با يك آيه فقيه شد
شخصى وارد مسجد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شد وگفت : يا رسول اللّه ! به من قرآن بياموز! حضرت او را به يكى از يارانش سپرد، او دست اين تازه وارد را گرفت و به كنارى برد و براى تعليم او سوره زلزال را تلاوت كرد، همين كه رسيد به آيه(
فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ خَيراً يَرَه و مَن يَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ شَرّاً يَرَه
)
هر كه به مقدار ذرّه اى خير يا شرّى انجام دهد آن را خواهد ديد. آن عرب كمى فكر كرد و به معلّم خود گفت : آيا اين جمله وحى است ؟ معلّم گفت : بله ، گفت : من درس خودم را از همين آيه گرفتم ، اكنون كه ريز و درشت كارهاى مخفى و آشكار ما در اين جهان حساب دارد، تكليف من روشن شد، همين جمله براى خط زندگى من كافى است و با معلّم خود خداحافظى كرد.
معلّم خدمت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمد و گفت : اين شاگرد امروز ما كم حوصله بود و حتّى نگذاشت من بيش از يك سوره كوچك براى او بخوانم و گفت : اگر در خانه كس است يك حرف بس است ، من درسم را گرفتم پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: رَجَع فَقيها او در حالى برگشت كه به مقام فقاهت و شناخت عميقى كه بايد برسد رسيده بود.
جاى تاءسّف است كه عربى بيابانگرد با يك جمله راه خود را شناخت ، هم فهميد و هم عوض شد و هم لقب فقيه را از رسول اللّه دريافت كرد، ولى افرادى مثل بنده سالها با آيات و روايات و دلائل عقلى و نقلى با چند بيان و گاهى با چند زبان با بهترين روشها و شيوه ها حرفها مى زنيم ، اما...
ج : نبود مانع بار ديگر متذكّر مى شويم كه براى معاد و امرى سه شرط لازم است : يكى امكان شدن و ديگرى علّت شدن كه اين دو مرحله گذشت و اكنون نوبت شرط و مرحله رسيد كه نبود مانع است كه براى معاد و زنده شدن هيچ مانعى نيست
معمولا مانع براى قدرت هاى محدود است فرض كنيد ماشينى كه مجبور است روى فلان جاده حركت كند و چاره اى هم جز آن ندارد، وجود يك قطعه سنگ بزرگ در جادّه مى تواند مانع حركت آن باشد، امّا اين سنگ براى پرنده اى كه مجبور نيست از يك جادّه خاصّى عبور كند، مانع نيست
آرى ، هر چه قدرت و علم بيشتر باشد كمتر چيزى مى تواند به عنوان مانع و مزاحم قرار گيرد، زيرا زنده شدن مردگان و جمع ذرّات پخش شده دو شرط دارد: يكى علم بى نهايت و ديگرى قدرت بى نهايت
با علم بى نهايت الهى كه مى داند هر ذرّه اى از كجا و در كجا و در چه شرايطى است ، چه مانعى مى توان فرض كرد؟(
قَد عَلِمنا ما تَنقُص الاَرضَ مِنهم و عِندَنا كتابٌ حَفيظ
)
ما مى دانيم كه زمين چقدر مستهلك مى كند و نزد ما كتابى است كه همه خصوصيات در آن هست
و باقدرت بى نهايتى كه مى تواند ذرّات پخش شده را يكجا جمع كند، مانعى قابل تصوّر نيست چنانكه قرآن حدود چهل مرتبه مى فرمايد:(
اِنّ اللّه على كلّ شَى ءٍ قَدير
)
همين الا ن خود ما از ذرّات خاك پخش شده هستيم ، زيرا ما در همين دنيا از گندم فلان منطقه و برنج ، سبزى و ميوه منطقه ديگر تركيب شده و مدّتى به صورت نطفه پدر و پس از آن در رحم مادر قرار گرفته و سپس به دنيا آمديم آرى الان هم هر سلول بدن ما از يك منطقه اى از زمين است همان قدرتى كه در اين جهان از ذرات خاك هاى پخش شده ما را درست كرد، روز قيامت هم از ذرات پخش شده همان استخوان هاى پوسيده دوباره ما را زنده مى كند.
البتّه گاهى شيطان ما را به وسوسه مى اندازد كه اين كار بسيار مشكلى است ، امّا قرآن اين وسوسه را با آيات متعدّدى نظير(
اِنّ ذلِكَ على اللّهِ يَسير
)
كه براى خداوند زنده كردن مردگان كار آسان و ساده اى است ، پاسخ داده است
البتّه اشكال اصلى كار ما آن است كه ما قدرت و علم خدا را از روزنه ديد خود نگاه مى كنيم و چون خود ما محدود هستيم ، نمى توانيم بى نهايت را تصوّر كنيم ، در سرتاسر داستان هاى قرآن اين حقيقت به چشم مى خورد كه خداوند مى خواهد فكر ما را از انحصار اين چهار چوب مادّى بيرون كند و لذا اگر مى گويد: ما به زن بى شوهرى به نام مريم نوزاد داديم
اگر مى گويد: ما به نوزاد در گهواره قدرت سخن گفتن داديم
اگر مى گويد: ما توسّط پرندگانى به نام ابابيل ، فيل سواران را نابود كرديم
اگر مى گويد: با زدن يك عصا، دوازده چشمه آب از سنگها بيرون آورديم
اگر مى گويد: ما با نَفَس حضرت عيسىعليهالسلام
مردگان را زنده كرديم
اگر مى گويد: ما به زكرياى پيرمرد و همسر نازاى او فرزندى به نام يحيى داديم
واگر مى گويد: ما موسى را در دامن خودِ فرعون تربيت كرديم
و صدها نمونه ديگر، همه و همه به خاطر آن است كه چشم انداز فكر انسان از چهارچوب آنچه با او در شبانه روز ماءنوس شده وسيع تر گردد و كمى هم به ماوراى طبيعت بينديشد، چنانكه سفارش به تلاوت قرآن براى تذكّر و مرور اين قبيل خاطرات است آرى ، ما بايد با كمال احترامى كه به قوانين حاكم بر طبيعت مى نهيم ، هرگز فكر خود را در چهارچوب آنان محدود نكنيم و بدانيم كه خداوند هر چه را بخواهد همان مى شود.
كوتاه سخن آنكه در برابر قدرت نامتناهى و علم بى نهايت الهى ، هيچ مانعى قابل فرض نيست
ايمان به معاد، دفع ضرر احتمالى در گفتگوهايى كه ميان رهبران معصوم ما با مخالفان خود صورت گرفته است روش جالبى به چشم مى خورد كه ما آن را فشرده در اينجا با عنوان دفع ضرر احتمالى بيان مى كنيم :
در زندگى روزمرّه ، به خبرهايى بر مى خوريم كه حاصل پيام مهم و هشدارهايى است ، برخورد ما با اينگونه گفته ها تفاوت دارد؛ يعنى هر چه احتمال ضرر يا منفعت بيشتر و يا نوع خطر مهم تر باشد، عكس العمل ما جدّى تر است مثلاً اگر در معامله اى ٩٠ درصد احتمال سود داده شود، ليكن مقدار سود ٥ درصد باشد، در اين صورت گرچه سود كم است ، ولى چون اصل آن تقريباً قطعى است ، مردم اقدام نموده و وارد معامله مى شوند.
اگر احتمال سود به جاى ٩٠ درصد، ٧٠ درصد شد، ولى مقدار سود ٣٠درصد باشد باز هم مردم اقدام مى نمايند. زيرا گرچه احتمال سود كم شد ولى مقدار سود زياد است و اگر احتمال سود بردن ٤٠ درصد شد، امّا سود حاصل از آن خيلى زياد مثلا ٧٠ درصد است ، باز هم اقدام مى نمايند.
و حتّى اگر احتمال سود بردن احتمال بسيار ضعيف و كم رنگى شد، ليكن بر فرض موفقيّت سود بسيار خواهد بود، در اينجا نيز مردم اقدام مى نمايند كه ما نمونه آنرا در مسابقات ميليونى مشاهده مى كنيم كه در ميان ميلون ها شماره وبرگه فروخته شده يكى دو شماره بيشتر برنده ندارد و احتمال سود بردن و برنده شدن يك چند ميليونيم است ، امّا چون مبلغ جايزه يك ماشين يا يك دستگاه ساختمان است ، مردم باز براى همان احتمال بسيار ضعيف اقدام مى كنند. زيرا بر فرض برنده شدن ، مبلغ جايزه خيلى زياد است از اين روش مى فهميم كه هر چه هم احتمال ضعيف وكم باشد، ولى اگر مبلغ بالا باشد همين ارزش بيشتر، جبران ضعف احتمال را مى نمايد.
حالا ما از گفتار اين همه پيامبران و امامان و اولياى خدا كه مردم را از زنده شدن بعد از مرگ و حساب دقيق الهى و دوزخ و بهشت خبر داده اند آنهم دوزخى كه قهر خدا و بهشتى كه از لطف بى نهايت الهى سرچشمه مى گيرد، چند درصد احتمال مى دهيم ؟ (البتّه ما كه با برهان هاى قوى يقين داريم ، ولى بناست با افراد بى تفاوت و بى دين سخن بگوييم ) در اينجا حتّى اگر يك درصد يا يك در هزار و يا يك درچند هزار هم احتمال بدهيم بايد اقدام نماييم ، زيرا گر چه احتمال ضعيف است ، امّا دوزخ ابدى و قهر خدا بزرگ است و بهشت ، جاودانه و جوار رحمت خداوند بسيار ارزشمند است بنابراين كارى به احتمال قوى يا ضعيف نداريم ، امّا چون سود و زيانش خيلى مهم است بايد توجّه كنيم
گاهى كودكى خبر از وجود زنبور در جايى را مى دهد و گاهى خبر از مار و افعى ، گاهى خبر از افتادن از يك پله مى دهد و گاهى خبر از غرق شدن در دريا، گاهى مى گويد صدتومان پيدا نموده ام و گاهى مى گويد ميليون ها تومان و يا كيسه اى از طلا وجواهرات ، در اين موارد توجه ما به گوينده نيست كه كودك است يا بزرگ ، براى ما يقين پيدا مى شود يا احتمال ، بلكه در اينجا توجه ما به ارزشها است : كيسه طلا، مار و افعى ، غرق در دريا و امثال اينها و همين ارزشها براى ما رمز حركت مى شود، گرچه كلام از گوينده اى قوى هم صادر نشده باشد. (بار ديگر از مقام اولياى خدا معذرت مى خواهم كه گفتار آن بزرگواران را باگفتار يك كودك مقايسه كردم ، زيرا هدفم سخن گفتن با بى دينان است )
كوتاه سخن آنكه : هر گاه انسان بخاطر سود يا ضررى كه خبر آنرا از كودكى خردسال شنيده عكس العمل نشان مى دهد، چرا درباره اين همه فرياد اولياى دين كه به گفته تاريخ از بهترين مردم روزگار بوده اند فكر نمى كند؟
آيا سخن پيامبرانى كه بدون داشتن كوچك ترين نقطه ضعف سالها دعوت به حقّ كرده و بر مبناى حقّ عمل نمودند و تا پاى جان استقامت كردند و با آوردن خبرهايى از عالم ديگر و دليل و معجزه هاى فراوان و در حالى كه ميليون ها نفر هم به سراغ آنان رفته و دعوتشان را از جان پذيرفتند، با همه اينها (بر فرض هم كه براى گروهى يقين پيدا نشود) آيا احتمال و شك هم در روح آنان بوجود نمى آورد؟
آيا انسان به مقدارى كه از گفته يك كودك خردسال در برابر احتمال سود و ضررى (به خصوص اگر سود و ضرر مهم و هميشگى باشد) عكس العمل نشان مى دهد، نبايد در برابر فرياد انبياى معصوم عكس العملى نشان دهد؟
بنابراين مقدار سود و ضرر و كمى و زيادى آن ، در حركت و گرايش انسان بسيار مؤ ثّر است
سود مؤمن رضاى خدا و بهشت جاودانه است ، ضرر گناهكار قهر و دوزخ ابدى وهميشگى است ، سود وضررى بس بزرگ كه حتّى در فكر ما نمى گنجد، بنابراين آيا ما نبايد براى دفع آن ضررهاى بزرگ احتمالى و يا براى بدست آوردن آن نعمت هاى بى پايان احتمالى ، گامى برداريم ؟ گامى كه خروج از راه هوسهاى درونى وطاغوت هاى بيرونى وحركت در مسير انبيا وكمال خود است
نقش ايمان به معاد تشويق و تهديد (حتّى اگر به مقدار كم باشد) در حركت انسان نقش مهمى دارد، تا چه رسد به اينكه تشويق كننده و يا غضب كننده خداوند متعال و نوع تشويق و تهديد دوزخ و بهشت جاودانه باشد.
ما اگر ايمان و يقين به معاد را در خودمان زنده كنيم ، اثر و نقش آن بر كسى پوشيده نيست ، كسى كه مى داند اين خانه حساب دارد، بازرس دارد، دادگاه و زندان و شكنجه دارد و ريز و درشت كارش زير نظر و مورد حساب قرار مى گيرد و تمام سختى ها و راحتى ها بازتاب عملكرد خود اوست ، قهراً نمى تواند يك انسان بى تفاوت و هرزه كار و متجاوز باشد، و كسى كه مى داند مقدار كمى از كارش هم بى حساب نمى ماند، نمى تواند دلگرم نباشد، قرآن در اين زمينه آياتى دارد كه ما نمونه هايى از آنرا در اينجا نقل مى كنيم :
نقش معاد در مسائل اقتصادى قرآن به كسانى كه داد و ستد دارند مى فرمايد: واى بركم فروشان ، كسانى كه وقتى از مردم پيمانه مى گيرند و خريد مى كنند، سعى دارند تمام بگيرند، ليكن هر گاه بنا دارند پيمانه بدهند و يا وزن نمايند و بفروشند كم مى دهند، سپس مى فرمايد:(
اءلا يَظنُّ اولئك اءنّهم مَبعوثون لِيَومٍ عظيم
)
آيا اين كم فرشان نمى دانند كه براى روزى بسيار بزرگ مبعوث خواهند شد؟ و در دادگاه عدل الهى بايد پاسخ آن همه كم فروشى را بدهند؟
در اينجا قرآن با يادآورى قيامت جلو كم فروشان را مى گيرد، البتّه اين نمونه اى از نقش معاد بود و گرنه ايمان به معاد در تمام مسائل اقتصادى اعمّ از توليد، توزيع ، مصرف ، مديريّت ، بازرگانى و تجارت و هر نوع فعّاليّت ديگر نقش مهمّى دارد، به خصوص در مساءله ولخرجى و اسراف
نقش معاد در مسائل نظامى قرآن مى فرمايد: گروهى از بنى اسرائيل نزد يكى از پيامبران خود آمده و گفتند: ما بنا داريم در راه خدا با متجاوز ستمگر بجنگيم ، ليكن نياز به يك فرمانده لايق داريم ، پيامبر فرمود: من فكر نمى كنم كه شما مرد جنگ باشيد، آنان گفتند: با اين همه ستمى كه از متجاوز مى كشيم حتماً آماده جنگ در راه خدا هستيم پيامبر گفت : خداوند طالوت را كه فردى شايسته و نيرومند و آشنا به مسائل رزمى است ، به عنوان فرمانده شما معرّفى مى كند.
آنگاه مردم در برابر اين وعده و فرمان پيامبر، به چند دسته تقسيم شدند:
گروهى از داوطلبان جبهه و جنگ بعد از شعارهاى زياد همين كه فرمان جنگ صادر شد در همان مرحله ى اوّل نافرمانى كرده و فرار نمودند.
گروهى ديگر فقر مالى فرمانده را بهانه قرار داده و از رفتن به جبهه سرباز زدند.
گروه ديگر با اينكه قول داده بودند كه در آزمايشى كه خداوند از آنها مى گيرد استقامت كنند، امّا بى صبرى كرده و مردود شدند.
گروه ديگرى گرچه به هنگام صدور فرمان جنگ نترسيدند، امّا همين كه لشكر قدرتمند دشمن را ديدند خود را باخته و گفتند: ما امروز طاقت مبارزه نداريم
تنها يك دسته كوچكى كه ايمان به معاد داشتند با شعار:(
كَم مِن فِئَةٍ قَليلَة غَلَبت فِئَةً كثيرةً باِذنِ اللّه
)
يعنى چه بسا گروه كمى كه بر گروه زياد به اذن خدا پيروز مى شوند، به دشمن حمله كرده ودشمن را از پاى در آوردند.
در اين ماجرا (كه به نام داستان طالوت و جالوت در سوره بقره آيات ٢٤٩ تا ٢٥١ مطرح شده )، رمز پيروزى و پايدارى در جبهه و جنگ را ايمان به معاد دانسته است ، زيرا مى فرمايد:(
قَالَ الَّذِينَ يَظنُّونَ اءنّهُم مُلاقوا اللّه
)
يعنى كسانى كه ايمان به ملاقات خدا و روز قيامت داشتند گفتند: پيروزى مربوط به جمعيّت زياد يا كم نيست ، بايد به دشمن حمله كنيم و به وظيفه الهى خود عمل كنيم كه خداوند با صابران است
آرى ، تلاش و روحيّه رزم آورى رزمنده ، وابستگى كامل به نوع ديد و جهان بينى او دارد، رزمنده اى كه آينده خود را زندگى ابدى و بهشت جاودان و همسايگى رسول خدا و اولياى الهى مى داند، با رزمنده اى كه قتل خود را نابودى و پوچى مى داند قابل مقايسه نيست
قرآن نسبت به كسانى كه در رفتن به جبهه سستى نشان مى دهند و به لذّات دنيوى دلبسته اند مى فرمايد:(
اءرَضيتُم بالحَياة الدّنيا من الا خرة
)
آيا به جاى آخرت به دنيا راضى شديد؟!
نقش معاد در برخورد با طاغوتيان فرعون براى اينكه آبروى حضرت موسى را بريزد از همه شهرها ساحران را دعوت كرد تا با سحر و جادويشان معجزه حضرت موسى را خنثى نمايند، اين ساحرانى كه تا آن موقع ايمان به معاد نداشتند، همه چشم به يك سكّه دربار فرعون داشتند و حتّى آن روح گدايى خود را به زبان هم آورده و به فرعون گفتند:(
اءئنّ لنا لا جراً
)
آيا اگر ما آبروى موسى را بريزيم پول و مزدى به ما مى دهى ؟ كه با پاسخ مثبت فرعون شروع به كار نمودند و هر چه در توان داشتند انجام دادند و سپس حضرت موسى عصاى خود را انداخت و اژدها شد و تمام بافته هاى آنان را نابود كرد.
ساحران كه فهميدند معجزه و كار موسى از سحر و نوع كارهاى محدود خودشان خارج بوده و كارى صددرصد الهى است ، در حضور فرعون به موسىعليهالسلام
گرويده و به او ايمان آوردند. فرعون كه خشمناك شده بود همه را تهديد كرد و گفت : آيا قبل از اجازه من ايمان مى آوريد؟! من دست و پاى شما را به عكس يكديگر
قطع مى كنم و به شاخه ها و تنه هاى درخت خرما آويزانتان مى كنم
امّا آنان كه تا ساعتى قبل ايمان نداشتند و چشم به جايزه هاى فرعونى داشتند، اكنون به خاطر ايمان به خدا و معاد، در برابر فرعون ايستاده و با كمال آرامش به او گفتند:(
اِنّما تَقضى هَذهِ الحَياة الدُّنيا
)
هر كارى مى خواهى انجام بده ، زيرا زور و ستم تو بيش اين دنيا نيست ،(
وقالوا لاضَيرَ إ نّا الى رَبّنا مُنقلِبون
)
كشتن ما مهم نيست كه ما به سوى خداى خود بازمى گرديم
راستى ايمان به معاد چه غوغايى در روح اين افراد بوجود آورد، دنيا وفرعون وسكّه ها و پاداشهايى را كه تا چند لحظه پيش براى آنها مهم ترين مسئله جلوه مى كرد، يكسره به هيچ مى انگارند و به ريش فرعون مى خندند وزور و قدرت او را محدود و ناچيز مى دانند.
آرى ، ايمان به معاد در اين افراد انقلاب فرهنگى بوجود آورد، روحشان رابزرگ نمود و آنها را تا عشق به شهادت پيش برد.