• شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 3668 / دانلود: 1647
اندازه اندازه اندازه
زندگانی بقیة الله امام مهدی (ارواحنا فداه)

زندگانی بقیة الله امام مهدی (ارواحنا فداه)

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

فهرست مطالب

پيشگفتار ۴

درباره امام زامان (عج) ۶

بخش اول: تبارى پاك و بزرگوار ۷

ميلاد امام مهدى ۸

پنهان بودن ميلاد حجّت اللَّه ۱۱

دوره امامت، چگونه آغاز شد؟ ۱۲

غيبت صغرى ۱۶

شمايل و صفات امام غائب ۱۹

انتظار فرج يا آرزوى شورآفرين ۲۲

امام زمان در آيات و روايات ۲۵

مسأله طول عمر ۲۶

دين و پديده طول عمر ۲۷

آيا امام مهدى زنده است؟ ۲۸

مهدى، حجّت شاهد ۳۲

امام در كتابهاى آسمانى ۳۳

نشانه هاى ظهور ۳۶

بخش دوم: زمزمه هاى شكوهمند اميد و انتظار ۴۲

سخن آخر ۵۰

پي نوشت ها: ۵۱

زندگانى بقيّة اللَّه الأعظم امام مهدى (عج)

هدايتگران راه نور

نويسنده: آيت الله سيد محمد تقي مدرسي

مترجم: محمد صادق شريعت

پيشگفتار

الحمد للَّه رب العالمين، وصلى اللَّه على محمّد سيّد المرسلين وعلى آله الهداة الميامين، وعلى أصحابه المنتجبين، و على عباد اللَّه الصالحين .

مسايل بغرنج فلسفى هيچ گاه به عنوان تفنن فكرى يا زياده روى در ايده آليسم مطرح نبوده بلكه غالب آنها از عمق محيط بشرى برخاسته اند زيرا نظريات فلسفى مى كوشند رابطه درست ميان انسان و خالق و نيز ميان انسان و محيطاطراف او را مورد شناخت قرار دهند.

كسانى كه خواسته اند فلسفه را از اين مبحث مهم جدا كنند، علت وجودى فلسفه و حكمت انتشار آن در ميان مردم و توجه آنان به فلسفه را از فلسفه سلب كرده اند.

يكى از اهداف گفتگو درباره امام غايب، «حجت خداوند بر مردم»، وريسمان ارتباطى ميان خدا و انسان، نشان دادن ابعاد مهم از همين ارتباطمستقيم ميان آفريننده آسمانها و زمين با انسان است!!

اين رابطه در انسان كاملى كه در خصوصيات انسانى هيچ تفاوتى با ديگرهمنوعان خود ندارد به جز آنكه حجت خداست و رسالتهاى الهى در او متجلى مى گردد و از او يك انسان كامل مى سازد تا پيشوا و مقتداى مردم شود، تبلور مى يابد.

از آنجا كه بشريت سرگردان براى خود قهرمانى با عنوان سرباز گمنام وسوپرمن و قهرمانان خيالى ديگرى آفريده است، دست عنايت الهى نيزانسانى از گوشت و خون خلق كرده امام او نماد تمام فضيلتها و راهبر تمام برتريهاست تا حجت خدا بر انسان باشد تا مبادا انسان به خاطر نرسيدن به جايگاه والاى خويش ضعف بشرى را بهانه قرار دهد.

اينك ما بر آستان اين پيشواى بزرگواريم «امام حجّت بن الحسن المنتظر» و من اميدوارم كسانى كه بدو باور ندارند از نو در اين مسأله تجديد نظر كنند، و خود را از اين فايده بزرگ بى بهره نگذارند. كتابى هم كه اينك پيش روى شماست، گامى است بسيار كوچك در اين وادى. بنده اين كتاب را حدودبيست سال پيش به رشته تحرير آورده بودم و در اين چاپ در برخى ازبخشهاى آن بازنگريهايى به عمل اوردم و اكنون آن را به شما تقديم مى كنم واميدوارم خداوند در روز قيامت مرا از نگارش اين كتاب، منتفع سازد.

محمّد تقى مدرّسى

درباره امام زامان (عج)

م - ح - م - د (عليه‌السلام ).

پدر و مادر: امام حسن عسكرى و نرجس

شهرت: مهدى موعود، امام عصر، صاحب الزّمان، بقيّة اللَّه، قائم و...

زمان و محلّ تولّد: روز ۱۵ شعبان سال ۲۵۵ يا ۲۵۶ هجرى قمرى، در سامراء متولّد شد، وحدود پنج سال تحت كفالت پدر، به طور مخفى به سربرد.

دوران زندگى، در چهار بخش:

۱ - دوران كودكى حدود پنج سال تحت سرپرستى پدر و در پشت پرده خفاء، تا از گزند دشمنان محفوظ بماند؛ و هنگامى كه در سال ۲۶۰ پدرش شهيد شد، مقام امامت به او محوّل گرديد.

۲ - غيبت صغرى: از سال ۲۶۰ ه. ق شروع شد و در سال ۳۲۹ كه حدود ۷۰ سال مى شود پايان يافت. (اقوال ديگرى نيز گفته شده است).

۳ - غيبت كبرى: كه از سال ۳۲۹ شروع شد، و تا وقتى كه خدا بخواهد و ظهور كند، ادامه خواهد يافت.

۴ - دوران درخشان ظهور آن حضرت و حكومت جهانى او.

بخش اول: تبارى پاك و بزرگوار

امام مهدى (عج) كيست؟ پدرش امام حسن فرزند على، فرزند محمّد، فرزند موسى، فرزندجعفر، فرزند محمّد، فرزند على، فرزند حسين، فرزند على بن ابى طالب (درود خداوند بر تمامى آنان باد) بود و مادرش كنيزى ترك و از سلاله پاكى بود كه با اوصياى عيسى بن مريمعليهما‌السلام پيوند مى يافت.

نام اين كنيز، نرجس يا صيقل بود. او پيش از ازدواج با امام حسنعليه‌السلام در كشور خود، به خاطر خوابى كه ديده بود، اسلام آورد و هنگامى كه طلايه داران سپاه اسلام به ديارش هجوم بردند خود را تسليم آنان كرد تا تقدير، او را به خانه امام عسكرى بياورد و مادر حجّت خدا گردد.

ميلاد امام مهدى

در شب نيمه شعبان سال ۲۵۵ - و يا ۲۵۶ - هجرى و در شهر سامراء پايتخت خلافت در روزگار معتصم عباسى، امام مهدى چشم به جهان گشود.

ولادت او را شواهدى بود كه نشان مى داد خداوند براى اين نوزادباسعادت چه اثرى بر زندگى بشر مقدّر نموده است.

اجازه دهيد با هم به سخنان حكيمه دختر امام جواد و عمّه امام حسن گوش فرا دهيم و ماجراى ولادت آن حضرت را از زبان او بشنويم:

امام حسن عسكرى مرا خواست و گفت:

حكيمه! امشب نزد ما افطار كن. امشب نيمه شعبان است و خداوندتبارك و تعالى حجّت را در اين شب آشكار فرمايد. او حجّت خدا برزمين است.

حكيمه گويد: پرسيدم مادر اين نوزاد كيست؟ فرمود: نرجس.

گفتم: فدايت گردم! نشانى از حمل، در نرجس نمى بينم. فرمود: همين است كه با تو گفتم.

حكيمه گويد: به خانه آن حضرت آمده، سلام دادم و نشستم. نرجس آمد، كفش از پاى من در آورد و گفت: اى بانوى من و بانوى خانواده ام امشب چگونه اى؟ به او گفتم: تو بانوى من و بانوى خانواده منى.

گفت: چنين نيست. سپس گفت: عمّه چه شده است؟ به او گفتم: خداوند متعال امشب تو را فرزندى عطا خواهد كرد كه در دنيا و آخرت سرور است... حكيمه گويد: نرجس، از شنيدن اين سخن خجل شد و شرم كرد.

چون نماز شام را گزاردم، افطار كردم به بستر رفته، خوابيدم. نيمه شب براى خواندن نماز شب از جا برخاستم. نرجس خفته بود و نشانى از وضع حمل نداشت. نماز گزاردم و به تعقيبات نماز پرداختم و آنگاه دو باره خوابيدم. پس از لحظه اى مضطرب برخاستم و او را ديدم كه خوابيده.

سپس برخاست و نماز گزارد و خوابيد. حكيمه گويد؛ براى اينكه ببينم سپيده دميده يانه، بيرون آمدم. ديدم كه هنوز فجر اوّل است. نرجس خفته بود. در باره سخن امام حسنعليه‌السلام دچار ترديد شدم كه ناگاه حضرت از جايى كه نشسته بود با صداى بلند به من بانك زد: «عمّه شتاب مكن!هنگام وعده نزديك است».

حكيمه گويد: نشستم وسوره هاى «سجده» و «ياسين» را قرائت كردم. در اين حال بودم كه ناگهان نرجس مضطرب از خواب بيدار شد. به طرف او جستم و نام خدا را بر او بردم وآنگاه پرسيدم: آيا چيزى احساس مى كنى؟

گفت: آرى عمّه. گفتم: روح وقلب خود را قوى نگه دار. اين همان چيزى است كه با تو گفته بودم. مرا سُستى فراگرفت و او را زايمان. ناگهان متوجّه صداى سرورم امام زمان شدم. پرده از نرجس برداشتم. ديدم نوزاد به دنيا آمده و سجده گاه ههاى خويش را بر زمين نهاده و در حال سجده است. او را در آغوش گرفتم. ديدم (برخلاف ساير نوزادان) تميز و پاكيزه است.

در اين هنگام امام عسكرى مرا بانگ زد: عمّه! پسرم را نزد من بياور. او را خدمت امامعليه‌السلام بردم. امام دست، زير رانها و پشت بچّه گرفت وپاهاى او را روى سينه خود گذارد و سپس زبان در دهانش گردانيدودست بر چشمان ومفصلهاى بدن نوزاد كشيد.(۱)

پس از ولادت اين كودك، امام حسن عسكرى آداب و رسوم تولّد را به تفصيلى كه در زير مى آيد به اجرا گذارد.

ده هزار رِطل(۲) نان و ده هزار رطل گوشت براى او صدقه داد و سيصدگوسفند نيز به خاطر او عقيقه كرد و از روز تولّد نوزاد آنها را براى بنى هاشم وشيعيان فرستاد. سپس ياران خاص خويش را از ولادت فرزندش و اينكه او پس از ايشان امامت را عهده دار است، آگهى داد وآنان را فرمود تا اين خبر را در ميان خود مخفى نگه دارند. از محمّد بن حسن بن اسحاق قمى نقل است كه گفت: چون امام زمان به دنيا آمد، مولاى ما امام عسكرى نامه اى به جدّم احمد بن اسحاق نوشت كه در آن به خطخويش كه بدان نامه هاى خود را صادر مى فرمود، نگاشته بود:

«نوزاد به دنيا آمد. بايد اين خبر پيش تو پنهان بماند و ديگر مردمان از آن اطلاعى نداشته باشند. ما كسى را از خبر ولادت او آگاه نمى كنيم مگر خويشاوند نزديك را به خاطر خويشاوندى، و دوست را به خاطرولايتش. دوست داشتيم اين خبر را نيز به تو اعلام كنيم تا خداوندهمچنانكه ما را بدان مسرور ساخت، تو را نيز از شنيدن آن شادوخوشحال سازد. و السلام».(۳)

از ابراهيم، صحابى امام حسن عسكرى نقل است كه گفت:

«مولايم امام عسكرىعليه‌السلام چهار قوچ برايم فرستاد و نامه اى نيز به من نوشت (بدين مضمون).

بسم اللَّه الرحمن الرحيم. اين قوچها به خاطر (ولادت) فرزندم محمّدالمهدى است. از آنها بالذّت بخور و هر كه از شيعيان ما را ديدى بدو نيز بخوران»(۴)

پنهان بودن ميلاد حجّت اللَّه

ولادت امام زمانعليه‌السلام بدين گونه انجام پذيرفت و به خاطر شرايطسياسى آن دوران در زير پرده كتمان پوشيده ماند. امام حسن عسكرىعليه‌السلام تولّد فرزند خودش را جز به اصحاب خاص خود در ميان ننهاد. در روايتى از كتاب غيبت، از عدّه اى از اصحاب امام عسكرى نقل شده است كه گفتند:

«نزد امام عسكرىعليه‌السلام گرد آمده بوديم و از وى در باره حجّت وپيشواى پس از او پرسش مى كرديم. در مجلس او چهل مرد حضورداشتند. عثمان بن سعيد بن عمر عمرى در برابر آن حضرت بر پا خاست وگفت: فرزند رسول خدا! مى خواهم در باره مطلبى از شما سؤال كنم كه خود بدان داناتر از منى.

امام به او فرمود: بنشين عثمان! عثمان ناراحت وخشمگين برخاست تا خارج شود. امّا آن حضرت فرمود: كسى بيرون نرود. هيچ كدام از ما بيرون نرفتيم. تا پس از ساعتى كه امام، عثمان را باصداى رسا ندا داد. عثمان روى پاهايش برخاست. امام فرمود: آيا شما رابه خاطر مطلبى كه آمده ايد، آگهى دهم؟

همه گفتند: آرى اى فرزندرسول خدا! فرمود: شما آمده ايد تا در باره حجّت پس از من سؤال كنيد: همه گفتند: آرى. ناگهان پسرى را ديديم مثل پاره ماه، شبيه تر از هركسى به امام عسكرى! فرمود: اين پس از من پيشواى شماست و جانشين من بر شما. او را فرمان بريد و پس از من به تفرقه دچار نشويد كه در دين خويش به هلاكت افتيد. بدانيد كه شما پس از اين روز او را نخواهيد ديدتا عمرش كامل گردد. از عثمان بن سعيد آنچه را مى گويد بپذيريد و فرمان او را اطاعت كنيد. كه او جانشين امام شماست و كار به دست اوست».(۵)

دوره امامت، چگونه آغاز شد؟

خلفاى عبّاسى بنابر عادت معمول خويش، هر گاه فرصتى براى كشتن اولياء اللَّه مى يافتند، فوراً آنها را به زهر از پاى در مى آوردند.

معتصم نيز، امام حسن عسكرىعليه‌السلام را به زهر شهيد كرد و سپس درصدد يافتن فرزندِ آن حضرت بر آمد تا او را نيز از ميان بردارد و به خيال خويش دنباله امامت را نيست و نابود گرداند.

معتصم عده اى را به خانه امام فرستاد تا هر كه و هر چه در آنجاست توقيف كنند. بهتر است خبر اين ماجرا را از زبان احمد بن عبد اللَّه بن يحيى بن خاقان پسر وزير معتصم بشنويم. او در اين باره مى گويد:

چون امام حسن عسكرى بيمار شد. پدرم به من پيغام داد كه امام بيمارشده. آنگاه خود همان لحظه سوار شد و به دار الخلافه رفت و سپس باپنج نفر از خادمان اميرالمؤمنين معتصم شتابان بازگشت. همه آنان از افرادمورد وثوق و خواص خليفه بودند. يكى از آنها هم «نحرير » بود.

پدرم به آنها دستور داده بود در خانه حسن بن على باشند و اوضاع و احوال او رازير نظر بگيرند. همچنين در پى عده اى از پزشكان فرستاده بود و به آنان دستور داده بود كه در خانه امام حسن عسكرى رفت و آمد كنند وهر بام وشام از او پرستارى ومراقبت كنند.

چون دو روز از اين ماجرا گذشت، كسى نزد پدرم آمد و به وى خبرداد كه آن حضرت (بيمارى اش شدت يافته و) ضعيف شده است.

پدرم سوار شد و به خانه آن حضرت رفت و به پزشكان دستور داد بخوبى حال آن حضرت را تحت نظر بگيرند. همچنين در پى قاضى القضات فرستاد وبه او دستور داد كه پيش او بيايد و ده تن از كسانى را كه به دين و امانتدارى وپرهيز گارى آنان مطمئن است، انتخاب كند و با خود بياورد.

آنگاه تمام آنها را به خانه امام حسن فرستاد و بديشان تكليف كرد كه شبانه روزهمانجا بمانند. آنها در آنجا بودند تا آنكه امام حسن عسكرىعليه‌السلام درگذشت. رحلت او چند روز گذشته از ماه ربيع الاوّل سال ۲۶۰ واقع شد. با رحلت او سامراء يكصدا ناله بر مى آورد كه ابن الرضا از دنيا رفت.

خليفه عدّه اى را به خانه آن حضرت فرستاد تا خانه و اتاقها را بازرسى كنند وهر آنچه در خانه است مهر و موم نمايند و نشان فرزند آن حضرت را بجويند. همچنين زنانى آوردند كه از حمل و آثار آن آگاه بودند.

زنان پيش كنيزهاى امام رفته، يكايك آنها را معاينه كردند. يكى از اين زنان ادعا كرد كه در ميان اين كنيزها، كنيزى است كه نشانه حمل با خود دارد. از اين رو دستور دادند آن كنيز را در اتاقى نگه دارند. نحرير و يارانش ونيز زنانى كه با او بودند، مأمور مراقبت از اين اتاق شدند.

سپس احمد بن عبداللَّه در ادامه گفتار خويش مى گويد:

مأمورينى كه گمان مى كردند آن كنيز باردار است و از او مراقبت مى كردند، دو سال و اندى وى را زير نظر داشتند تا آنكه به اشتباه خودپى بردند. سپس ميراث امام حسن ميان مادر و برادرش، جعفر، تقسيم شد و مادرش ادعا كرد وصى او است و اين امر نزد قاضى ثابت شد.

سپس وى ماجراى مخالفت جعفر با وصايا را نقل كرده تا آنجا كه مى گويد:

بيرون آمديم، وضع بر همين منوال بود، و خليفه امروز در پى جستن نشانى از فرزند امام حسنعليه‌السلام است.(۶)

بدين گونه قدرت جاهلى و استكبارى مى كوشيد، ريشه هاى امامت رااز بيخ بركند و حركت اصيل مكتبى را دستخوش نابودى سازد. امّا به مقصود خود نايل نيامدند كه دست خداوند بر فراز دستان آنها بود.

( يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ) (۷) ؛ «خواهند پرتو خدا را با دهانهاى خويش فرونشانندامّاخداوندچنين نخواهد مگر آنكه پرتو خويش را به انجام رساند، هر چند كه كافران نا خوش دارند.»

امام حجّتعليه‌السلام عمويى داشت، كه نامش جعفر بود. او ادعا مى كرد كه امامت پس از برادرش امام حسن عسكرىعليه‌السلام حقّ اوست.

بنابر همين ادعاى باطل او مردم را به خود مى خواند و حتّى در راه رسيدن به مقصود خويش به قدرتهاى ستمگر متوسّل مى شد، تا از آنها كمك بگيرد. بدون آنكه بداند آنچه موجب استمرار خط امامت است، مقاومت در برابرهمين قدرتها و رهبرى توده هاى مؤمن بر ضّد فساد و انحراف آنهاست.

جعفر كه خود مى دانست از شايستگيهاى كافى براى امامت بهره اى ندارد. وبه خوبى آگاهى داشت كه امّت، پيشوايى او را به رسميّت نمى شناسد. نزد عبداللَّه بن يحيى بن خاقان، وزير خليفه وقت عباسى رفت، و كوشيد از كمكهاى او بر خوردار شود. پسر اين وزير ماجراى اين برخورد را چنين بازگو مى كند:

پس از تقسيم ميراث، جعفر نزد پدرم آمد و بدو گفت: حقوق پدرم رابراى من نيز مقرّر دار و هر سال ۲۰ هزار دينار به من انعام بده.

پدرم او را از اين خواسته نهى كرد و بدو گفت: احمق! خليفه، درمورد كسانى كه ادعا مى كنند پدر وبرادرت امامند، شمشير خويش را آخته وتازيانه اش را بالا برده تا آنان را از اين باور باز گرداند. امّا اين امكان براى خليفه فراهم نشد.

تا آنان را از اين اعتقاد در باره پدر و برادر تومنصرف سازد. پس اگر تو پيش پيروان پدر و برادرت امام بودى چه نيازى به خليفه داشتى كه حقوق آنها را براى تو قرار دهد؟

و اگر پيش اينان چنين جايگاهى ندارى، در نزد ما هم بدان حقوق دست نخواهى يافت.

ديرى نپاييد كه جعفر از اين ادعاى دروغ خود دست برداشت و به راه صواب بازگشت و امامتِ حضرت حجتعليه‌السلام را پذيرفت. از اين رو پيش شيعيان كه او را جعفر كذّاب ناميده بودند، ملقّب به «جعفر توّاب» شد.

غيبت صغرى

پس از آنكه پيشوايان هدايت گر، طى گذشت دو قرن و نيم از عمررسالت پس از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احكام و شرايع دين را تبيين كرده بودند، و پس از آنكه برگزيدگان امّت از طريق جانشينان معصوم پيامبران، پرچم آنهارا بر دوش گرفتند و ريشه هاى شناخت و معرفت الهى در جان هزاران هزار نفر استحكام پذيرفت، و از پسِ آنكه جريانِ مكتبى وظيفه انقلاب بر ضدّ ستم و طغيان را عهده دار گرديد و در برابر انحرافات اساسى در دين قد علم كرد، خداوند براى ولى اللَّه اعظم حضرت حجّت بن الحسنعليهما‌السلام غيبت صغرى را مقدّر فرمود. اين غيبت از سال ۲۶۰ ه تا سال ۳۲۹ ه به طول انجاميد. در طى اين مدّت عدّه اى به نام وكيل، پُل ارتباطى ميان امام و شيعيان بودند. اينان عبارتند از:

۱ - ابو عمرو عثمان بن سعيد. وى وكيل امام حسن عسكرىعليه‌السلام بودوپس از در گذشت آن بزرگوار نايب امام حجّت گرديد.

۲ - پس از وفات عثمان در سال ۲۶۶ ه، امام حجّت فرزند وى ابوجعفر محمّد بن عثمان را نايب خويش قرار داد. مدّت نيابت محمّد ۳۸سال بود.

۳ - پس از محمّد بن عثمان، حسين بن روح به نيابت رسيد. او كه ازسال ۳۰۴ ه، بدين سمت منصوب شد براى مدّت ۲۲ سال از جانب امام به عنوان مرجع شيعيان عمل مى كرد.

۴ - پس از آنكه حسين بن روح، نداى پروردگارش را اجابت گفت. امامعليه‌السلام ، على بن سمرى را به عنوان جانشين او تعيين كرد. على بن محمّدسه سال در اين منصب باقى ماند و چون وفاتش نزديك شد، از آن حضرت در باره كسى كه پس از وى بايد جانشين شود پرسش كرد. امّا آن حضرت به وى آگهى داد كه پس از وفات او دوره غيبت صغرى نيز به پايان مى رسد.

در طول سالهاى غيبت صغرى چهار فقيه بزرگ ياد شده، به نيابت ازامام نقش رهبرى را ايفا مى كردند و چه بسا اين مدّت براى تربيت امّت براى گزينش رهبران خود در دوره غيبت كبرى از ميان فقها، كسانى را كه از نظر خصوصيتها به نوّاب اربعه بيشتر نزديك باشند، كافى بوده است. چرا كه ضرورى بود امّت از ميان فقهاى عادل و راسخ در دانش اهل بيت، و زاهد در دنيا و كسانى كه تبلور تعاليم مكتب هستند، بتواند كسى رابرگزيند.

شايد حكمت اين امر در اين نهفته باشد كه ارتباط الهى از وحى به وصايت (امامت) واز آن به نيابت خاصّه و پس از آن به نيابت عامه، درجه بندى مى شود.

روزگار پيامبر بزرگ اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، روزگار وحى است كه شاهد ماجراهاى عظيمى است. پس از آنكه كار تبليغ رسالت كامل شد، ائمهعليهم‌السلام مأمور اين وظيفه شدند كه آيات متشابه قرآنى را تفسير كنند. چرا كه مردم خود مى بايست مستقيماً به آيات محكم رجوع مى كردند. اين نكته خود گامى پيش برنده در راه برخورد با وحى تلقّى مى شود.

در روزگار امامت، بسيارى از دانشمندان مسلمان در پى فرا گرفتن فقه، همّت گماردند تا آنجا كه برخى از آنان از سوى ائمه مأمورِ دادن فتواشده بودند. بعد از اين دوره، مرحله نيابت خاصّه آغاز مى شود.

مردم دراين مرحله وظيفه داشتند از طريق مراجعه به نوّاب امامعليه‌السلام و نه به صورت مستقيم، آن چنانكه در روزگار امامت معمول بود، با آن حضرت تماس بگيرند.

امّا اكنون كه عصر نيابت عامّه است، مسلمانان بايد به فقيهان عادلى كه بنابر مقياسهاى عمومى، به شايستگيهاى آنها شناخت پيدا كرده اند، مراجعه كنند. اين شايستگيها از زبان ائمهعليهم‌السلام براى مردم بازگو و تبيين شده است.

اگر چه ارتباط حجّت اللَّه با اولياى خدا به اشكال گوناگونى ادامه دارد، ليكن اين امر در چهار چوب احكام ظاهرى داخل نمى گردد. چون هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه نايب خاصّ امام است. حتّى نمى تواند ادعاداشته باشد كه با امام ارتباط مستقيم دارد و چنانكه كسى زبان به چنين ادعاهايى بگشايد مسلمانان خود بايد او را تكذيب كنند.

اگر چنين درجه بندى وجود نمى داشت، امّت با فاجعه اى واقعى روبه رو مى شد.

شمايل و صفات امام غائب

اوصاف آن حضرت با دقت تمام از زبان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمهعليهم‌السلام بيان شده است.

شايد فلسفه اين امر بدان جهت بوده كه با ذكر اين اوصاف جلوى هر كسى را كه قصد داشته ادعاى مهدويت بكند، بگيرند. چرا كه مسأله ظهور امام مهدى در آخر الزمان يكى از ضرورتهاى دينى هم شده بود. واز آنجا كه فراهم آمدن تمام اين صفات و ويژگيها، كه در روايات اسلامى ذكر آنها رفته، در شخص مدّعى مهدويّت امكان ناپذير است بنابراين باعث مى شود تا دروغ او پيش مردم فاش شود.

درباره اوصاف آن حضرت چنين آمده است:

۱ - رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اوصاف حضرت مهدى را چنين بيان مى فرمايد:

«مهدى از من است، او بلند پيشانى است و داراى بينى باريكى است كه ميانش اندك بر آمدگى دارد. مهدى از فرزندان من است. چهره اش چون ماه تابان است. چشمان گردى دارد. رنگش، رنگ عربى و بدنش، بدن اسرائيلى است. صورتش مثل دينار (گرد و سرخ) است. دندانهايش چون اره (تيز و براّن) و شمشيرش چون سوزش آتش است».

۲ - امام علىعليه‌السلام نيز در توصيف حضرت قائم چنين مى فرمايد:

«مهدى ديدگانى مشكى دارد و موهايى پر پشت. او داراى چهره سرخ و پيشانى نورانى است. صاحب خال و علامت است. عالمى است غيوردانائى است كه اخبار گذشتگان را داراست.

ساحت و درگاهش از همه شما گشاده تر و دانش او از تمام شما افزون تر و بيش تر از همه شما به جاى آرنده صله رحم است. به مرغ (كه در آسمان پرواز مى كند) اشاره مى كند و در دستش فرومى افتد، و شاخى (خشك) در زمين مى كارد، سبز مى شود و برگ مى آورد».

۳ - امام حسينعليه‌السلام در باره اوصاف آن حضرت نيز چنين مى فرمايد:

«مهدى را از روى سكينت و وقارى كه دارد و همچنين دانش او به حلال وحرام و نيازمندى مردم به او و بى نيازى او از مردم مى شناسيد».

۴ - امام باقرعليه‌السلام اوصاف امام مهدى را چنين بيان كرده است:

«سياهى چشمانش تابنده و پنجه هايش قوى و زورمند است وزانوانش بزرگ و شكمش فربه است. پشت او دو خال است، خالى به رنگ پوستش و خالى همانند خال پيامبر، ابروانش به هم پيوسته است، ديدگانش از كثرت شب بيدارى و عبادت آشكار است، سياهى چشمانش تابنده است.

در صورتش اثرى (خالى) است، سينه اش فراخ است، شانه هايش را (به دو طرف بدنش) رها مى كند و سر استخوانهاى كتفش بزرگ و درشت است».

۵ - امام صادقعليه‌السلام نيز در باره اوصاف آن حضرت فرموده است:

«مهدى خوش سيما و گند مگون است كه به سرخى مى زند، ابرو كمان و نورانى است و سياهى چشمانش بغايت سياه است، چشمان فراخ دارد، بالاى بينى اش بر آمده است، بينى عقابى دارد و پيشانى بلند.

او خاشع است و نازك مثل شيشه، هيبتش مردم را مى ترساند، به مردم و دلهانزديك است، شيرين گفتار و خوش سيماست، ساقهايش باريك است وبدنى نيرومند دارد، چون بر كوه بانگ زند صخره ها از هم بپاشندوفروريزند، دست بربنده اى نمى نهد جز آنكه دلش همچون پاره هاى آهن (سخت و نيرومند) مى گردد، نه بسيار بلند بالاست و نه بسيار كوتاه بلكه ميانه قامت است، سَرِ گرد دارد و سينه فراخ، بلند پيشانى است وابروهايش پيوسته است، بر گونه راستش خالى است گويا دانه مشك است كه بر قطعه عنبر ساييده باشند».

۶ - امام رضاعليه‌السلام نيز اوصاف امام را چنين بيان كرده است:

«او شبيه من و شبيه موسى بن عمران است. هاله هايى از نور او رااحاطه كرده كه به پرتو قدس درخشيدن گيرد. داراى اعتدال اخلاق است ورنگى شاداب دارد. در هيأت بدنى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شبيه است.

نشانه اش آن است كه (از نظر سن) سالخورده است امّا سيماى جوان داردتا آنجا كه بيننده او را چهل ساله يا كمتر مى انگارد. ديگر از علايم او آن است كه تا گاه مرگ و با وجود گذشت روزها و شبها، اصلاً پيرنمى شود».( ۸ )

انتظار فرج يا آرزوى شورآفرين

بعضى از سنتهاى الهى هستند كه حيات جوامع بر اساس آنها جريان مى يابد، و زندگى افراد را در جامعه دستخوش دگرگونى مى سازند.

يكى از برجسته ترين اين سنتها پيروزى حق و راندن باطل است:

( وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً ) ( ۹ )

«بگو حق بيامد و باطل نابود شد كه باطل نابود شونده است.»

كشتى زندگى سرانجام بركرانه هاى درياى رحمت خدا لنگر خواهدانداخت كه رحمت خدا بر غضب او پيشى گرفته، و از سويى خداوند مردم را آفريد تا بدانها رحمت آرد.

پروردگار سبحان ما را بدين سنّت متوجّه مى سازد، سنّتى كه اگر درتاريخ بشر و در ظواهر هستى در آن نيك تأمل كنيم آثار آن را به روشنى تمام خواهيم ديد:

( هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ) ۰ )

«اوست آن كه رسولش را به هدايت و دين حق فرستاد تا بر ساير كيشهاچيره اش گرداند هر چند مشركان را ناخوش آيد.»

تا زمانى كه آسمانها و زمين به حق و بر پايه حق آفريده شده اند، قدرت و حاكميت و سيادت حق نيز بايد با سير هستى در پيوند باشد و به رخصت خداوندى نتيجه تكامل حوادث و رويدادهاى هستى باشد:

( وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ ) (۱۱)

«و در زبور بنوشتيم پس از ذكر كه بندگان شايسته من زمين را ارث برند.»

اين حقيقت كه مكاتب الهى بر آن تأكيد كرده اند تنها محدود به يك قوم و يا منحصر به وراثت صالحان در قسمتى محدود از زمين نيست. بلكه بيانى است براى سنتى الهى و عمومى كه در شورشها و انقلابهاى صالحان بر ضدّ ستمگران و طاغوتيان متحقق مى شود و بطور كامل دروراثت صالحان از تمام جهان تجلّى مى يابد. دليل ما بر اين سخن آن است كه:

اوّلاً: كلمه ارض (زمين) در آيه مذكور با الف و لام آمده كه خودنشان دهنده آن است كه مراد از «الارض» تمام زمين است.

ثانياً: تأكيد قرآن بر اين حقيقت در چندين كتاب آسمانى ديگر آمده است و مجالى براى شك در اين نكته باقى نمى گذارد كه اين امر سنتى است الهى كه خداوند روند رويدادهاى هستى را مطابق با آن به جريان مى اندازد تا بالاخره بطور كلى متحقّق گردد.

( وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ * وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّاكَانُوا يَحْذَرُونَ ) (۱۲)

«و خواهيم بر مستضعفان در زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان قرار دهيم. و فرمانرواييشان دهيم در زمين و به فرعون و هامان و سپاهيان ايشان نشان دهيم آنچه را كه از آن مى ترسيدند.»

تجربه هاى بشرى حاكى از آن هستند كه روند طبيعى نظامهاى حاكم برزمين به گونه اى است كه با اتكا به آنها نمى توان بدين آرمان والا ونهفته در روح افراد بشر كه عبارت از همان تحقّق يافتن مدينه فاضله است دست يازيد.

جايى كه عدل و داد در آن برترى دارد و حق بى هيچ شريكى درچهار گوشه آن حكم مى راند.

بنابر اين چطور و چه هنگام مى توان بدين آرمان فطرى و مشروع جامه تحقّق پوشاند؟

آيا ممكن است بشر به گونه اى معمولى تكامل يابدتا به اين درجه والا برسد؟

زراّد خانه هاى سلاحهاى اتمى و شيميايى، و توطئه هاى مستكبران برضدّ مستضعفان، وعقب نشينى آشكار بشريّت از ميدانهاى فضيلت وهدايت، وفرو افتادن خوفناك آن در پرتگاه فساد و تجاوز و ستمگرى دليلى آشكار بر اينكه تنها راه تحقق اهداف و آرمانهاى انسان، همان رحمت خداست كه انسان را از تاريكيها به سوى روشنايى بيرون آورد.

اين رحمت تنها در ظهور امام حجت (عج)، دوازدهمين امام ازخاندان رسول خدا خاتم پيامبران، و مقتداى راستكاران، متجلّى است.

وايمان بدين حقيقت راست، در دلهاى مؤمنان شعله اى جاويد از آرزو و اميد بر مى افروزد، اميد و آرزويى كه در حركت تكاملى انسان به مثابه نيروى محركه او محسوب مى شود.

اين اميد الهى است كه با شاخصه «سعى و تلاش» با آرزو و اميدتفاوت مى يابد. زيرا سعى براى متحقّق ساختن اين اميد الهى شرطى ضرورى به شمار مى رود حال آنكه آرزو و اميد توجيهى است براى ماندن و حركت نكردن.

اين آرزو و اميدى است كه مجاهدان را از تيرگيهاى نا اميدى و يأسى كه شيطان با بهره گيرى از شرايط خفقان و اضطراب و ناتوانيهايى مادى دردل آنان راه داده، رهايى مى بخشد.

اين اميد و آرزويى است كه بر نگاهها و مواضع فرد منعكس مى شود، و بدان رنگى از خوش بينى مثبت مى زند و روح بدبينى و گمان و منفى بافى و شكست كه دستگاههاى طاغوت و وسوسه هاى طاغوتيان مى كوشند آن را در جسم و جان عاملان و كوشندگان راه خدا تزريق كنند، از آنهامى راند و مى زدايد. شايد به خاطر همين حكمت باشد كه در حديث نبوى آمده است:

«برترين كارهاى امّت من، انتظار فرج است».