سخنرانى دختر على
عليهالسلام
در كوفه
روز تاریخى دهم محرم الحرام سال 61 هجرى كه مطابق با دهم اكتبر 680 میلادى بود، سپرى شد. با گذشت شب، آفتاب روز شنبه، یازدهم محرم از جانب مشرق هویدا گردید. پسر سعد، اجساد كشتگان خود را كفن كرده و پس از خواندن نماز بر آنان، همه را در گودالى به خاك سپرد، ولى بدن پاره پاره شهدا را همچنان در زیر آفتاب رها كرد و به همراه سپاهیان خود و اسرا، به سوى كوفه روان شد، همینكه به دروازه كوفه رسید، قاصدى از طرف «ابن زیاد» به وى گفت: امروز اسرا را بیرون شهر نگهدار.
هدف «عبیداللّه » از این كار این بود كه زمینه را جهت ورود آنان آماده كند؛ زیرا مردم كوفه از خواب غفلت بیدار شده بودند و از جنایتى كه در صحراى كربلا به وقوع پیوسته بود، بى نهایت خشمگین شده و مستعد انقلاب و قیام بودند.
بالاخره روز دوازدهم محرم در حالى كه 72 سر بر بالاى نیزه جلوه گرى مى كرد و در پیشاپیش كاروان اسیران حركت داده مى شد، اسراى اهل بیت طهارت را، وارد كوفه كردند.
«شمر بن ذى الجوشن » غرق در سرور و شادمانى، پیشاپیش همه، اسب تازان پیش مى رفت و پیوسته به اطرافیان خود دستور مى داد كه مواظب نظم مردم باشند. گروه زیادى از زن و مرد و كودك، اطراف مسیر اسرا جهت تماشا ایستاده بودند، عدّه اى كه از جریان اطلاع داشتند، گاه گاهى با همراه خود چیزى مى گفتند، یكى زمزمه مى كرد اینان قبلاً گفته بودند یك نفر خارجى بر یزید قیام كرده كه او را كشته و اهل بیت او را اسیر كرده اند، مگر آن سر كه بر بالاى نیزه است سر حسین بن على
عليهماالسلام
یست، آن دیگرى «حبیب » است و آن هم مسلم بن عوسجه آن دیگرى و آن دیگرى و... همه آشنا هستند. مگر این اسرا همه از خاندان پیغمبر و دوستان آنان نیستند؟ آیا آل رسول، خارجى هستند؟
ابن زیاد چرا چنین جنایت بزرگى را مرتكب شد؟ راستى مگر خود مردم كوفه، حسین
عليهالسلام
را به قیام بر علیه یزید دعوت نكردند؟ پس چرا برخلاف عهد و پیمان خویش، شمشیر بر وى كشیدند و چنین كار زشتى را انجام دادند و سپس زن و فرزندش را اسیر كردند؟ مگر آن زن كه بر پشت آن شتر بى جهاز قرار گرفته، «زینب كبرى » دختر على
عليهالسلام
آن دیگرى كه بر روى آن شتر بى جهاز دیگر است، زینب صغرى، «كلثوم » نیست.
اى واى بر ما مردم كوفه! اگر خداوند به واسطه بى حرمتى و جسارتى كه نسبت به خاندان رسولش روا شده ما را به عذابى سخت گرفتار كند به كجا مى توان روى آورد؟
با وجود سربازان مسلّحى كه اطراف و جوانب را زیر نظر داشتند وهمه راكنترل مى كردند، از این قبیل زمزمه ها و درگوشى سخن گفتنها زیاد رد و بدل مى شد و اشك حسرت و ندامت از دیده مردان و زنان و كودكان، سرازیر بود. تماشاچیان، گاه و بیگاه، آهسته و زیر لب مى گفتند: تف بر شما مردمان پست وگرگ صفت! كه جگرگوشه رسول خدا را كشتید و زنان و فرزندانش را مانند اسیران رومى و غیره همراه خود حركت مى دهید! رفته رفته تپیدن دلها به صورت ناله و افسوس و بالاخره به شكل گریه شدید و زارى و اندوه، خودنمایى كرد و صداى گریه و ناله همه جا را فرا گرفت، ناگهان زینب كبرى، قافله سالار اسرا و رشیده ایام، فریاد زد: «ساكت شوید».
همه او را مى شناختند، او دختر على
عليهالسلام
بود و سالها در همین كوفه كنار آنان زندگى كرده بود و بعد از وفات فاطمه، مدت پنجاه سال بود كه اولین شخصیت زن اسلام به حساب مى آمد، اما اكنون مانند اسیران با او رفتار مى شود.
همه و همه به احترام حضرتش سكوت اختیار كردند، حتى صداى زنگ شتران نیز قطع شد
و سكوتى مرگبار همه جا را فرا گرفت كه ناگهان شیر زن عالم رشادت به سخن آمد و گفت :
«ثُمَّ قالَتْ اءَلْحَمْدُ للّهِِ وَالصَّلوةُ عَلى اءَبِى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الْطَیبینَ الاَْخْیارِ
اءَمّا بَعْدُ:
یا اءَهْلَ الْكُوفَةِ!
یا اءَهْلَ الْخَتْلِ وَالْغَدْرِ وَالْخذْلِ وَالْمَكْرِ!
اءَتَبْكُونَ فَلا رَقَاءَتِ الدَّمْعَةُ وَلا هَداءَتِ الزَّفْرَةُ
فَإ نَّما مَثَلُكُمْ كَمَثلِ الَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اءَنْكاثا
تَتَّخِذُونَ اءَیمانَكُمْ دَخَلاً بَینَكُمْ
اءَلا وَهَلْ فیكُمْ إ لاّ الصَّلَفُ الْنَّطَفُ وَالصَّدْرُ الشَّنَفُ وَالْكَذِبُ وَمَلَقُ
الاْ مآءِ وَغَمْرُ الاَْعْداءِ اءَوْ كَمَرْعىً عَلى دِمْنَةٍ اءَوْ كَقِصَّةٍ عَلى مَلْحُودَةٍ
اءَلاسآءِ ماقدَّمتْ لَكمْ اءَنفسكمْ اءَنْ سخطَ اللّهُ علَیكُمْ وَفِى الْعَذابِ اءَنْتُمْ
خالِدُونَ.
اءَتَبْكُونَ وَتَنْتَحِبُونَ اءَخى؟
اءَجَلْ وَاللّهِ فَابْكُوا فَإ نَّكُمْ اءَحْرِیآءُ بِالْبُكاءِ
فَابكُوا كَثیرا وَاضْحَكُوا قَلْیلاً
فَقَدْ بُلیتُمْ بِعارِها وَمُنیتُمْ بِشَنارِها
وَلَنْ تَرْحُضُوها بِغَسْلٍ بَعْدَها اءَبَدا
وَاءَنّى تَرْحُضُونَ قَتْلَ سَلیلِ خاتَمِ النُّبُوَّة
وَمَعْدِنِ الرِّسالَةِ
وَسَیدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ
وَمَلاذِ حَرْبِكُمْ وَمَعاذِ حِزْبِكُمْ
وَمَقَرِّ سِلْمِكُمْ
وَاءَساسِ كَلِمَتِكُمْ
ومَفْزَعِ نازِلَتِكُمْ
وَمَنارِ حُجَّتِكُمْ
وَمِدْرَةِ سُنَّتِكُمْ
وَالْمَرْجِعِ عِنْد مَقالَتِكُمْ.
اءَلاساءَ ما قَدَّمْتُمْ لاَِنْفُسِكُمْ
وَسآءَ ما تَذَرُونَ لِیوْمٍ بَعْثِكُمْ
وَبُعْدا لَكُمْ وَسُحْقا وَتَعْسا تَعْسا ونَكْسا نَكْسا
لَقَدْ خابَ السَّعْی وَتَبَّتِ الاَْیدی وَخَسِرَتِ الْصَّفْقَةُ
فَبُؤ تُمْ بِغَضَبٍ مِنَاللّهِ وَضُرِبَتْ عَلَیكُمُ الْذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ.
وَیلَكُمْ یا اءَهْلَ الْكُوفَةِ!
اءَتَدْرُونَ اءَی كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَیتُمْ وَاءَی عَهْدٍ نَكَثْتُمْ
وَاءَىَّ كَریمَةٍ لَهُ اءَبْرَزْتُمْ
وَاءَی دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ
وَاءَىَّ حُرْمَةٍ لَهُ هَتَكْتُمْ
لَقَدْ جِئْتُمْ شَیئاً إ دّا تَكادُ الْسَّمواتُ یتَفَطَّرْنَ مِنْهُ
وَتَنْشَقُّ الاَْرْضُ وَتَخِرُّالْجِبالَ هَدّا
لَقَدْ جِئْتُمْ بِها شَوْهاءَ خَرْقاءَ صَلْعآءَ عَنْقآءَ فَقْمآءَ كَطِلاعِ الاَْرْضِ وَمِلاْ الْسَّمآءِ.
اءَفَعَجِبْتُمْ اءنْ مَطَرَتِ السَّماءُ دَما؟
وَلَعَذابُ الاْ خِرَةِ اءَخْزى وَهُمْ لا ینْصَرُونَ
فَلا یسْتَخِفَّنَّكُمُ الْمَهْلُ
فَإ نَّهُ عزَّوَجَلَّ لا یخْفِرهُ الْبِدارُ
وَلا یخافُ عَلَیهِ فَوْتُ الثّارِ وَإ نَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ... ».
یعنى: «سپاس بر خداوند متعال و درود بر محمد
صلىاللهعليهوآله
رسول خدا و آل او پاكان و اخیار. اما بعد: اى مردم كوفه! اى مردم نیرنگباز و فریبكار! اى بى وفایان پیمان شكن! آیا بر ما سرشك ریخته، گریه مى كنید؟! آیا بر ما افسوس مى خورید؟! اى كاش! همیشه اشكتان جارى باشد و ناله شما آرام نگیرد؛ زیرا چشمان ما گریان و جان ما شراره انگیز است. شما مثل آن زنى مى مانید كه رشته خویش را خوب مى تابد و پس از آن، هرچه بافته به ناگاه بازگشاید، شما نیز با مكر و حیله و نیرنگ، ابتدا رشته خود را محكم بسته و پس از آن باز گشودید. در بین شما غیر از دروغ و خودستایى و فساد و دشمنى چیز دیگرى وجود ندارد. شما مثل كنیزان، تملق مى گویید و مانند دشمنان، نیرنگ مى ورزید. شما درست گیاهى را مى مانید كه در مزبله اى روییده یا نقره اى كه زینت قبور شده است.
به راستى كه توشه بدى جهت جهان دیگر خویش اندوخته اید؛ زیرا خداى را به خشم آورده و عذاب جاوید را براى خویش آماده كردید. آیا پس از آنكه ما را كشتید، به حالمان گریه مى كنید؟!
به خدا قسم! كه به گریه كردن سزاوارید، فراوان گریه كنید و اندك بخندید؛ زیرا شما لكه ننگ ابدى را بر دامن خود آلوده كردید كه به هیچ آبى هرگز پاك نشود. چگونه كشتن جگرگوشه خاتم پیامبران و معدن رسالت و سید جوانان اهل بهشت، ملجاء و پناهگاه نیكوكارانتان را تلافى خواهید كرد؟! در هرحال و هر حادثه اى به او پناه مى بردید و سنّت شما را جارى مى ساخت، در موقع احتجاج با دشمنان، هادى شما بود، در هنگام ناراحتى، بدو متوسل مى شدید و او بزرگ و گوینده شما بود. و احكام شریعت را از وى آموختید. اى مردم! بد گناهى را مرتكب شدید و براى روز قیامت خویش بد اندوخته اى ذخیره كردید. هلاكت و مرگ از آن شما باد! كوشش شما دیگر فایده اى نخواهد داشت. دستهاى شما بریده باد! كه زیان و ضرر براى خویش به بار آوردید، به خسران دنیا و آخرت دچار شدید و مستحق عذاب الهى گردیدید و خوارى و فقر بر شما غلبه كرد. واى بر شما اى مردم كوفه! آیا مى دانید كه از پیامبر خدا چه جگرى را شكافتید و چه خونى را از او به زمین ریختید؟! و چه پیمانى را شكستید؟! و چه حرمتى از پیامبر را نادیده گرفتید؟! و چگونه پرده نشینان عصمت را بى پرده، بیرون افكندید و به اسارت كشیدید؟!
اى مردم! بیدادى بزرگ و كارى بى نهایت قبیح انجام دادید نزدیك است از كار زشت شما آسمانها شكافته شوند و زمین از هم پاره شود و كوهها فرو ریزند رسوایى و زشتى كار شنیع شما، آسمان و زمین را فرا گرفت، آیا تعجب مى كنید كه از آسمان خون باریدن گرفت
، ولى بدانید كه عذاب آخرتتان سخت خواركننده تر و رسوا كننده تر خواهد بود. و كسى شما را كمك نخواهد كرد و این مهلتى كه خدا به شما داده، هرگز عذاب شما را تخفیف نخواهد داد؛ زیرا خداوند عزّوجل، هیچگاه در كیفر گناهكاران شتاب نخواهد كرد و بیم ندارد كه هنگام انتقام بگذرد، بدانید كه پروردگار شما در كمین و به انتظار گناهكاران است... ».
سخنان دختر على بن ابیطالب و پرورش یافته خاندان فصاحت و بلاغت و سرچشمه رشادت و مكارم اخلاق، همچنان ادامه داشت و گفتارش، شنوندگان را تحت تأثیر قرار داده بود كه زنان و مردان از فرط اندوه، با صداى بلند مى گریستند و غوغاى عجیبى برپا شده بود. همه دریافته بودند كه عبیداللّه بن زیاد چه لكه ننگ بزرگى بر صفحه تاریخ از خود به یادگار گذاشت. همه از خواب غفلت بیدار شده بودند، چیزى نمانده بود كه انقلابى عظیم به وجود آید و كوفه را از لوث طرفداران آل سفیان پاك كنند. به ابن زیاد خبر داده شد كه اگر چاره اى نیندیشى، بیدرنگ شیعیان و پیروان على
عليهالسلام
قیام خواهند كرد و همه هواداران یزید را از دم شمشیر خواهند گذراند. مردم سرها و اسرا را شناخته اند. زینب كبرى دختر على
عليهالسلام
به گونه پدرش لب به سخن گشوده و با خطبه اى آتشین، مردم را مخاطب قرار داده است. تأثیر كلامش تا بدان پایه است كه عنقریب مردم خواهند شورید، همه مردم غضبناك و خشمگین شده اند، از فرط تنفر، علنا به تو و یزید فحش مى دهند و كشندگان حسین
عليهالسلام
را لعنت مى كنند. زینب چونان پدرش على
عليهالسلام
سخن مى گوید و كلامش به قدرى مردم را تهییج كرده و تحریك نموده كه مستعد انقلابى بزرگ شده اند و زمینه شورش مهیا شده است، هرطور هست باید زینب را ساكت كرد وگرنه لحظاتى دیگر، مردم بر ضد تو و حكومت یزید بپا خواهند خاست.
عبیداللّه، سراسیمه گفت: سر حسین
عليهالسلام
را در مقابل زینب قرار دهید، باشد كه چون روى برادر راببیند آرام شود. او درست فكر كرده بود، زینب كبرى از عاشورا تا كنون برادر ارجمندش را ندیده بود، همینكه دیده او به چهره نورانى برادر در بالاى نیزه افتاد، سكوت اختیار كرد وچنان غرق تماشاى آن شمس تابناك هدایت شد كه به بكلّى رشته كلام را قطع كرد و خطاب به سر مطهر، فرمود: «اى ماه یك شبه زینب!
چه زود غروب كردى!
هیچ گمان نمى كردم بدین حالت تو را بر بالاى نى مشاهده كنم ».
در اینجا طبق نوشته برخى از نگارندگان، سر زینب كبرى
عليهاالسلام
بى اختیار به گوشه محمل خورد، به نحوى كه خون از آن جارى شد.
شاید دلیل اینكه وى سر برادر را به ماه یكشبه تشبیه مى كند این باشد كه همه مردم او را به یكدیگر نشان مى دادند. به هرحال، این خطبه ناتمام زینب كبرى
عليهاالسلام
مردم كوفه را منقلب كرد و یك حركت فكرى را در آنان ایجاد كرد. اگرچه سربازان، با ضرب و شتم و تهدید، به پراكنده كردن مردم پرداختند و سعى كردند با عجله، اسرا را به فرماندارى كوفه وارد كنند، ولى به دنبال سكوت حضرت زینب
عليهاالسلام
افراد دیگرى از اهل بیت از جمله فاطمه دختر امام حسین
عليهالسلام
و ام كلثوم؛ زینب صغرى و حضرت سجاد
عليهالسلام
نیز سخنرانیهاى مهیجى ایراد كردند.
فاطمه دختر امام حسین
عليهالسلام
كه همسر پسرعموى خود « حسن بن حسن » معروف به «حسن مثنى » بود
و تاریخ، او را به نام عالمه اى زاهده و پرهیزگار، یاد كرده است، در خطبه خویش چنین فرمود: «بعد از حمد بى پایان و ثناى بى حد بر ذات بارى و شهادت بر وحدانیت خداوند تبارك و تعالى و شهادت بر اینكه محمد
صلىاللهعليهوآله
بنده و فرستاده خداست، درود بر محمد
صلىاللهعليهوآله
و خاندانش باد و شهادت مى دهم كه فرزند پیامبر خدا، بى هیچ جرم و گناهى با لب تشنه در كنار فرات، سر بریده شد. خداوندا! به تو پناه مى آورم از اینكه بر تو دروغى ببندم و یا اینكه به تو خلافى عرض كنم ».
وى بعد از مناجاتى با خداى خویش، خطاب به مردم كوفه چنین فرمود:
«اما بعد: اى مردم كوفه! اى نیرنگبازان فریبكار! بدانید كه خداوند تبارك و تعالى ما را به وسیله شما و شما را به وسیله ما مورد آزمایش قرار داد، آزمایش ما نیكو بود، خداوند ما را مورد لطف خود قرار داد، ولى شما مخزن علم و حكمت و حجت خدا در زمین را به ناحق شهید كردید. خداوند بزرگ به وسیله پیامبرش محمد
صلىاللهعليهوآله
خاندان ما را مورد لطف خویش قرار داد و بر بسیارى از خلق خویش برترى داد، ولى شما مردم ناسپاس، ما را تكذیب كردید و كافرشدید و خون ما را به ناحق ریختیدو اموال ما را به غارت بردید. پنداریدكه ماازاولادغیرمسلمان بودیم.
شما جدم على
عليهالسلام
را چندى پیش شهید كردید و دیروز پدرم حسین
عليهالسلام
را شهید نمودید، اكنون خون ما از دستهاى شما جارى است و این به جهت كینه دیرینه اى بود كه از ما به دل داشتید، حال چشمتان روشن و دلتان شاد شد. شما بر خداوند مكر ورزیدید ولى خداوند از بهترین مكّاران است. خداوند شما را به كیفر خواهد رسانید، منتظر عذاب خدا باشید. خداوند شما را به جان یكدیگر خواهد انداخت به واسطه اینكه خون ما را ریختید و اموال ما را به یغما بردید. تاءسف خوردن بر آنچه از شما فوت شد بى ثمر است و شادمانى شما نیز بر آنچه پیش آمد بى حاصل است. خداوند هیچ خرامان فخر كننده اى را دوست نمى دارد. دستهایتان بریده باد! منتظر عذاب خدا باشید. در این دنیا بجان هم خواهید افتاد و در عذاب آخرت نیز جاویدان خواهید بود لعنت خدا بر ستمگران باد! اى مردم كوفه! واى بر شما! آیا دانستید كه با كدام دست ما را زدید و با كدامین پا به سوى ما آمدید و چگونه به قتال ما شتافتید؟! به خدا سوگند! كه دلى بى رحم و جگرى سخت دارید، خداوند بر دل و گوش و چشم شما مهر نهاده و شیطان، اعمال زشت شما را در نظرتان زیبا جلوه داده و بر چشم شما پرده كشیده است و راه هدایت را تشخیص نمى دهید.
اى اهل كوفه! دست شما بریده باد! چقدر خون خاندان رسالت به گردن شماست! شما چه نیرنگها كه نسبت به برادر پیامبر على بن ابیطالب، جدم و فرزندان و خاندان طاهرین وى كه اخیار و نیكانند انجام دادید».
سخنان دختر حسین
عليهالسلام
همچنان ادامه داشت كه كوفیان گفتند: اى دختر پسر پیغمبر! بس است كه دل ما را سوزاندى و آتش بر نهاد ما زدى. در این هنگام، «ام كلثوم » زینب صغرى رشته سخن را به دست گرفت و گفت:
«زشت باد روى شما! چرا حسین را یارى نكردید و او را شهید نمودید؟! چرا اموال ما را غارت كردید و ما را اسیر نمودید؟! چرا خونهاى پاك را به زمین ریختید؟! شما بسیار بى رحم هستید، كسى را كشتید كه بعد از پیغمبر، بهترین مردان روزگار بود».
در پایان سخن، زینب صغرى
عليهاالسلام
به خواندن ابیاتى توسل جست و مردم زار زار مى گریستند
كه ناگهان حضرت سجاد
عليهالسلام
خطاب به مردم فرمود: ساكت شوید، بلافاصله سكوت، همه جا را فرا گرفت و حضرت چنین آغاز سخن كرد:
«سپاس خداى را و درود بر پیامبر و خاندانش باد! اى مردم كوفه! هركس مرا مى شناسد كه مى شناسد و هر كس كه مرا نمى شناسد بداند كه من «على بن حسین بن على بن ابیطالبم » من پسر همان كسى هستم كه در كنار فرات بى هیچ جرمى و جنایتى سرش را بریدند و اموالش را غارت كردند و زن و فرزندش را اسیر نمودند. من پسر آن كسى هستم كه با شكنجه شهید شد و این افتخار ما را كافى است.
اى مردم! شما را به خدا سوگند! مگر این شما نبودید كه به پدرم نامه نوشتید و از روى مكر و نیرنگ با وى پیمان بستید و سپس او را كشتید. مرگ بر شما باد كه توشه بدى براى آخرت خود فراهم آورده اید!
با كدامین دیده به پیامبر خدا خواهید نگریست؟ اگر به شما بگوید كه شما فرزند مرا كشتید و حرمتم را نگاه نداشتید و امت من نیستید».
سخن حضرت كه بدینجا رسید، كوفیان با صداى بلند به گریه پرداختند. آن جناب فرمود: «خداوند بیامرزد كسى را كه اندرز و سفارش مرا در مورد خداوند و پیامبرش و خاندان پیامبر او قبول كند؛ زیرا ما روشمان روش پیامبر است »، كه ناگاه كوفیان فریاد كشیدند ما همه با تو هستیم.
ولى در پاسخ آنان حضرت سجاد
عليهالسلام
فرمود: «هیهات! هیهات! اى مكاران نیرنگباز پرفریب! آیا مى خواهید با من همان كنید كه با پدرانم كردید. هرگز! به خدا سوگند! كه هنوز جراحت ما سرباز نكرده و التیام نیافته است. پدرم دیروز شهید شد و زن و فرزندش اسیر گشتند. آن مصیبت بزرگ، فراموش شدنى نیست. تمام وجودم متاءلم است. جانم فداى شهیدى باد كه در كنار فرات به شهادت رسید كیفر قاتلان او آتش دوزخ است ».
و به همینجا امام زین العابدین
عليهالسلام
كلام خود را پایان داد، اما این سخنرانیهاى مهیج، كار خود را نمود و یك جریان فكرى ایجاد كرد و موجى توفنده به وجود آورد كه سالهاى سال، اثر آن پایدار بود و از آن تاریخ به بعد، كوفه هرگز آرام نگرفت تا بالاخره تمام قاتلین و جنایتكاران میدان كربلا، مكافات دنیایى خود را دیدند.
كوفه چگونه مى توانست آرام بگیرد و از لوث جنایتى كه اتفاق افتاده پاك گردد در حالى كه همه با چشمهاى شگفت زده خود، دیدند و با گوش خود شنیدند كه سر بریده حسین
عليهالسلام
در بالاى نیزه قرآن مى خواند و با صوتى آسمانى فریاد مى زد:
(اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْح ابَ الْكَهْفِ وَالرَّقیمِ ك انُوا مِنْ ای اتِن ا عَجَبا).
و در حقیقت، با طنین این صداى روحبخش حسین
عليهالسلام
نداى پیروزى خود را به مردم كوفه و سراسر جهان، اعلام كرد.