داستانهاي صاحب دلان جلد ۱

داستانهاي صاحب دلان0%

داستانهاي صاحب دلان نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاي صاحب دلان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد محمدى اشتهاردي
گروه: مشاهدات: 25093
دانلود: 3070


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 179 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25093 / دانلود: 3070
اندازه اندازه اندازه
داستانهاي صاحب دلان

داستانهاي صاحب دلان جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٨٦ - پاسخ امام يازدهم به دو سوال مهم

در دورانى كه امام حسن عسگرىعليه‌السلام زندانى بود، يكسال بر اثر خشكسالى قحطى شد، گرسنگى بيداد مى كرد، علماى اسلام مردم را جمع كرد و براى نماز استسقاء (طلب باران ) به بيابان بردند، نماز خواندند، و حتى چند بار نماز استسقاء خواندند ولى اثرى از باران ديده نشد.

عجيب اينكه علماى نصارى با مسيحيان نماز استسقاء خواندند باران آمد، روز بعد نيز نماز خواندند، باران زيادتر آمد...

و اين موضوع باعث شكست و آبروريزى مسلمين شد، يكى از شيعيان به هر نحوى بود خود را به زندان رسانده و خدمت امام حسن عسگرىعليه‌السلام رسيد و جريان را عرض نمود و ديد در ميان زندان قبرى كنده شده گريه كرد و عرض نمود اى امام بزرگوار من طاقت ندارم شما را در اين قبر دفن كنند، حضرت فرمود: ناراحت نباش ، خدا نيز چنين مقرر نكرده است

او عرض كرد: دو مطلب مهم مرا به اينجا آورده است :

١ - از شما بپرسم كه طبق روايات شما بايد با روزگار دشمنى نكرد، منظور چيست ؟

امام فرمود: منظور از روزگار ما اهلبيت هستيم : شنبه متعلق به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يكشنبه به علىعليه‌السلام دوشنبه به امام حسن و امام حسينعليهما‌السلام ، سه شنبه به امام سجاد و امام باقرعليهما‌السلام و امام كاظم و امام رضاعليهما‌السلام ، چهارشنبه به امام جواد و پدرم حضرت هادىعليهما‌السلام و پنج شنبه متعلق است به من و جمعه متعلق است به فرزندم حضرت مهدىعليه‌السلام كه زمين را پس ‍ از آنكه پر از ظلم و جور شد پر از عدل و داد مى كند.

٢ - سوال دو مهم اين است كه علماى شيعه سه روز براى نماز استسقاء به بيابان رفتند و نماز خواندند باران نيامد ولى علماى نصرانى رفتند و نماز خواندند و باران آمد و هر بار رفتند باران باريد و اگر امروز هم به دعاى آنها باران بيايد ترس آن است كه شيعيان در عقيده خود متزلزل شوند و به مسيحيت بگروند.

امام فرمود: اما نصارى روزى به قبر يكى از پيامبران برخوردند و استخوان ريزى از بدن آن پيامبر بدست آوردند و اكنون در نماز آن استخوان را در ميان انگشتان خود گذاشته ظاهر مى كنند و از اين رو باران مى آيد، تو خود را فورا به او برسان و از ميان انگشتان او آن استخوان را بيرون آور تا ابرها متفرق شود و باران قطع گردد.

آن مرد همين دستور را انجام داد و در انجامش موفق گرديد، در نتيجه ابرها رفتند و خورشيد تابيد، و علماى نصارى هر چه دعا كردند باران نباريد و شرمنده شدند، و شيعيان در حفظ ايمان خود استوار گشتند و از شك و ترديد بيرون آمدند.(١٢٣)

و به نقل ديگر، خليفه وقت امام حسن عسگرىعليه‌السلام را از حبس ‍ بيرون آورد و به بيابان برد و جريان را به آن حضرت عرض كرد، امام جريان استخوان را بيان نمود و وقتى كه توسط يكى از خادمان ، استخوان را از دست عالم مسيحى ربود ديگر باران نيامد.(١٢٤)

٨٧ - فريادرسى امام عسگرى عليه‌السلام از دوستان

كافور خادم گويد: يونس نقاش كه از دوستان و خادمان امام حسن عسگرىعليه‌السلام بود، روزى به حضور امام آمد در حالى كه مضطرب و لرزه بر اندامش بود عرض كرد: اى مولاى من به تو در مورد خانواده ام وصيت مى كنم كه به آنها لطف و خير داشته باشيد.

امام فرمود: چه خبر؟

يونس عرض كرد: مى خواهم از اين دنيا بروم

امام در حالى كه خنده بر لب داشت فرمود: اى يونس چرا؟ مگر چه شده ؟

يونس عرض كرد: فرزند ظالم (منظورش فرزند خليفه وقت است ) نگين انگشترى برايم فرستاد كه سخنى در آن نقش كنم ، وقتى كه مشغول كار شدم نگين دو نصف شد، فردا هم بايد نگين را تحويل دهم و او ستمگرى است يا دستور هزار تازيانه و يا اعدام مرا خواهد كرد.

امام حسن عسگرىعليه‌السلام فرمود: به منزلت برو، تا فردا خوشحال مى شوى ، و اين پيش آمد براى تو خير است

وقتى كه فردا شد، باز يونس خدمت امام رسيد و بسيار ناراحت و نگران بود و عرض كرد رسول خليفه آمد و نگين را مى خواهد.

امام فرمود: برو نزد او كه هرگز جز خير نبينى

يونس عرض كرد: اى مولاى من به او چه بگويم ؟

امام لبخندى زد و فرمود: برو نزد فرستاده خليفه و پيام او را بشنو كه خير است

يونس رفت و پس از ساعتى برگشت و به امام عرض كرد: اى مولاى من ، كنيزهاى دربار با هم درباره آن نگين بگو مگو كرده اند، پيام آور آمده به من مى گويد: اگر امكان دارد آن نگين را دو نصف كن ، تا هر چه بخواهى تو را بى نياز سازيم

امام حسن عسگرى متوجه خدا شد و عرض كرد: خدايا حمد و سپاس ‍ مخصوص ذات پاك تو است ، چرا كه ثنا گويت را تصديق نمودى

سپس به يونس فرمود: در جواب چه گفتى ؟ او عرض كرد: گفتم : به من مهلت بده تا در اين باره فكر كنم

امام فرمود: محكم كارى كردى

٨٨ - دلجويى و محبت امام نسبت به دوستان

شخصى بنام حلبى گويد: با عده اى براى زيارت امام حسن عسگرىعليه‌السلام (درسامرا كه آن حضرت تحت نظر بود) در روز ملاقاتى ، رفتيم ، از ناحيه آن حضرت نامه مخفيانه به دست ما رسيد كه كسى به من سلام نكند و اشاره ننمايد، چرا كه جان شما در خطر است (زيرا آنان كه با امام تماس داشتند از طرف دستگاه طاغوتى عباسى ، مورد اتهام و خطر قرار مى گرفتند)

حلبى گويد در اين ميان جوانى را ديدم ، گفتم اهل كجا هستى ؟ گفت : اهل مدينه هستم ، گفتم براى چه به اينجا (سامره )آمده اى ؟ گفت : اختلاف و اشتباهى بر سر موضوعى رخ داده آمده ام حل مساله را از امام حسن عسگرىعليه‌السلام بپرسم ، من از نواده ابوذر غفارى هستم

دراين هنگام امامعليه‌السلام با خدمتكار بيرون آمد تا نظرش به آن جوان افتاد فرمود: آيا تو غفارى هستى ؟ او عرض كرد آرى ، فرمود: مادرت حمدويه آن را بجا نياورده ، او بانوى پاك است برگرد به خانه ات

حلبى گويد: به جوان گفتم : تاكنون امام حسن عسگرىعليه‌السلام را ديده بودى ؟، گفت : نه(١٢٥)

٨٩ - دگرگونى دشمن سر سخت

به دستور حكومت عباسى ، امام حسن عسگرى را در زندان على بن اوتاش افكندند، او بسيار با آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دشمنى داشت و دشمن سر سخت آل علىعليه‌السلام بود و در انحراف و جنايت و ظلم هيچ باكى نداشت

امام حسن عسگرىعليه‌السلام يك روز در زندان او بسر برد، در همين يك روز على بن اوتاش آنچنان به امام گرايش پيدا كرد كه به اصطلاح ١٨٠ درجه از وضع قبل ، دگرگون گرديد و به احترام امام چشمش را بلند نمى كرد و سرافكنده بود و وقتى از حضور امامعليه‌السلام خارج شد، ديدند او از نظر شناخت و معرفت و گفتار از همه مردم بهتر است(١٢٦)

آرى نور امامت ، اين چنين بر قلب دشمن سرسخت تابيد و او را از تباهيها پاك نموده و به سوى الله كشاند.

٩٠ - تابش نور امامت

هنگامى كه امام حسن عسگرىعليه‌السلام در زندان بسر مى برد، گروهى از نزديكان دستگاه خلافت نزد رئيس زندان صالح بن رصيف رفتند و به او گفتند: زندگى را در زندان بر ابومحمد ( امام حسن عسگرى ) تنگ و سخت كن ، صالح در پاسخ گفت : دو نفر را مامور مخصوص زندان او كرده ام

تا بر او سخت بگيرند، ولى آن دو نفر آنچنان تحت تاثير معنويت ابو محمد (امام ) قرار گرفته اند كه در عبادت و نماز به مرحله عظيمى رسيده اند، سپس ‍ دستور داد آن دو نفر را احضار كردند و در حضور گروه عباسى به آنها گفت : واى بر شما، درباره اين مرد ( امام حسن عسگرى ) چه مى گوييد؟ و كارتان با او به كجا رسيده است ؟، آن دو نفر در پاسخ گفتند: چه بگوييم در مورد مردى كه شبها را به عبادت و روزها را به روزه مى گذراند، و جز عبادت به چيزى اشتغال ندارد، وقتى به او مى نگريم لرزه بر اندام ما مى افتد و اختيار از ما سلب مى شود(١٢٧)

از سخنان امام حسن عسگرىعليه‌السلام است :

جمله بسم الله الرحمن الرحيم نزديكترين سخن به اسم اعظم الهى است ، كه از سياهى چشم به سفيدى آن نزديكتر مى باشد.(١٢٨)

معصوم چهاردهم - امام زمان (عج ):

نام : هم اسم پيامبر اسلام (م - ح - م - د)(صلوات الله عليهما).

القاب : مهدى موعود، امام عصر، صاحب الزمان ، قائم و...

پدر و مادر: امام حسن عسكرىعليه‌السلام - نرجسعليها‌السلام .

وقت و محل تولد: روز ١٥ شعبان سال ٢٥٥ يا ٢٥٦ هجرى قمرى در سامرا متولد شد و حدود پنج سال تحت كفالت پدر بطور مخفى بود و در سال ٢٦٠ هجرى قمرى كه پدر بزرگوارش شهيد شد، داراى مقام امامت گرديد و به امر خداوند دو غيبت اختيار كرد.

١ - غيبت صغرى : (كه از سال ٢٦٠ ه‍.ق شروع شد و در سال ٣٢٩ ه‍. ق خاتمه يافت كه تقريبا ٧٠ سال مى شود اقوال ديگرى نيز گفته شده است .)

٢ - غيبت كبرى : كه از سال ٣٢٩ ه‍.ق شروع شد و تا وقتى كه خدا بخواهد و ظهور كند، ادامه خواهد يافت

ماجراى زندگى آن حضرت را مى توان در چهار بخش زير مشخص كرد:

١ - دوران پدر (حدود پنج سال )

٢ - دوران غيبت صغرى كه با چهار نفر به ترتيب : عثمان بن سعيد، و محمد بن عثمان ، و حسين بن روح ، و على بن محمد سيمرى تماس داشت ، و سپس به على بن محمد سيمرى دستور داد كه جانشينى براى خود تعيين نكند.

٣ - غيبت كبرى و انتظار آن حضرت ، و ملاقات بعضى با آن حضرت و... كه آن حضرت در اين زمان زمام امور را به ولى فقيه سپرده است

٤ - دوران درخشان ظهور آن حضرت و حكومت جهانى او.

٩١ - گوشه اى از ويژگيهاى امام مهدى عليه‌السلام و يارانش

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ضمن سخنانى درباره حضرت مهدىعليه‌السلام به سلمان فرمود: نام او نام من است ، و خوى او خوى من است ، كنيه او اباعبدالله است ، پرچم من در دست او است ، او زمين را پس از آنكه پر از ظلم و جور شده ، پر از عدل و داد مى كند، ساكنان زمين و آسمان از او خشنودند، مردگان آرزوى زنده شدن دارند تا در حكومت او زندگى نمايند، كاخهاى گمراهى را درهم مى شكند و حجابها را از دلها بر مى دارد، به داد مظلومان مى رسد، (هنگام ظهور) به خانه كعبه تكيه كند و گويد: من بقيه (ذخيره ) خدا و حجت و خليفه او بر شما هستم

ياران (مخصوص ) او به شماره اصحاب بدر و شماره ياران طالوت يعنى ٣١٣ نفرند(١٢٩) همگى جوان و شجاع ، گوئى شيرانى هستند كه از بيشه بيرون آمده اند، دلهاى آهنين دارند، معتقد به يكتائى خدايند، و شب همچون شخص بچه مرده ناله مى كنند، و شب و روز به عبادت مشغولند، دلهاى آنها نسبت به همديگر مهربان و متفق است ، اگر در جهان ، يك روز هم باقى بماند، حتما ظهور خواهد كرد، او قاتل دجال (طاغوت مزور) و حامى دين من است ، از آسمان منادى حق ، او را با نام قائم بخواند كه صداى او را همه مردم جهان از شرق و غرب بشنوند... قطعه ابرى بالاى سر امام ظاهر مى شود جبرئيل فرياد مى زند اين مهدى خليفه خدا است ، آن امامى كه در انتظارش بوديد همين است از او پيروى كنيد.(١٣٠)

٩٢ - شفاى مرجع نامدار شيعه

شيخ حر عاملى صاحب كتاب با عظمت وسائل شيعه كه از علماى برجسته و مراجع عاليقدر شيعه بود و به سال ١١٠٤ ه‍.ق در مشهد رحلت كرد و در مدرسه ميرزا جعفر جنب صحن مقدس حضرت رضاعليه‌السلام دفن گرديد.

در كتاب اتباة الهداة نقل مى كند: من هنگامى كه ده ساله بودم ، به بيمارى سختى گرفتار شدم ، به گونه اى كه بستگانم يقين كردند كه ديگر خواهم مرد، برايم گريه مى كردند، و خود را براى سوگوارى من مهيا مى نمودند.

در بين خواب و بيدارى بودم كه ناگهان ديدم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دوازده امامعليهم‌السلام در كنار بسترم حاضرند، سلام كرده و با يك يك آنها مصافحه نمودم و ميان من و امام صادقعليه‌السلام سخنى به ميان آمد، ولى فراموش كردم جز آن كه يادم هست ، آن حضرت براى من دعا كرد، تا اينكه بر ولى الله اعظم امام زمان (عج ) سلام كردم و مصافحه نمودم و گريه كردم ، و عرض كردم : اى مولاى من ، مى ترسم در اين بيمارى بميرم ، ولى هدفى كه در علم و عمل دارم بدست نياورم

به من فرمود: نترس ، خداوند تو را شفا مى بخشد، و عمر طولانى خواهى داشت ، در آنوقت ، كاسه اى كه در دستش بود به من داد، من از آب آن كاسه آشاميدم ، در همان لحظه سلامتى خود را دريافتم ، و بيمارى به طور كلى از من دور شد.(١٣١)

٩٣ - توسل به امام زمان باعث دفع بيمارى وبا شد

مرجع تقليد زمان خود مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى مؤ سس حوزه علميه قم(١٣٢) نقل كرد: مدتى در شهر سامراء نزد مرحوم آيت الله العظمى. ميرزاى شيرازى (متوفى ١٣١٢ قمرى ) درس مى خوانديم ، روزى در وسط درس استاد بزرگ ما آيت الله سيد محمد فشاركى (متوفى ١٣١٥ قمرى ) وارد شد، در حالى كه بسيار مضطرب و نگران بود، علت نگرانيش اين بود كه بيمارى مسرى وبا در عراق شيوع يافته بود و بسيارى از مردم را كشته بود، آقاى آقا سيد محمد فشاركى فرمود: آيا شما مرا مجتهد مى دانيد؟

گفتيم آرى ، فرمود: آيا مرا عادل مى دانيد؟ گفتيم آرى (منظورم او اين بود كه پس از تاييد، حكمى صادر كند) آنگاه گفت : من به تمام شيعيان سامره از زن و مرد حكمى صادر كند) آنگاه گفت : من به تمام شيعيان سامره از زن و مرد حكم مى كنم كه هر يك از آنها يك بار زيارت عاشورا را به نيابت از مادر امام زمانعليه‌السلام بخوانند، و آن مادر بزرگوار را در نزد فرزند بزرگوارش شفيع قرار دهند كه امام زمانعليه‌السلام پيش خداى بزرگ از ما شفاعت نمايد تا خداوند شيعيان سامراء را از بيمارى وبا حفظ گرداند.

مرحوم آيت الله حائرى گويد: وقتى كه اين حكم از مرحوم آيت الله سيد محمد فشاركى صادر شد، چون خطر مرگ در ميان بود، همه شيعيان اطاعت نمودند و در نتيجه ، يك نفر شيعه در سامراه تلف نگرديد، و خداوند متعال شيعيان را از اين بلاى عمومى نجات بخشيد(١٣٣)

٩٤ - ملاقات امير اسحاق با امام زمان عليه‌السلام

مرحوم علامه محمد باقر مجلسى در كتاب بحارالانوار نقل مى كند: پدرم (مرحوم علامه محمد تقى مجلسى ) نقل مى كرد، در زمان ما شخصى بود بنام امير اسحاق استرابادى كه چهل بار پياده به مكه براى انجام حج رفته بود، و بين مردم شهرت داشت كه او طى الارض مى كند (يعنى مثلا در يك لحظه چند فرسخ از زمين را در مى نوردد و پشت سر مى گذارد).

يكى از سالها شنيدم او به اصفهان آمده ، محل ورودش را جويا شدم و پيدا كرده به خدمتش رسيدم ، پس از احوالپرسى ، عرض كردم بين عوام شهرت دارد كه تو طى الارض مى كنى ، علت اين شهرت چيست ؟

در پاسخ گفت : در يكى از سالها عازم مكه شدم ، در هفت منزلى يا نه منزلى مكه به عللى از كاروان عقب ماندم ، راه را گم كردم و متحير و سرگردان بودم ، از طرفى تشنگى بر من غالب شده بود، خود را در خطر مرگ ديدم ، در اين حال متوسل به امام زمانعليه‌السلام شده و عرض كردم : يا ابا صالح ارشدونا الى الطريق يرحمكم الله : اى امام زمان ، ما را به راه مكه هدايت كن ، خداوند شما را مشمول رحمتش قرار دهد.

چند لحظه نگذشته بود كه ديدم در آخرهاى بيابان ، شبحى پيدا شد، نگاه به آن مى كردم كه در اندك زمانى به من رسيد، ديدم جوانى گندمگون و زيبا با لباسى پاكيزه ، و با شكل افراد شريف سوار بر شتر در كنارم ايستاده ، همراهش ظرف آبى بود، سلام كردم ، جواب سلام مرا داد آنگاه فرمود: تشنه هستى ؟ عرض كردم آرى ، كاسه آبى به من داد از آن آشاميدم ، سپس ‍ فرمود: مى خواهى به كاروان برسى ؟ عرض كردم : آرى ، فرمود: سوار بر شتر شو، سوار شدم من عادت داشتم كه دعاى حرزيمانى را بخوانم ، مشغول خواندن آن دعا شدم چند دقيقه نگذشته كه به محلى رسيديم ، به من فرمود: اينجا را مى شناسى ؟ عرض كردم آرى ، اينجا ابطح (ريگزار نزديك منى حدود مكه ) است ، فرمود: پياده شو، پياده شدم ، و ديگر كسى را نديدم ، فهميدم كه او امام مهدىعليه‌السلام بود، بسيار از مفارقت او تاسف خوردم و اندوهگين شدم كه چرا او را نشناختم

بعد از هفت روز كاروان به مكه رسيد، وقتى كه كاروانيان مرا در مكه ديدند گفتند: ما از زنده ماندن تو (در بيابان سوزان ) مايوس شده بوديم

و از اينكه هفت روز زودتر از آنها به مكه رسيده بودم ، گفتند تو طى الارض دارى ، از آن زمان اين موضوع در مورد بنده شهرت يافت

علامه مجلسى در پايان مى گويد: پدرم نقل كرد: دعاى حزريمانى از نزد او خواندم ، و تصحيح كردم و بحمد الله مورد تاييد او قرار گرفت(١٣٤)

٩٥ - سفارش امام در مورد نماز صبح و مغرب

مرحوم كلينى و شيخ طوسى و طبرسى از زهرى نقل كرده اند كه گفت : بسيار و مدتها در طلب حضرت مهدىعليه‌السلام بودم ، و در اين راه اموال فراوانى (در راه خدا) خرج كردم و به هدف نرسيدم ، تا اينكه به خدمت محمد بن عثمان (دومين نايب خاص امام زمان در عصر غيبت صغرى كه به سال ٣٠٥ هجرى از دنيا رفت ) رسيدم ، و مدتى در خدمت او بودم تا روزى از او التماس كردم كه مرا به خدمت امام زمانعليه‌السلام ببرد، او پاسخ منفى داد، بسيار تضرع كردم ، سرانجام به من لطف كرد و فرمود: فردا اول وقت بيا، وقتى فرداى آن روز، اول وقت به خدمت او رفتم ، ديدم همراه جوانى خوش سيما و خوشبو مى آيد، به من اشاره كرد اين است آنكه در طلبش هستى

به خدمت امام زمانعليه‌السلام رفتم و آنچه سوال داشتم مطرح كردم و جواب مرا فرمود، تا به خانه اى رسيديم و داخل خانه شد و ديگر او را نديدم

در اين ملاقات دوبار به من فرمود: از رحمت خدا دور است كسى كه نماز صبح را به تاخير بيندازد تا ستاره ها ديده نشود، و نماز مغرب را تاخير اندازد تا ستاره ديده شوند.(١٣٥)

٩٦ - اين ضربت از جنگ صفين است

علامه مجلسىرحمه‌الله در بحارالانوار از بعضى از صالحين نقل كرده كه شخصى بنام محلى الدين اربلى گفت : من نزد پدرم بودم ، مردى همراه پدرم بود، او را چرت (خواب سبك ) برد و عمامه اش از سرش افتاد، و پدرم ديد اثر زخمى سنگينى در سر او پيدا است ، از او علت آن را سوال كرد.

او گفت : اين ضربت از جنگ صفين (كه در زمان خلافت علىعليه‌السلام بين سپاه علىعليه‌السلام و معاويه واقع شد) مى باشد.

پدرم گفت : جنگ صفين در زمان علىعليه‌السلام واقع شد، تو كه در آن زمان نبودى ؟

گفت : من سفرى به سوى مصر كردم ، در راه مردى از قبيله غره با من همسفر شد، روزى هنگام حركت ، سخن از جنگ صفين به ميان آمد، آن همسفر به من رو رد و گفت : اگر من در جنگ صفين بودم شمشيرم را از خون علىعليه‌السلام و يارانش سيراب مى نمودم ، من هم در جواب گفتم : اگر من مى بودم شمشيرم را از خون معاويه و يارانش سيراب مى نمودم اكنون من و تو از اصحاب على و معاويه ايم ، همين بگو مگو باعث شد، كه كارمان به جنگ بكشد، همديگر را زخمى نموديم ،و من از بسيارى زخمهاى كه به بدنم وارد شد افتادم و بيهوش شدم

ناگاه احساس كردم مردى با سرنيزه مرا بيدار مى كند، وقتى كه چشمم به او خورد، از مركب پياده شد و فرمود در اينجا بمان سپس غايب شد، و پس از اندك زمانى برگشت ، و سر بريده آن دشمن علىعليه‌السلام كه با من جنگ كرده بود، با او بود، و مركب او را نيز آورده بود و به من فرمود: اين سر دشمن تو است و تو ما را يارى نمودى ، و هر كه ما را يارى كند خداوند او را يارى مى كند، ما هم تو را يارى كرديم

گفتم : تو كيستى ؟ خود را امام زمانعليه‌السلام معرفى نمود، سپس ‍ فرمود: هر كس از تو پرسيد اين ضربت از كجا آمده ؟ بگو از جنگ صفين است(١٣٦)

٩٧ - تعليم دعايى كه به اجابت رسيد

محمد بن على علوى گويد: در مصر سكونت داشتم كه از طرف حكومت طاغوتى مصر در خطر عظيمى قرار گرفتم ، رفتم از كربلا و پانزده روز در جوار مرقد پاك امام حسينعليه‌السلام ماندم و به دعا و تضرع پرداختم ، تا اينكه بين خواب و بيدارى حضرت امام زمان (عج )را ديدم ، فرمود: امام حسينعليه‌السلام مى فرمايد: چرا دعا نمى كنى ؟ گفتم : چه دعايى بخوانم ؟ آن حضرت دعايى را به من تعليم داد كه شب جمعه بخوانم ، آن دعا را شب جمعه خواندم ، باز شب شنبه به خدمتش رسيدم ، فرمود: اى محمد! دعايت مستجاب شد، وقتى كه از دعا فارغ شدى دشمنت را كشتند.

محمد گويد: پى جويى كردم ، اطلاع يافتم كه احمد بن طولون ، دشمنم را كشته است(١٣٧)

٩٨ - كرامت يكى از نواب خاص امام زمان عليه‌السلام

قاضى نور الله از جمعى از اصحاب روايت نموده كه روزى (در بغداد) در حضور ابولحسن على بن محمد سيمرى (چهارمين نايب خاص امام زمانعليه‌السلام در غيبت صغرى ) نشسته بوديم ، ناگاه فرمود: رحم الله على بن الحسين بن بابويه : خداوند على بن حسين بابويه را رحمت كند (نظر به اينكه اين جمله معمولا در مورد مردگان گفته مى شود) بعضى از حاضران گفتند: او زنده است

على بن محمد سيمرى در پاسخ گفت : امروز وفات يافت

آن جماعت تاريخ آن روز را نوشتند، تا بعد از چند روز خبر رسيد كه على بن حسين بن معاويه در قم وفات يافته است(١٣٨)

به اين ترتيب مى يابيم كه نايب خاص امام زمانعليه‌السلام خبر فوت ابن بابويه را كه در قم اتفاق افتاده و در قم دفن گرديد، همان روز در بغداد مى دهد، با توجه بهاينكه در آن زمان تلفن و وسائل خبرى زودرس نبود.

٩٩ - اشعارى از دانشمند معروف اهل تسنن

قاضى فضل الله روزبهان ، از بزرگان و علمانى مشهور و متعصب اهل تسنن است ، كه حتى كتابى بنام ابطال الباطل در رد نهج الحق علامه حلى (كه در اثبات حقانيت تشيع مى باشد) نوشته است ، وى با اين حال ، در ضمن اشعارى كه متضمن سلام بر چهارده معصومعليهم‌السلام است و اشاره اى به بعضى از فضائل آنها دارد، سروده وقتى به امام قائمعليه‌السلام مى رسد، مى گويد:

سلام على القائم المنتظر

ابى القاسم الغر نور الهدى

سيطلع كالشمس فى غاسق

ينجيه من سيفه المنتضى

ترى يملا الارض من عدله

كماملئت جور اهل الهوى

سلام عليه و آبائه

و انصاره ماتدوم السماء

يعنى : سلام و درود بر قائم منتظر (كه انتظارش را مى كشد) ابوالقاسم ، كه سر سلسله نيكان و چراغ تابان هدايت است

بزودى همچون خورشيد در شب تاريك طلوع مى كند و با شمشيرش تيز و برانش انسانها را نجات مى بخشد.

و سراسر زمين را همانگونه كه پر از ظلم و جور هواپرستان شده پر از عدل و داد مى كند، سلام بر او و بر پدرانش و بر يارانش ، سلامى هميشگى و جاويد(١٣٩)

١٠٠ - دعاى هميشگى عصر غيبت

زراره مى گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود: براى قائم ( عج ) قبل از آن كه خروج و قيام كند، غيبت است ...او منتظر ى است كه مردم در زمان غيبت در وجود او شك مى كنند (بعضى مى گويند هنوز متولد نشده و بعضى مى گويند از دنيا رفته و....)

عرض كردم : فدايت شوم هرگاه اين زمان (غيبت كبرى ) را درك نمودم ، چه كارى انجام دهم

فرمود: وقتى اين زمان را درك كردى ، ملتزم باش كه اين دعا را همواره بخوانى (با توجه به معنى آن ):

اللهم عرفنى نفسك ، فانك لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك ، اللهم عرفنى رسولك فانك لم تعرفنى رسوللك لم اعرف نبيك اللهم علفنى نبيك فانك ان لم تعرفتنى نبيك ، لم اعرف حجتك اللهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ظللت عن دينى

خدايا خودت را به من به شناسان ، زيرا اگر خود را به من نشناسانى ، رسول تو را نشناخته ام ، خدايا رسول خود را به من به شناسان ، زيرا اگر رسول خود را به من نشناسانى ، پيامبرت را نشناخته ام ، خدايا پيامبرت را به من به شناسان ، زيرا اگر پيامبرت را به من نشناسانى ، حجت تو را نشناخته ام ، خدايا حجت خود را به من به شناسان ، زيرا اگر حجت خود را به من نشناسانى ، از دين خود گمراه خواهم شد.

به اين ترتيب مى يابيم كه اسلام از توحيد شروع شده و با شناخت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حجت الهى ، آميخته است

امام زمان (عج در ضمن نامه اى به شيخ مفيدرحمه‌الله فرمود: ما به ماجراى زندگى شما (شيعيان و مسلمين ) كاملا اطلاع داريم ، و از آزاد دشمنان به شما آگاهيم ، ولى ما شما را فراموش نمى كنيم و توجه كامل به شما داريم(١٤٠) بخش دوم صد داستان گوناگون

١٠١ - عاشقى از عاشقان الله

اصمعى(١٤١) گويد: از بصره بيرون آمدم در بيابان شخصى شتر سوار را ديدم كه از من پرسيد تو كيستى ؟ گفتم : از دودمان اصمع گفت : از آيات قرآن چيزى مى دانى ؟ گفتم : آرى ، گفت : اندكى از آنها را برايم بخوان من از آغاز سوره ذاريات (تا آيه ٢٢) خواندم كه :

( وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا ﴿ ١ فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا ﴿ ٢ فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا﴿ ٣ فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا ﴿ ٤ إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ ﴿ ٥ وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ .)

سوگند به بادهاى سخت و زنده ، و به ابرهاى گرانبار و كشتيهاى آسان روان ، و به فرشتگان تقسيم كننده (كارها) آنچه به شما وعده داده شد راست است البته دين (جزاى اعمال ، روزى ) واقع خواهد شد.... و در آن رزق شما است آنچه شما را وعده مى دهند..

گفت : كافى است ، برخاست و شترش را قربانى كرد و گوشت آن را به افراد مسافرى كه از راه مى آمدند مى داد، و شمشير و كمانش را نيز بشكست و به كنارى انداخت و پشت كرده رفت

در سفرى كه هارون الرشيد به مكه مى رفت ، من نيز بودم به همراه او حركت كرده در مناسك حج شركت نمودم ، هنگامى طواف كعبه ناگهان ديدم كسى آهسته مرا صدا كرد، نگاه كردم ديم همان شتر سوارى است كه شترش را قربانى كرد و رفت ، در حالى كه لاغر بود و رنگش زرد شده بود، به من سلام كرد و گفت : خواهش مى كنم همان آيات آن سوره (ذاريات ) را برايم بخوان ، من از آغاز خواندم تا آيه ٢١، فريادى كشيد و گفت : آنچه خداوند وعده داده آن را به خوبى يافتم ، سپس گفت ديگر آيه اى بعد از اين هست ؟ من آيه فورب السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون(١٤٢) سوگند به خداى آسمان و زمين كه آن (خداى روزى بخش ) راست است چنانكه شما سخن مى گوييد را خواندم فرياد جانسوزى كشيد و گفت : يا سبحان الله من ذالدى اغضب الجليل حتى حلف ، الم يصدقوه بقوله حتى الجئوه الى اليمين

براستى عجيب است كه كسى خداى بزرگ را به خشم آورد، كه اين چنين سوگند ياد مى كند، آيا سخن او را باور نكرده اند كه ناگزير سوگند ياد نموده ؟ اين جمله را سه بار تكرار كرد و بر زمين و جان به جان آفرين تسليم نمود(١٤٣)

آفتاب عشق عالمتاب شد

عقل آنجا برف بود و آب شد

١٠٢ - ذلت طمع

شبلى يكى از عارفان وارسته بود، روزى با همراهان وارد مكتب خانه اى شد نگاه به شاگردان كرد، ديد هنگام چاشت است و ملاى مكتب به آنها اجازه داده تا غذايى كه با خود آورده اند بخورند، در اين ميان ديد دو كودك كنار هم نشسته اند، از وضع لباس و غذاى آنها پيدا است كه يكى فقيرزاده ، و ديگرى از خانواده مرفهى است ، به نگاه خود ادامه داد، ديد فقيرزاده به نان روغنى و حلواى ثروتمند زاده نگاه كرد و طمع نمود و به او گفت : از نان و حلواى خود كمى به من بده ، ثروتمندزاده در پاسخ او گفت : اگر سگ من بشوى و مثل سگ ، عوعو كنى ، به تو مى دهم

فقير زاده پيشنهاد او را پذيرفت ، عوعو مى كرد و كم كم از ثروتمند زاده نان و حلوا مى گرفت ، شبلى به همراهان گفت : ببينيد، اگر آن فقير زاده قناعت داشت ، خود را سگ نمى كرد تا كمى حلوا بگيرد، و اين درس را بياموزيد كه طمع موجب ذلت و خوارى است(١٤٤)

١٠٣ - چگونگى صحت تقليد عوام

در آيه ٧٩ سوره بقره مى خوانيم :

( فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَـٰذَا مِنْ عِندِ اللَّـهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًاَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا يَكْسِبُونَ ) واى بر آنانكه مطالبى با دست خود مى نويسند سپس مى گويند از طرف خدا است ، تا به بهاى كمى آن را بفروشند، واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشته و واى بر آنها از آنچه از اين راه بدست مى آورند.

امام حسن عسگرىعليه‌السلام در ذيل اين آيه فرمود: منظور يهوديان هستند (كه علماى آنها چنين مى كردند تا از اموالى كه همه ساله از ناحيه عوام يهود به آنها مى رسيد محروم نگردند)

مردى از امام صادقعليه‌السلام پرسيد: يا اينكه عوام يهود اطلاعى به كتاب آسمانى خود جز از طريق علمايشان نداشتند، چگونه خداوند آنان را نسبت به تقليد از علماء و پذيرش از آنان سرزنش مى كند؟ آيا عوام يهود با عوام ما كه از علماى خود تقليد مى كنند تفاوتى دارند؟

امام صادقعليه‌السلام در پاسخ فرمود: بين عوام ما با عوام يهود، از يك جهت فرق و از يك جهت مساوات است ، و در آن جهت كه عوام ما با عوام يهود مساويند اين است كه خداوند عوام ما را نيز همچون عوام يهود نكوهش نموده است

اما از آن جهت كه بين عوام ما و عوام يهود، تفاوت است ، اين است كه : يهود از وضع علماى خود اگاه بودند، مى توانستند كه آنها صريحا دروغ مى گويند، حرام و رشوه مى خورند و احكام خدا را تغيير مى دهند، آنها با فطرت خود اين حقيقت را دريافته بودند، كه چنين اشخاصى فاسقند و جايز نيست سخنان آنها را درباره احكام خدا پذيرفت ، و سزاوار نيست گواهى آنها را درباره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبول كنند، از اين رو خداوند آنها را مورد سرزنش قرار داده است (ولى عوام ما پيرو چنين علمايى نيستند)

حال اگر عوام ما نيز از علماى خود فسق آشكار ببينند و تعصب شديد و حرص بر دنيا و اموال حرام بنگرند، هر كس از چنين علمايى تقليد و پيروى كند مثل عوام يهود است كه خداوند (طبق آيه فوق ) آنها را به اين خاطر نكوهش نموده است :

فانا من كان من العلماء صائنا لنفسه حافظا لدينه ، مخالفا على هواه مطيعا لامر فللعوام ان يقلدوه(١٤٥)

اما علمايى كه پاكى روح خود را حفظ كنند، و دين خود را نگه دارند، و مخالف هوى و هوس خود، و مطيع فرمان مولاى خود (خدا) باشند بر عوام است كه از آنان پيروى نمايند و اين روش نيست مگر در مورد بعضى از فقهاى شيعه نه همه آنها...