شیوه های یاری قائم آل محمد

شیوه های یاری قائم آل محمد 15%

شیوه های یاری قائم آل محمد نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

شیوه های یاری قائم آل محمد
  • شروع
  • قبلی
  • 64 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18840 / دانلود: 2913
اندازه اندازه اندازه
شیوه های یاری قائم آل محمد

شیوه های یاری قائم آل محمد

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

فصل دوّم:در بيان اوقات دعا

يعنى اوقات شريفه اى را كه در قبول دعا و تأثير كامل آن مدخليّت دارد ; مراعات كند، و به اين امر در آيات و اخبار تصريح شده، و خصوصاً اوقاتى كه ائمّه اطهارعليهم‌السلام در آن اوقات در امر فرج آنحضرتعليه‌السلام دعا مى فرموده اند، يا شيعيان را به اين دعا در آن اوقات سفارش فرموده اند، و ما آن اوقات را بطور اختصار بيان مى كنيم.

امّا در روز و شب: پس از آنجمله است اوقات نماز، خصوصاً بعد از اداء فريضه، و از آنجمله است وقت صباح و مساء، خصوصاً از اوّل طلوع فجر تا طلوع شمس، كه در اين وقت از براى خصوص ذكر تأكيد شده، و كمال فضل و شرافت آن در آيات و اخبار بسيار است، و از آنجمله است ساعت آخر شب و نزديك سحر، و ساعت اوّل از نيمه دوّم شب.

امّا در هفته: شب و روز جمعه، خصوصاً ساعات مخصوص كه ذكر شد، و بعد از آن روز دوشنبه و پنجشنبه، از جهت ملاحظه آنكه در اين دو روز اعمال بندگان خدمت آنحضرتعليه‌السلام عرضه مى شود.

بهترين ماهها براى استجابت دعا امّا در سال: افضل از همه ماه ها، ماه مبارك رمضان است كه در جميع اوقات شب و روز آن ; مخصوصاً دعا در بعضى از اخبار تأكيد شده است، در اين ماه شريف كليّه دعاها و اين دعاء مخصوص به ويژه در شبهاى قدر، و در شب بيست و يكم تأكيد شده است.

و بعد از آن ماه شعبان المعظّم و ماه رجب المكرّم است كه از خصوصيات ماه شعبان آمرزش گناهان و نيز تقدير بعضى از امور در شب نيمه آن ماه است، علاوه بر آنكه در شب نيمه شعبان آنحضرتعليه‌السلام متولّد شده اند، و به اين جهت شب توسّل مخصوص بر آنحضرت است.

و ديگر آنكه اين ماه تعلّق خاصّ به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دارد، و در حديث است كه فرمود:

(رحم الله من أعانني على شهري)(١١) .

يعنى: هركس مرا يارى نمايد درباره ماه من ; خداوند او را رحمت فرمايد.

و اين دعا يعنى دعاى در فرج حضرت صاحب الأمر صلوات الله عليه از افضل اقسام نصرت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد، چنانچه بيان آن شد، پس بواسطه اين دعاى شريف در خصوص اين ماه دعا كننده مورد دعاى ايشان واقع مى شود.

امّا خصوصيات ماه رجب المكرم ; استجابت دعا است، چنانچه در جمله از احاديث در فضل آن تصريح شده است.

از جمله اين فقرات شريفه كه روايت فرموده است در «اقبال» درضمن حديثى از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه: منادى الهى هرشب ماه شريف رجب تا صبح ندا مى كند:

(الشهر شهري، و العبد عبدي، و الرحمة رحمتي، فمن دعاني في هذه الشهر اجبته، و من سئلني اعطيته، و من استهداني هديته، و جعلت هذا الشهر حبلاً بيني و بين عبادي فمن اعتصم به وصل بي)(١٢) .

يعنى: اين ماه ; ماه من است، و بنده ; بنده من است، و رحمت ; رحمت من است، پس هركس مرا دراين ماه بخواند ; اورا اجابت فرمايم، و هركس هر چيزى را سئوال نمايد، او را عطافرمايم، وهركس طلب هدايت ازمن نمايداو را راهنمائى كنم، و اين ماه را وسيله ما بين خود و ما بين بندگانم قرار دادم، پس هر كس به آن تمسّك جويد ; به من يعنى به مقام قرب من و به رحمتهاى كامله ام مى رسد.

پس لازم و مهمّ است كه بنده مؤمن ; در تمام اوقات اين ماه شريف خصوصاً در شبهاى آن و على الخصوص اوقات مخصوصه آن مانند ايّام البيض كه در باب تأثير دعا كاملتر است، و عمل استفتاح مشهور است به عمل «ام داود» با شرح كرامات آن در اين روز وارد است در مواظبت به امر دعا در فرج و در تحصيل و تكميل آداب صحّت و قبول دعا ; كمال سعى و اهتمام را داشته باشد.

و بعد از اين ماه ذى الحجّة الحرام است، امّا دهه اوّل آن كه «ايام معلومات» است، و در حديث است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

(عمل خير و عبادت در هيچ ايّامى نزد حقّ تعالى محبوب تر از ده روز اوّل ذى الحجّة نيست)(١٣) .

امّا دهه دوّم آن كه ايام معدودات است، و در آن روز غدير ; كه روز تجديد عهد امّت با ائمّه اطهارعليهم‌السلام است واقع شده، كه آن روز ; فضائل و مناقب و شرافتهاى مهمّه و شريفه بيشمارى دارد كه در كتب مبسوطه مذكور است، و در حديث است كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود:

« شايد گمان كنى كه خداوند روزى را خلق كرده باشد كه حرمتش از اين روز بيشتر باشد، نه ; و الله، نه ; و الله، نه ; و الله »(١٤) .

امّا دهه سوّم آن كه يوم المباهله يعنى روز بيست و چهارم كه روز استجابت دعا است، در آن واقع است، خصوصاً هرگاه دعا كند به آن دعاء مخصوصى كه از حضرت امام محمّدباقرعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود:

(اگر بگويم دراين دعا اسم اعظم حقّ تعالى هست هرآينه راست گفته ام، و اگر مردم بدانند كه اين دعا در اجابت چگونه تأثير مى نمايد البتّه به هر نحو كه مقدور باشد در تحصيل آن هر چند كه بايد قتال نمايند سعى مى نمايند، و مرا هر حاجت كه عارض مى شود اين دعا را مى خوانم و بعد از آن حاجت خود را مى طلبم و البتّه مستجاب مى گردد)(١٥)

و آن دعائى است كه شبيه دعاى سحر ماه مبارك رمضان كه در « زاد المعاد » ذكر شده است.

و اين روز ; روز خاتم بخشى حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى باشد، و فضائل و اعمال آن بسيار است.

و در بيست و پنجم اين ماه سوره مباركه ( هَلْ اَتى ) در وصف اهل بيت اطهارعليهم‌السلام نازل شده، و به اين سبب فضل آن عظيم، و شأن و قدرش جليل است، و روز توسّل مخصوص به ائمّه اطهارعليهم‌السلام است.

و بعد از اين ماه هاى متبرّكه ; ساير ايّام مباركه است كه در اوقات سال مى باشد كه در كثرت و فضل و جلالت شأن عنوان خاص دارند، مانند روز عرفه كه دعاى حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام در حقّ امام زمانعليه‌السلام در «صحيفه سجاديّه» مسطور مى باشد، چنانچه از مضامين اين فقرات مباركه ظاهر است، و علماء هم در شرح تصريح به اين مطلب فرموده اند:

(اللّهم فأوزع لوليّك شكر ما انعمت به عليه، و اوزعنا مثله فيه، و آته من لدنك سلطاناً نصيراً، و افتح له فتحاً يسيراً، و أعنه بركنك الأعزّ، و اشدد أزره، و قوّ عضده، و داعه بعينيك، و احمه بحفظك، و انصر بملائكتك، و امدد بخدمتك، الأغلب و أقم به كتابك و حدودك و شرايعك و سنن رسولك صلواتك عليه و آله، و أحى به ما أماته الظالمون من معالم دينك، و اجل به صداء الجود عن طريقتك، و ابن به الضراء عن سيبك، و أذل به الناكثين عن صراطك، و أمحق به بغاة قصدك عوجاً، و الن كانبه لأوليائك، و أبسط يده على أعدائك، و هب لنا رأفته و رحمته، و تعطّفه و تحنّنه، و اجعلنا له سامعين مطيعين و في رضاه ساعين و إلى نصرته و المدافعة عنه منكبين وإليك و إلى رسولك صلواتك عليه و آله بذلك متقرّبين)(١٦) .

براى اهل بينش و بصيرت و معرفت بعد از دقّت در كيفيّت دعا و تأمّل در صدق اين فقرات مباركه و آنچه در آن است از تجليلات و توقيرات عظيمه از چنين وجود مقدسى يعنى حضرت سيدالساجدين عليه صلواة المصلين نسبت به وجود مبارك حضرت صاحب الأمر صلوات الله عليه ; ، ظاهر و واضح خواهد شد كه خضوع و خشوع و تذلّل هريك از شيعيان و دوستان و مواليان ايشان نسبت به آنحضرت ; چگونه بايد باشد، و چگونه بايد در دعا در حقّ آنحضرتعليه‌السلام و در طلب نمودن فرجشان از خداوند متعال سعى و اهتمام نمايند، والله هوالموفق و خير معين.

و از اوقات مخصوصه روز عيد قربان و عيد ماه مبارك رمضان است كه در كتاب « اقبال » نقل شده است كه: همّ و حزن اهلبيت اطهارعليهم‌السلام هر سال در اين دو روز تازه مى شود، بواسطه آنكه حقّ خود را در دست دشمنان خود مى بينند(١٧) .

پس لازم است شيعيان به آن حضراتعليهم‌السلام در اين حزن تأسّى نمايند و براى رفع آن به ظهور و فرج آنحضرتعليه‌السلام دعا نمايند، چنانچه دعا مخصوصى معروف به « دعاء ندبه » از حضرت صادقعليه‌السلام براى اين دو عيد و روز جمعه و عيد غدير وارد شده كه خوانده شود، واين دعاء ; مشتمل بر تأسّف براى غيبت حضرت صاحب الامرعليه‌السلام ; و شدّت جزع و حزن و ندبه براى طول غيبت ايشان ; و بر تضّرع و ابتهال به درگاه الهى براى طلب فرج آنحضرت مى باشد.

و بعد از آن عيد نوروز و روز عاشورا است، كه در روز عيد نوروز در حديثى از معلّى نقل شده كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود:

(هيچ نوروزى نيست مگر آنكه ما انتظار مى كشيم، زيرا كه آن روز ما و روز شيعيان ما است)(١٨)

پس سزاوار است كه دوستان در انتظار فرج ; و سعى و اهتمام در طلب تعجيل آن از خداوند جل شانه ; به اهلبيتعليهم‌السلام تأسّى كنند.

و در مورد روز عاشورا نيز روايت شده است كه: روز عاشورا ; روز خروج حضرت صاحب الأمرعليه‌السلام براى جهاد و قتل دشمنان خصوصاً براى طلب ثار و خونخواهى حضرت ابى عبداللهعليه‌السلام و همه مظلومان كربلا است، و دعاى مخصوص با فضيلت بسيار در « زادالمعاد » از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده كه در آن روز خوانده شود، كه جملات زيادى از فقرات شريفه آن مشتمل است بر دعا و طلب فرج اهلبيت اطهارعليهم‌السلام ، و طلب هلاك و خذلان اعدائشان بر آن وجهى كه در وقت ظهور قائمشانعليه‌السلام وعده داده شده اند، بلكه همه آن دعا شريف مبتنى بر همين مطلب است.

پس لازم و مهم است كه شيعيان در آن روز كمال اهتمام را در حال جزع و حزن و ندبه در مصيبت حضرت ابى عبداللهعليه‌السلام داشته، و طلب فرج اهلبيت اطهار به ظهور حضرت قائمعليه‌السلام بنمايند، به اين دعات يا ادعيه ديگرى كه براى فرج وارد شده و يا به مضمون آنها كه به زبان خود دعا كننده جارى شود، كه اين دعاء شريف خصوص در چنين روزى علاوه بر فضائل جليله اش نصرت ويارى به آنحضرتعليه‌السلام ، و نسبت به حضرت ابى عبداللهعليه‌السلام خواهد بود، چنانچه اين نصرت و يارى را در اين فصل در ضمن عباراتى بيان كرديم.

و لكن افضل و اشرف اقسام دعا در اين روز آن است كه متوسّل به خواندن زيارت مشهوره روزعاشورا شود، چه در كربلا يا شهرهاى دور ديگر درحالتى كه با يادآورى احوال مظلومى حضرت ابى عبداللهعليه‌السلام ، و اصحاب و اهل بيت اطهارعليهم‌السلام ايشان محزون و گريان است و با اين حال در دعا و طلب تعجيل فرج آنحضرتعليه‌السلام تضّرع و ابتهال نمايد.

و بر اين مطلب در كيفيّت دوازدهم ; با بيان اينكه اين نوع از هر نوع ديگر افضل است ; اشاره كرديم.

و بعد از آن روز « دحوالأرض » است، يعنى روز بيست و پنجم ذى قعدة الحرام و فضائل بسيار دارد.

و اين روز هم تعلّق مخصوص به آنحضرتعليه‌السلام دارد، بواسطه آنكه در «زادالمعاد» از حضرت رضاعليه‌السلام روايت شده كه فرمود:

(حضرت قائمعليه‌السلام در اين روز ظاهر خواهد شد(١٩) .

پس سزاوار است كه دوستان در اين روز انتظار فرج ايشان را داشته و براى آن دعا كنند، و دعاى شريف مخصوصى هم با مضامين عالى در همين كتاب از شيخ طوسىرحمه‌الله روايت كرده است(٢٠) .

پس كمال اهتمام در خواندن آن و دعاهاى ديگرى كه براى طلب فرج وارد شده است در همه اوقات لازم و مهمّ است، و در مقام عمل به وظيفه دعا در فرج در اين روز ; بهتر آن است كه عدّه اى از مؤمنين مخلص از براى دعا جمع شوند، بواسطه آنكه همه دعاها ; خصوصاً دعا براى فرج حضرت حجّتعليه‌السلام كه اشرف و اكمل و اعظم اذكار خداوند مى باشد بهتر است به نحو اجتماع خوانده شود.

و در يك حديث از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است كه:

(هر جماعتى كه روز دحوالأرض جمع شوند براى ذكر پروردگار خود، پيش از آنكه متفرّق شوند حاجت ايشان بر آورده شود، و در اين روز هزار هزار رحمت از جانب حقّ تعالى بر بندگان نازل مى گردد، و نود و نه رحمت از آنها مخصوص جمعى است كه مجتمع شده و به ذكر خدا مشغول اند، و روزش را روزه و شبش را عبادت كنند).

_______________________

يار صفحه:

(١)ترجمه: ابان بن تغلب گويد: از امام صادق ٧ در مورد حقّ مؤمن بر مؤمن سئوال نمودم.

حضرت فرمود : حقّ مؤمن بر مؤمن بزرگتر از اينهاست، اگر به شما گويم انكار مى كنيد، هنگامى كه مؤمن از قبرش خارج ميشود ، تمثالى همراه او از قبر خارج ميشود، و به او گويد: تو را مژده باد به كرامت و سرور از جانب خداوند.

مؤمن گويد: خدا تو را به خير مژده دهد ، سپس آن تمثال همراه او ميرود و او را همچنان مژده ميدهد و چون به امر هولناكى ميگذرد، به او ميگويد: اين براى تو نيست، و چون به امر خيرى مى گذرد ميگويد:اين براى تو است. همچنين پيوسته با او باشد و او را از آنچه مى ترسد ايمنى و به آنچه دوست دارد مژده دهد تا همراه او در برابر خداى عزّوجلّ بايستد.

سپس چون خدا بسوى بهشت فرمان دهد، تمثال به او گويد: تو را مژده باد، زيرا خداى عزّوجلّ دستور بهشت برايت صادر فرمود، مؤمن گويد: تو كيستى خدايت رحمت كند كه از بيرون آمدن قبر همواره مرا مژده دهى و در ميان راه انيس من بودى، و از پروردگارم به من خبر دادى؟

تمثال گويد: من آن شادى هستم كه در دنيا به برادرانت رساندى، من از آن شادى آفريده شدم تا تو را مژده دهم و دلدار ترس تو باشم. (كافى ج٢ ص١٩١ حديث١٠).

(٢)امام باقرعليه‌السلام فرمو: در آنچه خداوند متعال با حضرت موسى بنده خويش مناجات كرده چنين بود: فرمود همانا براى من بندگانى است كه بهشت خويش را بر آنان ارزانى داشته و ايشن را در آن فرمانروا ساختم.

حضرت موسىعليه‌السلام عرض كرد: پروردگارا! اينان كيانند كه بهشت خويش را بر آنان مباح گرداندى و آنان را در آن حاكم ساختى ؟

فرمود:هر كسى مؤمنى را خوشحال سازد. (كافى ج٢ ص١٩١ حديث٣).

(٣)ترجمه:چنين مپندارد كسى از شماكه چون مؤمنى را شادمان ميكند كه فقط او را مسرور نموده ، بلكه ; به خدا قسم رسول خدا را خوشحال كرده است.(كافى ج٢ ص١٨٩ حديث٦).

(٤)ترجمه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: محبوبترين اعمال نزد خدا سرورى است كه به مؤمنى رسانى و گرسنگى او را بزدائى يا گرفتارى او را برطرف كنى. (كافى ج٢ ص١٩١ حديث١١).

(٥)ترجمه: امام صادقعليه‌السلام فرمود: هركه مؤمنى را شاد كند، آن شادى را به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسانيده، و هركه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شادى رساند آن شادى را به خدا رسانيده، و همچنين است كسى كه به مؤمنى اندوهى برساند. (كافى ج٢ ص١٩٢ حديث١٤).

(٦)ترجمه: امام صادقعليه‌السلام فرمود: هركه براى خدا در راه حاجت برادر مسلمانش كوشش كند خداى عزّوجلّ برايش هزار حسنه نويسد كه بدان سبب خويشان و همسايگان و برادران و آشنايانش آمرزيده شوند، و اگر كسى در دنيا به او احسانى كرده باشد، روز قيامت به او گويند: به آتش در آى و هركس بيابى كه در دنيا به تو احسانى كرده، به اذن خدا خارجش كن مگر اينكه ناصبى ( دشمن ائمهعليهم‌السلام باشد. (كافى ج٢ ص١٩٧ حديث٦).

(٧)سوره حشر آيه ٩.

(٨)ترجمه: امام صادقعليه‌السلام فرمود : همانا چيزيكه خداوند مؤمن را بدان اختصاص داده است اينكه او را آشناكند كه احسان برادران خود نمايد اگر چه كم باشد، و احسان و نيكى با زيادى نيست ، و از اين روست كه خداوند متعال در كتابش مى فرمايد:« اگر چه تنگدست و در مضيقه باشند ديگران را بر خود ترجيح دهند» سپس خداوند ميفرمايد: « هركس بخل نفس خود را نگه دارد ( بديگران احسان كند) آنان رستگارانند» و هركس را خدا به اين خصلت شناخت او را دوست دارد ، و هركس را خدا دوست دارد مزدش را روز قيامت بدون حساب ; كامل دهد.

سپس فرمود: اى جميل! اين حديث را به برادرانت بگو كه موجب تشويف آنهابه احسان است. (مصادقة الاخوان ص٦٦ حديث٢).

(٩)ترجمه : حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: كسى كه برادر خود را شادمان نمايد، قسم به خدا اين سرور و شادمانى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى رسد، و هركس شادمانى او به پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برسد، سرور و شادمانى او به خداوند مى رسد ; هركس شادمانى و سرور او به خدا برسد، او را به بهشت فرمان دهند. (مصادقة الاخوان ص٦٢ حديث٨).

(١٠)ترجمه:رسول خداعليه‌السلام فرمود:كسيكه در نياز برادر مؤمن خود كوشش نمايد كه در آن نياز; رضايت خداوند عزّوجلّ بوده، و براو صلاح باشد چنان است كه خداوند عزّوجلّ را هزار سال خدمت كرده بدون اينكه چشم زدنى در معصيت و گناه واقع شود

(كمال الدين ص٥٤١ حديث٣).

(١١)اقبال الاعمال ص٦٨٣ ، بحارالانوار ج٩٧ ص٧٩ حديث٤٤.

(١٢)اقبال الاعمال ص٦٨٢.

(١٣)اقبال الاعمال ص٣١٧.

(١٤)بحارالانوار ج٩٨ ص٣٠٣ حديث٢.

(١٥)اقبال الاعمال ص ٥١٧.

(١٦)ترجمه: خدايا ; براى ولى خود شكرو سپاس آنچه بر او نعمت داده اى الهام نما، و مثل آن سپاس را به سبب آنحضرت بما الهام فرما، و او را از جانب خود توانائى كه او را يارى دهند است عطا فرما، و باگشودنى آسان مشكلات او را بگشاى، و او را به تواناترين تكيه گاه خود يارى ده، و توانائى و پشتش را محكم گردان، و بازويش را توانائى بخش و با ديده مراقبت رعايت اش كن، و با حفظ كردنت حمايت كن، و به فرشتگانت ياريش نما، و باسپاه غلبه كننده ات كمكش فرما، و كتاب خود و احكام و شرايع و سنت رسولتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بوسيله او پايدار، و آنچه از نشانه هاى دينت را ستمكاران ميرانده اند بوسيله او زنده گردان ، و زنگ ستم را از طريقه خود بوسيله او بزداى، و بوسيله او سختى را از راحت دو ساز، و عدول كنندگان از راهت را بوسيله او از ميان بردار، و آنانكه در راه تو اعوجاج و كجى مى طلبند بوسيله او نابودشان گردان، و او را براى دوستانت نرم و بردبار گردان، و دستش را بر دشمنان بگشا يعنى مسلّط فرما، و رحمت و مهربانى و عطوفت و شفقّت او را به ما ببخش، ما را براى او سامع و مطيع قرار بده، در راه رضايت او كوشش كننده و در نصرت و يارى و دفاع كننده قرار بده، و بوسيله آنها بسوى خودت و رسولتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متقرّب فرما. (اقبال الاعمال ص ٣٥٣).

(١٧)مكيال المكارم ج٢ ص٢٥.

(١٨)بحارالانوار ج٥٣ ص٣٠٨ حديث٨٤.

(١٩)بحارالانوار ج٩٨ ص٣٤٠ حديث٣.

(٢٠)رجوع كنيد به بحارالانوار ج٩٨ ص ٣٤١ ٣٤٥.

دعا در بهترين حالات انسان

و امّا بهترين اوقاتى كه نسبت به حالات خود انسان است چند مورد است:

اوّل: در حال قنوت.

دوّم: در حال سجده است.

اين دو حالت بهترين حالات بنده است ; و نزديكترين اوقات او بسوى رحمت الهيه است، و مخصوص تذلّل بنده با خداوند و طلب رحمت از او براى هر حاجتى است و فضيلت هر كدام در اخبار بسيار است، و در هر يك هم دعاى مخصوصى براى طلب فرج آنحضرتعليه‌السلام از ائمّه اطهارعليهم‌السلام وارد شده است.

سوّم: در حالت همّ و حزنى كه براى انسان عارض مى شود، خصوصاً در آنچه سبب ظاهرى براى حزن نباشد، بواسطه آنكه در « مراة العقول » مجلسى از « معانى الاخبار » روايت شده است كه از حضرت صادقعليه‌السلام سئوال شد از سبب اين نوع حزنى كه سبب ظاهر براى آن نيست ؟

حضرت فرمود: « هر گاه قلب مبارك امامعليه‌السلام محزون مى شود، پس تأثير مى كند در قلوب شيعيان، بواسطه شدّت اتّصال معنوى كه ما بين آنها و امامعليه‌السلام چون اتصال شعاع خورشيد به خورشيد حاصل است، و هم چنين است در جهت سرور قهرى»(١) .

پس بنابراين، لازم و مهم است كه دوستان و اولياء آنحضرتعليه‌السلام در حال اين گونه احزان، بلكه در هر حزنى بياد آنحضرت بوده كه شايد اين ; از جهت حزن قلب مبارك ايشان باشد، پس دعا نموده و فرج و كشف حزن ايشان را از خداوند متعال طلب نمايند.

چهارم: آنكه هر حاجتى و هر مطلبى كه براى خود از خداوند مى خواهند، دعا براى ايشان و طلب فرجشان را از خداوند ; مقدّم بدارند، بواسطه آنچه ذكر شد كه اين; هم از نظر عقلى وهم ازنظر نقلى ثابت است، و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روايتى نقل شده كه فرمود:

(لازمه كمال ايمان مؤمن و مرتبه اخلاص در مودّت و دوستى او با آنحضرتعليه‌السلام اين است، كه ايشان ; و هر امرى كه راجع و متعلّق به ايشان باشد، بايد در نزد او اهمّ از امر خودش باشد، و بر آن مقدّم بدارد).

و ديگر اين تقدّم ; يك نوع توسّل و استشفاع كامل به آنحضرتعليه‌السلام است، و آن از جمله آداب مهمّه دعا مى باشد.

و شاهد بر اين دو جهت، اين فقره شريفه از زيارت جامعه است:

(مستشفع إلى الله عزّوجلّ بكم، و متقرّب بكم إليه، و مقدّمكم أمام طلبتي و حوائجي و إرادتي في كلّ أحوالي و اُموري)(٢) .

يعنى: شما را بسوى خداوند عزّوجلّ شفيع مى نمايم، و به شما بسوى او تقرّب مى جويم، و شما را بر هر مطلب و بر همه حاجتهاى خود و بر هر اراده اى كه داشته باشم، در همه احوال و امور خودم يعنى چه دنيوى چه اُخروى مقدّم مى دارم.

پس بنده مؤمن دراين اقرار كه دراين فقرات شريفه است ; بايد صادق باشد، يعنى: چنانچه به زبان اقرار مى كند پس در قلب و به حسب عمل هم چنين باشد، كه امر مولاى او در نظرش و در نزد اراده قلبى او در هر امرى از امور ; از امر خودش اهمّ و اعظم باشد، و هر امرى هم كه تعلّق به ايشان داشته، سعى او در انجام دادن آن بيشتر از سعى در امر خودش باشد، و در هر مقامى از جمله در مقام دعا، امر آنحضرتعليه‌السلام را بر امر خود مقدّم بدارد، و توسّل به ايشان را وسيله تقرّب نزد خداوند بداند.

پس شفيع قرار دادن آنحضرتعليه‌السلام را نزد خداوند عزّوجلّ از براى مستجاب شدن دعاى او به هر نوعى كه محبوب عند الله باشد ; لازم بداند، و از آنجمله است آنكه قبل از طلب حاجت خود ; از خداوند فرج ايشان را مسئلت نمايد، چنانچه وارد است در باب صلوات فرستادن، كه قبل از دعا وسيله استجابت آن دعا مى باشد.

و محبوبيّت اين نوع توسّل به آنحضرتعليه‌السلام ، و اين كيفيّت تقرّب جستن بوسيله ايشان بسوى خداوند نيز از فقرات دعاى حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام در روز «عرفه» نقل شد ; ظاهر مى شود.

فصل سوّم:در بيان مكان دعا

يعنى بيان امكنه شريفه اى كه در آيات و روايات تصريح و به آنها سفارش شده، زيرا آن امكنه مباركه در تكميل هر عبادتى خصوصاً دعا تأثير زيادى دارد.

پس در مقام اراده دعا براى فرج در صورت امكان بعضى از آن امكنه را اختيار و هنگام تشرّف مادامى كه در آنجاست; در دعا براى فرج اهتمام نمايد.

مكانهاى شريف براى استجابت دعا

و آن امكنه شريفه بسيارند، كه بر وجه اجمال بيان مى كنيم:

از جمله مواقف كريمه و مشاهد مشرفه ; حرم الهى و روضه نبويّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و روضه هاى مطهره هريك از ائمّه اطهارعليهم‌السلام مى باشد، كه در هر كدام دعا و عبادتى انجام شود ; چندين برابر فضل و شرافت نسبت به سائر مكانها دارد، و اين مدخليّت تامّ و كامل در اخبار بسيارى تصريح شده است.

و بعد از اينها حرمهاى عامّه علماء و صلحا، خصوصاً فرزندان و ذرارى ائمّهعليهم‌السلام است، كه در بعضى از اخبار تصريح شده است كه:

(مزار آنها در آثار; در حكم مزار ائمّه اطهارعليهم‌السلام است).

و بعد از آن ; قبور مؤمنين ; خصوصاً قبر والدين است، و بعد از آن ; مجالس و محافل علما اخيار و صلحاء ابرار، بلكه عامّه مؤمنين است، خصوصاً مجالس خاصّه آنها ; چون مجلس ذكر و مجلس توبه و مجلس علم ومجلس فضائل و مراثى اهلبيت اطهارعليهم‌السلام كه در باب هريك از اين مكانها در اخبار بسيارى به فضل و شرافت آنها بيان شده، و همچنين به تأثير داشتن آنها در استجابت دعا، و سرعت در ظاهر شدن آثار آن به چندين برابر آنچه در ساير مكانها مى باشد ; تصريح شده است.

پس هر بنده مؤمنى كه حقيقتاً در دعا براى فرج بواسطه معرفت به فضل آن اهتمام دارد ; لازم و مهم است در صورت امكان برخى از اين امكنه شريفه را بخصوصه ; اختيار نمايد، و هرگاه به آنجا مشرف شد، بودن در آن را غنيمت شمرده و براى فرج مولاى خود صلوات الله عليه دعا كند.

ولكن در ميان مواقف و مشاهد شريفه، پر فضليت ترين آنها خصوصاً از جهت تأثير دعا حرم انور حضرت ابى عبدالله الحسينعليه‌السلام مى باشد، و اين نه از جهت افضليّت آنحضرتعليه‌السلام است، حتّى از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام ، بلكه بواسطه خصوصيتى است كه در كيفيّت دوازدهم ذكر خواهد شد ان شاء الله تعالى.

و اجمال آن چنين است كه: چون امر شهادت آنحضرتعليه‌السلام با آن شدائد و مصائب جليله و عظيمه آن ; سبب و وسيله استحكام و بقاء امر توحيد و رسالت و ولايت جميع ائمّه اطهارعليهم‌السلام ، و ظهور آثار آنها گرديد، پس فضائل جميع آنها در وسائل آنحضرتعليه‌السلام جمع شده، و لهذا حرم ايشان بمنزله حرم همه ائمه، و بودن در آن ; بمنزله بودن در حرم همه ائمه است، و زيارت و تعزيت ايشان ; به منزله تعزيت و زيارت همه ائمّهعليهم‌السلام است، خصوصاً با ملاحظه حديث تفاخر كعبه و كربلا، رفعت و جلالت مشهد مبارك ايشان ظاهر مى شود.

وَ مِنْ حَديثِ كَربلا وَ الْكَعْبَة

لِكَربَلا بان عُلُوُّ الرُتْبَة

(٣) و امّا بهترين مكان در ميان سائر امكنه شريفه كه ذكر شد هر مقام و مكانى است كه در آن اقامه عزاى آنحضرتعليه‌السلام شود، يا زيارت آنحضرتعليه‌السلام خوانده شود، بواسطه آنكه به مقتضاى بعضى از روايات از هر مكانى كه زيارت ايشان شود خصوصاً زيارت عاشورا بعضى از آن فضائل جليله شريفه ايكه در حرم انور آنحضرت حاصل مى شود ; عطا مى شود، و در مكان زيارت خصوصاً از براى خود زائر بعضى از بركات آن مشهد مبارك ظاهرمى شود.

و نيز در حديث است كه: « آنحضرت در عرش الهى به سه مقام نظر رحمت دارد و در حقّ آن دعا مى فرمايد.

اوّل: به مرقد شهدائيكه با ايشان بودند.

دوّم: به حال زوّار شان.

سوّم: به مقام اهل تعزيتشان(٤) .

پس هر گاه براى كسى حضور در هر يك از امكنه شريفه اتفاق افتد ; در حالتى كه مقرون شود با عزادارى يا زيارت آنحضرتعليه‌السلام از خود او يا غير او خصوصاً مقارن شود با بعض اوقات شريفه، و نيز آن احوال مزبوره كه تعلّق به حال داعى دارد، پس واضح است كه تأثير دعا و طلب نمودن فرج حضرت صاحب الامرعليه‌السلام در چنين حالى، با چنين خصوصياتى، زيادتى فضل و شرف آن به چندين برابر و غايت كمال خواهد رسيد، و هر بنده مؤمن كه موفّق به درك آن شود ; پس اين فضلى خواهد بود كه مثل و مشابهى ندارد،( وَ ذلِكَ فَضْلُ الله يُؤتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ الله ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ وَ في ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ ) (٥) .

فصل چهارم: در بيان موانع دعا

موانعى است كه دعاكننده خصوصاً نسبت به اين دعاء يعنى دعا براى فرج بايد از خود رفع كند تا آنكه اثر واقعى و كامل دعا به سرعت ظاهر شود، و نيز بوسيله اين دعا فضائل جليل و كاملى در آيات و اخبار وارد شده ; براى او حاصل شود ، كه به بعضى از آن فضائل اشاره كرديم و برخى هم در كيفيّت يازدهم ذكر خواهدشد ان شاء الله تعالى.

و آن موانع بسيارند، و بيان آنها بر وجه كلّى اينست كه:

اجتناب از محارم الهى كه شارع از آنها نهى شديد فرموده و نيز از كوچك شمردن فرائض الهى كه شارع به آنها امر فرموده اجتناب كند.

و از اين دو مطلب ; در آيات و اخبار تعبير به « ورع» و «تقوى » شده است، و شواهد برآنها هم بسيار زياد است، وشرح آنها در اينجا منافات با اختصار دارد.

و لكن بيان آنها بر وجه كلّى در اين فرمايش كريمه است:( اِنَّما يَتَقَبَّلُ الله مِنَ الْمُتَّقينَ ) (٦) ، كه حاصل مفادش اين است كه: قبول فرمودن خداوند هر عمل خير و هر عبادتى را طوريكه بر آن آثارش مترتّب شود، اختصاص و انحصار دارد به آنهائى كه از اهل تقوى باشند.

و اين مطلب هم واضح است كه هر گاه حكمى را مشروط و موقوف به يك وصفى از اوصاف كنند ; و آن وصف هم داراى مراتب و درجاتى باشد، پس به هر درجه از آن وصف كه فراهم شود اثر آن حكم كامل تر مى شود، و در اين مقام نيز چنين است كه: قبول شدن و تأثير عمل خير كه از آن جمله است دعا على الاطلاق و نيز خصوص طلب فرج مشروط و موقوف است به وصف تقوى، و اين وصف مراتب ظاهرى و باطنى دارد.

پس بوسيله حاصل و كامل شدن هر درجه و هر مرتبه از مراتب و درجات تقوى در شخص دعا كننده دعا او افضل و شرافت آن كاملتر مى شود.

و از جمله شواهد بر اين خصوصيات ; اين آيه مباركه است( اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ الله اَتْقيكُمْ ) (٧) ، كه ماحصل مفادش اين است كه: حقيقتاً بهترين و بالاترين شما بندگان نزد خداوند آن كسانى اند كه تقواى بهتر و كاملتر داشته باشد.

و بر حسب دليل نقلى از آيات و اخبار واضح است كه: از بزرگترين مقامات ظهور كرامت بنده و اعتبار او نزد خداوند ; هنگام دعاء و طلب كردن و حاجت خواستن او از خداوند متعال جلّ شأنه است، كه هرچه اعتبار و حرمت بنده بوسيله آنچه نزد خداوند جلّ شأنه محبوب است ; يعنى تقواى كاملتر باشد ; اجابت دعاى بنده اكمل خواهد شد، و اين در جهت تعجيل در آن و نيز درجهت مقرون بودن آن به خير دنيا و خير آخرت ; و در جهت كامل بودن آثار آن است، به آنكه: از جمع كثيرى دفع بلا نمايد، يا رحمت و فيضش را شامل حال همه آنها فرمايد، و دعا و شفاعت او را قبول فرمايد.

مراتب تقواى ظاهرى

مراتب تقواى ظاهرى بر حسب آنچه از اخبار استفاده مى شود ; چند چيز است:

اوّل: ترك گناهان كبيره، و انجام فرائض و واجبات است، بر وجهى كه تفصيل آنها در كتب مبسوطه و بخصوص در كتب فقهيه مذكور است.

دوّم: ترك گناهان صغيره.

سوّم: ترك مكروهات.

چهارم: ترك مطلق مباحات، خصوص آنچه كه عنوان لهو و لعب داشته باشد.

ب: غسل و تجهيز رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

کسانى که پيکر پاک و مقدّس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را غسل دادند و در مراسم خاکسپارى آن حضرت نيز شرکت داشتند عبارت بودند از: على بن ابى طالبعليه‌السلام ، عبّاس عموى پيامبر، فضل بن عبّاس، صالح (آزاد کرده پيامبر). بدين ترتيب، اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جنازه آن حضرت را در ميان افراد خانواده او رها کردند و تنها همين چند نفر عهده دار تجهيز پيکر رسول خدا شدند٤٩ .

بنا به روايتى ديگر، علىعليه‌السلام همراه با فضل و قُثَم، فرزندان عباس و شُقْران (آزاد کرده پيامبر) و بنا به قولى اسامه بن زيد، تمام مراسم تجهيز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر عهده داشتند٥٠ و ابوبکر و عمر در اين مراسم حضور نداشتند٥١ .

در اين وقت، عبّاس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت علىعليه‌السلام گفت: "يا ابنَ أخى هَلُمَّ لاِ بايعَک فَلا يختَلِفُ عَليک اِثنان. "٥٢ اى پسر برادر، بيا تا با تو بيعت کنم، که پس از آن، کسى با تو مخالفت نخواهد کرد.

علىعليه‌السلام فرمود: "لَنا بجهازِ رَسُولِ الله شُغلٌ. "٥٣ اکنون کار ما تجهيز پيکر پيامبر است.

در آن حال، انصار در سقيفه بنى ساعده، براى تعيين رهبرى از انصار گرد آمدند٥٤ . اين خبر به گروهى از مهاجران: ابوبکر و عمر و ابوعبيده و همراهانشان رسيد. اينان با سرعت به انصار در سقيفه ملحق شدند٥٥ .

بدين سان، نيز خويشاوندان پيامبر، کسى پيرامون پيکر آن حضرت باقى نماند. وآنان عبارت بودند از: على بن ابى طالبعليه‌السلام ، عباس بن عبدالمطّلب (عموى پيامبر)، فضل بن عباس (پسر عموى پيامبر)، قُثَم بن عبّاس (پسر عموى پيامبر)، اسامه بن زيد (آزاد کرده پيامبر)، صالح (آزاده کرده پيامبر) و أَوس بن خَوْلى (از انصار). و تنها همين افراد بودند که غسل و دفن پيکر پيامبر را بر عهده گرفتند٥٦ .

اقامه نماز بر جنازه پيامبر بر همه مسلمانان حاضر در مدينه واجب عينى بود، يعنى بر يک يک مسلمانان واجب بود. نماز بخوانند٥٧ بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ومانند نماز بر جنازه ديگران نبود و امام جماعت لازم نداشت؛ چنان که امام علىعليه‌السلام مى فرمود: امام همه، خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. لذا؛ مسلمانان پنج نفر، شش نفر مى آمدند و حضرت اميرعليه‌السلام ذکر نماز را بلند مى خواند آنها تکرار مى کردند. در ابتدا مردان نماز گزاردند و بعد زنان مسلمان و سپس فرزندانى که به بلوغ نرسيده بودند. اين کار از روز دوشنبه شروع و در عصر سه شنبه تمام شد. پيکر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در شب چهارشنبه٥٨ ، در حضور چند نفر، در همان اتاقى که وفات يافته بود، دفن شد.٥٩ نيز نزديکان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کسى در به خاک سپردن پيکر آن حضرت شرکت نداشت و هنگامى طايفه بنى غُنْم صداى بيل ها را شنيدند که در خانه هاى خود آرميده بودند.٦٠ عايشه مى گويد: "ما از به خاک سپردن پيکر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر نداشتيم تا آن گاه که در دل شب چهارشنبه صداى بيل ها به گوشمان رسيد٦١ "

ي: وصيت پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به على عليه‌السلام

پيش از بيان وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام ، به منظور فهم بهتر آن، مناسب است که مقدّمه اى ذکر کنيم. خداوند در سوره آل عمران، آيه ١٤٤ مى فرمايد:

( وَما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَانْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلى اَعقابِکمْ وَ مِنْ ينَقلِبْ عَلَى عَقَبَيهِ فَلَنْ يضُرَّ الله شَيئا و سَييْزِى الله الشّاکرينَ )

(محّمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقط فرستاده خداست که پيش از او پيامبرانى ديگر آمده و رفته اند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، شما رو به عقب و به گذشته جاهلى خود باز مى گرديد؟ و هر کس به گذشته جاهلى خود باز گردد، خداى را هرگز زيان نمى رساند، خداوند سپاسگزاران را پاداش نيک خواهد داد)

همان گونه که پيشتر گفتيم، شريعت اسلام با دو نوع وحى بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل مى شد:

الف) وحى قرآنى، که عبارت است از متن همين قرآن که از زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا به حال سالم مانده و به دست ما رسيده است و همه الفاظ آن از خداست و در آن اصول شريعت اسلام، يعنى توحيدِ خالق و توحيد پروردگار قانون گذار و معاد و حشر و حساب و ثواب و عقاب و ارسالِ رُسُل و وجوب طاعت از آنها از آدم تا خاتم، و نيز کليت احکام و آداب اسلامى، همچون نماز و حيّ و جهاد و روزه و زکات و خمس و امر به معروف و نهى از منکر و نهى از غيبت و، ذکر شده است.

ب) وحى بيانى، که وحيى بوده که همراهِ همان وحى قرآنى نازل مى شده است و در واقع تبيين و تفسير آن را بر عهده داشته است. مثلاً در روز غدير خم، همزمان با نزول آيه( يا اَيهَا الرَّسُولُ بَلّغْ ما اُنزلُ اَلَيک مِن ربّک وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلَْ فَما بَلَّغْتَ رسالَتَه ) مائده / ٦٧ اين وحى بيانى آمده است که:( يا ايها الرسولُ بَلّغِ ما اُنزلَ اِليک فى عَلي .) پس "في عَلي"٦٢ وحى بيانى بوده است که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را با حديث خود بيان مى فرموده و بنابراين "فى علي" نيز وحى خدا بوده است. پيامبر از خود چيزى بيان نمى فرمود، چنان که بارى تعالى در اين باره مى فرمايد:( ما ينطِقُ عَنِ الْهَوى اِن هُوَ اِلاَّ وَحْي يوحي ) نيم/ ٤ و محکمتر از آن مى فرمايد:( ولَو تَقَوَّلَ عَلَينْا بَعضَ الأَقاويلِ * لاَ خَذْنا مِنهُ بِالَيمين * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنهُ الوَتينَ * فَما مِنکمْ مِن أَحَدٍ عَنهُ حايِزينَ ) (الحاقّه/ ٤٤). يعنى اگر پيامبر از خودش چيزى بگويد و به ما نسبت دهد، مانعش خواهيم شد و رگ قلبش را خواهيم بُريد و کسى از شما هم نمى تواند از مجازات او جلوگيرى کند.

بدين سان، وحى قرآنى همان متن قرآن است که همه الفاظش از خداست و يک سوره آن را، ولو به کوچکى سوره کوثر باشد، کسى نمى تواند بياورد (بقره / ٢٣ - ٢٤) و لذا معيزه باقى پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است که خداوند خود عهده دار حفظ آن است:( اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذٌکرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ ) (الحير/ ٩). ولى وحى بيانى، معنايش از خداست، لکن بيانش با لفظ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و در آن شرطِ تحدّى و اعجاز نشده و هدف از آن تبيين معناى آيات قرآنى توسط پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است؛ چنان که خداوند فرمود:

( وَ اَنَزَلْنا اِليک اَلذِّکرَ لِتُبَين للِنّاس ما نُزِّلَ اِلَيهِمْ ) (النحل / ٤٤).

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر آيه اى از قرآن را، که از طريق وحى دريافت مى کرد، به هر کس که تبليغ مى فرمود، بيانى را هم که از جانب خداوند به او وحى شده بود براى وى مى گفت و بدين ترتيب تبليغ را کامل مى فرمود.

عبداللّه بن مسعود، صحابى بزرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مى گويد: "هفتاد سوره از دهان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرا گرفتم. " مثلاً وقتى آيه نازل مى شد که:( والشَّيره الملعونَه ) (اسراء/ ٦٠) پيامبر به او مى فرمود که مقصود از شيره ملعونه، بنى اميه است٦٣ .

در مسند احمد حنبل، از قول صحابه پيامبر، روايت شده که: "اَنَّهُم کانُوا يقْتَرِؤُونَ مِنْ رَسولِ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عَشَرَ آياتٍ، فَلا يأخُذونَ فى العَشرِ الاُخْرى حَتّى يعلَمُوا ما فى هذِهِ مِنَ العِلمِ و العَملِ. "٦٤ يعنى صحابه پيامبر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرآن را دَه آيه دَه آيه فرا مى گرفتند و به دَه آيه جديد آغاز نمى کردند مگر که آنچه از حيث معارف و احکام که در دَه آيه گذشته بود فرا مى گرفتند. مثلاً اگر از داستان پيامبران گذشته ذکرى شده بود، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داستان آنان را بيان مى فرمود، يا اگر آيه اى مربوط به قيامت بود، اين را که روز قيامت چگونه است بيان مى فرمود. يا اگر درباره احکامى مانند وضو و نماز و تيمُمّ بود، نحوه دقيق عمل به آن احکام را تعليم مى فرمود. پس، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيچ آيه قرآنى را تبليغ نفرموده مگر که وحيى بيانى را هم با آن بيان فرموده و همراه آن به امّت ابلاغ فرموده است. مثلاً در تعليم آيه:( اِنَّما يريدُ الله لِيذْهِبَ عَنْکم الرّيْسَ اَهلَ اَلبَيتِ وَ يطََّهِرَکمْ تَطهيراً ) (احزاب/ ٣٣)، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود: اهل بيتِ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، على و فاطمه و حسن و حسين هستند٦٥ . همچنين در تبليغ آيه( اِنْ تَتُوبا اِلَى اللهِ فَقَد صَغتْ قُلوبُکما ) (تحريم / ٤) بيان مى فرمود که آن دو زوجه پيامبر، امّ المؤمنين حفصه و امّ المؤمنين عايشه اند.٦٦ در تعليم اين قسم آيات، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تعليم معنى مى فرمود با تعليم عمل وچنان بوده است که آن گاه که مثلاً آيه کريمه( اَقِمِ الصّلوه لِدُلُوک الشَّمِس ) (اِسراء / ٧٨) نازل شد، کيفيت نمازهاى پنج گانه و اذکار آنها را تعليم مى فرمود و در آن آيه که مى فرمايد( فَاغْسِلُواوُيُوهَکم وَ اَيدِيکم ) (مائده / ٦) به طور عملى تعليم مى داد که نحوه وضو گرفتن چگونه است و با چه آبى بايد باشد.

در تمام اين موارد، آنچه که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به صحابه تعليم مى فرمود، هر يک از صحابه که نويسنده بود، آيه قرآن را با تفسيرى که از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده بود مى نوشت. بنابراين، همه نويسندگان صحابه، همه قرآن را نوشته بودند با تفسير هر آيه اى که خود از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده بودند، البتّه در قرآن هاى تک تک نويسندگان صحابه، تفسير همه آيات نوشته نبود، ولى آن قرآنى که در خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود اين چنين بود، يعنى متن کامل قرآن با تفسير کامل همه آيات همراه بود. توضيح اين که، آنچه از قرآن و تفسير آن نازل مى شد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر يک از صحابه را که نوشتن آموخته بود و نزديک وى بود مى طلبيد و به او دستور مى داد که آيه قرآن و بيان آن را که وحى شده بود، بر هر چه در دسترس بود بنويسد بر روى کاغذ يا تخته يا استخوان يا شانه گوسفند و امثال آن؛ و آن نوشته ها را پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه خود داشت.

به هنگام وفات، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام وصيت کرد: پس از تجهيز من، ردا بر دوش مکن و از منزل خارج مشو تا اين قرآن را جمع آورى کنى علىعليه‌السلام آيات قرآن را، که با تفسير آن بر پوست و تخته و کاغذ و غيره نوشته شده بود٦٧ سوراخ مى کرد و نخ از بين آنها مى گذراند و اين گونه آيات و تفسير هر سوره اى را جمع آورى فرمود. اين کار از چهارشنبه (فرداى دفن پيامبر) آغاز شد و در روز جمعه تمام شد.

آن حضرت، آن قرآن را با مولى و آزاد کرده خود، قنبر، به مسجد آورد. مسلمانان براى نماز جمعه در مسجد پيامبر گرد آمده بودند. آن حضرت به ايشان فرمود: اين قرآن موجود در خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است که براى شما آورده ام. دستگاه خلافت آنها گفتند: ما به اين قرآن حاجت نداريم ما. خود قرآن داريم! حضرت فرمود: اين قرآن را ديگر نمى بينيد٦٨ .

آن قرآن، با تفسير تمام آيات، پس از آن حضرت، در دست يازده فرزند او دست به دست منتقل شده و اکنون در نزد حضرت مهدى (عج) است که به هنگام ظهور خويش آن را ظاهر مى کند. واين قرآنى که ما اکنون در دست داريم،٦٩ همان قرآن زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ولى بدون تفسير، يعنى تنها وحى قرآنى است و از وحى بيانى خالى است٧٠ .

امّا چرا قرآنى را که اميرالمؤمنينعليه‌السلام جمع کرده بود و، علاوه بر متن آيات، تفسير همه آنها را هم به همان گونه که بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى شده بود در بر داشت قبول نکردند؟ دليل اين مطلب آن است که در وحى بيانى، که بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده و با کلمات آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟ به عنوان حديث ايشان در بيان قرآن، تلقّى مى شد، مطالبى وجود داشت که مخالفِ سياستِ دستگاه خلافت بود و مانع حکومت ايشان مى شد. مثلاً، چنان که گذشت، ذيل آيه( وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ ) (اسراء/ ٦٠) بر آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى شده بود که ايشان بنى اميه مى باشند؛ و اين تفسير در بعضى مصاحف ضبط شده بود. با وجود چنين روايتى، ديگر عثمان، معاويه، يزيد، وليد و امثالهم نمى توانستند حاکم شوند. يا در ذيل آياتِ پر تهديد سوره تحريم آمده بود که مقصود از آن دو زن، عايشه وحفصه اند. يا در ذيل آيه( ياأَيهَا الّذينَ آمَنوا لاتَرفَعوُا أصْوَاتَکم فَوقَ صَوْتِ النَّبى ) (الحجرات/٢) آمده بود که در شأن ابوبکر و عمر نازل شده است. يا آن گاه که آيات ابتداى سوره توبه (١٠-١) نازل شد٧١، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن آيات را به ابوبکر و عمر داد تا به مکه ببرند و در موسم حج به مشرکان ابلاغ کنند. وحى غير قرآنى نازل شد که اين ابلاغ را بايد يا خود انجام دهى يا آن کس که از توست. پس، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، على بن ابى طالبعليه‌السلام را فرستاد تا آن آيات را از ابوبکر و عمر گرفت و خود علىعليه‌السلام به مکه برد و در موسم حج به مشرکان ابلاغ فرمود٧٢. يا آياتى که در شآن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيتش نازل شد، مانند آيه تطهير( إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنْکمُ الرِّيْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَکمْ تَطْهِيرا ً) (احزاب/ ٣٣)

خداوند فقط مى خواهد پليدى وگناه را زا شما اهل بيت دور کند وکاملاً شما را پاک سازد

آيه مباهله( فَمَنْ حَايَّک فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا يَاءَک مِنْ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَيْعَلْ لَعْنَه اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِينَ ) (آل عمران/ ٦١)

هر گاه بعد از علم ودانشى که (درباره مسيح) به تو رسيده، (باز)کسانى با تو به محاجه وستيز برخيزند، به آنها بگو: "بياييد ما فرزندان خود را دعوت کنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنيم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنيم؛ ولعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم "

وآيه در داستان واقعه غدير( يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يعْصِمُک مِنْ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يهْدِي الْقَوْمَ الْکافِرِينَ ) (مائده/ ٦٧)

اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان؛ واگر نکنى، رسالت او را انجام نداده اى. خداوند تو را از (خطر احتمالى) مردم نگاه مى دارد؛ وخداوند، جمعيت کافران (لجوج) را هدايت نمى کند

وپس از وقوع غدير( الْيوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِينَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيکمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَکمْ الْإِسْلَامَ دِيناً )

(مائده/٣)،

دين شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ واسلام را بعنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم

ولايت( إِنَّمَا وَلِيکمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلَاه وَيؤْتُونَ الزَّکاه وَهُمْ رَاکعُون )

(مائده/ ٥٥)

سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست وپيامبر او وآنها که ايمان آورده اند؛همانها که نماز را بر پا مى دارند، ودر حال رکوع، زکات مى دهند.

آيه نجوى( يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَايَيتُمْ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَينَ يدَي نَيْوَاکمْ صَدَقَه ذَلِک خَيرٌ لَکمْ وَأَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَيِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ) (مجادله / ١٢)

اى کسانى که ايمان آورده ايد! هنگامى که مى خواهيد با رسول خدا نجوا کنيد (وسخنان در گوشى بگويد)، قبل از آن صدقه اى (در راه خدا) بدهيد؛ اين براى شما بهتر وپاکيزه تر است. واگر تواناى نداشته باشيد، خداوند آمرزنده ومهربان است

وبسيارى آيات ديگر. لذا، نه تنها قرآن امير المؤمنين را نپذيرفتند٧٣، بلکه کوشيدند تا قرآن را مجرّد از وحى بيانى بنويسند٧٤ و از بيان و نشر و کتابتِ حديث پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مانع شدند و به کتمان و جعل و تحريف آن پرداختند٧٥

پس از بيان مقدمه گذشته اکنون نامزدهاى خلافت را در روز سقيفه معرفى مى نمائيم.

د: نامزدهاى خلافت پس از وفات پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روز سقيفه

.٧٦ الف) على بن ابى طالبعليه‌السلام ، که از جانب خدا براى رهبرى اين امّت تعيين شده و پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين امر را به مسلمانان ابلاغ فرموده بود.

ب) سَعد بن عُبادهَ، که نامزد قبيله خزرج بود ونه همه انصار.

ي) ابوبکر، که نامزد جماعتى از مهاجران (قريش) بود، نه همه آنان.

هـ: شعارهاى سقيفه

الف) شعارهاى انصار:

١ - انصار اسلام را يارى کردند٧٧ .

٢ - انصار در راه پيامبر شمشير زدند٧٨ .

٣ - شهر مدينه، شهر انصار است٧٩.

ب) شعارهاى مهاجران (قريش)٨٠

١ - پيامبر از قبيله قريش است.

٢ - عرب نمى پذيرد که حاکم ايشان از قبيله اى ديگر باشد و جانشین پيامبر بايد از قريش باشد.

پس از بيان آنچه گذشت مى توانيم داستان کودتاى سقيفه را درک کنيم

و: کودتاى سقيفه و بيعت ابوبکر پس از در گذشت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

، انصار در سقيفه بَنَى ساعِدَه گرد آمدند. خزرجى ها مى خواستند سعد بن عباده را جانشین پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کنند. آنان، نه اين که جانشین و وصّى پيامبر را نمى شناختند و اين کار را ندانسته انجام مى دادند؛٨١ خير! مى دانستند؛ کار آنان از روى تعصّب قبيله اى انجام شد.

در اين حال گروهى از مهاجران نيز که خبر اجتماع ايشان را در سقيفه شنيدند به آنها پيوستند. همه ايشان جنازه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در ميان چند تن از خاندانش رها کردند٨٢ و آمدند بر سر جانشینی حضرتش جنگ و جدال کردند.

اَوْسى ها موافق سعد بن عباده نبودند. در بين خزرجى ها نيز بشير بن سعد، که يکى از بزرگان خزرج بود، در امر رياست با سعد حسد ورزى مى کرد و موافق او نبود٨٣ .

ز: سقيفه به روايت خليفه دوّم

در صحيح بخارى، از عمر داستان سقيفه را چنين روايت کرده است:

وقتى که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رفت، خبر به ما رسيد، که انصار در سقيفهّ بنى ساعده اجتماع کرده اند. من هم به ابوبکر پيشنهاد کردم که بيا تا ما هم به برادران انصار خود به پيونديم. و ما خود را به سقيفه رسانديم. على و زبير و همراهان ايشان با ما نبودند هنگامى که به سقيفه رسيديم متوجه شديم که طايفه انصار مردى را که در گليمى پيچيده بودند و مى گفتند سعَد بن عُباده است و تب دارد، با خود به آنجا آورده بودند. ما در کنار ايشان نشستيم و سخنران آنها برخاست و، پس از حمد و سپاس خدا، گفت: "نَحْنُ اَنْصارُ اللّه" ما ياران خداييم و نيروى رزمنده و به هم فشرده اسلام؛ شما گروه مهاجران، مردمى به شماره اى اندک هستيد و.

من (عمر) خواستم در پاسخ او چيزى بگويم که ابوبکر آستينم را کشيد و گفت: خونسرد باش. پس خودش از جاى برخاست و به سخن پرداخت. به خدا قسم که او در سخن خويش هيچ نکته اى را که من مى خواستم بر زبان بياورم فرو گذار نکرد؛ يا همان را گفت، يا بهتر از آن را به زبان آورد. او گفت: اى گروه انصار، آنچه را از خوبى و امتيازات خود برشمرديد، بى گمان، اهل و برازنده آن هستيد. اما خلافت و فرمانروايى، تنها در خور قبليه قريش است، زيرا که آنها از لحاظ شرافت و حَسَب و نَسَب مشهورند و در ميان قبايل عرب ممتاز. اين است که من، به شما، يکى از دو تن را پيشنهاد مى کنم تا هر يک را که بخواهيد به خلافت انتخاب و با او بيعت کنيد. اين بگفت و دست من و ابوعبيده را گرفت و به آنان معرفى مى کرد. تنها اين سخن آخر او بود که از آن خوشم نيامد. در اين هنگام، يکى از انصار برخاست و گفت: "أَنا يُذَيلُها الُمحَکک وَ عُذيقْهَا المُرَحَّب" يعنى من به منزله آن چوبى هستم که شتران پشت خود را با آن مى خارانند و درختى که به زير سايه اش پناه مى بردند٨٤. شما مهاجران براى خود فرمانروايى برگزينيد و ما هم براى خود زمامدارى انتخاب مى کنيم.

در پى اين سخن، بگو مگو و سر و صدا از هر طرف برخاست و چند دستگى و اختلاف به شدّت ظاهر گرديد من از اين موقعيت استفاده کردم و به ابوبکر گفتم که دستت را دراز کن تا با تو بيعت کنم. او هم دستش را پيش آورد و من با او بيعت کردم. پس از اين که از کار بيعت با ابوبکر فراغت يافتم، به سوى سعد بن عباده هجوم برديم. اگر کسى، بدون کسب نظر و مشورت با مسلمانان، با مردى به خلافت بيعت کند، نه از او پيروى کنيد و نه از بيعت گيرنده؛ که هر دو مستحقّ کشته شدن اند٨٥ .

ب: غسل و تجهيز رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

کسانى که پيکر پاک و مقدّس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را غسل دادند و در مراسم خاکسپارى آن حضرت نيز شرکت داشتند عبارت بودند از: على بن ابى طالبعليه‌السلام ، عبّاس عموى پيامبر، فضل بن عبّاس، صالح (آزاد کرده پيامبر). بدين ترتيب، اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جنازه آن حضرت را در ميان افراد خانواده او رها کردند و تنها همين چند نفر عهده دار تجهيز پيکر رسول خدا شدند٤٩ .

بنا به روايتى ديگر، علىعليه‌السلام همراه با فضل و قُثَم، فرزندان عباس و شُقْران (آزاد کرده پيامبر) و بنا به قولى اسامه بن زيد، تمام مراسم تجهيز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر عهده داشتند٥٠ و ابوبکر و عمر در اين مراسم حضور نداشتند٥١ .

در اين وقت، عبّاس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت علىعليه‌السلام گفت: "يا ابنَ أخى هَلُمَّ لاِ بايعَک فَلا يختَلِفُ عَليک اِثنان. "٥٢ اى پسر برادر، بيا تا با تو بيعت کنم، که پس از آن، کسى با تو مخالفت نخواهد کرد.

علىعليه‌السلام فرمود: "لَنا بجهازِ رَسُولِ الله شُغلٌ. "٥٣ اکنون کار ما تجهيز پيکر پيامبر است.

در آن حال، انصار در سقيفه بنى ساعده، براى تعيين رهبرى از انصار گرد آمدند٥٤ . اين خبر به گروهى از مهاجران: ابوبکر و عمر و ابوعبيده و همراهانشان رسيد. اينان با سرعت به انصار در سقيفه ملحق شدند٥٥ .

بدين سان، نيز خويشاوندان پيامبر، کسى پيرامون پيکر آن حضرت باقى نماند. وآنان عبارت بودند از: على بن ابى طالبعليه‌السلام ، عباس بن عبدالمطّلب (عموى پيامبر)، فضل بن عباس (پسر عموى پيامبر)، قُثَم بن عبّاس (پسر عموى پيامبر)، اسامه بن زيد (آزاد کرده پيامبر)، صالح (آزاده کرده پيامبر) و أَوس بن خَوْلى (از انصار). و تنها همين افراد بودند که غسل و دفن پيکر پيامبر را بر عهده گرفتند٥٦ .

اقامه نماز بر جنازه پيامبر بر همه مسلمانان حاضر در مدينه واجب عينى بود، يعنى بر يک يک مسلمانان واجب بود. نماز بخوانند٥٧ بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ومانند نماز بر جنازه ديگران نبود و امام جماعت لازم نداشت؛ چنان که امام علىعليه‌السلام مى فرمود: امام همه، خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. لذا؛ مسلمانان پنج نفر، شش نفر مى آمدند و حضرت اميرعليه‌السلام ذکر نماز را بلند مى خواند آنها تکرار مى کردند. در ابتدا مردان نماز گزاردند و بعد زنان مسلمان و سپس فرزندانى که به بلوغ نرسيده بودند. اين کار از روز دوشنبه شروع و در عصر سه شنبه تمام شد. پيکر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در شب چهارشنبه٥٨ ، در حضور چند نفر، در همان اتاقى که وفات يافته بود، دفن شد.٥٩ نيز نزديکان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کسى در به خاک سپردن پيکر آن حضرت شرکت نداشت و هنگامى طايفه بنى غُنْم صداى بيل ها را شنيدند که در خانه هاى خود آرميده بودند.٦٠ عايشه مى گويد: "ما از به خاک سپردن پيکر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر نداشتيم تا آن گاه که در دل شب چهارشنبه صداى بيل ها به گوشمان رسيد٦١ "

ي: وصيت پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به على عليه‌السلام

پيش از بيان وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام ، به منظور فهم بهتر آن، مناسب است که مقدّمه اى ذکر کنيم. خداوند در سوره آل عمران، آيه ١٤٤ مى فرمايد:

( وَما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَانْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلى اَعقابِکمْ وَ مِنْ ينَقلِبْ عَلَى عَقَبَيهِ فَلَنْ يضُرَّ الله شَيئا و سَييْزِى الله الشّاکرينَ )

(محّمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقط فرستاده خداست که پيش از او پيامبرانى ديگر آمده و رفته اند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، شما رو به عقب و به گذشته جاهلى خود باز مى گرديد؟ و هر کس به گذشته جاهلى خود باز گردد، خداى را هرگز زيان نمى رساند، خداوند سپاسگزاران را پاداش نيک خواهد داد)

همان گونه که پيشتر گفتيم، شريعت اسلام با دو نوع وحى بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل مى شد:

الف) وحى قرآنى، که عبارت است از متن همين قرآن که از زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا به حال سالم مانده و به دست ما رسيده است و همه الفاظ آن از خداست و در آن اصول شريعت اسلام، يعنى توحيدِ خالق و توحيد پروردگار قانون گذار و معاد و حشر و حساب و ثواب و عقاب و ارسالِ رُسُل و وجوب طاعت از آنها از آدم تا خاتم، و نيز کليت احکام و آداب اسلامى، همچون نماز و حيّ و جهاد و روزه و زکات و خمس و امر به معروف و نهى از منکر و نهى از غيبت و، ذکر شده است.

ب) وحى بيانى، که وحيى بوده که همراهِ همان وحى قرآنى نازل مى شده است و در واقع تبيين و تفسير آن را بر عهده داشته است. مثلاً در روز غدير خم، همزمان با نزول آيه( يا اَيهَا الرَّسُولُ بَلّغْ ما اُنزلُ اَلَيک مِن ربّک وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلَْ فَما بَلَّغْتَ رسالَتَه ) مائده / ٦٧ اين وحى بيانى آمده است که:( يا ايها الرسولُ بَلّغِ ما اُنزلَ اِليک فى عَلي .) پس "في عَلي"٦٢ وحى بيانى بوده است که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را با حديث خود بيان مى فرموده و بنابراين "فى علي" نيز وحى خدا بوده است. پيامبر از خود چيزى بيان نمى فرمود، چنان که بارى تعالى در اين باره مى فرمايد:( ما ينطِقُ عَنِ الْهَوى اِن هُوَ اِلاَّ وَحْي يوحي ) نيم/ ٤ و محکمتر از آن مى فرمايد:( ولَو تَقَوَّلَ عَلَينْا بَعضَ الأَقاويلِ * لاَ خَذْنا مِنهُ بِالَيمين * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنهُ الوَتينَ * فَما مِنکمْ مِن أَحَدٍ عَنهُ حايِزينَ ) (الحاقّه/ ٤٤). يعنى اگر پيامبر از خودش چيزى بگويد و به ما نسبت دهد، مانعش خواهيم شد و رگ قلبش را خواهيم بُريد و کسى از شما هم نمى تواند از مجازات او جلوگيرى کند.

بدين سان، وحى قرآنى همان متن قرآن است که همه الفاظش از خداست و يک سوره آن را، ولو به کوچکى سوره کوثر باشد، کسى نمى تواند بياورد (بقره / ٢٣ - ٢٤) و لذا معيزه باقى پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است که خداوند خود عهده دار حفظ آن است:( اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذٌکرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ ) (الحير/ ٩). ولى وحى بيانى، معنايش از خداست، لکن بيانش با لفظ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و در آن شرطِ تحدّى و اعجاز نشده و هدف از آن تبيين معناى آيات قرآنى توسط پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است؛ چنان که خداوند فرمود:

( وَ اَنَزَلْنا اِليک اَلذِّکرَ لِتُبَين للِنّاس ما نُزِّلَ اِلَيهِمْ ) (النحل / ٤٤).

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر آيه اى از قرآن را، که از طريق وحى دريافت مى کرد، به هر کس که تبليغ مى فرمود، بيانى را هم که از جانب خداوند به او وحى شده بود براى وى مى گفت و بدين ترتيب تبليغ را کامل مى فرمود.

عبداللّه بن مسعود، صحابى بزرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مى گويد: "هفتاد سوره از دهان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرا گرفتم. " مثلاً وقتى آيه نازل مى شد که:( والشَّيره الملعونَه ) (اسراء/ ٦٠) پيامبر به او مى فرمود که مقصود از شيره ملعونه، بنى اميه است٦٣ .

در مسند احمد حنبل، از قول صحابه پيامبر، روايت شده که: "اَنَّهُم کانُوا يقْتَرِؤُونَ مِنْ رَسولِ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عَشَرَ آياتٍ، فَلا يأخُذونَ فى العَشرِ الاُخْرى حَتّى يعلَمُوا ما فى هذِهِ مِنَ العِلمِ و العَملِ. "٦٤ يعنى صحابه پيامبر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرآن را دَه آيه دَه آيه فرا مى گرفتند و به دَه آيه جديد آغاز نمى کردند مگر که آنچه از حيث معارف و احکام که در دَه آيه گذشته بود فرا مى گرفتند. مثلاً اگر از داستان پيامبران گذشته ذکرى شده بود، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داستان آنان را بيان مى فرمود، يا اگر آيه اى مربوط به قيامت بود، اين را که روز قيامت چگونه است بيان مى فرمود. يا اگر درباره احکامى مانند وضو و نماز و تيمُمّ بود، نحوه دقيق عمل به آن احکام را تعليم مى فرمود. پس، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيچ آيه قرآنى را تبليغ نفرموده مگر که وحيى بيانى را هم با آن بيان فرموده و همراه آن به امّت ابلاغ فرموده است. مثلاً در تعليم آيه:( اِنَّما يريدُ الله لِيذْهِبَ عَنْکم الرّيْسَ اَهلَ اَلبَيتِ وَ يطََّهِرَکمْ تَطهيراً ) (احزاب/ ٣٣)، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود: اهل بيتِ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، على و فاطمه و حسن و حسين هستند٦٥ . همچنين در تبليغ آيه( اِنْ تَتُوبا اِلَى اللهِ فَقَد صَغتْ قُلوبُکما ) (تحريم / ٤) بيان مى فرمود که آن دو زوجه پيامبر، امّ المؤمنين حفصه و امّ المؤمنين عايشه اند.٦٦ در تعليم اين قسم آيات، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تعليم معنى مى فرمود با تعليم عمل وچنان بوده است که آن گاه که مثلاً آيه کريمه( اَقِمِ الصّلوه لِدُلُوک الشَّمِس ) (اِسراء / ٧٨) نازل شد، کيفيت نمازهاى پنج گانه و اذکار آنها را تعليم مى فرمود و در آن آيه که مى فرمايد( فَاغْسِلُواوُيُوهَکم وَ اَيدِيکم ) (مائده / ٦) به طور عملى تعليم مى داد که نحوه وضو گرفتن چگونه است و با چه آبى بايد باشد.

در تمام اين موارد، آنچه که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به صحابه تعليم مى فرمود، هر يک از صحابه که نويسنده بود، آيه قرآن را با تفسيرى که از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده بود مى نوشت. بنابراين، همه نويسندگان صحابه، همه قرآن را نوشته بودند با تفسير هر آيه اى که خود از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده بودند، البتّه در قرآن هاى تک تک نويسندگان صحابه، تفسير همه آيات نوشته نبود، ولى آن قرآنى که در خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود اين چنين بود، يعنى متن کامل قرآن با تفسير کامل همه آيات همراه بود. توضيح اين که، آنچه از قرآن و تفسير آن نازل مى شد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر يک از صحابه را که نوشتن آموخته بود و نزديک وى بود مى طلبيد و به او دستور مى داد که آيه قرآن و بيان آن را که وحى شده بود، بر هر چه در دسترس بود بنويسد بر روى کاغذ يا تخته يا استخوان يا شانه گوسفند و امثال آن؛ و آن نوشته ها را پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه خود داشت.

به هنگام وفات، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام وصيت کرد: پس از تجهيز من، ردا بر دوش مکن و از منزل خارج مشو تا اين قرآن را جمع آورى کنى علىعليه‌السلام آيات قرآن را، که با تفسير آن بر پوست و تخته و کاغذ و غيره نوشته شده بود٦٧ سوراخ مى کرد و نخ از بين آنها مى گذراند و اين گونه آيات و تفسير هر سوره اى را جمع آورى فرمود. اين کار از چهارشنبه (فرداى دفن پيامبر) آغاز شد و در روز جمعه تمام شد.

آن حضرت، آن قرآن را با مولى و آزاد کرده خود، قنبر، به مسجد آورد. مسلمانان براى نماز جمعه در مسجد پيامبر گرد آمده بودند. آن حضرت به ايشان فرمود: اين قرآن موجود در خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است که براى شما آورده ام. دستگاه خلافت آنها گفتند: ما به اين قرآن حاجت نداريم ما. خود قرآن داريم! حضرت فرمود: اين قرآن را ديگر نمى بينيد٦٨ .

آن قرآن، با تفسير تمام آيات، پس از آن حضرت، در دست يازده فرزند او دست به دست منتقل شده و اکنون در نزد حضرت مهدى (عج) است که به هنگام ظهور خويش آن را ظاهر مى کند. واين قرآنى که ما اکنون در دست داريم،٦٩ همان قرآن زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ولى بدون تفسير، يعنى تنها وحى قرآنى است و از وحى بيانى خالى است٧٠ .

امّا چرا قرآنى را که اميرالمؤمنينعليه‌السلام جمع کرده بود و، علاوه بر متن آيات، تفسير همه آنها را هم به همان گونه که بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى شده بود در بر داشت قبول نکردند؟ دليل اين مطلب آن است که در وحى بيانى، که بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده و با کلمات آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟ به عنوان حديث ايشان در بيان قرآن، تلقّى مى شد، مطالبى وجود داشت که مخالفِ سياستِ دستگاه خلافت بود و مانع حکومت ايشان مى شد. مثلاً، چنان که گذشت، ذيل آيه( وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ ) (اسراء/ ٦٠) بر آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى شده بود که ايشان بنى اميه مى باشند؛ و اين تفسير در بعضى مصاحف ضبط شده بود. با وجود چنين روايتى، ديگر عثمان، معاويه، يزيد، وليد و امثالهم نمى توانستند حاکم شوند. يا در ذيل آياتِ پر تهديد سوره تحريم آمده بود که مقصود از آن دو زن، عايشه وحفصه اند. يا در ذيل آيه( ياأَيهَا الّذينَ آمَنوا لاتَرفَعوُا أصْوَاتَکم فَوقَ صَوْتِ النَّبى ) (الحجرات/٢) آمده بود که در شأن ابوبکر و عمر نازل شده است. يا آن گاه که آيات ابتداى سوره توبه (١٠-١) نازل شد٧١، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن آيات را به ابوبکر و عمر داد تا به مکه ببرند و در موسم حج به مشرکان ابلاغ کنند. وحى غير قرآنى نازل شد که اين ابلاغ را بايد يا خود انجام دهى يا آن کس که از توست. پس، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، على بن ابى طالبعليه‌السلام را فرستاد تا آن آيات را از ابوبکر و عمر گرفت و خود علىعليه‌السلام به مکه برد و در موسم حج به مشرکان ابلاغ فرمود٧٢. يا آياتى که در شآن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيتش نازل شد، مانند آيه تطهير( إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنْکمُ الرِّيْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَکمْ تَطْهِيرا ً) (احزاب/ ٣٣)

خداوند فقط مى خواهد پليدى وگناه را زا شما اهل بيت دور کند وکاملاً شما را پاک سازد

آيه مباهله( فَمَنْ حَايَّک فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا يَاءَک مِنْ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَيْعَلْ لَعْنَه اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِينَ ) (آل عمران/ ٦١)

هر گاه بعد از علم ودانشى که (درباره مسيح) به تو رسيده، (باز)کسانى با تو به محاجه وستيز برخيزند، به آنها بگو: "بياييد ما فرزندان خود را دعوت کنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنيم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنيم؛ ولعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم "

وآيه در داستان واقعه غدير( يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يعْصِمُک مِنْ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يهْدِي الْقَوْمَ الْکافِرِينَ ) (مائده/ ٦٧)

اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان؛ واگر نکنى، رسالت او را انجام نداده اى. خداوند تو را از (خطر احتمالى) مردم نگاه مى دارد؛ وخداوند، جمعيت کافران (لجوج) را هدايت نمى کند

وپس از وقوع غدير( الْيوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِينَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيکمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَکمْ الْإِسْلَامَ دِيناً )

(مائده/٣)،

دين شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ واسلام را بعنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم

ولايت( إِنَّمَا وَلِيکمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلَاه وَيؤْتُونَ الزَّکاه وَهُمْ رَاکعُون )

(مائده/ ٥٥)

سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست وپيامبر او وآنها که ايمان آورده اند؛همانها که نماز را بر پا مى دارند، ودر حال رکوع، زکات مى دهند.

آيه نجوى( يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَايَيتُمْ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَينَ يدَي نَيْوَاکمْ صَدَقَه ذَلِک خَيرٌ لَکمْ وَأَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَيِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ) (مجادله / ١٢)

اى کسانى که ايمان آورده ايد! هنگامى که مى خواهيد با رسول خدا نجوا کنيد (وسخنان در گوشى بگويد)، قبل از آن صدقه اى (در راه خدا) بدهيد؛ اين براى شما بهتر وپاکيزه تر است. واگر تواناى نداشته باشيد، خداوند آمرزنده ومهربان است

وبسيارى آيات ديگر. لذا، نه تنها قرآن امير المؤمنين را نپذيرفتند٧٣، بلکه کوشيدند تا قرآن را مجرّد از وحى بيانى بنويسند٧٤ و از بيان و نشر و کتابتِ حديث پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مانع شدند و به کتمان و جعل و تحريف آن پرداختند٧٥

پس از بيان مقدمه گذشته اکنون نامزدهاى خلافت را در روز سقيفه معرفى مى نمائيم.

د: نامزدهاى خلافت پس از وفات پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روز سقيفه

.٧٦ الف) على بن ابى طالبعليه‌السلام ، که از جانب خدا براى رهبرى اين امّت تعيين شده و پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين امر را به مسلمانان ابلاغ فرموده بود.

ب) سَعد بن عُبادهَ، که نامزد قبيله خزرج بود ونه همه انصار.

ي) ابوبکر، که نامزد جماعتى از مهاجران (قريش) بود، نه همه آنان.

هـ: شعارهاى سقيفه

الف) شعارهاى انصار:

١ - انصار اسلام را يارى کردند٧٧ .

٢ - انصار در راه پيامبر شمشير زدند٧٨ .

٣ - شهر مدينه، شهر انصار است٧٩.

ب) شعارهاى مهاجران (قريش)٨٠

١ - پيامبر از قبيله قريش است.

٢ - عرب نمى پذيرد که حاکم ايشان از قبيله اى ديگر باشد و جانشین پيامبر بايد از قريش باشد.

پس از بيان آنچه گذشت مى توانيم داستان کودتاى سقيفه را درک کنيم

و: کودتاى سقيفه و بيعت ابوبکر پس از در گذشت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

، انصار در سقيفه بَنَى ساعِدَه گرد آمدند. خزرجى ها مى خواستند سعد بن عباده را جانشین پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کنند. آنان، نه اين که جانشین و وصّى پيامبر را نمى شناختند و اين کار را ندانسته انجام مى دادند؛٨١ خير! مى دانستند؛ کار آنان از روى تعصّب قبيله اى انجام شد.

در اين حال گروهى از مهاجران نيز که خبر اجتماع ايشان را در سقيفه شنيدند به آنها پيوستند. همه ايشان جنازه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در ميان چند تن از خاندانش رها کردند٨٢ و آمدند بر سر جانشینی حضرتش جنگ و جدال کردند.

اَوْسى ها موافق سعد بن عباده نبودند. در بين خزرجى ها نيز بشير بن سعد، که يکى از بزرگان خزرج بود، در امر رياست با سعد حسد ورزى مى کرد و موافق او نبود٨٣ .

ز: سقيفه به روايت خليفه دوّم

در صحيح بخارى، از عمر داستان سقيفه را چنين روايت کرده است:

وقتى که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رفت، خبر به ما رسيد، که انصار در سقيفهّ بنى ساعده اجتماع کرده اند. من هم به ابوبکر پيشنهاد کردم که بيا تا ما هم به برادران انصار خود به پيونديم. و ما خود را به سقيفه رسانديم. على و زبير و همراهان ايشان با ما نبودند هنگامى که به سقيفه رسيديم متوجه شديم که طايفه انصار مردى را که در گليمى پيچيده بودند و مى گفتند سعَد بن عُباده است و تب دارد، با خود به آنجا آورده بودند. ما در کنار ايشان نشستيم و سخنران آنها برخاست و، پس از حمد و سپاس خدا، گفت: "نَحْنُ اَنْصارُ اللّه" ما ياران خداييم و نيروى رزمنده و به هم فشرده اسلام؛ شما گروه مهاجران، مردمى به شماره اى اندک هستيد و.

من (عمر) خواستم در پاسخ او چيزى بگويم که ابوبکر آستينم را کشيد و گفت: خونسرد باش. پس خودش از جاى برخاست و به سخن پرداخت. به خدا قسم که او در سخن خويش هيچ نکته اى را که من مى خواستم بر زبان بياورم فرو گذار نکرد؛ يا همان را گفت، يا بهتر از آن را به زبان آورد. او گفت: اى گروه انصار، آنچه را از خوبى و امتيازات خود برشمرديد، بى گمان، اهل و برازنده آن هستيد. اما خلافت و فرمانروايى، تنها در خور قبليه قريش است، زيرا که آنها از لحاظ شرافت و حَسَب و نَسَب مشهورند و در ميان قبايل عرب ممتاز. اين است که من، به شما، يکى از دو تن را پيشنهاد مى کنم تا هر يک را که بخواهيد به خلافت انتخاب و با او بيعت کنيد. اين بگفت و دست من و ابوعبيده را گرفت و به آنان معرفى مى کرد. تنها اين سخن آخر او بود که از آن خوشم نيامد. در اين هنگام، يکى از انصار برخاست و گفت: "أَنا يُذَيلُها الُمحَکک وَ عُذيقْهَا المُرَحَّب" يعنى من به منزله آن چوبى هستم که شتران پشت خود را با آن مى خارانند و درختى که به زير سايه اش پناه مى بردند٨٤. شما مهاجران براى خود فرمانروايى برگزينيد و ما هم براى خود زمامدارى انتخاب مى کنيم.

در پى اين سخن، بگو مگو و سر و صدا از هر طرف برخاست و چند دستگى و اختلاف به شدّت ظاهر گرديد من از اين موقعيت استفاده کردم و به ابوبکر گفتم که دستت را دراز کن تا با تو بيعت کنم. او هم دستش را پيش آورد و من با او بيعت کردم. پس از اين که از کار بيعت با ابوبکر فراغت يافتم، به سوى سعد بن عباده هجوم برديم. اگر کسى، بدون کسب نظر و مشورت با مسلمانان، با مردى به خلافت بيعت کند، نه از او پيروى کنيد و نه از بيعت گيرنده؛ که هر دو مستحقّ کشته شدن اند٨٥ .


7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20