شكايت و درد دل
هيچكس نيست كه ناراحتى و گرفتارى و درد دل نداشته باشد.
هر كسى دوست دارد غمخوار و محرم رازى پيدا كند،گرفتاريهاى خويشرا برايش شرح بدهد.حس ترحمش را تحريك نموده دلش را كباب كند.
و بدينوسيله غمى از دل خودش برداشته آرامش خاطرى به دست آورد.ليكن هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد.براى درد دل نيز موقعيت مناسب لازماست.در هر جا و هر زمان و با هر شرايطى نبايد شكايت را شروع كرد.
خانمهايي كه نادان و خودخواهند و از رموز معاشرت و آداب شوهردارىبىاطلاعند آنقدر ظرفيت و حوصله ندارند كه مشكلات را تحمل نمايند ودرد دلها را تا موقع مناسب به تاخير بياندازند.هنگامى كه شوهر بيچاره باتن خسته و اعصاب ناراحت وارد منزل ميشود تا دمى بياسايد از همانساعت اول با شكايتها و درد دلهاى همسر نادانش مواجه ميشود و از خانه وكاشانه بيزار ميگردد:
مرا با اين بچههاى جوانمرگ شده رها كردى و رفتى،احمدجوانمرگ شده شيشه درب اتاق را شكست.منيژه با پروين دعوا كردند.ازسر و صداى بچهها و مردم،ضعف اعصاب گرفتم،ديوانه شدم.تكليف مرابا اين بچههاى شيطان معلوم كن.آخ از دستبهرام.جوان مرگ شده اصلادرس نميخواند.امروز كارنامهاش را از مدرسه فرستادند چند نمره تكداشت.حيف از من كه براى اينها زحمت ميكشم.از صبح تا حال به قدرىكار كردم كه از حال و كار افتادم.كسى به فريادم نميرسد.
اين بچهها هم كه دستبه سياه و سفيد نميگذارند.كاش اصلا بچهنداشتم.راستى امروز خواهرت آمد اينجا.نميدانم چرا با من سر دعواداشت،خيال ميكرد ارث پدرش را خوردهام. امان از دست مادرت،رفتهاينطرف و آنطرف پشتسرم بدگويى كرده.من از دست اينها به تنگآمدهام.حيف از من كه در يك چنين خانهاى زندگى ميكنم.واى دستم راببين رفتم غذا بپزم كارد آشپزخانه دستم را بريد.راستى ديروز رفتم مجلسعروسى سهراب.كاش اصلا نرفته بودم.آبرويم پاك رفت.خانم حسن آقا آمده بود با چه سر و وضع و لباسهايى!!خدا بخت و شانس بدهد.مردمچقدر زنهايشان را دوست دارند.چه لباسهايى برايش خريده بود.
اينها را ميگويند شوهر.وقتى وارد مجلس شد همه به او احترامكردند.بله مردم فقط به لباس نگاه ميكنند.آخر چى چى من از او كمتره كهبايد اينقدر افاده كند.بله بخت و اقبال داره شوهرش دوستش ميداره،مثلتو نيست.من كه ديگر نميتوانم در خانه خراب شده براى تو و بچههايتجان بكنم هر فكرى دارى بكن.
خانم محترم،اين رسم شوهردارى نيست.تو خيال ميكنى شوهرتبراى تفريح و خوشگذرانى از خانه بيرون رفته است.براى كسب و كار وتهيه روزى خارج شده است.از صبح تا حال با صدها گرفتارى مواجه بودهكه تو تاب تحمل يكى از آنها را ندارى.از گرفتاريهاى ادارى يا كسبى اواطلاع ندارى.نميدانى با چه اشخاص بدجنس و حيله باز و موذى برخوردنموده و چه عقدههايى در روحش گذاشتهاند.از روح پژمرده و اعصابخسته او خبر ندارى.اكنون كه از گرفتاريهاى خارج فرار كرده و به خانهپناه آورده شايد دمى استراحت كند،به جاى آنكه غمى از دلش بر دارىهنوز نرسيده در شكايت و نق نق را باز ميكنى.آخر اين بدبخت چه كند كهمرد شده،در خارج منزل با آن همه گرفتاريها مواجه است در خانه هم باشكايتها و ايرادها و بهانهجوئىهاى تو مواجه ميشود.انصاف خوب است.
قدرى هم به فكر او باش.در اين حال جز اين چارهاى ندارد كه يا داد وفرياد راه بيندازد تا از شكايتهاى بيجا و زخم زبانهاى تو نجات پيدا كند يااز خانه فرار كند و به يك قهوهخانه يا مهمانخانه يا سينما يا جاى ديگرپناهنده شود.يا سرگردان در خيابانها پرسه بزند. خانم گرامى،براى رضاى خدا و براى حفظ شوهر و خانوادهاتاز اين شكايتها و نق و نقهاى بيجا دستبردار،زيرك و دانا باشوقتشناس باش.اگر هم واقعا درد دل دارى قدرى صبر كن تا شوهرتاستراحت كند،اعصابش راحتشود.آنگاه كه سر حال آمد.و موقعيتمناسبى پيدا شد ميتوانى مطالب لازم و ضرورى را به عنوان مشورت نهاعتراض،با او در ميان بگذارى و در صدد چاره جويى بر آييد.اما اگر بهشوهر و خانوادهات علاقه دارى از ذكر وقايع و حوادث جزئى و غيرضرورى به هر حال خوددارى كن.و با نق نقهاى دائمى اعصاب شوهرت راخسته نكن.بگذار به كار خود برسد.او هم به قدر كافى گرفتارى دارد.بهداستان زير توجه فرماييد:
خانمى به نام...ميگويد:من از اول زن نق نقويى بودم.هر روزنق نقهاى من بيشتر و شديدتر مىشد.تا آنجا كه پس از هشتسال زندگىمشترك با...چند جمله بود كه تقريبا هر شب با اندكى تغيير بين ما رد وبدل مىشد.آن هم از وقتى كه شوهرم وارد خانه مىشد تا وقتى شام بخوردو توى رختخواب برود:واى خسته شدم.پدرم در آمد.چرا؟از بس كاركردم.كارهاى اين خانه بىصاحب مانده هم كه تمام نمىشود.هر طرفش رابگيرى باز يك طرفش روى زمين است.
-آخر اين كارهاى تو چيست كه تمام نمىشود؟
-آه چه ميدانم همين كارهاى لعنتى است.آب،جارو،ظرفشويى،رختشويى،غذا پختن،راست و ريس كردن اوضاع خانه،تر و خشك كردنبچهها.
-عزيزم اين كارها كه تو ميگويى همه جا هست توى همه خانهها همه زنها اين كارها را ميكنند.تو چرا سر من منت ميگذارى؟
-واى منت،چه منتى؟جانم به لب رسيده پدرم در آمده تو چهمىفهمى؟همين ميروى و پشت ميز اداره مىنشينى و پول ميگيرى و مىآيىخانه.ديگر چه ميدانى خانه چطور مرتب شده چطور نظافتشده؟
-اى واى خانم جان بس كن.
-خوب بله آقا حوصله شنيدنش را هم ندارى.من پدرم در آمدهمريض شدهام دارم مىميرم.
-عزيزم مريض شدهاى برو دكتر.
-با كدام پول؟
-اى ناشكر اين همه پول از من ميگيرى باز هم...
-كدام پول،چه پولى؟همهاش خرج زندگيت ميشود.آن هم چهزندگى همهاش پر از بدهكارى، قسطهاى عقب افتاده.امروز مجبور شدماز كسبه سر محله نسيه كنم.
و بعد شوهر بيچارهام وقتى از اين همه نق نق جانش به لب مىآمدلحاف را روى سرش مىكشيد و مىخوابيد.مادرم غالبا در جريان زندگى مابود و بارها مرا نصيحت ميكرد كه دست از اين نق نقها بردارم.و من گوشنميدادم تا يك روز وقتى شوهرم سر كار رفته بود به من گفت:هر چهنصيحت كردم گوش ندادى حالا بكش كه سزايت همين است.شوهرت...
من مثل ديوانه از جا پريدم.نه باور نمىكنم.
بسيار خوب حالا كه باور نمىكنى تحقيق كن تا بدانى.تا ساعتدو بعد از ظهر كه شوهرم...از سر كار بيايد خونم خونم را مىخورد.وقتىآمد اول با عصبانيتبعدا با گريه موضوع را در ميان گذاشتم.گفت:ميدانى تو زندگى را براى من كوفت ميكردى.هيچوقت فكر نمىكردى كه منروزى دو سرويس كار ميكنم تا چرخ زندگيمان بگردد.شب خسته و كوفتهبه خانه مىآيم، حوصله نق نق ندارم،آن قدر خسته هستم كه تو ديگر حقندارى با حرف زدن از كارهاى خانه مرا از زندگى بيزار كنى.ولى تو اينكار را ميكردى و هنوز هم ميكنى.واقعا مرا از زندگى بيزار كردهاى.گاهىفكر كردهام كه اگر صاحب بچه نبوديم بهتر بود از هم جدا شويم.از اينجهت تصميم گرفتهام در جايى آرامش پيدا كنم و پيدا كردم.
-من درستشش ماه زحمت كشيدم تا مجددا شوهرم را به زندگىعلاقهمند كنم ولى اين برايم تجربهاى شد كه ديگر شوهرم را كه در خارجبه اندازه كافى خسته مىشود در خانه با شرح ملال خودم خستهتر نكنم.
حالا فهميدهام كه خانه جاى استراحت مرد است نه جاى عذاب
پيغمبر اسلامصلىاللهعليهوآله
فرمود:هر زنيكه به وسيله زبانشوهرش را اذيت كند نمازها و ساير اعمالش قبول نميشود،و لو هر روزروزه باشد و شبها را براى تهجد و عبادت برخيزد،و بندههايى آزاد كند وثروتش را در راه خدا انفاق نمايد.زنيكه بد زبان باشد و بدينوسيلهشوهرش را بيازارد نخستين كسى است كه داخل دوزخ ميشود.
رسول خدا فرمود:هر زنيكه شوهرش را در دنيا اذيت كندحور العين به او ميگويند:خدا تو را بكشد.شوهرت را اذيت نكن.اين مرد ازشما نيست و لياقت او را نداريد بزودى از شما مفارقت نموده به سوى ماميآيد.
نميدانم منظور خانمها از اين غرغرها چيست؟اگر ميخواهند توجهشوهر را جلب نموده خودشان را محبوب و زحمتكش و خيرخواه جلوهدهند،مطمئن باشند كه نتيجه معكوس خواهند گرفت.نه تنها محبوبيتى پيدانميكنند بلكه مبغوض شوهر واقع خواهند شد.و اگر منظورشان اينست كهاعصاب شوهرشان را ناراحت كنند تا از كار و زندگى سير شود و بهبيماريهاى اعصاب مبتلا گردد و از خانه فرار كند و براى تخدير اعصاب بهاعتيادهاى خطرناك گرفتار شود و به مراكز فساد قدم بگذارد و بالاخرهدق كش شود البته بدانند كه موفقيت و پيروزى آنها حتمى است.
خانم محترم،اگر به شوهر و زندگى علاقه دارى از اين رفتار زشتو غير عقلائى دستبردار.آيا احتمال نميدهى كه شكايتهاى بيجاى توباعث قتل و جنايتى شود يا كانون خانوادگى شما را متلاشى سازد؟بهداستان زير توجه كن:
«وقتى...به خانه آمد همسرش در حاليكه دختر سه سالهاش را دربغل داشتبه شوهرش گفت: دو نفر از همكاران او به منزل آمده ناسزاگفتند.مرد سخت ناراحتشد و در اثر جنون آنى چاقويش را در شكمفرزند خردسالش فرو كرد و به قتل رسيد.مرد به چهار سال زندان محكومشد.
»
يك پزشك در دادگاه ميگويد:«در تمام مدت زندگى ما،همسرمحتى يكبار رفتارى كه شايسته يك زن خوب و كدبانو است نداشت.خانهما هميشه نامرتب و درهم است.فريادها و بهانهجوئيها و دشنامهاى زنندهاو مرا به ستوه آورده است.آنگاه حاضر ميشود با پرداخت پنجاه هزار تومان پول از شر او خلاص شود.و با خوشحالى ميگويد راستش را بخواهيد اگرتمام ثروت و حتى مدرك پزشكىام را ميخواست ميدادم تا زودتر خلاصشوم.»
-------------------------------------------