ياران پيامبر حاميان امام
اصحاب پيامبر چگونه از حق علىعليهالسلام
در مورد خلافت دفاع كردند؟
كتابهاى تاريخى در اين باره دهها حادثه ضبط كرده اند. امّا ماجرايى كه ذيلاً نقل مى شود جامعتر از ساير حوادث و ماجراهاست. زيرا بيانگرمناظره بزرگان اصحاب پيامبر در خصوص تغيير سلطه است. در اين مناظره اصحاب براى گفتار خود دلايل محكمى نيز ارائه داده اند.
همچنين اين حادثه گوشه اى مهم از تاريخ امام على را به نمايش مى گذارد.
امام صادق نيز در حديثى مفصل جزئيات اين حادثه تاريخى را بازگومى كند. از آنجا كه شناخت وضعيّت امّت اسلام در آن روزگار براى مامهم تلقى مى شود، در اينجا به ذكر اين حديث مى پردازيم:
چون شمارى از ياران رسول خدا مانند سلمان فارسى و ابوذر و مقدادوبريره اسلمى و عمّار بن ياسر و عدّه اى ديگر به خدمت امام علىعليهالسلام
رسيدند، گفتند: اى امير مؤمنان! حقى را وانهادى كه تو خود بدان شايسته تر وسزاوارتر بودى. زيرا ما از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيديم كه مى فرمود:
«على با حق و حق با على است و او با حق مى گردد هرجا كه حق متمايل شود». ما قصد داريم به سوى او (خليفه) رويم و وى را از منبررسول خدا پايين كشيم. امّا خواستيم با تو مشورت كرده و نظرت را در اين باره دانسته باشيم كه چه فرمانى مى دهى.
اميرمؤمنان پاسخ داد: «به خدا سوگند اگر چنين كنيد جز دشمن آنان نخواهيد بود. امّا شما چونان نمك در توشه و سرمه در چشميد. و خدا راسوگند اگر شما چنين مى كرديد و با شمشيرهاى آخته و آماده براى جنگ و خونريزى به سوى من مى آمديد، آنان هم به نزد من مى آمدند و به من مى گفتند: بيعت كن وگرنه ما تو را مى كشيم. پس من ناچار بودم آنان را ازخود باز دارم زيرا رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
پيش از آنكه از دنيا رود به من اشاره كرد و فرمود: اى ابوالحسن! مردم پس از من برتو جفا خواهند كرد و عهدمرا درباره تو زير پا مى نهند. حال آنكه منزلت تو نسبت به من همچون مقام هارون است نسبت به موسى و امّت پس از من به منزله هارون وپيروان او و سامرى و هواخواهان اويند».
عرض كردم: اى رسول خدا! چه توصيه اى به من مى كنيد اگر چنين وضعى پيش آمد؟ فرمود:
«اگر ياران و حاميانى يافتى به سوى ايشان بشتاب و با آنان جهاد كن واگر يار و ياورى نيافتى دست بازدار و خونت را بيهوده مريز تا درحالى كه مظلوم هستى به من ملحق شوى».
چون پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
چشم از جهان فرو بست، من به كار غسل و كفن اوپرداختم و سوگند ياد كردم كه عبا بر دوش نگيرم مگر آنكه همه قرآن راگرد آورم. پس چنين كردم. آنگاه دست فاطمه و فرزندانم، حسن وحسين، را گرفتم و نزد جنگجويان بدر و سابقان در اسلام شتافتم و ايشان را درباره حق خود سوگند دادم و به يارى خويش فرا خواندم. امّا جز چهار تن از اينان كه سلمان و عمّار و مقداد و ابوذر
بودند، هيچ كس دعوت مرا پاسخ نگفت و من در اين راه تمام دلايل و شواهد خود راباز گفتم.
از خدا بترسيد و به خاطر كينه و حسدى كه در اين قوم سراغ داريد و دشمنى آنان با خدا و پيامبرش و اهل بيت او خاموش بمانيد. اينك همگى به سوى آن مرد رويد و آنچه را كه از رسول خدا شنيده ايد، براى او بازگوييد كه اين كار حجّت را محكمتر سازد وجاى عذرى براى آنها باقى نگذارد و سبب دورى بيشتر اينان از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در روز ورود بر او مى شود.
جماعت رفتند و گرد منبر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
حلقه زدند. آن روز، جمعه بود. چون ابوبكر بر فراز منبر آمد مهاجران به انصار گفتند:
پيش آييد وسخن گوييد و انصار به مهاجران گفتند: شما خود ابتدا سخن گوئيد كه خداوند عزّ و جل شما را در كتاب خويش مقدمتر داشته وفرموده است:
«همانا خداوند به واسطه پيامبر از مهاجران و انصار گذشت فرمود».
ابان گفت: به امام صادقعليهالسلام
عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! عامه چنان كه تو اين آيه را مى خوانى، نمى خوانند.
فرمود: پس چگونه مى خوانند؟! عرض كردم: آنان مى خوانند:
«همانا خداوند از پيامبران و مهاجران و انصار درگذشت».
امام صادقعليهالسلام
فرمود: واى بر ايشان! مگر رسول خدا چه گناهى كرده بود كه خداوند از گناه او گذشت فرمود؟! بلكه خداوند به واسطه آن حضرت از گناه امّتش درگذشت.
پس نخستين كسى كه از حق علىعليهالسلام
دم زد، خالد بن سعيد بن عاص بود وپس از وى باقى مهاجران و از پس ايشان انصار به سخن ايستادند. روايت كرده اند كه اينان به هنگام وفات رسول خدا حضور نداشتند وچون بازآمدند، ابوبكر به خلافت برگزيده شده بود. اين جماعت در آن روزگاراز سرشناسان مسجد رسول خدا بودند. خالد بن سعيد بن عاص
برخاست و گفت: اى ابوبكر! از خدا بترس. تو خود نيك مى دانى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در جنگ با يهود بنى قريظه كه خدا در آن جنگ مسلمانان را پيروز كرد و على در آن روز شمارى از پهلوانان نام آور و تك سوارويكه تاز آنان را كشت، درحالى كه ما گرد او بوديم، فرمود:
«اى جماعت مهاجران و انصار! من شمار را وصيّتى مى كنم، آن راحفظ كنيد و كارى را به شما مى سپارم، آن را پاس داريد. به هوش كه على بن ابى طالب پس از من امير شما و جانشين من در ميان شماست و اين سفارشى است كه پروردگارم به من فرمود.
بدانيد كه اگر وصيّت مرا درباره او پاس نداريد واو را ياورى نكنيد دراحكام خود دچار اختلاف مى گرديد و كار دينتان برشما آشفته خواهد شدو ولايت شما را بدترين كسانتان به دست خواهند گرفت. بدانيد كه اهل بيت من وارثان كار من و پس از من دانايان به امور امّتم مى باشند.
خداوندا هركس از امّت من كه از ايشان پيروى كرد و وصيّت مرادرباره ايشان پاس داشت با من محشور فرما و به آنان بهره اى از همنشينى من عطا فرما تا بوسيله آن نور آخرت را درك كنند، و هر كس از آنان كه جانشينى مرا در خاندانم تباه كرد بر وى بهشتى را كه پهنايش به وسعت آسمان و زمين است، حرام فرما».
عمر با شنيدن سخنان خالد گفت:
خاموش خالد! تو از كسانى كه اهل مشورت باشند و يا به گفتارشان اقتدا شود، نيستى.
خالد نيز پاسخ داد:
تو خاموش باش اى فرزند خطاب! چرا كه تو از زبان كس ديگرى سخن مى گويى. به خدا سوگند قريش نيك مى داند كه تو از نظر حَسَب پست ترين و از نظر منصب پست ترين و بى ارزشترين هستى و كم برخوردارترين شخص از خدا وپيامبرش هستى. تو در جنگها ترسويى ودرمال بسيار بخل مى ورزى و بد ذاتى. تو در ميان قريشيان هيچ افتخارى ندارى و در جنگها كارى شايان ذكر نكرده اى. تو در اين امر چونان شيطانى هنگامى كه به انسان گفت: كفر بورز و وقتى كه انسان كفر ورزيد، گفت: من از تو بيزارم و من از خداوند كه پروردگار جهانيان است، مى ترسم. پس فرجام اين دو آن شد كه به دوزخ درافتند و در آن جاودان بمانند واين مجازات ستمگران است».
عمر متحيّر و اندوهگين ماند و خالد بن سعيد بر جاى خود نشست.
آنگاه سلمان فارسى
به پا خاست و گفت: كرديد و نكرديد و ندانيد-
«سلمان و زبير و عدّه اى از انصار دوست داشتند پس از وفات پيامبر با على بيعت كنند. امّا هنگامى كه مردم با ابوبكر بيعت كردند، سلمان به صحابه گفت: به هدف زديد امّا در انتخاب معدن خطا كرديد. و در روايت ديگر آمده است:
در انتخاب پيرترينتان درست عمل كرديد امّا در حق اهل بيت پيامبرتان به خطاافتاديد. اگر اين خلافت را درميان آنان قرار داديد، ميان دو تن از شما خلافى دربرنمى گرفت وزندگى فراخ و پرنعمتى مى داشتيد.»
ابن ابى الحديد گويد:
«اين خبرى را كه متكلمان در بحث امامت از سلمان نقل كرده اند كه گفت:كرديد و نكرديد، شيعه اينگونه تفسير مى كند كه خواستيد درست عمل كنيد امّانتوانستيد امّا ياران ما (معتزله) سخن سلمان را چنين تفسير مى كنند كه خطا كرديدوبه هدف زديد.»
سيّد مرتضى در شافى ص 401 گويد:
«اگر بگويند از سلمان فارسى نقل كرده اند كه گفت: «كرديد و نكرديد» و اين خبر قطعى نيست، پاسخ خواهيم داد كه اگر خبر مربوط به سقيفه واقوالى كه در ل چه كرديد! سلمان نيز پيش از اين از بيعت با ابوبكر سر باز زده بود تا آنكه او را به اجبار براى گرفتن بيعت حاضر كردند. سلمان گفت؛ ابوبكر!- لا آن مكان گفته شده قطعى باشد، سخن نقل شده از سلمان را هم مى توان قطعى دانست.زيرا هركس كه از سقيفه سخن گفته، قول سلمان را نيز ذكر كرده است و نقل سخن سلمان اختصاصى به شيعه ندارد تا بتوان او را متّهم كرد.
نمى توان اشكال كرد كه چگونه سلمان، اعراب را به زبان پارسى مورد خطاب قرار داده است واينان سخن فارسى سلمان را به عبارت عربى اصبتم و اخطاتم ترجمه و آن را چنين تفسير كرده اند كه سلمان گفت: سنّت اوّلين را رعايت كرديد امّا درمورد اهل بيت پيامبرتان به خطا افتاديد».
نگارنده: سخن سلمان بنا برآنچه از انساب الاشراف ج 1، ص 591 والعثمانيه ص 172 و 179 و187 و 237 نقل شد اين است كه گفت: «كرداذ و ناكرداذ» و ظاهراً بدين معناست كه «كرديد و نكرديد». يعنى آنچه كرديد بر وفق حق ومقتضاى آن نبود. زيرا مردم را گريزى از وجود اميرى كه او را اطاعت كنند نيست، امّا آن اميرى كه بايد از وى فرمان برند ابوبكر نيست. چراكه ابوبكر نخواهد توانست پا در جاى پاى پيامبر گذارد و خط آن حضرت را تعقيب كند همچنين او فاقد عصمتى نظير عصمت پيامبر بود و...
امّا درباره اين سؤال كه چگونه سلمان، نخست با اعراب به زبان پارسى و سپس به زبان عربى سخن گفت؟ كه جاحظ در العثمانيه ص 186 بر آن بسيار تأكيد كرده است بايد اظهار داشت كه اين امر در طبيعت انسان است چنان كه بايد، ابراز داردنهانى و به آهستگى آن را بر لب مى آورد و اگر كسى مانند سلمان فارسى به دو زبان مسلّط باشد اين اندوه و تأسف را نخست به زبانى غير از زبان مخاطبان برلب مى آورد و آنگاه دوباره به زبان شنوندگان ادامه سخن مى دهد.
بنابراين مى توان گفت كه اين عبارت را كسى كه فارسى مى دانسته از سلمان شنيده و سپس آن را به عربى برگردانده است.
اگر امرى واقع شود كه تو آن را ندانى به چه كس تكيه مى كنى و اگر از توچيزى پرسيده شود كه پاسخ آن را ندانى به چه كس پناه مى برى؟
بهانه تودر سبقت جستن بر كسى كه داناتر از توست و به رسول خدا نزديكتر است وبه تأويل كتاب خدا عزّ وجل و سنّت پيامبرش آگاهتر است و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
او را در حياتش مقدّم داشته و به هنگام وفاتش شما را به نگاهداشتن حق او وصيّت فرموده چيست؟ شما سخن پيامبر را به كنارى نهاده و وصيّتش را به فراموشى سپرده ايد و خلف وعده كرده پيمان خود را زيرپاگذارده ايد.
و پيمانى را كه پيامبر با دست خويش براى شما بسته بود و آن عبارت از حركت تحت فرماندهى اسامة بن زيد بود، شكستيد. چرا كه پيامبر از همين پيشامدى كه اكنون رخ داده نگران بود و مى خواست مسلمانان را نسبت به عظمت آنچه شما در مخالفت با فرمان او انجام مى دهيد، آگاه كند.
ديرى نخواهد پاييد كه راه خلافت بر تو هموار مى شود درحالى كه گناهانت بر تو سنگينى مى كند و تو را در قبرت مى گذارند و اعمال تو نيزهمراهت خواهند بود. پس اگر فوراً به حق بازگردى و از نفست انتقام گيرى و از بزرگى جنايتى كه مرتكب شده اى به سوى خداوند توبه كنى اين به رهايى تو در روزى كه در قبرت تنها هستى و ياران و ياورانت تو را درآن مى نهند، نزديكتر است.
تو هم شنيدى چنانكه ما شنيديم و ديدى همانگونه كه ما ديديم امّا ديده ها وشنيده هايت تو را از دست انداختن به امرى كه هيچگونه عذرى در گردن گرفتن آن براى تو و نيز هيچ بهره اى براى دين و مسلمانان در آن نيست، باز نداشت. پس درباره خود از خدابترس. آن كس كه بيم داد، بهانه و عذر دارد و تو نيز همچون كسى مباش كه پشت كرد و گردن فرازى نمود.
آنگاه ابوذر برخاست و گفت:
اى جماعت قريش به كارى زشت دست زديد و از خويشاوند رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
چشم پوشيديد. به خدا سوگند دسته اى از اعراب به ارتدادخواهند گراييد
و در اين دين به شك و ترديد دچار خواهند شد امّا اگرشما خلافت را در خاندان پيامبرتان قرار داده بوديد حتّى دو شمشير هم به مخالفت با شما بلند نمى شد.
سوگند به خدا اين خلافت از آن كسى شد كه چيرگى جُست و چشم كسانى كه شايسته عهده دارى آن نبودند، بدان خيره گشت. و در طلب آن،البته خونهاى بسيارى ريخته خواهد شد. - البته حدس ابوذر چندان دور ازواقع نبود وعاقبت همان شد كه او نيز بدان اشاره كرده بود-. سپس ابوذرگفت:
شما و برگزيدگانتان خوب مى دانيد كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود:
«خلافت پس از من براى على و سپس براى فرزندانم حسن و حسين وپس از آن دو براى پاكان از نسل من مى باشد».
شما سخن پيامبرتان را به كنارى نهاديد و پيمانى را كه با شما بست، به فراموشى سپرديد.
از دنياى فانى پيروى كرديد و سراى باقى آخرت را كه جوانانش پيرو نعمتهايش نابود نمى شوند و شاديهاى آن به حزن و اندوه گرفتار نمى آيندوهيچ گاه نمى ميرند، در برابر دنيايى حقير وبى ارزش وفناپذير فروختيد.مردمان پيش از شما نيز چنين بودند. آنان هم پس از پيامبرانشان كافرشدند و به قهقرا بازگشتند و تغيير دادند و دگرگون ساختند و به اختلاف افتادند.
اينك شما نيز كاملاً مانند ايشان رفتار كرديد و بى درنگ ثمره اين كارخود را خواهيد چشيد و بدانچه خود كرده ايد، مجازات مى شويد. و خداهرگز به بندگانش ستم روا نخواهد داشت.
سپس مقداد بن اسود برخاست و گفت:
ابوبكر! از ستم خويش بازگرد و به سوى پروردگارت توبه كن. برو درخانه ات بنشين و بر خطايى كه از تو سرزده اشك ندامت بريز، وخلافت را به كسى واگذار كه او بدان از تو سزاوارتر است. تو خوب از پيمانى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى او در گردنت نهاد، آگاهى دارى ومى دانى كه پيامبرتو را فرمان داد كه تحت فرمان اسامة بن زيد باشى و او هم فرمانده توباشد و پيامبر بر بطلان خلافت براى تو و ياورت هشدار داد ياورى كه خود و تو را به پاى علم نفاق و مركز پستى و تفرقه كشاند يعنى عمرو ابن عاص كه در باره او آيه(
إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ
)
نازل گرديده است.
اهل علم در اينكه آيه در حقّ عمرو نازل شده هيچ اختلافى بايكديگرندارند و اين عمرو فرماندهى شما و ديگر منافقان را در وقتى كه پيامبر او را به جنگ ذات السلاسل
فرستاده بود، برعهده داشت. عمر و شما را به نگاهبانى سپاه خويش برگماشت و حال آيا شما را براى نگاهبانى ازخلافت گمارده است؟! از خدا بترس و پيش از آنكه فرصت از دست رود، در كناره گيرى از اين كار شتاب ورز كه اين در دنيا و پس از مرگ به حال تو سودمندتر است. به دنيايت متمايل مشو و مبادا قريش و غير قريش تو را بفريبند. ديرى نپايد كه دنيايت پريشان ونابود شود آنگاه به پيشگاه پروردگارت روانه شوى و خداوند تو را به واسطه كردارت پاداش خواهد داد.
تو خوب آگاهى و يقين دارى كه خلافت پس از رسول خدا از آنِ على بن ابى طالب است. پس آنچه را كه خداوند خود براى او مقرّر داشته، به وى تسليم كن كه اين كار تكميل كننده پرهيزگارى تو و سبك كننده گناه توست. به خدا سوگند تو را نصيحت كردم اگر پند مرا پذيرا باشى. وعاقبت تمام امور به خداوند بازگشت مى كند.
سپس «بريده اسلمى»
برخاست و گفت: (اِنّا للَّهِِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ
).
امّا حديث مربوط به تسليم شدن بريده در مقابل امارت على بن ابى طالبعليهالسلام
را علّامه مرعشى در ذيل الاحقاق از بسيارى از كتب روايى اهل سنّت نقل كرده است (ج 4، ص 275 به بعد).
امّا حديث خلافت را سيّد مرتضى علم الهدى در الشافى ص 398 از ثقفى به اسناد خود از ابوسفيان بن فروه از پدرش نقل كرده است كه گفت: بريده آمد تا پرچمش را در وسط اسلم فرو كرد. آنگاه گفت: تن به بيعت نمى دهم مگر آنكه على بن ابى طالب بيعت كند. على به او گفت: اى بريده تو هم در آنچه مردم داخل شده اند وارد شو، ل ابوبكر! حق چسان با باطل آميخته مى گردد؟! آيا فراموش كرده اى يا خودرا به فراموشى مى زنى يا خودت را فريب مى دهى؟! سخنان و پندارهاى پوچ وباطل براى تو آراسته شده است. آيا مگر به خاطر نمى آورى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به ما فرمود كه على را اميرمؤمنان خطاب كنيم؟! هنوزپيامبر ميان ماست و اين سخن اوست كه مى فرمود:
«اين شخص - يعنى علىعليهالسلام
- امير مؤمنان و كشنده قاسطان است».
لا كه امروز اجتماع ووحدت ايشان در نزد من بهتر از اختلاف آنان است. همچنين سيّدمرتضى به اسناد خود از موسى بن عبداللَّه بن حسن روايت كرده است كه گفت: پدرقبول بيعت كن. گفت: ما بيعت نمى كنيم مگر آنكه بريده بيعت كند زيرا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به او فرمود: على پس از من راهبر شماست. وى گويد: پس على گفت: اينان ستم به حقّ مرا برگزيدند و من با ايشان بيعت مى كنم. مردم به ارتداد افتادند پس من ظلم به حقّ خويش را برگزيدم بگذار آنان هرچه مى خواهند بكنند.
نگارنده: اين حديث كه مى فرمايد: «اى بريده با على دشمنى مكن و درباره اوبدمگوى كه على از من و من از اويم و او پس از من راهبر تمام مؤمنان است»، ازجمله احاديث متواترى است كه صاحبان صحاح نيز آن را نقل كرده اند. رجوع كنيدبه مسند ابن حنبل، ج 5، ص 356، خصايص نسايى، ص 33، شرح نهج البلاغه - ابن ابى الحديد، ج 2، ص 430، مجمع الزوائد، ج 9، ص 127 و نيز حديث عمران بن حصين كه گفته اند برادران بريده از يك مادر مى باشند در مسند ابوداود، ص 111، شماره 829، صحيح ترمذى، ج 5، ص 296، شماره 3796 و 3809، مشكاة المصابيح،ص 564، و جامع الاصول، ج 9، ص 470 و خصايص نسايى، ص 33 و26 ومستدرك الصحيحين، ج 3، ص 110، و... ديگر كتب روايى اهل سنّت نقل شده است.
براى تفصيل بيشتر چنان كه قبلاً گفتيم به كتاب الاحقاق، ج 5، ص 317 - 274مراجعه فرماييد.
از خدا بترس و خودت را درياب پيش از آنكه فرصت از دست رود.وروحت را از چيزى كه موجب هلاكت آن مى شود، برهان و كار را به كسى بازگردان كه از تو بدان سزاوارتر است و در غصب اين منصب بيش ازاين ادامه مده و بازگرد كه تو اكنون نيز مى توانى از اين راه بازگردى.
من در حق تو نصيحتهايى بى شائبه كردم و تو را به راه رهايى، دلالت نمودم پس تو هم ياور مجرمان مباش.
آنگاه عمارياسر به پا خاست وگفت: اى جماعت قريش و اى مسلمانان! اگر مى دانيد (كه هيچ) و گرنه بدانيد كه خاندان پيامبرتان به خلافت سزاوارتر وبه ميراثش شايسته ترند. آنان نسبت به انجام امور دينى استوارتر و بر مؤمنان ايمن تر و در حفاظت از دين پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از ديگران كوشاتر و به حال امّت او خيرخواه ترند. پس به يار خود (ابوبكر) فرمان دهيد تا حق را به صاحبانش بازگرداند پيش از آنكه سامان شما آشفته شودو كارتان به ضعف گرايد و دشمن بر شما چيره آيد وپراكندگيتان اشكارشود و فتنه هاى بزرگ شما را در خود فرو گيرد و در آنچه ميانتان است به اختلاف افتيد و دشمنانتان در نابوديى شما طمع ورزند.
شما خود نيك مى دانيد كه بنى هاشم به كار خلافت از شما سزاوارترندو از ميان آنان علىعليهالسلام
بنا بر پيمانى كه خدا و پيامبرش از شما گرفتند،راهبر و ولىّ شماست.
شما خود اين تفاوت آشكار را لحظه به لحظه مشاهده مى كرديد كه چگونه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
تمام دربهاى خانه هاى شما را كه به مسجد بازگشوده مى شد، بست مگر در خانه على را.
همچنين علّامه امينى در كتاب خود موسوم به تدبر بحثى روشن و نظرى صحيح درباره حديث سدالابواب ارائه داده كه خوانندگان مى توانند به ج 3، ص 202 و مابعد آن رجوع فرمايند.
از جمله نكات شايان ذكر آن است كه ترمذى در ج 5، ص 278 به اسناد خود ازعروة از عايشه نقل كرده است كه گفت: پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به بستن درِ خانه ها جز خانه ابوبكر فرمان داد». بخارى نيز در ج 5، ص 5 اين حديث را چنين نقل كرده است كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «در مسجد درى نماند جز آنكه بسته شود مگر درِ خانه ابوبكر». امّا در واقع اينان دقت نكرده اند كه پيامبر فقط به خاطر دوستى وخويشاوندى با علىعليهالسلام
در خانه آن حضرت را مسدود نكرد بلكه اين فرمان به خاطر وجود حكمى شرعى بوده است.
بنابراين حكم هيچ كس اجازه نداشته به حالت جنب در مسجد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
گام گذارد مگر كسى كه به نص آيه تطهير پاك و طاهرباشد. از اين رو پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به علىعليهالسلام
فرمود: «اى على براى هيچ كس جز من و توروا نيست كه در اين مسجد جنب شود». اين روايت را ترمذى در ج 5، ص 303،تحت رقم 3811 و بيهقى در سنن ج 7، ص 65 و خطيب تبريزى در مشكاة المصابيح ص 564 و عسقلانى در تهذيب ج 9، ص 387 و بسيارى كسان ديگر كه نامشان درحاشيه الاحقاق آمده است، ضبط كرده اند. امّا حديث «أنا مدينة العلم وعلى بابها» در بحارالانوار، ج 40، ص 207 - 200 و نيز در ذيل الاحقاق ج 5، ص 515 - 469، به نقل از كتب روايى اهل سنّت از جمله مستدرك ج 3، ص 126 و 127، تاريخ بغداد ج 3771.2، انساب سمعانى 11892 وتاريخ الخلفاء ص 66 ذكر شده است.
دخترش فاطمه برگزيد و او را به ديگر خواستگارانش نداد. و نيزآن حضرتصلىاللهعليهوآلهوسلم
درباره على فرمود:
«من شهر علم هستم و على درِ آن است پس هركس خواهان حكمت است بايد از در آن شهر وارد شود.»
شما همگى در مشكلات دينى خود از على دادخواهى مى كنيد درحالى كه على از رجوع به هريك از شما بى نياز است. او سوابقى دارد كه حتّى برترين كس شما فاقد آنهاست. پس چرا از او مى گريزيد و حقّ او را به يغما مى بريد و زندگى دنيوى را بر آخرت برمى گزينيد؟! پس چه بدخلافتى است براى ستمگران! حقى را كه خداوند براى علىعليهالسلام
مقرّرفرموده، به او بازپس دهيد:
«پس درحالى كه پشت كرده ايد از او مگريزيد و بر پيشينه هاى خود باز مگرديد كه از زيانكاران خواهيد شد».
سپس ابى بن كعب
برخاست و گفت: ابوبكر! حقى را كه خداوند براى كس ديگرى جز تو مقرّر داشته انكار مكن و نخستين كسى مباش كه از دستور رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مورد جانشين و برگزيده اش، سرپيچى كردواز فرمانش روى گردانيد. حق را به اهل آن بازگردان تا ايمن و آسوده شوى و به گمراهى خود بيش از اين ادامه مده كه پشيمان شوى و دربازگشت به سوى خداوند شتاب جو كه گناهانت را سبك كند و خود رابدين خلافتى كه خداوند آن را براى تو مقرّر نداشته، لحظه اى كانديدمكن كه كيفر كردارت را خواهى چشيد. ديرى نخواهد پاييد كه تو آنچه راكه دارى از دست خواهى داد و به سوى پروردگارت مى روى و او تو را ازآنچه كرده اى، مى پرسد و «پروردگارت نسبت به بندگان، ستمگر نيست».
آنگاه خزيمة بن ثابت از جا برخاست و گفت: اى مردم! آيا نمى دانيدكه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
گواهى مرا به تنهايى پذيرفت و ديگرى را براى دادن گواهى در كنار من قرار نداد؟ گفتند: چرا مى دانيم. گفت: پس گواهى مى دهم از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود:
«اهل بيت من حق و باطل را از هم جدا مى سازند و اينانند پيشوايانى كه بديشان اقتدا مى شود». من آنچه را كه مى دانستم، گفتم و جز رساندن پيغام مسؤليتى ديگرى نداشتم.
سپس ابوالهيثم فرزند تيهان از جا برخاست و گفت: من نيز گواهى مى دهم كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
على را در روز غدير خم بلند كرد. انصار گفتند: پيامبر، على را جز براى خلافت تعيين نكرد و برخى ديگر نيز گفتند: على را معرفى نكرد مگر براى آنكه مردم بدانند كه او مولاى كسى است كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مولاى اوست. بحث و گفتگو در اين باره بسيار شد. پس مابرخى از افراد خود را به سوى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
روانه كرديم تا از وى در اين باره پرسش كنند. پيامبر به آنان پاسخ داد: بديشان بگوييد:
«على پس از من، راهبر مؤمنان و خيرخواه ترين مردم براى امّت من است. من بدانچه نزدم بود گواهى دادم پس هركس خواهد، ايمان آوردوهركس خواهد ناسپاسى ورزد وهمانا ديدار ما روز قيامت خواهد بود.»
سپس سهل بن حنيف برخاست. نخست حمد و ثناى خداوند را آغازكرد وبر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
درود فرستاد و آنگاه گفت: اى جماعت قريش! گواه باشيد من شهادت مى دهم كه رسول خدا را درهمين مكان يعنى روضه ديدم درحالى كه دست على بن ابى طالب را گرفته بود و مى فرمود:
«اى مردم اين على پس از من امام شما و وصى من در زمان حيات وپس از مرگم است او داور دين من و تحقق بخش وعده من است. او نخستين كسى است كه بر حوض كوثر با من مصافحه مى كند. پس خوشا به حال كسى كه از او پيروى كند و يارى اش رساند و واى بر كسى كه از او عقب ماند و خوارش سازد».
آنگاه برادرش، عثمان بن حنيف برخاست و گفت: از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيدم كه مى فرمود:
«اهل بيت من ستارگان زمينند پس از ايشان جلو نيفتيد و آنان را مقدّم داريد كه ايشان پس از من واليانند».
پس مردى برخاست و از حضرت پرسيد: كدام اهل بيت اى رسول خدا؟ حضرت فرمود: «على و فرزندان پاكش».
بدين ترتيب پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آنان را مشخص كرد پس اى ابوبكر نخستين كس مباش كه بدان كفر ورزى. و خدا و پيامبرش را خيانت مكنيد و درامانات خود نيز خيانت روا مداريد درحالى كه خود بر آنها آگاهيد.
آنگاه ابو ايوب انصارى برخاست و گفت: «اى بندگان خدا! ازخداوند در مورد اهل بيت پيامبرتان بترسيد و حقى را كه خداوند براى آنها مقرّر كرده بديشان بازپس دهيد. شما نيز سخنانى شبيه آنچه كه برادرانمان، جاى به جاى و مجلس به مجلس از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيده اند،شنيده ايد. آن حضرت مى فرمود: اهل بيتم، پس از من، پيشوايان شمايند.وبه على اشاره مى كرد و مى فرمود: على امير نيكان و كشنده كافران است.هركس او را بى يار و ياور گذارد بى يار خواهد ماند و هركس او را يارى رساند، يارى خواهد شد. پس از ستم خويش به خداوند توبه كنيد كه اوتوبه پذير و مهربان است و درحالى كه پشت كرده ايد از او مگريزيدوروى برمگردانيد».
امام صادقعليهالسلام
فرمود: ابوبكر برفراز منبر خاموش نشسته بود وحرفى براى گفتن نمى يافت. عاقبت گفت: «من خلافت شما را برعهده گرفته ام حال آنكه بهترين شما نيستم مرا واگذاريد مرا واگذاريد»
پس عمر بن خطاب گفت: از منبر بيا پايين، اى فرومايه!