سیری در تربیت اسلامی

سیری در تربیت اسلامی0%

سیری در تربیت اسلامی نویسنده:
گروه: تعلیم و تربیت

سیری در تربیت اسلامی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفي دلشاد تهراني
گروه: مشاهدات: 23659
دانلود: 3197

توضیحات:

سیری در تربیت اسلامی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 145 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23659 / دانلود: 3197
اندازه اندازه اندازه
سیری در تربیت اسلامی

سیری در تربیت اسلامی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نتايج كرامت و يا حقارت نفس

بهترين و استوارترين اساس براى تربيت ، كرامت انسانها و نزاهت آنها از حقارت نفس است انسان به سبب كرامتش از دنياى دون كه ريشه همه پستيها و گناهان است آزاد مى شود و خود را برتر از آن مى يابد كه تن به حقارتهاى دنيايى دهد. دنيا در چشم انسان حقير بزرگ مى نمايد و چنين انسانى تسليم دنيا مى شود؛ و دنيا در چشم انسان كريم خرد مى نمايد و چنين انسانى هرگز دل به دنيا نمى بندد. از امام باقرعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود:

((فمن كرمت عليه نفسه صغرت الدنيا فى عينه ، و من هانت عليه نفسه كبرت الدنيا فى عينه .))(٥٧٥)

هر كه كرامت نفس داشته باشد، دنيا در چشمش كوچك است ؛ و هر كه حقارت نفس داشته باشد، دنيا در چشمش بزرگ است

انسان به ميزانى كه پست و حقير مى شود، به پستيها و حقارتها ميل مى كند، از اين رو بهترين راه دور كردن انسان از امور پست سير دادن او به امور والا، كرامت بخشيدن به انسان و رشد كرامتهاى اوست زين العابدينعليه‌السلام فرموده است :

((من كرمت عليه نفسه هانت عليه الدنيا.))(٥٧٦)

هر كه كرامت نفس داشته باشد، دنيا نزد او حقير و ناچيز است

بدين ترتيب راهى استوار براى اتصاف آدميان به فضايل و كمالات وجود دارد و آن تربيتى است كه همه وجوهش بر كرامت بنا شود. انسان كريم بر اداره خويش توانا مى شود و تن به پستى و گناه نمى دهد. در سخنان نورانى امير مؤ منانعليه‌السلام چنين آمده است :

((الكريم من تجنب المحارم و تنزه عن العيوب .))(٥٧٧)

كريم كسى است كه از حرامها دورى گزيند و از عيبها پاك باشد.

انسان وقتى كرامت ببيند، ميل به مكارم در او شكوفا مى شود و خود را برتر از آن مى بيند كه به سوى حرامها كه پستى آور است ميل كند. پيشواى پارسايان علىعليه‌السلام فرموده است :

((من احب المكارم اجتنب المحارم .))(٥٧٨)

هر كه مكارم را دوست بدارد از محارم دورى مى كند.

كسى كه شخصيت انسانى و شرافت معنوى دارد، در پى اميال حيوانى و تمايلات نفسانى نمى رود و ارزشهاى انسانى و معنوى خود را بدين امور زير پا نمى گذارد، چنانكه امير مؤ منانعليه‌السلام فرموده است :

((من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهوته .))(٥٧٩)

هر كه كرامت نفس داشته باشد، شهوات و تمايلات نفسانى اش نزد او خوار و حقير است

انسان كريم خدايى را كه كريم ترين است و كرامت موهبت اوست نافرمانى نمى كند و گوهر كرامت را به معصيت نمى آلايد. به بيان على عليه‌السلام:

((من كرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصية .))(٥٨٠)

هر كه كرامت نفس داشته باشد، هرگز آن را با ارتكاب گناه و نافرمانى پست و موهون نمى سازد.

تاءكيدى كه در راه و رسم معصومانعليه‌السلام بر كرامت آدميان شده است به همين منظور است ؛ و اگر انسانها سبك شوند، تحقير گردند، مورد اهانت قرار گيرند و گرفتار حقارت نفس شوند، به هر پستى و آلودگى و تباهى تن مى دهند. در سخنان نورانى امير مؤ منانعليه‌السلام اين حقيقت مكرر وارد شده است ، چنانكه فرموده است :

((النفس الدنية لاتنفك عن الدناءات .))(٥٨١)

نفس پست از پستيها جدا نمى شود.

((من هانت عليه نفسه فلاترج خيره .))(٥٨٢)

هر كه نفسش خوار باشد، به خيرش اميدى نداشته باش

از امام هادىعليه‌السلام نيز چنين روايت شده است :

((من هانت عليه نفسه فلاتاءمن شره .))(٥٨٣)

هر كه نفسش خوار شود، از شر او ايمن مباش

البته راه اصلاح انسانها و دور كردن آنان از پستيها نيز با كرامت ايشان است ، هر چند كه لازم است گاهى كرامت در صورت مجازات جلوه كند تا زمينه بيدارى و ترميم كرامت فراهم شود.

اصل عزت

اصل عزت از مهمترين و بنيادى ترين اصول تربيتى است ، زيرا اساس ‍ تربيت بر عزت است و اگر فرد با عزت رشد يابد و تربيت شود، به حالتى دست مى يابد كه پيوسته و در هر اوضاع و احوالى راست و استوار باشد.

معنا و مفهوم و حقيقت عزت

((عزت )) آن حالتى است در انسان كه نمى گذارد مغلوب كسى گردد و شكست بخورد؛ و اصل آن از اينجا گرفته شده است كه مى گويند: ((ارض عزاز)) يعنى زمين سخت و سفت ؛ و مى گويند: ((تعزز اللحم )) يعنى گوشت ناياب شده است كه نمى توان به آن دست يافت(٥٨٤) بنابراين ((عزت )) در اصل به معناى صلابت و حالت شكست ناپذيرى است و بر همين اساس از باب توسعه در استعمال در معانى ديگر از جمله غلبه ، صعوبت ، سختى ، غيرت و حميت و مانند اينها به كار رفته است ،(٥٨٥) چنانكه در قرآن كريم در اين معانى آمده است(٥٨٦) همچنين به كسى كه قاهر است و مقهور نمى شود ((عزيز)) گفته اند؛(٥٨٧) و ((عزيز قوم )) هم آن كسى را گويند كه بر همه قاهر است و كسى بر او قاهر نيست ، زيرا مقامى دارد كه هر كه قصد او كند جلويش را مى گيرند و از دسترسى به او بازش ‍ مى دارند و در نتيجه مقهورش مى كنند و از همين روست كه هر چيز ناياب را ((عزيز الوجود)) مى گويند، زيرا هر چه بر انسان گران آيد و مشقت داشته باشد، حتما دستيابى به آن مشكل است ، پس عزيز است ؛(٥٨٨) و اگر خداى متعال ((عزيز)) است ، از اين روست كه او ذاتى است كه هيچ چيز از هيچ جهت بر او قهر و غلبه ندارد و او بر همه چيز و از هر جهت قهر و غلبه دارد.(٥٨٩) خداوند عزيز على الاطلاق است و هر عزيز ديگرى در برابر او ذليل است ، زيرا به غير خداوند همه موجودات ذاتا فقير و در نفس خويش ذليلند و مالك هيچ چيز براى خود نيستند مگر آنكه خداى متعال از سر رحمت خويش بهره اى از عزت به آنان بخشد،(٥٩٠) همچنان كه فرموده است :

((و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين .)) (٥٩١)

خداى راست عزت (بزرگى و ارجمندى ) و پيامبر او و مؤ منان راست

بنابراين ((عزت )) بالاصالة از آن خداوند است و بالافاضة از آن مؤ منان و هر كه خواهان عزت است ، بايد از خداوند بخواهد، زيرا عزت به تمامه و بالاصالة از آن اوست

((من كان يريد العزة فلله العزة جميعا.)) (٥٩٢)

هر كه بزرگى و ارجمندى خواهد، پس (بداند كه ) بزرگى و ارجمندى همه از آن خداست و به هر كه خواهد دهد.

هر كه از راه بندگى خدا عزت جويد، به عزت حقيقى رسد و خداوند او را استوار، نفوذناپذير، راسخ و شكست ناپذير سازد؛ و اين سنت اوست ، چنانكه امير مؤ منانعليه‌السلام فرموده است :

((فانه جل اسمه قد تكفل بنصر من نصره و اعزاز من اعزه .))(٥٩٣)

خداوند كه بزرگ است نام او يارى هر كه او را يارى كند پذيرفته است و عزت بخشى هر كه او را عزيز دارد به عهده گرفته است

بنابراين ، انسان با تربيتى الهى به عزتى حقيقى دست مى يابد و محكم و نفوذناپذير و راست قامت مى شود؛ و اين بهترين اساس ‍ تربيت است

نقش عزت در تربيت

تربيتى كه بنيادش بر ايجاد عزت در آدميان باشد، تربيتى است كه در تحكيم و تثبيت شخصيت انسانى آنان و حفظ ايشان در برابر وسوسه ها و معاصى موفق خواهد بود. هيچ چيز مانند فقدان عزت ، آدمى را مستعد تباهى نمى سازد، زيرا عزت است كه انسان را محكم و استوار و شكست ناپذير مى سازد و چون ذلت بر وجود آدمى حاكم شود، او را آماده پذيرش هر خوارى و پستى مى گرداند.

ريشه همه تباهگريها در ذلت نفس است و از اين رو بهترين راه اصلاح فرد و جامعه عزت بخشى و عزت آفرينى است اگر انسان به عزت الهى عزيز شود؛ از همه ناراستيها وارسته مى گردد و نفوذناپذير در برابر باطل و گناه ، و محكم و استوار در حق مى شود.

خودبينى و خودخواهى و تكبر كه سرآغاز تباهيهاى فردى و اجتماعى است ، معلول ذلت نفس است ، چنانكه در حديث امام صادقعليه‌السلام آمده است :

((ما من احد يتيه الا من ذلة يجدها فى نفسه .))(٥٩٤)

هيچ كس به خوى (ناپسند) تكبر مبتلا نمى شود، مگر به سبب خوارى و ذلتى كه در درون خود احساس مى كند.

گردنكشى و ستمگرى افراد ريشه در حقارت نفس آنان دارد و انسان عزيز هرگز بيداد روا نمى دارد و گردنفرازى نمى نمايد. امام صادقعليه‌السلام فرموده است :

((ما من رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه .))(٥٩٥)

هيچ انسانى گردنفرازى يا گردنكشى نكرد مگر به سبب پستى و حقارتى كه در نفس خويش احساس مى كرد.

حتى نفاق و دورويى انسان كه هلاك كننده ترين بيمارى دل است ، ريشه در ذلت نفس دارد و انسان تا احساس حقارت و پستى نكند، روى و ريا نمى كند، امير مؤ منانعليه‌السلام فرموده است :

((نفاق المرء من ذل يجده فى نفسه .))(٥٩٦)

نفاق و دورويى انسان ، ناشى از حقارت و ذلتى است كه فرد در وجود خود احساس مى كند.

بنابراين بسيارى از بيماريهاى دل آدمى و ناهنجاريهاى رفتارى ريشه در ذلت نفس دارد و با زدودن آن ، اينها نيز رنگ مى بازد و زدوده مى شود. پس بايد علل و اسباب و زمينه هاى ذلت فردى ، خانوادگى ، اجتماعى ، سياسى ، فرهنگى و اقتصادى را شناخت و آنها را محو ساخت و زمينه عزت فرد و جامعه را فراهم نمود. با توجه به اين امر است كه مى بينيم پيشوايان حق پيوسته براى محو آنچه مردمان را به ذلت مى كشاند تلاش مى كردند و عوامل ايجاد كننده عزت را سامان مى دادند، دعوت آنان به بندگى خداى يكتا و پرهيز از بندگى غير خدا و دعوت به آزادى ، پرهيزگارى و پارسايى دعوت به عزت بود.

مؤ من بايد محكم و استوار و نفوذناپذير باشد كه خداوند اجازه ذلت پذيرى و شكست عزت را به مؤ من نداده است ((ابوبصير)) از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه فرمود:

((ان الله تبارك و تعالى فوض الى المؤ من كل شى ء الا اذلال نفسه .))(٥٩٧)

خداى تبارك و تعالى همه چيز را به مؤ من واگذارده است جز آنكه خود را ذليل كند.

مؤ من اجازه هر كارى دارد جز آنچه او را ذليل مى سازد كه در نتيجه از هر امر تباه و هر نافرمانى خدا خود را به دور نگه مى دارد كه تباهى و گناه ذلت آور است عزت ثمره اسلام و ايمان و بندگى است چنانكه امام صادقعليه‌السلام فرموده است :

((فالمؤ من ينبغى ان يكون عزيزا و لايكون ذليلا؛ يعزه الله بالايمان و الاسلام .))(٥٩٨)

شايسته است كه مؤ من عزيز باشد و ذليل نباشد؛ خداوند مؤ من را به ايمان و اسلام عزت بخشيده است

عزت ايمانى انسان را از كوه سخت تر مى سازد و او را پولادين مى نمايد تا جز در برابر حق خم نشود و هرگز استوارى و پايدارى خود را از دست ندهد. در حديثى از امام صادقعليه‌السلام چنين آمده است :

((ان الله عز و جل فوض الى المؤ من اموره كلها و لم يفوض اليه ان يكون ذليلا، اما تسمع قول الله عز و جل يقول : ((و الله العزة و لرسوله و للمؤ منين )) فالمؤ من يكون عزيزا و لايكون ذليلا. (ثم قال :) ان المؤ من اعز من الجبل ان الجبل يستقل منه بالمعاول و المؤ من لايستقل من دينه شى ء.))(٥٩٩)

خداى عز و جل همه امور مؤ من را به خود او واگذارده است جز آنكه اجازه نداده است خود را ذليل كند. آيا نمى بينى كه خداوند مى فرمايد: ((خداى راست عزت (بزرگى و ارجمندى ) و پيامبر و مؤ منان راست )). پس مؤ من عزيز است و ذليل نيست (سپس ‍ فرمود:) مؤ من از كوه سخت تر است ، زيرا كوه با كلنگ تراشيده و خرد مى شود ولى هرگز از دين مؤ من چيزى كم نمى شود.

مؤ من به عزت الهى عزيز است و حق ندارد كه عزت خود را زير پا بگذارد يا زمينه هاى فراهم آورد كه در برابر غير خدا ذليل شود. ((مفضل بن عمر)) گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود:

((لاينبغى للمؤ من ان يذل نفسه .))

سزاوار نيست كه مؤ من خود را خوار سازد.

((مفضل )) گويد: عرض كردم : چگونه خود را خوار مى سازد؟ فرمود:

((يدخل فيما يتعذر منه .))(٦٠٠)

در كارى وارد مى شود كه مجبور به عذرخواهى مى گردد.

مشخص است كه پيشوايان حق تا چه اندازه بر حفظ عزت ايمانى تاءكيده داشتند و نمى خواستند اين گوهر گرانبهايى كه حافظ حريت و سلامت نفس مؤ من است به هيچ وجه آسيب ببيند. در خبرى ديگر ((داوود رقى )) گويد: شنيدم كه حضرت صادقعليه‌السلام مى فرمود: ((سزاوار نيست كه مؤ من خود را خوار سازد.)) عرض كردم : چگونه خود را خوار مى سازد؟ فرمود:

((يتعرض لما لايطيق .))(٦٠١)

كارى مى پذيرد كه در حد توانايى او نيست

عزت همچون دژى است كه حافظ عقيده و عمل مؤ من است و با شكسته شدن آن همه چيز مؤ من در معرض خطر قرار مى گيرد. بنابراين مؤ من بايد عزت خود را نگه دارد و تن به امورى ندهد كه آن را آسيب مى رساند. اين امر نزد مربيان الهى چنان اهميت داشت كه روايت شده است پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

((اطلبوا الحوائج بعزة الانفس .))(٦٠٢)

نيازها و خواسته هاى خود را با عزت نفس بخواهيد.

طبيعى است كه انسان در تعاملى پيوسته با ديگران است اما آنچه مهم است اين است كه اين تعامل هرگز نبايد صورتى ذلت بار داشته باشد و مؤ من نبايد نياز خود را با زير پا گذاشتن عزتش تاءمين كند.

بنابراين در آيين تربيتى اسلام تلاش مى شود كه افراد با عزت رشد كنند و بياموزند كه عزت خود را زير پا نگذارند. بزرگ آموزگار عزت ، حضرت حسينعليه‌السلام فرموده است :

((موت فى عز خير من حياة فى ذل .))(٦٠٣)

مرگ با عزت از زندگى در ذلت بهتر است

البته نقش عزت در تربيت زمانى به درستى جلوه مى كند كه مانع اصلى تربيت يعنى دنياى مذموم كه همان دنياى خود آدمى و دلبستگيهاى پست نفسانى است طرد شود، زيرا اساس آنچه آدمى را به ذلت مى كشاند همين است ((زيد بن صوحان عبدى )) از اصحاب گرانقدر امير مؤ منانعليه‌السلام از آن حضرت پرسيد:

((اى ذل اذل ؟))

كدام ذلت ، ذلت بارترين است ؟

حضرت فرمود:

((الحرص على الدنيا.))(٦٠٤)

حرص بر دنيا.

هيچ چيز چون ميل به دنيا و طمع بدان آدمى را در چاه ذلت سرنگون نمى سازد. چنانكه از امام باقرعليه‌السلام چنين وارد شده است :

((لاذل كذل الطمع .))(٦٠٥)

هيچ ذلتى چون ذلت طمع نيست

آنان كه به عزت حقيقى دست يابند، هرگز در برابر باطل سر خم نمى كنند و شكست ناپذير مى شوند. حسينعليه‌السلام نمونه اعلاى چنين تربيتى است نقل كرده اند كه چون ((حر بن يزيد رياحى )) فرمانده سپاه كوفه ، راه را بر حسينعليه‌السلام بست و از حركت كاروان او جلوگيرى كرد و او را هشدار داد كه اگر دست به شمشير ببرد و جنگى را آغاز كن قطعا كشته خواهد شد، حسينعليه‌السلام فرمود:

((ما اهون الموت على سبيل نيل العز و احياء الحق ، ليس ‍ الموت فى سبيل العز الا حياة خالدة ، و ليست الحياة مع الذل الا موت الذى لاحياة معه .))(٦٠٦)

چقدر مرگ در راه رسيدن به عزت و احياى حق سبك و راحت است مرگ در راه عزت ، جز زندگى جاويد نيست و زندگى با ذلت جز مرگى فاقد حيات نيست

زندگى حقيقى جز با عزت معنا نمى يابد و جز در سايه عزت كسى به كمالى دست نمى يازد. از اين رو مهمترين اقدام تربيتى آشنا كردن دل و خو دادن خود به عوامل ايجاد كننده و پايدارنده عزت است

سيري در تربيت اسلامي

راه عزت

براى اينكه عزت در جان آدمى ريشه بدواند و وجود او را فراگيرد و به صورت ساختارى پايدار درآيد، راهى جز بندگى خدا و پشت كردن به دنيا و در پوشش تقوا قرار گرفتن و دل كندن از غير خدا نيست اينها اساسى ترين عواملى است كه راه تحقق عزت در وجود آدمى را هموار مى كند و او را ملبس به لباس عزت مى نمايد كه در ذيل به اين عوامل اشاره مى شود

.

اطاعت خدا

بندگى و اطاعت خدا دروازه ورود به ساحت قدس پروردگارى است كه عزت به تمامه از آن اوست و هر كه خواهان عزت حقيقى است بايد آن را به وسيله اطاعت و بندگى بجويد. از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت شده است كه فرمود:

((ان ربكم يقول كل يوم : انا العزيز فمن اراد عز الدارين فليطع العزيز.))(٦٠٧)

خداوند هر روز ندا مى دهد كه من پروردگار عزيز شمايم ، و هر كه خواهان عزت دو جهان است ، خداى عزيز را اطاعت كند.

اطاعت و بندگى ، ذره ناچيز و حقير را به بينهايت عزيز و قوى مرتبط مى كند و از او موجودى سرافراز، قوى و شكست ناپذير مى سازد. از امير مؤ منانعليه‌السلام وارد شده است كه فرمود:

((من اطاع الله عز و قوى .))(٦٠٨)

هر كه اطاعت خدا كند عزت يابد و قوى گردد.

خداى متعال از سر رحمت و محبت خويش راه بندگى و اطاعت خود را بر آدميان گشوده است تا بدين وسيله به والاترين كمالات دست يابند. مادام كه انسان در بهشت اطاعت خداست از عزت الهى بهره مند است و تا به اراده خود از اين بهشت بيرون نشود، آسيبى بدو نمى رسد. بنابراين بهترين راه محكم و شكست ناپذير كردن متربيان سير دادن آنان در مسير اطاعت حق و سلوك بندگى است ، چنانكه پيام آور عزت ، رسول ختمى مرتبت به ((ابوامامه )) فرمود:

((يا ابا امامة ! اعز امر الله ، يعزك الله .))(٦٠٩)

اى ابوامامه ، امر خدا را عزيز بدار تا خداوند تو را عزت بخشد.

عزيز داشتن امر خدا در اطاعت و فرمانبردارى اوست كه اين راهى روشن و كوتاه براى عزيز شدن است

تقواى الهى

تقواى الهى پوششى است كه آدمى را مصون و محكم و استوار مى سازد و او را از آسيب و سستى و ناراستى حفظ مى كند. ((تقوا)) از ((وقاية )) است و ((وقاية )) به معناى حفظ و نگهدارى چيزى است از هر چه كه به او ضرر و زيان و آسيب مى رساند و ((تقوا)) يعنى نفس را در وقاية (محافظ) قرار دادن از آنچه بيم مى رود بدان آسيب و زيان رساند.(٦١٠) بنابراين ((تقوا)) عامل اساسى كسب عزت است پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است :

((من اراد ان يكون اعز الناس فليتق الله .))(٦١١)

هر كه مى خواهد با عزت ترين مردمان باشد، پس تقواى الهى پيشه كند.

تقواى الهى چنان در عزت بخشى مؤ ثر است كه از امير مؤ منانعليه‌السلام وارد شده است كه فرمود:

((لا عز اعز من التقوى .))(٦١٢)

هيچ عزتى عزت بخش تر از تقوا نيست

خود نگهدارى سرافرازى مى آورد و پرده درى سرافكندگى ، تقوا راه مى نمايد و خودخواهى به گمرهى مى كشاند، پرهيزگارى ارجمند مى سازد و گناه خوار مى سازد، پارسايى آزاد مى كند و نافرمانى به اسارت درمى آورد. تقوا استوار مى سازد و بى تقوايى فرومى پاشد؛ و چه نيكو فرموده است امير مؤ منان علىعليه‌السلام :

((التقوى تعز، الفجور يذل .))(٦١٣)

تقوا عزت مى بخشد و تبهكارى ذليل مى سازد.

بنابراين نسبتى مستقيم و رابطه اى تنگاتنگ ميان تقوا و عزت وجود دارد، و هر چه بر آن افزوده شود، اين فزونى مى يابد.

انقطاع

به ميزانى كه انسان به خدا تكيه مى كند و از غير خدا گسسته مى شود، به همان ميزان عزت مى يابد، زيرا عزت مختص خداست و جز با گسستن از غير خدا به دست نمى آيد. ((لقمان حكيم )) براى تربيت فرزند خود او را به انقطاع از دنيا و غير خدا و قطع طمع فراخوانده و چنين فرموده است :

((يا بنى فان اردت ان تجمع عز الدنيا فاقطع طمعك مما فى ايدى الناس ، فانما بلغ الانبياء و الصديقون ما بلغوا بقطع طمعهم .))(٦١٤)

پسرم اگر خواهان آنى كه همه عزت اين جهانى را داشته باشى ، از آنچه در دست مردم است قطع طمع كن كه پيامبران و راستكرداران به آنچه دست يافتند، منحصرا به سبب قطع طمعشان بود.

راهى كه پيام آوران الهى در تربيت گشوده اند راه آزاد كردن انسانها از خود و خودخواهى و دنياطلبى است و چون اين جلوه از تربيت الهى در مردمان محقق شود، محكم و استوار و شكست ناپذير گردند. از پيشواى آزادگان ، علىعليه‌السلام چنين وارد شده است :

((من سلا عن مواهب الدنيا عز.))(٦١٥)

هر كه بخششهاى دنيا را از ياد برد عزت يابد.

((من يغلب هواه يعز.))(٦١٦)

هر كه بر خواهش نفس خود چيره شود عزت يابد.

اولياى خدا از خود گسستند و به خدا پيوستند و به عزت رسيدند و شكست ناپذير شدند. اين سنت الهى است كه چون دنيا و طمعهاى دنيايى در درون آدمى غروب كند، خورشيد عزت طلوع مى نمايد و زندگى و سلوك انسانى نورانى مى شود و مادام كه اين حالت در انسان بماند، عزت الهى پايدار مى ماند. از امام باقرعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود:

((اطلب بقاء العز باماتة الطمع .))(٦١٧)

ماندگارى عزت را با ميراندن طمع بجوى

اوصياى پيامبر كه جلوه هاى كامل عزت الهى در مدرسه پيامبرند، به سبب انقطاع كاملشان به كمال عزت رسيدند، و از همين روست كه در دعاى شعبانيه امير مؤ منانعليه‌السلام كه بنابر نقل ((ابن خالويه )) همه اوصياى پيامبر آن را مى خوانده اند،(٦١٨) چنين آمده است :

((الهى هب لى كمال الانقطاع اليك .))(٦١٩)

خداى من ، مرا انقطاع كامل به سوى خود عطا فرما.

بخش پنجم : روشهاى تربيت

روش الگويى

انسان به فطرت خود كه عشق به كمال مطلق است ، الگو طلب و الگوپذير است و بدين سبب يكى از بهترين و كوتاهترين روشهاى تربيت ارائه نمونه و تربيت عملى است در اين روش نمونه اى عينى و قابل تقليد و پيروى در برابر متربى قرار مى گيرد كه در صورت مقبوليت ، متربى تلاش مى كند در همه چيز خود را همانند الگوى مطلوب سازد و گام در جاى گام او نهد و بدو تشبه نمايد. اين روش به دليل عينى و محسوس بودنش و نيز به سبب ميل و گرايش ذاتى انسان به الگوگيرى ، روشى بسيار مؤ ثر و سريع در تربيت است ؛ و هر چه نمونه ارائه شده از كمال بيشتر و جاذبه فراگيرترى بهره مند باشد، اين روش از كارآيى بيشترى برخوردار خواهد بود. پس بهترين الگو، نمونه اى تام و تمام و انسانى كامل است امير مؤ منان علىعليه‌السلام در اين باره مى فرمايد:

((و لقد كان فى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله كاف لك فى الاسوة فتاءس بنبيك الاطيب الاطهرصلى‌الله‌عليه‌وآله فان فيه اسوة لمن تاءسى ، و عزاء لمن تعزى و احب العباد الى الله المتاءسى بنبيه ، و المقتص لاثره .))(٦٢٠)

پيروى كردن از رفتار رسول خدا و الگوگيرى از پيامبر براى شما كافى است بنابراين از پيامبر پاك و پاكيزه ات پيروى كند، زيرا راه و رسمش سرمشقى است (نيكو) براى كسى كه بخواهد تاءسى جويد و انتسابى است (عالى ) براى كسى كه بخواهد منتسب گردد و محبوبترين بندگان نزد خداوند كسى است كه از پيامبرش سرمشق گيرد و قدم در جاى قدم او گذارد.

نقش الگوها در تربيت

تربيت ابتدايى انسان به طور طبيعى با روش الگويى شكل مى گيرد. كودك در چند سال نخست زندگى خود، همه كارهايش را از الگوهاى پيرامون خود كه در درجه اول پدر و مادر اويند، الگوبردارى مى كند و با تقليد از آنان رشد مى كند و ساختار تربيتى اش سامان مى يابد. از اين رو روش الگويى در سازمان دادن شخصيت و رفتار كودك به شدت نقش دارد. تلقى كودكان از والدين در سالهاى نخست كودكى به نقش الگويى آنان در جهت مثبت يا منفى دامن مى زند، زيرا كودكان در اين ايام همه چيز خود را از والدين و وابسته به ايشان مى دانند، چنانكه در حديثى از امام كاظمعليه‌السلام آمده است :

((بروا اولادكم و احسنوا اليهم فانهم يظنون انكم ترزقونهم .))(٦٢١)

به فرزندانتان خوبى كنيد و به آنان نيكى نماييد زيرا آنان گمان مى كنند كه شما ايشان را روزى مى دهيد.

پس از والدين ، شخصيتهايى كه داراى نفوذ معنوى اند، نقش الگويى بسزايى در تربيت بازى مى كنند، به گونه اى كه تمام ويژگيهاى فكرى و روحى و جلوه هاى رفتارى آنان مورد تقليد قرار مى گيرد، هر چه قدرت نفوذ الگوها بيشتر و زمينه پذيرش آماده تر باشد، نمونه بردارى كاملتر صورت مى گيرد. از امير مؤ منانعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود:

((الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم .))(٦٢٢)

مردم به زمامداران خود شبيه ترند تا به پدران خود.

به همين دليل است كه نقش الگوها حساسترين نقش تربيتى است تا جايى كه الگوهاى صالح ، مردم را به صلاح مى رسانند، و الگوهاى فاسد مردم را به فساد مى كشانند. از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت شده است كه فرمود:

((صنفان من امتى اذا صلحا، صلحت امتى ؛ و اذا فسدا، فسدت امتى (قيل : يا رسول الله ، و من هما؟ قال : (الفقهاء و الامراء.))(٦٢٣)

دو گروه از امت من باشند كه چون صالح شوند، امتم صالح شود؛ و چون فاسد شوند، امتم فاسد شود. (گفتند: اى رسول خدا، آنان چه كسانى اند؟ فرمود:) فقيهان و زمامداران

امام خمينى (ره ) در اين باره فرموده است : ((عوام و جاهل اگر معصيتى مرتكب شود، فقط خود را بدبخت كرده ، بر خويشتن ضرر وارد ساخته است ؛ ليكن اگر عالمى منحرف شود و به عمل زشتى دست زند، عالمى را منحرف كرده ، بر اسلام و علماى اسلام زيان وارد ساخته است اينكه در روايت آمده كه اهل جهنم از بوى تعفن عالمى كه به علم خود عمل نكرده متاءذى مى شوند،(٦٢٤) براى همين است كه در دنيا بين عالم و جاهل در نفع و ضرر به اسلام و جامعه اسلامى فرق بسيار وجود دارد. اگر عالمى منحرف شد، ممكن است امتى را منحرف ساخته و به عفونت بكشد؛ و اگر عالمى مهذب باشد، اخلاق و آداب اسلامى را رعايت نمايد، جامعه را مهذب و هدايت مى كند... اگر عالم ورع و درستكارى در يك جامعه يا شهر و استانى زندگى كند، همان وجود او باعث تهذيب و هدايت مردم آن سامان مى گردد، اگرچه لفظا تبليغ و ارشاد نكند. ما اشخاصى را ديده ايم كه وجود آنان مايه پند و عبرت بوده ، صرف ديدن و نگاه به آنان باعث تنبه مى شد... وقتى بنا باشد عالمى مفسده جو و خبيث باشد، جامعه اى را به عفونت مى كشد؛ منتهى در اين دنيا بوى تعفن آن را شامه ها احساس نمى كند؛ ليكن در عالم آخرت بوى تعفن آن درك مى گردد. ولى يك نفر عوام نمى تواند چنين فساد و آلودگى در جامعه اسلامى به بار آورد. عوام هيچ گاه به خود اجازه نمى دهد كه داعيه امامت و مهدويت داشته باشد، ادعاى نبوت و الوهيت كند؛ اين عالم فاسد است كه دنيايى را به فساد مى كشاند: اذا فسد العالم ، فسد العالم .))(٦٢٥)

متربيان چنان به الگوهاى خود وابستگى روحى پيدا مى كنند كه به طور كامل از ايشان رنگ مى پذيرند؛ و از اين روست كه لغزش و اشتباه الگوهاى اجتماعى غير قابل چشم پوشى است شاعرى اين حقيقت را در قالب نظم كشيده و چنين سروده است :

ايها العالم اياك الزلل

و احذر الهفوة فالخطب جلل

هفوة العالم مستعظمة

ان هفا اصبح فى الخلق مثل

و على زلته عمدتهم فب

ها يحتج من اخطا و زل

فهو ملح الارض ما يصلحه

ان بدا فيه فساد او خلل(٦٢٦)

اى عالم ! از هر لغزشى بپرهيز و از اشتباه دروى گزين ، زيرا اشتباه چون تويى بزرگ (و غير قابل اغماض ) است

لغزش و خطاى يك عالم ، آن چنان عظيم و بزرگ است كه اگر دچار آن گردد، در ميان مردم ضرب المثل و رايج مى شود.

مردم به لغزش يك عالم تكيه مى كنند و هر گونه خطا و لغزش خود را به لغزش عالم استناد مى نمايند.

عالم مانند نمك و ماده اى است كه هر گونه تعفن و فسادى را برطرف مى سازد؛ و اگر در خود نمك فسادى راه يابد هيچ عامل ديگرى نمى تواند آن را اصلاح كند.

((شيخ فريدالدين عطار نيشابورى )) در احوال ((ابوحنيفه )) پيشواى مذهب حنفى داستانى آمده است كه جدا از صحت و سقم آن ، بيانگر حقيقتى بزرگ در نقش كسانى است كه در منصب الگو بودن قرار مى گيرند، وى چنين آورده است :

((روزى (ابوحنيفه ) مى گذشت كودكى را ديد كه در گل مانده بود. گفت : گوش دار تا نيفتى ! كودك گفت : افتادن من سهل است اگر بيفتم ، تنها باشم ، اما تو گوش دار كه اگر پاى تو بلغزد، همه مسلمانان كه از پس تو درآيند بلغزند، و برخاستن همه دشوار بود!))(٦٢٧)

در واقع عالم همچون كشتى اى است كه چون سالم باشد، كشتى نشينان را به سلامت به مقصد رساند و چون معيوب باشد، غرق شود و كشتى نشينان را نيز با خود غرق سازد. چنانكه امير مؤ منانعليه‌السلام فرموده است :

((زلة العالم كانكسار السفينة تغرق و تغرق معها غيرها.))(٦٢٨)

لغزش عالم همچون شكست شدن كشتى است كه غرق مى شود و گروهى را نيز با خود غرق مى سازد.

در هر جامعه اى الگوهاى تربيتى نقش اصلى را در صلاح و فساد جامعه بازى مى كنند و هيچ چيز مانند انحرف الگوها، انسانها و جوامع را به تباهى نمى كشاند. سخن نورانى امير بيان ، علىعليه‌السلام در اين باره سخنى جامع است :

((زلة العالم تفسد العوالم .))(٦٢٩)

لغزش عالم عالمها را به فساد مى كشاند.

بنابراين الگوهاى پاك و بافضيلت ، انگيزه و ميل به پاكى و آراستگى به فضايل را در جوامع ايجاد مى كنند و الگوهاى ناپاك و بى فضيلت ، جوامع را به سوى ناپاكى و رذايل برمى انگيزند. آن همه تاءكيدى كه بر نقش الگوها شده است بدين خاطر است الگوها چون مقبول واقع شوند ديگران را مطابق خود مى سازند، چنانكه هر هنرى كه استادى داشته باشد، جان شاگردش بدان هنر متصف مى شود.

هر هنر كه استا بدان معروف شد

جان شاگردش بدان موصوف شد

پيش استاد اصولى هم اصول

خواند آن شاگرد چست با حصول

پيش استاد فقيه آن فقه خوان

فقه خواند، نه اصول اندر بيان

پيش استادى ك او نحوى بود

جان شاگردش ازو نحوى شود

باز استادى كه او محو ره است

جان شاگردش ازو محو شه است(٦٣٠)