سیری در تربیت اسلامی

سیری در تربیت اسلامی0%

سیری در تربیت اسلامی نویسنده:
گروه: تعلیم و تربیت

سیری در تربیت اسلامی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفي دلشاد تهراني
گروه: مشاهدات: 22653
دانلود: 3046

توضیحات:

سیری در تربیت اسلامی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 145 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22653 / دانلود: 3046
اندازه اندازه اندازه
سیری در تربیت اسلامی

سیری در تربیت اسلامی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بهترين مقتضى اقتصادى تربيت

بدين ترتيب ، هيچ نداشتن و كمبود داشتن (مسكنت و فقر) از يك سو؛ و فراوان داشتن و افزودن بر غناى مشروع نگاه داشتن (غناى تكاثرى و غناى وافر) از ديگر سو، موانعى بزرگ بر سر راه تربيت كمالى آدميان است و در اين ميان ، غناى مشروع (غناى كفافى ) مقتضى تربيت است(١٠٥) ((عفاف )) و ((كفاف )) و ((قناعت )) و ((قصد)) بهترين مقتضى براى تربيت آدمى و بهترين زمينه اقتصادى براى دستيابى به زندگى سعادت آميز (حيات طيبه ) است از امير مؤ منانعليه‌السلام درباره تفسير اين آيه سؤ ال شد كه خداوند فرموده است :

((فلنحيينه حياة طيبة .)) (١٠٦)

هر آينه او را به زندگى پاك و خوشى زنده داريم

علىعليه‌السلام فرمود:

((هى القناعة .))(١٠٧)

زندگى پاك و خوش قناعت است

آسايش و آرامش حقيقى كه بستر مناسب رشد و كمال است ، در سايه غناى مشروع (غناى كفافى ) حاصل مى شود، چنانكه علىعليه‌السلام فرموده است :

((من اقتصر على بلغة الكفاف فقد انتظم الراحة ، و تبوا خفض ‍ الدعة .))(١٠٨)

هر كه به مقدار نياز اكتفا كند، آسايش و راحتى خود را فراهم آورد و گشايش و آرامش را به دست آورد.

در چنين زمينه اى است كه پاكى به دست مى آيد و راه تعالى گشوده مى شود. پيشواى موحدان ، علىعليه‌السلام فرموده است :

((من اقتنع بالكفاف اداه الى العفاف .))(١٠٩)

هر كه به كفاف قناعت كند، او را به پاكى كشاند.

خداى متعال مردمان را به زندگى پاك و معيشت حلال و عدم پيروى از شيطان فراخوانده است تا راه رشد بر آنان گشوده شود.

((يا ايها الذين كلوا مما فى الارض حلالا طيبا و لاتتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين .)) (١١٠)

اى مردم ، از آنچه در زمين حلال و پاكيزه است بخوريد و از پى گامهاى شيطان مرويد كه او شما را دشمنى است آشكار.

زندگى پاك و سالم همان راه ((قصد و ميانه )) بر اساس ‍ ((كفاف )) است

((كلوا و اشربوا و لاتسرفوا انه لايحب المسرفين .)) (١١١)

بخوريد و بياشاميد و اسراف مكنيد كه خدا اسرافكاران را دوست ندارد.

در تاءييد همين معنا از علىعليه‌السلام وارد شده است :

((كل ما زاد على الاقتصاد اسراف .))(١١٢)

هر چه افزون بر ميانه روى باشد، اسراف است

((مافوق الكفاف اسراف .))(١١٣)

آنچه بيش از اندازه مورد نياز است ، اسراف است

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه چيز را سبب نجات معرفى كرده است كه يكى از آن سه چيز ميانه روى در امور اقتصادى است :

((القصد فى الغنى و الفقر.))(١١٤)

ميانه روى در فقر و غنا.

آن حضرت در دعاهاى خود از خداوند درخواست اعتدال و ميانه روى در فقر و غنا مى كرد و مى گفت :

((اللهم انى اساءلك القصد الفقر و الغنى .))(١١٥)

خدا از تو ميانه روى در فقر و غنا را خواستارم

امام سجادعليه‌السلام ، آموزگار نيكو زيستن ، نيز در دعايى مى فرمايد:

((و نعوذ بك من تناول الاسراف و من فقدان الكفاف .))(١١٦)

پناه مى بريم به تو از دست آلودن به اسراف ، و از نايافتن رزق كفاف

بنابراين ((غناى كفافى )) و ((ميانه روى در امور اقتصادى )) مقتضى مناسب براى تربيت فرد و جامعه است و مال و ثروت مشروع و محدود مى تواند در اين جهت بهترين يارى كننده باشد.

مال را كز بهر دين باشى حمول

نعم مال صالح خواندش رسول(١١٧)

اين همان چيزى است كه پيشوايان معصومعليه‌السلام مردمان را بدان خوانده اند، چنانكه علىعليه‌السلام فرموده است :

((عليكم بالقصد فى الغنى و الفقر.))(١١٨)

بر شما باد به ميانه روى در فقر و غنا.

بخش سوم : مبانى تربيت

اهميت و جايگاه شناخت انسان

شناخت انسان مهمترين امر در تربيت است ؛ اينكه حقيقت انسان چيست ، و اين موجود از چه استعداد و ظرفيت وجودى برخوردار است ، ملكى است يا ملكوتى ، در جهتگيرى تربيت ، نحوه رفتار با انسان و سير انسان به سوى مقصد تربيت نقشى تعيين كننده دارد، با توجه به همين جايگاه است كه در سخنان پيشوايان معصومعليه‌السلام بر شناخت انسان و معرفت نفس تاءكيدى بسيار شده است تا جايى كه هيچ شناختى با آن قابل مقايسه نيست از امام باقرعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود:

((لامعرفة كمعرفتك بنفسك .))(١١٩)

هيچ شناختى چون شناخت خويشتن خودت نيست

اين شناخت ، برترين معرفتها و حكمتهاست ، چنانكه در سخنان امير مؤ منان علىعليه‌السلام آمده است :

((افضل المعرفة ، معرفة الانسان نفسه .))(١٢٠)

برترين معرفت ، شناخت آدمى است خويشتن خود را.

((افضل الحكمة ، معرفة الانسان نفسه .))(١٢١)

برترين حكمت ، شناخت آدمى است خويشتن خود را.

والايى اين معرفت تا بدانجاست كه از پيشواى موحدان علىعليه‌السلام چنين وارد شده است :

((غاية المعرفة ان يعرف المرء نفسه .))(١٢٢)

هدف نهايى معرفت ، آن است كه آدمى خود را بشناسد.

((من عرف نفسه فقد انتهى الى غاية كل معرفة و علم .))(١٢٣)

هر كه خود را بشناسد، به نتيجه و غايت هر شناخت و دانشى دست يافته است

غايت تربيت ، معرفت الله است و اتصاف به صفات حسناى الهى ؛ و اين راه از خود انسان مى گذرد.

((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم .)) (١٢٤)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر شما باد نفسهايتان

علامه طباطبايى (ره ) در تفسير اين آيه مى نويسد:

((از عبارت ((عليكم انفسكم )) كه مؤ منان را به پرداختن به نفس ‍ خود فرمان داده است ، به خوبى دريافت مى شود كه ((نفس مؤ من )) همان راهى است كه به سلوك آن و ملتزم بودن بدان فرمان داده شده است ، زيرا وقتى گفته مى شود زنهار راه را گم مكن ، معنايش التزام به خود راه است نه جدا نشدن از رهروان ؛ بنابراين در اينجا هم كه مى فرمايد: ((زنهار نفسهايتان را از دست ندهيد))، معلوم مى شود كه نفسها همان راهند نه راهرو؛ چنانكه نظير اين معنا در آيه زير به چشم مى خورد:

((و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله .))(١٢٥)

و اين است راه راست من ، پس آن را پيروى كنيد و به راههاى ديگر مرويد كه شما را از راه او جدا مى كند.

پس ، از فرمان خداى متعال به مؤ منان در ملازمت نفس خود، مشخص مى شود كه نفس مؤ من همان راهى است كه بايد آن را سلوك كند؛ بنابراين نفس مؤ من طريق و مسيرى است كه او را به سوى پروردگارش سير مى دهد و اين همان راه هدايت او و راهى است كه او را به سعادتش مى رساند.

آيه مورد بحث حقيقتى را بروشنى بيان كرده است كه آيات زير به اجمال بدان پرداخته است :

((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون ، و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون لايستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة اصحاب الجنة هم الفائزون .)) (١٢٦)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد؛ و هر كسى بايد بنگرد كه براى فردا (روز رستاخيز) چه پيش فرستاده است و از خدا پروا داشته باشيد كه خدا بدانچه مى كنيد آگاه است و مانند كسانى مباشيد كه خداى را فراموش كردند و خدا خودشان را فراموششان ساخت اينان همان فاسقانند. دوزخيان و بهشتيان برابر نيستند؛ بهشتيان همان رستگارانند.

اين آيات فرمان مى دهد نفس را زير نظر گيرند و اعمال صالح آن را كه زاد و توشه فرداى قيامت اوست و بهترين زاد و توشه تقواست تحت مراقبت قرار دهند، زيرا براى نفس امروز و فردايى است ، و نفس هر لحظه در طى مسير است ، و غايت سيرش ‍ خداى سبحان است كه حسن ثواب يعنى بهشت ، نزد اوست ، بنابراين ، بر انسان است كه اين مسير را ادامه دهد و همواره به ياد خدا باشد و لحظه اى او را فراموش نكند، زيرا خداى سبحان غايت و هدف است و فراموش كردن غايت و هدف سبب از ياد بردن راه است ((فمن نسى ربه نسى نفسه )). هر كه پروردگارش را فراموش ‍ كند، خود را فراموش كرده است ؛ و در نتيجه اين روز واپسين خود زاد و توشه اى كه مايه زندگى اش باشد، نيندوخته است ، و اين همان هلاكت است ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز در حديثى كه شيعه و سنى آن را روايت كرده اند، فرموده است :

((من عرف نفسه فقد عرف ربه .))(١٢٧)

هر كه خود را بشناسد، پروردگار خود را شناخته است

اين معنا، حقيقتى است كه تدبر زياد و انديشه صحيح آن را تاءييد مى كند.))(١٢٨)

حقيقت انسان

انسان از چنان حقيقتى برخوردار است كه معرفت به او، معرفت به حق است ، در قرآن كريم در مواضع مختلف سخن از اين حقيقت رفته است ، از جمله در بحث خلافت انسان كه جامعترين بيان در اين باره است آدمى ، موجودى متحول و متغير و داراى صيرورتى شگفت است

((كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا ثم استوى الى السماء فسواهن سبع سماوات و هو بكل شى ء عليم .)) (١٢٩)

چگونه خدا را منكريد؟ با آنكه مردگانى بوديد و شما را زنده كرد؛ باز شما را مى ميراند و باز زنده مى كند و آن گاه به سوى او بازگردانده مى شويد. اوست كسى كه آنچه در زمين است همه را براى شما آفريد، آن گاه به آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار كرد، و او به هر چيزى داناست

اين آيات و آيات بعد، به بيان حقيقت انسان و آنچه خداى متعال در نهاد او به وديعه سپرده است ، مى پردازد؛ ذخائر كمال و وسعت دايره وجود انسان و آن منازلى كه اين موجود در مسير وجود خود طى مى كند يعنى مرگ ، حيات ، سپس مرگ ، آن گاه حيات و سپس ‍ بازگشت به خداى سبحان و اينكه بازگشت به پروردگار، آخرين منزل در سير آدمى است ، در خلال اين بيان ، پاره اى از ويژگيها و مواهب تكوين و تشريع را كه خداى متعال آدميان را بدان اختصاص داده است ، يادآور مى شود و مى فرمايد: انسان مرده اى بى جان بود، خداوند او را زنده كرد، همچنان او را مى ميراند و زنده مى كند تا در آخر به سوى خود برگرداند؛ و آنچه را در زمين است براى او آفريده و آسمانها را نيز برايش مسخر كرده و او را خليفه و جانشين خود در زمين قرار داده و فرشتگان خود را وادار به سجده بر او كرده است(١٣٠)

در اين آيات ، مخاطب ((انسان )) است ، نه شخصى خاص ، بنابراين بحث مربوط به ((نوع انسان )) است و اينكه اين موجود از چنان جايگاهى ويژه در هستى برخوردار است كه همه چيز براى اوست و چون كلام در مقام امتنان است ، از آن برمى آيد كه پرداختن به آسمان نيز براى انسان بوده است و اگر آن را هفت آسمان قرار داده است نيز به خاطر اين موجود دردانه بوده است(١٣١)

پس از دو آيه ياد شده كه مقدماتى را براى ورود به اصل بحث درباره حقيقت انسان مطرح كرد، آيات مربوط به خلافت الهى انسان و برترى و امتياز و شرافت نوع انسان بر فرشتگان از باب داشتن ((علم به اسما)) آغاز مى شود.

((و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى اعلم ما لا تعلمون .)) (١٣٢)

و چون پروردگار تو به فرشتگان فرمود: من در زمين جانشينى خواهم گماشت ، (فرشتگان ) گفتند: آيا در آن كسى را مى گمارى كه در آن تباهى كند و خونها بريزد؟ و حال آنكه ما با ستايشت ، تو را تنزيه مى كنيم ، و به تقديست مى پردازيم فرمود: من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.

خداى سبحان در اينجا از موجودى خبر مى دهد كه خليفه اوست ((خليفه )) به معناى جانشين است و جانشين هر كس بايد عين مستخلف باشد تا عنوان خليفه بر او صدق كند، چنانكه حكيم متاءله ، سيد حيدر آملى (ره ) مى نويسد: ((لان الخليفة يجب ان يكون عين المستخلف ليتمكن من الخلافة .))(١٣٣)

((خليفه )) بايد متصف به صفات و كمالات مستخلف باشد و آثار و تجليات مستخلف را در خود ظاهر سازد؛ بايد آينه تمام نماى مستخلف باشد، بايد بتوان كمالات و آثار علم و قدرت مستخلف را در او مشاهده كرد. و خداوند اعلام مى كند كه مى خواهد چنين موجودى در زمين بگمارد؛ موجودى كه خليفه اوست ، جلوه تمام عيار اوست ، آينه اوست

به دنبال اعلام اين مطلب كه انسان خليفه خدا در زمين است ، فرشتگان پرسشى را مطرح كردند دال بر اينكه اين موجود تباهگر و خونريز است آنان بر اساس زمينى بودن اين موجود آن استنتاج را كردند، زيرا موجود زمينى به خاطر آنكه مادى است ، بايد مركب از قوايى غضبى و شهوى باشد، و چون زمين دار تزاحم و محدود الجهات است و در آن تزاحمهاى بسيار روى مى دهد، مركباتش در معرض انحلال و انتظامهايش و اصلاحاتش در معرض فساد و بطلان واقع مى شود. و ناگزير زندگى در آن جز به صورت زندگى نوعى و اجتماعى فراهم نمى شود و بقا در آن به حد كمال نمى رسد، جز با زندگى دسته جمعى ؛ و معلوم است كه اين نحوه از زندگى بالاخره به فساد و خونريزى منجر مى شود.

در نظر فرشتگان مقام خلافت و مرتبه مادى انسان مزاحم يكديگر جلوه كرد. آنان به مرتبه اى از مراتب انسان كه مرتبه حيوانيت اوست اشاره كردند و آن را با مرتبه خلافت ناسازگار يافتند، زيرا مقام خلافت همان طور كه نام آن گوياست ، تمام نمى شود مگر اينكه خليفه در تمام شئون وجودى و آثار و احكام و تدابيرى كه به خاطر تاءمين آنها خليفه است ، نمايشگر مستخلف باشد؛ و خداى سبحان كه مستخلف اين خليفه است ، در وجودش مسما به اسماى حسنا و متصف به صفات عليا، از صفات جمال و جلال است ، و در ذاتش ‍ منزه از هر نقصى ، و در فعلش مقدس از هر شر و فسادى است ، و خليفه زمينى با آن آثارى كه زندگى زمينى دارد، لايق مقام خلافت نيست ، و با هستى آميخته با آن همه نقص و عيبش ، نمى تواند آينه هستى منزه از هر عيب و نقص و وجود مقدس از هر عدم گردد.

سخن فرشتگان اين بود كه گماشتن خليفه تنها بدين منظور است كه آن خليفه و جانشين با تسبيح و تحميد و تقديس زبانى و وجودى ، نمايانگر خداى متعال باشد، و زندگى زمينى اجازه چنين نمايشى به او نمى دهد، بلكه برعكس او را به سوى تباهى و بدى مى كشاند. از سوى ديگر سخن آنان چنين بود كه وقتى غرض از گماشتن خليفه در زمين ، تسبيح و تقديس به معناى نمايش صفات خدايى تو باشد، اين مقصد با تسبيح و تحميد و تقديس از جانب خود ما حاصل است ، پس ما آن خليفه ايم كه مى خواهى ، ما را خليفه خودت بگمار، خليفه گماشتن اين موجود زمينى چه فايده اى دارد؟

خداى سبحان در پاسخ فرشتگان و رد پيشنهاد آنان ، مساءله فساد در زمين و خونريزى در آن را از جانب انسان خليفه زمينى نفى نكرد، بلكه به طور ضمنى آن را تاءييد نيز كرد، زيرا نفرمود كه اين موجود در زمين خونريزى نخواهد كرد و فساد نخواهد انگيخت همچنين ادعاى فرشتگان را مبنى بر تسبيح و تقديس خود، انكار نكرد، بلكه آنان را بر ادعايشان تقرير و تصديق كرد. در عوض ، مطلبى ديگر عنوان كرد، و آن اينكه در اين ميان امرى هست كه فرشتگان قادر بر حمل آن نيستند و نمى توانند آن را تحمل كنند، ولى اين خليفه زمينى قادر بر تحمل و حمل آن است

آرى ، انسان از چنان مرتبه وجودى برخوردار است كه مى تواند آن امر الهى را حمل نمايد و كمالاتى از خداى سبحان را به نمايش ‍ گذارد و اسرارى را تحمل كند كه در وسع و طاقت فرشتگان نيست اين حقيقت آن قدر ارزنده و بزرگ است كه مساءله فساد و خونريزى را جبران مى كند.(١٣٤)

انسان واجد حقيقتى است كه براى رسيدن به آن آفريده شده و به سبب آن شايسته مقام خليفة اللهى گرديده است اما اين شاءن حقيقى چگونه شاءنى است و به چه سبب اين موجود شايسته قائم مقامى خداى متعال در زمين است ؟ خداى سبحان براى روشن كردن اين امر در ادامه آيات ياد شده فرمود:

((و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هؤ لاء ان كنتم صادقين قالوا سبحانك لاعلم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباهم باسمائهم قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السماوات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون .)) (١٣٥)

و (خداوند) همه اسما را به آدم تعليم كرد، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: اگر راست مى گوييد، مرا از اين اسما خبر دهيد. گفتند: منزهى تو، ما را علمى نيست مگر آنچه به ما تعليم كرده اى كه تويى دانا و حكيم فرمود: اى آدم ، ايشان را از اسامى آنان خبر ده و چون (آدم ) ايشان را از اسمايشان خبر داد، فرمود: آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمانها و زمين را مى دانم ؛ و آنچه را آشكار مى كنيد، و آنچه را پنهان مى داشتيد مى دانم ؟

اين آيات ، زيباترين و جامعترين و كاملترين توصيف درباره حقيقت انسان است همه فضايل و شايستگيها و برتريهاى انسان در ((علم به هم اسما است )) زيرا خداوند در پاسخ فرشتگان و در بيان اين مساءله كه چرا اين موجود را خليفه خويش مى گمارد، فرمود:((و علم آدم الاسماء كلها)). پس اين بيان ، تعليل سخن قبل است كه : ((انى جاعل فى الارض خليفة )).

بنابراين ، پاسخ اين پرسش كه چرا انسان (نوع انسان ) خليفه خداست و چرا فرشتگان با همه مقام تقديس و تسبيحى كه دارند، به اين مرتبت دست نيافتند شايستگى آن را داشتند اين است كه انسان واجد علم به همه اسما است و ساير موجودات چنين استعداد و ظرفيتى را دارا نيستند.

واژه ((اسماء)) در عبارت ((و علم آدم الاسماء كلها)) از نظر ادبيات اسم جمعى است كه ((الف و لام )) بر سرش اضافه شده است ، و چنين جمعى به تصريح اهل ادب ، افاده عموم مى كند. علاوه بر آن ، اين مطلب با كلمه ((كلها)) مؤ كد شده است در نتيجه ، مراد از آن ، تمام اسمهايى خواهد بود كه ممكن است نام يك مسما واقع بشوند، زيرا در كلام ، نه قيدى آمده و نه عهدى تا عنوان شود كه مراد آن اسماى معهود و مقيد است(١٣٦)

پرسشى كه درباره ((علم به اسما)) مطرح است اين است كه آيا اين علم از سنخ همان علوم مصطلحى است كه ما داريم ؟ آيا دانستن اسامى موجودات است ؟ اينكه اسم اين شى ء چيست و اسم آن چيست ؟ اين چه مزيتى است ؟ آيا دانستن چند اسم و معلوماتى چند در حافظه داشتن ، شايستگى و برترى و فضيلت مى آورد؟ آن سان كه موجوداتى گرانقدر چون فرشتگان نمى توانند بدان دست يابند و آن را بدانند؟

بى گمان ((علم به اسما)) غير آن نحوه علمى است كه ما به اسمهاى موجودات داريم ، زيرا اگر از سنخ ((علم )) ما بود، مى بايست پس از آنكه آدم فرشتگان را از آن ((اسما)) خبر داد، آنان نيز مانند آدم داناى به آن ((اسما)) مى شدند و در داشتن آن ((علم )) چون او و مساوى با او مى گشتند. بدين ترتيب ديگر نبايد آدم احترامى بيشتر داشته باشد و خداوند او را آن چنان گرامى بدارد. به سبب اينكه ((اسما)) را به آدم آموخته و به آنان نياموخته است ، زيرا اگر به ايشان نيز مى آموخت ، آنان هم چون آدم يا برتر از او مى شدند، همچنين اگر ((علم )) مورد بحث از سنخ ((علم )) ما بود، نمى بايست فرشتگان به صرف اينكه آدم ((علم به اسما)) دارد، قانع مى شدند و استدلالشان باطل مى گرديد. اين چه استدلالى در ابطال حجت فرشتگان است كه خداوند به يك انسان مثلا علم لغت بياموزد و آن گاه وى را به رخ فرشتگان گرامى خود بكشد و به وجود او مباهات كند و او را بر فرشتگان برترى دهد كه در چنان مرتبتى قرار دارند كه خداوند درباره شان فرموده است :((لا يسبقونه بالقول و هم باءمره يعملون .)) (١٣٧) يعنى به گفتار بر او پيشى نگيرند و آنان به فرمان او كار مى كنند. آن گاه به اين گونه موجودات بفرمايد كه اين انسان ، خليفه من و قابل كرامت من است و شمانيستيد؟ بعد هم اضافه كند كه اگر قبول نداريد، و اگر راست مى گوييد كه شايسته مقام خلافتيد، يا اگر درخواست اين مقام را داريد، مرا از لغتها و واژه هايى كه بعدها آدميان براى خود وضع مى كنند، تا بدان وسيله يكديگر را از منويات خود آگاه سازند، خبر دهيد! با توجه به آنكه اصلا كمال و شرافت علم لغت بدان است كه از راه لغت هر شنونده اى به مقصد درونى و قلبى گوينده پى ببرد و فرشتگان بدون احتياج به لغت و تكلم ، بدون هيچ واسطه اى اسرار قلبى هر كس را مى دانند، پس ‍ فرشتگان كمالى فوق كمال تكلم دارند.

در نتيجه معلوم مى شود آنچه آدم از خدا گرفت و آن علمى كه خداوند به وى آموخت ، غير آن علمى بود كه فرشتگان به واسطه آدم خبر يافتند. علمى كه براى آدم حاصل شد، حقيقت علم به اسما بود كه فراگرفتن آن براى آدم ممكن بود و براى فرشتگان ممكن نبود. و آدم به سبب همين علم به اسما شايسته مقام خلافت الهى شد، نه به سبب خبر دادن از آن ، و گرنه پس از خبر دادنش ، فرشتگان نيز مانند او باخبر مى شدند و ديگر جا نداشت كه باز هم بگويند:((سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا)).

پس از آنچه گذشت روشن مى شود كه علم به اسماى آن مسميات بايد به گونه اى بوده باشد كه از حقايق و اعيان وجودهاى آنها كشف كند، نه صرف نامها كه اهل هر زبانى براى چيزى وضع مى كنند. بنابراين آن مسميات و اسما كه براى آدم معلوم شد، عبارت بوده اند از حقايق خارجى و وجودهاى عينى ؛ و اينها در پس پرده غيب يعنى آسمانها و زمين بوده اند و علم پيدا كردن به آن حقايق و موجودات غيبى آن گونه كه هستند از يك سو تنها براى موجود زمينى ممكن بوده است ، نه فرشتگان آسمانى ، و از سوى ديگر آن علم در خلافت الهى دخالت داشته است(١٣٨)

بدين ترتيب ((علم )) در حقيقت ، نحوه اى و مرتبه اى از وجود است و علم ((خود انسان )) است و عالم و علم متحدند و اينكه فرمود:((و علم آدم الاسماء كلها)) يعنى او را آن سان آفريد كه واجد تمام اسما باشد، مظهر ذات مقدس الهى به جميع كمالات باشد؛ زيرا در آن مرتبه ، بحث از الفاظ و اسامى و علم لغات نبود آن گونه كه ما مى شناسيم بلكه ظهورات الهى و تجليات او و كمالات او بودند و واجديت و مظهريت اين اسما مورد نظر بود؛ و تمام شايستگى و شرافت انسان به سبب وجودش است كه او به گونه اى آفريده شده است كه مى تواند مظهر همه صفات و اسماى الهى باشد. سيد حيدر آملى (ره ) در اين باره مى نويسد:

((شرافت انسان بر ساير موجودات به نظر اهل تحقيق تنها به اين سب است كه او مظهر ذات مقدس الهى است كه جامع تمام كمالات بالذات است ، چنانكه حضرتشعليه‌السلام فرموده است :((خلق الله آدم على صورته .)) (١٣٩) (خداوند آدم را بر صورت خويش آفريد). و نيز وارد شده است كه فرمود:((ما خلق الله تعالى خلقا اشبه به من آدم )). (خداى متعال هيچ مخلوقى را نيافريده است كه شبيه تر از آدم به او باشد). و نيز اين كلام الهى كه فرمود:((و علم آدم الاسماء كلها.)) (و خداوند همه اسما را به آدم تعليم كرد). و آيات و روايات فراوان ديگرى كه همين معنا را مى رساند و مراد از همه آنها اين است كه موجودات ديگر غير از انسان مظهر برخى صفات و اسمايند (و تنها انسان است كه مظهر همه اسما و صفات است ). و خلافت انسان براى خداوند بر همين منا دلالت مى كند، زيرا كه خليفه بايد عين مستخلف باشد تا امر خلافت تحقق يابد.))(١٤٠)

انسان از چنين حقيقتى برخوردار است نوع آدمى اين استعداد را دارد كه مظهر همه اسما و صفات الهى باشد و خليفة الله گردد، چنانكه خداى متعال فرموده است :

((و هو الذى جعلكم خلائف الارض و رفع بعضكم فوق بعض ‍ درجات ليبلوكم فيما آتاكم .)) (١٤١)

و اوست كسى كه شما را جانشينان زمين كرد و برخى از شما را بر برخى ديگر به درجاتى بالا برد تا در آنچه به شما داد بيازمايدتان

و برخى انسانها اين مظهريت خليفة اللهى را به فعليت مى رسانند.

((يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض .)) (١٤٢)

اى داوود، همانا تو را در زمين خليفه و جانشين گردانيديم

انسان كامل ، خليفه خدا و مظهر همه اسما و صفات الهى است انسان از چنين مرتبه و استعدادى شگفت بهره مند است و آن مصلحتى كه در آفرينش اين موجود بوده است ، از همين جا برمى خيزد و به همين سبب است كه همه چيز براى او آفريده شده است

انسان براى اين به زمين آمده است كه اين مقصد در او تحقق يابد و به سمت مرتبه حقيقى خود سير كند؛ و تربيت حقيقى نيز چيزى جز اين نيست

سيري در تربيت اسلامي

اهداف تربيت

در هر كارى پيش از هر چيز بايد هدف آن كار مشخص باشد تا بتوان براى وصول به آن هدف برنامه ريزى كرد و راههاى رسيدن به آن را مشخص ساخت و امكانات لازم را به كار گرفت در تربيت نيز بايد اهداف مشخص باشد و بدانيم چگونه انسانى مى خواهيم تربيت كنيم و بر فرض كه تربيت مؤ ثر واقع شد چه تحولى در انسان حاصل مى گردد؛ و نيز بدانيم غايت تربيت چيست و با وصول به كدام اهداف كلى مى توان به سمت آن غايت سير كرد.