تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت0%

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده: علی دوانی
گروه:

مشاهدات: 19105
دانلود: 4020

توضیحات:

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 101 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19105 / دانلود: 4020
اندازه اندازه اندازه
تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده:
فارسی

دومين بيعت اهل مدينه با پيغمبر

تبليغات سازنده و مؤثر مصعب بن عمير مبلغ جوان و برازنده پيغمبر درمدينه و فعاليت تبليغی دوازده مسلمان نامبرده در ميان مردم مدينه و دو قبيله خود (اوس و خزرج) اعث شد كه روز به روز نام رسول خدا بيشتر بر سر زبانها بيفتد و افراد زيادتری شيفته و دلباخته حضرت گردند.

چون موسم حج فرا رسيد، و طبق رسوم عرب، مردم خود را آماده رفتن به مكه نمودند، مصعب بن عمير نيز به مكه بازگشت. تا گزارش كار خود را به پيغمبر بدهد و در مراسم حج هم شركت كند.

حدود پانصد نفر مرد و زن مدينه خود را مهيای سفر مكه نمودند. هفتاد و پنج تن از مسلمانان هم در ميان آنها بودند كه دو نفر آنها زن بود.

چند نفر از اين عده پيغمبر را در مكه ملاقات نمودند و از حضرت خواستند تا در يكجا اجتماع كنند و با آن برگزيده خدا بيعت نمايند. حضرت فرمود: وعده ما در اواخر شب جنب عقبه اولی است.

اين عده هفتاد و پنج نفری پنهانی و با كمال احتياط در دسته های چند نفری به طوری كه مشركين متوجه گردهمائی آنها نشوند، آمدند و در ٣ عقبه اولی» منتظر رسيدن پيغمبرشدند.

لحظه ای بعد پيغمبر با عمويش عباس كه هنوز مسلمان نشده بود، ولی بعد از ابوطالب می خواست برادر زاده اش را تنها نگذارد، وارد شدند.

نخست عباس در آن جمع كه با شور و شوق ديدار پيغمبر همه گوش بودند تا بشنوند و مراسم بيعت انجام گيرد آغاز به سخن كرد و گفت: ای جماعت خزرج! می دانيد كه محمد از ماست و ما او را از گزند قوم خود حفظ كرده ايم، و در ميان ما با عزت و بزرگوای به سر می برد، ولی با اين وصف او می خواهد در ميان شما مردم مدينه باشد.

اگر می بينيد می توانيد به خوبی او را پذيرا شويد و از وی حمايت كنيد، او در اختيار شماست، و چنانچه می دانيد نمی توانيد درست به عهد و پيمانی كه با وی می بنديد عمل كنيد، و از او ياری نمائيد، از هم اكنون او را رها كنيد.

خزرجيان گفتند: ای عباس آنچه را گفتی شنيديم. يا رسول الله! هر پيمانی می خواهی برای خودت و خدايت از ما بگير.

پيغمبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آياتی از قرآن مجيد تلاوت نمود، و آنها را دعوت كرد كه به خدا ايمان بياورند و به دين او «اسلام» بيشتر اهميت بدهند، سپس فرمود: با شما بيعت می كنم و پيمان می بندم كه در وطن خود ازمن مانند كسان خويش دفاع كنيد.

براء بن معرور كه بزرگ هيات بود دست پيغمبر را به رسم بيعت به دست گرفت و گفت: آری، به خدائی كه تو را به حق مبعوث كرده است از وجود مقدست مانند فرزندان خود ياری خواهيم كرد.

در اين هنگام ابوالهيثم ابن تيهان رشته سخن را به دست گرفت و گفت: يا رسول الله! ما با قم يهود پيمان هائی بسته ايم كه با مسلمان شدن مان ناچاريم آنها را ناديده بگيريم شايسته نيست كه اگر خداوند به شما قدرت داد به سوی قوم خود به مكه بازگردی، و ما را رها كنی.

پيغمبر تبسمی كرد و فرمود: نه، پيمان من پيمان شماست، و احترام من بستگی به احترام شما دارد. شما از من هستيد و من هم از شمايم. با هر كس صلح كرديد صلح می كنيم و با هر كس سر جنگ داستيد، جنگ خواهم كرد.

آنگاه پيغمبر فرمود: از ميان خود دوازده تن را انتخاب كنيد و به من معرفی نمائيد. آنها نيز نه نفر از قبيله خزرج وسه تن از قبيله اوس را به نمايندگی خود برگزيدند و به پيغمبر معرفی كردند. سپس برخاستند و يك يك با پيغمبربيعت نمودند. نخستين كسی كه بيعت كرد اسعد بن زراره بود، و گفته اند ابوالهيثم ابن تيهان بود، و هم گفته اند براء بن معرور بود.

پس از آن بقيه هم پيش رفتند و يك يك بيعت كردند. آمدن اين عده به مكه و انجام بيعت دوم در عقبه كه آخری «بيعت جنگ و پيكار» نام گرفت، در ماه ذی الحجه بود. پيغمبر بقيه ماه ذی الحجه و ماه محرم و صفر را در مكه ماند، و در ١٢ ربيع الاول به مدينه هجرت كرد.

پس از اين بيعت و پيش از آنكه حضرت خود روانه مدينه شود، دشتور داد مسلمانان، مرد و زن و پير و جوان به مدينه مهاجرت كنند. آنها نيز به مدينه كوچ كردند، و با گردهمائی خود زمينه را برای هجرت پيغمبر فراهم نمودند.

بايد دانست كه چون از اين تاريخ بزرگان مدينه با پيغمبر بستند كه به ياريش قيام كنند «انصار» يعنی ياوران پيغمبر خوانده شدند. در مقابل آنها «مهاجرين» از مردم مكه و ساير نقاط بودند كه قبل و بعد از هجرت پيغمبر به مدينه، به آن شهر مهاجرت نمودند.

در تاريخ اسلام «انصار» به اهل مدينه، و «مهاجرين» بيشتر به اهل مكه گفته شده است.

اسامی بيعت كنندگان عقبه

ابن هشام اسامی ٧٥ نفری را كه آن شب در عقبه اوليبا پيغمبر بيعت كردند در فصلی به نام «اسامی كسانی كه در بيعت عقبه حضور داشتند» با ذكر نسب آنها و انتصاب هر كدام به تيره ای از دو قبيله اوس و خزرج، و شركت بعدی آنها در جنگهای پيغمبر و سرنوشت هر كدام (جز چند نفر) را آورده است.

البته ابن هشام اسامی دوازده نفر نماينده آنها را قبلا در فصلی جداگانه ذكر كرده و بعد به صورت جمعی هم نام برده است.

در اين جا ما نخست اسامی ١٢ نفر نمايندگان آنها را ذكر می كنيم، و سپس بقيه افراد را. به گفته ابن هشام يازده نفر از آنها كه همه مرد بودند ار قبيله اوس و بقيه از جمله دو زن از قبيله خزرج بودند.طرز بيعت كردن هم بدين گونه بود كه مردها دست پيغمبر را می فشردند و می گفتند بر اساس شروطی كه فرمودی بيعت می كنيم.

به گفته ابن هشام آن دو زن هم بيعت كردند، ولی چون پيغمبر به زنان (نامحرم) دست نمی داد، وقتی آنها اعتراف كدرند كه ما نيز اين شروط را قبول داريم پيغمبر فرمود: با شما هم بيعت كردم.

اسامی هفتاد و پنج نفری كه در عقبه با پيغمبر بيعت كردند به شرح زير است.نخست ١٢ تن نمايندگان آنها را كه در زبان عربی «نقبا» و به صورت مفرد «نقيب» يعنی نماينده و سرپرست می گويند می آوريم، سپس بقيه را ذكر می كنيم. بايد دانست كه اينان هر كدام در تاريخ اسلام نقش مهمی به عهده داشتند و اغلب از مردان نامور و منشا اثر بودند:

١- اسعد بن زراره - قبل از جنگ بدر در حالی كه مسجد پيغمبر را بنا می كردند در مدينه وفات يافت.

٢- سعيد بن ربيع - در جنگ بدر حضور داشت، و در نبرد احد به شهادت رسيد.

٣- عبدالله بن رواحه - در تمام جنگهای پيغمبر غير از فتح مكه شركت داشت و در جنگ موته (بعد از رحلت پيغمبر) پس از شهادت جعفر بن ابيطالب و زيد بن حارثه سردار لشكر اسلام شد، و مانند آنها به شهادت رسيد.

٤- رافع بن مالك بن عجلان - ابن هشام از سرنوشت او يادی نمی كند، مانند بعضی ديگر.

٥- براء بن معرور - پيش از آمدن پيغمبر به مدينه در آن شهر درگذشت.

٦- عبدالله بن عمرو بن حرام - در جنگ بدر شركت داشت، و در جنگ احد به شهادت رسيد. او پدر جابر بن عبدالله انصاری معروف است.

٧- عبادة بن صامت - درتمامی جنگهای پيغمبر شركت داشت.

٨- سعد بن عباده - او بزرگ قبيله خزرج بود، و در جنگهای پيغمبر حضور داشت.

٩- منذر بن عمر بن خنيس - در جنگ بدر و احد شركت داشت و در واقعه بئر معونه كه سرپرست مبلغان اسلام بود، به شهادت رسيد. اين نه نفر از قبيله خزرج بودند، و سه تن ديگر كه نام می بريم و جزو نقبا و نمايندگان بودند از قبيله اوس می باشند، و اينان:

١٠- اسيد بن حضير - از سران قبيله اوس بود ولی در جنگ بدر شركت نداشت.

١١- سعد بن خيثمه - در جنگ بدر شركت داشت، و به شهادت رسيد.

١٢- ابوالهيثم بن تيهان - در جنگ های ديگر پيغمبر شركت داشت.

١٣- ظهير بن رافع بن عدی.

١٤- ابو برده هانی بن نيار - وی در جنگ بدر شركت داشت.

١٥- نهيز بن هيثم.

١٦- رفاعة بن عبدالمنذر - دربدر شركت داشت و در احد شهيد شد.

١٧- عبدالله بن جبير - در بدر شركت داشت. او در احد فرمانده تيراندازان بود و بر اثر خيانت سربازانش و نيرنگ خالد بن وليد از فرماندهان سپاه مشركين، به شهادت رسيد.

١٨- امية بن برك.

١٩- معن بن عدی - در تمامی جنگ های پيغمبر شركت داشت، و در جنگ با مسيلمه كذاب شهيد شد.

٢٠- عويم بن ساعده - در جنگ بدر و احد و خندق شركت داشت.

اين يازده نفر از قبيله اوس بودند و بقيه كه از اين پس نام می بريم همگی از قبيله خزرج می باشند.

٢١- خالد بن زيد ابوايوب انصاری - در همه جنگ های پيغمبر حضور داشت، و پی از رحلت پيغمبر درجنگ با روميان در پشت ديوار قسطيطنيه شهيد شد و همان جا مدفون گرديد. پيغمبر هنگام ورود به مدينه وارد خانه او شد كه جوانی از طبقه پائين يا متوسط بود، و فرمود: شترمن از جانب خدا مامور بود كه جلو خانه ابوايوب زانو بزند.

٢٢- معاذ بن حارث بن رفاعه - در تمام جنگ های پيغمبر شركت داشت.

٢٣- عوف بن حارث - برادر او كه در جنگ بدر شهيد شد.

٢٤- معوذ بن حارث - برادر ديگر وی. او نز در جنگ بدر به شهادت رسيد. او بود كه ابوجهل را به قتل رسانيد.

٢٥- رفاعة بن حارث.

٢٦- عمارة بن حزم - در تمام جنگ های پيغمبر حضور داشت و در يمامه در جنگ با مسيلمه كذاب شهيد شد.

٢٧- سهل بن عتيك بن ن٧عمان - در جنگ بدر شركت داشت.

٢٨- اوس بن ثابت من منذر - در جنگ بدر شركت داشت.

٢٩- ابو طلحة زيد بن سهل - در جنگ بدر شركت داشت.

٣٠- عيس بن ابی صعصعة - در جنگ بدر شركت داشت.

٣١- عمرو بن غريه.

٣٢- خارجة بن زيد - در جنگ بدر شركت داشت و در احد شهيد شد.

٣٣- ابو نعمان بن بشير بن سعد بن ثعلبه - در جنگ بدر شركت داشت.

٣٤- عبدلله بن زيد بن ثعلبه - در جنگ بدر شركت داشت.

٣٥- خلاد بن سويد بن ثعلبه - در جنگ بدر و احد و خندق شركت داشت و در جنگ بنی قريظه شهيد شد، و پيغمبر فرمود: پاداش دو شهيد دارد.

٣٦- عقبة بن عمرو بن ثعلبه - او كوچكترين عضو هيات بود.

٣٧- خالد بن قيسبن مالك - در جنگ بدر شركت داشت.

٣٧- ذكوان بن عبد قيس - او پس از بيعت عقبه از مدينه به مكه رفت و نزد پيغمبر بود، سپس به مدينه آمد. به همين علت به وی مهاجر انصاری می گفتند. در بدر شركت داشت و در احد شهيد شد.

٣٩- حارث بن قيس بن خالد - در جنگ بدر شركت داشت.

٤٠- سنان بن صيفی - در بدر شركت داشت و در جنگ خندق شهيد شد.

٤١- طفيل بن نعمان بن خنساء - در بدر شركت داشت و در جنگ خندق شهيد شد.

٤٢- معقل بن منذر - در جنگ بدر شركت داشت.

٤٣- مسعود بن يزيد بن سبيع.

٤٤- ضحاك بن حارثة بن زيد - در جنگ بدر شركت داشت.

٤٥- يزيد بن خزام.

٤٦- جبار بن خصر بن امية بن خنساء - در بدر حضور داشت.

٤٧- طفيل بن مالك بن خنساء - در بدر حضور داشت.

٤٨- كعب بن مالك بن ابی كعب.

٤٩- سليم بن عمرو بن حديده - در جنگ بدر شركت داشت.

٥٠- قطبة بن عامر بن حديده - در جنگ بدر شركت داشت.

٥١- يزيد بن عامر - برادر وی در جنگ بدر شركت داشت.

٥٢- كعب بن عمرو بن عباد - در جنگ بدر شركت داشت.

٥٣- صيفی بن سواد بن عباد.

٥٤- ثعلبة بن غنمة بن عدی - در بدر شركت داشت و در خندق به شهادت رسيد.

٥٥- عمرو بن غنمة بن عدی - برادر وی.

٥٦- عبس بن عامر بن عدی - برادرزاده او در جنگ بدر شركت داشت.

٥٧- خالد بن عمرو بن عدی - برادرزاده ديگر وی.

٥٨- عبدالله بن انيس از مردم قبيله قضاعه و هم پيمان بنی عدی.

٥٩- معاذ بن عمرو بن جموح بن زيد - در جنگ بدر شركت داشت.

٦٠ ثعلبة بن حارث بن حرام - در بدر شركت داشت و در جنگ طائف شهيد شد.

٦١- عمرو بن ثعلبه - در جنگ بدر شركت داشت.

٦٢- خديج بن سلامة بن اوس - هم پيمان با قبيله حرام.

٦٣- معاذ بن جبل - در تمام جنگ های پيغمبر شركت داشت و از طرف پيغمبر برای تبليغ به يمن رفت و در زمان خلافت عمر در شام وفات يافت.

٦٤- عبای بن عبادة بن نضلة بن مالك - او از مدينه به مكه رفت و با پيغمبربود سپس به مدينه آمد و لذا به وينيز مهاجر انصاری می گفتند. او در جنگ احد به شهادت رسيد.

٦٥-يزيد بن ثعلبه - هم پيمان آنها.

٦٦- عمر بن حارث بن لبده.

٦٧- ابو وليد رفاعة بن عمرو بن زياد - در جنگ بدر شركت داشت.

٦٨- عقبة بن وهب بن كلده - در جنگ بدر شركت داشت. او نيز مهاجر انصاری بود.

٦٩- ثابت بن جذع - در جنگ بدر شركت داشت، و در جنگ طائف شهيد شد.

٧٠- سلمة بن سلامه - در جنگ بدر شركت داشت.

٧١- عغام بن مالك بن نجار.

٧٢- زياد بن لبيد - در جنگ بدر حضور داشت.

٧٣- فروة بن عمرو - در جنگ بدر حضور داشت.

٧٤- ام منيع، اسماء - دختر عمرو بن عدی.

٧٥- نسيبه - دختر كعب نب عمرو بن عوف. اين زن همان ام عماره بانوی نامدار و دلير است. نسيبه با خواهر و همسرش زيد بن عاصم و فرزندانش حبيب و عبدالله بن زيد همراه پيغمبر در جنگ شركت جست.

حبيب پسر او همان است كه مسيلمه كذاب (مسيلمه كذاب در زمان پيغمبر دريمامه ادعای پيغمبری كرد و عده ای از اعراب جاهل را گمراه ساخت. مسيلمه در جنگ با مسلمانان در زمان خلافت ابوبكر در يمامه كشته شد.) او را گرفت و گفت: آيا عقيده داری كه محمد رسول خدا است؟ حبيب گفت: آری. مسيلمه گفت: گواهی می دهی كه من پيغمبر خدا هستم؟ حبيب گفت: من نمی شنوم.

مسيلمه اعضای بدن او را قطع كرد تا در دست او به شهادت رسيد. هنگامی كه مسلمانان به يمامه رفتند تا به مسيلمه كذاب جنگ كنند، ام عماره نيز در جنگ شركت جست، تا اينكه مسيلمه به قتل رسيد، و ام عماره به مدينه بازگشت، در حالی كه دوازده زخم بر بدن داشت. ((٣) سيره ابن هشام - جلد ٢ ص ٣١١ تا ٣٢٠)

چاره جوئی قريش برای جلوگيری از مهاجرت پيغمبر

پس ازبيعت عقبه پيغمبر به مسلمانان دستور داد كه آرام آرام به مدينه كوچ كنند و در انتظار آمدن حضرت باشند. هنگامی كه قريش متوجه شدند گروهی از مردم يثرب از قبيله اوس و خزرج با پيغمبر بيعت كرده اند، رسول خدا به آنها قول داده است كه به سرزمين آنان مهاجرت كند، به خصوص وقتی ديدند مسلمانان دسته دسته به مدينه مهاجرت می كنند، نخست درمقام جلوگيری از مهاجرت بقيه مسلمانان كه افراد قبائل آنها بودند، برآمدند.

چون می دانستند كه اجتماع مسلمين در مدينه و پيوند آنها با اوس و خزرج خطری بزرگ برای آينده آنها خواهد بود.

بعضی از مسلمانان را گرفتند و به حبس انداختند، و از بعضی ديگر فقط ممانعت به عمل آوردند تا به مدينه هجرت نكنند. طولی نكشيد كه اطلاع يافتند مسلمانان مهاجر در مدينه اجتماع نموده و اوس و خزرج هم كه در انتظار آمدن پيغمبر بودند به حمايت و جادادن به آنان كمر همت بسته اند، و فقط پيغمبر و تنی چند از مسلمين محبوس يا بيمار در مكه باقی مانده اند.

از طرفی دو قبيله اوس و خزرج هم كه سالها تحت سلطه اقتصادی يهود بودند، و ساليان دراز بود كه پوسته ميان آنها آتش جنگ زبانه می كشيد، و از آن همه جنگ و جدال و تفرقه و دشمنی و تسلط يهود به ستوه آمده بودند، مهاجرت مسلمانان مكه و هجرت پيغمبر را به فال نيك گرفتند و هر لحظه چشم به راه ورود خود پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند.

سران قريش برای جلوگيری از هجرت پيغمبر درمجلسی مشورتی خود «دارالندوه» كه جد چهارم پيغمبر قصی بن كلاب در خانه خود جنب مسجدالحرام تاسيس كرده بود، اجتماع نمودند و به شور و تبادل نظر پيرامون نحوه ممانعت از خروج پيغمبر پرداختند. آنها چله نفر بودند.

افراد سرشناسی كه در اين جلسه حضور داشتند: عتبه و بدادرش شيبه، حارث بن عمر، طعيمة بن عدی، حبيب بن مطعم، نضربن حارث، ابوالبختری، ربيعة بن اسود، حكيم بن حزام، نبيه و منبه فرزندان حجاج امية بن خلف و ابوجهل و ديگران بودند.

نخست ابوجهل آغاز به سخن كرد و گفت: همه می دانيد كه در ميان قبائل عرب كسی ازم ا قريش محترم تر نبود. ما مردمی بوديم كه در حرم خدا و محل امن او جای داشتيم، و هر ساله قبائل عرب در دو نوبت به شهر ما می آمدند، و كسی مزاحم ما نبود.

وقتی محمد در ميان ما رشد كرد او را به خاطر شايستگی و امانت داريش «امين» خوانديم.تا ادعا كرد كه پيغمبر خدا است. خدايان ما را به زشتی ياد كرد و ما را ريشخند نمود. جوانان ما را تباه گردانيد و اجتماع ما را پراكنده ساخت.

هم اكنون نظر من اين است كه تا دير نشده مردی را واداريم تا به طور ناشناس او را به قتل رساند. اگر بنی هاشم برای گرفتن انتقام خون او با ما به نزاع برخاستند در برابر خونبهايش را می دهيم و از خطر می رهيم.

پيری نجدی كه ريش سفيد مجلس بود گفت: اين نظر خطرناكی است. زيرا بنی هاشم هرگز قاتل محمد را زنده نخواهند گذاشت، و در نتيجه جنگ داخلی در منطقه حرم كه محل امن شماست درگير خواهد شد.

ديگری گفت: او را بگيريد و به زنجير بكشيد و در خانه در بسته ای نگاه داريد تا مانند شعرای قبل از خود «زهير» و «نابغه» جان بسپارد.

پير نجد گفت: اگر او را حبس كنيد خبر او به يارانش می رسد و آنها هجوم آورده و از چنگ شما بيرونش می آورند.

سومی گفت: محمد را سوار بر شتری نموده و دست بسته از شهر بيرون می كنيم تا شتر او را در ميان كوه ها و دره ها برده و نابود گرداند و ديگر معلوم نباشد كه مسؤول كيست.

پير نجدی گفت: مگر نمی دانيد او چه گفتار شيرينی دارد. اگر چنين كنيد به هر قبيله ای از عرب كه برسد با سخن شيرينش آنها را متوجه خود ساخته و به ياريش شتافته نجاتش می دهند.

چون سخن به اين جا رسيد حاضران مجلس گفتند: خوب ما آنچه می دانستيم گفتمی اكنون نظر شما چيست؟

پير نجدی كه گويند شيطان بوده است گفت: نظر من اين است كه از هرقبيله ای يك نفر داوطلب شود، و در يك شب به خانه محمد هجوم آورده و او را در بستر خواب به قتل رسانند. در اين صورت ديگر بنی هاشم نمی تواند به طلب خون او قيام كنند.

چون اولا با چهل قبيله عرب مواجه خواهند شد، و ثانيا از خود بين هاشم هم يك نفر هست كه عمويش ابولهب باشد.

همگی اين رای را پسنديدند و آن را تصويب نمودند و بنا گذاشتند چهل نفر به نمايندگی از چهل قبيله از جمله ابولهب عموی پيغمبر را احاطه نموده و يكباره هجوم آورده و حضرت را درخواب به قتل رسانند.

پس از آن جبرئيل امين نازل شد و اين آيه را خطاب به پيغمبر از جانب خداوند نازل كرد: «كافران نقشه كشيده اند كه تو را بكشند، يا حبس نمايند، يا از شهر بيرون كنند، آنها نقشه می كشند و خدا هم نقشه می كشد، ولی خدا بهترين نقشه كشان است.»( وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ ) . (سوره انفال آيه ٢٩))

حمله به خانه پيغمبر

پيغمبر كه اين خبر را از جبرئيل شنيد در صدد برآمد تا به فرمان خداوند از شهر محبوبش مكه كه به صورت كانون خطر درآمده بود، خارج شود، و مكه را به قصد مدينه ترك كند. سپس علیعليه‌السلام را كه جوانی ٢٣ ساله بود خواست و فرمود: يا علی حاضر هستی جانت را فدای من كنی؟ چون امشب چهل نفر داوطلب قبائل عرب به قصد كشتن من به اين خانه هجوم می آورند.

علیعليه‌السلام عرض كرد: يا رسول الله! افتخار می كنم، ولی آيا اگر من با شما نباشم شما تامين جانی داريد؟ پيغمبر فرمود: «آری. جبرئيل به من گفته است از شهر خارج شو كه خدا تو را حفظ خواهد كرد.» اين خود امتحانی برای ميزان ايثار و فداكاريی علیعليه‌السلام بود تا در صورت قبول آن از طرف آن حضرت معلوم شود آن كس كه در حساس ترين لحظه تاريخ حيات پيغمبر خاتم جان خود را سپر كرد تا او سالم بماند، علیعليه‌السلام بود.

به دنبال آن پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علیعليه‌السلام فرمود: پس از آن كه پاسی از شب گذشت من از خانه خارج می شوم و تو ردای مرا به دوش گرفته بخواب. علیعليه‌السلام آمادگی كامل خود را برای اين جان فشانی اعلام داشت و متعاقب آن پيغمبر آماده خروج از خانه شد.

در آن لحظه كه اواخر شب بود چهل نفر نمايندگان قبائل عرب با دلی پر از خشم و كينه نسبت به رسول خدا شمشير به دست اطراف خانه را احاطه كرده و آماده بودند تا اندكی بعد همگی حمله به خانه و هجوم به بستر پيغمبر را شروع كنند، و با اين حمله و هجوم پيغمبر را قطعه قطعه نمايند، و دنبال كار خود بروند، و همه چيز تمام شود.

همين كه پيغمبر خواست از خانه خارج شود شروع كرد به قرائت آيات اوائل سوره مباركه «يس». بدين گونه:

«بسم الله الرحمن الرحيم. سوگند به قرآن استوار كه تو از پيغمبرانی، و بر راه راست قرار داری. قرآن توهم از جانب خدای مقتدر مهربان نازل شده.

تا مردمی را كه پدرانشان از عذاب الهی بيم داده نشدند و درغفلت ماندند، بيم دهی. سخن خدا بر بيشتر آنان خوانده شد. با اين وصف ايمان نمی آورند. ما زنجيرهائی از آتش در گردنهای آنها قرار داديم و دستهای بسته شان به چانه ها رسيده و سرها بی اختيار است. (يعنی كفار گوئی چنين هستند، يا فردای قيامت چنين حالی دارند.) ما از سمت مقابل و پشت سر آنها سدی قرار داديم، و آنها را چنان پوشانديم كه چيزی را نبينند».

( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ يس * وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ * إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ * عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ * تَنزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ * لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ * لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَىٰ أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ * إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ * وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ )

سپس خم شد و مشتی خاك از زمين برداشت و در را گشود و به سر و صورت آنها كه جلو در خانه را گرفته بودند پاشيد و فرمود: صورت هاتان سياه باد. و از آن پس بدون اينكه كسی حضرت را ببيند از ميان آنها گذشت.

پس از رفتن پيغمبر مهاجمين گفتند: چرا معطل هستيد؟ چرا حمله را شروع نمی كنيد؟ از لای در به درون خانه نگاهخ كردند و به نظرشان آمد كه پيغمبر در بستر خفته است. به دنبال آن در را گشودند و به طرف بستر پيغمبر هجوم بردند، وليناگهان ديدند كه علیعليه‌السلام در جای پيغمبر خفته است.

علیعليه‌السلام برخاست و با صدای بلند فرمود: چه می خواهيد؟ گفتند: محمد كو؟ فرمود: شما خواستيد او را از شهر بيرون كنيد، و او كه چنين ديد خود از شهر خارج شده و من در جای او خوابيده ام يكی در آن ميان گفت: حال كه محمد را به چنگ نياورديد علی هم غنيمت است.

او را بكشيد. ولی با ايستادگی مردانه جوانمرد نامی اسلام علیعليه‌السلام و اختلاف نظر مهاجمين پس از زد و خوردی با علیعليه‌السلام خانه را ترك كردند و جان آن حضرت از خطر نجات يافت.

ايثار و فداكاری علیعليه‌السلام نسبت به پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

اين شب را كه علیعليه‌السلام با ايثار و فداكاری بی نظير خود در حالی كه جامه پيغمبر را پوشيده و با اعتماد به خداوند قادر متعال جان بر كف در بستر آن حضرت خوابيد، در حالی كه می دانست يك لحظه ديگر چهل نفر با شمشيرهای كشيده به وی هجوم خواهند آورد «ليلة المبيت» يعنی شب خوابيدن علیعليه‌السلام در بستر پيغمبر در لحظه حساس خطرناك، می خوانند.

داستان ليلة المبيت و آن گذشت و جانفشانی علیعليه‌السلام كه جان پيغمبر بود،از حوادث بسيار مهم تاريخ اسلام است كه بايد آن را با حروف برجسته ثبت و ضبط كرد.

احاديث آن در كتب تفسير و تاريخ سنی و شيعه نقل شده است. از جمله سيد هاشم بحرانی دانشمند معروف شيعه در كتاب «غاية المرام» از تفسير ثعلبی دانشمند بزرگ سنی آنچه را گفتيم روايت می كند و دنباله آن چنين است: «چون علی در بستر پيغمبر خوابيد، خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحی فرستاد كه من ميان شما پيمان برادری بستم و عمر يكی را بيشتر از ديگری قرار دادم. اكنون كدام يك حاضر هستيد عمر خود را به ديگری ايثار كنيد؟

هيچ كدام حاضر به ايثار نشدند.

در اين هنگام خداوند به آنها وحی كرد كه چرا شما مانند علی بن ابيطالب نيستيد؟ من ميان او و محمد پيمان برادری بستم، و اينك او در بستر محمد خوابيده است تا جان خود را فدای او كند، و زيادی عمر خويش رابه وی ايثار نمايد.

ای جبرئيل و ای ميكائيل! هر دو به زمين فرود آئيد و علی را از خطر دشمن حفظ كنيد. جبرئيل و ميكائيل به فرمان خدا فرود آمدند. جبرئيل در بالای سر علیعليه‌السلام و ميكائيل پائين پائين پای آن حضرت نشستند. سپس جبرئيل گفت: «بخ بخ يا بن ابيطالب يباهی الله بك المائكة» يعنی: به! به! ای پسر ابوطالب! خداوند ا اين كار تو بر فرشتگان مباهات می كند.

سپس اين آيه شريفه را از جانب خداوند بر پيغمبر كه عازم مدينه بود نازل كرد: «بعضی از مردم جان خود را در راه خدا فدا می كنند تا در مقابل، خشنودی خدا را جلب نمايند، و خداوند نسبت به بندگانش رؤوف و مهربان است.» (وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ ) (بقره ٢٠٧)

موضوع به همين گونه در «ليلة المبيت » و نزول اين آيه شريفه درباره جان بازی و ايثار علیعليه‌السلام نسبت به پيغمبرخدا، گذشته از احاديث و تفاسير شيعه، درتفاسير و كتب اخبار و تاريخ اهل تسنن هم آمده است. (نگاه كنيد به تفسير فخر رازی و تفسير در المنثور سيوطی ذيل آيه مزبور، و نيز الصول المهمه ابن صباغ مالكی به نقل از احياء علوم الدين غزالی، اسد الغابه ابن اثير جلد ٤ ص ٢٥، نورالابصار شبلنجی، كنوز الحقايق مناوی، خصائص نسائی، مستدرك حاكم نيشابوری جلد ٣ مسند احمد حنبل جلد اول، و تاريخ بغداد جلد ١٣ و غيره.)

در اين جا مناسب می دانم دو بيت جالب و پرشور راغب اصفهانی دانشمند بزرگ اهل تسنن از علمای قرن پنجم هجری را بياورم. راغب اصفهانی مؤلف كتابهای گرانقدر «محاضرات » و «مفردات » و غيره كسی است كه فيلسوف نامی جلال الدين دوانی در گذشت ٩٠٨ ه با آن قدرت عليم كه در تمامی فنون عقلی ونقلی داشته است از وی به «استاد راغب اصفهانی» تعبير می كند. دو بيت راغب اين است:

ز صد هزار محمد كه در جهان آيد يكی به منزلت و جاه مصطفی نشود و گر كه عرصه عالم بر از علی گردد يكی به علم و شجاعت چو مرتضی نشوداين رباعی هم ازخود جلال الدين دوانی حكيم مشهور و همشهری ما كه قبلا هم از وی نام برديم و تا اواخر عمر از علمای عامه بوده است، در اين جا كمال مناسبت دارد:

خورسيد كمال است نبی ماه ولی اسلام محمد است و ايمان علی گر بينه ای بر اين سخن می طلبی بنگر كه زبينات اسماست جلی (علمای حروف می گويند هر حرفی دارای زبر و بينه است، مثلا زبر «د» دال است، و بينه آن همان «د» می باشد. ما چندان عقيده به علم حروف و خواص آن نداريم، ولی جلال الدين كه مانند برخی از عرفا و صوفيه معتقد به علم حروف و خواص آن بوده است، در اين رباعی می گويد: بينه لفظ «اسلام» با بينه اسم «محمد» و بينات «ايمان» و «علی» با هم موافقت دارند، و اين می رساند كه پيغمبر حقيقت اسلام، و علی حقيقت ايمان است.

همان طور كه پيغمبر خورشيد كمال است، و علی ماه است كه همه جا به دنبال خورشيد می باشد، و در هر صورت رباعی جالب و گرانقدری است.)