ترجمه روضه كافى يا گلستان آل محمد

ترجمه روضه  كافى يا گلستان آل محمد 0%

ترجمه روضه  كافى يا گلستان آل محمد نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه روضه  كافى يا گلستان آل محمد

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید هاشم رسولی محلاتی
گروه: مشاهدات: 74969
دانلود: 3776

توضیحات:

ترجمه روضه كافى يا گلستان آل محمد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 391 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 74969 / دانلود: 3776
اندازه اندازه اندازه
ترجمه روضه  كافى يا گلستان آل محمد

ترجمه روضه كافى يا گلستان آل محمد

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حديث شماره : ١٧٤

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَامِلٍ كَانَ لِمُحَمَّدِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ حَضَرْتُ عَشَاءَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍعليه‌السلام فِى الصَّيْفِ فَأُتِيَ بِخِوَانٍ عَلَيْهِ خُبْزٌ وَ أُتِيَ بِجَفْنَةٍ فِيهَا ثَرِيدٌ وَ لَحْمٌ تَفُورُ فَوَضَعَ يَدَهُ فِيهَا فَوَجَدَهَا حَارَّةً ثُمَّ رَفَعَهَا وَ هُوَ يَقُولُ نَسْتَجِيرُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ نَحْنُ لَا نَقْوَى عَلَى هَذَا فَكَيْفَ النَّارُ وَ جَعَلَ يُكَرِّرُ هَذَا الْكَلَامَ حَتَّى أَمْكَنَتِ الْقَصْعَةُ فَوَضَعَ يَدَهُ فِيهَا وَ وَضَعْنَا أَيْدِيَنَا حِينَ أَمْكَنَتْنَا فَأَكَلَ وَ أَكَلْنَا مَعَهُ ثُمَّ إِنَّ الْخِوَانَ رُفِعَ فَقَالَ يَا غُلَامُ ائْتِنَا بِشَيْءٍ فَأُتِيَ بِتَمْرٍ فِي طَبَقٍ فَمَدَدْتُ يَدِى فَإِذَا هُوَ تَمْرٌ فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ هَذَا زَمَانُ الْأَعْنَابِ وَ الْفَاكِهَةِ قَالَ إِنَّهُ تَمْرٌ ثُمَّ قَالَ ارْفَعْ هَذَا وَ ائْتِنَا بِشَيْءٍ فَأُتِيَ بِتَمْرٍ فَمَدَدْتُ يَدِي فَقُلْتُ هَذَا تَمْرٌ فَقَالَ إِنَّهُ طَيِّبٌ

(١٧٤ - يكى از كاركنان محمدبن راشد گويد: در سر غذاى شام امام صادقعليه‌السلام در تابستان حاضر شدم ،پس سفره اى گستردند كه در آن نان بود و سپس (باديه و) كاسه بزرگى آوردند كه در آن تريد و گوشت بود و ميجوشيد، حضرت دست بر آنها نهاد ديد داغ است ، دستش را برداشته فرمود: پناه مى برم به خدا از آتش ، پناه به خدا از آتش ما طاقت حرارت اين آتش را نداريم تا چه رسد به آتش دوزخ ، و هم چنان اين سخنان را تكرار مى كرد تا كاسه تريد خنك و خوردنى شد، پس آنحضرت دست در آن كاسه گذارد و ماهم كه ديديم مى شود خورد دست در آن برديم و با او شروع بخوردن كرديم ، و چون سفره را برچيدند فرمود: اى غلام چيزى براى ما بياور!

غلام طبقى آورد و من دست خود را در آن دراز كردم ديدم خرما است گفتم : خدا كارت را به اصلاح گرايد اكنون موسم انگور و ميوه است ؟ و فرمود: (آرى ) اين خرما است ، دوباره (به غلامش ) فرمود: اين را بردار و چيزى براى ما بياور، باز هم خرما آوردند، من عرض كردم : اين هم خرما است ؛ فرمود: آرى ولى اين خوبست

شرح :

مجلسىرحمه‌الله گويد: شايد حضرت در مرتبه دوم دستور داده چيز ديگرى بياورند ولى چون چيز ديگرى نبوده است دوباره خرما آوردند و حضرت هم تعريف آن را كرده كه همين خوب است و نبايد آن را كوچك شمرد، و يا اينكه حضرت دستور داده كه آن را بردارند و خرماى بهترى بياورند و چون نوع بهتر را آوردند فرمود: اين خرماى خوبى است )

حديث شماره : ١٧٥

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ مَا أَكَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص مُتَّكِئاً مُنْذُ بَعَثَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى أَنْ قَبَضَهُ تَوَاضُعاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَا رَأَى رُكْبَتَيْهِ أَمَامَ جَلِيسِهِ فِى مَجْلِسٍ قَطُّ وَ لَا صَافَحَ رَسُولُ اللَّهِ ص رَجُلًا قَطُّ فَنَزَعَ يَدَهُ مِنْ يَدِهِ حَتَّى يَكُونَ الرَّجُلُ هُوَ الَّذِى يَنْزِعُ يَدَهُ وَ لَا كَافَأَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِسَيِّئَةٍ قَطُّ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لَهُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ فَفَعَلَ وَ مَا مَنَعَ سَائِلًا قَطُّ إِنْ كَانَ عِنْدَهُ أَعْطَى وَ إِلَّا قَالَ يَأْتِى اللَّهُ بِهِ وَ لَا أَعْطَى عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شَيْئاً قَطُّ إِلَّا أَجَازَهُ اللَّهُ إِنْ كَانَ لَيُعْطِى الْجَنَّةَ فَيُجِيزُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ قَالَ وَ كَانَ أَخُوهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ الَّذِى ذَهَبَ بِنَفْسِهِ مَا أَكَلَ مِنَ الدُّنْيَا حَرَاماً قَطُّ حَتَّى خَرَجَ مِنْهَا وَ اللَّهِ إِنْ كَانَ لَيَعْرِضُ لَهُ الْأَمْرَانِ كِلَاهُمَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ طَاعَةٌ فَيَأْخُذُ بِأَشَدِّهِمَا عَلَى بَدَنِهِ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَعْتَقَ أَلْفَ مَمْلُوكٍ لِوَجْهِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ دَبِرَتْ فِيهِمْ يَدَاهُ وَ اللَّهِ مَا أَطَاقَ عَمَلَ رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ بَعْدِهِ أَحَدٌ غَيْرُهُ وَ اللَّهِ مَا نَزَلَتْ بِرَسُولِ اللَّهِ ص نَازِلَةٌ قَطُّ إِلَّا قَدَّمَهُ فِيهَا ثِقَةً مِنْهُ بِهِ وَ إِنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص ‍ لَيَبْعَثُهُ بِرَايَتِهِ فَيُقَاتِلُ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكَائِيلُ عَنْ يَسَارِهِ ثُمَّ مَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ

(١٧٥ - معاوية بن وهب از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: هيچگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از روزى كه خدا او را به پيامبرى برانگيخت تا وقتى كه از اين دنيا رفت در حال تكيه زدن خوراك نخورد و اين به خاطر فروتنى و تواضع براى خداى عزوجل بود، و هيچگاه دو زانوى او جلوتر از هم نشين (بغلى ) او ديده نشد (يعنى جلوتر از ديگران نمى نشست ، و مجلسىرحمه‌الله احتمال ديگرى نيز داده و گفته : يعنى هيچ گاه زانويش را گرچه مورد حاجت هم بود به رفيقش كه در مجلس ‍ نشسته بود نشان نمى داد به خاطر شرمى كه از او داشت ...) و هيچگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مردى دست نداد كه پيش از رها كردن او دست خود را از دستش بكشد تا وقتى كه آنمرد دستش را مى كشيد، و هيچگاه بدى را به بدى مكافات نكرد، خداى تعالى بدو فرمود: (بدى را به آنچه نيكوتر است دفع كن ) (سوره مؤ منون آيه ٩٦) و او نيز اين دستور را بكار بست

و هيچگاه كسى چيزى از او نخواست كه او را رد كند (بدين ترتيب كه ) اگر داشت به او ميداد، و اگر نداشت مى فرمود: خدا مى دهد، و هرگز از طرف خدا چيزى نبخشيد و تعهد نكرد جز آنكه خداوند آن را امضاء مى فرمود، اگر بهشت را نيز به كسى مى بخشيد خدا به او مى داد.

و برادرش علىعليه‌السلام نيز سوگند بدانكه جانش را گرفت هرگز چيز حرامى از مال دنيا نخورد تا وقتى كه از اين جهان رفت و به خدا سوگند هرگاه دو كار براى او پيش مى آمد كه هر دوى آنها مورد اطاعت و فرمانبردارى خداى عزوجل بود آنكه انجام آن بر تنش سخت تر بود آن را انتخاب مى فرمود، و به خدا قسم هزار بنده در راه خدا آزاد كرد كه براى پيدا كردن پول خريد آنها دستش تاول زده و مجروح شده بود، و به خدا سوگند كسى تاب عمل و كار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را پس از آنحضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جز على نداشت ، و به خدا سوگند هيچگاه براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش آمد ناگوارى رخ نداد جز آنكه علىعليه‌السلام را روى اطمينان و اعتمادى كه به او داشت براى انجام آن كار جلو مى انداخت و روانه مى كرد، و چنان بود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرچم جنگ خود را بدست او ميداد و جبرئيل از طرف راست و ميكائيل از سمت چپش مى جنگيدند، و از جنگ باز نمى گشت تا خداى عزوجل او را پيروز و فاتح سازد. )

حديث شماره : ١٧٦

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ زَيْدِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام يَقُولُ كَانَ عَلِيٌّعليه‌السلام أَشْبَهَ النَّاسِ طِعْمَةً وَ سِيرَةً بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ كَانَ يَأْكُلُ الْخُبْزَ وَ الزَّيْتَ وَ يُطْعِمُ النَّاسَ الْخُبْزَ وَ اللَّحْمَ قَالَ وَ كَانَ عَلِيٌّعليه‌السلام يَسْتَقِي وَ يَحْتَطِبُ وَ كَانَتْ فَاطِمَةُعليه‌السلام تَطْحَنُ وَ تَعْجِنُ وَ تَخْبِزُ وَ تَرْقَعُ وَ كَانَتْ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ وَجْهاً كَأَنَّ وَجْنَتَيْهَا وَرْدَتَانِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهَا وَ عَلَى أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ وُلْدِهَا الطَّاهِرِينَ

(١٧٦ - زيد بن حسن گويد: شنيدم از امام صادقعليه‌السلام كه مى فرمود: علىعليه‌السلام در خوراك و روش خود شبيه ترين مردم بود به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و چنان بود كه خودش نان و زيتون مى خورد و به مردم نان و گوشت مى داد، و علىعليه‌السلام آب مى كشيد و هيزم مى آورد و فاطمهعليها‌السلام آرد آسيا مى كرد و خمير مى ساخت و نان مى پخت و جامه وصله مى زد، و از همه مردم زيباتر بود و گوئى دو گونه اش دو گل شكفته بود، درود خدا بر او و شوهر و فرزندان پاكش باد. )

حديث شماره : ١٧٧

سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ يُونُسَ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا صَاحِبَ مِرَّةٍ سَوْدَاءَ صَافِيَةٍ وَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً قَطُّ حَتَّى يُقِرَّ لَهُ بِالْبَدَاءِ

(١٧٧ - يونس بطور مرفوع از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه فرمود: همانا خداى عزوجل پيامبرى را نفرستادجز آنكه داراى خلط سوداء پاكى بود (يعنى درباره خداى عزوجل و پيشرفت دستورات خداوند تند خو و سخت بود، و هم تيز هوش و خوش فهم بود) و هيچگاه خداوند پيامبرى را نفرستاد جز آنكه به (بداء) اقرار داشت

شرح :

مجلسىرحمه‌الله گويد: اينكه خلط سوداء را در حديث به صفا و پاكى توصيف فرموده براى اين است كه بفهماند آثار بد اين خلط كه غالبا ملازم آن است در انبياءعليهم‌السلام نبوده (پايان ).

و بداء در لغت به معناى آشكار شدن و رخ دادن كارى و دست كشيدن از كارى در حين انجام آن و امثال آن آمده است ، و در اينكه آيا بداء در مورد خداى تعالى به چه نحو است و به چه معنا است احتياج به بحث مفصلى دارد كه در باب اصول عقايد علماى شيعه تحقيقاتى در اين باب فرموده اند و در اصول كافى نيز بابى در بداء عنوان كرده و قسمتى از اخبار بداء را نقل مى كند هر كه اطلاع كافى از آنها خواهد به كتب مفصله اى كه در اين باره نوشته شده و يا به شروح اصول كافى مراجعه كند. )

حديث شماره : ١٧٨

سَهْلٌ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ لَمَّا نَفَّرُوا بِرَسُولِ اللَّهِ ص نَاقَتَهُ قَالَتْ لَهُ النَّاقَةُ وَ اللَّهِ لَا أَزَلْتُ خُفّاً عَنْ خُفٍّ وَ لَوْ قُطِّعْتُ إِرْباً إِرْباً

(١٧٨ - از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: هنگاميكه (منافقين در عقبه ) شتر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را رم دادند شتر (به سخن آمده ) به رسول خدا گفت : به خدا سوگند گام برندارم و گرچه تكه تكه شوم (و به هيچ وجه شما را به مخاطره نمى اندازم ).

توضيح :

داستان رم دادن شتر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه به وسيله منافقين مكه انجام شد طبرسىرحمه‌الله بطور تفصيل در كتاب احتجاج نقل كرده كه هر كه خواهد بدانجا مراجعه كند. )

حديث شماره : ١٧٩

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ جَمِيعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام أَنَّهُ قَالَ يَا لَيْتَنَا سَيَّارَةٌ مِثْلُ آلِ يَعْقُوبَ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ خَلْقِهِ

(١٧٩ - مردى از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه فرمود: اى كاش ‍ ما را هم كاروانى بود مانند خاندان يعقوب تا خداوند ميان ما و مردم حكم و مى كرد و قضاوت مى فرمود.

شرح :

در اين كلام آرزو كرده كه كاش مانند اولاد يعقوب در شهرها مسافرت مى كرد به خاطر آزار و صدمات بسيارى بود كه در شهر خود از دست فاميل و حاكم ستمگر آن مى كشيد و مى ديد كه هر روز يكى از عموزادگانش به سلطان وقت خروج مى كند و به دست او نابود مى شود و امثال اينگونه ناراحتى ها (پايان كلام فيض ).

و ممكن است مقصود از كاروان همان كاروانى باشد كه سر چاه آمدند و يوسف را از چاه بيرون آورده و با خود به مصر بردند و در نتيجه اين تصادف بود كه يوسف عزيز مصر گرديد، و امام عصرعليه‌السلام آرزو مى كند كه اى كاش چنين كاروانى هم به ما برمى خورد و ما را از ميان اين مردم و اين شهر بيرون مى برد تا خداوند ما را هم به مقام واقعى خود در ميان مردم برساند، و اين احتمال را با اين شرح نديده ام كسى ذكر كرده باشد فقط در كلام مجلسىرحمه‌الله اشاره اى بدان شده است )

حديث شماره : ١٨٠

سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنْ حَفْصِ بْنِ عُمَرَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ إِنِّى لَسْتُ كُلَّ كَلَامِ الْحَكِيمِ أَتَقَبَّلُ إِنَّمَا أَتَقَبَّلُ هَوَاهُ وَ هَمَّهُ فَإِنْ كَانَ هَوَاهُ وَ هَمُّهُ فِى رِضَايَ جَعَلْتُ هَمَّهُ تَقْدِيساً وَ تَسْبِيحاً

(١٨٠ - اسماعيل بن محمد از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه فرمود: خداى عزوجل فرمايد: من چنان نيستم كه هر سخنى را كه شخص ‍ حكيم و فرزانه اى (به من بگويد) بپذيرم بلكه من نيت قلبى و تصميم درونى او را مى پذيرم (يعنى به دلش نگاه مى كنم و دهن بين نيستم ) پس اگر نيت و تصميم قلبى او در مورد رضا و خوشنودى من باشد همان تصميم او را تقديس و تسبيح براى او به حساب مى آورم )

حديث شماره : ١٨١

سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنِ الطَّيَّارِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِى الْآفاقِ وَ فِى أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ قَالَ خَسْفٌ وَ مَسْخٌ وَ قَذْفٌ قَالَ قُلْتُ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ قَالَ دَعْ ذَا ذَاكَ قِيَامُ الْقَائِمِ

(١٨١ - طيار از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده كه در تفسير گفتار خداى عزوجل (بزودى آيات (و نشانه هاى )خويش را در آفاق و در خودشان به آنها بنمايانيم تا آشكار شود برايشان كه او حق است ) (سوره حم سجده آيه ٥٣) فرمود: نشانه ها عبارت است از به زمين فرو رفتن و مسخ شدن و پرتاب شدن سنگ و غيره (از آسمان ) گويد: عرض كردم (معناى ): (تا آشكار شود براى ايشان كه او بر حق است ) چيست ؟

فرمود: آن را واگذار كه مقصود ظهور حضرت قائمعليه‌السلام است )

حديث شماره : ١٨٢

سَهْلٌ عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَ ابْنِ سِنَانٍ وَ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص طَاعَةُ عَلِيٍّ ذُلٌّ وَ مَعْصِيَتُهُ كُفْرٌ بِاللَّهِ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ تَكُونُ طَاعَةُ عَلِيٍّ ذُلًّا وَ مَعْصِيَتُهُ كُفْراً بِاللَّهِ فَقَالَ إِنَّ عَلِيّاً يَحْمِلُكُمْ عَلَى الْحَقِّ فَإِنْ أَطَعْتُمُوهُ ذَلَلْتُمْ وَ إِنْ عَصَيْتُمُوهُ كَفَرْتُمْ بِاللَّهِ

(١٨٢ - ابوبصير از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده :فرمانبردارى على خوارى و زبونى است و نافرمانيش كفر به خدا است ! بدان حضرت گفتند: اى رسول خدا چگونه فرمانبردارى على خوارى است و نافرمانيش كفر به خدا است ؟ فرمود: زيرا على شما را به حق واميدارد و اگر فرمانش بريد بايد به زبونى تن در دهيد و اگر نافرمانيش كنيد به خدا كافر شده ايد.

شرح :

مقصود اين است كه چون علىعليه‌السلام مرد حق است نه مى شود نافرمانى او را كرد چون موجب كفر به خدا است ، و نه در فرمانبرداريش ‍ ثروت و عزت ظاهرى بدست آيد چون براى پيشرفت كارش به كسى به اصطلاح آوانس نمى دهد و مانند ساير زمامداران و سياستمداران به صرف طرفدارى و اطاعت از او به كسى پول و منصب و مقامى نمى دهد. )

حديث شماره : ١٨٣

عَنْهُ عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ أَوْ غَيْرِهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام نَحْنُ بَنُو هَاشِمٍ وَ شِيعَتُنَا الْعَرَبُ وَ سَائِرُ النَّاسِ الْأَعْرَابُ (١٨٣ - اسحاق بن عمار يادگيرى از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه فرمود: مائيم بنى هاشم ، و شيعيان ماعرب هستند و ساير مردم اعراب (بيابانى ) هستند.

شرح :

مجلسى.رحمه‌الله گويد: يعنى آنچه در مدح بنى هاشم وارد شده مخصوص به ما خانواده است نه هر كه از اولاد هاشم است مانند بنى عباس ‍ و غير آن ، و آنچه در مدح عرب رسيده مقصود از آن شيعيان و پيروان ما است اگرچه از نژاد عرب نباشند زيرا آنان نيز به زبان عرب محشور گردند، و ساير مردم مخالف با ما همان اعرابى هستند كه خدا درباره شان فرمود: (الاعراب اشد كفرا و نفاقا...).

حديث شماره : ١٨٤

سَهْلٌ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ حَنَانٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام نَحْنُ قُرَيْشٌ وَ شِيعَتُنَا الْعَرَبُ وَ سَائِرُ النَّاسِ عُلُوجُ الرُّومِ

(١٨٤ - زراره از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه فرمود: مائيم قريش و شيعيان ما عرب هستند و ساير مردم كفار روم (و كفار ديگر غير عرب ) هستند. )

حديث شماره : ١٨٥

سَهْلٌ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام أَنَّهُ قَالَ كَأَنِّى بِالْقَائِمِعليه‌السلام عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ عَلَيْهِ قَبَاءٌ فَيُخْرِجُ مِنْ وَرَيَانِ قَبَائِهِ كِتَاباً مَخْتُوماً بِخَاتَمٍ مِنْ ذَهَبٍ فَيَفُكُّهُ فَيَقْرَؤُهُ عَلَى النَّاسِ فَيُجْفِلُونَ عَنْهُ إِجْفَالَ الْغَنَمِ فَلَمْ يَبْقَ إِلَّا النُّقَبَاءُ فَيَتَكَلَّمُ بِكَلَامٍ فَلَا يَلْحَقُونَ مَلْجَأً حَتَّى يَرْجِعُوا إِلَيْهِ وَ إِنِّى لَأَعْرِفُ الْكَلَامَ الَّذِى يَتَكَلَّمُ بِهِ

(١٨٥ - از امام صادقعليه‌السلام روايت كنند كه فرمود: گويا من حضرت قائم را بر فراز منبر كوفه مى بينم كه قبائى در بر دارد و از جيب قباى خود (يا از زير آن ) نامه اى كه به طلا مهر شده بيرون آورد و آن مهر را بشكند و نامه را بر مردم قرائت كند، و در اثر شنيدن مضمون آن مردم هم چنانكه گله گوسفند رم مى كند از دورش پراكنده شوند و كسى جز سردسته هاى آنان به جاى نماند پس سخن ديگرى به زبان آرد، و مردم فرارى چون پناهگاهى نيابند به سوى آنحضرت باز گردند، و به راستى هم اكنون من آن سخنى كه او به زبان آورد مى دانم

شرح :

مجلسىرحمه‌الله گويد: شايد آن نامه مشتمل بر لعن (خلفاء ناحق ) و ائمه مخالفين باشد و يا مشتمل بر احكامى باشد كه مخالف با عقيده اكثر مردم است )

حديث شماره : ١٨٦

سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَحَيْثُمَا وَجَدَ أَحَدُكُمْ ضَالَّتَهُ فَلْيَأْخُذْهَا (١٨٦ - جابر از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه فرمود: همانا حكمت و فرزانگى گمشده مرد مؤ من است ،پس در هر جا كه يكى از شماها گمشده خود را پيدا كرد آن را فراگيرد. )

حديث شماره : ١٨٧

سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ أَوْ غَيْرِهِ عَنْ سُلَيْمَانَ كَاتِبِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ إِنَّ الْأَشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ شَرِكَ فِى دَمِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَعليه‌السلام وَ ابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَعليه‌السلام وَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِكَ فِى دَمِ الْحُسَيْنِ ع

(١٨٧ - از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده اند كه فرمود: همانا اشعث بن قيس كسى بود كه خود در (ريختن )خون اميرمؤ منانعليه‌السلام شركت جست ، و دخترش جعده (امام ) حسنعليه‌السلام را زهر خورانيد و پسرش محمد در (ريختن ) خون حسينعليه‌السلام شركت جست

شرح :

اشعث بن قيس كندى از كسانى بود كه در سال نهم هجرت در راس هيئتى از قبيله كنده كه جمعا هشتاد نفر مى شدند از يمن به مدينه آمد و خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيده و اسلام خود را اظهار كرد چنانچه ابن هشام در سيره نقل مى كند، و بعدها نيز در جنگ صفين در ركاب امير مؤ منانعليه‌السلام جنگ كرد و مردى شجاع بود، ولى پس از جريان حكميت در زمره خوارج درآمد و چنانچه امامعليه‌السلام فرموده براى ريختن خون اميرمؤ منانعليه‌السلام با ابن ملجم همدست شد و دخترش ‍ جعده نيز كه همسر امام حسنعليه‌السلام شد روى وعده هائى كه معاويه به او داده بود آن امام معصوم را مسموم كرد و پسرش محمدبن اشعث نيز در كربلا در راس هزار سوار براى ريختن خون پاك حضرت سيدالشهداء روحى فداء حاضر گشت )

حديث شماره : ١٨٨

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ صَبَّاحٍ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِى أُسَامَةَ قَالَ زَامَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ فَقَالَ لِيَ اقْرَأْ قَالَ فَافْتَتَحْتُ سُورَةً مِنَ الْقُرْآنِ فَقَرَأْتُهَا فَرَقَّ وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا أُسَامَةَ ارْعَوْا قُلُوبَكُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ احْذَرُوا النَّكْتَ فَإِنَّهُ يَأْتِى عَلَى الْقَلْبِ تَارَاتٌ أَوْ سَاعَاتٌ الشَّكُّ مِنْ صَبَّاحٍ لَيْسَ فِيهِ إِيمَانٌ وَ لَا كُفْرٌ شِبْهَ الْخِرْقَةِ الْبَالِيَةِ أَوِ الْعَظْمِ النَّخِرِ يَا أَبَا أُسَامَةَ أَ لَيْسَ رُبَّمَا تَفَقَّدْتَ قَلْبَكَ فَلَا تَذْكُرُ بِهِ خَيْراً وَ لَا شَرّاً وَ لَا تَدْرِى أَيْنَ هُوَ قَالَ قُلْتُ لَهُ بَلَى

إِنَّهُ لَيُصِيبُنِى وَ أَرَاهُ يُصِيبُ النَّاسَ قَالَ أَجَلْ لَيْسَ يَعْرَى مِنْهُ أَحَدٌ قَالَ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ احْذَرُوا النَّكْتَ فَإِنَّهُ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً نَكَتَ إِيمَاناً وَ إِذَا أَرَادَ بِهِ غَيْرَ ذَلِكَ نَكَتَ غَيْرَ ذَلِكَ قَالَ قُلْتُ مَا غَيْرُ ذَلِكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ [ مَا هُوَ ] قَالَ إِذَا أَرَادَ كُفْراً نَكَتَ كُفْراً

(١٨٨ - ابواسامه گويد: من هم كجاوه امام صادقعليه‌السلام بودم حضرت به من فرمود (قرآن ) بخوان ، من سوره اى را آغاز كردم و آن را خواندم ديدم حال رقت به حضرت دست داد و گريست سپس فرمود: اى ابا اسامه دلهاى خود را به ياد خداى عزوجل و ذكر او نگهدارى كنيد و از نقطه هاى (تاريك و وسوسه هائى كه شيطان در) دل (مى اندازد) بپرهيزيد، زيرا اتفاقات يا ساعتهاى شك و ترديد از بامداد بر دل مى گذرد كه (در وضعى مبهم قرار گيرد) در آن حال نه ايمان در دل است و نه كفر همانند پارچه كهنه و يا استخوان پوسيده اى ، اى ابا اسامه آيا اينطور نيست كه بسا دلت را وارسى مى كنى و خير و شرى در آن نمى بينى و نمى دانى كه دلت كجاست ؟ گويد: عرض كردم : آرى من به اين وضع دچار مى شوم و مردم را هم مى بينم كه به اين وضع دچار مى شوند، فرمود: آرى اين وضعى است كه هيچكس از آن بركنار نيست (و هر كسى با اينحال دچار مى شود) فرمود: هرگاه اين جريان پيش آمد خداى عزوجل را ياد كنيد و از نقطه ها (و وساوس شيطانى ) بپرهيزيد زيرا هر گاه خداوند خير و خوبى بنده اى را بخواهد نقطه ايمان به دلش اندازد، و هر گاه غير از اين خواهد چيزى بدلش ‍ افتد، گويد: عرض كردم : قربانت ! آن چيز ديگر چيست ؟ فرمود: اگر كفر او را خواهد كفر به دلش اندازد. )

حديث شماره : ١٨٩

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدِ بْنِ هِلَالٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام إِنِّى لَا أَكَادُ أَلْقَاكَ إِلَّا فِى السِّنِينَ فَأَوْصِنِى بِشَيْءٍ آخُذُ بِهِ قَالَ أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ صِدْقِ الْحَدِيثِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا يَنْفَعُ اجْتِهَادٌ لَا وَرَعَ مَعَهُ وَ إِيَّاكَ أَنْ تُطْمِحَ نَفْسَكَ إِلَى مَنْ فَوْقَكَ وَ كَفَى بِمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِرَسُولِهِ ص فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِرَسُولِهِ وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَإِنْ خِفْتَ شَيْئاً مِنْ ذَلِكَ فَاذْكُرْ عَيْشَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَإِنَّمَا كَانَ قُوتُهُ الشَّعِيرَ وَ حَلْوَاهُ التَّمْرَ وَ وَقُودُهُ السَّعَفَ إِذَا وَجَدَهُ وَ إِذَا أُصِبْتَ بِمُصِيبَةٍ فَاذْكُرْ مُصَابَكَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص فَإِنَّ الْخَلْقَ لَمْ يُصَابُوا بِمِثْلِهِعليه‌السلام قَطُّ

(١٨٩ - عمروبن سعيد بن هلال گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض ‍ كردم : من چنانم كه هر چند سال يكبارخدمت شما مى رسم ، شما سفارشى به من بفرمائيد كه آن را فراگيرم و بدان عمل كنم ! فرمود: سفارشت مى كنم به ترس از خدا و راست گوئى و پارسائى و تلاش و كوشش (در امر مذهبى و دينى ) و بدانكه كوشش بدون پارسائى سود ندهد: و مبادا ديده خود را به وضع كسي كه بالاتر از تو است به دوزى (و خود را با او بسنجى و غبطه او را بخورى ) و بس است در اين باره آنچه را خداى عزوجل به پيامبرشصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: (اموال و اولاد ايشان تو را بشگفت در نياورد) (سوره توبه آيه ٥٥) و نيز خداى عزوجل به پيامبرش فرمود: (و مدوز چشمان خود را به آن چيزهائيكه رونق زندگى دنيا است و به بعضى از دسته هاى ايشان بهره داده ايم ) (سوره طه آيه ١٣١) و اگر ترسيدى از چيزى از آنها (كه با ديدن وضع مرفه آنها دچار لغزش گردى ) زندگى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به ياد آور كه به راستى قوت و خوراكش نان جو و شيرينيش خرما و سوختنش شاخه خرما بود آنهم اگر بدست مى آورد، و هرگاه به مصيبتى دچار گشتى ياد مصيبتهاى رسول خدا كن زيرا مردم هرگز مانند او دچار مصيبت نشده اند. )

حديث شماره : ١٩٠

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ السَّرِيِّ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍعليه‌السلام قَالَ سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص مَرَّ بِنَا ذَاتَ يَوْمٍ وَ نَحْنُ فِى نَادِينَا وَ هُوَ عَلَى نَاقَتِهِ وَ ذَلِكَ حِينَ رَجَعَ مِنْ حَجَّةِ الْوَدَاعِ فَوَقَفَ عَلَيْنَا فَسَلَّمَ فَرَدَدْنَا عَلَيْهِ السَّلَامَ ثُمَّ قَالَ مَا لِى أَرَى حُبَّ الدُّنْيَا قَدْ غَلَبَ عَلَى كَثِيرٍ مِنَ النَّاسِ حَتَّى كَأَنَّ الْمَوْتَ فِى هَذِهِ الدُّنْيَا عَلَى غَيْرِهِمْ كُتِبَ وَ كَأَنَّ الْحَقَّ فِى هَذِهِ الدُّنْيَا عَلَى غَيْرِهِمْ وَجَبَ وَ حَتَّى كَأَنْ لَمْ يَسْمَعُوا وَ يَرَوْا مِنْ خَبَرِ الْأَمْوَاتِ قَبْلَهُمْ سَبِيلُهُمْ سَبِيلُ قَوْمٍ سَفْرٍ عَمَّا قَلِيلٍ إِلَيْهِمْ رَاجِعُونَ بُيُوتُهُمْ أَجْدَاثُهُمْ وَ يَأْكُلُونَ تُرَاثَهُمْ فَيَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ [ أَ ] مَا يَتَّعِظُ آخِرُهُمْ بِأَوَّلِهِمْ لَقَدْ جَهِلُوا وَ نَسُوا كُلَّ وَاعِظٍ فِى كِتَابِ اللَّهِ وَ آمَنُوا شَرَّ كُلِّ عَاقِبَةِ سُوءٍ وَ لَمْ يَخَافُوا نُزُولَ فَادِحَةٍ وَ بَوَائِقَ حَادِثَةٍ طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ خَوْفُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ خَوْفِ النَّاسِ طُوبَى لِمَنْ مَنَعَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ إِخْوَانِهِ طُوبَى لِمَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ وَ زَهِدَ فِيمَا أَحَلَّ اللَّهُ لَهُ مِنْ غَيْرِ رَغْبَةٍ عَنْ سِيرَتِى وَ رَفَضَ زَهْرَةَ الدُّنْيَا مِنْ غَيْرِ تَحَوُّلٍ عَنْ سُنَّتِى وَ اتَّبَعَ الْأَخْيَارَ مِنْ عِتْرَتِى مِنْ بَعْدِى وَ جَانَبَ أَهْلَ الْخُيَلَاءِ وَ التَّفَاخُرِ وَ الرَّغْبَةِ فِى الدُّنْيَا الْمُبْتَدِعِينَ خِلَافَ سُنَّتِى الْعَامِلِينَ بِغَيْرِ سِيرَتِى طُوبَى لِمَنِ اكْتَسَبَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ مَالًا مِنْ غَيْرِ مَعْصِيَةٍ فَأَنْفَقَهُ فِى غَيْرِ مَعْصِيَةٍ وَ عَادَ بِهِ عَلَى أَهْلِ الْمَسْكَنَةِ طُوبَى لِمَنْ حَسُنَ مَعَ النَّاسِ خُلُقُهُ وَ بَذَلَ لَهُمْ مَعُونَتَهُ وَ عَدَلَ عَنْهُمْ شَرَّهُ طُوبَى لِمَنْ أَنْفَقَ الْقَصْدَ وَ بَذَلَ الْفَضْلَ وَ أَمْسَكَ قَوْلَهُ عَنِ الْفُضُولِ وَ قَبِيحِ الْفِعْلِ

(١٩٠ - ابومريم از امام باقرعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: از جابر بن عبدالله شنيدم كه مى گفت : روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم چنانكه سوار شتر بود از كنار انجمن ما گذر كرد و اين جريان وقتى بود كه از سفر حجة الوداع باز مى گشت پس در نزد ما كه رسيد توقف كرده بر ما سلام كرد آنگاه فرمود:

چه شده كه مى بينم دوستى دنيا بر بيشتر مردم چيره شده به حدى كه گويا مرگ در اين دنيا به نام ديگران ثبت شده ؟ و گويا حق و حقيقت در اين جهان بر غير اينها واجب گشته ، و تا اينكه گويا سرگذشت مردگان پيش از خود را نشنيده و نديده اند، (با اينكه ) راه ايشان همان راه مردم مسافر است و بزودى به سوى آنان (يعنى مردگان ) باز گردند، خانه هاى آن مردگان گورشان باشد و اينان ميراث آنان را خورند، اينها پندارند پس از آن مردگان هميشه خواهند ماند!

هيهات هيهات ! (آيا) دنبالان از جلو رفتگان پند نگيرند؟ به راستى كه از ياد برده و فراموش كردند هر پند دهنده اى را در كتاب خدا و از شر هر سرانجام بدى ايمن و آسوده خاطر گشته و از نزول بلاهاى سخت و پيش آمدهاى ناگوار ترس ندارند.

خوشا به حال كسيكه ترس از خداى عزوجل او را از ترس از مردم مشغول كرده

خوشا به حال كسيكه عيب خودش او را از (تفحص و دقت در) عيوب برادران با ايمانش باز دارد.

خوشا به حال كسيكه براى خداى عزوجل تواضع و فروتنى كند، و در آنچه خداوند بر او حلال كرده بدون آنكه از روش من منحرف شود زهد ورزد، و از تازگى و رونق دنيا بى آنكه تغييرى از سنت من پيدا كند دورى گزيند، و از نيكان عترت من پس از من پيروى كند و از كبر ورزان و فخر كنندگان و دنيا طلبان كناره گيرد، آنانكه برخلاف سنت و روش من بدعت گزارند، و به راهى غير از راه و روش من بروند.

خوشا به حال آن مؤ منى كه مالى از غير راه معصيت و نافرمانى بدست آرد و در غير راه معصيت نيز خرج كند، و بوسيله آن به درويشان و مستمندان احسان كند.

خوشا به حال كسيكه اخلاقش را با مردم خوب كند و از كمك كردن به آنان دريغ نكند و شر خود را از آنان بگرداند.

خوشا به حال كسيكه در خرج ميانه روى كند و زياده (از خرج ) را (به مستحقان ) ببخشد و از سخنان بيهوده و زيادى و كار زشت خود دارى كند. )