خوى پاك
از اين روح پاك، خلق و خويى بزرگ به چشم مى خورد كه كتابهاى تاريخ شمه اى از آن را براى ما بازگو كرده اند.
و مگر نه اين است كه بوى خوش نشانه گل و نور، نشانه خورشيد است؟ و آيا ايمان چيزى جز عشق و نشانه عشق چيزى جز همين اخلاق نيكوست؟!
آن حضرتعليهالسلام
در قلّه فروتنى و خوش رفتارى با مردم بود. ابراهيم بن عبّاس در اين باره چنين مى گويد: هرگز نديدم كه امام رضا در گفتار خودبه كسى بى احترامى كند. هيچ گاه نشد سخن كسى را قطع كند و اجازه مى داد تا شخص خود از گفتار بازايستد و هرگز دست رد بر سينه كسى كه مى توانست حاجتش را روا كند، نمى زد.
هيچ گاه در برابر كسى كه روبه رويش نشسته بود پاهايش را درازنمى كرد وتكيه نمى داد.
هيچ گاه نديدم به غلامان و بردگان خود ناسزا گويد.
هرگز نديدم كه آب دهان به بيرون افكند و نديدم كه با قهقه بخندد بلكه خنده وى تبسم بود.
چون خلوت مى كرد و برايش سفره مى گستردند، بندگانش حتّى دربان ونگهبان با او بر سر سفره مى نشستند و غذا مى خوردند.
شبها كم مى خوابيد وبيشتر بيدار مى ماند. اكثر شبها از آغاز شب تا صبح احيامى گرفت
بسيار روزه مى گرفت و در هر ماه سه روز، روزه از وى فوت نمى شد. مى فرمود: اين روزه تمام روزگار است. او بسيار اهل نيكى كردن و دادن صدقه در نهان بود.
بيشتر در شبهاى تاريك صدقه مى داد. پس هر كس ادعا كند كه كسى را در فضل و بزرگى همچون وى ديده، باورش مكنيد.
از تواضع آن حضرت اين بود كه روزى به حمام وارد شد. مردى به اوگفت: مرا مشت و مال بده. امامعليهالسلام
پذيرفت. حاضران به مرد فهماندند كه اين شخص امام است.
در اين هنگام مرد زبان به پوزش گشود، امّاحضرت دل او را آرام كرد و همچنان به مشت و مال دادنش مشغول شد.
مردى از اهل بلخ كه همراه امام به خراسان مى رفت، مى گويد:
روزى سفره اى خواست و تمام بندگان خود را از سياهان و غير آنها براين سفره نشاند. عرض كردم: فدايت شوم! اى كاش مى فرموديد براى اينان سفره اى جداگانه بگسترانند. فرمود: خاموش باش و بدان كه پروردگار تبارك وتعالى يكى، مادر يكى پدر هم يكى است و جزا تنها بسته به اعمال آدمى است.
آن حضرت خوش نداشت غلامانش وقتى بر سفره نشسته اند به احترام او برخيزند و مى فرمود:
«اگر در حالى كه غذا مى خوريد بر بالاى سر شما آمدم برنخيزيد تا وقتى كه از خوردن فارغ شديد».
بسيار بردبار و بخشنده بود. در باره بردبارى آن حضرت نقل كرده اندكه يكى از فرماندهان بنى عبّاس به نام «جلودى» از سوى هارون الرشيدمأموريت يافت به مدينه برود و لباسهاى زنان خانواده ابو طالب را غارت كند و براى هر يك از آنان جز يك پيراهن باقى نگذارد.
«جلودى» فرمان هارون را به اجرا گذارد. اين امر موجبات خشم امام رضا را فراهم آورد، امّا بعداً هنگامى كه آن حضرت به ولايتعهدى مأمون برگزيده شد، جلودى به مخالفت برخاست و از بيعت با امام رضا ابراز ناخشنودى كرد.
مأمون بر او خشم گرفت و پس از آنكه دو نفر را پيش از او كشته بود، وى را نيز بيرون برد تا به قتل رساند.
همين كه او را در برابر مأمون حاضركردند امام رضا در نزد خليفه به ميانجيگرى برخاست و فرمود:
«يا اميرالمؤمنين! اين پيرمرد را به من ببخش».
«جلودى» خيال كرد كه امام نيز همدست مأمون است از اين رو مأمون را سوگند داد كه سخن امام را نپذيرد.
مأمون هم گفت: به خداسخن او را در باره تو نمى پذيرم، سپس دستور داد، تا گردنش را زدند.
او گشاده دست و بزرگوار بود. يكى از آداب وى در صدقات آن بود كه چون براى خوردن مى نشست، بشقابى مى آورد و آن را كنار سفره مى نهادو از گواراترين خوراكها قدرى در آن بشقاب مى گذارد و آنگاه دستورمى داد كه آن بشقاب را براى نيازمندان ببرند. سپس اين آيه را تلاوت مى فرمود:
(
فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ
)
«پس گردنه را نپيمود.»
آنگاه مى گفت:
«خداوند عزّ و جل مى دانست كه هر انسانى قادر به آزاد كردن بنده نيست، بنابر اين راه بهشت را براى آنان از طريق اطعام قرار داد».
در روز عرفه تمام دارايى خويش را در خراسان بخشيد. فضل بن سهل به او گفت: براستى اين زيان است.
امامعليهالسلام
فرمود: «بلكه اين استفاده است كارى را كه پاداش و كرم درپى دارد، زيان مدان».
هر گاه چيزى مى بخشيد، تلاش مى كرد مبادا آبرو و شخصيّت فرد رالكه دار كند. داستان زير به ما مى آموزد كه چگونه خالصانه صدقات خودرا براى خداوند قرار دهيم و از منّت گذاردن و برترى جويى در اين باره، پرهيز كنيم.
اليسع بن حمزه روايت كرده است:
«من در مجلس امام رضا نشسته بودم و با او سخن مى گفتم. خلق بسيارى گرد او را گرفته بودند و از حلال و حرام مى پرسيدند. در اين هنگام مردى بلندبالا و گندمگون وارد شد و گفت:
السلام عليك اى فرزند رسول خدا. مردى هستم از دوستداران تو و پدران واجدادتعليهمالسلام
از حج بازمى گردم در حالى كه نفقه ام را گم كرده ام و چيزى ندارم كه حتّى به منزل بروم.
پس اگر صلاح بدانى مرا به شهرم روانه سازى. پس چون به ديار خويش رسيدم به جاى تو آن پول راصدقه خواهم داد. چون من مستحق گرفتن صدقه نيستم.
امام به اوفرمود: بنشين. خداى رحمتت كند! سپس به مردم روكرد و با آنان درسخن شد تا اينكه مردم از محضرش پراكنده شدند و تنها همان مرد و سليمان جعفرى و خيثمه و من در نزد او باقى مانديم.
امام فرمود: آيا اجازه مى دهيد داخل شوم سليمان به او پاسخ داد:خداوند فرمان تو را مقدّم داشت پس امامعليهالسلام
برخاست و به اتاق رفت وچندى درنگ كرد و سپس بيرون آمد و در را بست و دستش را از بالاى در برون آورد و فرمود: آن مرد خراسانى كجاست؟
مرد گفت: من اينجاهستم. امامعليهالسلام
به او فرمود: اين دويست دينار را براى خرجى خود بگيرو بدان تبرك كن و از جانب من با اين پول صدقه مده وبيرون شو تا نه من تو را ببينم و نه تو مرا.
پس مرد بيرون شد. سليمان به امام رضا عرض كرد: فدايت شوم رحم آوردى و كار نكو كردى. پس چرا چهره ات را از او پوشاندى؟
امام پاسخ داد:
از بيم اينكه مبادا چون حاجتش را روا ساختم ذلّت سؤال و تقاضا رادر سيمايش ببينم. آيا مگر سخن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را نشينده اى كه فرمود:آنكه نهانى حسنه دهد، برابر با هفتاد حج است و آنكه بدى را فاش مى سازد، خوار و بى ياور است و آنكه بدى را نهان بدارد، بر وى ببخشند، آيا قول اوّل را نشينده اى كه مى گويد:
متى آته يوماً لأطلب حاجةً
|
|
رجعت الى أهلى و وجهى بمائه
|
آن حضرت ۳۰۰ درهم به ابونواس بخشيد و چون جز اين پولى نداشت استرى را كه خود بر آن سوار مى شد نيز بدو هديه كرد.
همچنين آن حضرت ۶۰۰ دينار به دعبل خزاعى بخشيد و از وى پوزش هم طلبيد.
بسيار صدقه مى داد و بيشتر در شبهاى تاريك و بصورت پنهان بدين كار مبادرت مى ورزيد.
آن حضرتعليهالسلام
قوى هيكل و پرهيبت بود.
هر نيازمندى كه نزد وى مى آمد مبهوت شكوه و هيبت او مى شد، امّا او خود در رفع نياز آنان پيشقدم مى شد. اكنون گوشه اى از فضل ودانش آن حضرت را يادآورمى شويم.
امام دانش خود را آنچنان كه بايد جارى ساخت.