جعفر بن ابيطالب سخنگوی مسلمين در دربار نجاشی
هيات اعزامی قريش فردای آن روز به حضور نجاشی بار يافتند و پس از تقديم هدايای خود گفتند: «پادشاها! گروهی از جوانان سبك مغز ما سر به نافرمانی بزرگان خود برداشته اند، و دزن و خدايان ما را به باد دشنام و مسخره گرفته، و دم از آئينی می زنند كه با دين رسمی شما هم مباينت دارد. هم اكنون آنها در كشور شما به سر می برند.
بزرگان ما از پيشگاه شاهانه استدعا دارند آنها را به اتفاق ما برگردانيد تا هر طور مصلحت می دانند، با آنها رفتار كنند.
درباريان هم طبق وعده ای كه داده بودند، پا در ميان نهادند و صلاح شاه را در اين ديدند كه مسلمانان را به نمايندگان قريش تسليم كند، تا آنها را به نزديكان خود برگردانند. زيرا آنها بهتر اينان را می شناسند و از سبك سری آنها اطلاع دارند.
نجاشی كه از طرز رفتار نمايندگان قريش و هدايای آنها و اصرار درباريان خود چيزی دستگيرش شده بود، در خشم رفت و خطاب به آنها گفت: «نه به خدا، مردمی را كه پناه به من آورده اند، و در كشور من سكونت ورزيده، و از ميان پادشاهان جهان فقط مرا برگزيده اند، هرگز تسليم دشمن نمی كنم. من آنها را می خوانم و آنچه را اينان می گويند به اطلاع آنها می رسانم. اگر معلوم شد اينها راست می گويند، آنها را به ايشان تسليم می كنم، ولی اگر وضعی برخلاف سخنان اينان داشتند هرگز تسليم نخواهم كرد، و بيش از پيش در كنف حمايت خود می گيرم.
نمايندگان قريش با حالی تباه از نزد پادشاه حبشه بيرون آمدند، و در انتظارنشستند تا نجاشی مسلمانان را فرا خواند و نظر قطعی خود را به آگاهی ايشان برساند.
روز ديگر نجاشی دستور داد مسلمانان را خبر كننند تا همگی در جضور او گرد آيند و پس از روبرو كردن طرفين و استماع سخنان آنها آنچه شايسته حق و عدالت است، درباره آنها معمول دارد.
آن شب برای مسلمانان، شام شومی بود. ناراحتی آنها از اين بود كه بت پرستان مكه و كسان مشرك آنها حتی در كشور بيگانه هم دست از ايشان بر نمی دارند. مخصوصا زنان و و فرزندان آنها شب را با اندوه بسيرا و اضطراب و پريشانی فراوان به صبح آوردند.
مسلمانان به اتفاق نظر دادند كه سخنگوی آنها در حضور نجاشی جعفر بن ابيطالب باشد. زيرا جعفر در ميان آنها از همه كس به پيغمبر نزديك تر و از لحاظ حسب و نسب و نفوذ كلام از همه شريف تر و برتر بود. وقتی مسلمانان به كاخ سلطنتی درآمدند و در جای خوا نشستند، نمايندگان قريش هم احضار شدند، و در جايگاهی كه برای آنها در نظر گرفته بودند نشستند.
نجاشی دستور داد اسقف ها انجيل ها را بگشايند و در پيرامون او گرد آيند.
همين كه مجلس از هر نظر آراسته شد، نجاشی كه مردی دادگر و رعيت پرور و مهربان و در دين خود سخت پای بند بود، مسلمانان را مخاطب ساخت و گفت: «اين چه دين است كه به خاطر آن دست از كيش خود كشيده ايد، و نه شباهت به دين من دارد، و نه همانند ساير اديان است؟»
در انی هنگام جعفر بن ابيطالب بن ابيطالب در پاسخ نجاشی زبان به سخن گشود و گفت: «پادشاها! ما مردمی نادان و بت پرست بوديم. از خوردن مردار خودداری نمی كرديم، و از فحشاء روگردان نبوديم. با خويشان خود به نيكی رفتار نمی كرديم، و احترام همسايگان را نگاه نمی داشتيم. اينان كه از جانب سران ما به منظور بازگرداندن ما به اينجا آمده اند خود و قوم ما پيرو بدترين آئين ها هستند.
سنگها را می پرستند و برای بتان نماز می گزارند، و پيوند خويشاوندان را می گسلند و دست به ظلم و ستم می زنند، محارم خود را حلال می شمارند، زورمندان ما سعی در نابوديضعفا دارند و حق يكديگر را رعايت نمی كنند.
ما چنين بوديم تا در اين وضع اسف انگيز و موقعيت باريك و دنيای تاريك خداوند عالم پيغمبر در ميان ما برانگيخت كه نسب و صداقت و امانت و پاكی او را به خوبی می شناختيم.
او ما را به پرستش خداوند يكتا و اطاعت او و ترك آنچه خود و پدرانمان می پرستيم فراخواند. او ما را از پرستش سنگها و اجسام بی جان و قمار بازی و ظلم و ستم و خون ريزی بی مورد و زنا و رباخواری و خوردن مردار و خون برحذر داشت، و به عدل و احسان و راستی و درستی و امانت داری و نيكی نسبت به خويشان و همسايگان دعوت فرمود، و از خوردن مال يتيم و ارتكاب فحشاء و منكر و دروغ نهی كرد، و دستور داد خدای يگانه را پرستش كنيم و نماز بگزاريم و روزه (شايد منظور روزه استحبابی بوده است. چون روزه واجب در آن موقع هنوز تشريع نشده بود.) و زكات بدهيم.
ما نيز كه اين سخنان نغز و سنجيده را از وی شنيديم و خود او را در عمل چنين ديديم، به وی ايمان آورديم و گفته او را تصديق كرديم. هر چه را حلال كرده بود برخود حلال كرده، و آنچه را حرام دانسته بود، حرام شمرديم.
قوم ما چون وضع را چنين ديدند، با ما به دشمنی برخاستند، و به آزار و شكنجه ما پرداختند، و سعی كردند ما را از اين تعاليم حيات بخش منصرف سازند، و بار ديگر به پرستش بتها وادارند.
چون كار را بر ما تنگ گرفتند و مانع دينداری ما شدند، به دستور پيغمبر رو به كشور شما آورديم تا در پناه عدل شما از آسيب آنها، روزگاری چند در امان باشيم، و اميدواريم كه ديگر در اين جا ستمی نبينيم!» نجاشی پرسيد: آيا چيزی از آنچه پيغمبر شما از نزد خدا آورده است، از حفظ داری؟
جعفر بن ابيطالب آياتی چند از سوره مريم راجع به آبستن شدن مريم و تولد عيسی را قرآئت كرد و به آنجا رسيد كه: «چون مريم با روح خدا آبستن شد و با الهام غيبی از مردم فاصله گرفت، و به دنبال آن عيسی متولد شد، يهود زبان به سرزنش از وی گشودند و گفتند: دوشيزه شوهر نكرده ای كه پدر و مادری پاكدامن داشته، اين بچه را از كجا آورده است؟
مريم اشاره كرد كه از خود طفل سؤال كنيد. گفتند چگونه ما با كودكی كه در گهواره ست سخن بگوييم؟ در اين هنگام عيسی نوزاد چند لحظه پيش، زبان گشود و گفت: من بنده خدايم. خدا كتاب آسمانی (معانی و علم به كتاب آسمانی، نه كتاب انجيل كه بعدها نازل شد.)
به من داده و مرا پيغمبر كرده و پربركت گردانيده است، در هر كجا كه باشم، و تا موقعی كه زنده ام به خواندن نماز و دادن زكات و نيكی در حق مادرم سفارش كرده، و مرا ستمكار و شقی قرار ندادن است.
سلام بر من روزی كه متولد شدم و روزی كه می ميرم و روزی كه دوباره زنده و برانگيخته می شوم. اين است سخن حق درباره عيسی بن مريم كه درباره (واقعيت او) شك داريد».(
فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسْيًا مَّنسِيًّا
*
فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا
*
وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا
*
فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْنًا فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَٰنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيًّا
*
فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا
*
يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا
*
فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا
*
قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا
*
وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا
*
وَبَرًّا بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا
*
وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا
*
ذَٰلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ
)
. (سوره مريم آيات ٢٣ تا ۳۴).
اين آيات را كه جعفر بن ابيطالب با لحنی گرم و دلنشين قرائت كرد طوری در دلها اثر بخشيد كه نجاشی و روحانيون و حضار مجلس را سخت تحت تاثير قرار داد، و همگی بی اختيار گريستند! و برآورنده و خواننده آن آفرين گفتند. نجاشی چندان گريست كه ريشش از اشك چشمش خيس شد، و اسقف ها چنان گريستند كه انجيل ها تر شد.(گويا نجاشی و اسقف ها نظر به كثرت آمده و رفت مردم عرب به حبشه عربی می دانسته اند زيرا در تاريخ نمی گويد كه مترجمی بوده است.)
سپس نجاشی رو كرد به جعفر و گفت: به خدا آنچه تو گفتی و آنچه پيغمبر شما از جانب خدا آورده از يك جا سرچشمه گرفته است. آنگاه نمايندگان قريش را مخاطب ساخت و گفت: برويد كه به خدا هرگز اينان را به شما تسليم نخواهم كرد و شما نيز به آنها دسترسی نخواهيد يافت.