فصل بيست و دوّم: محاسبه و اصلاح نامهى عمل و ادعيهى هنگام غروب آفتاب
لزوم محاسبه و توبه از گناهان در روايت آمده كه حضرت ابى الحسن ماضى امام كاظم -صلىاللهعليهوآلهوسلم
- فرمود: هركس در هر روز، خود را محاسبه ننمايد، از ما نيست، پس اگر كار نيكى انجام داده باشد از خداوند طلب مىكند كه آن را افزايش دهد، و اگر كار بدى كرده باشد، از خداوند طلب آمرزش نموده و توبه مىكند.
و نيز در حديث است كه حسن بن علىّ(عليهماالسلام)
فرمود رسول خدا(صلىاللهعليهوآلهوسلم )
فرمودند: بنده، مؤمن نمىشود، تا اينكه سختتر از حساب كشىاى كه شريك از شريك خود، و مولى از بردهاش مىكشد، از نَفْس خود حساب بكشد...
بر اين پايه، مىگويم: اگر در هر روز هنگام نزديك غروب آفتاب در حالى باشى كه از هر چه كه مقتضى استحقاق عقوبت يا سرزنش يا نكوهش است سالم و ايمن باشى، بندهى نيكبختى هستى. هر چند اين مقام براى غير معصوم بعيد است، زيرا مولايمان اميرالمؤمنين -(عليهالسلام)
- وقتى در نهج البلاغه دنيا را توصيف مىفرمايد، و ذكر مىكند كه پيامبر اكرم -صلىاللهعليهوآلهوسلم
- آن را دشمن مىداشت، و حقير و كوچك مىشمرد، و همچنين خداوند - جلّ جلاله - آن را براى اوليا و ويژگان و دوستانش دشمن و بد مىداند، آن بزرگوار(عليهالسلام)
مىفرمايد: اگر جز اين خصلت در ما نبود كه هرچه را كه خداوند دشمن مىدارد دوست مىداريم، و هرچه را كه خداوند كوچك و بىارزش مىداند بزرگش مىشماريم، بىگمان همين براى دشمنى و ستيز با خداوند و بيرون آمدن از تحت فرمانش كافى بود
اينك چگونه است حال ما كه چيزهاى ديگرى را بر اين مصائب و گرفتاريها افزودهايم، به گونهاى كه توكّلمان بر حول و قوّه و نيرو خود و بر اموال و آرزهايى دست نايافتنى از آرامشمان به خداوند - جلّ جلاله - كه مالك همهى بخششهاست، قوىتر است، و نيز اطمينان قلبىمان به نويدهاى بندگان از اطمينانمان به نويد خداوندى كه پادشاه آخرت است قوىتر، و بيم و هراسمان از وعدهى كيفر مردمان از وعدهى عذاب خداوندى كه پادشاه شبها و روزهاست بر ما سختتر است، و مقصودمان از دوستى يكديگر شيرينتر و قوىتر از دوستى مان با خداوند يا دوستى خداوند - جلّ جلاله - با ما است، و نزديكى به يكديگر براى ما مهمّ تر از نزديكى جستن به درگاه خداوند - جلّ جلاله - يا قُرب او به ما است، و روى آوردن و توجّهمان به يكديگر از اقبال و توجّه بر خداوند - جلّ جلاله - يا طلب توجّه او بر ما كاملتر است، و مدح همديگر در نفوسمان مؤثّرتر از مدح و ستايش او - جلّ جلاله - يا طلب مدح و ثناى او ما را مىباشد، و نكوهش همديگر در نزدمان سختتر از سرزنش خداوند - جلّ جلاله - ما را، يا نكوهش برخى از دشمنان او - جلّ جلاله - او را مىباشد، زيرا ما گاهى با برخى از كافرانى كه خدا را نكوهش مىكنند مصاحبت مىكنيم، و اُنسمان به مصاحبت با كسى كه در حقّ ما اعمال نيكى را انجام مىدهد بيشتر از مصاحبت با كسى است كه در حقّ خداوند - جلّ جلاله - چنين مىكند، و اُنسمان به يكديگر از اُنس به جلال و حضور خدا بر ما كاملتر است. و نيكوكارىمان به يكديگر در دلمان از احسان خداوندى كه از اندك شكر نعمت او ناتوانيم بزرگتر است، و درخواست حوايج ديگران از ما و انجام دادن آنها براى بندگان براى ما آسانتر از بجا آوردن واجبات يا مستحبّات يا پيروى از خواستهى خداست. و به ديگر بيماريهاى عقلى كه مضمون اين كتاب مجال آن را ندارد، قبلا هستيم، در حالى كه كتاب خداوند - جلّ جلاله - نسبت به پيروان اين آيين مبين اسلام چنين مطالبى را نمىپسندد، و مىفرمايد:
وَ لايَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ
- [بگو: اى اهل كتاب...] و اينكه ما يكديگر را به عنوان پروردگارانِ غير خدا نگيريم.
همچنين در روايت آمده كه مولايمان علىّ(عليهالسلام)
فرمود: امّا بعد، براستى كه خداوند - تبارك و تعالى - حضرت محمّد(صلىاللهعليهوآلهوسلم )
را به حق برانگيخت، تا بندگانش را از پرستش بندگان به پرستش خويش، و از وفاى به پيمانهاى بندگان به عمل به پيمانهاى خود، و از اطاعت بندگان به طاعت و عبادت خود، و از ولايت [يعنى دوستى و يا سرپرستى] بندگانش به ولايت خويش بيرون آورد.
و نيز در بعضى از احاديث ديدم كه: خداوند - جلّ جلاله - به بعضى از پيامبران و خواصّ درگاهش از ظلم و ستم بندگان نسبت به مقام مقدّسش گله و شكوه مىنمايد.
براستى اگر گله و شكوه از بيان و گفتار خداوند صادر نشده باشد، زبان حال او چگونه شكايت ننمايد؟ در حالى كه ما به اعمال زشتى كه شرح داديم متّصف هستيم. و نادانى بندگان و بردگان به آنجا رسيده كه خداوند - جلّ جلاله - به تنهايى آنان را آفريد، و هيچ كس در آفرينش و تقدير امور آنان شريك او نبود، آنگاه هم او - جلّ جلاله - به منظور آگاهانيدن آنان نسبت به يگانگىاش - جلّ جلاله - در پديد آوردن و تدبيرشان فرمود:
نَحْنُ خَلَقْناكُمْ، فَلَوْلا تُصَدِّقُونَ، أَفَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ، أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ
- ما شما را آفريديم، پس چرا باور نداريد؟ پس آيا نديديد كه شما منى بوديد، آيا شما آن را [به صورت انسان] خلق مىكنيد، يا اينكه آفريدهى ماييم؟!
و نيز او - جلّ جلاله - فرمود:
ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، وَلا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ
- آنان را بر آفرينش آسمانها و زمين و يا بر آفرينش خودشان آگاه نگردانيدم.
و پيش از آفرينش آنان، زمينها را براى آنان آماده، و آسمان را سقف محفوظ قرار داد، و ستونى براى آن قرار نداد، و كوهها را به عنوان ميخهاى محافظ زمين قرار داد، و جويها را در آن روان ساخت، و درختان را براى آنان نشاند، و شب و روز برايشان در پى هم آورد، و مسكن و خانه و ديگر چيزهايى را كه در طول زندگىشان بدان نيازمند هستند كاملاً براى آنان مهيّا نمود.
وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاتُحْصُوها، إِنَّ الاِْنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ
- و اگر بخواهيد نعمت خدا را به شماره درآوريد، نمىتوانيد، براستى كه انسان بسيار ستمكار و ناسپاس است.
سپس آنان را با نرمى و آرامش و اكرام تربيت نمود، و بعد از بلوغ به نيكويى و احترام با ايشان معامله نمود و او - جلّ جلاله - فرمود:
وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدَمَ، وَ حَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ
- و براستى كه پسران [و فرزندان] آدم[(عليهالسلام)]
را گرامى داشتيم، و آنها را در خشكى و دريا حمل نموديم.
وهنگامىكه سوء عبوديّت نمودند، با گذشت و چشم پوشى با آنان معامله نمود.
ولى آنان نه حقّ آفرينش خدا را شناختند، و نه به حقوق پرورش او اعتراف نمودند، و نه حقوق مصاحبتِ نيكوى او را مراعات كردند، و نه از ستر و پوشش و بردبارى او حيا كردند، و نه حقّ پادشاهى و سرورى او را به خاطر مقام بزرگش بجا آوردند، و نه به خاطر اقبال و توجّه او، و يا به جهت بخشش و نويدها، و يا به جهت تهديد و وعدهى عذابش براى انجام حقّ بندگىاش بپا خاستهاند. و كار به آنجا رسيد كه مانند آزادگان در خويش تصرّف مىنمائيد، لذا بر چهرهها و حركتها و سكناتشان اثر حضور در محضر مولايشان را - كه همواره آنان را مىبيند - مشاهده نمىنمايى تا خاكسارى بندگى و شكست و انكسار بر آنان نمايان باشد. و اين از سختترين خطرهاست.
سپس تا وقت معيّن دار دنيا را به آنان عاريه و امانت داد، و با دستور دادن و فرستادن پيامبر و كتاب آسمانى آنان را آگاهانيد كه آن را از ايشان خواهد گرفت و به ديگران خواهد داد، ولى آنان مانند مالكان در آن تصرّف نمودند. و هنگامى كه پيكش، يعنى فرشته مرگ به دستور او به سوى آنان مىآمد، مانند ستيزه جويان و ناخوشايندان از آن بيرون مىآيند.
و اموالى را به آنان عاريه و امانت داد، تا در راه خشنودىاش از آن بهره برگيرند، ولى آنان مانند كسى كه دستِ ديگرى بالاى دستش نيست و هيچ مولايى هم او را نمىبيند تصرّف مىكنند، و آن را عليهِ او به ملك خويش درمىآورند، تا اينكه سوء ادبشان در پيشگاه خداوند به آنجا رسيده كه وقتى كتابى براى آنان فرستاد، و حضرت محمّد (صلىاللهعليهوآلهوسلم ) را به عنوان پيامبر برانگيخت، و آن بزرگوار از آنان اموالى - كم و يا زياد - را خواست تا آن را در آبادانى آخرتشان صرف كنند، از صرف كردن آن اموال بدشان آمد، به گونهاى كه گويى آن را به ديگرى مىدهند، و گويا كه آنان مالك آن هستند و خداوند - جلّ جلاله - از آنان به عاريه چيزى مىطلبد. و اين از جمله هلاكتهاى عظيم و بزرگ است.
و نيز سوء بندگى، آنان را به آنجا رسانيد كه خود را شريك مالك زندگانى و مرگشان قرار دادند، و با ارادهها و ناخوشاينديهايشان، با خواستهاى و ناخوشاينديهاى او - جلّ جلاله - ستيزه جويى نموده، و سرانجام سوء بندگىشان به آنجا رسيد كه مولايشان را از مقام الهيّت بركنار شمرده، و از تدبير و كارسازى او جز آنچه كه با هوا و هوسشان [يا: خشنودىشان] موافق باشد، ناخشنود شدند، به گونهاى كه گويا مىخواهند تدبير دنيا و آخرت به سود آنان و به دستشان باشد.
نتيجه اينكه: هركس اين راه را بيپمايد، يا حالش اندكى كمتر از آن و مشابه آن باشد، رويش در نزد كسى كه بر اسرار او آگاهى دارد سياه، و نامهى عملش در نزد خدا و فرشتگان نگاهبان بر او در شبانه روز، سياه خواهد بود.
در روايتى آمده كه مولايمان علىّ(عليهالسلام)
فرمود: هيچ ايمان همراه با يقين شبيهتر به شكّ و ترديد، براى انسان نديدم كه هر روز افرادى را در قبرها به وديعه مىگذارد و تشييع مىكند، ولى باز به سوى فريب دنيا بازمىگردد، و از ميال ميل نفسانى و گناهان خود دست برنمىدارد.
بنابراين، اگر فرزند بيچارهى آدم هيچ گناهى نداشت كه وارسى شود، و هيچ حسابى نداشت كه به واسطهى آن مورد بازخواست قرار گيرد، جز مرگ - كه امور گرد آمدهى او را پراكنده، و جمع او را جدا مىسازد، و فرزندانش را يتيم مىنمايد - بىگمان شايسته بود كه با تحمّل سختترين رنج و دشوارى و آزردگى از آن بيم داشته و بپرهيزد. و حال آنكه ما چنان از مرگ غفلت داريم كه گويى هرگز بر ما فرود نخواهد آمد، و مانند مردمانى كه به ماندگارى در دنيا يقين دارند، به دنيا و شهوات آن آسودهايم، و همانند عدّهاى كه نه اميد به حساب دارند و نه بيم از عذاب، از معاصى و گناهان غفلت داريم.
و اين حال ماست كه حضرت با اين اشاره و عبارت روشن، بر اساس ضرب المثل عربى كه إِيّاكَ أَعْنى، وَ اسْمَعى يا جارَةُ:
(مقصودم تو هستى، ولى تو بشنو اى زن همسايه.)
بدان اشاره نموده است.
از آنجا كه حضرت ائمّه(عليهمالسلام)
از فرجام حال ما آگاهى دارند، و جريان و امور بندگان به ايشان واگذار شده است، لذا به هرچه كه خداوند - جلّ جلاله - و رسولش آنان را مطلّع ساخته، اشاره كردهاند تا آغاز نامهى عمل بندگان و خاتمهى عمل آنان خير باشد، و اعمال ما بين آن دو آمرزيده گردد:
١ - از آن جمله در حديث است كه امام باقر(عليهالسلام)
به نقل از پدر بزرگوارش امام زين العابدين(عليهالسلام)
فرمود: فرشتهاى بر بنده گمارده شده كه نامهى عمل او را مىنويسد، پس اوّل و آخر آن را با عمل نيك پُر كنيد، تا اعمال ميان آن دو براى شما آمرزيده شود.
٢ - به خطّ همچنين در روايتى آمده كه امام صادق(عليهالسلام)
به نقل از پدر بزرگوارش فرمود: هيچ روز بر فرزند آدم نمىگذارد مگر اينكه آن روز مىگويد: اى فرزند آدم، من روز نو و جديد هستم، و بر ضرر تو شهادت خواهم داد، پس در من عمل خير انجام ده، تا در روز قيامت به نفع تو شهادت دهم، براستى كه هرگز و هيچگاه مرا نخواهى ديد.
٣ - در روايت آمده كه حضرت جعفر بن محمّد به نقل از پدر بزرگوارش(عليهماالسلام)
فرمود: براستى كه وقتى شب فرا مىرسد، با صدايى بلند كه همهى خلايق جز جنّ و انس مىشنوند، ندا مىكند كه: اى فرزند آدم، براستى كه من آفريدهاى نو هستم، و بر تمام امورى كه در من واقع مىشود شهادت خواهم داد، پس از من بهره برگير، كه اگر آفتاب طلوع كند، ديگر هيچگاه به دنيا بازگشت نمىكنم، و هيچ كس نمىتواند در من كار نيكى انجام داده و يا از كار بد و گناهى توبه نمايد؛ و هنگامى كه شب سپرى مىشود و پشت مىكند، روز نيز به اين همين صورت سخن مىگويد.
لذا مىگويم: وقتى اواخرِ روز اين بندهى پرلغزش فرا رسيد، و او سوء بندگى و اصرار بر گناهان كه ذكر نموديم داشت، لازم است كه با قلب خويش به سوى دَرِ رحمت پروردگارش روى آورده، و جناياتى را كه در طول روز در باطن و ظاهر انجام داده به ياد بياورد، و مانند بندهى ذليل در پيشگاه خداوند مالك و توانا و قاهر از آن توبه نمايد.
در مرحلهى بعد، اگر آنچه را كه در روز انجام داده به يادش نيآمد، اين نشانهى كم اعتنايى او نسبت به خداوندى است كه بر اسرار آگاهى و اشراف دارد، به هرحال در اين صورت اجمالاً از تمام گناهان باطنى و ظاهرى و اوّلين و آخرين آنها توبه مىنمايد.
در مرحلهى سوّم، اگر نَفْسَش با اخلاص باطن و صدق نيّت را بر توبه از گناهان، با ظاهرش موافق نديد، بايد بيم آن را داشته باشد كه خداوند از او قصاص نموده و به واسطه نابودى و تباهى و ويرانى دنيا نابود شود، و با اين حالت در پيشگاه خداوند - جلّ جلاله - بايستد، و از او درخواست عفو نمايد، زيرا گاهى مولى با اينكه بندهاش ناخشنود است، او را عفو مىنمايد.
و بالاخره نه اگر باطنش صدق نيّت داشت و نه حالت توبه جنايتكاران با وجود اصرار بر گناه و نيز بسان گناهكاران سركش و نافرمان ارادهى كامل در اخلاصِ طلب عفو با حالت ذلّت و خاكسارى نداشت، بايد مانند كسى كه خود را تسليم مولايش نموده و گردنش را دراز كرده، خويشتن را نسبت به جنايتى كه نموده در جايگاه قصاص قرار دهد، و با حالت كسى كه در برابر خداوندگار اعظم بزرگوار تسليم و ذليل است با رعايت آداب اهل مناجات با خداوند كه ما پيش از توصيف نموديم
او را بخواند.
ناگفته نماند كه: اگر همنشين با اهل غفلت بودى، مبادا كه به جاى اشتغال به مولايت كه مالك سعادتمندى تو در دنيا و دين است، به آنان مشغول گردى.
كيفيّت محاسبه و مناجات با پروردگار بايد هنگام حساب كشيدن از خود، عقل و دلت نسبت به خداوند - جلّ جلاله - كه از غيب و نهان آگاه است، و براى دو فرشته نگاهبان [اعمال ]حضور و توجّه داشته باشد، و همانند حساب كشيدن مولى از بردهاش و يا صاحب كالاى از كارگرى كه براى او كار مىكند و يا بسان حساب كشيدن شريك از شريك خود كه بر تمام امورى كه براى او رُخ داده اطّلاع دارد، از خود محاسبه نما، و آگاه و متذكّر باش كه انكار كردن و خود را به غفلت زدن براى تو سودمند نيست، بلكه مقتضاى آن خشم و غضب خداوندى است كه براى او محاسبه مىكنى، و كاملاً از اعمال تو آگاه است.
سپس با عقل خويش متذكّر باش كه اعضا و جوارحت، در مقام شكايت از تو به واسطه بكار گرفتن آنها در غير آنچه براى آن آفريده شدهاند، شكايتهايى به درگاه خداوند متعال دارند، و همچنين از تو نسبت به تمام كسانى كه به اداى حقّ آنها مكلّف بودى و انجام ندادى شكايت و گله گذارى مىكنند. پس حال كه اعضا و جوارح با تو از دَرِ عَدْل درآمدند، تو نيز همراه با آنها به اين صورت از خود و آنها به درگاه خداوند متعال گله گذارى كن و عرضه بدار و همه را از باب فَضْل بر خدا عرضه كن، پس بگو:
خداوندا، من جهت محاسبه در محضر تو آماده شدهام، ولى نه قدرتى براى حضور در پيشگاهت براى حساب كشى تو دارم، و نه جرأتى بر آشكار شدن اعمال بدم، لذا من به ياد حضرت تو هستم، به جهت امتثال امر و تعظيم قدرتت بر اين كار اقدام نمودم، و نخست چيزى كه مىگويم اين است كه: من عملى ندارم كه مورد پسند درگاه تو باشد؛ زيرا مىبينم كه نشاط نَفْس من براى خواستههاى فراوان خود و كسانى كه در نزد من ارجمند هستند، از نشاطم براى طاعت و عبادتت بيشتر است، و مىبينم كه بيشتر خواستههايى كه بدان نشاط پيدا مىكنم همه و يا بيشتر سودش براى ديگرى است، و من با سرگرم شدن به آنها مقدارى از عمر خويش را تلف نموده و به بيهوده صرف نمودم، در حالى كه قدرت آن را داشتم كه در آن مدّت براى تو عمل و به سود خود عمل كنم؛ بنابراين، در معاملهى با تو بدْ تدبيرى داشتم، و هيچ عمل مورد پسند در برابر جلال و عظمت و نعمتت براى من باقى نمانده است.
اى آقاى من، همچنين تاب تحمّل عقاب و توبيخ و عدم احسان يا خوار نمودنت را ندارم و دستم از آن تُهى است، و تو خود فرمودهاى كه
وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ، فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ
- و اگر بدهكار تنگدست باشد، تا زمان توانگرى او انتظار بكشيد.
و اين تنگدستىِ مرا اميدِ توانگرى نيست، و بزرگوارى و بردبارى و عفو تو زيبندهى پذيرش عُذرِ پوزشْ خواهان است. چگونه در زندان خشم يا عذاب تو محبوس باشم، در حالى كه خود طلبكار و شاهد تنگدستىام مىباشى؟! و با عقلم كه به نور خويش بر من ارزانى داشتهاى، دريافتهام كه وقتى بنده از مولاى خود به سوى او بگريزد، يا در پيشگاهش تسليم شود، يا از خشم او به عفو و گذشتش پناه ببرد، يا به خاطر غضب آقايش، بر خود خشمگين گردد، و با واسطه قرار دادن كسانى كه در نزد او ارجمند هستند به او توسّل جويد، يا از دَرِى وارد شود كه آقايش كسانى را كه از آن در به محضرش وارد مىشوند مورد مرحمت خويش قرار مىدهد، مسلّماً شايستهى كاميابى و دست يافتن به رحمت يا عفو يا خشنودى مولايش مىگردد.
و من نيز به خاطر مهالكى كه بر من احاطه نموده، همهى اين راهها را به سوى حلم و بردبارىات پيمودهام، و از درى داخل شدهام كه قوم حضرت ادريس و قوم حضرت يونس(عليهماالسلام)
از آن وارد شدند و آنان را مورد مرحمت خويش قرار داده، و به واسطهى خشم پيامبرت بر آنها، بر عذاب آنان اصرار ننمودى. و از درى وارد شدهام كه ابليس با علم به اصرار ورزى پيوستهاش بر نافرمانىات از تو مهلت خواست، و تو خواستهاش را اجابت نمودى. و بر دَرى ايستادهام كه هدايت و عنايت خويش را از آن بر ساحران و افسونگران فرعون آغاز نمودى، تا اينكه از دوستان تو گرديدند با وجود اينكه از دشمنان تو بودند، و بر همان در ايستادهام كه هدايت و عنايتت را بر امّتهاى پيامبران پيشين كه پيوسته بر پرستش بُتها روى آورده و مستحقّ نابودى بودند، آغاز فرمودى، پس از روى خشم و غضب پيامبر را به سوى آنان گسيل داشتى كه ايشان را راهنمايى كرد، تا اينكه عدّهى بسيارى از آنان از اولياء و عزيزان درگاهت گرديد. و بر دَرِ رحمت رسولت حضرت محمّد (صلىاللهعليهوآلهوسلم ) ايستادهام، و به وسيلهى رحمت او يارى مىجويم و اميدوارم كه گناهانم بيشتر از اُمّت حضرت موسى(عليهالسلام)
نباشد، آنان كه گوساله پرست بودند، و گفتند:
إِذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا
- تو همراه پروردگارت برويد و با او بجنگيد.
و گفتند:
أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً
- خدا را آشكارا به ما نشان بده.
ولى با وجود اين همه گناه، حضرت موسى(عليهالسلام)
از آنان شفاعت نمود، به حدّى كه در تورات ديدم كه وى به تو جلّ جلالُك - عرض كرد: اگر شفاعت مرا دربارهى آنان نمىپذيرى، نام مرا از رسالت و پيامبرى محو فرما. و تو اى خدا، - شفاعت او را پذيرفتى و با اينكه مرده بودند زندشان گردانيدى، و آنان را بسانى كسانى كه معصيت تو را مىنمايند توصيف نمودى، پس ما به واسطهى تو به رسولت حضرت محمّد(صلىاللهعليهوآلهوسلم )
متوجّه مىشويم تا شفاعت ما را به تو بپذيرد و شفاعتش را دربارهى ما ردّ نفرمايى.
و با اين همه واسطه، به اندازهى جنايات و گناهانم، و به اندازهاى كه به خاطر نافرمانىها و گناهانم حرمتت را دريدم (هر چند نيست به آن جاهل بودم)، و حُرمت رسولت و شريعتت و حرمت ويژگان درگاهت و حرمت قرآنت را شكستم و به مقام بزرگت اهانت نموده و كوچك شمرم، به سوى تو توبه مىكنم.
پس اگر توبهام را بپذيرى كه چه خوب، وگرنه پس از من درگذر، كه گاهى مولى با اينكه از بردهاش ناخشنود است او را عفو مىكند، يا حدّاقل بر من خشم مگير، زيرا كسى كه بر عذاب و عقوبت كردن قادر نباشد يا وقتى كه جانى از او سرپيچى كند، خشمگين مىگردد، و تو قادرى و من تسليم تو، اى آقاى من.
تو آگاهى كه شيطان، دشمن من و توست، و اگر با تسلّط دادن او بر من، مرا مؤاخذه نمايى، او به من و به جناب تو شماتت مىنمايد. و اگر از عذاب كردن من ناگزيرى، تقاضا دارم كه عذاب من تنها از سوى تو باشد، نه به دست دشمن تو و من.
و از آنجا كه نسبت به من نيكى مىكنى و گناهانم را مىپوشانى، دريافتم كه نَفْس من نسبتى با تو دارد و بر درگاه تو درآويخته است، و ديده و شنيدهام كه پادشاهان از كسانى كه به آنان وابسته شده و نسبتى داشته باشند، درمىگذرند، و عقل گواهى مىدهد كه عفو و گذشت از صفتهاى كمال است، و تو به داشتن صفتهاى كمال زيبندهترى، پس اگر واسطهها و درخواستهاى من در نزد تو كوچك و بى اهميّت است، پس در دفترى كه در آن - آرزو شوندگان نسبت به آرزو كنندگان، و درخواست شوندگان نسبت به درخواست كنندگان، و نيكوكاران نسبت به بدكاران، و نيرومندان نسبت به ناتوانان، و توانگران نسبت به نيازمندان، و سرافرازان نسبت به افتادگان، و فرزانگان نسبت به نابخردان، و پادشاهان نسبت به زيردستان، و آقايان نسبت به بردگان و اطرافيانشان، و بزرگان نسبت به فرومايگان، و ميهمان داران نسبت به ميهمانان، و پناه آورده شدگان نسبت به كسانى كه در همسايگى آنان درآمده و به آنان پناه آوردهاند - سفارش شده، و به طور كلّى در سفارش هر اهل كمال نسبت به اهل نقصان از من ياد كن.
اى آقاى من، اين سفارشها و مرحمتها مرا نيز فرا مىگيرد، به رشتههاى اين اخلاق بزرگمنشانه چنگ مىزنم، زيرا تو - جَلَّ جَلالُكَ - بالاترين صفات كمال را دارا هستى، و من در اعمال و حالاتم به صفات نقصان متّصف هستم.
و نيز مىبينم كه بندگان را به عفو و گذشت سفارش، و بر آن پاداشها و عطاياى فراوان عطا نمودى، و كسانى را كه خشم خود را فرو برده و از مردم گذشت مىكنند ستودهاى، و تو نسبت به عفو و گذشت زيبنده ترى.
و اين بندهات كلماتى را مىگويد كه هركس آنها را بگويد، مشمول مرحمتها و استجابتهاى تو را، خواهد شد. مىگويم:
رَبَّنا، ظَلَمْنا أَنْفُسَنا، وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا، لَنَكُونَنَّ مِنْ الْخاسِرينَ
- پروردگارا، ما به خود ستم نموديم، و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحم نيآورى، مسلّماً از زيانكاران خواهيم شد.
لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، سُبْحانَكَ، إِنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ
- معبودى جز تو نيست، پاك و منزّهى، براستى كه من از ستمكاران بودم.
رَبِّ، إِنّى مَسَّنِى الضُّرُّ، وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ
- پروردگارا، بى گمان رنجورى بر من رسيده، و تو مهربانترين مهربانها مىباشى.
رَبَّنا، إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادى لِلاِْيمانِ، أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ، فَآمَنّا، رَبَّنا، فَاغْفِرْلَنا ذُنُوبَنا، وَكَفِّرْ عَنّا سَيِّئآتِنا، وَ تَوَقَّنا مَعَ الاَْبْرارِ، رَبَّنا، وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ، وَلا تُحْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ، إِنَّكَ لاتُخْلِفُ الْمِيعادَ
- پروردگارا، شنيديم كه ندا برآورندهاى براى ايمان آوردن صدا مىكند كه: به پروردگارتان ايمان بيآوريد، و ما ايمان آورديم. پروردگارا، پس گناهانمان را بيامرز، و بديهايمان را بپوشان، و ما را با ابرار و نيكان بميران، پروردگارا، و آنچه را كه به فرستادگانت وعده دادى به ما نيز ارزانى دار، و در روز قيامت رسوايمان مگردان، براستى كه تو هرگز خلف وعده نمىنمايى.
و آخرين سخنى كه مىگويم اين است: اى آقاى من، هيچ چيز از آنچه را كه با تو گفتگو نمودم، و يا به واسطهى آن به درگاه تو چنگ زدم، نمىدانستم. تو بودى كه مرا با بردبارى و بزرگوارى و رحمتت آشنا فرمودى، تا اينكه زبانم براى توسّل به مهر و رأفتت گشوده شد، پس تمام آنچه را كه سزاوار كسى است - كه نيكوكارى چيزى از او نمىكاهد، و محروم گردانيدنِ ديگران چيزى بر او نمىافزايد هم او كه به بندگان جنايتكارش راههاى درخواست نمودن از خود را مىآموزد، و آنان را آگاه مىكند كه چگونه بخواهند كه درهاى رحمتش را بگشايد، و نسبت به آنان به اندازهاى بردبار است كه آنان با او گفتگو نموده و تسليم او مىشوند - نسبت به من شايستهترين امور به صفتهاى كمال و شيوههاى زيبايت را روا دار. كه تو مهربانترين مهربانها و بزرگوارترين بزرگوارترينها و دلسوزترين مالكان مىباشى.
خداوندا، براستى كه من تو را خواندم و به تو اميد بستم، اگر بر من روى آورده و توجّه نمودهاى بر من رحم فرما، و دعايم را مستجاب نما، و اميدوارىام را به خاطر مشرّف گردانيدن من به اقبال و توجّه خود تصديق فرما. و اگر هنگام گفتگوى من با مقام بزرگ خود، از من روى گرداندهاى، پس به خاطر نابودى و هلاكتم به واسطهى اعراض خود از من، با رحمت واسعه و بخششى كه دارى، بر من رحم آر، كه در تضرّع و زارى در پيشگاهت، با واسطه قرار دادن كسانى كه در نزد تو ارجمند هستند به تو متوجّه شدهام، پس اگر ايشان به من توجّه دارند، به خاطر آن بزرگواران بر من رحم كن، و اگر به خاطر تو از من روى گردان شدهاند، پس به خاطر حُرمت وفاى آنان به خود در روى گردانيدن از من، مرا مورد رحمت خويش قرار ده، و در زير سايهى رحمت خويش و عنايت آنان داخل گردان.