نقش امامت در زندگی انسانها

نقش امامت در زندگی انسانها0%

نقش امامت در زندگی انسانها نویسنده:
گروه: اصول دین

نقش امامت در زندگی انسانها

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سيّد حميد فتاحى
گروه: مشاهدات: 17565
دانلود: 3106

توضیحات:

نقش امامت در زندگی انسانها
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 84 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17565 / دانلود: 3106
اندازه اندازه اندازه
نقش امامت در زندگی انسانها

نقش امامت در زندگی انسانها

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فصل چهاردهم :امام يگانه روزگار است

در مورد امتيازات انسان وقتى مطالعه مى شود افكار و انديشه هاى متعدّدى به چشم مى خورد عدّه اى امتياز را در بخش روح وى مورد تعريف و شناسائى قرار داده اند و گروهى در بُعد مادّى و دنيوى ، و برخى به مجموعه آنها التفات نموده است به هر حال موضوع بحث امتيازات انسان است وقتى كه نوع بشر به متن زندگى وارد مى شود كلمه [انسان ، بشر، آدم ناس ...] بر همه صدق داردليكن تشخيص آنها از يك ديگر، اسباب و لوازمى را لازم دارد يعنى بوسيله يك صفت از صفات انسانى ، كه در كسى شكل گرفته است او را از ديگران ممتاز قرار مى دهد واتصّاف آدمى به صفات امتياز دهنده زمانى صورت مى گيرد كه او به چنين حركتى دست زده باشد يعنى خود را براى متّصف شدن به يك صفت ممتاز آماده كند.

مثال : اگر عالم را كه يكى از صفات امتياز بخش است بر كسى قرار داده او را در شعاع آن مورد توجه قرار دهند كه فلان كس عالم است در اين صورت ، فراهم كردن مقدّمات علم بر اين فرد قبل از اتصّاف ضرورت دارد زيرا صفت حكايت از حقيقى دارد كه در وجود موصوف شكل گرفته است و اين برداشت از صفات در تمامى زمينه ها زندگى انسان ، مطرح است حتى در حيوانات هم متصّف كردن سگ به وفا يا روباه به حيله و نيرنگ حاكى از واقعيات است

چون با گفتن (عالم ) هيچ وقت كسى عالِم نمى شود يا فلانى سخى يا شجاع و غيرتمند است نمى توان به آن يقين پيدا كرد در هر صورت معنى صفات در هر موردى ، آدرس و نشانى است كه شنونده ويا بيننده را بسوى آن هدايت مى كند مگر اينكه خدا و يا رسولشصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسى را توصيف كنند كه يقين آور است

در جامعه انسانى ازطرق متعددّى مزيّت ها مشخّص مى شود و هر كس با دارا بودن صفت و يا صفاتى ، خودش را نشان مى دهد و در اين معنى فرق بين صفات مذموم و يا ممدوح وجود ندارد چون در ابتداء كار هر دو از آنها حكايت كننده گى است با گفتن ظالم ، بركسى ذلّت وكمبودهاى روحى او مشخّص مى گردد و با گفتن عادل ، بر كسى ، كمالات روحى و عزّت وافتخارات وى هويدا مى شود مخفى نماند كه اتصّاف دو حالت دارد:

١ - مطابق با معيارهاى دينى ٢ - براى بدست آوردن خواستهاى خويش اتصاف گاهى مطابق با الگو و معيارهاى دينى صورت مى گيرد يعنى كمترين تخلّف از مسير حق صورت نمى گيرد وموجوديت يا بود ونبود هرچيز به ميان مى آيد و به تعبير ديگر: خزينه و دفينه هاى وى با متّصف كردن ظاهر مى شود مثلا پروردگار عالم جلّت عظمته رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را توصيف مى كند و مى فرمايد:

( اِنَّك لَعَلى خُلْقٍ عَظيمٌ ) .

تو اى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چقدر اخلاق زيبا وحوصله بيشترى دارى

اتّصاف نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خُلق عظيم از ناحيه خداى حكيم نشان دهنده يك واقعيت عظيم و اسرار نهان است كه بوسيله صفت ، نشانى آن مشخصّ مى گردد.

يا اينكه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در باره حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد:

(الحق مَعَ عَلىٍ وَ عَلّى مَعَ الحق )(٢٢٣) حق با على ، و على باحق است

اين اتصاف نشان دهنده واقعيّت حضرت اميرعليه‌السلام است كه تمام وجودش نشان حق ، بلكه او خود حق است

٢ - اتصافى كه فقط جنبه ظاهرى دارد.

وقتى كه مسئله نفع شخصى در برنامه هاى زندگى انسان پا درميانى كند الگو و معيارهاى مناسب با آن را انتخاب مى كند وتمامى سخنانش در هر زمينه اى كه باشد بر آن محور دور مى زندو اگر كسى را توصيف كند باز همين ملاك را مدّنظر قرار مى دهد در اين صورت وصف ايشان ديگرى را از نفع طلبى خودش حكايت مى كند و موصوف او صاحب هيچ مزيّتى نمى باشد و تنها هدف يك شكارچى چيره دست واقع شده است

وظيفه مادر مقابل توصيفات

عمده ترين مسئوليّت آدمى بر اين است كه در هنگام توصيف فراتر از حق سخن نگويد زيرا هر لحظه حوادث ناگوارى با اين گونه حرفها در روح و روان شنوندگان و توصيف شونده ايجاد مى شود و موقعيّت هاى زندگى انسانى به اعمال واخلاق ضد ارزش ، در مى آورد در نتيجه مفهوم تعريف ويا توصيف انسان و يا هرچيز ديگر بيك عمل خلاف وتقلّبى تبديل مى شود و جامعه به روزگار هلاكت واضمحلال سقوط مى كند براى اجتماع بشرى در شناسائى اشخاص و ياموجودات ديگر، صفاتى لازم است تا بوسيله آنها حقائق هرچيز روشن شود.

اگر به جاهل ، عالم وبه دَنى و پست ، فاضل ، و به ظالم ، عادل ، و به فاسق عارف گفته شود چگونه مى توان به اسرار و حقائق اشخاص از راه توصيف مطلع شد اگر چنين متد و روشى در محيط يا جامعه اى رشد پيدا نمايد وافكار عمومى براى كسب علم و دانش به اطراف جُهّال و فضل و آگاهى به سمت افراد پَست و و... روى آورند چه اميد براى نجات چنين جوامعى وجود دارد؟

هدف نهائى از تعريف وتوصيف آگاه كردن و شناساندن است اگر درمقام تعريف هر چيزى ملاك و معيار درستى وجود نداشته باشد يعنى گفتار مردم ، هميشه در جهت سود و نفع خودشان دور بزند براى تشخيص حقائق چه نوع ابزارى وجود دارد مثلا وقتى يك فرد سودجو آهن يا فلزّى را بنام طلا مى فروشد و با تبديل صورت آن به طلا، آن را در مقام توصيف يا تعريف ، بنام واقعى معرّفى مى كند در اين صورت خريدار با وسيله اى بنام مَحَكَ آن را مى سَنجد وسپس ارزيابى مى كند.

براى شناسائى انسانها در صورتى كه معيار، سود جوئى ونفع شخصى باشد چه وسيله اى وجود دارد تا بتوان بوسيله آن افراد واقعى را از غير واقعى تشخيص داد مثلا اميرالمؤ منين بودن يك از صفات عاليه است وحكايت از كمالات روحى و معنوى شخص دارد در تاريخ اسلام اين لقب يا صفت از ناحيه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت علىعليه‌السلام داده شد و دستور داد كه ايشان را درهنگام سلام گفتن به اميرالمؤ منين ياد كنيد.(٢٢٤)

قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : سلِّمُوا على علّىٍ بِاءمْرَةِ المؤ منين

در ازمنه بعد امارت مؤ منين به افراد مثل يزيد معاويه متوكل منصور يا به تمام خلفاء ظلم و جور گفته شد همان گونه كه در تاريخ آمده است در اينجا لازم است به اين دو نقل و يا اتصاف توجه شود تا حقيقت براى ديگران معلوم گردد آن دو حالتى كه در هنگام تعريف و يا توصيف چيزى مورد استفاده انسان واقع مى شود در اينجا قابل استفاده است زيرا سخن پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معصوم و وحى الهى است ليكن خودحضرت علىعليه‌السلام را با اين صفت يا لقب ، بايد مدّنظر قرار داد تا ارتباط عناوين روشن شود شخصيّتى كه دوست و دشمن در مقابل ايمان ، علم وكمالات او خضوع و خشوع مى كنند و اولين نفر از گروه مردان است كه به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان آورده در حاليكه ازعمر شريفش شش ‍ سال گذشته بود.

و اين طرف بحث امارت ويا امير مؤ منان بودن اگر مورد دّقت قرار گيرد يك مطلب ساختگى نيست و با انتساب يااتّصاف كسى ، بدست وى نمى رسد بلكه آن كسى كه در اين مرحله حجاب هاى را كنار زده و براى خالق خويش يقين وايمانى پيدا كرده است كه در هنگام نماز و عبادت چنان عاشقانه بر خورد مى كند كه تمام حواسّ ظاهرى خود را در شعاع همان عشق و محبت استخدام مى نمايد تا جاى كه از پاى مباركش تيرى كه درموقع جنگ اصابت كرده بود در حال سجده بيرون مى كشند.

و در عبارت ديگر: كسى كه طعم و مزه ايمان را كشيده و با تمام وجودش مؤ من است مى تواند امارت مؤ منين را به عهده بگيرد در غير اين صورت اتّصاف و انتساب اميرالمؤ منين به افرادى مانند يزيد هارون متوكل جز نفع شخصى ، و شكار آنها براى استخدام به هواهاى نفسانى خود، معيار ديگرى ندارد.

در اين صورت معيار و الگو براى شناسائى افراد، هدف و نيّت گوينده است چرا او به چه جهت در مقام تعريف وتوصيف فلانى بر آمده است آيا با توصيف كردن فردى به عدالت ، حقيقى را روشن مى كند يا در جهت زياد كردن سود و نفع خودش دست به چنين كارى زده است ؟

دومين ملاك يا الگو، واقعيت شخص است كه درمقام عمل تا چه حد با اين وصف تطبيق مى كند؟

در مورد امام معصومعليه‌السلام هر تعريف و يا توصيفى كه شده است مطابق با واقع است زيرا وجودشان مصداق تمامى كمالات روحى واخلاقى است يعنى در هر مورد از صفات عاليه و حميده بحث شود و يا كسى را به آن متصّف نمايند كاملترين آن در امام است وبه همين سبب امام يگانه روزگار است چون در عصر وزمان خودش اعلم وافضل واكمل ازهمه مردم بوده است واگر به تاريخ وسيره معصومينعليهم‌السلام نگاه كنيم اين حقيقت مانند خورشيد براى همگان روشن مى شود كه هيچ احدى درهرزمينه اى كه باشد نمى تواند خودش را با امام معصومعليه‌السلام برابر كند و در اين زمينه حضرت امام رضاعليه‌السلام مى فرمايد:

الامام واحدُ دَهرْه ، لاُيدانيهِ اَحَد ولا يُعادِلُه عالمٌ و لايُوجَدُ لَهُ بَدلٌ و لاَلُه مَثَل ، وَ لا نَظيرٌ، مخْصُوصٌ بالفَضْلِ كُلُّه مِن غَير طَلَبٍ مِنْهُ و لااكتسابٍ بَلْ اِختصاصٌ مِنَ المُفَضِّل الوَهّاب فَمَنْ ذا يَبْلُغ مَعْرِفَة الامام اَوْكنه وصفه(٢٢٥)

امام يگانه روزگار است هيچ كسى به پايه او نيست در برابر اودانشمند و عالمى نيست براى او عوض ومثل و مانندونظيرى وجودندارد وتمام فضائل و مناقب مخصوص اوست كه بدون طلب واكتساب او، از ناحيه حضرت وهّاب [خداى متعال ] به او اختصاص يافته است چه كسى مى تواند امام را بشناسد و يا به ريشه و كنه اوصافش پى ببرد؟

س : حديث شريف چه مى گويد؟

ج : حديث معصوم براى شناساندن امام معصومعليه‌السلام از مسيرهاى كاملاً دقيق و روشن افكار انسان را هدايت مى كند واين خود يكى از مهمترين متدوروش هدايت وبيدار كردن وجدانهاست چون شنونده و يا سؤ ال كننده را بطور دقيق تحت نظر قرار مى دهد وبا قلب سليم او چنان نزديك مى شود كه در هنگام پاسخ گفتن يك جواب بيشتر نيست

يگانه عالم يا وحيد دهر بودن يك مطلب سهل و ساده نيست كه براى هر كس قابل تصوّر باشديعنى هر كس را نمى توان بر يك چنين موضوعى كانديد كرد چون فردى كه بتواند تمام فضائل ومناقب را اعم از جسمى و روحى در خود جمع كند واز تمامى مخلوقات وهم نوعانش پيشرو باشد كمياب است زيرا هركسى در يك بخش مى تواند صاحب فضائل بوده وخود را از ديگران جلوتر قرار دهد مثلاً، فردى د رعلم پزشكى يا رياضى فيزيك يا در معارف و علوم انسانى و... مى تواند خود را بيك مرحله خيلى والائى نائل كند ليكن نمى تواند با اينكه يك پزشك حاذق است يك مهندس يا حقوقدان و يا معمار وو... نيز بشود زيرا توان استعداد وى قادر نيست مجموعه علوم را در خودجمع كند بلكه در يك رشته هم نمى تواند به تمام شاخ و برگ هاى آن تخصص و آگاهى هاى لازم را فرا گيرد.

اما آن انسان كيست كه در هر رشته اى استاد و متخصّص و بر تمام جزئيات هر علم واقف است با اينكه يك مفسّر كامل است و در فضاى روحانى و معنوى قرآن غواصّ زبر دست مى باشد از عمق آن اقيانوس بى كران الهى گوهرهاى گرانقيمت را در اختيار بشر قرار مى دهد با اين حال در تمام علوم اعم از پزشكى رياضى فيزيك وشيمى جغرافى معارف انسان شناسى گياه شناسى ، تصرّف در قوانين طبيعت ، بزبان كوه و دشت وصحرا ودرختان وحيوانات و ساير مخلوقات الهى ، شفاى بيمار زنده كردن مرده ، نفوذ بر قلبها و و... متخصص است اگر ما بخواهيم كسى را بر تمام كمالات مصداق قرار دهيم كه در هر زمينه اى بتواند به سؤ الات پاسخ دهد مطمئناً وحيد دهر ويگانه عالم اوست واو امام معصوم است زيرا جز او كسى راچنين شايستگى وجود ندارد.

[فضائل و كمالات علىعليه‌السلام در كتب عامّه و خاصّه

مصدر تمام علوم حضرت علىعليه‌السلام است

در اين زمينه به احاديث و سخنان علماء و بزرگان از عامّه و خاصّه وارد مى شويم تا روشن شود كه با خاندان عصمت و طهارتعليهم‌السلام هيچ فردى را نمى توان مقايسه كرد بعنوان نمونه ، هيچ فردى تابه امروز نتوانسته درميان مردم ، ظاهر شود و با صراحت تمام اعلام كند هرچيزى مى خواهيد در هر زمينه اى هم باشد از من سئوال كنيد فقط حضرت اميرعليه‌السلام بعداز رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بالاى منبر چنين سخنى را مطرح كرد.

سَلُونى قَبْل اَنْ تَفْقِدُوُنى ، سَلُونى عن كِتابِ اللّهِ و سلونى عَنْ طُرُقِ السَّمآء...(٢٢٦)

تا از ميان شما نرفته ام [و عمرم باقيست ] هرچه مى خواهيد از من بپرسيد از من در باره كتاب خدا سئوال كنيد هيچ آيه اى وجود ندارد مگر اينكه من به نزول آن دركوه و يا دشت و بيابان ، و براى چه هدف ومقصودى است آگاه هستم از فتن ها وحوادث تلخ آينده بپرسيد كه من به تمام جريانات واتفاقات وكشتارها عالم هستم

از راههاى آسمان سئوال كنيد كه من به آنها از راههاى زمين آگاه ترم رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هزار باب از علم برايم تعليم دادكه از هر بابش هزار باب برايم روشن شد [مخفى نماند كه تعليم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يك آموزش ‍ كلاسيك نبوده بلكه در مقام امامت و رسالت پرده ها كنار كشيده مى شوند و در يك لحظه هزاران آگاهيها در اختيار شان قرار مى گيرد.]

در اخبار از غيب روايات زيادى وجود دارد از جمله آنها كه مى فرمايد:

سَلُونى قَبْلَ اَنْ تفقدونى ، فواللّه لا تَسْاءلوننى عن فئةٍ تَضِلّ مِائَة .(٢٢٧)

تا از ميان شما نرفته ام هرچه مى خواهيد از من بپرسيد بخدا قسم از من سئوال نمى كنيد از حوادثى كه صد نفر را گمراهى وصد نفر را هدايت مگر اينكه من بشما خبر مى دهم گردانندگان وحركت دهندگان آنها تا روز قيامت چه كسانى هستند.

و در صفات نفسانى كاملترين فرد بود.

در شجاعت ، همه اتفاق نظر دارند كه بعد از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شجاع ترين فرد حضرت اميرعليه‌السلام است

در ذهد اَزْهَد زمانش بود كه دنيا را سه بار طلاق داد و در اين زمينه از عامه وخاصه مطالب زيادى نقل شده است از جمله : بحار الانوار ج ٤٠/٣٣٣ نيابيع المودة /١٥٧، شرح نهج ابى الحديد ج /١/١٦ و ١٧، نهايه ابن اشير ج ٣/٣٥٣ بحار ج ٤٠/٣٢٠ كترالعمال ج ٦/١٥٩، نيابيع المودة /٢١٨ مناقب ابن مغازلى ١٢١، شرح نهج ابى الحديد ج ٢/٤٢٩.

در مقام كرم و بذل وبخشش نمونه عالم بود تا جائى كه آيه شريفه :( وِمنَ النّاس من يَشْرِى نَفْسَه اتبغاء مَرْضات اللّه ) .(٢٢٨) از ميان مردم آن كسى كه وجودش را براى بدست آوردن رضا و خوشنودى خداى متعال معامله كرد.

همان شبى كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مكه خارج شد وحضرت اميرعليه‌السلام براى نجات آن حضرت در رختخواب او آرميد كه بطور قطع خوابيدن در آن رختخواب درهمان شب با مرگ قطعى روبرو بود.(٢٢٩)

در استجابت دعايش

مستجاب شدن دعاى آن حضرت در چندين مورد چه درحال حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ويا بعداز او، مورد قبول همگان بود از جمله :

١ - دوبار آفتاب برايش از مغرب به محل ظهر برگشت(٢٣٠)

٢ - براى [براء] كه اخبارش را به معاويه گزارش داده بود نفرين كرد كه بلافاصله كور گرديد.(٢٣١)

٣ - كسى كه با ديدن جريان روز غدير وسخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حق حضرت علىعليه‌السلام گفت من فراموش كرده ام حضرت عرض كرد: خدايا اگر دروغ مى گويد او را به يك سفيدى كه از بيمارى بَرَص ناشى مى شود گرفتار كن كه با عمامه قابل پوشش نباشد بلا فاصله به همان مرض مبتلا شد.(٢٣٢)

در حُسن اخلاق و حلم

يكى از عالى ترين اوصاف كمال همين حسن اخلاق و بردبارى است حضرت اميرعليه‌السلام در حلم و بردبارى به يك سطح خيلى بالائى قدم گذاشته بود وقتى كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى حضرت فاطمهعليها‌السلام در هنگام ازدواجش حضرت علىعليه‌السلام را معرّفى كرد فرمود:

انّى زَوّْجتُكِ مَن اَقْدَم النّاس سِلْماءً واكثرهم عِلْما و اَعْظُمهم حِلْما.(٢٣٣)

فاطمه جان ، تو را عيال كسى قرار داده ام كه از تمام مردم در مسلمان شدن مقدم بود و ازهمه آنها عالم تر و در حلم وبردبارى اعظم آنهاست

وحُسن اخلاقش به نهايت و غايت رسيده بود تاجائى كه دشمنانش نسبت مزاح وشوخى به او مى دادند.(٢٣٤)

و در عبادت و جهاد واجراى عدالت و رسيدگى به ضعفاء ومحرومان زبانزد عام و خاصّ بود كه در كتب عامه و خاصه نقل شده است كه دربخشهاى قبلى بدان اشاره شده است همان طورى كه در حديث شريف مطرح است براى امامعليه‌السلام مانند ونظير و بدلى وجود ندارد.

جايگاه تمام فضائل امام است

انسان به قدرت واستعدادهاى خويش وقتى مى نگرد خود را در ميان مجهولات فراوان مى بيند به اعتراف دانشمندان هر مقدار به معلوماتمان اضافه شود چندين برابر مجهول به سراغ ما مى آيند.

به اعتماد و اتّكاء علم و دانش يا عبادت و اطاعت نمى توان صاحب فضائل و مناقبى شد چون علم ما هر قدر توسعه يابد ذرّه يا قطره اى از اين اقيانوس بيكران نخواهد بود و يا عبادت و اطاعت ما انسانها هر مقدار باشد نمى تواند بخودى خود ايجاد اثر كند بلكه در هر مواردى نياز مبرم به فضل الهى وجود دارد زيرا عبادت ها بافضل و عنايات خداوندى ، مفهوم پيدا مى كنند چون اگر در مقابل اعمال بشر مسئله پاداش مطرح شود كه هر انسانى مى خواهد باندازه طاعاتش مزد بگيرد در اين صورت همگى دست خالى خواهيم بود زيرا در مقام محاسبه ، همه امورات دخالت دارند، نمازى كه ، حضور قلب نداشته و درمكان و لباس آلوده بحرام واقع شده و اشكالات از اين قبيل ، داشته چطور مى تواند مشكل گشاباشد ولى همين عمل ناقص خود را [با اعتراف به نقص و اينكه قابل پيشگاه الهى نيست ] به فضل و عنايت الهى واگذارى كنيم مطمئنا ايجاد اثر خواهد كرد چون اثر از فضل الهى است كه به طاعت بندگانش دميده شود.

در مورد علم و دانش هم بايد به همين نكته اذعان كرد كه انسان به اتّكاء خودش نمى تواند از مجهولات خودش پرده بردارى كند ليكن اگر فعّاليت و مطالعات خود را با استمداد وتوسّل بخداى عزوّجل آغاز كند بطور يقين با كمترين كار و فعّاليت فوائد درخشانى را بدست خواهد آورد.

درمورد امام معصومعليه‌السلام طلب و اكتساب وجود ندارد كه ايشان از راه تحصيلات و مطالعات زياد بتوانند اسرار جهان هستى را كشف كنند واز ماوراء عالم طبيعى خبر بدهند بلكه علم و آگاهى هائى پيشوايان معصوم يك امر ويژه اى است كه از ناحيه ذات اقدس تعالى به آنها اختصاص يافته است كه حضرت امام رضاعليه‌السلام مى فرمايد:

(بَلْ اِخْتصاصٌ مِنَ المُفَضِّل الوَهّاب )(٢٣٥) بلكه علم و آگاهيهاى امام از ناحيه بخشنده فضائل به آنها اختصاص يافته است

در هر صورت شخصيّت امامعليه‌السلام يك موضوع خيلى پيچيده ايست كه بشر نمى تواند آن را بدرستى بشناسد چون انسانى كه بتواند ولايت و صفات كماليه الهى را ظرف باشد و در ميان خلائق ازيك امتيازات ويژه اى كه فراتر از عقل و درك بشرى است برخوردار شود و در يك لحظه از تمام عالم خبر دهد و يا خود را درهر نكته از جهان نشان دهد يك مسئله سهل و ساده اى نيست كه هر كس بتواند آن را شناسائى كند.

عمده ترين دليل براى اينكه امام بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بايد از ناحيه خداى متعال معيّن شود و به وسيله پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابلاغ گردد همين نكته است چون مقامات الهى اعم از نبوت و رسالت و امامت ، هركدام متناسب با خودش ، عظمت و قدرت و ولايت خداى سبحان را نشان مى دهد يك انسانى كه حامل اين مهمّ است ويژه گيهائى دارد كه در حواسّ انسانهاى عادى نمى گنجد حتى مقام تعيين به پيامبران هم اختصاص ندارد بلكه آنها ماءمور به ابلاغ هستند و تنها خدا مى داند چه كسى قابليّت حمل

مسئوليت نبوت يا امامت را واجد است

حضرت در ادامه سخنانش مى فرمايد:

فَمَنْ ذا يَبْلغ مَعرِفَةَ الاِمام او كُنْهَ وصْفِه(٢٣٦)

چه كسى مى تواند با اين اطلاعات محدودى كه دارد مقام رفيع امام را بشناسد و يا به ذات وكُنْه صفات او پى ببرد.

اين سخن كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقام خلافت را در بعد از خودش به مردم واگذار كرد تا خودشان فردى را به جايگاه وى انتخاب كنند و بعنوان خليفه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گيرد يك ادّعاى كاملا باطل و لغو است بلكه توهين و جسارت به مقام شامخ نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است زيرا تكاليف الهى به مقدار توان و استعداد بشر به آنها واجب مى شود و خداى متعال بيشتر از توان را مكلف نمى سازد و مى فرمايد

( لا يُكَلّف اللّهُ نَفْسا الاّ وُسْعَها ) (٢٣٧) خداوند كسى را مكلف نمى سازد مگر به اندازه توان و قدرتى كه دارد.

و بر طبق آيه قرآن سخنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى وكلام خداست كه بر مردم ابلاغ مى شوند.

( مايَنْطِقُ عَنِ الهَوى اِنْ هو الاّ وَحْىٌ يُوحى ) .(٢٣٨)

پيامبر مطابق هوى وهوس سخن نمى گويد هرچه مى گويد نيست مگر وحى الهى كه بوى رسيده است

س : اگر پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسئله خلافت را به مردم واگذار كند همانطورى كه اهل سنت قائلند كه بعد از من كسى را بعنوان خليفه انتخاب كنيد در اين صورت تناقض لازم مى آيد چون بر طبق آيه قرآن تكاليف بشر به اندازه توان و قدرت اوست وقتى كه تشخيص امام مطابق ادله عقلى ونقلى در توان وقدرت او نيست و انسان نمى تواند چنين شخصى را با آن ويژه گيهايش بشناسد چگونه بريك امر غير ممكن از ناحيه خدامكلّف مى شود؟

در هر صورت دعوى اين گونه موضوعات از دو حالت بيرون نيست :

١ - جهالت و نادانى ٢ - پيروى از هوى نفسانى

زيرا واگذار نمودن امرى كه براى انسان درك و شناختش مشكل بلكه غير ممكن است چطور با معيارهاى عقلى و نقلى تطبيق دارد مثلا عمل جرّاحى در وجود انسان مريض به عهده گروهى كه كمترين اطلاع وآگاهى از مسائل پزشكى ندارند گذاشته شود مبنى بر اينكه خودتان هركس را صلاح بدانيد بر اين كار انتخاب كنيد اين واگذارى از نادانى و جهالت حكايت مى كند چون با انتخاب عدّه اى فرد بيسواد دكتر نمى شود.

ثانيا: اگر ملاك آدمى ، رسيدن لذّتهاى دنيوى باشد در اين صورت راهى جز اين وجود ندارد كه فرد نادانى را در يك جايگاه قرار داده ، براى رسيدن بخواستهاى نفسانى خود، از همين پل استفاده كنند.

اما يك انسان عاقل و با انصاف نمى تواند خود را در كشف حقائق تسليم نادانى و هوا پرستيها بكند در ماشينى كه راننده گى آن صفات ويژه اى لازم دارد و هركس نمى تواند در پشت فرمان اين ماشين پيچيده وحسّاس بنشيند وبطور مطمئن از عهده رانندگيش برآيد عقل اجازه نمى دهد با راننده اى كه مسافرين انتخاب مى كنند هم سفر شد در دنيائى كه افكار و انديشه هاى نوين وارد جامعه مى شود و هر لحظه به انسانها، اخطار مى كند كه در بايد و نبايدهاى زندگى مطالعات عميق و عقل پسند داشته و درمقام قضاوت ويا تسليم در باره هر مسئله اى ، توان و استعداد خود را ملاحظه كنيد و پا را از گليم خويش فراتر نكشيد، لازم است در شاءن و مقام امام معصومعليه‌السلام ، به اين نكته اكتفاءكنيم كه وجود مقدّس شان آئينه تمام نماى اسرار و حكمت الهى است و حركت ماشين دين با هدايت آنها ممكن خواهد بود.

عجز و درماندگى دانشمندان از وصف امامعليه‌السلام

يك از نكات ظريف ودقيق در صحنه زندگى بشر ناتوانى وعجر است و هر فردى در برابر عدّه اى از مسائل موجود درجهان هستى ، به قسمتى از اطلاعات دست مى يابد و بقولى ، مجهولاتى را به معلوم تبديل مى كند ولى با مختصر آگاهى واكتشاف مشكل بشر حلّ نمى شود زيرا وى علاقمند است در نردبان ترّقى قدم نهاده و خود را از حهان خاكى به يك عالم ملكوتى متصّل سازد.

س : موقعيّت انسان در برابر مشكلات و وظائف لازم خود چگونه است ؟

ج : انسان در برابر مسائل زندگيش دوحالت دارد:

١ - مخفى و پنهان كردن مجهولات

٢ - اعتراف و پذيرفتن مجهولات اعم از عيب ونقص و گناه و...

١ - گروهى از مردم بر اين باورند كه پنهان كردن عيب و نقص ، و نشان دادن خود، در يك قيافه بظاهر سالم ، راهى است براى حلّ مشكلات ، و پيدا كردن يك شخصيت سالم در متن اجتماع

گروه ديگر معتقد عمده ترين راه براى پيدا كردن يك شخصيّت واقعى در حل گرفتارى و مشكلات دوران زندگى اعم از علم و دانش و هنر و يا مسائل اخلاقى ،اعتراف به عيب ونقص و پذيرفتن آنهاست

انسانى كه خود مى داند در ميان هزاران عيوب و نواقص ، گرفتار است نمى تواند با پنهان كردن آنها از ديد مردم ، خود را راحت كند بلكه اعتراف و پذيرفتن آنها، اولين قدم براى درمان و معالجات است

نگاهى به جامعه بشرى

در يك نگاه ويا نگرش بوضع اجتماع ، و ملاحظه حالات روحى و روانى آنها روشن مى شود كه اغلب افراد جامعه از گروه اول هستند و با پنهان ساختن لغزش و عيوبات خود، در يك قيافه سالم ، تظاهر مى كنند و چنين وانمود مى كنند كه هيچ عيبى و يا نقصى بسراغ آنها نيآمده است ليكن سمّى كه وارد بدن انسان شده است وتمام وجودش را مسموم كرده است با پنهان ساختن ونپذيرفتن ، خنثى نمى شود انسانى كه در ميان كمبودها و ناراحتى روانى و عدم بهداشت روانى واقع شده و از آنها رنج مى برد چگونه و در چه شرائطى مى خواهد با پنهان ساختن آنها، يك شخصيّت مطلوب و محبوب و آرام و مطمئن ، پيدا كند؟

س : چرا چنين طرز تفكرى در روح و روان آدمى ايجاد مى شود؟

ج : اولين عامل در گرايش بشر، به يك طرز تفكر مه آلود و خطرناك ، كمبود ايمان به پروردگار عالم است يعنى نداشتن وابستگى بخداى متعال ، تمامى برنامه وجريانات واخلاق و معاشرتهاى آدمى را تغيير مى دهد واو را در يك وابستگى نامناسبى قرار مى دهد.

به عبارت ديگر: انسان به وابسته شدن نيازمند است چون نمى تواند بار سنگين زندگى و مسئوليتهايش را به تنهائى بردوش كشد و در هر شرائطى مى خواهد خود را از چنگ مشكلات و مجهولات نجات دهد دو نوع وابستگى در برابرش وجود دارد: ١ خداى متعال ٢ - مخلوقات او شايد عدّه اى از شنيدن كلمه وابستگى نفرت دارند و هميشه براى انسان برنامه هاى عدم وابستگى طرّاحى مى كنند اين بزرگترين اشتباه و عدم شناخت درست را، علامت است زيرا موجودى كه لباس خلقت بر اندامش دوخته شده و در قالب مكان و زمان واقع شده است چگونه مى تواند روى پاى خودش ‍ بايستد؟ و بدون وابستگى براه زندگى ادامه دهد و اين نداى درونى هر مخلوق است كه مى خواهد با وابسته شدن آرامش و آسايشهاى واقعى را بدست آورد.

عمده ترين مسئله در اينجا، تشخيص انسان است كه به كدام قدرت وابسته مى شود؟ از اول خلقت نوع بشر، اين موضوع در ميان جوامع مطرح بوده و هست و گرايش هاى بت پرستى در قالبها متعدد نشانگراين واقعيت است و علت بعثت انبياء عظام ، هم براين بود كه انسان را در جهت وابستگى به تشخيص سالم نائل سازند.

نكته مهمّ

چون وابستگى بخداى متعال يك امر فطرى وآميخته با روح و روان بشر است و تحقق آن تظاهرى را لازم ندارد بلكه از عمق جان او ريشه مى گيرد و به تمامى نواقصات و كمبودهاى وى پايان مى دهد و در صحنه گيتى از يك وجود خاكى ، يك عالم ارزش و عظمت و افتخار مى آفريند و با اعتماد واطمينان كامل قدم به عرصه زندگى مى گذارد.

انسان با اين ويژه گى از طرز تفكرهاى كدر و منفى وخود پسندانه فاصله دارد وهيچ وقت اعتراف و پذيرفتن عيب ونقص را براى خود مشكل نمى داند بلكه آن را روزنه تكامل خود، در تمام زمينه ها معرّفى مى كند.

اما اگر وابستگى درمسير انحراف واقع شود آدمى را در روزگار سياه وذلت آور قرار مى دهد كه با يك تفكر غضب آلود ومنفى ، مطابق ميل نفسانى حركت مى كند و به عبارت ديگر: خود را به مخلوقات وابسته كردن عامل اصلى طرز تفكّرهاى منفى وخشم آلود است زيرا چنين فردى بفكر اين است كه خودش را خوب جلوه دهد واز داشتن علم و دانش و مال و ثروت و طرفداران زياد احساس خوشحالى مى كند و پذيرفتن عيب ويا نقص را براى خودش ، بمشابه از دست دادن تمام لذتهاى دنيا مى داند در هر صورت قبول نكردن واقعيّات زندگى از كمبودهاى روحى حكايت دارد زيرا تزلزل انسان در از دست دادن موقعيّت هاى دنيوى موجب مى شود كه او از قبول عيوب و نقص واشتباهاتش امتناع ورزد.