شرح صد كلمه قصار از امام على عليه السلام

شرح صد كلمه قصار از امام على عليه السلام 0%

شرح صد كلمه قصار از امام على عليه السلام نویسنده:
گروه: متون حدیثی

شرح صد كلمه قصار از امام على عليه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه: مشاهدات: 11456
دانلود: 3324

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 68 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11456 / دانلود: 3324
اندازه اندازه اندازه
شرح صد كلمه قصار از امام على عليه السلام

شرح صد كلمه قصار از امام على عليه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

كلمه ٧٦

متن حديث :

مثل الدنيا كمثل الحية لين مسها و السم الناقع فى جوفها يهوى اليها الغر الجاهل و يحذرها ذواللب العاقل.٢١٨

ترجمه :

مثل دنياى غدار همچو مار است كه ظاهرش نرم و در اندرونش است زهر قاتل، ميل ميكند بسوى آن مغرور نادان و دورى مينمايد از آن صاحب خرد و مرد عاقل.

جهان مار وافعى پيچ پيچست همان بهتر كه در دست تو هيچ است بدانكه از براى دنيا مثلهاى بسيار زده شده و اين تمثيل احسن تمثيلات آنست مانند تمثيلى كه حضرت صادق زده فرمود مثل دنيا مثل آب دريا است كه هر چه عطشان از آن مى‏آشامد عطش او را زيادتر مينمايد تا هلاكش نمايد.٢١٩

و اين مشاهد و عيان است كه حريص در جمع دنيا هر چه بيشتر تحصيل كند حرصش زيادتر ميشود تا هلاك شود.

حضرت باقر العلومعليه‌السلام فرموده مثل حريص بر دنيا مثل كرم ابريشم است كه هر چه ابريشم بر دور خود بيشتر مى‏تند راه خلاصى خود را دورتر مينمايد تا آنكه در بين ابريشمها از غم هلاك ميشود.٢٢٠

و قد نظمة بعض الشعراء و قال:

الم‏تر ان المرء طول حياته كدود كدود القز ينسج دائماً حريص على مالا يزال يناسجه فيهلك غماً وسط ما هو ينسجه

كلمه ٧٧

متن حديث :

مرارة الدنيا حلاوة الاخرة، و حلاوة الدنيا مرارة الاخرة.٢٢١

ترجمه :

تلخى دنيا شيرينى آخرت است و شيرينى دنيا تلخى آخرت است و اين بسبب آنست كه دنيا ضد آخرت است.

و كان رسول الله عليه و آله يقول: حفت الجنة بالمكاره و حفت النار بالشهوات.٢٢٢

و قال ايضاً: الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر.٢٢٣

يعنى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كه احاطه كرده به بهشت مكاره دنيا و احاطه كرده به آتش جهنم شهوات دنيا و هم فرموده كه دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است.

و روايت است كه وقتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت فاطمهعليهما‌السلام را نگريست كه جامه خشنى در برداشت و دستاس ميكرد و با اينحال بچه خود را شير ميداد حضرت از تلخى زندگانى فاطمه گريست و فرمود: يابنتاه تعجلى مرارة الدنيا بحلاوة الاخرة فقالت: يا رسول الله الحمد لله على نعمآئه والشكر لله على الآئد.

يعنى اى دختر من بچش تلخى دنيا را به شيرينى آخرت عرض كرد كه يا رسول الله حمد ميكنم خدا را بر نعمتهاى او و شكر ميگذارم بر آلاء و نعم او.٢٢٤

كلمه ٧٨

متن حديث :

المرء مخبوء تحت لسانه.٢٢٥

ترجمه :

(يعنى)

مرد پنهانست در زير زبان خويشتن قيمت و قدرش ندانى تا نيايد در سخن و از اينجاست كه نيز فرموده:تكلموا تعرفوا .٢٢٦ يعنى: تكلم كنيد تا شناخته شويد.٢٢٧

تا مرد سخن نگفته باشد

عيب و هنرش نهفته باشد

هر بيشه گمان مبر كه خالى است

شايد كه پلنگ خفته باشد

لكن بدان اي عزيز من كه فضيلت سخن براى دانا و عاقل است نه براى نادان جاهل:

كمال است در نفس انسان سخن تراخامشى اي خداوند هوش اگر عالمى هيبت خود مبر به دهقان نادان چه خوش گفت زن تو خود را بگفتار رسوا مكن وقار است و نا اهل را پرده‏پوش و گر جاهلى پرده خود مدر بدانش سخن گوى يا دم مزن شيخ سعدى گويد: نادان را به از خاموشى نيست و اگر اين مصلحت بدانستى نادان نبودى.

چون ندارى كمال و فضل آن به آدمى را زبان فضيحت كرد كه زبان در دهان نگه دارى جوز بي مغز را سبكبارى قال رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : رحم الله عبداً قال خيراً فغنم اوسكت عن سوء فسلم.٢٢٨

يعنى خدا رحمت كند بنده را كه خوب بگويد و غنيمت ببرد يا ساكت شود از بدى و سالم بماند.

كلمه ٧٩

متن حديث :

المرئه عقرب حلوه اللسبه٢٢٩

ترجمه :

زن كژدمى است كه شيرين است گزيدن آن يعنى شأن زن اذيت كردن است لكن اذيت كردنش مخلوط به لذت است مثل كسى كه جرب دارد و ميخاراند آن را اين اذيت است لكن اذيتش شيرين است.

و بعضى در معنى اين كلام مبارك گفته‏اند: كه لذت مباشرت ناقض ماده حيات و موجب ضعف قوى است پس آن لذت به منزله زهر است در آخر كار و زن ماريست بصورت يار٢٣٠ پس اى عزيز من:

ز اندازه بيرون مرو پيش زن

به بى رغبتى شهوت انگيختن

نه ديوانه‏اى تير بر خود مزن

برغبت بود خون خود ريختن‏٢٣١

و قالعليه‌السلام المراه شر كلها و شر ما فيها انه لابد منها.٢٣٢ و قيل نظر حكيم الى امراه مصلوبه على شجره فقال: ليت كل شجره تحمل مثل هذه الثمره.

يعنى گويند كه نظر كرد حكيمى بسوى زنى كه بر درخت او را آويزان كرده بودند گفت كاش بر هر درختى مثل اين ميوه بود.

چه نغز آمد اين يك سخن زان دو تن

يكى گفت كس را زن بد مباد

كه بودند سرگشته از دست زن

ديگر گفت زن در جهان خود مباد

و در حديث است كه زن ضلع كجى است اگر با او مدارا كنى تمتع از آن برى و اگر بخواهى آن را راست كنى مى‏شكنى.٢٣٣

كلمه ٨٠

متن حديث :

مسكين ابن ادم مكتوم الاجل و مكنون العلل و محفوظ العمل تؤلمه البقة و تقتله الشرقة و تنتنه العرقة.٢٣٤

ترجمه :

بيچاره فرزند آدم پنهان داشته شده است اجل او و پوشيده شده امراض و علل او و محفوظ و نگاه داشته شده است عمل او به درد مي آورد او را گزيدن پشه و مي كشد او را يك آب به گلو رفتن و متعفن و گنديده ميسازد او را عرق كردن. پس آدمى كه به اين مرتبه از ذلت و بيچارگى است او را به فخر و تكبر چه كار.

قالعليه‌السلام : مالابن ادم و الفخر اوله نطفة و اخره جيفة لا يرزق نفسه و لا يدفع حتفه.٢٣٥

يعنى آن حضرت فرمود: فرزند آدم را با فخر و تكبر چكار كه اولش نطفه است و آخرش مردار است نميتواند روزى دهد خود را و نتواند برطرف كند مرگ خود را.

و هم از مسكينت و بيچارگى انسان فرموده در يكى از خطب مباركه: فارحموا نفوسكم فانكم قد جربتموها فى مصائب الدنيا فرايتم جزع احدكم من الشوكة تصيبه و العثرة تدميه و الرمضآء تحرقه فكيف اذا كان بين طابقين من نار ضجيع حجر و قرين شيطان.٢٣٦

يعنى رحم كنيد اي مردم بر جان خود همانا تجربه كرديد شما خود را در مصيبتهاى دنيا پس ديديد چگونه جزع ميكند يكى از شما از يك خارى كه به بدن او ميرسد و آنكه يك لغزيدن او را بخون مياندازد و زمين گرم شده به آفتاب او را ميسوازند پس چگونه خواهد بود هر گاه باشد ما بين دو تا به از آتش هم خوابه سنگ و قرين شيطان يعنى او را با سنگهاى كبريتى هيزم آتش كنند چنانكه حقتعالى فرموده:و قودها الناس و الحجارة ٢٣٧ و او را با شيطانى در غل و زنجير كنند.

و مثله فى دعاء الصحيفة السجاديه: فاسئلك اللهم بالمخزون من اسمآئك و بما وارته الحجب من بهائك الا رحمت هذه النفس الجزوعة و هذه الرمة الهلوعة التى لا تستطيع حرشمسك فكيف تستطيع حرنارك و التى لا تستطيع صوت رعدك فكيف تستطيع صوت غضبك فارحمنى اللهم فانى امرء حقير و خطرى يسير.

يعنى حضرت اما زين‏العابدينعليه‌السلام در دعاى صحيفه در مقام تذلل و عبوديت با خدا عرض ميكند كه سؤال ميكنم تو را بار الها به آنچه پنهانست از اسمهاى تو و آنچه پوشانيده است حجابها از عظمت و بهاء تو كه رحم كنى اين نفس جزع كننده را و اين استخوان پوسيده خروشنده و آن نفسى كه طاقت ندارد حرارت آفتاب تو را پس چگونه طاقت بياورد حرارت آتش تو را و آنكه طاقت ندارد شنيدن صداى رعد تو را پس چگونه طاقت آورد غضب تو را پس رحم كن مرا خدايا پس بدرستيكه من آدمى حقيرم و قدرم اندكست.

كلمه ٨١

متن حديث :

من ابطابه عمله لم يسرع به حسبه.٢٣٨

ترجمه :

هر كه كاهل سازد او را عمل او تيز رو نگرداند او را حسب و نسب او بلكه او را در عقب اندازد.

حاصل آنكه آدمى ببضاعت احمقان كه مفاخره بعظام باليه گذشتگان در قرون ماضيه است مفاخرت نكند.

قالعليه‌السلام حسن الادب ينوب عن الحسب.٢٣٩

يعنى اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود كه حسن و خوبى ادب مي ايستد در جاى بزرگى نسب و نيابت ميكند از آن.

كن ابن من شئت واكتسب ادباً ان الفتى من يقول‏ها اناذا

جائيكه بزرگ بايدت بود

چون شير بخود سپه شكن باش

فرزندى كس نداردت سود

ابى فرزند خصال خويشتن باش

يغنيك محموده عن النسب ليس الفتى من يقول كان و چه خوش نصيحت كرد آن مرد عرب پسرش را كه يا بنى انك مسئول يوم القيمة بما ذا اكتسبت و لا يقال بمن انتسبت.

يعنى اى پسرك من از تو ميپرسند در روز قيامت كه چيست عملت و نگويند كه كيست پدرت.

كلمه ٨٢

متن حديث :

من استقبل وجوه الارآء عرف مواقع الخطاء.٢٤٠

ترجمه :

كسى كه استقبال نموده وجوه و طرق انديشه‏ها را و تفحص آن نمود شناخت مواضع خطا را زيرا كه آن مستلزم معرفت خطا است از صواب.

اين ترغيب است در استشاره و فكر در استصلاح اعمال قبل از وقوع در آن.

و هم فرموده: من شاور الرجال شاركهم فى عقولهم.٢٤١

يعنى هر كه مشورت كند با مردمان شركت كرده است ايشان را در عقلهاى ايشان.

و از كلمات بديعه است: ثمرة رأى المشير احلى من الارى المشور.

يعنى ميوه انديشه شيرين‏تر است از انگين گرفته شده.

لقمان حكيم را گفتند حكمت از كه آموختى گفت از نابينايان كه تا جاى ندانند پاى ننهند.

كلمه ٨٣

متن حديث :

من اسرع الى الناس بما يكرهون قالوا فيه مالا يعلمون.٢٤٢

ترجمه :

كسى كه شتاباند بسوى مردمان چيزى را كه مكروه شمرند و دوست نداشته باشند كه به ايشان گفته شود لاجرم بگويند در حق او چيزى را كه ندانند بواسطه غالب شدن قوه غضبيه بر عقول ايشان نزد شنيدن ناملايم و مكروه پس كسي كه عزت و آبروى خود را خواهد چيزى را كه مردم ناخوش دارند به آنها نگويد خواه از روى جدى باشد يا از روى مزاح.

به دهقان نادان چه خوش گفت زن

مگو آنچه طاقت ندارى شنود

چه دشنام گوئى دعا نشنوى

چه نيكو زده است اين مثل برهمن

بدانش سخن گوى يا دم مزن

كه جو كشته گندم نخواهد درود

بجز كشته خويش مى‏ندروى

بود حرمت هر كس از خويشتن

ابان بن احمر روايت كرده كه شريك بن اعور كه يكى از اصحاب با اخلاص اميرالمؤمنينعليه‌السلام بوده بر معاويه وارد شد معاويه لعنه الله گفت كه تو شريكى و خدا شريك ندارد و تو پسر اعورى و چشم صحيح بهتر از اعور است و تو زشتى و جيد بهتر از زشتى است با اين حال چگونه سيد و بزرگ قوم خود شدى!؟

شريك گفت تو معاويه‏اى و معاويه يعنى ماده سگى كه عوعو كند و سگها را بصدا درآورد و تو پسر صخرى و سهل بهتر از صخر است و تو پسر حربى و سلم و صلاح بهتر از حرب و جنگ است و تو پسر اميه‏اى و اميه مصغر امه است كه كنيزكى باشد با اينحال چگونه خود را اميرالمؤمنين گفتى معاويه در غضب شد شريك از نزد او بيرون شد و مى‏گفت:

ايشتمنى معاوية بن صخر فلا تبسط علينا يابن هند و سيفى صارم و معى لسانى لسانك ان بلغت ذرى الامانى‏٢٤٣ و هم نقل است كه وقتى معاويه به عقيل گفت مرحبا به آن كسى كه عمويش ابولهب است عقيل گفت و اهلاً به آن كسى كه عمه‏اش حمالةالحطب است معاويه گفت اى عقيل چه گمان ميبرى در حق عمويت ابولهب و او را در چه حال فرض ميكنى گفت هر گاه داخل جهنم شدى بطرف دست چپ خود نظر افكن خواهى يافت او را كه عمه‏ات را فراش خود قرار داده و بر روى او خوابيده آنوقت ببين ناكح بهتر است يا منكوج و عمه معاويه همان حمالةالحطب زوجه ابولهب است كه ام‏جميل نامش است.٢٤٤

قال على بن الحسينعليه‌السلام من رمى الناس بما فيهم رموه بما ليس فيه.٢٤٥

يعنى كسيكه بدگوئى كند براى مردم به چيزي كه در ايشان باشد ايشان دشنام دهند او را به چيزى كه در او نباشد.

كلمه ٨٤

متن حديث :

من اشرف افعال الكريم غفلته عما يعلم.٢٤٦

ترجمه :

از شريفترين كارهاى شخص كريم تغافل و چشم پوشانيدن او است از آنچه مى‏داند از معايب مردم و از هفوات ايشان. دانايان گفته‏اند كه تغافل علامت سيادت و بزرگيست و به همين معنى است شعر ابوتمام رحمه الله:

ليس الغبى بسيد فى قومه

لكن سيد قومه المتغابى‏٢٤٧

پس مؤمن بايد از عيوب مردم غص كند و عيوب خود را ببيند و از آن غفلت ننمايد و اگر مردم در حق او تقصيرى كردند و از او معذرت خواستند قبول كند و چشم از ايشان بپوشاند و چنان باشد كه گفته‏اند:

و لقد امر على اللئيم يسبنى فمضيت ثمة قلت لا يعنينى‏٢٤٨ حضرت موسى بن جعفرعليهما‌السلام به پسران خود وصيت فرمود كه اگر كسى در گوش راست شما مكروهى به شما شنوانيد پس از آن سر بگوش چپ شما گذاشت و معذرت خواست و گفت من چيزى نگفتم شما قبول كنيد عذر او را.٢٤٩

قال امير المؤمنينعليه‌السلام اقبل عذر اخيك و ان لم يكن له عذر فالتمس له عذراً.

يعنى قبول كن عذر برادر خود را و اگر عذرى نداشته باشد بطلب براى او عذرى را.

كلمه ٨٥

متن حديث :

من اصلح ما بينه و بين الله اصلح الله ما بينه و بين الناس و من اصلح امر اخرته اصلح الله له امر دنياه و من كان من نفسه واعظ كان عليه من الله‏حافظ.٢٥٠

ترجمه :

كسى كه به صلاح آورد آنچه ميان او است و ميان حقتعالى به تقوى و پرهيزكارى بصلاح آورد خداوند آنچه ميان او است و ميان مردم از معاشرت و زندگانى زيرا كه تقوى اصلاح كند. قوه شهويه و غضبيه را كه فساد ايشان مبداء فساد است. ميان خلقان و كسى كه به اصلاح آورد امر آخرت و عقباى خود را به اصلاح آورد حقتعالى امر دنياى او را و هر كه باشد مر او را از قبل نفس خودش پند دهنده و واعظى، باشد بر او از خدا نگهبان و حافظى كه خلاصى دهد او را از عذاب اخروى.

كلمه ٨٦

متن حديث :

من اطاع التوانى ضيع الحقوق و من اطاع الواشى ضيع الصديق.٢٥١

ترجمه :

كسى كه اطاعت كند كسالت و سستى كردن در امور را ضايع سازد حقهائى را كه بايد اداء آن كند و كسيكه اطاعت كند سخن چينى را يعنى كلام او را قبول كن ضايع گرداند دوست با وثوق خود را.

پس بر هر عاقلى لازم است كه بر سخن چين وقعى ننهد چه نمام فاسق است و خبر فاسق مردود بلكه او را نهى كند و از اين جهت او را دشمن داشته باشد و بدترين انواع نمامى سعايت است.

كسى گفت با عارفى در صفا

بگفتا خموش اى برادر نهفت

كسانيكه پيغام دشمن برند

از آن همنشين تا توانى گريز

زبان كرد شخصى بغيبت دراز

كه ياد كسان پيش من بد مكن

رفيقى كه غائب شد اى نيكنام

يكى آنكه مالش بباطل خورند

هر آنكو برد نام مردم بعار

كه اندر قفاى تو گويد همان

كسى پيش من در جهان عاقل است

ندانى فلانت چه گفت از قفا

ندانسته بهتر كه دشمن چه گفت

ز دشمن همانا كه دشمن ترند

كه مر فتنه خفته را گفت خيز

بدو گفت داننده سرفراز مرا بد گمان

در حق خود مكن دو چيز است

از او بر رفيقان حرام دگر

آنكه نامش بزشتى برند

تو خير خود از وى توقع مدار

كه پيش تو گفت از پس ديگران

كه مشغول خود وز جهان غافل است

كلمه ٨٧

متن حديث :

من تذكر بعد السفر استعد.٢٥٢

ترجمه :

كسى كه ياد كند دورى سفر خود را استعداد و تهيه آن راه دور خود را بيند پس كسيكه متذكر دورى طريق آخرت باشد البته آماده ميسازد ساز و برگ آن سفر هولناك را كه تقوى و عمل صالح باشد پس اشخاصى كه در تهيه توشه و زاد آخرت نيستند جهتش عفلت آنها است از آن سراى.

جهان اى پسر ملك جاويد نيست

ز دنيا وفادارى اميد نيست

نشستى بجاى دگر كس بسى

نشيند بجاى تو ديگر كسى

من دل بر اين سالخورده مكان

كه گنبد نپايد بر او گردكان

پس اى عزيز من لختى بهوش

بيا و نظر كن ببين چگونه رفاى

رفتند و در بستر قبر خفتند تو هم بايد مسافرت كنى و همان طريق را بپيمائى پس در تهيه كار خود باش و بغفلت مگذران و خود را خطاب كن و بگو:

خاك من و تو است كه باد شمال

ما لك فى الخيمة مستلقياً

عمر بافسوس برفت آنچه رفت

قد وعر المسلك ياذا الفتى

بسكه در آغوش لحد بگذرد

لا تك تغتر بمعمورة

ايكه درونت بگنه تيره شد

مالك تعصى و منادى القبول

زنده دلا مرده ندانى كه كيست

ميبردش سوى يمين و شمال

قد نهض القوم و شد والرحال

ديگرش از دست مده بر محال

افلح من هيأزاد المال

بر من و تو روز و شب و ماه و سال

يعقبها الهدم او الانتقال ترسمت

آئينه نگيرد صقال من

قبل الحق ينادى تعال

آنكه ندارد بخدا اشتغال

و روى ان اميرالمؤمنينعليه‌السلام كان ينادى فى كل ليلة حين يأخذ الناس مضاجعهم للمنام بصوت يسمعه كافة اهل المسجد و من جاورة من الناس: تزودوا- رحمكم الله - فقد نودى فيكم بالرحيل و اقلوا العرجه على الدنيا و انقلبوا بصالح ما يحضركم من الزاد فان امامكم عقبة كؤوداً و منازل مهولة لابد من الممر بها و الوقوف عليها.٢٥٣

يعنى روايت شده كه اميرالمؤمنين ندا ميكرد در هر شب هنگامي كه مردم بجهت خواب بخوابگاه خويش ميرفتند بصدائى كه مى‏شنيدند آنرا همه اهل مسجد يعنى مسجد كوفه و مردمى كه در همسايگى مسجد بودند ميفرمود:

زاد و توشه برداريد خدا رحمت كند شماها را پس به تحقيق كه منادى رحلت و كوچ در ميان شما ندا كرده و كم بكنيد اقامت بر دنيا را و برگرديد بسوى آخرت با آنچه ممكن ميشود شما را از توشه صالح و نيكو پس بدرستيكه در پيش راه شما گردنه و كتل سخت و منزلهاى هولناك است كه نيست چاره از گذاشتن از آنها و وقوف بر آنها.

كلمه ٨٨

متن حديث :

من ترك قول (لا ادرى) اصيبت مقاتله.٢٥٤

ترجمه :

كسيكه ترك كند گفتار (نميدانم) را و ندانسته جواب گويد سبب هلاكت دنيا و عقباى خود شود.

پس عاقل دانا آن كس است كه چيزي را كه نميداند بگويد نميدانم تا سبب هلاك خود و گمراهى ديگران نشود بلكه چيزيرا كه نميداند بپرسد تا ياد گيرد چنانچه گفته‏اند: لا أدرى نصف العلم.

گويند غزالى را پرسيدند كه چگونه رسيدى بدين مقام در علوم گفت براى آنكه هر چه ندانستم از پرسيدن آن ننگ نداشتم.

اميد عافيت آنگه بود موافق عقل بپرس آنچه بدانى كه ذل پرسيدن كه نبض را به طبيعت شناس بنمائى دليل راه تو باشد به عز دانايى

كلمه ٨٩

متن حديث :

من جرى فى عنان امله عثر باجله.٢٥٥

ترجمه :

كسيكه بدست گرفته لجام آرزو را و سير ميكند در عنان آن ناگاه بسر در آيد در اجل خود.

حاصل آنكه آدمى غافل از كار و مرگ مشغول به آمال و آرزوهاى بسيار دراز و مشعوف به جمع كردن دنيا است كه يكدفعه مرگ او را ميرسد و با دل پر حسرت از دنيا ميرود، پس شايسته است كه آدمى مرگ را فراموش نكند و پيوسته نصب العين او باشد و هر نمازي كه ميكند نماز مودع كند خصوص اگر سن او به چهل رسيده باشد كه زراعتى را ماند كه وقت حصادش رسيده باشد چه ايام لذت و كامرانى گذشت و روزگار نشاط و شادمانى بسر آمد و هر روز عضوى از او كوچ ميكند و بيچاره از آن غافل و پاى بند طول امل و فكرهاى باطل است.

چو دوران عمر از چهل درگذشت

دريغا كه فصل جوانى گذشت

چو شيبت در آمد بروى شباب

نزيبد ترا با جوانان چميد

چو باد صبا بر گلستان وزد

دريغا چنان روح پرور زمان

دريغا كه مشغول باطل شديم

زسودا كه اين نوشتم و اين خورم

چه خوش گفت با كودك آموزگار

اگر در سراى سعادت كس است

دست و پا كابت از سر

گذشت شبت روز شد ديده بر كن زخواب

چميدن درخت جوانرا سزد

كه بر عارضت صبح پيرى دميد

دريغا كه بگذشت عمر عزيز

مزن بلهو و لعب زندگانى گذشت

كه بگذشت بر ما چه برق يمان

زحق دور مانديم و عاطل شديم

كه كارى نكردى و شد روزگار

نپرداختم تا غم دين خورم

بخواهد گذشت اين دم چند نيز

زگفتار سعديش حرفى بس است

پس اى جان برادر لختى بقبرستان برو و بر خاك دوستان گذرى كن و بر لوح مزارشان نظرى افكن و عبرت بگير و تفكر كن كه در زير قدمت به فاصله كمى چه خبر و چه داستانى است.

زدم تيشه يكروز بر تل خاك

بگوش آمدم ناله كه چشم

كه زنهار اگر مردى آهسته‏تر

جهاندار بودم من اندر جهان

شدستم برابر بخاك اين زمان

و بناگوش و رويست و سر

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اغفل الناس من لم يتعظ بتغير الدنيا من حال الى حال.٢٥٦ يعنى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كه غافلترين مردم آن كسى است كه پند نميگيرد از تغير دنيا از حالى به حالى ديگر.