سیری در تربیت اسلامی

سیری در تربیت اسلامی0%

سیری در تربیت اسلامی نویسنده:
گروه: تعلیم و تربیت

سیری در تربیت اسلامی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفي دلشاد تهراني
گروه: مشاهدات: 23676
دانلود: 3197

توضیحات:

سیری در تربیت اسلامی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 145 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23676 / دانلود: 3197
اندازه اندازه اندازه
سیری در تربیت اسلامی

سیری در تربیت اسلامی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

خواست انسان

آن كه بايد پذيراى تربيت و هدايت شود خود انسان است و مادام كه انسان نخواهد از اسارت آزاد شود و بخواهد در غفلت بماند. ذكر، موعظه ، نصيحت و انذار او از غفلت خارج نمى كند. انسان بايد به اراده خود پرده غفلتى را كه مانع ادراك و دريافت حقايق و سير به سوى مقصد است بدرد. به بيان امير مؤ منانعليه‌السلام :

((بينكم و بين الموعظة حجاب من الغرة .))(٤٩)

ميان شما و موعظت پرده اى است از غفلت

انسان بايد بخواهد كه حجاب غفلت (دنيا) را بدرد تا نور تربيت بر دلش بتابد و آن شود كه بايد. امير مؤ منانعليه‌السلام همگان را مخاطب قرار مى دهد كه آيا كسى هست كه قدر خويش شناسد و براى تربيت خود به پا خيزد و دعوت مربيان الهى را لبيك گويد و به حق روى كند؟

((الا حر يدع هذه اللماظة لاهلها؟ انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة ، فلا تبيعوها الا بها.))(٥٠)

آيا آزاده اى نيست كه اين خرده طعام مانده در كام (دنيا) را بيفكند و براى آنان كه در خورش هستند نهد؟ جانهاى شما را بهايى نيست جز بهشت جاودان ، پس مفروشيدش جز بدان

انسان آزاده دل از دنياى دون مى برد و به حق رو مى كند و راه كمال را به درستى طى مى كند؛ اما آن كه همه چيز را در خدمت نفسانيت خويش مى خواهد، آن كه خود را در عالم مستقل مى بيند و به حق پشت مى كند، تربيت حقيقى (خروج از ظلمات به سوى نور) را نمى پذيرد.

امير مؤ منان علىعليه‌السلام مشاهده كرد كه ((عمار ياسر)) تلاش مى كند ((مغيرة بن شعبه )) را به مقصد حق سوق دهد، در حالى كه او گريزان از حق بود و بدان پشت كرده بود؛ پس به ((عمار)) فرمود:

((دعه يا عمار! فانه لم ياءخذ من الدين الا ما قاربه من الدنيا، و على عمد لبس على نفسه ، ليجعل الشبهات عاذرا لسقطاته .))(٥١)

رهايش كن عمار! كه او چيزى از دين برنگرفته است جز آنچه به دنيا نزديكش كند، و به عمد خود را به شبهه ها درافكنده است تا آن را عذرخواه خطاهاى خود گرداند.

انسانى كه نمى خواهد صعود كند، انسانى كه دنيا را برگزيده است و قصدى جز تباهگرى ندارد، به خود واگذاشته مى شود و از مقصد دور و دورتر مى گردد. در اين حال است كه انسان به دست خود سخت ترين موانع را در راه تربيت خود ايجاد مى كند. امير مؤ منان علىعليه‌السلام مى فرمايد:

((ان من ابغض الرجال الى الله تعالى لعبدا و كله الله الى نفسه ، جائرا عن قصد السبيل ، سائرا بغير دليل ؛ ان دعى الى حرث الدنيا عمل ، و ان دعى الى حرث الآخرة كسل ! كان ما عمل له واجب عليه ؛ و كان ما ونى فيه ساقط عنه !))(٥٢)

از دشمنترين مردمان نزد خدا بنده اى است كه خدا او را به خود واگذارد، از راه درست خارج گردد و بى رهنما گام بردارد. اگر به كار دنيايش خوانند، چست باشد؛ و اگر به كار آخرتش خوانند، تنبل و سست باشد. گويى آنچه براى آن كار كند بر او بايسته است ، و آنچه در آن سستى ورزد، از او ناخواسته است

انسان بايد به خود آيد و بيدار شود؛ مرتبه خود را بشناسد و به راهى رود كه براى آن آفريده شده است ، از امير مؤ منانعليه‌السلام وارد شده است :

((رحم الله امرا اعد لنفسه و استعد لرمسه ، و علم من اين ، و فى اين ، و الى اين .))(٥٣)

خدا رحمت كند انسانى را كه براى خود تدارك كند و آمادگى لازم را براى مرگ داشته باشد، و بداند از كجاست ، در كجاست ، و به سوى كجاست

و نيز چنين روايت شده است :

((رحم الله امرا تفكر فاعتبر، و اعتبر فاصبر، فكان ما هو كائن من الدنيا عن قليل لم يكن ، و كان ما هو كائن من الآخرة ، عما قليل لم يزل ، و كل معدود منقض ، و كل متوقع آت ، و كل آت قريب دان .))(٥٤)

خدا رحمت كند انسانى را كه بينديشد و پند گيرد، و پند گيرد و بپذيرد؛ كه گويى به اندك زمان آنچه از دنيا بود نمانده است ، و آنچه از آخرت است پاينده است ؛ و هر (عمر) شمرده به سرآيد، و هر چه چشم داشتنى است ، درآيد؛ و هر چه درآمدنى است ، نزديك است و به زودى رخت گشايد.

برترين مقتضى آن است كه انسان به اين معرفت نايل آيد؛ خود را بشناسد و به ارزشها و قدر خويش پى ببرد، و بزرگترين مانع آن است كه انسان از اين معرفت كليدى و راهگشا محروم ماند. چه نيكو فرموده است امير بيان ، علىعليه‌السلام :

((العالم من عرف قدره ، و كفى بالمرء جهلا الا يعرف قدره .))(٥٥)

عالم كسى است كه قدر خود را بشناسد، و در نادانى انسان همين بس كه قدر خويش را نشناسد.

موانع و مقتضيات اجتماعى

ارزشهاى حاكم بر جامعه ، روابط اجتماعى ، عادات ، قوانين و سنن اجتماعى ، رفتار اجتماعى ، و به طور كلى روح حاكم بر جامعه در تربيت انسان نقشى مهم دارند. فرهنگ جاهلى و اعتقادات باطل حاكم بر جوامع ، ارزشهاى منفى و روابط ناسالم اجتماعى ، حاكميت رسوم و سنن منحط به صورت بندهايى بر دست و پاى انسانها بسته مى شوند و مانع حركت جامعه به سوى كمال مى گردند.

حركت اجتماعى پيامبران

پيامبران در قيام خود براى نجات انسانها و هدايت آنان به ((صراط مستقيم )) به رفع اين موانع همت كردند و مردمان را از اين ظلمات به سوى نور راهنمايى كردند. خداوند مى فرمايد:

((قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم .)) (٥٦)

به راستى شما را از سوى خدا نورى (پيامبر) و كتابى روشن و روشن كننده (قرآن ) آمده است كه خداوند به وسيله آن هر كه را پيرو خشنودى او باشد به راههاى سلامت راه مى نمايد و آنان را به خواست خود از تاريكيها به روشنايى بيرون مى آورد و به راه راست راه مى نمايد.

پيام آوران الهى براى فراهم كردن زمينه ها و عوامل تربيت و سير دادن مردمان به سوى مقصد آفرينش ، موانع اجتماعى را رفع مى كردند و مقتضياتى به صورت ارزشهاى درست اجتماعى و فرهنگ كمال طلبى در جامعه حاكم مى ساختند؛ همان طور كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اوضاع و احوالى براى تربيت مردمان به پا خاست كه آنان بر لبه پرتگاهى از آتش بودند؛ و آنان را رهانيد.

((و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها.))(٥٧)

و بر لبه پرتگاهى از آتش بوديد تا شما را از آن برهانيد.

امير مؤ منان علىعليه‌السلام در تبيين آن اوضاع و احوال و موانع اجتماعى فرموده است :

((ان الله بعث محمداصلى‌الله‌عليه‌وآله و سلم نذير للعالمين و امينا على التنزيل ، و انتم معشر العرب على شر دين ، و فى شر دار، منيخون بين حجارة خشن ، و حيات صم ، تشربون الكدر، و تاءكلون الجشب ، و تسفكون دماءكم ، و تقطعون ارحامكم الا صنام فيكم منصوبة ، و الآثام بكم معصوبة .))(٥٨)

همانا خداوند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برانگيخت ، تا مردمان را انذار كند و فرمان خدا را چنانكه بايد برساند. آن هنگام شما اى مردم عرب ! بدترين آيين را برگزيده بوديد و در بدترين سراى خزيده بوديد. منزلگاهتان سنگستانهاى ناهموار، همنشينتان گرزه مارهاى زهردار، آبتان تيره و ناگوار، خوراكتان گلوآزار، خون يكديگر را ريزان ، از خويشاوند بريده و گريزان ، بتهايتان همه جا بر پا و پاى تا سر آلوده به خطا.

بت پرستى و آلودگى به گناه سخت ترين بندهاى اسارت آدميان است و پيامبران با دعوت به عبوديت الله و مقابله با طاغوت و پرهيز دادن مردم از بتها و گناهها بندهاى اسارت را مى گشودند تا پرواز به سوى ملكوت براى مردمان امكانپذير شود. رسالت تربيتى آنان همين بود:

((و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت .)) (٥٩)

و همانا در هر امتى پيامبرى برانگيختيم كه خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد.

پيامبران مردمان را به ميثاق فطرت مى خواندند كه آن برترين مقتضى تربيت الهى است

((و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لاتعبدون الا الله .)) (٦٠)

و آن گاه كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خداى يگانه را مپرستيد.

گشودن كند و زنجيرهاى اجتماعى

براى اينكه اين امر متحقق شود و جامعه در مسير صحيح قرار گيرد، بايد كند و زنجيرهاى اجتماعى را گشود؛ و پيامبران چنين مى كردند. آنان مردمان را دعوت مى كردند كه از حكومت تلقينات محيط و عرف و عادات و سنتهاى غلط اجتماعى خارج شوند و خود را از اسارت تبعيتهاى كوركورانه برهانند و آنچه را كه حق است بپذيرند. خداى متعال در نفى اين گونه بندهاى اجتماعى مى فرمايد:

((و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آباءنا او لو كان آباؤ هم لايعقلون شيئا و لايهتدون .)) (٦١)

و چون به آنان گفته شد كه آنچه را خدا فروفرستاد پيروى كنيد، گويند: نه ، ما آنچه را پيروى مى كنيم كه پدرانمان را بر آن يافته ايم آيا حتى اگر پدرانشان چيزى نفهمند و راه نيابند.

ملاحظه مى شود كه چگونه سنتهاى غلط اجتماعى ، مردمان را به اسارت خود مى كشد و مانع آنان از حق مى شود. همچنين پيروى كوركورانه از بزرگان و پيشوايان زنجيرى مى شود بر دست و پاى جامعه و حركت جامعه را به مقصد نور متوقف مى كند. خداوند در قرآن كريم در مقام مذمت تن دادن به اين گونه موانع و نشكستن اين حصارها از قول گروهى از اهل جهنم مى فرمايد:

((و قالوا ربنا انا اطعنا ساداتنا و كبراءنا فاضلونا السبيلا.)) (٦٢)

و گويند: پروردگارا، ما مهترانمان و بزرگانمان را فرمان برديم تا ما را از راه به در بردند.

و نيز همراه شدن با بيشتر مردم به صرف بيشتر بودن آنان و نه بر حق بودنشان ، از جمله مهمترين موانع اجتماعى در برابر اصلاح جامعه است حضرت كاظمعليه‌السلام در اين باره به ((هشام بن حكم )) چنين آگاهى داده است :

((يا هشام ! ثم ذم الله الكثرة فقال : ((و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله ))(٦٣). (٦٤)

اى هشام ! خداوند (پيروى از) بيشتر مردم را نكوهش كرده و فرموده است : ((و اگر بيشتر مردم زمين را فرمان برى تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد)).

كسى كه مى خواهد در راه حق قدم گذارد و طى طريق كند، نبايد چيزى جز حق را ملاحظه كند و از كمى رهروان حق بيم به خود راه دهد. از علىعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود:

((ايها الناس ! لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله .))(٦٥)

مردم ! در راه هدايت از شمار روندگان اندك آن بيم نكنيد.

اگرچه فشار روانى همراه شدن با بيشتر مردم و نيز ميل به همراهى و همرنگى با آنان پيوسته انسانها را به انحراف مى كشاند ولى آن كه مى خواهد پيوستگى خود را با حق حفظ كند، بايد بر اين امور چيره گردد؛ و نبايد ضد ارزشهاى اجتماعى را بپذيرد و همگام ديگران شود.

گاهى نيك بودن ، صالح زيستن و عدالت پيشه كردن ، زشت شمرده مى شود و بد بودن ، فاسد زيستن و ستم پيشه كردن مطلوب جامعه و مورد تاءييد همگان مى شود! امير مؤ منانعليه‌السلام تصويرى از اين اوضاع و احوال ارائه مى كند و مى فرمايد:

((ايها الناس ! انا قد اصبحنا فى دهر عنود، و زمن كنود يعد فيه المحسن مسيئا، و يزداد الظالم فيه عتوا. لانتفع بما علمنا، و لانساءل عما جهلنا، و لانتخوف قارعة حتى تحل بنا.))(٦٦)

مردم ! ما در روزگارى به سر مى بريم ستيزنده و ستمكار، و زمانه اى سپاسندار، كه نيكوكار در آن بدكردار به شمار آيد، و جفاپيشه در آن سركشى افزايد. از آنچه دانستيم سود نمى بريم ، و آنچه را نمى دانيم نمى پرسيم ؛ و از بلايى (سخت ) تا بر سرمان نيامده نمى ترسيم

چنين روابطى و اين گونه جابه جايى ارزشها سد راه كمال و شكوفايى حقيقت انسانهاست ؛ همان طور كه محيط اجتماعى غفلت آور مانع رشد انسانهاست به همين دليل ، پيشواى موحدان ، علىعليه‌السلام از سكونت در محيطهاى غفلت آور و ميراننده روح پرهيز مى دهد، چنانكه در نامه اى به ((حارث همدانى )) مى فرمايد:

((و اسكن الامصار العظام فانها جماع المسلمين ؛ و احذر منازل الغفلة و الجفاء و قلة الاعوان على طاعة الله .))(٦٧)

در شهرهايى بزرگ سكونت كن كه جايگاه فراهم آمدن مسلمانان است ؛ و بپرهيز از جايهايى كه در آن (از ياد خدا) غافلند، و آنجا كه به يكديگر ستم مى رانند، و بر طاعت خدا كمتر ياورانند.

اين همه سفارش و تاءكيد به سبب نقشى است كه جامعه و محيط اجتماعى به صورت مانع يا مقتضى بازى مى كند و لازم است در امر تربيت مد نظر باشد.

سيري در تربيت اسلامي

موانع و مقتضيات سياسى

سياستهاى حاكم بر يك جامعه ، شكل حكومت و روابط حاكميت مى تواند در توقف ، تخريب و سقوط انسانها؛ يا بيدارى ، حركت و كمال جويى آنها نقشى عمده داشته باشد. مردم از حكومت و سياستهاى حاكم رنگ مى پذيرند. در حكمتهاى منسوب به امير مؤ منان ، علىعليه‌السلام چنين آمده است :

((الملك كالنهر العظيم ، تستمد منه الجداول ؛ فان كان عذبا عذبت ، و ان كان ملحا ملحت .))(٦٨)

زمامدار همچون رودخانه پهناورى است كه رودهايى كوچك از آن جارى مى شود، پس اگر آب آن رودخانه پهناور، گوارا باشد آب درون رودهاى كوچك گوارا خواهد بود، و اگر شور باشد، آب درون آنها نيز شور خواهد بود.

يعنى مردمان همانند آن رودهاى كوچكند كه از زمامداران خود متاءثر مى شوند و رنگ مى گيرند. ((ملاى رومى )) اين حقيقت را مورد توجه قرار داده و چنين آورده است :

خوى شاهان در رعيت جا كند

چرخ اخضر خاك را خضرا كند

شه چو حوضى دان حشم چون لوله ها

آب از لوله رود در كوله ها

چون كه آب جمله از حوضى است پاك

هر يكى آبى دهد خوش ذوقناك

ور در آن حوض آب شور است و پليد

هر يكى لوله همان آرد پديد(٦٩)

نقش سياست و حكومت در صلاح و فساد مردم

با مرورى در تاريخ و سيرى در تحولات حكومتى مشاهده مى شود كه چگونه مردمان در زير سايه حكومتى صالح ، به صلاح گرايش ‍ يافته اند، و چگونه در زير سايه حكومتى فاسد، ميل به فساد افزون شده است نقش سياستهاى حاكم ، بر تربيت ، نقشى آشكار است به بيان علىعليه‌السلام با تغيير قدرت و حكومت ، زمانه و همه چيز تغيير مى يابد:

((اذا تغير السلطان تغير الزمان .)) (٧٠)

هرگاه (انديشه و كردار) سلطان تغيير كند (اوضاع و احوال ) زمانه تغيير مى كند.

در حاكميت ستم ، ميدان عمل براى نيكان بسته و حرمتها شكسته است ؛ بدكاران از هر قيدى رسته و راستكرداران به خوارى نشسته اند، چنانكه امير مؤ منانعليه‌السلام فرموده است :

((تنهد فيه الاشرار و تستذل الاخيار.))(٧١)

بدان در آن روزگار بلند مقدار شوند و نيكان خوار.

چنانچه زمامداران خودسر و حاكمان خيره سر، رشته امور را به دست گيرند، شايستگان را خوار، و بى مقداران را فرا مى كشند و دست به تباهى مى زنند كه در اين صورت موانعى بلند فرا راه كمال آدميان ايجاد مى شود. اين سنت خودسران و مستبدان است

((قالت ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوا و جعلوا اعزة اهلها اذلة و كذلك يفعلون .))(٧٢)

گفت : پادشاهان چون به سرزمينى درآيند تباهش كنند و عزيزان مردم آن را خوار گردانند. (آرى پيوسته ) چنين مى كنند.

اين حقيقت در سخنان پيشواى موحدان ، امير مؤ منانعليه‌السلام مكرر آمده است ؛ از جمله فرموده است :

((اذا ملك الاراذل هلك الافاضل .))(٧٣)

هرگاه زمام امور به دست سفلگان افتد برتران هلاك شوند.

((اذا استولى اللئام اضطهد الكرام .))(٧٤)

هرگاه فرومايگان مصدر امور شوند گرانمايگان درافتند و مقهور شوند.

((اذا فسد الزمان ساد اللئام .))(٧٥)

هرگاه روزگار تباهى پذيرد فرومايگان سرورى يابند.

برترين مقتضى تربيت

هيچ چيز چون عدالت مقتضى تربيت نيست ؛ و اين حقيقت به صراحت در سخنان پيشواى عدالت خواهان ، علىعليه‌السلام آمده است :

((العدل حياة .))(٧٦)

عدالت حيات است

((بالعدل تصلح الرعية .))(٧٧)

مردمان به وسيله عدالت اصلاح مى شوند.

((ما عمرت البلاد بمثل العدل .))(٧٨)

هيچ چيز چون عدالت سرزمينها را عمران و آباد نمى كند.

بنابراين عدالت بهترين وسيله است تا بتوان مردمان را از آلودگيها پالود و به راستى و درستى سير داد، در سخنى بلند از امير مؤ منانعليه‌السلام آمده است :

((جعل الله سبحانه العدل قوام الانام ، و تنزيها من المظالم و الاثام ، و تسنية للاسلام .))(٧٩)

خداى سبحان عدالت را مايه برپايى مردمان و ستون زندگى ايشان ، و سبب پاكى از ستمكاريها و گناهان ، و روشنى چشم اسلام قرار داده است

سيره تربيتى پيامبران بر اين بوده است كه با زدودن ستمها و برپا كردن عدالت ، حجابهاى تربيت را پس زنند و آدميان را به صفات و كمالات الهى متصف كنند.

در حكومت ستم انسانها به خوارى كشيده مى شوند، گناه و معصيت مى كنند، و دست به تباهگرى مى زنند؛ و در حكومت عدل استعدادها شكوفا مى شود، خردها به كمال مى رسد و حكمت و علم فراگير مى شود. شاخصه و نمونه اعلاى اين تربيت ، با ظهور حجت حق و خورشيد مغرب ، امام زمان (عج ) تحقق مى يابد؛ تا جايى كه در آن زمان فرخنده همه مردم علم و حكمت مى آموزند و زنان در خانه ها با كتاب خدا و سنت پيامبر قضاوت مى كنند. از امام باقرعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود:

((توتون الحكمة فى زمانه حتى ان المراءة لتقضى فى بيتها بكتاب الله تعالى و سنة رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ))(٨٠)

در دولت مهدىعليه‌السلام به همه مردم علم و حكمت مى آموزند تا آنجا كه زنان در خانه ها با كتاب خدا و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قضاوت مى كنند.

امام باقرعليه‌السلام درباره تحول تربيتى و اكمال عقلها در آن دوره مى فرمايد:

((اذا قام قائمنا وضع يده على رؤ وس العباد بجمع به عقولهم و اكمل به اخلاقهم .))(٨١)

چون قائم ما قيام كند، دست خود را روى سر بندگان مى گذارد و بدين ترتيب خردهاى مردمان را به كمال مى رساند و اخلاقشان را كامل مى كند.

آن حضرت به تاءييد الهى ، خردها را نورانى مى كند تا مردمان پيروى هوا و هوس نكنند و خلق و خويها را الهى مى كند تا به نيكى و درستى زندگى كنند.

موانع و مقتضيات اقتصادى

اوضاع اقتصادى و نوع معيشت انسان يكى از اساسى ترين زمينه هاى تربيت است نوع زندگى و نحوه برخوردارى از امكانات آن و ميزان ثروت و تلقى از آن در شكل گيرى تربيت انسان و نوع سلوك او نقشى عمده دارد. ميان نحوه تفكر و نوع زندگى رابطه اى دوسويى برقرار است و هر يك بر ديگرى تاءثير مى گذارد. انسان ، آن گونه تفكر مى كند كه زندگى مى كند و آن گونه زندگى مى كند كه تفكر مى كند. انسانى كه در اسارت مشكلات مادى اعم از نداشتن يا كم داشتن به سر مى برد، چگونه مى تواند به سوى كمال پرواز كند؟ آن كه در بند زندگى است و جز تلاش معاش همتى ندارد، چگونه فرصت انديشيدن و پرداختن به امورى فراتر از آن را بيابد؟ انسانى كه در اسارت فراواندارى و فراوانخواهى است ، چگونه مى تواند در مسير سعادت حقيقى گام بردارد؟ آن كه گرفتار طغيان ثروتمندى است ، چگونه ممكن است به امورى وراى اينها توجه يابد؟ اينها همه مانع است و رفتن و سلوك حقيقى را دشوار مى سازد.

فقر و غنا

انسان گرسنه ، اسير است و گرفتار مانعى بزرگ كه نمى گذارد بسيارى از حقايق را آن سان كه بايد دريابد.

اگر زنان شكم آدمى نباشد سير

حديث و موعظه در وى نمى كند تاءثير(٨٢)

نقطه مقابل اين ؛ آن كه خود را به سبب فراواندارى خويش بى نياز مى بيند، خود را در معرض بزرگترين آفت علم و حكمت قرار مى دهد و به نداى فطرت خويش پشت مى كند و ميل به فزونخواهى تباهش مى سازد.

آفت علم و حكمت است شكم

هر كه را خورد بيش دانش كم

اى عزيز اين همه ذليلى چيست

وى سبك روح اين ثقيلى چيست

نظر از كام و از گلو بگسل

هر چه آن نيست حق از او بگسل

تا تو دربند آرزو باشى

زير بار خسان دو تو باشى(٨٣)

بنابراين ؛ دو مانع اصلى براى تربيت انسانها و سير جوامع به سوى سعادت وجود دارد: فقر و غنا؛ فقر ذلت آور و اسيركننده ، و غناى افزون بر كفاف و سيرى ناپذيرى علامه طباطبايى (ره ) در اين باره مى نويسد:

((قطعا مهمترين چيزى كه جامعه انسانى را بر اساس خود قوام مى بخشد و پايدار مى سازد امور اقتصادى جامعه است كه خداوند آن را مايه قوام و برپايى اجتماع قرار داده است و اگر گناهان و جرايم و جنايات و تعديات و مظالم مورد بررسى و آمارگيرى قرار گيرد، در تحليل نهايى به اين نتيجه مى رسيم كه علت بروز تمام آنها يا فقر مفرطى است كه انسان را به اختلاس اموال مردم از راه سرقت و راهزنى و آدمكشى و گرانفروشى و كم فروشى و غصب و ساير تعديات مالى وادار مى كند؛ و يا ثروت بى حساب است كه انسان را به اتراف و اسراف در خوراك و پوشاك و ازدواج و تهيه سكنى و بى بند و بارى در شهوات و هتك حرمتها، و گسترش تعدى و تجاوز به مال و ناموس و جان مردم وامى دارد.))(٨٤)

خداى رحمان اموال و داراييها را وسيله اى براى برپايى امور آدميان و بسترى مناسب براى حركت متعال و رشد آنان قرار داده است ، نه آنكه اموال و داراييها وسيله اى باشد براى گنجينه سازى و فسادانگيزى و تباهگرى اموال و داراييهاى اجتماعى بايد در دست كسانى باشد كه با تدبير صحيح آن را در جهت اصلاح امور به كار گيرند و بدان وسيله موانع تربيت را از پيش پاى مردمان بردارند و راه كمال را بگشايند.

((و لاتؤ توا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياما.)) (٨٥)

اموال خود را كه خداوند وسيله برپا بودن زندگى شما قرار داده است به كم خردان مدهيد.

فزونخواهى و تكاثرطلبى و كنز كردن اموال و داراييها، فرد و جامعه را به سوى تباهى مى كشاند و خداوند صريحا ثروت اندوزى و گنجينه سازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان فرمان مى دهد كه اموال خويش را در راه خدا و در طريق بهره گيرى بندگان خدا به كار اندازند، و از اندوختن و ذخيره كردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند، در غير اين صورت بايد منتظر عذابى دردناك باشند.

((و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لاينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون .)) (٨٦)

و كسانى كه زر و سيم مى اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند، پس آنان را به عذابى دردناك مژده ده ؛ روزى كه آن (زر و سيم ) را در آتش دوزخ بتابند و با آن پيشانيها و پهلوها و پشتهاى آنان را داغ نهند (و گويند:) اين است آنچه براى خويشتن مى اندوختيد. پس (طعم ) آنچه مى اندوختيد بچشيد.

انبوهى ثروت موجب غفلت و فراموشى حق و تباهى قلب مى شود و اين امر مانعى سخت در تربيت است

((الهاكم التكاثر.)) (٨٧)

تكاثر شما را به خود مشغول كرد.

در اين باره از امير مؤ منانعليه‌السلام چنين روايت شده است :

((كثرة المال يفسد القلوب و ينسى الذنوب .))(٨٨)

فراوانى مال قلبها را تباه مى كند و گناهان را به فراموشى مى سپارد.

همچنين از آن حضرت وارد شده است :

((اعلموا ان كثرة المال مفسدة للدين ، مقساة للقلوب .))(٨٩)

بدانيد كه فراوانى مال ، تباه كننده دين و سخت كننده دلهاست

انبوهى مال ، ذهن و فكر آدمى را پر مى سازد و او را از انديشه حقيقى و سير كمالى بازمى دارد، از علىعليه‌السلام چنين نقل شده است :

((المال يفسد المال و يوسع الامال .))(٩٠)

(انبوهى ) مال عاقبت فرد را تباه مى كند و آرزوها را افزون مى سازد.

فزوندارى و فزونخواهى آدمى را اسير خود مى سازد و اين گونه است كه مبداء و معاد فراموش مى شود و دنيا، آغاز و انجام فرد مى گردد و دوستى مال تباهش مى كند. امير مؤ منانعليه‌السلام فرموده است :

((حب المال يوهن الدين و يفسد اليقين .))(٩١)

دوستى مال دين را سست مى كند و يقين را تباه مى سازد.

آدمى چون خود را بى نياز بيند، حق را فراموش مى كند و سر به طغيان برمى دارد.

((كلا ان الانسان ليطغى ان راه استغنى .)) (٩٢)

آرى ، هر آينه آدمى سركشى مى كند و از حد مى گذرد، از آن رو كه خود را بى نياز و توانگر بيند.

اين احساس بى نيازى ، راه تربيت فطرى را بر آدمى مى بندد و او را به سوى هلاكت سوق مى دهد. در سخنان امير مؤ منانعليه‌السلام آمده است :

((ثروة المال تردى و تطغى و تفنى .))(٩٣)

بسيارى مال هلاك مى كند و سركش مى سازد و نيست مى گردد.

آدمى براى تربيت و اصلاح ، بيش از آنكه به گردآورى مال و ثروت نيازمند باشد به ادب و عمل صالح نيازمند است ؛ چنانچه علىعليه‌السلام فرموده است :

((انكم الى اكتساب صالح الاعمال احوج منكم الى مكاسب الاموال .))(٩٤)

به درستى كه شما به كسب اعمال صالح نيازمندتريد تا به كسب اموال

((انكم الى اكتساب الادب احوج منكم الى اكتساب الذهب و الفضة .)) (٩٥)

ب درستى كه شما به كسب ادب نيازمندتريد تا كسب طلا و نقره

همان گونه كه انبوهى مال و دارايى ، و فزوندارى و فزونخواهى ، فرد و جامعه را از سير كمالى باز مى دارد، فقر مفرط و نادارى ، و پيوسته گرفتار دغدغه معاش بودن و اسارت در چنگال تنگدستى نيز مانعى براى حركت كمالى است فقر مفرط انسان را متوقف و منكسر مى سازد. ايمان و يقين را متزلزل مى كند و كمالات اخلاقى را رو به تباهى مى برد. از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت شده است كه فرمود:

((كاد الفقر ان يكون كفرا.))(٩٦)

نزديك است كه فقر به كفر بكشد.

از امير مؤ منان ، علىعليه‌السلام نيز وارد شده است :

((الفقر طرف من الكفر.))(٩٧)

فقر نيمى از كفر است

فقر و نادارى مفرط آدمى را به خود مشغول مى سازد و درگير امور ابتدايى مى كند و از پرداختن به امور متعالى باز مى دارد. از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت شده است كه فرمود:

((اللهم بارك لنا فى الخبر و لاتفرق بيننا و بينه فلو لا الخبر ما صلينا و لاصمنا و لاادينا فرائض ربنا.))(٩٨)

خدايا به نان ما بركت عنايت فرما و ميان ما و نان جدايى ميفكن ، زيرا اگر نان نباشد، نه نمازگزاريم و نه روزه داريم و نه واجبات الهى را ادا كنيم

نتايج و پيامدهاى فرو رفتن در گرداب فقر چنان خطرناك است كه امير مؤ منانعليه‌السلام در وصيتى به فرزندش حسنعليه‌السلام مى فرمايد:

((يا بنى ، من ابتلى بالفقر فقد ابتلى باربع خصال : بالضعف فى يقينه ، و النقصان فى عقله ، و الرقة فى دينه ، و قلة الحياء فى وجهه ، فنعوذ بالله من الفقر.))(٩٩)

فرزندم ، هر كس دچار فقر شود، به چهار خصلت گرفتار مى شود: ضعف در يقين ، نقصان در عقل ، سستى در دين و كم حيايى در چهره ؛ پس به خدا پناه مى برم از فقر.

آن حضرت ، فرزندش ((محمد حنفيه )) را نيز از فقر بر حذر مى دارد و پيامدهاى تباهگر آن را به او گوشزد مى كند تا همگان بدانند كه براى حركت به مقصد كمال بايد اين مانع را رفع كرد.

((يا بنى انى اخاف عليك الفقر، فاستعذ بالله منه ، فان الفقر منقصة للدين ، مدهشة للعقل ، داعية للمقت .))(١٠٠)

فرزندم ، از فقر بر تو مى ترسم ؛ از آن به خدا پناه ببر! زيرا فقر دين انسان را ناقص و عقل و انديشه او را مشوش سازد، و كينه و دشمنى پديد آرد.

فقر مفرط، مردمان را جز آنان كه راسخ در اصول شده اند به شدت تهديد مى كند، زيرا آدمى را به غفلت و فراموشى از خالق و ذلت و خوارى در برابر مخلوق مى كشاند؛ و اين مانعى سهمگين در برابر تربيت آدميان است ، در سخنان نورانى علىعليه‌السلام آمده است :

((القلة ذلة .))(١٠١)

كمبود داشتن خوارى است

((الفقر ينسى .))(١٠٢)

فقر فراموشى (و غفلت ) مى آورد.

بسيارى از تباهيها ريشه در فقر مفرط دارد و براى سامان دادن زندگى بشر به مقصد بندگى و اتصاف به صفات الهى بايد آن را زدود. از حضرت رضاعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود:

((المسكنة مفتاح البوس .))(١٠٣)

تهيدستى و بينوايى كليد بيچارگى و تيره روزى است

پيشوايان حق و عدل ، فقر را در كنار كفر مى ديدند و از آن به خدا پناه مى بردند. در دعايى كه ((معاوية بن عمار)) از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده است چنين مى خوانيم :

((اللهم انى اعوذ بك من الكفر و الفقر.))(١٠٤)

خدايا از كفر و فقر به تو پناه مى برم