نقش امامت در زندگی انسانها

نقش امامت در زندگی انسانها0%

نقش امامت در زندگی انسانها نویسنده:
گروه: اصول دین

نقش امامت در زندگی انسانها

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سيّد حميد فتاحى
گروه: مشاهدات: 17574
دانلود: 3106

توضیحات:

نقش امامت در زندگی انسانها
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 84 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17574 / دانلود: 3106
اندازه اندازه اندازه
نقش امامت در زندگی انسانها

نقش امامت در زندگی انسانها

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اعتدال ونقش آن در پيشرفت جامعه :

صفت عاليه اى كه براى هر انسان موجبات كمال و آرامش روحى را فراهم مى كند اعتدال است

معنى اعتدال اين است كه انسان نسبت به برنامه هاى زندگى درخود و يا ديگران ، برخورد عادلانه داشته باشد و آنها را به صورت واقع بينانه مورد ارزيابى قرار دهد وراضى نشود كه واقعيات فداى هوسها شده و موجب اذيّت و عقب ماندگيهاى اجتماع بشرى قرار گيرد.

اعتدال چگونه بوجود مى آيد؟ در كتاب بهداشت روانى در اسلام(٢٣٩) يك بخش بدان اختصاص يافته است علاقمندان به آنجا مراجعه كنند.

اما بطور اختصار مى توان گفت :

كمالات بشر در هر شكلى ظاهر شود از ايمان و تقواى او مايه مى گيرد و در عبارت ديگر: ايمان به پروردگار عالم و رعايت تقواى او، به صفات كمال مبدّل شده و در اشكال عادل عالم معتدل منصف شريف محبوب و... تجلّى پيدا مى كند.

اعتدال كه از مادّه [عدل ] مايه مى گيرد اوج تعالى و تكامل روحى فرد را نشان مى دهد و آدمى را هميشه به انتخاب و طرق معقول و منطقى در رابطه با خود يا با ديگران وادار مى كند.

يك انسانى كه به بركت ايمان و يقين بخداى متعال ، مزّين به زينت اعتدال شده است بخود اجازه نمى دهد در موردى كه از توان و قدرت روحى و جسمى وى خارج است وارد ميدان شود با اينكه دست به يك چنين عمل زدن جز نابودى عايد ديگرى ندارد ليكن صدمات و خسارت جبران ناپذيرى وارد جامعه مى كند.

وقتى كه از صميم دل گرايشات به سمت اعتدال باشد تمامى آرامشها و آسايشها در زندگى براى انسان فراهم مى شود و اجتماع بدون برخورد واصطكاك مسير كمالى خويش ادامه مى دهد.

تمام خشونت ها و برخوردها در اجتماع و بدنبالش عقب ماندگى اجتماع بشرى از زمانى شروع مى شود كه انسانها معتدل نباشند و هركس با علم و آگاهى به قابليّت ديگران در انجام امورى از اُمورات زندگى ، خود را نامزد كند روز به روز بدرد اجتماع افزوده مى شود.

براى اينكه فرد نادان و جاهل چگونه مى تواند مسئوليّت هاى سنگين را بدست گيرد، و موجبات پيشرفت جوامع بشرى را فراهم آورد؟

اما اعتدال آدمى را وادار مى كند كه با قبول و پذيرفتن ناتوانى خويش ، به كسى كه مى تواند اين كار را انجام دهد روى آورد و با استفاده از فيوضات وى ، به نادانيش پايان دهد اين اولين فائده قبول كردن عيب و نقص هاست كه وى را برحمت علم و آگاهى موفّق مى سازد.

دومين فائده اعتدال ، نجات يافتن از محاسبات ومحاكمات الهيّه است زيرا عدم قبول نقص و عيب آدمى را گرفتار غرور وهواهاى نفسانى مى كند و در اين صورت شيرينى و لذّت مسائل دنيوى به كامش رسيده و مجازات سخت الهى را فراموش ‍ مى كند.

اما شخص معتدل ، به گفتار ديگران در تعريف و تمجيد وى اعتناء نمى كند فردائى را به ياد دارد كه جز اعمال و رفتارش هيچ كس در كنارش نخواهد بود در اين صورت به افراد لايق و قابل سفارش مى كند كه در اين كار از آنها استفاده شود و از پذيرفتن مسئوليّت كارهائى كه در صلاحيت شان نيست و نمى توانند بطرز سالمى آن را عملى سازند امتناع ورزند.

امامت و بی عدالتيهاى مردم

در هر عصر وزمانى زندگى انسان در مسير اعتدال قرار نگرفته است و هميشه با برخورد واصطكاك و خونريزى و بيعدالتى كامل ، عقب ماندگيهاى خود را، روشن ساخته است روزگارى كه تمام ابزار وامكانات پيشرفت وترقى براى نابود ساختن ارزشهاى انسانى بكار گرفته مى شود وهركس در هر مقطع علمى و كارشناسى و يا خبرويّت كه قرار مى گيرد نمى تواند از آنها براى احياء ارزشهاى معنوى استفاده كند.

به تعبير ديگر: بجاى روشن كردن چراغ زندگى ، در خاموش نمودن آن سعى كافى مبذول مى شود چطور و چگونه مى توان در يك چنين شرائطى ، ترقى و پيشرفتهاى اساسى را بدست آورد.

مثال : سلامتى و آسايش بدن انسان ، زمانى تاءمين مى شود كه تمام تشكيلات دنياى بدن معتدل باشند يعنى درهر كارى از فرماندهى عقل اطاعت كنند و از افراط و تفريط فاصله بگيرند.

اجتماع انسانها هم زمانى معتدل خواهد شد كه از افراد لايق و شايسته و واجد تمام صفات كماليّة اطاعت كنند و امّا اگر براى تحقّق هوى وهوسهاى خودشان ، چراغهاى فروزان وحيات بخش وكمال آفرين و بعبارت ديگر: انسانهاى كامل را از صحنه گيتى خاموش كنند ديگر اميدى براى تحقق اعتدال در تمامى زمينه هاى زندگى صورت نمى گيرد.

بعنوان مثال : اگر در موقع شب چراغ منزل خاموش شود و هيچ وسيله اى روشنائى در اختيار نباشد در اين صورت تمامى برنامه هاى انسان از اعتدال خارج مى شود راه رفتن تنظيم برنامه هاى خانواده تهيّه غذا... نمى تواند در تاريكى و ظلمت حالت ايده آل و مطلوب داشته باشد.

جهانى كه درحرص و غرور و غفلت به اوج خودش رسيده واز نور ولايت و امامت كه معدن و مخزن تمام ارزشهاى انسانى مى باشند و در تمام زمينه ها يار وياور و حلاّل مشكلات ، و ايجاد كننده موجبات كمال و ترّقى ، ذرّه اى بردلها تابش ندارد چگونه مى توان از راه اعتدال ، به آسايشهاى زندگى دست پيدا نمود؟

اعتدال جامعه انسانى با امامعليه‌السلام است زيرا در هر زمينه اى نيازمنديها و احتياجات انسان را تاءمين مى كند بنابراين اعتدال در انسان اعمّ از فردى و يا اجتماعى زمانى صورت مى گيرد كه كمبودهاى او اعم از مادّى و يا معنوى تاءمين شود زيرا اساسى ترين عامل بر بيعدالتيهاى همان فقر است و آن بردو قسم است ١ - مادّى ٢ - فرهنگى معنوى امامعليه‌السلام كسى است كه بر هر دو فقر پاسخ دهد و آنها را از صحنه زندگى بزدايد.

ليكن بی عدالتيهاى مردم درحق امام بجائى رسيد كه با وجود قبول تمام ارزشها در وجود امام ، و تمام ذلّت و پستى در دشمنان شان ، شمشيرها را بر دست گرفته و با آن مى جنگند گاهى شمشير همان آهن تيز وبرّنده است و گاهى قلم و گاهى بيان و...

دانشمندان بزرگ در صحنه جهان با علم و دانش خودشان زمينه اين بيعدالتيها را فراهم كرده و براى هميشه اميدهاى تكامل وترقى را در روح و روان مردم به ياءس و نوميدى مبدّل مى سازند.

دراينجا به بخشى از فضائل و مناقب اشاره كرده و سپس به بيعدالتيها در برابر اين همه فضائل و كمالات اشاره خواهيم كرد تا روشن شود عدم قبول فضائل و كمالات در ديگران از بزرگترين عقب ماندگى وبيمارى روحى حكايت مى كند.

عجز و ناتوانى از توصيف امامعليه‌السلام

حضرت امام رضاعليه‌السلام در اين زمينه مى فرمايد:

هَيْهات هَيْهات ، ضَلَّتِ العُقُولُ وَ تاهَتِالحُلُومَ و حارَتِ الاَلْبابِ وَ حَصُرَتِ الخُطَباء و كَلَّتِ الشُعَراء و عَجَزتِ الاُدَباء و عَيَيتْ البُلَغاء و فَحَمت العُلَماء عَنْ وَصْفِ شَاءنِهِ مِنْ شَاءنِهِ او فُضِلةٍ مِنْ فَضائِله فَاَقرَّتْ بِالعِجْز والتَّقصير...(٢٤٠)

هيهات هيات [يعنى خيلى بعيد است كه بشر با اين عقل و شعور ضعيف بتواند امام را توصيف كند] عقلها راه گم كرده ، خاطره ها سرگردان خردها حيران ، سخنرانان درمانده ، شاعران دلخسته ، اديبان عاجر وناتوان بليغان لال و ساكت ، دانشمندان خاموش و سر افكنده ، در مقابل توصيف شاءنى از شئونات و مقامات عاليه ، يايك فضيلتى از فضائل ، امام عاجز و درمانده اند به ناتوانى وتقصير خودشان از درك شاءن و فضائل امام معصومعليه‌السلام اقرار و اعتراف مى كنند، پس ‍ چگونه مى توان به تمام به كليّة كمالات آگاه شد و از آنها تعريف نمود؟ [يعنى وقتى كه جزئى از شؤ نات امام قابل درك نيست چگونه تمام اوصافش را مى توان درك كرد؟]

يا به چگونگى آنها اشاره كرد، ياكسى پيدا شود كه در جايگاه او قرار بگيرد، [تمام آثار خير ومثبت وارزشهاى معنوى را تحويل جامعه دهد] يا فوائد و منافع ، كه از بركات وجودى اوست در اختيار مخلوقات قرار دهد؟

وَ اَنّى وهو بِحَيثُ النَّجم عَنْ اَيْدى المُتَناولين وَ وَصْفِ الواصِفين(٢٤١)

از كجا چنين فردى پيدا خواهد شد [كه اين همه خيرات و بركات باخود داشته باشد] در حالى كه او [امام ] در جايگاهى است كه اختران و چراغان فروزان از دسترس علاقمندان و توصيف وصف كنندگان ، بدوزند.

اءَيَظِنُّونَ اَنَّهُ يُوجَدُ ذلِك فى غَيرِ آلِ رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله وعليهم ؟(٢٤٢)

آيا گمان مى كنند كه چنين شخصيتى [با اين همه كمالات و فضائل ومناقب ] در غير از خانواده رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيدا مى شود؟ جزء خاندان عصمت و طهارت رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه كسى ويا كدام خاندانى مى تواند مدّعى چنين مقام ومنزلتى بشود.

كَذِبْتهم وَاللّهُ اَنْفُسَهم وَ مَنُّتهم الاَباطِل اِذا رَتَقُوا مُرْتَقى صَعْبَا وَ مَنْزِلا دَحْضَا...(٢٤٣)

بخدا قسم كه وجدان ونفسهايشان آنها را دروغگو شمارند باطل وبيهودها را هدف و آرمان خود قرار مى دهند وقتى كه به پلّه يا مكان بلند وسختى پا نهاده وبه منزل لغزنده اى كه آنان را به پرتگاه و سقوط اندازد پانهاده اند براى اينكه مى خواهند مطابق راءى و ميل خودشان امامى انتخاب كنند.

لغزشها دو صورت دارد ١ - عمده ٢ - خطا و يا اشتباه انسان در مرحله دوّم مشكلى ندارد كه در مقابل قوانين جزائى احساس شرمنده گى كند چون به مقتضى طبيعت آدمى ، صورت گرفته است و خداى متعال به توسط انوار هدايت خود يعنى پيشوايان دينى و امامان معصومعليهم‌السلام مى خواهد از خطا و اشتباهات بشر كاسته شود.

اما مرحله اول كه خيلى مذموم است وتمام عقاب و عتاب بر آن متوجه است و مهمترين مسئله در صورت عمد، قبل از توبيخ و مجازات ديگران ، مجازات وجدان اخلاقى است يعنى انسان وقتى كه كار خلاف را با علم بخلاف آن انجام مى دهد وجدان او، قبل ازهركس توبيخات خود را شروع مى كند.

امام رضاعليه‌السلام مى فرمايد: كذبتهم واللّه اَنفسهم(٢٤٤)

يعنى بخدا قسم وجدان و نفس شان آنها را دروغگو شمارند كه در مقابل خاندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باداشتن تمام فضائل و مناقب ، به دلائل عقلى و نقلى براى احراز مقام رهبرى و امامت ، مى خواهند براى خودشان امام انتخاب كنند؟

كَيْفَ لَهُمْ بِاخْتِيار امام(٢٤٥)

چگونه آنها خودشان را فريب داده و امام تعيين مى كنند آيا چنين كارى در صلاحيّت بشر اعم از پيامبر و ديگران است ؟ يا اينكه بشر در هر مقام ومنزلتى هم قرار گيرد كارى كه منحصر بخداست نمى تواند آن را انجام دهد تعيين امام از جمله آنهاست ؟

آيا منتخب بشر مانند خودش نخواهد بود در اين صورت انتخاب چه مزيّتى خواهد داشت ؟ اگر مقصود انتخاب اصلح است اينكه در صلاحيت انسان نيست چون اصلحيّت يك امر باطنى است و از آن جز خدا كسى با خبر نيست واگر مراد اين است كه انسان براى اجراى برنامه هاى خداوند كسى را انتخاب مى كند در اين صورت لازم مى آيد كه مخلوق نسبت به خالق اولوّيت پيدا كند واين هم بدليل عقلى ونقلى باطل ومحال است

بعد از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همانطورى كه در حديث و نقل مورخين آمده است مسئله تعيين خليفه وجانشينى سقيفه بنى ساعده وبيعت گرفتن از مردم و آنها را در مقام انتخاب كننده قرار دادن ، هيچ مبناى قانون نداشت و از عمده ترين عوامل براى نفوذ شياطين جامعه اسلامى بشمار مى رود و درعبارت ديگر: تخم عداوت وشيطنت و از بين بردن ارزش هاى اسلامى ، و هتك حرمت به مقام شامخ اولياء خداى متعال ، بى اعتنائى به حقوق انسانهاى خداپسند، و از بين بردن سُنّت نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و هم چنين به صحنه در آمدن افراد منافق و فاسق و متجاهر و ظالم و بى تقوا ومانند آنها از همان سقيفه بنى ساعده كاشته شد و قوانين الهى بدست نامحرمان بيك ملعبه تبديل گرديد تاجائى كه جهّال و نادان قوم براى احراز مقام خلافت انتخاب مى شود.

پذيرفتن نقص خود و كمالات ديگران علامت ايمان است

در هر حال داشتن ايمان قوى بخداى ذوالجلال و روز معاده آدمى را وادار مى كند از هوى و هوسهاى دنيا فاصله بگيرد و با ديدن فضل و كرامت الهى در وجود ديگران دچار بيماريهاى روانى نشود كه هميشه علاقمند خواهد بود متنعّمين پيشگاه الهى را مورد استهزاء و توهين وجسارت قرار دهد تا از محبوبيت او، در ميان مردم كاسته شود وبه سمت وى ميل كند ولى اين علم ضمن اينكه يك حركت شرك آميز است و خشم خدا را فراهم مى كند از ديوانگى و بى ايمان او، حكايت مى كند براى اينكه استقرار نعمت هاى الهى در اختيار بشر، به مشيت و اراده حق تعالى وابسته است وقتى كه از آن رحمت بى پايان عنايتى ، به يك موجود ضعيف وناتوان بشود او را درزمين و آسمان محبوب و عزيز مى كند مخالفت و دشمنى با اين گونه افراد به دشمنى باخدا باز مى گردد چون نعمت را خدا به او داده است اما اگر در مقام غبطه واقع شود و خود را فقير و نيازمند رحمت الهى بپذيرد و از وجود متنعمين نهايت استفاده را عملى سازد خواهد توانست از آن فيض عظمى خداوندى برخوردار شود.

نگاهى به زيان مخالفتها

وقتى كه شياطين وارد وسوسه ها شدند واز طرق نامعقول ونا مشروع افكار عمومى را مسموم كرده وآنها را در اهداف پليد خودشان بكار گرفتند و امامان معصومعليهم‌السلام آن معادن علم واسرار الهى را، از مردم جدا كردند زيان و خسارت جبران ناپذير شروع شد چون امام صاحب علمى است كه دركنارش جهلى وجود ندارد وحضرت امام رضاعليه‌السلام در اين زمينه مى فرمايد:

والاِمامُ عالِمً لا يَجْهُل وَراعٍ لا يَمْكُر، مَعدِنُ النُّبَوةِ لا يُغْمَزُ فيه بِنَسَبٍ وَ لا يُدانِيه ذُوحَسَبٍ...(٢٤٦)

امام عالم ودانائيست كه جهلى ندارد و سرپرستى كه حيله ونيرنگ نبازد، معدن نُبوَّتست ، سلسله نَسبش آلوده گى ندارد و هيچ كسى درحسب به او نرسد سلسله جليلة حسب ونسب امام از طريق رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ادامه مى يابد. و فرد نا صالحى در ميان آنها وجود ندارد بلكه همه آنها از مقام عصمت وايمان بزرگ برخوردار بوده اند:(٢٤٧)

حضرت مى فرمايد: فالبَيتُ مِنْ قُرَيشٍ وِ الذِّروَةُ مِنْ هاشمٍ وَ العِتْرَةُ من الرَّسُولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شَرَفُ الاَشْرافِ، والفَرْعُ مِنْ عَبْدِ مَنافٍ...(٢٤٨)

خانواده اش از قريش است و از ذريّه هاشم واز خاندان رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از حيث شرافت از اشراف و بزرگان است و در طول و شاخه عبد مناف مى باشد.

عقيده اماميّه در حسب ونسب رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيروان ائمه اثنى عشرى

معتقدند كه سلسله جليله حسب ونسب رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنائت و پستى پدران و آلوده گى مادران ،مُنزّه است و هيچ نوع عمل رذائل اخلاقى در آنها وجود ندارد.(٢٤٩)

ابوذررحمه‌الله مى گويد:

لقد سمعت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يقول : خَلَقْتُ اَنَا و عَلىُّ بنْ ابيطالب مِنْ نُورٍ واحدٍ، نُسبِّحِ اللّه تعالى عِنْدَ العَرْشِ، قَبْل ان يخلق آدَم باَلْفَى عامٍ فَلَمّا اَنْ خَلَق اللّه آدَم جَعَلَ ذلِكَ النُّور فى صُلْبِهِ...

ابوذررحمه‌الله مى گويد از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم مى فرمود: من و على بن ابيطالب ازيك نور آفريده شده ايم و پروردگار را در زير عرش هزار سال قبل از خلقت آدم بود تسبيح مى گفتيم وقتى كه خداوند متعال حضرت آدم را آفريد اين نور را در صلب وى قرار داد، در هنگامى كه او به بهشت وارد شد واقامت كرد ما در صلب اوبوديم ، وقتى كه نوح سوار كشتى شد ما در صلب او بوديم موقعى كه ابراهيم به آتش پرتاب شد ما در صلب وى بوديم ، همين طور خداى عزوّجل مارا [من و على بن ابيطالبعليه‌السلام را] از اصلاب طاهره به ارحام طاهرة انتقال داد تا اينكه به عبدالمطلب رسيد وما را نصف كرد، من را در صُلب عبدالله وعلىعليه‌السلام را در صلب ابيطالب قرار داد.(٢٥٠)

راوى از امام باقرعليه‌السلام در تفسير آيه شريفه( و تُقلِّبك فى السّاجِدين ) سؤ ال كرد؟ قال : يرى تَقَلُبَّه فى اَصْلابِ النَّبيّنَ مِنْ نَبىٍ الى نَبىٍ، حَتّى اَخَرَجَهُ مِنْ صُلْب اِبيهِ من نِكاحٍ غير سَّفاحٍّ، من لدن آدم(٢٥١)

(انتقال پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در اصلاب انبياء از يكى به ديگرى مى بينم تا اينكه از صلب پدرش خارج ساخت واز نكاحى كه هيچ نوع فساد و آلوده گى از زمان آدم نداشته به دنيا آمد) يعنى پيامبر اسلام وعترت طاهرينش از جهت اجداد و جدّات كاملا سالم بوده و هيچ موردى ، بر خلاف شؤ نات دينى در دوران زندگى آنها وجود نداشته است مطلب ديگر اينكه : ظرف بامظروف بايد تناسب داشته باشد همانطورى كه در حديث آمده است رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت علىعليه‌السلام نور واحدى بوده اند و اين نور در اصلابى مى تواند قرار گيرد كه قابليّت آن را داشته باشند و خود را به نجاسات شرك و كفر و عصيان آلوده نكنند.

اين امتياز حسب و نسب امام است كه احدى نمى تواند مدعى چنين مزيّتى در نسب خودش بشود تنها نَسبى كه طهارت و پاكى آن مورد قبول همگان است و كسى در آن شكّى ندارد همان نسب پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عترتش ‍ مى باشد.

ويژه گيهاى امام از زبان حضرت رضاعليه‌السلام

١ - نامِىِ العِلْم :(٢٥٢) رشد و نُمّوو افزونى علم ودانش از اوست چون در هيچ موردى جهل و ابهامى برايش ‍ وجود ندارد چون امام معدن علم الهى است و در طول تاريخ احدى نتوانسته است درهر زمينه اى با هر زبانى ، سئوالات را پاسخ دهد ولى امام مصداق بارز اين حقيقت است

٢ - كامِلِ الحِلْم :(٢٥٣) سعه صدر وبردبارى امام در عالى ترين سطح مى باشد باهمه آن امتيازات كه دارد در مقابل توهين و جسارتهاى ، دشمنان و بيگانگان از فرهنگ دينى ، مانند كوههاى بلند قوى و محكم ايستاده و كوچكترين انفعال وعكس العملى از خود نشان نمى دهد بلكه با سخنان شيرين و دعاهاى خير، پاسخ مى دهد، كمال حلم وبردبارى ، چيز ساده اى نيست بلكه از عالى ترين مراحل ايمان و داشتن يك شخصيت كامل ، حكايت دارد.

٣ - مُضَطلِع بِاءَلاَمْرِ:(٢٥٤) در امر امامت نيرومند است يعنى مى تواند مسئوليّت اين بار سنگين را بطور كامل و خداپسندانه به عهده گرفته و اجراء كند در هر مسئوليتى بايد توان كارى خود را مورد مطالعه قرار دادتا مشخّص شود تا چه اندازه مى تواند بطرز زيبا اين سفارش را عملى سازد انسانى كه در عالى ترين مراحل عرفان واقع شده است و در كنار هر مخلوقى ابتداء خدا را مى بيند و به بركت آن از يك ولايت تكوينى برخوردار است كه مى تواند جهان هستى را در يك لحظه پيش روى خود مطالعه كند در بهترين شرائط مى تواند بار سنگين امر الهى را بردوش گيرد.

٤ - عالِمٌ بِالسِيّاسَةِ:(٢٥٥) مسئله سياست در برنامه هاى زندگى معنى واقعى خود را از دست داده است زيرا سياست در لغت و در اصطلاحات فرهنگ دينى به معناى تدبير و مديريت سالم است كسى كه در كارى از يك مديريّت معقول و منطقى برخوردار باشد و مسئوليّت محوّله را به نحو احسن انجام دهد انسان سياستمدار گفته مى شود سياستى كه در آن ملاك عدالت باشد وبا تمام وجود بتواند حريم قانونى هر فرد را مورد احترام همگان قرار دهد و زمينه هاى ظلم و طغيان و كبر و غرور ونفاق وتزوير تملُّق و چاپلوسى را بزدايد تا هركس بتواند در يك امنيّت سالم بدون اضطراب و نگرانى و تشويش خاطر، به زندگى خود ادامه دهد در چهره نورانى امام متبلور است زيرا به تمام شئونات يك مديريت كامل در رساندن مخلوقات الهى به هدف نهائى ، يعنى وابستگى كامل بخداى متعال ، دارا مى باشند و در دوران كمى از زندگى گُهر بار حضرت اميرعليه‌السلام اين واقعيت غييت پيدا كرد كه سياست واقعى آنست جامعه انسانى را از جهت روح و روان در يك كمالات عاليه اى قرار دهد تا هر لحظه صفا و وفا از تمامى انسانها وارد اجتماع شود و در يك كلام : سياست واقعى آنست امنيّت حقيقى را كه متضّمن آرامش و آسايش دلهاى مردم است ايجاد كند روح و روان انسان و تمامى برنامه هاى زندگى شان را به سمت تقوا و پرهيز از گناه و عصيان سوق دهد.

و بارها شكايت و گلايه داشت چرا مردم از سياست ، خيانت و نيرنگ مى فهمند مگر از راه نفاق و نيرنگ و طرق شيطانى ، آرامش بردلها مى نشيند؟ و در كلامش آمده است :

من سياستمدار و زرنگ ترين فرد در ميان عرب مى باشم اگر تقواى الهى مانع نبود يعنى به تمام فرمولهاى سياست عالم هستم ليكن از چهارچوب تقوا نمى توانم خارج شوم اين سخن در مقابل گفتار كسانى است كه مى گفتند معاويه در سياست چنين و چنان است ولى على بن ابيطالبعليه‌السلام از اين كار عاجز است مى فرمايد: وَ اللّه ما مُعاوِيةَ باَدْهى مِنّى ، و لكنَّهُ يغدِرُ وَ يَفْحُرْ، و لَولا كِراهِيَّةُ الغَدْر لكَنُتُ مِنْ اَدْهىَ النّاسِ...(٢٥٦)

قسم بخدا معاويه از من زرنگ و سياستمدارتر نيست ليكن وى حيله و نيرنگ نموده و به فجور دست مى زند اگر حيله و نيرنگ يك عمل زشت وپليد نبود من از تمامى مردم زرنگ تر بودم

در روزگارى كه سياست معناى واقعى خودش را از دست داده است و به يك وسيله نادرست تبديل شده است و هر كسى كه از طرق شيطانى و نفسانى و نيرنگ و خيانت وارد شود و افكار عمومى را در يك حالت نگرانى قرار دهد و تمامى اسباب سالم زندگى را فداى خواهشهاى نفسانى خود سازد وانسانهاى كامل و سالم را كه بهترين ابزار خوشبختى مردم هستند از صحنه بيرون سازد... به چنين فردى سياستمدار گويند همان وضعى كه بعد رحلت نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش آمد در چنين سياستى گلها پژمرده مى شوند و لاشه هاى متعفّن با بوى گنديده خود، زمام امور را بر دست مى گيرد و جامعه بشرى را در سيه روزى قرار مى دهد.

سياستى كه عالى ترين فرد اجتماع را تضعيف كند و او را با تمام خبرويّت و علم و دانش كه در تمام زمينه هاى زندگى ، اعمّ از عالم غيب و شهود، و با دارا بودن تخصّص هائى كه در ذهن بشر نمى گُنجد به مدت بيست و پنج سال از مردم جدا كند در اين صورت چه هدفى را دنبال كرده است ؟ آيا در ميان عقلاء مى توان بر چنين شيطنت نام سياست گذاشت ؟ آيا در چنين سياستى بجز نابودى و اضمحلال ارزشهاى زندگى ، و فراهم كردن غفلت وجهالت انسانها... نتيجه ديگرى باخود دارد؟

براى اين سئوالات ومشابه آن بايد وجدانهاى بيدار پاسخ داده و سياستى را كه امامعليه‌السلام مجرى آنست براى خود معنى كند تا روشن شود بعد از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه ظلم و جنايتى براى جامعه انسانى رُخ داده است و بعد از اين همه دليل و بُرهان ، كه به مرور زمان ثابت شد تمام اين سياستهاى بر عليه انسانيت بوده است آيا بازهم براى وابستگان شيطان شكّى وجود دارد؟ چرا اين همه انسانها فداى شياطين و دروغگويان بشوند مگر پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدت بيست وسه سال سياست دينى را پياده نكرد؟ مگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبود كه دورترين فرد آفريقائى را مقرّب ونزديكترين خويشاوندانش را از خود دور مى كرد و مى فرمود: ملاك تقرّب ، تقواست

امام بعد از پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تمام جوانب سياست علم و آگاهى كامل دارد وسياستى كه او مجرى آنست همان خواسته خداونديست ليكن بايد بدست افراد آگاه ومؤ من پياده شود و در فرهنگ دينى سياست به معناى موجودش ‍ عبارت است : از احياء كردن ارزشهاى معنوى و ايجاد تفكّر اُلفت و آشتى ، و سوق دادن انسانها بسوى كمالات ، و از بين بردن ريشه هاى كفر و نفاق و امتيازات نفسانى مى باشد.

ويگانه شخصيتى كه بتواند اين مسئوليت مهمّ و ظريف را، بنحو احسن پياده كند امامعليه‌السلام است و اين واگذارى از ناحيه خداى متعال صورت گرفته است زيرا او بهتر مى داند چه كسى مى تواند سياست الهى را پياده نمايد؟

مُستحقُّ لِلرّئاسة(٢٥٧)

امام سزاوار رياست است

معنى استحقاق ، مطلوبيت و محبوبيّت را در انجام كارى توضيح مى دهد چون مسئله رياست يك امر خيلى پيچيده و خطرناكى است و هميشه حوادث تلخ و ناگوارى را با خود دارد در اين صورت لازم است به استحقاق و قابليّت افراد توجه كافى مبذول شود براى اينكه رياست در مفهوم خودش يعنى ابزار و امكانات مهم را در اختيار گرفتن ، آن كسى كه اين همه وسائل و امكانات بالقوّة و يا بالفعل را در اختيار مى گيرد كيست ؟ و چرا؟

در اينجا مراد از كيست تشخيص شناسنامه اى نيست بلكه مراد جايگاه وى در مراحل ايمان و يقين بخداى متعال ، و تربيت و پرورش هاى روحى ، و بدست آوردن كمالات عاليه اى كه هر لحظه خدا را در مقابلش نشان مى دهد، ما منكر اصالت خانواده نيستيم ليكن ابتداء لازم است نكات فوق را مدّنظر قرار داد و گفت ، آن كسى كه به هر نحو، خود را در جهت رياست قرار داده است آيا استحقاق آن را دارد يانه ؟ يعنى مى تواند رياست را در وابستگى به خداى متعال و رعايت خوشنودى او بكارگيرد و هر لحظه اعمال خود را مطابق دستورات آسمانى انجام دهد يانه ؟

تحقق اين شرائط در انسان مستلزم يك ايمان قوى مبتنى بر عين اليقين است و تنها كسى كه مى تواند به آن ايمان مذكور دست يابد امام است وبه همين جهت سزاوار رياست است

و اگر در صحنه گيتى استحقاق به رياست مورد توجّه همگان قرار مى گرفت اين همه خسارت و عقب ماندگى ، و تفكر منفى به زندگى بشر هجوم نمى آورد و تمام بدبختيها را پايه گذارى نمى كرد.

هدف اسلام در تمام برنامه هاى زندگى براين است كه بهترين ها و لايق و شايسته ترين انسانها در صحنه باشند تا بتوانند با آن تخصصّ قابليّتى كه دارند از رياست يك فضاى معنوى ايجاد كنند و در آن گلهاى زيبا و معطّر كاشته وشعاع رياست خودشان را مبتنى بر ارزشهاى زندگى قرار دهند نمونه بارز اين حقيقت وجود امام است كه قرآن و پيام آور الهىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردم را به قبول رياست امام و اطاعت از او دعوت مى كنند چون تمام ارزشها وتخصصّها و كمالات و تمدّن واقعى در وجود اوست و مخالت خويش را با رياست ظالمان و منافقان ، طاغوتيان ، و بندگان هوى و هوس اعلام داشته است زيرا اينها عوامل بدبختى و عقب ماندگى جامعه هستند همانطور كه بعداز وفات رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عوامل بدبختى روى صحنه آمده و مردم را از امام جدا كردند وتا ظهور حضرت مهدىعليه‌السلام (عجلّ اللّه تعالى له الفرج ) اين بدبختى و هلاكت وجود دارد.

بنابراين اگر استحقاق و قابليت و شايستگى رياست در كسى نباشد قطعا رياست نالايق بدبختى و عقب ماندگيها را بدنبال دارد و هميشه افكار جامعه را با بى لياقتيهاى خودش ، به سمت گمراهى وازبين بردن ارزشهاى انسانى سوق ميدهد.

عمربن خطاب در مورد رياست ابوبكر مى گويد

كانت بيعة ابى بكر فَلْتَة و قى الله المسلمين شرَّها فمن عاد مثلَها فَاقتلوه(٢٥٨)

بيعت ابوبكر [كه نشان دهنده رياست اوست ] يك كار نسنجيده ونپخته اى بود خداوند مسلمين را از حوادث تلخ آن نگهدارد و هركس بعد از اين چنين حركتى را تكرار كند او را بكشيد.

و در مواردى ابوبكر به عدم شايستگى خود براى رياست دينى اعتراف مى كرد در مقام معرّفى شخص لايق وشايسته رياست قرار مى گرفت

اَقيلُونى فَلَسْتُ بِخَيرِكُمْ وَ عَلىُّ فيكُم(٢٥٩)

مرا واگذاريد چون من فرد شايسته ولايق درميان شما نيستم در حالى كه علىّ بن ابيطالبعليه‌السلام درميان شماست

اين دونكته نشان مى دهد كه حوادث بعداز وفات رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چقدر زيان بار بود تا جائى كه خودشان بدان اعتراف كامل داشتند مبنى براينكه رياست در اختيار افراد ناشايست ثمره اى جز نابودى ارزشهاى معنوى ندارد ليكن همين وسيله اگر در اختيار كسى كه در مبارزات جهاد اكبر پيروز گشته ، قرار بگيرد عامل بزرگيست براى پرورش ‍ استعدادهائى كه در حال شكوفائى هستند.

بنابراين عمده ترين معيار در فرهنگ دينى براى تحويل رياست ، پيروزى وى در مبارزه با نفسش مى باشد و هركسى كه توانسته برخواسته هاى خود غلبه كند وبا مهار كردن غرائز خويش ، خود را از قيد واسارت آنها نجات دهد مى تواند در يك مقام و مسئوليتى ، بنحو احسن از عهده و ظائف محوّله بر آيد.

اما اگر در اسارت نفس خود باشد نمى تواند مستحق رياست شود چون انسان اسير در اختيار ديگريست وبا اراده او كار مى كند.

شايستگى و لياقت واستحقاق حضرت اميرعليه‌السلام از آيات الهى و احاديث نبوىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بطور آشكار فهميده مى شود.

( انَّما وَليُّكُم اللّهُ و رَسُولُه ، وَالَذّين آمَنُوا يُقيمونَ الصَّلوةَ و يؤ تونَ الزَّكاةَ وَ هُم راكِعُونَ. ) (٢٦٠)

ولى و سرپرست شما منحصر است بخدا و رسولخدا وآن كسى كه ايمان آورده و اقامه نماز مى كند، و در حال ركوع زكاة مى دهد.

در ميان تمام فرق مسلمين اجماع است كه اين آيه شريفه در حق حضرت علىعليه‌السلام نازل شده است هنگامى كه درحال ركوع انگشتر خويش را به فقير داد و اين جريان در حضور گروه زيادى از اصحاب واقع شد.(٢٦١)

رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از قرائت آيه شريفه فرمود: من كنت مولاه فَعلى مولاه

بر هركسى كه من مولا و رهبرم بنابراين على مولا و رهبر اوست

مولى همانطورى كه از لغت و احاديث استفاده مى شود به معناى اولويت در تصرّف است يعنى پيامبر و امام بر جان و مال انسان در مقام تصرف از خودشان اولى هستند.

جمهور علماء مى گويند اين آيه در بيان فضائل و مناقب حضرت علىعليه‌السلام نازل شده است شواهد التنزيل ج ١/١٨٧، الدر المنشور ج ٢/٢٩٨ فتح القدير ج ٣/٥٧، روح المعانى ج ٦/١٦٨، المنار ج ٦/٤٦٣ تفسير طبرى ج ٦/١٩٨، الصواعق المحرقة /٧٥، در اين رابطه از كتابهاى اهل سنّت مصادر زيادى است كه بطور اختصار اشاره گرديد.

مُفْتَرَضُ الطّاعَةِ(٢٦٢)