داستانهاي صاحب دلان جلد ۱

داستانهاي صاحب دلان0%

داستانهاي صاحب دلان نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاي صاحب دلان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد محمدى اشتهاردي
گروه: مشاهدات: 25098
دانلود: 3070


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 179 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25098 / دانلود: 3070
اندازه اندازه اندازه
داستانهاي صاحب دلان

داستانهاي صاحب دلان جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٩٢ - چشم اشكبار پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

ابراهيم ، نام پسر پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، پيامبر بسيار به او علاقه داشت ، او در دوران كودكى ، از دنيا رفت ، قلب مهربان پيامبر از اين پيش آمد سوخت ، و اشك در چشمانش حلقه زد.

مردى نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و آن حضرت را اندوهگين ديد، در حالى كه قطرات اشك از ديدگان نازنينش مى ريخت

آن مرد، از علت ناراحتى پيامبر آگاه شد، خطاب به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: اى رسول خدا! تو براى از دست دادن يك پسر گريه مى كنى ، سوگند به آن خدايى كه تو را به پيامبرى فرستاد، من (در دوران جاهليت ) دوازده پسر داشتم كه از پسر تو بزرگتر بودند (از ترس ‍ گرسنگى ) همه را زنده به گور كردم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: براستى مهر و محبت از دل شما رخت بر بسته بود كه چنين مى كرديد؟ واى چقدر جفا كرديد.

ولى ما از فراق ابراهيم محزون هستيم ، يحزن القلب و تدمع العين و لا نقول ما يسخط الرب : دل اندوهگين مى شود و چشم اشكبار مى گردد، ولى سخنى نمى گويم كه موجب خشم خدا گردد(٢٥٦)

١٩٣ - پنج گردنه

اباصلت هروى شاگرد عارف امام هشتم حضرت رضاعليه‌السلام گويد: از حضرت رضاعليه‌السلام شنيدم كه چنين فرمود:

خداوند متعال به يكى از پيامبرانش وحى كرد: وقتى كه صبح كردى (با پنج چيز روبرو مى شوى ، در برابر آن ها اين پنج كار را انجام بده

١ - نخستين چيزى را كه با آن ملاقات مى كنى ، آن را بخور.

٢ - دومين چيز را كه با آن روبرو مى شوى ، بپوشان

٣ - سومين چيز را بپذير.

٤ - چهارمين چيز را مايوس و نااميد مكن

٥ - از پنجمين چيز، بگريز و فرار كن

آن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصميم قاطع گرفت تا فرمانهاى خداوند را بجا آورد، با عزمى راسخ و آهنين ، صبح از خانه بيرون آمد، نخستين چيزى را كه در برابرش ديد، كوه عظيم سياه بود، او همانجا ايستاد و با خود گفت : بايد فرمان خدا را بجا آورم ، ولى فرمان خدا اين بود كه اولين چيز را بخورد، چگونه اين كوه بزرگ را بخورم ؟

حيران و سرگردان بود تا اينكه با خود گفت : خداوند هرگز انسان را به چيزى كه از طاقت و توان او بيرون است ، امر نمى كند، با تصميم قاطع به سوى آن كوه رفت تا آن را بخورد، هر چه به آن نزديك تر مى شد، آن كوه ، كوچكتر مى شد، تا وقتى كه او به آن كوه رسيد، آن را به اندازه يك لقمه يافت ، آن لقمه را برداشت و خورد، كه لقمه اى بسيار مطبوع و خوش مزه بود.

آن پيامبر از آنجا عبور كرد، دومين چيزى كه سر راه خود ديد طشت طلا بود، با خود گفت : به فرمان خداوند بايد دومين چيزى را كه با آن روبرو مى شوم بپوشانم ، گودالى حفر كرد و آن طشت طلا را در ميان آن گودال گذاشت و روى آن خاك ريخت و آن را پوشاند.

سپس از آنجا عبور كرد، ناگاه توجه نمود كه طشت طلا آشكار شده است :

و از آنجا نيز عبور كرد، ناگهان ديد پرنده اى پرواز مى كند، باز شكارى آن پرنده را تعقيب نموده تا به صيد خود درآورد، آن پرنده به سوى آن پيامبر آمد، آن پيامبر با خود گفت : خداوند به من فرمان داده كه وقتى با سومين چيز ملاقات كردم ، آن را بپذيرم ، از اين رو آستين خود را گشود و آن پرنده كه به سوى او پناه آورده بود، داخل آستين او شد.

پس از اين جريان ، ملاحظه كرد كه باز شكارى بالاى سرش پر پر مى زند و مى گويد: صيد مرا بده ، كه مدتى است در تعقيب آن بودم ، ولى او را گرفتى و مرا محروم نمودى

آن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ياد فرمان خدا افتاد كه فرمود: وقتى با چهارمين چيز برخورد كردى ، او را مايوس مكن ، از اين رو آن پيامبر، مقدار گوشتى از جايى يافت و آن را بجاى آن پرنده ، به باز شكارى داد، و باز شكارى خشنود رفت

آن پيامبر، اين حادثه را نيز پشت سر گذاشت و از اين گردنه نيز رد شد تا رسيد به لاشه متعفن و بدبوى مردارى كه در زمين افتاده بود و حشرات آن رامى خوردند، بيادش آمد كه خداوند فرمود: اگر با پنجمين چيز برخورد نمودى ، از آن بگريز و فرار كن ، از اينرو به شتاب از آنجا دور شد و گريخت

سرانجام به سوى خانه برگشت و خوابيد و در عالم خواب به او گفته شد: تو به آنچه از طرف خدا مامور بودى انجام دادى ، آيا مى دانى اين امور پنجگانه چه بود؟ او عرض كرد نه

خداوند به او وحى كرد:

١ - آن كوه ، خشم بنده است كه وقتى خشمگين مى شود، انسانيت خود را فراموش مى كند، هرگاه او قدر و مقام انسان خود را شناخت و خشم خود را كنترل كرد، سرانجام ، آن خشم (با آن سرسختى مثل كوه ، براى او و در برابر تصميم آهنين او) همچون لقمه خوشگوارى خواهد شد.

٢ - اما منظور از آن طشت طلا، عمل صالح (كار نيك ) است كه وقتى بنده (راه اخلاص را پيمود و بخاطر دورى از ريا) آن را پوشاند، خداوند آن را آشكار مى كند، تا نيكوكار را، به آن كار نيك زينت بخشد، بعلاوه ذخيره هاى ديگرى كه نتيجه اعمال نيك او است و برايش وجود دارد.

٣ - اما منظور از آن پرنده ، مردى است كه به سوى تو مى آيد تا تو را نصيحت كند، به سوى آن برو و اندرزش را بپذير (نگذار پرواز كند و يا نابود شود، فرصت را غنيمت بشمار و آن پندها را بپذير.).

٤ - اما منظور از آن باز شكارى ، مردى است كه براى نياز به سوى تو مى آيد، او را نااميد مكن و نيازش را برآور.

٥ - اما منظور از آن لاشه گوشت متعفن مردار غيبت (و بدگويى در غياب مومنان ) است ، كه از آن بگريز و فرار كن(٢٥٧)

نتيجه اينكه : هر گاه از پنج گردنه بگذرى ، بر قله كمال اخلاقى مى رسى

١ - خشم خود را هر چند چون كوه زمخت و سخت باشد كنترل كن فرو خور و بدان كه اگر تصميم بگيرى مى توانى اين كوه را همچون يك لقمه خوشگوار به دهان بگذارى و آن را هضم كنى ، خشمت را نيز اين چنين در خود هضم كن (مگر در موارد استثنايى چون جهاد و پيكار با دشمنان خدا آن هم در حدودى كه اسلام اجازه داده است ).

٢ - اگر كار نيك خود را مخلصانه انجام دهى ، و براى دورى از هر گونه شائبه ريا، مخفى سازى ، خداوند آن را آشكار خواهد ساخت

٣ - نصيحت و اندرز خير خواهان متعهد را بپذير و آن را در وجود خود پناه ده و بپذير، تا تو نيز در پناه آن به سعادت برسى ، نگذار كه آن اندرزهاى سودمند در چنگال صياد هواى نفست نابود گردند.

٤ - به نيازمندان توجه كن ، و نيازشان را برآور، و گرنه كارشان به طغيان مى كشد و خرمن هستى تو را مى سوزاند آرى يكى از اركان اقتصاد خوب ، توجه همه جانبه به نيازمندان و مستضعفان است

٥ - از بدگويى و غيبت پشت سر مومنان بپرهيز بلكه بگريز و فرار كن ، و خود را الوده اين و آن مساز، و از اين گردنه هاى پنجگانه بگذر و با دستورات حياتبخش اخلاقى اسلامى خود را بساز، تا پله هاى كمال را بپيمايى ، و به آنجا رسى كه سعدى گفت :

رسد آدمى به جايى كه بجز خدا نبيند

بنگر كه تا چه حد است مقام آدميت

١٩٤ - مهربانى پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

روزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مسلمانان نماز جماعت مى خواندند، در صف جماعت ، پشت سر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يك نفر عطسه كرد و شخص ديگرى در نماز به او تهنيت گفت

بعد از نماز، مسلمانان به آن شخص ، اعتراض كردند كه چرا د رنماز حرف مى زنى ، چرا؟...و چرا؟...

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متوجه شد و آن شخص را به حضور طلبيد و نزد خود نشاند و با كمال مهربانى به او فرمود: يا اخ العرب الصلوة : الدعاء و الذكر و القرآن اى برادر عرب ! نماز مجموعه اى از دعا و ذكر و قرآن است حرف خارج اگر بزنى نمازت باطل مى شود، از اين پس ‍ مطلب را بدان )(٢٥٨)

اين روش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جذب مردم بود، درحالى كه ديگران حمله مى كردند و فرياد اعتراض سر مى دادند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با كمال مهر و عطوفت با او برخورد كرد، آيا اين روش ‍ بهتر نيست ؟!

در حالى كه در جامعه ما آنقدر بى محبت زياد شده كه حتى پشت ماشينها اين جمله زياد ديده مى شد: محبت ، كجايى ؟.

١٩٥ - فن فراموش كردن ناگواريها

اساجانسون زنى است كه در ١٦ سالگى با مارتين جانسون ازدواج كرد، همراه شوهرش كه به جهانگردى مشغول بودند، هواپيمايشان سقوط كرد، شوهرش مرد، و پزشكان درباره اساجانسون كه مجروح و كوفته شده بود، نظر دادند كه هرگز از بستر بيمارى بر نخواهد خواست ، اما آنها اين زن شجاع را نشناخته بودند، زيرا سه ماه بعد روى صندلى چرخدار مخصوص بيماران نشسته ، و براى مردم ، سخنرانى مى كرد، او بيش از صد سخنرانى روى همين صندلى براى مردم نمود، وقتى علتش را پرسيدند در پاسخ گفت : من اين كار را براى اين انجام مى دهم كه وقت براى غصه و تشويش نداشته باشم ، اگر شما نگران هستيد، به خاطر داشته باشيد كه ر.ك استاد سابق پزشكى دانشگاه هاروارد مى گويد:

من در شغل پزشكى خود با خوشوقتى مشاهده كرده ام كه بسيارى از مبتلايان به عوارض روحى و ناشى از ترديد، با اشتغال به كار معالجه شده اند.(٢٥٩)

١٩٦ - بهترين دارو براى اعصاب

يكى از دانشمندان خارجى ه .ل .ف همسر عزيزش را هنگامى مشاهده كرد كه آتش گرفته بود، هر چه كوشش براى خاموش نمودن آتش نمود، بجايى نرسيد و همسرش جان سپرد.

او تا مدتى از يادآورى وضع دلخراش همسرش ناراحت بود به طورى كه سلامت خود را از دست داد، اما او مجبور بود براى سه بچه قد و نيم قدش ‍ علاوه بر پدر، مادرى مهربان باشد، رسيدگى به وضع آنها بقدرى او را سرگرم كرده بود كه توانست سلامت گذشته خود را بازيابد.

آرى پر كردن وقت و سرگرمى ، و اشتغال به كار (در حد اعتدال ) اين چنين معجزه آسا است

همه دكتران روانشناس مى گويند: كار و سرگرمى بهترين دارويى است كه براى بيمارى اعصاب تاكنون شناخته شده است

تنيسون كه با مرگ دوست عزيزش ، دچار ناراحتى اعصاب شده بود، گويد: من بايد خود را در كار فراموش كنم و گرنه كمرم زير بار ياس و نااميدى درهم خواهد شكست(٢٦٠)

١٩٧ - آجر پاره !!

جوانى مى خواست ازدواج كند، با خاله اش مشورت كرد، خاله اش گفت : نزديك در حمام زنانه برو، دخترهايى كه از حمام بيرون مى آيند ببين هر كدام را كه پسنديدى يك ريگى به طرف او بينداز، او مى فهمد و بقيه كارها درست مى شود.

جوان بجاى ريگ ، يك تكه آجرى برداشته و آمد كنار حمام ، و زنها و دخترهايى كه از حمام بيرون مى آيد او را كه ديد پسنديد، در حالى كه بلند و با صداى غليظ اين شعر را مى خواند، آجر پاره را به طرف آن زن پرت كرد، آن شعر اين بود:

سر درياى سر مداست على

جانشين محمد على است

آجر پاره به آن زن خورد و جيغ و داد او بلند شد، بعد معلوم شد كه او همان خاله اش است كه با او مشورت كرده بود!!

اين هم سزاى خاله اش بود كه در مشورت خود تيك چنين راهنمايى غلطى نكند، تا آجر پاره بخورد، و اين فكاهى هم براى شما كه از خستگى بيرون آييد.

١٩٨ - پاسخ كوبنده به رضا خان

مرحوم آيت الله شهيد حسن مدرسپاهرضي‌الله‌عنه از طرف علماى نجف برگزيده شد و در سال ١٢٨٩ شمسى از اصفهان به تهران آمدت ، در دوره دوم مجلس شوراى ملى شركت كرد، بعد هم در دوره هاى سوم و چهارم و پنجم و ششم مجلس شوراى ملى وكيل مردم شد.

در دوره پنجم و ششم اوج ديكتاتورى ، رضاخان رييس قزاقها بود، و مدرس ‍ با كمال قاطعيت در برابر رضاخان ايستادگى مى كرد.

سيد حسن مدرس ، اولين بار در اصفهان هدف ترور واقع شد ولى از اين حادثه جان سالم بدر برد.

دومين بار توسط رضاخان قزاق در تهران ترور شد، مدرس مى گويد: اول طلوع آفتاب جهت تدريس به مدرسه سپهسالار مى رفتم ، در همين لحظه تقريبا ده نفر مرا احاطه كردند، و در حقيقت مرا تير باران كردند، از تيرهاى زيادى كه انداختند، چهار عدد كارى شد، سه عدد كنار هم زير بغل ناحيه چپ اصابت كرد، حقيقتا تير انداز ماهرى بودند كه قلبم را هدف قرار داده بودند، ولى مشيت خدا، اثر تير آنها را خنثى كرد، يك عدد هم به آرنج دست راستم خورد.

مدرس پس از اين حادثه در بيمارستان بسترى شد، رضاخان كه مى خواست خود را دور از اين توطئه وانمود كند، تلگرافى به مدرس براى احوالپرسى به بيمارستان كرد. مدرس در پاسخ تلگراف چنين نوشت : به كورى چشم دشمنان ، مدرس نمرده است(٢٦١)

بفرموده امام خمينى : مدرس در منزل ساده خود نشسته بود و قليانش را درست مى كرد، فرمانرواى آن زمان ! بر او وارد شد، مدرس به او گفت : آب قليان را تو بريز! و زغالش را من درست مى كنم

اين سخن مدرس براى آن بود كه غرور فرمانروا را بشكند تا او طمع نكند و در نتيجه از مدرس امتياز بگيرد.

١٩٩ - گناه بزرگ استمناء

شخصى از امام صادقعليه‌السلام در مورد گناه استمناء (مالش آلت تناسلى و بيرون آمدن نطفه ) سوال كرد، فرمود: گناه بزرگى است كه خداوند در قرآنش از آن نهى فرموده است ، واگر من بدانم كسى چنين كارى مى كند با او هم غذا نمى شوم

سوال كننده پرسيد: اين فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنچه در قرآن در اين مورد آمده بيان فرماييد:

امام فرمود: در قرآن مى خوانيم :

( فَمَنِ ابْتَغَىٰ وَرَاءَ ذَٰلِكَ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْعَادُونَ ) (٢٦٢)

پس كسانى كه در غير از موارد ازدواج و مالكيت كنيز، شهوترانى كنند، چنين افراد متجاوز هستند.

استمناء تحت جمله وراء ذلك است

آن شخص پرسيد: گناه زنا بزرگتر است يا گناه استمناء؟

امام فرمود: استمناء گناه بزرگى است ، بعضى گويند فلان گناه از گناه ديگرى كوچكتر است ولى گناهان ، همه در نزد خدا بزرگند زيرا نافرمانى خدا مى باشند و خداوند دوست ندارد بندگانى را كه نافرمانى مى كنند، و خداوند ما را از استمناء نهى كرده ، زيرا استمناء از كار شيطان است

و خداوند در قرآن مى فرمايد:

( لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ) .

(٢٦٣) پيروى از شيطان نكنيد چرا كه قطعا او دشمن آشكار شما است

( إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا ) (٢٦٤)

قطعا شيطان دشمن شما است ، پس او را دشمن خود بگيريد، و بدانيد كه شيطان ، طرفداران خود را دعوت به سوى خود مى كند تا آنها را به دوزخ در ميان آتش سوزان بكشاند(٢٦٥)

مردى را نزد علىعليه‌السلام آوردند كه استمناء كرده بود، علىعليه‌السلام به دست او (آنقدر) زد كه سرخ شد، سپس از بيت المال وسائل ازدواج او را فراهم ساخت(٢٦٦)

٢٠٠ - خروج از مرز ايمان و اسلام

عبدالرحيم قيصر گويد: عبدالملك بن اعين براى امام صادقعليه‌السلام نامه نوشت و در آن نامه از آن حضرت پرسيد: ايمان چيست ؟

امام در پاسخ فرمود: ايمان ، اقرار و اعتراف (به خدا و عقايد) است تا اينكه فرمود: اسلام ، بنده اى گناه كبيره كرد و يا گناه كوچكى كه خداوند از آن نهى كرده انجام داد، او از مرز ايمان خارج مى شود، و نام مؤ من از او ساقط مى گردد ولى مرتبه اسلام را دارا است

پس اگر او توبه و استغفار كرد، به مرتبه ايمان باز مى گردد. و گناه ، انسان را به كفر وارد نمى كند، و آنچه كه انسان را كافر مى كند، انكار و استحلال است كه (مثلا) به فلان چيز حلال بگويد حرام است و به عكس به چيزى حرام بگويد حلال است ، و معتقد به اين انكار و استحلال باشد، در آنى صورت از مرز اسلام (نيز) خارج خواهد شد و در نتيجه از مرز اسلام و ايمان بيرون آمده و در كفر، وارد شده است(٢٦٧)

خدا را شكر كه توفيق عنايت فرمود، اين كتاب پندآموز به پايان رسيد، اميد آنكه گامى در راه پيشبرد انقلاب فرهنگى بوده و اثر بخش باشد.

الحمد الله رب العالمين

(پايان )