تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت0%

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده: علی دوانی
گروه:

مشاهدات: 19102
دانلود: 4020

توضیحات:

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 101 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19102 / دانلود: 4020
اندازه اندازه اندازه
تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت

علی دوانی

بسم الله الرحمن الرحيم

حجاز قلمرو ظهور اسلام

شبه جزيره عربستان واقع در جنوب غربی آسيا شامل باديه شام، سرزمين عراق، سواحل خليج فارس، نجد، يمامه، حجاز و يمن، بزرگترين شبه جزيره دنيا است. حجاز كه قلمرو ظهور پيغمبر خاتمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دين مبين اسلام است، در سمت شمال و غرب، صحرای نجد در شرق، و يمن در جنوب شبه جزيره عربستان قرار دارد.

سراسر مرز غربی حجاز را بحر احمر يا دريای سرخ احاطه كرده است. مساحت كل شبه جزيره تقريبا دو برابر مساحت ايران كنونی يعنی بيش از سه ميليون كيلومتر مربع می باشد. اين شبه جزيره از شمال به فلسطين و باديه شام (سوريه و اردن فعلی) و در شرق به عراق (قلمرو حيره) و خليج فارس و در جنوب به اقيانوس هند و خليج عمان محدود است.

هنگام ظهور اسلام، در حجاز و دشتهای پهناور و بيابانهای بی كران و بی آب و علف و لم يزرع آن، تقريبا اثری از تمدن وجود نداشت، و در صدها فرسخ آن نشانه ای از حيات ديده نمی شد.

قسمت عمده آن را دريائی از شن های روان و ريگ های تفتيده و سوزان تشكيل می داد. نقاط مسكونی اين اراضی پهناور بسيار محدود بود و از چند شهر بی اهميت تجاوز نمی كرد. بقيه ساكنان آن صحراهای مخوف و دهشت زا، قبايل پراكنده و چادر نشينان خانه به دوش بودند كه در نواحی مختلف صحرا يا در فواصل كوه ها به سر می بردند، و پيوسته در راه يافتن آب و گياه يا برای گريز از جنگ و خون ريزيها در حال نقل و انتقال بودند.

جنوب شبه جزيره يعنی يمن دارای آب و هوای مساعد بود و آثاری از تمدن داشت كه آن هم به وسيله رومی ها و حبشی ها و در آخر ايرانيان، آخرين فروغ خود را از دست داده بود.

ناحيه شمال و شمال غربی شبه جزيره، يعنی حجاز و نجد كه دين مبين اسلام در آن طلوع نمود، چنان فاقد اهميت بود كه مورد توجه كشورگشايان واقع نمی شد. به طوری كه هيچ كشورگشائی زحمت لشكر كشی به آنجا را به خود نمی داد.

زيرا نه قابل كشت و زرع و توليد بود، و نه صنايع و فراورده و محصولات تجارتی داشت، و نه چندان دارای نقاط مسكونی و خوش آب و هوا بود كه طمع گردنكشان و جهان گشايان را برانگيزد تا به آنجا لشكر بكشند، يا مردمی به اين اميدها به آن نواحی كوچ كنند، و در آنجا سكونت ورزند.

با اين وصف ناحيه شمال غربی شبه جزيره يعنی «حجاز» نظر به اينكه مركز طلوع آفتاب جهانتاب اسلام و محل نزول وحی الهی بر حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبد اللهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، برای مسلمانان از اهميت و احترام خاصی برخوردار می باشد. به اين دو بيت شعر زيبا نگاه كنيد:

سفری به كوی جانان ز ره حجاز باشد

سفر حقيقت آری ز ره مجاز باشد

همه خارهای صحرا بكشم به ديده چون گل

اگر اين ره بيابان طرف حجاز باشد

مواردی چند را می توان در اين خصوص يادآور شد كه منطقه حجاز توجه اقوام ديگر را به خود جلب كرده است: نخست هجرت گروهی از يهود می باشد كه در حمله رومی ها به فلسطين از تير رس آنها گريختند و برای حفظ جان خود به يمن و سرزمين يثرب يعنی مدينه كنونی و خيبر واقع در سر راه مكه و شام روی آوردند كه بعدها به نام يهودان حميری در يمن، و بنی نضير و بنی قينقاع و بنی قريضه و خيبری و غيره در مدينه و نواحی آن معروف گشتند.

يهود با اعراب بت پرست آميزش پيدا كردند، به آنها زن دادند و از آنها زن گرفتند، و حتی بسياری از آنها را به دين خود در آوردند. به همين جهت بيشتر يهودان يمن و حجاز به موازات ظهور اسلام اصل عربی داشتند و به همين علت نيز با وجودی كه يهودی شده بودند، زبان و خلق و خوی عربی خود را حفظ كرده بودند.

مورد ديگر آمدن يكی از ملوك يمن به يثرب است كه به نام «تبع » خوانده می شود. تبع لقب عده ای از سلاطين يمن بود. تبع اول هم عصر بلقيس ملكه سبا است. ماجرای آمدن او به مدينه هم اين بود كه عرب «يثرب » از ورود قوم يهود به قلمرو خود به تبع شكايت نمودند. تبع نيز به آنجا لشكر كشيد و دست به كشتار زد. سپس يكی از فرزندان خود را در آنجا به جای خويش منصوب داشت و به يمن بازگشت. در غياب او مردم مدينه پسرش را غافلگير نمودند و به قتل رساندند. چون اين خبر به تبع رسيد بار ديگر به مدينه آمد و با قاتلان فرزند پيكار نمود.

در آن ميان دو نفر از علمای يهود بنی قريضه تبع را ملاقات كردند و از وی خواستند كه از ادامه جنگ خودداری كند. وقتی تبع سبب پرسيد، گفتند: پيغمبری از عرب بر انگيخته می شود و به اين شهر می آيد و سكونت می ورزد. ما نيز به اميد درك محضر او به اين شهر مهاجرت كرده ايم. چون تبع اين مطلب را شنيد دست از جنگ كشيد و به يمن بازگشت.

تبع در سر راه خود به يمن از مكه گذشت و به تعمير خانه خدا «كعبه » پرداخت. دری برای خانه خدا (كعبه) قرار داد و كعبه را با پرده ای پوشانيد، و به نقلی او نخستين كسی است كه خانه كعبه را با پرده پوشش داد. (مروج الذهب مسعودی - جلد ٢ و كامل ابن اثير - جلد ١.)

روايات اسلامی می گويد تبع همان موقع به پيغمبر اسلام كه هنوز متولد نشده بود ايمان آورد.

مورد ديگری كه می بينيم به حجاز لشكركشی شده است، ماجرای مشهور قوم فيل و آمدن «ابرهه » فرمانده حبشی قوای اشغالگر يمن به مكه برای تخريب خانه خداست. داستان قوم فيل چنان كه می دانيم در قرآن مجيد آمده است و يك سوره قرآن را تشكيل می دهد.

خدا در سوره فيل می فرمايد: «ما قوم فيل را مانند برگ جويده شده نابود ساختيم » داستان آن به هنگام خود ذكر می شود.

نه تنها عرب حجاز در طول تاريخ مورد هجوم و استثمار كشور گشايان و امپراتوران عصر واقع نشده است، بلكه اصولا عرب چه در يمن و چه در حجاز، و عراق و شام و فلسطين هميشه آزاد زيسته اند، و آداب و رسوم خاص خود را حفظ كرده و هرگز باج گذار نبوده اند. فقط يمن مدتی مورد توجه روميان واقع شد و بعد هم مدتی ديگر حبشی ها به آن جا لشكر كشيدند، و به موازات ظهور اسلام جزو متصرفات ايران ساسانی بود و نماينده ای از ايران در آنجا به سر می برد. تازه اين حوادث هم مربوط به شهر «صنعا» پايتخت معروف يمن و چند شهر ساحلی آن بود و ساير نقاط يمن و عرب نشين آنجا كه كوهستانی است تقريبا از اين پيشامدها محفوظ مانده بود.

گوستاولوبون مورخ محقق فرانسوی در اينجا سخنی دارد كه بايد آن را نگاشت. می گويد: اسكندر مقدونی در صدد حمله به مناطق عرب نشين شام و فلسطين بود كه از دنيا رفت. پس از وی متصرفاتش ميان سردارانش تقسيم شد. آنتی گون يكی از سرداران وی پسر خود دمتريوس را به جنگ عرب شام و فلسطين مامور ساخت.

ديودور می نويسد: «وقتی دمتريوس وارد پترا (از شهرهای فلسطين) شد، اعراب به او چنين گفتند: ای دمتريوس پادشاه! چرا با ما جنگ می كنی؟ ما در ريگستانی به سر می بريم كه فاقد كليه وسايل زندگی و محروم از تمام نعماتی است كه اهالی شهرها و قصبات از آن متمتع و بهره مندند.

ما سكونت در يك چنين صحرای خشك را بدين جهت اختيار نموده ايم كه نمی خواهيم بنده كسی باشيم.

بنا بر اين تحف و هدايائی را كه تقديم می نمائيم از ما قبول نموده، لشكريان خود را از اينجا كوچ داده، مراجعت كن و بدان كه نبطی از حال به بعد دوست صميمی تو خواهد بود، و اگر می خواهی كه اين محاصره را ادامه دهی، صريحا به تو می گوئيم طولی نخواهد كشيد كه دچار هزاران مشكلات و مصائب خواهی شد، و هيچ وقت هم نمی توانی ما را مجبور سازی معيشتی را كه از طفوليت به آن مانوس و عادی شده ايم تغيير دهيم، و اگر بالفرض از ميان ما اشخاصی را بتوانی اسير كنی و با خود ببری، آنها غلامانی خواهند بود بد انديش و هيچ وقت هم نمی توانند طرز زندگی خود را از دست داده رويه ديگر را اختيار كنند».

«دمتريوس » اين پيغام صلح را مغتنم شمرده هدايا را قبول نمود و يك چنين جنگی را كه می دانست مشكلات آن زياد است، خاتمه داده و برگشت (تمدن اسلام ترجمه فارسی - ص ٩٣)

نام و نژاد عرب

در اين كه لفظ عرب از چه گرفته شده است، اختلاف نظر بسيار وجود دارد. گروهی از دانشمندان آنرا از نام «يعرب بن قحطان» می دانند كه در يمن می زيستند و اعراب نخستين بودند، ولی جمعی ديگر از اهل تحقيق به اين نظريه ايراد گرفته و می گويند به خود «يعرب» و پدرش «قحطان» چه می گفتند؟ بنا بر اين در اطلاق كلمه عرب بر شاخه ای از نژاد سامی، قول درستی در دست نيست.

«يشحب» پسر «يعرب» و «سبا» پسر «يشحب» بود. سبا پدر كليه قبائل عرب قحطانی است. او ده پسر داشت. شش تن از نيكان بودند و اينان: ازد، كنده، مذحج، اشعرون، انمار، حمير، و چهار تن آنها افرادی نادرست به شمار می رفتند و آنها: عامله، جزام، لخم، و غسان بودند. قبائل عرب قحطانی به نام اينان موسوم شدند، و از آنها نيز تيره هائی پديد آمدند كه قرنها پس از ظهور اسلام باقی بودند.

اعراب نژاد سامی بازماندگان «سام» پسر حضرت نوح پيغمبر بودند و لذا زبان آنها را شاخه ای از زبان سامی می دانند كه بهترين زبان نژاد سامی است.

مورخان، قوم عرب را به دو دسته تقسيم كرده اند: عرب خالص كه گفتيم ساكن يمن بوده اند و به عرب قحطانی شهرت داشتند، و تيره ديگر، عرب عدنانی بودند كه در سرزمين تهامه، نجد، يمامه، حجاز، شام و عراق پراكنده شدند.

عدنان نيای اعلای اينان كه جد بيستم پيغمبر اسلام است، نواده حضرت اسماعيل فرزند حضرت ابراهيم خليل است.

علت سكونت آنها در سرزمين حجاز اين بود كه بواسطه مصالحی، خداوند به ابراهيم وحی نمود كه فرزند خردسالش «اسماعيل » و مادرش «هاجر» را بوسيله «براق» از فلسطين به نقطه ای در حجاز كه بعدها شهر مقدس مكه در آنجا بنا شد، بياورد و در آنجا ساكن گرداند، و ابراهيم نيز چنين كرد».

هنگامی كه ابراهيم هاجر و اسماعيل را در نقطه كنونی شهر مكه فرود آورد و خواست به خدا بسپارد و به فلسطين باز گرداند، گفت: «خداوندا! من دودمانم را در سرزمينی بدون كشت در نزد خانه محترمت ساكن گردانيدم، تا نماز گزارند، پس دلهای مردمان را به سوی آنها معطوف دار، و به آنها روزی ده، باشد كه تو را شكر كنند( رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ ) (سوره ابراهيم آيه ٣٧)

با پديد آمدن آب زمزم در زير پای اسماعيل شيرخوار كه به طرز معجزه آسا تحقق يافت، و آگاهی قبيله جرهم از وجود آب در آن نقطه و آمدن بدانجا، اسماعيل در ميان قبيله مزبور پرورش يافت، و زبان آنها يعنی عربی را فرا گرفت.

حضرت اسماعيل در جوانی، با دختری از عرب اصيل قحطانی از قبيله «جرهم» ازدواج كرد.

معد فرزند عدنان چهار پسر به نامهای: نزار، قضاعه، قنص و اياد، داشت. قبائل مضر، ربيعه، انمار، خثعم، ثقيف، بجيله، قضاعه، تميم، مزينه، خزاعه، اسلم، هذيل، طی، كلب، كنانه، خزيمه، و تيره هائی كه از اينان منشعب گرديدند، به آنان نسبت می رساندند. به اينان عرب مستعرب يا عرب اسماعيلی می گفتند. قبيله مشهور و محترم «قريش» نيز به آنها می پيوستند.

به تقسيم ديگر به موازات ظهور اسلام، عرب سه دسته بودند. عرب شمال كه در نجد و حجاز و اواسط سرزمين عرب يعنی شبه جزيره می زيستند، و به زبانی كه قرآن مجيد بر اساس آن نازل گرديد، سخن می گفتند.

و ديگر عرب قحطانی مقيم جنوب بودند كه در يمن موطن اصلی خود و حضر موت سكونت داشتند، و زبان آنها لغت سبای يا حميری بود. عرب قحطانی به مرور ايام در حجاز پراكنده شدند كه از جمله دو قبيله معروف اوس و خزرج بودند، كه در سرزمين يثرب و شهر «مدينه» به سر می بردند.

دسته ديگر عرب «نبطی» بود كه در اصل عرب نبودند، ولی با عرب آميزش پيدا كردند و در سرزمين آنها سكونت ورزيدند، و با آنان وصلت نمودند.

از اينرو، زبان آنها عربی خالص نبود، بلكه تركيبی از عربی و غير عربی بود.

چون بحث ما درباره حجاز و قلمرو ظهور دين مبين اسلام است، لذا در اين باره سخن می گوئيم:

قرنها پيش از ظهور اسلام در نقطه شرقی و شمالی شبه جزيره عربستان، سه تيره از عرب وجود داشته اند؛ بدين شرح:

١- اعراب بائده

قبل از همه در عربستان می زيسته اند، و برای خود دوران و سرگذشتی داشته اند، ولی طی حوادث شومی منقرض گشتند و نابود شدند. به همين جهت نيز به آنها «بائده» می گويند، يعنی نابود شده و از ميان رفته.

گويا اينان همان قوم عاد و ثمود و غيره بوده اند كه در سرزمين «احقاف» يعنی جائی كه امروز كشور مسقط و عمان است، می زيسته اند، و در نقاط ديگر شبه جزيره هم پراكنده بودند. در روزگار طلوع اسلام، الواح و قبوری باقی مانده بود كه مردم آنها را به همان عرب بائده نسبت می دادند.

٢- اعراب نجد

اينان كه در شرق شبه جزيره به صورت قبائل مختلف می زيستند، روزگار خود را حتی در يك قرن پيش با چادرنشينی و جنگ و گريزها می گذرانيدند. از نيم قرن به اين طرف خاندان سعودی در اين منطقه حكومت خود را تشكيل داده و امروز پايتخت آنها «رياض» در منطقه نجد واقع است (يكی از كارهای زشتی كه اين خاندان نمودند اين است كه سرزمين مقدس حجاز و محيط طلوع آخرين ديانت الهی و پيغمبر ختمی مرتبتصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به جای اينكه عربستان بنامند، بنام جد خود «سعود»، عربستان سعودی ناميدند. و آن سرزمين مقدس را كه تعلق به عموم مسلمانان جهان دارد بعنوان ملك شخصی خود در آوره اند!)

٣- اعراب حجاز

عرب اصيل شبه جزيره كه قرن ها بواسطه وجود خانه خدا (كعبه) در ميان آنها، محترم ترين مردم به شمار می رفتند، در قسمت شمال و غرب جزيره به سر می بردند. شهرهای حجاز هنگام ظهور اسلام مكه و مدينه و طائف بود.

در كنار دريای سرخ و سی و دو فرسخی شهر مدينه هم «ينبع» قرار داشت، كه خود بندری بوده است، و رابط ميان حجاز و آفريقا به شمار می رفت.

قريش نجيب ترين مردم حجاز بودند كه در شهر مكه سكونت داشتند. نجابت و احترامی كه قريش در ميان ساير قبايل مختلف عرب كسب كرده بودند، به خاطر «كعبه » خانه خدا و يادگار حضرت ابراهيم و اسماعيل بود كه قريش خود از اولاد حضرت اسماعيل به شمار می رفتند. به طوری كه عموم قبايل عرب در يمن و حجاز و نجد و ديگر نقاط كعبه و شهر مكه را محترم شمرده و آن مكان مقدس را رمز اعتبار خود می دانستند.

هر ساله اعراب از باديه ها و شهرها در ماه رجب و ذی حجه برای زيارت كعبه و انجام مراسم، و زيارت بت های مشهور خود به مكه و منا می آمدند. از ميان عرب عدنانی و قريش قبائلی كه شهرت داشتند عبارت بودند از: بنی هاشم، بنی اميه، بنی مخزوم، بنی اسد، بنی نوفل، بنی جمح، بنی عدی، بنی سهم، بنی عبدالدار، بنی زهره، و غيره.

و از اينان نيز تيره هائی به وجود آمدند كه در تاريخ اسلام از ايشان ياد می شود.

از اين قبائل چهار قبيله بيش از بقيه شهرت داشتند، و محل اعتبار و مورد توجه بودند: بنی هاشم، بنی اميه، بنی مخزوم، بنی عبدالدار. هنگام بالا گرفتن كار پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مكه و مدينه، بزرگ بنی هاشم پيغمبر اسلام، و بزرگ بنی اميه ابوسفيان، و بزرگ بنی مخزوم ابوالحكم بود كه بعدها بواسطه خودسری و جهالتش در مقابل اسلام و پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم «ابوجهل» خوانده شد.

مردم قريش طی سفرهای بازرگانی خود در شام و فلسطين با نصارا، و در حيره (عراق) با ايرانيان و در يمن با يهوديان حميری آشنا شدند، و از مجموع اين برخوردها به ميزان زيادی از طرز تفكر و آداب و رسوم آنها آگاهی يافتند، بدون اينكه راه و روش و آداب و رسوم خود را از دست بدهند، يا تحت تاثير آنها قرار گيرند.

كار قريش در مكه و طائف تجارت، و اعراب باديه شترچرانی و جنگ و گريز و قتل و غارت بود. قرآن مجيد از اين دو وضع قريش و اعراب باديه در موارد مختلف سخن گفته و اوضاع و احوال و طرز زندگی و روحيات و صفات آنها را بازگو می كند و ما طی سخنان آينده از آنها ياد خواهيم كرد.

اديان عرب

يعقوبی می نويسد: عرب به واسطه مجاورت با پيروان اديان و آمد و رفت به كشورهای دور و نزديك، دارای اديان مختلفی بودند. قريش و تمامی اولاد «معد بن عدنان» پاره ای از احكام دين ابراهيم را معمول می داشتند. بدين گونه كه به حج می آمدند و خانه كعبه را زيارت می كردند و مناسك و ديگر مراسم حج يادگار حضرت ابراهيم را انجام می دادند.

مهمان نواز بودند، و ماه های حرام را محترم می شمردند. اعمال نا مشروع و قطع پيوند خويشی و ستمگری را زشت می داشتند، و هر كس را كه مرتكب جرم می شد، كيفر می دادند.

آنها همچنان متصديان خانه خدا بودند تا اين كه قبيله «خزاعه» پرده داری كعبه را تصاحب كردند و بعضی از احكام و مناسك حج را تغيير دادند، از جمله اين كه پيش از غروب آفتاب از «عرفات» بيرون می آمدند، و بعضی از آنها بعد از طلوع آفتاب روز دهم ذی الحجه كوچ می كردند.

قريش بر اين عقايد بود تا اين كه عمرو بن لحی خزاعی به شام رفت و در آنجا ديد كه مردمی از عمالقه بت ها را پرستش می كنند. عمرو بن لحی پرسيد: اين بت ها چيستند كه می بينم می پرستيد؟ عمالقه گفتند: ما اينها را پرستش می كنيم، و به وسيله آنها ياری می جوئيم، و طلب باران می كنيم.

عمرو بن لحی گفت: آيا ممكن است يكی از اين بت ها را به من بدهيد تا آن را به سرزمين عرب ببرم، و در كنار خانه خدا كه قبائل عرب به زيارت آن می آيند قرار دهم؟ عمالقه بتی به نام «هبل» به وی دادند و عمرو بن لحی آن را آورد و در كنار خانه كعبه گذاشت، و اين نخستين بتی بود كه در مكه استقرار يافت (تاريخ يعقوبی - ج ١ - ص ٢٩٤).

به دنبال آن بت های ديگری هم در مكه و ساير نقاط حجاز و مجاور آن نصب شد و قريش و قبائل عرب به پرستش آنها پرداختند كه در جای خود توضيح خواهيم داد.

به واسطه مجاورت با يهود و نصارا در يمن و نجران و خيبر به مرور ايام گروهی از افراد قبايل عرب كيش يهودی و نصرانی را پذيرفتند. تبع پادشاه يمن دو تن از علمای يهود را به نقاطی از يمن فرستاد و آنها عده ای از يمنی ها را يهودی كردند. همچنين جمعی از دو قبيله «اوس» و «خزرج» پس از آن كه از يمن بيرون آمدند و در مدينه سكونت ورزيدند به واسطه مجاورت با يهوديان خيبر و بنی قريضه و بنی نضير يهودی شدند.

عده ای از افراد قبيله بنی حارث، غسانی، بنی اسد، بنی تميم، بنی تغلب، طی ء، مذحج، بهراد، سليح، تنوخ، و بنی لخم، كيش مسيحی را پذيرفتند. حجر بن عمرو كندی نيز مجوسی و زنديق شد. (تاريخ يعقوبی - ج ١ - ص ٢٩٨).

گذشته از بت پرستی و تدين به اديانی كه ريشه آسمانی داشت، بعضی از قبايل عرب ستاره پرست بودند كه در شهر «حران» واقع در سوريه می زيستند. قبيله «بنی مليح» كه تيره ای از طايفه خزاعه بودند «جن» را پرستش می كردند.

عده ای از حميريان يمن آفتاب پرست، و قبايل « كنانه » ما پرست بودند. قبيله «جذام » ستاره مشتری، و قبيله «طی ء» ستاره سهيل، و قبيله «قيس» ستاره شعرا و «بنی اسد» عطارد را می پرستيدند. (الاصنام كلبی - ص ٣٤)

اوهام و خرافات رايج در ميان قبائل عرب

گفتيم كه اعراب شبه جزيره پس از حضرت ابراهيم كه در فلسطين می زيست، و فرزنش اسماعيل كه در ميان عرب جرهمی در حجاز اقامت داشت، نخست پيرو احكام و آداب و رسومی بودند كه از آن دو پيغمبر خدا باقی مانده بود.

بعدها دين يهود و نصار و بت پرستی در نقاط مختلف شبه جزيره رسوخ يافت و اوهام و خرافاتی از اين راه ها در ميان جوامع و قبائل عرب رايج شد.

به موازات ظهور دين مبين اسلام هنوز اعتقاد به خدای خالق آسمان ها و زمين و روزی دهنده، و ايجاد كننده جهان و جهانيان به نام «الله» و احكام و مناسك حج و برخی از احكام ديگر از دين ابراهيم و اسماعيل در ميان اعراب عدنانی و بخصوص قريش باقی مانده بود كه آن را معمول می داشتند.

با اين وصف گذشته از يهوديت و نصرانيت و بت پرستی، عمل به پاره ای از احكام مزبور، اوهام و خرافات زيادی هم در ميان عرب رسوخ يافته بود، و به آنها سخت دل بسته بودند.

از جمله به گفته مسعودی بعضی از عب عقيده به وجود پرنده ای به نام «هام» داشتند و می گفتند هام روح آدمی است كه پس از مرگ يا قتل به صورت مرغی در می آيد و پيوسته در اطراف قبر او نوحه سرائی می كند، و اخبار دنيا را به مقتول يا متوفی می دهد و در جلو خانه بازماندگان شخص در گذشته به سر می برد (مروج الذهب - جلد ٢)

بعضی ديگر «ذات انواط را پرستش می كردند، عبادت ذات انواط همان دخيل بستن بود. ذات انواط در وادی نخله قرار داشت و از زيارتگاه های مردم مكه به شمار می رفت.

ذات انواط درخت بزرگ سبزی بود كه كفار قريش و ساير قبائل عرب هر سال به زيارت آن می رفتند و سلاحهای خود را بر آن می آويختند. در آنجا قربانی می كردند، و يك روز در آنجا می ماندند (سيره ابن هشام - ج ٤ ص ٨٩٣)

به ذات انواط چيزهايی به عنوان دخيل می آويختند و حاجت و مراد می خواستند.

جمعی ديگر از عرب معتقد به وجود «غول» بودند، و عقيده داشتند كه غول ها در شب ها و جاهای خلوت پيدا می شوند يا در بيابان ها سر راه ها را می گيرند و باعث آزار آدمی می شوند. عرب هم در صدد بر می آمد كه غول را تعقيب كند و نگذارد به او آسيبی برساند.

مسعودی نقل می كند كه بعضی از صحابه از جمله عمر بن الخطاب گفته است كه وی پيش از ظهور اسلام دی يكی از سفرهايش به شام غول را ديده است كه در صدد آزار رساندن به وی بوده و عمر با شمشير او را زده است! (مروج الذهب - جلد ٢)

عرب به وجود شياطين و مرده و جن و قطرب و غدار معتقد بودند و برای هر كدام نيز حالات و اوصافی ذكر می كردند.

به خواب و جادوگری هم اعتقاد داشتند. جادوگری به نام كهانت در ميان قبائل مختلف رواج داشت، و جادوگر از مقام والائی برخوردار بود و رای او را هر چه بود به كار می بستند، و سرپيچی از آن را شوم می دانستند.

«شق» و «سطيح» دو كاهن و جادوگر معروف عرب بودند كه عرب در گيرودارهای خود به آنها مراجعه می كردند و از آنها نظرخواهی می نمودند.

«ذوالشری» هم كه از توده سنگ های سياه تراشيده چهارگوش تشكيل يافته بود مورد احترام پرستش بعضی از قبائل عرب بود.

اعتقاد به «انصاب و ازلام» نيز از اوهام و خرافات رايج در ميان عرب بود. ازلام جمع زلم بر وزن قلم تيرهای كوچكی بود كه از درختی به نام «نبع» كه با صلابت و قابل انحناء بود می گرفتند و به يك اندازه تراشيده و صاف می نمودند و به هر كدام رنگ مخصوصی می زدند و در قمار و فالگيری از آنها استفاده می كردند، و به آنها «قداح» می گفتند.

قداح به معنای تيرهای بدون پيكان بود. نام اين تيرها كه در قمار به كار می رفت، به گفته يعقوبی ده تا بود. هفت تای آنها را «انصب» می گفتند: يعنی نصيب و بهره بده، و سه تا «لا تنصب» بود.

هفت تای اول «فذ» دارای يك سهم و «توام » دارای دو سهم و «رقيب» سه سهم و «حلس» چهار سهم و «نافس» پنج سهم و «مسبل» شش سهم و «معلی» هفت سهم، و سه تای ديگر: منيح و سفيح و وغد بود كه فاقد سهم بود. (تاريخ يعقوبی ج ١ ص ٣٠٠.)

عرب برای جنگ و صلح و انتقام گرفتن و قربانی كردن و ازدواج و يقين به اين كه فلان طفل زنازاده است يا نيست، يا فلان كار را بكند يا نكند، از اين تيرها كه كاهن قبيله بنی جمح در مقابل بت «هبل» جنب كعبه در كيسه ای می ريخت و آن را به هم می زد سپس چوبی در می آوردند و اعلام نظر می نمودند، كسب تكليف می كرد و نتيجه هر چه بود می بايد به كار بست.

خداوند در قرآن مجيد نصيب و بهره گرفتن از اين نوع رايزنی و نظرخواهی و فالگيری را مانند شراب و قمار اكيدا نهی كرده و آن را پليدی و از كارهای شيطانی دانسته است.( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ) (سوره مائده آيه ٩٣)

خلاصه به مرور ايام كه اعراب شبه جزيره از توجه به احكامی كه از زمان حضرت اسماعيل باقی مانده بود غافل ماندند، برای تسكين خاطر آشفته و پريشان خويش به پرستش معبودهای ناروا «آله باطله» و اعتقادات عجيب و غريب روی آورده و حيران و سرگردان شده بودند، و به گفته حافظ: چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند.

رسوخ عقايد خرافی در اذهان ملت عرب و مردم قريش و اعقتاد به معبودهای باطل تا آنجا بود كه چون پيغمبر اكرم مبعوث گرديد و آنها را از پرستش آلهه باطله بيم می داد، از اين كه پيغمبری از ميان آنها برخاسته است، تعجب می كردند و می گفتند: او جادوگری درغگوست، آيا می خواهد تمام خدايان ما را منحصر در يك خدا بداند؟ اين چيزی است بسيار شگفت انگيز.( وَعَجِبُوا أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَٰذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ * أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَٰهًا وَاحِدًا إِنَّ هَٰذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ ) (سوره ص آيه ٣ تا ٥)

اوهام و خرافات عرب به موازات ظهور دين مبين اسلام بيش از اينهاست. ما فقط اشاره ای به پاره ای از آنها نموديم. ولی همينها كه نوشته ايم و آنچه راجع به بت های عرب نوشته می شود، شايد برای شناخت دوران جاهليت عرب و عقايد خرافی آنها كافی باشد.

بت های عرب

مردم عرب به خصوص قريش «الله» را خدای بزرگ و خالق آسمان و زمين و مدبر عالم و فرستنده باران می دانستند، و هنگام بردن نام او می گفتند: «بسمك اللهم» يعنی به نام تو ای خدا كه در اسلام به جای آن «بسم الله الرحمن الرحيم» نخستين آيه سوره مباركه قرآن مجيد آمد.

در عين حال قريش بت هائی داشتند كه آنها را مظاهر خدای واقعی می دانستند. در حقيقت چون دسترسی به «الله» نداشتند، بت ها را پرستش می كردند، و از آنها ياری می جستند، و می گفتند: «اين كه ما بتها را می پرستيم به خاطر اين است كه اينها ما را به خدای واقعی نزديك می كنند».( مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ ) (سوره زمر آيه ٣)

چنان كه پيشتر گفتيم قبائل عرب قبلا پيرو دين حضرت ابراهيم بودند، و نخستين كسی كه آنها را دعوت به بت پرستی كرد، عمرو بن لحی بود كه بت «هبل» را از شام به مكه آورد، و قريش را به پرستش آن فرا خواند، و به دنبال آن قريش و ساير قبائل عرب بتها ساختند، و هر قبيله بتی را پرستيد و بسياری از آنها را در درون و بالای كعبه قرار داده بودند.

قريش برای بتان خود نذر می كردند، و در مقابل آنها كرنش و قربانی می نمودند، و در جنگ و صلح آنها ياری می جستند.

حتی گاهی بعضی از آنها را بر استری يا شتری سوار كرده، به ميدان جنگ می آوردند، تا حضور آنها باعث پيروزی شان شود!

«الله» را يكتا و يگانه نمی دانستند، بلكه دارای زن و فرزند و دختران می پنداشتند.

از جمله بتان آنها «لات» و «منات» و «عزی» بود كه آنها را دختران خدا می دانستند. به همين جهت نسبت به آنها توجه مخصوصی داشتند. «لات» خدای آفتاب و از سنگی سفيد بود و معبد آن در طائف واقع در دوازده فرسخی مكه بود.

منات سنگی سياه و خدای سرنوشت و مرگ بود، و معبد آن در محلی به نام «قديد» ميان مكه و مدينه نزديك بحر احمر قرار داشت. «عزی» خدای زهره و معبدش در «وادی نخله» بين طائف و مكه بود. اين خدايان اختصاص به قريش نداشتند، بلكه مورد پرستش همه قبايل بودند، ولی قريش در بزرگداشت آنها اهتمام خاصی داشت. اين احترام به خصوص نسبت به عزی بيشتر بود. در مقابل بت عزی بود كه قربانی انسان انجام می گرفت.

نقل می كنند كه «ابو احيحه سعد بن عاص» مردی از بنی اميه هنگام مرگ سخت می گريست، ابوجهل كه برای عيادتش آمده بود، پرسيد: علت گريه چيست؟ آيا از مرگ می ترسی كه هيچ كس را از آن گريزی نيست؟ گفت: نه، ولی از آن می ترسم كه مبادا بعد از من مردم عزی را پرستش نكنند! ابوجهل گفت: مردم عزی را بخاطر تو نمی پرستند كه با مرگ تو از پرستش آن دست بردارند (الاصنام - كلبی - ص ٢٣ به نقل از تاريخ اسلام دكتر عبد الحسين زرين كوب.)

«هبل» نخستين بت عرب از عقيق سرخ و به شكل انسان بود. دست راستش شكسته بود، و قريش دست ديگری از طلا برايش ساخته بودند! اين بت را قريش در درون كعبه جا داده، و سخت به وی دل بسته بودند.

غير از هبل بت های ديگری هم در كعبه از آن قريش و ساير قبايل عرب وجود داشت، تا ٣٦٠ بت به عدد روزهای سال كه نسبت به آنها مراسم طواف و مسح و قربانی معمول می شد. علاوه بر اين بت ها كه نام برديم و می بريم، اعراب بت پرست در خانه های خود نيز بتانی از جنس های مختلف داشتند كه چون وارد خانه می شدند به دور آن طواف می كردند، و در موقع مسافرت با آن وداع نموده، و برای سلامتی و بازگشت خود ياری می جستند يا با خود به سفر می بردند! گذشته از بت «هبل » كه عمرو بن لحی در جنب كعبه قرار داده بود، پس از آن نيز قريش بت های «اسافه» و «نائله» در كنار كعبه گذاشتند، و برای آنها احترام خاصی قائل بودند.

غير از بت های ياد شده كه در خانه كعبه يا در كنار كعبه قرار داشت، قريش بت «مجاور الريح» را در كوه صفا و بت «معطم الطير» را در كوه مروه مقابل كعبه قرار داده و به پرستش آنها می پرداختند. علاوه بر قبايل عرب در نقاط مختلف هم بت های مهمی داشتند كه بعضی خصوصی و بعضی ديگر تعلق به همه قبايل داشت.

ود بت قبيله بنی كلب و قضاعه، در محلی به نام «دومة الجندل» واقع در سر راه مدينه به اردن، و نسر بت قبيله حمير و همدان در صنعا پايتخت يمن، سواع بت قبيله كنانه، عزی بت قبيله غطفان، ذوالحفله بت قبيله بجيله و خثعم، و فلق بت قبيله طی بود كه در نقطه ای به نام «حبس» جای داشت.

همچنين بت قبيله ربيعه و اياد ذوالكعباب در سنداد واقع در عراق، و لات بت قبيله ثقيف در طائف، و منات بت قبيله اوس و خزرج در فدك نزديك خيبر كنار دريای سرخ بود. بت ذوالكفين از آن قيله دوس، و بت سعد تعلق به قبيله بكر بن وائل و شمس بت قبيله بنی عذره، و رئام بت قبيله ازد بود.

قبايل بت پرست عرب هر ساله برای زيارت خانه كعبه و انجام مراسم حج كه از زمان حضرت ابراهيم و اسماعيل مانده بود دو بار به مكه می آمدند، و با اين كه بت پرست شده بودند، روی تعصب خاص عربی آن مراسم را محترم می شمردند و آن را معمول می داشتند.

بت پرستان عرب در نقاط مختلف قبل از حركت به سوی مكه نخست در مقابل بت های خود ايستاده و ادای احترام می كردند، سپس رهسپار مكه می شدند. (تاريخ يعقوبی ج ١ ص ٢٩٥)

آنها قبل از سفر و هنگامی كه به جنگ می رفتند نيز در مقابل بت های خود كرنش نموده و با آنها توديع كرده و با فتح و پيروزی بر دشمن ياری می جستند.

با اين وصف كعبه و مكه به عنوان يادگار ابراهيم و اسماعيل احترام خود را حفظ كرده و در نظر تمامی قبائل عرب مقدس ترين مكانها بود.