نقش امامت در زندگی انسانها

نقش امامت در زندگی انسانها0%

نقش امامت در زندگی انسانها نویسنده:
گروه: اصول دین

نقش امامت در زندگی انسانها

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سيّد حميد فتاحى
گروه: مشاهدات: 17578
دانلود: 3106

توضیحات:

نقش امامت در زندگی انسانها
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 84 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17578 / دانلود: 3106
اندازه اندازه اندازه
نقش امامت در زندگی انسانها

نقش امامت در زندگی انسانها

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فصل سوم : امامت اساس اسلام است

اسلام بعنوان يك دين آسمانى هدف خويش را تربيت و پرورش انسان معرفى مى كند و براى تحقق آن ، تمامى امكانات و اسباب لازم را بكار گرفته است البته اين هدف منحصر بدين اسلام نيست بلكه از اوّل نظام خلقت دين يكى بيش نيست وآن تسليم شدن در برابر خداست و قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

( انّ الدّين عِنْدَ اللّهِ الاِسلام ) (٦٨)

دين در پيشگاه خداوندى همان اسلام است

و حضرت علىعليه‌السلام در تعريف اسلام مى فرمايد:

(لاََنسُبَنَّ الاِسلامَ نِسْبَةً لم يَنْسِبْها اَحَدٌ قَبلى ، الاسلامْ هُو التّسليمُ و التَّسليمُ هُوَ اليَقينُ، و اليَقينُ هُوَ االتَّصديقُ و التّصديقُ هو الاقرارُ، و الاقرارُ هُوَ الاَداءُ والاداءُ هوَ العَمَل ).(٦٩)

ترجمه : اسلام را بگونه اى تعريف مى كنم كه احدى قبل از من چنين تعريفى براى اسلام نكرده است ، اسلام همان تسليم است تسليم همان يقين ، و يقين همان تصديق ، و تصديق همان اقرار و اقرار هم بمعنى اداء و اداء هم به معنى عمل كردن است

بنابراين اسلام صفت تمام اديان الهى است و هدف دين الهى از تربيت و پرورش نوع بشر اين است كه او را در مقام بنده گى خداوندى قرار دهد و آخرين دين الهى كه بصورت كامل در اختيار جامعه انسانى قرار گرفت بدين اسلام شهرت يافته است كه توسط خاتم انبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و كتاب آسمانى قرآن ، و دوازده امام معصومعليهم‌السلام شكل پيدا مى كند يعنى دين اسلام يك مجموعه است كه براين پايه ها استوار مى باشد همانطور كه براى برپا كردن خيمه يا چادرى به ريسمان و پايه هائى در اطراف آن نياز است تا خيمه شكل بگيرد ليكن يك پايه كه در وسط خيمه و چادر واقع مى شود و اساس وجود چادر برآن وابسته است چون اگر همان پايه برداشته شود خيمه مى خوابد.

در آئين اسلام پايه هائى وجود دارد كه اسلام برآنها قائم است ليكن اساسى ترين پايه ايكه سنگينى اسلام را بردوش كشيده و همگان را در سايه و آرامشهاى آن جاى داده است امامت است اين بار سنگين كه بردوش امام معصومعليه‌السلام گذاشته شده اصلى ترين پايه خيمه را مى ماند كه سنگينى چادر را بردوش گرفته است حضرت رضاعليه‌السلام مى فرمايد: انَّ الامامة اُسّ الاسلام النّامى وفرعه السّامى.(٧٠)

ترجمه : امام ريشه و اساس اسلام وشاخه سربلند آن است

همانطور كه ساختمان در روى پايه اى كه قرار داده شده است شكل مى گيرد اين دين جهانى كه به تمام نيازمنديهاى عالم بشريت پاسخ مى دهد و در بهترين شرائط رشد وتكامل آنها را فراهم مى كند و به زندگى روح سالمى مى دهد همان دينى است كه برپايه امامت استوار باشد.

اسلام با وجود امام تجسّم پيدا مى كند و تمامى دستورات الهى از كوچك وبزرگ در سيماى زندگى او متبلور است هر موردى در اسلام مد نظر قرار بگيرد الگو و معيارش امام است بجهت اينكه حدّ و مرز قوانين الهى بوسيله آنها مشخص مى شود واگر كسى در پناه اسلام قرار بگيرد ولى نسبت به امام زمانش جاهل باشد در حقيقت به اسلام جاهل است و در اين زمينه احاديث زيادى وجود دارد كه اختصارا به بخشى از آنها اشاره مى شود.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : مَنْ ماتَ و ليس عليه امامً فميتته ميتة جاهليّة :

هر كس بدون شناخت امام معصوم بميرد مردنش مثل مردگان دوران جاهليت است

از حضرت صادقعليه‌السلام در مورد حديث فوق سئوال شد اينكه اگر كسى امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلى از دنيا رفته است اين جاهليت همان نادانى است يا جاهليتى كه شناخت امام ندارد؟

حضرت فرمود: مراد از آن جاهليّت كفر و نفاق و گمراهى است(٧١)

اگر در متن اعتقاد انسان جايگاه امامت خاموش باشد و تمام دوران عمرش را بدون شناخت امام معصومعليه‌السلام سپرى كرده باشد به معناى اين است كه تمام عمر خويش را در جهالت كفر و نفاق به پايان رسانده است به جهت اينكه مقام امام اصلى ترين پايه اسلام است و بى توجهى به آن آدمى را به بى توجهى بخداى متعال سوق مى دهد.

قال الصادقعليه‌السلام : (اَما لوانّ رجلا قامَ ليله و صامَ نَهارُه و تَصدَّق بجميع ماله وحَجَّ جميع دَهْرِه ولم يَعْرف ولاية ولىّ اللّه فيواليه ويكونَ جَميع اعمالِه بِدلالَتِه اليه ، ماكان له عَلَى اللّه حَقّ فى ثوابه ولاكانَ من اهل الاِيمان ).(٧٢)

هرگاه انسانى شبها را به نماز وروزها را به روزه بپا دارد و تمام اموال خود را صدقه بدهد و تمامى عمر خويش را درحّج قرار دهد اگر به ولايت ولى خدا جاهل باشد واين اعمال كه انجام داده به راهنمائى او نباشد در پيشگاه خدا هيچ حق ثوابى پيدا نمى كند واز گروه مؤ منين نخواهد بود.

در اين زمينه احاديث بيشمارى وجود دارد كه از روايات عامّه وخاصه نقل شده است مهمترين مسئله در بيان اين گونه احاديث اين است كه طبع بشر باغرائز واحساساتى كه دارد اغلب جانب منكرات را مايل است و تمامى كار و اعمالش با زيان و خسران مواجه مى شود اما اگر احساسات و غرائز وى تعديل شود و از مسير درستى كه خداى سبحان برايش معين نموده عبور كند پيوسته خود را از خُسران نجات مى دهد تنها مسيرى كه تمام علائق و غرائز و احساسات آدامى را تعديل مى نمايد و او را از تمايل به افراط و تفريط باز مى دارد ايمان است يعنى يگانه عامل و يادآورى شفابخش براى تنظيم اميال انسان و نگهدارى او از انحراف اين است كه بركل وجودش اعم از روح و روان ، و جسم ايمان حكومت كند و جز آن هيچ راهى براى مهار كردن و تعديل نمودن غرائز وجود ندارد و اين بيان قرآن است كه مى فرمايد:

( والعَصْرِ اِنَّ الاِنْسانَ لَفى خُسْرٍ، الاّ الذَينَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصّالحات وتواصَوْا بِالحَقِّ وَتَواصَوْا بالصَّبْرِ .) (٧٣)

(قسم به عصر [عصر خروج امام زمانعليه‌السلام و...] كه انسان هرآن و هر لحظه در زيان كارى بسر مى برد مگر كسانى كه ايمان آورده واعمال نيك وخدا پسند انجام داده و بر توصيه بحق وصبر در خود و ديگران اسرار ورزند)

شخصى بنام مفضّل بن عمر كه از راويان حديث است از حضرت صادقعليه‌السلام تفسير سوره شريفه را مسئلت نمود حضرت پاسخ داد: كه مراد از عصر، ظهور قائم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و مراداز [لفى خسر] غاصبين حق ما مى باشند كه گرفتار خسران هميشگى هستند وايمان آورنده گان در آيه همان شيعيان هستند كه با ايمان و معرفت به امامت و ولايت حضرت علىعليه‌السلام ويازده فرزند معصومشعليه‌السلام از تمامى خسران وضررها نجات يافته و دركنار همين ايمان به اعمال نيك و خدا پسندانه ، مانند ارشاد وهدايت و مهر ومحبت به برادران دينى وهم چنين سفارش ‍ بر خانواده و دوستان وديگران اقدام كردند كه حقانيت امامت و دركنار اين معرفت و اعتقاد، صبر وتحمّل را پيشه خود نمايند چون جانب حق را گرفتن و بر آزار و اذيّت آن صبر كردن ، از عترت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بما رسيده است(٧٤)

بنابراين يگانه عامل براى كنترل غرائز واميال بشر ايمان است كه او را بحق وادار مى كند و درحمايت از حق صبر وتحمّل وى را زياد كرده تا بتواند خود را در مقابل كششهاى مسير باطل كه در ظاهر شيرين و دلچسب هستند نگهدارى كند.

در اينجا سئوالى براى همگان وجود دارد و آن اينكه

ما چه وقت و درچه شرائطى مى توانيم به مؤ من بودن خودمان يقين پيدا كنيم ؟ آيا ايمان همان بينش توحيدى است كه در دل آدمى رخنه مى كند يا مراد از ايمان صرفا يك سرى عبادات واطاعات است در چه شرائطى وكيفيتى باشد مورد بحث نيست ؟

جواب : اگر مقدارى در مورد ايمان با كلام الهى آشنائى پيدا كنيم بهتر مى توانيم معناى مؤ من بودن را درك نمائيم در آيات قرآن كلمه ايمان بصورت [امَنُوا و امِنُوا] بيشتر از پنجاه مورد آمده است وبعد از آنها به عمل صالح اشاره شده در اين صورت معناى ايمان يعنى داشتن يك بصيرت و بينش توحيدى وبعبارت ديگر ايمان ، فعل و يا عمل روح انسان است تا در روح و روان بشر چنين حركتى ايجاد نشود اعمال ظاهرى او پسنديده نخواهد شد و اين نيكى وصلاحيت بر عمل انسان از بينش وايمان و حركت روحانى او اشراق مى كند تا در درون كسى چنين تحولى ايجاد نشود هيچ عمل از وى پسنديده نخواهد بود هر چند تمام عمرش را درجهاد و حجّ و خيرات مصرف كند آنكه از آموزشهاى قرآن بدست مى آيد توجه به كيفيّت كار است نه كميّت ، وهميشه كيفيت هر عملى با روح و درون آدمى ارتباط دارد ليكن كميّت هميشه با اعضاء و جوارح صورت مى گيرد كسى يك عمل حج بجا مى آورد اما در بهترين كيفيت وكسى هم پنجاه بار عمل حج انجام مى دهد در بدترين كيفيت

خداى سبحان هميشه كيفيت بهتر را از انسان مد نظر دارد ومى فرمايد:

( هو الَّذى خَلَق المَوْتَ وَ الحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ ايَّكُم اَحَسَنُ عَمَلا .) (٧٥)

ترجمه : اوست [يعنى خداى متعال ] كه مرگ و زندگى را آفريده تا شما [انسان ] را آزمايش كند كداميك بهترين عمل را انجام مى دهيد.

توجه به كيفيت عمل بشر در چند آيه ديگر: [هود /٧، كهف /٧ و ٣٠] آمده است

آنچه مطلوب خداى سبحان است كيفيت عمل مى باشد و توجه به ايمان كه در اكثر آيات آمده است همين مورد را تاءييد مى كند يعنى هر عمل شايستگى خود را از ايمان و بينش توحيدى مى گيرد اگر چراغ دل كه ايمان است خاموش باشد هيچ حركتى از بشر درپيش خداوند عزوجل مطلوب نخواهد بود حتى در سوره والعصر هم نجات انسان از زيانكارى را بوسيله ايمان بيان مى كند. به استثناى مؤ منان همه درخسارت وزيانكارى خواهند بود.

س چه ارتباطى در ميان ايمان و امامت وجود دارد

ج وقتى كه مسئله ايمان يگانه عامل براى تعديل كننده غرائز واميال انسانى مطرح مى شود و در مقام تكليف الهى و اداء وظيفه نشان دهنده ارزش اعمال وعبادات اوست وهم چنين بهشت و آسايش وآرامش هاى وى در دنيا وآخرت بدان وابسته است با چه الگو و معيارى مى توان به اين حقيقت دست پيدا نمود؟ تا اين نكته براى انسان مشخّص نشود رابطه ايمان وامامت هم معلوم نخواهد شد ما در آيات قرآن به نكات ظريفى برخورد مى كنيم وآن اينكه هر عملى كه از انسان صادر مى شود بايد با الگو و معيارهاى الهى مطابقت پيدا كند ودر غير اين صورت هر چند صورت وظاهر عمل عبادت است لكن مقبول درگاه احديّت نخواهد شد.

در عصر و زمان نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گروهى مدعى شدند كه ما خدا را دوست داريم و به او علاقمند هستيم ليكن تو را نمى پذيريم واز گفتار وسيره تو تبعيّت نمى نمائيم دراين حال جبرئيلعليه‌السلام آمد خدمت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آيه ذيل را قرائت كرد:

( قُلْ اِنْ كُنْتُم تُحِبُّونَ اللّهَ فاتّبِعُونى يُحْبِبْكُم اللّهُ و يَغفِرلَكُمْ ذُنُوبَكُمْ واللّهُ غَفُورٌرَحيمٌ ) .(٧٦)

ترجمه : بگو: اگر خدا را دوست مى داريم از من پيروى كنيد تا خدا (هم ) شما را دوست بدارد وگناهانتان را ببخشد وخدا آمرزنده مهربان است

در آيه شريفه چند نكته ظريف بچشم مى خورد:

١ - اينكه ايمان و اطاعت و محبت انسان بخدا الگوئى لازم دارد چه اگر فردى يك عمر در كارهاى خير و عبادت باشد ولى به مقام نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بى اعتنائى نشان دهد به هيچ پاداشى نخواهد رسيد بجهت اينكه در اينجا دو مقام وجود ندارد كه يكى مقام خداوندى و ديگرى مقام پيامبر، بلكه هر مقام ومنزلت يا ولايتى كه در وجود ايشان است همان مقام و ولايت الهى است كه در شخصيّت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متبلور گشته است و در آيات زيادى همين موضوع عنوان شده است كه اطاعت نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اطاعت خدا جدا نيست و مى فرمايد:

( مَنْ يطع الرّسول فقد اطاع اللّه ) (٧٧) هركس از رسول خدا اطاعت كند در حقيقت از خدا اطاعت نموده است

در اين زمينه به فهرست آيات اشاره مى شود كه مطلب فوق را تاييد مى كنند:

نساء /١٣ و ٨٠ و ٦٩ نور /٥٢، احزاب /٧١، فتح /١٧ توبه /٧١ آل عمران /٣٢ و ١٣٢، و انفال /٢٠ و ٤٦ و طه /٩٠، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم /٣٣ مجادله /١٣ شعراء /١٢٦/١٣١/١٦٣/١٧٩، حجرات /٤٩......

در همه اين آيات شريفه اطاعت رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اطاعت خدا يكى معرفى شده است و هيچ احدى نمى تواند بدون توجه به مقام رسالت معنى ايمان را درك كند بلكه از گروه كفّار و معاندين مى باشد كه در آيه بعدى مى فرمايد:

( قُل اطيعُوا اللّهَ والرّسُولَ فَاِنَ تَوَلَّوْا فَاِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الكافرينَ ) .(٧٨)

ترجمه : بگو اطاعت خدا واطاعت فرستاده (او) كنيد واگر عصيان وسرپيچى كنند خداوند كافران را دوست نمى دارد.

تا اينجا معلوم شد كه درميان رسالت و نبوت وايمان بخدا فاصله اى وجود ندارد بلكه در تفكر وانديشه جاهلان دو چيزند ليكن در باطن و حقيقت يكى بيش نيست و آن اطاعت خداست چون پيام آوران الهى الگو و معيارهاى توحيد هستند هركس كه مى خواهد از اين مسير حركت كند بايد به تابلوهاى كنار خيابان و آئين نامه رانندگى جهان معنوى توجه كند.

٢ - محبت يكى از اسرار بزرگ دين است كه اساس دين هم برمبناى محبّت قرار داده شده كه حضرت صادقعليه‌السلام مى فرمايد: ((هَل الدّين الا الحُبّ))(٧٩) آيا دين جز محبت چيز ديگرى است ؟ و سپس آيه شريفه را تلاوت فرمود، يعنى روح و حقيقت دين ، همان ايمان و عشق بخداست ايمان و عشقى كه شعاع آن ، تمام وجود انسان را روشن مى كند وهمه اعضاء و دستگاههاى تن ، تحت تاءثير آن قرار مى گيرند واثر بارز آن پيروى از فرمان خداست

اگر در قلب انسان محبّتى براى خالق متعال باشد يقينا حوزه فعاليّت هاى خود را در يك شرائطى كه مطلوب محبوب است انجام مى دهد و در اطاعت از الگو و معيارهاى توحيدى عناد و لجاجت نخواهد كرد.

تذكّر مهم

در اجتماع بشرى يكسرى حقائقى وجود دارد كه هر انسانى بدون اعتراض بلكه با تمام عشق و علاقه از آن تبعيّت مى كند مثلا كسى مى خواهد در ساختن ساختمان وكارهاى معمارى خودش يك فرد آگاه وهنرمند را بكار گيرد و براى بناى اين ساختمان و رسيدن به هدف مورد علاقه خويش ، با تمام وجودش از او اطاعت مى كند و در اين مورد كوچكترين شكايت وگلايه ويا افسرده گى ندارد بلكه درهنگام فشار كار و هزينه و ساير موارد، احساس شيرينى و لذت مى كند بخاطر اينكه : به آگاهى و هنرمندى معمار يقين دارد كه او هر كارى را درجاى خودش قرار مى دهد ثانيا تمامى سفارشات او به سود من تمام مى شود و چون مالك ساختمان و استفاده كننده آن من هستم در هيچ مشكلى ويا فشارى مضطرب و پريشان نخواهم بود.

و در هر كارى چنين مسئله وجود دارد و انسان از آن اطاعت مى كند مريض بعشق عافيّت از پزشك اطاعت مى كند و و...

كسى كه مى خواهد به خواسته ها قلبى خويش نائل شود بايد معيار والگوهاى لازم را مدنظر قرار دهد يك فردى كه مى خواهد به مقام اجتهاد يا استادى درتمام علوم وهنرها دست پيدا كند بايد از مجتهدين واساتيد فَنَّ آموزشهاى لازم را با اطاعت كردنش فراگيرد.

ايمان و معرفت بخداى سبحان براى هر انسان بدون پيروى و اطاعت از آموزگاران و معلّمان واقعى محقّق نخواهد شد چون توان و قدرت انسان در رسيدن به چنين حقيقت خيلى ضعيف بلكه بر طبق آيات و روايات محال است و اين حقيقت بطور روشن درميان عقلاء ثابت و مبرهن است

چنانكه قبلا در بحث امامت اشاره شد مبنى براينكه مقام نبوّت ازمقام امامت جدا نيست و خداى سبحان مقام امامت را در رديف رسالت ونبوت به بعضى از انبياء اولواالعزم عنايت فرموده و تعدادى از آنها را بعد از مقام رسول و نبى امام قرار داده است و در آياتى به آنها اشاره فرموده است :

١ - قال انّى جاعلك للنّاس اماما...(٨٠)

ترجمه : فرمود من تو را [ابراهيم ] براى مردم امام قرار دادم

امامت علت مبقيه

در نتيجه روشن مى شود كه مقام امامت علت مبقيه ، تمامى احكام و دستورات خداوندى است كه به توسط شخصى نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بما رسيده است بلكه درجاى خودش ثابت شد كه مقام امامت از نبوت عامّه بالاتر است وتنها نبوت خاصّه رسولخدا پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استثناء مى شود بجهت اينكه يقين وكمالات روحى فردى كه متصدّى مقامات الهيّه است ملاك مقام و منزلت اوست وبه همين جهت انبياء عظام را هدف واحدى بود ليكن رتبه و درجات آنها به ايمان ويقين وكمالاتشان وابسته بود.

مثال : شخصى در خدمت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از كارهاى مهمّ بعضى از ياران حضرت عيسىعليه‌السلام نقل مى كرد از جمله گفت كه او با ياد خدا از روى آب راه مى رفتند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر يقين وى از اين مرحله بالاتر بود مى توانست در روى هوا هم راه رود.(٨١)

وقتى به مراحل كمالات و يقين و عرفان حضرت على و ساير امامان معصومعليهم‌السلام توّجه مى كنيم با اينكه از حوزه درك وتصور ما خارج است ليكن در مقايسه با مقام انبياء بالاترين مرحله و رتبه را بخود اختصاص داده اند چنانكه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت علىعليه‌السلام فرمود: (هر چه را من مى بينم يا مى شنوم توهم آن را مى بينى و مى شنوى ).

نتيجه پاسخ سئوال :

اينكه مقام امامت تكميل كننده مسير نبوت است و در رتبه و درجات مقام امام از تمامى انبياء جز نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بالاتر است همانطورى كه اطاعت رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همان اطاعت خداست وهيچ فرقى درميان آنها نيست امامتى كه مكمّل وعلت بقاء دين واحكام الهى است مانند نبوت مقام و عهد الهى است همانطور كه اطاعت پيامبر اطاعت خداست اطاعت امام هم همان اطاعت خداست و هيچ تفاوتى درميان طاعات وجود ندارد يعنى كسى كه ازامام معصومعليه‌السلام اطاعت و پيروى مى كند و در هر شرائط به اولوّيت او ايمان دارد مانند اين است كه بخداى ايمان آورده و از دستورات او اطاعت مى كند در نتيجه ارتباط در ميان امامت وايمان يك رابطه حقيقى است يعنى داشتن معرفت به مقام امام همان ايمان است ومعنى ايمان هم شناخت امام است

در اينكه آيا اين معرفت تنها لفظ است يا باعمل بايد اثبات شود روايات زيادى در هر دو زمينه وجود دارد آنكه از مجموع احاديث بدست مى آيد اين است كه خود معرفت وشناخت امام و مقام و منزلت او مطلوبيتى دارد بلكه اساس اسلام همين است كه اگر دركنار اعتقادات و خيرات و عبادات كسى ، معرفت به امام معصومعليه‌السلام نباشد هيچ پاداشى را كسب نخواهد كرد.

مثال : اگر نامه اى با بهترين خط و مظامين و كاغذ و پاكت و و... نوشته شود ليكن در مقام ارسال تمبر پستى نداشته باشد نامه رسان وقتى كه بعداز باز كردن درب صندوق ، با چنين نامه اى روبرو مى شود از ارسال آن دست بر مى دارد چون مُجوّز قانونى براى ارسال آن وجود ندارد اما اگر نامه اى هر چند بدخط و دريك كاغذ وپاكت كاهى و كهنه نوشته شده باشد با داشتن تمبر پستى به آدرس مربوطه ارسال مى شود نامه رسان بدون هيچ مشكلى آن را منتقل مى كند مقام امامت و معرفت به آن تمبر پستى اعمال بشر است هر عملى هر چند زيبا و در راه خدا و و... باشد چون شناخت به امامت ندارد هيچ مَلَكى حق ندارد آن را به عرش اعلى صعود دهد اما اگر عمل ضعيف باشد ليكن در متن آن نور ولايت مى درخشد ملائِك نامه رسان اعمال بشر، وظيفه دارد آن را به عرش اعلى ببرند چون مجوّز صعود به پيشگاه الهى را واجد است

تا اينجا معلوم گشت كه امامت اساس و ريشه اسلام است و ايمان از آن جدا نيست بلكه معرفت امام و شناخت مقام و منزلت آنها خود، ايمان است وتا كسى را درعقيده اش شناختى از امامان معصومعليه‌السلام نباشد وآنها را بعنوان الگو و معيارهاى خداوندى درتمام زمينه هاى زندگى نپذيرد به هيچ مقام و ارزشى در پيشگاه خداوندى نائل نخواهد شد.

فصل چهارم : امامت مُتممّ و مُكمّل جميع عبادات است

در ديدگاه يك فرد مسلمان ، هر انسانى را وظائف و تعهدّاتى وجود دارد و او از هنگام بلوغ ، و در صورت دارا بودن شرائط تكليف ، موظّف است ارتباط خويش را با خداى متعال از راه انجام دادن فرامين و دستورات او حفظ كند و در هيچ شرائطى نمى تواند از اوامر الهى سرپيچى نمايد همانطور كه قبلا اشاره شد عبادت در فرهنگ اسلام يك معناى وسيعى دارد و در نماز و روزه خلاصه نمى شود وآن اينكه : هر عملى كه از انسان در مقام بندگى صادر شود عبادت است

در اين صورت واژه عبادت بر نماز و خيرات واحسانات و يا زكات و حج وساير دستورات دينى شامل مى شود نصيحت يك مسلمان و نجات آن از مسير انحراف عبادت بزرگى است آن كه در تمامى اعمال اعم از نماز و روزه يا نهى از منكر و امر به معروف و حج و جهاد و و... بايد مدّنظر قرار بگيرد مسئله عبادت بودن آنهاست وقتى كه عملى را در هنگام انجام دادنش ‍ باعنوان عبادت مى پذيريم برخورد و معاشرت ويژه اى را مورد استفاده قرار مى دهيم بجهت اينكه عمل عبادى بايد رنگ عبادت داشته باشد به صرف عمل نمى توان تعريف عبادت را شامل كرد چون نظير همان اعمال ويا حركات در كسان ديگر وجود دارد وهيچ ارزشى عبادى را دربر ندارد و كلمه عبد و عبادى در آيات قرآن با مفاهيم خيلى ظريف و لطيف آمده است واين به آن معناست كه بشر با حركت عبادى خويش شخصيت ويژه اى پيدا مى كند و بايك رنگ مخصوصى درميان خلائق هويدا مى شود.

بنابراين مسئله عبادت به تمامى اعمال وگفتارى كه در جهت تقرّب بخدا ورضاى او شكل گيرد صادق است چون انسان عبد بودن خويش را در مقابل خداى عزوّجل با عبادت ثابت مى كند وقتى كه در عبادت بشر مفهوم عبديّت مصداق پيدا نمايد كه او را در برابر او امر و نواهى الهى تسليم كرده و در مسير رضا و خوشنودى او حركت دهد در اين حال وى را رنگ مخصوصى و نام ويژه اى خواهد بود كه در آيات الهى از آنها عبدى عبادى عبدنا... ياد شده است

مقام عبادى بشر

لازم بذكر است تحقق معناى عبد براى انسان تاج افتخار است اگر خداى سبحان او را با عبدى يا عبادى يادكند درحقيقت بالاترين امتياز و ارزش را به او داده است و در آيات قرآن شخص نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در چند مورد با كلمه [عبدى و عبدنا] ياد نموده است :( وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُم مِّن دُونِ اللَّـهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ) (٨٢) در آيه ديگر...( وَمَا أَنزَلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّـهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ) (٨٣) در آيات ديگر:( وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ، وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ ) دو مورد پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه اولين بنده شايسته خداست با [عبدنا] ياد شده وحتى نسبت به ساير انبياء هم از اين واژه استفاده شده است

و در بخشى از آيات تمام امتيازات وارزشها را به بندگان خاص خود نسبت مى دهد وبا كلمه [عبادى ] از آنها ياد مى كند.

مثلا: ١ –( اذا سئالك عبادى... ) (٨٤)

٢ –( إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ) .(٨٥)

٣ –( أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ ) .(٨٦)

٤ –( فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ...) .(٨٧)

س ممكن است چنين توّهم شود بشر چه بداند يا نداند عبد خداست و در قبضه قدرت اوست واين واژه ها بر همگان صدق دارد چگونه و با چه دلائلى مى توان ظهور اختصاصى را فهميد؟

جواب : اينكه تمام مخلوقات در قبضه قدرت اوست شكى وجود ندارد ليكن اعتراف باين حقيقت خودش ‍ مسئله ديگر است چون كه با اعتراف رنگ بشر عوض مى شود واز قلب وروان او زمينه هاى كبر و خود پسندى كنار زده مى شود و درمقام انجام فرائض و عبادات از همين مسير عبور مى كند و اعتراف قلبى وقتى به اعتراف عملى كشانده مى شود نتيجه مطلوبى را باخود در شخصيت انسان ايجاد مى كند ودليل آن اين است كه قرآن مى فرمايد:( ما خَلَقْتُ الجِّنَ وَالانْسَ الاّ ليعبدون ) .(٨٨)

ترجمه : انس و جنّ را نيافريدم مگر اينكه مرا عبادت كنند.

گروهى از مفسرين در ذيل آيه باستناد احاديث [الاّليعبدون ] را ليعرفون تفسير نموده اند چون معرفت سرمايه عبادت است وهر عبادتى از انسان زمانى ارزش دارد كه از معرفت قلبى وى مايه بگيرد ولام غايت نكته روشنى را بيان مى كند كه هدف از خلقت انسان و جنّ عبادت وبندگى كردن براى خداست زيرا افعال الهى معللّ بغرض وهدفست بنابراين عبد بودن تعريف روشن از تسليم انسان در برابر پروردگارش مى باشد و لذا شامل كسانى مى شود كه اين حقيقت را در خود بوجود آورده اند.

س عبادت انسان به سود چه كسى تمام مى شود آيا خداوند به عبادت او نيازمند است و يااينكه نفس عبادت به سود خود انسان است ؟

جواب : عنوان عبادت به معناى وسيع كلمه حركتى است كه از انسان صادر مى شود و هرحركتى بدنبال خود آثارى دارد و اين آثار در رفع نيازمنديها ضرورت دارد در اينكه عبادت انسان بسود چه كسى تمام مى شود بايد گفت بسود خود انسان است زيرا خالق متعال غنىّ بالذات است وهيچ احتياجى به مخلوقاتش ندارد و در قرآن مى فرمايد:( يا ايُّهَا النّاسُ اَنْتُم الفُقراء الى اللّه و اللّهُ هُوَ الغَنىَّ الحَميد .) (٨٩)

ترجمه : اى مردم شما نيازمندان بخدا هستيد تنها خداوند است كه بى نياز وشايسته هرگونه ستايش و حمد است

هر موجودى كه لباس خلقت بر اندامش پوشانده شده نيازمند ومحتاج است زيرا معلول نمى تواند قائم بخود باشد و در بقاى خويش به علت محتاج است واين علت هم بايد به يك علتى برسد كه هيچ نيازى به علل ديگر نداشته باشد وآن خداى سبحان است كه در اصطلاح فلاسفه از آن به واجب الوجود يا علة العلل ياد مى شود.

حضرت علىعليه‌السلام در اين زمينه مى فرمايد:

فاِنَّ اللّهَ سُبحانَه و تعالى خَلَق الخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنيّا عن طاعَتِهِم آمِنا من مَعْصِيَتِهم ، لاَنَّهُ لا تَضُرُّه مَعِصيَةُ مَنْ عَصَاهُ، و لا تَنْفَعُهُ طاعَةُ مَنْ اَطاعَهُ...(٩٠) ترجمه : خداى سبحان مخلوقات را آفريد كه از طاعات آنها بى نياز بود واز عصيان و نافرمانى آنها در امان بود بجهت اينكه معصيت گناهكار او را ضرر وزيان نمى رساند وطاعت اطاعت كنندگان به او سودى نمى رساند.

نفع و فايده عبادت بخود انسان بر مى گردد زيرا او خودش نيازمند و فقير است و با رحمت الهى كه از طريق عبادات بدست مى آورد كمبودهاى خود را جبران مى كند گناه و نافرمانى وى هم براى خودش زيان دارد بجهت اينكه انسان بيمار اگر به سفارشات پزشك اهميّت ندهد واز داروهاى او استفاده نكند و پرهيز غذائى را مراعات ننمايد بخود ضرر رسانده است و براى پزشك هيچ زيانى از نافرمانى اونمى رسد.

تا اينجا روشن شد عبادت به معناى وسيع كلمه به هر عملى كه محض خوشنودى خدا صورت گرفته باشد شامل مى شود مصاديق بارز آن نماز وروزه و زكات وحج و و... است لكين حقيقت عبادت همان ثبوت بندگى است وانسان بوسيله تمامى عبادات مى خواهد مقام عبديّت وبندگى خويش را احراز كند وقتى كه بدين جايگاه ارزشمند قدم نهاد نام يا رنگ مخصوصى پيدا مى كند كه با تمام اعضاءوجوارحش تسليم فرمان خدا است وقتى كه عبادت چنين امتيازى را براى انسان مى رساند كه او را در پيشگاه الهى با كلمات [عبادى عبدنا عبدى ...] مورد خطاب قرار مى دهند در حقيقت اساسى ترين نياز بشر را روشن مى سازد وآن رشد وكمال اوست زيرا عمده ترين احتياج بشر نداشتن كمال است وقتى كه با عبد خدا بودن اين مهم تحقق پيدا مى كند ديگر مشكلى براى او متصور نيست و هر عبادتى كه از انسان صورت مى گيرد احتياجات او را بر طرف مى كند چون خداى متعال غنى مطلق است وهيچ احتياجى به عبادت بندگانش ندارد پزشك حاذق وقتى كه داروهاى لازم را در اختيار مريض قرار مى دهد استفاده كردن ويا نكردن بيمار سود وزيانى بحال دكتر ندارد و چنين تصوّرى غير معقول است بشر هر مقدار به دستورات الهى بپردازد باز هم نمى تواند حقوق او را اداءكند زيرا افعال مخلوقى كه عاجز و فقير است نمى تواند در سطحى قرار بگيرد كه بتواند حق بندگى را اداء نمايد ليكن بر همين عبادات ناقص اگر فضل ورحمت الهى ضميمه شود در آن صورت مى تواند ارزش و امتيازى را متوجه انسان بنمايد چون پذيرفته شدن عمل اساس بحث است صرف قيام و قعود و صيام و و... نمى تواند ملاك ارزش باشد زيرا تا عملى مورد قبول واقع نشود هيچ مزّيتى با خود نخواهد داشت

حضرت زين العابدينعليه‌السلام مى فرمايد: اللهمَّ انّ اَحَدا لايَبْلُغْ من شُكْرِك غايَةً... فَاَشْكَرُ عبَادِكَ عاجزٌ عن شُكْرِكَ و اَعْبَدُهُم مُقصِّرً عن طاعَتِك(٩١)

خدايا هيچ كس نمى تواند نهايت شكر تو را بجاى آورد و شكر گزارترين بندگانت از شكر تو عاجزند و عابدترين آنها از كمال اطاعت تو مقصّر هستند.