تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت0%

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده: علی دوانی
گروه:

مشاهدات: 19116
دانلود: 4020

توضیحات:

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 101 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19116 / دانلود: 4020
اندازه اندازه اندازه
تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده:
فارسی

فرزندان مهاجرين كه همراه آنها بودند

چهار نفر از مهاجرين فرزندان خردسال خود را نيز همراه داشتند. فرزندان مهاجرين ٧ نفر بوده اند. بعضی از اينان با ماردان خود بوده اند، و فقط يكی با پدر بوده است. معلوم نيست كه آيا مادر او درگذشته بود يا چون مانند شوهر مسلمان نبوده، كسان او از هجرت وی با شوهر و فرزند مسلمانش امتناع ورزيده اند؟ يا اينكه مادر او هم بوده است ولی تاريخ ثبت نكرده است.

اينك اسامی اينان نيز حداگانه برای ثبت در ترايخ نگارش می يابد؛ چه اينان در بازگشت از حبشه در سرنوشت مسلمين نقشی داشته اند، و به مناسبت از آنها ياد می شود، و اينان:

١- عمرو بن جهم بن قيس.

٢- خزيمة بن جهم برادر وی.

٣- سائب بن عثمان بن مظعون، از مادر او ذكری نشده است.

٤- محمد بن حاطب بن حارث.

٥- حارث بن حاطب، برادر وی.

٦- جابر بن سفيان بن معمر.

٧- جنادة بن سفيان، برادر او.

آنها كه در حبشه متولد شدند.

در خلال مطالب گذشته از فرزندان برخی از مهاجران كه درحبشه متولد شدند ياد كرديم و اسامی آنها را برشمرديم.

ولی چون بعضی از اينان پس از بازگشت به مدينه نقشی مهم در تاريخ اسلام داشته اند، و همه آنها در موارد گوناگون نام برده می شود، خوب است كه جداگانه نيز نام آنها مسطور گردد، تا بهتر در خاطره ها بماند، و اينان:

١- عبدالله بن جعفر بن ابيطالب.(به گفته يعقوبی فرزندان جعفر همگی در حبشه متولد شدند.)

٢- سعيد بن خالد بن سعيد.

٣- امه دختر خالد بن سعيد.

٤- عبدالله بن مطلب بن ازهر.

٥- موسی بن حارث بن خالد.

٦- عايشه دختر حارث نامبرده.

٧- زينب خواهر وی.

٨- فاطمه خواهر ديگر او.

٩- زينب دختر ابوسلمه بن عبدالاسد.(از ٨٣ نفر مهاجران حبشه ٨ مرد: عبيدالله جحش، حاطب و حطاب و عبدالله فرزندان حارث، عروة بن عبدالعزی و عدی بن نضله، مطلب بن ازهر و عمرو بن اميه و سه زن: ام حرمله، فاطمه دختر صفوان بن اميه، و ريطه در حبشه وفات يافتند.)

مسلمانان مهاجر در حبشه

پس از آنكه مسلمانان وارد خاك حبشه شدند، به گفته خودشان كه در اشعار خويش يادآور شده اند، درآن سرزمنی وسيع و دور از چشم قريش واسيب كسان و همشهريان خود، زندگی آرامی را آغاز كردند.

آنجا برای آنها ديگر كانون خطر نبود. هرچند در غربت و دور از وطن بسر می بردند، ولی در عوض، اين لذت و خوبی را برای آنان داشت كه هم از نظر حفظ ايمان و عقيده شان در امان بودند، و هم از لحاظ شخص خود وزن و فرزندشان آرامش و آسايش كامل داشتند.

دورنمایی از وضع آنها را به هنگام اقامت در حبشه می توان در سخنان ام سلمه يكی ازبانوان مهاجر كه بعدها به همسری رسول خدا درآمد ديد كه می گويد:

«ما چون در سرزمين حبشه فرود آمديم در پناه نجاش كه بخوبی از ما حمايت می كرد به سر برديم. در حفظ دين خود تامين داشتيم، و آزادانه خدا را پرستش می كرديم. نه آزادی می ديديم، و نه چيزی می شنيديم كه باعث نارحتيمان شود» «لما نزلنا ارض الحبشه جاورنا خير جار النجاشی، امنا علی ديننا، و عبدنا الله تعالی، لانؤذی و لا نسمع شيئا نكرهه » (سيره ابن هشام جلد ١ ص ٢٢٢)

بعضی از مسلمانان چون در حبشه خود را در پناه امن و امان نجاشی آسوده خاطر يافتند، و ديدند كه در آن سرزمين پهناور به عكس محيط تنگ و پر اختناق مكه می توانند با آزادی و فراغت بال خدای يگانه را پرستش كنند، و از كسی هم بيم نداشته باشند، احساسات خود را طی اشعاری سرودند كه در تاريخ به يادگار مانده است.

از اين اشعار به خوبی پيداست كه به گفته ابن هشام، نجاشی مقدم آنها را گرامی داشته، و دستور داده بود با اطمينان و بدون هيچگونه نگرانی و تشويش خاطر در كشور او به سر برند.

«عبدالله به حارث بن قيس بن عدی » از قبيله بنی سهم در اشعار خود می گويد:

- ای رهگذر! پيام مرا به كسانی كه می خواهند پيام خدا و دين او را بشنوند برسان، خاصه به آن دسته از بندگان خدا كه در شهر مكه با ناراحتی و شكنجه به سر می برند.

- به آنها بگو كه ما سرزمين خدا را وسيع يافتيم، و می توانيم از خواری و تحقير و نابسامانی در امان باشيم.

- پس شما به ما بپيونديد و تن به خواری ندهيد، و با ذلت و ننگ نميريد.

- جرم ما اين بود كه از پيغمبر خدا پيروی كرديم، و آنها سخن پيغمبر را نشنيده انگاشتند، و مسؤوليت بيشتری را برای محاسبه روز باز پسين به عهده گرفتند.

- ای خدای مهربان! عذاب خود را بر قريش فرود آور كه سركشی كردند. ما از اينكه كار آنها بيش از اين بالا گيرد و بيشتر سركشی كنند، به تو پناه می بريم.

«عبدالله بن حارث » كه خود را ازتعقيب سنگدلان قريش در آرامش خاطر می ديد، طی قطعه ديگری از اين كه آنها را ناگزير ساختند شهر و ديار خود را رها سازند، و تن به غربت دهند، سخت می نالد، و برخی از سران فاميل خود را مورد نكوهش قرار می دهد.

باز همين عبدلله بن حارث سران مشرك و بی رحم قريش را با خشم ياد می كند و در قطعه ديگری می گويد:

- قريش باسرسختی حقی را كه خدای يگانه بر آنها داشت انكاركردند، همان طور كه پيش از آنها قوم عاد و مردم مدين و قوم حجر با خدای خود درافتادند.

- اگر من ياد خدا را آشكار نسازم، چنان می بينم كه هيچ زمين و دريائی جای نشيمن من نيست.

در سر زمينی كه بنده خدا به سر می برد، همين كه دعوت حق به من رسيد، من عقيده خود را آشكار ساختم.

«عثمان بن مظعون» نيز پسر عمويش «اميه بن خلف » را كه در ميان فاميل خود بسيار متنفذ و سرشناس و او را به جرم مسلمانی سخت آزرده بود، در قطعه ای مورد سرزنش و توبيخ قرار داده و از جمله می گويد:

-تو باعث شدی من از شهرمكه محل امن خدا بيرون آيم، و در سرزمين غربت به سر برم.

- تو با مردمی بزرگوار و عزيز در افتادی، و كسانی را كه از ايمانشان بيم داشتند به هلاكت رساندی.

-اگر در آينده حوادث دنيا تو را باقی گذاشت، و اراذل و اوباش مكه را با خود همراه ديدی خواهی ديد كه چه عمل زشتی مرتكب شده ای.(سيره ابن هشام - جلد ١ ص ٢٢٠ ٢٢١)

نجاش دستور داده بود مسلمانان كه برای نجات خويش روی به كشور او آورده اند، كاملا در امان باشند. حتی گاهی به جعفر بن ابيطالب پيغام می داد كه اگر نيازی دارند تذكر دهند تا برايشان تامين كند.

نمايندگان قريش در تعقيب مهاجرين

هنگامی كه قريش اطلاع يافتند مسلمانان و كسان و فرزندان آنها در حبشه جای امنی يدا كرده اند و در آنجا سكنی گزيده اند و سخت مورد حمايت نجاشی می باشند به چاره جويی بر خواستند پس از مشورت و تبادل به اين نتيجه رسيدند كه دو مرد سخنور و زبر دست را به دربار نجاشی كسيل دارند تا آن ماموران كار كشته و دنيا ديده بتوانند با چرب زبانی و نيرنگ و فريب ذهن نجاشی را نسبت به مسلمانان مشوب سازند وآنها را به وطن بازگردانند تا به كيفر برسانند.

بعضی از تواريخ مانند سيره ابن هشام و كامل ابن اثير نام اين دو نفر را «عمرو بن عاص»پسر «عاص بن وائل»كه برادرش هشام نيز از مهاجران بود و در حبشه به سر می برد و «عبدااله بن ابی ربيعه مخزومی» دانسته اند.

(ابن اثير نفر دوم را «عبدالله بن ابی اميه» ضبط كرده است كه اشتباه است.) ولی برخی ديگر از مآخذ مانند تاريخ يعقوبی نفر دوم را«عمارة بن وليد» دانسته اند.

جمع بين اين دو نظريه اين است كه نمايندگان اعزامی قريش را بايد سه تن دانست:

١ - عمروبن عاص.

٢ - عبدالله بن ابی ربيه

٣ - عمارة بن وليد.

برای شناخت بيشتر اين سه تن می گوييم: نفر نخست همان عمرو عاص مهروف است كه بعدها مسلمان شد و از سياستمداران معروف به شمار آمد و تا پايان عمر سال ها از جانب عمر و عثمان و معاويه بن ابی سفيان حكمران مصر بود.

عمروعاص در اين سفر زن خود «رابطه» دختر منبة بن حجاج سهمی را نيز همراه داشت.

نفر دوم يعنی عبدالله بن ابی ربيعه كه برادر مادری ابوجهل بود نيز بعدها اسلام آورد و درزمان خلافت عمر و عثمان فرمانده سپاه آنها بود، و هنگامی كه در محاصره خانه عثمان برای نجات او عازم مدينه بود از مركب به زير افتاد و مرد.

سومين نفر يعنی عمارة بن وليد همان است كه گفتيم از جوانان زيبا و خوش اندام مكه بود، و قريش به ابوطالب پيشنهاد كردند او را به وی بسپارند، و ابوطالب در عوض، پيغمبر را به آنها تسليم كند.

سران قريش اين افراد را با هدايای شايسته برای شخص نجاشی و نزديكان او روانه حبشه كردند. اين عده در ساحل دريا سوار كشتی شدند و رو به حبشه نهادند.

در بين راه هيات اعزامی قريش به ميگساری و خوشگذرانی پرداختند. هميی كه سرها از شراب داغ شد، عمارة بن وليد كه جوانی عياش و زن پرست بود، رو كرد به عمروعاص و گفت: بهزنت بگو مرا ببوسد!

عمروعاص گفت: به دختر عمويت می گويی؟ ولی عماره كه مست بود گفت: او را وا می داری يا با اين شمشير گردنت را بزنم؟ عمرو نيز كه جان خود را در خطر ديد، به زنش گفت او را ببوس، زن هم پيش آمد و عماره را بوسيد.

عماره كه در حال مستی كينه عمروعاص را به دل گرفته بود به اين كار اكتفا نكرد، بلكه برخاست و دست و پای عمرو را بست و او را به دريا انداخت، شايد به اين خيال كه زن او را تصاحب كند.

عمروعاص كه می پنداشت عماره با او سر شوخی دارد، همان طور كه در ميان آب غلت می خورد گفت: طناب بينداز تا پسر عمويت از آب بيرون بيايد، اين شوخی بی مورد است؟ عماره هم طناب انداخت و عمرو خود را به آن اويخت و او را بالا كشيد.

شعر ابوطالب در تشويق پادشاه حبشه نسبت به مهاجرين

وقتی ابوطالب در مكه از كار قريش و انتخاب نمايندگان و اعزام آنها با هدايا به سوی حبشه، آگاه شد،ابياتی چند مبنی بر تشويق نجاشی در حمايت از مسلمانان و دفاع از آنها سرود و برای وی به حبشه فرستاد. ترجمه ابيات اين است:

- ای كاش می دانستم كه جعفر در آن نقطه دور چه می كند، و عمروعاص و دشمنان ما مسلمانان چه خواهند كرد؟

- نمی دانم جعفر و همراهان از حمايت نجاشی برخوردار شده اند، يا نجاشی آنها را از نظر انداخته است؟

- ای پادشاهاه حبشه! تو از هر نسبت ناپسند پيراسته ای.

تو مردی بزرگوار و گران قدری، به همين جهت هر كس رو به تو آورد سختی نخواهد ديد.

- بدان كه خدای جهان تو را با پناه دادن به كسان مؤمن و بی پناه بيش از پيش تاييد و قويت خواهد كرد، و همه گونه اسباب خوش بختی را برايت فراهم می آورد.

- تو وجودی فيض بخشيی كه فيضت عام و دوران و نزديكانت از فيض وجودت بهره می گيرند. (سيره ابن هشام - جلد ١ ص ٢٢٢)

گفتگوی هيات اعزامی قريش با نجاشی

نمايندگان اعزامی قريش وارد حبشه شدند. پس از آن كه اندكی آسوده روی به دربار نجاشی نهادند، و پس از كسب اجازه قدم به درون كاخ گذاردند.

آنها نخست وزرا و ندما و نزديكان نجاشی را كه همگی از مقامات روحانی نصارا بودند، از هدايای خود برخوردار ساختند تا بدين گونه اطرافيان شاه، زمينه را برای ايفای نقش آنها، در انجام ماموريتی كه به عهده داشتند، مساعد سازند.

اين دستوری بود كه سران قريش درمكه موقع حركت اين عده به آنها داده بودند، تا پيش از آنكه به حضور نجاشی باريابند، نظر اطرافيان را به خود جلب كنند، و به موقع از حمايت ايشان برخوردار گردند.

نمايندگان قريش پس از تقديم هدايا به نزديكان نجاشی گفتند: «گروهی از جوانان نادان قوم ما از دين پدران خود روی برتافته، و گذشتگان خويش را به زشتی ياد كرده و خوار شمرده اند. خدايان ما را ريشخند كرده، و عقيده به دين ساختگی پيدا كرده اند كه نه مورد پذيرش ما و نه شماست.

اينك آنها پس از اين اعمال زشت از چنگ ما گريخته اند و روی به ديار شما نهاده اند. از آن می ترسم كه اگر آنها را رها كنيم و به حال خود گذاريم، دين پادشاه شما را نيز تباه سازند.

اشراف و بزرگان و پدران و عموها و خانواده آنها ما را به حضور پادشاه اعزام داشته اند تا آنها را به ما تحويل دهد كه به وطن و نزد كسانشان بازگردانيم. در ضمن از شما هم انتظار داريم كه وقتی به حضور سلطان رسيديم و راجع به آنها سخن گفتيم به نفع ما نظر بدهيد تا قبل از آن كه سلطان با آنها سخن بگويد فرمان اخراج آنها را صادر كند.

زيرا بزرگان آنها بهتر از طرز تفكر و روحيات آنها خبر دارند، و از هر مقامی ديگر آنها را بهتر می شناسند. وزرا و نزديكان نجاشی هم پذيرفتند و وعده مساعدت دادند.» (كامل ابن اثير- جلد ٢ ص ٥٤، سيره ابن هشام - جلد ١ ص ٢٢٣، و تاريخ يعقوبی - جلد ٢ ص ١٧)

جعفر بن ابيطالب سخنگوی مسلمين در دربار نجاشی

هيات اعزامی قريش فردای آن روز به حضور نجاشی بار يافتند و پس از تقديم هدايای خود گفتند: «پادشاها! گروهی از جوانان سبك مغز ما سر به نافرمانی بزرگان خود برداشته اند، و دزن و خدايان ما را به باد دشنام و مسخره گرفته، و دم از آئينی می زنند كه با دين رسمی شما هم مباينت دارد. هم اكنون آنها در كشور شما به سر می برند.

بزرگان ما از پيشگاه شاهانه استدعا دارند آنها را به اتفاق ما برگردانيد تا هر طور مصلحت می دانند، با آنها رفتار كنند.

درباريان هم طبق وعده ای كه داده بودند، پا در ميان نهادند و صلاح شاه را در اين ديدند كه مسلمانان را به نمايندگان قريش تسليم كند، تا آنها را به نزديكان خود برگردانند. زيرا آنها بهتر اينان را می شناسند و از سبك سری آنها اطلاع دارند.

نجاشی كه از طرز رفتار نمايندگان قريش و هدايای آنها و اصرار درباريان خود چيزی دستگيرش شده بود، در خشم رفت و خطاب به آنها گفت: «نه به خدا، مردمی را كه پناه به من آورده اند، و در كشور من سكونت ورزيده، و از ميان پادشاهان جهان فقط مرا برگزيده اند، هرگز تسليم دشمن نمی كنم. من آنها را می خوانم و آنچه را اينان می گويند به اطلاع آنها می رسانم. اگر معلوم شد اينها راست می گويند، آنها را به ايشان تسليم می كنم، ولی اگر وضعی برخلاف سخنان اينان داشتند هرگز تسليم نخواهم كرد، و بيش از پيش در كنف حمايت خود می گيرم.

نمايندگان قريش با حالی تباه از نزد پادشاه حبشه بيرون آمدند، و در انتظارنشستند تا نجاشی مسلمانان را فرا خواند و نظر قطعی خود را به آگاهی ايشان برساند.

روز ديگر نجاشی دستور داد مسلمانان را خبر كننند تا همگی در جضور او گرد آيند و پس از روبرو كردن طرفين و استماع سخنان آنها آنچه شايسته حق و عدالت است، درباره آنها معمول دارد.

آن شب برای مسلمانان، شام شومی بود. ناراحتی آنها از اين بود كه بت پرستان مكه و كسان مشرك آنها حتی در كشور بيگانه هم دست از ايشان بر نمی دارند. مخصوصا زنان و و فرزندان آنها شب را با اندوه بسيرا و اضطراب و پريشانی فراوان به صبح آوردند.

مسلمانان به اتفاق نظر دادند كه سخنگوی آنها در حضور نجاشی جعفر بن ابيطالب باشد. زيرا جعفر در ميان آنها از همه كس به پيغمبر نزديك تر و از لحاظ حسب و نسب و نفوذ كلام از همه شريف تر و برتر بود. وقتی مسلمانان به كاخ سلطنتی درآمدند و در جای خوا نشستند، نمايندگان قريش هم احضار شدند، و در جايگاهی كه برای آنها در نظر گرفته بودند نشستند.

نجاشی دستور داد اسقف ها انجيل ها را بگشايند و در پيرامون او گرد آيند.

همين كه مجلس از هر نظر آراسته شد، نجاشی كه مردی دادگر و رعيت پرور و مهربان و در دين خود سخت پای بند بود، مسلمانان را مخاطب ساخت و گفت: «اين چه دين است كه به خاطر آن دست از كيش خود كشيده ايد، و نه شباهت به دين من دارد، و نه همانند ساير اديان است؟»

در انی هنگام جعفر بن ابيطالب بن ابيطالب در پاسخ نجاشی زبان به سخن گشود و گفت: «پادشاها! ما مردمی نادان و بت پرست بوديم. از خوردن مردار خودداری نمی كرديم، و از فحشاء روگردان نبوديم. با خويشان خود به نيكی رفتار نمی كرديم، و احترام همسايگان را نگاه نمی داشتيم. اينان كه از جانب سران ما به منظور بازگرداندن ما به اينجا آمده اند خود و قوم ما پيرو بدترين آئين ها هستند.

سنگها را می پرستند و برای بتان نماز می گزارند، و پيوند خويشاوندان را می گسلند و دست به ظلم و ستم می زنند، محارم خود را حلال می شمارند، زورمندان ما سعی در نابوديضعفا دارند و حق يكديگر را رعايت نمی كنند.

ما چنين بوديم تا در اين وضع اسف انگيز و موقعيت باريك و دنيای تاريك خداوند عالم پيغمبر در ميان ما برانگيخت كه نسب و صداقت و امانت و پاكی او را به خوبی می شناختيم.

او ما را به پرستش خداوند يكتا و اطاعت او و ترك آنچه خود و پدرانمان می پرستيم فراخواند. او ما را از پرستش سنگها و اجسام بی جان و قمار بازی و ظلم و ستم و خون ريزی بی مورد و زنا و رباخواری و خوردن مردار و خون برحذر داشت، و به عدل و احسان و راستی و درستی و امانت داری و نيكی نسبت به خويشان و همسايگان دعوت فرمود، و از خوردن مال يتيم و ارتكاب فحشاء و منكر و دروغ نهی كرد، و دستور داد خدای يگانه را پرستش كنيم و نماز بگزاريم و روزه (شايد منظور روزه استحبابی بوده است. چون روزه واجب در آن موقع هنوز تشريع نشده بود.) و زكات بدهيم.

ما نيز كه اين سخنان نغز و سنجيده را از وی شنيديم و خود او را در عمل چنين ديديم، به وی ايمان آورديم و گفته او را تصديق كرديم. هر چه را حلال كرده بود برخود حلال كرده، و آنچه را حرام دانسته بود، حرام شمرديم.

قوم ما چون وضع را چنين ديدند، با ما به دشمنی برخاستند، و به آزار و شكنجه ما پرداختند، و سعی كردند ما را از اين تعاليم حيات بخش منصرف سازند، و بار ديگر به پرستش بتها وادارند.

چون كار را بر ما تنگ گرفتند و مانع دينداری ما شدند، به دستور پيغمبر رو به كشور شما آورديم تا در پناه عدل شما از آسيب آنها، روزگاری چند در امان باشيم، و اميدواريم كه ديگر در اين جا ستمی نبينيم!» نجاشی پرسيد: آيا چيزی از آنچه پيغمبر شما از نزد خدا آورده است، از حفظ داری؟

جعفر بن ابيطالب آياتی چند از سوره مريم راجع به آبستن شدن مريم و تولد عيسی را قرآئت كرد و به آنجا رسيد كه: «چون مريم با روح خدا آبستن شد و با الهام غيبی از مردم فاصله گرفت، و به دنبال آن عيسی متولد شد، يهود زبان به سرزنش از وی گشودند و گفتند: دوشيزه شوهر نكرده ای كه پدر و مادری پاكدامن داشته، اين بچه را از كجا آورده است؟

مريم اشاره كرد كه از خود طفل سؤال كنيد. گفتند چگونه ما با كودكی كه در گهواره ست سخن بگوييم؟ در اين هنگام عيسی نوزاد چند لحظه پيش، زبان گشود و گفت: من بنده خدايم. خدا كتاب آسمانی (معانی و علم به كتاب آسمانی، نه كتاب انجيل كه بعدها نازل شد.)

به من داده و مرا پيغمبر كرده و پربركت گردانيده است، در هر كجا كه باشم، و تا موقعی كه زنده ام به خواندن نماز و دادن زكات و نيكی در حق مادرم سفارش كرده، و مرا ستمكار و شقی قرار ندادن است.

سلام بر من روزی كه متولد شدم و روزی كه می ميرم و روزی كه دوباره زنده و برانگيخته می شوم. اين است سخن حق درباره عيسی بن مريم كه درباره (واقعيت او) شك داريد».( فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسْيًا مَّنسِيًّا * فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا * وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا * فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْنًا فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَٰنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيًّا * فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا * يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا * فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا * قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا * وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا * وَبَرًّا بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا * وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا * ذَٰلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ ) . (سوره مريم آيات ٢٣ تا ۳۴).

اين آيات را كه جعفر بن ابيطالب با لحنی گرم و دلنشين قرائت كرد طوری در دلها اثر بخشيد كه نجاشی و روحانيون و حضار مجلس را سخت تحت تاثير قرار داد، و همگی بی اختيار گريستند! و برآورنده و خواننده آن آفرين گفتند. نجاشی چندان گريست كه ريشش از اشك چشمش خيس شد، و اسقف ها چنان گريستند كه انجيل ها تر شد.(گويا نجاشی و اسقف ها نظر به كثرت آمده و رفت مردم عرب به حبشه عربی می دانسته اند زيرا در تاريخ نمی گويد كه مترجمی بوده است.)

سپس نجاشی رو كرد به جعفر و گفت: به خدا آنچه تو گفتی و آنچه پيغمبر شما از جانب خدا آورده از يك جا سرچشمه گرفته است. آنگاه نمايندگان قريش را مخاطب ساخت و گفت: برويد كه به خدا هرگز اينان را به شما تسليم نخواهم كرد و شما نيز به آنها دسترسی نخواهيد يافت.

عكس العمل سخنرانی جعفر بن ابيطالب

هنگامی كه نمايندگان قريش از نزد نجاشی بيرون رفتند، عمروبن عاص به عبدالله بن ابی ربيعه گفت: فردا بر می گرديم و موضوعی را به اطلاع نجاشی می رسانيم كه بر اثر آن همه مسلمين را نابود كند.

عبدالله بن ابی ربيعه كه مردی با ملاحظه بد گفت:نه، اين كار را نكن زيرا در ميان مسلمانان افرادی هستند كه با ما خويشی دارند. مع الوصف عمرو عاص (كه گفتيم برادرش هشام نيز در ميان مهاجرين بود) بدون اعتنا به عبدالله بن ابی ربيعه فردای آن روز بار ديگر به دربار آمد و به نجاشی گفت: اينان درباره مسيح عقيده نادرست دارند. اينها می گويند: مسيح بنده ای مملوك بوده است.

از اين سخن كه عمرو عاص آن را با زيركی و چرب زبانی ادا كرد نجاشی به وحشت افتاد و دستور داد مسلمانان بار ديگر حضور يابند تا مطلبی را از آنها جويا شود. ام سلمه كه بعدها به همسری پيغمبر در آمد می گويد چنان از اين پيشامد تكان خورديم كه تا آن موقع مانند آن را نديده بوديم.

مسلمانان گرد آمدند تا راجع به پاسخی كه بايد به نجاشی بدهند تبادل نظر كنند. يكی پرسيد: اگر نجاشی از شما راجع به عيس سؤال كرد چه می گوييد؟ بعيه جواب دادند همان را می گوييم كه خدا فرموده و پيغمبر آورده است، و هرچه باد اباد!

ما كه دل و ديده به طوفان قضا گو

بيا سيل غم و خيمه ز بنياد ببر

پس از آن حضوريافتند نجاشی از جعفر پرسيد: شما درباره مسيح چه عقيده ای داريد؟ جعفر گفت: ما همان را می گوييم كه پيغمبر از جانب خدا برای ما آورده است. عيسی بنده خدا و پيغمبر اوست و روح او و كلمه اوست كه به مريم دوشيزه پاكيزه القا كرد. نجاشی چون از زمين برداشت و گفت: ميان عقيده شما و آنچه ما اعتقاد داريم به قدر اين چوب فاصله نيست!

درباريان و اسقف ها از گفتار نجاشی ناراحت شدند، ولی او گفت: علی رغم شما موضوع همين است كه گفتم. سپس به مسلمانان گفت: شما آزاديد به جای خود برگرديد و با كمال آسايش به سر بريد. اگر كوهی از طلا به من بدهند تا به شما آسيب برسانم حاضر نيستم آن را بپذيرم.

سپس نمايندگان قريش را مخاطب ساخت وگفت: هديه خود را برداريد و از كشور بيرون برويد، خدا از من در مقابل اعطای سلطنت بر حبشه رشوه نگرفته است، كه من هم از شما رشوه بگيرم. برويد كه شما مردم شومی هستيد!

نمايندگان قريش با سرشكستگی و خواری از دربار خارج شدند. ولی مسلمانان با آزادی بيشتر در پناه نجاشی قرار گرفتند، و از اينكه ماجرا به سود ايشان تمام شد نفس راحتی كشيدند.

نيرنگی كه عمرو عاص به كار برد

عمرو عاص كه سخنگوی اعزامی قريش بود، وقتی ديد از ماموريت خود نتيجه ای نگرفت و با دست خالی به مكه باز می گردد،دست به دو نيرنگ جالب زد كه يكی به سود خود و ديگری تا حدی برای انتقام از نجاشی بود.

دسيسه اول اين مرد حيله گر اين بود كه بيم داشت مبادا هنگام بازگشت و در ميان كشتی بار ديگر شيرين كاری عمارة بن وليد با او و زنش تجديد شود. به همين جهت وقتی خواست از دربار خارج شود متوجه شد كه زنان دربار تحت تاثير زيبايی عمارة قرار گرفته و فريفته او شده اند و به وی دل بسته اند.

او نيز عماره را تحريك كرد كه با يكی از خانمها تماس گرفته و هنگام عشقبازی از وی بخواهد شايد آنها نزد نجاشی وساطت كنند.

عمارة نيز كه درآمد و رفت چند روزه به دربار نظر مساعد خانمهای دربار و حتی ملكه را به خود جلب كرده و با آنها تماس برقرار ساخته بود، چندان به آنها نزديك شد و نظر آنها را جلب كرد كه شيشه ای از عطر مخصوص پادشاه را به رسم هديه به او بخشيدند.

عماره نيز آن را به عمروعاص نشان داد. عمروعاص بااطلاع از اين معنا بار ديگر از نجاشی وقت خواست و به او گفت: دوست من با ملكه رابطه برقرار ساخته تا جائی كه عطر خاص شخص شاه را برای او فرستاده است و هم اكنون در اختيار اوست.

نجاشی دستور داد تحقيق كنند و چون صحت موضوع مسلم شد، گفت: مجازات اين مرد خائن اين است كه او را با ماده سمی خاصی تنقيه كنند، تا عقل خود را از دست بدهد و ديوانه وار رو به بيابانها بگذارد!

همين كار را كردند و عماره جوان زيبا و خوش قد و بالای قريش و يكی از اعضای هيات اعزامی مشركان ديوانه شد و رو به بيابانها نهاد و با حيوانات وحشی مانوس گرديد.

او به همين گونه بود تا جماعتی از قبيله او «بنی مخزوم » به حبشه آمدند و از نجاشی اجازه گرفتنداو را پيدا كرده با خود به مكه باز گردانند. وقتی او را يافتند، چندان در نزد آنها بی تابی كرد تا جان داد.

به دنبال دستگيری عمارة بن وليد، عمروعاص و عبدالله بن ابی ربيعه نيز با سرشكستگی و بدون اخذ نتيجه به مكه و نزد مشركان باز گشتند.(تاريخ يعقوبی - جلد ٢ ص ١٧)

كار ديگری كه عمروعاص كرد وبايد آن را الز دسيسه های او دانست اين بود كه سرانجام اذهان درباريان و اسقف های نجاشی را نسبت به او مشوب ساخت. عمرو عاص به آنها وانمود كرد كه پادشاه حبشه تحت تاثير سخنان جعفر بن ابيطالب مسلمان شده است، و مانند مسلمانان عقيده دارد كه عيسای مسيح بنده خدا است، نه فرزند او، و بدان گونه كه نصارا می پندارد.

اين معنا موجب شد كه مردی به دعوی سلطنت برخاست و بر ضد نجاشی شورش كرد و كار به جنگ كشيد. مسلمانان از اين پيشامد سخت ناراحت شدند، و برای اطلاع از سرانجام كار «زبير بن عوام » را كه جوان ترين افراد مهاجران و خود داوطلب شده بود، فرستادند تا ناظر جريان باشد و به آنها خبر دهد.

زبير به طرز خاصی به ميان شورشيان راه يافت. زيرا آنها در آن سوی رود نيل كه از حبشه می گذرد، گرد آمده بودند. زبير مشكی را باد كرد و آن را به سينه بست و خود را به نيل افكند و از آن سوی رود سر در آورد و به محل اجتماع دو جبهه رسيد. چيزی نگذشت كه زبير بازگشت و خبر داد كه در اين كشمكش نجاشی پيروز شده، و شورش را سركوب كرده است.(سيره ابن هشام - جلد ١ ص ٢٢١ و كامل بن اثير جلد ٢ ص ٥٥)

هنگامی كه ابوطالب آگاهی يافت نجاشی مسلمانان را به نيكی پذيرفته و تحت حمايت خود قرار داده است به نقل امين الدين طبرسی در «اعلام الوری» و سيد فخاری موسوی در كتاب «ايمان ابوطالب» ابيات زير را گفت و برای تشويق و تقدير از وی به حبشه فرستاد:

ای پادشاه حبشه! بدان كه محمد ما پيغمبريست مانند موسی بن عمران و عيسی بن مريم.

- محمد آئينی برای هدايت بندگان خدا آورده است، همانند دينی كه آنها آودند. بنابراين هر كدام آنها مردم را هدايت می كنند و از گمراهی نگاه می دارند.

- شما نام و نشان او را در كتاب آسمانی خود می خوانيد، آنهم به عنوان داستانی راستين نه چون حديثی از روز وهم و گمان.

- پس برای خدا شريكی قرار ندهيد و اسلام بياوريد كه راه حق تاريك نيست.(تعلم ميليك الجش ان محمدا نبی كموسی و المسيح بن مريم اتی بالهدای مثل الذی ابيابه فكل بامرالله يهديو يعصم و انكم تتلونه فی كتابكم بصدق حديث لا حديث المرجم فلا تجعلوالله ندا و اسلموا فان طريق الحق ليس بمظلم)

سرنوشت مسلمانان مهاجر

مسلمانان سالها در حبشه ماندند، و چنانكه گفتيم بعضی از فرزندان آنها در آنجا متولد شدند. آنها پس از مهاجرت پيغمبر به مدينه، به مرور ايام برگشتند و در مدينه به پيغمبر ملحق شدند.

اقامت طولانی آن افراد با ايمان درديار غربت و سرزمين حبشه و حسن عمل آنان كه از تعاليم قرآنی و رهنمودهای پيغمبر ختمی مرتبت سرچشمه گرفته بود موجب شد، كه به گذشت زمان مردم حبشه به دين اسلام بگروند.

امروز چند ميليون از مدرم آن سرزمين كه در «اتيوپی» و شمال آنجا «اريتره» و جنوب: سرزمين «اوگادن» و «سومالی» و جود دارند يادگار اقامت مهاجرين نخستين اسلام به حبشه بخصوص جعفر بن ابيطالب است، كه گويا بيش از ديگران در حبشه مانده باشد.

زيرا جعفر در سال هفتم هجرت كه پيغمبر از جنگ خيبر باز می گشت ازحبشه به مدينه آمد، و چون خبر ورود او را به پيغمبر دادند فرمود: «نمی دانم از كدام يك از دو خبر شاد شوم: از فتح خيبر، يا آمدن جعفر!»

مهاجرينی كه در مكه ماندگار شدند

به طوری كه گفتيم مهاجرين كه شنيدند قريش و كسان آنها مسلمان شده اند، همين كه وارد مكه گرديدند متوجه شدند موضوع حقيقت ندارد.

پس جمعی دوباره تن به مهاجرت دادند و به حبشه بازگشتند، ولی عده ديگر چون خود را در دسترس مشركان می ديدند به رسم عرب جاهلی چاره را در اين ديدند كه در پناه سران قريش قرار گيرند، و به اصطلاح تقاضای پناهندگی كنند. الين پناهندگی را عرب «جوار» می گفتند، و حق جوار از رسوم خوب و پسنديده قريش بود.

بر اساس «حق جار» يعنی پناه گرفتن با تحت الحمايه بودن، اگر كسی مورد تعقيب شخصی يا قبيله ای بود، همين كه به يكی از سران قبيله ديگر يا قبيله خود پناه می برد مصونيت كامل داشت.

به عبارت ديگر اين جوار يا پناه گرفتن همان بست نشينی بود كه تا در حمايت حامی خود قرار داشت، كسی نمی توانست صدمه ای به او برساند. چون همين كه صدمه ای می ديد تمام افراد قبيله حامی و هم پيمان او به دفاع از بست تشين برخاسته و از وی دفاع می كردند.

هنگامی كه مسلمانان مهاجر وارد مكه شدند همين كار را كردند. از جمله عثمان بن عفان در جوار «ابواحيحه» سعد بن عاص بن عتبه تن داد. عثمان بن مظعون نيز در جوار وليد بن مغيره مخزومی و ابوسلمه شوهر ام سلمه (همسر بعدی پيغمبر) در جواردائی خود ابوطالب عموی پيغمبر درآمد.

اين عده همچنان در پناه حاميان خود بودند تا اينكه پيغمبر به مدينه هجرت كرد و آنها نيز توانستند خود را به مدينه برسانند. عده ای هم بعدها در حبس كسان خود بودند و هنگام جنگ بدر و احد در مدينه به پيغمبر ملحق شدند.

مصعب بن عمبير يكی از اينان بود كه در مكه ماند و پيغمبر او را همراه اسعد بن زراره از سران قبيله خزرج به نمايندگی خود به مدينه فرستاد، و او توانست يك سال پيش از هجرت پيغمبر به مدينه، اهل مدينه را مسلمان كند.

مهاجرينی كه به مكه بازگشتند به گفته ابن هشام جمعا ٣٣ مرد بودند. بعضی از آنها همسران خود را نيز همراه داشتند.

گفتم كه آنها دو دسته شدند، دسته ای به حبشه مراجعت كردند، و دسته ديگر به نحو مذكور در مكه ماندند، و در جوار كسان خود يا بزرگان قريش قرار گرفتند. در ميان آنها از جمله داستان عثمان بن مظعون شنيدنی است.