تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت0%

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده: علی دوانی
گروه:

مشاهدات: 19107
دانلود: 4020

توضیحات:

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 101 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19107 / دانلود: 4020
اندازه اندازه اندازه
تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده:
فارسی

كسانی كه بيشتر به پيغمبر آزار رساندند

در تواريخ اسلامی به نام كسانی برمی خوريم كه بيش از ديگران در مخالفت با دعوت پيغمبر و آزار رساندن به آن حضرت اصرار ورزيده اند. اين گروه اغلب از سران قوم و عناصر متنفذ مكه بودند.

تاريخ اسلام اينان را «مستهزئين » ناميده است. چون اين عده همين كه پيغمبر را می ديدند زبان به استهزاء و تمسخر آن حضرت می گشودند و سخنان ناهنجار به زبان می راندند. اين كار هم در زمانی بيشتر اوج می گرفت كه آنها ازتمامی اقدامات خود برای منصرف ساختن پيغمبر از تعرض به بت ها و خدايان خود مايوس شدند.

اسامی «مستهزئان» بدين گونه است: ابولهب عموی پيغمبر، ابوجهل ابن هشام، عاص بن وائل (پدر عمرو عاص معروف)، حارث بن قيس بن عدی سهمی، اسود بن مطلب بن اسد، وليد بن مغيره مخزومی، اسود بن عبد يغوث زهری، حكم بن ابی العاص، عقبة بن ابی معيط، عدی بن حمراء ثقفی، عمرو بن طلاطله خزاعی (تاريخ يعقوبی - جلد ٢ ص ١٤) و نيز امية بن خلف، برادر او ابن بن خلف، ابوقيس بن فاكة بن مغيره، نضر بن حارث، نبيه و منبه پسران حجاج سهمی، طهير بن ابی اميه برادر «ام سلمه» همسر بعدی پيغمبر، ركانة بن عبد يزيد بن هاشم بن مطلب.

اين عده بيشترين عداوت را نسبت به پيغمبر نشان می دادند. ساير مردان با نفوذ مكه و سران قريش از قبيل ابوسفيان، و عتبه و شيبه، كمتر سعی در آزار رساندن به آن حضرت داشتند.

گروه ديگری هم بودند كه نخست از سرسخت ترين دشمنان پيغبر به شمار می رفتند، وليبعد مسلمان شدند، مانند ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب پسر عمويش، و عبدالله بن اميه مخزومی برادر پدری «ام سلمه» زن بعدی پيغمبر و پسر عمه آن حضرت «عاتكه» دختر عبدالمطلب. (كامل بن اثير - جلد ٢ ص ٤٨ تا ٥١)

كسانی كه بيش از ديگران به پيغمبر آزار رساندند در تاريخ اسلام كاملا شناخته شده اند، و حتی از نحوه عمل ناشايست آنها و سرانجام شومی كه يافتند، سخن به ميان آمده است.

چون كار اين عده درآزار رساندن به آن حضرت و كيفری كه هر كدام ديدند خود از مطالب شنيدنی تاريخ اسلام است، در اينجا برای آگاهی بيشتر خوانندگان فقط اشاره به آن می كنيم. تفصيل را از سيره ابن هشام و تاريخ يعقوبی و تاريخ طبری، و اعلام الوری طبرسی و كامل ابن اثير و ديگر ماخذ بجوئيد:

١-ابولهب ، عموی پيغمبر و يكی از ده پسر عبدالمطلب بن هاشم بود. ابولهب بيش از همه افراد شرور و خطرناك نسبت به پيغمبر و مسلمانان عداوت می ورزيد. او هميشه پيغمبر را تكذيب می كرد و پيوسته در آزارش می كوشيد.

ابولهب همسايه پيغمبر بود، به همين جهت نيز فرصت می يافت كه چيزهای پليد و گنديده جلو خانه پيغمبر بريزد و موجبات ناراحتی حضرت را فراهم آورد. بارها شنيدند كه پيغمبر از مزاحمتهای ابولهب عمو و همسايه اش شكايت می كرد و می فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب! اين چه همسايگی است؟!!

گفتم كه روزی حمزه عموی ديگر پيغمبر كه مسلمان بود ديد كه ابولهب پليد به در خانه پيغمبر ريخته است، حمزه پليدی را برداشت و ريخت به سر و روی ابولهب.

روزی پيغعمبر در حاليكه جبه سرخی پوشيده بود در بازار عكاظ ايستاد و فرمود:«ای مردم! بگوئيد خدائی جز خدای يكتا نيست تا رستگار شويد و كارتان به سامان برسد» در آن حال دبدند مردی زردنبو او را دنبال كرد و گفت: ای مردم! اين برادر زاده من است. او دروغگو است از وی پرهيز كنيد. در آن ميان ناشناسی پرسيد اين شخص كيست؟ گفتند: او محمد بن عبدالله و آن مرد زردنبو هم عمويش ابولهب است.(تاريخ يعقوبی جلد ٢ ص ١٤)

٢-اسود بن عبد يغوث ، اينمرد خاله زاده پيغبمر بود. او وقتی مسلمانان را می ديد با تمسخر به همفكران خود می گفت: اينان پادشاهان زمين هستند كه سلطنت شاهان ايران را به ارث خواهند برد! و به پيغمبر می گفت: ای محمد! آيا امروز از آسمان با تو سخن نگفته اند؟!

و از اين قبيل مضمون ها و متلك ها. اين مرد بد عاقبت كه از خويشان پيغمبر بود و می بايست با احترام به حضرت چهره درخشان خاندان خود آبروئی كسب كند، روزی از ميان بستگان خود بيرون آمد و گرفتار باد «سام» شد، و چهره اش سياه گرديد. وقتی به خانه برگشت او را نشناختند و در به رويش بستند، ناچار رو به بيابان نهاد و از تشنگی به هلاكت رسيد. و هم گفته اند كه جبرئيل روزی اشاره به آسمان كرد و او مبتلا به يك نوع بيماری مزمن شد و شكمش باد كرد و بر اثر آن مرد.

٣-حارث بن قيس بن عدی بن سعد بن سهم سهمی، اين مرد از بت پرستان بی ادب بود. او به پرستش يك بت قناعت نمی كرد. سنگی را می گرفت و آن را پرستش می كرد و چون بهتر از ان را می يافت آن را رها می ساخت و سنگ ديگری را می پرستيد.

اين مرد تهی مغز می گفت: محمد طرفداران خود را مغرور كرده است و به آنها وعده داده است كه بعد از مرگ زنده می شوند، در صورتی كه روزگار ما را می برد و ديگر بازگشتی نخواهد بود.

اين آيه قرآنی درباره او نازل شد: «آيا می بينی كسی را كه خدای خود را نفس خويش گرفته و خدا نيز با علم او را گمراه ساخت و بر گوش و قلب وی مهر زده و بر چشم او پرده آويخته است؟ پس بعد از خدا چه كسی او را هدايت می كند، آيا متوجه نمی شويد؟

كارفران گفتند: زندگی ما جز همين نشاه دنيا، و مرگ و حيات جز طبيعت نيست و جز طبيعت نيست و جز طبيعت ما را به هلاكت نمی رساند، آنها در اين خصوص بينش ندارند، هر چه می گويند از روی پندار است.»( أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَىٰ عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ * وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذَٰلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ ) . (سوره جاثية آيه ٢٣ و ٢٤)

پايان زندگی اين مرد چنين بود كه ماهی شوری خورد و پيوسته نوشيد تا تركيد و مرد.

٤-وليد بن مغيره مخزومی ، او همتای قريش بود. زيرا يك سال همگی قريش خانه كعبه را می پوشانيدند و يك سال هم وليد به تنهائی اين كار را به عهده می گرفت.

وليد بن مغيره پدر خالد بن وليد مشهور است كه بعدها از معركه گيران خلافت شد، و در زمانی كه مردم كم رشد اميرالمؤمنين علیعليه‌السلام را از صحنه خلافت اسلامی كنار زندن او از سرداران اسلام به شمار رفت، و در عراق و شام به فتوحاتی نائل آمد، ولی به واسطه فساد اخلاقی كه داشت در نزد جامعه شيعه مطورد است. وليد همان است كه قريش را گرد آورد و گفت: مردم در ايام حج شما را می بينند و از محمد سؤال می كنند و هر كدام سخنی درباره او می گوئيد.

يكی می گويد: او ساحر است و ديگری می گويد: كاهن و جادوگر است، و ديگری می گويد: شاعر است و چهارمی می گويد: ديوانه است و از اين رو آنچه را می گوئيد يك نواخت نيست. بهتر اين است كه بگوئيد او ساحر است، زيرا زن را از شوهر و برادر را از برادر جدا می سازد. وليد را دانای قريش می ناميدند. او سه سال بعد از هجرت در سن ٩٥ سالگی مرد.

علت مرگ وی بدين گونه بود كه از كنار مردی از قبيله خزاعه گذشت. مرد خزاعی تير می تراشيد. تراشی از چوب تير به پايش فرو رفت. از تكبری كه داشت خم نشد تير چوب را از پا درآورد! وقتی به خانه آمد نيز از شدت خشم چوب را از پا درنياورد.

شب هنگام دخترش از خواب برخاست و به خادم گفت در مشك رال نبسته ای كه بسترم را خيس كرد.وليد گفت نه دخترم، اين خون پای پدر تو است كه بستر تو را فرو گرفته است، و به دنبال آن به ديال عدم شتافت.

وقتی وليد قريش را مخاطب ساخته بود كه سخن خود را درباره محمد يكسان كنيد، برادرزاده اش ابوجهل گفت: اگر محمد خدايان ما را دشنام دهد ما هم خدای او را دشنام می دهيم. خداوند هم اين آيه را نازل كرد: «به كسانی كه مانند شما يكتاپرست نيستند، ناسزا مگوئيد كه آنها نيز از روی عداوت و نادانی به خدای شما ناسزا می گويند.»( وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ ) (سوره انعام آيه ١٠٨))

٥-اميه بن خلف و برادرش ابی بن خلف، اين دو برادر بيش از ديگران درازار رساندن به پيغمبر ساعی بودند و كارهای آن حضرت را تكذيب می كردند.

ابی بن خلف روزی استخوان پوسيده ای از زمين برداشت و آن را در كف دست سائيد، سپس رو كرد به پيغمبر و گفت: «ای محمد! آيا عقيده داری كه خدايت اين استخوان پوسيده ر ازنده می گرداند؟» در پاسخ وی اين آيه نازل شد: «آن كافر برای انكار قدرت ما مثلی زد ولی خلقت خود را فراموش كرد.

آن كافر به پيغمبر گفت: آيا چه كی اين استخوان پوسيده را زنده می گرداند؟ ای پيغمبر بگو: همان كسی كه آن را نخستين بار آفريد، هم اكنون نيز كه به صورت استخوان پوسيده درآمده است می تواند زنده گرداند. آری خدا آگاه است كه هر چيزی را چگونه بيافريند»( وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ * قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ ) (سوره يس آيه ٧٨)

٦-ابوقيس بن فاكة بن مغيره ، اين مرد نيز از كسانی است كه پيغمبر را می آزرد و ابوجهل را در آزار رساندن به آن حضرت ياری می داد. ابوقيس در جنگ بدر نخستين پيكار اسلام و كفر به دست حمزه عموی پيغمبر و سردار مشهور اسلام به قتل رسيد.

٧-عاص بن وائل سهمی ، چنان كه گفتيم وی پدر «عمرو عاص» معروف است، عاص بن وائل از سرسخت ترين آزار رساندگان به پيغمبر بود. او همان است كه وقتی «قاسم» نخستين پسر پيغمبر در سن كودكی از دنيا رفت، گفت: محمد بلاعقب و مقطوع النسل است، چون ديگر فرزند ذكور ندارد.

او با اين سخن پيغمبررا آزرد، چنانكه از شدت تاثر، پيغمبر چند روز ازخانه بيروننيامد. بر اثر پخش سخن اين مرد در ميان قريش بود كه سوره كوثر نازل شد و خدا پيغمبر را تسليت داد و فرمود: «ما خير كثيری - در مقابل مرگ پسرت - به تو داده ايم، پس به شكرانه آن برای خدايت نماز گزار و شتری قربانی كن و اين را بدان كه سرزنش كننده تو خود بلا عقب و مقطوع النسل خواهد بود.»( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ * إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ )

عاص بن وائل اين عنصر كينه توز و بد زبان در سن هشتاد سالگی روزی سوار الاغی بود و از يكی از دره های مكه می گذشت. الاغ او را به زمين زد و ماری پای او را گزيد. بر اثر اين مارگزيدگی پايش مانند گردن شتر باد كرد و به دنبال آن جان داد. مرگ وی دو ماه بعد از هجرت بود.

٨-عقبة بن ابی معيط ، اين مرد همسايه پيغمبر بود و مانند ساير مستهزئان از افراد سرشناس قريش به شمار می رفت. او در بازگشت از سفرتجاريش ضيافتی داد و پيغمبر و ديگر سران قريش را دعوت كرد. پيغمبر فرمود: من دعوتت را نمی پذيرم مگر اينكه گواهی به يگانگی خواوند بدهی.

او هم گواهی داد. امية بن خلف كه از دوستان او بود گفت: ای عقبه! گواهی به يكتائی خدا دادی و از پرستش خدايان ما سرباز زدی؟ عقبه گفت: اين را به خاطر انجام مهمانی خود گفتم نه از از روی ميل. امية بن خلف گفت: من باور نمی كنم مگر اينكه عكس آن را ثابت كنی.

عقبه هم برای جلب رضايت دوستش و ديگر سران مكه و دوستان خود، روزی در «حجر اسماعيل» هنگامی كه پيغمبر مشغول نماز بود و به سجده رفته بود، عمامه حضرت را به گردنش انداخت و خواست او را خفه كند، جمعی دخالت كردند و او را از اين كار بازداشتند.

به دنبال آن آمد و به امية بن خلف گفت: اكنون باور می كنی كه من با اين مرد ميانه ای ندارم؟ اميه گفت: نه، بيش از اين انتظار دارم. عقبه نيز روزی ديگر وقتی از ميان جمعی از قريش می گذشت خود را به حضرت رسانيد و آب دهان به صورت پيغمبر افكند و همگی از اين جسارت او به شدت خنديدند و پيغمبر را سخت آزدرند. پيغمبر هم در حالی كه خشمگين شده بود فرمود: ای عقبة! ببينم كه از خارچ شده باشی و به دست ما گرفتار شوی و دستور دهم گردنت را بزنند.

عقبه در جنگ بدر به اسلارت مسلمين درآمد و به فرمان پيغمبر اميرمؤمنان علیعليه‌السلام گردنش را زد، سپس بدنش را به دار آويختند و او نخستين كسی است كه در اسلام دار زده شد.

عقبه در آن حال سخنی می گفت كه خداوند در قرآن مجيد آن را بازگو می كند: «روز قيامت روزيست كه آن ستمگر انگشتان دستها را به دندان می گزد و می گويد: ای كاش با پيغمبر به راه می رفتم. ای وای بر من، كاش فلانی (امية بن خلف) را دوست خود نمی گرفتم، اتو مرا از ياد خدا بازداشت و حال آنكه پيغمبر مرا به ياد خدا انداخت. آری شيطان خوار كننده انسان است.»

( وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا * يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا * لَّقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولًا ) (سوره فرقان آيه ٢٨)

روزی پيغمبر به سجده رفته بود. جمعی از سران قريش در اطراف حضرت بودند. سران قريش گفتند چه كسی داوطلب می شود اين شكمبه شتر را در پشت محمد خالی كند؟

عقبه بن ابی معيط داوطلب شد و آن را آورد و در پشت پيغمبر خالی كرد. در اين هنگام فاطمه زهراعليها‌السلام دختر پيغمبر كه هنوز بالغ نشده بود سر رسيد و پشت پدر را پاك نمود و نفرين كرد بر كسی كه مرتكب آن عمل ننگين شده است. (اعلام الوری - ص ٤٧)

٩-نضر بن حارث او نيز از سرسختان قريش در آزار رساندن به پيغمبر و ياران حضرت بود. او كتب قصص و قاريخی عرب را مطالعه می كرد و با يهود و نصارا آميزش داشت، و شنيده بود كه پيغمبری از ميان آنها برانگيخته می شود و موقع ظهور او هم نزديك است.

ولی پس از اعلام نبوت پيغمبر در مقام با وی برخاست، و كار خيره سری را از حد گذرانيد. نضر بن حارث وقتی ديد پيغمبر آيات قرآنی را درباره سرگذشت پيشينيان می خواند، می گفت: اينها چيز تازه ای نيست، ما و پدرانمان پيش از اين، آنها را شنيده ايم، اينها افسانه های پيشينيان است.»( لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هَٰذَا مِن قَبْلُ إِنْ هَٰذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ) - (سوره مؤمنون آيه ٨٣)

و می گفت: «اينها را شنيده ايم. اگر بخواهيم می توانيم نظير آن را بگوئيم. اينها چيزی جز افسانه های پيشين نيست.» (قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَٰذَا إِنْ هَٰذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ) - (سوره انفال آيه ٣١)

درباره اين مرد و سخنان او آيات متعددی نازل شده. او برای مقابله با پيغمبر داستان رستم و افنديار از ايران می آورد و قريش را جمع می كرد و با آب و تاب برای آنها می خواند، و می گفت: می بينيد كه از داستانهای محمد شنيدنی تر است. نضر بن حارث در جنگ بدر به وسيله مقداد بن اسد اسير شد، و پيغمبر دستور داد علیعليه‌السلام گردنش را زد.(كامل ابن اثير - جلد ٢ ص ٤٨ - ٤٩)

١٠-ابوجهل بن هشام ، نام وی «عمرو» و كنيه اش «ابوالحكم»، از مالداران و افراد با نفوذ قبيله بنی مخزوم و برادرزاده وليد بن مغيره سابق الذكربود. او بيشتين دشمنی را نسبت به پيغمبر معمول می داشت، و از همه بيشتر حضرت و نو مسلمانان را می آموزد.

اين مرد نگون بخت كار لجاجت و سرسختی و جهالت نسبت به پذيرش اسلام و احترام به پيغمبر را به جائی رسانيد كه او را «ابوجهل» ناميدند.

ابوجهل «سميه » مادر عمار ياسر را به قتل رسانيد، و اعمال زننده و رفتار ناهنجارش مشهور است. خودسری و فرومايگی او موجب شد كه در جنگ «بدر» به قتل رسد، و نام ننگی از وی باقی بماند.

١١-نبيه و منبه حجاج سهمی ، اين دو برادر نيز از ديگر افراد بی تربيت قريش در آزار رساندن به پيغمبر و سرزنش آن حضرت، چيزی كم نداشتند. اين دو برادر بد زبان گاهی كه پيغمبر را می ديدند می گفتند: «آيا خدا ديگری را نيافت پيغمبر كند و تو را پيغمبر كرد؟ در ميان قريش افرادی از تو مسن تر و بهتر هستند كه به اين مقام نائل گردند»

اين دو برادر و «عاص» پسر منبه در سال دوم هجری در جنگ «بدر» به دست علیعليه‌السلام كشته شدند. گويند «ذوالفقار» شمشير معروف علیعليه‌السلام كه دارای دو سر و از فولاد ناب بوده است، تعلق به همين «عاص بن منبه» داشته است، و پس از قتل وی در جنگ «بدر» بود كه به دست علیعليه‌السلام رسيد.

١٢-زهير بن ابی اميه ، وی برادر پدری «ام سلمه » همسر بعدی پيغمبربود.زهيرهميشه پيغمبر را تكذيب می كرد و از پذيرش دعوت حضرت سرباز می زد و او را مورد نكوهش قرار می داد. سرانجا به طرزی دردناك جان داد.

١٣-اسود بن مطلب ، اين مرد و همفكرانش به پيغمبر و مسلمانان طنز گفته و به آنهخا چشم می زدند، و همين كه آنها را می ديدند می گفتند:

پادشاهان زمين و كسانی كه بر گنج های پادشاهان ايران و روم دست خواهند يافت، آمدند، و به دنبال آن سوت می كشيدند و كف می زدند پيغمبر او را نفرين كرد و نابينا شد. همين معنی نيز باعث گرديد كه ديگر متعرض آن حضرت نشود. «زمعه» پسر وی هم در جنگ بدر كشته شد.

پسر ديگرش «عتيب» و پسر ديگرش «حارث» نيز در همان جنگ به دست علیعليه‌السلام به قتل رسيد. بنابراين هر چهار نفر يعنی پدر بدكردار و سه پسرش به كيفر اعمال خود رسيدند.

١٤-طعيمة بن عدی ، برادر مطعم بن عدی كه قبلا از وی نام برديم. اين عموزاده پيغمبر و پسر عدی بن نوفل بن عبد مناف بود. با اين وصف از آزار رساندن به پيغمبر كوتاهی نداشت.

به رسول خدا كه آبروی خاندان خودش «بنی هاشم » بود دشنام می داد. سخنان حضرت را می شنيد و با تلقينات سوء آن را تكذيب می كرد. طعيمة بن عدی در جنگ بدر اسير شد، و به دست حمزه عموی پيغمبرو سردار معروف اسلام به قتل رسيد.

١٥-عمرو بن طلاطله ، از عناصر نامطلوب قريش و سرزنش كنندگان پيغمبر و مردی نادان وفرومايه بود. پيغمبر بهوی نفرين كرد. و بر اثر آن سرش زخم برداشت و چرك كرد و چندان طول كشيد تا به ديار عدم شتافت.

١٦-ركانة بن عبد يزيد بن هاشم بن مطلب، اين مرد نيز از دشمنان سرسخت پيغمبر بود. روزی پيغمبر را ديد و گفت: برادرزاده! مطلبی از تو نقل می كنند كه تصور نمی كنم دروغ باشد.

اگر مرا به زمين زدی معلوم می شود راستگو هستی! تا آن زمان هيچ كس او را به خاك نيفكنده بود. ولی پيغمبر او را سه بار به زمين زد، تا بداند كه بقيه كارهای پيغمبر هم درست است! (كامل ابن اثير - جلد ٢ ص ٤٧ تا ٥١ و ساير مآخذ)

بيعت گروهی از اهل مدينه با پيغمبر

به طوری كه قبلا خاطر نشان ساختيم پيغمبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر سال در موسم حج كه قبائل به زبارت كعبه می آمدند و در مكه و عرفات و منا اجتماع می كردند به سراغ آنها می رفت و دعوت خود را در ميان آنان آشكار می ساخت، و از آنها می خواست كه به دين حق و راه راست و پرستش خدای يگانه گرويده و از پرستيدن بت ها پيروی از اوهام و خرافات جاهلی دست بردارند.

در سال يازدهم بعثت شش يا هفت نفراز اهل مدينه خزرج در «عقبه اولی» واقع در «منا» هنگامی كه حضرت با قبائل عرب سخن می گفت پيغمبر را ملاقات كردند.

پيغمبر، اسلام را بر آنها عرضه داشت. آنها از يهود مدينه شنيده بودند كه پيغمبری مبعوث شده است. به همين جهت هنگامی كه پيغمبر را ديدند گفتن به خدای اين همان پيغمبر است.

افراد قبيله خزرج دعوت پيغمبر را پذيرفتند و مسلمان شدند. سپس گفتند: يا رسول الله! پيوسته ميان ما آتش جنگ شعله ور است. اميدواريم كه خدا به واسطه شما اختلاف ما را برطرف سازد، و ما رابا هم پيوند دهد.

ما به مدينه برمی گرديم و اهل مدينه را دعوت به اسلام می كنيم و آنچه از اين دين از زبان شما شنيديم به آنها نيز می گوئيم، اگر همگی پذيرفتند ديگر مردی بزرگوارتر از شما نخواهد بود. سپس در حالی كه همگی اسلام آوره بودند به مدينه بازگشتند:

اين عده اسعد بن زراره، عوف بن حارث بن رفاعه از تيره بنی نجار از قبيله خزرج، رافع بن مالك ابن عجلان، عامر بن عبد حارثه از بنی زريق، قطبة بن عامر بن حديده از بنی سلمه (به كسر لام) و عقبة بن عامر بن غنم، و جابر بن عبدالله بن رياب از بنی عبيده بودند.

اين عده هنگاميكه وارد ميدنه شدند از ملاقات خود با پيغمبر سخن گفتند و قبيله خود را دعوت به اسلام نمودند. تا جائی كه نام پيغمبر دين اسلام در ميان آنها شيوع يافت. به طوری كه خانه ای در مدينه نماند كه از پيغمبر سخن به ميان نيايد.

سال بعد دوازده تن در موسم حج به ملاقات پيغمبر شتافتند و در عقبه اولی در همان جای سال گذشته مسلمان شدند و با پيغمبر به شرحی كه خواهيم گفت بيعت نمودند. اين عده عبارت بودند از اسعد بن زراره، ذكوان بن عبد قيس (پيشتر مسلمان شدن اين دو تن از سران قبيله خزرج را يادآور شديم. امكان دارد كه اين دو نفر چند بار پيغمبر را ملاقات كرده باشند. اين احتمال هم هست كه عامل اسلام آوردن اين دو دسته طی دو سال همين دو نفر بوده اند. چنانكه می بينيم بعضی از اين دوازده تن نيز هفت نفر سال گذشته می باشند.)

عوف و برادرش معاذ بن حارث، رافع بن مالك بن عجلان، عبادة بن صامت، يزيد بن ثعلبه، عباس بن عباده، عقبة بن عامر، قطبة ببن عامر بن حديده، اين قبيله خزرج بودند.

از قبيله اوس هم ابوالهيثم بن تيهان و عويم بن ساعده آمده بودند.

اين عده با پيغمبر بيعت كردند كه: به خدا شرك نورزند، دزدی نكنند، مرتكب زنا نشوند، فرزندان خود را نكشند، و به يكديگر بهتان و افترا نزنند، و در كارهای نيك نافرمانی خدا نكنند.

پيغمبر فرمود: اگر بر اساس اين بيعت عمل كرديد پاداش شما بهشت است، و چنانچه آن را ناديده انگاشتيد كار شما بسته به اراده خدا است، اگر خواست شما را كيفر دهد و گرنه می بخشد.

تواريخ اسلامی اين بيعت را «بيعة النساء» ناميده است، زيرا پيغمبر در فتح مكه نيز از زنان بر اساس همين امور بيعت گرفت.

مصعب بن عمير را كه جوانی ١٩ ساله بود و قبلا از او در چند مورد ياد كرديم و از جمله بايد بگوئيم كه در محاصره شعب ابوطالب هم بنی هاشم شركت داشت، به عنوان نماينده خود و مبلغ اسلام همراه آنها اعزام داشت، و دستور داد كه قرآن بر اهل مدينه قرائت كند، و تعاليم اسلام را به آنها ياد دهد، و احكام دينی را آنها بياموزد.

مصعب را در مدينه «مقری» يعنی خواننده قرآن می ناميدند.

مصعب در مدينه وارد خانه اسعد بن زراره از مردان شريف قبيله خزرج شد، و در آنجا اولين نماز جماعت را بر پا داشت، و مردم نيز به وی اقتدا كردند.

زيرا افراد قبيله اوس و خزرج حاضر نبودند با يكديگر اقتدا كنند.(سيره ابن هشام - جلد ٢ ص ٢٩٢ و كامل ابن اثير - جلد ٢ ص ٦٦) اين بيعت را بيعت يا پيمان اول عقبه می نامند.