كلمه ٧٨
متن حديث :
المرء مخبوء تحت لسانه
ترجمه :
(يعنى)
مرد پنهانست در زير زبان خويشتن قيمت و قدرش ندانى تا نيايد در سخن و از اينجاست كه نيز فرموده:تكلموا تعرفوا
يعنى: تكلم كنيد تا شناخته شويد
تا مرد سخن نگفته باشد
|
|
عيب و هنرش نهفته باشد
|
هر بيشه گمان مبر كه خالى است
|
|
شايد كه پلنگ خفته باشد
|
لكن بدان اي عزيز من كه فضيلت سخن براى دانا و عاقل است نه براى نادان جاهل:
كمال است در نفس انسان سخن تراخامشى اي خداوند هوش اگر عالمى هيبت خود مبر به دهقان نادان چه خوش گفت زن تو خود را بگفتار رسوا مكن وقار است و نا اهل را پردهپوش و گر جاهلى پرده خود مدر بدانش سخن گوى يا دم مزن شيخ سعدى گويد: نادان را به از خاموشى نيست و اگر اين مصلحت بدانستى نادان نبودى.
چون ندارى كمال و فضل آن به آدمى را زبان فضيحت كرد كه زبان در دهان نگه دارى جوز بي مغز را سبكبارى قال رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
: رحم الله عبداً قال خيراً فغنم اوسكت عن سوء فسلم
يعنى خدا رحمت كند بنده را كه خوب بگويد و غنيمت ببرد يا ساكت شود از بدى و سالم بماند.
كلمه ٧٩
متن حديث :
المرئه عقرب حلوه اللسبه
ترجمه :
زن كژدمى است كه شيرين است گزيدن آن يعنى شأن زن اذيت كردن است لكن اذيت كردنش مخلوط به لذت است مثل كسى كه جرب دارد و ميخاراند آن را اين اذيت است لكن اذيتش شيرين است.
و بعضى در معنى اين كلام مبارك گفتهاند: كه لذت مباشرت ناقض ماده حيات و موجب ضعف قوى است پس آن لذت به منزله زهر است در آخر كار و زن ماريست بصورت يار
پس اى عزيز من:
ز اندازه بيرون مرو پيش زن
|
|
به بى رغبتى شهوت انگيختن
|
نه ديوانهاى تير بر خود مزن
|
|
برغبت بود خون خود ريختن
|
و قالعليهالسلام
المراه شر كلها و شر ما فيها انه لابد منها
و قيل نظر حكيم الى امراه مصلوبه على شجره فقال: ليت كل شجره تحمل مثل هذه الثمره.
يعنى گويند كه نظر كرد حكيمى بسوى زنى كه بر درخت او را آويزان كرده بودند گفت كاش بر هر درختى مثل اين ميوه بود.
چه نغز آمد اين يك سخن زان دو تن
|
|
يكى گفت كس را زن بد مباد
|
كه بودند سرگشته از دست زن
|
|
ديگر گفت زن در جهان خود مباد
|
و در حديث است كه زن ضلع كجى است اگر با او مدارا كنى تمتع از آن برى و اگر بخواهى آن را راست كنى مىشكنى
كلمه ٨٠
متن حديث :
مسكين ابن ادم مكتوم الاجل و مكنون العلل و محفوظ العمل تؤلمه البقة و تقتله الشرقة و تنتنه العرقة
ترجمه :
بيچاره فرزند آدم پنهان داشته شده است اجل او و پوشيده شده امراض و علل او و محفوظ و نگاه داشته شده است عمل او به درد مي آورد او را گزيدن پشه و مي كشد او را يك آب به گلو رفتن و متعفن و گنديده ميسازد او را عرق كردن. پس آدمى كه به اين مرتبه از ذلت و بيچارگى است او را به فخر و تكبر چه كار.
قالعليهالسلام
: مالابن ادم و الفخر اوله نطفة و اخره جيفة لا يرزق نفسه و لا يدفع حتفه
يعنى آن حضرت فرمود: فرزند آدم را با فخر و تكبر چكار كه اولش نطفه است و آخرش مردار است نميتواند روزى دهد خود را و نتواند برطرف كند مرگ خود را.
و هم از مسكينت و بيچارگى انسان فرموده در يكى از خطب مباركه: فارحموا نفوسكم فانكم قد جربتموها فى مصائب الدنيا فرايتم جزع احدكم من الشوكة تصيبه و العثرة تدميه و الرمضآء تحرقه فكيف اذا كان بين طابقين من نار ضجيع حجر و قرين شيطان
يعنى رحم كنيد اي مردم بر جان خود همانا تجربه كرديد شما خود را در مصيبتهاى دنيا پس ديديد چگونه جزع ميكند يكى از شما از يك خارى كه به بدن او ميرسد و آنكه يك لغزيدن او را بخون مياندازد و زمين گرم شده به آفتاب او را ميسوازند پس چگونه خواهد بود هر گاه باشد ما بين دو تا به از آتش هم خوابه سنگ و قرين شيطان يعنى او را با سنگهاى كبريتى هيزم آتش كنند چنانكه حقتعالى فرموده:و قودها الناس و الحجارة
و او را با شيطانى در غل و زنجير كنند.
و مثله فى دعاء الصحيفة السجاديه: فاسئلك اللهم بالمخزون من اسمآئك و بما وارته الحجب من بهائك الا رحمت هذه النفس الجزوعة و هذه الرمة الهلوعة التى لا تستطيع حرشمسك فكيف تستطيع حرنارك و التى لا تستطيع صوت رعدك فكيف تستطيع صوت غضبك فارحمنى اللهم فانى امرء حقير و خطرى يسير.
يعنى حضرت اما زينالعابدينعليهالسلام
در دعاى صحيفه در مقام تذلل و عبوديت با خدا عرض ميكند كه سؤال ميكنم تو را بار الها به آنچه پنهانست از اسمهاى تو و آنچه پوشانيده است حجابها از عظمت و بهاء تو كه رحم كنى اين نفس جزع كننده را و اين استخوان پوسيده خروشنده و آن نفسى كه طاقت ندارد حرارت آفتاب تو را پس چگونه طاقت بياورد حرارت آتش تو را و آنكه طاقت ندارد شنيدن صداى رعد تو را پس چگونه طاقت آورد غضب تو را پس رحم كن مرا خدايا پس بدرستيكه من آدمى حقيرم و قدرم اندكست.