ترجمه روضه كافى يا گلستان آل محمد

ترجمه روضه  كافى يا گلستان آل محمد 0%

ترجمه روضه  كافى يا گلستان آل محمد نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه روضه  كافى يا گلستان آل محمد

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید هاشم رسولی محلاتی
گروه: مشاهدات: 75016
دانلود: 3776

توضیحات:

ترجمه روضه كافى يا گلستان آل محمد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 391 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 75016 / دانلود: 3776
اندازه اندازه اندازه
ترجمه روضه  كافى يا گلستان آل محمد

ترجمه روضه كافى يا گلستان آل محمد

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حديث شماره : ٥٠٥

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِى يَزِيدَ وَ هُوَ فَرْقَدٌ عَنْ أَبِى يَزِيدَ الْحَمَّارِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَعَثَ أَرْبَعَةَ أَمْلَاكٍ فِى إِهْلَاكِ قَوْمِ لُوطٍ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِسْرَافِيلَ وَ كَرُوبِيلَعليه‌السلام فَمَرُّوا بِإِبْرَاهِيمَعليه‌السلام وَ هُمْ مُعْتَمُّونَ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ فَلَمْ يَعْرِفْهُمْ وَ رَأَى هَيْئَةً حَسَنَةً فَقَالَ لَا يَخْدُمُ هَؤُلَاءِ أَحَدٌ إِلَّا أَنَا بِنَفْسِى وَ كَانَ صَاحِبَ أَضْيَافٍ فَشَوَى لَهُمْ عِجْلًا سَمِيناً حَتَّى أَنْضَجَهُ ثُمَّ قَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ فَلَمَّا وَضَعَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ رَأ ى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ جَبْرَئِيلُعليه‌السلام حَسَرَ الْعِمَامَةَ عَنْ وَجْهِهِ وَ عَنْ رَأْسِهِ فَعَرَفَهُ إِبْرَاهِيمُعليه‌السلام فَقَالَ أَنْتَ هُوَ فَقَالَ نَعَمْ وَ مَرَّتِ امْرَأَتُهُ سَارَةُ فَبَشَّرَهَا بِإِسْحَاقَ وَ مِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ فَقَالَتْ مَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَجَابُوهَا بِمَا فِى الْكِتَابِ الْعَزِيزِ فَقَالَ إِبْرَاهِيمُعليه‌السلام لَهُمْ فِيمَا ذَا جِئْتُمْ قَالُوا لَهُ فِى إِهْلَاكِ قَوْمِ لُوطٍ فَقَالَ لَهُمْ إِنْ كَانَ فِيهَا مِائَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ تُهْلِكُونَهُمْ فَقَالَ جَبْرَئِيلُعليه‌السلام لَا قَالَ فَإِنْ كَانُوا خَمْسِينَ قَالَ لَا قَالَ فَإِنْ كَانُوا ثَلَاثِينَ قَالَ لَا قَالَ فَإِنْ كَانُوا عِشْرِينَ قَالَ لَا قَالَ فَإِنْ كَانُوا عَشَرَةً قَالَ لَا قَالَ فَإِنْ كَانُوا خَمْسَةً قَالَ لَا قَالَ فَإِنْ كَانُوا وَاحِداً قَالَ لَا قالَ إِنَّ فِيها لُوطاً قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ ثُمَّ مَضَوْا وَ قَالَ الْحَسَنُ الْعَسْكَرِيُّ أَبُو مُحَمَّدٍ لَا أَعْلَمُ ذَا الْقَوْلَ إِلَّا وَ هُوَ يَسْتَبْقِيهِمْ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُجادِلُنا فِى قَوْمِ لُوطٍ فَأَتَوْا لُوطاً وَ هُوَ فِى زِرَاعَةٍ لَهُ قُرْبَ الْمَدِينَةِ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ وَ هُمْ مُعْتَمُّونَ فَلَمَّا رَآهُمْ رَأَى هَيْئَةً حَسَنَةً عَلَيْهِمْ عَمَائِمُ بِيضٌ وَ ثِيَابٌ بِيضٌ فَقَالَ لَهُمُ الْمَنْزِلَ فَقَالُوا نَعَمْ فَتَقَدَّمَهُمْ وَ مَشَوْا خَلْفَهُ فَنَدِمَ عَلَى عَرْضِهِ عَلَيْهِمُ الْمَنْزِلَ وَ قَالَ أَيَّ شَيْءٍ صَنَعْتُ آتِى بِهِمْ قَوْمِى وَ أَنَا أَعْرِفُهُمْ فَالْتَفَتَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ إِنَّكُمْ تَأْتُونَ شِرَارَ خَلْقِ اللَّهِ وَ قَدْ قَالَ جَبْرَئِيلُعليه‌السلام لَا نَعْجَلُ عَلَيْهِمْ حَتَّى يَشْهَدَ ثَلَاثَ شَهَادَاتٍ فَقَالَ جَبْرَئِيلُعليه‌السلام هَذِهِ وَاحِدَةٌ ثُمَّ مَشَى سَاعَةً ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ إِنَّكُمْ تَأْتُونَ شِرَارَ خَلْقِ اللَّهِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُعليه‌السلام هَذِهِ اثْنَتَانِ ثُمَّ مَضَى فَلَمَّا بَلَغَ بَابَ الْمَدِينَةِ الْتَفَتَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ إِنَّكُمْ تَأْتُونَ شِرَارَ خَلْقِ اللَّهِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُعليه‌السلام هَذِهِ ثَالِثَةٌ ثُمَّ دَخَلَ وَ دَخَلُوا مَعَهُ فَلَمَّا رَأَتْهُمُ امْرَأَتُهُ رَأَتْ هَيْئَةً حَسَنَةً فَصَعِدَتْ فَوْقَ السَّطْحِ وَ صَعِقَتْ فَلَمْ يَسْمَعُوا فَدَخَّنَتْ فَلَمَّا رَأَوُا الدُّخَانَ أَقْبَلُوا يُهْرَعُونَ إِلَى الْبَابِ فَنَزَلَتْ إِلَيْهِمْ فَقَالَتْ عِنْدَهُ قَوْمٌ مَا رَأَيْتُ قَطُّ أَحْسَنَ مِنْهُمْ هَيْئَةً فَجَاءُوا إِلَى الْبَابِ لِيَدْخُلُوهَا فَلَمَّا رَآهُمْ لُوطٌ قَامَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ يَا قَوْمِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِى ضَيْفِى أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ فَقَالَ هَؤُلَاءِ بَنَاتِى هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَدَعَاهُمْ إِلَى الْحَلَالِ فَقَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِى بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ فَ قالَ لَوْ أَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِى إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ فَقَالَ جَبْرَئِيلُعليه‌السلام لَوْ يَعْلَمُ أَيُّ قُوَّةٍ لَهُ فَكَاثَرُوهُ حَتَّى دَخَلُوا الْبَيْتَ قَالَ فَصَاحَ بِهِ جَبْرَئِيلُ يَا لُوطُ دَعْهُمْ يَدْخُلُونَ فَلَمَّا دَخَلُوا أَهْوَى جَبْرَئِيلُ بِإِصْبَعِهِ نَحْوَهُمْ فَذَهَبَتْ أَعْيُنُهُمْ وَ هُوَ قَوْلُهُ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ ثُمَّ نَادَى جَبْرَئِيلُ فَقَالَ إِنّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ إِنَّا بُعِثْنَا فِى إِهْلَاكِهِمْ فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ عَجِّلْ فَقَالَ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ قَالَ فَأَمَرَهُ فَتَحَمَّلَ وَ مَنْ مَعَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَالَ ثُمَّ اقْتَلَعَهَا جَبْرَئِيلُ بِجَنَاحَيْهِ مِنْ سَبْعِ أَرَضِينَ ثُمَّ رَفَعَهَا حَتَّى سَمِعَ أَهْلُ سَمَاءِ الدُّنْيَا نُبَاحَ الْكِلَابِ وَ صِيَاحَ الدِّيَكَةِ ثُمَّ قَلَبَهَا وَ أَمْطَرَ عَلَيْهَا وَ عَلَى مَنْ حَوْلَ الْمَدِينَةِ حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ

(٥٠٥ - ابويزيد حمار از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده كه آنحضرت فرمود: خداى تعالى چهار فرشته براى هلاكت قوم لوط فرستاد: جبرئيل ، ميكائيل ، اسرافيل ، كروبيلعليه‌السلام ، آنها كه همگى عمامه بر سر داشتند سر راه خود به ابراهيمعليه‌السلام برخوردند و بر او سلام كردند، ابراهيم ايشانرا نشناخت ولى شكل و هيئت خوبى در آنها مشاهده كرد، از اين رو گفت : براى خدمتكارى و پذيرائى آنها جز خودم ديگرى را نشايد، و او مردى مهمان دوست و مهمان نواز بود، پس براى ايشان گوساله چاقى را بريان كرد و چون پخت آن را نزديك آنها آورده پيش رويشان نهاد ولى وقتى ديد كه دست آنها بدان دراز نمى شود ناشناسشان شمرد و ترسى از آنها در دلش جايگير شد.

جبرئيل كه چنين ديد عمامه از سر و چهره خود برداشت و ابراهيم او را شناخت و بدو فرمود: تو همان او هستى ؟

جبرئيل گفت : آرى ، در اين هنگام همسر ابراهيم ساره از آنجا گذشت ، جبرئيل او را به آمدن اسحاق (و تولد او از ساره ) مژده داد، و از پى اسحاق به يعقوب نويدش داد، در اينجا ساره همان سخنى را كه خداى عزوجل از او نقل كرده (در سوره هود آيه ٧٢) گفت ، و آنها نيز همان پاسخى را كه در قرآن است (آيه ٧٣) به او دادند.

ابراهيم بدانها فرمود: براى چه آمده ايد؟ گفتند براى هلاكت قوم لوط.

فرمود: اگر در ميان آن ها صد نفر مؤ من باشد آنها را هلاك مى كنيد؟

جبرئيل : نه

ابراهيم : اگر پنجاه نفر باشد؟ گفت : نه

- اگر سى نفر باشد؟

- نه

- اگر بيست نفر باشد؟

- نه

- اگر ده نفر باشد؟

- نه

- اگر پنج نفر باشد؟

- نه

اگر يكنفر باشد؟

- نه

(در اين هنگام ) ابراهيم گفت : لوط در ميان آنها است ؟

در پاسخ گفتند: ما داناتريم بدان كس كه در ميان آنها است ، ما او و خاندانش ‍ را نجات دهيم جز زنش را كه او از ماندگان است

سپس رفتند، و ابو محمد حسن عسكرى (براى اين جمله توضيحى در آخر حديث بيايد) گفته است : براى اين گفتار ابراهيم منظورى سراغ نداريم جز آنكه مى خواست آنها را از مرگ برهاند، و زنده بودنشان را خواستار بود، و همين است معناى گفتار خداى عزوجل (در حكايت از ابراهيم ): (با ما درباره قوم لوط مجادله مى كرد) (سوره هود آيه ٧٤).

فرشتگان از آنجا به نزد لوط آمدند و او در مزرعه خود در نزديكى شهر بود همانطور كه عمامه بر سر داشتند بر آنجناب سلام كردند، لوط كه آنها را در آن وضع و هيئت نيكو و عمامه ها و جامه هاى سفيد ديد آنها را به منزل خويش دعوت كرد و آنها پذيرفتند، پس لوط جلو افتاد و آنها بدنبالش به راه افتادند، در بين راه لوط از اينكه آنها را به منزل تعارف كرده پشيمان گشت و با خود گفت : چه كارى كردم ، اينان را به نزد قوم خود كه آنها را به خوبى مى شناسم مى برم از اين رو بدانها رو كرده گفت : به راستى كه شما به نزد بدترين خلق خدا مى رويد! و جبرئيل (پيش از آن گفته بود) ما درباره عذاب اين مردم شتاب نمى كنيم تا لوط سه بار به بدى آنها شهادت دهد.

در اين موقع جبرئيل گفت : اين يكبار.

سپس لوط به راه افتاد و لختى راه رفت و دوباره بدانها رو كرده گفت : به راستى كه شما نزد بدترين خلق خدا آمده ايد.

جبرئيل گفت : اين دو بار.

لوط به راه افتاد و همينكه به دروازه شهر رسيد (براى بار سوم ) رو بدانها كرده گفت : به راستى كه شما به نزد بدترين خلق خدا آمده ايد.

جبرئيل گفت : اين هم سه بار.

پس از آن لوط وارد شهر شد و آنها نيز پشت سرش وارد شدند، زن لوط كه آنها را با آن وضع به حقيقت زيبا مشاهده كرد بالاى بام خانه رفت و جيغ كشيد: مردم صداى او را شنيدند، از اين رو بالاى بام دود كرد، و چون مردم دود را ديدند به سمت درب خانه لوط روى آوردند، زن لوط از بام به زير آمده بدانها گفت :

هم اكنون در پيش لوط مردمى هستند كه من تا كنون زيباتر از آنها نديده ام

آن مردم به در خانه ريختند و خواستند وارد خانه شوند، لوط كه آنها را ديد به سوى آنها برخاست و گفت : اى مردم از خدا بترسيد و مرا در مورد مهمانانم رسوا و شرمسار نكنيد آيا در ميان شما مرد خردمندى نيست ؟ و ادامه داده گفت : اينها دختران منند كه براى شما پاكيزه ترند، و به اين گفتار آنها را به راه حلال دعوت كرد، ولى آنان در پاسخش گفتند:

تو خود مى دانى كه ما را به دختران تو حقى نيست و خود مى دانى كه ما چه مى خواهيم

لوط گفت : كاش من در برابر شما نيروئى داشتم يا به تكيه گاهى قوى پناه مى بردم

جبرئيل گفت : كاش مى دانست هم اكنون چه نيروئى دارد.

آنها فزونى گرفتند و بالاخره وارد منزل گشتند، جبرئيل فرياد زد: اى لوط بگذار تا در آيند و چون وارد خانه شدند جبرئيل با انگشت خويش بدانها اشاره كرد بينائى آنها رفت و كور شدند. و اين است معناى اين آيه : (ديده هاشانرا كور كرديم ) (سوره قمر آيه ٣٧) در اين هنگام جبرئيل فرياد زد: (اى لوط ما فرستادگان پروردگار توايم و اينها هرگز به تو دست نيابند و تو پاسى از شب با خاندانت راهسپار شو) (سوره هود آيه ٨١) و به دنبال آن جبرئيل بدو گفت : ما براى نابود كردن اينها آمده ايم ، لوط گفت : اى جبرئيل شتاب كن جبرئيل گفت : (موعد آنها بامداد است آيا بامداد نزديك نيست ).

و بدين ترتيب جبرئيل به او دستور داد تا خود و عائله اش جز همسرش را بيرون برد.

فرمود: آنگاه جبرئيل آن شهر را با دو بال خود از هفتمين طبقه زمين بر كند و به اندازه اى بالا برد كه اهل آسمان دنيا بانگ سگان و آواز خروسان آنها را شنيدند و از همانجا آن شهر را واژگون ساخت و بر آنها و مردمى كه در نزديكى آن شهر بودند سنگ سجيل بباريد.

توضيح :

مجلسىرحمه‌الله در جمله : (و قال الحسن العسكرى ابومحمد...) گويد: ظاهر آن است كه لفظ (عسكرى ) از طغيان قلم نساخ سرزده ، و در تفسير عياشى و نيز در آنچه در كتاب طلاق از همين كتاب نيز گذشت حسن بن على است بدون لفظ ابى محمد، و از اين رو ظاهر آن است كه مقصود حسن بن على بن فضال بوده بدين ترتيب كه او در اثناى اين حديث آن قسمت را بروحه تفسير و بيان گفته باشد و كنيه او نيز ابو محمد بوده است ، و محتمل است كه جمله : (و قال الحسن عسكرى ...) از محمد بن يحيى باشد (كه در راس سند قرار دارد) و محمد بن يحيى آن قسمت را از امام حسن عسكرىعليه‌السلام در اثناى اين حديث نقل كرده براى توضيح مطلب )

حديث شماره : ٥٠٦

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى الصَّبَّاحِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍعليه‌السلام قَالَ وَ اللَّهِ لَلَّذِى صَنَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّعليه‌السلام كَانَ خَيْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ وَ اللَّهِ لَقَدْ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ إِنَّمَا هِيَ طَاعَةُ الْإِمَامِ وَ طَلَبُوا الْقِتَالَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ مَعَ الْحُسَيْنِعليه‌السلام قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَرَادُوا تَأْخِيرَ ذَلِكَ إِلَى الْقَائِمِ ع

(٥٠٦ - محمد بن مسلم از امام باقرعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: به خدا سوگند آن كارى را كه حسن بن علىعليه‌السلام كرد (از صلح با معاويه سودش ) براى اين امت بهتر بود از آنچه خورشيد بر آن بتابد، به خدا سوگند اين آيه كه نازل شده : (آيا نديدى آن كسانى را كه بدانها گفته شده بود دست (از جنگ ) بداريد، و نماز را بپا داريد و زكوة بدهيد) (سوره نساء آيه ٧٧) مقصود از آنها تنها اطاعت و فرمانبردارى از امام است ، ولى (در مورد امام حسنعليه‌السلام كه مردم را به صلح و سازش دعوت كرد آنها گوش ‍ نداده و) طالب جنگ شدند، و چون در مورد امام حسينعليه‌السلام (و زمان آنحضرت ) جنگ بر آنها مقرر شد (گفتند: پروردگارا چرا پيكار و جنگ را بر ما مقرر داشتى ؟ چرا ما را تا مدتى نزديك مهلت ندادى تا دعوتت را بپذيريم و از رسولان پيروى كنيم ...) و مقصودشان تاخير آن تا زمان ظهور حضرت قائمعليه‌السلام بود. )

حديث شماره : ٥٠٧

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَطِيَّةَ الزَّيَّاتِ عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام عَنِ النُّجُومِ أَ حَقٌّ هِيَ فَقَالَ نَعَمْ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ الْمُشْتَرِيَ إِلَى الْأَرْضِ فِي صُورَةِ رَجُلٍ فَأَخَذَ رَجُلًا مِنَ الْعَجَمِ فَعَلَّمَهُ النُّجُومَ حَتَّى ظَنَّ أَنَّهُ قَدْ بَلَغَ ثُمَّ قَالَ لَهُ انْظُرْ أَيْنَ الْمُشْتَرِى فَقَالَ مَا أَرَاهُ فِى الْفَلَكِ وَ مَا أَدْرِى أَيْنَ هُوَ قَالَ فَنَحَّاهُ وَ أَخَذَ بِيَدِ رَجُلٍ مِنَ الْهِنْدِ فَعَلَّمَهُ حَتَّى ظَنَّ أَنَّهُ قَدْ بَلَغَ وَ قَالَ انْظُرْ إِلَى الْمُشْتَرِى أَيْنَ هُوَ فَقَالَ إِنَّ حِسَابِى لَيَدُلُّ عَلَى أَنَّكَ أَنْتَ الْمُشْتَرِى قَالَ وَ شَهَقَ شَهْقَةً فَمَاتَ وَ وَرِثَ عِلْمَهُ أَهْلُهُ فَالْعِلْمُ هُنَاكَ

(٥٠٧ - معلى بن خنيس گويد: از امام صادقعليه‌السلام درباره علم نجوم پرسيدم كه آيا راست است ؟ فرمود: آرى همانا خداى عزوجل مشترى را بصورت مردى به زمين فرستاد و او مردى از عجم را گرفت و علم نجوم را تعليم او كرد تا آنجا كه پنداشت آن را ياد گرفته سپس بدو گفت : اكنون بنگر مشترى در كجاست ؟ آنمرد گفت : من آن را در فلك نمى بينم ، و نمى دانم در كجاست

مشترى او را از خود دور كرد و دست مردى از هنديان را گرفت و به او تعليم كرد تا آنجا كه پنداشت او به پايان آن رسيده در آنوقت بدو گفت : اكنون بنگر مشترى در كجاست ؟ آنمرد گفت : حساب من دلالت دارد بر اينكه تو مشترى هستى

مشترى كه اين سخن را شنيد فريادى زده از دنيا رفت ، و علم او به خاندان آنمرد به ارث رسيد و از اينرو علم مزبور آنجاست

توضيح :

اين حديث البته از نظر سند ضعيف است و بعيد نيست بر فرض صحت منظور كنايه باشد از اينكه علم نجوم را عجم نتوانست بخوبى درك كند ولى اهل هند توانستند و اين علم نزد اهل هند است منتهى روى جهات و نظرهائى كه اكنون بر ما پوشيده است امامعليه‌السلام اين مطلب را بدين صورت بيان فرموده چنانچه نظائر آن در جاهاى ديگر ديده شده ، والله اعلم )

حديث شماره : ٥٠٨

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ سُئِلَ عَنِ النُّجُومِ قَالَ مَا يَعْلَمُهَا إِلَّا أَهْلُ بَيْتٍ مِنَ الْعَرَبِ وَ أَهْلُ بَيْتٍ مِنَ الْهِنْدِ

(٥٠٨ - از امام صادقعليه‌السلام از نجوم پرسيدند: حضرت فرمود: آن را نداند جز خاندانى از عرب و خاندانى ازمردم هند. )

حديث شماره : ٥٠٩

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنْ أَبِى الْعَبَّاسِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ الدِّهْقَانِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الطَّاطَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ بَيَّاعِ السَّابِرِيِّ عَنْ أَبَانٍ عَنْ صَبَّاحِ بْنِ سَيَابَةَ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ ذَهَبْتُ بِكِتَابِ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ نُعَيْمٍ وَ سَدِيرٍ وَ كُتُبِ غَيْرِ وَاحِدٍ إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام حِينَ ظَهَرَتِ الْمُسَوِّدَةُ قَبْلَ أَنْ يَظْهَرَ وُلْدُ الْعَبَّاسِ بِأَنَّا قَدْ قَدَّرْنَا أَنْ يَئُولَ هَذَا الْأَمْرُ إِلَيْكَ فَمَا تَرَى قَالَ فَضَرَبَ بِالْكُتُبِ الْأَرْضَ ثُمَّ قَالَ أُفٍّ أُفٍّ مَا أَنَا لِهَؤُلَاءِ بِإِمَامٍ أَ مَا يَعْلَمُونَ أَنَّهُ إِنَّمَا يَقْتُلُ السُّفْيَانِيَّ

(٥٠٩ - معلى بن خنيس گويد: در آن هنگامى كه سياه پوشان (طرفداران ابومسلم خراسانى ) ظهور كردند پيش ازظهور بنى عباس من نامه هائى از عبدالسلام بن نعيم و سدير و جمع ديگرى براى امام صادقعليه‌السلام بردم كه در آن نامه ها به آنحضرت نوشته بودند كه ما پيش بينى كرده و مقرر دانيم كه اين امر خلافت به شما خواهد رسيد آيا شما خود چه نظر دارى ؟ حضرت آن نامه ها را به زمين زد و فرمود: اف ، اف ، من امام اينان نخواهم بود، آيا اينها نمى دانند كه بايد (براى رسيدن خلافت به ما خاندان ) سفيانى كشته شود؟ (و پيش از ظهور سفيانى اين امر محقق نشود)! )

حديث شماره : ٥١٠

أَبَانٌ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ قَالَ هِيَ بُيُوتُ النَّبِيِّ ص

(٥١٠ - ابوبصير گويد: از امام صادقعليه‌السلام تفسير گفتار خداى عزوجل را پرسيدم كه فرمايد: (در خانه هائى كه خداوند اجازه داده تا برافراشته و بلند گردد) (سوره نور آيه ٣٦) فرمود: آنها خانه هاى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است )

حديث شماره : ٥١١

أَبَانٌ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِى الْعَلَاءِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام يَقُولُ دِرْعُ رَسُولِ اللَّهِ ص ذَاتُ الْفُضُولِ لَهَا حَلْقَتَانِ مِنْ وَرِقٍ فِى مُقَدَّمِهَا وَ حَلْقَتَانِ مِنْ وَرِقٍ فِى مُؤَخَّرِهَا وَ قَالَ لَبِسَهَا عَلِيٌّعليه‌السلام يَوْمَ الْجَمَلِ

(٥١١ - يحيى بن ابى العلاء گويد: شنيدم از امام صادقعليه‌السلام كه مى فرمود: زره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يعنى (ذات الفضول ) دو حلقه نقره در جلو داشت و دو حلقه نقره در عقب ، و همان زره را علىعليه‌السلام در جنگ جمل پوشيد. )

حديث شماره : ٥١٢

أَبَانٌ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ شَدَّ عَلِيٌّعليه‌السلام عَلَى بَطْنِهِ يَوْمَ الْجَمَلِ بِعِقَالٍ أَبْرَقَ نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُعليه‌السلام مِنَ السَّمَاءِ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَشُدُّ بِهِ عَلَى بَطْنِهِ إِذَا لَبِسَ الدِّرْعَ

(٥١٢ - يعقوب بن شعيب از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه فرمود: علىعليه‌السلام در جنگ جمل كمربندى سياه و سفيد بر كمر بست كه جبرئيل آن را از آسمان براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورده بود و آنحضرت هر روز كه زره مى پوشيد آن را به كمر خود مى بست )

حديث شماره : ٥١٣

أَبَانٌ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍعليه‌السلام قَالَ إِنَّ عُثْمَانَ قَالَ لِلْمِقْدَادِ أَمَا وَ اللَّهِ لَتَنْتَهِيَنَّ أَوْ لَأَرُدَّنَّكَ إِلَى رَبِّكَ الْأَوَّلِ قَالَ فَلَمَّا حَضَرَتِ الْمِقْدَادَ الْوَفَاةُ قَالَ لِعَمَّارٍ أَبْلِغْ عُثْمَانَ عَنِّى أَنِّى قَدْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّيَ الْأَوَّلِ

(٥١٣ - فضيل بن يسار گويد: امام باقرعليه‌السلام فرمود: عثمان به مقداد (كه بر عليه او تبليغات مى كرد) گفت : به خدا سوگند يا دست بردار و يا تو را به نزد پروردگار نخستت برمى گردانم (يعنى تو را مى كشم )! و چون هنگام مرگ مقداد شد به عمار گفت : از من به عثمان بگو: من به سوى پروردگار نخست خود بازگشتم )

حديث شماره : ٥١٤

أَبَانٌ عَنْ فُضَيْلٍ وَ عُبَيْدٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ لَمَّا حَضَرَ مُحَمَّدَ بْنَ أُسَامَةَ الْمَوْتُ دَخَلَتْ عَلَيْهِ بَنُو هَاشِمٍ فَقَالَ لَهُمْ قَدْ عَرَفْتُمْ قَرَابَتِى وَ مَنْزِلَتِى مِنْكُمْ وَ عَلَيَّ دَيْنٌ فَأُحِبُّ أَنْ تَضْمَنُوهُ عَنِّى فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِعليه‌السلام أَمَا وَ اللَّهِ ثُلُثُ دَيْنِكَ عَلَيَّ ثُمَّ سَكَتَ وَ سَكَتُوا فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِعليه‌السلام عَلَيَّ دَيْنُكَ كُلُّهُ ثُمَّ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِعليه‌السلام أَمَا إِنَّهُ لَمْ يَمْنَعْنِى أَنْ أَضْمَنَهُ أَوَّلًا إِلَّا كَرَاهِيَةَ أَنْ يَقُولُوا سَبَقَنَا

(٥١٤ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: چون هنگام مرگ محمد بن اسامة فرا رسيد بنى هاشم به نزدش رفتند و اوبدانها گفت : شما خويشاوندى و مقام مرا در پيش خود مى دانيد و من يك بدهكارى دارم كه دوست دارم شما پرداخت آن را به عهده گيريد؟ حضرت على بن الحسينعليه‌السلام فرمود: سوگند به خدا كه يك سوم آن را من به عهده مى گيرم و خاموش ‍ گشت و كسان ديگرى هم كه حاضر بودند ساكت شدند، على بن الحسينعليه‌السلام فرمود: همه بدهكاريت را من به عهده مى گيرم ، سپس على بن الحسينعليه‌السلام فرمود: بدانيد كه چيزى جلوگير من نشد كه در نخستين بار بگويم همه را ضمانت مى كنم جز آنكه خوش نداشتم آنها بگويند: او بر ما پيشى گرفت (و اگر به عهده نگرفته بود ما پرداخت آن را به عهده مى گرفتيم ). )

حديث شماره : ٥١٥

أَبَانٌ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ كَانَتْ نَاقَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص الْقَصْوَاءُ إِذَا نَزَلَ عَنْهَا عَلَّقَ عَلَيْهَا زِمَامَهَا قَالَ فَتَخْرُجُ فَتَأْتِى الْمُسْلِمِينَ قَالَ فَيُنَاوِلُهَا الرَّجُلُ الشَّيْءَ وَ يُنَاوِلُهُ هَذَا الشَّيْءَ فَلَا تَلْبَثُ أَنْ تَشْبَعَ قَالَ فَأَدْخَلَتْ رَأْسَهَا فِى خِبَاءِ سَمُرَةَ بْنِ جُنْدَبٍ فَتَنَاوَلَ عَنَزَةً فَضَرَبَ بِهَا عَلَى رَأْسِهَا فَشَجَّهَا فَخَرَجَتْ إِلَى النَّبِيِّ ص فَشَكَتْهُ

(٥١٥ - ابوبصير از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه فرمود: ماده شتر رسول خدا كه به (قصواء) معروف بودچنان بود كه چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن پياده مى شد افسارش را بگردنش مى انداخت و رهايش مى كرد آن شتر به نزد مسلمانان مى رفت و هر كس چيزى به آن شتر مى داد و طولى نمى كشيد كه سير مى شد، روزى آن ماده شتر سرش را ميان چادر سمرة بن جندب كرد و او (بجاى آنكه خوراكى به او بدهد) عصاى پيكان دارى بر سرش كوفت و سرش را شكست ، آن حيوان از آنجا يكسره به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و از سمره بدان حضرت شكايت كرد. )

حديث شماره : ٥١٦

أَبَانٌ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ إِنَّ مَرْيَمَعليه‌السلام حَمَلَتْ بِعِيسَىعليه‌السلام تِسْعَ سَاعَاتٍ كُلُّ سَاعَةٍ شَهْراً

(٥١٦ - مردى از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه فرمود: همانا مريمعليها‌السلام نه ساعت به عيسى حامله شد كه هر ساعتى بجاى يك ماه بود. )

حديث شماره : ٥١٧

أَبَانٌ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام إِنَّ الْمُغِيرِيَّةَ يَزْعُمُونَ أَنَّ هَذَا الْيَوْمَ لِهَذِهِ اللَّيْلَةِ الْمُسْتَقْبَلَةِ فَقَالَ كَذَبُوا هَذَا الْيَوْمُ لِلَّيْلَةِ الْمَاضِيَةِ إِنَّ أَهْلَ بَطْنِ نَخْلَةَ حَيْثُ رَأَوُا الْهِلَالَ قَالُوا قَدْ دَخَلَ الشَّهْرُ الْحَرَامُ

(٥١٧ - عمربن يزيد گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم : مغيرية (پيروان مغيرة بن سعيد بجلى كه ازمنحرفين و دروغگويان بر امام باقرعليه‌السلام بوده ) چنين پندارند كه امروز از شب آينده محسوب است ؟ فرمود: دروغ گفته اند، امروز از شب گذشته محسوب است ، همانا مردم بطن نخله چون ماه را ديدند گفتند: ماه حرام داخل شد (و پيش از آمدن شب حكم به دخول ماه حرام نكردند و از اينرو ابتداى حساب در روز و ماه و سال شب است و هر روزى مربوط به شب گذشته است نه شب آينده ). )

حديث شماره : ٥١٨

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَلَّارٍ أَبِي عَمْرَةَ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ الثَّقَفِيِّ عَنْ عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ قَالَ بَيْنَا أَنَا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ الشِّيعَةَ الْخَاصَّةَ الْخَالِصَةَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَرِّفْنَاهُمْ حَتَّى نَعْرِفَهُمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَا قُلْتُ لَكُمْ إِلَّا وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أُخْبِرَكُمْ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَا الدَّلِيلُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عَلِيٌّ نَصْرُ الدِّينِ وَ مَنَارُهُ أَهْلُ الْبَيْتِ وَ هُمُ الْمَصَابِيحُ الَّذِينَ يُسْتَضَاءُ بِهِمْ فَقَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَنْ لَمْ يَكُنْ قَلْبُهُ مُوَافِقاً لِهَذَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا وُضِعَ الْقَلْبُ فِى ذَلِكَ الْمَوْضِعِ إِلَّا لِيُوَافِقَ أَوْ لِيُخَالِفَ فَمَنْ كَانَ قَلْبُهُ مُوَافِقاً لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ كَانَ نَاجِياً وَ مَنْ كَانَ قَلْبُهُ مُخَالِفاً لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ كَانَ هَالِكاً

(٥١٨ - عمار بن ياسر گويد هنگامى من در خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم آنحضرت فرمود: شيعيان خاص و خالص از ما خاندان هستند، عمر گفت :

اى رسول خدا آنها را براى ما معرفى كن تا ما نيز ايشانرا بشناسيم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من اين مطلب را به شما نگفتم جز آنكه خواستم شما را بدان خبر دهم سپس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: منم دليل و راهنماى بر خداى عزوجل ، و على ياور دين و نور دهنده و وسيله راهنمائى اهل بيت است ، و اهل بيت نيز چراغهائى هستند كه (ساير مردم ) از آنها كسب نور و روشنى كنند.

عمر گفت :اى رسول خدا هر كس دلش با اين مطلب همراه و موافق نباشد (چه مى شود)؟ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: دل را در اينجا ننهاده اند جز براى آنكه (با اين مطلب ) موافقت كند و يا مخالف آن باشد، پس هر كه دلش موافق ما خاندان بود اهل نجات است ، و هر كه دلش ‍ مخالف ما خاندان بود اهل هلاكت و نابودى است )

حديث شماره : ٥١٩

أَحْمَدُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ قُتَيْبَةَ الْأَعْشَى قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام يَقُولُ عَادَيْتُمْ فِينَا الْآبَاءَ وَ الْأَبْنَاءَ وَ الْأَزْوَاجَ وَ ثَوَابُكُمْ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَا إِنَّ أَحْوَجَ مَا تَكُونُونَ إِذَا بَلَغَتِ الْأَنْفُسُ إِلَى هَذِهِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ

(٥١٩ - قتيبه اعشى گويد: شنيدم از امام صادقعليه‌السلام كه مى فرمود: شماها به خاطر ما با پدران و پسران وهمسران (خويش ) دشمنى كرديد و در عوض پاداش شما بر خداى عزوجل مى باشد، و بدانيد كه نيازمندترين وقت شما (به ولايت و دوستى ما) آنوقتى است كه جانها به اينجا رسد و با دست ، اشاره به گلوى خويش كرد. )