داستانهاي صاحب دلان جلد ۱

داستانهاي صاحب دلان0%

داستانهاي صاحب دلان نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاي صاحب دلان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد محمدى اشتهاردي
گروه: مشاهدات: 25088
دانلود: 3069


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 179 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25088 / دانلود: 3069
اندازه اندازه اندازه
داستانهاي صاحب دلان

داستانهاي صاحب دلان جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٢٦ - دقت در بيت المال

ابورافع گويد: من (در عصر خلافت علىعليه‌السلام از طرف آن حضرت منشى و حسابدار بيت المال بودم ، در ماجراى بصره گردبندى از مرواريد آورده بودند و جزء بيت المال بود، ايام عيد قربان بود، كه يكى از دختران علىعليه‌السلام پيام فرستاد كه آن گردنبند را به عنوان عاريه مضمونه (يعنى اگر از بين رفت عوض آن را ضامن است ) سه روز به او بسپارم ، من هم به اين عنوان گردنبند را به دختر علىعليه‌السلام دادم ، او نيز به عنوان عاريه مضمونه پذيرفت كه بعد از سه روز برگرداند.

علىعليه‌السلام آن گردنبند را در گردن دخترش ديد و شناخت و از او سوال كرد كه اين گردنبند از كجا آمده ؟

او در جواب گفت : از ابورافع حسابدار بيت المال عاريه گرفته ام تا در روز عيد قربان از آن استفاده كنم و سپس برگردانم

علىعليه‌السلام شخصى را به سوى من فرستاد، به حضورش شتافتم ، فرمود: آيا به بيت المال مسلمانان خيانت كردى ؟ عرض كردم : پناه مى برم به خدا كه به مسلمانان خيانت كنم

اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرمود: پس چرا گردنبند را به دخترم عاريه دادى ؟ بى آنكه از من اجازه بگيرى و رضايت مسلمين را بدست آورى

عرض كردم : اى اميرمؤ منان ! او دختر تو است ، از من خواست گردنبند را عاريه به او بدهم تا در عيد قربان استفاده كند و سپس برگرداند، با توجه به اينكه آن را عاريه اى دادم كه دوباره برگرداند و در صورت فقدان آن ، ضامن عوض آن باشد، وانگهى از مال خودم ضامن آن شده ام و بر من واجب است كه آن را به محل خود برگردانم

سپس فرمود: فورا گردنبند را به بيت المال رد كن ، و حتما بپرهيز كه مثل اين كار را تكرار كنى ، آنگاه سزاوار كيفر من گردى

سپس فرمود: اگر دخترم آن را بدون عاريه يا ضمان ، مى برد (و عاريه اش با ضمانت نبود) نخستين زن هاشمى بود كه دستش قطع مى شد.

خبر گفتار امامعليه‌السلام به دخترش رسيد، به حضور پدر آمد و عرض ‍ كرد: اى اميرمؤ منان من دختر تو و پاره تن تو هستم ، چه كسى سزاوارتر از من است كه از آن استفاده كند.

علىعليه‌السلام به او فرمود: اى دختر على بن ابيطالب ، در وجود خود از حريم حق پا فراتر منه ، آيا همه زنان مهاجر در روز عيد خود را بمثل اين گردنبند مى آرايند؟، آن را از دخترش گرفت و به بيت المال رد كرد.(٤٢)

٢٨ - كيفر دشمنى با على عليه‌السلام

جابربن عبدالله انصارى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در عرفات بود، علىعليه‌السلام و من نيز در كنارش بوديم به ما اشاره كرد، نزديك رفتيم ، به علىعليه‌السلام فرمود: انگشتهايت را در ميان انگشتهايم بگذار و علىعليه‌السلام انگشتها و كف دستش را بركف و انگشتهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نهاد، فرمود: اى على من و تو از يك درخت آفريده شده ايم ، من ريشه درختم و توتنه آن درخت هستى ، و حسن و حسينعليهما‌السلام شاخه هاى آن درختند، كسى كه به شاخه اى از اين شاخه ها دست يابد خداوند او را داخل بهشت مى كند، اى على اگر امت من روزه بگيرند به گونه اى كه بر اثر روزه مثل كمان گردند و نماز بخوانند به گونه اى كه بر اثر نماز مثل تير كمان شوند ولى با تو دشمن باشند خداوند آنها را بر صورت به جهنم مى افكند.(٤٣)

٢٩ - انفاق على عليه‌السلام در نهان و آشكار و شب و روز

ابن عباس گويد: آيه ٢٧٤ بقره كه مى فرمايد:

( الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ )

آنان كه اموال خود به هنگام شب و روز، در پنهان و آشكار انفاق مى كنند مزدشان نزد پروردگارشان است

در شان علىعليه‌السلام نازل شده است ، زيرا آن حضرت درهمى در شب و در همى در روز در همى آشكار و در همى پنهان انفاق كرد.(٤٤)

٣٠ - ذوالفقار على عليه‌السلام در ميدان احد

جنگ احد گرچه موجب شهادت عده اى از مسلمين شد، ولى دلاوريهاى علىعليه‌السلام در آن جنگ اهل زمين و آسمان را حيرت زده كرد.

هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ميدان احد به مدينه برگشت فاطمه زهراعليها‌السلام در حالى كه ظرفى پر از آب در دستش بود به استقبال پدر شتافت ، صورت خون آلود پدر را شست ، در اين هنگام علىعليه‌السلام از ميدان آمد و در دستش شمشير ذوالفقار بود و دستش تا شانه اش غرق در خون بود، به فاطمهعليها‌السلام فرمود:

اين شمشير را از من بگير كه امروز مرا تصديق كرد سپس اين اشعار را خواند:

افاطم هاك السيف غير ذميم

فلست بر عديد ولا بمليم

لعمرى لقد اعذرت فى نصر احمد

وطاعه رب بالعباد عليهم

اميطى دماء القوم عنه فانه

سقى آل عبدالدار كاس حميم

يعنى : اى فاطمه ! اين شمشير را كه مورد سرزنش نيست بگير، و من ترسو نيستم ، و نه اينكه مورد ملامت واقع شوم

سوگند به جانم تا آخرين درجه امكان خود بيارى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شتافتم ، و در راه اطاعت خداى آگاه به بندگان ، گام برداشتم

خون دشمن را از اين شمشير پاك كن ، شمشيرى كه به دودمان عبدالدار (پرچمدار دشمن ) جام حميم (آب سوزان دوزخ ) آشاماند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين هنگام فرمود:

خذيه يا فاطمه فقد ادى بعلك ما عليه و قد قتل الله بسيفه صناديد قريش

اى فاطمه ! اين شمشير را بگير كه شوهرت آنچه سزاوارش بود، ادا كرد و با آن شمشير گردنكشان قريش را به خاك هلاكت افكند.(٤٥)

از گفتار علىعليه‌السلام است :

من عظم صغار المصائب ابتلاه الله بكبار المصائب : كسى كه مصائب كوچك را بزرگ شمارد، خداوند او را به مصيبتهاى بزرگ مبتلا سازد.(٤٦)

معصوم چهارم - امام دوم :

نام : امام حسنعليه‌السلام

القاب معروف : مجتبى ، سبط اكبر.

پدر و مادر: علىعليه‌السلام - فاطمه زهراعليهما‌السلام

وقت و محل تولد: نيمه رمضان سال سوم هجرت در مدينه

دوران امامت : ده سال (از سال چهل تا ٥٠ هجرى قمرى ).

طاغوت زمان امامت : معاويه بن ابى سفيان (لعنه الله عليهما).

وقت و محل شهادت : ٢٨ صفر سال ٥٠ هجرى در سن حدود ٤٧ سالگى ، به دستور معاويه توسط جعده در مدينه مسموم و به شهادت رسيد.

مرقد شريفش : در قبرستان بقيع ، واقع در مدينه است

دوران زندگى او را مى توان در سه بخش مشخص كرد:

١ - دوران كودكى و عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (حدود هشت سال ).

٢ - دوران ملازمت با پدر (حدود ٣٧).

٣ - دوران امامت : ده سال

٣١ - گل رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

حافظ ابونعيم اصفهانى از ابوبكر روايت مى كند كه گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نماز بود، وقتى كه به سجده رفت ، امام حسنعليه‌السلام كه كودك بود آمد و بر پشت جدش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشست ، رسول خدا آنقدر سجده را طول داد تا امام حسنعليه‌السلام پائين آمد، بعد از نماز ابوبكر به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: اى رسول خدا چطور در نماز اين چنين به اين كودك مدارا مى كنى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ان هذا ريحانتى و ان ابنى هذا سيد: اين كودك گل من است ، و اين پسرم آقا است(٤٧)

٣٢ - به به چه نيكو مركب و سوارش !

ابن عباس گويد: ديدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسن را بر دوش ‍ گرفته است ، مردى رسيد و گفت : اى كودك ! خوب مركبى دارى ! نعم المركب ركبت

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: و نعم الراكب : و اين كودك خوب سواره اى است(٤٨)

٣٣ - دعاى امام حسن عليه‌السلام درباره روغن فروش

امام حسنعليه‌السلام چندين بار از مدينه پياده به مكه براى انجام حج رفت در يكى از اين سفرها كه از مدينه به سوى مكه راه افتاد، پاهايش بر اثر پياده روى روى ريگهاى خشك و سوزان ، ورم كرد. شخصى به آن حضرت عرض كرد: آقا اگر كمى سوار مى شديد، پاهايتان بهتر مى شد.

امام فرمود: خير وقتى به منزلگاه بعدى رسيديم ، مرد سياه چهره روغن فروشى پيدا مى شود كه فلان روغن را دارد آن را برايم بخر، به پاهايم مى مالم خوب مى شود.

عده اى عرض كردند: پدران و مادرانمان بفدايت در پيش منزلى سراغ نداريم كه در آنجا روغن بفروشند.

امام به راه خود ادامه داد، چند ساعتى نگذشته بود كه همان مرد روغن فروش پيدا شد، امام فرمود: نزد او برويد و روغن را خريدارى كنيد نزد او رفتند و روغن خواستند، او گفت : براى چه كسى مى خواهيد؟ گفتند براى امام حسنعليه‌السلام . روغن فروش گفت : مرا نزد آن حضرت ببريد وقتى كه او را به حضور امام حسنعليه‌السلام بردند به امام عرض كرد: من نمى دانستم روغن را براى شما مى خواهند و من حاجتى به تو دارم و آن اينكه دعا كن خداوند فرزند نيكوكار و پرهيزكارى به من بدهد، من وقتى از وطن بيرون آمدم همسرم نزديك زايمانش بود.

امام حسنعليه‌السلام فرمود: خداوند پسر سالمى كه پيرو ما است به تو خواهد داد.

وقتى روغن فروش به منزلش رفت ، ديد خداوند پسر سالمى به او داده است(٤٩)

همان پسر وقتى بزرگ شد به سيد حميرى معروف گرديده و از شيعيان راستين و شاعران آزاده بود كه در هر فرصتى از امامان اهلبيتعليهم‌السلام دفاع و حمايت مى نمود، و فضائل علىعليه‌السلام را به قصيده در آورده بود و مى خواند و هنگام مرگ علىعليه‌السلام ببالينش آمد.

نام او اسماعيل بن محمد بود امام صادقعليه‌السلام به او فرمود: مادرت تو را سيد ناميد و اين نام زيبنده تو است زيرا تو سيد شاعران هستى

روزى اشعارى درباره مصائب امام حسينعليه‌السلام در حضور امام صادقعليه‌السلام خواند، قطرات اشك از ديدگان امام سرازير شد و صداى گريه از منزل آن حضرت برخاست ، سرانجام امامعليه‌السلام امر به خوددارى كرد.(٥٠)

٣٤ - پاسخ به سوال يهودى

امام حسنعليه‌السلام در عين اينكه پارسا و عابد بود و بيست بار پياده از مدينه به مكه براى انجام مناسك حج رفت ، و سه بار همه اموال خود را صدقه داد، خوشپوش و با وقار و آراسته بود.

روزى با لباس خوب و تميز سوار بر قاطر زيبا از منزل بيرون آمد، و با شكوه و نورانيت خاصى در كوچه هاى مدينه مى گذشت و به بيرون شهر مى رفت

يك نفر يهودى نزديك آمد و عرض كرد: سوالى دارم ، امام فرمود: بپرس

او گفت : جدت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: الدنيا سجن المومن و جنه الكافر: دنيا براى مؤ من ، زندان است و براى كافر بهشت

ولى اينك مى بينم تو از مواهب دنيا بهره مندى ولى من در سختى هستم ! امام حسنعليه‌السلام فرمود: اين تصور تو غلط است كه مؤ من بايد از همه چيز محروم باشد، و اگر تو مقام ارجمند مؤ من را در بهشت با جايگاه پست جهنم براى كافر را مقايسه كنى ، و با دنياى مؤ من و كافر بسنجى بخوبى درميابى كه سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست كه دنيا براى مؤ من زندان است و براى كافر بهشت مى باشد.(٥١)

٣٥ - گرويدن مردم ، معيار ارزش نيست

روزى معاويه به امام حسنعليه‌السلام گفت : من از تو بهترم امام فرمود: چرا؟

او گفت : بخاطر اينكه مردم دور من اجتماع كرده اند.

امام فرمود: هيهات ، هيهات (چقدر اين سخن تو دور از حقيقت است ) اى فرزند جگر خوار! آنان كه به دور تو جمع شده اند دو دسته اند:

١ - از روى زور و اجبار، در دور تواند ٢ - از روى آزادى و اختيار، دسته اول بر اساس فرموده خداوند در قرآن معذورند.

اما دسته دوم ، گنهكارند و از فرمان خدا نافرمانى كرده اند.

حاشا كه من به تو بگويم : من بهتر از تو هستم زيرا در تو خوبى نيست تا من خوب تر از تو باشم ، ولى بدان كه خداوند مرا از صفات پست دور ساخته و تو را از صفات نيك انسانى دور است(٥٢)

٣٦ - افشاگرى امام حسن بر ضد طاغوت

معاويه براى جذب مردم به حكومت طاغوتى خود مى گفت : بنى هاشم ، به سخاوت معروفند وقتى كه دست از سخاوت و بخشش بردارند شباهت خود را به قوم خويش از دست مى دهند زبيرى ها به شجاعت معروفند، وقتى كه دست از شجاعت بكشند، شباهت خود به قوم خويش ‍ را از دست مى دهند.

قبيله مخزومى به تكبر معروفند، وقتى كه دست از اين صفت بردارند به قومشان شباهت ندارند.

و بنى اميه به حلم و بردبارى معروف است ، اگر از آن دست بكشند از شباهت به قوم خود، دست كشيده است

امام حسنعليه‌السلام وقتى اين گفتار را (توسط افرادى ) شنيد فرمود:

معاويه چه زيركانه سخن گفته است ؟ (و چه نيرنگى به كار برده ) خواسته با اين بيان ، بنى هاشم همه اموال خود را به ديگران ببشخند و در نتيجه تهيدست شوند و همين فقر باعث فلاكت آنها گردد.

و زبيرى ها، دست به شمشير ببرند و همديگر را بكشند و سرگرم آن شوند و مخزومى ها نيز با تكبر خود مردم را از خود برانند، در نتيجه همگى مورد خشم مردم شوند، ولى بنى اميه محبوب مردم گردند.(٥٣)

به اين ترتيب امامعليه‌السلام با افشاگرى نقشه معاويه را نقش بر آب كرد.

٣٧ - طاغوت شكنى امام حسن عليه‌السلام

پس از شهادت امام علىعليه‌السلام معاويه كم كم بر همه جهان اسلام مسلط شد، روزى با دارو دسته خود به كوفه آمد، طرفدارانش به او گفتند: حسن بن علىعليه‌السلام در نظر مردم كوفه بسيار محترم و محبوب است ، خوب است شما به منبر بروى و در و خطبه خود كارى كنى كه آن حضرت از چشم مردم بيفتد.

امام حسنعليه‌السلام از جريان آگاه شد، در مسجد پيش دستى كرد و قبل از سخنرانى معاويه برخاست و خطاب به مردم كرد و فرمود: اى مردم آيا اگر شما همه جهان را بگرديد كسى را غير از من و برادرم حسينعليه‌السلام مى يابيد كه جدش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد؟ ما براى حفظ خونهاى مردم دست از جنگ كشيديم(٥٤) و حكومت در دست اين طاغوت - اشاره به معاويه - قرار گرفت و اين جز فتنه اى تا وقتش نمى يابم

معاويه گفت : منظورت چيست ؟

امام حسنعليه‌السلام فرمود: منظورم همان است كه خدا خواسته است

معاويه به خشم آمد و بالاى منبر رفت و در خطبه خود از علىعليه‌السلام و آل علىعليه‌السلام بدگويى كرد.

امام حسنعليه‌السلام از پاى منبر برخاست و خطاب به معاويه فرمود: اى فرزند زن جگر خواره آيا اميرمؤ منانعليه‌السلام را سب مى كنى به او ناسزا مى گويى با اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كسى كه به علىعليه‌السلام ناسزا بگويد به خدا ناسزا گفته و خداوند چنين فردى را تا ابد وارد دوزخ مى كند.

آنگاه امام از روى بى اعتنايى به معاويه پشت كرد و به طرف منزل آمد و ديگر به آنجا برنگشت(٥٥)

٣٨ - قطع سخنرانى طاغوت

معاويه و طرفدارانش و ندانم كارى و بى وفايى مردم كوفه باعث شد كه امام حسنعليه‌السلام از كوفه به مدينه برگردد، و به عنوان اعتراض از حكومت غاصب معاويه در گوشه انزوا قرار گيرد (و راهى جز اين نبود) در اين ايام تسلط بنى اميه ، معاويه به مدينه آمد، مردم را در مسجد جمع كرد (و امام حسنعليه‌السلام نيز در مسجد بود) معاويه بالاى منبر رفت و پس ‍ از گفتارى به بدگويى از حضرت اميرمؤ منان علىعليه‌السلام پرداخت ، هنوز خطبه معاويه تمام نشده بود كه امام حسنعليه‌السلام از مجلس ‍ برخاست و پس از حمد و ثناء فرمود: اى مردم ! هيچ پيامبرى نيست كه وصى نداشته باشد، و نيز هيچ پيامبرى نيست كه دشمن نداشته باشد، در برابر پيامبران دشمنانى از مجرمين بودند، علىعليه‌السلام وصى پيامبر اسلام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ، و بعد از علىعليه‌السلام من پسر او وصى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم سپس به معاويه رو كرد و فرمود: اى معاويه ! تو پس صخر هستى و نام جدت حرب است ولى جد من رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است

مادر تو هند جگر خواره است و جده تو نثيله است ، ولى مادر من فاطمه زهراعليها‌السلام و جده من خديجه كبرىعليها‌السلام است خداوند در ميان من و تو آنكه از نظر نسب پست است و به كفر نزديك مى باشد لعنت كند و همچنين كسى را كه از ما در مورد ياد خدا كاهل است و منافق مى باشد نيز لعنت نمايد. همه حاضران گفتند آمين

معاويه سخت ناراحت شده بود و ديگر ياراى ادامه خطبه نداشت ، خطبه اش را قطع كرد و از بالاى منبر به پايين آمد.(٥٦)

٣٩ - اعدام دو جاسوس

وقتى كه خبر شهادت حضرت علىعليه‌السلام و خبر بيعت مردم با امام حسنعليه‌السلام به معاويه رسيد، دو نفر جاسوسان يكى از طايفه حمير و ديگرى از طايفه بنى قين را به كوفه و بصره فرستاد، تا اوضاع عراق را به معاويه اطلاع دهند، امام حسنعليه‌السلام آن دو جاسوس را شناخت ، دستور دستگيرى آنها را داد و سپس فرمان اعدام آنها را صادر نمود و پس از آن امام حسن نامه تندى به معاويه نوشت و در آن نامه بعضى از كارهاى خلاف او را تذكر داد.(٥٧)

٤٠ - آزادى كنيز

انس بن مالك گويد: كنيزى از امام حسنعليه‌السلام شاخه گلى را به حضور آن حضرت آورد و اهداء نمود، امام حسنعليه‌السلام آن شاخه گل را گرفت و به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم

من به حضرت عرض كردم ، با اهداء يك شاخه گل ناچيز او را آزاد كردى ؟

امام در پاسخ فرمود: خداوند ما را (در قرآن ) چنين ادب كرده و فرموده :( وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا ) هر گاه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آن را بطور بهتر بدهيد(٥٨) سپس فرمود: تحيت بهتر همان آزاد كردن او است(٥٩)

از گفتار امام حسن مجتبىعليه‌السلام است :

من بدء بالكلام قبل السلام فلاه تجيبوه : كسى كه قبل از سلام ، سخن گفت ، جواب او را ندهيد(٦٠)

معصوم پنجم - امام سوم :

نام : امام حسينعليه‌السلام .

القاب معروف : سيد الشهداء اباعبدالله

پدر و مادر: علىعليه‌السلام - فاطمه زهراعليها‌السلام

وقت و محل تولد: سوم شعبان سال چهارم هجرت در مدينه

دوران امامت : يازده سال (از سال ٥٠ تا ٦١ ه‍.ق ).

طاغوت زمان امامت : ٩ سال و چهار ماه معاويه و تقريبا شش ماه آخر يزيد (لعنة الله عليهما) بود.

وقت و محل شهادت : روز عاشوراى سال ٦١ هجرى در كربلا در سن ٥٧ سالگى به شهادت رسيد.

مرقد شريفش : در شهر كربلا در كشور عراق واقع است

دوران زندگى آن حضرت را مى توان در چهار بخش زير مشخص كرد:

١ - دوران عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (حدود شش سال ).

٢ - دوران ملازمت با پدر و برادرش امام حسنعليه‌السلام (حدود ٤٦ سال ).

٣ - دوران امامت (ده سال )

٤ - نهضت جاودانى و عظيم امام حسينعليه‌السلام در كربلا (در ٧٠ كيلومترى كوفه ) كه از مهمترين حادثه تاريخ است

٤١ - دلبستگى امام حسين عليه‌السلام به خدا

امام حسينعليه‌السلام با ياران خود به سوى كربلا مى آمد در منزلگاه شقوق (چند فرسخى كوفه ) مردى را ديد كه از كوفه مى آيد، از او پرسيد: از مردم كوفه و عراق چه خبر؟ او در پاسخ گفت : مردم بر ضد شما اجتماع كرده اند.

امام حسينعليه‌السلام فرمود: ان الامر لله مايشاء و ربنا تبارك هو كل يوم فى شان فرمان از سوى خداوند است كه هر چه بخواهد و پروردگار بزرگ ما، در هر روزى داراى شانى است

سپس اين اشعار را خواند:

فان تكن الدنيا تعد نفيسة

فدار ثواب الله اعلى و انبل

و ان تكن الارزاق قسما مقدرا

فقلة حرص المرء فى الكسب اجمل

و ان تكن الابدان للموت انشاءت

فقتل امرء بالسيف فى الله افضل

يعنى اگر دنيا (هر چند) خانه عالى به شمار آيد ولى خانه پاداش خدا (قيامت ) بالاتر و برتر است

و اگر رزق و روزيها بر اساس مقدرات الهى تقسيم مى شود پس حرص كم مرد براى كسب آن نيكوتر است

و اگر بدنها براى مرگ ايجاد شده اند پس كشته با شمشير در راه خدا بهتر است(٦١)

٤٢ - درگيرى شديد با مروان

روزى مروان ناپاك كه در دشمنى با اهلبيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معروف بود، به امام حسينعليه‌السلام رسيد و گفت : اگر براى شما افتخار به وجود مادرى چون فاطمهعليه‌السلام نبود، ديگر چيزى نداشتيد كه بر ما افتخار نماييد.

امامعليه‌السلام برخاست و گلوى مروان را گرفت و فشار داد و دستارش ‍ را به گردنش پيچيد، بطورى كه بيهوش شد، آنگاه او را واگذاشت ، سپس به مروان فرمود: سوگند به خدا در همه جهان كسى پيدا نمى شود كه مثل تو (مروان ) و پدرت با خدا و رسولش دشمنى نمايد، نشانه صدق گفتارم اين است كه وقتى خشمگين مى شوى ، عبايت از شانه ات مى افتد (اراده و تسلط بر نفس ندارى ).

روايت كننده گويد: سوگند به خدا مروان از آنجا برنخاست مگر اينكه به گونه اى خشمگين شد كه عبايش از شانه اش افتاد.(٦٢)

٤٣ - دشمنى و عدم سازش براى خدا نه دنيا

معاويه براى فرماندار خود در مدينه يعنى مروان نامه نوشت كه از ام كلثوم دختر عبدالله بن جعفرعليه‌السلام براى پسرم يزيد خوستگارى كن

مروان نزد عبدالله رفت و جريان را گفت ، عبدالله در پاسخ گفت : اختيار اين دختر با دائيش مولاى ما حسينعليه‌السلام است

بعد عبدالله جريان را به عرض امام حسينعليه‌السلام رساند، امام فرمود: از درگاه خداوند خشنودى خدا را خواستارم

تا اينكه مردم در مسجد، اجتماع نمودند، مروان همراه عده اى از بزرگان قوم خود به حضور حسينعليه‌السلام آمد و جريان دستور معاويه را به عرض ‍ رساند و اضافه كرد، مهريه اش به حكم پدرش معاويه هر چه باشد مى پردازيم و قرضهاى پدرش را ادا مى كنيم و به اضافه اينكه اين وصلت باعث صلح بين دو طايفه بنى هاشم و بنى اميه مى شود.

امام حسينعليه‌السلام : پس از حمد ثناى الهى فرمود: اى مروان ! آنچه گفتى شنيدم ، اما در مورد، مهريه سوگند به خدا ما از سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تجاوز نمى كنيم كه دوازده وقيه معادل ٤٨٠ درهم بود.

اما در مورد اداى قرض پدرش ، دختران ما هر جا باشند قرضهاى دنيوى ما را ادا مى كنند.

اما صلح و آشتى بين ما و طايفه شما، اين را بدان كه ما براى رضاى خدا و در راه خدا با شما دشمنى داريم ، بنابراين براى دنيا با شما سازش نمى كنيم ، سوگند به جانم ، خويشاوند نسبى (بخاطر خدا) بهم زده شد(٦٣) تا چه رسد به خويشاوندى سببى (يعنى خويشى از ناحيه داماد).

مروان و همراهانش مايوس شده برخاستند و رفتند(٦٤)

٤٤ - حل مشكل

صفوان گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود: دو نفر مرد، همراه يك زن و يك نوزاد نزاعى داشتند، به حضور امام حسينعليه‌السلام آمدند.

مرد اول گفت : زن مال من است (در نتيجه بچه نيز مال من است ).

مرد دوم گفت : اين فرزند مال من است

امام حسينعليه‌السلام به مرد اول فرمود: بنشين ، او نشست

آنگاه امام رو به زن كرد و فرمود: راست بگو قبل از آنكه پرده ها بالا رود.

زن گفت : اين مرد كه نشسته همسر من است و فرزند مال او است اما اين مرد ايستاده را نمى شناسم

امامعليه‌السلام به بچه شيرخوار رو كرد و فرمود: به اذن خدا سخن بگو و خود را معرفى كن

نوزاد با زبان گويا گفت : پدر من نه اين مرد است نه آن مرد، بلكه پدر من چوپان فلان طايفه مى باشد.

به اين ترتيب روشن شد كه آن دو مرد هر دو در ادعاى خود در مورد اينكه بچه مال آن ها است دروغ مى گفتند.(٦٥)

٤٥ - ابراهيم خليل عليه‌السلام در سرزمين كربلا

روزى حضرت ابراهيم خليلعليه‌السلام سوار بر اسب ، از سرزمين كربلا عبور مى كرد، ناگهان پاى اسبش لغزيد، و ابراهيمعليه‌السلام با اسب به زمين افتاد و سر ابراهيم شكست ، و از آن خون جارى گشت

ابراهيمعليه‌السلام استغفار كرد، و تصور نمود شايد گناهى از او سر زده است اين سقوط، كيفر آنست ، از اين رو عرض كرد: خدايا چه گناهى از من سر زده ؟.

جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد: خداوند مى فرمايد: از تو خطايى سر نزده است ولى سبط خاتم پيامبران و فرزند خاتم اوصياء (يعنى حسينعليه‌السلام را در اين مكان به شهادت مى رسانند، خون تو براى اينكه با خون او آميخته شود، اين حادثه به تو رخ داد.

حضرت ابراهيمعليه‌السلام گفت اى جبرئيل ! قاتل او (حسينعليه‌السلام كيست ؟

جبرئيل عرض كرد: قاتل او، ملعون شده اهل آسمانها و زمين است ، و قلم بر لوح محفوظ به لعن او به جريان درآمده ، بى آنكه پروردگارش اذن داده باشد، خداوند به قلم وحى فرستاد: تو شايسته مدح هستى بخاطر لعن بر قاتل حسينعليه‌السلام .ابراهيمعليه‌السلام بسيار بر قاتل امام حسينعليه‌السلام لعن كرد، اسب ابراهيم كه به زمين سقوط كرده بود خوب شد و از لغزش و وحشت بيرون آمد، ابراهيم به اسب خود گفت : چه شد و چه را شناختى كه از وحشت بيرون آمدى ؟

اسب با نطق گويا عرض كرد: من افتخار مى كنم كه تو بر من سوار هستى ، وقتى از پشتم به زمين افتادى ، بسيار شرمنده شدم ، و يزيد ملعون باعث اين كار شد(٦٦)

٤٦ - توجه به مستضعفان

شعيب بن عبدالرحمن گويد: در روز عاشورا وقتى كه حسينعليه‌السلام را به شهادت رساندند، و بدنش عريان گشت ، آثار خراشيدگى در پشت حضرت ديده شد، از امام سجادعليه‌السلام علت آن را پرسيدند.

امام سجادعليه‌السلام فرمود: اين خراشيدگيها، اثر انبانها و ظرفهاى پر از طعام است كه پدرم ، آن ها را به پشت مى گرفت و به منزلهاى يتيمان و بيوه زنان و مستمندان مى برد.(٦٧)

٤٧ - جايزه به معلم

نقل شده : عبدالرحمن سلمى ، سوره حمد به فرزند امام حسينعليه‌السلام آموخت ، وقتى كه آن فرزند سوره حمد را نزد امام حسينعليه‌السلام به خوبى خواند.

امامعليه‌السلام هزار دينار و هزار حله به معلم او جايزه و انعام داد، و دهان او را پر از در كرد.

بعضى از اين موضوع تعجب كردند، امامعليه‌السلام دو شعر زير را خواند:

اذا تجاءت الدنيا عليك فجدبها

على الناس طرا قبل ان تتقلب

فلا الجود يفنيها اذا هى اقبلت

ولا البخل يبقيها اذا ما توليت

يعنى : وقتى كه دنيا به تو نيكى و سخاوت كرد، تو نيز به وسيله آن به همه مردم نيكى و سخاوت كن ، قبل از آنكه اين موفقيت از دستت برود.

و بدان كه وجود و بخشش موجب تهيدستى نمى شود. اگر دنيا به انسان روى آورد، و همينطور بخل موجب بقاى (ثروت ) دنيا نمى شود، اگر دنيا از انسان روى گرداند(٦٨)

به اين ترتيب از امام حسينعليه‌السلام درس فضائل اخلاقى و ارزشهاى انسانى مى آموزيم ، و در مى يابيم كه امامعليه‌السلام چقدر به تعليم و تعلم ارزش مى داد، كه آنهمه به معلم احترام كرد و جايزه داد.

٤٨ - گريه امام حسين عليه‌السلام و دعاى او براى يك رزمنده پير

انس بن حارث كاهلى در كربلا در روز عاشورا پيرمرد سالخورده اى بود، او از اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و در جنگ بدر و حنين شركت داشت ، در روز عاشورا از امام حسينعليه‌السلام اجازه رفتن به ميدان گرفت ، امام اجازه داد، او با شور و شوق فراوان عمامه اش را از سرش گرفت و به كمر بست ، ابروانش را كه بر اثر پيرى روى چشمش افتاده بود نيز با دستمالى بالا آورد و بست تا مانع ديدنش نگردد.

وقتى امام اين حال را از او ديد منقلب شد و بى اختيار قطرات اشك ديدگانش بر گونه هايش سرازير شد و خطاب به او فرمود: شكر الله لك يا شيخ : خداوند عمل تو را بهترين وجه قبول و تقدير كند اى شيخ

او با پيرى به ميدان رزم رفت ، و با دشمنان جنگيد و پس از كشتن هيجده نفر از دشمن ، شربت شيرين شهادت را نوشيد.(٦٩)