عوامل مؤ ثر در تربيت
عوامل مؤ ثر در تربيت ، عواملى اند كه در شكل گيرى شخصيت و حالت انسان و ساختار تربيتى او تاءثيرات مستقيم و غيرمستقيم دارند. براى يافتن راهها و روشهاى تربيتى و دريافت درست آنچه شاكله انسان را سامان مى دهد بايد عوامل مؤ ثر در تربيت و ميزان تاءثيرگذارى آنها را بررسى كرد و جستجو كرد كه آيا در ميان عوامل مؤ ثر در تربيت مى توان عاملى را به عنوان عامل مسلط يافت يا خير و اينكه كدامين عامل اصالت دارد، زيرا آنچه انسان انجام مى دهد بر اساس شاكله تربيتى اش انجام مى دهد.
((قل كل يعمل على شاكلته .))
بگو: هر كس بر حسب شاكله (ساختار) خود عمل مى كند.
((شاكله )) از ماده ((شكل )) به معناى بستن پاى چارپا است و ((شكال )) پاى بند ستور و حيوان است يعنى طنابى كه با آن پاى حيوان را مى بندند. ((شاكله )) از اين اصل به معناى ساختن تربيتى و خوى و اخلاق آمده است ،
و اگر ساختار تربيتى و خلق و خوى را ((شاكله )) خوانده اند بدين مناسبت است كه آدمى را محدود و مقيد به رفتار و خلق و خويى خاص مى كند يعنى او را وادار مى كند تا به مقتضاى آن ساختار تربيتى رفتار كند.
آيه مورد بحث عمل و رفتار انسان را نتيجه شاكله او معرفى مى كند. ميان ملكات و احوال نفسانى و اعمال و رفتار آدمى رابطه اى خاص وجود دارد. هيچ وقت اعمال و رفتار انسان شجاع و پردل با اعمال و رفتار انسان ترسو و بزدل يكسان نيست رفتارى كه انسان شجاع هنگام رويارويى با صحنه اى هول انگيز از خود بروز مى دهد غير رفتارى است كه انسان ترسو از خود نشان مى دهد؛ و همچنين اعمال انسان بخشنده و با گذشت غير از اعمال انسان تنگ چشم و پست است ؛ آنجا كه جاى بخشش و گذشت است هر كدام از اينها به گونه اى وظيفه خود را تشخيص مى دهد و دست به عمل مى زند؛ و همچنين است ساير ملكات و احوال نفسانى و جلوه هاى رفتارى آنها. و نيز ميان صفات نفسانى و نوع تركيب بنيه انسان رابطه اى خاص وجود دارد. پاره اى از مزاجها به گونه اى است كه افراد خيلى زود عصبانى مى شوند و به خشم مى آيند، و بالطبع به انتقام گرفتن علاقه مندند؛ و پاره اى از مزاجها به گونه اى است كه شهوت شكم يا شهوت جنسى در افراد خيلى زود فوران مى كند و آنان را بى طاقت مى سازد. و به همين منوال ساير ملكات كه در نتيجه اختلاف مزاجها انعقادش در برخى افراد خيلى سريع است و در برخى ديگر خيلى كند.
با همه اينها دعوت و خواهش و تقاضاى هيچ يك از اين مزاجها كه سبب ملكات يا اعمال و رفتارى مناسب خويش است ، از حد اقتضا فراتر نمى رود، به اين معنا كه ساختار تربيتى و خلق و خوى افراد هيچ وقت آنان را مجبور به انجام دادن كارهاى مناسب با خود نمى كند و تاءثيرش در آن حد نيست كه ترك آن كارها را محال سازد و در نتيجه عمل و رفتار از اختيارى بودن بيرون شود و صورتى جبرى بيابد. مثلا شخص عصبانى در عين اينكه خشمگين و دچار فوران و شخص شكمباره نسبت به انجام دادن و ترك كردن عمل و رفتار مناسب با خلق و خودى و ساختار تربيتى اش اختيار دارد، و نيز چنان نيست كه شخص شهوتران در آنچه به اقتضاى دعوت و خواهش و تقاضاى شهوتش انجام مى دهد، مجبور باشد، هر چند كه ترك عمل مناسب با خلق و خوى و ساختار تربيتى و انجام دادن خلاف آن دشوار و در پاره اى موارد در نهايت دشوارى است
اگر كلام خداى متعال كاملا مورد دقت قرار گيرد اين مطالب تاءييد مى شود. آرى خداى سبحان مى فرمايد:
((و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لايخرج الا نكدا.))
و زمين پاك (و آماده ) گياهش به اذن پروردگارش برمى آيد، و آن (زمينى ) كه ناپاك (و نامناسب ) است (گياهش ) جز اندك و بى فايده برنمى آيد.
و نيز به پيامبر گرامى اش مى فرمايد كه بگويد:
((و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ .))
و اين قرآن به من وحى شده است تا به وسيله آن ، شما و هر كس را (كه اين پيام به او) برسد، هشدار دهم
اگر آيه نخست را كه بيانگر زمينه و ساختار تربيتى است با آيه دوم كه دلالت بر عموميت دعوتهاى دينى دارد، با هم مورد دقت قرار دهيم اين معنا روشن مى شود كه بنيه انسانى و صفات درونى انسان در اعمال و رفتارش تاءثير دارد، اما اين تاءثير فقط به نحو اقتضاست نه به نحو عليت تامه ؛ و چگونه چنين نباشد و صفات درونى و ساختار تربيتى علت تامه اعمال و رفتار باشد، حال آنكه خداى متعال دين را امرى فطرى دانسته است كه آفرينش تبديل ناپذير انسان از آن خبر مى دهد، همچنان كه فرمود:
((فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم .))
پس روى خود را به سوى دين يكتاپرستى فرادار، در حالى كه از همه كيشها روى برتافته و حقگراى باشى ، به همان فطرتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است آفرينش خداى را دگرگونى نيست اين است دين راست و استوار.
و نيز فرموده است :
((ثم السبيل يسره .))
سپس راه را بر او آسان گردانيد.
پس خداى متعال از يك سو دين را به عنوان امرى فطرى معرفى كرده و از سوى ديگر راه دين را براى همه هموار كرده است بدين ترتيب معنا ندارد كه فطرت آدمى او را به سوى دين حق و سنت معتدل دعوت كند و خلقت او وى را به سوى شر و فساد و انحراف بخواند، آن هم به نحو عليت تامه كه قابل تخلف نباشد. و اينكه برخى گفته اند سعادت و شقاوت دو امر ذاتى است كه هرگز از ذات تخلف نمى پذيرد، و مانند جفت بودن عدد چهار و فرد بودن عدد سه است ، و يا اينكه گفته اند سعادت و شقاوت مقتضاى قضايى حتمى و ازلى است و دعوت براى اتمام حجت است ، نه براى امكان تغيير و اميد دگرگونى از حالى به حالى ، سخنى بى اساس و باطل است ؛ و استنادش به آيه زير نيز نادرست است كه خداوند فرموده است :
((ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة .))
تا كسى كه بايد هلاك شود، با دليلى روشن هلاك گردد، و كسى كه بايد زنده شود، با دليلى واضح زنده بماند.
پاسخ اين ادعا همان اتمام حجت است كه خود بدان اعتراف كرده اند، زيرا همين آيه شريفه مى رساند كه سعادت براى سعيد و شقاوت براى شقى ضرورى و غير قابل تغيير نيست آرى اگر سعادت و شقاوت از لوازم ذات بودند، ديگر براى رساندن لازمه ذات به ذات حاجت به حجيت نبود، چون ذاتيات حجت بردار نيستند؛ و همچنين اگر سعادت و شقاوت به قضايى حتمى و ازلى لازمه ذوات شده باشند نه اينكه خود لازمه ذوات باشند، باز هم اتمام حجت لغو بود، بلكه حجت به نفع مردم و در برابر خداى متعال مى بود، زيرا او بود كه شقى را شقى آفريد و يا شقاوت را برايش نوشت پس همينكه مى بينيم خداى متعال در برابر خلق حجت اقامه مى كند، مشخص مى شود كه نه سعادت و نه شقاوت ضرورى و لازمه ذات كسى نيست ، بلكه نتيجه اعمال نيك و بد و اعتقادات حق و باطل انسانهاست
علاوه بر اين ، مشاهده مى كنيم كه انسان به حكم فطرتش (عشق به كمال مطلق ) براى رسيدن به اهدافش به تعليم و تربيت و انذار و تبشير و وعد و وعيد و امر و نهى و امثال اينها دست مى زند، و اين خود روشن ترين دليل است بر اينكه انسان به فطرتش خود را محكوم يكى از دو راه و يكى از دو سرنوشت سعادت و شقاوت نمى داند، بلكه همواره خود را مختار ميان آن دو مى يابد و احساس مى كند كه هر يك را بخواهد، مى تواند برگزيند و هر كدام را كه بخواهد سلوك كند، بر آن قادر است ؛ و براى هر يك پاداشى مناسب آن خواهد ديد، چنانكه خداى متعال فرموده است :
((و ان ليس للانسان الا ما سعى ، و ان سعيه سوف يرى ، ثم يجزاه الجزاء الاوفى .))
و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست ، و (نتيجه ) كوشش او به زودى ديده خواهد شد، سپس هر چه تمامتر وى را پاداش دهند.
تا اينجا به يك نوع ارتباط ميان اعمال و ملكات آدمى ذوات او اشاره شد؛ در اين ميان ارتباطى ديگر نيز وجود دارد كه عبارت است از ارتباط ميان اعمال و ملكات آدمى و اوضاع و احوال و عوامل خارج از ذات انسانى ، عواملى كه ظرف زندگى انسان و جو حيات او را تشكيل مى دهند مانند آداب و سنن و رسوم و عادتهاى تقليدى و مانند اينها. اين عوامل نيز انسان را به همسويى و موافقت با خود مى خواند و از ناسازگارى و مخالفت با خود بازمى دارد و چيزى نمى گذرد كه ساختارى جديد براى انسان فراهم مى آورد و انسان را در اعمال و رفتارش تحت تاءثير خود قرار مى دهد، به گونه اى كه اعمال و رفتار انسان با اوضاع و احوال محيط و جو زندگى اجتماعى اش مطابق مى گردد.
اين رابطه نيز غالبا در حد اقتضاست و از آن فراتر نمى رود، وليكن گاهى چنان ريشه دار و پابرجا مى شود كه ديگر اميدى به از بين بردن آن نمى ماند، زيرا در اثر مرور زمان ملكاتى چه رذيله و چه فاضله در قلب راسخ مى شود، چنانكه خداى متعال بدان اشاره كرده است :
((ان الذين كفروا سواء عليهم اءاءنذرتهم ام لم تنذرهم لايؤ منون
ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة .))
در حقيقت كسانى كه كفر ورزيدند، چه بيمشان دهى ، چه بيمشان ندهى برايشان يكسان است ؛ (آنها) نخواهند گرويد. خداوند بر دلهاى آنان ، و بر شنوايى ايشان مهر نهاده ؛ و بر ديدگانشان پرده اى است
با وجود اين ، دعوت و انذار و تبشير چنين كسانى براى اقامه حجت صحيح است ، زيرا اگر تاءثير دعوت در آنان محال و ممتنع شده است ، به خاطر سوء اختيار خودشان است
بدين ترتيب مجموعه اى عوامل در شكل گيرى ساختار تربيتى و خلق و خوى انسان دخيلند كه به طور كلى به عوامل درونى و بيرونى تقسيم مى شوند و اينها شخصيت روحى و شاكله انسان را به وجود مى آورند.
آن كه داراى شاكله اى معتدل است ، راه يافتنش به سوى كلمه حق و عمل صالح و برخوردارى از دعوت حق آسانتر است و آن كه شاكله اى غير معتدل دارد، او هم مى تواند به سوى كلمه حق و عمل صالح و دين حق راه يابد اما براى او دشوارتر است
بنابراين انسان محكوم عوامل درونى و بيرونى نيست و اين عوامل نقش علت تامه را بازى نمى كنند، بلكه اين عوامل به نحو اقتضا در تربيت انسان مؤ ثرند و آن چيزى كه در تربيت آدمى اصيل و غير قابل تغيير است و همه چيز آدمى به نحوى به او باز مى گردد، فطرت آدمى است و در تربيت اصالت با فطرت است ؛ و از همين روست كه پيام آوران الهى با فطرتها و به زبان فطرت سخن مى گفتند.
((و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم .))
و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم ، تا (حقايق را) براى آنان بيان كند.
با توجه به اصالت فطرت است كه راه تربيت گشوده مى شود و هر انسانى اين امكان برايش هست كه متوجه كمال مطلق شود و پرده هاى ظلمتى را كه به دست خويش و تحت تاءثير عوامل بيرونى بر فطرت خويش كشيده است ، پس زند و به حق روى كند و هدايت يابد و تربيت الهى شود؛ حتى اگر ((فرعون )) باشد، چنانكه خداى متعال هنگام فرستادن موسىعليهالسلام
به سوى ((فرعون )) اين حقيقت تربيتى را يادآور شد.
((اذهب الى فرعون انه طغى ، فقل هل لك الى ان تزكى ، و اهديك الى ربك فتخشى .))
به سوى فرعون روانه شو كه او سركشى كرده است پس بگو: آيا سر آن دارى كه به پاكيزگى گرايى ، و تو را به سوى پروردگارت راه نمايم تا پروا بدارى ؟
((فرعون )) بر فطرت و حدود خود و حقوق ديگران طغيان كرد و خداى متعال موسىعليهالسلام
را به سوى او روانه كرد تا او را به تزكيه و اصلاح نفس خود متوجه كند و از آلودگى و پستى خود را برهاند. موسىعليهالسلام
ماءمور شد با بيانى استفهامى كه به صورت پيشنهاد و درخواست است نه آمريت ، او را به حق بخواند:((فقل هل لك الى ان تزكى ))؟
اين آيه بيان روشن دعوت موسىعليهالسلام
و چگونگى مواجهه با فرعون طاغى است كه از خلال تعبيرات آن ، مهربانى و ادب و نزاكت در بيان ، و توجه به اصول تربيت نمايان است ، چه فرعون و همه طاغيان داراى سرشت همه انسانها مى باشند كه عوامل نفسانى و خارجى و قدرت ظاهرى آنها را منحرف مى كند و به طغيان وامى دارد، و چون رسالت الهى توجهش به اصلاح نفوس و تربيت است و پيامبران طبيبان نفوسند، نخست با مهربانى و آرامى و دقت در نفسيات ، به علاج بيماريهاى درونى بخصوص بيمارى طغيان مى پردازند، و اگر اين گونه علاج مؤ ثر نشد به هر وسيله شده ماده فساد و افساد را قطع مى كنند.
بر اين اساس كه موسىعليهالسلام
فرعون را به حق دعوت كرد و ماءمور شد كه بدو چنين گويد:((و اهديك الى ربك فتخشى ))؟
آيا آماده اى و به سود خود مى بينى كه تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم تا از غرور و طغيان فرود آيى و در برابر ربوبيت و حق و حقوق خاضع گردى ، و از طغيان و تجاوز پروا كنى ؟
ترتيب بيان ، مشعر بر اين است كه هدايت و شناسايى قدرت و عظمت ربوبيت و تربيت و استعداد و خضوع و پرواپيشگى ، بعد از تزكيه نفس از آلودگيها و غرور حاصل مى شود. تزكيه ، هدايت و معرفت ، خضوع و خشيت ، منطق حقيقى تربيت است ولى فرعون مغرور طاغى و مستبد، اين دعوت به خير و صلاح و رشد را درك نكرد.
در هر حال امكان هدايت و تربيت براى همگان هست و عوامل مؤ ثر در تربيت ساختار تربيتى و شخصيت روحى انسان را به نحو اقتضا سامان مى دهند. اين عوامل عبارتند از: وراثت ، محيط، سختيها و شدايد، كار، عوامل ماوراى طبيعت و اراده انسان كه به اختصار مرورى بر آنها مى كنيم