ديباچه
يـكـى از جـمله آرمانها و وظايف برنامه هاى برون مرزى , توجيه و تبيين صحيح ابهامات و شبهاتى است كه به علل گوناگون , همچون عدم آشنايى با موازين دين مبين اسلام و دسترسى نداشتن به منابع و مراجع مطمئن و يا به تزوير و نيرنگ دشمنان كژانديش اسلام , بر دل جان مخاطبان آنسوى مرزها سايه افكنده است . زدودن زنـگـار بـى خـبـرى , از آيـينه دل اسلام جويان و انعكاس نورتابان شريعت محمدى و تشيع عـلـوى ,مـسـتـلزم آن است كه در گام نخست با عنايت به كثرت مخاطبان اهل سنت انديشه ها و ديـدگـاههاى ايشان در ارتباط با اعتقادات شيعه را طرحى جامع بينديشيم و آيين اخوت را همت گماريم . در ايـن راسـتا و در برآوردن اين نياز, بر آن شديم تا به تدوين مجموعه هايى مناسب , دست يازيم و دردسترس برنامه سازان قرار دهيم .بـديهى است مطرح نمودن اين گونه مباحث , جدا از فوايد برون مرزى براى مخاطبان داخلى , اعم ازشيعه و سنى نيز جذاب و سودمند خواهد بود.مجموعه حاضر, عنوان (غدير از ديدگاه اهل سنت ) گامى است در اين راه , اميد آنكه مقبول در گاه احديت واقع شود. در پـايـان از زحـمـات حجة الاسلام محمد رضا جباران , كه اين مجموعه با تلاش و كوشش ايشان , مدون گرديد تشكر مى كنيم . مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما گروه معارف پيامبر اكرم (ص ): عليكم بعلى بن ابى طالب فانه مولاكم فاحبوه , و كبيركم فاتبعوه , و عالمكم فاكرموه , و قائدكم الى الجنة فعززه , فاذا دعاكم فاجيبوه , و اذا امركم فاطيعوه ,احبوه بحبى , و اكرموه بكرامتى , ما قلت لكم فى على الا ما امرنى به ربى جلت عظمته , (١) . هـمراه على باشيد زيرا او مولا و سرپرست شماست , پس دوستش داشته باشيد بزرگ شماست , از او پـيـروى كنيد, دانشمند شماست , گرامى اش داريد درراه بهشت پيشواى شماست , عزيزش داريد هـنـگامى كه شما را مى خواند پاسخش دهيد, و چون فرمانتان دهد, فرمانش بريد به محبتى كه به مـن داريد, دوستش بداريد و به كرامت من گرامى اش داريد من درباره على چيزى به شما نگفتم , مگرآنچه پروردگارم فرمان داده است .
پيشگفتار بـدون شـك شخصيت على بن ابى طالب (ع ) پس از رسول گرامى اسلام (ص ) ارزنده ترين وجودى است كه پا به عرصه وجود نهاده و عالم امكان را با حضور خويش آراسته است . شـخـصـيـت تابناك آن حضرت چنان در بلنداى انسانيت مى درخشد, كه عقول بشرى را در طول تاريخ , مبهوت وحيران خود كرده است ره يافتن به ساحت قدس آن شخصيت عظيم الهى , هر چند ذائقـه طـبـع را تحريك و واهمه عقل را تشويق مى كند, ولى راهى است كه جز به قدم عشق نتوان پيمود. آنـچـه تا كنون بر قلم و زبان اهل ذوق و فضل , در شرح آن جمال نورانى گذشت , در حقيقت قدر معرفت ماست , نه حد شخصيت او ما با اعتراف و اذعان به بى كرانگى آن روح پاك , برآنيم كه از طور حديث نبوى , قبساتى برگرفته راه تقربى به ساحتش يابيم . هـر چـنـد هدف اصلى در اين نوشتار, اثبات عيد بودن غدير و بيان بخشى از آداب اين روز مبارك است , به مناسبت فراتر رفته فصلى در شرح شخصيت آن جناب گشوده ايم و در آينه سخنان رسول مكرم اسلام , به تماشاى جمال پرفروغ على بن ابى طالب (ع ) مى نشينيم اميد آنكه ما و خوانندگان را از اين سير معنوى بهره اى وافر باشد. در پـايـان تـذكـر چند نكته ضرورى است بيشتر مطالب اين تحقيق , از كتب معتبر اهل سنت است محل نقل هرحديث يا واقعه در كتابهاى مورد استناد, با ذكر مجلد هر صفحه تعيين , و در كتابنامه مشخصات هر كتاب از قبيل مؤلف , مترجم , ناشر, و تاريخ و محل نشر آمده است . در مـواردى انـدك كه كتب اهل سنت از ذكر مطلبى غفلت كرده اند, به كتب معتبر شيعه مراجعه شده و آنها نيز همانندكتب اهل سنت به طور دقيق معرفى شدند در مواردى كه در ذيل يك حديث بـه ذكـر يـك يـا چـنـد آدرس بـسنده شده , به اين معنا نيست كه آن حديث در مراجع ديگر يافت نمى شود, بلكه تنگى مجال باعث شده است كه به همين مقداراكتفا كنيم . متن احاديث را بدون تغيير آورده ايم و در موارد لازم , توضيح و بيانى در ذيل حديث افزوده ايم . از آنـجـا كـه تاليف به زبان فارسى است , بيشتر به ترجمه احاديث اهتمام ورزيدم , و در مواردى كه عبارت عربى راضرورى مى دانستم , از ذكر متن اصلى دريغ نشده است . فصول پنجگانه اين نوشتار عبارتند از: فصل اول : داستان غدير. فصل دوم : خلافت و وصايت . فصل سوم : معيارها. فصل چهارم : يك آسمان فضيلت . فصل پنجم : آداب و سنن غديرى . اميد داريم اين تحقيق كوتاه , قطره اى از فيض اقيانوس غدير را در خود جاى داده باشد.
فصل اول : داستان غدير عيد اهل لغت (عيد) را از مشتقات ماده (عود) مى دانند, و عود به معناى بازگشت است بنابراين هر عيد به پاس رجعتى برگزار مى شود. رجـعـت مـكـرر, مـتـحركى است كه پس از گذشتن از قوس نزول رو به سوى بالا مى كند و سير صـعـودى خـود را مى آغازد چنانكه نوروز را به پاس بازگشت حيات به پيكر سرد طبيعت گرامى مى داريم , حياتى كه در تطاول خزان به سردى مى گرايد, و در بيداد سرماى زمستان تا مرز نيستى پيش مى رود ـ تا آنجا كه گويى هرگز نبوده است ـ و آنگاه در قدوم باد بهار دوباره سر بر مى كند و آهنگ صعود مى نمايد اين رجعت را بايد گرامى داشت , و اين در توان مكتبى است كه بيشترين بها را به مظاهر مادى عالم طبيعت مى دهد. حال اگر بخواهيم اين الگو را بر موازين مكتبى تطبيق كنيم كه همه عالم را مقدمه وجود انسان و غـايـت آفـرينش انسان را عبوديت مى داند, بايد عيدش را بزرگداشت رجعت حيات معنوى انسان بـدانيم درچنين مكتبى نوروز انسان , روزى است كه وى به خويش بازمى گردد و گمشده اش را درمـى يابد, روزى كه از دركات ماديت روى برتافته آهنگ درجات ملكوت مى كند روزى كه انسان توفيق مى يابد نقاب خاكى از چهره جان پاك خود كنار زده روى به سوى خدا كند. مـاه مـبـارك رمـضـان مـوقـعـيـتـى اسـت كه سالك روزه دار توفيق مى يابد با مقاومت در مقابل بادهاى سركش تعلقات , آتش عشق الهى را كه در يخبندان ماديت , خموده شده دوباره روشن كند و مـراقـبـت نمايد تا زبانه كشيده تمام هستى اش را گرم , و ناخالصى هاى وجودش را ذوب كند, تا عبوديت ناب تجلى كند و غايت آفرينش محقق شود آنگاه عيد (فطر) است . حـج نـيـز فـرصـتى ديگر است كه حاجى پس از طى مراحل متعددى توفيق مى يابد غير دوست را درمـسـلـخ منى به تيغ كشد, و جان در بند كشيده خويش را آزاد كرده پا به قوس صعودى حركت انسانى گذارد, و به درجه بلند عبوديت بار يابد, آنگاه عيد (قربان ) است .از هـمـين جا فرق عيد با جشن باز شناخته مى شود: جشن بهانه اى است براى شادمانى , و عيدپاس داشـتـن حـيـات دوبـاره انسان است و هم به اين دليل است كه برخلاف جشن , عيد تشريعى است واعياد اسلامى در اصل دين تشريع شده اند. بنابراين , حقيقت عيد اسلامى باز يافتن حيات دوباره است و تعيين آن به عهده شرع اقدس است .مـا بـر ايـن بـاوريـم كـه روز غـديـر, هم از ويژگى حقيقى يك عيد اسلامى برخوردار است , و هم قانونگذاربزرگ اسلام , پيامبر عظيم الشان (ص ) آن را به عنوان عيد به امت اسلامى شناسانده است .نـوشـتـه اى كـه پـيـش رو داريـد به انگيزه اثبات اين دو دعوى و بيان مختصرى از آداب اين عيد سعيدسامان يافته است . مـطـالـعـه بـخـشـهـاى مـخـتلف اين نوشتار, اين باور را مى پرورد كه روز عيدغدير يكى از اعياد بـزرگ اسلامى , بلكه بزرگترين عيد مسلمانان است و اگر به ديده تحقيق بنگريم , پى خواهيم برد كه بزرگترين عيد انسان است .
غدير غـديـر در لـغـت بـه معناى بركه , آبگير و تالاب است چاله هايى كه در بيابان به انتظار نشسته تا از ريزش باران يا گذر سيل دامنى از آب برگيرند و زلال كنند تا مگر مسافر تشنه صحرا بر اين سفره هميشه گشاده باكفى از اين نعمت ارزنده رمقى گيرد و مشك خشكيده خويش را از آن پر سازد, غدير ناميده مى شوند.
غدير خم مـسافرى كه از مدينه به سوى مكه حركت مى كند, بيش از پانصد كيلومتر راه پيش رو دارد بعد از پيمودن٢٧٠ كيلومتر از اين مسافت , به منطقه اى مى رسد كه (رابغ ) نام دارد رابغ (٢) شهركى اسـت در نـزديـكـى جـحفه , و جحفه يكى از ميقاتهاى پنج گانه حج است , جايى كه حاجيان شام و كسانى كه مى خواهند ازجده به جانب مكه روند, در آن محرم مى شوند. فـاصـلـه جـحـفه تا مكه تقريبا ٢٥٠ و تا رابغ ٢٦ كيلومتر است (٣) و در آن غديرى بوده است كه آب گـنـديـده و مـسموم آن قابل استفاده مسافران نبوده و قافله ها در آن وادى توقف نمى كردند (٤) گـويا به همين دليل خم ناميده شده است چرا كه خم به هر چيز فاسدى گفته مى شود كه بدبو باشد قفس مرغ رانيز به همين دليل خم مى گويند.
گزارشى از حجة الوداع سـال دهـم هـجـرت اسـت , و اسـلام سـراسـر جزيرة العرب را فراگرفته است همه قبايل عرب به آيـيـن مـسـلـمـانـى گـرويـده , به رسالت حضرت ختمى مرتبت (ص ) اقرار كرده اند اثرى از بت و بـت پـرسـتى در هيچ يك از قبايل به چشم نمى خورد زحمات صاحب رسالت (ص ) به ثمر نشسته و مـيـوه شـيرين خود را به بارآورده است بت از سريرالوهيت فرود آمده , و كلمه طيبه لااله الااللّه در گستره جزيرة العرب , طنين افكن شده است . اكـنـون تـنها تفاوت مردم , در ايمان قلبى و سابقه آنان در اسلام است پيامبر عظيم الشان (ص ) كه حدودبيست و سه سال سخت ترين رنج ها را تحمل كرده , و در تمام اين مدت طولانى لحظه اى در انجام وظيفه و ابلاغ رسالت سستى نورزيده , و هيچ گاه احساس خستگى نكرده , اينك دريافته است كـه بـه زودى از ايـن جـهـان رخـت بـرخواهد بست و به ديدار معبود يگانه اش خواهد شتافت پس هـمچنان بى وقفه مى كوشد تاآنجا كه امت برمى تابد, آداب اسلام را به آنان بياموزد اندكى از احكام اسلام باقى است , كه هنوز فرصتى براى ابلاغ يا آموزش آنها فراهم نيامده است فريضه مهم حج از آن جـمـله است آن گرامى تا آن روز فرصت نيافته بود حج را چون نماز به مسلمانان بياموزد و اكنون تنها و آخرين فرصت است . اعـلام عـمـومـى شد كه رسول خدا(ص ) حج مى گزارد مردم از قبايل رو به سوى مدينه نهادند و آن حضرت در روز پنج شنبه شش روز, يا شنبه چهار روز به آخر ذيقعده (٥) ابودجانه را در مدينه جـانـشين خود ساخته (٦) در حالى كه همه همسران و خاندانش او را همراهى مى كردند (٧) و صد شتر قربانى همراه داشت , (٨) از مدينه حركت كرد. در آن روزهـا بـيـمـارى سـخـتى (آبله يا حصبه ) در مدينه شايع بود كه بسيارى از مسلمانان را از ايـن مـصـاحـبـت مـيـمون محروم مى داشت (٩) با اين حال دهها هزار نفر با پيامبر همراه شدند مـورخـان هـمراهان آن حضرت را چهل هزار, هفتاد هزار, نود هزار, ١١٤ هزار, ١٢٠ هزار و ١٢٤ هزار نـفـرنوشته اند (١٠) و لى با اين همه حق اين است كه بگوييم : چنان جمعيتى در ركاب آن حضرت حـركت كردكه شمارش بر جز خدا پوشيده است (١١) اينان كسانى بودند كه از مدينه مى آمدند, ولى تعداد حاجيان به اين عده منحصر نمى شد زيرا اهل مكه و ساكنان حومه آن و كسانى كه از يمن در ركاب اميرالمؤمنين على (ع ) آمده بودند, نيز در حج شركت داشتند. حضرت غسل كرد, بدن مباركش را روغن ماليد, خود را خوشبو كرد, موهايش را شانه زد, (١٢) و ازمدينه بيرون آمد هنگامى كه از مدينه بيرون مى رفت تنها دو تكه لباس بر تن داشت كه يكى را بر دوش انـداخته و ديگرى را به كمر بسته بود منزل به منزل پيش مى رفت , وقتى به (ذى الحليفه ) رسيد احرام بست (١٣) و همچنان پيش رفت تا در روز سه شنبه چهارم ماه ذيحجه وارد مكه شد از باب بنى شيبه واردمسجدالحرام شد (١٤) , طواف كرد, نماز طواف به جاى آورد, بين صفا و مروه سعى نمود و بدين ترتيب اعمال عمره به پايان رسيد (١٥) به كسانى كه قربانى همراه خود نياورده بـودنـد, فـرمـود تقصير كرده ازاحرام خارج شوند (١٦) و خود چون قربانى همراه داشت در حال احـرام باقى ماند, تا در منى قربانى كند (١٧) اميرمؤمنان كه از حركت پيامبر براى حج آگاه شده بود, در حالى كه ٣٧ قربانى همراه داشت , باسپاهيان خود براى شركت در مراسم حج از يمن حركت كـرد, و در مـيـقـات اهـل يمن به همان نيتى كه پيامبر (ص ) محرم شده بود, احرام بست , و مانند حضرت رسول , پس از سعى صفا و مروه در احرام باقى ماند (١٨) . رسـول مـكرم اسلام (ص ) روز هشتم ذيحجه از طريق منى وارد صحراى عرفات شد, تا مراسم حج راآغـاز كـنـند تا طلوع آفتاب روز نهم در منى ماند و سپس راه عرفات را پيش گرفت , و در خيمه خويش درعرفات فرود آمد. در عـرفـات , در اجتماع باشكوه مسلمانان , به شيوايى تمام خطبه خواند در اين خطبه مسلمانان را بـه بـرادرى و احـترام متقابل سفارش كرد, بر همه آداب جاهليت مهر بطلان زد و ختم پيامبرى را اعـلام نمود (١٩) تا غروب روز نهم در عرفات ماند وقتى آفتاب غروب كرد و هوا كمى تاريك شد, بـه سـوى (مـزدلفه ) شتافت (٢٠) شب را در همان جا سپرى كرد صبح روز دهم به طرف منى حركت كرد آداب منى را به جاى آورد و بدين گونه مناسك حج را به مسلمانان آموخت . ايـن حـج را حـجـة الوداع , حجة الاسلام , حجة البلاغ , حجة الكمال و حجة التمام خوانده اند (٢١) با پـايـان گـرفـتـن مراسم حج پيامبر (ص ) به سوى مدينه حركت كرد هنگامى كه به سرزمين رابغ رسـيـد, در مـحـلـى كـه غـديـر خـم نام داشت , جبرئيل امين بر او نازل شد و پيامى بدين شرح از پروردگار بر او تلاوت كرد:. يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس ان اللّه لايهدى القوم الكافرين , (٢٢) .اى رسـول مـا! آنـچـه را از سـوى پـروردگـارت بـر تـو نازل شده به مرم برسان و اگر اين كار را انـجـام نـدهـى , رسـالـت خـود را بـه انـجام نرسانده اى و خدا تو را از مردم ايمن خواهد كرد همانا خداى ,قوم كفرپيشه را هدايت نمى كند (٢٣) . اين پيام الهى ماموريتى خطير بر عهده پيامبر اكرم (ص ) مى گذاشت , اعلان چيزى كه بايد همگان ازآن بـاخبر شوند, و اگر چنين نكند, گوياكارى صورت نداده است بنابراين بهترين موقعيت براى اعـلام چـنين پيامى همين جا بود, جايى كه راه مصر و عراق و مدينه و حضرموت و تهامه از هم جدا مـى شـود وهـمه حاجيان ناگزير از آن مى گذرند غدير خم مناسب ترين محلى بود كه مى توانست چنين پيام سترگى رابه گوش همگان برساند. پـس دسـتـور تـوقـف صـادر شـد فـرمـود تـا رفتگان را باز خوانند و صبر كرد تا آنان كه در راهند بـرسند (٢٤) اجتماع عظيمى در صحراى تفتيده حجاز گرد آمد روزى سخت گرم و منطقه اى بشدت گرماخيز بود,چنان گرم كه مردان نيمى از لباس خود را بر سر انداخته و نيمى ديگر را به پـاى خـويـش مـى پيچيدند (٢٥) همه مى خواستند بدانند چه چيز باعث شده كه پيامبر (ص ) در چنين مكان به ظاهر نامناسبى دستورتوقف داده اند حرارت اشتياق با گرماى هوا آميخته حاجيان را بى تاب مى كرد. فـرمـود تـا زيـر چـنـد درخت كهنسال را بروبند و جهاز شتران را بر هم انباشته كنند منبرى بلند بـرافـراشـت نـزديـك ظـهر آن گاه كه همه حاجيان در آن صحرا جمع شدند, بر فراز منبر برآمد و خطبه اى بدين شرح ايراد كرد:. ستايش مخصوص خداوند است از او كمك مى خواهيم و به او ايمان مى آوريم و بر او توكل مى كنيم و از شر نفس و بدى كردارمان به او پناه مى بريم , خدايى كه هدايت كننده اى نيست آنكه رااو گمراه سازد و گمراه كننده اى نيست هر كه را او هدايت كند گواهى مى دهم كه معبودى جزخداى يگانه نيست و محمد بنده و فرستاده اوست اما بعد:. اى مردم خداوند نيكى كننده آگاه به من خبر داد كه هيچ پيامبرى بيش از نصف عمر پيامبر پيش ازخـود زنـدگـى نـخـواهد كرد و اندكى بيش نمانده كه مرا نيز به سراى باقى دعوت كنند و من اجابت كنم و همانا از من و همه شما سؤال خواهد شد پس شما چه پاسخ خواهيد داد؟ .مـردم گـفـتـنـد: گـواهـى مـى دهيم كه تو پيام الهى را رساندى و پند دادى و كوشيدى خدايت پاداشى نيك دهد. فـرمـود: آيـا شهادت نمى دهيد كه معبودى جز خداى يگانه نيست و محمد بنده و فرستاده اوست وبهشت او حق و دوزخش حق است و مرگ حق است و قيامت بدون شك خواهد آمد و خداوندتمام مردگان را زنده خواهد كرد؟ . گفتند: آرى به همه اينها گواهى مى دهيم . عرض كرد: خدايا شاهد باش (٢٦) . سپس فرمود: اى مردم صداى مرا مى شنويد؟ . گفتند: آرى . فـرمـود: مـن پـيـش از شـمـا بـه حـوض كوثر مى رسم و شما در كناره حوض بر من وارد خواهيد شـد,حـوضـى كـه عـرض آن بـه انـدازه فاصله صنعا تا بصرى است , و در آن جامهايى است از نقره به شماره ستارگان حال بنگريد كه پس از من با دو ميراث گرانبها چگونه رفتار مى كنيد. مردى از ميان جمعيت فرياد برآورد: يا رسول اللّه ! آن دو چيز گرانبها چيست ؟ . فرمود: يكى از آن دو كه بزرگتر است , كتاب خداست يك طرفش در دست خدا و طرف ديگرش به دسـت شـمـاست , پس آن را محكم نگه داريد تا گمراه نشويد و ديگرى كه كوچكتر است , عترت و خـانـدان مـن اسـت و خـداى نـيـكـى كننده آگاه به من خبر داده است كه اين دو هرگز از هم جـدانـمى شوند, تا در لب حوض در قيامت به من رسند من هم از خدا همين را خواسته ام پس شما ازآنها پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و از آنها وا نمانيد كه هلاك مى شويد سپس دست على (ع )را گرفت و بلند كرد, به طورى كه سپيدى زير بغل هر دوشان ديده شد و همه مردم على را شناختند. آنگاه فرمود: اى مردم ! چه كسى نسبت به مؤمنان از خود ايشان سزاوارتر است ؟ . گفتند: خدا و رسولش بهتر مى دانند. فرمود: خدا مولا و سرپرست من است و من مولا و سرپرست مؤمنانم و من نسبت به مؤمنين ازخود ايشان سزاوارترم پس هر كس من مولا و سرپرست اويم , على مولا و سرپرست اوست (٢٧) . اين جمله را سه بار تكرار كرد. سـپـس گـفـت : خداوندا! دوستى كن با هر كس كه با على دوستى كند, و دشمنى كن با هر كس كـه عـلـى را دشمنى كند, دوست بدار هر كس كه على را دوست مى دارد, و دشمن دار هر كس او رادشـمـن مـى دارد (٢٨) , يـارى كـن هر كس را كه ياريش كند و بى ياور بگذار هر كس تنهايش گذارد (٢٩) و حق را همواره با على بدار هر طرف كه باشد (٣٠) . اى مردم بايد حاضران , اين پيام را به غايبان برسانند (٣١) .چون خطبه نبوى به پايان رسيد امين وحى براى بار دوم نازل شد و او را به اين پيام مفتخر ساخت .اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا (٣٢) ,. امـروز ديـن شـمـا را كـامـل كـردم و نعمتم را بر شما تمام كردم و راضى شدم كه اسلام دين شما بـاشـد[اسلام را به عنوان دين براى شما پسنديدم ]پيامبر اكرم (ص ) پس از دريافت اين پيام مسرت بـخش , فرمود: (اللّه اكبر! كه دين كامل و نعمت تمام گشت و پروردگارم به رسالت من و ولايت على بعد از من راضى شد) (٣٣) .
مراسم تبريك و تهنيت پـيـامـبـر اكرم (ص ) پس از اتمام خطبه از منبر پايين آمد و در خيمه اى نشست و فرمود تا على (ع ) درخـيـمه اى ديگر بنشيند آنگاه دستور داد تمام اصحاب براى عرض تبريك به ديدار اميرالمؤمنين بشتابندو مقام ولايتش را تبريك گويند. نويسنده كتاب تاريخ روضة الصفا پس از نقل جريان غدير مى نويسد:. پس فرود آمد و در خيمه خاص بنشست و فرمود كه اميرالمؤمنين على (ع ) در خيمه ديگربنشيند بعد از آن طبقات خلايق را امر كرد به خيمه على (ع ) رفتند و زبان به تهنيت آن حضرت گشادند و چـون مـردم از اين امر فارغ شدند, امهات (٣٤) , به فرموده خواجه كاينات نزد على (ع ) رفته او را تهنيت گفتند (٣٥) .و در تاريخ حبيب السير پس از نقل حديث غدير چنين آمده است :. پس اميرالمؤمنين على ـ كرم اللّه وجهه ـ به موجب فرموده حضرت رسالت (ص ) در خيمه نشست تا طوايف خلايق به ملازمتش رفته لوازم تهنيت به تقديم رساندند و از جمله اصحاب عمر بن الخطاب ـ رضى اللّه عنه ـ جناب ولايت مب را گفت : بخ بخ يابن ابى طالب اصبحت مولاى ومولى كل مؤمن و مؤمنة , (٣٦) . يـعـنـى خـوشـا حـال تو اى پسر ابوطالب ! بامداد كردى در وقتى كه مولاى من و مولاى هر مؤمن ومـؤمـنـه بـودى بـعـد از آن امـهـات مـؤمـنـيـن بـر حـسـب اشـارت سـيد المرسلين به خيمه اميرالمؤمنين (ع )رفته شرط تهنيت به جاى آوردند.مـرحـوم طـبرسى مفسر و محدث نامى اماميه نيز عين اين مطلب را در كتاب اعلام الورى روايت كرده است (٣٧) . هـمـه اصـحـاب دوبـاره با پيامبر بيعت كردند و همزمان با على (ع ) نيز بيعت كردند اولين كسانى كـه دسـت بـر دسـت پيامبر(ص ) و على (ع ) نهادند ابوبكر, عمر, عثمان طلحه و زبير بودند (٣٨) هـمـان طور كه پيش از اين گفتيم عمر براى تبريك و شاد باش جمله اى را به كاربرد كه در تاريخ مـانـدگـار شـد او گفت : بخ بخ يا بن ابى طالب , اصبحت , مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنه (٣٩) شمار بسيارى از محدثان اهل سنت اين جمله را از اصحاب رسول خدا(ص ) كه در آنجا حاضر بوده و ايـن جـمـله را از زبان عمر شنيده اند, نقل كرده اند از جمله كسانى كه اين جمله را روايت كرده اند ابن عباس , ابوهريره , برا بن عازب , زيد بن ارقم ,سعد بن ابى وقاص , ابوسعيد خدرى و انس بن مالك را مى توان نام برد. مرحوم علامه امينى در كتاب الغدير شصت نفر از دانشمندان اهل سنت را نام مى برد كه اين روايت رادر كتب خود آورده اند (٤٠) و بعضى آن را به ابوبكر نيز نسبت داده اند. آنـگـاه حـسان بن ثابت , شاعر نامى زمان خود برخاسته عرض كرد: (يا رسول اللّه ! اجازه مى خواهم درحضور شما چند بيت درباره على (ع ) بگويم ). فرمود: با بركت الهى بگو:. حسان بر بلندى رفت و چنين سرود:. * يناديهم يوم الغدير نبيهم فقال فمن مولاكم و نبيكم ؟ الهك مولانا و انت نبينا فقال له قم يا على فاننى فمن كنت مولاه فهذا وليه هناك دعا اللهم و ال وليه و كن للذى عادى عليا معاديا (٤١) . * بخم و اسمع بالرسول مناديا. فقالوا و لم يبدو اهناك التعاميا. و لم تلق منا فى الولاية عاصيا. رضيتك من بعدى اماما و هاديا. فكونوا له اتباع صدق مواليا. و كن للذى عادى عليا معاديا (٤١) . و كن للذى عادى عليا معاديا (٤١) . يعنى :. ـ پـيـامـبـر مـسـلمانان در روز غدير با آواز رسا آنان را فرا خواند, و شگفتا! كه چگونه فرستاده خدا فريادمى كرد. ـ پس گفت : مولى و سرپرست و پيامبر شما كيست ؟ در آنجا همه بدون هيچ ابهامى گفتند:. ـ خـداى تو مولاى ماست و تو پيامبر ما هستى و هيچيك از ما را نخواهى ديد كه درباره امر ولايت , تورا عصيان و مخالفت كند. ـ و آنگاه به على (ع ) گفت : يا على برخيز كه من تو را براى امامت و رهبرى پس از خود برگزيدم . ـ پـس هـركـس را كـه مـن رهـبـر و سـرپـرست اويم , همانا اين على سرپرست اوست پس براى او پيروانى صادق و دوستدار باشيد. ـ و در آنـجـا دعـا كـرد: خـداونـدا دوست على را دوست بدار و با آن كس كه با على دشمنى كند, دشمن باش .
نصب على به خلافت , در روز غدير سه روز طول كشيد تا مراسم بيعت و تهنيت به پايان رسيد (٤٢) حال , تكليف خلافت كبراى الهى مـعـلـوم وخـليفه رسول خدا منصوب شده , مردم او را شناخته و با او بيعت كرده اند ديگر وقت آن رسيده بود كه مراسمى چون تاجگذارى شاهان برگزار شود پيامبر(ص ) اميرالمؤمنين را خواست و عـمـامـه خود را كه (سحاب ) ناميده مى شد بر سر وى نهاد و دنباله هاى آن را تا روى شانه هايش آويخت و فرمود: يا على العمائم تيجان العرب , يعنى عمامه تاج عرب است (٤٣) . سـپـس فـرمـود: پـيـش بيا حضرت پيش آمد فرمود: برگرد حضرت برگشت (٤٤) آنگاه رو به اصـحـاب كرده فرمود: (فرشتگانى كه در روز بدر و حنين به ياريم آمدند, اين گونه عمامه بر سر داشتند (٤٥) .و فـرمـود: (عـمامه سيماى اسلام است , (٤٦) عمامه علامتى است كه مسلمان را از مشرك جدا مى كند) (٤٧) و فرمود: (ملائكه با اين شكل به نزد من آمدند) (٤٨) . بـديـن تـرتـيـب واقـعـه غـديـر بـه پـايـان رسـيـد و حاجيان هر كدام راه ديار خويش گرفته در اطراف جزيرة العرب پراكنده شدند آنان حديث ولايت را به گوش همه مسلمانان رساندند. اكنون كه حماسه غدير به طور خلاصه معلوم شد, دو نكته قابل ذكر است :. الف ـ صحت واقعه غدير از نظر تاريخ ,. ب ـ مفاد كلام رسول اكرم (ص ) در خطبه روز غدير.
صحت واقعه غدير از نظر تاريخ غـديـر چـشـمـه اى است كه زلال اسلام ناب از آن مى جوشد هركس به اين حقيقت اعتراف كند و جـان خويش , در زلال حقيقتش شستشو دهد, به پيشگاه باعظمت اسلام ناب بار مى يابد و آن كس كـه به هرعذر و بهانه , چشم از ديدن و گوش از شنيدن فرو بندد, جز صداى جرسى از دور نصيب نخواهدبرد. غـديـر نخستين موقف و منزلى نيست كه پيامبراكرم (ص ) جانشين خود را به مردم شناسانده است آن گـرامى بارها به هر مناسبت با بيانهاى گونه گون و شيوه هاى مختلف اين حقيقت را به مردم يـادآور شده وايشان را با رهبر آينده خود آشنا كرده است همه كسانى كه با حضرتش حشر و نشرى داشـتـنـد و از اتـفـاقـات حـكومت اسلامى بى خبر نبودند, مى دانستند كه على (ع ) خليفه بلافصل پيامبر(ص ) و محبوبترين مردم ,و نزديكترين اصحاب به رسول خداست . خـلافـت مـسـاله اى نبود كه تا سال دهم هجرت مسكوت مانده باشد خليفه پيامبر از همان روزى معلوم شد كه نبوت در مكه آشكار شد (٤٩) . پـس از آن مـخـصـوصا در سالهاى بعد از هجرت به قدرى اين مطلب تكرار شد كه تقريبا همه اهل مدينه با آن آشنا بودند همه حديث (منزلت ), حديث (رايت ) و حديث (طير) (٥٠) را شنيده بودند حديث (ثقلين ) (٥١) مكرر بر آنها خوانده شده بود نزول آياتى چون آيه (مودت ) (٥٢) آيـه (مـبـاهـله ) (٥٣) و آيه (ولايت ) (٥٤) باعث شده بود, خورشيد شخصيت اميرالمؤمنين درخششى روزافزون داشته باشد. بـا ايـن هـمـه حـديـث غـدير از شهرتى به سزا برخوردار است همه احاديثى كه در اين زمينه وارد شده صحيح و مشهور و بعضى متواترند, ولى حديث غدير از مرز تواتر نيز گذشته است . مرحوم علم الهدى سيد مرتضى , در اين باره مى فرمايد:. كـسـى كـه بـراى صـحـت ايـن خبر دليل بخواهد, همانند كسى است كه براى صحت خبر غزوات وحالات معروف رسول خدا دليل بخواهد و چنان است كه گويى در اصل حجة الوداع شك داردزيرا اينها همه از جهت شهرت در يك رتبه اند. چرا كه همه علماى شيعه اين حديث را روايت كرده و اهل حديث با اسناد خود آن را نقل نموده اند و مـورخان و سيره نويسان همان طور كه حوادث معروف را نقل مى كنند, بدون سندمخصوصى نسل در نـسـل از هـم روايـتش مى كنند و محدثان آن را در زمره احاديث صحيح درج كرده اند اين خبر مزيتى دارد كه هيچ خبر ديگرى از آن برخوردار نيست چرا كه اخبار بر دوگونه اند:. يك دسته اخبارى است كه به سند متصل نياز ندارند, مانند خبر جنگ بدر و خيبر و جمل وصفين و همه وقايع معروفى كه مردم نسل در نسل بدون سند از آن آگاهند دسته ديگر اخبارى است كه به سند متصل نياز دارند, مثل اخبارى كه در باب احكام شرعى وارد شده است .خبر غدير به هر دو صورت نقل شده است , يعنى در عين آنكه در كمال شهرت و از سندبى نياز است , داراى سند متصل نيز مى باشد.افـزون بـر اينكه اخبارى كه در باب احكام شرعى نقل شده همگى خبر واحد هستند, ولى خبرغدير راويان فراوانى دارد (٥٥) . مـا در اين مقال بر آن نيستيم كه راويان حديث غدير را نام ببريم , چون نه مقام را گنجايش است و نـه حـاجـتى به آن هست مرحوم علامه امينى نام راويان اين حديث را به ترتيب زمان زندگى ذكر كـرده اسـت مـا بـه ذكر شمار راويان حديث غدير در هر قرن بسنده كرده , علاقه مندان را به كتاب ارزشمند الغديرراهنمايى مى كنيم (٥٦) . در ميان اصحاب رسول خدا (ص ) ١١٠ نفر,. در ميان تابعين ٨٤ نفر,. در ميان علماى قرن دوم هجرى ٥٦ نفر,. در ميان علماى قرن سوم هجرى ٩٢ نفر,. در ميان علماى قرن چهارم هجرى ٤٣ نفر,. در ميان علماى قرن پنجم هجرى ٢٤ نفر,. در ميان علماى قرن ششم هجرى ٢٠ نفر,. در ميان علماى قرن هفتم هجرى ٢١ نفر,. در ميان علماى قرن هشتم هجرى ١٨ نفر,. در ميان علماى قرن نهم هجرى ١٦ نفر,. در ميان علماى قرن دهم هجرى ١٤ نفر,. در ميان علماى قرن يازدهم هجرى ١٢ نفر,. در ميان علماى قرن دوازدهم هجرى ١٣ نفر,. در ميان علماى قرن سيزدهم هجرى ١٢ نفر,. در ميان علماى قرن چهاردهم هجرى ١٩ نفر.و همو مى نويسد:. ايـن حـديـث را احـمد بن حنبل با چهل سند, ابن جرير طبرى با هفتاد و اندى سند, جزرى مقرى بـاهـشـتاد سند, ابن عقده با صد و پنج سند, ابوسعد مسعود سجستانى با ١٢٠ سند و ابوبكر جعابى با١٢٥ سند روايت كرده است (٥٧) . ابـن حـجـر در كـتـاب صـواعـق نوشته است : (اين حديث را سى نفر صحابى از پيامبر اكرم (ص ) روايت كرده اند و بسيارى از اسناد آن صحيح يا حسن است ) (٥٨) . ابن مغازلى در مناقب مى نويسد:. حـديث غدير حديث صحيحى است كه حدود صد نفر صحابى كه عشره مبشرة نيز از آن جمله است آن را از رسـول خـدا(ص ) روايـت كـرده انـد اين حديث ثابت است و ايرادى بر آن وارد نيست واين فضيلتى است كه فقط على (ع ) حائز آن شده و هيچ كس در اين فضيلت با او شريك نيست (٥٩) . سيد بن طاوس از علماى اماميه در كتاب شريف اقبال الاعمال نوشته است :. ابـوسـعـد مـسـعـودبـن نـاصـر سـجـستانى از علماى اهل سنت كتابى در هفده جز به نام الدرايه فى حديث الولايه تاليف كرده و اين حديث را از صد و بيست صحابى نقل كرده است .مـحـمدبن جرير طبرى در كتابى كه به نام الردعلى الحرقوصيه نوشته , حديث ولايت را از هفتاد و پنج طريق روايت كرده است . ابوالقاسم عبداللّه حسكانى در اين باب كتاب مستقلى به نام دعاالهداة الى ادا حق الولاة تاليف نموده اسـت ابوالعباس احمد بن سعيد بن عقده نيز كتابى به نام حديث الولايه تاليف كرده و اين حديث را از صد و پنجاه طريق روايت كرده است وى پس از نقل عبارات راويان مى نويسد:. هـمـه ايـن كتابها جز كتاب طبرى در كتابخانه من موجود است , مخصوصا كتاب ابن عقده كه در زمان حيات خودش (٣٣٠ هجرى قمرى ) نسخه بردارى شده است (٦٠) .طرفه آنكه از قرن دوم به بعد كه مرز مذاهب مشخص مى شود, هيچ يك از اين راويان شيعه نيستند درميان شيعيان نيز كمتر عالمى را مى توان يافت كه اين حديث را با اسناد مختلف نقل نكرده باشد. اهـمـيـت حـديـث غـديـر بـه پـايه اى رسيده است كه بسيارى از دانشيان جهان اسلام , درباره آن كـتابهاى مستقل نگاشته اند به تحقيق علامه عاليقدر امينى در الغدير, تا زمان ايشان بيست و شش كـتـاب مستقل توسط عالمان برجسته در اثبات تواتر حديث غدير يا تحقيق مفاد آن به رشته تحرير درآمده است (٦١) . ايـن قـضـيه آن چنان روشن و واضح و در نزد همگان مسلم بوده است كه اهل بيت (ع ) و معتقدان بـه ايـشـان بـه مـنـاسبت هاى مختلف بدان استدلال و احتجاج كرده اند در روايات به موارد زيادى بـرمـى خـوريـم كـه امـيرالمؤمنين (ع ) در طول سالهاى پس از وفات پيامبر اكرم (ص ) در مجالس مـختلف , اصحاب رسول خدا(ص ) را سوگند مى دادند كه آيا شما به خاطر نداريد رسول خدا(ص ) در روز غدير فرمود: من كنت مولاه و ايشان سوگند مى خوردند كه آن را به خاطر دارند (٦٢) . بـنـابـر آنـچـه گذشت , حديث غدير واقعيتى است كه دست تبهكار انكار از ساحت قدس آن كوتاه اسـت و چـنـد و چون تعداد انگشت شمارى از جاهلان عالم نما نمى تواند بر دامن كبريايش گردى بـنـشـاند, چه رسد كه خورشيد روشن حقيقتش را بپوشاند از همين روست كه نويسنده دانشمند كتاب امام على (ع )عبدالفتاح عبدالمقصود مصرى , در ضمن تقريظ كتاب الغدير مى نويسد:. حديث غدير بدون شك , حقيقتى است كه دستخوش باطل نمى شود, فروزان و درخشان است ,چون روشـنـايـى روز و آن يكى از حقايق خروشنده الهام است كه از سينه پيامبر(ص ) پراكنده گشته تا ارزش دست پرورده , برادر و برگزيده خويش در ميان امتش را معلوم كند (٦٣) .
مفاد حديث غدير جـمله اى كه در حديث غدير مورد استشهاد قرار گرفته و در حقيقت پيام اصلى واقعه غدير در آن نـهـفـتـه اسـت ايـن اسـت كه حضرت فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه كسانى كه به اين حديث استدلال كرده اندمولى را اولى معنا كرده اند اولى , يعنى كسى كه به تصرف سزاوارتر است به عبارت سـاده تـر يعنى كسى كه لايق سرپرستى , رهبرى و اختياردارى است بدين ترتيب معناى حديث اين است : (هركس من رهبر وسرپرست اويم , على (ع ) هم رهبر و سرپرست اوست بنابراين تنها كسانى به رهبرى و سرپرستى پيامبراكرم (ص ) پايبند و ملتزمند كه رهبرى و سرپرستى على (ع ) را بپذيرند. ايـنـك بـايـد دانـسـت كـه آيـا در لغت عرب , مولى به اين معنا به كار رفته است ؟ يا نه ؟ ديگر آنكه اگـربـپـذيـريـم مـولـى در لغت بدين معنا به كار رفته است , آيا در اين خطبه نيز اين معنى اراده شده است ؟ يا خير؟ . مـرحـوم عـلامـه امينى ٤٢ نفر از علماى بزرگ تفسير و لغت را نام مى برد كه بيست و هفت نفر از آنـان گـفته اند: مولى به معناى اولى است پانزده نفر ديگر گفته اند: اولى يكى از معانى مولى است (٦٤) . اما درباره اينكه آيا در اين حديث نيز مولى , چنان معنايى را افاده مى كند, توجه به شرايط و ظروفى كـه اين حديث در آن صادر شده , و مطالعه خطبه اى كه اين حديث در ضمن آن قرار گرفته است , هيچ شكى باقى نمى گذارد كه مولى در اين حديث هم به معناى اولى است . زيـرا شـخـصـيـتـى چـون پيامبر اسلام (ص ) كه عقل كل , انسان كامل و بزرگترين پيامبر و سفير آسـمانى است , در روزى آن چنان گرم كه زمين چون آهن گداخته پاى مسافران را مى گدازد و خـورشـيـد مـغـز انـسان را به جوش مى آورد, در صحرايى سوزان و بدون امكانات (٦٥) كه اگر گوشت را بر زمين مى افكندى كباب مى شد (٦٦) , محلى كه هيچ كاروانى در آن توقف نمى كند, دهـهـا هزار حاجى خسته را نگه مى دارد,رفتگان را باز مى گرداند و منتظر مى ماند تا بازماندگان برسند و در گرمترين ساعات روز سخنرانى مى كندو در ضمن آن چند بار از مردم سؤال مى كند تا مـطـمئن شود صداى او را به خوبى مى شنوند, و در نهايت على (ع ) را به آنان نشان مى دهد, با نام و نسب معرفى مى كند و مى فرمايد: (هركس كه من مولاى او هستم على هم مولاى اوست ) سپس همه حاضران را موظف مى كند اين سخن را به غايبان برسانند, و پس ازآن دستور مى دهد همه با او بـيـعـت كـنـنـد, و بـه او تـبـريك و تهنيت گويند, و عمامه خويش را بر سرش مى گذارد و به او مـى فـرمايد: (تاج عرب عمامه است ) و به اصحاب مى فرمايد: (فرشتگانى كه در روز بدربه ياريم آمدند, چنين عمامه هايى بر سر داشتند). حـال اگر فرض كنيم اين حديث بدون هر گونه قرينه و تفسير و توضيحى به دست كسى برسد و بـدون غـرض بـه آن تـوجه كند در مى يابد كه برخلاف گفته بعضى افراد بى اطلاع پيامبر(ص ) در صدد آن نيست كه بفرمايد: (هركس من دوست او هستم على هم دوست اوست )! يا (هركس من يـاور او هـسـتـم , عـلى ياوراوست )! چرا كه دوستى و ياورى , بيعت و تبريك نمى خواهد, عمامه و تاج گذارى نمى طلبد و به طوركلى چنان اهميتى ندارد كه در آن موقعيت خطير و با آن مقدمات اعلام شود.
---------------------------------------------
پاورقى ها:
١ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٧٨, باب ١٤, حديث ٤٥. ٢ بـه طـورى كـه از كـلـمـات اهل لغت و ارباب تواريخ استفاده مى شود, اين شهرك در زمانهاى گـذشـتـه وجود نداشته و جديدالاحداث است رابغ در زمان رسول مكرم اسلام (ص ) بيابانى بيش نـبـوده اسـت طـريـحـى در مـجـمـع الـبـحرين مى نويسد:(رابغ بيابانى است نزديك جحفه ) و درمـعجم البلدان , ج ٣, ص ١١ آمده است :(رابغ بيابانى است بين بزوا و جحفه كه حجاج آن را طى مى كنند). ٣ ـ راهنماى حرمين شريفين , ج ٥, ص ١٣. ٤ منتهى الامال , ج ١, ص ١٢٠, و تاريخ حبيب السير, ج ١, ص ٤١١. ٥ سيره حلبى , ج ٣, ص ٣٠٩. ٦ همان , ج ٣, ص ٣١٢. ٧ امتاع الاسماع , ص ٥١٠. ٨ همان , ص ٥١. ٩ سيره حلبى , ج ٣, ص ٣٠٨. ١٠ سـيـره زيـنى دحلان , ج ٢, ص ١٤٣, و سيره حلبى , ج ٣, ص ٣٠٨, و امتاع الاسماع , ص ٥١٢, و تذكرة الخواص , ص ٣٧. ١١ سيره حلبى , ج ٣, ص ٣٠٨. ١٢ امتاع السماع , ص ٥١٠. ١٣ سيره حلبى , ج ٣, ص ٣٠٩. ١٤ همان , ص ٥١٧. ١٥ امتاع الاسماع , ص ٥١٨. ١٦ سيره حلبى , ج ٣, ص ٣١٧. ١٧ همان . ١٨ همان , ص ٣١٩. ١٩ همان , ج ٣, ص ٣٢١. ٢٠ همان , ص ٣٢٥. ٢١ سيره حلبى , ج ٣, ص ٣٠٧, و امتاع الاسماع , ص ٥١٠, و سيره زينى دحلان , ج ٢, ص ١٤٣. ٢٢ حبيب السير, ج ١, ص ٤١١. ٢٣ سوره مائده , آيه ٦٧. ٢٦ سيره حلبى , ج ٣, ص ٣٣٦, و تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٤٥, حديث ٥٤٧. ٢٧ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٠٤ و ١٠٥, حديث ٣٦٣٤٠ تا ٣٦٣٤٤ و ص ١٣٣, حديث ٣٦٤٢٠. ٢٨ كنزالعمال , ج ١٣ ص ١٣٨ حديث ٣٦٤٣٧. ٢٩ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٧٣, باب ١٢, حديث ٣٩. ٣٠ سيره حلبى , ج ٣, ص ٣٣٦ و مجمع الزوائد, ج ٩, ص ١٠٤ تا ١٠٨. ٣١ تمام خطبه را مى توان در الغدير, ج ١, ص ١٠ و ١١ و نوادر الاصول , ج ١, ص ١٦٣, و معجم كبير طبرائى , ج ٥, ص ١٦٦, حديث ٤٩٧١و نزل الابرار, ص ٥١ يافت . ٣٢ مناقب ابن مغازلى , ص ١٩, حديث ٢٤, و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٧٣ ب ١٢, حديث ٣٩ و ٤٠. ٣٣ فرائدالسحطين , همان . ٣٤ مـنـظـور همسران رسول خدا (ص ) است كه به امهات المؤمنين يعنى مادران مؤمنان ملقب بوده اند. ٣٥ تاريخ روضه الصفا, ج ١, ص ٥٤١. ٣٦ تاريخ حبيب السير, ج ١, ص ٤١١. ٣٧ اعلام الورى باعلام الهدى , ص ١٣٣. ٣٨ الغدير, ج ١, ص ٢٧٠, نقل از كتاب الولاية , تاليف محمد بن جرير طبرى , و مناقب على بن ابى طالب , تاليف احمد بن محمد طبرى مشهور به خليلى . ٣٩ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٦٥, باب ٩, حديث ٣١ و ٣٢ و ص ٧١, باب ١١, احديث ٣٨. ٤٠ الغدير, ج ١, ص ٢٧٢ تا ص ٢٨٣. ٤١ فـرائدالـسـحـطـيـن , ج ١, ص ٧٣, باب ١٢, حديث ٣٩ و ٤٠, و مقتل خوارزمى , ج ١, ص ٤٧, و تذكرة الخواص , ص ٣٩. ٤٢ الغدير, ج ١, ص ٢٧٠, به نقل از كتاب (الولايه ) تاليف محمد بن جرير طبرى و كتاب (مناقب على بن ابى طالب ) تاليف احمدبن محمدطبرى مشهور به خليلى . ٤٣ تاج العروس , ماده توج , ج ٥ ص ٤٠ و ٤ ولسان العرب ماده توج . ٤٤ نظم دررالسحطين , ص ١١٢ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٧٦, باب ١٢, حديث ٤٢. ٤٥ فـرائدالـسحطين , ج ١, ص ٧٦, باب ١٢, حديث ٤٣ و مناقب الامام اميرالمؤمنين , ج ٢, ص ٤٢, حديث ٥٢٩ و نظم دررالسحطين , ص ١١٢. ٤٦ مناقب الامام امير المؤمنين (ع ) ج ٢, ص ٣٨٩, حديث ٨٦٤. ٤٧ فـرائدالسحطين , ج ١, ص ٧٥, باب ١٢, حديث ٤١ و مناقب الامام اميرالمؤمنين ج ٢, ص ٣٨٩, حديث ٨٦٤. ٤٨ نظم دررالسحطين , ص ١١٢ و فرائدالسحطين ج ١ ص ٧٦ باب ١٢ حديث ٤٢. ٤٩ كـنزالعمال , ج ١٣, ص ١١٤, حديث ٣٦٣٧١ و ١٢٩, حديث ٣٦٤٠٧ و ص ١٣١, حديث ٣٦٤١٩, و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٨٥, باب ١٦,حديث ٦٥. ٥٠ ر ك : فصل دوم :. ٥١ ينابيع الموده , ص ٣٩: پيامبر اكرم فرمود: من در ميان شما دو چيز گرانبها به ارث مى گذارم : كـتـاب خـدا و عترتم را, اين دو از هم جدانمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و شما اگر به اين دو تمسك كنيد هرگز گمراه نمى شويد. ٥٢ سوره شورى , آيه ٢٣. ٥٣ سوره آل عمران , آيه ٦١. ٥٤ سوره مائده , آيه ٥٥. ٥٥ تلخيص الشافى , مجلد اول , ص ١٦٨. ٥٦ الغدير, ج ١, ص ١٤ تا ١٥١. ٥٧ الغدير, ج ١, پاورقى ص ١٤. ٥٨ الصواعق المحرقة , ص ١٨٨, حديث ٤. ٥٩ ـ مناقب ابن مغازلى ص ٢٧, حديث ٣٩. ٦٠ اقبال الاعمال , ص ٤٥٣. ٦١ الغدير, ج ١, ص ١٥٢ تا ١٥٨. ٦٢ به زودى آدرس احاديث وارده در اين باب ذكر خواهد شد. ٦٣ الغدير, مقدمه ج ٦, ص (و , ز). ٦٤ الغدير, ج ١, ص ٣٤٤ تا ٣٥٠. ٦٥ وفيات الاعيان , ج ٥, ص ٢٣١. ٦٦ ايـن مـطـلب را مرحوم سيد بن طاووس در اقبال الاعمال , ص ٤٥٦ از كتاب النشر و الطى نقل كرده است .
۱
خلافت و وصايت بـدين دلايل است كه مرحوم سبط بن جوزى از علماى اهل سنت , پس از بحثى مفصل در اين باره , به اين نتيجه مى رسد كه مولى در اين حديث به معناى اولى است ٦٧.و ابن طلحه در مطالب السؤول مى نويسد:.
حضرت رسول (ص ) هر معنايى را كه لفظ مولى نسبت به خودش دارد, براى على (ع ) قرار داده است و اين مرتبه بلندى است كه پيامبر مخصوصا على (ع ) را در آن قرار داده است ٦٨.
ايـن نـتـيـجـه همان مفادى است كه خطبه رسول اكرم (ص ) با تمام جملاتش بر آن دلالت دارد و هـمـان چيزى است كه صد و بيست هزار عرب خالص , بدون هيچ شبهه اى از كلام رسول خدا(ص ) فـهـمـيـده انـدو بـه هـمين جهت بود كه حسان برخاست و در مدح حضرت امير(ع ) شعر سرود و پيامبراكرم (ص ) نيز اورا تشويق كرد
پس از آن نيز هركس كه از اين واقعه خبردار شد, چنين فهميد كـه رسول مكرم اسلام (ص )براى خود جانشين تعيين كرده است در طول قرون متمادى همه اهل لغت و علماى اسلام همين رافهميدند و صدها شاعر عرب و غير عرب در اين زمينه شعر سرودند, و در اشـعار خود تصريح كردند كه پيامبر(ص ) على (ع ) را به جانشينى خود برگزيد و به همين جهت روز غدير را گرامى داشتند.
امـيـرمـؤمـنـان عـلـى (ع ) در دوران خـلافت ظاهرى خود در كوفه , بارها به اين حديث استدلال كرده اصحاب رسول خدا(ص ) را قسم داد تا به آنچه از اين واقعه در خاطر دارند, شهادت دهند و در حالى كه حدود چهل سال از واقعه غدير گذشته و بسيارى از اصحاب رسول خدا(ص ) از دنيا رفته و بـاقـيـمـانده دراطراف بلاد پراكنده شده بودند
و كوفه از مركز اقامت صحابه (مدينه ) دور بود و حـضـرتـش بـدون پيش بينى و تمهيد مقدمات از آنها شهادت مى خواست , شمار قابل توجهى به پا خـاسته به درستى گفتاراميرالمؤمنين شهادت مى دادند تعداد شهودى را كه روايات مختلف ذكر كـرده انـد, مـتـفاوت است
طبق بعضى روايات ٥ يا ٦ نفر ٦٩, طبق روايتى ديگر ٩ نفر ٧٠, و طـبـق روايـتى ١٢ نفر ٧١, طبق روايتى ١٢نفر بدوى ٧٢, طبق روايتى ١٣ نفر ٧٣, و در روايـتـى ١٦ نـفـر ٧٤, در روايتى ١٨ نفر ٧٥, و در روايتى ديگر ٣٠ نفر ٧٦, طبق روايتى گروهى از مردم ٧٧, طبق روايتى بيش از ده نفر ٧٨, و طبق روايتى ديگرعده اى ٧٩و در روايتى گروه زيادى ٨٠, و طبق روايتى ديگر ١٧ نفر ٨١شهادت دادند كه پيامبر(ص )در روز غدير فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه .
هـمـچـنـيـن اهـل بـيت (ع ) و دوستان و پيروان ايشان در موارد بسيارى به اين حديث استدلال و احـتـجاج كرده اند مرحوم علامه امينى ٢٢ فقره از اين احتجاجات را نقل كرده است ما به ذكر چند مورد بسنده مى كنيم .
١ـ استدلال ام الائمه , فاطمه زهرا(س ) به حديث غدير:
آيـا فـرامـوش كـرده ايـد كه پيامبر اكرم (ص ) در روز غدير فرمود: (هركس من مولاى اويم , على مولاى اوست ) ٨٢.
٢ـ استدلال امام حسن مجتبى (ع ) به حديث غدير:
هـنـگـامى كه امام حسن مجتبى (ع ) تصميم گرفت با معاويه صلح كند, خطبه اى ايراد فرمود در بخشى ازآن خطبه تاريخى آمده است :.
ايـن امت از جدم رسول خدا(ص ) شنيد كه مى فرمود: (هر امتى كسى را متولى امور خود كند كه ازاو دانـاتـر و شـايـسـتـه تـر در مـيان خود داشته باشند, هماره رو به تنزل مى روند, مگر آن را كه شـايـسـته تراست , مقدم بدارند) و شنيد كه به پدرم مى فرمود: (تو نسبت به من , همانند هارونى نـسـبـت بـه موسى , جز اينكه پس از من پيامبرى نيست ) و شنيدند
كه در غدير خم دست پدرم را گـرفت ومى فرمود: (هركس را كه منم مولاى او, على مولاى اوست خدايا! دوست بدار آنكه على رادوسـت مـى دارد و دشـمن بدار آن را كه با على دشمن است ) آنگاه به حاضران فرمود تا غايبان راآگاه سازند ٨٣.
٣ـ استدلال جناب عمار ياسر به حديث غدير
در جنگ صفين هنگامى كه جناب عمار ياسر با عمروعاص مواجه شد, فرمود:.
رسـول خـدا بـه مـن دسـتـور داد بـا نـاكـثـيـن بـجـنگم و من امرش را اطاعت كردم و فرمود با قـاسطين بجنگم و شما همانها هستيد كه با شما مى جنگم و نمى دانم به جنگ با مارقين هم موفق مـى شـوم يانه اى مرد ابتر آيا نمى دانى كه رسول خدا(ص ) به على (ع ) فرمود: من كنت مولاه فعلى مـولاه الـلـهـم وال مـن والاه و عـاد مـن عاداه ؟
مولاى من خدا و رسول و پس از او على است ولى تومولايى ندارى ٨٤.
٤ـ استدلال اصبغ بن نباته به حديث غدير
در جـنـگ صـفـيـن اميرالمؤمنين (ع ) نامه اى نوشت , و اصبغ بن نباته را ماموريت داد كه آن را به مـعاويه رساند هنگامى كه اصبغ وارد مجلس معاويه شد, گروهى از بزرگان لشكر از جمله دو نفر از صـحـابـى رسـول خدا ابوهريره و ابودردا در مجلس حضور داشتند اصبغ مى گويد: هنگامى كه مـعاويه نامه را خواندگفت : (چرا على قاتلان عثمان را به ما تحويل نمى دهد ) من گفتم : (اى مـعاويه ! خون عثمان را بهانه مكن ,تو در پى قدرت و حكومتى تو اگر مى خواستى به عثمان كمك كـنـى , در زمـان حـيـاتش كمك مى كردى ولى تو به خاطر آنكه خون او را دست آويز قرار دهى , به قـدرى درنـگ كـردى تـا او كـشته شد) معاويه از اين سخن برآشفت و من كه مى خواستم بيشتر خشمگين شود, به ابوهريره گفتم : (اى صحابى رسول خدا(ص ) تو را به خداى يگانه , داناى آشكار و نـهـان و بـه دوستش محمد مصطفى سوگند مى دهم آيا تودر روز غدير حاضر بودى ؟ ) گفت : (آرى من حاضر بودم ).
گفتم : (در آن روز درباره على از رسول خدا(ص ) چه شنيدى ؟ ) گفت : (شنيدم كه مى فرمود: هر كس من مولاى اويم , على مولاى اوست خدايا! دوست بدار هر كه او را دوست دارد, دشمن بدار هر كه را بااو دشمن است , يارى كن هر كه او را يارى مى كند, رها كن هر كس كه او را رها مى كند).گفتم : (اى ابوهريره ! پس چرا تو با دشمنان او دوستى و با دوستان او دشمنى مى كنى ؟ ).
ابوهريره آهى كشيد و گفت : انا للّه و انا اليه راجعون ٨٥.افـزون بـر ايـن در مـوارد بسيارى , مردم عادى به حديث غدير, بر افراد سرشناسى كه به مقتضاى اين حديث عمل نكرده با امير المؤمنين (ع ) مخالفت كردند, استدلال كرده اند, كه از آن جمله است :.
٥ـ استدلال زن دارمى به حديث غدير
و ى زنـى اسـت سـيـاهـپوست از شيعيان على (ع ) از اهالى داروم كه در محله حجون مكه سكونت داشـت وبـه هـمين دليل او را دارميه حجونيه مى گفته اند گويا به دليل شهرت و غلبه اين لقب , نـامـش در تـاريخ ذكرنشده است معاويه در سفر حج او را احضار كرد و گفت : (مى دانى براى چه احضارت كرده ام ؟ ).
گفت : (سبحان اللّه ! من غيب نمى دانم ).
گـفـت : (خـواسـتـم از تـو بپرسم چرا على را دوست مى دارى و با من كينه مى ورزى ؟ و لايت او راپذيرفته اى و با من دشمنى مى كنى ؟ ).
گفت : (اگر ممكن است مرا از پاسخ بدين سؤال معاف كن ).
گفت : (معاف نيستى ).
گـفـت : (حـال كـه چـنـين است , مى گويم : على را دوست مى دارم , زيرا ميان رعيت به عدالت رفـتـارمـى كرد و بيت المال را مساوى تقسيم مى كرد و بغض تو را دارم چون تو با كسى كه از تو به خلافت سزاوارتر بود, جنگيدى و چيزى را كه حق تو نبود, مطالبه مى كردى ولايت على را پذيرفتم , چون رسول خدا(ص ) ولايت را به او سپرد, و چون مساكين را دوست مى داشت و متدينان را حرمت مـى نـهاد و با تودشمنى مى كنم , چون خون ريختى و تفرقه انگيختى , در قضاوت ظلم كردى و به هواى نفس حكم راندى ) ٨٦.
٦ـ استدلال جوانى ناشناس به حديث غدير
ابـوهـريـره وارد مسجد كوفه شد, مردم گرد او را گرفته بودند, هر كس چيزى مى پرسيد جوانى بـرخـاسـت وگـفت : تو را به خدا سوگند مى دهم آيا تو از رسول خدا (ص ) شنيدى كه مى فرمود: (هـركـس من مولاى اوهستم , على مولاى اوست خدايا! دوست بدار آن را كه دوستش مى دارد و دشـمـن داشـتـه بـاش آن را كه بااو دشمنى كند) ابوهريره گفت : (شهادت مى دهم كه خود از رسول خدا (ص ) شنيدم كه چنين فرمود) ٨٧.
هـمـچـنـيـن در طـول تـاريخ اسلام , حتى كسانى كه در جبهه مخالف على (ع ) بوده اند, در عين دشمنى باآن حضرت , به حديث غدير استدلال كرده اند كه از آن جمله است :.
٧ـ استدلال عمروبن عاص به حديث غدير
هـمـه مى دانند كه عمروبن عاص يكى از دشمنان سرسخت اميرالمؤمنين (ع ) بوده است وى افكار آشـفـتـه معاويه را سازمان بخشيد و او را براى مقابله با اميرالمؤمنين (ع ) آماده كرد با دسيسه هاى خـود او را ازسقوط حتمى رهاند, و با طرح مساله حكميت لشكر شام را نيرو بخشيد و سپاه كوفه را بـه اخـتـلاف وتفرقه انداخت همان جا بود كه نطفه خوارج منعقد شد و براى اين خدمت , حكومت مصر را از معاويه پاداش گرفت .
پـيـش از آنـكـه مـعـاويـه حـكـومـت مـصـر را بـه او پيشنهاد كند, در نامه اى از او تقاضاى كمك كرده مى نويسد: (على باعث قتل عثمان شد و من خليفه عثمان هستم ).عمرو در جواب معاويه مى نويسد:.
نامه ات را خواندم و فهميدم اما اينكه از من خواسته اى از دين اسلام خارج شده با تو به وادى ضلالت وارد شـوم و تـو را در راه بـاطـلت يارى كنم و به روى اميرالمؤمنين شمشير بكشم ,در حالى كه او بـرادر, ولى , وصى و وارث رسول خداست و هموست كه دين پيامبر را ادا كرد ووعده هايش را جامه عـمل پوشاند, همو كه داماد او و شوهر بانوى زنان جهان و پدر حسن وحسين سرور جوانان بهشتى است , نمى پذيرم .و امـا ايـنـكـه گفته اى : من خليفه عثمانم , با مرگ عثمان تو عزل شده خلافتت زايل مى شود واما ايـنكه گفته اى : اميرالمؤمنين صحابه را بر كشتن عثمان تحريك كرد, اين دروغ و نارواست واى بر تـو اى مـعاويه ! آيا نمى دانى كه ابوالحسن جانش را در راه خدا نثار كرد و در بستر رسول خدا (ص ) خـوابـيـد و رسول خدا (ص ) درباره اش فرمود: (هركس من مولاى او هستم , على مولاى اوست ) ٨٨.
٨ـ استدلال عمر بن عبدالعزيز به حديث غدير
شـخـصـى بـه نـام يزيد بن عمر مى گويد: (من در شام بودم , عمر بن عبدالعزيز اموالى را تقسيم مـى كـرد, من هم براى دريافت سهمم رفتم , وقتى نوبت به من رسيد, گفت : تو از كدام قبيله اى ؟
گفتم : از قريش گفت ازچه طايفه اى ؟
گفتم بنى هاشم گفت : از كدام تيره ؟
گفتم : از وابستگان على (ع ) ـ در عبارت عربى آمده مولاى على ـ گفت : كدام على ؟
من پاسخ ندادم عمر بن عبدالعزيز دسـت بـه سـينه اش نهاده گفت : به خدامن هم از وابستگان على هستم گروهى براى من روايت كرده اند كه پيامبر(ص ) درباره او فرمود: (هر كس من مولاى او هستم , على مولاى اوست ).
آنـگـاه رو به دستيار خود كرده گفت : به امثال اين شخص چقدر مى دهى ؟
گفت : صد يا دويست درهم گفت : اينك به او پنجاه دينار ٨٩بده , چون ولايت على بن ابى طالب را دارد آنگاه به شهر خود برگرد,سهمت را نيز در آنجا دريافت خواهى كرد ٩٠.
٩ـ استدلال مامون , خليفه عباسى به حديث غدير:
در ضـمـن مـنـاظـره اى كـه بين مامون و اسحاق بن ابراهيم قاضى القضاة زمان او در باب فضيلت اصـحـاب رسـول خدا(ص ) واقع شد, مامون از او مى پرسد: آيا حديث ولايت را روايت مى كنى ؟ و ى گفت : آرى مامون گفت : آن را بخوان يحيى حديث را خواند.
مـامـون پـرسـيـد: (بـه نظر تو آيا اين حديث وظيفه اى را براى ابوبكر و عمر در مقابل على تعيين كرده است ؟
يا نه ؟ ).
اسـحـاق گفت : (مى گويند: پيامبر اين حديث را هنگامى فرمود كه بين على (ع ) و زيد بن حارثه اخـتـلافى افتاده بود زيد وابستگى على را به رسول خدا انكار كرده بود, از اين رو پيامبر فرمود: هر كس من مولاى او هستم , على مولاى اوست ).
مامون گفت : (آيا پيامبر(ص ) اين حديث را هنگام بازگشت از حجة الوداع نفرمود؟ ).
اسحاق گفت : آرى .
مـامـون گـفت : (زيد بن حارثه پيش از غدير كشته شد تو چگونه مى پذيرى كه پيامبر به خاطر او ايـن حديث را فرموده باشد؟
به من بگو: اگر پسر پانزده ساله ات به مردم بگويد: اى مردم بدانيد هر كـس وابـسـتـه مـن اسـت وابسته پسر عمويم نيز هست , آيا به او نمى گويى چرا چيزى را كه همه مى دانند و بركسى پوشيده نيست باز مى گويى ؟ ).
گفت : (چرا به او خواهم گفت ).
مـامـون گـفـت : (اى اسـحـاق ! كـارى را كه براى پسر پانزده ساله ات نمى پسندى بر پيامبر خدا مى پسندى ؟ و اى بر شما چرا فقهاى خود را مى پرستيد ٩١).
چنانكه مى بينيم در تمام اين گفتگوها خلافت حضرت اميرالمؤمنين (ع ) مورد بحث است استدلال كـنـنـدگـان , بـا ايـن حديث , خلافت حضرت امير(ع ) را اثبات مى كنند, و مخاطبان اين احتجاج نـيـزنمى گويند: مولى در اين حديث , غير از رهبر و سرپرست است اگر اين حديث , معنايى غير از رهـبـرى حضرت امير داشت , ابوهريره چنان عاجزانه در مقابل جناب اصبغ بن نباته آه نمى كشيد و سرافكنده وشرمنده نمى شد و عمرو بن عاص در مقابل جناب عمار خلع سلاح نمى شد.
بـنـابـرايـن اگر كسى به هر انگيزه اى در مفاد حديث غدير تشكيك كند, نه تنها حقيقت را كتمان كـرده ,كـلام رسول خدا(ص ) را نيز تحريف نموده است , و به قول مامون خليفه عباسى چيزى را به رسول مكرم اسلام نسبت داده كه نمى توان به نوجوانى پانزده ساله نسبت داد.
فصل دوم : خلافت و وصايت
خليفه بر حق
طبق اعتقاد مذهب شيعه , خليفه پيامبر(ص ) داراى دو گونه وظيفه است :.
١ـ حكومت ظاهرى
يعنى زمامدارى , اجراى قوانين , حفظ حقوق , نگهبانى از كيان اسلام و.
در اين جهت , خليفه مانند ساير زمامداران است , با اين تفاوت كه حفظ عدالت اجتماعى , ازواجبات و ويژگيهاى حكومت اسلامى است .
٢ـ حكومت معنوى
بـديـن مـعنا خليفه موظف است نكات مبهم و پيچيده مكتب را ـ كه به هر دليل پيشتر بيان نشده است ـبراى مسلمانان روشن كند.
خـليفه علاوه بر ايفاى وظيفه زمامدارى بايد مبين احكام و مفسر قرآن نيز باشد, و بتواند مكتب را ازهـر گـونـه انـحراف حفظ كرده در مقابل شبهات از آن دفاع كند بنابراين خليفه بايد داناترين و آگـاهـتـريـن افـرادامـت به مبانى مكتب و موازين شريعت باشد, يعنى بيش از همه از چشمه هاى جـوشان علم و حكمت نبوى سيراب شده باشد پس بايد پيشينه اى ديرسال در اسلام داشته و به حد كـافـى از وجـود مـقـدس پيامبر اكرم (ص ) بهره برده باشد همچنين لازم است در مواقع حساس و مـنافع عمومى مسلمانان ومكتب اسلام را بر منافع شخصى خود ترجيح داده , براى حفظ دين جان فشانى و فداكارى كرده باشد.
خـلـيفه در سمت زمامدارى , حاكم بر تمام اموال مسلمانان است خمس , زكات , خراج , جزيه ,غنايم جـنـگـى , مـعـادن و سـايـر ثروتهاى عمومى , اموالى هستند كه در اختيار خليفه قرار مى گيرد و خليفه موظف است , بدون هر گونه تخلف و اجحافى اين اموال را ميان مسلمانان تقسيم كند, يا در جهت مصلحت عمومى مملكت اسلامى به كار گيرد بنابراين بايد به دنيا بى رغبت باشد, تا در مواقع حـسـاس دچـار لغزش نشود درست به همين دليل , خلافت منصبى الهى است كه از جانب خداوند مـتـعـال به شايسته ترين و داناترين افراد امت واگذار مى شود, و دست انتخاب از ساحت قدسى آن كوتاه است .
بـه عـبـارتـى ديـگر خلافت منصبى است انتصابى كه راى مردم هيچ گونه تاثيرى در آن ندارد بر ايـن مـبـنـاسـت كـه بـراى تـعـيـيـن جـانشين پيامبر, بايد به دنبال نص و صدور حكم بگرديم و كلمات رسول خدا(ص ) را كه در اين باب وارد شده است منصفانه مورد توجه قرار داده , بر مبناى آن عمل كنيم .
دانـسـتـيـم كـه واقـعـه غـدير يكى از مستندترين وقايعى است كه در تاريخ اسلام اتفاق افتاده , و حـديـث ولايـت يـكى از مسلم ترين كلماتى است كه از رسول خدا(ص ) صادر شده و از نظر معنا و مـفـهوم هيچ گونه ابهام و اجمالى ندارد, چنانكه هر كس بويى از ادبيات عرب استشمام كرده , و با مـوازيـن عـرفى ـ عقلايى آشنايى داشته و با ديده انصاف و بدون غرض و پيش داورى اين حديث را مـورد تـوجـه قـرار دهـد,اعـتراف مى كند كه اين حديث بر امامت , رهبرى و اولويت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ) دلالت دارد.
حـتـى اگـر از ايـن حـديـث چـشـم پـوشـيـم , بـاز هـم بـه انـدازه كافى درباره امامت و رهبرى اميرالمؤمنين على (ع ) از طريق شيعه و سنى روايت به دست ما رسيده است .مـا پـاره اى از احـاديـثـى را كـه در ايـن بـاب از رسـول مـكـرم اسلام (ص ) وارد شده است , در دو بخش جداگانه يادآور مى شويم :.
بـخـش اول احـاديـثـى اسـت كـه هـمـانـنـد حـديـث غدير, به صراحت بر خلافت اميرالمؤمنين على (ع )دلالت دارند.
بـخـش دوم احـاديـثـى اسـت كـه با معرفى شخصيت اميرالمؤمنين على (ع ) بر مفاد حديث غدير وخلافت آن حضرت صحه مى گذارند.
پـس از آن بـا صـرف نـظر از احاديث موجود و ادله لفظى , به بررسى شايستگى هاى ذاتى و فضايل آن حضرت خواهيم پرداخت , و در نهايت از سابقه عيد غدير و آداب اين عيد سخن خواهيم گفت .
دلايل صريح بر خلافت على (ع )
ادلـه اى كـه بـا صـرف نـظـر از حـديـث غـديـر, خود به طور مستقل و به طور صريح بر خلافت و رهبرى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ) دلالت دارند, به اندازه اى است كه ذكر تمام آنها نياز به فرصتى فراخ وتاليفى پربرگ و بار دارد اينك جز ذكر چند مورد, فرصت و مجال نيست .
پيشتر يادآور مى شود كه هر چند جامعه اسلامى پس از پيامبر مكرم اسلام (ص ) در تعيين رهبر خود بـه اشـتـبـاه رفـت و خـلـيـفه برحق پيامبر اكرم (ص ) را مدت بيست و پنج سال از دخالت در امور مـسـلـمـيـن بـازداشـت , ولى چيزى از ارزش ذاتى آن حضرت نكاست , بلكه تنها خود را از رهبرى مـعـصـوم , محروم كردچرا كه ارزشها و فضايل آن حضرت وابسته به منصب ظاهرى خلافت نبود, بـلكه ارزش منصب خلافت به تصدى آن حضرت بستگى داشت , يعنى هر گاه غير او در اين منصب نشست , اين منصب تنزل يافت و تنها زمانى به ارزش واقعى خود رسيد كه على (ع ) بر آن تكيه زد.
نوشته اند:.و قـتـى امـيـرالـمـؤمـنـين على (ع ) وارد كوفه شد, مردى پيش آمد و عرض كرد: به خدا قسم اى اميرالمؤمنين !خلافت از تو زينت يافت , نه تو از خلافت وجود تو اين منصب را بالا برد, نه اينكه تو با آن برترى يافته باشى خلافت به تو محتاج بود نه تو به خلافت ٩٢.
عبداللّه فرزند امام احمدبن حنبل مى گويد: (روزى پيش پدرم نشسته بودم گروهى از اهل كوفه واردشدند و درباره خلافت خلفا صحبت كردند, ولى درباره خلافت حضرت على كلام طولانى شد پـدرم سربلند كرد و گفت : چقدر درباره على و خلافت بحث مى كنيد! خلافت على را زينت نداد, بلكه على خلافت را زينت داد ) ٩٣.
١ـ حديث يوم الدار
خـلافـت پـيـامبر مكرم اسلام (ص ) و رهبرى جامعه اسلامى مسئله اى نبود كه پيامبر اكرم (ص ) تا آخـريـن روزهـاى عـمـر شريف خود آن را مسكوت گذاشته تكليف جامعه اسلامى را نسبت به آن روشن نكندپيامبر اكرم از همان روزى كه مامور شد رسالت خود را علنى كند, موظف شد جانشين خود را نيزمعرفى كند.
هـنـگـامى كه آيه شريفه و انذر عشيرتك الاقربين ٩٤در سال سوم بعثت نازل شد, آن حضرت عـلى (ع )را خواند و فرمود: (خدايم دستور داده است خويشان نزديك خود را به اسلام دعوت كنم غـذايـى تـهيه كن و قدحى از شير فراهم آور, و فرزندان عبدالمطلب را دعوت كن , تا من ماموريت خـويـش را بـه انجام رسانم ) حضرت على (ع ) مى فرمايد: (من تمام بنى عبدالمطلب را كه حدود چـهـل نـفـر بـودنـد دعـوت كردم و غذايى را كه فراهم كرده بودم پيش آوردم غذا خوردند و شير نـوشـيـدنـد, ولى غذا و شير به همان حال خود باقى ماند هنگامى كه پيامبر(ص ) مى خواست با آنها صـحـبـت كند, ابولهب گفت : محمد شما راسحر كرده است و مجلس از هم پاشيد فرداى آن روز حـضـرت بـه مـن دستور داد دوباره آنها را دعوت كنم و غذا و شيرى تهيه نمايم هنگامى كه جمع شدند و غذا خوردند, حضرت لب به سخن گشوده فرمود:اى فرزندان عبدالمطلب به خدا قسم در عـرب جـوانـى را نمى شناسم كه براى قوم خود بهتر از آنچه من براى شما آورده ام آورده باشد: من براى شما خير دنيا و آخرت را آورده ام و خدايم به من فرموده است شما را به آن بخوانم كداميك از شما مرا در اين كار يارى مى كند من (على ) كه در آن ايام از همه جوانتربودم گفتم : اى پيامبر خدا مـن تـو را يارى مى كنم حضرت گردن مرا گرفت و فرمود: اين برادر, وصى وخليفه من در ميان شما مى باشد, از او بشنويد و او را اطاعت كنيد در اين هنگام اهل مجلس همه برخاستند و در حالى كه مى خنديدند به ابوطالب گفتند: به تو دستور مى دهد كه از على اطاعت كنى ) ٩٥.
طبق روايتى پيامبر اكرم (ص ) سه بار پيشنهاد خود را تكرار كرد و هيچ كس جز على (ع ) او رااجابت نكرد ٩٦.
٢ـ حديث منزلت
دلـيـل ديـگـرى كـه بـر خـلافت حضرت على (ع ) دلالت دارد, حديث منزلت است حديث منزلت ازمـشـهـورتـريـن احـاديـثـى است كه از پيامبر اكرم (ص ) صادر شده و بسيارى از اصحاب رسول خـدا(ص ) آن راروايت كرده اند ابن عساكر در تاريخ دمشق ٩٧اين حديث را از ٢٣ نفر از صحابه بـه طرق و اسنادمختلف روايت كرده است به طورى كه از قراين استفاده مى شود, اين كلام شريف چندين بار ازرسول خدا(ص ) صادر شده است , ولى مشهورترين مورد آن در غزوه تبوك است .
در غـزوه تـبـوك پـيـامبر اكرم (ص ) خود فرماندهى سپاه را به عهده گرفته از مدينه خارج شد و عـلـى (ع ) رابه جانشينى خود در مدينه گمارد اين تنها جنگى است كه على (ع ) پيامبر را همراهى نكرده است , به همين جهت براى آن حضرت مشكل بود كه در مدينه بماند و پيامبر خدا(ص ) راهى مـيـدان نـبـرد شـودهنگام حركت سپاه , خدمت پيامبر اكرم (ص ) رسيده عرض كرد: مرا با زنان و كودكان در مدينه مى گذاريد؟
حضرت در جواب فرمود:.
اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ٩٨,.آيـا نـمـى خـواهـى كـه نـسـبت به من همانند هارون نسبت به موسى باشى ؟ با اين فرق كه بعد از من پيامبرى نمى آيد.
از قـرآن كـريـم چـنـيـن بـرمـى آيـد كه جناب هارون نسبت به حضرت موسى , پنج سمت داشته است :برادر, شريك نبوت , وزير و ياور, پشتيبان , ٩٩خليفه و جانشين (١٠٠) .
بـنـابراين حضرت على (ع ) نيز همين پنج نسبت را با پيامبر اكرم (ص ) دارد برادر اوست , چون او را بـه بـرادرى بـرگزيد و فرمود: (در دنيا و آخرت تو برادر منى ) (١٠١) در ابلاغ پيام الهى شريك اوسـت , چـون فـرمود: (جز من و على كسى از جانب من پيامى نمى رساند ) (١٠٢) وزير اوست , چـون خـود فـرمود: (على وزير من است ) (١٠٣) پشتيبان اوست , چون خداوند او را با على (ع ) يارى كرد (١٠٤) و خليفه اوست , چون خود او را به خلافت برگزيد (١٠٥) .
٣ـ حديث وصايت و وراثت
پيامبر اكرم فرمود:.
لكل نبى وصى و وارث و ان عليا وصيى و وارثى , (١٠٦) .
هر پيامبرى وصى و وارثى دارد و على وصى و وارث من است .و فرمود:.
انا نبى هذه الامة و على وصيى فى عترتى و اهل بيتى و امتى من بعدى , (١٠٧) .
من پيامبر اين امتم و على بعد از من در ميان خانواده و امتم وصى من است .و فرمود:.
على اخى و وزيرى و وارثى و وصيى و خليفتى فى امتى , (١٠٨) .
على برادر, وزير, وارث , وصى و خليفه من در ميان امت من است .
در ايـن روايـات دو عـنـوان وصى و وارث مورد تاكيد قرار گرفته است هر يك از اين دو عنوان به تنهايى برخلافت اميرالمؤمنين على (ع ) دلالت دارند.
وصى
و صـى كـسى است كه مى تواند در تمام امورى كه شخص وصيت كننده , حق تصرف داشته تصرف كـنـد,مـگـر در صورتى كه فقط در مورد خاصى به او وصيت شده باشد كه در اين صورت فقط در همان موردخاص , حق تصرف دارد.
در ايـن روايـات , پـيامبر اكرم (ص ) وصايت حضرت امير(ع ) را به مورد خاصى منحصر نكرده و او را بـه طـور مـطـلق وصى خود قرار داده است , يعنى آن حضرت مى تواند در تمام امورى كه به پيامبر اكـرم (ص )مـربـوط مى شود تصرف كند به عبارت ديگر على (ع ) از تمام اختيارات پيامبراكرم (ص ) برخوردار است واين , همان معناى خلافت است .
وارث
آنـچـه در ابـتـدا از كـلمه وارث به ذهن مى آيد اين است كه شخص وارث مالك اموال مورث باشد, ولـى عـلـى (ع ) از نـظـر شرعى وارث اموال پيامبر نبوده است زيرا طبق فقه اماميه زمانى كه ميت داراى فرزندباشد, نوبت ارث به خويشان او نمى رسد ـ فرزند در طبقه اول ارث قرار دارد
و خويشان در طبقات بعد ـو مى دانيم كه پيامبر اكرم (ص ) در زمان حيات خود داراى فرزند بوده است فاطمه زهـرا(س ) حـداقـل هـفتاد و پنج روز پس از پيامبر(ص ) زنده بوده اند, و جز او, همسران پيامبر كه مـجـمـوعـا يك هشتم اموال اورا به ارث مى برده اند, در قيد حيات بوده اند بر فرض كه اين همه را نـديده بگيريم , على (ع ) پسرعموى پيامبر است و پسر عمو در طبقه سوم ارث قرار دارد, و مى دانيم كه عباس عموى پيامبر در زمان وفات آن حضرت زنده بوده است , و عمو در طبقه دوم قرار دارد.
امـا طـبـق فـقـه اهـل سـنت , پس از پرداخت سهم همسران (يك هشتم ) مال به دو بخش تقسيم مـى شـود:يـك قـسمت به فاطمه زهرا(س ) كه تنها دختر است , داده مى شود و قسمت ديگر كه از سـهـم او خارج است , به عمويش عباس تعلق مى گيرد بنابراين حضرت امير(ع ) به هيچ وجه وارث امـوال پيامبر نبوده است از سويى , چون پيامبر صريحا او را وارث خود اعلام كرده است , بايد در اين احـاديـث مـوضـوع ارث چـيز ديگرى باشد قهرا موضوع ارث در اين احاديث , دانش , مقام و منصب مـعـنـوى و موقعيت اجتماعى پيامبراكرم (ص ) است آرى , على وارث علم و سنت پيامبر است , و به همين دليل خليفه ايشان است .
پـيامبراكرم (ص ) به على فرمود: (تو برادر و وارث منى ) عرض كرد: (يا رسول اللّه ! من چه چيزى ازشما ارث مى برم ؟ ) فرمود: (همان چيزى كه پيامبران پيش از من ارث گذاشته اند) عرض كرد: (ايشان چه چيزى به ارث نهاده اند؟ ) فرمود: (كتاب پروردگار و سنت پيامبرشان را) (١٠٩) و اميرالمؤمنين على (ع )خود نيز فرمود: (من وارث علم پيامبرم ) (١١٠) .
٤ـ على سرپرست مؤمنان
پيامبر اكرم (ص ) هر وقت با كسانى مواجه مى شد كه به هر دليل با على (ع ) ناسازگارى مى كردند, ياجاهلانه از او به پيامبر(ص ) شكايت مى بردند, مى فرمود:.
ما تريدون من علي ان عليا منى و انامنه و هو ولى كل مؤمن بعدى , (١١١) .از على چه مى خواهيد على از من است و من از او پس از من على سرپرست هر مؤمنى است .
هـر چـنـد كـلـمه (ولى ) در لغت داراى معانى متعددى است , در اين حديث جز به معناى رهبر وسرپرست نيست , توجه به كلمه (بعد از من ) در حديث اين نظر را تاييد مى كند چون اگر منظور از ولـى ,دوسـتدار, دوست , ياور, همسايه , هم قسم و امثال اين معانى باشد, اختصاصى به زمان بعد ازپيامبر(ص ) نداشته در زمان حيات آن حضرت نيز صادق بود.
٥ ـ نتايج سرپرستى على (ع ) در كلام رسول خدا(ص )
هـر وقـت اصـحـاب دربـاره خـلـيفه رسول خدا(ص ) و رهبر جامعه اسلامى پس از آن حضرت , با حـضـرتش گفتگو مى كردند, حضرت ـ در حالى كه طبق بعضى از روايات آه مى كشيد ـ از نتايج و ثمرات سرپرستى على (ع ) سخن به ميان مى آورد.
از جمله مى فرمودند:.
ان و ليتموها عليا وجد تموه هاديا مهديا يسلك بكم على الطريق المستقيم , (١١٢) .
اگـر خـلافـت را بـه على بسپريد, مى بينيد كه هدايت شده و هدايت كننده اى است , كه شما را به راه راست مى برد.
اما والذى نفسى بيده لئن اطاعوه ليدخلن الجنة اجمعين اكتعين , (١١٣) .
قسم به آنكه جانم در دست اوست , اگر از على اطاعت كنند, همگى , همگى وارد بهشت مى شوند.
ان تستخلفوا عليا ـ و لا اراكم فاعلين ـ تجدوه هاديا مهديا يحملكم على المحجة البيضا, (١١٤) .
اگر على را خليفه كنيد ـ و گمان نمى كنم چنين كنيد ـ مى بينيد كه او راه يافته هدايتگرى است كه شما را از راه اصلى مى برد.
٦ـ خلافت انتصابى على (ع )
پـيـش از ايـن در تـوضيح حديث غدير گفتيم كه معرفى على (ع ) به دستورالهى بوده است , اينك روايتى رانقل مى كنيم كه اين مطلب را به خوبى افاده مى كند.
از رسـول گـرامـى اسـلام (ص ) روايـت شـده است : (شب معراج , هنگامى كه به مقام قرب نهايى رسـيـدم ودر پـيـشـگـاه پروردگارم ايستادم , فرمود: يا محمد! من عرض كردم : لبيك فرمود: آيا بندگان مرا آزمايش كرده اى تا بدانى كداميك از ايشان در پيشگاه من مطيع ترند؟ .
عرض كردم : پروردگارا مطيع ترين ايشان على است .
فرمود: راست گفتى اى محمد! آيا براى خود خليفه اى انتخاب كرده اى كه وظايف ترا انجام دهد و به بندگانم آنچه از قرآن نمى دانند بياموزد؟ .
عرض كردم : پروردگارا! تو برايم انتخاب كن .
فرمود: من على را برايت انتخاب كردم , او را به وصايت و خلافت خود برگزين ) (١١٥) .
هـمـچـنـيـن فـرمـود: (خدا براى هر امت , پيامبرى انتخاب كرده است و براى هر پيامبر وصى و جانشينى من پيامبر اين امتم و على وصى من است ) (١١٦) .
فصل سوم : معيارها
پيامبر مكرم اسلام (ص ) علاوه بر اينكه در روز غدير و مقامات ديگر با بيانهاى مختلف به طور صريح وروشـن عـلـى (ع ) را بـه عنوان خليفه و جانشين خود معرفى مى كرد, بيانات ديگرى نيز دارد كه لازمه آنهاخلافت حضرت اميرالمؤمنين على (ع ) است در اين دسته از احاديث كه ما بخشى از آنها را تحت عنوان معيارها گرد آورده ايم , پيامبرگرامى اسلام (ص ) در صدد تعيين ميزان و معيارى است كـه جـامـعـه اسلامى در مواقع اشتباه و در مواردى كه حق و باطل به هم مى آميزد
و تمييز حق از بـاطـل بـر غـير اهل نظر مشكل مى شود, با تمسك به آن حق را يافته از باطل اجتناب كنند در اين احـاديـث , حـضرتش على (ع ) را به عنوان چراغ هدايت , معيار ايمان و ميزان حق تعيين كرده است طـبـق ايـن احاديث على (ع ) يك رهبرعادى نيست , بلكه رهبرى الهى است كه گفتار و كردارش مـيزان است , كار درست كارى است كه او انجام مى دهد, حرف حق سخنى است كه او مى گويد, و جبهه حق همان جايى است كه او ايستاده است , و هركس كه نه در صف اوست , باطل و ناحق است .
١ـ محبت
يـكـى از معيارهايى كه مى تواند براى تعيين رهبر جامعه اسلامى پس از رسول گرامى اسلام (ص ) تـعـيين كننده باشد, ميزان علاقه و محبت آن حضرت به افراد است تا جايى كه تاريخ موفق به نقل حالات مسلمانان و وقايع صدر اسلام شده و راويان حديث از خود به يادگار گذاشته اند, هيچ كس به اندازه على (ع ) مورد علاقه پيامبر اكرم (ص ) نبوده است (١١٧) به طورى كه ابن حجر در كتاب صواعق نوشته است : (على (ع ) محبوبترين مردان نزد رسول خدا بوده است ) (١١٨) .
آن حضرت نه تنها خود على (ع ) را بشدت دوست مى داشت , مسلمانان را نيز به محبت او مى خواندو دوستى او را به مثابه يك زمان الهى به همه ابلاغ مى كرد (١١٩) .گاه مى فرمود: (خدا از من بيشتر دوستش دارد) (١٢٠) .و يا: (محبوبترين مردم نزد خدا على است ) (١٢١) .
بـه اصـحـاب مـى فـرمـود: (خـدايـم فـرموده است : چهار نفر از اصحابم را دوست بدارم و به من فـرموده است : خود آنها را دوست مى دارد گفتند: يا رسول اللّه آنها كيانند؟
ما همه دوست داريم از آنهاباشيم .
فـرمود: بدانيد كه على از آنهاست و بعد ساكت شد دوباره لب به سخن گشود و فرمود: بدانيد كه على از آنهاست و ساكت شد (١٢٢) .و باز مى فرمود:.
خدا و رسولش , على را دوست دارند و على خدا و رسول را دوست دارد.
(يحب اللّه و رسوله و يحبه اللّه و رسوله ) (١٢٣) .
انـس بـن مـالـك مى گويد: (مرغ بريانى براى حضرت رسول (ص ) هديه آوردند حضرت دست به دعابرداشت و عرض كرد: خدايا كسى را برسان كه خدا و رسول او, وى را دوست مى دارند در همين هـنـگـام عـلى (ع ) در زد چون من دوست مى داشتم چنين كسى از انصار باشد, به او گفتم پيامبر مشغول كارى است , على (ع ) برگشت و پس از مدتى دوباره در زد من همان عذر را آوردم , حضرت بازگشت هنگامى كه براى بار سوم در زد, پيامبر اكرم (ص ) فرمود: اى انس بگذار وارد شود, منظور من همو بود) (١٢٤) .
علاوه بر اين براى محبت ورزيدن به آن حضرت خواص و ويژگيهايى ذكر شده است كه مشابه آنها درمورد هيچ كس وارد نشده است از جمله اينكه :.
١ـ ١ـ دوستى با على دوستى با خدا و رسول و كينه على (ع ) كينه خدا و رسول است .
از ابـن عـبـاس روايـت شـده كـه روزى پـيامبر اكرم (ص ) در حالى كه دست على (ع ) را در دست داشـت خارج شد و فرمود: (آگاه باشيد! هر كس كينه على در دل داشته باشد, كينه خدا و رسول را داشته است وهر كس على را دوست بدارد, خدا و رسولش را دوست داشته است ) (١٢٥) .
پيامبر اكرم (ص ) به على (ع ) مى فرمود:.
تـو در دنـيـا و آخـرت , سرورى دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست ,دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست .و اى بر آنكه بعد از من با تو دشمنى كند,.
يـا على ! انت سيد فى الدنيا و سيد فى الاخرة حبيبك حبيبى و حبيبى حبيب اللّه و عدوك عدوى و عدوى عدو اللّه والويل لمن ابغضك بعدى (١٢٦) .و مى فرمود:.
هر كس على را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس به او بغض بورزد بغض مرابه دل دارد,.
يا على محبك محبى و مبغضك مبغضى (١٢٧) .
١ـ ٢ـ محبت على (ع ) موجب سعادت است .
مـى فـرمـود: (هـركس مرا و اين دو را (حسن و حسين (ع ) و پدر و مادرشان را دوست بدارد, در قيامت هم رتبه من خواهد بود) (١٢٨) .و مى فرمود: (هركس مى خواهد در مرگ و زندگى , همانند من باشد و در بهشت جاويدى كه خدا به من وعده داده است , ساكن شود, على بن ابى طالب را دوست بدارد) (١٢٩) .
فرمود:.
اين جبرئيل است كه به من خبر مى دهد: سعادتمند واقعى كسى است كه على را در حيات وبعد از مرگش دوست داشته باشد, و شقاوتمند واقعى كسى است كه بغض على را در زمان حيات يا پس از مرگش در دل داشته باشد (١٣٠) .
ابـن عباس مى گويد: به پيامبر اكرم (ص ) عرض كردم : يا رسول اللّه ! آيا براى نجات از آتش چاره اى هست ؟ .
فرمود: آرى .
عرض كردم : آن چيست ؟ .
فرمود: حب على بن ابى طالب (١٣١) .
١ـ٣ـ حب على (ع ) عمل صالح است .
فرمود:.
محبت على بن ابى طالب سيئات را نابود مى كند, چنانكه آتش هيزم را,.
حب على بن ابيطالب ياكل السيئات كما تاكل النار الحطب (١٣٢) .و فرمود:.
سر لوحه نامه عمل مؤمن حب على بن ابى طالب است , (١٣٣) .
عنوان صحيفة المؤمن على بن ابى طالب .
١ـ٤ـ بى حب على (ع ) هيچ عملى پذيرفته نيست .
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
اگـر بـنـده اى هـزار سـال و هزار سال و هزار سال در بين ركن و مقام , خدا را عبادت كند, ولى با بـغـض عـلـى بـن ابـى طـالـب و خاندان من در پيشگاه خدا حاضر شود, خداوند او را به رو در آتش جهنم مى اندازد,.
لو ان عبدا عبد اللّه الف عام و الف عام و الف عام بين الركن و المقام ثم لقى اللّه عز و جل مبغضا لعلى بن ابيطالب و عترتى اكبه اللّه على منخريه فى النار (١٣٤) .و فرمود:.
يـا عـلـى ! اگـر امـت مـن چـنـان روزه بـدارند كه قامتشان كمانى شود و چنان نماز بخوانند كه جسمشان آب شود, ولى بغض تو در دل داشته باشند, خداوند به روى در آتششان مى افكند,.
يـا عـلـى لو ان امتى صاموا حتى يكونوا كالحنايا و صلوا حتى يكونوا كالاوتار ثم ابغضوك لاكبهم اللّه على وجوههم فى النار (١٣٥) .
١ـ ٥ـ بغض على (ع ) با حب رسول خدا جمع نمى شود.
فرمود:.
على جان ! دروغ مى گويد كسى كه فكر مى كند مرا دوست دارد ولى با تو كينه مى ورزد,.
يا على من زعم انه يحبنى و هو يبغضك فهو كذاب (١٣٦) .
١ـ ٦ـ بغض على (ع ) با ايمان جمع نمى شود.
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
هـركـس گـمان مى كند به من و دين من ايمان آورده است , ولى به على (ع ) بغض مى ورزد,دروغ مى گويد, او مؤمن نيست ,.
من زعم انه آمن بى و ما جئت به و هو يبغض عليا فهو كاذب ليس بمؤمن (١٣٧) .
١ـ ٧ـ بغض او كفر است .
---------------------------------------------
پاورقى ها:
٦٧ تذكرة الخواص , ص ٣٨.
٦٨ مطالب السؤول , ص ١٦, سطر ٢٥.
٦٩ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٢١, حديث ٥٢١, و مجمع الزوائد, ج ٩, ص ١٠٤.
٧٠ مسند احمد بن حنبل , ج ١, ص ١١٩.
٧١ مـسند احمد بن حنبل , ج ١, ص ١١٩ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٦٨ و ٦٩, باب ١٠, حديث ٣٤ و ٣٦ و كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٥٤,حديث ٣٦٤٨٠ و ص ١٥٧, حديث ٣٦٤٨٥ و مناقب ابن مغازلى , ص ٢٨, حـديـث ٣٨ و ص ٢٠, حـديث ٢٧ و تاريخ دمشق , ج٢ , ص ١٢,حديث ٥٠٩ ٥١١ و ص ١٤, حديث ٥١٤ و ص ١٩ حديث ٥١٧.
٧٢ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٩, حديث ٥٠٦ و ص ١١, حديث ٥٠٨ و ص ٢٤, حديث ٥٢٣ و كنزالعمال , ج ١٣ ص ١٧٠, حديث ٣٦٥١٥ ومجمع الزوائد, ج ٩, ص ١٠٥.
٧٣ تذكرة الخواص ص ٣٥ و كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٥٨, حديث ٣٦٤٨٧ و ص ١٧٠, حديث ٣٦٥١٤ و تاريخ دمشق , ج ٢, ص ١٨, حديث ٥١٥ و ٥١٦ و ص ٢٥, حديث ٥٢٤ و مجمع الزوائد, ج ٩, ص ١٠٥ و ينابيع الموده , ص ٣٦.
٧٤ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٥, حديث ٥٠٣ و ٢٨, حديث ٥٣٠ و مجمع الزوائد, ج ٩, ص ١٠٧.
٧٥ تـاريـخ دمـشـق , ج ٢, ص ١٣, حـديـث ٥١٢ و ص ١٤, حـديـث ٥١٣ و ص ١٨, حـديث ٥١٦ و مجمع الزوائد, ج ٩, ص ١٠٨.
٧٦ مسند احمد بن حنبل , ج ٤, ص ٣٠٧ و تاريخ الخلفا, ص ١٨٨ و تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٧, حديث ٥٠٥ و مجمع الزوائد, ج ٩, ص ١٠٤.
٧٧ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٦, حديث ٥٠٤ و ص ٢٢, حديث ٥٢٢.
٧٨ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ١٢, حديث ٥١٠.
٧٩ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٢٠, حديث ٥٢٠.
٨٠ تذكرة الخواص , ص ٣٥ و مجمع الزوائد, ج ٩, ص ١٠٤.
٨١ ينابيع الموده , ص ٣٦.
٨٢ اسـنى المطالب , ص ٥٠ جزرى صاحب كتاب مى نويسد: سند اين روايت زيباترين سندى است كه حديث غدير را نقل مى كند چون در سندآن پنج نفر فاطمه قرار گرفته كه هر كدام از عمه خود نـقـل مى كنند, فاطمه دختر امام رضا(ع ) از فاطمه و زينب و كلثوم دختران موسى بن جعفر(ع ) از فاطمه دختر امام صادق (ع ) از فاطمه دختر امام باقر(ع ) از فاطمه دختر امام سجاد(ع ) از فاطمه و سكينه دختران امام حسين (ع ) از ام كلثوم دختر فاطمه زهرا.
٨٣ ينابيع المودة , ص ٥٧٨.
٨٤ وقعة الصفين , ص ٣٣٨.
٨٥ تذكرة الخواص , ص ٨٣.
٨٦ ربيع الابرار, ج٣ , ص ٢٦٩, باب ٤١.
٨٧ مجمع الزوائد, ج٩ , ص ١٠٥.
٨٨ تذكرة الخواص , ص ٨٤.
٨٩ دينار از طلا, و درهم از نقره است , به اضافه اينكه وزن درهم معادل ٧١٠ وزن دينار است .
٩٠ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٦٦, باب ده , حديث ٣٢ و حليه الاوليا, ج ٥, ص ٣٦٤.
٩١ عقدالفريد, ج ٥, ص ٨٢.
٩٢ تاريخ دمشق , ج ٣, ص ١٤٥, و ينابيع الموده ٣٤٤.
٩٣ تاريخ دمشق , ج ٣, ص ١٤٦, حديث ١١٦٣, و تاريخ بغداد, ج ١, ص ١٣٥.
٩٤ سوره شعرا, آيه ٢١٤.
٩٥ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٣١, حديث ٣٦٤١٩ و ص ١٤٩, حديث ٣٦٤٦٥, و تاريخ طبرى , ج ٢, ص ٦٢.
٩٦ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٨٥, باب ١٦, حديث ٦٥.
٩٧ همان , ج ١, ص ٣٠٦ تا ص ٣٩٤ حديث ٣٣٦ تا ٤٥٦.
٩٨ مـسـنـد امـام احـمـد بـن حـنـبـل , ج ١, ص ١٧٧ و الـصـواعق المحرقه , ص ١٨٧, حديث ١ و فـرائدالـسـحطين , ج ١, ص ١٢٢, باب ٢١, حديث ٨٥تا ٨٩ و كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٥٨, حديث ٩ و ٣٦٤٨٨ و تـاريـخ دمشق , ج ١, ص ١٧٧, حديث ١٥٠ و مناقب ابن مغازلى , ص ٢٧ تا ٣٧,حديث ٤٠ تا ٥٥.
٩٩ سوره طه , آيه ٢٩ تا ٣٢: واجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى اشددبه ازرى و اشركه فى امرى , از خـانواده ام وزيرى براى من قرار ده ,برادرم هارون را, پشتم را با او محكم كن و در كارم شريكش كن .
١٠٠ سـوره اعـراف , آيـه ١٤٢: و قـال موسى لاخيه هارون اخلف فى قومى و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين , موسى به برادرش گفت : درميان قومم تو جانشين من باش و اصلاح كن و از اهل فساد پيروى نكن .
١٠١ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١١٤, حديث ٣٦٣٧٠ و ١٠٥ حديث ٣٦٣٤٥.
١٠٢ الصواعق المحرقه ص ١٨٨, حديث ٦ و سنن ابن ماجه , ج ١, ص ٤٤, باب ١١, حديث ١١٩.
١٠٣ فـرائدالـسـحطين , ج ١, ص ٣١١, باب ٥٧, حديث ٢٤٩ و ص ٣١٥ باب ٥٨ حديث ٢٥٠ و تاريخ دمشق , ج ١, ص ١٣٠, حديث ١٥٥ و١٥٧ و ١٥٨.
١٠٤ تاريخ بغداد, ج ١١, ص ١٧٣ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٣٥, باب ٤٦, حديث ١٨٣ تا ١٨٥.
١٠٥ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٣١, حديث ٣٦٤١٩ و تاريخ طبرى , ج ٢, ص ٦٢.
١٠٦ تاريخ دمشق , ج ٣, ص ٥, حديث ١٠٣٠ و ١٠٣١ و مناقب ابن مغازلى , ص ٢٠٠, حديث ٢٣٨.
١٠٧ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٧٢, باب ٥٢, حديث ٢١١.
١٠٨ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٣١٥, باب ٥٨, حديث ٢٥.
١٠٩ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٠٦, حديث ٣٦٣٤٥.
١١٠ المستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١٢٦.
١١١ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٥٦, باب ١٦, حديث ٢١ و كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٣٥, حديث ٣٦٤٢٥ و ٣ ص ١٤٢, حديث ٣٦٤٤٤.
١١٢ فـرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٦٦, باب ٥٢, حديث ٢٠٨ و تاريخ دمشق , ج ٣, ص ٩٠ تا ٩٤ حديث ١١١٩ تا حديث ١١٢٣.
١١٣ تـاريـخ دمـشق , ج ٣, ص ٩٥, حديث ١١٢٤ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٧٤, باب ٥٣, حديث ٢١٢.
١١٤ ـ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٦٥, باب ٥٢, حديث ٢٠٧.
١١٥ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٦٩, باب ٥٢, حديث ٢١٠.
١١٦ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٧١, باب ٥٢, حديث ٢١١.
١١٧ المستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١٥٥.
١١٨ الـصـواعق المحرقه , ص ١٨٧, حديث ٢ و كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٤٥, حديث ٣٦٤٥٧ و ذخائر العقبى , ص ٦٢.
١١٩ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٤٣, حديث ٣٦٤٤٨.
١٢٠ فـرائدالـسـحطين , ج ١, ص ٣٢٤, باب ٥٨, حديث ٢٥٢ و تاريخ دمشق , ج ٢, ص ١٥٩, حديث ٦٤٦.
١٢١ المستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١٣٠ و اسدالغابه , ج ٤, ص ١١١.
١٢٢ المستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١٣٠, و الصواعق المحرقه , ص ١٨٨, حديث ٥.
١٢٣ الـمـسـتـدرك عـلـى الـصـحيحين , ج ٣, ص ١٣٢ و الصواعق المحرقه , ص ١٨٧, حديث ٢ و كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٢٣, حديث ٣٦٣٩٣ وص ١٦٢ حديث ٣٦٤٩٣.
١٢٤ اسـدالـغـابـه , ج ٤, ص ١١ و سـنن ترمذى , ج ٥, ص ٥٩٥ و كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٦٦ حديث ٣٦٥٠٥ و ص ١٦٧ حديث ٣٦٥٠٨ وفرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٠٩, باب ٤٢, حديث ١٦٥ و ١٦٦ و ١٦٧ و مناقب ابن مغازلى , ص ١٥٦ تا ١٧٥, حديث ١٨٩ تا ٢١٢.
١٢٥ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٠٩, حديث ٣٦٣٥٨.
١٢٦ المستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١٢٨.
١٢٧ المستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١٣٠ و الصواعق المحرقه , ص ١٩٧, حديث ١٧ و مناقب ابن مغازلى , ص ٩٦ حديث ٢٣٣.
١٢٨ اسدالغابه , ج ٤ ص ١١٠.
١٢٩ المستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١٢٨.
١٣٠ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٤٥, حديث ٣٦٤٥٨.
١٣١ تاريخ بغداد, ج ٣, ص ١٦١.
١٣٢ تاريخ بغداد, ج ٤, ص ١٩٥ و تاريخ دمشق , ج ٢, ص ١٠٣, حديث ٦١٠.
١٣٣ تـاريخ بغداد, ج ٤, ص ٤١٠ و الصواعق المحرقه , ص ١٩٣, حديث ٣٢ و مناقب ابن مغازلى , ص ٢٤٣, حديث ٢٩٠.
١٣٤ فـرائدالسحطين , ج ١, ص ٣٣٢, باب ٦١, حديث ٢٥٧ و تا تاريخ دمشق , ج ١, ص ١٤٨, حديث ١٨٢.
١٣٥ تاريخ دمشق , ج ١, ص ١٤٥, حديث ١٧٩.
١٣٦ كـنـزالعمال , ج ١٣, ص ١٢٢, حديث ٣٦٣٩٢ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ١٣٤, باب ٢٢, حديث ٩٦.
١٣٧ تاريخ دمشق ج ٢ ص ٢١٠ حديث ٧١٢.
۲
يك آسمان فضيلت پـيـامـبـر اكـرم (ص ) فـرمـود: (هـركس با بغض تو از دنيا رود, كافر از دنيا رفته است , ولى مانند مسلمانان اورا محاسبه مى كنند) (١٣٨) .
جا دارد كه روايت بالا را شكافته ژرفاى آن را دريابيم درباره نحوه محاسبه كفار در قيامت دونظريه هست :.
نـظـر اول : ايـنـكه كفار به خاطر كفرشان مؤاخذه و عقاب مى شوند ولى به خاطر ترك اعمالى كه دراسـلام واجب است , مؤاخذه نمى شوند, همان طور كه به دليل ارتكاب اعمالى كه در اسلام حرام است ,عقابى نمى بينند زيرا اين حسابرسى مخصوص كسانى است كه به كفر آلوده نباشند, وگرنه با وجود كفرهر گناهى كوچك مى نمايد.
نـظـر دوم : كـفـار هـم به دليل كفر و عدم اعتقاد صحيح مؤاخذه مى شوند, هم به موجب اعمال و كـردار,يعنى در بعد عقايد عقاب كفر را مى بينند و در حوزه اعمال به كيفر هر گناهى كه مرتكب شـده و هرواجبى كه ترك كرده اند, عقاب مى بينند طرفداران اين نظريه قاعده اى را تاسيس كرده مى گويند: الكفارمعاقبون على الفروع كما انهم معاقبون على الاصول , يعنى كفار همان طور كه به جرم انكار اصول دين عقاب مى شوند, به خاطر فروع دين هم عقاب مى بينند.
حديث ياد شده , كيفر كينه توزان على (ع ) را بر اساس نظريه دوم , تبيين مى كند.
١ـ٨ـ محبت على نشانه ايمان و بغض او نشانه نفاق است .
پيامبر اكرم (ص ) به او فرمود:.
لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق , (١٣٩) .
جز مؤمن تو را دوست نمى دارد و جز منافق به تو بغض نمى ورزد.
او خـود مـى فـرمـود: (بـه خـدا سوگند! پيامبر(ص ) به من گفته است كه جز مؤمن مرا دوست نمى دارد وجز منافق به من بغض نمى ورزد) (١٤٠) .و بـه هـمـيـن جـهـت بـود كه اصحاب مى گفتند: (ما منافقان را از دشمنى با على بن ابى طالب مى شناختيم ) (١٤١) .
٢ـ آزار على , آزار رسول (ص )
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
هركس على را بيازارد مرا آزرده است ,.
من آذى عليا فقد آذانى (١٤٢) .
٣ـ سب على , سب رسول (ص )
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
هركس به على بد بگويد, به من بد گفته است و هر كس به من بد بگويد به خدا بد گفته است و هر كس به خدا بد بگويد, خدايش به رودر آتش جهنم مى افكند (١٤٣) .
٤ـ جدايى از على , جدايى از رسول
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
هـركس از على (ع ) جدا شود از من جدا شده و هر كس از من جدا شود از خدا جدا شده و هركس از من جدا شود از خدا جدا شده است ,.
من فارق عليا فارقنى و من فارقنى فارق اللّه عزوجل (١٤٤) .
٥ـ جنگ با على , جنگ با پيامبر
ابوهريره مى گويد: پيامبر اكرم (ص ) على (ع ) و فاطمه و حسن و حسين (ع ) را ديد فرمود: هركس با شمابجنگد, من با او مى جنگم و هر كس با شما در صلح باشد با او در صلحم , انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم (١٤٥) .
٦ـ پرچم هدايت
پيامبر اكرم (ص ) به ابابرزة فرمود:.
خـداونـد تـعـالـى دربـاره عـلـى بـن ابـى طـالـب (ع ) به من فرموده است : او پرچم هدايت , نشانه ايمان ,پيشواى دوستان خدا و پرتو روشنايى بخش همه كسانى است كه خدا را اطاعت مى كنند,.
يـا ابـابرزة ان رب العالمين عهد الى عهدا فى على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه وآله فقال : انه راية الهدى و منار الايمان و امام آوليائى و نور جميع من اطاعنى .
٧ـ على و حق
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
على با حق است و حق با اوست , به هر طرف كه بچرخد,.
على مع الحق و الحق معه حيثما دار (١٤٦) .
٨ـ حق و على
فرمود:.
على به هر سوى بچرخد حق با اوست ,.
الحق مع على حيث دار (١٤٧) .
٩ـ على , حق و قرآن
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
عـلى با حق و قرآن است و حق و قرآن همراه على است , از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر به من برسند,.
على مع الحق و القرآن و الحق و القرآن مع علي لن يتفرقا حتى يردا على الحوض (١٤٨) .
١٠ـ على و قرآن
پيامبر اكرم فرمود:.
على با قرآن است و قرآن با على است , از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من واردشوند,.
على مع القرآن والقرآن مع علي لا يفترقان حتى يردا على الحوض (١٤٩) .
١١ـ على (ع ) به منزله كعبه
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
يا على ! تو به منزله كعبه اى كه همه به سوى او مى آيند, ولى او به سوى كسى نمى رود, (١٥٠) .
انت بمنزلة الكعبة تؤتى و لا تاتى .و فرمود:.
مثل على در ميان شما مثل همين كعبه است كه نگاه كردن به آن عبادت و حج آن واجب است .
مثل علي فيكم كمثل الكعبة المتسورة النظر اليها عبادة والحج اليها فريضة (١٥١) .
١٢ـ على (ع ) باب آمرزش
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
عـلـى بـاب آمـرزش اسـت , هـركـس از اين باب داخل شود مؤمن است و هر كس از آن خارج شود كافراست ,.
على باب حطة فمن دخل منه كان مؤمنا و من خرج منه كان كافرا (١٥٢) .
١٣ـ ميزان ايمان
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
اى على ! اگر تو نباشى پس از من مؤمنين شناخته نمى شوند,.
لولاك يا على ما عرف المؤمنون من بعدى (١٥٣) .
١٤ـ جدا كننده حق از باطل
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
اى على تو جدا كننده حق از باطلى ,.
انت الفاروق بين الحق والباطل , (١٥٤) .
١٥ـ نشانه ايمان
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
اى على ! من تو را به عنوان نشانه اى بين خود و امتم قرار دادم , هركس از تو پيروى نكند كافر است .
جعلتك علما فيما بينى و بين امتى فمن لم يتبعك فقد كفر (١٥٥) .
١٦ـ مقسم بهشت و دوزخ
پيامبر اكرم (ص ) به او فرمود: (تو قسيم آتشى , انت قسيم النار) (١٥٦) .و آن حضرت خود مى فرمود: من قسيم آتشم , انا قسيم النار) (١٥٧) .و فرمود: (من قسيم آتشم روز قيامت به جهنم مى گويم : اين براى تو و اين براى من يا: اين را بگير واين را رها كن ) (١٥٨) .
قـسـيـم در ايـن سـه روايت به معناى مقاسم است , يعنى هر يك از دو نفرى كه چيزى را بين خود قـسـمـت مـى كنند بنابراين وقتى مى گوييم على (ع ) قسيم آتش است , يعنى آن حضرت و جهنم , مـردم را بـيـن خـودتقسيم مى كنند پس منظور از اين روايات اين است كه ذات مقدس علوى , در مـقابل جهنم است , يعنى همان طور كه بعضى از مردم نصيب آتش جهنم مى شوند, گروهى ديگر سهم على بن ابى طالب (ع )مى شوند بنابراين مى توان گفت : على (ع ) بهشت مجسم است .
نـكـته ديگرى كه از روايت سوم برمى آيد اين است كه اختيار اين تقسيم با على (ع ) است زيرا اوست كـه بـه جـهنم مى گويد چه كسى را بگيرد و چه كسى را رها كند همچنين پيامبر اكرم (ص ) به او فرمود: توتقسيم كننده بهشت و جهنمى , انت قسيم الجنة والنار (١٥٩) .
قـسـيـم در ايـن حـديـث به معناى قاسم است , يعنى كسى كه چيزى را قسمت مى كند ظاهر اين حـديث آن است كه على (ع ) بهشت و جهنم را بين افراد قسمت مى كند, ولى در حقيقت , نيازى به ايـن تـقـسـيم نيست بلكه وجود آن حضرت خود معيار قسمت است , يعنى على (ع ) ملاك و ميزان بـهـشـتـى بودن است هر كس تا زمانى بهشتى است , كه از وجود مقدس علوى منحرف نباشد ولى هنگامى كه منحرف شد و باآن وجود پاك سازگارى نداشت , هيزم خشكى است كه جز سوختن در آتش جهنم به كارى ديگر نمى آيدپس مفاد اين حديث نيز با سه حديث گذشته يكسان است و مفاد همه آن است كه : على (ع ) خود بهشت مجسم و معيار بهشتى بودن افراد است .
١٧ـ جواز عبور از صراط
پيامبر اكرم (ص ) فرمود: (تا على (ع ) براى كسى جواز ننويسد, از صراط عبور نمى كند) (١٦٠) .
١٨ـ رستگارى در پيروى از على
پيامبر اكرم (ص ) در حالى كه به على (ع ) اشاره مى كرد, فرمود:.
قسم به آنكه جان من در دست اوست , اين و شيعيانش در قيامت رستگارند,.و الذى نفسى بيده ان هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة (١٦١) .
١٩ـ پيروان على (ع ) در بهشتند
پيامبر اكرم (ص ) به او فرمود:.
تو و شيعيانت در بهشتيد,.
انت و شيعتك فى الجنة (١٦٢) .
٢٠ـ حزب رستگار
پيامبر اكرم در حالى كه به على (ع ) اشاره مى كرد, فرمود:.
او و حزبش رستگارند,.
هذا و حزبه المفلحون (١٦٣) .
٢١ـ پيروان على , پسنديده و راضى
او خود فرمود:.
رسـول خـدا(ص ) به من خبر داده كه من و شيعيانم در حالى محشور مى شويم كه ما از خدا راضى وخدا از ما راضى است ,.
ان خليلى (ص ) قال يا على انك ستقدم على الناس و شيعتك راضين مرضيين (١٦٤) .
مـشـابـه ايـن تـعـبـير در قرآن شريف نيز وارد شده است : در سوره بينه در تعريف بهترين خلايق مى فرمايد:رضى اللّه عنهم و رضوا عنه , يعنى : خدا از ايشان راضى است و ايشان از خدا راضى است .
در ذيـل ايـن آيـه نـيـز روايـاتـى از رسـول اكرم نقل شده است كه به مقتضاى آنها, منظور على و شـيعيانش هستيد اين مقام كه خدا از انسان راضى و انسان از خدا راضى باشد از مراتب عالى كمال انـسـانـى است ,جنانكه قرآن شريف آن را مخصوص نفوس مطمئنه كه با تكيه به ياد خدا به آرامش رسيده از اضطراب عالم كثرت آسوده اند, برشمرده مى فرمايد: يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضية مرضية .
٢٢ـ ياد على (ع ) عبادت است
قال رسول اللّه (ص ): ذكر علي عبادة (١٦٥) .
٢٣ـ نگاه به چهره على (ع ) عبادت است
از عايشه روايت شده است كه مى گفت : (پدرم را ديدم كه زياد به چهره على (ع ) نگاه مى كند به او گفتم :اى پدر چرا تو اين اندازه به چهره على (ع ) مى نگرى ؟ ).
بـه مـن گـفـت : (دخـترم از رسول خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمود: نگاه كردن به چهره على (ع ) عبادت است ) (١٦٦) .
٢٤ـ على (ع ) باب بهشت
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
مـن شـهـر بـهشتم و على باب اين شهر است در خطاست كسى كه فكر مى كند از غير در مى توان واردبهشت شد,.
انا مدينة الجنة و على بابها يا على كذب من زعم انه يدخلها من غير بابها (١٦٧) .
٢٥ـ درخشش على در بهشت
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
همان طور كه ستاره صبح براى اهل دنيا مى درخشد, على (ع ) براى اهل بهشت مى درخشد,.
على يزهر لا هل الجنة كما يزهر كوكب الصبح لا هل الدنيا (١٦٨) .
٢٦ـ على (ع ) بر مسلمانان
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
حق على بر هر مسلمانى , همانند حقى است كه هر پدرى بر فرزندش دارد,.
حق علي على كل مسلم حق الوالد على ولده (١٦٩) .
٢٧ـ اطاعت از على (ع )
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
هـركـس از مـن اطـاعـت كـنـد, از خدا اطاعت كرده و هر كس از على اطاعت كند از من اطاعت كـرده هـر كـس مـن را نـافـرمانى كند, از خدا نافرمانى كرده است و هركس على را نافرمانى كند, مرانافرمانى كرده است ,.
مـن اطـاعـنـى فـقـد اطـاع اللّه و مـن اطاعك اطاعنى , و من عصانى فقد عصى اللّه و من عصاك فقدعصانى (١٧٠) .
٢٨ـ رازدار رسول خدا(ص )
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.را ز دار من على است ,.
صاحب سرى على بن ابيطالب (١٧١) .و عايشه از پدرش نقل مى كند كه على (ع ) راز دار رسول خدا(ص ) بود (١٧٢) .
٢٩ـ على , سر پيامبر
فرمود:.
على نسبت به من همانند سر است در بدن ,.
على منى مثل راسى من بدنى (١٧٣) .
٣٠ـ القاب على
يكى از معيارهايى كه مى توان براى تعيين خليفه رسول خدا(ص ) به آن اعتماد كرد عناوين و القابى اسـت كـه پـيـامـبر اكرم (ص ) در زمان حيات خود به افراد داده است به طورى كه از كتب اخبار و حـديـث اسـتفاده مى شود, هيچ يك از اصحاب پيامبر اكرم (ص ) به اندازه اميرالمؤمنين على (ع ) به دريـافـت القاب بلند وعناوين عالى مفتخر نبوده اند از جمله عناوينى كه پيامبر اكرم (ص ) در زمان حيات خويش به على (ع )اعطا كرده است , مى توان به موارد ذيل اشاره كرد.
٣٠ـ ١ـ صديق , (١٧٤) .
٣٠ـ ٢ـ صديق اكبر, (١٧٥) .
٣٠ـ ٣ـ سيدالعرب ,.
روزى رسـول اكـرم (ص ) بـه عـايـشـه فـرمـود: (اگـر مـى خـواهـى سيد و آقاى عرب را ببينى بـه عـلـى بن ابى طالب نگاه كن ) عايشه عرض كرد: اى پيامبر خدا مگر سيد عرب تو نيستى فرمود: (من آقاى نسل بشرم و على آقاى عرب است ) (١٧٦) .
٣٠ـ ٤ـ سيدالمسلمين و امام المتقين (١٧٧) .
٣٠ـ ٥ـ سيدالمؤمنين و امام المتقين و قائد الغرالمحجلين ,.
يعنى : آقاى مؤمنان و پيشواى پرهيزكاران و سرآمد روسفيدان مشهور (در قيامت ).
پـيامبر اكرم (ص ) فرمود: در شبى كه به معراج رفتم , درباره على بن ابى طالب سه چيز به من وحى شد:او آقاى مؤمنان و پيشواى پرهيزكاران و سرآمد روسفيدان مشهور (در قيامت ) است (١٧٨) .
٣٠ـ ٦ـ يعسوب المؤمنين , رئيس مؤمنان (١٧٩) .
٣٠ـ ٧ـ اميرالمؤمنين , (١٨٠) .
٣٠ـ ٨ـ سيد شباب اهل الجنه , (١٨١) .
تـوضـيـح : بـه طورى كه از احاديث استفاده مى شود, اهل بهشت همگى جوان هستند, يعنى پيران نـيـزهـنـگـام ورود بـه بهشت جوان مى شوند بنابراين اگر كسى سيد جوانان بهشتى باشد, به اين معناست كه سيد و آقاى تمام اهل بهشت است .
٣٠ـ ٩ـ خيرالبرية , بهترين مخلوقات (١٨٢) .
ايـن لـقـب تـا آنـجـا بـراى عـلـى بـن ابـى طـالـب (ع ) مـشـهـور شده بود كه وقتى اصحاب او را مى ديدند,مى گفتند: قد جا خير البرية , يعنى بهترين مخلوقات آمد (١٨٣) .
٣٠ـ ١٠ـ حجت خدا,.
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
من و على حجت خدا بر بندگان او هستيم ,.
انا و على حجة اللّه على عباده (١٨٤) .
٣٠ـ ١١ـ وزير پيامبر.
انـس بـن مـالـك مـى گـويـد: (هـنـگـامى كه سوره نصر نازل شد, ما فهميديم اين سوره خبر از وفـات پـيـامبر(ص ) مى دهد به سلمان فارسى گفتيم : از پيامبر اكرم (ص ) بپرسد كه پس از او چه كـسـى مـرجـع وپـناهگاه ما خواهد بود, و چه كسى را بيش از همه دوست مى دارد سلمان خدمت حضرت رسيد و اين مطلب را از او پرسيد حضرت روى برگردانده پاسخ نداد سلمان دوباره پرسيد باز هم حضرت روى برگردانده پاسخ نفرمود سلمان ترسيد پيامبر خدا(ص ) را ناراحت كرده باشد از ايـن رو ديگر چيزى نگفت پس از مدتى پيامبر اكرم (ص ) به سلمان فرمود: مى خواهى جواب سؤالت را بـدهـم ؟
عـرض كـرد: يـارسول اللّه ! من ترسيدم شما را خشمگين كرده باشم فرمود: نه بدان كه برادرم , وزيرم , خليفه و جانشينم در خاندانم , بهترين كسى كه پس از من به جا مى ماند و دينم را ادا مى كند و وعده هايم را جامه عمل مى پوشد, على بن ابى طالب است ) (١٨٥) .
امـيـرالـمؤمنين على (ع ) در مواردى خود به اين فضيلت اشاره كرده مى فرمود: (من برادر و وزير پـيـامـبـرخدايم هيچ كس پيش از من اين را نگفته و پس از من نيز كسى نخواهد گفت , مگر آنكه دروغگو باشد) (١٨٦) .
فصل چهارم : يك آسمان فضيلت
غـديـر جـارى خـروشانى است كه از فضايل بى شمار على (ع ) سرچشمه مى گيرد به حتم اگر در مـيـان اصـحـاب پيامبر گرامى اسلام (ص ) كسى برتر از اميرالمؤمنين (ع ) بود, همو به اين منصب افـتخار مى يافت ولى حق اين است كه پس از پيامبر اكرم (ص ) نه تنها كسى از على (ع ) برتر نيست , بلكه هيچ يك از امت به پايه آن حضرت نمى رسد (١٨٧) فضايلى كه از رسول خدا(ص ) و اصحابش بـراى عـلى (ع ) نقل شده است , بيش از همه فضايلى است كه براى تمامى اصحاب گفته اند اين در حـالـى است كه دست تبهكارسياست , تا آنجا كه در توان داشت فضايل آن حضرت را پوشاند و براى حفظ موقعيت خود, از آن حضرت بدگويى كرده است (١٨٨) .
امـام احـمـد بـن حنبل مى گويد: (درباره هيچ يك از اصحاب رسول خدا(ص ) به اندازه على (ع ) فضيلت روايت نشده است ) (١٨٩) .مـردى در حـضـور ابـن عباس گفت : سبحان اللّه ! چه بسيار است فضايل و مناقب على (ع )! گمان مـى كنم سه هزار فضيلت در او باشد ابن عباس گفت : (چرا نمى گويى فضايل آن حضرت به سى هزارنزديك تر است ) (١٩٠) .
سـلـيـمـان اعـمـش در جـواب مـنـصـور دوانـيـقى خليفه عباسى كه از او مى پرسد چند روايت درباره على (ع ) نقل كرده اى , مى گويد: (تعداد كمى از فضايل او را توانسته ام روايت كنم حدود ده هزار ياكمى بيشتر) (١٩١) .ابـن حـجـر در صـواعق مى نويسد: (در شان هيچ كس به اندازه على (ع ) قرآن نازل نشده است ) (١٩٢) .همو مى نويسد: (درباره على (ع ) سيصد آيه قرآن نازل شده است ) (١٩٣) .و از ابـن عـبـاس روايـت كـرده است : (در هر جاى قرآن يا ايها الذين آمنوا آمده است , على , امير و شريف آنهاست خدا در موارد زيادى اصحاب محمد(ص ) را سرزنش كرده است , ولى از على (ع ) جز به نيكى ياد نكرده است ) (١٩٤) .مـا در ايـن بـخـش پـاره اى از فـضـايـلى را كه به آن حضرت شايستگى رهبرى جامعه مسلمين و خلافت رسول خدا را بخشيده است , برمى شمريم .
١ـ اشتراك گوهرى با رسول مكرم اسلام (ص )
هـر چند ما از كشف حقيقت اين اشتراك ناتوانيم , ولى از طريق روايات مى توان به وجود آن پى برد ازپـيـامـبـر اكـرم (ص ) روايـات زيـادى بـا بـيـانـهاى مختلف وارد شده كه نشان مى دهد, اصل و گوهراميرالمؤمنين (ع ) با گوهر پيامبر اكرم (ص ) يكى است .
طبق اين روايات :.
الـف ـ نـور پيامبر اكرم (ص ) و نور على (ع ) پيش از خلقت آدم (ع ) وجود داشته و آن دو بزرگوار از يك عنصر آفريده شده اند (١٩٥) .
مـنـظـور از نـور هـمـان , عنصر معنوى و طينت ملكوتى است كه در ايجاد ساختار وجودى انبيا و ائمه نقش اساسى دارد.
ب ـ خـداونـد مـردم را از درخـتـهـاى گـونـه گـون آفـريد, ولى پيامبر(ص ) و على (ع ) را از يك درخت آفريد.
قال رسول اللّه (ص ): يا على الناس من شجر شتى و انا و انت من شجرة واحدة (١٩٦) .
ج ـ خداوند على (ع ) و پيامبر(ص ) را با هم انتخاب كرده است (١٩٧) .
د ـ على (ع ) چون خود پيامبر است .
اضـافـه بـر آيـه كـريـمه مباهله و رواياتى كه در ذيل آن وارد شده است , روايات مستقلى در دست است كه بر اتحاد وجود مقدس پيامبر اكرم (ص ) و على (ع ) صحه مى گذارد.
طـبق اين روايات هر وقت لازم مى شد كه پيامبر اكرم گروه يا قبيله اى را تهديد كند, در حالى كه بـه عـلـى (ع ) اشـاره مـى كـرد مـى فـرمود: (يا دست از اين كارها برداريد, يا كسى را به سراغ شما مى فرستم كه چون خود من است ) (١٩٨) .
ه ـ گوشت و خون او گوشت و خون پيامبر است .
لحمه لحمى و دمه دمى , گوشت او گوشت من است و خون او خون من است (١٩٩) .و ـ على نظير پيامبر است (٢٠٠) .
زـ عـلـى ريـشـه و اصـل پـيـامبر است (على اصلى ) (٢٠١) منظور از اين كلام شايد اين باشد كه همان طور كه ريشه موجب ثبات درخت مى شود, وجود على (ع ) موجب ثبات و دوام مكتب پيامبر و در نـتـيـجـه زنده ماندن نام آن حضرت است نيز مى تواند به اين معنا باشد كه على از اصل و ريشه پيامبر اكرم است , و اين تعبيرى است عرفى كه در مورد خويشان نزديك به كار مى رود.
ح ـ على (ع ) همانند سر در بدن رسول خداست .
على منى كراسى من بدنى , على نسبت به من همانند سر در بدنم مى باشد.
٢ـ تربيت على (ع )
بـه اتـفـاق هـمـه مـورخـان , عـلـى (ع ) از سـن طفوليت در دامن پيامبر(ص ) پروريد و تحت نظر آن بزرگوار تربيت شد (٢٠٢) .
در سالهاى پيش از بعثت پيامبر گرامى اسلام (ص ) در مكه خشكسالى و قحطى روى داد و قريش بـامـشكل مالى مواجه شد جناب ابوطالب فرزندان زيادى داشت , به همين جهت پيامبر اكرم (ص ) به عمويش عباس پيشنهاد كرد به منظور كمك به ابوطالب هر كدام سرپرستى يكى از فرزندان او را بـه عـهـده گـيرند عباس سرپرستى جناب جعفر را به عهده گرفت و پيامبر اكرم (ص ) سرپرستى على (ع ) را.
ابـن اثـيـر ايـن واقـعـه را از نـعـمـتهاى الهى كه خداوند بر على (ع ) ارزانى داشته مى شمرد و در پايان مى نويسد: (پس از آن على (ع ) پيوسته در نزد پيامبر بود, تا آن حضرت به رسالت مبعوث شد و على (ع )از او پيروى كرد) (٢٠٣) .
آن حضرت خود در اين باره مى فرمايد:.
آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينه خويشم جا داد و مرا در بستر خودمى خوابانيد, چـنانكه تنم را به تن خويش مى سود, و بوى خوش خود را به من مى بويانيد و گاه بود,كه چيزى را مى جويد, سپس آن را به من مى خورانيد (٢٠٤) .
مورخ شهير مسعودى در اثبات الوصيه مى نويسد:.
رسـول خدا(ص ) سى ساله بود كه على (ع ) متولد شد آن حضرت نسبت به او محبت شديدى داشت بـه خـواسته خودش فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين , گهواره على را دركنار بستر آن حضرت گذاشت و حضرتش تربيت على (ع ) را به عهده گرفت , شير دردهانش مى گذاشت و گهواره اش را مى جنبانيد, تا به خواب رود, و چون بيدار مى شد, با اوبازى مى كرد گاه او را به دوش مى گرفت گـاهـى در آغـوش مـى كـشيد و گاهى بر سينه خودمى گذاشت و مى فرمود: (على برادر, ياور, منتخب , وصى , ذخيره , داماد و امين من است ).
او را بـا خـود به اطراف مكه مى برد و در دشت و دره و كوه مى گرداند, و چنين بود تازمانى كه در مكه خشكسالى شد و ابوطالب كه مردى جواد و بخشنده بود, دستش تهى گرديد.
از آن زمان رسول خدا خود تعليم و تربيت على را به عهده گرفت (٢٠٥) .
٣ـ سابقه در اسلام
بـدون شـك على (ع ) اولين مردى است كه اسلام آورده و به پيامبر(ص ) گرويده است ولى قبل از ورود به اين بحث يادآورى دو نكته ضرورى است :.
يـك ) اسـلام حـضـرت امـيرالمؤمنين (ع ) با ساير مردم يك تفاوت اساسى دارد: ساير مسلمانان در صدراسلام , وقتى به اسلام روى مى آوردند كه سالها بت پرستيده بودند, ولى اميرالمؤمنين (ع ) هيچ گـاه سـر بـه آستانه غير خدا نساييده و هرگز بت نپرستيده بود اگر مى گوييم او اولين مسلمان اسـت , بـه هـمـان مـعـنـاسـت كه ابراهيم خليل (ع ) فرمود: (من اولين مسلمانم ) (٢٠٦) اگر مـى گـويـيم او نخستين مؤمن است , به همان معناست كه حضرت موسى (ع ) فرمود: (من اولين مـؤمـنـم ) (٢٠٧)
اگر مى گوييم على (ع ) اسلام آورد, به همان معناست , كه قرآن كريم درباره ابـراهـيم (ع ) مى فرمايد: (ياد آور هنگامى را كه پروردگارش بدو گفت اسلام بياور او گفت : من تسليم پروردگار عالميان شدم ) (٢٠٨) و اگر مى گوييم او ايمان آورد, بدان معناست كه قرآن كـريـم در شـان رسـول مـكـرم اسـلام (ص ) مـى فرمايد: (رسول ما به آنچه از پروردگارش نازل شده ايمان آورده است ) (٢٠٩) .
دو ـ ايـمـان بـه مـعـنـاى گرايش و باور به چيزى در افراد مختلف متفاوت است , و همين تفاوت مراتب ايمانى است كه موجب قرب و بعد افراد نسبت به ساحت قدس پروردگار مى شود.
امـيـرالـمؤمنين (ع ) در بالاترين مراتب ايمان و يقين به پروردگار عالم و معارف حقه اسلامى قرار داشـت و خـود مـى فـرمود: (به خدا اگر پرده ها كنار روند, چيزى بر يقين من افزوده نمى شود) (٢١٠) .و پـيـامـبـر اكرم (ص ) درباره ايمان او مى فرمايد: (اگر ايمان على در يك كفه ترازو قرار گيرد و آسمان وزمين در كفه ديگر, ايمان على سنگين تر از آنها خواهد بود) (٢١١) .حتى اگر از دو جهت پيش گفته صرف نظر كرده على را مانند ساير مسلمانان بدانيم , باز او اولين كسى است كه اسلام آورد, يعنى در همان روزى كه پيامبر اسلام (ص ) به پيامبرى مبعوث شد.
انـس بـن مـالك مى گويد: (رسول خدا(ص ) روز دوشنبه مبعوث شد و على (ع ) روز سه شنبه با او نـمـازگزارد (٢١٢) يا به او ايمان آورد (٢١٣) و همان روزى كه رسالت خود را اعلام كرد اولين كسى كه صريحا اعلام ايمان و پشتيبانى از او كرد, على (ع ) بود گرچه به حسب سن كوچكترين فرد حاضر مجلس به شمارمى رفت (٢١٤) زيرا ده بهار بيشتر از عمر شريفش سپرى نشده بود (٢١٥) او خود مى فرمايد: من پيش از همه مسلمان شدم , در حالى كه نوجوانى نابالغ بودم ) (٢١٦) .
سـابقه آن گرامى در اسلام چنان مشهور است كه بسيارى از علما و مورخان اهل سنت گفته اند: (اوليت آن حضرت در اسلام اجماعى است ) (٢١٧) .بـسـيارى از صحابه پيامبر(ص ) و تابعين به اين فضيلت اعتراف كرده اند علامه امينى (ره ) پنجاه و يك نفر از صحابه و تابعين و دانشمندان اهل سنت را نام مى برد كه اين فضيلت را روايت كرده اند, و نام پانزده نفر از شعراى صدر اسلام را كه در اين باره اشعارى سروده اند ياد مى كند (٢١٨) .
عـلاوه بـر ايـن , احـاديـث فـراوانـى از رسـول مـكـرم (ص ) نـقـل شده است كه على (ع ) را اولين مسلمان شمرده است .آن حـضـرت فـرمـود: (اولين كسى كه در كنار حوض بر من وارد مى شود, كسى است كه پيش از همه اسلام آورده است , يعنى على بن ابى طالب (٢١٩) .و فرمود: (اولين كسى كه با من نمازگزارد على بود) (٢٢٠) .و فـرمـود: (هـفـت سـال جـز عـلـى كـسـى بـا مـن نـمـاز نـگـزارد و ملائكه بر ما دو نفر درود مى فرستادند) (٢٢١) .
بـنـا بـه نـقـل مـسـعـودى در اثـبات الوصيه آن حضرت دو سال پيش از بعثت با نبى مكرم اسلام نـمازمى خواند (٢٢٢) تعابيرى كه در روايات مختلف اين معنا را افاده مى كنند, فراوان است براى نمونه به چندتعبير مشهور اشاره مى كنيم :.
١ـ اول من اسلم , (٢٢٣) يعنى اولين كسى كه اسلام آورد.
٢ـ اول من آمن , (٢٢٤) يعنى اولين كسى كه ايمان آورد.
٣ـ اول من صلى , (٢٢٥) يعنى اولين كسى كه نماز گزارد.
٤ـ اقدم امتى سلما, (٢٢٦) يعنى آنكه در اسلام بر همه امتم پيش است .
٥ـ اول الـمـؤمـنـيـن ايـمـانا و اولهم اسلاما, (٢٢٧) يعنى آنكه پيش از همه ايمان آورد و پيش از همه اسلام را پذيرفت .
آن حـضـرت خـود نـيـز بـارهـا بـه اين نكته تصريح كرده مى فرمايد: (من اولين كسى هستم كه به رسول خدا(ص ) ايمان آوردم ) (٢٢٨) .
همچنين مى فرمايد: (من نخستين كسى هستم كه با رسول خدا نماز خواند) (٢٢٩) .
در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه آمده است :.
مـن در پى او بودم , در سفر و در حضر, چنانكه شتر بچه در پى مادر هر روز براى من ازاخلاق خود نـشانه اى بر پا مى داشت و مرا به پيروى آن مى گماشت هر سال در حرا خلوت مى گزيد و من او را مـى ديـدم و جـز من كسى وى را نمى ديد آن هنگام جز خانه اى كه رسول خدا(ص ) و خديجه در آن بـود, در هـيچ خانه اى مسلمانى راه نيافته بود, و من سومين آنها بودم روشنايى وحى و پيامبرى را مى ديدم و بوى نبوت را مى شنودم (٢٣٠) .و مـى فرمود: (قبل از اينكه كسى از اين امت خدا را پرستش كند, هفت سال در كنار رسول خدا او راپرستش كرده ام ) (٢٣١) .
٤ـ علم و آگاهى
يـكى از صفاتى كه بايد در تعيين رهبر مورد نظر قرار گيرد, علم و آگاهى است در تعيين رهبر و امام جامعه اسلامى كه بايد بر مبناى احكام شرع اداره شود, علم و آگاهى تاثير بيشترى دارد.
اگـر عـلـم و آگـاهـى را از شـرايـط رهـبـريت جامعه اسلامى بدانيم , به اجماع همه علماى فرق اسلامى اميرالمؤمنين على (ع ) آگاهترين و عالمترين فرد امت است .
آن حـضرت در مدت ٢٣ سال ملازمت و همراهى با پيامبر اسلام (ص ) (٢٣٢) چنان به احكام دين احاطه پيدا كرده بود كه هيچ اصل و فرعى از اسلام بر او پوشيده نبود همه اصحاب به علم او محتاج بـودنـد, درحـالى كه او پس از پيامبر(ص ) از همگان بى نياز بود چرا كه در طول ٢٣ سال , هر گاه سـؤال مـى كـرد, پاسخ مى شنيد و هر وقت سكوت مى كرد بدون سؤال برايش مى گفتند (٢٣٣) پيامبر اكرم بدو مى فرمود: (من مامورم تو را به خود نزديك كنم و آموزش دهم ) (٢٣٤) .
احـاديـثـى كـه درباره علم سرشار اميرالمؤمنين (ع ) از پيامبر مكرم اسلام (ص ) به دست ما رسيده فراوان است برخى از آنها بدين قرارند:.
ـ بعد از من آگاه ترين افراد امتم على است ,.
اعلم امتى من بعدى على بن ابى طالب (٢٣٥) .
ـ على ظرف علم من است ,.
على اميرالمؤمنين وعا علمى (٢٣٦) .
ـ على باب علم من است ,.
على باب علمى (٢٣٧) .
ـ على صندوق علم من است .
على عيبة علمى (٢٣٨) .
ـ تو گوش شنواى علم منى ,.
انت اذن واعية لعلمى (٢٣٩) .
ـ آگاه ترين و بيناترين اصحاب در قضاوت است (٢٤٠) .
ـ على دانشش از همه بيشتر است (٢٤١) .
ـ من خانه حكمتم و على در اين خانه است ,.
انا دار الحكمة و على بابها (٢٤٢) .
ـ من شهر حكمتم و على در اين شهر است هر كس كه حكمت مى خواهد, از راه در بيايد,.
انا مدينة الحكمة و على بابها فمن اراد الحكمة فليات الباب (٢٤٣) .
ـ من شهر علمم و على در اين شهر است هر كس مى خواهد وارد شهر شود, از در بيايد,.
انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليات الباب (٢٤٤) .
مرحوم علامه امينى (ره ) در جلد ششم الغدير (ص ٦١ تا ٧٧) در ذيل اين شعر شمس الدين مامكى :.و قال رسول اللّه انى مدينة .
من العلم و هو الباب فاقصد (٢٤٥) .
١٤٣ نـفـر از عـلـمـاى اهـل سنت را نام مى برد كه حديث (انا مدينة العلم و على بابها) را روايت كـرده انـد وعـلى (ع ) خود مى فرمود: (رسول خدا هزار باب از علم را به من آموخت كه از هر باب هزارباب گشوده مى شد) (٢٤٦) .و فـرمـود: (از مـن بـپـرسـيـد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد, كه هر چه پايين تر از عرش از من بپرسيدپاسخ خواهم داد) (٢٤٧) .و مـى فـرمـود: (بـه خـدا هـر آيـه اى را مـى دانـم درباره چه نازل شده و كجا نازل شده است زيرا پروردگارم به من قلبى متفكر و زبانى پرسشگر داده است ) (٢٤٨) .و مـى فـرمـود: (درباره كتاب خدا از من بپرسيد به خدا قسم مى دانم , هر آيه در شب نازل شده , يا درروز, در دشت نازل شده يا در كوه ) (٢٤٩) .
خليفه دوم مى گفت : (على (ع ) از همه ما به قضاوت آگاهتر است ) (٢٥٠) .و ابن مسعود مى گفت : (على از تمام اهل مدينه به قضاوت آگاهتر است ) (٢٥١) .و مى گفت : (على (ع ) از همه امت برتر, داناتر و به قضاوت آگاهتر است ) (٢٥٢) .
يـادآور مـى شود كه آگاهى به قضاوت , عبارت ديگرى از آگاهى به اسلام و سنت رسول خدا(ص ) است .
عايشه مى گفت : (على (ع ) از همه مردم به سنت آگاهتر است ) (٢٥٣) .و امـام حـسـن مجتبى (ع ) فرداى شهادت پدر بزرگوارش به مردم فرمود: (ديروز مردى از ميان شما رفت كه در علم و دانش , گذشتگان از او پيش نبودند و آيندگان نيز به او نرسند) (٢٥٤) .
ابـن عـبـاس نـيـز افـزوده اسـت : (علم شش بخش است : پنج قسمت آن نزد على (ع ) است و يك قـسـمـت به ساير مردم رسيده است كه على در آن نيز با مردم شريك است او از همه بيشتر برده و داناتر است ) (٢٥٥) .و هم او گفته است : (حكمت به ده قسمت تقسيم شده است : نه قسمت از آن را به على داده اند و يك قسمت را به همه مردم ) (٢٥٦) .
٥ـ فداكارى و دفاع از اسلام
هـركـس بـا مطالعه تاريخ صدر اسلام در مى يابد, كه عمر شريف اميرالمؤمنين على (ع ) در دفاع از اسـلام سـپرى شد اسلام در هيچ زمانى مدافعى والاتر از على (ع ) نداشته است , و چنانكه ابن عباس مى گويد,هيچ كس به اندازه او خود را در معرض خطر قرار نمى داد (٢٥٧) .
مـا در ايـن مـجـال بـه چند مقطع حساس تاريخ اسلام كه حضور اميرالمؤمنين (ع ) پيروزى حق و حفظاسلام را رقم زده اشاره مى كنيم .
پـس از فـداكـارى هـاى سيزده ساله آن حضرت در مكه ـ كه خود شرحى مفصل و حماسى دارد ـ اولـيـن نمود فداكارى و از خودگذشتگى اميرالمؤمنين (ع ) خوابيدن در بستر پيامبر(ص ) در شب هجرت است اين اقدام شجاعانه و توام با فداكارى باعث شد مشركان متوجه غيبت پيامبر اكرم (ص ) در مـكـه نـشـونـد, وآن حضرت در فرصتى كافى و بدون هراس از تعقيب , نقشه هجرت خويش را طـراحـى كـنـد (٢٥٨) دراهميت اين شب و ارزش كار على (ع ) كافى است كه بدانيم آيه ذيل در همين رابطه نازل شد:.و من الناس من يشرى نفسه ابتغا مرضات اللّه واللّه رؤوف بالعباد, (٢٥٩) .و گـروهـى از مـردم , آنـانـنـد كـه در راه كسب رضاى خدا از جان خود مى گذرند, و خدا به اين بندگان رئوف و مهربان است (٢٦٠) .
امام سجاد(ع ) فرمود:.
(اولين كسى كه در راه رضاى خدا از جان خود گذشت , على ابن ابى طالب (ع ) بود,.
ان اول من شرى نفسه ابتغا رضوان اللّه هو على بن ابيطالب (٢٦١) .
پس از هجرت , يكى از نمودهاى فداكارى اميرالمؤمنين (ع ) در راه حفظ اسلام , حضور درجنگ بدر است .
از روايـاتـى كـه در اين باب وارد شده چنين برمى آيد كه حضرتش در روز بدر چنان درخشيد و از جان گذشتگى كرد, كه خاطره حضورش حتى پس از شهادت آن حضرت در اذهان مسلمانان باقى بود, و پس از آن , كتب اخبار و حديث از ذكر آن مشحون است (٢٦٢) .
در روز جـنـگ احـد بـه حـدى در راه حـفـظ جان پيامبر(ص ) پاى فشرد كه بعضى از اهل حديث گفته اند:(گشايش روز احد با صبر على ميسر شد).
او خـود فـرمـود: (مـن در روز جـنگ احد شانزده ضربت خوردم ) (٢٦٣) ابن اثير در اسدالغابه مى نويسد:.
در روز احـد, شانزده ضربت خورد كه هر يك او را به زمين مى افكند, ولى جبرئيل اورا بلند مى كرد (٢٦٤) .و در روايتى است :.
كسى كه در روز احد علمداران مشركان را به هلاكت رساند, على (ع ) بود وقتى آنها راكشت پيامبر گـروهى از مشركان را ديد, فرمود: على جان ! به آنها حمله كن حضرت حمله كرد, آنها را پراكنده سـاخـت و تـعـدادى از آنـهـا را كشت پس از آن پيامبر(ص ) گروه ديگرى راديد دستور حمله داد عـلى (ع ) حمله كرد, آنها را پراكنده ساخت و تعدادى از آنها را كشت و چون اين ماجرا براى بار سوم تكرار شد, جبرئيل به پيامبر اكرم (ص ) عرض كرد: يا رسول اللّه فداكارى اين است .
حضرت فرمود: آرى چون او از من است و من از اويم .
جبرئل عرض كرد: و من نيز از شمايم .
آنگاه صدايى شنيدند كه مى گفت : لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على , (٢٦٥) .
شمشير اگر هست , ذوالفقار است و جوانمرد اگر هست , على است .
در روز خندق , ضربت اميرالمؤمنين (ع ) بود كه سرنوشت جنگ را تعيين كرد, و عمرو بن عبدود را كه نزديك بود با هياهو لشكر اسلام را دچار تزلزل كند, بر زمين افكند پس از آن كفار مهاجم , چنان دچارترس و وحشت شدند كه بى اختيار پراكنده شده مدينة النبى از شر آنان در امان ماند پاداش آن دلـيـرى ,نـشـانى بود كه پيامبر(ص ) براى هميشه بر سينه او آويخت : ضربت على در روز خندق از اعمال همه امتم تاروز قيامت برتر است (٢٦٦) .و هـنـگـامـى كـه حـضـرت عـلـى (ع ) به ميدان مى رفت فرمود: (تمام اسلام به ميدان تمام كفر مى رود) (٢٦٧) .و فرشته وحى فرود آمده در شان او قرائت كرد:.و رد اللّه الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا و كفى اللّه المؤمنين القتال , (٢٦٨) .
خداوند مشركان را خشمگين برگرداند, در حالى كه به هيچ خيرى دست نيافتند و خداوندمؤمنان را از جنگيدن بى نياز كرد.
نـزول ايـن آيـه در شـان امـيـرالـمـؤمنين به قدرى مشهور و مسلم بود كه بنا به نقل سيوطى در درالـمـنـثـور ابـن مسعود, صحابى بزرگ پيامبر و قارى قرآن اين آيه را چنين مى خواند و كفى اللّه المؤمنين القتال بعلى (٢٦٩) , يعنى خداوند با على , مؤمنان را از جنگيدن بى نياز كرد.
پـيـوسـت ايـن كـلـمـه بـه آيـه قـرآن از سـوى ابـن مـسعود, نشان مى دهد كه نزول آيه در شان اميرالمؤمنين (ع )در نزد او مسلم بوده است .
خـيـبـر, يـكى ديگر از صحنه هاى حضور تعيين كننده على (ع ) بود, به اين معنا كه بدون حضور او اسـلام در پـشت درهاى بسته خيبر متوقف مى شد و لشكر اسلام ناكام به مدينه باز مى گشت آنگاه مـعـلـوم نـبوديهود با اسلام و مسلمانان چه مى كرد دو روز متوالى لشكر اسلام از مقابل سپاه يهود شكست خورده به اردوگاه خود بازگشته بود.
---------------------------------------------
پاورقى ها:
١٣٨ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٥٩, حديث ٣٦٤٩١. ١٣٩ سنن ترمذى , ج ٥, ص ٦٠١. ١٤٠ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٢٠, حديث ٣٦٣٨٥ و ص ١١٧, حديث ٣٦٥٢٩ فرائدالسحطين , ج ١, ص ١٣٠, باب ٢٢, حديث ٩٢, ٩٣, ٩٥والصواعق المحرقه , ص ١٨٨, حديث ٨. ١٤١ الـمستدرك على الصحيحن , ج ٣, ص ١٢٩ و اسدالغابه , ج ٤, ص ١١٠ و الصواعق المحرقه , ص ١٨٨, حديث ٨ و كنزالعمال , ج ١٣,ص ١٠٦ حديث ٣٦٣٤٧. ١٤٢ كـنـزالـعـمـال , ج ١٣, ص ١٤٢, حـديـث ٣٦٤٤٥ و الصواعق المحرقه , ص ١٩٠, حديث ١٦ و فـرائدالـسـحطين , ج ١, ص ٢٩٨, باب ٥٥,حديث ٢٢٦ و تاريخ دمشق , ج ١, ص ٤٢٠, حديث ٤٩٤ تا ٥٠٢. ١٤٣ الـمـسـتـدرك عـلـى الـصحيحين , ج ٣, ص ١٢١ و الصواعق المحرقه , ص ١٩٠, حديث ١٨ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٣٠٢ باب ٥٦حديث ٢٤١. ١٤٤ المستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١٢٣ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٩٩, باب ٥٥, حديث ٨ و ٢٣٧ و تـاريـخ دمـشق , ج ٢, ص ٢٦٨,حديث ٧٩٦ و مناقب ابن مغازلى , ص ٢٤٠, حديث ٢٨٧ و ٢٨٨ و مناقب خوارزمى , ص ١٠٥, حديث ١٠٩. ١٤٥ مناقب ابن مغازلى , ص ٦٥, حديث ٩٠ و ص ٥٠, حديث ٧٣ و ذخائرالعقبى , ص ٢٥. ١٤٦ المستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١١٩ و ١٢٤ و تاريخ بغداد, ج ١٤, ص ٢١. ١٤٧ فرائدالسحطين , ج ١ ص ١٧٧ باب ٣٦ حديث ١٣٩. ١٤٨ فـرائدالـسـحطين , ج ١, ص ١٧٧, باب ٣٦, حديث ١٤٠ و تاريخ دمشق , ج ٣, ص ١٥٣, حديث ١١٧٢. ١٤٩ الـمـستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١٢٤ والصواعق المحرقه , ص ١٩١, حديث ٢١ و فيض القدير, ٣٥٦٤. ١٥٠ اسدالغابه , ج ٤ ص ٣١. ١٥١ تاريخ دمشق ج ٢ ص ٤٠٦ حديث ٩١٢ و مناقب ابن مغازلى ص ١٠٧ حديث ١٤٩. ١٥٢ الصواعق المحرقه , ص ١٩٣, حديث ٣٤. ١٥٣ كنزالعمال ج ١٣ ص ١٥٢ حديث ٣٦٤٧٧ و مناقب ابن مغازلى ص ٧٠ حديث ١٠١. ١٥٤ فرائد السحطين ج ١, ص ٣٩, باب ١, حديث ٣ و ص ١٤٠, باب ٢٤, حديث ١٠٢ و تايخ دمشق , ج ٣, ص ١٥٧, حديث ١١٧٤. ١٥٥ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٤٨٩, حديث ١٠١٩. ١٥٦ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٣٢٥, باب ٥٩, حديث ٥ و ٢٣٤ و تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٢٢٤, حديث ٧٦٢ و الصواعق المحرقه , ص ١٩٥,حديث ٤٠. ١٥٧ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٥٢, حديث ٣٦٤٧٥. ١٥٨ تاريخ دمشق ج ٢ ص ٢٤٢٣ حديث ٧٦١ تا ٧٦٣ و فرائدالسحطين , ج ١ ص ٢٨٩ تاب ٥٤ حديث ٢٢٨. ١٥٩ الصواعق المحرقه , ص ١٩٥, حديث ٤٠. ١٦٠ مناقب ابن مغازلى , ص ٢٤٢, حديث ٢٨٩ و ذخائر العقبى , ص ٧١. ١٦١ فرائدالسحطين , ج ١, ص ١٥٦, باب ٣١, حديث ١١٨ و تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٣٤٤, حديث ٨٥٣ و ٨٥٦ و ٨٥٨. ١٦٢ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٣٤٥, حديث ٨٥٣. ١٦٣ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٣٤٧, حديث ٨٥٤. ١٦٤ كنزالعمال ج ١٣ ص ١٥٦ حديث ٣٦٤٨٣. ١٦٥ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٤٠٨, حديث ٩١٤ و مناقب ابن مغازلى , ص ٢٠٦, ص ٢٤٣. ١٦٦ تـاريـخ دمـشـق , ج ٢, ص ٣٩١, حديث ٨٩٤ تا ٩١١ و الصواعق المحرقه , ص ١٩٠, حديث ١٥ و مناقب ابن مغازلى , ص ٢٠٦, حديث ٢٤٤ تا ٢٥٤. ١٦٧ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٤٥٧, حديث ٩٨٩ و مناقب ابن مغازلى , ص ٨٦, حديث ١٢٧. ١٦٨ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٩٥, باب ٥٥, حديث ٢٣٣ والصواعق المحرقه , ص ١٩٣, حديث ٣٦ و مناقب ابن مغازلى , ص ١٤٠, حديث ١٨٤. ١٦٩ فرائدالسحطين ,ج ١, ص ٢٩٥, باب ٥٥, حديث ٢٣٤ و تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٢٧١, حديث ٧٩٧ تا ٧٩٩ و مناقب ابن مغازلى , ص ٤٧,حديث ٧٠. ١٧٠ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٢٦٦, حديث ٧٩٣ تا ٧٩٥. ١٧١ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٣١١, حديث ٨٢٢. ١٧٢ مناقب ابن مغازلى , ص ٧٣, حديث ١٠٨. ١٧٣ مـناقب ابن مغازلى , ص ٩٢, حديث ١٣٥ و ١٣٦ و فيض القدير, ج ٤, ص ٣٥٧ و الرياض النضره , ج ٢, ص ١٠٥. ١٧٤ كنزالعمال , ج ١٣,ص ١٦٤. ١٧٥ سـنـن ابن ماجه , ج ١, ص ٤٤, باب ١١, حديث ١٢٠ و فرائدالسحطين ج ١, ص ٢٤٨, باب ٤٨, حديث ١٩٢. ١٧٦ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٢٦١, حديث ٧٨٧ تا ٧٩٢ و الصواعق المحرقه , ص ١٨٨, ج ٤. ١٧٧ فرائدالسحطين , ج ١ ص ١٤١ باب ٢٥ حديث ١٠٤. ١٧٨ فرائدالسحطين , ج ١ ص ١٤٣ باب ٢٥ حديث ١٠٧. ١٧٩ تـاريخ دمشق , ج ٢, ص ٢٦٠, حديث ٧٨٥ و كنزالعمال , ج ١١٩, حديث ٢ و ٣٦٣٨١ و الصواعق المحرقه , ص ١٩٣, حديث ٣٧. ١٨٠ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٢٥٩, حديث ٧٨٣. ١٨١ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٢٦٠, حديث ٧٨٦. ١٨٢ فرائدالسحطين , ج ١, ص ١٥٤, باب ٣١, حديث ١١٦. ١٨٣ فـرائدالـسـحـطين , ج ١, ص ١٥٦, باب ٣١, حديث ١١٨ و تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٤٤٢, حديث ٩٥٨. ١٨٤ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٢٧٣, حديث ٨٠٠ تا ٨٠٤ و مناقب ابن مغازلى , ص ٤٥, حديث ٦٧. ١٨٥ تـاريـخ دمشق , ج ١, ص ١٣٠, حديث ١٥٥, مشابه اين مضمون در احاديث شماره ١٥٧ و ١٥٨ وارد شده است . ١٨٦ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٣١١, باب ٥٧, حديث ٢٤٩ و ص ٣١٥ باب ٥٨, حديث ٢٥٠. ١٨٧ تاريخ دمشق , ج ٣, ص ٣١١ تا ٣١٧, حديث ١٣٥٠ تا ١٣٥٧. ١٨٨ تاريخ دمشق , ج ٣, ص ١٢٧, حديث ١١٤٩ والصواعق المحرقه , ص ١٨٦. ١٨٩ الـمـسـتـدرك عـلـى الـصـحيحين , ج ٣, ص ١٠٧ والصواعق المحرقه , ص ١٨٦, فصل دوم و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٣٧٩, باب ٦٩,حديث ٣٠٩ و تاريخ دمشق , ج٣ , ص ٨٣, حديث ١١١٧. ١٩٠ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٣٦٤, باب ٦٦, حديث ٢٩٢. ١٩١ مناقب ابن مغازلى , ص ١٤٥, حديث ١٨٨. ١٩٢ الصواعق المحرقه , ص ١٩٦ و تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٤٣٠, حديث ٩٤٠. ١٩٣ الصواعق المحرقه , ص ١٩٦ و تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٤٣١, حديث ٩٤١. ١٩٤ الصواعق المحرقه , ص ١٩٦, و كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٠٨, حديث ٣٦٣٥٣ و تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٤٢٩, حديث ٩٣٨. ١٩٥ مـيـزان الاعـتـدال , ج ١, ص ٢٣٥ و تـاريـخ بغداد, ج ٦, ص ٥٨ و حلية الاوليا, ج ١, ص ٨٤ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٤٠, باب ١,حديث ٥ تا ٧ و تاريخ دمشق , ج ١, ص ١٥٢, حديث ١٨٦. ١٩٦ المستدرك على الصحيحين , ج ٢, ص ٢٤١ و ج ٣, ص ١٦٠ و الصواعق المحرقه , ص ١٩٠, ج ١٢ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٥٢, باب ٥ حديث ١٧ و تاريخ دمشق , ج ١, ص ١٣٩, حديث ١٧٣ و ١٧٦. ١٩٧ الـمستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١٢٩ و اسدالغابه , ج ٤, ص ٤٢ و كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٠٨, حديث ٣٦٣٥٥. ١٩٨ المستدرك على الصحيحين , ج ٢, ص ١٢٠ و تفسير كشاف , ج ٣, ص ٣٦٠ و الصواعق المحرقه , ص ١٩٤, حديث ٤٠. ١٩٩ مجمع الزوائد, ج ٩, ص ١١١. ٢٠٠ الرياض النضره , ج ٢, ص ١٠٨. ٢٠١ فيض القدير, ج ٤, ص ٣٥٦. ٢٠٢ المستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ٥٧٦ و مناقب خوارزمى , ص ٥١, حديث ١٣. ٢٠٣ تاريخ كامل , ج ٢, ص ٥٨, تاريخ طبرى , ج ٢, ص ٥٨. ٢٠٤ نهج البلاغه , ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى , ص ٢٢٩, بخشى از خطبه ١٩٢ معروف به خطبه قاصعه . ٢٠٥ اثبات الوصيه , ص ١٤٠. ٢٠٦ سوره انعام , آيه ١٦٣. ٢٠٧ سوره اعراف , آيه ١٤٣. ٢٠٨ سوره بقره , آيه ١٣١. ٢٠٩ سوره بقره , آيه ٢٨٥. ٢١٠ بحارالانوار, ج ٤٠, ص ١٥٣, حديث ٥٤, باب ٩٣ مرحوم مقرم در كتاب السيدة سكينة , ص ٣٥ در ذيـل اين حديث شريف نوشته است :(اين كلام را آلوسى در تفسير روح المعانى , ج ٣, ص ٢٧ در ذيـل آيـه شريفه كيف تحى الموتى و ابوالسعود در تفسيرش در حاشيه تفسيررازى , ج ٤, ص ٥٧٠, ذيـل آيـه شـريفه و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا در سوره انفال از اميرالمؤمنين على (ع ) نقل كرده اند). ٢١١ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٣٦٤, حديث ٨٧١ و ٨٧٢ و مناقب ابن مغازلى , ص ٢٨٩, حديث ٣٣٠. ٢١٢ اسـدالـغابه , ج ٤, ص ٩٣ و الصواعق المحرقه , ص ١٨٥, فصل اول و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٤٣, باب ٤٧, حديث ١٨٨ و تاريخ دمشق , ج ١, ص ٤٨, حديث ٧٠. ٢١٣ سـنـن تـرمـذى , ج ٥, ص ٥٩٨ و فـرائدالـسـحـطـين , ج ١, ص ٢٤٦, باب ٤٧, حديث ١٨٩ و اسدالغابه , ج ٤, ص ٩٣ و كنزالعمال , ج ١٣,ص ١٢٨, حديث ٣٤٤٠٧. ٢١٤ كـنـزالـعمال , ج ١٣, ص ١١٤ و ١٢٩ و ١٣٣ و تاريخ دمشق , ج ١, ص ٩٧, حديث ١٣٣ تا ١٣٨ و تاريخ كامل , ج ٢, ص ٦٣. ٢١٥ اسدالغابه , ج ٤, ص ٩٢ و تاريخ دمشق , ج ١, ص ٤٣, حديث ٦٢. ٢١٦ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١١١, حديث ٣٦٣٦٣. ٢١٧ الـصـواعـق الـمـحـرقه , ص ١٨٥, فصل اول همچنين علامه امينى از حاكم نيشابورى و ابن عبدالبر اين اجماع را نقل كرده است (الغدير ٣/٢٣٨). ٢١٨ الغدير, ج ٣, ص ٢١٩ تا ٢٣٦. ٢١٩ تاريخ دمشق , ج ١, ص ٨٢, حديث ١١٥ تا ١١٨ اين حديث در كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٤٤, شماره ٣٦٤٥٢ از جناب سلمان فارسى نقل شده . ٢٢٠ اسدالغابه , ج٤ , ص ٩٣ و كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٢٤. ٢٢١ اسـدالـغابه , ج ٤, ص ٩٤ و المستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١١٢ و فرائدالسحطين , ج ١ ص ٢٤٢ باب ٤٧ حديث ١٨٧ و تاريخ دمشق ج ١, ص ٧١, حديث ٩٤ تا ١٠٠. ٢٢٢ اثبات الوصيه , ص ١٤١. ٢٢٣ اسـدالـغـابـه , ج ٤, ص ٩٢ و الـمستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١٣٦ و مسند امام احمد حنبل , ج ٤, ص ٣٦٨ و ٣٧١ و كنزالعمال , ج١٣ , ص ١٤٤ و سنن ترمذى , ج ٥, ص ٦٠٠ والاحبابه , ج , ص ١٨٣. ٢٢٤ اسدالغابه , ج ٤ ص والاحبابه ج ٧ ص ١٦٧. ٢٢٥ سـنـن تـرمـذى , ج ٥, ص ٦٠٠ و الـمـستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١١١ و مسند احمد بن حنبل , ج ١, ص ٩٩ و اسدالغابه , ج ٤, ص ٩٣ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٤٥, باب ٤٧, حديث ١٩٠. ٢٢٦ مسند احمد بن حنبل ج ٥ ص ٢٦. ٢٢٧ كنزالعمال ج ١٣ ص ١٢٣ حديث ٣٦٣٩٢ و ص ١٢٤ حديث ٣٦٣٩٥. ٢٢٨ تاريخ بغداد, ج ٤,ص ٢٣٣. ٢٢٩ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٢٤, حديث ٣٦٣٩٦. ٢٣٠ نهج البلاغه ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى , ص ٢٢٩, بخشى از خطبه شماره ١٩٢ معروف به خطبه قاصعه . ٢٣١ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٢٢, حديث ٣٦٣٩٠ و ص ١٢٦, حديث ٣٦٤٠٠ و اسدالغابه , ج ٤, ص ٩٣ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٤٧ باب ٤٨, حديث ١٩١. ٢٣٢ اين مدتى است , كه پس از بعثت با حضرت رسول (ص ) ملازم بوده و علاوه بر اين سالها پيش از بعثت نيز در دامن پيامبر تربيت شده است . ٢٣٣ كـنـزلاعـمال , ج ١٣, ص ١٢٨, حديث ٣٦٤٠٥ و ٣٦٤٠٦ و ص ١٢٠ حديث ٣٦٣٨٧ و الصواعق المحرقه , ص ١٨٩, حديث ١١. ٢٣٤ فـرائدالـسـحـطين , ج ١, ص ٢٠٠, باب ٤٠, حديث ١٥٦ و كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٣٥, حديث ٣٦٤٢٦. ٢٣٥ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٩٧, باب ١٨, حديث ٦٦. ٢٣٦ فرائدالسحطين , ج ١, ص ١٥٠, باب ٢٩, حديث ١١٣. ٢٣٧ الصواعق المحرقه , ص ١٨٩,حديث ٩. ٢٣٨ فـرائدالـسـمـطين , ج ١, ص ٣٣٢, باب ٦١, حديث ٢٥٧ وتاريخ دمشق , ج ٢, ص ٤٨٢, حديث ١٠١٠. ٢٣٩ فـرائدالـسـمـطـين , ج ١, ص ٢٠٠, باب ٤٠, حديث ١٥٦ و كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٧٧, حديث ٣٦٥٢٥. ٢٤٠ حلية الاوليا, ج ١, ص ٦٥. ٢٤١ مسند امام احمد بن حنبل , ج ٥, ص ٢٦ و اسدالغابة , ج ٥, ص ٥٢٠. ٢٤٢ سنن ترمذى , ج ٥, ص ٥٩٨ و حيلة الاوليا, ج ١, ص ٦٤ و الصواعق المحرقه , ص ١٨٩, حديث ٩ و فرائدالسحطين ج ١, ص ٩٩,.باب ١٩, حديث ٦٨. ٢٤٣ تاريخ بغداد, ج ١١, ص ٢٠٤. ٢٤٤ الـمـستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١٢٦ و الصواعق المحرقه , ص ١٨٩, حديث ٩ و تاريخ بغداد, ج ٤, ص ٣٤٨ و اسدالغابه , ج ٤,ص ١٠٠ و فرائدالسحطين ج ١, ص ٩٨, باب ١٨, حديث ٦٧. ٢٤٥ و رسول خدا فرمود: من شهر علمم و او در اين شهر است پس از راه در وارد شويد. ٢٤٦ فرائدالسحطين , ج ١, ص ١٠١, باب ١٩, حديث ٧٠ و تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٤٨٣, حديث ١٠١٢. ٢٤٧ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٦٥. ٢٤٨ حيله الاوليا, ج ١, ص ٦٧ و كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٢٨, حديث ٣٥٤٠٤ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٠١, باب ٤٠, حديث ١٥٧ والصواعق المحرقه , ص ١٩٧, فصل چهارم . ٢٤٩ المستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١٣٥ و الصواعق المحرقه , ص ١٩٥, فصل سوم . ٢٥٠ حليه الاوليا, ج ١, ص ٦٥ و الصواعق المحرقه , ص ١٩٥, فصل سوم . ٢٥١ المستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١٣٥ و الصواعق المحرقه , ص ١٩٥, فصل سوم . ٢٥٢ تاريخ دمشق , ج ٣, ص ٤٤, حديث ١٠٧٢ تا ١٠٧٨. ٢٥٣ فـرائدالـسـحـطين , ج ١, ص ٣٦٨, باب ٦٨, حديث ٢٩٧ و تاريخ دمشق , ج ٣, ص ٦١, حديث ١٠٨٧ تا ١٠٩٠ و الصواعق المحرقه ,ص ١٩٦, فصل سوم . ٢٥٤ مـسـنـد امام احمد بن حنبل , ج ١, ص ١٩٩ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٣٤, باب ٤٦, حديث ١٨٢. ٢٥٥ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٣٦٩, باب ٦٨, حديث ٢٩٨. ٢٥٦ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٩٤, باب ١٨, حديث ٦٣. ٢٥٧ مناقب ابن مغازلى , ص ٧١, حديث ١٠٢. ٢٥٨ مسند امام احمد بن حنبل , ج ١, ص ٣٤٨ و مستدرك الصحيحين , ج ٣, ص ٤. ٢٥٩ سوره بقره , آيه ٢٠٧. ٢٦٠ تفسير قرطبى , ج ٣, ص ٢١ و تفسير كبير, ج ٣, ص ٢٢٣ و تفسير فرات , ص ٦٥ و اسدالغابه , ج ٤, ص ٩٩. ٢٦١ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٣٣٠, باب ٦٠, حديث ٢٥٦ و مناقب خوارزمى , ص ١٢٧, حديث ١٤١. ٢٦٢ حلية الوليا, ج ٩, ص ١٤٥. ٢٦٣ الصواعق المحرقه , ص ١٨٦, فصل اول . ٢٦٤ اسدالغابه , ج ٤, ص ٩٧. ٢٦٥ تاريخ دمشق , ج ١, ص ١٦٧, ج ٢١٣ و ٢١٤ و تاريخ طبرى , ج ٢, ص ١٩٧. ٢٦٦ المستدرك على الصحيحين , ج ٣, ص ١٢٠ و مقتل خوارزمى , ج ١, ص ٤٥. ٢٦٧ اقبال الاعمال , ص ٤٦٧, سطر ١٥. ٢٦٨ سوره احزاب , آيه ٢٥. ٢٦٩ در المنثور, ج ٥, ص ١٩٢, سطر ٣٥.
۳
آداب و سنن غديرى پـيـامبر(ص ) در حضور همه سپاهيان فرمود: (فردا پرچم جنگ را به دست كسى مى دهم كه خدا ورسول را دوست مى دارد و خدا و رسولش او را دوست مى دارند, مهاجمى كه هرگز فرار را تجربه نكرده است ) آن شب را همه اصحاب با اين آرزو به سر بردند كه فردا پيامبر(ص ) احضارشان كند و پـرچم را به دستشان دهد ولى با طلوع خورشيد رسول گرامى (ص ) على (ع ) را خواست گفتند: يا رسـول اللّه ! على درد چشم دارد فرمود: او را بياوريد على را آوردند حضرت آب دهان به چشمانش مـالـيـد و پـرچم را به دستش داد و راهى ميدان كرد و آن فتح نمايان كه در تاريخ مشهور است به دست او انجام شد و مشكل حضور يهود در جزيرة العرب براى هميشه حل شد (٢٧٠) .
آن روز سـپـر از دسـت حـضـرت افـتاد, يكى از درهاى قلعه را بر كند و تا پايان جنگ به مثابه سپر دردست داشت پس از جنگ سپاهيان آزمودند و دانستند كه براى حمل آن در, چهل نفر (٢٧١) و براى برگرداندن آن ٨ نفر لازم بود (٢٧٢) .
در حنين هنگامى كه همه لشكر گريختند, و رسول مكرم اسلام (ص ) را تنها گذاشتند, جز سه نفر كـسـى در مـيدان باقى نماند: عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر, ابوسفيان بن حارث پسر عموى پـيـامبر واميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ) و او بود كه شجاعانه در كنار پيامبر جنگيد و از جان شريفش دفاع كرد, تا جنگ به نفع اسلام مغلوبه شد (٢٧٣) .
پـيـش از آن نـيـز, در روز فـتح مكه , على (ع ) بود كه پا بر دوش پيامبر نهاده كعبه را از لوث وجود بت تطهير نمود (٢٧٤) .و خلاصه آنكه على (ع ) جز در جنگ تبوك كه به دستور پيامبر در مدينه ماند, در تمام جنگهاحضور داشت (٢٧٥) .ابن عباس مى گويد: (در تمام حملات , پرچم رسول خدا بر دوش على (ع ) بود) (٢٧٦) .و چنين بود كه وجود على (ع ) به عنوان تاييد وجود شريف پيامبر گرامى اسلام (ص ) به شماررفت .
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
لـمـا عـرج بـى رايـت عـلـى سـاق الـعـرش مكتوبا لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ايدته بعلى نصرته بعلي , (٢٧٧) .آنـگـاه كـه مرا به معراج بردند, ديدم بر پايه عرش نوشته است : خدايى جز خداى يكتانيست محمد رسول خداست او را با على تاييد كردم , او را با على يارى كردم .
٦ـ قرابت
قـرابـت بـا رسـول خـدا(ص ) يكى از امتيازاتى است كه در طول تاريخ براى تصدى منصب خلافت مـورداسـتـناد قرار گرفته است تا آنجا كه شايد نتوان كسى را يافت كه در حال تصدى اين منصب ادعاى قرابت بارسول گرامى اسلام (ص ) را نداشته است .
ايـن امـتياز در سقيفه بنى ساعده , ملاك عمل قرار گرفت مهاجرانى كه در سقيفه حضور داشتند بـه خـويـشـاوندى خود با رسول اكرم (ص ) استدلال مى كردند و با همين دليل , انصار را از بيعت با سعدبن عباده باز داشتند (٢٧٨) .
مـا نـيـز مـعـتـقـديـم قـرابـت بـا رسـول اكـرم (ص ) شـرط خـلافـت و جـانشينى است , ولى نه خويشاوندى ظاهرى كه اهل سقيفه در نظر داشتند, هر چند اميرالمؤمنين على (ع ) از نظر ظاهرى هم نزديك ترين فردبه رسول خدا(ص ) بود او پسر عمو, داماد و برادر رسول خدا(ص ) بود و در ميان مـسـلـمـانـان هـيچ كس اين سه نسبت را يكجا نداشت على (ع ) پسر عموى پيامبر بود, پسر جناب ابـوطـالب كه نسبت به وجودمقدس پيامبر اكرم (ص ) سمت پدرى داشت
, و عمر شريف خود را در راه دفـاع از اسـلام و پـيـامـبراسلام (ص ) سپرى كرده و در سخت ترين , شرايط حاضر نشد دست از حـمـايـت آن بزرگوار بردارد (٢٧٩) داماد پيامبر بود, شوهر حضرت صديقه اطهر كه نزد پيامبر اسـلام مـحبوبترين انسانها بود (٢٨٠) هركدام ازاصحاب كه او را خواستگارى مى كردند, حضرت جـواب مـنفى مى داد, تا اينكه او را به عقدعلى بن ابى طالب (ع ) در آورد (٢٨١) و فرمود: (خدا به من دستور داده است : فاطمه را به ازدواج على درآورم ) (٢٨٢) .و بـرادر پـيـامـبـر اكـرم (ص ) اسـت كـه حضرتش از ميان تمام مهاجر و انصار او را به برادرى خود برگزيد (٢٨٣) و فرمود: در دنيا و آخرت تو برادر منى , انت اخى فى الدنيا و الاخرة (٢٨٤) .و فرمود: تو برادر و همراه منى , انت اخى و صاحبى (٢٨٥) .پـيـامـبر اكرم (ص ) گاهى او را برادر خود مى خواند گاهى خويش خود مى ناميدش و گاه او را از اهل بيت خود مى شمرد.
هـنگامى كه قرآن شريف مسلمانان را موظف كرد تا به عنوان اجر رسالت خويشان رسول اكرم (ص ) رادوست بدارند ـ و فرمود: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى , (٢٨٦) يعنى : اى رسول ما بـه مـسـلمانان بگو در مقابل رسالت خويش مزدى نمى خواهم جز آنكه با خويشان من دوستى كند پرسيدند:يا رسول اللّه خويشان تو كيانند؟
فرمود: (على , فاطمه و دو پسر ايشان ) (٢٨٧) .آرى عـلـى (ع ) بـا پـيـامـبـر اكـرم نسبتى بس نزديك دارد كه هم خود بدان افتخار مى كند, و هم همه اصحاب به آن اعتراف دارند در روز شورى اهل شورى را مخاطب قرار داده فرمود: (شما را به خـدا قـسـم مـى دهم ! آيا در بين شما كسى هست كه در خويشى به رسول خدا(ص ) از من نزديكتر باشد؟ ) همه گفتند:نه به خدا (٢٨٨) .و لـى قـرابـت عـلـى (ع ) بـا پـيـامـبر اكرم (ص ) از اين هم نزديكتر است آن حضرت نه تنها خويش رسول خدا, بلكه از اهل بيت اوست (٢٨٩) .هـنگامى كه آيه مباهله (٢٩٠) نازل شد, حضرت , على , فاطمه و حسن و حسين را نزد خود خواند وعرض كرد: (الهى اينان اهل منند) (٢٩١) .
بـراى ايـنـكـه هـمه مسلمانان بدانند كه اهل بيت پيامبر چه كسانى هستند, وقتى آيه شريفه و امر اهـلـك بالصلاة واصطبر عليها (٢٩٢) (خانواده خويش را به نماز فرما و خود در اداى آن پايمردى كن نازل شد,) تاچند ماه هر روز صبح به در خانه آنها مى آمد, مى ايستاد و مى فرمود:.
الصلاة رحمكم اللّه (انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا),.يـعـنـى : وقـت نماز است خدايتان رحمت كند به درستى كه خدا اراده كرده است , از شماخانواده , پليدى را دور كند و شما را پاك و پاكيزه فرمايد.خـوانـدن ايـن آيـه شريفه , خود بيان و توضيح ديگرى بود, براى اينكه همگان بدانند خانواده پيامبر كيانند.
آنـگـاه كـه عـلـى (ع ) را فرستاد تا سوره برائت را از ابوبكر گرفته خود براى ابلاغ در مراسم حج به مكه ببرد, در توضيح اين كار خود فرمود: (اين سوره را جز مردى از خانواده ام كسى ابلاغ نمى كند, لا يبلغها الارجل من اهلى (٢٩٣) .
آرى على هم خويش پيامبر است , هم از اهل اوست ولى او فراتر از اين معنا قرابتى بارسول اكرم (ص ) دارد, كـه مـا آن را شـرط خـلافـت مى دانيم : قرابتى شرط خلافت است كه دو طرف نسبت را يكى مى كند, تا آنجا كه دوگانگى نمى ماند تا بحث از نسبت و قرابت لازم شود.قرآن مجيد فرمود: قل تعالوا ندع ابنائنا و ابناكم و نسانا و نساكم و انفسنا و انفسكم (٢٩٤) .
بـه فـرمـان الـهـى , پـيـامـبـر مى بايست , پسرانش را بخواند, زنانش را دعوت كند و خودش را نيز بـخـوانـد,آنگاه با مسيحيان نجران مباهله كند و او با حسن و حسين (ع ) و با فاطمه اطهر(س ) و با عـلى (ع ) آمد تاهمه بدانند آن (خود) كه بايد دعوت شود على است كه على خود ـ نفس ـ پيامبر است (٢٩٥) .
در روز شـورا فـرمـود: (شما را به خدا قسم مى دهم ! آيا در بين شما كسى هست كه پيامبر او را به منزله خويش قرار داده باشد؟ ) همه گفتند: نه به خدا (٢٩٦) .و چـنـيـن بود كه پيامبر اكرم (ص ) مى فرمود: (على از من است و من از على جز من و على كسى پيام مرا نمى رساند).على منى و انا منه لا يؤدى عنى الا انا او على (٢٩٧) .و مى فرمود: (گوشت و خونش از گوشت و خون من است ).
لحمه لحمى و دمه دمى (٢٩٨) .و در تهديد كفار مى فرمود: (كسى را به سوى آنان مى فرستم كه چون خود من است ) (٢٩٩) .و در جـواب كـسـى كـه از مـنـزلـت عـلـى در قـلـب رسـول مكرم مى پرسد, رو به اصحاب كرده مى فرمايد:(اين شخص از منزلت خودم در قلب خودم مى پرسد) (٣٠٠) .و چنين است كه در مقايسه آن بزرگوار با وجود مقدس رسول اكرم (ص ) هر كسى بيگانه مى نمايد و اگـرقرابت با رسول مكرم اسلام (ص ) يكى از شرايط خلافت باشد, با وجود على بن ابى طالب (ع ) نوبت به ديگران نمى رسد.
٧ـ زهد
خـليفه و جانشين رسول خدا در جامعه اسلامى در راس هرم قدرت قرار دارد تمام ثروتهاى ملى و امـوال عـمـومى در اختيار اوست , و هموست كه مى تواند به هر صورتى در اين اموال دخل و تصرف كـنـد انـدكـى گرايش به دنيا كافى است كه رهبر جامعه اسلامى را از طريق عدل و انصاف خارج كـرده به سؤ استفاده ازقدرت و موقعيت خود, زياده طلبى و مال اندوزى كشاند جامعه اسلامى در ايـن بـاب تـجربه هاى تلخى دارد افراد زيادى به نام خليفه رسول خدا بر مسند رهبرى جامعه تكيه زدنـد, ولـى بـا مـردم بـه شـيوه قيصر وكسرى رفتار كردند بنابراين يكى از صفاتى كه براى رهبر جامعه اسلامى ضرورى و اجتناب ناپذير است ,زهد و بى رغبتى به دنياست .
صفت زهد در وجود مقدس اميرالمؤمنين على (ع ) چنان است كه پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
يـا عـلى ان اللّه قد زينك بزينة لم يزين العباد بزينة احب منها و هى زينة الا برار عند اللّه و هى الزهد فى الدنيا فجعلك لا ترز من الدنيا شيئا و لا ترز الدنيا منك شيئا, (٣٠١) .اى عـلـى ! خـداونـد تـرا زينتى داده كه محبوبتر از آن , زينتى به بندگانش نداده است و آن زينت نـيـكـان اسـت , كه همان زهد در دنياست خداوند تو را چنان آفريد كه از دنيا بهره اى ندارى و دنيا چيزى ازتو نمى كاهد.
زهـد آن حـضـرت چه در زمان خلافت و چه پيش از آن , چنان ظهورى داشت كه اسطوره ها آفريد اينك به چند نمونه از تجلى زهد و بى اعتنايى آن امام همام به دنيا و مظاهر آن اشاره مى كنيم .
امـيـرالـمـؤمـنين على (ع ) در زمان خلافت خود و در حالى كه تمام ثروتهاى جامعه اسلامى را در اخـتـيـارداشـت , لـباس وصله دار مى پوشيد, (٣٠٢) نان خشك و غذاى ساده مى خورد, و معاش خانواده خود را ازدست رنج خود اداره مى كرد.
سـويـد بـن غـفـلة مى گويد: (در دارالاماره , خدمت على بن ابى طالب (ع ) رسيدم ديدم حضرت نـشـسته وكاسه اى شير ترش كه بوى ترشى آن از دور به مشام مى رسد, پيش رو دارد و تكه اى نان خـشـك در دسـت گـرفـته كه تكه هاى پوست جو در سطح آن به چشم مى خورد نان را با دست و گـاهى با كمك زانو تكه تكه مى كند و در شير مى اندازد وقتى مرا ديد فرمود: نزديك بيا و از غذاى مـا بـخـور مـن عـرض كـردم : روزه دارم فرمود: از رسول خدا شنيدم كه هر كس به خاطر روزه از خـوردن آنـچـه مـيل دارد چشم بپوشد بر خداسزاوار است كه از طعام و شراب بهشت بهره مندش كند).
سـويـد مـى گـويـد: (كـنيز حضرت آنجا ايستاده بود به او گفتم چرا در حق اين پيرمرد, از خدا نـمـى ترسيد؟
چرا آرد نانش را صافى نمى كنيد و اين دانه هاى درشت را از آن نمى گيريد؟
گفت : حـضـرت بـه مـا دسـتورداده است هيچ گاه آرد نانش را الك نكنيم حضرت متوجه صحبت ما شد فـرمود: به او چه مى گويى ؟
من سخن خود را براى او باز گفتم حضرت در پاسخ من فرمود: پدر و مـادرم فداى آنكه هيچ گاه آرد نانش الك نشد و هرگز سه روز پى درپى خود را از نان گندم سير نكرد, تا خدايش به نزد خويش برد) (٣٠٣) .
منظور حضرت از اين كلام اشاره به سيره رسول مكرم اسلام است .
ديگرى مى گويد: (در روز عيد قربان , خدمت اميرالمؤمنين على (ع ) رسيدم حضرت , آبگوشتى به ماتعارف كرد گفتم : با اين همه نعمت كه خدا عنايت كرده خوب بود گوشت اردك برايمان فراهم مـى كـردى حضرت فرمود: از رسول خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمود: خليفه از مال خدا جز دو كاسه حقى نداردكاسه اى كه خود و خانواده اش بخورد و كاسه اى كه به مردم تعارف كند (٣٠٤) .
از ايـن كـلام شـريـف اسـتـفـاده مـى شـود, حـضـرت , روش حـكـومـت و مردمدارى را از رسول خـدا(ص )آموخته در تمام مواضع خود از آن بزرگوار پيروى مى كرد تمام آنچه از حضرتش چه در زندگى شخصى وچه در زندگى اجتماعى مشاهده مى شد, هر كدام درسى بود از درسهايى كه در مدت بيست و سه سال همراهى با رسول گرامى اسلام فرا گرفته بود.
نـوشـتـه انـد: بـراى حضرت فالوده اى هديه آوردند ظرف فالوده را پيش رو نهاد, به آن نگريست و فـرمـود:(خوش رنگ و بويى و طعم خوبى دارى , ولى من خود را به چيزى كه عادت ندارم عادت نمى دهم ) (٣٠٥) .
در زمـان خـلافـتـش او را ديـدنـد كـه در مـيـدان كوفه شمشيرى را به معرض فروش گذاشته , مـى فـرمـايد:(خريدار اين شمشير كيست ؟ به خدا با اين شمشير بارها غبار غم از چهره رسول خدا زدوده ام و اگر پول يك تكه لباس داشتم , اين را نمى فروختم ) (٣٠٦) .در هـمـان حـالـى كـه درآمد سالانه املاكى كه وقف كرده بود به چهل هزار دينار مى رسيد, خود ازگرسنگى سنگ به شكم مى بست (٣٠٧) .
او را در بـازار كـوفـه ديدند, خرمايى را كه براى مصرف خانواده خويش خريده در پارچه اى ريخته , بردوش حمل مى كند علاقه مندان به يارى وى شتافتند و از حضرتش خواستند كه اجازه دهد آن را به خانه برسانند.فرمود: (پدر خانواده به حمل اين بار سزاوارتر است ) (٣٠٨) .
براى همين است كه وقتى نزد عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى سخن از زهد مى گويند و زاهدان را نام مى بردند او مى گويد: (زاهدترين مردم در دنيا على بن ابى طالب (ع ) است ).در تـوضـيـح درآمـد امـلاك وقـفـى حضرت , گفتنى است كه هر دينار معادل ١٨ نخود طلاست بنابراين٤٠ هزار دينار معادل ٣٠ هزار مثقال طلا مى باشد و اگر طلا را به حداقل قيمت روز, يعنى هـر مـثـقال٠٠٠ /١٦٠ ريال فرض كنيم , درآمد سالانه اوقاف آن حضرت معادل ٠٠٠/٠٠٠/٠٠٠/٨٠٠/٤ ريال بوده است .
فصل پنجم : آداب و سنن غديرى
سابقه عيد غدير در ميان مسلمانان
اگـر عـيـد بـه مـعناى بازگشت خاطره تحولات بزرگ در زندگى بشر باشد, در ميزان فرهنگ اسـلامـى , روزغـدير, شايسته آن است كه به عنوان بزرگترين عيد بشر به ويژه مسلمانان گرامى داشته شود زيرا بزرگترين تحول عمر بشر در اين روز رخ داده , و چنانكه از زبان روايات شنيديم در اين روز دين كامل و سعادت بشر تضمين شده است .
هـمـه اديـان آسـمـانى , مقدمه دين اسلامند و اسلام در روز غدير كامل شده و خداوند عالم آن را براى بشر پسنديده است .اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا (٣٠٩) .و هـيـچ رخـدادى بـه اندازه كامل شدن دين در زندگى نوع انسان تاثيرگذار نيست , و به همين جـهـت هـيـچ روزى مـانند روز غدير مناسب جشن و سرور نيست و درست به همين دليل , پيامبر اكرم (ص ) خود اين روز را عيد اعلام كرده مسلمانان را فرمود تا به او تهنيت گويند.
فرمود: هنئونى , هنئونى ان اللّه تعالى خصنى بالنبوة و خص اهل بيتى بالامامة , (٣١٠) .به من تهنيت گوييد, به من تهنيت گوييد خداى تعالى مرا به نبوت , و خاندانم را به امامت ويژگى داد.و همان حضرت فرمود:.
يوم الغدير افضل اعياد امتى و هو اليوم الذى امرنى اللّه تعالى ذكره بنصب اخى على بن ابيطالب علما لا متى يهتدون به من بعدى و هو اليوم الذى اكمل اللّه فيه الدين و اتم على امتى فيه النعمة و رضى لهم الا سلام دينا, (٣١١) .
روز غدير, برترين اعيادامت من است آن , روزى است كه خداى تعالى مرا مامور كرد, برادرم على بن ابـى طـالـب را چون نشانه اى براى امتم نصب كنم , تا پس از من بدو راه يابند, و آن , روزى است كه خداوند دين مرا كامل و نعمتش را بر امت من تمام نمود و راضى شد كه اسلام دين آنها باشد.
بنابراين , توجه به روز غدير به عنوان يك عيد اسلامى , ريشه در زمان حيات پيامبر اكرم (ص ) دارد, وپـيـامـبر اكرم (ص ) كه اين روز را عيد اعلام كرده در حقيقت مؤسس اين عيد است پس از پيامبر اكرم (ص ),ائمه اطهار نيز به اين روز به عنوان عيد توجه ويژه داشتند اميرالمؤمنين على (ع ) در روز جمعه اى كه باعيد غدير مصادف شده بود, خطبه اى ايراد كرده , ضمن آن فرمودند:.
خـدايـتـان رحمت كند! امروز در معاش خانواده هايتان توسعه دهيد, و به برادرانتان نيكى كنيد, و بـه خـاطـر ايـن نـعـمـت پـيـوسـتـه كـه خدايتان عطا كرده شكر او را به جاى آريد با هم باشيد تا خـداپراكندگى هايتان را جمع كند به هم نيكى كنيد تا خدا به اين الفت و اجتماعتان رحمت آورد وچـنـانـكه خدا بر شما منت نهاده , ثواب اين عيد را چندين برابر اعياد ديگر قرار داده از نعمت هاى اوبـه هـم هـديـه كنيد نيكى در اين روز مال را افزايش مى دهد و عمر را طولانى مى كند مهربانى دراين روز رحمت و عطوفت خدا را جلب مى كند (٣١٢) .
هـمـان طـور كه مى دانيم در زمان خلافت اميرالمؤمنين (ع ) بسيارى از اصحاب پيامبر اكرم (ص ) حـضـورداشـتـنـد, و ايـن كلام را مى شنيدند, اگر اين عيد نزد ايشان مسلم نبود, به حتم زبان به اعتراض مى گشودند.
پـس از امـيـرالـمـؤمـنين (ع ) تا آنجا كه راويان حديث , موفق به ثبت آثار شده اند, همه ائمه به اين روزتوجه ويژه داشته , آن را عيد مى دانسته و گرامى داشته اند در اين روز خود روزه مى داشتند, و اصحاب ووابستگان خويش را به روزه مى فرمودند.
ثقة الاسلام كلينى , در كافى از سالم روايت كرده است :.
به امام صادق (ع ) عرض كردم : آيا مسلمانان جز جمعه و فطر واضحى عيد ديگرى دارند؟ .
فرمود: آرى , بزرگترين عيد.
گفتم : چه روزى است ؟ .
فرمود: روزى كه رسول خدا(ص ) اميرالمؤمنين (ع ) را به ولايت نصب كرد و فرمود:.
من كنت مولاه فعلى مولاه (٣١٣) .و از حسن بن راشد نيز روايت مى كند كه از امام صادق (ع ) پرسيدم :.
فـدايـت شـوم ! آيـا مـسلمانان جز فطر واضحى عيدى دارند؟
فرمود: آرى بزرگتر و شريفتر از آن دوگـفـتم : چه روزى است ؟
فرمود: روزى كه اميرالمؤمنين به ولايت منصوب شد گفتم : فدايت شـوم در ايـن روز چـه بايد بكنيم ؟
فرمود: روزه بگير و بر محمد و آل محمد درود فراوان بفرست و ازكـسـانـى كـه بـه آنـهـا ظـلم كردند, اظهار بيزارى كن پيامبران الهى به جانشينان خود دستور مـى دادنـدروز تـعيين جانشين را عيد بگيرند گفتم : كسى كه در اين روز روزه بگيرد چه پاداشى دارد؟ فرمود:معادل شصت ماه روزه (٣١٤) .
همچنين فرات بن ابراهيم در كتاب تفسير نقل مى كند كه از امام صادق سؤال شد: آيا مسلمين برتر ازفـطـر واضحى و روز جمعه و عرفه عيدى دارند فرمود: آرى برتر از آنها, بزرگتر از آنها و در نزد خـدا شـريـفتراز همه آنها, و آن همان روزى است كه خدا دينش را كامل كرد, و بر پيامبرش چنين نازل كرد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.را وى گفت : آن چه روزى است ؟ .فـرمـود: (پـيـامبران بنى اسرائيل هميشه روز تعيين جانشين را عيد مى گرفتند و عيد مسلمين روزى است كه رسول خدا(ص ) على (ع ) را به ولايت نصب كرد و آياتى از قرآن در شانش نازل كرد و دين راكامل كرد و نعمتش را بر مؤمنين تمام كرد) (٣١٥) .هـمچنين فرمود: (اين روز روز عبادت و نماز و شادى و سپاسگزارى است چون خدا نعمت ولايت مارا به شما بخشيد من دوست دارم , شما در اين روز روزه بگيريد) (٣١٦) .
در روايـتـى از فـياض بن محمد بن عمر طوسى است , كه در روز غدير خدمت امام رضا(ع ) رسيدم ديـدم حـضـرت عـده اى از ياران خويش را براى افطار در خانه خود نگهداشته و هدايايى كه شامل لـبـاس و حـتـى كفش و انگشتر مى شد, به خانه هايشان فرستاده است در خانه حضرت و اطرافيان اوحـالتى ديگر بودمستخدمان حضرت را ديدم كه همه چيز خود را نو كرده و حتى ابزارى را كه در روزهاى ديگر به كارمى بردند نو كرده اند و آن حضرت درباره فضيلت و شرف آن روز سخن مى راند (٣١٧) .
از ايـن گذشته از تاريخ استفاده مى شود كه مسلمانان در طول دورانهاى مختلف به اين روز توجه داشته و آن را عيد مى گرفته اند.ابوريحان بيرونى در كتاب الاثارالباقيه نوشته است :.
روز هـيـجـدهـم , عـيـد غـدير خم مى باشد و آن نام منزلى است كه پيغمبر پس از حجة الوداع در آنـجـافـرود آمد و جهاز شتران را جمع كرد و بازوى على بن ابى طالب را گرفت و از آن جهازها بالا رفت وفرمود: هر كس را كه من مولا باشم , على مولاى اوست (٣١٨) .و مـسـعـودى در كتاب التنبيه والاشراف مى نويسد: (فرزندان و شيعيان على (ع ) اين روز رابزرگ مى شمرند) (٣١٩) .و ابن طلحه شافعى در كتاب مطالب السؤول مى نويسد:.و ايـن روز, روز غـديـر خـم نـاميده شد و روز عيد شد چون وقتى است كه رسول خدا(ص ) او را به منزلت بلندى منصوب فرمود و از ميان تمام مردم فقط او را به اين شرافت نايل كرد (٣٢٠) .
ثعالبى در ثمار القلوب , شب غدير را در زمره مناسبت هاى خاص ذكر كرده مى نويسد:.
شب غدير همان شبى است , كه رسول خدا(ص ) در فرداى آن در غدير خم بر پالان شتران خطبه اى خـوانـد و فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه من نصره و اخذل من خذله شيعيان اين شب را گرامى داشته آن را به عبادت زنده مى دارند (٣٢١) .
همچنين ابن خلكان در شرح حال المستعلى فاطمى پسر المستنصر مى نويسد:.
در روز عـيـد غـديـر يعنى هيجدهم ماه ذى الحجه سال چهارصد و هشتاد و هفت , مردم بااو بيعت كردند (٣٢٢) .و در شرح حال المستنصر فاطمى مى نويسد:.
او در شب پنج شنبه دوازده شب از ذى الحجه باقيمانده از سال چهارصد و هشتاد و هفت وفات كرد و اين شب همان شب عيد غدير يعنى هيجدهم ذى الحجه يعنى عيد غدير خم است (٣٢٣) .
چـنـانـكـه در اخـبـار و روايـات و كـلـمـات مـورخان ديديم , روز غدير از آخرين سال عمر شريف نـبـى مـكـرم اسـلام (ص ) يعنى همان سالى كه على (ع ) را به خلافت منصوب فرمود به عنوان عيد شـناخته شده و ازهمان سال و همان صحرا پا به پاى مسلمين در طول زمان و گستره كشورهاى اسلامى پيش رفته است .
از نـظـر تاريخى , اين روز در زمان امام صادق (ع ) متوفاى سال ١٤٨, در زمان امام رضا(ع ) متوفاى سـال٢٠٣ , در زمـان غـيبت صغرا كه فرات ابن ابراهيم كوفى و كلينى رازى مى زيسته اند, در زمان مـسعودى متوفاى سال ٣٤٥, ثعالبى نيشابورى , متوفاى سال ٤٢٩ و ابوريحان بيرونى متوفاى سال ٤٣٠, در زمـان ابـن طلحه شافعى متوفاى ٦٥٤, و ابن خلكان , متوفاى ٦٨١ هجرى قمرى به عنوان عيدشناخته شده بود.
از نـظـر گـسـتـره جـغـرافـيـايـى در مـنـاطـق شرقى جهان اسلام , يعنى ماورا النهر محلى كه ابوريحان مى زيسته , و نيشابور كه محل تولد ثعالبى است , تا رى كه زادگاه و اقامتگاه كلينى است , و تا بغداد كه محل تولد و رشد مسعودى است , تا حلب كه محل زندگى و وفات ابن طلحه شافعى و مـصـر كـه مـحـل زنـدگـى و وفات ابن خلكان است , مردم به اين عيد توجه داشته و آن را جشن مـى گـرفـته اند اين در صورتى است كه فرض كنيم هر يك از اين بزرگان از محيط زندگى خود خـبـر داده انـد, در حـالـى كـه مى دانيم اولابعضى از آنها چون مسعودى و بيرونى اكثر كشورهاى اسلامى را گشته اند, ثانيا در نوشته هاى ايشان از اين روز به عنوان عيد مسلمين ياد شده است .
آداب و اعمال عيد غدير
عـنـصر اساسى در پيدايش هر عيد, در ميان ملتها, حادثه اى سعادت بخش و مسرت انگيز است , كه دربستر زمان اتفاق افتاده , ظرف حدوث خود را از قبل و بعد آن متمايز مى سازد آنگاه مردم , آن روز را عـيـدنـامـيـده , مـتـنـاسب با فرهنگ و آيين خود, در طول قرون و اعصار سالروزش را گرامى مى دارند.
در فـرهـنـگ اسـلامـى , ايـن عـنـصـر اسـاسـى , نعمت ناميده مى شود, و هر انسان عاقلى خود را ملزم مى داند احسان نعمت دهنده را سپاس گزارد به همين جهت يكى از روشهاى كلى دين اسلام در ايـن مـنـاسـبـت هـا تـشـريـع عبادات و اعمال ويژه اى است كه موجب نزديكى بيشتر انسان به پروردگار عالم ـ نعمت دهنده حقيقى ـ مى شود.
در روز عـيـد غـديـر نـيـز همانند ساير اعياد, عبادات و مراسم ويژه اى سفارش و برنامه ريزى شده است آداب اين عيد بزرگ از دو ويژگى بارز برخوردار است :.
١ـ آداب ايـن روز از نـظـر كـمـيـت و كـيـفـيـت بـا آداب هـيچ يك از مناسبت هاى اسلامى قابل مـقايسه نيست , به طورى كه مى توان گفت : آنچه براى روز غدير وارد شده , شامل طرحى جامع از همه كارهاى نيك , اعمال پسنديده و يك زندگى مطلوب فردى و اجتماعى است .
٢ـ طـبق رواياتى كه از معصومين (ع ) در اين باره به دست ما رسيده است , هر يك از اعمال و آداب روزغدير از ارزشى والا برخوردار است , و به همين جهت پاداشى بزرگ در پى دارد.
بـنـابـرايـن روز غـديـر, مـناسبتى بس ارجمند و حساس است , كه بايد آن را گرامى داشت و تنها راه بزرگداشت و احترام اين روز, التزام به آدابى است كه اهل بيت (ع ) براى آن مقرر كرده اند.
آداب عيد غدير در چند محور كلى عمل صالح
هـرچـنـد تمام آداب اين روز هر كدام خود عملى صالح به شمار مى رود, ولى در يك دستور كلى و بـه عنوان مقدمه همين آداب در روايتى آمده است : (هر كار نيكى در اين روز, معادل كار نيك در هشتادماه است ) (٣٢٤) .
بـنـابـراين روز غدير موقعيتى همانند ماه مبارك رمضان و شب قدر دارد از اين رو مى توان گفت عـمـل صـالـح در اين روزها و شبها هماره در حال شكفتن است در چنين اوقاتى شايسته است كه انسان فرصت را غنيمت شمرده از حسنات و خيرات بهره كافى برگيرد.
عبادت
امـام رضـا(ع ) فـرمـود: (غـديـر روزى اسـت كـه خـداونـد بـر مال كسى كه در آن عبادت كند, مى افزايد) (٣٢٥) .
عـبـادت بـه معناى عام كلمه هر كارى است كه با قصد قربت تحقق مى يابد و موجب نزديكى بنده بـه سـاحـت قـدس ربوبى مى شود در فرهنگ اسلامى عبادت به اين معنا, مى تواند در قالب هر كار مـباحى صورت بندد, يعنى اگر انسان كارهاى عادى خود را نيز با نيت تقرب به خدا و براى رضاى حضرت درست انجام دهد, همه كارهاى عادى زندگى نيز عبادت محسوب مى شوند.
عباداتى كه براى روز غدير توصيه شده است , شامل تمام انواع عباداتى است كه در اسلام مى شناسيم نماز, روزه , غسل , دعا, حمد و سپاس , زيارت , صلوات و اظهار برائت از دشمنان هر يك ادبى از آداب اين روز مبارك است .
روزه
روزه عـبادتى است كه علاوه بر وجوب آن در ماه مبارك رمضان , جز در عيد فطر و عيد قربان , در تـمـام روزهـاى سـال مـسـتـحب است ولى در پاره اى از ايام سفارش مؤكد شده است و روايات از ارزش فـوق الـعـاده آن خـبـر مى دهند يكى از آن روزها روز عيد غدير است ائمه اطهار نه تنها خود ملتزم بوده اند,اين روز را روزه بدارند, اصحاب و نزديكان خويش را نيز به روزه سفارش مى كرده اند همچنين از روايات استفاده مى شود كه اين سنت از رسول گرامى اسلام به يادگار مانده است .
از ابـن هـريـره روايـت شـده كـه هـر كـس روز هيجدهم ماه ذيحجه را روزه بگيرد, خداوند روزه شصت سال را براى او مى نويسد (٣٢٦) .امـام صـادق (ع ) در روايـتى , ضمن توصيه مخاطب خويش به روزه اين روز مى فرمايد: (روزه اين روز,معادل روزه شصت ماه است ) (٣٢٧) .و در روايـت ديـگـرى مـى فـرمـايـد: (روزه عـيـد غدير خم , نزد خدا معادل صد حج و صد عمره پذيرفته شده است ) (٣٢٨) .هـمـچـنـيـن فرموده اند: (روزه عيد غدير خم , معادل روزه تمام عمر دنياست , اگر كسى چنين عمرى پيداكند و تمام آن را روزه بدارد) (٣٢٩) .
نماز
هـمچنان كه بيشتر ايام و مواقع خاص , نمازى مخصوص به خود دارند, براى عيد غدير چند نماز با آدابى ويژه سفارش شده است .
سـيـد بـن طاووس (ره ) در كتاب شريف اقبال الاعمال در ضمن اعمال عيد غدير از امام صادق سه نمازروايت كرده است طبق يكى از اين روايات آن حضرت مى فرمايد:.
اين روز, روزى است كه خداوند پاسداشت حرمت آن را بر مؤمنان واجب كرده است چون در اين روز ديـنـشـان را كـامـل و نـعـمـتش را بر ايشان تمام نمود, و عهد و ميثاقى را كه در آغاز آفرينش از آنـان گـرفـتـه و بـعـد فـراموش كرده بودند, تكرار كرد و آنان را توفيق داد تا قبول كنند و از اهل انكارقرارشان نداد (٣٣٠) .
منظور از ميثاق در اين حديث شريف همان ميثاقى است كه قرآن كريم در آيه ١٧٢ سوره اعراف به آن اشاره كرده مى فرمايد: (به يادآر هنگامى كه خداى تو ذريه فرزندان آدم را از پشت آنها برگرفت و آنها را برخود گواه ساخت , تا به پروردگارى و يگانگى او اعتراف كردند, تا در روز قيامت نگويند ما از يكتايى ويگانگى تو بى خبر بوديم ).
اين ميثاقى است كه خداوند متعال بر توحيد و يگانه پرستى از نسل بشر گرفته است .
بـنـابـرايـن از ايـن حـديث استفاده مى شود كه خداوند همان طور كه براى خداپرستى و توحيد از بـشـرپيمان گرفته , براى ولايت نيز چنين كرده است ميثاق بر توحيد, به هر صورتى كه واقع شده باشد, درمورد ولايت نيز به وقوع پيوسته است .
اگـر كـسـى مى خواهد مانند كسانى باشد, كه آن روز همراه رسول خدا بودند, و با راستگويانى كه دردوسـتـى اميرالمؤمنين با خدا و رسولش صادقانه برخورد كردند, هم مرتبه باشد و مانند كسانى باشد كه درركاب رسول خدا(ص ), اميرالمؤمنين (ع ), امام حسن و امام حسين شهيد شدند, و مانند كـسـانـى باشد, كه در زير لواى حضرت مهدى و در خيمه او هستند, و از بزرگان و نجيبان باشد, نزديك زوال ظهر ـ يعنى همان وقتى كه پيامبر اكرم و اصحابش به نزديكى غدير خم رسيده بودند ـ دو ركعت نماز بگزارد, و پس ازنماز, سجده شكر به جا آورده صد بار بگويد: شكراللّه (٣٣١) .
آنگاه حضرت دعايى طولانى به مخاطب خويش تعليم داده كه پس از اين نماز بخواند اين دعاعمدتا شامل چند محور كلى است :.
١ـ اذعان و اعتراف به عقايد صحيح و بر حق اسلامى , چون توحيد و نبوت ,.
٢ـ شكر و سپاس نعمت ولايت ,.
٣ـ اظهار دشمنى با دشمنان , و دوستى با دوستان حق ,.
٤ـ آرزوى ثبات قدم و پايدارى در راه حق .
در يكى از فقرات اين دعا مى خوانيم .
پروردگارا! به لطف و احسان تو بود كه ما موفق شديم دعوت پيامبرت را اجابت كنيم و او راتصديق نـماييم , به آقاى مؤمنان ايمان آوريم و نسبت به طاغوت و بت كفر ورزيم پس آن را كه ما به ولايت بـرگـزيـديـم , والـى مـا گـردان و بـا پيشوايانمان محشور كن , كه ما با يقين , به ايشان گرويده تـسـلـيـم امرشان شده و به ظاهر و باطن , شاهد و غايب , و مرده و زنده ايشان ايمان آورده ايم و به پيشوايى و سرورى ايشان خشنود و راضى هستيم .
آنـهـا بـراى وسـاطـت بـيـن مـا و خـدا كـافـى هـسـتـند, به ديگرى نياز نيست , جايگزينى براى ايشان نمى خواهيم و جز ايشان همدم و همرازى نگيريم (٣٣٢) .
در فرازى ديگر از اين دعا آمده است :.
خـدايـا تو را گواه مى گيريم كه دين ما همان دين محمد و آل محمد و سخن ما همان سخن آنان اسـت ديـن مـا ديـن ايـشـان است همان مى گوييم كه ايشان گفتند و بدان مى گرويم كه ايشان گـرويدند هر چه را آنها انكار كردند, ما نيز منكريم هر كه را دوست داشتند, ما نيزدوست داريم هر كه را دشمن داشتند ما نيز دشمنى مى كنيم هر كه را لعنت كردند, لعنت مى كنيم از هر كه بيزارى جستند بيزارى مى جوييم , و رحمت مى فرستيم بر هر كس كه ايشان رحمت فرستادند (٣٣٣) .
ايـن نـماز تجلى روح توجه به نعمتهاى الهى و شكر گزارى حقيقى از نعمتهاست به جا آوردن اين نمازدر نزديكى ظهر روز غدير نشانه آن است , كه نمازگزار مى داند در اين هنگام جبرئيل امين به منظور ابلاغ حساس ترين پيام الهى (٣٣٤) و اساسى ترين ركن دين نازل شده و اصل ولايت را براى بـشر به ارمغان آورده است ولايت , ضامن بقاى اصل دين و روح شريعت و پشتوانه توحيد و رسالت و حـامـى فضيلت و تقوادر جامعه بشرى است , اصلى است كه اقامه قسط را كه هدف اصلى از ارسال رسـولان الهى و انزال كتب آسمانى است به عهده دارد (٣٣٥) اصلى كه اگر ابلاغ نشود, رسالت الهى به انجام نرسيده است (٣٣٦) .
نـمـازگـزار بـه ايـن هـمه توجه دارد و به منظور شكرگزارى از اين نعمت عظمى سر بر سجاده عـبـوديـت مى نهد, و شاكرانه در پيشگاه ربوبى پيشانى به زمين مى سايد و خاضعانه دست توسل به ذيـل عـنـايـت حـق بـر مى دارد كه هميشه او را در اين مرتبه بلند حفظ, و سراسر حياتش را از اين چـشـمـه فـياض سيراب كند وچنين است كه همرتبه ياران رسول خدا و همسنگ مجاهدان صدر اسـلام مـى شود با شهدايى برابرى مى كند كه در ركاب اميرالمؤمنين , امام حسن و امام حسين (ع ) شـاهـد مـقـصـود را در آغوش كشيده اند وهمانند كسانى است كه زير لواى مهدى آل محمد(ص ) شمشير مى زنند و در خيمه او هستند.
زيارت
زيـارت سـرچـشـمـه زلال وصـل اسـت كه در پى تلاش مشتاق مهجور, در اجابت عطش اشتياق , دسـت مـى دهـد و جـان او را از صافى وصل سيراب و روحش را در جارى قرب از داغ فراق تطهير مـى كند زيارت ,محصول مهر و اجر صبرى است كه مردان راه را مى دهند و زيارتنامه نامه ناخوانده روزگار وصل ومهرورزى است .
آنـچـه زائران در حـرمـهـاى مـعصومين (ع ) مى خوانند, در حقيقت مجموعه اى از عرض ارادت و مودت و آموزه هاى صحيح است كه شخص زاير در ملاقات با معصوم , به او عرضه مى دارد و تائيد او را مى گيردو اين شيوه اى است كه از سلف صالح به يادگار مانده است .
روز غـديـر, روز ولايـت و وصايت است روزى است كه به حضرت اميرالمؤمنين (ع ) تعلق داشته به نام نامى آن بزرگوار به جشن و سرور اختصاص يافته است از اين جهت يكى از آداب مهم آن تجديد عـهـد وبـيعت و ايجاد رابطه معنوى با صاحب ولايت است بر شيعه مشتاق است كه در اين روز, در پيشگاه وصى رسول اعظم بايستد و به دستور آن حضرت با جانشينش بيعت كند و هر سال اين عهد را تـجـديدنمايد و در آستانه باب علم نبى (ص ) عقايد خود را عرضه كند, و نامه باورهاى خود را به مهر تاييد آن امام همام بيارايد.
در روايـتـى اسـت كـه امـام رضـا(ع ) فـرمـود: (هـر جـا كـه هستى , سعى كن روز غدير نزد قبر مـطـهرحضرت اميرالمؤمنين (ع ) حاضر شوى زيرا در اين روز خداوند متعال گناهان شصت ساله اهل ايمان رامى بخشد و دو برابر ماه رمضان و شب قدر و شب عيد فطر از آتش جهنم آزاد مى كند) (٣٣٧) .
در صـورتـى كـه حـضـور در كـنار قبر شريف آن حضرت ميسور نباشد, مى توان از دور آن حضرت رازيارت كرد.
از ائمـه اطـهـار بـراى روز غـديـر سـه زيارت نقل شده است كه هر سه را مى توان از دور و نزديك خـوانـدمـشـهورترين آنها زيارت امين اللّه است كه از نظر متن كوتاه و مختصر و از نظر سند بسيار متقن و معتبراست در اين زيارت , خطاب به ساحت قدسى اميرمؤمنان مى خوانيم :.
سـلام بـر تـو اى امـيـن و حـجت خدا در روى زمين شهادت مى دهم اى اميرمؤمنان كه تو در راه خـداچـنانكه شايسته بود كوشيدى , به كتاب او عمل كردى و از روشهاى پيامبرش پيروى نمودى , تـاوقـتـى كـه خـدا بـهـترين پاداش خود را براى تو در نظر گرفت و تو را به جوار خويش خواند و روح بـنـلـدت را كـنـار خـود آورد و هـر چـنـد تـو بـر تـمام خلايق برهانهاى كافى داشتى , خدا با شهادتت حجت را بر دشمنان تو تمام كرد.
الـهـى ! دلهاى اهل خشوع حيران توست , راه به روى مشتاقان كويت باز است , آنان كه قصد كوى تو كـرده انـد, نـشانه هاى واضح دارند قلوب آنان كه بر تو وارد مى شوند, از غير تو خالى است آنكه تو را بـخـوانـد, صـدايـش بـه بالا مى رود, و درهاى اجابت به رويش گشوده است و آنكه با تو رازگويد دعايش مستجاب است توبه آنكه به سوى تو بازگردد مقبول است هر كس از خوف تو گريه كند, بر قـطـرات اشـكـش رحـمت آورى , هر كس تو را به يارى طلبد ياريش مى كنى , هر كس از توكمك بـخـواهـد, بـه او كمك مى رسانى وعده هايى كه به بندگان داده اى عمل مى كنى , و هر كس ازتو بخواهد, لغزشهايش را ناديده مى گيرى (٣٣٨) .
احسان و نيكى
يـكـى از آداب عـيـد غـديـر, احـسان و نيكى به اهل ايمان است در اين باب , سفارشهاى فراوانى از ائمه اطهار(ع ) رسيده است از نشانه هاى اهميت احسان در اين روز, آن است كه :.
اولا: در اخـبـار و روايـات , با عناوين گوناگون و مختلفى به آن سفارش شده است انفاق , احسان , يـارى ,مـساوات , هديه دادن , مهمانى كردن , اطعام , افطارى دادن , عطوفت و مهربانى و تلاش در رفـع حوايج برادران ايمانى از جمله عناوينى است كه براى توصيه به احسان و در اخبار و روايات به كار رفته است .
---------------------------------------------
پاورقى ها:
٢٧٠ كـنـزالـعـمـال , ج ١٣, ص ١٦٢, حـديث ٣٦٤٩٣ تا ٣٦٤٩٦ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٦١ و الـصـواعـق الـمـحرق , ص ١٨٧, حديث ٢, باب ٥٠, حديث ٢٠١ و تاريخ دمشق , ج ١, ص ١٧٤ تا ٢٤٦ حديث ٢١٧ تا ٢٩٠ و مناقب ابن مغازلى , ص ١٧٦, تا ١٨٩, حديث ٢١٣ تا ٢٢٤. ٢٧١ تاريخ بغداد, ج ١١, ص ٣٢٤ و كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٣٦, حديث ٣٦٤٣١ و الصواعق المحرقه , ص ١٨٦. ٢٧٢ مسند امام احمد بن حنبل , ج ٦, ص ٨ و الصواعق المحرقه , ص ١٨٦. ٢٧٣ البدايه و النهايه , ج ٤, ص ٣٢٥. ٢٧٤ مناقب ابن مغازلى , ص ٢٠٢, حديث ٢٤٠. ٢٧٥ الصواعق المحرقه , ص ١٨٥, فصل اول . ٢٧٦ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٣٦٣, باب ٦٦, حديث ٢٨٩. ٢٧٧ تاريخ بغداد, ج ١١, ص ١٧٣ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٢٣٥, باب ٤٦, حديث ١٨٣ تا ١٨٥. ٢٧٨ الامامة و السياسة , ص ٦ و ١١. ٢٧٩ تاريخ طبرى , ج ٢, ص ٥٨ و ٦٧ و ٦٨. ٢٨٠ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١١٨, حديث ٣٦٣٧٩ و ص ١٤٥ حديث ٣٦٤٥٧ و الصواعق المحرقه , ص ١٨٧, حديث ٢. ٢٨١ كـنـزالاعمال , ج ١٣, ص ١١٤, حديث ٣٦٣٧٠ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٨٨, باب ١٧, حديث ٦٨. ٢٨٢ الصواعق المحرقه , ص ١٩٢, حديث ٣٦. ٢٨٣ كنزالعمال ج ١٣ ص ١٠٥ حديث ٣٦٣٤٥ و ١٢٠ حديث ٣٦٣٤٨ و فرائدالسحطين , ج ١ ص ١١١ تا ١٢٠ حديث ٧٩ تا ٨٣. ٢٨٤ الصواعق المحرقه , ص ١٨٨, حديث ٧ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ١٥٠, باب ٢٩, حديث ١١٣ و مناقب ابن مغازلى , ص ٣٧, حديث ٥٧ و ص ٣٨, حديث ٣٩. ٢٨٥ مسند امام احمد بن حنبل , ج ١, ص ٢٣٠ و كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٥٠, حديث ٣٦٤٦٨. ٢٨٦ سوره شورى , آيه ٢٣. ٢٨٧ مناقب ابن مغازلى , ص ٣٠٧, حديث ٣٥٢ و ذخائر العقبى , ص ٢٥. ٢٨٨ تاريخ دمشق , ج ٣, ص ١١٦, حديث ١١٤٠. ٢٨٩ الصواعق المحرقه , ص ١٩٤, حديث ٤٠ و كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٦٣, حديث ٣٦٤٩٦ و ص ١١٥ حديث ٣٦٣٧٤. ٢٩٠ سوره آل عمران , آيه ٦١. ٢٩١ الصواعق المحرقه , ص ١٨٧, حدث ٣. ٢٩٢ سوره طه , آيه ١٣٢. ٢٩٣ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٣٧٦, حديث ٨٧٨ تا ٨٨٠. ٢٩٤ سوره آل عمران , آيه ٦١. ٢٩٥ تفسير كشاف , ج ١, ص ٣٦٨. ٢٩٦ تاريخ دمشق , ج ٣, ص ١١٦, حديث ١١٤٠. ٢٩٧ الـصـواعـق الـمحرقه , ص ١٨٨, حديث ٦ و فرائدالسحطين , ج ١, ص ٥٨ و ص ٢٥٨, باب ٥٠, حديث ١٩٨ و سنن ابن ماجه , ج ١, ص ٤٤,باب ١١, حديث ١١٩ و تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٣٧٨, حديث ٨٨٣ تا ٨٩٣ و مناقب ابن مغازلى , ص ٢٢٦, حديث ٢٧٢ تا ٢٧٤.
٢٩٨ مجمع الزوائد, ج ٩, ص ١١١. ٢٩٩ المستدرك على الصحيحين , ج ٢, ص ١٢٠ و تفسير كشاف , ج ٣, ص ٣٦٠. ٣٠٠ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٤٣, حديث ٣٦٤٤٦. ٣٠١ فرائدالسحطين , ج ١, ص ١٣٦, باب ٢٢, حديث ١٠٠ و مناقب ابن مغازلى , ص ١٠٥, حديث ١٤٨. ٣٠٢ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٨٥, حديث ٣٦٥٥٢. ٣٠٣ مناقب خوارزمى , ص ١١٨, حديث ١٣٠ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٣٥٢, باب ٦٦, حديث ٢٧٧. ٣٠٤ مسند امام احمد بن حنبل , ج ١, ص ٧٨. ٣٠٥ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٨٤, حديث ٣٦٥٥٢. ٣٠٦ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٧٨, حديث ٣٦٥٣١ و مناقب خوارزمى , ص ١٢١, حديث ١٣٥. ٣٠٧ تاريخ دمشق , ج ٢, ص ٤٥٠, حديث ٩٧٥ و ٩٧٦. ٣٠٨ كنزالعمال , ج ١٣, ص ١٨٠, حديث ٣٦٥٧٣. ٣٠٩ سـوره مائده , آيه ٣ به طورى كه ابن مغازلى در مناقب , ص ١٩, فرائدالسحطين , ج١ , ص ٧٣, بـاب ١٢, حـديـث ٣٩ و ٤٠ روايت كرده اند, اين آيه در روز غدير بعد از نصب اميرالمؤمنين (ع ) نازل شده است . ٣١٠ الغدير, ج ١, ص ٢٧٤ به نقل از مشرف المصطفى تاليف ابوسعيد خرگوشى نيشابورى , متوفى ٤٠٧. ٣١١ الغدير, ج ١, ص ٢٨٣, و اقبال الاعمال , ص ٤٦٦ (مستند از اهل سنت ). ٣١٢ الغدير, ج ١, ص ٢٨٤ و اقبال الاعمال , ص ٤٦٣. ٣١٣ فروع كافى , ج ٢, ص ١٤٨ باب صيام الترغيب , حديث ٣. ٣١٤ فروع كافى , ج ٢, ص ١٤٨ باب صيام الترغيب , حديث ١. ٣١٥ تفسير فرات , ص ١١٨. ٣١٦ تفسير فرات , ص ١١٨. ٣١٧ مصباح المتهجد, ص ٧٥٢. ٣١٨ ترجمه آثار الباقيه , ص ٤٦٠. ٣١٩ التنبيه و الاشراف , ص ٢٢١. ٣٢٠ مطالب السؤول , ص ١٦, سطر ١٠. ٣٢١ ثمارالقلوب , ص ٦٣٦. ٣٢٢ وفيات الاعيان , ج ١, ص ١٨٠. ٣٢٣ وفيات الاعيان , ج ٥, ص ٢٣٠. ٣٢٤ اقبال الاعمال , ص ٤٦٥, سطر آخر. ٣٢٥ اقبال الاعمال , ج ٤٦٤, سطر ١٨. ٣٢٦ فرائدالسحطين , ج ١, ص ٧٧, باب ١٣, حديث ٤٤ و مناقب ابن مغازلى , ص ١٩, حديث ٢٤. ٣٢٧ اقبال الاعمال , ص ٤٦٥, سطر ٢٩. ٣٢٨ الغدير, ج ١, ص ٢٨٥. ٣٢٩ اقبال الاعمال , ص ٤٦٣, سطر ٢٧. ٣٣٠ اقبال الاعمال , ص ٤٧٢, سطر ٧. ٣٣١ اقبال الاعمال , ص ٤٧٢, سطر ١٤. ٣٣٢ اقبال الاعمال , ص ٤٧٣, سطر ٨. ٣٣٣ اقبال الاعمال , ص ٤٧٣, سطر ١٦. ٣٣٤ اقبال الاعمال , ص ٤٧٢, سطر ١٣. ٣٣٥ سوره حديد, آيه ٢٥. ٣٣٦ سوره مائده , آيه ٣. ٣٣٧ اقبال الاعمال , ص ٤٦٨, سطر ١٤. ٣٣٨ اقبال الاعمال , ص ٤٧٠.
۴
عقد اخوت در روز غدير ثـانـيـا: تـوصيه شده است , كسى كه براى احسان در اين روز, توان مالى كافى ندارد, وام بگيردامام عـلـى (ع ) مـى فـرمـايـد: (كسى كه وام بگيرد, تا به برادران مؤمنش كمك كند, من از سوى خدا ضـمـانت مى كنم كه اگر او را زنده نگه داشت , بتواند وامش را بپردازد, وگرنه آن دين از عهده او بـرداشـته شود) (٣٣٩) اين در حالى است كه مى دانيم وام گرفتن از نظر شرع كار پسنديده اى نيست , و اسلام حق الناس را بسياربا اهميت شمرده است .
حـضـرت اميرالمؤمنين (ع ) در يكى از جمعه ها كه با روز غدير مصادف شده بود, خطبه اى خواندند كه بخشى از آن بدين قرار است :.
خدايتان رحمت كند! هنگامى كه بعد از تمام شدن اين مجلس متفرق مى شويد, معاش خانواده خود را تـوسـعـه دهـيـد, و بـه بـرادرانـتان نيكى كنيد, و خداى را به سپاس نعمتى كه عطايتان كرده شـكـرگـزاريـد كـار نـيـك در اين روز مال را به ثمر مى نشاند و عمر را زياد مى كند و مهربانى به يـكـديـگـر,رحمت و عطوفت خدا را برمى انگيزد, تا آنجا كه مى توانيد از آنچه خدايتان بخشيده , با سخاوت به برادرانتان ببخشيد.
شـاد و شـادمـانـه با هم ملاقات كنيد و خداى را به شكرانه آنچه عطايتان كرده سپاس گزاريد بر آنـان كـه چـشـم امـيـد بـه شـما دارند, بيشتر احسان كنيد تا مى توانيد, بين خود و ضعيفان و زير دستانتان به مساوات رفتار كنيد.در اين روز يك درهم انفاق مساوى دويست هزار درهم است , و خداى اگر بخواهدبيشتر مى بخشد.هـر كس نخست به برادرش نيكى كند, و با اشتياق به او احسان نمايد, پاداش كسى را مى گيرد كه دراين روز روزه گرفته است (٣٤٠) .
جشن و سرور
پـسـنديده است , انسان مؤمن در اين روز در حدود عرف , و با مراعات موازين شرعى , بساط شادى وسـرور چـيـده و زنـدگى اش با زندگى هر روز متفاوت باشد از جمله نشانه هاى شادمانى كه در روايات موردتاكيد قرار گرفته , غسل كردن , عطر زدن , زينت كردن , و آراستن خود, خانه و كوى و بـرزن , پوشيدن لباس نو, فاخر و پاكيزه , ديد و بازديد, تبريك گفتن , مصافحه و توسعه در معيشت است .
شادى در روز غدير, علاوه بر اينكه مصداق همسويى و همدلى با اهل بيت است , خود نيز موردتاكيد و سفارش قرار گرفته است .امـام صـادق (ع ), در روايـتـى , پـس از آنـكـه جـريان روز غدير را تشريح كرده بخشى از آداب اين عيدسعيد را برمى شمرد, مى فرمايد: (آنگاه بخور, بنوش و على رغم آنان كه در اين روز اظهار حزن و انـدوه مـى كنند ـ خدا غم و اندوهشان را دو چندان كند ـ در بزرگداشت اين روز اظهار شادى و سرور كن ) (٣٤١) .
خـوب اسـت , اگر انسان به خاطر درگذشت عزيزى يا حادثه اى و بلايى غمزده و عزادار است , در اين روز لباس سياه را كنار بگذارد امام رضا(ع ) فرمود: (اين روز روز پوشيدن لباس هاى نو و كندن سياه است ) (٣٤٢) .شايسته است , انسان در اين روز فاخرترين لباسهاى خود را بر تن كند امام رضا(ع ) فرمود:.
اين روز, روز زينت است هر كس به احترام روز غدير, خود را بيارايد, خداوند همه گناهان كوچك و بزرگش را مى بخشد, و فرشته اى را مامور مى كند تا سال ديگر براى اوحسنه بنويسد, و درجاتش را بالا ببرد, و اگر در اين مدت بميرد, شهيد است , و اگر زنده بماند سعادتمند است (٣٤٣) .هـمـچـنـين شايسته است با برادران مؤمن با شادمانى مواجه شده , كارى كند, كه همگان شادى و سروراو را دريابند.
امام رضا(ع ) فرمود:.
ايـن روز, روز تـبـسـم در روى مردم با ايمان است هر كس در اين روز به روى برادرش تبسم كند, خـداونـد در روز قيامت با رحمت به او نگاه مى كند و هزار حاجت او را برآورده مى كند و براى او در بهشت قصرى از در سفيد بنا مى كند و چهره اش راشاداب مى سازد (٣٤٤) .
دعا
دعا, يكى از بزرگترين عباداتى است كه در دين مقدس اسلام تشريع شده است دعا همان عبادتى اسـت كـه قـرآن شـريـف فـرمـوده است : (هر كس از روى تكبر از آن سر باز زند, با ذلت و خوارى واردجهنم مى شود ) (٣٤٥) .
دعـا, سـخن گفتن انسان با معبود يكتا و خالق هستى و موجب توجه و عنايت خداوند به بندگان است .قرآن كريم مى فرمايد:.قل ما يعبؤ بكم ربى لولا دعائكم , (٣٤٦) .بگو اگر دعايتان نباشد, پروردگارم به شما توجه نخواهد كرد.
دعـا ضـرورت زنـدگى انسان است زندگى بدون دعا موجى است سردر گم كه در نهايت سر به مـرداب مـاديت دنيا خواهد كوبيد دعا آهنگ زندگى و بانگ جرس كاروانى است كه رو به مقصود دارد زندگى دردعا جوانه مى زند, با دعا رشد مى كند و ثمر مى دهد.
بـنـابـرايـن بـا صـرف نـظر از اينكه انسان حاجتى داشته باشد, يا در بند استجابت و برآورده شدن حـاجتش باشد, دعا برنامه هميشگى و نياز دائمى زندگى انسان مؤمن است , ولى گاهى موقعيتى خـاص و فـرصـتـى ويـژه پـيدا مى شود كه دعا در آن مى شكوفد, به بار مى نشيند و وجود انسان را حلاوت مى بخشد.
روز غدير يكى از بهترين فرصتها و موقعيتهاى ويژه دعاست .امام رضا(ع ) مى فرمايد: (روز غدير روزى است كه دعا در آن مستجاب مى شود) (٣٤٧) .بـه هـمـيـن جـهـت بـراى ايـن روز عـلاوه بـر دعـاهـايـى كه در تعقيب نمازهاى مستحبى و به مناسبتهاى مختلف در اين روز وارد شده , چند دعاى مستقل نيز وارد شده است .
محور دعاهاى غدير
مـحـور اصـلـى در دعاهاى روز غدير نعمت ولايت است دعا كننده در اين روز به بيانهاى مختلف درباره اين نعمت بزرگ با خداى خويش سخن مى گويد.
گـاهـى ايـن نـعـت عـظـمـى را ياد كرده خدا را براى آن شكر و سپاس مى گزارد گاهى از خدا مـى خواهد, كه اين نعمت را از او سلب نكند و در تمام عمر بر آن پايدار و استوار بماند گاهى از خدا مـى خواهد همان طور كه اين كرامت را به او داده و او را شايسته پذيرش ولايت كرده , از گناهانش چشم پوشيده لغزشهايش را ببخشد.
گـاهـى مـى خـواهـد كه توفيقش دهد, تا به لوازم ولايت ملتزم باشد, اطاعت محض از ولى را كه شـرطاساسى ولايت است , براى او ميسر نمايد و او را توفيق دهد تا با دشمنان ائمه دشمنى ورزد و بادوستانشان دوستى كند.
در فرازى از دعاى صبح روز غدير كه به نام دعاى وقت زينت مشهور است , چنين مى خوانيم :.
مـا دوسـتـدار على (ع ) و دوستدار دوستان اوييم , همان طور كه امر كردى با او دوستى مى كنيم و بـادشـمـنـانـش دشمنى مى كنيم از هر كه از او بيزارى جويد, بيزارى مى جوييم , بغض آنان را كه بغض او در دل دارند, در دل مى پروريم و به آنان كه محبت او دارند محبت مى ورزيم (٣٤٨) .و گاهى شئوون مختلف و مقامات متعدد ائمه را ياد مى كند و با ذكر آنها قلب خود را جلا مى دهد واوج عـظـمـت اولياى دين را به تماشا مى نشيند, و با درودهاى پى درپى , روح خود را به آن ارواح پاك متصل مى كند و در اقيانوس بيكران فضايل انسانى شناور مى شود.
در يكى از دعاهاى روز غدير مى خوانيم :.
الـلهم صل على محمد و آل محمد الائمة القادة والدعاة السادة و النجوم الزاهرة و الاعلام الباهرة و ساسة العباد و اركان البلاد و الناقة المرسلة و السفينة الناجية الجارية فى الغامرة , (٣٤٩) .
خـدايـا درود فـرسـت بـر مـحـمـد و آل مـحـمـد, آن پـيـشوايان رهبر, دعوت كنندگان سرور, سـتـارگـان درخـشـان و نـشانه هاى واضح آنان كه امر بندگان تو را تدبير مى كنند, اركان آبادى زمينند,معجزه اى كه مردم را به آن آزموده اى و كشتى نجاتى كه در گردابهاى ژرف روان است .
الـهـى ! درود فـرسـت بـر مـحـمـد و آل مـحـمـد خـزانه داران علمت , پايه هاى مستحكم توحيد ويـگـانـه پـرسـتى , ستونهاى دين و معادن بزرگوارى آنان كه از ميان آفريدگانت برگزيدى و از بـيـن بـندگانت اختيار كردى آن متقيان پاكيزگان , نجيبان و نيكان , بابى كه مردم بدان آزمايش مى شوند:هر كه در آن درآمد نجات يافت و هر كه سر باز زد سقوط كرد.
خدايا! درود فرست بر محمد و آل محمد, اهل ذكر كه فرمودى از ايشان بپرسيم ,خويشاوندان كه امر به محبتشان كردى , و حقشان را واجب نمودى و بهشت را سر منزل كسانى قرار دادى كه ازايشان پيروى كنند.الـهـى درود فـرسـت بـر مـحـمـد و آل مـحـمد, چنانكه آنان به طاعت تو امر كردند و از معصيت توبازداشتند, و بندگانت را به يگانگى تو راهنمايى كردند.
عقد اخوت
يـكـى از ابـتـكـارات اسـلام , ايـجـاد اسـتـوارترين ارتباطات , بين كسانى است كه بر حسب ظاهر هـيچ گونه ارتباطى با هم ندارند برادرى نزديكترين ارتباطى است كه بين دو نفر وجود دارد علقه بـرادرى در بـيـن تـمـام مـلـل علاقه اى مطمئن و محكم است , ولى در ميان اعراب ـ خصوصا در دورانـهاى گذشته ـ از اعتباربيشترى برخوردار است , به طورى كه ملاك حق و باطل , و راست و خطا قرار مى گرفت .
در ايـن عـرف , بـرادر ذى حـق اسـت و بـايـد تـايـيد شود و بايد به يارى اش برخاست , اگرچه در حـقيقت ظالم و متجاوز باشد و كسى كه در مقابل اوست بايد مغلوب گردد, اگر چه بر حق باشد در چـنـيـن مـحـيطى , اسلام با تعريفى جديد از مفهوم اخوت و برادرى اين باور نادرستى را هدف گرفته چنين تعريفى از برادرى و اخوت , ارائه مى دهد:.
انما المؤمنون اخوة (٣٥٠) .
يعنى : فقط مؤمنان با هم برادرند.
پس غير مؤمن در اين خانواده بيگانه است , اگرچه در همين خانواده زاده و بالنده شده باشد.اين اصلى است كه قرآن شريف بنا نهاده است بر اساس اين اصل همه مؤمنان در اين خانواده بزرگ باهم برادرند.
پـيـامـبـر گـرامـى اسلام (ص ) در دو مقطع خاص زمانى ـ قبل و بعد از هجرت ـ به منظور حفظ انسجام مسلمانان و مقابله با مشكلات خاصى كه حكومت نوپا و جامعه اسلامى را تهديد مى كرد, اين اصل عمومى دينى را عينيت بخشيده به ايجاد علقه خاص برادرى بين مسلمانان اقدام نمود و همه مسلمانان را دو به دو با هم برادر كرد.
گروه بسيارى از علماى بزرگ تاريخ و حديث نوشته اند: (٣٥١) .مـلاك پيامبر اكرم در تعيين برادر براى هر يك از مسلمانان , تناسب خصلت ها, و قرب مراتب ايمانى ايشان بودم ).
آن حـضـرت كسانى را كه مشابه و مماثل يكديگر تشخيص مى داد با هم برادر مى كرد, مثلا عمر را باابوبكر, طلحه را با زبير, عثمان را با عبد الرحمن بن عوف , ابوذر را با مقداد, و دخترش فاطمه زهرا (س )را با همسرش ام سلمه پيوند داد.
بـه هـمـيـن دلـيـل , اميرالمؤمنين على (ع ) را با هيچ يك از مسلمانان برادر نكرده او را براى خود ذخـيـره نمود (٣٥٢) براى خود نيز برادرى انتخاب نكرد, تا اينكه اميرالمؤمنين آمده عرض كرد: (مـى بـينم اصحابت را با هم برادر مى كنى , ولى براى من برادرى انتخاب نكرده اى روحم از كالبد خـارج شـده و كـمـرم شكسته است اگر بر من خشمگينى حق سرزنش دارى ) حضرت در جواب فرمود: (قسم به خدايى كه مرا به حق برانگيخت , من اين كار را به تاخير انداختم , تا تو را براى خود انتخاب كنم ) (٣٥٣) .
آثار اخوت اسلامى
اصـلـى كـه در اسـلام بـا عنوان اخوت و برادرى تاسيس شده است , تنها يك امر اعتبارى محض و بـراسـاس بـرنـامـه ظـاهرى نيست , بلكه حقيقتى است كه آثارى واقعى و حقيقى در پى دارد امت واحده محمدى (ص ) و خانواده بزرگ اهل ايمان تابع نظم خاصى است هر عضو اين خانواده در قبال اعضاى ديگر وظايفى دارد و متقابلا از حقوقى برخوردار است .
احـاديـث زيـادى از ائمـه مـعصومين (ع ) به دست ما رسيده كه وظايف و حقوق برادران ايمانى را تـعيين مى كند جامعترين دستور العمل در اين زمينه حديثى است كه از رسول مكرم اسلام رسيده است , و ما آن را از كتاب مكاسب محرمه شيخ انصارى نقل مى كنيم .
شـيـخ انصارى از كتاب وسائل الشيعه از كنزالفوائد شيخ كراجكى از اميرالمؤمنين على (ع ) روايت كـرده اسـت كه رسول مكرم اسلام (ص ) فرمود: هر مسلمانى بر برادر خود سى حق دارد كه ذمه او برى نمى شود مگر اينكه آن را ادا كند يا صاحب حق بر او ببخشد:.
١ـ يغفر زلته ,.
لغزش او را ببخشد.
٢ـ و يرحم عبرته ,.
بر اشكش رحمت آورد.
٣ـ و يستر عورته ,.
عيبهايش را بپوشد.
٤ـ و يقيل عثرته ,.
چون درافتد, دست او گيرد.
٥ـ و يقبل معذرته ,.
پوزش او را بپذيرد.
٦ـ و يرد غيبته ,.
چون او را غيبت كنند, از او دفاع كند.
٧ـ و يديم نصيحته ,.
هميشه خيرخواه او باشد.
٨ـ و يحفظ خلته ,.
برادرى و مودتش را حفظ كند.
٩ـ و يرعى ذمته ,.
امان او را مراعات كند (٣٥٤) .
١٠ـ و يعود مرضه ,.
در بيمارى عيادتش كند.
١١ـ و يشهد ميته ,.
چون درگذشت جنازه اش را تشييع كند.
١٢ـ و يجيب دعوته ,.
دعوت او را بپذيرد.
١٣ـ و يقبل هديته ,.
هديه او را قبول كند.
١٤ـ و يكافى صلته ,.
نيكى ها و هداياى او را جبران نمايد.
١٥ـ و يشكر نعمته ,.
نعمت هاى او را شكر گزارد.
١٦ـ و يحسن نصرته ,.
به نيكى ياريش كند.
١٧ـ و يحفظ حليلته ,.
در حفظ ناموسش بكوشد.
١٨ـ و يقضى حاجته ,.
حاجت او را برآورد.
١٩ـ و يستنجح مسئلته ,.
حاجت خود را از او بخواهد.
٢٠ـ و يسمت عطسته ,.و چون عطسه كند, به او بگويد(يرحمك اللّه ).
٢١ـ و يرشد ضالته ,.
گمشده او را راهنمايى كند.
٢٢ـ و يرد سلامه ,.
سلام او را پاسخ دهد.
٢٣ـ و يطيب كلامه ,.
با او به نيكى مكالمه كند.
٢٤ـ و يبر انعامه ,.
عطاى او را بپذيرد.
٢٥ـ و يصدق اقسامه ,.
قسم هاى او را باور كند.
٢٦ـ و يوالى وليه ,.
دوستانش را دوست بدارد.
٢٧ـ و لا يعاديه ,.و با آنها دشمنى نكند.
٢٨ـ و ينصره ظالما و مظلوما اما نصرته ظالما فيرده عن ظلمه و اما نصرته مظلوما فيعينه على اخذ حقه ,.
او را يارى كند, چه ظالم باشد چه مظلوم , يعنى اگر ظالم است , او را از ظلم باز دارد و اگر مظلوم است او را در گرفتن حقش يارى كند.
٢٩ـ و لا يسلمه و لا يخذله ,.
او را بى ياور و تنها رها نكند.
٣٠ـ و يحب له من الخير ما يحب لنفسه و يكره له من الشر ما يكره لنفسه ,.
خوبيهايى را كه براى خود مى پسندد, براى او هم بپسندد و بديهايى را كه براى خود نمى پسندد, بر اوهم نپسندد.آنـگـاه حـضـرت عـلـى (ع ) فـرمود: شنيدم رسول خدا(ص ) مى فرمود: ان احدكم ليدع من حقوق اخيه شيئا فيطالبه به يوم القيامة فيقضى له عليه ,.
يـعـنـى : گـاهى يكى از شما بعضى از حقوق برادر خويش را ادا نمى كند و او در روز قيامت حقوق ضـايـع شـده خود را مطالبه مى كند و او [ ضايع كننده حق برادرش ]در محضر عدل الهى محكوم مى شود (٣٥٥) .
عقد اخوت در روز غدير
مـرحوم محدث قمى در كتاب شريف مفاتيح الجنان , عقد اخوت را در زمره آداب عيد غديرشمرده مى نويسد:.شايسته است در اين روز عقد اخوت با اخوان مؤمنين و كيفيت آن به نحوى كه شيخ ما درمستدرك وسـائل (٣٥٦) از كـتـاب زادالـفردوس نقل فرموده چنين است كه بگذارد دست راست خودرا بر دست راست بردار مؤمن خود و بگويد:.و اخـيـتـك فـى اللّه و صافيتك فى اللّه و صافحتك فى اللّه و عاهدت اللّه و ملائكته و كتبه و رسله و انـبـيائه والا ئمة المعصومين عليهم السلام على انى ان كنت من اصحاب الجنة والشفاعة واذن لى بان ادخل الجنة لا ادخلها الا و انت معى ,.
يعنى : در راه خدا با تو برادر شدم و در راه خدا با تو صافى شدم و در راه خدا با تو دست دادم و با خدا و فـرشـتگان و كتابهاى آسمانى و رسولان و پيامبرانش و ائمه معصومين عهد كردم , كه اگرمن از اهل بهشت و شفاعت بودم و اجازه يافتم وارد بهشت شوم جز با تو وارد نشوم .
آنگاه طرف مقابل بگويد: قبلت , يعنى : قبول كردم .پس از آن بگويد: اسقطت عنك جميع حقوق الا خوة ما خلا الشفاعة والدعا والزيارة ,.يعنى : تمام حقوق برادرى جز شفاعت و دعا و ديدار را از تو ساقط كردم .و ظـايـف هـر مـؤمـن در قـبـال برادران دينى خود دو گونه است : برخى داراى حكم شرعى بوده تكليف محسوب مى شوند, بدين معنا كه هر مؤمنى موظف است , در قبال برادران ايمانى خود به آنها ملتزم باشد پاره اى ديگر حقوقى هستند كه به ديگرى تعلق دارد.
از آنـجـا كـه حـكـم شـرعـى قـابـل اسـقاط نيست , يعنى هيچ كس نمى تواند حكم شرع را ساقط كـنـد,بنابراين آنچه در اين عقد اسقاط مى شود, جنبه دوم است , يعنى هر كس حق مطالبه خود را ساقطمى كند, اما از آن جهت كه هر يك از اين حقوق از احكام شرع بوده و هر كس مامور به امتثال آنهاست ,ساقط شدنى نيستند.
آثار عقد اخوت
بـدون شـك ايـن عـقـد از جـهـت اجـتـماعى موجب تاليف قلوب و جلب محبت و احياى روحيه هـمـكـارى اسـت از نظر معنوى نيز ثمره اى بس ارزنده دارد كه همان تعهد شفاعت است شفاعت اصـلى است كه مابر مبناى تعاليم قرآن آن را پذيرفته بدان معتقديم , و مى دانيم كه خداوند متعال بـه هـر كس بخواهد اذن شفاعت مى دهد (٣٥٧) يك دسته از شفاعت كنندگان در قيامت همان مؤمنانند, البته به اذن پروردگار.
بـنـابـرايـن انـسـان بـا خـوانـدن ايـن عقد در حقيقت راهى به سوى رحمت و رضوان پروردگار عـالم مى گشايد ولى بايد توجه داشت آثارى كه بر برادرى نسبى و برادرى رضاعى چون محرميت , ارث و صله رحم مترتب است , بر اين برادرى مترتب نيست .
بـنـابـراين دو نفر كه با هم عقد اخوت مى خوانند, بايد از اختلاط با محارم يكديگر خوددارى كرده وبـدانـنـد كـه ايـن عـقـد مـوجـب نـمى شود هر يك از آن دو نسبت به خواهران , دختران و مادر ديگرى محرم شود.
عقد اخوت بين زنان
اخوت در لغت عرب معادل مفهوم برادرى نيست , بلكه معنايى گسترده تر دارد, كه خواهرى را نيز شـامـل مـى شـود اهـل لغت مى گويند (اخ يعنى كسى كه در يك صلب يا يك رحم با تو مشترك اسـت ) بنابراين اخوت , خواهر را نيز شامل مى شود به همين دليل معادل عربى خواهر, يعنى اخت , مـؤنـث اخ بـه حـسـاب مى آيد از اين رو تمام دستوراتى كه درباره اخوت مؤمنان وارد شده به طور يـكسان شامل زنان ومردان مى شود حضرت رسول مكرم اسلام (ص ) نيز به هنگام ايجاد اخوت بين مؤمنان در مدينه ,دخترش فاطمه زهرا را با همسرش ام سلمه خواهر كرد (٣٥٨) .
بنابراين عقد اخوت در روز غدير اختصاصى به مردان نداشته زنان نيز مى توانند با هم عقدخواهرى بخوانند.
كتابنامه
١ـ آثـار الـبـاقـيـه , ابـوريحان بيرونى , ترجمه اكبر دانا سرشت , چاپ انتشارات ابن سينا,سال ١٣٥٢ هجرى شمسى .
٢ـ اثـبات الوصيه للامام على بن ابى طالب (ع ), ابوالحسن على بن حسين بن على مسعودى , متوفى به سال ٣٤٥ هـ ق , چاپ انتشارات بصيرتى : قم , چاپ پنجم .انتشارات نهضة المصر للطباعة و النشر و التوزيع قاهره (سنى ).
٤ـ اسـدالـغـابة فى معرفه الصحابه , عزالدين ابوالحسن على بن محمد الجزرى ـ معروف به ابن اثير ـمتوفى به سال ٦٣٠ هـ ق , چاپ (سنى ).
٥ـ اسـنـى الـمـطالب فى مناقب سيدنا على بن ابى طالب , شمس الدين محمد بن محمد بن محمد جزرى شافعى , متوفى به سال ٨٣٣ هـ ق , چاپ انتشارات كتابخانه اميرالمؤمنين (ع ), اصفهان (سنى ).
٦ـ اعـلام الـورى بـاعلام الهدى , امين الاسلام ابوعلى فضل بن حسن طبرسى ـ از دانشمندان قرن ششم هـ ق ـ چاپ دارالكتب الاسلاميه , تهران (شيعه ).
٧ـ اقـبـال الاعـمـال , رضـى الـديـن ابـوالـقـاسـم على بن موسى بن جعفر بن طاووس ـ مشهور به سيدبن طاووس متوفى به سال ٦٦٤ هـ ق چاپ سنگى از انتشارات دارالكتب الاسلاميه تهران ١٣٩٠ هـ ق ١٣٤٩ هـ ش (شيعه ).
٨ـ الامـامـة و الـسـيـاسـة , مـعـروف بـه كـتـاب تـاريـخ الـخـلفا, ابو محمد عبداللّه بن مسلم بن قتيبه دينورى ,متوفى به سال ٢٧٦ هـ ق , چاپ شركت انتشاراتى مصطفى بانى و پسران مصر (سنى ).
٩ـ امـتـاع الاسـمـاع , تـقـى الـديـن احـمد بن على مقريزى , چاپ لجنة التاليف و الترجمه و النشر بالقاهره :١٩٤١ م (سنى ).
١٠ـ بحارالانوار, علامه محمد باقر مجلسى , چاپ مؤسسة الوفا بيروت : ١٤٠٣ هـ ق ١٩٨٣ م (شيعه ).
١١ـ البداية و النهاية , ابوالفدا حافظ بن كثير دمشقى , متوفى به سال ٧٧٤ هـ ق چاپ دارالكتب العلميه بيروت : ١٤٠٥ هـ ق ١٩٨٥ م (سنى ).
١٢ـ تـاج الـعـروس , سـيـد مـحمد مرتضى حسينى زبيدى , چاپ گروه فنى وزارت ارشاد و اخبار كويت :١٣٨٥ هـ ق ١٩٦٥ م (سنى ).
١٣ـ تاريخ الامم و الملوك , ابو جعفر محمد بن جرير طبرى , چاپ انتشارات استقامت قاهره : ١٣٥٨ هـ ق ١٩٣٩ م (سنى ).
١٤ـ تـاريـخ بـغـداد, ابـوبـكـر احـمد على خطيب بغدادى , متوفى به سال ٤٦٣ هـ ق چاپ دارالفكر بيروت (سنى ).
١٥ـ تـاريـخ حـبـيـب الـسـير فى اخبار افراد بشر, غياث الدين بن همام الدين الحسينى ـ مشهور به خـواندامير ـ متوفى به سال ٩٤٢ هـ ش (سنى ) چاپ انتشارات كتابفروشى خيام , تهران , چاپ سوم : ١٣٦٢ هـ ش (سنى ).
١٦ـ تـاريـخ روضة الصفا, مير محمد بن سيد برهان الدين خاوند شاه ـ مشهور به ميرخواند ـ متوفى به سال ٩٠٣ هـ ق چاپ انتشارات مركزى , خيام , پيروز (سنى ).
١٧ـ تـاريـخ مـديـنـة دمـشـق , مـعـروف به تاريخ ابن عساكر, بخش ترجمه امام على بن ابى طالب , ابـوالـقاسم على بن حسن بن هبة اللّه شافعى ـ معروف به ابن عساكر ـ متوفى به سال ٥٧١ هـ ق چاپ مؤسسه محمودى , بيروت : ١٣٩٨ هـ ق ١٩٧٨ م (سنى ).
٧٣ـ تـذكـرة الـخـواص , عـلامـه سـبـط ابـن جـوزى , مـتـوفـى بـه سال ٦٥٤ هـ ق چاپ مؤسسه اهل البيت ,بيروت : ١٤٠١ هـ ق ١٩٨١ م (سنى ).
١٨ـ التفسير الكبير, ابوعبداللّه محمد بن عمر بن حسين طبرى ـ معروف به امام فخر رازى ـ متوفى به سال ٦٠٦ هـ ق (سنى ).
١٩ـ تـفـسـيـر فـرات , ابـوالـقـاسم فرات بن ابراهيم بن فرات كوفى , از علماى دوره غيبت صغرى , چاپ مؤسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى , تهران , چاپ اول : ١٤١٠ هـ ق ١٩٩٠ م .
٢٠ـ تـلـخـيـص الـشـافـى , شـيـخ الـطـائفـه ابوجعفر محمد بن طوسى , متوفى به سال ٤٦٠ هـ ق چاپ دارالكتب الاسلاميه , قم , چاپ سوم : ١٢٩٤ هـ ق ١٩٧٤ م (شيعه ).
٢١ـ الـتـنـبـيـه و الاشـراف , ابوالحسن على بن حسين بن على مسعودى , متوفى به سال ٣٤٥ هـ ق چاپ انتشارات دارالصاوى , قاهره (سنى ).
٢٢ـ تـهذيب التهذيب , شهاب الدين ابوالفضل احمد بن على بن حجر عقلانى , متوفى به سال ٨٥٢ هـ ق چاپ دارالكتب العلميه , بيروت , چاپ اول : ١٤١٥ هـ ق ١٩٩٤ م (سنى ).
٢٣ـ ثـمـارالـقـلـوب فـى الـمـضـاف و الـمـنـسـوب , ابومنصور عبدالملك بن محمد بن اسماعيل ثعالبى نيشابورى , متوفى به سال ٤٢٩ هـ ق چاپ دارالمعارف , قاهره (سنى ).
٢٤ـ الـجـامـع لاحـكـام الـقـرآن , مـعـروف بـه تفسير قرطبى , ابوعبداللّه محمد بن احمد, نصارى قرطبى ,چاپ داراحيا التراث العربى , بيروت (سنى ).
٢٥ـ حـلـيـة الاولـيـا و طـبقات الاصفيا, ابونعيم احمد بن عبداللّه اصفهانى , متوفى به سال ٤٣٠ هـ ق چاپ دارالكتاب العربى , بيروت : ١٤٠٧ هـ ق ١٩٨٧ م (سنى ).
٢٦ـ الدر المنثور فى التفسير بالماثور, علامه جلال الدين عبد الرحمن سيوطى , متوفى به سال ٩١١ هـ ق چاپ كتابخانه آية اللّه العظمى مرعشى نجفى , قم : ١٤٠٤ هـ ق (سنى ).
٢٧ـ ذخـائرالـعـقـبى , ابوالعباس احمد بن عبداللّه بن محمد بن ابوبكر بن محمد الطبرى , متوفى به سال٦٩٤ هـ ق چاپ مكتبة القدسى قاهره : ١٣٥٦ هـ ق (سنى ).
٢٨ـ راهنماى حرمين شريفين , ابراهيم غفارى , معاصر, چاپ انتشارات اسوه : ١٣٧٠ هـ ش (شيعه ).
٢٩ـ ربـيـع الابـرار و نـصـوص الاخـبـار, مـحـمـود بـن عـمر زمخسرى , متوفى به سال ٥٢٨ هـ ق چاپ انتشارات دارالذخائر, قم : ١٤١٠ هـ ق .
٣٠ـ الـريـاض الـنـضـرة فى مناقب العشرة المبشرة , ابوالعباس احمد بن عبداللّه طبرى ـ مشهور به محب طبرى ـ متوفى به سال ٦٩٤ هـ ق چاپ دارالندوة الجديدة , بيروت , چاپ اول : ١٤٠٨ هـ ق ١٩٨٨ م (سنى ).
٣١ـ سـنن ابن ماجه , ابو عبداللّه محمدبن يزيد قزوينى , متوفى به سال ٢٧٥ هـ ق چاپ داراحياالتراث العربى , بيروت : ١٣٩٥ هـ ق ١٩٧٥ م (سنى ).
٣٢ـ سـنـن تـرمـذى , ابـو عـيـسـى مـحـمـد بـن عـيسى بن سوره , متوفى به سال ٢٧٩ هـ ق چاپ دارالفكر,بيروت (سنى ).
٣٣ـ الـسـيـرة الـنـبـويـة , ابومحمد عبدالملك بن هشام بن ايوب حميرى متوفى به سال ٢١٣ هـ ق چاپ انتشارات مصطفى بانى و پسران , مصر: ١٣٥٥ هـ ق ١٩٣٦ م (سنى ).
٣٤ـ السيرة الحلبيه , على بن برهان الدين حلبى , متوفى به سال ١٠٤٤ هـ ق چاپ دارالمعرفه ,بيروت (سنى ).
٣٥ـ الـسـيـرة الـنـبوية و الاثار المحمديه , سيد احمد زينى ـ مشهور به دحلان ـ چاپ دارالمعرفه , بيروت ,چاپ دوم (سنى ).
٣٦ـ الـصـواعـق المحرقة فى الرد على اهل البدع و الزندقة , احمد بن حجر هيتمى مكى , متوفى به سال٩٧٤ هـ ق چاپ دارالكتب العلميه , بيروت : ١٤٠٥ هـ ق ١٩٨٣ م (سنى ).
٣٧ـ العقد الفريد, احمد بن محمد بن عبدربه الاندلسى , متوفى به سال ٣٢٨ هـ ق چاپ داراحياالتراث العربى ١٤٠٩ هـ ق ١٩٨٩ م (سنى ).
٣٨ـ الـغـديـر فـى الـكـتـاب و الـسـنة و الادب , شيخ عبدالحسين احمد الامينى , چاپ انتشارات حيدرى ,تهران : ١٣٩٦ هـ ق ١٩٧٦ م (شيعه ).
٣٩ـ فـرائدالـسـحـطـيـن , ابـراهـيـم بن محمد بن مؤيد جوينى خراسانى , متوفى به سال ٧٣٠ هـ ق چاپ مؤسسه محمودى , بيروت : ١٤٠٠ هـ ق ١٩٨٠ م (سنى ).
٤١ـ فـيـض الـقـديـر شـرح الـجـامـع الصغير, علامه محمد عبدالروف المناوى , چاپ دارالمعرفه , بيروت :١٩٧٢ م ١٣٩١ هـ ق (سنى ).
٤٢ـ الـكـافـى , ابـوجـعـفـر مـحـمـد بـن يـعقوب كلينى , متوفى به سال ٣٢٨ هـ ق چاپ دارالكتب الاسلاميه١٣٦٧ هـ ش (شيعه ).
٤٣ـ الـكامل فى التاريخ , عزالدين ابوالحسن على بن ابى الكرم شييانى ـ معروف به ابن اثير ـ متوفى به سال ٦٣٠ هـ ق چاپ دارصادر, بيروت : ١٣٨٥ هـ ق ١٩٦٥ م (سنى ).
٤٤ـ الـكـشـاف عـن حـقـائق غـوامـض الـتنزيل , محمود بن عمر زمخشرى , متوفى به سال ٥٢٨, چاپ دارالكتاب العربى , بيروت (سنى ).
٤٥ـ كـنـزالـعـمـال فـى سـنـن الاقـوال و الافعال , علاالدين على المنقى بن حسام الدين الهندى البرهان فورى , متوفى به سال ٩٧٥ هـ ق چاپ مؤسسه رسالت , بيروت : ١٣٩٩ هـ ق ١٩٧٩ م (سنى ).
٤٦ـ لـسـان الـعـرب , ابوالفضل جمال الدين محمد بن مكرم ابن منظور آفريقايى مصرى , متوفى به سال٧١١ هـ ق چاپ انتشارات نشر ادب الحوزه ١٤٠٥ هـ ق ١٣٦٣ هـ ش (سنى ).
٤٧ـ مـجـمـع الـبـحـريـن , شـيـخ فـخـرالدين طريحى , متوفى به سال ١٠٨٥ هـ ق چاپ انتشارات مرتضويه ,تهران (شيعه ).
٤٩ـ مـجـمـع الـزوائد و مـنـبـع الفوائد, نورالدين على بن ابى بكر هيثمى , متوفى به سال ٨٠٧ هـ ق چاپ دارالكتاب العلميه , بيروت : ١٤٠٨ هـ ق ١٩٨٨ م (سنى ).
٥٠ـ المراقبات , حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى , متوفى به سال ١٣٤٣ هـ ق چاپ چاپخانه حيدرى , تهران : ١٣٨١ هـ ق (شيعه ).
٥١ـ المستدرك على الصحيحين , ابوعبداللّه حاكم نيشابورى , چاپ دارالمعرفه , بيروت (شيعه ).
٥٢ـ مـسـتـدرك الـوسائل , حاج ميرزا حسين نورى طبرسى ـ معروف به محدث نورى ـ متوفى به سال١٣٢٠ هـ ق چاپ مؤسسه آل البيت , قم : ١٤٠٧ هـ ق (شيعه ).
٥٣ـ مسند امام احمد بن حنبل , امام احمد بن حنبل , چاپ دارصادر, بيروت (سنى ).
٥٤ـ مصباح المتهجد, شيخ الطائفه ابو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى , متوفى به سال ٤٦٠ هـ ق چاپ مؤسسه فقه الشيعه , بيروت , چاپ اول : ١٤١١ هـ ق (شيعه ).
٥٥ـ مـطـالـب الـسؤول فى مناقب آل الرسول , كمال الدين محمد بن طلحه شافعى , متوفى به سال ٦٥٤ هـ ق نسخه خطى مؤسسه دارالحديث , قم (سنى ).
٥٦ـ مـعـجـم الـبـلـدان , ابـوعـبـداللّه يـاقوت بن عبداللّه حموى بغدادى , متوفى به سال ٦٢٦ هـ ق چاپ داراحيا التراث العربى , بيروت : ١٣٩٩ هـ ق ١٩٧٩ م (سنى ).
٥٧ـ الـمـعـجـم الـكـبـيـر, ابـوالـقـاسـم سـلـيـمـان بـن احمد طبرانى , متوفى به سال ٣٦٠ هـ ق چاپ داراحياالتراث العربى , بيروت : ١٤٠٥ هـ ق ١٩٨٤ م (سنى ).
٥٨ـ مـقـتـل الـحـسـيـن (ع ), مـوفـق بـن احـمد بن محمد مكى خوارزمى , متوفى به سال ٥٦٨ هـ چاپ انتشارات مفيد, قم (سنى ).
٥٩ـ الـمـكـاسـب , شـيـخ مـرتـضـى انـصـارى , متوفى به سال ١٢٨١ هـ ق چاپ سنگى از انتشارات اطلاعات تبريز: ١٣٧٥ هـ ق (شيعه ).
٦٠ـ الـمـنـاقـب , مـوفـق بـن احـمـد بـن مـحـمـد مكى خوارزمى , متوفى به سال ٥٦٨ هـ ق چاپ جامعه مدرسين قم : ١٤١١ هـ ق (سنى ).
٦١ـ مـنـاقـب عـلـى بـن ابـى طالب , معروف به مناقب ابن مغازلى , تاليف ابوالحسن على بن محمد بـن محمدالواسطى الجلابى الشافعى ـ مشهور به ابن مغازلى ـ متوفى به سال ٤٨٣ هـ ق چاپ مكتبة الاسلاميه ,تهران : ١٤٠٣ هـ ق (سنى ).
٦٢ـ مـنـاقـب الامـام امـيرالمؤمنين , حافظ محمد بن سليمان كوفى , از دانشمندان قرن سوم هـ ق چاپ مجمع احيا الثقافة الاسلاميه , قم : ١٤١٢ هـ ق (سنى ).
٦٣ـ مـنـتـهـى الـمـال در احـوالات نـبـى و الـل , حـاج شـيخ عباسى قمى معاصر, چاپ سازمان انتشارات جاويدان (شيعه ).
٦٤ـ ميزان الاعتدال فى نقدالرجال , ابوعبداللّه محمد بن احمد بن عثمان ذهبى , متوفى به سال ٧٤٨ هـ چاپ دارالمعرفه , بيروت (سنى ).
٦٥ـ نـزل الابـرار بـمـاصـح مـن مناقب اهل البيت الاطهار, تاليف محمد بن معتمدخان بدخشانى حارثى ,متوفى به سال ١١٢٦ هـ چاپ شركة الكتبى , بيروت , چاپ دوم : ١٤١٣ هـ ق ١٩٩٣ م (سنى ).
٦٦ـ نـظـم درراالـسـحـطـين فى فضائل المصطفى و المرتضى و البتول و السبطين , جمال الدين مـحـمـدبـن يـوسـف بـن حـسن بن محمد زرندى حنفى , متوفى به سال ٧٥٠ هـ ق چاپ انتشارات نينوى (سنى ).
٦٧ـ نـهـج الـبـلاغـه , تـرجـمـه دكـتـر سـيـد جـعـفر شهيدى , معاصر, چاپ سازمان انتشارات و آموزشى انقلاب اسلامى , تهران : سال : ١٣٦٨ هـ ش (شيعه ).
٦٨ـ نوادر الاصول فى معرفه احاديث الرسول , ابوعبداللّه محمد حكيم ترمذى , متوفى به سال ٣١٩ هـ ق چاپ دارالكتب العلميه , بيروت , چاپ اول : ١٤١٣ هـ ق (سنى ).
٦٩ـ وسـائل الـشـيـعـه الـى تـحـصيل مسائل الشريعه , شيخ محمد بن حسن حر عاملى , متوفى به سال١١٠٤ هـ ق چاپ مؤسسه آل البيت , قم (شيعه ).
٧٠ـ وفـيـات الاعـيـان و انبا ابنا الزمان , شمس الدين احمد بن محمد بن ابى بكر بن خلكان ـ معروف بـه ابـن خـلـكان ـ متوفى به سال ٦٨١ هـ ق چاپ داراحيا التراث العربى , بيروت : ١٣٩٧ هـ ق ١٩٧٧ م (سنى ).
٧١ـ وقعة الصفين , نصر بن مزاحم منقرى , متوفى به سال ٢١٢ هـ ق چاپ انتشارات مدنى , قاهره .
٧٢ـ يـنـابـيـع الـمـودة , سـلـيـمـان بـن ابـراهـيـم قـنـدوزى حـنفى , متوفى به سال ١٢٩٤ هـ ق چاپ مكتبة الحيدريه , نجف , ١٣٨٤ هـ ق ١٩٦٥ م (سنى ).
---------------------------------------------
پاورقى ها:
٣٣٩ المراقبات , ص ٤٦٤, سطر ٢. ٣٤٠ اقبال الاعمال , ص ٤٦٣, سطر ٢٠ به بعد. ٣٤١ اقبال الاعمال , ص ٤٧٥, سطر ٢١. ٣٤٢ همان , ص ٤٦٤, سطر ٢١. ٣٤٣ اقبال الاعمال , ص ٤٦٤, سطر ٣٠. ٣٤٤ همان آدرس , ٤٦٤, سطر ٢٨. ٣٤٥ سوره غافر, آيه ٦٠. ٣٤٦ سوره فرقان , آيه ٧٧. ٣٤٧ اقبال الاعمال , ص ٤٦٤, سطر ٢١. ٣٤٨ اقبال الاعمال , ص ٤٧٤, سطر ٣. ٣٤٩ اقبال الاعمال , ص ٤٩٢, سطر ١٩. ٣٥٠ سوره حجرات , آيه ١٠. ٣٥١ فرائدالسحطين , ج ١, ص ١١٢, حديث ٨٠ و ص ١١٨, حديث ٨٣. ٣٥٢ فرائدالسحطين , ج ١, ص ١١٦, حديث ٨٠. ٣٥٣ فرائدالسحطين ج ١, ص ١١٢, حديث ٨٠ و ص ١١٨, حديث ٨٣. ٣٥٤ يـكـى از واجبات در دين مقدس اسلام كه داراى جنبه سياسى ـ اجتماعى مى باشد, مراعات ذمه (امان ) است به اين معنى كه اگر يكى ازمسلمانان به كافرى امان داد و او را تحت حمايت خود وارد منطقه نفوذ اسلام كرد, در صورتى كه نقشه و حيله اى در كار نباشد, همه مسلمانان موظفند, به احترام برادر مسلمان خود از تعرض به آن كافر خوددارى كنند و اين همان مراعات ذمه يا احترام به امان است . ٣٥٥ مكاسب محرمه , ص ٤٧ و وسائل الشيعه , ج ١٢, ص ٢١٢, باب حديث ١٦١١٤. ٣٥٦ مستدرك الوسائل , ج ٦, ص ٢٧٨, حديث شماره ٦٨٤٣. ٣٥٧ سوره طه , آيه ١٠٩. ٣٥٨ الغدير, ج ٣, ص ١١٣.