تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت0%

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده: علی دوانی
گروه:

مشاهدات: 19106
دانلود: 4020

توضیحات:

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 101 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19106 / دانلود: 4020
اندازه اندازه اندازه
تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده:
فارسی

آزار رساندن قريش به نو مسلمانان

در تاريخ اسلام می خوانيم كه آن دسته از مسلمانان نخستين كه در مكه مسلمان شدند، سخت تحت تعقيب و فشار و شكنجه مشركان مكه كسان بت پرست خود بودند. آنها با همه آزار و عذابی كه ديدند، همچنان ثابت قدم ماندند، و در راه حفظ دين و ايمان خود دچار مشكلات طاقت فرسائی شدند. تا جائی كه حتی عده ای با وضعی دردناك به شهادت رسيدند و نام نيكی در صفحات تاريخ مجاهدان و مبارزان راه حق از خود به يادگار گذاردند.

چنان كار بر آنها سخت گذشت كه روزی خباب بن ارت گفت: يا رسول الله دعا كن خدا ما را نجات دهد. فرمود: شتاب مكنيد. پيش از شما مردانی بوده اند كه آنها را با شانه های گداخته آهنين شكنجه می دادند، و با اره به دو نيم می كردند معهذا از دين خود برنگشتند. به خدا كار اسلام چنان بالا بگيرد و مسلمانان آنقدر آزادی پيدا كنند كه سواری از صنعا به حضرموت می رود و غير از خدا از كسی بيم ندارد. (١) تاريخ يعقوبی - جلد ٢ ص ١٦)

بعضی از اين نو مسلمانان چون دارای عشيره بودند، عشيره آنها روز تعصب قبيله ای نمی گذاشتند افراد متنفذ قبائل ديگر به آنها صدمه برسانند، بلكه گاهی خودشان كسان و فرزندان مسلمان شده خود را تحت فشار می گذاشتند، يا به زندان می انداختند و به زنجير می كشيدند تا مگ دست از دين جديد بردارند، و به اعتقاد پدران خود بازگردند.

حتی بر اثر شكنجه پنج نفر از جمله ابوقيس بن وليد نبن مغيره و ابو قيس بن فاكة بن مغيره از اسلام برگشتند و اين آيه:( الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ ...) درباره آنها نازل شد. (ماخذ سابق)

ولی افراد مسلمان شده كه فاقد عشيره و قبيله بودند، و نيز نيروئی نداشتند كه از خود دفاع كنند، مبتلا به انواع مصائب و صدمات شدند.

بعضی را به زندان می افكندند، برخی را با كتك و شكنجه جسمی تحت فشار قرار می دادند، و عده ای را تشنه و گرسنه گذاشته رها می كردند، يا در آفتاب طاقت فرسا نگاه می داشتند، باشد كه از دين اسلام برگردند، و از پيروی پيغمبر منصرف شوند. نام اين آزاد مردان و آزاد زنان مسلمان مجاهد در تاريخ اسلام آمده است، و از آنها به نيكی و قهرمانی ياد شده است. و اينان:

اول - بلال بن رباح حبشی است. پدر و مادر او از اسيران حبشه و خود وی در مكه متولد شده بود. بلال غلام «امية بن خلف» از سران قريش بود كه پيشتر از وی نام برديم.

امية بن خلف، بلال غلام خود را سخت شكنجه می داد. و به وی تكليف می كرد تا از اعتقاد به خدای يگانه باز گردد.

برای تامين اين منظور اميه بن خلف هنگام ظهر بلال را می آورد بيرون مكه و در آن گرمای كشنده و آفتاب سوزان، او را بر رو و پشت می افكند به روی سنگلاخ ها يا صخره های داغ و سنگی بزرگ هم روی سينه اش می نهاد و می گفت: همين طور بايد بمانی تا مرگت فرا رسد يا از محمد برگردی و «لات» و «عزی» خدايان ما را پرستش كنی.

ولی بلال همه اين عذاب ها را تحمل می كرد و در زير شكنجه پی در پی می گفت: احد احد خدا خدای يگانه است، يگانه است.

بلال بنابر نقل سحيح توستط شخص پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اميه بن خلف خريداری شد و آزاد گرديد،و اينكه مشهور است ابوبكر او را خريد و آزاد گردانيد مقرون به صحت نيست.

دوم - عمار ياسر و پدر و مادرش. عمار خود و پدر و مادرش از مبلغين نخستين بودند كه وقتی پيغمبر در خانه ارقم بن ابی ارقم بود، بعد از سی و چند نفر كه مسلمان شدند، اسلام آوردند.

كافران قريش عمار و پدر و مادرش را به «ابطح» می بردند، و در وقت ظهر و گرمای طاقت فرسا شكنجه می دادند. روزی پيغمبر از كنار آنها گذشت و فرمود: «ای خاندان ياسر! ثابت قدم باشيد كه ميعاد شما بهشت است».

سرانجام «ياسر» در زير شكنجه جان داد. زن او «سميه» چون ابوجهل را به درشتی و خشونت مخاطب ساخت، ابوجهل هم با حربه ای كه در دست داشت به قلب وی فرو كوفت و او را كشت. سميه نخستين زن مسلمانی بود كه به شهادت رسيد.

سپس به سراغ خود عمار آمدند و او را سخت تحت شكنجه قرار دادند. گاهی مدتها در آفتاب نگاهش می داشتند، و زمانی سنگی گداخته به روی سينه اش می نهادند، و در هر فرصت به وی می گفتند: رهايت نمی كنيم مگر اين كه به محمد ناسزا بگويی و لات و عزی خدايان ما را به نيكی ياد كنی. عمار هم چنين كرد و آنها نيز او را رها كردند.

از آن پس عمار آمد نزد پيغمبر و گريه سرداد. پيغمبر پرسيد عمار! چه خبر! عمار گفت: خبر بدی يا رسول الله! سپس ماجرا را نقل كرد و تاسف خود را اظهار داشت كه برای حفظ جانش ناگزير شده است به خواست آنها گردن نهد.

پيغمبر فرمود: در باطن، دل خود را چگونه می بينی؟ عمار گفت: می بينم كه لبريز از ايمان است. پيغمبر فرمود: ای عمار! اگر باز هم تو را تحت فشار گذاشتند به همين گونه پاسخ ده، و جان خود را حفظ كن. در اين هنگام اين آيه راجع به عمار نازل شد:

«الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان » عمار در سال ٣٨ هجری در جنگ صفين شهيد شد.

سوم - خباب بن ارت. پدر وی از قبيله بنی تميم و مردی از نواحی جنوب عراق بود. مردمی از قبيله «ربيعه » او را اسير كردند و آوردند مكه و به شخصی به نام «سباع بن عبدالعزی خزاعی» فروختند.

خباب ششمين كسی بود كه به پيغمبر گرويد، و اين نيز پيش از آن بود كه پيغمبر به خانه «ارقم بن ابی ارقم» در آيد. همين كه كفار قريش پی بردند اين مرد بی كس مسلمان شده است، او را گرفتند و به سختی شكنجه دادند.

كفار، «خباب » را برهنه می كردند و با پشت به روی ريگهای تفتيده می انداختند. گاهی نيز او را لخت كرده و به روی سنگ داغی كه در زير آن آتش افروخته بودند، انداخته و شكنجه می دادند.

در اثنای شكنجه سرش را بر می گرداندند و از وی می خواستند آنچه آنها می خواهند بازگو كند، ولی خباب مقاومت می كرد و تسليم نمی شد. خباب به سال ٣٦ هجری در كوفه از دنيا رفت.

چهارم - صهيب رومی. وی رومی نبود. علت اينكه او را «رومی» خوانده اند اين بود كه رومی ها اسيرش كردند و فروختند. و گفته اند كه چون سرخ رو بوده است. وی را رومی خواندند. صهيب نيز از كسانی بود كه سخت درراه خدا شكنجه ديد. بعد از مهاجرت پيغمبر به مدينه، وقتی صهيب خواست به مدينه برود، سران قريش مانع شدند.

صهيب هر چه داشت به آنها داد تا هفتاد سالگی در مدينه وفات يافت.

پنجم - عامر بن فهيره. اين مرد غلام طفيل بن عبدالله ازدی برادر مادری عايشه دختر ابوبكر بود. عامر پيش از آنكه پيغمبر به خانه «ارقم » درآيد، مسلمان شد، او نيز از كسانی است كه در راه خدا سخت شكنجه ديد ولی از دين برنگشت.

عامر دروقتی كه پيغمبر در «غار ثور» به سر می برد و آهنگ مدينه داشت، گوسفندان ابوبكر را می آورد جلو غار و بدين گونه به پيغمبر و ابوبكر كه همراه حضرت به غار آمده بود، شير می داد تا تغذيه كنند.سپس با پيغمبر به مدينه آمد و در بين راه كار پيغمبررا انجام می داد.

عامر در جنگ بدر و احد شركت جست. در واقعه «بئرمعونه» به سال سوم هجری شهيد شد واو درآن موقع چهل سال داشت. گويند: وقتی نيزه به او اصابت كرد گفت: به خدای كعبه رستگار شدم، و به دنبال آن درگذشت. هنگام دفن، بدن او را نيافتند تا با بقيه شهدای اسلام كه شصت تن بودند و در آن حادثه به شهادت رسيدند، دفن كنند. به همين جهت گفتند: فرشتگان او را دفن كردند.

ششم - ابوفكيهه. نام وی «افلح » بوده و بعضی هم «يسار» گفته اند.

وی برده صفوان بن امية بن خلف.بود. ابوفكيهه به اتفاق بلال مسلمان شد. امية بن خلف او را هم گرفت و بندی به پايش بست و دستور داد به روز زمين بكشند، سپس افكند به روی ريگهای سوزان.

در آن هنگام جعلی از لای سنگها بيرون آد و از كنار او گذشت. امية بن خلف به وی گفت: آيا اين خدای تو نيست؟ ابوفكيهه همان طور كه با بدن خون آلود و خسته و كوفته در ميان ريگهای داغ افتاده بود، پاسخ داد: خدای من «الله » است كه پروردگار من و تو و اين جعل می باشد!

سپس امية بن خلف طنابی به گردن آن مرد مبارز افكند و سخت كشيد تا او را خفه كند. برادرش ابی بن خلف كه پيشتر از وی نام برديم ايستاده بود و منظره را تماشا می كرد. «ابی» گفت: بيشتراو را شكنجه بده تا محمد بيايد و با سحر و جادويش او را نجات دهد. چندان او را شكنجه دادند تا پنداشتند كه مرده است. ولی او نمرده بود، و جان سالم بدر برد.

و هم گفته اند كه رؤسای «بنی عبد الدار» او را شكنجه دادند. چون غلام آنها بود. از جمله سنگی بر روی سينه اش نهادند و چندان نگه داشتند كه زبانش از دهانش بيرون زد، ولی تسليم خواسته های مشركان نشد، و دست از اسلام برنداشت. سرانجام به مدينه هجرت كرد و پيش از جنگ بدر زندگانی را وداع گفت.

هفتم - لبنيه كنيز بنی مؤمل بن حبيب بن عدی بن كعب. اين زن مسلمان با ايمان تحت تعقيب عمبر بن خطاب بود. عمر پيش از آن كه مسلمان شود اين زن بينوا را می گرفت و شكنجه می داد تا بگويد از اسلام برگشتم، سپس او را رها می ساخت و می گفت: اين كه تو را رها ساختم برای اين است كه بيشتر ناراحتی ببينی، و «لبينه » می گفت: تو هم اگر مسلمان نشوی خدا همين بلا را بر سرت می آورد.

هشتم - زنيره. اين زن كنيز «بنی عدی» بود، و عمر كه از مردان اين خانواده بود، او را به جرم مسلمانی شكنجه می داد. و گفته اند كه او كنيز «بنی مخزوم» بود و توسط ابوجهل از سران بنی مخزوم شكنجه می ديد تا بر اثر شكنجه نابينا شد.

ممكن است اين زن مسلمان بی پناه توسط هر دوی آنها شكنجه شده باشد. وقتی در زير شكنجه ابوجهل زجركشيد تا نابينا شد، ابوجهل به وی گفت: اين شكنجه را خدايان ما «لات» و «عزی» به تو دادند.

«زنيره» پاسخ داد كه «لات» و «عزی» چه می دانند كه پرستندگان آنها كيستند؟ اين يك امتحان آسمانی است، و خدای من قادر است چشم مرا دوباره بينا كند. چون روز بعد از خواب برخاست، خداوند بينائيش را به او برگدانيد، وقتی قريش آگاه شدند، گفتند: اين از جادوی محمد است!

نهم - نهديه. نخست كنيز «بنی نهد» بود، سپس كنيز زنی از قبيله «بنی عبدالدار»شد، و اسلام آورد. خانم وی، او را شكنجه می داد و می گفت: تو را رها نمی كنم مگر اين كه ياران محمد تو را از من خريداری كنند. يكی از اصحاب او را خريد و آزاد كرد.

دهم - ام عبيس يا «ام عنيس». اين زن كنيز قبيله «بنی زهره» بود. اسود بن عبد يغوث او را شكنجه می داد تا اينكه يكی از مسلمانان او را خريد و آزاد كرد.(كامل بن اثير -جلد ٢ ص ٤٥ - ٤٧)

مهاجرت مسلمانان به حبشه

پيشتر يادآور شديم كه چگونه نو مسلمانان به جرم مسلمانی تحت تعقيب و آزار متنفذان قريش قرار گرفتند و شكنجه ها ديدند و حتی بعضی جان عزيز خود را هم در ای نراه از دست دادند.

همچنين خاطرنشان ساختيم كه نومسلمانان اگر از طبقه اشراف بودند، توسط كسان خود و بزرگان قبيله خويشتن بيه می شدند، و تحت نظر قرار می گرفتند. اينك برای آگاهی بيشتر به ذكر چند نمونه آن مبادرت می ورزيم، سپس سرانجام كار آنها را بازگو می كنيم.

روزی گروهی ازمردان قبيله معروف «بنی مخزوم» يكی از بزرگان خود به نام «هشام» پسر «وليد بن مغيره» را كه به تازگيبرادرش «وليد بن وليد» مسلمان شده بود، ملاقات كردند و گفتند: ما قصد داريم جوانان قبيله خود را كه مسلمان شده اند و ازجمله پسر خودت «سلمه» و «عياش بن ابی ربيعه» را دستگير ساخته و تنبه كنيم.

زيرا اينان با مسلمان شدن خود، آشوبی برپا كرده اند و از آن بيم داريم كه ديگران را هم به اسلام دعوت كنند، و كار بالا گيرد.

«هشام» گفت: برادرم را بخوانيد و سرزنش كنيد، ولی مواظب باشيد آسيبی به وی نرسد، و جانش به خطر نيفتد. سپس شعری به اين مضمون خواند: «مبادا برادر خوش گذرانم كشته شود و تا ابد ميان ما نزاع و كشمكش باشد.» (الا لا تقتلن اخی عييش فيبقی بيننا ابدا تلاحی)

از كشتن او پرهيز كنيد كه به خدا قسم اگر او را به قتل رسانيد من شريفترين مردان شما را به قتل می رسانم. مردان قبيله هم وقتی چنين ديدند گفتند: مرگ براو، چه كسی حاظر است كار به اين جا برسد كه به خاطر «وليد» بهترين مردان ما به قتل برسد؟ همين معنا باعث شد كه دست ازوليد بردارند و او را به حال خود گذارند، و خداوند او را از شر آنها حفظ كند.(سيره ابن هشام - جلد ١ ص ٢١٢)

ابوجهل كه از سران قريش و افراد با نفوذ و مال دار همين قبيله «نبی مخزوم» بود وقتی شنيد، يكی ازجوانان فاميلش مسلمان شده است با درشتی و تحقير به وی می گفت:

دين پدرت كه بهتر از تو بود راها ساختی؟ خواهی ديد كه جوانی تو را تباه می كنيم، و عقيده ات را فاسد می گردانيم، و آبرويت را می بريم، و چنانچه شخص مسلمان شده از بزرگان بود، می گفت: به زودی تجارتت را بهم می زنيم و اموالت را از ميان می بريم، و اگر طرف ضعيف بود با تازيانه و سيلی به جان وی می افتادند.(همان كتاب - جلد ٢ ص ٢١١)

يكی از نو مسلمانان كه از خاندان ثروتمند و اعيان مكه به شمار می رفت، جوانی زيبا و خوش اندام به نام «مصعب بن عمير» بود. پدر و مادر اين جوان سخت او را دوست داشتند، مادرش بهترين لباسها را برای او تهيه می كرد.مصعب از لحاظ طراوت جوانی و جمال و زيبائی و شيك پوشی و زلف خوش رنگ، در شهرمكه نظير نداشت.

بيش از همه مردم شهرعطر اسعمال می كرد، به طوری كه وقتی از كوچه های شهر می گذشت بوی خوش عطر بدن و لباسش فضای كوچه را خوش بو می ساخت! «مصعب قبل از اين كه مسلمان شود ازلجاظ زيبائی و چهره دلفريب، جوان نمونه قريش بود.(البته اين زيبائی و چهره دلفريب مصعب تا آخر عمر كوتاهش كه در ٢٤ سالگی در جنگ احد به شهادت رسيد، باقی بود.)

از نظر معيشت و زندگی بيش از همه متهعم بود. بيش از همه عظر استعمال می كرد. او بهترين لباسها را می پوشيد. پدر و مادرش سخت او را دوست می داشتند، به خصوص مادرش بيش از حد او را دوست می داشت.

وقتي مسلمان شد پشت پا به همه اين تعينات زد، تا جائی كه پيغمبر به او نگاه می كرد و می گريست، زيرا او پوستينی به دوش گرفته بود، و پيغمبر به ياد زمانی می افتاد كه او غرق ناز و نعمت بود و بهترين لباسها را می پوشيد.»(ذيل تاريخ ابن اثير - جلد ٢ ص ٦٧)

او علاوه بر اين درنزد عموم طبقات با احترام زياد و ستايش فراوان می زيست. همه او را به نيكی ياد می كردند،و نام ونشانش نقل محافل و نقل مجالس بود. (اسد الغابه و الاصابه در لفظ «مصعب بن عمير») مصعب مدتی به طور پنهانی به حضور پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می رسيد و تعاليم اسلام را از آن حضرت فرا می گرفت، و سعی داشت بستگانش از راز او مطلع نگردند.

ولی روزی «عثمان به طلحه» ديد كه مصعب نماز می خواند. عثمان آنچه را ديده بود به مادر و بسگان مصعب اطلاع داد. آنها نيز كه سخت برآشفته شده بودند جوان برازنده خود را گرفتند و به جرم مسلمانی و پيروی از پيغمبر اسلام در خانه زندانی كردند.

مصعب كه در زير زمين خانه زندانی شده بود، مدتها به همين گونه گذرانيد تا اينكه رصت يافت بگريزد و با ساير مسلمانان به حبشه برود. آنگاه پس از چندی با گروهی از همراهان خود مراجعت كرد، به شرحی كه خواهيم گفت.(ماخذ سابق)

چون پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديد كه نومسلمانان چه آنها كه از خاندان اشراف بودند و چه افراد بی پناه، همگی به جرم مسلمانی سخت تحت تعقيب كسان خود و سران و سنگدلان قريش قرار دارند، و نمی تواند خطر را از آنها برطرف سازد، دستور داد كه عرض دريای سرخ را پيموده، و قدم به خاك حبشه بگذارند كه سرزمين آرامی است.زيرا در آن مردی به نام «نجاشی» بر حبشه حكومت می كرد كه مردی رؤوف بود و به كسی ستم روا نمی داشت.

پيامبر به نو مسلمانان فرمان داد چندان در حبشه بمانند تا گشايشی در كاراسلام پديد آيد، و خود آنان نيز خاطرات تلخ بوخورد با قريش را فراموش كنند، و جانشان از آسيب آنها در امان بماند.

پيشتر تذكر داديم كه بازرگانان قريش از راه دريا با حبشه تجارت داشتند. تجارت قريش با حبشه موجب شده بود كه تجار مكه و حبشه به قلمرو يكديگر آمد و رفت كنند، و در آنجا سود و منافعی به دست آورند.

و حتی بردگان حبشی را ازهمينراه در بازرهای حجاز در معرض داد و ستد قرار دهند. به طوری كه با موازات ظهور اسلام بسيای از غلامان حبشی در مكه و مدينه می زيستند، و غلامان و كارگران رؤسايقبائل حجاز بودند. از جمله پدر و مادر بلال با بايد نام برد كه قبلا يادآور شديم و گفتيم خود بلال درمكه متولد شده بود.

مردم حجازدر مكه از بندر جده كه به گفته «جرجی زيدان» در آن موقع «شعيبه» نام داشت و در دوازده فرسخی شهر مكه است، و بندر «ينبع» در سی و دو فرسخی مدينه، به وسيله كشتی كه بيشتر توسط ملوانان مصری و حبشی هدايت می شد و تعلق به آنها داشت، با حبشه آمد و رفت داشتند.

در آن اوقات كه مسلمانان در صدد سفر به حبشه بودند، دو كتی آهنگ آن سرزمين داشت كه درست در آن سوی ساحل غربی از بحر احمر مقابل مكه واقع است.

مسلمانان كه به گفته ابن هشام حدود ٨٣ تن بودند، شب هنگام تك تك و دسته دسته پياده و سواره با زن و فرزندان خود، به طور پنهانی ازمكه خارج شدند. سپس دو كشتی را ازقرارنفری نيم دينار اجاره كردند و سوار شدند و به سوی حبشه شتافتند تا در آنجا با فراغت، دين و ايمان خود را نگاه دارند، و دور از آسيب مشركان مكه در انتظار آينده بهتر به سر برند.

بيشتر مهاجران را طبقه جوان تشكيل می داد.بلكه می توان گفت عموم آنها نسل جوان بودند! بعضی از آنان مجرد و برخی با همسر جوان و فرزند خود تن به آن سفر پرخطر داده بودند.

اين جوانان اغلب از خانواده های سرشناس شهر و پسران و دختران اعيان قريش بودند، و فقط روشن بينی و صفای ذهن آنها عامل جدائی ايشان از خانه و خانواده خود و عقايد خرافی و فساد اخلاق مردم محيط بود كه دست از همه چيز شستند و به عشق پيغمبر كه او را منادی حق و عدالت می دانستند، دل به دريا زدند.

حركت آنها چنان با احتياط و پنهانی صورت گرفت كه وقتی قريش در تعقيب آنها به ساحل رسيدند، آنها حركت كرده بودند. اين نخستين مهاجرت مسلمانان بود كه در سال پنجم بعثت اتفاق افتاد. مهاجرت اينان از مكه به حبشه، هجرت برای نجات جان خود و آزار زيستن و حفظ عقيده و ايمان بود.

نخستين گروهی كه هجرت كردند

نخستين دسته ای كه به منظور حفظ جان و عقيده خود مكه را ترك گفتند و تن به غربت دادند اين عده بودند كه بعضی از آنها زن و فرزند خود را نيز همراه داشتند.

١- ابو حذيفه پس عتبة بن ربيعه،از قبيله بنی عبد الشمس وی همسر خود «سهله » دختر سهيل بن عمرو از قبله بنی عامر را نيز همراه داشت. پسر او محمد بن ابی حذيفه در حبشه متولد گرديد.

٢- زبير بن عوام، زبير از جانب پدر برادرزاده حضرت خديجه از قبيله بنياسد بن عبدالعزی، و از طرف مادر عمه زاده پيغمبر از فاميل بنی هاشم بود. زيرا مادر وی «صفيه » دختر عبدالمطلب بود.

٣- مصعب بن عمير، از قبيله بنی عبدالدار كه گفتيم خود را از حبس و بند نجات داد و همراه ساير مسلمانان به حبشه هجرت كرد. مصعب در آن هنگام جوانی نوخاسته بود.

٤- عثمان بن عفان، از قبيله بنياميه. عثمان همسر جوان خود «رقيه » دختر پيغمبر را نيز همراه داشت.

٥-عبدالرحمان بن عوف، از قبيله بنی زهره كه از مال داران بزرگ عرب به شمار می رفت.

٦- ابو سلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومی. زن او هند معروف به «ام سلمه » كه بعدها پس از مرگ ابوسلمه به همسری پيغمبر درآمد نيز با وی بود.

ابوسلمه و همسرش هر دو از قبيله بنی مخزوم بودند. دختر ابوسلمه زينب نيز در حبشه متولة گرديد.

٧- عثمان بن مظعون، از قبيله بنی جمح. اين مرد از نياكان مسلمانان نخستين بود، و بعدها برادر خوانده پيغمبر شد، و چون در مدينه بدرود حيات گفت پيغمبر در مرگش سخت اندوهگين گرديد.

٨- عامربن ربيعه، از قبيله بنيعدی. كه با خاندان خطاب هم پيمان بود. عامر همسرش «ليلی » دخترابو حثمة بن غانم را همراه داشت.

٩- ابو سبرة بن رهم، از قبيله بنی عامر. بعضی گفته اند: وی ابوحاطب بن عمرو بود و نخستين كسی است كه تن به هجرت داد.

١٠- صهيب بن وهب بن ربيعه، از قبله بنی حارث.

اين ده نفر نخستين افراد مسلمانی بودند كه به حبشه مهاجرت كردند.سركرده اينان «عثمان بن مظعون » بود.(سيره ابن هشام - جلد ١)

اين عده پس از چند ماه كه در حبشه ماندند شنيدند كه بسياری از قريش و كسان آنها مسلمان شده اند. اين خبر بی اصل موجب گرديد كه عده ای از آنها به مكه بازگردند، و چون متوجه شدند خبر دروغ بوده عده ای ناگزير درحمايت رجال قريش قرار گرفتند تا در امام بمانند، و دسته ديگر از پناه بردن به قريش امتناع ورزيدند و همين نيز باعث شد كه بار ديگر مسلمانان زجر بيشتر ببرند. سرانجام اكثر مسلمانان تن به مهاجرت دادند كه جمعا ٨٣ يا ٨٢ مرد، غير از زن و فرزندان خود بودند.

دومين گروه مهاجرين

پس از حركت ده نفر نامبرده كه شايدبيش از ديگران تحت فشار و تعقيب و سرزنش كسان و بستگان خود بودند، دسته ديگری به سر كردگی جعفر بن ابيطالب برادر بزرگ امير مؤمنان علیعليه‌السلام و عموزاده پيغمبر اسلام از مكه خارج شدند و روز به حبشه نهادند. همچنين افراد ديگری به دنبال آنها به طور آشكار يا دور از چشم قريش مكه را ترك گفتند و به حبشه رفتند و اينان:

١١- جعفر بن ابيطالب از قبيله بنی هاشم كه در آن موقع ٢٤ سال داشت. همسرش «اسماء» دختر عميس از قبيله خثعم كه از زنان با فضيلت به شمار می رفت نيز همراه او بود. فرزند آنها عبدالله بن جعفر بن جعفر نيز در همين سفر حبشه در آن سرزمين متولد گرديد.

١٢- عمرو بن سعيد بن عاص، ازقبيله بنی اميه. وی زن خود «فاطمه » دختر صفوان بن اميه را نيز همراه داشت.

١٣- خالد بن سعيد بن عاص برادر عمرو بن سعيد. نامبرده به اتفاق همسرش «امينه» يا «همينه» دختر خلف بن اسعد از قبيله خزاعه بود. پسر و دختر خالد به نامهای «خالد» و «آمنه» نيز درحبشه متولد شدند. آمنه بعدها شوهر كرد به زبير بن عوام و از وی دو پسر آورد به اسامی «عمرو بن زبير» و «خالد بن زبير»

١٤- عبدالله بن جحش، از قبيله بنی اسد. كه با برادرش عبيدالله و دو تن بعدی هم پيمان قريش بودند.

١٥- عبيدالله بن جحش، برادر عبدالله نامبرده است. وی يكی از چند جوان زيبا و برازنده و خوش تركيب قريش بود كه خواهيم گفت همين زيبائی و تناسب اندام و برازندگی جسمانی باعث ارتداد و انحراف او از اسلام شد. وی همسرش «ام حبيبه » دختر ابوسفيان اموی را نيز همراه داشت.

١٦- قيس بن عبدالله، ازقبيله بنی اسد بن خزيمه. همسر او «بركه » دختر يسار كنيز ابوسفيان اموی نيزبا وی بود.

١٧- معيقيب بن ابی فاطمه، از قبيله دوس.

١٨- ابوموسی اشعری عبدالله بن قيس، از قبيله بنی عبدالشمس كه با خاندان عتبة بن ربيعه هم پيمان بود.

١٩- عتبة بن غزوان، از قبيله نوفل.

٢٠- اسود بن نوفل بن خويلد، از قبيله بنی اسد بن عبدالعزی.

٢١- يزيد بن ربيعة بن اسود بن مطلب، از قبيله بنی اسد مذكور. پيشتر گفتيم كه جد وی «اسود بن مطلب » از كسانی بود كه پيغمبر و مسلمانان را ريشخند می كرد، و به نفرين پيغمبر نابينا شد. و گفتيم كه پسر وی زمعه نيز كشرك بود و در جنگ بدر به قتل رسيد ولی می بينيد كه «يزيد» پسر آنها مسلمان شده و تن به هجرت داده است.

٢٢- عمرو بن اميه نيز از قبيله بنی اسد بن عبدالعزی.

٢٣- طليب بن عمير بن وهب، از قبيله بنی عبدالدار بن قصی ٢٤- سويبط بن سعد بن حرمله، از قبيله بنی عبدالدار.

٢٥- جهم بن قيس بن شرحبيل، از همين قبيله، كه همسرش «ام حرمله » دختر عبدالاسد پسر حذيمة بن اقيش خزاعی را نيز همراه داشت.

٢٦- عمرو بن جهم، پسر جهم نامبرده.

٢٧- خزيمة بن جهم، پسر ديگر جهم.

٢٨- ابوالروم بن عمير، از همان قبيله بنی عبدالدار.

٢٩- فراس بن نضر بن حارث نيز از همان قبيله. پيشتر گفتيم كه نصر بن حارث يكی از مستهزئان پيغمبر بود و از افراد خطرناك و دشمنان سرسخت پيغمبر و اسلام به شمار می رفت، ولی پسرش از دل باختگان رهبر اسلام شد.

٣٠- عامر بن ابنی و قاص ار قبيله بنی زهره كه همسرش «رمله » دختر ابو عوف سهمی از فبيله بنی سهم با وی بود بود عبدالله بن مطلب پسر او در جبشه متواد گرديد.

٣٤- هبداله بن مسعود از قبيله بنی هذيل و هم پيمانان قريش.عبدالله مسعود كه بعد ها اورا بيشتر خواهيم شناخت از مردان نامی اسلام بود و يكی ار مبلغان زبر دست و قاری مشهور به شمار می رفت.

٣٥- غتبة بن مسعود برادر عبدالله مسعود.

٣٦- مقداد بن عمرو از قبيله بهراء. مقداد كه بعدها از مردان كم نظير اسلام به شمار آمد چون پدر خوانده اسود بن عبد يغوث بود در جاهليت به وی مقدادبن اسود می گفتند.

٣٧- حارث بن خالد از قبيله تميم كه همسرش «ريطه » دختر حارث بن جبلة بن عامر از همان قبيله تميم رانيز همراه داشت پسروی موسی بن حارث و دخترانش «عايشه » و «زينب » و «فاطمه »در حبشه متولد گرديدند.

٣٨- عمرو بن عثمان بن كعب نيز از قبيله تيم

٣٩- عثمان بن عثمان بن شريد شماس از قبيله بنی مخزوم. شماس مبالغه در شمس يعنی خورشيد است. نطر به زيبايی وی او را بدين لغب خواندند. زيرا وقتی در زمان جاهليت وارد مكه شد مردم از ريبايی وی دچار شگفتی شدند عتبة بن ربيعه كه داعی او بود گفت من زيبا تر از شماس (خورشيد پنهان) به شما نشان می دهم و از اينجا او را به اين لغب خواندند.

٤٠- هبار بن سفيان بن عبداالاسد نيز از قبيله بنی مخزوم.

٤١- عبدالله بن سفيان. نيز از قبيله بنی مخزوم.

٤٢- هشام بن ابی حزيفه نيز از قبيله بنی مخزوم.

٤٣- سلمة بن هشام بن مغيره نيز از قبيله بنی مخزوم.

٤٤- عياش بن ابی ربيعه بن مغيره نيز از قبيله بنی مخزوم.

٤٥- سائب بن مظعون، پسر عثمان بن مظعون، سابق الذكر از قبيله بنی جمح.

٤٦- معتب بن عوفبن عامر، از قبيله خزاعه. هم پيمان قريش.

٤٧- قدامة بن مظعون برادر عثمان بن مظعون.

٤٨- عبدالله بن مظعون برادر ديگر عثمان

٤٩- حاطب بن حارث بن معمر، نيز از قبيله بنی جمح كه همسرش «فاطمه » دختر مجلل بن عبادة بن قيس، بنی عامر را نيز همراه داشت.

٥٠- محمد بن حاطب پسر حاطب مزبور و از همان فاطمه همسر وی.

٥١- حارث بن حاطب، پسر ديگر حاطب.

٥٢- حطاب بن حارث، برادر حاطب، نامبرده به اتفاق همسرش «فكيهه » دختر يسار.

٥٣- سفيان بن معمر بن حبيب، نيز از بنی جمح به اتفاق همسرش «حسنه ».

٥٤- حابر بن سفيان پسر سفيان.

٥٥- جنادة بن سفيان پسر ديگر او.

٥٦- شرحبيل بن عبدالله برادر مادری پسران سفيان كه مادر هر سه نفر همان «حسنه » بوده است.

٥٧- عثمان بن ربيعه، از همان قبيله بنی جمح كه با عقمان بن مظعون جمعا ١١ مرد بودند.

٥٨- خنيس بن حذلفة بن قيس، از قبيله بنی سهم.

٥٩- عبدالله بن حارث بن قيس، برادر زاده خنيس.

٦٠- هشام بن عاص بن وائل، نيز از بنی سهم. قبلا گفتيم كه عاص بن وائل از دشمنان سرسخت پيغبر اسلام بود، و درباره سخنان ناهنجار او بود كه سوره كوثر نازل شد، ولی اينك می بينيم كه پسر او دلداده اسلام و پيغمبر است.

٦١- قيس بن حذافة بن قيس، برادر خنيس بن حذافه نام برده.

٦٢- ابوقيس بن حارث بن قيس، برادر عبدالله بن قيس نام برده.

٦٣- معمر بن عبدالله بن نضلة بن عبد العزی از قبيله بنی عدی.

٦٤- عروة بن عبدالعزی بن حرثان.

٦٥- عدی بن نضلة نب عبدالعزی.

٦٦- نعمان بن عدی پسر عدی نامبرده. چنانكه می بينيد اين چهار تن از يك فاميل بودند.

٦٧- عبدالله بن مخرمة بن عبدالعزی از قبيله بنی عامر.

٦٨- عبدالله بن سهيل بن عمرو، نيز از بنی عامر. خواهران اين عبدالله كه زن ابوحذيفة نب عتبه و ابوسبرة بن ابی رهم بود هم در اين هجرت شركت داشتند. ماجرای اين عبدالله در بازگشت از حبشه با پدرش سهيل بن عمرو فداكاری وی در راه اسلام را ضمن وقايع بعدی در جلد دوم خواهيم ديد.

٦٩- شمس بن عبدود از همان قبيله.

٧٠- سليط بن عمرو بن عبدشمس بن عبدود از همان قبيله.

٧١- سكران بن عمرو بن عبدشمس برادر سليط كه همسرش «سوده » دختر عمويش زمعة بن قيس، همراه او بود.

٧٢- مالك بن زمعة بن قيس، برادر «سوده » به اتفاق همسرش «عمره » دختر سعدی بن وقدان بن عبد شمس

٧٣- حاطب بن عمرو بن عبدشمس.

٧٤- سعد بن خوله كه هم پيمان بنی عامر از مردم يمن بود.

٧٥- ابو عبيده جراح از قبيله بنی حارث. نامش عامر بن عبدالله بود.

٧٦- سهيل بن بيضاء از همان قبيله. بيضاء لقب مادر او «دعد» بوده است. كه گويا به ملاحظه سفيدی اش بدين نام موسوم شده است. پدر سهيل، وهب بن ربيعه بوده، ولی بيشتر به نام مادرش خوانده شده است.

٧٧- عمرو بن ابی سرح بن ربيعه از همان قبيله.

٧٨- عياض بن زهير بن ابی شداد.

٧٩- عمرو بن حارث بن زهير، برادرزاده «عياض » نام برده.

٨٠- عثمان بن عبد غنم بن زهير، پسر عموی «عمرو» نامبرده.

٨١- سعد بن عبد قيس بن لقيط از همان قبيله.

٨٢- حارثبن عبد قيس بن لقيط برادر «سعد» نامبرده.

٨٣- عبدالله بن حذافة نب عيس سهمی از قبيله بنی سهم. اين شخص همان سفير معروف بعدی پيغمبر است كه نامه رسول اكرم را به دربار ايران برد و به دست خسرو پرويز داد و ابلاغ رسالت كرد.

٨٤- حارث بن عيس از قبيله بنی سهم.

٨٥- معمر بن حارث بن قيس از قبيله بنی سهم.

٨٦- بشر بن حارث بن قيس از قبيله بنی سهم.

٨٧- سعيد بن عمرو برادر مادری او. مادر وی از قبيله بنی تميم بوده است.

٨٨- سعيد بن حارث بن قيس از قبيله بنی تميم.

٨٩- سائب بن حارث بن قيس از قبيله بنی تميم.

٩٠- عمير بن رئاب بن حذيفه از قبيله بنی تميم.

٩١- محمية بنت جزء، از بنی زبيد هم پيمان بنی سهم.

مهاجران حبشه به گفته ابن هشام گذشته از زنان و فرزندان خود كه همراه داشتند، و فرزندانی كه در حبشه متولد شدند، جمعا (٨٣ نفر) بودند.(سيره ابن هشام - جلد ١ ص ٢١٣ تا ٢٢٠ - در صورتی كه عمار ياسر را جزو مهاجران به حبشه بدانيم ٨٢ نفر خواهند بود.)

هيجده نفر از مهاجرين همسر داشتند و چهار تن دارای هفت اولاد ذكور بودند. زنان بعضی از آنها نيز در حبشه چهار پسر و پنج دختر زائيدند.

زنان مهاجرين

در اين جا مناسب می دانيم برای ادای حق زنان مسلمانی كه همراه شوهران داپرست خويش تن به هجرت و آن سفر پرخطر دادند و برخی از آنها در حبشه و بازگشت به مدينه نقشی سازنده و سرنوشتی گوناگون داشته اند، اسامی آنها را جداگانه در ستون مشخص بياوريم، و اينان:

١- اسماء دختر عميس همسر جعفر بن ابيطالب برادر بزرگتر علیعليه‌السلام و سردار معروف.

٢- رقيه، دختر پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همسر عثمان بن عفان.

٣- فاطمه، دختر صفوان بن اميه همسر عمرو بن سعيد بن عاص.

٤- امينه، دختر خلف بن اسعد بن عامر همسر خالد بن سعيد بن عاص.

٥- ام حبيبه، دختر ابوسفيان عمسر عبيدالله بن جحش.

٦- بركه، دختر يسار همسر قيس بن عبدالله.

٧- ام حرمله، دختر عبدالاسود بن حذيمه همسر جهم بن قيس.

٨- رمله، دختر ابوعوف بن خبيره، همسر مطلب بن ازهر.

٩- ريطه، دختر حارثبن جبله، همسر حارث بن خالد.

١٠- ام سلمه، دختر ابوامية بن مغيره، همسر عبدالله بن عمرو بن مخزوم.

١١- فاطمه، دختر مجلل بن عبدالله همسر خاطب بن حارث.

١٢- فكينه، دختر يسار، همسر خطاب بن حارث.

١٣- حسنه، همسر سفيان بن معمر.

١٤- ام كلثوم، دختر سهيل بن عمرو، همسر ابوسبرة بن ابی رهم.

١٥- سوده، دختر زمعة بن قيس، همسر سكران بن عمرو.

١٦- عمره، دختر سعدی بن وقدان، همسر مالك بن زمعه.

١٧- ليلی، دختر ابو حثمة بن غانم، همسر عامر بن ربيعه.

١٨- سهله، دختر سهيل بن عمرو، همسر ابو حذيفة بن عتبة بن ربيعه.