سیری در تربیت اسلامی

سیری در تربیت اسلامی0%

سیری در تربیت اسلامی نویسنده:
گروه: تعلیم و تربیت

سیری در تربیت اسلامی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفي دلشاد تهراني
گروه: مشاهدات: 23657
دانلود: 3197

توضیحات:

سیری در تربیت اسلامی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 145 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23657 / دانلود: 3197
اندازه اندازه اندازه
سیری در تربیت اسلامی

سیری در تربیت اسلامی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آداب موعظه

روش موعظه بر سه ركن استوار است : موعظه كننده ، موعظه ، و موعظه شونده ؛ و براى اينكه اين روش نقش تربيتى خود را به درستى ايفا كند، بايد هر يك از اين اركان ويژگيهايى را دارا باشند.

انسانى كه موعظه مى كند خود بايد نمونه اى عملى از موعظه خويش ‍ باشد تا موعظه به درستى تاءثير كند. موعظه اى دل را زنده مى كند كه از دلى زنده برخاسته باشد، دلى تسليم حق و فردى عامل بدانچه به سوى آن دعوت مى كند.

((و من احسن قولا ممن دعا الى الله و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين .)) (٧٨٥)

گفته چه كس نيكوتر از گفته كسى است كه مردمان را به خدا فراخواند و خود عمل صالح كند و گويد كه من نيز از مؤ منان به اسلامم

موعظه چون از دل برخيزد، در دل مى نشيند و چون از زبان برخيزد، راهى به دل پيدا نمى كند كه گفته اند:

((اذا خرج الكلام من القلب وقع فى القلب ، و اذا خرج من اللسان لم يجاوز الآذان .)) (٧٨٦)

اگر سخن از دل برآيد، بر دل نشيند، و اگر از زبان برآيد از گوشها فراتر نرود.

در اين باره از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود:

((ان العالم اذا لم يعمل بعلمه ، زلت موعظته عن القلوب كما يزل المطر عن الصفا.))(٧٨٧)

چون عالم به علم خود عمل نكند، موعظه اش از روى دلها چنان بلغزد و فرو افتد كه دانه باران از روى تخته سنگ صاف

پس ادب موعظه اقتضاى اين دارد كه موعظه كننده خود بدانچه مى گويد دل سپرده باشد و آن را در عمل خويش به ظهور رسانده باشد. در روايتى وارد شده است كه خداوند به حضرت عيسىعليه‌السلام چنين وحى كرد:

((عظ نفسك بحكمتى ، فان انتفعت فعظ الناس ، و الا فاستحيى منى .))(٧٨٨)

خود را با حكمت من موعظه كن ، پس آن گاه كه جانت از آن بهره مند شد به موعظه مردم بپرداز و گرنه از من حيا كن

آن كه چراغ وجودش به حكمت الهى و موعظه دينى روشن شده است مى تواند ديگران را از اين نور بهره مند كند. پس موعظه اى آبادكننده دل است كه از دلى آباد شده برخيزد، زيرا موعظه از سنخ علم به عمل درآمده است كه در واعظى متعظ جلوه دارد. امير مؤ منان علىعليه‌السلام فرموده است :

((استصبحوا من شعلة واعظ متعظ.))(٧٨٩)

چراغ وجود خدا را از شعله واعظى متعظ برافروزيد.

دلا نزد كسى بنشين

كه اواز دل خبر دارد

به زير آن درختى رو

كه او گلهاى تر دارد

در اين بازار عطاران

مرو هر سو چو بيكاران

به دكان كسى بنشين

كه در دكان شكر دارد

به هر ديگى كه مى جوشد

، مياور كاسه و منشين

كه هر ديگى كه مى جوشد

درون چيز دگر دارد

نه هر كلكى شكر دارد،

نه هر زيرى زبر دارد

نه هر چشمى نظر دارد،

نه هر بحرى گهر دارد(٧٩٠)

خود موعظه نيز بايد ويژگيهايى داشته باشد تا در جان انسان نفوذ كند و به دل نشيند، از جمله آنكه موعظه بايد رسا و بليغ باشد. كلام الهى كه بهترين و والاترين سخنهاست ، رساترين و بليغترين موعظه هاست رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است :

((ان اصدق القول و ابلغ الموعظة و احسن القصص كتاب الله .))(٧٩١)

همانا راست ترين سخن و رساترين موعظه و نيكوترين داستانها، كتاب خداست

موعظه بليغ از جانب انسانهاى الهى آدمى را منقلب مى كند و تاءثير تربيتى آن از هزاران امر و نهى بيشتر است ، چنانكه مواعظه امير مؤ منان ، فرزند قرآن اين گونه است ((ابن ابى الحديد معتزلى )) در ذيل يكى از خطبه هاى نهج البلاغه كه موعظه اى بليغ و بى نظير است(٧٩٢) چنين مى نويسد:

((به آنچه همه امتها به آن سوگند ياد مى كنند، سوگند ياد مى كنم كه از پنجاه سال پيش تاكنون بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام و هرگز نشده است كه آن را بخوانم مگر اينكه در درونم لرزش و ترس و موعظه اى تازه پيدا شده است و اين سخنان در دلم بشدت تاءثير گذاشته و اعضا و جوارحم را به لرزه افكنده است نشده است كه در آن تاءمل كنم مگر آنكه به ياد مرگ خانواده ، نزديكان و دوستانم افتاده ام ، و چنان تصور نموده ام كه گويا من آن كسى هستم كه امامعليه‌السلام حالش را توصيف كرده است

چه بسيار واعظان و خطيبان و فصيح سخن گويان در اين باره سخن گفته اند و من به آن سخنان گوش فرا داده و مكرر در آن سخنان دقت كرده ام ، اما در هيچ كدام از آن سخنان تاءثير اين كلام را در وجود خويش و بر قلب خود نيافته ام بنابراين تاءثيرى كه اين كلام در من دارد يا به سبب اعتقادى است كه من به گوينده آن دارم ، يا نيت صالح و يقين ثابت و اخلاص محض گوينده كلام موجب شده است كه اين تاءثير در جان انسانها بيشتر شود و نفوذ موعظه اش در دلها رساتر گردد.))(٧٩٣)

البته موعظه بايد متناسب با حال و وضع مخاطب باشد. در بسيارى از اوقات مواعظ طولانى جز خستگى و ملال نتيجه اى در بر ندارد و شنونده يا به موعظه گوش نمى سپارد و يا اگر گوش دهد تاءثيرى اندك مى پذيرد. از امير مؤ منانعليه‌السلام درباره رساترين سخنان چنين آمده است :

((ابلغ البلاغة ما سهل فى الصواب مجازه و حسن ايجازه .))(٧٩٤)

رساترين سخن رسا و شيوا سخنى است كه فهميدن معنى درست آن آسان باشد و اختصار نيكويى داشته باشد.

همچنين زبان موعظه بايد زبانى نرم و لين باشد تا سبب رقت و خشيت شود و نيز موعظه شونده احساس كند كه موعظه گر خيرخواه و دوستدار اوست خداى متعال حتى براى موعظه ستمگرانى چون فرعون به موسىعليه‌السلام و برادرش هارون فرمان داد كه با او به ملايمت و نرمى سخن گويند، شايد از كجى دست كشد و به راستى گرايد.

((اذهبا الى فرعون انه طغى فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى .)) (٧٩٥)

به سوى فرعون رويد كه او به سركشى برخاسته است ، و با او سخنى نرم گوييد، شايد كه پند پذيرد و يا بترسد.

انسان به گونه اى است كه موعظه را بهتر از امر و نهى مى پذيرد و شاخصه موعظه نيز همين نرمى و ملايمت آن است كه پذيرش آن را سهل مى كند؛ البته اگر انسان موعظه پذير باشد و به مرحله اى از سختى و قساوت دل نرسيده باشد كه موعظه در دلش هيچ تاءثير نكند. اگر انسان به سبب وابستگى به دنيا دريچه دل خود را به روى سخن حق ببندد، كسى نمى تواند او را متحول سازد و نجات دهد. چنين آدميانى به منزله مردگانى اند كه سخن حق و موعظه نيكو در آنها تاءثيرى ندارد.

((انك لاتسمع الموتى و لاتسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين .)) (٧٩٦)

البته تو نتوانى كه مردگانى را بشنوانى ، و نه به كران آواى دعوت را بشنوانى آن گاه كه روى برمى گردانند و پشت مى كنند.

اگر انسان گوش موعظه پذير خود را ببندد، چه كسى مى تواند او را بيدار كند و از غفلت بيرون آورد و به سوى حق هدايت كند؟ كنعان(٧٩٧) نفس آدمى موعظه نمى پذيرد و به سبب آنكه به حقيقت وجود خود پشت مى كند، خداوند بر گوش جان او مهر مى نهد؛ و تا زمانى كه انسان از كنعان نفس خود جدا نشود و گوش دل به موعظه اولياى خدا نسپارد روى سعادت نمى بيند.

گر تو كنعانى ندارى باورم

گر دو صد چندين نصيحت پرورم

گوش كنعان كى پذيرد اين كلام

كه برو مهر خدايست و ختام(٧٩٨)

موعظه زمانى مؤ ثر مى افتد كه واعظ درونى انسان زنده باشد و اهل موعظه پذيرى ، و گرنه چيزى در انسان تاءثير نمى كند. از امام باقرعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود:

((من لم يجعل الله له من نفسه واعظا فان مواعظ الناس لن تغنى عنه شيئا.))(٧٩٩)

هر كه از جانب خود واعظى نداشته باشد، بى گمان مواعظ مردم در او تاءثيرى نخواهد كرد.

بنابراين در روش موعظه بايد به زمينه پذيرش توجه داشت و اگر اين زمينه فراهم نيست تلاش كرد كه آن را آماده نمود، زيرا بدون زمينه پذيرش تحولى صورت نمى پذيرد، به بيان امير مؤ منان علىعليه‌السلام :

((و اعلموا انه من لم يعن على نفسه حتى يكون له منها واعظ و زاجر لم يكن له من غيرها زاجر و لا واعظ.))(٨٠٠)

بدانيد آن كس كه نتواند خود را پند دهد تا از گناه باز دارد، ديگرى را نيايد تا اين كار را براى او به جاى آرد.

البته اگر انسان خواهان موعظه و هدايت باشد و دل خود را در معرض مواعظ رسا و شيواى واعظى متعظ قرار دهد، بى گمان در او تحولى اساسى صورت مى پذيرد. ((شريف رضى ))(ره ) آورده است كه يكى از ياران امير مؤ منانعليه‌السلام ، به نام ((همام )) كه مردى عابد بود، به حضرت گفت : ((اى امير مؤ منان ، پرهيزگاران را براى من توصيف كن ، چنانكه گويى آنان را مى بينم !)) امامعليه‌السلام در پاسخ او درنگ كرد. سپس فرمود: ((اى همام ، از خدا بترس و نيكوكار باشت كه :((ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون .)) (٨٠١) همانا خدا با كسانى است كه پرهيزگارند و آنان كه نيكوكارند.))

((همام )) بدين سخن قانع نشد و در خواهش خود اصرار نمود و حضرت را سوگند داد. امير مؤ منانعليه‌السلام خدا را ستود و بر او ثنا گفت و بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خاندان او درود فرستاد. سپس اوصاف پرهيزگاران را در موعظه اى بليغ و بى نظير برشمرد. راوى گويد: چون سخن امامعليه‌السلام به پايان رسيد، ((همام )) بيهوش گشت و در آن بيهوشى جان سپرد. امير مؤ منانعليه‌السلام گفت : به خدا سوگند از همين بر او مى ترسيدم سپس فرمود:

((اهكذا تصنع المواعظ البالغة باهلها.))(٨٠٢)

مواعظ رسا با آنان كه شنواى آنند چنين كند!

البته در آداب موعظه بايد به وضع روحى و روانى مخاطب توجه داشت و بر اين اساس بهترين صورت موعظه را برگزيد، گاهى موعظه مستقيم و صريح در جمع مؤ ثر است ، گاهى موعظه به صورت غير مستقيم و غير صريح ، و گاهى به صورت تعريض و كنايه عدم شناخت وضع و حال موعظه شونده نقش تربيتى موعظه را مى كاهد و يا خنثى و منفى مى سازد. از امام عسكرىعليه‌السلام در اين باره چنين روايت شده است :

((من وعظ اخاه سرا فقد زانه و من وعظه علانية فقد شانه .))(٨٠٣)

هر كه برادر خود را نهانى موعظه كند، او را آراسته است و هر كه در برابر ديگران او را موعظه كند، زشتش نموده است

گاهى سخنى كوتاه و رسا به كنايه و اشاره در درون قلبى كه حيات دارد، دگرگونى اساسى ايجاد مى كند و نيازى به مواعظ طولانى و مكرر و رو در رو و صريح نيست مهم آن است كه مربى واعظى متعظ و آشنا به روح انسان و آداب موعظه باشد.

نقل شده است كه ((بشر حافى ))(٨٠٤) به دست حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام توبه كرد و سببش آن شد كه روزى آن حضرت از در خانه او در بغداد مى گذشت ، صداى ساز و آواز و غنا و نى و رقص از خانه بيرون مى آمد؛ در اين هنگام كنيزكى از خانه بيرون آمد تا خاكروبه را خارج كند. حضرت به او فرمود: ((اى كنيزك ! صاحب اين خانه آزاد است يا بنده ؟)) گفت : ((آزاد است .)) فرمود: ((راست گفتى كه اگر بنده بود از مولاى خود مى ترسيد!))

چون كنيزك برگشت ، آقاى او ((بشر)) كه بر سر سفره شراب بود، پرسيد: ((چه باعث شد كه دير آمدى ؟)) كنيزك حكايت را براى ((بشر)) نقل كرد. ((بشر)) با پاى برهنه بيرون دويد و به آن حضرت رسيد و عذر خواست و گريست و اظهار شرمندگى كرد و از كار خود به دست شريف آن حضرت توبه كرد.(٨٠٥)

روش توبه

روش توبه راهى است يگانه براى جدا شدن انسان از بديها و پستيها و سلوك كه سوى خدا، كه اگر پروردگار جهانيان از سر رحمت خويش اين راه را بر آدميان نمى نمود، هيچ كس را به درگاهش راهى نبود.

راه اتصاف آدمى به صفات الهى و دستيابى به سعادت حقيقى ، متوقف بر اين است كه انسان از مغاك شقاوت و چاه دورى از خداوند به درآيد و به سوى او بازگردد و اين همان توبه و رجوع است(٨٠٦) انسان نسبت به كمال و سعادت اخروى كه هيچ كس از آن بى نياز نيست ، فقير و تهى دست است و تنها خداست كه بى نياز محض است(٨٠٧) اگر راه توبه و رجوع به خداوند نباشد، انسان در مرتبه اسفل سافلين متوقف مى ماند و نمى تواند به هيچ روى به كمالى دست يابد.(٨٠٨) بنابراين توبه راه گشاده خروج از ظلمات به سوى نور و لطف و رحمتى است از جانب خدا براى نجات و هدايت آدميان در هر مرتبه اى كه باشند و سير دادن ايشان به كمال مستحقشان در كتاب شريف ((مصباح الشريعه )) از امام صادقعليه‌السلام درباره اين روش تربيتى چنين وارد شده است :

((التوبة حبل الله و مدد عنايته ، و لابد للعبد من مداومة التوبة على كل حال و كل فرقة من العباد لهم توبة ، فتوبة الانبياء من اضطراب السر، و توبة الاولياء من تلوين الخطرات ، و توبة الاصفياء من التنفيس ، و توبة الخاص من الاشتغال بغير الله تعالى ، و توبة العام من الذنوب .))(٨٠٩)

توبه ريسمان خدا و وسيله لطف و عنايت اوست ، و هر بنده اى ناگزير است كه پيوسته (و در همه اوضاع و احوال و مراتب خود) در حال توبه باشد. و هر دسته از بندگان را توبه اى است مخصوص ؛ توبه پيامبران از اضطراب باطن است و توبه اوليا از انديشه ها و خيالاتى است كه به خاطر ايشان خطور مى كند، و توبه برگزيدگان از فراموشى كدورت غفلت است ، و توبه خواص از اشتغال به غير خداست ، و توبه عوام از گناهان است

عمر بى توبه همه جان كندن است

مرگ حاضر، غايب از حق بودن است

عمر و مرگ اين هر دو با حق خوش بود

بى خدا آب حيات آتش بود(٨١٠)

معنا و مفهوم توبه و استغفار

((توبه )) در لغت به معناى رجوع و بازگشتن است(٨١١) برخى لغت شناسان در معناى آن قيد ((معصيت و گناه )) را افزوده اند و گفته اند: توبه رجوع و بازگشت از معصيت و گناه است(٨١٢) ولى با توجه به اينكه توبه مراتبى دارد و براى هر انسانى با توجه به مرتبه اش توبه اى است ؛ و نيز واژه توبه در قرآن كريم درباره خداى متعال به كار رفته است ، مطلق رجوع و بازگشتن در معناى توبه صحيح است ، زيرا رجوع و بازگشتن از معصيت و گناه درباره خداى سبحان معنا ندارد و توبه خداوند به معناى بازگشت لطف و رحمت پروردگار است به سوى بنده گنهكار، چنانكه فرموده است :

((ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله هو التواب الرحيم .)) (٨١٣)

پس (خدا) به آنان (توفيق ) توبه داد، تا توبه كنند. بى ترديد خدا همان توبه پذير مهربان است

بنابراين انسان هم در توفيق براى توبه به خدا نيازمند است و هم در پذيرش توبه و شمول غفران و پاك شدن از پليديها و اسباب دورى از خدا،(٨١٤) يعنى توبه بنده هميشه ميان دو توبه از جانب خداى متعال قرار دارد، يكى بازگشتن خداى مهربان به سوى بنده خود از سر لطف و رحمت تا بنده توفيق استغفار و توبه بيابد و ديگر بازگشتن دوباره خدا به بنده در اينكه او را بپذيرد و توبه اش را قبول نمايد.(٨١٥) و البته بازگشت خداى مهربان به سوى بنده از بازگشت بنده به سوى او بيشتر است

((انه هو التواب الرحيم .)) (٨١٦)

آرى ، اوست كه بسيار توبه پذير مهربان است

بدين ترتيب توبه خداوند براى بندگانش عبارت است از ارسال رحمت براى بخشايش گناهان آنها و زدودن تاريكى دلشان از شرك و معصيت و هر چه سبب دورى از ساحت قرب الهى مى شود، و توبه بندگان به سوى خدا عبارت است از بازگشت آنان به سوى پروردگار براى آمرزش گناهان و پاك شدن از معاصى و زدودن اسباب دورى از ساحت قرب الهى(٨١٧)

پس توبه آن است كه انسان به توفيق الهى به مقام غفاريت حق تعالى پناه برد و حالت استغفار و آمرزش خواستن واقعى را تحصيل كند،(٨١٨) و دل خود را از گناه بشويد و بر ترك آنچه از او رفته است عزم نمايد و تلافى و تدارك تقصير گذشته كند و از دورى ساحت ربوبى به نزديكى بازآيد.(٨١٩)

((و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما.)) (٨٢٠)

هر كه كارى بد كند، يا خويشتن ستم ورزد؛ سپس از خدا آمرزش ‍ بخواهد، خدا را آمرزنده مهربان خواهد يافت

نقش توبه در تربيت

همان طور كه در مباحث گذشته اشاره شد، انسان در ابتداى آفرينشش خالى از هر صلاح و فسادى است ؛ نه داراى كمالات روحانى و نه متصف به اضداد آن است ، و در عين حال قابليت پذيرش هر صلاح و فساد و استعداد حصول هر كمال و هر ضد آن را دارد. و چون فطرتش كه عشق به كمال مطلق است و حقيقتش كه منور به انوار الهى است در حجاب كدورتها و ظلمتها قرار گيرد و بر دلش تاريكيهاى معصيت نشيند، بايد پيش از آنكه كدورتها و ظلمتها افزون گردد و به جايى رسد كه يكسره دل را تاريك كند، به خود آيد و توبه نمايد كه توبه و بازگشت به خدا يگانه راه زدودن تاريكيها از دل و بازگشت به فطرت انسانى و حقيقت الهى است(٨٢١) ((ابوبصير)) گويد كه از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود:

((اذا اذنب الرجل خرج فى قلبه نكتة سوداء، فان تاب انمحت و ان زاد زادت حتى تغلب على قلبه فلايفلح بعدها ابدا.))(٨٢٢)

هرگاه انسان گناهى كند، در دلش نقطه اى تاريك برآيد، پس اگر توبه نمايد، پاك شود، و اگر بر گناه بيفزايد، آن تاريكى افزايش يابد تا بر دلش غالب آيد، پس هرگز رستگار نشود.

از اين روست كه جز با توبه و بازگشت به سوى خدا و رهايى از شقاوتها و تباهيها نمى توان به منزل سعادت و كرامت رسيد؛ و قرب به ساحت مقدس ربوبى و اتصاف به صفات الهى متوقف به توبه از شرك و هر معصيت ديگر است و خداى كريم مؤ منان را به توبه فرا مى خواند تا راه رستگارى بر ايشان گشوده شود.

((و توبوا الى الله جميعا ايه المؤ منون لعلكم تفلحون .)) (٨٢٣)

اى مؤ منان ، همگى به درگاه خدا توبه كنيد، اميد كه رستگار شويد.

توبه بهترين راه براى زدودن بديهاى نفس است ، بديهايى كه سبب شقاوت و بدبختى انسان در زندگى دنيا و آخرت مى شود و او را از ورود به ساحت قدس الهى محروم مى كند. امير مؤ منان علىعليه‌السلام فرموده است :

((و لا شفيع انجح من التوبة .))(٨٢٤)

شفيعى رهاننده تر از توبه نيست

ملاك تشريع توبه ، رهايى از هلاكت به سبب گناه و نجات از تباهى حاصل از معصيت است ، زيرا توبه وسيله رستگارى و مقدمه دستيابى به سعادت است به علاوه توبه وسيله حفظ روح اميدوارى در انسان است ، زيرا انسان براى سير به سوى مقصد تربيت بايد در اعتدال بيم و اميد سير كند تا از آنچه در اين سير او را آسيب مى رساند بگريزد، و به سوى آنچه در رسيدن به مقصد يارى اش ‍ مى كند بشتابد؛ و اگر اين روح اميد در انسان نباشد يا رو به كاستى نهد، آدمى از مسير اعتدال بيرون مى رود و به هلاكت ميل مى كند.(٨٢٥) خداى مهربان اين روح اميد را در بندگان گنهكار خود مى دمد تا آنان را به بازگشت برانگيزد و از هلاكت برهاند.

((قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم .)) (٨٢٦)

بگو: اى بندگان من كه بر خويش زياده روى روا داشته ايد (در گناهان از حد گذشته ايد و بر خود ستم كرده ايد)، از رحمت خدا نوميد نشويد كه همانا خداوند همه گناهان را مى آمرزد كه او آمرزنده مهربان است

مادام كه انسان روح نشاط و اميد به نجات دارد، در راه تربيت خود عزم مى نمايد و جديت به خرج مى دهد، اما اگر روح ياءس و نااميدى بر او چيره شود و راه نجات و اصلاح و تربيت را بر خود بسته ببيند، در عمل به سستى و ناتوانى و پستى كشيده مى شود تا جايى كه خود را تا مرز تباهى و هلاكت پيش مى برد؛ و تنها راه درمان آدمى از اين بيمارى مهلك توبه است(٨٢٧)

هين مكن زين پس فراگير احتراز

كه ز بخشايش در توبه ست باز

توبه را از جانب مغرب درى

باز باشد تا قيامت بر ورى

تا ز مغرب بر زند سر آفتاب

باز باشد آن در، از وى رو متاب

هست جنت را ز رحمت هشت در

يك در توبه ست زان هشت اى پسر

آن همه گه باز باشد گه فراز

و آن در توبه نباشد جز كه باز

هين غنيمت دار، در بازست زود

رخت آنجا كش به كورى حسود(٨٢٨)

البته اين همه لطف و رحمت براى حفظ روح اميدوارى و تاءثير عميق آن در تربيت انسان است و نبايد چنين توهم كرد كه اين همه لطف سبب تشويق مردمان به گناه و معصيت مى شود و ممكن است انسانها را برانگيزد كه گناه كنند با اين قصد كه پس از آن توبه نمايند، زيرا چنين امرى به هيچ وجه رنگ و بويى از توبه ندارد و آن همه لطف براى كسانى است كه از عمل خود پشيمان مى شوند و از گناه و معصيت مى برند و به خدا بازمى گردند و توبه در آنان متحقق مى شود. بنابراين آنچه مايه اصلاح و تربيت انسان است حقيقت توبه است

حقيقت توبه

حقيقت توبه از مقوله لفظ نيست ، بلكه توبه گوياى تحولى درونى و انقلابى باطنى است كه نشانه هايى بيرونى و عوارضى ظاهرى دارد.

توبتى كن كه توبه گفتن نيست

باز گفتن چو باز خفتن نيست

رو به يكبارگى به درگاه آر

تحفه از درد و ناله و آه آر

چند ازين بى كسى و بى باكى

چند تر دامنى و ناپاكى

توبه بس باقيست توبه بيار

جامه تن به آب ديده نگار(٨٢٩)

حقيقت توبه انقلابى است به سوى خدا. ((قلب )) در لغت به معناى دگرگونى ، تحول و زير و رو شدن است ((قلب الشى ء)) يعنى برگرداندن و وارونه كردن چيزى از سويى و رويى به سويى و رويى ديگر و ((قلب الانسان )) يعنى برگرداندن انسان از راه و روش ‍ و سيره اش به راه و روش و سيره اى ديگر.(٨٣٠) ((انقلاب )) نيز به معناى برگشتن و دگرگونى و تغيير ماهيت است(٨٣١) اين معنا در داستان ساحران فرعون به خوبى تصوير شده است آنان با همه وابستگى شان به راه و رسم فرعون ، پس از آنكه حق بر ايشان آشكار شد، دچار انقلابى درونى شدند و پرده ها و حجابهاى فطرتشان را كنار زدند و تسليم حق گرديدند و ايمان آوردند. اين صحنه زيباى تحول و دگرگونى انسانها به توفيق الهى در قرآن كريم چنين آمده است :

((و جاء السحرة فرعون قالوا ان لنا لاجرا ان كنا نحن الغالبين قال نعم و انكم لمن المقربين قالوا يا موسى اما ان تلقى و اما ان نكون نحن الملقين قال القوا فلما القوا سحروا اعين الناس و استرهبوهم و جاءوا بسحر عظيم و اوحينا الى موسى ان الق عصاك فاذا هى تلقف ما ياءفكون فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون فغلبوا هنالك و انقلبوا صاغرين و القى السحرة ساجدين قالوا آمنا برب العالمين رب موسى و هارون .)) (٨٣٢)

و ساحران نزد فرعون آمدند و گفتند: آيا اگر ما پيروز شديم براى ما پاداشى خواهد بود؟ گفت : آرى ، و مسلما شما از مقربان (دربار من ) خواهيد بود. گفتند:

اى موسى ، آيا تو مى افكنى و يا اينكه ما بيفكنيم ؟ گفت : شما بيفكنيد. و چون افكندند، ديدگان مردم را افسون كردند و آنان را به ترس انداختند و سحرى بزرگ در ميان آوردند. و به موسى وحى كرديم كه عصايت را بينداز؛ پس (انداخت و اژدها شد و) ناگهان آنچه را به دروغ ساخته بودند فرو بلعيد. پس حقيقت آشكار گرديد و كارهايى كه مى كردند باطل شد. و در آنجا مغلوب و خوار گرديدند. و ساحران به سجده درافتادند. (و) گفتند: به پروردگار جهانيان ايمان آورديم ، پروردگار موسى و هارون

چون اين صحنه پيش آمد، فرعون سخت متوحش شد و تلاش كرد با هر وسيله ممكن اراده ايشان را در هم شكند، اما آنان كه به توفيق الهى به حق روى كرده بودند، بر ايمان خود استوار ماندند و در پاسخ تهديدهاى هولناك فرعون از انقلاب درونى خود و توبه اى حقيقى سخن گفتند.

((قالوا لا ضير انا الى ربنا منقلبون انا نطمع ان يغفر لنا ربنا خطايانا ان كنا اول المؤ منين .)) (٨٣٣)

گفتند: باكى نيست ، همانا ما به سوى پروردگار خود بازمى گرديم ما اميدواريم كه پروردگارمان گناهانمان را بر ما ببخشايد كه ما نخستين ايمان آورندگان بوديم

بنابراين توبه از چنين حقيقتى برخوردار است ؛ اينكه انسان خود بر پستيها و نادرستيهاى خويش قيام كند و آنها را بر هم زند و به كمالات و راستيها روى كند و آنها را در وجود خود پا برجا كند. استاد شهيد مرتضى مطهرى در اين باره مى فرمايد:

((توبه عبارت است از عكس العمل نشان دادن مقامات عالى و مقدس روح انسان عليه مقامات دانى و پست و حيوانى انسان توبه عبارت است از قيام و انقلاب مقدس قواى فرشته صفت انسان عليه قواى بهيمى صفت و قواى شيطان صفت انسان اين ماهيت توبه است حالا چطور مى شود كه اين حالت بازگشت ، حالت ندامت ، حالت پشيمانى براى انسان پيدا مى شود، اين را بدانيد كه اگر در وجود انسان كارى بشود كه آن عناصر مقدس وجود انسان به كلى از كار بيفتد، يك زنجيرهاى بسيار نيرومندى به آنها بسته شده باشند كه نتوانند آزاد بشوند، ديگر انسان توفيق توبه پيدا نمى كند، ولى همان طورى كه در يك كشور آن وقت انقلاب مى شود كه عده اى ولو كم ، عناصر پاك در ميان آن مردم باقى مانده باشند، در وجود انسان هم اگر عناصر مقدس و پاكى فى الجمله باقى باشند، انسان توفيق توبه پيدا مى كند و الا هرگز توفيق توبه پيدا نمى كند.))(٨٣٤)

توبه حقيقى كه توبه اى نصوح (خالص و راستين ) است ،(٨٣٥) چنان تحولى در انسان ايجاد مى كند كه انسان را شايسته اين مى كند كه خداوند از سر محبت خويش گناهان او را بزدايد.

((يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم .)) (٨٣٦)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به درگاه خدا توبه اى راستين كنيد، اميد است كه پروردگارتان بديهايتان را از شما بزدايد.

شيخ كلينى (ره ) به اسناد خود از ((معاوية بن وهب )) روايت كرده است كه گفت : شنيدم كه حضرت صادق فرمود:

((اذا تاب العبد توبة نصوحا احبة الله فستر عليه فى الدنيا و الآخرة (فقلت ، و كيف يستر عليه ؟ قال :) ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب و يوحى الى جوارحه : اكتمى عليه ذنوبه و يوحى الى بقاع الارض : اكتمى ما كان يعمل عليك من الذنوب فيلقى الله حين يلقاه و ليس شى ء يشهد عليه بشى ء من الذنوب .))(٨٣٧)

چون بنده توبه اى خالص و راستين كند، خداوند او را دوست بدارد و در دنيا و آخرت بر او پرده پوشى كند. (پس عرض كردم : چگونه بر او پرده پوشى كند؟ فرمود:) گناهان او را از ياد دو فرشته اى كه مى نويسند مى برد، و به اعضا و جوارح او و به زمينى كه در آن گناه كرده است وحى مى كند كه گناهان او را بپوشانيد. پس توبه كننده خدا را در حالى ملاقات خواهد كرد كه چيزى نخواهد بود كه بر ضد او شهادت دهد.

توبه اى كه انسان را منقلب مى كند، توبه اى است كه توبه كننده خود را با آب حسرت و ندامت شست و شو دهد و تيرگيها و ظلمتهايى را كه به سبب معاصى ايجاد شده است بزدايد و به حق بازگردد تا شايسته محبت الهى شود. به بيان امير مؤ منان علىعليه‌السلام :

((التوبة تطهر القلوب و تغسل الذنوب .))(٨٣٨)

توبه دلها را پاك مى كند و گناهان را مى شويد.

اگر حقيقت توبه حاصل شود، خداوند از سر لطف و رحمت خويش ‍ چنان تحولى ايجاد كند كه بديهاى بنده به نيكيها تبديل شود؛ و آيا نويدى بالاتر از اين براى نجات آدميان هست ؟

((الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما.)) (٨٣٩)

مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و كار شايسته كند. پس خداوند بديهايشان را به نيكيها تبديل مى كند، و خدا همواره آمرزنده مهربان است

بنابراين آدمى از راه توبه و عمل صالح از صورت حيوانى خارج مى شود و صورتى انسانى مى يابد. آن كه به سبب انقلابى درونى ، به شقاوت و خباثت وجود خود پشت مى كند و به حقيقت نورانى وجود خويش روى مى نمايد، اين گونه مورد مغفرت و رحمت الهى قرار مى گيرد. و البته چنين توبه منقلب كننده اى ، توبه اى است كه با آدابش صورت گيرد.