كلمه ٤٥
متن حديث :
الطمع رق مؤبد
ترجمه :
طمع بندگى است پاينده زيرا كه طمع مستلزم تعبد و اطاعتست مر كسى را كه محل طمع است مادام كه طمع باقى باشد.
و نيز آنحضرت فرموده الطامع فى وثاق الذل
يعنى آدم طمعكار در بند ذلت است.
و از حكم جامعه است الطمع فقر حاضر
تعفف وعش حراً و لا تك طامعاً قناعت كن اى نفس بر اندكى چرا پيش خسرو بخواهش روى و گر خود پرستى شكم طبله كن فما قطع الاعناق الا المطامع
كه سلطان و درويش بينى يكى چه يكسو نهادى طمع خسروى در خانه اين و آن قبله كن و نيز امير المؤمنينعليهالسلام
فرموده: اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع
سعدى (گويد):
يكى گربه در خانه زال بود
|
|
روان شد بمهمانسراى امير برون
|
غلامان سلطان زدندش به تير
|
|
جست و خون از تنش ميچكيد
|
هميگفت و از هول جان ميدويد
|
|
بود من و كنج ويرانه پيرزن
|
كه گر جستم از دست اين تيرزن
|
|
نيرزد عسل جان من زخم نيش
|
خداوند از آن بنده خرسند نيست
|
|
كه پيوسته مهجور و بد حال
|
قناعت نكوتر بدوشاب خويش
|
|
كه راضى بقسم خداوند نيست
|
كلمه ٤٦
متن حديث :
عظم الخالق عندك يصغر المخلوق فى عينك
ترجمه :
بزرگى آفريدگار تو كوچك ميگرداند مخلوق را در ديده تو و در بعضى نسخ عظم بصيغه امر از باب تفعيل است يعنى بزرگ گردان خالق را در نظر اعتبار خود تا كوچك گرداند مخلوق را در چشم تو.
چنين دارم از پير داننده ياد
|
|
پدر از فراقش نخورد و نخفت
|
از آنگه كه يارم كس خويش خواند
|
|
بحقش كه تا حق جمالم نمود
|
بصدقش چنان سر نهادم قدم
|
|
ديگر با كسم در نيابد نفس
|
گر از هستى خود خبر داشتى
|
|
كه شوريده سر بصحرا نهاد
|
پسر را ملامت بكردند گفت
|
|
دگر با كسم آشنائى نماند
|
دگر هر چه ديدم خيالم نمود
|
|
كه بينم جهان با وجودش عدم
|
كه با او نماند دگر جاى كس
|
|
همه خلق را نيست پنداشتى
|
آوردهاند كه به يكى از اهل عرفان گفتند فلانى زاهد است گفت در چه چيز گفتند در دنيا گفت دنيا نزد حقتعالى به قدر پر پشهاى نيست پس چگونه اعتبار توان كرد زهد در او و بايد زهد در شيىء موجود باشد و دنيا نزد من لاشيىء است و شبهه نيست كه در نيامدن دنيا در نظر آن عارف به اين مرتبه بسبب عظمت و جلالت حقتعالى بوده در نظر او قل الله ثم ذرهم
عجب دارى از سالكان طريقت
|
|
خود از ناله عشق باشند مست
|
شب و روز در بحر سودا و سوز
|
|
سحرگه بگريند چندانكه آب
|
كه باشند در بحر معنى غريق
|
|
زكونين بر ياد او شسته دست
|
ندانند زآشفتگى شب ز روز
|
|
فرو شويد از ديدهشان كحل خواب
|
كلمه ٤٧
متن حديث :
العفاف زينة الفقر و الشكر زينة الغنى.
ترجمه :
عفت و پارسائى زينت فقرا است و شكر زينت توانگريست
قالوا: العلم بغير عمل قول باطل و النعمة بغير شكر جيد عاطل.
يعنى بزرگان گفتهاند كه علم بىعمل قول باطل است نعمت بدون شكر گزارى مثل گردن خالى از زينت و گلوبند است.
بدانكه عفت عبارت است از مطيع شدن قوه شهويه قوه عاقله را تا آنچه را كه امر فرمايد متابعت كند و از آنچه كه نهى كند اجتناب نمايد و چقدر شايسته است از براى شخص فقير كه عفاف را زينت خود كند و قطع طمع از خلق نمايد و التقاتى به آنچه در دست ايشانست نكند و گويد:
ما آبروى فقر و قناعت نميبريم
|
|
يكى را تب آمد زصاحبدلان
|
بگفت اى پسر تلخى مردنم
|
|
شكر عاقل از دست آنكس نخورد
|
كسى را كه درج طمع در نوشت
|
|
توقع براند ز هر مجلست
|
با پادشه بگوى كه روزى مقدرست كسى گفت شكر بخواه از فلان به از جور روى ترش بردنم كه روى از تكبر بر او سركه كرد نبايد بكس عبد و چاكر نوشت بران از خودت تا نراند كست
كلمه ٤٨
متن حديث :
عند تناهى الشدة تكون الفرجة و عند تضايق حلق البلاء يكون الرخاء
ترجمه :
نزد پايان رسيدن سختى گشايش است و نزد تنگ شدن حلقهاى بلا آسايش است.
قال الله تعالى: قان مع العسر يسراً ان مع العسر يسراً.
يعنى حقتعالى فرموده كه بدرستيكه با دشوارى آسانى است و باز فرموده كه همانا با دشوارى آسانى است
و قال اميرالمؤمنينعليهالسلام :
ان للنكبات عايات لابد ان تنتهى اليها فاذا احكم على احدكم فليطاطأ لها و ليصبر حتى يجوز فان اعمال الحيلة فيها اقبالها زائد فى مكروهها
يعنى اميرالمؤمنينعليهالسلام
فرموده كه همانا براى نكبتهاى روزگار نهايتى است كه لابد و ناچار بايد به آن نهايت برسد پس هر گاه استوار و محكم گرديد بر يكى از شماها پست كند سر خود را از براى آن و صبر نمايد تا بگذرد همانا بكار بردن حيله و تدبير در آن هنگاميكه رو نموده است زياد ميكند در مكروه آن.
ايدل صبور باش و مخور غم كه عاقبت اينشام صبح گردد و اينشب سحر شود
كلمه ٤٩
متن حديث :
عيبك مستور ما اسعدك جدك
ترجمه :
عيب تو مستور و پوشيده است ماداميكه يارى كند ترا بخت و طالع بخلاف آنكه اگر بخت بر گردد و طالع سرنگون شود محاسن حقيقى نيز عيب محسوب شود.
چنانچه آنحضرت نيز فرموده:
اذا أقبلت الدنيا على احد اعارته محاسن غيره و اذا ادبرت عنه سلبته محاسن نفسه
يعنى چون روى نهاد دنيا بر كسى عاريه ميدهد به او نيكوئيهاى ديگران را و چون پشت گردانيد از او ميربايد از او محاسن و نيكوئيهاى نفس او را
گويند در اياميكه برامكه را بخت و طالع مساعد بود رشيد در حق جعفر بن يحيى بر مكى قسم مىخورد كه او افصح است از قس ابن ساعده و شجاعتر است از عامر بن طفيل و اكتب است (يعنى نويسندهتر است) از عبدالحميد
و سياسىتر است از عمر بن الخطاب و خوش صورتتر است از مصعب بن زبير با آنكه جعفر خوش صورت نبود وانصح است (يعنى خيرخواهتر است) براى من از حجاج براى عبدالملك و سختيتر است از عبدالله بن جعفر و عفيف تر است از يوسف بن يعقوب و چون طالع ايشان سرنگون شد تمام را منكر شد حتى اوصافي كه در جعفر بود و كسى منكر آن نبود مانند كياست و سماحت او.
حاصل آنكه مردم ابناء دنيا و طالب متاع اين جهانند پس در هر كه يافتند او را دوست دارند و براى او كمالات و محاسنى نقل كنند و از عيبهاى او چشم بپوشند بلكه عيبهاى او بچشم ايشان در نيايد چه عين الرضا عن كل عيب كليلة
پس حال مردم دنيا پرست چنان است كه شاعر گفته:
دوستند آنكه را زمانه نواخت دشمنند آنكه را زمانه فكند قال اميرالمؤمنينعليهالسلام
الناس ابناء الدنيا و لا يلام الرجل على حب امه