ادب حضور (ترجمه فلاح السائل)

ادب حضور (ترجمه فلاح السائل)0%

ادب حضور (ترجمه فلاح السائل) نویسنده:
گروه: ادعیه و زیارات

ادب حضور (ترجمه فلاح السائل)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید بن طاووس
گروه: مشاهدات: 45401
دانلود: 7307

توضیحات:

ادب حضور (ترجمه فلاح السائل)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 190 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 45401 / دانلود: 7307
اندازه اندازه اندازه
ادب حضور (ترجمه فلاح السائل)

ادب حضور (ترجمه فلاح السائل)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٩ - آداب سجده‏

توجّه داشته باش از جمله آدابى كه بايد بنده در هنگام سجده رعايت كند اين است كه: خاكسارى‏اش براى معبود در سجده افزون بر ركوع باشد، پس توجّه داشته باشد كه در محضر خداوند جلّ جلاله است، و اينكه خداوند جلّ جلاله چنان عظمت و جلالى دارد كه گفتار هيچ كس بدان احاطه نمى‏كند، و اينكه وى به ناتوانى و نادارى و بيچارگى و گناهانى متّصف است كه موجب فرومايگى او شده است؛ سپس با ذلّت و خضوع و خشوع افزونتر از آنچه كه در ركوع ذكر كرديم، براى انجام سجده به پايين مى‏رود؛ زيرا اگر بنده با غفلت از اين امور، و از روى عادت و تنها با مراعات ظاهر سجده، و بدون قصد عبادت مولاى خويش و اقبال و توجّه و مراعات ادب در پيشگاه او سجده بجا آورد، مانند كسى خواهد بود كه در سجده‏اش بازى نموده، يا از مالك و معبود خويش روى گردانده، يا به او استهزا و ريشخند كرده است.

و اهل علم مى‏دانند كه ركوع و سجده از اركان نماز هستند، و هرگاه بنده آن دو را در نماز خويش، به عمد يا از روى سهو و فراموشى، ترك كند بر اساس فتواى فقيهان و روايات نمازش باطل مى‏شود.

و ديگر اينكه، صاحب شريعت -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بدين جهت اين به سوى مردم مبعوث كه آنان را به معامله و بندگى غير خدا دعوت نمايد؛ بنابراين، اگر در هدف از اين گونه ذلّت و خاكسارى و بندگى در هنگام ركوع و سجده توجّه نداشته باشى، فرق ميان تو و مُنْكِران چيست؟ و چه فرقى است ميان تو و كسى كه ياد خدا را فراموش، و به امور و بيهوده مشغول گشته است؟ بى‏گمان حضرت محمّد(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى آن آمده كه مردم را از عادت، به سوى معبود فراخواند، پس مبادا از كسانى باشى بدون توجّه به خداوند - جلّ جلاله - و حضور قلب در انجام خاكسارى و بندگى براى او قيام و ركوع و سجده را به حسب عرف و عادت بجا آورى.

اگر در حال سجده اين دعا را بخوانى‏١٥٦

أَلّلهُمَّ، لَكَ سَجَدْتُ، وَ بِكَ آمَنْتُ، وَلَكَ أَسْلَمْتُ، وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ، وَ أَنْتَ رَبّى، سَجَدَلَكَ سَمْعى وَ بَصَرى وَ شَعْرى وَ عَصَبى وَ مُخّى وَ عِظامى، سَجَدَ وَجْهِىَ الْبالِى الْفانى لِلَّذى خَلَقَهُ وَ صَوَّرَهُ وَشَقَّ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ. تَبارَكَ اللَّهُ أحْسَنُ الْخالِقينَ .

- خداوند، تنها براى تو سجده نمودم، و به تو ايمان آوردم، و تسليم تو شدم، و تنها بر تو توكّل نمودم، و تويى پروردگارم، گوش و چشم و موى و عصب و مغز و استخوانهايم از آنِ توست، روى [و وجود] پوسنده و فناپذيرم براى كسى كه آن را آفريد و صورت نگارى نموده و براى او گوش و چشم قرار داده، سجده نموده. منزّه و بلند مرتبه باد خداوند، كه بهترين آفرينندگان مى‏باشد.

ولى تمام اعضايت با قصد خاكسارى و تسليم و توكّل و خضوع و خشوع براى معبود سجده نكند، گويى كه از معناى سجده خبرى ندارى، و سخن و ادّعايت دروغ و بهتان به مولايت خواهد بود. اى بيچاره، وقتى كه عبادتت همراه با دروغ و بهتان و اهانت باشد، چگونه نمازت درست خواهد بود؟

ديگر اينكه: اگر در سجده‏ات آرامش و آسايش و شادمانى اى را كه دوست، هنگام قُرب به محبوبش دارد احساس مى‏كنى، خوشا به حالت. وگرنه سجده‏ات نكوهيده و فاسد، و قلبت بيمار و دردمند است، زيرا مى‏دانى كه در صريح قرآن آمده كه:

وَاسْجُدْ، وَاقْترِبْ١٥٧

- و سجده و كرنش نما، و به خدا نزديك شو.

بنابراين، قرآن شريف سجده را از نشانه‏هاى قرب عاشق وار به خداوندى كه به اسرار آگاه است قرار داده، پس تلاش كن كه نَفْسَت قرب و نزديكى به محبوب احساس كند؛ زيرا محبّت خداوند - جلّ جلاله - از ثمرات قوّت شناخت جلال و بخشش بزرگ الهى است. چنانكه خداوند - جلّ جلاله - گروهى را كه به او معرفت دارند، ستوده و مى‏فرمايد:

يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ.١٥٨

- خداوند آنان را دوست مى‏دارد، و ايشان نيز او را دوست مى‏دارند.

و در توصيف اهل نجات مى‏فرمايد:

قَالَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّاً للَّهِ‏ِ.١٥٩

- و كسانى كه ايمان آورده‏اند محبّت بيشترى نسبت به خداوند دارند.

١ - مبادا فريفته‏ى گفتار كسى باشى كه مى‏گويد: مقصود از دوست داشتن خداوند - جلّ جلاله - همان طاعت و عبادت اوست.؛ زيرا اگر اين گفتار را از كلام الگو و مقتدا و بزرگى برگرفته و گفته باشد، احتمال دارد كه آن فرمايش به خاطر تقيّه، و يا به جهت ضعف شنونده نسبت به شناخت اسرار ربّانى باشد.

٢ - اگر به خدا معرفت داشته باشى، مى‏بينى كه محبّت تو به خداوند - جلّ جلاله پيش از طاعت و عبادت توست، زيرا تو ابتدا نسبت به او به عنوان نعمت دهنده شناخت پيدا مى‏كنى و آنگاه به او محبّت مى‏ورزى و سپس او را مستحقّ طاعت يافته و اطاعتش مى‏نمايى. وگرنه اين روايت را - كه مورد اتّفاق و پذيرش همگان است - چگونه معنى مى‏كنى كه:

جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلى حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ إِلَيْها .

- دلها بر دوستى هركس كه به آنها نيكى كند، سرشته شده‏اند.

آيا مى‏شود كه دلها بر محبّت بنده‏ى نيكوكار سرشته باشند، ولى نسبت به احسان خداوند - جلّ جلاله - محبّت نداشته باشند؟! اين را جز عقل غير سليم نمى‏پذيرد.

٣ - مسلّماً مى‏دانى كه دوست داشتن خداوند - جلّ جلاله - يك عمل قلبى است، ولى طاعت خداوند گاهى تنها عمل قلبى است، و گاهى هم عمل قلبى و هم مربوط به اعضا و جوارح ظاهرى؛ پس چگونه مى‏شود طاعتى كه گاهى قلبى است و گاهى هم قلبى است و هم مربوط اعضا و جوارح ظاهرى - و اين دو، دو قسم جدا از هم هستند - يك قسم بشوند. و اين مكابره و ستيزه جويى با امر روشن و آشكار است، چگونه عملى كه به وسيله جوارح ظاهرى انجام مى‏گيرد، عمل قلبى مى‏شود؟! اين مطلب در نزد كسى كه عقلش محجوب نباشد، محال است.

٤ - گاهى انسان طاعات را انجام مى دهد، در حالى كه انجام آن بر انسان سخت است، و گاهى قلبش از آنها يا از مكلّف شدن به آنها كراهت دارد، پس اگر منظور از محبّت ورزيدن بنده به خداوند - جلّ جلاله - همان طاعت بنده بود، در همان حال مى‏بايست از محبّت خدا بلكه از خود خداوند - جلّ جلاله - بدش مى‏آمد، بلكه مى‏بايست نسبت به با خداوند - جلّ جلاله - دشمنى مى‏داشت، زيرا دشمنى ضدّ دوستى است؛ بنابراين هرگاه بنده از طاعت خدا - جلّ جلاله - بدش بيايد، بايد از دوستى خداوند - جلّ جلاله - بدش بيايد، و با خداوند - جلّ جلاله - دشمنى داشته و كافر گردد.

آيا هيچ مسلمان صاحب معرفت عذر تو را در كافر خواندن كسى كه از عبادتى خوشش نمى‏آيد مى‏پذيرد؟! و يا تو را در اين گفتار يارى مى‏كند؟!

٥ - آيا عقلت مى‏پذيرد كه فرمايش الهى - جلّ جلاله - پيش از اين ذكر نموديم، به اين معنى باشد؟! آنجا كه مى‏فرمايد:

قُلْ: إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبنآؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها، أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وِ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فى سَبيلِهِ، فَتَربَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ، وَاللَّهُ لايَهْدِى الْقَوْمَ الفاسِقينَ .١٦٠

- بگو: اگر پدران و پسران و برادران و همسران و بستگان و تبارتان و اموالى كه بدست آورده‏ايد، و تجارتى كه بيم كساد و بى‏رواجى آن را داريد، و مسكنهايى كه مى‏پسنديد، در نزد شما از خدا و رسولش و جهاد در راه خدا محبوبتر است، پس منتظر بمانيد تا خداوند امر خويش را بياورد، و خداوند گروه گناهكار و فاسق را هدايت نمى‏نمايد.

آيا عقل هيچ عاقلى مى‏پذيرد كه منظور از فرمايش الهى كه مى‏فرمايد: أَحَبَّ إِلَيْكُمْ و دوست داشتن چيزهايى را كه خداوند سبحانه به شمار درآورد، طاعت و فرمانبرى از آنها باشد؟!

فرض كن كه اين احتمال را درباره‏ى پدران و پسران و برادران و همسران و خويشاوندان درست بدانى و دوستى را به معناى فرمانبردارى از آنان معنى‏كنى، آيا در فرمايش خداوند - جلّ جلاله - كه مى‏فرمايد: وَ أمْوال اقْتَرَفْتُمُوها، وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنِ كَسادَها، وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها هيچ احتمال مى‏دهى كه دوست داشتن اين چيزها (اموال و تجارت و مساكن) به معناى طاعت و فرمانبرى از آنها باشد؟!

پس مبادا چيز محال را بر عقل تحميل كنى، لذا تقليد از كسى را كه مى‏گويد: دوست داشتن بنده نسبت به خداوند جلّ جلاله، همان طاعت و فرمانبردارى از اوست رها كن، و حقّ را از هركس كه بگويد بپذير، كه دليلها و حقّ بودن آن براى تو روشن گرديد.

٦ - اين بود بيان اينكه محبّت بنده به خداوند - جلّ جلاله - امر قلبى است. و دوستى از امورى است كه از ثمرات شدّت معرفت خداوند - جلّ جلاله - است، و شدّت معرفت نيز به احسان اوست، همان معرفت و احسانى كه پيش از آگاهى بنده از مكلّف بودن به دوستى خداوند - جلّ جلاله -، عقل و قلب بنده خود بخود او را به سوى دوستى مولايش سوق مى‏دهند، پس چگونه خواهد بود وقتى كه پى‏ببرد عقلاً و نقلاً نيز به دوست داشتن او مأمور است؟!

زيرا اگر كسى ذاتاً كامل باشد، به خاطر كمالى كه دارد محبوب دلها خواهد بود، و شخص نيكوكار به خاطر احسان و تفضّلش، پيش از شناخت و آگاهى از تكليف به اين محبّتى كه ذكر شد، مورد محبّت قرار مى‏گيرد، و حال آنكه شأن و مقام خداوند - جلّ جلاله - بزرگتر، و احسانش فراگيرتر از آن است كه توصيفى كه ما از كمال و احسان و تفضّلش مى‏كنيم، به مقام بزرگ او احاطه داشته باشد، پس لازم است كه خداوند محبوب قلوب تمام كسانى باشد كه او را به يقين شناخته و نسبت به احسانهاى او در امور دنيا و دين آگاهى دارند.

فرق محبّت و خشنودى خداوند با ثواب و عقاب او شايد در روايات و يا گفتار برخى مشاهده شود كه فرموده باشند: مقصود از محبّت خداوند - جلّ جلاله - نسبت به بنده‏ى مطيع و يا خشنودى‏اش از او، همان ثواب دادن خداست؛ و منظور از خشم و غضب خداوند - جلّ جلاله - نسبت به بنده‏ى نافرمانش، همان عذاب اوست.

ولى پرواضح است كه: تقليد از سخنان غير معصوم كه در اين باره گفته شده، عقلاً جايز نيست. امّا روايت و منقول اگر از طعن و خرده‏گيرى سالم بوده و از معصوم صادر شده باشد؛ شايد آن را از باب تقيّه فرموده باشند، زيرا ايشان(عليهم‌السلام) در تقيّه هولناكى بوده‏اند، و ما در مطلبى كه پيرامون اعتذار از مضمون كتاب كشّى ذكر نموديم - تقيّه ايشان را روشن ساختيم، زيرا بسيارى از مخالفان ائمّه و اهل تسنّن قايل به اين هستند كه: محبّت و رضايت خدا همان ثواب او، و غضب خدا، همان عذاب اوست

يا شايد ائمّه(عليهم‌السلام) آن را به خاطر آشنا كردن و تقريب اذهان پرسش كنندگان يا شنوندگان بيان فرموده‏اند، زيرا درك و فهم بسيارى از شنوندگان از درك اسرار صفات خداوندى كه پادشاه عالَميان است قاصر و ناتوان مى‏باشد، لذا شايد ائمّه(عليهم‌السلام) بيم آن را داشته‏اند كه اگر به آنها بگويند كه: خداوند - جلّ جلاله - دوست مى‏دارد و خشنود مى‏شود و غضبناك و خشمگين مى‏گردد. زود به ذهن شنونده خطور كند كه خداوند - جلّ جلاله - مانند دوستى و خشنودى طبايع بشرى دوست مى‏دارد و خشنود مى‏گردد، يا همانند خشم و غضب دلهاى خاكى غضبناك و خشمگين مى‏گردد، لذا حضرات ائمّه(عليهم‌السلام) به اندازه‏ى كشش عقل پرسش كنندگان و شنوندگان، با آنان سخن گفته‏اند.

اگر به برخى از روايات مربوط به اين مطلب توجّه كنى، مى‏بينى كه دوستى و خشنودى و غضب و خشمى را كه مزاجها به واسطه‏ى آنها تغيير مى‏كند، و جز درباره‏ى اجسام كه قابليّت آن را دارند، درست نيست، نفى نموده‏اند، تا آنجا كه همين مطلب را بر بعضى از پرسش كنندگان تقريب نموده و (بدين مضمون) فرموده‏اند كه: غضب و خشنودى خداوند - جلّ جلاله - اشاره است به غضب و خشنودى اوليا و ويژگان درگاه الهى. و اين در نزد عارفان صحيح است؛ زيرا خواصّ درگاه الهى - جلّ جلاله - خشمگين و خشنود نمى‏گردند مگر بعد از غضب و خشنودى خداوند، زيرا ايشان(عليهم‌السلام) تابع و پيرو خداوند - جلّ جلاله - هستند، و هرگز در گفتار از او پيشى نمى‏گيرند، و تنها به فرمان او عمل مى‏نمايند.

٢ - وآنگهى عقلهاى سالم وجداناً و عياناً دريافت مى‏كنند كه معناى واژه‏ى حبّ و رضا، غير از معناى لفظ ثواب، و همچنين معناى غضب غير از معناى عقاب است، خواه درباره‏ى بندگان، يا نسبت به رَبُّ الاَرْباب.

و اين مطلب را فرمايش خداوند - جلّ جلاله - نيز به ما مى‏آموزد آنجا كه مى‏فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ، وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ .١٦١

- براستى كه خداوند بسيار توبه كنندگان و پاكيزگى پذيران را دوست مى‏دارد.

ونيز خداوند - جلّ جلاله - مى‏فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلوُنَ فى سَبيلِهِ صَفّاًكَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ.١٦٢

- همانا خداوند كسانى را كه در راه او با حالت صف كشيده مى‏جنگند به گونه‏اى كه گويى بنيان سُربين هستند، دوست مى‏دارد.

و همچنين خداوند - جلّ جلاله - درباره‏ى گروهى كه حقيقتاً و يقيناً خداوند را مى‏شناسند، مى‏فرمايد:

يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ .١٦٣

- خداوند آنان را دوست مى‏دارد، و ايشان نيز خدا را دوست مى‏دارند.

و نسبت به خشم و غضب خود - جلّ جلاله - مى‏فرمايد:

فَلَمّا آسَفُونا، إِنْتَقَمْنامِنْهُمْ.١٦٤

- پس هنگامى كه بر ما خشم گرفتند، ما از آنان انتقام گرفتيم.

و گروهى از دانشمندان اهل لغت و مفسّران يادآور شده‏اند كه فرمايش خداوند - جلّ جلاله - يعنىآسَفُونا به معناى أغْضَبُونا مى‏باشد. جوهرى در كتاب صحاح١٦٥ درست به اين لفظ مى‏گويد:وَ أَسَفَ عليْهِ أَسَفاً ، يعنى بر او غضب و خشم نمود، وآسَفَهُ ، يعنى او را به خشم آورد.

و طبرسى‏١٦٦ در تفسير قرآن گفته است كه:

فَلَمّا آسَفُونا يعنى ما را به خشم آوردند، و غضب و خشم او سبحانه، اراده‏ى عقاب آنان است. و نگفته است كه: غضب خداوند همان عقاب آنان است.؛ بنابراين خداوند - جلّ جلاله - در اين آيه، پيش از عقاب نمودن آنان، بر آنانأَسَف (كه همان غضب و خشم او - جلّ جلاله - است) نموده، و اين تعبير ديگر از انتقام است، و اين مطلب واضح و آشكار است.

٣ - علاوه چگونه مثل اين بر صاحبان فهم و دانش مخفى مى‏ماند، در حالى كه خداوند - جلّ جلاله - مى‏فرمايد:

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً، فَجَزآؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها، وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً .١٦٧

- و هركس به عمد مؤمنى را بكشد، جزايش جهنّم جاودانى خواهد بود، و خداوند بر او خشم نموده و لعنت فرموده و از رحمتش دور مى‏گرداند، و عذاب و كيفر بزرگى براى او آماده خواهد نمود.

آيا نمى‏بينى كه خداوند - جلّ جلاله - در صريح قرآن، و بر اساس فهم خردمندان، غضب را بر عذاب و عقاب و بلكه بر اِعْداد و آماده نمودن عذاب جهنّم مقدّم داشته است؟!

٤ - احاديث و دعاهايى كه عبارت ذيل را (به اين مضمون و يا به اين لفظ) را به وضوح دربردارند١٦٨، مطلب را بيشتر روشن مى‏كنند.

أَلّلهُمَّ، إِنْ لَمْ تَرْضَ عَنّى، فْاعْفُ عَنّى، فَقَدْ يَعْفُو الْمَوْلى عَنْ عَبْدِهِ وَ هُوَ غَيْرُ راضٍ عَنْهُ .

- خداوندا، اگر از من ناخشنودى پس از من درگذر، زيرا گاهى مولى در حالى كه از عبد و بنده خود ناخرسند است، او را عفو مى‏كند.

٥ - ديگر اينكه: آيا نمى‏دانى كافرانى كه خداوند - جلّ جلاله - مى‏دانسته بر حال كفر جان خواهند سپرد، به حكم عدل [يا: عقل‏] در حال حيات مستحقّ عقوبت هستند؟ و اگر مسلمان باشى، مسلّماً اعتقاد دارى كه خداوند - جلّ جلاله - قطعاً در حال كفر آنان نسبت به ايشان خشمگين است، پس خداوند - جلّ جلاله - از زود عقوبت كردن آنان درگذشته، و عقابشان را به بعد از وفاتشان تأخير انداخته، با اينكه از هنگامى كه آنان كفر ورزيده‏اند و خداوند مى‏دانسته كه پيوسته بر كفر خويش خواهند بود، مورد غضب الهى بوده‏اند.

بنابراين، اين مطلب روشن مى‏كند كه خشم خداوند - جلّ جلاله - پيش از عقوبت اوست، زيرا خداوند - جلّ جلاله - در اين صورت با اينكه از بنده ناخشنود است از عقوبت بنده درگذشته و او را عذاب نمى‏كند، چنانكه در دعاها آمده است كه: خداوند، با اينكه از مؤمن خشنود است، او را عفو مى‏فرمايد.؛ و نيز حال كافرانى كه با حالت كفر مى‏ميرند و عقوبتشان به تأخير مى‏افتد، با اينكه خداوند بر آنان خشمگين است، به صورتى كه بازگو نموديم نيز چنين است، يعنى با اينكه خداوند - جلّ جلاله - از بنده خشمگين است، از او عفو مى‏فرمايد.

زيرا اگر خداوند ناخشنود باشد مسلّماً خشمگين و غضبناك خواهد بود. و نمى‏شود خداوند در يك وقت و از يك جهت، از مقام رضا و غضب خالى باشد، بنابراين اگر غضب همان عقاب باشد، محال است كه بنده‏اى را عفو فرمايد و در آن حال بر او خشمگين باشد، و نيز هنگامى كه بنده‏ى مسلمان يا كافر را پيش از وفاتش عفو مى‏فرمايد، بايد خشم و غضبش نسبت به آنان از بين برود. و اين بر خلاف مطلبى است كه از دين آيين اهل حقّ و صدق شناخته شده است.

١٤٣) ذاريات (٥١): ٥٦.

١٤٤) سوره توبه (٩)، آيه ٢٤.

١٤٥) به فصل سى‏ام تحت عنوان نمونه‏اى از حالات‏معصومين(عليهم‌السلام) و شيعيان‏واقعى آنان در شب رجوع شود.

١٤٦) اشاره به آيه‏ى شريفه ١٤٢ از سوره‏ى نساء (٤كه درباره‏ى منافقين مى‏فرمايد: وَإذا قامُواإِلَى‏الصَّلوةِ، قامُوا كُسالى!.: (و هنگامى كه به نماز مى‏ايستند، با حالت كسالت و بى‏ميلى مى‏ايستند.)؛ و نيز آيه‏ى شريفه‏ى ٥٤ از سوره‏ى توبه (٩) كه مى‏فرمايد: وَلاَيأْتُونَ الصَّلوَة، إِلاّ وَ هُمْ كُسالى.: (و همواره حالت كسالت و بى‏ميلى به نماز مى‏آيند و در آن وارد مى‏شوند.)

١٤٧) حمد (١): ٤.

١٤٨) در برخى از نسخه‏هاى كتاب، ابتداى شعر به اين صورت‏آمده است: وَمالِخَوْفٍ...

١٤٩) حمد: ٥.

١٥٠) نمل (١٦): ١٠٥.

١٥١) به فصل ششم و هفتم رجوع شود.

١٥٢) اعراف (٧): ١٤٣.

١٥٣) نسخه‏هاى كتاب در اينجا مخدوش است، و ظاهراً لفظ ذَلَلْتَ لَهُدرست است كه‏جايگزين و ترجمه شد.

١٥٤) كه خواندن آن در ركوع مستحبّ است، چنانكه در همين‏فصل ذكر خواهد شد.

١٥٥) -

١٥٦) كه خواندن آن در سجده مستحبّ است، چنانكه در همين‏فصل تحت عنوان ٧ -كيفيّت انجام نافله‏هاى ظهر خواهد آمد.

١٥٧) علق (٩٦)، ١٩.

١٥٨) مائده (٥): ٥٤.

١٥٩) بقره (٢): ١٦٥.

١٦٠) توبه (٩): ٢٤.

١٦١) بقره (٢): ٢٢٢.

١٦٢) صفّ (٦١): ٤.

١٦٣) مائده (٥): ٥٤.

١٦٤) زخرف (٤٣): ٥٥.

١٦٥) صحاح، مادّه‏ى أسف، ج ٤، ص ١٣٣٠.

١٦٦) مجمع البيان، ج ٩، ص ٨٠.

١٦٧) نساء (٤): ٩٣.

١٦٨) امكان دارد كه لفظ متظاهرة در نسخه بردارى از نسخه‏ى اصلى كتاب به‏جاىمتظافرة نوشته شده باشد، كه در اين صورت معناى اين جمله چنين مى‏شود: اين عبارت (به اين مضمون و يا به همين لفظ) در احاديث و دعاهاى بسيار آمده است.

معناى صحيح محبّت و خشنودى و خشم و غضب پروردگار

از آنجا كه نصّ صريح قرآن و روايات صحيح به محبّت يا رضايت خداوند - جلّ جلاله - و به غضب و خشم او و ثبوت اين دو صفت براى او - جلّ جلاله - تصريح نموده‏اند، بايد براى حُبّ يا رضايت، و غضب يا خشم او سبحانه - جلّ جلاله - رويكردى معلوم و روشنى وجود داشته باشد، غير از آنچه كه ما از رضايت و محبّت و غضب و خشم جسمهاى خاكى مى‏شناسيم، و غير از تفسير و معنايى كه ذكر شد كه: مقصود از محبّت و رضايت خداوند همان ثواب او، و منظور از خشم و غضبش همان عذاب و عقاب اوست

چنانكه معناى ساير صفات او - جلّ جلاله - غير از صفات اجسام مى‏باشد، مثلاً قادر و توانا بودن ما اقتضايش داشتن نيرو و قدرت زائد بر ذات و حالتى نو و جديد غير از عاجز و ناتوان بودن‏مان مى‏باشد، و همچنين اقتضاى دانا و زنده بودن و ساير صفاتمان، مقتضىِ تجدّد حالات و دگرگونى‏ها براى ماست.

و اين معانى نسبت به خداوند - جلّ جلاله - محال است، ليكن اين صفات درباره‏ى خداوند متعال به معنايى ديگر بايد باشد كه هم زيبنده‏ى ذات پاك او كه مثل و مانندى براى آن وجود ندارد بوده، و هم شايسته‏ى صفات منزّهش باشد كه همانند و همگونى براى آن وجود ندارد. و تفسير و معناىِ محبّت و خشنودى و غضب و خشم نسبت به او - جلّ جلاله - نيز به اين صورت خواهد بود. و اين مطلب نيز آنچه را كه ما در آغاز سخن ادّعا نموديم براى ترديد كنندگان روشن ساخته و تعجّب آنان را زايل مى‏كند.

ناگفته نماند كه: دو سال بعد از نگاشتن از قسمت گذشته اين كتاب، در جزء اوّل از تفسير قرآن طبرى‏١٦٩ يافتم كه عدّه‏اى از مفسّران همين مطلبى را كه ما پيرامون غضب الهى ذكر نموده و برگزيديم، ذكر كرده‏اند.

ديگر آداب سجده‏

اينك مى‏گويم: از ديگر آدابى كه بايد بنده در حال سجده رعايت كند آن است كه: در برداشتن سر از اين خضوع و خشوع براى معبود شتاب ننمايد، كه ما معناى فرمايش خداوند - جلّ جلاله - را كه در كتابش ذكر نموده براى تو بازگو نموده و گفتيم كه: سجود از مقامات قرب به مولايت مى‏باشد.١٧٠ پس به خاطر چه چيز شتاب مى‏نمايى؟ آيا در حالى كه او به تو ناظر است، از قرب و نزديكى به او كراهت دارى؟!

چنانكه در دنيا از نزديك شدن به هرچيز كه دوست دارى بدت نمى‏آيد، و در دور شدن از آن شتاب نمى‏كنى، با پروردگارت - جلّ جلاله - نيز كه چاره‏اى از او ندارى، چنان باش، كه در روايت آمده امام صادق(عليه‌السلام) فرمود: همواره وقتى حضرت علىّ بن الحسين( عليهما‌السلام ) به نماز بپا مى‏خاست، رنگ چهره‏اش دگرگون مى‏شد، و هنگامى كه سجده مى‏نمود، تا عرق از او فرو نمى‏ريخت سر برنمى‏داشت.

١٠ - تشهّد و گواهى دادن به يگانگى خداوند - جلّ جلاله -

در اين باره مهمّ اين است كه تشهّد گفتن تو، معامله‏ى با خداوند - جلّ جلاله - و عبادت باشد، و قصدت تنها اين نباشد كه او - جلّ جلاله - در واقع و نفس الاَمْر يگانه است، بلكه از تو خواسته‏اند كه اعتقاد داشته باشى او - جلّ جلاله - در واقع يگانه است، و معبودى جز او كه شايسته‏ى پرستش باشد وجود ندارد نيست، و چيزى نيست كه آن را بر خشنودى او مقدّم بدارى؛ زيرا اگر چيزى را بر او - جلّ جلاله - مقدّم كنى، آن چيز نزد تو بر خداوند - جلّ جلاله - ترجيح خواهد داشت، و از آن جهت كه آن را مقدّم داشته‏اى، آن معبود تو خواهد بود نه خداوند، و در نتيجه هنگام گواهى دادن به اينكه معبودى جز خداوند ندارى، كاملاً صادق نخواهى بود، آيا نمى‏بينى كه خداوند - جلّ جلاله - پيرامون كسى كه هوا و هوس خويش را بر خدا ترجيح داده مى‏فرمايد:

إِتَّخَذَ إِلههُ هَواهُ .١٧١

- هوا و هوس خود را معبود خويش قرار داده است.

و نيز در تفسير فرمايش خداوند - جلّ جلاله - كه مى‏فرمايد:

إِتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ.١٧٢

- آنان به جاى خدا، دانشمندان و ترسايان خود را به عنوان پروردگاران خويش برگرفتند.

روايت شده كه: آنان براى اَحبار و رُهْبان و دانشمندان و ترسايان خويش روزه نگرفته و نماز نخواندند، وليكن در معصيت خداوند از آنان اطاعت نمودند. و لذا حكم كسى را پيدا كردند كه آنها را به خدايى گرفتند.

بنابراين، مبادا با مقدّم داشتن هوا و هوس خويش و دنيا و يا چيز ديگر غير او سبحانه بر او، به او - جلّ جلاله - شرك و يا كفر بورزى، و در نتيجه مستحقّ هلاكت گردى، كه در روايتى از امام صادق(عليه‌السلام) از معناى صدق و راستى پرسيدند، حضرت (به اين مضمون) فرمود كه: صدق آن است كه چيز ديگرى را بر خداوند برنگزينى، كه خداوند متعال مى‏فرمايد:

هُوَ اجْتَباكُمْ .١٧٣

- او شما را برگزيد.

پس وقتى او تو را برگزيده، تو نيز او را برگزين، و هوا و هوس خويش و يا دنيا را بر او مقدّم مدار.

و نيز در روايت آمده كه امام صادق(عليه‌السلام) فرمود: هركس كلمه‏ىلا إِلهَ إِلاَّ اللَّه را با اخلاص بگويد، داخل بهشت مى‏گردد، و اخلاص آن اين است كهلا إِلهَ إِلاَّ اللَّه او را از آنچه خداوند - عزّوجلّ - حرام‏نموده باز دارد.

١١ - شهادت به رسالت حضرت محمّد بن عبداللَّه

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نيابتش از خداوند صاحب عظمت و جلالت‏آنچه در رابطه با اين شهادت مهمّ است، آن است كه در شهادت دادن به رسالتش صادق باشى، و معناى اين سخن آن است كه كردارت، گفتارت را در پيروى از پيامبرى‏اش تصديق كند، زيرا خداوند - جلّ جلاله - در قرآن مبين گروهى را دلشان با گفتارشان سازگار نبوده، و به رسالت او شهادت داده‏اند، دروغگو ناميده است.١٧٤

همچنين نيك مى‏دانى كه: اگر پيكى از سوى برخى از پادشاهان به سوى تو بيايد و در پاداش گفتن كلمه‏اى هزار دينار به تو ببخشد، و در جزاى گفتن كلمه‏اى تو را با آتش شكنجه كند، و تو خواسته باشى كلمه نخست را نگفته هزار دينار را بگيرى، و كلمه‏ى دوّم را ترك گفته و داخل شدن در آتش را چيز كوچك و سبك بشمارى، سپس به پيك بگويى: گواهى مى‏دهم كه تو پيكِ پادشاهى هستى كه من از دينارهايى كه به من عطا مى‏نمايد بى‏نياز نيستم، و قدرت و نيرويى بر آتشى كه مرا به آن تهديد مى‏كند ندارم، بى‏گمان آن پيك و ديگر عاقلان به تو مى‏گويند: كه كردار تو با ظاهر و گفتارت درست درنمى‏آيد، اگر تو در دل او را تصديق نموده بودى، كلمه نخست را مى‏گفتى و هزار دينار را مى‏گرفتى، و كلمه دوّم را ترك مى‏گفتى و از آتش در امان مى‏ماندى، زيرا ما عاقلان مى‏بينيم كه تو را در تمام حركات و سكناتت در دارفنا چنين هستى كه وقتى به سود چيزى اطمينان پيدا مى‏نمايى به سوى آن مى‏شتابى، و هرگاه به صدق و راستگو بودن كسى كه خبر از مُضرّ بودن چيزى مى‏دهد باور دارى، از آنچه تو را آسيب مى‏رساند مى گريزى.

اينك مى‏گويم: زمانى به كسى كه ادّعا مى‏كرد پيامبرى حضرت محمّد(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را تصديق نموده (سخنى به اين معنى) به او گفتم: اگر شخص يهودى‏اى به تو خبر دهد كه در بعضى از راهها چيزى است كه تو را آزار مى‏رساند، و در راهى چيزى است كه به سود توست، آيا راهى را كه از ضرر رساندن آن بيم دارى ترك نمى‏كنى، و راهى را كه به سودش اميد دارى نمى‏پيمايى؟ گفت: بله، به او گفتم: حال اگر حضرت محمّد(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به تو بفرمايد كه: من تو را از راه آتش جهنّم بر حذر داشته و راه خانه‏ى آسايش و بهشت را به تو مى‏شناسم. و اگر آن بزرگوار را تصديق نموده بودى، حدّاقل همانند عملى كه با خبر يهودى نمودى، با خبر آن حضرت معامله مى‏كردى؟! پس آيا جز اين است كه كافر ذمّى و يهودى را بيشتر از پيامبر اكرم(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تصديق مى‏نمايى، و اين شاهد بر آن است كه رسالت و فرمايش او را تصديق ننموده‏اى؟!

همچنين از امورى كه شايسته است هنگام گواهى دادن به رسالت او -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بدان اعتقاد داشته باشى آن است كه معتقد باشى خداوند - جلّ جلاله - و آن بزرگوار منّت و حقّ بزرگى در هدايت تو به مقام سعادتمندى و بزرگوارى دارند، و بذل نَفْس و مال و عيالت در پيشگاه او براى بدست آوردن سعادت جاودانى نيز از جمله بخششها و عطايا و نعمتهاى او بر توست كه تا زمان پايدارى خداوند مالك روز جزا ادامه دارد. خداوند - جلّ جلاله - مى‏فرمايد:يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا، قُلْ: لاتَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلامَكُمْ، بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَديكُمْ لِلاِْيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ .١٧٥

- بر تو منّت مى‏گذارند كه اسلام آورده‏اند، بگو: بر من به خاطر اسلام آوردنتان منّت نگذاريد، بلكه اين خداست كه بر شما منّت نهاد و شما را به ايمان هدايت فرمود، اگر راست مى‏گوييد.

١٢ - صلوات بر حضرت محمّد(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )

در روايتى آمده كه امام صادق -عليه‌السلام - فرمودند: هركس بر پيامبر و خاندانش صلوات بفرستد، معناى آن اين است كه براستى من بر همان پيمان و وفايى كه هنگام فرمايش خداوند كه فرمود: أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟! قالُوا: بَلى .١٧٦:

(آيا من پروردگار شما نيستم؟، گفتند: بله.) گفتم، استوار هستم.

١٣ - سلام نماز

در حديث است كه عبداللَّه بن فضل هاشمى مى‏گويد: از امام صادق(عليه‌السلام) درباره‏ى معناى سلام نماز پرسيدم، فرمود: سلام دادن نشانه‏ى امنيّت و آسودگى و حلال كردن امورى است كه بجا آوردن آن در نماز حرام است. وى مى‏گويد: عرض كردم: فدايت شوم، چگونه؟ فرمود: در گذشته وقتى شخصى بر مردم وارد مى‏شد و بر آنان سلام مى‏كرد، از گزند او ايمن مى‏شدند، و وقتى آنان جواب سلام وى را مى‏گفتند، وى از شرّ آنان آسوده مى‏گشت؛ و اگر شخصِ وارد سلام نمى‏گفت از شرّ او در امان نبودند، و اگر آنان جواب سلام وى را نمى‏دادند وى از شرّ آنان ايمن نبود، و اين عادت و روش عرب بود. لذا سلام دادن در نماز نيز به عنوان نشانه‏ى خروج و بيرون آمدن از نماز، و حلال نمودن سخن گفتن، و ايمنى از وقوع امورى كه نماز را باطل مى‏كند، قرار داده شده، و سلام نامى از نامهاى خداوند - عزّوجلّ - است، و درودى از ناحيه نمازگزار بر فرشتگانى است كه بر او گمارده شده‏اند.

چه بسا گفته شده كه: مخاطب سلام نماز همه فرشتگان هستند. ولى از جمله‏ى مرجّحات روايت گذشته كه مخاطب سلام را خصوص فرشتگان گمارده شده بر انسان مى‏داند، و اين است كه در روايت ديگر آمده است: دو فرشته‏اى كه بر نمازگزار گمارده شده‏اند، عمل او را گرفته و نوشته و آن را بر پروردگار عرضه مى‏كنند، و آن دو مانند دو نفرى كه بر شخص مُشْرِف باشند، در نزد او حاضر هستند.، بنابراين چون تنها آن دو در نزد نمازگزار حضور دارند، نزديكتر به صواب آن است كه سلام مختصّ بر آن دو باشد.

اينك مى‏گويم: حال كه معناى سلام دادن را دانستى، متذكّر باش كه عملى را براى خداوند - جلّ جلاله العظيم نموده‏اى، و مى‏خواهى آن را به او سپرده و بر حضرتش عرضه كنى، پس اگر در بخشى از آن غفلت ورزيده، يا قلبت به غير او مشغول گرديده، يا از خدا روى برگردانده‏اى، توبه نما، توبه‏اى همراه با اخلاص و انابه‏١٧٧؛ يا حدّاقلّ عمل خويش را بسان سپردن جنايتكاران و اهل خيانت به حضرتش تسليم نما.

در كتاب جدّم ورّام - كه خداوند جلّ جلاله روحش را پاك و قبرش را منوّر گرداند - حديثى به اين معنى ديدم كه: بنده‏اى از بندگان خداترس و مراقب خداوند - جلّ جلاله - گفت: نماز سى سال را قضا كردم، در حالى كه حتّى يك نماز واجب از آن را ترك ننموده، و آنها را در صف اوّل نماز جماعت بجا مى‏آوردم، ليكن به خاطر مصيبتى كه از آن غفلت داشتم توجّه پيدا كرده و آنها را قضا نمودم، از او پرسيده شد كه: آن مصيبت چه بود؟ گفت: آنها را در صف اوّل با امام جماعت بجا مى‏آوردم، روزى آمدم و در صف اوّل جا پيدا نكردم و در صف آخر نماز گزاردم، ولى ديدم كه نَفْسم خجالت مى‏كشد و شرم دارم كه مردم مرا در آنجا ببيند، از اينجا پى بردم كه آن پيشى گرفتن و رفتن در صف اوّل، يقيناً براى خداوند - جلّ جلاله - نبوده، و قصد و نيّتم از آن تنها ممتاز شدن در نزد حاضران بوده است.