آداب موعظه
روش موعظه بر سه ركن استوار است : موعظه كننده ، موعظه ، و موعظه شونده ؛ و براى اينكه اين روش نقش تربيتى خود را به درستى ايفا كند، بايد هر يك از اين اركان ويژگيهايى را دارا باشند.
انسانى كه موعظه مى كند خود بايد نمونه اى عملى از موعظه خويش باشد تا موعظه به درستى تاءثير كند. موعظه اى دل را زنده مى كند كه از دلى زنده برخاسته باشد، دلى تسليم حق و فردى عامل بدانچه به سوى آن دعوت مى كند.
((و من احسن قولا ممن دعا الى الله و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين .))
گفته چه كس نيكوتر از گفته كسى است كه مردمان را به خدا فراخواند و خود عمل صالح كند و گويد كه من نيز از مؤ منان به اسلامم
موعظه چون از دل برخيزد، در دل مى نشيند و چون از زبان برخيزد، راهى به دل پيدا نمى كند كه گفته اند:
((اذا خرج الكلام من القلب وقع فى القلب ، و اذا خرج من اللسان لم يجاوز الآذان .))
اگر سخن از دل برآيد، بر دل نشيند، و اگر از زبان برآيد از گوشها فراتر نرود.
در اين باره از امام صادقعليهالسلام
روايت شده است كه فرمود:
((ان العالم اذا لم يعمل بعلمه ، زلت موعظته عن القلوب كما يزل المطر عن الصفا.))
چون عالم به علم خود عمل نكند، موعظه اش از روى دلها چنان بلغزد و فرو افتد كه دانه باران از روى تخته سنگ صاف
پس ادب موعظه اقتضاى اين دارد كه موعظه كننده خود بدانچه مى گويد دل سپرده باشد و آن را در عمل خويش به ظهور رسانده باشد. در روايتى وارد شده است كه خداوند به حضرت عيسىعليهالسلام
چنين وحى كرد:
((عظ نفسك بحكمتى ، فان انتفعت فعظ الناس ، و الا فاستحيى منى .))
خود را با حكمت من موعظه كن ، پس آن گاه كه جانت از آن بهره مند شد به موعظه مردم بپرداز و گرنه از من حيا كن
آن كه چراغ وجودش به حكمت الهى و موعظه دينى روشن شده است مى تواند ديگران را از اين نور بهره مند كند. پس موعظه اى آبادكننده دل است كه از دلى آباد شده برخيزد، زيرا موعظه از سنخ علم به عمل درآمده است كه در واعظى متعظ جلوه دارد. امير مؤ منان علىعليهالسلام
فرموده است :
((استصبحوا من شعلة واعظ متعظ.))
چراغ وجود خدا را از شعله واعظى متعظ برافروزيد.
دلا نزد كسى بنشين
|
|
كه اواز دل خبر دارد
|
به زير آن درختى رو
|
|
كه او گلهاى تر دارد
|
در اين بازار عطاران
|
|
مرو هر سو چو بيكاران
|
به دكان كسى بنشين
|
|
كه در دكان شكر دارد
|
به هر ديگى كه مى جوشد
|
|
، مياور كاسه و منشين
|
كه هر ديگى كه مى جوشد
|
|
درون چيز دگر دارد
|
نه هر كلكى شكر دارد،
|
|
نه هر زيرى زبر دارد
|
نه هر چشمى نظر دارد،
|
|
نه هر بحرى گهر دارد
|
خود موعظه نيز بايد ويژگيهايى داشته باشد تا در جان انسان نفوذ كند و به دل نشيند، از جمله آنكه موعظه بايد رسا و بليغ باشد. كلام الهى كه بهترين و والاترين سخنهاست ، رساترين و بليغترين موعظه هاست رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرموده است :
((ان اصدق القول و ابلغ الموعظة و احسن القصص كتاب الله .))
همانا راست ترين سخن و رساترين موعظه و نيكوترين داستانها، كتاب خداست
موعظه بليغ از جانب انسانهاى الهى آدمى را منقلب مى كند و تاءثير تربيتى آن از هزاران امر و نهى بيشتر است ، چنانكه مواعظه امير مؤ منان ، فرزند قرآن اين گونه است ((ابن ابى الحديد معتزلى )) در ذيل يكى از خطبه هاى نهج البلاغه كه موعظه اى بليغ و بى نظير است
چنين مى نويسد:
((به آنچه همه امتها به آن سوگند ياد مى كنند، سوگند ياد مى كنم كه از پنجاه سال پيش تاكنون بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام و هرگز نشده است كه آن را بخوانم مگر اينكه در درونم لرزش و ترس و موعظه اى تازه پيدا شده است و اين سخنان در دلم بشدت تاءثير گذاشته و اعضا و جوارحم را به لرزه افكنده است نشده است كه در آن تاءمل كنم مگر آنكه به ياد مرگ خانواده ، نزديكان و دوستانم افتاده ام ، و چنان تصور نموده ام كه گويا من آن كسى هستم كه امامعليهالسلام
حالش را توصيف كرده است
چه بسيار واعظان و خطيبان و فصيح سخن گويان در اين باره سخن گفته اند و من به آن سخنان گوش فرا داده و مكرر در آن سخنان دقت كرده ام ، اما در هيچ كدام از آن سخنان تاءثير اين كلام را در وجود خويش و بر قلب خود نيافته ام بنابراين تاءثيرى كه اين كلام در من دارد يا به سبب اعتقادى است كه من به گوينده آن دارم ، يا نيت صالح و يقين ثابت و اخلاص محض گوينده كلام موجب شده است كه اين تاءثير در جان انسانها بيشتر شود و نفوذ موعظه اش در دلها رساتر گردد.))
البته موعظه بايد متناسب با حال و وضع مخاطب باشد. در بسيارى از اوقات مواعظ طولانى جز خستگى و ملال نتيجه اى در بر ندارد و شنونده يا به موعظه گوش نمى سپارد و يا اگر گوش دهد تاءثيرى اندك مى پذيرد. از امير مؤ منانعليهالسلام
درباره رساترين سخنان چنين آمده است :
((ابلغ البلاغة ما سهل فى الصواب مجازه و حسن ايجازه .))
رساترين سخن رسا و شيوا سخنى است كه فهميدن معنى درست آن آسان باشد و اختصار نيكويى داشته باشد.
همچنين زبان موعظه بايد زبانى نرم و لين باشد تا سبب رقت و خشيت شود و نيز موعظه شونده احساس كند كه موعظه گر خيرخواه و دوستدار اوست خداى متعال حتى براى موعظه ستمگرانى چون فرعون به موسىعليهالسلام
و برادرش هارون فرمان داد كه با او به ملايمت و نرمى سخن گويند، شايد از كجى دست كشد و به راستى گرايد.
((اذهبا الى فرعون انه طغى فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى .))
به سوى فرعون رويد كه او به سركشى برخاسته است ، و با او سخنى نرم گوييد، شايد كه پند پذيرد و يا بترسد.
انسان به گونه اى است كه موعظه را بهتر از امر و نهى مى پذيرد و شاخصه موعظه نيز همين نرمى و ملايمت آن است كه پذيرش آن را سهل مى كند؛ البته اگر انسان موعظه پذير باشد و به مرحله اى از سختى و قساوت دل نرسيده باشد كه موعظه در دلش هيچ تاءثير نكند. اگر انسان به سبب وابستگى به دنيا دريچه دل خود را به روى سخن حق ببندد، كسى نمى تواند او را متحول سازد و نجات دهد. چنين آدميانى به منزله مردگانى اند كه سخن حق و موعظه نيكو در آنها تاءثيرى ندارد.
((انك لاتسمع الموتى و لاتسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين .))
البته تو نتوانى كه مردگانى را بشنوانى ، و نه به كران آواى دعوت را بشنوانى آن گاه كه روى برمى گردانند و پشت مى كنند.
اگر انسان گوش موعظه پذير خود را ببندد، چه كسى مى تواند او را بيدار كند و از غفلت بيرون آورد و به سوى حق هدايت كند؟ كنعان
نفس آدمى موعظه نمى پذيرد و به سبب آنكه به حقيقت وجود خود پشت مى كند، خداوند بر گوش جان او مهر مى نهد؛ و تا زمانى كه انسان از كنعان نفس خود جدا نشود و گوش دل به موعظه اولياى خدا نسپارد روى سعادت نمى بيند.
گر تو كنعانى ندارى باورم
|
|
گر دو صد چندين نصيحت پرورم
|
گوش كنعان كى پذيرد اين كلام
|
|
كه برو مهر خدايست و ختام
|
موعظه زمانى مؤ ثر مى افتد كه واعظ درونى انسان زنده باشد و اهل موعظه پذيرى ، و گرنه چيزى در انسان تاءثير نمى كند. از امام باقرعليهالسلام
روايت شده است كه فرمود:
((من لم يجعل الله له من نفسه واعظا فان مواعظ الناس لن تغنى عنه شيئا.))
هر كه از جانب خود واعظى نداشته باشد، بى گمان مواعظ مردم در او تاءثيرى نخواهد كرد.
بنابراين در روش موعظه بايد به زمينه پذيرش توجه داشت و اگر اين زمينه فراهم نيست تلاش كرد كه آن را آماده نمود، زيرا بدون زمينه پذيرش تحولى صورت نمى پذيرد، به بيان امير مؤ منان علىعليهالسلام
:
((و اعلموا انه من لم يعن على نفسه حتى يكون له منها واعظ و زاجر لم يكن له من غيرها زاجر و لا واعظ.))
بدانيد آن كس كه نتواند خود را پند دهد تا از گناه باز دارد، ديگرى را نيايد تا اين كار را براى او به جاى آرد.
البته اگر انسان خواهان موعظه و هدايت باشد و دل خود را در معرض مواعظ رسا و شيواى واعظى متعظ قرار دهد، بى گمان در او تحولى اساسى صورت مى پذيرد. ((شريف رضى ))(ره ) آورده است كه يكى از ياران امير مؤ منانعليهالسلام
، به نام ((همام )) كه مردى عابد بود، به حضرت گفت : ((اى امير مؤ منان ، پرهيزگاران را براى من توصيف كن ، چنانكه گويى آنان را مى بينم !)) امامعليهالسلام
در پاسخ او درنگ كرد. سپس فرمود: ((اى همام ، از خدا بترس و نيكوكار باشت كه :((ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون .))
همانا خدا با كسانى است كه پرهيزگارند و آنان كه نيكوكارند.))
((همام )) بدين سخن قانع نشد و در خواهش خود اصرار نمود و حضرت را سوگند داد. امير مؤ منانعليهالسلام
خدا را ستود و بر او ثنا گفت و بر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و خاندان او درود فرستاد. سپس اوصاف پرهيزگاران را در موعظه اى بليغ و بى نظير برشمرد. راوى گويد: چون سخن امامعليهالسلام
به پايان رسيد، ((همام )) بيهوش گشت و در آن بيهوشى جان سپرد. امير مؤ منانعليهالسلام
گفت : به خدا سوگند از همين بر او مى ترسيدم سپس فرمود:
((اهكذا تصنع المواعظ البالغة باهلها.))
مواعظ رسا با آنان كه شنواى آنند چنين كند!
البته در آداب موعظه بايد به وضع روحى و روانى مخاطب توجه داشت و بر اين اساس بهترين صورت موعظه را برگزيد، گاهى موعظه مستقيم و صريح در جمع مؤ ثر است ، گاهى موعظه به صورت غير مستقيم و غير صريح ، و گاهى به صورت تعريض و كنايه عدم شناخت وضع و حال موعظه شونده نقش تربيتى موعظه را مى كاهد و يا خنثى و منفى مى سازد. از امام عسكرىعليهالسلام
در اين باره چنين روايت شده است :
((من وعظ اخاه سرا فقد زانه و من وعظه علانية فقد شانه .))
هر كه برادر خود را نهانى موعظه كند، او را آراسته است و هر كه در برابر ديگران او را موعظه كند، زشتش نموده است
گاهى سخنى كوتاه و رسا به كنايه و اشاره در درون قلبى كه حيات دارد، دگرگونى اساسى ايجاد مى كند و نيازى به مواعظ طولانى و مكرر و رو در رو و صريح نيست مهم آن است كه مربى واعظى متعظ و آشنا به روح انسان و آداب موعظه باشد.
نقل شده است كه ((بشر حافى ))
به دست حضرت موسى بن جعفرعليهالسلام
توبه كرد و سببش آن شد كه روزى آن حضرت از در خانه او در بغداد مى گذشت ، صداى ساز و آواز و غنا و نى و رقص از خانه بيرون مى آمد؛ در اين هنگام كنيزكى از خانه بيرون آمد تا خاكروبه را خارج كند. حضرت به او فرمود: ((اى كنيزك ! صاحب اين خانه آزاد است يا بنده ؟)) گفت : ((آزاد است .)) فرمود: ((راست گفتى كه اگر بنده بود از مولاى خود مى ترسيد!))
چون كنيزك برگشت ، آقاى او ((بشر)) كه بر سر سفره شراب بود، پرسيد: ((چه باعث شد كه دير آمدى ؟)) كنيزك حكايت را براى ((بشر)) نقل كرد. ((بشر)) با پاى برهنه بيرون دويد و به آن حضرت رسيد و عذر خواست و گريست و اظهار شرمندگى كرد و از كار خود به دست شريف آن حضرت توبه كرد.