۷ - کار را از جای کوچک شروع کنیم
باید با همت و نقشه بزرگ وارد کار شد ، ولی کار را از جای کوچک آغاز نمود
مقصود این نیست که کار را از جای کوچک آغاز کنیم و همانجا درجا زنیم و یا با همت کوچک وارد کار شویم هدف این است که با نقشه وسیع و همت عالی کار را طراحی کنیم ، اما همه نقشه را یکجا پیاده ننمائیم بلکه خرده خرده به مقصود بزرگ خود جامه عمل بپوشانیم
کسانی که افکار بلند و مغز بزرگ دارند ، نمی توانند همت خود را در دائره کوچکی محصور سازند و همواره پس از نیل به مقصود ، خود را در آستانه مقصد دیگر می دانند بنابراین باید از آغاز کار ، نقشه را بزرگ گرفت
از نظر روانی هم مطلب چنین است تا انسان خود را برای هدف بزرگ آماده نسازد ، گاهی به نیمی از هدف نمی رسد کوته نظران همواره به وضع فعلی خود راضی شده ، و خواهان دوام وضع موجود می گردند ولی افراد بلند نظر با دید وسیعی وارد کار می شوند و همواره در فکر بهتر کردن وضع می باشند
سعدالدین تفتازانی از پایه گذاران فن بلاغت در اسلام است روزی خواست از اندازه همت فرزند خود آگاه شود به او گفت : (پسرم ! هدف تو از تحصیل چیست ؟ ) پسر گفت : (تمام همت من این است که از نظر معلومات به پایه شما برسم ) پدر از کوتاهی فکر فرزند متاءثر شد و با لحن تاءسف آور گفت : (اگر همت تو همین است هرگز به نیمی از مراتب علمی من نخواهی رسید ؛ زیرا افق فکر تو فوق العاده کوتاه است من که پدر تو هستم آوازه علمی امام صادق را شنیده و از مراتب دانشش به وسیله آثاری که از او به یادگار مانده بود آگاه مانده بود آگاه بودم و در آغاز تحصیل ، تمام همت من این بود که به پایه علمی این شخصیت بزرگ جهان انسانی برسم من با این همه همت بلند به این درجه از علم رسیده ام که مشاهده می کنی و هرگز قابل قیاس با مقام علمی آن پیشوای بزرگ نیستم تو که اکنون چنین همت کوتاهی داری ، پیمانه شوق و شورت در نازلترین درجات علمی لبریز خواهد گردید و دست از تحصیل خواهی کشید ) لذا باید کوشش کنیم تا در خود همتهای عالی بوجود آوریم
همت بلند دار که مردان روزگار
|
|
از همت بلند بجائی رسیده اند
|
مولوی
می گوید :
آب کم جو تشنگی آور بدست
|
|
تا که جوشد آب از بالا و پست
|
آغاز کار مرحله آزمایشی است هنوز سود و زیان کار معلوم و روشن نیست شاید موانعی در سر راه مقصد باشد که مانع از وصول به مقصود گردد و زمان لازم دارد که از سر راه برداشته شود چه بسا ممکن است راهی را که انتخاب نمودیم بیراهه باشد و در نقشه برداری و طرح کار اشتباهات فراوانی داشته باشیم لذا اگر کار را به صورت بزرگ آغاز کنیم ، بازگشت از بیراهه به راه ، بسیار مشکل خواهد بود
یکی از معایب همین است که کار را با سر و صدا و از جای بزرگ آغاز می کنیم چه بسا با موفقیت روبرو نمی شویم و راه بازگشت را به روی خود می بندیم و پس از اتلاف عمر و سرمایه ، با سر شکستی و شکست روحی سرجای اول خود باز می گردیم
در یادداشتهای ناصرالدین شاه می خوانیم که وی در مسافرتی که به اروپا کرد ، در بازدید خود از لندن ، با ملکه انگلستان تماس گرفت و علت موفقیت بانک انگلیس را در ایران از او چنین پرسید : (روزی که این بانک در پایتخت ایران شعبه باز کرد ، یک رئیس ، یک حسابدار و یک پیشخدمت بیش نداشت و با سرمایه کوچک مشغول کار شد چطور در اندک زمانی موفقیتی شایان به دست آورد و سود زیادی نشان داد ؟ )
ملکه پاسخ داد : (ملت انگلستان هرگز اسرار و رازهای موفقیت خود را به ملل بیگانه نمی گویند ، ولی من به پاس احترام شما در اینجا نکته ای را متذکر می شوم
ما مردم مغرب زمین ، خصوصا مردم انگلستان ، همواره کار را از جای کوچک شروع می کنیم تا اگر سودی نبردیم راه بازگشت برایمان باز باشد و با دادن ضرر ناچیز نقشه را دگرگون کنیم ؛ و اگر سود بردیم ، فورا وضع موجود را توسعه دهیم ما در این خصیصه با شما شرقیان در نقطه مخالف قرار گرفته ایم ) بعضی جمعیتها بر اثر عدم مراعات همین اصل حیاتی در تمام شئون ، دچار و ورشکستگیها شده و در بحرانها و بن بست اقتصادی قرار گرفتند
نظری به پیروزی بی سابقه یک مرد آسمانی بیندازیم که اکنون یک میلیارد مسلمان افتخار پیروی او را دارند در صورتی که در روزهای نخست دعوی وی ، جز چند نفر انگشت شمار به وی نگرویده بودند برنامه او آنچنان وسیع است که در تمام شئون زندگانی بشر از سیاسی و اقتصادی و اخلاقی و غیره نظر قاطع داده ، و او را از هر گونه تشریع بی نیاز ساخته است
او روز نخست از مردم جز شهادتین (شهادت به یگانگی خدا و رسالت وی ) چیز دیگری نمی خواست و برنامه بزرگ او از جای کوچک آغاز شد ولی کم کم با آماده کردن محیط ، تمام برنامه خود را در تمام شئون انسانی پیاده کرد و مردم جهان را زیر بار یک برنامه سنگین انسانی برد و مسیر زندگی آنها را دگرگون ساخت
۸ - از پیرویهای نسنجیده بپرهیزیم
خلق را تقلید شان بر باد داد
|
|
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
|
چون زتلی بر جهد یک گوسفند
|
|
گله گله گوسفندان می جهند
|
یکی از عوامل پیروزی این است که از پیرویهای نسنجیده بپرهیزیم و با سازمان آفرینش خویش اعلان جنگ ندهیم در قلمرو کار دیگران که شایستگی آن را نداریم وارد نشویم این را بدانیم که میل به همرنگی به طور مطلق باعث شکست در زندگی است کسانی که کمبود شخصیت دارند در این راه با شکست و محرومیت روبرو می شوند ؛ زیرا بدون سنجیده استعداد خود در این راه گام بر می دارند در صورتی که باید فقدان و کمبود شخصیت خویش را از راه دیگر تکمیل نمایند
غرور و حسد بر دیگران و یا کم درایتی انسان را وادار می کند که از کارهای دیگران تقلید کند ، بدون آن که در آغاز و سرانجام کار به تفکر بپردازد
مولای متقیان مردم را به سه دسته تقسیم می کند : دانشمندان ، دانشجویان و کسانی که به دنبال هر ندائی می روند این گروه سوم بسان پشه های هوا از هر سو باد آید به آنسو می چرخند
.
این دسته به جای این که کوشش کنند تا غنچه های استعداد آنها شکوفا شود و بوی خوش آن همه جا را فرا گیرد ، سرپوشی روی آن گذارده و آن را به پژمردگی وادار می سازند چشم چرانی می کنند تا در این پرتگاه زندگی با بالهای دیگران بپرند
آنان غافلند که در جهان آفرینش هرگز دو نفر که از هر نظر مساوی باشند آفریده نشده اند و هیچ فردی علاوه بر چهره و روحیه ، حتی از نظر خطوط کف دست با دیگران یکسان و برابر نیست چرا خود را اسیر فکر دیگران سازیم و از منابع سرشار استعداد نهفته خود بهره مند نشویم
مردان بزرگ همواره گام زن راه نو بودند و از جاده ای می رفتند که کسی گامی در آن نگذاشته بود آنان ارمغانهای تازه به جامعه بشریت عرضه می داشتند و در طول زندگی آفریننده فکر ، علوم و صنایع بودند
راز کامیابی دکارت در صحنه های علمی این است که او روزی تمام معلومات و معتقدات خویش را در علوم و فلسفه به دور ریخت و تمام مسائل یقینی را به صورت شک در آورد او در همه چیز شک کرد حتی در این که آیا خودش نیز واقعیت دارد یا نه ؟ روی این اساس ، موفق شد تحولی در تمام شئون علمی و فلسفی به وجود آورد اگر او نیز مانند دیگران به دنبال فلسفه اسکولاستیک می رفت ، هرگز این کامیابی نصیب وی نمی گشت
مردان بزرگ آزادانه فکر می کنند ، رهائی از بند و قید دیگران را کلید طلائی موفقیت خود می شمارند و می گویند تقلید در امور فردی و اجتماعی انتحار و خودکشی است
در گذشته گرمابه های ایران با شیپور و بوق مجهز بود گرمابه داران برای آگاه ساختن مردم از باز شدن گرمابه ، یک ساعت پیش از طلوع صبح شیپور می زدند اتفاقا روزی در یکی از شهرها شیپور حمام گم و یا خراب شد گرمابه دار با زحمت زیادی بوقی را با قیمت گرانی تهیه کرد و کار خود را انجام داد
مرد غریبی که تازه وارد آن شهر شده بود از دیدن این وضع خوشحال شد ، زیرا دید که در آنجا جنس یک ریالی را می توان ده ریال فروخت فورا تصمیم گرفت که تعداد زیادی شیپور بخرد و به این نقطه حمل کند تا ده برابر سود کند مال التجاره خویش را وارد میدان بزرگ آن شهر کرد و انتظار داشت در نخستین لحظه مردم برای خریدن شیپورها سر و دست بشکنند ولی او هر چه توقف کرد کسی از او احوالی نپرسید
بازرگان ثروتمندی که عصا به دست از آن میدان عبور می کرد علت نقل این همه بوق را از آن مرد غریب پرسید وی سرگذشت خود را به او بازگو کرد بازرگان خردمند از حماقت و ابلهی او در شگفت فروماند و گفت : (تو آخرفکر نکردی این شهر دو حمام بیش ندارد و این همه شیپور در اینجا بفروش نمی رسد ؟ ! مرد غریب پرسید : (چه کار می توانی انجام بدهی ؟ ! ) بازرگان جواب داد : (دیگر این کار به تو مربوط نیست همین اندازه بدان مردم اینجا مقلد و بی فکرند و من از این نقطه ضعف آنها به نفع تو استفاده خواهم کرد) سپس یک دانه بوق به امانت از او گرفت و به دست نوکرش سپرد تا به خانه او برساند
بامدادان این مرد سرشناس و ثروتمند به جای عصا بوق را به دست گرفت و تکیه زنان بر بوق ، راه تجارتخانه را پیمود شیوه این بازرگان توجه مردم را جلب کرد و با خود گفتند لابد رمز موفقیت این مرد در زندگی و بازرگانی همین نوع کارهای اوست دسته ای نیز این نظر را تایید کردند و غلغله ای در شهر (مقلدها) راه افتاد مردم مشغول خریدن بوق شدند و چیزی نگذشت که تمام بوقها بفروش رسید بازرگان پیر ، برای رسیدگی به وضع نقشه خود ، تماس مجددی با آن مرد غریب گرفت و مطلع شد که همه شیپورها بفروش رفته است سپس پیغام داد که هر چه زودتر از این شهر بیرون رود ؛ زیرا نقشه دگرگون خواهد شد
فردای آن روز بازرگان قد خمیده ، بار دیگر بجای بوق ، عصا به دست گرفت و به حجره رفت مردم از کار و کرده خود پشیمان شدند و فهمیدند که فریب تقلید کورکورانه خویش را خورده اند نه عصا رمز موفقیت بود ، و نه بوق ، بقول مولوی :
خلق را تقلیدشان بر باد داد
|
|
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
|
همچنان که فرد باید خلاق و نقشه کش باشد و جوهر شخصیت خود را بیرون بریزد ، اجتماع نیز تا روح خلاقیت و پیشروی در خود احراز نکند و دنباله روی را کنار نگذارد ، هرگز کامیابیهای اجتماعی و دسته جمعی نصیت آن نخواهد گردید
عده ای از جوانان سرخورده اجتماع ما از روی تصورهای غلط و تبلیغات فریبنده و مکارانه غریبان تصور می کنند که راز کامیابی صنعتی غرب ، در گسستن علایق مذهبی و پیوند اخلاقی میباشد و علت تفوق آنها بر مشوق زمین داشتن مجالس رقص و عریان بودن زنان آنهاست دسته ای از این مردم براثر حقارتی که در خود احساس می کنند ، برای جبران این حقارت فورا از روح همرنگی استمداد گرفته ، به شکل کلاه و لباس و حرکات و آرایش غربی پناه می برند غافل از اینکه اینها رو یه تمدن یک ملت صنعتی است پایه تفوق آنها علم و فکر آنهاست اساس تمدن آنها این است که زنجیر استعمار را از هم گسسته و بسان یک ملت مستقل روی پای ایستاده و به تحقیقات و بررسی های علمی مشغول هستند
اینجاست که به یاد افکار بلند و بزرگ دانشمند پاکستان محمد اقبال افتاده و به پاس تقدیر از خدمات ارزنده وی ، اشعار او را در این جا نقل می نمائیم
شرق را از خود برد تقلید غرب
|
|
باید این اقوام را تنقید غرب
|
قوت مغرب نه از چنگ و رباب
|
|
نی ز رقص دختران بی حجاب
|
نی ز سحر دختران لاله رو
|
|
نی ز عریان ساق و ، نی از قطع مو
|
محکمی او را نه از (لادینی ) است
|
|
نی فروغش از خط (لادینی ) است
|
قوت از طرز کلاه و جامه نیست
|
|
مانع از علم و ادب عمامه نیست
|
قوت افرنگ از علم و فن است
|
|
از همین آتش چراغش روشن است
|
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ
|
|
علم میباید نه ملبوس فرنگ
|
اندر این ره جزنگه مطلوب نیست
|
|
این کله یا آن کله مطلوب نیست
|
فکر چالاکی اگر داری بس است
|
|
طبع ادراکی ، اگر داری بس است
|
ملت غرب زده ایران ، بجای این که مغزها را تکان دهند ، ایادی استعمار را قطع کنند و مسیر زندگی را با چراغ دانش و خرد روشن سازند ، به پوست و کلاه غرب پناه می برند
تا یک ملت سازمان فرهنگی و اقتصادی مستقل پیدا نکند ، نقشی در زندگی نخواهد داشت
ما از سال ۱۲۶۸ هجری قمری دارالفنون داریم ، و این مؤ سسه علمی و تحقیقاتی در سایه همت بلند یک رادمرد بزرگ ایرانی ، مرحوم میرزا تقی خان امیرکبیر ، به وجود آمد و استعمار احساس کرد که ایرانی گامزن راه نو شده و می خواهد جاده های نکوبیده را زیر پا بگذارد ؛ چیزی نگذشت دژخیمان استبداد مقدمات مرگ وی را در حمام فین کاشان فراهم آوردند
بیجا نیست که شهریار شاعر زبردست زمان ، شعله های دل خود را درباره فرهنگ دوره خود ، در قالب اشعار ریخته و چنین می گوید :
فرهنگ ما برای جهالت فرزودن است
|
|
ماءمور زشت بودن ، و زیبا نمودن است
|
یک درس زندگی به جوانان نمیدهد
|
|
طوطی مثال ، قصه مهمل سرودن است
|
در بسته باد ، مدرسه ای را که قصد آن
|
|
بر روی ملتی در ذلت گشودن است
|
بیدار شو که نغمه طنبور اجنبی
|
|
لالائی است ، از پی سنگین غنودن است
|
دارالفنون که سر گل عمرت دهد بباد
|
|
شش سال تازه از پی ذوق آزمودن است
|
بی جهت نیست که رئیس دانشگاه وقت می گوید : (دیپلمه های ما فارسی نمی دانند البته وقتی که فارسی نمی دانند هیچ چیز نمی دانند )
ملت دنباله رو که از تفکر استقلالی بیزار است و همواره دنبال تفکر اتکالی می رود ، بسان گله گوسفند است که بزی آن را هدایت می کند اگر در برابر آن بز چوب قرار بدهی که از روی آن بپرد ، این عمل در تمام گوسفندان دنباله رو ، اثر بارز دارد ؛ به طوری که اگر چوب را برداری ، همه این زبان بسته ها وقتی به آنجا رسیدند ، همگی کاری را که بز انجام داده ، انجام می دهند
می گویند رئیس اهالی (فچی ) از یک جاده کوهستانی عبور می کرد و پشت سرش عده ای از مردم آنجا راه می رفتند اتفاقا رئیس بزمین خورد و تمام افرادی که پشت سر او بودند فورا همان عمل را انجام دادند ، جز یک نفر که از این پیروی غلط ناراحت شد ؛ ولی دیگران او را به باد انتقاد گرفتند که : (مگر تو از رئیس بیشتر و بهتر میدانی ؟ )
چون ز تلی بر جهد یک گوسفند
|
|
گله گله گوسفندان می جهند
|
در کتاب آسمانی ما از پیرویها و دنباله رویها که سرچشمه ای جز فکر اتکالی ندارد ، زیاد انتقاد شده است فرزندان ابراهیم ، پایه گذار توحید و قهرمان مبارزه با بت پرستی پس از آن که مدتها پر چمدار توحید بودند ، بر اثر یک ئنباله روی غلط ، صدها سال گرفتار بتهای چوبی و فلزی شدند ؛ و خانه توحید را خانه بت لات و عزی کردند یکی از فرزندان وی در دوران ریاست خود سفری به خارج از حجاز کرد و وضع اقوام بت پرست مورد اعجاب وی قرار گرفت بتی را همراه خود آورد و یک ملت موحد را بر اثر یک تقلید کور کورانه آلوده به شرک ساخت
البته منظور از تقلید بد همان پیرویهای نسنجیده است والا تقلید به آن معنی که نادان به دانا ، و غیره وارد به افراد خبره و دانشمند رجوع کند ، هرگز مذموم و بد نیست بلکه اساس زندگی در جامعه های متمدن بشمار می رود و همواره بیمار به پزشک و کارفرما به مهندس مراجعه نموده و نظر آنها را بدون چون و چرا محترم می شمارند
در خانقاهی دهها درویش تهی دست زندگی می کردند از قضا درویشی از مسافرت بازگشت ، یکسره به خانقاه رفت و الاغ خود را به فراش خانقاه سپرد تا یک شب در مراسم بزم درویشان شرکت جوید درویشان گرسنه مقدم او را گرامی شمرده و سران خانقاه با هم خلوت کرده ، به هم چنین گفتند : (درویشان این خانقاه با گرسنگی دست به گریبانند جائی که در آئین اسلام خوردن میته برای افراد گرسنه جایز شمرده شده ، پس فروختن خرک رفیق خانقاه مباح و جایز خواهد بود )
به تصویب هیئت رئیسه ، خرک درویش از همه جا بی خبر به فروش رفت و عموم صوفیان خانقاه به برکت خرک شکم از عزا در آورده و غذای سیری خوردند پس ار پایان غذا ، مراسم (سماع ) و پایکوبی دسته جمعی درویشان که درویش صاحب الاغ نیز جزء آنها بود آغاز گردید و مطرب آن شب را با جمله (خربرفت . ) آغاز کرد :
چون سماع آمد ز اول تا کران
|
|
مطرب آغازید یک ضرب گران
|
خر برفت و ، خر برفت آغاز کرد
|
|
زین حرارت جمله را انبار کرد
|
زین حرارت پایکوبان تا سحر
|
|
کف زنان ، خر رفت ، خر رفت ای پسر
|
از ره تقلید آن صوفی همین
|
|
خر برفت آغاز کرد ، اندر چنین
|
ذکر ورد (خر برفت ) تا آغاز طلیعه فجر ادامه داشت و درویش صاحب الاغ از همه جا بی خبر با آنها دم گرفته و همان ورد را با صد شوق به زبان جاری می ساخت
بامدادان ، درویشان ، خانقاه را خلوت کردند و هر کسی راه خانه خود را پیش گرفت درویش صاحب الاغ بیرون آمد و الاغ خود را از فراش خانقاه طلبید او گفت : (صوفیان گرسنه دوش الاغ شما را فروخته ، سفره دیشب را به راه انداختند و خود شما نیز در مراسم ضیافت شرکت داشتند )
گفت من مغلوب بودم صوفیان
|
|
حمله آوردند و بودم بیم جان
|
تو جگر بندی میان گربگان
|
|
اندر ، اندازی و جوئی زان نشان
|
در میان صد گرسنه گربه ای
|
|
پیش صد سگ گربه پژمرده ای
|
درویش بینوا گفت : (چرا مرا از این کار آگاه نساختی من الان گریبان چه کسی را بگیرم ؟ ! و کی را پیش قاضی ببرم ؟ ! )
فراش گفت : ( به خدا سوگند من خواستم بیایم تا ترا آگاه سازم ، حتی وارد خانقاه شدم ، ولی دیدم تو نیز مانند دیگران بلکه با شوقی بیشتر ، این جمله را به زبان جاری می سازی و می گوئی (خربرفت ، خربرفت . ) من گفتم لابد خود این مرد از اوضاع خر آگاه است و می داند چه بلائی به سر خر آمده است ؛ و گرنه معنی ندارد یک مرد عارف جمله ای را نسنجیده بگوید و نفهمد که چه می گوید و برای چه می گوید )
گفت والله آمدم من بارها
|
|
تا ترا واقف کنم زین کارها
|
تو همی گفتی که خر رفت ای پسر
|
|
از همه گویندگان با ذوق تر
|
باز می گفتم که او خود واقف است
|
|
زین قضا راضی است مرد عارف است
|
درویش بینوا گفت : (من دیدم دیگران این جمله را می گویند ؛ من نیز خوشم آمد و گفتم و این بلا که متوجه من گردید زائیده کار و تقلید بیجای من از حلقه درویشان بود )
گفت آن را جمله می گفتند خوش
|
|
مر ، مرا هم ذوق آمد گفتنش
|
خلق را تقلیدشان بر باد داد
|
|
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
|
خاصه تقلید چنین بیحاصلان
|
|
کآبرو را ریختند از بهر نان
|
قبل از انقلاب اسلامی ، ملت غرب زده ایران که فریفته زرق و برق صنایع غرب شده بودند آنچنان اصالت و شخصیت خود را از دست دادند که گوئی آنان وارث آن همه آثار و سنن ، و آن همه علوم و تمدن نبودند
در تقلید از شیوه های بی مزه غربی ، آن هم در لباس و مراسم پیش پا افتاده ، آن چنان سرو و دست مس شکستند که گوئی تمام شخصیت آنها به آن بسته بود
شادروان میرهادی مولوی در این باره گوید
علم و عقل و دانش و دین ، در درون جامه نیست
|
|
در کلاه مولوی و فینه و عمامه نیست
|
در حقیقت آدم از علم و عمل علامه است
|
|
ورنه شخص از رخت کوتاه و بلند علامه نیست
|