بخش سوم: ويژگيهاى بزرگ اخلاقى
الف - خداپرست و زاهد
۱ - ابن شهرآشوب از حسن بصرى روايت كرده است كه گفت: در ميان اين امّت كسى از زهرا عابدتر نبود، او آنقدر به نماز مى ايستاد كه پاهايش ورم مى كرد.
۲ - از امام حسنعليهالسلام
روايت شده كه فرمود: در شب جمعه مادرم راديدم كه براى عبادت ايستاده بود. او همچنان به حالت ركوع و سجودوقيام و قعود بود كه سپيده سر زد. او براى مردان و زنان مؤمن دعا مى كرد.و يكايك آنها را نام مى برد. من از او پرسيدم: چرا براى خود دعا نمى كنى و براى ديگران دعا مى كنى؟ فرمود: پسرم! نخست همسايه سپس خانه.
۳ - از امام صادقعليهالسلام
روايت شده است كه فرمود: روزى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به خانه فاطمه وارد شد. فاطمه را ديد كه لباسى از پشم شتر دربركرده است و به دست خويش آرد مى كند و درهمان حال به فرزندش شيرمى دهد. رسول خدا با ديدن اين منظره گريست و فرمود: دخترم تلخى دنيارا به خاطر شيرينى آخرت بچش. فاطمه زهرا گفت: خداوند را براى نعمتهايى كه داده مى ستايم و به خاطر داده هايش ثنا مى گويم. پس اين آيه فرود آمد.(
وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى
)
«و بزودى خداوند بتو ببخشد تا راضى شوى».
۴ - احمد بن حنبل در مسند روايت كرده است: كه رسول خدا هرگاه به مسافرت مى رفت، آخرين كسيكه با او وداع مى كرد، فاطمه بود، وچون از سفر برمى گشت نخستين كسى را كه مى ديد دخترش فاطمه بود.پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از جنگى برگشت و طبق معمول به خانه فاطمه رفت، ديد كه پرده اى به در خانه آويخته اند، و دو النگوى نقره در دست حسن و حسينعليهماالسلام
است.
آن حضرت از همانجا بازگشت و قدم به خانه ننهاد.فاطمهعليهاالسلام
پنداشت كه پدر به خاطر ديدن پرده و النگوها به خانه آنهاداخل نشده است. پس پرده را پايين آورد و النگوها را از دست بچه هابيرون كرد و آنها را قطعه قطعه كرد، بچه ها گريستند. فاطمه آنها راميانشان تقسيم كرد و درهمان حال كه آن دو مى گريستند به نزد پيامبررفتند. پيامبر آن پاره ها را از دست آنها گرفت و رو به ثوبان (آزاد شده رسول خدا و راوى همين حديث) كرد و فرمود:
اينها را نزد بنى فلان ببر، و براى فاطمه گردن بندى از عصب (دندان جانورى دريايى) و دو النگو از عاج بخر كه اينان خاندان منند و خوش ندارم كه روزى پاكشان را در زندگى دنيايشان بخورند.
در روايت ديگرى آمده كه چون پرده و النگو را نزد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آوردند فاطمه از آن حضرت خواست كه آنها را در راه خدا انفاق كند.پيامبر اكرم با شنيدن سخن فاطمه زهرا سه بار فرمود: «پدرش به فدايش او آن كار را انجام داد.»
و مانند همين حديث از امام رضا از پدرانش از على ابن الحسينعليهمالسلام
روايت شده است كه فرمود: اسماء بنت عميس برايم روايت كرد كه من نزد فاطمه بودم كه پيامبر خدا بر او وارد شد و حضرت زهرا گردن بندى به خود آويزان كرده بود كه آن را على بن ابيطالب از بهره اش از غنائم جنگى خريده بود. پيامبر به فاطمه فرمود: مبادا مردم بگويند كه فاطمه دخترپيامبر مانند جباران لباس پوشيده است! فاطمه زهرا آن را از گردن درآورد و فروخت و با آن برده اى خريد و در راه خدا آزاد كرد،رسول خدا از اين عمل فاطمه شادمان شد.
۵ - شيخ صدوق از اميرمؤمنان روايت كرده است كه فرمود:
فاطمه آنقدر با مشك آب مى آورد كه بند مشك در سينه اش اثر نهاد،و آنقدر دستاس مى كرد كه دستش زبر شد و پينه بست، و آنقدر خانه رامى رُفت كه لباسهايش گردآلود مى شد، و آنقدر آتش در زير ديگ مى افروخت كه لباسهايش دودآلود و سياه مى شد...
۶ - فاطمه همگام با اميرالمؤمنين مشكلات زندگى را در شرايطى دشوار تحمّل كرد.
از امام باقرعليهالسلام
نقل شده كه فرمود: «فاطمه به على تعهد داد كه كارهاى خانه مثل خمير كردن و نان پختن و رُفتن را انجام دهد و على نيزبه او تعهد داد كه كارهاى بيرون از خانه را انجام دهد مانند هيزم آوردن وغذا تهيه كردن. روزى على از فاطمه پرسيد: آيا چيزى دارى؟ فاطمه گفت: سوگند به آن كسى كه حقت را بزرگ كرده سه روز است كه چيزى ندارم تا از شما پذيرائى كنم!
پرسيد: پس چرا به من خبر ندادى؟! فاطمه گفت: زيرا رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مرا نهى كرد از اينكه چيزى از تو بخواهم او فرمود: از پسر عمويت چيزى نخواه، اگر چيزى آورد كه آورد وگرنه از او درخواست مكن. پس علىعليهالسلام
از منزل بيرون رفت، مردى را ديد و از او يك دينار وام گرفت،شب بود كه به طرف منزل مى رفت. در راه با مقداد بن اسود برخورد كردو از او پرسيد چه پيش آمده كه در چنين وقتى از منزل بيرون آمده اى؟مقداد پاسخ داد: اى اميرمؤمنان سوگند بحق آنكسى كه حق ترا بزرگ قرارداده است، گرسنگى سبب شده كه بيرون بيايم. راوى مى گويد از امام باقرعليهالسلام
پرسيدم: آيا رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در اين موقع زنده بود؟ فرمود: آرى رسول خدا زنده بود.
امام على به مقداد فرمود مرا نيز گرسنگى بيرون كشانده، من يك دينار وام گرفتم، ولى ترا بر خود مقدّم مى دارم و دينار را به مقداد داد و خود به طرف خانه روانه شد. رسول خدا را ديد كه در خانه نشسته و فاطمه هم مشغول خواندن نماز بود و چيزى سرپوشيده درميان ايشان ديده مى شد. چون فاطمه زهرا نمازش را به پايان رساند آن چيز را به طرف خود كشيد. امّا ديدند كاسه بزرگى پر از گوشت و نان است. حضرت على پرسيد: اين از كجا برايت آمده است؟ فاطمه پاسخ داد: از جانب خداست و خداوند هركه را خواهد بدون حساب روزى دهد.
رسول خدا به على فرمود: آيا نمى خواهى داستان كسى را كه مانند تو و فاطمه بوده است برايت بازگو كنم؟ پاسخ داد: بلى. فرمود: مَثَل تو مَثَل داستان زكرياست كه در محراب بر مريم وارد شد و غذايى نزد او ديد ازوى پرسيد: مريم! اين غذا از كجا آمده است؟ پاسخ داد: از جانب خداوند و خداوند هركه را بخواهد بى حساب روزى دهد.
آنان يك ماه از آن ظرف غذا خوردند و اين ظرف همان است كه حضرت قائم در آن غذا ميخورد و اكنون نزد ماست.»
در حديث معتبر ديگرى آمده است كه نزديك عيد بود و لباسهاى امام حسن و امام حسينعليهماالسلام
كهنه شده بود از اين رو به مادرشان گفتند:فرزندان فلانى براى خود لباس نو دوخته اند، مادر تو براى عيد ما لباس نونمى دوزى؟ فرمود: لباس شما هم اگر خداوند بخواهد برايتان دوخته مى شود. همين كه عيد رسيد جبرئيل با دو جامه زيباى بهشتى نزد رسول خدا آمد. آن حضرت پرسيد: برادرم جبرئيل، اين چيست؟ جبرئيل موضوع گفتگوى امام حسن و امام حسين با حضرت زهرا را بيان كردوگفت: فاطمه بديشان جواب داد اگر خداوند بخواهد برايتان لباس دوخته مى شود. سپس جبرئيل گفت: چون خداوند سخن فاطمه را شنيدفرمود: خوش نداريم كه سخن فاطمه را تكذيب كنيم كه فرموده بود اگرخدا بخواهد برايشان لباس دوخته مى شود. و از سعيد حفاظ ديلمى به اسناد خودش از انس آورده كه گفت: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: درحالى كه بهشتيان در بهشت به نعمت مى رسند و دوزخيان در دوزخ به آتش شكنجه مى شوند، ناگهان نورى در بهشت مى درخشد، آنان از يكديگر مى پرسند:اين نور چيست؟ شايد پروردگار بزرگ بر ما نظر افكنده است، رضوان به آنان مى گويد: نه بلكه علىعليهالسلام
با فاطمه مزاح كرده و فاطمه زهرالبخندى زده و اين دندانهاى زهرا است كه نور افشانى مى كند.
۷ - آن حضرت در عمل به اسلام و تطبيق يكايك احكام آن بر خودش به مرتبه والايى دست يافته بود. چون آيه:(
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُواأَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ
)
«و رسول را درميان خود آنچنان كه يكى از شما، ديگرى را مى خواند، صدا نزنيد» نازل شد، مسلمانان وظيفه يافتند كه خطابشان را نسبت به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
تغيير دهند،و ديگر آن حضرت را يا محمّد صدا نزنند! بلكه به وى بگويند: يا رسول اللَّه. اين كلمه اى بود كه پس از نزول آيه درباره رسول اكرم، شيوع يافت.
در واقع اين دستور براى كسانى بود كه به خاطر تحقير نام پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
،بدون اداى هيچ گونه احترامى نسبت به نام وى او را صدا مى زدند.
فاطمه نيز، با شنيدن اين آيه، شيوه صدا زدن پيامبر را تغيير داد. اوپيش از اين، آن حضرت را ابتاه (اى پدر) صدا مى زد. امّا با نزول اين آيه او را همواره يا رسول اللَّه خطاب مى كرد.
چون پيامبر كلمه رسول اللَّه را از دهان فاطمه شنيد از او در اين باره سؤال كرد، زهرا گفت: چون مى خواهم فرمان خدا را اطاعت كنم. پيامبرفرمود: من دوست دارم از دهان تو همان كلمه «پدر» را بشنوم.
ب - راستگوترين مردم
عايشه تقريباً با زهرا همسال بود و پس از رحلت حضرت خديجه نخستين زنى بود كه به همسرى رسول خدا درآمد. او بسيارى از اوقات، به خديجه رشك مى برد و به او حسادت مى كرد. هر وقت كه رسول خدايادى از خديجه به ميان مى آورد، عايشه خشمگين مى شد و بناى حسادت مى گذاشت، و از اينكه رسول خدا فاطمه را بسيار دوست مى داشت و باديدنش خوشحال مى شد و دستهاى او را مى بوسيد و مى فرمود: «فاطمه بانوى زنان جهان است» يا سخنان ديگرى كه درباره عايشه هيچ يك ازاينها را نمى گفت، آتش حسادت او شعله ورتر مى شد. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نه تنهادرباره عايشه چيزى نمى گفت، بلكه آيه اى از قرآن درباره او فرود آمدكه وى را تهديد مى كرد و هم پايه زن نوح و لوط كه كافر بودند و تحت همسرى دو بنده شايسته خداوند بودند، معرفى مى نمود. بنابراين عايشه نمى توانست مناقب و فضايل فاطمه زهرا را بشنود يا ببيند.
امّا با اين وجود وى به اين اعتراف عجيب، زبان گشوده و گفته است:«من هيچكس را راستگوتر از فاطمه نديدم مگر كسى كه او را بوجودآورده است. (يعنى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
)»
ج - قهرمان ايثار و گذشت فاطمهعليهاالسلام
امور خانه را سامان مى داد و اوضاع اقتصادى و مالى،سخت بحرانى بود. فاطمه و ديگر افراد خانواده براى وفاى به نذر تصميم داشتند روزه بگيرند. چه نذرى؟ حسن و حسينعليهماالسلام
چندى پيش بيمارشده بودند، امام علىعليهالسلام
نذر كرد كه اين دو بهبود يابند روزه بگيرد.فاطمه و حسنين و فضه (خدمتكارشان) نيز در به جاى آوردن اين نذر باحضرت على همگام شدند، واكنون كه حال آن دو بهبود يافته بود نوبت وفاى به نذر فرا رسيده بود.
امروزه درميان ما چنين مرسوم است كه هرگاه خانواده اى بخواهند روزه بگيرند، چه واجب و چه مستحب بيش از روزها ديگر غذا تهيه مى بينند.
ولى خانواده اميرمؤمنان حتّى در اين روزها هم تنگدست بودندوغذاى كافى براى خوردن نداشتند.
آرى در خانه دانش و بزرگوارى و پرهيزكارى، چيزى اندك يا زيادنداشتند، تا با آن افطار كنند. از اين رو اميرمؤمنانعليهالسلام
از خانه بيرون رفت و مقدارى پشم آورد تا فاطمه زهرا آن را بريسد و به جاى آن سه صاع جو مزد گرفت تا بدان افطار كنند.
علىعليهالسلام
، جو را به خانه آورد، تمام افراد خانواده روزه گرفته بودندفاطمهعليهاالسلام
پنج گرده نان پخت، روز به پايان رسيد و همه گرد سفره افطارنشستند كه يكى در را زد و گفت: سلام بر شما اى خاندان نبوّت، من يكى از تهيدستان مدينه هستم و گرسنه ام. به من چيزى بدهيد. خداوند به شما بركت دهد.
حضرت على و به تبع او فاطمه و حسنينعليهمالسلام
و حتّى فضه نانهاى خودرا برداشتند و به آن فقير دادند، و خود با آب خالى افطار كردند و خداى را سپاس گفتند.
روز دوّم هنگام افطار فرا رسيد. آن روز هم مانند روز پيش فاطمه زهرا پنج گرده نان پخته بود. و آنان مى خواستند افطار كنند كه يتيمى بر درخانه آمده و از آنها خوراكى خواست. دوباره همه افراد خانواده نانهاى خود را به آن يتيم دادند. و مانند روز پيش خود با آب افطار كردند وسپاس خدا را به جاى آوردند.
شب سوّم فرا رسيد. اين بار نيز به هنگام افطار اسيرى بر سراى آنان آمد و از ايشان چيزى خواست. آنان همگى نانهاى خود را به اسير دادندوخود براى سوّمين شب سر گرسنه بربالين نهادند.
تمام ثروت اين خانواده، از سه صاع جو بيشتر نبود. بدين ترتيب اين سه صاع تمام شد، و آنان سه روز هم روزه گرفتند و شبها را با گرسنگى به صبح رسانيدند، و تنها با اندكى آب افطار كردند.
چون رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به ديدار آنان آمد، حسنين را ديد كه از گرسنگى مى لرزيدند، و فاطمه زهرا به شدّت ضعف كرده و ضعف و گرسنگى درامام وفضه نيز به سختى اثر كرده بود. رسول خدا با ديدن اين صحنه فرمود: پناه بر خدا، خاندان محمّد از گرسنگى مى ميرند، در اين موقع بود كه سوره هل اتى در حق آنان نازل شد و اين آيات چنين است:(
يُوفُونَ بِالنَّذْرِوَيَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً (۷) وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماًوَأَسِيراً (۸) إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً (۹) إِنَّا نَخَافُ مِن رَبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً (۱۰) فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً
)
«ايشان به نذرى كه كرده اند وفا مى كنند و از روزى مى ترسند كه شرّ آن فراگير است، و هم به دوستى (خدا) به فقير و اسير و طفل يتيم طعام مى دهند، (و مى گويند:) ما تنها براى خشنودى خدا به شما طعام مى دهيم، و از شماتوقع هيچ پاداش و سپاسى نداريم. ما از پروردگارمان مى ترسيم در روزى كه ازرنج وسختى آن، رخسار خلق درهم و غمگين است. خدا هم آنان را از شرّوفتنه چنان روزى محفوظ داشت و بديشان روى خندان و دلى شادان عطا فرمود.»
بدين گونه فاطمه زهراعليهاالسلام
و شوهر و پسران و خدمتگذارش نمونه اى شكوهمند در ايثار و گذشت شدند، و خانواده وى به پاس اين گذشت ازسوى خداوند نشانى بزرگ دريافت داشتند.
در حديث شريفى كه دانشمندان اسلام آن را از ابن عباسّ روايت كرده اند، قسمتهايى از ويژگيها و فضائل زهرا را مى خوانيم. در اين حديث فاطمه زهرا به عنوان بانوى زنان جهان و مقتداى راستگويان و نمونه زنان مؤمن و با فضيلت مطرح شده است.
اينك اجازه دهيد تا باهم اين حديث را از قول ابن عبّاس بخوانيم و بانقل آن اين فصل را به پايان برسانيم:
يك نفر اعرابى كه در صحرا زندگى مى كرد، چشمش به سوسمارى افتاد كه از پيش رويش به اين سوى و آن سوى، مى گريخت. وى آن سوسمار را دنبال كرد تا آن را گرفت و در آستين خود جاى داد و نفس زنان به سوى پيامبر روانه شد. همين كه دربرابر رسول خدا قرار گرفت فريادزد: يا محمّد، يا محمّد! شيوه رسول خدا چنين بود كه اگر كسى او را به نام يا محمّد مى خواند، او نيز مى فرمود يا محمّد. و اگر كسى او را با يااحمد خطاب مى كرد آن حضرت مى گفت: يا احمد، و چنانچه به وى گفته مى شد يا اباالقاسم، آن حضرت نيز مى فرمود:
يا اباالقاسم، و اگر او را با عبارت يارسول اللَّه خطاب مى كردند؟ چهره اش از هم مى شكفت و مى فرمود: لبيك وسعديك.
چون اعرابى او را به نام يا محمّد صدا زد، حضرت پاسخ داد يا محمّد.اعرابى گفت: تو جادوگر دروغگويى هستى. آسمان و زمين دروغگوتر ازتو به خود نديده است. تو همان هستى كه ادعا مى كنى كه خدايى در آسمان است كه تو را به سوى تمام مردم به پيامبرى فرستاده است.
به لات و عزّى سوگند كه اگر نمى ترسيدم كه قومم مرا شتابكار خوانندهر آينه ضربتى با اين شمشير بر تو فرود مى آوردم كه از پاى درآيى و بدين وسيله گذشتگان و آيندگان را از شرّ تو آسوده مى كردم.
عمر بن خطاب با شنيدن سخنان اعرابى از جاى جست و به سويش حمله كرد تا او را بكشد، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: اى اباحفص، بنشين كه بردبارى به درجه پيامبرى نزديك است. سپس رسول خدا به اعرابى توجّه كرد و فرمود: اى برادر بنى سليم! آيا عرب چنين رفتار مى كند؟! آيا آنان در مجالس ما، بر ما هجوم مى آورند و با ما اين گونه به درشتى سخن مى رانند؟!
اى اعرابى سوگند به كسى كه مرا به حقّ، به پيامبرى برانگيخت، هركس در اين دنيا به من گزندى رساند، فرداى قيامت در آتش قيامت مى سوزد. اى اعرابى سوگند به كسى كه مرا به پيامبرى برانگيخت، ساكنان هفت آسمان مرا احمد راستگو مى خوانند، اى اعرابى اسلام آر تا از آتش دوزخ به سلامت برهى و در آنچه براى ماست شريك شوى و در اسلام برادر ما باشى.
ابن عبّاس گويد: اعرابى خشمگين شد و گفت: سوگند به لات و عزّى من به تو نمى گروم، مگر آن كه اين سوسمار به تو بگرود و آنگاه سوسماررا از آستين خود بيرون انداخت، سوسمار پا به فرار گذاشت. رسول خدا سوسمار را مخاطب قرار داد و گفت: اى سوسمار به سوى من آى. سوسماربه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
روى كرد و حضرت فرمود: اى سوسمار من كيستم؟
سوسمار با بيانى رسا وبدون هيچ لكنتى به سخن آمد و گفت: تو محمّد بن عبداللَّه بن عبدالمطلّب بن هاشم بن عبدمناف هستى. پيامبر فرمود: چه كسى را مى پرستى؟ سوسمار گفت: خداوند بزرگ را كه دانه را شكافت ومخلوقات را بيافريد، و ابراهيم را دوست گرفت و تو را حبيب خودبرگزيد، سپس اشعارى خواند و در آنها به راستگويى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
وحقّانيت رسالت آسمانى وى اعتراف كرد.
ابن عبّاس گويد: آنگاه زبان سوسمار بند آمد و ديگر نتوانست چيزى بگويد. اعرابى كه اين صحنه را ديده بود، گفت: شگفتا، سوسمارى كه من آن را از بيابان شكار كرده در آستينم نهاده و بدينجا آورده بودم با آن كه چيزى نمى داند وفهم و خردى ندارد، با محمّد چنين سخن مى گويد،وءدرباره اش گواهى مى دهد، من پس از آنكه چنين صحنه اى را به چشم خود ديده ام، ديگر معجزه اى نمى خواهم. دست راستت را دراز كن كه من گواهى مى دهم كه جز خداوند معبودى نيست و گواهى مى دهم كه محمّدبنده و فرستاده اوست. پس اعرابى اسلام آورد.
آنگاه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
رو به اصحاب كرد و فرمود: چند سوره از قرآن را به او بياموزيد، چون اعرابى سوره هايى از قرآن ياد گرفت، پيامبر به اوفرمود: چقدر ثروت دارى؟ اعرابى پاسخ داد؟ سوگند به كسى كه تو را به حقّ به پيامبرى برانگيخت، ما مردان بنى سليم چهار هزار نفريم كه درميان همه آنان كسى از من فقيرتر و تنگدست تر پيدا نمى شود.
پيامبر اكرم رو به يارانش كرد و فرمود: چه كسى اين اعرابى را برشترى سوار كند تا من برايش ناقه اى در بهشت ضمانت كنم؟ سعد بن عباده از جاى برخاست و گفت: پدر و مادرم فداى تو باد، من شتر سرخ موى،ده ساله اى دارم، آن را به اين اعرابى مى دهم.
پيامبر اسلام فرمود: اى سعد تو به داشتن شترت بر ما افتخار مى كنى؟آيا مى خواهى شترى را كه به جاى آن در بهشت به تو مى بخشم توصيف كنم؟ گفت: بلى پدر و مادرم فدايت فرمود: اى سعد آن شترى است مادينه از زرسرخ و پاهايش از عنبر و كرك آن از زبرجد سبز، كوهانش ازكانور سپيد مايل به خاكسترى، و چانه اش از مرواريد، افسارش ازمرواريد آبدار بر روى آن قبه اى از گوهر سپيد قرار گرفته كه از برون،اندرونش و از اندرون، بيرونش ديده مى شود، اين شتر تو را در بهشت پرواز مى دهد.
باز رسول خدا رو به يارانش كرد و فرمود:
چه كسى بر سر اين اعرابى عمامه مى گذارد تا من برايش تاج پرهيزكارى را تضمين كنم؟ اميرمومنان على از جاى برخاست و گفت پدر و مادرم به قربانت، تاج پرهيزكارى چيست؟ رسول خدا آن راتوصيف كرد، على عمامه خود را برداشت و بر سر اعرابى گذاشت.
بار ديگر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رو به اصحاب كرد و فرمود: چه كسى توشه راه او را فراهم مى آورد تا من از جانب خداوند برايش توشه تقوى راضمانت كنم؟ در اين موقع سلمان فارسى از جاى برخاست و گفت پدرومادرم فدايت. توشه تقوى چيست؟ فرمود: اى سلمان، هرگاه آخرين روز عمرت در دنيا فرا رسد، خداوند گفتن كلمه لا اله إلّا اللَّه ومحمّدرسول اللَّه را به تو تلقين مى كند اگر آن را گفتى، مرا در بهشت ملاقات خواهى كرد و من نيز تو را ديدار خواهم كرد و اگر آن را بر زبان نياورى هرگز مرا ديدار نخواهى كرد و من نيز ترا نخواهم ديد.
سلمان بيرون رفت و حجره هاى نُهگانه رسول خدا را گردش كرد امّانزد همسران پيامبر چيزى نيافت، درحال برگشتن بود كه نظرش به حجره فاطمه افتاد با خود انديشيد: اگر چيزى باشد در خانه فاطمه دختر پيامبراست. پس در زد، فاطمه زهرا از پشت در پاسخ داد: كيست؟ جواب دادمنم: سلمان فارسى. فاطمه فرمود: چه مى خواهى؟ سلمان ماجراى اعرابى و سوسمار را بيان كرد، و فاطمه فرمود: اى سلمان سوگند به خدايى كه محمّد را به حق به پيامبرى برانگيخته است، سه روز بر ما مى گذرددرحالى كه هيچ غذايى نخورده ايم، و حسن و حسين از شدّت گرسنگى به لرزه درآمده اند و هم اكنون مانند دو جوجه پركنده خوابيده اند، با اين وجود اگر كسى به در خانه ام فرود آيد او را بازپس نمى زنم.
سلمان بيا و پيراهن مرا بگير و آن را نزد شمعون يهودى ببر و به او بگوكه فاطمه دختر محمّد مى گويد: يك صاع خرما و يك صاع جو در مقابل آن به من وام ده كه به خواست خداوند آن را به تو باز مى گردانم.
سلمان پيراهن را گرفت و به نزد شمعون يهودى رفت و فرمود: اى شمعون اين پيراهن فاطمهعليهاالسلام
دختر محمّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
است. پيغام داده است كه دربرابر آن يك صاع خرما و يك صاع جو به من وام دهى كه به خواست خدا آن را به تو باز مى گردانم. شمعون پيراهن را گرفت و آن را از اين روبه آن رو بر مى گرداند و به آن مى نگريست و درحالى كه اشك ازچشمانش سرازير بود مى گفت: اى سلمان! اين همان زهد در دنياست. اين چيزى است كه موسى بن عمران در تورات، ما را بدان آگهى داده است. من گواهى مى دهم كه جز خداوند، معبودى نيست و گواهى مى دهم كه محمّدبنده و فرستاده خداست. بدين ترتيب شمعون نيز اسلام آورد و اسلامش نيكو شد.
شمعون يك صاع خرما و يك صاع جو به سلمان داد و سلمان آن رانزد حضرت زهرا آورد. آن حضرت به دست خود جو را آرد كرد و نان پخت و به سلمان داد و فرمود اين را بگير و به پيامبر برسان، سلمان عرض كرد: يك قرص از نان را برگير و حسن و حسين را با آن سير كن.
فاطمهعليهاالسلام
فرمود: اى سلمان! اين بخششى است از جانب ما در راه خدا.پس چيزى از آن براى خود برنمى گيريم. سلمان نان و خرما را گرفت و نزدرسول خدا آورد. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: سلمان اين را از كجا آوردى؟ عرض كرد از منزل دخترت فاطمه، رسول خدا كه سه روز چيزى نخورده بود به سوى زهرا رهسپار شد و در زد. معمولاً وقتى كه رسول خدا در ميزد كسى جز فاطمه در را نمى گشود. آن روز هم فاطمه در را باز كرد. پيامبر به چهره زهرا نگريست و ديد رنگش پريده وچشمانش دگرگون شده است.پيامبر اكرم فرمود: دخترم! رنگ پريدگى چهره و تغيير حالتِ ديده ات به خاطر چيست؟ فاطمه زهرا پاسخ داد: پدر سه روز است كه ما هيچ غذايى نخورده ايم و حسن و حسين از شدّت گرسنگى به لرزه افتاده و ماننددو جوجه پركنده شده اند.
رسول خدا حسن و حسين را بيدار كرد. يكى را روى زانوى راست وديگرى را روى زانوى چپ نشاند. فاطمه زهرا نيز رو به روى پيامبرنشست. آن حضرت فاطمه را در آغوش گرفت، على بن ابى طالب هم پشت سر رسول خدا وارد خانه شد و پيامبر او را هم در آغوش گرفت،پيامبر چشمانش را به سوى آسمان گرفت و عرض كرد: خدايم، سرورم،و مولايم. اين گروه خاندان منند. بار خدايا پليديها را از اينان دور گردان وبخوبى پاكشان ساز. سپس فاطمه برخاست و به پستوى اتاق خويش رفت و دو ركعت نماز گزارد و دست به سوى آسمان بالا برد و عرض كرد:معبودا و سرورا! اين محمّد است پيامبر تو، و اين على است پسر عموى پيامبر تو، و اينان حسن و حسين دو سبط پيامبر تو هستند، پروردگارابراى ما از آسمان مائده اى فروفرست همچنان كه بر بنى اسرائيل فروفرستادى كه از آن خوردند و بدان ناسپاسى كردند. خداوندا مائده رابراى ما فرو فرست كه ما بدان مؤمنيم.
ابن عباس گويد: به خدا سوگند: هنوز دعاى فاطمهعليهاالسلام
به پايان نرسيده بود كه ظرفى از غذا فرود آمد كه طعم و بوى خوش آن كه بهتر از بوى مشك بود به مشام مى رسيد. فاطمه ظرف را برداشت و نزد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
وعلى و امام حسن وحسين نهاد، همين كه على بن ابيطالب آن ظرف پر ازغذا را ديد. پرسيد فاطمه اين غذا را از كجا آوردى؟ زيرا مى دانست كه چنين غذايى در خانه نبوده است. پيامبر اكرم فرمود: اى ابوالحسن بخورونپرس و سپاس خداى را كه مرا نميراند تا از فرزندى مانند مريم دخترعمران برخوردار كرد.
(
كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ
)
«هرگاه زكريا به محراب عبادت مريم وارد مى شد، نزد وى روزى مى يافت.زكريا پرسيد: مريم اين غذا از كجا برايت آمده؟ مريم گفت از سوى خدا كه خدا هركه را خواهد بى حساب روزى دهد.»
پيامبر و على و حسنين و فاطمهعليهمالسلام
همگى از آن غذا خوردند وپيامبراز خانه زهرا بيرون رفت. از آن طرف اعرابى نيز توشه خود را برداشت وبر مركبش نشست و به نزد طائفه خود بنى سليم، بازگشت. بنى سليم درآن هنگام چهار هزار نفر بودند. اعرابى درميان آنان ايستاد وبا آوازى رساآنان را مخاطب قرار داد و گفت بگوئيد: لااله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه.
افراد قبيله تا اين گفته را از وى شنيدند، به سوى شمشيرهاى خوددويدند و با شمشيرهاى آخته به سويش آمدند و از او پرسيدند: مگر ازدين خود دست شسته و به آيين محمّد جادوگر دروغگو! گرائيده اى؟اعرابى به آنان پاسخ داد:
خير، او نه جادوگر است و نه دروغگو!
سپس گفت: اى گروه بنى سليم، خداى محمّد بهترين خداى و محمّدبهترين پيامبر است. من گرسنه به سويش رفتم. سيرم كرد. برهنه بودم،لباسم پوشانيد. پياده بودم، سوارم كرد. آنگاه به نقل ماجراى سخن گفتن سوسمار با پيامبر اكرم پرداخت و شعرى را كه سوسمار خوانده بود، بيان كرد. و در ادامه سخنانش گفت: اى گروه بنى سليم، به اسلام بگرويد تا ازآتش دوزخ در امان بمانيد.
در آن روز چهار هزار نفر اسلام آوردند. اينان با پرچمهاى سبز رنگ خود در جنگها دركنار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از اسلام و پيامبر پاسدارى مى كردند
.