فصل سيزدهم :امام ، معصوم است
حقيقتى كه براى موجودات ذی شعور خصوصا انسان مطرح است مسئله اعتماد و اطمينان است چون روح و روان يا دل و جان با اين واژه رابطه نزديك دارد و اساس زندگى هم بدان وابسته است
مثلا اگر حيوانى به انسان يا مكانى اطمينان نداشته باشد هيچ وقت به آن سو توجه نمى كند و در هنگام مشاهده فرار مى كند گروهى از پرنده گان ياحيوانات وحشى با عدّه اى از مردم چنان الفت پيدا كرده اند كه آنها را از خودشان مى دانند زنبور عسل سرزده وارد كند و نمى شود بلكه با حسّ شامّه قوى كه دارد از ميان چند هزار كندو، وارد جايگاه امن و مورد اعتماد مى شود.
اين نكات نشان دهنده اين است كه موجودات ذى شعور ودرك يا حسّ كننده مانند اسب سگ مورچه زنبور عسل كبوتر طوطى گربه هميشه در دل جايگاه مورد اعتمادى را جستجو مى كنند اگر انسانى بتواند خود را براى ،آنها مورد اطمينان قلمداد كند به آن گرايش پيدا مى كنند.
اما انسان كه از تمامى موجودات ديگر الهى مجهّز به عقل وشعور كافى است با شدّت و سرعت تمام نيازمندى خود را به اعتماد و اطمينان ابراز مى كند وهميشه در جستجويش مى باشد وقتى كه برايش دوست ويا استاد و همسايه و كارگر و پزشك و عالم و كار فرما و مدير و... پيدا كرد با تمام وجودش بدان عشق مى ورزد و هر سخن يا اسرارى كه دارد بوى مى گويد.
مثال : پدرى صاحب چند فرزند است واز نظر عواطف پدرى تفاوتى در ميان آنها وجود ندارد ليكن براى پدر در اين صورت مسئله اعتماد ضرورت دارد تا بدين وسيله سفارشات خويش را به او بسپارد ازميان فرزندانش به هركدام اعتماد داشته باشد مسئوليتها را بوى واگذار مى كند چون قلب آدمى با هيچ كس آرام نمى گيرد مگر فردى كه مورد اطمينانش باشد.
در بعضى مورد انسان ، كارگرى را بر فرزندان وخويشان با سواد و پر قدرت خويش ترجيح مى دهد و كليد مسئوليتها را به وى مى سپارد چون به وى اعتماد پيدا كرده است
اهالى روستا چند هزار گوسفند را براى چريدن بدست يك فرد چوپان مى سپارند.
در هر حال ، آنكه دل آدمى را بخود جلب مى كند و از نزديك ترين خويشان وى محبوبترش مى كند مسئله اعتماد و اطمينان است
س : اعتماد و يا اطمينان يعنى چه
ج : معناى اين دو كلمه به آرام گرفتن دل آدمى برگشت دارند چون اعتماد و يا اطمينان يك امر يا فعل قلبى است وقتى كه فردى در هر زمينه اى از خيانت و جنايت و تجاوز به حقوق ديگران فاصله مى گيرد و در برابر اعمالش احساس مسئوليّت مى كند براى ديگران مورد اعتماد خواهد بود البته لازم بذكر است كه قلب آدمى بعد از مطالعات و ملاحظات واختيارات فراوان مى تواند اعتماد كند پس بنابراين كسى كه خواسته هاى آدمى را بدون خيانت و با احساس مسئوليت انجام مى دهد براى وى مورد اطمينان است
و دركلام اللّه المجيد آمده است :
(
اَلا بِذكر اللّهِ تَطْمَئنُّ القُلُوب
)
(آگاه شويد كه با ياد خدا دلها اطمينان پيدا مى كند) براى اينكه تمام خواسته هاى آدمى در پيشگاه الهى بدست مى آيد و از تمامى وابستگى هاى دنيوى در همان حال كه بياد خداست دست بر مى دارد و لذا آرامش پيدا مى كند.
تحقق اطمينان در قلب آدمى با هر وسيله كه باشد مورد توجه هركس است و آن وسيله انسان باشد يا موجود ديگر، براى وى قداستى خاصّى پيدا مى كند چون به تمام نگرانى ها و اضطراب هايش پايان مى دهد.
اگر تحقق اطمينان ويا اعتماد توسّط انسانى صورت گيرد در متن اجتماع از مزيّت خاصىّ برخوردار خواهد شد و در طول تاريخ افرادى بودند كه موجبات آرامش خاطر ديگران را فراهم مى نمودند.
س : انسان چگونه و در چه شرائطى مى تواند مورد اعتماد قلوب ديگران واقع شود؟
ج : آنچه دراين زمينه مهمّ است اين است كه انسان با عطاء مال و بخش وسايل زندگى نمى تواند به اين مقام دست يابد بلكه اساسى ترين راه براى جلب قلوب ديگران ، ايجاد يقين كامل در اندرون است و هر مقدار حكومت ايمان در روح و روان يا جسم و جان آدمى گسترده گى پيدا كند به همان اندازه در قلب ها رخنه كرده و اطمينان خاطرشان را فراهم مى سازد و اين از مهمترين آثار ايمان و عمل شايسته است و خداوند متعال در اين زمينه مى فرمايد:
(
اِنَّ الَذِّينَ امَنُوا و عَمِلوا الصّالحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحمنُ وُدّا
)
.
كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته از خود نشان داده اند خداى رحمن محبت آنها را در دلها مى افكند.
و در حقيقت اثر موجود متوجّه دو فعل و يا دو حركت است يكى حركت قلبى است و ديگرى حركت و يا فعل اعضاء ظاهرى
مسئله ايمان يك فعل قلبى است و افعال قلبى بر افعال اعضاء ظاهرى مقدم است چون شايستگى عمل از حركت قلب مايه مى گيرد و در قرآن مجيد متجاوز از پنجاه آيه كلمه (ايمان ) جلوتر از عمل صالح آمده است واين نشان مى دهد كه شايستگى هر عملى به نيت يا فعل قلبى مربوط مى شود و صلاحيت خويش را از او مگيرد چون ظهور عمل نمى تواند اثر اعتمادى در دلها ايجاد كند و مويّد اين ادّعا آيه ديگر است كه مى فرمايد:
(
مَنْ عَمِلَ صالِحا مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى وَ هُو مؤ مِنٌ فَلَنُحيّينَّهُ حَياةً طَيِّبَةً
)
هر كس مرد يا زن عمل شايسته اى را انجام دهد در حالى كه مؤ من باشد بنابراين او را در يك زندگى پاك و تواءم با آرامش قرار مى دهيم
در نتيجه معلوم شد كه ايمان يك فعل قلبى است و شايستگى اعمال بدان وابسته است و اثراتى كه با خود دارد زياد است كه يكى از آنها ايجاد اطمينان واعتماد در دلهاى ديگران است
و در مورد كلمه [وَدّ] اگر خوب دقّت شود فعل وانفعالات قلبى را معنى مى دهد و درمورد شاءن نزول آيه از علماء عامّه و خاصه آمده است كه مصداق بارز و كامل آن حضرت علىعليهالسلام
است
علامّه زمخشرى در كشّاف ، سبط ابن الجوزى (تذكره ) و گنجى شافعى و قرطبى در تفسير مشهورش ، محب الدين طبرى (ذخائر العقبى ) نيشابورى در تفسير معروف خود، سيوطى ، در (در المنثور) و هيثمى در صواعق المحرقة آلوسى در روح المعانى از پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل كرده اند كه اين آيه در حق حضرت اميرعليهالسلام
نازل شده است در كتاب ((صواع ) از محمد بن حنفيه در تفسير اين آيه چنين نقل مى كند:(
لا يَبْقى مؤ مِنٌ الاّ وَ فى قَلْبِهِ وَدُّ لِعَلي وَ لاَِهْلِبَيْتهِ
)
هيچ فرد با ايمان پيدا نمى شود مگر اينكه در قلبش ، محبّت به علىعليهالسلام
و خاندان اوست
بطور كامل مشخّص شد ايجاد اعتماد در دلها نياز قطعى به تبعيّت و پيروى از دستورات خداوندى دارد زيرا بدين وسيله نيروهاى بالقوّه در فضاى درون به فعليّت مى رسند و از همين راه با قلوب و دلها ارتباط حاصل مى كند و حقيقت خويش را به آنها گزارش مى دهد كه به احدى جز خدا وابستگى ندارد.
س : وابستگى به خالق متعال چه آثارى بدنبال دارد؟
ج : اساس زندگى آدمى را همين وابستگى تشكيل مى دهد زيرا وى به اندازه آئين نامه و دستورات آن ، برنامه هاى خود را شروع مى كند و دريك كلام معناى عقيده و يا اعتقاد همان وابستگى است زيرا كلمه عِقْد به معناى بندكردن وگره زدن است هر انسانى به عقيده اش بند مى شود و در چهارچوبش حركت مى كند.
مثال : موجود زنده اى را بوسيله ريسمان به ميخى بسته اند واين حيوان زنده به اندازه طول ، ريسمان مى تواند در اطراف ميخ بگردش و چرخش خويش ادامه دهد و از گياهان موجود استفاده كند.
انسان به عقيده اش بند، است وبه اندازه دستوراتش حركت خويش را تنظيم مى كند.
اگر ايمان به پروردگار عالم اساس اعتقاد كسى را تشكيل دهد در شعاع آن وظائف وتكاليفى پيدا مى كند و هميشه خود را به رعايت آن موظّف مى داند و از اعمال و رفتارى كه با تكاليف اعتقاديش مخالفت دارد فاصله مى گيرد و خود را در هر شرائط از آلوده شدن به اعمالِ مخالف با دستورات دينى نگه مى دارد و آن را عصمت گويند.
س : عصمت يعنى چه و چگونه محققّ مى شود؟
ج : كلمه (عِصْمَتْ) از نظر لغت به معناى ، منع كردن و يا حفظ نمودن آمده است وقتى كه انسان خودش را از خطر و ضرر چيزى نگهدارد و حوادث ناگوارش را از دامن خويش بزدايد نسبت به آن مسئله عصمت يافته است
مثال : آبى در ظاهر تميز از كنار ساختمان بيمارستان جاريست وگروهى مى خواهند از آن استفاده كنند ليكن پزشكى كه در آن محيط مشغول كار است و از آلوده گى آب آگاه است از اين آب استفاده نمى كند و ديگران را از خوردن آن نهى مى نمايد پزشك نسبت به اين كارى كه انجام نمى دهد عصمت دارد.
عصمت همان طورى كه در لغت به معناى منع آمده است و در آيه شريفه هم به همين معنا آمده است(
وَاللّهَ يعْصِمكُ مِنَ النّاسِ
)
اى پيامبر خداوند تو را از خطر وضررهاى مردم منع مى كند.
و در اصطلاح ، تعاريف متعددى در ميان علماء براى عصمت نقل شده است
١ - گروهى از عدليّه مى گويند: بِاَنَّ العِصْمَةَ لُطْفً مِنْ اللّهِ تعالى اَلْمانِعُ لِلمُكَلِّف مِنْ ترْك الواجِباتِ و فِعْل المُحرَّمات يَفْعَلُه اللّه تَعالى به غَير سالبٍ للقُدْرةِ.
حاصلش اين است كه عصمت لطفى است از جانب خداى تعالى ، مكلَّف را از ترك واجبات الهى وانجام محرّمات منع مى كند اين لطف در وجود مكلف فعل الهى است ليكن مشروط براينكه اختيار و قدرت وى را در انجام اعمالش سلب نمى كند.
براى اينكه مكلّف اگر از قدرت و اراده اى برخوردار نباشد وانجام فرائض و ترك محرّمات را با اراده خداوندى انجام دهد وكمترين قدرتى برخلاف آن نداشته باشد هيچ مدح و ذمّى به اعمال وى مترتّب نخواهد شد.
بلكه اين لطف موجب آگاهى و بصيرت مى شود تا مكلف را از دواعى معاصى منصرف نمايد نه اينكه معنى لطف سلب قدرت از او است
٢ - اشاعره گويند: اَلْعِصْمَة اَنْ لا يَخْلُقَ اللّه فى المعْصُوم ذَنْبا.
و اين تعريف مبتنى بر قاعده اشاعره ، كه گويند افعال بندگان را خدا خلق مى كند وآنها هيچ اختيارى از خود ندارند و در اعتقاد گروه ديگر: اينكه عصمت در معاصى كبيره مطرح است واز گناهان صغيره هيچ نوع عصمتى وجود ندارد.
٣ - المعروف عند الحكماء انّ العِصْمَة مَلَكةً تَمْنَعُ الفجُورَ ناشِيَةٌ مِنَ العِلْمِ بِمَثالِب المَعاصِى وَ مناقِب الطّاعاتِ، وَ تتاكَّدُ فى الاَنْبِياء بِتَتَابِعِ الوَحْى اِليهَم بالاوامر الدّاعِيَةُ اِلى ما يَنْبَغى ، و النَّواهِى الزّاجِرَةُ عَمّا لاَيْنَبغى
حاصل معنى اين است آنكه در نزد علماء و فلاسفه [حكماء] مطرح است عصمت ملكه ايست كه شخص را از انجام جميع معاصى منع مى كند و اين نيرو از علم و آگاهى به كثافت و آلودگى و قبايح گناه و به فضائل و مصالح طاعات ناشى مى شود واين معنى در وجود انبياء از قدرت و تاكيد زيادى برخوردار است چون پى در پى بودن وحى الهى در اوامر، كه دعوت كنند به مصالح و نيكى هاست و درنواهى ، كه منع كننده است آنها را از معاصى و قبائح باز مى دارد.