نقطه عطف جنبش مكتبى
از هنگامى كه آدم ابو البشرعليهالسلام
به زمين فتنه ها و بلايا هبوط كرد، وتا زمان بر پايى قيامت، همواره ميان نيكان كه در جستجوى خشنودى خدايند و گمراهان كه از دسيسه هاى شيطان پيروى كردند، مبارزه و ستيزبر قرار بود و هست.
با اين حال زمين هيچ گاه و در هيچ برهه اى از وجود باقيماندگان تبارپيامبران و پيروانشان كه از فساد و تباهى در زمين جلوگيرى و حجّتِ خداى را بر مردمان، اقامه مى كرده اند، تهى نبوده است.
پروردگار سبحان در اشاره به همين حقيقت مى فرمايد:
(
فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ
)
«پس چرا نبود از قرنهاى پيش از شما بازماندگانى كه از تباهكارى درزمين نهى كنند...»
او مى فرمايد اين «بقيه صالحه»، پيامبران مرسل يا جانشينان پيامبرو يا علماى ربّانى بوده اند كه درفش دعوت به سوى خدا و قيام به فرمان اورا به ميراث برده بودند.
امام هادىعليهالسلام
اين رهبرىِ خردمندانه را از پدر بزرگوارش، امام جواد، به ارث برده بود كه ميراث رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، خاتم پيامبران كه بر تمام مكاتب الهى برترى و هيمنه داشت، بدو منتهى مى شد، به ارث برده بود.
بندگان برگزيده خدا، امامت ربّانى را به ميراث بردند و علماى ربّانى وزاهدان و صالحان شيعه، حق و پيروى از خط مشى پيامبران را ميراث خويش گرفتند.
هدف اين خط مبارك، تحقّق بخشيدن به همان آرمانهايى بود كه پيامبران وصالحان در طول تاريخ براى تحقّق بخشيدن آنها كوشيدند و به عبارتى به همان آرمانهايى كه خداوند متعال در اين آيه آنها را به اختصاربيان كرده است، جامه تحقّق پوشاندند:
(
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ
)
«همانا كه ما پيامبران خويش را با نشانيها فرستاديم و با ايشان كتاب وترازو فرو فرستاديم تا مردم به قسط قيام كنند، و آهن را فرو فرستاديم كه درآن نيرويى است سخت و سودهايى براى مردم تا خدا شناسد آن را كه اووفرستادگانش را به غيب يارى مى كند كه خداوند توانا و عزّتمند است.»
آنچه در ديگر آيات قرآنى و نيز در اين آيه بدان اشارت رفته، اهداف والاى بعثت پيامبران به شمار مى آيند كه عبارتند از:
الف - دعوت به خدا با دلايل آشكار (بيّنات). اين نكته در اين فرمايش امير مؤمنان علىعليهالسلام
بروشنى بيان شده است:
«پس خداوند هر چند گاه پيامبرانى فرستاده و به وسيله آنان به بندگان هشدار داد تا حق ميثاق را ادا كنند و نعمت فراموش شده را يادآرند و نهفته هاى خرد را آشكار سازند».
بابيدار كردن عقل و برانگيختن وجدان از زير ابرهاى غفلت و پالايش فطرت از آلودگيها و موانع و حجب، حجّت خدا بر بندگانش، از راه بعثت پيامبران تمام مى شود!
ب - تلاوت كتاب خدا كه در آن تمام نيازمنديهاى مردم تبيين شده است. از طريق تلاوت كتاب و آيات آن، پيامبرانعليهمالسلام
به تزكيه و تعليم مردم همّت مى گماشتند. خداوند در اين باره مى فرمايد:
(
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْاُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ
)
«او (خدا) است كه آن كه در بى سوادان، پيامبرى از خودشان برانگيخت تا بر ايشان آيات خدا را بخواند و پاكشان سازد و كتاب و حكمت بياموزدشان وگر چه پيش از اين در گمراهى آشكار بودند.»
ج - فراهم آوردن ميزان به اين معنى كه ولّىِ امر (حاكم) كسى است كه ميان مردم به عدل و داد فرمان مى راند. خداوند در اين باره فرمايد:
(فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً
)
«نه چنين است، به پروردگارت سوگند كه ايمان به تو نياورند مگر آنكه تورا به داورى بگيرند آنچه ميانشان روى داده است سپس در دل خود از آنچه توقضاوت كرده اى چاره اى نيابند و كاملاً تسليم شوند.»
پس هر كه عهده دار منصب خلافت الهى شد ميزان حق و فرقان و نورمى گردد تا اگر شيوه ها به يكديگر مشتبه شد و نظريات و آرا با يكديگرتفاوت يافتند آنها به مردم بياموزند كه كدامين راه و كدامين شيوه آنانرا به سوى پروردگار و جلب خشنودى خالق رهنمون مى شود.
د - والاترين هدف از همه اين آرمانهاى برتر، تحقّق يافتن بالاترين درجات عدالت در بين مردم يعنى «قسط» است كه جز با ايمانِ مردم به پيامبران وپيروى آنها از كتاب خداوند و تسليم در برابر ميزان، صورت نخواهد پذيرفت و هم از اين روست كه خداوند مى فرمايد:(
لِيَقُومَ النَّاسَ بِالْقِسْطِ
)
.
بديهى است كه تحقّق كامل اين قسط، جز با اتكابه نيروى مادّى و بازدارنده اى كه در آهن متجلّى است و فرو فرستاده از جانب خداست و درآن قوّتى است سخت، ميّسر نخواهد بود.
آهن نيز به سهم خود، اگر در دستان دلير مردانِ از جان گذشته در راه خدا وبراى يارى دين و پيامبران او نباشد، مفهومى نخواهد داشت.
اگر اين دلاوران، آهن را براى دفاع از وحى خدا و خط مشى پيامبران خدا به كار برند، يارى خدا نيز بر آنان فرود آيد كه خداوند بسيار تواناوعزّتمند است وخود فرموده است:
(
وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌ عَزِيزٌ
)
«و خدا البته يارى كند آن را كه به يارى او برخاسته كه خداوند تواناوعزّتمند است.»
اين آرمانها، خط و حركت مكتبى بود كه امام هادىعليهالسلام
در روزگارخويش زمام آنرا را به دست داشت. اينك بايد پرسيد كه نقاط عطف اين خط از هنگام تشكّل آن در عصر امام علىعليهالسلام
تا زمان امام هادى چه چيزهايى بوده است؟
پس از پيوستن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به «رفيق اعلى»، امّت تازه بنياد اسلام به پيشوايى نياز داشت كه از ميراث آن حضرت پاسدارى كند و از خط اصيل وى كه از چپ وراست آماج حملات عدّه اى قرار مى گرفت، دفاع كندوارزشهاى والايى را كه توسط وحى فرود آمده بود، در ميان امّت استوارى بخشد.
اميرمؤمنان به بهترين شكل به اين وظيفه همّت گمارد و گروهى ازبرگزيدگان و پاكان امّت، كه جزو همان «بقيه صالحه» بودند به گرد اوجمع آمدند و به دفاع از خط اصيل رسالت الهى مشغول شدند.
با وقوع جنگ صفين، شكاف ميان اين خط با ساير خطوط، وضوح بيشترى به خود گرفت و ابرار كه بقيه سلف صالح پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نيز در ميان آنان بودند، كلاً به سوى امام على گرايش يافتند و اين خط برغم وحشت ايجاد شده از طرف حزب حاكم اموى، همچنان برجستگى و برترى خويش را حفظ كرد.
امّا آوازه اين خط در دنيا نپيچيد مگر پس از آنكه رنگ خون به خود گرفت و حرارت فاجعه را پس از واقعه طف لمس كرد. بنابر اين اگر بگوييم اين خط در روز صفين متبلور شد، بايد بگوييم كه رشد و تكامل آن در روز عاشورا به وقوع پيوست.
در زمان امام زين العابدين اين صبغه الهى دو چندان شد و در روزگارامامت امام باقر خط مشى توحيدى تبلور يافت. چرا كه در اوج آن عقل نيِّر با وحى منزل تلاقى پيدا كرد. در دوران پيشوايى امام صادق و نيز جزئيّات اين خط در احكام و اخلاق و آداب و مواعظ بصورتى كامل ترسيم شد.
در دوره امام كاظم اين خط رنگى سياسى يافت زيرا مسأله طرح ريزى انقلابى مردمى در كار بود. امّا در دوران ائمه بعدى يعنى امام رضا و سه فرزندشعليهمالسلام
خط مكتبى به عنوان يك نيروى سياسى و اجتماعى و نفوذيافته در هيأت حاكمه كه در تصميم گيريها و اشراف بر حيات دينىِ جامعه نيز بى تأثير نبودند، تجلّى پيدا كرد.
دوران امام هادى، به تجلّى قدرت خط مكتبى در تمام زمينه هامتمايز بود. اگر چه نظام عبّاسى همواره و بويژه در دوران متوكّل عبّاسى به قدرت سركوب خويش متمايز بود.
شايد بتوان از برخى از شواهد تاريخى زير، به اوضاع و احوال شيعيان در دوران امامت امام هادى پى برد:
۱ - در حديث مفصلى كه شيخ كلينى در مورد آنچه كه پس از وفات امام جوادعليهالسلام
رخ داد روايت كرده، آمده است:
«چون ابو جعفر (امام جواد) درگذشت از خانه ام بيرون نيامدم تاآنكه دانستم سران طايفه (شيعه) نزد محمّد بن فرج الرخجى كه ازاصحاب موثق امام رضا و امام جواد و وكيل امام هادى بود گرد آمده درباره امر (امامت) به رايزنى مى پردازند».
اين روايت بيانگر آن است كه شيعيان در آن روزگار مجالسى داشتندكه در آنها در باره امور بسيار مهم به گفتگو و رايزنى مى نشستند. يكى ازاين امور مهم، شناخت امام و بيعت با او و پذيرفتن دستوراتش بوده است.
آنان پس از وفات امام جوادعليهالسلام
، به خاطر وجود اخبار صحيحى كه در دست داشتند، بر امامت امام هادى اجماع كردند. در پايان اين روايت آمده است: همه كسانى كه در آن مجلس بودند به امامت امام هادى تسليم شدند.
شيخ مفيد همچنين مى افزايد: «اخبار در اين باره بسيار فراوان است بطورى كه اگر بخواهيم همه اين اخبار را در اينجا بيان كنيم كتاب طولانى شود. همين كه شيعيان پس از امام جواد بر امامت امام هادى اجماع كرده اند و كسى در آن زمان جز خود آن حضرت ادعاى امامت نكرد، ما رااز ايراد اخبار و نصوص صريح بر امامت آن حضرت بى نياز مى سازد».
بنابر اين مى بينيد كه شيخ مفيد، امامت امام هادى را به اجماع سران شيعه مربوط مى داند. چرا كه آنان برگزيدگان امّت و از فقهاى بزرگ بودند و معرفت آنان به امامى كه با وى و پدر و جدّ بزرگوارش زيسته بودند، راهى عقلانى براى شناخت امام به حساب مى آيد.
سخن شيخ مفيد و حديثى كه او روايت كرده، فقط بيانگر اوضاع واحوال طايفه شيعه در آن دوران است.
۲ - فتح بن خاقان وزير متوكّل بود امّا به امام هادى مهر مى ورزيدوعلّت اين مهر ورزى يا گرايش شخصى او بود و يا اينكه وى در حقيقت يكى از ياران نفوذى آن حضرت در دستگاه حاكمه به شمار مى آمد. امّا درروايت آمده است كه آن حضرت به خاطر حفظ جان فتح بن خاقان او رامورد نكوهش قرار داده است. اجازه دهيد به حديث زير كه بيانگرگوشه اى از كرامات امام هادى و در عين حال نمودار بخشى از اوضاع واحوال شيعه در آن دوران است، گوش بسپاريم:
روزى نزد امامعليهالسلام
رفته عرض كردم: سرورم! اين مرد مرا طرد كرده وروزى ام را بريده و ملولم ساخته است و نزد او به چيزى متّهم نيستم مگر به اين جرم كه ملازم شمايم و اگر شما چيزى از او درخواست كنيدقبول آنرا از شما لازم مى داند، بنابر اين بر من منّت نهيد و از او درخواست كنيد. امام فرمود: اگر خدا خواهد كفايت شوى.
چون شب فرا رسيد، پيغام رسانان متوكّل يكى پس از ديگرى نزد من آمدند. من نزد متوكّل رفتم. فتح بن خاقان كه بر در ايستاده بود، پرسيد: اى مرد شبانه در خانه ات چه چيزى نهان داشته اى، اين مرد از بس كه تورا طلبيده مرا به ستوه آورده است!
درون رفتم و متوكّل را ديدم كه بر بسترش نشسته است. پرسيد: اى ابوموسى! ما از تو غافليم و تو نيز ما را به فراموشى سپرده اى، چه چيزى ازتو پيش من است؟ گفتم: فلان انعام و فلان رزق و چيزهايى نام بردم و اودستور داد آنها را دو برابر به من دادند. سپس از فتح پرسيدم: آيا امام هادىعليهالسلام
بدين جا آمد. پاسخ داد: نه. گفتم: يادداشتى نوشته بود؟ پاسخ داد: نه.
آنگاه من بازگشتم. فتح مرا دنبال كرد و به من گفت: شك ندارم كه تو از او خواستى برايت دعا كند. پس از ايشان براى من نيز دعايى خواهش كن.
چون نزد امام رفتم، به من گفت: اى ابو موسى! اين آبروى رضاست. عرض كردم: به بركت شما سرورم! امّا به من گفتند كه شما نه پيش متوكّل رفتيد و نه از او درخواستى كرديد.
فرمود: خداوند مى داند كه ما در امور مهم جز بدو پناه نمى بريم و دركارهاى دشوار جز بر او توكّل نمى كنيم و ما را عادت داد كه چون از اودرخواست كنيم، اجابتمان كند و مى ترسيم از اين شيوه منحرف شويم كه او نيز از ما روى گرداند..
عرض كردم: فتح وزير متوكل به من چنين و چنان گفت. امام فرمود: او به ظاهر، ما را دوست دارد و در باطن از ما كناره مى گيرد. دعا براى كسى است كه پروردگارش را مى خواند: چون در طاعت خدا خود راخالص كردى و به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و به حقّ ما اهل بيت اعتراف نمودى واز خدا چيزى در خواست كردى، تو را بى بهره نگذارد.
۳ - امام هادى در سامرّا كه مركز خلافت بود سكونت داشت و نزدمتوكّل مى رفت. راويان در باره نحوه ورود آن حضرت بر متوكّل گفته اند:
زمانى كه امام هادى به كاخ متوكل نزديك مى شد هيچ يك از كسانى كه بر در كاخ متوكل منتظر ايستاده بودند، از هيبت و جلال امام چاره اى جز پياده شدن از مركبهاى خويش نداشتند.. محمّد فرزند حسن فرزنداشتر علوى، يكى از اين صحنه ها را چنين نقل مى كند:
با پدرم بر در كاخ متوكّل بوديم. در آن هنگام من بچه بودم و در ميان عدّه اى از خاندان ابو طالب وبنى عبّاس و سپاهيان قرار داشتم. چون امام هادىعليهالسلام
وارد شد همه مردم از مركبهاى خود پياده شدند تا آن حضرت به درون رفت. يكى از حاضران به ديگران گفت: چرا به خاطر اين بچّه پياده شويم در حالى كه او نه شريفتر از ما و نه بزرگتر و سالخورده تروداناتر از ما است؟ آن عدّه گفتند: به خدا سوگند براى او پياده نمى شويم.
ابو هاشم به آنها گفت: به خدا قسم چون او را ببينيد به خاطرش باحقارت و ذلّت از مركبهايتان پياده مى شويد. مدّتى نگذشته بود كه امام به طرف آن جمع آمد و تا چشم حاضران به او افتاد همگى از مركبهاى خودفرود آمدند. سپس ابو هاشم از آنها پرسيد: مگر ادعا نمى كرديد كه به خاطر او فرود نخواهيد آمد؟ آنها پاسخ دادند: به خدا قسم ما اختيار دارخويش نبوديم كه فرود آمديم.
هر گاه امام هادى بر متوكّل وارد مى شد، پرده ها را برايش كنارمى زدند و با تمام وقار آن حضرت را مورد احترام قرار مى دادند. درروايت آمده است: يكى از اشرار، روزى به متوكّل گفت: هيچ كسى با توبيشتر از آن نمى كند كه تو با هادى مى كنى. در خانه كسى نمى ماند جز آن كه او را خدمت مى كند وزحمت بالا زدن پرده و باز كردن درب را بعهده مى گيرند حال آنكه اگر مردم اين مسائل را بفهمند خواهند گفت: اگرخليفه از شايستگى وى براى خلافت بى خبر نبود
با او چنين رفتار نمى كرد.
از اين حديث مفصّل كه گوشه اى به بحث ما مرتبط بود نقل كرديم، برمى آيد كه آن حضرت حتّى در كاخ ستمگرترين خليفه عبّاسى در عصرخودش يعنى متوكّل، از چه شكوه و جلالى برخوردار بوده است.
آن حضرت چون بر خليفه وارد مى شد، با وى به حق به موضع گيرى وگفتگو مى پرداخت. به عنوان مثال روزى آن حضرت نزد متوكّل رفت. متوكّل از او پرسيد: اى ابو الحسن! از ميان مردم چه كسى در شاعرى تواناتر است؟ امام در پاسخ، نام شاعرى علوى را ذكر كرد و فرمود: چون اين ابيات را سروده است:
لقد فاخرتنا من قريش عصابة
|
|
بمط خدود و امتداد اصابع
|
فلما تنازعنا القضاء قضى لنا
|
|
عليه بما فاهوا نداء الصوامع
|
متوكّل پرسيد: نداء الصوامع چيست؟
امامعليهالسلام
فرمود: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً...
» جدّ من ياجدّ شما است.
متوكّل از اين سخن بسيار خنديد و گفت: او جدّ توست و ما تو را از او نمى رانيم.
يك بار ديگر متوكّل، امام را به مجلس باده نوشى خويش داخل كردواز او خواست كه وى را در آنچه بدان مشغول بود، همراهى كند. ولى امام او را موعظتى بليغ فرمود.
اجازه دهيد اين ماجرا را آنچنان كه مسعودى در تاريخ خود آورده است، نقل كنيم. وى گويد:
از امام هادى پيش متوكّل بدگويى كرده و گفته بودند در خانه اش نامه ها وسلاحهايى از پيروان قمى اش دارد و بر اين قصد است كه به حكومت دست يابد.
متوكّل عدّه اى از تركها را به خانه آن حضرت روانه كرد. آنها شبانه به خانه حضرت يورش بردند امّا چيزى در آنجا نيافتند وخود آن حضرت رادر اتاقى در بسته پيدا كردند، او جامه اى پشمين بر تن داشت و روى ريگ و خاك نشسته و توجهش به خداى تعالى معطوف بود و آياتى از قرآن رامى خواند.
مأموران او را در همان حال نزد متوكّل برده گفتند: در خانه اش چيزى نيافتيم و او را ديديم كه رو به روى قبله نشسته است و قرآن مى خواند. متوكّل آن لحظه در مجلس باده گسارى نشسته و جام شراب به دستش بود.
امامعليهالسلام
را نزد او بردند. چون متوكّل چشمش به امام افتاد هيبت وبزرگى امام در وى كارگر شد. او را در كنارش نشاند و جامى راكه در دست داشت، به طرف آن حضرت گرفت.
امام فرمود: به خدا گوشت و خون من هرگز خمر ننوشيده اند، مرا عفوكن. متوكّل آن حضرت را معاف كرد و آنگاه گفت: برايم شعرى بخوان.
امام پاسخ داد: من اندكى شعر مى دانم.
متوكّل گفت: گريزى نيست. امام كه در كنار متوكل نشسته بود، آغازبه خواندن اشعار زير كرد:
باتوا على قلل الأجبال تحرسهم
|
|
غلب الرجال فلم تنفعهم القلل
|
و استنزلوا بعد عز من معاقلهم
|
|
و اسكنوا حفرا يابئسما نزلوا
|
ناداهم صارخ من بعد دفنهم
|
|
اين الأساور و التيجان و الحلل
|
اين الوجوه التى كانت منعمة
|
|
من دونها تضرب الأستار والكلل
|
فافصح القبر عنهم حين سألهم
|
|
تلك الوجوه عليها الدود تنتقل
|
قد طال ما اكلوا دهراً و ما شربوا
|
|
و اصبحوا اليوم بعدالأكل قد اكلوا
|
متوكّل از شنيدن اين ابيات چنان گريست كه محاسنش به آب ديدگانش تَر شد، حاضران نيز. گريستند.
آنگاه چهار هزار دينار به امام هادىعليهالسلام
داد و او را در كمال احترام به خانه اش باز گرداند.
بنابر آنچه كه در منابع تاريخى مى خوانيم بسيارى از نزديكان ومحرمان اسرار خليفه، پيرو امام هادى بودند.
البته ممكن است اين پيروى حقيقى بوده و يا به اين خاطر بوده است كه شيعه را وزنه اى سياسى مى دانستند. به عنوان نمونه فتح بن خاقان كه يكى از بزرگترين وزيران متوكّل بود و به هنگام كودتاى تركها عليه خليفه با او كشته شد، پيوسته مى كوشيد به امام تقرّب جويد و از برخى روايات هم پيداست كه متوكّل او را متّهم به شيعى گرى مى كرد كه اين امر خود نشانگر آن است كه متوكّل تا حدودى به وضع او پى برده بود.
در باره فتح آمده است كه متوكّل به او گفت: اى فتح اين (امام هادى) دوست توست و در صورت فتح خنديد، و فتح هم در چهره خليفه خنديد