• شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5815 / دانلود: 3041
اندازه اندازه اندازه
زندگانی امام موسی بن جعفر (علیه السلام)

زندگانی امام موسی بن جعفر (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

فهرست مطالب

پيشگفتار ۴

درباره امام کاظم عليه‌السلام ۷

بخش اول: بنياد پاك ۸

پدر و مادر امام كاظم ۱۱

فضائل و خصوصيّات امام ۱۲

بخش دوم: دوران امامت ۱۷

حكومت هارون الرشيد، اوج وحشت و ترس ۲۱

مبارزه خاندان علوى ۲۳

اوضاع دشوار دانشمندان مكتبى و مبارز ۲۷

نفوذ در دستگاه حكومت ۲۹

بخش سوم: معجزات و دانش امام كاظم عليه‌السلام ۳۹

دانش امامت ۴۹

نمونه اخلاق و فضايل ۵۸

مرارت و شهادت ۶۸

پي نوشت ها: ۷۶

زندگانى امام موسى بن جعفرعليه‌السلام

هدايتگران راه نور

نويسنده: آيت الله سيد محمد تقي مدرسي

مترجم: محمد صادق شريعت

پيشگفتار

از ديدگاه قرآن، فلسفه برانگيخته شدن انبياء و فرستادگان الهى علاوه براقامه قسط و اجراى احكام و قوانين وحى در جامعه، مطرح شدن سيره آنان بعنوان الگو براى مردم مى باشد و به تبع آن سيره و زندگى ائمه اطهارعليهم‌السلام ، اين مشعلداران راستين هدايت، بعنوان الگو فرا راه تمامى بشريت و بويژه دوستداران و پيروان آنان قرار دارد.

چهره تابناك و معصوم هر يك از آنان، همچون ستاره اى در آسمان پرشكوه اسلام مى درخشد و مورد احترام و تكريم است و زندگى پرتحرك وسازنده آنان بايدراهگشاى افراد جامعه، بويژه جوانان باشد.

جوانانى كه آينده سازان و سرمايه هاى عظيم امت اسلامى هستند و از اين رو است كه ضرورت ايجاب مى كند كه آنان همواره با چهره هاى پرفروغ اين هدايتگران راستين اسلام آشنا شده و زندگى آنها را سرمشق خويش قرار دهند.

به روشنى محسوس است كه انسان همواره در جستجوى قهرمان و يا الگوبراى زندگى و رفتار اجتماعى خويش مى باشد كه اين انگيزه ذاتى و فطرى است.

بر همين اساس است كه استعمارگران و دشمنان اسلام همواره در تلاش بوده اند تا در جوامع اسلامى الگوهاى غيراسلامى و غربى خود را به جوانان مطرح كنند تا آنان پيرامون آن شخصيت هاى قالبى و قلاّبى گردآمده و از آنان الهام بگيرند، در حاليكه تاريخ زندگى رهبران دينى و مذهبى اسلام انباشته ازافتخارات و ويژگى هايى است كه نشانگر روشن بينى و شخصيت سازنده آنان در جهت تحقق آرمانهاى حيات بخش و سعادت آفرين اسلام و سوق دادن انسانها به سوى خودسازى و خودجوشى و آزادگى و رسيدن به مقام والاى انسان به معناى واقعى آن و برخاستن بر محور حق و عدالت و از غيرحق نترسيدن و در هم كوبيدن اساس ظلم و ستم و زدودن هرگونه مظاهر واشكال بيدادگرى وبى دينى و استعمار و استبداد و خودكامگى در جامعه بشرى است.

اينان بودند كه با اعتقاد به اين رسالت، از ديرباز با اينكه تحت فشار شديدسلطه هاى شيطانى و قدرتهاى طاغوتى بودند، با همه توان و نيروى عظيم ايمان واخلاص خود، ستمگران و ظالمان زمان را رسوا كردند و صفحات افتخار آميزى را در تاريخ گشودند.

آرى، آن اسوه هاى ربانى و شخصيت هاى الهى و عصاره هاى علم و تقوى وفضيلت و پرچمداران رسالت و آن آزادگان آگاه واستواران نستوه آنچنان جوامع اسلامى را در طول حيات اسلام رهبرى نمودند كه به تحقيق همه جهشها ومبارزات و حركتهاى فكرى و انقلابى و فداكاريها و جانبازيهاى فرزندان اسلام در طول تاريخ از بركات آن بزرگواران معصوم بوده است.

يكى از آرزوهاى ديرينه اين بنده ناچيز خدا ارائه اثرى جالب و جامع پيرامون سيره و حيات سراسر نور بزرگ ترين اسوه هاى انسانيت و والاترين نمونه هاى تقوى و فضيلت و مصاديق بارز انسانهاى مكتبى يعنى معصومين عظيم الشانعليهم‌السلام ، به جامعه مسلمان و شيعه مذهب بود كه خدا را سپاس مى گويم كه اين مجموعه به فارسى برگردان شده و هم اكنون در پيش روى شماقرار دارد.

در اين مجموعه علاوه بر پرداختن به زواياى بنيادين و آموزنده حيات ائمه اطهارعليهم‌السلام سعى شده تا آنان بعنوان الگو و اسوه زندگى مردم، بويژه جوانان ترسيم شوند زيرا عطش فراوان و حس كنجكاوى و نياز مبرم و گسترده انسانهابه اسوه هاى تابناك و پاك در زندگى موجب مى گردد تا براى پاسخگويى به اين نياز شديد و علاقه وافر جوانان، سيره اين معصومين بعنوان يكى ازضرورى ترين و مبرم ترين اقدامهاى فرهنگى بازگو گردد.

هرچند كارسيره نويسى با بيان ساده و جذاب براى جوانان كمتر انجام گرفته ولى در اين اثر سعى شده تا اين مهم تحقق پذيرد تا جوانان در فكر و انديشه خود به جايگزين كردن اسوه هاى غيرصالح گرايش پيدا نكنند.

محمّد تقى مدرّسى

درباره امام کاظمعليه‌السلام

نام: موسى

پدر و مادر: امام صادق و حميده

شهرت: عبد صالح، كاظم، باب الحوائج

كنيه: ابو الحسن، ابو ابراهيم

زمان و محلّ تولّد: صبح روز يكشنبه ۷ صفر سال ۱۲۸ هجرى قمرى در روستاى «ابواء» (واقع در بين مكّه و مدينه).

زمان و محلّ شهادت: ۲۵ رجب سال ۱۸۳ ه. ق، در زندان هارون الرشيد، در بغداد در سن ۵۵ سالگى، به دستور هارون مسموم شده، و به شهادت رسيد.

مرقد شريف: شهر كاظمين (نزديك بغداد)

دوران زندگى، دو بخش:

۱ - دوران قبل از امامت، از سال ۱۲۸ قمرى تا ۱۴۸ قمرى (۲۰ سال).

۲ - دوران بعد از امامت، از سال ۱۴۸ تا ۳۵ (۱۸۳ سال) كه در عصر طاغوتهايى به نامهاى: منصور دوانيقى، مهدى عبّاسى، هادى عبّاسى و هارون الرّشيد بود، و بيشتر دوران امامتش (۲۳ سال و دو ماه و ۱۷ روز) در عصر خلافت هارون (پنجمين خليفه عباسى بود)، و آن حضرت در اين عصر، سالها در زندانهاى متعدد به سر برد.

بخش اول: بنياد پاك

ميلاد فرخنده به نظر مى رسد كه روستاى ابواء، واقع در راه مكّه و مدينه، بيش ازساير جاها، قافله هاى حجّاج اهل بيت را به سوى خود جلب مى كرد، زيرا آرامگاه مادر پيامبر، آمنه دختر وهب، در آنجا قرار داشته است.

در راه بازگشت از حج بيت اللَّه الحرام(۱) . قافله امام ابو عبداللَّه الصادقعليه‌السلام در اين روستا توقف كرد. آن روز بنابر مشهورترين روايات ۷ صفر سال ۱۲۸ ه. ق بود كه امام براى ميهمانانش سفره غذا گسترده بودكه پيكى از جانب زنانش به سوى او آمد تا مژده ولادت خجسته فرزندش را به وى برساند.

در روايتى كه از منهال قصّاب نقل كرده اند، آمده است:

«به قصد مدينه از مكّه بيرون شدم و همين كه به ابواء رسيدم، شنيدم كه امام صادقعليه‌السلام صاحب فرزند شده است. من زودتر از آن حضرت به مدينه وارد شدم و ايشان يك روز پس از من به مدينه رسيد. ايشان (به خاطر ولادت نوزاد) سه روز به مردم طعام داد و من نيز يكى از كسانى بودم كه بر سفره طعام امام حاضر مى شدم و چنان غذا مى خوردم كه تاروز بعد نيازى به غذا نداشتم و روز بعد باز بر سفره او حاضر مى شدم. من سه روز از طعام آن حضرت خوردم و تا فردا هيچ غذايى نمى خوردم».

در حديثى از ابو بصير آمده است:

«در سالى كه فرزند ابو عبداللَّهعليه‌السلام ، امام موسى، زاده شد من باآن حضرت همراه بودم. در ابواء فرود آمديم. ابو عبداللَّه براى ماواصحابش سفره غذا گسترد، بسيار بود و نيكو. در همان حال كه مامشغول خوردن بوديم پيك «حميده» نزد آن حضرت آمد و گفت: حميده مى گويد: اثر وضع حمل در من ظاهر شده است و خود مرا فرمودى كه ازاين امر آگاهت كنم كه اين فرزند همچون فرزندان ديگر نيست.

پس ابو عبداللَّهعليه‌السلام شادمان و خوشحال برخاست و ديرى نپاييد كه به نزد ما برگشت در حالى كه آستينهاى خود را بالا زده بود و لبخندى بر لب داشت.

ما گفتيم: خداوند همواره لبت را خندان و ديده ات را روشن گرداند!حال حميده چگونه شد؟ فرمود: خداوند پسرى به من بخشيد كه بهترين مخلوق اوست و حميده در باره او خبرى به من داد كه من از وى بدان داناتر بودم.

گفتم: فدايت شوم، حميده در باره او به شما چه خبرى داد؟فرمود: حميده خبر داد كه چون نوزاد به دنيا آمد دستانش را بر زمين نهادو سرش را رو به آسمان گرفت. من نيز بدو گفتم كه اين علامت رسول خداو علامت امامت است.

سپس پرسيدم: فدايت شوم، چگونه اين علامت امام است؟

فرمود: شبى كه نطفه جدّم در آن بسته شد، كسى پيش جدّ پدرم خوابيده بود آمد و كاسه اى براى او آورد. در آن كاسه شربتى روان تر ازآب، سپيدتر از شير، نرم تر از شيره و شيرين تر از شهد و سردتر از يخ بود. پس آن را به وى نوشانيد و بدو گفت كه آميزش كند. او نيز شادمان وخوشحال برخاست، و آميزش كرد و نطفه جدّم بسته شد.

و در شبى كه نطفه پدرم در آن به هم رسيد، كسى نزد جدّم در آمد و اورا نوشانيد همچنان كه جدّ پدرم را نوشانيده بود و سپس وى را دستورآميزش داد و او خوشحال و شادمان برخاست و نطفه پدرم بسته شد.

شبى كه نطفه من در آن به وجود آمد، كسى نزد پدرم در آمد و او رانوشانيد وبدو دستور آميزش داد چنان كه به ديگران دستور داده بود. پدرم خوشحال وشادمان برخاست و نطفه من در آن شب بسته شد.

شبى كه نطفه اين پسرم (امام موسىعليه‌السلام ) پديد آمد كسى نزد من بيامدهمچنان كه نزد جدّ پدرم و جدّ خودم در آمده بود و مرا نوشانيد چنان كه آنان را نوشانيده بود. من خوشحال و شادمان با آگاهى از آنچه خداوند به من ارزانى فرموده بود، برخاستم و نطفه اين نوزاد بسته شد. پس بدوتمسّك كنيد كه به خدا او پس از من صاحب الأمر شماست».( ۲ )

همين كه امام به مدينه بازگشت، سه روز به مردم طعام داد و مردم خبر ولادت اين نوزاد فرخنده را به يكديگر نويد دادند.

پدر و مادر امام كاظم

پدرش: پيشواى هدايت، ابو عبداللَّه جعفر بن محمّدعليه‌السلام ملقب به صادق بود.

مادرش: حميده بربريه كه شايد از مردم اندلس و يا از مردم مغرب بوده است.

لقب اين زن بزرگوار «حميده مصفّاة » بود.

حميده يكى از زنان با فضيلت به شمار مى آمد، زيرا به كار مهّم نشررسالت همّت مى گماشت و در اين راه برخى از احاديث همسر بزرگوارش را نيز روايت مى كرد.

از ابن سنان از سابق بن وليد از معلّى بن خنيس روايت شده است كه ابوعبداللَّهعليه‌السلام فرمود:

«حميده مثل شمش طلا از هر آلودگى و چركى پيراسته است. فرشتگان پيوسته او را پاسبانى مى كردند تا به من رسيد و اين كرامتى ازخداوند بود در حق من و حجّت پس از من».( ۳ )

فضائل و خصوصيّات امام

ويژگيهاى شخصى امام كاظمعليه‌السلام از اين نقش مهم و مسؤليت بزرگى كه او مى بايست آن را به انجام مى رساند، پرده بر مى دارد. اين هاشمى بزرگوار، سيماى درخشان، قامتى به هنجار داشت و سبزه بود. و ريشى سياه و انبوه داشت كه وى را دلپسند و با شكوه جلوه مى داد. القاب آن حضرت از خصوصيّات مكتبى كه در وى تجلى كرده بود، پرده برمى داشت. او را كاظم، صابر، صالح و امين لقب داده بودند. سر انجام آنكه زندگى او عملاً از تجليات اين صفات پر فضيلت آكنده بود.

آن حضرت ۲۰ سال از عمر شريف خويش را تحت رعايت و سر پرستى پدر بزرگوارش، امام صادقعليه‌السلام ، سپرى كرده آن حضرت همواره به فضايل فرزندش اشاره مى نمود و به دوستان و ياران مخصوصش مى گفت كه اوسرور فرزندان من است و پس از من امامت را عهده دار خواهد بود.

امامت مى بايست بانص صريح باشد. نصوص متواترى در باره ائمه دوازده گانه، از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل شده است. همچنين هر يك ازامامان به جانشين پس از خود وصيت مى كردند. از اين رو دوستداران وهواخواهان اهل بيتعليهم‌السلام بسيار مايل بودند كه امام خود را بشناسندودر اين باره سلف از خلف پرسش مى كرد.

عبد الرحمن بن حجّاج گويد:

«بر جعفر بن محمّد در خانه اش، در فلان اتاق، وارد شدم. او برسجاده خود نشسته بود و دعا مى كرد و موسى بن جعفر هم در طرف راست وى نشسته بود و با گفتن «آمين» دعاهاى آن حضرت را پاسخ مى داد. پس عرض كردم: خداوند مرا فداى تو گرداند! شما از محبّت و خدمت من نسبت به خودتان آگاهيد، پس بفرماييد كه پس از شما چه كسى امامت راعهده دار خواهد شد؟ آن حضرت پاسخ داد: اى عبد الرحمن! موسى زره راپوشيد و بر قامت او راست آمد، به او عرض كردم كه پس از اين به چيزى نياز ندارم».( ۴ )

امام صادقعليه‌السلام هميشه ساير فرزندان خود را به امام موسى، سفارش مى كرد، عبداللَّه بن جعفر از امام موسى بزرگ تر بود و امام صادق رامى بينيم كه با وى به گفتگو مى پردازد و از او مى پرسد: چه چيز تو را مانع مى شود كه همچون برادرت شوى؟

به خدا سوگند كه من نور را درچهره اش مى بينم. عبداللَّه پرسيد: چگونه؟ آيا مگر پدر من و پدر اوواصل من و اصل او يكى نبوده است؟

امام صادق پاسخ داد: «او از نفس من است و تو فرزند منى».( ۵ )

زندگى امام موسى كاظم از همان اوان كودكى با زندگى ديگران تفاوت داشت و همين نشانه مقام بزرگ اوست. در حديثى از صفوان جمال، يكى از خواصّ شيعه، نقل شده است كه گفت: از امام جعفر صادقعليه‌السلام درباره صاحب اين امر (امامت) پرسيدم.

فرمود: صاحب اين امر كسى كه لهو و لعب نمى كند. در اين حال ابوالحسن (امام موسى كاظم) كه كوچك بود به همراه يك برّه و يك بز كه هنوز يك سالش تمام نشده بود، واردشد. ابوالحسن به برّه مى گفت: براى پروردگارت سجده كن. پس امام صادق او را در آغوش گرفت و فرمود: پدر ومادرم فداى كسى كه لهو و لعب نمى كند».( ۶ )

امام موسى بن جعفرعليهما‌السلام ، با اين صفات ممتاز خويش و همچنين به دليل سفارشهايى كه پدر بزرگوارش در حق او كرده بود، در ميان برادران خود اين چنين محبوب رشد و پرورش يافت.

در حديثى از محمّد بن وليد آمده است كه گفت:

از على بن جعفر بن محمّد شنيدم كه مى گفت: از جعفر بن محمّدعليهما‌السلام شنيدم كه به گروهى از خواص وياران خويش مى فرمود:

شما را درباره پسرم، موسى، به خير و نيكى سفارش مى كنم كه اوبرترين فرزندانم و جانشين و قائم مقام من است و پس از من حجّت خداى عزّ و جل بر تمام خلق است.

على بن جعفر بسيار هواخواه برادرش امام موسى كاظمعليه‌السلام بودومى كوشيد آداب و شرايع دينى را از آن حضرت فرا بگيرد. پرسشهاى وى از امام موسى وپاسخهايى كه به طور شفاهى از آن حضرت شنيده، بسيارمشهور و معروف است و در باره اين موضوع روايات و اخبار بى شمارى نيز نقل شده است.( ۷ )

از آن جا كه در روزگار امام صادق تا حدودى فضاى باز فرهنگى ايجادشده ومعارف اهل بيتعليهم‌السلام گسترش يافته بود بيشتر مردم در آن دوره به سوى مذهب اهل بيت گرائيده بودند تا به مذاهب ديگر، آينده اين مذهب بيشتر نگران كننده جلوه مى كرد، زيرا ممكن بود برخى از سران ورهبران، براى رسيدن به منصب رياست و رهبرى در شيعه، به طمع مى افتادندوچه بسا برخى از فرزندان و نوادگان امام صادق را نيز با خود همگام وهمصدا مى كردند. از همين روست كه امام ششم همواره و به شّدت برجانشينى امام موسى پس از خودش تأكيد مى كرد.

اينچنين بود كه برخى منحرف شدند و پنداشتند كه پس از امام صادق، پسر بزرگ آن حضرت، يعنى اسماعيل امام است و ادعا كردند كه اسماعيل در زمان پدرش از دنيا نرفته بلكه از انظار مخفى شده است!

فرقه قدرتمند اسماعيليه كه پس از نهضت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بزرگ ترين جنبش انقلابى را پايه گذارى كردند و دولتى بزرگ و نيرومند در شمال آفريقا تأسيس كردند، زاده همين عقيده اشتباه بودند!

بدين دليل بود كه امام صادقعليه‌السلام پيروان بزرگ و برجسته اش را بروفات فرزندش گواه گرفت و بديشان خاطر نشان ساخت كه جانشين به حق او همان امام موسى كاظم است.

از زرارة بن اعين نقل شده است كه گفت:

نزد ابو عبداللَّهعليه‌السلام رفتم. سرور فرزندانش موسى در سمت راست آن حضرت نشسته بود و رو به روى او تابوتى پوشيده بود. آن حضرت به من فرمود: داوود الرقّى و حمران و ابو بصير را نزد من حاضر كن. مفضل بن عمر نيز بر آن حضرت وارد شد. من بيرون آمدم وكسانى را كه امام دستور احضارشان را داده بود، حاضر كردم.

يارانش يكى پس از ديگرى وارد مى شدند تا آنكه جمعاً سى نفر شديم.

چون، همه گرد آمدند، امام صادق فرمود: داوود! پرده از چهره اسماعيل برگير. داوود پرده از سيماى اسماعيل بر گرفت. آنگاه آن حضرت پرسيد داوود! آيا او زنده است يا مرده؟ داوود پاسخ داد: سرورم او مرده است. بدين ترتيب امام پيكر مرده فرزندش را به يكايك يارانش نشان داد تا اينكه به آخرين نفر در مجلس رسيد. همه حاضران نيز اعتراف مى كردندومى گفتند: سرورم او مرده است. پس امام صادق فرمود: خدايا تو خودگواه باش. سپس دستور داد اسماعيل را غسل دهند و اورا حنوط وكفن كنند.

چون كار غسل و حنوط و كفن اسماعيل پايان پذيرفت امام صادقعليه‌السلام رو به مفضل كرد و فرمود: مفضل! چهره او را بنمايان. مفضل چنين كرد. امام از او پرسيد: آيا زنده است يا مرده؟ پاسخ داد: مرده. امام صادق فرمود: خداوندا بر ايشان شاهد باش.

سپس اسماعيل را به طرف قبرش بردند و چون او را در قبر نهادند، امام فرمود: مفضل چهره او رابنمايان و از جمعى كه حاضر بودند، پرسيد: آيا زنده است يا مرده؟ همه پاسخ داديم: مرده است. پس آن حضرت فرمود: خدايا شاهد باش و شاهدباشند كه بزودى باطل گرايان به گمان و ترديد خواهند افتاد.( يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ ) سپس به امام موسىعليه‌السلام اشاره كرد و ادامه داد،( وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ) .

سپس به روى او خاك ريختند. امام صادقعليه‌السلام دو باره از ما پرسيد:

اين ميّت كفن شده حنوط شده مدفون در اين قبر كيست؟ گفتيم: اسماعيل.

فرمود: خداوندا شاهد باش. آنگاه دست فرزندش موسى راگرفت و فرمود: او حق است و حق با او و از اوست تا آنكه خداوند زمين و هر كس را كه در آن است، وارث شود.( ۸ )

بخش دوم: دوران امامت

دوران امامت حضرت موسى بن جعفر مدّت امامت موسى بن جعفر( ۳۵ ) سال بود. آن حضرت از سال ۱۴۸ه. ق يعنى زمانى كه ۲۰ سال داشت تا سال ۱۸۳ ه. ق كه در سن ۵۵ سالگى به شهادت رسيد، عهده دار منصب امامت و پيشوايى مردم بود. به اين ترتيب او زمان حكومت تعدادى از فرمانروايان عبّاسى را درك كرد. دوران امامت ايشان در زمان سلطنت منصور و همچنين تمام مدّت سلطنت مهدى (۱۰ سال) وسلطنت هادى (يك سال) و زمانى طولانى از حكومت هارون الرشيد بود. حكومت بنى عبّاس در اين زمان، دوران شكوه و عظمت خود را طى مى كرد تا آنجا كه دوران حكومت هارون الرشيد را عصر طلايى نام نهاده بودند. بى گمان شوكت واقتدار كشوراسلامى در اين دوره با دورانهاى پيشين بسيار تفاوت داشت و قابل مقايسه نبود.

درست در همين زمان و در دورانى كه امام كاظمعليه‌السلام ، منصب امامت وپيشوايى را عهده دار شده بود، جنبش مكتبى نيز تا حدودى نيرو يافته بود واين امر به آن حضرت اجازه مى داد كه دست اندركار ايجاد انقلابى گسترده وفراگير شود، امّا با وجود اين، گويى تقدير از ظهور انقلاب جلوگيرى مى كرد وموفقيّت و پيروزى آن را به تأخير مى انداخت.

در روزگار حكومت هارون الرشيد، مبارزه ميان دستگاه عبّاسى وجنبش مكتبى، به اوج خود رسيده بود. از برخى نصوص و حوادث تاريخى مى توان چنين استنباط كرد كه نقشه انقلاب آماده بود و دستگاه عبّاسى، با آنكه در عصر طلايى خويش به سر مى برد، امّا در سركوب ونابودى اين انقلاب با شكست رو به رو شده بود، زيرا شمار هواخواهان و ياوران جنبش مكتبى نه تنها در ميان مردم رو به افزايش گذارده بود. بلكه اين موج به بزرگان دولت رسيده و دامنگير آنان نيز شده بود و آنان نيز تا اندازه اى به جنبش مكتبى تمايل نشان مى دادند. شايد تلاش مأمون، جانشين هارون الرشيد، براى تقرّب جستن به بيت علوى وءبويژه به امام على بن موسى الرضاعليهما‌السلام كه هارون پدر ايشان (امام موسى كاظمعليه‌السلام ) رابه شهادت رسانده بود، تا حدودى از گرايش سران و رجال دولت به جنبش اسلامى پرده بردارد.

حوادثى كه مى توانند ما را به اين واقعيّت هدايت كنند، عبارتند از:

احاديثى در دست است كه نشان مى دهد مقدّر آن بوده كه امام هفتم دست به كار قيام شود و حتّى در ميان شيعه اين سخن گفته مى شود كه امام كاظم، قائم آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله است و نمى ميرد تا آنكه، خداوند زمين را به دست او، پر از عدل و داد كند، پس از آنكه پر از ظلم و ستم شده است.

از ابوحمزه ثمالى نقل شده است كه گفت به ابو جعفر (امام باقر) گفتم:امام على مى فرمود: «تا هفتاد بلاست و مى فرمود: پس از بلا، رفاه وراحت است». اكنون هفتاد سال گذشت، امّا روى رفاه و راحت نديدم؟

امام باقر پاسخ داد: اى ثابت! خداوند تعالى وقت اين امر (قيام قائم) را در هفتاد تعين كرده بود، امّا چون امام حسينعليه‌السلام به قتل رسيد، خشم خدا بر زمينيان شدّت گرفت و قيام را «۱۴۰» سال عقب انداخت.

پس ما (اين سخن را) با شما گفتيم و شما آن را فاش كرديد و نقاب ازراز بر گرفتيد. خدا هم قيام را به تأخير انداخت و بعد از اين وقتى معين براى قيام در نزد ما قرار نداد و خداى آنچه را خواهد محو مى كند و آنچه را خواهد نگه مى دارد و ام الكتاب نزد اوست.

ابو حمزه ثمالى گويد: اين سخن را به امام صادق گفتم.

آن حضرت نيزفرمود. آرى اينچنين است.

در اين باره از داوود الرقى روايتى است. او گويد: به ابوالحسن الرضا عرض كردم فدايت شوم به خدا سوگند در باره امر تو (امامت) در دلم چيزى نيست جز حديثى كه ذريج از ابو جعفر (امام باقر) روايت كرده است. آن حضرت پرسيد: آن حديث چيست؟

گفتم: ذريج مى گويد كه از ابو جعفر شنيدم كه مى فرمود: «هفتم ما، قائم ماست، اگر خدا بخواهد».

امام رضاعليه‌السلام فرمود: «تو راست مى گويى و نيز ذريج و ابو جعفرعليه‌السلام هم درست گفته اند».

عرض كردم: به خدا سوگند ترديد و گمانم افزون شد. آن حضرت به من فرمود: اى داوود بن ابى كلده! تو را به خدا اگرموسى پيامبر به آن عالِم نمى گفت: «اگر خدا بخواهد مرا بزودى ازصابران مى يابى» او از كارهايى كه آن عالِم انجام مى داد، سؤال نمى كرد. ابو جعفرعليه‌السلام نيز اگر نگفته بود اگر خدا بخواهد چنان مى شد كه آن حضرت فرموده بود.

ابو حمزه گويد: در اينجا به سخن او يقين آوردم.

طرفداران جنبش مكتبى در اين باره سخنان بسيارى نقل مى كردند تاآنجا كه خبر به گوش دستگاه حاكمه رسيد و در جامعه شيوع يافت.

در پى شيوع اين خبر گروهى از افراد مكتبى دستگير شدند و امام كاظمعليه‌السلام نيز به زندان افتاد و پس از مدّتى به شهادت رسيد».( ۹ )

انديشه قيام امام هفتمعليه‌السلام تا آنجا رواج يافت كه دستگاه پس از مسموم ساختن آن امام و به شهادت رساندن ايشان در سياهچالهاى زندان بغداد، از آن به عنوان اعلاميه اى تبليغاتى بر ضدّ جنبش مكتبى بهره بردارى كرد.

به اين صورت كه همه مى دانستند كه قائم نمى ميرد تا آنكه زمين را پس ازآنكه از ظلم وبيداد پر شد، از عدل و داد بنا كند واينك اين امام هفتم است كه از دنيا رفته است، بنابر اين او قائم منتظر نيست!!

دستگاه حاكم مى خواست با اين تلاشها وجود تناقض را در سخنان رهبران جنبش نشان دهد. از اين رو مأموران حكومت بر سر نعش امام كاظمعليه‌السلام بانك سر دارند كه: «اين موسى بن جعفراست كه رافضه مى پندارد او نمى ميرد. بدو بنگريد» مردم هم بر نعش امام نگريستند.( ۱۰ )

واقعيّت آن است كه شكست انقلاب يا تأخير آن و شهادت امامى كه به انتظار رهبرى او بودند، ضربات سختى به برخى از هواخواهان واعضاى جنبش وارد مى كرد و امتحان دشوارى براى آنان بود. اگرحكمت و فلسفه اين امر بعداً آشكار نمى شد، حكمت اين بود كه اوضاع سياسى پس از مرگ هارون، بدون خونريزى، به نفع آنان تغيير كرد.

برخى از سود جويان و شيفتگان رياست يا ثروت، از اين ضربه استفاده كردند و به ساده لوحان چنين گفتند كه موسى بن جعفرعليهما‌السلام نمرده و نمى ميرد تا آنكه قيام كند.

امام على بن موسى الرضا در برابر اين مذهب ايستادگى و مجاهدتهاى بسيار نشان داد تا سر انجام -اين مذهب- از بين رفت و جز نامى در تاريخ از پس خود بر جاى ننهاد.

مثلاً حديثى از جعفر بن محمّد نوفلى آمده است كه گفت: خدمت امام رضاعليه‌السلام ، كه در پل اربق( ۱۱ ) بود، رسيدم و به او سلام دادم. سپس نشستم وگفتم: فدايت شوم برخى گمان مى كنند كه پدرت زنده است.

فرمود: دورغ گفتند. خدا لعنتشان كند اگر او زنده بود ميراثش تقسيم نمى شد وزنانش به نكاح ديگران در نمى آمدند. به خدا سوگند طعم شهادت را چشيد همچنان كه على بن ابى طالبعليه‌السلام آن را چشيد.( ۱۲ )

بدين سان رويارويى ميان دستگاه قدرت عبّاسى و جنبش مكتبى به اوج خود رسيد و اگر آن راز (قيام امام) فاش نمى شد و حكومت اقدام به حبس امام موسى كاظمعليه‌السلام نمى كرد، انقلابى فراگير و مجهز طرح ريزى مى گشت. پيش از اين، در همين خصوص مدارك و شواهد تاريخى ارائه كرديم و اينك براى مزيد فايده و توضيح بيشتر، به نقل شواهد ديگرمى پردازيم:

حكومت هارون الرشيد، اوج وحشت و ترس

به خاطر اوجگيرى گرايشهاى مكتبى و افزون شدن احتمالات سقوطنظام عبّاسى هارون الرشيد دست به اقدامات وحشتناك بى نظيرى درتاريخ مبارزه ورويارويى ميان دستگاه قدرت عبّاسى و ائمه اهل بيتعليهم‌السلام ، زد.

تقيّه، مبارزه مخفيانه، در زمان امام موسى كاظم به اوج خود رسيده بود وچه بسا ملقب ساختن او به لقب «كاظم » به شيوه حيات آن حضرت به صورت تقيّه و فرو خوردن خشم و غيظ در برابر دردها و فشار اشاره داشته باشد.

ساير القاب آن حضرت نيز نمايانگر خصوصيّات دوران وى هستند. شيعيان حضرتش را با القاب «العبد الصالح » و «النفس الزكيّه » و «صابر » مى خواندند، همچنين تنوع كنيه آن حضرت، بر سرّى بودن حركت دردوران ايشان دلالت مى كند. شيعيان، امام كاظم را با كنيه هاى «ابو الحسن »، «ابو على »، «ابو ابراهيم » و بنابر قولى «ابو اسماعيل » نيز مى خواندند.

امام موسى كاظم دير زمانى در زندانهاى بنى عباس به سر برد و شهادت فاجعه آميز حضرت را جز با شهادت امام حسينعليه‌السلام نمى توان برابردانست. اين امر حاكى از آن است كه دستگاه حاكم از قيام حضرت كاظم در برابر ظلم و ستم خود، بسيار هراس داشت. ديگر هيچ يك اززمامداران طاغوتى و خود سر نمى خواستند اشتباهى را كه يزيد بن معاويه در كشتن سيد الشهداء بصورت علنى، مرتكب شده بود دو باره تكرار كنند بلكه آنان ترجيح مى دادند ائمه را با ترور از ميان بردارند تا در برابر مردم مسلمان كه هميشه نسبت به اهل بيتعليهم‌السلام ارج و احترام و محبّت قائل بودند، خود را بى گناه و بى تقصير جلوه دهند.

حتّى هارون كه امام كاظم را در زندان خود به شهادت رساند، كوشيداز ريختن خون آن حضرت برائت جويد و چنين جلوه دهد كه امام كاظم به مرگ طبيعى از دنيا رفته و يا سندى بن شاهك، رئيس پليس او، بدون كسب اجازه از وى، آن حضرت را به قتل رسانده است.( ۱۳ )

از اينجا در مى يابيم كه حكومت اگر از جانب امام كاظمعليه‌السلام ، كه كانون مبارزه بود، خيالش آسوده مى شد اقدام به كشتن آن حضرت نمى كرد.

افزون بر آنكه دستگاه حاكم، به آرامى و به تدريج، بسيارى ازرهبران خاندان علوى را به قتل رساند.