کاوشی نو در اخلاق

کاوشی نو در اخلاق0%

کاوشی نو در اخلاق گروه: اخلاق اسلامی
صفحات: 12

کاوشی نو در اخلاق

گروه:

صفحات: 12
مشاهدات: 3803
دانلود: 434

توضیحات:

کاوشی نو در اخلاق
  • اهميت علم اخلاق

  • فصل اول تعريف علم اخلاق

  • عقل نظري و عقل عملي

  • اخلاق نظري و اخلاق عملي

  • نسبيّت اخلاق و مطلق بودن آن

  • اخلاق ، وسيله نزديکي به خداي متعال

  • فصل دوم موضوع علم اخلاق

  • انسان چيست ؟

  • چرا انسان آفريده شده است ؟

  • جمع بين آياتي که به انسان اختصاص دارد

  • تفاوت ميان انسان ، فرشته و حيوان

  • تفاوت ميان فضايل و رذايل

  • نقدي بر نظريه علماي اخلاق

  • حسن و قبح عقلي

  • حرکت به سوي حق تعالي

  • پي نوشتها

  • فصل سوم فوايد علم اخلاق

  • فايده يکم : تجسم عمل

  • تكمله

  • رفع اشكال درباره جاودانگي دوزخيان

  • فايده دوم : خاستگاه همه اعمال ،ملكات و هويّات است .

  • فايده سوم : تكيه علم سودمند بر فضايل

  • آياتي پيرامون عالِم غير مهذب

  • رواياتي پيرامون عالِم غير مهذب

  • آياتي پيرامون وابسته بودن علم به عمل

  • رواياتي پيرامون بستگي علم به عمل

  • رواياتي پيرامون بسته بودن عمل به علم

  • فايده سوم :‌وابسته بودن عبوديت بر فضايل

  • پي نوشتها

  • فصل چهارم : دلايل ضرورت پاكسازي نفس

  • 1 . كتاب

  • چرا قرآن اين چنين بر اخلاق پاي مي فشارد ؟‌

  • 2 سنت

  • 3 . اجماع

  • 4 . عقل

  • پي نوشت ها

  • فصل پنجم : چگونگي تزكيه

  • شيوه هاي پاك كردن نفس از پلشتيها

  • 1 . تقوا

  • آياتي در پيرامون مخالفت با هوي وهوس

  • رواياتي در پيرامون مخالفت با هوي و هوس

  • آياتي پيرامون تقوا

  • رواياتي پيرامون تقوا

  • مراقبت

  • رواياتي پيرامون مراقبت

  • مراقبت به مفهومي ديگر

  • رواياتي پيرامون مراقبت به مفهوم دوم

  • مراقبت به وسيله استاد

  • مراقبت به وسيله دوست

  • آياتي پيرامون مراقبت به وسيله دوست

  • رواياتي پيرامون مراقبت به وسيله دوست

  • آياتي پيرامون پندآموزي از سير در تاريخ

  • احاديثي پيرامون پند آموزي از سير در تاريخ

  • 4 . حب در راه خدا

  • آياتي پيرامون حب در راه خدا

  • رواياتي پيرامون حبّ در راه خدا

  • آياتي پيرامون انذار و تبشير

  • 6 . دوست داشتن خداوند متعال

  • آياتي پيرامون محبّت خدا

  • رواياتي پيرامون محبّت خدا

  • دعاهايي پيرامون محبّت خدا

  • سخناني پيرامون محبّت خدا

  • عوامل کنترل غرايز در زندگي انسان

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 12 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 3803 / دانلود: 434
اندازه اندازه اندازه
کاوشی نو در اخلاق

کاوشی نو در اخلاق

فارسی
كاوشي نو در اخلاق كاوشي نو در اخلاق ;

استاد حسين مظاهري
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيم
مقدمه :
اهميت علم اخلاق
بي ترديد، اخلاق در اسلام داراي اهميت فراواني است . اين امر به لحاظ جنبه هاي مختلفي است . نخست ،‌علاوه بر آنكه اخلاق از اركان اسلام و در رديف عقايد و احكام به شمار مي آيد ،‌عامل پيوند انسان به پروردگار بزرگش نيز مي باشد و همانا اين پيوند ، مقصود اصلي در ايجاد انسان است .زيرا كه آن بزرگترين كمال آدمي است و تماميت كمالات انسان وابسته به آن است و همان گونه كه بر قلم تقدير رفته است ،‌آدمي كامل نگردد ،‌مگر آنكه در مسيري گام بردارد كه خداي متعال در شريعت بزرگش براي او ترسيم نموده است و راهي را بپيمايد كه پيامبران و جانشينان و پيروان آنها در ارائه آن،‌جهد بليغ نموده اند .
ديگر آنكه آيين مقدس اسلامي در تمامي زمينه ها ، چه در مسائل اجتماعي (اعم از نظام خانوادگي و احوال فردي ) و چه در مسائل اقتصادي و سياسي و غير آن ،‌جز با شيوي اخلاقي - كه اين دين پاينده بر آن استوار است - تمام و كامل نمي گردد .
درك اين مطالب از اين سخن رسول اكرم (ص) و موارد مشابه آن براي ما ميسر است كه فرمود: " همانا بر انگيخته شدم تا مكارم اخلاق را به كمال رسانم ."١
همچنين اگرنزد خداوند ،‌ويژگي اي برتر از اخلاق وجود داشت هر آينه خداي متعال در قرآن كريم ‌،در ستايش پيامبر گراميش كه سرور كائنات و اشرف موجودات است ،‌بدان اشاره مي فرمود . اهميت اخلاق و ارج و بهاي آن از اين امر ظهور و بروز يافت كه خداوند متعال بر فرستادي بزرگوارش منت نهاد و فرمود : "همانا تو داراي خلقي بزرگ هستي ."٢
ديگر آنكه علم اخلاق از دانشهايي است كه به انسان و حالات گوناگون او و ساير علوم و معارف انساني اهتمام مي ورزد . علم اخلاق از فضيلتها و مكارم انساني ،‌چگونگي به دست آوردن آنها و نحوي آراستن نفس به آن صفات نيك ،‌سخن مي گويد . همچنين از رذيلتها و صفات ناپسند و چگونگي دوري جستن از آنها و بازداشتن نفس از آلوده شدن به آن صفات و نيز آثار گوناگون اجتماعي اقتصادي ، فرهنگي و سياسي آنها بحث و گفتگو مي كند . از اين رو اخلاق در آيين اصيل اسلام ، اهميّتي والا مي يابد ،‌به ويژه آنكه پيامبر گرامي اسلام ، نخستين معلم اخلاق و الگوي نموني آن شمرده مي شود . خداوند متعال در حق آن حضرت فرموده است : " براي شما اگربه خدا و روز قيامت اميد مي داريد و خدا را فراوان ياد مي كنيد ،‌شخص رسول الله ،‌مقتداي پسند يده اي است ."٣
همچنين امامان طاهر(ع)‌،‌پس از رسول اكرم (ص)‌،‌نمونه هايي زنده از اخلاق نيكو و شيوي برتر زندگي بوده اند كه صفحات تاريخ اسلام را به وجود خويش آراسته اند. سيره و شيوي زندگي آن بزرگواران ،‌بي ترديد آيني تمام نماي سيري نياي بزرگوارشان ،‌پيامبر اكرم (ص) بوده است . چنان كه خداي متعال درباري آنان فرموده است : "جز اين نيست كه خدا مي خواهد پليدي را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك دارد ."٤
لكن آنچه مايي تأسف است ،‌اين است كه علي رغم اهميت اين علم و تأثيرات مثبت آن در پيراستن نفس و اصلاح آن ،‌در برنامه هاي درسي و حوزه هاي علمي و مجامع فرهنگي ما ،‌از اين درس اساسي خبري نيست و بيم آن مي رود كه اين رشته از دانش كه در نوع خود بي نظير است ‌، نه تنها در معرض فراموشي قرار گيرد ،‌بلكه براي انسانهاي عصر حاضر ناشناخته و مجهول باقي بماند .چه نيكو گفته است ابوحامد غزالي در مقدمه احياءعلوم الدين ،‌آنجا كه مي¬گويد : "... و اما علم دستيابي به آخرت و آنچه كه پيشينيان صالح ما نگاشته اند و آنچه كه خداوند سبحان در كتاب خود ،‌آن را فقه ،‌حكمت، علم ،روشنايي ،‌نور ،‌ هدايت و رشد ناميده است ،‌هر آينه درمان آن را در هم پيچيده و در بوتي فراموشي نهاده اند ."٥
با ظهور انقلاب شكوهمند اسلامي در ايران ،‌اين علم همچون ساير دانشهاي بنياديني كه انقلاب اسلامي به آنها اعتبار بخشيد ، مورد توجه فراوان قرار گرفت ،‌زيرا انقلاب پيروزمند ملت مسلمان ايران ،‌تنها به تغيير و دگرگوني جنبه هاي مادي زندگي توجه نداشت ، بلكه تحول شيوه هاي فرهنگي و تربيتي و بنيادهاي فكري اخلاقي ،‌در مركز توجه و قله هدف آن قرار داشت .
پيشواي بزرگ انقلاب اسلامي ،‌عارف فقيد ، حضرت امام خميني - كه خداوند درجاتش را متعالي گرداند - نه تنها الگوي اخلاق نيكو در عصر ما شمرده مي شد ،‌بلكه از بزرگترين اساتيد اين فن و از درخشانترين آنها در قرن حاضر به حساب مي آمد ،‌چنان كه خداي تعالي مي فرمايد : " هر آينه از ميان بندگان خدا ،‌تنها دانشمندان از او مي ترسند ."٦ خداوند بهترين پاداش و وافرترين بركات خود را از اين علم ،‌به ايشان عطا فرمايد .
امام بزرگوار - كه رضوان خدا بر او باد - همواره در طول حيات خود ،‌به اين علم سفارش مي كرد و پيروان خود را نسبت به گسترش آن تشويق و ترغيب مي نمود .آن بزرگوار هيچ گاه سفارش به اين امر را از ياد نبرد ،‌تا اينكه در وصيتنامه سياسي الهي خود ‌،چنين فرمود: "‌و از بالا ترين و والاترين حوزه هايي كه لازم است به طور همگاني مورد تعليم و تعلم قرار گيرد ،‌علوم معنوي اسلامي از قبيل علم اخلاق و تهذيب نفس و سير و سلوك الي الله - رزقنا الله و ايّاكم - كه جهاد اكبر مي باشد."٧
از اينجا اهميت گفتگو درباري اخلاق و فراخواندن مردمان به سوي آن - به ويژه در عصر كنوني - ظاهر ميگردد . زمانه اي كه جاذبه هاي فريبندي مادي ،‌فراوان گشته و فضايل درخشان انساني تباه گرديده و مردمان اندك اندك از دينشان فاصله مي گيرند و نسبت به چگونگي ارتباط با پروردگار بزرگ خود ،‌آگاهي ندارند.پس ،‌از رهگذر آن ،‌فاجعه هاي عظيم فرهنگي رخ مي دهد ‌،و آثار ظلم و استبداد و تبعيض نژادي ظاهر مي گردد و ابرهاي تيري ناداني ،‌آسمان بشريت را فرا مي گيرد و ضلالت آشكار مي گردد.
اين همه ،‌موجب دوري انسان از اخلاق كريمه و پاك داشتن نفس و پيراستن آن از بدي گرديده است .بنابراين زندگي شايسته واميد سعادت و نيكويي دراين عصر براي ما ميسر نيست ،‌مگر آنكه با خدا پيوند برقرار نموده و به اصول اساسي دين حنيف باز گرديم و به اخلاق الهي و عمل به آنچه كه لازمي ايجاد مدينه فاضله و تدارك مقدمات فرج است ،‌تمسك جوييم .
سير تحول كتابهاي اخلاقي در فرهنگ اسلامي
به دليل اهميت بحث درباري اين علم الهي ،‌كتب و مجموعه هاي بزرگي درباري علم اخلاق و تزكيه نفس در پهني جهان اسلام انتشار يافته است . از بسياري تعداد اين كتابها، شمارش آنها در اين مقدمه كوتاه ممكن نيست ،‌لكن در اينجا نگاهي گذرا بر مهمترين كتابهاي اخلاقي مي افكنيم تا جايگاه اين كتاب را در بين آنها باز گوييم . در حالي كه از بخش بزرگتر آن ،‌كه پيرامون معجمهاي خاص اين موضوع است ،‌ذكري به ميان نمي آوريم .
١ . رسائل اخوان الصفا و خلاّن الوفا :‌در قرن چهارم هجري ،‌گروهي از مردمان به نام اخوان الصفا زندگي مي كردند ،‌كه به خواست خودشان ناشناخته ماندند . آنان رساله هايي را مشتمل بر خلاصه علوم زمانشان نگاشتند . هدف آنان - مطابق آنچه بيان كرده اند - پاك ساختن شريعت از اوهام و خرافات بوده است . ايشان اخلاق را بر اساس تفكرات فلسفي خود تدريس مي كردند .از اين رو مباحث اخلاقي آنان،شامل جنبه هاي نظري عقلي و ذوقي عرفاني است .
٢ .السعاده و الإسعاد في السّيره الإنسانيه : شيخ ابوالحسن عامري نيشابوري (متوفي ٣٨١ ه . ق) از نخستين محققاني بود كه درباري اخلاق ،‌كتابي مستقل تأليف نمود . او در كتاب خود ،‌كه از مفاهيم اخلاقي موصوف در كتابهاي افلاطون و ارسطو اقتباس نموده بود را با نكات عقلي و پندهاي حكمت آموز بياميخت .
٣.تهذيب الأخلاق و تطهير الاعراق : شيخ ابوعلي مسكويه (٣٢٥- ٤٢١ ه ق )‌از بزرگترين فلاسفي اسلامي بود . او اولين كسي است كه درباري‌ اخلاق ازديدگاه عقلي محض بحث نموده است .
موضوع كتاب او " خوشبختي "‌است ،‌ودر هفت باب آن را تنظيم كرده است ،‌و آن،‌مجموعه اي از آراي اخلاقي افلاطون و ارسطو و جالينوس و احكام شريعت اسلامي است . بر اساس ديدگاه او ،‌اخلاق از نفس و جان آدمي نشأت مي گيرد و لذا در آغاز كتابش درباري شناخت نفس و قواي نفس سخن گفته است .
او كتابهاي اخلاقي ديگري نيز داشته است كه از جملي آنها مي توان به الفوز الأكبر و الحكمه الخالده اشاره كرد .
٤ إحياء علوم الدين :‌اين كتاب،‌مجموعه اي اخلاقي و نوشتي شيخ ابوحامد محمد بن محمد غزالي طوسي (٤٥٠ - ٥٠٥ ه .ق )‌و مهمترين كتاب و اثر اوست . گفتار رساي او درباري هدفش از نگارش اين كتاب،‌پيش از اين ذكر شد . او اين كتاب را مشتمل بر چهار بخش قرار داد . اين بخشها عبارتند از :‌عبادات ،‌عادتها ،‌هلاك كننده ها و نجات دهنده ها . در صدر همي اينها ،‌كتاب دانش را قرار داد . همچنين او خلاصه اي از اين كتاب را به نام كيمياي سعادت به زبان فارسي نوشت . از او كتابهاي اخلاقي ديگري نيز باقي مانده ،‌كه از آن جمله نصيحه الملوك و معراج السالكين است .
٥ . المحجّه البيضاء في تهذيب الإحياء :‌اين مجموعه از آنِ بزرگترينِ فلاسفي الهي و والاترينِ محدثان ،‌مرحوم محمد بن مرتضي ،‌مشهور به مولي محسن فيض كاشاني (١٠٠٦ - ١٠٩١ ه . ق )‌است . وي از شاگردان صدر المتألهين ،‌مولي صدرالدين شيرازي و داماد اوست .
اين كتاب در حكم پاكسازي و تصحيح كتاب احياء علوم الدين غزالي است .مؤلف - كه رحمت خدا بر او باد - در بيان غرض از تأليف كتاب ،‌چنين مي گويد :"...بيشتر احاديثي كه در آن (احياء علوم الدين )‌نقل گرديده ،‌به افرادي اسناد داده شده كه به دروغ و افترا بستن بر خدا و رسولش شهرت دارند . كساني كه به سخنانشان اعتمادي نيست ،‌هر چند با عقل و دين مطابقت داشته باشد . در حاليكه در احاديث ما كه از امامان معصوم و خاندان وحي (ع)‌نقل شده است ،‌بياني نيكوتر و شيوه اي محكمتر يافت مي شود . همچنين در آن كتاب ،‌حكايتهايي عجيب و داستانهايي شگفت انگيز از اهل تصوف و امور ديگر نقل شده است كه دلهاي حق جويان از اهل تشيع از آن آ‍زرده مي گردد. پس بر آن شدم تا آن كتاب را تهذيب نمايم و نقص و عيب را از دامان آن بزدايم و مطالب آن را بر پايه هاي استوار بنا سازم ،‌تا هيچ گونه شك و ترديدي در مورد آن روا نباشد .و در بعضي از ابواب ،‌مطالبي را كه از امامان بزرگوار شيعه (ع)‌و پيروان آنها در خصوص اسرار و رموز ،‌نقل شده است ،‌بدان بيفزايم..."٨
٦ . جامع السعادات : اين كتاب نوشتي‌ شيخ بزرگ و حكيم عارف ،‌مولي محمد مهدي نراقي ( ١١٢٨ - ١٢٠٩ ه . ق )‌است . اين بهترين كتاب و كاملترين آن در موضوع علم اخلاق است . شيخ آقا بزرگ تهراني در الذريعه مي گويد :
" آن جامعترين كتابي است كه در علم اخلاق به وسيلي‌ علماي متأخر نوشته شده است و ترجمي فارسي آن با تغييرات اندك ،‌توسط فرزند مؤلف ،‌مولي احمد بن مهدي نراقي (م- ١٢٤٥ ه . ق )‌صورت گرفته و با نام معراج السعاده انتشار يافته است ."٩
مرحوم نراقي در آغاز اين كتاب چنين گفته است : " ابتداءً مقدماتي سودمند را براي رسيدن به مقصد ذكر مي كنيم ‌،سپس به اقسام اخلاق و پايه هاي آن از قواي نفساني اشاره مي نماييم و اجناس ،‌انواع و نتايج و ثمرات آن را مي نگاريم . سپس به درمان كلي اخلاق ناپسند مي پردازيم و به دنبال آن ،‌براي هر يك از اخلاق ناپسند كه داراي اسم مشهوري است و براي افعال نكوهيده اي كه از آن سرچشمه مي گيرد ،‌طريقه درمان را ذكر مي كنيم و به دنبال آن ،‌صفات پسنديدي ضدّ آنها را همراه با دلايلي عقلي و نقلي مبني بر فضل و رجحان آنها بيان مي كنيم . زيرا آگاهي بر فضيلت و برتري هر خوي و صفت پسنديده و مداومت بر آثار آن،‌قوي تر از تلاش در از ميان بردن ضدّ آن است. ما به هنگام بحث از روش علماي گذشته در بيان رذايل اخلاقي ،‌پيش از فضايل پيروي نمي كنيم ،‌بلكه نخست آنچه را از صفات نيك و بد كه به نيروي عاقله مربوط مي شود ،‌سپس آنچه به نيروي خشم و پس از آن ،‌آنچه كه به نيروي شهوت تعلق دارد ‌،ذكر مي كنيم ،‌در مرحله بعد آنچه را كه به دو نيرو يا هر سه اين نيروها مرتبط است ،‌مورد بحث قرار مي دهيم .
اين شيوه براي بيان اخلاق و شناخت صفات متضاد و آگاه به مبادي و انواع آن شايسته تر است و اين از مهمترين اموري است كه پژوهندگان اين علم بدان نياز دارند. در اين كتاب به مسائل مربوط به اداري خانواده (تدبير منزل )‌و امور كشور داري (سياست مدرن )‌پرداخته نشده است ،‌براي آنكه هدف ما در اين كتاب ،‌تنها پاكسازي نفس و تهذيب اخلاق بوده است ،‌و آن را جامع السعادات ناميدم و آن را در سه فصل تنظيم نمودم ..."١٠
استاد محمد رضا مظفر ،‌رييس دانشكده فقه در نجف اشرف ،‌درمقدمه اي كه بر كتاب مزبور نگاشته ،‌چنين آورده است : " شيوي علمي اي كه مؤلف ،‌مباحث خود را از ابتدا تا انتها بر آن بنا نهاده ،‌بر اساس نظريي وسط و افراط و تفريط در اخلاق مي باشد . اين نظريه ،‌ميراثي از فلسفي يوناني است كه نويسنده در جزء اول كتاب خود ،‌ ،‌درباري آن بحث نموده است و شايسته نيست كه ما در اين امر مناقشه كنيم . و اين امر امتيازي براي اين كتاب محسوب نمي شود ،‌زيراويژگي اين كتاب در تكيه كردن بر اين نظريي اساسي ،‌همچون ويژگي ساير كتابهاي علمي است ،‌كه در زميني اخلاق اسلامي نوشته شده است ."١١
از ويژگيهاي ممتاز كتاب جامع السعادات آن است كه ،‌تقسيم بندي خود را بر اساس نيروهاي سه گاني خرد،‌شهوت وخشم قرار داده و دليل آن را اينگونه بيان كرده است : " تمامي صفات نيك و بد از دايري شمول و ارتباط با نيروهاي سه گاني نفس بيرون نيستند ."١٢
سپس براي هر يك از نيروهاي نفس ،‌صفات نيك و بد مربوط به آن را با ذكر اجناس و انواع آن بيان مي كند و به تطبيق نظريي وسط و افراط و تفريط برهر يك ازانواع آن صفات مي پردازد و اين امر همان گونه كه خود ادّعا نموده ،‌پيش از او سابقه نداشته است . او در اين مورد مي نويسد : "آگاه باش كه بر شمردن فضايل و رذايل و نگارش آنها و وارد كردن برخي در برخي ديگر و اشاره به نيروهاي نفساني اي كه موجب ايجاد آن گرديده - همان طور كه به تفصيل نگاشته ايم - از اموري است كه دانشمندان اخلاق بدان نپرداخته اند ؛‌البته در بعضي از موارد به اين امر پرداخته اند ،‌ليكن از بيان آنها در اين موارد ،‌مخالفت با اين شيوه آشكار است ."١٣
روش نگارش كتابهاي اخلاقي مرجع
از آنچه پيش از اين درباري سير تحول كتابهاي اخلاقي در فرهنگ اسلامي ذكر شد ، مي توان كتابهاي مرجع علم اخلاق را به چهار مجموعه جداگانه تقسيم كرد.
مجموعي نخست : كتابهاي اخلاقي - فلسفي .
به عنوان نمونه هايي از اين مجموعه ،‌مي توان از كتابهايي نظير السعاده و الاسعاد و تهذيب الاخلاق نام برد .
درباري اين مجموعه ،‌نقطه نظرهايي به شرح زير مطرح است :
الف)‌نكته مهم درباري مطالب اين مجموعه ،‌تأثير پذيرفتن آنها از انديشه هاي يوناني است . به گونه اي كه براي بهره گيري از مسائل معنوي و آخرتي ،‌ارزش و جايگاهي قايل نيستند ،‌در حالي كه توجه به امور معنوي و آخرتي اثري پايدار در تربيت و تزكيه نفس دارد. اساس و پايه اي كه مطالب كتابهاي اين مجموعه بر آن استوار است ،‌صرفاً منافع مادي ،‌معيارهاي عقلي وپايبندهاي اجتماعي است .
ب)‌ديدگاه فكري فيلسوف و حكيم ،‌اصولاً به گونه اي است كه انسان را به مثابي يك موجود متفكر و آگاه در نظر مي گيرد و بدين لحاظ ،كمال فكري انسان را در مركز توجه خود قرار مي دهد .اين طرز تفكر درباري انسان ،‌كوته بينانه است .درست است كه كمال عقلي انسان داراي اصالتي ممتاز است ،‌لكن نبايد جايگزين ساير كمالات انساني گردد، به گونه اي كه كمالات ديگر انسان مورد بي توجهي قرار گيرد . اين طرز تفكر ،‌تنها از دريچي‌ تنگ كمال عقلي به كمالات انساني مي نگرد .لذا اين روش مترتب بر بي توجهي و كوته نگري درباري ساير جوانب كمال آدمي است و بي ترديد در مباحث اخلاقي به عنوان شيوه اي ناقص تلقي مي گردد.
ج)‌ارزش و اعتبار تهذيب نفس و سازندگي روح به تمرينهاي سختي است كه نياز به همتي عالي وكوششي بي دريغ و تربيتي مستمر دارد . كمترين انتظار از كتابهاي اخلاقي آن است كه انسان را در راه تحمل دشواريها و پيمودن راههاي سخت و انجام برنامه هاي تربيتي طاقت فرسا ،‌راهنمايي و كمك نمايد .
آنچه مايي تأسف است ،‌اين است كه كتابهاي اخلاقي فلسفي در اين زمينه كاستي دارند . اين كتابها از اين جهت كامل نبوده و توان در برگرفتن تمامي ابعاد روح و فكر انسان را ندارند ؛ لذا تأثير مثبتي در ساختن انسان و بر پايي اخلاقي نيك در جامعه نگذاشته اند .
د)‌اين مجموعه از كتابهاي اخلاقي ،‌سرشار از اصطلاحات و مطالب علمي و فني است و به گونه اي نوشته شده است كه درك و فهم مطالب آن با دشواري همراه است ،‌به طوري كه گروهها و طبقات اجتماعي داراي فرهنگهاي مختلف ،‌قادر به استفاده از آنها نيستند . بدين لحاظ اين مجموعه از كتابها ،‌راهي در ميان عامه مردم پيدا نكرده است ،‌بلكه تنها گروه اجتماعي خاصي از آنها استفاده نموده ،‌در حالي كه بسياري از گروهها ،‌از مطالب آن بي بهره مانده اند .
مجموعي دوم :‌كتابهاي اخلاقي و عرفاني .
از نمونه هاي اين مجموعه ،كتابهايي مانند ،‌اوصاف الاشراف ،‌رسالي السير والسلوك ١٤ ،‌مثنوي معنوي ١٥ و تذكره المتقين ١٦ و غير آن را مي توان نام برد .
اين مجموعه از آثار اخلاقي ،‌دربرگيرندي جنبه هاي علمي و عرفاني است كه حاكي از رابطه انسان با خودش ، رابطي انسان با جهان پيرامونش و رابطي انسان با آفريدگارش مي باشد و بر افكار و گفته هاي سالكان راه حق و بيان طبيعت ،اخلاق و روش علماي بزرگ و متعبد كه در ميان مردم به اهل سير و سلوك عرفاني خاص معروف گرديده اند ،‌استوار است .
طبيعي است كه اين قسم از عرفان كه سير وسلوك ناميده مي شود ،‌مغايرتي با اخلاق اسلامي ندارد ؛ لكن درباري اين مجموعه نكاتي به شرح زير قابل ذكر است :
الف )‌اين مجموعه از كتابهاي اخلاقي ،‌مشتمل بر روش علمي و اخلاقي عارفان به منظور بيان شيوه سيرو سلوك است و لذا فاقد مباحث علمي و نظري درباري اخلاق و صفات نيك و بد و روش كسب فضيلتها و نحوه درمان بيماريهاي اخلاقي است .
ب) كساني مي توانند از اين كتابها بهره گيرند كه بعضي از مراحل تزكيه نفس وسير و سلوك را طي كرده و قسمتي از اين راه را پيموده باشند . چه آنكه اين مجموعه داراي مباحث اخلاقي دشوار و رياضتهاي طولاني و سخت براي تهذيب نفس و پاكسازي آن است .بنابراين ،‌استفاده از اين مجموعه نيز براي همي گروههاي اجتماعي ،‌به ويژه عامي مردم كه بيش از همه به درسهاي اخلاقي نيازمندند ،‌ميسر نيست ،‌زيرا اينان هيچ يك از مراحل و منازل تزكيه نفس و سير و سلوك و ومقدمات آنها را طي نكرده اند .
مجموعي سوم :‌كتابهاي اخلاقي روايي .
از نمونه هاي اين مجموعه ،‌مي توان كتابهاي زير را نام برد :
اصول كافي ج ٢ ‌،كتاب ايمان و كفر ١٧ ،‌مكارم الاخلاق ١٨ ،‌المواعظ ‌،الخصال ١٩ ، بحارالانوار ج ٦٦ تا ٧٠ ،‌كتاب الايمان و الكفر ٢٠ ،‌تحف العقول ٢١ و المحاسن و ...
در بحث سير تحول كتابهاي اخلاقي به اين دسته از كتابهاي اخلاقي اشاره نشد و دليل آن اين بود كه اين كتابها منحصراً درباري موضوع اخلاق نوشته نشده است . كما اينكه در نگارش آنها از روش علمي خاصي كه شايسته علم اخلاق است نيز ،‌پيروي نشده است ؛‌بلكه صرفاً بر اساس ذوق و شيوي شخصي مؤلف نوشته شده است .
نكاتي كه درمورد اين مجموعه نه نظر مي رسد ،‌بدين قرار است :
الف)‌اين كتابها فاقد بحث علمي و نظري درباري اخلاق و فضيلتها و رذيلتهاست ومحتواي اصلي آنها ،‌بيان روايات و برخي توضيحات مؤلفان درباري آنها مي باشد .
ب)‌اين كتابها اصولاً به تحليل و تشريح و تبيين نياز دارند. زيرا برخي از روايات داراي زمينه بحث و جدل و مناقشه است وبرخي ديگر ا زآنها متشابه يا متناقض مي باشند .
مجموعه چهارم :‌كتابهاي تلفيقي .
منظور از اين مجموعه ،‌كتابهايي است كه روشهاي مختلف فلسفي ،‌عرفاني و روايي در آنها جمع شده و تلفيقي ا زآنها ارائه گرديده است . اين مجموعه داراي ويژگيهاي خاصي است .
به عنوان نمونه هايي از اين مجموعه مي توان از كتابهاي رسائل اخوان الصفا ،‌احياءعلوم الدين ،‌المحجّه البيضاء ،‌جامع السعادات ،‌كيمياي سعادت و معراج السعاده نام برد و كتاب حاضر نيز در اين مجموعه قرار دارد .
روش تلفيق در اين كتابها مي تواند به شيوي‌ روايي فلسفي ، يا روايي عرفاني ،‌يا روايي فلسفي عرفاني باشد . نمونه هاي اين كتابها در قرن پنجم هجري و پس از آن رواج گسترده اي يافت ،‌به گونه اي كه تحول و تكاملي كه درعلوم مختلف اسلامي حاصل شد ،‌شامل علم اخلاق نيز گرديد و شيوي تلفيق از ابتكارهاي به عمل آمده در اين مرحله است . اما در دوري قبل از قرن پنجم هجري ،‌كتابهاي اخلاقي غالباً بر اساس شيوه هاي روايي فلسفي ياعرفاني نوشته مي شد .
هر چند كه هر يك از مجموعه كتابهاي مرجع علم اخلاق ،‌داراي ويژگيهاي خاص و روش مخصوص به خود مي باشد ‌،لكن مجموعي‌ چهارم از كتابهاي مرجع (كتابهاي تلفيقي )‌در ميان ساير كتابهاي اخلاقي ،‌اعم از مجموعه هاي روايي ،‌فلسفي و عرفاني داراي شيوي مناسبتري است و آن به لحاظ وجود تنوع و تفاوت در روش آن مي باشد .
نياز عصر حاضر به كتابي جديد و با شيوه اي جامع
از آنجا كه نياز به كتابي جامع و كامل درباري علم اخلاق و شئون حكمت عملي در عصر حاضر احساس مي شد ،‌استاد مسلم اين فن ،‌حضرت آيه الله شيخ حسين مظاهري - كه فضل و توفيق او مستدام باد- مسئوليت تدوين مجموعي علمي جديدي را در اين زمينه به نام كاوشي نو دراخلاق اسلامي عهده دار گرديدند . و از همين رو ،‌مركزي به نام مركز الدراسات و البحوث اخلاقيه را تأسيس كردند .
پيش از اين ،‌موانع بسياري بر سرراه انتشار مجلدات اين مجموعي‌ گرانقدر وجود داشت كه به حمدالله ‌،سختيها بر طرف گرديد و زمينه هاي نشر جلد اول فراهم آمدو به ياري خداوند متعال مجلدات بعدي نيز پس ازاين منتشر خواهند شد .
مهمترين امتيازات كتاب كاوشي نو دراخلاق اسلامي و ويژگيهاي فني آن
دراينجا به بيان مهمترين امتيازات اين كتاب مي پردازيم ،‌تا مختصراً شناختي از آن حاصل آيد .
يكم :‌همان گونه كه پيش از اين بيان كرديم ، در برخي از كتابهاي اخلاقي ،‌مباحث نظري و فلسفي چنان غالب مي آيند ،‌كه جنبه هاي ديگري كه داراي اثر مثبت در تهذيب اخلاق هستند ،‌به فراموشي سپرده مي شوند .در بعضي ديگر ،‌غلبه از آنِ مباحث علمي و ديني است و ساير جنبه ها مورد غفلت قرار مي گيرند .
كما اينكه در بعضي از آنها ،‌مباحث صرفاً عملي ،‌حاكم بر مباحث كتاب است و از ساير جنبه ها خبري نيست .
دركتاب كاوشي نو در اخلاق اسلامي ،‌اين جوانب مختلف دوش به دوش يكديگر مورد توجه قرا گرفته و جنبه هاي نظري و عملي اخلاق توأماً مورد بحث واقع شده اند منظور از مباحثنظري اخلاق،‌بيان فضايل و ذكر تفاوت ميان فضيلتهاي مشابه و استدلال بر نيك بودن فضايل و زشت بودن رذايل است . منظور از مباحث عملي اخلاق ،‌بيان چگونگي تهذيب نفس و ذكر مراتب سير به سوي حقّ متعال و بيان پندها و اندرزهاي كلي و جزيي براي پاكسازي نفس و تهذيب اخلاق و تصحيح رفتار و گفتار است .
دوم:‌از مهمترين مواردي كه بر كتابهاي اخلاقي خرده گرفته مي شود ،‌اين است كه بين اخلاق و امور اخلاقي و همچنين صفات نيك و بد مربوط به هر يك از آنها تفاتي قايل نشده اند ولكن در اين كتاب ،‌ميان اين دو فرق گذاشته شده و تا آنجا كه ما مي دانيم كسي در اين زمينه بر او پيشي نگرفته است و نويسندي محترم به اين امر اشاره كرده و مي گويد :
"منظور از فضايل و رذايل اخلاقي ،‌صفات نيك و بد انسان است ،‌و مراد از فضايل و رذايل در امور اخلاقي ،اعمال نيك و بد است . و اخلاق را بر امور اخلاقي مقدم ساخته ايم ،زيرا اخلاق به منزلي معدن و سرچشمي امور اخلاقي است و اموراخلاقي تماماً از آن سرچشمه و نشأت مي گيرند . و خداي متعال فرموده است : "‌بگو هر كس بر مبناي منش خويش عمل مي كند ."٢٢ "٢٣ .
سوم : در حالي كه اغلب كتابهاي اخلاقي فاقد مباحث اداري خانواده و كشور داري هستند و تنها به بحث درباري اصلاح نفس و تهذيب اخلاق بسنده كرده اند ‌،اين كتاب در بخش دوم ،‌يعني امور اخلاقي ،‌به اين دو مبحث نيز پرداخته است و از اين جهت اين كتاب ‌،كتاب اخلاق به معني عام است ‌،زيرا اخلاق به دو معني وارد شده است ،‌معني عام كه همان حكمت عملي است و معني خاص ،‌كه همان علم تهذيب اخلاق است . به بيان ديگر ،‌اين كتاب در بر گيرندي تمامي پايه هاي حكمت عملي و حاوي مباحث سه گاني تهذيب اخلاق ،‌اداري خانواده و كشور داري است .
چهارم :‌همان گونه كه در توضيحات مربوط به كتاب جامع السعادات بيان شد ،‌مبناي روش مرحوم نراقي در كتاب مزبور بر اساس نظريه وسط و افراط و تفريط در اخلاق مي باشد و اين نظريه ميراثي از فلسفي يوناني است ،‌لكن نويسنده در اين كتاب ،‌به اين روش انتقاد كرده و اثبات مي كند كه فضيلتها و رذيلتها از يك گروه نيستند ،‌بلكه رذايل ضد فضايل هستند و مي توان فضيلتي را يافت كه ضد نداشته باشد .
پنجم: همچنين پيشتر در آن توضيحات گفته شد كه اساس تقسيم بندي مرحوم نراقي در كتاب ياد شده ،‌بر نيروهاي سه گاني خرد ،‌شهوت و خشم است ،‌لكن نويسنده بر مسئله ارجاع و تقسيم نيروها اعتماد نكرده ،‌بلكه آنها را مورد انتقاد و بحث قرار داده است .
ششم : ازمواردي كه به كتابهاي اخلاقي علماي متأخر خرده گرفته مي شود ،‌تكيه اكثر نويسندگان آنها بر اخبار و احاديث و روايات ،‌اعم از صحيح و غير صحيح آن ،‌بدون اشاره به منابع و مآخذ آنها مي باشد .
چه نيكو گفته است ،‌جناب استاد مظفر در مقدمه اش بر كتاب جامع السعادات ،‌آنجا كه ميگويد : اين ويژگي در ميان كتابهاي اخلاقي اسلامي ، مختص اين كتاب (جامع السعادات )‌نيست ،‌بلكه اين شيوي همي آنهاست و تو گويي استشهاد آنان به احاديث و روايات صرفاً بيان انديشي آنهاست . لذا هرگاه روايتي را طبق نظر خود صحيح و پذيرفتني يافتند ،‌آن را نقل مي كنند و احساس ضرورت نمي كنند كه آن روايت در عرف اهل حديث صحيح و پذيرفتني باشد ...و شايد اين ساده انگاري در مذهب ايشان ،‌چنان كه پيشتر ذكر نموديم ،‌عذري قابل قبول باشد . مادامي كه در اين امر نسبت به حفظ امانتِ نقل حديث از ميراث گرانقدر اسلامي برخورد نادرستي وجود نداشته باشد ،‌به ويژه درجايي كه با اندكي تحقيق و جستجو مي توان از اين نوع برخورد كناره گرفت .آنچه در احاديث صحيح از خاندان پيامبر اكرم - صلوات الله عليهم - وارد شده براي بيان جوانب مختلف اخلاق پسنديده بس است و آنچه در كتاب اصول كافي دراين زمينه آمده به تنهايي كفايت مي كند ."٢٤
قدرداني و سپاس
در پايان سخن ،‌لازم است از بعضي از برادران و شاگردان استاد (نويسنده )‌كه در جمع آوري تعدادي از آيات و روايات و برگرفتن آنها از منابع و مآخذ ،‌نويسنده را ياري رساندند ،‌قدرداني به عمل آوريم .
در نهايت ،‌از تمامي ياران همراه و انديشمندان و فرهنگيان به ويژه اساتيد حوزه ها و مجامع علمي ،‌درخواست مي كنيم تا ما را از نظرات خود براي اتمام اين سفر بزرگ و تكميل آن درمجلدات بعدي و يا نسبت به ترجمه فارسي آن ،‌كه به خواست خداوند متعال به زودي منتشر خواهد شد ،‌بهره مند سازند .
و اينك از درگاه خداوند سبحان و كريم مسئلت مي نماييم كه ما را به آنچه كه خير دين و دنيا و خشنودي سرور و مولاي ما حضرت صاحب الامر بقيه الله الاعظم - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - كه جانهاي ما و جانهاي تمامي جهانيان فداي خاك پاي او باد - در آن است ،‌دستگيري نمايد
اين فضل خداوند است كه به هر كس خواهد عطا مي كند و لازم است كه بنده ،‌كوبندي در اميدواري باشد . پس اي پروردگار ،‌توفيق ده ،‌ببخشاي ،‌گشايش ده و سلامتي بخش و درود خود را نثار برگزيدگان از خاندان هاشم كن .و سخن آخر ما اين است كه حمد و سپاس براي خداوند ،‌پروردگار جهانيان است و درود خداوند بر محمد و خاندان پاك او باد .
مؤسسه فرهنگي حضرت زهرا (س)
مركز الدراسات والبحوث الاخلاقيه ٢٥

پي نوشتها
١ . مستدرك الوسائل ،‌ج ٢ ، ص ٢٨٢ ،‌ابواب جهاد النفس .
٢. قرآن ،‌قلم /٤
٣. . قرآن ،احزاب /٢
٤. . قرآن ،احزاب /٣٣
٥. احياء علوم الدين ،‌ج ١ ،‌ص ٢ ،‌المقدّمه .
٦. قرآن ،فاطر/٢٨ .
٧ . وصيتنامه سياسي - الهي حضرت امام خميني (س)
٨ . المحجّه البيضاء ،‌ج ١ ،‌صص ١و٢
٩. الذريعه ، ج ٥ ،‌ص ٥٨ .
١٠. جامع السعادات ،‌ج ١ ‌،‌ص ٣.
١١ . همان ،‌ص ر
١٢ . همان ، ص ٦٦
١٣ .همان،‌ص ٧٢ .
١٤ . نوشتي عارف بزرگوار سيد بحرالعلوم (١٢١٢ ه .ق ).
١٥ .سرودي‌ جلال الدين ،‌محمد بن بهاءالدين بلخي رومي (م ٦٢٧ ه .ق ).
١٦ .تأليف عارف متأخر ،شيخ محمد بهاري همداني (م ١٣٢٥ ه .ق )
١٧.تأليف ثقه الاسلام كليني (م ٣٢٩ ه.ق )
١٨ . تأليف شيخ ابونصر بن ابوعلي طبري (از بزرگان قرن ششم .)
١٩ . هر دو ،‌تأليف شيخ بزرگوار صدوق ( م ٣٨١ ه . ق )
٢٠ .تأليف علامه مجلسي ( م ١١١٠ ه .ق )
٢١ . تأليف شيخ ابومحمد بن شعبه .
٢٢. قرآن ،اسرا/٨٤
٢٣ اخلاق ،‌ج ١ ‌، ص ٢٤٥ .
٢٤ جامع السعادات ،‌ج ١ ‌،ص ق .
٢٥ شهر مقدس قم ،‌صندوق پستي ٩٣٣ -٣٧١٨٥ .


۱
كاوشي نو در اخلاق بسم الله الرحمن الرحيم ;
فصل اول تعريف علم اخلاق
اخلاق ،جمع خلق - به ضمّ خا و سکون لام - و به معناي سيره و سرشت است ، چنان که خلق - به فتح خا و سکون لام - به مفهوم چهرة ظاهري و شکل است . راغب در مفردات مي گويد : "خَلق و خُلق در اصل يکي هستند ، مانند شَرب و شُرب و صَوم و صُوم ، ولي "خَلق" به هيئت و شکل و چهره اي اختصاص يافته است که با چشم ، درک مي شود و "خُلق " به نيروها و سرشتهايي اختصاص يافته که با بينش درک مي گردند . " ولي در اصطلاح علم اخلاق ، مراد از اين کلمه و اخلاقيات ، معناي عام آن است که به افعال و اقوال و افکار صادره از اين صفات ، اطلاق مي شود ، خواه اين صفات ، فضيلت باشند يا رذيلت .
بر اين اساس ، علم اخلاق ، علمي است که در آن ،پيرامون صفات نهفته در نفس و نيزپيرامون افعال ، اقوال و افکار صادره از اين صفات و چگونگي پاکسازي نفس از رذيلتها و چگونگي تخلّق به فضايل و نيزپيرامون نشان دادن راههاي سعادت جاودان و ... بحث مي شود .
اخلاق ، از امور فطري است
از قرآن کريم چنين پيداست که نيکويي فضايل و زشتي رذايل ، از امور فطري و وجداني است ، و نفس از روي فطرت ، بي هيچ نيازي به آموزش در مي يابد که ستم ، زشت است و دادگري ، نيکوست . خداوند مي فرمايد : (و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقويها )١ و سوگند به نفس و آن که نيکويش بيافريده ، سپس بديها و پرهيزگاريهايش را به او الهام کرده است .
مقصود از "فجور النفس " همان رذيلتها و مراد از "تقويها " همان فضيلتها است . پس دريافتن نيکويي ِ فضايل و زشتي ِ رذايل ، همچون دريافتن وجود واجب الوجود و صفات والا و اسماي حسناي اوست ، و اين چنان است که اگر از برابر آدمي پرده بر گرفته شود و غفلت از او زدوده گردد ، از روي فطرت ، درک مي کند و در مي يابد و به قلب خود مي بيند ذاتي را که در بردارندي همي صفات کماليه است . خداوند مي فرمايد :
( فاذا رکبوا في الفلک دعوا اللّه مخلصين له الدّين . )٢
پس چون به کشتي درآيند ، خدا را بخوانند در حالي که دينشان را خالص گردانيده اند . پس چنين شخصي ، خدا را مي بيند و او را مي خواند و يگانگي او را درک مي کند و از همين رو ، تنها او را مي خواند و مي بيند که خدا شنوا ، دانا ، توانا ، بخشنده ، مهربان و ... است. از همين رو ، او را مي خواند و نجات و حاجت خويش را از او مي خواهد .
همين گونه است که او با قلب و فطرت خويش ، نيکويي ِ فضايل و زشتي ِ رذايل را مي يابد و مي بيند . اين است مفهوم سخن ما که مي گويم ، اخلاق از امور فطري است . پس نيکويي ، پاکدامني و دلاوري و دادگري ، نياز به دليل و برهان ندارد ، چنان که زشتي ِ آز و شتابکاري و ستم و تنبلي و ترس و ستم پذيري ، از هر گونه دليل و برهاني ، بي نياز است .
اخلاق ، برخاسته از علم حضوري است
علم ، تقسيم مي شود به "حصولي " که عبارت است از پديد آمدن صورت پديده در نفس ، و "حضوري " که عبارت است از پديد آمدن نفس ِ پديده در نفس . علم حصولي ، همچون علم به اشياي بيروني و علم حضوري ، همچون علم نفس به معلومات خود است .
اينک که اين حقيقت را در يافتيم ، بايد بدانيم که فضايل و رذايل ، علم حضوري شمرده مي شوند ، چه، همي فضايل و رذايل ، ملکه هايي هستند موجود در نفس ، و آن دو از باب حضور شي هستند نزد شي . زيرا همي فضايل و رذايل ، بايد در نفس باشند ، و افکار و اقوال و اعمال ، ناشي از آن دو مي باشند . خداوند مي فرمايند :
( قل کل يعمل علي شاکلته )٣
بگو هر کس به طريقي خويش عمل مي کند .
راغب در مفردات مي گويد ، منظور از "شاکلة " همان " سرشت " است ، و حتي مي توان گفت که بر اين اساس ، نفس به تنهايي ، به همي نيروها گفته مي شود و نيز بر اساس اتّحاد عاقل و معقول ، نفس با فضايل و رذايلش ، به گونه اي اتحاد دارد که پرداختن به تفصيل ِ آن ، از حوصلي اين مختصر بيرون است .


عقل نظري و عقل عملي
برخي از مدرکات ، اموري هستند که در ارتباط با عمل نيستند و از محدوده عمل بيرون مي باشند . عقل از اين نگاه ، " عقل نظري " ناميده مي شود . بعضي از مدرکات در اختيار و در پيوند باعمل مي باشند و عقل از اين نگاه ، " عقل عملي " ناميده مي شود. عقل نظري ، مانند علم به مبدأ و معاد ، و عقل عملي، همچون علم به تهذيب نفس است.
با آنچه بيان شد ، روشن مي شود که نسبت نظري و عملي به عقل ، از باب نسبت صفت است به متعلّق موصوف ، و در حقيقت ، نسبت نظري به عملي به مدرکات است ، نه به عقل ، ليکن اين اصطلاح در علم رايج گشته است .
اخلاق نظري و اخلاق عملي
همان گونه که عقل به نظري و عملي تقسيم مي شود ، اخلاق نيز به نظري و عملي تقسيم مي گردد . مقصود از اخلاق نظري ، جدا کردن فضايل از رذايل است . به سخن دقيقتر ، نمودن فضايل و بيان تفاوتهاي ميان متشابهات آن و نيز نمودن رذايل و بيان تفاوتهاي ميان متشابهات آن و استدلال بر نيکو بودن فضايل و زشت بودن رذايل است .
مقصود از اخلاق عملي ، آشکار کردن چگونگي پاکسازي نفس و بيان مراتب سير به سوي حق تعالي و بيان توصيه ها و رهنمودهايي کلّي يا جزيي براي تهذيب نفس و سير از يک منزلگاه به منزلگاه ديگر است . اين اصطلاح نيز از قبيل تعلّق صفت به حال متعلّق موصوف است ، زيرا اينها همه با علم اخلاق پيوند دارند نه با خود اخلاق . زيرا اخلاق ، همان صفات پنهان در نفس است ، اعمّ از فضايل و رذايل ، و اين صفات ، نه نظري هستند و نه عملي ، چه ، نظري از مدرکات عقلي است و عملي از افکار و اقوال و اعمال که آن نيز از جهتي ، از مدرکات عقلي به شمار مي آيد .


نسبيّت اخلاق و مطلق بودن آن
آيا اخلاق نسبي است يا مطلق ؟ در حقيقت ، اخلاق مطلق است و تنها گروهي به نسبيّت آن قائل هستند ،که اين بينش ،خطايي عريان است .
در توضيح اين نکته بايد گفت : مقصود از نسبيّت اخلاق ، آن است که حُسن و قُبح اخلاق ، متناسب با زمان و مکان و افراد و اقوام و شرايط ، تفاوت بيابد و مقصود از مطلق بودن اخلاق ، اين است که حسن و قبح آن ، ابداً دستخوش دگرگوني نشود . آنچه در شمار فضايل است ، نزد همگان و در هر زمان و مکان و شرايطي ، فضيلت خواهد بود و نيز آنچه قبيح است ، پيوسته قبيح خواهد بود .
از آنجا که در آغاز فصل اوّل ثابت کرديم که اخلاق جزء فطريات و داخل در علم حضوري است ، ديگر مطلق بودن آن به برهان ديگري نياز ندارد و در اقامة برهان براي آن ، درک فطرت و تأييد قرآن ، ما را بسنده است . خداوند مي فرمايد :
( و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقويها. ) ٤
و سوگند به نفس و آن که نيکويش بيافريده ، سپس بديها و پرهيزگاريهايش را به او الهام کرده است .
اينکه برخي از کارهاي زشت ، همچون گفتن دروغ براي حفظ نفس محترمه يا خوردن مال ديگران يا دست بردن در آن براي حفظ جان يا حفظ نظم ازسوي عقل ، روا تلقّي مي شود ، اين عامل توهّم نسبيّت شده است . اين توهّم ، نخست چنين رد مي شود که اين گونه نمونه ها همگي از امور اخلاقي است نه از اخلاق ، و در صورت درستي اين سخن ،نسبي و مطلق بودن ، هر دو به امور اخلاقي ، يعني گفتار و کردار باز مي گردند نه به فضايل و رذايل .
در ضمن ، آنچه موجب سهولت امر مي شود ، آن است که تمامي اين نمونه ها ، از باب اهمّ و مهم و مقدّم داشتن اهمّ بر مهم است ، که آن نيز از امور فطري به شمار مي آيد . در توضيح اين نکته بايد گفت : دروغ ، زشت است و هرگز در زشتي آن دگرگوني پديد نمي آيد ، ولي عقل و تأييد شرع ، گاهي آن را روا ، بلکه واجب کرده است و آن هنگامي است که مثلاً حفظ نفس محترمه اي موکول بدان باشد ، ولي نبايد اين را از باب نسبيّت اخلاق و بدل شدن قبح به حُسن دانست ، بلکه بايد آن را از باب تقدّم اهم بر مهم و ارتکاب کاري زشت براي رهايي از کاري زشت تر قلمداد کرد .
چکيده سخن اينکه ، فطرت هر انساني ، گواه حُسن همة فضايل ، همچون پاکدامني است و اين حُسن در هيچ زمان يا مکان يا نزد گروه و فردي دگرگوني نمي پذيرد . رذايل نيز چنين است ،بي هيچ تفاوت و فرقي ، چونان امور اخلاقي . و اگر ما شاهد هستيم که کار زشتي ، عقلاً روا يا مجاز تلقّي شده ، بايد آن را از باب اهمّ و مهم دانست نه از باب نسبيّت اخلاق يا امور اخلاقي .
اخلاق ، وسيله نزديکي به خداي متعال
اگر چه پاکسازي نفس و تخلّق به فضايل ، از اوجب واجبات عقلي و شرعي است و از جايگاه پسنديده اي برخوردار است و علم آن نيز از شريفترين علوم به شمار مي آيد ، ولي نبايد آن را بيش از وسيله اي براي رسيدن به مقام عبوديّت دانست . همان گونه که همة عبادات تشريع شده و همة نبايدهاي بازداشته شده ، براي رسيدن به مقام قُرب و عبوديّت است ، تهذيب و سر بر تافتن از پذيرش رذايل و پذيرفتن اخلاق آکنده به فضيلت نيز ، از همين هدف و غايت برخوردار است . از همين رو ، به نظر مي رسد که واصلانِ به مقام لقا ،تهذيب و آراستگي اخلاقي را از مقدّمات و منزلگاهها به شمار مي آورند .
آنها مي گويند که شمار منازل وصول به قُرب ، پنج منزل است : توبه ، يقظه ، تخليه ، تحليه و تجليه .
مقصود آنها از توبه ، بازگشت از تقصيرات و قصورات و برون فکني گناهان و خطاها و ناله و زاري به درگاه خداوند متعال و احساس پشيماني و شرم و اعتراف به اين حقيقت است که شخص توبه کننده ، انساني است کاملاً فقير ، و اينکه در عرصه وجود ، چيزي جز خدا تأثيري ندارد و اين چنين است که سيّئات به حسنات بدل مي شود .
خداوند متعال مي فرمايد :
(الا من تاب و آمن و عمل عملاً صالحاً فاولئک يبدل اللّه سيّئاتهم حسنات ) ٥
مگر آن کسان که توبه کنند و ايمان آورند و کارهاي شايسته کنند ، خدا گناهانشان را به نيکيها بدل مي کند .
مقصود آنها از يقظه ، همان بيداري و هوشياري و التزام به ظواهر شرع ، اعمّ از واجبات و مستحبّات و پرهيز از محرّمات است . خداوند سبحان مي فرمايد :
(من عمل صالحاً من ذکرٍ أو انثي و هو مؤمن فلنحيينّه حيوهً طيّبهً و لنجزينّهم اجرهم باحسن ما کانوا يعملون . )٦
هر زن و مردي که کاري نيکو انجام دهد ، اگر ايمان آورده باشد ، زندگي خوش و پاکيزه اي بدو خواهيم داد و پاداشي بهتر از کردارشان عطا خواهيم کرد .
مقصود آنها از تخليه ، همان زدودن رذيلتها از نفس است . خداوند مي فرمايد :
( قد افلح من زکّيها و قد خاب من دسّيها . ) ٧
هر که در پاکي نفس کوشيد ، رستگار شد ، و هر که در پليدي اش فرو پوشيد ، نوميد گرديد .
مقصود از تجليه ، همان پيراستگي اخلاقي و آراستگي به فضيلتها و رسيدن به مقام آرامش و اطمينان است . خداوند متعال مي فرمايد :
( الا انّ اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون . ) ٨
هان ، همان اولياي خدا را نه هراسي است و نه غمگين مي شوند .
مقصود از تجليه ، نوراني کردن قلب با پرتو شناخت و معرفت است . خداوند مي فرمايد :
(او من کان ميتاً فاحييناه و جعلنا له نوراً يمشي به في النّاس کمن مثله في الظّلمات ليس بخارجٍ منها .) ٩
آيا آن کس که مرده بود و ما زنده اش ساختيم و نوري فرا راهش داشتيم تا بدان در ميان مردم راه خود را بيابد ، همانند کسي است که به تاريکي گرفتار است و راه بيرون شدن را نمي داند ؟
آنها مي گويند پيمودن اين منزلگاهها ، سالک را به مقام لقا - با مراتبي که دارد - مي رساند . خداوند متعال مي فرمايد :
( فمن کان يرجوا لقاء ربّه فليعمل عملاً صالحاً و لا يشرک بعباده ربّه احداً ) ١٠
هر کس ، ديدار پروردگار خويش را اميد مي بندد ، بايد کرداري شايسته داشته باشد و در پرستش پروردگارش ،هيچ کس را شريک نسازد .
.و مقصود آنها از لقا و مراتب آن ، چيزي نيست مگر مقام قُرب و عبوديّت و حکومت خداوند تبارک و تعالي بر قلب .
آنچه بيان شد ، قطره اي از اقيانوس بود و به خواست خداوند سبحان ، تفصيل آن خواهد آمد .

پي نوشتها
١ . قرآن ، شمس / ٧-٨ .
٢ . قرآن ، عنکبوت / ٦٥
٣ . قرآن ، اسرا / ٨٤
٤ . قرآن ، شمس / ٧- ٨
٥ . قرآن ، فرقان / ٧٠
٦ . قرآن ، نحل / ٩٧
٧ . قرآن ، شمس / ٩ - ١٠
٨ . قرآن ، بونس / ٦٢ .
٩ . قرآن ، انعام / ١٢٢ .
١٠ . قرآن ، کهف / ١١٠ .


۲
كاوشي نو در اخلاق بسم الله الرحمن الرحيم ;
فصل دوم
موضوع علم اخلاق
موضوع علم اخلاق، اگر چه ظاهراً همان فضايل و رذايل است ، ولي در نفس الامر و واقعيت ، همان انسان است ، چنان که تعداد زيادي از دانشها ، همچون پزشکي ، روان شناسي و جامعه شناسي نيز چنين هستند . براي نمونه ، در دانش پزشکي ، اگر چه موضوع آغازين آن ، تندرستي و بيماري است ، ولي در واقع ، موضوع آن همان انسان است به جهت برخورداري او از تندرستي و بيماري ديگر علوم مربوط به انسان نيز چنين است .
انسان چيست ؟
حقيقت انسان به غايت پوشيده است و او را کسي نشناسد مگر سازنده و آفرينندة او . شناخت و لايه برگرفتن از چيستي انسان ، محور بسياري از دانشهاي کهن و نوين بوده و هست ، و ما پيرامون او به بحث مي پردازيم و مي کوشيم تا او را در بعد اخلاقي شناسايي کنيم . ما اين شناخت را از قرآني بر مي ستانيم که کتاب اخلاق است ، و نيازي به بازگفت ندارد که بحث از انسان ، ناگزير بحث از آثار او خواهد بود نه حقيقتش . از قرآن چنين پيداست که انسان ، چکيدة جهان هستي است و بلکه بايد او را در کمال ، همة وجود دانست و چه نيکو سروده سراينده اين اشعار که :
دوائک فيک و ما تشعر و دائک منک و ما تبصر
و انت الکتاب المبين الّذي با حرفه يظهر المضمر
و تزعم انک جرم صغير و فيک الطوي العالم الاکبر١
درد تو ، در توست و تو در نمي يابي ، و درمان تو ، از توست و تو نمي بيني ، و تو کتاب آشکاري هستي که با حرفهاي پوشيدة آن، رخ مي نمايي ، و گمان کردي که تو جسمي خُرد هستي ، در حالي که جهاني پهناور در تو پيچيده است .
از قرآن چنين پيداست که :
الف ) انسان جانشين خدا در زمين است ، چنان که خداوند مي فرمايد:
( اني جاعل في الارض خليفه.) ٢
همانا ، من در زمين جانشيني مي آفرينم .
ب) اينکه انسان ، نماد همة اسما و صفات است . خداوند مي فرمايد:
( و علّم آدم الاسماء کلّها . )٣
خداوند همة اسما را به آدم آموخت .
ج ) اينکه انسان ، روح خداست . خداوند مي فرمايد:
( فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين . )٤
چون ،آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم ، در برابر او به سجده بيفتيد .
د) اينکه انسان ، مسجود فرشتگان است . خداوند متعال مي فرمايد:
(فسجد الملائکه کلّهم اجمعون .)٥
پس همة فرشتگان به سجده افتادند .
ه) اينکه انسان ، حامل امانت الهي است . خداوند متعال مي فرمايد:
انّا عرضنا الامانه علي السّماوات و الارض و الجبال فأبين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه کان ظلوماً جهولاً . )٦
ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و کوهها عرضه داشتيم ،از تحمّل آن سر باز زدند و از آن ترسيدند . انسان ، آن امانت ، بر دوش گرفت ، که او ستمکار و نادان بود .
ظاهراً مقصود از امانت ، همان قلبي است که عرش رحمان است ، و اين درجه براي انسان ، شريفترين و بالاترين همة درجات است . از همين رو خداوند در آخر آيه ، از او چنين ياد مي کند که : ( انه کان ظلوماً جهولاً ) امّا اينکه انسان ظلوم است ، از آن روست که او ارزش خويش را نمي شناسد و از منزلت خود بهره نمي برد . و امّا اينکه جهول است ، از آن روست که ارزش امانتي را که نزد اوست و او را به مقام لقاءاللّه - با مراتب آن - مي رساند ، نمي داند .
اين نمونه اي از والايي مرتبه ، ارزش و منزلت انسان بود . فروشدن به جزييات بيشتر ، ما را از چارچوب اين علم به موضوع ديگري مي کشاند .
پيرامون آنچه با اين مقام در ارتباط است ، بايد بگوييم که انسان با تحمّل سختيها و پرورش دادن خويش ، مي تواند به اين منزلتها دست يازد . خداوند مي فرمايد :
( فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرّه اعينٍ جزاءً بما کانوا يعملون . )٧
و هيچ کس از آن مايه شادماني خبر ندارد که به پاداش کارهايي که مي کرده برايش اندوخته شده است .
چرا انسان آفريده شده است ؟
اين پرسش نيز از پرسشهاي دشواري است که جنجالي برانگيخته ، ولي قرآن در ضمن آياتي ، پاسخ اين پرسش را مي دهد و ما تنها به بيان شماري از اين آيات بسنده مي کنيم . قرآن مي گويد که عالم وجود - خواه تکويني يا تشريعي - براي انسان آفريده شده است . از جمله اين آيات ، سخن پروردگار است که مي فرمايد :
(الم تروا انّ اللّه سخّر لکم ما في السّماوات و ما في الارض و اسبغ عليکم نعمه ظاهرهً و باطنهً . )٨
آيا نديده ايد که خدا هر چه را که در آسمانها و زمين است ، رام شما که کرده است و نعمتهاي خود را چه آشکار و چه پنهان به تمامي بر شما ارزاني داشته است ؟
از همين آيات، اين سخن پروردگار است که :
(لقد منّ اللّه علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزکّيهم و يعلّمهم الکتاب و الحکمه . )٩
خدا بر مؤمنان ، اِنعام فرمود ، آنگاه که از خودشان به ميان خودشان پيامبري مبعوث کرد تا آياتش را بر آنها بخواند و پاکشان سازد و کتاب و حکمتشان بياموزد .
دلالت اين دو آيه و امثال آن بر اينکه تمامي جهان تکوين و تشريع براي انسان آفريده شده ، روي برناتافتني است . در يک جا قرآن مي فرمايد که انسان براي عبوديت آفريده شده :
(و ما خلقت الجنّ و الانس الّا ليعبدونِ . )١٠
جن و انس را نيافريدم مگر آنکه مرا پرستش کنند .
مقصود ، همان رسيدن به مقام عبوديّت است و از همين رو ، امام (ع) ، جملة "ليعبدونِ " را به "ليعرفونِ " تفسير فرمود
و در جاي ديگر ، قرآن مي فرمايد که آدمي آفريده شده تا به مقام قُرب رسد . خداوند مي فرمايد:
(فاصحاب الميمنه ما اصحاب الميمنه و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشئمه و السّابقون السّابقون اولئک المقرّبون . )١١
يکي اهل سعادت است . اهل سعادت چه حالي دارند ؟ ديگري ، اهل شقاوت است . اهل شقاوت چه حالي دارند ؟ گروه سوم ، کساني هستند که سبقت جسته بودند و اينک پيش افتاده اند ، اينان مقرّبانند .
و در جاي ديگر ، قرآن دليل آفرينش انسان را يافتن کمال مي داند . خداوند مي فرمايد:
(انّا خلقنا الانسان من نطفهٍ امشاجٍ نبتليه فجعلناه سميعاً بصيراً . )١٢
ما آدمي را از نطفه اي آميخته بيافريده ايم ، تا او را امتحان کنيم . و شنوا و بينايش ساخته ايم .
و در جاي ديگر ، قرآن مي فرمايد که انسان براي وصول به لقاءاللّه ، آفريده شده است .
خداوند مي فرمايد:
( يا ايّها الانسان انّک کادح الي ربّک کدحاً فملاقيه . )١٣
اي انسان ! تو در راه ديدار پروردگارت ، رنج فراوان مي کشي ، پس او را ملاقات خواهي کرد .
و در جاي ديگر مي فرمايد که خداوند انسان را به سبب رحمت و براي رحمت آفريده است .
خداوند مي فرمايد:
( الّا من رحم ربّک و لذلک خلقهم.)١٤
مگر آنهايي که پروردگارت برآنها رحمت آورده و آنها را براي همين بيافريده است.
و در جايي ديگر مي فرمايد که انسان را براي رسيدن به والاترين قرابت و نزديکي به خدا آفريده است. خداوند متعال مي فرمايد:
(يا ايّتها النّفس المطمئنّه ارجعي الي نفسک راضيهً مرضيهً)١٥
اي روح آرامش يافته ! خشنود و پسنديده به سوي پروردگارت باز گرد .
و در جاي ديگر ، خداوند خطاب به حضرت موسي (ع) مي فرمايد :
(و اصطنعتک لنفسي .) ١٦
من تو را مخصوص خود تربيت کردم .
يعني خداوند ، انسان را براي آن آفريده که او را به خويش اختصاص دهد .
کسي که در چنين آياتي کاوش کند و به باريک بيني پردازد ، درستي آنچه را که در احاديث قدسي آمده است ، درک مي کند که "خلقت الاشياء لأجلک و خلقتک لأجلي"
همه چيز را براي تو آفريدم و تو را براي خويش آفريدم .
اين سخن ، اگر چه در نهايت پوشيدگي است ، امّا در عين حال ، به ويژه براي اهل آن ، در کمال وضوح و پيدايي است . چنين لطايف ظريفي ، همچون وجود خداوند سبحان است ، و چه نيکوست اين سخن گوينده که :
مفهومه من اعرف الاشياء و کنهه في غايه الخفاء
مفهوم او از شناخته ترين چيزهاست و کُنه او در نهايت پوشيدگي و پنهاني است .
چکيدي سخن اينکه ، اين آيات و مانند اينها ، به ما مي فهماند که جهانِ وجود - اعمّ از جهانِ تکوين يا تشريع - براي انسان آفريده شده است و انسان براي خداوند تبارک و تعالي ، و به جان خودم سوگند ، اين هدفي چقدر والاست و افتخاري چقدر بالاست !
پس هر کس اين منازل را که از جملي آنها ، تخليه و تحليه است ، بپيمايد ، به چنين مرتبه اي نايل آيد که جز صاحب بهري کلان ، کسي بدان دست نيابد .

جمع بين آياتي که به انسان اختصاص دارد
قرآن گاهي انسان را کاملاً مي ستايد و او را در ميان آفريدگان ديگر ، کاملترين و شريفترين آفريده به شمار مي آورد ، چنان که اين آيه مي فرمايد :
( فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين . )١٧
چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم ، در برابر او به سجده بيفتيد .
و گاهي او را کاملاً مورد نکوهش قرار مي دهد تا جايي که مي فرمايد :
( والعصر ان الانسان لفي خسر .)
سوگند به زمان ، که آدمي در خسران است . ١٨
آن که به آيه اوّل نظر کند ، چنين باور مي يابد که آدمي فطرتاً خوشبخت است و هر که به آيه دوم نظر کند، باور چنين مي يابد که آدمي فطرتاً نگون بخت است ، ليکن سخنِ برخاسته از تحقيق ، آن است که انسان ، بر آميخته از روح و جسم مي باشد ، چنان که خداوند مي فرمايد:
( و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقويها . )١٩
سوگند به نفس و آن که نيکويش بيافريده ، سپس بديها و پرهيزگاريهايش را به او الهام کرده است .
آدمي از بُعد پيکر ، به غايت ، نگون بخت است ، چنان که خداوند مي فرمايد:
(انّ النّفس لامّاره بالسّوء الّا ما رحم ربّي .)٢٠
من خويشتن را بي گناه نمي دانم ، زيرا نفس ، آدمي را به بدي فرمان مي دهد ، مگر پروردگار من ببخشايد .
خداوند متعال ، دو جنبه ستايش و نکوهش را در يک آيه گرد آورده است . اين آيه گواه جمع ميان همي آيات است :
(لقد خلقنا الانسان في احسن تقويمٍ ثمّ رددناه اسفل سافلين . )٢١
به تحقيق ما آدمي را در نيکوترين اعتدال بيافريديم ، سپس او را فروتر از همه فروتران گردانيديم .
هر که خداوند بدو توفيق دهد و تاييدش کند ، و او بتواند نفس امّاري خويش را در اختيار گيرد و او را تربيت کند ، همين نفس ، بُراقي براي معراج او مي شود ، و از همين رو ، در بيشتر آيات نکوهيده انسان ، چنين به نظر مي رسد که خداوند اين چنين آنها را استثنا کرده است :
( الّا الّذين آمنوا و عملوا الصالحات . ) ٢٢
مگر کساني که ايمان آوردند و کاري شايسته کردند .
و هر کس که خداوند بدو توفيق ندهد و خويش را تربيت نکند ، اندک اندک ، آنقدر سقوط مي کند که به فروترين درجات در مي افتد و از مشمولان اين آيه مي گردد که مي فرمايد :
( انّ شرّ الدّوابّ عند اللّه الصّمّ البکم الّذين لا يعقلون . )٢٣
همانا بدترين حيوانات نزد خدا ، کران و لالاني هستند که انديشه نمي کنند .
پس انسان در پرتو پيمودند منازل توبه ، يقظه ، تخليه ، تحليه و تجليه ، مي تواند به مقام لقايي دست يابد که در قرآن بيش از ده بار تکرار شده است .
از قرآن چنين پيداست که نظم و قانون و حتّي حتميّت نظام سامان يافته و سيطري اراد الهي بر جهانِ وجود ، حاکميّت دارد ، و لذا خداوند مي فرمايد:
(فقال لها و للارض ائتيا طوعاً او کرهاً قالتا اتينا طائعين . )٢٤
پس به آسمان و زمين گفت : خواه يا ناخواه بياييد . گفتند : فرمانبردار آمديم .
چنان که خداوند درباري فرشتگان مي فرمايد :
(لا يعصون اللّه ما امرهم .)٢٥
هر چه خدا ، فرمانشان دهد نافرماني نمي کنند .
و درباري حيوانات مي فرمايد :
( ما من دابّهٍ الّا هو اخذ بناصيتها . ) ٢٦
هيچ جنبنده اي نيست مگر آنکه زمام اختيارش را او گرفته است .
ليکن اگر چه آدمي از نظر جسم ، تسليم آن دوست است ، ولي از نظر روح ، از ساير موجودات استثنا شده است . خداوند مي فرمايد:
( انّا هديناه السّبيل امّا شاکراً و امّا کفوراً . )٢٧
راه را به او نشان داده ايم ، خواه سپاسگزار باشد يا ناسپاس .
اين انسان است که خوشبختي و نگون بختي را بر مي گزيند ، و او در پيمودن منازل صعودي ، آنقدر آزاد است که مي تواند به جايي برسد که جز خدا کسي از آن آگاهي ندارد و به مقامي رسد که جز خدا را نبيند . شاعر مي گويد :
رسد آدمي به جايي که به جز خدا نبيند بنگر که تا چه حدّ است مقام آدميّت
اگر اين درنده خويي ز طبيعتت بميرد همه عمر زنده ماني به روان آدميّت
طيران مرغ ديدي تو ز پاي بند شهوت به در آي تا ببيني طيران آدميّت
چنان که او آزاد است که منازل نزولي را تا جايي بپيمايد که خداوند مي فرمايد:
(اولئک کالانعام بل هم اضلّ .)٢٨
اينان همچون چهار پايانند ، بلکه گمراه تر از آنهايند .
اين اختيار ، همان عاملي است که انسان را محور علم اخلاق قرار مي دهد همان گونه که او را در تکاليف شرعي و عقلي و فرعي ، متعهّد مي سازد .

تفاوت ميان انسان ، فرشته و حيوان
تفاوت ميان انسان و فرشته آن است که فرشته ، تنها از بُعد معنوي و روحاني برخوردار است ، در صورتي که آدمي ، در کنار بعد معنوي و روحاني ، از بعد مادي و ناسوتي نيز برخوردار است که قرآن آن را نفس امّاره مي نامد.
امّا تفاوت ميان انسان و حيوان در اين است که حيوان ، تنها بُعد مادي دارد ، بي هيچ بُعد معنوي و روحاني . پس فرشته و حيوان ، هر يک تنها يک بُعد دارند و حال آنکه انسان از دو بُعد بهره مند است . اين گونه وجودي ، مقتضي آن است که آدمي به تدريج در پي يافتن کمالي کامل باشد ، درحالي که حيوانات و فرشتگان چنين نيستند . خداوند مي فرمايد:
( و ما منّا الّا له مقام معلوم . )٢٩
و هيچ کس از ما نيست مگر آنکه جايي معلوم دارد .
جبرئيل به سرور ما ، احمد (ص) عرض کرد :
"لو دنوت نمله لا حترقت . " ٣٠
اگر يک سر انگشت ديگر نزديک شوم ، آتش مي گيرم .
چه نيکو سروده شاعر پارسي گوي که :
گفت جبريلا بيا اندر پيم گفت رو رو من حريف تو نيم
همين امتياز ، مقتضي آن است که آدمي محور علم اخلاق باشد لذا موضوع علم اخلاق ، عبارت است از هر آنچه به تکاليف شرعي و عرفي مربوط مي باشد .
تفاوت ميان فضايل و رذايل
از مباحث پيش گفته ، آشکار شد که حُسن فضايل و قُبح رذايل ، فطري است . خداوند مي فرمايد:
( و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها . )٣١
و سوگند به نفس و آن که نيکويش بيافريده ، سپس بديها و پرهيزگاريهايش را به او الهام کرده است .
همچنين روشن شد که درک فضايل و رذايل ، با علم حضوري است ، نه با علم حصولي، و در اين هنگام ، روشن مي شود که تفاوت بين فضايل و رذايل ، بسي آشکار است و اشتباهي در آن ، را ه ندارد .
گاهي برخي از فضايل با برخي ديگر در هم آميخته مي شود ، همچون در هم آميختگي صفت توکّل با تفويض ، و در هم شدگي توکّل با وقف در راه خدا شدن . چنان که برخي از رذايل نيز با برخي فضايل در هم آميخته مي شود ، مانند حسد با غبطه و رقابت با مسابقه و بُخل با قناعت . چنان که برخي از امور اخلاقي با برخي ديگر در هم مي شوند ، مانند موارد انفاق با اسراف ، و زهد و کناره گيري با تنهايي .
پس ، علم اخلاق براي پرداختن به اين موضوعات و امور تدوين شده است . به خواست خدا ، توضيح هر يک در جايگاه خود به تفصيل خواهد آمد .
نقدي بر نظريه علماي اخلاق
در علم اخلاق ، مشهور است که آدمي سه نيروي : فکري ، شهوي و غضبي دارد ، و حد مياني اين نيروهاي سه گانه ، همان بنيادهاي اخلاق برتر را سامان مي بخشد ، همان گونه که افراط و تفريط در اين نيروها ، اصول پَست اخلاقي را تشکيل مي دهد . حدّ ميانه نيروي فکري ، حکمت ناميده مي شود و افراط در آن ، جربزه ، و تفريط در آن بلاهت و ابلهي ناميده مي شود .
حدّ مياني نيروي شهوي ، عفت ناميده مي شود و افراط در آن ، آز ، و تفريط در آن ، خاموشي نام مي گيرد .
حدّ مياني نيروي غضب ، شجاعت ناميده مي شود و دو طرف ناهنجار آن ، تهوّر و ترس نام مي گيرد . از پيوستن اين نيروهاي سه گانه ، يعني حکمت و عفت و شجاعت ، نيروي چهارمي شکل مي گيرد که در ميان علماي اخلاق ، عدالت ناميده مي شود و دو سوي ناهنجار آن ، ستمگري و ستمبري نام مي گيرد .
گفته مي شود که همي فضايل از اين بنيادهاي چهارگانه بر مي خيزد ، و همي رذايل از اصول هشتگاني برخاسته از افراط و تفريط در هر يک از اين چهار مورد نشأت مي گيرد.
اين بود چکيده اي از تفصيل سخن ، و هر کس خواهان شرح آن است ، بايد به کتابهاي همچون تهذيب الاخلاق ابن مسکويه مراجعه کند .
بر اين سخن ايرادهاي فراواني گرفته شده است که برخي از آنها را به شرح زير مي آوريم :
الف ) همانا آدمي آميخته اي از روح يا همان نفس ناطقه با جسم است .
خداوند در مورد قسمت نفس ناطقه او مي فرمايد :
(و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها . )٣٢
و سوگند به نفس و آن که نيکويش بيافريده ، سپس بديها و پرهيزگاريهايش را به او الهام کرده است .
و درباره جسم او ، که همان نفس امّاره است ، مي فرمايد :
( انّ النّفس لامّاره بالسّوء الّا ما رحم ربّي . )٣٣
همانا نفس ، آدمي را به بدي فرمان مي دهد ، مگر پروردگار من ، ببخشايد .
پس آدمي از نظر روح ، درنهايت والايي و از نظر جسم ، در غايت پستي و سقوط است ، چنان که خداوند تبارک و تعالي مي فرمايد:
( لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم ثمّ رددناه اسفل سافلين )٣٤
به تحقيق ، ما آدمي را در نيکوترين اعتدال بيافريديم ، آنگاه او را فروتر از همه فروتران گردانيديم .
پس بر پايي قاعده سنخيّت - سنخيّت علّت پيوستن است - همي فضايل از روح و همه رذايل از جسم است .
با اين بيان ، آيه : " فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين "٣٥
" چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم ،در برابر او به سجده بيفتيد " با اين سخن پروردگار (انّ الانسان لفي خسر ) ٣٦" همانا انسان در خُسران است " قابل جمع است .
پس آدمي که همان خليفه خداست : ( انّي جاعل في الارض خليفه . )٣٧
"همانا من در زمين جانشيني مي آفرينم " ، از نظر روح به خدا مي مانَد ، و همي امور خير و فضايل ، از همين جهت ناشي مي شود ، و از نظر جسم به طاغوت مي مانَد ، و همه امور شرّ و رذيلتها ، از اين جهت بر مي خيزد ، زيرا همه امور خير براي خدا و از خدا و به سوي خداست و همي شرها براي طاغوت و از طاغوت و به سوي طاغوت مي باشد . خداوند متعال مي فرمايد:
( ما اصابک من حسنه فمن اللّه و ما اصابک من سيّئه فمن نفسک .)٣٨
آنچه از نيکويي به تو رسد از خداست و آنچه از بدي به تو مي رسد از نفس توست .
آري ، بر پايه اين قاعده که نفس در وحدت خود ، شامل همه نيروهاست ، پس همه امور خير و شر از آن است ، چنان که توحيد افعالي نيز همين را براي خداوند اقتضا دارد . خداوند تبارک و تعالي مي فرمايد :
( قل کلّ من عنداللّه فمال هؤلاء القوم لا يکادون يفقهون حديثاً )٣٩
بگو همه از جانب خداست . چه بر سر اين قوم آمده است که هيچ سخني را نمي فهمند.
پس آنچه گفته مي شود که عفت و شجاعت و عدالت ، از نفس امّاره بر مي خيزد و جربزه و ناداني ، از نفس ناطقه ، سخني در نهايت سبکسري و پوچي است .
ب) همه فضايل ، ملکه هايي از جنس مقولات بالتّشکيک هستند که بالقوّه در نفس ناطقه موجود مي باشند و رفته رفته نيرو مي گيرند و تبلور مي يابند ، تا جايي که آدمي با پرداختن به تمرينات ديني و دريافتهاي عملي ، متخلّق به اخلاق الهي مي گردد . خداوند سبحان مي فرمايد :
( يا ايّتها النّفس المطمئنّه ارجعي الي ربک . )٤٠
اي نفس مطمئنه ! به سوي پروردگارت باز گرد .
پس نبايد آن را حدّ وسط افراط و تفريط دانست ، بلکه هر چه رتبه اش فزوني گيرد و ظهور و تبلورش نيرومند گردد ،حُسن و فضل آن نيز رو به فزوني مي نهد و هر چه هم در مراتب ، کاستي يابد ، آن را از" فضيلت " بودن ، بيرون نمي برد .
چنان که همي رذيلتها نيز ، ملکه هايي از جنس مقولات بالتّشکيک هستند که بالقوّه در نفس اماره موجود مي باشند و رفته رفته آنقدر خطر ساز مي شوند که آدمي به اخلاق چهارپايان و درندگان متخلّق مي گردد .
خداوند مي فرمايد:
(انّ شرّ الدّوابّ عنداللّه الصّمّ البکم الّذين لا يعقلون . )٤١
همانا بدترين حيوانات نزد خداوند ، کران و لالاني هستند که انديشه نمي کنند .
اين با رفتارهاي شيطاني و هوسهاي نفساني حاصل مي گردد ، و ميان اين دو ، فاصله اي دراز دامن است ، و هر يک ضدّ ديگري به شمار مي آيد و چيزي نمي تواند آن دو را کنار هم گرد آورد .
پس آنچه گفته مي شود که : تهوّر ، افراط شجاعت ، و ترس ، تفريط شجاعت است ، سخن پذيرفته اي نخواهد بود .
ج) نفس ناطقه در پرتو عبادات ديني و تمرينات و رياضتها ، قوّت مي يابد و مي تواند بر نفس امّاره چيره شود و آن را از افراط و تفريط باز دارد و تعديلش کند . اين همان تقوايي است که مراتب آن نيز از مقولات بالتّشکيک مي باشد ، و اين چنين براي نفس ، هنگامي ملکه عدالت پديد مي آيد که مي تواند در پرتو آن ، به واجبات عقلي و ديني همت گمارد و از محرّمات عقلي و ديني روي برتابد .
اينها همه ، اموري مسلّم به شمار مي آيند ، ليکن اين راهي نيست که علماي اخلاق آن را پيموده اند . زيرا تسلّط بر قوّه شهوي ، جزء ملکه عفّت ، و تسلّط بر نيروي خشم ، جزء ملکه شجاعت ، و چيرگي بر نيروهاي حيواني و انساني ، جزء ملکه عدالت مي باشند ، و گويي در باور اين جماعت ، ميان تقوا و ملکه هاي برتر ، آن هنگام در هم آميختگي پديد آمده که تقوا ، ملکه برتر ناميده شده ، و البته ميان اين دو ، تفاوتي فاحش است.
اين چکيده اي بود از تفصيل ، و اطالي کلام در اين مقوله خستگي¬زا و ناخوش براي آدمي خواهد بود .

حسن و قبح عقلي
گاهي "حُسن " و "قُبح " گفته مي شود و مقصود گوينده از آن ، نواقص و کمالات نفساني است . چنان که گفته مي شود ، علم ، حُسن است و جهلِ مرکّب ، قبيح و دادگري ، حُسن است و بيدادگري ، قبيح است .
اشکالي در اين نيست چون حُسن و قُبح به اين مفهوم ، از واقعيّات و امور امريه نفساني هستند ، و به ديگر سخن ، اين دو از توصيفات و اخباريات به شمار مي آيند و به اين مفهوم ، موضوع علم اخلاق قرار مي گيرند .
گاهي حُسن و قُبح گفته مي شود و مقصود گوينده از آن ، هنجار و ناهنجار نفساني است . چنان که گفته مي شود زيبايي يا صداي زيبا ، حُسن است و زشتي و صداي آزار دهنده ، قبيح است .
اشکالي در اين نيست که اين دو به اين مفهوم نيز ، موضوع علم اخلاق باشند . ليکن سخن بر سر اين است که آيا اين دو ، از واقعيّات و توصيفات واقعي هستند يا از اعتباريات که در واقع ، چيزي ما به ازاي آنها نيست ؟
گاهي گفته مي شود که حُسن و قُبح از اعتباريات مي باشند . اين عدّه ، سخن خود را چنين توجيه مي کنند که سليقه ها گوناگون است و ناگزير بايد يک چيز نزد شخص يا گروهي حَسَن باشد و نزد ديگران قبيح ، ولي اين توجيه ، سست و نارساست و هنجار و ناهنجار در اينجا ، چونان قضاياي طبيعي است نه قضاياي حقيقي . پس افراد ، مورد نظر نيستند و آنچه مطرح است نوع انسان است .
نظير همين اشکال ، در امور فطري نيز گفته شده که پاسخ آنها نيز ، همان است . کوتاه سخن اينکه حُسن و قُبح به اين مفهوم نيز از واقعيات و توصيفات واقعي و نفس الامريه هستند .
گاهي نيز حُسن و قُبح گفته مي شود و مقصود گوينده از آن ، ستايش و نکوهش است . مثلاً گفته مي شود ، اخلاق نيکو ،حسن و ستوده است و اخلاق بد ، قبيح و نکوهيده ، يا بُخل ، قبيح و نکوهيده است و بخشش ، حسن و ستوده است ، يا شجاعت ستوده و ترس ، نکوهيده است .
اشکالي در اين نيست که اين دو نيز ، موضوع علم اخلاق باشند ، چنان که اشکالي در اين نيست که به اين مفهوم ، از اعتباريات و انشائياتي به شمار آيند که ما به ازاي خارجي ندارند . ليکن احکامي عقلي نيز در ميان است ، و به سخن آشکارتر ، اين عقل است که حکم مي کند ، شجاعت ، ستوده است و بايد آدمي بدان متصف گردد و ترس ، نکوهيده است و انسان را نسزد که بدان توصيف شود .
گاهي حُسن گفته مي شود و مقصود از آن ، مصلحت است ، و قُبح گفته مي شود و مقصود از آن ، مفسده است . چنان که گفته مي شود ياري رساندن به تهيدستان ، حسن است و در آن مصلحتي نهفته ، و خوردن مال ديگران قبيح است و مفسده اي در خود دارد . ليکن چنين پيداست که اين بخش ،بخش جداگانه اي نيست ، بلکه به يکي از بخشهاي سه گانه پيش گفته باز مي گردد .
لا محاله، ياري رساندن به کم توشگان ، حسن است ، زيرا کمالي در خود نهفته دارد و با فطرت همسوست و عقل آن را مي ستايد و براي آن پاداش قائل مي شود و حکم مي کند به اينکه ، کاري سزامند انجام شده است : و اينکه خوردن مال ديگران ، نقصان است و موجب رمندگي نفس مي شود که عقل آن را زشت ، تلقي مي کند و آن را سزامند کيفر مي داند . پس درنگي بايد ، اگر براي حُسن و قُبح مفهوم چهارمي نيز فرض شود ، اين مفهوم نيز موضوع علم اخلاق خواهد بود .
چکيدي سخن اينکه ، موضوع علم اخلاق، همان است که عقل و عقلا آن را با مفهوم حسن فضايل ، يا آنچه از آن بر مي خيزد ، پسنديده قلمداد مي کنند ، و به بيان ديگر ، اين همان اخلاق و امور اخلاقي است و چنين است ، آنچه عقل و عقلا آن را با مفهوم قبح رذايل يا آنچه از آن جان مي گيرد ، ناپسند مي شمارند .
پيشتر گفته آمد که موضوع علم اخلاق، انسان است با رذايل و فضايلش . پس موضوع علم اخلاق، انسان خواهد بود با صفات کماليه و ناقصه او ، با صفات همسو با سرشت يا ناهمسو با آن ، و يا صفات ستوده يا نکوهيده به همراه صفات برخوردار از مصلحت يا مفسده .
حرکت به سوي حق تعالي
انسان سيري به سوي خداوند تبارک و تعالي دارد . خداوند مي فرمايد:
( يا ايّها الانسان انّک کادح الي ربّک کدحاً فملاقيه .)٤٢
اي انسان ! تو در راه پروردگارت رنج فراوان مي کشي ،پس او را ملاقات خواهي کرد .
(انّ الي ربّک الرّجعي )٤٣
هر آينه بازگشت به سوي پروردگار توست .
(و انّ الي ربّک المنتهي ) ٤٤
و در پايان راه همه ، پروردگار توست .
(انّا للّه و انّا اليه راجعون .)٤٥
همانا ما از خداييم و به سوي او باز مي گرديم .
آدمي در اين سير ، به بُراقي نياز دارد که همان جسم و بُعد مادي اوست ، البته مشروط بر آنکه بر آن چيرگي يابد و آن را مرکبي راهوار گرداند ،چنان که نيازمند توشه و شتر نيز هست که همان توبه و يقظه مي باشد . خداوند مي فرمايد:
(و تزوّدوا فانّ خير الزّاد التّقوي . )٤٦
و توشه برگيريد که بهترين توشه ها ، پرهيزگاري است .
او به چراغ نيز نيازمند است که همان قرآن مي باشد . خداوند مي فرمايد:
(هذا بصائر من ربّکم )٤٧
اين حجتهايي از جانب پروردگارتان است .
(قد جاءکم من اللّه نور و کتاب مبين )٤٨
و از جانب خدا ، نوري و کتابي صريح و آشکار بر شما نازل شده است . او همچنين در اين راه ، نيازمند برداشتن موانع است و مانعي سخت تر و راهگيرتر از رذايل وجود ندارد . خداوند مي فرمايد:
(و قد خاب من دسّّيها .)٤٩
و زيان برد هر که نفس خويش را آلوده کرد .
(انّا جعلنا في اعناقهم اغلالاً فهي الي الاذقان فهم مقمحون ، و جعلنا من بين ايديهم سدّاً و من خلفهم سدّاً فاغشيناهم فهم لا يبصرون . )٥٠
ما بر گردنهايشان تا زنخدان ، غلها نهاديم ، چنان که سرهايشان به بالاست و پايين آوردن نتوانند . در برابرشان ديواري کشيديم و در پشت سرشان ديواري ، و بر چشمانشان نيز پرده اي افکنديم تا نتوانند ديد .
چنان که آدمي در اين مسير به هدايتگر نيز نيازمند است ، که قرآن آن را همان امام مي داند . و اين نکته اي به غايت مهم است که به خواست خدا ، تفصيل آن را بيان خواهيم کرد . در اينجا همين قدر بگوييم که :
طي اين مرحله بي همرهي خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهي
چنان که خداوند مي فرمايد:
(و جعلناهم ائمّهٍ يهدون بأمرنا . )٥١
و آنها را پيشواياني ساختيم که به امر ما هدايت مي کردند .
منظور از "امر "در اينجا ، چيزي نيست مگر افاضات حق تعالي ، چنان که مراد از ضمير "هم "در "جعلناهم "واسطه هاي اين فيض است .
کوتاه سخن اينکه ، ما در هرامري - به ويژه در سير به سوي حق تعالي - نياز به واسطه داريم ، و معقول نيست که کسي بتواند خويش را پاک سازد و فضايل را اخلاق خويش گرداند مگر با چنگ زدن به حلقي استوار ولايت .
پس اگر بگوييم ، تهذيب و تخلّق به فضايل ، به واسطه هاي فيض موکول است ، سخني گفته ايم که نزد اهلش نيکو به شمار مي آيد . در زيارت جامعي کبيره مي خوانيم:
بکم فتح اللّه و بکم يختم و بکم ينزل الغيث و بکم يمسک السماء ان تقع علي الارض الا باذنه و بکم ينفس الهمّ و يکشف الضّرّ . )٥٢
به سبب شما ، خداوند گشايش پيش مي آورد و به سبب شما ، کارها را به پايان مي برد و به سبب شما ، باران فرو مي باراند و به سبب شما ، آسمان را نگه مي دارد که مباد بر زمين فرو افتد و به سبب شما ، غم از دل بزدايد و زيان را باز دارد .
در توصيف حضرت بقيه اللّه - که خداوند گشايشش را به شتاب افکند و روح من و جهانيان فداي خاک پاي او باد - آمده است که :
"بيمنه رزق الوري بوجوده ثبتت الارض و السماء ."٥٣
به برکت او ، به مردم ، روزي داده مي شود و در پرتو وجود او ،زمين و آسمان پا بر جايند .
اين قطره اي از اقيانوس بود از خداوند اميد مي برم که به من توفيق دهد تا مشتي از اين دريا برگيرم .
پي نوشتها
١ . تفسير صافي ، ج ١ ، ص ٥٨ ، به نقل از اميرالمؤمنان (ع) .
٢ . قرآن، بقره / ٣٠ .
٣ . قرآن، بقره / ٣١ .
٤ . قرآن، حجر / ٢٩ .
٥ . قرآن، حجر / ٣٠ .
٦ - قرآن ، احزاب / ٧٢
٧ . قرآن ، سجده / ١٧
٨ . قرآن ، لقمان / ٢٠ .
٩ . قرآن ، آل عمران / ١٦٤
١٠ . قرآن ، ذاريات / ٥٦ .
١١ . قرآن ، واقعه / ٨ - ١١
١٢ . قرآن ، انسان / ٢ .
١٣ . قرآن ، انشقاق / ٦
١٤ . قرآن ، هود / ١١٩ .
١٥ . قرآن ، فجر / ٢٧-٢٨ .
١٦ . قرآن ، طه / ٤١ .
١٧ . قرآن ، حجر / ٢٩ .
١٨ . قرآن ، والعصر / ١-٣
١٩ . قرآن ، شمس / ٧-٨
٢٠ . قرآن، يوسف / ٥٣ .
٢١ . قرآن ، تين / ٤-٥ .
٢٢ . قرآن ، والعصر / ٣ .
٢٣ . قرآن ، انفال / ٢٢ .
٢٤ . قرآن ، فصلت / ١١ .
٢٥ . قرآن ، تحريم / ٦ .
٢٦ . قرآن ، هود / ٥٦ .
٢٧ . قرآن ،انسان / ٣
٢٨ . قرآن ، اعراف / ١٧٩ .
٢٩ . قرآن ، صافات / ١٦٤ .
٣٠ . بحارالانوار ، ج ١٨ ، ص ٣٨٢ ، باب اثبات معراج .
٣١ . قرآن ، شمس / ٧-٨ .
٣٢ . همان .
٣٣ . قرآن ، يوسف / ٥٣ .
٣٤ . قرآن ، تين / ٤-٥
٣٥ . قرآن ، حجر / ٢٩ .
٣٦. قرآن، والعصر / ٢ .
٣٧ . قرآن ، بقره / ٣٠ .
٣٨ . قرآن ، نسا / ٧٩ .
٣٩ . قرآن ، نسا / ٧٨ .
٤٠ . قرآن ، فجر / ٢٧ - ٢٨ .
٤١ . قرآن ، انفال / ٢٢ .
٤٢ . قرآن ، انشقاق / ٦ .
٤٣ قرآن ، علق / ٨ .
٤٤ . قرآن ، نجم / ٤٢ .
٤٥ . قرآن ، بقره / ١٥٦ .
٤٦ . قرآن، بقره / ١٩٧ .
٤٧ . قرآن ، اعراف / ٢٠٣ .
٤٨ . قرآن ، مائده / ١٥ .
٤٩ . قرآن ، شمس / ١٠ .
٥٠ . قرآن ، يس / ٨-٩ .
٥١ . قرآن ، انبيا / ٧٣ .
٥٢ . مفاتيح الجنان ، زيارت جامعي کبيره .
٥٣ . مفاتيح الجنان ، دعاي عديله .


۳
كاوشي نو در اخلاق بسم الله الرحمن الرحيم ;
فصل سوم
فوايد علم اخلاق
علم اخلاق و پاکسازي نفس و فضيلت آميز شدن اخلاق و رفتار به امور اخلاقي ، فوايدي مهم دارد و ترديدي در اين نيست که نيکبختي دو سراي ، بر آن موکول است . ما در اينجا به بيان پاره اي از اين فوايد مي پردازيم .
فايده يکم : تجسم عمل
از قرآن و روايات چنين پيداست که ملکات - رذيلت باشد يا فضيلت - از رفتار و سخن و انديشه بر مي خيزد ، و چيستي و حقيقت آدمي از اين کلمات شکل مي گيرد . پس پاکدامني و دلاوري و دادگري ، به اعمال بستگي دارند ،چنان که اضداد آنها ، يعني زياده روي و تهوّر و سرکشي نيز چنين است . اين ملکات - رذيلت باشد يا فضيلت - نشاني ژرف بر چيستي و حقيقت آدمي مي نهد . پس حقيقت و هويّت انسان ، هماهنگ با وجود اين ملکات تصوّر مي شود . هر که متخلّق به اخلاق انساني و سجاياي فاضله گردد ، اندک اندک تا بدان جا اوج مي گيرد که به انسان کامل بدل مي گردد و آنقدر صعود مي کند که مصداقي مي گردد براي اين فرمودي الهي :
) انّي جاعل في الارض خليفه . ) ١
همانا من در زمين ، جانشيني قرار مي دهم .
و اين چنين به مقام خلافت الهي دست مي يازد ، و به ديگر سخن ، چنان در انسانيّت فرو مي رود که همچون ماه مي گردد به روز رستخيز .
امّا کسي که اخلاق حيوانات و درندگان را در بيش گيرد ، اندک اندک آنقدر فرو مي افتد که از انسانيّت ، برون مي شود ، و به چهره حيواني و درنده¬گي و چهره هاي ديگر متناسب با اين ملکات تصوّر مي شود .
چه بسا انساني به حسب ظاهر ، انسان باشد ولي در هويّت و حقيقت ، سگي بيش نباشد و اهل بصيرت او را به اين چهره مي بينند ، اگر چه خود او و ديگران ، وي را به صورت انسان مشاهده مي کنند . و روزي که پرده ها به کنار رود و ديدگان تيز گردند و حقايق و هويّتها رخ بنمايند ، خود او و ديگران ، وي را سگ خواهند ديد . خداوند متعال مي فرمايد:
( لقد کنت في غفله من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک اليوم حديد .)٢
تو از اين غافل بودي ، ما پرده از برابرت برداشتيم و امروز ، چشمانت تيز بين شده است .
بر اين نکته ظريف و آشکار نزد اهلش دلايلي اقامه شده است و ما به بزرگترين دليل که همان قرآن و روايات است ، بسنده مي کنيم . امّا در قرآن ، از آيات بسياري چنين پيداست که ملکه ها با رفتار و سخن و انديشه يافت مي شوند و از آنها جان مي گيرند .خداوند مي فرمايد :
( ثمّ قست قلوبکم من بعد ذلک فهي کالحجاره او اشدّ قسوهً ) ٣
پس از آن ، دلهاي شما چون سنگ ، سخت گرديد ، حتي سخت تر از سنگ .
(بل طبع اللّه عليها بکفرهم فلا يؤمنون الّا قليلاً )٤
بلکه خدا بر دلهايشان مهر نهاده است و جز اندکي ايمان نمي آورند .
(و نقلّب افئدتهم و ابصارهم کما لم يؤمنوا به اوّل مرّهٍ و نذرهم في طغيانهم يعمهون .)٥
و همچنان که در آغاز به آن ايمان نياوردند ، اين بار نيز در دلها و ديدگانشان تصرّف مي کنيم و آنان را سرگردان در طغيانشان رها مي سازيم .
( و امّا الّذين في قلوبهم مرض فزادتهم رجساً الي رجسهم و ماتوا و هم کافرون . )٦
اما آنان که در دلهايشان مرضي است ، جز انکاري بر انکارشان نيفزود و همچنان کافر بمردند .
(و من اظلم ممّن ذکر بايات ربّه فأعرض عنها و نسي ما قدّمت يداه انّا جعلنا علي قلوبهم اکنّهً ان يفقهوه و في اذانهم وقراً و ان تدعهم الي الهدي فلن يهتدوا اذاً ابداً . )٧
کيست ستمکارتر از آن که آيات پروردگارش را برايش بخوانند و او اعراض کند و کارهايي را که از پيش مرتکب شده ، فراموش کند ؟ بر دل ايشان پرده افکنديم تا آيات را در نيابند و گوشهايشان را کر ساختيم که اگر به راه هدايشان فراخواني، هرگز راه نيابند .
(انّا جعلنا في اعناقهم اغلالاً فهي الي الاذقان فهم مقمحون و جعلنا من بين ايديهم سدّاً و من خلفهم سدّاً فاغشيناهم فهم لا يبصرون . )٨
ما برگردنهايشان تا زنختان غلها نهاديم ، چنان که سرهايشان به بالاست و پايين آوردن نتوانند و در برابرشان ديواري کشيديم و در پشت سرشان ديواري و بر چشمانشان نيز پرده اي افکنديم تا نتوانند ديد .
( افرأيت من اتّخذ الهه هواه و اضلّه اللّه علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشاوه فمن يهديه من بعد اللّه افلا تذکّرون . )٩
آيا آن کس را که هوسش را چون خداي خود گرفت و خدا از روي علم ، گمراهش کرد و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر ديدگانش پرده افکند ، ديده اي ؟ اگر خدا او را هدايت نکند ، چه کسي او را هدايت خواهد کرد ؟ چرا پند نمي گيريد ؟
فلمّا زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم و اللّه لا يهدي القوم الفاسقين .)١٠
چون از حق رويگردان شدند ، خدا نيز دلهايشان را از حق بگردانيد ، و خدا مردم نافرمان را هدايت نمي کند .
( اذا تتلي عليه آياتنا قال اساطير الاوّلين . کلّا بل ران علي قلوبهم ما کانوا يکسبون . کلّا انّهم عن ربّهم يومئذِ لمحجوبون . )١١
چون آيات ما بر او خوانده شد ، گفت : افسانه هاي پيشينيان است . حقا ، که کارهايي که کرده بودند بر دلهاشان مسلط شده است . حقا ، که در آن روز ، از پروردگارشان محجوب باشند .
( و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنين و لا يزيد الظّالمين الّا خساراً ) ١٢
و ما اين قرآن را که براي مؤمنان شفا و رحمت است ، نازل مي کنيم ، ولي کافران را جز زيان نيفزايد .
اين آيات و مانند اينها که در قرآن فراوان ديده مي شود ، کنايه و اشاره است به اينکه گناهاني که از آدمي سر مي زند ، موجب مي گردد حالت و ملکه اي براي دل انسان حاصل آيد که در برابر پذيرش حق ، مانعي ايجاد مي کند . دل بيمار ، حق را تلخ مي يابد ، و حتّي نمي تواند حق را ببيند و نداي آن را بشنود و درکش کند و حتي قرآني که براي هر درد و غمي شفاست ، تنها موجب فزوني زيان او مي گردد .
راغب در مفردات مي گويد : "اين سخن پروردگار : ( ختم اللّه علي قلوبهم .) و اين فرموده الهي : ( قل ارايتم ان اخذ اللّه سمعکم و ابصارکم و ختم علي قلوبکم .) اشاره است به آنچه معمولاً خداوند درباري انسان انجام مي دهد که هر گاه آدمي به اعتقاد باطلي رسيد يا کار ناشايستي از او سر زد و به هيچ وجه رويکردي به حق نداشت ، خود موجب مي گردد که گناهان را نيکو بپندارد . و اين چنين است که گويي خداوند بر دل او مُهر نهاده ، و بر اين اساس در قرآن آمده است که آنان کساني هستند که خداوند بر دلها و گوشها و ديدگانشان مُهر نهاده است . خداوند در اين فرمودي خود :"اغفال"را چونان استعاره اي به کار برده است : ( و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا . ) و "کنّ" را چنين استعاره کرده است : (و جعلنا علي قلوبهم اکنّه ان يفقهوه .) و قساوت را اين گونه به شکل استعاره به کار بُرده است : (و جعلنا قلوبهم قاسيه ) . ١٣" به طور کلّي همي اين گونه آيات ، خاستگاهي نزديک به هم و مفهومي بي نظير دارند ، زيرا "قسوه " به مفهوم سختي است و "زيغ " به مفهوم انحراف از راستي ، و "رين " به مفهوم زنگار است که در برابر درخشش قرار دارد ، و "طبع "به معناي بستن است ، و "کنّ"به مفهوم حجاب ، و "غشاوه" به معناي پوشش . همه اين واژه ها - چنان که راغب اشاره مي کند - کنايه و اشارت است به انحراف قلب از راستي و به دست آمدن ملکي طغيان براي آدمي . اين ملکه ، همان گونه که قرآن تصريح مي کند با انديشه هاي تباه و رفتارهاي پليد حاصل مي آيد ، و همين مقصود ماست از اينکه انديشه ها ، گفتارها و رفتارها ، ملکه ها را ايجاد مي کنند ، و اين امري آزمون پذير است که دريافت آن دشوار نيست .
اينها همه به ملکه هاي رذيلت آميز مربوط بود . هم چنين است ملکات فاضله که قرآن در آيات فراواني بدان تصريح دارد و ما به بيان برخي از آنها مي پردازيم :
( يا ايّها الّذين امنوا استجيبوا للّه و للرّسول إذا دعاکم لما يحييکم . )١٤
اي کساني که ايمان آورده ايد ، چون خدا و پيامبرش شما را به چيزي فراخوانند که زندگيتان مي بخشد ، دعوتشان را اجابت کنيد .
(او من کان ميتاً فاحييناه و جعلنا له نوراً يمشي به في الناس کمن مثله في الظّلمات ليس بخارجٍ منها کذلک زيّن للکافرين ما کانوا يعملون . ) ١٥
آيا آن کس که مرده بود و ما زنده اش ساختيم و نوري فرا راهش داشتيم تا بدان در ميان مردم راه خود را بيابد ، همانند کسي است که به تاريکي گرفتار است و راه بيرون شدن را نمي داند ؟ اعمال کافران ، در نظرشان اين چنين آراسته گرديده است .
( افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو علي نورٍ من ربه فويل للقاسيه قلوبهم من ذکر اللّه اولئک في ضلالٍ مبين .) ١٦
آيا کسي که خدا دلش را بر روي اسلام گشوده و او در پرتو نورپروردگارش جاي دارد ، همانند کسي است که ايمان ندارد ؟ پس واي بر سخت دلاني که ياد خدا در دلهايشان راه ندارد ، که در گمراهي آشکار هستند .
(فمن يرد اللّه ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضلّه يجعل صدره ضيّقاً حرجاً کانّما يصّعّد في السّماء کذلک يجعل اللّه الرّجس علي الّذين لا يؤمنون . ) ١٧
هر کس را که خدا خواهد که هدايتش کند، دلش را براي اسلام مي گشايد ، و هر کس را که خواهد گمراه کند ، قلبش را چنان فرو مي بندد که گويي مي خواهد به آسمان فرا رود . بدين سان خدا به آنهايي که ايمان نمي آورند ، پليدي مي نهد .
(ما اصاب من مصيبهٍ الّا باذن اللّه و من يؤمن باللّه يهدٍ قلبه و اللّه بکلّ شيءٍ عليم . ) ١٨
هيچ مصيبتي جز به فرمان خدا به کسي نمي رسد ، و هر که به خدا ايمان بياورد ، خدا قلبش را هدايت مي کند . و خدا به هر چيزي داناست .
(الّذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر اللّه الا بذکر اللّه تطمئنّ القلوب .) ١٩
آنان که ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا آرامش مي يابد . آگاه باشيد که دلها به ياد خدا آرامش مي يابد .
(اللّه نزّل احسن الحديث کتاباً متشابهاً مثاني تقشعرّ منه جلود الّذين يخشون ربّهم ثمّ تلين جلودهم و قلوبهم الي ذکر اللّه . ) ٢٠
خدا بهترين سخن را نازل کرده است . کتابي متشابه و دوتا دوتا ، که از تلاوت آن ، تن کساني که از پروردگارشان مي ترسند از خوف بلرزد . سپس تن و جانشان به ياد خدا بيارامد .
(انّما المؤمنون الّذين اذا ذکر اللّه و جلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايماناً و علي ربّهم يتوکّلون)٢١
مؤمنان ، آن کساني هستند که چون نام خدا برده شود ، خوف بر دلهاشان چيره گردد و چون آيات خدا بر آنان خوانده شود ، ايمانشان افزون گردد و بر پروردگارشان توکّل مي کنند .
( يا ايّها الّذين آمنوا ان تتّقوا اللّه يجعل لکم فرقاناً .)٢٢
اي کساني که ايمان آورده ايد ، اگر از خدا بترسيد ، شما را بصيرت شناخت حق از باطل دهد .
(يا ايّها النّاس قد جاءتکم موعظه من ربّکم و شفاء لما في الصّدور و هديً و رحمه للمؤمنين . ) ٢٣
اي مردم ! براي شما از جانب پروردگارتان موعظه اي و شفايي آمد براي آن بيماريي که در دل داريد و آن ، راهنمايي و رحمتي براي مؤمنان است .
اينها پاره اي از آياتي بودند که به مقصود ما دلالت دارند و رواياتي نيز در دست است که به حدّ تواتر معنوي رسيده اند که ما شماري از آنها را مي آوريم .
امام صادق (ع) مي فرمايد که پدرم فرمود :
"ما من شيءٍ افسد للقلب من خطيئهٍ ، انّ القلب ليواقع الخطيئه فما تزال به حتّي تغلب عليه فيصيّر اعلاه اسفله ."٢٤
براي قلب ،هيچ چيز تباه تر از گناه نيست ، همانا قلب با گناهان در مي ستيزد و همچنان هستند تا گناه بر قلب چيرگي مي يابد و اين چنين قلب ، واژگون مي گردد .
ابوبصير مي گويد : از امام صادق (ع) شنيدم که مي فرمود :
"اذا اذنب الرّجل في قلبه نکته سوداء فان تاب انمحت و ان زاد زادت حتّي تغلب علي قلبه فلا يفلح بعدها ابداً . ٢٥"
هر گاه آدمي گناهي مرتکب شود ، نقطه اي سياه از دل او جوانه مي زند ، پس اگر توبه کرد ، اين نقطه محو مي گردد و اگر گناهي بر آن افزود، سياهي ها ، آنقدر فزوني مي گيرند که بر دل او چيره مي شوند ، و ديگر هرگز روي رستگاري نمي بيند .
امام صادق - عليه السّلام - مي فرمايد :
"ما من عبدٍ الّا و في قلبه نکته بيضاء فاذا اذنب ذنباً خرج في النکته نکته سوداء فان تاب ذهب ذلک السّواد ، و ان تمادي في الذّنوب زاد ذلک السّواد حتي يعظّي البياض فاذا غطّي البياض لم يرجع صاحبه الي خير ابداً و هو قول اللّه عزّوجلّ : (کلا بل ران علي قلوبهم ما کانوا يکسبون ) .٢٦"
بنده اي نيست مگر آنکه در دل او نقطه اي سفيد هست ، پس هر گاه گناهي از او سر زند ، در اين نقطه ، نقطه سياهي جوانه مي زند ، پس اگر توبه کرد ، اين سياهي از ميان مي رود و اگر در ارتکاب گناهان ، لجاجت ورزيد ، اين سياهي ، آنقدر فزوني مي گيرد که روي سفيدي را مي پوشاند ، و هرگاه روي سفيدي پوشانده شد ، ديگر چنين شخصي هرگز روي خير نبيند . خداوند عزّ.وجل مي فرمايد : " حقّا ، که کارهايي که کرده بودند بر دلهاشان مسلّط شده است . "
اميرالمؤمنان (ع) مي فرمايد :
(لا وجع اوجع للقلوب من الذّنوب .) ٢٧
براي دلها ، هيچ دردي دردآورتر از گناه نيست .
امام صادق (ع) مي فرمايد که پيامبر اکرم (ص) فرموده است :
"اربع يمتن القلب : الذّنب علي الذّنب و کثره مناقشه النساء ( يعني محادثتهن ) ، و مما راه الاحمق تقول و يقول و لا يرجع الي خير ، و مجالسه الموتي . فقيل له : يا رسول اللّه و ما الموتي ؟ قال : کلّ غني مترف . ٢٨"
چهار چيز در برابر دل مانع گردد : گناه پشت سر گناه ، فراواني مناقشه يعني گفتگو با زنان ، کشمکش با انسان احمق که تو بگويي و او پاسخت دهد ، بي آنکه به خير بازگردد ،و همنشيني با مردگان . عرض شد :يا رسول اللّه ! مردگان کيانند ؟ فرمود : هر توانگر اسرافکاري .
پيامبر اکرم (ص) فرمود :
"يا عباد اللّه احذروا لانهماک في المعاصي و التهاون بها ، فان المعاصي تستولي الخذلان علي صاحبها حتّي توقعه في رَدّ ولايه وصيّ رسول اللّه - صلّي اللّه عليه و آله و سلّم - و دفع نبوّه نبي اللّه ، و لا تزال ايضاً بذلک حتّي توقعه في دفع توحيد اللّه و الالحاد في دين اللّه . ٢٩"
اي بندگان خدا ! بپرهيزيد از اينکه در گناهان فرو رويد و گناهان را ناچيز شماريد ، همانا گناهان ، خواري را بر صاحب آن چيره مي سازد تا اينکه او را وا مي دارد که ولايت جانشين پيامبر را نپذيرد و از پذيرش نبوّت پيامبر سر بر تابد ، و پيوسته چنين خواهد تا وقتي که او را وا مي دارد تا توحيد الهي را به کناري نهد و در دين خدا به الحاد کشانده شود .
اميرمؤمنان (ع) مي فرمايد :
"من کثر کلامه کثر خطاؤه ، و من کثر خطاؤه قلّ حياؤه و من قلّ حياؤه قلّ ورعه ، و من قلّ ورعه مات قلبه ، و من مات قلبه دخل النّار .٣٠"
هر که سخنش فزوني گيرد ، خطايش فراوان گردد ، و هر که خطايش فراوان گشت ، شرمش رو به کاهش مي نهد و هر کس شرمش رو به کاهش نهاد ، پاکدامني اش اندک شود و هر که پاکدامني اش اندک شود ، دلش مي ميرد و هر که دلش مُرد ، در آتش فرو افتد .
پيامبر اکرم (ص) مي فرمايد :
"لا يستقيم ايمان عبد حتّي يستقيم قلبه ولا يستقيم قلبه حتّي يستقيم لسانه .٣١"
ايمان بنده سامان نپذيرد مگر آنکه دلش به راه راست آيد ، و دلش به راه راست نيايد مگر آنکه زبانش از کژي کناره گيرد .
امام صادق (ع) مي فرمايد :
"من زهد في الدّنيا أثبت اللّه الحکمه في قلبه و انطق بها لسانه و بصره عيوب الدّنيا داءها و دواءها و اخرجه من الدّنيا سالماً الي دارالسلام .٣٢"
هر که در دنيا زهد پيشه کند ، خداوند حکمت را در دل او استوار سازد و زبان او را به حکمت بگشايد و عيوب دنيا از درد آن گرفته تا دوايش را در برابر او به نمايش گذارد و به سلامت ، او را از دنيا به سراي آرامش برد .
امام رضا (ع) به نقل از پدرانش مي فرمايد که پيامبر اکرم (ص) فرموده است :
"ما اخلص عبداللّه عزّوجلّ اربعين صباحاً الّا جرت ينابيع الحکمه من قلبه علي لسانه .٣٣"
هيچ بنده اي چهل بامداد خويش را براي خدا خالص نگرداند مگر آنکه چشمه هاي حکمت از دل او به زبانش سرازير گردد.
ابان به سويد به نقل از امام صادق (ع) مي گويد :
"قلت ما الّذي يثبّت الايمان في العبد ؟ قال : الّذي يثبته في الورع و الّذي يخرجه منه الطّمع . ٣٤"
عرض کردم : چه چيز ايمان را در بنده استوار مي گرداند ؟ فرمود : همان که پاکدامني را در او استوار مي سازد و آز را از دل او بر مي کند .
امام صادق (ع) مي فرمايد :
" الصمت شعار المحقّقين بحقائق ما سبق و جفّ القلم به و هو مفتاح کلّ راحه من الدّنيا و الاخره و فيه رضا الرّب و تخفيف الحساب و الصّون من الخطايا و الزلل ، قد جعله اللّه سترا علي الجاهل و زيناً للعالم و معه عزل الهواء و رياضه النفس و حلاوه العباده و زوال قسوه القلب و العفاف و المروّه و الظرف . ٣٥و٣٦"
سکوت ، شعار کساني است که حقايق آنچه را که در قلم صنع رفته ، تحقّق مي بخشند . و قلم به سبب آن ، خشک شده و کليد هر گونه آسايش در دنيا و آخرت است . خشنودي خداي و آسانگيري در حساب روز رستخيز و محفوظ ماندن از خطايا و لغزشها ، درخاموشي نهفته است. خداوند آن را پوشش نادان و آرايش دانا مقرر فرموده است در پرتو آن ، هوي و هوس به کناري نهاده مي شود . رياضت نفس و شيريني عبادت و از ميان رفتن سخت دلي و نيز به کف آوردن پاکدامني و جوانمردي و کياست ، در آن نهفته است .
اين آيات و روايات ، همگي دلالت بر آن دارند که انديشه ها ، گفتارها و کردارها ، ملکه ها را ايجاد مي کنند . پديد آمدن چيستي ها نيز از ملکه ها بر مي خيزد ،و آدمي ، کمال انساني را به برکت ملکات فاضله در مي يابد ، چنان که آدمي مي تواند از انسانيّت به حيوانيّت تنزّل کند ، همان گونه که آدمي - آن طور که قبلاً گفتيم - متناسب با ملکات رذيله ، چهره هاي گوناگوني مي پذيرد . گاهي به سبب سرکشي و ملکه ستمگري برخاسته از گفتار و کردار و انديشه ، چهره سگ مي يابد و گاهي چهري خوک . آن گونه که گاهي به سبب وجود اين ملکه ها ، آدمي چهره اي غير مادي مي يابد که آيات و رواياتي نيز در اين زمينه رسيده است .
ما نخست برخي از اين آيات را که دلالت بر اين نکتي ظريف و دقيق و يقيني نزد اهلش دارد ، بيان مي کنيم و در پي آن، رواياتي را مي آوريم که در حدّ تواتر معنوي بر اين موضوع تصريح دارند .
برخي ا زاين آيات ، کمال صراحت را دارند ، و برخي ظاهر هستند ، و شماري با درنگ بر اين مهم دلالت مي کنند از جملي اين آيات است :
(فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتّقوا النّار الّتي وقودها الناس و الحجاره اعدّت للکافرين . )٣٧
و هر گاه چنين نکرديد - که هرگز نتوانيد کرد -پس بترسيد از آتشي که براي کافران مهيا شده و هيزم آن ، مردمان و سنگها هستند .
(و اولئک هم وقود النّار )٣٨
آنها خود هيزم آتش جهنمند .
(من قبل ان نطمس وجوهاً فنردّها علي ادبارها .)٣٩
پيش از آنکه نقش چهره هايتان را محو کنيم و رويهايتان را به قفا برگردانيم .
(هنالک تبلوا کلّ نفس ما اسلفت ) ٤٠
در آنجا ، هر کس هر چه کرده است ، پاداشش را خواهد ديد .
(و کلّ انسانٍ الزمناه طائره في عنقه و نخرج له يوم القيامه کتاباً يلقاه منشورا . اقرء کتابک کفي بنفسک اليوم عليک حسيباً . )٤١
کردار نيک و بد هر انساني را چون طوقي به گردنش آويخته ايم ، و در روز قيامت براي او ، نامه اي گشاده بيرون آوريم تا درآن بنگرد .(به او گوييم ) نامه ات را بخوان . امروز تو خود براي حساب کشيدنِ از خود بسنده اي .
( و نحشرهم يوم القيامه علي وجوههم عمياً و بکماً و صمّاً ماويهم جهنّم .)٤٢
در روز قيامت در حالي که چهره هايشان رو به زمين است ، کور و لال و کر ، محشورشان مي کنيم و جهنم جايگاه آنهاست .
(و من کان في هذه اعمي فهو في الاخره اعمي و اضلّ سبيلاً .) ٤٣
و هر که در اين دنيا نابينا باشد ، در آخرت نيز نابينا و گمراه تر است .
(و من اعرض عن ذکري فانّ له معيشهً ضنکاً و نحشره يوم القيامه اعمي . قال ربّ لم حشرتني اعمي و قد کنت بصيراً . قال کذلک اتتک اياتنا فنسيتها و کذلک اليوم تنسي .)٤٤
و هر کس از ياد من روي برتابد ، زندگيش تنگ شود و در روز قيامت نابينا محشورش سازيم . گويد : اي پروردگار من ! چرا مرا نابينا محشور کردي و حال آنکه من بينا بودم . گويم : همچنان که تو آيات ما را فراموش مي کردي ، امروز خود ، فراموش گشته اي .
(انّکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنّم .)٤٥
شما و آنچه جز اللّه مي پرستيد ، هيزمهاي جهنّميد .
(و يوم تقوم السّاعه يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعهٍ کذلک کانوا يؤفکون .) ٤٦
روزي که قيامت بر پا شود ، مجرمان سوگند خورند که جز ساعتي در گور نيارميده اند . آري ، اين چنين از حق منحرف مي شوند .
(يعرف المجرمون بسيماهم فيوأخذ بالنّواصي والاقدام .) ٤٧
کافران را به نشان صورتشان مي شناسند و از سوي جلو ، سروپاهايشان مي گيرند .
(يوم يبعثهم اللّه جمعياً فيحلفون له کما يحلفون لکم و يحسبون انّهم علي شيءٍ .) ٤٨
روزي که خدا همي آنها را زنده مي کند ، همچنان که براي شما قسم مي خوردند، براي او هم قسم خواهند خورد ، و مي پندارند که سودي خواهند برد .
(يا ايّها الّذين امنوا قوا انفسکم و اهليکم ناراً وقودها النّاس و الحجاره .) ٤٩
اي کساني که ايمان آورده ايد ، خود و خانواده خود را از آتشي که هيزم آن مردم و سنگها هستند ، نگه داريد .
(يوم يکشف عن ساقِ و يدعون الي السّجود فلا يستطيعون . خاشعهً ابصارهم ترهقهم ذلّه و قد کانوا يدعون الي السجود و هم سالمون . ) ٥٠
روزي که آن واقعه عظيم پديدار شود و آنها را به سجود فراخوانند ، ولي نتوانند . وحشت در چشمانشان پيداست ، ذلت بر آنها چيره شده است . پيش از اين نيز آنها را در عين تندرستي به سجده فراخوانده بودند .
(و امّا القاسطون فکانوا لجهنّم حطباً ) ٥١
اما آنان که از حق دورند ، هيزم جهنم خواهند بود .
(يوم ينفخ في الصّور فتأتون افواجاً .)٥٢
روزي که در صور دميده شود و شما گروه گروه بياييد .
(يوم تبلي السّرائر .) ٥٣
روزي که نهفته ها آشکار مي شود .
(يومئذٍ يصدر النّاس اشتاتاً ليروا اعمالهم .) ٥٤
روزي که مردم گروه گروه بيرون آيند تا اعمالشان بديشان نشان داده شود .
مي بينيد که بيشتر اين آيات ، مبيّن مقصود ما هستند ، به ويژه با پيوست به رواياتي که در تفسير آنها به دست ما رسيده و بيان خواهد شد .
به نقل از صدر المتألهين به آيات ديگري نيز استشهاد شده است و ما برخي از آنها را به همراه بعضي ديگر بيان مي کنيم که با اندکي درنگ و ژرف انديشي مقصود ما را آشکار مي سازد . از آنجا که در مقام تفسير نيستيم ، تنها آيات را ذکر مي کنيم و تفسير و تأمّل در آن به اهلش وا مي نهيم :
(صمّ بکم عمي فهم لا يرجعون .)٥٥
کرانند ، لالانند ، کورانند ، و باز نمي گردند .
به نام خدا
(فامّا الذّين شقوا ففي النّار لهم فيها زفير و شهيق . )٥٦
اما بدبختان در آتشند و مردمان را در آنجا ناله اي زار و خروشي سخت بُوَد .
(لهم فيها زفير و هم فيها لا يسمعون .)٥٧
آنان درجهنم فرياد مي كشند و در آنجا هيچ نمي شنوند .
(قال اخسئوا فيها و لا تكلّمون .)٥٨
گويد :‌در آتش گم شويد و با من سخن مگوييد .
(اذا الاغلال في اعناقهم و السّلاسل يسحبون . في الحميم ثمّ في النّار يسجرون .)٥٩
آنگاه كه غلها را به گردنشان اندازند و با زنجيرها بكشندشان ، در آب جوشان ،‌سپس در آتش ،‌افروخته شوند .
(أفمن يمشي مكبّاً علي وجهه اهدي امّن يمشي سوياً‌علي صراطٍ‌ مستقيمٍ‌ .)٦٠
آيا آن كس كه نگونسار و بر روي افتاده ،‌راه مي رود ،‌هدايت يافته تر است يا آن كه بر پاي ايستاده و بر راه راست مي رود ؟‌
در اين زمينه ،‌روايات رسيده بسيار فراوان است و ما تنها به بيان گزيده اي از آنها بسنده مي كنيم :
پيامبر اكرم (ص)‌مي فرمايد :
" و من بغي علي فقيراو تطاول عليه و استحقره حشره اللّه يوم القيامة مثل الذرة في صورة‌ رجل حتي يدخل النار.)٦١
كسي كه بر تهيدستي تجاوز كند يا بر او دست اندازد و خُردش كند . خداوند به روز رستخيز او را چنان ذرّه اي به چهره انسان برانگيزاند تا به آتش در آيد .
امام باقر و امام صادق - عليهماالسّلام - نقل مي كنند كه اميرم‍ؤمنان (ع)‌به براء بن عازب فرمود :
"كيف وجدت هذا الدّين ؟‌قال :‌كنا بمنزلة‌اليهود قبل ان نتبعك تخف علينا العبادة‌،‌فلما اتبعناك و وقع حقائق الايمان في قلوبنا وجدنا العبادة‌ قد تثاقلت في اجسادنا . قال اميرالمؤمنين - عليه السلام - :‌فمن ثمّ‌ يحشر الناس يوم القيامة‌ صور الحمير .)٦٢
اين دين را چگونه يافتي ؟ عرض كرد:‌ما پيش از آنكه از تو پيروي كنيم چونان يهود ،‌عبادت را ناچيز مي شمرديم ،‌پس چون از تو پيروي كرديم و حقايق ايمان در دلمان رسوخ كرد ،‌عبادت را درخويش گران يافتيم . اميرمؤمنان (ع)‌فرمود : از همين روست كه مردم در روز رستخيز به چهري خران محشور مي شوند .
برسي روايت مي كند :
" ان رجلاً‌ قال لعلي بن الحسين - عليهما السلام - بماذا فضلنا علي اعدائنا و فيهم من هو اجمل منا ؟ فقال له الامام - عليه السلام - أتحب ان تري فضلك عليهم ؟ فقال :‌نعم . فمسح يده علي وجهه و قال انظر! فنظر فاضطرب و قال : جعلت فداك ردّني الي ما كنت فاني لم ارفي المسجد الا دبّاً‌و قرداً‌و كلبا فمسح يده علي وجهه فعاد الي حاله .)٦٣
مردي به امام سجاد (ع) عرض كرد :‌چرا ما بر دشمنان خود برتري داده شده ايم در حالي كه در ميان ايشان كساني زيباتر از ما يافت مي شوند ؟‌ امام (ع)‌فرمود :‌آيا دوست داري فضل خود را بر ايشان مشاهده كني ؟ عرض كرد :‌آري . پس حضرت دست خود را بر چهري او كشيد و فرمود نگاه كن . او همين كه نگاه كرد ،‌پريشان شد و گفت : قربانت گردم مرا به حال نخست خود بازگردان كه من در مسجد جز خرس و ميمون و سگ نمي بينم . حضرت دستي بر چهري‌ او كشيد و او به حال نخست خود باز گشت .
امام باقر (ع)‌مي فرمايد :
" يحشر المكذبون بقدره تعالي من قبورهم قد مسخوا قردة و خنازير. ٦٤"
دروغ پردازان به قدرت الهي ،‌در حالي از گورهاشان برانگيخته مي شوند كه به ميمون و خوك بدل شده اند .
داود بن فرقد به نقل از برادرش مي گويد از امام صادق (ع)‌شنيدم كه مي فرمود :
"انّ المتكبرين يجعلون في صور الذّرّ‌يتوطاهم الناس حتي يفرغ اللّه من الحساب .٦٥"
همانا متكبران به صورت ذرّه در خواهند آمد كه مردم ،‌آنها را زير پاي مي نهند تا آنگاه كه خداوند كار حساب را به پايان برد .
امام صادق (ع)‌مي فرمايد :
"من سوّد اسمه في ديوان فلان حشره اللّه يوم القيامة‌ خنزيرا .٦٦"
هر كه نام خود را در فلان ديوان ثبت كند ،‌خداوند او را به روز رستخيز همچون خوك برانگيزاند .
امام صادق (ع)‌مي فرمايد :
"من لقي المسلمين بوجهين و لسانين جاء يوم القيامة‌ و له لسانان من نار .٦٧ "
هر كه با دو رو و دو زبان با مسلمانان روبه رو شود ،‌در روز رستخيز در حالي بيايد كه دو زبان از آتش دارد .
امام صادق (ع)‌مي فرمايد :
"...و ايّاكم ان تزلقوا السنتكم بقول الزور و البهتان والاثم والعدوان ،‌فانكم ان كنتم السنتكم عمّا يكرهه اللّه مما نهاكم عنه كان خيراً‌ لكم عند ربكم من ان تزلقوا السنتكم به ،‌فان زلق اللسان فيما يكرهه اللّه و ما نهي عنه مراده للعبد عنداللّه و مقت من اللّه و صمّ و عمي و بكم يورثه اللّه اياه يوم القيامة‌،‌ فتصيروا كما قال اللّه :(صمّ بكم عمي فهم لا يرجعون )‌يعني لا ينطقون (و لا يوذن لهم فيعتذرون .).٦٨"
مبادا زبان به گفتار دروغ و بهتان و دشمني بيالاييد ،‌زيرا اگر زبانتان را از آنچه خدا نمي خواهد و شما را از آن بازداشته است ،‌نگهداريد ،‌پيش پروردگارتان بهتر است كه زبان بدان آلوده كنيد،‌زيرا آلودن زبان بدانچه خدا را ناپسند آيد و از آن باز دارد،‌در درگاه او براي بنده هلاكت بار است و مورد دشمني خدا ،‌و كري و كوري و گنگي روز قيامت است ،‌چنانچه خدا درباري منافقان فرموده است : "كر و گنگ و كورند و برنگردند ."‌يعني نتوانند سخن گفت ،‌و فرموده است "به آنها اجازه داده نشود تا عذر جويند ."
در خبري طولاني از امام صادق (ع)‌رسيده است كه مي فرمايد :
"...فاذا انا بقوم ايديهم موائد من لحم طيب و لحم خبيث و هم يأكلون الخبيث و يدعون الطيب ‌،فسألت جبرئيل من هؤلاء ؟ فقال :‌الّذين يأكلون الحرام و يدعون الحلال من امتك . قال ثم مررت باقوام لهم مشافر كمشافر الابل يقرض اللحم من اجسامهم و يلقي في افواههم ،‌فقلت :‌من هولاء‌ يا جبرئيل ؟‌فقال : هم الهمّازون اللمّازون . ثم مررت باقوام ترضع وجوههم و روسّهم بالصخر ،‌فقلت ،‌من هؤلاء يا جبرئيل ؟‌فقال :‌الّذين يتركون صلوة‌العشاء . ثم مضيت فاذا انا باقوام يقذف بالنّار في افواههم فتخرج من ادبارهم ،‌فقلت :‌من هولاء ؟‌قال :‌هولاء الّذين ياكلون اموال اليتامي ظلماً‌ انّما ياكلون في بطونهم ناراً‌و سيصلون سعيرا . ثم مضيت فاذا انا باقوام يريد احدهم ان يقوم فلا يقدر من عظم بطنه ،‌فقلت :‌من هؤلاء يا جبرئيل ؟ قال : فهم الّذين ياكلون الربا لا يقومون الّا كما يقوم الذي يتخبطّه الشيطان من المسّ و انهم لسبيل آل فرعون يعرضون علي النار غدوا و عشاء يقولون : ربّنا متي تقوم الساعة‌ و لايعلمون ان الساعة ادهي و امّر . ثم مررت بنساء‌ معلقات بثديهن ،‌ فقلت : من هولاء‌يا جبرئيل ؟ فقال :‌هن اللواتي يورثن اموال ازواجهن اولاد غيرهم .٦٩"
... پس من به گروهي گذر كردم كه در برابر آنها سفره هايي از گوشت پاك و گوشت ناپاك گسترده بود . آنها از گوشت ناپاك مي خوردند و گوشت پاك را وا مي نهادند . از جبرئيل پرسيدم اينان كيانند ؟‌گفت :‌كساني از امّت تو هستند كه حرام مي خورند و حلال را وا مي نهند . سپس به جماعتي گذر كردم كه كاردهايي با خود داشتند كه شتر را با آن مي كشند ،‌آنها با اين كاردها تكّه هاي گوشت خود را مي بريدند و در دهان مي گذاشتند ،‌گفتم :‌اي جبرئيل !‌اينان كيانند؟‌گفت ،‌سخن چينان عيبجو . سپس به گروهي گذشتم كه سروصورت خود را به صخره مي زدند و خرد مي كردند ،‌گفتم :‌اي جبرئيل !اينان كيانند ؟‌گفت :‌كساني كه نماز عشا را ترك مي كنند . سپس به گروهي گذشتيم كه در دهان آنها آتش افكنده مي شد و از پشتشان خارج مي شد ،‌گفتم :‌اينان كيانند ؟‌
گفت :‌اينان كساني هستند كه اموال يتيمان را به ستم مي خورند و جز اين نيست كه آتش د رشكم خود مي افكنند كه در دورخ جاي مي گيرند . سپس به گروهي گذشتم كه يكي از آنها ،‌آهنگ برخاستن داشت ،‌ليكن از بزرگي شكم نمي توانست برخيزد ،‌گفتم :‌اي جبرئيل !‌اينان كيانند ؟‌گفت اينان كساني هستند كه ربا مي خورند و نمي توانند برخيزند مگر همچون كساني كه جن زده شده اند و آنان به شيوه آل فرعون ،‌بام و شام به آتش عرصه مي شوند و مي گويند :‌خدايا ،‌كي رستخيز به پا خواهد شد و نمي دانند كه رستخيز بسيار گرانتر و تلختر است . سپس به زناني برخوردم كه از پستانهايشان آويزان شده بودند ،‌گفتم :‌اي جبرئيل !‌اينان كيانند ؟‌گفت :‌اينان زناني هستند كه اموال شوهرانشان را به فرزندان ديگران به ارث مي گذارند .
ابوبصير به امام باقر - عليه السلام - عرض كرد :
"ما اكثر الحجيج و اعظم الضجيج !‌فقال :‌بل ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج !‌تحب ان تعلم صدق ما اقوله و تراه عياناً‌؟ فمسح يده علي عينيه ودعا بدعوات ،‌فعاد بصيراً‌،‌فقال انظر يا ابابصير الي الحجيج !‌قال : فنظرتُ‌ فاذا اكثر الناس قردة‌و خنازير و المؤمن بينهم مثل الكواكب اللّامع في الظّلماء‌. فقال ابوبصير :‌صدقت يا مولاي ما اقل الحجيج و اكثر الضجيج .٧٠"
ابوبصير به امام باقر (ع) عرض كرد :‌چه فراوانند حاجيان و چه زياد است شيون و ناله !‌امام (ع)‌فرمود : بلكه بهتر است بگويي چه فراوان است ناله و چه اندك است حاجي . آيا دوست داري درستي آنچه را به تو گفتم بداني و آشكارا آن را ببيني ؟‌پس دستش را برچهري ابوبصير كشيد و دعاهايي خواند و او بصيرت يافت . پس فرمود: اي ابوبصير به حاجيان بنگر . ابوبصير مي گويد : من نگريستم و ناگاه همي‌ مردم را ديدم كه يا ميمونند يا خوك ،‌و مؤمن در ميان ايشان چونان اختري درخشان در تاريكي است . ابوبصير گفت : راست گفتي سرورم ،‌چه اندك است حاجي و چه فراوان است شيون و ناله .
نظير همين روايت از امام صادق (ع)‌رسيده است و در آن تنها اين عبارت افزوده شده است :
"فهالني ذلك ثمّ أمرّ يده علي بصري فرأيتهم كما كانوا في المرّة‌ الاولي .٧١"
مرا هراس برداشت ،‌سپس حضرت (ع)‌دست خود را بر چشم من كشيد و من آنها را چنان ديدم كه در آغاز ديده بودم .
طبرسي - رحمةاللّه - در ذيل آيه :(‌يوم ينفخ في الصّور فتأتون افواجاً‌)‌اين چنين مي گويد .
در حديثي كه از براءبن عازب رسيده است مي گويد :
"كان معاذ بن جبل جالساً‌ قريباً‌ من رسول اللّه (ص) في منزل ابي ايوب الأنصاري فقال معاذ :‌يا رسول اللّه أرايت قول اللّه تعالي :(‌يوم ينفخ في الصور فتأتون افواجاً؟)‌الايات . فقال : يا معاذ سألت عن عظيم من الامر . ثمّ أرسل عينيه ثم قال :‌يحشر عشرة‌ اصناف من امّتي أشتاتاً‌ قد ميزهم اللّه من المسلمين وبدل صورهم ،‌بعضهم علي صورة‌ القردة‌،‌و بعضهم علي صورة‌الخنازير ،‌و بعضهم منكوسون ارجلهم من فوق و وجوههم من تحت ثم يسحبون عليها ،‌و بعضهم عمي يترددون ،‌و بعضهم صمّ بكم لا يعقلون ،‌و بعضهم يمضغون السنتهم فيسيل القيح من افواههم لعابا يتقذر هم اهل الجمع ،‌و بعضهم مقطعة‌ ايديهم و ارجلهم ،‌و بعضهم مصلبون علي جذوع من نار ،‌و بعضهم اشدّ نتناً‌ من الجيف ،‌و بعضهم يلبسون جبابا سابغة‌ من قطران لازقه بجلودهم . فامّا الذّين علي صورة‌ القردة‌ فالقتات من الناس و أمّا الّذين علي صورة‌ الخنازير فاهل السحت ،‌و امّا المنكوسون علي رؤسهم فاكلة الربا ،‌و العمي الجائرون في الحكم ‌،و الصم البكم المعجبون باعمالهم ،‌و الّذين يمضغون بألسنتهم فالعلماء و القضاة‌ الّذين خالف اعمالهم اقوالهم ،‌و المقطعة ايديهم و ارجلهم الّذين يؤذون الجيران ،‌و المصلبون علي جذوع من نار فالسعاة‌ بالنّاس الي السّلطان ،‌و الّذين هم اشدنتناً‌ من الجيف فالذين يتمتعون بالشهوات و الذّات و يمنعون حق اللّه في اموالهم ،‌والّذين يلبسون جباب فاهل الفخر و الخيلاء‌.٧٢"
معاذ بن جبل در خاني‌ ابوايوب انصاري نزديك پيامبر (ص)‌نشسته بود. معاذ گفت :‌يا رسول اللّه !‌نظرت پيرامون آيي : (يوم ينفخ في الصور فتأتون افواجاً‌)‌چيست ؟‌حضرت (ص)‌فرمود :‌اي معاذ !‌سوالي بزرگ كردي و سپس نگاه خود را به سويي افكند و فرمود:
در روز رستخيز ،‌ده گروه از امّت من پراكنده خواهند بود و خداوند آنها را ا ز مسلمانان جدا مي كند و چهره هاشان را دگرگون مي سازد . برخي از آنها به چهره ميمون ،‌و برخي به چهره خوك خواهند بود ،‌و پاره اي از آنها واژگونه از بالا به پا آويزان خواهند بود . و چهره هاشان بر زمين قرار خواهد داشت و صورتهاي آنها بر خاك كشيده خواهد شد. و شماري از آنها ،‌كوراني خواهند بود كه آمدو شد مي كنند،‌و بعضي كران و لالاني خواهند بود بي بهره از خرد ،‌و مشتي از آنها زبانهاي خود را مي جوند و چرك از دهان آنها چنان سرازير است كه رستاخيزان حضور ايشان را ناخوش مي شمرند ،‌و برخي ديگر دست و پاي خود را تكه تكه مي كنند ،‌و شماري بر تنوره هايي از آتش به چهار ميخ كشيده شده اند و تعدادي از مُردار بدبوترند ،‌و برخي جامه هايي از قير بر تن دارند كه به پوستشان چسبيده است .امّا كساني كه به چهره ميمون هستند ،‌همان سخن چينانند . كساني كه به چهره خوك هستند ،‌حرام خواران مي باشند . كساني كه بر پا آويخته هستند ،‌ربا خواران اند . كوران،‌همان حاكمان بيدادگر هستند . كران و لالان ،‌كساني هستند كه به اعمال خود مغرورند . كساني كه زبان خويش را مي جوند ،‌علما و قاضياني هستند كه رفتارشان با گفتارشان ناهمسوست . كساني كه دست و پاي خود را تكه تكه مي كنند ،‌همانهايي هستند كه همسايگان خويش را مي آزارند . كساني كه بر تنوره هايي از آتش به چهار ميخ كشيده شده اند ،‌اشخاصي هستند كه نزد حاكم ،‌از مردم بدگويي مي كنند. آنهايي كه از مُردار بدبوترند ،‌كساني هستند كه پيوسته از شهوات و لذّات حرام بهره مي برند و حق خدا در اموالشان را نمي پردازند . كساني كه جامه هايي از قير بر تن دارند ،‌همان برخود بالندگان و متكبران هستند .
تكمله
از قرآن و روايات متواتر چنين پيداست كه اعمال به دو مفهوم ديگر نيز تجسم مي يابند:
الف)‌اعمال برخاسته از اقوال و افعال و بلكه افكار ،‌به گونه اي هماهنگ با همين اعمال يا افكار تجسم مي يابند . پس اعمال زشت ،‌به گونه اي زشت تجسم مي يابند و اعمال نيكو‌،به گونه اي نيكو ،‌و آدمي با اعمال خود برانگيخته خواهد شد و اعمال همچنان با انسان خواهد بود . بلكه از اين آيات و روايات چنين پيداست كه همي نعمتهاي بهشتي چيزي نيست مگر همان اعمال نيكو و نقمتهاي دوزخ ،‌حتّي آتش نيز عين اعمال ناپسند آدميان است .
ب) اعمال برخاسته از افعال و اقوال ،‌بلكه افكار و ملكه ها تاثير شگرفي درنيكبختي يا نگونبختي دنيوي دارند . حتّي مي توان گفت كه كاميابي و بدبختي دنيوي نيست مگر همين اعمال خير و شر. از آيات و روايت چنين به دست مي آيد كه اعمال پاك يا پلشت در سعادت يا بدبختي فرزندان و حتّي ملّت وجامعه تاثير دارد ،‌و نبايد چنين تصور كرد كه اين با عدالت ناهمسو است ،‌چه ،‌قرآن مي فرمايد :
(و لا تزر وازرة‌ وزر اخري .)٧٣
و كسي بار گناه ديگري را بر دوش نمي كشد .
زيرا اين آثار وضعي ،‌چونان آتش است و هر كه آن را برفروزد ،‌خويش را به آتش كشيده است .چنان كه اطرافيان خود را نيز خوراك آتش مي كند ،‌اگر چه در ميان آنها كودكي خُرد و بي گناه نيز درخواب باشد . آري ،‌بردوش او ، دو بار خواهد بود ؛ بار سوختن خويشتن و بار سوختن ديگران . انسان بي گناهي كه به آتش ديگري بسوزد پاداش مصيبتي را دريافت كرده است بدون آنكه كاري كرده باشد ،‌و امّا اين سخن پروردگار : (و لاتزرو وازرة‌ وزر اخري .)‌به آخرت مربوط است و با سخن ما پيوندي ندارد .
ما نخست آيات و رواياتي را بيان مي كنيم كه بر تجسّم عمل به مفهوم اوّل دلالت دارد و در پي آن ،‌آيات و رواياتي را مي آوريم كه برتجسّم عمل به مفهوم دوم اشاره دارد. اما از جمله آياتي كه به مفهوم اوّل دلالت دارند آيات زير است :
(و ما تقدّموا لانفسكم من خيرٍ‌تجدوه عنداللّه انّ اللّه بما تعملون بصير .)٧٤
وآنچه ازخير براي خود ،‌پيشاپيش مي فرستيد ،‌نزد خدا مي يابيد . همانا خدا به آنچه مي¬كنيد بيناست .
(فكيف اذا جمعناهم ليومٍ‌ لاريب فيه و وفّيت كلّ‌ نفسٍ‌ ما كسبت .)٧٥
حالشان چگونه خواهد بود در آن روزي كه بي ترديد ،‌همه را گرد آوريم تا پاداش عمل هر كس داده شود .
(يوم تجد كلّ نفس ما عملت من خير محضراً‌ و ما عملت من سوءٍ تودّ لو انّ بينها و بينه امداً‌ بعيداً‌ و يحذّركم اللّه نفسه .)٧٦
روزي كه هر كس كارهاي نيك و كارهاي بد خود را در برابر خويش حاضر ببيند ،‌آرزو كند كه اي كاش ميان او و كردار بدش فاصله اي زياد بود . خداوند شما را از خودش مي ترساند .
(و ما كان لنبيٍّ‌ان يغّل و من يغلل يأت بما غلّ يوم القيامة ثمّ توفّي كلّ نفسٍ‌ما كسبت و هم لا يظلمون .)٧٧
هيچ پيامبري خيانت نكند و هر كه به چيزي خيانت كند ،‌آن را در روز قيامت با خود آورد . سپس جزاي عمل هر كس به تمامي داده خواهد شد و بر كسي ستمي نرود .
(ليجزي اللّه كلّ نفسٍ‌ ما كسبت .)٧٨
تا خدا هر كس را برابر عملش كيفر دهد .
(ليحملوا اوزارهم كاملةً‌ يوم القيامة و من اوزار الّذين يضلّونهم بغير علم .)٧٩
تا در روز قيامت ،‌همي بار گناه خويش و بار گناه كساني را كه به ناداني گمراهشان كرده بودند ،‌بردارند .
(و وجدوا ما عملوا حاضراً‌)٨٠
و آنچه را كرده اند حاضر مي يابند .
(و ان كان مثقال حبّةٍ‌ من خردلٍ‌ اتينا بها .)٨١
و اگرعملي به سنگيني يك خردل هم باشد به حسابش مي آوريم .
(من كفر فعليه كفره و من عمل صالحاً‌ فلانفسهم يمهدون .)٨٢
كساني كه كافر باشند ،‌كفرشان به زيانشان باشد و آنها كه كاري شايسته كرده باشند ،‌براي خود پاداشي نيكو آماده كرده اند .
(و جعلنا الاغلال في اعناق الّذين كفروا هل يجزون الّا ما كانوا يعملون .)٨٣
و ما غلها را برگردن كافران بگذاريم .آيا نه چنين است كه در برابر اعمالشان مجازات مي شوند ؟‌
(و قيل للظّالمين ذوقوا ما كنتم تكسبون .)٨٤
و به ستمگران گفته مي شود :‌در برابر آنچه كه انجام داده ايد ،‌عذاب را بچشيد .
(يوم تري المؤمنين و المؤمنات يسعي نورهم بين ايديهم و بايمانهم بشريكم اليوم جنّات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ذلك هو الفوز العظيم .يوم يقول المنافقون و المنافقات للّذين امنوا انظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نوراً‌فضرب بينهم بسورٍ‌له باب باطنه في الرحمة‌و ظاهره من قبله العذاب .)٨٥
روزي كه مردان مؤمن و زنان مؤمن را ببيني كه نورشان پيشاپيش و در سمت راستشان مي رود .در آن روز ،‌بشارتشان به بهشتهايي است كه در آن ،‌نهرها روان است و در آن ،‌جاويدخواهيد ماند ،‌و اين كاميابي بزرگي است . روزي كه مردان منافق و زنان منافق به كساني كه ايمان آورده اند مي گويند :‌درنگي كنيد تا از نورتان فروغي گيريم .گويند : به دنيا بازگرديد و از آنجا نور بطلبيد . ميانشان ديواري برآورند كه بر آن ديواردري باشد؛‌درون آن رحمت و بيرون آن عذاب باشد .
(يا ايّها الّذين امنوا اتّقوا اللّه و لتنظر نفس ما قدّمت لغدٍ‌.) ٨٦
اي كساني كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد . و بايد هركس بنگرد كه براي فردايش چه پيش مي فرستد .
(يوم ينظر المرء ما قدّمت يداه .)٨٧
روزي كه آدمي هرچه را پيشاپيش فرستاده است مي نگرد .
(علمت نفس ما احضرت .)٨٨
هر كه بداند چه حاضر كرده است .
(علمت نفس ما قدّمت و اخّرت .)٨٩
هر كس مي داند چه چيز پيشاپيش فرستاده ،‌و چه چيزبر جاي گذاشته است .
(هل ثوّب الكفّار ما كانوا يفعلون .)٩٠
آيا كافران برابر اعمالشان پاداش يافته اند ؟
(يومئذٍ‌يصدر الناس اشتاتاً‌ ليروا اعمالهم . فمن يعمل مثقال ذرّةٍ‌ خيراً‌ يره . و من يعمل مثقال ذرّةٍ‌ شراً‌ يره .)٩١
در آن روز ،‌مردم ،‌پراكنده از قبرها بيرون مي آيند تا اعمالشان را به آنها بنمايانند ،‌پس هر كس به وزن ذرّه اي نيكي كرده باشد ،‌آن را مي بيند و هر كس به وزن ذرّه اي بدي كرده باشد ،‌آن را مي بيند .
اكنون به ذكر روايات مربوط به بحث مي پردازيم :
قيس بن عاصم به پيامبر (ص)‌عرض كرد :‌مرا پنده بده . پيامبر (ص) فرمود :
" انه لابد لك يا قيس من قرين يدفن معك و هو حي و تدفن معه و انت ميت فان كان كريماً‌ اكرمك و ان كان لئيما أسلمك ،‌ثم لا يحشر الّا معك و لا تبعث الّا معه و لا تسأل الّا عنه ،‌فلا تجعله الّا صالحاً‌،‌فانّه ان صلح أنست به و ان فسد لا تستوحش الّا منه و هو فعلك . ٩٢"
اي قيس !‌ناگزير همنشيني خواهي داشت كه با تو به خاك سپرده خواهد شد ،‌در حالي كه او زنده است و تو با او درحالي كه تو مرده اي به خاك سپرده خواهي شد . پس اگر كريم باشد ،‌تو را گرامي خواهد داشت و اگر فرومايه باشد ،‌تو را تسليم خواهد داشت . او برانگيخته نمي شود ‌،مگر با توو تو برانگيخته نمي شوي ،‌مگر با او . و ا زتو نپرسد مگر پيرامون او . پس او را صالح بگردان كه اگراو صالح باشد بدو اُنس يابي و اگر تباه گردد ،‌جز ازاو وحشت نيابي ،‌و اين همان رفتار توست .
اين پند در ادبيات زير چنين آمده است :
تخيّر خليطا من فعالك انّما قرين الفتي في القبر ما كان يفعل
ولابد بعد الموت من أن تعدّه ليوم ينادي المرء فيه فيُقبل
فان كنت مشغولاً‌ بشي فلا تكن بغير الّذي يرضي به اللّه تشغل
فلن يصحب الانسان من بعد موته و من قبله الّا الّذي كان يعمل
أالا انّما الانسان ضيف لأهله يقيم قليلاً بينهم ثم يرحل ٩٣
آميخته اي از رفتار نيك خود را برگزين كه همنشين شخص در قبر ،‌همان عملكرد اوست . ناگزير پس از مرگ ،‌بايد آن را براي روزي به شمار آوري كه آدمي را بخواند و او روي آورد .پس اگر مشغولي ،‌جز به چيزي مشغول مشو كه خداوند بدان خشنود مي گردد.
آدمي پس و پيش از مرگش با خود ،‌هيچ به دنبال نكشد مگر عملكردش را . هان كه آدمي ميهمان خانواده خويش است كه اندكي در ميان ايشان به سر مي برد و سپس مي كوچد .
از يكي از دو امام (ع)‌رسيده است كه فرمود :
" اذا مات العبد المؤمن و دخل معه في قبره ستة صور فيهنّ‌ صورة‌ احسنهنّ‌ وجهاً‌و ابهاهنّ هيئة‌ و اطيبهنّ‌ ريحاً‌ انظفهنّ‌ صورة فيقف صورة‌ عن يمينه و اُخري عن يساره و اُخري بين يديه و اُخري خلفه و اُخري عند رجله ،‌و تقف الّتي هي احسنهنّ‌ فوق رأسه ،‌فان اُتي عن يمينه منعته الّتي عني يمينه ،‌ثم كذلك الي ان يؤتي من الجهات الست . قال :‌فتقول احسنهنّ صورة‌ :‌من انتم جزاكم اللّه عني خيراً‌؟ فتقول الّتي عن يمين العبد :‌انا الصلاة‌ و تقول الّتي عن يساره :‌أنا الزكاة‌ و تقول الّتي بين يديه : أنا الصيام و تقول الّتي خلفه :‌أنا الحجّ و العمرة و تقول الّتي عند رجليه :‌أنا برّ من وصلت من اخوانك . ثمّ‌ يقلن :‌من أنت ؟‌فأنت أحسننا وجهاً‌ وأطيبنا ريحاً‌ و ابهانا هيئة‌ . فتقول :‌أنا الولاية‌ لآل محمّد - صلوات اللّه عليهم اجمعين . ٩٤"
هر گاه بنده مؤمني بميرد ،‌شش چهره با او در قبر وارد شود كه در ميان ايشان است ،‌زيباترين چهره و درخشانترين پيكر و خوشبوترين وپاكترين چهره . پس چهره اي در سمت راست او و چهره اي در سمت چپ و چهره اي در برابر او و چهره اي پشت سر او و چهره اي نزد پاي او مي ايستد . زيباترين چهره ،‌بالاي سر او مي ايستد و اگر از سمت راست براو ناگواري وارد شود ،‌چهره اي كه در سمت راست ايستاده ،‌آن را باز مي دارد و اين چنين است در شش جهت . امام (ع)‌مي فرمايد : خوش چهره ترين آنها به ديگران مي گويد :‌شما كيانيد ،‌خداوند از سوي من به شما جزاي خير دهد ؟ چهره اي كه در سمت راست بنده مؤمن قرار دارد مي گويد : من نماز هستم ،‌و چهره اي كه درسمت چپ اوست مي گويد :‌من زكات هستم ،‌و چهره اي كه در برابر اوست مي گويد :‌من روزه هستم ،‌و چهره اي كه پشت سراوست مي گويد :‌من حج و عمره هستم ،‌و چهره اي كه پيش پاي او ايستاده مي گويد :‌من نيكي صله رحم تو به برادرانت هستم . يكي از آنها مي گويد ،‌خود تو كه هستي ؟‌چهره تو از همي‌ ما نيكوتر و بوي تو از همي ما پاكتر و پيكر تو از همي‌ ما درخشانتر است . او مي گويد : من ولايت خاندان محمد(ص)‌هستم .
امام صادق (ع)‌مي فرمايد :
"ما من موضع قبر الّا و هو ينطق كل يوم ثلاث مرّات :‌أنا بيت التراب ،‌أنا بيت البلاء‌،‌أنا بيت الدّود . قال :‌فاذا دخله عبد مؤمن قال :‌مرحباً‌و أهلاً‌،‌امّا واللّه لقد كنت اُجبّك و أنت تمشي علي ظهري فكيف اذا دخلت بطني ،‌فستري ذلك قال :‌فيفسخ له مدّ‌ البصر و يفتح له باب يري مقعده من الجنة . قال : و يخرج من ذلك رجل لم ترعيناه شيئاً‌ قطّ‌ احسن منه . فيقول :‌يا عبداللّه ما رأيت شيئاً‌ قطّ احسن منك . فيقول : أنا رأيك الحسن الّذي كنت عليه و عملك الصالح الّذي كنت تعمله . قال : ثمّ تؤخذ روحه فتوضع في الجنّة‌ حيث رأي منزله ،‌ثمّ‌ يقال له نم قرير العين . فلا يزال نفخة من الجنة تصيب جسده يجد لذّتها وطيبها حتّي يبعث .قال و اذا دخل الكافر قال :‌لا مرحباً‌ ولا اهلاً‌ امّا واللّه لقد كنت ابغضك و انت تمشي علي ظهري فكيف اذا دخلت بطني ،‌ستري ذلك . قال :‌فتضمّ‌ عليه فتجعله رميماً‌ و يعاد كما كان و يفتح له باب الي النار فيري مقعده من النار . ثمّ قال :‌ثمّ انّه يخرج أقبح من رأي قط. قال فيقول : يا عبداللّه من أنت ؟‌ما رأيت شيئاً‌ اقبح منك . قال فيقول : انا عملك السّيء الذي كنت تعمله و رأيك الخبيث .قال : ثمّ‌ توخذ روحه فتوضع حيث راي مقعده من النار . ثم لم تزل نفخة‌ من النار تصيب جسده فيجد ألمها و حرّها في جسده إلي يوم يبعث و يسلط اللّه علي روحه تسعة‌ و تسعين تنيّنا تنهشه ليس فيها تنيّن ينفخ علي ظهر الارض فتنبت شيئاً‌.٩٥"
هيچ آرامگاهي نيست مگر اينكه روزانه سه بار چنين به سخن مي آيد : من خانه خاكم ،‌من خانه بلايم ،‌و من خانه كرمهايم . امام (ع)‌مي فرمايد :‌پس هر گاه بنده مؤمني بدان وارد شود ،‌گور به او مي گويد :‌خوش آمدي ،‌به خدا سوگند ،‌آنگاه كه بر بالاي من گام مي نهادي تو را دوست داشتم چه رسد به اينكه اكنون در دل من جاي گرفته اي . اين است پوشش من . و براي او عرصه اي مي گشايد به گستره بُرد چشم او و براي او دري مي گشايد كه او از آن در ،‌جايگاه خويش را دربهشت مي بيند . امام (ع)‌مي فرمايد :‌از آن ،‌مردي برون آيد كه دو چشم هرگز نيكوتر از اورا نديده است . شخص مُرده مي گويد :‌اي بنده خدا !‌من هرگز زيباتر از تو نديده ام . او در پاسخ مي گويد :‌من همان رأي نيكوي تو هستم كه بر آن بودي و عمل صالح تو هستم كه آن را به جاي مي آوردي . امام (ع)‌مي فرمايد :‌سپس روح او گرفته مي شود و در بهشت ،‌درهمان جايي قرار مي گيرد كه ديده بود . سپس به او مي گويند : بخواب آرام ديده . پيكر او همچنان لذّت و بوي پاك را از بهشت دريافت مي كند تا هنگامي كه برانگيخته شود . امام (ع) مي فرمايد :‌و هر گاه كافري به گور در آيد ،‌گور بدو گويد :‌آمدنت ناخوش باد ،‌به خدا سوگند آن هنگام كه بر پشت من گام مي نهادي تو را دشمن مي داشتم چه رسد به اينكه اكنون در دل من جاي گرفته اي . اين است پوشش من.امام (ع) مي فرمايد : گور او را در برمي گيرد و مي پوشاندش و سپس به حال نخست باز مي گردد و دري از آتش به روي او گشوده مي شود و او جايگاه خود را در دوزخ مي بيند . امام (ع)‌سپس فرمود :‌از آن مردي برون آيد كه كسي زشت تر ازاو هرگز نديده است . مُرده به او مي گويد :‌اي بنده خدا !‌تو كيستي ؟ من هرگز زشت تر از تو نديده ام . او مي گويد : من عملكرد پليد تو وانديشه پلشت توام . سپس روح او گرفته مي شود ودر جايگاهش ،‌درآتش قرار مي گيرد . پيكر او همچنان بوي آتش را درمي يابد و درد و حرارت آن را تا روز رستخيز مي چشد ،‌وخداوند ،‌نودو نه اژدها بر روح او چيره مي گرداندكه او را مي گزند و اگر تنها يكي از اين اژدهاها برروي زمين بدمد ،‌ديگر گياهي نرويد .
اميرمؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
"انّ ابن آدم اذا كان في آخر يوم من الدّنيا و اوّل يوم من الاخرة‌ مثل له ماله و ولدُه و عمله ،‌فيلتفت الي ماله فيقول : واللّه انّي كنت عليك لحريصاً‌ شحيحاً‌ فمالي عندك ؟ فيقول خذ منّي كفنك . ثمّ‌ يلتفت الي ولده فيقول :‌واللّه انّي كنت لكم لمحباً‌و انّي كنت عليكم لمحاميا ،‌فماذا لي عندكم ؟‌فيقولون :نؤدّيك الي حفرتك و نواريك فيها . ثم يلتفت الي عمله فيقول : واللّه انّي كنت فيك لزاهداً‌ و انّك كنت عليّ لثقيلاً‌،‌فماذا عندك ؟ فيقول أنا قرينك في قبرك ،‌و يوم حشرك حتّي أعرض أنا و أنت علي ربّك .فان كان للّه وليّاً‌ أتاه أطيب الناس ريحاً‌ و أحسنهم منظراً‌ و أزينهم رياشاً‌ فيقول :‌ابشر بروح من اللّه و ريحان و جنه نعيم قد قدمت خير مقدم . فيقول من أنت ؟‌فيقول :‌أنا عملك الصالح ... و ان كان لربّه عدوّاً‌ فانّه يأتيه أقبح خلق اللّه رياشاً‌و أنتنه ريحاً‌ فيقول له :‌ابشر بنزل من حميم و تصليه جحيم .٩٦"
هنگامي كه آدمي به آخرين روز دنيا و نخستين روز آخرت مي رسد مال و فرزندان و اعمال او ،‌برايش تجسّم مي يابند . او به مال خود روي مي كند و مي گويد : به خدا سوگند من در راه به دست آوردن تو ،‌بسي حريص و آزمند بودم ،‌اينك نزد تو چه دارم ؟‌مال در پاسخ بدو مي گويد :‌كفن خود را از من بستان . او سپس به فرزندانش روي مي آورد و مي گويد :‌من دوستدار و حامي شما بودم ،‌اينك نزد شما چه دارم ؟ آنها مي گويند :‌ما تو را به گودالت مي رسانيم و در آن پنهانت مي كنيم . او سپس به اعمال خود روي مي آورد و مي گويد :‌به خدا سوگند كه من از تو رويگردان بودم و تو بر من گران بودي ،‌نزد تو چه دارم ؟ او مي گويد :من همنشين تو در گور و روز رستخيز هستم تا آن هنگام كه من و تو بر خدايت عرضه شويم . و اگر او دوستدار خدا بوده باشد خوشبوترين مردم و خوش چهره ترين آنها و آراسته ترين ايشان نزد او آيد و گويد:‌بشارت باد تو را به روح و ريحاني از سوي خدايت و جنت نعيمي كه به بهترين شكل پيش او نهاده مي شود . بنده خدا به او گويد :‌تو كيستي ؟‌او در پاسخ مي گويد :‌من عمل صالح تو هستم ...و اگر مُرده ،‌دشمن خدا باشد ،‌بدشكل ترين و گنديده ترين آفريده خدا ،‌نزد او آيدو گويد :‌بشارت باد تو را به آتش ،‌و او را به دوزخ مي افكند .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"ما من ذي مال ذهب او فضه يمنع زكاه ماله الّا حبسه اللّه عزّوجلّ‌ يوم القيامه بقاع قرقر و سلط عليه شجاع اقرع يريده و هو يحيد عنه فاذا رأي انّه لا مخلص له منه امكنه من يده فقضمها كما يقضم الفجل ،‌ثم يصير طوقا في عنقه . و ذلك قول اللّه عزّوجلّ : ( سيطوقون ما بخلوا به يوم القيامه ) و ما من ذي مال ابل او غنم او بقره يمنع زكاه ماله الّا حبسه اللّه يوم القيامه بقاع قرقر ،‌يطأه كلّ ذات ظلف بظلفها و ينهشه كل ذات ناب بنابها و ما من ذي مال نخل او كرم او زرع يمنع زكاتها الّا طوّقه اللّه ريعه أرضه إلي سبع أرضين إلي يوم القيامه .٩٧"
هيج صاحب زر و سيمي نيست كه زكات مال خود را ندهد مگر اينكه خداوند به روز رستخيز او را در زميني هموار نگاه دارد و ماري بر او چيره گرداند كه بر اثر فراواني سم ،‌موي سرش ريخته باشد. اين مار در طلب اوست و او از اين مار ،‌گريزان . پس چون دريابد كه از او رهايي ندارد ،‌دست خود را در اختيار او مي نهد و او دستش را خُرد مي كند چنان كه تربچه خرد مي شود ،‌سپس بر گردن او چنبره مي زند ،‌و اين است همان فرمودة‌ پروردگار كه (سيطوّقون ما بخلوا به يوم القيامه )‌،‌"در روز قيامت آنچه را كه در بخشيدنش بخل مي ورزيدند چون طوقي به گردنشان خواهند آويخت ."‌و هيچ صاحب شتر و گوسفند و گاوي نيست كه زكات مال خود را ندهد مگر اينكه خداوند به روز رستخيز او را در زميني هموار نگاه دارد و هر سُم داري با سمش او را مي كوبد و هر نيش داري او را مي گزد . و هيچ صاحب نخل و تاك و كِشْتي نيست كه زكات مال خود را ندهد مگر اينكه خداوند ،‌محصول زمين او را تا هفت زمين ،‌تا به روز رستخيز به گردن او بياويزد .
و نظير آن است اين روايت از پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"مانع الزكاه يجرّ‌ قصبه في النار يعني امعاه في النّار و مثل له ماله في النّار في صوره شجاع اقرع له زبيبتان يفرّ‌ الانسان منه و هو يتبعه حتّي يقضمه كما يقضم الفجل و يقول : انا مالك الّذي بخلت به .٩٨"
آنكه زكات خويش را نپردازد ،‌روده هايش بر آتش كشيده شود و مال او در آتش به چهرة‌ ماري تجسّم مي يابد كه از فراواني سَم ،‌موي سرش ريخته باشد و در چشمانش دو خال سياه داشته باشد . آدمي از او مي گريزد و او در پي آدمي ،‌همچنان مي آيد تا اينكه سرانجام او را مي گيرد و چون تربچه خردش مي كندد و مي گويد :‌من مال تو هستم كه بدان بخل مي ورزيدي .
امام صادق عليه السلام در حديثي مفصل مي فرمايد:
"اذا بعث اللّه المؤمن من قبره خرج معه مثال يقدمه امامه ،‌كلما رأِي المؤمن و هَوْلاً‌ من اهوال يوم القيامه قال له المثال :‌لا تفزع و لا تحزن و ابشر بالسرور و الكرامه من اللّه عزّوجلّ حتّي يقف بين يدي اللّه عزّوجلّ‌ ،‌فيحاسبه حساباً‌ يسيراً‌و يأمر به الي الجنّه و المثال امامه ،‌فيقول له المؤمن :‌يرحمك اللّه نعم الخارج خرجت معي من قبري و ما زلت تبشّرني بالسرور و الكرامه من اللّه حتي رأيت ذلك فيقول من أنت ؟‌فيقول :‌انّا السرور الّذي كنت ادخلت علي أخيك المؤمن في الدنيا خلقني اللّه عزّوجلّ منه لاُبشّرك ٩٩"
هر گاه خداوند ،‌انسان مؤمني را از گورش برانگيخته گرداند ،‌با او همانندي از گور بيرون مي آيد و پيشاپيش او حركت مي كند ،‌و هرگاه اين مؤمن از قيامت هراسي بيابد ،‌اين همانند به او گويد :‌نترس و غمگين نشو و از سوي خدا شادي و كرامت بر تو مژده باد ،‌تا آنكه در برابر خدا قرار مي گيرد ،‌و خداوند به آساني اعمال او را محاسبه مي كند و دستور مي دهد كه او را به بهشت برند در حالي كه اين همانند ،‌پيشاپيش او حركت مي كند . شخص مؤمن به او مي گويد :‌رحمت خدا بر تو باد ،‌نيكو بيرون آينده اي هستي كه من همراه تو از گورم بيرون آمدم و همچنان مرا به شادي و كرامت الهي بشارت دادي تا آن را ديدم .مؤمن به او مي گويد :‌تو كيستي ؟‌او مي گويد:‌من همان شادي و سروري هستم كه تو در دنيا به دل برادر مؤمنت وارد كردي ،‌و خداوند مرا از آن سرور آفريده است تا تو را مژده دهم.
امام صادق عليه السلام مي فرمايد: از پدرم امام باقر عليه السلام شنيدم كه مي فرمود :
"انّ‌ العمل الصالح يذهب الي الجنه فيمهد لصاحبه كما يبعث الرجل غلامه فيفرش له . ثم قرأ :(‌و اما الّذين آمنوا و عملوا الصالحات فلأنفسكم يمهدون .)١٠٠
همانا عمل شايسته به بهشت مي رود و زمينه را براي صاحب خود هموار مي كند ،‌چنان كه غلامش را بفرستد تا جايي را برايش مفروش كند ،‌و سپس اين آيه را تلاوت فرمود :‌آنان كه ايمان آوردند و كار شايسته كردند زمينه را براي خويش هموار ساخته اند .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"اذا دخل المؤمن في قبره كانت الصلاه عن يمينه و الزّكاه عن يساره و البّر مظّل عليه و يتنحّي الصبر ناحيه . فاذا دخل عليه المكان اللذان يليان مساءلته قال الصبر للصّلاه و الزّكاه و البر : دونكم صاحبكم ،‌فان عجزتم عنه فأنا دونه .١٠١"
هر گاه مؤمن به قبرش در آيد ،‌نماز در سمت راست او قرار خواهد گرفت و زكات در سمت چپ او و نيكي بر او سايه مي افكند و صبر در گوشه اي مي ايستد ‌،و هر گاه دو فرشتة‌ پرسش ،‌بر او وارد شوند ،‌صبر به نماز و زكات و نيكي گويد :‌صاحبتان را دريابيد و اگر ناتوانيد من او را درمي يابم .
حضرت علي عليه السلام مي فرمايد :
"انّ للمرء المسلم ثلاثه اخلّاء فخليل يقول :‌أنا معك حيّاً‌و ميّتاً‌ و هو عمله و خليل يقول له :‌أنا معك الي باب قبرك ثم اخلّيك و هو ولده و خليل يقول له: أنا معك الي أن تموت و هو ماله فاذا مات صارا للوارث .١٠٢"
شخص مسلمان سه دوست دارد :‌دوستي كه به او مي گويد :‌تو خواه زنده باشي خواه مُرده ،‌من با تو خواهم بود . اين همان عمل اوست و دوستي كه به او مي گويد :‌من تا نزد گور با تويم و سپس تو را رها مي كنم ،‌و اين همان فرزند اوست . و دوستي كه به او مي گويد :‌من تا دم مرگ با تو هستم ،‌و اين همان مال اوست كه هرگاه بميرد به وارث منتقل مي شود .
پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"و عظني جبرئيل فقال : يا محمد أحبب من شئت فانّك مفارق و أعمل ما شئت فانّك ملاقيه .١٠٣"
جبرئيل به من پند داد و گفت : اي محمّد ! هر كه را مي خواهي دوست بدار كه تو از او جدا خواهي شد و هر چه مي خواهي بكن كه تو آن را ملاقات خواهي كرد .
پي نوشتها ١.قرآن ،بقره /٣٠
٢. . قرآن، ق / ٢٢
٣. . قرآن،بقره / ٧٤
٤. . قرآن،نسا/١٥٥
٥. . قرآن،انعام /١١٠
٦. . قرآن،توبه /١٢٥
٧. . قرآن،كهف /٥٧
٨. . قرآن،يس /٨-٩
٩. . قرآن،جاثيه /٢٣
١٠. . قرآن،صف /٥
١١. . قرآن،مطففين /١٣-١٥
١٢. . قرآن،اسرا /٨٢
١٣ .مفردات راغب ، ص ١٤٣ ،‌ذيل مادي "ختم".
١٤. . قرآن،انفال /٢٤
١٥. . قرآن،انعام ./١٢٢
١٦. . قرآن،زمر /٢٢
١٧. . قرآن،انعام /١٢٥
١٨. . قرآن،تغابن /١١
١٩. . قرآن،رعد /٢٨
٢٠ . . قرآن،زمر /٢٣
٢١. . قرآن،انفال /٢
٢٢. . قرآن،انفال /٢٩
٢٣ . . قرآن،يونس/٥٧
٢٤ . اصول كافي ،‌ج ٢ ،‌ص ٢٦٨ ،‌باب الذنوب ،‌ح ١ .
٢٥ .همان ،‌ج ٢ ص ٢٧١ ،‌باب الذنوب ،‌ح ١٣ .
٢٦ . همان ، ج ٢ ،‌ص ٢٧٣ ،‌باب الذنوب ،‌ح ٢٠ .
٢٧ . بحار الانوار ،‌ج ٧٣ ،‌ص ٣٤٢ ،‌باب ١٣٧ ،‌ح ٢٥ .
٢٨ . همان ،‌ج ٧٣ ‌،ص ٣٤٩ ،‌باب ١٣٧ ،‌ح ٤٥ .
٢٩ . همان ،‌ج ٧٣ ،‌ص ٣٦٠ ،‌باب ١٣٧ ،‌ح ٨٣ .
٣٠ . همان ،‌ج ٧١ ، ص ٢٨٦ ،‌باب ٧٨ ‌، ح ٤١ .
٣١ . همان ، ج ٧١ ، ص ٢٨٧ ، باب ٧٨ ، ح ٤٢ .
٣٢ . همان ،‌ج ٧٠ ،‌ص ٣١٣ ،‌باب ٥٨ ،‌ح ١٦ .
٣٣ . همان ،‌ج ٧٠ ،‌ص ٢٤٣ ،‌باب ٥٤ ،‌ح ١٠ .
٣٤ . همان ،‌ج ٧٠ ،‌ص ٣٠٤ ،‌باب ٥٧ ،‌ح ١٩ .
٣٥ . ظرف ،‌يعني كياست .
٣٦ .بحارالانوار ،‌ج ٧١ ،‌ص ٢٨٤ ،‌باب ٧٨ ،‌ح ٣٨ .
٣٧ . قرآن،بقره / ٢٤
٣٨ . قرآن،آل عمران /١٠
٣٩ . قرآن،نسا/ ٤٧
٤٠ . قرآن،يونس /٣٠
٤١ . قرآن،اسرا / ١٣-١٤
٤٢ . قرآن،اسرا/٩٧
٤٣ . قرآن،اسرا/٧٢.
٤٤ . قرآن،طه /١٢٤- ١٢٦
٤٥ . قرآن،انبيا /٩٨
٤٦.قرآن ،روم /٥٥
٤٧.قرآن ،الرحمن /٤١
٤٨ .قرآن ،مجادله /١٨
٤٩ .قرآن ،تحريم /٦
٥٠.قرآن ،قلم /٤٢-٤٣
٥١ .قرآن ،جن /١٥
٥٢ .قرآن ،نبأ/١٨
٥٣ .قرآن ،طارق /٩
٥٤ .قرآن ،زلزال /٦
٥٥ .قرآن ،بقره /١٨
٥٦ .قرآن ،هود /١٠٦
٥٧ .قرآن ،انبيا /١٠٠
٥٨ .قرآن ،مؤمنون /١٠٨
٥٩ .قرآن ،مؤمن /٧١-٧٢
٦٠ .قرآن ،ملك /٢٢
٦١ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ،‌ص٣٣٥ ،‌باب يجمع عقوبات الاعمال ،‌ح ١ .
٦٢ . بحارالانوار ،‌ج ٧ ص ١٩٢ ،‌باب ٨ ،‌ح ٥٤
٦٣ . همان ،‌ج ٤٦ ،‌ص ٤٩ ،‌باب ٣ ،‌ح ٤٩
٦٤ . همان ،‌ج ٧ ،‌ص ٢١٢ ،‌باب احوال المتقين ، ح ١١
٦٥ . اصول كافي ،‌ج ٢ ،‌ص ٢٣٥ .
٦٦ . ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ،‌ص ٣١٠ ،‌باب عقاب من سوّد اسمه في ديوان الجبارين ،‌ح ١
٦٧ . همان ، ص ٣١٩ ،‌باب عقاب من كان ذاوجهين و ذالسانين ،‌ح ١
٦٨ . روضه كافي ، ص ٣ ،‌ح ١
٦٩ . بحارالانوار ،‌ج ٦ ،‌ص٢٣٩ ،‌باب احوال البرزخ ‌،ح ٥٩
٧٠ .همان ،‌ج ٤٦ ،‌ص ٢٦١ ،‌باب ، ١٦ ،‌ح ١
٧١ .همان ،‌ج ٤٧ ،‌ص ٧٩ ،‌باب ٢٧ ،‌ح ٥٨ .
٧٢ . تفسير مجمع البيان ،‌ج ١٠ ،‌ص ٤٢٣ ،‌ذيل آيي ١٩ نبأ
٧٣ .قرآن ،انعام /١٦٤
٧٤ .قرآن ،بقره /١١٠
٧٥.قرآن ، آل عمران /٢٥
٧٦ .قرآن ،آل عمران /٣٠
٧٧ .قرآن ،آل عمران /١٦١
٧٨ .قرآن ،ابراهيم /٥١
٧٩ .قرآن ،نحل /٢٥
٨٠ .قرآن ،كهف /٤٩
٨١ .قرآن ،انبيا /٤٧
٨٢ .قرآن ،روم /٤٤
٨٣ .قرآن ،سبأ/٤٤
٨٤ .قرآن ،زمر /٢٤
٨٥ .قرآن ،حديد /١٢-١٣
٨٦ .قرآن ،حشر /١٨
٨٧ .قرآن ،نبأ/٤٠
٨٨ .قرآن ،تكوير /١٤
٨٩ .قرآن ،انفطار /٥
٩٠ .قرآن ،مطفّفين /٣٦
٩١ .قرآن ،زلزال /٦-٨
٩٢.بحار الانوار ،‌ج٧١ ‌،ص ١٧٠ ،‌باب ٦٤ ،‌ح ١
٩٣ . همان ،‌ج ٧١ ،‌ص ١٧٠ ،‌باب ٦٤ ،‌ح ١
٩٤ . همان ،‌ج ٦ ص ٢٣٤ ،‌باب ٨ ،‌ح ٥٠
٩٥ . فروع كافي ،‌ج ٣ ،‌ص ٢٤١ ،‌باب ماينطق به موضع القبر ،‌ح ١١
٩٦ . بحارالانوار ،‌ج ٦ ،‌ص ٢٢٦ ‌،باب ٨ ،‌ح ٢٦ .
٩٧ . فروع كافي ،‌ج ٣ ،‌ص ٥٠٥ ،‌باب منع الزكاه ،‌ح ١٩
٩٨ . وسائل الشيعه ،‌ج ٦ ،‌باب ٣ ،‌ص ١٧ ،‌من ابواب ما تجب فيه الزكاه ، ح ٢٧
٩٩ . اصول كافي ،‌ج ٢ ،‌ص ١٩٠ ،‌باب ادخال السرور علي المؤمن ،‌ح ٨
١٠٠ بحار الانوار ،‌ج ٧١ ،‌ص ١٨٥ ،‌باب ٦٤ ،‌ح ٤٦
١٠١ . اصول كافي ،‌ج ٢ ،‌ص ٩٠ ،‌باب الصبر ،‌ح ٨
١٠٢ . بحار الانوار ،‌ج ٦٤ ،‌باب ٦٤ ،‌ح ١١ ،‌ص ١٧٥ .
١٠٣ . همان ،‌ج ٦٤ ،‌باب ٦٤ ،‌ح ٥٣ ،‌ص ١٨٨


۴
كاوشي نو در اخلاق بسم الله الرحمن الرحيم ;
رفع اشكال درباره جاودانگي دوزخيان
با آنچه بيان داشتيم ،‌جواب اشكال مشهور ،‌يعني ناهماهنگي ميان اعمال و عقوبتها روشن شد .
توضيح اينكه : قرآن بارها تكرار كرده است كه كافران در روز قيامت ،‌همچنان در عذاب و در آتشِ‌ جاودان خواهند بود و بهشتيان ،‌در فردوس ،كامياب خواهند بود و در آنجا پاينده هستند .
خداوند مي فرمايد :
(و الّذين كفروا و كذّبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون .)١٠٤
و كساني كه كفر ورزيدند و آيات ما را تكذيب كردند ،‌آنان دوزخيانند ،‌و در آن ماندگار هستند .
(و الّذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنّه هم فيها خالدون .)١٠٥
و كساني كه ايمان آوردند و كار شايسته كردند ،‌آنان بهشتيانند و در آن پاينده هستند .
و نظير اين دو آيه در قرآن ،‌بيش از صد مورد است و از قرآن چنين پيداست كه براي اهل عذاب ،‌كيفرهاي شديدي در ميان است كه عقل را به تحير و شگفتي مي كشاند ،‌چنان كه نعمتهاي بهشتي نيز عقل را شگفت زده مي كند و سخن از اموري است كه نه چشمي مانند آن را ديده و نه گوشي شنيده است .
خداوند مي فرمايد :
(واصحاب الشّمال ما اصحاب الشّمال في سمومٍ‌و حميمٍ‌ و ظّلٍ‌ من يحموم ٍ‌لا باردٍ‌ و لا كريمٍ‌ انّهم كانوا قبل ذلك مترفين .)١٠٦
اما اصحاب شقاوت ،‌اصحاب شقاوت چه حال دارند ؟‌در باد سَموم و آب جوشانند ،‌در سايه اي از دود سياه ،‌نه سرد و نه خوش ،‌اينان پيش از اين در ناز و نعمت بوده اند .
(علي سررٍ‌موضونهٍ‌ متّكئين عليها متقابلين . يطوف عليهم ولدان مخلّدون . باكوابٍ‌ و اباريق و كأسٍ‌ من معينٍ‌ لا يصدّعون عنها و لا ينزفون . و فاكههٍ‌ ممّا يتخيّرون و لحم طيرٍ‌ ممّا يشتهون و حور عين كـأمثال اللؤلؤ المكنون .)١٠٧
بر تختهايي مرصع ،‌رو به روي هم ،‌بر آنها تكيه زده اند ،‌پسراني همواره جوان ،‌گردشان مي گردند ‌،با قدحها و ابريقها و جامهايي از شرابي كه در جويها جاري است ،‌از نوشيدنش نه سر درد گيرند و نه بيهوش شوند و ميوه هايي كه خود بر مي گزينند و گوشت پرنده ،‌هر چه بخواهند و حوران بهشت چشم ،‌همانند مرواريدهايي درصدف .
نظير اين دو آيه در قرآن بيش از هزار مورد است . اين در حالي است كه شكنجه و لذت روحي براي دوزخيان و بهشتيان ،‌بيش از اينهاست و اگر خطايي نمي رسيد مگر (اخسئوا فيها و لا تكلّمون )١٠٨"در آتش گم شويد و با من سخن مگوييد ."‌و براي دوزخيان و نيز براي اهل بهشت خطابي نمي شد مگر:( يا ايّتها النّفس المطمئنّه ارجعي الي ربّك )١٠٩"اي نفس مطمئنه به سوي خدايت بازگرد "‌كافي بود كه اين عذاب بر ديگر گونه هاي عذاب و اين گونه لذّت بر ديگر گونه هاي لذّت ، برتري يابد .
اين اشكال پيش مي آيد كه سنخ عذاب و عقاب ،‌با عمل موقت ،‌همسازي ندارد و با اعمال فراوان نيز ناهمسوست ،‌تا ديگر چه رسد به اعمال اندك موقت ولي قرآن در آياتي فراوان - كه برخي از آنها بيان شد - اين اشكال را پاسخ مي دهد . و اهل بيت عصمت - كه قرآن تبيين مي كنند - به صراحت پاسخ اين اشكال را مي دهند ،‌و ما پاره اي از اين روايات متواتر معنوي را پيشتر آورده ايم .
چكيده پاسخ چنين است ،‌نعمتهاي بهشتيان و كيفرهاي دوزخيان در واقع ،‌چيزي نيست مگر همان اعمال ايشان كه به سوي ايشان بازگشته است . پس هر كه در اين دنيا بر گردن خويش ‌،غُل لجاجت و تعصّب و تكبّر داشته باشد و بر پايه همين غُلها گام بردارد ،‌سرنوشتش چنان خواهد بود كه خداوند مي فرمايد :
(انّا جعلنا في اعناقهم اغلالاً‌ فهي الي الاذقان فهم مقمحون و جعلنا من بين ايديهم سدّاً‌ و من خلفهم سّداً‌ فاغشيناهم فهم لا يبصرون و سواء‌عليهم ءانذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون . ١١٠
و ما بر گردنهايشان تا زنخها غلها نهاديم ‌،چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين آوردن نتوانند ،‌در برابرشان ديواري كشيديم و در پشت سرشان ديواري و بر چشمانشان نيز پرده اي افكنديم تا نتوانند ديد ،‌تفاوتشان نكند ،‌چه آنها را بترساني و چه نترساني ،‌ايمان نمي آورند .
همين غلها ،‌به غلهايي بدل مي شود كه خداوند چنين بدان اشاره دارد :
(خذوه فغلّوه ثمّ‌ الجحيم صلّوه . ثمّ‌ في سلسلهٍ‌ ذرعها سبعون ذراعاً‌ فاسلكوه )١١١
بگيريدش ،‌زنجيرش كنيد ،‌و به جهنمش بكشيد و او را با زنجيري به درازاي هفتاد ذراع بكشيد .
قرآن كريم ،‌بارها در آيات خلود ،‌به اين اشكال پاسخ داده است ،‌خداوند مي فرمايد :
(و بشّر الّذين آمنوا و عملوا الصالحات انّ‌ لهم جنّات ٍ‌تجري من تحتها الانهار كلّما رزقوا منها من ثمرهٍ‌ رزقاً‌ قالوا هذا الّذي رزقنا من قبل واتوا به متشابهاً‌و لهم فيها ازواج مطهّره و هم فيها خالدون .)١١٢
به آنان كه ايمان آورده اند و كارهاي شايسته كرده اند ،‌بشارت ده كه بر ايشان بهشتهايي است كه در آن نهرها جاري است و هر گاه كه از ميوه هاي آن برخوردار شوند گويند : پيش از اين ،‌در دنيا ،‌از چنين ميوه هايي برخوردار شده بوديم كه اين ميوه ها شبيه به يكديگرندن و نيز در آنجا همسراني پاكيزه دارند و در آنجا جاودانه باشند .
(بلي من كسب سيّئه و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النّار هم فيها خالدون .) ١١٣
آري ،آنان كه مرتكب كاري زشت مي شوند و در گناه غرقه مي گردند ،‌اهل جهنمند و جاودانه در آن .
(لبئس ما قدّمت لهم انفسهم ان سخط اللّه عليهم و في العذاب هم خالدون .)١١٤
بد است آنچه پيشاپيش براي خود فرستادند . خشم خدا بر آنهاست و در عذاب ،‌جاودانه اند .
نظير آياتي از اين دست ‌، فراوان است . و چكيدة‌ سخن اينكه ،‌پاسخ اين اشكال در دو آيه به صراحت آمده است :
(كلوا واشربوا هنيئاً‌ بما اسلفتم في الايّام الخاليه .)١١٥
بخوريد و بياشاميد ،‌گوارا باد شما را ،‌اينها پاداش اعمالي است كه در گذشته به جاي مي آورده ايد .
(و جايء يومئذٍ‌ بجهنّم يومئذٍ‌ يتذكّر الانسان و انّي له الذّكري ،‌يقول يا ليتني قدّمت لحياتي.)١١٦
و در آن روز كه جهنم را حاضر آرند ،‌آدمي پند گيرد و چه جاي پند گرفتن باشد ؟ مي گويد اي كاش براي زنده گشتن خويش ،‌پيشاپيش چيزي مي فرستادم .
آن كه در اين آيات ،‌ژرف بينديشد ،‌پاسخ اين اشكال براي او رخ مي نمايد و لي به هر روي ،‌بيان آن ،‌از سود تهي نيست و در اين مجال ،‌در مثنوي اشعار فراواني آمده است كه زيبنده است برخي از آنها را بياوريم :
اي دريده پوستين يوسفيان گرگ برخيزي از اين خواب گران
گشت گرگان يك به يك خوهاي تو مي درانند از غضب اعضاي تو
زان چه مي بافي همه روزه بپوش زان چه مي كاري همه روزه بنوش
فعل توست اين غصّه هاي دم به دم اين بود معناي قد جفّ القلم
كه نگردد سنت ما از رشد نيك را نيكي بود بد راست بد
كار كن هين تا سليمان زنده است تا تو ديوي تيغ او بُرنده است
گر ز خاري خسته اي خود كشته اي ور حرير و قز دري خود رشته اي
چون ز دستت زخم بر مظلوم رست آن درختي گشت ازو زقوم رست
چون ز خشم آتش تو در دلها زدي مايه نار جهنم آمدي
آتشت اينجا چو آتش سوز بود آنچه از دي زاد مرد افروز بود
آتش تو قصد مردم مي كند نار كز وي زاد بر تو مي زند
آن سخنهاي چو مار و كژدمت مار و كژدم گشت مي گيرد دمت١١٩
اينها همه تجسّم است به مفهوم نخست ،‌اما تجسّم به مفهوم دوم همان است كه در عرف ،‌مكافات و جزا خوانده مي شود ،‌و چه نيكو سروده است شاعر :
چو بد كردي مشو ايمن ز آفات كه واجب شد طبيعت را مكافات
و نزد اهل تحقيق ،‌آثار قهريه ناميده مي شود ‌،و چه نيكو سروده است شاعر :
اين جهان كوه است و فعل ما ندا سوي ما آيد نداها را صدا
چنان كه نزد اهل دل،‌تجسّم ناميده مي شود و ما پيشتر آن را بيان داشته ايم و ظاهر آيات و روايات نيز بر همين مفهوم دلالت مي كند . از جمله اين آيات است :
(ذلك بأنّ‌ اللّه لم يك مغيّراً‌ نعمهً‌ انعمها علي قوم ٍ‌ حتي يغيّروا ما بأنفسهم و انّ اللّه سميع عليم .)١٢٠
زيرا خدا نعمتي را كه به قومي ارزاني داشته است ،‌دگرگون نسازد ،‌تا آن قوم ،‌خود آن را دگرگون سازند و خدا شنوا و داناست .
(فلمّا انجاهم اذا هم يبغون في الارض بغير الحقّ يا ايّها النّاس انّما بغيكم علي انفسكم متاع الحيوه الدّنيا ثمّ‌ الينا مرجعكم فننبّئكم بما كنتم تعملون .)١٢١
چون خدا آنها را برهاند ،‌بيني كه در زمين به ناحق سركشي كنند ،‌اي مردم !‌اين سركشي به زيان خودتان است . تمتعي است در اين زندگي دنيوي ،‌آنگاه همه به نزد ما باز مي گرديد تا از كارهايي كه كرده ايد آگاهتان سازيم .
(و لا يزال الّذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعه او تحلّ‌ قريبا من دارهم حتّي يأتي وعد اللّه انّ‌ اللّه لا يخلف الميعاد . )١٢٢
و كافران را پيوسته به سبب اعمالشان حادثه اي مي رسد ،‌يا آن حادثه در نزديكي خانه هايشان فرود آيد تا آنگاه كه وعدة‌ خدا فراز آيد ،‌زيرا خدا خلف وعده نمي كند .
(و اذ تأذّن ربّكم لئن شكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم انّ‌ عذابي لشديد .)١٢٣
و پروردگارتان اعلام كرد كه اگر مرا سپاس گوييد ،‌بر نعمت شما مي افزايم و اگر كفران كنيد ،‌بدانيد كه عذاب من سخت است .
(فاصابهم سيّئات ما عملوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزءون .)١٢٤
به كيفر كردار بدشان رسيدند و همان چيزهايي كه به ريشخند مي گرفتند به سرشان تاختن آورد .
(وضرب اللّه مثلاً‌ قريه كانت امنهً‌ مطمئنّهً‌ يأتيها رزقها رغداً‌من كلّ‌ مكانٍ‌ فكفرت بانعم اللّه فاذاقها اللّه لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون١٢٥ .)
خدا ،‌قريه اي را مثل مي زند كه امن و آرام بود،‌ روزيِ‌ مردمش به فراواني از هر جاي مي رسيد ،‌اما كفران نعمت خدا كردند و خدا به كيفر اعمالشان ،‌به گرسنگي و وحشت ،‌مبتلايشان ساخت .
(و اذا اردنا ان نهلك قريهً‌ امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحقّ‌ عليها القول فدمّرناها تدميراً‌ )١٢٦
چون بخواهيم قريه اي را هلاك كنيم ،‌ثروتمندانشان را فرماييم تا در آنجا تبهكاري كنند ،‌آنگاه عذاب بر آنها واجب گردد و آنان را در هم فرو كوبيم .
(قل سيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبه المجرمين .)١٢٧
بگو :‌در زمين سيركنيد و بنگريد كه پايان كار مجرمان چگونه بوده است .
(فكلّاً‌ أخذنا بذنبه فمنهم من ارسلنا عليه حاصباً‌ و منهم أخذته الصّيحه و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا و ما كان اللّه ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون .) ١٢٨
همه را به گناهشان فرو گرفتيم : بر بعضي ،‌بادهاي ريگبار فرستاديم ،‌بعضي را فرياد سهمناك فرو گرفت ،‌بعضي را در زمين فرو برديم ،‌بعضي را غرقه ساختيم و خدا به آنها ستم نمي كرد ،‌آنها خود به خويشتن ستم كرده بودند .
(ظهر الفساد في البرّ‌ و البحر بما كسبت ايدي النّاس ليذيقهم بعض الّذي عملوا لعلّكم يرجعون .)١٢٩
به سبب اعمال مردم ،‌فساد در خشكي ودريا ،‌آشكار شد تا به آنان جزاي بعضي از كارهايشان را بچشاند ،‌باشد كه بازگردند .
(و لو يؤاخذ اللّه النّاس بما كسبوا ما ترك علي ظهرها من دابّه ولكن يؤخّرهم الي أجلٍ‌ مسميٍّ‌ فاذا جاء اجلهم فانّ اللّه كان بعباده بصيراً‌ .) ١٣٠
و اگر خدا بخواهد مردم را به سبب كارهايي كه كرده اند بازخواست كند ،‌بر روي زمين هيچ جنبنده اي باقي نگذارد . ولي آنها را تا زماني معيّن مهلت مي دهد و چون مدّتشان به سر آمد ‌،به اعمال بندگان خويش آگاه است .
(فاصابهم سيّئات ما كسبوا و الّذين ظلموا من هؤلاء سيصيبهم سيّئات ما كسبوا و ما هم بمعجزين .)١٣١
عقوبت اعمالشان ،‌دامنگيرشان شد ،‌و از اين ميان به آنهايي كه راه كفر پيش گرفته اند ،‌عقوبت اعمالشان خواهد رسيد و نمي توانند از ما بگريزند .
(و ما اصابكم من مصيبهِ‌ فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثيرٍ‌ )١٣٢
اگر شما را مصيبتي رسد ،‌به خاطر كارهايي است كه مي كنيد و خدا بسياري از گناهان را عفو مي كند .
(و ليخش الّذين لو تركوا من خلفهم ذرّيهً‌ ضعافاً‌ خافوا عليهم فليتّقوا اللّه و ليقولوا قولاً‌ سديداً) ١٣٣
بايد از خداي بترسند كساني كه اگر پس از خويش ،‌فرزنداني ناتوان بر جاي مي گذارند و از سرنوشت آنان بيمناكند . بايد كه از خداي بترسند و سخن عادلانه و به صواب گويند .
(و لو انّ‌ اهل القري امنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السّماء و الارض ولكن كذّبوا فأخذناهم بما كانوا يكسبون .)١٣٤
اگر مردم قريه ها ،‌ايمان آورده و پرهيزگاري پيشه كرده بودند ،‌بركات آسمان و زمين را به رويشان مي گشوديم ،‌ولي پيامبران را به دروغگويي نسبت دادند . ما نيز به كيفر كردارشان مؤاخذه شان كرديم .
(من عمل صالحاً‌ من ذكرٍ‌ او انثي و هو مؤمن فلنحيينّه حيوهً‌ طيّبه و لنجزينّهم اجرهم بأحسن ما كانوا يعملون .) ١٣٥
هر زن و مردي كه كاري نيكو انجام دهد ،‌اگر ايمان آورده باشد ،‌زندگي خوش و پاكيزه اي بدو خواهيم داد و پاداشي بهتر از كردارشان عطا خواهيم كرد .
(و امّا الجدار فكان لغلامين يتيمين في المدينه و كان تحته كنزلهما و كان ابوهما صالحاً‌ فاَراد ربك ان يبلغا اشدهما و يستخرجا كنزهما رحمهً‌ من ربّك و ما فعلته عن امري ذلك تأويل ما لم تسطع عليه صبراً‌ ) ١٣٦
اما ديوار ،‌از آنِ‌ دو پسر يتيم ‌،از مردم اين شهر بود . در زيرش گنجي از آنِ‌ پسران بود . پدرشان مردي صالح بود . پروردگار تو مي خواست آن دو به حدّ رشد برسند و گنج خود را بيرون آرند . و من اين كار را به ميل خود نكردم . رحمت پروردگارت بود اين است راز آن سخن كه گفتم : تو. را شكيب آن نيست .
(فاستجبنا له و وهبنا له يحيي و اصلحنا له زوجه انّهم كانوا يسارعون في الخيرات و يدعوننا رغباً و رهباً و كانوا لنا خاشعين .) ١٣٧
دعايش را مستجاب كرديم و به او يحيي را بخشيديم و زنش را برايش شايسته گردانيديم . اينان ،‌در كارهاي نيك شتاب مي كردند و با بيم و اميد ،‌ما را خواندند و در برابر ما خاشع بودند.
(و جعلها كلمهً باقيهً في عقبه لعلهم يرجعون .) ١٣٨
و اين سخن را در فرزندان خود سخني پاينده كرد ،‌ باشد كه به خدا باز گردند .
(فقلت استغفروا ربّكم انّه كان غفّاراً‌ يرسل السّماء عليكم مداراً‌ و يمددكم باموالٍ و بنين و يجعل لكم جنّاتٍ و يجعل لكم انهاراً ) ١٣٩
سپس گفتم ،‌از پروردگاتان آمرزش بخواهيد كه او آمرزنده است ،‌ تا از آسمان برايتان پي در پي باران فرستد ،‌و شما را به اموال و فرزندان مدد كند و برايتان بُستانها و نهرها بيافريند .
و اينك به ذكر روايات مربوط به بحث ،‌مي پردازيم . امام باقر و صادق- عليهماالسلام - مي فرمايند:
"يحفظ الاطفال بصلاح آبائهم كما حفظ اللّه الغلامين بصلاح ابويهما .١٤٠"
كودكان به شايستگي پدرانشان حفظ مي شوند ، چنان كه خداوند آن دو نوجوان را به سبب شايستگي پدرشان حفظ كرد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
" ان اللّه يحفظ ولد المؤمن الي الف سنه و ان الغلامين كان بينهما و بين أبيهما سبعماه سنه .١٤١"
همانا خداوند ،‌فرزندان مؤمن را تا هزار سال حفظ مي كند ،‌و فاصله زماني ميان اين دو نوجوان و پدرشان ،‌هفتصدسال بود .
امام باقر عليه السلام مي فرمايد:
" امّا انّه ليس من سنه أقلّ مطراً‌ من سنه ،‌ولكن اللّه يضعه حيث يشاء إنّ اللّه جلّ جلاله اذا عمل قوم بالمعاصي صرف عنهم ما كان قدّر لهم من المطر في تلك السنه الي غيرهم و الي الفيافي و البحار و الجبال و انّ اللّه ليعذّب الجعل في حجرها بحبس المطر عن الارض الّتي بمحلّتها لخطايا من بحضرتها و قد جعل اللّه لها السبيل الي مسلك سوي محلّه اهل المعاصي قال : ثمّ قال ابوجعفر (ع):‌فأعتبروا يا اولي الابصار . ثمّ قال : وجدنا في كتاب علي (ع)‌قال ، قال رسول اللّه (ص) : اذا ظهر الزنا كثر موت الفجأه و اذا طفّف المكيال اخذهم اللّه بالسنين و النقص ،‌و اذا منعوا الزكاه منعت الأرض بركتها من الزرع و الثمار و المعادن كلّها و اذا جاروا في الاحكام يعاونوا علي الظلم و العدوان و اذا نقضوا العهد سلّط اللّه عليهم عدوّهم و اذا قطعوا الأرحام جعلت الاموال في ايدي الاشرار ،‌و اذا لم يأمروا بمعروف و لم ينهوا عن منكر ولم يتبّعوا الاخيار من أهل بيتي سلّط اللّه عليهم شرارهم فيدعو عند ذلك خيارهم فلا يستجاب لهم .١٤٢ "
هيچ سالي كم بارش تر از سال ديگر نيست ،‌ليكن خداوند بارش را در جايي مي نهد كه مي خواهد . همانا خداوند - جلّ و علا - هر گاه قومي به گناه پردازند ،‌باراني را كه در آن سال براي آنها مقرّر كرده بود به افراد ديگر و به بيابانها و درياها و كوهستانها منتقل مي كند ،‌خداوند خروك را به سبب جلوگيري از بارندگي در زميني كه سوراخ او در آن قرار دارد عذاب مي كند ،‌چرا كه گناه اين مردمان در حضور او صورت پذيرفته وحال آنكه خداوند براي او راه و مكان ديگري جز سرزمين گنهكاران قرار داده است . امام باقر عليه السلام سپس مي فرمايد:هر گاه زنا آشكار شود ،‌مرگ ناگهاني فراوان گردد . و هرگاه كم فروشي رواج يابد ‌،خداوند آنها را به قحطي و كاستي گرفتار آورد . و هر گاه زكات نپردازند ،‌زمين بركت خود را از كشت و ميوه گرفته تا معادن از آنها دريغ ورزد . و هر گاه در احكام ستم روا دارند ‌،همگان در ظلم و تعدّي نسبت بديشان همياري كنند . و هر گاه پيمان شكنند ،خداوند دشمنشان را بر آنها چيره گرداند . و هر گاه قطع رحم كنند ،‌دارايي آنها در دست تبهكاران قرارگيرد و هر گاه امر به معروف و نهي از منكر نكنند و از نيكان خاندان من پيروي نكنند ،‌خداوند اشرار را بر ايشان چيره گرداند . و در اين هنگام نيكان آنها دعا كنند ليكن دعايشان مستجاب نگردد .
اميرمؤمنان (ع)‌به نقل از پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"ثلاثه من الذنوب تعجّل عقوبتها و لا تؤخّر الي الآخره : عقوق الوالدين و البغي علي النّاس و كفر الاحسان .١٤٣"
سه گناه است كه كيفر آن به شتاب افكنده مي شود و به رسيدن رستاخيز نمي نماند :‌عاق والدين ،‌تجاوز بر مردم و پوشاندن نيكي ديگران .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"الذنوب الّتي تغيّر النعم البغي و الذنوب الّتي تورث الندم القتل و الّتي تنزل النقم الظلم و الّتي تهتك الستور شراب الخمر و الّتي تحبس الرزق الزنا و التي تعجلّ‌ الفناء قطيعه الرحم و الّتي ترّد الدعاء‌و تظلم الهواء عقوق الوالدين . ١٤٤"
گناهي كه موجب دگرگوني نعمتها مي شود ،‌تجاوز است و گناهي كه پشيماني به بار مي آورد ،‌قتل است و گناهي كه موجب نقمت مي شود ،‌ستم است و گناهي كه موجب پرده دري است ،‌ميگساري است و گناهي كه روزي را باز دارد ،‌زناست و گناهي كه نابودي را شتاب بخشد ،‌قطع رحم است . و گناهي كه دعا را باز پس زند و زمينه را براي رواج ظلم فراهم كند،‌عاق والدين است .
پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"اتّقوا الذنوب فانّها ممحقه للخيرات ،‌ان العبد ليذنب الذنب فينسي به العلم الذي كان قد علمه ‌،و انّ العبد ليذنب فيمنع به من قيام الّيل و انّ‌ العبد ليذنب فيحرم به الرزق و قد كان هنيئاً‌ له ،‌ثم تلا : ( انا بلونا هم كما بلونا اصحاب الجنّه )١٤٥ "
ازگناه بپرهيزيد كه آن ،‌از ميان برنده خيرات است . همانا بنده اي كه گناه مي كند ‌،موجب مي شود علمي را فراموش كند كه قبلاً آن را مي دانسته است و گناه بنده موجب مي شود كه از عبادت شبانه باز بماند . و گناهش سبب مي گردد از آن روزي اي محروم بماند كه برايش گوارا بوده است . و سپس اين آيه را تلاوت فرمود:( انّا بلونا هم كما بلونا اصحاب الجنّه .)(‌ما آنها را آزموديم ‌،چنان كه صاحبان آن بستانها را آزموديم .)"
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"انّما وضعت الزكاه اختياراً‌ للاغنياء‌ و معونه للفقراء و لو انّ النّاس ادّوا زكاه اموالهم ما بقي مسلم فقيراً‌ محتاجاً‌ و لا ستغني بما فرض اللّه له ،‌ و انّ‌ النّاس ما افتقروا و لا احتاجوا و لا جاعوا و لا عروا الّا بذنوب الاغنياء و حقيق علي اللّه تعالي ان يمنع رحمته ممّن منع حقّ اللّه في ماله . و اقسم بالّذي خلق الخلق و بسط الرزق انّه ما ضاع مال في برّ‌ و لا بحر الّا بترك الزكاه ،‌و ما صيد صيد في برّ‌ و لا بحر الّا بترك التسبيح في ذلك اليوم .١٤٦"
همانا زكات وضع شده است براي آزمون توانگران و ياري رساندن به تهيدستان ،‌و اگر مردم زكات خويش را بپردازند ديگر تهيدستي نيازمند نخواهد ماند و از آنچه خدا فرض كرده بي نيازحاصل خواهد آمد و همانا مردم ،‌فقير نمي شوند و نياز نمي يابند و گرسنه نمي مانند و برهنه نمي گردند مگر به گناه توانگران و شايسته است براي خدا كه رحمت خويش رااز كسي دريغ ورزد كه از پرداختن حق خدا در مالش دريغ ورزيده است . سوگند به خدايي كه خلايق را آفريده و روزي را گسترده ،‌مالي در خشكي يا دريا تباه نگردد مگر به ناديده گرفتن زكات ،‌و در دريا و خشكي جانوري شكار نشود مگر اينكه در آن روز ،‌تسبيح خدا نكرده باشد .
امام صادق عليه السلام پيرامون آية‌ (و ما اصابكم من مصيبهِ‌ فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثيرِ‌ )‌،‌" اگر شما را مصيبتي رسد ،‌به خاطر كارهايي است كه مي كنيد و خدا بسياري از گناهان را عفو مي كند ." مي فرمايد:
"ليس من التواء عرق و لا نكبه حجر و لا عثره قدم و لا خدش عود الا بذنب و لما يعفوا اللّه اكثر ،‌فمن عجّل اللّه عقوبه ذنبه في الدنيا فأن اللّه عزّوجلّ‌ اجلّ و اكرم و أعظم من أن يعود في عقوبته في الاخره ١٤٧"
پيچيدگي مرگ و گرفتاري و لغزيدن گام و نا به هنجاري پيش نيايد مگر به سبب گناهي ،‌اگر چه خدا از بسياري از گناهان چشم مي پوشد و خداوند كيفر گناهان هر كه را در اين دنيا به شتاب اندازد بزرگتر و والاتر و عظيمتر از آن است كه دوباره در رستاخيز كيفرش كند .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"ما نعلم شيئاً‌ يزيد في العمر الاّ صله الرحم حتّي انّ الرّجل يكون أجله ثلاث سنين فيكون وصولاً‌ للرحم فيزيد اللّه في عمره ثلاثين سنه فيجعلها ثلاثا و ثلاثين سنه و يكون أجله ثلاثا و ثلاثين سنه فيكون قاطعاً‌ للرحم فينقصه اللّه ثلاثين سنه و يجعل أجله الي ثلاث سنين .١٤٨"
ما چيزي را نمي دانيم كه به عمر بيفزايد مگر صله رحم ،‌تا آنجا كه مي توان گفت اجل مرد ،‌سه سال است و وقتي صله رحم مي كند خداوند به عمر او سي سال مي افزايد و اجل او سي و سه سال مي گردد و هر گاه قطع رحم كند خداوند سي سال از اين مقدار مي كاهد و اجل او سه سال مي گردد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"من ظلم مظلمه اُخذ بها في نفسه أو في ماله أو في ولده .١٤٩"
هر كه ستمي روا دارد ،‌يا خود او يا مالش يا فرزندانش بدان گرفتار آيد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"ما انعم اللّه علي عبد نعمه فسلبها ايّاه حتّي يذنب ذنبا يستحق بذلك السلب .١٥٠"
خداوند نعمتي به بنده اي نداد و سپس از او سلب نكرد مگر آنكه او گناهي كرده باشد سزامند اين سلب .
عباس بن هلال شامي مي گويد از امام رضا عليه السلام شنيدم كه فرمود :
"كلّما احدث العباد من الذنوب ما لم يكونوا يعملون احدث اللّه لهم من البلاء ما لم يكونوا يعرفون .١٥١"
هر گاه بندگان به ارتكاب گناهي پردازند كه قبلاً‌ مرتكب نمي شدند ،‌خداوند براي آنها بلايي نازل كند كه قبلاً با آن آشنايي نداشتند .
حضرت علي عليه السلام به نقل از رسول اكرم صلي اللّه عليه و آله مي فرمايد :
"اذا غضب اللّه عزّوجلّ علي امّه و لم ينزل بها العذاب غلت أسعارها و قصرت أعمارها و لم تربح تجارّها و لم تزك ثمارها و لم تغزز انهارها و حبس عنها امطارها ،‌و سلّط عليها شرارها .١٥٢"
هر گاه خدا بر امّتي خشم گيرد و بر آنها عذاب فرو فرستد ،‌نرخها گران مي شود و عمرها رو به كوتاهي مي نهد و بازرگانان سود نبرند و ميوه هاشان فزوني نگيرد و آب رودهاشان خروشان نشود ،‌و باران از ايشان دريغ شود ،‌و تبهكاران بر ايشان چيرگي يابند .
اميرمؤمنان عليه السلام مي فرمايد :
"و أيم اللّه ما كان قوم قطّ‌ في غضّ‌ نعمه من عيش فزال عنهم إلا بذنوب اجترحوها ،‌لانّ اللّه تعالي ليس بظلام للعبيد . و لو انّ‌ النّاس حين تنزل بهم النقم و تزول عنهم النعم فزعوا الي ربّهم بصدق من نياتهم و له من قلوبهم لرد عليهم كل شارد و اصلح لهم كلّ‌ فاسد .١٥٣"
به خداي سوگند كه هرگز مردمي در زندگي ،‌آكنده از نعمتهاي سرشار به سر نبرده اند و اين زندگي از دست آنها ستانده نشده مگر به سبب گناهاني كه مرتكب شده اند ،‌زيرا خداوند نسبت به بندگان ،‌ستمگر نيست ،‌و اگر مردم به هنگام فرود آمدن بلا و از ميان رفتن نعمت با نيتي راست و اشتياق قلبي به خدايشان پناه برند ،‌خداوند ستانده ها را بديشان بازگرداند و هر گونه تباهي را در ميانشان اصلاح مي كند .
امام كاظم عليه السلام مي فرمايد:
"ظهر في بني اسرائيل قحط شديد سنين متواتره و كان عند إمرأه لقمه من خبز و فوضعتها في فيها لتأكل ،‌فنادي السّائل يا أمّه اللّه الجوع ،‌فقالت المرأه : اتصدّق في مثل هذا الزمان ،‌فَأخْرَجتها من فيها ‌،فدفعتها الي السّائل و كان لها ولد صغير يحتطب في الصّحراء فجاء الذّنب فاحتمله فوقعت الصّيحه ،‌فعدمت الامّ إثر الذّئب ،‌ فبعث اللّه تبارك و تعالي جبرئيل - عليه السلام - فاخرج الغلام من فمّ الذّئب فدفعه الي اُمّه . فقال لها جبرئيل - عليه السلام - يا أمه اللّه أرَضيت لقمه بلقمه .١٥٤"
درميان بني اسرائيل ،‌ساليان پي در پي خشكسالي شديدي پديد آمد و زني لقمه اي نان در دهان نهاد تا بخورد كه ناگاه گدايي به اوگفت : اي بندة‌ خدا !‌من گرسنه ام . زن پيش خود گفت : در چنين روزي اين لقمه را به او صدقه مي دهم ولقمه را از دهان خود بيرون آورد و به گدا داد . او كودكي خُرد داشت كه براي جمع كردن هيزم به صحرا رفته بود ،‌پس به ناگاه گرگي بر او تاخت و كودك را به دندان گرفت و فريادي از كودك به گوش رسيد . مادر در پي گرگ دويدن آغازيد كه خداوند تبارك و تعالي جبرئيل را فرو فرستاد و او كودكِ‌ زن را از دهان گرگ بيرون آورد و به مادرش سپرد و گفت : اي بنده خدا ،‌آيا اين لقمه ،‌تو را در برابر آن لقمه خشنود مي سازد !
علامه طباطبايي - رحمه اللّه - مي گويد : "از احكام اعمال اين است كه ميان اين عمل و رويدادهاي بيروني پيوندي است . مقصود از اعمال ،‌همان حسنات و سيّئاتي است كه عناوين حركتهاي بيروني هستند نه حركات و سكناتي كه آثار اجسام طبيعي مي باشند " خداوند مي فرمايد :
( و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثيرٍ‌ .)١٥٥
و هر مصيبتي به شما رسد به سبب كارهايي است كه كرده ايد و خداوند از بسياري گناهان در مي گذرد .
خداوند مي فرمايد :
(انّ اللّه لايغيّر ما بقوم حتّي يغيّروا ما بأنفسهم و اذا أراد اللّه بقومٍ سوءاً‌ فلا مرد له .)١٥٦
خدا چيزي را كه از آنِ‌ مردمي است ،‌دگرگون نكند تا آن مردم ،‌ خود دگرگون شوند . چون خدا براي مردمي که بدي خواهد ،‌هيچ چيز مانع او نتواند شد .
(ذلك بأنّ اللّه لم يك مغيّراً نعمهً انعمها علي قومٍ حتّي يغيّروا ما بأنفسهم .)١٥٧
زيرا خدا نعمتي را كه به قومي ارزاني داشته است ، دگرگون نسازد ،‌تا آن قوم ،‌خود آن را دگرگون سازند .
آيات ،‌آشكار هستند و در اينكه ميان اعمال - خواه خير باشد يا شر - با حوادث پيوندي وجود دارد .
همة اين مفاهيم را دو آيه از قرآن مجيد در كنار يكديگر آورده است .
(و لو انّ اهل القري امنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركاتٍ من السّماء و الارض ولكن كذّبوا فأخذناهم بما كانوا يكسبون .)١٥٨
اگر مردم قريه ها ايمان آورده و پرهيزگاري پيشه كرده بودند ‌،بركات آسمان و زمين را به رويشان مي گشوديم ‌،ولي پيامبران را به دروغگويي نسبت دادند. ما نيز به كيفر كردارشان مؤاخذه شان كرديم .
(ظهر الفساد في البّر و البحر بما كسبت أيدي النّاس ليذيقهم بعض الّذي عملوا لعلّهم يرجعون .)١٥٩
به سبب اعمال مردم ،‌فساد در خشكي و دريا آشكار شد تا به آنان ،‌جزاي بعضي از كارهايشان را بچشاند ،‌باشد كه بازگردند .
"پس ،‌رويدادهاي هستي تا حدّي تابع اعمال مردم مي باشند و نوع بشر در صورتي كه فرمانبري از خدا را پيش گيرد و راهي را بپيمايد كه موجب خشنودي اوست ،‌سبب ساز خيرات و بازشدن درهاي بركات خواهد گشت .و انحراف از راه عبوديت و فرورفتن در سرگرداني وگمراهي و تباهيِ نيّت و پليديِ اعمال ، سبب ساز ظهور فساد در خشكي و دريا و نابودي ملتهاست . و موجب مي گردد ستم انتشار يابد و امنيّت از ميان برود . و ديگر نابهنجارهايي رخ نمايد كه به انسان و اعمال او باز مي گردد ،‌نيز موجب ظهور مصيبتها ،‌حوادث مهلك طبيعي مانند سيل ،‌زلزله ،‌آذرخش ،‌طوفان و نظاير آن مي شود . خداوند سيل عرم و طوفان نوح و آذرخش ثمود و تندباد عاد را از اين دست مي داند .١٦٠ "



فايده دوم : خاستگاه همه اعمال ،ملكات و هويّات است .
اشكالي در اين نيست كه خاستگاه اعمال ،‌اعم از كردار وگفتار و بلكه خاستگاه افكار ،‌همان هويات و ملكات است . خداوند مي فرمايد :
( قل كلّ يعمل علي شاكلته )١٦١
بگو :‌هر كس به نيت خويش عمل مي كند .
پس انسان بي باك ،‌هراسي از اين ندارد كه سخن به حق بگويد و قدم به حق بردارد . و بسياري اوقات ،‌گفتار ،‌رفتار و انديشي او بدون توجّه خود او از همين ملكه بر مي خيزد ،‌چنان كه انسان ترسو از همه چيز مي ترسد ،‌چه رسد به آنكه در برابر دشمن ،‌قامت راست كند يا سخن به حق بگويد يا گام در راه حق بردارد و به هر روي ‌،ترس بر همه رفتار و گفتار و انديشه هاي او سايه گسترده است . بيشتر گفتار ،‌كردار و انديشه هاي انسان بي باك ،‌او را به خطر مي افكند و او بدون در ميان بودن انگيزه اي عقلايي به خطر مي افتد . و بر همين قياس است ديگر ملكات ،‌به ويژه ملكاتِ‌ رسوخ يافته در نفس . گويي آدمي توان آن را ندارد كه برخلاف اين ملكات و هويّات گامي بردارد و بي آنكه خود بداند ،‌بر اساس آنها عمل مي كند و پيمودن راهي جز آن ،‌به رنج فراوان نيازمند است . پس براي انساني بخشنده ‌،گواراترين لذّت آن است كه مال خويش را انفاق كند و ديگران را شاد گرداند ،‌چنان كه سخت ترين امور براي انسان خسيس ،‌آن است كه زكات مال خويش را بپردازد با آنكه مي داند خداوند درباري زكات فرموده است :
(و اتوهم من مال اللّه الّذي اتاكم .)١٦٢
و از آن مال كه خدا به شما ارزاني داشته است به آنان بدهيد .
(و الّذين يكنزون الذّهب والفضّه و لا ينفقونها في سبيل اللّه فبشّرهم بعذابٍ‌ اليمٍ . يوم يحمي عليها في نار جهنّم فتكوي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون .) ١٦٣
و كساني را كه زر و سيم مي اندوزند و در راه خدا انفاقش نمي كنند ،‌به عذابي دردآور بشارت ده .روزي كه در آتش جهنم گداخته شوند و پيشاني و پهلو و پشتشان را با آن داغ كنند . اين است آن چيزي كه براي خود اندوخته بودند . حال طعم اندوخته خويش را بچشيد .
ولي با اين حال ،‌مال خويش را مي اندوزد و آن را شماره مي كند و حتّي حاضر نيست زكات مال و حقوق واجب خويش را بپردازد . آيا چنين نيست كه قرآن در حقّ‌ برخي مي فرمايد :
(و اذا قالوا اللهمّ ان كان هذا هو الحقّ من عندك فامطر علينا حجارهً من السّماء او ائتنا بعذابٍ اليمٍ . )١٦٤
و آن هنگام را كه گفتند : بار خدايا ،‌اگر اينكه از جانب تو آمده ،‌حق است ،‌بر ما از آسمان باراني از سنگ ببار يا عذاب درد آوري بر ما بفرست .
(و اذا سمعوا ما انزل الي الرّسول تري اعينهم تفيض من الدّمع ممّا عرفوا من الحقّ‌)١٦٥
چون آنچه را كه بر پيامبر نازل كرده ايم ،‌بشنود و حقيقت را دريابند ،‌چشمانشان پر از اشك مي شود و مي گويند : پروردگارا! ما ايمان آورديم ‌،ما را نيز در زمره شهادت دهندگان بنويس .
اين زبان حال كساني است كه دلي سالم دارند و آن زبان حال كساني است كه لجاجت و تعصّب در وجود آنها ريشه دوانده است و پيشتر پيرامون اين نكته سخن گفته ايم . از همين رو ،‌چنين شهرت يافته است كه عصمت از درجات ايمان و معرفت است و قرآن بيان مي دارد كه اگر ايمان در دلي رسوخ يابد ،‌نخستين درجه آن ،‌دست يافتن به علم اليقيني است كه مانع از ارتكاب گناه مي گردد ،‌ديگر چه رسد به درجات بالاتر آن ،‌مثل عين اليقين و حقّ اليقين . خداوند مي فرمايد :
(بسم اللّه الرّحمن الرّحيم . الهكم التّكاثر . حتّي زرتم المقابر كلّا سوف تعلمون . ثمّ كلّا سوف تعلمون .كلّا لو تعلمون علم اليقين . لترونّ الجحيم .ثمّ‌ لترونّها عين اليقين . ثمّ‌ لتسئلنّ يومئذِ عن النّعيم .)١٦٦
به نام خداي بخشاينده مهربان ،‌به غفلت كشيد شما را ،‌نازش به بسياري مال و فرزند ،‌تا به گورها رسيديد ،حقّاً كه به زودي خواهيد دانست ،‌باز هم حقّا كه به زودي خواهيد دانست ،‌حقّاً اگر از روي يقين بدانيد ،‌البته جهنم را خواهيد ديد ،‌سپس به چشم يقينش خواهيد ديد ،‌كه در آن روز ،‌شما را از نعمتهاي دنيوي باز خواست مي كنند
(قالت الاعراب امنّا اقل لم تومنوا و لكن قولوا اسلمنا و لمّا يدخل الايمان في قلوبكم .)١٦٧
اعراب باديه نشين گفتند: ايمان آورديم . بگو : ايمان نياورده ايد،‌بگوييد كه تسليم شده ايم و هنوز ايمان در دلهايتان داخل نشده است .
مفهوم اين آيه شريفه ،‌آن است كه هنوز ايمان در دل باديه نشينان وارد نشده است و ملكه ايمان براي آنها پديد نيامده است و اِلّا با پيامبر به مخالفت برنمي خاستند . به طور كلي اگر فضايل به شكل ملكه دربيايند ،‌صاحب اين فضايل ‌،رفتار و گفتاري خير مي يابد واز آن لذّت مي برد و حتّي بيشتر اوقات ،‌سر زدن نيكيها از وي بدون توجه اوست . و اگر پلشتها به شكل ملكه در آيند ،‌از صاحب آن نشأت مي گيرند و او از آنها لذّت مي برد و سرزدن امور ناپسند از او ،‌غالباً بي هيچ توجهي صورت مي پذيرد . ما آياتي را بيان داشتيم كه چنين شخصي در روز رستخيز حقايق را انكار مي كند با آنكه واقعيات براي او از باب حقّ اليقين است . خداوند مي فرمايد:
(يوم يبعثهم اللّه جميعاً‌ فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انّهم علي شيءٍ الا انّهم هم الكاذبون .) ١٦٨
روزي كه خدا همي آنها را زنده مي كند ‌،همچنان كه براي شما قسم مي خوردند ،‌براي او هم قسم خواهند خورد و مي پندارند كه سودي خواهند برد ،‌آگاه باشيد كه دروغگو يانند .
اگر براي علم اخلاق و تهذيب و تزكيه نفس و يافتن اخلاق الهي و عمل به اخلاقيات ،‌نبود مگر همين فايده ،‌خود كافي خواهد بود كه ما به تهذيب و تخلّق به فضايل و عمل بدان و دوري از پليديهاي اخلاقي پايبند باشيم .

فايده سوم : تكيه علم سودمند بر فضايل
علم بر پايه عقل و شرع ،‌از هدفي شريف برخوردار است . چنان كه خداوند مي فرمايد :(هل يستوي الّذين يعلمون و الّذين لا يعلمون انّما يتذّكر اولوا الالباب .) ١٦٩
آيا آنهايي كه مي دانند با آنهايي كه نمي دانند برابرند ؟‌تنها خردمندان پند مي پذيرند .
(هل يستوي الاعمي و البصير ام هل تستوي الظّلمات و النور .)١٧٠
آيا نابينا و بينا برابرند ؟ يا تاريكي و روشني يكسانند ؟‌
(أفمن يهدي الي الحقّ‌ احقّ ان يتّبع امّن لا يهدّي الّا ان يهدي فما لكم كيف تحكمون .)١٧١
آيا آنكه به حق راه مي نمايد به متابعت سزاوارتر است يا آنكه به حق راه نمي نمايد و خود نيز نيازمند هدايت است ؟‌شما را چه مي شود؟ چگونه حكم مي كنيد ؟
اسلام بر پايه عقل ،‌مقام عالم و علما را اين چنين بالا برده است :
الف )‌علم را علت غايي تكوين و تشريع تلقي كرده است . خداوند مي فرمايد :
(اللّه الذّي خلق سبع سماواتٍ و من الارض مثلهنّ يتنزّل الامر بينهنّ لتعلموا اللّه علي كل شيءٍ قدير و انّ اللّه قد احاط بكلّ شيءٍ علماً . ) ١٧٢
خداست آن كه هفت آسمان و همانند آنها ،‌زمين بيافريد . فرمان او ميان آسمانها و زمين جاري است تا بدانيد كه خدا بر هر چيز قادر است و با علم بر همه چيز احاطه دارد .
(هو الذّي بعث في الاميّيّن رسولاً منهم يتلوا عليهم اياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمه.)١٧٣٦
اوست خدايي كه به ميان مردمي بي كتاب ،‌پيامبري از خودشان مبعوث داشت تا آياتش را بر آنها بخواند و آنها را پاكيزه سازد و كتاب و حكمتشان بياموزد .
ب) آدم عليه السلام جانشين خداوند متعال و مسجود ملائكه قرار گرفت ،‌زيرا او نماد اسماء و صفات الهي است . خداوند مي فرمايد :
(و علّم آدم الاسماء كلّها .)١٧٤
خداوند همي اسماء را به آدم آموخت .
ج)‌رهبري و حكومت به عالِم اختصاص يافت . خداوند مي فرمايد :
(انّ اللّه اصطفاه عليكم و زاده بسطهً في العلم و الجسم .)١٧٥
خدا او را بر شما برگزيده است و به دانش و توان او بيفزوده است .
د) ارزش و سنگيني زمين ،‌به وجود عالِم ،‌بسته شده است و زمين با مرگ عالِم ،‌كاستي مي پذيرد و ارزش خود را از كف مي نهد . خداوند مي فرمايد :
(اولم يروا انّا نأتي الارض ننقصها من اطرافها .)١٧٦
آيا هنوز ندانسته اند كه ما از اطراف اين سرزمين مي كاهيم .
امام باقر عليه السلام مي فرمايد:
"او لم يروا انّا نأتي الارض ننقصها من اطرافها ،‌هو ذهاب العلماء ١٧٧"
مقصود از "آيا هنوز ندانسته اند كه ما از طرف اين سرزمين مي كاهيم ."‌رحلت علماست .
ه) خداوند ،‌روستا را به سبب وجود عالِم ،‌شهر ناميده است و فرموده :
(و اضرب لهم مثلاً ‌اصحاب القريه اذ جاءها المرسلون ... و جاء من اقصي المدينه رجل يسعي .)١٧٨
داستان مردم آن قريه را برايشان بياور ،‌آنگاه كه رسولان بدان جا آمدند ... مردي از دور دست شهر دوان دوان آمد .
آيا نمي بينيد كه خداوند تبارك و تعالي به صرف وجود پيامبران در قريه انطاكيه آن را شهر ناميده و فرمود : (‌و جاء من اقصي المدينه )
و) خداوند هدايت فردي را ،‌مثل زنده كردن همي مردم و گمراه كردن انساني را ،‌چون كُشتن همه مردم دانسته است و فرموده :
(من قتل نفساً‌ بغير نفس اوفساد في الارض فكانّما قتل النّاس جميعاً‌ و من احياها فكانما احيا الّناس جميعاً ) ١٧٩
هر كس ، كس ديگر را نه به قصاص قتل كسي يا ارتكاب فسادي بر روي زمين ،‌بكشد ،‌چنان است كه همي مردم را كشته باشد ،‌و هر كس كه به او حيات بخشد ‌،چون كسي است كه همي مردم را حيات بخشيده باشد .
در اصول كافي به نقل از سماعه آمده است كه به امام صادق عليه السلام عرض كرد :
مقصود از آيي: (من قتل نفساً بغير نفسٍ ...) چيست ؟‌و امام فرمود :
"من أخرجها من ضلال الي هديً فكانّما احياها و من اخرجها من هديً‌ الي ضلال فقد قتلها١٨٠"
هر كس او را از گمراهي به هدايت آورد ،‌گويي او را زنده گردانيده و هر كس او را از هدايت به گمراهي آورد ،‌گويي او را كُشته است .
اين بود گزيده اي از آيات ،‌اما روايات در اين زمينه بسيار است و ما تنها پاره اي از آنها را مي آوريم :
پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"المؤمن اذا مات و ترك ورقه واحده عليها علم تكون تلك الورقه يوم القيامه سترا فيما بينه و بين النار و اعطاه اللّه تبارك و تعالي بكل حرف مكتوب عليها مدينه اوسع من الدنيا سبع مرّات و ما من مؤمن يقعد ساعه عند العالم الا ناداه ربّه عزّوجلّ‌ ،‌جلست الي حبيبي و عزتي و جلالي لاسكنّنك الجنّه معه و لا ابالي .١٨١"
مؤمن هر گاه بميرد و تنها يك برگ از خود به يادگار نهد كه بر آن دانشي نگاشته شده باشد ،‌به روز رستخيز همين برگ ‌،مانعي ميان او و آتش خواهد بود و خداوند تبارك و تعالي در برابر هر حرف از اين برگ ،‌ شهري بدو بخشد ،‌هفت بار وسيعتر از اين دنيا . و مؤمني ساعتي نزد عالِمي نمي نشيند مگر آنكه خداوند او را چنين ندا دهد :‌نزديك دوست من نشستي ‌، به عزت و جلالم سوگند كه تو را در كنار او ،‌در فردوس جاي دهم و هيچ ابايي از اين ندارم .
پيامبر صلي اللّه و عليه و اله مي فرمايد :
"يا علي نوم العالم افضل من الف ركعه يصليها العابد . يا علي لا فقر اشدّ من الجهل و لا عباده مثل التفكر .١٨٢"
اي علي ! خواب دانشمند از هزار ركعت نماز عابد ،‌ برتر است . اي علي ! فقري بدتر از جهل و عبادتي چونان تفكّر نيست .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"اذا كان يوم القيامه جمع اللّه عزّوجلّ النّاس في صفٍّ واحد و وضعت الموازين ،‌فتوزن دماء الشهداء مع مداد العلماء‌فيرجع مداد العلماء علي دماء‌الشهداء‌.١٨٣"
آن هنگام كه روز رستخيز فرا رسد ‌،خداوند همي مردمان را در يك جاي گرد آورد و ترازوها فرا نهد و خون شهدا با مركب علما وزن شود و مركب علما بر خون شهدا برتري داده شود.
امام رضا عليه السلام از قول پدران خود مي فرمايد:
" العلم ضاله المؤمن١٨٤ "
علم گمشدي‌ مؤمن است .
امام صادق عليه السلام به نقل از پدرانش مي فرمايد كه پيامبر اكرم (ص) فرموده است :
"من سلك طريقاً يطلب فيه علما سلك اللّه به طريقاً‌ الي الجنّه ،‌و ان الملائكه لتضع اجنحتها لطالب العلم رضاً‌ به ،‌ و انّه ليستغفر لطالب العلم من في السماء و من في الارض حتّي الحوت في البحر و فضل العالم علي العابد كفضل القمر علي سائر النجوم ليله البدر ،‌و انّ‌ العلماء‌ ورثه الانبياء ،‌انّ الانبياء لم يورثوا ديناراً و لا درهماً ولكن ورثوا العالم ،‌فمن اخذ منه اخذ بحظّ وافر ١٨٥"
هر كه راهي را در طلب علمي بپويد ،‌خداوند او را به بهشت رساند و فرشتگان بالهاي خود را از سرِ‌ خشنودي بر او بگستراند و هر كه در آسمان و زمين است ‌،حتّي ماهيان دريا ،‌براي او طلب آمرزش كنند ، و برتري عالم بر عابد ،‌چونان برتري ماه شب چهارده است بر ديگر ستارگان ،‌و دانشمندان وارثان پيامبرانند . پيامبران نه ديناري به ارث نهند و نه درهمي و تنها ميراث آنها دانش است و هر كه از آن توشه برستاند به بهره اي سترگ دست يازيده است .
"خرج -صلي اللّه عليه و اله و سلّم - فاذاً في المسجد مجلسان ،‌مجلس يتفقّهون و مجلس يدعون اللّه و يسألونه ،‌فقال :‌كلا المجلسين الي خير ،‌امّا هولاء فيدعون اللّه و امّا هولاء فيتعلمون و يتفقّهون الجاهل ،‌هولاء افضل ،‌بالتعليم ارسلت ،‌ثم قعدمعهم .١٨٦"
روزي پيامبر به مسجدي در آمد و در آنجا دو گروه را يافت : گروهي كه مي انديشيدند و گروهي كه به درگاه خدا دعا مي كردند و از او درخواست مي نمودند پس فرمود :‌هر دو گروه بر خير و خوبي هستند ،‌اين عدّه دعا مي كنند ولي گروهي كه مي آموزند و به جاهل مي آموزانند ،‌برترند و من براي تعليم بر انگيخته شده ام و سپس نزد همين گروه نشست .
امام حسن عسكري عليه السلام مي فرمايد:
"ان رجلاً جاء الي علي بن الحسين عليه السلام برجل يزعم انه قاتل ابيه ،‌فاعترف ،‌فاوجب عليه القصاص و سأله ان يعفوا عنه ليعظم اللّه ثوابه ،‌فكانّ نفسه لم تطب بذلك ،‌فقال علي بن الحسين عليه السلام للمدّعي للدم الولي المستحق للقصاص :‌ان كنت تذكر لهذا الرجل عليك فضلا فهب له هذه الجنايه واغفر له هذا الذّنب .
قال :‌يا بن رسول اللّه له علي حق ولكن لم يبلغ ان اعفوا له عن قتل والدي قال :‌فتريد ماذا؟‌قال : اريد القود . فان اراد لحقّه علي ان اصالحه علي الديه صالحته و عفوت عنه . فقال علي بن الحسين عليه السلام : فماذا حقه عليك؟ قال :‌يا بن رسول اللّه لقنني توحيد اللّه و نبوّه محمّد رسول اللّه و امامه علي و الائمه - عليهم السلام .
فقال علي بن الحسين عليه السلام : فهذا لا يفي بدم أبيك ؟‌بلي و اللّه هذا يفي بدماء أهل الارض كلهم من الاوّلين و الاخرين سوي الانبياء‌و الائمه - عليهم السلام - ان قتلوا ،‌فانه لا يفي بدمائهم شي ان يقنع منه بالديه . قال : بلي . قال علي بن الحسين عليه السلام للقاتل : أفتجعل لي ثواب تلقينك له حتّي ابذل لك الديه فتنجوا بها من القتل ؟ قال : يا بن رسول اللّه انا محتاج اليها و انت مستغن عنها ،‌فان ذنوبي عظيمه و ذنبي الي هذا المقتول ايضاً بيني و بينه لا بيني و بين وليه هذا .
قال علي بن الحسين عليه السلام :‌فتستسلم للقتل احب اليك من نزولك عن هذا التلقين ؟‌قال : بلي يا بن رسول اللّه .
فقال علي بن الحسين عليه السلام لوليّ المقتول : يا عبداللّه بين ذنب هذا اليك و بين تطوّله عليك ،‌قتل اباك حرّمه لذّه الدّنيا و حرّمك التمتع به فيها علي انك ان صبرت و سلمت فرفّيقك ابوك في الجنان و لقّنك الايمان فاوجب لك به جنه اللّه الدائمه و انقذك من عذابه الدائم ‌،‌فاحسانه اليك اضعاف اضعاف جنايته عليه ،‌فامّا ان تعفو عنه جزاءً علي احسانه اليك لاحدّثكما بحديث من فضل رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله خير لك من الدنيا بما فيها و امّا ان تأبي ان تعفو عنه حتّي ابذل لك الديه لتصالحه عليها ثم اخبرته بالحديث دونك ،‌فلما يقوتك من ذلك الحديث خير من الدنيا بما فيها لو اعتبرت به .
فقال الفتي : يا بن رسول اللّه قد عفوت عنه بلاديه و لا شيء الا ابتغاءوجه اللّه و لمسألتك في امره ،‌فحدّثنا يا بن رسول اللّه بالحديث .
قال علي بن الحسين عليه السلام ان رسول اللّه صلي اللّه عليه و اله لمّا بعث الي النّاس كافه بالحقّ بشيراً و نذيراً الي اخر ما سيأتي في ابواب معجزاته صلي اللّه عليه و اله. ١٨٧
مردي كسي را نزد امام سجاد عليه السلام آورد كه گمان مي كرد او پدرش را كُشته است . آن مرد نيز اعتراف كرد و بر اين اساس ،‌قصاص بر او واجب گشت . امام از او خواست چشم از اين جرم فروبندد تا خدا پاداش او را بزرگ گرداند ،‌ولي او تن بدان نداد . امام سجاد عليه السلام به وليّ دم كه صاحب قصاص بود فرمود:‌اگر براي اين مرد فضيلتي را براي خويش به خاطر مي آوري از اين جنايت چشم فروبند و اين گناه را بر او ببخشاي او گفت :‌اي فرزند پيامبر ! او بر من حقي دارد ولي نه آنقدر كه بدين سبب خون پدرم را بر او ببخشم . امام عليه السلام فرمود :‌پس چه مي خواهي ؟ گفت : خواهان قصاصم . اگر او مي خواهد بر اساس حقي كه بر من دارد با او به ديه سازش كنم با او سازش مي كنم و از او در مي گذرم . امام عليه السلام فرمود :‌حق او بر تو چيست ؟‌گفت :‌اي فرزند پيامبر ،‌او توحيد خدا و پيامبري محمّد و امامت علي و امامان (ص)‌را به من آموخته است . امام عليه السلام فرمود: آيا اين همسنگ خون پدر تو نيست ؟ آري به خدا سوگند ،‌اين همسنگ خون همي اهل زمين از نخستين كس تا آخرين فرد آنهاست ،‌جز پيامبران و امامان كه ديگر ديه ،‌هم سنگ خون آنان شمرده نمي شود . گفت :‌آري . حضرت عليه السلام به قاتل فرمود : آيا ثواب آموختن اين حقايق را به من مي دهي تا ديي تو را بپردازم و تو از كشته شدن رهايي يابي ؟ او در پاسخ گفت : اي فرزند رسول اللّه !‌من بدان محتاجم و تو از آن بي نياز و گناهان من بسي فراوان است و گناه كشتن اين مقتول نيز به من و او مربوط مي شود ،‌نه به من و تو . امام عليه السلام فرمود :‌پس كُشته شدن براي تو محبوبتر است از اينكه از دين حق چشم پوشي كني ؟عرض كرد آري اي فرزند رسول خدا . امام عليه السلام به وليّ دم فرمود : اي بنده خدا ،‌مقايسه كن ميان اين گناه كه بر تو روا داشته شده و منتي كه بر تو نهاده . كُشتن پدر تو ،‌او را از لذت زندگي محروم مي كند و تو را از بهره وري از آن در دنيا بي بهره مي سازد ،‌چه ، اگر صبر پيشه سازي ،همراه تو ، پدرت در بهشت خواهد بود كه ايمان را به تو تلقين خواهد كرد و بر اساس آن ،‌خداوند بهشت جاويد را بر تو واجب خواهد ساخت و تو را از عذاب دايم رهايي خواهد بخشيد ،‌پس نيكي او در حق تو چندين برابر جنايت اوست در حقّ تو ،‌پس اگر به سبب نيكويي او در حق تو ،‌از گناهش چشم پوشي ،‌ براي شما دو تن ،‌حديثي را در فضيلت پيامبر اكرم (ص) نقل مي كنم كه براي تو از دنيا و هر آنچه در آن است بهتر مي باشد و يا از عفو او خودداري مي كني و من براي سازش با او به تو ديه پرداخت مي كنم و در برابر ،‌اين حديث تنها به او مي گويم و توشه اي كه تو از اين حديث بر مي بندي بسي بهتر از دنيا و هر آن چيزي است كه در آن قرار دارد . آن جوان عرض كرد :‌اي فرزند رسول خدا ! بدون دريافت ديه يا هر چيز ديگري جز خشنودي خدا و ميانجيگري تو از او چشم پوشيدم و اينك آن حديث را براي ما بازگو.
امام زين العابدين عليه السلام فرمود:پيامبر (ص)‌هنگامي كه به حق براي همه مردم به عنوان بشير و نذير برانگيخته شد ... تا پايان حديث كه در ابواب مربوط به معجزات پيامبر (ص) گفته خواهد آمد .
"قالت فاطمه - سلام اللّه عليها :‌و قد اختصم اليها امرأتان فتنازعتا في شيء من امر الدّين ،‌احديهما معانده و الاخري مؤمنه ففتحت علي المؤمنه حجتها فاستظهرت علي المعانده ففرحت فرحاً شديداً ،‌فقالت فاطمه - سلام اللّه عليها :‌انّ‌ فرح الملائكه باستظهارك عليها اشدّ من فرحك و انّ حزن الشيطان و مردته بحزنها اشدّ من حزنها ،‌و انّ‌ اللّه تعالي قال الملائكه :‌اوجبوا لفاطمه بما فتحت علي هذه المسكينه الاسيره من الجنان الف الف ضعف مما كنت اعددت لها،‌واجعلوا هذه سنهً في كل من يفتح علي اسير مسكين فيغلب معانداً مثل الف الف ما كان معداً‌ له من الجنان .١٨٨"
دو زن ،‌خدمت فاطمه زهرا (س) رسيدند كه بر سر امري دنيوي با يكديگر كشمكش داشتند . يكي از اين دو منكر و ديگري مؤمن بود . حضرت فاطمه (س)‌حجت زن مؤمن را بر او نمود و آن زن ،‌زن منكر را پشتيباني كرد و زن منكر بسيار شاد گرديد . حضرت (س)‌فرمود: همانا شادي فرشتگان در پشتيباني تو از اين زن بيشتر از شادي توست . و حزن شيطان و طرفداران او ،‌بيشتر از حزن آن زن است و اينكه خداوند تبارك و تعالي به فرشتگانش فرمود :‌براي فاطمه به سبب گشايشي كه بر اين زن مسكين اسير پديد آورد ،‌هزار هزار برابر بيش از آن زن ،‌بهشت فراهم كنيد و اين را سنتي قرار دهيد براي هر كسي كه گشايشي در اسير مسكيني پديد آورد و منكري را چيرگي بخشد و مقدار آن هزارهزار برابر بهشتي باشد كه براي خود او ،‌فراهم آمده است .
حسن بن علي عليه السلام به كسي كه هديه اي براي او آورده بود فرمود :
"ايما احب اليك ؟‌ان ارد عليك بدلها عشرين ضعفاً عشرين الف درهم او افتح لك باباً‌من العلم تقهر فلان الناصبي في قريتك ،‌تنقذبه ضعفاء اهل قريتك؟ ان أحسنت الاختيار جمعت لك الامرين و ان اسأت الاختيار خيّرتك لتأخذ ايّهما شئت .
فقال :‌يا بن رسول اللّه فتوابي من قهري ذلك الناصب و استنقاذي لاولئك الضعفاء من يده قدره عشرون الف درهم ؟‌قال :‌بل اكثر من الدنيا عشرين الف الف مرّه . فقال :‌يا بن رسول اللّه فكيف اختار الادون بل اختار الافضل الكلمه الّتي اقهر بها عدو اللّه و أذوده عن اولياء اللّه فقال الحسن بن علي عليه السلام : قد احسنت الاختيار و علّمه الكلمه و اعطاه عشرين الف درهم . فذهب فافحم الرجل ،‌فاتّصل خبره به .
فقال له اذا حضره :‌يا عبداللّه ما ربح احد مثل ربحك و لا اكتسب احد من الاوداء ما اكتسبت ،‌اكتسبت مودّه اللّه اولاً و موده محمّد (ص) و علي عليه السلام ثانياً و مودّه الطيبين من الهما ثالثاً و مودّه ملائكه اللّه رابعاً و مودّه اخوانك المؤمنين خامساً ،‌فاكتسبت بعدد كل مؤمن و كافر ما هو افضل من الدنيا الف مرّه فهنيئاً لك هنيئاً . ١٨٩"
كدام يك نزد تو محبوبتر است ؟‌اينكه به جاي آن ، بيست برابر آن را معادل بيست هزار درهم به تو بدهم يا در برابر تو ،‌دري از دانش بگشايم كه با آن بر فلان ناصبي روستاي خود چيرگي يابي و بدين ترتيب ضعفاي روستاي خود را نجاب بخشي ؟‌اگر نيكو گزينش كني ، هر دو امر را براي تو گرد خواهم آورد وگر نه تو را مخيّر خواهم كرد كه يكي از آن دو را برگزيني . او گفت :‌اي فرزند رسول خدا !‌آيا پاداش من از چيرگيم بر آن ناصبي و نجات دادن اين ضعفا از دست او ،‌بيست هزار درهم مي ارزد ؟‌امام عليه السلام فرمود :‌بلكه بيست هزار هزار بار بيشتر از دنياست . او گفت : اي فرزند رسول خدا ! چگونه پَست تر را مي گزينم ،‌من برتر اين دو را بر مي گزينم كه همان سخني است كه در پرتو آن بر دشمن خدا چيرگي يابم و در برابر اولياي خدا به دفاع از آن برخيزم . امام عليه السلام فرمود :‌نيكو برگزيدي و به او آن سخن را آموخت و بيست هزار درهم بدو داد . او نيز رفت و بر دشمن خدا پيروزي يافت و خبرش به امام رسيد . پس چون حضور امام رسيد ،‌امام به او فرمود :‌اي بنده خدا ،‌هيچ كس چونان تو سود نبرد و هيچ دوستي ،‌آن چه را تو به دست آوردي به كف نياورد ،‌اولاً ،‌دوستي خدا و محمّد و علي - عليهم السلام - را به دست آوردي و ثانياً ،‌دوستي پاكان خاندان او را و ثالثاً‌،‌دوستي فرشتگان خدا را و رابعاً دوستي برادران مؤمن خود را و خامساً ، به تعداد هر مؤمن و كافري ،‌آن به دست آوردي كه هزار بار بهتر از دنياست ،‌پس گوارايت باد .
امام هادي عليه السلام مي فرمايد:
"حضرت امرأه عند الصديقه فاطمه الزهرا - عليها السلام - فقالت : انّ لي والده ضعيفه و قد لبس عليها في امر صلوتها شيء و قد بعثتني اليك اسألك ،‌فاجابتها فاطمه - عليها السلام - عن ذلك فثّنت فاجابت ،‌ثمّ تلثّت الي ان عشّرت فاجابت ،‌ثمّ خجلت من الكثره ،‌فقالت ،‌لا اشق عليك يا ابنه رسول اللّه .
قالت فاطمه - عليها السلام - هاتي و سلي عما بدالك ،‌أرأيت من اكتري يوماً يصعد الي سطح بحمل ثقيل و كراه مأه الف دينار يثقل عليه ؟‌فقالت :‌لا . فقالت :‌اكتريت انا لكل مسأله باكثر من ملء ما بين الثري الي العرش لؤلؤاً فاحري ان لا يثقل عليّ ما سمعت ابي - صلي اللّه عليه و اله - يقول :‌ان علماء شيعتنا يحشرون فيخلع من خلع الكرامات علي قدر كثره علومهم و جدّهم في ارشاد عباد اللّه حتي يخلع علي الواحد منهم الف الف حلّه من نور .
ثم ينادي منادي ربّنا عزّو.جلّ‌ ايّها الكافلون لا يتام آل محمد (ص)‌الناعشون لهم عند انقطاعهم عن ابائهم الّذين هم ائمتّهم ،‌هؤلاء تلامذتكم و الايتام الّذين كفلتموهم و نعشتموهم فاخلعوا عليهم خلع العلوم في الدنيا . فيخلعون علي كلّ‌ واحد من اولئك الايتام علي قدر ما اخذوا عنهم من العلوم حتّي انّ‌فيهم يعني في الايتام لمن يخلع عليه مأه الف خلعه . و كذلك يخلع هؤلاء الايتام علي من تعلم منهم .
ثم ان اللّه تعالي يقول ،‌اعيدوا علي هولاء العلماء الكافلين للايتام حتّي تتمّوا لهم خلعهم ،‌و تضعفوا لهم ،‌فيتمّ‌ لهم ما كان لهم قبل ان يخلعوا عليهم و يضاعف لهم و كذلك من يليهم ممن خلع علي من يليهم .
و قالت فاطمه - سلام اللّه عليها - يا امه اللّه انّ سلكه من تلك الخلع لا فضل مما طلعت عليه الشمس الف الف مرّه و مافضل فانّه مشوب بالتغيص و الكدر .١٩٠"
زني خدمت حضرت فاطمه زهرا (س) رسيد و گفت كه مادري دارم ضعيف و در مسئله نماز براي او اشكالي پيش آمده و مرا فرستاده تا از تو بپرسم . حضرت فاطمه (س)‌پاسخ او را بداد و او سؤال دوم را مطرح كرد و حضرت پاسخ آن را نيز داد تا شمار پرسشهاي او به ده رسيد و از كثرت پرسشها ،‌شرمنده شد و گفت : اي دختر پيامبر خدا ،‌نمي خواهم تو را به سختي بيفكنم . حضرت فاطمه زهرا (س) به او فرمود :‌هر چه مي خواهي بپرس ،‌آيا ديده اي كسي را كه روزي مركبي كرايه كند و با آن بار گراني را به جايي بلند مرتبه برد و كرايه آن صد هزار دينار باشد ؟ او گفت :‌نه . حضرت (س)‌فرمود :‌من براي هر مسئله كرايه اي پرداخته ام بيشتر از مرواريدهاي ميان زمين و آسمان و بر من شايسته است كه آنچه را از پدرم شنيده ام بر من گران نيايد .
پيامبر (ص) مي فرمود :‌علماي شيعه ما ،‌به اندازه فراواني علوم و اهتمامشان در راهنمايي بندگان خدا برانگيخته مي شوند ،‌بديشان خلعت بخشيده مي شود تا جايي كه تنها به يكي از آنها ،‌هزارهزار حلّه از نور داده مي شود ،‌سپس منادي خداي ما ،‌ندا در مي دهد كه :‌اي عهده داران يتيمهاي خاندان محمّد كه امور آنها را پس از دوريشان از پدرانشان - كه همان امامانشان هستند - سروسامان داديد ،‌اينان و يتيماني كه عهده دار امور آنان شديد و كارشان را سروسرمان بخشيديد ،‌شاگردان شما هستند ،‌پس بدانها خلعت دهيد چونان خلعت علوم در دنيا ،‌پس به هر يك به اندازه اي كه اين يتيمها از آنان علم ستاده اند ‌،خلعت بخشيده مي شود تا جايي كه به يتيماني از اين عده ،‌صد هزار خلعت بخشيده مي شود و همين مقدار به كساني داده مي شود كه به اين يتيمان آموخته اند .
سپس خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد : دانشمندان عهده دار يتيمان را بازگردانيد تا خلعت هايشان به كمال رسد و اين خلعت ها را چند چندان كنيد . پس خلعتهاي ايشان را از آنچه پيشتر بوده كاملتر مي گرداند و آن را چندچندان مي كند و همچنين ادامه مي يابد .
حضرت فاطمه (س)‌مي فرمايد :‌اي بنده خدا!‌رشته اي از اين خلعتها هزارهزار بار برتر است از آنچه خورشيد بر آن تابيده است و آنچه به اين ارمغان برتري داده شود به كدورت و ناگواري آميخته است .
پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"العلم رأس الخير كله و الجهل رأس الشّر كله .١٩١"
علم ،‌اصل همي خيرها و جهل ،‌اصل همي شرهاست .
امير مؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
"بخّ بخّل عالم عمل فجدّ‌ و خاف البيات فاعدّ و استعدّ ان سئل نصح و ان ترك صمت كلامه صواب و سكوته من غير عيّ‌ جواب .١٩٢"
زهي زهي به حال عالمي كه كوشيد و جدّيت به كار زد و از آن شب هراسيد و آماده كرد و آماده شد ، اگر از او بپرسند اندرز دهد وگرنه خاموشي ورزد ،‌سخنش درست و خاموشيش بدون عجز ،‌پاسخ است .
پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"النظر الي وجه العالم عباده .١٩٣"
نگريستن به چهري عالِم ‌،عبادت است .
ابوذر به نقل از پيامبر اكرم (ص) مي گويد :
"باب من العلم تتعلّمه احب الينا من الف ركعه تطّوعاً و قال : سمعنا رسول اللّه (ص)‌يقول :‌اذا جاء الموت طالب العلم و هو علي هذه الحال مات شهيداً .١٩٤"
بابي از دانش كه مي آموزي ،‌نزد ما از هزار ركعت نماز استحبابي محبوبتر است وگفت :‌از پيامبر (ص) شنيديم كه مي فرمود :‌هر گاه مرگ دانشجويي در اين حال فرا رسد ،‌او شهيد مرده است .
پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"فقيه واحد اشدّ علي ابليس من الف عابد .١٩٥"
وجود يك فقيه براي ابليس ،‌دشوارتر از هزار عابد است .
سماعه مي گويد :
"قلت لابي عبداللّه (ع) : انزل اللّه عزّوجلّ: ( من قتل نفساً‌ فكانّما قتل الناس جميعاً و من احياها فكانما احياالناس جميعاً .)‌قال : من اخرجها من ضلال الي هدي فقد احياها و من اخرجها من هدي الي ضلال فقد و اللّه اماتها .١٩٦"
به امام صادق عليه السلام عرض كردم :خداوند فرموده است : هر كه يك نفر را بكُشد ،‌گويي همي مردم را كُشته است و هر كه تني را زندگي بخشد ،‌گويي همي مردم را زندگي بخشيده است . امام صادق عليه السلام فرمود: مقصود آن است كه هر كه تني را از گمراهي به هدايت آورد ،‌گويي او را زندگي بخشيده است و هر كه كسي را از هدايت به گمراهي آورد ،‌به خدا سوگند كه او را كُشته است .
اسحاق بن عمار مي گويد كه از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود :
"ليت السياط علي رؤس اصحابي حتي يتفقهوا في الحلال و الحرام .١٩٧"
اي كاش تازيانه بر سر اصحاب من مي بود تا در حلال و حرام بينديشند .
موسي بن جعفر مي فرمايد:
"فقيه واحد ينقذ يتيماً‌من ايتامنا المنقطعين عنّا و عن مشاهدتنا بتعليم ما هو محتاج اليه اشد علي ابليس من الف عابد ،‌لان العابد همه ذات نفسه فقط و هذا همه مع ذات نفسه عباداللّه و امائه لينقذهم من يد ابليس و مردته فذلك هو افضل عنداللّه من الف الف عابد و الف الف عابده.١٩٨"
يك فقيه كه يتيمي از يتيمان ما را كه دستشان از ما و ديدگانشان از ديدن ما كوتاه است و نيازمند آموزش مي باشد ،‌آموزش دهد بر ابليس از هزار عابد دشوارتر است ،‌زيرا همِّ عابد تنها خود اوست در حالي كه همّ چنين عالمي هم به خود اوست و هم به بندگان خدا تا آنها را از دست ابليس و همسالان او رهايي بخشد ،‌و او نزد خدا از هزار هزار مرد عابد و هزار هزار زن عابد برتر است .
محمّد بن علي بن الحسين مي گويد ... علي بن موسي الرّضا به نقل از پدرش موسي بن جعفر و او به نقل از پدرش جعفر بن محمّد و او به نقل از پدرش محمّد بن علي و او به نقل از پدرش علي بن الحسين و او به نقل از پدرش حسين و او به نقل از اميرمؤمنان - عليهم السلام - مي گويد كه اميرمؤمنان از پيامبر (ص) شنيده است كه فرموده :
"طلب العلم فريضه علي كل مسلم فاطلبوا العلم من مظانه و اقتبسوه من اهله ،‌فان تعليمه للّه حسنه و طلبه عباده و المذكراه به تسبيح و العمل به جهاد و تعليمه من لا يعلمه صدقه و بذله لاهله قربه الي اللّه تعالي ،‌لانه معالم الحلال و الحرام و منار سبل الجنّه و المونس في الوحشه و الصاحب في الغربه و الوحده و المحدّث في الخلوه و الدليل علي السّراء و الضرّاء و السلاح علي الاعداء و الزين عند الاخلاء يرفع اللّه به اقواماً فيجعلهم في الخير قاده تقتبس آثارهم و يهتدي بفعالهم و ينتهي الي رأيهم و ترغب الملائكه في خلّتهم و باجنحتها تمسحهم و في صلاتها تبارك عليهم يستغفر لهم كل رطب و يابس حتّي حيتان البحر و هو امّه و سباغ البّر و انعامه ،‌انّ العلم حياه القلوب من الجهل و ضياء الابصار من الظلمه و قوه الابدان من الضّعف يبلغ بالعبد منازل الاخيار و مجالس الابرار و الدرجات العلي في الدّنيا و الاخره ،‌الذكر فيه يعدل بالصيام و مدارسته بالقيام ،‌به يطاع الربّ و يعبد و به توصل الارحام و به يعرف الحلال و الحرام ،‌العلم امام العمل و العمل تابعه يلهمه السعداء و يحرمه الاشقياء ،‌فطوبي لمن لم يحرّمه اللّه حظّه .١٩٩"
طلب دانش بر هر مسلماني واجب است ،‌پس دانش را بايد از اهلش بجوييد و آن را فراگيريد .آموزش در راه خدا حسنه است ،‌و طلب آن عبادت و گفتگوي علمي تسبيح ،‌و عمل بدان جهاد و آموزش آن به كسي كه سود ندارد ،‌صدقه و دادن آن به اهلش ،‌موجب نزديكي به خداوند تبارك و تعالي است .زيرا آن نشانه هاي حلال و حرام و علامت راههايي است كه به بهشت مي رسد و ياور آدمي است به هنگام وحشت و يار انسان به هنگام قربت و تنهايي و سخنگوي درخلوت و راهنماي به هنگام سختي و شدت و جنگ افزار در برابر دشمنان و آرايش در ميان دوستان است . خداوند در پرتو آن ،‌مردماني را به اوج مي رساند و در امور خير، ‌راهبرشان مي گرداند كه از آثار ايشان اقتباس مي شود و از رفتار نيكشان ره مي يابند و همه به انديشه ايشان مي رسند و فرشتگان به سرشت ايشان مي گرايند و با بال خويش ،‌غبار از پيكر آنها مي زدايند و در نمازشان براي آنها طلب بركت و آمرزش مي كنند . هر خشك و تري ،‌حتّي ماهيان دريا و حشرات و درندگان و چهارپايان خشكي ،‌براي ايشان است . دانش ،موجب زنده بودن دل در برابر جهل ،‌و پرتو ديدگان در ميان ظلمت ،‌و نيرومندي جسم از سستي است . دانش ،‌نيكان را به منزلگاههاي برگزيدگان و سراي نيكان و درجات والاي دنيا و آخرت مي رساند . يادآوري در دانش ،‌همسنگ روزه و مباحثه آن چونان شب زنده داري است . در پرتو آن ،‌خداوند را فرمانبرده و او را مي پرستند و با آن صله رحم به جاي آورده مي شود و حلال از حرام جدا مي گردد . علم ،‌جلودار عمل و عمل ،‌پيرو علم است . نيك بختان از آن برخوردار و نگون بختان از آن بي بهره هستند ،‌پس خوشا به حال آن كس كه خدا از دانش ،‌بي بهره اش نساخته است .
"جاء رجل من الأنصار الي النّبي (ص) فقال : يا رسول اللّه اذا حضرت جنازه و مجلس عالم ايّهما احبّ اليك ان اشهد ؟ فقال رسول اللّه (ص) ان كان للجنازه من يتبعها و يدفنها ،‌فانّ‌ حضور مجلس عالم أفضل من حضور الف جنازه و من عياده الف مريض و من قيام الف ليله و من صيام الف يوم و من الف درهم يتصدّق بها علي المساكين و من الف حجه سوي الفريضه و من الف غزوه سوي الواجب تغزوها في سبيل اللّه بما لك و نفسك و اين تقع هذه المشاهد من مشهد عالم ! اما علمت انّ اللّه يطاع بالعلم و يعبد بالعلم ؟‌ و خير الدنيا و الاخره مع العلم و شرّ الدّنيا و الاخره مع الجهل .٢٠٠"
مردي از انصار ،‌خدمت پيامبر (ص)‌رسيد و عرض كرد :‌يا رسول اللّه تو ترجيح مي دهي من در مراسم تشييع جنازه حضور يابم يا در محضر عالِم ؟‌پيامبر (ص)‌فرمود :‌اگر براي آن جنازه ‌،كساني هستند كه تشييعش كنند و به خاكش سپارند ،‌حضور در مجلس عالم بهتر است از حضور در هزار تشييع جنازه و عيادت هزار بيمار و شب زنده داري هزار شب و روزه هزار روزه و صدقه هزار درهمي به بينوايان و هزار حجّت به جز واجبات و هزار غزوه به جز جنگهاي در راه خدا با مال و جان و اينها كجا و محضر عالم كجا !‌آيا نمي داني كه خدا با علم ،‌فرمانبرده و پرستش مي شود و خير دنيا و آخرت در دانش نهفته و شرّ آن در محدوده جهل قرار گرفته است .
در دعايي رسيده است كه :
"او لعلك فقدتني من مجالس العلماء فخذلتني .٢٠١"
يا اينكه شايد تو مرا در مجالس علما نيابي و خوارم سازي .
ولي همين علم با اين شرافت و فضيلت ،‌اگر در انسان غير مهذب و ناپرهيزگار نهاده شود ،‌نه ارزشي دارد ،‌نه شرافتي و نه فضيلتي و هر يك از اين امور سه گانه بر ديگري موكول است و حتّي مي توان گفت :‌قرآن و روايات ،‌علم بدون تهذيب و به دور از تقوي را ،‌جز وزر و وبال نمي داند و عالم غير مهذّب را به سگ و عالم غير متّقي را به درازگوش مانند كرده است و مي فرمايد :
(فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث .)٢٠٢
مَثَلِ او ،‌چون مَثَلِ آن سگ است كه اگر به او حمله كني ،‌زبان از دهان بيرون آرد و اگر رهايش كني ،‌باز هم زبان از دهان بيرون آرد .
(مثل الّذين حمّلوا التّواره ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفاراً .)٢٠٣
مَثَل كساني كه تورات به آنها داده شده و بدان عمل نمي كنند ،‌مَثَل آن خر است كه كتابهايي را حمل مي كند .
به طور كلي ،‌اين امور سه گانه همگي از كمال شرافت برخوردار هستند و در شرافت علم ،‌آيات و روايات پيشگفته ما را بس و در شرافت تقوي ،‌همين ما را بس كه قرآن در آغاز سوره بقره ،‌علّت نهايي فروفرستادن قرآن را هدايت افراد متقي معرفي مي كند و مي فرمايد :
(الم ، ذلك الكتاب لا ريب فيه هدًي للمتّقين .)٢٠٤
الف .لام .ميم . اين است همان كتابي كه در آن هيچ ترديدي نيست .پرهيزگاران را راهنماست .
قرآن مجيد مقام پرهيزگاران را نزد خدا ،‌ اين چنين بيان مي فرمايد :
(انّ المتّقين في جنّاتٍ و نهر . في مقعد صدقٍ عند مليكٍ‌ مقتدرٍ.)٢٠٥
پرهيزگاران در باغها و كنار جويبارانند ‌،در جايگاهي پسنديده ،‌نزد فرمانروايي توانا .
در شرافت تهذيب و فضيلت آن ،‌آيات و روايات پيشگفته در وجود تهذيب ،‌ما را بس است . گويي آيات مكرر در برانگيختن پيامبر و نزول قرآن ،‌عمده ترين فضيلت تهذيب تلقّي مي شود ،‌و از جمله ،‌اين آيات است :
(هو الّذي بعث في الامّين رسولاً منهم يتلوا عليهم اياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمه .)٢٠٦
اوست خدايي كه به ميان مردمي بي كتاب ،‌پيامبري از خودشان مبعوث داشت تا آياتش را بر آنان بخواند و آنها را پاكيزه سازد و كتاب و حكمتشان بياموزد .
از آيات ،‌چنين بر مي آيد كه هر يك از اينها به ديگري بستگي دارد . علمي كه تهذيب و تقوي با خود نداشته باشد ،‌نه بهايي دارد و نه سودي و تقوايي كه با خود،‌علم يا تهذيب نداشته باشد ،‌ارزشي ندارد و حتي بسياري اوقات موجب خودپسندي و خود محوري مي گردد .آيا در تاريخ نديده اي كه تقواي خوارج نه تنها برايشان فايده مند نبود كه وبالي بر دوش آنها شد؟ حتي تهذيبي كه علم به همراه خود نداشته باشد ،‌چنين حكمي دارد .آيا نمي بينيد تعداد زيادي جاهلان را كه مهرباني و مهرورزي در خود دارند و از روي مهر و رحمت به ديگران ،‌گناهان بزرگي مرتكب مي شوند . تا جايي كه شهرت يافته است كه زني زنا داد و از پول آن صدقه پرداخت و به او گفته شد :‌واي بر تو ،‌نه زنا كن نه صدقه بپرداز . پس خوشا به حال آنكه علم و تهذيب و تقوي را در كنار يكديگر گرد آورد . آنچه عملاً‌ در سخن ما جاي دارد ،‌اين است كه علم براي آن كس كه نفسش را تهذيب نكرده و علمي كه با عمل هم نفس نيست ،‌نه تنها فايده مند نخواهد بود بل براي خود و ديگران زيان به همراه خواهد داشت . آيا چنين نبوده است كه همه بدعتگزاري¬ها و نحله هاي باطل ،‌زير درفش علمي پديد آمده كه از تهذيب و تقوي به دور بوده است ؟!
براي اثبات اين سخن به بيان برخي آيات و روايات مي پردازيم .
پي نوشتها ١٠٤ .قرآن ،بقره /٣٩
١٠٥ .قرآن ،بقره /٨٢
١٠٦.قرآن ،واقعه /٤١-٤٥
١٠٧.قرآن ،واقعه /١٥-٢٣
١٠٨.قرآن ،مؤمنون /١٠٨
١٠٩.قرآن ،فجر /٢٨
١١٠.قرآن ،يس /٨-١٠
١١١.قرآن ،حاقّه /٣٠-٣٢
١١٢ .قرآن ،بقره /٢٥
١١٣ .قرآن ،بقره /٨١
١١٤.قرآن ،مائده /٨٠
١١٥.قرآن ،حاقّه /٢٤
١١٦.قرآن ،فجر /٢٣-٢٤
١١٧.مثنوي ،‌دفتر چهارم
١١٨.همان ،‌دفترپنجم
١١٩.همان ،‌دفتر سوم
١٢٠.قرآن ،انفال /٥٣
١٢١.قرآن ،يونس /٢٣
١٢٢.قرآن ،رعد /٣١
١٢٣ .قرآن ،ابراهيم /٧
١٢٤ .قرآن ،نحل /٣٤
١٢٥ .قرآن ،نحل /١١٢
١٢٦ .قرآن ،اسرا/١٦
١٢٧ .قرآن ،نمل /٦٩
١٢٨ .قرآن ،عنكبوت /٤٠
١٢٩.قرآن ،روم / ٤١
١٣٠ .قرآن ،فاطر /٤٥
١٣١ .قرآن ،زمر /٥١
١٣٢ .قرآن ،شوري /٣٠
١٣٣ .قرآن ،نسا/٩
١٣٤ .قرآن ،اعراف /٩٦
١٣٥ .قرآن ،نحل /٩٧
١٣٦ .قرآن ،كهف /٨٢
١٣٧ .قرآن ،انبيا /٩٠
١٣٨ .قرآن ،زخزف /٢٨
١٣٩ .قرآن ،نوح /١٠-١٢
١٤٠ .بحارالانوار ،‌ج ٧١ ،‌ص ٢٣٦ ،‌باب ٦٨ ،‌ح ١
١٤١ .همان ،‌ج ٧١ ،‌ص٢٣٦ ،‌باب ٦٨ ،‌ح ٢
١٤٢ .همان ،‌ج ٧٣ ،‌ص ٣٧٢ ،‌باب ١٣٨ ،‌ح ٥
١٤٣ .همان ،‌ج ٧٣ ،‌ص ٣٧٣ ،‌باب ١٣٨ ،‌ح ٧
١٤٤ .همان ،‌ج ٧٣ ،‌ص ٣٧٤ ،‌باب ١٣٨ ،‌ح ١١
١٤٥ . همان ،‌ج ٧٣ ،‌ص ٣٧٤ ،‌باب ١٣٨ ،‌ح ١٤
١٤٦ . وسائل الشيعه ،‌ج ٦ ،‌ص؟؟؟،‌باب ١ ،‌من ابواب ما تجب فيه الزكاه ،‌ح ٦
١٤٧ . اصول كافي ،‌ج ٢ ، ص٤٤٥ ،‌باب تعجيل عقوبه الذنب ،‌ح ٦
١٤٨ . همان ،‌ج ٢ ،‌ص ١٥٣ ،‌باب صله الرحم ،‌ح ١٧
١٤٩ .همان ،‌ج ٢ ،‌ص ٣٣٢ ،‌باب الظلم ،‌ح ٩
١٥٠ . بحار الانوار ،‌ج ٧٣ ،‌ص٣٣٩ ،‌باب ١٣٧ ‌،ح ٢١
١٥١ .همان ،‌ج ٧٣ ،‌ص ٣٤٣ ،‌باب ١٣٧ ،‌ح ٢٦
١٥٢ . همان ،‌ج ٧٣ ،‌ص ٣٥٠ ،‌باب ١٣٧ ،‌ح ٤٦
١٥٣ . همان ،‌ج ٧٣ ،‌ص ٣٦٤ ،‌باب ١٣٧ ،‌ح ٩٦
١٥٤ . ثواب الاعمال ،‌ص ١٦٨ ،‌باب ثواب الصدقه ،‌ح ٦
١٥٥ .قرآن ،شوري /٣٠
١٥٦ .قرآن ،رعد /١١
١٥٧ .قرآن ،انفال /٥٣
١٥٨ .قرآن ،اعراف /٩٦
١٥٩ .قرآن ،روم /٤١
١٦٠ . تفسير الميزان ،‌ج ٢ ،‌ص ١٨٠
١٦١ .قرآن ،اسرا / ٨٤
١٦٢ .قرآن ،نور / ٣٣
١٦٣ .قرآن ،توبه /٣٤-٣٥
١٦٤ .قرآن ،انفال /٣٢
١٦٥.قرآن ،مائده / ٨٣
١٦٦ .قرآن ،تكاثر /١-٨
١٦٧ .قرآن ،حجرات /١٤
١٦٨ .قرآن ،مجادله /١٨
١٦٩ .قرآن ،زمر /٩
١٧٠ .قرآن ،رعد /١٦
١٧١ .قرآن ،يونس /٣٥
١٧٢ .قرآن ،طلاق /١٢
١٧٣ .قرآن ،جمعه /٢
١٧٤ .قرآن ،بقره /٣١
١٧٥ .قرآن ،بقره / ٢٤٧
١٧٦ .قرآن ،رعد /٤١
١٧٧ اصول كافي ،‌ج ١ ،‌ص ٣٨ ،‌باب فقد العلما،‌ح ٦
١٧٨ .قرآن ،يس /١٣-٢٠
١٧٩ .قرآن ،مائده /٣٢
١٨٠ اصول كافي ،‌ج ٢ ،‌ص ٢١٠ ،‌باب في احياءالمؤمن ،‌ح ١
١٨١ بحار الانوار ،‌ج ١ ،‌باب ٤ ،‌ح ١ ،‌ص ١٩٨ .
١٨٢ . همان ‌،ج ٢ ،‌ص ٢٢ ،‌باب ٨ ،‌ح ٦٦
١٨٣ .همان ،‌ج ٢ ،‌ص ١٤ ،‌باب ٨ ،‌ح ٢٦
١٨٤ . همان ،‌ج ١ ص ١٦٨ ،‌باب ١ ،‌ح ١٧
١٨٥ . همان ،‌ج ١ ، ص ١٦٤ ،‌باب ١ ،‌ح٢
١٨٦ . همان ،‌ج ١ ،‌ص ٢٠٦ ،‌باب ٤ ،‌ح ٣٥
١٨٧ . همان ،‌ج٢ ،ص ١٢ ،‌باب ٨ ،‌ح ٢٤
١٨٨ . همان ،‌ج٢ ،ص ٨ ،‌باب ٨ ،‌ح ١٥
١٨٩ . همان ،‌ج٢ ،ص ٨ ،‌باب ٨ ،‌ح١٦
١٩٠ . همان ،‌ج٢ ،ص ٣ ،‌باب ٨ ،‌ح ٣
١٩١ .همان ،‌ج ٧٧ ،‌ص ١٧٥ ،‌باب ٧ ،‌ح ٩
١٩٢ .همان ،‌ج ٧٧ ،‌ص ٢٣٩ ،‌باب ٩ ،‌ح ١
١٩٣ . همان ،‌ج ١ ،‌ص ١٩٥ ،‌باب ٢ ،‌ح ١٤
١٩٤ .همان ،‌ج ١ ،‌ص ١٨٦ ،‌باب ١ ،‌ح ١١١
١٩٥ . همان ،‌ج ١ ،‌ص ١٧٧ ،‌باب ١ ،‌ح ٤٨
١٩٦ .همان ،‌ج ٢ ،‌ص ١٦ ،‌باب ٨ ،‌ح ٣٣
١٩٧ . همان ،‌ح ١ ،‌ص ٢١٣ ،‌باب ٦ ،‌ح ١٢
١٩٨ . همان ،‌ج ٢ ،‌ص ٥ ،‌باب ٨ ،‌ح ٩
١٩٩ . همان ،‌ج ١ ،‌ص ١٧١ ،‌باب ؟؟؟ ،‌ح ٢٤
٢٠٠ . همان ،‌ج١ ،‌ص ٢٠٤ ،‌باب ٤ ‌،ح٢٣
٢٠١ . مفاتيح الجنان ،‌دعاي ابوحمزي ثمالي .
٢٠٢ .قرآن ،‌اعراف / ١٧٦
٢٠٣ . .قرآن ،جمعه /٥
٢٠٤ . .قرآن ،بقره /٢
٢٠٥ .قرآن ،قمر /٥٤
٢٠٦ .قرآن ،جمعه /٢


۵
كاوشي نو در اخلاق بسم الله الرحمن الرحيم ;

آياتي پيرامون عالِم غير مهذب
خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(واتل عليهم نبا الّذي اتيناه اياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشّيطان فكان من الغاوين ،‌و لو شئنا لرفعناه بها ولكنه اخلد الي الارض و اتّبع هويه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ذلك مثل القوم الّذين كذّبوا باياتنا فاقصص القصص لعلّهم يتفكّرون.)٢٠٧
خبر آن مرد را برايشان بخوان كه آيات خويش را به او عطا كرده بوديم و او از آن علم عاري گشت و شيطان در پي اش افتاد و در زمره گمراهان درآمد .اگر خواسته بوديم به سبب آن علم كه به او داده بوديم ‌،رفعتش مي بخشيديم ولي او در زمين بماند و از پي هواي خويش رفت . مَثَل او چون مَثَل آن سگ است كه اگر به او حمله كني زبان از دهان بيرون آرد و اگر رهايش كني باز هم زبان از دهان بيرون آرد . مَثَل آنان كه آيات را دروغ انگاشتند نيز چنين است . قصه را بگوي ،‌شايد به انديشه فرو روند .
در كتاب الكامل چنين آمده است :
"چون موسي در گذشت ،‌خداوند يوشع بن نون را به پيامبري در ميان بني اسرائيل فرستاد و او را فرمود كه به سوي اريحا ،‌شهر گردن فرازان روانه گردد . چون بدانجا رسيدند ،‌گردن كشان برگرد بلعم باعور - از فرزند زادگان لوط - گرد آمدند و گفتند :‌خدا را برايشان بخوان . بلعم ،‌بزرگترين نام خدا را مي دانست . بلعم به ايشان گفت :چگونه بر پيامبر خداوند و گرويدگان بدو بخوانم كه فرشتگان با ايشانند ؟‌آنان بارها به نزد او آمدند و او پيوسته از پذيرفتن درخواست ايشان سر بر مي تافت . آنان به نزد زن او آمدند و ارمغاني برايش آوردند و زن پذيرفت كه اين را از شوهرش بخواهد . آنان از او خواستند كه اين كار را در نگاه شوهرش نيكو فرانمايد و از او بخواهد كه خدا را بر بني اسرائيل بخواند . زن اين سخن با شوهر در ميان گذاشت و او از آن رخ برتافت . زن پيوسته پافشاري كرد تا بلعم گفت :‌از خدا براي اين كار دستوري بخواهم . وي از خدا دستوري خواست و خدا او را در خواب از اين كار باز داشت و او گزارش اين كار به همسرخود بداد . زن گفت :‌ديگر باره از خدا بخواه . او ديگر باره دستوري بخواست ولي پاسخي نيافت . زن گفت : اگر خدا مي خواست تو را باز مي داشت . آن زن پيوسته او را مي فريفت و بر اين كار بر مي انگيخت تا اينكه بلعم باعور به گردن كشان پاسخ داد كه اين كار براي ايشان بكند . وي سوار بر خر شد و رو به سوي كوهي مشرف بر بني اسرائيل آورد تا بر آن بايستد و خدا را بر اسرائيليان بخواند و ايشان را نفرين فرستد . هنوز چندان مسافتي را نرفته بودند كه خر بخوابيد . او پياده شد و خر را بزد تا او ايستاد و بلعم سوار آن گشت و اندكي برفت كه خر به زانو درآمد . سه بار چنين كرد چون خر را براي بار سوم به سختي بزد ،‌خر به فرمان خدا به سخن در آمد و گفت :‌واي بر تو اي بلعم ،‌به كجا مي روي ؟‌آيا فرشتگان را نمي بيني كه پيوسته مرا بر مي گردانند ؟بلعم برنگشت و در اين هنگام ،‌خدا خر را رها ساخت و بلعم سوار بر آن بيامد تا بر اسرائيليان مشرف گشت . هر بار كه خواست ايشان را نفرين كند ،‌زبانش به سود ايشان مي گشت و او خدا را براي ايشان مي خواند ،‌و چون مي خواست خدا را براي مردم خود بخواند ،‌زبانش به زبان ايشان مي گشت و او خدا را بر ايشان مي خواند .آنان انگيزه اين كار را از او پرسيدند و بلعم باعور گفت : اين ، كاري است كه خدا در آن بر ما چيره گشته است . آنگاه زبانش آويزان شد و بر سينه اش افتاد . بلعم گفت :‌اينك خوبي اين سراي و آن سراي از دست من بشده است و براي من جز نيرنگ و ترفند چيزي نمانده است او به گردن كشان فرمان داد كه زنان خود را بيارايند و كالاهايي براي فروش به اسرائيليان ،‌به ايشان دهند و ايشان را به سوي سپاه اسرئيلي روانه كنند و فرمان دهند هر كس دست به سوي ايشان دراز كنند او را از خود نرانند . بلعم به گردن كشان گفت :‌اگر يك مرد ،‌با يكي از اين زنان ،‌زنا كند كار شما را استوار سازم . آنان چنان كردند و زنان به لشگرگاه اسرائيليان در آمدند ... در اين هنگام خدا بيماري طاعون را بر بني اسرائيل فرو فرستاد ... و در آن دم ‌،بيست هزار ،‌و به گفته برخي هفتاد هزار تن از بني اسرائيل نابود شدند و خدا اين آيه را درباره بلعم باعور فرو فرستاد .
(و اتل عليهم نبأ الّذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشّيطان فكان من الغاوين .)٢٠٨
خبر آن مرد را برايشان بخوان كه آيات خويش را به او عطا كرده بوديم و او از آن علم عاري گشت و شيطان در پي اش افتاد و در زمره گمراهان در آمد .
(و لا تشتروا باياتي ثمناً قليلاً و ايّاي فاتّقون . و لا تلبسوا الحقّ بالباطل و تكتموا الحق و انتم تعلمون.)٢٠٩
و آيات مرا به بهاي اندك مفروشيد و از من بيمناك باشيد ،‌حق را به باطل مياميزيد و با آنكه حقيقت را مي دانيد ،‌كتمانش نكنيد .
(فويل للّذين يكتبون الكتاب بايديهم ثمّ يقولون هذا من عند اللّه ليشتروا به ثمناً قليلاً فويل لهم مما كتبت ايديهم و ويل لهم ممّا يكسبون .)٢١٠
پس واي بر آنهايي كه كتاب را خود به دست خود مي نويسند ،‌تا سودي اندك برند و مي گويند كه از جانب خدا نازل شده است پس واي بر آنها بدانچه نوشتند و واي بر آنها از سودي كه مي برند .
(و لما جاءهم كتاب من عند اللّه مصدّق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون علي الّذين كفروا فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعن اللّه علي الكافرين .) ٢١١
و چون ايشان را از جانب خدا كتابي آمد و او را شناختند ،‌هر چه كتابشان را هم تصديق كرده بود و آنكه زان پيش خواستار پيروزي بر كافران بودند به او ايمان نياوردند ،‌كه لعنت خدا بر كافران باد .
(الّذين اتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم و انّ فريقاً منهم ليكتمون الحقّ و هم يعلمون .)٢١٢
اهل كتاب ،‌همچنان كه فرزندان خود را مي شناسند ،‌پيامبر را نيز مي شناسند ،‌ولي گروهي از ايشان در عين آگاهي ،‌حقيقت را پنهان مي دارند .
(انّ الّذين يكتمون ما انزلنا من البيّنات و الهدي من بعد ما بيّنّاه للنّاس في الكتاب اولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاّعنون .)٢١٣
كساني را كه دلايل روشن و هدايت كننده ما را ،‌پس از آنكه در كتاب براي مردم بيانشان كرده ايم ،‌كتمان مي كنند ،‌هم خدا آنها را لعنت مي كند و هم ديگر لعنت كنندگان .
(انّ الّذين يكتمون ما انزل اللّه من الكتاب و يشترون به ثمناً قليلاً اولئك ما يأكلون في بطونهم الاّ النّار و لا يكلّمهم اللّه يوم القيامه و لا يزكّيهم و لهم عذاب اليم . اولئك الّذين اشتروا و الضّلاله بالهدي و العذاب بالمغفره فما اصبرهم علي النّار .)٢١٤
آنان كه كتابي را كه خدا نازل كرده است ، پنهان مي دارند ،‌تا بهاي اندكي بستانند ،‌شكمهاي خود را جز از آتش انباشته نمي سازند . و خدا در روز قيامت با آنها سخن نگويد و پاكشان نسازد و بهري آنها عذابي دردآور است اينان گمراهي را به جاي هدايت برگزيدند و عذاب را به جاي آمرزش . چه چيز بر آتش شكيبا يشان ساخته است ؟
(يحرّفون الكلم من بعد مواضعه يقولون ان اوتيتم هذا فخذوه و ان لم تؤتوه فاحذروا و من يرد اللّه فتنته فلن تملك له من اللّه شيئاً‌ اولئك الّذين لم يرد اللّه ان يطهر قلوبهم لهم في الدّنيا خزي و لهم في الاخره عذاب عظيم . )٢١٥
و سخن خدا را دگرگون مي سازند و مي گويند:‌اگر شما را اين چنين گفت ،‌بپذيريد و گرنه از وي دوري گزينيد ،‌و هر كس را كه خداوند به فتنه گري افكند ،‌عذاب او بخواهد و تو ،‌او را از قهر خدا رهايي نخواهي داد . اينان كساني هستند كه خدا نخواسته است كه دلهايشان را پاك گرداند . آنان را در دنيا ،‌خواري و در آخرت ،‌عذابي بزرگ است .
(و اذ قال عيسي ابن مريم يا بني اسرائيل انّي رسول اللّه اليكم مصدقاً لما بين يدي من التوراه و مبشراً برسول يأتي من بعدي اسمه احمد فلمّا جاءهم بالبيّنات قالوا هذا سحر مبين.)٢١٦
و عيسي بن مريم گفت : اي بني اسرائيل ! من پيامبر خدا بر شما هستم . توراتي را كه پيش از من بوده است ،‌تصديق مي كنم ،‌و به پيامبري كه بعد از من مي آيد و نامش احمد است ،‌بشارتتان مي دهم . چون آن پيامبر با آيات روشن خود آمد ،‌گفتند :‌اين جادويي آشكار است .
(مثل الّذين حمّلوا التوراه ثمّ لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفاراً .)٢١٧
مَثَل كساني كه تورات به آنها داده شده و بدان عمل نمي كنند . مَثَل آن خر است كه كتابهاي را حمل مي كند .
رواياتي پيرامون عالِم غير مهذب
طلحه بن زيد به نقل از امام صادق عليه السلام و او به نقل از پدرانش فرموده :
"ان العالم الكاتم علمه يبعث انتن اهل القيامه ريحاً تلعنه كل دابه حتي دوات الارض الصغار ٢١٨"
عالمي كه بر دانش خويش ،‌سرپوش نهد ،‌به روز رستخيز چنان بوي ناپسندي از خويش بپراكند كه هر جنبنده اي ،‌حتي جانوران كوچك زمين ،‌بر او نفرين فرستند .
پيامبر اكرم (ص) فرمود :
"العلم وديعه اللّه في ارضه و العلماء امنائه عليه فمن عمل بعلمه ادّي امانته و من لم يعمل بعلمه كتب في ديوان الخائنين .٢١٩"
دانش ،‌وديعت الهي در زمين است و علما امانتدار اين دانش هستند ،‌پس هر كس به علمش عمل كند ،‌امانت خويش را پرداخته است و آنكه به علم خويش عمل نكند ،‌نام او در سياهي‌ خائنان نگاشته آيد .
پيامبر اكرم (ص) فرمود:
"من ازداد علماً و لم يزدد هدي لم يزدد من اللّه الّا بعداً‌٢٢٠ "
هر كه علمش فزوني يافت ،‌ بدون آنكه هدايتش فزوني يابد ،‌تنها دوري او از خدا افزايش يافته است .
امام صادق عليه السلام فرمود:
"اشدّ النّاس عذابا عالم لا ينتفع من علمه بشيء .٢٢١"
بيشتر از همه مردم ،‌دانشمندي كيفر مي بيند كه به هيچ روي ازدانشش بهره اي نبرد .
پيامبر اكرم (ص) فرمود:
"من عرف نفسه فقد عرف ربه ،‌ثم عليك من العلم بما لا يصح العمل الّا به و هو الاخلاص .٢٢٢"
هر كه خويش را شناسد ،‌خداي خويش را شناخته است ،‌و بر تو باد از دانش آنچه را كه عمل جز بدان صحيح نيست كه اين همان اخلاص است .
جعفر بن محمّد (ع) به نقل از پدرش مي فرمايد كه پيامبر اكرم (ص) فرمود است :
"صنفان من امّتي اذا صلحا صلحت امّتي و اذا فسد افسدت امتي ،‌قيل : يا رسول اللّه و من هما ؟‌قال :‌الفقهاء و الامراء .٢٢٣"
دو گروه از امت من هستند كه اگر صلاح يابند ،‌امت من صلاح مي يابد و اگر به تباهي كشيده شوند ،‌امت من به تباهي كشيده شود . عرض شد يا رسول اللّه !‌اين دو گروه كدامند ؟ فرمود : فقها و امرا
حفص مي گويد كه امام صادق عليه السلام فرمود:
"...كفي بخشيه اللّه علماً و كفي الاعتزار باللّه جهلاً ،‌يا حفص انه يغفر للجاهل سبعون ذنباً قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد . و من تعلم و عمل و علم لله دعي في ملكوت السماوات عظيماً فقيل تعلم لله و عمل لله و علم لله . ٢٢٤"
براي علم ،‌همين بس كه در پرتو آن ،هراس از خداي حاصل آيد و براي جهل ،‌همين بس كه گستاخي به خداي به كف آيد . اي حفص! هفتاد گناه جاهل بخشيده مي شود پيش از آنكه يك گناه عالِم بخشيده شود . هر كه براي خدا علم را بياموزد و بدان عمل كند و به ديگران بياموزد ،‌در ملكوت آسمانها ،‌عظيم خوانده مي شود ‌،و گويند :‌براي خدا آموخته و عمل كرده و آموزانده است .
خداوند به داود (ع) وحي كرد :
"ان اهون ما انا صانع بعالم غير عامل بعلمه اشد من سبعين عقوبه ان اخرج من قلبه حلاوه ذكري و ليس الي الله عزّوجلّ طريق يسلك الا بعلم و العلم زين المرء في الدنيا و سائقه الي الجنه ،‌و به يصل الي رضوان الله تعالي . و العالم حقاً هو الذي ينطق عنه اعماله الصالحه و اوراده الزاكيه و صدقه و تقواه ‌،لا لسانه و تصاوله و دعواه . و لقد كان يطلب هذا العلم في غير هذا الزمان من كان فيه عقل و نسك و حكمه و حياء و خشيه ،‌و انا اري طالبه اليوم من ليس فيه من ذلك شيء و العالم يحتاج الي عقل و رفق و شفقه و نصح و حلم و صبر و بذل و قناعه و المتعلم يحتاج الي رغبه و اراده و فراغ و نسك و خشيه و حفظ و حزم .٢٢٥"
كمترين كاري كه من با عالِم غير عامل به عملش - كه از هفتاد كيفر بدتر است - مي كنم ،‌اين است كه شيريني ياد خود را از دل او بيرون برم . و خداوند راهي ندارد كه پيموده شود مگر در پرتو علم . علم زينت آدمي در دنياست ‌،كه او را به سوي بهشت رهنمون مي شود . آدمي با آن به خشنودي خدا دست مي يابد ،‌و عالِم حقيقي ،‌همان كسي است كه اعمال صالح و دعاهاي پاك ،‌و صداقت و تقوايش آينه اي باشد بازتابانندي او ،نه زبان و جمله و ادعايش . اين علم پيش از اين زمان مورد طلب كساني بوده است كه از عقل و عبادت و حكمت و شرم و خداترسي برخوردار بوده اند و من امروز طالب آن را مي بينم كه چنين ويژگيهايي را ندارد ،‌در حالي كه عالِم به عقل و مهر و رحمت و خير خواهي و دورانديشي و شكيبايي و بخشش و قناعت نيازمند است و آموزنده به رغبت و اراده و آسودگي خاطر و عبادت پيشگي و خداترسي و خويشتنداري و قاطعيت محتاج است .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"ان من العلماء من يحبّ‌ ان يحزن علمه و لا يؤخذ عنه فذاك في الدرك الاوّل من النار . و من العلماء من اذا وعظ انف و اذا وعظ عنف فذاك في الدرك الثاني من النار . و من العلماء من يري ان يضع العلم عند ذوي الثروه و الشرف و لا يري له في المساكين وضعاً فذاك في الدرك الثالث من النار . و من العلماء من يذهب في علمه مذهب الجبابره و السلاطين فان ردّ عليه شيء من قوله او قصّر في شيء من امره غضب فذاك في الدرك الرابع من النار . و من العلماء من يطلب احاديث اليهود و النصاري ليعزر به علمه و يكثر به حديثه فذاك في الدرك الخامس من النار . و من العلماء من يضع نفسه للفتيا و يقول سلوني ،‌و لعلّه لا يصيب حرفاً و احداً و الله لا يحب المتكلمين ،‌فذاك في الدرك السادس من النار . و من العلماء من يتخذ علمه مروّه و عقلاً فذاك في الدرك السابع من النار .٢٢٦"
برخي از علما دوست دارند كه دانش خويش را اندوخته كنند و از آن چيزي بر نمي ستانند ،‌كه اين عده در دَرَك نخست آتش قرار دارند و بعضي از دانشمندان كه خود پند ناپذيرند ولي در به كرسي نشاندن نظر خود متوسّل به زور مي گردند كه اين جماعت در دَرَك دوم آتش قرار دارند . و گروهي از دانشمندان بهتر آن مي بينند كه دانش خود را نزد ثروتمندان و اشراف بگسترانند نه بينوايان و بيچارگان كه اين عده نيز در دَرَك سوم آتشند . و جماعتي از علما در دانش اندوزي همان راه جباران و سلاطين را در پيش مي گيرند و اگر سخني از ايشان رد شود يا در دستور ايشان كوتاهي كنند . خشمگين مي شوند كه اينها نيز در دَرَك چهارم آتش قرار مي گيرند و دسته اي از علما در جستجوي احاديث يهود و مسيحيان هستند تا بدين وسيله علم خويش را استوار سازند و احاديثشان را فزوني بخشند كه اين جماعت نيز در دَرَك پنجم آتش واقع مي شوند و شماري از علما خود را در جايگاه فتوا مي نشانند و فرياد "سلوني " مي زنند و حال آنكه چه بسا يك حرف هم به صواب نگويند ،‌و خداوند كساني را كه خويش را به دشواري مي افكنند دوست ندارد و اين دسته در دَرَك ششم آتشند و پاره اي از علما نيز علم خود را موجب جوانمردي و عقلشان مي دانند كه اينها نيز در دَرَك هفتم آتشند .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"قطع ظهري اثنان :عالم متهتك و جاهل متنسّك ،‌هذا يصّد الناس عن علمه بتهتكه و هذا يصّد النّاس عن نسكه بجهله .٢٢٧"
دو جماعت پشت مرا شكستند :‌عالم پرده در و عابد نادان . آن يكي با پرده دري خود ،‌مردم را از علم باز مي دارد و اين يكي با جهل خويش ،‌همگان را از عبادت باز مي دارد.



آياتي پيرامون وابسته بودن علم به عمل
(أتأمرون النّاس بالبرّ و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون .)٢٢٨
آيا در حالي كه كتاب را مي خوانيد و مردم را به نيكي فرمان مي دهيد ،‌خود را فراموش مي كنيد ؟‌آيا به عقل در نمي يابيد ؟
(سمّاعون للكذب اكّالون للسّحت .)٢٢٩
دروغ را مي شنوند و حرام را مي خورند .
(مثل الذّين حمّلوا التّوراه ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفاراً‌.)٢٣٠
مَثَلِ كساني كه تورات به آنها داده شده و بدان عمل نمي كنند ،‌مَثَل آن خر است كه كتابهايي را حمل مي كند .
(لِمَ تقولون ما لا تفعلون كبر مقتاً عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون.)٢٣١
چرا سخناني مي گوييد كه به كارشان نمي بنديد ؟‌خداوند سخت به خشم مي آيد كه چيزي بگوييد و به جاي نياوريد .





رواياتي پيرامون بستگي علم به عمل
امام صادق عليه السلام به نقل از پدرش مي فرمايد:
"ايّاكم و الجهال من المتعبّدين و الفجار من العلماء فانّهم فتنه كل مفتون ٢٣٢"
بپرهيزيد از جاهلان عبادت پيشه و علماي تبهكار كه موجب فريفتن هر فريفته اي هستند .
عيسي بن مريم (ع)‌مي فرمايد :
"الدّنيا داء الدّين و العالم طبيب الدّين ،‌فاذا رأيتم الطبيب يجر الداء الي نفسه فاتّهموه و اعلموا انه غير ناصح لغيره .٢٣٣
دنيا درد دين است و عالم ،‌پزشك دين،‌پس هر گاه ديديد كه اين پزشك ،‌خود دردمند است او را متهم كنيد و بدانيد كه براي ديگران خيرخواه نيست .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"اذا رايتم العالم محبّا للدّنيا فاتّهموه علي دينكم فانّ كل محبّ‌ يحوط ما احبّ‌.٢٣٤"
هر گاه ديديد كه يك عالِم ،‌دنيا پرست است ،‌او را در دينتان متهم سازيد كه هر دوستداري ، ‌آن چيزي را حفظ مي كند كه دوست دارد .
اسامه مي گويد : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:
"و كونوا دعاه الي انفسكم بغير السنتكم و كونوا زيناً و لا تكونوا شيناً‌"٢٣٥
ديگران را با جز زبان به سوي خود بخوانيد و موجب زيبايي باشيد ،‌نه زشتي .
امام صادق عليه السلام درباري آيي شريفه (انما يخشي الله من عباده العلماء) مي فرمايد:
"يعني من يصدّق قوله فعله ،‌و من لم يصدّق قوله فعله فليس بعالم .٢٣٦"
يعني كسي كه سخنش ‌، عملش را تصديق كند و هر كه سخنش عملش را تصديق نكند،‌عالم نيست .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"انّ العالم اذا لم يعمل بعلمه زلّت موعظته عن القلوب كما يزّل المطر عن الصفا.٢٣٧"
هر گاه مؤمن به علمش ،‌عمل نكرد ،‌پندش از دلها بلغزد ،‌آن گونه كه قطره باران از صخره بلغزد .
پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"الا ان شرّ الشرّ‌ شرار العلماء و ان خير الخير خيار العلما.٢٣٨"
هان كه بدترين بدها ،‌علماي بدند و نيكوترين نيكوها ،‌علماي نيكو .
پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"اوحي الله الي بعض انبيائه قل : للّذين يتفقهون لغير الدّين و يتعلّمون لغير العمل و يطلبون الدنيا لغير الاخره يلبسون للنّاس مسوك الكباش و قلوبهم كقلوب الذئاب السنتهم احلي من العسل و اعمالهم امرّ من الصبر اياي يخادعون ؟ و بي يستهزؤن ؟‌لا تيحنّ لهم فتنه تذر الحكيم حيراناً ٢٣٩"
خداوند به يكي از پيامبرانش وحي كرد كه چنين بگو : همانا كساني كه جز براي دين ،‌تفقّه مي كنند و جز براي عمل ،‌مي آموزند و دنيا را جز براي آخرت ،‌مي خواهند ،‌امور را بر مردم مشتبه مي كنند و دلهايشان ،‌همچون دلهاي گرگان است و زبانهاشان ،‌شيرينتر از شهد و كارهايشان ،‌تلخ¬تر از زقّوم است . آيا مرا مي فريبند ؟‌و مرا به مسخره مي گيرند ؟‌در فتنه اي گرفتارشان كنم كه انسان حكيم در آن سرگشته بماند .
پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"كل علم و بال علي صاحبه الّا من عمل به .٢٤٠"
هر عملي گردنگير صاحبش است مگر علمي كه بدان عمل شود .
سليم بن قيس هلالي مي گويد : از امير مؤمنان (ع)‌شنيدم كه به نقل از پيامبر اكرم (ص) مي فرمود:
"العلماء رجلان : رجل عالم اخذ بعلمه فهذا ناج و عالم تارك لعلمه فهذا هالك . و انّ اهل النار لتأدون من ريح العالم التارك لعلمه . و انّ اشدّ اهل النار ندامه و حسره رجل دعا عبداً الي الله فاستجاب له و قبل منه فاطاع الله فادخله الله الجنه و ادخل الداعلي النار بتركه علمه و اتباعه الهوي و طول الامل ،‌امّا اتبع الهوي فيصد عن الحقّ‌ و طول الامل ينسي الاخره .٢٤١"
دانشمندان دو گروهند : يكي علم را مي ستاند و رهايي مي يابد و ديگري علم را كنار مي نهد و به هلاكت مي رسد . دوزخيان از عالمي كه به علمش عمل نمي كند در آزار خواهند بود . بدبخت ترين دوزخيان در پشيماني و حسرت،‌كسي است كه بنده اي را به سوي خدا فرا مي خواند و آن بنده هم پاسخش مي دهد و از او مي پذيرد و خدا او را به بهشت در مي آورد ،‌ولي خودِ دعوتگر را به سبب ترك علم و پيروي از هوي و هوس و آرزوهاي طولاني ،‌به آتش در مي افكند . پيروي از هوي و هوس از حق باز مي دارد و آرزوهاي طولاني آخرت را در طاق نسيان مي نهد .

رواياتي پيرامون بسته بودن عمل به علم
پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"نوم مع علم خير من صلاه مع جهل ٢٤٢"
خواب همراه با علم ،‌بهتر از نماز همراه با جهل است .
طلحه بن زيد مي گويد : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:
"العامل علي غير بصيره كالسائر علي غير الطريق و لا يزيده سرعته السير من الطريق لا بعداً ٢٤٣"
عامل بدون بينش ‌،چونان كسي است كه در غير راه پيش مي رود . و هر چه ،‌شتابش فزوني گيرد ،‌از راه ،‌دورتر مي افتد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد: كه پيامبر اكرم (ص) فرموده است :
"من عمل علي غير علم كان ما يفسده اكثر مما يصلح .٢٤٤"
هر كه بدون علم عمل كند ،تبهكاريش بيش از اصلاحش خواهد بود .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"قطع ظهري اثنان : عالم متهتك و جاهل متنسّك ، هذا يصدّ الناس عن علمه بتهتكه و هذا يصدّ النّاس عن نسكه بجهله ." ٢٤٥
دو نفر پشت مرا شكستند : عالم پرده در و جاهل عبادت پيشه . آن يكي با پرده دريش ،‌ مردم را از عملش باز مي دارد و اين يكي با جلهش ،‌مردم را از عبادت باز مي دارد .
امير مؤمنان عليه السلام مي فرمايد:
"المتعبّد علي غير فقه كحمار الطاحونه يدور و لا يبرح ركعتان من عالم خير من سبعين ركعه من جاهل لأن العالم تأتيه الفتنه فيخرج منها بعلمه و تأتي الجاهل فتنسفه نسفاً‌ و قليل العمل مع كثير العلم خير من كثير العمل مع قليل العلم و الشك و الشبهه .٢٤٦"
متعبّد بدون ژرف انديشي ،‌چونان خر آسياب است كه همچنان به دور خود مي چرخد و راه به جايي نمي برد . دو ركعت نماز عالم ،‌برتر از هفتاد ركعت نماز جاهل است ،‌زيرا هر گاه فتنه اي به عالمي رسد ،‌با علم خود از آن رهايي مي يابد ،‌ولي همين فتنه ‌،جاهل را در هم مي كوبد . و كار اندك همراه با علم زياد ،‌بهتر است از كار فراوان ،‌همراه با علم اندك و دودلي .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"...ان رجلاً كان له جار و كان نصرانياً فدعاه الي الاسلام و زينه له فاجابه . فأتاه سحيراً فقرع عليه الباب . فقال له : من هذا ؟‌قال : أنا فلان . قال : و ما حاجتك ؟ فقال :توّضأ و البس ثوبيك و مرّ بنا الي الصلوه .قال :فتوضأ و لبس ثوبيه و خرج معه . قال :‌فصلّيا ماشاءالله . ثم صليا الفجر . ثم مكثا حتي اصبحا . فقام الّذي كان نصرانيّاً يريد منزله . فقال له الرّجل : اين تذهب ؟‌النّهار قصير و الذّي بينك و بين الظّهر قليل . قال : فجلس معه الي اَنْ صلّي الظهر . ثمّ قال : و ما بين الظهر و العصر قليل ،‌فاحتسبه حتّي صلّي العصر . قال : ثمّ قام و اراد أن ينصرف إلي منزله ،‌فقال له :‌إنّ هذا آخر النّهار و أقلُّ من اوّله ،‌فاحتبسه حتي صلّي المغرب ،‌ثمّ‌ أراد أنْ ينصرف إلي منزله ،‌فقال له : إنّما بقيت صلاه واحده .قال : فمكث حتّي صلّي العشاء الآخره . ثمّ‌ تفرقا فلما كان سُحيرا غدا عليه ،‌فضرب عليه الباب . فقال : من هذا ؟ قال أنا فلان . قال : و ما حاجتك ؟‌قال :توّضا و البس ثوبيك و اخرج بنا فصّل . قال : اطلب لهذا الدّين من هو افرغ مني و أنا انسان مسكين و عليّ عيال . فقال ابو عبدالله (ع) :ادخله في شيء اخرجه منه او قال : ادخله من مثل ذه و اخرجه من مثل هذا .٢٤٧"
مردي ،‌همسايه اي مسيحي داشت كه او را به اسلام فرا مي خواند و اسلام را براي او مي آراست و او نيز اسلام را پذيرفت . اين مرد روزي صبح بسيار زود ،‌نزد همسايي خود آمد و در را كوبيد . مرد تازه مسلمان گفت : تو كيستي ؟‌گفت :‌من فلانيم . او پرسيد : چه كار مي كني ؟‌مرد مسلمان به او گفت : وضو بگير و جامه بر تن كن و با من به نماز بيا . او وضو گرفت و جامه بر تن كرد و با او بيرون شد . آن دو ،‌مقدار زيادي نماز گزاردند و سپس نماز صبح را به جاي آوردند ،‌و سپس تا صبح درنگ كردند . مرد مسيحي برخاست تا به منزلش رود . مرد مسلمان به اوگفت : كجا مي روي ؟ روز كوتاه است و فاصلي چنداني تا ظهر نمانده است ،‌او هم نشست تا نماز ظهر را نيز بخواند مرد مسلمان سپس گفت :‌چيزي به عصر نمانده است و او را تا نماز عصر هم نگاه داشت . مسيحي در اين هنگام خواست به خانه اش بازگردد كه مرد مسلمان به او گفت :‌ديگر روز به پايان رسيده است و ديگر چيزي به پايان روز نمانده و او را تا نماز مغرب نگاه داشت . مسيحي در اين هنگام آهنگ سراي خويش كرد كه مرد مسلمان به او گفت : تنها يك نماز باقي مانده است و او هم درنگ كرد تا نماز عشا را هم به جاي آورد و سپس از هم جدا شدند . پس چون صبح بسيار زود روز بعد فرا رسيد ،‌فرد مسلمان د رخانه مرد مسلمان شده را بكوفت . او گفت : كيستي ؟ پاسخ داد : من فلاني هستم . مرد مسيحي گفت : چه كار داري ؟‌مرد مسلمان پاسخ داد :‌وضو بگير و جامه ات را بر تن كن تا براي گزاردن نماز خارج شويم .مرد مسيحي در پاسخ گفت :‌براي اين دين در جستجوي كسي باش كه از من بيكارتر باشد . من انسان بيچاره و عيالواري هستم . امام صادق عليه السلام مي فرمايد: او را در چيزي وارد كرد و سپس خارجش نمود ،‌يا فرمود : او را اين چنين وارد كرد و آن چنان خارج نمود .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"... انّ رجلاً من بني اسرائيل كان يعبد الله في جزيره من جزاير البحر خضراء نَضَرَهٍ ‌،كثيره الشجر ،‌ظاهره الماء و انّ ملكاً من الملائكه مرّ به ،‌فقال :‌يا ربّ‌ أرني ثواب عبدك هذا . فاراه الله (تعالي )‌ذلك ،‌فاستقلّه الملك . فأوحي الله (تعالي ) اليه : اَنْ اصحبه . فأتاه الملك في صوره إنسّي ،‌فقال له : من أنت؟‌قال : أنا رجل عابد بلغني مكانك و عبادتك في هذا المكان ،‌فأتيتك لأ عبدالله معك . فكان معه يومه ذلك . فلمّا أصبح قال له الملك :‌انّ مكانك لنزه و ما يصلح الاّ للعباده . فقال له العابد :‌انّ لمكاننا هذا عيباً . فقال له : و ما هو؟ قال :‌ليس لربّنا بهيمه فلو كان له حمار رعيناه في هذا الموضع ، فانّ هذا لحشيش يضيع . فقال له (ذلك ) الملك :‌و ما لربك حمار! فقال : لو كان له حمار ما كان يضيع مثل هذا الحشيش . فأوحي الله الي الملك انما اثيبه علي قدر عقله .٢٤٨"
مردي از بني اسرائيل در جزيره اي سر سبز و خرّم با درختاني فراوان و آبي زلال ،‌خدا را عبادت ميكرد . فرشته اي از فرشتگان بر او گذشت و عرض كرد :‌با خدايا ! پاداش اين بنده را به من نشان بده . خداوند هم ، او را بدو نشان داد و فرشته اين مكان را براي آن عابد ،‌كوچك شمرد . خداوند به او وحي كرد كه همراه او باش . فرشته به چهري انساني نزد او آمد . آن مرد به او گفت :‌تو كيستي ؟‌فرشته گفت :‌من مردي عابدم كه خبر جايگاه و عبادت پيشگي تو در اين مكان به من رسيده است و من هم ،‌نزد تو آمده ام تا با تو ،‌خدا را پرستش كنم . او يك روز را همراه اين مرد گذراند .پس چون صبح شد ،‌فرشته به او گفت :‌جاي سر سبزي داري كه جز براي عبادت ،‌شايسته نيست . مرد عابد به او گفت :‌اين مكان يك نقص دارد . فرشته گفت :‌چه نقصي ؟‌عابد گفت :‌خداي ما،‌چارپايي ندارد و اگر درازگوشي مي داشت ،‌او را در اين مكان مي چرانديم ،‌لذا اين گياه ضايع نمي شد . فرشته به او گفت :‌ولي خداي تو كه درازگوشي ندارد . عابد گفت : اگر او درازگوشي مي داشت اين گياه ضايع نمي شد . خداوند به اين فرشته وحي كرد كه پاداش او را به قدر خردش داده ام .

فايده سوم :‌وابسته بودن عبوديت بر فضايل
ميان اهل دل ،‌چنين شهرت دارد كه بايد ها و نبايدها اگر چه تابع مصالح و مفاسد نفس الامري هستند ،‌ولي اين مصالح و مفاسد ،‌همان گونه كه بدان امر شده يا از آن برداشته شده است ،‌غالباً همان نفس امر و نهي مي باشند ،‌بدين معنا كه نفس امر مولي و نفس نهي او ،‌داراي مصلحت است ،‌و اين مصلحت همان پديد آوردن روح تعبّد در عبد است . بنده با انجام اين عبادت و دست كشيدن از آن نواهي ،‌در عبوديت و تسليم فرو مي رود . اين از والاترين مقامات عبد به شمار مي آيد و به دست آوردن آن از اوجب واجبات است .
اين سخني نيكوست به گونه اي كه اگر بگوييم اين سخن در انحصار مصالح در نفس امر و نهي كافي است ،‌سخني بيهوده نگفته ايم، ‌زيرا اين مصلحت ،‌مصلحتي مفيد است . پيشتر گفتيم كه تهذيب و تخلّص به فضايل ،‌مقدّمي رسيدن به مقام عبوديّت است ،‌روشن است كه اين عبوديّت هر چه فزوني يابد ،‌مقام تسليم و خضوع در برابر حق تعالي و پيامبر(ع) و امامان (ع) فزوني مي گيرد .
نبايد چنين توهّم شود كه چنين مقامي به آساني به كف مي آيد . هرگز چنين نيست ،‌بلكه تنها براي درصد بسيار بسيار اندكي از مردم حاصل مي شود . تحصيل اين مقام به فضل و رحمت الهي و به رياضتهاي ديني و توبه و يقظه و تهذيب نفس و تخلق به فضايل ،‌نيازمند است و حتّي مي توان گفت كه اين مقام به دست نمي آيد مگر پس از تجليه و رسيدن به مقام فرقان .
به طور كلّي مقام تسليم و تعبّد از مقامات عالي است كه كسي بدان دست نيازد مگر پس از تهذيب ،‌و هر گونه پليدي - به ويژه تكبّري كه در برابر آن قرار دارد - مانع از رسيدن به چنين مقامي است .
توضيح اينكه ،‌روحيه استكبار و تفرعن در دل همي بني بشر وجود دارد،‌و اگر انساني بخواهد به مقام تسليم ،‌دست پيدا كند و روحيي تعبّد يابد ،‌براي او گريزي نخواهد بود مگر از ميان بردن همين روحيه پليد و پلشت كه پس از نابود كردن آن ،‌در پرتو رياضتهاي ديني و پرداختن به اعمال شايسته و دعا و خضوع به درگاه الهي ،‌نخستين مرتبه از مراتب آن را به دست خواهد آورد ،‌و هر گاه ، عبادات فزوني گيرد و پيوند و پيوست با خدا افزايش يابد ،‌اين مراتب نيز اوج مي گيرند .
قرآن و احاديث به اين فضيلت رويكرد شاياني دارند و ما برخي از اين آيات و روايات را بيان مي داريم . خداوند مي فرمايد :
(و من يرغب عن ملّه ابراهيم الّا من سفه نفسه و لقد اصطفيناه في الدّنيا و انّه في الاخره لمن الصّالحين . اذ قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمين .)٢٤٩
چه كسي از كيش ابراهيم روي بر مي تابد ‌،جز آن كه خود را بي خرد ساخته باشد ؟‌ابراهيم را در دنيا برگزيديم و او در آخرت نيز از شايستگان است . و پروردگارش به او گفت :‌تسليم شو . گفت : من در برابر پروردگار جهانيان تسليمم .
(يا ايها الّذين آمنوا ادخلوا في السّلم كافّهً )٢٥٠
اي كساني كه ايمان آورديد ،‌همگي به طاعت در آييد .
(فلا و ربّك لا يؤمنون حتي يحكّموك فيما شجر بينهم ثمّ لا يجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلّموا تسليماً .)٢٥١
نه ،‌سوگند به پروردگارت كه ايمان نياورند ،‌مگر آنكه در نزاعي كه ميان آنهاست ،‌تو را داور قرار دهند و از حُكمي كه تو مي دهي ،‌هيچ ناخشنود نشوند و سراسر ،‌تسليم آن گردند.
(انّ الّذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الي ربّهم اولئك اصحاب الجّنّه هم فيها خالدون .)٢٥٢
كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده و در برابر پروردگارشان فروتني نموده اند ،‌اهل بهشتند و در آن جاودانند .
(فالهكم اله واحد فله اسلموا و بشّر المخبتين .)٢٥٣
پس ، خداي شما يكي است ،‌پس در برابر او تسليم باشيد و فروتنان را مژده دهيد .
(و من يسلم وجهه الي الله و هو محسن فقد استمسك بالعروه الوثقي و الي الله عاقبه الامور .)٢٥٤
هر كه روي خويش به خدا كند و نيكوكار باشد ،‌هر آينه به دستگيري‌ استواري چنگ زده است و پايان همي كارها به سوي خداست
(... قال يا بنيّ انّي اري في المنام انّي اذبحك فانظر ماذا تري قال يا ابت افعل ما تؤمر ستجدوني ان شاءالله من الصّابرين . فلمّا اسلما و تلّه للجبين و ناديناه ان يا ابراهيم . قد صدّقت الرّؤيا .)٢٥٥
گفت : اي پسركم ! در خواب ديده ام كه تو را ذبح مي كنم . بنگر كه چه مي انديشي .گفت : اي پدر ! به هر چه مأمور شده اي ،‌عمل كن ،‌كه اگر خدا بخواهد ،‌مرا از صابران خواهي يافت . و چون هر دو تسليم شدند و او را به پيشاني افكند ،‌ما ندايش داديم :‌اي ابراهيم ،‌خوابت را به حقيقت پيوستي .
(و امرت ان اسلم لربّ‌ العالمين )٢٥٦
و به من ،‌ فرمان داده اند كه در برابر پروردگار جهانيان تسليم باشم .
(بلي من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربّه و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون )٢٥٧
آري ،‌هر كس كه از روي اخلاص رو به خدا كند و نيكوكار بُوَد ،‌پاداشش را از پروردگارش خواهد گرفت و دستخوش بيم و اندوه نمي شود .
(و من احسن ديناً ممّن اسلم وجهه لله و هو محسن .)٢٥٨
دين چه كسي بهتر از دين كسي است كه به اخلاص روي به جانب خدا كند و نيكوكار باشد ؟‌
سديز مي گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم :
"اني تركت مواليك مختلفين يتبرّأ بعضهم من بعض . قال :‌فقال :‌و ما أنت و ذاك ،‌إنّما كلّف النّاس ثلاثه :‌معرفه الائمّه و التّسليم لهم فيما ورد عليهم و الردّ اليهم فيما اختلفوا فيه ."٢٥٩
طرفداران تو را مي بينيم كه گوناگون هستند و از يكديگر تبري مي جويند . سديز مي گويد :‌امام (ع) فرمود: تو كجا و آنها كجا! مردم به سه امر مكلف شده اند : شناخت امامان و تسليم در برابر آنها در آنچه از ايشان رسيده است و ارجاع امور اختلافي خود بديشان .
عبدالله كاهلي مي گويد كه امام صادق عليه السلام فرمود است :
"لو انّ قوماً‌ عبدوالله وحده لا شريك له و اقاموا الصلوه و اتواالزكوه و حجّوا البيت و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشيء صنعه رسول الله (ص) الا صنع خلاف الّذي صنع ،‌او وجدوا ذلك في قلوبهم لكانوا بذلك مشركين ،‌ثم تلاهذه الآيه :(فلا ربّك لا يؤمنون حتّي يحكّموك فيما شجر بينهم ثمّ لا يجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلّموا تسليماً ) ثمّ قال ابوعبدالله (ع) : عليكم بالتّسليم ."٢٦٠
اگر جماعتي ،‌خداي بي نياز را پرستش كنند و نماز بر پادارند و زكات پردازند و حج گزارند و ماه رمضان را روزه بگيرند و سپس ساخته خدا و رسولش را جز آنكه هست ،‌معرفي كنند يا اين معني را در دلشان بيايند ،‌مشرك هستند .سپس اين آيه را تلاوت فرمود : (فلا و ربّك لا يؤمنون حتّي يحكّموك فيما شجر بينهم ثمّ لم يجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلّموا تسليماً .) امام صادق عليه السلام سپس فرمود:بر شما باد تسليم .
زيد شحام مي گويد كه به امام صادق عليه السلام عرض كردم:
"انّ عندنا رجلاً يقال له كليب ،‌فلا يحييء عنكم شيء الاّ قال : انا اسلّم ،‌فسمّيناه كليب تسليمٍ ،‌قال : فترحّم عليه ،‌ثمّ قال :"اتدرون ما التّسليم ؟ فسكتنا . فقال :‌هو و الله الاخبات ،‌قول الله عزّوجلّ : ( الّذين امنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الي ربّهم .) ٢٦١"
در ميان ما مردي است كه كليب ناميده مي شود و از شما چيزي نقل نمي شود مگر آنكه مي گويد :‌من مسلّم مي دانم ،‌و ما هم او را "كليب تسليم "نام نهاده ايم . حضرت (ع)‌فرمود : بر او رحم آوريد .سپس فرمود : "آيا مي دانيد تسليم چيست ؟ "ما سكوت كرديم . حضرت (ع)‌فرمود :‌به خدا ،‌همان فروتني است . خداوند مي فرمايد : (الّذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الي ربّهم .)
محمّد بن مسلم مي گويد :‌از امام صادق عليه السلام پيرامون آيه ٢٣ سوره شريفه شوري : (و من يقترف حسنه نزد له فيها حسناً ) "و هر كسي كار نيكي كند به نيكويي اش مي افزاييم ." پرسش كردم و امام فرمود:
"الاقتراف التّسليم لنا و الصّدق علينا و الاّ يكذب علينا .٢٦٢"
"اقتراف "همان تسليم در برابر ما و تصديق ما و دروغ نسبت ندادن به ماست .
يحيي بن زكرياي انصاري به نقل از امام صادق عليه السلام مي گويد:
"من سرّه ان يستكمل الايمان كله فليقل :‌القول منّي في جميع الاشياء قول آل محمّدٍ (ص)‌فيما اسرّوا و ما اعلنوا و فيما بلغني عنهم و ما لهم يبلغني .٢٦٣"
هر كه را خوش آيد كه تمام مراتب ايمان را كامل كند ،‌بايد بگويد : سخن من در همه امور جهان ،‌سخنان خاندان محمّد (ص)‌است در آنچه پنهان يا پيدا داشته اند و در آنچه به من رسيده يا نرسيده است .
ابو بصير مي گويد :‌از امام صادق عليه السلام پيرامون آيي ١٨ سوره شريفي زمر:( الّذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه )‌،‌" آن كساني كه به سخن گوش مي دهند و از بهترين آن پيروي مي كنند ." پرسش كردم و امام (ع)‌فرمود :
"هم المسّمون لال محمّدٍ (ص) ،‌الّذين اذا سمعوا الحديث لم يزيدوا فيه و لم ينقصوا منه جاؤوا به كما سمعوه .٢٦٤"
ايشان همان كساني هستند كه تسليم خاندان محمّد (ص) هستند ،
كساني كه هر گاه حديثي را بشنوند نه بر آن بيفزايند و نه از آن بكاهند و آن را همانگونه نقل كنند كه شنيده اند .
امام رضا عليه السلام مي فرمايد:
"...و علموا انّ رأس طاعه الله سبحانه التسليم لما عقلناه و ما لم نعقله ،‌فانّ رأس المعاصي الرّد عليهم . و انّما امتحن الله عزّوجلّ‌ النّاس بطاعته لما عقلوه و ما لم يعقلوه ايجاباً للحجه و قطعاً للشّبهه .٢٦٥"
... و بدانيد كه اصل طاعت خداوند سبحان ،‌تسليم در برابر پسند و ناپسند ماست . همانا بالاترين معصيت ،نپذيرفتن ايشان (اهل بيت) است .خداوند عزّوجلّ ،‌مردم را در آنچه دوست دارند يا ندارند ،‌براي محقق ساختن حجت و از ميان بردن شبهه ،‌مي آزمايد .
امام هادي عليه السلام مي فرمايد:
"... فنبيّنا افضل الانبياء و خليلنا أفضل الاخلّاء (و وصيّه) اكرم الاوصياء ... فاردد اليهما الامر و سلّم اليهم .٢٦٦"
پيامبر ما ،‌بهترين پيامبران و خليل ما ،‌بهترين خليلان و (وصي او ) بهترين اوصياست ... پس امور را به آنها بازگردانيد و بديشان بسپريد .
امام موسي بن جعفر عليه السلام در نامه اي چنين به علي بن سويد مي نويسد:
"...و الِ محمّد (ص) و لا تقل لما بلغك عنّا او نسب الينا "هذا باطل "و ان كنت تعرف خلافه ،‌فانك لا تدري لما قلنا و علي اي وجه وصفناه آمن بما اخبرتك و لاتفش ما استكتمتك .٢٦٧"
خاندان محمد (ص)‌را دوست بدار و درباري آنچه از ما به تو مي رسد يا به ما نسبت داده مي شود ،‌مگو "باطل است " اگر چه خلاف آن را مي داني ، زيرا تو نمي داني ما چه و چرا گفته ايم . به آنچه به تو مي گويم ايمان بياور و آنچه را من پنهان به تو گفته ام آشكار مكن.
عبدالله بن ابي يعفور مي گويد كه به امام صادق عليه السلام عرض كردم :
"و الله او فلقت رمانه فقلت :‌هذا حلال و هذا حرام ،‌شهدت انّ الّذي قلت حلال ،‌حلال و ان الذي قلت حرام ،‌حرام . فقال - عليه السلام : رحمك الله ،‌رحمك الله .٢٦٨"
به خدا سوگند اگر اناري را دو نيم كنم،‌مي گويم : اين نيم حلال و آن نيم حرام است ، چه ديده ام كه تو گفته اي اين حلال و آن يكي حرام است .امام (ع) فرمود : خداوند بر تو رحم آوَرد ،‌خداوند بر تو رحم آوَرد .
مأمون رقي مي گويد :
"كنت عند سيّدي الصادق (ع) اذ دخل سهل بن الحسن الخراساني فسلم عليه ،‌ثمّ جلس فقال له : يا ابن رسول الله لكم الرأفه و الرحمه ،‌و انتم أهل بيت الامامه ما الّذي يمنعك ان يكون لك حق تقعد عنه و انت تجد من شيعتك مأه الف يضربون بين يديك بالسيف ؟!
فقال له (ع) : اجلس يا خراساني رعي الله حقّك ،‌ثمّ قال :‌يا حنيفه اسجري التّنور !‌فسجرته حتّي صار كالجمره و ابيّض علوّه ،‌ثمّ قال : يا خراساني قم فاجلس في التنور !
فقال الخراساني : يا سيدي يا بن رسول الله لا تعذّبني بالنّار ،‌اقلني اقالك الله . قال :‌قد اقلتك .
فبينما نحن كذلك اذا قبل هارون المكّي ،‌و نعله في سبّابته ،‌فقال : السلام عليك يا ابن رسول الله . فقال له الصّادق - عليه السلام : الق النّعل من يدك ،‌و اجلس في التنور!
قال : فالقي النعل من سبّابته ثم جلس في التنور و اقبل الامام (ع)‌يحدّث الخراساني حديث خراسان حتّي كانّه شاهد لها .
ثم قال: قُم يا خراساني و انظر ما في التنور !‌قال : فقمت اليه فرأيته متربّعاً . فخرج الينا و سلّم علينا .
فقال له الامام (ع):كم تجد بخراسان مثل هذا ؟ فقال : والله و لا واحداً فقال (ع) : لا والله و لا واحداً . فقال : اما انّا لا نخرج في زمان لا نجد فيه خمسه معاضدين لنا ،‌نحن اعلم بالوقت .٢٦٩"
نزد سرورم امام صادق عليه السلام بودم كه سهل بن حسن خراساني وارد شد و سلام كرد .سپس نشست و عرض كرد : اي فرزند رسول خدا !‌شما از رأفت و رحمت برخورداريد و اهل بيت امامت هستيد . چه چيز مانع از آن مي شود كه در برابر حقّت ،‌قيام نكني درحالي كه صد هزار شيعه هستند كه حاضرند در راه تو شمشير بزنند . امام (ع) : فرمود : اي خراساني بنشين - خداوند حقّ تو را در نظر داشته باشد - سپس فرمود : اي حنيفه !‌تنور را بيفروز .او تنور را بيفروخت تا جايي كه اخگر آن بالا گرفت و شراره هايش به سفيدي گراييد . امام (ع)‌فرمود: اي خراساني برخيز و در تنور بنشين خراساني گفت : سرورم ! يا بن رسول الله !‌مرا با آتش عذاب مكن ،‌از من درگذر ، خداوند از تو درگذرد . امام (ع)‌فرمود : از تو در گذشتم درهمين حال ،‌هارون مكّي وارد شد با انگشتري كه در سبّابه داشت . عرض كرد : سلام بر تو يا بن رسول الله !‌امام (ع) فرمود : خاتم از دستت بيفكن و در تنور بنشين . مأمون مي گويد : هارون خاتم از انگشت بيفكند و در تنور نشست و امام (ع) رو به خراساني كرد و چنان اوضاع خراسان را براي او گفت كه گويي آنها را مي بيند .سپس فرمود : اي خراساني !‌برخيز و در تنور بنگر . او مي گويد :‌من برخاستم و هارون را ديدم كه چهارزانو نشسته است او از تنور بيرون آمد و بر ما سلام كرد . امام (ع)‌فرمود :‌چند تن همچون او در خراسان سراغ داري ؟‌خراساني گفت :‌به خدا ،‌حتي يك تن سراغ ندارم . امام (ع) فرمود :‌آري حتّي يك تن . سپس امام (ع)‌فرمود : ما در زماني خروج نمي كنيم كه پنج ياور نداشته باشيم . ما زمان را بهتر مي شناسيم .
پي نوشتها
٢٠٧ .قرآن ،اعراف / ١٧٥-١٧٦
٢٠٨ .الكامل ،‌ج ١ ،‌صص ٦٨ - ٧٠
٢٠٩ .قرآن ،بقره /٤١-٤٢
٢١٠ .قرآن ،بقره /٧٩
٢١١ .قرآن ،بقره /٨٩
٢١٢ .قرآن ،بقره /١٤٦
٢١٣ .قرآن ،بقره /١٥٩
٢١٤.قرآن ،بقره /١٧٤ - ١٧٥
٢١٥ .قرآن ،مائده /٤١
٢١٦.قرآن ،صف /٦
٢١٧ .قرآن ،جمعه /٥
٢١٨ . بحارالانوار ،‌ج ٢ ص ٧٢ ،‌باب ١٣ ،‌ح ٣٦
٢١٩. همان ،‌ج ٢ ،‌ص ٣٦ ،‌باب ٩ ،‌ح ٤٠
٢٢٠ .همان ،‌ج ٢ ،‌ص ٣٧ ،‌باب ٩ ،‌ح ٥٠
٢٢١ . همان ،‌ج ٢ ،‌ ص ٣٧ ،‌باب ١ ،‌ح ٥٣
٢٢٢ . همان ،‌ج ٢ ،‌ص ٣٢ ،‌باب ٩ ،‌ح ٢٢
٢٢٣ . همان ‌،ج ٢ ،‌ص ٤٩ ،‌باب ١١ ،‌ح ١٠
٢٢٤ . همان ،‌ج ٢ ،‌ص ٢٧ ‌،باب ٩ ،‌ح ٥
٢٢٥ . همان ،‌ج ٢ ،‌ص ٣٢ ،‌باب ٩ ،‌ح ٢٥
٢٢٦ . همان ،‌ج ٢ ،‌ص١٠٨ ،‌باب ١٥ ،‌ح ١١
٢٢٧ . همان ،‌ج ١ ،‌ص ٢٠٥ ،‌باب ٥ ،‌ح ٨ت
٢٢٨ .قرآن ،بقره /٤٤
٢٢٩ .قرآن ،مائده / ٤٢
٢٣٠ .قرآن ،جمعه / ٥
٢٣١ .قرآن ،صف / ٢-٣
٢٣٢ . بحارالانوار ،‌ج ٢ ،‌باب ١٥ ،‌ح ١ ،‌ص ١٠٦
٢٣٣ . همان ،‌ج ٢ ،‌ص١٠٧ ،‌باب ١٥ ،‌ح ٥
٢٣٤ .همان ،‌ج ٢ ،‌ص ١٠٧ ،‌باب ١٥ ،‌ح ٧
٢٣٥ . همان ،‌ج ٧٨ ،‌ص ١٩٩ ،‌باب ٢٣ ،‌ح ٢٥
٢٣٦ . همان ،‌ج ٢ ،‌ص ٥٩ ،‌باب ١١١ ،‌ح ٤١
٢٣٧ . همان ،‌ج ٢ ،‌ص ٣٩ ،‌باب ٩ ،‌ح ٦٨
٢٣٨ . همان ،‌ج ٢ ،‌ص ١١٠ ،‌باب ١٥ ،‌ح ٢٢
٢٣٩ . همان ،‌ج ١ ،‌ص ٢٢٤ ،‌باب ٧ ،‌ح ١٥
٢٤٠ . همان ،‌ج ٢ ،‌ص ٣٨ ،‌باب ٩ ،‌ح ٦٣
٢٤١ . اصول كافي ،‌ج ١ ،‌ص ٤٤ ،‌باب استعمال العلم ،‌ح ١
٢٤٢ . بحارالانوار ،‌ج ١ ،‌ص ١٨٥ ،‌باب ١ ،‌ح ١٠٢
٢٤٣ . همان ،‌ج ١ ،‌ص ٢٠٦ ،‌باب ٥ ،‌ح ١
٢٤٤ . همان ،‌ج ١ ،‌ص ٢٠٨ ،‌باب ٥ ،‌ح ٧
٢٤٥ . همان ،‌ج ١ ،‌ص ٢٠٨ ،‌باب ،‌٥ ،‌ح ٨
٢٤٦ . همان ،‌ج ١ ،‌ص ٢٠٨ ،‌باب ٥ ،‌ح ١٠
٢٤٧ . اصول كافي ،‌ج ١ ،‌ص ٣٦ ،‌باب درجات الايمان ،‌ح ٢
٢٤٨ . همان ،‌ج ١ ،‌ص ٩ ،‌كتاب العقل و الجهل ،‌ ح ٨
٢٤٩ .قرآن ،بقره / ١٣٠ - ١٣١
٢٥٠ .قرآن ،بقره /٢٠٨
٢٥١ .قرآن ،نسا / ٦٥
٢٥٢ .قرآن ،هود / ٢٣
٢٥٣ .قرآن ، حج / ٣٤
٢٥٤ .قرآن ،لقمان /٢٢
٢٥٥ .قرآن ،صافّات /١٠٢ -١٠٥
٢٥٦ .قرآن ،غافر /٦٦
٢٥٧ .قرآن ،بقره /١١٢
٢٥٨ .قرآن ،نسا /١٢٥
٢٥٩ . اصول كافي ،‌ج ١ ،‌ص ٣٩٠ ،‌كتاب الحجه ،‌باب التسليم و فضل المسلمين ،‌ح ١
٢٦٠ .همان ،‌ج ١ ص ٣٩٠ ،‌كتاب الحجه ، باب تسليم و فضل المسلمين ،‌ح ٢
٢٦١ .همان ،‌ج ١ ص ٣٩٠ ،‌كتاب الحجه ،‌باب تسليم و فضل المسلمين ،‌ح ٣
٢٦٢ همان ،‌ج ١ ص ٣٩١ ،‌كتاب الحجه ،‌باب تسليم و فضل المسلمين ،‌ح ٤
٢٦٣ همان ،‌ج ١ ص ٣٩١ ،‌كتاب الحجه ،‌باب تسليم و فضل المسلمين ،‌ح ٦
٢٦٤ همان ،‌ج ١ ص ٣٩١ ،‌كتاب الحجه ،‌باب تسليم و فضل المسلمين ،‌ح ٨
٢٦٥ . بحار الانوار ،‌ج ٧٨ ،‌ص ٣٤٨ ،‌باب ٢٦ ،‌ح ٤
٢٦٦ . همان ،‌ج ٧٨ ،‌ص ٣٦٧ ،‌باب ٢٨ ‌،ح ٢
٢٦٧ . همان ،‌ج ٧٨ ،‌ص ٣٢٩ ،‌باب ٢٥ ،‌ح ٢
٢٦٨ . رجال كشي ،‌ص ١٦٢ ،‌حالات ابن ابي يعفور
٢٦٩ . بحارالانوار ،‌ج ٤٧ ،‌ص ١٢٣ ،‌ح ١٧٢


۶
كاوشي نو در اخلاق بسم الله الرحمن الرحيم ;
فصل چهارم : دلايل ضرورت پاكسازي نفس
پاكسازي نفس و پيرايش آن و تخلّق به اخلاق حسنه و صفات فاضله -تخليه و تحليه - به چهار دليل از اوجب واجبات است :
١ . كتاب
به علاوي اين فرمودي الهي :
(قد افلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها )١
رستگار شد هر كه نفس خود را پاك كرد و زيان برد هر كه آن را آلوده كرد .
كه از نظر سوگندهاي يازده گانه و بيان مقصود با شش تأكيد در قرآن ‌،بي مانند است و به علاوي اين آيي شريفه :
(يوم لا ينفع مال و لا بنون الاّ من اتي الله بقلب سليم )٢
روزي كه نه مالي سود رساند و نه فرزندي . مگر كسي كه با قلبي سليم به درگاه الهي در آيد .
كه دليل است بر موكول بودن دست يازيدن به درجات عالي در آخرت به داشتن قلب سليم - يا همان تخليه - اين سخن پروردگار پيوسته تكرار شده است :
(هو الّذي بعث في الامّين رسولاً‌منهم يتلوا عليهم اياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمه .)٣
او همان خدايي است كه در ميان مردم امّي ،‌پيامبري از خودشان بر انگيخت تا آيات خويش را برايشان بخواند و تزكيه شان كند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد .
از اين آيه استفاده مي شود كه علّت نهايي بر انگيختن پيامبر و فرو فرستادن قرآن ،‌همان تزكيه و تعليم است . خداوند مي فرمايد :
(قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين . يهدي به الله من اتّبع رضوانه سبل السّلام و يخرجهم من الظّلمات الي النّور باذنه و يهديهم الي صراطٍ‌ مستقيمٍ .)٤
از جانب خدا ،‌نوري و كتابي صريح و آشكار بر شما نازل شده است تا خدا بدان ،‌هر كس را كه در پي خشنودي اوست به راههاي سلامت هدايت كند و به فرمان خود از تاريكي به روشناييشان ببرد و آنان را به راه راست هدايت كند .
اين آيه ،‌دلالت بر آن دارد كه قرآن براي روشن كردن راههاي سلامت ،‌فروفرستاده شده است . راههاي سلامت ،‌راهي نيست مگر همان مراتب سير به سوي حق تعالي از تخليه تا ديگر مراتب آن ،‌چنان كه بيرون آوردن از ظلمات به نور و هدايت مخصوص ٥ برخاسته از عنايت الهي به سوي راه راست ،‌مفهومي ندارد مگر همين .
اين آيه ،‌دلالت بر اين نيز دارد كه علّت نهايي فروفرستادن قرآن ،‌چيزي نيست مگر تخليه ،‌تحليه ،‌تجليه و رسيدن به مراتب آن .
دقت و ژرف انديشي در قرآن ،‌ما را به اين مفهوم مي رساند كه بيشتر آيات ،‌ناظر به تهذيب نفس و تخلّق انسان به فضايل است .
آيا داستانهاي قرآني به همين مقصود ‌،گفته نشده است ؟‌و آيا آيات آفاقي و انفسي با همين هدف ناز ل نشده است ؟‌
و آيا آيات توحيدي ،‌رنگ و بوي اخلاقي ندارد و به سوي همين هدف ،‌ره نمي پويد ؟‌
و آيا آيات الاحكام ،‌دلالت بر آن ندارد كه به همين منظور تشريع شده اند ؟‌
(اقم الصلاه لذكري )٦
نماز را بر پا دار تا مرا ياد كرده باشي .
(انّ الصلاه تنهي عن الفحشاء و المنكر )٧
به راستي كه نماز از كارهاي زشت و ناپسند باز مي دارد .
(كتب عليكم الصيام ... لعلّكم تتّقون .) ٨
روزه بر شما مقرّر شده است ... باشد كه پرهيزگار شويد .
(خذ من اموالهم صدقه تطّهرهم و تزكّيهم ) ٩
از داراييهاشان صدقه بستان تا آنان را پاك و منزّه سازي .
بر اين اساس ،‌اگر بگوييم قرآن ،‌كتاب اخلاقي است و اسلام مكتب اخلاق ،‌سخن در جايگاهي گفته ايم كه سزاوار قرآن و اسلام است .
اين بود خردي از كلان و قطره اي از دريا،‌و آنچه در اين خصوص گفتيم ،‌شما را بس .

چرا قرآن اين چنين بر اخلاق پاي مي فشارد ؟‌
اين خود اگر چه به منزلي بيان علّت است ،‌ولي بايد آن را براي مدعّي ،‌دليل قرآني ِ ديگري شمرد .
قرآن با تشبيه معقول به محسوس ،‌ضرورت تخلّق به اخلاق فاضله را به اثبات رسانده است . قرآن در جايي ،‌قلب را همانند زمين مي داند و مي فرمايد :
(و البلد الطّيّب يخرج نباته باذن ربّه و الّذي خبث لا يخرج الاّ نكداً ) ١٠
و سرزمين خوب ،‌گياه آن به فرمان پروردگارش مي رويد ،‌و زمين بد ،‌جز اندك گياهي از آن پديد نمي آيد
و در جاي ديگر ،‌سيره و صفات نهفته در نفس را ،‌همانند درخت مي داند و مي فرمايد :
(الم تركيف ضرب الله مثلاً‌ كلمهً طيّبهً‌كشجرهٍ طيّبهٍ‌اصلها ثابت و فرعها في السّماء . تؤتي اُكُلها كلّ حين باذن ربّها ... و مثل كلمهٍ‌ خبيثهٍ كشجرهٍ خبيثه اجتثّت من فوق الارض ما لها من قرار .)١١
آيا نديده اي كه خدا چگونه مثل زد؟ سخن پاك ،‌چون درختي پاك است كه ريشه اش در زمين استوار و شاخه هايش در آسمان است ... به فرمان خدا هر زمان ميوي خود را مي دهد و مَثَلِ سخن ناپاك ،‌چون درختي ناپاك است كه ريشه در زمين ندارد و بر پا نتواند ماند .
قرآن با بيان داستاني از پيشينيان ،‌ثابت كرده است كه تهذيب و تخلّق به اخلاق الهي ‌،از اوجب واجبات است ،‌براي نمونه در سوري شمس پس از اين همه تأكيد و سوگند ،‌مي فرمايد :(قد افلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها ،‌كذّبت ثمود بطعويها .)١٢
هر كه نفس خود را پاك كرد ، رستگار شد و هر كه آن را آلود ،‌زيان برد ،‌قوم ثمود از روي سركشي تكذيب كردند .
قرْآن تأكيد مي كند كه ثمود با وجود آن معجزي آشكار ،‌به دليل برخورداري از رذيلتِ سركشي حاكم بر آنها ،‌به تكذيب پيامبر روي آوردند. شگفتا ،‌آيا شدني است ،‌عاقلي شتري را با بچّي‌ آن ،‌كه از دل كوه بيرون آمده ، بكشد ؟!
و آيا شدني است ،‌خردمندي ،‌تهديد كسي را كه چنين معجزه اي دارد ، ناديده بگيرد ؟!
و آيا امكان دارد عاقلي از پايان كار پليد خود نهراسد ؟!
آري ،‌قرآن مي گويد همي‌اينها نه تنها از فرد كه از ملت نيز در صورتي كه رذيلتي از رذايل اخلاقي در وجود آنها جاگير شود ،‌كاملاً‌ شدني است .
قرآن در سوري مدثر ،‌عاقبت امر كسي را كه ريحانه العرب (وليد بن مغيره )‌ناميده مي شد و در حق قرآن گفته بود كه "قرآن ،‌شيريني و افسوني در خود دارد و لايي بالاي آن ‌،ثمر بخش و لايي زيرين آن ،‌شاخ ساري است " چنين مي فرمايد :
(انّه فكّر و قدّر . فقتل كيف قدّر . ثمّ‌ قتل كيف قدّر . ثمّ نظر . ثمّ عبس و بسر . ثمّ ادبر و استكبر . فقال ان هذا الاّ‌ سحر يؤثر . ان هذا الاّ‌ قول البشر )١٣
او انديشيد و طرحي افكند ،‌مرگ بر او باد ،‌چگونه طرحي افكند ؟‌باز هم مرگ بر او باد ،‌چگونه طرحي افكند ،‌آنگاه نگريست ،‌سپس روي ترش كرد و پيشاني در هم كشيد ،‌سپس روي گردانيد و گردنكشي كرد ،‌گفت :‌اين ، جز جادويي كه ديگرانش آموخته اند ،‌هيچ نيست ،‌اين جز سخن آدمي ،‌هيچ نيست .
قرآن ،‌قبلاً‌ اين سخن را چنين تعليل مي كند :
(كلاّ انّه كان لآياتنا عنيدا،‌)١٤
هرگز چنين نيست ،‌او با آيات ما ،‌سر ستيز داشت.
كتاب خدا با چنين آياتي به ما مي فهماند كه شخص سركش ،‌ستيزه جو ،‌حسود و متكبّر ،‌در صورتي كه اين گونه صفات در دلش جاي گير شود ،‌به حق اقرارنخواهد كرد ،‌حتي اگر نسبت بدان يقين يابد . خداوند مي فرمايد :
(و جحدوا بها و استيفنتها انفسهم ظلماً و علوّاً‌ فانظر كيف كان عاقبه المفسدين )١٥
با آنكه در دل ،‌به آن يقين آورده بودند ،‌ولي از روي ستم و برتري جويي انكارش كردند . پس بنگر كه عاقبت تبهكاران چگونه بود ؟‌
قرآن چهري دو گروه را براي ما مي نگارد : گروهي كه دلي پاك دارند ‌،تهي از ستيزه جويي و خود محوري كه در جستجوي حق و حقيقت هستند و اين آيات در حق آنها نازل شده است :
(و اذا سمعوا ما انزل الي الرّسول تري اعينهم تفيض من الدّمع ممّا عرفوا من الحقّ يقولون ربّنا آمنّا فاكتبنا مع الشّاهدين . و ما لنا لا نؤمن بالله و ما جاءنا من الحقّ و نطمع ان يدخلنا ربّنا مع القوم الصّالحين )١٦
چون آنچه را كه بر پيامبر نازل شده بشنوند و حقيقت را دريابند ،‌چشمانشان پر از اشك شده و مي گويند :‌اي پروردگار ما !‌ايمان آورديم ،‌ما را نيز در زمري شهادت دهندگان بنويس . چرا به خدا و اين آيين حق كه بر ما نازل شده است ايمان نياوريم و طمع نياوريم و طمع نورزيم در اينكه پروردگار ما ،‌ما را درشمار صالحان آورد ؟
و گروهي نيز دلي دارند فروبسته و سخت ،‌كه خود محوري و ستيزه جويي و ... آن را تسخير كرده است و قرآن در حقّ آنان مي فرمايد :
(و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحقّ من عندك فامطر علينا حجارهً من السّماء او ائتنا بعذابٍ اليمٍ )١٧
و آن هنگام كه گفتند :‌بار خدايا! اگر اينكه از جانب تو آمده حق است ،‌بر ما از آسمان باراني از سنگ ببار يا عذاب درد آوري بر ما بفرست .
بدين ترتيب ،‌اين سخن پروردگار ،‌روشني مي يابد و توجيه مي شود كه :
(يوم لا ينفع مال و لا بنون الاّ من اتي الله بقلبٍ سليمٍ )١٨
روزي كه نه دارايي سودي رساند و نه فرزند ،‌مگر كسي كه با دلي سالم به درگاه الهي درآيد .
چكيدي سخن اينكه ،‌از نگاه قرآن ،‌دل ،‌خاستگاه و جايگاه انديشه ،‌رفتار و گفتار است ،‌و اگر دلي سلامت يافت ،‌انديشه ،‌رفتار و گفتار او هم سلامت مي يابد و اگر پليدي وخطا بدان راه يافت ،‌انديشه نيز پليد مي گردد و رفتار وگفتار نيز به پليدي ميگرايد . لذا خداوند مي فرمايد :
(قل كلّ يعمل علي شاكلته )١٩
بگو هر كس بر طريق خويش عمل ميكند.
چه نيكو سروده شاعر پارسي گوي : از كوزه همان برون تراود كه در اوست .
اين بود اندكي از بسيار و قطره اي از اقيانوس كه البته ذكر همين مقدار براي اثبات مقصود ما بسنده مي نمايد .
٢ سنت
دلايل از طريق سنت ،‌بسيار است كه ما تنها پاره اي از آنها را بيان مي داريم :
موسي بن جعفر (ع) به نقل از پدرانش به نقل از اميرمؤمنان (ع) روايت مي كند كه فرموده است :
"انّ رسول اللّه ٠صلّي الله عليه وآله - بعث سرّ يه فلما رجعوا قال : مرحباً بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقي عليهم الجهاد الاكبر ،‌قيل :‌يا رسول الله و ما الجهاد الاكبر ؟ قال :‌افضل الجهاد من جاهد نفسه الّتي بين جنبه ."٢٠
پيامبر اكرم (ص)‌گروهي را براي جنگ فرستاد و چون باز گشتند ،‌فرمود ،‌مرحبا به قومي كه جهاد اصغر را به پايان بردند و جهاد اكبر بر ايشان باقي مانده است . عرض شد : يا رسول الله !‌جهاد اكبر كدام است ؟‌فرمود :‌جهاد با نفس . سپس فرمود : برترين جهادگر ،‌كسي است كه با نفسي كه ميان دوپهلوي اوست ،‌به جهاد برخيزد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"طوبي لعبد جاهد لله نفسه و هواه و من هزم جند هواه ظفر برضي الله ،‌و من جاور عقله نفسه الاماره بالسّوء بالجهد و الاستكانه و الخضوع علي بساط خدمه الله تعالي فقد فاز فوزاً عظيما و لا حجاب اظلم و اوحش بين العبد و بين الرّب من النّفس و الهوي و ليس لقتلهما في قطعهما سلاح و اله مثل الافتقار الي الله و الخشوع و الجوع و الظّمأ بالنّهار و السّهر بالّليل ،‌فان مات صاحبه مات شهيداً و ان عاش و استقام ادّاه عاقبته الي الرضوان الاكبر . قال الله عزّوجلّ : (و الّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و انّ الله لمع المحسنين .) ٢١ "٢٢
خوشا به حال كسي كه در راه خدا ،‌با نفس و هوي و هوس خود به جهاد برخاست و هركه سپاه هوي و هوسش را شكست دهد به خشنودي خدا دست يافته است و هر كه نفس امّاري به سوء او ،‌با تلاش و خضوع بر بساط خدمت الهي ،‌همنشين عقلش گردد،‌به رستگاري عظيمي دست يازيده است و ميان بنده و خدا ،‌پوششي تاريكتر و وحشت زاتر از نفس و هوي و هوس نيست و جنگ افزاري براي گسستن و ريشه كن كردن آن دو ،‌همچون ابراز فقر و خشوع به درگاه الهي و گرسنگي و تشنگي در روز و بي خوابي و شب زنده داري نيست و اگر كسي چنين بميرد ،‌شهيد مرده است و اگر چنين بزيد و استقامت ورزد ،‌سرانجامش رضوان اكبر خواهد بود . خداوند مي فرمايد : "كساني كه در راه ما مجاهدت كنند ،‌به راههاي خويش هدايتشان مي كنيم ،‌و خدا با نيكوكاران است ."
امام موسي بن جعفر عليه السلام مي فرمايد:
"يا هشام ... و جاهد نفسك لتردّها عن هواها ،‌فانّه واجب عليك كجهاد عدوّك ،‌قال هشام ،‌فقلت له :‌فايّ الاعداء اوجبهم مجاهده ؟ قال - عليه السّلام : اقربهم اليك و اعداهم لك و اضرّهم بك و اعظمهم لك عداوه و اخفاهم لك شخصاً مع دنوّه منك ."٢٣
اي هشام... با نفس خود بكوش تا او را از هوي و هوس بازگرداني كه اين از اعمالِ واجبي بر تو است ،‌همچون جهاد با دشمنت . هشام مي گويد :‌به او عرض كردم :‌جنگ با كدام دشمن واجبتر است ؟‌امام (ع) فرمود:‌آن دشمن كه به تو نزديكتر و بر تو ستيزه گرتر و زيانمندتر و حقدآلودتر است كه با وجود نزديكيش به تو ،‌بر تو پنهانتر و پوشيده تر است .
"روي في بعض الاخبار انّه دخل علي رسول الله - صلّي الله عليه وآله : رجل اسمه مجاشع فقال :‌يا رسول الله كيف الطريق الي معرفه الحقّ‌؟‌فقال - صلي الله عليه و اله :‌معرفه النّفس ،‌قال :‌يا رسول الله فكيف الطّريق الي موافقه الحقّ ؟‌قال : مخالفه النّفس ،‌فقال : يا رسول الله فكيف الطّريق الي رضا الحقّ ؟ قال :‌سخط النّفس ،‌فقال :‌يا رسول الله فكيف الطّريق الي وصل الحقّ ؟‌قال : هجر النفس ‌،،‌فقال : يا رسول الله فكيف الطّريق الي طاعه الحقّ ؟قال : عصيان النّفس ،‌فقال : يا رسول الله فكيف الطّريق الي ذكر الحقّ ؟قال :‌نسيان النّفس ،‌فقال : يا رسول الله فكيف الطّريق الي قرب الحقّ ؟قال : التباعد من النّفس ،‌فقال : يا رسول الله فكيف الطّريق الي انس الحقّ ؟،‌فقال : يا رسول الله فكيف الطّريق الي ذلك ؟قال :‌الاستعانه بالحقّ علي النّفس ."٢٤
در برخي خبرها رسيده است كه مردي بر پيامبر (ص)‌داخل شد كه مجاشع ناميده مي شد . عرض كرد : يا رسول الله !‌كدام راه به شناخت حق مي رسد ؟ پيامبر(ص)‌فرمود : شناخت نفس .عرض كرد :‌يا رسول الله !كدام راه به همسويي با حق مي رسد ؟‌فرمود :‌ناهمسويي با نفس .عرض كرد : يا رسول الله !‌كدام راه به خشنودي حق ،‌ختم مي شود ؟‌فرمود :‌خشم نفس . عرض كرد : يا رسول الله !‌كدام راه به حق ،‌پيوند مي دهد ؟‌فرمود : رها كردن نفس . عرض كرد : يا رسول الله !‌كدام راه ما را به طاعت حق مي رساند ؟‌فرمود :‌نافرماني از نفس . عرض كرد : يا رسول الله !‌كدام راه به ذكر حق ،منتهي مي شود ؟‌فرمود :‌به فراموشي سپردن نفس . عرض كرد : يا رسول الله !‌كدام راه به قرب حق ،‌ختم مي رسد ؟‌فرمود :‌دوري از نفس . عرض كرد : يا رسول الله !‌كدام راه به انس و الفت با حق ،منجر مي شود ؟‌فرمود :‌وحشت از نفس . عرض كرد : يا رسول الله !چگونه مي توان به اين مراتب رسيد؟‌فرمود: با ياري جستن از حق بر نفس .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد كه پيامبر (ص) فرموده است :
"طلب العلم فريضه علي كلّ مسلم و مسلمه و هو علم الانفس ."٢٥
جستن علم ،‌فريضه اي است براي هر مرد و زن مسلمان و اين همان علم نفس است .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"انّ الله عزّوجلّ خصّ رسله بمكارم الاخلاق ،‌فامتحنوا انفسكم فان كانت فيكم فاحمدوا الله و اعملوا انّ ذلك من خير ،‌و ان لا تكن فيكم فاسئلو الله و ارغبوا اليه فيها ،‌قال : فذكرها عشره :‌اليقين و القناعه و الصّبر و الشّكر و الحلم و حسن الخلق و السّخاء و الغيره و الشّجاعه و المروه "٢٦
همانا خداوند عزّ و جلّ پيامبران خود را به مكارم اخلاقي اختصاص داده است ،‌پس خود را بيازماييد ،‌اگر ان را در خود يافتيد ،‌خداي را سپاس نهيد و بدانيد كه اين از خير است و اگر در خود نيافتيد آن را ،‌از خداي بخواهيد و در به دست آوردنش به خداي بگراييد . راوي ميگويد : امام (ع) ده مكرمت را چنين بشمرد :‌يقين ،‌قناعت ،‌صبر ،‌شكر،‌حلم ،‌خوش خلقي ،‌سخا ،‌غيرت ،‌شجاعت و مروّت .
امام صادق عليه السلام به نقل از پدرش و او به نقل از جدّش علي بن الحسين (ع)‌روايت مي كند كه فرمود :‌موسي بن عمران -عليه السلام _ عرض كرد :
"يا ربّ‌ من اهلك الّذين تظلّهم في ظل عرشك يوم لا ظلّ الاّ‌ ظلك ؟
قال :‌فاوحي الله اليه : الطاهره قلوبهم ."٢٧
بار خدايا !هلاكترين كسان در آن روز كه سايه اي جز سايي تو نيست و تو در ظلّ عرش،‌بديشان سايه مي بخشي ،‌كيانند؟ خداوند بدو وحي كرد كه :آنان كه دلي پاك دارند .
روايات با چنين مضموني به حدّ‌ تواتر معنوي رسيده است و هر كه بخواهد مي تواند به :بحارالانوار ٢٨ ،‌اصول كافي ٢٩ ،‌وسائل الشيعه ٣٠ و جز آن مراجعه كند .
ما به همين مقدار بسنده مي كنيم و تنها برخي روايات را بيان مي داريم كه در موارد خاص رسيده است :
امام صادق عليه السلام مي فرمايد كه امام باقر عليه السلام فرموده است :
"العزّ رداء الله و الكبر ازاره فمن تناول شيئاً منه اكبّه الله في جهنم ."٣١
عزّت ،‌جامه مقام كبريايي ،‌و كبريا پوشش خداست و هر كه چيزي از آن بر ستاند ‌،خداوند او را به رو در جهنّم در فكند .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"من تعصّب عصّبه الله بعصابه من نار ."٣٢
هر كه تعصّب ورزد ‌،خداوند پيشاني بندي از آتش بر او بندد .
پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب "٣٣
حسادت ،‌حسنات را فرو مي بلعد ،‌چنان كه آتش ،‌هيزم را مي بلعد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"دخل رجلان المسجد ،‌احدهما عابد و الاخر فاسق ،‌فخرجا من المسجد و الفاسق صدّيق و العابد فاسق . و ذلك انّه يدخل العابد المسجد مدلاّ بعبادته يدلّ بها و تكون فكرته في ذلك و تكون فكره الفاسق في التّندّم علي فسقه و يستغفر الله عزّوجلّ ممّا صنع من الذّنوب ."٣٤
دو مرد به مسجد در آمدند ،‌يكي از آن دو ،‌عابد و ديگري فاسق بود . آن دو از مسجد برون شدند در حالي كه شخص فاسق ،‌صدّيق بود و شخص عابد ،‌فاسق . بدين ترتيب كه عابد به مسجد در آمد در حالي كه همه را به عبادت خويش توجّه مي داد و پيوسته در اين انديشه بود ،‌در حالي كه شخص فاسق از فسق و تبهكاريش پشيمان بود و از گناهان خود ،‌طلب آمرزش مي كرد .
امام ابوالحسن عليه السلام مي فرمايد:
"انّه ذكر رجلاً‌ فقال :‌انّه يحبّ الرئاسه . فقال :‌ماذئبان ضاريان في غنم قد تفرّق رعاؤها باضرّ في دين المسلم من الرئاسه ." ٣٥
كسي ،‌فردي را نزد حضرت نام برد و عرض كرد كه او رياست دوست است . حضرت (ع)‌فرمود :‌دو گرگ درنده درميان گله اي كه شبانان آن رفته باشند ،‌زيانمندتر از رياست طلبي در دين شخص مسلمان نيست .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"ملعون من ترأس ،‌ملعون من همّ بها ،‌ملعون من همّ بها نفسه ."٣٦
نفرين بر كسي كه رياست را بر خود بربندد ،‌نفرين كه به رياست همّت گمارد ،‌نفرين بر كسي كه خود را بدان مصروف دارد .
اين نمونه اي از روايات رسيده پيرامون پلشتيها بود .
ما پاره اي از اين روايات را ‌،جايگاه خود خواهيم آورد ،‌چنان كه رواياتي را - به خواست خدا - پيرامون فضائل در آينده خواهيم آورد .
٣ . اجماع
سخنان رسيده در ضرورت پاكسازي نفس و سرشتينه كردن فضائل از پيشينيان و پسينيان ،‌بسيار فراوان است و هر كه در سخنان اهل دل نظر كند ،‌در مي يابد كه وجوب تهذيب نفس در ميان آنها ،‌در اسلام ،‌نه از ضروريات ،‌كه از بديهيات است ما به عنوان نمونه ،‌برخي از آنها را مي آوريم .شيخ الرئيس در اشارات مي گويد :"كيفر براي خطاي نفساني - آن گونه كه خواهي دانست - همان بيماري است براي جسم كه از پرخوري حاصل مي آيد و آن لازمه اي است از لوازم آنچه اوضاع گذشته كه گريزي از وقوع آن و پيامدهايش نبوده ،‌اقتضا داشته است ،‌امّا كيفري كه به جهت ديگري از مبدأ آن ،‌از بيرون حاصل مي آيد ، سخن ديگري است ."٣٧
خواجه نصير الدين طوسي - قدس سرّه - در شرح اين سخن چنين مي گويد :"اين گونه كيفر ،‌براي نفس انساني به سبب ملكات پليدي حاصل مي آيد كه در جان او رسوخ يافته است و گويي از درون ذات او ،‌ برمي خيزد كه همان آتش برافروخته اي است كه بر دل چيره مي گردد . ولي اگر آيات رسيده پيرامون وعيد در كتب الهي بر ظواهر آن حمل گردد و اقتضاي اعتقاد به كيفري جسماني را دارد آن گونه كه در تفاسير و اخبار توصيف شده ،‌از بيرون بر پيكر خطار كار وارد مي شود ."شيخ نيز به همين نكته چنين اشاره مي كند:"امّا كيفري كه به جهت ديگري از مبدأ آن ،‌از بيرون حاصل مي آيد ،‌سخن ديگري است ." ٣٨
شيخ بهايي - قدّس الله روحه - مي گويد :‌برخي از صاحبدلان گفته اند :"مارها وعقربها و آتشهايي كه در قبر و قيامت نمود مي يابد ،‌همان اعمال زشت و اخلاق نكوهيده و باورهاي باطلي است كه در اين نشأه به چنين شكلي ظهور مي يابد و جامه اي چنين بر پيكر مي كند ‌،چنان كه روح و ريحان و حور و ثمرات ،‌همان اخلاق پاك و اعمال صالح و باورهاي حقي است كه با اين جامه در اين جهان رخ نمود است و با اين نام ،‌ناميده شده است ، چه ،‌يك حقيقت با تفاوت جاهاي گوناگون ‌،چهره هايي ديگرگون مي يابد ‌،و در هر جا زيوري مي يابد و در هر نشأه جامه اي بر تن مي كشد . گفته اند : اسم فاعل در اين آيي شريفه : (يستعجلونك بالعذاب و انّ‌ جهنّم لمحيطه بالكافرين .) ٣٩ به مفهوم استقبال نيست ،‌چنان كه مقصود آن باشد كه جهنّم در نشأت ديگر ،‌آنها را در بربگيرد -چنان كه مفسّران ظاهري گفته اند - بلكه حقيقت آن ،‌همان مفهوم حال است و پلشتيهاي خلقي و عملي و اعتقادي در همين نشأت ،‌آنها را در برگرفته است و. بعيه همان جهنّمي است كه در نشأت آخرت ،‌به شكل آتش و عقرب و مار بر ايشان هويدا خواهد شد ."٤٠
صدرالمتألهين در اسفار مي گويد :"دگرگوني نفس ،‌از نشأت طبيعي دنيا به نشأت اخروي و دگرگونيِ آن بر حسب ملكات و اوضاع ‌،كه چهره اي اخروي دارد ،‌خواه حيواني باشد يا جز آن ،‌يا نيكو و درخشان ونوراني ويا زشت و تباه و تاريك و درنده نما و بهيمي و به هر روي ،‌با چهره هاي متفاوت ،‌همگي برخاسته از اعمال و افعال دنيوي است كه اين چهره ها و هيئتها را پديد آورده است اين سخن ،‌مخالف تحقيق نيست ،‌بل امري ثابت شده در پرتو برهان است ،‌كه نزد پيشتازان كشف و شهود ،‌محقّق است و از صاحبان شرايع حق و ديگر اديان به دست مي آيد و ظاهر نصوص قرآني و احاديث نبوي بر آن دلالت دارند ."٤١
او در جاي ديگري از اسفار مي گويد :"گفتار و رفتار ،‌مادامي كه وجودشان در محدودي حركات و جان ،‌مايه هايِ‌هستي بخش است ،‌بهره اي از ماندگاري و پايداري ندارند،‌ولي همين كه كسي كاري كند يا سخني بر زبان راند ،‌اثر آن بر نفسش پيدا مي شود و حالتي قلبي پديد مي آيد كه زماني باقي مي مانَد .هر گاه رفتارها و گفتارها تكرار شوند ،‌اين آثار در نفس ،‌استواري مي يابند و همين احوال به ملكه تبديل مي شوند . چه تفاوت ميان ملكه و حال ، بسته به شدّت و ضعف است ،‌و شدّت در كيفيت ،‌به حصول صورتي جوهري منجر مي شود كه مبدأ همين كيفيّت است . همچون حرارت ضعيف ذغال كه هر گاه شدت يابد، چهري آتشين سوزاني به خود مي گيرد . چنين است كيفيت نفساني كه هر گاه شدت يابد به ملكه اي استوار - يعني صورتي نفساني - بدل مي شود كه خاستگاه آثاري است مختص بدان و در پرتو آن ‌،‌به آَساني و بي هيچ درنگ و زحمتي ،‌فعل هماهنگ با آن ‌، از آدمي سر مي زند و بدين ترتيب ملكه سازندگي و مبدأ دستاوردهاي علمي و عملي پديدمي آيد . اگر نفس آدمي درگام نخست ،‌اين اثر پذيري از افعال را نمي داشت و اين اثر روز به روز در او نيرو نمي گرفت ،‌هيچ كس نمي توانست از سازندگي علمي و عملي برخوردار گردد و تأديب و تعليم براي كسي فايده مند نمي افتاد و تمرين دادن كودكان در كسب مهارتها ،‌ديگر سودي د ربر نداشت ...
اين شكل استوار نفساني كه در روز رستخيز ،‌نمود مي يابد ،‌همان است كه در عرف حكمت ،‌ملكه ناميده مي شود ،‌زيرا آنچه نزد ما محقّق است ،‌آن است كه ملكات نفساني در برخورداري از نعمت يا رسيدن به كيفر ،‌ به صورتهايي جوهري و ذاتهايي قائم مي گردند كه فعال در نفس اند ... "٤٢
فيثاغورث كه از بزرگترين حكيمانِ‌ پيشين است ‌،مي گويد :" تو داراي رفتار ،‌گفتار و انديشه اي گوناگون هستي و از هر حركت فكري يا گفتار يا رفتاري ،‌صورتي روحاني يا جسماني براي تو ظهور مي كند ،‌اگر اين حركت ،‌غضبي باشد ،‌مادّه اي خواهيد گشت براي شيطان كه در زندگي ،‌تو را مي آزارد و پس از مرگ تو ‌،پرده اي مي شود براي ديدن نور ،‌و اگر اين حركت ،‌عقلي باشد ،‌ملكي مي گردد ‌،كه از همنشيني آن دردنيا ،‌مسرّت مي يابي و در آخرت در جوار الهي و سراي كرامت او ره مي يابي ."٤٣
غزالي مي گويد :"‌اگر به خويشتن مشغولي ،‌جز به علمي مپرداز كه به حسب مقتضيات حالت ،‌بر تو واجب است ،‌و نيز به وابسته هاي علم ،‌اعمّ از اعمال ظاهر مثل آموختن نماز و طهارت و روزه و مسئله مهمّي كه همگان از آن غافلند . علم ،‌صفات قلب و عوامل ستوده و نكوهيدي‌ آن است ،‌چه آدمي از صفات نكوهيده اي همچون حرص وحسد و ... بر كنار نيست و اينها همه از مهلكات است وكنار گذاشتن آن از واجبات ."٤٤
شهيد ثاني -قدّس سّره - در منيه المُريد مي گويد:" تزكيي نفس بنا به اجماع مسلمانان واجب عيني است ."٤٥
او. در جاي ديگري مي گويد :"...آنچه مهمتر و شناخت آن ضرورتي تر و پي آن بودن و رقابت ورزيدن در به كف آوردنش ،‌سترگ¬تر مي باشد ،‌پاكسازي نفس از پلشتيهاي اخلاقي است ."٤٦
فيض - قدس سره - مي گويد :" نرمي در كشاندن دل به سوي علمي كه براي زندگي جاودان ،‌فايده مند است ،‌مهمتر است از نرمي دركشاندن دل به سوي علمي كه جزتندرستي سودي در بر ندارد ."٤٧
او در جاي ديگري مي گويد :"‌خداوند مي فرمايد كه مشركان نجس هستند ،‌تا هشداري باشد براي انديشه ها در اينكه پاكي ونجاست تنها به ظواهر محسوس ،‌محدود نيست . يك مشرك ،‌ممكن است جامه و پيكري پاك داشته باشد ولي گوهره اي نجس دارد ،‌يعني درونش به پلشتي آلوده است ، و نجاست ،‌عبارت است از آنچه بنده بايد از آن دوري گزيند و پلشتيهاي صفات باطني براي دوري گزيدن مهمترند ،‌چه آنها در حال حاضر ، ‌ناپاك و براي آينده نابود كننده اند از همين روي ،‌پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:"فرشته به خانه اي كه در آن سگ است در نيايد ." و دل نيز خانه اي است كه جايگاه نزول ملائك و مهبط آثار ايشان و سراي آرام گرفتن آنها ،‌و صفات پليدي ،‌همچون خشم ،‌شهوت ،كينه توزي ،‌حسادت ‌،خودمحوري ،‌خودبيني و نظاير آن سگهايي هستند كه پيوسته پارس مي كنند و فرشته به هر كجا كه در آيد ،‌سگستاني خواهد بود ... در آخرت ،‌چهره ها تابع معاني خواهند بود و بر معاني غلبه خواهند داشت و به همين سبب ،‌هر كس به چهري معنوي خود برانگيخته خواهد شد و آنكه آبروي ديگران را از هم مي درد ،‌چونان گرگي دوان ،‌و متكبّر به چهري پلنگ ،‌و رياست طلب به چهري شير .و اخبار بسياري در اين پيرامون رسيده است و عبرت ديده وران بر آن گواهي مي هد."٤٨
محقّق نراقي -قدس سره - مي گويد:" فضايل اخلاقي از عوامل رهايي بخشي است كه به سعادتِ جاودان مي رساند و رذايل اخلاقي از عوامل نابود كننده اي است كه موجب نگون بختي ابدي به شمار مي آيد . پس تخلّي از عامل دوم و تحلّي به عامل نخست از اهم واجبات است .پس هر عاقلي بايد در به دست آوردن فضايل اخلاقي ...و دوري گزيدن از پليديهاي اخلاقي ‌،سخت بكوشد ... و اگر در اين راه كوتاهي كند ،‌هلاكت ابدي او را دريابد ."٤٩
نراقي در جاي ديگر مي گويد :" كسي كه بر طاعات ظاهري مراقبت دارد و توجّهي به دل خويش نمي ورزد ‌،همچون چاه خشكي است كه ظاهر آن گچ است و درونش گند ،‌همچون گورستانهايي كه ظاهري آراسته و دروني عفن دارند ،‌يا چونان خانه اي تاريك كه بيرون آن چراغي نهاده شده و اين چراغ به بيرون آن پرتو افشانده است و درون آن ،‌همچنان تاريك مانده ،‌يا مانند برزگري كه بزري كاشته و آن روييده است و در كنار آن ،‌گياه هرزي سر بر آورده است كه اين بذر را به تباهي كشانده و برزگر در صدد بر مي آيد بذر را با ريشه كن كردن آن گياه بذر ‌،پاكسازي كند و سر آن را قطع ميكند و قيچي مي زند و ريشي آن را همچنان تقويت مي كند و مي روياند . اخلاق نكوهيده در دل ،‌رستنگاه گناهان است و هر كه دل خويش را از آن نزدايد ،‌طاعات ظاهري هم براي او كمال نيابد ."٥٠
سيد شبّر مي گويد :" طلبيدن آن (تهذيب نفس )‌برهمي مسلمانان واجب است و در پرتو آن ،‌مي توان به سرور پيامبر و خاندان پاك او تأسّي جست . اخلاق حسنه ،‌رهايي بخش است و اخلاق سيّئه ،‌شرنگي كُشنده است ،‌و دور كننده از جوار خداي عالميان كه صاحبش را در زمري‌شيطان ملعون جاي مي دهد . بيماريهاي دل و نفس كه به دين زيان مي رساند ،‌زيانمندتر از بيماريهاي جسماني است ،‌زيرا اين يكي ‌،زندگي جسم را تباه مي كند و آن يكي ،‌حيات جاويد را از آدمي مي ستاند ،‌و آموختن چنين طبّي ،‌واجب كفايي است ،‌در حالي كه آموختن آن طب ،‌واجب عيني است ."
محقّق نراقي -قدس سره - مي گويد :" و به حكم محكم عقل و نفس مستفيض نقل ،‌به هريك از افراد سالكان منهج رشاد و طالبان طريق ارشاد ،‌لازم است كه اولاً ،‌ا زآينه گيتي نماي دل ،‌رنگ رذايل و بعد از آن ، ادهم همّت به صوب تجّمل به حلل فضايل مايل سازد ،‌چه ، بدون تخليه ،‌تحليه مسير نشود و انعكاس نقش حبيب ،‌در نفس خبيث ،‌صورت نبندد."٥٢
او در جاي ديگري مي گويد :" آلام و بيماريهاي روح ،‌عبارت است از اخلاق ذميمه و صفات رذيله كه موجب هلاكت و بدبختي روح است و او را از درك لذّات روحانيه و رسيدن به سعادات ابديه باز مي دارد ."٥٣
امام خميني - قدس سره - مي گويد :"‌و از بالاترين و والاترين حوزه هايي كه لازم است به طور همگاني مورد تعليم و تعلّم قرار گيرد ،‌علوم معنوي اسلامي از قبيل علم اخلاق و تهذيب نفس و سير و سلوك الي الله - رزقناه الله و ايّاكم -كه جهاد اكبر مي باشد ."٥٤
ايشان -قدس سره -مي گويد :" ... جهنم با اعمال و كردار زشت انسان ،‌روشن مي گردد .اين اعمال بشر چموش است كه آتش افروزي مي كند ،‌فرمود :"‌جزنا و هي خامده - از جهنم گذشتيم در حالي كه خاموش بود " ،‌اگر بشر با اين اعمال و كردار خويش ،‌آتش نيفروزد ‌،‌جهنّم خاموش است . باطن اين طبيعت ،‌جهنم است ،‌اقبال به طبيعت ،‌اقبال به جهنّم است . وقتي انسان از اين جهان به جهان ديگر رخت بربندد و پرده ها پس برود ،‌مي فهمد كه : (ذلك بما قدمت ايديكم .)‌،‌ (و وجدوا ما عملوا حاضرا .) تمام اعمالي كه در اين دنيا از انسان سر مي زند ،در آن جهان ديده و در برابروي مجسّم مي گردد : (فمن يعمل مثقال ذّره خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّهً‌ شرّاً يره .) ،‌تمام اعمال و كردار و گفتار انسان در جهان ديگر منعكس مي گردد ،‌گويي از زندگي ما ،‌فيلم برداري مي شود و در آن جهان نشان داده خواهد شد و قابل انكار نخواهد بود .همي اعمال و حركات ما را علاوه بر شهادت اعضا و جوارح ،‌به ما نشان خواهند داد :" قالوا انطقنا الله الّذي انطق كل شيء .)‌در مقابل خداوند كه همه چيز را ناطق و گويا قرار داده ،‌نمي توانيد اعمال زشت خود را انكار كنيد ."٥٥
علامي‌طباطبايي در ذيل آيي‌ شريفي : (ثمّ لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربّنا ما كنّا مشركين .)٥٦ چنين مي گويد :" دروغ گفتن و سوگند دروغ آنها به روز رستخيز كه همچون اين آيي‌: "‌يوم يبعثهم الله جميعاً‌فيحلفون له كما يحلفون لكم .)٥٧ كه بارها د ركلام الهي آمده است ،‌براي رسيدن به اغراض فاسد يا پوشاندن حق - چنان كه به وسيلي دروغ در دنيا چنين مي كنند - نيست ،‌زيرا خاني‌ آخرت،‌ سراي پاداش است ‌،‌نه كاروكسب ،‌ولي از آنجا كه خوگرفته اند با سوگندهاي دروغ و سخنان تزوير آلود و فريفتن ،‌از خطرها و مهلكه ها رهايي يابند ،‌ملكي دروغ د رجانشان ريشه دوانده ،‌و هر ملكه اي كه در جهان ريشه دواند،‌نفس ناگزير به تقاضاهاي آن پاسخ مي دهد ،‌چنان كه انسان بد زبانِ ناسزاگو ،‌هرگاه ملكي ناسزا در نفسش پديد آمد ،‌ حتي اگر بخواهد ،‌نمي تواند از آن دست بشويد . انسان مستكبر لجوج و ستيزه گر نيز نمي تواند تواضع به كار بندد ،‌و اگر هم ، زماني در جايي خضوع كند ،‌خضوعي ظاهري و زباني است و درونش البته بي هيچ تغيير و دگرگوني همچنان باقي خواهد ماند ."٥٨
علامه - رحمه الله عليه - در ذيل آيي ١٤ سوري اسرا :" اقرأ كتابك كفي بنفسك اليوم عليك حسيبا ً )‌چنين مي گويد :" "با" در كفي بنفسك ،‌زايده است براي تأكيد ،‌و اصل آن "كفت نفسك " مي باشد ،‌و فعل را مؤنث نياورده ،‌زيرا فاعل مؤنث مجازي است كه تذكير و تأنيث در آن جايز است ."٥٩
اين گوشه اي از سخنان مربوط به اين زمينه بود و هر كه به كلمات اهل دل نظر كند در مي يابد كه وجوب پاكسازي نفس در ميان آنها از ضروريات است و گويي در اسلام از بديهيات شمرده مي شود .
٤ . عقل
از لابلاي سخنان ما ،‌ بارها اين مفهوم رخ نمود كه وجوب تهذيب نفس و وجوب تخلّق به فضايل ، از امور فطري است و عقل ،‌جداگانه بدان حكم مي كند ،‌چنان كه همي عقلا،‌كساني را كه آن را رها مي كنند ،‌سزامند نكوهش ،‌و كساني را كه بدان اهميت مي دهند ،‌سزاوار ستايش مي دانند .
به ديگر سخن ،‌عقل و عقلا حكم مي كنند كه بايد جان مايي‌ همي پليديها ريشه كن شود ،‌زيرا درخت پلشتي ‌،حقّي جز اين ندارد و درخت فضايل بايد در دل نشانده شود ،‌چه ،‌اين حق درخت نيكويي و نيكي است .
بر اين اساس ،‌روشن مي شود كه همي آيات و روايات و سخنان جنبي ارشادي دارند و هرگز سخن از اعمال تعبّدي در ميان نيست .
توضيح اين نكته لازم است كه احكام شرعي به امور مولوي ،‌و ارشادي تقسيم مي شوند . مقصود از امور مولوي ،‌همان احكامي هستند كه اساساً از قلمرو عقل بيرون است ،‌همچون وجوب نماز ،‌روزه وحجّ‌، كه به ويژه با اين خصايص و به همين سبب بر اين گونه احكام ،‌امور تعبّدي نيز اطلاق مي شود و مفهوم آن ،‌اين است كه چون عقل ،‌رسالت و دستاوردهاي آن را تصديق كرد،‌اجمالاً نيز تصديق كرده است آنچه به ارمغان آورده ،‌حق است و از هوده يا بيهوده اي برخوردار نمي باشد . اين در حالي است كه حقيقت تفصيلي آن را درك نمي كند و همين است منظور آنها از اينكه ،‌هر چه شرع بدان حكم كند ،‌عقل نيز بدان حكم مي كند ،‌بدين مفهوم كه عقل به واقعيت حكم شرعي به گونه اي اجمالي و نه تفصيلي مي گرايد .امّا امور امضايي ،‌همان احكام شرعي هستند كه ميان عقلا رواج دارند ،‌مانند نشانه ها و راهها ،‌و اصول عقلايي ،‌همچون خبر ثقه و قاعدي يد و قاعدي اصالت صحّت كه ميان عقلا رواج دارد و اسلام آن را امضا كرده است . اين نشانه ها و قواعد ،‌از يك سو ،‌احكام شرعي و از سوي ديگر ،‌احكام عقلايي به شمار مي آيند ،‌و.به طور كلّي اين امور ‌،احكامي عقلايي هستند كه شرع ،‌آنها را امضا كرده است و شارع مقدّس اصلاً اعمال تعبّدي را در آن ،‌راه نداده است .
امّا احكام ارشادي كه امور ملازمي نيز بدان گفته مي شود ،‌احكامي هستند كه عقل ‌،جداگانه بدان حكم مي كند و حقيقت آن را در مي يابد و مصالح و مفاسدش را درك مي كند ،‌همچون وجوب فرمانبري از خدا و پيامبر و امامان -عليهم السلام - و نظير زيبايي عدالت و زشتي ستمگري و ضرورت عدالت پيشگي و جامي عدالت بر تن كردن و كنار نهادن ستم و جامي ستم بر تن نكردن . عقل در درك اين امور ،‌اساساً به شرع نيازي ندارد . پس اگر شارع مي فرمايد: (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم .)٦٠
از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولي الامر خويش فرمان بريد .
يا اگرمي فرمايد : ( انّ الله يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاي ذي القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي .)٦١
خداوند به شما دستور مي دهد كه عدالت را در پيش گيريد و نيكي كنيد و به خويشانتان برسيد و از تردامني و كار زشت و تجاوز باز مي دارد ،‌ نكته اي در بر ندارد ،‌مگر تأكيد حكم عقلي و رهنمون شدن به سوي آن ،‌بي هيچ تعبّدي و اين است مفهوم آنچه مي گويند :" هر چه عقل بدان حكم كند ، شرع بدان حكم مي كند /" يعني ضروريات عقلي و امور فطري و امور مستقل عقلي ،‌همان اموري هستند كه شرع بدان حكم و انكار آن از سوي احدي ،‌مفهومي ندارد ،‌و اگر شارع هم از آن سخن به ميان مي آورد ، تنها تأكيد و ارشادي است به آنچه عقل بدان باور دارد
بر اين اساس ،‌از آنجا كه همي فضايل و رذايل و آنچه از آنها بر مي آيد از امور اخلاقي است و همگي از امور فطري و ازامور جداگاني عقلي ،‌خداوند فرموده است :
(و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها وتقويها .) ٦٢
و سوگند به نفس و آن كه نيكويش بيافريده ‌،سپس بديها و پرهيزگاريهايش را به او الهام كرده است .
پس ،‌شارع اساساً در آن چيزي بنيان ننهاده است . اين همان است كه عقل آن را در مي يابد و بدان حكم مي كند ‌،و اين رهنمودي است به سوي همين دريافت .اگر خداوند مي فرمايد :
(يوم لا ينفع مال ولا بنون الاّ من اتي الله بقلبٍ سليمٍ.) ٦٣
روزي كه نه مالي سود رساند و نه فرزندي ،‌مگر آنكه با دلي سالم به درگاه الهي در آييد .
نكته اي نيست مگر آنچه عقل بدان حكم مي كند .
اگر قرآن ،‌جامعه را تقسيم بندي مي كند و چهري گروهي را چنين ترسيم مي فرمايد :
(و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحقّ من عندك فامطر علينا حجارةً من السّماء او ائتنا بعذابٍ اليمٍ .) ٦٤
و هنگامي كه گفتند : بار خدايا! اگر اين كه از جانب تو آمده ‌،حق است ،‌بر ما از آسمان سنگ بباران يا عذابي دردناك بر ما فروفرست .
و درباري گروهي مي فرمايد :
(و اذا سمعوا ما انزل الي الرّسول تري اعينهم تفيض من الدّمع ممّا عرفوا من الحق .)٦٥
و هر گاه بشنوند آنچه را كه بر رسول نازل شده ،‌ چشمان آنان را مي بيني كه ا زآنچه از حق دريافته اند ،‌آكنده از اشك مي گردد .
اين نيز چيزي نيست مگر رهنمودي به سوي آنچه عقلِ ضروري و فطري ،‌بدان حكم مي كند . اگرپيامبر اكرم (ص) پس از بازگشت آن گروه مي فرمايد :" خوشا به حال كساني كه جهاد اصغر را به جاي آورده اند و جهاد اكبر بر ايشان باقي مانده است ." و به ايشان عرض مي شو.د كه مقصودشان از جهاد اكبر چيست ؟ و ايشان در پاسخ مي فرمايد : "جهاد با نفس ."٦٦ و اگر امام صادق عليه السلام مي فرمايد:"به بهشت در نيايد هر كه در دلش اندكي كِبر باقي مانده باشد "٦٧ و اگر پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:"بر حذر باشيد از حسادت ،‌كه حسادت ،‌حسنات را مي بلعد ، چونان كه آتش هيزم را مي بلعد ." ٦٨ همگي به دور از اعمال متعبّدانه هستند و ارشاد رهنمودِ صِرف مي باشند . اگر علما چنين باور يافته اند كه پاكسازي نفس از اوجب واجبات و از امور ضروري است ،‌دراجماع آنها تعبّدي نهفته نيست ،‌بل به امري باور يافته اند كه عقل ،‌جداگانه بدان حكم مي كند.
برآيند سخن اين است كه ،‌بنيادي ترين دليل در تهذيب نفس و وجوب سرشتينه شدن اخلاق به فضايل و وجوب آن دسته از امور اخلاقي كه از فضايل سر مي زند و حرمت آنچه از امور اخلاقي رذايل برون مي تراود ،همان عقل سليم و فطري و ضروري است و بس .دلايل كتاب و سنت و اجماع ‌،تنها جنبي ارشادي دارد و اساساً استقلالي بر آن مترتّب نيست و تنها تأكيد و تنبيه و ارشاد ،‌در خود دارد . پس مطلق بودن اين دلايل يا مقيّد بودن آنها و عموميت و خصوصيتشان و گستردگي و محدوديتشان ،‌پيرو عاملي است كه بدان ارشاد مي كند و آن چيزي نيست جز عقل مستقل.
از اين روي ،‌ما هم اينك نه درصدد كندوكاو پيرامون قوّت سند روايات و ضعف آن ،‌كه درصدد بيان مدلول روايات از نگاه درستي و نادرستي آن هستيم .پس روايتي كه بر حسب مدلول ،‌قوي باشد و با اعتبار ،‌آن را نقل خواهيم كرد ولو سندي ضعيف داشته باشد ،‌و روايتي كه چنين نباشد ،‌از نقلش كناره خواهيم گرفت ،‌اگر چه سندي صحيح داشته باشد . اين است شيوي ما در نقل روايات و سخنان ، چنان كه شيوي سلف صالح نيز در اين علم ،‌همين بوده است .
ظاهراً آنها اين راه را به سببي كه ما گفتيم پيموده اند . به سبب آنچه برخي از صوفيان نادان در اثبات مقصود ،‌براي بازداشتن مردم از پليدي و كارهاي ناپسند و تخلّق به فضايل و تشويقشان به انجام واجبات و مستحبّات ،‌جايز مي دانستند كه مي توان سخنان احتمالاً يا حتي قطعاً دروغ را نقل كرد .
همي اينها اگر نسبت صحيحي هم داشته باشند ،‌تنها خرافه اي هستند خلاف اخلاق كه شرع مقدّس از آنها مبراست . اگر گفته مي شود نقل روايات ضعيف در چنين مقامي از باب تسامح در ادّلي سنن است از آن روست كه فراگيري روايات قاعدي تسامح در ادلّي سنن به مستحبّات اختصاص دارد و در برگرفته شدن موضوع موردنظر ما در آن ،‌اشكال كامل دارد .
اين چكيده اي بود از تفصيل ،‌وگستردي سخن در علم اصول ،‌كاويده مي شود.
پي نوشت ها
١ قرآن،شمس /٩-١٠
٢ قرآن،شعرا /٨٨-٨٩
٣ قرآن،جمعه /٢
٤ قرآن،مائده /١٥-١٦
٥ هدايت در قرآن ،‌گاهي به مفهوم هدايت تكويني است وگاهي به معناي هدايت تشريعي و گاهي به معناي عنايت خاص الهي ،‌مثل (الم ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتّقين .)كه چنين هدايتي مورد نظر است .
٦ قرآن،طه /١٤
٧ قرآن،عنكبوت /٤٧
٨ قرآن،بقره /١٨٣
٩ قرآن،توبه /١٠٣
١٠ قرآن،اعراف /٥٨
١١ قرآن،ابراهيم /٢٤-٢٦
١٢ قرآن،شمس / ٩-١٠
١٣ قرآن،مدّثّر /١٨-٢٥
١٤ قرآن،مدّثّر / ١٦
١٥ قرآن،نمل / ١٤
١٦ قرآن،مائده /٨٣-٨٤
١٧ قرآن،انفال /٣٢
١٨ قرآن،شعرا /٨٨ -٨٩
١٩ قرآن،اسرا/٨٤
٢٠ بحارالانوار ،‌ج ٧٠ ،‌ص ٦٥ ،‌باب ٤٥ ،‌ح ٧
٢١ قرآن،عنكبوت /٦٩
٢٢ بحارالانوار ج٧٠ ، ص ٦٩ ،‌باب ٤٥ ،‌ح ١٥
٢٣ همان ، ج ٧٨ ،‌ص ٣١٥ ،‌باب ٢٥ ‌، ح ١
٢٤ همان ،‌ج ٧٠ ،‌ص ٤٥ ، باب ٤٥ ،‌ح ٢٣
٢٥ همان ،‌ج ٧٠ ،‌ص ٦٧ ،‌باب ٤٥ ،‌ح ١٤
٢٦ اصول كافي، ج ٢ ،ص ٥٦ ،‌باب المكارم ،‌ح ٢
٢٧ بحارالانوار ج ٦٩ ،‌ص ٣٩١ ،‌باب ٣٨ ،‌ح ٦٧
٢٨ همان ،‌ج ٦٩تا ٧٨
٢٩ اصول كافي ج ٢
٣٠ وسايل الشيعه ‌،ج ١١
٣١ اصول كافي ج ٢ ،‌ص ٣٠٩ ،‌باب الكبر ،‌ح ٣
٣٢ همان ، ج ٢ ،‌ص ٣٠٨ ،‌باب العصبيه ، ح ٤
٣٣ بحارالانوار ج ٧٣ ،‌ص ٢٥٧ ،‌باب الحسد ،‌ح ٣٠
٣٤ اصول كافي ج ٢ ،‌ص ٣١٤ ،‌باب العجب ،‌ح ٦
٣٥ همان ، ج ٢ ‌،ص ٢٩٧ ،‌باب طلب الرئاسه ‌،ح ١
٣٦ همان ،‌ج ٢ ،‌ص ٢٩٨ ‌،باب طلب الرئاسه ،‌ح ٤
٣٧ الاشارات و التنبيهات ،‌ج ٣ ،‌ص ٣٢٨
٣٨ همان ،‌ج ٣ ،‌ص ٣٣٠
٣٩ قرآن،عنكبوت / ٥٤
٤٠ بحارالانوار ج ٧ ،‌صص ٢٢٨-٢٢٩
٤١ اسفار ،‌ج ٩ ،‌ص ٤
٤٢ همان ،‌ج ٩ ،‌صص ٢٩٠ - ٢٩٤ ،‌فصل ١٢
٤٣ همان ‌،ج ٩ ،‌صص ٢٩٠ -٢٩٤ ، فصل ١٢
٤٤ احياء العلوم ،‌ج ١ ،‌ص ٦٦
٤٥ منيه المريد ‌،ص ٥٥
٤٦ همان ،‌ص ٥٥
٤٧ محجه البيضاء، ج ١ ،ص ٧
٤٨ همان ،‌ج ١ ،‌ص ١١٠
٤٩ جامع السعادات ،‌ص ٤١
٥٠ همان ،‌ج ١ ،‌ص ٤٢
٥١ الاخلاق ،‌ص ٣
٥٢ معراج السعاده ،‌س ٤
٥٣ همان ، ص ١١
٥٤ وصيتنامه سياسي -الهي امام (قدس سره )
٥٥ جهاداكبر ،‌ص ٢٠٦
٥٦ قرآن،انعام /٢٣
٥٧ قرآن،مجادله /١٨
٥٨ الميزان ،‌ج ٧ ،‌ص ٥١
٥٩ همان ،‌ج ١٣ ،‌ص ٥٦
٦٠ قرآن،نسا/٥٩
٦١ قرآن،نحل ٩٠
٦٢ قرآن،شمس /٧-٨
٦٣ قرآن،شعرا /٨٨-٨٩
٦٤ قرآن،انفال /٣٢
٦٥ قرآن،مائده /٨٣
٦٦ بحارالانوار ج ٧٠ ،‌ص ٧٠ ،‌باب مراتب النفس ،‌ح ٧
٦٧ اصول كافي ج ٢ ،‌ص ٣١٠ باب الكبر ،‌ح٦
٦٨ بحارالانوار ج ٧٣ ،‌ص ٢٥٥ ،‌باب الحسد ،‌ح ٢٦ .


۷
كاوشي نو در اخلاق بسم الله الرحمن الرحيم ;
فصل پنجم : چگونگي تزكيه
مقدّمه
بحث پيرامون چگونگي تزكيه ،‌كاوشي دامنه دار است و ما ناگزير بايد به تفصيل از آن سخن بگوييم ،‌چون ا زمهمترين مباحث به شمار مي آيد .
كندوكاو پيرامون اين مهم ،‌فراگيرتر از چگونگي تهذيب نفس از رذايل اخلاقي و ملكات و كردار و گفتار و پندار مربوط به رذايل اخلاقي است و ازهمين رو فراگيرتر از چگونگي تزكيه و چگونگي تخلّق به ملكات فاضله و كردار و گفتار و پندار مربوط به اخلاقيات فاضله خواهدبود .
از خداوند مي خواهيم به حق واسطه هاي فيض مقدّسش ‌،حضرت محمّد (ص) و خاندان اطهرش (ع)‌به ويژه حضرت بقيّة الله الاعظم - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - ما را در روشن كردن اين بحث مهم ،‌به گونه اي تامّ و كامل ،‌توفيق و عنايت مرحمت كند .
پيش از ورود به اصل سخن ،‌ناگزير بايد پاره اي از آنچه را كه تاكنون گفته ايم ،‌مجملاً به ياد خوانندي عزيز بياوريم و برخي ازآنچه را كه به خواست خدا خواهيم گفت ،‌بيان داريم :
تهذيب نفس ،‌امري مشكل و بسيار دشوار است و در روايات ،‌از گونه هاي جهاد اكبر به شمار آمده است ١ ،‌و بر اساس آيي شريفه:( يا ايّها الانسان انّك كادح الي ربّك كدحاً فملاقيه .)٢ اي انسان ،‌تو در راه پروردگارت ،‌رنج فراوان مي كشي ،‌پس پاداش آن را خواهي ديد " راهي بسيار دشوار و ناهموار تلقّي گرديده است . پس گذشتن از آن و رسيدن به هدف ،‌پس از پيمودن منازل توبه ،‌يقظه ‌،تخليه ،‌تحليه ،‌و تجليه ،‌بسيار مشكل و دشوار است و اگر فضل و رحمت الهي در كار نباشد ،‌كسي نمي تواند اين راه ناهموار را بپيمايد . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(و لو لا فضل الله عليكم و رحمته ما زكي منكم من احدٍ ابداً ولكنّ الله يزكّي من يشاء )٣
و اگر فضل و رحمتي كه خدا بر شما ارزاني داشته است نمي بود ‌،هيچ يك ازشما ،‌هرگز روي پاكي نمي ديد ،‌ولي خدا هر كس را كه بخواهد پاكيزه مي سازد .
٢. پيمايندي اين راه ،‌ناگزير بايد بداند كه اين راه اگر چه سختي و دشواري بسيار به همراه دارد ولي پاداش پيمودن اين منازل ،‌از بزرگترين پاداشهاست و پاداش و عملي برتر از آن ،‌در ميان نيست . اين عمل از جهاد در راه خدا برتر است و به همين سبب در روايات ،‌جهاد در راه خدا ،‌جهاد اصغر ناميده شده در حالي كه اين جهاد را جهاد اكبر نام نهاده اند٤ . اين خود از عبادات بزرگ است ،‌خواه سالك را به مقصود برساند يا نرساند . پس چالش با نفس و هوي و هوس و رذايل ،‌عبادت است ،‌خواه آدمي بر آنها چيرگي يابد يا آنها بر آدمي فيروزي يابند .
٣. شايسته است آدمي به اين مهم توجّه كند كه او آفريده شده تا اين منازل را بپيمايد و به مقام قرب برسد و خويش را بشناسد و در ستاندن فيض ،قابليت كامل بيابد ،‌چنان كه خداوند متعال در بخشيدن اين فيض ،‌فاعليّت تامّ‌ دارد .آدمي در جايگاه جانشيني الهي قرار دارد كه فرشتگان بدو سجده كرده اند و قرار است به مقام قرب الهي دست يازد و دل او عرش رحمان و امانتي از خدا و... مي باشد٥.
او بايد بداند كه اين دنيا نه قرارگاه ،‌كه گذرگاه اوست و او براي خدا و از خدا و به سوي خداست ،‌و پروردگار مي فرمايد :
(انّا لله و انّا اليه راجعون )٦
ما از آن خدائيم و به سوي او باز مي گرديم .
آري ،‌اين دنيا سراي آزمون و كمال طلبي است و بايد آن را وسيله دانست نه هدف . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(و لنبلونّكم بشيء من الخوف و الجوع و نقصٍ من الاموال و الانفس والثّمرات و بشّر الصّابرين . الّذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انّا لله و انّا اليه راجعون .اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمه و اولئك هم المهتدون .)٧
البته شما را به اندكي ترس و گرسنگي و بينوايي و بيماري و نقصان در محصول مي آزماييم و شكيبايان را بشارت ده . كساني كه چون مصيبتي به آنها رسيد ،‌گفتند :‌ما از آنِ خدا هستيم و به سوي او باز مي گرديم . صلوات و رحمت پروردگارشان بر آنان باد كه هدايت يافتگانند .
با توجّه به اينكه صفات رذيله ،‌مصيبتي بزرگ است ،‌كه دردي بزرگتر از آن نيست و نگون بختي دو سراي را در پي دارد .آيا چنين نيست كه صفات رذيله ،‌موجب نابودي نمرود ،‌فرعون ،‌هامان و سپاهيان ايشان و ابوسفيان و ابوجهل و وليد و پيروان آنها گشت . قرآن نيز داستانهاي آنها را آورده است و دستور داده كه به وضع آنها نظر شود و از آنها پند گرفته شود .خداوند مي فرمايد :
(لقد كان في قصصهم عبره لاولي الالباب )٨
هر آينه در داستان آنها براي خردمندان پندي هست .
آيا چنين نيست كه همه رذايل و معاصي ‌،ازملكات رذيله بر مي خيزد ،‌چنان كه همه فضايل و امور خير ،‌از ملكات فاضله جان مي گيرد . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(قل كلٌ يعمل علي شاكلته .)٩
بگو هركس به طريقي خويش عمل مي كند .
٤ . شرح صدر يعني توانايي حلّ مشكلات و تحمّل آنها و شكيب بر مصايب و بلايا و نوميد نشدن ،‌حتي به هنگام نيافتن راه مشخّص است . اين شرايط در اين جايگاه ،‌بسيار اساسي است ،‌چون ،‌اين راه ، پيمودن دريايي ژرف است كه بسياري خلايق در آن غرقه شده اند و خيز آبهايي پياپي و جزرو مدّهايي عظيم دارد ،‌و آدمي در آن ،‌گاهي كامياب مي شود و گام به گام و حتي منزل به منزل جلو مي رود و گاه نيز عقب نشيني مي كند و به سقوط كشيده مي شود و گاهي زماني بسيار در ايستايي به سر مي برد و آنچه امكان مقاومت و پايايي بدو مي دهد ،‌همان شرح صدر و نااميد نشدن است .
٥ . سالك در اين راه ،ناگزير بايد از فرورفتن در خواسته هاي نفساني ،‌خويشتن داري كند و در غير اين صورت ،‌خطري بزرگ در سر راه او نهفته است ،‌اگر چه به حدّ اتراف و اسراف و تبذير هم نرسيده باشد .
چكيدي سخن اينكه ،‌فرورفتن در خواسته ها و پيروي از گرايشهاي نفساني ،‌گاهي به حدّ اسراف ، به تبذير و اتراف منجر مي شود كه از محرّمات است و درنگاه قرآن ،‌عذابي دردناك را در دنيا و آخرت در پي دارد . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(و ما ارسلنا في قريه من نذيرٍ الاّ قال مترفوها انّا بما ارسلتم به كافرون .) ١٠
و ما هيچ بيم دهند ه اي به قريه اي نفرستاديم ،‌جز آنكه توانگران عياشش گفتند : ما به آنچه شما را بدان فرستاده اند ايمان نمي آوريم .
مترف ، يعني ،‌عيّاش مغروري كه براي زندگي مفهومي قائل نيست مگر زندگي دنيوي ،‌و سعادتي نمي بيند مگر وسيع تر كردن نعمتهاي دنيوي ، اعمّ از ثروت و رياست و قدرت . گاهي به اين حد نمي رسد و باز نكوهيده است ،‌چون موجب شكست و سستي در عبادات مي گردد ،‌ديگر چه رسد به سيرو سلوك در راه حق و پيمودن منزل تخليه و تحليه . هر كه بخواهد اين راه را بپيمايد ،‌ناگزير بايد از اسراف و ريخت و پاش ،‌دوري گزيند ،‌وچه نيكو سفارش مؤكّدي كرده است آن بزرگ ،‌شاگردان خويش را كه : بر حذر باشيد ،‌برحذر باشيد و بر حذر باشيد از فرورفتن در خواسته هاي نفساني .
آري ،‌اين حقيقت بايد درك شود كه فرورفتن درخواسته هاي نفساني ،‌همان گونه كه سبب سازِ ايستايي است ،‌كوتاهي درخواسته هاي نفساني نيز موجب ايستايي و فرو افتادن مي گردد .نپرداختن به جنبي حيواني و كوتاهي در آن ،‌حرام است و دست كم ،‌موجب ركود و سقوط مي گردد .از همين رو در روايات فراواني ، نكوهش آن كاملاً به چشم مي خورد . به خواست خدا اين روايتها را خواهيم آورد و اينك ما را همين آيات قرآني بس كه :
(و ابتغ فيما اتاك الله الدّار الاخره و لا تنس نصيبك من الدنيا .)١١
و آنچه خدا در سراي واپسين به تو داده ،بجوي و بهري خويش را از دنيا فراموش مكن .
(قل من حرّم زينه الله الّتي اخرج لعباده و الطّيبات من الرّزق .)١٢
بگو چه كسي زينتهايي را كه خدا براي بندگانش بيرون آورده ،‌و روزيهاي پاك را ،‌حرام كرده است .
(يا بني آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد و كلوا واشربوا و لا تسرفوا .)١٣
اي آدميزادگان ! درهر مسجدي ،‌زينت خود را برگيريد و بخوريد و بياشاميد ،‌ولي اسراف مكنيد .
پاكسازي نفس و سرشتينه شدن به اخلاق الهي ،‌شدني نيست مگر با در پيش گرفتن ميانه روي د رگرايشهاي نفساني و بر آوردن همه غرايز در حدّ تعادل ،‌به دور از هر گونه افراط و تفريط .
٦ . ياري جستن از خداي ،‌و نماز و دعا و زاري و با ياري رساندن ،‌نه تنها به مسلمانان ،‌كه حتّي به حيوانات و توكّل بر خداي در پيمودن اين راه ،‌امري بايسته است .رسيدن به هيچ منزلگاهي ،‌خواه منزلگاه نخست يا پس از آن ،‌جز با ياري جستن از خداي و توكّل بر او شدني نيست .
اينك كه مسئله بدين جا انجاميد ،‌شايسته است آغاز سوري مزّمّل را كه منشور فراگير پيامبر اكرم (ص) در كاميابي و فيروزي اوست ،‌بيان داريم . هر كه اين منشور را فراچشم خويش نهد ،‌در امورش به كاميابي دست يازد و خداوند براي او آساني پديد آورد . عمل به اين منشور براي پاكسازي نفس و تخلّق به اخلاق الهي ،‌امري بايسته است .
اين منشور ‌،اموري را در بر دارد :
الف ) درك مسئوليت ؛‌ و روشن است كه شناخت وظيفه و درك مسئوليّت و آمادگي براي ايفاي اين مسئوليت ،‌شرط اساسي كاميابي است . پس آدمي اگر مسئوليت و ارزش و اهميّت آن را باز نشناسد ،‌يا آن را شناسايي كند ،‌ليكن در انجام آن كوتاهي ورزد و جدّيش نپندارد ،‌اساساً به توفيقي دست نخواهد يازيد .
كسي كه مي خواهد به سوي خدا سيري را بياغازد كه ناگزير بايد از منزلگاه تخليه گذر كند ،‌بايد بداند كه امري به غايت عظيم در پيش رو دارد ،‌و بايد بداند كه جدّيت و استقامت و آمادگي ،‌شرطي بنيادين آن است .
هر كه مي خواهد در اين محيط از هم فروپاشيده ،‌اسلام را آشكار سازد و بر دنيا و همه دنيا ‌،پديدارش كند ،‌بايد كه آمادگي و جدّيت به كار زند . خداوند اين چنين به آمادگي و جدّيت فرمان مي دهد :
(يا ايّها المزّمّل ... انّا سنلقي عليك قولاً ثقيلاً .)١٤
اي جامه بر خود پيچيده ... ما به تو سخني دشوار را ،‌القا خواهيم كرد .
واژي‌"مزّمّل " به مفهوم كسي است كه جامي خود را "تزمّل " كرده ،‌يعني بر خود پيچيده است و در اينجا به معناي كنايه از پيامبري ،‌به كار رفته است . پس مفهوم آن چنين خواهد بود :‌اي كسي كه جامي نبوّت بر تن كرده اي . از همين جمله فهميده مي شود كه كار گراني در پيش است . خداوند سپس اين مجمل را با اين تفصيل بيان مي دارد كه : (انّا سنلقي عليك قولاً‌ ثقيلاً )
ب) از اين فرمودي پروردگار :
(قم الليل الّا قليلاً .نصفه او انقص منه قليلاً او زد عليه ... انّ ناشئه اليل هي اشدّ وطاً و اقوم قيلاً‌)١٥
شب را زنده بدار مگر اندكي را ،‌نيمه اي از آن را ،‌يا اندكي از نيمه ،‌كم كن . يا اندكي بر نيمه بيفزاي ... هر آينه شب هنگام از بستر برخاستن ،‌موافقت زبان و دل را افزاينده تر است و بيان و زبان را استوار دارنده تر است .
چنين به نظر مي رسد كه بيخوابي و شب زنده داري به مقدار ممكن ،‌لازم است و قرآن توجّه كامل بدان دارد ،‌به ويژه پيش از برآمدن فجر و هنگام برآمدن فجر.لذا در آيات بسياري به اين دو موقعيت زماني سوگند خورده است :
(و الليل اذا عسعس و الصّبح اذا تنفّس .)١٦
و سوگند به شب ،‌هنگامي كه تاريك شود و سوگندبه بامداد ،‌هنگامي كه بدمد .
(و الليل اذا ادبر و الصّبح اذا اسفر ) ١٧
و سوگند به شب ،‌هنگامي كه روي در رفتن آرد و سوگند به بامداد ،‌هنگامي كه رخ نمايد .
(و الفجر .وليالٍ عشر و الشّفع و الوتر و الليل اذا يسر .)!١٨
و سوگند به سپيدي صبح و شبهاي دهگانه و جفت و طاق و سوگند به شب ،‌هنگامي كه روي به رفتن نهد.
از اين سخن پروردگار: (‌انّ ناشئه اليل هي اشدّ وطأً واقوم قيلاً )‌چنين پيداست كه برخاستن در شب ،‌موجب تقويت اراده و جدّيت و استقامت دركار مي گردد . چنان كه خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(تتجافي جنوبهم عن المضاجع يدعون ربّهم خوفاً و طمعاً و مّما رزقناهم ينفقون . فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قّره اعينٍ جزاءً بما كانوا يعملون .)١٩
از بستر خواب ،‌پهلو تهي مي كنند ،‌پروردگارشان را با بيم و اميد مي خوانند و از آنچه به آنها داده ايم ،‌انفاق مي كنند و هيچ كس از آن مايي شادماني ،‌خبر ندارد كه به پاداش كارهايي كه مي كرده برايش اندوخته شده است .
و اين خود دليلي است بر اينكه برخاستن در شب ،‌شخص را به مقامي مي رساند كه هيچ كس آن را درك نكند مگر كسي كه در دنيا و آخرت به مقام وصال رسيده است .
تخصيص آيه به آخرت ،‌وجهي ندارد ،‌زيرا افرادي در اين دنيا ،‌از لذّاتي معنوي ،‌به ويژه در پايان شب و هنگام پگاه برخوردار هستند . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرّه اعينٍ )٢٠
و هيچ كس از آن مايي شادماني ،‌خبر ندارد كه به پاداش كارهايي كه مي كرده برايش اندوخته شده است .
و بالاخره برخاستن در دل شب ،‌براي رسيدن به كاميابي در هر امري ،‌به ويژه تهذيب و تزكيه ،‌كمال تأثير را دارد ،‌تا جايي كه مي توان گفت ،‌جز بدان،‌شدني نيست .
ج) چنگ زدن به قرآن ،‌شرط اساسي كاميابي و موفقيت است ،‌و خداوند در اين آيه بدان اشاره دارد :
(و رتّل القرآن ترتيلاً‌)٢١
و قرآن را چنان كه بايد ترتيل كن .
قرآن ،‌كتاب بزرگي است و خداوند تبارك و تعالي همي اسما و صفات خود را در آن ، آشكار ساخته است و قرآني را فرو فرستاده است كه زير حجابهاي نورانيِ فراواني ،‌همچون حجاب عرش و لوح و قلم و ... قرار دارد ،‌چنان كه حجابهايي ظلماني نيز در ميان است ،‌چونان همين عوالمي كه آدمي نه مي تواند آن را بشنود نه بخواند و نه درك كند و آنچه مي فهمد ،‌همچون نسبت قطره به دريا ،‌اندك است . اين همان نوري است كه به دلها پرتو مي افشاند و يادي است ،‌براي كسي كه ياد آوَرَد و شفاعت براي آنچه دردلهاست .
چنگ زدن بر قرآن ،‌گونه هايي دارد :
نخست ،‌خواندن آن ،‌كه اوّلين مرتبي تمسّك به آن است و قرآن با گشاده زباني بدان ،‌پاي مي فشارد و مي فرمايد :
(فاقرءوا ما تيسر من القرآن علم ان سيكون منكم مرضي و آخرون يضربون في الارض يبتغون من فضل الله و آخرون يقاتلون في سبيل الله فاقرءوا ما تيسر منه )٢٢
و هر چه ميسّر شود ،‌از قرآن بخوانيد . مي داند چه كساني از شما ،‌بيمار خواهند شد ،‌و گروهي ديگر به طلب روزيِ خدا ،‌به سفر مي روند و گروه ديگر در راه خدا به جنگ مي روند . پس هر چه ميسّر شود ،‌از آن بخوانيد .
دوم ‌،ژرف انديشي در قرآن است ،‌خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(أفلا يتدّبرون القرآن ام علي قلوبٍ اقفالها .)٢٣
آيا در قرآن ،‌ژرف انديشي نمي كنند يا بر دلهاشان قفلهاست .
ژرف انديشي در قرآن ،هيچ گاه به مرزي نمي رسد ،‌زيرا قرآن تجلّي حق است .و سير در آن ‌،حدّو مرزي بر نمي تابد ،‌و هر گاه انسان ژرف انديش در آن مي انديشد به نكته اي مي رسد كه قبلاً نرسيده بود ،‌تا جايي كه به ملكوت اعلي مي رسد . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين . يهدي به الله من اتّبع رضوانه سبل السّلام و يخرجهم من الظّلمات الي النّور باذنه و يهديهم الي صراطٍ مستقيم .)٢٤
و از جانب خدا ،‌نوري و كتابي صريح و آشكار بر شما نازل شده است ، تا خدا بدان هر كس را كه در پي خشنوديي اوست ،‌به راههاي سلامت هدايت كند و به فرمان خود ، از تاريكي به روشناييشان ببرد و آنان را به راه راست هدايت كند .
سوم ،‌بهره بردن از حقيقت قرآن و هدايت خاصّي آن ،‌كه همان ايصال به مطلوب است واين ويژي پاكان است . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(في كتاب ٍمكنونٍ .لا يمسّه الاّ المطهّرون )٢٥
در كتابي مكنون (لوح محفوظ )‌كه جز پاكان ،‌كسي بر آن دست نزند .
د) از مسائل مهم در اسلام ،‌خواندن نمازشبي است كه خداوند براي آن جايگاه پسنديده اي وعده كرده است و فرموده:
(و من اليل فتهجّد به نافلهً لك عسي ان يبعثك ربّك مقاماً محموداً )٢٦
پاره اي از شب را به نماز خواندن زنده بدار اين نافله ،‌خاصّ توست ،‌باشد كه پروردگارت تو را به مقامي پسنديده برساند .
به كار بردن "جايگاه پسنديده " در برگيرندي جايگاه پسنديده در دنيا و آخرت است . چنان كه واژي "پسنديده " دلالت بر آن دارد كه اين جايگاه ،‌نزد همگان ،‌پسنديده است و آدمي در پرتو آن ،‌هم در دنيا و هم در آخرت ،‌هم در زمين و هم در آسمانها و هم در ميان همي مردم و درپيشگاه الهي ،‌آبرو مي يابد .
استفادي‌ چنين امر مهمّي از اين منشور ،‌يا به سبب آن است كه برخاستن در شب و اين فرمايش الهي: (قم الّيل ) ٢٧ در بردارندي نماز شب است يا در بردارندي ترتيل قرآن ،‌چرا كه نماز در آن ،‌همان قرائت قرآن است . مفسّران چنين مي گويند ،‌كه وجه اوّل ،‌قويتر و بلكه متعّين است .
ه ) سالودي رسيدن به نيكبختي ،‌فعّاليت و استقامت است و به همين سبب ،‌قرآن و روايات ،‌بر آن ،‌بسيار پاي مي فشارند وخداوند مي فرمايد :
(انّ لك في النّهار سبحاً طويلاً )٢٨
كه كارهاي تو در روز ،‌بسيار است .
قرآن در بيش از پانصد آيه ،‌بر عمل صالح امرمي كند و تأكيد مي ورزد ،‌كه از جملي آنهاست ،‌اين فرمودي الهي :
(من عمل صالحاً من ذكرِ او انثي و هو مؤمن فلنحيينّه حياهً طيّبهً‌ و لنجزينّهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون .) ٢٩
هر زن و مردي كه كاري نيكو انجام دهد ،‌اگر ايمان آورده باشد ،‌زندگي خوش و پاكيزه اي بدو خواهيم داد و پاداشي بهتر از كردارشان به او عطا خواهيم كرد
چنان كه مي بينيم بر اساس اين آيه ،‌خير دنيا و آخرت در گرو عمل صالح است ،‌چنان كه خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(و العصر . انّ الانسان لفي خسرٍ .الاّ الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات .) ٣٠
و سوگند به زمان ،‌كه آدمي هر آينه در خسران است مگر كساني كه ايمان آورده اند و كارهاي شايسته كردند .
بر پايي اين آيه ،‌زيان دنيا و آخرت ،‌در گرو ترك عمل صالح و بيكاري است .
اختصاص عمل صالح در اين آيات شريفه به اعمال عبادي همچون نماز و زكات وروزه وحج ، اساساً‌ وجهي ندارد ، بل شامل هر عملي است كه صلاح دنيا در آن نهفته باشد ،‌ چونان برزگري و بازرگاني ،‌يا صلاح آخرت را در برداشته باشد ،‌همچون نماز . از روايات گوناگون چنين پيداست كه عمل صالح ،‌هر عملي است كه پاداشي بزرگ داشته است و سيري پيامبر اكرم (ص) و امامان (ع) هم ،‌چنين بوده است .
و) چنگ زدن به نام خداوند متعال ،‌شرط موفّقيت در هر امري است ،‌چنان كه خداوند بدان مي خواند و مي فرمايد:
(و اذكر اسم ربّك )٣١
و نام خدايت را به ياد آور .
توضيح سخن اينكه ،‌قرآن انسانها را در هر زمان به "ذكر" فرا مي خواند ،‌يا خواهان آن به صورت دائمي است . قرآن مي فرمايد :
(يا ايّها الّذين آمنوا اذكروا الله ذكراً كثيراً و سبّحوه بكرهً و اصيلاً .)٣٢
اي كساني كه ايمان آورده ايد ،‌خداي را فراوان به ياد آوريد و بام و شام او را به پاكي ياد كنيد .
اقسام ذكر در قرآن عبارتند از :
ذكر لفظي ،‌كه به قرينه اسم آمده در اين آيي شريفه : ( و اذكر اسم ربّك ) مورد نظر مي باشد و اين در ميان اهل دل ،‌مؤثّر است ،‌به ويژه كلمي توحيد و حوقله يعني : " لا اله الاّ الله "‌و " لا حول و لا قوّه الاّ بالله "‌،‌و به نظر مي رسد كه ذكر يونسي (لا اله الاّ انت سبحانك اني كنت من الظّالمين ) ٣٣ ،‌" خدايي نيست جز تو و تو پاكي و من ازستمگران هستم ." براي نفوس عادي ،‌قويتر و شايسته تر است .
آنچه سزامند يادآوري است ،‌اين است كه توسّل به اهل بيت (ع) - كه واسطه هاي فيض هستند - در شمار توسّل به اسم الهي است . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(و لله الاسماء الحسني فادعوه بها .)٣٤
و براي خداست ،‌اسامي نيكو ‌،پس او را با آنها بخوانيد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"نحن و الله الاسماء الحسني في القرآن ."٣٥
به خدا سوگند كه ما اسامي نيكو در قرآن هستيم .
چنان كه امام صادق عليه السلام مي فرمايد،‌آنها در قرآن ،‌وسيله هستند:
"نحن و الله الوسيله في القرآن."٣٦
به خدا سوگند ،‌ما در قرآن ،‌وسيله هستيم .
خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(يا ايّها الّذين امنوا اتّقوا الله و ابتغوا اليه الوسيله .)٣٧
اي مؤمنان ! از خدا بترسيد و به او تقّرب جوييد .
٢ . ذكر قلبي ،‌كه همان توجّه قلب به اسامي خداوند متعال است و آن سودمند نخواهد بود مگر آنكه با ذكر لفظي همراه گردد ،‌كه مطلوب غايي است .
٣ . رويكرد و تذكّري كه ضدّ غفلت است . در روايتي ٣٨ ،‌امام صادق (ع) آيه شريفه : (يا ايها الّذين امنوا اذكروا الله ذكراً كثيراً و سبّحوه بكرهً و اصيلاً .) را به اين گونه ذكر ‌،تفسير فرموده است . و اين همان هدف و مقصود از ذكر لفظي و قلبي و بلكه هدف از عبادات است .خداوند مي فرمايد :
(انّني انا الله لا اله الاّ انا فاعبدوني و اقم الصّلوه لذكري )٣٩
همانا من ،‌آن الله هستم كه خدايي جزمن نيست ،‌پس مرا بپرستيد و نماز را به ياد من ،‌برپاي داريد .
در فضيلت اين گونه ذكر ،‌اگر نازل نشده بود جز همين آيي شريفه : (في بيوتٍ اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال . رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله )٤٠ "آن نور در خانه هايي است كه خداوند اجازه داده است كه نامش در آنجا بلند شود و بام و شام در آن برايش تسبيح گويند ،‌مرداني كه هيچ تجارت و داد و ستدي از ياد خدا ،‌غافلشان نمي كند ." ما را در اهميت درك اين گونه ذكر ،‌بسنده مي بود .
ز) چنگ زدن به دعا . خداوند عزّ و جلّ در اين منشور مي فرمايد :
(و تبتّل اليه تبتيلاً ) ٤١
و تنها به او دل ببند .
"تبتيل " گسستگي از همه چيز است به سوي خداي و نخستين گام آن ،‌دعاست و مقصود اين آيه ،‌همان است ،‌يا دست كم مصداق آن به شمار مي آيد .
ضرورهً ‌،توسّل به دعا در هر امري از واجبات مؤكّد در اخلاق است . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(قل ما يعبؤا بكم ربّي لو لا دعاؤكم .)٤٢
بگو اگر دعاي شما نباشد ،‌پروردگار من چه توجهي به شما كند ؟
دعا ،‌جنگ افزار مؤمن در همه چيز است ،‌و سپر او در برابر هر شرّي و نيزي او در برابر هر دشمني از جن و انس مي باشد .
قرآن پس از آنكه در آيي : ( و اذا سألك عبادي عنّي فانّي قريب اجيب دعوه الدّاع اذا دعان فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي لعلّهم يرشدون .) ٤٣"چون بندگان من،‌درباري من از تو بپرسند ،‌بگو كه من نزديكم و هر كه مرا بخواند دعايش را اجابت مي كنم . آنها بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان بياورند تا راه راست را بيابند ." ما را به دعا ،‌فرا مي خواند و پس از تأكيد بليغ و بي نظير نهفته در آن ،‌با تكرار هشت بار ضمير متكلّم ‌،كه دلالت بر عنايت خاصّ دارد ،‌روشن مي كند كه رشد بنده و صلاح دنيوي او اخروي او ،ريشه در دعا دارد .دعا ،‌فوايد بسياري در خود دارد ،‌چه به علاوي‌ آنچه گفتيم ،‌اگر دعا فايده اي نمي داشت مگر رسوخ ناخود آگاه مراتب توحيد ،‌اعمّ از ذاتي ،‌صفاتي ،افعالي و عبادي در دل ،‌ما را به كف آوردن همين سود ،‌كافي مي بود .
توضيح سخن اينكه : هنگامي كه بنده اي دعا مي كند ،‌ذاتي را در مي يابد كه همي صفات كمالي را ،‌داراست و از همي صفات سلبي پاك است . او اين جامع صفات كمالي را مي خواند و بدون آنكه خود بفهمد ،‌تنها به اين ذات مقدّس روي مي آورد ،‌ بي آنكه ديگري را در نظر آورد و ناخودآگاه تنها او را مؤثّر خواهد دانست و تنها او را خواهد خواند .
در شكل نخست ،‌توحيد صفاتي در دل حاصل مي آيد و جايگير مي شود و در شكل دوم ،‌توحيد ذاتي در دل حاصل مي آيد و مستقر مي شود و در شكل سوم ،‌توحيد افعالي استقرار مي يابد .
از آنجا كه دعا ،‌خضوع براي خداست و بلكه خضوع و خشوعي آشكارتر و موكّدتر از آن نيست ،‌لذا ناخودآگاه ،‌توحيد عبادي در دل او جاي مي گيرد ،‌زيرا به هنگام دعا ،‌جز براي خداوند متعال ‌،نه خضوعي براي شخص دعا كننده است و نه خشوعي .
ح )‌در اين سفر ،‌توكّل به خدا و اعتماد بدو ،‌بهترين توشه است و آدمي در حيات خود از داشتن اين توشه ناگزير است و درغير اين صورت ،‌نابود مي شود .زيرا بسيار مي شود كه آدمي به جايي مي رسد كه به پناهگاه و معتمدي نيازمند است و بلكه مي توان گفت كه آدمي پيوسته بدان نياز دارد و ملجأ و معتمدي جز خدا نمي يابد .خداوند مي فرمايد :
(و من يتوكّل علي الله فهو حسبه .)٤٤
و هر كس برخدا توكّل كند ،‌همو وي را بس خواهد بود .
پس خوشا به حال كسي كه ،‌بدو روي مي آورد و اعتماد مي ورزد و خوشا به حال كسي كه ،‌سلطان او ،‌خداوند متعال است و سلطاني جز الله در ميان نيست .خداوند در اين مورد مي فرمايد :
(انّه ليس له سلطان علي الّذين آمنوا و علي ربّهم يتوكّلون .انّما سلطانه علي الّذين يتولّونه .)٤٥
شيطان را بر كساني كه ايمان آورده و بر خدا توكّل مي كنند ‌،تسلّطي نيست ،‌تسلّط او تنها بر كساني است كه دوستش دارند.
قرآن در اين منشور ،‌پس از يادآوردن توحيد افعالي و توجّه دادن به اينكه او خداي جهانيان است و ربّي جز او در كار نيست ،‌به توكل بر او فرا مي خواند . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(رب ّ المشرق و المغرب لا اله الاّ هو فاتّخذه وكيلاً .)٤٦
پروردگار مشرق و مغرب ،‌هيچ خدايي جز او نيست او را كارساز خويش برگزين .
ط )‌صبر و استقامت از شرايط وصول به موفّقيت است و از همين رو خداوند عزّ و جلّ در اين منشور ،‌بدان فرمان داده و مي فرمايد :
(و اصبر علي ما يقولون .)٤٧
و بر آنچه مي گويند ،‌شكيبا باش .
ضرورتاً جز در پرتو صبر استقامت ،‌كمالي براي آدمي حاصل نمي آيد . و حتّي گياهان و جمادات و حيوانات ،‌اگر به كمالي دست مي يازند ،‌در گرو صبر تكويني آنهاست . آيا نمي بينيد كه يك داني گندم چگونه راه كمال را مي پويد و گام به گام ،‌آنقدر رشد مي كند تا به انسان كامل بدل شود ؟ آيا جز آن است كه در پرتو صبر و شكيب ،‌به اين جايگاه دست يازيده است ؟‌آدمي نيز جز با صبر و استقامت به كمالي نمي رسد .
در آيات و روايات فراواني ،‌خير دنيا و آخرت ‌،در شكيبايي ورزيدن ذكر شده است و اينها از جملي همين آيات هستند .
(و تمّت كلمه ربّك الحسني علي بني اسرائيل بما صبروا )٤٨
و وعدي نيكويي كه پروردگار تو ،‌به بني اسرائيل داده بود ،‌بدان سبب بود كه شكيبايي ورزيده بودند و لذا به كمال رسيدند .
(و جعلنا منهم ائمّهً يهدون بامرنا لمّا صبروا )٤٩
از ميان آن قوم ،‌پيشواياني پديد آورديم كه چون صبوري پيشه كردند ، به فرمان ما ،‌به هدايت مردم پرداختند .
(انّه من يتّق و يصبر فانّ الله لا يضيع اجر المحسنين .)٥٠
همانا كسي كه تقوا پيشه كند و شكيبايي ورزد ،‌خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمي كند .
(سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبي الدار .)٥١
سلام بر شما ،‌به سبب آنچه شكيبايي ورزيديد ،‌پس چه نيكوست سراي آخرت .
اينك از روايات همين ما را بس كه امام (ع)‌مي فرمايد
"فمن صبر و احتسب لم يخرج من الدّنيا حتّي يقرّ الله له عينه في اعدائه مع ما يدّخر له في الاخره ."٥٢
كسي كه صبر كرد و راضي شد ،‌از دنيا نمي رود مگر آنكه خداوند چشم او را درميان دشمنانش روشن مي كند ، به علاوي‌آنچه در آخرت براي او اندوخته است .
اين آيات و روايات ،‌تنها نمونه هايي بودند در محدودي‌ مورد بحث و ما در بابي جداگانه ،‌به تفصيل پيرامون صبر سخن خواهيم گفت .
ي ) سفارش پاياني در اين برنامي عملي ،‌همين فرمودي پروردگار است كه :
(و اهجرهم هجراً جميلاً ) ٥٣
و به وجهي پسنديده از ايشان دوري جوي .
اين بخش از منشور عملي ،‌از مهمترين عوامل موفقيت است و اين همان سعي صدري است كه كليم الله (ع) هنگامي كه با اين آيه بدو دستور داده شد كه به نزد فرعون رود ،‌آن را از خداوند طلب كرد :
(ربّ اشرح لي صدري و يسّر لي امري و احلل عقدهً من لساني يفقهوا قولي .)٥٤
اي پروردگار من ،‌سيني مرا براي من ،‌گشاده گردان . و كار مرا آسان ساز .و گره از زبان من بگشاي تا گفتار مرا بفهمند .
از اين آيه ،‌چنين پيداست كه سعي صدر ،‌موجب آساني در امور مي گردد و عاملي است براي تقويت اراده تا جايي كه آدمي مي تواند به شيوايي و گشاده زباني و نفوذ و تأثير كلام ،‌دست يابد .قرآن اعلان مي دارد كه پذيرفتن حق ،‌نيازمند شرح صدر است و كسي كه سعي‌ صدر نداشته باشد ،‌نه تنها حق را بر نمي تابد ،‌بلكه حق را تلخ مي يابد و قران براي كساني كه گشادگي سينه ندارند ،‌پليدي قرار داده و صاحبان سينه هاي تنگ را محكوم مي كند . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضلّه يجعل صدره ضيّقاً حرجاً‌ كأنّما يصّعّد في السّماء كذلك يجعل الله الرّجس علي الّذين لا يؤمنون .)٥٥
هر كس را كه خدا بخواهد هدايت كند ،‌دلش را براي اسلام مي گشايد و هر كس را كه بخواهد گمراه كند ،‌قلبش را چنان فرو مي بندد كه گويي مي خواهد به آسمان فرا رود . بدين سان خدا به آنهايي كه ايمان نمي آورند ،‌پليدي مي نهد .
در سوري انشراح ،‌خداوند به سبب شرح صدر دادن به پيامبرش ،‌بر او منت مي نهد و مي فرمايد :
(الم نشرح لك صدرك )٥٦
آيا ما سيني‌ تو را فراخ نگردانديم .
اين خود ،‌بزرگترين نعمت است و در پي آن ،‌خداوند هر گونه بار و مصيبت كمر شكن را از دوش او بر مي گيرد و شهرتش را اوج مي بخشد و كارش را آسان مي كند .
چكيدي سخن اينكه ،‌سعي صدر ،‌موجب آساني هر امر مشكلي است و عامل به دست آمدن نعمتها و خيرات مي باشد .

شيوه هاي پاك كردن نفس از پلشتيها
اينك كه اين مقدمات بيان شد ،‌نوبت آغاز اصل مورد نظر مي رسد كه همان تبيين شيوه هاي پاك كردن نفس است . اين شيوه ها به پاكسازي نفس اختصاص ندارد و عموميّتش بيش از آن و بيش از تخلّق به فضايل و حتّي عام¬تر از اخلاق و اخلاقيات است .
به طور كلي ،‌اين شيوه ها براي سير به سوي خداوند متعال است ،‌از توبه گرفته تا يقظه و تخليه و تحليه و تجليه و ديدار خداي متعال با همي مراتبي كه دارد .
١ . تقوا
تقوا،‌مؤثرترين راه در سير به سوي خداوند متعال است . به همين سبب ، سخن علماي علم اخلاق را آورديم كه توبه و يقظه را از نخستين منازل مي شمارند و گفتيم كه مقصود آنها از توبه و يقظه ،‌همان بازگشت به حق تعالي و اصلاح نفس در پرتو التزام به ظواهر شرع است كه همان انجام واجبات و دوري از محرّمات است . قرآن و حديث ‌،اين شيوه را مورد تأكيد فراوان قرار مي دهند .
ناگزير ،‌باز بايد يادآور شويم كه "تقوي " از "وقايه" گرفته شده كه به مفهوم حفظ نفس است از آنچه كه آن را مي آزارد و بدان زيان مي رساند ،‌كه آن نيز مراتبي دارد :
نخستين مرتبي‌ آن ‌،مخالفت با نفس امّاره و هوي و هوس و پلشتيهاي اخلاقي است كه موجب تقويت عوام مي گردد .
مرتبي بعد ،‌مخالفت با هر چيزي است كه در دل وجود دارد ‌،جز ياد و نام خدا . پس متّقي در اين مرحله ،‌كسي است كه هر چه ،‌جز خدا را از دل خويش كه همان عرش الهي است ،‌بيرون رانده باشد . متّقي در اين وهله ‌،كسي است كه همي بتها را شكسته و غير خوديها را از دل بيرون رانده باشد و تنها صاحب خانه را در آن ،‌جاي داده باشد . اين گونه تقوا در عرف قرآن ، دل را تقويت مي كند .
مرتبي‌ سوم ،‌خودداري از ديدن مستقل عالم است . پس متّقي در اين مرحله ،‌كسي است كه اين سخن پروردگار را درك كند :
(الله نور السماوات و الارض .)٥٧
الله ‌،نور آسمانها و زمين است .
او در اين مرحله مي تواند بگويد :
"عميت عين لا تراك " ٥٨
كور باد ديده اي كه تو را نبيند .
يا بگويد :
"ما رأيت شيئاً الاّ رأيت الله قبله و بعده و معه ."
چيزي نديدم مگر آنكه پيش و پس و همراه آن ،‌الله را ديده ام .
او در اين هنگام ،‌قيّوميّت حق تعالي را در مي يابد . چنين تقوايي از آن خواص است .
مرتبي چهارم ،‌توجي نكردن به غير حق است . شخص متّقي در اين مرحله، جز الله هيچ نمي بيند . او در وحدت فرورفته است و كثرتي در پيش روي خود نمي يابد و اگر مجبور شود كه به جهان كثرت توجّه كند آن را گناهي بزرگ خواهد شمرد . فرد متّقي در اين هنگام ،‌آنقدر كه شدني است از چنين رويكردي مي پرهيزد .چنين تقوايي از آنِ اخصّ الخواص است .مرتبي چهارم تقوا ،‌عرصه اي فراخ و مراتبي فراوان دارد و در حدّ ما نيست كه پيرامون آنها سخن بگوييم .
اختصاص لفظ "تقوا " در قرآن و روايات ،‌تنها به مفهوم نخست وجهي ندارد ، و اين واژه هر چهار مرتبه را در بر مي گيرد . به ويژه در قرآن كه الفاظ آن عامّ است و مصاديق گوناگوني دارد .چنين خطابي در قرآن كريم : ( يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا الله ) تنها به عوام اختصاص ندارد ‌،چنان كه خواص و اخصّ الخواص را نيز در بر مي گيرد
تقوا ،‌تنها به انجام واجبات و دوري از محرّمات ،‌اختصاص ندارد و از آن دو و از تهذيب نفس ،‌فراگيرتر است و اين در عرف قرآن ،‌همان تقواي قلب است خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(و من يعظّم شعائر الله فانّها من تقوي القلوب .)٥٩
آري ،‌كساني كه شعائر خدا را بزرگ مي شمارند ،‌كارشان ،‌نشان پرهيزگاري دلهايشان باشد .
(و نفسٍ‌ و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها .)٦٠
سوگند به نفس و آن كه نيكويش بيافريده ،‌سپس بديها و پرهيزگاريهايش را به او الهام كرده است .
اينك آنچه در اين بحث براي ما مهم است ،‌اين است كه تقوا به مفهوم نخست - كه اولين مرتبي تقواست - عبارت از انجام واجبات و دوري از محرمات است كه در پاكسازي نفس و تخلّق به فضايل مؤثّر است . راز آن ،‌در اين نهفته است كه مخالفت با نفس امّاره و پليديهاي اخلاقي ،‌موجب ضعف اين نيروها مي گردد و مي توان بر آنها چيرگي يافت ،‌و در پرتو به دست آوردن ملكي عدالت براي شخص متّقي و چيرگي بر پليديها به گونه اي كه اگر بتوان بر آن لگام زد و از شعله ور شدنش در امان بود ،‌موجب تسلّط بر نفس مي گردد ،‌و حتّي مي توان گفت باگذشت زمان و پيگيري رويارويي با آن ،‌آدمي خواهد توانست اين گونه پليديها را ريشه كن كند ،‌و حتّي مي تواند شجري پاك فضايل را در دل خود بنشاند كه پيوسته ميوه ها و ثمراتش را در اختيار نهد . از اين روست كه علماي علم اخلاق ،‌معتقدند هر كه مي خواهد ريشه هاي بخل را از دل بركند و درخت بخشش را در آن بنشاند ،‌بايد به قدر توان ،‌انفاق كند ،‌چنان كه خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(لينفق ذو سعهٍ من سعته و من قدر عليه رزقه فلينفق ممّا اتاه الله .)٦١
هر مالداري از مال خود ‌،نفقه دهد و كسي كه تنگدست باشد ،‌از هر چه خدا بدو داده است ‌،نفقه دهد
با انفاق پيوسته ،‌پليدي بخل رو به ضعف مي نهد و حتّي ريشه كن مي شود و درخت سخاوت به جاي آن نشانده مي شود و رشد مي كند و ميوه هاي شيرين هم مي دهد . و در اين هنگام ‌،خودِ او هم از انفاق ،‌لذّت خواهد برد و از آنچه خدا به او داده ‌،بدون آنكه بر نفس خويش چيزي تحميل كند ،‌ناخودآگاه انفاق مي كند .
هر كه مي خواهد صفت ترس را از خويش بزدايد و آن را به صفت شجاعت تبديل كند ،‌بايد با مخالفت با ترس ،‌به مبارزه با آن برخيزد . اين گونه مخالفت پيوسته ،نخست اين پليدي را ضعيف مي كند و با گذشت زمان ،‌آن را از ميان مي برد و اين چنين ،‌رذيلت پيشگفته ‌،به فضيلت بدل مي گردد .
بهترين گواه در درستي اين سخن ،‌به دست آمدن ملكي تخصّص در علوم گوناگون در پرتو عمل و مداومت و به دست آمدن ملكي عدالت در پرتو مخالفت با هوي وهوس است .
همان گونه كه كار و پيوستگي در دانش ،‌تخصّص به ارمغان مي آورد ‌،كار و پيوستگي ،‌موجب زدوده شدن پليديها و نشاندن درخت فضايل و حتي رسيدن به ملكه هاي فاضله براي شخص مي گردد ‌،چنان كه مخالفت با نفس امّاره و هواها و هوسها ،‌موجب چيرگي بر آنها و ريشه كن كردنشان مي گردد .
قرآن با تكرار امر به تقوا و حتّي با دستور به تقوا در آغاز اين كتاب آسماني ،‌باور علماي علم اخلاق را تأييد مي كند ،‌آنجا كه مي فرمايد :
(الم ذلك الكتاب لا ريب فيه هديً للمتّقين .)٦٢
الف .لام .ميم . اين كتاب كه شكي در آن نيست ،‌براي پرهيزگاران هدايت است .
اين حقيقت را بايد دريافت كه ممكن نيست افراد غير متّقي را به سبب رسوخ پليديها در ايشان ،‌هدايت كرد . قرآن نيز بارها انسان را به مخالفت با هوي و هوس ،‌فراخوانده و آن را ميزان سعادت دانسته است . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(فامّا من طغي . و آثر الحياه الدّنيا . فانّ الجحيم هي المأوي . و امّا من خاف مقام ربّه و نهي النّفس عن الهوي . فانّ الجنّه هي المـأوي .)٦٣
پس ،‌هر كه طغيان كرده ،‌ و زندگي اين جهاني را برگزيده،‌جهنم جايگاه اوست . امّا هر كس كه از ايستادن در برابر پروردگارش ترسيده ،‌ونفس را از هوي بازداشته ،‌بهشت جايگاه اوست .
راغب در مفردات مي گويد : " هوي " گرايش نفس به شهوت است و آن به نفسي گفته مي شود كه به شهوت بگرايد . گفته شده كه وجه تسميي آن ، اين است كه صاحب خود را در دنيا به هر مصيبتي مي افكند و در آخرت به هاويه مي اندازد
حاصل سخن اينكه چون همي شرور و گناهان و تبهكاريها و پلشتيهاي اخلاقي ،‌از نفس بر مي خيزد ،‌لذا براي رام كردن نفس و تسلط بر آن و مرتفع كردن برخي از پليديها و حفظ تعادل در اعمال ،‌نفس از هوي و هوس و تمايلات آن بر حذر داشته شده است كه همين مورد درقرآن ،‌يك بار تقوا و بار ديگر مخالفت با هوي و هوس ناميده شده است . از همين رو ،‌علماي اخلاق گفته اند :‌از جمله شيوه هاي تهذيب نفس وتخلّق به فضايل ،‌مخالفت با نفس امّاره و پليدهاي اخلاقي است .
قرآن اين نظر را تأييد مي كند و مي فرمايد :
(اتقوا الله حقّ تقاته .)٦٤
از خدا ، آن طور كه شايستي اوست ،‌پروا كنيد
(فاتّقوالله ما استطعتم .)٦٥
تا جايي كه مي توانيد ،‌پرواي الهي را در پيش گيريد .
(و لو شئنا لرفعناه بها و لكنّه اخلد الي الارض و اتّبع هوئه.) ٦٦
اگر خواسته بوديم ،‌به سبب آن علم كه به او داده بوديم ،‌رفعتش مي بخشيديم ،‌ولي او درزمين بماند و از پي هواي خويش برفت .
(و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتّبع هوئه .) ٦٧
و از آن كه ‌،دلش را از ذكر خود بي خبر ساخته ايم ،‌و از پي هواي نفس خود مي رود ،‌پيروي مكن .
در اينجا ما در بيان اهمّيت تقوا و مخالفت با هوي و هوس ‌،آيات و رواياتي را براي تكميل سخن مي آوريم .
پي نوشتها ١ . وسايل الشيعه، ج ١١ ، باب ١ ، من ابواب جهاد النفس، ح ١ ، بحارالانوار، ج ٧٠ ، ص ٤٥
٢ . قرآن، انشقاق / ٦ .
٣ . قرآن، نور / ٢١ .
٤ . وسايل الشيعه، ج ١١ ، باب ١ ، من ابواب جهاد النفس، ح ١ .
٥ . قرآن، بقره / ٣٠ .،حجر /٢٩ ،احزاب /٧٢ ،قمر /٥٤-٥٥
٦ - قرآن ، بقره / ١٥٦
٧ . قرآن ، بقره / ١٥٥-١٥٧
٨ . قرآن ، يوسف / ١١١ .
٩ . قرآن ، اسرا/ ٨٤ .
١٠ . قرآن ، سبا / ٣٤ .
١١ . قرآن ، قصص / ٧٧
١٢ . قرآن ، اعراف / ٣٢ .
١٣ . قرآن ، اعراف / ٣١
١٤ . قرآن ، مزمّل / ١-٥ .
١٥ . قرآن ، مزمّل / ٢-٤و٦.
١٦ . قرآن ، تکوير / ١٧-١٨ .
١٧ . قرآن ، مدّثر / ٣٣-٣٤ .
١٨ . قرآن ، فجر / ١-٤
١٩ . قرآن ، سجده / ١٦-١٧
٢٠ . قرآن، سجده / ١٧ .
٢١ . قرآن ، مزّمل / ٤ .
٢٢ . قرآن ، مزمّل / ٢٠ .
٢٣ . قرآن ، محمد / ٢٤ .
٢٤ . قرآن ، مائده / ١٥-١٦ .
٢٥ . قرآن ، واقعه / ٧٨-٧٩ .
٢٦ . قرآن ، اسرا / ٧٩ .
٢٧ . قرآن ،مزمّل /٢ .
٢٨ . قرآن ، مزمّل / ٧ .
٢٩ . قرآن ، نحل / ٩٧ .
٣٠ .قرآن ، عصر/١-٣.
٣١ . قرآن ، انسان / ٢٥ .
٣٢ . قرآن، احزاب / ٤١-٤٢.
٣٣ . قرآن ، انبيا / ٨٧ .
٣٤ . قرآن ، اعراف / ١٨٠
٣٥ . تفسير صافي ، ذيل آيه ١٨٠ سوره اعراف .
٣٦. همان ، ذيل آيه ٣٥ سوره مائده.
٣٧ . قرآن ، مائده / ٣٥ .
٣٨ . اصول کافي ، ج ٢ ، ص ٨٠ ، باب اجتناب المحارم ، ح ٤ .
٣٩ . قرآن ، طه / ١٤ .
٤٠ . قرآن ، نور / ٣٦ - ٣٧ .
٤١ . قرآن ، مزمّل / ٨ .
٤٢ . قرآن ، فرقان / ٧٨ .
٤٣ قرآن ، بقره / ١٨٦ .
٤٤ . قرآن ، طلاق / ٣ .
٤٥ . قرآن ، نحل / ٩٩-١٠٠ .
٤٦ . قرآن، مزمّل / ٩ .
٤٧ . قرآن ، مزّمل / ١٠ .
٤٨ . قرآن ، اعراف / ١٣٧ .
٤٩ . قرآن ، سجده / ٢٤ .
٥٠ . قرآن ، يوسف / ٩٠.
٥١ . قرآن ، رعد / ٢٤ .
٥٢ . اصول کافي ، ج ٢ ، ص ٨٩ ، باب صبر، پايان روايت ٣ .
٥٣ . قرآن ،مزمّل /١٠ .
٥٤ . قرآن، طه / ٢٥-٢٨.
٥٥. قرآن، انعام / ١٢٥.
٥٦. قرآن، انشراح / ١.
٥٧. قرآن، نور / ٣٥.
٥٨ . مفاتيح الجنان، دعاي امام حسين (ع) در روز عرفه.
٥٩. قرآن، حج / ٣٢.
٦٠ . قرآن، شمس / ٧-٨ .
٦١. قرآن، طلاق / ٧.
٦٢ . قرآن، بقره / ١-٢.
٦٣ . قرآن، نازعات / ٣٧-٤١.
٦٤ . قرآن، آل عمران / ١٠٢.
٦٥ .قرآن ،تغابن /١٦.
٦٦ . قرآن، اعراف / ١٧٦ .
٦٧ .قرآن ، کهف / ٢٧.


۸
كاوشي نو در اخلاق بسم الله الرحمن الرحيم ; آياتي در پيرامون مخالفت با هوي وهوس
خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(و لئن اتبعت اهواءهم من بعد ما جاءك من العلم انّك اذاً لمن الظّالمين .)٦٨
هر گاه پس از آگاهي ،‌پي خواهشهاي ايشان بروي ،‌از ستمكاران خواهي بود .
(و لو شئنا لرفعناه بها و لكنّه اخلد الي الارض و اتّبع هويه .)٦٩
اگر خواسته بوديم ،‌به سبب آن علم كه بدو داده بوديم ،‌رفعتش مي بخشيديم ،‌ولي او در زمين بماند و از پي هواي خويش رفت .
(و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتّبع هويه .)٧٠
و از آن كه ،‌دلش را از ذكر خود بي خبر ساخته ايم ،و از پي هواي نفس خود مي رود ،‌پيروي مكن.
(افرءيت من اتّخذ الهه هويه و اضلّه الله علي علمٍ ) ٧١
آيا آن كس را كه هوسش را چون خداي خود گرفت و خدا از روي علم گمراهش كرد،‌ديده اي ؟‌
(و امّا من خاف مقام ربّه و نهي النّفس عن الهوي فانّ الجنّه هي المأوي .) ٧٢
امّا هر كس كه از ايستادن در برابر پروردگارش ،‌ترسيده و نفس را از هوي باز داشته ‌،بهشت جايگاه اوست .

رواياتي در پيرامون مخالفت با هوي و هوس
ابو محمّد وابشي مي گويد : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود :
"احذروا اهواءكم كما تحذرون اعداءكم ،‌فليس شيء اعدي للرجال من اتباع اهوائهم و حصائد السنتهم ."٧٣
آن گونه از هوي و هوس خود بپرهيزيد كه از دشمنانتان مي پرهيزيد . براي آدميان ‌،دشمن تر از پيروي هوي و هوس و برآيندِ زبانشان ،‌چيزي در ميان نيست .
امام صادق عليه السلام به نقل از پيامبر مي فرمايد كه خداوند عزّ و جلّ فرموده است :
"و عزتي و جلالي و عظمتي و كبريائي و نوري و علوّي و ارتفاع مكاني ،‌لا يؤثر عبد هواه علي هواي الاّ شتتّ عليه امره ،‌و لبّست عليه دنياه و شغلت قلبه بها ،‌و لم اؤته منها الاّ ما قدّرت له ،‌و عزّتي و جلالي و عظمتي و نوري و علوّي و ارتفاع مكاني ،‌لايؤثر عبد هواي علي هواء الاّ استحفظته ملائكتي و كفّلت السماوات و الارضين رزقه و كنت له من وراء تجاره كل تاجر ،‌وأتته الدّنيا و هي راغمه ." ٧٤
سوگند به عزّت و جلال و عظمت و كبريا و نور و علوّ و والايي مكانم ،‌بنده اي هواي خود را بر هواي من برنگزيد مگر آنكه امورش را بپراكندم و جامي دنيا بر او پوشاندم و دلش را به دنيا مشغول كردم ،‌و از دنيا بدو ندادم مگر آنقدر كه براي او مقّدر كرده ام . سوگند به عزت و جلال و عظمت و نور و علوّ و والايي مكانم ، بنده اي هواي مرا بر هواي خويش ترجيح نداد مگر آنكه فرشتگان خود را به پاسداري او برگماشتم و آسمانها و زمينها را مأمور امرار معاش او كردم ،‌و از آن سوي تجارت هر تاجري ،‌حامي او هستم و دنيا هم در حالي كه نخواهد بدو همي بخشد .
اميرمؤمنان (ع) مي فرمايد :
"انّما اخاف عليكم اثنتين اتباع الهوي و طول الأمل ،‌امّا اتباع الهوي فانه يصدّعن الحق ،‌و امّا طول الامل فينسي الاخره ." ٧٥
از دو چيز بر شما مي هراسم :‌پيروي از هوي وهوس و آرزوهاي طولاني ،‌چه ،‌پيروي از هوس از حق باز مي دارد و آرزوهاي طولاني ،‌آخرت را به باد فراموشي مي سپارد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
" لا تدع النفس و هواها فانّ هواها (في) رداها و ترك النفس و ما تهوي أذاها و كفّ النفس عمّا تهوي دواها ."٧٦
نفس را با هواهاي خود ،‌وا مرهان ،‌چه ، هوي وهوس موجب نابودي او مي شود و رها كردن نفس با هوي وهوسش ،‌او را خواهد آزرد و نگاه داشتن نفس از آنچه هوايش امر مي كند ‌،داروي شفا بخش اوست .
آياتي پيرامون تقوا
(الم ،‌ذلك الكتاب لا ريب فيه هديً للمتقين .)٧٧
الف .لام .ميم .اين كتاب كه شكّي در آن نيست ،‌بر پرهيزگاران راهنماست .
(يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا الله حقّ تقاته .)٧٨
اي كساني كه ايمان آورده ايد ،‌تقوي خدا را آن گونه كه بايد ،‌در پيش گيريد .
(و ان تصبروا و تتّقوا لا يضرّكم كيدهم شيئاً .) ٧٩
اگر شكيبايي ورزيد و پرهيزگار باشيد ،‌از مكر آنها ،‌زياني به شما نرسد .
( بلي ان تصبروا و تتّقوا و يأتوكم من فورهم هذا يمددكم ربّكم بخمسه الافٍ من الملائكه مسوّمين .)٨٠
آري اگر پايداري كنيد و پرهيزگار باشيد ،‌چون دشمنان تاخت آورند ،‌خدا با پنج هزار از فرشتگان صاحب علامت ،‌شما را ياري كند .
(انّما يتقبّل الله من المتّقين .)٨١
همانا خدا ،‌تنها از پرهيزگاران مي پذيرد .
(يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا الله وابتغوا اليه الوسيله .)٨٢
اي كساني كه ايمان آورده ايد ،‌از خدا بترسيد و به او تقرب جوييد .
(فمن اتّقي و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون .)٨٣
كساني كه پرهيزگاري كنند و به صلاح آيند ،‌نه ترسي بر ايشان خواهد بود و نه محزون خواهند شد .
(و لو انّ اهل القري آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركاتٍ‌من السّماء ) ٨٤
اگر اهل روستاها ، ايمان مي آورند و پرهيزگاري در پيش مي گرفتند بركاتي از آسمان را براي ايشان مي گشوديم .
(انّ‌ الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبه للمتّقين .) ٨٥
همانا زمين از آن خداست و آن را براي بندگاني به ارث گذارد كه مي خواهد و انجام امور از آن پرهيزگاران است .
(يا ايها الّذين آمنوا ان تتّقوا الله يجعل لكم فرقاناً و يكفر عنكم سيّئاتكم و يغفر لكم .)٨٦
اي كساني كه ايمان آورده ايد ‌،اگر تقواي خدا در پيش گيريد ،‌براي شما فرقان (عامل جدايي حق از باطل ) قرار مي دهد و بديهاتان را مي پوشاند و شما را مي آمرزد .
(ان اولياؤه الاّ المتّقون .)٨٧
دوستان خدا نيستند مگر پرهيزگاران .
(افمن اسّس بنيانه علي تقوي من الله و رضوانٍ خير ام من اسّس بنيانه علي شفاجرفٍ هارٍ فانهار به في نار جهنّم و الله لا يهدي القوم الظّالمين .)٨٨
آيا كسي كه بنيان مسجد را بر ترس از خدا و خشنودي او نهاده بهتر است ،‌يا آن كسي كه بنيان مسجد را بر كناري سيلگاهي كه آب زير آن را شسته باشد ،‌نهاده است ،‌تا با او در آتش جهنّم سرنگون گردد؟‌و خدا مردم ستمگر را هدايت نمي كند .
(انّ‌ الله يحبّ المتّقين .)٨٩
همانا خدا پرهيزگاران را دوست دارد .
(انّه من يتّق و يصبر فأنّ الله لا يضيع اجر المحسنين .) ٩٠
همانا كسي كه تقوا در پيش گيرد و شكيبايي ورزد ،‌خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمي كند .
(انّ‌ الله مع الّذين اتّقوا و الّذين هم محسنون .)٩١
همانا خداوند با كساني است كه تقوا در پيش گرفته اند و كساني كه نيكوكارند .
(انّ‌ المتّقين في جنّاتٍ و نهرٍ في مقعد صدقٍ عند مليكٍ مقتدرٍ .)٩٢
پرهيزگاران در باغها و كنار جويبارانند ،‌در جايگاهي پسنديده ،‌نزد فرمانروايي توانا .
(يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا الله و لتنظر نفس ما قدّمت لغدٍ )٩٣
اي كساني كه ايمان آورده ايد ،‌تقواي خدا در پيش گيريد و هر كس بايد ببيند براي فردا چه پيش مي فرستد .
(فاتّقوا الله ما استطعتم .)٩٤
تا مي توانيد تقواي خدا در پيش گيريد .
(و من يتّق الله يجعل له مخرجاً و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكّل علي الله فهو حسبه انّ الله بالغ امره قد جعل الله لكلّ شيءٍ قدراً .) ٩٥
و هر كه از خدا بترسد ،‌براي او راهي براي بيرون شدن ،‌قرار خواهد داد ،‌و از جايي كه گمانش را ندارد ،‌روزي اش مي دهد ،‌و هر كه بر خدا توكّل كند ،‌خدا او را كافي است . خدا ،‌كار خود را به آخر مي رساند و براي هر چيزي ،‌اندازه اي قرار داده است .
(من يتّق الله يجعل له من امره يسراً )٩٦
هر كه تقواي خدا در پيش گيرد ،‌خداوند كار او را آسان مي گرداند .
(فامّا من اعطي و اتّقي و صدّق بالحسني فسنيسّره لليسري .)٩٧
امّا كسي كه بخشايش و پرهيزگاري كرد و آن بهترين را تصديق كرد ،‌پس براي بهشت آماده اش مي كنيم .
(و تزوّدوا فانّ الزّاد التقوي و اتّقون يا اولي الالباب .)٩٨
و توشه برگيريد ‌،پس بهترين توشه ،‌تقواست ،‌تقواي مرا در پيش گيريد اي خردمندان .

رواياتي پيرامون تقوا
در سفارش پيامبر (ص)‌به مردي آمده است :
"و قد اجمع الله تعالي ما يتواصي به المتواصعون من الاولين و الاخرين في خصله واحده و هي التقوي ،‌قال الله عزّوجلّ (‌و لقد وصينا الّذين اوتوا الكتاب من قبلكم و ايّاكم ان اتّقوا الله .) و فيه جماع كلّ عباده صالحه وصل من وصل الي الدرجات العلي و الرتبه القصوي و به عاش من عاش مع الله بالحياه الطيبه و الانس الدائم ،‌قال الله عزّوجلّ : (‌انّ المتّقين في جنّات و نهر في مقعد صدق عند مليك مقتدر .)٩٩
خداوند تبارك و تعالي هر چه را پيشينيان و پسينيان سفارش كرده اند ،‌در يك خصلت و خوي گرد آورده است كه همان تقواست .خداوند مي فرمايد :"ما به اهل كتاب پيشينيان شما و نيز خود شما ،‌سفارش كرده ايم كه تقواي خداي را در پيش گيريد" كه آن گرد آورندي هر عبادت شايسته اي است كه در پرتو آن ،‌ديگران به مراتب والا و درجات بالا دست يافته اند و به وسيلي آن ،‌ديگران با خدا زندگي پاك و انس پيوسته داشته اند . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :"پرهيزگاران در باغها و كنار جويبارانند ،‌در جايگاهي پسنديده ،‌نزد فرمانروايي توانا ."
امام جواد عليه السلام به سعد الخير نوشت :
"فانّي اوصيك بتقوي الله ،‌فان فيها السّلامه من التّلف و الغنيمه في المنقلب ،‌انّ‌ الله عزّوجلّ يقي بالتقوي عن العبد ما عزب عنه عقله و يجلي بالتقوي عنه عماه و جهله ،‌و بالتّقوي نجي نوح و من معه في السفينه و صالح و من معه من الصاعقه و بالتقوي فاز الصّابرون و نجت تلك العُصب من المهالك ."١٠٠
همانا من تو را به تقواي الهي سفارش مي كنم كه سلامت از تباهي و غنيمت يافتن به هنگام دگرگوني ،‌در آن نهفته است . همانا خداوند با تقوا از بنده ،‌آنچه را كه عقلش از آن دور مانده ،‌نگاه مي دارد ،‌و با تقوا كوري و ناداني اش را نور مي بخشد و با تقوا بود كه نوح و همراهان او در كشتي ،‌حضرت صالح و همراهان او از آذرخش ،‌رهايي يافتند و با تقوا ،‌شكيبايان رستگار شدند و اين گروهها از مهلكه نجات يافتند .
در آنچه اميرمؤمنان (ع) به اهل مصر نوشت ،‌چنين آمده است :
"عليكم بتقوي الله فانّها تجمع الخير و لا خير غيرها ،‌يدرك بها من الخير ما لا يدرك بغيرها من خير الدّنيا و الاخره ‌،قال الله عزّوجلّ (و قيل للّذين اتقوا ماذا انزل ربكم قالوا خيرا للّذين احسنوا في هذه الدّنيا حسنه و لدار الاخره خير و لنعم دار المتّقين .)١٠١
بر شما باد تقواي الهي كه خير را گرد مي آورد و خيري جز آن نيست . در پرتو آن ،‌خير دنيا و آخرت درك مي گردد كه جز با آن ‌،دريافت نمي شود . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :"و به كساني كه تقواي الهي در پيش گرفته اند گفته مي شود كه خداي شما چه نازل كرده است و آنها مي گويند : براي كساني كه در اين دنيا نيكي كرده اند ،‌نيكي . و هر آينه سراي آخرت بهتر است و چه نيكوست سراي پرهيزگاران ."
حضرت علي (ع)‌مي فرمايد :
"التّقوي رييس الاخلاق ." ١٠٢
پرهيزگاري ،‌اصل اخلاق است .
از امام صادق (ع)‌پيرامون تفسير تقوا ،‌پرسش كردند و حضرت (ع)‌فرمود :
"ان لا يفقدك الله حيث امرك و لا يراك حيث نهاك ."١٠٣
چنين نباشد كه خداوند تو را درآنچه امر كرده ،‌نبايد و تو را از آنچه بازداشته ،‌نبيند .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"فانّ تقوي الله دواء داء قلوبكم و بصر عمي افئدتكم و شفاء مرض أجسادكم و صلاح فساد صدوركم و طهور دنس أنفسكم و جلاء غشا ابصاركم و أمن فزع جأشكم و ضياء سواد ظلمتكم ."١٠٤
همانا تقواي الهي ،‌داروي درد دلهاي شما و موجب بينا شدن كوري دلهاي شما و شفاي بيماري اجسام شما و اصلاح تباهيهاي دلهايتان و پاكي پلشتيهاي نفسهاتان و جلا يافتن پوشش ديدگانتان است و موجب امنيت دل و نوراني شدن سياهي تاريكيهاي شماست .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"الا و بالتقوي تقطع حُمَه الخطايا ."١٠٥
آگاه باشيد ،‌با تقوا نيش لغزشها از ميان مي رود .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"فاتّقوا الله عباد الله تقيّه ذي لبّ شغل التّفكر قلبه و أنصب الخوف بدنه و أسهر التّهجّد غرار نومه ."١٠٦
اي بندگان خدا ! چونان خردمندي پرواي الهي پيشه كنيد كه انديشيدن ،‌دلش را مشغول داشته است و ترس ،‌پيكرش را خسته كرده و شب زنده داري ،‌پس مانده خوابش را نيز ربوده است .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"التقوي علي ثلاثه اوجه :تقوي بالله في الله و هو ترك الحلال فضلاً عن الشبهه و هو تقوي خاصّ الخاص ،‌وتقوي من الله و هو ترك الشبهات فضلاً عن حرام و هو تقوي الخاصّ و تقوي من خوف النّار و العقاب و هو ترك الحرام و هو تقي العام ."١٠٧
تقوا سه گونه است : تقواي با خدا در خدا ،‌كه همان ترك حلال است ،‌چه رسد به امور مشتبه و اين تقواي خاصّ الخاص است وتقوي از خدا كه همان ترك شبهات است ،‌چه رسد به حرام و آن تقواي خواص است و تقواي از هراس آتش و كيفر كه همان ترك حرام است و اين تقواي عوام مي باشد .
حضرت علي (ع)‌در خطبي همام مي فرمايد :
"فالمتّقون فيها هم اهل افضائل : منطقهم الصواب و ملبسهم الاقتصاد ،‌و مشيهم التّواضع ،‌غصوا ابصارهم عمّا حرّم الله عليهم ،‌و وقفوا اسماعهم علي العلم النّافع لهم ،‌نزّلت انفسهم منهم في البلاء كالّتي نزّلت في الرّخا و لو لا الاجل الّذي كتب لهم لم تستقرّ ارواحهم في اجسادهم طرفه عينٍ شوقاً الي الثّواب و خوفاً من العقاب . عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم ،‌فهم و الجنّه كمن قد رآها فيهم فيها منعّمون و هم و النار كمن قد رآها فهم فيها معذّبون ."١٠٨
پس پرهيزگاران ،خداوندانِ فضيلت در اين جهان هستند ،‌گفتارشان صواب است و ميانه روي شان شعار ، و در رفتار و گفتار فروتنند ،‌ديده هاشان را از آنچه خدا بر آنان حرام كرده ‌،پوشيده اند ،‌و گوشهاشان را به دانشي كه آنان را سودمند است ،‌بداشته و آن را نيوشيده اند . در سختي چنان به سر مي برند كه گويي به آسايش اندرند . و اگر نه اين است كه زندگي شان را مدّتي است كه بايد گذراند ،‌جانهاشان ،‌يك چشم به هم زدن در كالبد نمي ماند ،‌از شوق رسيدن آن جهان يا از بيم ماندن و گناه كردن در اين جهان .آفريدگار در انديشي آنان بزرگ بُوَد ،‌پس هر چه جز اوست در ديده هاشان خُرد نمود. بهشت ،‌براي آنان چنان است كه گويي آن را ديده اند و در آسايش آن به سر مي برند ،‌و دوزخ ،براي آنان چنان است كه گويي آن را ديده اند و در عذابش اندرند .
مراقبت
مراقبت نزد علماي اخلاق ،‌از جايگاه سترگي برخوردار است و قرآن و روايات ،‌اگر چه در اين پيرامون ،‌تفصيلي در خود ندارند ،‌ولي در آنها نسبت به مراقبت ،‌رويكردي به چشم مي خورد . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا الله و لتنظر نفس ما قدّمت لغدٍ و اتّقوا الله انّ الله خبير بما تعملون .)١٠٩
اي كساني كه ايمان آورده ايد ،‌از خدا بترسيد ،‌و هر كس بايد بنگرد كه براي فردايش چه فرستاده است . از خدا بترسيد كه خدا به كارهايي كه مي كنيد آگاه است .
خداوند در اين آيي شريفه ،‌نخست به تقوا و سپس به مراقبت ،‌فرمان داده است و در پي آن ،‌دستور نخست را چنين مورد تأكيد قرار داده است :
(و اتّقوا الله ) و بر دستور دوم چنين تأكيد كرده : (انّ الله خبير بما تعملون ) امام موسي بن جعفر عليه السلام مي فرمايد:
"ليس منّا من لم يحاسب نفسه في كلّ يوم ."١١٠
از ما نيست هر كه روزانه ،‌خويش را محاسبه نكند .
نظير اين حديث ،‌فراوان است كه به خواست خدا ،‌برخي از آنها را خواهيم آورد .مي بينيم كه امام چگونه بر محاسبي نفس ،‌پاي مي فشارد تا جايي كه تشيّع هر كس را که، ‌خويش را هر روز محاسبه نكند ،‌از او سلب مي كند .
توضيح اجمالي مراقبت :از اين آيي شريفه و روايات مشابه ،‌چنين فهميده مي شود كه مراقبت ،‌همان زير نظر داشتن گفتار ،‌كردار و پندار است . حتي در شب و به هنگام خواب ،‌هر كس بايد خويش را دقيقاً محاسبه كند و به هنگام ارتكاب هر صغيره و كبيره اي ،‌نفس را مؤاخذه كند و به هنگام مخالفت ،‌آن را نكوهش كند و هنگام پيروي ،‌از آن قدرداني كند و حمد الهي را به جاي آورد .
امّا تفصيل سخن :‌شايسته است كه آدمي ،‌پس از پگاه ،‌با نفس خويش شرط گذارد و در تهذيب نفس ،‌به طور كلّي يا ترك رذيلتي به طور خاص يا تخلّق به فضايل يا فضيلتي خاص ،‌يا انجام واجبات و ترك محرّمات ، به طور كلّي يا انجام واجبي خاص ،‌چون نمازِ اوّل وقت يا دوري از حرام خاصّي ،‌همچون مراقبت از زبان در لغزشهاي آن ،‌با خود پيمان بندد .
اين نهادن شرط و بستن پيمان ،‌بسيار دقيق و سخت و جدّي است . نهادن شرط ،‌در آغاز بر سبيل خواهش است و اگر اثر نكرد ‌،فرمان از سوي اربابي نيرومند به بندي سركش و گنه پيشه شكل گيرد
او سپس نفس را دقيقاً مراقبت كند ،‌همچون مراقبت از جان و آبرو و مال به هنگام پيش آمدن خطر . اگر در نفس ،‌طغيان و مخالفتي ديد ،‌آرام علت را از او جويا شود و در گام نخست ،‌اندكي او را نكوهش كند ، و اگراين مخالفت در او تكرار شد و او شاهد اصرار نفس خويش بر اين مخالفت بود ،‌او را شديداً مورد اعتراض قراردهد و به سخني او را نكوهش كند ،‌چونان كه اربابي ،‌بندي گنهكارش را نكوهش مي كند ،‌و اين چنين با او شرط نهد و پيمان بندد . حتي در شب ،‌به هنگام خواب ،‌از او دقيقاً‌ حساب كشد .اگر او را به شرط و پيمان وفادار يافت چه بهتر و در اين هنگام از او قدرداني كند و خداي را به سبب نعمتهايش سپاس گزارد ،‌و اگر او را به پيمانش ، غير ملتزم يافت ،نخست به باد نكوهش گيرد و اگر باز هم سرپيچي كرد او را به شدت مورد عتاب قرار دهد و اگر به اين حد نرسيد ،‌عتابي اندك بر او روا دارد و اگر حدّش فزوني يافت ،‌عقابي دردناك ،‌همچون روزه براي يك يا چند روز ،‌يا يك يا چند شب ،‌شب زنده داري بر او اعمال كند . امّا به نظر مي رسد كه مراقبه از طريق زدن و وارد كردن زيان ،‌بدو روا نباشد ،‌اگر چه برخي نيز بدان معتقدند .چكيدي اين سفارش ‌،آميزه اي است از نهادن شرط و زير نظر گرفتن نفس و مراقبت و محاسبه و نكوهش و عقاب آن ،‌و تسميي آن به مراقبت از بابت تسميي كّل است به اسم جزء . اين مراقبت - به ويژه به شكل تفصيلي آن - اگر پيوسته و همراه با مواظبت باشد ‌،مؤثر است. اينك براي تأكيد و آوردن دليل و نيز براي تبرّك ،‌به ذكر چند روايت در اين باب مي پردازيم .
رواياتي پيرامون مراقبت
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"من استوي يوماه فهو مغبون و من كان آخر يومه شرّهما فهو ملعون و من لم يعرف الزياده في نفسه كان الي النقصان اقرب ،‌و من كان الي النقصان اقرب فالموت خير له من الحياه ."١١١
هر كه دو روزش ،‌يكسان باشد ،‌زيانكار است و هر كه روز بعدش ،‌بدتر باشد ‌،نفرين شده است ،‌و هر كه افزايش را در خويش نشناسد به كاهش نزديكتر است و هر كه به كاهش نزديكتر باشد ،‌مرگ براي او از زندگي بهتر خواهد بود .
پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"انّ‌ علي لسان كلّ قائل رقيباً فليتّق الله العبد و لينظر ما يقول ."١١٢
بر زبان هر گوينده اي ‌،مراقبي است ،‌پس بنده بايد از خدا تقوا كند و ببيند چه مي گويد .
اميرمؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
"ليس منّا من لم يحاسب نفسه في كلّ يوم ،‌فان عمل خيراً حمدالله و استزاده ،‌و ان عمل سوءً استغفرالله ."١١٣
هر كه روزانه خويش را محاسبه نكند ،‌از ما نيست . اگر كار خوبي كرده ‌،خداي را سپاس گويد و از او بخواهد كه بر آن بيفزايد و اگر كار بدي كرده از خداي آمرزش طلبد .
حضرت علي (ع)‌پيرامون اهل ذكر مي فرمايد :
"و قد نشروا دواوين اعمالهم و فرغوا لمحاسبه انفسهم عن كلّ صغيرهٍ و كبيرهٍ امروا بها فقصّروا عنها او نهوا عنها ففرّطوا فيها ."١١٤
چسان دفتر كردارهاشان را گشاده اند و براي محاسبي نفس آماده كرده اند ،‌و مي انديشند كه چه كارهاي بزرگ و كوچك را كه بدان مأمور بودند ،‌واگذاشتند ،‌يا از كارهايي بازداشته شدند ،‌كه كردن آن را به افراط روا داشتند .
حضرت علي (ع) مي فرمايد :
"فحاسب نفسك لنفسك فانّ غيرها من الانفس لها حسيبٌ غيرك ."١١٥
پس حسابِ نفس خود ،‌گير كه ديگران را حسابرسي است .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"الا فحاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا ،‌فانّ في القيامه خمسين موقفاً كل موقف مقام الف سنه ."١١٦
آگاه باشيد ،‌خود را محاسبه كنيد پيش از آنكه مورد محاسبه قرار گيريد .
همانا در روز رستخيز ،‌پنجاه موقف است كه هر موقف پنجاه هزار سال به طول مي انجامد .
وسپس آيي چهارم سوره معراج را تلاوت فرمود كه :
(في يوم كان مقداره خمسين الف سنه .)
روزي كه مقدار آن پنجاه هزار سال است .
امير مؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
"من لم يتعاهد النقص من نفسه غلب عليه الهوي ،‌و من كان في نقص فالموت خير له ."١١٧
هر كه مراقب كاهش نفس خويش نباشد ،‌هوي و هوس براو.چيرگي يابد ،‌و هر كه رو به نقصان نهد ،‌مرگ براي او بهتر خواهد بود .
محمّد بن عمران جبلي مي گويد :از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمايد:
"من لم يجعل له من نفسه و اعظاً فانّ مواعظ النّاس لن تغني عنه شيئاً "١١٨
هر كه خويش را پند دهندي خود قرار ندهد ،‌ديگر پند مردم براي او سودي در بر نخواهد داشت .
حضرت علي (ع) در صفات پرهيزگاران مي فرمايد :
"ان استصعبت عليه نفسه فيما تكره لم يُعطهما سؤلها فيما تحبّ ."١١٩
اگر نفس او در آنچه بر آن دشوار است ،‌فرمان وي نَبَرد ،‌او نيز در آنچه نفس او دوست دارد ‌،اطاعتش نكند .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"... و لا حجاب اظلم و اوحش بين العبد و بين الربّ من النفس و الهوي ،‌و ليس لقتلهما في قطعهما سلاح و آله مثل الافتقار الي الله و الخشوع و الجوع و الظمأ بالنّهار و السّهر بالليل ،‌فان مات صاحبه مات شهيداً و ان عاش و استقام ادّاه عاقبته الي الرضوان الاكبر . قال الله و عزّوجلّ : (‌و الّذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و انّ الله لمع المحسنين ) و اذا رأيت مجتهداً ابلغ منك في الاجتهاد فوبّخ نفسك و لمها و عيّرها و حثّها علي الازدياد عليه . و اجعل لها زماماً من الامر و عناناً من النّهي و سقها كالرائض للفاره الّذي لا يذهب عليه خطوه منها الاّ و قد صحّح اوّلها و اخرها ..."١٢٠
ميان بنده و خدا ،حجابي تاريكتر و وحشت زاتر از نفس و هوي و هوس وجود ندارد و براي كشتن آنها و گسستن شان ،‌جنگ افزار و ابزاري چون نيازمندي به خدا و خشوع و گرسنگي و تشنگي در روز ،‌و شب بيداري نيست . پس اگر بنده در اين حال بميرد ،‌شهيدمرده است و اگر زنده بمانَد و استقامت ورزد ،‌عاقبتش به رضوان اكبر منجر خواهد شد . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :"كساني كه در راه ما بكوشند ،‌راههاي خود را به ايشان بنمايانيم و همانا خداوند با نيكوكاران است ."و هر گاه سخت كوشي را ديدي كه از تو سخت تر مي كوشد ،‌خويش را سرزنش و نكوهش كن و به باد ايرادش بگير و به كار بيشتر تشويقش كن و لگام بر كارهايش زن و در نبايستها افسارش زن ،‌و آن را هدايت كن چون كسي كه مي خواهد استري را تربيت كند ،‌تا هر گامي كه بر مي دارد بر طبق حساب باشد و آغاز و پايان آن سنجيده باشد ...
حضرت علي (ع) مي فرمايد :
"اعلموا عباد الله انّ عليكم رصداً من انفسكم و عيوناً من جوارحكم و حفّاظ صدقٍ يحفظون اعمالهم و عدد انفاسكم . لا تستركم منهم ظلمه ليلٍ داجٍ و لا يكنّكم منهم باب ذور تاجٍ و انّ‌ غداً من اليوم قريب ."١٢١
بندگان خدا ،‌اگر بدانيد كه از شما بر شما نگاهباناني است ، و از اندامهاتان مراقباني ،‌و حافظاني كه كرده هاي شما را به درستي در حساب مي آرند و نفسهاتان را مي شمارند ،‌نه شبي سياه شما را از آنان مي پوشاند ،‌و نه دري استوار پنهان كردنتان تواند ،‌فردا به امروز نزديك است .
مراقبت به مفهومي ديگر
مراقبت ،‌مفهوم و مصداق ديگري نيز دارد و آن اگر مؤثرتر از مراقبتي نباشد كه بيان شد ، قطعاً كمتر از آن نيست . اين مراقبت ،‌عبارت است از توجّه به اينكه بيشتر موجودات ،‌مراقب گفتار ،‌كردار و پندار اويند . اين گونه مراقبت نيز از قرآن و روايات به دست مي آيد .
الف )از مراقبان بر اعمال ،‌خداوند متعال است و قرآن بر اين نكته تأكيد فراوان دارد و مي فرمايد :
(و اعلموا انّ الله يحول بين المرء و قلبه .)١٢٢
و بدانيد كه خداوند ،‌حائل ميان انسان و قلب اوست .
(يعلم خائنه الاعين و ما تخفي الصّدور .)١٢٣
او ديدگان خائن را در مي يابد و نيز آنچه را كه در سينه ها نهفته دارند و
(الم يعلم بانّ‌ الله يري .)١٢٤
آيا هنوز ندانسته كه خدا مي بيند .
ب) از مراقبان ديگر ،‌پيامبر اكرم (ص) است و خداوند مي فرمايد:
(قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون )١٢٥
و بگو عمل كنيد ‌،خدا و پيامبرش و مؤمنان ‌،اعمال شما را خواهند ديد .
ج)‌فرشتگان نيز از مراقبان هستند ، خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
( كتاب مرقوم . يشهده المقرّبون .)١٢٦
كارنامه اي نگاشته شده كه مقرّبان ،‌گواه آنند .
(ما يلفظ من قولٍ الاّ لديه رقيب عتيد .)١٢٧
هيچ كلامي نمي گويد مگر آنكه در كنار او ،‌مراقبي حاضر است .
د)‌اعضا و جوارح نيز در شمار مراقبان هستند ، خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(حتي اذا ما جاؤها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون . و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الّذي انطق كل شيءٍ )١٢٨
چون به كار آتش آيند ،‌گوش و چشمها و پوستهايشان به اعمالي كه مرتكب شده اند ،‌بر آنها گواهي دهند . به پوستهاي خود گويند : چرا عليه ما شهادت داديد ؟ گويند :آن خدايي كه هر چيزي را به سخن مي آورد و شما را نخستين بار بيافريد ،‌ما را به سخن آورده است .
ه)‌از جمله مراقبان ديگر ،‌يكي هم زميني است كه اعمال بر روي آن چهره مي بندند ،‌خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها و قال الانسان ما لها . يومئذٍ‌ تحدّث اخبارها بانّ‌ ربّك اوحي لها .)١٢٩
آنگاه كه زمين به سخت ترين لرزه هايش لرزانده شود ، و زمين بارهاي سنگينش را بيرون ريزد ‌،آدمي بگويد كه زمين را چه رسيده است ؟در اين روز ،‌زمين خبرهاي خويش را حكايت ميكند ،‌از آنچه پروردگارت به او وحي كرده است .
و) از جمله مراقبان ، شب و.روز و ساعات زماني هستند ،‌و در اين زمينه رواياتي رسيده است كه ازجملي‌ آنها ،‌اين حديث از پيامبر اكرم (ص) است :
" ... فمن عمل صالحاً شهدت له جوارحه وبقاعه و شهوره و اعوامه و ساعاته و ايامه و ليالي الجمع و ساعاتها و ايّامها فيسعد بذلك سعاده الابد و من عمل سوّء شهدت عليه جوارحه و بقاعه و شهوره و اعوامه و ساعاته و ليالي الجمع و ساعاتها و ايّامها فيشقي بذلك شقاء الابد ."١٣٠
هر كه ،‌كار نيكي كند ،‌اعضا و سرزمين و ماهها و سالها و ساعات و روزهاي او و نيز شبهاي جمعه و ساعات و روزهاي آن ،‌به نفع او گواهي دهند و بدين ترتيب ،‌سعادت ابدي مي يابد . و هر كه بد كند اعضا و سرزمين و ماهها و سالها و ساعات و شبهاي جمعه و ساعات و روزهاي آن ،‌بر ضد او گواهي دهند و او بدين ترتيب نگون بختيِ جاودان يابد .
ز)‌از جملي‌ مراقبان ديگر ،‌شيطان است و خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(و قال الشيطان لمّا قضي الامر انّ‌ الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فأخلفتكم و ما كان لي عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لي فلا تلوموني و لوموا انفسكم .)١٣١
چون كار به پايان آيد ،‌شيطان گويد :‌خدا به شما وعده داد و وعدي‌ او درست بود و من نيز به شما وعده دادم ،‌ولي خلاف وعدي خود عمل كردم ،‌و برايتان هيچ دليل و برهاني نياوردم جز آنكه دعوتتان كردم شما نيز دعوت مرا اجابت كرديد ،‌پس مرا ملامت مكنيد و خود را ملامت كنيد .
ح)قرين آدمي نيز از ديگر مراقبان اوست ،‌خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(كلما دخلت امّه لعنت اختها حتّي اذا ادّاركوا فيها جميعاً قالت اخريهم لاوليهم ربّنا هؤلاء اضلّونا فاتهم عذاباً ضعفاً من النّار قال لكّلٍ ضعف و لكن لا تعلمون وقالت اوليهم لاخريهم فما كان لكم علينا من فضلٍ فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون.)١٣٢
هر امّتي كه به آتش داخل شود ،‌امّت همكيش خود را لعنت كند ،‌تا چون همگي در آنجا گرد آيند .گروههايي كه پيرو بوده اند درباري گروههايي كه پيشوا بوده اند ،‌گويند : پروردگارا! اينان ما را گمراه كردند،‌دوچندان درآتش‌،عذابشان كن . گويد عذاب همه ،‌دوچندان است ،‌ولي شما نمي دانيد .پيشوايان به پيروان گويند : شما را بر ما هيچ برتري نيست ،‌اينك به كيفر كارهايي كه كرده بوديد، عذاب را بچشيد.
اين بود چكيده اي از پژوهشي مفصّل ،‌و آيات و روايات در اين زمينه مفصّل و فراوان است و ما در قرآن به همين مقدار بسنده مي كنيم و گزيده اي از روايات را بيان مي داريم .پيش از آوردن اين روايات ،‌خالي از فايده نخواهد بود كه به يك نكتي دقيق قرآني اشاره كنيم . از قرآن چنين پيداست كه شعور تنها به انسان انحصار ندارد ،‌چنان كه سخن گفتن و عمل كردن نيز چنين است ،‌بلكه هر موجودي ،‌طبق آيه شريفه ذيل ‌،هم شعور دارد و هم كلام و هم عمل .
(يسبّح لله ما في السّماوات و ما في الارض .)١٣٣
هر آنچه در آسمانها و زمين است ،‌خداي را تسبيح مي گويد .
ولي اين آيه ،‌ظهور بيشتري دارد :
(و ان من شيء الاّ يسبّح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم .)١٣٤
چيزي نيست ،‌مگر آنكه تسبيح گوي حمد الهي است ،‌ولي شما تسبيح آنها را نمي فهميد .
(و لقد اتينا داود منّا فضلاً يا جبال اوّبي معه و الطّير .)١٣٥
و داود را از سوي خود ،‌فضيلتي داديم ‌،كه اي كوهها و اي پرندگان ،‌با او هم آواز شويد .
آيي : (يسبّح لله ما في السماوات و ما في الارض ) به تسبيح تكويني حمل شده است و اين در صورتي است كه جواز آن مسلّم انگاشته شود . ولي براي مثال ،‌دو آيي اخير ، اين حمل را بر نمي تابند و عدم درك ما ،‌نسبت به اين ظرايف و دقايق قرآني ،‌نبايد موجب شود كه اين آيات به مفاهيمي حمل گردد كه محتوايي ندارد و علم ما نسبت به جهل ما ،‌چونان قطره ايي است نسبت به دريا ،‌چنان كه نبايد موجب شود كه از اين همه آيات و روايات ،‌دست بشوييم و آنها را ناديده بگيريم .
رواياتي پيرامون مراقبت به مفهوم دوم
سماعه به نقل از امام صادق عليه السلام روايت مي كند:
"في قول الله عزوجل (فكيف اذا جئنا من كلّ امهٍ بشهيدٍ و جئنابك علي هؤلاء شهيداً )‌قال : نزلت في امه محمد (ص)‌خاصه في كل قرن منهم امام منا شاهد عليهم و محمد (ص) شاهد علينا .)١٣٦
حضرت (ع)‌درباره آيه شريفه "از هر امتي شاهدي ازخودشان به زيان خودشان برانگيزيم تو را بياوريم تا به زيان آنان شهادت دهي ."
فرمود :‌اين آيه ،‌به ويژه در حق امت محمّد (ص)‌نازل شده است و در هر سده اي ،‌پيشوايي از ما بر ايشان خواهد بود كه گواه آنهاست و محمّد (ص) گواه ما خواهد بود .
عجلي مي گويد :
"سئلت أبا عبدالله -عليه السلام - عن قول الله عزّوجلّ: (و كذلك جعلناكم امه وسطاً لتكونوا شهداء علي الناس .) قال : نحن الامه الوسطي و نحن شهداء الله علي خلقه و حججه في ارضه ‌،قلت :قول الله عزّوجلّ : (‌مله أبيكم ابراهيم ؟) قال :ايانا عني خاصه ، (هو سمّاكم المسلمين من قبل .)في الكتب الّتي مضت ،‌(و في هذا ) القرآن ،(ليكون الرسول عليكم شهيداً ) فرسول الله -صلي الله عليه و آله و سلّم - الشّهيد علينا بما بلّغنا عن الله عزّوجلّ ، و نحن الشهداء علي الناس .فمن صدق صدّقّناه يوم القيامه ‌،و من كذّب كذّبناه يوم القيامه ."١٣٧
ازامام صادق (ع)‌درباري آيي شريفي "و اين چنين شما را امّت ميانه قرار داديم تاگواهان بر مردم باشيد ."پرسش كردم . حضرت (ع)‌فرمود :ما امّت ميانه و گواهان خدا برخلق او و حجّتهاي او بر زمينش هستيم .عرض كردم : درباري "آيين پدرتان ابراهيم "چه ؟ فرمود :به ويژه مقصود ما هستيم . "او شما را از پيش ،‌مسلمان ناميده است ."در كتب پيشين "و در اين " قرآن ، "تا پيامبر بر شما گواه باشد"،‌پس پيامبر اكرم (ص) با آنچه از خداي بر ما رسانده گواه بر ماست و ما گواهان بر مردم . پس هر كه روز رستخيز را تصديق كند ،‌تصديقش كنيم و هر كه آن را تكذيب كند تكذيبش كنيم .
بريد عجلي مي گويد :
"قلت لأبي جعفر- عليه السلام - قول الله تبارك و تعالي : ( و كذلك جعلناكم امّه وسطاً لتكونوا شهداء علي الناس ويكون الرسول عليكم شهيداً ؟ ) قال :‌نحن الامه الوسط ،‌و نحن شهداء الله تبارك و تعالي علي خلقه و حججه في ارضه . قلت : قوله تعالي : (يا ايِّها الّذين امنوا اركعوا و اسجدوا واعبدوا ربّكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون و جاهدوا في الله حق جهاده هو اجتباكم )‌قال : ايّانا عني و نحن المجتبون و لم يجعل الله تبارك و تعالي في الدين (من حرج ) فالحرج اشدّ من الضيق . (مله ابيكم ابراهيم )‌ايّانا عين خاصه . و (‌سماكم المسلمين )‌الله سمّانا المسلمين ،‌(من قبل ) في الكتب التّي مضت ،‌(و في هذا)‌القرآن ،‌(ليكون الرسول عليكم شهيداً و تكون شهداء علي الناس .)فرسول الله - صلي الله عليه واله و سلّم - الشهيد علينا بما بلّغنا عن الله تبارك و تعالي و نحن الشّداء‌علي الناس ،‌فمن صدّق يوم القيامه صدّقناه و من كذّب كذّبناه ."١٣٨
به امام صادق عليه السلام كردم ،‌خداوند مي فرمايد : " و اين چنين ما ،‌شما را امّتي ميانه قرار داديم تا گواهان بر مردم باشيد و پيامبر اكرم (ص) گواه بر شماست " فرمود :‌امّت ميانه ما هستيم ،‌و ما گواهان خداوند متعال بر خلق و حجّتهاي او در زمينش هستيم .عرض كردم :‌خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :" اي كساني كه ايمان آورديد ،‌ركوع و سجود كنيد و خدايتان را بپرستيد و كار نيك به جاي آريد ،‌باشد كه رستگار شويد ،‌و درراه خدا آن گونه كه بايد جهاد كنيد كه او شما را برگزيده است ." فرمود : مقصود ، ما هستيم و ما برگزيدگان خداوند هستيم و خداوند در دين "حرج و تنگنا " قرار نداده است و حرج ،‌سخت تر از ضيق است . مقصود از "آيين پدرتان ابراهيم " به ويژه ،‌ما هستيم و "شما را مسلمان ناميد " خدا ما را مسلمان ناميد "از پيش " ، در كتب پيشينيان ،‌."و در اين "قرآن ،‌"تا پيامبر بر شما گواه باشد و تو بر مردم گواه باشي ."پس ،‌پيامبر گواه بر ماست با آنچه از سوي خداوند تبارك و تعالي به ما رسانده است ،‌و ما گواهان بر مردم هستيم ،‌پس هر كه روز قيامت را تصديق كند ،‌ما را تصديق كرده و هر تكذيبش كند ،‌ما را تكذيب كرده است .
سليم بن قيس هلالي به نقل از اميرمؤمنان (ع) مي گويد كه ايشان فرمود :
"انّ الله تبارك و تعالي طهّرنا و عصمنا ،‌و جعلنا شهداء علي خلقه و حجه في ارضه و جعلنا مع القرآن و جعل القرآن معنا لا نفارقه و لا يفارقنا ."١٣٩
همانا خداوند تبارك و تعالي ،‌ما را پاك و معصوم كرد و ما را بر خلايقش گواه ،‌و بر زمينش ،‌حجّت گرفت ،‌و ما را با قرآن و قرآن را با ما قرارداد ،‌نه ما از او جدا گرديم و نه او از ما جدا گردد .
محمّد بن مسلم مي گويد :
"سئلته عن الاعمال هل تعرض علي النبي (ص) ؟ قال : ما فيه شك .قلت له : ارايت قول الله تعالي : (اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المومنون )‌قال : انهم شهود الله في ارضه ."١٤٠
از امام (ع) پرسيدم كه آيا اعمال بر پيامبر عرضه مي شود ؟‌ فرمود : در آن ترديدي نيست . عرض كردم :‌نظر شما پيرامون آيي شريفي (اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون .)‌چيست ؟‌فرمود : آنها گواهان خدا در زمين هستند .
سماعه به نقل از امام صادق عليه السلام مي گويد كه شنيدم حضرت (ع)‌فرمود :
"ما لكم تسوؤن رسول الله ؟ فقال له رجل :‌جعلت فداك فكيف نسوؤه ؟ فقال : اما تعلمون ان اعمالكم تعرض عليه . فاذا اري فيها معصيه سائمه ذلك ؟ فلا سوؤا رسول الله (ص) و سروه .)١٤١
چرا رسول خدا (ص) را آزار مي دهيد ؟ مردي گفت :‌قربانت گردم : ما چگونه او را آ‍زار مي دهيم ؟ فرمود : آيا نمي دانيد كه كارهاي شما بر پيامبر (ص) عرضه مي شود و هرگاه از شما گناهي ببيند او را ناخوش آيد ؟ پس او را آزار ندهيد و شادش كنيد .
در روايتي از حمران رسيده است كه امام (ع)‌فرموده است :
" انّما انزل الله تعالي : (‌و كذلك جعلناكم امه وسطاً )يعني عدلاً ،‌(لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيداً .) قال : و لا يكون شهداء علي النّاس الاّ الائمه و الرسل ،‌فاماّ الامه فانّه غير جايزان يستشهد الله تعالي علي الناس و فيهم من لا تجوز شهاده في الدنيا علي حزمه بقل ."١٤٢
(اليوم نختم علي أفواههم و تكلّمنا ايديهم .) الي قوله (‌بما كانوا يكسبون .)‌قال : اذا جمع الله الخلق يوم القيامه دفع الي كل انسان كتابه فينظرون فيه فينكرون انّهم عملوا من ذلك شيئاً ،‌فيشهد عليهم الملائكه . فيقولون :‌يا ربّ ملائكتك يشهدون لك ،‌ثمّ يحلفون انّهم لم يعملوا من ذلك شيئاً و هو قوله : ( يوم يبعثهم الله جميعاً فيحلفوك له كما يحلفون لكم ،‌فاذا فعلوا ذلك ختم علي السنتهم و ينطق جوارحهم بما كانوا يكسبون .)١٤٣
" (حتّي اذا ما جاءوها شهد عليهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون .) فانّها نزلت في قوم يعرض عليهم اعمالهم فينكرونها فيقولون : ما عملنا منها شيئاً ،‌فيشهد عليهم الملائكه الّذين كتبوا اعمالهم . فقال الصادق (ع) فيقولون لله :‌يا ربّ هؤلاء ملائكتك يشهدون لك ،‌ثم يحلفون بالله ما فعلوا من ذلك شيئاً و هو قول الله : (يوم يبعثهم الله جميعاً فيحلفون له كما يحلفون لكم .)‌و هم الّذين غضبوا اميرالمؤمنين ... فعند ذلك يختم الله علي ألسنتهم و ينطق جوارحهم ،‌ فيشهد السمع بما سمع ممّا حرّم الله و يشهد البصر بما نظر به الي ما حرّم الله اليدان بما اخذتا ،‌تشهد الرجلان بما سعتا ممّا حرّم الله و تشهد الفرج بما ارتكبت ممّا حرّم الله .ثم انطق الله السنتهم ،‌فيقولون هم لجلودهم : ( لم شهدتم علينا ؟ )‌فيقولون : (‌انطقنا الله الّذي انطق كل شيء و هو خلقكم اوّل مرّه و اليه ترجعون و ما كنتم تستترون .)‌اي من الله ( ان يشهد عليكم سمعكم و لا ابصاركم و لا جلودكم .)‌و الجلود الفروج ( ولكن ظننتم انّ الله لا يعلم كثيراً ممّا تعملون .)١٤٤
مقصود خداوند از نزول آيي "‌و اين چنين شما را امّتي ميانه قرار داديم ."‌دادگري است ،‌"‌تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه است "‌،‌يعني بر مردم ،‌كسي گواه نيست مگر امامان و پيامبران و روا نيست خداوند تبارك و تعالي امّت را بر مردم گواه گيرد ،‌چه ،‌در ميان آنها كساني هستند كه حتي درباري‌ يك بسته سبزي نبايد از آنها شهادت طلبيد .
"امروز بر دهان ايشان مُهر مي نهيم و دستهاشان با ما سخن مي گويند "‌تا آنجا كه مي فرمايد : " به آنچه انجام داده اند ".امام (ع) مي فرمايد :‌هنگامي كه خداوند به روز رستخيز ‌،مردم را گرد مي آورد ،‌كارنامي هر انساني بدو داده مي شود و آنها در آن مي نگرند و انكار مي كنند كه حتّي يك كار از آنها را انجام داده باشند ‌،پس فرشتگان بر ايشان گواهي مي دهند و اين همان فرمودي خداوند است كه : " روزي كه خدا همي آنها را زنده مي كند ،‌همچنان كه براي شما قسم مي خورند براي او هم قسم خواهندخورد ."‌پس چون چنين كنند ،‌خداوند بر زبانهايشان مهر نهد و اعضايشان در آنچه كه كرده اند ،‌به سخن در آيند .
"پس چون بدان در آيند ،‌گوش و چشمهاشان و پوستهاشان به آنچه كرده اند ،‌بر ايشان گواهي دهند " اين آيه درباري قومي نازل شده است كه وقتي اعمالشان بر ايشان عرضه مي شود ،‌آنها انكارش مي كنند و مي گويند : ما از اين كارها هيچ آگاهي نداريم ،‌پس فرشتگاني بديشان گواهي دهند كه كارهايشان را ثبت كرده اند .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد: آنها به خدا عرض مي كنند : بار خدايا ! اين فرشتگان تو ،‌به نفع تو گواهي مي دهند و سپس به خدا سوگند مي خورندكه چيزي را انجام نداده اند و اين است مفهوم سخن پروردگار كه مي فرمايد : "‌روزي كه خدا همه آنها را زنده مي كند ،‌همچنان كه براي شما قسم مي خورند ،‌براي او هم قسم خواهند خورد ."‌آنها ،‌همان كساني هستند كه اميرمؤمنان (ع)‌را به خشم آوردند ،‌و در اين هنگام است كه خداوند بر زبانهاي آنها مُهر مي نهد و اعضايشان به سخن در مي آيند ،‌پس گوش به شنيده هاي حرام ،‌و چشم به ديده هاي حرام ،‌و دست ،‌در اندوخته هاي حرام و پا در پيموده هاي حرام و عورت در انجام امور حرام ،‌گواهي مي دهند .
خداوند سپس زبان ايشان را به سخن در مي آورد و آنها به پوستهايشان مي گويند :"‌چرا بر ما گواهي مي دهيد ؟ " .و آنها مي گويند : " خداوندي ما را به سخن آورده است كه هر چيزي را به سخن در مي آورد و او براي نخستين بار،‌شما را آفريده و به سوي او باز مي گرديد و پنهان نبوده ايد ."‌يعني از خدا . " اينكه گواهي دهد بر شما ،‌گوشتان و نه چشمها و پوستهاتان "‌و پوستها عورتها هستند ،‌"‌ولي پنداشتند كه خدا از بسياري از آنچه كرده ايد آگاهي ندارد ."
پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"اما انّ الله عزّوجلّ كما امركم ان تحتاطوا لأنفسكم و اديانكم و اموالكم باستشهاد الشهود العدول عليكم فكذلك قد احتاط علي عباده و لكم في استشهاد عليهم ،‌فللّه عزّوجلّ علي كلّ عبد رقباء من كل خلقه و معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله ويحفظون عليه ما يكون منه من اعماله و اقواله و الفاظه و الحاظه ،‌و البقاع الّتي تشتمل عليه شهود ربّه له او عليه ،‌و الليالي و الايّام و الشهور شهوده عليه او له ،‌و سائر عباد الله المؤمنين شهوده عليه او له و حفظته الكاتبون اعماله شهود له او عليه ،‌فكم يكون يوم القيامه من سعيد بشهادتها له و لم يكونوا يوم القيامه من شقي بشهادتها عليه .
انّ الله عزّوجلّ يبعث يوم القيامه عباده أجمعين و إماءه فيجمعهم في صعيد واحد ،‌ينفذهم البصر و يسمعهم الداعي و يحشر الليالي و الايّام و يستشهد البقاع و الشّهور علي اعمال العباد ،‌فمن عمل صالحاً شهدت له جوارحه و بقاعه و شهوره و اعوامه و ساعاته و ايّامه و ليالي الجمع و ساعاتها و ايّامها فيسعد بذلك سعاده الابد ،‌و من عمل سوءً شهدت عليه جوارحه و بقاعه و شهوره و اعوامه و ساعاته و ليالي الجمع و ساعاتها و ايّامها فيشقي بذلك شقاه الابد ،‌فاعملوا اليوم القيامه و اعدّوا الزاد ليوم الجمع - يوم التناد - ..." ١٤٥
آگاه باشيد ،‌خداوند عزّ و جلّ ،‌همان گونه كه به شما دستور داده است كه براي خود و دين و مالتان با به گواهي گرفتن گواهان عادل ،‌براي خودتان وثيقه بگيريد ،‌خودش نيز ،‌بر بندگانش وثيقه گرفته و آنها را بر شما به شهادت گرفته است . خداوند عزّ و جلّ بر هر بنده اي از آفريدگارش از پس و پيش ،‌مراقبان و نگاهباناني گماشته است كه او را از امر الهي و رفتار و گفتار و بيان واژه ها و حتّي نگاه كردن ،‌پاس مي دارند . سرزميني كه او در آن زندگي مي كند ،‌گواهان پروردگار بر ضد يا به نفع آن بنده است و شب و روز و ماهها ،‌گواهان بر ضد يا به نفع اوست و ديگر بندگان مؤمن خدا ،‌گواهان بر ضد او ،‌يا به نفع او هستند . و پاسداران كارنامه نويس ،‌گواهان بر ضد او يا به نفع او هستند . پس چه بسيارند در قيامت ،‌اشخاص نيكبختي كه اينها به سود آنها گواهي دهند ،‌و چه بسيارند اشخاص نگون بختي كه اينها به زيان آنها گواهي دهند
خداوند عزّ و جلّ ،‌روز قيامت ،‌همه بندگان زن و مرد را در يك جا گرد مي آورَد . چشم آنها مي شود وصداي دعوتگر را بشنوند و شب و روز گرد آيند و زمين و ماهها بر اعمال بندگان ،‌گواهي دهند و هر كه كار نيك كرده باشد ‌،اعضا و زمين و ماهها و سالها و ساعتها و روزها و شبها و شبهاي جمعه و ساعتها و روزهاي آن به سود او گواهي دهند و بدين ترتيب سعادت ابدي يابد . و هر كه بد كرده باشد،‌اعضا و زمين و ماهها و سالها و ساعتها و شبهاي جمعه و ساعتها و روزهاي آن به زيان او گواهي دهند و بدين ترتيب بيچارگي جاودان يابد .پس براي روز رستخيز بكوشيد و براي هنگام همايش توشه برگيريد .
در تبيين مختلف آيات قرآن ،‌از اميرمؤمنان (ع) روايت شده كه فرموده :
"ثم نظم تعالي ما فرض علي السّمع و البصر و الفرج في آيه واحده فقال : ( ما كنتم تستترون ان يشهد عليكم سمعكم و لاابصاركم و لا جلودكم ولكن ظننتم ان الله لا يعلم كثيراً ممّا تعملون .)‌يعني بالجلود ههنا الفروج . و قال الله تعالي : (‌و لا تقف ما ليس لك به علم انّ‌ السّمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولاً .) ساق الحديث الي ان قال :ثمّ أخبر انّ الرجلين من الجوارح التي تشهد يوم القيامه حتّي يستنطق بقوله سبحانه : ( اليوم نختم علي افواههم و تكلّمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون ."١٤٦
سپس خداوند متعال ،‌واجبات گوش و چشم و فرج را در يك آيه گرد آورده و فرموده است : "‌از اينكه گوش و چشمها و پوستهايتان به زيان شما شهادت دهند ،‌چيزي نهان نمي داشتيد ،بلكه مي پنداشتيد خدا بر بسياري از كارهايي كه مي كنيد آگاه نيست ."‌مقصود از پوستها در اينجا فرجها مي باشد .و خداوند مي فرمايد : " از پي آنچه نداني كه چيست مرو،‌زيرا گوش و چشم و دل ،‌همه را بدان بازخواست كنند ." و حديث ادامه دارد تا جايي كه مي فرمايد : سپس خبر داد كه دو پا ،‌از اعضايي هستند كه در روز قيامت ،‌گواهي مي دهند تا جايي كه خداوند با اين فرموده به سخنشان مي آورد : "‌امروز بر دهانها يشان مُهر مي نهيم و دستهاشان با ما سخن مي گويند و پاهاشان در آنچه كرده اند ‌،گواهي مي دهند ."
ابوكهمس از امام صادق عليه السلام پرسيد :
"يصلي الرجل نوافله في موضع او يفرقها ؟‌ قال :‌لا ،‌بل ههنا و ههنا ،‌فانها تشهد له يوم القيامه ."١٤٧
آيا شخصي مي تواند نوافل خود را دريك مكان بخواند يا آنها را در مكانهاي مختلف بخواند ؟ امام (ع)‌فرمود :‌نه ،‌اينجا يا آنجا بخواند ،‌زيرا زمين در روز رستخيز براي او گواهي خواهد داد .
محمّد بن علي محبوب ،‌در نامي خود ،‌با اسنادش به امام صادق عليه السلام مي گويد كه امام (ع) فرمود :
"ما من يوم يأتي علي ابن آدم الاّ قال ذلك اليوم :‌يا ابن آدم أنا يوم جديد و أنا عليك شهيد فافعل بي خيراً و اعمل في خيراً اشهد لك يوم القيامه ‌،فانّك لن تراني بعدها ابداً
روزي بر بني بشر نمي گذرد مگر آنكه در اين روز مي گويد :‌اي آميزاد ! من روز نوي هستم و بر تو گواهم ،پس به سبب من ،خير انجام بده و در من نيكي كن تا در روز قيامت به سود تو گواهي دهم كه پس از آن ‌،ديگر هرگز مرا نبيني .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
" الليل اذا أقبل نادي مناد بصوت يسمعه الخلائق الاّ الثقلين :‌يا ابن آدم انّي علي ما فيّ شهيد فخد منّي ،‌فاني لو طلعت الشمس لم تزدد فّي حسنه و لم تستعتب فيّ من سيّئه ،‌و كذلك يقول النّهار اذا ادبر الليل ."١٤٩
آن هنگام كه شب روي آورد ،‌منادي با صدايي كه جز ثقلين ،‌آن را همگان خواهند شنيد ،كه منادي ندا خواهد كرد كه اي آدميزاد ! من با آنچه دارم گواه توام ،‌پس از من بستان كه اگر خورشيد برآيد ،‌ديگر نخواهي توانست در دل من (دردل شب )‌حسنه اي بيفزايي و اگر در من بدي كردي ،‌ديگر از من خشنودي مخواه . روز نيز هنگامي كه شب رفت چنين مي گويد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
" انّ‌ النّهار اذ جاء قال : يا ابن آدم اعمل في يومك هذا خيراً ‌،اُشهد لك به عند ربّك يوم القيامه ،‌فانّي لم آتك فيما مضي و لا آتيك فيما بقي ‌،‌و اذا جاء الليل قال مثل ذلك ."١٥٠
روز ،‌هنگامي كه بيايد مي گويد ،‌اي آدميزاد !‌در اين روز نيكي كن تا در روز قيامت نزد خدايت به سودت گواهي دهم ،‌كه من در گذشته پيش تو نيامده ام و در آينده نيز نخواهم آمد ،‌و هر گاه شب آيد نيز چنين گويد :
پي نوشتها ٦٨ . قرآن، بقره / ١٤٥.
٦٩ . قرآن، اعراف / ١٧٦ .
٧٠ . قرآن، کهف / ٢٨.
٧١ . قرآن، جاثيه / ٢٣ .
٧٢ . قرآن، نازعات / ٤٠-٤١ .
٧٣ . اصول کافي ، ج ٢ ، ص ٣٣٥ ، ح ١ .
٧٤ . همان ، ج ٢ ، ص ٢٢٥ ،ح ٢ .
٧٥ . همان ، ج ٢ ، ص ٣٣٦ ، ح ٣ .
٧٦ . همان ، ج ٢ ، ص ٣٣٦ ، ح ٤ .
٧٧. قرآن، بقره / ١ -٢ .
٧٨ . قرآن ، آل عمران /١٠٢ .
٧٩ . قرآن، آل عمران / ١٢٠ .
٨٠ . قرآن، آل عمران / ١٢٥ .
٨١ . قرآن، مائده / ٢٧ .
٨٢ . قرآن، مائده / ٣٥ .
٨٣ . قرآن، اعراف / ٣٥ .
٨٤ . قرآن، اعراف / ٩٦ .
٨٥ . قرآن، اعراف / ١٢٨ .
٨٦ .. قرآن، انفال / ٢٩ .
٨٧. قرآن، انفال / ٣٤ .
٨٨ . قرآن، توبه / ١٠٩ .
٨٩. . قرآن، توبه / ٧ .
٩٠. قرآن، يوسف / ٩٠ .
٩١ . قرآن، نحل / ١٢٨ .
٩٢ . قرآن، قمر / ٥٤-٥٥ .
٩٣ . قرآن، حشر / ١٨ .
٩٤. قرآن، تغابن / ١٦ .
٩٥. قرآن، طلاق / ٢-٣ .
٩٦. قرآن، طلاق / ٤ .
٩٧. قرآن، ليل / ٧-٥ .
٩٨. قرآن، بقره / ١٩٧ .
٩٩ . بحارالانوار، ج ٧٨ ، ص ٢٦٢ ، باب ٢٣ ، ح١٦٤.
١٠٠. همان ، ج ٧٨ ، ص ٣٥٨ ،باب ٢٧ ، ح ٢ .
١٠١ . همان ، ج ٧٠ ، ص ٦٦ ،باب ٤٥ ، ح ١١ .
١٠٢ . همان ، ج ٧٠ ، ص ٢٨٤ ،باب ٥٦ ، ح ٦ .
١٠٣ . همان ، ج ٧٠ ، ص ٢٨٥ ،باب ٥٦ ، ح ٨ .
١٠٤ . نهج البلاغه عبده، خطبه ١٩٦.
١٠٥. همان ، خطبه ١٥٥.
١٠٦. همان ، خطبه ٨١ .
١٠٧ . بحارالانوار، ج ٧٠ ، ص ٢٩٥ ، باب ٥٦ ، ح٤١ .
١٠٨ . نهج البلاغه عبده ، خطبه ١٩١ .
١٠٩ . قرآن، حشر / ١٨ .
١١٠ . اصول کافي ، ج ٢ ، ص ٤٥٣ ، باب محاسبه العقل ، ح ٢ .
١١١. بحارالانوار، ج ٧١ ، ص ١٧٣ ، باب ٦٤ ، ح٥ .
١١٢. همان ، ج ٧١ ، ص ٢٧٧ ، باب ٧٨ ، ح ١٠ .
١١٣. همان ، ج ٧١ ، ص ٢٥٩ ، باب ٧٣ ، ح ٣ .
١١٤. نهج البلاغه صبحي الصالح ، خطبه ٢٢٢.
١١٥. همان ، خطبه ٢٢٢ .
١١٦ . بحارالانوار، ج ٧٠ ، ص ٦٤ ، باب ٤٥ ، ح٤.
١١٧ . همان ، ج ٧٠ ، ص ٦٤ ، باب ٤٥ ، ح ٣ .
١١٨ . همان ، ج ٧٠ ، ص ٧٠ ، باب ٤٥ ، ح ١٧ .
١١٩ . نهج البلاغه ، خطبه ١٩٣ .
١٢٠ . بحارالانوار، ج ٧٠ ، ص ٦٩ ، باب ٤٥ ، ح١٥ .
١٢١ . نهج البلاغه صبحي الصالح ، خطبه ١٥٧ .
١٢٢ . قرآن، انفال / ٢٤ .
١٢٣ . قرآن، غافر / ١٩ .
١٢٤ . قرآن، علق / ١٤ .
١٢٥ . قرآن، توبه / ١٠٥ .
١٢٦ . قرآن، مطفّفين / ٢٠-٢١ .
١٢٧ . قرآن، ق / ١٨ .
١٢٨ . قرآن، فصّلت / ٢٠-٢١ .
١٢٩ . قرآن، زلزال / ١-٥ .
١٣٠ . بحارالانوار، ج ٧ ، ص ٣١٥ ، ح١١ .
١٣١ . قرآن، ابراهيم / ٢٢ .
١٣٢ . قرآن، اعراف / ٣٨-٣٩ .
١٣٣ . قرآن، جمعه / ١ .
١٣٤ . قرآن، اسرا / ٤٤ .
١٣٥ . قرآن، سبا / ١٠ .
١٣٦ . اصول کافي ، ج ١ ، ص ١٩٠ ، باب انّ الائمّه شهداء الله عزّوجلّ علي خلقه، ح ١.
١٣٧ . همان ، ص ١٩٠ ، ح ٢ .
١٣٨ . همان ، ص ١٩١ ، ح ٤ .
١٣٩ . همان ، ص ١٩١ ، ح ٥ .
١٤٠ . بحارالانوار، ج ٢٣ ، ص ٣٣٤ ، باب عرض الاعمال عليهم و انّهم الشّهداء علي الخلق ، ح٣٤ .
١٤١ . همان ، ج ٢٣ ، ص٣٤٩ ، ح ٥٥
١٤٢ . همان ، ج ٢٣ ، ص٥١ ، ح ٦٣
١٤٣ . همان ، ج ٧ ، ص ٣١٢ ، ح ٣ .
١٤٤ . همان ، ج ٧ ، ص ٣١٢ ، ح ٤ .
١٤٥ . همان ، ج ٧ ، ص ٣١٥ ، ح ١١ .
١٤٦. همان ، ج ٧ ، ص ٣١٨ ، ح ١٣ .
١٤٧ . همان ، ج ٢ ، ص ٣١٨ ، ح ١٥ .
١٤٨. همان ، ج ٧ ، ص ٣٢٥ ، ح ٢٠ .
١٤٩. همان ، ج ٧ ، ص ٣٢٥ ، ح ٢١ .
١٥٠. همان ، ج ٧ ، ص ٣٢٥ ، ح ٢٢ .


۹
كاوشي نو در اخلاق بسم الله الرحمن الرحيم ; مراقبت به وسيله استاد
هيچ ترديدي در اين نيست كه وجود استاد در هر علم و فنّي ضروري است ،‌به ويژه در اين علم كه دربردارندي ظرايف و دقايق فراوان است و عدم تعادل در آن ،‌اگربه قدر مويي به افراط و تفريط بيانجامد ‌،سبب ساز گمراهي خواهد گشت . راز اين سخن ،‌در آن نهفته كه اين مقوله ،‌به علاوي آنكه يك علم است به استاد و رهنمودها و سفارشهاي كلّي و جزئي او نيز نيازمند است . نفوذ استاد در جانها ،‌به ويژه جانهاي ضعيفتر ،‌از امور غير قابل انكار است ،‌زيرا شاگرد خود را در برابر استاد ضعيف و خُرد مي بيند و او را عظيم و نيرومند و از همين روي ،‌ناخودآگاه از او اثر مي پذيرد . چه ،‌معنويت استاد،‌ موجب تأثير در رفتار و گفتار مي گردد و حتي استاد در حركات و نوع سخن گفتن شاگرد ،‌اثر مي گذارد ،‌ديگر چه رسد به قلب او .
استادي كه اهل عمل باشد و خويش را پاك و دلش را پاكيزه گردانيده باشد ، همان عمل او دعوتگري به سوي خدا و پاكسازي نفس و تطهير آن و سرشتينه كردن آن به اخلاق الهي است . سوگند به آن كه ،‌جان من در يدِ‌ قدرت اوست ،‌اگر كسي بگويد سزاست كه آدمي عمر خويش را صرف يافتن استادي كند تا تنها چند روز از او بهره برد ،‌سخن به نيكي گفته است چه ،‌تنها يك سخن استاد ،‌براي جانهاي آماده ،‌سعادت هر دو سراي را فراهم آوَرَد .
آنچه شايستي‌ توجه است و امري مهم به شمار مي آيد و حتّي اهميت آن از استاد هم بيشتر خواهد بود اين است كه گزينش استاد ،‌مسئله اي به غايت دشوار است كه وجود آن ناياب تر از گوگرد سرخ است .چنين نيست كه هر كه ادعا كرد استاد است ،‌يا به استادي شهرت يافت ،‌شايستگي استادي داشته باشد .چه بسا استادي كه موجب انحراف ژرف شاگرد گردد .
استاد بايد شرايطي داشته باشد كه از وجود آنها ناگزير است :
الف )‌دانش و تخصّص ،‌به گونه اي كه نزد اهل آن علم ،‌شهرت يافته باشد كه معلّمي كاركشته است . پس نادان غير متخصص ،‌يا كوتاهي مي كند يا زياده روي و در نهايت ،‌پشت آدمي را مي شكند و موجب انحراف ميگردد
ب) عقل و كياست ؛‌ زيرا هركه خرد و زيركي نداشته باشد ،‌موجب انحراف مي شود و چه بسا استاد به دور از ذكاوتي كه شاگرد را به پرتگاه كشد .بدين ترتيب ،‌يافتن خردمند زيرك ،‌دشوار تر از يافتن عالم متخصّص است .
ج )‌رسيدن به لقا‌،‌يا دست كم ،‌رسيدن از توبه و تخليه به تحليه و هر كه از توبه و يقظه ،‌عبور نكند ،‌كور است . پس چگونه ممكن است كوري ،‌عصاكش كوري دگر شود . هر كه خويش را پاك نسازد ،‌اسير پلشتيها خواهد بود و چنين كسي چگونه خواهد توانست ديگري را از اسارت برهاند .
اينها شرايط عمده اي بود كه بيان شد و به هر روي ،‌يافتن استاد ،‌به غايت دشوار است .
لذا توصيي‌ ما ،‌آن است كه استادي عمومي برگزيده شود نه استادي گزينشي و خصوصي ،‌زيرا گفتگو و بحث و مطالعه و شركت در مجالس عمومي لازم است ،‌پس هر چه را به تمام نتوان فرو گرفت ،‌به تمام هم فرو گذار نتوان كرد و آنچه را دستيابي بدان آسان است ، نبايد به سبب آنچه دستيابي بدان دشوار است ، رها كرد .
اين در حالي است كه افزايش تقاضا در زمان ما -سپاس خداي را به سبب عرضه و فراواني شاگردان - و كاهش اساتيد ،‌موجب مي گردد كه شاگرد به استاد عمومي و مجالس عمومي بسنده كند .
هر كه اهل سيرو سلوك باشد و آمادي آن گردد ،‌بايد رهنمودهاي كلّي را از درس استاد يا از شخص استاد بستاند و بدان عمل كند و در جستجوي مشكلات و شبهات آن باشد و از خدا توفيق بجويد و خداي را به ويژه هنگام رخ نمودن شبهات و مشكلات ،‌فراموش نكند .
در پايان ،‌طلّاب اين راه را به امري مهم توجّه مي دهم و آن اين است كه رسيدن از يك منزلگاه به منزلگاه ديگر ،‌بسيار دشوار و خطر دار است ،‌و شيطان در كمين نشسته و مراقبت كامل دارد و از نيرنگهاي او براي طلّاب اين راه ،‌ايجاد نوميدي براي آنهاست . چه ،‌او استاد را مي بيند كه به كارهايي مي پردازد كه وي از انجام آنها ناتوان است . ولي مكر مهمتر از آن ،‌اين است كه شيطان به او فرمان مي دهد كه كمر به انجام كارهايي ببندد كه در شأن او نيست و به كارهايي بپردازد كه بر عهده سالك نيست و او را تشويق مي كند به كارهايي روي آورد كه او نبايد انجام دهد ‌،و بدين ترتيب ،‌او به نوميدي و گاهي به جنون يا بيماريهاي رواني كشيده مي شود كه برخاسته از جهلي است كه آن نيز پرداختي مكر ابليس است . او بايد بداند كه شيطان از سمت چپ او با گناه پيش مي آيد ،‌گاهي از سمت راست او و با انجام عبادات ،‌گام پيش مي نهد . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(قال فبما اغويتني لاقعدنّ لهم صراطك المستقيم . ثمّ لا يتنّهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اكثرهم شاكرين .)١٥١
ابليس گفت :‌بر اين گمراهي كه مرا داده اي ،‌در راه راست تو ، براي آنها (كمين )‌مي نشينم ،‌آنگاه از جلو رويشان و از پشت سرشان و از طرف راست و چپشان به آنها مي تازم و بيشترينشان را سپاس گزار نخواهي يافت .
و بدين ترتيب او آدمي را از راه راست و بلكه از دين بيرون مي برد .
پيشتر گفته آمد كه فرورفتن در خواستنيها ،‌زيانمند است و حتي بيشتر آنها حرام مي باشد ،‌چنانچه بايد در بسياري از موارد ،‌كوتاهي در خواستنيها و تحمّل رياضتهاي ديني را كه زيانمند هم نيست ،‌حرام دانست . در پايان اين راه ،‌سخنان بزرگان اين فن و اعمال آنها را بيان مي داريم :
سيد مرتضي از جمله عالماني بود كه ب شاگردانش شهريه مي داد . او -قدّس الله سره - علوم فراواني را تدريس مي كرد . در يكي از سالها ،‌خشكسالي شديدي پديد آمد ، و مردي يهودي به فكر چاره افتاد تا براي خود ،‌توشه اي گرد آورد و نگاه دارد . روزي او در مجلس سيد مرتضي حاضر شد و از او اجازه خواست تا ستارگان را برايش بخواند وسيد به او اجازه داد و دستور داد به او هر روزه پولي بدهند .او مدتي اين كار را انجام داد و سپس به دست سيد مرتضي اسلام آورد .١٥٢
يكي از حكيمان گفته است : حق استاد بيش از پدر است ،‌زيرا پدر ،‌وسيلي سامان دادن به پيكر اوست ،‌در حالي كه استاد ،‌حقيقت كمال انساني او را ، تحقّق مي بخشد .١٥٣
ملا حسينقلي همداني ، عمر شريفش را صرف تربيت فضلا كرد و لذا آثار اندكي از خود برجاي نهاد و اين آثار اندك نيز ،‌شكل پاكنويس به خود نگرفت . از او در اين باره ،‌پرسش كردند .ايشان پاسخ داد كه وظيفي من ،‌تربيت طلّاب و دانش پژوهان است و آنچه شما تصنيف و تأليف كرده ايد ،‌در واقع همگي از من است . او- رحمه الله - با اين وجود ،‌در حفظ و ضبط و دقت نظر و سرعت انتقال در مناظره ها و شيوايي زبان ،‌اعجوبه اي بود ،‌و با هيچ كس بحث نمي كرد مگر آنكه بر او چيرگي مي يافت و در علم جدل مهارتي بسزا داشت .١٥٤
امام خميني - قدّس الله سرّه - مي گويد :
"استاد اخلاق براي خود معين نماييد ،‌جلسه وعظ و خطابه و پند و نصيحت تشكيل دهيد ، خودرو نمي توان مهذّب شد ،‌اگر حوزه ها ،‌همين طور از داشتن مربي اخلاق و جلسات پند و اندرز خالي باشد ،‌محكوم به فناست . چطور شد علم فقه و اصول ،‌به مدرس نياز دارد ،‌درس و بحث مي خواهد ،‌براي هر علم و صنعتي در دنيا ،‌استاد لازم است ،‌لكن علوم معنوي و اخلاقي به تعليم و تعلّم نيازي ندارد و خودرو و بدون معلّم حاصل مي گردد . كراراً شنيده ام سيد جليلي .١٥٥معلّم اخلاق شيخ انصاري بوده است .
شيخ طوسي در سن ٢٥ سالگي ،‌درس مي رفته است ،‌در صورتي كه درسن بين بيست و سي ،‌بعضي از اين كتابها را نوشته است ،‌كتاب تهذيب را گويا در همين سن و سال به رشته تحرير در آورده و د رسن ٥٢ سالگي ،‌در حوزي درس مرحوم سيد مرتضي ،‌حاضر مي شده كه به آن مقام رسيده است ."١٥٦
حاج ميرزا علي آقاي قاضي ،‌قهرمان عرفان و سير وسلوك و استاد علامه طباطبائي ،‌فرموده است :" اهمّ آنچه در اين راه ،‌لازم است ،‌استاد خبير و بصير و از هوي بيرون آمده و به معرفت الهيّه رسيده و انسان كامل است كه علاوه بر سير الي الله ،‌سه سفر ديگر را طي كرده و گردش و تماشاي او درعالم خلق بالحق بوده باشد . كسي كه طالب راه وسلوك طريق خدا باشد ،‌اگر براي پيدا كردن استاد اين راه ‌،نصف عمر خود را در جستجو و تفحّص بگذراند . تا آن را پيدا كند ،‌ارزش دارد ،‌كسي كه به استاد رسيد ،‌نصف راه را طي كرده است ."١٥٧
علامي طباطبائي (ره) مي گويد :
"ما هر چه در اين مورد داريم ،‌از مرحوم قاضي داريم ،‌چه آنچه را كه در حياتش از او تعليم گرفتيم و از محضرش استفاد كرديم و چه طريقي كه خودمان داريم ،‌از مرحوم قاضي گرفته ايم ."١٥٨
آقا ميرزا جواد آقا ملكي ،‌بعد از دو سال تلّمذ خدمت آخوند ،‌عرض كرد :
"من در سير خود به جايي نرسيدم . آخوند در جواب ،‌از اسم و رسمش سؤال مي كند . اوتعجب كرده مي گويد : مرا نمي شناسيد ؟ من جواد تبريزي ملكي هستم . ايشان مي گويد : شما با فلان ملكي ها بستگي داريد ؟ آقا ميرزا جواد آقا ، چون آنان را خوب و شايسته نمي دانسته از آنان انتقاد مي كند،‌آخوند همداني در جواب مي فرمايد : هر وقت توانستي ،‌كفش آنها را كه بد مي داني پيش پايشان جفت كني من خود به سراغ تو خواهم آمد . ميرزا جواد آقا ،‌فردا كه به درس مي رود ،‌خود را حاضر مي كند كه در محلي پايين تر از بقيّه شاگردان بنشيند تا رفته رفته طلبه هايي كه از آن فاميل در نجف بودند و ايشان آنان را خوب نمي دانسته ،‌مورد محبّت قرار مي دهد تا جايي كه كفششان را پيش پاي آنها جفت مي كند . چون اين خبر به آن طايفه كه در تبريز ساكن بودند مي رسد رفع كدورت فاميلي مي شود . بعداً آخوند او را ملاقات مي كند و مي فرمايد :‌دستور تازه اي نيست ،‌تو بايد حالت اصلاح شود تا از همين دستورات شرعي بهره مند شوي . ضمناً يادآوري مي كند كه كتاب مفتاح الفلاح شيخ بهائي براي عمل كردن خوب است ."١٥٩
"بدان فرزندم محمّد ،‌كه خداوند تو را از مواضع بي اعتنايي اش حفظ كند و با خلعت توجّه هميشگي به تو و پذيرفتن اعمال تو ، زيورت بخشد . از جمله مشكلات برخاسته از آميزش با مردم براي من ،‌يكي اينكه سلاطين مرا شناختند و به من محبّت يافتند تا جايي كه نزديك بود سعادت دنيا و آخرت مرا به تباهي كشند و ميان من و مالكم كه صاحب نعمتهاي باطني و ظاهري است ،‌مانع گردند . و در اين صورت ،‌تو ديگر مرا در نمي يافتي مگر آنكه با طلبيدن سرپرستي سراي غرور فريفتگي ،‌جامي ننگ بر پيكر كشيده باشم و تو را به سوي هلاكت و عذاب آتش رهنمون گردم . محققاً جز خداوند عزّ و جلّ ،‌هيچ قدرت ديگري مرا از خطر رويكرد شاهان جهان و دوستي آنها رهايي نبخشيد و از شرنگ جانگير نزديكي بديشان سلامتم نداشت . پس من رهانيدي آن مالك رحيم و مهر ورزم ،‌آن گونه كه نخست در دامان جدم "ورّام " و پدرم ،‌رشد يافتم كه خداوند روحشان را پاك گرداند و بر رستگاريشان ،تاج نشاند . آنها دعوتگران به سوي خداوند سبحان بودند و طالبان حضرت كبرياييش ،‌پس خداوند عزّ و جلّ ،‌پيمودن راه آنها و پيروي از راهنماي ايشان را به من الهام كرد و حال آنكه من براي آنها بسي ارجمند بودم ،‌و چه نيازمندم به احسان الهي بديشان و چه محتاج بودم به تعليم خود از سوي استاد ،‌چه ، بنا به سرشت كودكانه ،‌از لغزش بركنار نبودم ."١٦٠
مادر محمّد تقي مجلسي (پدر محمّد باقر مجلسي )‌عارفاني‌ صالحه بود و از تقوايش نقل شده است كه وقتي شوهرش ، مقصود علي ،‌عازم سفري گرديد ،‌پسران خود ،‌ملا محمّد تقي و ملا محمّد صادق را به جهت تحصيل علوم شرعيه ،‌خدمت علامه ملا عبدالله شوشتري آورد و از آن بزرگوار استدعا كرد كه مراقبت آنها را به عهده بگيرد ،‌پس از آن به مسافرت رفت . سپس عيدي مصادف شد و جناب ملا عبدالله ‌،سه تومان به ملا محمّد تقي داد و فرمود : در ضروريات معاش خودتان صرف كنيد . ملا محمد تقي گفت : بدون اطلاع مادر ، مجاز نيستيم . وقتي كيفيت امر به مادرشان گفته شد ،‌فرمود : پدر شما دكاني دارد كه غلّي آن چهارده غاز بيكي است و آن مساوي مخارج شماست ،‌اگر اين مبلغ را بگيرم ،‌حال شما در توسعه مي شود و پس از آن ،‌عادت اوّل را فراموش مي كنيد و آن وقت به مخارج كم قانع نيستيد . چون خدمت مولانا اين مطلب گفته شد ،‌در حق آن جناب دعا كرده و دعاي آن بزرگوار مستجاب شد ،‌و اين سلسله جليله را از حاميان دين قرار داد كه از ايشان آن بحر مواج بيرون آمد ."١٦١
در پايان دوست دارم بر سبيل اختصار ،‌گزيده اي از حالات اساتيدم را بيان دارم تا يادماني باشد براي من و شما و اداي پاره اي ازحقوق آنها بر من .
الف)‌سرور ما ،‌استاد امام خميني - رضوان الله تعالي عليه - به ظواهر شرع حتي مستحبّات غير معروف هم ، پايبند بود ،‌چه رسد به نماز اول وقت و تهجّد و تلاوت قرآن و دعا و همچون پذيرفتن دعوت مؤمنان و پيشي گرفتن در سلام و ... و از آنچه ايشان در ميان شاگردانش بدان شناخته شده بود ،‌برآوردن نياز تهيدستان بود ،‌هرگاه از نياز آنها آگاهي مي يافت و از همين روي پيوسته مي گفت اگر به نياز مبرم كسي آگاهي يابيم ،‌سزد كه حتّي با فروش جامه مان ،‌درصدد برآوردن آن باشيم . چنان كه ايشان از اظهار تهيدستي هنگامي كه مي دانست شخص در آن لحظه نيازي ندارد ،‌بيزار بود . از آنچه او بدان شهرت يافته بود و به غايت به آن پايبندي مي ورزيد ،‌دوري از محرمات بود .
اينك خاطره اي را باز مي گويم كه هرگز آن را فراموش نمي كنم . روزي او با پريشاني و ناآرامي بر سر درس حاضر شد و گفت : امروز براي درس و بحث نيامده ام ،‌بلكه بر سر درس حاضر شدم تا شما را نصيحتي كنم كه از برخي روايت وارد شده است . اين نصيحت از سيد ميرزا كبير شيرازي است . به او نوشتند كه ايشان براي اهل علم ،‌وجود علم و تقوا و عقل را شرط مي داند و اگر علم نداشته باشند بايد از تقوا و عقل برخوردار باشند و اگرنه ،‌دست كم بايد عقل داشته باشند تا اسلام را با عقلشان حفظ كنند و من عرض مي كنم : به دنبال يافتن عقل و فكر باشيد تا حوزي مقدّسه حفظ شود . او رفت در حالي كه تب رهايش نمي كرد و چند روز از انجام مباحثه ناتوان بود ،‌و دليل اين همه ،‌آن بود كه گروهي از شاگردانش ،‌سيد ميرزا كبير شيرازي را چنان معرفي كرده بودند كه شخصيت برخي از مراجع را خدشه دار مي كرد و او با شنيدن اين غيبت ،‌پريشان و بيمار شده بود . او از ارتكاب گناه تنفّر داشت ،‌به ويژه در چنين غيبتي كه تجاوزي بود بر حق مردم ،‌چنان كه از اسراف و زياده روي در بيت المال ،‌به سختي بر مي آشفت .
اين قطره اي از درياي فضايل او در پايبندي اش به ظواهر شرع بود امّا در مورد تخليه و تحليه ‌،معتقد بود كه همي علوم ،‌حتّي علم توحيد به تهذيب و تخلّق به فضايل ،‌موكول است .
هنگامي كه در آغاز پيروزي انقلاب اسلامي ،‌گروهي به خدمت ايشان رسيدند و يكي از ايشان اظهار داشت كه ما نيامده ايم تا بگوييم از انقلاب چه مي خواهيم ،‌بلكه آمده ايم تا بپرسيم انقلاب از ما چه مي خواهد .امام از لطافت و دقت و ظرافت كلام گوينده ،‌شاد گشت و گفت : انقلاب از ما مي خواهد كه به تزكيه روي آوريم و خويش را مهذّب كنيم . به حقيقت ،‌اين كلام ارزشمندي پيرامون مقام تجليه و لقاست . ما معتقديم برخي از كلمات ايشان ،‌برخاسته از رسيدن ايشان به هر دو مقام بوده است . براي مثال ،‌او در آغاز وصيّتنامه سياسي - الهي خود ،‌درباره ثقلين و عدم تفرق آنها از يكديگر مي نويسد :
"شايد جمله "‌لن يفترقا حتي يردا علي الحوض ." اشاره باشد بر اينكه ،‌بعد از وجود مقدس رسول الله (ص)‌هر چه بر يكي از اين دو گذشته است ،‌بر ديگري گذشته است و مهجوريت هر يك ،‌مهجوريت ديگري است . تا آنگاه كه اين او مهجور ،‌بر رسول خدا (ص)‌در "حوض" وارد شوند و آيا "حوض" مقام اتصال كثرت به وحدت است و اضمحلال قطرات در درياست ،‌يا چيز ديگر كه به عقل و عرفان بشر راهي ندارد ."
اين سخن ايشان ،‌شگفت انگيز است و فردي ديگر كه اين سخن را گفته باشد ،‌نمي شناسيم .
مشهور است كه اسم مستأثر و اسماي مستأثره ،‌درذات خداوند پنهان است و به خودِ مقام كبريايي اختصاص دارد ،‌ولي امام (ره) مي فرمود :‌وجود اسم ،‌بدون آشكار كننده ،‌مفهومي ندارد ،‌اگر چه پنهان و مختصّ به مقام كبريايي باشد . براي مثال ،‌پيامبر اكرم (ص) ناگزير بايد مظهر و مجلاي ذات و صفت و حتي اسم مستأثر باشد . آن چنان كه مي فرمود : از قرآن ،‌چنين پيداست كه ولايت به منزله فصل و اسلام به منزلي‌ جنس است و قوام و مايي جنس ،‌به فصل است ،لذا مفهوم آيه : ( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً‌)١٦٢ "‌امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين شما ،‌برگزيدم ."
در كنار اين آيي‌ شريفه : (‌يا ايّها الّرسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته .)١٦٣ "‌اي پيامبر !‌آنچه را از سوي پروردگارت به تو نازل شده ،‌برسان و اگر چنين نكني ،‌رسالت او را به جاي نياورده اي ."‌همين مفهوم را بيان مي كند .
بر اين اساس ،‌در رواياتي همچون :
"بني الاسلام علي خمس علي الصلوه الزكاه و الصّوم و الحج و الولايه و لم يناد بشيءٍ كما نودي بالولايه ."١٦٤
اسلام بر پنج پايه استوار است ،‌بر نماز ،‌زكات ،‌روزه ،‌حج و ولايت و به چيزي چونان ولايت دعوت نشده است
ناگزير بايد مفهوم ولايت ،‌همان محبّت اهل بيت و شيعيان آنها باشد ،‌نه ولايت اصطلاحي ،‌زيرا آن جز اصول و شالوده هاي دين است و مفهومي ندارد كه آن را به دنبال فروعاتي همچون نماز ،زكات ،‌روزه و حج ،‌قرار داد .
نظير چنين سخناني از ايشان ،‌آنقدر فراوان است كه براي نقل آنها به كتابي مستقل نياز است و ما تنها به گفتن همين سخن بسنده مي كنيم كه دليل وصول ايشان به مقام لقا ‌،تصّرف ولايي او در نفوس بود و ما در اين زمينه ،‌شواهدي داريم و آنچه از آغاز انقلاب اسلامي تا امروز رخ داده ،‌ما را بس است .چه ،‌چندين سال از رحلت ايشان مي گذرد و بارها دشمنان متعدّد ،‌اسرار مهمّمي را فاش كرده اند و اين در حالي است كه چه در هنگام ورود امام ،‌يا هنگام رحلت ايشان ،‌يا اينك كه چند سال ا زارتحال ايشان مي گذرد ،‌مردم همچنان در عرصه اند و هر زمان كه نياز باشد ‌،چون سيلي به خيابانها مي ريزند و اين نيست مگر همان كرامت ‌،يا اگر مي خواهيد بگوييد "تصرّف ولايي "
قلم سركشي كرد و برخي اسرار ،‌نگاشته آمد و البته جاي شگفتي هم نيست ،‌چه ،‌مانند اين كرامات در ميان علماي شيعه ‌،فراوان است و عامل پاياني شيعه ،‌وجود همين كرامات و عنايات است كه حضرت بقيّة الله الاعظم - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - به شيخ بزرگوار ،‌مفيد - رضوان الله تعالي عليه - چنين نوشتند : " ما از نظر كردن به شما ،‌روي بر نتافته ايم و ياد شما را فراموش نكرده ايم و اگر نه چنين بود ،‌دشمنان ، شما را ربوده بودند ."
برآيند سخن اينكه ،‌نظير چنين كلمات و كراماتي از علماي شيعه ‌،از زمان غيبت صغرا تا زمان غيبت كبرا و تا امروزمان ‌،آنقدر فراوان است كه به مجلّداتي جداگانه نيازمند است .
ب)‌سرور ما علامه طباطبائي ‌،از فلا سفه و عرفا بود و در پايبندي به ظواهر شرع ،‌همگان با اشاره او را به يكديگر نشان مي دادند . او در اخلاق ،‌زير نظر عارف كامل ،‌قاضي طباطبايي ،‌رشد كرد و به مقام كشف و شهود رسيد ،‌تا جايي كه خود مي گويد : در عالم كشف ،‌حوريه اي را ديدم كه جام شرابي از فردوس در دست داشت ،‌من بدو توجّهي نكردم ،‌پس از سمت راست آمد و باز از او روي بر تافتم و اين بار از سمت چپ آمد و چون به او توجّهي نكردم ،‌نوميد برفت . علامه - رضوان الله تعالي عليه هنگام نقل اين روايت لبخندي زد و فرمود :‌هر گاه اين ماجرا را به خاطر مي آورم براي آن حوريه ناراحت مي شوم .
سخن واپسين اينكه ،استاد او ‌،در ترقي و عروج علامه ، از منزلگاهي به منزلگاه ديگر ،‌مؤثر بود ‌تا جايي كه در علم و عمل به مقام لقا رسيد و لذا بارها مي فرمود كه : هر چه داريم از استاد قاضي داريم .
انصافاً ،‌استاد به مقام تذكر رسيده بود و لذا پيوسته بدان فرا مي خواند . گفته مي شود كه هنگام مرگ ،‌مكرّراً مي فرمود :‌توجّه ،‌توجّه ،‌توجّه .
در اوايل همان مرضي كه به مرگ ايشان انجاميد ،‌به عيادت او رفتيم و من عرض كردم :‌سرورم ! ما را سفارشي كن تا رفع مزاحمت كنيم . گفت :‌خداوند فرموده است :
(فاذكروني اذكركم .)١٦٥
مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم .
به علاوه آنكه ،‌ايشان در معارف اسلامي تخصّص داشتند و در بيشتر معارف اسلامي كتاب نگاشته اند او از مفسّراني به شمار مي آيد كه تفسير او ‌،موجب عزّت مسلمانان است و شاگردان ايشان به تفسير الميزان مي بالند . اين تفسير در بردارندي ظرايفي باريك ،‌به ويژه در توحيد و ولايت است . ولي متأسفانه ،‌موانع جسمي و رواني و اجتماعي ،‌او را از انجام خواسته اش باز داشت و مانع از آن شد كه آنچه را كه مي خواهد ،‌در آن بياورد ‌،ولي با اين حال ،‌در آن ،‌مرواريدهايي درشت و دقايقي نو نهفته است كه خداوند از اين رو پاداش نيكش دهد .
در پايان ،‌مايلم پيرامون "لقا " به نقل از ايشان مطالبي را بياورم كه معتقدم در اين زمينه به نكتي لطيفي دست يافته است .
در مفهوم "لقا " در قرآن ،‌اختلاف نظر وجود دارد و آنچه ميان مفسران مشهور است ،‌اين است كه لقايي روز رستاخيز است كه رحمت و كيفر پروردگار در آن نمود مي يابد . آنها به اين آيي شريفه استدلال مي كنند كه :
(امّا الّذين كفروا و كذّبوا بآياتنا و لقاء الآخره فاولئك في العذاب محضرون .)١٦٦
و امّا كساني كه كفر ورزيدند و آيات ما و لقاي آخرت را تكذيب كردند ،پس ايشان به عذاب ،‌حاضر گردند .
امّا مشهور در ميان اهل دل ،‌منظور از لقا همان فناست ،‌همچون فناي قطره در دريا و آنها استدلال مي كنند كه خداوند فرموده است :
(انّا للّه و انّا اليه راجعون .)١٦٧
ما از خداييم و به سوي خدا باز مي گرديم .
(يا ايّها الانسان انّك كادح الي ربّك كدحاً فملاقيه .)١٦٨
اي انسان ! تو به سوي رسيدن به خدايت ،‌سخت در تكاپويي ،‌پس او را ملاقات خواهي كرد .
ليكن استاد -رضوان الله تعالي عليه - در درسهاي اخلاق خود به اين دو ،‌اعتقاد نداشت و مي گفت : اعتقاد به باور دوم ،‌ايجاد و وجود به مفهوم لغوي را اقتضا مي كند ،‌و اعتقاد به باور نخست ،‌خلاف ظواهر آيات است ،‌به علاوي آنكه مسئله مهمّي نيز ناديده گرفته شده است . باور محقّقانه ،‌پايانيِ اعيان ثابته است همراه با فناي انانيّت و دريافتن امكان ذاتي آن و درك اين مفهوم كه " در سراي ،‌جز او كسي نيست "‌پس آن در هر زماني با عنايت الهي فاني و قائم است . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(الله لا اله الاّ هو الحيّ القيّوم .) ١٦٩
جز الله ،‌الهي نيست كه تنها زندي پاينده اوست .
و به حقيقت موجودي جز او نيست و جز او ،‌هر چيز ديگر سراب است كه تشنه ،‌او را آب مي پندارد .
پس انسان در پرتو سير سلوك و رسيدن به مقام حقّ اليقين ‌،جز الله را نمي بيند ،‌همان گونه كه در نفس الامر و واقعيت " ليس في الدّار غيره ديار."
خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(انّي وجّهت وجهي للّذي فطر السّماوات و الارض .)١٧٠
همانا من روي به سوي كسي آوردم كه آسمانها و زمين را آفريد .

(و عنت الوجوه للحيّ القيّوم .)١٧١
و چهره ها در برابر خداي زندي پاينده ،‌خاضع مي شوند .
پس توجّه به خداي متعال و خضوع چهره ها براي خداي زندي پاينده ،‌اقتضاي بقاي اعيان ثابته را دارد ،‌چنان كه خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(لمن الملك اليوم لله الواحد القهّار .)١٧٢
امروز سلطنت از آن كيست ؟‌ از آن خداي يگاني چيره .
(و اليه يرجع الامر كلّه .)١٧٣
هر امري به سوي او باز مي گردد.
كه اين نيز مقتضي فناست ،‌و جمع ،‌مقتضي بقاي اعيان ثابته است .
حتّي پس از فنا و بقا در پرتو وجود خداوند متعال با رسيدنش به مقام لقا و در پيمودن منزلگاهها ،‌و به ديگر سخن ،‌رسيدنش به مقام حقّ اليقين ،‌و به سخن سوم ،‌رسيدنش به هستي قلبش ،‌كه همان عرش رحمان است .
ج )‌سرور ما ،‌استاد بروجردي از فقهاي برجسته بود و هرگاه به بحث فقه و اصول وارد مي شد ،چونان دريايي خروشان بود .
پايبندي او به ظواهر شرع ،‌براي ما الگو بود و تأكيدايشان در بقاي حوزه و ترقّي آن ،‌كاملاً محسوس بود . و جدّيت ايشان در درس ،‌از آغاز تا پايان عمر ،‌در ميان ما شهرت داشت . ايشان مي گفت: من در نجف ،‌شب را با مطالعه سپري مي كردم . مرحوم بروجردي هوي و هوس خويش را لگام زده بود و در طول هشت سالي كه در درس ايشان حاضر مي شديم ،‌حتّي يك نقصان اخلاقي از ايشان نديديم . مرحوم آيت الله بروجردي ،‌پيوسته ما را به ترك هوي و هوسها ،‌به ويژه دنيا طلبي و رياست طلبي سفارش مي كرد و مي گفت : من قبلاً خود را براي اين رياست و مرجعيّت آماده نكرده بودم و آن بر من ،‌باري گران است و اي كاش بر دوش من نهاده نمي شد .او اظهار مي كرد كه پيش از مرجعيت ،‌الهامات و كشفيّات و سماعاتي داشته است و مي گفت :‌اشتغالات ،‌ما را عملاً از اين فيوضات بي بهره ساخته است .در حالي كه پيشتر به مراتب والايي دست يافته بود .
درپايان ،‌داستان مشهوري از ايشان نقل مي كنيم كه دلالت بر روحيي تعبّد ايشان دارد - كه قبلا ً گفته آمد - و پيشتر گفتيم كه اين از فوايد تهذيب است و تهذيب ،‌موقوف بدان . گفتيم كه آن در شمار برترين فضايل است و حتي مي توان گفت فضيلتي برتر از اين فضيلت وجود ندارد .
آيت الله بروجردي در نور همچون نور بصيرت ،‌توانمند بود و تا پايان عمر هم ،‌بدون عينك مطالعه مي كرد . ايشان مي گفت :‌در جواني چشماني ضعيف داشته تا جايي كه بدون عينك نمي توانسته مطالعه كند .يك بار كه هيئت حسيني مي گذشته ،‌مقداري گِل از سر يك عزادار برگرفته و آن را بر چشم خويش ماليده و ديگر از آن پس ،‌نيازي به عينك نيافته و ديدگانش در دوران پيري در كمال تيز بيني و قوّت بود .
اين روحيه اي از عنايات خاصي الهي است كه جز به بندگان صالح ارمغان نمي شود . خداي را سپاس كه اساتيد ما ،از كساني بوده اند كه اين روحيه در آنها دميده شده بود . رضوان الهي گوارايشان باد . و از خداوند ،‌اميد داريم كه ما را نيز هدايت كند و شرح صدر عنايتمان كند و سينه هاي ما را جايگاه اين فضايل سترگ گرداند .

مراقبت به وسيله دوست
مراقبت به وسيله دوست نيز از عواملي است كه در سير وسلوك تأثير مي نهد و اگر مهمتر از ديگر مراقبتها نباشد ،َ‌بدو ن اشكال در حدّ آنهاست ،‌تا جايي كه روايت شده :
"المرء علي دين خليله ."١٧٤
آدمي بر آيين دوستش است .
بهره بردن دو دوست از يكديگر و مراقبت از هم و گوشزد كردن عيبهاشان به يكديگر ،‌از عواملي است كه در سير وسلوك و در آداب و عادات اجتماعي و انجام واجبات و ترك محرّمات مؤثر به شمار مي آيد .
دوست بد ،‌بدتر از شيطان است و قرآن ،آن را از نشانه هاي شياطين شمرده است و مي فرمايد :
و من شرّ الوسواس الخنّاس . الّذي يوسوس في صدور النّاس . من الجّنه و النّاس .)١٧٥
از شرّ وسوسي وسوسه گر نهاني ،‌آن كه در دلهاي مردم وسوسه مي كند ،‌خواه از جنيان باشد يا از آدميان .
بر شما باد ،‌باز هم بر شما باد دوست خوب ،‌زيرا دوست خوب ،‌خير دنيا و آخرت است و بهايش فزونتر از دنيا و هر آن چيزي است كه در آن هست ،‌و بر حذر باشيد و باز هم بر حذر باشيد از همنشين بد كه از هر شرّي بدتر است و موجب شرّ دنيا و آخرت است .
شرايطي كه درباري استاد گفتيم ،‌بدون هيچ تفاوتي در اينجا نيز مطرح است .يكي از شرايط دوست ،‌آن است كه عاقل باشد ،‌زيرا نادان نه تنها سود نمي رساند كه زيان مي رساند . در روايات آمده است كه :
"انّه يريد ان ينفعك فيضّرك ." ١٧٦
او مي خواهد به تو سود رساند ،‌ليكن زيان مي رساند .
انسان نادان ،‌يا زياده روي مي كند يا كوتاهي و چنين كسي چگونه مي تواند معلّم يا مراقب تو باشد .
از شرايط ديگر دوست ،‌آن است كه عالم يا متعلّم باشد و دوست نادان غير متعلّم ،‌خودكامگي در جهل و رأي و تعصّب و ... دارد ،‌و به طور كلي ،‌انسان احمق ،‌نه مي دهد و نه مي ستاند و يا افراط مي كند يا تفريط .
از شرايط ديگر دوست ،‌آن است كه پاك نهاد باشد ‌،يا دست در انديشي يافتن نهادي پاك باشد و راه رسيدن بدان را بپيمايد و در صدد اصلاح خويش باشد ،‌و راه پرهيزگاري در پيش گيرد يا دست كم از كساني باشد كه تقوا را دوست مي دارد و مي كوشد خود را اصلاح كند
حاصل سخن اينكه ،‌دوست پاك نهاد و دوست پرهيزگار ،‌اگر چه والا جمال است ،‌ولي هر گاه عقل و علم يا تعلم را نيز به نهاد پاك خود بيفزايد ،‌خود ا زمهمترين مرافبتها به شمار مي آيد و سالك بايد او را بيابد و از او بهره جويد .

آياتي پيرامون مراقبت به وسيله دوست
(و قد نزّل عليكم في الكتاب ان اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتّي يخوضوا في حديثٍ غيره انّكم اذاً مثلهم انّ الله جامع المنافقين و الكافرين في جهنّم جميعاً .)١٧٧
و از اين پيش ،‌در اين كتاب بر شما نازل كرده ايم كه چون شنيديد كساني آيات خدا را انكار مي كنند و آن را به ريشخند مي گيرند ،‌با آنان منشينيد تا آنگاه كه به سخني ديگر پردازند . وگرنه ،‌شما نيز همانند آنها خواهيد بود و خدا همي منافقان و كافران را در جهنم گرد مي آورد .
(كلّما دخلت امّه لعنت اختها حتي اذا ادّاركوا فيها جميعاً قالت اخريهم لاوليهم ربّنا هؤلاء اضلّونا فأتهم عذاباً ضعفاً‌ من النّار قال لكل ضعف ولكن لا تعلمون . )١٧٨
هر امتي كه به آتش داخل شود ،‌امّت همكيش خود را لعنت كند تا چون همگي در آنجا گرد آيند ،‌گروههايي كه پيرو بوده اند ،‌درباري گروههايي كه پيشوا بوده اند ،‌گويند :‌پروردگارا ! اينان ما را گمراه كردند ،‌دو چندان در آتش عذابشان كن . گويد :‌عذاب همه دوچندان است ،‌ولي شما نمي دانيد .
(يا ويلتا ليتني لم اتّخذ فلاناً خليلاً . لقد اضلّني عن الذّكر بعد اذ جاءني و كان الشيطان للانسان خذولاً.) ١٧٩
واي بر من ،‌كاش فلان كس را دوست نمي گرفتم ،‌با آنكه قرآن براي من نازل شده بود ، مرا از پيرويش بازداشت ، و اين شيطان همواره آدمي را تنها مي گذارد .
(و قيّضنا لهم قرناء فزيّنوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم و حقّ عليهم القول في اممٍ قد خلت من قبلهم من الجن و الانس انّهم كانوا خاسرين .)١٨٠
و برايشان همدماني مقدر كرديم و آنان حال و آينده را در نظرشان بياراستند و بر آنها نيز همانند پيشينيانشان از جن و انس ،‌عذاب مقرر شد ،‌زيرا زيانكار بودند .
(الاّ خلاء يومئذ بعضهم لبعض عدوّاً الاّ المتّقين .)١٨١
در آن هنگام ،‌دوستان دشمن يكديگر گردند مگر پرهيزكاران .
(و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطاناً فهو له قرين .) ١٨٢
و هر كه از ياد خداي ، روي برتابد ، شيطاني را بر او چيره سازيم كه همنشينش شود .
(في جنّات يتساءلون . عن المجرمين . ما سلككم في سقر . قالوا لم نك من المصلين . و لم نك نطعم المسكين . و كنّا نخوض مع الخائضين .)١٨٣
كه در بهشتها نشسته اند و مي پرسند از گناهكاران چه چيز شما را به جهنم كشانيد ؟ مي گويند ما از نمازگزاران نبوديم و به مسكينان طعام نمي داديم ،‌و با آنان كه سخن باطل مي گفتند ،‌هم آواز مي شديم .
(قل اعوذ بربّ الناس . ملك الناس . اله الناس . من شرّ الوسواس الخنّاس . الّذي يوسوس في صدور الناس . من الجنّه و الناس .)١٨٤
بگو : به پروردگار مردم پناه مي بردم ،‌فرمانرواي مردم ، خداي مردم ،‌از شرّ وسوسي وسوسه گر نهاني ،‌آنكه در دلهاي مردم وسوسه مي كند ،‌خواه از جنيان باشد يا از آدميان .

رواياتي پيرامون مراقبت به وسيله دوست
حواريون به عيسي (ع) گفتند :
"فمن نجالس يا روح الله ؟‌قال :‌من يذكّركم الله رؤيته و يزيد في علمكم منطقه و يرغّبكم في الاخره عمله ." ١٨٥
يا روح الله !‌با چه كساني همنشيني كنيم ؟‌فرمود :‌كسي كه ديدنش ،‌شما را به ياد خداي اندازد و سخنش ،‌بر علم شما بيفزايد و عملش ،‌شما را به آخرت تشويق كند .
از يكي از امامان - عليهم السلام - روايت شده است :
"الجلساء ثلاثه :‌جليس تستفيد منه فالزمه ،‌و جليس تفيده فاكرمه و جليس لا تفيده و لا تستفيد منه فاهرب عنه ."١٨٦
همنشينان سه گروهند :‌همنشيني كه از او بهره مي بري ،‌پس پا يبندش باش ،‌و همنشيني كه به او بهره مي رساني ،‌پس ارجمندش بدار،‌و همنشيني كه نه به او بهره مي رساني و نه از او بهره مي ستاني ،‌از چنين همنشيني بگريز :
اميرمؤمنان (ع) مي فرمايد :
"انّ العلم ذو فضائل كثيره : فرأسه التواضع ... و رفيقه صبحه الاخيار ."١٨٧
علم ،‌فضايل بسياري دارد كه در رأس آنها ،فروتني ... و همراهي با دوستان نيك ، قرار دارد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
(لا ينبغي للمسلم ان يواخي الفاجر و لا الاحمق و لا الكذّاب .)١٨٨
مسلمان را نزيبد كه با تبهكار يا نادان يا دروغ پرداز ،‌برادري كند .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
" لا تصبحوا اهل البدع و لا تجالسوهم فتصيروا عند الناس كواحد منهم ،‌قال رسول الله (ص) :‌المرء‌ علي دين خليله و قرينه ."١٨٩
با بدعتگزاران ،‌همراهي و همنشيني نكنيد ،‌كه در ميان مردم ،‌چونان يكي از آنها گرديد .پيامبر (ص) مي فرمايد :‌آدمي بر دين دوست و همنشين خود است .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"يا سفيان امرني والدي (ع) بثلاث و نهاني عن ثلاث : فكان فيما قال لي : يا بنيّ من يصحب صاحب اسوء لا يسلم ." ١٩٠
اي سفيان !‌پدرم مرا به سه چيز فراخوانده از سه چيز بازم داشته است :‌از جمله آنچه به من گفت اين بود كه : دلبندم ! هر كه با انسان بد همنشيني كند ،‌سالم نماند .
امام صادق عليه السلام به نقل از پدرانش و ايشان به نقل از پيامبر اكرم (ص) فرموده است :
"... و احسن مصاحبه من صاحبك تكن مسلماً " ١٩١
... همنشيني همنشينت را نيكو دار تا مسلمان باشي .
امام صادق عليه السلام پس از ذكر امامان (عليهم السلام ) مي فرمايد:
"و دينهم الورع ... و حسن الصحبه و حسن الجوار ." ١٩٢
و دين آنها پاكدامني است ... و نيكو همدمي و حسن همسايگي .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"كان اميرالمؤمنين - صلوات الله عليه - اذا صعد المنبر قال : ينبغي للمسلم ان يجتنب مواخاه ثلاثه : الماجن و الاحمق و الكذّاب .
فامّا الماجن فيزّين لك فعله و يحبّ ان تكون مثله و لا يعينك علي امر دينك و معادك ،‌و مقارنته جفاء و قسوه و مدخله و مخرجه عليك عار .
و امّا الاحمق فأنه لا يشير عليك بخير و لا يرجي لصرف السوء عنك و لو اجهد نفسه و ربّما اراد منفعتك فضّرك ،‌فموته خير من حياته ،‌و سكوته خير من نطقه و بعده خير من قربه .
و امّا لكذاب فانه لا يهنئك معه عيش ‌،ينقل حديثك و ينقل اليك الحديث كلما افني احدوثه مطّها باخري حتي انه يحدث بالصدق ممّا يصدّق و يغري بين الناس بالعداوه فينبت السخائم في الصدور ،‌فاتقوا الله و انظروا لانفسكم ."١٩٣
اميرمؤمنان هر گاه بر منبرمي رفت ،‌مي فرمود: مسلمان را زيبنده است كه از برادري سه گروه بپرهيزد : ا زماجن و احمق و كذّاب .
امّا ماجن كسي است كه كارهايش را براي تو مي آرايد و مي خواهد مانند او باشي و در امر دين و معاد ،‌تو را ياري نمي رساند ،‌و نزديكي به او موجب سخت دلي و سنگدلي است و آمد و شد با او ،‌بر تو ننگ است .
امّا احمق كسي است كه تو را به سوي خيري رهنمون نمي شود و اميد نمي رود حتي اگر خويش را به زحمت افكند ،‌ناهنجاري را از تو بگرداند و چه بسا مي خواهد به تو سود رساند ‌،ليكن زيان مي رساند مرگ او ،‌از زندگي اش بهتر است و خاموشي اش بهتر از سخن گفتن و دوري اش بهتر از نزديكي .
امّا كذّاب كسي است كه زندگي با او ،‌تو را گوارا نباشد . سخن تو را براي ديگران نقل مي كند و براي تو سخن ديگران را نقل مي كند . هر گاه سخنش تمام شد با سخن ديگري آن راكش مي دهد و معمولاً سخناني را مي گويد كه تصديق مي شود و مردم را با دشمني بر يكديگر مي شوراند و در دلها ،‌كينه مي نشاند ،‌پس تقواي خدا را پيش گيريد و به خود نظر كنيد .
امام رضا عليه السلام مي فرمايد:
"... و اجتهدوا ان يكون زمانكم اربع ساعات :
ساعه لمناجته و ساعه لامرار المعاش و ساعه لمعاشره الاخوان الثّقات و الّذين يعرّفونكم عيوبكم و يخلصون لكم في الباطن ،‌و ساعه تخلون فيها للذاتكم و بهذه الساعه تقدرون علي الثلاث الساعات "١٩٤
...بكوشيد كه ساعات شبانه روز را به چهار بخش تقسيم كنيد :
ساعتي براي مناجات ،‌ساعتي براي امرار معاش ،‌ساعتي براي رفت و آمد با برادران مورد اعتماد و كساني كه عيوبتان را به آگاهيتان مي رسانند و در باطن ،‌خيرخواه شمايند و ساعتي را براي لذّتهاتان كه خلوت كنيد . با همين تقسيم بندي است كه امكان انجام كارهايتان را سر ساعت مي يابيد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"وصيت ورقه بن نوفل لخديجه بنت خويلد :
... اي بنّيه اياك و صحبه الاحمق الكذّاب ،‌فأنه يريد نفعك فيضرّك و يقرب منك البعيد و يبعدّ عنك القريب ،‌ان ائتمنته خانك و ان ائتمنك اهانك و ان حدّثك كذبك و ان حدّثته كذّبك ،‌و انت منه منزله السّراب الّذي يحسبه الظمآن ماءً حتّي اذا جائه لم يجده شيئاً ." ١٩٥
وصيت ورقه بن نوفل به خديجه ‌،دختر خويلد ،‌چنين بود :
... اي دختركم !‌از همنشيني با انسان نادان و دروغ پرداز بپرهيز كه او سود تو را مي خواهد ،‌ليكن به تو زيان مي رساند ،‌او دور را در نظر تو،‌نزديك و نزديك را در نظر تو ،‌دور مي نماياند . اگر به او اطمينان كني به توخيانت مي ورزد و اگر او به تو اطمينان كند ،‌خوارت خواهد ساخت . اگر با تو سخن گويد ‌،دروغ مي گويد ،‌و اگر تو با او سخن بگويي ،‌دروغگويت مي شمارد .
تو براي او همچون سرابي هستي كه تشنه ،‌آبش مي پندارد و هر گاه نزد او آيد هيچ نيابد .
امام جواد عليه السلام مي فرمايد:
"المؤمن يحتاج الي ثلاث خصال :‌توفيق من الله ،‌و واعظ من نفسه و قبول ممّن ينصحه ."١٩٦
مؤمن به سه خصلت نيازمند است : توفيق الهي ،‌و پند دهنده اي از خويش و پذيرش پند كسي كه بدو پند مي دهد .
اميرمؤمنان (ع) مي فرمايد :
"و ايّاك و مصاحبه الفسّاق ،‌فانّ الشّرّ بالشّرّ ملحق و وقّرّ الله واحبب احبّاءه ." ١٩٧
از همنشيني با تبهكاران بپرهيز ،‌كه شر به شر مي پيوندند . وخداي را بزرگ بدار و دوستان او را دوست بدار .
امير مؤمنان (ع) مي فرمايد :
"لا يكون الصّديق صديقاً حتّي يحفظ اخاه في ثلاثٍ : في نكبته و غيبته و وفاته ."١٩٨
دوست ،‌دوست نيست ،‌مگر آنكه مقام برادرش را در سه جايگاه حفظ كند : در سختي و حضور نداشتن و فوت او.
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"لا تكون الصداقه الاّ بحدودها ،‌فمن كانت فيه هذه الحدود او شي منها فانسبه الي الصداقه و من لم يكن فيه شي منها فلا تنسبه الي شي من الصداقه . فاوّلها ان تكون سريرته و علانيته لك واحده و الثاني ان يري زينك زينه و شينك شينه ،‌و الثالثه ان لا تغيّره عليك ولايه و لا مال و الرابعه ان لا يمنعك شيئاً تناله مقدرته ،‌و الخامسه - و هي تجتمع هذه الخصال - ان لا يسلّمك عند النكبات ."١٩٩
دوستي جز به مرزهاي آن شدني نيست ،‌پس هر كه اين مرزها يا بخشي از آن را در بر داشته باشد ،‌به دوستي نسبتش ده و هر كه از آن بي بهره بود هرگز به دوستيش نسبت مده . نخستين اين مرزها ،‌آن است كه پنهان و پيداي او ، براي تو يكي باشد . دوم اينكه ،‌زيور تو ،‌زيور او و زشتي تو ،‌زشتي او باشد .سوم اينكه ،‌اگر به مال و قدرت رسيد ،‌رفتارش را با تو ديگرگونه نسازد . چهارم اينكه ،‌تو را در دست يافتن به آنچه توان رسيدن بدان را داري باز ندارد .پنجم - كه گرد آوردندي همي اين خصلت هاست - تو را تسليم دشواريها نكند .
در دعا رسيده است :
"و وفّقني فيه للتّقي و صحبه الابرار ."٢٠٠
و مرا در آن ،‌توفيق تقوا و همنشيني نيكان عطا كن .
اللهم وفقني فيه لموافقه الابرار و جنبني فيه مرافقه الاشرار ."٢٠١
خدايا مرا در آن ،‌توفيق همراهي نيكان ده و از همنشيني اشرار دورم بدار
"و لا تحرمني صحبه الاخيار "٢٠٢
و مرا از همدمي نيكان ،‌محروم مكن .
امام صادق عليه السلام فرمود كه علي بن الحسين (ع) به من فرموده است :
"يا بني انظر خمسه فلا تصاحبهم و لا تحادثهم و لا ترافقهم في طريق فقلت : يا ابه من هم ؟
قال : ايّاك و مصاحبه الكذّاب ،‌فانّه بمنزله السّراب يقرّب لك البعيد و يباعد لك القريب .
و ايّاك و مصاحبه الفاسق فانّه بائعك باكله او اقلّ من ذلك .
و ايّاك و مصاحبه البخيل فانّه يخذلك في ماله أحوج ما تكون اليه .
و ايّاك و مصاحبه الاحمق فانّه يريد ان ينفعك فيضرّك .
و ايّاك و مصاحبه القاطع لرحمه فانّي وجدته ملعوناً في كتاب الله عزّوجلّ في ثلاث مواضع:
قال الله عزّوجلّ : (‌فهل عسيتم ان تولّيتم ان تفسدوا في الارض و تقطّعوا ارحامكم . اولئك الّذين لعنهم الله فاصمّهم و اعمي ابصارهم .)٢٠٣
و قال : ( و الّذين ينقصون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون في الارض اولئك لهم اللعنه و لهم سوء الدّار .)٢٠٤
و قال :( الّذين ينققصون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون في الارض اولئك هم الخاسرون) ٢٠٥ "٢٠٦
دلبندم !‌به پنج تن نظر كن و با آنها مصاحبت مكن و هم صحبت مشو و از همراهيشان دوري جوي . گفتم :‌اي پدر ،‌ايشان چه كساني هستند ؟ فرمود :‌بپرهيز از مصاحبت با دروغ پرداز كه او مانند سراب ،‌دور را براي تو نزديك و نزديك را براي تو ،‌دور مي نمايد . بپرهيز از همنشيني تبهكار ،‌كه تو را به لقمه اي يا حتّي كمتر از آن مي فروشد . بپرهيز از همنشيني احمق ،‌كه او آهنگ سود رساني به تو دارد ،‌ليكن به تو زيان مي رساند . بپرهيز از همنشيني كسي كه صلي رحم را مي گسلد ،‌كه من چنين كسي را در سه آيي قرآن ملعون يافتم . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
آيا اگر به حكومت رسيديد ،‌مي خواهيد در زمين فساد كنيد و پيوند خويشاونديتان را ببريد ؟‌اينانند كه خدا ،‌لعنتشان كرده است و گوشهايشان را كرو چشمهانشان را كور ساخته است .آنان كه پيمان خدا را پس از استوار كردنش ،‌مي شكنند و آنچه را كه خدا به پيوستن آن ،‌فرمان داده ،‌مي گسلند و در زمين فساد مي كنند ،‌لعنت بر آنهاست و بديهاي آن جهان ،‌نصيبشان باد .
كساني كه پيمان خدا را پس از بستن آن مي شكنند و آنچه را كه خدا به پيوستن آن فرمان داده مي گسلند و در زمين فساد مي كنند ،‌زيانكارانند .
جعفري مي گويد كه از ابوالحسن (ع)‌شنيدم كه فرمود :
"ما لي رأيتك عند عبدالرّحمن بن يعقوب ؟
فقلت :‌انه خالي .
فقال :‌انه يقول في الله قولاً عظيماً‌ ،‌يصف الله و لا يوصف ،‌فامّا جلست معه و تركتنا و امّا جلست معنا و تركته .
فقلت :‌هو يقول ما شاء ،‌ايّ شيء عليّ منه اذا لم اقل ما يقول ؟
فقال ابوالحسن (ع) : أمّا تخاف ان تنزل به نقمه فتصيبكم جميعاً ؟‌أما علمت بالّذي كان من اصحاب موسي (ع)‌و كان ابوه من اصحاب فرعون ،‌فلمّا لحقت خيل فرعون ،‌موسي تخلّف عنه ليعظ اباء فيلحفه بموسي ،‌فمضي ابوه و هو يراغمه حتّي بلغا طرفاً من البحر فغرقا جميعاً .
فأنني موسي (ع)‌الخبر ،‌فقال : هو في رحمه الله ولكنّ النّقمه اذا نزلت لم يكن لها عمّن قارب المذنب دفاع ." ٢٠٧
چگونه است كه تو را نزد عبدالرحمن بن يعقوب مي بينم ؟ گفتم : او دايي من است . حضرت (ع)‌فرمود :‌او پيرامون خدا ،‌سخناني بس بزرگ مي گويد . خدا را توصيف مي كند در حالي كه خدا ،‌وصف نمي شود . يا با او مي نشيني و ما را كنار مي نهي ،‌يا با ما مي نشيني و او را كنار مي نهي . گفتم : او هر چه مي خواهد بگويد ،‌اگر من سخن او را نگويم بر من چه خواهد بود ؟‌ امام (ع)‌فرمود : آيا نمي ترسي كه به او بلايي نازل شود و دامن همي شما را بگيرد ؟‌آيا داستان آن مرد را نشنيده اي كه از اصحاب موسي (ع) بود و پدرش از اصحاب فرعون و چون سپاه فرعون به موسي نزديكشد ،‌او عقب ماند تا پدرش را موعظه كند و او را به موسي پيوند دهد ،‌در حالي كه پدرش او را دشمن مي داشت . گذشتند تا هر دو به كناري‌ دريا رسيدند و با هم غرق شدند ؟‌خبر را به موسي (ع)‌دادند و او فرمود :‌او در كنف رحمت الهي بود ،‌ولي هنگامي كه بلا نازل شود ،‌ديگر براي كسي كه در نزديكي گناهكار قرار دارد ،‌دفاعي نخواهد بود .

٣. پندي از سير درتاريخ
قرآن بر سير در تاريخ و پند گرفتن از وضع گذشتگان ،‌تأكيد دارد . قرآن علاوه بر آنكه در بيش از ده مورد بر اين نكته پاي مي فشارد ،‌داستانهايي را از وضع گذشتگان نقل مي كندو شايد يك سوم قرآن ،‌بدين امر اختصاص داشته باشد و در بيشتر اين داستانها دستور داده شده كه از آنها عبرت گيريم . پس از اين نكته دانسته مي شود كه اين موضوع براي پاكسازي نفس و نيز تخلّق به فضايل و ملكي تقوا اهميّت فراوان دارد . مجمل سخن اينكه ،‌چنين امري در اخلاق و اخلاقيات ،‌اگر مهمترين و بهترين راهها به شمار نيايد ،‌دست كم از امور مهم ،‌تلّقي خواهد شد .
آيا نديده ايد كه در سوري يوسف ،‌برادران يوسف با شعار :
(ليوسف و اخوه احبّ الي ابينا منّا و نحن عصبه انّ‌ ابانا لفي ضلالٍ مبين .)٢٠٨
همانا يوسف و برادرش ،‌نزد پدرمان از ما محبوبترند و حال آنكه ما گروهي نيرومنديم ،‌همانا پدرمان در گمراهي آشكاري است .
با آهنگ كشتن يوسف و در چاه افكندن او و فروختنش به بهايي ناچيز و دادن نسبت گمراهي به پدرش با آگاهي از اينكه او پيامبر است و نسبت دادن سرقت به يوسف با علم به دروغ بودن آن ،‌چه گناهان بزرگي مرتكب شدند ؟‌پس ،‌از اين داستان دانسته مي شود كه تكبّر و حسد و نظاير آن ،‌با آگاهي داشتن نسبت به آنها ،‌موجب گمراهي خواهد بود . لذا خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(افرءيت من اتّخذ الهه هوئه و اضلّه الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشاوهً‌ فمن يهديه من بعد الله افلا تذكّرون .)٢٠٩
آيا نديده اي كسي را كه هوسش را خداي خويش گرفت . و خداوند با آگاهي ، او را گمراه ساخت و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر ديدگانش پرده قرار داد . پس بعد از خدا او را چه كسي هدايت خواهد كرد ‌،آيا به ياد نمي آوريد ؟
قرآن سپس داستان زن عزيز مصر را نقل مي كند و چنين به دست مي آيد كه او از هر نظر ‌،صاحب مكنت بوده است و او از هر چه كه همسنگانش اعمّ از شوهر و رياست و ثروت و شهرت و زيبايي ،‌آرزو مي كرده اند ،‌برخوردار بوده است ،‌ليكن پيروي از هوي و هوس و شهوت ،‌او را به پرتگاهي چنين ژرف كشانيد .
قرآن در پي آن ‌،داستان پاكدامني يوسف و تقوا و شكيبايي او بر تحمّل مصايب و گذشت او را بيان مي كند ،‌تا جايي كه پس از ديدار پدر ،‌به او مي گويد :
(يا ابت هذا تأويل رءياي من قبل قد جعلها ربّي حقّاً و قد احسن بي اذ اخرجني من السجن و جاء بكم من البدو من بعد ان نزغ الشّيطان بيني و بين اخوتي .)٢١٠
اي پدر !‌اين است تعبير آن خواب من كه اينك پروردگارم آن را تحقّق بخشيده است و چقدر به من نيكي كرده است ‌،آنگاه كه مرا از زندان برهانيد و پس از آنكه شيطان در ميان من برادرانم فساد كرده بود ،‌شما را از باديه بدين جا آورد .
از نگاه يوسف ،‌گناه از شيطان بوده است نه از برادرانش . خدا نيز بدو چنان عزّتي بخشيد كه هيچ كس جز خدا نمي توانست بدو ببخشد .
آري ،‌خداوند از زبان يوسف به برادران او مي فرمايد :
( انّه من يتّق و يصبر فانّ الله لا يضيع اجر المحسنين .)٢١١
به راستي كه هر كس تقوا در پيش گيرد و شكيبايي ورزد ،‌همانا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمي سازد .
خداوند متعال در اين سوره ،‌تكّبر و حسد و تباهيهاي مترتّب بر آن را ترسيم مي فرمايد و تردامني و بي عفتّي و خواري مترتّب بر آن را مي نماياند و فضيلت و تقوا و پيامدهاي آن را ،‌ از عزّت و شوكت بيان مي دارد و در پايان اين سوره مي فرمايد :
( لقد كان في قصصهم عبره لاولي الالباب .)٢١٢
همانا در داستان ايشان ،‌براي خردمندان پندي است .
مي بينيم كه در آيات فراواني از قرآن ،‌خداوند چگونگي فرستادن موسي (ع) را به سوي فرعون و همسالان او و بني اسرائيل به همراه معجزات شگفت انگيز ،‌فراوان بيان فرموده است ، ولي حتّي بني اسرائيل هم او را به پيامبري نشناختند . چه رسد به فرعون و همسگالان او كه از روي ستم و تكبّر ،‌موسي را وازدند و خداوند هم ،آنها را به همراه مردمشان غرق كرد . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(فانتقمنا منهم فاغرقناهم في اليمّ بانّهم كذّبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين .)٢١٣
پس ،‌ما از ايشان انتقام كشيديم و آنها را در دريا غرقشان كرديم ،‌چه ،‌آيات ما را تكذيب كردند و از آنها غافل بودند .
بني اسرائيل هم ،‌چهل سال به وادي سرگشتگي گرفتار آمدند . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(قال فانّها محرّمه عليهم اربعين سنهً يتيهون في الارض فلا تأس علي القوم الفاسقين .)٢١٤
خدا گفت :‌ورود به آن سرزمين به مدت چهل سال بر ايشان حرام شد و در آن بيابان ،‌سرگردان خواهند ماند . پس براي اين نافرمانان ،‌اندوهگين مباش .
تفصيل سخن اين است كه موسي (ع) با نُه نشانه آشكار به سوي فرعون فرستاده شد . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(و لقد آتينا موسي تسع آياتٍ بيناتٍ )٢١٥
همانا ما به موسي نه نشاني آشكار داديم .
بر طبق آيات قرآن ،‌اين نُه نشانه ،‌عبارت بودند از :
١ . تبديل عصاي او به مار .
(فالقيها فاذا هي حيّه تسعي .)٢١٦
بيفكندش ‌،پس به ناگاه ماري شد كه مي دويد .
با اين معجزه ‌،ساحران فرعون ايمان آوردند .
(و الق ما في يمينك تلقف ما صنعوا ... فالقي السّحره سجّداً قالوا آمنّا بربّ هارون و موسي .)٢١٧
آنچه را در دست داري بيفكن تا آنچه را ساخته ايد ،‌ببلعد ...پس ،‌ساحران به سجده افتادند . آنها گفتند ما به خداي هارون و موسي ،‌ايمان آورديم .
ليكن فرعون ايمان نياورد و به آنها گفت :
(فلا قطّعنّ ايديكم و ارجلكم من خلافٍ و لاصلّبنّكم في جذوع النّخل .)٢١٨
دستها و پاهاتان را از چپ به راست مي بُرَم و بر تني درخت خرما به دارتان مي آويزم .
٢ . درخشان كردن دست موسي .
(و ادخل يدك في جيبك تخرج بيضاء من غير سوء .)٢١٩
دستت را در گريبانت ببر ،‌تا بي هيچ آسيبي ،‌سفيد بيرون آيد .
٣ . خشكسالي و گرسنگي و كاستي گرفتن محصولات .
(و لقد اخذنا آل فرعون بالسّنين و نقصٍ من الثّمرات لعلّهم يذّكّرون .)٢٢٠
قوم فرعون را به قحط و نقصان محصول مبتلا كرديم ، شايد پند گيرند.
ولي آنها پند نگرفتند و خداوند عزّ و جلّ درباري آنها فرمود :
(فاذا جاءتهم الحسنه قالوا لنا هذه و ان تصبهم سيّئه يطّيّروا بموسي و من معه ... و قالوا مهما تأتنا به من آيه لتسحرنا بها فما نحن لك بمؤمنين .)٢٢١
چون نيكي نصيبشان مي شد ،‌مي گفتند :‌حقّ ماست ،‌وچون بديي به آنها مي رسيد ،‌موسي و همراهانش را بدشگون مي دانستند ... و گفتند هر گونه نشانه اي براي ما بياوري كه ما را بدان مسحور كني به او ايمان نخواهيم آورد .
.فرو فرستادن طوفان بر ايشان
فرستادن ملخ بر آنها .
فرستادن شپش براي آنها .
فرستادن قورباغه بر ايشان .
فرو فرستادن خون براي ايشان .
(فأرسلنا عليهم الطّوفان و الجراد و القمّل و الضّفادع و الدّم آياتٍ مفصّلاتٍ فاستكبروا و كانوا قوماً مجرمين .)٢٢٢
ما نيز بر آنها ،‌نشانه هايي آشكار و گوناگون چون طوفان و ملخ و شپش و قورباغه و خون ،‌فرستاديم ،‌باز سركشي كردند كه مردمي مجرم بودند .
آنها براي از ميان بردن عذاب ،‌به موسي پناهنده شدند و چون موسي عذاب را از آنها بر طرف كرد باز هم پيمان شكستند . خداوند عزّ و جلّ در اين باره مي فرمايد:
( و لمّا وقع عليهم الرّجز قالوا يا موسي ادع لنا ربّك بما عهد عندك لئن كشفت عنّا الرّجز لنؤمننّ لك و لنرسلنّ معك بني اسرائيل . فلمّا كشفنا عنهم الرّجز الي اجلٍ هم بالغوه اذا هم ينكثون . فانتقمنا منهم فاغرقناهم في اليّم بأنّهم كذّبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين .)٢٢٣
و چو.ن عذاب بر آنها فرود آمد ،‌گفتند :‌اي موسي ! بدان عهدي كه خدا را با تو هست ،‌او را بخوان ،‌كه اگر اين عذاب را از ما دور كني به تو ايمان مي آوريم و بني اسرائيل را با تو مي فرستيم . چون تا آن زمان كه قرار نهاده بودند ،‌عذاب را از آنها دور كرديم ،‌پيمان خود را شكستند .پس ،‌از ايشان انتقام گرفتيم و در دريا غرقشان كرديم . زيرا آيات ما را دروغ مي انگاشتند و از آنها غفلت مي ورزيدند .
واي و واي واي بر استكبار و رياست طلبي و ستيزه جويي و ... آيا ‌با اين نشانه هاي آشكار ، باز هم كفرورزي ممكن است؟ آري، براي همچون كساني از بني اسراييل كه به موسي ايمان آوردند، اين كفرورزي ممكن بود ، زيرا با معجزاتي ديگري كه براي آنها آورد، ولي آنها باز به موسي بيش از حدّ تحمّل ، آزار رساندند.
از جمله معجزاتي كه حضرت موسي براي آنها آورد ، عبارت است از :
شكافتن دريا.
(فأوحينا الي موسي ان اضرب بعصاك البحرفانفلق فكان كلّ فرقٍ كالطّود العظيم.) ٢٢٤
پس به موسي وحي كرديم كه عصايت را به دريا بزن. دريا بشكافت و هر پاره آن، چون كوهي عظيم گشت.
سايه افكندن ابرها بر ايشان.
ي وظلّلنا عليكم الغمام.ي ٢٢٥
وما ابرها را بر شما سايه افكنديم.
فرو فرستادن منّ و سلوي.
يو انزلنا عليكم المنّ و السّلويي٢٢٦
و برايتان منّ و سلوي فرستاديم.٢٢٧
٤.جاري ساختن آب براي آنان از سنگ.
يفقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشري عيناً. ي٢٢٨
پس گفتيم باعصبانيت به سنگ بزن ،‌پس از آن ،‌دوازده چشمه جوشيد
٥ . سايه بان كردن كوه ،‌براي آنها
(و اذا انتقنا الجبل فوقهم كأنّه ظلّه )٢٢٩
و كوه را بر فراز سرشان ،‌چون سايباني نگه داشتيم .
٦ .زنده كردن مرده ها براي ايشان .
(فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحي الله الموتي .)٢٣٠
سپس گفتيم پاره اي از آن را ، برآن كشته بزنيد . خدا مردگان را اين چنين زنده مي كند.
ولي آنها در برابر تمام اين معجزات ، به بهانه گيري مي پرداختند و مي گفتند: ما از غذاهاي يكنواخت خسته شده ايم و غذاهاي ديگري مي خواهيم . خداوند در اين باره مي فرمايد:
(و اذا قلتم يا موسي لن نصبر علي طعامٍ واحدٍ فادع لنا ربّك يخرج لنا ممّا تنبت الارض من بقلها و قثّائها و فومها و عدسها و بصلها .)٢٣١
و آنگاه كه گفتند :‌اي موسي !‌ما بر يك نوع طعام نتوانيم ساخت ،‌از پروردگارت بخواه تا براي ما از آنچه از زمين مي رويد ،‌چون سبزي و خيار و سير وعدس و پياز ،‌بروياند .
و بار ديگر مي گفتند كه ما به سرزميني مقدّسي كه خدا دستور داده است پاي نخواهيم نهاد ،‌تا اينكه آن سرزمين از دشمن خالي شود . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(يا قوم ادخلوا الارض المقدّسه ...قالوا يا موسي انّا لن ندخلها ابداً ماداموا فيها فاذهب انت و ربّك فقاتلا انّا ههنا قاعدون .)٢٣٢
اي قوم من !‌به سرزمين مقدّس در آييد ... گفتند: اي موسي! تا وقتي كه جبّاران در آنجايند ،‌هرگز بدان شهر داخل نخواهيم شد . تو و خدايت برويد با آنها بجنگيد و ما اينجا مي نشينيم .
و بار سوم ،‌هنگامي كه موسي دستور داد كه سجده كنان از دروازه وارد شوند و از خداي آمرزش طلبند ،‌آنها موسي و حتي خداي او را به مسخره گرفتند . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(و اذ قلنا ادخلوا هذه القريه فكلوا منها حيث شئتم دغداً و ادخلوا الباب سجّداً و قولوا حطّه نغفر لكم خطاياكم و سنزيد المحسنين فبدل الّذين ظلموا قولا ًغير الّذي قيل لهم .)٢٣٣
و به ياد آريد آن زمان را كه به شما گفتيم : به اين قريه درآييد و از نعمتهاي آن هر چه و هر جا كه خواسته باشيد ،‌به فراواني بخوريد ‌، ولي سجده كنان از دروازه داخل شويد و بگوييد ،‌بار خدايا ،‌گناه از ما فرو نه ،‌تا خطاهاي شما را بيامرزيم و به پاداش نيكوكاران بيفزاييم ،‌اما ستمكاران ،‌آن سخن را تغيير دادند .
پس آنها ،‌چهل سال در وادي سرگشتگي ‌،محبوس ماندند . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(قال فانّها محرّمه عليهم اربعين سنهً يتيهون في الارض فلا تأس علي القوم الفاسقين .)٢٣٤
خدا گفت : ورود به آن سرزمين به مدت چهل سال ‌،بر ايشان حرام شد و در آن بيابان ،‌سرگردان خواهند ماند ،‌پس براي اين تبهكاران اندوه مخور.
و بالاخره طاعون گريبان ايشان را گرفت .
(فانزلنا علي الّذين ظلموا رجزاً من السّماء بما كانوا يفسقون .)٢٣٥
پس ،‌ما بر كساني كه ستم كردند ،‌به سبب تبهكاري هايشان ،‌عذابي از آسمان فرو فرستاديم .
آيا با اين همه ،‌سرانجام بازگشتند ؟ خير ،‌خداوند عزّ و جلّ در اين باره مي فرمايد :
(ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك فيه كالحجاره او اشدّ قسوهً .)٢٣٦
پس از آن ،‌دلهاي شما چون سنگ ،‌سخت گرديد ،‌حتي سخت تر از سنگ .
آنها گوساله را خداي خود گرفتند .
(و اذ قال موسي لقومه يا قوم انّكم ظلمتم انفسكم باتّخاذكم العجل فتوبوا الي بارئكم فاقتلوا انفسكم)٢٣٧
و هنگامي كه موسي به مردم خود گفت : اي قوم !‌شما با گرفتن گوساله به خدايي ،‌به خويش ستم كرديد ،‌پس به سوي آفريدگارتان باز گرديد و نفسهاي خود را بكشيد .
تا جايي كه خداوند عزّ و جلّ در حق آنها مي فرمايد :
(و اذ قلتم يا موسي لن نؤمن لك حتي نري الله جهره فاخذتكم الصّاعقه و انتم تنظرون . ثّم بعثناكم من بعد موتكم لعلّكم تشكرون .)٢٣٨
و آن هنگام را به ياد آورديد كه گفتيد : اي موسي ! ما تا خدا را آشكارا نبينيم ،‌به تو ايمان نمي آوريم ،‌و همچنان كه مي نگريستند ،‌صاعقه شما را فروگرفت و شما را پس از مردن ‌،زنده ساختيم ،‌شايد سپاسگزار باشيد .
آيا بعد از تمام اين اتفاقات ،‌شكر الهي را به جاي آوردند ؟ خير،‌خداوند در پايان ،‌در حقّ آنها مي فرمايد:
(و ضربت عليهم الذّلّه و المسكنه و باءو بغضبٍ من الله ذلك بأنّهم كانوا يكفرون بآيات الله و يقتلون النّبيّن بغير الحقّ ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون .)٢٣٩
بر آنها خواري و بيچارگي مقرّر شد و خشم خدا را بر خود هموار ساختند ،‌و اين بدان سبب بود كه به آيات خدا كافر شدند و پيامبران را به ناحق كشتند و نافرماني كردند و تجاوز ورزيدند .
حاصل سخن اينكه ،‌چنين داستاني در قرآن ،بارها باز گفته شده است ،‌چه داستاني است پند آموز و خواندن چند باري اين آيات و ژرف انديشي در آنها فايده مند خواهد بود . خصلتهايي همچون استكبار ،‌ستيزه جويي ، تعصّب ،‌ستم پيشگي ،‌سركشي وتجاوز ،‌از ويژگيهايي به شمار مي آيند كه انسان را از پذيرش حق ،‌باز مي دارند ،‌اگر چه اين حق و ظهور آن ،‌با معجزاتي شگفت انگيز همراه باشد .
مي بينيم كه از ميان بني اسرائيل ،قارون به موسي (ع) ايمان آورد و از قرآن چنين فهميده مي شود كه او در ميان مردم ،‌فردي دانشور و آبرومند تلقّي مي شده است .ولي آيا ايمان او حقيقي بوده يا از روي نفاق؟ در اين باره دو وجه يا دو قول مطرح است ، زيرا اين سخن پروردگار كه مي فرمايد : (‌انّ قارون كان من قوم موسي فبغي عليهم )٢٤٠ ،‌ "همانا قارون ،‌از قوم موسي بود كه بر آنها شوريد ." ، ظهور در اين دارد كه قارون مؤمني سركش بوده است و سركشي او هنگامي رخ مي نمايد كه دستور پرداخت زكات به او داده شد،‌و اين سخن پروردگار كه :(‌و لقد ارسلنا موسي باياتنا و سلطانٍ مبينٍ . الي فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحركذّاب .) ٢٤١ ، " ما موسي را با آيات خود و حجّتي آشكار ،‌به سوي فرعون و هامان و قارون فرستاديم ،‌ولي آنها گفتند كه او جادوگري دروغگوست ." ، ظهور در كفر و نفاق او دارد . و به هر روي ،‌او از كساني بود ه كه ثروت ،‌كُورَش كرده بود ، چنان كه جاه و مقام ،‌فرعون و هامان را كور كرده بود . هرگاه موسي ،‌او و همراهانش را مي ديد ،‌آنها را چنين مورد پند قرار مي داد :
(و ابتغ فيما اتاك الله الدّار الاخره و لا تنس نصيبك من الدّنيا و احسن كما احسن الله اليك و لا تبغ الفساد في الارض انّ الله لا يحبّ المفسدين .)٢٤٢
در آنچه خدايت ارزاني داشته ، سراي آخرت را بجوي و بهري خويش را از دنيا فراموش مكن و همچنان كه خدا به تو نيكي كرده ،‌تو نيز به ديگران نيكي كن و در زمين از پي فساد مرو كه خدا فساد كنندگان را دوست ندارد .
و او در پاسخ گفت :
(انّما اوتيته علي علم عندي .) ٢٤٣
آنچه به من داده شده درخور دانش من بوده است .
او آنقدر زيادي روي كرد و سرمست بود و نسبت به قومش به تجاوز پرداخت كه روايت شده كه او خواست به موسي (ع)‌دروغ ببندد و چنين هم كرد. ليكن رسوا شد و نفاق او پس از ايمانش بوده است و خداوند هم او را نابود كرد و درباره او فرمود:
(فخسفنا به وبداره الارض فما كان له من فئه ينصرونه من دون الله .)٢٤٤
ما و او و خانه اش را به زمين فرو برديم و او گروهي نيافت كه در برابر خدا ،‌ياريش رسانند .
مي بينيد كه دوست داشتن ثروت ،‌چگونه موجب بدبختي و روي بر تافتن از حق مي گردد تا جايي كه به شخصيتّي همچون موسي (ع) با وجود آن همه معجزات شگفت انگيز ،‌نسبت زنا مي دهد .
آيا ممكن است نسبت به كسي كه عصاي او مار مي شود و ساحران فرعون چنان در مقابل او به سجده افتادند ،‌و كسي كه از دريا عبور كرد و با زدن عصا ،‌دريا در پيش روي او شكافته گرديد و كسي كه زير چنان ابري قرار گرفت و منّ و سلوي براي قوم خود از آسمان آورد ،‌باز هم بر او شوريد و به او نسبت زنا دادند ؟
آري ،‌قرآن همي اينها را تصديق مي كند و به ما مي فهماند كه پلشتي با انسان چنان مي كند كه او را به بي ارزش ترين ،‌چهار پا بدل مي سازد خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(اولئك كالانعام بل هم اضلّ .) ٢٤٥
ايشان همچون چهارپايان ،‌بلكه گمراهتر از ايشان هستند .
ما در اين بخش از بحث ،‌آيات و رواياتي را براي هشدار دادن و يادآوري ،‌بيان مي داريم:

پي نوشتها ١٥١ . قرآن، اعراف / ١٦-١٧ .
١٥٢ . فوائد رضويّه ، صص ٢٨٤-٢٨٥ .
١٥٣ . همان ، صص ٨٢-٨٣ .
١٥٤ . همان ، ج ٢ ، ص ٥٤٠ ، باب قرآن ، محمدشريف مازندراني.
١٥٥ . سيد علي شوشتري(ره) .
١٥٦ . جهاد اکبر، امام خميني ، صص ٢١٥-٢١٧.
١٥٧. رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم ، ص ١٧٦ .
١٥٨. يادنامه علامه طباطبايي ، ص ٦٢ .
١٥٩ . تاريخ حکما و عرفاي متأخر به صدرالمتالهين ، صص ١٣٣-١٣٤ .
١٦٠ . کشف المحجه لثمره المحجه ، باب ١٢٥ ، صص ١٠٨-١٠٩ .
١٦١ . فوائد رضويه ، باب قرآن ،ص ٤١١.
١٦٢ . قرآن، مائده / ٣ .
١٦٣ . قرآن، مائده /٦٧ .
١٦٤ . اصول کافي ، ج ٢ ، ص ١٨ ، باب دعائم الاسلام ،ح١ .
١٦٥ . قرآن، بقره /٢ ١٥.
١٦٦ . قرآن، روم / ١٦.
١٦٧ . قرآن، بقره /٦ ١٥.
١٦٨ . قرآن، انشقاق /٦.
١٦٩. قرآن، بقره /٢٥٥.
١٧٠ .. قرآن، انعام /٧٩.
١٧١. قرآن، طه /١١١.
١٧٢. قرآن، مومن /١٦.
١٧٣. قرآن، هود /١٢٣.
١٧٤ . بحارالانوار، ج ٧٤ ، ص ١٩٢ ، باب ١٤ ، ح١٢.
١٧٥ . قرآن، ناس /٤-٦.
١٧٦. بحارالانوار، ج ٧٤ ، ص ١٩٢ ، باب ١٤ ، ح١٢ .
١٧٧. قرآن، نسا /١٤٠.
١٧٨. قرآن، اعراف /٣٨.
١٧٩. قرآن، فرقان /٢٨-٢٩.
١٨٠. قرآن، فصلت /٢٥.
١٨١. قرآن، زخرف /٦٧.
١٨٢. قرآن، زخرف /٣٦.
١٨٣. قرآن، مدثر /٤٠-٤٥.
١٨٤. قرآن، ناس .
١٨٥ . بحارالانوار، ج ٧٠ ، ص ٣٢٢ ، باب ٥٨ ، ح٣٨ .
١٨٦ . همان ، ج ١ ، ص ٢٠٣ ، باب ٤ ، ح ١٩ .
١٨٧ . همان ، ج ١ ، ص ١٧٥ ، باب ١ ، ح ٤١ .
١٨٨. اصول کافي ، ج ٢ ، ص ٣٧٦ ، باب ١٦٣ ، ح ٥ .
١٨٩ . همان ، ج ٢ ، ص ٣٧٥ ، باب ١٦٣ ، ح ٣ .
١٩٠ . بحارالانوار، ج ٧١ ، ص ٢٧٨ ، باب ٧٨ ، ح١٧ .
١٩١ . همان ، ج ٦٩ ، ص ٣٨٦ ، باب ٣٨ ، ح ٤ .
١٩٢ . همان ، ج ٦٩ ، ص ٣٧٨ ، باب ٣٨ ، ح ٥٤ ٠
١٩٣ . اصول کافي ، ج ٢ ، ص ٣٧٦ ، باب الايمان والکفر ، ح ٦ .
١٩٤ . بحارالانوار، ج ٧٨ ، ص ٣٤٦ ، باب ٢٦ ، ح.
١٩٥. همان ، ج ٧٨ ، ص ٤٤٦ ، باب ٣٣ ، ح ٥ .
١٩٦. همان ، ج ٧٨ ، ص ٣٥٨ ، باب ٢٧ ، ح ١ .
١٩٧. نهج البلاغه صبحي الصالح ، نامه ٦٩ .
١٩٨. همان ، حکمت ١٣٤ .
١٩٩. اصول کافي ، ج ٢ ، ص ٦٣٩ ، ح٦.
٢٠٠. دعاي روز سيزدهم ماه رمضان.
٢٠١. دعاي روز شانزدهم ماه رمضان.
٢٠٢. دعاي شب عرفه.
٢٠٣. قرآن، محمّد / ٢٢-٢٣.
٢٠٤. قرآن، رعد / ٢٥.
٢٠٥. قرآن، بقره / ٢٧.
٢٠٦. اصول کافي ، ج ٢ ، ص ٣٧٦ ، ح ٢.
٢٠٧. همان ، ج ٢ ، ص ٣٧٤ ، ح٢.
٢٠٨. قرآن، يوسف / ٨ .
٢٠٩. قرآن، جاثيه / ٢٣ .
٢١٠. قرآن، يوسف / ١٠٠ .
٢١١. قرآن، يوسف / ٩٠ .
٢١٢. قرآن، يوسف / ١١١ .
٢١٣. قرآن، اعراف / ١٣٦ .
٢١٤. قرآن، مائده / ٢٦ .
٢١٥. قرآن، اسرا / ١٠١ .
٢١٦. قرآن، طه /٢٠.
٢١٧. قرآن، طه / ٦٩-٧٠.
٢١٨. قرآن، طه /٧١.
٢١٩. قرآن، نمل / ١٢ .
٢٢٠. قرآن، اعراف / ١٣٠ .
٢٢١ . قرآن، اعراف / ١٣١-١٣٢ .
٢٢٢. قرآن، اعراف / ١٣٣.
٢٢٣. قرآن، اعراف / ١٣٤-١٣٦ .
٢٢٤. قرآن، شعرا / ٦٣ .
٢٢٥. قرآن، بقره / ٥٧ .
٢٢٦. قرآن، بقره / ٥٧ .
٢٢٧ . " منّ " را ترنجبين يا شيرخشت و "سلوي" را غالباّ بلدرچين ، معني کرده اند.
٢٢٨. قرآن، بقره / ٦٠ .
٢٢٩. قرآن، اعراف / ١٧١ .
٢٣٠. قرآن، بقره / ٧٣ .
٢٣١. قرآن، بقره / ٦١ .
٢٣٢. قرآن، مائده / ٢١-٢٤ .
٢٣٣. قرآن، بقره / ٥٨-٥٩ .
٢٣٤. قرآن، مائده / ٢٦ .
٢٣٥ . قرآن، بقره / ٥٩ .
٢٣٦. قرآن، بقره / ٧٤ .
٢٣٧. قرآن، بقره / ٥٤ .
٢٣٨ . قرآن، بقره / ٥٥-٥٦ .
٢٣٩. قرآن، بقره / ٦١ .
٢٤٠. قرآن، قصص / ٧٦ .
٢٤١. قرآن، غافر / ٢٣-٢٤ .
٢٤٢. قرآن، قصص / ٧٦ .
٢٤٣. قرآن، قصص / ٧٨ .
٢٤٤. قرآن، قصص / ٨١ .
٢٤٥. قرآن، اعراف / ١٧٩ .


۱۰
كاوشي نو در اخلاق بسم الله الرحمن الرحيم ;
آياتي پيرامون پندآموزي از سير در تاريخ
( و نادي فرعون في قومه قال يا قوم أليس لي ملك مصر و هذه الانهار تجري من تحتي أفلا تبصرون . ام انا خير من هذا الّذي هو مهين و لا يكاد يبين . فلو لا القي عليه اسوره من ذهبٍ او جاء معه الملئكه مقترنين . فاستخفّ قومه فاطاعوه انّهم كانوا قوماً فاسقين . فلما اسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم اجمعين . فجعلناهم سلفاً و مثلاً للاخرين .)٢٤٦
فرعون در ميان مردمش ندا داد كه :‌اي قوم من! آيا پادشاهي مصر و اين جويباران كه از زير پاي من جاري هستند ،‌از آن من نيستند ؟ آيا نمي بينيد ؟‌آيا من بهترم يا اين مرد خوار ذليل كه درست سخن گفتن نتواند ؟‌چرا دستهايش را به دستبندهاي طلا نياراسته اند ؟‌و چرا گروهي از فرشتگان همراهش نيامده اند ؟ پس قوم خود را گمراه ساخت تا از او اطاعت كردند كه مردمي تبهكار بودند . چون ما را به خشم آوردند ،‌از آنها انتقام گرفتيم و همگان را غرقه ساختيم . آنان را در شمار گذشتگان و داستان براي آيندگان كرديم .
(أفلم يسيروا في الارض فينظروا كيف كان عاقبه الّذين من قبلهم دمّر الله عليهم و للكافرين امثالها .)٢٤٧
آيا در زمين ،‌سير نكرده اند تا بنگرند كه عاقبت كساني كه پيش از آنها بوده اند ‌،چگونه بوده است ؟‌خدا هلاكشان كرد و كافران نيز عاقبتي آن چنان خواهند داشت .
(أفلم يسيروا في الارض فينظروا كيف كان عاقبه الّذين من قبلهم كانوا اكثر منهم و أشدّ قوّهً و آثاراً في الارض فما اغني عنهم ما كانوا يكسبون .)٢٤٨
آيا در زمين سير نمي كنيد تا بنگريد عاقبت كساني كه پيش از آنها مي زيسته اند چگونه بوده است ؟‌ مردمي كه نيرويشان بيشتر و آثارشان در روي زمين ،‌فراوانتر بود . پس آن چيزها كه به دست مي آوردند سودشان نبخشيد .
(فامّا ثمود فاهلكوا بالطّاغيه . و امّا عاد فاهلكوا بريحٍ صرصرٍ عاتيهٍ ... لنجعلنها لكم تذكره .) ٢٤٩
امّا قوم ثمود ،‌به آن بانگ سهمگين ‌،هلاك شدند و اما قوم عاد با وزش باد صرصر به هلاكت رسيدند ... تا آن را براي شما پندي قرار دهيم .
(ان قارون كان من قوم موسي فبغي عليهم و اتيناه من الكنوز ما انّ مفاتحه لتنوا بالعصبه اولي القوّه اذ قال له قومه لا تفرح انّ الله لا يحبّ الفرحين ... فخسفنا به و بداره الارض فما كان له من فئهٍ ينصرونه من دون الله و ما كان من المنتصرين . و اصبح الّذين تمنّوا مكانه بالامس يقولون و يكانّ الله يبسط الرّزق لمن يشاء من عباده و يقدر لو لا ان منّ الله علينا لخسف بنا ويكانّه لا يفلح الكافرون .)٢٥٠
قارون از قوم موسي بود كه بر آنها افزوني جست و به او چنان گنجهايي داديم كه حمل كليدهايش بر گروهي از مردم نيرومند ،‌دشوارمي نمود . آنگاه كه قومش به او گفتند : سرمست مباش ،‌زيرا خدا سرمستان را دوست ندارد ... پس او و خانه اش را در زمين فرو برديم و در برابر خدا هيچ گروهي نبود كه ياريش كند و خود ،ياري كردن خويش نمي توانست .روز ديگر ،‌آن كساني كه ديروز آرزو مي كردند كه اي كاش به جاي او مي بودند ‌،گفتند :‌شگفتا كه خدا،‌روزي هر كس را كه خواهد فراوان كند يا تنگ سازد . اگر خدا به ما نيز نعمت فراوان داده بود ،‌ما را نيز در زمين فرو مي برد ،‌و شگفتا كه كافران رستگار نمي شوند .
(لقد كان في قصصهم عبره لاولي الالباب .)٢٥١
همانا در داستانهاي ايشان ،‌پندي براي خردمندان نهفته است .
(هو الّذي اخرج الّذين كفروا من أهل الكتاب من ديارهم لاوّل الحشرما ظننتم ان يخرجوا و ظنّوا انّهم ما نعتهم حصونهم من الله فاتاهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف في قلوبهم الرّعب يخرجون بيوتهم بايديهم و ايدي المؤمنين فاعتبروا يا اولي الابصار .)٢٥٢
اوست آن خدايي كه نخستين بار ،‌كساني از اهل كتاب را كه كافر بودند ،‌ازخانه هايشان بيرون راند و شما نمي پنداشتيد كه بيرون روند . آنها نيز مي پنداشتند كه حصارهاشان را توان آن هست كه در برابر خدا ،‌نگهدارشان باشد . خدا از سويي كه گمانش را نمي كردند بر آنها تاخت آورد و در دلشان وحشت افكند ،‌چنان كه خانه هاي خودشان را به دست خويش و به دست مؤمنان خراب كردند ،‌پس اي اهل بصيرت !‌عبرت بگيريد .
احاديثي پيرامون پند آموزي از سير در تاريخ
اميرمؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
"اولستم ابناء القوم و الاباء و اخوانهم و الاقرباء ؟ تحتذون امثلتهم و تركبون قدتهم و تطؤون جادّتهم ."٢٥٣
آيا شما پسران اين مردم و پدران و برادران و خويشان ايشان نيستيد كه از رويّي ايشان پيروي كرده بر مركب آنان سوار شده و در راهي كه آنها رفته اند گام مي نهيد ؟
امير مؤمنان (ع) مي فرمايد :
"فاتعظوا عباد الله بالعبر النوافع و اعتبروا بالاي السواطع ."٢٥٤
پس بندگان خدا ! از پندهاي سودمند ، بهره گيريد و از آيات درخشان ،‌پند گيريد .
اميرمؤمنان (ع) مي فرمايد :
"فاعتبروا بنزولكم منازل من كان قبلكم ."٢٥٥
از در آمدن به منزلگاههاي پيشينيان خود ،پند گيريد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
" اعتبروا بما مضي من الدّنيا هل بقي علي احد؟ او هل فيها باق من الشريف و الوضيع و الغنيّ و الفقير و الوليّ و العدوّ ؟‌فكذلك ما لم يأت منها بما مضي اشبه من الماء بالماء ."٢٥٦
پند گيرد از آنچه در دنيا گذشته ‌،آيا از كسي چيزي باقي مانده است ؟‌يا فرادست و فرودست و بي نياز و نيازمند و دوست و دشمني در آن مانده است ؟ پس آينده دنيا به گذشته آن ،‌تشابهي بيش از آب به آب دارد .
اميرمؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
" كلّ نظر ليس فيه اعتبار فهو سهو."٢٥٧
هر نگاهي كه در آن پند آموزي نهفته نباشد ،‌غفلت است .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
" كان اكثر عباده ابي ذرّ - رحمه الله عليه - التفكّر و الاعتبار ."٢٥٨
بيشتر عبادت ابوذر - رحمه الله عليه - انديشيدن و پند آموزي بود .
اميرمؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
"و الله لا اكون كمستمع اللدم يسمع النّاعي و يحضر الباكي ثمّ لا يعتبر ."٢٥٩
به خدا ،‌من چون آن كس نيستم كه بر سينه زدن ،‌ناله برآوردن و گريه كردن - بر مرده را - شنَوَد و ببيند ،‌پس سر خود گيرد ،‌و پند نپذيرد .
امير مؤمنان (ع) مي فرمايد :
"ما اكثر العبر و اقلّ الاعتبار ."٢٦٠
چه فراوان است ،‌پند ،‌و چه اندك است ،‌پندآموز .
اميرمؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
"انّما ينظر المؤمن الي الدّنيا بعين الاعتبار ." ٢٦١
همانا مؤمن با ديدي عبرت آموز ،‌به دنيا مي نگرد .
اميرمؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
" انا بالامس صاحبكم و انا اليوم عبره لكم و غداً مفارقكم ."٢٦٢
من ديروز ،‌همراه شما بودم و امروز، موجب عبرت شما و فردا ،‌جدا شونده از شما هستم .
اميرمؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
"فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من بأس الله و صولاته ."٢٦٣
پس پند گيريد از هيبت و نفوذ الهي كه پيش از شما ،‌به ملتهاي مستكبر رسيده است .
اميرمؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
"فاعتبروا بما كان من فعل الله بابليس اذ احبط عمله الطويل ."٢٦٤
پس،‌پند گيريد از عملكرد الهي ،‌نسبت به ابليس كه كردار فراوان او را ناديده گرفت .
ابن سمّاك ،‌نزد هارون الرشيد رفت . هارون بدو گفت :‌مرا پند ده و سپس دستور داد جامي آب براي خوردن بياورند . ابن سماك به او گفت : تو را به خدا ،‌اگر از آشاميدن اين آب بازت دارند چه مي كني ؟ هارون الرشيد گفت : در برابر آن نيمي از سلطنتم را مي دادم .چون آب را آشاميد ،‌ابن سماك به او گفت : تو را به خدا اگر از بيرون آمدن آبي كه آشاميدي ،‌جلوگيري كنند ،‌چه مي كني ؟ هارون الرشيد گفت : نيمي ديگر سلطنتم را در برابر آن مي دادم . ابن سماك گفت : آيا سلطنتي كه در برابر يك جرعه آب ، بخشيده شود ،‌ارزش رقابت در به چنگ آوردنش را دارد؟ ٢٦٥
عبدالله بن عروه بن زبير به پسرش گفت : فرزندم ! بر تو باد دين ،‌كه دنيا چيزي را بر پا نكرد ،‌مگر آنكه دنيا آن را به ويراني كشاند ،‌و دين چيزي را بنيان ننهاد كه دنيا توان ويران كردن آن را داشته باشد .آيا نديدي خطباي بني اميّه ،‌پيرامون علي بن ابي طالب (ع) چقدر دم از نكوهش و عيبگيري او زدند،‌ولي به خدا سوگند ،‌گويي با اين كار ،‌او را به آسمانها بالا بردند و آيا نديدي بر مرده هاشان سوگواري كردند و شعرايشان ،‌مرثيه سردادند ،‌ولي به خدا سوگند،‌گويي مردارخراني را به سوگ نشسته اند .٢٦٦

٤ . حب در راه خدا
از جمله شيوه هاي تهذيب نفس و تخلّق به فضايل و حتّي كنار گذاشتن بيشتر گناهان كبيره - به ويژه حقّ مردم و انجام بسياري از واجبات ،‌به ويژه در پرداخت امور مالي - همان محبّت است . زيرا آن در بازداشتن انسان از پلشتي ها و تشويق او در دوري از كارهاي ناروا ،‌از امور مهم شمرده مي شود . چنان كه محبت در تشويق به انجام بيشتر واجبات نيز ،‌از امور مهم شمرده مي شود .
آيا چنين نيست كه پدر و مادر مهربان ، اگر چه متكبّر ،‌حسود و بخيل هم باشند ،‌نسبت به فرزندانشان ،‌اين گونه پليديهاي اخلاقي را به كارنمي برند ؟
آيا چنين نيست كه برادر مهربان ،‌غيبت برادر خود را نمي كند و اگر كسي نزد او به غيبت برادرش بپردازد ،‌او را از اين كار باز مي دارد ؟
آيا چنين نيست كه فرزند مهربان ،‌پيوسته در انديشه شاد كردن پدر و مادرش است ؟
آيا چنين نيست كه يك همسر شايسته ‌،حاضر نيست به معايب همسر خويش گوش فرا دهد و مي كوشد آنها را توجيه كند يا بپوشاند .
اگر چنين محبّتي ،‌چونان خون در رگ ،‌در جامعه جريان پيدا كند ،‌بيشترتباهيها را سامان خواهد داد و بيشتر پلشتي ها - به ويژه پلشتي هاي سخت - را از ميان خواهد برد . و مي توان گفت كه بيشتر ناهنجاريها به هنجار و پليديها به فضايلي همچون ايثار ،‌گذشت و عفو ،‌بدل خواهد شد ،‌تا جايي كه شخص با محبّت ،‌در جامعي خود ،‌جز فضيلت نخواهد يافت .
گفته مي شود كه ليلي عامريه ‌،خوراكي فراهم كرد و براي اداي نذري ،‌فقرا را به خوردن آن فرا خواند. . مجنون نيز ظرف خويش فرستاد تا ليلي در آن طعامي بريزد . همين كه ليلي دانست اين ظرف قيس است ،‌آن را شكست و هنگامي كه قيس از اين كار آگاه شد ،‌از شادي به رقص افتاد گفت : اگر ليلي به كسي جز من ميل داشت ،‌ظرف مرا نمي شكست .
از همين رو ،‌در اسلام ،‌چنين پيداست كه هر آنچه كه موجب افزايش محبّت گردد ،‌مورد تشويق فراوان قرار گرفته است و هر آنچه از محبّت بكاهد ، موكّداً ممنوع گشته است .
آيا چنين نيست كه اسلام مي فرمايد : هر كه صبح كند در حالي كه به امور مسلمانان نپردازد ،‌مسلمان نيست ؟‌آيا چنين نيست كه در سوري ماعون ،‌اسلام هر كس كه از دادن ماعون سرباز زند ،‌از او ستانده شده است ؟ در قرآن ،‌ماعون ، به معناي هر عمل و هر چيزي است كه به شخص محتاج داده مي شود و حاجتي از حوايج زندگي او را برآورد،‌گفته مي شود . قرآن مي فرمايد :
(فويل للمصلين و الّذين هم عن صلاتهم ساهون . الّذين هم يراءون و يمنعون الماعون .)٢٦٧
پس واي بر نماز گزاراني كه در نماز خود ،‌سهل انگارند ،‌آنان كه ريا مي كنند و از دادن ماعون دريغ مي ورزند .
آيا چنين نيست كه اسلام ،‌بر آوردن نيازهاي مردم را تشويق كرده است ،‌تا جايي كه امام صادق عليه السلام به نقل از پيامبر (ص) مي فرمايد:
"و الله لقضاء حاجه المؤمن خير من صيام شهر و اعتكافه ." ٢٦٨
به خدا سوگند ،‌هر آينه برآوردن يك نياز مؤمن ،‌بهتر است از يك ماه روزه و اعتكاف آن .
به گمان من ، اين همه تهديد و تشويق ،‌عنوان ثانوي دارند ،‌يعني مقصود از آنها ،‌تشويق به ايجاد محبّت در جامعه اسلامي است . پس ثواب ، ازروي تفضّل و كيفر ،‌جعلي خواهد بود . بدين معني كه شارع با ولايتي كه دارد ،‌اين گونه كيفرهاي سخت را براي ايجاد محبّت قرار داده است و آنچه را بايد ،‌برداشته است و ديگر اين گونه كيفرهاي سخت ،‌استحقاقي نخواهد بود ،‌چنان كه پاداشها نيز چنين هستند و همه پاداشها و كيفرها براي افزايش محبت وضع شده است ،‌پس درنگي بايد
به خواست خدا بحث پيرامون اين سخن ،‌به تفصيل خواهد آمد .
آنچه شايسته است در پايان گفته شود ،‌اين است كه اسلام در روايات بسياري براي محبّت و دشمني در راه خدا ،‌تأكيد فراوان كرده است و اين قيد از الطاف خفيّه است و درخود ،نكته اي دقيق نهفته دارد ،‌و آن اينكه ،‌اگر محبت براي غير خدا و شهوات نفساني و انگيزه هاي دنيايي باشد ،‌چونان سرابي خواهد بود كه تشنه ،‌آن را آب مي پندارد و چنين محبّتي ،‌نمي تواند باز دارنده از پلشتي هاي اخلاقي باشد ،‌چه رسد به اينكه عاملي باشد براي بالا بردن اخلاق و تعالي بخشيدن به آن .به علاوه اينكه ،‌چنين محبّتي با كوچكترين سخن وعمل ناهمسوبا شهوت و انگيزه دنيوي او ،‌از ميان خواهد رفت .
پس محبّتي كه ريشه آن ثابت است و شاخه اش ثمر بخش ،‌همان محبّت در راه خداوند متعال است و الا شجره خبيثه اي خواهد بود كه بالاي زمين ريشه دوانده و قراري ندارد .
بغض و دشمني نيز چنين است . زيرا بغضي كه براي بيشتر مفاسد ،‌سدّ شمرده مي شود همان بغضي است كه در راه خدا باشد و شريانهاي آن در قلب ،‌جايگير شده و با هيچ سخن وخيال و شهوتي از ميان نمي رود و در غير اين صورت ، آن نيز شجره خبيثه اي خواهد بود كه قراري ندارد .
ما در ادامه اين بحث ،‌برخي از آيات و روايات را خواهيم آورد و سفارش مي كنيم كه در آنها ،‌ژرف انديشي شود و خواندن آنها دائمي باشد ،‌به اميد آنكه براي ما وشما ،‌پندي باشد .

آياتي پيرامون حب در راه خدا
خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(يا ايها الّذين آمنوا من يرتدّ منكم عن دينه فسوف يأتي الله بقومٍ يحبّهم و يحبّونه اذّله علي المؤمنين اعزّهٍ علي الكافرين يجاهدون في سبيل الله و لا يخافون لومه لائمٍ .)٢٦٩
اي كساني كه ايمان آورده ايد !‌هر كه از شما ،‌از دينش بازگردد،‌چه باك ؛‌به زودي خدا مردمي را بياورد كه دوستشان بدارد و آنها نيز خدا را دوست بدارد . در برابر مؤمنان فروتنند و در برابر كافران ،‌سركش ‌،در راه خدا جهاد مي كنند و از نكوهش هيچ نكوهنده اي نمي هراسند .
(يا ايّها الّذين آمنوا لا تتخذوا اباءكم و اخوانكم اولياء ان استحبّوا الكفر علي الايمان و من يتولّهم منكم فاولئك هم الظّالمون .)٢٧٠
اي كساني كه ايمان آورده ايد !‌اگر پدران و برادرانتان ،‌دوست دارند كه كفر را به جاي ايمان برگزينند ،‌آنها را به دوستي مگيريد و هر كس از شما دوستشان بدارد ،‌از ستمكاران خواهد بود .
(قل لا اسئلكم عليه اجراً الاّ الموده في القربي و من يقترف حسنهً نزد له فيها حسناً ان الله غفور شكور .)٢٧١
بگو بر اين رسالت ،‌از شما مزدي نمي خواهم ‌،مگر دوستي بر خويشانم را و هر كه كار نيكي كند ،‌به نيكويي اش مي افزاييم ،همانا خداوند بخشنده و شكرپذير است .
(يا ايّها الّذين آمنوا لا تتخّذوا بطانهً من دونكم لا يألونكم خبالاً ودّوا ما عنتم قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفي صدورهم اكبر قد بيّنّا لكم الايات ان كنتم تعقلون .)٢٧٢
اي كساني كه ايمان آورده ايد !‌دوست و همرازي جز از همكيشان خود مگيريد ‌،كه ديگران از هيچ فسادي در حقّ شما كوتاهي نمي كنند و خواستار رنج و مشقت شمايند ،‌و كينه توزي از گفتار شان آشكار است و آن كينه كه در دل دارند ،‌بيشتر است از آنچه به زبان مي آورند ،‌آيات را برايتان آشكار ساختيم ،‌اگربه عقل دريابيد .
(لا يتّخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله في شي الاّ ان تتقّوا منهم تقاه و يحذّركم الله نفسه و الي الله المصير .)٢٧٣
نبايد مؤمنان ،‌كافران را به جاي مؤمنان ،‌به دوستي برگزينند ،‌پس هر كه چنين كند ،‌او را با خدا رابطه اي نيست ،‌مگر اينكه از آنها بيمناك باشيد و خدا شما را از خودش مي ترساند كه بازگشت به سوي اوست .
(لا تجد قوماً يؤمنون بالله واليوم الاخر يوادّون من حادّالله و رسوله و لو كانوا اباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب في قلوبهم الايمان و ايّدهم بروحٍ منه و يدخلهم جنّاتٍ تجري من تحتها الانهار خالدين فيها رضي الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا انّ حزب الله هم المفلحون .)٢٧٤
نمي يابي مردمي را كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده باشند ‌،ولي با كساني كه با خدا و پيامبرش ،‌مخالفت مي ورزند ،‌دوستي كنند ،‌هر چند آن مخالفان،‌پدران يا فرزندان يا برادران و يا قبيلي آنها باشند .خدا بر دلشان رقم ايمان زده و با روحي از خودش ،‌آنها را ياري كرده است و آنها را به بهشتهايي كه در آن ،‌نهرها جاري است ،‌درآورد . در آنجا جاودانه باشند . خدا از آنها خشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند .اينان حزب خدايند ،‌آگاه باش كه حزب خدا ، رستگارانند .
(يا ايّها الّذين امنوا لا تتّخذوا عدوّي و عدوّكم اولياء تلقون اليهم بالمودّه و قد كفروا بما جاءكم من الحق يخرجون الرّسول و ايّاكم ان تؤمنوا بالله ربّكم ان كنتم خرجتم جهاداً في سبيلي و ابتغاء مرضاتي تسرّون اليهم بالمودّه و انا اعلم بما اخفيتم و ما اعلنتم و من يفعله منكم فقد ضلّ سواء السّبيل .)٢٧٥
اي كساني كه ايمان آورده ايد !‌دشمن من و دشمن خود را به دوستي اختيار مكنيد . شما با آنان طرح دوستي مي افكنيد و حال آنكه ايشان به سخن حقّي كه بر شما آمده است ‌،ايمان ندارند و بدان سبب كه به خدا ،پروردگار خويش ايمان آورده بوديد ،‌پيامبر و شما را بيرون راندند . اگر براي جهاد در راه من و طلب رضاي من ،‌بيرون آمده ايد ،‌درنهان با آنها دوستي مكنيد ،‌و من به هر چه پنهان مي داريد يا آشكارا مي سازيد ،‌آگاه مي باشم ،‌و هر كه چنين كند ،‌از راه راست منحرف گشته است .
( و ما كانوا اولياءه ان اولياءه الاّ المتّقون .)٢٧٦
و آنها دوستانش نبودند و جز پرهيزگاران ،‌دوستان او نيستند .
(الاخلاّء يومئذٍ بعضهم لبعضٍ عدوّ‌ الاّ المتّقين .)٢٧٧
دوستان در آن هنگام ‌،دشمن يكديگرند ،‌مگر پرهيزگاران .
(محمّد رسول الله و الّذين معه اشدّاء علي الكفّار رحماء بينهم .) ٢٧٨
محمّد (ص)‌، پيامبر خداست و كساني كه با او هستند ، در برابر كفار سخت گيرند ،‌ولي با يكديگر مهربان هستند .

رواياتي پيرامون حبّ در راه خدا
روزي پيامبر (ص) به يكي از اصحابش فرمود :
"يا عبدالله احبب في الله و ابغض في الله و وال في الله و عاد في الله ،‌فانّه لا تنال ولايه الله الاّ بذلك و لا يجد رجل طعم الايمان ،‌و ان كثرت صلاته و صيامه حتّي يكون كذلك و قد صارت مواخاه النّاس يومكم هذا اكثرها في الدّنيا عليها يتوادّون وعليها يتباغضون و ذلك لا يغني من الله شيئاً "٢٧٩
اي بنده خدا ! در راه خدا ،‌دوست بدار و در راه خدا ‌،دشمني بورز ،‌و در راه خدا ،‌دوستي كن و در راه خدا ،‌ستيزه بجوي ،‌كه جز از اين راه به دوستي خدا ،‌نخواهي رسيد و هيچ كس حتّي اگر نماز و روزه اش هم ،‌فراوان باشد ،‌بدون آن ‌،مزه ايمان را نخواهد چشيد ،‌كه بيشترين مقدار برادري مردم ، امروز با يكديگر ،‌بر پايه همان است و براساس آن ، به يكديگر دوستي يا دشمني مي ورزند و لذا فايده اي در بر ندارد .
امير مؤمنان (ع) مي فرمايد :
"انّ النّبي - صلي الله عليه و آله و سلّم - سأل ربّه ليله المعراج ... فقال الله عزّوجلّ :‌يا محمّد وجبت محبّتي للمتحابين فيّ ،‌ووجبت محبّتي للمتعاطفين فيّ ،‌و وجبت محبّتي للمتواصلين فيّ ،‌و وجبت محبّتي للمتوكلين عليّ و ليس لمحبّتي علم و لاغايه و لا نهايه ."٢٨٠
پيامبر (ص)‌در شب معراج از خداي خويش پرسيد ... و خداوند به او خطاب كرد :‌اي محمّد ! محبّت من براي كساني كه در راه من يكديگر را دوست دارند ،‌واجب گشته است و محبت من براي كساني كه در راه من به يكديگر مهر ورزند ،‌واجب گشته است و محبّت من براي كساني كه در راه من با يكديگر پيوند برقرار مي كنند ،‌واجب گشته است و محبّت من بر كساني كه به من توكّل مي جويند ، واجب گشته است ومحبت من نه علمي دارد و نه پاياني .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"لا يبلغ أحدكم حقيقه الايمان حتّي يحبّ ابعد الخلق منه في الله و يبغض اقرب الخلق منه في الله ."٢٨١
هيچ يك ا زشما به حقيقت ايمان نرسد ،‌مگر اينكه دورترين خلايق از خويش را ،‌در راه خدا دوست بدارد و نزديكترين خويشش را ،‌در راه خدا دشمن بدارد .
امام علي بن الحسين عليه السلام مي فرمايد:
"اذا جمع الله عزّوجلّ الاوّلين و الاخرين قام مناد فنادي يسمع النّاس فيقول :‌اين المتحابّون في الله ؟ قال :‌فيقوم عنق من النّاس ،‌فيقال لهم :‌اذهبوا الي الجنّه بغير حساب ،‌قال :‌فتلقّاهم الملائكه فيقولون : الي أين ؟ فيقولون الي الجنه بغير حساب . قال فيقولون : فايّ ضرب انتم من النّاس ؟ فيقولون :‌نحن المتحابّون في الله قال فيقولون : و ايّ شي كانت اعمالكم ؟‌قالوا : كنا نحبّ في الله و نبغض في الله .قال فيقولون : نعم اجر العاملين ."٢٨٢
آنگاه كه خداوند ،‌پيشينيان و پسينيان را گرد آورد ،‌منادي ندا مي كند و مردم صداي او را مي شنوند كه مي گويد : كجايند آناني كه در راه خدا يكديگر را دوست مي داشتند ؟‌امام مي گويد :در اين هنگام گروهي از مردم بر مي خيزند و به آنها گفته مي شود :‌بدون هيچ حسابي ،‌روانه بهشت شويد. امام مي فرمايد : فرشتگان ايشان را مي گيرند و مي گويند : به كجا ؟ مي گويند به سوي بهشت ،بدون حساب . آنها مي پرسند :‌شما از كدام گروه از مردم بوده ايد ؟ آنها پاسخ مي دهند : ما كساني هستيم كه در راه خدا ،‌يكديگر را دوست مي داشتيم . آنها مي پرسند : كارهايتان چه بوده است ؟ مي گويند : دوستي و دشمني ما در راه خدا بوده است . امام مي فرمايد: آنها مي گويند : نيكو مزدي است براي عمل كنندگان .
امام باقر عليه السلام مي فرمايد:
"اذا اردت ان تعلم انّ فيك خيراً فانظر الي قبلك ،‌فأن كان يحبّ اهل طاعه الله و يبغض معصيته ففيك خير والله يحبّك . و ان كان يبغض اهل طاعه الله و يحب اهل معصيته فليس فيك خير و الله يبغضك و المرء مع من احبّ ."٢٨٣
اگر مي خواهي بداني در تو خيري هست ،‌به دلت بنگر ،‌اگر اهل طاعت الهي را دوست مي داري و گنه پيشگان را دشمن ،‌در تو خيري هست و خدا ،‌تو را دوست مي دارد ،‌و اگر اهل طاعت الهي را دشمن مي داري و گنه پيشگان را دوست ،‌در تو خيري نيست و خدا دشمنت مي دارد و آدمي با كسي است كه دوستش مي دارد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"ان أحب لله و أبغض لله و اعطي لله فهو ممن كمل ايمانه ."٢٨٤
هر كه در راه خدا ، دوست بدارد و در راه خدا ،‌دشمن بدارد و در راه خدا ،‌ببخشد ،از كساني است كه ايمانش كامل است .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد كه پيامبر اكرم (ص) فرموده است :
"ودّ المؤمن لمؤمن في الله من اعظم شعب الايمان . الا و من احب في الله و ابغض في الله و اعطي في الله و منع في الله فهو من اصفياء الله ." ٢٨٥
اينكه مؤمني ،‌مؤمن ديگري را در راه خدا دوست بدارد ،‌از بزرگترين شاخه هاي ايمان شمرده مي شود ،‌آگاه باش كه هر كه در راه خدا دوست بدارد و در راه خدا دشمني بورزد و در راه خدا ببخشد و در راه خدا ،‌دريغ ورزد ،‌از برگزيدان خداست
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"انّ المتحابين في الله يوم القيامه علي منابر من نور ،‌قد اضاء نور وجوههم و نور اجسادهم ونور منابرهم كل شيء حتي يعرفوا به فيقال هؤلاء المتحابّون في الله ."٢٨٦
در روز رستخيز ،‌آناني كه در راه خدا يكديگر را دوست مي داشتند ،‌بر منبرهايي از نور قرار مي گيرند كه پرتو چهره و پيكر و منبرهايشان ، همه چيز را روشن مي كندو با آن ،‌شناخته مي شوند و گفته مي شود :‌اينانند كه در راه خدا يكديگر را دوست مي داشتند .
فضيل بن يسار مي گويد كه از امام صادق عليه السلام پرسيدم : آيا حبّ و بغض از ايمان است ؟‌فرمود :
"و هل الايمان الا الحبّ و البغض ؟‌ثم تلاهذه الايه : (‌حبّب اليكم الايمان و زيّنه في قلوبكم و كرّه اليكم الكفر و الفسوق و العصيان اولئك هم الرّاشدون .)٢٨٧
آيا ايمان جز حبّ و بغض است ؟ و سپس اين آيه را تلاوت فرمود :
ايمان را در دل شما محبوب كرده و در دلهاتان زينتش بخشيده و كفر و تبهكاري و سركشي را منفور شما گردانيده است و اينان ،‌همان ره يافتگانند .
امام باقر عليه السلام مي فرمايد:
"لو ان رجلاً احبّ رجلاً لله لاثابه الله علي حبّه اياه وان كان المحبوب في علم الله من اهل النار . و لو انّ رجلاً ابغض رجلاً لله اثابه الله علي بعضه ايّاه و ان كان المبغض في علم الله من أهل الجنّه ."٢٨٨
اگر مردي ،‌مرد ديگري را در راه خدا دوست بدارد ،‌خداوند براي محبّتش به اين مرد ،‌به او پاداش دهد ،‌اگر چه شخص محبوب در علم خدا ،‌اهل دوزخ باشد . و اگر مردي ،‌مرد ديگري را در راه خدا دشمن بدارد ،‌خداوند براي بغض او نسبت به اين مرد ‌،پاداشش دهد ،‌اگر چه شخص مبغوض در علم خدا اهل بهشت باشد.
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
" انّ‌ المسلمين يلتقيان فافضلهما اشدّهما حباً لصاحبه ."٢٨٩
هر گاه دو مسلمان با يكديگر ديدار كردند ،‌برترِ آن دو ،‌كسي است كه ديگري را بيشتر دوست بدارد.
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
:كلّ من لم يحبّ علي الّدين و لم يبغض علي الدين فلا دين له ."٢٩٠
هر كه بر اساس دين ،‌كسي را دوست نداشته باشد و بر اساس دين ،‌به كسي بغض نورزد ،‌ديني ندارد .
امام هادي عليه السلام مي فرمايد:
"لمّا كلّم الله عزّوجلّ موسي بن عمران (ع)...قال :‌الهي فم اجزاء من احبّ اهل طاعتك ؟‌قال : يا موسي احرمه علي ناري ."٢٩١
هنگامي كه موسي بن عمران با خدا سخن گفت ،‌عرض كرد : بار الها!‌پاداش كسي كه اهل طاعت تو را دوست بدارد ،‌چيست ؟ خداوند فرمود :اي موسي! او را بر آتشم ،‌حرام خواهم كرد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"قال رسول الله :‌لاصحابه : " ايّ عُري الايمان اوثق ؟‌ فقالوا :‌الله و رسوله اعلم و قال بعضهم الصلوه و قال بعضهم : الزكاه ،‌و قال بعضهم :‌الصيّام و قال بعضهم : الحجّ و العمره و قال بعضهم :الجهاد ،‌فقال رسول الله :‌لكلّ ما قلتم فضل و ليس به ،‌ولكن اوثق عمري الايمان الحبّ في الله و البغض في الله و توالي اولياء الله و التبرّي من اعداء الله ."٢٩٢
پيامبر اكرم به گروهي از اصحاب خود فرمود:‌كدام دستگيره هاي ايمان استوارتر است ؟ گفتند :‌خدا و پيامبرش داناتر است و برخي گفتند: نماز و پاره اي گفتند : زكات وديگراني گفتند :‌روزه و جماعتي گفتند : حج و عمره و چند نفري گفتند : جهاد . پيامبر اكرم (ص) فرمود : هر آنچه شما گفتيد فضيلتي دارد و سخني هم در آن نيست ،‌ليكن استوارترين دستگيري‌ ايمان ،‌حبّ و بغض در راه خداست و اينكه اولياي خدا را دوست بداري و از دشمنان او تبرّي بجويي .

٥ . ترسانيدن و مژده دادن
شيوه قرآن در اجراي احكامش ،‌ترسانيدن و مژده دادن است . و گويي قرآن و روايات ،‌اين نيرو را در اجرا ،‌برترين نيروها مي دانند يا دست كم آن را در شمار برترينها تلقي مي كنند و از همين رو در بسياري از آيات از سوي پيامبران به كار برده مي شوند . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(فبعث الله النبّيّن مبشّرين و منذرين .)٢٩٣
خداوند ‌،پيامبران را ترسانندگان و مژده دهندگان ،‌برانگيخت .
(انّا ارسلناك بالحقّ بشيراً و نذيراً .)٢٩٤
ما تو را به حق ،‌مژده دهنده و ترساننده فرستاديم .
نظاير اين آيات در قرآن فراوانند .
آيا چنين نيست كه قرآن حكمي را روشن مي كند و پاداش پرداختن بدان و كيفر ترك آن را نيز در پي مي آورد . اين شيوه از آغاز تا انجام قرآن ،‌كاملاً هويداست ،‌و در روايات نيز چنين است . براي مثال قرآن مي فرمايد :
(والّذين يكنزون الذّهب والفضّه و لا ينفقونها في سبيل الله فبشّرهم بعذابٍ‌ اليمٍ‌. يوم يحمي عليها في نار جهنم فتكوي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون .) ٢٩٥
و كساني را كه زر وسيم مي اندوزند و در راه خدا انفاقش نمي كنند ،‌به عذابي دردآور بشارت ده . روزي كه در آتش جهنم گداخته شوند و پيشاني و پهلو و پشتشان را با آن داغ كنند . اين است آن چيزي كه براي خود اندوخته بوديد ،‌حال طعم اندوخته خويش را بچشيد .(من عمل صالحاً من ذكرٍ او انثي و هو مؤمن فلنحييّنه حيوهً‌ طيّبهً و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون .) ٢٩٦
هر زن و مردي كه كار نيكو انجام دهد ،‌اگر ايمان آورده باشد ، زندگي خوش و پاكيزه اي بدو خواهيم داد و پاداشي بهتر از كردارشان ،‌به آنها عطا خواهيم كرد .
(فاما من طغي . و اثر الحيوه الدّنيا . فانّ الجحيم هي المأوي . و امّا من خاف مقام ربّه و نهي النفس عن الهوي . فان الجنه هي المأوي .)٢٩٧
پس هر كه سركشي كرد و زندگي دنيوي را برگزيد ،‌جايگاهش دوزخ خواهد بود و هر كه از مقام پروردگارش بهراسد و نفس را از هوي و هوس باز دارد ،‌جايگاه او بهشت خواهد بود .
نظير اين گونه آيات نيز بسيار فراوان است .
اين شيوه قرآني است و علماي اخلاق در بيشتر مباحثشان از قرآن پيروي مي كنند . براي مثال ،آنها رذيلت حسادت و مفاسد دنيوي و اخروي مترتّب بر آن را تبيين مي كنند و يا فضيلت سخاوت و پاداشهاي دنيوي و اخروي آن را آشكار مي سازند ،‌و بيشتر اوقات با استشهاد به آيات و روايات ،‌بر ترتّب پاداشها و كيفرها تأكيدمي ورزند . اين شيوه آنهاست و چه نيكو شيوه اي است براي كسي كه صاحبدل است .
پس بر شما باد و بر شما باد و بر شما باد چنين شيوه اي و دريافت و پيگيري آن ،‌تا بيم و اميد در دل جايگير شود . اينها دو ملكه هستند كه آدمي را از هوي و هوس باز مي دارند و نه تنها در برابر رشد و شعله ور شدن پليديها ممانعت مي ورزند كه پيوسته درخت فضايل را در دل مي نشانند .
سخن پيرامون بيم واميد ،‌بحث اخلاقي و فايده مندي است كه به خواست خدا در جايگاهشان آورده خواهد شد . ولي آنچه ناگزيريم بر سبيل اجمال و هشدار يادآور شويم ،‌اين است كه بيم و اميد ،‌همچون دو كفي‌ ترازويند كه نبايد هيچ يك نسبت به ديگري ،‌ترجيح يا نقصان يابد . اميدِ افزون بر بيم ،‌سبب ساز تنبلي در دنيا و آخرت خواهد بود و بيمِ افزونِ بر اميد نيز ،‌موجب نوميدي از خوبيهاي اين دو خواهد گشت ،‌و هر دو ،‌موجب زيان در هر دو سرايند .
اين هر دو ،‌با هم رذايل را از اخلاق و اخلاقيات خواهند زدود و فضايل را در اخلاق و اخلاقيات به ارمغان خواهند آورد . ولي هر يك به تنهايي فايده اي نخواهد داشت كه بسيار هم زيانمند خواهد بود .
در ادامي اين بحث،‌ناگزير بايد براي هشدار و يادآوري - همچون بحث مراقبت - آياتي را از نظر گذراند .

آياتي پيرامون انذار و تبشير
( بلي من كسب سيئه و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب الّنار هم فيها خالدون .)٢٩٨
آري ،‌آنان كه مرتكب كاري زشت شدند و گناهشان اطرافشان را بر گرفت ،‌اهل جهنّمند و جاودانه در آن هستند .
(فمن اسّس بنيانه علي تقوي من الله و رضوان خير ام من اسّس بنيانه علي شفا جرفٍ هارٍ فانهار به في نار جهنّم .)٢٩٩
آيا كسي كه بنيان مسجد را بر ترس از خدا و خشنودي او نهاده ،‌بهتر است يا آن كسي كه بنيان مسجد را بر كناري سيلگاهي كه آب زير آن را شسته باشد ، نهاده است ،‌تا با او در آتش جهنّم سرنگون گردد؟
(انّا اعتدنا للظّالمين ناراً احاط بهم سرادقها و ان يستغيثوا يغاثوا بماءٍ كالمهل يشوي الوجوه بئس الشّراب و ساءت مرتفقاً )٣٠٠
براي كافران آتشي كه لهيب آن ،‌همه جا را در بر مي گيرد ،‌آماده كرده ايم و چون به استغاثه ،‌آب خواهند ،‌از آبي چون مس گداخته كه از حرارتش چهره ها گداخته مي شود ،‌بخورانندشان ،‌چه آب بد و چه آرامگاه بدي است .
(و من خفّت موازينه فاولئك الّذين خسروا أنفسهم في جهنّم خالدون . تلفح وجوههم النّار و هم فيها كالحون . الم تكن اياتي تتلي عليكم فكنتم بها تكذّبون . قالوا ربّنا غلبت علينا شقوتنا و كنّا قوماً ضالّين . ربّنا اخرجنا منها فان عدنا فانّا ظالمون . قال اخسئوا فيها و لا تكلّمون .) ٣٠١
و آنان كه ترازويشان سبك باشد ،‌به خود زيان رسانيده اند و در جهنم جاويد هستند. آتش چهره هايشان را مي سوزاند و لبانشان آماس كرده و برگشته مي شود . آيا آيات من ،‌برايتان خوانده نمي شد و شما آنها را دروغ مي انگاشتيد ؟ گويند:‌اي پروردگار ما !‌شور بختيمان بر ما غلبه كرد و ما مردمي گمراه بوديم . اي پروردگار ما !‌ما را از اين آتش بيرون آر ،‌اگر ديگر بار چنان كرديم از ستمكاران باشيم . گويد : در آتش گم شويدو با من سخن مگوييد .
(قل انّ‌ الخاسرين الّذين خسروا أنفسهم واهليهم يوم القيامه الا ذلك هو الخسران المبين . لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل ذلك يخوّف الله به عباده يا عباد فاتّقون .)٣٠٢
بگو زيان كنندگان ،‌كساني هستند كه در روز قيامت خود و خاندانشان را از دست بدهند . به هوش باشيد كه اين زياني آشكار است .بالاي سرشان ،‌طبقات آتش است و در زير پايشان ،‌طبقات آتش ،‌اين چيزي است كه خدا ‌،بندگان خود را بدان مي ترساند ‌،اي بندگانم !‌از من بترسيد .
(ان المجرمين في عذاب جهنّم خالدون . لا يفتّر عنهم و هم فيه مبلسون و ما ظلمناهم ولكن كانوا هم الظّالمين . و نادوا يا مالك ليقض علينا ربّك قال انّكم ماكثون . لقد جئناكم بالحق ولكنّ اكثركم للحقّ كارهون .)٣٠٣
گناهكاران در عذاب جهنم جاويدانند .عذابشان كاهش نمي يابد و آنها از نوميدي خاموش باشند . ما به آنها ستمي نكرده ايم ،‌آنها خود به خويشتن ،‌ستم كرده اند . فرياد برآورند كه اي مالك ‌،كاش پروردگار تو ، ما را بميراند ‌،ميگويد :‌نه ،‌شما اينجا ماندني هستيد ،‌ما شما را با حق آشنا كرديم ،‌ولي بيشترتان از حق كراهت داشتيد .
(و من اعرض عن ذكري فانّ له معيشهً ضنكاً و نحشره يوم القيامه اعمي .)٣٠٤
و هر كس كه از ياد من اِعراض كند ،‌زندگي اش تنگ شود و در روز قيامت نابينا محشورش سازيم .
(او كظلماتٍ في بحرٍ لجّيّ يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعضٍ اذا أخرج يده لم يكد يريها و من لم يجعل الله له نوراً فما له من نورٍ .)٣٠٥
يا همانند تاريكيهايي است در دريايي ژرف كه موجش فروپوشد و بر فراز آن ،‌موجي ديگر و بر فرازش ابري تيره است ،‌تاريكيهايي بر فراز يكديگر ،‌آن سان كه اگر دست خود را بيرون آرد ،‌نتواند ديد ، و آن كه خدا راهش را به هيچ نوري روشن نكرده باشد ‌،هيچ نوري فرا راه خويش نيابد .
(و يوم يعرض الّذين كفروا علي النّار أذهبتم طيّباتكم في حياتكم الدّنيا و استمتعتم بها فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تستكبرون في الارض بغير الحقّ و بما كنتم تفسقون .)٣٠٦

و روزي كه كافران را بر آتش عرضه كنند. در زندگي دنيوي از چيزهاي پاكيزه و خوش ،‌بهره مند شديد ، امروز به عذاب خواري ،‌پاداشتان مي دهند و اين بدان سبب است كه در زمين ،‌به ناحق گردنكشي مي كرديد و عصيانگري پيش گرفته بوديد .
(يعرف المجرمون بسيماهم فيؤخذ بالنّواصي و الاقدام . فبايّ آلاء ربّكما تكذّبان . هذه جهنم الّتي يكذّب بها المجرمون . يطوفون بينها و بين حميمٍ انٍ‌.)٣٠٧
كافران را به نشان صورتشان مي شناسند و از موي جلوي سرو پاهايشان مي گيرند ،‌پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد ؟‌اين همان جهنمي است كه مجرمان دروغش مي پنداشتند و اكنون ميان آن و آب جوشان مي گردند .
(و أصحاب الشّمال ما أصحاب الشّمال . في سمومٍ و حميمٍ و ظلٍ من يحمومٍ‌ لا باردٍ‌و لا كريم . انهم كانوا قبل ذلك مترفين . و كانوا يصرّون علي الحنث العظيم . و كانوا يقولون أئذا متنا و كنّا تراباً و عظاماً اانّا لمبعوثون . او اباؤنا الاوّلون . قل انّ‌ الاوّلين و الاخرين . لمجموعون الي ميقات يوم معلوم . ثمّ انّكم ايّها الظّالمون المكذّبون . لاكلون من شجرٍ من زقوم . فمالئون منها البطون . فشاربون عليه من الحميم .فشاربون شرب الهيم . هذا نزلهم يوم الدّين .) ٣٠٨
اما اصحاب شقاوت ،‌اصحاب شقاوت چه حال دارند ؟ در باد سموم و آب جوشانند ،‌در سايه اي از دود سياه ‌،نه سرد و نه خوش ،‌اينان پيش از اين درنازو نعمت بودند ،‌و بر گناهان بزرگ ، اصرار مي ورزيدند و مي گفتند :‌آيا زماني كه ما مُرديم و خاك و استخوان شديم ،‌بازهم ما را يا نياكان ما را زنده مي كنند ؟‌بگو. :‌همه را ،‌آنان كه از پيش بوده اند و آنان كه از پي شان آمده بودند ،‌همه در وعدگاهِ آن روز معين ،‌خواهند بود . آنگاه شما اي گمراهانِ تكذيب كننده ! از درختان زقوم خواهيد خورد ،‌و شكمهاي خود را از آن ،‌پر خواهيد كرد ،‌و بر سر آن ‌،آب جوشان خواهيد نوشيد ،‌چنان مي نوشيد كه شتر تشنه آب مي نوشد ،‌اين غذايشان در روز جزاست .
(يا ايّها الّذين آمنوا قوا أنفسكم و اهليكم ناراً وقودها النّاس و الحجاره عليها ملائكه غلاظ شداد لا يعصون الله ما أمرهم و يفعلون ما يؤمرون .)٣٠٩
اي كساني كه ايمان آورده ايد ! خود وخانواده خود را از آتشي كه هيزم آن مردم و سنگها هستند ،‌نگه داريد . فرشتگاني درشت گفتار و سختگير بر آن آتش ،‌موكلند . هر چه خدا بگويد ،نافرماني نمي كنند و همان مي كنند كه بر آن مأمور شده اند .
(و يتجنّبها الاشقي . الّذي يصلي النّار الكبري . ثمّ لا يموت فيها و لا يحيي .)٣١٠
و بدبخت از آن دوري مي گزيند ،‌آن كه به آتش بزرگ جهنم درافتد و در آنجا نه بميرد و نه زنده بماند .
(ويل لكلّ همزهٍ لمزه . الّذي جمع مالاً و عدّده . يحسب انّ‌ ماله اخلده . كلاّ لينبذنّ في الحطمه . وما ادراك ما الحطمه . نار الله الموقده . التّي تطّلع علي الافئده . إنها عليهم مؤصده . في عمدٍ ممدّدهٍ‌)٣١١
واي بر هر غيبت كننده عيبجويي ،‌آن كه مالي گرد آورد و حساب آن نگه داشت ،‌مي پندارد كه دارايي اش جاويدانش مي گرداند ‌،نه چنين است ،‌كه او را در حُطَمَه (‌جهنم )‌اندازد ،‌و تو چه داني كه حُطَمه چيست ؟ آتش افروخته خداست كه بر دلها غلبه مي يابد و از هر سو،‌درميانشان گرفته است ،‌درشعله هايي برافراشته .
(قل أونبّئكم بخير من ذلكم للّذين اتّقوا عند ربّهم جنّات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و ازواج مطهّره و رضوان من الله و الله بصير بالعباد .)٣١٢

بگو :‌آيا شما را به چيزهايي بهتر از اينها آگاه كنم ؟‌ براي آنان كه پرهيزگاري پيشه كنند ،‌در نزد پروردگارشان ،‌بهشتهايي است كه نهرها در آن روان است ،‌اينان با زنان پاكيزه ،‌در عين خشنودي خدا ، جاودانه در آنجا خواهند بود ،‌و خدا از حال بندگان آگاه است .
(فلا تعلم نفس ما أخفي لهم من قّره أعينٍ جزاءً بما كانوا يعملون .)٣١٣
و هيچ كس از آن مايه شادماني خبر ندارد كه به پاداش كارهايي كه مي كرده برايش اندوخته شده است .
(وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنّات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبهً في جنّات عدنٍ و رضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم .)٣١٤
خدا به مردان و زنان مؤمن ،‌بهشتهايي را وعده كرده است كه جويها در آن جاري است و بهشتيان همواره در آنجايند و نيز خانه هايي نيكو در بهشت جاويد . ولي خشنودي خدا از همه برتر است ،‌كه پيروزي بزرگ ، خشنودي خداوند است .
(جنات عدنٍ يدخلونها يحلّون فيها من اساور من ذهب و لولواً و لباسهم فيها حرير . و قالوا الحمد لله الّذي اذهب عنّا الحزن انّ‌ ربّنا لغفور شكور. الّذي احلّنا دار المقامه من فضله لا يمسّنا فيها نصب و لا يمسّنا فيها لغوب .)٣١٥
به بهشتهايي كه جايگاه جاوداني‌ آنهاست ،‌داخل مي شويد . در آنجا به دستبندهاي طلا و مرواريدشان مي آرايند و در آنجا ،‌جامه هاشان از حريراست ،‌ومي گويند : سپاس خدايي را كه اندوه را ، از ما دور كرد ،‌زيرا پروردگار ما ،‌آمرزنده و شكرپذير است . آن خدايي كه ما را از فضل خويش بدين سراي جاويدان در آورد ،‌كه در آنجا نه رنجي به ما مي رسد و نه خستگي .
(ان اصحاب الجنّه اليوم في شغلٍ فاكهون . هم و ازواجهم في ضلالٍ علي الارائك متّكئون . لهم فيها فاكهه و لهم ما يدعون . سلام قولاً من ربٍّ رحيم.٣١٦
بهشتيان ،‌آن روز به شادماني مشغول باشند ، آنها و همسرانشان در سايه ها ،‌بر تختها تكيه زده اند ، درآنجا هر ميوه و هر چيز ديگر كه بخواهند ، فراهم است و سلامي كه سخن پروردگار مهربان است
(و ما تجزون الاّ ما كنتم تعملون . الاّ عباد الله المخلصين . اولئك لهم رزق معلوم . فواكه و هم مكرمون . في جنات النعيم . علي سرورٍ متقابلين يطاف عليهم بكأسٍ من معينٍ . بيضاء لذّه للشّاربين . لا فيها غول و لا هم عنها ينفزفون . و عندهم قاصرات الطّرف عين. كانهنّ بيض مكنون.)٣١٧
جز در برابر اعمالتان كيفر نخواهيد ديد،‌مگر بندگان مخلص خدا ،‌كه آنها راست رزقي معيّن ،‌از ميوه ها و گرامي داشتگانند ،‌در بهشتهاي پر نعمت ،‌بر تختهايي كه رو به روي هم اند ،‌و جامي از چشمه خوشگوار ميانشان به گردش در آيد ،‌سفيد است و نوشندگانش را لذّت بخش ،‌نه عقل از آن تباهي گيرد و نه نوشنده مست شود ،‌زناني درشت چشم كه تنها به شوهران خود نظر دارند ،‌همدم آنهايند . همانند تخم مرغهايي دور از دسترس .
(الّذين امنوا باياتنا و كانوا مسلمين . ادخلوا الجنّه انتم و ازواجكم تحبرون . يطاف عليهم بصحافٍ من ذهبٍ و اكوابٍ و فيها ما تشتهيه الأنفس و تلّذ الاعين و انتم فيها خالدون . و تلك الجنّه الّتي اورثتموها بما كنتم تعملون . لكم فيها فاكهه كثيره منها تأكلون .)٣١٨
آن كساني كه به آيات ما ايمان آورده اند و تسليم امر ما شده اند ،‌شما و جفتهايتان با شادكامي به بهشت داخل شويد . قدحهاي زرّين و سبوها را در ميانشان به گردش در مي آورند ،‌در آنجاست هر چه نفس آرزو كند و ديده از آن لذّت برد ،‌و در آنجا جاودانه خواهند بود ،‌اين بهشت است كه به پاداش كارهايي كه كرده ايد به ميراثش مي بريد ،‌در آنجا برايتان ميوه هاي بسيار هست كه از آنها مي خوريد .
(مثل الجنّه الّتي وعد المتّقون فيها أنهار من ماءٍ‌ غير اسنٍ و انهار من لبنٍ لم يتغيّر طعمه و انهار من خمر لذّهٍ للشاربين و انهار من عسلٍ مصفيًّ و لهم فيها من كلّ الثّمرات و مغفره من ربّهم كمن هو خالد في النّار و سقوا ماءً حميماً فقطع امعاءهم .)٣١٩
وصف بهشتي كه به پرهيزگاران ،‌وعده داده شده ،‌اين است كه در آن نهر هايي است از آبهاي تغيير ناپذير و نهرهايي از شيري كه طمعش دگرگون نمي شود و نهرهايي از شراب كه آشامندگان از آن لذّت مي برند و نهرهايي از عسل مصفّا و در آنجا هر گونه ميوه كه بخواهند ،‌هست و نيز آمرزش پروردگارشان . آيا بهشتيان همانند كساني هستند كه در آتش جاودانه اند و آنان را از آبي جوشان آشامانند ،‌چنان كه روده هايشان تكه تكه ميشود ؟‌
(انّ‌ المتّقين في جنّاتٍ‌ و نهرٍ . في مقعد صدقٍ عند مليكٍ مقتدرٍ .)٣٢٠
همانا پرهيزگاران ،‌در بهشتهايي و نهري ،‌در جايگاه صدق ،‌نزد سلطاني توانا هستند .
(و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين . في سدرٍ مخضودٍ و طلحٍ منضودٍ و ظّلٍ ممدودٍ و ماء مسكوبٍ و فاكههٍ‌ كثيرهٍ‌ لا مقطوعهٍ‌ و لا ممنوعهٍ و فرشٍ مرفوعهٍ انا انشأناهن انشاءً . فجعلنا هنًّ ابكاراً . عرباً اتراباً .)٣٢١
امّا اصحاب سعادت ،‌اصحاب سعادت چه حال دارند ؟ در زير درخت سدر بي خار ،‌و درخت موزي كه ميوه اش بر يكديگر چيده شده و سايه اي دايم ،‌و آبي همواره جاري و ميوه اي بسيار كه نه منقطع مي گردد و نه كس را از آن بازدارند و زناني ارجمند ،‌آن زنان را ما بيافريديم ،‌آفريدني . و دوشيزگان ساختيم كه معشوق همسران خويشند .
(يا ايّتها النفس المطمئنّه . ارجعي الي ربّك راضيهً‌ مرضيّه . فادخلي في عبادي و ادخلي جنّتي .)٣٢٢
اي روح آرامش يافته ! خشنود و پسنديده ،‌به سوي پروردگارت بازگرد ،‌و در زمره بندگان من داخل شو و به بهشت من در آي .
(فقلت استغفروا ربكم انّه كان غفاراً . يرسل السّماء عليكم مدراراً و يمدّدكم باموالٍ و بنين و يجعل لكم جنّات و يجعل لكم انهاراً .)٣٢٣
سپس گفتم :‌از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او آمرزنده است ،‌تا از آسمان برايتان پي در پي باران فرستد ،‌و شما را به اموال و فرزندان ،مدد كند ،‌و برايتان بستانها و نهرها بيافريند .
(من عمل صالحاً من ذكرٍ او انثي و هو مؤمن فلنحيينّه حيوهً طيبّهً‌ و لنجزينّهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون .)٣٢٤
هر زن و مردي كه كاري نيكو انجام دهد ،‌اگر ايمان آورده باشد ،‌زندگي خوش و پاكيزه اي بدو خواهيم داد و پاداشي بهتر از كردارشان به آنها عطا خواهيم كرد .
(و لو انّ‌ اهل القري امنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركاتٍ من السماء و الارض و لكن كذّبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون .)٣٢٥
اگر مردم قريه ها ،‌ايمان آورده و پرهيزگاري پيشه كرده بودند ،‌بركات آسمان و زمين را به رويشان مي گشوديم ،‌ولي پيامبران را به دروغگويي متهم كردند . ما نيز به كيفر كردارشان ،‌مؤاخذه شان كرديم .

پي نوشتها ٢٤٦. قرآن، زخرف / ٥١-٥٦ .
٢٤٧. قرآن، محمّد / ١٠ .
٢٤٨. قرآن، غافر / ٨٢ .
٢٤٩. قرآن، حاقّه / ٥-٦ و ١٢ .
٢٥٠. قرآن، قصص / ٧٦ و ٨١-٨٢ .
٢٥١. قرآن، يوسف / ١١١ .
٢٥٢. قرآن، حشر / ٢ .
٢٥٣. نهج البلاغه عبده ، خطبه ٨١ .
٢٥٤. همان ، خطبه ٨٤ .
٢٥٥. نهج البلاغه صبحي الصالح ، خطبه ١١٧.
٢٥٦. بحارالانوار، ج ٧١ ، ص ٣٢٥ ، باب ٨٠ ، ح٢٠.
٢٥٧. همان ، ج ٧١ ، ص٢٧٥ ، باب ٧٨ ، ح ٢ .
٢٥٨. همان ، ج ٧١ ، ص٣٢٣ ، باب ٨٠ ، ح ٦ .
٢٥٩. نهج البلاغه صبحي الصالح ، خطبه ١٤٨ .
٢٦٠. همان ، حکمت ٢٩٧.
٢٦١. همان ، حکمت ٣٦٧.
٢٦٢. همان ، خطبه ١٤٩ و نامه ٢٣.
٢٦٣. همان ، خطبه ١٩٢.
٢٦٤. همان ، خطبه ١٩٢.
٢٦٥. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ، ج ٢ ، ص ١٠٠ .
٢٦٦. همان ، ج ٩ ، ص ٦٤ .
٢٦٧. قرآن، ماعون / ٤-٧.
٢٦٨. بحارالانوار، ج ٧٤ ، باب قضاء حاجه المومنين ، ح٦ .
٢٦٩. قرآن، مائده / ٥٤.
٢٧٠. قرآن، توبه / ٢٣.
٢٧١. قرآن، شوري / ٢٣.
٢٧٢. قرآن، آل عمران / ١١٨.
٢٧٣. قرآن، آل عمران / ٢٨.
٢٧٤. قرآن، مجادله / ٢٢.
٢٧٥. قرآن، ممتحنه / ١.
٢٧٦. قرآن، انفال / ٣٤.
٢٧٧. قرآن، زخرف / ٦٧.
٢٧٨. قرآن، فتح / ٢٩.
٢٧٩. بحارالانوار، ج ٦٩ ، ص ٢٣٦ ، باب٣٦ ،ح ١ .
٢٨٠. همان، ج ٧٧ ، ص ٢١ ، باب ٢ ،ح ٦ .
٢٨١. همان، ج ٧٨ ، ص ٢٥٢ ، باب ٢٣ ،ح ١٠٦ .
٢٨٢. اصول کافي ، ج ٢ ،باب الحبّ في الله ...، ح٨ ، ص ١٢٦ .
٢٨٣. اصول کافي ، ج ٢ ،باب الحبّ في الله ...، ح١١ ، ص ١٢٦ .
٢٨٤. همان ، ج ٢ ، ص ١٢٤، ح ١.
٢٨٥. همان ، ج ٢ ، ص ١٢٤، ح ٣.
٢٨٦. همان ، ج ٢ ، ص ١٢٤، ح ٤.
٢٨٧. همان ، ج ٢ ، ص ١٢٤، ح ٥.
٢٨٨. همان ، ج ٢ ، ص ١٢٤، ح ١٢.
٢٨٩. همان ، ج ٢ ، ص ١٢٤، ح ١٤.
٢٩٠. همان ، ج ٢ ، ص ١٢٤، ح ١٦.
٢٩١. بحارالانوار، ج ٦٩ ، ص ٣٨٣ ، باب٣٨ ، ح ٤٦.
٢٩٢. اصول کافي ، ج ٢ ، ص ١٢٥ ، باب الحبّ في الله ...،ح ٦ .
٢٩٣. قرآن، بقره / ٢١٣.
٢٩٤. قرآن، بقره / ١١٩.
٢٩٥. قرآن، توبه / ٣٤-٣٥.
٢٩٦. قرآن، نحل / ٩٧.
٢٩٧. قرآن، نازعات / ٣٧-٤١.
٢٩٨. قرآن، بقره / ٨١.
٢٩٩. قرآن، توبه / ١٠٩.
٣٠٠. قرآن، کهف / ٢٩.
٣٠١. قرآن، مومنون / ١٠٣-١٠٨.
٣٠٢. قرآن، زمر / ١٥-١٦.
٣٠٣. قرآن، زخرف / ٧٤-٧٨.
٣٠٤. قرآن، طه / ١٢٤.
٣٠٥. قرآن، نور / ٤٠.
٣٠٦. قرآن، احقاف / ٢٠.
٣٠٧. قرآن، رحمن / ٤١-٤٤.
٣٠٨. قرآن، واقعه / ٤١-٥٦.
٣٠٩. قرآن، تحريم / ٦.
٣١٠. قرآن، اعلي / ١١-١٣.
٣١١. قرآن، همزه.
٣١٢. قرآن، آل عمران / ١٥.
٣١٣. قرآن، سجده / ١٧
٣١٤. قرآن، توبه / ٧٢.
٣١٥. قرآن، فاطر / ٣٣-٣٥.
٣١٦. قرآن، يس / ٥٥-٥٨.
٣١٧. قرآن، صافات / ٣٩-٤٩.
٣١٨. قرآن، زخرف / ٦٩-٧٣.
٣١٩. قرآن، محمد / ١٥.
٣٢٠. قرآن، قمر / ٥٤-٥٥.
٣٢١. قرآن، واقعه / ٢٧-٣٧.
٣٢٢. قرآن، فجر / ٢٧-٣٠.
٣٢٣. قرآن، نوح / ١٠-١٢.
٣٢٤. قرآن، نحل / ٩٧.
٣٢٥. قرآن، اعراف / ٩٦.


۱۱
كاوشي نو در اخلاق بسم الله الرحمن الرحيم ;
٦ . دوست داشتن خداوند متعال
اين شيوه بهترين راه است و چيزي بزرگتر و هويداتر از آن يافت نمي شود و بازگشتگاه همه امور ،‌به سوي اوست و از همين روي ،‌قرآن ،‌بسيار بدان پرداخته است و رويكرد اهل دل و تلاششان براي خود و شاگردانشان ،‌تنها ريشه دار كردن همين امر مهم و نشاندن اين درخت پاك در دلهاست . راز آن چنين است كه اگر اين نور ، دلي را پرتو افشان كند ،‌هرگونه تاريكي از آن رخت بر مي بندد ،‌و اگر نوري كه شريفتر از هر فرشته اي است ،به دلي درآيد ،‌هر گونه شيطاني را از آن برون خواهد راند . سخن گفتن پيرامون اين مهم ،‌نيازمند كتابي جداگانه است كه اميد يافتن توفيق تأليف آن را داريم تا آن را نيز از جمله مجلّدات اين اثر قرار دهيم ،‌ليكن اينك ،‌تنها چكيده اي پيرامون آن ،‌سخن خواهيم گفت .
اين بحث دو بخش دارد :
بخش يكم :‌پيرامون به دست آوردنش و اگر چه بايد دريافت آن را از خداوند متعال بدانيم ،‌ولي مقّدمات آن در دست خود ماست .
الف )‌ژرف انديشي در اسماي حُسنا و صفات والاي او كه مهمترين راههاست و از همين رو ،‌در قرآن و روايات و ادعيي ب جا مانده از اهل بيت (ع)‌،‌پرداختن به يادآوري اسماي حسنه و صفات والاي الهي ،‌ كاملاً محسوس و مشهود است .
آغاز سوره حديد و پايان سوره حشر ،‌ما را در اين سخن كافي است . ژرف انديشي در اين آيات ،‌لاجرم به وجود آورنده محبت در دلهاست . چه ،‌آدمي جوياي حُسن است و در جستجوي حَسَن و از طريق فطرت ،‌حُسن و حَسَن را دوست مي دارد و هر گاه ذاتي را دريابد كه در بردارنده صفات حَسَن است و مفاهيم آن را ،‌در دل نشانه و در دلش جايگير كرد ،‌محبت نسبت به اين ذات در او زاده مي شود .
از جمله سود هاي مهم خواندن قران - به ويژه آيات اول سوره حديد و آيات پاياني سوري‌ حشر - و ژرف انديشي در آن و خواندن دعاها - به ويژه دعاي مباهله كه به دعاي سحر ،شهرت يافته - تحقّق همين مهم است . پس شايسته است كه اين آيات نوشته شود و دعاي مباهله هر از گاه - مخصوصاً در سحرهاي ماه مبارك رمضان - خوانده شود . خداوند متعال در اين باره مي فرمايد :
(سبّح لله ما في السّماوات و الارض و هو العزيز الحكيم . له ملك السماوات و الارض يحي و يميت و هو علي كلّ شيء قدير . هو الاوّل و الاخر و الظّاهر و الباطن و هو بكلّ‌ شيء عليم . هو الّذي خلق السّماوات و الارض في ستّه ايّامٍ ثمّ استوي علي العرش يعلم ما يلج في الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السّماء و ما يعرج فيها و هو معكم اين ما كنتم و الله بما تعملون بصير . له ملك السّموات و الارض و الي الله ترجع الامور . يولج اليل في النّهار و يولج النّهار في اليل و هو عليم بذات الصّدور .)٣٢٦
هر چه در آسمانها و زمين است خداوند را تسبيح مي گويند ،‌و او پيروزمند و حكيم است . فرمانروايي آسمانها و زمين از آن اوست . زنده مي كند و مي ميراند و بر هر چيز تواناست . اوّل و آخر و ظاهر و باطن اوست ،‌و او به هر چيزي داناست . اوست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد .سپس به عرش پرداخت . هر چه را در زمين فرو رود و هر چه را از زمين بيرون آيد و هر چه را از آسمان فرو آيد و هر چه را بر آسمان بالا رود ،‌ مي داند . و هر جا كه باشيد همراه شماست و به هر كاري كه مي كنيد بيناست . فرمانروايي آسمانها و زمين از آن اوست ،‌و همي كارها به خدا باز مي گردد . از شب مي كاهد و به روز مي افزايد و از روز مي كاهد و به شب مي افزايد و به هر چه در دلها مي گذرد ،‌آگاه است .
( هو الله الذي لا اله الاّ هو عالم الغيب و الشّهاده هو الرّحمن الرّحيم .
هو الله الّذي لا اله الاّ‌ هو الملك القدّوس السّلام المؤمن المهيمن العزيز الجبّار المتكبّر سبحان الله عمّا يشركون . هو الله الخالق الباري المصور له الاسماء‌الحسني يسبح له ما في السماوات و الارض و هو العزيز الحكيم .)٣٢٧
اوست خداي يگانه كه هيچ خداي ديگري جز او نيست ،‌فرمانروا ،‌پاك ،‌عاري از هر عيب ،‌ايمني بخش ،‌نگهبان ،‌پيروزمند، با جبروت و بزرگوار است و از هر چه براي او شريك قرار مي دهند ،‌منزه است . اوست خدايي كه آفريدگار است ،‌صورت بخش است ،‌اسمهاي نيكو از آنِ اوست . هر چه در آسمانها و زمين است ،‌تسبيح گوي او هستند و او پيروزمند و حكيم است .
ب) او نسبت به بندگانش بلكه هر موجودي ،‌بدون استحقاق ،‌در دنيا و آخرت نيكوكار و نعمت بخش است . خداوند عزّ و جلّ در اين زمينه مي فرمايد :
(الم تروا انّ الله سخّر لكم ما في السّماوات و ما في الارض واسبغ عليكم نعمه ظاهرهً و باطنهً .)٣٢٨
آيا نديده ايد كه خدا هر چه را كه در آسمانها و زمين است ،‌رام شما كرده است و نعمتهاي خود را چه آشكار و چه پنهان به تمامي شما ارزاني داشته است ؟‌
(فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرّه اعينٍ جزاءً بما كانوا يعملون .)٣٢٩
و هيچ كس از آن مايي‌ شادماني خبر ندارد كه به پاداش كارهايي كه مي كرده برايش اندوخته اند .
نظير اين دو آيه در قرآن فراوان است . خداوند در هر دو سراي ،‌به بندگان ،‌نعمتهايي هديه مي كند كه شمارش آنها شدني نيست . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(و ان تعدّوا نعمت الله لا تحصوها .)٣٣٠
و اگر نعمتهاي خداي را بشماريد ،‌به شماره در نيايند .
انساني كه بندي نيكوكاري است و اگر كسي بدو نيكي كند ،‌دوستش خواهد داشت ،‌چگونه مي شود كه اگر خدايش كه همي نعمتها از جمله نعمت همين نيكوكاري از آن اوست ،‌بدو نيكي كند او را دوست ندارد !
ج) او توبه را از بندگانش مي پذيرد تا جايي كه مي فرمايد :
(قل يا عبادي الّذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله انّ الله يغفر الذنوب جميعاً‌.)٣٣١
بگو:‌اي بندگاني كه بر خويش ستم كرده ايد ،‌از رحمت خدا نوميد نشويد كه خداوند همي‌ گناهان را مي بخشد .
و حتّي خداوند وعده كرده است كه بديها را به نيكي تبديل كند و در اين باره فرموده است : (الاّ من تاب و امن و عمل عملاً صالحاً فاولئك يبدّل الله سيّئاتهم حسناتٍ .)٣٣٢
مگر كسي كه توبه كند و ايمان آورد و كار نيكو كند ، خداوند بديهاي آنان را به نيكي بدل مي كند.
پس خداوند ،‌بنده اي را كه عقلاً سزامند كيفر است ،‌مي بخشايد و حتّي از توبي بنده اش ، آنقدر شاد مي گردد كه بديهاي او را به خوبي تبديل مي كند .
د)‌دعا و قرآن كه هر دو سخن گفتن هستند . دعا ،‌سخن گفتن بنده با خداست و قرآن سخن گفتن خدا با بنده است و به همين سبب ،‌به سخن اوّل ،‌"كلام صاعد" و به سخن دوم ،‌"كلام نازل "‌اطلاق مي شود .
همسخن شدن ،‌محبّت پديد مي آورد و شايد يكي از دلايل تأكيد قرآن بر آن ،‌تحقّق يافتن همين امر ،‌يعني محبّت بنده به خداوند متعال است .
در قرآن برخي از آيات هست كه از نگاه تأكيد و لطف و جلب نظر ،‌منحصر به فرد شمرده مي شود ،‌كه اين آيه از جملي آنها شمرده مي شود :
( و اذا سالك عبادي عنّي فانّي قريب اجيب دعوه الدّاع اذا دعان فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي لعلّهم يرشدون .)٣٣٣
و هر گاه بندگانم از من بپرسند ،‌بگو كه من به آنها نزديكم و دعوت دعوت كننده را هر گاه مرا بخوانند ،‌پاسخ مي دهم ،‌پس آنها نيز بايد مرا پاسخ گويند و به من ايمان آورند شايد راه راست را يابند .
د راين آيه ،‌از نظر تأكيد و لطف و به كار بردن ضمير متكلّمي كه علامت لطف است ،‌فراواني آن به هفت بار رسيده است .
امر به خواندن خدا با اين همه تأكيد و لطف ،‌دلالت بر فايدي لطف دارد كه پديد آمدن محبّت از جملي‌ آن است . يا همچون اين فرمودي‌الهي كه :
(فاقرء.وا ما تيسّر من القرآن علم ان سيكون منكم مرضي و آخرون يضربون في الارض يبتغون من فضل الله و آخرون يقاتلون في سبيل الله فاقرءوا ما تيسّر منه )٣٤
و هر چه ميسر شود از قرآن بخوانيد . مي داند چه كساني از شما بيمار خواهند شد ،‌و گروهي ديگر به طلب روزي خدا به سفر مي روند و گروه ديگر در راه خدا به جنگ مي روند ،‌پس هر چه ميسّر شود از آن بخوانيد .
اين آيه از نظر تأكيد ويژه ،‌منحصر به فرد است و دلالت بر آن دارد كه تلاوت قرآن مهم و وظيفه است و پديد آمدن محبّت را بايد از پيامدهاي قطعي آن به شمار آورد .
ه)‌نماز و تأكيد اسلام بر آن ، تا جايي است كه خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(فويل للمصلّين .الّذين هم عن صلاتهم ساهون .)٣٣٥
پس واي بر نماز گزاران ،‌آنهايي كه نمازشان را سبك مي گيرند .
(فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاه و اتّبعوا الشّهوات فسوف يلقون غيّاً .) ٣٣٦
پس ،‌باز ماندند از بعد ايشان ،‌كساني كه نماز را تباه كردند و پيرو شهوت گرديدند و به زودي به غي (نام يك وادي در جهنم ) خواهند افتاد .
اسلام به تكرار همه روزه نماز دستور داده و فرموده است :
(اقم الصلاه لدلوك الشمس الي غسق الّيل و قران الفجر انّ‌ قرآن الفجر كان مشهوداً‌.) ٣٣٧
از هنگام زوال خورشيد تا آنگاه كه تاريكي شب فرا مي رسد ،‌نماز را بر پاي دار و نيز نماز صبحگاه را و در نماز صبحگاه ،‌همگي حاضر شوند .
اسلام دستور داده است كه واجبات ومستحبات به قدر توان ،‌به جاي آورده شود امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"ما اعلم شيئاً بعد المعرفه افضل من هذه الصلوه ."٣٣٨
پس از شناخت خدا ،‌چيزي را برتر از اين نماز نمي شناسم .
نظير اين حديث در اين باب ،‌فراوان است .
اسلام در قرآن ،‌پياپي دستور داده است از نماز ،‌ياري گرفته شود .
(و استعينوا بالصّبر والصلاه .)٣٣٩
از روزه و نماز ،‌ياري بجوييد .
در بيان اهل دل ‌،نماز ،‌سير به سوي خدا ودر خدا و از خدا ،‌شمرده مي شود و معراج شمرده مي گردد . نماز گزار با تكبير به سوي خدا مي رود و مفهوم و معناي آن ،‌اين است كه او همه چيز را خُرد مي شمارد و از همه چيز روي بر مي تابد و توجّه كامل به سوي خداي مي آوَرَد . او با قرائت نماز ،همراه خداوند متعال خواهد بود و با قرائتش ،‌سخن خداي را مي شنود و با اذكارش ،‌با خداوند سخن مي گويد . از آغاز نماز تا پايان آن ،‌همي‌ گفتارها و رفتارها ،‌سيري در خداوند متعال است ،‌و فرد با دادن سلام ، از خدا به غير خدا باز مي گردد . او با اين كار مي خواهد سير كند ؛ سيري از خدا به خلق و در خلق . او داراي سلام و امنيّت براي خود از خلق ،‌اعم از جنّ و انس و از حجابها ،‌به ويژه حجابهاي ظلماني ،‌و سلام و امنيّت از پليديهاي اخلاقي خودش براي ديگران است .
به ديگر سخن ،سلام ، مانعي در برابر بازگشت او از وحدت به كثرت است . او در برابر اين كثرتها و شرهاي برخاسته از آن ،‌از خويش به ديگري و از ديگري به خويش ،‌سلام و امان مي طلبد .
اين تنها قطره اي از اقيانوس است . و اميد آن داريم كه خداوند متعال ،‌توفيق دهد جلدي از اين مجموعه جلدهاي كتاب حاضر را به اسرار نهفته در عبادات ويژه گردانيم .
چكيدي سخن اينكه ،‌نماز ،‌سرّي از اسرار الهي است و نعمتي بزرگتر از آن نيست و هر كه با آدابش آن را به جاي آرد و به اسرارش روي كند ،‌خداوند به او آن ارمغان دهد كه از خود نماز هم بزرگتر است و آن محبّت الهي است كه چراي هر عبادتي شمرده مي شود .خداوند مي فرمايد :
(انّني انا الله لا اله الاّ انا فاعبدني و اقم الصلاه لذكري .)٣٤٠
من همان الله هستم كه جز من خدايي نيست و نماز را به ياد من ،‌بر پاي دار .
و)‌خلوت كردن با خداي متعال . اين خلوت كردن ا زآرزوهاي محبان است و راهي براي ايجاد محبّت است و براي محبّان ،‌راهي در تقويت آن است و براي آنها لذّتي لذيذتر از ثمره اي نيست كه از دل برخيزد و خوشا به حال آنها . و چه نيكو سروده آن سخن سرا كه :
هنيئاً لارباب النعيم نعيمهم و للعاشق المسكين ما يتجرّع
گوارا باد براي صاحب نعمتان ،‌نعمتشان و براي عاشق درمانده ،‌آنچه فرو در مي كشد .
قرآن ،‌اين خلوت و نمازگزاردن در آن را ،‌جايگاهي پسنديده مي داند و مي فرمايد :
(و من الليل فتهجّد به نافلهً لك عسي از يبعثك ربّك مقاماً محموداً‌.) ٣٤١
پاره اي از شب را به نماز خواندن زنده بدار ،‌اين نافله ،‌خاص توست، باشد كه پروردگارت ،‌تو را به جايگاهي پسنديده برساند .
از مصاديق كامل ،‌جايگاه پسنديده ،‌همان محبّت به خداوند متعال است . و حتّي مي توان گفت در ميان اهل دل ،‌مصداقي جز آن ندارد ،‌زيرا گواراترين لذتها براي محبّان ،‌مناجات و سخن گفتن آنها با خداوند متعال است . و گواراتر از آن ،‌سخن گفتن محبوب با ايشان است و گواراتر ازآن ،‌خلوت كردن با اوست ،‌و گواراتر از آن ،‌خوانده شدن ايشان از سوي محبوب و رويكرد او نسبت به ايشان و اظهار محبّت نسبت به سخنشان است .
اين همه الطاف در نماز شب ، جاي داده شده است ،‌زيرا همين مناجات و و همسخني آنها با خداي و خلوت كردن با آنها و توجّه او به سوي ايشان و فراخواندنشان و اظهار محبّت ،‌به سبب همين نماز پديد آمده است .
ز)‌اهميت دادن به واجبات و مسحّبات و دوري از محرمات و مكروهات و امور مشتبه . در روايتي معتبر از امام باقر (ع)‌رسيده است كه فرمود :
"لمّا اسري بالنّبي - صلي الله عليه و آله - قال يا ربّ‌ ما حال المؤمن عندك ؟ قال و ما يتقرّ‌ب اليّ‌ عبد من عبادي به شيء احبّ اليّ ممّا افترضت عليه و انّه ليتقرّب الي بالنّافله حتّي احبّه فاذا احببته كنت اذاً سمعه الّذي يسمع به و بصره الّذي يبصر به و لسانه الّذي ينطق به و يده الّتي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سألتي اعطيته ."٣٤٢
هنگامي كه پيامبر (ص) به معراج برده شد،‌عرض كرد بار خدايا !‌وضع مؤمن نزد تو چگونه است ؟‌فرمود :...بنده اي از بندگان من به چيزي دوست داشتني تر از آنچه بر او واجب كردم به من تقرّب نجست . او با انجام نافله به من تقرّب مي جويد تا جايي كه دوستدار او مي گردم ،‌و هر گاه دوستدار او گشتم ،گوشش مي گردم كه با و مي شنود و چشمش مي گردم كه با آن مي بيند و زبانش مي گردم كه با آن سخن مي گويد و دستش مي گردم كه با آن حمله مي كند . اگر مرا بخواند پاسخش مي دهم و اگر از من بخواهد بدو ارمغان مي دهم .
علامه مجلسي ،‌در مرآت العقول ،‌در ذيل همين روايت شريفه ،‌سخني مي گويد به غايت نكو و از شيخ طوسي كلامي مي آورد در كمال لطافت كه شايسته است هر دو سخن ،‌نقل شود .
علامه مجلسي مي گويد :
"عارف ،‌هنگامي كه از شهوات و خواستش ،‌كناره گرفت و محبّت حق بر عقل و روح و احساسش تجلّي يافت و همي امورش را بدو واگذارد و به هر آنچه خدايش برايش حكم كرد ،‌تسليم و خشنود گشت ،‌خداوند سبحان در عقل و دل و نيروهاي او ، دست مي بَرد و امورش را آن گونه كه بنده مي خواهد و بدو خشنود مي گردد ،‌تدبير مي كند و اين گونه است كه بنده ،‌چيزي نمي خواهد مگر آنكه مولايش بخواهد . همان گونه كه خداوند خطاب به ايشان مي فرمايد :
( و ما تشاءون الا ان يشاء الله .)٣٤٣
و شما نمي خواهيد مگر آنچه خدا بخواهد .
اين همان تأويل آيه در غوامض الاخبار عن معادن الحكم و الاسرار و الائمّه الخيار است .
از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمود:
"قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرّحمن يقلبّها كيف يشاء‌."٣٤٤
دل مؤمن ،‌در ميان دو انگشت از انگشتان خداوند است كه هر گونه بخواهد ،‌آنها را زير ورو مي كند .
اين چنين است كه خداوند متعال در ديگر جوارح و اعضاي او دست مي برد ،‌همان گونه كه خداوند سبحان ،‌خطاب به پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد كه :
(و ما رميت اذ رميت و لكنّ الله رمي .)٣٤٥
آنگاه كه تير انداختي ،‌تو نينداختي كه خدا بيانداخت .
(انّ الّذين يبايعونك انّما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم .)٣٤٦
همانا كساني كه با تو بيعت مي كنند ،‌در واقع با خدا بيعت مي كنند و دست خدا بالاتر از دست ايشان است .
بدين ترتيب ،‌فرمانبري از آنها ،‌فرمانبري از خدا و سركشي از آنها ،‌سركشي از خداست و اين چنين مفهوم اين فرمودي الهي روشن مي شود كه "من گوش او مي شوم كه با آن مي شنود " و همين گونه است ديگر احساساتي كه در پرتو او درك مي كنند و امور را با تدبير او پيش مي برند ،‌و از همين روي خداوند مي فرمايد :
(فسنيسّره لليسري .)٣٤٧
پس براي بهشت ،‌آماده اش مي كنيم ."٣٤٨
محقق طوسي - قدس الله تعالي سره - مي گويد : "‌عارف هر گاه از خويش ببرد و به حق بپيوندد ‌،هر قدرتي را غرق در قدرت او مي بيند كه متعلّق به همه مقدورات است و هر علمي غرق در علم اوست كه چيزي از پديده ها ،‌بركنارِ‌ از آن نماند و هر اراده اي ،‌غرق در ارادي اوست كه چيزي از ممكنات ،‌از آن سرباز نتابد .و بلكه مي توان گفت كه هر موجودي و هر كمال وجودي اي ،‌از فيضِ درگاه او مي تراود و در اين هنگام است كه ،‌حق چشم او مي گردد كه با آن مي بينند و گوش او كه با آن مي شنود و قدرت او كه با آن كار انجام مي دهد و علمش كه با آن مي فهمند و بخششي كه با آن مي بخشند و در اين هنگام است كه عارف ،‌در حقيقت ،‌اخلاق الهي به خويش مي گيرد ."٣٤٩
اين بود چكيده اي از بخش يكم .

بخش دوم :در تبيين فوايد همين نعمت بزرگ است . اگر چه بايد آن را از بزرگترين نعمتها به شمار آورد ،‌و اگر اساساً فايده اي هم بر آن مترتّب نمي بود وجودش ما را بسنده خواهد بود ،‌زيرا بايد آن را گواراتر از هر چيزي دانست كه علّت همي پديده ها و آرام چشم همي عارفان است . و مقرّبان ،‌در هر دو سرا،‌در پرتو آن به نعمت دست مي يازند و نعمت گوارايي جز آن ندارند ،‌و با آن است كه در قيامت تا ابد سرمست مي گردند و كمال مي يابند ،‌و سير ايشان از حق در حق ، آنجا صورت مي پذيرد . و حتّي در اين دنيا، در پرتو همين شجره طيبه اي هستند كه ريشه آن ثابت و شاخه اش در آسمان است . و هميشه به اذن پروردگارش ،‌ميوه هاي خود را فرا پيش مي نهد .
قلم اينجا رسيد ، سر بشكست . ما كجا و اين مباحث كجا ! ما كجا و اين يادها كجا !‌ما حتّي شايستگي گفتگو و مكاتبه ، پيرامون اين مقوله هاي مهم را نداريم اگر چه لقلقله و حرفي درباري اين همه اسراري كه ويژي اهل خداوند متعال است باشد .
بار خدايا! تو مي داني كه ما دوستداران اين اسرار، و لذت برندگان اين گونه نوشتارهاييم ،‌اگر چه در شمار اغياريم ،‌پس تو را به حقّ شريفترين عارفان، حضرت محمّد (ص) ، سوگند مي دهيم كه قطره اي از اين چشمه گوارا در كام ما فروريزي.
براي كتاب ما در اين شرايط ، سزاوارتر آن است كه برخي از فايده هاي اين نعمت لطيف را يادآور شويم :
الف)در پرتو آن ،‌همه پلشتي ها خوراك آتش شده ريشه هاي آن از جا بركنده مي شود و درخت پاك فضيلتها با شاخه هايش در دل نشانده مي شود .
خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(ما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه .)٣٥٠
خداوند در سينه يك فرد ،‌دو دل قرار نداده است .
اين آيه ،‌دلالت بر آن دارد كه هر گاه محبّت الهي به دل ره يابد ،محبّتهاي جز خود را از ميان مي بَرد و ديگر در دل ،‌ديّاري جز او نخواهد بود و ديگر غير رذيلت هم در آن يافت نشود ، چه رسد به رذيلت !
با اين نزديك سازي مفهومي،‌اين سخن پروردگار به ذهن كاملاً نزديك مي شود كه :
(و من النّاس من يتّخذ من دون الله انداداً يحبّونهم كحبّ الله و الّذين آمنوا اشدّ حبّاً لله .)٣٥١
بعضي از مردم، براي خدا،‌همتاياني اختيار مي كنند و آنها را چنان دوست مي دارند كه خدا را ،‌ولي آنان كه ايمان آورده اند ،‌خدا را بيشتر دوست مي دارند .
ب)‌به دست آوردن مقام ذكر پيوسته كه از والاترين نعمتهاست ،‌و خداوند در كتابش ،‌وعده داده كه صاحب چنين نعمتي را ،رفعت بخشد . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(في بيوتٍ اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال . رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله.)٣٥٢
آن نور ،‌در خانه هايي است كه خدا رخصت داد كه ارجمندش دارند و نامش در آنجا ياد شود و او را در هر بام و شام تسبيح گويند ،‌مرداني كه هيچ تجارت و خريد و فروشي از ياد خدا بازشان ندارد .
او پيوسته خود را در محضر خداوند مي بيند . رسيدن به اين درجه ،‌براي كسي كه در راه اين گونه مباحث گام مي نهد ،‌بايسته است و شاعر چه نيكو سروده است :
خيالك في عيني و ذكرك في خمي و مثواك في قلبي فاين تغيب
نقش تو بر ديده ام و ياد تو بر زبانم و جايگاهت در دلم ،‌و كجا هست كه تو نباشي .
ج)‌اگر اين محبّت شدت يابد ،‌ديگر معصيتي از او برنمي خيزد و مخالفت و محبّت ،دو ضدند كه با يكديگر گرد نيايند . شاعر چه نيكو سروده است كه :
تعصي الاّ له و انت تظهر حبّه هذا لعمري في الفعال لبديع
لو كان حبّك صادقاً لا طعته ان المحبّ‌ لمن يحبّ لمطيع
خدا را سركشي مي كني ،‌در حالي كه محبّت او را اظهار مي داري و به جانم سوگند ،‌چنين عملكردي شگفت است . اگر محبّت تو ،‌راستين باشد،‌تو از او فرمان مي بري ،‌چه ، دوستدار ،‌فرمانبر محبوب خود است .
د) گواراترين كاميابيها براي او ،‌عبادت است ،‌خواه جسمي باشد يا مالي .
خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(انّما يؤمن باياتنا الّذين اذا ذكّروا بها خرّوا سجّداً و سبحوا بحمد ربّهم و هم لا يستكبرون . تتجافي جنوبهم عن المضاجع يدعون ربّهم خوفاً و طمعاً و مما رزقناهم ينفقون . فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرّه اعينٍ جزاءً بما كانوا يعملون .)٣٥٣
تنها كساني به آيات ما ايمان آورده اند كه چون آيات ما را بشنود به سجده بيفتند و پروردگارشان را به پاكي بستايند و سركشي نكنند . از بستر خواب ، پهلو تهي مي كنند .پروردگارشان را با بيم و اميد مي خوانند و از آنچه به آنها داده ايم ،‌انفاق مي كنند ،‌و هيچ كس از آن مايي شادماني خبر ندارد كه به پاداش كارهايي كه مي كرده ،‌برايش اندوخته شده است .
ه)‌به دست آمدن خلوص براي او كه از بالاترين فضايل است و نزد اهلش ،‌قدر و منزلتي دارد و هر عملي با آن پذيرفته مي شود و هر كاري كه رنگ آن را نداشته باشد ،‌بهايي نخواهد داشت ‌،اگر چه ظاهراً هم ،‌كاري سترگ باشد ، و اگر محبّت ،‌جز اين سودي نمي داشت ،‌اهميّتش براي ما كافي بود .
از آنجا كه محبّت ،‌از مقولات بالتّشكيك است و مراتبي دارد كه افزون بر ده مرتبه است كه عشقِ مشهور،‌مرتبي سوم آن است . مراتب خلوص نيز به همين ترتيب است و هرچه محبّت ،‌فزوني يابد ،‌خلوص ،‌فزوني مي پذيرد ،‌تا جايي كه صاحبش به جايي مي رسد كه مي تواند ادّعا كند : من تو را عبادت مي كنم ،‌نه از ترس آتش ،‌و نه از آن آز فردوس ،‌بل ،‌چون تو را سزاوار پرستش يافته ام .و)‌به دست آمدن مقام تسليم و رضا در برابر خداوند متعال . اين مقام نيز از مقولات بالتّشكيك است و با افزايش محبّـت ،‌فزوني ميگيرد ،‌تا جايي كه آدمي به حدّي مي رسد كه ديگر بلا را بلا نمي بيند و در پنهان و پيدا ،‌الطاف حق را مي يابد . و حتّي مي توان گفت كه لطف پنهان الهي براي او گواراتر از لطف آشكار است . چه نيكو درّي سفته شاعر :
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
به ارادت بخورم زهر كه شاهد ساقي است به ارادت بكشم درد كه درمان هم از اوست .
و نيز :
اگر بر ديدي مجنون نشيني به غير حُسن از ليلي نبيني
روايت شده است كه حضرت زينب (س) در آن مجلسي كه سنگ ،‌گريبان مي دريد و دل ،‌قطره قطره آب مي شد ،‌فرمود :
"ما رأيت الاّ جميلاً "٣٥٤
جز زيبايي نديدم .
ز)‌عمل خود را ،‌ولو بود و نمودي سترگ هم داشته باشد،‌اندك پندارد و پيوسته شرمنده باشد و كار خود را در پيشگاه محبوب ،‌نارسا و ناچيز بشمارد .و در برابر ،‌لطفِ ولو ناچيز،‌محبوب را به غايت بزرگ مي شمارد و در برابر آن هم ،‌هميشه در دل ،‌شرم دارد ،‌چنان كه اگر از او معصيتي سر زند - اگر چه از امور تنزيهي يا ارشادي باشد و نه از محرّمات - آن را بزرگ بشمار مي آورَد و رويكرد به سوي غير محبوب را از كباير تلقّي مي كند و براي آن به زاري مي نشيند و بارها طلب آمرزش مي كند . اين است سرّ گريي‌ پيامبر و امامان (ع) و نسبت دادن گناه به خودشان . آري ،‌رويكرد به سوي غير خدا از ايشان ، نزد كسي كه شيريني محبّت را در كام كشيده باشد ، از اكبر كباير به شمار مي آيد . و از همين روست كه گشودن گره هاي پيچيده عرفاني و معارف اسلامي ،‌براي اهل دل ،به غايت آسان است و اساساً فاقد هر گونه دشواري است .
ح)‌محبّت خلق خدا براي او حاصل مي شود ،‌زيرا هر كه چيزي را دوست بدارد ،‌آثار آن را نيز دوست خواهد داشت . و اين است مفهوم شعر فارسي كه پيشتر گفته آمد :
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
نظير اين سخن چه به نظم و چه به نثر و چه به عربي يا فارسي،‌در كلام محبّان ،‌فراوان است و نيكوتر از آن ،‌اعمالي است كه از آنها سر مي زند . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :
(و يطعمون الطّعام علي حبّه مسكيناً و يتيماً و اسيراً . انّما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزاءً و لا شكوراً .)٣٥٥
و طعام را در حالي كه خود دوستش دارند،‌به مسكين و يتيم و اسير مي خوراند ‌،جز اين اين نيست كه شما را براي خدا ،‌اطعام مي كنيم و از شما نه پاداشي مي خواهيم و نه سپاسي .
ط)‌حاصل شدن بسياري از حالات عرفاني ،‌كه اگر كسي به يكي از آنها دست يابد،‌به رستگاري بزرگي دست يازيده است . حالاتي همچون خضوع ،‌خشوع ،‌تفكّر ، تدبّر ،‌عبادت ،‌دعا و انابه . زيرا محبّت - به ويژه در مراتب بالا - لازمي اين گونه حالات است و اين حالات از آن جدايي پذير نيست ،‌تا جايي كه ممكن است ،‌چنين فردي ادّعا كند :
"الركعتان في جوف الليل احبّ اليّ من الدنيا و ما فيها ." ٣٥٦
دو ركعت نماز در دل شب نزد من محبوبتر از دنيا و هر آن چيزي است كه در آن قرار دارد .
يا اينكه بگويد :
"و الله لو اعطيت الاقاليم السبعه بما تحت افلاكها علي ان اعصي الله في نمله اسلبها جلب شعيره ما فعلته ."٣٥٧
به خدا سوگند اگر اقاليم هفتگانه و آنچه را كه زير آسمان آنها قرار دارد ،‌به من دهند تا با ستاندن جوي از دهان موري ‌، خداي را عصيان كنم ، چنين نخواهم كرد .
ي)‌قلب چنين كسي عرش رحمان خواهد بود و تنها رحمان بر قلب او حكومت مي راند و بس،‌و اين نخستين مراتب لقاست .
امام حسين عليه السلام در دعاي عرفه مي فرمايد:
"انت الّذي ازلت الاغيار عن قلوب احبّائك حتّي لم يحبّوا سواك و لم يلجئوا الي غيرك ."٣٥٨
تو هماني كه اغيار را از دل دوستدارانت برون كردي تا جايي كه جز تو را دوست نمي دارند و به سوي جز تو ،‌پناه نمي برند .
اين است عشره كامله و دري كه هزار در از آن گشوده مي شود و چشمه اي كه هزار چشمه از آن مي تراود .
بر هر يك از اين ده مورد ،‌آثاري دنيوي واخروي مترتّب است . و اميدواريم كه خداوند تبارك و تعالي ، جرعه اي از اين آب گوارا را ،‌بهره ما وشما گردانَد .
ما در ادامه ،‌براي تكميل اين بحث ،‌آيات و روايات و ادعيه و اقوالي را بيان مي داريم .


آياتي پيرامون محبّت خدا
(الا انّ اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .) ٣٥٩
آگاه باش كه براي بندگان خدا ، نه بيمي است و نه اندوهناكند .
(و من النّاس من يتّخذ من دون الله انداداً يحبّونهم كحبّ الله و الّذين آمنوا اشدّ حبّاً لله .)٣٦٠
بعضي از مردم ،‌براي خدا همتاياني اختيار مي كنند و آنها را چنان دوست مي دارند كه خدا را . ولي كساني كه ايمان آورده اند ‌،خدا را بيشتر دوست مي دارند .
(قل ان كان اباؤكم و ابناؤكم و اخوانكم و أزواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون كسادها و مساكن ترضونها احبّ اليكم من الله و رسوله و جهادٍ في سبيله فتربّصوا حتّي يأتي الله بامره و الله لا يهدي القوم الفاسقين .)٣٦١
بگو :‌اگر پدران ،‌فرزندان ،‌برادران ،‌زنان و خويشاوندانتان و اموالي كه اندوخته ايد و تجارتي كه از كسادي آن بيم داريد و خانه هايي كه بدان دلخوش هستيد ،‌براي شما از خدا و پيامبرش و جهاد كردن در راه او ،‌دوست داشتني تر است ،‌منتظر باشيد تا خدا فرمان خويش را نازل كند و خدا نافرمانان را هدايت نخواهد كرد.

رواياتي پيرامون محبّت خدا
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"كان فيما ناجي الله عزّوجلّ به موسي بن عمران (ع)‌ان قال له :‌يا بن عمران كذب من زعم انه يحبّني فاذا جنّه الليل نام عنّي ‌،اليس كل محبّت يحب خلوه حبيبه ؟ ها انا ذا يا ابن عمران مطلع علي احبّاي اذا جهنّم الليل حوّلت أبصارهم من قلوبكم و مثلت عقوبتي بين اعينهم ،‌يخاطبوني عن المشاهده و يكلّموني عن الحضور ،‌يا بن عمران هب لي من قلبك الخشوع و من بدنك الخضوع و من عينك الدموع في ظلم الليل و ادعني فانّك نجدني قريباً مجيباً ."٣٦٢
از جمله مناجاتهاي خدا با موسي بن عمران (ع)‌اين بود كه به او فرمود :‌اي پسر عمران! دروغ مي گويد كسي كه گمان مي كند مرا دوست دارد و هر گاه شب فرامي رسد در بستر بيارامد و از ياد من غافل شود . آيا چنين نيست كه هر عاشقي دوست بدارد با محبوب خود ،‌خلوت كند ؟ هان اي پسر عمران ! من از احوال دوستدارانم آگاهم كه چون شب مي رسد ‌،ديده از دل برگيرند و كيفر من در برابر ديدگانشان به نمايش در مي آيد و در حالي كه مرا مي بينند ،‌مخاطبم مي سازند و حضوراً با من سخن مي گويند . اي پسر عمران ! خشوع دل و خضوع جسمت را به من بخش و در تاريكي شب ،‌اشك ريز و مرا بخوان ،‌كه مرا نزديك و پاسخگو خواهي يافت .
كسي از امام صادق عليه السلام شنيد كه مي فرمود :
"ما احب الله عزّوجلّ من عصاه ثم تمثل فقال :
تعصي الاله و انت تظهر حبّه هذا محال في الفعال بديع
لو كان حبك صادقاً لاطعته ان المحب يحب مطيع "٣٦٣
خداوند عزّ و جلّ ،‌كسي را كه از او سر برتابد ،‌دوست نمي دارد . حضرت سپس به اين شعر تمثل جست :
از خدا سر بر مي تابي و اظهار دوستي او مي كني ،‌چنين چيزي محال و كاري شگفت است .
اگر دوستي تو ،‌راست بود، از او فرمان مي بردي ‌،چه دوستدار ،‌فرمانبردار محبوب خويش است .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"ان العباد ثلاثه : قوم عبدوا الله عزوجل خوفاً فتلك عباده العبيد . و قوم عبدوا الله تبارك و تعالي طلب الثواب فتلك عباده الاجراء . و قوم عبدوا الله عزوجل حبا له فتلك عباده الاحرار و هي أفضل العباده ."
بندگان خدا ،‌سه گروهند : گروهي كه خدا را به سبب ترس ،‌عبادت مي كنند و اين عبادت بردگان است و گروهي كه خدا را به سبب دريافت پاداش ،‌مي پرستند و اين عبادت مزدوران است و گروهي كه خداوند را به سبب دوستيشان ،‌مي پرستند و اين عبادت آزادگان است كه برترين عبادت به شمارمي آيد .
حسين بن سيف مي گويد كه از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:
"لا يمحض رجل الايمان بالله حتّي يكون الله احبّ اليه من نفسه و ابيه و امّه و ولده و اهله و ماله و من النّاس كلهم ."٣٦٥
هيچ كس ايمان خود را به خدا خالص نكرده مگر آنكه خدا براي او محبوبتر از خود او و پدر و مادر و فرزند و همسر و مالش و تمامي مردم باشد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله ."٣٦٦
دل ،‌حرم الهي است ، پس در حرم الهي ،‌جز خدا را جاي مده .
امام رضا (ع)‌به نقل از پدرانش مي فرمايد كه پيامبر (ص)‌فرموده است :
"أوحي الله -عزّوجلّ - الي نجيه موسي : احببني و حببّني الي خلقيً قال يا ربّ هذا احبك فكيف احببك الي خلقك ؟ قال : اذكر لهم نعماي عليهم و بلاي عندهم فانّهم لا يذكرون اولا يعرفون منّي الاّ‌ كل الخير ."٣٦٧
خداوند به محرم خود ، موسي وحي كرد كه : مرا دوست بدار و نزد خلايقم محبوبم ساز. موسي عرض كرد: بار خدايا!‌من كه تو را دوست دارم ،‌اما چگونه تو را محبوب خلايقت گردانم ؟ خداوند فرمود :نعمتهاي مرا به ياد ايشان آور و نيز بلايايم را بديشان گوشزد كن ،‌ولي آنها جز خير از من چيزي به خاطر نمي آورند و نمي شناسند .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد كه پيامبر (ص)‌فرموده است كه خداوند فرموده :
"ما تحبّب اليّ عبدي بشيء احبّ اليّ ممّا افترضته عليه و انه ليتحبّب اليّ بالنافله حتي احبّه ،‌فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الّذي يبصربه و لسانه الّذي ينطق به و يده الّتي يبطش بها و رجله التي يمشي بها اذا دعاني اجبته و اذا سئلني اعطيته ."٣٦٨
محبوبترين چيزي كه بنده در پرتو آن ،‌با من دوستي مي ورزد ،انجام واجبات است . او نافله را چندان دوست خواهد داشت كه من نيز به او محبّت مي يابم و در اين هنگام ،‌من گوش او مي شوم كه با آن مي شنود و چشم او ،‌كه با آن مي بيند و زبان او ،‌كه با آن سخن مي گويد و دستش ،‌كه با آن حمله مي كند و پايش كه با آن راه مي رود . هرگاه مرا بخواند پاسخش دهم و هر چه از من بطلبد بدو ارمغان كنم .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"حب الله اذا اضاء علي سرّ عبدا خلاه عن كلّ شاغل و كلّ ذكر سوي الله عند ظلمه و المحبّ اخلص الناس سراً لله و اصدقهم قولاً و اوفاهم عهداً و ازكاهم عملاً و اصفاهم ذكراً و اعبدهم نفساً تتباهي الملائكه عند مناجاته و تفتخر برؤيته و به يعمر الله تعالي بلاده و بكرامته يكرم عباده يعطيهم اذا سئلوا بحقّه و يدفع عنهم البلايا برجمته فلو علم الخلق ما محله عند الله و منزلته لديه ما تقربوا الي الله الاّ بتراب قدميه ." ٣٦٩
هر گاه محبّت الهي بر خفاي بنده اي ‌،افشاندن گرفت ،‌او را در تاريكي از هر كار ويادي ،‌جز ياد خدا باز مي دارد . و محبّ ،‌كسي است كه در خفا براي خدا ، خالص ترين فرد است و راستگوترين مردم و وفاكننده ترين به پيمان و پاك كردارترين و پاكيزه ذكرترين و عبادت پيشه ترين آنهاست . فرشتگان ،هنگام مناجات چنين بنده اي ،‌مباهات مي كنند و به ديدن آن بر خود مي بالند . در پرتو وجود اوست كه خدا سرزميني را آباد مي گرداند و به سبب كرامات او ،‌بندگان را بزرگ مي دارد و هر گاه به حق او سوگندش دهند ،‌بديشان مي بخشد و با پيشگويي او ، بلا از آنها مي گرداند .اگر مردم مي دانستند جايگاه و منزلت او نزد خدا چيست ،‌جز با خاك پاي او به خدا تقرّب نمي جستند .
در اخبار وارد شده است كه خداوند خطاب به حضرت داود (ع) فرموده است كه :
"يا داود ابلغ أهل ارضي حبيب من احبّني و جليس من جالسني و مونس لمن أنس بذكري و صاحب لمن صاحبني و مختار لمن اختارني و مطيع لمن اطاعني ما احبّني احد اعلم ذلك يقيناً من قبله الا قبلته لنفسي و احببته حباً لا يتقدّمه احد من خلقي من طلبني بالحق وجدني من طلب غيري لم يجدني ."٣٧٠
اي داود،‌به زمينيان بگو كه من دوست كسي هستم كه مرا دوست بدارد و همنشين كسي هستم كه همنشينيم كند و همدم كسي هستم كه به ياد من انس گيرد و همراه كسي هستم كه با من همراهي كند و برگزينندي‌كسي هستم كه مرا برگزيند و فرمانبر كسي هستم كه مرا فرمان برد . هيچ كس نيست كه مرا دوست داشته باشد و من از يقين دل او آگاه يابم ،‌مگر آنكه او را براي خود بپذيرم وچنان دوستش بدارم كه هيچ كس بر او پيشي نگيرد ،‌هر كه به حق ،‌مرا بطلبد ،‌مرا مي يابد و هر كه ،‌جز مرا بطلبد ،‌مرا نيابد .
پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"بكي شعب من حبّ الله عزّوجلّ حتي عمي فرد الله عزّوجلّ عليه بصره ،‌ثم بكي حتي عمي فرّد الله عليه بصره ، فلمّا كانت الرابعه أوحي الله اليه يا شعيب الي متي يكون هذا؟ ابداً منك ؟ ان يكن هذا خوفاً من النار فقد اجرتك ،‌و ان يكن شوقاً ان الجنّه فقد ابحتك . فقال : الهي و سيّدي انت تعلم اني ما بكيت خوفاً من نارك و لا شوقاً الي جنّتك ولكن عقد حبّك علي قلبي فلست اصبر او اراك ،‌فاوحي الله جل جلاله اليه امّا اذا كان هذا هكذا فمن أجل هذا ساخدمك كليمي موسي بن عمران ."٣٧١
شعيب از محبّت الهي آنقدر گريست كه كور شد و خدا بينايي او را به وي بازگرداند ،‌باز آنقدر گريست كه كور شد و باز خدا بينايي او را بدو باز گرداند ،‌پس چون بار چهارم شد ،خداوند به او وحي كرد كه اي شعيب! تا كي چنين خواهد بود ؟ آيا اين كار چاره اي دارد ؟‌اگر از ترس آتش چنين مي كني من تو را رهانيدم و اگر از اشتياق بهشت است ،‌آن رابه تو بخشيدم . عرض كرد: اي خداي من و سرورم ! تو مي داني كه من نه از ترس آتشت گريستم و نه از شوق بهشتت ،‌ليكن محبّت تو به دل من گره خورده است و نمي توانم شكيبايي ورزم مگر آنكه تو را ببينم . خداوند جل جلاله به او وحي كرد كه اگر مسئله چنين است ،‌به سبب همين،‌همسخن خود ،‌موسي بن عمران را به خدمت تو در مي آورم.

دعاهايي پيرامون محبّت خدا
"الهي و سيّدي و مولاي و ربّي صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك ." ٣٧٢
"و اجعل لساني بذكرك لهجاً و قلبي بحبّك متيماً ."٣٧٣
"يا مولايي بذكرك عاش قلبي و بمناجاتك بردّت الم الخوف عنّي ."٣٧٤
"لان ادخلتني النّار لاخبرنّ أهل النّار بحبّي لك ."٣٧٥
"اللهم اني أسئلك ان تملا قلبي حُبّاً لك ...و شوقاً اليك ."٣٧٦
الهي هب لي كمال الانقطاع اليك و أنِر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتّي تخرق أبصار القلوب حجب النّور فتصل الي معدن العظمه و تصير أرواحنا معلقه بعزّ قدسك ."٣٧٧
أنت الّذي اشرقت الانوار في قلوب اوليائك حتي عرفوك و وحّدوك و انت الذي ازلت الاغيار عن قلوب احبّائك حتّي لم يحبّوا سواك و لم يلجئوا الي غيرك انت المونس لهم حيث اوحشتهم العوالم و انت الذي هديتهم حيث استبانت لهم المعالم ماذا وجد من فقدك و ما الذي فقد من وجدك ."٣٧٨
"لقد خاب من رضي دونك بدلاً و لقد خسر من بغي عنك متحوّلاً ،‌كيف يرجي سواك و انت ما قطعت الاحسان و كيف يطلب من غيرك و انت ما بدّلت عاده الامتنان يا من أذاق احبّائه حلاوه المؤانسه فقاموا بين يديه متملّقين ."٣٧٩
"اللهم ان قلوب المخبتين اليك و الهه و سبل الرّاغبين اليك شارعه و اعلام القاصدين اليك واضحه و افئده العارفين منك فازعه ."٣٨٠
"الهي من ذاالّذي ذاق حلاوه محبّتك فرام منك بدلاً و من ذاالذّي أنس بقربك فابتغي عنك حولا الهي فاجعلنا ممّن اصطفيته لقربك و ولايتك و اخلصته لودّك و محبّتك و شوّقته الي لقائك ...
اللهم اجعلنا ممّن ...قلوبهم متعلّقه بمحبّتك و افئدتهم منخلعه من مهابتك يا من انوار قدسه لأبصار محبيه رائقه و سُبُحات وجهه لقلوب عارفيه شائفه يا مني قلوب المشتاقين و يا غايه آمال المحبّين اسئلك حبّك وحبّ من يحبّك و حبّ‌ كل عمل يوصلني الي قربك وان تجعلك احبّ‌ اليّ ممّا سواك و ان تجعل حبّي ايّاك قائداً الي رضوانك و شوقي اليك زائداً عن عصيناك ."٣٨١
خدايم و سرورم و مولايم و پروراننده ام ،‌گيرم بر كيفر تو شكيب و رزيدم ،‌بر دوري تو چگونه شكيب توانم .
زبانم را به يادت گويا و دلم را به مهرت شيفته گردان .
سرورم ! به ياد تو ،‌دلم زيسته و در پرتو مناجات با تو ،‌شعلي ترس از خويش را به خُنُكا نشاندي .
هر گاه مرا در آتش بيفكني ،‌براي اهل دوزخ پرده از محبّت خود به تو بر خواهم داشت .
خدايا! كمال گسستگي به سوي خود را بر من ارزاني دار و در پرتو نگريستن نگاههاي دلهاي ما به تو، نگاههاي دلهامان را آنقدر پرتو بخش كه ديدگانِ قلبها ،‌حجابهاي نور را بردرند و به معدن عظمت ،‌دست يازند و ارواحمان به عزّت قدسيت چنگ در زنند .
تويي كه نور را در دل دوستانت افشاندي تا جايي كه تو را شناختند و يگانه ات دانستند و تويي كه اغيار را از دل دوستدارانت چنان كنار زدي كه ديگر جز تو را دوست نمي دارند و به سوي جزتو پناه نمي برند .
تويي مونس آنها ،‌آنگاه كه عوالم ،‌ايشان رابه وحشت افكنده و تو ايشان را چنان ره نمودي كه نشانه ها بر ايشان آشكار شد . هر كه تو را از دست داد چه يافت و چه از دست داد آنكه تو را يافت . هر كه به كسي جز تو خشنود شد زيان برد و هر كه با تغيّر بر تو شوريد ،‌ضرر ديد.
چگونه از جز تو اميد برده شود و حال آنكه تو نيكي را نگسستي و چگونه از جز تو طلبي شود و حال آنكه تو خوي منت نهادن را دگرگونه نساختي .اي كسي كه به دوستدارانش شيريني همدمي را چشاند و آنها با تملّق در برابرش ايستادند .
بار خدايا !‌دلِ آرام دلان ، شيداي تويند و راههاي متمايلان به سوي تو ،‌هموار و نشانه هاي كساني كه آهنگ تو دارند ،‌آشكار و دل عارفان از تو لرزان .
خدايا !‌كيست كه شيريني محبّت تو را بچشد و آهنگ جانشيني براي تو كند و كيست كه به نزديكي تو انس گيرد و در صدد جابه جايي از كنار تو برآيد . خدايا! ما را از كساني قرار بده كه براي نزديكي و دوستي ات برگزيده اي و او را براي موّدت و محبّتت ،‌خالص گردانيده اي و به ديدارت مشتاقش ساخته اي ...
خدايا! ما را از كساني قرار ده ...كه دلهاشان به محبّت تو چنگ در مي زنند و دلهاشان از هيبت تو به گوشه اي در نشسته اند . اي كسي كه پرتو قدسش براي ديدگان دوستدارانش زلالي يافته و انوار چهره اش براي دل عارفانش آرايش يافته است . اي آرزوي دل مشتاقان و،‌اي غايت آمال دوستداران !‌محبّت تو و هر كه تو را دوست دارد و هر عملي را كه مرا به نزديكي تو مي رساند ،‌خواستارم . و اينكه خود را براي من محبوبترين كس در ميان اغيارت قرار دهي و محبّتم را به خود ،‌جلودار من به سوي رسيدن به خشنوديت گرداني و اشتياقم را افزون بر عصيان از خودت قرار دهي .

سخناني پيرامون محبّت خدا
همگان بدانند كه امّت ،‌همداستانند بر اينكه دوست داشتن خدا و رسول ،‌فرض است و هرگز بر چيزي كه وجود ندارد ،‌فرض تعلّق نمي گيرد و چگونه مي توان محبّت را به فرمانبري تفسير كرد و حال آنكه فرمانبري پيرو و پسامد محبّت است . پس ناگزير بايد حبّ مقدّم باشد و سپس سخن اطاعت از كسي به ميان آيد كه آدمي او را دوست دارد. از شواهد شرعي در حبّ‌الهي اين فرموده هاي خداوندي است كه :(يحبّهم و يحبّونه .)٣٨٢ و (الّذين آمنوا اشدّ حبّاً لله .)٣٨٣ اين خود دليل اثبات حبّ الهي و اثبات تفاوت اين حب با حب انسانهاي ديگر است . پيامبر اكرم (ص) دوست داشتن خدا را در اخبار فراواني ،‌از شرايط ايمان دانسته است . ابورزين عقيلي از پيامبر اكرم (ص) پرسيد : يا رسول الله !‌ايمان چيست ؟‌فرمود :"‌اينكه خدا و رسول او نزد شخص ،‌محبوبتر از چيزهاي ديگر باشد."و در حديث ديگري آمده است : "هيچ يك از شما ايمان نمي آورد تا آنكه خدا و رسولش را از هر چيز ديگر ،‌بيشتر دوست داشته باشد ."و در حديث ديگري آمده است كه : " بنده ايمان نمي آورد تا آنكه من براي او از مال و خانواده و همه مردم ،‌محبوبتر باشم ."و در روايتي "‌حتي از خودش "‌آمده است .٣٨٤
هر كه غير از خدا را دوست بدارد ،‌اين به سبب جهل ونارسايي او در شناخت خداست . دوست داشتن پيامبر نيز از آن روي پسنديده است كه عين حبّ الله است . چنين است ،‌دوست داشتن دانشمندان و پرهيزگاران ،‌زيرا محبوبِ محبوب ،‌محبوب است و رسول محبوب ،‌محبوب خواهد بود ودوستدار محبوب نيز محبوب است . اين همه به دوست داشتن اصل باز مي گردد وبه ديگري تسرّي نمي يابد .نزد ديده وران در حقيقت ،‌محبوبي در كار نيست مگر الله وجز او كسي سزاوار محبّت نيست .٣٨٥
اين گونه محبّت ،نهايت درجي عشق و غايت كمالِ متصوّر براي نوع انساني و ستيغ مقامات واصلان و پايان مراتبِ كاملان است . هرمقامي پس از اين ،‌همچون اُنس ‌،رضا و توحيد ،‌ثمره اي از ثمرات آن به شمار مي آيد و هر مقامي پيش از آن ،‌همچون صبر و زهد و ديگر مقامات، تنها مقدّمه اي از مقدّمات آن محسوب مي گردد .و اين عشق همان است كه عرفا و ارباب ذوق در ستايشش افراط كرده اند و در ثنايش ،‌گام در راه زياده روي نهاده اند ... و تصريح كرده اند كه آن غايت ،‌اتّحاد و كمال ١١ط مطلق است و كمالي نيست مگر آن ،‌و سعادتي به دست نمي آيد مگر در پرتو آن .٣٨٦
اما پيرامون سبب نخست ،‌يعني دوست داشتن نفس . هويداست كه وجود هر كس ،‌فرعي است بر وجود خدايش و سايه اي است بر آن و ذاتاً وجودي ندارد و از نظر ذات ،‌نبودِ محض و عدمِ صرف است . پس ،‌وجود و پايندگي اين وجود و كمال وجود او ،‌از خدا و به سبب خدا و به سوي خداست ،‌و اوست ايجاده كننده و مخترع آن و عامل پايايي و كمال بخشي وجود آن ...و اگر فضل خدا شامل حال او نمي شد ،‌صرف عدم مي بود ...پس در وجود ،‌چيزي نيست كه جانمايه اش خود آن باشد ،‌مگر قيّوم مطلقي كه قايم به ذات خويش است ...
چگونه مي شود تصوّر كرد كه آدمي خويش را دوست بدارد و خدايي را كه جانمايي او بدو بسته است ‌،دوست نداشته باشد ؟‌هر گاه كسي سايه درختي رادوست داشته باشد ،‌ضرورتاً درختي را كه سايه از آنِ اوست نيز دوست خواهد داشت ...هر چه در وجود هست ،‌به قدرت الهي هستي يافته است ، چونان كه سايه به درخت ...چه ،‌همه چيز را آثار قدرت اوست و وجود همه چيز ،‌تابع وجود اوست .
بيان اين نمونه براي درك مطلب و به قصد اقناع و رفع توهم عوام كه گمان مي كنند سايه و نور ،‌تابع شخص و آفتابند ...ولي با نگاه محقّقانه معلوم مي گردد كه سايه و نور ،‌آثار شخص و آفتاب نيستند و وجودشان بسته به اين دو نيست ، بل اين دو پس از حصول شرايط ، دو موجودند كه از سوي خداوند تبارك و تعالي،‌فيضان يافته اند و اصل شخص و آفتاب و نمود و شكل آنها ،‌همه از سوي خداوند متعال است .٣٨٧
٥ . سيد بن طاوس - قدس الله سره - در وصيت خود به فرزندش مي گويد : "و بدان كه تو به محقق ،‌ملك او هستي و هر آنچه در دست توست ،‌ملك اوست و او در پاسداشت دارايي خود ،سزاوارتر از توست . ليكن او به تو شرف بخشيد ،‌آنگاه كه تو را شايسته آن قرار داد كه خويش را سپرده او سازي و او را همچون وكيل و نايب خود گرداني تا به جايگاهي والا رساندت ،‌همان گونه كه به جد و سرورت پيامبر اكرم (ص) فرموده : "و اتخذه وكيلاً ."
فرزندم محمّد ! به خاطر آور كه چگونه با خوابيدن ،‌از خدمت به او بركناري ،‌در حالي كه خداوند جليل به زبان حال ،‌تو را خدمت مي كند و با دست رحمتش ،‌تو و وجود تو و زندگي و سلامتي تو را ،حفظ مي كند .و نيز در حفظ خانواده و اموال و امنيّت ،‌هرگاه كه بدو نيازمند افتي ،‌تو را ،‌در مي يابد . او تو را درتابستان با هواي تازه ،‌راحت مي گرداند و در زمستان به تو امكان دفاع در برابر سرما را مي دهد .مي بيني كه چگونه در تاريكي ،‌خوراكيها را دگرگونه مي سازد و چگونه گوش و چشم و همي اعضاي تو را حفظ مي كند.و پس از خواب ،‌هر آنچه را كه به تو سود مي رساند ،‌فراهم مي آورد ‌،درحالي كه به هنگام خواب ،‌هر آنچه به تو سود مي رساند ،‌دور از توست . اگر اين همه يا بخشي از آن را فردي براي تو انجام مي داد ،‌آيا از او به خوبي قدرداني نمي كردي؟ پس خداوند براي رفتار منصفانه ، سزاوارتر است ."٣٨٨
٦ . و از جمله ابواب عظيم ايمان ،‌حبّ في الله - جلّ جلاله - و بغض في الله - جل جلاله - مي باشد . و قد عقد له في الوسايل الشيعه و غيرها من كتب الاخبار ،‌باباً مستقلاً فأرجع اليها لعلّك تعرف عظمته و تأخذ لنفسك نصيباً منه .شكي نيست كه محبوب اوّل ،‌ذات اقدّس كبريايي - جلّ جلاله - مي باشد . بل و كل محبّته لا ترجع الي محبّته فليس بشي ثم بعده . بايد هر كس اين سلطان عظيم الشأن را بيشتر دوست داشته باشد.
پس اوّْل محبوب بعد از واجب الوجود ،‌وجود مقدّس حتمي مآب - صلوات الله عليه و آله - مي باشد . ثمّ بعد ،‌اميرالمؤمنين ثم الائمه المعصومين (ع) ،‌ثم الانبياء‌ و الملائكه ،‌ثمّ الاوصياء ،‌ثمّ العلماء . و در زمان خودش ،‌اتقاي زمانش را ، لا سيّما اگر عالم باشند ،‌ترجيح بدهد در محبّت بر كساني كه بعد از اويند در درجه ،‌و هكذا يتنزّل .
ولكن سعي نماييد كه در اين محبّـت صادق باشيد هر چند ،‌مرتبه آساني نيست . اگر متفكر باشيد ،‌خواهيد فهميد كه اگرآثار محبّت در حركات و سكنات شما ظاهر شود ، شخص مدّعي اين محبّت ،‌صادق است و الا فلا . و ليكن گمان ندارم به كنه و لوازمش برسي ،‌وحقير هم بيش از اين در وسعم نيست .
الحاصل لا طريق الي القرب الاّ بشرع شريف في كلّ كلي و جزيي ،‌والسّلام .٣٨٩


عوامل کنترل غرايز در زندگي انسان آيت الله حسين مظاهري
انسان موجود بسيار عجيبي است . همين انسان که در صورت باز بودن پيش روي او و نداشتن کنترل کرده، جنايتکار پستي مي شود، هم او اگر غرائزش را کنترل کرده، بر نفس امّاره اش غالب شود به مقام بسيار والايي دست مي يابد.
امير المومنين علي (ع) در اين باره مي فرمايد:
أََتزعَمُ جِرمٌ صَغيرٌ وفيک انطوَي العالَمُ الاَکبَر
اي انسان، گمان مي کني که جرثومي خرد و کوچکي هستي؟ و حال آنکه جهان بزرگي در وجود تو نهفته است.
قرآن کريم براي انسان قدر و منزلت فراواني قائل است. قرآن و روايات اهل بيت(ع) انسان را بسيار ارج مي نهند بطوريکه قرآن هدف از آفرينش جهان را انسان مي داند و مي فرمايد:
هُو الَّذي خَلَقَ لَکُم ما فِي الارضِ جَميعاً.
يعني اوست که آنچه در زمين است تماماً براي شما آفريد.
و نيز مي فرمايد:
أَلَم تَرَوا أن اللّهَ سَخَّرَ لَکُم ما في السَّموات ِ وَ ما فِي ألارضِ.
آيا نمي بينيد که خداوند آنچه در آسمانها و در زمين است براي شما رام و مسخر گردانيد؟


برنامه زندگي
آيت الله حسين مظاهري
امام صادق هنگام وفات ، همي خويشان و اطرافيان خودرا فراخواند، به طوري که همه تصور کردند امام وصيت جديدي دارند. پس از آنکه خويشان و بستگان حضرت به بالين ايشان حاضر شدند ، حضرت فرمودند: "ان شفاعتنالا تنال مستخفا بالصلوه." به شفاعت ما اهل بيت نمي رسد کسي که نماز را سبک بشمارد.
مصداق سبک شمردن نماز اين است که انسان نماز را اول وقت و به جماعت به جا نياورد، نماز را فداي خواسته هاي خود کند، نماز را در حاشيي زندگي خودقرار دهدو زماني که به گمان خود به کار مهمي اشتغال دارد ، نماز را ترک کند. کسي که نماز را سبک بشمارد ، مورد لطف پروردگار قرار نمي گيرد، به شفاعت اهل بيت نمي رسد ، دعاي او مستجاب نمي شود و در عالم برزخ و روز قيامت گرفتار مي شود. پيامبر اکرم (ص) مي فرمايند: "ليس مني من استخف بالصلوه، لايرد علي الحوض ، لا والله." از من نيست کسي که نماز را سبک بشمارد ، چنين کسي در کنار حوض کوثر بر من وارد نمي شود.
بنابراين، يکي از ويژگي هاي مومنان اين است که نماز هاي خود را در اول وقت به پا مي دارند و در اين مورد به شدت مراقب هستند. امام صادق (ع) در فضيلت نماز اول وقت مي فرمايند:
"فضل الوقت الاول علي الاخير کفضل الاخره علي الدنيا."برتري اول وقت نسبت به آخر وقت ، مانند برتري آخرت نسبت به دنياست.
پي نوشتها
٣٢٦. قرآن، حديد / ١-٦.
٣٢٧. قرآن، حشر / ٢٢-٢٤.
٣٢٨. قرآن، لقمان / ٢٠.
٣٢٩. قرآن، سجده / ١٧.
٣٣٠. قرآن، ابراهيم / ٣٤.
٣٣١. قرآن، زمر / ٥٣ .
٣٣٢. قرآن، فرقان / ٧٠ .
٣٣٣. قرآن، بقره / ١٨٦ .
٣٣٤. قرآن، مزمّل / ٢٠ .
٣٣٥. قرآن، ماعون / ٤-٥ .
٣٣٦. قرآن، مريم / ٥٩ .
٣٣٧. قرآن، اسرا / ٧٨ .
٣٣٨. وسايل الشيعه، ج ٣ ، ص ٢٥ ، باب ١٠ ، من ابواب اعداد الفرائض، ح١ .
٣٣٩. قرآن، بقره / ٤٥ .
٣٤٠. قرآن، طه / ١٤ .
٣٤١. قرآن، اسرا / ٧٩ .
٣٤٢. اصول کافي ، ج ٢ ، ص ٣٥٢ ، باب من اذي المسلمين واحترقهم، ح ٨ .
٣٤٣. قرآن، انسان / ٣٠ .
٣٤٤. مرآه العقول ، ج ١٠ ، ص ٣٩٣ ، باب من اذي المسلمين واحترقهم.
٣٤٥. قرآن، انفال / ١٧ .
٣٤٦. قرآن، فتح / ١٠ .
٣٤٧. قرآن، ليل / ٧ .
٣٤٨. مرآه العقول ، ج ١٠ ، صص ٣٩٣ -٣٩٤، باب من اذي المسلمين واحترقهم.
٣٤٩. همان ، ج ١٠ ، ص ٣٩٥.
٣٥٠. قرآن، احزاب / ٤ .
٣٥١. قرآن، بقره / ١٦٥.
٣٥٢. قرآن، نور / ٣٦-٣٧.
٣٥٣. قرآن، سجده / ١٥-١٧.
٣٥٤. مقتل مقرم، خطبه زينب (س).
٣٥٥. قرآن، انسان / ٨-٩.
٣٥٦. وسايل الشيعه، ج ٥ ، باب ٢٧٦ ،باب ٣٩ ، ح ٣١.
٣٥٧. نهج البلاغه ، خطبه ٢٢٤ .
٣٥٨. مفاتيح الجنان، دعاي عرفه.
٣٥٩. قرآن، يونس / ٦٢.
٣٦٠. قرآن، بقره / ١٦٥.
٣٦١. قرآن، توبه / ٢٤.
٣٦٢. بحارالانوار، ج ٧٠ ، ص ١٤ ، باب ٤٣ ، ح ٣ .
٣٦٣. همان، ج ٧٠ ، ص ١٥ ، باب ٤٣ ، ح ٣ .
٣٦٤. اصول کافي ، ج ٢ ، ص ٨٤ ، ح ٣ .
٣٦٥. بحارالانوار، ج ٧٠ ، ص ٢٤ ، باب ٤٣ ، ح ٢٥ .
٣٦٦. همان، ج ٧٠ ، ص ٢٥ ، باب ٤٣ ، ح ٢٧ .
٣٦٧. همان، ج ٧٠ ، ص ١٨ ، باب ٤٣ ، ح ٢ .
٣٦٨. همان، ج ٧٠ ، ص ٢٢ ، باب ٤٣ ، ح ٢١ .
٣٦٩. همان، ج ٧٠ ، ص ١٣ ، باب ٤٣ ، ح ٢٣ .
٣٧٠. همان، ج ٧٠ ، ص ٢٦ ، باب ٤٣ ، ح ٢٨ .
٣٧١. همان، ج ٧٠ ، ص ٣٨٠ ، باب قصص شعيب ، ح ١ .
٣٧٢. مفاتيح الجنان، دعاي کميل.
٣٧٣. همان.
٣٧٤. همان، دعاي ابوحمزه.
٣٧٥. همان.
٣٧٦. همان.
٣٧٧. همان، مناجات شعبانيه.
٣٧٨. همان، دعاي عرفه.
٣٧٩. همان .
٣٨٠. همان ، زيارت امين الله.
٣٨١. همان ، مناجات المحبّين.
٣٨٢. قرآن، مائده / ٥٤ . (خدا آنها را دوست دارد و آنها هم خدا را دوست دارند.)
٣٨٣. قرآن، بقره / ١٦٥.(آنان که ايمان آورده اند، خدارا بيشتر دوست دارند.)
٣٨٤. المحجه البيضاء، ج ٨، ص ٤.
٣٨٥. همان ، ج ٨ ، ص ١٦.
٣٨٦. جامع السعادات، ج ٣ ، ص ٤ .
٣٨٧. همان ، ج ٣ ، ص ١٤٢.
٣٨٨. کشف المحجه، علي بن طاووس (قده)، فصل ١٣٨ ، ص ١٢٢.
٣٨٩. تذکره المتّقين، ص ٢١٣، دستور عمل آخوند ملا حسين قلي همداني.


۱۲