زندگانی امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام)

زندگانی امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام)0%

زندگانی امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) نویسنده:
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه: امام علی علیه السلام

زندگانی امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام)

نویسنده: آيت الله سيد محمد تقى مدرسى
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه:

مشاهدات: 8872
دانلود: 3105

توضیحات:

زندگانی امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 44 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8872 / دانلود: 3105
اندازه اندازه اندازه
زندگانی امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام)

زندگانی امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

فهرست مطالب

پيشگفتار 5

درباره حضرت علی عليه‌السلام 6

بخش اول: بنيان پاك و ميلاد فرخنده 7

ميلاد معجزه آسا 9

جوان خجسته 12

بخش دوم: على عليه‌السلام در دوران پيامبر 19

جنگ بدر 22

جنگ اُحُد 23

جنگ احزاب 24

فتح دژهاى خيبر 28

جنگ حُنين 30

جانشين پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم 32

سخنان جاويدان 34

بيعت غدير خُم 36

امام على در برابر دشواريها 40

فاطمه نخستين ياور 50

ياران پيامبر حاميان امام 52

ارزيابى امام از شيخين 67

خليفه دوّم چگونه كُشته شد؟ 71

توطئه بنى اميّه 73

انقلاب قهرآميز 76

بخش سوم: على عليه‌السلام و دوران امامت 82

ستيز با دشمنان دين 87

جنگ جَمَل 89

صفّين: فرازى حسّاس 100

فضايل امام و دشمنى معاويه 103

نبرد آغاز مى شود 110

نماهايى از جنگ صفين 112

مبارزه عمّار بن ياسر 114

دفاع با تمام امكانات 117

امام نبردها را رهبرى مى كند 119

نيرنگ به جاى شجاعت 122

ماجراى خوارج 127

روزهاى پايانى خلافت امام 134

امام عليه‌السلام در محراب شهادت 137

ويژگيها و فضايل اميرمؤمنان 142

عشق به خدا برتر از هر پيوند 149

كرامتهاى امام از زبان پيامبر 155

فضايل على از زبان پيامبر 156

پي نوشت ها: 165

زندگانى امام على بن ابيطالبعليه‌السلام

هدايتگران راه نور

نويسنده: آية الله سيد محمد تقى مدرسى

مترجم: محمد صادق شريعت

پيشگفتار

الحمد للَّه، و صلّى اللَّه على محمّد و آله الطاهرين.

هنگامى كه انسان در دل دريايى بى كران كه امواج سركش و خروشان آن، او را از هر سو احاطه كرده، قرار مى گيرد چه مى توان بكند؟!!

من پيش از نوشتن درباره زندگى و سيماى اميرمؤمنان على بن ابى طالبعليه‌السلام همين حال را داشتم. بيش از بيست سال است كه به نوشتن درباره علىعليه‌السلام پرداخته ام و امروز چنين به نظر مى رسد كه اين كار جامه تحقّق به خود پوشيده است. بايد اعتراف كنم كه اگر براى نگارش اين كتاب، به نذر ونياز متوسّل نمى شدم، پيمودن چنين فراز دشوارى برايم امكان پذير نمى بود.

امّا از آنجا كه زندگى مولا علىعليه‌السلام دريايى گوهربار و بى كرانه است، آيا آن كس كه از اين دريا حتّى به اندازه قطره اى كوچك برخوردار نشود، در زيان و خسران نه زيسته است؟

آرى اين ابرهاى پرباران، بيش از هزار سال است كه بر زمينهاى مرده مى بارند و خداوند به بركت اين بارش، آنها را زنده مى دارد.

پس آيا من نمى توانم قلبم را زير اين بارش پاك شست و شو دهم تا شايدخداوند بر آن نيز جامه زيستن و زندگانى بپوشاند؟ آيا نبايد زندگى گوهربارودرخشان آن حضرت را چون مشعلى در تاريكى روزگار خود، فراروى خويش بگيرم و در پرتو نور آن گام بردارم؟

به دنبال شيوه معمول در نگارش اين مجموعه «هدايتگران راه نور»، كوشيده ام تا حد توان به زندگى و سيماى حضرت علىعليه‌السلام بپردازم و ازخداوند مى خواهم كه مرا در تحقّق و اتمام اين امر يارى دهد.

انّه ولى التّوفيق محمّد تقى مدرّسى

درباره حضرت علیعليه‌السلام

نام: علىعليه‌السلام

پدر و مادر: ابو طالب - فاطمه بنت اسد

شهرت: اميرمؤمنانعليه‌السلام

كنيه: ابو الحسن

زمان و محل تولد: سيزدهم رجب، ده سال قبل از بعثت، در درون كعبه متولد شد.

دوران خلافت: سال 36 تا 40 ه. ق (حدود چهار سال و نه ماه)

مدت امامت: 30 سال

زمان ومحل شهادت: صبح 19رمضان سال 40 هجرت، توسط ابن ملجم در مسجد كوفه، ضربت خورد، و شب 21 رمضان در سن 63 سالگى در كوفه به شهادت رسيد.

مرقد شريف: در نجف اشرف

دوران عمر، در چهار بخش:

1 - دوران كودكى (حدود ده سال)

2 - دوران ملازمت با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (حدود 23 سال)

3 - دوران كناره گيرى از دستگاه خلافت (حدود 25 سال)

4 - دوران خلافت (حدود 4 سال و 9 ماه)

بخش اول: بنيان پاك و ميلاد فرخنده

مولود بزرگ مكّه در يكى از ماههاى حرام «رجب» پذيراى مقدم زائران بيت اللَّه الحرام بود. زائران آداب و مناسك مربوط به زيارت خانه خدا را انجام مى دادند و به گرد آن طواف مى كردند. گاه پروردگارشان را مى خواندندوگاه نيز بتها را... درميان آنان زن بزرگوارى نيز ديده مى شد كه او هم به طواف مشغول بود امّا نه آنسان كه ديگران، آرى توجّه او تنهابه خداى يكتا معطوف بود. روحش لبريز از خضوع خداگرايان و خشوع محتاجان و وقار و متانت اميدواران به فضل خدا بود. خداى يگانه را مى خواند و ازاو مى خواست سنگينى بارى را كه از آن مى ترسيد و پرهيز مى كرد، كاهش دهد.

او پيش از اين سه پسر و يك دختر زاده بود، امّا در هيچ كدام از آنهادرد زايمان مانند اين بار، بر وى و اعصابش فشار نياورده بود.

بسيار مى گريست و با التماس خدا را مى خواند تا شايد درد زايمان رابر او آسان گرداند كه ناگهان در قسمت غربى خانه خدا، جايى كه گروهى از حجاج گرد آمده بودند، حادثه شگفت آورى رخ داد:

آن زن در آخرين طوافهاى خود به دور خانه خدا نزديك ركن يمانى رسيده بود كه به ناگاه ديوار خانه براى او از هم شكافت و گويى بانگى آهسته او را صدا زد كه به خانه پروردگارت درون آى!

زن به درون رفت و مردم درعين شگفتى و ناباورى اين صحنه رامى ديدند وهمچون حيرت زدگان فرياد سر مى دادند. درپى فرياد و غوغاى اينان ديگر زائران نيز به سوى آنان مى آمدند و از ايشان درباره واقعه اى كه رخ داده بود پرسش مى كردند. اين زن كيست؟! اين زن كه هم اكنون طواف مى كرد نوه هاشم، دختر اسد، همسر ابوطالب، مادر ام هانى و طالب وعقيل و جعفر است. آرى او فاطمه نام دارد.

مردم جمع شده بودند. سران و بزرگانشان نيز درميان آنان به چشم مى خوردند... زمانى گذشت دوباره همان ديوار شكاف برداشت... چهره حاضران از خوشى درخشيدن گرفت. سيماى آن مولود بزرگ، كه بردستان مادر بزرگوارش درحال تقلّا و جنب و جوش بود، نيز مى درخشيد!

اين رويداد در نوع خود بى نضير بود، ديوار خانه خدا بشكافد و زنى باردار قدم به درون آن گذارد و در بيت اللَّه الحرام، اين مركز پرتو افشانى روحانى وبركت الهى، مكانى كه از ديدگاه اعراب «مقدّسترين ومحترمترين» مكانها محسوب مى شود، كودك خود را به دنيا آورد.

اين كرامتى بود براى بنى هاشم بر قريش و براى قريش بر اعراب، چراكه صاحب خانه كعبه آنان را بدين عنايت، به رياست و سرورى خانه اش برگزيده بود و به زنى از آنان اجازه داده بود كه كودك خود را، با عزّت و عظمت، در خانه اش به دنيا آورد.

اين خبر خوش در خانه هاى بنى هاشم نيز پيچيد و زنانشان با شگفتى وسرور به فاطمه شادباش مى گفتند. سران و بزرگان نيز به سوى ابوطالب مى رفتند ومقدم اين مولود بزرگ را به وى مباركباد مى گفتند. درميان اينان جوانى نيز بود كه نسبت به تولد اين كودك، بيش از ديگران توجّه نشان مى داد. او به كودك مى نگريست امّا نه آنچنان كه مردان ديگر به اومى نگريستند. اين جوان محمّد بن عبداللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نام داشت كه همواره به عنوان يكى از اعضاى خانواده ابوطالب به شمار مى آمد. وقتى كه وى طفل را بغل گرفت آيات خدا را خواند و از آن كودك در شگفت شد و ميلادش را تبريك گفت.

نقل كرده اند كه اين كودك چشمانش را جز بر چهره مبارك پسرعمّش، پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نگشود. او را على نام نهادند. مادرش براى اونام «حيدر» را برگزيد. اگرچه اين نام حاكى از كمال جسمانى كودكى بودكه قهرمانيهاى آينده را به ياد مى آورد امّا نام ديگر)على(نشانگر برترى وى در امور معنوى به حساب مى آمد.

ميلاد معجزه آسا

ولادت علىعليه‌السلام ، همچون شهادت وى گواه حقى بر راستى رسالتهاى الهى است. او در تمام ابعاد حياتش، از ولادت تا شهادت، آيت بزرگ خداوند به حساب مى آيد. به راستى چرا بايد ولادت پيامبران و امامان هميشه با عجايب وشگفتيها همراه باشد؟ حضرت موسىعليه‌السلام در صندوقى گذارده شد و در درياى نيل رها گشت و دريا او را به ساحل برد تا در پناه خدا پرورش يابد!

حضرت عيسىعليه‌السلام ، بدون آن كه پدرى داشته باشد زاده شد و دركودكى در گهواره با مردم لب به سخن گشود!

ولادت پيامبر بزرگ اسلام حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز با حوادثى همراه بود. كنگره هاى كاخ پارس فرو ريخت و شعله هاى سربر كشيده آتشكده هاى آنها فرونشست و آب درياچه ساوه به خشكى گراييد و...

و علىعليه‌السلام ، پس از آن كه ديوار خانه كعبه براى مادرش شكاف برداشت درون خانه خدا به دنيا آمد! چرا؟!

آيا بدين خاطر كه خداوند اينان را پيش از ولادتشان به رسالت برگزيده است. زيرا كه در عالم ذر زودتر از صالحان ديگر، پرسش پروردگار خودرا پاسخ گفتند و خداوند با علم خويش از احوال آنان، ايشان را برگزيدوفضل آنان را با ولادتهاى معجزه آسا بر همه آشكار كرد.(1)

يا آنكه خداوند از آينده زندگى آنان بخوبى آگاه بود و مواضع مسئولانه آنان را كه مى دانست به زودى و با آزادى كامل آنها را انتخاب مى كنند، نكو داشت وآنان را با ولادتى نيكو و حيرت انگيز پاداش داد.

يا آنكه خداوند بدين وسيله مى خواست اصلاب گرامى و بزرگ ورحمهاى پاك و پاكيزه اى كه ايشان را به دنيا آوردند، گرامى دارد.چنانكه همين كار را با مريم صديقه يا با زكريا و همسرش، به خاطرجايگاهى كه نزد خداوند داشتند، انجام داد.

يا آن كه علّت و عوامل ديگرى در كار بوده است. امّا به هر علّت هم كه باشد بايد گفت كه ولادت معجزه آسا، خود پيامى است آشكار به مردم كه شأن آن مولود بزرگ رابيان مى كند. آيا براستى چنين نيست؟

پس از آن كه مادر علىعليه‌السلام همراه با كودكش بيرون آمد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به استقبال او شتافت زيرا مى دانست كه همين كودك در آينده وصى وخليفه او خواهد شد. از اين رو سرورى وصف ناپذير قلب بزرگ او رادربر گرفت.

اين دو، از اين لحظه، هرگز از يكديگر جدا نشدند تا آن كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سوى پروردگارش رحلت كرد. علىعليه‌السلام نيز، از سنّت پيامبرتا لحظه شهادتش دست برنداشت.

هنگامى كه امام علىعليه‌السلام با افتخار از اين ارتباط گرم خود و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخن مى گويد، جاى هيچ ترديدى براى ما باقى نمى گذارد كه اين ارتباط، تقدير پروردگار جهان بوده و در رساندن پيام او به مردمان نقش بزرگى ايفا كرده است.

امام علىعليه‌السلام مى فرمايد:

من در كودكى سينه هاى عرب را به زمين ماليدم، و پيشانى اشراف ربيعه ومضر را به خاك سائيدم، و شما ارتباط من و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رادر اين خويشى نزديك و جايگاه مخصوص مى دانيد.

آن حضرت، در زمان كودكى، مرا دركنار خود پرورش داد و به سينه اش مى چسبانيد و در بسترش درآغوش مى داشت وتنش را به من مى ماليد و بوى خوش خويش را به مشام من مى رساند. غذا را مى جويدودر دهان من مى نهاد. دروغى در گفتار و خطايى در كردار از من نيافت وخداوند فرشته اى از فرشتگانش را، از هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شيرگرفته شده بود، همنشين آن حضرت گردانيد تا او را در شب و روز به راه بزرگواريها وخوهاى نيكوى جهان سير دهد. و من به دنبال او مى رفتم مانند رفتن بچّه شتر درپى مادرش. در هر روزى از خوهاى خود پرچم ونشانه اى برمى افراشت وپيروى از آن را به من امر مى كرد. درهر سال مدتى در حراء اقامت مى كرد و من او را مى ديدم و غير از من كسى او رانمى ديد و در آن هنگام اسلام در خانه اى جز خانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وخديجه نيامده بود و من سوّمين ايشان بودم. نور وحى ورسالت رامى ديدم و بوى نبوّت را مى بوييدم.(2)

جوان خجسته

او به تدريج بزرگ مى شد و درميان همسالان خود، در كردار وگفتار، چهره اى متمايز از آنان مى يافت. درهمان ايام كه سن و سالى چندان هم نداشت با دوستانش دركنار چاهى بازى مى كرد. ناگهان پاى يكى از آنان دركناره چاه لغزيد و پيش از آن كه در چاه افتد، علىعليه‌السلام سر رسيد و يكى از اعضاى بدن آن طفل را گرفت. سر طفل رو به پايين و در چاه آويزان ويكى از اعضايش به دست علىعليه‌السلام بود. كودكان فرياد مى كردند. خانواده آن طفل از ديدن چنان صحنه اى در شگفت ماندند. در آن هنگام علىعليه‌السلام را "مبارك" نيز مى ناميدند. مادر طفل خطاب به مردم گفت: اى مردم!آيا مبارك را مى بينيد كه چگونه فرزندم را از مرگ نجات داد؟!

شرايط سختى در مكّه حكمفرما بود. قحطى، سَخت مكّه را تهديدمى كرد ودايره آن تا خانه ابوطالب گسترده بود. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد عموهاى توانگرش رفت و با آنان درباره اوضاع زندگى ابوطالب سخن گفت وپيشنهاد كرد كه هريك از آنان يكى از فرزندان ابوطالب را تحت تكفل خود گيرند. چون اين پيشنهاد را بر ابوطالب عرضه كردند، گفت: عقيل رابراى من باقى گذاريد و هريك را كه خواهيد با خود ببريد. پس عبّاس وحمزه، عموهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و هاله، عمّه آن حضرت، هركدام يكى ازفرزندان ابوطالب را با خود بردند و فقط علىعليه‌السلام ماند. پيامبر نيزخواستار على شد. قلب علىعليه‌السلام آكنده از سرور و شادى گشت وبه پيامبرپناه آورد.

آرى علىعليه‌السلام اوّلين بار كه چشمانش را گشود بر سيماى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نگريست و ايام كودكى خويش را در زير سايه بركات آن حضرت سپرى كرد. علىعليه‌السلام كه در محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، عشق و محبّت و تمام خصلتهاى خوب وزيبا را مى ديد، مى بايست هم به او پناه آوَرَد و فوراً پيشنهاد آن حضرت درباره كفالت خود را بپذيرد و از اين موضوع نيز شادمان و مسرور گردد.

علىعليه‌السلام از سرپرست و دوست خود، محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، پيروى مى كردوآرامش قلب او بود و وى را درهر كارى الگو و نمونه قرار مى داد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز برادرزاده اش را از اخلاق نيكويى كه خداوند به اوارزانى مى داشت، سيراب مى كرد. علىعليه‌السلام همواره پيامبر را مى ديد كه به تفكّر مشغول است و به آسمان مى نگرد و از پروردگارش هدايت مى طلبد.درهمان روزهايى كه پيامبر در غار حرا به عبادت مى پرداخت، علىعليه‌السلام در عبادتش دقيق مى شد و بدان مى انديشيد و معنى و مقصود عبادت آن حضرت را درمى يافت و به خداى محمّد ايمان مى آورد و با فطرت پاك خويش، كه هيچ گاه شرك بدان راه نيافت، هدايت مى شد.

علىعليه‌السلام از نبوغ و ذكاوتى كه زيبنده پيامبران است، برخوردار بودوخطاست اگر بخواهيم ايمان او به خداوند را به زمان خاصّى محدودكنيم. او فطرتاً ايمان داشت. از اين رو نمى توان وقت معينى را براى ايمان آوردن او درنظر گرفت. پيامبر نيز، هنگامى كه يكى از مسلمانان از وى درباره ايمان آوردن علىعليه‌السلام پرسش كرد همين پاسخ را داد و فرمود: على كافر نبود تا مؤمن شود.

همچنين امامعليه‌السلام اين نكته را بيان كرده و فرموده است كه وى هيچ گاه خود را به شرك نيالوده است. هنگامى كه وحى بر قلب حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرود آمد و پيامبر به سوى وى آمد تا او را از اين ماجرا آگاه كند، ديدگان دل علىعليه‌السلام بر امر موعود و حقيقت آنچه در انتظارش بود، گشوده شد. امام آن روز ده سال داشت. آرى او انسان ديگرى جز محمّد بن عبداللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نمى شناخت كه تمام معانى فضيلت و والايى و صداقت وامانت و مهربانى و احسان به مردم و رسيدگى به حال خويشاوندان دروى جمع شده باشد و او را از ديگران متمايز كند. پس چگونه مى توانست او را تصديق نكند و پيرو او نگردد؟

روزى پيامبر او را به نماز فراخواند آن حضرت بپا خاست و آداب نمازرا فراگرفت و به مسجد الاقصى، قبله نخست مسلمانان، روى كرد و باپيامبر نماز گزارد. خديجه، همسر پيامبر، نيز در پشت آن دو نمازمى گزارد.در آن زمان تنها اين سه تن بودند كه با ديگران تفاوت داشتند.آنان با نماز خواندن به درگاه خدا تضرّع و زارى مى كردند و آياتى از قرآن مى خواندند كه بر هدايت آنان بيفزايد وجانشان را از ايمان و اطمينان لبريز سازد.

اينك نخستين سلول زنده، درميان ميليونها سلول مرده در جامعه بشرى جان مى گرفت. اين سلول تلاش مى كرد تا حجم و نيروى خود را افزايش دهد وبه خواست خدا زندگى را در كالبد ديگر سلولها به جريان اندازد.

از اين بُرهه است كه زندگى علىعليه‌السلام با جهاد و فداكارى پيوندمى خورد. او اكنون دو سال است كه از خانه كفيلش به خانه پدرش نقل مكان كرده است.

امّا درهمين دو سال بازهم بيشتر اوقات او در خانه خديجه و در جوارپيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سپرى مى شود تا آن حضرت هر روز پرچمى در معارف و آداب براى او برافرازد و او از آن پيروى كند.

اسلام، نخستين و پاكترين اصول و پايه هاى خود را از روحهاى پاك اين سه نفر، محمّد، على و خديجهعليهم‌السلام گرفت تا آن كه ديگر مردان وزنان به گرد محور آن جمع شدند و با تمسك بدان به مبارزه ورويارويى با وضع فاسد برخاستند.

مبلّغان اسلام در راه نهضت از مال و جان خود گذشتند تا آن كه نهال اسلام بارور شد. آنگاه وحى آمد و پيامبر را فرمان داد تا با صداى بلندمأموريت خود را به گوش خلق برساند و خويشان نزديكش را بيم دهدورسالتش را به تمام مردم ابلاغ كند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، على را فرمان داد تا غذايى فراهم آورد و بنى هاشم را به خانه پيامبر دعوت كند. بنى هاشم به رهبرى ابوطالب، رئيس و بزرگ خود، درخانه پيامبر گرد آمدند.

چون همگى غذا خوردند، ديدند كه چيزى از آن غذا كاسته نشد درشگفت ماندند. پس از غذا، پيامبر درباره رسالت خويش با آنان سخن گفت امّا عمويش ابولهب، برخاست و سخنان نيش دار و مسخره آميزى بر زبان راند.

ابولهب، با آنكه از نزديكترين خويشان پيامبر بود يكى از سرسخت ترين دشمنان اسلام به شمار مى رفت. در قرآن كريم درباره هيچ يك از معاصران پيامبر آيه اى نيامده كه از آنها به بدى ياد كرده باشد امّا يك سوره درباره ابولهب نازل شده كه خداوند در آغاز آن با غضب فرموده است:

( تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ ) (3)

«بريده باد دستان ابولهب و نابود شود.»

ابولهب نخستين كسى بود كه پيامبر را در آن روز به ريشخند گرفت. چراكه درميان جوانان بنى هاشم كه حدود چهل تن بودند، اظهار داشت: اين مرد (پيامبر) چه سخت شما را جادو كرده است!

حاضران نيز با شنيدن اين سخن پراكنده شدند و پيامبر فرصت سخن گفتن با آنان را از دست داد.

فردا نيز علىعليه‌السلام بار ديگر آنان را به ميهمانى فراخواند. ميهمانان اين بار نيز آمدند و خوردند و نوشيدند و پيش از آن كه ابولهب بخواهد سخن بگويد، پيامبر آغاز سخن كرد و گفت:

فرزندان عبد المطّلب! به خدا سوگند من درميان عرب مردى نمى شناسم كه براى قومش چيزى بهتر از آنچه من آورده ام، آورده باشد. من خير دنياو آخرت را براى شما به ارمغان آورده ام و خداوند تبارك وتعالى به من فرمان داده است كه شما را دعوت كنم. پس كدام يك از شما مرا در اين كاريارى مى كند تا برادر ووصى و جانشين من درميان شما باشد؟

هيچ كس از حاضران پاسخى نگفت مگر على كه آن روز چنان كه خودگفته است از تمام آنان جوانتر و چشمانش از همه درخشانتر و ساق پايش ظريفتر بود. او گفت:

«اى پيامبر خدا من ياور تو در اين دعوت خواهم بود».

سپس پيامبر گردن او را گرفت و فرمود:

«پس گفته هاى او را بشنويد و از وى فرمان بريد».

حاضران با خنده و تمسخر برخاستند و به ابوطالب گفتند: محمّد تو رافرمان داد كه گفته هاى على را بشنوى و او را فرمان برى.

ظرف سه سال فقط علىعليه‌السلام و خديجهعليها‌السلام پيروان اسلام بودند. پيامبرمخفيانه با آنان نماز مى گزارد و مناسك حج را، براساس سنّت يكتا پرستانه اسلامى و به دور از مناسكى كه اعراب جاهلى انجام مى دادند، به جاى مى آورد.

از عبداللَّه بن مسعود روايت شده است كه گفت: نخستين بارى كه ازدعوت رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آگاه شدم، هنگامى بود كه همراه با جماعت خود به مكّه وارد شدم. ما را به عبّاس بن عبدالمطّلب راهنمايى كردند به سوى اورفتيم و او در نزد گروهى نشسته بود. ما نيز پيش او نشسته بوديم كه مردى از باب الصفا پديدار شد. صورتش به سرخى مى زد و موهاى پر و مجعدش تا روى گوشهايش مى رسيد. بينى باريك و خميده اى داشت، داندانهاى پيشينش درخشان بود وچشمانى فراخ و بسيار سياه و ريشى انبوه داشت.

موهاى سينه اش اندك بود ودستانى درشت و رويى زيبا داشت. با اوكودك يا جوانى كه تازه به سن بلوغ پاى نهاده بود ديده مى شد و نيز زنى كه موهاى خود را پوشانده بود، وى را از پشت سر دنبال مى كرد تا آن كه هرسه به سوى حجرالاسود رفتند. نخست آن مرد و سپس آن كودك و پس ازوى آن زن با آن سنگ متبرك شدند.

آنگاه آن مرد هفت بار به گرد خانه چرخيد و آن جوان و زن نيز همراه با او به طواف مشغول شدند.

ما پرسيديم: اى ابوالفضل! چنين آيينى را درميان شما نديده بوديم آيا اين آيين تازه اى است؟!

پاسخ داد: اين مرد پسر برادرم، محمّد بن عبداللَّه است و اين جوان على بن ابى طالب و اين زن همسر آن مرد، خديجه دختر خويلد است. هيچ كس بر روى زمين جز اين سه تن خداى را بدين آيين نمى پرستد.

عفيف كندى نيز گويد: من مردى تاجر پيشه بودم. روزى به حج رفتم وبه سوى عبّاس بن عبدالمطّلب روانه شدم تا از او كالايى خريدارى كنم.به خدا سوگند، نزد او در صحراى منا بودم كه از نهانگاهى نزديك وى مردى بيرون آمد و به آفتاب نگريست. چون ديد آفتاب مايل شده، به نماز ايستاد. سپس از همان نهانگاهى كه آن مرد بيرون آمده بود، زنى خارج شد و در پشت سر آن مرد به نماز ايستاد. آنگاه جوانى كه تازه به سن بلوغ رسيده بود، از همان محل بيرون آمد و دركنار آن مرد به نمازايستاد.

عفيف گويد: به عبّاس روى كردم و از او پرسيدم: اين مرد كيست؟گفت: او محمّدبن عبداللَّه بن عبدالمطّلب، برادرزاده من است. پرسيدم:اين زن كيست؟ گفت: همسرش خديجه دختر خويلد است. باز پرسيدم: اين جوان كيست؟ پاسخ داد: او على بن ابى طالب پسرعم محمّد است.پرسيدم: اين چه كارى است كه مى كنند؟ گفت: نماز مى گزارند. اومى گويد پيامبر است و جز همسرش و پسر عمويش يعنى آن جوان، كسى از او پيروى نمى كند. او مى گويد بزودى گنجهاى كسرى و قيصر بر روى اوگشوده خواهد شد.

زمانى بر دعوت اسلام گذشت و على بر راه راست و استوار خودهمچنان استقامت مى كرد و دربرابر فشارها و سختيها صبر مى كردوشخصيّت ارزشمند او شكل مى گرفت. آنگاه مردان ديگرى كه هيچ سوداگرى و خريد و فروشى آنان را از ياد پروردگارشان باز نمى داشت، بدين دعوت گراييدند. هنگامى كه پيامبر، ياران خود را به هجرت به سوى حبشه فرمان داد و جعفر، برادر علىعليه‌السلام ، را به فرماندهى آنان گماشت قيامتى در قريش برپا شد. قريشى كه دشمنى خود را به حساب نيرومندى و خوش فكرى خويش مى گذاشتند. آنان درمقابل اين تصميم پيامبر، روشى پيش گرفتند كه از آنچه درگذشته به كار مى بردنددشمنانه تر وسخت تر بود.

قريش درپى اين نظر كه بنى هاشم را از نظام حاكم اجتماعى طرد كنند، تصميم گرفتند آنان را در محاصره قرار دهند. امّا پيمان نامه اى كه در اين باره نوشته بودند، از ميان رفت. براساس مفاد اين پيمان نامه هيچ كس اجازه نداشت، با پيامبر و ديگر فرزندان هاشم و در رأس آنان رئيس وسرورشان ابوطالب رفت و آمد و معامله كند.

ابوطالب خاندانش را در محلى - كه به شِعب ابوطالب معروف بود -جمع كرد و با تمام نيرو و توان از آنان حمايت نمود. اين خود فرصت مناسب وارزشمندى بود براى امام علىعليه‌السلام كه از سر چشمه فياض پيامبرسيراب گردد واز وى مكارم و فضايل و معارف والايى فرا بگيرد.

علاوه بر اين، او توانست در طول اين سه سال مجاهدتى سنگين وسخت از خود نشان دهد و شايد اين نخستين ميدان پيكار و جهاد بود كه فرزند ابوطالب در آن شركت مى جُست.

البته پيش از اين امام به جهادى ديگر مشغول بود. امّا نه در چنين سطحى. داستان آن بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامى كه در خيابانهاى مكّه راه مى رفت، گروهى از كودكان شهر، به دستور بزرگترهاى خود، آن حضرت را با سنگ و سنگريزه مورد آزار قرار مى دادند. امّا پيامبر به كار آنان بى اعتنا بود چراكه علىعليه‌السلام آن حضرت را همراهى مى كرد و اگر كسى نسبت به پيامبر بى ادبى روا مى داشت، او را مى گرفت و گوشمالى مى داد.

علىعليه‌السلام از دوران كودكى، نيرومند و دلير بود. از اين رو در چشم همسالانش پر هيبت جلوه مى نمود. آنان وقتى او را دركنار پيامبرمى ديدند به خود مى گفتند: دست نگاه داريد كه «قضم» دركنار اوست.وقضم يعنى همان كسى كه بينى و گوشهايشان را درهم مى كوفت.