اما بتها نه چيزى خوردند و نه چيزى آشاميدند و نه يك كلمه سخن گفتند: به اين ترتيب، ابراهيم عملاً به بت پرستان جاهل فهماند كه پرستش چنين موجودات ذليل و ناتوانى غلط است، چرا به خود نمى آئيد؟، و اين روشهاى باطل را همچنان ادامه مى دهيد؟! چرا؟... و چرا...؟
مبارزات عملى و علنى ابراهيم با بت پرستى و خرافه پرستى، به صورتهاى گوناگون همچنان ادامه داشت تا اينكه يك روز فرزندان آزر، تحقير و توهين ابراهيم به بتها را به آزر خبر دادند، آزر خيلى ناراحت شد، ابراهيم را به حضور طلبيد و سخت سرزنش كرد و از دستگاه جبار نمرود ترساند، آزر آنچه مى خواست به او گفت بلكه ابراهيم از عقايد خود دست بردارد و براى خود كار ديگرى انتخاب كند ولى ابراهيم به سرزنشها و تهديدهاى آزر اعتناء نكرد و بدون واهمه به راه خود ادامه داد.
آزر به تصور خام خود خواست ابراهيم را تنبيه كند، فكر كرد او را زندانى كند تا هم ابراهيم در صحنه نباشد و هم زندان او را از عقايدش برگرداند، بدنبال اين فكر ابراهيم را دستگير كرد و در كنار منزل خود زندانى كرد.
روزها و شبها مى گذشت، ابراهيم در گوشه زندان دور از مردم در فكر فرو رفته و مى انديشيد كه چه بايد بكند سرانجام فكرش به اينجا رسيد كه هنوز مردم او را نشناخته اند، زندانى شدن او ثمربخش نيست، او بايد به يك انقلاب فرهنگى دست بزند، تا اين انقلاب نباشد، نمى تواند جامعه را بر ضد حكومت جبار و طاغوتى نمرود بشوراند، سرانجام تصميم گرفت در فرصت مناسبى از زندان بگريزد، و بار ديگر در صحنه حضور يابد و به كار خود ادامه دهد.
دنبال همين فكر در فرصت مناسبى از زندان گريخت و بيرون آمد.
و يكراست به محل تجمع بت پرستان رفت، تا باز نداى حق جوى خود را به گوش آنها برساند.
پس از گفتار مستدل و اندرز و نصايح محبت آميز، ديد نه تنها، بت پرستان سخن او را گوش نمى دهند، بلكه بطور عجيبى از مرام خود دفاع مى كنند، و در اين راه سخت كوشا و جدى هستند...
ابراهيم در مقابل سرسختى آنها، نه تنها سست نشد بلكه بر آنها برآشفت و فرياد زد:
سوگند به خدا كه در فرصت مناسب بتهاى شما را در هم خواهم شكست
.
قاطعيت در برخورد با طاغوت
آوازه ى مبارزه ى و مخالفت ابراهيم با بت پرستى در همه شكل هايش كه يكى از آنها طاغوت پرستى و انسان پرستى بود در همه جا پيچيد و نقل مجالس شد، طبعاً اين خبر به گوش حاكم جبار و خودكامه يعنى نمرود نيز رسيد، نمرود دستور داد فوراً ابراهيم را به حضورش بياورند، تا بلكه از طريق نصيحت و اندرز يا تطميع و تهديد ابراهيم را خاموش كند و قفل سكوت بر دهان ابراهيم بزند.
ابراهيم را دستگير كردند و به حضور نمرود آوردند، ابراهيم بى آنكه همچون بت پرستان در برابر مسند نمرود خم شود و عتبه او را ببوسد، با كمال وقار وارد شد و در كنارى نشست.
نمرود با خشونت كامل فرياد زد: مگر تو مرا شايسته سجده كردن نمى دانى كه اينگونه جسورانه بر من وارد ميشوى؟! آنگونه كه خبر دادند تو اين بتها را نمى پرستى و از روش ما انتقاد مى كنى، بنابراين خداى تو كيست؟
ابراهيم در پاسخ گفت:
خداى من كسى است كه مرگ و حيات در دست اوست من چنين خدائى را سجده مى كنم.
نمرود از در سفسطه بازى كه در اغفال ساده لوحان اثر بسزا دارد وارد شد و فرياد زد:
اى بى خبر، اين بدست من است من زنده مى كنم و ميميرانم، مگر نمى بينى مجرم محكوم به اعدام را آزاد مى كنم و زندانى غير محكوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام مى نمايم!
نمرود سپس دستور داد يك نفر مجرم محكوم به اعدام را آزاد كردند و يك نفر غير محكوم به اعدام را اعدام نمودند! ابراهيم كه در دادن پاسخهاى دندان شكن فوق العاده مهارت داشت، با استمداد از قدرت نبوت استدلال خود را قوى تر كرد و گفت:
تنها حيات و مرگ نيست كه بدست خداست بلكه همه عالم هستى به فرمان خدايند، بر همين اساس خداى من صبحگاهان خورشيد را از افق مشرق بيرون مى آورد و غروب آنرا در افق مغرب فرو مى برد، اگر راست مى گوئى كه تو خداى مردم هستى، خورشيد را از افق مغرب بيرون آور و در افق مشرق فرو بر!
نمرود در برابر اين استدلال و پرسش گيج كننده چنان منكوب و بهت زده شد كه ديگر توانائى سخن گفتن در برابر ابراهيم را پيدا نكرد.
نمرود به ناچار از ادامه گفتگو با ابراهيم صرف نظر كرد، و فكر كرد فعلاً ابراهيم را به حال خود بگذارد، ولى دستور داد كه جاسوسان از هر سو او را تحت نظر بگيرند و عرصه را بر او تنگ كنند و در فرصت مناسبى او را دستگير كنند و مجازات نمايند.
به اين ترتيب، ابراهيم اين پيامبر جوان و قاطع، در يك گفتگوى كوتاه، طاغوت را محكوم كرد و پوزه مغرور او را به خاك ماليد، بگونه اى كه با دو سه جمله ابراهيم، هيچگونه قدرت سفسطه و دست و پا زدن براى نمرود باقى نماند!
نكته ها:
از اين فراز زندگى پر ماجراى ابراهيم امور زير استفاده مى شود كه براى ما درسهاى مفيد و حركت بخشى است:
۱ - نيروى جوانى، آماده ترين نيروئى است كه بايد به آن توجه كرد و آنرا در مسير حق به كار انداخت.
۲ - ارزشها بر اساس كاربرد و درجات معنوى و توان فكرى است نه بر اساس سن و سال، از اين رو خداوند ابراهيم را در سن و سال نوجوانى، پيامبر كرد.
۳ - ابراهيم آنچنان در راه خدا، ثابت و قاطع بود، كه به خاطر آن از سرپرست و بستگانش بيزارى جست.
۴ - با اينكه سرپرست و بستگانش سخن او را گوش نكردند، او نااميد نشد بلكه با اميدى سرشار به راه خود ادامه داد.
۵ - در راه تحقق هدف خود رنجها و دشواريها را تحمل و زندان را تقبل كرد.
۶ - براى بيدار كردن مردم، دنبال فرصت گشت و به محض اينكه فرصتى به دست آورد، از زندان گريخت و در صحنه حضور يافت و از راههاى عملى و منطقى با بت پرستى و هر گونه خرافه گرائى مبارزه كرد.
۷ - وقتى كه ديد مردم همچنان با كمال لجاجت به راه نادرست خود ادامه مى دهند بر آشفت و بر سر آنها فرياد كشيد و سوگند ياد كرد كه بتهاى آنها را خواهد شكست.
۸ - نه تنها با مردم كوچه و بازار، اين چنين قاطع بود، بلكه با طاغوت جبار و ستمگر زمانش نيز اين چنين قاطع، رخ به رخ شد.
۹ - او در قدرت بيان و استدلال، مهارت عجيبى داشت، در گفتگوى خود با نمرود همينكه ديد نمرود از راه سفسطه وارد بحث شد فوراً بحث را عوض كرده و با دو جمله نمرود را محكوم كرد.
۱۰ - تهديدات رو در رو و مستقيم طاغوت نيز او را تسليم باطل و يا بى تفاوت نكرد بلكه او شديدتر از گذشته دنبال راه خود را گرفت.
فصل ششم: تاكتيكها و بت شكنى عظيم ابراهيمعليهالسلام
اخطار شديد به بت پرستان
ابراهيم از راههاى گوناگون، مردم بت پرست را از بت پرستى و خرافه گرائى و شخص پرستى و هر گونه فساد سياسى و اخلاقى برحذر مى داشت، و با استدلالهاى ساده و قوى و اندرزهاى مهرانگيز و عاطفى آنان را به سوى خداى حقيقى و براه راست هدايت مى كرد.
اما بيانات ابراهيم در دل آن سنگدلان لجوج و متعصب اثر نمى گذاشت، از طرفى دستگاه طاغوتى نمرودى براى سرگرم كردن مردم و ادامه سلطه خود هرگز حاضر نبود كه مردم از بت پرستى دست بردارند، از اين رو با امكانات تبليغاتى دامنه دارى كه داشت آنچنان مغز مردم را شستشو داده و مسخ كرده بود كه ابراهيم نتواند آنان را به سوى هدف حقيقى انسانى خود سوق دهد. اين بار ابراهيم، براى تبليغات خود، مرحله جديدى را برگزيد، مرحله اى كه حكايت از اراده قوى و پايمردى ثابت او در برابر بت پرستان و نمروديان مى كرد و آن بود كه در جمع آنها حاضر شد و آشكار اخطار كرد و سوگند ياد نمود كه حتماً در يك فرصت مناسب، در غياب شما بتهاى شما را در هم مى شكنم
پس از اين اخطار، ابراهيم شديداً تحت كنترل جاسوسان نمرودى قرار گرفت، مخالفت ابراهيم با بتها در همه جا پيچيد، تبليغات دستگاه نمرودى، مردم را بر ضد ابراهيم مى شوراند و در بسيارى از موارد، مردم كوته فكر و غافل از ابراهيم اظهار انزجار و بيزارى مى كردند.
در اين جو خطير و حساس كه از هر سو، عرصه بر ابراهيم تنگ شده بود چون هدف ابراهيم خدا بود و او در اين راه گام بر مى داشت، كوچكترين تزلزل و اضطرابى به خود راه نداد و همچنان در انتظار فرصت مناسبى به سر مى برد كه در غياب بت پرستان، به بتكده آنها وارد شده و تمام بتها را بشكند و پوچى و ضعف بتها را بصورت عينى و آشكارا بر آنها ثابت نمايد تا بلكه آنها از پرستش اين معبودهاى كاذب و پوچ دست بردارند.
فرصت مناسب و تاكتيك جديد
در شهرستان پر جمعيت و زيباى بابل كه مردمش بت پرست بودند و دستگاه طاغوتى نمرود بر آنها سلطه ى كامل داشت، رسم و معمول بود كه هر سال روز عيد تعطيل رسمى مى كردند و جشن با شكوهى و وسيعى مى گرفتند، و در اين روز براى خوشگذرانى از شهر بيرون مى رفتند و در صحرا و بيابان و فضاهاى آزاد در اطراف شهر پراكنده مى شدند و آن روز را تا آخر به تفريح و عشرت و خوشگذرانى و عياشى مى پرداختند به هر حال اين روز فرا رسيد، مردم با خانوادهاى خود، گروه گروه از شهر خارج شدند، همه همديگر را دعوت مى كردند تا در اين جشن ملى شركت نمايند، حتى از خود ابراهيم دعوت كردند كه او نيز در اين جشن شركت كند، ولى ابراهيم آنها را گمراه مى دانست، مى ديد كه آنها مسائل اصلى را بكلى ناديده گرفته و تنها به خوشگذرانى و عشرت و هوسهاى نفسانى توجه دارند، از طرفى فرصت خوبى بود كه در آن روز از غياب آنها استفاده كند و بتهاى آنها را بشكند.
ابراهيم در پاسخ دعوت آنها گفت: من بيمار هستم
ابراهيم كسالت بدنى نداشت، ولى از اينكه مى ديد مردم اين چنين غرق در امور بى ارزش و پست شده اند و همه چيز خود را فداى هوسها و مسائل زودگذر مادى مى كنند، در روح پاك خود احساس سنگينى و ناراحتى مى كرد و اين مصيبتها را به ياد مى آورد و روحش جريحه دار مى شد از اين رو در جواب آنها گفت من كسالت دارم يعنى روحم كسل است.
تا با اين پاسخ، هم آنها از ابراهيم دست بردارند و هم ابراهيم از آن فرصت استفاده نمايد و بيزارى خود را از روش باطل آنها اعلام نمايد، وانگهى اين پاسخ ابراهيم يك نوع تاكتيك بود تا بدين وسيله آنها ابراهيم را به خاطر بيمارى با خود نبرند و او در شهر بماند، در عمليات چريكى، از اين نوع تاكتيكها بسيار ديده مى شود.
شايد هم فشار روحى موجب شده بود كه ابراهيم كسالت بدنى داشته اما نه به اندازه اى كه او را از شكستن بتها باز دارد.
در هم شكستن بتها
وقتى كه مردم گروه گروه از شهر خارج شدند، و سرتاسر شهر خلوت گرديد، ابراهيم از اين فرصت استفاده كرده، تبرى با خود برداشت و به سوى بتكده ى بزرگ شهر حركت كرد، به بتكده رسيد و وارد محوطه ى وسيع بتخانه شد، از هر سو مجسمه هاى عجيب در شكلهاى گوناگون كنار هم چيده شده اما هيچكدام از خود حركتى نشان نمى دهند و همچون چوب هاى خشك و مرده در جاى خود قرار دارند و آن بتخانه به زبان امروز به كارگاه مجسمه سازى شبيه تر است تا به محل عبادت و پرستش.
ابراهيم ديد در كنار بتها، قدحهائى از غذاهاى گوناگون گذاشته شده است كه بت پرستان آنها را به عنوان تبرك جوئى به آنجا آورده بودند، يك قدح از آن غذاها را بدست گرفت و كنار بتها رفت، حركت كرد غذا را به بتها تعارف كرد و گفت: از اين غذاها بخوريد! با من سخن بگوئيد!
اگر از من ناراضى هستيد، نارضايتى خود را اعلام داريد! و... اما مى ديد سكوت مرگبار فضاى بتكده را فرا گرفته و هيچگونه آثار زندگى در آنجا نيست...
ابراهيم در سكوت فرو رفت، اما اين سكوت به درازا نكشيد و بعد از چند لحظه به فرياد تكبير ابراهيم مبدل شد، و سپس صداهائى در همه جاى بتكده طنين افكند اين صداها از تبر ابراهيم بود، كه او با آن تبر، بتها را يكى پس از ديگرى مى شكست و بر زمين مى ريخت، حمله هاى ابراهيم به سوى بتها همچون حمله سردار شجاع در جبهه جنگ بود كه به قلب لشكر حمله مى كرد و از كشته، پشته مى ساخت.
طولى نكشيد كه فضاى وسط بتخانه به صورت تلى از قطعات بتهاى شكسته در آمد.
ولى... ولى ابراهيم از يك بت صرفنظر كرد و آن بت بزرگ بود، چرا كه ابراهيم از اين كار، منظورى داشت. تا استدلالش در آينده كوبنده و دندان شكن و عينى باشد
آرى هدف ابراهيم تنها شكستن بت نبود بلكه هدف ابراهيم جايگزين كردن الله بجاى بت بوده، و روشن است كه در آغاز بايد، معبودهاى باطل زدوده گردند و سپس معبود حقيقى جاى آنها را بگيرد كه اين همان مفهوم جمله لا اله الا الله در اسلام است، چنانكه شاعر گويد؛
تا نفس مبرا ز نواهى نشود
|
|
دل آيينه ى نور الهى نشود
|
ابراهيم تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت، بتى كه از همه بيشتر مورد توجه بت پرستان بود، شكل بتخانه به صورتى در آمد كه هر كس وارد آن مى شد، صورت ظاهر نشان مى داد كه آن بت بزرگ ساير بتها را در هم شكسته است، ابراهيم پس از اين كار بزرگ، بتخانه را ترك كرد و به خانه برگشت.
مراسم عيد كم كم تمام شد، خورشيد بال و پر زرين خود را جمع كرد و به پشت كوه سرازير شد و هوا كم كم به سوى تاريكى رفت، بت پرستان گروه گروه به شهر برگشتند، يك مراسم ديگر مانده بود كه بعد به خانه هايشان بروند، آن مراسم اين بود كه نخست به بتكده بروند و در آنجا مراسم پرستش و شكرگزارى خود را در پيشگاه مقدس بتها انجام دهند.
مردم كه گروه گروه به بتكده روانه شدند، گروه اول تا به بتخانه وارد شد با منظره شكسته شدن بتها روبرو گشت، وحشت و بهت زدگى آنها را فرا گرفت گروههاى بعدى نيز در شگفتى فرو رفتند، و پس از لحظاتى سكوت توأم با ناراحتى شديد و بهت زدگى، سرانجام قفل سكوت را شكستند و با هيجان از همديگر مى پرسيدند: چه كسى اين كار را انجام داده؟ هر كس با معبودهاى ما چنين كرده مسلماً از ستمگران است اما او كيست؟ حتماً بايد او را پيدا كرد و با شديدترين مجازات به حسابش رسيد.
همچنان بر جمعيت بت پرستان افزوده مى شد و فريادهاى دلخراش آنها بلندتر مى شد، هر گروهى سخنى مى گفت و از ديگران استمداد مى كرد...
در اين ميان سابقه و گفتار و مبارزه بى امان و پياپى ابراهيم با بت پرستى و رژيم ستمگر نمرودى، در نظرها مجسم شد، گروهى گفتند: ما جوانى را بنام ابراهيم مى شناسيم، او اين كار را با بتها كرده است، زيرا او همواره از بتها بدگوئى مى كرد و آنها را به باد مسخره و استهزاء مى گرفت، حتى با كمال قاطعيت سوگند ياد كرده بود كه بتها را در هم مى شكند، اين كار حتماً كار او است ديگران نيز سخن اين گروه را تصديق كردند، نام ابراهيم بر زبانها افتاد، هر يك از بت پرستان كوته فكر، به بدگوئى از ابراهيم پرداخته و فرياد مى زد كه اين كار، كار او است، بايد هر چه زودتر او را دستگير كرد تا مردم به دشمنى او با بتها گواهى دهند و به مجازات برسد تا ما هم با اين كار به خدايان خود تقرب جسته و از آنها حمايت نمائيم...
اين حادثه به عنوان يك خبر بزرگ و فاجعه وحشتناك در همه جا پيچيد، بخصوص در دستگاه نمرودى، جريان را تعقيب كردند چرا كه اين حادثه در وهله اول بزرگترين ضربه بر دستگاه استثمارگر نمرودى بود، كه با عناوين مختلف مردم را سرگرم امور پوچ كرده از مسائل اصلى دور نگه مى داشت.
مسأله بقدرى بزرگ بود كه نمرود شخصاً رياست و نظارت بر اين كار را بر عهده گرفت، او با فرمانهاى پى در پى، اعلام مى داشت كه تا دير نشده بايد جلوى اين فرد خطرناك (ابراهيم) را گرفت، بايد او را در هر كجا كه هست دستگير كرد و فوراً به حضورش برد.
ابراهيم مخفى نشده بود و از شهر بيرون نرفته بود، او در انتظار ادامه راه و فرصت و مراحل بعد تا به نتيجه برسد، سرانجام دژخيمان نمرودى او را دستگير كردند و به زندان روانه ساختند تا در دادگاه فرمايشى نمرود محاكمه گردد.
نكته ها:
از اين فراز از زندگى حركت بخش ابراهيم نكات و درسهاى سازنده ى زير استفاده مى شود:
۱ - ابراهيم در تداوم راه خود، يك فرد آرام ناپذير و ثابت و جوشان بود و هر چند در اين راه موانع بسيار و دشوار وجود داشت اما او احساس خستگى نكرده و بهتر و داغتر از گذشته به راه خود ادامه داد.
۲ - عجول و شتابزده نبود، و براى امور فرعى و جزئى، خود را گرفتار نمى كرد، بلكه دنبال فرصت مناسب مى گشت تا اگر بنا است گرفتار طاغوتيان گردد با دست زدن به كارى بزرگ و نتيجه بخش به اين مرحله برسد.
۳ - هر بار با تاكتيكهاى تازه وارد كار مى شد بهانه به دست دشمن نمى داد و با سخنى مانند بيمار هستم توجه دشمن را از خود سلب مى كرد، تا در غياب دشمن بر آنها ضربه جبران ناپذير بزند.
۴ - شهامت و شجاعت او در حدى بود كه بتكده ى بزرگى را به تلى از قطعات خرد شده از بتها تبديل كرد، و در همه ى تاريخ انسانها يك چنين جسارت و شجاعت بى مانندى آنهم در شرائط بسيار دشوار ديده نشده است.
۵ - او براى محكوم كردن دشمن، بت بزرگ را نشكست و تبر را بر دوش آن گذارد، تا همين موضوع در استدلال و دفاعيات آينده اش نقش مؤثر و عينى و خلل ناپذير داشته باشد.
۶ - هدف او از بت شكنى، خود بت شكنى نبود بلكه كشاندن مردم به سوى خداى حقيقى و پاره كردن زنجير استثمار فكرى بود.
۷ - ابراهيم با شكستن بتها صرف نظر از امور ديگر از نظر سياسى يك ضربه محكم بر دستگاه نمرودى زد و از نظر روحى و اجتماعى بزرگترين ضربه را بر بت پرستان وارد آورد.
۸ - ابراهيم پس از اين كار بزرگ، فرار نكرد، همچنان در شهر باقى مانده، تا دنبال كار را بگيرد و مرحله به مرحله پيش رود.
فصل هفتم: صدور حكم اعدام با آتش براى ابراهيمعليهالسلام
در بيدادگاه نمرود
پس از دستگيرى ابراهيم در مجمعى از وابستگان و نورچشمى هاى دربار نمرود و بت پرستان سرشناس و جمعى ديگر كه خود نمرود نيز در آن حاضر بود، بنابراين شد كه به اصطلاح دادگاهى تشكيل شود و قضاوت طاغوتى اين دادگاه فرمايشى، ابراهيم را محاكمه كنند.
ابراهيم در اين بيدادگاه، تنها بود و حتى به عنوان نمونه هم يك نفر نبود كه از او طرفدارى كند. به هر حال پس از اعلام رسميت جلسه محاكمه دادستان فرمايشى نمرود به ابراهيم رو كرد و چنين گفت:
اى ابراهيم آيا تو خدايان ما را در هم شكستى و بتخانه را به صورت فعلى در آورى؟!.
ابراهيم بى درنگ در پاسخ اين سئوال گفت:
بلكه بت بزرگ اين كار را كرده است، اگر بتها سخن مى گويند اين سئوال را از آنها بكنيد؟.
پاسخ ابراهيم يك استدلال بسيار روشن و كوبنده بود، ابراهيم در اين استدلال در حقيقت موضوع مورد اعتقاد بت پرستان را وسيله استدلال قرار داد و همچون مشت گره كرده بر پوزه ى خود آنها زد، ابراهيم چون با آنها سخن مى گفت، چاره اى نداشت جز اينكه با استدلالات مورد قبول خودشان آنان را محكوم نمايد پاسخ ابراهيم ظاهراً درست نبود و به همين دليل به آنها گفت: اگر بتها سخن مى گويند، بت بزرگ، آنها را در هم شكسته است. برويد از او بپرسيد!
به اين ترتيب ابراهيم با اين پاسخ جامع و جالب و دندانشكن، قضاوت بت پرستان را در بن بست قرار داد، بن بستى كه رهائى از آن جز با اعتراف به ضعف و زبونى بتها و عدم قدرت آنها براى معبود بودن امكان پذير نبود.
به هر حال، سران بت پرست و دادستان از پاسخ به ابراهيم درماندند و سر در گريبان فرو بردند كه چه بگويند؟ به همديگر نگاه مى كردند، و در جستجوى چاره بودند. حتى بعضى از آنها آشكارا به دسته ى ديگر مى گفتند كه شما برخلاف عدل و عقل رفتار مى كنيد و رسماً همديگر را به عنوان ظالم و ستمگر مى خواندند... سرانجام در ميان اين محاكمه جنجال برانگيز قضات نمرود پاسخى جز اين نداشتند كه آشكارا چنين بگويند:
اى ابراهيم، تو بهتر مى دانى كه بتها سخن نمى گويند
ابراهيم كه تمام تلاشها و رنجها را براى فرا رسيدن چنين فرصتى به جان خريده بود، ابتكار سخن را به دست گرفت و به آنها گفت:
بنابراين چرا اين بتهاى زبون را كه نه نفع دارند و نه ضرر، و بر انجام هيچ كارى قدرت ندارند، پرستش مى كنيد؟... چرا؟! چرا؟!
ابراهيم آنگاه درجه انتقاد خود را بالاتر برد و بر آن خرافه پرستان ياوه گو فرياد زد كه:
اف بر شما و معبودهاى پست و دون شما، آيا نمى انديشيد؟
سران قوم و بت پرستان كه از نخست بنا را بر زور و ظلم گذاشته بودند، بجاى اينكه استدلال كامل و اندرزهاى عاقلانه ابراهيم را بشنوند و بپذيرند در مورد مجازات ابراهيم به گفتگو نشستند، هر گروهى، نوعى مجازات شديد را در مورد ابراهيم پيشنهاد مى كرد، سرانجام اين پيشنهاد كه از طرف عده اى اعلام شد پذيرفته گرديد و آن اينكه: بايد ابراهيم را با آتش بسوزانند و خاكسترش را بر باد دهند
آنهم آتشى بسيار كه همه مردم در مراسم آن شركت داشته باشند تا مايه ى عبرت ديگران گردد و همه از ناحيه او و يا كسى كه همفكر او است در امان باشند.
اين كار با برداشت تبليغى اى كه دستگاه طاغوتى نمرودى مى خواست از آن بكند نياز به وقت داشت، از اين رو نخست ابراهيم را به زندان افكندند، بعضى نقل كرده اند كه ابراهيم هفت سال در سلول زندان بسر برده است.
مجازات آتش
ابراهيم روزها و شبها را لحظه به لحظه در زندان مى گذراند، گرچه براى او بسيار رنج آور بود كه در گوشه زندان بسر برد و دستگاه سلطنتى نمرودى با كمال آزادى بر گرده مردم سوار شده و مردم نيز غرق در فساد فكرى و عقيدتى و عملى باشند، اما چون كارش براى خدا بود، و به خاطر آزادى مردم و مبارزه با خرافه پرستى و شخص پرستى به زندان افتاده بود، خوشحال بود و از خدا مى خواست كه بار ديگر او را از زندان ستمگران نجات دهد تا در صحنه حضور يابد و به راه خود ادامه دهد.
براى سوزاندن ابراهيم، يك بار هيزم در يك محوطه كوچك كافى بود، ولى دستگاه طاغوتى نمرود مى خواست، همه بت پرستان در اين مراسم حضور پيدا كنند و دشمنى و انزجار خود را نسبت به ابراهيم اظهار نمايند، و ماجراى سوزاندن ابراهيم با آتش، به عنوان بزرگترين حادثه عبرت آور تلقى گردد، و ديگر هيچ فردى چنين جرأت و جسارتى در مورد بتها و دستگاه نمرودى در سر نپروراند!
اضافه بر اين تبليغات دامنه دارى بر ضد ابراهيم مى شد، و ابراهيم به عنوان يك اخلالگر مفسد! معرفى مى گرديد...
تبليغات وارونه نمروديان آنچنان مردم ساده لوح و بت پرست را اغفال كرده بود كه اگر فردى از آنها بيمار شده و در بستر مرگ قرار مى گرفت، وصيت مى كرد كه از قسمتى از اموال او هيزم خريدارى شود و در گودالى كه بنا است ابراهيم در آن سوزانده شود ريخته شود!، يا بعضى از زنهاى پنبه ريس كه به زحمت، پول در مى آوردند، با آن پول هيزم مى خريدند و به آن گودال مى ريختند، و بعضى از بيماران نيز نذر مى كردند كه مثلاً اگر بيماريشان خوب شد، در خريدارى هيزم شركت نمايند!
گودال بسيار وسيعى را براى سوزاندن ابراهيم تعيين كردند، از هر سو بت پرستان به نيت كمك به خدايان خود، هيزم آوردند و به آن گودال ريختند، شخص نمرود و اطرافيان نزديك او، جريان را دنبال مى كردند، حتى به فرمان نمرود كاخ بسيار عظيمى در كنار آن گودال ساختند تا نمرود و اطرافيانش در طبقات بالاى ساختمان مشرف بر آن گودال روى مبلها و صندليهاى نرم و راحت بنشينند و منظره سوختن دشمن خود ابراهيم را تماشا كنند و لذت ببرند!
روز موعود فرا رسيد، همه مردم دست از كار كشيدند و براى تماشا آمدند، بيابان اطراف گودال پر از جمعيت شد، نعره هاى دلخراش بت پرستان بر ضد ابراهيم گوش فلك را كر مى كرد، نظاميان در برابر نمرود رژه مى رفتند، فرياد زنده باد نمرود پاينده باد بت پرستى از همه جا شنيده مى شد، صداى قهقهه نمرود و اطرافيان و نديمه هايش فضا را پر كرده بود. همه يقين داشتند كه چند لحظه بيشتر از عمر ابراهيم باقى نمانده است، و بزودى وجود ابراهيم تبديل به خاكستر مى گردد...
نمرود و اطرافيان در جايگاه مخصوص قرار گرفتند، دژخيمان، ابراهيم را از زندان به نزديك گودال آتش آوردند، فرمان صادر شد و لحظه آتش افروزى فرا رسيد، هيزم ها را آتش زدند، شعله هاى آتش از گودال وسيع برخاست، اوج شعله ها بقدرى زياد بود كه پرندگان آسمان هم نمى توانستند از اطراف آن عبور كنند.
جالب اينكه انسانهاى كوته فكر و از همه جا بى خبر، در حالى كه براى كشته شدن ابراهيم كف مى زدند، پرندگان ابراهيم شناس نيز بودند كه قطراتى از آب در منقار خود نگهداشته از آسمان به ميان شعله آتش مى ريختند، تا بلكه در حد توان خود به ابراهيم، اين برگزيده قهرمان خدا كمكى كرده باشند و به اندازه همان قطره آب آتش را خاموش سازند.
شعله هاى آتش سر به فلك كشيده بود، نمروديان در اين فكر بودند كه چگونه و با چه وسيله ابراهيم را در دل شعله هاى آتش بيفكنند؟ شيطان يا شيطان صفتى كه همواره راهنماى دشمنان خداست، دستور داد كه منجنيق مخصوصى درست كنند تا بوسيله آن ابراهيم را به درون آتش بياندازند. منجنيق مخصوصى درست شد و ابراهيم را در ميان آن گذاردند، عجيب اينكه در اين موقع بجاى اينكه لااقل بستگان ابراهيم، براى او دلسوزى كنند و يا آزر، سرپرست ابراهيم، واسطه گردد تا ابراهيم را آزاد سازند، عليه او عمل مى كردند و آزر نزد ابراهيم رفت و سيلى محكمى به صورت او نواخت و با گفتار خشن فرياد زد:
اى ابراهيم از عقيده ات دست بردار تا نجات يابى!
ابراهيم به او اعتنا نكرد، و اصلاً جواب او را نداد.
ملكوتيان و زمين و زمان به جوش و خروش افتادند زيرا در زمين تنها يك نفر، خدا را مى پرستيد و او را نيز مى خواستند در آتش افكنند، سر سلسله هاى انواع فرشتگان از خداى ابراهيم خواستند كه ابراهيم را كمك كند و نجات دهد، حتى جبرئيل بزرگترين فرشته خداوند با گريه و ناله عرض كرد: خداوندا، اين خليل تو ابراهيم است كه در اين وضع رقت بار قرار گرفته است... به جبرئيل خطاب شد:
ساكت باش، ابراهيم بنده خالص من است، هر وقت كمك مرا بخواهد خواسته هايش را بر مى آورم.
ابراهيم همچنان ثابت و استوار، بى آنكه اظهار عجز كند و چهره معموليش تغيير يابد، تنها دل به خدا بسته به سيمائى شاد لبهايش به اين گفتار حركت مى كرد:
يا الله يا واحد يا احد يا صمد من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد نجنى من النار برحمتك: يعنى اى خداى بزرگ، اى خداى يكتا و بى همتا و بى نياز كه نه پدر كسى هستى و نه فرزند، و نه نظير و همتائى دارى، به لطف و كرمت مرا از آتش نجات بده
نكته ها:
درسهاى آموزنده اى كه در اين فراز زندگى ابراهيم مى آموزيم عبارتند از:
۱ - ابراهيم يكه و تنها در دادگاه فرمايشى و رعب آور نمرودى همچنان ثابت و استوار، از حق و حقيقت دفاع كرد، و هرگز اظهار عجز نكرد.
۲ - از تاكتيك خود در مورد نشكستن بت بزرگ، و گذاردن تبر بر دوش او بهترين و كوبنده ترين استدلال را ساخت و بطور عجيبى دادستان بيدادگاه را در بن بست فكرى و محكوميت قرار داد.
۳ - ولوله ها و صداهاى ناهنجار و نعره هاى تهديدآميز اطرافيان نمرود، و بت پرستان بر چهره مصمم او كوچكترين اثرى نكرد.
۴ - پيشنهاد شديدترين مجازات يعنى در آتش افكندن ابراهيم، باز اراده او را عوض نكرد بلكه برعكس، چهره شاد و سيماى پرتوان او حكايت از پيروى او در رسيدن به هدف و شكست دشمن مى كرد.
۵ - بى مهرى بستگان او، و حتى سيلى زدن آزر سرپرست او، نيز او را تسليم باطل نساخت و تنها با توكل بر خدا در كمال قدرت در مقابل دشمن ايستادگى كرد.
۶ - برداشت تبليغى دستگاه، كه همگان را بر ضد ابراهيم شورانده بود، و وجود ابراهيم را به عنوان يك اخلالگر مفسد، و امنيت برانداز مطرح ساخته بود، نيز روحيه او را تضعيف نكرد و همچنان بسان كوهى محكم و استوار به راه خود ادامه داد.
۷ - توحيد او آنچنان ژرف و عميق بود كه همه چيز را از آن خدا و براى خدا مى خواست و از هيچ كسى جز خدا استمداد ننمود، و تنها مردان برجسته ى توحيد را واسطه قرار داد.
مطلب ديگر در مورد چگونگى آتش زدن ابراهيمعليهالسلام
در مورد چگونگى آتش زدن ابراهيمعليهالسلام
، معروف و مشهور در تاريخ و روايات، همان بود كه ذكر شد، كه بوسيله منجنيق (كه بوسيله پرتاب اشياء از فاصله هاى دور است) انجام گرفت.
ولى بعضى از مفسران به استناد آيه ۹۷ سوره صافات، چگونگى به آتش افكندن ابراهيمعليهالسلام
را به گونه ديگر گفته اند، با اين توضيح كه: در آيه ۹۷ سوره صافات مى خوانيم: قالوا ابنوا له بنيانا فالقوه فى الجحيم: گفتند براى ابراهيمعليهالسلام
بناى بلندى بسازيد و او را در ميان آتش بيفكنيد.
از اين تعبير استفاده مى شود كه قبلاً دستور داده شد كه ساختمان چهارديوارى بزرگى ساختند، سپس در درون آن، آتش افروختند، شايد به اين منظور كه هم آتش را از پراكنده شدن و خطرات احتمالى، مهار كنند، و هم دوزخى را كه ابراهيم، بت پرستان را به آن تهديد مى كرد عملاً به وجود آورند.
سپس در آيه ۹۸ سوره ى صافات مى فرمايد: آنها براى نابودى ابراهيمعليهالسلام
نقشه دقيقى، طرح كرده بودند، ولى ما آنها را پست و مغلوب ساختيم.
آرى خداوند يك روز حضرت نوح را از غرق نجات مى دهد و روز ديگر ابراهيمعليهالسلام
را از حرق تا روشن كند آب و آتش سر بر فرمان او دارند، و آنچه مى گويد خدا، آن مى كنند.
فصل هشتم: پیامدهاى ماجراى آتش!
توضيح بيشتر در مورد جنجال آتش
بدنبال محاكمه فرمايشى ابراهيم حكومت جبار نمرودى احساس كرد كه ابراهيم كم كم به صورت كانون خطرناكى براى حكومت در آمده و زبان گويا و منطق قوى او موجب بيدارى توده هاى تحت ستم شده است و اگر به زودى سر به نيست نشود زنجيرهاى استثمار را پاره خواهد كرد و مردم را بر ضد حكومت ستمگر نمرود، خواهد شوراند.
چنانكه گفتيم نمرود از تعصبات جاهلانه بت پرستان سوء استفاده كرد، و آنها را با خود همفكر ساخت و آماده كرد كه همگى در كنار گودالى حاضر گردند و ابراهيم را در ميان درياى آتش افكنند و كارش را براى هميشه يكسره كنند.
روز موعود فرا رسيد و ابراهيم با كمال بردبارى و صبر انقلابى، در كنار شعله هاى آتش قرار گرفت جالب اينكه هر يك از نيروهاى ملكوتى خداوند براى كمك به ابراهيم نزد او رفتند ولى ابراهيم از آنها كمك نخواست. به هر حال، مزدوران نمرود ابراهيم را در ميان منجنيق گذاشتند و منجنيق را به كار انداختند و چند لحظه اى بيشتر نمانده بود كه او را به ميان درياى آتش پرتاب كنند، در اين لحظه پرخطر، جبرئيل بزرگترين فرشته مقرب خدا خود را به ابراهيم رساند و گفت:
آيا تو نيازى به من دارى تا برآورم؟ ابراهيم با كمال قاطعيت گفت:
به تو نيازى ندارم،
جبرئيل گفت:
پس حاجت خود را از خدا بخواه ابراهيم گفت:
آگاهى خدا به حال من مرا بى نياز از سخن گفتن مى كند.
آرى روحيه ابراهيم در اين لحظه خطرناك در برابر شعله هاى سر به فلك كشيده آتش اين چنين قوى بود، كه هرگز اظهار عجز و نياز نكرد، تنها قلبش سرشار از توكل و اطمينان به خدا بود و زبانش به توحيد و صفات خدا گويا بود، و همين براى او بزرگترين تكيه گاه و اميد براى نجات بود، ابراهيم با خود مى گفت: سرانجام من با اين آتش از دو حال خارج نيست: يا مى سوزم و به لقاء خدا مى پيوندم و يا به لطف خدا زنده مى مانم و در برابر چشم نمروديان و بت پرستان، سربلند از دل آتش بيرون خواهم آمد، اين فكر همان است كه در قرآن از آن به احدى الحسنيين (يكى از دو سعادت) تعبير شده است
.
بهتر اين است كه در اينجا به سراغ مولوى شاعر عارف و نكته سنج و زبردست اسلامى برويم تا اين منظره را ترسيم كند، او در كتاب مثنوى خود مى گويد:
چون رها از منجنيق آمد خليل
|
|
آمد از دربار عزت، جبرئيل
|
گفت: هل لك حاجه يا مجتبى
|
|
گفت: اما منك يا جبرئيل، لا
|
من ندارم حاجتى با هيچكس
|
|
با يكى كار من، افتاده است و بس
|
آنچه داند لايق من آن كند
|
|
خواه ويران خواه آباد كند
|
گفت: اينجا هست نامحرم مقال
|
|
علمه بالحال حسبى ما السؤال
|
گر سزاوار من آمد سوختن
|
|
لب زدفع او ببايد دوختن
|
من نمىدانم چه خواهم زان جناب
|
|
بهر خود والله اعلم بالصواب
|
در حقيقت ابراهيم در اينجا تسليم محض فرمان خدا است، و اين صفت از صفات قهرمانان بى بديل است كه اين چنين در خطرها، به مقام عالى و عارفانه تسليم در برابر فرمان خدا مى رسند، از همه جالب تر اينكه ابراهيم در اين وقت شانزده سال داشت.
اين از يك سو ولى از سوى ديگر در حقيقت ابراهيم با اين روحيه پوزه نمرود و نمروديان را به خاك مى مالد و عربده و نعره و كف زدن بت پرستان جاهل را مبدل به عزا مى كند، آنها مى خواستند ابراهيم را قبل از سوزاندن، خوار و ذليل ببينند ولى اينكه ابراهيم را بسيار سربلند و سرفراز به درخشش آفتاب مى ديدند نه به عنوان يك جوان ماجراجو و تفرقه افكن كه بوق هاى تبليغاتى نمرود مكرر از ماجراجوئى او سخن مى گفت. طبق بعضى از روايات اسلامى، جبرئيل انگشترى به ابراهيم داد كه بر آن اين جمله ها نقش بسته بود لا اله الا الله محمد رسول الله الجات ظهرى الى الله و اسندت امرى الى الله و فوضت امرى الى الله يعنى نيست خدائى جز خداى يكتا، محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرستاده خدا است، پناه مى برم به حمايت خدا و به او توكل مى كنم و كار خود را به او مى سپارم.
گلستان به جاى آتش
از هر سو شعله هاى آتش سر به آسمان كشيده بود قهقه نمرود و نمروديان در جايگاه مخصوصى كه منظره را تماشا مى كردند، گوش فلك را كر كرده بود و ولوله و نعره و صوت و ساز و آواز بت پرستان جاهل همه جاى فضا را پر كرده بود در اين هنگام از دربار نمرود فرمان صادر شد كه ابراهيم را در آتش بيفكند، در همين لحظه منجنيق به كار افتاد و ابراهيم را در دل توده هاى آتش پرتاب كرد.
اما خداوند در ياد ابراهيم بود، ابراهيمى كه تمام اين رنجها و دشواريها را براى خدا تحمل كرده بود، در همان لحظه از مصدر وحى الهى به سوى آتش فرمان آمد: يا نار كونى برداً و سلاماً على ابراهيم يعنى: اى آتش، سرد و سلام شو بر ابراهيم.
اين فرمان آنچنان، طبيعت آتش را عوض كرد و بگونه اى سرد شد كه دندانهاى ابراهيم از سرما به لرزه در آمد، فرمان خداوند آن سرما را كه آتش بوسيله آن خاموش شده بود اكنون مبدل به هواى معتدل و خوش بهارى كرده بود نمروديان و ساير حاضران ديدند كه سراسر گودال ابراهيم روى تختى با يك پيرمرد خوش چهره (كه جبرئيل بود) نشسته و با او سخن مى گويد.
اين منظره عجيب آنچنان عبرت انگيز و بهت آور بود، كه همگان در شگفتى فرو رفتند و انگشت تعجب آميخته به سخت ترين ناكاميها به دندان گزيدند، نمرود ناخودآگاه فرياد زد:
اگر بنا است كسى براى خود خدائى را برگزيند سزاوار است كه خداى ابراهيم را بپذيرد.
سپس به آزر سرپرست ابراهيم رو كرد و گفت:
اى آزر، براستى اين فرزند خوانده ات ابراهيم چقدر در پيشگاه خدا عزيز و ارجمند است!
آنگاه به سوى گلستان نگريست و فرياد زد:
اى ابراهيم، بگو بدانم چگونه از اين همه آتش نجات يافتى؟
ابراهيم در پاسخ گفت:
پروردگارم مرا از آن نجات داد.
اين حادثه ى بزرگ كه همان لطف الهى و يا امداد غيبى خداوندى است آنچنان لرزه بر دستگاه طاغوتى نمرود انداخت كه نمروديان به كلى روحيه خود را باختند، چرا كه آنها با خود مى گفتند: ديگر نمى توان ابراهيم را به عنوان يك جوان ماجراجو و تفرقه افكن معرفى كرد، و ديگر هرگونه بر چسب ناروا نسبت به ابراهيم مورد قبول جامعه نخواهد بود، از اين پس او به عنوان يك قهرمان شجاع يك رهبر الهى مى تواند قدم به صحنه بگذارد و يك تنه، مردم ستمديده را بر ضد طاغوتيان بسيج نمايد، با توجه به اينكه با ديدن اين حادثه به ابراهيم ايمان آوردند و يا در دل به سوى ابراهيم جذب گرديدند.
گرچه بعضى از درباريان با ترفندهاى مسخره مى خواستند، نمرود را از اين حالت وحشت زدگى بيرون آورند، مثلاً يكى به نمرود مى گفت: من دعا و وردى بر اين آتش خواندم و بر آن دميدم، از اين رو آتش به اين صورت در آمد، و ابراهيم را نسوزاند، ولى چند لحظه اى طول نكشيد كه اين ترفند، بى اثر و كاملاً خنثى شد، چرا كه به فرمان خدا ستونى از آتش به سوى او شعله كشيد و او را سوزاند و به هستى او پايان داد و اين نيز آيت ديگرى بر حقانيت ابراهيم بود.
از پيامدهاى اين حادثه عظيم (تبديل آتش به گلستان) اين بود كه نمرود، دستور داد تا با كمال احترام ابراهيم را به حضورش بياورند، ابراهيم را به حضورش بردند در آن جمع قبل از آنكه ديگران سخن بگويند، ابراهيم از فرصت استفاده كرد و باز براى چندمين بار نمرود را به سوى خداوند بزرگ دعوت كرد و حجت را بر او تمام نمود.
نمرود مهلت خواست تا با وزير مشاورش هامان مشورت كند، با او مشورت كرد و هامان گفت:
بعد از چهارصد سال خدائى، اكنون مى خواهى بندگى را اختيار كنى كه موجب هزاران شرمندگى است
اما با وجود اين، نمرود مغرور باز آن همه آيات الهى را به ديار فراموشى سپرد و به گفته ى مشاور نادانش گوش كرد و بار ديگر همچنان شيوه ى پوچ سابق خود را ادامه داد...،
نكته ها:
از اين فراز برجسته از زندگى عبرت انگيز ابراهيم درسهاى سازنده اى از جمله نكته هاى ذيل استفاده مى شود:
۱ - ابراهيم در سخت ترين شرائط روحى و جسمى، در برابر آن همه آتش كه همچون كوه آتشفشان، شعله هايش برافروخته شده بود، روحيه خود را نباخت و با توكل به خدا، جز نام خدا سخنى نگفت و هرگز در قيافه و روش او عجز و سرافكندگى احساس نشد.
۲ - اين روحيه ى عالى كه از ايمان و توكل او سرچشمه مى گرفت، همچون تيرى بود كه بر قلب نمروديان فرود مى آمد و مانند مشتى پوزه آنها را خرد مى كرد و جشن آنها را مبدل به عزا، و قهقهه آنها را مبدل به گريه مى كرد.
۳ - اگر كسى اين چنين در راه خدا گام بردارد، خداوند هرگز او را فراموش نمى كند و با امدادهاى غيبى خود در لحظات حساس، ياريش خواهد كرد.
۴ - امداد غيبى خداوند (يعنى حادثه تبديل آنهمه آتش به گلستان)، آنچنان لرزه بر اندام نمروديان انداخت و آنچنان سيلى بر آنها زد كه ديگر نتوانستند آبروى از دست رفته خود را باز گردانند.
۵ - امداد غيبى ديگر، توده آتش ديگرى بود كه ترفند چابلوس دربارى را خنثى كرد و او را سوزاند در حالى كه آتش هاى ديگر به فرمان خدا در آن وقت نمى سوزاندند.
۶ - هدف ابراهيم دعوت به سوى خدا و مبارزه با بت و خرافه پرستى بود، نه خودنمائى بى هدف، بر همين اساس، به محض بدست آمدن فرصت، كه همان شكستن غرور نمرود بر اثر ماجراى تبديل آتش به گلستان بود هدف خود را دنبال كرد نمرود را به سوى خدا هدايت كرد و حجت را بر او تمام نمود گرچه نمرود سيه دل باز از روش خود دست نكشيد ولى...
فصل نهم: توطئه ها و طرح مسائل انحرافى نمرود و شكست او
حركات مذبوحانه نمروديان
نمرود، و نمروديان عادت كرده بودند كه همچون زالو خون مردم بينوا را بمكند و آنها را سرگرم بت پرستى و خرافه پرستى كنند و از مسأله اصلى كه نجات از يوغ استعمار بود غافل نگه دارند، از اين رو به هر عنوان كه بود مى خواستند اين راه را ادامه دهند و با اينكه در جريان آتش سوزى، به حق بودن خداى ابراهيم پى بردند، و بزرگترين ضربه روحى و سياسى را خوردند اما باز از اسب غرور پياده نشدند و تاخت و تاز طاغوتى خود را دنبال كردند.
انسانى كه در حد نهائى غرور و تكبر باشد، ديگر درست نمى تواند بينديشد و يا بشنود و ببيند و در حقيقت كارش به نوعى از جنون و ديوانگى مى كشد، و گاهى آنچنان مى شود كه گويا ديوانه زنجيرى است.
نمرود از حادثه تبديل آتش به گلستان آنچنان ضربه روحى و سيلى خورده بود كه هيچ داروى مسكن و ماده بيهوشى نمى توانست او را آرام كند، فكرش ديگر درست كار نمى كرد، با خود مى گفت: لابد خداى ابراهيم در جايگاه بالاترى قرار گرفته كه همواره ابراهيم را كمك مى كند تا آنجا كه در درياى آتش را براى او گلستان مى كند، بايد از پاى ننشست و با خداى ابراهيم جنگيد و او را نابود كرد تا در نتيجه، ابراهيم هم نابود گردد! و...
به دنبال اين فكر پوچ و غلط كه چنين فكرهائى از متكبران مغرور در طول تاريخ بسيار ديده شده، دست به حركات مذبوحانه و واقعاً مسخره اى زد كه در اينجا به دو نمونه از آن اشاره مى كنيم:
۱ - برج آسمان خراش نمرودى
نمرود دستور داد برج بسيار بلند و آسمان خراشى بسازند تا بر بام رفيع آن برج برود و اهل آسمان (از جمله خداى ابراهيم) را به قتل رساند!
مهندسين و معمارهاى زبردست با كارگران بسيار به ساختن اين برج مشغول شدند، شب و روز و توده هاى زحمتكش و تحت ستم، از راههاى دور و نزديك سنگهاى بزرگ را بر دوش حمل مى كردند و به محل ساختمان مى آوردند و با رنجهاى طاقت فرسا آن سنگها را بالاى ساختمان مى بردند مهندسين و معمارها آن سنگها را در جاى خود قرار مى دادند و روز بروز برج به سوى آسمان بالا مى رفت، نمرود و نمروديان مدتى سرگرم اين كار مسخره بودند و از بالا رفتن برج لذت مى بردند و كيف مى كردند، نمرود با خود گفت: بزودى اين برج به مرحله عالى خود مى رسد، آنگاه چون صيادى ماهر، كه در صحراى سرسبز، گوزنى را سرگرم چريدن مى بيند و او را صيد مى كند، من نيز بزودى بر بام رفيع اين برج قرار مى گيرم و آسمانيان يا برج و باروى آنها را كه ابراهيم از آنها كمك مى گيرد مورد هدف قرار مى دهم و براى هميشه آنها را سر به نيست مى كنم و برج و بارويشان را مى شكنم و در نتيجه كار ابراهيم نيز تمام مى شود و از دستش راحت مى شوم!
نمرود براى رسيدن به اين آرزو دقيقه شمارى مى كرد، و ساختن برج، بزرگترين مسأله شده بود، و بيشتر نيروها و نشستها و سمينارهاى هيأت دولت نمرود صرف ساختن برج و بررسى پیامدهاى آن مى شد، روزها و شبها و هفته ها و ماهها گذشت، همه در انتظار سرانجام كار بودند، كه ناگهان بزرگترين خبر، اعلام شد كه ساختمان برج به پايان رسيده است.
روز مخصوصى تعيين شد، تا نمرود و سران ارتش او بر بام بلند آن برج روند و با آسمان بجنگند!
اما از شما چه پنهان كه هنوز آن روز فرانرسيده بود كه به فرمان خداى ابراهيم طوفان شديدى برخاست، اين طوفان بقدرى شديد بود كه ساختمان عظيم برج را به لرزه در آورد و قسمت بالاى برج فرو ريخت و به درياى كنار پرت شد و پايه هاى آن هم سقوط كرد، جمعى از دست اندركاران نمرودى كه در ميان برج بودند، زير ساختمان ماندند و به هلاكت رسيدند،
و برج آسمان خراش به تلى از خاك و سنگ مبدل گرديد.
خداوند در قرآن براى بالا بردن روحيه پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
و مسلمانان و تقويت دل آنها به اين امداد غيبى اشاره مى كند، آنجا كه در سوره نحل آيه ى ۲۷ مى فرمايد: پيشينيان (همانند بت پرستان سركش قريش براى كوبيدن حق) مكرها و نيرنگها نمودند، ولى خداوند پايه هاى ساختمانشان را منهدم كرد و سقف آن را به رويشان ويران ساخت
مفسر معروف ابن عباس در ذيل اين آيه گويد: منظور از اين پيشينيان نمرود و نمروديان هستند كه دست به ساختن چنين ساختمانى (برج) زدند و خداوند ترفند و نيرنگشان را خنثى كرد.
بنابراين اى پيامبر و اى مسلمانان، روحيه قوى داشته باشيد، به امدادهاى غيبى خداوند دل ببنديد، حركتها و نمايشها و مانورهاى پوچ و مذبوحانه شما را سست و بى اراده نكند بلكه همچون ابراهيمعليهالسلام
در برابر اين حركات ظاهر فريب بايستيد، چرا كه خداوند به موقع نصرت خود مى رساند و خداوند ياور حق است.
۲ - فضاپيماى چهار موتوره!
با اينكه ويران شدن برج نمرودى، آن هم در لحظاتى كه همگان درباره آن مى انديشند مى بايست براى نمرود و نمروديان بزرگترين حادثه عبرت انگيز باشد، و اين واقعه تكان دهنده آنها را از خيره سرى و لجاجت و غرور بيرون آورد، ولى باز آنها عبرت نگرفتند و به راه باطل خود ادامه دادند.
آنها اين بار به فكر تازه اى افتادند كه از فكر حركات مذبوحانه ماجراى برج هم مذبوحانه تر بود، و آن اين بود كه (به تعبير نگارنده) به فكر ساختن فضاپيماى چهار موتوره افتادند، اما اين فضاپيما با فضاپيماهاى قرن بيستم تفاوت بسيار داشت، يكى اينكه به جاى چهار موتور، چهار كركس (پرنده لاشخور) در آن به كار بردند، كه هنگام حركت، هر چهار موتور كار مى كرد، با اين توضيح كه به فرمان نمرود، مهندسين و تكنسين هاى دربار، يك اطاقى از چوب محكم ساختند، چهار كركس را مدتى با بهترين خوراكيها پرورش دادند و چاق و چله كردند، آنگاه پاى هر يك از كركسها را به يك پايه ساختمان آن اطاق در قسمت پائين بستند و مقدارى گوشت در بالاى آويزان كردند و كركسها را مدتى گرسنه نگه داشتند.
هدفشان اين بود كه نمرود با يكى از وزيرانش در ميان آن ساختمان بنشينند و كركسهاى گرسنه براى بدست آوردن گوشت بالاى سر خود به پرواز در آيند و با پرواز آنها ساختمان همچون فضاپيما يا سفينه فضائى، سرنشينان خود را به طرف آسمان ببرد و در نتيجه نمرود با اسلحه اى كه در دست دارد، خداى ابراهيم را در آسمان ترور كند و برج و باروى خدائى را بشكند و سرانجام از كمك هاى غيبى كه به ابراهيم مى شود راحت گردد!
روز پرواز فرا رسيد، تشريفات خاص دربار پايان يافت نمرود و وزيرش در ميان فضاپيما قرار گرفتند، نمروديان و بت پرستان و انسانهاى قالبى با شور و هيجان زايدالوصفى در اطراف آن ابراز احساسات مى كردند، در ميان اين هياهوها و ولوله ها كركسهاى گرسنه به هواى گوشت بالاى سر به پرواز در آمدند و در نتيجه ساختمان همچون سفينه اى به سوى آسمان به حركت در آمد، گويند آنقدر اوج گرفت كه نمرود وقتى زمين را نگاه كرد، كوههاى آن را همچون مورچه هائى يافت و پس از لحظاتى در زمين غير از آب چيزى نديد، ولى آسمان را به همان شكل اول مى ديد، بعد از چند لحظه ناگهان خود را در تاريكى ديد، نه ديگر آسمان را مى ديد و نه ديگر زمين را، رعب و وحشت و ترس، سراسر وجود او را فرا گرفت، نزديك بود كه زهره ترك شود، فورى گوشتها را به و سياه طنابى به سوى پائين كشيد، كركسها به هواى گوشت، سرازير شدند، تا به زمين آمدند و ساختمان در زمين قرار گرفت.
نمرود با هزار زور و زحمت در حالى كه سخت به وحشت افتاده بود. از اطاق فضاپيما بيرون جهيد، اما با اينهمه هياهو و جار و جنجال مى دانست كه هيچ غلطى نكرده است، و با كمال شرمندگى و عجز و ذلت به زمين برگشته است و اين بار نيز خداوند پوزه مغرور نمرود را به خاك ماليده است
نقشه هاى پوچ نمرودى يكى پس از ديگرى نقش بر آب مى شد، ولى از سوى ديگر روز به روز شخصيت بزرگ معنوى ابراهيم سر زبانها مى افتاد و در دلها جاى مى گرفت...
پاسخ به يك سئوال
در اينجا اين سئوال مطرح مى شود كه آيا براستى نمرود در برابر ابراهيم، چنين حركات مسخره اى كرده؟ مگر او فكر و عقل نداشت؟ يا مگر مشاوران او ديوانه بودند كه چنين حركات پوچ و بى مزه اى از آنها سر زند؟ با توجه با اينكه آثار تمدن آن زمان حكايت از سطح عالى فكر مردم آن زمان مى كند؟
پاسخ اين سئوال را از چند راه مى توان يافت:
نخست اينكه همانگونه كه در آغاز گفتيم غرور و تكبر زياد انسان را كور و كر مى كند به حدى كه گاهى كارهاى انسان مغرور همچون ديوانگان زنجيرى خواهد شد، مانند جنايات چنگيز و هيتلر و صدام و امثال آنها.
و نيز ممكن است در پاسخ سئوال فوق چنين گفت: نمرود و نمروديان مى خواستند با اينگونه حركات، مردم نادان را سرگرم كنند و از مسائل اصلى، منحرف سازند و با اين حركات ايذائى، ابراهيم را از صحنه خارج نمايند و همچون بسيارى از كارهاى ديپلماتهاى قرن معاصر، وقتها را بگذارند و با شيره ماليدن به سر مردم، آنها را از مسائل اصلى دور نگه دارند. تعبير مكر (نيرنگ و تاكتيك) در آيه ى ۲۶ سوره نحل كه قبلاً ذكر شد را مى توان براى اين موضوع، تأييد آورد.
و يا ممكن است نمرود و نمروديان مى خواستند با اين نمايشها و صحنه سازيها و مانورها مردم را بترسانند و ذهن مردم را از تشكيلات عريض و طويل نمرودى پر كنند، كه ديگر ضربه هاى ابراهيم در آنها اثر نگذارد.
به هر حال در مورد سالوسگران چپاولگر همه رقم مى توان حدس زد ولى آنچه كه مهم است اين است كه بدانيم: تمام نيرنگهاى نمرود و نمروديان بطور مفتضحانه شكست خورد و براى آنها جز رسوائى بار نياورد و به عكس روز به روز بر عزت و شكوه ابراهيم افزوده مى شد.
نكته ها:
در اين فراز تكان دهنده از زندگى ابراهيم و نمروديان نيز درسهاى نيرودهنده و حركت بخش بسيارى است كه در اينجا به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:
۱ - تكبر و غرور مايه هر گونه حيله و نيرنگ و شيطنت خواهد شد و موجب مسخ روح آدمى از درك و لمس حقايق و واقعيات خواهد گرديد، چنانكه نمرود و نمروديان چنين شدند.
۲ - وقتى كه خدا با فردى بود، با هيچ كارى - هر قدر هم حساب شده باشد - نمى توان او را از پاى در آورد و يا مردم را نسبت به او بيزار كرد.
۳ - امدادهاى غيبى خداوند براى مردان خدا، هميشه و پى در پى خواهد بود، چنانكه در مورد ابراهيم مى بينيم آتش برايش گلستان شد، برج نمرودى ويران گرديد، فضاپيماى نمرود جز وحشت و ترس براى او نتيجه ديگرى نداشت، نمروديان هر چند تير در تركش داشتند و به كار بردند، ولى در برابر اين امدادهاى غيبى خدا نسبت به ابراهيم، از هر سو شكست مى خوردند.
۴ - حركات مكرر و تلاشهاى شبانه روزى نمروديان بجاى اينكه موجب كسب امتيازى براى خودشان گردد روز به روز بر عزت و عظمت ابراهيم افزود، آرى آنانكه در فكر و عمل بطور صادقانه ابراهيم وار براى خدا تلاش كنند اين چنين خداوند از آنان يارى خواهد كرد.
فصل دهم: سرنگونى و شكست مفتضحانه نمرود و نمروديان
نمرود در اوج غرور
با اينكه پى در پى شكست مى خورد و نقشه هاى جنون آميزش در برابر ابراهيم، مكرراً نقش بر آب مى گرديد، باز از روش خود دست نمى كشيد و همچنان با كمال خيره سرى و لجاجت به راه طاغوتى خود ادامه مى داد.
در تاريخ زندگى نمرود، بسيار اتفاق افتاد كه خداوند به او لطف كرد و به او مهلت داد، و توسط ابراهيم او را راهنمائيها كرد، بلكه به سوى خدا رود و از كارهاى زشت خود دست بردارد، اما او كه در لاك غرور و بى خبرى فرو رفته بود اصلاً گوشش به اين راهنمائيها و اندرزها بدهكار نبود، شكم پرستى و شهوترانى و جاه طلبى او را از همه حقايق دور كرده بود. جالب اينكه در حكايت آمده: زمانى كه نمرود، كودك بود همراه پدر و مادر و بستگان خود سوار بر كشتى به جائى مى رفتند، در مسير راه، كشتى با طوفان شديد دريا روبرو شد و امواج سهمگين دريا از هر سو كشتى را احاطه كرد، بقدرى حمله هاى امواج، شديد بود كه كشتى در هم شكست و تخته هايش از هم در آمد، تمام سرنشينان و اموالشان در آب غرق شد، اما همين نمرود كه كودك بود به لطف خدا بر پاره تخته اى گير كرد، طوفان گذشت و دريا آرام شد، امواج ملايم دريا، نمرود را با آن تخته به ساحل آورد و او كم كم در ساحل از ترس و خستگى رها شد و بالاخره نجات يافت و بستگانش و يا افرادى ديگرى به سراغ او آمدند و او را با خود بردند و كم كم در پرتو لطف الهى بزرگ گرديد.
اما او بجاى شكرگزارى، و بجاى اينكه به سوى خدا برود، و رهبرى ابراهيم، رسول و خليل خدا را بپذيرد ناسپاسى كرد، نمك خورد و نمكدان شكست، ندانست كه روزى به مجازات اعمالش خواهد رسيد.
چقدر زيبا و سعادت آميز است كه انسان قبل از مجازات، تا در دوران زندگى آرام است به سوى خدا برود، و بنده غرور و شهوت و جاه طلبى نگردد، اما در دنيا بسيارند كه اين فرصتها را از دست مى دهند و سپس گرفتار مى شوند و ديگر هر چه آه و ناله مى كنند ديگر دير شده و آه و ناله آنها به جائى نمى رسد.
سرانجام چنانكه خواهيم گفت: خداوند توسط پشه ناتوانى نمرود خيره سر و پر غرور را از پاى در آورد و پس از خوارى و زندگى بسيار ذلت بار به خاك سياه مرگ افتاد، بهتر اين است كه در اينجا عنان قلم را به دست شاعره توانا و زبردست و نكته سنج قرن يعنى پروين اعتصامى مى دهيم تا همه ناگفتنيها را با ظريف ترين تعبيرهاى خود بيان كند:
كشتئى زآسيب موجى هولناك
|
|
رفت وقتى سوى غرقاب هلاك
|
تندبادى كرد سيرش را تباه
|
|
روزگار اهل كشتى شد سياه
|
بندها را تار و پود از هم گسيخت
|
|
موج از هر جا كه راهى يافت ريخت
|
هر چه بود از مال و مردم، آب برد
|
|
ز آن گروه رفته، طفلى ماند خرد
|
بحر را گفتم دگر طوفان مكن
|
|
اين بناى شوق را ويران مكن
|
در ميان مستمندان فرق نيست
|
|
اين غريق خرد بهر غرق نيست
|
امر دادم باد را، كان شيرخوار
|
|
گيرد از دريا گذارد در كنار
|
سنگ را گفتم: برويش خنده كن
|
|
نور را گفتم: دلش را زنده كن
|
لاله را گفتم كه: نزديكش بروى
|
|
ژاله را گفتم كه: رخسارش بشوى
|
خار را گفتم كه: خلخالش مكن
|
|
مار را گفتم كه: طفلك را مزن
|
گرگ را گفتم: تن خردش مدر
|
|
دزد را گفتم: گلوبندش مبر
|
ايمنى ديدند ناايمن شدند
|
|
دوستى كردم مرا دشمن شدند
|
تا كه خود بشناختند از راه و چاه
|
|
چاهها كندند، مردم را براه
|
قصهها گفتند بىاصل و اساس
|
|
دزدها بگماشتند از بهر پاس
|
ديوها كردند دربان و وكيل
|
|
در چه محضر؟ محضر حى جليل
|
وا رهانديم آن غريق بينوا
|
|
تا رهيد از مرگ، شد صيد هوا
|
آخر آن نور تجلى، دود شد
|
|
آن يتيم بىگنه نمرود شد
|
كردمش با مهربانيها بزرگ
|
|
شد بزرگ و تيره دلتر شد ز گرگ
|
خواست تا لاف خداوندى زند
|
|
برج و باروى
خدا را بشكند
|
پشهاى را حكم فرمودم كه خيز
|
|
خاكش اندر ديده خود بين بريز
|
ماجراى پشه ها و سپاه نمرود
گفتيم كه نمرود روز بروز بر غرور خود مى افزود، با اينكه مكرراً امدادهاى غيبى خداوند نسبت به ابراهيم را ديد و بخصوص مشاهده كرد كه دريائى از آتش به روى ابراهيم گلستان گرديد، اما باز دست از مخالفت و كارشكنى برنداشت.
دو نكته جالب در اينجا هست، يكى اينكه خداوند گاهى توسط ناتوانترين آفريده هايش امپراطور مغرور و بزرگى را به خاك سياه مى نشاند، و اين قدرت نمائى از خدا براى آنست كه مايه عبرت و اندرز مغروران جهان باشد.
دوم اينكه در روزهاى مخصوصى كه روزهاى كيف و عيش آنها را تداعى مى كند پوزه آنها را به خاك مى مالد تا باز مايه عبرت و اندرز براى جهانيان گردد.
چنانكه نمرود آن مغرور خيره سر را توسط پشه ناتوانى از پاى در آورد، و اين روز تسلط پشه بر نمرود روز چهارشنبه بود، همانگونه كه نمرود در روز چهارشنبه فرمان افكندن ابراهيم را به درون آتش داد
.
به هر حال، براى آخرين بار خداوند فرشته اى به صورت بشر براى نصيحت نمرود، نزد او فرستاد، اين فرشته ى انسان خو، پس از ملاقات با نمرود به او چنين گفت:
خوب، بعد از آنهمه آزارى كه به ابراهيم رساندى و همواره در برابرش كارشكنى كردى، ولى در همه جا شكست خوردى، اينك سزاوار است كه به خداى ابراهيم كه خداى زمين و آسمان است ايمان بياورى و از ظلم و ستم و انتشار مردم و شرك دست بردارى!
نمرود، سرى تكان داد و از قيافه اش پيدا بود كه اين اندرزها را به مسخره مى گيرد و هرگز حاضر نيست، يك كلمه از گفتار حق را بشنود.
فرشته ى انسان صفت اضافه كرد: ولى اكنون بدان كه مهلت و فرصت به پايان رسيده، اگر به حال خود باقى باشى خداوند داراى سپاهيان فراوان است، كافى است كه با ناتوانترين آنها، تو و ارتش عظيم، را از پاى درآورد.
نمرود با كمال غرور و لجاجت فرياد زد:
در روى زمين هيچ شخصى همچون من، ابرقدرت نيست و لشكر و نيروهاى نظامى من به شماره در نمى آيد، اگر خداى ابراهيم داراى سپاه مى باشد بگو فراهم كند، ما آماده ايم!
فرشته ى انسان صفت گفت:
حال كه چنين است: لشكر خود را آماده كن! نمرود سه روز مهلت خواست، در اين سه روز آنچه توانائى داشت در يك بيابانى بسيار وسيع به آماده سازى لشكر پرداخت، سپاهيان او در گردانها و تيپ هاى مختلف رژه مى رفتند و در برابر ابراهيم مانور مى دادند.
صداى ساز و برگ و هياهوى نظامى سراسر فضا را پر كرده بود، همه جا سخن از قدرت نمرود بود، و هرچه در اطراف نگاه مى كردى، پر از سپاهيان نمرود بود؛ در ميان اين شور و غوغا، نمرود به ابراهيم رو كرد و از روى مسخره گفت:
اين لشكر من است، اكنون بگو لشكر تو كجاست؟
ابراهيم گفت:
شتاب مكن، هم اكنون سپاهيان من فرا مى رسند!
در حالى كه نمرود و نمروديان قاه قاه مى خنديدند و سرو دست تكان مى دادند، ناگهان ديده شد سراسر افق و فضا پر از پشه هاى فراوان گرديد، و فشردگى و بسيارى آنها سايه هولناكى بر روى سپاه نمرود افكند، سپاهيان نمرود تا خواستند به خود بجنبند و فكرى بكنند، پشه ها، گروه گروه به جان نمروديان افتادند، گويا آنها ماهها گرسنه مانده بودند، و گاه مى شد هزاران عدد از آنها به جان يك نفر از سپاهيان نمرود افتاده و تار و پود او را تا استخوان مى خوردند.
ديگر فرصتى براى نمروديان نمانده بود، چند لحظه اى نكشيد كه افراد ارتش عظيم نمرود با شكست مفتضحانه اى به خاك هلاكت افتادند.
عجيب اينكه نمرود با اينكه سخت محافظت مى شد و از هر سو مراقب حال او بودند توده اى از پشه ها به او حمله كردند، نمرود با ترس و شتابزدگى و نگرانى، خود را به قصر رساند و در قصر را محكم به روى خود بست و پس از لحظاتى آرام گرفت و با خود گفت: خوب شد من نجات يافتم!
اما در همين لحظه فرشته انسان صفت نزد نمرود آمد تا آخرين سخن خود را به او بگويد و گفت؛ ديدى چگونه لشكر آسمان، لشكر تو را از هم پاشيد؟ با اينكه اين لشكريان تو را از هم پاشيد؟ با اينكه اين لشكريان (پشه ها) از همه موجودات قابل رؤيت ناتوانترند، ولى به اراده خداوند قهار اين چنين بر تو و سپاه تو پيروز گشتند، اكنون باز تا فرصت باقى است به خداى بزرگ، خداى ابراهيم ايمان بياور تا نجات يابى.
نمرود خيره سر، باز به سخن آن فرشته انسان خو، اعتنا نكرد و همچنان بر لجاجت و عناد و غرور باقى ماند.
تا روزى يكى از كوچكترين آن پشه ها از روزنه اى به سراغ نمرود رفت، روز اول لب پائين او را گزيد و روز دوم لب بالا را گزيد، لبهاى او ورم كرد، سرانجام پشه از راه بينى او وارد مغز سر او گرديد: و در آن جايگاه مخصوص به مأموريت خود ادامه داد.
اين پشه بقدرى باعث ناراحتى و بى تابى نمرود گرديد كه عده اى از گماشتگان بر سر او مى كوبيدند تا آرام گردد.
براى اينكه بيشتر عذاب گردد و در همين دنيا ناله و آهش بلند شود و مستضعفين ببينند كه چگونه اين مغرور كوردل به خاك سياه افتاد خداوند مدت چهل سال او را به همين وضع نگه داشت سرانجام با اين وضع نكبت بار بدون ايمان از دنيا رفت.
به اين ترتيب ابراهيم در پرتو امدادهاى غيبى خداوند بر دشمن پر كينه و بر طاغوت زمانش فائق گرديد و دشمنش با كمال ذلت به هلاكت رسيد.
قرآن با تعبير جالبى به اين مطلب اشاره مى كند و مى فرمايد: نمرود و نمروديان با مكر و نيرنگ و نقشه هاى گوناگون خواستند ابراهيم را شكست دهند، ولى ما پشتيبان ابراهيم بوديم، و دشمنان او را جزء شكست خوردگان و زيانكاران قرار داديم.
نكته ها
در اين فراز از زندگى ابراهيم درسهاى سازنده و پرتوانى هست از جمله:
۱ - لطف و مهربانى خداوند موجب مى شود كه مدتها و گاهى سالها، انسانهاى ستمگر و گنه كار را فرصت و مهلت دهد، بلكه به سوى او باز گردند، ولى اگر آنها همچنان بر خيره سرى و كوردلى باقى ماندند، در همين دنيا با سخت ترين كيفرهاى الهى روبرو خواهند گرديد.
۲ - خداوند براى اظهار قدرت خود و ناتوانى مغروران، و عبرت و اندرز ديگران، گاهى با ضعيفترين موجودات خود دشمن گردن فراز و مغرور را مغلوب و منكوب مى سازد، چنانكه توسط پشه ناتوان، نمرود را از پاى در آورد آن هم در روز مخصوص!
۳ - خيره سرى نمرود تا آخرين لحظه عمرش ادامه داشت و اين حاكى است كه انسانها اگر عمرى را بيراهه بروند گاهى آنچنان مسخ و كور و كر مى گردند كه ديگر روزنه اميدى به هدايت آنها نيست، تا ما چنين نشديم بايد هر چه زودتر به سوى حق برگرديم.
۴ - بايد با تمام وجود قبول كرد كه آنانكه در راه خدا قدم بر مى دارند، امدادهاى غيبى الهى مكرر به كمك آنها خواهد آمد.
۵ - سرانجام، حق پيروز است، ابراهيم با استقامت و اتكال به خداى بزرگ بالاخره طاغوت زمان خود را از پاى در آورد.
فصل يازدهم: حوادث سازنده و شيرين از ابراهيمعليهالسلام
در مسير هجرت
تبعيد يا هجرت ابراهيم؟
نمرود و باقيمانده طرفداران او
كه از هر سو، بوسيله ابراهيم، سخت آسيب و ضربه ديده بودند، و از همه مهمتر مى ديدند كه امدادهاى غيبى پى در پى به كمك ابراهيم مى آيد و ديگر نمى توان او را ماجراجو يا اخلالگر معرفى كرد و ممكن است كم كم به عنوان يك رهبر الهى و يك قهرمان شجاع در دلها قرار گيرد و با جذبه معنوى خود، توده هاى بيشترى را به سوى خود بكشد، در انتظار فرصت انتقام بودند.
آنها پس از مشاوره تصميم گرفتند ابراهيم را از سرزمين بابل، تبعيد كنند تا لااقل در پايتخت از دستش راحت باشند.
بعضى ديگر را عقيده بر آنست كه وقتى ابراهيم حجت را بر نمرود و نمروديان تمام كرد و تا آخرين توان خود انجام وظيفه كرد و سهم خود را از آن گروه گرفت و دلهاى بسيارى را به سوى خود جلب كرد، بهتر ديد كه با جمعيت مؤمنين و هوادارانش، سرزمين بابل را ترك كند و به سوى شام و فلسطين و مصر هجرت نمايند، و در آن مناطق نيز مردم را به سوى خدا بخواند و ابلاغ رسالت نمايد.
به هر صورت (تبعيد يا هجرت) ابراهيم به مناطق ديگر رفت تا بلكه در آن مناطق، بيشتر بتواند، افراد را به سوى خداى يكتا سوق دهد، اين مسافرت براى ابراهيم يك نوع مبارزه منفى و نجات رهائى از زير پرچم ظلم نمروديان بود، چنانكه قرآن در آيه اى از سوره انبياء از آن تعبير به نجات مى كند.
مدتى كه ابراهيم در بابل بود، گروهى از جمله مردمى بنام لوط و دخترى بنام ساره به او ايمان آوردند.
ابراهيم با ساره ازدواج كرد
ساره كه در يك خانواده كشاورز و دامدار زندگى مى كرد، وقتى كه همسر ابراهيم شد، گوسفندهاى بسيار و زمينهاى مزروعى وسيعى را، كه از پدر به او رسيده بود در اختيار ابراهيم گذاشت، ابراهيم در عين اينكه پيامبر بود، به كمك همسرش كشاورزى و دامدارى نيز مى كرد و از محصول و درآمد آن معاش خود و بسيارى از مستضعفين را تأمين مى كرد.
به اين ترتيب زندگى ابراهيم نشان مى داد، كه اگر حكومت نمرودى را سرنگون كند و خود رهبر مردم شود، چنين نيست كه زندگى مردم را به ويرانى بكشاند، بلكه براى اقتصاد ارزش فراوانى قائل است، و يكى از ابعاد حكومتش تأمين معاش همه مردم، و استقلال اقتصادى و خود كفائى است بخصوص در مورد دو پايه بزرگ اقتصاد كه كشاورزى و دامدارى مى باشد.