• شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4009 / دانلود: 3194
اندازه اندازه اندازه
زندگی نامه ثامن الأئمّه حضرت علی بن موسی (علیه السلام)

زندگی نامه ثامن الأئمّه حضرت علی بن موسی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

خوى پاك

از اين روح پاك، خلق و خويى بزرگ به چشم مى خورد كه كتابهاى تاريخ شمه اى از آن را براى ما بازگو كرده اند.

و مگر نه اين است كه بوى خوش نشانه گل و نور، نشانه خورشيد است؟ و آيا ايمان چيزى جز عشق و نشانه عشق چيزى جز همين اخلاق نيكوست؟!

آن حضرتعليه‌السلام در قلّه فروتنى و خوش رفتارى با مردم بود. ابراهيم بن عبّاس در اين باره چنين مى گويد: هرگز نديدم كه امام رضا در گفتار خودبه كسى بى احترامى كند. هيچ گاه نشد سخن كسى را قطع كند و اجازه مى داد تا شخص خود از گفتار بازايستد و هرگز دست رد بر سينه كسى كه مى توانست حاجتش را روا كند، نمى زد.

هيچ گاه در برابر كسى كه روبه رويش نشسته بود پاهايش را درازنمى كرد وتكيه نمى داد.

هيچ گاه نديدم به غلامان و بردگان خود ناسزا گويد.

هرگز نديدم كه آب دهان به بيرون افكند و نديدم كه با قهقه بخندد بلكه خنده وى تبسم بود.

چون خلوت مى كرد و برايش سفره مى گستردند، بندگانش حتّى دربان ونگهبان با او بر سر سفره مى نشستند و غذا مى خوردند.

شبها كم مى خوابيد وبيشتر بيدار مى ماند. اكثر شبها از آغاز شب تا صبح احيامى گرفت

بسيار روزه مى گرفت و در هر ماه سه روز، روزه از وى فوت نمى شد. مى فرمود: اين روزه تمام روزگار است. او بسيار اهل نيكى كردن و دادن صدقه در نهان بود.

بيشتر در شبهاى تاريك صدقه مى داد. پس هر كس ادعا كند كه كسى را در فضل و بزرگى همچون وى ديده، باورش مكنيد.(۲۷)

از تواضع آن حضرت اين بود كه روزى به حمام وارد شد. مردى به اوگفت: مرا مشت و مال بده. امامعليه‌السلام پذيرفت. حاضران به مرد فهماندند كه اين شخص امام است.

در اين هنگام مرد زبان به پوزش گشود، امّاحضرت دل او را آرام كرد و همچنان به مشت و مال دادنش مشغول شد.(۲۸)

مردى از اهل بلخ كه همراه امام به خراسان مى رفت، مى گويد:

روزى سفره اى خواست و تمام بندگان خود را از سياهان و غير آنها براين سفره نشاند. عرض كردم: فدايت شوم! اى كاش مى فرموديد براى اينان سفره اى جداگانه بگسترانند. فرمود: خاموش باش و بدان كه پروردگار تبارك وتعالى يكى، مادر يكى پدر هم يكى است و جزا تنها بسته به اعمال آدمى است.(۲۹)

آن حضرت خوش نداشت غلامانش وقتى بر سفره نشسته اند به احترام او برخيزند و مى فرمود:

«اگر در حالى كه غذا مى خوريد بر بالاى سر شما آمدم برنخيزيد تا وقتى كه از خوردن فارغ شديد».(۳۰)

بسيار بردبار و بخشنده بود. در باره بردبارى آن حضرت نقل كرده اندكه يكى از فرماندهان بنى عبّاس به نام «جلودى» از سوى هارون الرشيدمأموريت يافت به مدينه برود و لباسهاى زنان خانواده ابو طالب را غارت كند و براى هر يك از آنان جز يك پيراهن باقى نگذارد.

«جلودى» فرمان هارون را به اجرا گذارد. اين امر موجبات خشم امام رضا را فراهم آورد، امّا بعداً هنگامى كه آن حضرت به ولايتعهدى مأمون برگزيده شد، جلودى به مخالفت برخاست و از بيعت با امام رضا ابراز ناخشنودى كرد.

مأمون بر او خشم گرفت و پس از آنكه دو نفر را پيش از او كشته بود، وى را نيز بيرون برد تا به قتل رساند.

همين كه او را در برابر مأمون حاضركردند امام رضا در نزد خليفه به ميانجيگرى برخاست و فرمود:

«يا اميرالمؤمنين! اين پيرمرد را به من ببخش».

«جلودى» خيال كرد كه امام نيز همدست مأمون است از اين رو مأمون را سوگند داد كه سخن امام را نپذيرد.

مأمون هم گفت: به خداسخن او را در باره تو نمى پذيرم، سپس دستور داد، تا گردنش را زدند.(۳۱)

او گشاده دست و بزرگوار بود. يكى از آداب وى در صدقات آن بود كه چون براى خوردن مى نشست، بشقابى مى آورد و آن را كنار سفره مى نهادو از گواراترين خوراكها قدرى در آن بشقاب مى گذارد و آنگاه دستورمى داد كه آن بشقاب را براى نيازمندان ببرند. سپس اين آيه را تلاوت مى فرمود:

( فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ) (۳۲)

«پس گردنه را نپيمود.»

آنگاه مى گفت:

«خداوند عزّ و جل مى دانست كه هر انسانى قادر به آزاد كردن بنده نيست، بنابر اين راه بهشت را براى آنان از طريق اطعام قرار داد».(۳۳)

در روز عرفه تمام دارايى خويش را در خراسان بخشيد. فضل بن سهل به او گفت: براستى اين زيان است.

امامعليه‌السلام فرمود: «بلكه اين استفاده است كارى را كه پاداش و كرم درپى دارد، زيان مدان».(۳۴)

هر گاه چيزى مى بخشيد، تلاش مى كرد مبادا آبرو و شخصيّت فرد رالكه دار كند. داستان زير به ما مى آموزد كه چگونه خالصانه صدقات خودرا براى خداوند قرار دهيم و از منّت گذاردن و برترى جويى در اين باره، پرهيز كنيم.

اليسع بن حمزه روايت كرده است:

«من در مجلس امام رضا نشسته بودم و با او سخن مى گفتم. خلق بسيارى گرد او را گرفته بودند و از حلال و حرام مى پرسيدند. در اين هنگام مردى بلندبالا و گندمگون وارد شد و گفت:

السلام عليك اى فرزند رسول خدا. مردى هستم از دوستداران تو و پدران واجدادتعليهم‌السلام از حج بازمى گردم در حالى كه نفقه ام را گم كرده ام و چيزى ندارم كه حتّى به منزل بروم.

پس اگر صلاح بدانى مرا به شهرم روانه سازى. پس چون به ديار خويش رسيدم به جاى تو آن پول راصدقه خواهم داد. چون من مستحق گرفتن صدقه نيستم.

امام به اوفرمود: بنشين. خداى رحمتت كند! سپس به مردم روكرد و با آنان درسخن شد تا اينكه مردم از محضرش پراكنده شدند و تنها همان مرد و سليمان جعفرى و خيثمه و من در نزد او باقى مانديم.

امام فرمود: آيا اجازه مى دهيد داخل شوم سليمان به او پاسخ داد:خداوند فرمان تو را مقدّم داشت پس امامعليه‌السلام برخاست و به اتاق رفت وچندى درنگ كرد و سپس بيرون آمد و در را بست و دستش را از بالاى در برون آورد و فرمود: آن مرد خراسانى كجاست؟

مرد گفت: من اينجاهستم. امامعليه‌السلام به او فرمود: اين دويست دينار را براى خرجى خود بگيرو بدان تبرك كن و از جانب من با اين پول صدقه مده وبيرون شو تا نه من تو را ببينم و نه تو مرا.

پس مرد بيرون شد. سليمان به امام رضا عرض كرد: فدايت شوم رحم آوردى و كار نكو كردى. پس چرا چهره ات را از او پوشاندى؟

امام پاسخ داد:

از بيم اينكه مبادا چون حاجتش را روا ساختم ذلّت سؤال و تقاضا رادر سيمايش ببينم. آيا مگر سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نشينده اى كه فرمود:آنكه نهانى حسنه دهد، برابر با هفتاد حج است و آنكه بدى را فاش مى سازد، خوار و بى ياور است و آنكه بدى را نهان بدارد، بر وى ببخشند، آيا قول اوّل را نشينده اى كه مى گويد:

متى آته يوماً لأطلب حاجةً

رجعت الى أهلى و وجهى بمائه(۳۵)

آن حضرت ۳۰۰ درهم به ابونواس بخشيد و چون جز اين پولى نداشت استرى را كه خود بر آن سوار مى شد نيز بدو هديه كرد.

همچنين آن حضرت ۶۰۰ دينار به دعبل خزاعى بخشيد و از وى پوزش هم طلبيد.

بسيار صدقه مى داد و بيشتر در شبهاى تاريك و بصورت پنهان بدين كار مبادرت مى ورزيد.(۳۶)

آن حضرتعليه‌السلام قوى هيكل و پرهيبت بود.

هر نيازمندى كه نزد وى مى آمد مبهوت شكوه و هيبت او مى شد، امّا او خود در رفع نياز آنان پيشقدم مى شد. اكنون گوشه اى از فضل ودانش آن حضرت را يادآورمى شويم.

امام دانش خود را آنچنان كه بايد جارى ساخت.

افق هاى علم امام

چهار تن از امامان شيعه فرصت نشر اسلام را پيدا كردند. اين چهار تن عبارت بودند از امام على، امام باقر، امّا جعفر صادق و امام رضاعليهم‌السلام .

اگر چه تمام ائمه در اين مهم كوششهايى بخرج داده اند، اما شرايط براى اين چهار تن بيش از ديگران آماده بود.

پيش از اين، در شرح زندگانى و سيماى امام باقر از علم ائمه و منابع متعدد آن سخن گفتيم و در اينجا نيازى به تكرار آن نمى بينيم و در اينجا تنها در باره افق هاو كرانه هاى علم و دانش امام رضا كه از احاديث آن حضرت به دست مى آيد، به بحث و گفتگو مى پردازيم.

يقطينى روايت كرده است:

چون مردم در امامت امام رضا اختلاف نظر پيدا كردند مسائلى را كه از آن حضرت پرسيده بودند و پاسخهايى كه او داده بود گرد آوردند، كه به ۱۵ هزار مسأله رسيد.(۳۷)

امامعليه‌السلام خود يك بار فرمود: «در روضه مى نشستم. در مدينه علماى بسيارى بودند و هرگاه يكى از آنان از پاسخ در مى ماند به من اشاره مى كردو مسائلى را پيش من مى فرستاد و من بدانها پاسخ مى گفتم».(۳۸)

امام در حالى كه تنها بيست و اندى از عمر شريفش مى گذشت، درمسجد رسول خدا مى نشست و فتوا مى داد.

براى آنكه با نقش امام رضا در اين باره بيشتر آشنايى حاصل كنيم بايد اندكى به عقب بازگرديم.

حزب عبّاسى كه پس از خلاء سياسى ناشى از عدم سلطه اموى، برگرده مسلمانان سوار شده بود خود را در برابر جريانهاى سياسى مخالف يافت.

اين جريانها بر فكر و انديشه تكيه داشتند و به نظريات فرهنگى و علمى مسلّح بودند. در مقدّمه جريانها بايد از جريان علوى ياد كرد. اين جريان علاوه بر رهبرى مردم در مسائل فكرى، رهبرى مخالفتهاى سياسى را نيزدر دست داشت.

حزب عبّاسى كه در خلاء فكرى كُشنده اى به سرمى بردچاره اى جز اين نيافت كه در صدد كاوش از منابع فكرى خارجى برآيدوبر همين اساس بود كه نهضت ترجمه را نيرو بخشيد و پيش از پرداختن به كتابهاى علمى به ترجمه كتابهاى فلسفى توجّه كرد.

اين حركت موجب اضطراب فكرى و آشفتگى فرهنگى امّت اسلامى شد و وحدت امّت را باخطر روبه رو ساخت. عوامل متعددى در پديدآوردن اين خطر نقش داشتند:

اوّلاً : دور نگه داشتن متفكران از مسائل و مشكلات سياسى.

ثانياً : ازدياد نافرمانى هاى سياسى و جنگهاى داخلى كه طبعاً امّت رابه نگرانى فكرى بيشتر مى كشانيد.

ثالثاً : وجود جريانهاى ناآشنا كه هدف آنها تباه كردن فرهنگ جامعه و مبارزه با اسلام به نام اسلام بود. اين امر از طريق حركتهاى سياسى مرتبط با كفّار تغذيه مى شد.

در دوران خلافت مأمون، اين اضطراب فكرى به اوج خود رسيدوهمين مسأله موجب شد تا امام رضاعليه‌السلام عهده دار برخورد با آن شود.

انتقال آن حضرت به پايتخت ديار اسلام و پذيرفتن ولايتعهدى مأمون، باعث شد كه وى در متن برخوردهاى فكرى قرار بگيرد.

امام رضا با ارباب ملل ومذاهب گوناگون، مناظره هاى بسيارى ترتيب داد. اين مناظره ها توسّط علماى بزرگوار ما، همچون شيخ صدوق رحمه الله، در كتابهاى مستقلى مثل عيون اخبار الرضا به رشته تحرير درآمده است.

هنگامى كه در سخنان و دلايل امام رضا در مقابل مخالفان دقيق مى شويم، آنها را بسيار علمى و عميق مى يابيم.

اين خصوصيات خودبيانگر سطح فرهنگى روزگار آن حضرت است، زيرا ائمهعليهم‌السلام نيز همچون پيامبرانعليهم‌السلام متناسب با عقول مردم و در حدّ افكار و انديشه هاى آنان، با آنها سخن مى گفتند.

همچنين از تأمل در سخنان آن حضرت در مى يابيم كه وى در صددبرخورد با تشكيكها و ترديدهايى بوده كه از سوى دشمنان، به ويژه جنبه عقلانى احكام آن، انتشار مى يافته است.

از همين روست كه احاديث بسيارى از امام رضا در خصوص علل وفلسفه شرايع و حكمتهايى كه درپس احكام دينى نهفته، نقل شده است.

دسته اى ديگر از سخنان درخشان آن حضرت به امور مربوط به زندگى اختصاص دارد. رساله طبى آن حضرت موسوم به «طب الرضا » جزوهمين دسته است.

يكى از ويژگيهاى حيات علمى امام رضا آن است كه سخنان آن حضرت در تمام محافل اسلامى مورد قبول واقع مى شد. به نظر نگارنده حتّى ورودامامعليه‌السلام به شهر نيشابور، يكى از پايتخت هاى علمى جهان اسلام در آن روزگار، نمودار توجّه و اهتمام علماى اسلام به احاديث امام رضامى تواند باشد.

اجازه دهيد به اين ماجراى شگفت انگيز گوش بسپاريم:

امام رضاعليه‌السلام در سفر خود كه منجر به شهادت او شد، به نيشابور قدم نهاد. او در كجاوه اى كه بر استرى سياه و سپيد قرار داشت و ركابى از نقره خالص بر آن بود، نشسته بود.

دو تن از پيشوايان و حافظان احاديث نبوّى، ابوزرعه و محمّد بن اسلم طوسى، كه خدايشان رحمت كند، دربازار با آن حضرت برخورد كردند و گفتند:

اى سرور فرزند سروران، اى امام فرزند امامان، اى از تبار طاهره رضيه، اى چكيده پاك نبوّى! به حق پدران پاك و اجداد بزرگوارت، سيماى مبارك و خجسته ات را به ما بنمايان و حديثى از پدرانت و ازجدّت (رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى ما روايت كن.

امام فرمود تا استر را نگه دارند. سايبان را كنار زد و چشمان مسلمانان به ديدن رخسار مبارك و خجسته اش روشن گرديد. دو سر گيسوان اوهمچون گيسوان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود. مردم از هر صنف و طبقه اى بر پاى ايستاده بودند.

عدّه اى فرياد مى زدند و گروهى مى گريستند و دسته اى جامه چاك مى زدند و برخى چهره در خاك مى ماليدند. گروهى پيش مى آمدند تا افسار استر او را به دست گيرند وعدّه اى هم به طرف كجاوه گردن مى كشيدند. روز به نيمه رسيده بود. سيل اشك جارى شد و صداهافروخوابيد و پيشوايان و قاضيان بانگ برآوردند:

«اى جماعت بشنويد و به ياد بسپريد و با آزردن عترت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، او را ميازاريد و خاموش باشيد».

آنگاه امام رضا حديث زير را براى آنان ايراد فرمود.

۲۴ هزار قلمدان بجز مركب دانها در آن روز شمرده شد. ابوزرعه رازى و محمّد بن اسلم طوسى آماده نوشتن حديث رضا امام شدند.

پس آن حضرت فرمود: «حدثنى ابى موسى بن جعفر الكاظم قال:حدثنى ابى جعفر بن محمّد الصادق قال: حدثنى ابى محمّد بن على الباقر قال: حدثنى ابى على بن الحسين زين العابدين قال: حدثنى ابى الحسين بن على شهيد ارض كربلاء قال: حدثنى ابى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب شهيد ارض الكوفه قال: حدثنى اخى و ابن عمى محمّد رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قال: حدثنى جبرئيلعليه‌السلام قال سمعت رّب العزة سبحانه و تعالى يقول:

«كَلِمَةُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنى، فَمَنْ قالَها دَخَلَ حِصْنى، وَمَنْ دَخَلَ حِصْنى أَمِنَ مِنْ عَذابى

صدق اللَّه سبحانه و صدق جبرئيل و صدق رسول اللَّه و الائمةعليهم‌السلام .

استاد ابوالقاسم قشيرى گويد: «اين حديث با اين سند به يكى ازاميران سامانى رسيد.

او اين حديث را با طلا بنوشت و وصيّت كرد كه آنرابا وى به خاك سپارند. چون بمُرد در خواب ديده شد.

از او سؤال كردند، خداوند با تو چه كرد؟

پاسخ داد: خداوند مرا با گفتن لا اله الَّا اللَّه وتصديق خالصانه ام به رسالت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نوشتن اين حديث به طلا از روى تعظيم و احترام مرا آمرزيد.(۳۹)

بخش دوم: دوران امامت و رنج ها

امام رضاعليه‌السلام در دو دوره مختلف زندگى كرد. دوره خلافت هارون الرشيد كه يكى از سخت ترين دورانها بر اهل بيت بود.

و در شرح سيره امام كاظمعليه‌السلام خوانديم كه عبّاسيّان چگونه بر پيروان اهل بيت سختگيرى مى كردند و امام را مى آزردند و او را از خانه اش كه در كنار قبر جدّبزرگوارش بود به بصره و از آنجا به بغداد بردند.

امام هفتم هميشه يا به اقامت جبرى محكوم بود و يا در سياهچالهاى تاريك بسرمى برد تا آنكه سرانجام با زهرى كه به حضرت خوراندند، مظلومانه به شهادت رسيد.

امام رضا در چهار سال نخست از امامت خويش، همچون پدر بزرگوارش جام تلخ درد و رنج را سركشيد. دو ماجراى زير سرشت اين دردهاورنجها را نمودار مى سازد:

۱ - ابوصلت هروى روايت مى كند كه روزى امام رضا در منزل خويش نشسته بود كه پيك هارون بر او وارد شد و گفت: نزد خليفه حاضرشويد. امام برخاست و به من فرمود:

اى ابا صلت! او (هارون) مرا در اين وقت نمى خواند مگر آنكه كارمهمى در ميان باشد. به خدا سوگند امكان ندارد با من بدى كند به خاطرسخنى كه از جدّم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من رسيده است.

ابا صلت گويد: من نيز با امام رضا خارج شدم و نزد هارون رفتيم. چون امام رضا به هارون نگريست اين حرز را خواند (حرز را ذكر مى كند) چون روبه روى هارون قرار گرفت، خليفه بدو نگريست وگفت: اى ابوالحسن! ما فرموديم تا صد هزار درهم به تو بدهند.

نيازمنديهاى خانواده ات را هم بنويس. چون امام رضا از نزد او برمى گشت، هارون كه با نگاه او را از پشت تعقيب مى كرد، گفت: من اراده كردم و خدا هم اراده كرد و اراده خدا بهتر بود.

يحيى برمكّى، به هارون پيشنهاد داد كه امام رضاعليه‌السلام را بكشد، امّاهارون اين كار را سخت و دشوار شمرد و به او گفت: گويا تو مى خواهى همه آنان را بكشى.

۲ - پيشتر گفتيم كه جلودى از سوى هارون مأموريت يافت كه به محلّ سكونت اهل بيت رفته، خانواده آن حضرت را غارت كند. چون هارون ازدنيا رفت و ميان وارثان هارون نزاع و اختلاف در گرفت، امام با آزادى نسبى فعاليت خود را آغاز كرد.

هارون سه تن از پسرانش، امين و مأمون و مؤتمن را به ترتيب به ولايتعهدى برگزيده بود. او چون از ميل و گرايش عبّاسيّان به امين كه تحت پرورش مادرش زبيده قرار داشت، مطلع بود بر جان مأمون مى ترسيد. او مأمون را براى اداره امور كشور شايسته تر مى ديد و از همين رو برخى از مناصب دولتى را به عهده وى گذارده بود.

ايرانيان كه على رغم كنار رفتن برامكه هنوز در دستگاه دولت عبّاسى از نفوذ و قدرت برخوردار بودند به مأمون گرايش داشتند، زيرا مادرمأمون ايرانى ودست پرورده ايرانيان بود.

اين بود كه ابرهاى طوفان زاى فتنه در آسمان امّت اسلام گرد آمدندومرگ زودرس هارون در خراسان، پيش از آنكه اوضاع كشور سر و سامان يابد، زودتر از انتظار آتش فتنه را برافروخت. همراهى نمودن و نزديك بودن مأمون با پدرش كه به اشاره فضل بن سهل تحقيق مى يافت نقش بارزى در فتنه ياد شده داشت.

امين، چه بسا به اشاره برخى از فرماندهان عبّاسى خود فوراً مأمون را خلع وپسرش را به عنوان وليعهد تعيين كرد. طبيعى بود كه اين عزل و نصب از سوى مأمون، مردود شمرده شود.

خوددارى مأمون، امين را واداشت كه برخى از فرماندهان خود را براى دستگيرى مأمون روانه سازد تا وى را دست بسته به محضرش آورند.

برخى از سران سپاه مأمون، بويژه ايرانيان، مأمون را به سرپيچى ازامين تشويق مى كردند. مأمون نيز سخنان آنان را پذيرفت و در نتيجه ميان دو برادر جنگى درگرفت كه سرانجام به خلع امين از مقام خلافت و به قدرت رسيدن مأمون انجاميد.

اين جنگ، نخستين نبرد ميان عبّاسيّان بود كه از بدترين جنگهاى داخلى مسلمانان به شمار مى آيد. اين جنگ اعتماد مردم را به نظام سياسى حاكم بر آنها متزلزل كرد و مخالفان را بر انقلاب و شورش عليه اين نظام تشويق كرد. در همين برهه است كه مى بينيم در گوشه اى از كشورمردم انقلاب كرده و حاكم را خلع مى كنند و با يكى از علويّان دست بيعت مى دهند.

مهم ترين و بزرگ ترين اين انقلاب ها جنبش ابوالسرايا در كوفه بود كه از سوى كسى به نام السرى بن منصور رهبرى مى شد. وى پرچم زعامت رابراى يكى از فرزندان امام حسن مجتبى به نام محمّد بن ابراهيم بن اسماعيل به اهتزاز در آورده بود.

اين انقلاب فراگير شد و شعاع آن تا كوفه و واسط و بصره و حجاز و يمن امتداد يافت. سپاهيان بنى عبّاس به رويارويى با اين انقلاب پرداختند. نبردهاى سخت و خونينى در گرفت و سرانجام عبّاسيّان با حيله و نيرنگ توانستند آتش اين انقلاب را فروبنشانند.(۴۰)

در مكّه، محمّد فرزند امام جعفر صادقعليه‌السلام قيام كرد، برخى با وى به نام خليفه بيعت كردند و او را اميرالمؤمنين خواندند.

انقلابهاى ديگرى هم در شام و مغرب روى داد كه خود نشانگر تزلزل اوضاع بود تا آنجا كه مردم به مأمون بيعت نمى كردند، تا او پس ازجنگهاى متعدد كه موجب كشتار صدها هزار مسلمان گرديد پايه هاى حكومت خود را محكم نموده به بغداد بازگشت.

چنانكه پيشتر هم گفتيم ويژگى عصر مأمون رشد جريانهاى فكرى بيگانه اى بود كه به هدف متزلزل كردن نظام فرهنگى امّت، در جامعه رواج مى يافت. اين امر نتيجه طبيعى نهضت "ترجمه" بود كه عبّاسيّان بدون هيچ آگاهى و بينشى، به ترويج آن مى پرداختند.

همچنين فرماندهان سپاه كه ركن اصلى نظام بودند، هيچ اعتمادى به نظام مأمون نداشتند. هرثمة بن حازم، يكى از رهبران سپاه، خطاب به مأمون مى گويد: «اى امير المؤمنين آنكه دروغت مى گويد هرگز خير تو رانمى خواهد و آنكه به تو راست مى گويد هرگز خيانتت نمى كند. فرماندهان را جرأت خلع مده كه تو را خلع مى كنند و آنان را به نقض پيمان سوق مده كه پيمان و بيعت تو را خواهند شكست.(۴۱)

شايد بتوان به تمام اينها، حالت گستاخى و ريخت وپاشى را كه ميان دولتمردان و افراد نزديك به دستگاه آنها شايع و حاكم بود، نيز افزود.

نظام خود براى سرگرم ساختن دولتمردان از توجّه و پرداختن به حقايق تلخى كه مسلمانان در آن به سرمى بردند، بدين حالت دامن مى زد. اگر تاديروز خاندان برمك، شهسواران اين ميدان بودند، اينك خاندان سهل جاى آنان را گرفته اند و آنچه برخى مؤرّخان در باره ازدواج خليفه باپوران و اسراف و تبذيرهايى كه در اين ميانه به انجام رسيده بود، مى گويند خود بر اين نكته گواهى مى دهد.

امام رضا و مبارزه با فساد

هنگامى كه در سوره هود يا ديگر سوره هاى قرآنى كه داستان رسالت پيامبران سلف را بازگو مى كند مى انديشيم، در مى يابيم كه تمام پيامبران در مقابل فساد و به ويژه فسادى كه در ميان قومشان شيوع داشت، به مبارزه برخاستند.

آنان هر فساد سياسى يا اجتماعى يا اقتصادى و يا فكرى رامنتهى به گمراهى و شرك وكفر قلمداد مى كردند و از همين رو خدا را به ياد مردم مى آوردند و آنها را از عذاب خداوند در دنيا و عقابش در آخرت بيم مى دادند، زيرا اين شيوه، راه اصلاح انسان و بازداشت او از ارتكاب هرگونه جرم و فساد است.

ائمه نيز به راه پيامبران مى رفتند. آنان با تمام انواع و اشكال فساد با همين وسيله، به مبارزه برمى خاستند. امام رضاعليه‌السلام نيز همچون اجداد خود فرزندان مخلص امّت را در اين راه هدايت كرد و در راه خدا متحمّل هر گونه آزار وشكنجه شد.

او حكومت جاهليّتى را كه عبّاسيّان به نام اسلام بنيان نهاده بودند، مردود شناخت و آن را كلاً حكومتى غاصب، ستمگر و فاسد معرفى كرد.

وى با جريانهاى فكرى مخالف با اصول اسلامى به رويارويى برخاست و با استفاده از تعاليم آيين اسلام با فساد اخلاقى امّت به ستيز پرداخت.

امامعليه‌السلام در اين مبارزات تنها نبود بلكه گروهى از نخبگان امّت وبرگزيدگان ودانشمندان و فرزانگان و رهبران فداكار كه پيروان اهل بيت بودند، وى را همراهى مى كردند.

پيش از اين خوانديم كه ائمه چگونه و با چه شيوه اى امّت را رهبرى مى كردند.(۴۲)

امّا در اينجا سزاوار است اندكى در باره حادثه اى كه براى مؤرخان اين پرسش را ايجاد كرده است و به نظر ما نقطه درخشانى در زندگى امام رضاو نقطه عطفى در حركت شيعه به شمار مى آيد، سخن بگوييم. پرسش اين است:

چرا آن حضرت ولايتعهدى مأمون را پذيرفت؟

پيش از هر چيز بايد اين پرسش را نيز مطرح كنيم كه:

چه عواملى خليفه عبّاسى را واداشت تا چنين گام بزرگ و جسورانه اى بردارد؟!

مأمون در انديشه تقرّب به امام

آيا مأمون كه از مادرى پارسى زاده و در دامان هواخواهان بيت علوى پرورده شده بود و از تاريخ اسلام آگاهيهاى بسيار داشت و در علم كلام چيرگى حاصل كرده بود، يك شيعى تمام عيار بود؟

آيا انتخاب امام رضا از سوى او به ولايتعهدى، ابتدا با انگيزه اى سالم صورت پذيرفت و بعداًوى از تصميم خود منصرف شد و آن حضرت را با زهر مسموم كرد، زيراچنان كه پدرش هارون روزى به وى گفته بود، سلطنت عقيم است و اگرروزى (امام) على بن موسى الرضا با وى به منازعه بر مى خواست حكومت را از او مى گرفت؟

يا اينكه انتخاب امام رضاعليه‌السلام به ولايتعهدى، نقشه اى بود كه ازجانب فضل بن سهل و همدستان او طرح ريزى شده بود و مأمون بدون هيچ التفاتى نقشه آنها را پذيرفت و سپس به عواقب آن پى برد و از تصميم خود بازگشت و فضل را در حمام ترور كرد و با دادن زهر به امام رضا، آن حضرت را به شهادت رساند؟

يا اينكه اين نقشه از سوى شخص مأمون و برخى از سران طراحى شده بود وتنها يك بازى سياسى به شمار مى آمد؟

آيا تمام اين احتمالات ممكن بوده است. نگارنده با مطالعه در تاريخ به دليلى كه بطور قطع بر يكى از اين احتمالات دلالت كند، دست نيافته است، افزون بر آنكه ما بايد تمام عوامل تاريخى را بشناسيم و به هنگام تفسير يك پديده معيّن، همه اين عوامل را دقيقاً در نظر بگيريم، زيراچنين عواملى در حيات ما با يكديگر هماهنگى دارند و كلاً حيات معاصرما را مى سازند.

بنابراين چرا باور نكنيم كه گذشته هم مانند حال بوده وتمام عوامل مؤثر در حيات انسانى، در ساختن آن نقش داشته اند؟

از اين رو نگارنده به اين نظر اعتقاد دارد كه پيشينه فرهنگى مأمون وشرايط سياسى و نيز ديدگاه همدستان و محرمان وى در طرح ريزى اين نقشه گستاخانه بسيار تأثير داشته اند، آن چنان كه اگر يكى از اين عوامل كم مى شد مأمون به چنين كارى دست نمى زد.

اين سخن بدان معنى است كه انقلاب مأمون عليه امام رضا، پس ازتحوّل و تغيير شرايط سياسى، به وقوع پيوست. مأمون به معنى واقعى كلمه شيعه نبود.

بلكه تابعيّت وى از اهل بيت و تعبّد او در اطاعت ازخدا، از برخى انديشه هاى شيعى همچون برتر دانستن اميرمؤمنانعليه‌السلام برساير خلفا و اعتقاد به خيانت معاويه و نظاير آنها مايه مى گرفت. امّااعتقاد به موارد ذكرشده، در نظر ائمهعليهم‌السلام فرد را شيعى نمى كند.

از طرفى او خليفه بود و پيش از آنكه در پى جستجوى اصول ارزشها باشد به دنبال يافتن قدرت و دفاع از آن بود.

شايد پدرش، هارون، همچون ديگر زمامداران خودسر، كه در نزدفرزندان و محرمان راز خود به حقانيّت مخالفانشان اعتراف مى كردند، به پسر و ياران نزديك خويش به حقانيّت امام رضاعليه‌السلام اشاره كرده وهمين امر موجب شده است كه وجدانهاى آنان و لو براى مدّتى محدود بيدارشود.

مأمون خود نقل مى كند كه به دست پدرش شيعه شده است و داستانى را در اين باره نقل مى كند كه ذكر آن لازم نيست.

شايد مأمون براى اقناع بنى عبّاس به درست بودن راى خويش، چنين داستانهايى را مى ساخته است. اينك به يكى از اين داستانها كه از زبان شخص مأمون نقل شده است، توجّه فرماييد:

از ريان بن صلت روايت شده است كه گفت: بسيارى از مردم وفرماندهان و كسانى كه از بيعت امام رضا نا خشنود بودند، در باره اين بيعت سخنان بسيارى مى گفتند. آنان بر اين عقيده بودند كه انتخاب امام رضا به عنوان وليعهد، نقشه فضل بن سهل ذوالرياستين بوده است.

اين خبر به مأمون رسيد. وى در دل شب بدنبال من فرستاد. من بدرگاه اورفتم. مأمون گفت: اى ريان به من خبر رسيده كه مردم مى گويند: بيعت (امام) رضا نقشه فضل بن سهل بوده است؟ گفتم: اى اميرالمؤمنين!!

چنين مى گويند. گفت: واى بر تو اى ريان! چه كسى را گستاخى آن است كه نزد خليفه اى كه مردم و سران در برابرش بر پاى ايستاده اند و خلافت براى او قرار گرفته، بيايد و به وى بگويد كه خلافت را از دست خويش رها كن و به دست ديگرى بسپار. آيا عقل چنين كارى را روا مى شمرد؟ گفتم: نه به خدا اى اميرالمؤمنين هيچ كس را ياراى چنين جسارتى نيست. مأمون گفت: به خدا چنين نيست كه مردم مى گويند، امّا من تو را از علّت اين ولايتعهدى آگاه مى سازم.

چون برادرم محمّد نامه اى به من نگاشت و مرا به سوى خود فراخواندو من از رفتن به سوى او سرپيچيدم، سپاهى را به فرماندهى على بن عيسى بن ماهان بسيج كرد و بدو دستور داد كه مرا زنجير كرده طوق بر گردنم گذارده و نزد او ببرد.

اين خبر به گوش من رسيد. من هرثمة بن اعين را به سجستان و كرمان گسيل داشتم، امّا كار من دگرگون شد و هرثمة شكست خورد و صاحب تاج وتخت خروج كرد و بر ناحيه خراسان تسلّط يافت. تمام اين حوادث در ظرف يك هفته بر من باريدن گرفت.

چون اين حوادث بر من واقع شد براى مواجهه با آنها نه قدرتى داشتم ونه مالى كه بدان نيرو گيرم. شكست و ترس را در سيماى فرماندهان ومردانم مى ديدم. تصميم گرفتم به شاه كابل بپيوندم، امّا با خود گفتم كه پادشاه كابل مردى كافر است و محمّد بدو اموالى مى بخشد و او هم مرا به وى تسليم مى كند. بنابر اين راهى بهتر از اين نديدم كه از گناهان خود به سوى خداوند عزّ وجل توبه كنم و از او در اين حوادث يارى بجويم و بدوپناهنده شوم.

پس فرمان دادم تا اين اتاق (به اتاقى اشاره كرد) را جاروكنند. بر من آب ريختند (غسل كردم) و دو جامه سپيد دربركردم و چهارركعت نماز گزاردم و در آن هر چه از قرآن از بربودم خواندم و خواندم وخداى را ياد كردم و بدو پناه بردم با نيّتى صادقانه باوى پيمانى استوار كردم كه اگر خداوند مرا به خلافت برساند و در برابر دشمنانم يارى ام رساند، خلافت را در جايگاهى كه خداوند خود آن را گزارده بود، قرار دهم

سپس قلبم نيرو گرفت پس طاهر را به سوى على بن عيسى بن ماهان روانه داشتم و كارش بدانجا رسيد كه رسيد. هرثمة را نيز به سوى رافع بن اعين فرستادم. او بر رافع چيرگى يافت و او را كشت. از آن پس سپاهى به سوى صاحب سرير گسيل كردم و با او از در صلح و سازش در آمدم و بدواموالى بخشيدم تا اينكه بازگشت. كار من همچنان نيرو مى گرفت تا آنكه محمّد نيز بدان عاقبت دچار شد و سرانجام خداوند خلافت را براى من هموار كرد و مرا بدان برگماشت.

چون خداوند عزّ و جل، بدانچه با او پيمان بسته بودم وفا كرد من هم تمايل يافتم كه به پيمان خود با خداوند تعالى وفا كنم. بنابر اين هيچ كس را بدين كار (خلافت) سزاوارتر از على بن موسى الرضا نيافتم. امّا اوخلافت را با شروطى كه بر من تعيين كرد و تو خود نيز آنها را مى دانى نپذيرفت. اين علّت برگزيدن امام رضا به ولايتعهدى بود.(۴۳)

شايد اين علّت هم يكى از همان عوامل مساعد باشد افزون بر آنكه برجسته ترين عواملى كه مأمون را به چنين اقدامى واداشت همان شرايطسياسى بود كه پيش از اين بدانها اشاره كرديم، زيرا رابطه مأمون باعبّاسيّان، به خاطر اينكه برادرش امين را به قتل رسانده بود، بسيار تيره بود. همچنين فرماندهان عرب به خاطر برتريهايى كه مأمون به فرماندهان ايرانى مى داد از وى چندان دل خوشى نداشتند، امّا هواخواهان بيت علوى فرصت را براى انتقام از حكومت جبار عبّاسى آماده ديدند ودرهر ديارى پرچم قيام و مخالفت برافراشتند بنابراين با چنين اوضاعى مأمون نمى توانست در مسند قدرت دوام بياورد.

امّا نتايج نقشه هاى مأمون و بادهاى تقديرى كه در جهت او وزيدن گرفته بود، عبارت بودند از:

۱ - كسب دوستى ومودّت طرفداران علوى ها باولايتعهدى امام رضاعليه‌السلام .

۲ - فرونشاندن آتش انقلابها، با اندكى بذل و بخشش به جاى استفاده از عمليّات نظامى.

۳ - توجّه به عبّاسيّان و كسب دوستى آنان و بازگشت به خطّ آنها پس از تصفيه فضل بن سهل و به شهادت رساندن امام رضا.

بدين ترتيب بود كه مأمون توانست در مسند حكومت باقى بماندوپس از خود از تخت خلافت عبّاسى محافظ كند.