شرح صحيفه سجاديه شرح صحيفه سجاديه(عليه السلام) نام نويسنده: آية الله العلّامه مدرسى چهاردهى (قدس سره) گفتار مصحح بسم الله الرحمن الرحيم، و به نستعين پوشيده نيست كه يكى از خصوصيت الهيين و آدابى كه انسان را به روشهاى اجتماعى سازنده هدايت و راهنمايى مىكند و او را به مقام والاى انسانيت و به خداوند نزديك مىگرداند و دل او را از آلودگىها پاك مىسازد و از آن، يك انسان نمونه درست مىكند دعا است كه از اول خلقت بشر عادت و روش انبياء و اولياء و صلحاء بوده و همواره ديگران را به اين امر توصيه و سفارش نمودهاند. همچنين اين خصوصيت يكى از ويژگىهاى ما شيعه شده كه به اين عادت امتياز پيدا كردهاند و به اين مناسبت به مضمون حديث شريف نبوى صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم كه فرمود: الدعاء سلاح المؤمن و عمود الدين و نور السموات و الارض يعنى دعا آلت جنگ مومن و ستون دين و روشنايى آسمانها و زمين است. در فضيلت و آداب دعا و در دعاهايى كه از اهل بيت عصمت و طهارت وارد شده است به طور مفصل و مختصر تأليف نمودهاند كه از اهل بيت عصمت و طهارت وارد شده است به طور مفصل و مختصر تأليف نمودهاند و در آن كتابها آنچه را كه هدف و غرض رسول اكرم صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام بوده در ترغيب و تشويق نمودن به دعا آوردهاند مثل افضل العبادة الدعا بهترين عبادت نيايش است و أَحَبُّ اَلاعمَال الى الله عزَّ و جل فى الارضِ الدُّعَاء محبوبترين اعمال به پيشگاه خداوند عز و جل در روى زمين دعا است، بلكه از آن حضرات عليهم السلام وارد است كه: اءِنَّ الدُّعاء يردُّ القَضَاء و البَلاء كه راستى دعا قضا و بلا را بر مىگرداند و انه شَفَاء من كل داء و اين كه دعا از هر دردى شفا است. و نقل شده است كه اميرالمؤمنين عليهالسلام: كان رجلاً دعاء مرد بسيار دعاكننده بود و همانگونه سزاوار است باشد كه او سرور خداپرستان و پيشواى مردان الهى بوده است. و اينست كه دعاهاى آنحضرت همانند خطبههاى او هر يكى نشانهاى از نشانههاى بلاغت عرب به شمار آمده است مانند دعاء معروف به كميل بن زياد كه آن دعا متضمن است از معارف الهى و رهنمودهاى دينى آن چه را سزاوار نيست كه عالىترين روش براى مسلمان راستين باشد. و در حقيقت دعاهايى كه از رسول اكرم صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام نقل شده بهترين روش براى هر مسلمانى است كه اگر در آنها تدبر نمايد قوت ايمان و عقيده و روح از جانگذشتگى در راه حق را در هر فردى برانگيخته مىنمايد و او را بر اسرار بندگى و عبادت و لذت مناجات با خدا و اعراض از مخلوق به خالق را آشنا مىسازد. و آن چه را كه بر هر انسان واجب است كه بر او عمل نمايد براى دين خود و چيزى كه او را به درگاه قرب الهى نزديك مىكند يادآورى مىنمايد، و چيزهايى را كه انسان را از بدىها و مفاسد و خواهشهاى نفسانى و بدعتهاى باطل دور مىسازد گوشزد مىكند. خلاصه در اين دعاها چكيده شناختهاى دينى از نظر خلقى و تهذيب و تزكيه نفس، و از نظر عقيدتى و مكتبى، حتى از نظر عقايد و نظريات فلسفى و بررسىهاى علمى در شناختهاى خداشناسى و اخلاق و علوم اجتماعى گنجانده شده است. و اگر همه مردم جهان مىتوانستند كه با اين رستگارى و هدايت كه اين دعاها در مضمونهاى عالى از خود در نفس انسان برانگيخته مىكند را پيدا كنند در جهان از مفاسدى كه روى زمين احساس سنگينى او را مىكند اثرى پيدا نمىشد و اين نفسهاى شرير كه در زشتىها و فساد غوطهور گشتهاند در آسمان حقيقت آزادانه و رها شده از بند و رها شده از بند شيطانى پر مىزدند. متاسفانه بيشتر مردم به اين توفيق نرسيده كه به ارشادات اشخاص مصلح و دعوتكنندگان به سوى حقيقت گوش فرا دهد كه به اين مضمون در قول خداوند ان النَّفسَ لامَّاره بالسُّوء... آيه ٥٣ سوره يوسف و ما اكثر النَّاس ولو حرصت بمؤمنين آيه ١٠٣ سوره يوسف اشاره مىكند. آرى متمركز شدن بدىها را در انسان او را به خود مغرور ساخته و از زشتىهاى خود تجاهل نموده و با خويشتن مغالطه مىكند كه هر آنچه به جا مىآورد نيكو و پسنديده است، پس ظلم مىكند و تجاوز به حق ديگرى مىنمايد دروغ مىگويد مكر و حيله مىكند و هر آن چه نفس خواهش مىكند مطيع مىشود و اين همه خويشتن را فريب مىدهد كه كارهاى او هر چه بوده به جز از نيكو چيز ديگرى نبوده و غير از اين نبايستى عمل نمايد. يا اين كه از زشتىهايى كه مرتكب آن شده عملا از آن چشمپوشى نموده و خطاهايش را كوچك مىشمارد و اين دعاهاى منقول كه از منبع وحى استعداد و كمك مىگيرد مىكوشد كه انسان را وادار كند كه از نفس كثيف دورى جسته و تنها به سوى خداوند متعال كه هدف اصلى است توجه نموده تا او را به اعتراف به خطا نمودن و اين كه گنهكار است كه واجب است كه براى درخواست توبه و طلب بخشش به سوى خداوند منقطع باشد و از خداوند بخواهد كه او را از مواقع غرور و ظلم به نفس نگهدارى كند مثل قول دعاكننده در دعاى معروف به كميل كه عرض مىكند: الهى موَلاى، أَجرَيتَ علىّ حكما اتَّبَعت فيه هوى نفسى و لم أَحتَرِس فيه من تزيين عدوى فغرنى بما اهوى و اسعده ذلك القضا فتجاوزت بما جرى على من ذلك بعض حدودك و خالفت بعض اوامرك. يعنى : اى خدا و آقاى من بر من حكمى را جارى نمودى كه من در آن به خواهش نفس خود تبعيت نمودم و از جلوههاى دشمنم شيطان خود را نگهدارى نكردم پس مرا گول زد و مغرورم كرد به خواهش خودم و قضا هم او را بر اين امر يارى نمود. و بدون شك چنين اعترافى بر انسان در خلوت آسانتر است از اين كه آشكارا در ميان مردم كرده باشد اگر چه اين هم براى نفس سخت و سنگين است و اگر اين امر براى انسان ممكن باشد و بر آن دسترسى پيدا كرده باشد، پس اثر عميقى در او خواهد گذاشت كه از آتش نفس سركش او كاسته و بر طلب نيكى پرورشش خواهد داد. و كسى كه بخواهد نفس خود را پاك نمايد ناچار است كه براى نفس اين خلوت را مهيا ساخته و در آن با آزادى كامل بررسى حال خود نموده و در شأن خود تفكر نمايد، و بهترين وسيله براى آماده كردن اين خلوت و محاسبه و بررسى اينست كه به خواندن اين دعاهاى وارده با مضامين عاليهاش كه به درون نفس راه پيدا مىكند مواظبت نمايد مانند اين جمله كه در دعاى ابوحمزه ثمالى رضوان الله عليه وارد شده: اى ربى جللنى بسترك و اعف عن توبيخى بكرم وجهك. پس اگر در كلمه جللنى يعنى بپوشان تأمل بنمايد خواهد ديد كه اين جمله در نفس اين انگيزه را ايجاد مىكند بديها و زشتى هايى را كه مرتكب آنها مىشود از نظر مردم مخفى نموده و پنهان نگه دارد تا او را با اين موضوع آگاه مىسازد به حدى كه او را به مقامى مىرساند كه اعتراف به اهميت اين معنى نموده موقعى كه اين جمله را دنبال آن مىخواند: فلو اطلع اليوم على ذنبى غيرك ما فعلته ولو خفت تعجيل العقوبة لاجتنبته يعنى اگر امروز بر گناه من غير از تو كسى مطلع مىشود آنرا ترك مىكردم و به جا نمىآوردم و اگر مىترسيدم كه فورا مورد عقوبت قرار مىگيرم از گناه خوددارى مىنمودم. و اين اعتراف به بدى نفس و آگاهى او با اين كه نمىخواهد ديگرى به بدىهاى او اطلاع پيدا كند در انسان رغبت و ميل ايجاد مىكند كه از خداوند درخواست پوزش و بخشش بنمايد تا اگر خداوند او را بخواهد كه در دنيا يا در آخرت براى كردههاى او عقوبت كند در پيش مردم بىآبرو و مفتضح نباشد پس در اين ساعت است كه انسان با راز و نياز كردن با خدا لذت برده و از مردم بريده و تنها به خدا و به سوى خدا پناه مىبرد و او را ستايش مىكند كه از او اغماض نموده و با اين كه قدرت بر عقوبت او داشته از او در گذشته و او را پيش خلايق مفتضح ننموده، در آن موقع اين جمله را قرائت مىكند كه: فلك الحمد على حلمك بعد علمك و على عفوك بعد قدرتك. يعنى : بار خدايا تو را ستايش مىنمايم بر حلم و بردبارى تو بعد از علم تو به حال من و عفو تو مرا بعد از قدرت تو بر عقوبت من. بعد از اين دعا به خاطر انسان مىآورد و در دل او مىاندازد راه عذرخواهى از چيز هايى كه در آنها تفريط و كوتاهى نموده بر اساس اين حلم و عفو از خداوند متعال تا ارتباط او را از خداوند قطع كرده و به او خاطر نشان مىسازد كه عصيان او به خاطر انكار بر خدا و بىاعتنايى به دستورات خداوندى نيست كه اين جمله را مىگويد: و يحملنى و يجرؤنى على معصيتك حلمك عنى و يدعونى الى قلة الحياء سترك على و يسرعنى الى التوثب على محارمك معرفتى بسعة رحمتك و عظيم عفوك. حلم تو از من مرا به معصيت تو وا مىدارد و جرئت مىدهد، و پوشش تو مرا، مرا به بى حيايى مىخواند و علم من به وسعت رحمت و بزرگى عفو تو مرا به حركت به سوى محرمات تو مىكشاند. و اين قبيل عبادتهاى در اين دعاها راهنمايى مىكند در راز و نياز پنهانى براى پاك نمودن نفس و تمرين و ورزيده نمودن آن بر عبادت و ترك نمودن معاصى. و يكى از مواردى كه در دعاهاى وارده از معصومين در روش احتجاج بنده با خداوند درباره درخواست عفو و بخشش نقل شده از باب نمونه ذكر شود در جايى كه در دعاى كميل بن زياد مىخوانيم: و ليت شعرى يا سيدى و موَلاى، أَتُسلِّط النار على وجوه خرت لعظمتك ساجده، و على السن نطقت بتوحيدك مادحة و على قلوب اعترفت بالهيتك محققة، و على ضمائر حوت من العلم بك حتى صارت خاشعة و على جوارح سعت الى اوطان تعبدك طائعة، و اشارت باستغفارك مذعنة، ما هكذا الظن بك و لا اخبرنا بفضلك. يعنى : كاشكى مىدانستم اى آقا و صاحب من، آيا تو بر صورت هايى كه براى عظمت تو به خاك افتاده است، و بر زبان هايى كه به يگانگى تو به صدق و حقيقت گويا شده و براى تو سپاس گفته، و بر دل هايى كه به خداوندى تو جدا اعتراف نموده و بر ضمير هايى كه آن چنان بر خداوندى تو دانا شده كه او را خاشع گردانيده و بر اعضا و جوارحى كه به محلهاى بندگى براى تو با ميل و رغبت پويا شده و پيشگاهت به طلب پوزش اذعان نموده آتش جهنم را مسلط خواهى فرمود، نه گمان ما به تو اين چنين نبوده و از فضل تو اين چنين به ما خبر داده نشده. و اگر اين جملات را تكرار نموده و تأمل در لطافت اين گونه احتجاج و بلغت آن و شيرينى بيان آن نمايد خواهد ديد كه در حالى كه به انسان يادآورى مىكند كه چگونه به تقصيرش و بندگيش اعتراف نمايد خاطرنشان مىسازد كه نبايد از رحمت و كرم خداوندگار مايوس باشد، سپس با نفس از نظر ديگر گفتگو كرده و به او واجبات او را گوشزد مىكند زيرا كه در اين دعا فرض مىكند كه به واجباتش كاملا اقدام نموده، سپس به انسان مىآموزد كه به عمل نمودن و بجا آوردن اين واجبات سبب تفضل خداوند بوده و سزاوار مغفرت از جانب او خواهد بود و اين معنى در انسان اين انگيزه را خواهد بوجود آورد كه به خويشتن باز گشته و اگر واجباتى را كه بر عهده داشته و به جا نياورده عمل نمايد. باز هم روش ديگرى از احتجاج در همين دعا ذكر مىشود كه: هبنى يا الهى و سيدى و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك و هبنى يا الهى صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر على كرامتك. يعنى : اى خداى من و اى آقاى من و اى پروردگار من باشد كه من بر عذاب تو صبر كردم پس چگونه بر دورى تو صبر نمايم و اى خداى من باشد كه بر سوزش آتش تو صبر كردم، پس چگونه بر محروميت نگاه بر كرامت تو صبر نمايم. و اين جمله به نفس تلقين مىكند كه لازم و ضرورى است كه انسان به قرب و نزديكى به خداوند و به مشاهده كرم و قدرت او بايد لذت ببرد به خاطر محبت به او و به جهت شوق به چيزهايى كه در پيشگاه اوست. و با اين كه لذت بردن سزاوار است به درجهاى برسد كه ترك و نرسيدن به او در نظر او از عذاب و سوزش آتش سختتر باشد به طورى كه اگر فرض كنيم كه انسان بر سوختن به آتش توانست صبر كند هر آينه بر ترك اين لذت قرب پروردگار قدرت صبر نداشته باشد و همچنين اين جملات به ما مىفهماند كه اين محبت و اين لذت قرب از محبوب و معبود بهترين وسيله شفاعت براى گنهكار در پيشگاه خداوند است كه او را عفو نموده و از او در گذرد. و به قارئين محترم توصيه مىشود كه اين نوع استفاده از تلاوت اين دعاها و بهره بردارى از آنها را از دست نداده باشند مشروط بر اين كه، در معانى و مضامين آنها تدبر نموده و در حاضر ساختن قلب و توجه و روى آوردن به سوى خداوند با خشوع و خضوع كوشش نمايند و چنان با حضور قلب اين دعاها را بخوانند كه گويا خودشان اين دعاها را انشاء نمودهاند تا به اين عبارت آن چه در دل دارند اظهار نمايند با در نظر گرفتن آداب دعا كه از ائمه اطهار در اين باره دستوراتى رسيده است زيرا خواندن دعا بدون توجه قلبى صرف لقلقه زبان خواهد بود كه در معرفت انسان و قرب منزلت او چيزى نيفزوده و از او گرفتارى را دفع ننموده و با اين حال دعاى او مستجاب نخواهد شد كه در روايتى از امام صادق عليهالسلام آمده است كه فرمود: ان الله عز و جل لا يستجيب دعاء بظهر قلب سياه فاذا دعوت فاقبل بقلبك ثم استيقن بالاجابه. يعنى : بدرستى كه خداوند عز و جل اجابت نمىكند دعايى را كه از قلب غافل شده باشد، پس وقتى كه خواستى خدا را بخوانى، پس قلبت را متوجه او ساختى پس يقين به اجابت داشته باش. اهميت دعاهاى صحيفه سجاديه بعد از واقعه جانگداز كربلا و شهادت بى مانندترين شخصيتهاى تاريخ بشريت و برجستهترين افراد انسانهاى كامل و نمونههاى ايثار و شهادت سيد الشهداء ابى عبدالله الحسين روحى و ارواح العالمين له الفداء و ياران با وفايش كه طائفه باغيه و جنايتكار چكيده شجره ملعونه بنى اميه زمان امور امت اسلام را به قبضه تصرف ظالمانه خود در آورده و در استبداد و خونخوارى به حد نهايت رسيده و از تعاليم اسلامى و پيشرفت اسلامى جلوگيرى نموده و هتك حرمت دين و قرآن نموده و صفحه تاريخ و انسانيت را لكه دار نمودند امام زين العابدين و سيد ساجدين حضرت على بن الحسين سلام الله و صلواته عليه و على آبائه الطيبين و ابنائه الطاهرين در كنج خانه عزلت محزون و دلريش، و گريان و نالان به سر برده و خانهنشين گرديد و كسى را جرأت نزديك شدن، و كسب فيض نمودن از آن حضرت نبوده و آن حضرت هم نميتوانست كه مردم را به تكاليف و واجباتشان آشنا نموده و به حقيقت دين آگاه سازد. پس به ناچار روش ديگرى كه آن همان روش دعا بود كه اشاره نموديم كه دعا يكى از روشهاى آموزنده براى تزكيه نفس و تهذيب اخلاق است انتخاب نمودند تا به اين ترتيب تعاليم قرآن و آداب اسلام و طريقه اهل بيت عصمت را در جامعه منتشر نموده و مردم را به روحيه دين و زهد و تقوى و آن چه بر هر مسلمانى از تذهيب نفس و اخلاق واجب بوده آشنا سازد. و اين يك روش ابتكارى بود كه آن حضرت در پيش گرفت در بيان حقايق كه طواغيت زمانش به آن پى نمىبردند و بهانه دست دشمن نمىافتاد پس به اين جهت از اين دعاهاى بليغ فراوان در اختيار مردم قرار گرفت. و اين مجموعه كه به نام صحيفه سجاديه ناميده شده و به زبور آل محمد معروف و مشهور شده است قسمتى از آن درياى بى كران و پارهاى از آن كلمات بى حد و حصر آن حضرت است و اين مجموعه در اسلوب و طريقه خودش، از عالىترين اسلوبهاى ادبيات عرب و بالاترين مقاصد دين مبين و دقيقترين اسرار خداشناسى و پيغمبرشناسى و صحيحترين روش براى آموختن علوم اجتماعى و اخلاق و آداب اسلامى است. و شامل موضوعات مختلف در پرورش دينى است. پس اين مجموعه آموزنده دين و اخلاق است در پوشش دعا يا بگوييم كه دعا است در پوشش تعليم دين و اخلاق و اين در حقيقت بعد از قرآن كريم كه كلام ذوالجلال است و بعد از كلمات و خطب اميرالمؤمنين عليهالسلام در نهج البلاغه از بهترين روشهاى بيان عرب و از عالىترين مشربهاى فلسفى در الهيات، و اخلاقيات است. پس قسمتى از آن مىآموزد كه چگونه خداوند را تمجيد و تقديس و سپاس و ستايش كرده و به سوى او توبه كنى، و قسمتى از آن ياد مىدهد كه چگونه با خدا خلوت كرده و راز و نياز نموده و به سوى او برگشته و از مردم قطع اميد كنى، و قسمتى از آن معنى درود بر پيغمبران و فرستادگان و برگزيدگان از مردم و كيفيت درود فرستادن را به تو شرح مىدهد، و قسمتى از آن آگاه مىسازد كه چگونه سزاوار است با پدر و مادر برخورد داشته و به آنها نيكى كنى، و قسمتى از آن توضيح مىدهد حقوق پدر و مادر را نسبت به فرزند يا حقوق فرزند نسبت به پدر و مادر يا حقوق فرزند نسبت به پدر و مادر يا حقوق همسايگان يا حقوق خويشاوندان يا حقوق عامه مسلمانها يا حقوق ثروتمندان به فقرا يا حقوق فقرا بر ثروتمندان و هكذا، و قسمتى از آن خاطرنشان مىسازد كه چه چيزهايى در برابر دين مردم بر تو واجب بوده و چگونه بايد در مراحل اقتصادى و مالى با آنها رفتار نمود و چه چيزهايى شايسته است كه با دوستان و همسالان و عموم مردم معامله و برخورد نمايى و چه اشخاصى را در كارها بگمارى، و قسمتى از آن گردآورى مىنمايد تمامى اخلاق نيكو و پسنديده و چيزهايى را كه صلاحيت دارد بر علم اخلاق، روش كامل باشد. و قسمتى از آن مىآموزد كه چگونه در مقابل ناملايمات و سختىها و پيشآمدها شكيبايى كرده و با بيمارى و صحت چگونه برخورد داشته باشى. و قسمتى از آن چيزهايى كه بر ارتش اسلامى واجب است وظائف مردم با آنها را شرح مىدهد و امثال اينها از مواردى كه اخلاق انسانى و آئين اسلامى و شريعت الهى تقاضا مىكند و همه اينها تنها با روش همين دعاها است. و چكيده فرمايشات امام سجاد عليهالسلام كه در اين دعاها در موضوعات مختلف آشكار و روشن است در چند رشته دستهبندى مىشود: اول: شناخت خداوند متعال و عظمت و قدرت او و بيان يگانگى و تنزيه او با جالبترين عبارت علمى و شيواترين بيان عقلى و اين معنى در همه دعاها به عبارتهاى مختلف مكرر بيان مىشود مانند جملاتى كه در دعاء اول وارد شده: الْحَمْدُ لِلَّهِ الاوَّلِ بِلا أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ وَالآخِرِ بِلا آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ الَّذِى قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ و عجزت عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرعَهُمْ عَلَى مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً پس در اين جملات دقت معنى اول و آخر و تنزيه خداوند از اين كه ديده و خيال بر او احاطه ندارد و دقت معنى خلق و آفرينش بيان شده است. ثم جمله ديگرى كه با اسلوب بيان ديگرى در بيان قدرت خداوند و تدبير امور او در دعاء صباح و مساء مىخوانى كه: الحمدلله الذى خلق الليل و النهار بقوته و ميز بينهما بقدرته و جعل لكل منهما حدا محدودا يولج كل واحد منهما فى صاحبه و يولج صاحبه فيه بتقدير منه للعباد فيما يغذوهم به و ينشئهم عليه فخلق لهم الليل ليسكنوا فيه من حركات التعب و نهضات النصب و جعله لباسا ليلبسوا من راحته و مقامه فيكون ذلك لهم جماما و قوة و لينالوا به لذة و شهوة تا آخر دعا كه در آن از فوائد آفرينش روز و چيزهايى كه لازم است انسان در مقابل آن نعمتها سپاسگزارى نمايد بيان مىكند. و باز هم اسلوب ديگرى را مىخوانى در دعاء اذا اعرضت له مهمة كه بيان مىكند در آن كه همه امور در دست قدرت پروردگار است كه مىگويد: يَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ وَ يَا مَنْ يُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَآئِدِ و يا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِكَ الصِّعَابُ و تسببت بِلُطْفِكَ الاسْبَابُ و جرى بِقُدْرَتِكَ الْقَضَآءُ و مضت عَلَى إِرَادَتِكَ الاشْيَآءُ فَهِىَ بِمَشِيَّتِكَ دُونَ قَوْلِكَ مُؤْتَمِرَةٌ و بِاِرَادَتِكَ دُونَ نَهْيِكَ مُنْزَجِرَةٌ. دوم: بيان فضل خداوند متعال بر بنده و عجز و ناتوانى بنده از اداى حق خداوند هر چند كه در طاعت و بندگى به غايت رسيده باشد و تنها توجه بنده به سوى خداوند باشد. از دست و زبان كه برآيد كز عهده شكرش به در آيد جملهاى را كه در دعاء اذا اعترف التقصير عن اداء الشكر: اللَّهُمَّ إِنَّ أَحَداً لا يَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غَايَةً إِلا حَصَلَ عَلَيْهِ مِنْ إِحْسَانِكَ مَا يُلْزِمُهُ شُكْرَكَ وَ لا يَبْلُغُ مَبْلَغاً مِنْ طَاعَتِكَ وَ إِنِ اجْتَهَدَ إِلا كَانَ مُقَصِّراً دُونَ اسْتِحْقَاقِكَ بِفَضْلِكَ فَأَشْكَرُ عِبَادِكَ عَاجِزٌ عَنْ شُكْرِكَ وَ أَعْبَدُهُمْ لَك مقَصِّرٌ عَنْ طَاعَتِكَ. بنده در مقابل نعمتهاى بىپايان خداوند متعال از شكر و سپاس او عاجز تا چه رسد به اين كه او را معصيت كرده و بر آن جرأت نموده باشد، پس در اين حال هر چه در توان داشته باشد اگر بخواهد ولو يك معصيت را جبران كند قادر نخواهد بود و اين مضمون را در جملات آتيه منعكس مىسازد كه در دعاء اذا استقال من ذنوبه عرض مىكند: يَآ إِلَهِى لَوْ بَكَيْتُ إِلَيْكَ حَتَّى تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَيْنَىَّ وَ انْتَحَبْتُ حَتَّى يَنْقَطِعَ صَوْتِى وَ قُمْتُ لَكَ حَتَّى تَتَنَشَّرَ قَدَمَاىَ وَ رَكَعْتُ لَكَ حَتَّى يَنْخَلِعَ صُلْبِى وَ سَجَدْتُ لَكَ حَتَّى تَتَفَقَّأَ حَدَقَتَاىَ وَ أَكَلْتُ تُرَابَ الارْضِ طُولَ عُمْرِى وَ شَرِبْتُ مَآءَ الرَّمَادِ آخِرَ دَهْرِى وَ ذَكَرْتُكَ فِى خِلالِ ذَلِكَ حَتَّى يَكِلَّ لِسَانِى ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِى إِلَى آفَاقِ السَّمَآءِ اسْتِحْيَآءً مِنْكَ مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِكَ مَحْوَ سَيِّئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ سَيِّئَاتِى. سوم: بيان پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ و بيان اين كه پاداش خداوند همهاش لطف و تفضل از اوست و اين كه بنده به كوچكترين نافرمانى كه جرأت به آن كرده باشد از خداوند مستحق كيفر و عذاب خواهد بود باز هم حجت بر بنده از خداست، و همه دعاهاى حضرت سجاد عليهالسلام به اين نغمه مؤثر اشاره مىكند تا بر نفس بفهماند كه از عقاب خداى متعال خوف و بر ثواب خدا اميدوار باشد مثل جملات دعاء يوم الفطر و الجمعه: حُجَّتُكَ قَآئِمَةٌ لا تُدْحَضُ وَ سُلْطَانُكَ ثَابِتٌ لا يَزُولُ فَالْوَيْلُ الدَّآئِمُ لِمَنْ جَنَحَ عَنْكَ وَالْخَيْبَةُ الخَاذِلَةُ لِمَنْ خَابَ مِنْكَ وَالشَّقَآءُ الاشْقَى لِمَنِ اغْتَرَّ بِكَ مَآ أَكْثَرَ تَصَرُّفَهُ فِى عَذَابِكَ؟ وَ مَآ أَطْوَلَ تَرَدُّدَهُ فِى عِقَابِكَ؟ وَ مَآ أَبْعَدَ غَايَتَهُ مِنَ الْفَرَجِ؟ وَ مَآ أَقْنَطَهُ مِنْ سُهُولَةِ الْمَخْرَجِ؟ عَدْلاً مِنْ قَضَآئِكَ لا تَجُورُ فِيهِ وَ إِنْصَافاً مِنْ حُكْمِكَ لا تَحِيفُ عَلَيْهِ فَقَدْ ظَاهَرْتَ الْحُجَجَ وَ أَبْلَيْتَ الاعْذَارَ. و مانند جملات دعاء فى ذكر التوبة و طلبها: اللَّهُمَّ فَارْحَمْ وَحْدَتِى بَيْنَ يَدَيْكَ و وجيب قَلْبِى مِنْ خَشْيَتِكَ وَ اضْطِرَابَ أَرْكَانِى مِنْ هَيْبَتِكَ فَقَدْ أَقَامَتْنِى يَا رَبِّ ذُنُوبِى مَقَامَ الْخِزْيِ بِفِنَآئِكَ فَإِنْ سَكَتُّ لَمْ يَنْطِقْ عَنِّى أَحَدٌ وَ إِنْ شَفَعْتُ فَلَسْتُ بِأَهْلِ الشَّفَاعَةِ. و مانند جملات دعاء طلب العفو و الرحمة: فَإِنَّكَ إِنْ تُكَافِنِى بِالْحَقِّ تُهْلِكْنِى وَ إِلّا تَغَمَّدْنِى بِرَحْمَتِكَ تُوبِقْنِى... وَ أَسْتَحْمِلُكَ مَا لا يَبْهَظُكَ حَمْلُهُ أَسْتَوْهِبُكَ يَآ إِلَهِى نَفْسِىَ الَّتى لَمْ تَخْلُقْهَا لِتَمْتَنِعَ بِهَا مِنْ سُوءٍ أَوْ لِتَطَرَّقَ بِهَآ إِلَى نَفْعٍ وَ لكِنْ أَنْشَأْتَهَا إِثْبَاتاً لِقُدْرَتِكَ عَلَى مِثْلِهَا وَ احْتِجَاجاً بِهَا عَلَى شَكْلِهَا وَ أَسْتَحْمِلُكَ مِنْ ذُنُوبِى مَا قَدْ بَهَظَنِى حَمْلُهُ وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَى مَا قَدْ فَدَحَنِى ثِقْلُهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ هَبْ لِنَفْسِى عَلَى ظُلْمِهَا نَفْسِى وَ وَكِّلْ رَحْمَتَكَ بِاحْتِمَالِ إِصْرِى. چهارم: وادار نمودن دعاكننده با خواندن اين دعاها به دورى جستن از افعال قبيحه و صفات رذيله براى پاك نمودن درون و زدودن دل از آلودگىها مانند جملات دعاء مكارم الاخلاق:
اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِيَّتِى وَاسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِكَ مَا فَسَدَ مِنِّى. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَتِّعْنِى بِهُدًى صَالِحٍ لا أَسْتَبْدِلُ بِهِ وَ طَرِيقَةِ حَقٍّ لا أَزِيغُ عَنْهَا وَ نِيَّةِ رُشْدٍ لا أَشُكُّ فِيهَا. اللَّهُمَّ لا تَدَعْ خَصْلَةً تُعَابُ مِنِّى إِلا أَصْلَحْتَهَا وَ لا عَآئِبَةً أُؤَنَّبُ بِهَآ إِلا حَسَّنْتَهَا وَ لا أُكْرُومَةً فِىَّ نَاقِصَةً إِلا أتْمَمْتَهَا. پنجم: متوجه نمودن دعاكننده است بر اين كه واجب است كه انسان از مردم قطع اميدوارى نموده و بر آنها اظهار ذلت و كوچكى ننموده و حاجتش را به جز خدا از هيچ كسى درخواست ننمايد و اين كه طمع داشتن به چيزى كه در دست مردم است از پستترين و ننگينترين صفات انسان است مانند جملاتى كه در دعاء مكارم الاخلاق آمده است كه: وَ لا تَفْتِنِّى بِالِاسْتِعَانَةِ بِغَيْرِكَ إِذَا اضْطُرِرْتُ وَ لا بِالْخُضُوعِ لِسُؤَالِ غَيْرِكَ إِذَا افْتَقَرْتُ وَ لا بِالتَّضَرُّعِ إِلَى مَنْ دُونَكَ إِذَا رَهِبْتُ فَأَسْتَحِقَّ بِذَلِكَ خِذْلانَكَ وَ مَنْعَكَ وَ إِعْرَاضَكَ. و مانند جملات دعاء متفرعا الى الله: اللَّهُمَّ إِنِّى أَخْلَصْتُ بِانْقِطَاعِى إِلَيْكَ وَأَقْبَلْتُ بِكُلِّى عَلَيْكَ وَصَرَفْتُ وَجْهِى عَمَّنْ يَحْتَاجُ إِلَى رِفْدِكَ وَ قَلَبْتُ مَسْالَّتى عَمَّنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ فَضْلِكَ وَ رَأَيْتُ أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَى الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْيِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ. و مانند جملات دعاء طلب الحوائج: فَمَنْ حَاوَلَ سَدَّ خَلَّتِهِ مِنْ عِنْدِكَ وَ رَامَ صَرْفَ الْفَقْرِ عَنْ نَفْسِهِ بِكَ فَقَدْ طَلَبَ حَاجَتَهُ فِى مَظَآنِّهَا وَ أَتَى طَلِبَتَهُ مِنْ وَجْهِهَا وَ مَنْ تَوجَّهَ بِحَاجَتِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ أَوْ جَعَلَهُ سَبَبَ نُجْحِهَا دُونَكَ فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْحِرْمَانِ وَاسْتَحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَوْتَ الاحْسَانِ. ششم: آشنا نمودن مردم بر وجوب مراعات حقوق ديگران و يارى نمودن بر آنها و مهر و محبت نمودن بر يكديگر و از خودگذشتگى در ميان مردم براى به وجود آوردن برادرى در اسلام مانند جملات دعاء الاعتذار من تبعات العباد: اللَّهُمَّ إِنِّى أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِى فَلَمْ أَنْصُرْهُ وَ مِنْ مَعْرُوفٍ أُسْدِىَ إِلَىَّ فَلَمْ أَشْكُرْهُ وَ مِنْ مُسِى ءٍ اعْتَذَرَ إِلَىَّ فَلَمْ أَعْذِرْهُ وَ مِن ذِى فَاقَةٍ سَأَلَنِى فَلَمْ أُؤْثِرْهُ وَ مِن حَقِّ ذِى حَقٍّ لَزِمَنِى لِموَ مِنْ فَلَمْ أُوَفِّرْهُ وَ مِنْ عَيْبِ مومن ظَهَرَ لِى فَلَمْ أَسْتُرْهُ... . اينگونه عذرخواهى از جالبترين و ابتكارىترين روش است كه انسان را به اعمالى كه از اين قبيل اخلاق پسنديده و خداوندى كه سزاوار است كه عمل نمايد آگاه مىسازد. و در دعاء ديگر طلب العفو پا را فراتر گذاشته و بر انسان مىآموزد كه چگونه لازم است از اشخاصى كه نسبت به تو بدى نمودهاند عفو نموده و از انتقامجويى و كينهتوزى برحذر مىنمايد، و نفس انسانى را به مقام قديسين بالا مىبرد آنجا كه عرض مىكند: اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا عَبْدٍ نَالَ مِنِّى مَا حَظَرْتَ عَلَيْهِ وَانْتَهَكَ مِنِّى مَا حَجَرْتَ عَلَيْهِ فَمضَى بِظُلامَتِى مَيِّتاً أَوْ حَصَلَتْ لِى قِبَلَهُ حَيّاً فَاغْفِرْ لَهُ مَآ أَلَمَّ بِهِ مِنِّى وَاعْفُ لَهُ عَمَّآ أَدْبَرَ بِهِ عَنِّى وَ لا تَقِفْهُ عَلَى مَا ارْتكَبَ فِيَّ وَ لا تَكْشِفْهُ عَمَّا اكْتَسَبَ بِى وَاجْعَلْ مَا سَمَحْتُ بِهِ مِنَ الْعَفْوِ عَنْهُمْ وَ تبرعت بِهِ مِنَ الصدقه عليهم أزكى صَدَقَاتِ المتصدقين و أعلى صِلاتِ الْمُتَقَرِّبِينَ وَ عَوِّضْنِى مِنْ عَفْوِى عَنْهُمْ عَفْوَكَ وَ مِن دُعَآئِى لَهُمْ رَحْمَتَكَ حَتَّى يَسْعَدَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا بِفَضْلِكَ. و اين عبارت اخير چه زيباتر بيان و جالبترين عبارت است كه در دل نيكوكار مىنشيند تا او را به لزوم پاكى نيت با همه مردم و درخواست سعادت بر همه افراد حتى نسبت به كسانى كه بر انسان ظلم كرده و تعدى نمودهاند خاطرنشان مىسازد و اين گونه عبارتها در دعاهاى صحيفه سجاديه فراوان آمده است، و چه بسيار در آن دعاها از اين نوع تعاليم آسمانى كه نفوس بشر را تهذيب مىنمايد اگر آنها را به كار بندد وجود دارد. و به اين سبب است كه اين مجموعه به زبور آل محمد خوانده شده و توجه خواص از صدر اسلام و زمان صدور اين صحيفه به آن شده و هميشه مورد نظر اهل دل بوده و همواره در بحث و بررسى در جملات او شيوه و عادت اهل دعا بوده است، و علماء و دانشمندان در طول تاريخ درباره او تحقيقات شايان توجه و توضيحات بىپايان دادهاند به حدى كه در اكثر ازمنه آن را يكى از موضوعات بحث و جزو برنامه درسى قرار دادهاند، و تلاميذ را از بركات آن بهرهمند نمودهاند و هر كدام در خور خويش شرحى بر آن از مطول و مختصر نوشتهاند تا نوبت اين كار به عالم بارع مولف اين كتاب رسيده كه با بيان شيرين و رسا با زبان فارسى كه مطلوب عامه و مطبوع طبع اكثر اهل دعا از طايفه فارسى زبان بوده به مورد تاليف و نگارش آورده است به طورى كه خواننده نه از مفصل بودن آن ملول و نه از كوتاه و نارسا بودن آن مهموم خواهد بود و با اين خدمت به عالم اسلامى حقى بر ذمه قارئين ثابت نمودهاند اينك مختصرى در شرح حال و زندگى آن مرحوم ذكر مىشود باشد كه ياد خيرى بوده باشد. شرح حال مؤلف عالم كامل و فاضل بارع و محقق نبيل و فقيه زاهد و اصولى ماهر و متكلم متبحر و اديب متضلع و محدث متهجد وهيوى بصير جامع معقول و منقول آيةالله مولانا ميرزا محمد على بن مولى نصير الدين بن حاج شيخ زين العابدين بن الچهاردهى الرشتى الجيلانى مولد او الغروى مدفنا المشتهر بالمدرس طاب ره كه در شب جمعه بيست و ششم ماه ربيع المولود سال ١٢٤٤ هجرى قمرى در قريه چهارده واقع در شش فرسخى شمال شرقى رشت چشم به جهان گشود، وى در اوائل سن جوانى در ١٢ سالگى براى تحصيل علوم به شهر قزوين رفته و پس از مدتى عازم كربلا شده و در آنجا به تحصيل مشغول شده و اخيرا براى كسب كمالات بيشتر به عتبه مقدسه نجف اشرف بارگاه باب مدينه علم رسول مشرف شده كه مقارن زمان حيات شيخ مرتضى انصارى رضوان الله عليه بوده و در آن جا از محضر علماى زمان خود بالخصوص از محضر عالم بزرگوار آية الله سيد حسين كوهكمرى استفاده نموده تا خود از اجله علماء و فضلاء محققين گردد. وى به ملاحظه اين كه اكثر طلاب علوم دينيه قبل از تكميل دروس سطحى و بدون استعداد علمى به درسهاى خارج استدلالى حاضر مىشدند كه زحماتشان غالبا هدر مىرفته به حسب نذر شرعى خود را ملتزم نمود كه درس خارج نگفته و سطوح را به طلاب تدريس نمايد به اين جهت استقبال فراوانى از سوى محصلين به وى شده كه اكثر طلاب از محضر ايشان استفاده مىنمودند و كمتر محصلى بوده كه به درس ايشان حاضر نشده باشد و چنان مهارتى در تدريس سطوح داشت كه ملقب و مشهور به مدرس چهاردهى گرديد و عده زيادى كه از علماى اكابر از تلامذه و شاگردان او بودند و او خود شيخ اجازه بوده و جمعى از بزرگان از جمله متتبع عصر مرحوم شيخ آقا بزرگ طهرانى ره صاحب كتاب الذريعة كه خود در كتاب نقباء البشر به آن اشاره نموده، و از جمله عالم بزرگوار سيد عبدالله ثقة الاسلام اصفهانى ره كه او نيز در كتاب ارشاد المسلمين به اين معنى اشاره نموده، و نيز مولانا آية الله سيد شهاب الدين مرعشى نجفى دام ظله است كه در طبقات المفسرين و غيره به او اشاره دارد. وى از مراجع فتوى و تقليد هم بوده كه عدهاى از هند و ايران از او تقليد كرده بودند و رساله عمليه او چندين بار طبع و در اختيار مقلدين قرار گرفته بود پس از گذراندن عمر با بركت خود در سن حدود نود سالگى روز چهارشنبه سلخ محرم هزار و سيصد و سى و چهار هجرى قمرى در نجف اشرف چشم از جهان بسته و به ملاء اعلى پيوست و در حجره اخير از طرف قبله صحن مقدس مرتضوى مدفون گرديد. مترجم عمر گرانمايه خود را علاوه بر تدريس كه اشاره شد در تأليف كتب زيادى در علوم مختلفه از فقه و اصول و هيئت و ادبيات و كلام و حديث صرف نموده و از تأليفات او كه بالغ بر چهل تأليف است باقى مانده كه به اين ترتيب است: ١ - اصول الفقه كه تقريرات درس استادش آيةالله سيد حسين كوهكمرى است در سه جلد بزرگ كه جلد اول آن به آستان قدس اهداء گرديده. ٢ - تبيان اللغة فارسى مختصر در لغات قرآن و صحيفه سجاديه در ٥٢ صفحه. ٣ - التحفة الحسينية كه مقتل فارسى بزرگ است كه با تلخيص آقاى عطاءالله تدين چندين بار چاپ شده و اصل نسخه كه با خط مؤلف بوده به آستان قدس رضوى اهداء شده است. ٤ - ترجمه مكارم الاخلاق طبرسى فارسى در ١٥٦ صفحه. ٥ - ترجمه مصائب النواصب و نواقض الروافض كه در سال ١٣٦٩ به طبع رسيده. ٦ - التذكرة الغروية در ختوم و ادعيه فارسى در ٣٩ صفحه. ٧ - ترجمه نجاة العباد. ٨ - تعليقات منهج المقال فى علم الرجال. ٩ - تعليقات على قوانين الاصول تا آخر مبحث اجتهاد در ٥٠٠ صفحه خشتى به خط مؤلف. ١٠ - تعليقات على شرح اللمعة الدمشقية از طهارت تا آخر احياء الموات كه در ٥٨٠ صفحه به خط مؤلف است. ١١ - التجويد و القراءات عربى در ٢٤ صفحه به خط مؤلف. ١٢ - تعليقات على رياض المسائل قسمتى از اول كتاب الطهاره در ٩٥ صفحه به خط مؤلف. ١٣ - تعليقات على فرائد الاصول در مباحث قطع و ظن در ٢٢٢ صفحه وزيرى به خط مؤلف. ١٤ - حساب جمل فارسى كه با مقدمه حفيد مؤلف در مجله فرهنگ جهان چاپ تهران منتشر شده. ١٥ - الحاشيه على خلاصه الحساب در ٤٠ صفحه به خط مؤلف تاريخ كتابت ١٣٥٤. ١٦ - الحاشية على بحث الوقت و القبله من شرح اللمعة كه با كتاب ديگرى در سال ١٣٢٤ شمسى چاپ شده. ١٧ - ذريعة العباد در اصول و فروع دين ١٨ - رساله اسرافيه كه مولف در جلد اول همين كتاب در دعاء مكارم الاخلاق به آن اشاره شده است. ١٩ - رساله نكاح فارسى در ٣٣ صفحه به خط مولف. ٢٠ - رساله در اصول دين فارسى در ٦٣ صفحه خشتى كه در سال ١٣٢٤ شمسى در تهران به ضميمه كتاب وقت و قبله چاپ شده. ٢١ - رساله در فضيلت زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام و محل دفن آن حضرت و زيارت حضرت سيدالشهداء عليه الصلوة والسلام و محل رأس شريف و حدود مسجد كوفه و فضيلت آن در ٢٧ صفحه كه قسمتى از آن به خط مولف است. ٢٢ - رساله در حدود و متعلق قسم فارسى در ٢١ صفحه به خط مولف. ٢٢ - رساله در حدود و متعلق قسم فارسى در ٢١ صفحه به خط مؤلف. ٢٥ - شرح دعاء صنمى قريش فارسى در ٥٧ صفحه خشتى كه مشتمل بر نوادر تاريخى خلفا و اصحاب پيغمبر صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم است كه در سال ١٣١٦ قمرى تأليف شد و مؤلف در جلد دوم همين كتاب در دعاء يوم الاضحى و الجمعه به آن اشاره نموده است. ٢٣ - شرح دعاء سمات فارسى كه در تهران به سال ١٣٥٦ شمسى به چاپ رسيده. ٢٤ - شرح دعاى صباح كه تأليف آن در سال ١٣٢٥ قمرى خاتمه يافته و مؤلف در جلد دوم همين كتاب در دعاء يوم الخميس به آن اشاره كرده. ٢٥ - شرح دعاء صنمى قريش فارسى در ٥٧ صفحه خشتى كه مشتمل بر نوادر تاريخى خلفا و اصحاب پيغمبر صلىاللهعليه و آله و سلم است كه در سال ١٣١٦ قمرى تاليف شد و مؤلف در جلد دوم همين كتاب در دعاء يوم الاضحى و الجمعه به آن اشاره نموده است. ٢٦ - شرح زيارت جامعه كبيره فارسى در ١٩٢ صفحه خشتى به خط مؤلف. ٢٧ - شرح زيارت عاشوراء فارسى مختصر در ٢٣ صفحه خشتى به خط مؤلف به سال ١٣٣٢ هجرى در نجف تأليف نموده. ٢٨ - شرح قواعد الاحكام علامه حلى عربى در ٦ جلد بزرگ كه عبارت از: ١ - كتاب الطهاره ٢ - كتاب الصلوة ٣ - كتاب الميراث ٤ - كتاب الاجاره ٥ - كتاب الوقف و العطايا ٦ - كتاب الخمس، كتاب الصوم به خط مؤلف در قطع وزيرى كه در آخر كتاب الصوم تاريخ تأليف را يوم الفطر سنه ١٣٢٨ هجرى ياد كرده. ٢٩ - شرح الدرة النجفية منظومه سيد بحرالعلوم عربى در ١٧٨٢ صفحه خشتى كه تا كتاب الطهاره و از تا آخر كتاب الصلوة به خط مؤلف. ٣٠ - شرح دعاء كميل فارسى در ٣١ صفحه كه به سال ١٣٢٥ هجرى تأليف شده است. ٣١ - شرح دعاء ثلاثه تأليف مرحوم شيخ محمد حسن صاحب جواهر در ١٣٢ صفحه خشتى به خط مؤلف كه به سال ١٣١٤ هجرى در نجف پايان يافته. ٣٢ - شرح و ترجمه قسمتى از نهجالبلاغه فارسى در ٨٧ صفحه به خط مؤلف. ٣٣ - شرح و ترجمه ابيات منسوب به بحرالعلوم در قواعد. ٣٤ - شرح تشريح الافلاك كه مؤلف در جلد دوم همين كتاب در دعاء عرفه به آن اشاره كرده. ٣٥ - ايام الاسابيع فارسى در ٢٦٠ صفحه خشتى به خط مؤلف كه در شوال سال ١٣٠٦ هجرى تأليف شده و مؤلف در جلد دوم همين كتاب در دعاء يوم الجمعة به آن اشاره نموده. ٣٦ - كتاب هيئت فارسى كه حواشى بر هيئت علاء القوشچى است در ٣٦ صفحه. ٣٧ - جزواتى در علم رمل به فارسى و جفر به عربى به خط مؤلف. ٣٨ - بعضى فوائد تاريخى، لغوى، رياضى، فارسى كه در مجلد ماهانه ارمغان چاپ تهران منتشر شده. ٣٩ - رساله عمليه فارسى كه بارها در بمبئى چاپ و منتشر شده. ٤٠ - وسيلة النجاة در اصول عقايد مذهب شيعه فارسى در ١٤٣ صفحه خشتى كه تاريخ تأليف او به سال ١٣٠٦ هجرى بوده كه مؤلف در جلد اول و جلد دوم همين كتاب به آن اشاره كرده است. ٤١ - تفسير كبير كه ناتمام است.١ ٤٢ - كتاب حاضر كه شرح صحيفه سجاديه است اينك پس از ساليان دراز كه در ميان تأليفات ديگر كه به خط مؤلف در كتابخانه حفيد مؤلف جناب آقاى مرتضى مدرسى چهاردهى بوده به همت عالى ايشان به زيور طبع آراسته گرديده و در اختيار علاقمندان قرار مىگيرد و تصحيح آن به عهده اين جانب محول شد كه با بضاعة مزجاه و نداشتن علم و كمال اقدام نموده و قسمتى از آن را كه در نسخه اصلى وجود نداشته ضميمه نمودم و اميدوارم كه اگر در اين كار از خداوند مستحق اجرى باشم ثواب آن را به روح والدين من عايد بگرداند و اگر خوانندگان محترم به عيب و نقصى و اشتباهى در آن برخورد كرده باشند به ديده اغماض نگريسته و معذورم دارند. و اميدوارم كه خداوند همچنان كه حفيد مؤلف را كه به چاپ اين اثر ارزشمند موفق نموده او را در چاپ بقيه آثار مؤلف كه همه آنها در كتابخانه شخص ايشان به خط مؤلف موجود است موفق گرداند. محمد پاكتچى ذيقعدة الحرام ١٤٠١ قمرى مطابق شهريور ١٣٦٠ مقدمه مؤلف بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد وَ آلِهِ الطاهرين. و بعد - چنين گويد: منقطع اذنيل آبادى محمد على بن نصير الجيلانى، كه در سنه يكهزار و سيصد و چهار در ماه رمضان المبارك، در حرم شريف مرتضوى وقت غروب آفتاب جناب سيد اجل اكرم زاهد عابد صفى مخلص تقى آقا سيد ميرزاى اصفهانى كه الان مشرف به مجاوره مدينه مشرفهاند كتاب مشيخه مرحوم آخوند ملا محمدتقى مجلسى ره از براى حقير قرائت مينمود از جمله شيوخ خود مرحوم شيخ بهايى را ذكر نمود، در اثناء ذكر حالات او حكايتى نقل نموده كه آن حكايت مذكوره را در آن كتاب به عينها به خط شريف ايشان در شرح صحيفه ديدم، ملخص حكايت آن است كه: مرحوم مجلسى مىفرمايد: كه در اوائل سن خود مايل بودم كه نماز شب بخوانم، لكن قضاء بر ذمه من بود، به واسطه آن احتياط مىكردم، خدمت شيخ بهايى رحمه الله عرض نمودم، فرمودند: وقت سحر نماز قضاء بخوان سيزده ركعت، لكن در نفسم چيزى بود كه نافله خصوصيت دارد، فريضه چيز ديگريست. شبى از شبها بالاى سطح خانه خود بين نوم و يقضه بودم حضرت قبلة البرية امام المسلمين حجة الله على العالمين عجل الله فرجه و سهل مخرجه را ديدم در بازار خربزهفروشان اصفهان در جنب مسجد جامع با كمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن بزرگوار عاليمقدار عليه الصلاة و السلام رسيدم و از مسائلى سوال نمودم كه از جمله آن مسائل خواندن نماز شب بود، كه سئوال نمودم فرمودند: بخوان بعد عرض نمودم: يابن رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم هميشه دستم به شما نمىرسد كتابى به من بدهيد كه بر آن عمل نمايم، فرمودند: برو از آقا محمد تاجا كتاب بگير گويا من مىشناختم او را، رفم و كتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن آن بودم و مىگريستم يك دفعه از خواب بيدار شدم ديدم در بالاى سطح خانه خود هستم، كمال حزن و غصه بر من روى، داد در ذهنم گذشت كه محمد تاجا همان شيخ بهايى است، و تاج هم از بابت رياست شريعت است، چون صبح شد وضوء گرفتم و نماز صبح خواندم و خدمت ايشان رفتم، ديدم شيخ در مدرس خود با سيد ذوالفقار على جرفادقانى گلپايگانى مشغول به مقابله صحيفه است بعد از فراغ از مقابله كيفيت حال را عرض نمودم، فرمودند: انشاء الله به آن مطلبى كه قصد داريد خواهيد رسيد، از اين كه مرا متهم به بعضى از چيزها مىدانست٢ خوشم نيامد از اين تعبير آن گه محليكه حضرت عليه الصلاة و السلام را در آن جا ديده بودم از بابت شوق خود را بدانجا رسانيدم، در آن جا ملاقات نمودم آقا حسن تاجا را، كه مىشناختم، مرا كه ديد گفت: ملا محمدتقى من از دست طلبهها در تنگ هستم كتاب از من مىگيرند پس نمىدهند بيا برويم در خانه بعضى از كتب كه موقوفه مرحوم آقا قدير هست، به تو بدهم مرا برد در آن جا به در اطاق در را باز كرد، گفت: هر كتابى كه مىخواهى بردار دست زدم و كتابى برداشتم نظر نمودم ديدم كتابى است كه حضرت حجة الله روحى فداه ديشب به من مرحمت فرموده بودند، ديدم كه صحيفه سجاديه است مشغول شدم به گريه و برخاستم، گفت ديگر بردار گفتم همين كتاب كفايت مىكند. پس شروع نمودم در تصحيح و مقابله و تعليم مردم و چنان شد كه از بركت كتاب مذكور غالب اهل اصفهان مستجاب الدعوه شدند. مرحوم مغفور مجلسى ثانى مىفرمايد: كه چهل سال در صدد ترويج صحيفه شد و انتشار اين كتاب به واسطه آن مرحوم شد كه الان خانه نيست كه صحيفه در آن نباشد، اين حكايت داعى شد كه شرح فارسى بر صحيفه بنويسم كه عوام بلكه خواص از آن منتفع شوند، لكن چه فائده كه عوائق زمان، و طوارق دوران چنان روزگار را بر من ضيق و مختل نمود كه نتوانستم به حسب خواهش اتمام نمايم، شايد خدا توفيق دهد شرح ديگرى بر آن بنويسم. بدان كه بودن صحيفه از حضرت امام الساجدين عليه الصلوة و السلام از واضحات و لائحات هست، خدشه در سند او نيست حتى آنكه غزالى گويد: كه آن صحيفه زبور آل محمد صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم است، اگر بعضى از سلسله مجهول الحال باشد، بعد از وضوح كتاب منصوب به امام عليهالسلام عيب ندارد و اين مذنب صحيفه را معنعنا عن السجاد عليهالسلام از شيوخ كبار روايت مىنمايم استجازه نمودم در حرم شريف مرتضوى عليهالسلام فوق الراس از عالم عابد زاهد كامل مجتهد حبر صفى الحاج ملا على بن الحاج ميرزا خليل تهرانى ايشان اجازه دادند به بنده از مرويات خود٣ از كتب اربعه و غير آن از شيخ عبدالعلى الرشتى عن بحر العلوم و عن المولى البهبهانى عن ابيه عن جماعة منهم مير محمد شيروانى و الشيخ جعفر به اسانيد هم، و منهم ملا عن محمد باقر هزار جريبى عن محمد بن محمد زمان عن محمد حسين بن مير محمد صالح و محمد طاهرين مقصود على و محمد قاسم بن محمد رضا عن المجلسى رحمه الله رحمه الله عن والده ملا محمد تقى عن الشيخ البهايى عن والده عن الشهيد الثانى رضى الله عنهم تا آخر طرق كه مذكور است در عوايد نراقى. حدثنا السيد الاجل: اختلاف شده است كه اين متكلم كيست؟ شيخ بهايى مىفرمايد: متكلم ابن سكون است، كه يكى از علماى اماميه است، از ميرداماد حكايت شده است كه متكلم عميد الدين عميد الروساء است زيرا كه او قرائت نمود بر سيد بهاءالشرف و دور نيست كه هر دو تواند بود كه يك شيخ روات متعدده مىشود از او روايت نمايند. بدان كه سلسله سند مذكور در كتاب چند نفر هستند كه حال ايشان معلوم نيست، مثل محمد بن الحسن و خازن و الخطاب و البلخى، و اين موجب عيب در مقام نمىشود بعد از شهرت كتاب از امام عليهالسلام حتى غزالى و غير او گويند اين كتاب را انجيل اهل بيت و زبور آل محمد گويند لكن اصحاب سند را معنعن ذكر نمايند از بابت تيمن و تبرك به اين كه روات او متصل به معصوم هستند. قوله: عكّبرى، منسوب به عكبر به ضم عين و باء قريهايست در شام. المعدل: صفت اوست بعضى گفتهاند لقب اوست مثل مقدس. قوله: الاعلم = از علامت است يعنى لب بالاى او شكافته بود. قوله: احفى فى السوال = يعنى بسيار نمود سئوال را و استقصاء نمود. قوله: اشار على ابى بترك الخروج = گاهى انسان توهم نمايد در خوبى اين جماعت طاهره مثل زيد و پسر او و محمد و ابراهيم و گاهى اشكال كنند در خوبى حال ايشان بلكه مرحوم سيد نعمة الله رحمة الله عليه در شرح كتاب مىفرمايد: به واسطه روايتى كه در كافيست بعضى از معاصرين استدلال مىنمايند به او بر اين كه محمد و ابراهيم ملعون هستند و مطرود هستند از رحمت خداى بلكه بعضى از فقها اشكال دارند به دادن خمس بر بنىطباطبا٤ و لكن اظهر آنست كه اين جماعت خوب هستند، دليل بر خوبى اين جماعتست گريه حضرت باقر و حضرت صادق بلكه حضرت على بن الحسين عليهم الصلاة و السلام بر زيد است كه مروى است و كذلك گريه حضرت باقر عليهالسلام بر زيد برادر خود. اما گريه حضرت صادق عليه الصلاة و السلام بر محمد و ابراهيم مرويست كه بعد از اين كه به حكم دوانقى، محمد و ابراهيم گرفته شدند ايشان را مغلول نمودند و نگه داشتند ايشان را در مصلى و ايشان را سوار نمودند به مركب بىپالان بعد از آن كه ايشان را دشمنان دادند مردم از اين مطلب اجتناب نمودند، و رقت حال ايشان نمودند بعد از آن كه ايشان را به باب جبرئيل عليهالسلام رسانيدند حضرت صادق عليهالسلام نظر بر ايشان نمود در حالتى كه غالب رداء او بر زمين مىكشيد پس نظر نمودند از در مسجد سه دفعه فرمودند خدا شما را لعنت كند، اى طايفه انصار بر اين نحو عهد نموده بوديد با پيغمبر صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم. پس داخل خانه شدند و بيست شبانهروز گريه بر ايشان نمودند اگر گويى چرا خروج نمودند؟ گوييم: خروج ايشان وقتى بود كه اموال ايشان غارت شده بود، و هتك حرمت ايشان شده و سبى ذرارى ايشان شده بود و بر جد ايشان طعنه مىزدند اين امور سبب خروج ايشان بود نه خروج بدوى آيا شنيدى كه زيد وارد مىشود از مدينه به حيره از براى شكايت از حاكم هشام بن عبدالملك يكسال او را حبس نمايد بعد از يكسال او را حاضر نمايد، اول سئوال كه از او نمايد حال برادر تو گاو چون است، اوقات او تلخ شده فرمود: كسى كه پيغمبر او را باقر نام نمايد چگونه او را گاو مىنمايى از مجلس او بيرون آمد و خروج نمود. قوله: يمحو الله ما يشاء در تفسير او اقوال است مناسبتر از آنها چيزى است كه روايت شده از ائمه عليهالسلام كه خداى عز و جل خلق فرموده لوحى كه اسم او را لوح محو و اثبات نهاده، و نوشت در آن آجال و ارزاق را به طريق تعلين و شرط مثل آن كه عمر زيد سه سال است اگر قطع رحم خود نمايد و اگر وصل رحم خود نمايد سى سال است اگر وفاء به اول نمود محو ثانى شود و اگر وفاء به ثانى نمود محو اول شود. و همچنين در جانب ارزاق در جانب صحت و مرض و فقر و غناء و عزت و ذلت، روايت شده است كه خداى تعالى نظر نمايد به سوى آن لوح در هر روزى سيصد لحظه و نظره، و محو نمايد در هر نظره چيزى را كه مىخواهد و ثابت مىنمايد هر چيزى را كه مىخواهد. و اما ام الكتاب آن لوح ديگرى است كه اصلا لاحق نشود او را محو و اثبات بلكه آن امور واقعه خارجه در آن ثبت شود و دور نيست كه حكمت خلقت لوح اول با خلقت لوح ثانى آن باشد كه آن لوح اول را مىشود اعلام بر خلق نمايد از جهت لوح، به خلاف لوح دويم كه احدى مطلع بر او نمىشود، و الله العالم به حقايق الامور تعالى شانه و عظم سلطانه اين كه ذكر نمودم از احوال اين كتاب اجمالى بود، و اما ترجمه تفصيل او اين است كه عرض مىنمايم. بسم الله الرحمن الرحيم حدثنا السيد الاجل نجم الدين بهاء الشرف ابوالحسن محمد بن الحسن بن احمد بن على بن محمد بن عمر بن يحيى العلوى الحسينى رحمت الله عليه. محدث اين كلام از نجم الدين يا علّى بن سكون كه معروف به ابن سكون است كه يكى از ثقات علماى اماميه است، و يا سيد عميدالدين شارح تهذيب علامه كه خواهرزاده او نيز هست. بن عمر بن يحيى العلوى الحسين (ره) بدان كه ابن سكون محدث غير از ابن سكون است كه در زمان امام على ابن موسى الرضا عليهما الصلاة و السلام بوده و اما خبردهنده كه نجم الدين باشد حال او معلوم نيست لكن مثل عميد العلماء كه از او خبر مىدهد دلالت دارد بر خوبى حال او و جلالت و بزرگى او. قال: اخبرنا الشيخ السعيد ابوعبدالله محمد بن احمد بن شهريار الخازن لخزانة مولانا اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه الصلاة و السلام. فرمود: نجمالدين خبر داده ما را شيخ سعيد ابوعبدالله محمد بن احمد بن شهريار خزينهدار خزانه آقاى ما اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليهالسلام اين شيخ محمد فقيه و صالح بود و ملقب بود به مفجع از زيادتى حزن و اندوه او بر اهل بيت عصمت عليهم الصلاة و السلام ملقب به اين لقب شده است، و صحيح المذهب و خوش اعتقاد بود و از بزرگان مذهب اماميه بود. فى شهر ربيع الاول من سنة ستّ عشرة و خمسمأة قرائة عليه و أَنَا اسمع در ماه ربيع الاول از سال پانصد و شانزده در حال خواندن او و من گوش مىدادم. قال: سمعتها على الشيخ الصدوق ابى منصور محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عكبرى مقدس رحمة الله عليه از ابوالمفضل محمد بن عبدالله شيبانى، عكبرا قريهاى است در بغداد، شيبانى را جماعتى از اصحاب تضعيف نمودهاند اگر چه صاحب روايات كثيره است. قال: حدثنا الشريف ابوعبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليه الصلاة و السلام. فرمود شيبانى: كه خبر داده است مرا شريف ابوعبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليهم الصلاة و السلام، رئيس آن طايفه جليله بوده است معتمد و موثق بوده است عمر شريف او از نود سال گذشته در ماه ذى القعده سنه سيصد از دنيا رحلت نمود. قال حدثنا عبدالله بن عمر بن الخطاب الزيات سنة خمس و ستين و مأتين. فرمود: شريف كه خبر داده است مرا عبدالله بن عمر بن الخطاب روغنفروش در سال دويست و شصت و پنج از هجرت دليل بر خوبى عبدالله روايت نمودن ثقه از اوست و طعن او هم گفته نشده است علاوه بر آن صاحب كتاب هم هست كه او را از خالوى خود روايت نمايد. قال حدثنى خالى على بن النعمان الاعلم. فرمود: كه خبر داده است مرا خالوى من على بن نعمان اعلم. اعلم كسى را گويند كه لب بالاى او شكافته شده باشد. على بن نعمان كوفى بود روايت از حضرت على بن موسى الرضا عليه الصلاة و السلام مىنمايد، مومن و صالح و خوش عقيده بود و واضح الطريقه. قال حدثنى عمر بن المتوكل الثقفى البلخى عن ابيه متوكل بن هارون على بن نعمان فرمود: خبر داده است مرا عمر بن متوكل ثقفى از پدر خود متوكل بن هارون، اختلاف شده است كه كسى كه روايت صحيفه را از يحيى نمايد كيست، جمعى را عقيده آن است كه راوى متوكل بن عمرو بن متوكلست و كيف كان امر سهلست بعد از اين كه انتساب صحيفه به آن امام عاليمقام معلوم و از واضحاتست چنانچه در سابق ذكر شد. قال: لقيت يحيى بن زيد بن على عليهالسلام و هو متوجه الى خراسان فسلمت عليه فقال: من اين اقبلت قلت: من الحج، فسئلنى عن اهله و بنى عمه باالمدينة و احفى السئوال عن جعفر بن محمد عليه الصلوة و السلام فأخبرته بخبره و خبرهم و حزنه على ابيه زيد بن على عليه الصلوة و السلام. فرمود پسر هرون: ملاقات نمودم يحيى پسر زيد بن على بن الحسين عليهالسلام را و او روانه بود به سمت خراسان پس سلام نمودم بر او پس فرمود به من: از كجا مىآيى؟ عرض نمودم: از حج مراجعت نمودهام، پس سئوال نمود از من از اهل و اقارب خود و پسران عم خود كه در مدينه بودند و مبالغه نمود در سئوال از احوال جعفر بن محمد عليهماالسلام و الصلوة پس خبر دادم او را از احوال خويشان او و اندوه او و حزن جعفر بن محمد عليهماالسلام از شهيد شدن زيد پدر يحيى زيد بن على بن الحسين عليهالسلام. فقال لى: قد كان عمى محمد بن على عليهالسلام اشار على ابى بترك الخروج و عرفّه ان هو خرج و فارق المدينه ما يكون اليه مصير امره. پس فرمود يحيى به من: كه بوده است عموى من محمد بن على عليهالسلام اشارت نمود بر پدر من به ترك خروج و دعوى سلطنت و امامت نمودن به او شناسانيده است و اعلام كرده است كه اگر خروج كند و جدا شود از مدينه آن چيزى مىباشد كه: به سوى آن چيز است گرديدن امر او يعنى كشته مىشود، و خبر داد چه خواهد شد عاقبت امر او. فهل لقيت ابن عمى جعفر بن محمد عليهماالسلام قلت: نعم، قال: بم ذكرنى خبر؟ قلت: جعلت فداك ما احب استقبلك بما سمعته منه، فقال: بالموت تخوفنى هات ما سمعته. آيا ملاقات نمودى تو پسر عموى من جعفر بن محمد عليه الصلاة و السلام را؟ عرض نمودم: بلى، فرمود: از من چه مىفرمود؟ خبر ده به من، عرض نمودم: فداى تو شوم من خوش ندارم خدمت شما عرض نمايم چيزى كه شنيدم من او را از او پس فرمود: آيا به مرگ مىترسانى بياور آن چيزى كه تو شنيدى او را. فقلت سمعته يقول: انك تقتل و تصلب كما اقتل ابوك. پس عرض نمودم كه: شنيدم آن حضرت مىگفت بدرستى كه تو كشته مىشوى و بالاى درخت آويخته مىشوى چنان كه پدر تو كشته شد و بر درخت آويخته شد. فتغير وجهه و قال: يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب. پس صورت مبارك او متغير گرديد و فرمود: هر چه خدا خواهد همان مىشود. يا متوكل ان الله عز و جل ايد هذا الامر بنا و جعل لنا العلم و السيف فجمعنا لنا و خص عمنا بالعلم و حده. اى متوكل بدرستى كه خداى عز و جل تقويت نموده است اين امر را به ما و گردانيده از جهت ما علم و شمشير را پس جمع شده است دو چيز از براى ما و تخصيص داده است پسران عم ما را به علم تنها. فقلت جعلت فداك انى رأيت الناس الى ابن عمك جعفر عليهالسلام اميل منهم اليك و الى ابيك فقال: ان عمى محمد بن على و ابنه جعفر عليهماالسلام دعوا الناس الى الحيوة و نحن دعوناهم الى الموت. پس عرض نمودم: فداى تو شوم بدرستى كه من مىبينم مردمان را ميل و رغبت ايشان به پسر عموى شما زيادتر از شما و پدر شما است. پس فرمود: بدرستى كه عموى من محمد بن على عليهالسلام و پسر او جعفر بن محمد عليهماالسلام خواندند و دعوت نمودند مردم را به سوى زندگانى و ما دعوت نموديم مردم را به سوى مردن، بدان كه همين عبارت دلالت بر بدى حال يحيى مىكند. فقلت: يابن رسول الله أ هم اعلم ام انتم فاطرق الى الارض مليا ثم رفع رأسه فقال: كلنا له علم غير انهم يعلمون كلما نعلم و لا نعلم كلما يعلمون. پس عرض نمودم: اى پسر پيغمبر صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم آيا ايشان داناترند يا شما؟ پس سر شريف خود را به پائين انداخت مدتى بعد سر بلند نمود و فرمود: از براى همه ماها علم است مگر اين كه ايشان مىدانند هر چيزى را كه ما مىدانيم و نميدانيم ما هر چيزى را كه ايشان مىدانند. ثم قال لى: اكتبت من اين عمى شيئا قلت: نعم، قال: ادنيه فاخرجت وجوها من العلم و اخرجت له دعاء املاءه على ابوعبدالله عليهالسلام، و حدثنى ان اباه محمد بن على عليهالسلام املاءه عليه و اخبره أنه من دعاء ابيه على بن الحسين عليهما الصلوة و السلام من دعاء الصحيفه الكامله. پس فرمود به من: آيا نوشتى از پسر عموى من چيزى را؟ عرض نمودم: بلى. فرمود: نشان بده او را به من پس بيرون آوردم به سوى او وجوهى از علم را يعنى از مسائلى كه از زراره شنيده بودم و بيرون آوردم به سوى او دعايى را كه فرموده بوده است او را ابوعبدالله بر من و خبر داده است مرا كه، پدر من محمد بن على عليهما السلام فرموده است به من و خبر داده است كه او از دعاى پدر من حضرت على بن الحسين عليهماالسلام روحى فداه است كه از دعاى صحيفه كامله است. فنظر فيه يحيى حتى أتى الى آخره و قال لى: أتاذن لى فى نسخه؟ فقلت: يابن رسول الله أستأذن فيما هو عنكم. پس نظر نمود در آن يحيى تا اين كه رسيد به آخر آن پس فرمود به من: آيا اذن مىدهى كه بنويسم اين را؟ پس عرض نمودم يابن رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم آيا طلب اذن مينمايى در چيزى كه او از شماست. فقال: اما لأخرجنّ اليك صحيفة من الدعاء الكامل مما حفظه ابى عن ابيه و ان ابى اوصانى بصونها و منعها من غير اهلها قال عمير قال ابى فقمت اليه فقبّلت رأسه و قلت له: يابن رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم انى لأدين الله بحبكم و طاعتكم و انى لأرجو أن يسعدنى الله فى حيوتى و مماتى بوَ لايتكم. اما در مقام قسم استعمال مىشود در اين مورد ظاهر چنين باشد به قرينه برخاستن متوكل و بوسيدن سر يحيى را از شوق و شعف، يعنى قسم به خدا البته بيرون مىآورم به سوى تو صحيفه از دعاء كامل از آن دعائى كه حفظ نمود او را پدر من يحيى از پدر خود بدرستى كه پدر من وصيت نموده است مرا به حفظ و نگهداشتن او و منع نمودن او را از غير اهل او، گفت عمير پدر من متوكل گفت پس راست شدم و سر او را بوسيدم و عرض نمودم: اى پسر پيغمبر صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم بدرستى كه من اعتقاد نمودهام خدا را و متدينم او را به سبب دوستى شما و طاعت شما به درستى كه من هر آينه اميدوارم اين كه نيكبخت نمايد مرا خدا در زنده بودن و مردن به وَ لايت و دوستى شما. و رمى صحيفتى الَّتى دفعتها اليه الى غلام كان معه و قال له: اكتب هذا الدعاء بخط بيّن حسن و اعرضه على لعلى احفظ فانى كنت اطلبه من جعفر حفظه الله فيمنعينه. انداخت صحيفهاى را كه من به او داده بودم به جانب غلامى كه با او بود و فرمود به او كه بنويس اين دعا را به خط واضح خوب و بده به من شايد من حفظ نمايم او را، پس بدرستى كه طلب نمودم من او را از جعفر عليهالسلام حفظه الله نداد به من او را. قال متوكل: فندمت و لم أدر ما اصنع و لم يكن ابوعبدالله عليهالسلام تقدم الىّ ألّا ادفعه على احد. گفت متوكل اين مطلب را بعد از اين كه از يحيى شنيدم پس پشيمان و نادم گرديدم من بر امرى كه به جاى آوردم و ندانستم چه كنم و نبود حضرت ابوعبدالله عليه الصلوة و السلام كه داد او را به من فرموده باشد اين كه ندهم او را به كسى، يعنى غرض او اين نبود زيرا كه كلمه لم بر تمام جمله از مستثنى و مستثنى منه وارد شده است نظير اين نحو كلام در كلام فصحاء و بلغاء زياد است. ثم دعا بعيبة فاستخرج منها صحيفة مقفلة مختومة فنظر الى الخاتم و قبّله و بكى ثم فضّه و فتح القفل ثم نشر الصحيفة و وضعها على عينيه و امّرها على وجهه. عيبه صندوقچه را گويند، فض: شكافتن، يعنى پس طلب نمود صندوقچه را پس بيرون آورد از آن صحيفه را كه قفل داشته و مهر زده بود. پس نظر نمود، به مهر و گريه نمود پس شكست مهر را و قفل را باز نمود بعد نشر نمود صحيفه را و گذاشت بالاى دو چشم خود و ماليد او را به صورت خود. و قال: والله يا متوكل لوَ لا ما ذكرت من قول ابن عمى اننى اقتل و اصلب لما دفعتها اليك و لكنت بها طنينا و لكنى اعلم أن قوله حق اخذه من آبائه و انه سيصح فخفت أن يقع مثل هذا العلم الى بنياميه فيكتموه و يدّخروه فى خزائنهم لأنفسهم فاقبضها و اكفنيها و تربص بها. فرمود يحيى: به خدا قسم اى متوكل اگر نمىگفتى از براى من قول پسر عموى مرا اين كه بدرستى كه من كشته مىشوم و به دار آويخته مىشوم، هر آينه نمىدادم صحيفه را به تو و هر آينه بودم بر او بخلكننده لكن من مىدانم كه قول او صدقست و گرفته است آن قول را از پدران خود و او خواهد شد پس ترسيدم، اين كه واقع شود مثل اين علم به سوى بنىاميه لعنهم الله پس كتمان نمايند او را و ذخيره كنند او را در خزانههاى خودشان از براى خودشان پس بگير اين صحيفه را و نگهدار تو او را از براى من و حافظ باش به او. فاذا قضى الله من امرى و امر هوَ لاء القوم ما هو قاض فهى امانة لى عندك توصلها الى ابنى عمى محمد و ابراهيم ابنى عبدالله ابن الحسن بن الحسن بن على عليهم السلام القائمان فى هذا الامر بعدى. پس از زمانى كه خداوند حكم نمود از امر من و امر اين جماعت آن چه را كه حكمكننده است پس اين صحيفه امانت من است در نزد تو تا اين كه بدهى او را به دو پسر عموى من محمد و ابراهيم و دو پسر عبدالله بن الحسن بن الحسن بن على عليهماالسلام آن دو نفر جانشين من هستند در امر صحيفه بعد از من. قال المتوكل فقبضت الصحيفة فلما قتل يحيى بن زيد صرت الى المدينة فلقيت اباعبدالله عليه الصلوة و السلام فحدثته الحديث عن يحيى فبكى و اشتدوا جده به، و قال رحم الله ابن عمى و الحقه بآبائه و اجداده و الله يا متوكل ما منعنى من دفع الدعاء اليه الا الذى خافه على صحيفة ابيه و أين الصحيفة فقلت ها هى ففتحها و قال هذا و الله خط عمى زيد و دعاء جدى على بن الحسين عليهماالسلام. متوكل گفت: صحيفه را گرفتم پس از اين كه يحيى كشته شد به سوى مدينه رفتم و ملاقات نمودم حضرت اباعبدالله عليهالسلام را پس خبر دادم من او را از يحيى پس گريه نمود، و حزن او به او شديد شد و فرمود: خدا رحمت كند پسرعموى مرا و ملحق سازد او را به پدران و اجداد او قسم به خداى اى متوكل كه مانع نشد از دادن صحيفه به او مگر آن چيزى كه او ترسيده است بر او بر صحيفه پدرش كجا است آن صحيفه پس عرض نمودم اين است حاضر پس گشود او را و فرمود: به خدا قسم اين خط عموى من زيد و دعاى جد من على بن الحسين عليهماالصلوة و السلام است. ثم قال لابنه قم يا اسماعيل فأتنى بالدعاء الذى امرتك بحفظه و صونه فقام اسمعيل فأخرج صحيفة كانّها الصحيفة الَّتى دفعها الىّ يحيى بن زيد فقبّلها ابوعبدالله عليهالسلام و وضعها على عينيه و قال: هذا خط ابى و املاء جدى عليهما السلام بمشهدى منى. بعد فرمود: به فرزند خود اسماعيل برخيز و بياور از براى من دعايى را كه امر نمودم من تو را به حفظ و نگهدارى و صون او پس برخاست اسماعيل پس بيرون آورد صحيفه را كه گويا عين صحيفهاى بود كه يحيى بن زيد به من داده بود پس بوسيد او را حضرت اباعبدالله عليهالسلام و گذاشت او را بر چشم خود و فرمود: اين خط پدر من است و گفته جد من در محضر خودم يعنى خودم در آن مجلس بودم كه جدم فرمود و پدرم نوشت. فقلت: يابن رسول الله اعرضها مع صحيفة زيد و يحيى فأذن لى فى ذلك و قال قد رأيتك لذلك اهلا فنظرت و اذا هما امر واحد و لم اجد حرفا منها يخالف ما فى الصحيفة الاخرى. پس عرض نمودم كه يابن رسول الله اگر مصلحت بدانيد مقابله نمايم من صحيفه شما را با صحيفه زيد و يحيى پس اذن داد مرا در مقابله و فرمود: من مىبينم تو را اهل از براى امر و قابل پس نظر نمودم هر دو مثل هم بودند و نيافتم حرفى را كه مخالف باشد با صحيفه ديگر، ظاهر آنست كه متوكل صحيفه را از صحيفه زيد نوشت و غرض او مقابله نسخه خود با نسخه حضرت عليهالسلام بود نه عين نسخه زيد. ثم استأذنت اباعبدالله عليهالسلام فى دفع الصحيفة الى ابنى عبدالله بن الحسن فقال: ان الله يأمركم أن تؤدّوا الامانات الى أهلها نعم فادفعها اليها فلما نهضت للقائهما لى: مكانك ثم وجّه الى محمد، و ابراهيم فجاءا فقال لهما: هذا ميراث ابن عمكما يحيى عن ابيه قد خصكما به دون اخوته و نحن مشترطون عليكما فيه شرطا فقالا رحمك الله قل فقولك المقبول. پس طلب رخصت نمودم اباعبدالله عليه الصلاة و السلام را در دادن صحيفه را به دو پسر عبدالله بن الحسن پس فرمود: بدرستى كه خداى عز و جل امر نموده است شما را اين كه اداء امانات نماييد به سوى صاحب آنها بلى پس بده صحيفه را به سوى دو پسر عبدالله پس من برخاستم كه بروم از براى ملاقات ايشان فرمودند به من توقف نما در جاى خود پس فرستاد به سوى محمد و ابراهيم پس ايشان آمدند پس فرمود به ايشان كه اين ارث پسر عموى شما است به شما داده است نه به برادران خود لكن با شما شرطى مىكنم در آن عرض نمودند خدا تو را رحمت كند بفرمائيد كه هر چه بفرمائيد مقبول است. فقال: لا تخرجا بهذه الصحيفة من المدينه قالا و لم ذلك قال ابن عمكما خاف عليها امرا اخافه انا عليكما. پس فرمود: بيرون نبريد شما اين صحيفه را از مدينه عرض نمود: به چه سبب بيرون نبريم صحيفه را؟ فرمود: پسر عموى شما نرسيده است بر صحيفه امرى را كه من مىترسم آن امر را بر شما. قالا انما اخاف عليهما حين علم أنه يقتل فقال ابوعبدالله عليهالسلام و انتما فلا تأمنا فو الله انى لأعلم انكما ستخرجان كما خرج و ستقتلان كما قتل فقاما و هما يقوَ لان: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم. عرض نمودند: بدرستى كه پسر عموى ما ترسيده است بر صحيفه زمانى كه دانسته است كه كشته مىشود فرمود اباعبدالله عليهالصلوة و السلام: شما ايمن نباشيد پس قسم به خدا به درستى كه من مىدانم اين كه شما به زودى خروج خواهيد نمود چنان چه او خروج نمود و به زودى كشته خواهيد شد چنان چه او كشته شد پس محمد و ابراهيم از مجلس برخاستند و حال آن كه ايشان مىگفتند لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم. فلما خرجا قال لى ابوعبدالله عليهالسلام: يا متوكل كيف قال لك يحيى ان عمى محمد بن على عليهما السلام و ابنه جعفر عليهالسلام دعوا الناس الى الحيوة و نحن دعوناهم الى الموت قلت: نعم اصلحك الله قد قال لى ابن عمك يحيى ذلك. پس از اين كه محمد و ابراهيم رفتند فرمود به من ابوعبدالله عليهالسلام: اى متوكل چه گفت به تو پسر عموى من يحيى اين كه بدرستى كه عموى من محمد بن على عليهماالسلام و پسر او جعفر عليهالسلام دعوت مىنمايند مرد مرا به زندگانى، و ما دعوت مىنماييم به مردم عرض نمودم: بلى خداوند امر تو را اصلاح كند، به تحقيق كه گفته است از براى من پسر عموى شما يحيى اين مطلب را. قوله: ان عمى تا آخر مقول قول يحيى است تقرير نمودن از براى مخاطب كه او تصديق نمايد اين نحو كلام در ميان عرف شايع است. فقال يرحم الله يحيى ان ابى عليهالسلام حدثنى عن ابيه عن جده عن على ان رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم اخذته نعشة و هو على منبره فرى فى منامه رجالا ينزون على منبره نزوا القردة يردون الناس على اعقابهم القهقرى فاستوى رسول الله جالسا و الحزن يعرف فى وجهه فأتاه جبرئيل عليهالسلام بهذه الآية: و ما جعلنا الروءيا الَّتى اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا. پس فرمود: رحمت كند خدا يحيى را به درستى كه پدر من خبر داده است مرا از پدر خود و از جد خود و از على عليهالسلام اين كه پيغمبر صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم گرفت او را خواب و حال آن كه بالاى منبر بود پس ديد در خواب خود كه مردانى مىجهند بالاى منبر او مثل جهيدن ميمون و بر مىگردانيدند مردمان را به عقب و پشت سر ايشان يعنى بر مىگردانيدند مردمان را بعد از ايمان ايشان به دين جاهليت پس نشست پيغمبر مستوى و حزن و اندوه در صورت او ظاهر شده بود پس آورد جبرئيل عليهالصلوة و السلام به اين آيه مباركه يعنى بنواميه بالاى منبر تو خواهند رفت و مردم را بر گردانند ايشان هستند شجره ملعونه. قال يا جبرئيل أَعلى عهدى يكونون فى زمنى؟ قال: لا و لكن تدور رحى الاسلام على رأس خمسة و ثلثين من مهاجرك فتلبث بذلك خمسا. فرمود: رسول اكرم صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم يا جبرئيل آيا در زمان من و عهد من مىباشد ايشان عرض نمود: نه در زمان شما نيست لكن حركت مىكند آسياى اسلام از ابتداى هجرت تو يعنى از مدينه پس مكث مىكند به آن حركت ده سال يعنى ده سال حركت كند و عمل مىشود بعد حركت مىكند آسياى اسلام از سر سال سى و پنج سال از ابتداء هجرت تو پس مكث مىكند به آن حركت پنج سال يعنى از ابتداى هجرت تو ده سال عمل مىنمود بعد از آن بيست و پنج سال حركت مىنمود بدون عمل بعد از آن پنج سال نيز عمل نمود پس مراد به لبث حركت او است يعنى ماند با حركت خود، پس تمام حركت آسياى اسلام با لبث، و عمل و بدون آن يعنى حركت بدون عمل چهل سالست ده سال زمان پيغمبر صلىالله عليه و آله و سلم بود در مدينه بيست و پنج سال خلافت خلفاء ثلثه بود و پنج سال زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه و على اولاده الصلوة و السلام بود. ثم لا بد من رحى ضلالة هى قائمة على قطبها ثم تلك الفراعنة قال و انزل الله فى ذلك انا انزلناه فى ليلة القدر و ما ادريك ما ليلة القدر ليلة القدر خير من الف شهر يملكها بنوا امية ليس فيها ليلة القدر. پس لابد است كه حركت كند آسياى گمراهى و ضلالت آن ضلالت قائم است بر قطب آن آسيا بعد خواهد پادشاه شد فرعونيان، فرمود حضرت ابى عبدالله عليه السلام كه خدايتعالى فرستاد به سوى پيغمبر سوره قدر را يك شب قدر بهتر است از هزار ماه سلطنت بنى اميه كه در آن ليلة القدر نيست. قال فاطلع الله نبيه عليهالسلام ان بنى امية تملك سلطان هذه الامة و ملكها طول هذه المدة الامة و ملكها طول هذه المدة فلو تطاولهم الجبال لطالو عليها حتى يأذن الله بزوال ملكهم و هم فى ذلك يستشعرون عداوتنا اهل البيت و بغضنا. تطاول: برترى نمودن و سركشى كردن. يستشعرون: اى يضمرون. فرمود: پس خداى عز و جل مطلع نمود پيغمبر خود را به درستى كه بنى اميه مالك مىشوند پادشاهى اين امت را و سلطنت ايشان طول اين مدت است يعنى هزار ماه پس اگر بخواهد سركشى ايشان نمايد كوهها هر آينه ايشان خواهند غالب شد تا اين كه خداى عز و جل اذن بدهد به زوال ملك ايشان و ايشان در اين مدت جاى دادهاند در قلوب خودشان دشمنى ما اهل بيت را و بغض ما را. غرض امام عليه السلام آن است كه با اين قدرت و شوكت چگونه توانيم كه خروج نماييم، نيست در خروج ما مگر مغلوب شدن و كشته گرديدن. اخبر الله تعالى نبيه بما يلقى اهل بيت محمد عليهم السلام و اهل مودتهم و شيعتهم منهم فى ايامهم و ملكهم قال و انزل تعالى فيهم: المتر الى الذين بدلوا نعمة الله كفرا و احلوا قوقهم دار البوار جهنم يصلونها و بئس القرار و نعمه الله محمد و اهل بيته حبهم ايمان، يدخل الجنة و بغضهم كفر و نفاق يدخل النار. خبر داد خداى عز و جل على اعلى بر رسول اكرم صلىالله عليه و آله و سلم به آن چيزى كه مىرسد به اهل بيت محمد صلىالله عليه و آله و سلم و اهل مودت و دوستان ايشان، و شيعيان ايشان در ايام بنى اميه و سلطنت آنها فرمود: كه خداى نازل كرده در حق ايشان اين آيه را نعمت رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم و اهل بيت اوست دوستى ايشان ايمان است داخل مىنمايد در بهشت، دشمنى ايشان كفر است و نفاق داخل مىنمايد در آتش. فأسرّ رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم على و اهل بيته ثم قال ابوعبدالله عليهالسلام ما خرج و لا يخرج منا اهل البيت الى قيام قائمنا احد ليدفع ظلما او ينعش حقا الا اظطلمته البلية و كان قيامه زيادة فى مكروهنا، و شيعتنا. پس خبر داد پنهان پيغمبر صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم به سوى على عليه الصلوة و السلام و اهل بيت خود گفت متوكل كه: فرمود ابوعبدالله عليه الصلوة و السلام كه: خروج نكرده است و نمىكند از ما اهل بيت تا قيام قائم ما عجل الله سبحانه فرجه كسى كه دفع كند ظلمى را يا بلند نمايد حقى را مگر اين كه بليه او را بسوزانده بوده است قيام او زيادتى در بدى ما و شيعه ما يعنى خروج يكى از ما اذيت ما، و اذيت شيعه ما است. قال المتوكل بن هرون: ثم املى على ابوعبدالله عليهالسلام الادعية و هى خمسة و سبعون بابا سقط عنى منها احد عشر بابا و حفظت منها نسيفا و ستين بابا. گفت متوكل بن هارون پس املاء نمودم و فرمود بر من ابوعبدالله عليهالسلام ادعيه را هفتاد و پنج باب بود سقط شد از من يعنى نتوانستم حفظ نمايم از آن يازده باب و حفظ نمودم از آن شصت باب را نيف به تشديد ما بين دو عقد را گويند مثل عددى كه ما بين ده و بيست است و يا بيست و سى است. و حدثنا ابوالفضل قال: حدثنى محمد الحسن بن روزبه ابوبكر المدائنى الكاتب نزيل الرحبه فى داره قال حدثنى محمد بن احمد بن مسلم المطهرى قال حدثنى ابى عن عمير بن متوكل البلخى عن ابيه المتوكل بن هارون قال لقيت يحيى بن زيد بن على عليهالسلام فذكر الحديثالى رؤيا النبى صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم الَّتى ذكرها جعفر بن محمد عليهماالسلام عن آبائه عليهم السلام و فى رواية المطهرى ذكر الابواب و هى دعائه فى التحميد لله عز و جل. دعائه فى الصلوة على محمد وَ آلِهِ. دعائه فى الصلوة على حملة العرش. دعائه فى مصدق الرسل. دعائه لنفسه و خاصته. دعائه عند الصباح. دعائه فى المهمات. دعائه فى الاستعاذة. دعائه فى الاشتياق. دعائه فى اللجاء الى الله عز و جل. دعائه لخواتم الخير. دعائه فى الاعتراف. دعائه فى طلب الحوائج. دعائه فى الظلامات. دعائه عند المرض. دعائه فى الاستقالة. دعائه على الشيطان. دعائه فى المحذورات. دعائه فى مكارم الاخلاق. دعائه فى الاستسقاء. دعائه اذا احزنه امرا و اهمته الخطايا. دعائه عند الشدة. دعائه بالعافية. دعائه لابويه. دعائه لولده. دعائه لجيرانه و اوليائه. دعائه لاهل الثغور. دعائه فى التفزع الى الله. دعائه اذا اقتر عليه الرزق. دعائه بالتوبه فى صلوة اليل. دعائه فى الاستخارة. دعائه اذا ابتلى او رأى مبتلى بفضيحة. دعائه فى الرضاء بالقضاء. دعائه عند سماع الرعد. دعائه فى الشكر لله تعالى. دعائه فى الاعتذار. دعائه فى طلب العفو و الرحمة. دعائه عند ذكر الموت. دعائه فى طلب الستر و الوقاية. دعائه عند ختمه القرآن. دعائه اذا انظر الى الهلال. دعائه لدخول شهر رمضان. دعائه لوداع شهر رمضان. دعائه للعيدين و الجمعة. دعائه للعرفه. دعائه فى الاضحى و الجمعه. دعائه فى دفع كيد الاعداء. دعائه فى الرهبة. دعائه فى التضرع و الاستكانة. دعائه فى الالحاح. دعائه فى التذلل الى الله تعالى. دعائه فى استكشاف الهموم.
١) براى اطلاع بيشتر بر احوال مؤلف و كتب او به المشيخه - و مصفى المقال و الذريعة و طبقات اعلام الشيعة از تأليفات عالم متتبع شيخ آقا بزرگ طهرانى رضوان الله عليه و اعيان الشيعة سيد محسن عاملى ره و معجم المؤلفين استاد رضا كحاله و فهرست كتابخانه آستان مقدس رضوى جلد ٤ و ٥ و ريحانة الادب مدرس و احسن الوديعه و علماء معاصر خيابانى و مكارم الاثار حبيب آبادى و نجوم السماء لكهنوى و طبقات علماء علم اصول لكهنوى و طبقات المفسرين آية آلله مرعشى نجفى و مجله رضوان جلد سوم شماره ٤ و ٥ و جلد دوم شماره ٦ چاپ لكهنو، و ساير موارد رجوع شود.
٢) آخوند ملا محمد تقى مجلسى متهم به تصرف بود منه
٣) اگر كسى سوال نمايد كتاب بعد از اين كه معلوم باشد نسبت او به قائل و مؤلف او، و روايت معلوم باشد به تواتر و يا به استفاضه، پس فائده ندارد اجازه روايتى خصوصا بسيارى اوقات مجيز در اجازه خود تعيين كتاب نمىنمايد، بلكه مىگويد هر كتابى كه نزد اماميه صحيح است او را اجازه دادم. جواب = گوئيم عمل به مذهبى و نقل مذهبى نمىشود مگر به روايت آن مذهب و روايت را طرقى است ادناى آن اجازه است، پس معلوم بودن كتاب و منسوب بودن به كسى باعث نمىشود عمل به آن عمل نمودن و نقل از او نمودن مگر اين كه از او روايت نمايد وگرنه صحيح نيست عمل و نقل و به اين مطلب تصريح نموده است شيخ ابراهيم قطيفى منه
٤) وجه تسميه طباطبا يكى از سه وجه بيرون نيست: بدان اين لقب ابراهيم بن اسماعيل ديباج است و او ملقب به اين لقب شده است از جهت آن بوده است كه وقتى پدر او خواست از جهت او جامه ببرد او را مخير نمود مابين پيراهن و قبا خواست بگويد: قبا از جهت لكنت زبان او از جهت طفوليت فرمود: طباطبا. و يا اين كه از اين كه حسنى و حسينى بود و نجيب الطرفين بود مردم مىگفتند طباطبا يعنى آقاى آقايان و اين لفظ به زبان نبطيه معنى او چنان است. بعضى گفتهاند يكى از امراء عجم به امام به حق ناطق نوشته كه يكى از اولاد شما را به جانب ما بفرست كه ما اطاعت او نماييم و دختر خود تزويج او نماييم، آن بزرگوار يكى از اولاد حسن عليهالسلام را تعيين نمود برادر او به طمع افتاد از آن امام خواهش نمود كه مرا روانه عجم نما آن بزرگوار فرمود: هر دو نفر برويد به روضه جد بزرگوار شما هر كدام را كه او تعيين نمود او برود، هر دو رفتند به روضه مقدسه سلام نمودند جواب يكى آمد و فرمود: طباطبا، از اين جهت همين ملقب شده (منه).
۱
شرح صحيفه سجاديه
و كان من دعائه عليه السلام اذا ابتدء بالدعاء بدء بالتحميد الله عز و جل و الثناء عليه فقال اَلحَمدُلله الاوَّل بلا اول كان قبله و الاخر بلا اخر يكون بعدَهُ. اللغة: حمد: ثناء كردن به زبان لكن به ازاء صفات اختياريه كه در محمود هست و اگر به ازاء ذاتيه قهريه باشد او را مدح گويند بلى آن صفات اختياريه كه به اعتبار او صدق حمد شود اعم است كه به ازاء نعمت باشد يا غير آن. اول: افعل تفضيل است اگر چه مستعمل در غير او هم شود اول افعل فعل ندارد بعضى گفتهاند اصل اول اؤل من ؤل تبديل همزه به واو شد بر خلاف قياس يا اصل او أؤول بود قلب همزه به واو شد و ادغام شد، الف لام در الحمد احتمال هر يك از جنسيت و استغراق را دارد بلكه ابلغ استغراقست زيرا كه افاده كند كه ثناء هر محمود به واسطه صفات اختياريه او راجع به خداست زيرا كه هر غير او اثر صنع او است پس هر غير بالواسطه راجع به ذات مقدس او است. شرح : يعنى ثناء مختص به ذات بارى است كه اين صفت دارد كه مقدم است بر هر شىء بدون اين كه شىء مقدم شود و عقب و آخر هر شىء بدون اين كه شىء بر او مؤخر شود و عقب او باشد و اين مطلب كنايه است از اين كه ذات پاك او صفت تبدل و تغير در او نيست چنان كه در غير واجب است. به عبارة اخرى هر مسبوق به غير و سابق به غير صفات او صفات تغير است مگر اين كه سابق باشد بلا مسبوق و سابق به غير. از حضرت ابوعبدالله عليه الصلوة و السلام سؤال از قول خداوند تعالى: هو الاول و الآخر نمودند فرمود: چيزى نيست مگر اين كه هلاك مىشود و متغير مىشود به غير زوال عارض و داخل او مىشود مگر ذات بارى او زايل نشده و نمىشود از حالت واحده، اوست اول هر چيزى او است آخر هر شىء صفات و اسماء و علامات او متغير نمىشود همچنان كه غير او مختلف در صفات و علامات مىشود مثل انسان اول او خاك، بعد گوشت، بعد خون، گاهى خاكستر و همچنين خرما از اول امر او تا به مرتبه تمريت برسد ذات بارى منزه است از اين تغييرات. الَّذِى قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ و عجزت عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ. شرح : يعنى كوتاه است چشمهاى بينندگان از ديدن او تعبير به قصر دون عجز از براى دفع توهم خلاف مقصود است زيرا كه عجز دلالت بر امكان رؤيت مىكند لكن مانع دارد از وقوع به خلاف قصور و كوتاهى و آن دلالت مىكند بر عدم قابليت او مر رؤيت و اين مطلب حق است زيرا كه مرئى واقع شدن محتاج است به شروط تسعه مثل اين كه مرئى در جهت مقابله وائى باشد و مثل اين كه بيننده را قوه باصره سالم باشد و مثل اين كه مرئى در كمال صغارت نباشد كه قابل نباشد از جهت ديدن و مثل اين كه ذى لون باشد و مثل اين كه در نهايت دورى و نهايت نزديكى نباشد و غر ذلك اگر ذات بارى العياذ بالله ديده شود بايد در جهتى از جهات باشد بودن در جهت از خواص حادث است و او منزه است از حدوث و الا بارى نشايد باشد و تعبير به اوهام دون عقول دلالت بر كمال عجز و احصاء وصف موصوفست زيرا كه تصرفات قوه وهميه ازيد است از قوه عقليه و مع ذلك نمىتواند احصاء كند قطره از قطرات بحار اوصاف او را. شرح : يعنى كوتاه است چشم بينندگان از ديدن او و عاجز است قوه وهميه مردمان و وصفكنندگان از صفت او. بيان: امام عالىمقام عليه الصلوة و السلام تعبير فرمود در فقره شانيه عنه نعته دون احصاء نعته با وجود اين كه بعضى از صفات او جلت عظمته در زبان مردم شايع و هويدا است سر اين تعبير آنست كه همچنان كه ذات او معلوم نيست صفات او هم معلوم نيست و لذا قدرت بر نعت او نيست و الآن بعضى از صفات كه در السنه جارى شود از بابت اذن او است بر اين نه به فهم ما، و نعم ما. قال المثنوى: اين ثناى حق تو از رحمت است چون نماز استحاضه رخصت است اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَاخْتَرعَهُمْ عَلَى مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً. ابتداع و بدعت كار تازه كردن يعنى كارى كند كه ديگران نكرده باشند مثل اين كه بى نقش و بى مثال و بىماده شىء را از كتم عدم به وجود آورد، و براى خاطر همين مطلب است كه ذات مقدس او را نداء كند به يا مبدع. اختراع يعنى ايجاد كردن شايد كه اين اعم باشد از ابتداع مشيت آن. شاء به معنى خواستن و اراده. شرح : يعنى ابداع و ايجاد و كار تازگى كرده است به سبب قدرت خود مخلوق را ايجاد كرد و ايجاد كردم مردم را بر مشيت خود ايجاد كردنى. بيان: در تعديه ابتداع به با و اختراع به على و منشاء اول قدرت كه صفات ذات است و ثانى مشيت كه صفت فعل است شايد دلالت كند بر اخصيت ابتداع يعنى او عبارت باشد از بى ماده و اصل خلقت كردن. ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ و بعثهم فِى سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ لا يَمْلِكُونَ تَأْخِيراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَيْهِ وَ لا يَسْتَطِيعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَآ أَخَّرَهُمْ عَنْهُ. اللغة: سلوك به معنى دخول. يقال: سلكته اى دخلته. بعث: به معنى فرستادن و برانگيزانيدن، اراده و محبت در لغت به معنى ميل نفس و دوست داشتن و اين دو صفات از صفاتت بشر است لكن اسناد اين دو صفت به ذات بارى به اعتبار دو معنى ديگر است. اما اراده يعنى دانستن به اشياء على الوجه الاكمل و الاتم. و اما محبت: انعام بر مخلوقست هر كه هست به حسب حال و استعداد او داخل در وجود كرد هر مخلوق را به حسب اصلح و اكمل و اتم به حال او در وجود، فرستاد ايشان را در راه انعام خود يعنى ايشان را از عدم به وجود آورد، اعطاء وجود بر قوالب معدومه يكى از راههاى محبت و انعام او است كه اينها را كه خلقت كرد شبهه نيست كه مرتب در وجود هستند مثلا خلقت زيد در هزار سال قبل و خلقت عمرو بعد از هزار سال هر يك اصلح و اكمل است به حال خلقت او در همان وقت كه خلقت شده بود اگر خلاف شود خلاف اراده به معنى مذكور شده پس اين مخلوق آقايى و مولايى ندارد تأخير از زمانى كه خداى مقدم كرده است ايشان را به سوى او و توانايى ندارند كه پيشى بگيرند به سوى زمانى كه خداوند عقب انداخت ايشان را از آن زمان به عبارة اخرى مالك نيستند مقدم را مؤخر كنند و مؤخر را مقدم. قال الله تعالى: عنت الوجوه للحى القيوم. بدان كه در فقره اولى تعبير بلا يملكون و در ثانيه بلا يستطيعون شايد از باب تفنن در عبارت كه نوعى از بلاغت است باشد. توضيح: بعضى از افاضل از براى اين فقره معانى ديگر هم كردهاند مثل اين كه تغيير احكام در اوقات كه قرار داده شده است بدهند نمىتوانند، و اين در كمال بعد است زيرا كه عصاة و فسقه به حسب دواعى خودشان تبديل و تغيير مىدهند و لفظ ثم نه اين كه از براى رتبه و تأخير زمانى باشد بلكه بيان و تفسير باشد از براى ابتداع و اختراع دلالت مىكند بر اين مقاله لفظ ثم در بعضى از فقرات بعد. وَ جَعَلَ لِكُلِّ رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ لا يَنْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ و لا يَزِيدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَآئِدٌ. اللغة: جعل از براى او معانى عديده است گاه استعمال مىشود به معنى طفق و صار در اين مقام لازم است و در مرتبه ديگر به معنى اوجد در اين وقت متعدى است به يك مفعول و در مرتبه سيم به معناى ضرورت در اين وقت متعدى به دو مفعولست و مقام از قبيل سيم است. روح = عبارت است از آن چيزى كه حركت متحرك به او است يعنى زندگانى بنابراين نسخه حاجت دارد به حذف مضاف يعنى صاحب روح و در بعضى از نسخ بدل روح زوج به زاء معجمه به معنى جفت و نوع و انيس و قرين. قوت: يعنى خوردن. رزق: يعنى روزى و او به معنى قوت يا قريب او است. التركيب = من زاد و من نقص مفعول به است مقدم بر فاعل شده است كه ناقص و زايد باشد. شرح : يعنى گردانيده است از براى هر صاحب روح از مخلوق قوت معلوم مقسوم از روزى خود كم نمىكند كمكننده كسى را كه خدا زياد كرده است و زياد نمىكند زيادكننده كسى را كه خداى كم كرده است به عبارة اخرى اگر مقدر او ضيق معيشت باشد ديگرى قادر نيست كه مبدل به سعه كند و همچنين عكس. توضيح حال و دفع اشكال آيات و روايات به حد تواتر است، كه ارزاق مقسوم است هر كه از جهت او رزقى مقدر است نه زياد از آن مىشود و نه كم و امر در يد قدرت او است و روزى از قبل او نازل شود به هر كه به حسب فراخور حال او. و ايضا در بعضى از آيات وارد است كه به خدا حتم است و لازم، كه روزى مخلوق خود بدهد پس طلب آن كردن بعد از التزام خداوند بى نفع و دعاء و الحاح به جانب و كردن عبث خواهد بود. جواب عرفانى آن اينست كه گوييم كه آن قدرى كه به او بستگى دارد يعنى بقاء قوه حيوة بدون آن نخواهد شد بر حضرت احديت لازم و زايد بر اين حاجت به كسب و دعاء دارد چنان كه بر اين مقاله وجدان شهادت دهد، و جواب تحقيقى آن است كه چنان كه اين آيات و روايات وارد است آيات و روايات در تحصيل كسب هم وارد است حتى در بعضى وارد كه از ما نيست كسى كه كسب نكند در روايت على بن عبدالعزيز وارد است كه امام عالى مقام جعفر بن محمد عليهالسلام به او گفت: چه مىكند عمر بن مسلم؟ عرض كردم: فداى تو شوم مشغولست به عبادت كردن و ترك تجارت، فرمود: واى بر او نفهميد كه تارك طلب تجارت دعاء او مستجاب نمىشود جماعتى در زمان حضرت رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم بعد از اين كه آيه و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب نازل شد درهاى خانههاى خود را بستند و مشغول شدند به عبادت كردن و گفتند: كه خدا كفالت رزق ما كرد. اين مطلب بر حضرت رسول صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم رسيد حضرت عقب ايشان فرستاد و فرمود: چه باعث شد شما را به سوى اين كارى كه مىكنيد؟ عرض كردند: يا رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم خدا كه كفيل ارزاق باشد پس ما روى به عبادت آورديم فرمود: هر كه اين عمل را كند دعاى او مستجاب نمىشود لازم است بر شما كسب و تجارت و قصه داود على نبينا وَ آلِهِ و عليه السلام معروفست در بعضى از روايات وارد است كه عبادت هفتاد جزء دارد از همه بالاتر كاسبى كردن است پس در جواب گوييم: اما رزق از جانب خداى تعالى است و خالق ارزاق بر او لازم است كه از جهت مخلوق خود خوردنى خلق نمايد و الا خلاف عدلست اما سعه و ضيق به حسب مقتضيات و موانع است اما قسمت ارزاق از قبل او است يعنى در نزد خود از براى هر كه رزقى به حسب استعداد او قرار داده است لكن زياده و نقصان مىشود به واسطه اطاعت و عصيان و شايد به حسب دعا و ترك دعا هم بشود و بالجمله منافات ما بين دو صفت از اخبار و روايات نيست. تتميم: نزاعى است مابين معتزله و اشاعره كه روزى حرام مىتواند بشود يا آنكه روزى منحصر است به حلال. فرقه اولى را اعتقاد بر آن است كه حرام روزى نمىشود زيرا كه خداى منع از انتفاع به حرام كرده است پس چگونه حرام رزق مىشود. علاوه اسناد روزى دادن را به خود مىدهد چگونه حرام منسوب به او مىشود. اشعريه را اعتقاد بر آن است كه حرام رزق مىشود و الا كسى كه در طول عمر خود حلال نخورد بايد مرزوق نشود و هذا باطل و قطعا قول اشعرى خالى از قوت نيست زيرا كه خداى تعالى مايؤكل را خلقت كرد كسى كه او را بخورد به هر وجه مىگويند روزى خود را خورده است. ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِى الْحَيَاةِ أَجَلاً مَوْقُوتاً وَ نَصَبَ لَهُ أَمَداً مَحْدُوداً يَتَخَطَّى إِلَيْهِ بِأَيَّامِ عُمُرِهِ اللغة: لفظ ثم از براى مجرد تفاوت اين دو حالت هست نه از براى تأخير زمانى. ضرب: به معنى زدن و نصب كردن و قرار دادن. حيوة: زندگانى. اجل: به تحريك مدت قرار دادن و اين در مقابل تعجيل است. موقوت: يعنى وقت قرار داده شده. أمد: زمانى كه به نهايت رسيده باشد. خطوة: گام زدن و رفتن. رهق: فرو گرفتن. يقال: رهقه اى غشيه. اعوام: جمع عام به معنى سال، دهر، روزگار. عمر به ضم العين: جمع عمر يعنى بقاء اقصا الشىء نهايته. اثر: جاى پا. التركيب = موقوتا و محدودا دو صفت هستند از براى دو موصوف، و غرض از ايشان تخصيصا؛ زيرا كه اجل مطلق زمان قرار دادن و امد مطلق نهايت و اين دو صفت آورده شده كه دلالت كند كه آن زمان از براى او وقت قرار داده شد كه توهم جهل در آن نشود و همچنين در أمد. شرح : يعنى پس از آن قرار داد از براى آن روح در زندگانى آن زمان معين و نصب كرد از براى آن روح زمانى كه آخر آن معلوم است به اين معنى كه زياد و كم نمىشود قم و گام به سوى او نهد در ايام بقاء خود و فرو گيرد آن زمان را در سنوات و سالهاى روزگار خود تا اين كه برسد روح به آخر جايى كه قدم بايست نهد. يعنى ديگر جاى اثر قدم از براى او نيست و استيصاب كند حساب عمرش را ديگر زمان از براى بقاى او نيست. دفع شبهه: از اين فقره معلوم مىشود كه اجل هر كه اجل مسمى است كه قابل زياده و نقصان نيست و اين منافات دارد با طلب زيادتى عمر از خدا كردن يا فرار از طاعون و وباء و بعضى امراض كردن يا صله رحم سبب زيادتى عمر مىشود دو ركعت نماز در مسجد سهله دو سال عمر را زياد مىكند يا زيارت سيد الشهداء عليه السلام از عمر نوشته نمىشود. جواب اين شبهه نظير جواب شبهه رزقست و گوييم از براى هر يك اجل معينى قرار داده شد لكن به واسطه بعضى از جهات خارجه عمر زياد و كم مىشود مثل نمردن عروس به واسطه صدقه دادن بعد از اخبار حضرت عيسى على نبينا وَ آلِهِ و عليه السلام به موت آن عروس و كشته شدن زيد بن على بن الحسين عليهما الصلوة و السلام به واسطه نخواندن دو ركعت نماز در مسجد سهله. قَبَضَهُ إِلَى مَا نَدَبَهُ إِلَيْهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَآءُوا بِمَا عَمِلُواْ وَ يَجْزِىَ الَّذِينَ أحْسَنُواْ بِالْحُسْنَى؛ عَدْلاً مِنْهُ اللغة: ندب: به معنى خواندن و دعوت. وفور: زيادتى و بسيارى. ثواب: عوض عمل خوب. حذر: ترسيدن. عقاب: جزاى عمل بد. التركيب: موفور ثوابه و محذور عقابه از قبيل اضافه صفت به موصوف است زيرا كه زيادتى صفت ثواب است نه عكس و همچنين محذور و عقابه، عدلا حال است از براى فاعل قبض يا فاعل يجزى اگر چه هر دو خداى تعالى است. شرح : بعد از اين كه قضاى حاجت روح در اين نشأه در ايام مهلت او شد مىبرد روح را به جانب چيزى روح را دعوت به سوى او كرده بود كه اگر كار خوب كردى ثواب مىدهم و اگر كار بد نمودى عقاب مىنمايم و اين جزاى خير و شر دادن از روى عدل است نه ظلم تعالى عن ذلك علوا كبيرا زيرا كه ظلم صفت محتاج است نه غنى مطلق عدل اقتضاء اين مطلب كند. تَقَدَّسَتْ أسْمَاؤُهُ وَ تَظَاهَرَتْ آلاؤُهُ؛ لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ اللغة: تقدس: پاك و منزه بودن. الاشتقاق: اسماء جمع اسم ماخوذ از سمو به معنى رفعت و حذف لام الفعل شد، و عوض او همزه آورده شد چنان كه بصريين مىگويند، يا از وسم، سمة كوعد عده حذف واو شده است و عوض او همزه آورده شده است چنان كه كوفيين مىگويند و اين مذهب بعيد است زيرا كه معهود نيست كه حذف حرف اول كنند و عوض او همزه آورند. اسماء نمونه و دلائل و علامات بر مسمى هيچ از اسمأ ذات بارى تعالى دلالت نمىكند بر ظلم و جور و فعل قبيح او، آلاء جمع الى بالقصر و فتح الهمزه. در غريب اللغة به حركات ثلث به معنى نعمتها. شرح : يعنى منزه است اسماء بارى از اين كه دلالت بر ظلم او كند يا بر ساير نقايص و او منزه است از تمام عيوب و نقايص و نعمتهاى او ظاهر است و هويدا و اين كنايه است از ذاتى كه دلالت بر اسماء بر خوبى او كند و نعمتهاى او بر هر شقى و سعيد مستولى است چه حاجت به ظلم دارد. او سؤال نمىشود از كارش بلكه مردم سئوال مىشوند از كارهايشان و اين فقره هم مابين مردم شايع است كه فعل شخص بزرگ جاى عيب و مناقشه نيست و عيب و مناقشه در افعال رعيت است. وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَى مَآ أَبْلاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَةِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْهِمْمِنْ نِعَمِهِ المُتَظَاهِرَةِ لَتَصَرَّفُوا فِى مِنَنِهِ فَلَمْ يَحْمَدُوهُ وَ تَوَسَّعُوا فِى رِزْقِهِ فَلَمْ يَشْكُرُوهُ وَ لَوْ كَانُوا كَذَلِكَ لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الانْسَانِيَّةِ إِلَى حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ فَكَانُوا كَمَا وَصَفَ فِى مُحْكَمِ كِتَابِهِ: إِنْ هُمْ إِلا كَالانْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً اللغة: الابلاء عطيه و بخشش كردن. مننن و نعم: جمع منت و نعمت در معنى قريب همديگر هستند آن چيزى كه اعتقاد حقير است در فرق ما بين اين دو لفظ آن است كه منت اطلاق مىشود در دفع ضرر و مثل آزاد كردن اسير و عبد و دفع دشمن و امثال اينها و نعمت عبارت از چيز دادن است مثل كسوه و مسكن و نان و آب و امثال اينها. اسباغ: به معنى رسانيدن و اتام يقال اسبغه اى افاضه اسبغ الوضوء اى اتمه. حد: مرتبه. بهيمه: جمع او بهايم به معنى حيوان غير مميز. محكم: يعنى واضح الدلاله يا ثابتى كه نسخ نشود. انعام: جمع نعم يعنى چهارپايان. التركيب: على ما ابلاه متعلق به حمده و اسبغ عطف بر ابلاء جزاء لو الشرط تصرفوا و توسعوا. يعنى : حمد سزاوار ذاتى است كه اگر حبس مىكرد از بندگان خود شناختن ثناء خود را بر چيزى كه امتحان نمود ايشان را از منتهاى پى در پى، كه اعطاء ايشان كرد و نعمتهاى آشكارى كه بر ايشان رسانيد هر آينه تصرف در منن او مىكرد پس ثناء او نمىكرد و هر آينه غرق نعمت او مىشدند پس شكر نمىكردند اگر چنين مىشدند هر آينه خارج مىشدند از مرتبه انسانيت به سوى مرتبه بهيميه پس مىباشند مثل كسانى كه وصف كرد خدا در محكم كتاب خود اين جماعتى را كه در آيات من تدبر نمىكنند مثل چهارپايان هستند يا گمراهتر هستند از ايشان و جه اضليت انسان غير عالم از بهيمه يا از جهت آن است كه بهميه را اگر زجر كنند منزجر مىشود و اگر امر كنند به جاى مىآورد به خلاف انسان كه با اين همه انبياء و اوصياء هيچ اعتناء نمىكنند و يا وجه آن است كه بر بهايم آلت معرفت و تميز داده نشده به خلاف انسان كه داده شد بر او اسباب تميز و معرفت مع ذلك اعمال نمىكند. دفع شبهه: قوله عليه الصلوة و السلام: و لو كانوا كذلك مقصود از اين فقره نه اين است كه اگر حبس مىكند انسان اضل از بهيمه بود و اين مطلب غلط است زيرا كه در اين حال مثل بهيمه بود صورت انسانيه را در انسانيت مدخليت ندارد. گر به صورت آدمى انسان بدى احمد و بوجهل پس يكسان بدى بلكه مقصود اين است كه بعد از اعطاء آلات و اسباب معرفت شكر نكنند و حمد نكنند و هر آينه اضل از بهيمه هستند حاصل كلام قوله عليه السلام لو كانوا متفرعات عدم شكر و عدم حمد است بعد از معرفته نه ترك شكر و حمد است بعد از حبس، معرفت زيرا كه در اين وقت خود بهيمه است نه اضل از آن. وَالْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ و ألهمنا مِنْ شُكْرِهِ وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِيَّتِهِ وَ دَلَّنَا عَلَيْهِ مِنَ الاخْلاصِ لَهُ فِى تَوْحِيدِهِ وَ جَنَّبَنَا مِنَ الالْحَادِ وَالشَّكِّ فِى أَمْرِهِ اللغة: الهام: القاء مطلب در قلب كردن. الحاد: به معنى منحرف شدن. شك: تردد و اضطراب. التركيب: عايد صله ما محذوف. شرح : يعنى ثناء مال خدا است بر چيزى كه شناسانيد آن چيز را، از جهت خود يعنى اسباب شناختن او و الهام كرد ما را به چيزهايى كه از براى شكر خود و باز كرد از براى ما درهاى دانستن خدايى خود را و دلالت كرد و راه نمايد ما را بر چيزى از براى اخلاص بر او و در وحدانيت او و دور كرد ما را از انحراف و شك در امر او. تتميم = خداشناسى ابده بديهيات است لكن از كثرت وضوح به حد خفا رسيده علت او جهت عدم تامل باشد و الا امر او واضح است چه خوب مىفرمايد حضرت امام جعفر صادق عليه الصلوة و السلام ففى كل شىء له آية تدل على انه واحد غرض نه آن است كه معرف ذات او ممكن نيست بل قيله انه جلت عظمته لا يعلمه نفسه به كنه ذاتش از خرد برد پى، فتد چنان خس به قعر دريا. بلى مىتوان بالبداهه ملتفت شد كه ذاتى هست خالق ذوات و مربى و نمونه خود در بدن انسانى قرار داد اعتقاد فرقه حقه در ذات بارى آن است كه نه مركب بود و جسم و نه جوهر نه عرض، نه مكان، نه زمان، و غير آنها كه گفته شده است در بدن انسانى نمونه آن اين است كه مثلا در مقام انتساب كارى به خود تعبير مىكند كه من نمودم، سئوال مىنماييم كه من چه چيز است دست تو است پاى تو، سر و قلب، جوارح تو، خواهد نفى كرد و از جمله بديهيات است كه يك قوه در آن هست كه تعبير به من مىكند و او نه مكان و نه زمان دارد و نه شريك و هيچ در آن نيست اين است معنى قوله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم: من عرف نفسه فقد عرف ربه نه آن معنى كه بعضى خيال كردهاند چنان كه نفس شناختن محال و ممتنع است و همچنين رب برهان اصل وجود و توحيد زياد است بهترين براهين آن چيزى است كه خواجه عليه الرحمه فرمود برهان التطبيق و دليل التمانع و توضيح مقاله را رساله گنجايش ندارد و اما اسبابى كه دلالت كند بر شكر آن كه از مشكور واقع شود ديدن نعمت در خود و قاطع بر آن كه از قبل غير است پس عقل حاكم بر تعيين غير كه توصيف كند از بابت عدم امن از زوال نعمت اگر توصيف او نكند پس قاعده دفع ضرر مىگويد بر تو لازم است كه تعيين غير كنى تا شكر شود. افادتكم النعماء منى ثلثة يدى و لسانمى و الضمير المحجبا حَمْداً نُعَمَّرُ بِهِ فِى مَنْ حَمِدَهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ نَسْبِقُ بِهِ مَنْ سَبَقَ إِلَى رِضَاهُ وَ عَفْوِهِ حَمْداً يُضِى ءُ لَنَا بِهِ ظُلُمَاتِ الْبَرْزَخِ وَ يُسَهِّلُ عَلَيْنَا بِهِ سَبِيلَ الْمَبْعَثِ وَ يُشَرِّفُ بِهِ مَنَازِلَنَا عِنْدَ مَوَاقِفِ الاشْهَادِ يَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ يَوْمَ لا يُغْنِى مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ اللغة: نعمر بالعين المهمله يا به معنى عمر كردن و باقى ماندن است و يا به معنى آبادى كردن مأخوذ از عمارة در بعضى از نسخ معجمه است به معنى فرو رفتن. برزخ: آن زمان فاصله از موتست تا زمان قيامت كه يكى از عوالم است دخل به عالم دنيا و عالم آخرت ندارد و ظاهراً عذاب نارى در آن نيست. و عذاب در آن نظير خواب بد است كه انسان مىبيند و مضطرب مىشود انشاء الله تفصيل او ذكر خواهد شد. مبعث: محل بر انگيختن. شرف: بلندى و علو. مواقف: جمع موقف به معنى محل ايستادن. اشهاد: جمع شهد به معنى حضور كصحب و اصحاب و يا جمع شاهد است. مولى از براى او معانى است به معنى هم قسم، رب مالك، سيد منعم، معتق، ناصر، محب، نافع، ابن عم، داماد، شريك، و غير اينها. التركيب: حمدا مفعول است از براى فعل محذوف اى احمده حمدا. شرح : يعنى : ثناء مىكنم ذات حضرت بارى جل اسمه را ثناء كردنى كه باقى بمانيم به سبب آن ثناء در ميان اشخاصى كه ثناء كردند خدا را از خلق او و سبقت بگيريم به سبب او كسى را كه سبقت گرفت به سوى رضاى او و عفوش، ثناء مىكنم او را ثنائى كه روشن شود از براى ما تاريكىهاى برزخ و آسان بشود بر ما راه قبر ما به سوى قيامت، و بالا و رفعت برساند به سبب آن ثناء منزل ما نزد شهود يوم القيامة به عبارت اخرى آن ثناء و حمد سبب شود مجاورت اولياء و اصفياء را در روزى كه جزا داده مىشود هر كسى به عملى كه كرده است بدون اين كه ظلم شوند و در روزى كه بى نياز نمىكند رفيقى از رفيقى چيزى را يعنى روز حاجت و روز پريشانى و روز فقر است در آن روز ايشان ندارند كسى را از خودشان كه اعانت و نصرت ايشان كند. تتميم نفعه عميم = ثناء خدا نيست مگر ذكر خداى از براى او آثار و خصايصى قرار داده شده مثل اين كه شفاى درد است و رفعت و علو مرتبه است و دفع هم و غم است و امثال اينها مثل نار و ماء كه از براى آنها آثار وضعيه است پس استبعاد نيست ثناء ذات بارى مبعث را آباد كند، محل بعث قبر است چنان كه آيه شريفه من بعثنا من مرقدنا دلالت بر آن مىكند از آن جا تا ورود در خدمت او منافات دارد كه مشتمل بر عقبات مهلكه است نمىتواند عبور نمايد مگر ناجى و او حدى اين فرق كه مبعوث مىشوند تا خود را به قيامت رسانند چندين جور هستند فرقه مبعوث مىشوند مثل ذرات غالب ناس و حيوانات از سم دار و غيره بر او لگد مىزنند و زير دست و پاى پنهان و به نظر كسى نمىآيند، و اينها متكبرين از قوم هستند و بعضى را امر مىكنند كه اين قطعه از زمين را به دوش بكش و بياور در محشر اينها غاصبين زمين و مانعين زكوة اند و بعضى را مىآورند سوار به ناقه از ناقههاى بهشتى. تذنيب = ظاهراً از اشهاد در مواقف الاشهاد جمع شاهد باشد، نه جمع شهد و مراد از ايشان يا ملائكه است كه اينها مشهود بر رعيه هستند يا ائمه اثنا عشر عليهم صلوات الله الملك الاكبر هستند و هم شهداء على الناس يا مراد مؤمنين كمل هستند. حَمْداً يَرْتَفِعُ مِنَّآ إِلَى أَعْلَى عِلِّيِّينَ فِى كِتَابٍ مَرْقُومٍ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ حَمْداً تَقَرُّ بِه عُيُونُنَآ إِذَا بَرِقَتِ الابْصَارُ وَ تَبْيَضُّ بِهِ وُجُوهُنَآ إِذَا اسْوَدَّتِ الابشَارُ حَمْداً نُعْتَقُ بِهِ مِنْ أَلِيمِ نَارِ اللَّهِ إِلَى كَرِيمِ جِوَارِ اللَّهِ حَمْداً نُزَاحِمُ بِهِ مَلائِكَتَهُ الْمُقَرَّبِينَ وَ نُضَّآمُّ بِهِ أَنْبِيَآءَهُ الْمُرْسَلِينَ فِى دَارِ الْمُقَامَةِ الَّتِى لا تَزُولُ وَ مَحَلِّ كَرَامَتِهِ الَّتِى لا تَحُولُ اللغة: اعلى افعل التفضيل است به معنى بالاتر نظير اكبر و گاهى استعمال مىشود به معنى مطلق بلندى، عليين جمع علّىّ به تشديد. شيخ ابوعلى در تفسير آيه فرموده: اى فى المراتب العاليه محفوفة بالجلال بعضى گفتند كه عليين اسم آسمان هفتم است و در آن ارواح ملائكه هست و بعضى ديگر قائلند كه آن سدرة المنتهى است كه هر شىء به او منتهى مىشود. و بعضى ديگر گفتهاند كه او بهشت است و بعضى ديگر گفتهاند لوحى است كه از زبرجد سبز آويزان در تحت عرش و اعمال خلايق در آن مكتوب است و بعضى گفتهاند كتاب است چه كه در آن اعمال خير نوشته مىشود و ظاهر آن است كه عليين اسم مكانى باشد كه ماوى ملائكه در آن است كه محل ودايع هر امر خير در آن هست دلالت مىكند بر آن عبارت صحيحه. شهد: حضر و لا حظ. القر: يا به معنى سكون و ثبات است، و يا به معنى برودت و سردى و او كنايه است از سرور قلب. چنان كه گفتهاند كه آب از ديده كه بيرون مى آيد اگر از روى سرور باشد آن آب سرد است زيرا كه آبخوره حاره متصاعد به دماغ نمىشود تا اين كه مخلوط به آب ديده شود و او را گرم كند به خلاف آن وقتى كه از روى حزن باشد كه گرم مىشود. برق: به معنى تحير و اضطراب است. آبشار: در لغت جمع بشره و بشر، و بشر به معنى ديدنى انسان را مىگويند زيرا كه در مقابل جن است كه ديده نمىشود. اليم: صيغه فعيل به معنى درد آورنده. مزاحمة: يعنى كل بر ديگرى شدن. صمم: به معنى ضيق كردن مكان و چسبيدن. مقامه: بالفتحست يا به ضم اما به فتح به معنى مكان و مجلس است، و اما به ضم به معنى اقامه و ماندن. شرح : يعنى ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى كه آن ثناء بلند شود از ما به سوى اعلى عليين كه آسمان هفتم است قرار بگيرد در كتاب نوشته شده، كه مقربون ملاحظه كنند و مشاهده آن كنند و ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى كه چشم ما روشن شود به سبب او زمانى كه چشمها متحير و مضطربند از نظر، يعنى قدرت مشاهده و ملاحظه از براى آنها نيست از شدت هول و خوف، و سفيد بشود به سبب آن حمد وجوه ما در روزى كه روىها سياه مىشود. ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى كه آزاد بشوم به سبب آن از آتش جهنم او به سوى جوار رحمت او و ثناء مىكنم او را ثنائى كه مزاحمت بشود به سبب آن ثناء ملائكه را در مكان و منضم بشويم انبياء مرسلين را و با ايشان باشيم در خانهاى كه اقامه در آن زوال ندارد، و محل كرامت و بزرگى كه نقل و انتقال در آن نيست. مزاحمت انسان به سبب ثناء ملائكه از باب مجاز است به اين معنى كه اگر انسان در آن مكان داخل نمىشد آن مكان را به ملائكه مىدادند و الان به واسطه ثناء مزاحم شده. وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ وَ أَجْرَى عَلَيْنَا طَيِّبَاتِ الرِّزْقِ وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِيلَةَ بِالْمَلَكَةِ عَلَى جَمِيعِ الْخَلْقِ فَكُلُّ خَلِيقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ وَ صَآئِرَةٌ إِلَى طَاعَتِنَا بِعِزَّتِهِ اللغة: الخلق به فتح الخاء: ايجاد كردن چنان كه اشاره به اين فقره در قرآن مجيد است در چند موضع مثل آن كه مىفرمايد: و لقد صوركم فاحسن صوركم فتبارك الله احسن الخالقين و احتمال دارد به ضم خاء باشد به معنى طبيعت يعنى اوصاف مديحه مقابل ذميمه اگر چه خلق مطلق اوصاف باشد. الخليقه: به معنى مخلوق تاء او تاء ناقله از وصفيت است به اسميت مثل تاء حقيقت ملكه عبارت از قوه مدركه است كه تعبير از آن به آن كنند و به واسطه همان قوه خواص اشياء و صناعات را مىتوان فهميد به عبارت اخرى از اجتماع قوه غضبيه و شهويه و عقليه در آن استعداد دارد كه هر چيز بفهمد و هيچ مخلوق از اين قابليت ندارد اين است معنى ايه كه خلاق عالم مسميات را عرض كرد بر ملائكه و فرمود خبر دهيد بر من به اسماء ايشان يعنى آن چيزى كه سبب آن اين مسميات فهميده شود يعنى دلائل اينها و آنها معترف شدند به عجز از آن و از جهت همين شرافت ملائكه است انسان را بر همه. شرح : يعنى ثناء مر خدايى را سزا است كه اختيار كرده از جهت ما خلقت خوب را فرستاد بر ما روزى خوب را و او ما را فضيلت داد به سبب ملائكه بر تمام خلق خود پس هر مخلوقى از مخلوقات او مطيع هستند از براى ما به سبب قدرت او و مىگردد به سوى اطاعت ما به عزت او. تنبيه: به قاعده عقليه و نقليه معلوم مىشود كه هر نبى و وصى بايد ممتاز باشد بر رعيت خود از تمام جهات و لذا جهات را چنان اعتقاد است، كه در حسن صورت او هم بايست ممتاز باشد و لذا در خصوص حضرت جواد عليه و على آبائه و ابنائه الصلوة و السلام يا حضرت باقر عليه الصلوة والسلام كه در شمايل مبارك ايشان دارد كه شكل شريف مطهر معطر ايشان سياه گونه بوده و در توجيه او كشيدهاند كه ايشان صورت حقيقت خود را از براى خواص خود اظهار مىكردند كه ايشان محو جمال عديم المثال آن حضرت عليه السلام مىشدند، و اين مطلب غلط است. بلى مسلم داريم تميز نبى و وصى را از رعيت لكن در صفات كماليه نه جماليه و لذا خط كسى بهتر از خط نبى بودن موجب نقص نبى نمىشود يا صورت بندى، و اندام كسى بهتر از نبى يا امام باشد موجب نقص نمىشود. تعجب آن است كه در مقام دفع شبهه مىفرمايند كه صورت حقيقت ايشان ممتاز هست از رعيت و اين جواب نظير سرقه است كه به آن صدقه بدهند. تتميم: از قوله عليه الصلوة والسلام و اجرى علينا طيبات الرزق چنان استفاده مىشود كه آن چيز كه در مقام تفضل رزق انسان شده بخواهد بر بهايم و حيوانات ديگر جارى كند جايز نيست چنان كه بعضى از سفله ناس غذا و قوت خود را به حيواناتى كه به آن انس دارند مىدهند و اين حرام است و بعضى از فقها تصريح به آن نمودهاند. وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الّذِى أَغْلَقَ عَنَّا بَابَ الْحَاجَةِ إِلا إِلَيْهِ فَكَيْفَ نُطِيقُ حَمْدَهُ؟ أَمْ مَتَى نُؤَدِّى شُكْرَهُ؟ لا مَتَى؟ اللغة: غلق: آن چيزى است كه در خانه و بستان و باغات را به او مىبندند و او غير مفتاح قفل است به عبارت اخرى يكى هر دو از حديد است مثل مفتاح و قفل يكى هر دو او از چوب است مثل غلق. التركيب: جزئيى از مستثنى منه و جزيى از مستثنى محذوف است دلالت بر آن كند سوق كلام تقدير الحمد لله الذى اغلق عنا باب الحاجة عن كل احد الا باب الحاجة اليه فاء در قوله فكيف فصيحة اى اذا عرفت ما ذكرت و احتمال تفريع نيز دارد. ام منقطعه به معنى اضراب است يعنى بل زيرا كه ام اگر معادل همزه استفهام باشد متصله است و الا منقطعه يعنى قطع كلام سابق و ايجاد كلام جديد و او خالى نيست از اين كه يا عقيب خبر است يا انشاء اگر عقيب انشاء است اضراب از سابق است. اما قوله: لا متى سيد شارح در شرح خود فرمود: كه صله لا و متى محذوفست اى لا نطيق حمده و متى نؤدى شكره و او را به اصطلاح اهل بديع صنعه الاكتفاء گويند. شرح : يعنى بعضى از كلام را متكلم اكتفاء به او كند بر بعضى ديگرى معنى بعضى گوياى قرينه بر بعضى ديگر مىشود بعد فرمود سزاوار آن است كه هر يك از متى و شكره و لا و متى وقف كردن به واسطه اين است كه مىنويسند ط بسر خى بالاى آن كلماتى كه دلالت مىكند بر وقف مطلق تا اين كه دانسته شود كه اينجا شىء محذوفست. انتهى. و اين كلام دركمال ضعف است اولا وقف در قوله من شكره چه دلالت دارد بر حذف و در آن چيزى حذف نشده است. و ثانيا: وقف دلالت نمىكند الا بر سكوت و عدم اعراب لا غير. و ثالثا: ذكر كردن بعضى از كلام كه اكتفاء به آن مىشود در صورتى است كه آن بعض كلام باشد نه حرف و نه قيد از كلام ظاهر آن است كه به قرينه سياق لا از براى نفى جنس است و اسم او محذوف است و متى از ظروف متصرفه خبر آن يعنى قابليت ندارد زمان از براى اداء شكر او به عبارت اخرى لا يكون كذلك يعنى هرگز چنين نمىشود كه زمان قابليت وفاء شكر او را داشته باشد فتامل. شرح : يعنى ثناء معبودى را سزاست كه از ما بست در حاجت از هر كسى را مگر به خود پس چگونه به واسطه همين نعمت قدرت و ثناء كردن او را دارم بلكه كدام زمان اداء شكر او كنم نخواهد شد زمان قابل از براى اداء شكر او، و دلالت بر مقاله مىكند آيه شريفه: قل لو كان البحر مداد الكلمات ربى لنفد البحر. وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى رَكَّبَ فِينَآ آلاتِ الْبَسْطِ وَ جَعَلَ لَنَآ أَدَوَاتِ الْقَبْضِ وَ مَتَّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَيَاةِ وَ أَثْبَتَ فِينَا جَوَارِحَ الاعْمَالِ وَ غَذَّانَا بِطَيِّبَاتِ الرِّزْقِ و َأَغْنَانَا بِفَضْلِهِ وَ أَقْنَانَا بِمَنِّهِ اللغة: ادوات و آلات جمع آداة و آلة هر دو به يك معنى اند يعنى سبب و وسيله به عبارت اخرى چيزى كه مدخليت در ايجاد چيز ديگر داشته باشد. قبض و بسط: يا به معنى امساك و ارسال است يا سعه و ضيق يا حزن و سرور يا بدخلقى و خوش خلقى ظاهرا از براى دفع اشتراك و مجاز مراد از آنها مطلق نگهداشتن و دادن و رها كردن باشد. روح: چيزى است كه حركت حيوانى بر آن وابسته است. جارحه: از قبيل دست و پا و زبان و امثال آنها و در لغت جرح به معنى كسب، اعضاء انسان را جوارح گويند به واسطه اين كه به اينها كسب مىكند. غذا: يعنى تربيت و سير كردن يقال اغذاه اى اشبعه اقنا دادن مال مال خوب. شرح : يعنى ثناء سزاوار معبودى است كه سوار كرد براى ما اسباب و وسائل بسيطه را و گردانيد در ما اسباب و وسائل قبض را توشه و منفعت داد و ما را بر وجههاى زندگانى و ثابت و برقرار كرد در ما چيزى را كه كسب اعمال مىكند و تربيت كرد ما را بر روزى حلال و خوب و بى نياز كرد ما را به فضل خود و سرمايه داد ما را به منت خود. بيان: انسان نه عبارت از اين جسد محسوس باشد، و اين جسد محسوس چيزى است كه انسان در آن موجود شد زيرا كه انسان عبارت است از حيوان مدرك كه در مقام تعبير از آن تعبير مىشود به من و ما و در ما بالاى ما و اين انسان كه عبارت از حيوات مدرك باشد از براى او قوى و مدركات قرار داده شده و محل بعضى از اينها در جسم ظاهرى قرار داده شده كه سريان در آن مثل حنا در محل خود كه اگر آن محل فاقد باشد آن قوه را به منزله عدم است و از براى اين قوى و مدركات هم امرى قرار داد و مامورى به عبارت اخرى خود از حيثى نوكر و خادم و از حيث ديگر آقا و مخدوم است و بعضى نه چنين است بلكه از تبعه قوه مدركه انسانيه است پس افعالى كه از انسان بروز و ظهور مىكند به واسطه اين دو قوى است مثلا اگر لقمه نانى انسان ميل مىكند و آن را بر دارد و در دهان خود بگذارد اگر تامل كند چندين قوى بايست، در مقام آمريت و ناهيت بيرون بيايد تا آن لقمه نان در جوف رسد پس قبض و بسط يعنى امساك و ارسال كه از انسان بروز مىكند به واسطه وسائلى است كه بر آن انسان سوار كرد و در آن قرار داد و اين وسائل غير حواس خمسه است كه سوار بر بدن شده است. تعبير مركب و جعل نه از باب اينست كه اين دو اسباب دو جهت قرار داده شده است چنان كه بعضى توهم كردند بلكه يك نحو است ظاهرا زيرا كه سخط و رضاء بخل و جود از مدركات است كه در انسان قرار داده شده تا انسان انسان شود پس تعبير از باب تفنن است نه حقيقت مغايرت است فتامل. تتميم = جمع آوردن ارواح نكته آن يا به حسب تعدد اشخاص است، و ساير جموع در اين فقره شايد چنين باشد يا به حسب حقيقت است چنان كه عقل و نقل بر آن مساعدت كند. اما عقل اطباء گويند كه: در انسان سه روح است يكى روح حيوانى كه منبعث شود از قلب كه قوام حيات حيوانى به او مرتبط است كه معروفست به روح بخارى و ديگرى روح نفسانى كه قوه مدركه به او مرتبط است كه او منبعث شود از دماغ. سيم، روح طبيعيه كه قوه طبيعيه كه تغذيه و تنميه بر آن وابسته است كه منبعث شود از جگر، نفس ناطقه بر اين سه تعلق دارد اولا به روح حيوانيه قلبيه و به واسطه او بر دو ديگر. و اما نقل روايت جابر است از حضرت باقر عليه الصلوة والسلام كه آن حضرت فرمود: پنج روح است از براى مقربين يكى روح القدس به سبب او ميدانند جميع اشياء را يكى روح ايمان كه به سبب او عبادت خدا كنند يكى روح قوه به سبب او جهاد با عدو كنند و كيفيت تحصيل معاش به آن كنند چهارم روح شهوت كه به سبب او ميرسند به لذت طعام و نكاح پنجم روح بدن كه به سبب آن راه مىروند و بالا و پائين مىشوند و چهار روح است از براى اصحاب يمين به واسطه فقدان روح القدس از ايشان و سه روح است از براى اصحاب شمال به واسطه فقدان روح ايمان از ايشان. ثُمَّ أَمَرَنَا لِيَخْتَبِرَ طَاعَتَنَا وَ نَهَانَا لِيَبْتَلِىَ شُكْرَنَا فَخَالَفْنَا عَنْ طَرِيقِ أَمْرِهِ وَ رَكِبْنَا مُتُونَ زَجْرِهِ فَلَمْ يَبْتَدِرْنَا بِعُقُوبَتِهِ وَ لَمْ يُعَاجِلْنَا بِنَقِمَتِهِ بَلْ تَأَنَّانَا بِرَحْمَتِهِ تَكَرُّمَا وَانْتَظَرَ مُرَاجَعَتَنَا بِرَأْفَتِهِ حِلْماً اللغة: اختبار: تجربه و آزمودن. ابتلاء: امتحان كردن. منن: عظم. مبادرت: سبقت گرفتن. نقمة: عقوبت. تأنى: تأخير انداختن. مقدمه: امتحان و ابتلاء و تجربه نه از روى جهل باشد العياذ بالله بلكه اين نحو عبارت از قبيل مجاز است و مراد آن است كه خداى عز و جل معامله مىكند با عبيد مثل معامله كسى با ديگر به طريق امتحان راه مىرود تا قطع عذر شود در يوم القيامه و الا او تعالى شانه عالم به هر شىء است. شرح : يعنى بعد از اين كه خلقت كرد ما را امر نمود به امورى تا اختبار طاعت ما كند و نهى كرد ما را از امورى تا اين كه امتحان كند ما را كه او را ثناء مىكنيم يا نه پس مخالفت كرديم ما راه امر او را و مرتكب شديم منع عظيم او را پس او سبقت نكرد بر عقوبت ما و تعجيل نكرد به سخط و غضب خود بلكه تأخير انداخت ما را به رحمت خود از روى كرم و جود و مهلت داد رجوع به ما را به سبب مهربانى خود از روى حلم و بخشش. توضيح: شكر در اين فقره به معنى لغوى خود است نه اصطلاحى كما لا يخفى. وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى دَلَّنَا عَلَى التَّوْبَةِ الَّتِى لَمْ نُفِدْهَآ إِلا مِنْ فَضْلِهِ فَلَوْ لَمْ نَعْتَدِدْ مِنْ فَضْلِهِ إِلا بِهَا لَقَدْ حَسُنَ بَلاؤُهُ عِنْدَنَا وَ جَلَّ إِحْسَانُهُ إِلَيْنَا وَ جَسُمَ فَضْلُهُ عَلَيْنَا فَمَا هَكَذَا كَانَتْ سُنَّتُهُ فِى التَّوْبَةِ لِمَنْ كَانَ قَبْلَنَا لَقَدْ وَضَعَ عَنَّا مَا لا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَ لَمْ يُكَلِّفْنَآ إِلا وسْعاً وَ لَمْ يُجَشِّمْنَآ إِلا يُسْراً وَ لَمْ يَدَعْ لاَِحَدٍ مِنَّا حُجَّةً وَ لا عُذْراً فَالْهَالِكُ مِنَّا مَنْ هَلَكَ عَلَيْهِ وَالسَّعِيدُ مِنَّا مَنْ رَغِبَ إِلَيْهِ اللغة: دلالت: راه نمودن. نفد: من افاد يفيد به معنى فهميدن. اعتداد: به معنى اعتماد و اتكال. بلاء: به معنى احسان و اعطاء. جسم: عظم. چشم: به معنى كلفت و مشقت. ودع: ترك كردن ودع ذا اى اتركه لم يدع: اى لم يترك. شرح : يعنى ثناء شايسته معبودى است كه راه نماند ما را از براى امراض باطنيه و ظاهريه به توبه آن چنانى كه نفهميديم ما او را مگر از فضل و بخشش او اگر ما اعتماد نكنيم از فضل او مگر تبوه را هر آينه به تحقيق كه نيكو است اعطاء و انعام او در نزد ما و بزرگست احسان او به سوى ما نبود عادت او در شفاى امراض باطنيه به توبه از براى آنان كه پيش از ما بودند به تحقيق كه برداشت از ما در مقام معالجه امراض دوايى را كه ما طاقت معالجه به او را نداشتيم چنان كه در سالفين، بر نداشت ما را تكليف نكرد مگر به قدر وسع ما و به مشقت داخل نكرد مگر آن قدرى كه آسان بود وانگذاشت از براى احدى از ما حجت و عذرى پس هر كه از ما هلاك شد بر او هلاك شده يعنى مشرك شد و نفى ربوبيت او كرد هر كه سعيد شد راغب به سوى او شد و اين فقره اخيره اشاره است به قوله تعالى: ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة. توضيح مقال: در امم سابقه از براى معالجه ذنوب دوايى بود، كه كسى طاقت معالجه نداشت و همچنين احكامى در ميان آنها مجعول بود كه عمل به آنها كمال كلفت داشت، اما معالجه آنها ذنوب خود را به قتل نفوس چنان كه آيه شريفه: و اقتلوا انفسكم و توبوا الى بارئكم بر آن گواهى مىدهد بعد از اين كه بنى اسرائيل گوسالهپرست شدند و نادم شدند از آن عمل طلب توبه نمودند قبول توبه ايشان شد به اين نحو كه آنانى كه گوساله را معبود قرار ندادند بكشد آنهايى را كه پرستيدند به شرطى كه آه و دادى از ايشان بلند نشود هفتاد هزار از ايشان به اين نحو كشته شدند تا توبه قبول شود و اما احكام شاقه ايشان بسيار از قبيل مقراض كردن نجاسات اگر چه لحوم ايشان باشد و نخوابيدن با زنان حايض در يك مكان و ترك مواكله با ايشان و بر نسيان و فراموشى ايشان حكم با ربودن و همه اينها از اين امت مرحومه برداشته شده. وَالْحَمْدُ لِلَّهِ بِكُلِّ مَا حَمِدَهُ بِهِ أَدْنَى مَلائِكَتِهِ إِلَيْهِ وَ أَكْرَمُ خَلِيقَتِهِ عَلَيْهِ وَ أَرْضَى حَامِدِيهِ لَدَيْهِ حَمْداً يَفْضُلُ سَآئِرَ الْحَمْدِ كَفَضْلِ رَبِّنَا عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ اللغة: ابد و سرمد اول عبارتست از چيزى كه اول نداشته باشد و ثانى عبارتست از چيزى كه آخر نداشته باشد. حساب: شماره. امد: زمان. التركيب: ثم از براى بيان مرتبه نه اين كه تأخير مكان، دو احتمال دارد، يكى اين كه مفعول فيه باشد از براى عامل مقدر در اين صورت عدد صفت مىشود از براى مصدر محذوف اى احمد حمدا عدد ما احاط احاطه جمله مضاف اليه او مىشود و احتمال ديگر مكان مرفوع باشد مبتداء و عدد مرفوع خبره. شرح : حمد مال او است عوض هر نعمت كه از براى او است بر ما و تمام بندگان گذشتگان و آيندگان او حمد مىكنم او را حمدى كه باشد به مقدار عدد آن چه كه احاطه دارد علم او به آن از جميع اشياء يعنى لا يحصى مقدار عدده و عوض هر يك از نعمت شماره نعمت اضعاف مضاعف لا يزال بوده باشد تا يوم القيامة. ثناء مىكنم ثناء كردى كه نهايت از براى مرتبه او نباشد و شماره از براى عدد او نباشد و به نهايت نرسد و زمان او تمام نشود. توضيح: اين نحو ثناء كردن به حضرت بارى نه از باب مبالغه و اغراق باشد كه شبهه كذب است اگر چه او كذب محمود است به اصطلاح اهل بديع لكن ائمه عليهم الصلوة و السلام شأن مباركشان اجل از اين مقام است بلكه مراد به امثال اين عبارت عجز از ادراك نه ثناء او است به نحوى كه مناسب كنه جلال عديم المثال او باشد و لذا حضرت خاتم انبياء عليه و على آله الف الف الصلوة و السلام و التحية و الثناء مىفرمايد: نمىتوانم احاطه كنم ثناء بر تو را به علت اين كه خود ثناء خود كردى نه مقصود اين است كه عاجزم از ثناء به قدر اين كه فهميدم بلكه مرادم احاطه به كنه است فتأمل. ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ مَكَانَ كُلِّ نِعْمَةٍ لَهُ عَلَيْنَا وَ عَلَىَّ جَمِيعِ عِبَادِهِ الْمَاضِينَ وَالْبَاقِينَ عَدَدَ مَآ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ مِنْ جَمِيعِ الاشْيَآءِ وَ مَكَانَ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهَا عَدَدُهَآ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً أَبَداً سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ حَمْداً لا مُنْتَهَى لِحَدِّهِ وَ لا حِسَابَ لِعَدَدِهِ وَ لا مَبْلَغَ لِغَايَتِهِ وَ لا انْقِطَاعَ لاَِمَدِهِ حَمْداً يَكُونُ وُصْلَةً إِلَى طَاعَتِهِ وَ عَفْوِهِ وَسَبَباً إِلَى رِضْوَانِهِ وَ ذَرِيعةً إِلَى مَغْفِرَتِهِ وَ طَرِيقاً إِلَى جَنَّتِهِ وَ خَفِيراً مِنْ نَقِمَتِهِ وَ أَمْناً مِنْ غَضَبِهِ وَ ظَهِيراً عَلَى طَاعَتِهِ وَ حَاجِزاً عَنْ مَعْصِيَتِهِ وَ عَوْناً عَلَى تَأْدِيَةِ حَقِّهِ وَ وَظَآئِفِهِ حَمْداً نَسْعَدُ بِهِ فِى السُّعَدَآءِ مِنْ أَوْلِيَآئِهِ وَ نَصِيرُ بِهِ فِى نَظْمِ الشُّهَدَآءِ بِسُيُوفِ أَعْدَآئِهِ إِنّهُ وَلِىُّ حَمِيد اللغة: و صله به فتح واو و ضم آن چيزى است كه به آن توصل به سوى مقصود شود. رضوان: به معنى خوشنودى و مرتبهاى از مراتب قدس است كه فوق جنت است كه اولياء كمل به آن مرتبه مىرسند اين است كه مىفرمايد كه: رضوان الله اكبر ذريعه: يعنى وسيله يعنى چيزى كه به او متقرب بشود به چيز ديگر. خفير: ملجاء و پناه. ظهير: كمك و هم پشت. حاجز: يعنى حاجب. ولى: يعنى اولى به تصرف و مولى. حميد: يعنى محمود در هر فعل و حال او. شرح : يعنى مىكنم حمد او را حمدى كه موجب وصول به سوى طاعت او شود و عفو او، و سبب شود به سوى خشنودى او و وسيله بشود به سوى غفران او، و راه شود به سوى غفران جنت او و پناه شود از عقاب او و امن شود از غضب او و كمك شود، بر طاعت او و حاجب شود از معصيت او و اعانت كند بر اداء حق او و آن چيزهايى كه وظيفه او است حمد مىكنم او را حمدى كه سعيد مىشود به سبب آن در سعداء خوبان او يعنى در درجه ايشان باشيم و صبر كنيم به سبب آن در رشته شهداء به شمشير اعداء، او است اولى بهر مخلوق و او است محمود در تمام افعال خود. تنبيه: گفته شده است كه عبد بعد از اين كه حمد خدا را كرد ظفر يافته است به چهار چيز: يكى اين كه حق خداى تعالى را وفا كرده است، يكى ديگر اداء شكر نعمت او كرده است و سيم اين كه تقرب پيدا مىكند در استحقاق ثواب او و چهارم اين كه استحقاق مىرساند زيادتى نعمت را بعد از اين كه اين فوائد مترتب بر آن شد اين فوائد جزئيه كه در فقرات مذكوره دارد همه ايشان راجع به اين چهار مىشود و فوايد حمد لا تعد است. مروى است كه كسى عرض كرد خدمت يكى از معصومين عليهم الصلوة و السلام كه تعليم ده بر من عملى را كه دعايم مستجاب شود. فرمودند: ثناء خدا كنيد زيرا كه نمازگذارى نيست مگر اين كه آن را دعا مىكند به قوله سمع الله لمن حمده يعنى مستجاب كرد خدا دعاى حامد را و الحمد لله اولا و آخرا.
۲
شرح صحيفه سجاديه
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ بَعْدَ هَذَا التَّحْمِيدِ فِي الصَّلاةِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى مَنَّ عَلَيْنَا بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ دُونَ الامَمِ الْمَاضِيَةِ وَالْقُرُونِ السَّالِفَةِ بِقُدْرَتِهِ الَّتِى لا تَعْجِزُ عَنْ شَيْءٍ وَ اءِنْ عَظُمَ وَ لا يَفُوتُهَا شَيْءٌ وَ اءِنْ لَطُفَ فَخَتَمَ بِنَا عَلَى جَمِيعِ مَنْ ذَرَأَ وَجَعَلَنَا شُهَدَآءَ عَلَى مَنْ جَحَدَ وَ كَثَّرَنَا بِمَنِّهِ عَلَى مَنْ قَلَّ اللغة: المنة خدمت و اعطاء به ديگرى كردن كه در مقابل، عوض نداشته باشد و آن موجب انفعال او شود به عبارت اخرى ممنون هر وقت كه متذكر شود انفعال از براى او حاصل شود. امم: جمع امت و امت از براى او معانى است معنى شايع و متعارف امت به معنى مخلوق و امت هر نبى تابعين را گويند. قرون: جمع قرن به معنى اهل زمان به معنى هفتاد سال آمده و هشتاد سال نيز گفتند و سى سال نيز گفتند. بعضى گفتهاند كه قرن اهل زمان يك پيغمبر را گويند. شىء عبارت است از چيزى كه قابل باشد كه موجود شود، ذرأ خلق. دون: به معنى غير و سوى از روى مجاز زيرا كه گفته شد او در اصل به معنى نزديكى است ثم استعمل فى كل ما جاوز عن حده. لطيف: آن است كه ديده به بصر نشود مقابل محسوس. ختم: مهر زدن. جحد: انكار كردن. التركيب: وَ آلِهِ مجرور معطوف على ضمير عليه و اين عبارت متفق عليه و او اقوى است شاهد بر اين كه عطف ظاهر بر ضمير بدون اعاده جار متفق عليه است و اين مذهب كوفيين است و اما بصريين مانع شدند و گفتند اين عطف، عطف بر جزء كلمه است و او غير جائز لكن بعد ورود مثل اين كلام مسموع نيست بلى آل را بعضى منصوب خواندند بر اين نسخه كه عطف شود بر محل ضمير عليه يا اين كه واو به معنى مع باشد لكن جمعى از افاضل دعوى تواتر در نقل خبرى كردند از ازمنه سابقه تا زمان ما بعضى را عقيده چنان است كه قاعده چنان بود كه اعاده جار شود لكن ترك او به واسطه روايتى است كه منسوب به حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و سلم است كه آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من فصل بينى و بين آلى بعلى فقد جفانى يا اين كه لم ينل شفاعتى و اين خبر كذب است زيرا كه در كتب ادعيه ماثوره در دعاء ختم قرآن اين كتاب اين فصل واقع شده است اين خبر نقل شد از كتب اسمعيليه، بعضى بر آنند كه على نيست بلكه على عليه السلام است چنان كه بعضى از اشعريه را اعتقاد اين است به اين كه در مقام تصليه گفته شود: اللهم صلى على محمد و على آل محمد و اين حديث رد بر اين مقاله است. بقدرته: متعلق بمنه باء فى قوله بنا ظاهر السببيه. شرح : يعنى ثناء معبودى را سزاست كه منت نهاد بر ما به وجود شريف حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آلِهِ و سلم بر امم سابقه و اهل ازمنه سالفه اين منت گذاشته شد، اين منت او ما را بر اين نعمت از قدرت او است كه اين صفت دارد كه عاجز نيست از هيچ چيز اگر چه آن شىء عظيم و بزرگ باشد و هيچ از او فوت نشود اگر چه كمال لطافت را داشته باشد پس ختم و عقب قرارداد ما را بر جميع مخلوق خود، و گردانيد ما را شاهد بر كسى كه ملك راست و زياد كرد ما را به منت خود بر كسانى كه ما را كم و قليل مىشمردند. تنبيهان: اول آن است كه در اول اين دعاى شريف امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام فرمود: و الحمدلله با واو به حسب سوق كلام آن است كه عطف بر فقرات سابقه باشد به حسب سوق و اين فقره صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نيست، بلكه تعداد مرتبهاى از مراتب ثناء است و شاهد بر مقال بعضى از شراح نقل كردند از نسخ قديمه كه خالى از عنوان مذكور است بر فرض تمام نسخ با اين عنوان معنون باشند دليل بر اعتبار آن است كه غاية مافى الباب اصل دعاء سند او معلوم شد نه عناوين او به اين معنى كه عنوان هم از او عليه السلام رسيده باشد. دويم، اين است كه اين فقرات ثلاثه اخيره اعنى قوله فاختم بناء. احتمال دارد كه اشاره به امت مرحومه باشد يعنى در امت نبوى اين سه صفت است اما صفت اول و سيم واضحست و اما دويم اشاره به آيه شريفه و جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و روايت شد از حضرت صادق عليه السلام، كه فرمودند بعد از اين كه روز قيامت مىشود و جمع مىكند خداوند خلايق را از براى حساب پس اول كسى كه خوانده مىشود از براى حساب حضرت نوح على نبينا وَ آلِهِ و عليه السلام است پس گفته مىشود به او كه آيا رسانيدى؟ عرض مىكند: بلى يا رب؛ گفته ميشود: شاهد بر اين دعوى كيست؟ عرض مىكند: محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم پس نوح بيرون مىآيد و گام مىزند بر گردنهاى مردم، تا اين كه مىآيد به سوى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آن جناب مستطاب كامياب صلى الله عليه و آله و سلم بالاى تلى از مشك است و با او است على عليه و على آله الصلوة و السلام اين است قوله تعالى: فلما راوه زلفة سيئت وجوه الذين كفروا پس عرض مىكند: نوح عليه السلام كه يا محمد صلى الله عليه و آله و سلم خلاق عالم فرموده به من و سئوال كرده از من كه آيا رساندى عرض كردم: بلى؛ فرمود: شهود كيست؟ عرض كردم: محمد صلى الله عليه و آله و سلم از من شهود مىخواهد پس پيغمبر مىفرمايد: يا جعفر و يا حمزه برويد شهادت بدهيد كه نوح تبليغ كرده است پس حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمود كه جعفر و حمزه شاهد هستند بر انبياء به اين كه رساندند راوى عرض مىكند كه جعلت فداك پس على عليه السلام كجا است فرمودند كه على عليه السلام اعظم قدر است از شهادت و در روايات عامه هم نظير اين مضمون است كه امم در روز قيامت منكر مىشوند تبليغ انبياء را پس مطالبه مىكنند از انبياء شهود را پس اين امت را شاهد آوردند و احتمال ديگر كه مراد از اين فقرات ثلثه ائمه اثنى عشر عليهم السلام جميعا صلوات الله الملك الاكبر باشند چنان چه روايات كثيره بر اين مقاله شاهد است حتى روايت از حضرت باقر عليه الصلوة والسلام كه فرمود آن حضرت عليه الصلوة والسلام كه مائيم امت وسط، مائيم شهداء بر خلق و حجت روى زمين رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم شاهد بر ما است و ما شاهد بر خلقيم هر كه تصديق كرد ما را در روز قيامت تصديق مىكنيم او را و هر كه تكذيب كرد تكذيبش مىكنيم فتامل. اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ وَنَجِيبِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَصَفِيِّكَ مِنْ عِبَادِكَ وإِمَامِ الرَّحْمَةِ وَقَآئِدِ الْخَيْرِ وَمِفْتَاحِ الْبَرَكَةِ اللهم اصله يا الله بود، حذف حرف نداء كردند و عوض او ميم مشدده آوردند و لذا جمع هرگز نشوند و اين از خصايص لفظ الله است يكى از خصايص ديگر اين لفظ آن است كه تاء قسم در او داخل مىشود و بعضى گفتهاند، كه اصل او يا الله امنا بالخير بود و حذف للتخفيف و قيل اللهم. صلوة در لغت به معنى دعا است لكن انتساب او به خداوند رحمت است مجازا. وحى عبارت است از اين كه مطلب به رسول برسد به واسطه ملك به خلاف الهام فانه القاء فى القلب فى اليقظة فانه خلاف الرؤيا التى يلقى فى القلب فى النوم نجيب اختيار شده و صفى خاص خلص. قائد: از قود يعنى كشيدن. بركة: يعنى زيادتى بارك الله اى زاده. التركيب: اين فقرات بعد از محمد همه صفت او هستند و اضافه امام به سوى رحمت يا به تقدير لام است يا به تقدير من و فقره بعد از او اضافه لاميه است. شرح : يعنى اى رب من بفرست رحمت خود را بر محمد كه اين صفت دارد كه امين تو است بر وحى تو و برگزيده تو است از خلق تو و خاص خلص تو است از عباد تو و او است پيشواى رحمت و كشنده خير و كليد بركت. تذنيب: در لفظ نجيب و صفى اشعار است بر آن كه خلاق عالم از تمام مخلوق خود از ذوى العقول او را اختيار كرد و در ميان انسان هم او را. به عبارت اخرى از دو حيث او برگزيده شد از ميان تمام مخلوق و در ميان تمام بندگان. كَمَا نَصَبَ لِأَمْرِكَ نَفْسَهُ وَعَرَّضَ فِيكَ لِلْمَكْرُوهِ بَدَنَهُ وَكَاشَفَ فِى الدُّعَآءِ إِلَيْكَ حَامَّتَهُ وَحَارَبَ فِى رِضَاكَ أُسْرَتَهُ وَقَطَعَ فِى إِحْيَآءِ دِينِكَ رَحِمَهُ اللغة: الحامة به تشديد الميم الخاصة و حامة الرجل اقرباءه، و منه هوَ لاء اهل بيتى و حامتى اذهب الله عنهم الرجس، رحم الرجل من يجمع بينه و بينه نسب و در عرف خويش را گويند. نصب: تعب. عرض: بالتشديد به معنى العرض آشكار كردن و اسرة الرجل رهطه و قبيلته. التركيب: الكاف فى قوله كما نصب للتعليل كقوله و دنا هم كما دانوا. شرح : يعنى به علت اين كه در تعب انداخت نفس خود را از براى شغل و شأن تو و در ذمعرض مكروه قرار داد در راه تو بدن خود را و محاربه كرد در رضاى تو با قبيله خود و قطع كرد در احياء دين تو رحم خود را. وَ أَقْصَى الادْنَيْنَ عَلَى جُحُودِهِمْ وَ قرَّبَ الاقْصَيْنَ عَلَى اسْتِجَابَتِهِمْ لَكَ وَوَالَى فِيكَ الابْعَدِينَ وَ عَادَى فِيكَ الاقْرَبِينَ اللغة: ادنين و اقصين: جمع ادنى و اقصى به معنى نزديك و دور يعنى دورى كرد با خويش و قوم خود براى انكار ايشان خدا را و نزديك كرد كسانى را كه دور بودند. يعنى رحم نبودند براى اين كه آنها قبول تو كردند و دوستى كرد در راه تو با مردمان بعيد دور و دشمنى كرد براى خاطر تو با خويشهاى نزديك. وَ أَدْأَبَ نَفْسَهُ فِى تَبْلِيغِ رِسَالَتِكَ وَأَتْعَبَهَا بِالدُّعَآءِ إِلَى مِلَّتِكَ وَشَغَلَهَا بِالنُّصْحِ لِأَهْلِ دَعْوَتِكَ وَهَاجَرَ إِلَى بِلادِ الْغُرْبَةِ وَمَحَلِّ النَّأْيِ عَنْ مَوْطِنِ رَحْلِهِ وَمَوضِعِ رِجْلِهِ وَمَسْقَطِ رَأْسِهِ وَمَأْنَسِ نَفْسِهِ إِرَادَةً مِنْهُ لاِِعْزَازِ دِينِكَ وَ اسْتِنْصَاراً عَلَى أَهْلِ الْكُفْرِ بِكَ اللغة: أدأب اى اتعب او الزم يقال دأب اى تعب او لزم. ملة: احكامى كه از قبل خدا به رعيت بايست برسد، از جهتى كه او را فرمودند به ديگرى ملت مىگويند و از جهتى كه به آن بايد عمل شود مذهوب گويند و از جهتى كه بايد معتقد شود دين گويند. هجرت: دور شدن از بلد و منزل. نأى: دورى نأى اى بعد. وطن: مقابل غربت. رحل: منزل. التركيب: ارادة و استنصارا مفعول له از براى فاعل أدأب، مأنس و مسقط و موطن و موضع اسم مكان و زمان هستند. يعنى : مداومت كرد نفس خود را در رسالت رساندن تو و به تعب انداخت نفس خود را در دعوت به سوى ملت تو و مشغول كرد نفس خود را به نصيحت اهل دعوت تو يعنى : آن هايى كه دعوت شدند به دار السلام و هجرت كرد به سوى بلاد غريبه و محل دورى از وطن و منزل خود و جاى پاى خود يعنى : مكانى كه در آن جا رفت و آمد زياد كرده بود و محل سقوط رأس خود. يعنى : جايى كه در آن جا متولد شده بود و مكانى كه انس نفس شريف او بود به واسطه اقراب و عشاير اين عمل را نمود به علت اين كه اراده او بود كه عزيز كند دين تو را و طلب نصرت كند از اهل آن بلاد بر اهل كفر كه ازاله باطل ايشان كند. حَتَّى اسْتَتَبَّ لَهُ مَا حَاوَلَ فِى أَعْدَآئِكَ وَاسْتَتَمَّ لَهُ مَا دَبَّرَ فِى أَوْلِيَآئِكَ فَنَهَدَ إِلَيْهِمْ مُسْتَفْتِحاً بِعَوْنِكَ وَ مُتَقَوِّياً عَلَى ضَعْفِهِ بِنَصْرِكَ اللغة: استتب الامر اى استقام در بعضى از نسخ بدل استتب استنام است از سنام به معنى رفعت. نهد: اى نهض اى قام. شرح : يعنى محكم نمود براى خود چيزى را كه قصد نموده بود در دشمنان تو و تمام نمود از براى خود چيزى را كه تدبير كرد در حق اولياى تو به عبارت اخرى غرض او آن بود كه اعداى خدا ذليل و اوليائش عزيز باشند و اين مطلب از براى ايشان حاصل شد پس نهوض كرد و رفت به سوى ايشان ابتدا كننده به اعانت تو از تو طلب اعانت كرد بر اعداء و قبول قوت كرد بر ضعف خود به سبب يارى. فَغَزَاهُمْ فِى عُقْرِ دِيَارِهِمْ وَهَجَمَ عَلَيْهِمْ فِى بُحْبُوحَةِ قَرَارِهِمْ حَتَّى ظهَرَ أَمْرُكَ وَعَلَتْ كَلِمَتُكَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ اللغة: غزا اى جاهد. عقر: اصل شىء را گويند. هجم: سرزده داخل شدن. بحبوحة الشىء: وسطه. قرار: منزل و مأوى. علت: اى رفعت من العلو. كلمة: در اين عبارت از وحدانيت و متفرعات او است. شرح : يعنى پس جهاد كرد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم با ايشان در خانه هايشان به اين معنى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به جانب ايشان رفت و آنها را دعوت كرد يا معنى آن است كه پيغمبر جهاد ايشان كرد در فنا كردن ديار ايشان كه خانههاى ايشان را خراب كرد و سرزده به ايشان داخل شد در وسط منازل ايشان كه از براى ايشان مفر نباشد تا اين كه ظاهر كرد امر تو را و بلند كرد كلمه تو را اگر چه كفار در اظهار امر، و رفع كلمه مكروه بودند به عبارت اخرى آن قدرى كه در وسع او بود مسامحه نكرد. اللَّهُمَّ فَارْفَعْهُ بِمَا كَدَحَ فِيكَ إِلَى الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مِنْ جَنَّتِكَ حَتَّى لا يُسَاوَى فِى مَنْزِلَةٍ وَ لا يُكَافَأَ فِى مَرْتَبَةٍ وَ لا يُوَازِيهُ لَدَيْكَ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِىٌّ مُرْسَلٌ اللغة: كدح: عمل كردن از روى تعب و مشقت. عليا: افعل التفضيل مونث اعلى. منزلة و منزل: مرتبه، و التاء للوحده. نبى: فعيل، انسانى است كه خبر مىدهد از جانب خداى تعالى بدون واسطه بشر و فرق ما بين نبى و رسول معلوم است. موازاة: مقابله و برابرى كردن. شرح : يعنى اى خداوند عالم بلند كن تو او را به عوض چيزى كه تعب كشيده است در حق تو به سوى مرتبه بالاتر از بهشت تو تا اين كه مساوى او نشود در هر مرتبه و برابرى نكند نزد تو ملك مقرب و نبى مرسل به عبارت اخرى، او را مقدم بر هر كسى در مرتبه نما. تنبيه: گاهى خيال مىشود اين نحو دعا موجب حسد است كه راضى نمىشود كه احدى از اولياء قرين و هم درجه او شوند چه جاى اين كه آنها بالاتر شوند و دفع اين شبهه آن است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به مقتضى اجر و مزد و شرافت بايد تفوق داشته باشد و الان امام عليه الصلوة والسلام عرض مىكند به خدا كه: آن چيزى كه در خور او است در حق او به عمل آورد. جواب ديگرى به خيال حقير مىرسد و آن اين است كه متمنى زوال نعمت از ديگرى نشود به عبارت اخرى نعمت داده شده گرفته شود اگر كسى مالى داشته باشد و مىخواهد به فقيرى بدهد هر فقيرى كه طمع آن كند كه آن مال به او برسد حسد نخواهد برد يا اين كه مال خوب و بد دارد و مىخواهد هر يك از آن را به كسى دهد هر يك به طمع آن مال خوب مىكند و از جهت او تعالى شأنه است درجه فوق درجه ديگر كسى كه تمناى آن درجه بالا را كند حسود نيست دلالت بر اين دو جواب مىكند دو فقره از زيارت جامع كبيره يكى آن كه مىفرمايد كه: لا يبقى ملك مقرب و لا نبى مرسل و لا عالم و لا جاهل و لا دنى و لا فاضل الا عرفهم جلالة امركم و جاى ديگر مىفرمايد: و يملك فى دولتكم. وَ عَرِّفْهُ فِى أَهْلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ أُمَّتِهِ المؤمنين مِنْ حُسْنِ الشَّفَاعَةِ أَجَلَّ مَا وَعَدْتَهُ اللغة: تعريف در لغت به معنى شناسانيدن من عرف و گاهى به معنى اعلام و تحقيق نيز آيد. اجل از جليل به معنى عظيم است. التركيب: احتمال دارد كه منصوب به نزع خافض باشد اى من اجل شايد صفت باشد هم مكسور از براى حسن الشفاعة. تحقيق: حضرت واهب العطايا يا وعده شفاعت كبرى را به حضرت ختمى مآب صلوات الله و بركاته عليه وَ آلِهِ الانجاب كرامت فرموده به قوله تعالى: و لسوف يعطيك ربك فترضى و قوله تعالى: عسى آن يبعثك الله مقاما محمودا و آن جناب هم وعده شفاعت داده كه اهل بيت عليهم الصلوة والسلام و مؤمنين رضوان الله عليهم اجمعين خواهند شافع شد. شايد چنان چه وارد شده است كه مومن شفاعت كند مثل ربيعه و مضر را كه دو قبيله بزرگند از عرب، و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مروى است كه فرمودند كه: خداوند تعالى بعد از اين كه جمع كند اولين و آخرين را در موقف ندا كند منادى خداى تعالى از زير عرش كهاى گروه مردمان چشمهاى خود را بپوشانيد كه فاطمه دختر پيغمبر سيده زنان عالم عبور كند از صراط پس تمام مردم چشمهاى خود را بپوشانند پس فاطمه عليها السلام عبور از صراط كند باقى نمىماند احدى در قيامت مگر اين كه چشم خود را بپوشانند مگر محمد و على و حسنين عليهم السلام و اولاد طاهرين ايشان زيرا كه ايشان با او محرمند پس از اين كه صديقه طاهره عليها السلام داخل بهشت شود باقى مىماند چادر او، كشيده شده در صراط طرفى از چادر در دست مبارك ايشان است و حال اين كه ايشان در بهشت هستند و طرف ديگر در عرصات قيامت پس ندايى كند منادى خلاق عالم كهاى دوستان فاطمه زهرا عليها السلام بگيريد ريشهاى چادر فاطمه عليها السلام را پس نماند محبى از او مگر اين كه مىگيرد ريشهاى از ريشهاى آن چادر را تا اين كه مىگيرند به آن ريشها هزار قيام و هزار قيام عرض شد خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كه: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چه مقدار است هر فيامى؟ فرمودند: هزار هزار به واسطه آن شفيعه نجات مىيابند از جهنم، و در بعضى از روايات است كه عبور نكند كسى از صراط مگر اين كه نوشتهاى از على بن ابى طالب عليه الصلوة والسلام داشته باشد و از اميرالمؤمنين عليه السلام مروى است كه فرمودند: لا يزال من ايستادهام در صراط و مىخوانم خداى را و عرض مىكنم: رب سلم شيعتى و محبى و انصارى و من توَ لانى فى دار الدنيا پس ندايى از عرش خلاق عالم آيد از قبل خدا كه دعاى تو را مستجاب كردم و شفاعت در حق شيعه خود و شفاعت هر يك از شيعه من و دوستان من و ياران من و هر كه مرا دوست داشت، و جنگ كرد كسى را كه با من حرب كرد در هفتاد هزار نفر از خويشان و همسايه خود. ملخص كلام اخبار از اين نمط زياده است نتيجه همه آن است كه شفاعت ائمه عليهم السلام و مؤمنين رضى الله تعالى عنهم از چيزهايى است كه خداى تعالى وعده داده است و مىتوان گفت كه اين امور وعده به حضرت نبوى نشد لكن از معلومات است اگر اين نحو اتفاق افتد از براى مؤمنين و امت آن سبب بزرگى آن وجود مباركست در بازار قيامت زيرا كه تبعه كه به اين مرتبه باشند دلالت بر كمال علو مرتبه متبوع كند. شرح : يعنى محقق يا ثابت يا معروف كن او را و بشناسان او را و اهل بيت و امت مؤمنين او را و از حسن شفاعت كه بزرگترين چيزهايى است كه بر او وعده داده شده است. تنبيه: وعده هايى كه بر او شد از امور دنيا و آخرت زياد است از جمله آنها شفاعت است. يَا نَافِذَ الْعِدَةِ يَا وَافِىَ الْقَوْلِ يَا مُبَدِّلَ السَّيِّئَاتِ بِأَضْعَافِهَا مِنَ الْحَسَنَاتِ اللغة: نفوذ به معنى سوراخ كردن يق نفده اى سلكه و گاهى اطلاق مىشود بر معنى امضاء. سيئات: جمع سيئه به معنى سوء و بدى و كنايه از معاصى و عقوبات است. ضعف: دو مقابل كردن است. شرح : يعنى اى امضاء كننده وعده، اى وفاكننده قول، اى تبيدل كننده سيئات به اضعاف او از حسنات. تتميم: از الطاف خفيه واهب العطايا يا جل اسمه تبديل سيئات است به حسنات به اضعاف سيئات مثلا جاى آوردن بعضى از عبادات مثل آن است كه از مادر متولد شده باشد علاوه بر آن كسب درجات هم به آن خواهد شد. چنان كه وارد است كه الصلوة معراج المؤمن و الصوم جنة من النار. إِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ فضل به معنى خود و عطاء و مطلق رفعت و زيادتى و صفت آوردن فضل به عظمة براى آن است تا دلالت كند بر اعطائات فوقيه من حيث القدر و الكميه فتامل. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي الصَّلاةِ عَلَى حَمَلَةِ الْعَرْشِ وَ كُلِّ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ تخصيص دعاء امام عليه السلام به اين دو صنف از ملائكه به واسطه ثبوت بعضى از خصوصيات و مزايا است در ايشان دون ساير اصناف ملائكه اما فرقه اولى با وجود آن شغل عظيم كه از براى ايشان است كه عبارت باشد از برداشتن عرش مجيد عظيم استغفار مىكنند از براى مؤمنين چنان كه در قرآن مجيد اشاره به آن نموده است كه: الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به و يستغفرون للذين آمنوا. و اما فرقه دويم خدماتى مىكنند راجع به عباد مىشود، و قبول وَ لايت اميرالمؤمنين نمودند بعد از عرض وَ لايت بر ايشان چنان كه در روايت فرموده است كه وَ لايت ما را عرض بر ملائكه نمودند هر يك از ايشان قبول نمودند از مقربين شدند هر كه نكرد نشد مراد از قبول و عدم قبول در روايت شايد مبادرت و عدم مبادرت باشد چنان كه در انبياء على نبينا وَ آلِهِ و على سائرهم الصلوة و السلام اتفاق افتاد. در حديث ابى حمزه ثمالى وارد است كه عبدالله بن عمر داخل شد بر حضرت على بن الحسين عليه الصلوة والسلام و عرض كرد خدمت آن امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام كه: اى پسر حسين شما مىگوييد كه يونس بن متى در شكم ماهى حبس نشد مگر به واسطه اين كه عرض وَ لايت جدم را بر او نمودند و او توقف نمود. فرمودند: بلى؛ مادرت به عزايت بنشيند. عرض كرد: معلوم نما بر من اين مطلب را اگر راست مىگوييد. پس آن جناب امر فرمودند كه بپوشد دو چشم خود را به دستمالى پس بعد از ساعتى امر فرمودند كه ديده خود را باز نمايد عبدالله مىگويد: پس ناگاه خود را در كنار دريايى ديدم كه امواج او متلاطم است پس ابن عمر عرض كرد: يا سيدى خونم در گردن شما است بترس از خدا و بترس از نفس من فرمودند: قدرى صبر كن بر تو معلوم كنم اگر من راست مىگويم پس فرمودند: يا ايها الحوت ماهى سر از دريا بيرون آورد مثل كوهى بزرگ و او مىگفت: لبيك لبيك يا ولى الله فرمودند: تو كه هستى؟ عرض كرد: منم حوت يونس، خلاق عالم مبعوث نكرد پيغمبرى اززمان آدم على نبينا وَ آلِهِ و عليه الصلوة و السلام تا زمان جد شما صلى الله عليه و آله و سلم مگر اين كه عرض نمود وَ لايت شما اهل بيت را بر او هر كه قبول كرد سالم ماند و نجات يافت و هر كه توقف و تردد كرد در حمل و قبول رسيد بر او آن چه نرسيد آدم عليه السلام را از مصيبت، نرسيد نوح را از غرق، و نرسيد ابراهيم را از آتش، و يوسف را از چاه، و ايوب را از بلا، و داود را از خطيه، مگر اين كه از توقف و تردد بود، تا اين كه يونس را مبعوث كرد وحى فرستاد به سوى او كه قبول نمايد وَ لايت اميرالمؤمنين را و اولاد او را عليهم السلام عرض كرد: چگونه قبول نمايم وَ لايت كسى را كه نديدم، و نشناختم پس او را مبتلا كرد در شكم من و بر من وحى فرستاد كه استخوان او را نشكنم پس در شكم من مكث نمود چهل روز در ظلمات ثلث ندا مىكرد لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين قد قبلت ولاية على بن ابى طالب عليه السلام و الائمة الراشدين من ولده بعد از اين كه ايمان آورد به وَ لايت شما امر كرد خداى بر من كه بيندازم او را در كنار دريا، پس حضرت فرمودند: اى ماهى برگرد. تنبيه: چون كه صلوات و درود براى كسى نمودن يا فائده او راجع به كسى است كه صلوات مىفرستد يا بر كسى كه از براى او فرستاده شده و على اى تقدير سبب نفعى از منافع است و ملك مقرب و نبى مرسل ايشان نزد معبود به حق اكرم و اجل هستند از ساير اصناف مخلوق پس كسى كه محب و مخلص حضرت معبود است و راى او چيزى نظر چيز نيست بناء منفعت بردن دارد يا منفعت رساندن لا بد مقربين حضرت معبود يا به واسطه فيض هستند يا به ايشان فيض مىرسد و اين مطلب روشن است به مقايسه سلطان ظاهر و اركان مملكت او. اللَّهُمَّ وَ حَمَلَةُ عَرْشِكَ الَّذِينَ لا يَفتُرُونَ مِنْ تَسْبِيحِكَ وَ لا يَسْأَمُونَ مِنْ تَقْدِيسِكَ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ مِنْ عِبَادَتِكَ وَ لا يُؤْثِرُونَ التَّقْصِيرَ عَلَى الْجِدِّ فِى أَمْرِكَ وَ لا يَغْفُلُونَ عَنِ الْوَلَهِ إِلَيْكَ اللغة: حملة: جمع مكسر حامل به معنى بردارنده و به دوش گيرنده است. عرش و عريش جاى بلند و مراد از آن در كتاب و سنت و السنه مردم آن ظرفى است كه وعاء جميع ما سوى الله است. فتور: سستى مقابل قوت است. سأم: ملال و دلتنگى داشتن است. حسر: انقطاع و دست برداشتن. ايثار: به ثاء مثلثه به معنى اختيار كردن و جاى آوردن. جد: به كسر جيم به معنى اجتهاد مقابل كوتاهى در امر كردن. وله: اشتغال. التركيب: و حملة عرشك احتمال دارد واو عاطفه باشد بر صلى على محمد در دعاء سابق و هذا هو الظاهر، و احتمال دارد كه استيناف باشد بنابر اين احتمال حملة عرشك مبتدا است و خبر او محذوف اى مستحقون، لأن تصلى عليهم، و احتمال دارد خبر فصل عليهم و انشاء خبر واقع شدن جايز باشد و بر سر خبر فاء داخل شود اگر چه مبتداء متضمن شرط نباشد و اين احتمال نيز نزد سيد شارح راجح است، الذين صفت حمله است كه بر تمام حالات بر ياء و نون خوانده شده است. شرح : يعنى اى خداى من حاملين عرش تو جماعتى هستند كه سستى نمىكنند از تسبيح تو، و دلتنگ نمىشوند از تنزيه تو، و دست بر نمىدارند از عبادت تو، و اختيار نمىكنند تقصير و اطاعت تو را بر اجتهاد در اطاعت تو، و غفلت نمىكنند از شغل از روى ميل به سوى تو. تنبيه: عرش يكى از مخلوقات خدا است از آن اعظم خلقى نيست تمام مخلوقات در عالم كون و فساد از مجردات و غير آن در ميان او است. در حديث زينب عطاره كه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: هفت آسمان و زمينها و كوهها و درياها، و حجابهاى نور و كرسى نزد او مثل حلقهاى است در بيابانى وسيع. روايت شده است از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه خلاق عالم خلق كرد ملكى را در تحت عرش وحى فرستاد سوى او كه پرواز كند و طيران نمايد پس طيران نمود سى هزار سال، پس وحى فرستاد به سوى او كه طيران كند پس سى هزار سال ديگر پرواز نمود پس بار ديگر وحى فرستاد به سوى او كه پرواز كند سى هزار سال ديگر پرواز كرد پس وحى فرستاد به سوى او كه اگر پرواز كنى تا نفخ صور نخواهى رسيد به طرف ديگر پس ملك عرض كرد: سبحان ربى الاعلى و بحمده. روايت شد از حضرت سجاد كه او فرمود: از براى خداوند ملكيست كه او را حزقائيل مىگويند و از براى او دوازده هزار پر است ما بين هر پرى تا پر ديگر پانصد سال راهست در قلب او خلجان كرد كه آيا فوق عرش چيزى هست يا نه؟ خلاق عالم زياد نمود از براى او از پر دو مثل آنچه داشت كه سى و شش هزار شد كه ما بين هر پر تا پر ديگر پانصد سال راه بود پس وحى فرستاد به سوى او كه به پر پريد به مقدار بيست هزار سال و نرسيد به سر قائمهاى از قوائم عرش پس مضاعف كرد از براى او از پر و قوه و امر كردش كه پرواز كن پس طيران نمود به مقدار سى هزار سال و هم نرسيد پس وحى فرستاد به سوى او كه: اگر بپرى تا نفخ صور با قوه و قدرت و جناح تو نخواهى رسيد به ساقى از ساقهاى عرش. ملك عرض كرد: كه سبحان ربى الاعلى و بحمده. روايت شده است از نبى صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمودند: كه زمانى كه خلاق عالم عرش را خلقت كرد خلق كرد از براى او سيصد و شصت هزار ركن، و خلق كرد نزد هر ركنى سيصد و شصت هزار ملك اگر اذن مىداد به كوچكترين آنها كه ببلعد آسمان و زمين را مىبلعيد آنها را نبود آسمانها و زمين در ميان دهان آن مگر مثل يك دانه ريگ در بيابان وسيع پس فرمود خلاق عالم به ايشان: كه اى بندگان من بلند كنيد عرش مرا شروع كردند كه بلند كنند نتوانستند حمل و حركت آن دهند پس خلق نمود خلاق عالم با هر يك يكى ديگر باز هم قدرت نداشتند كه حركت دهند پس خلق كرد با هر يك مثل جميع ايشان باز قدرت نداشتند، پس فرمود: بگذاريد بر من است كه نگهدارم آن را به قدرت خودم پس واگذار نمودند و نگهداشت خداى آن را به قدرت خود پس فرمود: به هشت نفر از ايشان كه بلند كنيد عرش مرا. عرض كردند يا ربنا چگونه مىتوانيم حمل آن نماييم و حال آن كه اين جمع كثير قدرت حمل او را نداشتند. فرمود: منم كه خفيف مىكنم شديد را و آسان مىكنم مشكل را و حكم مىكنم هر چه كه مىخواهم، تعليم مىكنم شما را كلماتى كه بخوانيد آسان شود بر شما حمل آن. عرض كردند: آن كلمات چه چيز است يا ربنا؟ فرمود: بگوييد: بسم الله الرحمن الرحيم، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم، و صلى الله على محمد وَ آلِهِ الطاهرين. پس خواندند اين كلمات را، و بر داشتند عرش خلاق عالم را چنان خفيف آمد بر دوش ايشان مثل مويى كه در بدن برويد بر دوش مرد قوى جسيم. پس فرمود خلاق عالم به ساير ملائكه كه: عرش مرا بگذاريد از براى اين هشت نفر كه حمل كنند و شما طواف كنيد در جوانب او و تسبيح و تقديس و تمجيد من نماييد منم خداى قادر بر نحوى كه ديديد و بر هر شىء قادرم. وَ إِسْرَافِيلُ صَاحِبُ الصُّورِ الشَّاخِصُ الَّذِى يَنْتَظِرُ مِنْكَ الاذْنَ وَ حُلُولَ الامْرِ فَيُنَبِّهُ بِالنَّفْخَةِ صَرْعَى رَهَآئِنِ الْقُبُورِ اللغة: صور: به ضم الفاء شاخ تيز و نايى كه به او روز محشر نوازند. شاخص: يعنى راست و مستوى نگهداشتن. حلول: بالضم به معنى نزول و پائين آوردن. تنبيه: بيدار كردن. نفخه: دميدن. صرع: انداختن و هلاك شدن. رهاين: جمع رهين، به معنى وثيقه و گرو. التركيب: شاخص صفت صور، صرعى اضافه به رهائن كه اضافه به قبور شده است، مفعول ثانى ينبه. شرح : يعنى اى خداى من اسرافيل صاحب صور ايستاده كسى است كه انتظار مىكشد از جانب تو اذن و نزول امر را تا اين كه بيدار نمايد به سبب نفخه و دميدن آن انداخته شده گرو گذاشته شدهاى در قبور يعنى مردگان را. تذنيب: بيان شد كه صور نئيى است كه به او نوازند و ظاهر آن است كه دو وقت او نواز و نواخته خواهد شد در يكى فاعل اسرافيل است و وقت ديگر فاعل او خداى. روايت شده است از على بن ابراهيم رحمة الله عليه به اسناد خود از فاخته از على بن الحسين عليهما السلام كه گفت: سئوال از دو نفخه شده كه چه قدر مابين آن دو نواز است؟ فرمودند: ماشاءالله. پس عرض شد در خدمت ايشان كه: يابن رسول الله خبر بده مرا كه چگونه نفخ در صور خواهد دميد؟ فرمودند: اما نفخه اولى خلاق عالم امر نمايد به اسرافيل كه نازل شود در زمين پس هبوط نمايد اسرافيل به سوى دنيا و با او است صور و از جهت صور يك سر است دو طرف دارد و از هر طرف تا طرف ديگر مسافت ما بين آسمان و زمين است فرمودند: كه زمانى كه ملائكه ملاحظه نمايند كه اسرافيل هبوط به زمين نمود و با او صور است تكلم مىنمايند با هم كه خلاق عالم اذن داد در مردن اهل آسمان و زمين فرمودند كه اسرافيل هبوط نمايد بيت المقدس و روى به كعبه كند پس مىدهد بر صور آوازى از طرفى كه جانب زمين است بيرون مىآيد باقى نمىماند در روى زمين صاحب روحى مگر اين كه صيحه مىنمايد و مىميرد و از طرف ديگرى كه جانب آسمان است آوازى بيرون مىآيد كه باقى نمىماند در جانب آسمان صاحب روحى مگر اين كه صيحه زنند و مىميرند پس خلاق عالم مىفرمايد به اسرافيل كه: اى اسرافيل بمير، پس او مىميرد به همين حال مىماند ما شاء الله، پس امر كنند به آسمان كه فنا شود و او فناء و هلاك مىشود و امر مىكنند به كوهها كه در زوال و فنا شود زائل و فانى شوند و زمين را مبدل كند به زمين ديگر، يعنى به زمينى كه بر او معصيت نشده باشد آن زمين نه در آن كوه است و نه علف مثل روز اول كه دحو الارض نموده بود و عرش خود بالاى آب قرار مىدهد مثل روز اول نگه دارد او را به عظمت و قدرت او، فرمودند: پس در اين وقت ندا كند حضرت جبار به آوازى از قبل او، آواز بلند كه مىشنوند اقطار آسمان، و زمين كيست پادشاه در اين روز؟ هيچكس جواب ندهد پس در اين وقت مىفرمايد خلاق عالم جواب خود: كسى نيست مالك ملك مگر خودم من مقهور كردم خلايق را و مىميرانم نيست خداى مگر من وحده، شريك از براى من نيست و نيست وزير از براى من، من خلق كردم خلق را و من مىراندم ايشان را به مشيت خودم و زنده كردم به قدرت خودم، فرمودند: پس مىدمد خلاق عالم به صور دميدنى پس بيرون مىآيد آواز از يكى از دو طرف صور كه در جانب آسمان است پس باقى نمىماند در آسمان احدى مگر اين كه زنده گردد و بايستد مثل اول و بر گردند حمله عرش و حاضر شود بهشت و دوزخ و جمع آورى مردم كنند از براى حساب. راوى گويد: ديدم حضرت على بن الحسين عليهم الصلوة و السلام گريه مىكرد در اين وقت گريه شديدى. از اين حديث شريف معلوم ميشود كه در نفخه اولى از هر دو طرف آواز بلند شود و در نفخه دوم از يك سمت و نكته او واضح است، و نفخه اولى نفخه اماته است و نفخه دويم نفخه احيا است. وَ مِيكَآئِيلُ ذُو الْجَاهِ عِنْدَكَ وَالْمَكَانِ الرَّفِيعِ مِنْ طَاعَتِكَ اللغة: جاه: قدر و منزلت است. من فى قوله عليه السلام من طاعتك يا ابتدائيه است يا بيانيه است يا تبعيضيه است يعنى ميكائيل كه صاحب قرب و منزلت است در نزد تو، و صاحب مكان بلند است از طاعت تو. بعضى را گمان چنان شد كه ميكائيل از مكيال است يعنى اندازه كردن و اين اسم عربى است و عمل و شغل او پيمانه آب كردنست در وقت نزول و آن موكلست بر سحاب و هميشه نزول مطر از سحاب است به اندازهاى و پيمانهاى مگر يوم النوح كه در آن روز پيمانه و اندازه نبود به اين معنى كه اندازه و پيمانه او به يد قدرت بود و اين مطلب اگر چه ممكن است لكن بعيد است، زيرا كه منافات دارد با فقره بعد كه مىفرمايد: وكيل ما تحويه لواعج، و اين اسم عربى نيست بلكه سريانى يا عبرانى است ئيل به عبارت عبرانى نام خداى تعالى است. وَ جِبْرِيلُ الامِينُ عَلَى وَحْيِكَ الْمُطَاعُ فِى أَهْلِ سَمَاوَاتِكَ الْمَكِينُ لَدَيْكَ الْمُقَرَّبُ عِنْدَكَ اللغة: امين: مقابل خائن. وحى آن چيزى است كه به سوى انسان مىرسد از جانب خداى تعالى به واسطه ملك اگر بدون واسطه رسد در بيدارى او را الهام گويند، و اگر در خواب رسد او را رؤيا گويند و اين دو تاى اخير شريكند در افتادن مطلب در قلب، و به اعتبار تفاوت كند. مطاع: آقا و مولى. مكين: ثابت و برقرار. يعنى : اى خداى من جبرئيل امين بر رساندن وحى تو است، و آقا هست در اهل آسمانهاى تو و ثابت و برقرار است نزد تو و مقرب است در خدمت تو تنبيه: از اين فقره چنان استفاده مىشود كه جبرئيل عليه السلام اقرب است نزد خداى عز و جل از اسرافيل و ميكائيل چنان چه از تقدم ذكرى در قرآن هم فهميده مىشود، بلكه معلم نبى صلى الله عليه و آله و سلم بودن چنان كه آيه شريفه علمه شديد القوى بر آن شاهد است دلالت بر اقربيت آن كند لكن، در رسيدن وحى به او در مرتبه اخير عكس دلالت كند ضرر ندارد كه حديث سند ذكر شود، روايت كند سيد هاشم الاحسائى كه اين حديث شريف نافع است از براى كشف هم و غم و فرج يافتن از غم و دفع اثر هم بلكه از براى هر مرض و دردهاى زياد نافع است حتى رفع ديوانگى و صرع و فقر و فاقه و اختلال امور و ضيق معيشت و گمنامى به اين حديث شريف مىشود، به اين حديث دفع اثر چشم هم مىشود، و جلب منفعت و دفع مضرت بلكه گفته شده است، بعد الموت هم نافع است يعنى به سبب اين حديث سئوال منكر و نكير نخواهد شد، بالاى سر مريض خوانده شود شفا خواهد يافت لكن در مقام خواندن يا نوشتن تمام سلسله سند خوانده شود يا نوشته شود. روايت مىكند صدوق عليه الرحمه در كتاب عيون اخبار رضا عليه الصلوة والسلام از احمد بن محمد بن الحسن القطان قال حدثنى عبدالرحمن بن محمد الحسنى، قال: حدثنى محمد بن ابراهيم الفزارى، قال حدثنى عبدالله بن بحر الاءهوازى، قال حدثنى على بن عمرو، قال حدثنى حسن ابن محمد بن جمهور، قال حدثنى على بن بلال، عن على بن موسى الرضا عليه الصلوة والسلام، عن موسى بن جعفر عليه السلام عن جعفر عن محمد عليه السلام عن محمد بن على عليه السلام عن على بن الحسين عليه السلام عن الحسين بن على عليه السلام عن على بن ابى طالب عليه السلام عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم عن جبرئيل عليه الصلوة والسلام عن ميكائيل عليه السلام عن اسرافيل عن اللوح عن القلم عن الله تعالى شأنه قال: يقول الله عز و جل وَ لاية على بن ابى طالب عليه السلام حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى و فى رواية: آمن من عذابى. البته مراعات سند بنمايد. تذنيب: صدوق عليه الرحمه در كتاب اعتقادات خود مىفرمايد: كه اعتقاد اماميه آن است كه در كيفيت وحى اين كه ما بين دو چشم اسرافيل لوحى است پس در هر زمان كه خلاق عالم اراده دارد اين كه سخن بفرمايد به وحى زده مىشود آن لوح در جبين اسرافيل پس قرائت مىكند آن چه در آن لوح ثبت شده است پس او را القاء كند اسرافيل به سوى ميكائيل پس القاء كند ميكائيل به سوى جبرئيل و جبرئيل القاء كند به سوى پيغمبران عليهمالسلام. وَ الرُّوحُ الَّذِى هُوَ عَلَى مَلائِكَةِ الْحُجُبِ وَالرُّوحُ الَّذِى هُوَ مِنْ أَمْرِكَ اللغة: الحجب: بضم العين جمع حجاب به معنى پرده است يعنى مانع شود از ديدن بيننده ديده شده را و به عبارت اخرى حاجب ما بين رائيى و مرئى. روح: خلقى است از مخلوقات يا از صنف ملائكه است، يا از غير ايشان كه دلالت بر هر يك شايد قوله تعالى: تنزل الملائكة و الروح بكند. امر: شأن و شغل. التركيب: على حرف جر ظاهر آن در اين فقره از براى استعلاء است چنانكه بعضى از روايات استفاده مىشود كه روح مطاع است بر ملائكه حجب. شرح : يعنى اى رب من روح كسى است كه او مطاعست بر ملائكه حجب و روح آن كسى است كه او از امر تو است. تحقيق حال در حجاب و روح، اما در حجاب بدان كه ما بين خالق و مخلوق پردهاى است كه مانع شود كه مخلوق اوصاف و ذات خالق شود به حيث اگر اين پردهاى پارچه شود و خواهد مخلوق كه پاره گردد خواهد سوخت چنان چه فقره ارنى انظر اليك بر آن شاهد است و اين حجب از جنس اجسام پردهاى است كه عقول متحيرند از درك آن و ابصار از قوه بصريه باز مىماند به حيث آن كه اگر كشف شده و ماوراى او معلوم گردد مخلوق نخواهد باقى ماند، از جمادات و حيوانات مگر اين كه سوخته و فناء و مضمحل مىشوند. چنان كه مروى است از ايشان عليهم السلام كه از براى خداى عز و جل هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت كه اگر كشف شود از آنها يكى هر آينه خواهند سوزانيد سبحات جلال او هر چه را كه در كونين هست. روايت كند صدوق عليه الرحمه به سند خود از وهب گفت: سئوال شد از اميرالمؤمنين عليه الصلوة والسلام از حجب فرمودند: اول حجب هفت، است ضخامت هر حجابى مقدار سير پانصد سال، طول آن پانصد سال نگهبانان و حاجبان او هفتاد هزار ملك است كه قوه هر يكى از آنها قوه جن و انس است بعضى از حجب ظلمت و بعضى نور و بعضى نار و بعضى دخان، و بعضى سحاب و بعضى برق و بعضى رمل و بعضى كوه و بعضى عجاج و بعضى ماء و بعضى انهار، آن حجب حجبى است مختلفه هر حجابى به قدر چهارده هزار سال راه، پس از آن از براى خلاق عالم سرادقات جلال است و او شصت هزار سرادقست و در هر سرادق هفتاد هزار ملك مابين هر سرادق و سرادقى به قدر پانصد سال راه، بعد از آن سرادق فخر است، بعد از آن سرادق كبرياء، و بعد از آن سرادق عظمة، و بعد از آن سرادق قدس بعد سرادق جبروت، بعد سرادق فخر، بعد نور الابيض، بعد سرادق وحدانيت است و او به مقدار سير هفتاد هزار سال است، بعد از اين همه حجاب الاعلى كلام امام تمام شد و ساكت ماند. عمر عرض كرد: خدا باقى نگذارد مرا روزى كه نبينم تو را يا اباالحسن، فهم حديث حاجت دارد به عنايات واهب العطاياء. و اما روح ملكى از ملائكه است ظاهر دو روحند يعنى دو مخلوق و آن كه با نبى صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام بود غير آن است كه در سوره انا انزلناه دارد. صفار به سند صحيح روايت كند از هشام سالم گفت: كه شنيدم از امام جعفر صادق عليه الصلوة والسلام كه مىفرمودند: يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى. فرمود: خلقى است اعظم از جبرئيل و ميكائيل با احدى از گذشتگان غير محمد صلى الله عليه و آله و سلم نبوده و او با ائمه عليهم الصلوة و السلام است اعانت و كمك ايشان كند هر چه كه بخواهند، و از اميرالمؤمنين عليه و اولاده الطاهرين الصلوة و السلام مروى است كه: از براى او هفتاد هزار زبان است هر زبانى هفتاد هزار لغت كه تسبيح خداى تعالى به آن لغات كند، خلق مىكند خلاق عالم جل و عز اسمه به هر تسبيحى ملكى را كه با ملائكه طيران كند تا روز قيامت خلق نكرد خداى تعالى و تقدس خلقى را اعظم از او غير از عرش اگر بخواهد آسمان هفت گانه و هفت طبقه زمين را به يك لقمه بردارد، قدرت دارد. از امام عالى مقام حضرت جعفر الصادق عليه و على آبائه و ابنائه آلاف التحية و الصلوة و السلام مروى است كه تمام ملائكه در روز قيامت در يك صف وقوف كنند او به تنهايى در يك صف و ظاهر آن است كه او غير از ملائكه است. اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَيْهِمْ وَ عَلاىَّ َلْمَلائِكَةِ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِمْ مِنْ سُكَّانِ سَمَاوَاتِكَ وَ أَهْلِ الامَانَةِ عَلَى رِسَالاتِكَ وَ الَّذِينَ لا تَدْخُلُهُمْ سَأْمَةٌ مِنْ دُءُوبٍ وَ لا إِعْيَآءٌ مِنْ لُغُوبٍ وَ لا فُتُورٌ وَ لا تَشْغَلُهُمْ عَنْ تَسْبِيحِكَ الشَّهَوَاتُ وَ لا يَقْطَعُهُمْ عَنْ تَعْظِيمِكَ سَهْو الْغَفَلاتِ الْخُشَّعُ الابْصَارِ فَلا يَرُومُونَ النَّظَرَ إِلَيْكَ النَّوَاكِسُ الاذْقَانِ الَّذِينَ قَدْ طَالَتْ رَغْبَتُهُمْ فِيمَا لَدَيْكَ الْمُسْتَهْتَرُونَ بِذِكْرِ آلائِكَ وَالْمُتَوَاضِعُونَ دُونَ عَظَمَتِكَ وَ جَلالِ كِبْرِيَآئِكَ وَالَّذِينَ يَقُولُونَ إِذَا نَظَرُوآ إِلَى جَهَنَّمَ تَزْفِرُ عَلَى أَهْلِ مَعْصِيَتِكَ: سُبْحَانَكَ مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ اللغة: دون: از براى او معانى عديده است انسب در مقام يا به معنى غير است يا به معنى اقرب و قرب. رسالات: جمع رسالت به معنى فرستادن به جايى و پيغام به جاى آوردن و پيغام دادن و او مصدر است. سأمة: دلتنگ شدن و ملال يافتن. دؤب: سير و حركت كردن. اعياء: عاجز شدن. لغوب: رنج و تعب كشيدن. فتور: سستى. شهوات: ميلهاى نفسانى. سهو: خلاف هشيارى. خشع: جمع خاشع، اطمينان در جوارح. روم: قصد كردن. نواكس: جمع ناكسه سر پائين كردن. المستهترون: از استهتار يعنى حريص شدن. زفير: نعره كشيدن و اول فرياد حمار. التركيب: من، در قوله عليه السلام من دؤب و من لغوب، بيانيه است، و ظرف لغو متعلق بلا تدخلهم، سهو الغفلات اضافه او از قبيل اضافه مسبب است به سوى سبب و در عرف عوام سهو و غفلت به يك معنىاند در اين صورت اضافه او حاجت به سوى تاويل دارد و ظاهر آن است كه از قبيل اضافه خاص به عام باشد زيرا كه غفلت كه عامست، الخشع الابصار، صفت است. شرح : يعنى اى خداى من، پس بفرست رحمت خود را بر ايشان و بر ملائكه كه غير ايشان هستند از ساكنين سموات تو و از اهل امانت بر رسالت تو و بر ملائكه آن چنانى كه داخل نمىشود ايشان را كلال و ملال از براى حركت و داخل نمىشود ايشان را عجز از براى تعب و داخل نمىشود ايشان را سستى، مشغول نمىكند ايشان را از تسبيح تو ميلهاى نفسانى، و دور نمىكند ايشان را از تعظيم تو سهو از روى نادانى و غفلت، يعنى از خوف ديدههاى ايشان بلند نشود به جانب تو خشوع كنندگانند از ديدهها پس قصد نمىكنند نظر به سوى تو را سر به زير اندازندگانند از زنخدانهاى خود، و چه بسيار طول كشد ميل و رغبت ايشان در چيزهايى كه نزد تو است. حرص دارندهاند به ذكر نعمتهاى خودت، تواضعكنندگان هستند، بر بزرگى تو و جلال و سلطنت تو، آن كسانيد كه مىگويند در زمانى كه نظر به جهنم مىكنند نعره و صيحه مىكند بر اهل معصيت منزه هستى تو اى خداى عبادت نكرديم تو را حق عبادت. تذنيبات: الاول: اين اوصاف كه از براى اصناف ملائكه ذكر شد لازم آن ندارد كه متضاده باشند بلكه در بعضى از صفات همه شريكند و مثل اين كه سستى بر شغل و كارشان نيست، مثل اين كه همه تواضع كنندهاند، مثل اين كه همه رغبت و ميل دارند به آن، چيزهايى كه نزد خلاق عالمست و هكذا بعضى از ايشان صفت خاصه دارند كه در ديگرى نيست، مثلا بعضى از ايشان هرگز سربلند نكرده به جانب عرش يا به جانب راست و چپ بلكه هميشه سر پائين مشغولند به ذكر و تسبيح خداى تعالى. روايت صحيح شده است از امام صادق جعفر بن محمد عليه الصلوة والسلام كه فرمودند: كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند كه: مرور مىكردم در شب معراج به ملائكه از ملائكه كه خدا خلق كرد فرمود ايشان را كه خداى عز وجل هر نحو كه مىخواست، و نهاد روى ايشان را هر نحو كه مىخواست نبود چيزى از طبقهاى وجوه ايشان مگر اين كه آن چيز تسبيح خداى و تحميد خداى را مىكردند هر جانب به صداهاى مختلف صداهاى ايشان بلند بود و تسبيح و گريه از خوف خدا پس سئوال كردم از جبرئيل از احوال ايشان، گفت: همين نحو كه ملاحظه نموديد خلق شدند ملكى از ايشان كه در جنب صاحب خود است با او هرگز تكلم نكرده، و هرگز سرهاى خود را بلند نكردهاند به سوى فوق و نه به سوى تحت از خوف خداى و خشوع او پس سلام كردم پس به اشاره سر به من جواب سلام دادند و نظر به سوى من نكردند از خشوع پس فرمود: به ايشان جبرئيل عليه السلام كه: اين محمد صلى الله عليه و آله و سلم پيغمبر رحمت است خدا فرستاده او را به سوى عباد خود رسول و نبى، او است خاتم انبياء و سيد ايشان است آيا با او سخن نمىگوييد؟ بعد اين مطلب را كه از جبرئيل شنيدند روى به من نمودند به سلام و بشارت دادند مرا و اكرام كردند مرا به خير و از براى امت من. الثانى - چنان استفاده مىشود از قوله عليه السلام طالت رغبتهم كه از براى ايشان ترقيات هست كما اين كه اين تنزلات هم هست اگر چه ايشان از نفوس قدسيه و معصومهاند نه امر ايشان به مرتبهاى هست كه قدرت معصيت در ايشان نمىباشد و در حق ايشان محال باشد بلكه امكان دارد. در مجمع البحرين طريحى عليه الرحمه نقل مىكند و مىفرمايد: كه فطرس كجعفر فرشته از فرشتگان است عرض شد وَلاية على عليه السلام بر او، پس امتناع كرد از قبول پس خلاق عالم پرهاى او را كند، ابن طاووس عليه الرحمه هم نقل اين مطلب را مىنمايد و ابليس اگر چه از جنس ملائكه باشد چنان كه بعضى گمان كردهاند و استثناء را متصل گرفتهاند او هم شاهد است پس از اين كه انحطاط رتبه در حق ايشان ممكن است ازدياد هم ممكن است، و شاهد بر مقال اگر ايشان قابليت تحصيل در اين مرتبه را نداشته باشند قابليت تكليف هم ندارند و هو باطل. الثالث: قولهم سبحانك ما عبدناك حق عبادتك اين كلام صدورش از ايشان از باب اظهار شكرگذارى است و فروتنى و مقصود ايشان آن است كه ما را هم استحقاق اين عقوبت بود و نجات ما از اين عقوبت از باب تفضل تو است اى خالق، بعضى گفتهاند كه صدور اين كلام از ايشان در مقام تعجب است يا تعجب از اهل جهنم يا از اهل معصيت. فَصَلِّ عَلَيْهِمْ وَ عَلاىَّ َلرَّوْحَانِيِّينَ مِنْ مَلائِكَتِكَ وَ أَهْلِ الزُّلْفَةِ عِنْدَكَ وَ حُمَّالِ الْغَيْبِ إِلَى رُسُلِكَ وَالْمُؤْتَمَنِينَ عَلَى وَحْيِكَ وَ قَبَآئِلِ الْمَلائِكَةِ الَّذِينَ اخْتَصَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ أَغْنَيْتَهُمْ عَنِ الطَّعَامِ وَالشَّرَابِ بِتَقْدِيسِكَ وَ أَسْكَنْتَهُمْ بُطُونَ أَطْبَاقِ سَمَاوَاتِكَ وَالَّذِينَ عَلَى أَرْجَآئِهَآ إِذَا نَزَلَ الامْرُ بِتَمَامِ وَعْدِكَ وَخُزَّانِ الْمَطَرِ وَ زَوَاجِرِ السَّحَابِ وَالَّذِى بِصَوْتِ زَجْرِهِ يُسْمَعُ زَجَلُ الرُّعُودِ وَ إِذَا سَبَحَتْ بِهِ حَفِيفَةُ السَّحَابِ الْتَمَعَتْ صَوَاعِقُ الْبُرُوقِ وَ مُشَيِّعِى الثَّلْجِ وَالْبَرَدِ وَالْهَابِطِينَ مَعَ قَطْرِ الْمَطَرِ إِذَا نَزَلَ وَالْقُوَّامِ عَلَى خَزَآئِنِ الرِّيَاحِ وَالْمُوَكَّلِينَ بِالْجِبَالِ فَلا تَزُولُ وَالَّذِينَ عَرَّفْتَهُمْ مَثَاقِيلَ الْمِيَاهِ وَ كَيْلَ مَا تَحْوِيهِ لَوَاعِجُ الامْطَارِ وَ عَوَالِجُهَا اللغة: الروحانيين: به ضم الراء منسوب الى الروح به ضم الراء، الف و نون از زيادتى است كه در نسبت مىآورند در مجمع ذكر شده كه اين فرقه اجسام لطيفهاند كه درك نمىكند آنها را بصر، و بعضى گفتهاند: عقول مجردهاند اما تفسير اول درست نيست زيرا كه مطلق ملائكه چنان هستند. و اما رؤيت نبى صلى الله عليه و آله و سلم ايشان را يا ولى بعد از تشكل ايشان به شكلى كه ديده شوند يا كشف حقايق ايشان مراد باشد اما تفسير دويم شاهد بر آن نيست زيرا كه شواهد نقليه بر اين كه آنها از ماديات هستند زياد است، آن چه در نظر قاصر فاتر آيد آن است كه روح چنان كه سبق ذكر يافت رياست بر قبيل از ملائكه دارد و مطاع بر ايشان است و همچنين ذكر روايت شد كه هر لغتى از لغات كه تسبيح كند ملكى خلق شود كه با ملائكه طيران كند پس تواند بود كه روحانيين عبارت از آن قبيل از ملائكه هستند يا آن ملائكه كه از تسبيح خلقت شدند يا هر دو بوده باشند. زلفة و زلفى: قرب و نزديكى. حمال: به ضم حاء و تشديد ميم جمع مكسر عبارت از حاملين. غيب: امر مستور و پنهان. قبائل: جمع قبيله، فرقه و طايفه. اطباق: جمع طبق و از براى او امعانى ذكر شد؛ كه يكى از معانى، طبق متعارف است، كه يكى از متاع خانه است كه در زبان مردم سينى و مجمعهاش گويند. ارجاء: جمع رجا، مقصور جانب هر چيزى را گويند. خزان: به ضم خاء و تشديد زاء جمع خازن عبارت از نگهدارندگان مال و غير آن به عبارت اخرى حفظه. زجر: ترسانيدن و صيحه زدن. السحاب: ابر. صوت: آواز، زجل، آواز و صداهاى رعد. سبح: به تخفيف به معنى شناورى من قوله تعالى و كل فى فلك يسبحون. برد: به معنى روانه شدن و جارى شدن. حفيفة: به معنى دويدن و جهيدن. لمع و التمعت : يعنى روشنايى. صاعقه: آتشى است كه از رعد و برق ظاهر شود. ثلج: برف. برد: تگرگ. هبوط: نزول. قطر: قطرههاى باران. لواعج: شدايد. عوالج: تلاطم. كيل: اسم آلتى است كه پيمانه كنند. مثقال: عبارت از مقدارى است كه مقدارش هيجده نخود است اگر شرعى باشد مراد، و اگر صيرفى است بيست و چهار نخود است. شرح : يعنى پس صلوات بفرست بر ايشان و بر روحانيين از ملائكهات و بر اهل قرب و منزلت نزدت و بر كسانى كه حاملين غيب تو هستند به سوى پيغمبران تو و امينها هستند به روح تو، و بر قبيله هايى از ملائكه آن چنان كسانى كه اختيار كردى تو آنها را از براى ذاتت و بى نياز كردى آنها را از طعام و شراب به سبب تقديست يعنى تقديس ذات مقدس تو طعام و شراب ايشان است و جاى و منزل دادى آنها را در جوف طبقهاى آسمانهايت و رحمت و صلوات تو باد بر قبيلههاى آن چنانى كه بر جوانب آسمان تو هستند، وقت نزول به تمام وعده تو يعنى فناى دنيا و صلوات تو باد بر حفظه و نگهبانان باران و بر زواجر ابرها و رحمت تو باد بر ملكى آن چنانى كه به سبب صداى زجر او شنيده مىشود فرياد و صداى رعدهها و در زمانى كه جارى شده است به واسطه زجر او دويدن ابر لمعان روشنايى كرده است صاعقهها برقها و رحمت تو باد بر تابعين برف و تگرگ و رحمت بفرست بر آن ملائكه كه پائين مىآيند با قطرههاى باران در وقت نزول آن، رحمت باد بر كليد داران و متوليان خزينههاى بادها و بر موكلين بر جبال، و كوهها، تا اين كه زائل نشوند و آن كسانى كه شناساندى تو ايشان را مثقالهاى ابها را و پيمانه مقدارى كه مشتمل است او را شدايد بارانها و تلاطم آنها. تحقيق مقام موقوف است بر فصولى: فصل اول = اگر تامل در كتاب امام عليه الصلوة والسلام در فقرات سابقه شود و فقرات لاحقه معلوم خواهد شد كه عدد ملائكه به نحوى است كه احصاء او از غير خداوند جل اسمه العزيز معلوم نيست و دلالت بر مقال كند قول حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق عليه و على آبائه و ابنائه الصلوة و السلام كه در طليعه هر صبح صد هزار ملك نازل شود بر آسمان اول، و روند طواف خانه خدا كنند و بعد روند زيارت قبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كنند، و بعد از آن به زيارت قبر حضرت اميرالمؤمنين عليه و على اولاده الصلوة و السلام و از آنجا روند به زيارت قبر حضرت سيدالشهداء صلوات الله و تحياته و بركاته و سلامه عليه و بعد عروج كنند به آسمان و تا قيامت نوبت ايشان نميرسد. دويم = اين كه ملائكه همه به يك نحو نيستند بلكه اصناف مختلفه، خلق شدند بعضى مركب از برف و آتش، و بعضى پرهاى متعدده مختلفه، و بعضى قدمهاى ايشان در ته زمين و گردنهاى ايشان از آسمان هفتم بيرون آمده و شانههاى ايشان مثل كنگره عرش خلاق عالم، و هكذا همچنانى كه مختلف هستند به حسب خلقت همچنين مختلف هستند به حسب عبادت و اطاعت بعضى از ايشان سجود مىكنند بدون ركوع و بعضى به عكسند و بعضى در قيام و بعضى در قعودند و بعضى سر به زير اناخته اصلا نظر به غير نمىكنند. سيم = اهل الزلفة از ملائكه عبارت از مقربين ايشانند كه قرب كامل به حضرت معبود به حق رسانيدند و جهت قرب ايشان روايت شد به نحو استفاضه كه خلاق عالم عرض كرد وَ لايت ائمه عليهم السلام را در عالم ذر و ارواح، بر جميع مخلوقات هر كه از انبياء سبقت گرفت به سوى ايشان و عقد كرد، در سلك اولى العزم شد به حكم قوله تعالى در حق آدم ابوالبشر فنسى فلم نجد له عزما يعنى ترك وَ لايت ايشان كرد و عقد قلب نكرد به عقد جزمى، كه از ملائكه سبقت گرفت از اهل زلفى شد، و از انسان هر كه سبقت كرد از اصحاب يمين شد، هر كه از اشجار سبقت گرفت صاحب ثمره شيرين خوب شد، و از قطعات زمين هر كدام سبقت كردند قابل زراعت شدند، و از بهايم هر كه سبقت گرفت، داخل بهايم ممدوحه شد. تاييد مقال: مروى است كه امام عالى مقام جعفر بن محمد الصادق، عليه الصلوة والسلام از مدينه طيبه تشريف بردند به دهى از دهات مدينه و سوار بر استرى بودند و در اثناى راه عصفورهاى زياد دور آن امام همام را گرفته و حلقه زدند و او از ايشان بلند بود، حضرت صلوات الله عليه مركب خود را راندند و از ميان ايشان بيرون رفتند بعد از چند روز كه مراجعت فرمودند در آن مكان كه رسيدند در جانب كوهى عصافير گرد آن حضرت فرود آمدند، و بر مركوب آن جناب محيط شدند مشغول شدند به آواز فرياد، آن جناب در ميان ايشان توقف كرد بعد از لمحهاى مشغول شدند به دعا باران شديد نازل شد تمام آن وادى سيراب شد كسى كه ملازم خدمت آن جناب عليه السلام بود عرض مطلب خدمت آن حضرت نمود و سر مطلب سئوال نمود كه چه باعث شد شما را كه چند روز قبل سرعت در رفتن نموديد و امروز توقف نموديد اين عصافير مطلبشان چه بود؟ فرمودند كه: اين عصافير نزد من آمدند و شكايت از عطش نمودند و استدعا مىكردند كه از براى ايشان سئوال نمايم باران را چون كه آنها قبول وَ لايت ما را نكردند از ميان ايشان رفتم و اعتنا به ايشان نكردم امروز كه آمدند در ميانشان قنبرهاى بود و او از دوستان ما است به واسطه آن قنبره طلب باران نمودم. چهارم = غيب عبارت است از امور مخفيه كه عالم بر غيب نيست مگر ذات واجب الوجود كما قال سبحانه و تعالى: و لله غيب السموات و الارض و اما انبياء و اولياء كه اظهار بعضى از مغيبات مىكنند نه اين كه خود عالمند كما اين كه بعضى از جهله و بى فهمان در اين ازمنه متاخره دعوى كند بلكه اظهار غيب بر ايشان شود به وحى يا به الهام يا به اسباب ديگر چنان كه شهادت بر اين مقال دهد. قوله تعالى: عالم الغيب و لا يظهر على غيبه احد الا من ارتضى انشاء الله تحقيق حال در دعاى ثالث خواهد آمد. پنجم = در تحقيق حال رعد و برق و صاعقه و رياح كه ابخره ارضيه كه ممتزج از عناصر اربعه است، كه ميل به صعود كند خود را به قطعه زمهريريه رساند و در آن جا اجزاء مائيه او گرفته شود يا باران يا برف يا تگرگ شود بر حسب استعدادات و بقيه آن را سحاب گويند و تموجات كه از آن ابخره حاصل شود در هوا آن را رياح خوانند و چون آن بقيه كه آن را سحاب خوانند بناى دويدن و سرعت گذارد از آن صوتى حاصل شود كه آن را رعد خوانند از اين كه مشتمل بر اجزاء دخانيه و دهنيه است اگر مشتعل شود به واسطه قرب و مجاورت كه داشته باشد بكره ناريه رود منتفى شود آن را برق خوانند اگر به شدت مشتعل شود آن، را صاعقه خوانند اين است فى الجمله اصطلاح متكلمين لكن آن چه در رعد از شرع معلوم مىشود رعد صوت ملكى است كه بزرگتر از مگس و كوچكتر از زنبور و او به منزله مردى است كه شتر راند و گويد: هاىهاى و برق تازيانه آن ملك از به هم خوردن سحاب بعضى به بعضى آتش متوكن مىشود آن را صاعقه خوانند. محمد بن يعقوب در كافى به سند خود از حضرت اميرالمؤمنين عليه الصلوة والسلام روايت مىكند كه فرمود: سئوال شد از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه: در كجا مىباشد سحاب؟ فرمود: بالاى درختى كه آن درخت بر بالاى موضعى بر شاطى بحر يمن است منزل و قرار مىگيرد در آن، پس در هر وقتى كه اراده كند خداى عز و جل بفرستد او را در جايى مىفرستد بادهايى كه او را پراكنده كند از مكان خود و موكل كند بر او ملائكه را كه مىزند او را به گرزهايى و او برقست، پس سحاب مرتفع مىشود، پس قرائت كرد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اين آيه شريفه را كه: والله الذى ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الى بلد ميت، و الملك اسمه الرعد. در علل الشرايع از والد خود از محمد بن يحيى از حسين بن اسحق التاجر از على بن مهزيار از حسن بن حسين، از محمد بن فضيل از عزرمى نقل كرده كه گفت: بودم خدمت حضرت صادق عليه السلام جالس در حجر در تحت ميزاب مردى با مردى در مخاصمه بود، يكى از آن دو نفر به صاحب خود گفت والله نمىدانى تو محل وزيدن بادها كه در كجا است، چون كلام ايشان به طول انجاميد، حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمود به او: آيا مگر تو مىدانى كه مهب رياح كجا است؟ عرض كرد: نه لكن شنيدم كه مردمان چنين مىگويند. عزرمى گفت: عرض كردم خدمت ايشان كه كجا است مهب رياح؟ پس فرمود: باد محبوس است در تحت ركن شامى هر وقت كه خدا اراده دارد كه بفرستد از رياح چيزى يا جنوبى پس آن جنوب است، يا شمال آن شمال است يا صبا آن صبا است يا دبور آن دبور است فرمودند: علامت آن هست كه ملاحظه مىكنيد اين را متحرك در تابستان و زمستان و روز و شب. در مجمع است نقل مىكند از زمخشرى صاعقه صوت رعد است كه ميزد از آن شقه از آتش گفتند: سحاب كه بعد از اين كه به همديگر مزاحمت كند از آن نار ظاهر شود و صاعقه آتشى است لطيف تيز به چيزى نمىرسد مگر آن كه او را فنا مىكند. ششم = ملائكه خدا قبائل مختلفهاند و هر قبيله مامور به شغلى فرقهاى حفظه جبال هستند كه از محل خود زايل نشوند و فرقهاى مستوليان مياه مطر و رياح هستند، و فرقهاى پيمان و اندازه باران كنند به اين معنى مقدار قابل، كه موجب فساد نشود تا نازل كنند، چنان چه در روايت از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه فرمود: نازل نشد باران هرگز مگر به كيل مگر در زمان نوح كه بيرون آمد مثل سوراخ سوزن قوم نوح را غرق كرد و بيرون نيامد باد هرگز مگر به كيل و اندازه مگر در زمان عاد كه بيرون آمد به قدر سوراخ سوزن كه هلاك كرد قوم عاد را و فرقهاى هستند كه با قطرات باران نازل شوند كه هر قطره را به محل خود برساند و هكذا فرقهاى با ثمرات هستند و هكذا. و فرقهاى ارجاء سموات هستند كه قوله تعالى: وانشقت السماء فهى يومئذ واهية و الملك على ارجائها، بعضى گفتهاند كه: ملائكه در جانب آسمان انتظار دارند امر خلاق عالم را كه امر كند، ايشان را كه در آتش اندازند و در اهل بهشت كه ببرند در بهشت و اكرام ايشان كنند، بعضى ديگر گفتند كه: خلاق عالم اذن دهد به خراب دنيا آسمان شكافته شود و منشق شود پس ساكنين در آسمان متفرق شوند از آن و در اطراف قرار گيرند خوفا مثل خانه خراب چه حالت دارد اهل او. وَ رُسُلِكَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِلَى أَهْلِ الارْضِ بِمَكْرُوهِ مَا يَنْزِلُ مِنَ الْبَلاء وَ مَحْبُوبِ الرَّخَآءِ وَ السَّفَرَةِ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ وَالْحَفَظَةِ الْكِرَامِ الْكَاتِبِينَ اللغة: رخاء: يعنى وسعت مقابل شدت. سفير: پيغام آور و او را در فارسى ايلچى گويند. برره: جمع برّ، نيكويى. كرام: جمع كريم، يعنى صاحب اوصاف كريمه و محموده و حسنه. شرح : يعنى صلوات بفرست بر رسولان خود از ملائكه به سوى اهل زمين به بدى آن چه كه نازل مىشود از بلاء و خوبى و سعه و بر حفظه كرام الكاتبين. بيان: هر چيزى كه از آسمان نازل شود از مكروهات و بليات و محمودات، و حسنات با او ملائكه هستند كه مكروهات را به اهل او رسانند و همچنين محمدات را و جمعى هم از ملائكه هستند كه كتابت اعمال مردم را كنند از بدىهاى صادره و خوبىها با هر نفرى دو ملك است كه كاتب اعمال ايشان است. چنان چه از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده است، كه كاتب حسنات در طرف راست انسان است و كاتب سيئات از سمت چپ و صاحب راست امير است بر صاحب چپ، پس اگر انسان عمل خوب كند مىنويسد او را ملك جانب راست يك بده و اگر عمل بد كند مىگويد صاحب يمين به صاحب يسار كه واگذار او را هفت ساعت شايد توبه كند يا استغفار نمايد. پس ظاهر آن است كه همين جماعت باشند كرام الكاتبين. تو پندارى كه بد كو رفت و جان برد حسابش با كرام الكاتبين است وَ مَلَكِ الْمَوْتِ وَ أَعْوَانِهِ وَ منكَرٍ وَ نَكِيرٍ وَ رُومَانَ فَتَّانِ الْقُبُورِ وَالطَّآئِفِينَ بِالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ وَ مَالِكٍ وَالْخَزَنَةِ وَ رضوان وَ سَدَنَةِ الْجِنَانِ وَالَّذِينَ لا يَعْصُونَ اللَّهَ مَآ أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ وَالَّذِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ اللغة: ملك الموت: عبارتست از عزرائيل عليه السلام منكر و نكير و رومان سه ملك هستند كه در قبر داخل شوند. فتان: مشتق از فتنه به معنى امتحان يا مشتق از فتن به معنى تفرق گويند: اين ملك مىكند قبر را و خراب مىكند. خزنه: جمع خازن و آنها ملائكه هستند كه خدام جهنم هستند، مالك اسم رئيس ايشان است، رضوان خدمه بهشت هستند. بيت المعمور: خانهاى است در آسمان چهارم مقابل كعبه، و در بعضى از روايات آسمان هفتم است، و بعضى از روايات است كه او اول خانه است كه قرار داده شده از براى عبادت در زمين و بعد از اين كه خلاق عالم كعبه را خلقت كرد او را بلند كرد در آسمان مقابل كعبه. عقبى: خانه آينده مقابل دنيا. سدنه: خدمه. التركيب: فتان اگر ماخوذ باشد از فتنه منصوب است بر فتح و اگر از فت باشد نصب او به واسطه غير منصرف بودن او است و احتمال كسر هم دارد چنان كه تمام نسخ مصححه اعراب به او شد در اين صورت فتان به ملائكه عنى فتنه است. شرح : يعنى صلوات بفرست تو بر ملك الموت و ياران او و بر منكر و نكير و بر رومان كه اختيار كننده قبور است و بر طائفين بر بيت المعمور، و بر مالك كه رئيس جهنم است و بر رئيس بهشت و خدمه كوهها و بر جماعتى از ايشان كه عصيان نكنند خدا را در چيزى كه امر كرده ايشان را و جاى آورند در چيز هايى كه ايشان مامور به او هستند و بر آن كسانى كه مىگويند بر مؤمنين: رحمت خدا بر شما باد به سبب صبرى كه كرديد چه خوب است خانه آخرت يعنى بهشت. تنبيهات: اول اين كه در السنه و مستفاد از روايات چنان مفهوم مىشود كه قابض ارواح نيست مگر عزرائيل عليه السلام لكن از صحيفه چنان استفاده مىشود كه اعوان هم از براى او هست مثل مالك و رضوان از براى بهشت، و دوزخ پس اعوان مامور هستند به امر او بعد از اين كه جاى آورند عرض به او كنند و الله اعلم. دويم = اجماع اهل اسلام بر آن است كه دو ملك وارد بر قبر هر مكلف از انسان شوند و از او سئوال معالم دين كنند اگر جواب گفت روزنهاى از بهشت به او نشان دهند، و الا از آتش. در روايت كافى از موسى بن جعفر عليه و على آبائه و ابنائه الصلوة و السلام روايت كند كه گفت: فرمود: امام عليه السلام كه گفته مىشود به مومن در قبر كه كيست رب تو؟ عرض مىكند: خداى، گفته مىشود به او: دينت؟ عرض مىكند: اسلام، گفته مىشود كه: پيغمبر تو كيست؟ عرض مىكند: محمد صلى الله عليه و آله و سلم گفته مىشود به او: امام تو كيست؟ عرض مىكند: فلان، گفته مىشود از كجا دانستى حقيقت اين امور را؟ عرض مىكند: امرى است كه خدا هدايت كرده مرا به او و ثابت داشت بر او، پس گفته مىشود بر او كه بخواب، خواب كردنى كه در آن پريشانى نيست مثل خوابيدن عروس پس از آن باز كنند از براى او درى از بهشت از روح و ريحان بهشت به او رسد و عرض مىكند: اى خداى من تعجيل كن از براى ما قيام قيامت را شايد برگرديم به اهل و مال خودمان، و گفته شود به كافر: من ربك؟ عرض مىكند: الله، و من نبيك؟ عرض مىكند: محمد صلى الله عليه و آله و سلم گفته مىشود: چه هست چه است دين تو؟ عرض مىكند: اسلام گفته شود: از كجا دانستى؟ عرض كند: شنيدم كه مردمان چنين مىگفتند پس آن دو ملك چنان عمودى بر او بزنند كه اگر جن و انس جمع شوند طاقت او را ندارند پس پاشيده شود مثل گداختن مس و درى از جهنم به روى او باز كنند از حميم به او برسد و هميشه ندا كند اى رب قيامت را دور كن از ما الحديث. از اين حديث شريف چنان استفاده مىشود كه اين دو ملك گاهى مبشر و بشير هستند و گاهى منكر و نكير، و در بعضى از نسخ مبشر و بشير كه دارد منافات ندارد و كيف كان منكر و نكير دو ملكند وارد بر قبر شوند بر مومن و كافر. در مجمع البحرين است كه بعضى از اهل اسلام منكر شدند تسميه اين دو ملك را به اين دو اسم و گفتند كه: منكر عبارت است از آن جوابى كه از كافر صادر شود در وقت سئوال، و نكير عبارتست از سرزنش و شماتت آن دو ملك بر كافر از براى مومن منكر و نكير نيست. احاديث صريحه بر خلاف ايشان است از اين ظاهر آن است كه اين مطلب را بعض از اهل كفر منكر ندارد، بلى اگر غرض او اين باشد كه بر مومن سئوال شود اين خلاف اخبار است. سيم = رومان اسم ملكى است در كتاب مجمع البحرين در ماده طير روايت كند از عبدالله بن سلام گفت سئوال كردم از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم، از اول ملكى كه داخل قبر شود بر ميت پيش از نكير و منكر فرمود پيغمبر كه: ملكى داخل شود كه وجه او / كند مثل آفتاب اسم او رمان داخل مىشود بر ميت و ميگويد به او بنويس آن چه را كه عمل كردى از بدى و خوبى. عرض كند به چه بنويسم كجا است قلم من و مركب من و دوات من ؟ رومان فرمايد: آب دهن تو مركب تو، اصبع؛ قلم تو، عرض كند به روى چه بنويسم و حال آن كه صحيفه ندارم؟ فرمايد: كاغذ تو كفن تو پس مىنويسد آن چه خير در دنيا كرده بود پس همان كه به سيئات خود رسيد حيا كند از نوشتن پس فرمايد رومان به او اى خطاكننده از خالق خود حيا نكردى در دنيا و الان حيا مىكنى پس رومان عمود خود بلند كند كه بزند او را عرض كند كه عمود خود را بردار تا بنويسم. پس كتابت خواهد كرد در آن صحيفه تمام حسنات و سيئات خود را پس فرمايد كه به پيچ و مهر كن عرض كند به چه مهر كنم و حال آن كه خاتم ندارم؟ فرمايد: مهر كن او را به ناخن خود او مهر كند و آن صحيفه را در گردن او اندازد و آويز كند تا روز قيامت. كما قال الله تعالى: و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه. خداوند كريم مىفرمايد در قرآن مجيد كه: عليها تسعة عشر يعنى بر جهنم نوزده نفر هستند كه ايشان كليدداران جهنم هستند مالك و هيجده نفر چشمهاى ايشان مثل برق خاطف است دندانهاى ايشان مثل نيزهها است از دهان ايشان شعله آتش بيرون مىآيد مابين دو كتف ايشان به قدر مسافت يك سال راه است كف دست هر يك وسعت دارد كه مثل طايفه مضر و ربيعه در او جاى گيرد رحمت از ايشان برداشته شده است بر مىدارد هر يك از ايشان هفتاد هزار نفر پس مىاندازد هر جاى از جهنم كه مىخواهد. در جاى ديگر مىفرمايد: و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكة يعنى ميل و شهوت ايشان قرار نداديم مگر عذاب نمودن اهل آتش. وَالزَّبَانِيَةِ الَّذِينَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ ابْتَدَرُوهُ سِرَاعاً وَ لَمْ يُنْظِرُوهُ وَ مِنْ أَوْهَمْنَا ذِكْرَهُ وَ لَمْ نَعْلَمْ مَكَانَهُ مِنْكَ وَ بِأَىِّ أَمْرٍ وَكَّلْتَهُ وَ سُكَّانِ الْهَوَآءِ وَالارْضِ وَالْمَآءِ وَ مِنْ مِنْهُمْ عَلَى الْخَلْقِ فَصَلِّ عَلَيْهِمْ يَوْمَ تَأْتِى كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَآئِقٌ وَ شَهِيدٌ وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ صَلاةً تَزِيدُهُمْ كَرَامَةً عَلَى كَرَامَتِهِمْ وَ طَهَارَةً عَلَى طَهَارَتِهِمْ اللَّهُمَّ وَ إِذَا صَلَّيْتَ عَلَى مَلائِكَتِكَ وَ رُسُلِكَ وَ بَلَّغْتَهُمْ صَلاتَنَا عَلَيْهِمْ فَصَلِّ عَلَيْهِمْ بِمَا فَتَحْتَ لَنَا مِنْ حُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِمْ إِنَّكَ جَوَادٌ كَرِيمٌ اللغة: زبانيه: ماخوذ من الزبن به معنى انداختن و دفع كردن و فرقهاى از ملائكه را گويند چنان كه در آيه شريفه دارد كه: سندع الزبانية چون كه ايشان اهل جهنم را به سوى جهنم اندازند. غل: به معنى قيد. تصليه: القاء كردن و انداختن. نظره: مهلت دادن. ايهام: ترك كردن و واگذاشتن. او همت الشىء تركته. سايق: از سوق به معنى راندن. شهيد: شاهد. شرح : يعنى اى خداى من، صلوات بفرست بر فرشتگانى كه در هوا و زمين و آب جاى دارند، و بر آنان كه بر تمام آفريدههايت گماشته شدهاند پس بر آنان صلوات بفرست در روزى كه هر كس مىآيد و با او راننده و گواهى است، چنانكه در قوله تعالى آمده: وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهيدٌ. و هر كس مىآيد با او دو فرشته است، يكى او را به صحراى محشر مىراند، و يكى گواه عمل اوست. بر كليّه فرشتگان درود فرست، درودى كه مقامى بر مقامشان بيفزايد و پاكىاى بر پاكيشان اضافه كند. گو اينكه كرامت و طهارت فرشتگان كامل و جامع است ولى بايد توجّه داشت كه عنايات حق نيز بىپايان است. بنابر اين مىتوان از حضرت او براى هر كس لطف و رحمت خواست گر چه آن كس غرق در محبّتهاى خدا باشد. الهى، چون بر فرشتگان و رسولانت درود فرستادى و دعاى ما را به ايشان رساندى، پس به سبب اين حسن گفتار كه دعا و صلوات ماست و راه آن را تو بر ما گشودى، بر ما محتاجان نيز درود فرست و رحمتت را به گدايان و فقيران ارزانى دار كه تو بسيار بخشنده و كريمى. فى خزائنهم لأنفسهم فاقبضها و اكفنيها و تربص بها. فرمود يحيى: به خدا قسم اى متوكل اگر نمىگفتى از براى من قول پسر عموى مرا اين كه بدرستى كه من كشته مىشوم و به دار آويخته مىشوم، هر آينه نمىدادم صحيفه را به تو و هر آينه بودم بر او بخلكننده لكن من مىدانم كه قول او صدقست و گرفته است آن قول را از پدران خود و او خواهد شد پس ترسيدم، اين كه واقع شود مثل اين علم به سوى بنىاميه لعنهم الله پس كتمان نمايند او را و ذخيره كنند او را در خزانههاى خودشان از براى خودشان پس بگير اين صحيفه را و نگهدار تو او را از براى من و حافظ باش به او. فاذا قضى الله من امرى و امر هوَ لاء القوم ما هو قاض فهى امانة لى عندك توصلها الى ابنى عمى محمد و ابراهيم ابنى عبدالله ابن الحسن بن الحسن بن على عليهم السلام القائمان فى هذا الامر بعدى. پس از زمانى كه خداوند حكم نمود از امر من و امر اين جماعت آن چه را كه حكمكننده است پس اين صحيفه امانت من است در نزد تو تا اين كه بدهى او را به دو پسر عموى من محمد و ابراهيم و دو پسر عبدالله بن الحسن بن الحسن بن على عليهماالسلام آن دو نفر جانشين من هستند در امر صحيفه بعد از من. قال المتوكل فقبضت الصحيفة فلما قتل يحيى بن زيد صرت الى المدينة فلقيت اباعبدالله عليه الصلوة و السلام فحدثته الحديث عن يحيى فبكى و اشتدوا جده به، و قال رحم الله ابن عمى و الحقه بآبائه و اجداده و الله يا متوكل ما منعنى من دفع الدعاء اليه الا الذى خافه على صحيفة ابيه و أين الصحيفة فقلت ها هى ففتحها و قال هذا و الله خط عمى زيد و دعاء جدى على بن الحسين عليهماالسلام. متوكل گفت: صحيفه را گرفتم پس از اين كه يحيى كشته شد به سوى مدينه رفتم و ملاقات نمودم حضرت اباعبدالله عليهالسلام را پس خبر دادم من او را از يحيى پس گريه نمود، و حزن او به او شديد شد و فرمود: خدا رحمت كند پسرعموى مرا و ملحق سازد او را به پدران و اجداد او قسم به خداى اى متوكل كه مانع نشد از دادن صحيفه به او مگر آن چيزى كه او ترسيده است بر او بر صحيفه پدرش كجا است آن صحيفه پس عرض نمودم اين است حاضر پس گشود او را و فرمود: به خدا قسم اين خط عموى من زيد و دعاى جد من على بن الحسين عليهماالصلوة و السلام است. ثم قال لابنه قم يا اسماعيل فأتنى بالدعاء الذى امرتك بحفظه و صونه فقام اسمعيل فأخرج صحيفة كانّها الصحيفة الَّتى دفعها الىّ يحيى بن زيد فقبّلها ابوعبدالله عليهالسلام و وضعها على عينيه و قال: هذا خط ابى و املاء جدى عليهما السلام بمشهدى منى. بعد فرمود: به فرزند خود اسماعيل برخيز و بياور از براى من دعايى را كه امر نمودم من تو را به حفظ و نگهدارى و صون او پس برخاست اسماعيل پس بيرون آورد صحيفه را كه گويا عين صحيفهاى بود كه يحيى بن زيد به من داده بود پس بوسيد او را حضرت اباعبدالله عليهالسلام و گذاشت او را بر چشم خود و فرمود: اين خط پدر من است و گفته جد من در محضر خودم يعنى خودم در آن مجلس بودم كه جدم فرمود و پدرم نوشت. فقلت: يابن رسول الله اعرضها مع صحيفة زيد و يحيى فأذن لى فى ذلك و قال قد رأيتك لذلك اهلا فنظرت و اذا هما امر واحد و لم اجد حرفا منها يخالف ما فى الصحيفة الاخرى. پس عرض نمودم كه يابن رسول الله اگر مصلحت بدانيد مقابله نمايم من صحيفه شما را با صحيفه زيد و يحيى پس اذن داد مرا در مقابله و فرمود: من مىبينم تو را اهل از براى امر و قابل پس نظر نمودم هر دو مثل هم بودند و نيافتم حرفى را كه مخالف باشد با صحيفه ديگر، ظاهر آنست كه متوكل صحيفه را از صحيفه زيد نوشت و غرض او مقابله نسخه خود با نسخه حضرت عليهالسلام بود نه عين نسخه زيد. ثم استأذنت اباعبدالله عليهالسلام فى دفع الصحيفة الى ابنى عبدالله بن الحسن فقال: ان الله يأمركم أن تؤدّوا الامانات الى أهلها نعم فادفعها اليها فلما نهضت للقائهما لى: مكانك ثم وجّه الى محمد، و ابراهيم فجاءا فقال لهما: هذا ميراث ابن عمكما يحيى عن ابيه قد خصكما به دون اخوته و نحن مشترطون عليكما فيه شرطا فقالا رحمك الله قل فقولك المقبول. پس طلب رخصت نمودم اباعبدالله عليه الصلاة و السلام را در دادن صحيفه را به دو پسر عبدالله بن الحسن پس فرمود: بدرستى كه خداى عز و جل امر نموده است شما را اين كه اداء امانات نماييد به سوى صاحب آنها بلى پس بده صحيفه را به سوى دو پسر عبدالله پس من برخاستم كه بروم از براى ملاقات ايشان فرمودند به من توقف نما در جاى خود پس فرستاد به سوى محمد و ابراهيم پس ايشان آمدند پس فرمود به ايشان كه اين ارث پسر عموى شما است به شما داده است نه به برادران خود لكن با شما شرطى مىكنم در آن عرض نمودند خدا تو را رحمت كند بفرمائيد كه هر چه بفرمائيد مقبول است. فقال: لا تخرجا بهذه الصحيفة من المدينه قالا و لم ذلك قال ابن عمكما خاف عليها امرا اخافه انا عليكما. پس فرمود: بيرون نبريد شما اين صحيفه را از مدينه عرض نمود: به چه سبب بيرون نبريم صحيفه را؟ فرمود: پسر عموى شما نرسيده است بر صحيفه امرى را كه من مىترسم آن امر را بر شما. قالا انما اخاف عليهما حين علم أنه يقتل فقال ابوعبدالله عليهالسلام و انتما فلا تأمنا فو الله انى لأعلم انكما ستخرجان كما خرج و ستقتلان كما قتل فقاما و هما يقوَ لان: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم. عرض نمودند: بدرستى كه پسر عموى ما ترسيده است بر صحيفه زمانى كه دانسته است كه كشته مىشود فرمود اباعبدالله عليهالصلوة و السلام: شما ايمن نباشيد پس قسم به خدا به درستى كه من مىدانم اين كه شما به زودى خروج خواهيد نمود چنان چه او خروج نمود و به زودى كشته خواهيد شد چنان چه او كشته شد پس محمد و ابراهيم از مجلس برخاستند و حال آن كه ايشان مىگفتند لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم. فلما خرجا قال لى ابوعبدالله عليهالسلام: يا متوكل كيف قال لك يحيى ان عمى محمد بن على عليهما السلام و ابنه جعفر عليهالسلام دعوا الناس الى الحيوة و نحن دعوناهم الى الموت قلت: نعم اصلحك الله قد قال لى ابن عمك يحيى ذلك. پس از اين كه محمد و ابراهيم رفتند فرمود به من ابوعبدالله عليهالسلام: اى متوكل چه گفت به تو پسر عموى من يحيى اين كه بدرستى كه عموى من محمد بن على عليهماالسلام و پسر او جعفر عليهالسلام دعوت مىنمايند مرد مرا به زندگانى، و ما دعوت مىنماييم به مردم عرض نمودم: بلى خداوند امر تو را اصلاح كند، به تحقيق كه گفته است از براى من پسر عموى شما يحيى اين مطلب را. قوله: ان عمى تا آخر مقول قول يحيى است تقرير نمودن از براى مخاطب كه او تصديق نمايد اين نحو كلام در ميان عرف شايع است. فقال يرحم الله يحيى ان ابى عليهالسلام حدثنى عن ابيه عن جده عن على ان رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم اخذته نعشة و هو على منبره فرى فى منامه رجالا ينزون على منبره نزوا القردة يردون الناس على اعقابهم القهقرى فاستوى رسول الله جالسا و الحزن يعرف فى وجهه فأتاه جبرئيل عليهالسلام بهذه الآية: و ما جعلنا الروءيا الَّتى اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا. پس فرمود: رحمت كند خدا يحيى را به درستى كه پدر من خبر داده است مرا از پدر خود و از جد خود و از على عليهالسلام اين كه پيغمبر صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم گرفت او را خواب و حال آن كه بالاى منبر بود پس ديد در خواب خود كه مردانى مىجهند بالاى منبر او مثل جهيدن ميمون و بر مىگردانيدند مردمان را به عقب و پشت سر ايشان يعنى بر مىگردانيدند مردمان را بعد از ايمان ايشان به دين جاهليت پس نشست پيغمبر مستوى و حزن و اندوه در صورت او ظاهر شده بود پس آورد جبرئيل عليهالصلوة و السلام به اين آيه مباركه يعنى بنواميه بالاى منبر تو خواهند رفت و مردم را بر گردانند ايشان هستند شجره ملعونه. قال يا جبرئيل أَعلى عهدى يكونون فى زمنى؟ قال: لا و لكن تدور رحى الاسلام على رأس خمسة و ثلثين من مهاجرك فتلبث بذلك خمسا. فرمود: رسول اكرم صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم يا جبرئيل آيا در زمان من و عهد من مىباشد ايشان عرض نمود: نه در زمان شما نيست لكن حركت مىكند آسياى اسلام از ابتداى هجرت تو يعنى از مدينه پسمكث مىكند به آن حركت ده سال يعنى ده سال حركت كند و عمل مىشود بعد حركت مىكند آسياى اسلام از سر سال سى و پنج سال از ابتداء هجرت تو پس مكث مىكند به آن حركت پنج سال يعنى از ابتدال هجرت تو ده سال عمل مىنمود بعد از آن بيست و پنج سال حركت مىنمود بدون عمل بعد از آن پنج سال نيز عمل نمود پس مراد به لبث حركت او است يعنى ماند با حركت خود، پس تمام حركت آسياى اسلام با لبث، و عمل و بدون آن يعنى حركت بدون عمل چهل سالست ده سال زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بود در مدينه بيست و پنج سال خلافت خلفاء ثلثه بود و پنج سال زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه و على اولاده الصلوة و السلام بود. ثم لا بد من رحى ضلالة هى قائمة على قطبها ثم تلك الفراعنة قال و انزل الله فى ذلك انا انزلناه فى ليلة القدر و ما ادريك ما ليلة القدر ليلة القدر خير من الف شهر يملكها بنوا امية ليس فيها ليلة القدر. پس لابد است كه حركت كند آسياى گمراهى و ضلالت آن ضلالت قائم است بر قطب آن آسيا بعد خواهد پادشاه شد فرعونيان، فرمود حضرت ابى عبدالله عليه السلام كه خدايتعالى فرستاد به سوى پيغمبر سوره قدر را يك شب قدر بهتر است از هزار ماه سلطنت بنى اميه كه در آن ليلة القدر نيست. قال فاطلع الله نبيه عليهالسلام ان بنى امية تملك سلطان هذه الامة و ملكها طول هذه المدة الامة و ملكها طول هذه المدة فلو تطاولهم الجبال لطالو عليها حتى يأذن الله بزوال ملكهم و هم فى ذلك يستشعرون عداوتنا اهل البيت و بغضنا. تطاول: برترى نمودن و سركشى كردن، يستشعرون: اى يضمرون. فرمود : پس خداى عز و جل مطلع نمود پيغمبر خود را به درستى كه بنى اميه مالك مىشوند پادشاهى اين امت را و سلطنت ايشان طول اين مدت است يعنى هزار ماه پس اگر بخواهد سركشى ايشان نمايد كوهها هر آينه ايشان خواهند غالب شد تا اين كه خداى عز و جل اذن بدهد به زوال ملك ايشان و ايشان در اين مدت جاى دادهاند در قلوب خودشان دشمنى ما اهل بيت را و بغض ما را. غرض امام عليه السلام آن است كه با اين قدرت و شوكت چگونه توانيم كه خروج نماييم، نيست در خروج ما مگر مغلوب شدن و كشته گرديدن. اخبر الله تعالى نبيه بما يلقى اهل بيت محمد عليهم السلام و اهل مودتهم و شيعتهم منهم فى ايامهم و ملكهم قال و انزل تعالى فيهم: المتر الى الذين بدلوا نعمة الله كفرا و احلوا قوقهم دار البوار جهنم يصلونها و بئس القرار و نعمه الله محمد و اهل بيته حبهم ايمان، يدخل الجنة و بغضهم كفر و نفاق يدخل النار. خبر داد خداى عز و جل على اعلى بر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به آن چيزى كه مىرسد به اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و اهل مودت و دوستان ايشان، و شيعيان ايشان در ايام بنى اميه و سلطنت آنها فرمود: كه خداى نازل كرده در حق ايشان اين آيه را نعمت رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم و اهل بيت اوست دوستى ايشان ايمان است داخل مىنمايد در بهشت، دشمنى ايشان كفر است و نفاق داخل مىنمايد در آتش. فأسرّ رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم على و اهل بيته ثم قال ابوعبدالله عليهالسلام ما خرج و لا يخرج منا اهل البيت الى قيام قائمنا احد ليدفع ظلما او ينعش حقا الا اظطلمته البلية و كان قيامه زيادة فى مكروهنا، و شيعتنا. پس خبر داد پنهان پيغمبر صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم به سوى على عليه الصلوة و السلام و اهل بيت خود گفت متوكل كه: فرمود ابوعبدالله عليه الصلوة و السلام كه: خروج نكرده است و نمىكند از ما اهل بيت تا قيام قائم ما عجل الله سبحانه فرجه كسى كه دفع كند ظلمى را يا بلند نمايد حقى را مگر اين كه بليه او را بسوزانده بوده است قيام او زيادتى در بدى ما و شيعه ما يعنى خروج يكى از ما اذيت ما، و اذيت شيعه ما است. قال المتوكل بن هرون: ثم املى على ابوعبدالله عليهالسلام الادعية و هى خمسة و سبعون بابا سقط عنى منها احد عشر بابا و حفظت منها نسيفا و ستين بابا. گفت متوكل بن هارون پس املاء نمودم و فرمود بر من ابوعبدالله عليهالسلام ادعيه را هفتاد و پنج باب بود سقط شد از من يعنى نتوانستم حفظ نمايم از آن يازده باب و حفظ نمودم از آن شصت باب را نيف به تشديد ما بين دو عقد را گويند مثل عددى كه ما بين ده و بيست است و يا بيست و سى است. و حدثنا ابوالفضل قال: حدثنى محمد الحسن بن روزبه ابوبكر المدائنى الكاتب نزيل الرحبه فى داره قال حدثنى محمد بن احمد بن مسلم المطهرى قال حدثنى ابى عن عمير بن متوكل البلخى عن ابيه المتوكل بن هارون قال لقيت يحيى بن زيد بن على عليهالسلام فذكر الحديثالى رؤيا النبى صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم الَّتى ذكرها جعفر بن محمد عليهماالسلام عن آبائه عليهم السلام و فى رواية المطهرى ذكر الابواب و هى دعائه فى التحميد لله عز و جل. دعائه فى الصلوة على محمد وَ آلِهِ. دعائه فى الصلوة على حملة العرش. دعائه فى مصدق الرسل. دعائه لنفسه و خاصته. دعائه عند الصباح. دعائه فى المهمات. دعائه فى الاستعاذة. دعائه فى الاشتياق. دعائه فى اللجاء الى الله عز و جل. دعائه لخواتم الخير. دعائه فى الاعتراف. دعائه فى طلب الحوائج. دعائه فى الظلامات. دعائه عند المرض. دعائه فى الاستقالة. دعائه على الشيطان. دعائه فى المحذورات. دعائه فى مكارم الاخلاق. دعائه فى الاستسقاء. دعائه اذا احزنه امرا و اهمته الخطايا. دعائه عند الشدة. دعائه بالعافية. دعائه لابويه. دعائه لولده. دعائه لجيرانه و اوليائه. دعائه لاهل الثغور. دعائه فى التفزع الى الله. دعائه اذا اقتر عليه الرزق. دعائه بالتوبه فى صلوة اليل. دعائه فى الاستخارة. دعائه اذا ابتلى او رأى مبتلى بفضيحة. دعائه فى الرضاء بالقضاء. دعائه عند سماع الرعد. دعائه فى الشكر لله تعالى. دعائه فى الاعتذار. دعائه فى طلب العفو و الرحمة. دعائه عند ذكر الموت. دعائه فى طلب الستر و الوقاية. دعائه عند ختمه القرآن. دعائه اذا انظر الى الهلال. دعائه لدخول شهر رمضان. دعائه لوداع شهر رمضان. دعائه للعيدين و الجمعة. دعائه للعرفه. دعائه فى الاضحى و الجمعه. دعائه فى دفع كيد الاعداء. دعائه فى الرهبة. دعائه فى التضرع و الاستكانة. دعائه فى الالحاح. دعائه فى التذلل الى الله تعالى. دعائه فى استكشاف الهموم.
۳
شرح صحيفه سجاديه
و كان من دعائه عليه السلام اذا ابتدء بالدعاء بدء بالتحميد الله عز و جل و الثناء عليه فقال اَلحَمدُلله الاوَّل بلا اول كان قبله و الاخر بلا اخر يكون بعدَهُ. اللغة: حمد: ثناء كردن به زبان لكن به ازاء صفات اختياريه كه در محمود هست و اگر به ازاء ذاتيه قهريه باشد او را مدح گويند بلى آن صفات اختياريه كه به اعتبار او صدق حمد شود اعم است كه به ازاء نعمت باشد يا غير آن. اول: افعل تفضيل است اگر چه مستعمل در غير او هم شود اول افعل فعل ندارد بعضى گفتهاند اصل اول اؤل من ؤل تبديل همزه به واو شد بر خلاف قياس يا اصل او أؤول بود قلب همزه به واو شد و ادغام شد، الف لام در الحمد احتمال هر يك از جنسيت و استغراق را دارد بلكه ابلغ استغفراقست زيرا كه افاده كند كه ثناء هر محمود به واسطه صفات اختياريه او راجع به خداست زيرا كه هر غير او اثر صنع او است پس هر غير بالواسطه راجع به ذات مقدس او است. شرح : يعنى ثناء مختص به ذات بارى است كه اين صفت دارد كه مقدم است بر هر شىء بدون اين كه شىء مقدم شود و عقب و آخر هر شىء بدون اين كه شىء بر او مؤخر شود و عقب او باشد و اين مطلب كنايه است از اين كه ذات پاك او صفت تبدل و تغير در او نيست چنان كه در غير واجب است. به عبارة اخرى هر مسبوق به غير و سابق به غير صفات او صفات تغير است مگر اين كه سابق باشد بلا مسبوق و سابق به غير. از حضرت ابوعبدالله عليه الصلوة و السلام سوال از قول خداوند تعالى: هو الاول و الآخر نمودند فرمود: چيزى نيست مگر اين كه هلاك مىشود و متغير مىشود به غير زوال عارض و داخل او مىشود مگر ذات بارى او زايل نشده و نمىشود از حالت واحده، اوست اول هر چيزى او است آخر هر شىء صفات و اسماء و علامات او متغير نمىشود همچنان كه غير او مختلف در صفات و علامات مىشود مثل انسان اول او خاك، بعد گوشت، بعد خون، گاهى خاكستر و همچنين خرما از اول امر او تا به مرتبه تمريت برسد ذات بارى منزه است از اين تغييرات. الَّذِى قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ و عجزت عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ. شرح : يعنى كوتاه است چشمهاى بينندگان از ديدن او تعبير به قصر دون عجز از براى دفع توهم خلاف مقصود است زيرا كه عجز دلالت بر امكان رؤيت مىكند لكن مانع دارد از وقوع به خلاف قصور و كوتاهى و آن دلالت مىكند بر عدم قابليت او مر رؤيت و اين مطلب حق است زيرا كه مرئى واقع شدن محتاج است به شروط تسعه مثل اين كه مرئى در جهت مقابله وائى باشد و مثل اين كه بيننده را قوه باصره سالم باشد و مثل اين كه مرئى در كمال صغارت نباشد كه قابل نباشد از جهت ديدن و مثل اين كه ذى لون باشد و مثل اين كه در نهايت دورى و نهايت نزديكى نباشد و غر ذلك اگر ذات بارى العياذ بالله ديده شود بايد در جهتى از جهات باشد بودن در جهت از خواص حادث است و او منزه است از حدوث و الا بارى نشايد باشد و تعبير به اوهام دون عقول دلالت بر كمال عجز و احصاء وصف موصوفست زيرا كه تصرفات قوه وهميه ازيد است از قوه عقليه و مع ذلك نمىتواند احصاء كند قطره از قطرات بحار اوصاف او را. شرح : يعنى كوتاه است چشم بينندگان از ديدن او و عاجز است قوه وهميه مردمان و وصفكنندگان از صفت او. بيان: امام عالىمقام عليه الصلوة و السلام تعبير فرمود در فقره شانيه عنه نعته دون احصاء نعته با وجود اين كه بعضى از صفات او جلت عظمته در زبان مردم شايع و هويدا است سر اين تعبير آنست كه همچنان كه ذات او معلوم نيست صفات او هم معلوم نيست و لذا قدرت بر نعت او نيست و الآن بعضى از صفات كه در السنه جارى شود از بابت اذن او است بر اين نه به فهم ما، و نعم ما. قال المثنوى: اين ثناى حق تو از رحمت است چون نماز استحاضه رخصت است اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَاخْتَرعَهُمْ عَلَى مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً. ابتداع و بدعت كار تازه كردن يعنى كارى كند كه ديگران نكرده باشند مثل اين كه بى نقش و بى مثال و بىماده شىء را از كتم عدم به وجود آورد، و براى خاطر همين مطلب است كه ذات مقدس او را نداء كند به يا مبدع. اختراع يعنى ايجاد كردن شايد كه اين اعم باشد از ابتداع مشيت آن. شاء به معنى خواستن و اراده. شرح : يعنى ابداع و ايجاد و كار تازگى كرده است به سبب قدرت خود مخلوق را ايجاد كرد و ايجاد كردم مردم را بر مشيت خود ايجاد كردنى. بيان: در تعديه ابتداع به با و اختراع به على و منشاء اول قدرت كه صفات ذات است و ثانى مشيت كه صفت فعل است شايد دلالت كند بر اخصيت ابتداع يعنى او عبارت باشد از بى ماده و اصل خلقت كردن. ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ و بعثهم فِى سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ لا يَمْلِكُونَ تَأْخِيراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَيْهِ وَ لا يَسْتَطِيعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَآ أَخَّرَهُمْ عَنْهُ. اللغة: سلوك به معنى دخول، يقال: سلكته اى دخلته. بعث: به معنى فرستادن و برانگيزانيدن، اراده و محبت در لغت به معنى ميل نفس و دوست داشتن و اين دو صفات از صفاتت بشر است لكن اسناد اين دو صفت به ذات بارى به اعتبار دو معنى ديگر است. اما اراده يعنى دانستن به اشياء على الوجه الاكمل و الاتم. و اما محبت: انعام بر مخلوقست هر كه هست به حسب حال و استعداد او داخل در وجود كرد هر مخلوق را به حسب اصلح و اكمل و اتم به حال او در وجود، فرستاد ايشان را در راه انعام خود يعنى ايشان را از عدم به وجود آورد، اعطاء وجود بر قوالب معدومه يكى از راههاى محبت و انعام او است كه اينها را كه خلقت كرد شبهه نيست كه مرتب در وجود هستند مثلا خلقت زيد در هزار سال قبل و خلقت عمرو بعد از هزار سال هر يك اصلح و اكمل است به حال خلقت او در همان وقت كه خلقت شده بود اگر خلاف شود خلاف اراده به معنى مذكور شده پس اين مخلوق آقايى و موَ لايى ندارد تأخير از زمانى كه خداى مقدم كرده است ايشان را به سوى او و توانايى ندارند كه پيشى بگيرند به سوى زمانى كه خداوند عقب انداخت ايشان را از آن زمان به عبارة اخرى مالك نيستند مقدم را مؤخر كنند و مؤخر را مقدم. قال الله تعالى: عنت الوجوه للحى القيوم. بدان كه در فقره اولى تعبير بلا يملكون و در ثانيه بلا يستطيعون شايد از باب تفنن در عبارت كه نوعى از بلاغت است باشد. توضيح: بعضى از افاضل از براى اين فقره معانى ديگر هم كردهاند مثل اين كه تغيير احكام در اوقات كه قرار داده شده است بدهند نمىتوانند، و اين در كمال بعد است زيرا كه عصاة و فسقه به حسب دواعى خودشان تبديل و تغيير مىدهند و لفظ ثم نه اين كه از براى رتبه و تأخير زمانى باشد بلكه بيان و تفسير باشد از براى ابتداع و اختراع دلالت مىكند بر اين مقاله لفظ ثم در بعضى از فقرات بعد. وَ جَعَلَ لِكُلِّ رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ لا يَنْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ و لا يَزِيدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَآئِدٌ. اللغة: جعل از براى او معانى عديده است گاه استعمال مىشود به معنى طفق و صار در اين مقام لازم است و درمرتبه ديگر به معنى اوجد در اين وقت متعدى است به يك مفعول و در مرتبه سيم به معناى ضرورت در اين و مقت متعدى به دو مفعولست و مقام از قبيل سيم است. روح = عبارت است از آن چيزى كه حركت متحرك به او است يعنى زندگانى بنابراين نسخه حاجت دارد به حذف مضاف يعنى صاحب روح و در بعضى از نسخ بدل روح زوج به زاء معجمه به معنى جفت و نوع و انيس و قرين. قوت: يعنى خوردن. رزق: يعنى روزى و او به معنى قوت يا قريب او است. التركيب = من زاد و من نقص مفعول به است مقدم بر فاعل شده است كه ناقص و زايد باشد. شرح : يعنى گردانيده است از براى هر صاحب روح از مخلوق قوت معلوم مقسوم از روزى خود كم نمىكند كمكننده كسى را كه خدا زياد كرده است و زياد نمىكند زيادكننده كسى را كه خداى كم كرده است به عبارة اخرى اگر مقدر او ضيق معيشت باشد ديگرى قادر نيست كه مبدل به سعه كند و همچنين عكس. توضيح حال و دفع اشكال آيات و روايات به حد تواتر است، كه ارزاق مقسوم است هر كه از جهت او رزقى مقدر است نه زياد از آن مىشود و نه كم و امر در يد قدرت او است و روزى از قبل او نازل شود به هر كه به حسب فراخور حال او. و ايضا در بعضى از آيات وارد است كه به خدا حتم است و لازم، كه روزى مخلوق خود بدهد پس طلب آن كردن بعد از التزام خداوند بى نفع و دعاء و الحاح به جانب و كردن عبث خواهد بود. جواب عرفانى آن اينست كه گوييم كه آن قدرى كه به او بستگى دارد يعنى بقاء قوه حيوة بدون آن نخواهد شد بر حضرت احديت لازم و زايد بر اين حاجت به كسب و دعاء دارد چنان كه بر اين مقاله وجدان شهادت دهد، و جواب تحقيقى آن است كه چنان كه اين آيات و روايات وارد است آيات و روايات در تحصيل كسب هم وارد است حتى در بعضى وارد كه از ما نيست كسى كه كسب نكند در روايت على بن عبدالعزيز وارد است كه امام عالى مقام جعفر بن محمد عليهالسلام به او گفت: چه مىكند عمر بن مسلم؟ عرض كردم: فداى تو شوم مشغولست به عبادت كردن و ترك تجارت، فرمود: واى بر او نفهميد كه تارك طلب تجارت دعاء او مستجاب نمىشود جماعتى در زمان حضرت رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم بعد از اين كه آيه و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب نازل شد درهاى خانههاى خود را بستند و مشغول شدند به عبادت كردن و گفتند: كه خدا كفالت رزق ما كرد. اين مطلب بر حضرت رسول صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم رسيد حضرت عقب ايشان فرستاد و فرمود: چه باعث شد شما را به سوى اين وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي ذِكْرِ آلِ مُحَمَّدٍ عَليْهِمُ السَّلامُ اللَّهُمَّ يَا مَنْ خَصَّ مُحَمَّداً وَ آلِهِ بِالْكَرَامَةِ وَ حَبَاهُمْ بِالرِّسَالَةِ وَ خَصَّصَهُمْ بِالْوَسِيلَةِ وَ جَعَلَهُمْ وَرَثَةَ الانْبِيَآءِ وَ خَتَمَ بِهِمُ الاوْصِيَآءَ وَالائِمَّةَ وَ عَلَّمَهُمْ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا بَقِىَ وَ جَعَلَ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَافْعَلْ بِنَا مَآ أَنْتَ أَهْلُهُ فِى الدِّينِ وَالدُّنْيَا وَالآخِرَةِ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ بردنى به چند دفعه تا صبح هر وقت كه او خيال عمل قبيح مىكرد. و اخبار كردن اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ نهروان در اثناء محاربه به جولان ازدى كه شاك شده بود در خصوص اميرالمؤمنين به قول خود يا اخاالازدهل تبين الامر، بلكه در بعضى از روايات وارد است كه امام، امام نيست كه نداند وقت پريدن مرغ را مثل تكلم كردن حضرت اميرالمؤمنين به زبان فرس و تكلم كردن صادق آل محمد عليه الصلوة والسلام به زبان خراسانى بعد از اين كه خراسانى به زبان عربى تكلم نمود به اعتقاد اين كه امام زبان خراسانى نمىداند مثل امر او به على بن يقطين رحمت الله عليه بعد از نهى كردن او بعضى اصحاب خود را و نظير آن كه جزئيات اين مقاله به حد حصر بيرون نيايد بلى اشكال اعظم در آن است كه در اين زمان شايع است كه آيا علم ايشان مثل علم خدا است، كه چيزى بر آنها مخفى نيست غايت فرق علم خدا از روى ذات است، و علم ايشان از روى كسب و تعليم فلا يعزب عنهم مثقال ذرة يا جهل در موضوعات، و عدم علم ايشان ممكن بلكه واقع بلكه گفته شد حتى هم اگر توجه كنند نتوانند فهميد. اگر چه حكايت المؤمنين عليه السلام اسماعيل و عقيب جاريه وارسى كردن حتى با شمعه تفقد حال در سرداب نمودن و خوردن تخم مرغ بريان شده كه از قمار گرفته شده و بعد قى نمودن و محمد كه او از براى شاخص وارسى كردن به او دادن، و لعن بر قاضى شام نمودن و بعد رجوع كردن و عبارت دعاى سابق، كه صلوات بفرست بر ملائكه كه نمىدانيم مكان آنها را و هكذا دلالت بر قول اخير دارد لكن اقوى در قول، قول وسط است زيرا كه خودشان فرمودند كه: علوم ما مستند به بعض اشياء است از قبيل تعليم پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و صحيفه فاطمه عليهاالسلام و جعفر و جامعه و تاييد روح القدس و هكذا پس عيب نيست كه عالم نباشند به بعضى از وقايع جزئيه غير متناهيه از قبيل اين كه زيد چه مىكند چه دارد و چه مىگويد شعرات لحيه او چند طاق است از اين قبيل مطالب كه دانستن آنها در عرف نگويند علم و ندانستن، آنها را نگويند جهل، و سفلاء ناس در اين ازمنه مبتلا شدند به اين نحو مباحثات بى ثمر و تضييع عمر در آن كردند اگر از روى انصاف از ايشان سئوال كنى اصل امامت و دليل بر آن غالب از آنان عاجزند از آن ظاهرا و باطنا لكن در امثال اين تكلمات مثل شير قوى سخن گويند. ملخص كلام هر چه منقصت است نيست ممكن مگر اين كه در السنه شريف خودشان بفرمايند كه ما مثل خدا هستيم الا در فرق مذكور قبول مىكنيم و از براى ما علم هم حاصل شود از جهت عصمت ايشان و الا به مجرد اخبار آحادى كه افاده علم نكند چگونه تواند بود اصول دين را كه مسائل او حاجت دارد به اجتهاد علمى به آن درست كرد آيا خبر ندارى از سالفين از ارباب حديث و مجتهدين كه اگر اين مقالات مذكوره را در اين ازمنه كسى معتقد بود رمى به غلو مىكردند اگر مىخواهى در كتب رجال نظر كن اقلا مختصرات ايشان را از قبيل فوايد آقا باقر رحمه الله آيا به سمع مبارك نرسيده كه مفيد عليه الرحمه و مرتضى و طبرسى در مجمع البيان در ذيل آيه و لا تلقوا بايديكم و غير ايشان منكرند علم سيد الشهدا صلوات الله و سلامه عليه را به واقعه كربلا بلكه ظن به سلامت داشت به واسطه انتساب او به پيغمبر و بالجمله سكوت در اين مقام اولى است اگر خواهى به طريق انصاف سخن گويى اقوى قول وسط است والله العالم. السابع = وَ جَعَلَ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ يكى از خواص و خصايص كه خدا بر ايشان داد تمام ناس از عدو، و صديق الاولد الزنا محب و دوستدار ايشانند، اگر منكر بودند انكار لسانى كه حب مال و جاه و رياست مانع از تبعيت ايشان بود چگونه چنين نباشد و حال اين كه اهل دعوت ابراهيم پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم هستند و از ذريه طاهره ايشانند كه عرض كرد به خلاق عالم كه اى خالق آوردم ذريه خود را به وادى غير ذى ذرع منزل دادم اى رب من قلوب مردم را به ايشان مهربان گردان از بركت دعاى آن جناب از يوم اسماعيل الى زماننا هذا ذريه طاهره مخلع به اين خلعت، عظمى هستند. الثامن = فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَافْعَلْ بِنَا مَآ أَنْتَ أَهْلُهُ اى رب من به جاى آور تو در حق ما آن چيزى كه در خور تو است در دادن از امر دين و دنيا و آخرت نه آن چيزى كه ما لايق او هستيم و غرض از اين تعبير آن است كه اگر اهليت خودمان ملاحظه شود ما را قابليت و لياقت و استحقاق چيزى نيست هر چه از فعل شما بر ما رسد نيست مگر افضال و اعطاء وجود نظير اين كلام قول ما كه معامله به فعل خود كن نه به فعل ما. اللغة: الكرامة: به معنى رفعت و بزرگى. حبأ من الحبوة: يعنى اعطاء وسيله، منبر. افئدة: جمع فواد به معنى قلب. التركيب: من فى قوله من الناس تبعيضيه چنان چه قول حضرت باقر عليه السلام و وجدان هر دو شاهدند. شرح : يعنى اى كسى كه تخصيص داده است يعنى منحصر كرده است به محمد و اله صلى الله عليهم اجمعين بزرگى را و اعطاء كرده است به ايشان پيغمبرى را و گردانيده است ايشان را وارث پيغمبران و ختم و تمام كرده است به ايشان اوصياء و ائمه هدى را به جاى آور تو در حق ما آن چيزى را كه تو لايق در دادن از امر دين و دنيا و آخرت به رحمت تو اى رحيمتر از هر صاحب رحمى. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى الصَّلاةِ عَلَى َمُصَدِّقِى الرُّسُل عليهم الصَّلَوةِ وَ السلام اللَّهُمَّ وَ أَتْبَاعُ الرُّسُلِ وَ مُصَدِّقُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الارْضِ بِالْغَيْبِ عِنْدَ مُعَارَضَةِ الْمُعَانِدِينَ لَهُمْ بِالتَّكْذِيبِ وَالاِشْتِيَاقِ إِلَى الْمُرْسَلِينَ بِحَقَآئِقِ الايمَانِ فِى كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ أَرْسَلْتَ فِيهِ رَسُوَ لا وَ أَقَمْتَ لاَِهْلِهِ دَلِيلاً مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلَى مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ قَادَةِ أَهْلِ التُّقَى عَلَى جَمِيعِهِمُ السَّلامُ فَاذْكُرْهُمْ مِنْكَ بِمَغْفِرَةٍ وَ رِضْوَانٍ اللغة: اتباع: جمع تابع كسى را گويند كه افعال و اقوال و اعمال را خود بر بناء غير آورد و به عبارت اخرى از ميل ديگرى تجاوز نكند. غيب: يعنى خفاء و پنهان. عند: به معنى وقت و زمان از ظروف زمانيه است. معارضه: از تعارض از عرض به معنى منافى و مناقضه كردن به عبارت اخرى تكلم دو نفر از روى خلاف همديگر، دهر و زمان در السنه، عرف هر دو يكى است يعنى مترادفند لكن ظاهر تواند بود كه دهر خاص باشد به اين معنى كه دهر عبارت باشد، از گذشتن سال و روز و ماه به خلاف زمان كه در آن مرور ماخوذ نيست. هدى: جمع هادى به معنى راه نماينده. قادة: جمع قائد به معنى كشنده كما فى قوله صلى الله عليه و آله و سلم فى ابىسفيان و ابنه و جروه لعن الله الراكب و القايد و السايق. تقى: جمع تقى به معنى پرهيزگارى كردن. التركيب: و اتباع الرسل واو در آن مثل واو در حملة عرشك در دعاى سابق، عند مفعول فيه از براى مصدقوهم. اشتياق: تواند مرفوع بود عطف بر اتباع الرسل لكن نسخ مصححه از علما كه نزد حقير است به جر اعراف نمودهاند مىتواند به ارض عطف شود و به غيب و به معارضه انسب است به حسب معنى وسطه است عن ائمة الهدى تواند بيان دليل و رسول باشد تاييد اين مقال لفظ آل در بعضى نسخ مصححه از شيخ بهايى عليه الرحمه ندارد و در اين صورت متعين است كه بيان رسول و دليل باشد، و تواند بود كه بيان آل شود چنان چه در بعضى از نسخ است و على جميعهم السلام تواند خبر بود از براى اتباع الرسل حسب ظرف مستقر بودن در اين صورت حاجت بر تكلف نيست ذكر نمودهام و اتباع الرسل واو او مثل واو در حملة عرشك پس اتباع الرسل به حسب تركيب مرفوع است خواهد مبتداء بود و خبر او يا مقدر است اى هم مستحقون لأن يصلون عليهم و يا خبر او على جميعهم السلام است. بدان كه مومن بعد از اين كه نور ايمان در دل ايشان است و مورد تفضل و عنايت خدا هستند پس لا يزال اخلاص و مودت و اطاعت ايشان در بندگى و اطاعت پيغمبر و رأيش از جانب خدا زياد مثل اشتياق عاشق به معشوق يعنى اى خداى من متابعت كنندگان پيغمبران و تصديق كنندگان ايشان از اهل زمين در غيبت ايشان وقت منازعه نمودن دشمنان با ايشان به دروغ و وقت شوق داشتن بر پيغمبران به سبب حقيقتهاى ايمان در هر روزگار، و زمان كه فرستادى در آن پيغمبر را و بر پا داشته در آن زمان راه نماى از زمان آدم عليه السلام تا زمان محمد صلى الله عليه و آله و سلم از پيشوايان هدايت كنندگان و كشندگان اهل تقوى بر جميع ايشان باد سلام پس ياد كن ايشان را از جانب خود به آمرزش و خشنودى. اللَّهُمَّ وَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ خَاصَّةً يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر اصحاب محمد به خصوص غرض از خاصه آن است كه رحمت و مغفرت و خشنودىات زياد كن از براى اصحاب محمد از ساير صحابه و ايشان را ممتاز نما از ساير صحابه و علت تخصيص معلوم است زيرا كه اطاعت ايشان مر پيغمبر را زايد بوده است از صحابه ساير پيغمبران و رنج و تعب ايشان فوق تعب و رنج گذشتگان بود. الَّذِينَ أَحْسَنُوا الصَّحَابَةَ وَالَّذِينَ أَبْلَوا الْبَلاءَ الْحَسَنَ فِى نَصْرِهِ آن چنان كسانى كه نيكويى نمودند مصاحبت را و آن چنان كسانى كه مبتلا شدند بلاء نيكو را در يارى نمودن آن بدان كه كدام بليه است از آن بالاتر كه با كمال فقر و فاقه و نبودن ايمنى از هيچ جهتى از جهات مع ذلك جهاد مىنمودند در راه خدا حق جهاد را معنى ابلوا البلاء اى جاهد و الجهاد بلاء در لغت به معنى جهاد نيز آمده است. وَ كَانَفُوهُ وَ أَسْرَعُوآ إِلَى وِفَادَتِهِ وَ سَابَقُوآ إِلَى دَعْوَتِهِ اللغة: كنف: احاطه و حفظ نمودن. يق: كنف الشيئى احاطه. وفود: ورود وفد نزل. دعوة: خواندن، يعنى مدد او نمودند و تعجيل نمودند و سبقت نمودند ايشان به سوى دعوت او در قول انى رسول الله بعد از دعوت او مشرف شدند به شرف اسلام. وَاسْتَجَابُوا لَهُ حَيْثُ أَسْمَعَهُمْ حُجَّةَ رِسَالاتِهِ قبول نمودند او را در وقتى كه شنوانيدند ايشان را دليل رسالتهاى تعبير به جمع و عدول از مفرد از براى آن است كه آن چيزى كه حضرت ختمى مآب از جانب رب الارباب آورد هر يك خود مستقل و لايق به رسول مستقل داشت و لذا تعبير به رسالت نموده است. وَ فَارَقُوا الازْوَاجَ وَ الاولادَ فِى إِظْهَارِ كَلِمَتِهِ وَ قَاتَلُوا الابَآءَ وَ الابْنَآءَ فِى تَثْبِيتِ نُبُوَّتِهِ اللغة: كلمه: سخن گفتن را گويند و در ظاهر كنايه باشد از دين و احكام. يعنى : جدا شدند ايشان از زنان و اولاد خود در اظهار نمودن دين او و كشتار نمودند ايشان پدران و پسران خود را در محكم نمودن پيغمبر بودن او صحابه پيغمبر بعد از اين كه قبول ايمان و اسلام نمودند پدران كفار و اولاد كفار در نزد ايشان با كفار ديگر فرق نداشت ملاحظه رحم و رقت رحم اصلا نبود اتفاق افتاد در مقام كه مسلم پدر كافر و پسر كافر خود را كشت. وَانْتَصَرُوا بِهِ وَ مَنْ كَانُوا مُنْطَوِينَ عَلَى مَحَبَّتِهِ يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ فِى مَوَدَّتِهِ اللغة: انطواء: در قلب چيزى نگه داشتن، يقال: طويته اضمرته. بوار: به معنى هلاكت. الاعراب: و من كانوا عطف است بر ضميريه اگر چه گفته شده است: عطف ظاهر بر ضمير بدون اعاده جار جايز نيست لكن در استعمالات و السنه شايع است جواز او و يرجون حال است از براى فاعل فعل. شرح : يعنى قبول يارى نمودند ايشان به او و به آنانى كه نيكو بودند ايشان داشتهگان در دل بر دوستى او در حالتى كه اميد داشتهاند كسى را كه هرگز هلاك نشود. وَالَّذِينَ هَجَرَتْهُمُ الْعَشَآئِرُ إِذْ تَعَلَّقُوا بِعُرْوَتِهِ وَانْتَفَتْ مِنْهُمُ الْقَرَابَاتُ إِذْ سَكَنُوا فِى ظِلِّ قَرَابَتِهِ اللغة: عروة: دسته ظرف را گويند و بند محكم را نيز گويند. ظل: سايه. يعنى : آن چنان اصحابى كه دورى كرد از ايشان قبائل و عشاير و طوايف وقتى كه ايشان متمسك شدند به ريسمان او و منتفى شد از ايشان خويشها وقتى كه ساكن شدند در سايله او. غرض اين است كه امر معاش، بر ايشان زياد ضيق و تنگ شده بود. فَلا تَنْسَ لَهُمُ اللَّهُمَّ مَا تَرَكُوا لَكَ وَ فِيكَ وَ أَرْضِهِمْ مِنْ رِضْوَانِكَ وَ بِمَا حَاشُوا الْخَلْقَ عَلَيْكَ اللغة: نسى: تأخير انداختن و ترك نمودن و دست برداشتن و منه قوله تعالى: نسوا الله فنسيهم. حشى: جمع نمودن. يعنى : پس ترك مكن تو از براى ايشان خدا آن چيزهايى را كه ترك نمودهاند از براى تو و در تو، خشنود نما ايشان را از رضوان تو و به سبب اين كه جمع نمودهاند مردم را بر تو. قوله لك و فيك: اشاره به اين است كه آن نعم و لذايذ و تجملاتى كه در ايشان بود ترك نمودند از براى اين كه خلاف رضاى خدا و ترك همانها در راه خداى به عبارت اخرى شيىء واحد مىتواند از دو جهت متصف شود. وَ كَانُوا مَعَ رَسُولِكَ دُعَاةً لَكَ إِلَيْكَ و بودند با پيغمبر تو خواننده از براى تو به سوى تو غرض ايشان رساندن مردم بود به دين حق و نشان دادن مردم بود به سوى خدا. وَاشْكُرْهُمْ عَلَى هَجْرِهِمْ فِيكَ دِيَارَ قَوْمِهِمْ شكر خدا بنده را جزا دادن و انعام و احسان نمودن او است بنده خود را زياده از اين كه بنده دوست دارد. يعنى : جزا بده تو ايشان را بر ترك نمودن ايشان در راه تو خانههاى خويشان و قومان خود را. وَ خُرُوجِهِمْ مِنْ سَعَةِ الْمَعَاشِ إِلَى ضِيقِهِ و بيرون آمدن ايشان از وسعت زندگانى به سوى تنگى امر، جمعى از صحابه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم به مرتبهاى رسيده بودند كه نزديك به هلاكت بود زيرا كه برگ درخت يا شير يا سه دانه خرما چگونه شود به او سد رمق و رفع جوع به او نمود. وَ مَنْ كَثَّرْتَ فِى إِعْزَازِ دِينِكَ مِنْ مَظْلُومِهِمْ مىشود و من كثرت عطف شود بر من كانوا منطوين، و عطف شود بر هم و ارضهم نهايت اشكال معروف كه عطف ظاهر بر ضمير خواهد بود وارد آيد، و جواب او معلوم است يعنى كسانى كه بسيار نمودى تو در تقويت دين خود از ستم رسيدگان ايشان، بسيار نمودن خدا به جهاتى خواهد بود يا اين كه فقير ايشان را غنى نمود و به واسطه او صاحب اعتبار و شوكت شد و يا اين كه عشيرت او نيز اسلام آورد و او به واسطه عشيره خود قوت گرفت و يا اين كه خداى عز و جل يارى او نمود و او غالب بر ظالمان شد و يا ظالمان او را هلاك نمودند و او بسيار شده است. مروى است كه سلمان فارسى رضى الله تعالى عنه از مجلس پيغمبر مراجعت نمود به جانب منزل خود در وسط راه در ميان خانه جمعى از يهود بودند، چون نظر آن كفار بر سلمان افتاد آواز نمودند سلمان رحمت الله عليه وارد بر ايشان شد عرض نمودند: از كجا مىآيى؟ سلمان فرمود: از خدمت پيغمبر مراجعت نمودم عرض نمودند: چه مىگفت؟ فرمود: ما را امر به صبر مىنمود و موعظه ايشان در صبر بود. عرض نمودند: مىتوانى صبر كنى و تو را امتحان نماييم به صبر. برخاستند آن ملاعين و شروع نمودند به زدن آن بزرگوار را به تازيانه وحى رسيد به سيد كاينات در باب سلمان را كه يهود او را مىزنند به تازيانه پس رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم با جمعى روانه شدند رسيدند به آن خانه كه سلمان را مىزدند اشاره نمود به جانبى از خانه منشق شد سلمان را ديد بر آن حالت، اشارت فرمود به سلمان نفرين كن بر اين طايفه سلمان صبر نمود پس رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم امر نمود به تازيانهها كه در دست ايشان بود تازيانهها افعى شدند و بر يهود حمله كردند و يهود خواستند فرار نمايند ممكن نشد پس آن ملاعين طعمه افعىها شدند و سلمان سالم ماند و مردم در اطراف و جوانب جمع شدند و التماس از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نمودند كه امر نمائيد كه اين افعىها را برگردانند يهود را حضرت فرمود: اگر عصاى موسى برگردانيد فرعونيان را اينها بر مىگردانند. اللَّهُمَّ وَ أَوْصِلْ إِلَى التَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ الَّذِينَ يَقُولُونَ: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لاخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالايمَانِ خَيْرَ جَزَآئِكَ اللغة: ايصال: رسانيدن. تابع: كسى را گويند كه درك صحابه را نموده است نه درك زمان حضرت رسول را و اين جا مراد مطلق پيروى نمودن و به نحو مؤمنان سير و سلوك نمودن است، از سوره حشر از كلام حضرت رب الارباب چنان مستفاد مىشود كه اهل ايمان سه صنفند: انصار و مهاجرين و تابعين. و در صفت تابعين مىفرمايد كه: تابعين كسانى هستند كه مىآيند بعد از انصار و مهاجر و مىگويند از روى حاجت به حضرت بارى: اى آفريننده ما بيامرز گناهان را براى ما و براى برادران ما در دين، آنان كه پيشى گرفتند بر ما به ايمان و نگه دار ما را به لطف ابدى، و فضل سرمدى از اراده بدى نمودن به مؤمنان. بعضى گفتهاند: از آيه چنان مستفاده مىشود كه هر كه بدين صفت موصوف نشود از اقسام مؤمنان خارج افتد، خير جزائك مفعول اوصل است، به احسان متعلق است بتابعين الذين صفت تابعين است يا بدل او. يعنى : اى خداى من برسان تو به سوى تابعان صحابه به خوبى، آن كسانى كه مىگويند اى پروردگار ما بيامرز گناهان را براى ما و براى برادران ما در دين آنان كه پيشى گرفتند بر ما به ايمان به بهترين جزاى خود. الَّذِينَ قَصَدُوا سَمْتَهُم وَ تَحَرَّوْا وِجْهَتَهُمْ وَ مَضَوْا عَلَى شَاكِلَتِهِمْ اللغة: سمت: طريق و جانب را گويند. تحرى: قصد نمودن به چيزى و اجتهاد نمودن در امرى. شكل: شبيه و نمونه را گويند. وجهة: به كسر واو طور و طريقه. الذين بدل و يا صفت از براى تابعين. يعنى آنانى كه قصد نمودند جانب ايشان را، طلب نمودند طور ايشان را و رفتند ايشان بر نمونه و شبه ايشان پس تابع، تابع نخواهد بود مگر اين كه شبيه به متبوع باشد حذوا بحذو و نعلا بنعل و طلب امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام جزاء خير از براى اين طايفه است، نه آنان كه اظهار شهادتين نمايند و مستغرق در معاصى باشند و او را ندم و پشيمانى از رفتار و كردار خويش نيست. لَمْ يَثْنِهِمْ رَيْبٌ فِى بَصِيرَتِهِمْ وَ لَمْ يَخْتَلِجْهُمْ شَكٌّ فِى قَفْوِ آثَارِهِمْ وَ اَلائْتِمَام بِهِدَايَةِ مَنَارِهِمْ اللغة: ثنى: رد نمودن و برگردانيدن و جدا نمودن ماخوذ از تثنيه اوست. بصيرة: بينايى داشتن و دريافتن و فهميدن. خلجان: از براى او معانى زياد است مناسب در مقام به معنى پر زدن. يقال: اختلجت العين اى طارت. قفو: پيروى نمودن و تابع شدن. آثار جمع اثر و علامت و جاى قدم را نيز گويند. ايتام: اقتداء نمودن. منار: ماخوذ از منور يعنى مكان و محل نور و نشانه و علامت. يعنى : برنگردانيده است ايشان را شك در بينايى ايشان، خطور نكرده است ايشان را تردد و تحير در متابعت نمودن آثار و علامت ايشان، و اقتداء نمودن به راه يافتن نشانه و علامت ايشان، هم در يثنهم راجع به تابعين است، هم در آثار هم و منارهم راجع به صحابه است ايتام عطف بر قفوا است. مُكَانِفِينَ وَ مُوَازِرِينَ لَهُمْ اللغة: كنف: پناه دادن. وزر: عقوبت برداشتن، هر دو حال است از براى الذين. يعنى تابعين آنانى هستند در حالتى كه پناهدهندگان و عقوبتكنندگان هستند از براى ايشان. يَدِينُونَ بِدِينِهِمْ وَ يَهْتَدُونَ بِهَدْيِهِمْ يَتَّفِقُونَ عَلَيْهِمْ و َ لا يَتَّهِمُونَهُمْ فِيمَآ أَدَّوْآ إِلَيْهِمْ اللغة: هدى: به معنى سيرت و طريق و پيش رفتن. يعنى : ديندارى مىنمودهاند به دين ايشان و راه يافتند ايشان به راه ايشان و اتفاق مىنمودند بر ايشان و متهم مىنمودند در چيزهايى كه ايشان ادا نمودهاند به ايشان اهل ايمان كسانى هستند كه متابعت پيغمبر خود نمودهاند و در هر جهتى از جهات قولا و فعلا و عملا. پس كسانى كه اين صفت حسنه ايشان را حاصل شده است آن خواهد صحابه شد و كسانى كه اين صفت حسنه را از صحابه تحصيل نمودهاند تابع خواهند بود چنان كه كسى كه درك زمان پيغمبر نمود و متدين به دين او نشد و او را متهم دانست در اقوال و افعال و اعمال و اتفاق با او ننمود در آن چه كه مىخواست منافق بود و كسانى كه درك صحابه نمودهاند و اتفاق ننمودهاند با ايشان و ايشان را متهم دانستهاند در آن چه به ايشان اداء نمودهاند منافق هستند و اين مطلب در صحابه و تابع هر دو حاصل شد. حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم به ايشان رسانيد كه پسر عموى مرا خداى عز و جل وصى و خليفه من نمود در ظاهر تصديق او نمودند در خلوت به اصدقاء خود مىگفتند: اين مرد دروغ مىگويد دوستى و قرابت و خويشى به سبب اين كلمات شده است. حضرت ختمى مآب به ايشان مىفرمود: برويم جهاد. مىگفتند: هوا گرم است و يا سرد است و يا اين كه در خانه كسى را نداريم و امثال اين امور زياد است كه از صحابه حاصل شده است و از تابعين نيز اين است كه فرمودند اميرمؤمنان مردمان بعد از پيغمبر همه مرتد شدند مگر سلمان و ابوذر و مقداد و عمار. اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى التَّابِعِينَ مِنْ يَومِنا هَذَآ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ وَ عَلَىَّ أَزْوَاجِهِمْ وَ عَلَىَّ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ عَلَىَّ مَنْ أَطَاعَكَ مِنْهُمْ اللغة: يوم الدين: روز قيامت را گويند وجه تسميه روز قيامت به يوم الدين از براى آن است كه چون كه دين به معنى جزا است روز قيامت هم روز مجازات است. ذرية: كسى را گويند كه مخلوق شده باشد از او و از صلب او حاصل شده باشد در زيارت جامعه در زيارت حضرت اميرالمؤمنين نمىتوان خطاب به آن بزرگوار نمود و گفت و ذرية رسول الله مگر اين كه مرتكب مجاز شود و اراده نمايد خويش پيغمبر و قريب پيغمبر را. و اما قول حضرت سجاد عليه السلام و على من اطاعت دفع توهم است از فقرات سابقه چنان مستفاده مىشود كه دعاى امام بر همه زنان و ذريات و اولاد و تابعين خواهد بود مىخواهد مطيع باشد و غير مطيع و حال اين كه دعاء بر غير مطيع لايق و سزاوار نيست مگر اين كه دعا بر هدايت شدن و اين كه موفق بر طاعات و ايمان شوند از جهت اين توهم بيان فرمود و صلوة و رحمة بر اطاعتكنندگان ايشان است نه بر هر كه از ايشان، يعنى خدايا رحمت بفرست تو بر كسانى كه متابعت كنندهاند از امروز كه ما در او هستيم ما روز قيامت و بر زنان ايشان و بر اولاد ايشان و بر كسى كه اطاعت نموده است تو را از ايشان. صَلاةً تَعْصِمُهُمْ بِهَا مِنْ مَعْصِيَتِكَ وَتَفْسَحُ لَهُمْ فِى رِيَاضِ جَنَّتِكَ وَ تَمْنَعُهُمْ بِهَا مِنْ كَيْدِ الشَّيْطَانِ وَ تُعِينُهُمْ بِهَا عَلَى مَا اسْتَعَانُوكَ عَلَيْهِ مِنْ بِرٍّ اللغة: بر: به كسر باء به معنى خير و خوبى. رياض: جمع روض به معنى بستان و باغ. كيد: دشمنى كيد شيطان، وساوس و فريب او است ما موصوله عبارت است از مدد و يارى و به آن چه كه به او يارى نمايند به بندگان خود از لطف و كرم از ارسال رسل و حفظ به ملائكه و مهيا نمودن اسباب وصول به خير و خوبى يعنى رحمتى كه نگاه دارى تو ايشان را از معصيت خود و وسعت دهى تو از جهت ايشان در باغهاى بهشت و نگاه دارى تو ايشان را به آن رحمت، از دشمنى نمودن شيطان و مدد كنى تو ايشان را به رحمت خود بر آن چه طلب يارى و مدد نمودهاند تو را به او از خوبى و نيكى، غرض از فقره اخيره آن است كه ايشان خود طالب خير و خوبى هستند و از جانب شما مدد و يارى مىخواهند پس شما رحمت خود را شامل ايشان كن تا كه ايشان خوبى كنند. ابوامامة از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كند كه: خداى تعالى بر هر آدمى سيصد و شصت فرشته موكل گردانيده كه آفات را از وى دفع مىكند از جمله هفت فرشته هست كه بر چشم موكلند و همه شر شياطين را از و مىرانند چنان چه مگس را از انگبين رانند كه اگر لحظهاى از او غافل شوند شياطين او را از جاى خودش ربايند و در باديه هلاك اندازند، در روايت ديگر صد و شصت. وَ تَقِيهمْ طَوَارِقَ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِلا طَارِقاً يَطْرُقُ بِخَيْرٍ اللغة: وقى: حفظ نمودن. طارق و طروق: آن امرى را گويند كه غفلتا بر انسان وارد شود از اين جهت است كه كوبنده در خانه را طارق گويند. يعنى حفظ كن تو ايشان را از حوادثى كه حادث مىشود در شب و روز مگر حادثهاى كه حادث شود در نيكى و خوبى. لِتَرُدَّهُمْ إِلَى الرَّغْبَةِ إِلَيْكَ وَالرَّهْبَةِ مِنْكَ رغبت به سوى خدا حريص بودن به سوى او است و سئوال نمودن از او است. رهبت: ترسيدن از او هست و در بعضى از روايات وارد است كه رغبت و رهبت در قلب جمع نشود مگر اين كه بهشت بر او واجب شود. رغبت: در دعاء روى به قبله ايستادن و باطن دو كف خود را به سوى آسمان بلند نمودن در مقابل روى خود. و اما رهبت در دعاء آن است كه پشت دو كف خود را به جانب آسمان، بلند نمايد در مقابل صورت خود و در بعضى از روايات وارد است كه مومن آن است كه در شب عبادت و بندگى خدا نمايد از خوف و ترس او و در روز شجاع باشد در جهاد نمودن با شيطان و نفس اماره. لام در لتردهم لام غاية است. يعنى : تا آن كه بر گردانى تو ايشان را به سوى رغبت به سوى خود و جانب خود و ترسيدن از خود. وَ تُزَهِّدَهُمْ فِى سَعَةِ الْعَاجِلِ و تُحَبِّبَ إِلَيْهِمُ الْعَمَلَ لِلاجِلِ وَالِاسْتِعْدَادَ لِمَا بَعْدَ الْمَوْتِ اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد: كه هر كه در او شش چيز جمع شده است از جهت بهشت چيزى محل قرار نگذاشت: خدا را بشناسد و مخالفت او ننمايد، دنيا را بشناسد و ترك او كند، و آخرت را بشناسد و طلب او نمايد، باطل را بشناسد و از او اجتناب كند، و حق را بشناسد و به جاى آورد. فرمود اميرالمؤمنين عليه السلام: زهد در دنيا سه حرف است، ز، ه، د، و اما زاء ترك نمودن زينت دنيويه است، اما هاء ترك نمودن هواى نفسانيه است، و اما دال ترك نمودن دنيا است بدان كه زهد در دنيا آن است كه زينة و اسباب از ماكول و مشروب و ملبوس را صرف نظر نمودن و اجتناب از او نمودن. سعه عاجل كه امام مىفرمايد اشاره به همين امورات دنيويه است، از زخرف و اسباب او، عمل آجل تقوى اختيار نمودن از مناهى او ترك و اجتناب نمودن و از واجب حريص بودن يعنى نگهدارى تو ايشان را. و تبعتهم بها على اعتقاد حسن الرجاء لك و الطمع فيما عندك. برانگيزان تو ايشان را به آن رحمت بر اعتقاد خوبى اميد داشتن به تو و طمع كردن در آن چه نزد تو است. رجاء: اميد و آرزو داشتن. طمع: ميل داشتن به آن كه از كسى و جايى چيزى برسد پس طمع و رجاء قريب يكديگرند، به حسب معنى و اين دو صفت كه در انسان حاصل مىشود اگر مطمع اليه و مرجو اليه خداى عز و جل شده است چه بسيار صفت خوبى است در او كه خدا را مثل خود دانسته و او را منشاء چيزى ندانسته اگر غير خدا مرجو اليه و مطمع اليه شده است چه بسيار صفت بد است و دور نيست كه او در جهتى از جهات خدا را شريك برايش قرار داده است و ايمان به بزرگى به خداى خود ندارد و خوف و ترس از او ندارد. بدان كه انسان از اين كه صفت خبيثه در او حاصل شد بر خداى خود اميد خوبى ندارد و هر چه از حكيم على الاطلاق بالنسبه به خود پناه بايست برد به خدا از مثل اين صفت خبيثه به خاطر اين مطلب امام فرموده بر اعتقاد خوبى اميد از جهت تو. و ترك التهمة فيما تحويه ايدى العباد اللغة: تهمة: گمان بد بردن. در بعضى از روايات وارد است كه بدترين مردمان كسى است كه خدا را متهم داند در حكم او و اين تهمت زدن در بعضى از مردمان يافت مىشود مثل اين كه بعضى از مردمان خود را فاقد اسباب دنيويه مىبينند و ديگر را واجد و اين سبب آن شود كه او مفتون شود و انكار حكمت خدا را نمايد. حوى: اى اشتمل يعنى ترك نمودن گمان بد بردن در چيزهايى كه فرا گرفته است او را دستهاى بندگان در امور دنيويه در دست، نما تو به سوى ايشان عمل از براى آخرت و مستعد شدن از براى عمل بعد از مردن، و الاستعداد عطف است بر العمل. غرض آن است كه موت و ما بعد او در نظر بد نباشد از جهت بى اسبابى بلكه با او زاد و راحله است كه تواند عبور از عقبات بعد از مردن نمودن بدون تعب و نصب. وَ تُهَوِّنَ عَلَيْهِمْ كُلَّ كَرْبٍ يَحِلُّ بِهِمْ يَوْمَ خُرُوجِ الانْفُسِ مِنْ أَبْدَانِهَا وَتُعَافِيَهُمْ مِمَّا تَقَعُ بِهِ الْفِتْنَةُ مِنْ مَحْذُورَاتِهَا اللغة: كرب: اندوه. حذر: ترسيدن از چيزى. فتنه: بليه و عقوبت. يعنى : سهل نما تو به سوى ايشان هر اندوه و حزنى كه نازل شود، بر ايشان روز بيرون رفتن ارواح ايشان از بدنهايشان و عافيت بده تو ايشان را از چيزهايى كه به سبب آنها بليه و عقوبت و عذاب واقع مىشود از محذورات و مخلوقات ارواح ايشان. سخت و صعب و بدتر از براى انسان نيست مگر وقت مردن با اين كه او اسهل است از ساير مراتب بعد از مردن و مع ذلك اصعبست بر او. وَ كَبَّةِ النَّارِ وَ طُولِ الْخُلُودِ فِيهَا اللغة: كبه: به معنى حمله نموده و دفعه و روى افتادن. خلود: طول مكث. كبه عطف است بر محذورات اين و طول خلود بعضى از اقسام فتنه است يعنى عافيت بده ايشان را از حمله نمودن آتش و زيادتى ماندن در آن. وَ تُصَيِّرَهُمْ إِلَى أَمْنٍ مِنْ مَقِيلِ الْمُتَّقِينَ مقيل: محل خوابگاه. يعنى : بگردان تو ايشان را به سوى ايمنيت از محل خوابگاه پرهيزكنندگان آن ماوى و منزل و مكان كه از براى خوبان و متقيان معد و قرار دادى تابعين را بگردان در آن مكان كه هم خانه با ايشان شوند. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي الصَّلاةِ عَلَى آدَمَ عليه السلام بوده است از دعاى آن بزرگوار عليه السلام در صلوة فرستادن بر آدم عليه السلام. دقاق از كلينى نقل و روايت نموده و او از علان روايت نمايد به طرق مرفوعه گفت: آمد خدمت اميرالمؤمنين يهودى و عرض كرد: چرا آدم را آدم مىگويند و حوا را حوا؟ فرمود: آدم را اسم به آدم گذاشتهاند زيرا كه خدا خلق نمود او را از اديم زمين و از روى زمين از كجا است اين مطلب به درستى كه خداى عز و جل فرستاد جبرئيل عليه السلام را و امر بر او نمود كه بياورد از براى او از روى زمين چهار نحو از گل، گل سفيد، و گل سرخ، و گل اغبر، و گل سياه، از زمين بلند و پست بعد امر فرمود به او كه چهار نحو از آب آورد آب شيرين، و آب نمك و آب تلخ، و آب متعفن و بوى دار، بعد امر نمود به او كه آب را بريزد در گل، بعد مركب نمود آب را به گل و گل را به آب زياد نماند از آب كه حاجت به گل داشته باشد و از گل كه حاجت به آب داشته باشد پس گردانيد آب شيرين را در حلق او و آب شور را در دو چشم او و آب تلخ را در دو گوش او، و آب متعفن را در دو بينى او، و حوا را حوا گويند زيرا كه مخلوق از حيوان شده است خلاصه كلام آدم را ادم٥ يا از اديم است و سبب وجه تسميه او به اين جهت است. اللَّهُمَّ وَ آدَمُ بَديعُ فِطْرَتِكَ وَ أَوَّلُ مُعْتَرِفٍ مِنَ الطِّينِ بِرُبُوبِيَّتِكَ وَ بَدْوُ حُجَّتِكَ عَلَى عِبَادِكَ وَ بَرِيَّتِكَ اللغة: بديع: يعنى كار تازه كننده و كار تازهاى كه كسى مثل آن كار به جا نياورده باشد به عبارت اخرى كارى نمايد كه آن را نمونه و شبيه و مثل نبود. فطرت: خلقت نمودن و منه زكوة الفطرة. بكر: اول و تازه و جديد. روايت شده است كه بعد از اين كه خداى عز و جل اراده نمود بر اين كه آدم و اولاد او را خلق نمايد و زمين را به ايشان معمور كند و ايشان را سكان زمين كند وحى فرستاد به سوى زمين كه من اراده نمودهام كه خلق نمايم از تو خلقى را كه بعضى از ايشان اطاعت مىنمايند، و بعضى معصيت مىكنند، پس هر كه اطاعت من كند خواهم او را داخل بهشت خود و هر كه معصيت من نمايد از ايشان خواهم او را داخل آتش نمود بعد فرستاد جبرئيل را به سوى زمين كه بياور براى من يك قبضه خاك از چهار گوشه زمين از سياه او و سرخ او و بد او و خوب او از سهل او و حزن او، پس جبرئيل عليه السلام آمد به سوى زمين كه قبضهاى خاك بردارد زمين بر او عرض نمود به درستى كه من پناه مىبرم به عزت خداى اين كه بر ندارى از من چيزى را امروز كه نصيب آتش باشد فردا، پس جبرئيل مراجعت نمود به سوى خدا و از زمين چيزى بر نداشت و عرض نمود: اى خداى من پناه برد زمين به تو به سوى من خوش نداشتم كه از او چيزى بردارم پس خداى عزوجل به ميكائيل فرمود برو و بياور از براى من يك قبضه خاكى را از تمام جوانب زمين از سياه او و سرخ او، و بد او و خوب او و سهل او و حزن او، پس آمد زمين را ميكائيل كه قبضه خاكى بردارد از او زمين عرض نمود خدمت او: بدرستى كه من پناه مىبرم به عزت كسى كه فرستاد تو را به سوى من اين كه برندارى از من چيزى را امروز كه نصيب آتش شود فردا پس ميكائيل بر نداشت از زمين چيزى را مراجعت نمود به سوى خداى عز و جل و عرض نمود: اى خداى من پناه برد زمين به سوى تو و من خوش نداشتم از او چيزى بردارم، پس خداى عز و جل فرمود: به عزرائيل برو و بياور قبضهاى از زمين از چهار جانب او از سياه او و سرخ او و خوب او و بد او و سهل او و حزن٦ او. پس آمد ملك الموت به سوى زمين تا اين كه قبضهاى از زمين بردارد زمين عرض نمود به او كه پناه مىبرم من به عزت خدا يى كه فرستاد تو را به سوى من اين كه برندارى از من امروز چيزى را كه فردا او نصيب آتش شود پس عزرائيل به او فرمود كه: پناه مىبرم به عزت خدا اين كه معصيت او نمايم در امرى پس قبضهاى از جوانب او برداشت از وجه او و روى آن پس صعود نمود و آن قبضه را به خدمت عز و جل آورد، پس خداى عز و جل به او فرمود: آيا پناه نبرد به من از تو؟ عرض نمود: بلى. فرمود خداى كه: چرا رحم بر او ننمودى چنان كه دو برادر تو رحم نمودهاند؟ عرض نمود: اى خداى من يافتم طاعت تو را الزم و اوجب بر خودم از ترحم نمودن من او را. فرمود خداى عز و جل: برو تو ملك الموت هستى تو را مسلط نمودم بر ارواح ايشان، پس عزرائيل گريه نمود و عرض كرد: اى خداى من به درستى كه تو خلق نمودى از اين خلق پيغمبران و خوبان را و خلق ننمودى خلقى بدتر و كريهتر از مردن پس از اين كه شناختهاند كه من قبض ارواح ايشان نمايم با من عدو و دشمن شوند. خداى عز و جل فرمود: من از براى مردن اسباب و امورى قرار مىدهم كه اسم تو نبرند پس خداى عز و جل دردها و مرضها را خلق نمود، پس خدا امر نمود، گردانيدند خاك را گل تا اين كه گرديد حما مسنون يعنى خاك متغير چهل سال پس گردانيد او را گل چسبنده بعد او را متصور نمود به صورت پس او را در حالت صورت مدتى گذاشت تا اين كه خشك شد اگر او را حركت مىدادند او را صوت و صدا حاصل مىشد مثل كوزه برشته اين است قوله تعالى: خلق الانسان من صلصال كالفخار بعد از اين كه او را صورت بندى نمود در باب بهشت گذاشت مدتى، در بعضى از روايات وارد است كه: ابليس مىآمد دست خود را به شكم او ميزد و از دماغ او داخل مىشد و از مقعده او بيرون مىآمد و مىگفت نمىدانم تو را از براى چه خلق نمود اگر خلق نمود كه من تو را اطاعت كنم و سجده كنم، نخواهم نمود، پس بعد از مدتى روح در آن دميد همان كه روح به جسد او رسيد خواست برخيزد نتوانست تا اين كه اجزاء روح بر تمام بدن او شد پس خواب بر او مستولى شد و خوابيد و خداى عز و جل از ضلع ايسر او و استخوان پهلوى چپ او حوا را خلقت نمود چون آدم از خواب بيدار شد مخلوقى ديد مثل خود از ديدن او ذكرش نعوظ نمود و فرمود به او كه كيستى؟ عرض نمود: كسى كه تو را خلق كرد مرا نيز خلق كرد خداى عز و جل فرمود به آدم: اى آدم مىخواهى اين را به تو تزويج نمايم كه با تو انس بگيرد؟ عرض نمود: بلى اى خداى من. فرمود: خداى عز و جل: خطبه نما او را به سوى من كه تزويج تو نمايم كه معالم دين او را به او تعليم نمايى. آدم خطبه نمود پس خداى عز و جل فرمود: زوجتك امتى حواء و آدم عرض نمود: قبلت و بعد از اجزاء عقد آدم فرمود به جانب من آى حوا امتناع نمود پس آدم ميل به سرعت نمود به سمت حواء اگر آدم شتاب و تعجيل نمىنمود زنان به جانب مردان مىآمدند پس مدتى ايشان در بهشت بودند بعد از آن به واسطه فريب شيطان از بهشت بيرون نمود ايشان را. عبدالله بن سلام يهودى از حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم هزار و چهارصد و چهار مسئله سئوال نمود و بعد اسلام آورد از آن جمله آن است كه عرض مىنمايد خبر ده مرا از آدم چرا ناميده شده است به آدم؟ فرمود يابن سلام زيرا كه خداى خلق نموده است او را از گل زمين و اديمها. عرض نمود: راست فرمودى يا محمد! عرض نمود: آدم خلق شده است از تمام گلها يا از بعض او يا از يك گل؟ فرمود: يابن سلام بلكه خدا خلق نموده است او را از تمام گل اگر آدم خلق مىشد از يك گل شناخته نمىشد مردمان بعضى از بعضى همه ايشان بر يك صورت بودند عرض نمود: راست فرمودى يا محمد آيا از براى ايشان نمونه و شبيه در دنيا هست؟ فرمود بلى يابن سلام آيا نظر نمىكنى به سوى خاك كه بعضى از آن سفيد است و بعضى از آن سياه و بعضى ديگر سرخ و بعضى ديگر زرد و بعضى ميل به زردى و بعضى ديگر كبود و بعضى خاكى رنگ و در او است شيرين و خشن و هم چنين است پسران آدم در ايشان خشن است، و نرمى و شيرينى مثل خاك. عرض نمود: راست گفتى يا محمد خبر بده مرا از آدم وقتى كه خدا او را خلق نمود روح او را از كجا داخل در او نمود. فرمود: يا بن سلام داخل نمود از دهان او. عرض نمود: راست گفتى يا محمد. عرض نمود: آيا به رضاى او داخل نمودند يا بدون رضاى او؟ فرمودند: يا بن سلام داخل نمود بدون رضاى او و بيرون آورد بدون رضاى او. عرض نمود: چطور؟ فرمود: خدا به آدم فرمود. يابن سلام فرمود به او كه: تو و زوجه ات داخل بهشت شويد و بخوريد از او هر چه كه ميل داريد كه در كمال سعه عيش باشيد لكن نزديك اين درخت نشويد اگر نزديك شديد خواهيد بود از ستمكاران. عرض نمود: راست گفتى يا محمد! عرض نمود: چند دانه از آن درخت بخورد آدم؟ فرمود: دو حبه. عرض نمود: حوا چند دانه بخورد؟ فرمود: دو حبه. عرض نمود: راست گفتى يا محمد! عرض نمود: درخت چه بود و چه مقدار بوده است؟ فرمود: يابن سلام او را سه شاخه بود و طول هر سنبله سه شبر بوده است. عرض نمود راست فرمودى يا محمد! عرض نمود: چند سنبله را آدم چيده است؟ فرمود: يك سنبله را. عرض نمود: راست فرمودى. عرض نمود: در سنبله چند حبه داشت؟ فرمود: پنج حبه. عرض نمود: چه بوده است صفت حبه؟ فرمود: يابن سلام بود مثل بيضه بزرگ. عرض نمود: راست گفتى يا محمد! فرمود: خبر بده به من بقيه حبه كه با آدم بوده است چه نموده است؟ فرمود: بيرون آورد او را با خود از بهشت و با او زراعت نمود از آن بركت حاصل شد و زياد شد. عرض نمود: راست فرمودى يا محمد! عرض نمود: خبر بده به من كه آدم هبوط در كدام بقعه از زمين نمود؟ فرمود: در هند. عرض نمود: راست فرمودى يا محمد! حواء كجا هبوط نمود؟ فرمود: در جده. عرض نمود: راست گفتى يا محمد، حبه در كجا هبوط نمود؟ فرمود: در اصفهان. عرض نمود: راست فرمودى يا محمد. ابليس در كجا هبوط نمود؟ فرمود: به لسان. عرض نمود: راست گفتى يا محمد! عرض نمود چه قدر زياد است علم تو و راست است زبان تو خبر بده مرا لباس آدم چه بوده است وقتى كه از بهشت هبوط نموده است؟ فرمود: با چند ورقى از بهشت يكى را عمامه نمود و يكى را بر بدن خود پوشيده بود و ديگرى را لنگ بست. عرض نمود: راست گفتى. عرض نمود: در كدام مكان آدم و حوا جمع شدند؟ فرمود: در عرفه. عرمود: راست گفتى يا محمد! عرض نمود: حواء خلق از آدم شده است و يا آدم از حواء؟ فرمود: حوا از آدم خلق شده است اگر آدم از حوا مىشد هر آينه طلاق در دست زن بود نه در دست مرد. عرض نمود: حواء از تمام آدم خلق شده است يا از بعض او؟ فرمود: از بعض او اگر از تمام او خلق مىشد هر آينه حكم در زنان بود نه در مردان. عرض كرد: راست فرمودى. عرض كرد: از باطن او خلق شده است يا از ظاهر او؟ فرمود: يابن سلام از باطن او اگر از ظاهر او خلق مىشد زنان بدن را نمىپوشيدند مثل مردان. عرض نمود: از راست او و يا از چپ او؟ فرمود: از چپ او اگر از جانب راست او خلق مىشود هر آينه نصيب زن مثل نصيب مرد بود و شهادت او مثل شهادت مرد بود از جهت اين است كه خداى از براى مرد دو سهم قرار داده است. عرض نمود: از كدام موضع آدم خلق شد؟ فرمود: از استخوان طرف چپ تا آخر خبر. در كتاب كافى از محمد بن يحيى از احمد بن محمد و على بن ابراهيم جميعا از ابن محبوب از ابن رئاب از زراره از حضرت باقر عليه الصلوة والسلام فرمود: خداى عز و جل زمانى كه اراده نمود اين كه خلق نمايد نطفهاى كه اخذ ميثاق از او نموده بود در صلب آدم يا اين كه اخذ ميثاق از او ننموده بود او را در رحم قرار دهد حركت مىدهد مرد را از براى جماع نمودن وحى مىكند به سوى رحم اين كه باز شود تا اين كه داخل شود خلق من و قضاى نافذ من و قدر من پس مىرسد نطفه به سوى رحم در او حركت مىكند چهل روز بعد از آن قطعه خونى شود چهل روز بعد از آن پارچه گوشتى شود چهل روز بعد مىگردد گوشتى كه در آن رگهاى مشتبكه هست بعد از آن خداوند عز و جل مىفرستد دو ملكى را كه خلق كننده هستند خلق مىكنند در رحم چيزى كه خدا مىخواهد داخل شوند در شكم زن از دهان او پس مىرسند به سوى رحم آن و در آن روح نطفه است روح انسانى كه در صلب مردان و ارحام زنان پس مىدمند در آن روح حيوة و بقاء و او را مصور نمايند به صورت انسانى چشم و گوش و جوارح و جميع آن چيزى كه در شكم است از براى او درست كنند پس وحى نمايد خداى عز و جل به سوى دو ملك كه بنويسيد بر او قضا و قدر و امر نافذ مرا و شرط كنيد از براى من بداء در چيزى كه كتابت مىكنيد پس دو ملك عرض نمايند: اى خداى ما چه بنويسيم؟ پس خداى عز و جل وحى فرستد به سوى ايشان، سرتان را بلند نماييد به سوى سر مادر او، پس سر خود را بلند نمايند نظر كنند لوحى كوبيده در پيشانى مادر او بينند، پس مىيابند در لوح صورت داو و رويت او و اجل و ميثاق و شقى بودن او و سعيد بودن او و تمام كارهاى او بعد مهر كنند و او را مابين دو چشم او نصب نمايند و بعد آن طفل را به پا نگهدارند در شكم مادر او. گاهى شود كه تجاوز كند منقلب مىشود پس زمان بيرون آمدن طفل شود تمام يا غير تمام وحى نمايد به سوى رحم اين كه باز شو تا خلق من بيرون آيد به سوى زمين من و نافذ شود او در امر من رسيده است زمان بيرون آمدن او، پس رحم باز شود پس خداى عز و جل مىفرستد به سوى او ملكى را كه اسم او زاجر است به زجر آورد او را زجرهاى كه از او مىترسد آن طفل پس منقلب شود و پاى او بالا شود و سر او پائين آيد تا اين كه بر زن و بر طفل آسان شود زائيدن و بيرون آمدن، پس اگر حبس شوئد طفل در شكم مادر زجر دهد او را ملك زجر ديگرى پس مىترسد از آن، پس مىافتد به سوى زمين گريه كننده از آن ترسيدن، در بعضى از روايات وارد است كه اگر منى زن زياده شود از منى مرد طفل شبيه به خالوى خود خواهد بود، و اگر منى مرد زياده شود و غالب شود طفل شبيه به عموى خود خواهد بود. در روايت فقيه از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مروى است كه آن بزرگوار فرمود: طفل در شكم مادر روى به پشت مادر است اگر پسر باشد، و اگر كه دختر است روى او به شكم مادر است دو دست او بر دو طرف صورت و خدّ او است ذقن بالاى دو زانو است مثل هيئت محزون و مهموم او مثل اسير است بسته است معاء از ناف او به ناف مادر پس به ناف خود غذا خورد از طعام و شراب مادر خود تا وقت مقدر از براى وَ لادت او همين كه قطع رزق شود ملك زجر كند او را بيرون آورد. شرح : يعنى اى خداى من رحمت فرست بر آدم خلق بديع تو و اول اعتراف كننده از گل به خدايى تو و اول حجت و دليل تو بر بندگان تو. وَالدَّلِيلُ عَلَى الِاسْتِجَارَةِ بِعَفْوِكَ مِنْ عِقَابِكَ وَالنَّاهِجُ سُبُلَ تَوْبَتِكَ اللغة: استجاره: طلب پناه نمودن. نهج: داخل شدن در راه. يعنى : راه نما است بر پناه گرفتن به عفو تو و داخل شونده است راه توبه را. قوله و الدليل تا آخر مراد آن است كه او پناه برد به عفو خدا و از خدا طلب عفو نمود و خدا نيز عفو او نمود پس راه نما و هادى شد از براى هر گناه كارى كه گناه كرده باشد مايوس نشود و قطع اميد او نشود بلكه پناه به عفو او برد خواهد معفو شد. وَالْمُوَسَّلُ بَيْنَ الْخَلْقِ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِكَ اللغة: وسيله: سبب. يعنى : سبب و واسطه است مابين بندگان، و بين شناختن تو شبههاى نيست كه او پيغمبر بود و شأن او ارشاد و دلالت و راهنمايى بود خصوصا او اول مخلوق بود و مخلوق بعد از او به نور هدايت او راه يافتند. وَالَّذِى لَقَّنْتَهُ مَا رَضِيتَ بِهِ عَنْهُ بِمَنِّكَ عَلَيْهِ وَ رَحْمَتِكَ آن كسى است كه فهماندى تو او را چيزى را كه راضى شدى به آن چيز از او از بابت منت گذاشتن تو بر او و مهربانى تو بر او. تلقين: فهمانيدن. تلقين نمودن خداى عز و جل به او چيزى را كه به آن راضى شد از او نيست مگر كلماتى كه خداى تلقين او نموده است، اختلاف شد در آن كلمات بعضى گفتهاند قوله آيه ربنا ظلمنا انفسنا تا آخر آيه، بعضى ديگر گفتهاند اين كلمات است: اللهم يا لا اله الا انت سبحانك و بحمدك رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى انك خير الغافرين اللهم يا لا اله الا انت سبحانك و بحمدك رب انى ظلمت نفسى فتب على انك انت التواب الرحيم، و بعضى ديگر گفتهاند كه: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر است، و در بعضى از روايات وارد است كه اسماء خمسه طاهره است. وَالْمُنِيبُ الَّذِى لَمْ يُصِرَّ عَلَى مَعْصِيَتِكَ انابه: بازگشت كننده آن چنانى كه اصرار ننموده است بر معصيت تو معصيت آدم معصيت نبود بلكه خلاف اولى بود يعنى سزاوار آن بود كه غير او جاى آورد نه اين كه آن چه جاى آورد معصيت است، يعنى اگر خلاف ما فعل خود جاى مىآورد او را ثواب بود و در ما فعل خود محروم از ثواب شده است معنى غوى در آيه محروم شدن است، و معنى عصيان خلاف اولى است، و اگر مىخواهى بگويى بگو نهى متعلق به آدم نهى كراهتى است نه نهى حرمتى، پس آدم مكروه جاى آورد نه حرام، و اطلاق معصيت بر فعل كراهت عيب ندارد و چه خوب مىفرمايد امام عالىمقام سلطان سرير ارتضاء حضرت على بن موسى الرضا المرتضى عليه الصلوة والسلام در روايت معروفه در دفع شبهه معصيت آدم و امثال او فرمود: اما قوله: و عصى آدم ربه فغوى بدان كه خداى تعالى آدم را خلق نمود تا حجت او باشد در زمين او و خليفه او باشد در بلدان او او را خلقت ننمود از براى بهشت معصيت آدم در بهشت بود نه در زمين بعد از اين كه او را در زمين فرستاد معصوم بود به دليل قوله تعالى: انّ الله اصطفى آدم و نوحا. وَ سَابِقُ الْمُتَذَلِّلينَ بِحَلْقِ رَأْسِهِ فِى حَرَمِكَ سبقت گيرنده خوارى دارندگان هست به سر تراشيدن در حرم تو، از حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق عليه الصلوة والسلام مروى است كه بعد از اين كه خداى عز و جل اراده نمود كه توبه آدم را قبول نمايد جبرئيل او را فرستاد به سوى او پس گفت جبرئيل: رحمت باد بر تو اى آدم كه صبر كنندهاى بر معصيت خود و توبه كنندهاى از خطا و گناه خود خداى عز و جل فرستاد مرا به سوى تو كه تعليم تو نمايم مناسك آن چنانى كه خدا اراده نموده است كه قبول تو به او نمايد پس جبرئيل دست او را گرفت و با او رفت تا اين كه به كعبه رسيد پس نازل شد بر آدم قطعهاى ابرى از آسمان، پس جبرئيل گفت به آدم: به پاى خود بكش هر مقدارى كه اين ابر تو را سايه انداخت بعد از آن آدم را برد تا به منى رسيد و به او نماياند محل مسجد منى را خطى در آن كشيد و حرم را نيز خطى كشيد بعد از اين كه مكان بيت را خط كشيده بود بعد از آن آدم را برد به عرفات، در محل عرفات او نگه داشت و به او گفت همين كه آفتاب غروب نمود اعتراف به معصيت خود بكن هفت توبه، پس آدم نيز چنين نمود و به خاطر اين است كه عرفه گويند زيرا كه آدم اعتراف به معصيت خود نمود. پس اين سنت شده است در اولاد او كه اعتراف به معصيت خود نمايند چنان چه پدر ايشان معترف شد و سئوال نمايند از خداى عز و جل توبه را چنان كه پدر ايشان سئوال نمود، پس امر نمود او را جبرئيل كوچ نمود از عرفات پس گذشت از هفت كوه امر نمود او را كه تكبير گويد در هر كوهى چهار تكبير پس آدم نيز چنان نمود بعد رفتند تا منتهى شدند به جمع در ثلث اول شب، پس در آن مكان جمع نمودند مابين نماز مغرب و عشا از براى اين است كه آن مكان را جمع گويند زيرا كه آدم مابين دو نماز جمع نمود وقت عشا در آن شب ثلث از شب است در آن موضع بعد امر نمود كه در آن مكان به پشت بخوابد در زمين مشعر نه ابطح تا وقت طلوع فجر بعد امر نمود بر او كه برو بالاى كوه جمع و امر نمود بر او كه وقت طلوع آفتاب اعتراف نمايد به گناه خود هفت توبه پس جاى آورد آدم به نحوى كه جبرئيل به او امر نموده بود و اين دو اعتراف سنت شده است در اولاد او پس كسى كه درك عرفات ننموده است و درك جمع نموده است وفا به حج خود نموده است، پس آدم كوچ نمود از جمع به سوى منى در وقت ظهر رسيد به منى جبرئيل بر او امر نمود دو ركعت نماز در مسجد منى جاى آورد، بعد امر نمود بر او كه نزديك بكند به سوى خداى عز و جل قربانئى را تا خدا از او قبول كند، و بداند كه خدا توبه او را قبول نمود و سنت باشد در اولاد او، پس آدم قربانى خود آورد و او را اخذ نمود و گرفت پس جبرئيل به او گفت بدرستى كه خداى عز و جل احسان نمود به تو بدرستى كه تعليم مناسك نمود به تو توبه تو را قبول نمود، و به واسطه آن قبول نمود قربانى تو را پس سر را بتراش از براى فروتنى نمودن از براى خداى خود زيرا كه قربانى تو را قبول نمود، پس آدم سر خود را بتراشيد از براى تواضع و فروتنى نمودن براى خداى عز و جل پس جبرئيل دست آدم را گرفت و گفت: برو به جانب خانه خدا پس ابليس معترض او شد نزد جمره، و عرض نمود: اى آدم به كجا مىروى؟ جبرئيل به آدم گفت: بينداز به سوى او و هفت دانه سنگ با هر يك از آن تكبير نيز بگو، پس آدم جاى آورد به نحوى كه جبرئيل به او گفته بود،، پس ابليس رفت پس جبرئيل دست او را گرفت در روز دويم و رفت به سوى جمره پس متعرض او شد ابليس و عرض نمود: به كجا مىروى؟ پس جبرئيل به او گفت: بينداز به سوى او هفت دانه سنگ و با هر سنگى تكبيرى بگو، پس آدم چنين نمود، پس ابليس رفت پس متعرض او شد نزد جمره دويم به آدم گفت كجا مىروى؟ گفت: هفت دانه سنگ بيانداز و با هر يك نيز يك تكبير بگوى، پس متعرض او شد نزد جمره سيم عرض نمود: اى آدم به كجا مىروى؟، پس جبرئيل فرمود: بينداز به سوى او هفت سنگ و با هر سنگى تكبير نيز بگوى پس ابليس رفت، پس جاى آورد آدم اين عمل را در روز سيم و چهارم نيز، پس جبرئيل به او گفت بدرستى كه هرگز نخواهى او را ديد بعد از مقام تو هرگز، پس امر نمود او را اين كه طواف خانه نمايد هفت طواف، پس آدم به جاى آورد، پس جبرئيل به او گفت: خداى تبارك و تعالى تو را آمرزيده و توبه تو قبول نمود و حلال نمود از براى تو زوجه تو را. وَالْمُتَوَسِّلُ بَعْدَ الْمَعْصِيَةِ بِالطَّاعَةِ إِلَى عَفْوِكَ متوسل شونده است بعد از گناه نمودن به بندگى نمودن به سوى عفو تو از حضرت امام جعفر صادق عليه الصلوة والسلام مروى است كه: آدم صد سال طواف بيت نمود و به حوا نظر نمود و گريه نمود از فراق بهشت تا اين كه گرديد بر دو گونه او مثل دو نهرى كه در او آب زياد باشد از اشك چشم او تا آخر خبر، و آن بزرگوار در مدت مديدى در تضرع و دعا و زارى بود تا اين كه خداى عز و جل از گناه او در گذشت و توبه او را قبول نمود، پس سبب و واسطه نمود بندگى خود و اطاعت خود را به سوى بخشش او. وَ أَبُوالانْبِيَآءِ الَّذينَ أُوذُوا فِى جَنْبِكَ و پدر پيغمبران آنان است كه اذيت كشيدند در راه تو، كسى رجوع به سير و تواريخ نمايد مىفهمد كه چه ابتلاء و محن و مصايب و اذيت بر ايشان وارد آمد جمعى از ايشان كشته شدند و جمعى از ايشان را استهزاء مىنمودند و جمعى از ايشان را نسبت به جنون دادند. وَ أَكْثَرُ سُكَّانِ الارْضِ سَعْياً فِى طَاعَتِكَ بيشتر آن كسانى كه در زمين ساكن بودند از حيث فرح و نشاط در بندگى تو آن بزرگوار بسيار كم سخن مىفرمود لايزال مشغول به طاعت بود و بندگى مىكرد و در بندگى نمودن او را كسالت و ملالت نبود ميل و رغبت او در بندگى نمودن بود. بدان كه: سكنه زمين انس و جن و ملائكه هستند مىتوان دعوى نمود كه: آن بزرگوار هر سه فرقه عبادت او زياده بوده است. فَصَلِّ عَلَيْهِ أَنْتَ يَا رَحْمَانُ وَ مَلائِكَتُكَ وَ سُكَّانُ سَموَاتِكَ وَ أَرْضِكَ پس رحمت بفرست تو بر او اى رحم كننده و كسانى كه منزل دارند، در آسمانهاى تو و زمين تو يعنى ايشان طلب رحمت از تو نمايند از براى او. كَمَا عَظَّمَ حُرُمَاتِكَ حرمات به ضم حاء و راء جمع حرمت يعنى محرمات مثل ترك واجب و فعل حرام ما اسم است به معنى مقدار. يعنى : رحمت فرست بر او مثل مقدارى كه بزرگست حرمات تو يعنى : رحمت زياد بر او بفرست. وَ دَلَّنا عَلَى سَبِيلِ مَرْضَاتِكَ يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ و راه نمود آدم ما را بر راه خشنودىهاى تو اى مهربانتر مهربانان. دلالت ارائه طريق است نه ايصال به مطلوب.
٥) الادم الالفه الاتفاق، ادم بينهما اى الف.
٦) حزن: مكان غليظ و خشن.
۴
شرح صحيفه سجاديه
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ لِنَفْسِهِ و لاَِهْلِ ولايَتِهِ بوده است از دعاى آن بزرگوار از براى نفس شريف خود و دوستان، و ياران خود، ولايت به كسر واو به معنى سلطنت داشتن و به فتح واو به معنى يارى نمودن است، و در اين جا به فتح واو هست و به معنى دويم است و اصل او از ولى به معنى قرب است و منه قوله تعالى: قاتلوا الذين يلونكم من الكفار اى يقربونكم اولياء شيطان اقرباء او را گويند، بدان كه دعا نمودن و طلب حاجت از خداى معبود نمودن عبادتست و بندگى، و ترك او تكبر است و معصيت و موجب دخول جهنم است بلكه غرض از خلق نمودن خلق همين است كه او بخواند خداى خود را بلكه از بعضى از روايات فهميده مىشود كه از افضل عبارات است و از آيه شريفه فهميده مىشود اگر دعاء شما نبود منفعت در خلقت شما نبود. يَا مَنْ لا تَنْقَضِى عَجَآئِبُ عَظَمَتِهِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاحْجُبْنَا عَنِ الالْحَادِ فِى عَظَمَتِكَ اى كسى كه منقضى و تمام نمىشود و نمىكند عجائب بزرگى او رحمت بفرست بر محمد و آل او و مانع شو تو ما را از جور نمودن در بزرگى تو. عجايب: جمع عجيب است عجيب آن امرى است كه انسان به او تعجب كند و شگفتهگى حاصل گردد كه اين امر به چه نحو حاصل شده است هر فعلى از افعال و صنعى از صنايع كه از او صادر شده است از بزرگى و عظمت او عجيب است فى الحقيقه انكار بزرگى او كفر است الحاد در عظمت او و شرك او در او دو نحو است يا شرك در ذات مقدس او است و يا شرك در اسباب او به هر يك فرض شود جور و ستم در ذات مقدس او است. وَ يَا مَنْ لا تَنْتَهِى مُدَّةُ مُلْكِهِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِكَ اى كسى كه تمام نمىشود زمان پادشاهى او رحمت بفرست بر محمد و آل او و آزاد كن گردنهاى ما را از غضب و سخط خودت. وَ يَا مَنْ لا تَفْنَى خَزَآئِنُ رَحْمَتِهِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ لَنَا نَصِيبَا فِى رَحْمَتِكَ اى كسى كه نابود نمىشود خزانههاى رحمت او رحمت بفرست بر محمد و آل محمد و بگردان تو از براى ما حظى و نصيبى از رحمت و فيوضات خود، خداى واجب الوجود كرم وجود و عطاى لايزال نازلست زيرا كه اين امور اوصاف او است نمىشود عارض او زوال و فناء و عدم شود پس لابد است كه اين اوصاف بروز و ظهور او را باشد و محل اينها مخلوق او است پس مرا نيز در آن سهمى و حظى بده. وَ يَا مَنْ تَنْقَطِعُ دُونَ رُؤْيَتِهِ الابْصَارُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَدْنِنَآ إِلَى قُرْبِكَ اللغة: دون: به معنى نزديكى ادننا از دنو است، به معنى نزديك بودن. قطع ابصار: كنايه است از كورى و نديدن. شبههاى نيست كه خداى عز و جل واجب الوجود است يعنى او را صفات جلال و جمال است، پس جسم نيست بعد از اين كه جسم نشد قابل اين كه مرئى واقع شود نيست، سئوال حضرت عيسى عليه السلام در ديدن خداى عز و جل نه از جهت امكان مرئى بودن خداى عز و جل بود، بلكه قاطع بود كه او واجب الوجود است و قابل ديدن نيست لكن قوم او را به تعنت و مشقت انداختند به سئوال به امر محال، پس خدا ديدنى نيست لكن بنده مىتواند از كثرت بندگى و اطاعت نمودن او را جهت قرب و نزديكى حاصل شود به معبود خود يعنى قرب منزلتى نه قرب مكانى. يعنى : اى كسى كه منقطع مىشود نزديك ديدن او چشمها، رحمت بفرست بر محمد و آل او و نزديك كن تو ما را به سوى خود، تعبير نمودن به انقطاع نه به قطع شايد نكته او آن باشد كه گاهى بعضى از مخلوق به طمع رؤيت بيرون آيد و عاجز شود مثل قوم موسى. وَ يَا مَنْ تَصْغُرُ عِنْدَخَطَرِهِ الاخْطَارُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ كَرِّمْنَا عَلَيْكَ اللغة: صغر: ذلت و خوارى. خطر: قدر و منزلت. كرمت عليك: اى فضلت و اخترت عليك يعنى فضيلت تو با تو است نه به غير تو. يعنى : اى كسى كه ذليل و خوار مىشود در نزد منزلت و بزرگى او منزلت و قدرها، رحمت بفرست بر محمد و آل او و تفضيل بده و اختيار كن تو ما را به تو يعنى فضيلت و بزرگى ما از تو باشد نه از غير تو. شبههاى نيست كه بنده از اين كه بنده است عدم صرف است در مقابل خالق خود چه قرب و منزلت او را هست كه بتواند مقابل قدر و منزلت خدا بماند تمام كردن گشادن دنيا در مقابل خدا ريسمان خوارى و ذلت در گردن خود گذاشتهاند. وَ يَا مَنْ تَظْهَرُ عِنْدَهُ بَوَاطِنُ الاخْبَارِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لا تَفْضَحْنَا لَدَيْكَ اللغة: باطن: امر خفى و پنهان. يعنى : اى كسى كه آشكار مىشود نزد او امور مخفيه رحمت بفرست بر محمد و آل او و رسوا و مفتضح مكن تو ما را نزد خود از اين كه خداى عز و جل عالم است به خافيه اعين و آن امور او را به خفاء او مىگذارد و بر او اثرى مترتب نسازد و او را رسوا ننمايد به واسطه كارهاى او و گاهى طغيان در معصيت كند لطف و مرحمت خدا از او برداشته شود او را خوار و ذليل و رسوا كند، مراد به لديك آن است كه مفتضح و رسوا نزد مردمان منماى و گرنه بنده گنهكار نزد خداى خود مفتضح و رسوا است. اللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ هِبَةِ الْوَهَّابِينَ بِهِبَتِكَ وَاكْفِنَا وَحْشَةَ الْقَاطِعِينَ بِصِلَتِكَ حَتَّى لا نَرْغَبَ إِلَى أَحَدٍ مَعَ بَذْلِكَ وَ لا نَسْتَوْحِشَ مِنْ أَحَدٍ مَعَ فضْلِكَ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اللغة: بذل و هبه: بخشش و بخشيدن را گويند فرق ما بين ايشان مىشود در قبول و عدم قبول باشد. يعنى در هبه قبول متهب لازم است نه در بذل به عبارت اخرى در هبه طلب نمودن متهب است نه در بذل، كفاه اى اغناه. وحشة: دورى دوستى از قلب و او مقابل انس است. يعنى : اى پروردگار رحمت نما تو بر محمد و آل محمد و بى نياز كن ما را از بخشيدن بخشايندگان به بخشيدن تو كفايه و كارسازى تو ما را از دورى نمودن جداكنندگان به وصل تو تا اين كه ما ميل نكنيم به سوى كسى كه به بخشيدن تو وحشت نكنيم ما به افضل و كرم. غرض آن است كه بعد از اين كه عنايت و لطف و اكرام تو باشد حاجت نيست به عنايت عنايتكنندگان و لطف و اكرام ديگران و در لطف و اكرام و عنايت ايشان بعيد نيست مگر ذلت و خوارى و منت گذاشتن به خلاف لطف و عنايت تو. وَ كِدْ لَنَا وَ لا تَكِدْ عَلَيْنَا وَامْكُرْ لَنَا وَ لا تَمْكُرْ بِنَا وَأَدِلْ لَنَا وَ لا تُدِلْ مِنَّا اللغة: كيد: حيله و دشمنى نمودن. مكر: خدعه و فريب دادن. اداله: غلبه نمودن و راهنمايى نمودن و اين امور نسبت به ذات بارى به عنوان مجاز است نه حقيقت، زيرا كه اين امور صفت كسى است كه او را قواى شهويه باشد بارى تعالى برىء است از اين صفت. پس مراد جاى آوردن فعلى است كه او را كايد و ماكر به جاى آورد، و مجمع البحرين در ماده مكر مىفرمايد: در دعاء اللهم امكر لى و لا تمكر بى اراده نموده است به مكر الله واقع ساختن بلاء و عذاب را خود به دشمنان او نه به دوستان او. يعنى دشمنى كن تو از براى ما دشمنى نكن تو بر ما فريب و خدعه كن تو از براى ما، حيله و خدعه نكن به ما غالب شود تو از جهت ما، غالب نشود تو بر ما، احتمال دارد كه معنى آن باشد كه يعنى راه بنما تو از براى ما نه اين كه راه نمايى تو به ما. غرض از امثال اين عبائر آن است كه مرا در هر جهتى از جهات كه خواهش دارم لطف فرما و جاى آور. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ قِنَا مِنْكَ وَاحْفَظْنَا بِكَ وَاهْدِنَآ إِلَيْكَ وَ لا تُبَاعِدْنَا عَنْكَ يعنى : اى پروردگار رحمت بفرست بر محمد و آل محمد و نگهدار تو ما را از خود و حفظ نما ما را به خود و راه نما تو ما را به سوى خود و دور نكن تو ما را از خود. غرض از اين مقال آن است كه توفيق بده مرا كه از زمره مطيعين باشم نه عاصين. إِنَّ مَنْ تَقِهِ يَسْلَمْ وَ مِنْ تَهْدِهِ يَعْلَمْ وَ مَنْ تُقَرِّبْهُ إِلَيْكَ يَغْنَمْ به درستى كه كسى كه تو او را نگهدارى نمودى سالم مىماند، و كسى كه هدايت نمودى تو او را عالم مىشود، و كسى كه نزديك نمودى تو او را به سوى خودت منفعت مىبرد. بدان كه كسى را كه خدا او را عنايت نمود و مقرب خود ساخت، نخواهد دور از فيض رحمت او شد، آنانى كه مطرود حق هستد و گم شدهاند جهت آن است كه عنايات و الطاف خداى شامل حال ايشان شده است و ايشان اعتناء به عنايات و الطاف ننمودهاند، پس خداى عز و جل عنايات و الطاف خود قطع نمود و ايشان داخل در گمشدگان و گمراهان و در افتادگان شدهاند. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاكْفِنَا حَدَّ نَوَآئِبِ الزَّمَانِ وَ شَرَّ مَصَآئِدِ الشَّيْطَانِ وَ مَرَارَةَ صَوْلَةِ السُّلْطَانِ اللغة: كفايت: نگهدارى نمودن. نوائب: جمع نائبه و او عبارت است از مهمات و حوادثى كه بر انسان وارد آيد. صولت: حمله نمودن و برترى نمودن. حد: تيزى نمودن و بزرگى نمودن. مرارة: تلخى و زهره. مصايد: جمع مصيد محل صيد. يعنى : خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل او و نگه دارى كن تو ما را از تندى و تيزى حوادث دنيا و شر ربودن شيطان و تلخى حمله نمودن پادشاه. بدان كه هر يك از امور سه گانه بالنسبه به انسان اعظم محن و بلايايى است بسا باشد كه هر يك از آن انسان بى چاره را از مرتبه عبوديت بيرون آورد و داخل نمايد در كفار و فجره و منافقان، پس لازم است بر بنده كه از خدا مدد طلب نمايد. اللَّهُمَّ إِنَّمَا يَكْتَفِى الْمُكْتَفُونَ بِفَضْلِ قُوَّتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اكْفِنَا وَ إِنَّمَا يُعْطِى الْمُعْطُونَ مِنْ فَضْلِ جِدَتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعْطِنَا وَ إِنَّمَا يَهْتَدِى الْمُهْتَدُونَ بِنُورِ وَجْهِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاهْدِنَا اللغة: جده: به تخفيف به معنى عطيه و توانگرى و باران عام هر سه فعل معلوم است نه مجهول فعل دويم از باب افعال است و غرض از حصر به كلمه انما معلوم است. يعنى : اى خدا اين است و غير از اين نيست كه نگهدارى مىكند نگهدارندهشدگان به فضل قوت تو پس رحمت بفرست بر محمد و آل او و نگهدار تو ما را، اين است و غير از اين نيست كه بخشش مىكند بخششدارندگان، از فضل و توانگرى تو، پس رحمت بفرست بر محمد و آل او و راه بنما تو ما را. غرض آن است كه هر چه از خيرات و خوبى واقع شود از انسان به واسطه وجود تو است كسى كه جناب تو از براى او در باز نمودى ديگرى نتواند بندد. اللَّهُمَّ إِنَّكَ مَنْ وَالَيْتَ لَمْ يَضْرُرْهُ خِذْلانُ الْخَاذِلِينَ وَ مِنْ أَعْطَيْتَ لَمْ يَنْقُصْهُ مَنْعُ الْمَانِعِينَ وَ مَنْهَدَيْتَ لَمْ يُغْوِهِ إِضْلالُ الْمُضِلِّينَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَامْنَعْنَا بِعِزِّكَ مِنْ عِبَادِكَ وَ أَغْنِنَا عَنْ غَيْرِكَ بِإِرْفَادِك وَ اسْلُكْ بِنَا سَبِيلَ الْحَقِّ بِإِرْشَادِكَ اللغة: موالات: يارى نمودن. خذلان: ترك اعانت و يارى نمودن. الرفد: عطاء و مؤنه. عز: قوه و قدرت. غوى: گمراه شدن. يعنى : اى خدا به درستى كه تو كسى را كه يارى نمودى ضرر نمىرساند او را ترك يارى كنندگان، كسى كه عطا نمودى تو كم نمىكند او را منع منع كنندگان، و كسى را كه هدايت نمودى تو گمراه نمىكند او را گمراه كنندگان، پس رحمت بفرست بر محمد و آل او و منع كن تو ما را به قوت خود از بندگانت، بى نياز كن تو ما را از غير خود به دادن تو، داخل كن به ما راه حق را به راهنمايى خود. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْ سَلامَةَ قُلُوبِنَا فِى ذِكْرِ عَظَمَتِكَ وَ فَرَاغَ أَبْدَانِنَا فِى شُكْرِ نِعْمَتِكَ وَانْطِلاقَ أَلْسِنَتِنَا فِى وَصْفِ مِنَّتِكَ اى خدا، رحمت بفرست بر محمد و آل او و بگردان سلامت قلبهاى ما را در خاطر آوردن بزرگى تو و فراغ بدنهاى ما را در شكر نعمت تو و باز شدن زبانهاى ما را در وصف نمودن منت تو و ممنون شدن از جانب تو. عمده در انسان قلب و زبان و جوارح است و غرض اين است كه اين امور سه گانه در راه تو صرف شود كه حقيقت بندگى در من ظاهر شود. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْنَا مِنْ دُعَاتِكَ الدَّاعِينَ إِلَيْكَ وَ هُدَاتِكَ الدَّالِّينَ عَلَيْكَ وَ مِنْ خَاصَّتِكَ الْخَاصِّينَ لَدَيْكَ يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللغة: دعاة: جمع داعى، خوانندگان. هداة: جمع هادى، هدايت كنندگان. خاصه: مخصوص و خواص را گويند. يعنى : اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و بگردان تو ما را از خوانندگان خود كه اين صفت دارند ايشان كه خواننده به سوى تواند و هدايت كنندگان تو كه اين صفت دارند دلالت كنندهاند بر تو و از خاصان تو كه اين صفت دارد مختص كنندگان هستند به سوى تو اى مهربانتر از هر مهربان. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ عِنْدَ الصَّبَاحِ وَالْمَسَآءِ صبح: اول روز را گويند، چنان كه مساء، اول شب را گويند و اطلاق مساء بر اعم از آن چنان كه در السنه مذكور است و اطلاق كنند بر بعد از ظهر تا وقت طلوع فجر از باب مسامحه و مجاز است. شاهد بر مقال آن است كه در السنه بلغاء و فصحاء او را مقابل صبح اطلاق كنند؛ سبحان الله حين تمسون و حين تصبحون بدان كه اين دعاء در آن فقراتى نيست كه مشعر بر آن باشد كه در وقت مساء هم قرائت آن مناسب باشد خوب بود كه عنوان به صباح فقط مىشد چنان كه بعضى از شراح از بعضى از صحيفه نقل نمودهاند، بدان ايضا اگر چه دعاء در هر وقت از اوقات خوب و عبادت است خصوصا عقيب هر صلوات و لذا تعصيب صلوات يوميه از حضرات معصومين عليهم السلام ماثور و متواتر، لكن در اين دو وقت در نهايت اهتمام است زيرا كه يكى اول وقت طلب معاش زندگانى است و ديگرى اول وقت سكون و راحت و در هر دو وقت جنود ابليسيه متفرق از براى اضلال نفوس انسانيه و مانع شدن آن از طلب معارفه حقه و اسباب وصول به سوى جناب قدس اعاذنا الله من اعوائه پس انسب مشغول شدن به دعاء و ثناء و استعاذه نمودن است در اين دو وقت است. اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ بِقُوَّتِهِ ليل و نهار عبارت هستند از دو مدت معلومه از گردش فلك كه يكى از آن مقدار بود آفتاب در تحت الارض و ديگرى در فوق الارض و از آن دو تعبير كنيم در لسان فرس به روز و شب و در لسان عرب گاهى به ضوء و ظلمت و از اين كه ايشان از آن دو مقدار از زمان هست و ضوء و ظلمت دو عرض هستند كه عارض بر ايشان مىشود و ما بين ايشان از نسب تقابل و تضاد است نه ايجاب و سلب پس هر دو امر وجودى هستند نه اين كه ليل امر عدمى باشد. چنان چه بعضى را توهم آن شده است و باعث شده كه خلق را به معنى ايجاد نگرفته به اعتبار اين كه ليل عدمى است با ايجاد غير مرتبط است لابد است خلق را به معنى تقدير گرفت كه با همه جمع شود چنان چه در آيه شريفه الذى خلق الموت و الحيوة به معنى تقدير است و اين توهم فاسد است موت مثل ليل است اينها امر عدمى نيستند بلكه امر وجودى هستند كما يدل عليه ان الله ضاد بين اليل و النهار و انّ الموت ليذبح يوم القيامة علاوه از آن عرف از آن امر وجودى استفاده كنند نه عدمى چنان چه اگر كسى فى الجمله تتبع كند بر او معلوم شود حاجت به دليل ندارد. فذلكة: تقديم ليل بر نهار در انتساب خلقت چنان چه در عبارت اين دعاء و غير آن از براى آن وجهى مىتوان ذكر نمود يكى اين كه خلقت ليل غريب و عجيبتر است از خلقت روز و ضياء يا اين كه اكمليت به واسطه اين كه نهار نور است و صدور نور اصهل است از صدور نقيض او يا اين كه خلقت او مقدم است بر روز اگر چه خلاف آن معروفست لكن روايت معروفه دلالت بر آن دارد و آن اين است كه امام ثامن ارواحنا له الفداء كه وارد مرو شدند در مجلس مامون روزى جمع بودند علماء خراسان و بود فضل بن سهل حضرت فرمودند كه: در مدينه از من سئوال نمودند كه شب قبل از روز خلق شد يا بالعكس؟ قوم در مقام جواب بر آمدند هر يك جواب دادند، مقبول طباع مامون نشد فضل عرض كرد: شما بفرماييد؛ حضرت فرمودند: از روى حساب و نجوم بگويم يا از روى قرآن و شرع؟ عرض كرد: به هر دو. فرمودند اما از روى حساب به تحقيق دانستهاى اى فضل طالع دنيا سرطان است، كواكب در وقت خلقت دنيا در شرف خود بودند زحل در خانه ميزان، مشترى در سرطان، شمس در خانه حمل، قمر در خانه ثور پس اين دلالت كند بر اين كه شمس در خانه دهم از طالع در وسط السماء بود پس نهار خلقت او مقدم است بر ليل و اما از روى قرآن خلاق عالم مىفرمايد: و لا الليل سابق النهار. توضيح و بيان: طالع عبارت است از قوسى از معدل كه با قوس، از منطقه يك بار طلوع كنند در محلش ذكر شد كه منطقة البروج دوازده قسمت شد هر قسمتى را خانه و برجى خوانند در اول خلقت به مقتضى كن فيكون خانه سرطان در افق شرقى واقع بود، پس از آن جا به توالى از تحت الارض، كه حساب شود برج الحمل كه خانه ده خواهد شد در وسط السماء مىشود و ذكر شد در يوم الخلقه كواكب در خانه شرف بودند پس شمس در آن خانه بود و نتيجه آن داد كه يوم الخلقه روز بود نه شب و بعضى از اخبار كه در زيارت اهل قبور وارد است او هم فى الجمله اشعار بر اين قول دارد لكن مقتضى اين روايت آن است كه شبهايى كه ما بر او احكام ليله جمعه مترتب كنيم شب پنجشنبه باشد و هكذا و لذا از بعضى نقل شد كه دعاى كميل كه معروف است در شب شنبه هم مىخوانند احتياطا در جواب اين اشكال گفته شد كه يوم الخلقه روز او شب نداشت و العلم عند الله. شرح : يعنى ثناء مال خدايى است كه خلق كرده است شب و روز را به سلطنت خود. وَ مَيَّزَ بَيْنَهُمَا بِقُدْرَتِهِ وَ جَعَلَ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنهُمَا حَدّاً مَحْدُوداً وَ أَمَداً مَمْدُوداً شرح : يعنى جدا كرده است مابين شب و روز را به قدرت خود، و گردانيده از براى هر يك از شب و روز مرتبهاى قرار داده شده و مدتى كه اندازه داشته باشد. تنبيه: در فقرات مذكوره اولا اشاره فرموده كه شب و روز متميز است به حيث كه احدهما به ديگرى مشتبه نشود، و ثانيا كه هر يك نهايتى دارد كه به او منتهى مىشود، و ثالثا از براى هر يك مقدار مخصوصى است از زمان. يُولِجُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِى صَاحِبِهِ وَ يُولِجُ صَاحِبَهُ فِيهِ اللغة: و لوج: و ايلاج به معنى داخل شدن و داخل كردن و اين عبارت اقتباس از كلام خدا است كه مىفرمايد: يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل. و در معنى آيه دو طريق نقل شده چنان چه در مجمع البيان هست يكى اين كه ناقص مىكند از ليل و مىگرداند آن نقصان را زيادتى در نهار و ناقص مىكند از نهار و مىگرداند آن نقصان را زيادتى در شب به اندازه طول نهار و قصر او و اين معنى از حسن و ابن عباس و مجاهد نقل شده است. ديگرى آن است كه داخل مىكند احدهما را در ديگر به اتيان آخر در مكان مدخول و اين معنى از ابن على جبايى است، بعضى از شراح ذكر نمودند كه امام عليه السلام در عبارت هر دو معنى را قصد كرده است در جمله اولى زياده و نقصان و در ثانيه معاقبه يا بالعكس، شاهد تغاير بين معطوف و معطوف عليه. شيخ در مفتاح الفلاح اين دعا را در تعقيب صبح نقل مىفرمايد و معنى اول كه ذكر شد ذكر مىفرمايد و بعد اعتراض بر خود مىنمايد به قول خود اين معنى مستفاده مىشود از قول امام عليه السلام يولج كل واحد منهما فى صاحبه، پس چه فائده دارد قوله تعالى و يولج صاحبه فيه در جواب فرمود: مراد او عليه السلام تنبيه است بر امر عجيب او و حصول زياده و نقصان است معا در هر يك از روز و شب در آن واحد لكن به اختلاف بلدان مثل بلاد شماليه از خط استواء و جنبويه آن مىخواهد مسكونه باشد، يا نه، تابستان شمالى زمستان جنوبى است و بالعكس پس زياده و نقصان واقع است در وقت واحد لكن در دو بقعه اگر امام تصريح به فقره اخيره نمىفرمود، معلوم نمىشد بلكه ظاهر كلام او عليه السلام وقوع زياده نهار در وقتى و نقصان در وقت ديگر و كذلك شب چنان چه محبوبست در نزد عوام و خواص دوار حاليه تمام شد كلام شيخ. بدان كه معنىاى كه شيخ فرمود همان معنى اول مجمع البيان است در تفسير آيه و آن معنى خلاف ظاهر آيه است به دو وجه: اول - ايلاج به معنى ادخال در خود استعمال نشده بلكه در زياده و نقصان استعمال شده است و اين استعمال مجاز است قرينه بر آن نداريم. دويم - فعل مضارع ظهور در استمرار و ثبات دارد و يا اين كه بلاد واقعه در خط استواء هميشه شب و روز مساوى است زياده و نقصان در آن نيست و همچنين در غالب آفاق مائله دو روز يوم اعتدال شب و روز مساوى است و اهمال از ذكر آنها شده است. والذى خالجنى فى معنى الايه و العبارة آن يقال: ايلاج در معنى خودش است يعنى داخل كردن است شب را در روز و بالعكس و اين بر وجه حقيقت است نه مجاز زيرا كه معلوم است كه روز و شب عبارت است از روشنى آفتاب و محو آن روشنايى شب وقتى كه روز شود پرده سفيدى از كنار افق بلند شود عريض محيط شود بر پرده سياهى كه بر آسمان محيط است پس شب داخل شد بر روشنايى روز و همچنين كه روز شب شود پرده سياهى از افق شرقى بلند شود و بعكس شب، روز شدن احاطه كند بر پرده سفيد تا تمام او را در بر گيرد پس ايلاج حاصل شود و غرض از تاكير زيادتى تقرير، و ثبوت و تكرار نيست و با قاعده بلاغت منافات ندارد فتامل بعين الانصاف و انظر الى ما قال لى الى من قال تعجب از صاحب مجمع البحرين است، در ماده ولج جواب سئوال شيخ را در مفتاح الفلاح از براى دفع تكرار در آيه ذكر مىفرمايد با اين كه در آيه شريفه تكرار نيست. بِتَقْدِيرٍ مِنْهُ لِلْعِبَادِ فِيمَا يَغْذُوهُمْ بِهِ وَ يُنْشِئُهُمْ عَلَيْهِ اللغة: تقدير: به معنى اندازه و پيمان شيىء است از جهت صفات و ذات تقدير الله دو معنى دارد: يا به معنى اعطاء القدرة، يا ايجاد الشىء على وفق الحكمة. غذا: معنى عرفى آن خوردنى و به معنى تربيت هم آمده است. نشو: به معنى نمو. التركيب: باء در بتقدير سببيه است و ظرف لغو و متعلق به خلق منه متعلق به عامل مقدر صفت تقدير فيما يتعلق به تقدير و عليه ضمير عايد صله. شرح : يعنى خلق كرده است ليل و نهار را به سبب ايجاد حكمت از قبل و جانب خود از جهت عباد در چيزى از غذاء بدهد ايشان را به آن چيز و نمو بدهد ايشان را بر او. تنبيه: بدان كه انسان از اين كه از نوع حيوان است كه عبارت است از جسم نامى متحرك قابل ابعاد ثلثه پس لابد است در بقاء خود در برههاى از زمان به غذا و نمو و آن نمىشود مگر از جهت او چيزى خلقت شود كه بدل ما يتحلل او شود و سبب نشو او نمىشود ومگر موجود در ليل و نهار شود پس از اين كه حاجتب به غذاء مناسب دارد و آن هم نمىشود مگر اين كه شمس و قمر و روز و شب مربى آن شود كه مناسب مزاج انسانى شود. نعم ما قيل: ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى اگر انسان فى الجمله تامل كند درك نمايد چه قدر اشياء به واسطه وجود او خلقت شدند كه او زندگانى نمايد فضلا از اين كه در خود تامل كند كه عالم اكبر را در آن قرار داده است. فَخَلَقَ لَهُمُ اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ مِنْ حَرَكَاتِ التَّعَبِ وَ نَهَضَاتِ النَّصَبِ وَ جَعَلَهُ لِبَاساً لِيَلْبَسُوا مِنْ رَاحَتِهِ وَ مَنَامِهِ فَيَكُونَ ذَلِكَ لَهُمْ جَمَاماً وَ قُوَّةً وَلِيَنَالُوا بِهِ لَذَّةً وَ شَهْوَةً اللغة: التعب: زحمت كشيدن. نهض: حركت و اقامه. نصب: شدت و زحمت گاهى از آن تعبير نمايند به هلاكت. لباس: پوشيدنى. جمام: نشاط و فرح. نيل: رسيدن. لذت: ملائمت طبع. شهوة: آن چيزى كه نفس به آن ميل دارد، اى المشتهى. التركيب: لام در لهم از براى انتفاع، من فى قوله من حركات، از جهت بدليه ضمير جعله و راحته و منامه راجع بليل، ذلك اشاره به راحت و منام. فيكون: فاء او سببيه است و بعد از آن أن مقدر است و لينالوا عطف بر او. شرح : بعد از اين كه امام فى الجمله حكمت خلقت ليل و نهار را ذكر فرمود شروع نمود در تفصيل هر يك. يعنى : پس خلق كرد از براى انتفاع عباد شب را تا اين كه ساكن شوند در او از حركات زحمت روز و پا شدن تعب روز و گردانيده است شب را لباس ايشان تا اين كه بپوشند از راحت او و خواب او به سبب اين كه بوده باشد نوم و راحت از براى ايشان نشاط و فرح و قوت طبيعت ايشان و برسند به سبب شب به كيف ملائم طبع خود و مشتهيات نفس خود. تذنيب: بدان كه انسان بلكه مطلق حيوان در بقاء خود، در مدت حاجت به حركت و سكون و نوم و يقظه دارد كه اگر در يكى از آنها خللى واقع شود از جانب نقصان و زياده موجب خرابى بدن شود به اندك زمان مضمحل و فناء شود لذا حضرت رب الارباب از جهت بقاء او دو مخلوق خلقت فرمود يكى با رد مظالم و ديگرى حار مضيىء كه طبع در اول جاى آورد آن چيزى را موجب سكون و اطمينان و ثبات و راحت اوست از قبيل اكل و شرب و جماع و نوم و امثال اين امور، و در ديگر امورى كه اضداد امور مذكوره است از تحصيل معاش از قبيل تجارات و زراعات و صناعات و سياسات مدنيه و تربيت اولاد و جاه و منال عظمه شأنه و جلت عظمته. وَ خَلَقَ لَهُمُ النَّهَارَ مُبْصِراً لِيَبْتَغُوا فِيهِ مِنْ فَضْلِهِ وَ لِيَتَسَبَّبُوَآ إِلَى رِزْقِهِ وَ يَسْرَحُوا فِى أَرْضِهِ طَلَباً لِمَا فِيهِ نَيْلُ الْعَاجِلِ مِنْ دُنْيَاهُمْ وَ دَرَكُ الآجِلِ فِى أُخْرَاهُمْ اللغة: ابتغاء: به معنى طلب كردن. فضل: به معنى ثروت. تسبب: باب تفعل، وصول و ادراك يعنى چيزهايى مهيا نمودن كه به آن وصول به نعم شود. سرح: به معنى بيرون رفتن و فرستادن. يقال: سرح اى ارسل. درك: به فتح و سكون به معنى ادراك. التركيب: طلبا مفعول له از براى ليسرحوا. شرح : يعنى خلق كرده است از براى انتفاع عبيد خود روز را روشن تا اين كه طلب كنند از فضل و نعم او و برسند به سوى رزق و روزى او و بيرون روند در زمين او به علت طلب كردن مر آن چيزى كه در آن چيز است وصول الان از دنياء ايشان و فهميدن آينده از آخرت ايشان. : بدان كه در فقره اخيره دور نيست كه اشاره باشد از فوائد سفر كه حضرت اميرالمؤمنين عليه الصلوة والسلام از فوايد او پنج چيز فرموده است كه بعضى مرتبط است به معاش و بعضى به معاد و تفرج هم و اكتساب معيشت و علم و آداب و صحبت ماجد.
بِكُلِّ ذَلِكَ يُصْلِحُ شَأْنَهُمْ وَ يَبْلُو أَخْبَارَهُمْ وَ يَنْظُرُ كَيْفَ هُمْ فِى أَوْقَاتِ طَاعَتِهِ وَ مَنَازِلِ فُرُوضِهِ وَ مَوَاقِعِ أَحْكَامِهِ لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَآءُوا بِمَا عَمِلُوا وَ يَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى اللغة: ابتلاء: در لغت به معنى امتحان لكن امتحان از عالم به عواقب نشايد پس انتساب به خدا به معنى كشف و اظهار است. اخبار: به معنى كارها و شغل هايى كه جاى آورند. منازل: جمع منزل به معنى مواضع. التركيب: يبلو٧ مرفوع معطوف بيصلح در نسخه شهيد ضبط به نصب شده است، سيد در شرح خود مىفرمايد كه شيخ بهايى عذر آورده است از جانب شهيد در نصب واو با اين كه معطوفست بر مرفوع به اين كه اين بر طريق حكايت از آيه است مثل اثبات الف در كتابت يا اين كه واو او واو فردى است به درستى كه اثبات الف در قرآن از اغاليط عثمان است و مىتواند يصلح منصوب باشد به لام كى و حذف شده است از جهت صحت ارده هر دو معنى چنان كه اخفش گفته است در جزم و اكن فى قوله تعالى: فاصدق و اكن از اين كه منصوب در موضع مجزوم است كانه قال اخرنى اصدق٨ انتهى.
قوله بكل ذلك: باء بكل از براى استعانه و متعلق بيصلح مقدم شده است از براى تاكيد، ذلك اشاره به ليل و نهار و ساير منافع كه در آن است كيف، خبر مقدم، هم مبتداى مؤخر و مقدم شده است از براى اقتضاء استفهام و صدارت را، قوله فى اوقات طاعته جار و مجرور تعلق به عامل مقدر دارد و حال شود از براى ضمير جمع. شرح : يعنى به اعانت هر يك از روز و شب و آن چيزى كه در ايشان هست اصلاح كنند امر و شغل ايشان را و اظهار كنند عمل ايشان را و نظر كنند كه چگونه هستند ايشان در اوقات طاعت او و منزلهاى واجبات او و محل مرتبه احكام او تا اين كه جزاء بدهد كسانى را كه بدى كردهاند به چيزهايى كه بجاى آورند و جزاء بدهد كسانى را كه فاعلان خيرات و حسنات هستند. تذنيبان: اول = از اين كه دنيا دار تكليف است و تكليف موقوف است علاوه بر شروط اربعه بر لطف يعنى ما يقرب الطاعه و يبعد المعصيه پس خلقت امور مذكوره مدخليت در تحقق تكليف دارد اگر ايشان خلقت نمىشد قابليت نداشت نوع انسانى از جهت تعلق تكليف به ايشان به عبارت اخرى خلقت امور مذكوره از مقدمات وجوب است كه راجع به قدرت است. دوم = آن كه ظروف ثلثه بعد كيف هم مفادشان مختلف است به واسطه تعدد حال انسان يك دفعه در تفقد از حال ايشان شود كه آيا ايشان در مقام اطاعت هستند يا در مقام طغيان و عناد، و دفعه ديگر در مقام تفقد حال ايشان است كه آيا فروض خلاق عالم را در وقت او به عمل آورند يا نه بلكه تاخيز از وقت نمايند عمدا، و در دفعه سيم تفقد حال ايشان شود كه آيا احكام مجعوله خمسه در نظر ايشان شأن و رتبه و قرب و منزلت دارد يا نه در حالات ثلاثه همين كه خلاف او معلوم شد ملوم عند العقلاء خواهد بود لكن عقاب مترتب نشود مگر در كشف خلاف در دو حالت اخيره اگر جاى آورد لكن در نظر او وقع و مرتبه ندارد معاقب نخواهد بود در توصليات، دون تعبديات زيرا كه راجع به حالت ثانيه است از باب نبودن قصد قربت كه در آن معتبر است يا از باب جزء بودن و يا شرط بودن. اللَّهُمَّ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا فَلَقْتَ لَنَا مِنَ الاصْبَاحِ وَ مَتَّعْتَنَا بِهِ مِنْ ضَوْءِ النَّهَارِ وَ بَصَّرْتَنَا مِنْ مَطَالِبِ الاقْوَاتِ وَ وَقَيْتَنَا فِيهِ مِنْ طَوَارِقِ الآفَاتِ اللغة: فلق: به معنى شكافتن. اصباح: دخول در صبح. متع: به معنى لذت يافتن و نفع بردن. تبصير و تبصره: اعلام و ايضاح نمودن. مطالب: اسم مكان يعنى مكان طلب. اقوات: جمع قوت يعنى خوردنى. وقى: حفظ نمودن. طوارق: جمع طارق يعنى كوبنده و آينده از روى شر. حدثان: جمع حادث يعنى آفت و عايقه. شرح : يعنى اى خداى من از جهت تو است ثناء و مدح بر چيزى كه شكافتى تو از براى انتفاع ما از صبح و دخول در آن شدن و منفعت دادى تو ما را از روشنايى روز و اعلام نمودى ما را به واسطه آن روشنايى از جاها و طلب نمودن خوردنىها و حفظ نمودى ما را در آن روشنايى از رسيدن شر در آفات و حوادث. أَصْبَحْنَا وَ أَصْبَحَتِ الاشْيَآءُ كُلُّهَا بِجُمْلَتِهَا لَكَ سَمَآؤُهَا وَ أَرْضُهَا وَ مَا بَثَثْتَ فِى كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا سَاكِنُهُ وَ مُتَحَرِّكُهُ وَ مُقِيمُهُ وَ شَاخِصُهُ وَ مَا عَلا فِى الْهَوَآءِ وَ مَا كَنَّ تَحْتَ الثَّرَى اللغة: جمله مجموع تمام و ملخص در مقام مناسب اولست. يقال جملة الحساب يعنى جمعه، بثث بباء موحده و دو ثاء مثلثه به معنى تفرق و پراكنده. شاخص: ضد مقيم يعنى چيزى كه در جاى خود نماند و بيرون رود. كن: به فتح كاف به معنى ستر كانهم لؤلؤ مكنون. الثرى : التراب. التركيب: سماؤهما و ارضها بدل بعض للاشياء ، ماء در ما ثبت مىتواند موصوله باشد عايد محذوف و موصوفه ساكنه بدل كل از براى كلما. شرح : يعنى داخل صبح شديم و داخل صبح شد اشياء كلشان و مجموعهشان حالكونى كه ايشان مملوك تو هستند آسمان آنها و زمين آنها و چيزى كه متفرق نمودى تو در هر يك از آسمان و زمين ساكن از آن متفرق و متحرك آن و مقيم آن و بيرون رونده آن و آن چيزى كه بالاى هوا است و آن چيزى كه زير تراب است و غرض از كلام آن است كه هر چه در اين عالم كون و فساد است مملوك تو است. تتمة: مقتضى واو عاطفه كه از براى مطلق جمع است دلالت كند كه اشياء هم مثل ما داخل شدند در صبح اما در آن واحد يا مقدم يا مؤخر دلالت ندارد، پس حاجت ندارد ذكر نمودن بر اين كه اين در غالب بلدان است يا در ربع مسكون است زيرا كه هر كه را در عالم خود صبحى است. أَصْبَحْنَا فِى قَبْضَتِكَ يَحْوِينَا مُلْكُكَ وَ سُلْطَانُكَ وَ تَضُمُّنَا مَشِيَّتُكَ وَ نَتَصَرَّفُ عَنْ أَمْرِكَ وَ نَتَقَلَّبُ فِى تَدْبِيرِكَ لَيْسَ لَنَا مِنَ الامْرِ إِلا مَا قَضَيْتَ وَ لا مِنَ الْخَيْرِ إِلا مَآ أَعْطَيْتَ اللغة: قبضه: در عرف مردم كف دست را گويند و در مقام كنايه از استيلاء و قدرت است. حوى: اى اشتمل. ضم: اجتماع. تدبير: كارى كردن از روى تفكر و عقل. يعنى عاقبت امر ملاحظه نمودن از دبر لكن تدبير الله عبارت است از واداشتن در امرى كه اصلاح و حكمت او در او باشد. تقلب: زير بالا كردن. القضاء: الحكم. مشيه: اراده اصلح و علم به اصلح داشتن. شرح : يعنى داخل در صبح شديم ما در استيلا و قدرت تو فرو مىگيرد و شامل مىشود ما را پادشاهى و سلطنت تو، جمع مىكند ما را مشيه تو، و تغيير و تبديل مينمايى ما به سبب امر و حكمت تو، و تصرف مىنمايى ما در تدبير تو. نيست از براى ما فعل و شغلى مگر آن چيزى كه تو حكم نمودى و نيست از جهت ما از خير مگر آن چيزى كه اعطاء نمودى تو. تذنيب: غرض از اين كلام خود را فناء صرف داشتن و معدوم بحث در امور خود لكن در افعال خيريه نه شرّيه و لذا تغيير بلنا فرمود و حيز ذكر فرمود تا اين كه توهم جبر در امور نشود و گفته نشود كه انسان آلت صرفست هر چه در عالم وجود آيد موجد حقيقى او است حتى شبع كه از جهت انسان حاصل آيد از اكل طعوم ايجاد سيرى او كند به حسب مجرى عادت شايد خلاق عالم عنايت كند بسط كلام در مقام ديگر شود. وَ هَذَا يَوْمٌ حَادِثٌ جَدِيدٌ وَ هُوَ عَلَيْنَا شَاهِدٌ عَتِيدٌ إِنْ أَحْسَنَّا وَ دَّعَنَا بِحَمْدٍ وَ اءِنْ أَسَأْنَا فَارَقَنَا بِذَمٍّ اللغة: عتيد: حاضر. توديع: وداع كردن در مقام رحيل. شرح : يعنى اين روز روز تازه است و آن بر ما شهادت مىدهد اگر خوبى نموديم مادر او وداع نمايد به خير و خوبى ما را و اگر بدى نموديم در او جدايى نمايد ما را به ذم و بدگويى. تنبيه: اين عبارت و امثال او از روايات متكثره دلالت كند بر تجسم اعمال، بعضى چنان اعتقاد دارند كه امثال اينها از قبيل كنايه و استعارات و تخييل و تمثيلات واقعيتى از جهت اينها نيست مرحوم مجلسى رضوان الله تعالى عليه بر آن است كه اعمال انسان در اين عالم از خيريت و شريت به ازاء آنها در نشأه آخرت صورى حسنه و قبيحه خلقت كنند مرحوم سيد نعمت الله فرمود: كه نفس اعمال مجسم شود و اين اقرب به صواب است در اخبار شواهد از براى او هست اگر چه قول مجلسى مرحوم هم خالى از قوت نيست از كوزه همان برون تراود كه در او است. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَارْزُقْنَا حُسْنَ مُصَاحَبَتِهِ وَاعْصِمْنَا مِنْ سُوءِ مُفَارَقَتِهِ بِارْتِكَابِ جَرِيرَةٍ أَوِ اقْتِرَافِ صَغِيرَةٍ أَوْ كَبِيرَةٍ وَ أَجْزِلْ لَنَا فِيهِ مِنَ الْحَسَنَاتِ وَ أَخْلِنَا فِيهِ مِنَ السَّيِّئَاتِ وَامْلأ لَنَا مَا بِينَ طَرَفَيْهِ حَمْداً وَ شُكْراً وَ أَجْراً وَ ذُخْراً وَ فَضْلاً وَ إِحْسَاناً اللغة: جر جريرة اى جنى جناية. اقتراف: با قاف اى الاكتساب. اجزل: اى اكثر. شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست تو بر محمد و آل او روزى بفرما تو ما را نيكويى مصاحبت با او، حفظ كن و مانع شود تو ما را از بدى جدايى او به سبب مرتكب شدن جنايت يا كسب نمودن صغيره يا كبيره، و بسيار نما تو از براى ما در آن روز از حسنات يعنى توفيق زيادتى عمل و خالى نمايى تو در آن روز از براى ما از سيئات و مملو نمايى تو از براى ما بين دو طرف آن روز حمد را و شكر را و اجر را و ذخر را و فضل را و احسان را. اللَّهُمَّ يَسِّرْ عَلَى الْكِرَامِ الْكَاتِبِينَ مَؤُنَتَنَا وَامْلأ لَنَا مِنْ حَسَنَاتِنَا صَحَآئِفَنَا وَ لا تُخْزِنَا عِنْدَهُمْ بِسُوءِ أَعْمَالِنَا اللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنَا فِى كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ سَاعَاتِهِ حَظّاً مِنْ عِبَادِكَ وَ نَصِيباً مِنْ شُكْرِكَ وَ شَاهِدَ صِدْقٍ مِنْ مَلائِكَتِكَ مؤنه: فعولة از اؤن يا از مأن به معنى ثقل و مشقت. خزى: رسوايى. يعنى : اى خداى من سهل نما تو بر كرام الكاتبين ثقل و مشقت ما را و مملو نما تو از براى ما از حسنات ما صحيفههاى ما را و رسوا نكن ما را در نزد ايشان به سبب بدى اعمال ما اى خداى من بگردان از براى ما در هر ساعتى از ساعات او نصيبى از عبادات تو و نصيبى از شكر تو و شاهد راستگويى از ملائكه تو. ختام: ظاهر آن است كه ملائكه كتاب در وقت نوشتن اعمال سوء متنفر و مشمئز شوند و مثل اين اعمال صعود دهند كلفت هست بر ايشان و لذا عرض كنند كه آسان نما. شيخ در حاشيه مفتاح الفلاح مىفرمايند: تيسر مؤنه بر كرام الكاتبين كنايه است از طلب عصمت از زيادتى كلام و مشغول شدن به چيزى كه نفع به او ندارد از جهت دنيا و آخرت بر كرام الكاتبين تخفيف حاصل شود به قلت نوشتن از اقوال و افعال. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاحْفَظْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِينَا، وَ مِنْ خَلْفِنَا وَ عَنْ أَيْمَانِنَا، وَ عَنْ شَمَآئِلِنَا، وَ مِنْ جَمِيعِ نَوَاحِينَا حِفْظاً عَاصِماً مِنْ مَعْصِيَتِكَ هَادِياً إِلَى طَاعَتِكَ مُسْتَعْمِلاً لِمَحَبَّتِكَ مقدمه: از اين كه انسان بخواهد نمونهاى از خدا شود و خود را در مر تبه خود قرار دهد و نزول نكند، حاجت دارد كه آنى از آنات از عدو خود كه ابليس است كه در كمين او به جهات سته غفلت ننمايد خواب و خورد خود را بر خود حرام دارد، و لذا امام عرض مىكند در دفع او. يعنى : اى خداى من رحمت نازل كن بر محمد و آل محمد و حفظ فرما ما را از پيش روى ما و از عقب ما و از جانب راست ما و از جانب چپ ما، و از جميع جوانب ما حفظ كردنى كه منع كننده باشد از عصيان تو هدايت كننده باشد به سوى طاعت تو استعمال كننده باشد از براى دوستى تو. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ وَفِّقْنَا فِى يَومِنا هَذَا وَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ، وَ فِى جَمِيعِ أَيَّامِنَا لِاسْتِعْمَالِ الْخَيْرِ وَ هِجْرَانِ الشَّرِّ وَ شُكْرِ النِّعَمِ وَاتِّبَاعِ السُّنَنِ وَ مُجَانَبَةِ الْبِدَعِ وَالامْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ حِيَاطَةِ الاسْلامِ وَانْتِقَاصِ الْبَاطِلِ وَ إِذْلالِهِ وَ نُصْرَةِ الْحَقِّ وَ إِعْزَازِهِ وَ إِرْشَادِ الضَّالِّ وَ مُعَاوَنَةِ الضَّعِيفِ وَ إِدْرَاكِ اللَّهِيفِ اللغة: هجران: كناره كردن. سنن: جمع سنت به معنى طريقت. حياطت: حفظ كردن. ارشاد: راهنمايى نمودن. ضال: گمراه. اللهيف: المظلوم. شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست تو بر محمد و آل محمد، و توفيق بده ما را در امروز و در امشب و در جميع روزهاى ما و شبهاى ما مر جاى آوردن خوبى و ترك بدى و شكر نعمتها و متابعت نمودن سنن و اجتناب نمودن از بدعتها و امر به معروف نمودن و نهى از منكر و حفظ نمودن اسلام و كم نمودن باطل و ذليل نمودن باطل و يارى نمودن حق و عزيز نمودن حق و راه نماياندن گمراه و اعانت نمودن ضعيف و يارى نمودن مظلوم. ختام: عامه خود را نسبت به سنت مىدهد و گويند مائيم سنى مائيم كه متابعت سنت نبويه صلى الله عليه و آله و سلم مىنماييم لكم بر ايشان مشتبه شده است وجه تسميه آنها به سنت، پس گوييم كه جمعى از اكابر نقل نمودهاند كه دل دولت بنى اميه و بنى مروان امر رعيت به مثابهاى رسيد كه سب اهل بيت عصمت على عليه السلام و آل او فاش و آشكارا مىنمودند تا اين كه دولت منتهى به عمر بن عبدالعزيز شد امر فرمود: به ترك اين امر فجيع و شنيع و در صدد انتقام و اذيت بيرون آمد. جماعتى بر آن عقايد فاسده باقى ماندند، اگر يكى از ايشان مىخواست كسى را بر رفيق خود معلوم كند كه آن هم رفيق است يا نه خطاب به رفيق مىكرد و مىگفت: فلان از اهل سنت و جماعت است كه رفيق تعظيم و تكريم او كند و اين مطلب شايع شد ما بين خودشان، سفله بى معنى آن را اسم خود گذاشتهاند و نفهميدند كه مطلب چه است. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْهُ أَيْمَنَ يَوْمٍ عَهِدْنَاهُ وَ أَفْضَلَ صَاحِبٍ صَحِبْنَاهُ وَ خَيْرَ وَقْتٍ ظَلِلْنَا فِيهِ وَاجْعَلْنَا مِنْ أَرْضَى مَنْ مَرَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ وَالنَّهَارُ مِنْ جُمْلَةِ خَلْقِكَ أَشْكَرَهُمْ لِمَآ أَوْلَيْتَ مِنْ نِعَمِكَ وَ أَقْوَمَهُمْ بِمَا شَرَعْتَ مِنْ شَرَآئِعِكَ وَ أَوْقَفَهُمْ عَمَّا حَذَّرْتَ مِنْ نَهْيِكَ
اللغة: ايمن٩ اسم تفضيل از يمن بالضم به معنى بركت و حصول خير. عهد: عرف و علم. ظللنا: اى اقمنا فيه واو مقابله بيتوته در ليل بود، الاولى الاعطاء. شرح : اى خداى من رحمت نازل كند بر محمد و آل او و بگردان تو آن روز را خوبترين روزى كه شناخته باشيم او را، و فاضلتر رفيق كه رفاقت كرديم ما او را و خوبتر وقتى كه اقامه كرديم ما در آن و بگردان تو ما را پسنديدهتر كسى كه گذشته باشد بر آن روز و شب از جميع خلق تو شاكرترين ايشان از جهت چيزهايى كه اعطاء نمودى تو از نعمتهاى خود و محكمترين ايشان از براى جاى آوردن به چيزى كه شروع فرمودى از شرايع خود و محتاط و متوقف از ايشان از چيزهايى كه ترساندى از نواهى خود. اللَّهُمَّ إِنِّى أُشْهِدُكَ وَ كَفَى بِكَ شَهِيداً وَ أُشْهِدُ سَمَآءَكَ وَ أرْضَكَ وَ مَنْ أَسْكَنْتَهُمَا مِنْ مَلائِكَتِكَ وَ سَآئِرِ خَلْقِكَ فِى يَوْمِى هَذَا، وَ سَاعَتِى هَذِه، وَ لَيْلَتِى هَذِه وَ مُسْتَقَرِّى هَذَا أَنِّى أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ قَآئِمٌ بِالْقِسْطِ عَدْلٌ فِى الْحُكْمِ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ مَالِكُ الْمُلْكِ رَحِيمٌ بِالْخَلْقِ اللغة: مستقر: مكان استقرار. التركيب: باء بك احتمال زياده دارد ضمير خطاب فاعل كفى و احتمال ديگر آن است كه فاعل كفى ضمير اكتفى شهيدا تميز رفع ابهام از نسبت، و ساير به كسر عطف بر ملائكه فى يوم متعلق باشد. شرح : يعنى اى خداى من بدرستى كه شاهد مىگيرم من تو را و كفايت مىكند به تو از حيث شهادت يعنى تو كه شاهد شدى حاجت به شهادت غير ندارد و شاهد مىگيرم آسمان تو را و زمين تو را و كسى را كه جاى دادى تو در آسمان و زمين از ملائكه تو و باقى مخلوقات تو در امروز من و اين ساعت من و اين شب من و مكان قرار من. بدرستى كه من شهادت مىدهم بدرستى كه تويى خدايى آن چنانى كه نيست خدايى مگر تو، تويى قائم به عدل، تويى عدل در حكم، تويى قائم به عدل، تويى مهربان به بندگان، مالك ملك مهربان به مخلوق در آخرت. ختام: اشهاد ارض و سماء يا بر تقدير است اگر از جهت ايشان اهليت نبود، يا بر سبيل تمثيل است از باب عموم اشهاد يا بر وجه تحقيق كه خدا ايشان را قدرت بر نطق دهد. وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ وَ خِيَرَتُكَ مِنْ خَلْقِكَ حَمَّلْتَهُ رِسَالَتَكَ فَأَدَّاهَا وَ أَمَرْتَهُ بِالنُّصْحِ لاُِمَّتِهِ فَنَصَحَ لَهَا اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَكْثَرَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ وَ آتِهِ عَنَّآ أَفْضَلَ مَا آتَيْتَ أَحَداً مِنْ عِبَادِكَ وَ اجْزِهِ عَنَّآ أَفْضَلَ وَ أَكْرَمَ مَا جَزَيْتَ أَحَداً مِنْ أَنْبِيَآئِكَ عَنْ أُمَّتِهِ إِنَّك أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْجَسِيمِ وَالْغَافِرُ لِلْعَظِيمِ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ مِنْ كُلِّ رَحِيمٍ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الاخْيَارِ الانْجَبِينَ اللغة: خيره: به كسر خاء و به فتح راء، يا به فتح خوانده شده و به سكون ياء به معنى مختار. حمل: بالتشديد به كلفت شيىء را به ديگرى واگذار نمودن. آته: اى اعطه، منان مبالغه در منت. الغافر: الساتر، جسيم عطاى عظيم كثير. اخيار: جمع خير به تشديد ياء به تخفيف از خير اسم تفضيل. شرح : يعنى شهادت مىدهم كه محمد بنده تو است و پيغمبر تو است و مختار تو است از خلق تو واگذار نمودى تو او را به سفارت و پيغام رساندن، پس او اداء كرده است رسالت را، و امر فرمودى او را به نصيحت از براى امت خود پس نصيحت كرده است مر امت را، اى خداى من پس رحمت را نازل نما بر محمد و آل او اكثر چيزى كه رحمت فرستادى بر احدى از مخلوق خود عطا كن تو او را عوض ما افضل چيزى كه اعطا كردى احدى را از بندگانت، جزا بده او را عوض ما افضل و اكرم چيزى كه جزا دادهاى تو احدى از پيغمبرانت را از امت او به درستى كه تو زياد منت دارندهاى به منت بسيار، تويى ساتر عظيم يعنى غفران كننده، تويى ارحم از هر رحيم پس صلوات بفرست بر محمد و آل او كه از خوبان و پاكان هستند و پسنديدگان هستند. ارشاد: مقدم فرموده است عبوديت را بر رسالت زيرا كه دانسته شد كه صفت عبوديت اشرف از رسالتست و ايضا روايت شده است از حضرت صادق عليه السلام در شرف عبوديت كه عبد عين عبارت است از علم به خدا، و باء او عبارت است از دورى از غير او و دال عبارت است از قرب به خدا ماخوذ است از دنو از خداى سبحانه.
٧) چون كه در آيه شريفه يبلوا منصوب و به فتح واو است چنان چه بعد از واو الف ثبت نمايند منه (ره)
٨) يعنى اصدق گويا در مقام جواب امر واقع شده است منه (ره).
٩) در نسخه مجلسى رضوان الله تعالى عليه قبل از قوله ارض اعراب شد به كسر ميم و سكون نون و در بعضى از نسخ اعراب شده است به فتح ميم - منه رضوان الله تعالى عليه.
۵
شرح صحيفه سجاديه
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا عَرَضَتْ لَهُ مُهِمَّةٌ، أَوْ نَزَلَتْ بِهِ مُلِمَّةٌ، وَ عِنْدَ الْكَرْبِ اللغة: الهم: الحزن، مهمه حالت شديده. ملمه: از المام به معنى نازله. كرب: غم شديد. يعنى : بود از دعاى آن بزرگوار عليه السلام زمانى كه عارض مىشد او را هم و حزن شديد يا نازل مىشد او را نازله و زمان حصول غم، شكى نيست كه خلاق عالم قضاء حوائج كند اعظم شاهد بر وجود بارى قضاء حوائج عباد است و او دلالت كند كه كسى هست مطلع بر نيات و مافى الضمير عبيد است آن نيست مگر آن كسى كه انبياء و ذوى الاديان و اولوالاباب خبر بر وجود آن دادهاند بلكه هر كه را اعتقاد بر آن نيست غايت آن است كه شبهه در صغرى شد نزد او به حيث دهرى ثابت كند از براى دهر آن چيز كه از براى خدا ذكر مىكنيم و بالجمله توجه به او از جهت قضاء حوائج طرق دارد اعظم آن طلب از آن است به زبان اسباب طلب به زبانى، يكى از آن اين دعاى شريف است كه معروف عند الناس شد در رسيدن به حوائج به خواندن و دعوى تجربه شده است حتى اهل ختوم ختمى از براى آن نقل نموده نمدهاند و آن اين است كه بايد در شب يكشنبه ابتدا كند و در هر شب ده مرتبه بخواند و قبل از خواندن چهل مرتبه بگويد: يا الله و ده مرتبه صلوات بگويد و چهل مرتبه الله بدون ياء نداء بگويد و در اين دعاء لفظ يا رب در سه موقع واقعست بر هر يك از آن سه لفظ كه برسد آن قدر بگويد كه نفس قطع شود و بايد اين ختم مابين صبح كاذب و صادق واقع شود و در قضاء حوائج بسيار مجرب است و مىبايد كه اين ختم در ده روز به اتمام رسد در اين ده روز هر روز ده مرتبه بخواند. نوع ديگر در يازده روز اين ختم را به اتمام رساند چنان كه روز اول يك مرتبه روز دويم سه مرتبه روز سيم پنج مرتبه، روز چهارم هفت مرتبه، و همچنين روزى دو مرتبه از سابق زياد كند كه در روز يازدهم بيست و يك مرتبه خوانده شد انشاء الله به حاجت رسد و نقل تجربه او مكرر شده است العلم عند الله. روايت شده است كه يسع بن حمزه عامل بود در بعضى از بلدان در زمان معتصم عباسى غضب بر او كرد و او را محبوس به غل و زنجير نمود و اراده قتل او را داشت، نوشت خدمت حضرت ابى الحسن الثالث عليه السالم حكايت خود را، در جواب حضرت نوشت ضرر بر تو نيست، بر تو باد اى يسع اين كه بخوانى دعاى يا من تحل را خواهد خدا تو را نجات داد به سبب آن دعاء بلا اگر توجه كند بلاء به آل محمد يا عدو غالب شود ايشان را يا از فقر بترسند توسل كنند به خدا به خواندن اين دعاء ، مىگويد يسع: بعد از اين كه رسيد به من اين دعاء خواندم اول روز نگذشت از روز مگر اندكى قسم به خدا آمدى مردى از قبل وزير و برد مرا به سوى آن نظر كرد چون نظر او به من افتاد خنديد و امر كرد به برداشتن غلها و خلعت فاخر مرا پوشانيد و عطر داد استعمال نمودم و مرا در پهلوى خود نشانيد و معذرت از من خواست و آن چيز از من بردند رد نمودند، و مرا عامل و والى كرد بر آن چيز كه عامل بودم با بعضى از نواحى ديگر همه اينها از بركت اين دعاى شريف شد.
يَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ وَ يَا مَنْ يُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَآئِدِ وَ يَا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِكَ الصِّعَابُ وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِكَ الاسْبَابُ وَ جَرَى بِقُدْرَتِكَ الْقَضَآءُ وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِكَ الاشْيَآءُ فَهِىَ بِمَشِيَّتِكَ دُونَ قَوْلِكَ مُؤْتَمِرَةٌ وَ بِإِرَادَتِكَ دُونَ نَهْيِكَ مُنْزَجِرَةٌ اللغة: حل: باز كردن. عقد: به فتح عين شد نمودن عقد كغرف جمع آن. مكاره: جمع مكروه به معنى شاق. فثاء: اى سكن يقال فثأت القدر يعنى جوش و غليان او را ساكن نمودم التماس: مطلب مساوى و اين جا مطلب دانى از عالى است. مخرج: محل خلاصى. روح: به فتح راء به معنى راحت. فرج: باز شدن. حزن دل سست شدن. صعاب: جمع صعب به معنى امر مشكل است. تسبب: قبول سببيت كردن. اسباب چيزى كه به مقصود رساند. قضاء: عبارت از امورات جاى آورده شده. مضى: به معنى نفوذ و موجود شدن ايتمار: قبول امر نمودن انزجار: قبول نهى نمودن. دون: به معنى عند اراده ذو مشيت علم به آن چيزى كه در اشياء است از حكم و مصالح. شرح : يعنى اى كسى كه باز مىشود به آن بستهاى مكروهها اى كسى كه ساكن شود به او تيزى شدتها، و اى كسى كه طلب كرده شود از او به آن خلاصى ميشود بيرون آمدن به سوى راحت دفع حزن، سست است نزد قدرت تو مشكلها، قبول سببيت كرده است به سبب لطف تو اسباب، حركت كند به قدرت تو امورات موجوده، موجود شده است بر اراده تو اشياء پس اشياء بدون قول تو قبول امر كردند و موجود شدند به اراده تو بدون اين كه نهى قول فرمايى منزجر مىشوند ترك كنند. ختام: اشياء موجوده كه موجود مىشود يا از قبل عبد است يا موجود از قبل خدا اينهايى كه در دعاء مذكور است اشياء موجودهاى از قبل خدا است و آنها هستند كه به مجرد اراده او موجود شوند و به حسب خواهش او حركت كنند فعلا و تركا. أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِى الْمُلِمَّاتِ لا يَنْدَفِعُ مِنْهَآ إِلا مَا دَفَعْتَ وَ لا يَنْكَشِفُ مِنْهَآ إِلا مَا كَشَفْتَ اللغة: ملمات: جمع ملمه عبارت است از امور مشكله كه نازل شود بر انسان. مهمات: جمع مهمه عبارت است از امورى كه موجب حزن انسان شود. مفزع: به معنى محل پناه و ملجاء. التركيب: لام در مهمات به معنى عند است. شرح : يعنى تويى خوانده شده زمان عروض امور موجبه حزن، تويى پناه در وقت نزول امور صعبه زايل نشود از مهمات مگر مقدارى كه زايل كردى تو و رفع نشود از آنها مگر مقدارى كه رفع نمودى تو. وَ قَدْ نَزَلَ بِى يَا رَبِّ مَا قَدْ تَكَأَّدَنِى ثِقْلُهُ وَ أَلَمَّ بِى مَا قَدْ بَهَظَنِى حَمْلُهُ وَ بِقُدْرَتِكَ أَوْرَدْتَهُ عَلَيَّ وَ بِسُلْطَانِكَ وَجَّهْتَهُ إِلَىَّ اللغة: تكاد: به معنى مشقت افتادن. ثقل: مقابل خفت. بهض: به معنى عيب و مشقت و درد رسيدن. توجيه: ارسال و فرستادن. شرح : يعنى به تحقيق كه نازل شده است به من اى خداى من امرى كه به تحقيق به مشقت انداخت مرا سنگينى، او و نازل شده است بر من امرى كه به مشقت و عيب انداخت مرا حمل و برداشتن او، و به قدرت خود رساندهاى او را بر من و به سلطنت خود فرستادهاى او را به سوى من. فَلا مُصْدِرَ لِمَآ أَوْرَدْتَ وَ لا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ وَ لا فَاتِحَ لِمَآ أَغْلَقْتَ وَ لا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ وَ لا مُيَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ وَ لا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ اللغة: صدر صدورا اى رجع رجوعا. صدور ضد ورود. التركيب: فاء سببيه است. شرح : يعنى به سبب اين كه نيست رجوعدهنده و برگردانندهاى مر امرى را كه تو رساندى، و نيست برگردانندهاى مر امرى را كه ارسال نمودى تو، باز كنندهاى نيست مر امرى را كه قفل نمودى تو قفل كنندهاى نيست مر امرى را كه باز كردى، سهل و آسان كنندهاى نيست مر امرى را كه صعب و دشوار نمودى تو، نيست معين و ياورى از جهت كسى كه رسوا و مفتضح نمودى تو. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَافْتَحْ لِى يَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ وَاكْسِرْ عَنِّى سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِكَ وَ أَنِلْنِى حُسْنَ النَّظَرِ فِيمَا شَكَوْتُ اللغة: طول: فضل و زياده. نيل: رسيدن و عطا. حسن النظر: عبارت است از كمال اعتناء و عنايت. شرح : يعنى پس رحمت فرست بر محمد و آل او و باز نما تو از براى من اى خداى من در كشف هم را، بشكن از براى من قوت و شوكت حزن را به قدرت و حول خود و عطا فرما تو مرا عنايت در امرى كه شكايت نمودم من. وَ أَذِقْنِى حَلاوَةَ الصُّنْعِ فِيمَا سَأَلْتُ وَ هَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِيئاً وَاجْعَلْ لِى مِنْ عِنْدِكَ مَخْرجاً وَحِيّاً اللغة: صنع معروف و احسان و اجابت. هنيئا: گوارايى طعام و شراب و لذت آنها. شرح : يعنى بچشان ما را شيرينى خوبىها در امرى كه سئوال كردم من. هبه و عطا نما تو از براى من نزد خود رحمت را و فرح گوارايى را بگردان تو از نزد خود محل خلاص و نجات سريع و تند. وَ لا تَشْغَلْنِى بِالِاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِكَ وَاسْتِعْمَالِ سُنَّتِكَ اللغة: اهتمام باب افتعال از هم به معنى حزن نه از هم به معنى قصد چنان چه غالبا در السنه در آن استعمال شود. تعاهد: به معنى مراعات و تفقد و ملاحظه نمودن، تعهد و تعاهد به معنى واحد. شرح : يعنى مشغول نفرمايد مرا به سبب هم حزن از محافظت واجبات تو و جاى آوردن مستحبات تو. تنبيه: در واجبات به تعاهد فرمود در مستحبات به استعمال نكته آن است كه هم حزن در واجبات نمىتواند به سبب ترك محافظت در آداب و بعض او شود به خلاف در مستحبات موجب ترك چنان كه جمعى فتوى دادهاند كه ترك مستحبات در مقام حزن خوبتر است از فعل او خلافا لصاحب المدارك. فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِى يَا رَبِّ ذَرْعاً وَامْتَلاتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَيَّ هَمّاً وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى كَشْفِ مَا مُنِيتُ بِهِ وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِيهِ اللغة: الذرع از ذراع عبارت است از بسط يد و قدرت. منى و منو: به معنى ابتلاء يقال منيتهاى ابتليته، ذرعا و هما تميز رفع ابهام از نسبت. يعنى : پس به تحقيق كه تنگ شدم من به خاطر چيزى كه نازل شده است بر من اى خداى از حيثيت، دست پر شدم من به حمل چيزى كه حادث شده است بر من از حيث هم و اندوه و تويى قادر بر دفع چيزى كه من مبتلاء شدهام بر او و رفع چيزى كه واقع شدم در او. تذنيب: قوله فقد ضقت ذرعا مىتواند كنايه باشد از تنگى يعنى دلم تنگ شد. فَافْعَلْ بِى ذَلِكَ وَ اءِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْكَ يَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِيمِ شرح : پس جاى آور تو از جهت من اين امر را كه سئوال نمودم اگر چه مستوجب نيستم من آن را از تو اى صاحب عرش بزرگ لكن عنايت فرما. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي الِاسْتِعَاذَةِ مِنَ الْمَكَارِهِ وَ سَيِّئِ الاخْلاقِ وَ مَذَامِّ الافْعَالِ عاذ يعوذ كقال يقول عوذ در لغت به معنى پناه بردن و ملتجى شدن حفظ نمودن، استعاذه: طلب پناه، و التجاء حفظ نمودن، سيئى فيعل من السوء به معنى قبح. خلق: طبيعت و سجيه مذمت: خلاف محمده از اين كه مطلوب در انسان متخلق به اخلاق خدا شدن است تا اين كه قابل شود افاضه فيض حق به او شود و آن هم نمىشود مگر اين كه صفت رذيله را از خود سلب نمايد و صفت حميده را كسب كند و لذا امام عليه السلام دعايى دارد در مقام سلب اول و تحصيل ثانى و ثانى را در دعاى مكارم الاخلاق ذكر مىفرمايند. اللَّهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَيَجَانِ الْحِرْصِ وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ وَ ضَعْفِ الصَّبْرِ وَ قِلَّةِ الْقَنَاعَةِ اللغة: هيجان مصدر هاج به جوش آمدن و برانگيختن غبار و لذا تعبير به اشاره شده است. حرص: افراط در قوه شهويه است و لذا تعبير شده است بر اين كه زياده بر اندازه طلب نمودن، بعضى گفتهاند بر اين كه حرص توكل ننمودن و راضى به رضاء خدا نشدن است و امر را ايكال بر خود نمودن. سوره: به فتح سين به معنى تيزى و تندى. غضب: مقابل حلم يعنى از امر مكروه و ناملايم نفس زود از جاى در رفتن. حسد: آرزوى زوال نعمت از ديگرى نمودن. صبر: تحمل مشاق و مكروه و شدايد نمودن. قناعت: راضى شدن به امر يسير و دون در امر معاش خود، و بالجمله اين الفاظ مستعمله در روايت تمام ايشان معانى ايشان معلوم است، عند العرف و اللغة و الشرع و حاجت به بيان ندارد چنان كه ثبوت اين صفات در انسان كمال نقص او است و قبح ايشان از مستقلات عقليه است و رد و ذمشان در شرع از بابت تاكيد و امضاء حكم عقل است و آن چه مطلوب در انسان است دفع اين اوصاف از خود نمايد و دفع اينها ممكن است و الا قبيح باشد كه عباد مكلف شوند به تهذيب اخلاق كما قال صلى الله عليه و آله و سلم: تخلقوا باخلاق الله مخالفت امام غزالى و قائل شدن بر عدم امكان تغيير خلق ناشى شده است از حماقت او، و وجدان شهادت بر خلاف قول او دهد. بدان از اين كه واهب العطايا قوت مدركه كه عبارت از نطق است در اصطلاح اعطاء به انسان نمود مىتواند انسان در افعال صادره از خود، و ديگرى تميز بد و خوب افعال خود دهد در اين جهت او را حاجت نباشد به شرع ظاهرى بلكه شرع باطنى كفايت كند و لذا گوييم اوصاف ذميمه كه امام در اين دعاء فرموده عقل مستقل بر آن است ورود روايات از باب تاكيد لكن كلام در اين است كه در اين كلام اوصاف ذميمه را امام تقييد فرموده است مثل اين كه فرمود: هيجان حرص، حرص را مقيد نمود حسد را مقيد به غلبه نمود نه مطلق حسد غضب را تقييد نمود به سوره نه مطلق غضب، و هكذا و حال آن كه اين اوصاف مطلقا معروف است كه مذموم است و جواب آن است كه تميز انسان از ملك آن است كه خميره انسانى در ذات او خوابيده است از قوى و الا ملك بود نه انسان پس انسان خالى از آن نيست و در او اكمال هم نيست تا خود را بتواند بالاتر از ملك كند زيرا تصوير فوقيه وقتى ميش ود كه در او اين قوى باشد، ضبط خود نمايد، و الا چه كمال. پس گوييم: مذموم از اوصاف با قيود ايشان است نه مطلقا با قيود ايشان را دور كند از رحمت حق و قريب كند به سخط او تا قيود نباشد چه مذمتى. من ملك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دشت خراب آبادم حضرت صادق عليه السلام مىفرمايد: سه چيز است كه هيچ كس از او خالى نيست از پيغمبر و دون او يكى از آن است مگر اين كه مومن حسد خود را به لسان ظاهر نكند، و اين اوصاف ذميمه كه گفتيم با قيود مذموم است اسباب آن قيود از امور خارجيه كه در كتب اخلاق نوشته شده است با معالجات او در تندى و حدت غضب موَ مِنْ، روايت كند صدوق از ابن اذينه از حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق عليه السلام نقل نمود كه: ما نشسته بوديم خدمت حضرت صادق عليه السلام، اسم شخصى از اصحاب ما ذكر شد گفتيم: تند است، فرمود: علامت مومن است كه در او حدت باشد، ما عرض نموديم: عامه اصحاب ما در آنها حدت است حضرت فرمودند: وقتى كه خلاق عالم خلق ارواح نمود در عالم ذر، امر فرمود: اصحاب يمين را كه شما آنها هستيد كه داخل آتش شويد پس ايشان داخل آتش شدند، پس رسيد ايشان را و هيچ اين تيزى و تندى از آن و هيچ است و امر فرمود: اصحاب شما را كه ايشان مخالفين هستند اين كه داخل آتش شويد ايشان داخل نشدند، پس از جهت اين است كه در ايشان سمت است و وقار. وَ شَكَاسَةِ الْخُلُقِ وَ إِلْحَاحِ الشَّهْوَةِ وَ مَلَكَةِ الْحَمِيَّةِ اللغة: سكاكة: بدى و صعب. خلق: به ضم خاء طبيعت. الحاح: ملازمه كردن و اصرار كردن و لجاجت داشتن. شهوت: حركت نفس از براى طلب ملائمات خود به عبارت اخرى ميل نفس به اشيايى كه موجب تقويت روح گردد و ملائم با او باشد. ملكه: عبارت است از قوهاى كه بتواند اشياء را از عدم به وجود آورد. حميت: فخر و تكبر نمودن و دماغ فروختن بر ديگرى به عبارت كه در السنه فرس الان استعمال كنند عبارت است از حمايت كردن و اعانت كردن ديگرى بر ضرر ثالثه از روى غضب و تكبر و فخر و عجب، بدى اين صفت چنان چه ميان جهالست حاجت به برهان ندارد و در ذم او روايت كثيره وارد است و الان كه متداول ما بين جمعى از ناس هست از عالم و جاهل كه اهل بلدى ذم بلد ديگر و اهل آن مىكند و مدح بلد خود مىكند با اهل آن از بابت غلبه بر ديگرى و اين عصبيت است و اين از محرمات است تصريح بر آن فقها در باب شهادات نمودند رجوع شود به شرح ارشاد اردبيلى رضوان الله تعالى عليه. تنبيه: در قول ملكه الحميه معانئى ذكر شده است يكى از معانى او اين است كه خدايا پناه مىبرم به تو از ملكه حميت كه اين قوه در بنده پيدا شود و بعضى گفتهاند: ملكه به معنى مالك است يعنى پناه مىبرم از مالك شدن حميت كه بر بنده مسلط شود و مرا مقهور خود كند. وَ مُتَابَعَةِ الْهَوَى اللغة: هوى عبارت است از خواهش نفسانى كه از روى قوت نفس اماره حاصل شود به سوى امورى كه او مخالف شرع است و از اين قيد معلوم شد فرق ما بين او و شهوات زيرا كه ذكر شده است كه شهوت عبارت است از ميل نفس، به ملائمات خود و او اعم است از اين كه خارج از حد شرع باشد يا نه به خلاف هوا از اين جهت است كه خلاق عالم در ذم متابعين هوى تعبير از ايشان به مشرك نموده است و مىفرمايد: ايشان خدايان متعدده قائل شدند و ايضا مىفرمايد: كه متابعت هواى خود نكنيد كه شما را گمراه كند از راه خدا و غير اينها. وَ مُخَالَفَةِ الْهُدَى مخالفت نمودن راه راست و طريق مستقيم را و اين هدايت كه امام عليه السلام استعاذه جويد از مخالفت او هدايت در اصول دين است زيرا كه طرق وصول او و مقدمات او واضح و هويدا است تحصيل آن سهل و بعد از اين كه هدايت حاصل شود مخالفت او را عقل قطعى حاكم بر قبحست. وَ سِنَةِ الْغَفْلَةِ اللغة: سنه مقدمات نوم، در فارسى تعبير به چرت و در عربى خفقه گاهى سنه گويند نفس نوم اراده كند مجازا و در اين جا هر دو مناسب، غفلت بى التفاتى قريب نسيان گاهى از بابت عدم اعتناء بر معالم دين و اهتمام در آن فراموشى نمايد او را اين نحو غفلت و فراموشى موجب خذلان و عذاب اخروى است. وَ تَعَاطِى الْكُلْفَةِ اللغة: تعاطى به معنى گرفتن و جاى آوردن. كلفت: مشقت. شرح : يعنى پناه مىبرم به خدا از اخذ نمودن مشقت و جاى آوردن كلفت. توضيح و بيان: بدان كه انسان خود را در مشقت داخل نمايد دو نحو است: گاهى مشقت خود را داخل نمايد در افعالى كه متعلق به دين او است به اين معنى عباداتى كه مولى او را امر نمود بر جاى آوردن او از قبيل صوم و صلوة و زكوة و حج، و گاهى خود را داخل مشقت نمايد به واسطه امورى كه متعلق به معاش است مثلا خود فقير و كسى بر او وارد شود قناعت ننمايد به چيزى كه نزد او است خود را به تعب اندازد اين جانب و آن جانب سئوال از زيد و عمر نمايد شايد در امور مهمان خود سعه داده باشد يا اين كه لباس و خانه و امورات زن و بچه او وقتى به نحوى بود الان امر دنياى او ضيق از آن حالت افتاده است خود را متحمل هزار مشقت كند كه شايد مثل اولى نمايد يا اين كه خود را داخل در مجلسى نمايد كه به مشقت مربع بايست بنشيند يا غذاى آن مجلس بخورد بر او تعب است يا نشستن با يكى از آن اهل مجلس بر او خوش نيست يا با كسى مرافقت نمودن كه آن مرافقت باعث شود كه طعام او را تناول نمودن و آن تناول بر او كلفت است و هكذا اما قسم اول ممدوح و حسن است به واسطه ترتب ثواب و غرض بر آن در آخرت و اين قسم به واسطه ترتب فوايد بر آن كلفت نيست. و اما قسم دوم علاوه بر اين كه در كلام مجيد خود خبر داده كه انّ الله لا يحب المتكلفين عقل قطعى حاكم است بر قبح ارتكاب مثل اين فعلى كه هيچ فائده بر آن مترتب نشود با اين كه اذيت نفس است و نفس را از راحت او انداختن است. وَ إِيثَارِ الْبَاطِلِ عَلَى الْحَقِّ يعنى اختيار نمودن باطل بر حق، از اين كه نفس انسانى به مقتضى شهوت فطريه خود مايل به باطل و كاره بر حق است پس گاهى وسوسه او نمايد اختيار كند باطل را بر حق چنان چه مشاهده در بسيارى از مردمان اين زمان شود. وَالاصْرَارِ عَلَى الْمَأْثَمِ وَاسْتِصْغَارِ الْمَعْصِيَةِ وَاسْتِكْبَارِ الطَّاعَةِ اللغة: اصرار: ايستادگى به امرى نمودن. مأثم: مصدر ميمى گناه نمودن. شرح : يعنى ايستادگى به گناه نمودن و كوچك شمردن معصيت و زياد دانستن طاعت. ايقاظ: بدان اى عزيز اگر العياذ بالله اين صفت رذيله در انسان پيدا شود اين انسان متصف به اين صفت يا كافر است يا قريب به آن زيرا كه بعد از معرفت معبود كه آن معبود متصف است به صفت جلال و جمال اين صفت رذيله هم در آن باشد منافات با آن معرفت دارد پس يا انكار دارد متصف بودن معبود را به آن صفت يا تحصيل معرفت ننموده است. وَ مُبَاهَاةِ الْمُكْثِرِينَ وَالازْرَآءِ بِالْمُقِلِّينَ مباهات: مفاخره نمودن. مكثر و مقل ضدان مكثر: زياد دارنده و مقل: كم دارنده و لذا اول را تعبير آورند از غنى و ثانى را تعبير آورند از فقير. از راء: نقص زدن و عيب زدن. الاعراب: اضافه دو مصدر از قبيل اضافه مصدر هست به مفعول. شرح : يعنى پناه مىبرم من از مفاخره نمودن من اغنياء را و صاحبان مال را و عيب زدن من فقرا را. وَ سُوءِ الْوَ لايَةِ لِمَنْ تَحْتَ أَيْدِينَا يعنى : بدى آقايى مر كسانى را كه زير دست ما هستند از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مروى است كه جبرئيل عليه السلام هر وقت بر من نازل ميشد وصيت مىنمود مرا در حق مماليك تا اين كه من گمان چنان نمودم كه ايشان خود وقتى دارند كه آزاد شوند. حضرت رضا عليه السلام در هر وقت غذا ميل نمودن خدم را حاضر مىنمود غذا ميل مىفرمود، حضرت صديقه عليها السلام امورات خانه را تقسيم نمودند با فضه رحمت الله عليها خادمه لكن در زمان خود ملاحظه مىنماييم بعضى از موالى بالنسبه به خدم خود معاملهاى مىنمايند كه خلاق عالم آن معامله به عبيد خود نمىنمايد به عينه خود را خالق ايشان مىدانند. وَ تَرْكِ الشُّكْرِ لِمَنِ اصْطَنَعَ الْعَارِفَةَ عِنْدَنَا اللغة: اصطناع: كارى را به جاى آوردن. عارفه: كار نيكو. يعنى ترك الشكر از براى كسى كه جاى آورد خوبى نزد ما، در بعضى از روايت وارد است كه هر كه شكر مردم نكند شكر خدا نكند١٠ و عقل فطرى بر آن است كه مقابل احسان، احسان است نه كفران. أَوْ أَنْ نَعْضُدَ ظَالِماً أَوْ نَخْذُلَ مَلْهُوفاً أَوْ نَرُومَ مَا لَيْسَ لَنَا بِحَقٍّ أَوْ نَقُولَ فِى الْعِلْمِ بِغَيْرِ عِلْمٍ اللغة: عضد: كمك و يارى نمودن. خذلان: خوارى نمون. ملهوف: مظلوم. روم قصد نمودن. شرح : يعنى يارى نمايم من ظالم را و يا اين كه خوار و ذليل نمايم مظلوم را يا اين كه قصد نمايم چيزى را كه نيست از براى ما حق يا اين كه بگوييم ما در علم از روى نادانى. تنبيه: اين چهار فقره سه فقره او حرمتشان از مستقلات است عضد خود ظالم است و قبح ظلم واضح خلاق عالم از هر حقى مىگذرد مگر ظلم و در قرآن مجيد در مواضع عديده وعيد بر آن كند، اما خذلان ملهوف كفايت كند، در مذمت او كه خذلان كننده مسلمان نيست چنان چه در بعضى از روايات وارد است، اما گفتن در مسائل علم از روى ندانستن از او تعبير به فاسق و كافر و ظالم شده است و در بعضى از روايات وارد است كه او از اهل جهنم است و اما قصد به باطل دليل بر حرمت آن نداريم اگر چه مرحوم ملا صالح مازندرانى در باب واجب موسع نسبت به مشهور مىدهد حرمت را و از سيد داماد رحمت الله عليه نقل اجماع شد بلى اگر قصد معصيت نمايد و مشغول به مقدمات شود دور نيست كه حرام باشد، دور نيست در مقام. نروم به معنى نطلب باشد نه به معنى نقصد. وَ نَعوذُ بِكَ أَنْ نَنْطَوِىَ عَلَى غِشِّ أَحَدٍ وَ أَنْ نُعْجِبَ بِأَعْمَالِنَا وَ نَمُدَّ فِى آمَالِنَا شرح : پناه مىبريم ما به سوى تو از اين كه پنهان نماييم ما بر خيانت كسى و اين كه خودپسندى نماييم در عملهاى ما و بكشيم ما در آرزوهاى خود و اين صفات سه گانه از مهلكات است و اما عجب در اعمال موجب تباهى و فساد عملست، چنان چه در دعاى مكارم عرض نموده و لا تفسد عبادتى بالعجب لكن اين عجب دو نحو است: يا قبل از عمل يا بعد از عمل، اما قبل از عمل ظاهرا مثل رياء است و مفسد عمل اما بعد از عمل ظاهر و اقوى آن است كه مفسد عمل نشود اگر چه به واسطه اين صفت رذيله ثواب عمل يا محو شود يا ناقص. و اما در قلب گذراندن خيانت مسلم دليل بر حرمت آن نيست و آن چه ادله مساعدت نمايد ذات خيانت يعنى فعل نه قصد فعل، و اما طول آرزو شبههاى نيست كه حرام نيست اگر چه انحطاط رتبه را موجب مىشود، و شعبهاى است از حب دنيا. وَ نَعُوذُ بِكَ مِنْ سُوءِ السَّرِيرَةِ وَاحْتِقَارِ الصَّغِيرَةِ وَ أَنْ يَسْتَحْوِذَ عَلَيْنَا الشَّيْطَانُ أَوْ يَنْكُبَنَا الزَّمَانُ أَوْ يَتَهَضَّمُنَا السُّلْطَانُ اللغة: استحوذ: مستولى شدن و مسلط شدن. نكب: خوار و ذليل شدن. تهضم: ستم و ظلم نمودن. سريره: از سر و پنهانى و مراد در اين جا قلب است. شرح : يعنى پناه مىبرم من به تو از بدى قلب و حقير دانستن گناه صغيره را و از اين كه غالب و مسلط شود بر ما شيطان يا خوار نمايد ما را روزگار يا اين كه ستم و ظلم نمايد ما را سلطان. تنبيه: بدان كه غالب بركات يا اذيات كه نازل شود بر انسان از بدى قلب است اگر انسان متصف به بدى قلب باشد چه شدايد بر او مترتب شود چنان كه در ضد او ضد، گمان حقير آن است كه غناء و فقر عزت و ذلت دنيا و آخرت صحت عبادت و فناء آن همه مترتب بر بدى قلب است و خوبى. اسئل الله أن يصلح قلوبنا. ارشاد: امام نسبت خوارى و ذلت را به زمان داد از روى مجاز است زمان را مدخليت در امرى نيست بلكه انسان مرتكب بعضى از امورات شود و آن سبب شود بعضى از اذيات و آلام بر او واقع شود چون در آن زمان واقع شود نسبت آن اذيات به آن زمان دهند مجازا چنان چه حضرت صادق آل محمد اين مطلب را بيان فرمود در رد كسى كه خدمت حضرت داخل شده بود و عرض نمود: چه روز بدى بود امروز. وَ نَعُوذُ بِكَ مِنْ تَنَاوُلِ الاسْرَافِ وَ مِنْ فِقْدَانِ الْكَفَافِ وَ نَعُوذُ بِكَ مِنْ شَمَاتَةِ الاعْدَآءِ وَ مِنَ الْفَقْرِ إِلَى الاكْفَآءِ وَ مِنْ مَعِيشَةٍ فِى شِدَّةٍ وَ مِيتَةٍ عَلَى غَيْرِ عُدَّةٍ اللغة: اسراف: تجاوز از حد نمودن. تناول: اخذ نمودن و گرفتن. كفاف: از كف يعنى مقدار مالى كه كفايت او نمايد. اكفاء: جمع كفوء يعنى مقابل و همسر. ميتة: مردن. عدة: يعنى ذخيره و اسباب. شرح : يعنى پناه مىبرم من به تو از جاى آوردن اسراف و از نبودن كفاف، و پناه مىبرم به تو از شماتت دشمنان و حاجت داشتن به همسران و از زندگانى در شدت و مردن بر غير ذخيره و اسباب. توضيح: اسراف در شريعت مسلمانان حرمت او معلوم است و غالب مردم بر او مبتلاء و بر ايشان مخفى و مشتبه، اميرالمؤمنين عليه السلام، به اصبغ بن نباته فرمودند كه: اسراف آن است كه انسان بخورد چيزى كه صلاحيت خوردن آن نداشته باشد و بپوشد چيزى را كه صلاحيت پوشيدن آن نداشته باشد و نكاح نمايد زنى را كه صلاح آن نداشته باشد. و در بعضى از روايات وارد است كه اسراف آن است كه خرما را بخورد و هسته او را دور بياندازد، و در كتب فقهاء در باب حجر گويند: سفيه محجور است و مراد ايشان به سفيه آن است كه بى اندازه خرج نمايد پس گوييم غالب ناس مسرف و سفيه هستند مثلا مناسب شأن ايشان آن است كه نان و پنير بخورد اگر بخواهد خرما هم به او ضم نمايد مسرفست يا اين كه چايى بخورد يا اين كه مناسب او نيست كه زن مناسب خود بگيرد به مهر ده قرآن اگر بخواهد زنى بگيرد دوازده قرآن مهر بدهد مسرف است و همچنين ساير جزئيات البته انسان لازم است كه فعل حرام نكند. وَ نَعُوذُ بِكَ مِنَ الْحَسْرَةِ الْعُظْمَى وَالْمُصِيبَةِ الْكُبْرَى وَ أَشْقَى الشَّقَآءِ وَ سُوءِ الْمَآبِ وَ حِرْمَانِ الثَّوَابِ وَ حُلُولِ الْعِقَابِ اللغة: حسرت: اندوه و حزن. شقاوت: بدبخت بودن. مآب: مرجع و بازگشت. حلول: نزول. شرح : پناه مىبرم من به تو از اندوه بزرگ و مصيبت بزرگ از بدبختى بدترين بدبختى و بدى مرجع و محروم شدن ثواب و نزول عقاب اين همه امور از بدى حال انسان است در قيامت، قيامت كه شود انسان مذنب عملهاى حسنه كه نموده است در دنيا در نامه ديگرى مىبيند مثلا دارد در روايت كه اگر كسى غيبت ديگرى نمايد حسنات خود را در نامه ديگرى و عقوبات او را در نامه خود مىبيند زيرا كه عقوبات او را در نامه او نويسند. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعِذْنِى مِنْ كُلِّ ذَلِكَ بِرَحْمَتِكَ، وَ جَمِيعَ المؤمنين وَالمؤمناتِ يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و پناه بده تو مرا از همه اينها و تمام مؤمنان را به مهربانى خود اى مهربانتر از هر مهربانى انسب در مقام ذكر نمودن روايت مكارم الاخلاق است. در مكارم الاخلاق طبرسى به سند خود از عبدالله بن مسعود، روايت مىنمايد گفت عبدالله بن مسعود: داخل شدم من و با پنج نفر از اصحاب ما بر حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم روزى زمانى بود كه مبتلا بوديم به قحط و غلا چهار ماه بود كه دست ما نمىرسيد مگر به آب و شير و برگ درخت، عرض نموديم: يا رسول الله تا چه مقدار بايست ما مبتلا باشيم به اين گرسنگى شديد؟ فرمودند: از اين بليه نجات نخواهيد يافت مادامى كه زنده هستيد پس شكر و ثناء خالق خود نماييد زيرا كه من تلاوت نمودم كتابى را كه خداى عز و جل بر من نازل نموده است بر كسى كه پيش از من بوده است و نديدم در آن كتاب كه كسى داخل بهشت شود مگر كسانى كه صبر كننده باشند يابن مسعود خداى عز و جل مىفرمايد: اءِنَّمَا يُوَفِّى الصَّابِرونَ اَجرَهُم بِغَيرِ حِسَاب، اولَئِكَ يُجزَونَ الغُرفَةَ بِمَا صَبَروا، اءِنِّى جَزَيتَهُمَ اليَومَ بِمَا صَبَروا اءِنَّهُم هُمُ الفَائِزونَ. و خداى عز و جل مىفرمايد: جزاى صبركنندگان بهشت عنبر سرشت است و مر ايشان را به واسطه صبر ايشان دو اجر داده مىشود، مىفرمايد خداى تبارك و تعالى آيا گمان مىكنيد شما داخل بهشت مىشويد و حال آن كه نرسيده است به شما مثل چيزهايى كه رسيده است گذشتگان شما از بدى و ضرر البته خواهم امتحان نمود من شما را به اندكى از ترس و گرسنگى و نقصان در اموال و انفس و ثمرات و مژده بده صبركنندگان را. عرض نموديم: يا رسول الله كيانند صبر كنندگان؟ فرمود: كسانى هستند كه صبر مىكنند بر اطاعت خدا و از معصيت او، و كسانى هستند كه كسب حلال مىنمايند و اسراف نمىنمايند در معيشت و خروج خود و زياده از حاجت خودشان را از براى خداى خود صدقه دهند، پس ايشان رستگار شدند و به مطلب خود رسيدند. اى پسر مسعود: صفت ايشانست فروتنى و وقار و سكينه و تفكر در امر خالق، ايشان خوش خلقند و عادلند و تعليم نمايند بندگان خدا را و عبرتگيرندگان هستند و تدبر و تفكر در امور خود نمايند و پرهيزگارانند و احسان به مردم نمايند، از كارهاى مشقت اجتناب نمايند دوستى و دشمنى ايشان از براى خدا است و امانت را به صاحب او رد نمايند در حكم عدل و انصاف نمايند اداء شهادت نمايند، اهل حق را اعانت نمايند، و از اهل معصيت اجتناب كنند، كسى كه بر ايشان ظلم كند، عفو كنند. اى پسر مسعود: اگر مبتلا شوند صبر كنند، اگر نعمت بر ايشان رسد شكر خداى نمايند اگر حكم كنند حكم به عدل كنند و اگر سخن بگويند، دروغ نگويند و اگر عهد وفاء كنند، و اگر بدى نمايند استغفار كنند و اگر احسان نمايند شاد شوند اگر نادانها با ايشان سخن گويند، گفتارى كنند كه سلامت ايشان باشد، و اگر به لغو و لعت بگذرند مرور نمايند، مرور نمايند به نحو بزرگى و آقايى، ايشان كسانى هستند كه شب را زنده دارند از براى سجده معبود و ايستادن نزد خداى ودود، و ايشان كسانى هستند كه در حق بندگان خدا جز خوبى نگويند. اى پسر مسعود: كسى كه خدا شرح صدر او داده در اسلام پس او بر نورى است از خاى خود زيرا كه نور خدا اگر در قلب كسى واقع شود آن قلب باز شود و گشاده شود. پس عرض شد خدمت حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم: آيا اين صفت و اين شخص او را علامتى هست؟ فرمودند: بلى، بى ميل بودن به دنيا و ميل به آخرت داشتن پيش از اين كه بميرد اسباب مردن از براى خود مهيا نمايد، پس كسى كه زاهد است در دنيا آرزوى او در دنيا اندك است و دنيا را از براى اهل او گذاشته است. اى پسر مسعود: خداى عز و جل مىفرمايد: خواهيم شما را امتحان نمود كه كدام يك از شما عمل او خوب است يعنى كدام يك از شما زاهدتر هستيد زيرا كه دنيا خانه فريب و خدعه است و خانه كسى است كه او را خانه نباشد و از براى دنيا جمع نمايد كسى كه او را عقل نباشد زيرا كه احمقترين مردم كسى است كه طلب دنيا نمايد. خداى عز و جل مىفرمايد: بدانيد اى اولاد آدم زندگانى دنيا نيست مگر لهو و لعب و زينت و فخر به همديگر نمودن در اموال و انفس و اولاد، دنيا مثل و نمونه او مثل بارانى است كه در زمين باريد و گياه از او رويد زارع را خوش آيد از آن گياه، چندى نگذرد كه زرد و ضايع شود و خشك شود باد او را پراكنده و متفرق نمايد و در آخرت عذاب شديد است. خداى عز و جل مىفرمايد: و اتيناه يعنى زهد در دنيا فرمود خداى تبارك و تعالى به موسى بن عمران: يا موسى هيچ زينتى ننمودهاند زينت كنندگان خوبتر در نزد من از زينت زهد. يا موسى: اگر فر و درويشى به جانب تو توجه نمود، بگو خوش آمده است صفت خوبان و ابرار و اگر توانگرى به سوى تو آمد بگو معصيت نمودم، كه تعجيل در عقوبت او شده. اى پسر مسعود: خداى عز و جل مىفرمايد: اگر نه خوف آن بود كه تمام مردمان يك ملت شوند هر آينه مىگردانيديم از براى كسانى كه كافر به خدا شدند سقف خانههاى ايشان را از نقره و نردبان خانههاى ايشان و درهاى خانههاى ايشان را از طلا، اينها همه متاع دنيا است آخرت نزد خداى عز و جل مال پرهيزگاران است. و مىفرمايد خداى عز و جل كه: هر كه ميل دنيا دارد ما نيز بر او دنيا مىدهيم، بعد او را به طريق ذلت و خوارى در جهنم داخل خواهيم نمود كسى كه ميل آخرت دارد و از براى خود به مقدار وسع خود سعى نمايد و او ايمان نيز دارد ايشان سعى و زحمت و رنج ايشان نزد خداى ايشان محبوب و پسنديده است. اى پسر مسعود: هر كه شوق بهشت دارد تعجيل نمايد در كار خوب هر كه از آتش ترسد ترك شهوات و لذات نمايد، هر كه منتظر مردن است اجتناب لذات نمايد، هر كه در دنيا زاهد شده است مصيبت دنيويه بر او آسان خواهد شد. اى پسر مسعود: خداى عز و جل فرموده است: زينت داده شده است از براى مردمان دوست داشتن شهوات از زنان و اولاد و مالهاى جمع شده از طلا و نقره و اسبان نشان دار و چهارپايان و زرع اينها اسباب زندگانى دنيا است، خدا نزد او است بازگشت نيكويى. اى پسر مسعود: خداى عز و جل اختيار نمود موسى بن عمران را به سخن گفتن و مناجات نمودن ديده مىشود سبزى علف از شكم او از زيادتى ضعف و لاغرى، سئوال ننمود از خداى خود وقتى كه تكيه به ديوارى نموده بوده است مگر اين كه طعامى بخورد از گرسنگى. اى پسر مسعود: اگر خواهى خبر دهم به تو از حكايت نوح پيغمبر كه دو هزار سال مگر پنجاه سال در اين مدت داخل صبح مىشد مىگفت تا شب نخواهم رسيد، و داخل شب مىشد مىگفت صبح نخواهم نمود لباس او از موى بود و طعام او از جو. اگر مىخواهى خبر دهم به تو از امر داود كه خليفه خدا در زمين بود لباس او از موى و طعام او از جو و مردم را اطعام مىنمود به شتر و قربانى چون شب او را فرو مىگرفت دو دست مبارك خود به گردن خود مىبست و شد مىنمود به همين حال ايستاده بود نماز مىخواند تا داخل صبح مىشد. اگر مىخواهم خبر دهم به تو امر ابراهيم كه خليل و دوست خدا بود لباس او از پشم بود و طعام او از جو بود. اگر مىخواهى خبر دهم به تو از امر يحيى، بود لباس او از ليف خرما و برگ درخت مىفرمود. اگر مىخواهى خبر دهم به تو از امر عيسى بن مريم كه امر او عجب است مىفرمود ادام و خورش من گرسنگى است پيراهن من خوف و ترسيدنست و لباس من پشم است و دابه من دو پاى من است و چراغ من در شب ماه است گرم شدن من در زمستان آفتاب است ميوه و ريحان من علفهاى زمين است كه حيوانات و وحشيان مىخورند شب مىنمايم و از جهت من چيزى نيست و داخل در صبح مىشوم و از براى من چيزى نيست يعنى مال ندارم، و نيست در روى زمين از من غنى و مال دارتر. اى پسر مسعود: همهاى پيغمبران كه گفتم دشمن مىداشتند چيزى را كه خدا دشمن مىداشت، حقى مىداشتند چيزى را كه خدا حقير مى داشت و زاهد بودند چيزى را كه خدا زاهد بود در او خداى عز و جل ثناء نموده است در محكم كتاب خود در حق نوح فرموده است: انه كان عبدا شكورا، و در حق ابراهيم فرموده است: اتخذ الله ابراهيم خليلا، و در حق داود فرمود: انا جعلناك خليفة فى الارض، و در حق موسى فرمود: و كلم الله موسى تكليما، و فرمود: در حق او نيز و قربناه نجيا و در حق يحيى فرموده است: و آتيناه الحكم صبيا و در حق عيسى بن مريم فرموده است: يا عيسى بن مريم اذكر نعمتى عليك و على والدتك اذا ايدتك بروح القدس تكلم الناس فى المهد و كهلا تا آخر آيه. و در مدح و ثناء پيغمبران خود فرموده: انهم كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا خاشعين، همه اين امور كه از پيغمبران بروز و ظهور نمود از براى آن است كه خداى عز و جل ايشان را ترساند و ايشان نيز ترسيدند از فرموده خداى عز و جل: آن جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم، و فرمود: خداى عز و جل و جىء بالنبيين و الشهداء و قضى بينهم بالحق و هم لا يظلمون. يعنى آورده شود پيغمبران و گواهان و حكم كرده شود ميان ايشان به حق و ايشان ستم كرده نشوند. اى پسر مسعود: آتش را خداى عز و جل خلقت نمود از براى كسانى كه معصيت او نمايند و بهشت را از براى كسانى كه اطاعت او نمايند بر تو است اى پسر مسعود زهد تحصيل كردن زيرا كه زهد چيزى است كه خداى عز و جل به او فخر نمايد به ملائكه خود و به جانب تو توجه نمايد و رحمت نمايد بر تو ملك جبار. اى پسر مسعود: زود است كه بعد از من مردمانى آيند كه طعام خوب خورند به رنگهاى مختلفه و سوار شوند به اسبهاى خوب، خود را زينت نمايند مثل زينت زن از براى شوهر خود، زنان آن زمان مثل مردان بيرون آيند هيئت ايشان مثل هيئت پادشاهان جوركننده است ايشان منافقين امت من هستند، در آخر زمان، مىآشامند خمر را و بازى كنند با كعب، تارك جماعت هستند نماز عشاء را در خواب هستند و نماز عشاء را به جاى نياورند مفرط هستند در نماز صبح خداى عز و جل فرمود: فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا، يعنى گذشتگان گذاشتند اولادى را كه نماز خدا را ضايع نمودند و تابع هوا و شهوات خود شدند زود خواهد رسيد به ايشان كه جزاى عقوبت داده شود. اى پسر مسعود: مثل آن جماعتى كه در آخر زمان آيند مثل دلفى است كه شكوفه او خوب و خوش هيئت و طعام او تلخ باشد كلام آن جماعت كلام حكمت است و عمل ايشان دردى است كه او را دواء نباشد افلا يتدبرون القرآن أم على قلوب اقفالها. اى پسر مسعود: چه فائده است در لذت و نعمت دنيا و حال آن كه غفلت دارند از امر آخرت، ايشان خانهها بنا كنند و قصرها محكم سازند و مساجد خود زينت كنند به طلا، نيست همه آنها مگر دنيا بر دنيا معتكف هستند اعتماد ايشان به دنيا است خدايان ايشان شكم ايشان است خداى عالم در ذم ايشان مىفرمايد: آيا بنا مىكنيد بر هر موضع بلند علامتى براى تفرج و تماشاى مردم، بازى مىكنيد به بنيان بدون آن كه شما را به آن بنا حاجت باشد فراهم مىآوريد شما از براى خود حوضها و درياچهها گويا هميشه شما در دنيا هستيد خواهيد باقى ماند اگر بر مردم سخت گرفتيد سختگيرى كرديد در حالتى كه متكبران هستيد، بترسيد از خداى و اطاعت او نماييد خداى عز و جل مىفرمايد: أفرأيت من اتخذ آلهة هواه الى قوله افلا تذكرون نيست اين شخص مگر منافق، خواهش خود را دين خود قرار داد و شكم خود را خداى خود هر چه ميل دارد از حلال و حرام از او امتناع ندارد. قال الله تعالى: و فرحوا بالحيوة الدنيا و ما الحيوة الدنيا فى الاخرة الا متاع. اى پسر مسعود: مشورت ايشان با زنان ايشان است، شرف و بزرگى ايشان دراهم و دنانير ايشان است، همت ايشان، شكم ايشان است، ايشان شريرترين اشرار هستند، فتنه با ايشان هست و به سوى ايشان بازگشت نمايد فتنه. اى پسر مسعود: مىفرمايد خداى عز و جل: آيا ديدى و دانستى كه اگر نعمت بدهم ايشان را به نعمت متطاوله پس ببايد به ايشان آن چه كه وعده داده شدهاند به ايشان دفع نكند نعمت ايشان عذاب ايشان را در قيامت. اى پسر مسعود: بدنهاى ايشان سير شوند و قلبهاى آنها خشوع ندارد. اى پسر مسعود: اسلام ظاهر شده است در حالت غربت؛ زود است كه برگردد به حالت غربت چنان چه روز اول چنان بوده است پس خوشا به حال غربا پس اگر يكى از اعقاب و اولاد تو درك آن زمان نمايد در مجلس اهل آن زمان داخل نشود تشييع جنازه ايشان ننمايد عيادت مريض ايشان ننمايد زيرا كه ايشان طريقهشان طريقه شماست و اظهار نمايند به آن چه شما اظهار مىنماييد يعنى شهادتين لكن افعال ايشان مخالف افعال شما است پس ايشان به ملت من نخواهند بود ايشان از من نيستند و من از ايشان نيستم. نترس اى پسر مسعود، غير از خدا كسى را زيرا كه خداى عز و جل مىفرمايد: اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة. مىفرمايد: خداى عز و جل ياد كن روزى را كه گويند مردان منافق و زنان منافقات مر كسانى را كه اهل ايمان است روى شما به جانب ما كنيد تا بگيريم روشنى از نور صورت شما كه از صراط بگذريم گفته شود به ايشان كه: باز گرديد به عقب يعنى رجوع به دنيا كنيد پس بجوييد روشنى را در آن جا پس زده شود مابين مؤمنان و منافقان ديوار بلند مثل سور شهر مر آن را درى باشد كه مؤمنان در آن در آيند اندرون آن در كه مؤمنان در آن باشد رحمت باشد زيرا كه نزديك بهشت باشد بيرون آن كه منفاقان در او باشد از نزد او عذاب باشد زيرا كه نزديك دوزخ باشد منافقان چون باز نگردند و رجوع ننمايند و نور نبينند و ديوار مابين خود و مؤمنان بيند از بيرون در مؤمنان را به كمال فرح و شادى به سمت بهشت روانه مىشوند بخوانند منافقان با تضرع و زارى مؤمنان را آيا نبوديم ما با شما در دنيا مثل شما نماز و روزه و مناكحه و مشاوره مىنموديم؟ مؤمنان گويند: چنين بود لكن شما خود را هلاك نموديد، و منتظر بوديد كه بر مؤمنان مصيبت وارد آيد و شك نموديد در نبوت پيغمبر و آرزوى دور و دراز داشتيد تا اين كه مرگ بر شما وارد آيد فريب شما را به خدا يعنى خدا حليمست و كريم است و عذاب شما نكند پس امروز از شما اى منافقان قبول نكنند چيزى كه فداى خود كنيد از آتش و نه از كسانى كه كافر شدند جاى شما و ايشان آتش است آتش سزاوارتر است به شما بد بازگشتى است آتش. اى پسر مسعود: بر ايشان باد لعنت خدا از جانب من و از جانب تمام پيغمبران مرسل و ملائكه مقرب، بر ايشان باد غضب خدا، خدا با ايشان معامله حسنه نكند در دنيا و آخرت، خداى عز و جل مىفرمايد: لعن كرده شدند آنان كه كافر شدند از اولاد يعقوب عليه السلام بر زبان داود عليه السلام بر ايشان نفرين كرد اين لعن سبب او آن بود كه نافرمانى كردند، و تعدى نمودند از حدود خدا، بودند كه نهى نمىكردند بعضى از ايشان مر بعضى را جاى مىآوردند او را چه بدكارى ايشان جاى مىآوردند، مىبينى تو بسيارى را كه دوستى مىكنند با كافران، چه بد چيزى فرستادند هميشه هستند اگر ايمان به خدا و رسول او و آن چه بر رسول او نازل شد مى آوردند هر آينه با كافران دوستى نمىنمودند لكن بسيارى از ايشان خارج هستند از دائره ايمان. اى پسر مسعود: ايشان آشكار و اظهار نمايند حرص فاحش را و حسد خود اظهار نمايند و قطع رحم كنند از خير و خوبى اجتناب و نفرت دارند خداى عز و جل مىفرمايد: كسانى كه عهد من شكستند از بعد بستن آن و قطع نمودند چيزى را كه خداى امر به وصل نمود و در زمين فساد نمودند بر ايشان باد لعنت و بدى آخرت. مىفرمايد خداى عز و جل: مثل كسانى كه تورات را بر داشتند، بعد عمل ننمودند مثل حمارى است كه بار نمايند بر او كتب علميه را. اى پسر مسعود: خواهد بر امت زمانى آمد كه صبركننده خود مثل اين كه بر كف خود آتش گرفته باشد اگر قوت گرگ دارى در آن زمان سالم هستى و گرنه گرگ تو را مىخورد. اى پسر مسعود: علماى ايشان و فقهاى ايشان خيانت كنندگان هستند، بدان و آگاه باش كه ايشان فجره هستند اشرار خلق خدا هستند، خود ايشان و تابعان ايشان و هر كه در نزد ايشان بيايد و از ايشان چيزى اخذ نمايد و ايشان را دوست داشته باشد و با ايشان مجالست نمايد، و با ايشان مشورت نمايد خواهد از اشرار خلق خدا بود و خداى آنها را داخل آتش نمايد در حالتى كه گنگ و لال و كور باشند، جاى ايشان جهنمست هر وقت كه آتش ساكن شود بيفزاييم ما بر ايشان آتش سوزان را و چون پوستهاى آنها پخته و برشته شود پوست ديگرى تبديل مىنماييم كه تا آن كه بچشند عذاب را، وقتى كه آنها را در جهنم اندازند شنيده شود از جهنم نعرهاى، چنان جهنم به جوش و خروش آيد كه نزديك است كه از غضب پارچه پارچه شود. هرگاه اهل جهنم اراده نمايند از شدت غم و حزن و اندوه كه از جهنم بيرون آيند يعنى فرار نمايند آنها را بر گردانند به آتش و به آنها گفته شود كه بچشيد عذاب سخت سوزان را چنان در جهنم نعره نمايند مثل نعره حمار و كسى به فرياد آنها نرسد ايشان ادعاء نمايند كه بر دين من هستند و بر سنت من و بر طريقه من هستند و بر شريعت من هستند آنها از من بيزارانند و من از آنها بيزارم. اى پسر مسعود: با ايشان در ميان مردم مجالست نكن و در بازار با ايشان معامله نكن اگر راه را گم نمودند ارشاد ايشان نكن اگر تشنه شوند ايشان را آب نده زيرا كه خداى عز و جل مىفرمايد: هر كه دنيا و زينت او را مىخواهد مىدهيم او را دنيا و دنياى او را ناقص نمىكنيم لكن او را بهره و حظ و نصيب در آخرت نيست هر كه قصد او زراعت دنيا است ما مىدهيم لكن او را نصيب بهشت نيست. اى پسر مسعود: چه قدر مبتلا شدهاند امت من، ما بين اين علماء عداوت و دشمنى و نزاعست ايشان گمراه كنندگان اين امت هستند در دنيا، ايشان قسم به آن كسى كه مرا به راستى فرستاده البته خداى عز و جل ايشان را به زمين فرو برد و ايشان را مسخ نموده به صورت سگ و خوك. ابن مسعود گويد: پس پيغمبر گريست و ما نيز گريه نموديم از براى گريه او، عرض نموديم: يا رسول الله سبب گريه شما چيست؟ فرمود: از براى رحمت و مهربانى برا اشقياى امت زيرا كه خداى عز و جل مىفرمايد: اگر ببينى تو اى احمد وقتى كه ايشان فزع و جزع نمايند فرارى ايشان را نيست از هر جانب ايشان از جاى نزديك و سهل يعنى علما و فقها را. اى پسر مسعود: هر كه علم آموزد و قصد او از آن دنيا باشد و اختيار نمايد او حب و دوستى دنيا و زينت او را مستوجب خواهد شد غضب و سخط خدا را و خواهد در طبقه آخر آتش جاى او شد با جماعت يهود و نصارى كه كتاب خدا را دور انداختند خداى عز و جل در صفت اين جماعت است كه مىفرمايد: بعد از اين كه آمد ايشان را چيزى كه مىشناختهاند او را در گذشته كافر شده به او پس لعنت خدا وارد آيد بر كافران. اى پسر مسعود: هر كه علم ياد بگيرد عمل به او ننمايد روز قيامت خواهد كور محشور شد، هر كه علم ياد گيرد و غرض او رياء و سمعه باشد و به علم خود قصد دنيا نمايد خداى عز و جل بركت از او ببرد و امر دنيا بر او ضيق شود او را خداى تعالى بر نفس خودش واگذار نمايد پس خواهد هلاك شد خداى عز و جل مىفرمايد: هر كه آرزوى ملاقات ما را دارد البته خواهد عمل صالح به جاى آورد و در بندگى نمودن از براى ما ديگرى را شريك ننمايد. اى پسر مسعود: البته هم نشينان خود را خوبان قرار ده، برادران خود را اتقيا و زهاد بگردان، زيرا كه خداى تعالى مىفرمايد: در روز قيامت دوستان در آن روز بعضى با بعضى دشمن هستند مگر متقيان و پرهيزگاران. اى پسر مسعود: ايشان خوب را بد مىدانند و بد را خوب در آن وقت پرده بر قلب ايشان كشند نمىباشد در ايشان شاهد به حق و قائم به عدل. خداى مىفرمايد: بوده باشيد شهادت دهنده به حق و صدق و اقامه كننده به عدل و انصاف شهادت بدهيد از براى خدا اگر چه بر ضرر شما باشد و بر پدر و مادر شما و بر اقارب شما باشد. اى پسر مسعود: برترى نمايند به احسان و اموال خود خداى تعالى مىفرمايد: نيست از براى كسى در نزد او حق نعمت و احسان مگر طلب ذات عز و جل، زود است كه راضى بشود. اى پسر مسعود: بر تو است نرسيدن از خداى تعالى و اداء واجبات او زيرا كه فرموده است خداى عز و جل: او هست اهل تقوى و او است اهل مغفرت، و فرموده است: خداى عالم راضى است از ايشان و ايشان راضى هستند از خدا اين صفت از براى كسى است كه از خداى خود بترسد. اى پسر مسعود: ترك نما علمى را كه تو را منفعت ندهد و جاى آور عملى را كه تو را منفعت مىدهد زيرا كه خداى عز و جل مىفرمايد: از براى هر مردى از مؤمنان در روز قيامت عملى است كه او را توانگر نمايد. اى پسر مسعود: دور نما از خود ترك نمودن طاعت و جاى آوردن از براى دوستى و مهربانى بر اهل و اقارب خود زيرا كه خداى عالم مىفرمايد: بترسيد از خداى خود، بترسيد روزى را كه نه كفايت نمايد پدر از پسر و نه پسر از پدر وعده خدا حق است پس مغرور ننمايد تو را زندگانى دنيا و مغرور نشويد به خدا كه خدا كريم است و رحيم است. اى پسر مسعود: بترس از دنيا و لذت و شهوات و زينت او و از خوردن حرام و از طلا و نقره و اسباب و زنان و اولاد و مالهاى جمع شده از طلا و نقره و چهارپايان و زراعت اينها متاع و لذت دنيوى است و آن چه نزد خدا است خوبتر از اينها است بگوى بر ايشان: آيا خبر بدهم به شما به خوبتر از اينها از براى كسانى كه از خدا بترسند بهشت عنبر سرشت است، در او هميشه هستند و زنان پاك و پاكيزه مر ايشان را است و خشنودى خداى تعالى با ايشان است خداى عز و جل بصير است به بندگان. اى پسر مسعود: وقتى كه تلاوت قرآن مىنمايى، به آيه امر و يا نهى كه رسيدى او را مكرر تلاوت نما از روى تدبر و تفكر و اعتبار غفلت از اين مطلب ننما زيرا كه نهى دلالت كند بر ترك معاصى، و امر او دلالت كند بر عمل خوب و نيكو، زيرا كه خداى عز و جل مىفرمايد: پس چگونه حال آنها خواهد بود وقتى كه جمع نماييم ما ايشان را در روزى كه شك در او نيست هر نفسى جزاء داده شود آن چه را كه كسب نموده است. اى پسر مسعود: معصيت را حقير و كوچك مدان و از گناهان كبيره اجتناب نما زيرا كه بنده در روز قيامت وقتى كه نظر به معصيت خود نمايد مىريزد دو چشم او خون و چرك، مىفرمايد خداى عز و جل: روزى كه مىبيند هر كسى چيزى را كه جاى آورده است از بدى آرزو مىنمايد، اى خوب بود كه باشد مابين خود و بين آن معصيت و بدى زمان دورى فاصله مىشد. اى پسر مسعود: اگر به تو گفته شود از خدا بترس اوقات تو تلخ نشود و در غضب نيايى، زيرا كه خداى عز و جل مىفرمايد: كه اگر گفته شود به منافق كه از خدا بترس وادارد او را عزت و غرور و تكبر به معصيت كردن. اى پسر مسعود: آرزوى خود كوتاه نما اگر داخل صبح شدى بگو داخل شب نخواهم شد و اگر داخل در شب شدى بگو صبح نمىكنم عزم داشته باش به جدايى از دنيا و دوست داشته باش لقاى خدا را بد نيايد تو را ملاقات خدا زيرا كه خدا دوست دارد كسى را كه لقاى او را دوست داشته باشد و بد دارد كسى را كه لقاى او را بد داشته باشد. اى پسر مسعود: غرس اشجار ننما، نهرهاى آب جارى نكن خانههاى خود مزين به طلا ننما و باغ و بوستان فراهم ننما زيرا كه خداى عز و جل مىفرمايد: مشغول نموده است شما را كثرت اموال. اى پسر مسعود: قسم به آن كسى كه مرا به راستى فرستاده بيايد بر مردمان زمانى كه حلال بدانند شراب را و اسم او را نبيذ گذارند، بر آنها باد لعنت خدا و ملائكه و تمام مردم، من از ايشان بيزارم و ايشان از من بيزار. اى پسر مسعود: زناكننده به مادر خود در نزد خداى عز و جل آسانتر است از داخل شدن به ريا به قدر يك دانه گندم، هر كه شراب بياشامد اگر چه كم باشد و يا زياد او اشد است نزد خداى عز و جل از خوردن ربا زيرا كه شراب كليد هر شرى است، شراب خورندگان ظلم كنندهاند خوبان را، و تصديق كنندهاند فجار را و فسقه را، حق نزد آنها باطل است و باطل نزدشان حق، همه اين امور از براى دنيا است، و ايشان مىدانند كه بر حق نيستند لكن شيطان از براى آنها زينت داده اعمال آنها را، پس ايشان را مانع شده است از راه راست، ايشان نخواهد هدايت يافت، و راضى شدهاند به زندگانى دنيا و مطمئن به او شدهاند كسانى كه از آيات توحيد و نبوت ما غافلند جاى ايشان آتش خواهد بود به واسطه آن چيزى كه كسب نمودهاند. اى پسر مسعود: هر كه اعراض نمايد از ذكر من و از ذكر دار آخرت مىگردانم شيطان را همنشين و قرين او، ايشان مردمان را منع نمايند از راه راست گمان ايشان آن است كه رسيدهاند به راه راست وقتى كه بيايد نزد ما گويد به قرين خود اى كاش مابين من و تو نهايت دورى بود و چه بد قرين و هم نشينى هستى تو. اى پسر مسعود: عيب و استهزاء نمايند به كسانى كه اطاعت مىنمايند و فرائض خداى تعالى را جاى آورند خداوند تبارك و تعالى مىفرمايد: گرفتيد شما اى منافقين و كافران مؤمنان را سخريه كرديد تا وقتى كه شما را از ياد كردن فراموش گردانيده بوديد شما از آنها كه بر حال ايشان مىخنديديد. اى پسر مسعود: بترس از مستى معصيت زيرا كه از براى معصيت مستى هست مثل مستى شراب بلكه او اشد است مستيش. خداوند عالم مىفرمايد: كر و لال و كور هستند پس ايشان بر نمىگردند به دنيا، مىفرمايد خداى تبارك و تعالى: به درستى كه ما گردانيديم آن چيزى را كه بر زمين است از معادن و نباتات و حيوانات زينت و آرايش است مر اهل زمين را تا بيازمائيم كدام از ايشان نيكوتر است از روى كردار به درستى كه ما گردانيديم آن چيزى را كه بر روى زمين است از كوه و درخت و بناهاى زمين هموار يعنى اين عمارتها خراب خواهد شد. اى پسر مسعود: دنيا ملعون است و كسى كه در او است ملعونست و ملعون است كسى كه طلب او نمايد و او را دوست داشته باشد و خود را از براى او نصب نموده است تصديق همه اينها در كتاب خدا است هر چه در دنيا است فانى خواهد بود، غير از ذات ذوالجلال كسى باقى نمىماند، و مىفرمايد: هر شىء هالك خواهد بود مگر وجه او. اى پسر مسعود: اگر عملى نمايى او را از براى خداى جاى آور خالصا لله زيرا كه خداى عز و جل قبول نمىنمايد عملى را مگر اين كه آن عمل خالص باشد زيرا كه مىفرمايد: نيست از براى كسى كه در نزد او كه جزا داده شود مگر اين كه در عمل و نعمت خود طلب ذات پروردگار نمايد زود است كه راضى شود. اى پسر مسعود: ترك نما نعمت دنيا و خوردن دنيا و شيرينى دنيا و گرمى دنيا و سردى دنيا و نرمى او و خوبى او، نفس خود را صبر بده از او زيرا كه از همه اينها خواهند سئوال نمود خداى تعالى مىفرمايد: البته سئوال كرده خواهيد شد از نعمتهاى دنيا پس مشغول نسازد تو را دنيا، و شهوات او زيرا كه خداى عز و جل مىفرمايد: آيا گمان مىنماييد كه ما شما را عبث خلق نموديم و به جانب ما نخواهيد آمد. اى پسر مسعود: اگر عمل نيكى نمودى و در آن عمل غير خداى تعالى در نظر تو باشد پس اميد ثواب از خداى تعالى نداشته باش زيرا كه خداى تعالى از براى مثل اين عمل در روز قيامت ميزان نصب نكند. اى پسر مسعود: اگر مردمان تو را مدح و ثنا كنند بگويند تو در روز صائم هستى و در شب قائم و حال آن كه تو در اين صفت نيستى پس شاد نشو به واسطه اين مطلب، اعتقاد نكنند آن كسانى كه خوش حال شوند به سبب عمل هايى كه جاى آورند و دوست دارند آن كه ثناء و مدح شوند به عملهايى كه جاى نياوردند و اعتقاد نكن اى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ايشان را كه رستگارند و نجات از آتش دارند از براى آنها است عذاب دردناك. اى پسر مسعود: كارهاى نيكو و عملهاى خوب زياد به جاى آور زيرا كه بدكار و نيكوكار هر دو نادم و تاسف خورند در روز قيامت بدكار تاسف او آن است كه چرا عمل خوب جاى نياوردم و نيكوكار تاسف او آن است كه چرا كم و اندك به جاى آوردم تصديق اين مطلب در كلام خدا است فلا اقسم بالنفس اللوامة. اى پسر مسعود: معصيت خود را مقدم ننما و توبه آن را مؤخر بلكه توبه خود را مقدم بر معصيت خود نما زيرا كه خداى مىفرمايد: در كتاب خود: بل يريد الانسان ليفجر امامه دور نما خود را از اين كه سنت و طريقت جاى آورى كه بدعت باشد زيرا كه هر كه سنت جاى آورد و ديگرى نيز عمل آورد بر او مىرسد عقوبت كسى كه او را عمل نمايد خداى عالم مىفرمايد: مىنويسيم ما آن چه كه انسان پيش فرستاده است و آثارى كه گذاشتهاند، و مىفرمايد كه: خبر داده شود انسان در روز قيامت به كار گذشته و آينده. اى پسر مسعود: اعتقاد منما به دنيا و اطمينان به او نداشته باش، اندك زمانى است كه از او مفارقت خواهى نمود زيرا كه خداى عز و جل فرموده است: پس بيرون مىبريم ما ايشان را از باغ و بستان و چشمه و زراعت و نخلستان و شكوفه آن درختان نرم لطيف و نازك بوده است. اى پسر مسعود: ياد آور و متذكر شو اقوام گذشته و پادشاهان سلف را كه خداى تعالى خبر دهد از ايشان و مىفرمايد: و عاد و ثمود و اصحاب الرس و قرونا بين ذلك كثيرا. اى پسر مسعود: معصيت را ترك نما آشكار و پنهان، بزرگ و كوچك، زيرا كه خداى عز و جل هر جا باشى تو را مىبيند پس اجتناب نما از معصيت او. اى پسر مسعود: از خدا بترس در همه حالات كه او با تو است در همه حالات. اى پسر مسعود: شيطان را دشمن داشته باش زيرا كه خداى تبارك و تعالى از او خبر دهد كه آن لعين مىگويد كه: انسان را خواهم از راه بيرون برد از پيش روى و از پشت سر و از جانب راست و از جانب چپ و نمىيابى بسيارى از مردمان را شاكر خود، و خداى عز و جل مىفرمايد: كه اگر چنين شود پس سزاوار آن است قسم به خودم كه تو را و تابعين تو را پر كنم در آتش جهنم. اى پسر مسعود: نظر نما كه حرام نخورى و حرام نپوشى و اخذ حرام ننمايى و معصيت خداى ننمايى زيرا كه خداى مىفرمايد به ابليس: جمع نما از اولاد آدم هر قدر كه قدرت دارى به آواز خود و برانگيزان بر ايشان سواران و پيادگان خود شريك ايشان شو در اموال و اولاد ايشان، وعده و نويد بده ايشان را، وعده ندهد شيطان مگر دروغ، و فرمود خاى كه: مغرور نكند شما را زندگانى دنيا و مغرور نكند شما را به خدا كه خدا كريمست. اى پسر مسعود: نزديك نشو البته حرام را از مال و زن زيرا كه خداى مىفرمايد: هر كه طغيان نمود و اختيار نموده است زندگانى دنيا را پس آتش جاى او است يعنى دنيا ملعونه است و ملعون است آن چه در او هست مگر آن چه از براى خدا باشد. اى پسر مسعود: خيانت نكن مالى را كه در نزد تو نهادهاند، يا امانتى كه تو را امين بر او نمودند زيرا كه خداى تعالى امر نمود كه امانات رد به اهل خود شود. اى پسر مسعود: به چيزى تكلم نكن مگر اين كه علم بر او داشته باشى يا ديدى او را و يا شنيدى زيرا كه خداى تعالى نهى فرمود از پيروى نمودن بدون علم و فرمود: از چشم و گوش و قلب خواهد سئوال شد، و فرمود: شهادت شما نوشته شود و از شما سئوال شود، و فرمود: دو ملك است كه هر كار كه انسان نمايد بنويسند، و فرمود: خداى بزرگ كه من از شما نزديك ترم به شما از رگ گردنهاى شما. اى پسر مسعود: از براى روزى محزون مشو زيرا كه خداوند وعده داده است كه بدهد. اى پسر مسعود: قسم به كسى كه مرا به راستى فرستاد كسى كه از دنيا دست بردارد و توجه نمايد به تجارت آخرت خداى تجارت نمايد از براى او عقب تجارت او و تجارت او را ربح تجارت دهد مىفرمايد خداى تعالى: مردانى هستند كه مشغول نسازد ايشان را تجارت و نه بيع از ذكر خداى و به پا داشتن نماز و دادن زكوة روزى را كه قلوب و ابصار در او منقلب شوند. ابن مسعود گويد: عرض نمودم: پدر و مادرم فداى شما شود چگونه است تجارت آخرت؟ فرمودند: زبان خود را راحت ندهند از ذكر خداى تعالى مثل اين كه بگويد: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر اين است تجارتى كه در او منفعت است. خدا مىفرمايد: اميد دارند تجارتى را كه هلاك نشود هرگز ما نيز اجر ايشان خواهيم داد از فضل و كرم خود زياد نماييم. اى پسر مسعود: هر چه كه او را به چشم ديدى و قلب تو او را شيرين داشت او را از براى خدا بگردان پس او تجارت آخرت است زيرا كه خداى تعالى مىفرمايد: چيزى كه در نزد شما است تمام شود و چيزى كه در نزد خدا است باقى است. اى پسر مسعود: اگر لا اله الا الله گفتى و حق او را نشناختهاى او بر تو بر مىگردد لايزال بنده لا اله الا الله گويد بر نگردد غضب خدا از او نتواند از دين خود را كامل كند بعد از اين كه دنياى او سالم ماند خدا مىفرمايد: دروغ گفتيد شما راست گويان نيستيد در اين كلمه خداى تعالى مىفرمايد: كه به سوى من بالا آيد كلمه طيبه و عمل نيكو اى پسر مسعود: خوبان را دوست داشته باش زيرا كه مرد با كسى است كه او را دوست داشته باشد اگر قدرت بر عمل خوب ندارى دوست داشته باش علما را زيرا كه خداى تعالى مىفرمايد: و من يطع الله و رسوله فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا. اى پسر مسعود: بترس از شريك گرفتن از براى خدا اگر چه به قدر لمحه عين باشد اگر تو را به تيشه ريزه ريزه نمايند اگر چه تو را به دار بكشند اگر چه تو را بسوزانند زيرا كه خدا مىفرمايد: و الذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون. اى پسر مسعود: صبر نما بر كسانى كه ذكر خدا و تسبيح و تهليل و حمد او نمايند و عمل كنند به طاعت او و او را مىخوانند در هر صبح و شام زيرا كه خدا مىفرمايد: و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك... الاية. اى پسر مسعود: چيزى را مقدم بر ذكر خدا مكن زيرا كه خدا مىفرمايد: و لذكر الله اكبر، اذكرونى اذكركم الآية. اى پسر مسعود: بر تو باد سكينه و وقار، نرم آسان مسلم تقى، نقى نيكو، پاك، پاك كننده، راست گو، خالص، سليم، صحيح، عاقل صالح، صابر، شاكر، مومِن، ورع، عابد، زاهد، رحيم، عالم، فقيه، زيرا كه خداى تعالى وصف مىفرمايد اين امور را در كتاب كريم خود. اى پسر مسعود: دوستى اهل و عيال تو، تو را سبب نشود كه معصيت خدا نمايى زيرا كه ايشان سودى ندارد در قيامت به حال تو بر تو باد ذكر خدا و عمل نيكو زيرا كه او باقيات صالحات است. اى پسر مسعود: مباش از كسانى كه مردم را امر به خير كنند و خودشان به جاى نياورند. اى پسر مسعود: حفظ راز خود نما كه خدا او را ظاهر نسازد. اى پسر مسعود: بترس از روزى كه صحايف اعمال پراكنده شود، و آدمى مفتضح شود و رسوا گردد. اى پسر مسعود: بترس خدا را در غيب چنان كه گويا تو او را مىبينى كه اگر تو او را مشاهده نمىكنى او تو را مشاهده مىكند. اى پسر مسعود: با مردم عدل و انصاف نما و به ايشان ناصح باش و رحم بر ايشان نما، بعد از اين كه تو چنين شدى اگر خداوند تعالى بخواهد غضب نمايد بر شهرى كه تو در آن باشى خداى تعالى آن غضب را بر مىدارد از اهل آن شهر. اى پسر مسعود: بترس از اين كه فروتنى نمايى از براى اهل معصيت. اى پسر مسعود: نبوده باشى از كسانى كه بر مردم تنگ و ضيق مىگيرند و بر خودشان تخفيف مىدهند. اى پسر مسعود: عملت بايد از روى علم و عقل باشد عمل به تدبير نما. اى پسر مسعود: راست گوى باش و دروغ نگو با مردم انصاف نما و خوبى كن و صله رحم نما با مردم خدعه مكن بر عهد خود وفاء كن. ختم نمودن دعا به مثل اين اوصاف از براى توقع حصول مطلب هست و طلب مهربانى و عطوفت نمودن است چنان كه معذرت خواستن بندگان به موالى خود به اين نحو است در اواخر معذرت.
١٠) از روايات وارد است كه خداى عز و جل قبول نكند شكر بنده بر احسان او اگر آن بنده شكر نكند بر احسان مردم بر او - منه رضوان الله تعالى عليه.
۶
شرح صحيفه سجاديه
وَ كَانَ مِن دُعَائِهِ فِي الاِشْتِيَاقِ فى طَلَبِ المَغفِرَةِ شوق و اشتياق هيجان آمدن قلب است به سوى ملاقات معشوق. بود دعاى آن بزرگوار فلكمقدار عليه السلام در مقام شوق و خواهش نمودن آمرزش و در گذشتن از كسى كه او را قدرت است بر رسوايى و افتضاح او. أللَّهُمَّ صَلّ عَلَى مُحَمّد وَ آلِهِ بار خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل او. ابتداى دعا بر صلوات بر محمد و آل او صلى الله عليهم از براى نكتهاى است كه ذكر شده است در بعضى از روايات و آن آن است كه بنده همين كه پيش از سئوال مطلب خود صلوات بفرستد و بعد از آن سئوال مطلب خود نمايد و بعد صلوات بفرستد دعاى او مستجاب است زيرا كه خداى عز و جل چگونه مىشود كه اول و آخر دعا را مستجاب كند و وسط را مستجاب ننمايد. وَ صَيّرْنَا إلى مَحْبُوبِكَ مِنَ التّوْبَةِ، وَ زِلْنَا عَنْ مَكْرُوهِكَ مِنَ الإصْرَارِ؛ بگردان ما را به سوى دوست تو از توبه، و دور گردان ما را از بد داشته تو از اصرار بر گنانان، حضرت امام محمد باقر عليه السلام مىفرمايد: كه خداى عز و جل اشد فرحا است به سوى توبه بنده خود از مردى كه گم نموده باشد راحله خود و توشه خود را در شب تاريك پس او بيايد، پس خداى عز و جل فرح او اشد است از چنين مردى، خداى عز و جل در كلام مجيد خود مىفرمايد كه: انّ الله يحب التوابين اصرار بر معصيت ماندن بر معصيت است و اقامه بر او بدون استغفار و اين صفت اصرار در معصيت عقوبت او زياده است از اقدام بر معصيت يك توبه زيرا كه در اصرار هتك حرمت مولا است و بى اعتنايى با او است كه گويا انكار آقايى و موَ لايى او است به عبارت اخرى نظير انكار توحيد است و قبول نمودن شرك است. أللَّهُمَّ وَ مَتَى وَقَفْنَا بَيْنَ نَقْصَيْنِ فى دِين، أوْ دُنْياً اللغة: نقص: خسران و زيان را گويند. وقف: حبس بودن. يعنى : خدايا هر زمانى بمانيم ما در ميان دو زيان و خسران يكى در دين و يكى در دنيا، به عبارت اخرى هر زمانى كه واقع شود از ما تقصيرى كه ما مستحق شويم به سبب آن كه باشيم خاسر در دين يا خاسر در دنيا. بدان كه معصيت كه از بنده صادر مىشود اثر وضعى آن گاهى عقوبت او آن شود كه خسران و زيان او شود در دنياى او مثل اين كه غنى بوده فقير گرديد يا بدن او صحيح بود عليل شد در كمال امن و امان بود خايف شد و هكذا. و گاهى عقوبت او سبب شود كه خسران و زيان در دين او شود و نتواند تحصيل درجات و مثوبات اخرويه نمايد. مروى است از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه آن بزرگوار فرمود: قسم به خداى عز و جل بودند جماعتى در سعه عيش و توانگرى پس سعه و توانگرى از ايشان رفت و در ضيق و شدت افتادند به واسطه معاصى كه ايشان كسب مىنمودند، و در بعضى از روايات از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مروى است كه آن بزرگوار فرمودند: كه بنده معصيت مىنمايد پس علمى كه او را مىدانست از او فراموش شود و بنده معصيت كه كند پس نتواند نماز شب كند. از حضرت صادق عليه السلام مروى است: به درستى كه مرد معصيتى نمايد و محروم شود از نماز شب پس معصيت خداى عز و جل سبب خسران شود در آخرت چنان كه روايت حضرت صادق عليه السلام بر آن دلالت كند علاوه آن كه بالعيان و الوجدان مشاهده شده است كه معصيت خداى عز و جل سبب اختلال امور دنيويه شده است و اما امور اخرويه او را خداى تعالى عالم است. فَأوْقِعِ النّقْصَ بِأسْرَعِهِمَا فَنَاءً، وَاجْعَلِ التّوْبَةَ فى أطْوَلِهِمَا بَقَاءً. شبههاى نيست كه زيان و خسران دنيوى كه عبارت از صحت و مال و منال و اولاد و ازواج باشد به فناء دنيا و رفتن زندگانى فانى خواهد شد و اما زيان و خسران آخرت كه عبارت باشد از درجات عاليه و رضوان و حور و قصور او امتداد و استمرار و طول دارد پس عاقل در وقتى كه امر مردد شود مابين دو محذور كه لابد است در يكى از آن دو محذور واقع شود اختيار مىنمايد اقل محذور از جهت اين مطلب است كه امام عليه السلام به خداى عز و جل عرض مىكند، پس واقع ساز آن زيان را بر زودتر از آن دو از حيث فناء و بگردان توبه را درازتر از آن دو از حيث بقاء. وَ إذَا هَمَمْنَا بِهَمّيْنِ يُرْضِيكَ أحَدُهُمَا عَنّا، وَ يُسْخِطُكَ الآخَرُ عَلَيْنَا؛ هم در عرف در لغت عزم و اراده را گويند اگر چه او را اطلاقات ديگر نيز هم هست. از مجمع البيان نقل شده است كه هم در لغت بر وجوهى است كه يكى از آنها عزم بر فعل است مثل قوله تعالى: اذ همّ قوم أن يبسطوا ايديهم يعنى اراده و عزم نمودند، و ديگر به معنى خطور چيزى است در قلب اگر چه عزم او نداشته باشد و گاهى اطلاق مىشود هم بر حديث نفس و وسوسه، بدان كه از ظاهر اين دعا چنان مستفاد مىشود كه عزم بر معصيت، معصيت است. مرحوم ملا صالح مازندرانى نسبت به مشهور مىدهد و اين مذهب را مرحوم مير داماد دعوى اجماع مىكند. بعضى از علماء ذكر نمودند كه عزم بر معصيت به نفسه معصيت است اگر عمل نيز نمود معصيت دوم است، و اين مذهبى است كه اكثر محدثين و متكلمين و جمهور عامه و جماعتى از اصحاب ما كه از آنها است امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان و سيد مرتضى رضوان الله تعالى عليه بر اين مذهب اعتقاد نمودهاند. سيد در تنزيه الانبياء مىفرمايد: اراده معصيت و عزم بر او معصيت است و قومى تجاوز نمودند، حتى آن كه گفتهاند: كه عزم بر كبيره، كبيره است و عزم بر كفر، كفر است تا آخر كلام. قوله عليه السلام بهيّن: يعنى به دو مقصود، هم مصدر است به معنى مفعول يعنى هرگاه عزم نماييم ما به دو چيز خشنود مىكند تو را يكى از آن از ما و به خشم آورد تو را ديگرى از آن دو از ما. فَمِلْ بِنَا إلى مَا يُرْضِيكَ عَنّا، وَ أوْهِنْ قُوَّتَنَا عَمّا يُسْخِطُكَ عَلَيْنَا، اللغة: مل: ماخوذ از ميل است به معنى انحراف و فرار است. وهن: به معنى ضعف و سستى است. مل كه متعدى ببا شده است به معنى صرف و برگردانيدن است، قول امام عليه السلام مل و اوهن از باب مجاز است اگر ميل و وهن از قبل خدا باشد و بنده را مدخليت نباشد ثابت خواهد شد مذهب و قول جبريه پس آن دو عبارت از آن است كه عنايت و التفات كن كه اسباب خير و اطاعت مهيا شود و اسباب خشم و سخط تو فراهم نيايد. يعنى برگردان تو ما را به سوى چيزى كه خشنود كند تو را از ما، و ضعيف كن تو توانايى ما را از چيزى كه به خشم آورد تو را بر ما. وَ لا تُخَلّ فى ذَلِكَ بَيْنَ نُفُوسِنَا، وَاخْتِيَارِهَا، اللغة: تحل: به ضم تاء و كسر لام مشدده خليت و تخليته يعنى او را به حال خود واگذاشتم مشاراليه ذلك امر مردد، نفس ناطقه آن قوه مدركه در انسان است كه او را وامىدارد به واسطه آلات مرتكب افعال شود اختيار مقابل اضطرار است يعنى مىتواند جاى آورد و مىتواند ترك نمايد يعنى وامگذار تو در اين وقت ميان نفسهاى ما و اختيار آن. فَإنّهَا مُخْتَارَةٌ لِلْبَاطِلِ إلاَّ مَا وَفّقْتَ، اللغة: توفيق: مهيا ساختن اسباب است به جانب خير و خوبى و در بعضى از نسخهها وقيت از وقى است به معنى نگهداشتن است استثناء احتمال انفصال و اتصال هر دو را دارد. يعنى : پس به درستى كه آن اختياركننده مر باطل است مگر آن چه را كه تو توفيق دهى. أمّارَةٌ بِالسّوءِ إلاَّ مَا رَحِمْتَ. امر كننده است به بدى مگر اين كه رحم و مهربانى نمايى تو. ما: در اين دو فقره احتمال مصدريه دارد يعنى در زمان توفيق و رحم تو، و احتمال موصوله هم دارد و يحتمل اين كه زائده باشد احتمال اتصال و انقطاع استثناء از دو احتمال ناشى شده است و توصيف نفس به اماره صيغه مبالغه از براى آن است كه اين پليد كه در بدن گذاشته شده است وامىدارد او را بر غضب و شهوت و ساير اوصاف دنيه و رذيله غير از فعل و جاى آوردن و ميل داشتن شهوات بر او چيزى نيست و لذا توصيف به اماره شده است. أللَّهُمَّ وَ إنّكَ مِنَ الضَّعْفِ خَلَقْتَنَا، وَ عَلَى الوَهْنِ بَنَيْتَنَا، وَ مِنْ مَاء مَهِيْن ابْتَدَأتَنَا؛ اللغة: ضعف: به ضم ضاد و فتح آن مقابل قوت. مهين: فعيل از مهن به ضم هاء به معنى حقير يعنى بار خدايا به درستى كه تو از ناتوانى آفريدى ما را و بر سستى نهادى بناى ما را تفصيل ضعف، و مهن در كيفيت خلق آدم عليه السلام گذشت. فَلا حَوْلَ لَنَا إلاَّ بِقُوَّتِكَ، وَ لا قُوَّةَ لَنَا إلاَّ بِعَوْنِكَ؛ اللغة: حول: به معنى حركت و تصرف و فعل. يعنى : نيست حركت و قوتى ما را مگر به توانايى تو و نيست توانايى ما را مگر به يارى تو. فَأيّدْنَا بِتَوْفِيقَكَ، وَ لا قُوَّةَ لَنَا إلاَّ بِعَوْنِكَ؛ فَأيّدْنَا بِتَوْفِيقِكَ، وَ سَدّدْنَا بتَسْدِيدِكَ، اللغة: ايدنا: از ايد به معنى قوت است تاييد خدا بنده را آن است كه در داخل به او بصيرت دهد و در بيرون اعضاء و جوارح او را قوت دهد بر عمل به طاعت او. تسديد: راست نمودن و استوار ساختن از جهت سداد، و صواب تسديد خدا عبارت است از مستقيم نمودن به جانب خير. يعنى پس توفيق صواب ده ما را و راست نما ما را به استحكام خود. وَ اعْمَ أبْصَارَ قُلُوبِنَا عَمّا خَالَفَ مَحَبّتَكَ، وَ لا تَجْعَلْ لِشَيْء مِنْ جَوَارِحِنَا نُفُوذاً فى مَعْصِيَتِكَ. اللغة: عمى: كورى و گاهى اطلاق بر رفتن روشنايى چشم شود و گاهى اطلاق مىشود بر رفتن نور قلب. نفوذ: گذشتن امر. يعنى : كور نما ديدههاى دلهاى ما را از هر چه كه مخالف است دوستى تو را و مگردان هر چيزى از جوارح و اعضاى ما را گذشتن در عصيان تو، ابصار قلوب عبارت است از خطرات قلبيه. قوله و لا تجعل لشىء: گويند از باب قلب است زيرا كه جوارح درمعصيت نفوذ نكند بلكه عصيان در جوارح نفوذ كند لكن مىتوان گفت كه معصيت با جوارح متلازم است هر يك در ديگرى نفوذ كند. أللَّهُمَّ فَصَلّ عَلَى مُحَمّد وَ آلِهِ، وَاجْعَلْ هَمَسَاتِ قُلُوبِنَا، وَ حَرَكاتِ أعْضَائِنَا، وَ لَمَحَاتِ أعْيُنِنَا، وَ لَهَجَاتِ ألْسِنَتِنَا... فى مُوجِبَاتِ ثَوَابِكَ، اللغة: همس كلام: اخفاء او نمودن. لمحه بصر: نظر نمودن به تندى و نظر بربودن. لحجه: لغت. يعنى : خدايا پس رحمت بفرست بر محمد و آل او و بگردان آن صداهاى نهانى دلهاى ما را و جنبشهاى اعضاى ما را و نگريستن چشمهاى ما را در باعثها و اسباب ثواب تو. حَتّى لا تَفُوتَنَا حَسَنَةٌ نَسْتَحِقّ بِها جَزَاءَكَ، وَ لا تَبْقَى لَنَا سَيّئَةٌ نَسْتَوْجِبُ بِهَا عِقَابَكَ. حتى به معنى غايت نيست بلكه به معنى تعليل است يعنى كى فوت رفتن. حسنه: چيزى است كه شارع او را خواسته است و مطلوب او است مقابل او سيئه است. استيجاب، استحقاق جزا عوض مكافات آن. يعنى : تا اين كه فوت نشود از ما مطلوب تو كه سزاوار به آن جزاى تو را و باقى نماند براى ما گناهى كه مستوجب شويم به سبب آن گناه عقوبت تو را. غرض از اين كلمات سوال نمودن توفيق است از خداى تعالى بر اين كه بياورد تمام طاعات را و محفوظ بودن از تمام معاصى است انسب در عنوان دعاء به حسب فقراتى كه در آن مندرجست دعاء او عليه السلام فى الاعتراف و طلب التوبة الى الله عز و جل بود نه دعاى اشتياق. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي اللَّجَإِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بود از دعاى آن بزرگوار عليه السلام در اعتماد نمودن و معتصم بودن به سوى خداى عز و جل. اللَّهُمَّ إِنْ تَشَأْ تَعْفُ عَنَّا فَبِفَضْلِكَ وَ إِنْ تَشَأْ تُعَذِّبْنَا فَبِعَدْلِكَ الاعراب: تعفو و تعذب جواب شرط است و فضل و عدل خبرند از براى مبتداى محذوف اى العفو و العذاب اين نحو گفته شده است و مفعول تشاء در موضعين محذوفست اى آن تشاء العفو و العذاب. ظاهر آن است كه جواب شرط قول او عليه السلام فبعدلك و فبفضلك باشد يعنى جمله مبتداء و خبر جزاء باشد زيرا كه مطلق مشيت شرط نيست بلكه مشيت يا متعلق او يعنى مشيت العفو يعنى خداوندا اگر مىخواهى كه عفو كنى از ما پس به تفضل تو است و اگر بخواهى كه عذاب نمايى ما را پس از عدل و حكم تو است، مقدم داشتن فقره مغفرت را بر عذاب از براى اعلام نمودن است بر اين كه رحمت او سابق است بر غضب او و رحمت از مقتضيات ذات او است و عذاب آن مقتضيات بدى عمل گناهكاران است. فَسَهِّلْ لَنَا عَفْوَكَ بِمَنِّكَ وَ أَجِرْنَا مِنْ عَذَابِكَ بِتَجَاوُزِكَ فَإِنَّهُ لا طَاقَةَ لَنَا بِعَدْلِكَ وَ لا نَجَاةَ لِأَحَدٍ مِنَّا دُونَ عَفْوِكَ اللغة: طاقت: قدرت و توانايى است. تسهيل: عفو و اكرام نمودن به بنده است بدون مناقشه نمودن در حساب. منت: به كسر انعام نمودن است و جاى و پناه دادن و حفظ نمودن. عدل و عدال: مستويه و مقابل عمل جزا دادن. فضل: زيادتى دادن و زياد بر اجر عمل دادن. نجات: خلاص شدن از نجا ينجو اى خلص. دون: به معنى تحت است و به معنى قبل نيز آمده است. قوله فانه: علت است از براى سئوال زيرا كه گناه بى شمار و بسيار صاحب او را قدرت و طاقت بر عدل نيست از اين جهت است كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عرض مىنمايد در بعضى از مناجات خود به خداى خود كه: اگر بدن مرا چنان بزرگ نمايى كه وراء من معذب در جهنم نباشد مع ذلك معامله فضل با من نمودهاى نه عدل يعنى پس آسان كن براى ما عفو خود را به انعام خود پناه بده تو ما را از عقوبت تو به در گذشتن خود پس به درستى كه ما را طاقت عدل تو نيست و نيست خلاصى براى كسى از ما بى عفو تو. بدان كه دون مقابل فوق است و گاهى اطلاق شود به معنى قبل و ظاهر در مقام دون به معنى غير و سوى باشد. ايقاظ: از اين كلام چنان فهميده مىشود كه اگر خداى عز و جل بخواهد عفو نمايد مىتواند اگر چه در حقوق مردمان و حق ناس باشد و اين به حسب ظاهر منافات با عدل او دارد لكن مىگوييم كه: اگر خدا عفو نمايد حتى حقوق مردمان را لابد است به مقتضى عدل او را از حق ناس نجات دهد و يا اين كه صاحب او راضى شود از آن چون كه حاجت ندارد و از اهل بهشت است بدان كه ذكر نمودهام كه دون در لغت عرب به معنى تحت مقابل فوقست و گفتم در مقام مناسب است كه دون به معنى غير و سوى باشد لكن الان ميگوييم كه دون به معنى خود باشد يعنى كه در تحت عفو تو باشد و عفو تو فوق باشد او را نجات نيست زيرا كه عفو شامل او نخواهد بود. يَا غَنِيَّ الاغْنِيَآءِ اى بى نياز بى نيازان. اضافه غنى به سوى اغنياء از باب دلالت آن است كه او بزرگ و رئيس ايشان است نظير ملك الملوك و غريب الغرباء، و مولى الموالى. هَا نَحْنُ عِبَادُكَ بَيْنَ يَدَيْكَ هاء: حرف تنبيه است و او را داخل كنند بر جمله اسميه حاليه از اسم اشاره از براى بيدار نمودن مخاطب از غفلت تا القاء كلام به او نمايند و در اين مقام خطاب با حضرت احديت جل اسمه است و او منزه است از غفلت و سهو پس آوردن حرف تنبيه از براى استغاثه و الحاح نمودن و تضرعست و عرض نمودن است كه ما بندگان توايم پيش و مقابل توايم. وَ أَنَا أَفْقَرُ الْفُقَرَآءِ إِلَيْكَ و من محتاج محتاجانيم به سوى تو. غرض از اين كلام آن است كه همه ما بنده تو و محتاج به توايم، و لكن من فقر و احتياجم از ديگران بيشتر است و لذا خود را تخصيص داد از ديگران. فَاجْبُرْ فَاقَتَنَا بِوُسْعِكَ وَ لا تَقْطَعْ رَجَاءنَا بِمَنْعِكَ اللغة: جبر: اصلاح نمودن. فاقه: اصلاح. وسع: غنا و توانگرى. منع: حرمان نمودن. از اسماء حسناى حضرت بارى جل اسمه واسع و مانع است. يعنى بسيار عطاكننده و منع كننده از بندگان هر كه را خواهد. قطع نمودن رجاء، مايوس نمودن او است و باطل نمودن مرجو است يعنى پس اصلاح كن حاجت ما را به توانگرى و قطع مكن اميد ما را به باز داشتن خود. فَتَكُونَ قَدْ أَشْقَيْتَ مَنِ اسْتَسْعَدَ بِكَ وَ حَرَمْتَ مَنِ اسْتَرْفَدَ فَضْلَكَ اللغة: شقاوت: بدبخت بودن و سعادت خوشبخت بودن. حرمان: نرسيدن به مقصد. استرفاد: طلب عطاء و فضل و احسان نمودن، فاء در فتكون فاء سببيه است فعل مضارع بعد از او منصوبست به آن و قيد قيد منفى است نه نفى يعنى قطع رجاء نه عدم او. يعنى : پس بوده باشى تو كه بدبخت كرده باشى كسى را كه طلب نيكبختى كرده باشد به تو و محروم كرده باشى كسى را كه طلب فضل و احسان نموده باشد تو را. باء در بك احتمال استعانت دارد و احتمال سببيت دارد. فَإِلَى مَنْ حِينَئِذٍ مُنْقَلَبُنَا عَنْكَ؟ وَ إِلَى أَيْنَ مَذْهَبُنَا عَنْ بَابِكَ؟ پس به سوى كه خواهد بود در اين هنگام بازگشت ما از تو و به كجا خواهد كشيد رفتن ما از درگاه تو، شبهه اين نيست كه دفع و جلب منافع نمىشود مگر به واسطه واجب الوجود كه حضرت اقدس او ملجاء و منجاء و پناه است و اگر او عنايت خود را گسيخته كند و التفات او كم شود بنده را پناه نيست، بايست مستحق عقوبت شود. سُبْحَانَكَ نَحْنُ الْمُضْطَرُّونَ الَّذِينَ أَوْجَبْتَ إِجَابَتَهُمْ وَ أَهْلُ السُّوءِ الَّذِينَ وَعَدْتَ الْكَشْفَ عَنْهُمْ يعنى : پاك و منزهى تو از چيزهايى كه سزاوار خدايى تو نيست مائيم آن فروماندگان كه واجب نمودى تو اجابت ايشان را و اهل ضرر و بدى كه وعده فرمودى برداشتن ضرر را از ايشان. اللغة: مضطر: كسى است كه او را چارهاى نباشد. سوء: آن بدى كه عارض انسان شود هست. غرض از اين كلام آن است كه عرض مىكند به خداى تعالى كه تو منزهى از تمام نقايص و از جمله نقايص، خلف وعده است و تو وعده فرمودى بر اجابت مضطر و دفع بدى از آنها به قول خود عز من قائل: أمّن يجيب المضطر اذا دعاء و يكشف السوء، الان همه دردهاى چاره مسدود شده است و مضطر و اهل سوء هستيم، پس وعده كه فرمودى به جاى آور اگر چه كسى را قدرت نيست كه چون و چرا در افعال تو بتواند كند. وَ أَشْبَهُ الاشْيَآءِ بِمَشِيَّتِكَ وَأَوْلَى الامُورِ بِكَ فِى عَظَمَتِك رَحْمَةُ مَنِ اسْتَرْحَمَكَ وَغَوْثُ مَنِ اسْتَغَاثَ بِكَ مشيت را دو معنى است: بر يك معنى صفت ذات است و بر معنى ديگر صفت فعل، اگر مشيت ملائكه عنى او اختيار نمودن اصلح و اكمل باشد صفت ذات خواهد بود زيرا كه او عين علم و دانستن او است به چيزى كه در او خير و صلاح است، و اگر معنى او ايجاد شىء و احداث او است به حسب اختيار او خواهد صفت فعل بود و به قرينهاى مهربان بودن و فرياد رسيدن مشيت در مقام صفت مفعولست، اشبه و اولى افعل التفضيل است. يعنى : شبيهترين چيزها به خواسته تو و سزاوارترين امرها به تو در بزرگوارى تو مهربانى تو است كسى را كه طلب مهربانى از تو نمود و فريادرسى كسى است كه طلب فريادرسى نمود از تو و وجه اشبهيت آن است كه رحمت و غوث مقتضى ذات است او را و غضب بالعرض. فَارْحَمْ تَضَرُّعَنَآ إِلَيْكَ وَ أَغْنِنَآ إِذْ طَرَحْنَآ أَنْفُسَنَا بَيْنَ يَدَيْكَ اللغة: تضرع: ذليل و خوار و خاشع و خاضع بودن. طرح: انداختن طرح مابين اليدين كنايه از كمال ذلت و خوارى است. يعنى : پس رحم كن خوارى ما را به سوى تو و بى نياز كن تو ما را زيرا كه انداختيم نفسهاى خود را پيش تو در بعضى از نسخههاى صحيفه بدل اغثنا اغثنا ضبط شد او از اغاثه به معنى اعانت است. اللَّهُمَّ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ شَمِتَ بِنَآ إِذْ شَايَعْنَاهُ عَلَى مَعْصِيَتَكَ اللغة: شمت: كعلم شماتت خوشحال شدن دشمن است به آن مصيباتى كه بر انسان وارد شود. شبههاى نيست كه عمده شادى و فرح عزازيل خبيث در متابعت انسان است بر او و ترك متابعت معبود خود نمودن است. يعنى : خداوندا به درستى كه شيطان خوشحال شده است بما وقتى كه همراهى نموديم او را بر ملائكه عصيت تو كلمه اذ مىتواند ظرف باشد و مىتواند تعليل باشد. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لا تُشْمِتْهُ بِنَا بَعْدَ تَرْكِنَآ إِيَّاهُ لَكَ پس رحمت بفرست تو بر محمد و آل او و خوشحال مفرما تو او را بر ما بعد از واگذاشتن ما او را از براى تو، شكى نيست كه بعد از واگذاشتن ما او را او قهرا مكدر و بدحال شود و در غضب آيد. غرض از اين كلام آن است كه بر من توفيق بازگشت و انابه بفرما كه او بدحال و دلگير گردد. وَ رَغْبَتِنَا عَنْهُ إِلَيْكَ رغبت: متعدى بعن به معنى اعراض و اراده ننمودن از چيزى است. يعنى اعراض و كناره نمودن ما از او به سوى تو به رحمت تو اى مهربانتر مهربانان. باء در برحمت متعلق است بقوله و لا تشمت. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ بِخَوَاتِمِ الْخَيْرِ و بوده است از دعاى آن بزرگوار عالى مقدار عليه السلام به خوب شدن عواقب عمده خوف از براى انسان در عاقبت امر است مىشود كه انسان بد و شقى باشد در امّ الكتاب لكن طريقه و سلوك او طريقه و سلوك اشقياء باشد حتى آن كه تمام مردم گويند كه او از اشقياء است پس ميرسد او را سعادت و به سعادت مىميرد و يا اين كه در ام الكتاب شقى است لكن طريقه و سلوك او طريقه و سلوك سعدا است حتى اين كه تمام مردم گويند كه سعيد است پس مىرسد او را شقاوت و به شقاوت مىميرد، اين است در بسيارى از ادعيه ماثوره از نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او به اين مضمون وارد است: اى خداى من اگر مرا نوشتى در لوح محفوظ تو از جمله اشقيا محو نما مرا از اشقيا و بنويس مرا از سعداء زيرا كه فرمودى كه محو مىنمايد خدا هر چه را كه مىخواهد و اثبات مىنمايد هر چه را كه مىخواهد و در نزد او است ام الكتاب، خلاصه بدبختى آخر كار و شقاوت آن دردى است كه او را دوا نيست چه خوب گويد بعضى از عرفا: همه از اول نالد عبدالله از آخر. لازم است بر انسان كه لايزال تضرع و زارى به درگاه حضرت معبود كند كه بدبخت و عاقبت به شر نشود. بدان كه خواتم جمع خاتمه به معنى عاقبت است مثل فواطم و خاتمه صيغه اسم فاعل است و اضافه او به خير از قبيل اضافه صفت به موصوف است مثل سعيد كرز لكن صفت چنان كه اشاره شد مونث است و او نمىشود مگر اين كه موصوف مونث باشد و موصوف در مقام يا صيغه فعيل است يا افعل التفضيل است بنابر اول اگر به معنى مفعول باشد مذكر و مونث در او مساويست و اگر به معنى ثانى باشد گاهى حذف تاء در مونث او شود مثل انّ رحمة الله قريب من المحسنين و اما بناء بر دوم گويند كه اسم تفضيل تثنيه و جمع و مونث نشود و احتمال دارد كه خواتم جمع خاتم به معنى انتهاء باشد. يَا مَنْ ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذَّاكِرِينَ اى آن كسى كه خاطر آوردن او بزرگى و شرفست از براى خاطر آورندگان و در ذكر او فوائد در دنيا و آخرت مترتب است يكى از فوائد دنيوى او شفاى امراض، و ديگرى توانگرى است و ثروت، و سيم غلبه بر خصم است و چهارم عزيز بودن و محترم بودن، پنجم محبوب القلوب بودن مابين الناس، و هكذا كه در تعداد از حيز تحرير بيرون است لكن در هر مطلبى به اسمى كه مناسب آن مطلب است و اما فوائد اخروى نجات يافتن از احوال و اخاويف قيامت در بعضى از روايات وارد است كه: خداى عز و جل فرموده است: اى بنده من مرا خاطر آور در حال سعه و رخاء من تو را خاطر آورم در حال شدت و مسكنت و ضر. وَ يَا مَنْ شُكْرُهُ فَوْزٌ لِلشَّاكِرِينَ فوز: نجات يافتن و رسيدن به خوبى. شبههاى نيست كه كسى كه ثناء معبود خود نمايد به ازاء آن نعمى كه بر او سپرده شده است و نعم او را حقير و خوار نداند و مدح او را از روى شوق و ذوق نمايد بر او خواهد رسيد خير دنيا و آخرت و ازدياد نعم خواهد در او شد چنان چه كفران نعم او موجب زوال و عقوبت است چنان كه مشاهده شده است، اى كسى كه ثناء او رسيدن به خير است از براى ثناء كنندگان پس لازم بر بندگان آن است كه كوتاهى از شكر ننمايند، زيرا كه در شكر او مترتب است زيادتى و در كفران او مترتب است عذاب آخرت شديد، چنان چه هر دو فقره خود صراحتا به آن اشاره نموده است در كلام مجيد. وَ يَا مَنْ طَاعَتُهُ نَجَاةٌ لِلْمُطِيعِينَ اى كسى كه كوچكى نمودن و منقاد شدن مر او را خلاصى است از براى مطيعين و فرمان برندگان. كسى كه موفق به اين صفت شود خواهد متنعم شد به مرافقت انبياء و صلحاء و شهداء و راست گويان در جنت عدن و چه خوب است كه ايشان رفيق باشند، اگر بنده بتواند صفت بندگى تحصيل نمايد و اطاعت معبود نمايد خواهد به مرتبه قرب الوهيت رسيد و در ذات او صفات خدايى خواهد ظهور و نمود و نمود بعد از اين كه فوائد اين سه صفت دانسته شد امام عالى مقام عليه السلام به خداى خود عرض مىنمايد. صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاشْغَلْ قُلُوبَنَا بِذِكْرِكَ عَنْ كُلِّ ذِكْرٍ شغل مقابل فراغست، شغل در امر معنايش آن است كه در طلب او است كه تحصيل نمايد پس شغل قلب به ذكر خداى تعالى آن است كه لايزال معبود در نظر او باشد و غير در نظر نباشد، در هر فعلى از افعال دنيوى كه داخل شود او در خاطر باشد و آن فعل بالتبع نه به عكس مثلا اگر كسى كه عشق بر چيزى دارد كه در منظر و مسمع او غير او نيست و غير در نظر او معدوم است بايست بنده نيز در ذكر خدا چنين باشد و اين خاطر آوردن به قلب است نه به زبان و ذكر زبان چندان فائده بر او مترتب نيست عمده ذكر قلب است مثل عاشق كه معشوق در قلب او است و غير محو است از اين جهت است امام عليه السلام عرض مىكند به خداى تعالى كه: رحمت فرست بر محمد و آل او و مشغول ساز دلهاى ما را به ياد آوردن تو از هر ياد آوردنى، بدان كه اين فرد اكمل افراد ذكر است. وَ أَلْسِنَتَنَا بِشُكْرِكَ عَنْ كُلِّ شُكْرٍ و زبانهاى ما را به ثناء نمودن نعمتت از هر ثناء نعمتى كه در غير است شبههاى نيست كه در شكر نعمت غير عوضى نيست بلكه نعمت غير نيز از خدا است در اين حال نيز معبود خود را ثناء نمايد كه در قلب او القاء كند كه چيزى به او اكرام و انعام نموده است علاوه شكر غير راجع به غير هست به خلاف شكر كننده كه راجع به شاكر است. وَ جَوَارِحَنَا بِطَاعَتِكَ عَنْ كُلِّ طَاعَةٍ و مشغول ساز تو جوارح ما را به انقياد تو از هر انقيادى زيرا كه بندگى و اطاعت نمودن غير جز زيان و خسران و عقوبت بر او مترتب نشود و لا اقل اگر در مباحات باشد فعليست بدون فايده به خلاف اطاعت خداى تعالى كه بر او مترتب شود رسيدن به درجات عاليه و افتخار بر ملائكه. فَإِنْ قَدَّرْتَ لَنَا فَرَاغاً مِنْ شُغْلٍ فَاجْعَلْهُ فَرَاغَ سَلامَةٍ لا تُدْرِكُنَا فِيهِ تَبِعَةٌ وَ لا تَلْحَقُنَا فِيهِ سَأْمَةٌ اللغة: تقدير: حكم نمودن. فراغ: خالى بودن از شغل و عمل. سلامت: ايمن بودن از آفات و امراض. درك: رسيدن. تبعه: امرى كه بر او مترتب شود. اثم: گناه. سأمه: ملول شدن و به زجر آمدن و او مصدر است. يقال سئمته سأمة اى زجرته و مللته. يعنى : اگر حكم نمودى تو را از براى ما فراغتى از كارى را پس بگردان آن فراغ را فراغ سلامتى كه نرسانى تو ما را در آن فراغت امرى كه موجب گناه شود و نرسان تو ما را در آن ملالت و منزجر بودن، بدان كه شغلى كه مىفرمايد فراغ از او عبارتست از ذكر و طاعت و غرض آن است كه زمانى كه فارغ باشم از اين امور فراغ من فراغى نباشد كه برسد بر من در آن فراغ حوادث دهر و ملال و كسالت در اجر. حَتَّى يَنْصَرِفَ عَنَّا كُتَّابُ السَّيِّئَاتِ بِصَحِيفَةٍ خَالِيَةٍ مِنْ ذِكْرِ سَيِّئَاتِنَا وَيَتَولَّى كُتَّابُ الْحَسَنَاتِ عَنَّا مَسْرُورِينَ بِمَا كَتَبُوا تا اين كه برگردد از ما نويسندگان بدىها به كتاب خالى و مباشر شوند نويسندگان خوبىها از ما خوشحال و شادمان به آن چه نوشتند خداى عز و جل با هر بندهاى دو ملك موكل نموده است يكى رقيب و ديگرى عتيد هر شغلى و فعلى كه از او صادر شود كتب شود. در بعضى از روايات وارد شده است كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه مىخواست در بيت التخليه وارد شود التماس مىنمود به آن دو ملك كه من از شما خجالت مىكشم كه كشف عورت نمايم پيش شما با من نيائيد كه من نخواهم عملى نمود كه شما بنويسيد، بعضى ذكر نمودهاند كه امام عالى مقام عليه السلام در كتاب سيئات تعبير به انصراف نموده است و در كتاب حسنات تعبير به تولى نموده است مراعات لطيفهاى است كه اشعار دارد به حصول انقطاع كلى ميان بنده و معصيت و ارتباط كلى بين او و بين طاعت او. مِنْ حَسَنَاتِنَا وَ إِذَا انْقَضَتْ أَيَّامُ حَيَاتِنَا وَ تَصَرَّمَتْ مُدَدُ أَعْمَارِنَا وَ اسْتَحْضَرَتْنَا دَعْوَتُكَ الَّتِى لا بُدَّ مِنْهَا وَ مِنْ إِجَابَتِهَا اللغة: انقضاء امر: گذشتن امر است. تصرم: از صوم به معنى بريدن و قطع نمودن است. استحضار: طلب حضور نمودن. دعوت: طلب آمدن نمودن مصدر دعاء است. مدد: به ضم ميم و فتح دال جمع مدت است مراد بدعوتى كه لابد است كه اجابت شود و خلاص و نجات از او نيست يا مراد موت است كه مخلوقى است از مخلوقات خدا و يا مراد ملك الموت عليه السلام است. يعنى : و چون بگذرد روزهاى زندگانى ما و بريده شود زمانهاى عمر ما و طلب حضور نمود ما را دعوت تو آن چنان دعوتى كه چارهاى نيست از آن و اجابت آن. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْ خِتَامَ مَا تُحْصِى عَلَيْنَا كَتَبَةُ أَعْمَالِنَا تَوْبَةً مَقْبُولَةً پس رحمت بفرست بر محمد و آل او صلى الله عليهم و بگردان آخر آن چه مىشمارند بر ما نويسندگان عملهاى ما توبه قبول شده. ختام: يا به معنى آخر است و يا به معنى آن چيزى است كه به آن مهر كنند. بدان كه در عبارت دعا امام عرض مىكند توبه مقبول يعنى توبه قبول شده نه توبهاى كه واجب شده باشد قبول آن، بدان كه واجب است بر خداوند قبول نمودن توبه كه انسان بعد از آن عمل صالح نيز بكند و گرنه قبول توبه بر خدا واجب نيست و اگر قبول بفرمايد از باب تفضلست و انعام و الا بر خداوند لازم مىبود كه توبه فرعون را بعد از معاينه موت قبول فرمايد و بر او سركوب و توبيخ. بقوله تعالى: الان و قد عصيت من قبل نزند. لا تُوقِفُنَا بَعْدَهَا عَلَى ذَنْبٍ اجْتَرَحْنَاهُ، وَ لا مَعْصِيَةٍ اقْتَرَفْنَاهَا اللغة: توقفنا: مضارع اوقف اگر جماعتى از اهل لغت انكار نمودهاند آمدن اوقف لكن ورودش در كلام امام عليه السلام دلالت بر صحت و فصاحت آن دارد. اجتراح: به معنى كسب نمودن است. اقتراف: نيز به همان ملائكه عنى است معنى قول آن بزرگوار لا توقفنا باز مدارى بعد از آن بر گناهى كه كسبنمودهايم ما او را يعنى ما را مطلع نسازى در آخرت به گناهى كه در دنيا نمودهايم آن را تا اين كه خجالت زده شويم يعنى باز ندارى ما را بعد از آن توبه بر گناهى كه نمودهايم آن را و نه معصيتى كه كسب نمودهايم آن را. وَ لا تَكْشِفْ عَنَّا سِتْراً سَتَرْتَهُ عَلَى رُءُوسِ الاشْهَادِ يَوْمَ تَبْلُو أَخْبَارَ عِبَادِكَ اللغة: ستر: به كسر سين پرده. اشهاد: جمع شاهد مثل اصحاب و صاحب. بلاء: اختيار نمودن. يعنى برمدار از ما پردهاى كه پوشانيدهاى او را بر ما در حضور حاضران روزى كه آزمايش مىكنى تو خبرهاى بندگان خود را. اشهاد: يا ائمه و انبياء و ملائكهاند ايشان حاضران روز قيامتند، يا مطلق خلايق. در كافى به سند موثق مروى است از پسر وهب او گفت: شنيدم از امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق عليه الصلوة والسلام كه فرمودند: وقتى كه بنده توبه نصوح نمود خداى تعالى ستر او را خواهد نمود و او را بپوشاند. عرض نمودم كه: چگونه مىپوشاند؟ فرمود: فراموش كنند آن دو ملك هر چه را بر او نوشته بودند و وحى فرستد به سوى جوارح او و به سوى قطعات زمين كه كتمان نمائيد بر او گناهان او را پس چيزى نيست كه بر او شهادت دهد. مراد بيوم تبلوا اخبار عبادك اختيار و آزمايش بندگان در روز قيامت عبارت بود از اظهار نمودن ايمان و عهود و مواثيق و طاعات كه معلوم نمايند بر ديگران امور ايشان را. إِنَّكَ رَحِيمٌ بِمَنْ دَعَاكَ به درستى كه تو مهربان هستى به كسى كه خوانده است تو را بلكه بر هر كه چنان كه اكرام و انعام او بر نوع خلق معلوم است. وَ مُسْتَجِيبٌ لِمَنْ نَادَاكَ اجابت كننده هستى مر كسى كه تو را قصد نمود يا تو را ندا نمود. در كافى روايت نمايد به سند خود از امام جعفر صادق عليه الصلوة والسلام كه آن بزرگوار فرموده است كه: هر كه ده دفعه يا الله بگويد به او گفته شود: لبيك حاجت تو چيست؟ بلى هر كه حقيقتا او را ندا كند و او را معبود بداند و غير او را باطل داند و قلب او خالص باشد كفايت او نمايد به يك نوبه يا الله گفتن. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي الِاعْتِرَافِ وَ طَلَبِ التَّوْبَةِ إِلَى (مِنَ) اللَّهِ سبحانَهُ وَ تَعَالَى بوده است از دعا و تضرع آن سيد بزرگوار عليه الصلوة والسلام در اقرار نمودن به گناه و التماس قبول توبه و بازگشت آن به خداى سبحانه و تعالى كه پاك از عيوب و نقايص است و بزرگ و برتر است از هر بزرگى و برترى بدان كه اعتراف به معصيت و بازگشت نمودن از خوبى بنده است كه موفق شده است به اين خصلت حميده و خداى عز و جل دوست دارد بندهاى را كه اعتراف به معصيت خود نزد او نمايد و از او طلب عفو نمايد و گرنه او را صفت متكبرين است خصوصا تكبر نمودن به خداى عز و جل بلى اعتراف نمودن معصيت خالق نزد مخلوق ظاهرا جايز نباشد بلكه بتوان دعوى نمود كه نزد خالق نيز جايز نيست كه اقرار به معصيت نمايد مگر اين كه غرض او معذرت و طلب عفو نمودن باشد. اللَّهُمَّ إِنَّهُ يَحْجُبُنِى عَنْ مَسْأَلَتِكَ خِلالٌ ثَلاثٌ بار خدايا به درستى كه شأن چنين است كه مانع مىشود مرا از سئوال نمودن از حضرت احديت تو سه صفت يعنى سه عيب و منقصت در من است كه هر يك باعث و سبب آن شده است كه از حضرت تو سئوال نمايم. خلال: به كسر خاء جمع خلة به فتح خاء است مثل خصال و خصلت لفظا و معنا اما خلال به فتح خاء به معنى وسط و اثناء است مفرد است از براى خلل به فتح خاء يا به ضم خاء به معنى فرحه و ثقب است. و منه قوله تعالى: فجاسوا خلال الديار بدان كه انسان اگر تامل فى الجمله در وجود خود نمايد و ملاحظه الطاف و انعام و افضال خدا در حق خود نمايد به واسطه ارتكاب معصيتى از معاصى اگر چه گناه كوچك باشد نخواهد سئوال از خدا نمود به عبارت اخرى خجالت و حياء مانع او شود از سئوال پس انسب آن بود كه امام عرض نمايد كه مانع من شود گناه من از مسئلت نمودن. ميتوان جواب داد از اين كه خداى عز و جل رؤف و فياض و جواد و حنان و منان و كريم و عطوف و رحيمست مطلق مخالفت او مانع طلب عفو نمودن نيست مگر اين كه مقام به بى باكى و هتاكى و تجرى بيورن آيد اين است كه امام عليه السلام خصال سه گانه را مانع دانسته است نه مطلق معاصى ثلاث صفات است از براى خلال و غرض از صفت تخصيص است. وَ تَحْدُونِى عَلَيْهَا خَلَّةٌ وَاحِدَةٌ و مىكشاند مرا بر سئوال نمودن از تو يك خصلت، تحذوا از جداء ابل است پس تعبير به لازم معنى شود يعنى بر مىانگيزاند مرا يا اين كه مىراند مرا به سئوال نمودن از تو چنان كه بر معنى اخير در مجمع البحرين تصريح نموده است. خلة: به فتح خاء معجمه نه به ضم يا به كسر آن. يَحْجُبُنِى أَمْرٌ أَمَرْتَ بِهِ فَأَبْطَأْتُ عَنْهُ مانع شده است مرا فرمانى كه واجب نمودى تو به او پس تأخير انداختم من او را و درنگ نمودم من از او. ابطاء: در لغت مقابل سرعت است و غرض امام از اين عبارت يا معنى مجازى او است يعنى امتثال ننمودن و جاى نياوردن و يا اين كه مراد معنى حقيقى باشد و عصيان ابطاء ماموريه از براى آن است كه امر حقيقت در فور است على الاطلاق يا اين كه اوامرى كه در آنها قرينه فور بوده است به سرعت به جاى نياورد. وَ نَهْيٌ نَهَيْتَنِى عَنْهُ فَأَسْرَعْتُ إِلَيْهِ و نافرمانى كه طلب نمودى ترك او را از من پس تعجيل نمودم به سوى او در جاى آوردن تعبير به سرعت نمودن در ارتكاب منهى عنه نه مخالفت شايد جهت آن باشد كه در سرعت كمال تجرى و بى احترامى است به خداى عز و جل از مثل اين معصيت و گذشتن كمال بعد است به خلاف مطلق مخالفت. وَ نِعْمَةٌ أَنْعَمْتَ بِهَا عَلَيَّ فَقَصَّرْتُ فِى شُكْرِهَا و نعمتى كه انعام نمودى تو به آن بر من پس من كوتاهى نمودم در ثناء گذارى به آن عقل فطرى حاكم است بر اين كه ثناء نمودن در مقابل نعمت نيكو است بلكه اگر كوتاهى نمايد ايمن از زوال او نيست و رد لسان شرع بيان شد كه اگر شكر نمايد موجب زيادتى آن شود و اگر كوتاهى نمايد نعمت از او سلب شود بدان كه تقصير در شكرگذارى به دو نحو تواند بود يكى آن است كه نعمتى را كه خداى بر او داده است كفران نمايد و اعتناء به او ندارد بلكه در نزد او عدم است. و دوم: آن است كه مسامحه مساهله نمايد در مدح و ثناء قسم اول موجب كفر و خلود در نار است و اين قسم در اغنياء و فقراء است لكن در اغنيا از حيث كبر و نخوت است و در فقراء از جهت استهزاء و ملامت مثلا شخص فقير بعد از اين كه جد و جهد نمود و قرص نان جوى را تحصيل نمود بعد از خوردن او دو دست خود را به سمت آسمان بلند نمايد و گويد الهى شكر، و او را هيچ غرضى نيست مگر اين كه به زبان حال به خداى خود عرض نمايد كه اين چيست كه به من دادى و حال آن كه جماعتى را به طعام لذيذ و نفيس، متنعم ساختى اين شخص كافر و بدن او نجس است و اما قسم دوم موجب معصيت در رعيت نيست اگر چه باعث شود كه نعمت او كم شود لكن در امام و پيغمبر موجب معصيت است اين است نكته طلب عفو از ايشان از معاصى خودشان و گريه نمودن ايشان از براى معصيت خودشان. حاصل كلام: فرق ما بين امام و رعيت است در معاصى مثلا ترك توجه به خدا در رعيت معصيت نيست و در امام عليه السلام معصيت است. وَ يَحْدُونِى عَلَى مَسْأَلَتِكَ تَفَضُّلُكَ عَلَى مَنْ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ إِلَيْكَ و مىراند و مىكشاند مرا بر سئوال نمودن از تو مهربانى و بخشش تو بر كسى كه آمد خود به سوى تو. وَ وَفَدَ بِحُسْنِ ظَنِّهِ إِلَيْكَ و نازل شد آن كس به سبب گمان خوبى كه او را بود به سوى حضرت تو. اليك: متعلق است به قوله و فدنه بحسن ظنه، عقل حاكم است كه او واجب الوجود است و نقل خود خبر داد از رحمانيت و عطوفت خود توان قطع نمود كه هر كه به او توجه نمايد و غير او را نابود و عدم صرف داند خواهد رحمت او سبقت نمود بر غضب او و او را در مقام مرحمت و سرفرازى بر آورد. وفود: به معنى قدوم است و نزول. إِذْ جَمِيعُ إِحْسَانِكَ تَفَضُّلٌ به علت آن كه تمام نيكويىهاى تو بخشش و زيادتى است و اجرت و عوض و عملى در مقابل آن نيست. وَ إِذْ كُلُّ نِعَمِكَ ابْتِدَآءٌ به علت آن كه هر يك از روزىهاى تو ابتدا نمودن است در روزى دادن نه اين كه عوض چيزى يا به استحقاق حقى باشد فرق ما بين نعمت و احسان ميشود به آن كه احسان عبارت است از مطلق نيكويىها خواه انسان به آنها حاجت ضرورى داشته باشد يا نداشته باشد به خلاف نعمت كه او عبارت است از نيكويىهاى ضروريه كه تعيش انسان بدون او يا محال است يا صعب و مىتوان دعوى نمود كه قريب هم هستند در معنى، و كيف كان چون معلوم و واضح است احسان خداى عز و جل بر عبيد و مخلوق خود و اعطاء نعم بر ايشان از باب رأفت وجود و كرامت است نه آن كه العياذ بالله استحقاق و معاوضه و مبادله باشد پس هر چه به هر كس دهد مسبوقست به تفضل پيش از آن كه او استحقاق او را داشته باشد اين جهت انسان را سبب شد كه سئوال از تفضل نمايد بناء على هذا كلمه اذ علت و سبب است از براى قول او و تحدونى. فَهَآ أَنَا ذَا يَآ إِلَهِى وَاقِفٌ بِبَابِ عِزِّكَ وقُوفَ الْمُسْتَسْلِمِ الذَّلِيلِ پس اين منم حاضر اى پروردگار من كه ايستادهام به درگاه بزرگى تو ايستادن فرمان بردار خوار. فاء در كلمه فها تفريع بر سابق است غرض آن است كه بعد از اين احسان و نعم حضرت تو تفضل است پس من نيز سئوال مىنمايم از جناب تو مثل كسى كه حقيقتا سئوال كننده باشد قوله وقوف المستسلم مىشود منصوب به نزع خافض باشد اى كوقوف و مىشود مفعول مطلق باشد از براى واقف. وَ سَآئِلُكَ عَلَى الْحَيَآءِ مِنِّى سُؤَالَ الْبَآئِسِ الْمُعِيلِ و سئوال كنندهام من تو را بر شرمسارى از خودم سئوال نمودن حاجت دارنده صاحب عيال. بدان كه سئوال كننده اگر در سئوال خود شرمسار و خجل است از مسئول و از جهت ديگر كمال احتياج به مطلوب خود داشته باشد لابد آن مسئول قضاء حاجت سائل نمايد اگر حكيم و عادل باشد. پس كسى كه اين دعا را خواهد بخواند از خود ملاحظه كند كه صفات مذكوره در آن هست يا نه اگر در خود ديد و ملاحظه نمود بخواند وگرنه ترك او انسب است. مُقِرُّ لَكَ بِأَنِّى لَمْ أَسْتَسْلِمْ وَقْتَ إِحْسَانِكَ إِلا بِالاقْلاعِ عَنْ عِصْيَانِكَ اللغة: استسلام انقياد و كوچكى نمودن. يعنى : اقرار كنندهام به اين كه من كوچكى ننمودهام براى تو هنگام احسان تو مگر به باز ايستادن از عصيان تو. بيان: اين فقره به حسب فهم عبارت مشكل شده است، آخوند فيض مىفرمايد: يعنى اقرار كنندهام به اين كه من فرمانبردارى ننمودم هنگام توفيق دادن تو مرا از جهت فرمان بردارى مگر به بازداشتن تو مرا از عصيانت پس در اين حالت مرا عملى نيست. و بعضى ديگر معنى نمودند يعنى تمام نشد از من انقياد و خضوع از براى احسان تو مگر اين كه باز داشتى از معصيت با اين كه من خالى نيستم در حالى از حالات از نعمت تو بر من پس واجب آن است كه اصلا معصيت ننمايم تو را. و بعضى از فضلاء معنى ديگر نموده است يعنى فرمانبردارى ننمودهام وقت احسان تو مگر به ترك معصيت تو عملى ننمودهام عمل ديگرى را اين بنده بىسرمايه هر قدر كه تامل نمودم اين سه معنى هيچكدام را مناسب با ذوق نديدم زيرا كه مقام، مقام آن است كه من مخالفت نمودهام نه اين كه، اطاعت نمودهام يا با توفيق يا بدون توفيق. شاهد: بر مطلب فقره سابقه و لاحقه و در سابقه عرض نمايد به خداى عز و جل كه سئوال كنندهام از روى حياء و شرمسارى، و در فقره لاحقه عرض نمايد آيا منفعت مىدهد مرا اقرار خودم بر معصيت خود و اعتراف خودم بر بدىهاى خودم اگر مراد هر يك از سه معنى بود او را معصيتى نبود كه اعتراف نمايد ظاهر نظر قاصر آن است كه اين فقره از قبيل اخراج قبل از اسنادست چنان چه جماعتى از اهل علم در دفع تناقض استثناء گفتهاند معنى عبارت آن است يعنى وقتى احسان مگر كف از معصيت خود فرمانبردارى ننمودهام معصيت ننمودهام. به عبارت اخرى لم استسلم تعلق گرفته به مجموع مستثنى و مستثنى اين عرضى كه نمودم بر اذهان صافيه مخفى نيست. فتامل. گمان حقير آن است كه چيزى كه باعث شده است بر هر يك آن سه معنى دو چيز است يكى ظاهر عبارت به حسب استثناء متعارف و ديگرى فقره بعد قوله و لم اخل لكن گوييم: ظاهر چنان است مگر اين كه فقره مقدم و مؤخر قرينه بر صرف ظاهر باشد و قوله عليه السلام منافات با معنى حقير ندارد زيرا كه مقصود امام عليه السلام آن است كه من هرگز از امتنان تو خالى نيستم و با اين حال معصيت تو را مىنماييم. بدان كه اين اختلافات در فهم كلام از براى آن بود كه اقلاع به معنى كف و باز داشتن باشد از شيىء و اگر به معنى نزديكى باشد يا به معنى دليل كردن كشتى باشد معنى كلام حاجت به تكلف ندارد. وَ لَمْ أَخْلُ فِى الْحَالاتِ كُلِّهَا مِنِ امْتِنَانِكَ هرگز خالى نبودهام در همه حالات از: عمت دادن تو چگونه متصور شود كه موجود بعد از اين كه به عالم وجود داخل شد خالى شود از نعمت خالق و موجد زيرا كه نعمت بقاء وجود اگر از او گسيخته شود فناى صرف و عدم مطلق خواهد بود پس باقى بودن وجود اعظم نعمت است و او با او هست. فَهَلْ يَنْفَعُنِى يَآ إِلَهِى إِقْرَارِى عِنْدَكَ بِسُوءِ مَا اكْتَسَبْتُ ؟ وَهَلْ يُنْجِينِى مِنْكَ اعْتِرَافِى لَكَ بِقَبِيحِ مَا ارْتَكَبْتُ؟ پس از اين كه امرم به اين حال رسيد آيا منفعت مىبخشد مرا اى خداى من اقرار نمودن من نزد تو به بدى هايى كه مرتكب شدم من، آيا نجات مى دهد مرا از عقوبات تو اعتراف نمودن خودم به قبح هايى كه كسب نمودم. بلى اعتراف و اقرار با نفع كمال منفعت و نجات در حق مكلف است زيرا كه نجات بنده از درياى معاصى به سه چيز است به ندامت و استغفار و ترك معصيت نمودن. روايت شده است از حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه زمانى كه بنده توبه نمود به سوى خداى خود و پشيمان شد از گناهان گذشته خود قطعات زمين بعضى، بعضى را بشارت دهند كه بنده از بندگان مولى توبه نمود از معصيت خود و پشيمان شده است از گناهان گذشته خود چنان ندا دهند كه به آسمان نداى ايشان رسد ملائكه آسمان دنيا نداى آنها را شنوند و خوشحال شوند و بر آن بنده مدح و ثناء كنند و بر او دعاء كنند كه خدايا او را ثابت دار به طاعت خود و او را از آتش خود نجات ده. پس لايزال دعاى او نمايند تا اين كه آواز دعاى ايشان برسد به عرش و كرسى و بشنوند كروبين و روحانيين و حمله عرش و خوشحال از اين عمل شوند و دعا در حق او نمايند تا اين كه دعاى آنها به درگاه حضرت عزت جل اسمه رسد و او جل جلاله داناتر است به حال بنده خود از ايشان پس فرمايد خداى عز و جل كه: اى ملائكه چه واداشته است شما را كه دعا مىنماييد از براى بنده من و حال آن كه او عاصى است به سوى من و حال آن كه خداى تعالى عالمتر است به حال بنده از ايشان. عرض نمايند: اى پروردگار ما اگر چه معصيت تو نموده است بنده تو لكن نادم شده است و برگشته است اميد غفران تو دارد پس خداى تعالى فرمايد: اى ملائكه من چه باعث شده است شما را كه خوشحال شديد به توبه نمودن بنده من؟ عرض نمايند: اى خداى ما او تو را شناخت به يگانگى و از براى تو شريك نگرفت، شيطان او را فريب داد، و او معصيت تو نموده است الان برگشت و پشيمان شد و به سوى تو بازگشت نمود و از دشمن تو اعراض نمود پس خوشحالى ما اى خداى ما به واسطه هم و غم است كه داخل شده بر دشمن تو شيطان كه جهد و تعب او در اغواى وى ضايع شد. پس خداى عز و جل فرمايد: اى ملائكه من خوشحالى من زيادتر است از شما گواه باشيد من او را آمرزيدم من او را دوست ميدارم شما نيز او را دوست داشته باشيد پس ملائكه او را دوست دارند بدون آن كه او را ببينند و ثناء بر او نمايند بده مقابل از عملش پس دوستى او واقع شود از آسمانى به آسمانى پس واقع شود دوستى او تا به زمين پس تمام اولاد آدم او را دوست خواهند داشت بدون آن كه او را ديده باشند و به عمل او عمل خواهند نمود. أَمْ أَوْجَبْتَ لِى فِى مَقَامِى هَذَا سُخْطَكَ؟ أَمْ لَزِمَنِى فِى وَقْتِ دُعَآئِى مَقْتُكَ؟ اللغة: سخط: به ضم سين و فتح آن به معنى غضب است. مقت: به معنى دشمن نمودن است فرق ما بين آنها به حسب اعتبار است. يعنى : آيا واجب نمودى تو براى من در اين مقام خشم و غضب خود را يا اين كه لازم نمود براى من در وقت دعا نمودن من دشمنى خود را بدان كه كينه و غضب را نسبت به خداى تعالى دادن مجاز است و اين صفات صفت انسانى است يعنى امرى جاى آورده شود كه سبب اين امور شود به عبارت اخرى: عقوباتى كه موجب سخط و غضب شود پناه بايست برد به خداى عز و جل اگر انسان مرتكب شود معصيتى را كه سبب سخط و غضب شود زيرا كه تحصيل رضاى او نمودن كمال صعوبت و اشكال دارد. سُبْحَانَكَ يعنى : پاك و منزهى از اين كه عفو ننمايى يا اين كه قبول توبه نفرمايى يا اين كه مايوس و نااميد نمايى. لا أَيْأَسُ مِنْكَ وَقَدْ فَتَحْتَ لِى بَابَ التَّوْبَةِ إِلَيْكَ مايوس نخواهم رفت از درگاه تو و حال آن كه به تحقيق باز نمودى تو در توبه به سوى خود را. قبول توبه واجب است بر خداى عز و جل عقلا و نقلا لكن تحصيل او كمال صعوبت دارد. حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند كه: آيا مىدانيد كه كيست توبه كننده؟ عرض نمودند: نمىدانيم يا رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. فرمودند: اگر بندهاى توبه نمود و خصماء خود را راضى ننمود پس او توبه ننموده است، و اگر توبه و عمل خود را زياد ننمود او توبه ننموده است، و اگر توبه نمود و لباس خود را تغيير نداد او توبه ننموده است. و اگر توبه نمود و حفظ زبان او نشد و قلب او باز نشد و دست او باز نشد او توبه ننموده است، كسى كه توبه نمود و آرزوى او كم نگرديد او توبه ننموده است، اگر توبه نمود و زيادتى قوت خود را نداد توبه ننموده است زمانى كه مستقيم شد بر اين صفات او توبه نموده است. بَلْ أَقُولُ مَقَالَ الْعَبْدِ الذَّلِيلِ الظَّالِمِ لِنَفْسِهِ الْمُسْتَخِفِّ بِحُرْمَةِ رَبِّهِ نااميد نمىشوم از تو بلكه مىگويم گفتن بنده خوار ستم كننده بر خود استخفاف كننده به حرمت پروردگار خود حرمت آقايى و حرمت استخفاف عبارت از مخالفت مولى و ترك اطاعت او است بنده اگر مخالفت خالق خود نمود اعتنا ننمودن به او است و استخفاف او است به آقايى و عزت خالق خود و هتك حرمت او نمود و بر خود نيز ستم نمود و نفس خود را در معرض هلاكت و عقوبت بيرون آورد. الَّذِى عَظُمَتْ ذُنُوبُهُ فَجَلَّتْ وَ أَدْبَرَتْ أَيَّامُهُ فَوَلَّتْ آن چنان بندهاى كه بزرگ شد گناهان او پس در نهايت بزرگى رسيد و برگشت روزگار او پس برگشتنى. قوله جلت: يعنى پس بسيار بزرگ گشت معصيت او و اين نظير تاكيد است از براى عظمت. و همچنين قوله فولت تاكيد است از براى ادبرت. يعنى برگشت روزگار او پس زيادتى در ادبار نمود به عبارت اخرى روزگار او خراب شد و تباه شد. حَتَّى إِذَا رَأى مُدَّةَ الْعَمَلِ قَدِ انْقَضَتْ وَ غَايَةَ الْعُمُرِ قَدِ انْتَهَتْ تا آن كه ديد مدت عمل و زمان او گذشت و نهايت عمر به سر آمد دنيايى كه محل تجارت و زراعت آخرت است سرمايه تجارت و اسباب زراعت را شيطان به غارت برد خود مثل تاجر مفلس و زارع بى بذر و عوامل شد. وَ أَيْقَنَ أَنَّهُ لا مَحِيصَ لَهُ مِنْكَ و قطع داشت اين كه نيست ملجاء و پناهى مر او را از تو و جاى فرار از تو را ندارد، كسى بخواهد خود را از عقوبت ديگرى حفظ نمايد بايست او را مكان فرارى باشد كه در آن مكان خود را داخل نمايد يا شخص پناه دهى او را باشد كه در پناه او خود را داخل نمايد و كه را حد آن است كه مطرود خالق عظيم را بتواند پناه دهد و يا جاى دهد تَلَقَّاكَ بِالإنابَةِ وَ أَخْلَصَ لَكَ التَّوْبَةَ روى آورد به سوى تو به بازگشت و خاص و خالص نمود براى تو توبه را. فَقَامَ إِلَيْكَ بِقَلْبٍ طَاهِرٍ نَقِيٍّ ثُمَّ دَعَاكَ بِصَوْتٍ حَآئِلٍ خَفِيٍّ اللغة: حال يحول حولا: اذا تغير. خفى: اى ستر. حائل، و خفى: صفت صوت است، صوت كه از طبع خود بيرون نيايد و او را پنهانى و آهستگى حاصل شود، سبب يا خوف و ترس است و يا حيا و شرمسارى و يا هر دو و در مقام هر دو است، بدان كه ظاهر و نقى به حسب معنى قريب هم هستند و هر يك از آنها تعبير به ديگرى مىشود و تعبير مىشوند به نظافت و پاكى، قلب نظيف و پاك آن است كه خالى باشد از اوصاف رذيله و اعتقادات فاسده معنى قول او عليه السلام فقام اليك توجه نمودن به جانب او است بعد از اين كه چارهاى از براى كار خود نديده است و غير از او پناه و ملجاء نيافت يعنى پس روى آورده است به جانب تو پس خوانده هست به آواز متغير آهسته و خفى. قَدْ تَطَأْطَأَ لَكَ فَانْحَنَى وَ نَكَّسَ رَأْسَهُ فَانْثَنَى اللغة: تطأطأ: رباعى مزيد به معنى فروتنى نمودن حق العود انعطف يعنى كج و معوج شدن. نكس الرأس: سر را به زير آوردن است. النثنى: من ثنى يثنيه اى انعطاف. يعنى دو تا گرديدن اين عبارات كنايه است از اتصاف او به ذلت و خوارى. يعنى فروتنى نموده است از براى تو پس خوارى نمود و به زير انداخت سر خود را تا دو تا شد و كلمه فاء مىشود به معنى حتى باشد. قَدْ أرْعَشَتْ خَشْيَتُهُ رِجْلَيْهِ وَ غَرَّقَتْ دُمُوعُهُ خَدَّيْهِ اللغة: رعشه: مرضى است كه در بدن حادث مىشود. خد: صفحه رو را گويند. در سابق ذكر نمودم كه اگر دعاكننده متصف به اين صفات نباشد يعنى او را از ترس خداى رعشه نداشته باشد و اشك چشم او بر صفحه روى او جارى نباشد اين نحو كلمات را نخواند و گرنه بر او عقوبت كنند از جهت كذب او. يعنى به رعشه انداخته است ترس او هر دو پاى او را و غرق نموده است اشكهاى چشم او هر دو طرف صفحه صورت او را. بدان كه حال بنده چون به اين صفت رسيد لابد مورد تفضل و عنايت و مرحمت خداى لايزال شود لكن فايز شدن به اين صفت موقوف است به عنايت حضرت احديت جل اسمه كه فتح باب معرفت توحيد بر او نمايد كه او را مستجمع جميع صفات كماليه و منزه از نقايص داند و گرنه به اين صفت نخواهد متصف شد. يَدْعُوكَ بِيَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ مىخواند او را به اى مهربانتر مهربانها. بدان كه عذر جوينده و معذرت آورنده در مقام طلب عفو و بخشش از تقصير خود از آن كسى كه از مخالفت او نمود او را به اوصافى خواند كه مناسب عفو و بخشش است پس خواندن خداوند كريم را در اين مقام به ارحم الراحمين سزاوارتر و انسب است علاوه در بعضى از روايات وارد است كه: حضرت ختمى مآب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مرور مىفرمودند به شخصى كه مىگفت: يا ارحم الراحمين. فرمودند: سئوال نما چيزى را كه مىخواهى زيرا كه خداى عز و جل نظر نموده است به سوى تو. و در روايت ديگر وارد است كه خداى عز و جل ملكى را موكل نموده بر بنده خود، بنده همين كه سه دفعه گفت يا ارحم الراحمين ملك به او مىگويد سئوال نما هرچه را كه مىخواهى زيرا كه خداى عز و جل به جانب تو توجه نموده است و در روايت ديگر وارد است كه هر كه را به خداى تعالى حاجتى باشد هفده نوبت بگويد يا ارحم الراحمين حاجت او روا شود. وَ يَآ أَرْحَمَ مَنِ انْتَابَهُ الْمُسْتَرْحِمُونَ اللغة: انتاب: از نوب نقل شد به باب افتعال. نوبت: قصد نمودن مرتبهاى بعد مرتبهاى. مسترحم: طلب مهربانى نمودن. غرض از ذكر اين ندا آن است كه: مىخواهد اظهار صفتى در خداى تعالى نمايد و اظهار صفتى در خود اما در خداى تعالى غنى و بزرگى و در خود فقر و كوچكى، شبههاى نيست كه محتاج فقير شأن و صفت او نوبت به نوبت در صبح و شام به خانه غنى رفتن است و از او سئوال نمودن و شأن غنى كريم دادن و قبول مسئول او نمودن است و غرض ديگر آن است كه تو كسى هستى كه لا يزال نوبت سئوال كنندگان از تو طلب مهربانى كنند و من نيز از آن كسان هستم. يعنى : اى مهربانتر از هر كسى كه تناوب كردند و رفتهاند او را طلب مهربانىكنندگان. وَ يَآ أَعْطَفَ مَنْ أَطَافَ بِهِ الْمُسْتَغْفِرُونَ اللغة: عطف مهربانى نمودن و مشفق بودن. اطافه: دور گردانيدن و احاطه نمودن. كسى كه معصيت كسى نمايد آن كس از معصيت كننده بى ميل و بى رغبت است و معصيت كننده كه در مقام عفو و در گذشتن از او بيرون آيد به هر جانب كه او از روى بى ميلى توجه كند او نيز به همان جانب توجه نمايد. پس گويا بر او طواف و احاطه نموده است. يعنى : اى كسى كه مهربانتر است از هر كس كه طواف او نمودهاند طلب آمرزش كنندگان. وَ يَا مَنْ عَفْوُهُ أَكْثَرُ مِنْ نَقِمَتِهِ وَ يَا مَنْ رِضَاهُ أَوْفَرُ مِنْ سَخَطِهِ اللغة: نقم: به فتح نون و كسر قاف اسم مصدر به معنى تلافى و انتقام. سخط: مصدر به معنى غضب. رضا: به معنى خشنودى بدان كه اين صفات، صفات مخلوقست و نسبت دادن اين اوصاف به خداى عز و جل مجاز است و غرض لوازم او هست مثلا راضى شدن كسى از كسى و غضب نمودن و انتقام كشيدن لازم آنها انعام و خوارى و ايلام است پس رضاى خدا اكرام و انعام او است و داخل نمودن در بهشت و غضب و انتقام خدا اهانت نمودن و داخل در جهنم نمودن است. يعنى : اى كسى كه در گذشتن او زيادتر از انتقام او است و اى كسى كه خشنودى او بسيارتر است از غضب او. وَ يَا مَنْ تَحَمَّدَ إِلَى خَلْقِهِ بِحُسْنِ التَّجَاوُزِ اللغة: تحمد: باب تفعل معنى حقيقى قبول ثناء نمودن است و گاهى به معنى طلب ثناء نمودن نيز آمده است. و بعضى گفتهاند: به معنى منت گذاشتن است و اين معنى در ظاهر كلام امام عليه السلام بعيد نيست لكن بعضى گفتهاند: در اين صورت متعدى بالى شدن حسن ندارد، و مراد به حسن التجاوز آن است كه در مورد عقوبت و ايذاء اكرام و انعام نمايد. يعنى : اى كسى كه منت گذاشته است به سوى بندگان خود به خوبى در گذشتن. وَ يَا مَنْ عَوَّدَ عِبَادَهُ قَبُولَ الإنابَةِ اللغة: عادت: معنى او واضحست. انابت: بازگشت نمودن. بدان كه اگر خداى عز و جل قبول انابه عبد نكند او را بايست مبتلا نمايد به امراض و اسقام و خوف و عذاب دنيوى و او را مبتلا نمىكند. علامت قبول انابه او است، بلى در بعضى اشخاص خداى عز و جل قبول انابه ننموده است و لكن تأخير عقوبت ايشان نمود از جهت حكم و مصالحى كه خود مىداند و بس. يعنى : اى كسى كه عادت داده است بندگان خود را در قبول نمودن توبه و بازگشت نمودن. از حضرت امام محمدباقر عليه السلام مروى است كه: هر وقتى كه مؤمنى رجوع كند به استغفار و از خداى طلب غفران نمود و توبه كرد خداى عز و جل عود نمايد به آمرزيدن زيرا كه خداى عز و جل غفور و رحيمست. وَ يَا مَنِ اسْتَصْلَحَ فَاسِدَهُمْ بِالتَّوْبَةِ اللغة: استصلاح: طلب صلاح نمودن. فاسد: مقابل صحيحست نظير مريض. شبههاى نيست كه گناه بندگان را ضعيف و مريض نمايد و اطلاق مرض بر معصيت نيز شده است چنان چه در بعضى از روايات وارد است كه دواى معصيت توبه نمودن است، طلب صلاح خداوند تعالى از ايشان به توبه واضح است زيرا كه بابى از براى ايشان فتح نمود كه اگر در آن باب داخل شوند خواهند خوبى و بهبودى يافت. يعنى : اى كسى كه طلب صلاح و صحت نموده است بدى و ناخوشى ايشان را به بازگشت و توبه نمودن. وَ يَا مَنْ رَضِىَ مِنْ فِعْلِهِمْ بِالْيَسِيرِ وَ يَا مَنْ كَافَأَ قَلِيلَهُمْ بِالْكَثِيرِ اى كسى كه راضى شد از كارها و اعمال آن بندگان به اندك، و اى كسى كه جزا داده است اندك و كم ايشان را به زياد و بسيار هر دو فقره واضحست. اما فقره اولى شبههاى نيست كه عبادات بدنيه بالنسبه به انسان اندك است و انسان تواند زياد از يك ماه روزه بگيرد و زياده بر پنج وقت نماز بخواند و زياده بر يك نوبت حج به جاى آورد و مع ذلك ايشان را به كلفت و مشقت داخل ننمود و راضى شد از ايشان به فعل اندك و كم. و اما فقره دويم، شبههاى نيست كه بنده بعد از اين كه تمام حركات و سكنات او از خالق است و خود هيچ ندارد چگونه شود كه او را استحقاق ثواب انعام و اكرام در فعل خود كه در مقام اطاعت آيد باشد و معذلك در اندك فعل او حسنات وافره و ثوابات متكاثره دهند جل جلاله و عظم نواله. وَ يَا مَنْ ضَمِنَ لَهُمْ إِجَابَةَ الدُّعآءِ وَ يَا مَنْ وَعَدَهُمْ عَلَى نَفْسِهِ بِتَفَضُّلِهِ حُسْنَ الْجَزَآءِ اللغة: ضمان: ملتزم شدن. اجابت: قبول نمودن سئوال. يعنى : اى كسى كه ملتزم شده است از براى اياشن قبولنمودن دعاء و اى كسى وعده داده است ايشان را بر نفس خود به سبب تفضل او خوبى جزاء را، خداوند كريم مهربان از كمال رأفت و عنايت و جود خود كه نسبت به بندگان دارد وعده داده است كه ايشان كه مرا بخوانند من خواهم اجابت آنها نمود و منفعتى ندارد بندگان از براى خداوند مگر اين كه او را بخوانند و خواندن ايشان مر خدا را اطاعت و بندگى نمودن است و اگر بندگان جاى آورند مطلوبات خداى را بر ايشان ثواب حسن خواهد داد و در نزد او است ثواب حسن و خوب. مَآ أَنَا بِأَعْصَى مَنْ عَصَاكَ فَغَفَرْتَ لَهُ وَ مَآ أَنَا بِأَلْوَمِ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَيْكَ فَقَبِلْتَ مِنْهُ وَ مَآ أَنَا بِأَظْلَمِ مَنْ تَابَ إِلَيْكَ فَعُدْتَ عَلَيْهِ اللغة: عدت: از عائده به معنى احسان است و مهربانى و احتمال دارد از عود باشد به معنى عود احسان به او در دفعه ديگر افعل تفضيل در اين فقرات به اضافه تمام شده است و مانا فيه است. يعنى : نيستم من گناهكارتر از كسى كه نافرمانى تو نمود پس آمرزيدى تو او را، و نيستم من ملامت داشتهتر از كسى كه عذر جست به سوى تو پس قبول فرمودى تو از او، و نيستم من ستمكارتر از كسى كه بازگشت نمود به سوى تو، پس احسان نمودى تو بر او، بدان كه در اين فقرات امام عليه السلام خود را ترجيح نداده است بر غير تا اين كه گفته شود كه اين كبر و خودپسندى است بلكه عرض نمود كه من از اينها بدتر نيستم نه اين كه من از اينها بهترم، پس مىشود كه خود را مثل آنها فرض نموده باشد. و مىتوان دعوى نمود و گفت: بر فرض اين كه نفس خود را بر آنها ترجيح داده باشد كه اين كبر نيست بلكه غرض اظهار نمودن است كه من اليق و سزاوارترم بر تفضل بعد از اين كه بناى كار تو احسان نمودن به گناهكاران است مثلا در عرف و اصطلاح خود مىگوييم: من اگر چه به موَ لاى خود عصيان نمودهام لكن من بدتر از فلان نيستم كه با آن كثرت مخالفت با آقاى خود و هتك حرمت او و معذلك از او درگذشت من اولى هستم كه از من در گذرد، و معنى آن حديثى كه در زبان عوام معروفست كه خداى عز و جل به موسى عليه السلام فرمود برو و حاضر نما در نزد من كسى را كه بدتر و پستتر از خودت باشد و نتوانست پيدا كند بدتر از خود را به زعم خود حتى آن كه نتوانست خود را ترجيح به سگ دهد نمىتوانيم چه مقصود است و مىتوان گفت كه اين روايت منافات با مطلب ما ندارد زيرا كه كبر و خودپسندى مذموست و غير او عيب ندارد و عبارت اخرى كبر دو نحو است: يك نحو كبر مقصود ذاتيست و نحوى ديگر بالتبع آن چه مذمومست قسم اولست. أَتُوبُ إِلَيْكَ فِى مَقَامِى هَذَا تَوْبَةَ نَادِمٍ عَلَى مَا فَرَطَ مِنْهُ مُشْفِقٍ مِمَّا اجْتَمَعَ عَلَيْهِ اللغة: اشفاق: ترسيدن. فرط: از اندازه و حد بيرون رفتن. جار و مجرور متعلق است به مشفق. مشفق به كسر است با تنوين واو عطف بيان است از براى نادم و همچنين خالص و عالم كه بعد از اين مذكور است. يعنى : بازگشت مىنمايم به سوى تو در اين مقام بازگشتنى پشيمان از آن چه كه از پيش صادر شده است از او و ترسناك است از آن چه جمع شده. خَالِصِ الْحَيَآءِ مِمَّا وَقَعَ فِيهِ يعنى : محض حياء از آن چه افتاده در او. حياء: شرمسار شدن و منفعل از كردار و رفتار و گفتار خود شدن است انسان يا از جهت معصيت خود به ولى نعم از او شرمسار شود و يا اين كه تقصير در اجلال و اكرام او نموده است شرمسار شود بر هر تقدير انسان كه از كردار و رفتار و گفتار خود شرمسار شود و توجه نمايد به معبود خود به انابه و بازگشت مولى بزرگ و عظيم اولى به قبول انابه او است و لذا عرض مىنمايد امام عليه السلام كه بازگشت من بازگشت كسى است كه از كردار و رفتار خود شرمسار محض و خالص است. عَالِمٍ بِأَنَّ الْعَفْوَ عَنِ الذَّنْبِ الْعَظِيمِ لا يَتَعَاظَمُكَ دانا است به اين كه در گذشتن از گناه بزرگ، بزرگ نمىنمايد در نزد تو چون تائب و منيب بعد از جنايت خود مر كسى را كه عصيان او نموده است يك نوبت عفو و بخشيدن او را بسيار مشكل و صعب مىداند در اين صورت بازگشت نيز بسيار مشكل است و اگر يك نوبت بخشيدن و عفو نمودن در نزد او چيزى نيست و عظم و قدرى ندارد پس بازگشت او به سوى او سهلست اگر تمام كاينات نافرمانى او نمايند و او همه را عفو كند و بگذرد و نزد او شأن و وقعى ندارد در اين صورت بازگشت و انابه نيز سهل است اين است سبب تكاثر معاصى و تعاقب توبه عقيب هر معصيت. نه اين كه سبب آن باشد كه العياذ بالله معصيت كار او را اعتنا نداشته باشد و او را خوار و ذليل بداند. وَ أَنَّ التَّجَاوُزَ عَنِ الاثْمِ الْجَلِيلِ لا يَسْتَصْعِبُكَ و اين كه به درستى كه درگذشتن از گناه بزرگ دشوار نيست بر تو و اين فقره نيز قريب است به فقره گذشته. وَ أَنَّ احْتِمَالَ الْجِنَايَاتِ الْفَاحِشَةِ لا يَتَكَأَّدُكَ اللغة: احتمال: قبول حمل نمودن. يعنى بار به دوش گرفتن و مراد در مقام عفو نمودن است. جنايات: جمع جنايت است و در لغت به معنى معصيت نمودن است و در اصطلاح عبارت است از جراحات وارده در بدن. فحش: از حد خود تجاوز نمودن. تكأد: گران آمدن و مشكل شدن. يعنى : بدرستى كه برداشتن گناهان از حد در گذشته مشكل و گران نيست بر تو. انس بن مالك مىگويد كه: شنيدم از حضرت ختمى مآب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود كه: خداى عز و جل فرموده است اى پسر آدم اگر نزد من آيى و مرا بخوانى و اميد بر من داشته باشى مىآمرزم تو را از آن چه بر تو است. اى پسر آدم و باك ندارم اى پسر آدم اگر گناهان تو برسد به آسمان پس طلب آمرزش از من نمايى آمرزم من تو را. اى پسر آدم: اگر گناهان تو تمام زمين را بگيرد و بيايى مرا و ملاقات من نمايى و از جهت من شريك قرار ندادى خواهد آمرزش من بر تو رسيد به قدر اين كه زمين را بگيرد. وَ أَنَّ أَحَبَّ عِبَادِكَ إِلَيْكَ مَنْ تَرَكَ الِاسْتِكْبَارَ عَلَيْكَ وَ جَانَبَ الاصْرَارَ وَلَزِمَ الِاسْتِغْفَارَ و به درستى كه دوستترين بندگان تو به سوى كسى است كه ترك سركشى كند بر تو و دورى گزيند از ايستادگى بر گناه تو و ملازم و مصاحب باشد طلب آمرزش را، تكبر نمودن بر دو قسم است: يكى اظهار منيت و بزرگى و برترى و فخر بر ابناء جنس خود و مثل خود نمودن است و ديگرى بر خداى خود تكبر و بزرگى فروختن است. كبر بنده بر خدا آن است كه او را نخواند و حاجت خود را به او طلب ننمايد و در دفع شرور و وصول خير به جانب او توجه ننمايد. وَ أَنَا أَبْرَءُ إِلَيْكَ مِنْ أنْ أسْتَكْبِرَ وَ أعُوذُ بِكَ مِنْ أنْ أُصِرَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِمَا قَصَّرْتُ فِيهِ وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَى مَا عَجَزْتُ عَنْهُ و من بيزارى مىجويم به سوى تو از اين كه برترى نمايم و پناه مىجوئيم به تو از اين كه ايستادگى در گناه كنم و طلب آمرزش مىكنم از تو آن چه كوتاهى كردم در آن و استعانت مىجويم به تو بر آن چه عاجز ماندهام از آن. برء: را تفسير نمودهام به بيزارى. برء در لغت به معنى دورى و زايل شدن است چون كه متعدى با لى شده است به معنى التجاء است. تقصير: سستى و كوتاهى كردن در امر است و در عرف اطلاق مىشود به ترك عبادت. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَهَبْ لِى مَا يَجِبُ عَلَيَّ لَكَ وَ عَافِنِى مِمَّآ أَسْتَوْجِبُهُ مِنْكَ اللغة: وجوب: در لغت به معنى لزوم و ثبوتست. استيجاب: استحقاق داشتن. عافيت: زايل شدن مرض و درد. يعنى : بار خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل او و ببخش مرا آن چه كه واجب است بر من از براى تو و عافيت ده مرا از آن چه سزاوار شدهام او را از تو. بدان كه خداى عز و جل مر بندگانى را كه توانى و تقصير در حق او نمودند و مراعات تعظيم و تكريم او ننمودند مىتواند مؤاخذه و عقاب نمايد و او را در معرض عقوبت در آورد و او را مبتلا به امراض و اسقام نمايد. پس تواند بنده گناهكار و روز تباه كه از خداى مهربان بخشش طلب نمايد و محو آن چه از قبول او است كه استحقاق آن دارد. وَ أَجِرْنِى مِمَّا يَخَافُهُ أَهْلُ الاسَآءَةِ اسائه: بدكار و روزگار تباه. اهل اسائت كسانى هستند كه عمل بدى كنند و ترس ايشان از عقوبت خداى ايشان كه بدترين عقوبات است، كه عقوبت آتش است. يعنى پناه ده مرا از آن چه كه مىترسند از آن بدكاران. فَإِنَّكَ مَلِى ءٌ بِالْعَفْوِ مَرْجُوُّ لِلْمَغْفِرَةِ مَعْرُوفٌ بِالتَّجَاوزِ ملاء الرجل ملائة: اى غنى ملىء مهموز اللام صيغه فعيل عبارت است از غنى مقتدر. فرق مابين عفو و مغفرت آن است كه عفو اسقاط عذاب جسمى است و مغفرت اسقاط عذاب روحى است. تجاوز: در گذشتن و او اعمست از عفو و مغفرت. نكته تعبير به تجاوز از باب تفاعل آن است كه خداى عالم مطالبه نمايد از بنده معصيت كار به معصيت او و بنده گناهكار طلب كند از خداى خود به عفو و مغفرت او تا آن كه خود را نگهدارد از عقاب او پس از اين كه خدا او را آمرزيد پس مطالبه هر دو طرف ساقط شد پس صحيح است اطلاق تجاوز چنين ذكر نمودهاند بعضى. يعنى : به درستى كه تو توانگرى به عفو اميد داشته شد مر آمرزش را مشهورى به در گذشتن. لَيْسَ لِحَاجَتِى مَطْلَبٌ سِوَاكَ وَ لا لِذَنْبِى غَافِرٌ غَيْرُكَ مطلب مصدر ميمى است و اين جا اسم مكان است يعنى محل طلب. يعنى : نيست از براى حاجت من و رأى تو و نيست از براى گناه من آمرزندهاى غير از تو. حَاشَاكَ حاشا: كلمهاى است كه در عرف استعمال مىشود در مقام تنزيه مثل سبحانك، به عبارت اخرى صفتى كه بخواهند از كسى نفى كنند بعد از توهم اثبات او مثلا كسى كه در او توهم دزدى باشد به او گفته شود حاشاك. يعنى : تو منزهى از اين صفت كه غير از تو محل حاجت باشد و يا آمرزندهاى وراى تو باشد در مقام نفى اين توهم گفته شود حاشاك يعنى تو منزهى از اين كه غير از تو محل حاجت باشد و يا آمرزنده باشد بلكه اين صفت از مختصات تو است و غير را در او مدخليت نيست، زيرا كه محالست صدور مغفرت گناه از غير خدا و محال است كه در امور دنيويه را بتواند قضا نمود و جاى آورد غير از خدا پس حاشا در مقام تنزيه است نه در مقام ديگر. وَ لا أَخَافُ عَلَى نَفْسِى إِلا إِيَّاكَ و نمىترسم من بر نفس خودم مگر از تو زيرا كه وراى ذات اقدس حضرت بارى كسى نيست كه محل خوف و بيم و ترس باشد هر كس در جنب قدرت و عظمت و بزرگى او عدم صرف و صرف عدم است عاصى را قرار از هر كسى ممكن است الا از جناب وى اين است كه عرض مىنمايد و لا يمكن الفرار من حكومتك خلاصه كلام خايف و ترسان فرار مىكند و گريزان شود از خدا به خدا و پناه بايست برد از او به خود او. إِنَّكَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ چون در فقرات گذشته بيان شد كه اميد آمرزيدن به جانب او و خوف از حضرت او است الان در مقام بيان دليلست از براى دعوى خود عرض نمايد به خداى عز و جل كه: به درستى كه تو سزاوارى كه ترسيده شوى و سزاوار اين هستى كه بيامرزى مر كسى را كه به تو ايمان آورده و به سوى تو بازگشت نموده. صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَاقْضِ حَاجَتِى وَ أَنْجِحْ طَلِبَتِى وَاغْفِرْ ذَنْبِى وَ آمِنْ خَوْفَ نَفْسِى إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ وَ ذَلِكَ عَلَيْكَ يَسِيرٌ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ اللغة: انجاح: به جاى آوردن. آمين: اسم فعلست به معنى استجب. مروى است از جناب ختمى مآب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه آن بزرگوار فرمود كه: جبرئيل تعليم من نمود آمين را و گفت كه آمين مثل مهر نمودن كتابست، و در حديث ديگر است كه او خاتم خداى عالميان است مهر نموده است دعا را به آن يعنى به آمين گفتن محفوظ ماند از آفات، و در حديث ديگر او در جنت است در بهشت. يعنى : رحمت بفرست بر محمد و آل او و روا كن حاجت مرا و بر آور مطلب مرا و بيامرز گناه مرا و ايمنى ده از ترس نفس مرا به درستى كه تو بر هر چيز توانايى و اينها بر تو سهل و آسان است اجابت كن اى پروردگار عالميان.
۷
شرح صحيفه سجاديه
دُعَاؤُهُ فِي طَلَبِ الْحَوَائِجِ بود از دعاى آن امام عالى مقام عليه السلام در وقت طلب حوائج به سوى خداوند و اين دعاى شريف معروفست در قضاى حوائج به او بلكه ختمى هم اهل ختوم از براى آن نقل نمودهاند و لكن شرط اعظم آن است كه خواننده بداند كه چه مىخواند و با كه تكلم مىنمايد و حقيقتا بر فقرات او معتقد باشد. أللَّهُمَّ يَا مُنْتَهَى مَطْلَبِ الْحَاجَاتِ، اللغة: مطلب: اسم زمان و مكان. يعنى : اى خداى من اى نهايت محل طلب حوائج و اين عبارت نظير عبارت فارسى است كه مىگوييم بالاتر از تو كسى نيست كه از او سئوال شود مثل اين كه گوييم مردتر از تو كسى نيست و معتبرتر از تو كسى نيست و هكذا. آخوند فيض در شرح خود سه احتمال داده است اين عبارت را و اكثر آنها خالى از وجه است به اين معنى كه با معنى ظاهر عبارت منطبق نيست: اول - اين كه فوق هر حاجت، حاجت ديگريست تا اين كه منتهى شود به سوى خداى تعالى به درستى كه بالاتر از او محل حاجتى نيست، پس معنى عبارت آن است كهاى منتهى حاجات مطلوبه. دويم - اگر عبد مايوس شود در بر آمدن حاجت خود از مردم سئوال از خدا نمايد و تجاوز از او ننمايد. سيم - از براى هر كه سئوال شود از او حاجتى هست، كه سئوال مىنمايد او را از غير خود تا اين كه منتهى شود به خدا و از براى خدا حاجتى نيست كه سئوال از غير خود كند.١١ وَ يَا مَنْ عِنْدَه نَيْلُ الطَّلِبَاتِ، طلبات: طلبات به كسر لام جمع طلبه است به فتح طاء و كسر لام مصدر است. نيل: رسيدن. يعنى : اى كسى كه در نزد او است رسيدن به مقاصد. وَ يَا مَنْ لا يَبِيْعُ نِعَمَهُ بالأثْمَانِ، اى كسى كه نمىفروشد نعمتهاى خود را به ثمن زيرا كه بيع او محال است به علت آن كه ثمن و مثمن هر دو مال او هستند نيست چيزى كه قابل باشد كه ثمن واقع شود و مال او نباشد. وَ يَا مَنْ لا يُكَدِّرُ عَطَايَاهُ بِالامْتِنَانِ، اللغة: كدر: تيره و تاريك. يعنى : اى كسى كه تيره و تار نمىكند بخششهاى خود را به منت گذاشتن. تنبيه: در عطايا مردم بعضى به بعضى اگر منت گذارند باطل شود اجر و ثواب آن عطيه لكن عطاياى خدا اجر و ثواب در آن تصوير نشود پس لابد اگر منت گذارد تيره و سياه شود نه اين كه باطل گردد و لذا تعبير به كرد نمود نه به بطلان. وَ يَا مَنْ يُسْتَغْنَى بِهِ، وَ لاَ يُسْتَغْنَى عَنْهُ، اى كسى كه به سبب او بى نياز شوند و بى نياز از او نشوند. وَ يَا مَنْ يُرْغَبُ إلَيْهِ وَ لا يُرْغَبُ عَنْهُ. وَ يَا مَنْ لا تُفنى خَزَآئِنَهُ الْمَسَائِلُ، وَ يَا مَنْ لاَ تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ. اى كسى كه رغبت كرده شود به سوى او و رغبت كرده نشود از او. و اى كسى كه فنا و برطرف نمىكند خزانههاى او را سئوالها. و اى كسى كه تبديل و تغيير نمىدهد حكمت او را وسيلهها. بدان كه حكمت عبارتست از ايجاد به اصلح آن افعالى كه متعلق به ذات اقدس بارى است جاى آورده نشود مگر اكمل و اصلح پس اگر گويى صدقات و ادعيه دفع نمايد بعضى از صوانح را يا باعث شود بر ايجاد بعضى از مقتضيات و اين منافات دارد با اين كه وسائل تغيير ندهد حكمت او را جواب گوييم كه اصلحيت و اكمليت مشروط به عدم دعا و صدقه است بعد از دعاء اكمل و اصلح همان است كه جاى آورده است. وَ يَا مَنْ لاَ تَنْقَطِعُ عَنْهُ حَوَائِجُ الْمُحْتَاجِينَ، اى كسى كه منقطع نشود از او حاجتهاى حاجتمندان. معنى اين عبارت به حسب ظاهر آن است كه محتاج به او رجوع كند همان كه محتاج از او فرض شد از او لايزال سئوال نمايد پس سئوال از او قطع نشود و اما معنى عبارت: اى كسى كه رد سئوال نكند از محتاجين اين معنى عبارت نيست، بلكه شايد معنى التزامى هم نباشد. وَ يَا مَنْ لاَ يُعَنِّيهِ دُعَاءُ الدَّاعِينَ... اللغة: يعنّيه: به كسر ياء تحتانى و عين مهمله از اعياء به معنى عاجز نمودن و احتمال دارد اى يعنيه باشد به عين و نون از عناء به معنى هم، و شغل يا از عناء به معنى تعب باشد. اى كسى كه به تعب نمىاندازد او را دعاى دعاكنندگان. تَمَدَّحْتَ بِالْغَنَاءِ عَنْ خَلْقِكَ، وَأنْتَ أهْلُ الْغِنَى عَنْهُمْ، وَنَسَبْتَهُمْ إلَى الفَقْرِ، وَهُمْ أهْلُ الْفَقْرِ إلَيْكَ. يعنى : ممدوح شدى به بىنيازى از خلقت و تو سزاوارى به بى نيازى از ايشان و نسبت داد ايشان را به سوى حاجت به سوى خود و ايشان حاجتمندند به سوى تو اين مطلب نظير قول خداى تعالى است: يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله. فَمَنْ حَاوَلَ سَدَّ خَلَّتِهِ مِنْ عِنْدِكَ، وَ رَامَ صَرْفَ الْفَقْر عَنْ نَفْسِهِ بِكَ فَقَدْ طَلَبَ حَاجَتَهُ فِى مَظَانِّها، وَ أتَى طَلِبَتَهُ مِنْ وَجْهِهَا، وَ مِنْ تَوَجَّهَ بِحَاجَتِهِ إلَى أحَد مِنْ خَلْقِكَ، أوْ جَعَلَهُ سَبَبَ نُجْحِهَا دُونَكَ فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْحِرْمَانِ، وَاسْتَحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَوْتَ الإحْسَانِ. اللغة: خلة: به كسر خاء، حاجت. حاول و رام: هر دو به معنى قصد است اگر چه يكى از آن دو تعبير به اراده و ديگرى به قصد مىشود. مظان: جمع مظنه و او عبارت است از موضعى كه گمان و احتمال وقوع شىء در آن رود. نجح: ظفر يافتن و بر آمدن حاجت. طلبه: به فتح طاء و كسر لام و فتح آن يعنى مطلب و خواسته. دون: به معنى غير. الاعراب: فاء در قوله عليه السلام فمن حاول فصيحه است يعنى بعد از اين كه دانسته شود، فاء در فقد تعرض جزائيه. شرح : يعنى پس هر كه قصد نمود بستن حاجت خود را در نزد تو و قصد نمود كه برگرداند فقر را از نفس خود به سبب تو پس به تحقيق كه طلب نموده است حاجت خود را در جايگاهش و آمده است حاجت خود را از راهش، و هر كه رو آورد به حاجت خود به سوى يكى از بندگان تو يا بگرداند او را سبب بر آمدن حاجت خود غير از تو پس به تحقيق كه در آمده در معرض محرومى و نوميدى و سزاوار شده است از نزد تو فوت شدن احسان را. اللَّهُمَّ وَلِى إِلَيْكَ حَاجَةٌ قَدْ قَصَّرَ عَنْهَا جُهْدِى وَ تَقَطَّعَتْ دُونَهَا حِيَلِى وَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى رَفْعَهَآ إِلَى مَنْ يَرْفَعُ حَوَآئِجَهُ إِلَيْكَ وَ لا يَسْتَغْنِى فِى طَلِبَاتِهِ عَنْكَ وَ هِىَ زَلَّةٌ مِنْ زَلَلِ الْخَاطِئِينَ وَ عَثْرَةٌ مِنْ عَثَرَاتِ الْمُذْنِبِينَ ثُمَّ انْتَبَهْتُ بِتَذْكِيرِكَ لِى مِنْ غَفْلَتِى وَ نَهَضْتُ بِتَوْفِيقِكَ مِنْ زَلّتِى وَ رَجَعْتُ وَ نَكَصْتُ بِتَسْدِيدِكَ عَنْ عَثْرَتِى وَ قُلْتُ: سُبْحَانَ رَبِّى كَيْفَ يَسْأَلُ مُحْتَاجٌ مُحْتَاجَا؟ وَ أَنَّى يَرغَبُ مُعْدِمٌ إِلَى مُعْدِمٍ؟ فَقَصَدْتُكَ يَآ إِلَهِى بِالرَّغْبَةِ وَ أَوْفَدْتُ عَلَيْكَ رَجَآئِى بِالثِّقَةِ بِكَ اللغة: الجهد بالضم الطاقه. دون: نزديك. تسويل: يعنى زينت دادن. زله: به فتح زا و عثره به معنى لغزيدن. نكص: رجوع نمودن و برگشتن. نهرض: برخاستن. معدم: بى نام و فاقد هر شىء. وفود: ورود. شرح : يعنى اى خداى من از براى من به سوى تو حاجتى است كه به تحقيق كه عاجر شد از او طاقت من و قطع شده در نزديك او حيله و تدبيرهاى من و زينت داده است از براى من نفس بردن آن را به سوى كسى كه مىآورد حوائج را به سوى تو اين مطلب حقيقتا لغزش است از لغزشهاى بدكاران و بيخود و بيهوده چيزى است از بيهودگىهاى گنهكاران پس از آن آگاه شدم خاطر آوردن تو مرا از غفلت خودم و برخاستم به توفيق تو از لغزش خودم و رجوع نمودم به سبب راست گردانيدن تو از لغزش خودم و گفتم: منزه است خاى من چگونه سئوال مىنمايد فقير از فقير و كجا رغبت مىنمايد گمنام به سوى گمنام پس قصد نمودم من تو را به رغبت به سوى تو و وارد شدم بمن بر تو به اميد خود به اعتماد به تو. وَ عَلِمْتُ أَنَّ كَثِيرَ مَآ أَسْأَلُكَ يَسِيرٌ فِى وُجْدِكَ وَ أَنَّ خَطِيرَ مَآ أَسْتَوْهِبُكَ حَقِيرٌ فِى وُسْعِكَ وَ أَنَّ كَرَمَكَ لا يَضِيقُ عَنْ سُؤَالِ أَحَدٍ وَ أَنَّ يَدَكَ بِالْعَطَايَآ أَعْلَى مِنْ كُلِّ يَدٍ اللغة: وجد: غنى و توانگرى. خطير: صاحب قدر و مرتبت. شرح : يعنى و دانستم من اين كه به درستى كه بسيار چيزهايى كه سئوال مىنمايم تو را كمست نسبت به غناى تو و اين كه صاحب قدر و مرتبهاى چيزى كه سئوال مىنمايم من تو را و طلب بخشش مىكنم از تو حقير در جنب قدرت و قوت تو است و به درستى كه كرم تو تنگ و كم نمىشود از سئوال هيچ كس و به درستى كه دست تو به عطايا بالاتر از هر دستى است. اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاحْمِلْنِى بِكَرَمِكَ عَلَى التَّفَضُّلِ وَ لا تَحْمِلْنِى بِعَدْلِكَ عَلَى الِاسْتِحْقَاقِِ اللغة: حمل: سوار كردن. شرح : اى خداى من پس صلوات بفرست بر محمد و آل او و سوار نما مرا به سبب كرمت بر تفضل، و سوار منما مرا به عدل خود بر استحقاق زيرا كه اگر مركوب و محمول تفضل شود به مراد رسم و اگر استحقاق شود مايوس شوم از مراد خود. تنبيه: اگر به استحقاق بنا شود كه فايز شود انسان به درجات عاليه احدى را استحقاق آن نيست حتى انبياء را زيرا كه نعمت ايجاد كه از قبل خدا شد نتوان گفت عبد بر او استحقاق دارد. فَمَآ أَنَا بِأَوَّلِ رَاغِبٍ رَغِبَ إِلَيْكَ فَأَعْطَيْتَهُ وَ هُوَ يَسْتَحِقُّ الْمَنْعَ وَ لا بِأَوَّلِ سَآئِلٍ سَأَلَكَ فَأَفْضَلْتَ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَسْتَوْجِبُ الْحِرْمَانَ فاء در فما فصيحه است. شرح : يعنى پس نيستم من اول راغب به سوى تو كه پس عطا نموده باشى او را و حال آن كه استحقاق داشت منع را، و نيستم من اول سئوال كنندهاى كه سئوال نموده باشد تو را پس تو تفضل كرده باشى بر او و حال آن كه مستوجب و سزاوار بوده باشد نوميدى و محرومى را، شبههاى نيست كه جناب اقدس او جواد لايزال و فياض على الاطلاق و الاتصال است پس عطا و كرم و فيض او مىرسد بر هر كس كه مىخواهد سئوال نمايد و يا ننمايد مستحق باشد و يا نباشد اعتقاد بر وحدانيت حضرت او داشته باشد و يا منكر باشد توحيد حضرت احديت او را العياذ بالله چنان كه بالعيان مشاهده در انفس خود و در آفاق مىكنم عطا و كرم او را، پس كلمه فاء در قول امام عليه السلام مىتواند سببيه باشد. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ كُنْ لِدُعَآئِى مُجِيباً وَ مِنْ نِدَآئِى قَرِيباً وَ لِتَضَرُّعِى رَاحِماً وَ لِصَوْتِى سَامِعاً اللغة: مجيب: جواب دهنده. قريب: مقابل بعيد است و در مقام اراده شده از او سرعت اجابت. تضرع: زارى نمودن و ذلت و خوارى و ناله نمودن است. راحم: كاشف بليه. سماع: صوت كنايه از جواب دادن و اعراض ننمودن است. يعنى : اى پروردگار من رحمت بفرست بر محمد و آل او و باش تو مر دعاى مرا اجابت كننده و زارى مرا به زودى جواب دهنده و مر زارى مرا رحم نماينده و مر آواز مرا شنونده. وَ لا تَقْطَعْ رَجَآئِى عَنْكَ وَ لا تَبُتَّ سَبَبِى مِنْكَ وَ لا تُوَجِّهْنِى فِى حَاجَتِى هذِهِ وَ غَيْرِهَآ إِلَى سِوَاكَ اللغة: قطع: به معنى حبس نمودن. بث: به معنى قطع و فصل. سبب: ريسمان و علاقه را گويند. وجهه الى كذا: يعنى روى او را به جانب ديگر نمود به واسطه نوميدى و مايوس نمودن او را از خود. يعنى : حبس نكن اميد مرا از خود و قطع نكن ريسمان مرا از خود و منقلب منما مرا در اين حاجتم و غير اين از حاجات به سوى غير از خود. وَ تَوَلَّنِى بِنُجْحِ طَلِبَتِى وَ قَضَآءِ حَاجَتِى وَ نَيْلِ سُؤْلِى قَبْلَ زَوَالِى عَنْ مَوْقِفِى هَذَا اللغة: تولى: مباشر شدن و اعانت نمودن و كفيل شدن. نجح: به تقديم نون بر جيم و جيم بر حاء بر آوردن حاجت. سئول: بالضم و سكون العين از فعل به معنى مفعول. يعنى اعانت كن مرا به جاى آوردن حاجت من و رسيدن خواسته من پيش از اين كه زائل شوم از اين جايگاهم. بِتَيْسِيرِكَ لِىَ الْعَسِيرَ وَ حُسْنِ تَقْدِيرِكَ لِى فِى جَمِيعِ الامُورِ با: در قوله عليه السلام به تيسير از براى ملابسه است متعلق به نجح. حسن تقدير: عبارت است از ايجاد اشياء بر وفق حكمت و مصلحت به حيثيتى كه اگر خلاف او شود مختل شود. يعنى : به سبب آسان نمودن تو از براى من مشكل و صعب را و خوبى تدبير تو از براى من در تمام كارها. وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ صَلاةً دَآئِمَةً نَامِيَةً لا انْقِطَاعَ لاَِبَدِهَا وَ لا مُنْتَهَى لاَِمَدِهَا اللغة: نما: زيادتى. ابد: روزگار. امد: آخر. يعنى : رحمت بفرست بر محمد و آل او رحمتى كه هميشه زياد شونده است و قطع نشود زمان او و نهايت نباشد عاقبت و انجام او را. وَاجْعَلْ ذَلِكَ عَوْناً لِى وَ سَبَباً لِنَجَاحِ طَلِبَتِى إِنَّكَ وَاسِعٌ كَرِيمٌ و بگردان صلوات را يارى از براى من و سبب از براى بر آمدن مطلوب و خواستن من به درستى كه تو وسعت دهنده و با كرم و بخششى. وَ مِنْ حَاجَتِى يَا رَبِّ كَذَا وَ كَذَا وَ تَذْكُرُ حَاجَتَكَ من: از براى تبعيض است. يعنى : بعض حوائج من اى پروردگار من چنين و چنان است و به جاى كذا و كذا حاجت خود را ذكر نما. ثُمَّ تَسْجُدُ و بعد سجده كن و در سجده اظهار ذلت و تخشع و خضوع نما. ثقه الاسلام كلينى رضوان الله تعالى عليه روايت نمايد به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام كه آن بزرگوار فرمودند: كه نزديكتر زمانى كه بنده به سوى خداى تعالى باشد وقتى است كه دعاء كند در حال سجود. مروى است از عبدالله پسر هلال كه گفت: شكايت نمودم به سوى حضرت صادق عليه السلام از اين كه اموال من متفرق گرديده و چيزى بر ما نرسيده فرمودند: بر تو باد به دعا نمودن در حالت سجده زيرا كه آن نزديكتر وقتى است كه بنده به خدا نزديك شود. وَ تَقولُ فِى سُجُودِكَ فَضْلُكَ آنَسَنِى وَ إِحْسَانُكَ دَلَّنِى فَأَسْأَلُكَ بِكَ وَ بمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِمْ أَنْ لا تَرُدَّنِى خَآئِباً و بگو در سجودت كه فضل و مهربانى تو مأنوس نموده است مرا و احسان تو دلالت و رهنمايى كرد مرا پس سئوال مىكنم من تو را به خودت و محمد و آل او رحمت هايت بر آنها باد اين كه بر نگردانى تو مرا نااميد اى صاحب كرم و بخشش. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا اعْتُدِيَ عَلَيْهِ أَوْ رَأَى مِنَ الظَّالِمِينَ مَا لا يُحِبُ اعتدى: فعل مجهول است از عداوت به معنى ظلم و دشمنى نمودن. بود از دعاى آن امام عالى مقام عليه السلام زمانى كه بر او ظلم و دشمنى مىشد يا اين كه مىديد از ستمكاران امرى را كه دوست نمىداشت وقوع آن امر را و شايد اين عبارت باشد از ديدن آن حضرت ظلم بر مظلومى را غير از خود. يَا مَنْ لا يَخْفَى عَلَيْهِ أَنْبَآءُ الْمُتَظَلِّمِينَ وَ يَا مَنْ لا يَحْتَاجُ فِى قَصَصِهِمْ إِلَى شَهَادَاتِ الشَّاهِدِينَ اللغة: انباء: جمع نباء به معنى خبر پيغمبر را نبى گويند زيرا كه خبر آورنده است از جانب خدا. تظلم: شكايت از ظلم نمودن است نزد كسى كه داد او را از ظالم او بگيرد. قصص: جمع قصه يعنى نقل نمودن. شرح : يعنى اى كسى كه مخفى نيست بر او خبرهاى كسانى كه شكايت از ظلم كنند و اى كسى كه حاجت ندارد در حكايت و نقلشان به سوى گواهى گواهان يعنى سميع و بصير است. وَ يَا مَنْ قَرُبَتْ نُصْرَتُهُ مِنَ الْمَظْلُومِينَ وَ يَا مَنْ بَعُدَ عَوْنُهُ عَنِ الظَّالِمِينَ و اى كسى كه نزديك است يارى نمودن او از مظلومان و دور است اعانت او از ظالمان. قَدْ عَلِمْتَ يَآ إِلَهِى مَا نَالَنِى مِنْ (فُلانِ بْن فُلانٍ) مِمَّا حَظَرْتَ وَانْتَهَكَهُ مِنِّى مِمَّا حَجَزْتَ عَلَيْهِ اللغة: حظر: به معنى منع نمودن. هتك: يعنى دريدن و پارچه نمودن. حجز: حاجب و ستر است. فلان: كنايه از اسم ظالم است. شرح : يعنى اى خداى من چيزهايى كه رسيده است مرا از فلان پسر فلان از چيزهايى كه منع نمودى تو و دريد و پاره نمود او را از چيزهايى كه تو حاجب شدى بر او. بَطَراً فِى نِعْمَتِكَ عِنْدَهُ وَاغْتِرَاراً بِنَكِيرِكَ عَلَيْهِ اللغة: بطر: شدت فرح و كيف. اغترار: فريب خوردن و خدعه نمودن بر كسى. نكير: انكار. الاعراب: بطر و اغترار مفعول له است از براى نالنى و انتها كه باء در بنكير به معنى من و على هر يك مىتواند بود و احتمال سببيت هم دارد يعنى سبب غفلت او انكار تو شده است نه از حيثيت وجود انكار بلكه از حيث عدم انكار و اين احتمال را بعيد دانستهاند بعضى، ظاهر اين است كه اين اقرب احتمالات است. شرح : يعنى به علت تكبر نمودن و فرح نمودن در نعمت تو كه نزد او است و مغرور شدن و فريب خوردن از انكار او تو را، يا به سبب انكار نمودن او تو را. تنبيه: ابناء ظلمه كه در زمان خود مشاهده نموديم نديديم اين بدبختان را مگر اين كه راحت دارندهترين مردمان هستند از جهت مال و منال و بدن بلكه عمده غرور اين جماعت شغالان بر آمده از خم رنگرزى نيست مگر اعتبار دنيوى ايشان فمالهم فى الاخرة من نصيب عبارت اخرى منقصت اين جماعت بدتر از يهود كفايت كند كه خدا ثناء نمايد در فناء آنها بقوله: فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمدلله رب العالمين. اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحمَّدٍ وَ آلِهِ وَ خُذْ ظَالِمِى وَ عَدُوِّى عَنْ ظُلْمِى بِقُوَّتِكَ وَ افْلُلْ حَدَّهُ عَنِّى بِقُدْرَتِكَ وَاجْعَلْ لَهُ شُغْلاً فِيمَا يَلِيهِ و عَجْزاً عَمَّا يُنَاوِيهِ اللغة: ظالم: آن كسى است كه ظلم از او صادر شده است. عدو: آن كه اراده ظلم دارد و لذا تعبير از آن به دشمن شود. فلول: شكستن. حد: تيزى و تندى. شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و منع نما تو ظالم مرا و دشمن مرا از ظلم كردن بر من به قوت خود و بشكن تيزى و تندى او را از من به قدرت و توانايى خود و بگردان تو از براى او شغلى در امورى كه به او مباشر شود. يعنى : او را مشغول به نفس خودش نما و قرار بده نيز از براى او توانايى از چيزهايى كه در نيت و قصد خود دارد. اللَّهُمَّ وَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لا تُسَوِّغْ لَهُ ظُلْمِى وَأَحْسِنْ عَلَيْهِ عَوْنِى وَاعْصِمْنِى مِنْ مِثْلِ أَفْعَالِهِتَجْعَلْنِى فِى مِثْلِ حَالِهِ اللغة: سوغ و سياغ: گوارا بودن شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و گوارا نفرما از براى ظالم من ظلم كردن بر مرا، و خوب گردان بر ضرر او اعانت مرا، و حفظ بفرما تو مرا از مثل افعال او و نگردان مرا مثل او در ظلم نمودن. تنبيه: ظالم اگر بر كسى كه اراده ظلم دارد ظلم نمايد و چيزى از ضرر بر او مترتب شود كيف در ظلم خود نمايد و بناى ظلم ديگر هم خواهد نمود و اين ظلمى است سايغ و گوارا به خلاف اين كه اگر بر آن ضرر مترتب شود ديگر آن ظلم ننمايد اين است معنى لا تسوغ. و اما احسن عليه عونى يعنى اعانت نمودن مرا بر او احسان نما چنان كه گذشت. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعِدْنِى عَلَيْهِ عَدْوًى حَاضِرَةً تَكُونُ مِنْ غَيْظِى بِهِ شِفَآءً وَ مِنْ حَنَقِى عَلَيْهِ وَفَآءً اللغة: اعدنى: اى اعنى گفته شده است استعدى فلان الامير على من ظلمه فاعداه الامير عليهاى استعان به فاعانه، عدوى اسم مصدر اعداء. حنق: گلوگير شدن يا به معنى حقد و حسد. شرح : يعنى رحمت و درود بفرست بر محمد و آل او و اعانت نما تو مرا بر ظلم اعانت نمودنى كه الان بوده باشد آن اعانت از غيظ من به آن شفاء و از حسد من بر او وفا شود. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ عَوِّضْنِى مِنْ ظُلْمِهِ لِى عَفْوَكَ وَ أَبْدِلْنِى بِسُوءِ صَنِيعِهِ بِى رَحْمَتَكَ فَكُلُّ مَكْرُوهٍ جَلَلٌ دُونَ سَخَطِكَ وَ كُلُّ مَرْزِئَةٍ سَوَآءٌ مَعَ مَوْجِدَتِكَ اللغة: صنيع: شغل و كار. جلل: حقير و هين. مرزئة: به فتح ميم و سكون راء بى نقطه و كسر زاء معجمعه به معنى مصيبت. موجده: به فتح ميم و سكون واو و كسر جيم ماخوذ از وجد به معنى سعه يا حب يا غنى، يا از وجد به معنى غضب به هر يك از معانى اربعه استعمال شده است چنان كه در مجمع البحرين است و انسب در مقام به معنى يكى از معانى ثلاثه اولست نه به معنى رابع چنان چه در نسخه شهيد بدل موجدتك مغفرتك است. شرح : يعنى اى خداى من صلوات بفرست بر محمد و آل او و عوض بده تو مرا از ظلم نمودن او مرا عفو خود را، و بدل بده تو مرا به بدى كار او مرا رحمت تو را، هر بدى حقير است نزد غضب تو و هر مصيبتى مساوى است با دوستى تو. ايقاظ: غرض از اين كلام آن است كه اگر خداى از انسان راضى شود و بيامرزد همه مصيبتهاى دنيا و جودا و عدما در پيش او يكسان خواهد بود اگر خداى ناكرده غضب او بر كسى مستولى شود مكروهات دنيا نزد غضب نعمت است پس تواند جلل عظيم بود. فتامل. اللَّهُمَّ فَكَمَا كَرَّهْتَ إِلَيَّ أَنْ أُظْلَمَ فَقِنِى مِنْ أَنْ أَظْلِمَ يعنى : اى خداى من پس همچنان كه بد دارى از اين كه ظلم كرده شوم پس حفظ نما تو مرا از اين كه ظلم نمايم. اللَّهُمَّ لا أَشكُو إِلَى أَحَدٍ سِوَاكَ وَ لا أَسْتَعِينُ بِحَاكِمٍ غَيْرِكَ حَاشَاكَ مجلسى مىفرمايد: اثبات الف بعد از واو اشكو به حسب رسم خط در قرآن و در صحيفه مكرمه از حيث تشبيه او است به واو جمع و آگاه نمودن است بر اين كه شكايت مكرر و زياد واقع شده است نظير به اين كه گفتهاند علامت جمع در: رب ارجعون و در قوله تعالى: و ما يسطرون در سوره نون و القلم. حاشاك: كلمه استثناء است به معنى الا انت يا كلمه تنزيه است نظير سبحان الله. شرح : يعنى اى خداى من شكايت نمىنمايم به سوى كسى سواى تو و استعانت نجويم من به حاكمى غير از تو مگر به تو. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ صِلْ دُعَآئِى بِالاجَابَةِ وَاقْرِنْ شِكَايَتِى بِالتَّغْيِيرِ يعنى : پس صلوات بفرست بر محمد و آل او و وصل نما تو دعاى مرا به اجابت و قرين فرما تو شكايت مرا به تبديل يعنى راضى و شكايت ننمايم تا حال ظالم تغيير كند. اللَّهُمَّ لا تَفْتِنِّى بِالْقُنُوطِ مِنْ إِنْصَافِكَ وَ لا تَفْتِنْهُ بِالامْنِ مِنْ إِنْكَارِكَ فَيُصِرَّ عَلَى ظُلْمِى وَ يُحَاصِرَنِى بِحَقِّى وَ عَرِّفْهُ عَمَّا قَلِيلٍ مَآ أَوْعَدْتَ الظَّالِمِينَ وَ عَرِّفْنِى مَا وَعَدْتَ مِنْ إِجَابَةِ الْمُضْطَرِّينَ اللغة: قنوط: مايوس شدن. افتنان: ابتلاء و امتحان نمودن. انصاف: داد مظلوم از ظالم گرفتن. خاصر اگر به خاء بوده باشد به معنى بردن حق است بدون سبب و جهت او گر به حاء مهمله باشد به معنى ضيق و تنگ گرفتن است. شرح : اى خداى من امتحان مكن تو مرا به مايوس شدن من از داد رسيدن تو و امتحان نفرما تو او را به ايمن بودن او از انكار تو تا اين كه اصرار كند بر ظلم من و صضيق كند مرا به حق من به شناساندن تو او را از كمى چيزى كه ترسانيدى ظالمان را و بشناسان تو مرا چيزى را كه وعده فرمودى تو اجابت مضطران. ايقاظ: غرض از امتحان ننمودن او به قنوط و امتحان ننمودن از ظالم به ايمنيت اين است كه ظلم از او رفع شود و در راحت بماند و مايوس بودن با حصول غرض منافات دارد. و شايد مراد آن باشد كه قنوط كه از جناب تو است اسوء است از ظلم بر من مرا ابتلاء بر آن نفرما و او را مبتلاء نكن. غرض ترحم است در حق او لكن فقره اخيره قوله و عرفه شاهد اولست. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ وَفِّقْنِى لِقَبُولِ مَا قَضَيْتَ لِى وَ عَلَىَّ وَرَضِّنِى بِمَآ أَخَذْتَ لِى وَ مِنِّى وَاهْدِنِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ وَاسْتَعْمِلْنِى بِمَا هُوَ أَسْلَمُ اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و توفيق بده مرا تو از براى قبول نمودن چيزى كه حكم نمودى تو از براى من و از من و ضرر من و راضى فرما تو مرا به چيزى كه گرفتى تو از براى من و از من و هدايت نما تو مرا به راهى كه راست است و وادار مرا به چيزى كه سالمست. تنبيه: غرض از قول امام عليه السلام و وفقنى تا آخر آن است كه در هر حال از حالات شاكر و صابر باشد و همه حالات خود راضى باشد و خود را عدم و هيچ داند. اللَّهُمَّ وَ إِنْ كَانَتِ الْخِيَرَةُ لِى عِنْدَكَ فِى تَأْخِيرِ الاخْذِ لِى وَ تَرْكِ الِانْتِقَامِ مِمَّنْ ظَلَمَنِى إِلَى يَوْمِ الْفَصْلِ وَ مَجْمَعِ الْخَصْمِ اللغة: الخيره: به كسر خاء و سكون الياء به معنى اختيار نمودن مثل الفديه به معنى الفداء و به فتح ياء نيز به معنى اختيار است بعضى گفتهاند به سكون به معنى عطاء نمودن است و به فتح به معنى اختيار نمودن است. مجمع: اسم زمان و مكان. خصم: مدعى بر غير و او لفظى است بر يك و دو و جماعت اطلاق مىشود. يوم الفصل و يوم الجمع روز قيامت است. يعنى : اى خداى من اگر بوده است خير و خوبى از براى من نزد تو در تأخير انداختن گرفتن حق تو از براى من و اسقاط نمودن و دادرسى نمودن از كسى كه ستم و جور نموده است مرا تا روز جدايى نمودن و زمان جمع شدن مدعى و مدعى عليه. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَيِّدْنِى مِنْكَ بِنِيَّةٍ صَادِقَةٍ وَ صَبْرٍ دَآئِمٍ اللغة: تاييد: تقويت. صبر: حبس نفس از جزع و فزع. دائم: به معنى هميشه و ثابت. يعنى : پس رحمت بفرست بر محمد و آل او و تقويت نما تو مرا از جانب خودت به عزمى راست و صبرى پاينده. وَ أَعِذْنِى مِنْ سُوءِ الرَّغْبَةِ وَ هَلَعِ أَهْلِ الْحِرْصِ اللغة: سوء: بالضم به معنى قبح. الرغبه: به معنى سئوال و طلب نمودن و گاهى اطلاق شود بر حريص بودن بر چيزى. هلع: بالتحريك به معنى حرص و جزع و قلت صبر و بعضى گفتهاند كه هلع اسم حيوانيست در پس كوه قاف است روزى هفت صحراء علف مىخورد و هفت دريا آب مىآشامد و مع ذلك هم و حزن فردايش را دارد كه روز آينده او چه خواهد شد. يعنى : پناه بده تو مرا از زشتى و سئوال و زارى نمودن در نزد اهل حرص. بدان كه حرص صفت رذيلهاى است در انسان كه حقيقتا زهرى است كشنده و باعث مىشود بر اين كه انسان محروم شود از فايز شدن به درجات عاليه و داخل شدن در دركات نيران مولمه زيرا كه به واسطه اين صفت رذيله مرتكب مىشود بسيارى از محرمات الهيه را پس مداوا نمايد خود را از اين مرض مهلك به ملاحظه نمودن دنائت و پستى و بى اعتبارى دنيا را و اعراض نمودن انبياء و اصفياء از او و ملاحظه نمودن جنات و رضوان و حور و قصور كه خداى تعالى قرار داده است به صبركنندگان بدهد محرومان از او در آخرت آرزو مىنمايند كه اى كاش در دنيا گوشتهاى بدن ما را به مقراض قطعه قطعه مىكردند و منشار بر سر ما مىگذاشتند و ما را جدا مىنمودند و مبتلا به حرص نمىشديم و از اين نعم و احسان خداى خود محروم نمىبوديم و رانده نمىشديم و آن روز نيز روزى است كه تمنا و آرزو به حال ايشان فائده و سودى ندارد. وَ صَوِّرْ فِى قَلْبِى مِثَالَ مَا ادَّخَرْتَ لِى مِنْ ثَوَابِكَ وَ أَعْدَدْتَ لِخَصْمِى مِنْ جَزَآئِكَ وَ عِقَابِكَ اللغة: مصور: ممثل را گويند مثال شيىء شبيه شيىء را گويند. ادخار: باب افتعال به معنى ذخيره نمودن. اعداد: مهيا نمودن. يعنى ممثل نما تو در قلب من شبيه چيزى كه ذخيره نمودهاى تو از ثواب تو و مهيا نمودهاى تو از براى خصم من از جزا و عقاب تو چون همين كه ممثل شد صورت ثواب در قلب نفس مطمئن مىشود و حرص و جزع و شكيبايى را از خود خلع نمايد و راضى شود به جز او مكافات آخرت. وَاجْعَلْ ذَلِكَ سَبَباً لِقَنَاعَتِى بِمَا قَضَيْتَ وَ ثِقَتِى بِمَا تَخَيَّرْتَ و بگردان آن تصوير را سبب و وسيله از براى قناعت نمودن من به آن چيزى كه حكم نمودى و اعتماد من به آن چيزى كه اختيار نمودى تو، قناعت راضى شدن به چيزى كم است چون استحقاق دارد مظلوم كه فعلا از براى او انتقام شود الان كه راضى شده است به صبر نمودن بر عقاب اخروى پس قانع شده است. آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ إِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ استجابت نما تو اى پروردگار عالميان زيرا كه به درستى كه تو صاحب فضل بزرگى و تو بر هر شيىء توانا و قادرى. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا مَرِضَ أَوْ نَزَلَ بِهِ كَرْبٌ أَوْ بَلِيَّةٌ بود از دعاى آن امام عالى مقام عليه السلام در وقتى كه مريض مىشد، يا اين كه نازل مىشد بر او حزن و اندوهى و يا بليه و ابتلايى.١٢ اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا لَمْ أَزَلْ أَتَصَرَّفُ فِيهِ مِنْ سَلامَةِ بَدَنِى كلمه من بيانيه، تصرف به معنى تغير و تقلب است. يعنى : اى خداى من مر تو را است ثناء بر چيزى كه جدا نمىشوم من كه تغير و تبدل مىكنم من در او از صحيح و سالم بودن بدنم. وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَآ أَحْدَثْتَ بِى مِنْ عِلَّةٍ فِى جَسَدِى ما، در اين فقره و فقره سابقه موصوله است و من بيانيه. حديث: جديد احداث تجديد. يعنى : مر تو را است ثناء براى آن چه كه تازه نمودى به من از ناخوشى كه در جسد من است.١٣ ايقاظ: از كلام امام عليه السلام چنان فهميده مىشود كه صحت، و مرض هر يك از آنها نعمت است از قبل خداى عز و جل چنان چه بعد از اين صراحت مىفرمايد و همچنين از كلام آن بزرگوار نيز استفاده مىشود كه صحت زياده است از مرض زيرا كه از صحت تعبير به لم ازل فرمود و از مرض به احداث و تجدد. فَمَآ أَدْرِى يَآ إِلَهِى أَيُّ الْحَالَيْنِ أَحَقُّ بِالشُّكْرِ لَكَ؟ وَ أَىُّ الْوَقْتَيْنِ أَوْلَى بِالْحَمْدِ لَكَ؟ پس نمىدانم اى خداى من كه كدام يك از دو حالت سزاوارتر است به شكر تو و كدام يك از دو وقت اولى است به ثناء نمودن مر تو را. أَوَقْتُ الصِّحَّةِ الَّتِى هَنَّأْتَنِى فِيهَا طَيِّبَاتِ رِزْقِكَ وَ نَشَّطْتَنِى بِهَا لِابْتِغَآءِ مَرْضَاتِكَ وَ فَضْلِكَ اللغة: نشط: به معنى سرعت و شدت و شادى. بغى: طلب نمودن. مرضاة:خشنودى. فضل: در مقام به معنى خوبى و رزق. يعنى : آيا وقت سلامت آن چنانى كه گوارا نمودى تو مرا در آن وقت خوبىها و پاكيزههاى رزقت را و سخت نمودى تو سبب صحت طلب نمودن خوبى تو را و نيكويى و روزى تو را. وَ قَوَّيتَنِى مَعَهَا عَلَى مَا وَفَّقْتَنِى لَهُ مِنْ طَاعَتِكَ؟ و قوت دادى تو مرا با آن سلامت بر چيزى كه توفيق دادى تو مرا به آن از بندگى نمودن. اطاعت و بندگى نمودن خدا از عبادت بدنيه به سلامت و صحت است زيرا كه بدون او غالب از بندگىها را نتوان جاى آورد. أَمْ وَقْتُ الْعِلَّةِ الَّتِى مَحَّصْتَنِى بِهَا وَالنِّعَمِ الَّتِى أَتْحَفْتَنِى بِهَا؟ اللغة: علة: سقم و مرض را گويند. محض: خالص بودن. تحفه: چيزى نفيس، خوب به ديگرى دادن. يعنى : يا وقت مرض آن چنانى كه خالص نمودى تو مرا به واسطه او و نعمتهاى آن چنانى كه تحفه و خوبى دادى تو مرا به او. روايت شده است كه تب يك شب كفاره يك سال گناه است. روايت ديگر وارد است كه بنده مومن همين كه تب بر او مستولى شد ريخته شود مثل برگ درخت گناهان او، ناله او تسبيح است و صيحه او تهليل است و تقلب كردن و حركت او در فراش مثل شمشير زدن است در راه خدا. ايضاح: عالم حقيقى و داناى واقعى كه مطلع است به خواص اشياء و فوائد آن و بر اين كه هر يك از صحت و مرض را فوائدى مترتب است و لذا امر بر او مردد شده است كه كدام يك از صحت و مرض اولى و سزاوارتر است به شكر و ثناى معبود نمودن لكن در مقام اشكالى است و آن اين است كه ائمه عليهم السلام هميشه از خدا سئوال مىنمودند سلامت بدن و باقى بودن صحت جسم و عدم استيلاى امراض چنان كه در دعاى جوشن صغير معلوم مىشود خلاصه اگر صحت و مرض هر دو نعمت بودهاند لابد بود سئوال از مريز مثل صحت در حالى كه سئوال از مر محبوب نيست و لذا سئوال نمىنمودند. جواب شبهه آن است كه امراض اسقام وارده بر انسان از قبيل كفاره گناهان است پس بعد از نزول اسقام و امراض از قبيل نعم حضرت بارى زيرا بر او مترتبى مىشود چهار فائده كه ذكر نموده است. تَخْفِيفاً لِمَا ثَقُلَ عَلَى ظَهْرِى مِنَ الْخَطِيئَاتِ وَ تَطْهِيراً لِمَا انْغَمَسْتُ فِيهِ مِنَ السَّيِّئَاتِ وَ تَنْبِيهَا لِتَنَاولِ التَّوْبَةِ وَ تَذْكِيراً لِمَحْوِ الْحَوْبَةِ بِقَدِيمِ النِّعْمَةِ اللغة: غمس: فرو رفتن در چيزى. حوبه: معصيت و گناه، تخفيفا و تطهيرا و تنبيها و تذكيرا هر يك مفعول له است از براى قوله محصتنى و اتحفتنى. يعنى از براى سبك شدن مر آن چيزى كه سنگين گرديده بر پشت من از گناهان و از براى پاك نمودن مر آن چيزى كه فرو رفتم من در آن از گناهان و از براى آگاه نمودن مر جاى نياوردن، و فراموش شدن توبه و متذكر شدن مر زائل شدن معصيت به سبب نعمت قديم چون نعمت قديم از او سلب شده است كه صحت باشد و الان مبتلا به مرض شده است طلب بازگشت مىنمايد از محو معصيت تا آن كه قديم به او عود نمايد وَ فِى خِلالِ ذَلِكَ مَا كَتَبَ لِىَ الْكَاتِبَانِ مِنْ زَكيِّ الاعْمَالِ مَا لا قَلْبٌ فَكَّرَ فِيهِ وَ لا لِسَانٌ نَطَقَ بِهِ وَ لا جَارِحَةٌ تَكَلَّفَتْهُ بَلْ إِفْضَالاً مِنْكَ عَلَيَّ وَ إِحْسَاناً مِنْ صَنِيعِكَ إِلَيَّ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ حَبِّبْ إِلَيَّ اللغة: خلال: بين شىء و ميان او را گويند. تكلف: برداشتن شيىء است به مشقت و تعب جار و مجرور متعلق به ثابت است جمله حاليه مشار اليه ذلك مرض و علت هست. يعنى : و حال آن كه ثابت است در ميان مرض و علت چيزى كه بنويسند از براى من آن دو نويسنده از خوبى اعمال كه در قلب خطور ننموده است در آن و زبان تكلم به او ننموده است و جوارح متحمل مشقت او نشده است. در بعضى از روايات وارد است كه دو ملك مامور هستند به نوشتن در حال مرض به آن چه در حال صحت او مىنوشتند زيرا كه در حبس خدا است. از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه آن بزرگوار فرمودند كه: وقتى كه صعود نمايد دو ملك به سوى آسمان در هر شبى خداى عز و جل فرمايد به ايشان كه چه نوشتهايد شما از براى بنده من در حال مرض او، عرض نمايند: شكايت نمودن او را نوشتيم پس مىفرمايد خداى عز و جل كه: انصاف ننمودهام من در حق بنده خود اگر او را حبس نمايم به حبس خود، پس منع نمايم او را از شكايت نمودن، بنويسيد شما چيزى را كه مىنوشتيد از براى او از خير در حال صحت او و بر او گناه و معصيت ننويسيد تا آن كه او را آزاد نمايم از حبس خود به درستى كه او در حبس من است از حبس من. الَّلهم فَصلِّ على محمّد وَ آله وَ حَبِّب الىَّ ما رَضيتَ لى و يَسِّر لى ما اَحلَلتَ بى اللغة: احلال: نازل نمودن. حل به مكان اى نزل به. حب: دوست داشتن و نفس به چيزى مايل بودن رضاى خداى عز و جل اختيار نمودن او است و سهل و آسان نمودن مرض از براى او عبادت از تعب نيامدن و شكايت ننمودن است چون مرض بالذات منافى با طبع و ميل انسان است و نفس بالطبع مايل به او نيست و راضى بر آن نمىشود و در نفس الامر او يكى از نعم خداوند متعال است و بر او مترتب است فوائد كثيره، پس امام عليه السلام عرض نمايد به خداى عز و جل كه: اى پروردگار من پس رحمت بفرست بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او و محبوب نما تو به سوى من چيزى را كه اختيار نمودى تو از براى من و سهل نما تو از براى من چيزى را كه نازل نمودى به من. وَ طَهِّرْنِى مِنْ دَنَسِ مَآ أَسْلَفْتُ وَامْحُ عَنِّى شَرَّ مَا قَدَّمْتُ و پاك نما تو مرا از چرك چيزهايى كه پيش انداختم من، و محو نما تو از من بدى چيزهايى كه كه در سابق به جا آوردهام، بدان كه معصيت خلاق عالم دو چيز بر او مترتب است يكى ذلت و خوارى نزد او بلكه نزد مردمان نيز وقتى كه قائم شوند گواهان و دوم آن است كه مترتب شود بر او آتش و از براى اين دو اثر و ثمر امام گاهى تعبير به اثر نمود و مرتبه ديگر به شر. وَ أَوْجِدْنِى حَلاوَةَ الْعَافِيَةِ وَ أَذِقْنِى بَرْدَ السَّلامَةِ اللغة: ايجاد: ظفر يافتن به مطلوب اوجده الله مطلوبهاى اظفره به. يعنى : مظفر نما تو مرا به شيرينى عافيت و روزى نما تو مرا به سردى سلامت. بدان كه از باب محو شدن گناهان و كفاره آنها است ذو او مخالف طبع نيز هست و لذا سئوال از خدا طلب عافيت مىنمايد علاوه در حال صحت انسان مىتواند انسان طاعات و افعال خيريه به جاى آورد كه آن امور در حالت مرض امكان ندارد. وَاجْعَلْ مَخْرَجِى عَنْ عِلَّتِى إِلَى عَفْوِكَ وَ مُتَحَوَّلِى عَنْ صَرْعَتِى إِلَى تَجَاوُزِكَ و بگردان تو از بيرون آمدن من از مرض به سوى عفو تو و انتقال من از هلاكت من به سوى درگذشتن تو. ظاهر آن است كه بايست بفرمايد من علتى نه عن علتى كما يقال من مكان كذا و من بلد كذا و هكذا. و جواب داده شد كه اگر مجرور مبدء شىء ممتد باشد به كلمه من ادا شود و اگر مجرد انفصال شيىء از او باشد كلمه عن قايم مقام او شود. وَ خَلاصِى مِنْ كَرْبِى إِلَى رَوْحِكَ وَ سَلامَتِى مِنْ هذِهِ الشِّدَّةِ إِلَى فَرَجِكَ اللغة: كرب: اندوه. روح به فتح راء: راحت. فرج: كشف اندوه و غم. يعنى : نجات از اندوهم به سوى راحت خود و سالم بودن من از اين شدت و تعب به سوى فرح و گشايش تو. إِنَّكَ الْمُتَفَضِّلُ بِالاحْسَانِ الْمُتَطَوِّلُ بِالِامْتِنَانِ الْوَهَّابُ الْكَرِيمُ ذُو الْجَلالِ وَالاكْرَامِ متفضل: ابتداء كننده به احسانى است كه بر او لازم نيست. امتنان: باب افتعال از منت به معنى نعمت بزرگ. وهاب: صيغه مبالغه به معنى بسيار عطا كننده. يعنى : به درستى كه تو متفضلى به منت گذاشتن بسيار بخشنده بزرگى صاحب جلال و اكرامى. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا اسْتَقَالَ مِنْ ذُنُوبِهِ أَوْ تَضَرَّعَ فِي طَلَبِ الْعَفْوِ عَنْ عُيُوبِهِ اقال اقاله و استقال استقالة اصل اقاله برداشتن غقد و از لغزش در گذشتن و باب استفعال او در بعضى مقامات استعمال شود در طلب درگذشتن از گناه و معصيت و از اين قبيل است قوله حضرت سجاد عليه الصلوة والسلام در زيارت و زلل من استقال مقالة. يعنى : بوده است از دعاى آن سيد بزرگوار عليه السلام در زمانى كه طلب تجاوز نمود از گناهان خود يا زارى مىكرد در طلب عفو از عيبهاى خود اين عنوان و عنوان گذشته در غالب ابواب و آينده در بعضى با هم ديگر متقارب و متناسب است و ظاهر آن است كه اين عناوين عناوينى است كه شيوخ و علماء به حسب ذوق و سليقه خود ذكر نمودهاند نه اين كه امام عليه السلام بيان فرموده باشد كه اين دعاى من بوده است از براى اين مطلب، و اين دعاى من بوده است از براى فلان حاجت پس مىشود غالب عناوين را به حسب فهم و سليقه تغيير و تبديل داد. اللَّهُمَّ يَا مَنْ بِرَحْمَتِهِ يَسْتَغِيثُ الْمُذْنِبُونَ وَيَا مَنْ إِلَى ذِكْرِ إِحْسَانِهِ يَفْزَعُ الْمُضْطَرُّونَ وَيَا مَنْ لِخِيفَتِهِ يَنْتَحِبُ الْخَاطِئُونَ اللغة: استغاثه: طلب يارى نمودن. فزع: پناه بردن. خيفه: مصدر است اصل او خوفه بود مثل جلسه و او را به جهت مناسبت كسره ماقبل قلب به يا كردند. انتجاب: از نجب به معنى گريه نمودن. يعنى : اى آن كسى كه به سبب مهربانى او يا به مهربانى او طلب يارى مىكنند گناهكاران، و اى كسى كه به سوى ياد آورى احسانش پناه مىبرند درماندگان و اى كسى كه از براى ترس از او جزع و گريه مىنمايند خطا كاران. يَآ أُنْسَ كُلِّ مُسْتَوْحِشٍ غَرِيبٍ وَ يَا فَرَجَ كُلِّ مَكْرُوبٍ كَئِيبٍ اللغة: انس: سكون و اطمينان قلب است. وحشة: مقابل انس است. كئيب و كآبة: بدى حال و شكستگى را گويند. غريب و كئيث صفت هستند يا صفت مخصصه و يا موضحه. اى اطمينان هر وحشت دارنده از وطن دور، اى رفعكننده هر حزن دارنده بدحال. وَ يَا غَوْثَ كُلِّ مَخْذُولٍ فَرِيدٍ وَ يَا عَضُدَ كُلِّ مُحْتَاجٍ طَرِيدٍ اللغة: مخذول: خوار و بى ياور فريد و منفرد: تنها. عضد: بازو لكن استعاره در يار و ناصر شده. طريد: دور شده. يعنى : اى دادرس هر خوار بى ياور، و اى ياور هر احتياجمند دور شده از مقصود. أَنْتَ الَّذِى وَسِعْتَ كُلَّ شَى ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْمَاً وَ أَنْتَ الَّذِى جَعَلْتَ لِكُلِّ مَخْلُوقٍ فِى نِعَمِكَ سَهْماً وسعت: مقابل ضيق، گفته مىشود اين ظرف وسعت مظروف دارد. يعنى : گنجايش او را دارد، پس معنى كلام امام عليه السلام چنين خواهد بود كه تو آن كسى هستى كه گنجايش دادى تو هر چيزى را از حيث رحمت و علم يعنى مهربانى و دانايى تو محيط است به هر شىء و هر شىء را علم و رحمت تو شامل است پس گنجايش ذات بارى تعالى هر چيزى را به حسب آن دو صفت است نه به حسب ذات پس اسناد وسعت به ذات بارى تعالى اسنادى است به طريق مجاز نظير انبت الربيع البقلة از اين جهت است كه تميز از براى رفع ابهام آورده شده است به قول خود رحمة و علما پس شبهه بر اين كه لازم اين عبارت و اسناد آن است كه خداى تعالى در مكان واقع شود با اين كه او منزه است از مكان بودن مندفع است به اين كه ذكر نموديم. يعنى : تويى كه گنجايش دادى همه چيز را از رحمت و علم خود و تويى كه گردانيدى مر هر مخلوقى را در نعمت خود نصيب و بهرهاى هر دو فقره كه امام عليه السلام فرموده است حاجت به برهان و دليل ندارد. وَ أَنْتَ الَّذِى عَفْوُهُ أَعْلَى مِنْ عِقَابِهِ فلان عال اى غالب و منه قوله تعالى لا تخف انك انت الاعلى شايد علو و برترى هم از اين قبيل است يعنى از قبيل غلبه نه از احترام و بلندى. يعنى : تويى آن كسى كه عفو او غالب و بالاتر است از عقاب او و نكته او مطب واضح است زيرا كه عفو خير است و مطلوب بالذات، و عقاب شر است و مطلوب بالعرض و شبههاى نيست كه مطلوب ذاتى غالب است بر مطلوب عرضى. وَ أَنْتَ الَّذِى تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ سعى: در مشى تجاوز نمودن در مشى پيش پيش رفتن است. يعنى : تويى آن كه پيشاپيش مىرود رحمت و مهربانيش در پيش روى غضبش و به عبارت اخرى سبقت گرفتن رحمت است بر غضب و نكته تقدم رحمت بر غضب نيز معلوم است زيرا كه رحمت مقصود بالذات است، و غضب بالعرض چنان كه گذشت. روايت شده است كه حبيب بن حرث عرض نمود خدمت حضرت ختمى مآب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه: من مردى هستم كسب كننده گناهان خداى عز و جل فرمود: اى حبيب بازگشت و انابه نما به سوى خداى عز و جل عرض نمود: من توبه و بازگشت مىنمايم و به آن عود مىكنم فرمودند: هر وقت كه گناه مىنمايى تو به و بازگشت نما تا آن جا كه فرمودند: كه عفو خدا زيادتر است از گناه تو اى حبيب و خداى عز و جل در قرآن صراحتا مىفرمايد كه: من عفو مىنمايم از بسيارى از معاصى، و در بعضى از روايات وارد است كه: خداى عز و جل مىآمرزد در روز قيامت آمرزيدنى كه در هيچ قلبى خطور آن ننموده حتى آن كه ابليس به طمع افتد و اميدوار شود كه خواهد آمرزيده شد. وَ أَنْتَ الَّذِى عَطَآؤُهُ أَكْثَرُ مِنْ مَنْعِهِ و تويى آن كه بخشايش او بيشتر است از منع او خداى تعالى را منع نيست هر چه از قبل اوست همه عطاء است چنان چه در بعضى از روايات وارد است كه بعضى از بندگان مؤمنين هستند كه صلاح دين ايشان نيست مگر فاقه و خوارى و مرض در بدن پس خداى عز و جل مبتلا نمايد ايشان را به فاقه و مسكنت تا اين كه امر دين ايشان خوب شود. و در حديث قدسى است كه بعضى از بندگان من صلاح ايشان نيست مگر فقر كه اگر غنى نمايم او را خواهد او را غنى فاسد نمود. وَ أَنْتَ الَّذِى اتَّسَعَ الْخَلائِقُ كُلُّهُمْ فِى وُسْعِهِ اتسع: باب افتعال از بارى مطاوعه فعل است يعنى قبول امر نمودن مثل اين كه گفته شود گنجايش داشته است ظرف متاع را پس متاع قبول گنجايش دادن نمود. پس وسع به معنى گنجايش پس غناء و وسع حضرت بارى فعلست و بروز و ظهور او در بندگانش اثر فعل است. يعنى : تويى آن كسى كه گنجايش داده است همه آفريدگان در توانگرى او و اين مطلب از جمله بديهيات است اگر آنى وسع او شامل حال مخلوق او نشود نخواهد روحى در قالبى باقى ماند رشته وجود در موجودات خواهد گسيخته شود. وَ أَنْتَ الَّذِى لا يَرْغَبُ فِى جَزَآءِ مَنْ أَعْطَاهُ تويى آن كسى كه خواهش ندارد در جزاء كسى كه آن كس را عطا داده است بعد از اين كه معلوم شد كه خداى عز و جل واجب الوجود است و غنى محض چگونه رغبت داشته باشد در جزاء عطاى خود زيرا كه اگر او را رغبت جزاء و مكافات عطاء بوده باشد خواهد ممكن و محتاج شد نه وجب و غنى. وَ أَنْتَ الَّذِى لا يُفْرِطُ فِى عِقَابِ مَنْ عَصَاهُ لا يفرط: به باب افتعال و تفعيل هر دو قرائت نمودهاند. اما بنا بر اول معنى افراط ننمودن در عقاب آن است كه اسراف در عقوبت نكند بلكه هر معصيتى به مقدار او عقوبت شود يك به يك نه يك به دو زيرا كه مقتضى عدل و انصاف آن است كه به قدر استحقاق عقاب شود نه زايد و لذا تفضل و احسان. و انعام او شايد سبب شود كه از عقاب گناهكاران در گذرد و اما بناء بر دويم معنى تفريط ننمودن در عقاب آن است كه ضايع نمىكند عقاب گناهكار را بلكه لابد او را عقاب خواهد نمود چنانچه مذهب معتزله است كه شفاعت از براى افساق در دار عقاب نيست بلكه آنها را عقاب نمايند چنان چه آيه: ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب من يعمل سوء يجزيه نيز دلالت دارد ظاهر اين است كه اول باشد نه ثانى زيرا كه عفو و مغفرت و شفاعت از براى عصات و بدكاران امت ثابت است خلاف معتزله موهون است و آيه مخصص است به كفار و بر تقدير فرض عموم جزاء و عقاب به آلام و اسقام نيز مىشود چنان چه مرويست كه بعد از اين كه آيه شريفه نازل شد مسلمانان گريه نمودند و محزون شدند عرض نمودند به خدمت حضرت ختمى مآب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه: اين آيه چيزى نگذاشت. پس پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند كه: قسم به آن كسى كه جانم در قبضه قدرت او است كه اين آيه در حق شما وارد است لكن بشارت باد شما را و دل خوش داشته باشيد كه نمىرسد به شما مصيبت مگر اين كه كفاره گناهان شما خواهد بود حتى خارى كه در پاى شما رسد او كفاره شما است، از حضرت باقر عليه السلام مروى است كه: خداى عز و جل كه اكرام بنده خود نمايد و حال آن كه او را گناه است مبتلا نمايد او را به مرض اگر او را جاى نياورد مبتلا نمايد او را به حاجت اگر او را در حق او نيز جاى نياورد جان كندن را بر او شديد خواهد نمود و امثال اين نحو روايات زياد ماثور است. وَ أَنَا يَآ إِلَهِى عَبْدُكَ الَّذِى أَمَرْتَهُ بِالدُّعَآءِ فَقَالَ: لَبَّيْكَ وَ سَعْدَيْكَ لبيك و سعديك: يك مصدراند و تثنيه و منصوباند به فعل مقدر از جنس خود پس مفعول مطلق خواهند بود. لبيك اصلش الب لبين لك نون و لام به اضافه لبى به سوى كاف حذف شدند لبيك شد معنى لب مصدر ايستادن هست، و همچنين سعديك اصلش اسعد سعدين لك بود و سعد و مساعدت به معنى يارى است، يعنى هر وقتى بخوانى مرا اجابت نمايم و يارى نمايم اختلاف شده است كه تثنيه در اين دو كلمه از براى دلالت بر تثنيه معنى است كه يعنى ايستادهام بعد از ايستادن ديگر يا از براى مجرد تكوير باشد مثل فارجع البصر كرتين اى مكررا و شايد آيه شريفه الطلاق مرتان هم از براى مجرد تكرير باشد نه اين كه سه طلاق يا دو طلاق به يك لفظ. يعنى : منم اى خداى من بنده تو آن چنانى كه امر فرمودى او را به خواندن او تو را پس گفت لبيك و سعديك و كمر بستم در اجابت تو. هَآ أَنَا ذَا يَا رَبِّ مَطْرُوحٌ بَيْنَ يَدَيْكَ اين منم حاضر اى پروردگار من افتاده شده ما بين دو دست تو كه او را قدرت و توانايى جز اطاعت و فرمان بردارى تو نيست بندهاى است منقاد و او را توانايى سركشى نيست. أَنَا الَّذِى أَوْقَرَتِ الْخَطَايَا ظَهْرَهُ وَ أَنَا الَّذِى أَفْنَتِ الذُّنُوبُ عُمُرَهُ اللغة: وقر: به معنى ثقل و سنگينى. فناء: به معنى عدم قبول وجود. يعنى : منم آن كسى كه سنگين نموده گناهان، پشت او را و منم آن كسى كه فنا و برطرف نموده معصيتها زندگانى و عمر او را. غرض از اين كلام اظهار خوارى و ذلت و بىنشانى خود نمودن است. وَ أَنَا الَّذِى بِجَهْلِهِ عَصَاكَ وَ لَمْ تَكُنْ أَهْلاً مِنْهُ لِذَاكَ جهل: نادانى مقابل دانا مراد به جهل در كلام نه به معنى نادانى باشد بلكه به معنى عدم تفكر و تدبر نمودن است از بدى عاقبت. يعنى : عمل او عمل جهلى است در بعضى از روايات وارد است كه هر كه خطور كند نفس او در معصيت خدا او جاهلست اگر چه عالم باشد. از شيخ ابراهيم كفعمى و سيد مرتضى رحمهما الله چنان نقل شده كه عاصى در حال عصيان يا كافر است و يا مجنون باء در كلمه بجهله سببيه است ضمير منه راجع به موصولست. يعنى : منم آن كه به سبب جهل خود معصيت نموده است تو را و نبودى تو مستوجب آن او مر معصيت را. هَلْ أَنْتَ يَآ إِلَهِى رَاحِمٌ مَنْ دَعَاكَ فَأُبْلِغَ فِى الدُّعَآءِ؟ فاء در فابلغ فاء سببيه است ابلغ متكلم وحده است از باب افعال و بعد از فاء أن ناصبه مقدر است به معنى شىء را به مبالغه و كوشش به جاى آوردن است، استفهام در معنى خود نيست بعضى گفتهاند: به معنى تقدير است و بعضى گفتهاند: سئوال نمودن رحمت است به سرعت. يعنى : آيا تو اى خداى من رحم كنندهاى كسى را كه بخواند تو را تا آن كه مبالغه و سعى نمايم در خواندن. أَمْ أَنْتَ غَافِرٌ لِمَنْ بَكَاكَ فَأُسْرِعَ فِى الْبُكآءِ؟ يا آن كه آيا تو آمرزندهاى مر كسى را كه گريه براى تو نمود تا به سبب آن تعجيل نمايم در گريه نمودن. كلمه ام عاطفه معنى بكاك در عرف و عادت معروف است كسى كه تضرع و ناله و زارى نمايد نزد كسى از بدى حال خود و او بر او مهربانى نمايد و از او در گذرد گويند گريه نمودن نزد فلان و او از او دست برداشت. أَمْ أَنْتَ مُتجَاوِزٌ عَمَّنْ عَفَّرَ لَكَ وجْهَهُ تَذَلُّلاً؟ تعفير: به خاك ماليدن، عفر وجه الارض. يعنى : يا آن كه آيا تو در گذرندهاى از كسى كه ماليد به خاك از براى تو روى خود را از حيث خوارى و مذلت. أَمْ أَنْتَ مُغْنٍ مَنْ شَكَآ إِلَيْكَ فَقْرَهُ تَوَكُّلاً يا آن كه آيا تو بى نياز كنندهاى كسى را كه شكايت كننده است به سوى تو فقر و حاجت خود را از حيث توكل و واگذاردن امرش را به سوى تو. إِلَهِى لا تُخَيِّبْ مَنْ لا يَجِدُ مُعْطِياً غَيْرَكَ وَ لا تَخْذُلْ مَنْ لا يَسْتَغْنِى عَنْكَ بِأَحَدٍ دُونَكَ يعنى : اى خداى من نااميد مكن كسى را كه نمىيابد عطاءكنندهاى سواى تو و خوار نكن كسى را كه توانگر نمىشود از تو به هيچ كس غير تو يعنى او را بخشنده و توانگركنندهاى غير از تو نيست. إِلَهِى فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لا تُعْرِضْ عَنِّى وَ قَدْ أَقْبَلْتُ عَلَيْكَ وَ لا تَحْرِمْنِى وَ قَدْ رَغِبْتُ إِلَيْكَ اى خداى من پس درود بفرست بر محمد و آل او صلى الله عليهم اجمعين و رو نگردان از من و حال آن كه به تحقيق كه من روى آوردم به سوى تو. وَ لا تَجْبَهْنِى بِالرَّدِّ وَ قَدِ انْتَصَبْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ جبهه: به معنى پيشانى است. يعنى : دست بر پيشانى من نزن و مرا رد و نوميد مكن و حال كه به تحقيق ميل نمودم به سوى تو و ايستادهام مقابل تو. أَنْتَ الَّذِى وَصَفْتَ نَفْسَكَ بِالرَّحْمَةِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَارْحَمْنِى وَ أَنْتَ الَّذِى سَمَّيْتَ نَفْسَكَ بِالْعَفْوِ فَاعْفُ عَنِّى يكى از اسماء الحسنى عفو مىباشد يعنى آمرزنده يا بسيار آمرزنده. فرق ما بين اسم و وصف آن است كه اگر چيزى را اطلاق بر ذات شىء كنند من حيث الذات او را اسم گويند و اگر اطلاق شود آن چيز بر او به اعتبار ثبوت شىء خارجى از براى ذات آن را وصف خوانند و خداوند را صفات به اين اصطلاح نيست چه صفات او عين ذات او است و مداليل صفات او از قبيل علم و كرم و رحمت از لوازم ذات او است نه ثبوت شىء خارج از ذات از براى ذات پس مثل عفو و نحو آن اسم خداوند است و تعبير از آن گاهى به صفات از باب مسامحه است. يعنى : تويى آن كسى كه وصف كردى خود را به رحمت پس درود بر محمد و آل او صلى الله عليهم بفرست و رحم نما تو مرا و تويى آن كه نام نهادى خود را به عفو پس عفو نما از من. قَدْ تَرَى يَآ إِلَهِى فَيْضَ دَمْعِى مِنْ خِيفَتِكَ وَ وَجِيبَ قَلْبِى مِنْ خَشْيَتِكَ وَ انْتِفَاضَ جَوَارِحِى مِنْ هَيْبَتِكَ كُلُّ ذَلِكَ حَيَآءً مِنِّى بِسُوءِ عَمَلِى وَ لِذَلِكَ خَمَدَ صَوْتِى عَنِ الْجَأْرِ إِلَيْكَ وَ كَلَّ لِسَانِى عَنْ مُنَاجَاتِكَ اللغة: فيض: به معنى سيلان. دمع: آب چشم. وجيب: اضطراب. انتفاض: اگر به فاء باشد به معنى حركت نمودن و ارتعاد است و اگر به قاف باشد به معنى ضعف. حياء: شرمسارى، جأر و جؤار، مهموز العين ازباب منع صدا بلند نمودن و زارى كردن. خمود: خاموش شدن. كل: به فتح كاف و لام مشدده به معنى گنگ و لال. الاعراب: حياء به نصب خوانده شده و به رفع اگر منصوب باشد مفعول له است و خبر مبتداء محذوف است اى كل ذلك كائن فى لاجل الحياء و اگر مرفوع باشد خواهد خبر مبتداء بود اى كل ذلك حياء. لكن در اين صورت اعتراض شده است كه مبتداء عين نيست پس چگونه خواهد خبر داده شد از فيض و مابعد او به حياء. جواب داده شده است كه در اين جا خبر مضاف محذوف است مضاف اليه قايم است مقام او و تقدير او كل ذلك مقتضى حياء منى هست نظير قوله تعالى: الحج اشهر معلومات اى الحج حج اشهر معلومات. يعنى : مىبينى اى خداى من سيلان آب چشم مرا از ترس تو و اضطراب قلبم را از خشيت تو و لرزيدن اعضايم را از هيبت تو همه اين امور از جهت حياء و شرمسارى من است به سبب بدى و زشتى عملم و از اين جهت است كه خاموش شده صوت من از زارى نمودن به سوى تو و گنگ شده است زبانم از راز و نياز نمودن با تو. ايقاظ: كسى كه اين نحو تكلم كند بايست متصف باشد با صفاتى كه دعوى نموده است و الا كذب است و بر او معصيت خواهند نوشت و برهان شاهد مدعى است و سيد شارح رحمه الله تصريح نموده به اين، و همچنين مرحوم مجلسى رحمة الله در اعتقادات خود. پس فاقد اين صفات اين كلمات را نخواند يا از آنها قصد معانى مجازيه نمايد. يَآ إِلَهِى فَلَكَ الْحَمْدُ فَكَمْ مِنْ عَآئِبَةٍ سَتَرْتَهَا عَلَيَّ فَلَمْ تَفْضَحْنِى وَ كَمْ مِنْ ذَنْبٍ غَطَّيْتَهُ عَلَيَّ فَلَمْ تَشْهَرْنِى وَ كَمْ مِنْ شَآئِبَةٍ أَلْمَمْتُ بِهَا فَلَمْ تَهْتِكْ عَنِّى سِتْرَهَا وَ لَمْ تُقَلِّدْنِى مَكْرُوهَ شَنَارِهَا فاء اول از براى ترتيب و دويم از براى سببيت است و كم خبريه است به معنى كثير مبتداء محذوف كلمه من جنسيه است. شهرت: به معنى علن و آشكار بودن. عائبه: بالعين مصدر مثل عاقبت چيزى است كه موجب عيب شود. شايبه: به تقديم ياء بر باء جمع او شوائب به معنى چرك و قذر. المام: به معنى نازل شدن و مباشرت نمودن. شنار: عيب و عار. يعنى : اى خداى من پس از براى تو است ستايش پس چه بسيار از عيبى كه پوشانيدى او را بر من پس رسوا ننمودى مرا و چه بسيار از گناهى كه پوشانيده او را بر من پس معروف و هويدا نساختى مرا و بسا دنس و قذرى كه من متعرض و تصاحب او نمودم پس تو پاره ننمودى از من پرده آن دنس را و در گردنم نيانداختى ناخوشى عيب او را. وَ لَمْ تُبْدِ سَوْآتِهَا لِمَنْ يَلْتَمِسُ مَعَايِبِى مِنْ جِيرَتِى وَ حَسَدَةِ نِعْمَتِكَ عِنْدِى اللغة: ابداء: اظهار نمودن. سؤاة: جمع سوئه بديها. حسده: جمع مكسر حاسد. يعنى : اظهار نكردى بدى او براى كسى كه جستجو مىنمايد عيب مرا از همسايگان و حسودان نعمت تو در نزد من، علت تخصيص همسايگان به التماس عيب از براى آن است كه حسود آنها زيادتر است از غير. گفتهاند حسد در سه فرقه از مردمان است: همسايه در منزل، شريك در عمل، اقارب در نسب. ثُمَّ لَمْ يَنْهَنِى ذَلِكَ عَنْ أَنْ جَرَيْتُ إِلَى سُوءِ مَا عَهِدْتَ مِنِّى پس منع ننمود مرا اين الطاف تو از روان شدن من به سوى بدى آن چه كه دريافتى از من. فَمَنْ أَجْهَلُ مِنِّى يَآ إِلَهِى بِرُشْدِهِ؟ وَ مَنْ أَغْفَلُ مِنِّى عَنْ حَظِّهِ؟ وَ مَنْ أَبْعَدُ مِنِّى مِنِ اسْتِصْلاحِ نَفْسِهِ؟ حِينَ أُنْفِقُ مَآ أجْرَيْتَ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ فِيمَا نَهَيْتَنِى عَنْهُ مِنْ مَعْصِيَتِكَ پس كيست نادانتر از من اى خداى من به صلاح خود و كيست غافلتر از من از نصيب خود و كيست دورتر از من از اصلاح نمودن نفس خود هنگامى كه صرف مىكنم من آن چه جارى ساختهاى بر من از روزى خود در آن چه نهى فرمودى تو مرا از او نه. مقصود آن است كه حقيقت من اجهل و اغفل و ابعدم بلكه اين كه خلاف عقل نمودهام گويا مثل آنهايم چگونه چنين نباشد بعد از اين كه خالق سرمايه دهد به جهت صرف در طاعت بنده او را در غير آن مورد صرف نمايد. بدان كه شكر خداى عز و جل آن است كه آن چه انعام بر عبد نموده است از جوارح و روزى او را در اعمال نيكو و طاعت و بندگى صرف كند و گرنه كفران نعمت است و خواهد بر او به واسطه كفران عذاب و بليه واقع شد. وَ مَنْ أَبْعَدُ غَوْراً فِى الْبَاطِلِ وَ أَشَدُّ إِقْدَاماً عَلَى السُّوءِ مِنِّى ؟ حِينَ أَقِفُ بَيْنَ دَعْوَتِكَ وَ دَعْوَةِ الشَّيْطَان فَأَتَّبِعُ دَعْوَتَهُ عَلَى غَيْرِ عَمًى مِنِّى فِى مَعْرِفَةٍ بِهِ وَ لا نِسْيَانٍ مِنْ حِفْظِى لَهُ وَ أَنَا حِينَئِذٍ مُوقِنٌ بِأَنَّ مُنْتَهَى دَعْوَتِكَ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مُنْتَهَى دَعْوَتِهِ إِلَى النَّارِ اللغة: غور: فرو رفتن در چيزى است و ته هر چيزى. دعوت: خواندن به آمدن مثل دعوت در ضيافت. موقن از ايقن يعنى علم دارنده. بدان كه دعوتى است شيطانى و دعوتيست رحمانى دعوت شيطان وسوسه او است مر انسان را به راه باطل مثل آن كه وسوسه نمايد كه انفاق نكن كه فقير خواهى شد يا اين كه مرتكب معاصى شود خدايى نيست يا اين كه غفور است و رحيم است و دعوت رحمانى دعوت به امور حقه است و صواب و بر دعوت رحمانى هدايت و برهان است پس انسان اعتقاد به حقيقت دعوت رحمانى دارد، و بطلان دعوت شيطان و مع ذلك اجابت دعوت شيطانى نمايد. يعنى : كيست دورتر از حيث فرو رفتن در باطل و سختتر از حيث پيشدستى نمودن بر گناه از من هنگامى كه مىايستم ميان خواندن تو و خواندن شيطان پس پيروى نمايم خواندن او را بدون كورى از شناختن او و نه فراموشى از ياد داشتن من او را و من در اين هنگام يقين دارم آن كه آخر و عاقبت خواندن تو به سوى بهشت است و عاقبت خواندن او به سوى آتش. قوله عليه السلام: و لا نسيان مقصود آن است كه با وجود آن كه من او را مىشناختم و فراموش ننمودم از حفظ نمودن خودم از او و مع ذلك خواندن او را متابعت نمودم نه خواندن خود را. سُبْحَانَكَ مَآ أَعْجَبَ مَآ أَشْهَدُ بِهِ عَلَى نَفْسِى وَ أُعَدِّدُهُ مِنْ مَكْتُومِ أَمْرِى ؟ اللغة: اشهد: متكلم وحده ماخوذ از شهادت، به معنى گواه بودن و اعدده از عدد به معنى احصاء و شماره نمودن. مكتوم: از كتم به معنى پنهان نمودن چون انسان كه خلاق عالم بر او نعمى انعام فرموده و آن نعم خدا را در باطل و معصيت او صرف نمايد، پنهانى از مردم و دعوت شيطان را مقدم دارد بر دعوت جنان او و مع ذلك فيوضات از قبل خالق به او برسد و از براى اين مطلب تعجب نمايد يا از كار و شغل خود و يا از كار و شغل خدا در حق او عرض نمايد كه تو منزهى از نقايص. چقدر تعجب مىكنم از آن چه گواهم من به او بر خودم و مىشمارم من او را از پوشيده كارم. غرض آن كه سزاوار و لايق نيست مخالفت كردن مثل تو معبودى كه روؤف و رحمان و رحيم هستى. وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ أَنَاتُكَ عَنِّى وَ إِبْطَآؤُكَ عَنْ مُعَاجَلَتِى اللغة: اناة : اسم ماخوذ از تأنى يعنى مهلت دادن و مكث نمودن. ابطاء: تأخير انداختن. معالجه سرعت نمودن مشار اليه ذلك مكتوم امر و مشهود به بر نفس. يعنى : تعجب از مهلت دادن تو مرا و تأخير انداختن تو از شتاب نمودن يعنى تعجب آن است كه من تعجيل در مخالفت و عصيان مىكنم و او تعجيل در عقوبت و انتقام نمىكند. وَ لَيْسَ ذَلِكَ مِنْ كَرَمِى عَلَيْكَ بَلْ تَأَنياً مِنْكَ لِى وَ تَفَضُّلاً مِنْكَ عَلَيَّ نيست اين مهلت دادن تو مرا از بزرگى و عزت من بر تو بلكه مهلت دادن است از قبل و مرا و تفضلى است از جانب تو بر من، ثانيا خبر است از براى كان كه مقدر است و احتمال دارد مفعول مطلق باشد من در من كرمى مىشود براى تعليل باشد. لاَِنْ أَرْتَدِعَ عَنْ مَعْصِيَتِكَ الْمُسْخِطَةِ و أُقْلِعَ عَنْ سَيِّئَاتِى الْمُخْلِقَةِ اللغة: ردع: منع نمودن، و ارتداع، زجر يافتن. قلع: ترك شدن و منسلخ شدن و جدا نمودن. مخلقة: اسم فاعل از اخلق الثوب يعنى : كهنه نمودن لام در لان از براى تعليل است. يعنى : علت مهلت دادن تو از انتقام و عقوبت از براى آن است كه باز ايستم من از معصيت و نافرمانى تو كه غضب آورنده است و دست بردارم از گناهانم كه كهنه و بى آبرو و بى قدر و منزلت كننده است. وَ لاَِنَّ عَفْوَكَ عَنِّى أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ عُقُوبَتِى و لان عفوك عطف است بر قوله لان ارتدع و اين علت ديگر است از براى سرعت ننمودن در انتقام. يعنى : عفو تو از من دوستتر است به سوى تو از عقوبت نمودن مرا، در سابق معلوم شد كه عفو صفت ذاتيه است و عقوبت به جهت داعى خارجى است و كذا فى بعض الكلمات سبقت رحمته غضبه. بَلْ أَنَا يَآ إلَهِى أكَثْرُ ذُنُوباً وَ أَقْبَحُ آثَاراً وَ أَشْنَعُ أَفْعَالاً بل در اين مقام از براى اضراب نيست زيرا كه اضراب عبارت از انتقال غرضى است به غرض ديگر و در اين مقام چنين نيست بلكه در مقام از براى ابتدا است زيرا كه در تلو او جمله واقع شده. شنيع: فعل قبيح را گويند. آثار جمع اثر: به معنى نقل نمودن و منه الماثور و الاثر عنه عليه السلام و به معنى علامت نيز آمده. يعنى : بلكه من اى خداى من پيشترم از حيث گناه و قبيح ترم از حيث علامات و نقلها و زشت ترم از حيث كارها. وَ أَشَدُّ فِى الْبَاطِلِ تَهَوُّراً وَأَضْعَفُ عِنْدَ طَاعَتِكَ تَيَقُّظاً وَأَقَلُّ لِوَعِيدِكَ انْتِبَاهاً وَارْتِقَاباً اللغة: تهور: داخل شدن در امرى است به بى باكى و بى مبالاتى. تيقظ: آگاهى و بيدارى و فطانت و باهوش بودن. ارتقاب: انتظار كشيدن ذنوبا و افعالا و ارتقابا و تيقظا همه اينها تميزانداز براى رفع از نسب. يعنى : و سخت ترم در باطل از حيث بى باكى و بى مبالاتى و ناتوان ترم نزد بندگى نمودن تو از حيث آگاهى و بيدارى و كم ترم مر وعيد تو را از حيث بيدارى و انتظار. غرض از اين فقرات آن است كه آن چه كه لازم عبوديت و بندگيست در من نيست كه گويا خودم را مكلف به طاعت و عبوديت نمىدانم و با صفت تجرى هر چه مىخواهم به جا مىآورم. مِنْ أَنْ أُحْصِىَ لَكَ عُيُوبِى أوْ أقْدِرَ عَلَى ذِكْرِ ذُنُوبِى أن مصدريه است خود و ما بعد موؤل به مصدر هستند اى من احصايى او اقدارى من در من أن احصى تفضيليه است كه در مفضل عليه داخل شده است. يعنى : از اين كه بشمارم من براى تو عيبهاى خود را يا قادر باشم من بر ياد آوردن من گناهان خود را، بدان كه اين نحو كلمات در السنه عرف از علما و غير علما شايع و بسيار است لكن اشكال معروف نيز معروف است و او آن است كه در افعل تفضيل شرط است كه مفضل و مفضل عليه دو شىء و دو كس باشند و در فقرات مذكوره تفضيل نفس خود داد از حيث بسيارى گناه بر خود از جهت شمردن اين چه معنى دارد و چگونه خواهد بود؟ در جواب اشكال وجوهى نقل شده: اول- آن است كه أن مصدريه به معنى الذى است اى اكثر ذنوبا من الذى پس مفضل و مفضل عليه دو كس هستند. دويم - آن است كه أن مصدريه و فعل بعد از او را تاويل به مصدر باشند بعد از آن مصدر را تاويل كه به وصف مىنماييم پس مفضل عليه در مقام من محصى لك خواهد بود پس مفضل و مفضل عليه دو كس خواهند بود. سيم - آن است كه افعل تفضيل در امثال مقام به معنى ابعد است مفضل عليه متروك و محذوف من تفضيليه نيست بلكه متعلق به افعل تفضيل است زيرا كه او متضمن ابعد است پس تقدير كلام چنين خواهد بود كه أنا ابعد الناس من الاحصاء. وَ إِنَّمَآ أُوَبِّخُ بِهَذَا نَفْسِى طَمَعاً فِى رَأْفَتِكَ الَّتِى بِهَا صَلاحُ أَمْرِ الْمُذْنِبِينَ وَرَجَآءً لِرَحْمَتِكَ الَّتِى بِهَا فَكَاكُ رِقَابِ الْخَاطِئِينَ توبيخ: سرزنش و عتاب نمودن است و اين عتاب و سرزنش نفس نه مجرد ملامت و عتاب او باشد بلكه معذلك مراقب او بودن و بر او ضيق گرفتن و قواى نفسانيه را ضعيف نمودن نيز هست كه امر او به مرتبهاى رسد كه اقام به مخالفت و ترك طاعت ننمايد و خود را داخل در مطيعين نمايد مشاراليه هذا هر يك از عيب و نقص است كه در خود مشاهده نموده است و اين توبيخ به نحوى كه ذكر شد مىشود بر او مترتب شود رحمت و رأفت حضرت معبود يعنى اين است و غير اين نيست ملامت مىكنم به اين نفس خودم را از جهت طمع در مهربانى تو آن چنان مهربانى كه به او است صلاح امر گناهكاران و از جهت اميد مر رحمت تو آن چنان رحمتى كه به او است آزاد شدن و خلاصى بدكاران. اللَّهُمَّ وَ هَذِهِ رَقَبَتِى قَدْ أَرَقَّتْهَا الذُّنُوبُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعْتِقْهَا بِعَفْوِكَ اللغة: رق: مصدر رق به معنى بندگى نمودن است. عتق: خلاصى رقبه است. رقبه: چنبره گردن را گويند و بسيارى اوقات استعمال مىشود در نفس انسان و شخص او. يعنى : اى خداوند اين گردن من است كه به تحقيق كه بنده و عبد نموده است او را گناهان پس رحمت بفرست بر محمد و آل او و آزاد نما او را به بخشش خود. وَ هَذَا ظَهْرِى قَدْ أَثْقَلَتْهُ الْخَطَايَا فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ خَفِّفْ عَنْهُ بِمَنِّكَ يعنى : اين است پشت من كه به تحقيق سنگين نموده است او را گناهان پس رحمت بفرست بر محمد و آل او و سبك نما او را به منت گذاشتن خود چون شىء ثقيل در غالب اوقات حمل او به ظهر است و شبههاى نيست كه خطا و ذنب را ثقل معنوى است كه نمىگذارد بنده را برساند به قرب حضرت معبود و فايز شود به عنايات رب ودود و لذا نسبت داده است او را به خطا فرق مابين ذنب و خطيئه گفته شده است كه آن است كه ذنب اطلاق شود بر چيزى كه قصد او است بالذات و خطيئه اطلاق شود بر چيزى كه قصد او شده است بالعرض و التبع. يَآ إِلَهِى لَوْ بَكَيْتُ إِلَيْكَ حَتَّى تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَيْنَيَّ وَ انْتَحَبْتُ حَتَّى يَنْقَطِعَ صَوْتِى وَ قُمْتُ لَكَ حَتَّى تَتَنَشَّرَ قَدَمَاىَ وَ رَكَعْتُ لَكَ حَتَّى يَنْخَلِعَ صُلْبِى وَ سَجَدْتُ لَكَ حَتَّى تَتَفَقَّأَ حَدَقَتَاىَ وَ أَكَلْتُ تُرَابَ الارْضِ طُولَ عُمْرِى وَ شَرِبْتُ مَآءَ الرَّمَادِ آخِرَ دَهْرِى وَ ذَكَرْتُكَ فِى خِلالِ ذَلِكَ حَتَّى يَكِلَّ لِسَانِى ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِى إِلَى آفَاقِ السَّمَآءِ اسْتِحْيَآءً مِنْكَ مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِكَ مَحْوَ سَيِّئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ سَيِّئَاتِى اللغة: اشفار: اطراف چشم كه بر او موى روئيده و در لغت فارسى مژگان گويند و ظاهرا بودن آن به معنى اطراف انسب است زيرا كه او جمع شفير است. انتحاب: گريه بلند نمودن. انتشار: پراكنده شدن يا انتفاخ نمودن. انخلاع: دوتا شدن و باز شدن. تفقاء: در آمدن. رماد: خاكستر و مراد در اين مقام رنگ رماد است يا كنايه از آب گرم. يعنى : اى خداى من اگر گريه نمايم تا اين كه بريزد اطراف دو چشم من و زارى نمايم تا اين كه قطع و بريده شود صوت من، و بايستم از جهت عبادت تو تا اين كه ورم كند دو قدم من، و ركوع نمايم از براى تو تا اين كه دو تا شود كمر من، و سجده نمايم از براى تو تا اين كه به در آيد دو حدقه چشم من و بخورم گل زمين را در تمام عمرم، و بياشامم آب گرم ناصاف را در روزگارم، و تو را ياد نمايم در اثناى اين امور تا اين كه گنگ و لال شود زبان من پس از آن چشمم را جانب آسمان بلند كنم از روى خجالت و شرمسارى از تو نخواهم سزاوار شد محو هيچيك از بدىهاى خود را. تنبيه: نه اين كه اين كلام از امام عليه السلام مبالغه و اغراق باشد بلكه حقيقت واقعست زيرا كه نظر به جلال و كبرياى او آن است كه هيچ معصيت واقع نشود اگر چه از براى معاصى جابر و كفاره و توبه مقرر شده است اين است كه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام كه مىفرمايد: كه نظر منما به كوچكى معصيت بلكه نظر نما كه عصيان كه كردهاى. وَ إِنْ كُنْتَ تَغْفِرُ لِى حِينَ أَسْتَوْجِبُ مَغْفِرَتَكَ وَ تَعْفُو عَنِّى حِينَ أَسْتَحِقُّ عَفْوَكَ فَإِنَّ ذَلِكَ غَيْرُ وَاجِبٍ لِى بِاسْتِحْقَاقٍ وَ لا أَنَا أَهْلٌ لَهُ بِاسْتِيجَابٍ إِذْ كَانَ جَزَآئِى مِنْكَ فِى أَوَّلِ مَا عَصَيْتُكَ النَّارَ اللغة: استيجاب: سزاوار و مستحق گرديدن. تغمد: يعنى پوشيدن. قوله عليه السلام فان ذلك علت است از براى عدم استحقاق محو سيئه قوله اذ كان تا آخر علت علت است. يعنى : اول عصيان من تو را جزايم آتش بود لكن تفضل تو باعث مىشود كه از من درگذرى يعنى در هنگامى كه سزاوار باشم آمرزش تو را كه از من درگذرى. يعنى : اگر بودى كه بيامرزى مرا در هنگامى كه سزاوار باشم من آمرزش تو را و عفو نمايى تو مرا در هنگامى كه مستحق شوم عفو تو را پس به درستى كه اين واجب و لازم نيست بر تو از براى من به استحقاق و سزاوارى و نيستم من از اهل آن به طريق سزاوار بودن مر آن زيرا كه سزاى من از تو در اول معصيت من تو را آتش بود. فَإِنْ تُعَذِّبْنِى فَأَنْتَ غَيْرُ ظَالِمٍ لِى فاء تفريع است متفرع ساخت بر سابق كه عرض نمود به خداى كه جزاى من آتش است از براى گناه نمودن من، پس اگر تو عذاب كنى مرا پس ظلم كننده نيستى مرا زيرا كه ظلم عبارت است از ايذاء غير بدون حق و سبب و لذا تاديب بر حق مثل يتيم و نحو آن ظلم نيست. إِلَهِى فَإِذْ قَدْ تَغَمَّدْتَنِى بِسِتْرِكَ فَلَمْ تَفْضَحْنِى فاء در فاد از براى ترتيب مفاد او تفصيل بعد از اجمالست نه تراخى و تعقيب زيرا كه در سابق فهميده شد به نحو اجمال كه او استحقاق آتش و عقوبت داشت و مع ذلك بر او انعام و تفضل نموده است كلمه اذ ظرف است به گمان فقير نه تعليل چنان كه جمعى اختيار نمودهاند. اللغة: غمد: در لغت پوشانيدن است و منه تغمده الله بغفرانه شايد غمد السيف نيز از او ماخوذ باشد. ستر: به كسر سين پرده و چادر كه به او پوشيدن حاصل شود و تكرر در اين دعا از براى زيادتى تضرع است. يعنى : در اين زمان پوشانيدى تو مرا به پرده خودت پس رسوا ننمودى مرا. وَ تَأَنَّيْتَنِى بكَرَمِكَ فَلَمْ تُعَاجِلْنِى تأنى: تأخير انداختن و مهلت دادن. يعنى : مهلت دادى تو مرا به كرم و جود خودت پس شتاب ننمودى عقاب مرا. وَ حَلُمْتَ عَنِّى بِتَفَضُّلِكَ فَلَمْ تُغَيِّرْ نِعْمَتَكَ عَلَيَّ حلم: بالضم به معنى در گذشتن. يعنى : در گذشتى از من به فضل خود پس تغيير ندادى نعمت خود را بر من. وَ لَمْ تُكَدِّرْ مَعْرُوفَكَ عِنْدِى اللغة: كدر: ضد صفا است. معروف: احسان و خوبى. يعنى : سياه و تيره ننمودى تو احسانت را نزد من. انسان با اين كه با خداى خود مخالفت كند او از باب رافت و مهربانى كه دارد احسان و افضال خود را از او سلب و قطع نفرمايد و نعم دنيوى كه به او داده است از جاه و جلال و صحت و امان و مال و منال باقى دارد، بلكه تزايد نمايد بلى گاهى از جهت بعضى از مصالح و حكم از او سلب نمايد و او را مبتلا به ضد افضال و انعام خود نمايد و اين نيز در مقام خود احسان و لطف است شايد از اين جهت باشد كه اولياى خدا طالب اين نحو از احسان بودند و تضرع و زارى در وقت نزول بليه نمىنمودند. بدان كه از اين فقرات چنان فهميده مىشود كه قبول توبه واجب بر خداى تعالى نيست اگر عقاب كند بعد از توبه نيز عيب نخواهد داشت و قبيح نخواهد بود اين است كه شهيد و بعضى ديگر بر آنند كه توبه مرتد فطرى مطلقا قبول نيست نه ظاهرا و نه باطنا و در نظر دارم كه شيخ مرحوم در جواهر علت را ذكر مىكند از براى عدم قبول مطلقا كه خود سبب شده است از براى اين كار به اختيار خود پس قبيح نيست عقاب او و عدم قبول توبه او شاهد بر مقال عدم قبول توبه فرعون و در بعضى از اخبار استفاده شود كه عدم قبول توبه او بالنسبه به بعضى از اخبار بلى خداى تعالى در قرآن مىفرمايد كه: وجوب قبول توبه بر او است كسى كه بعد از معصيت توبه نمايد و بعد عمل صالح نمايد شايد اين وجوب قبول نيز تفضل باشد. فَارْحَمْ طُولَ تَضَرُّعِى وَ شِدَّةَ مَسْكَنَتِى وَ سُوءَ مَوْقِفِى دو مطلب در سابق ذكر نمود يكى اين كه جزاى كردار من آتش است و ديگر اين كه با وجود آن كه جزاى من اين است مع ذلك الطاف و انعام و افضال خدا در دنيا بر من است و تفاوت ننموده است. پس عرض نمايد به خدا در مهربانى نمودن به او در آخرت و دفع عقاب اخروى از او نمودن. پس فا در قول او فارحم فاء ربطى است كه ربط دهد مابين مابعد و مابين ظرف كه كلمه اذ باشد. يعنى : رحم نما تو زيادتى زارى نمودن و شدت خوارى و ذلت مرا و بدى حال مرا. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ قِنِى مِنَ الْمَعَاصِى وَ اسْتَعْمِلْنِى بِالطَّاعَةِ وَارْزُقْنِى حُسْنَ الانَابَةِ اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و حفظ نما تو مرا از گناهان و كار دار تو مرا به بندگى نمودن و روزى نما مرا به نيكويى بازگشت نمودن. استعمال: در لغت طلب عمل و كار نمودن است ظاهر آن است كه مراد در مقام معنى مجازى او باشد يعنى توفيق بده تو مرا. وَ طَهِّرْنِى بِالتَّوْبَةِ وَ أَيِّدْنِى بِالْعِصْمَةِ وَ اسْتَصْلِحْنِى بِالْعَافِيَةِ اللغة: توبه: ندامت و پشيمانى. فرق مابين او و انابه آن است كه انابه ترك نمودن معصيت است و توبه ندم است. تاييد: تقويت و اعانت نمودن است. عصمت: در لغت به معنى حفظ نمودن است و در اصطلاح ملكه و قوه است از جانب خدا كه مىرسد كه بر عبد انعام نمايد كه به واسطه آن ترك معاصى نمايد با اين كه او را قدرت و توانايى بر معصيت نمودن است. استصلاح: طلب صلاح نمودن باب استفعال در مقام به معنى طلب نيست يا به معنى صلاح و يا اصلاح است. عافيت: رفع بدى و مكروه. يعنى : پاك نما تو مرا به توبه و اعانت نما تو مرا به حفظ نمودن از معاصى و اصلاح كن تو مرا به عافيت. كلمه با در فقرات مذكوره ظاهر آن است كه از براى سببيت باشد. وَ أَذِقْنِى حَلاوَةَ الْمَغْفِرَةِ وَ اجْعَلْنِى طَلِيقَ عَفْوِكَ وَ عَتِيقَ رَحْمَتِكَ اللغة: طليق: كسى را گويند كه از قيد اكراه رها شده باشد. عتيق: كسى را گويند كه از قيد بندگى بيرون آمده باشد و آزاد شده باشد. اذاقه: چشانيدن ماخوذ از ذوق است. يعنى : بچشان تو مرا شيرينى آمرزش را و بگردان تو مرا آزاد كرده عفو خود و رها شده رحمت خود. وَ اكْتُبْ لِى أَمَاناً مِنْ سَخَطِكَ وَ بَشِّرْنِى بِذَلِكَ فِى الْعَاجِلِ دُونَ الآجِلِ اللغة: كتب: لزوم و اثبات. سخط: به معنى غضب. بشارت: مژده دادن و خبر خوشحالى. بشرى بضم باء اسم مصدر است. دون: در مقام به معنى قبل است و ممكن است كه به معنى سوى و غير باشد مشار اليه ذلك امان است. يعنى لازم نما از براى من امانى از غضب خود را و بشارت ده مرا به آن امان در نيا پيش از آخرت. بدان كه علت اين كه بشارت الان به او داده شود نه در زمان آينده آن است كه اگر بشارت الان به او نرسد و در قيامت برسد عالم برزخ بر او تلخ و صعب گذرد به خلاف اين كه در اين حين برسد. پس ويل و ثبور به حال كسى باد كه او را نه بشرى الان و نه بشرى آخرت است و خطاب بر ايشان رسد لا بشرى لكم اليوم انسان بيچاره را امراضى است كه علاج او نشود مگر به عافيت خداى. بُشْرَى أَعْرِفُهَا وَ عَرِّفْنِى فِيهِ عَلامَةً أَتَبَيَّنُهَا اللغة: علامت: نشانه و چيزى است كه اماره و دلالت چيزى كند. عرفان: شناختن. تبيين: ماخوذ از بان به معنى واضح و آشكار بودن. ضمير اعرفها راجع است به بشرى ضمير فيه راجع است به عاجل و ضمير اتبينها نيز راجع است به بشرى. يعنى : بشارتى كه بشناسم او را و بشناسان مرا در آن علامتى كه منكشف نموده باشم او را گفتهاند بشارتى كه انسان را حاصل شود در دنيا رؤياى صالحه او است. إِنَّ ذَلِكَ لا يَضِيقُ عَلَيْكَ فِى وُسْعِكَ وَ لا يَتَكَأَّدُكَ فِى قُدْرَتِكَ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ اللغة: وسع: بالضم طاقت و قوه است. تكأد: باب تفعل به معنى مشقت و شدت داشتن. قدير: و قادر به معنى اين كه اگر خواهد جاى آورد و اگر نخواهد نياورد. يعنى : به درستى كه اين معنى تنگ نيست در وسع و قوت تو و مشقت ندارد در قدرت و توانايى تو به درستى كه تو بر هر چيز توانايى، اجابت نما اى پروردگار عالم. در بعضى از نسخههاى صحيفه بعد از يتكأدك و پيش از انك على كل شىء قدير چند فقره ديگر زياد است و آن اين است: وَ لا يَتَصَعَّدُكَ فِى أَنَاتِكَ وَ لا يَؤُودُكَ فِى جَزِيلِ هِبَاتِكَ الَّتِى دَلَّتْ عَلَيْهَا آيَاتُكَ إِنَّكَ تَفْعَلُ مَا تَشَآءُ وَ تَحْكُمُ مَا تُرِيدُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ وَ صلَّى الله عَلَى محمَّد وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ اللغة: تصعد: مشقت و صعب. اناة: مهلت دادن. اود: ثقل و سنگينى . جزل: عظم. هبات: جمع هبه و آن عطيه بدون عوض را گويند و اصل او وهبه بوده است كسره بر واو ثقيل بود نقل به ما بعد شد بعد واو را حذف نمودند، و عوض از او تاء تانيث آوردند مثل عده. آيات جمع آيه است به معنى علاقه و آيات قرآن شايد از آن جهت گويند كه علامت صدق منزول اليه است و علامت بودن او كلام خدا.
١١) از حضرت سجاد عليه السلام مرويست كه آن بزرگوار عبور مىفرمودند ديدند مردى در خانه كسى نشسته است فرمود: چه باعث شد كه در خانه اين مترف جبار نشستى؟ عرض نمود: بلاء. فرمود: از مكان خود جدا شود بيا دلالت نمايم تو را به خانه كسى كه خوبتر است از خانه او و به سوى خدايى كه خوبتر است از او پس او را آورد به مسجد رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و فرمود به او: توجه به قبله نما و دو ركعت نماز جاى آور بعد دو دست خود را به جانب آسمان بلند نما و ثناء خدا نما و صلوات بر پيغمبر بفرست بعد بخوان آخر حشر و شش آيه از اول سوره حديد و دو آيه از اول سوره عمران بعد سئوال حاجت خود نما پس سئوال ننما مگر اين كه اجابت شود. منه (رضوان الله تعالى عليه)
١٢) در دعوات راوندى مرويست از ختمى مآب كه آن بزرگوار فرمودهاند: نمىرسد مؤمنى را از مرض و تعب و درد و اذيت حزن حتى همى كه او را مغموم نمايد مگر اين كه كفاره گناهان او شود. از ابن عباس مرويست كه اعمال بندگان چون وفاء به گناهان ايشان نكند خلق نمود از جهت ايشان امراضى را تا اين كه كفاره گناهان ايشان شود. (منه)
١٣) نقل نمود حاج محمد ابراهيم كازرونى، و حاج سيد محمد على بوشهرى و حاج سيد محمد طاهر دزفولى از مرحوم شيخ مرتضى انصارى رضوان الله تعالى عليه كه آن بزرگوار فرمودند: اگر كسى مريض باشد پدر او يا مادر او در شب دوشنبه دو ركعت نماز حاجت جاى آورد، و در ركعت اولى بعد از حمد يازده مرتبه سوره الهيكم التكاثر بخواند و در ركعت دويم سيزده مرتبه الهيكم التكاثر بخواند و ركوع و سجود را خوب به جاى آورد و بعد از سلام سجده شكر كند و تضرع و زارى كند و نذر كند در آن حال كه اگر مريض عافيت يافت در يك مجلس چهارصد مرتبه صلوات بر محمد و آل او بفرستد انشاء الله عافيت خواهد يافت - منه (رضوان الله تعالى عليه)
۸
شرح صحيفه سجاديه
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى الاستِعاذَة مِنَ الشَّيْطَانُ وَ كَيْدِهِ بوده است از دعاى آن بزرگوار در پناه بردن از شيطان و دشمنى و مكر او. شيطان: ماخوذ از شطن به معنى بعد از باب دورى آن خبيث از صلاح و حير و يا از شاط و الف و نون او زايد است به معنى بطلان و هلاك و احتراق است زيرا كه آن بدبخت باطل است بالذات و باطل كننده است مصالح خود و ديگران را. در حقيقت و وجود او خلافى است جماعتى منكر وجود اويند و اهل رشد تماما از انبياء و اوصياء از اهل اسلام معتقد به وجود او هستند و او را مخلوق خدا دانند مثل آن كه آدم را مخلوق دانند لكن آدم از گل و او از نار، و فرقه منكر شيطان و جن هر دو هستند و گويند نفوس شريره شيطان و جنند بطلان اين قول علاوه بر آيات قرآنيه خلاف وجدان و شهود در بلاد و جبال و بيشهها و حمامات به كرات مشاهده شده است بلكه نقل شده در بيشهها با گرگ او را مشاهده مىكنند و او را مىخورند و وجود جن از بديهيات است. مرحوم آقا رضى قزوينى صاحب لسان الخواص منكر بوده است وجود جن را، شبى مشغول به نوشتن اين مسئله بود كه گربه داخل شد بر او و تكلم نمود با او كه آقا رضى چه مىنويسى؟ متعجب شد و فرمود: مسئلهاى است مىنويسم. گفت: چه مسئله؟ فرمود: انكار وجود جن. گفت: غلط مىنويسى من جن هستم. بعد آقا رضى با وى سئوالاتى نمود از جمله سئوالات او اين بود كه قاتل جناب سيدالشهداء كه بود؟ عرض نمود: سنان بن انس نخعى، در وقت مجاورت مرحوم ابن طاوس در مشهد غروى زنان داخل در حمام شدند در مسلخ حمام لباس خود را كندند ديدند كه لباس آنها را مىاندازند در صحن حمام هر قرد كه آوردند در مسلخ گذاشتند انداخته مىشود در صحن حمام بعضى از زنان رفتند خدمت ابن طاوس و شرح حال خود نمودند مرحوم سيد، خدمتكار خود را روانه نمود در حمام، فرمود: بگو سيد گفته است: شما مجاوريد ما نيز مجاوريم اگر بنا بر اذيت است خواهم به جدم شكايت نمود خدمتكار سيد مطلب را به حمام رساند اذيت موقوف شد. از فاضل كامل محقق آخوند ملا محمد سراب تنكابنى حكايت شده كه در سفر زيارت ائمه عراق مردى را ديدم كه هر وقت كه سوار راحله مىشدم او در پيش روى من راه مىرفت و وقتى كه وارد منزل مىشدم از نظرم غايب مىشد، روزى از بعضى اهل قافله سئوال از حال او نمودم گفت: اين مرد در وقتى كه ما داخل منزل مىشويم از ما طعامى مىگيرد و مىرود و ما او را نمىبينيم تا وقت كوچ كردن. پس تعجبم زياد شد پس منتظر شدم زمان رحيل و كوچ را، پس ديدم كه در آن وقت حاضر شد و پيش روى من راه مىرود مثل روزهاى گذشته پس تأمل در حال او نمودم ديدم در هوا راه مىرود پاى به زمين نيست بر من خوف حاصل شد از حال او پس او را طلب نمودم و سئوال از حال او نمودم گفت: من مردى هستم از جن عهد نموده بودم كه اگر خدا مرا از فلان بليه نجات دهد پياده به زيارت سيد الشهداء بروم با يكى از علماء شيعه، شنيدم شما را كه به زيارت مىرويد وفاء به عهد خود نمودهام. آخوند سئوال نمود كه: طعام كه مىگيرى چه مىكنى و حال كه شما طعام ميل نمىكنيد؟ عرض نمود كه: به فقراء قافله بذل مىنماييم. آخوند از او سئوال نمود طعام شما چه است؟ عرض نمود: صورت خوش و جسد خوش كه مىبينيم او را به سينه خود منضم مىنماييم و بوى كنيم و به بوى نمودن او كيف كنيم و قوت مىيابيم چنان چه شما به طعامتان قوت مىيابيد پس اگر ديديد كسى از اينها را كه اختلالى در عقل او شد از اثر او است و علاج او آن است كه آب سداب را بگيرد و اگر ممزوج به سركه نمايد خوبتر است چند قطره از آن در سوراخ بينى او بچكاند او خواهد آن جنى را كشت و عافيت خواهد يافت. آخوند فرمود: در آن سفر در بعضى از منازل كه وارد شديم و او در اكرام ما كوشيد مرد جنى به نزد من آمد و گفت: امر نما صاحب منزل را كه خروس سفيدى كه در خانه دارد از براى ضيافت شما ذبح كند من به صاحب منزل گفتم او رفت و ذبح نمود بعد از لحظهاى در خانه صداى گريه و ناله بلند شد پس خود صاحب منزل آمد سئوال از حال او نمودم و گفت: وقتى كه ذبح خروس نمودم، عارض شد بعضى از اطفال را شبه جنون و ديوانگى. آخوند فرمود: به او گفتم دوا و علاج او نزد من است طلب سداب و سركه نمودم چند قطره در دماغ آن طفل ريخته شد طفل خوب شد و صدايى شنيدم كه شخص او را نمىديديدم مىگفت: واى به من كه به واسطه يك كلمه كه سرّ بود فاش نمودم بر پسر آدم خود را به قتل رسانيدم. آخوند فرمود: بعد از آن، آن مرد جنى را نديدم معلوم شد كه او بود. ميرحسين قاضى در شرح ديوَ أنْ حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام حكايت مىكند از ملا جلال دوايى گفت: در سفر مكه در بعضى از منازل فرود آمديم برادرزاده من رفت كه بول كند غايب شد، هر قدر تفقد نموديم نديديم تا وقت عصر در آن منزل توقف نموديم چون وقت عصر شد برادرزاده من با حال پريشان و اضطراب آمد صورت حال از او سئوال نمودم گفت: من بيرون رفتم از جهت حاجت در صحرا مارى به نظرم آمد زدم او را كشتم همين كه او را كشتم، ديدم جمعى به من هجوم آوردند يكى مىگويد: پدر مرا كشتى و ديگرى مىگويد: برادر مرا كشتى و ديگرى مىگويد: پسر مرا كشتى و هكذا و از من مطالبه قصاص مىكنند من انكار نمودم كه من كسى را نكشتهام بالاخره قرار شد كه برويم مرافعه كنيم مرا بردند نزد شخصى چون داخل شديم آن جماعت انشاء دعوى نمودند قاضى از من سئوال نمود كه: چه مىگويى در جواب اين جماعت؟ گفتم: من كسى را نكشتهام مگر مارى در صحرا. آن جماعت گفتند: آن مار از ما بود قاضى به آن جماعت گفت: شما را نيست كه از اين قصاص نماييد زيرا كه از نبى اكرم شنيدم كه فرمود كه: هركه از زى خود بيرون رود خون او هدر است صاحب شما كه به اين صورت بيرون آمده است خون او محترم نيست. خلاصه كلام: امثال اين حكايات بسيار است كه از مجموع آنها انسان را قطع حاصل مىشود به وجود جن، و اما شيطان جمعى از انبياء خبر دادند بر اين كه مصور شده است نزد ايشان و قرآن ما صريحست بر وجود آن خبيث و عتو او و تكبر او به آدم و طلب مهلت از خداى عز وجل تا يوم الوقت المعلوم و قسم خوردن او بر اين كه خواهم بنى آدم را اغواء نمود، و جلى از روايات نيز به مضمون آيات وارد است و آن خبيث تصرفاتى او را هست در انسان مثل جريان خون در عروق انسانى و هر يك را از جهتى اغوا نمايد غالب اغواء در نفوس ضعيفه كفر و شركست چنان چه بالعيان و السماع مشاهده شده است از بعضى كه او را تخويف كنند از قيامت و آتش و عذاب قبر در جواب گويد: كه كى سر شكسته از قبر بيرون آمده است و بعضى را به عجب و بعضى را به حسد و بعضى را به تمنى و آرزو و هكذا و آن وجود خبيث رذل را شبهاتيست كه آن شبهات را اعتراض كند بر ملائكه يكى از آنها آن است كه خداى عز و جل پيش از خلقت من عالم بود چه از من صادر خواهد شد و چه از من حاصل مىشود چرا مرا در روز اول خلق نمود حكمت خلقت من چه بود جواب اين شبهه در كتاب وسيلة النجاة خود در باب جبر و تفويض بيان نمودهام محصل آن آن است كه: خداى عز و جل جعل مهيت ننموده است بلكه ايجاد مهيت نموده است و ايجاد من حيث هو ايجاد از آثار قدرت است و وجود غير محض است نه شر تفصيل جواب اين شبهه و مثل اين را در آن كتاب ذكر نمودهام عمده انسب در اين مقام آن است كه ذكر شود كه انسان در هيچ وقتى از اوقات از اين دشمن كه او را سلطنت قاهره كامله است بر او غفلت ننمايد و در حذر باشد از او و پناه به خداى ببرد از عداوت او تا نجات يابد لكن آن اسبابى كه او را هست خصوص اسباب او بر وفق نفس انسان چگونه نجات خواهد يافت بعد از اين كه او در انسان سلطنتى دارد مثل خون در عروق و از جهت او تسويلات و مكائدى است نجات از دام او نيست مگر به اعانت خدايى. اللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ كَيْدِهِ وَ مَكَآئِدِهِ وَ مِنَ الثِّقَةِ بِأَمَانِيِّهِ وَ مَوَاعِيدِهِ وَ غُرُورِهِ وَ مَصَآئِدِهِ اللغة: نزعات: جمع نزعه فساد نمودن است. رجم: به معنى طرد و بيرون نمودن. رجيم بر وزن فعيل به معنى: مرجوم يعنى مطرود. مكائد: جمع كيد يا اسم مكان يا زمان كه مكيده باشد. امانى: بياء مشدده جمع امنيه خبر كذب. مواعد: جمع موعد مصدر ميمى يا اسم زمان يا مكان از وعد. مصايد: جمع مصيده عبارت از شكار كردن است و كلام در آن مثل مكائد و مواعد است. يعنى : اى خداى من پناه به تو مىبرم من به تو از فسادهاى شيطان رانده شده و از دشمنى او و از آفات و جاهاى دشمنى او و از اعتماد نمودن به دروغهاى او و وعدههاى او و فريب او و از صيدهاى او. وَ أَنْ يُطْمِعَ نَفْسَهُ فِى إِضْلالِنَا عَنْ طَاعَتِكَ وَامْتِهَانِنَا بِمَعْصِيَتِكَ أَوْ أَنْ يَحْسُنَ عِنْدَنَا مَا حَسَّنَ لَنَا أَوْ أَنْ يَثْقُلَ عَلَيْنَا مَا كَرَّهَ إِلَيْنَا اللغة: امتهان: از مهن به معنى ذلت. الاعراب: امتهاننا عطف باضلالنا فاعل حسن و كره شيطان. يعنى : پناه مىبرم از اين كه به طمع اندازد نفس خود را در گمراه نمودن ما و خوار نمودن ما به معصيت تو يا اين كه نكو نماياند نزد ما آن چه را كه نيكو گردانيده است از براى ما يا اين كه گران نمايد بر ما چيزى را كه گران نموده است به سوى ما به عبارت اخرى محرمات خداى عز و جل را لباس حسن و زيبايى پوشد و واجباتش را سنگين و سخت نماياند. بدان كه يكى از كيدهاى آن ملعون آن است كه طاعات را بد كند نزد تبعه خود و معاصى را خوب چنان چه اين حالت بالعيان مشاهده مىشود از اهل معصيت. اللَّهُمَّ اخْسَأْهُ عَنَّا بِعِبَادَتِكَ وَاكْبِتْهُ بِدُءُوبِنَا فِى مَحَبَّتِكَ اللغة: خساء: منع سگ است از اقبال و امر او است به تولى و ادبار چنان چه در فارسى گويند چخ چخ. كبت: به تقديم باء به معنى ذلت. دؤب: به معنى مشقت و تعب. يعنى : اى خداى من بران و لال نما او را از ما به سبب عبادت كردن ما تو را و ذليل و خوار نما او را به سبب تعب و مشقت كشيدن ما در راه دوستى تو. يعنى : توفيق عبادت و محبت ده تا او از ما دور و محروم گردد. ايقاظ: قوله بدؤ بنا اشاره است به سوى اين كه محبت خدا در تعب و مشقت است زيرا كه دوست، دوست نيست و نخواهد شد مگر اين كه فناء فى الله شود و محبت او را دست آوردن و رسيدن به آن مرتبه اعلى و فايز بر آن نمىشود مگر به شق انفس و تحمل امور صبعه مشكله در راه او مثل فايز شدن رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اميرالمؤمنين عليهالسلام و اولاد معصومين ايشان عليهم السلام. اللهم وفقنا لاتباع آثارهم. وَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُ سِتْراً لا يَهْتِكُهُ وَ رَدْماً مُصْمِتاً لا يَفْتُقُهُ اللغة: ستر: پرده. ردم: ديوار محكم يا سد مقابل فتح. مصمت: ميان پر ضد مجوف. فتق: شكافتن. يعنى : بگردان ميان ما و ميان او پردهاى كه نتواند دريد او را و سد محكمى كه نتواند او را شكافت و اين ستر و ردم نيست مگر اين كه موفق شود به تقوى و پرهيزگارى چنان چه از خواندن قرآن مابين پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كفار حجاب مستور مجعول نمود. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاشْغَلْهُ عَنَّا بِبَعْضِ أَعْدَآئِكَ وَاعْصِمْنَا مِنْهُ بِحُسْنِ رِعَايَتِكَ وَاكْفِنَا خَتْرَهُ وَ وَلِّنَا ظَهْرَهُ اللغة: ختر: حيله و فريب. و قوله: و ولنا. يعنى : بگردان ما را از عقب او يعنى پيش روى او نباشيم كه اطاعت او نماييم بلكه مخالفت او نماييم. يعنى : خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و مشغول نما او را از ما به بعض دشمنان خود و حفظ و نگهدارى نما ما را به نيكويى رعايت خود و كفايت نما ما را گول و فريب او را يعنى از حيله او و بگردان ما را عقب سر او. وَاقْطَعْ عَنَّآ إِثْرَهُ اثر به كسر همزه يعنى علامت. يعنى : قطع نما تو از ما علامت او را. يعنى : بعضى از صفات و علائم او در ما باشد كه سيماى ما سيماى مجرم باشد دفع نما از ما. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَمْتِعْنَا مِنَ الْهُدَى بِمِثْلِ ضَلالَتِهِ وَ زوِّدْنَا مِنَ التَّقْوَى ضِدَّ غَوَايَتِهِ وَاسْلُكْ بِنَا مِنَ التُّقَى خِلافَ سَبِيلِهِ مِنَ الرَّدَى اللغة: امتاع: چيز دادن و بهرهمند شدن. غوايه: گمراه نمودن. ردى: هلاكت. يعنى : بهرهمند نما تو ما را از هدايت به مثل گمراه نمودن او و توشه بده تو ما را از تقوى ضد گمراهى نمودن او و داخل نما تو ما را از تقوى به خلاف راه او از هلاكت. اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْ لَهُ فِى قُلُوبِنَا مَدْخَلاً مدخل: يعنى منزل يا نزول. يعنى : خدايا نگردان از براى او در دلهاى ما منزل. روايت شده است كه حضرت عيسى عليه السلام از خدا خواست كه بر او بنمايد منزل شيطان را در پسران آدم پس خداى عز و جل نمودند بر او پس ديد سر او را مثل سر مار، سر خود را گذاشته بود در قلب او پس هر وقت اسم خدا را مىبرد او كناره مىنمود هر وقت كه متذكر نمىشد سر خود را در وسط قلب او مىگذاشت. وَ لا تُوطِنَنَّ لَهُ فِيمَا لَدَيْنَا مَنْزِلاً به فتح ميم و كسر زاء اسم مكان، توطين از وطن موكد شده به نون تاكيد ثقيله فاء در فيما لدينا مىشود اشاره به منازل باشد. يعنى : وطن قرار نده تو از براى او در آن چه كه در نزد ما است هيچ منزلى را منزل اشاره به جوارح است يعنى در جوارح ما از براى او منزل قرار نده. اللَّهُمَّ وَ مَا سَوَّلَ لَنَا مِنْ بَاطِلٍ فَعَرِّفْنَاهُ وَ إِذَا عَرَّفْتَنَاهُ فَقِنَاهُ وَ بَصِّرْنَا مَا نُكَايِدُهُ بِهِ وَ أَلْهِمْنَا مَا نُعِدُّهُ لَهُ وَ أَيْقِظْنَا عَنْ سِنَةِ الْغَفْلَةِ بِالرُّكُونِ إِلَيْهِ وَ أَحْسِنْ بِتَوْفِيقِكَ عَوْنَنَا عَلَيْهِ يعنى : اى خداى من آن چيزى را كه زينت داده است از براى ما از باطل پس بشناسان تو به ما او را و چون شناسانيدى تو او را به ما پس نگاه دار ما را از او و بينا گردان تو ما را از چيزى كه كيد كنيم او را به آن چيز و الهام نما تو ما را از آن چه را كه آماده نموديم از براى او و بيدار نما تو ما را از خواب غفلت به اعتماد ما به او و نيكو نما تو به توفيق دادن تو ما را به اعانت نمودن ما بر او. اللَّهُمَّ وَ أَشْرِبْ قُلُوبَنَآ إِنْكَارَ عَمَلِهِ وَالْطُفْ لَنَا فِى نَقْضِ حِيَلِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَحَوِّلْ سُلْطَانَهُ عَنَّا وَاقْطَعْ رَجَآءَهُ مِنَّا وَادْرَأْهُ عَنِ الْولُوعِ بِنَا اللغة: اشرب: يعنى مخلوط كن يا آب بده قلوب ما را از انكار عمل او و لطف به ما كن در شكستن حيلههاى او، اى خداى من درود بفرست بر محمد و آل او و بگردان تو سلطنت او را از ما و ببر اميد او را از ما و دفع كن تو او را از حرص به ما. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْ آبَآءَنَا وَأُمَّهَاتِنَا وَاولادنَا وَأَهَالِينَا وَذَوِى أَرْحَامِنَا وَقَرَابَاتِنَا وَ جِيرَانَنَا مِنَ المؤمنين وَالمؤمناتِ مِنْهُ فِى حِرْزٍ حَارِزٍ وَحِصْنٍ حَافِظٍ وَكَهْفٍ مَانِعٍ وَأَلْبِسْهُمْ مِنْهُ جُنَناً وَاقِيَةً وَأَعْطِهِمْ عَلَيْهِ أَسْلِحَةً مَاضِيَةً اللغة: حرز: محلى كه چيزى در او حفظ كنند. حصن: قلعه، پناه و ملجاء. جنن: جمع جنه سپر. اسلحه: جمع سلاح. ماضيه: يعنى برنده و كاركننده. يعنى : خداوندا رحمت كن بر محمد و آل او و بگردان پدران ما و مادران ما و فرزندان ما و اهلهاى ما و خويشان ما و نزديكان ما از مردان مؤمنين و زنان مؤمِنَات در محل محكم و قلعه نگاهدارنده و پناه منع كننده و بپوشان ايشان را از او سپرها و سلامتهاى نگاه دارنده و ببخش ايشان را سلاحهاى برنده. اللَّهُمَّ وَاعْمُمْ بِذَلِكَ يعنى : كور بكن به اين مراتب كه تو را خواندم. واعمم: ماخوذ است از عمى به معنى كورى در بعضى از نسخهها دارد كه واعمم از عموم به معنى شمول. مَنْ شَهِدَ لَكَ بِالرُّبوبِيَّةِ وَ أَخْلَصَ لَكَ بِالْوَحْدَانِيَّةِ وَ عَادَاهُ لَكَ بِحَقِيقَةِ الْعُبُودِيَّةِ وَاسْتَظْهَرَ بِكَ عَلَيْهِ فِى مَعْرِفَةِ الْعُلُومِ الرَّبَّانِيَّةِ قوله استظهر: يعنى يارى جست به تو بر ضرر شيطان در دانستن علم به وجود رب يا دانستن علم الشريعه. يعنى : درباره هر كس كه به ربوبيّتت گواهى داده، و در يگانگيت اخلاص ورزيده، و با شيطان به جهت حقيقت بندگى دشمنى داشته، و از تو عليه او در شناخت علوم ربانى يارى گرفته. اللَّهُمَّ احْلُلْ مَا عَقَدَ وَافْتُقْ مَا رَتَقَ وَافْسَخْ مَا دَبَّرَ وَ ثَبِّطْهُ إِذَا عَزَمَ وَانْقُضْ مَآ أَبْرَمَ اللغة: ثبط: به ثاء مثلثه منع نمودن. رتق: بستن. يعنى : باز كن اى خداى من آن چيزى را كه او بست و بشكاف آن چيزى را كه دوخت و زائل نما آن چيزى را كه عزم نموده است و بشكن آن چيزى را كه او محكم نموده است. اللَّهُمَّ وَاهْزِمْ جُنْدَهُ وَ أَبْطِلْ كَيْدَهُ وَ اهْدِمْ كَهْفَهُ وَ أَرْغِمْ أَنْفَهُ يعنى : اى خداى من فرار ده تو سپاه او را و باطل نما تو دشمنى و حيله او را و ويران نما تو بنيان و ماوى او را و به خاك بمال تو دماغ او را. اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا فِى نَظْمِ أَعْدَآئِهِ وَاعْزِلْنَا عَنْ عِدَادِ أَوْلِيَآئِهِ لا نُطِيعُ لَهُ إِذَا اسْتَهْوَانَا وَ لا نَسْتَجيبُ لَهُ إِذَا اذا دَعَانَا استهوانا: يعنى هرگاه طلب خوارى ما نمايد و خدعه و فريب ما دهد. يعنى : اى خداى من، قرار ده ما را در صف دشمنان شيطان، و بركنار نما از شمار دوستانش تا او را پيروى نكنيم، و چون ما را دعوت كند به اجابتش برنخيزيم. نَأْمُرُ بِمُنَاوَاتِهِ مَنْ أَطَاعَ أَمْرَنَا وَ نَعِظُ عَنْ مُتَابَعَتِهِ مَنِ اتَّبَعَ زَجْرَنَا مناواه: از نؤ به معنى نهوض و برخواستن و در مقام كنايه از عداوت نمودن. يعنى : تا اين كه امر نماييم ما به عداوت او كسى را كه اطاعت نمايد امر و گفته ما را و وعظ نماييم. يعنى : باز داريم از پيروى او كسى را كه پيروى كند زجر و نهى ما را. به عبارت اخرى اولياى او نشويم از براى او دعوت نماييم بلكه بر خلاف او عمل كنيم و مردم را دعوت كنيم به دشمنى او. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ أَعِذْنَا وَ أَهَالِينَا وَ إِخْوَانَنَا وَ جَمِيعَ المؤمنين وَالمؤمناتِ مِمَّا اسْتَعَذْنَا مِنْهُ وَ أَجِرْنَا مِمَّا اسْتَجَرْنَا بِكَ مِنْ خَوْفِهِ وَاسْمَعْ لَنَا مَا دَعَوْنَا بِهِ و أَعْطِنَا مَآ أَغْفَلْنَاهُ وَاحْفَظْ لَنَا مَا نَسِينَاهُ وَ صَيِّرْنَا بِذَلِكَ فِى دَرَجَاتِ الصَّالِحِينَ وَ مَرَاتِبِ المؤمنين آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ خاتم: تواند اسم فاعل باشد به كسر. و بعضى گفتهاند: خاتم به معنى زينت. يعنى زينت پيغمبران و او از ختم است و نبى ما صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آخر پيغمبران است و منافات ندارد با رجعت عيسى عليه السلام و نزول آن از آسمان در بعد از اين زيرا كه آن بزرگوار از پيغمبران سلف است و بعد از نزول داخل در امة مرحومه است و به شريعت پيغمبر ما خواهد عمل نمود. اسمع: يا از سمع مجرد به معنى استجب است و يا از اسماع به معنى شنواندن. بنا بر اول يعنى بشنو از ما دعاى ما را كنايه از قبول است و بنابر ثانى يعنى بگردان تو آن چيزى را كه ما تو را به او خوانديم مسموع و مستحق مر اجابت فتامل. يعنى : اى خاى من رحمت فرست بر محمد و آل او كه آخر پيغمبرانست و پيشوا و بزرگ فرستادگان است و بر اهل بيت او كه خوبان و پاكان هستند و پناه ده ما را و خويشان ما را و برادران ما را و همه مردان مومن و زنان مؤمِنه را آن چه پناه برديم از آن و نجات بخش ما را از آن چه طلب نجات از آن كرديم و بشنو از براى ما آن چه را كه خوانديم به او و بده ما را از آن چه را كه غفلت نموديم از او. يعنى عفو كن و نگهدار از براى ما آن چه را كه فراموش نموديم او را و بگردان تو ما را به اين سبب در درجات صلحا و مراتب مؤمنان استجابت نما اى پروردگار عالم. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا وقعَ عَنْهُ مَا يَحْذَرُ أَوْ يُعَجِّلَ لَهُ مَطْلَبُهُ بود از دعاى آن امام عليه السلام زمانى كه دفع نمود خدا از او چيزى را كه مىترسيد يا آن كه تعجيل نمود از براى طلب خود. نظر و تامل كردن در مضمون اين دعا دلالت دارد بر شحات تكلم آن جناب بر اعلميت و اكمليت او. اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى حُسْنِ قَضَآئِكَ وَبِمَا صَرَفْتَ عَنِّى مِنْ بَلائِكَ فَلا تَجْعَلْ حَظِّى مِنْ رَحْمَتِكَ مَا عَجَّلْتَ لِى مِنْ عَافِيَتِكَ اللغة: حظ: نصيب. حسن قضا: عبارت است از حكم نمودن بر وفق مصلحت. يعنى : اى خداى من مر تو را است ستايش بر حكم نيكوى تو به آن چه كه دفع نمودى تو از من از بلاى تو پس نگردان تو نصيب مرا از مهربانى خودت آن چه را كه تعجيل نمودى تو از عافيت خود. فَأَكُونَ قَدْ شَقِيتُ بِمَآ أَحْبَبْتُ وَ سَعِدَ غَيْرِى بِمَا كَرِهْتُ اللغة: شقوه: بدبخت شدن مقابل سعد كه به معنى خوشبختى است. الاعراب: فاء مىشود به معنى حتى بوده باشد و مىشود فصيحه باشد. يعنى : اگر حظم عافيت دنيوى باشد فقط پس مىباشم من بدبخت به سبب آن چيزى كه دوست اشتم و خوش بخت شود غير من به سبب آن چه كه بد داشتم. حاصل مفاد آن است كه پس بر من در آخرت حظى نيست و بر او در دنيا حظى نيست پس او سعيد خواهد شد و من شقى. از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه به درستى كه از براى خدا بندگانى است در زمين از بندگان خالص او در آسمان تحفهاى نازل نشود بر زمين مگر اين كه خدا آن تحفه را از ايشان بر مىگرداند و به غير مىدهد بليهاى نازل نمىشود مگر اين كه آن بليه را به ايشان مىرساند. و نيز مروى است كه در بهشت منزلى است كه نتوان رسيد به آن منزل مگر اين كه او مبتلا به مرض شود در دنيا. و نيز مروى است كه خداى عز و جل كسى را كه دوست ندارد او را بى نياز كند از مرض. و نيز مروى است كه مومن به منزله كفه ميزان است هر قدر ايمان او زيادتر شود بلاى او زيادتر شود. و نيز مروى است كه اگر مومن بداند كه او را چه اجر است در مصايب هر آينه آرزو كند كه بدن او را به مقراض قطعه قطعه نمايند. وَ إِنْ يَكُنْ مَا ظَلِلْتُ فِيهِ أَوْ بِتُّ فِيهِ مِنْ هَذِهِ الْعَافِيَةِ بَيْنَ يَدَيْ بَلاءٍ لا يَنْقَطِعُ وَ وِزْرٍ لا يَرْتَفِعُ فَقَدِّمْ لِى مَآ أَخَّرْتَ وَ أَخِّرْ عَنِّى مَا قَدَّمْتَ اللغة: ظل: بودن در روز. و بث: بودن در شب. وزر: عقوبت و وبال. الاعراب: من العافيه بيان ما در ما ظلمت و بت. يعنى : اگر مىباشد آن چه را كه روز نمودم در او يا داخل شب شدم در او از عافيت كه پيش روى بلاى هميشگى و عقوبت برداشته نشده پس مقدم نما تو از براى من آن چه را كه مؤخر نمودى و مؤخر نما از براى من آن چه را كه مقدم نمودى. مقصود آن است كه بلا را در دنيا بده و عافيت را در آخرت. فَغَيْرُ كَثِيرٍ مَا عَاقِبَتُهُ الْفَنَآءُ وَ غَيْرُ قَلِيلٍ مَا عَاقِبَتُهُ الْبَقَآءُ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ يعنى : عافيتى كه عقب او بلا و بلايى كه عاقبت او عافيت باشد پس اول زياد نيست و آخر كم نيست. يعنى : پس نه بسيار است چيزى كه عاقبت او فناء است و نه اندك است چيزى كه عافيت او بقاء است و رحمت خدا بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ عِنْدَ الِاسْتِسْقَآءِ بَعْدَ الْجَدْبِ بود از دعاى او عليه السلام وقت طلب باران نمودن بعد از گرانى. و اين گرانى و قلت مطر عمده سبب او ظلم است و حكم به ناحق چنان كه از كلام امام عليه السلام در خبر ابى وَ لاد در مكه مستفاد مىشود خداى تعالى بركات زمين را به واسطه وجود ايشان بردارد و كفران نعمت خدا هم سببى است عمده و كذا كثرت فحشاء و منكر مثل زنا و امثال آن. اللَّهُمَّ اسْقِنَا الْغَيْثَ وَانْشُرْ عَلَيْنَا رَحْمَتَكَ بِغَيْثِكَ الْمُغْدِقِ مِنَ السَّحَابِ الْمُنْسَاقِ لِنَبَاتِ أَرْضِكَ الْمُونِقِ فِى جَمِيعِ الافَاقِ اللغة: المغدق: به ضم ميم و كسر دال از غدق به معنى كثير و غريز. امنساق: از سوق به معنى زنده. مونق: از انيق به معنى خوش آورنده. الاعراب: المونق و المنساق صفت سحاب هستند. شرح : يعنى اى خداى من آب ده ما را از آب باران و گسترده كن تو بر ما رحمت را به سبب باران زياد از ابر آن چنانى كه زنده شده است از براى او روئيدن گياه زمين تو كه خوشحال كننده است در تمام اطراف و جوانب. وَامْنُنْ عَلَى عِبَادِكَ بِإِينَاعِ الثَّمَرَةِ وَ أَحْيِ بِلادَكَ بِبُلُوغِ الزَّهْرَةِ اللغة: ايناع: از ينع به معنى رسيدن. زهره به فتح راء به معنى شكوفه. يعنى : منت گذار تو بر بندگانت به رسيدن ميوه و زنده نما تو بلدانت را به رسيدن شكوفه. مراد به رسيدن شكوفه اين است كه شكوفه به آخر رسد زيرا كه اگر باران نباشد خشكى روى دهد و شكوفه مىريزد. وَ أَشْهِدْ مَلائِكَتَكَ الْكِرَامَ السَّفَرَةَ بِسَقْيٍ مِنْكَ نَافِعٍ دَآئِمٍ غُزْرُهُ وَاسِعٍ دِرَرُهُ وَابِلٍ سَرِيعٍ عَاجِلٍ اللغة: سفره: جمع مكسر يعنى ملائكه نويسندگان. غزر: به ضم غين و سكون راء كثرت و زيادتى. درر به كسر دال جمع درّ يقال در اى صب. وابل: باران دانه درشت. يعنى : گواه بگير تو ملائكهات را كه بزرگانند و نويسندگانند به آب دادن از جانب خودت كه نفع دهنده باشد هميشه باشد زيادتى او فراخ و وسيع باشد ريزش او بزرگ باشد دانه او تند و شتاب كننده باشد. ايقاظ: نكته گواه گرفتن ملائكه از جهت عظمت و بزرگى نعمت سقى است زيرا كه امر حقير حاجت به گواه گرفتن ندارد و گواه گرفتن خدا ملائكه را از براى ايجاد امر بزرگى است پس مقصود امام عليه السلام آن است كه انعام سقى بفرما به قدرى كه بتواند محل شهادت ملائكه واقع شود. تُحْيِى بِهِ مَا قَدْ مَاتَ وَ تَرُدُّ بِهِ مَا قَدْ فَاتَ وَ تُخْرِجُ بِهِ مَا هُوَ آتٍ وَ تُوَسِّعُ بِهِ فِى الاقْوَاتِ آن چنان بارانى باشد كه زنده نمايى به او چيزى كه مرده است، و بر گردانى به او چيزى را كه فوت شده و بيرون آورى به او آن چه را كه آينده است و وسعت دهى تو به او در قوتهاى مردم. فرق ما بين فوت و موت بعد از اشتراك آنها در مطلق تلف آن است كه فوت آن است كه زمان قابل بود بر اتيان به آن لكن موجود نشد و موت آن است كه شىء موجود بود بعد تلف شد مثلا در نبات ارض اول نمود نمود بعد خشكيد يا اين كه در اول بار نروئيد اول موت و ثانى فوت است و لذا گويند و عرض نمايند به خدا كه اول را زنده كن و ثانى را برگردان فتامل. سَحَاباً مُتَرَاكِماً، هَنِيئاً مَرِيئاً طَبَقاً مُجَلْجَلاً غَيْرَ مُلِثٍّ وَدْقُهُ وَ لا خُلَّبٍ بَرْقُهُ اللغة: تراكم: بالاى هم. هنيىء: گوارا و تعب در آن نباشد. مرىء: يعنى عاقبت او خوب باشد. طبق: عموم و شمول. جلجل: صوت رعد. ملث: يعنى مقيم و دائم. ودق: مطر. خلب: برق بى باران. الاعراب: سحاب مفعول فيه است از براى سقى و طبق صفت او است. يعنى : آب بده تو ما را از ابر پى در پى گواراى بى درد شامل شونده نيكو صدا دارنده هميشه نبوده باران و نبوده باشد بى باران برق او. نكته: بعضى گفتهاند: كه در وقتى كسى را كه تحيت فرستى بعد از آب خوردن، به قول خود هنيىء مرىء به واسطه آن است كه اصل آشاميدن آب در وجود مضر است و بى نفع و لذا دعا كنيد از براى او كه آب آشاميد كه به او ضرر نرسد. اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَيْثاً مُغِيثاً مَرِيعاً مُمْرِعاً عَرِيضاً وَاسِعاً غَزِيراً تَرُدُّ بِهِ النَّهِيضَ وَ تَجْبُرُ بِهِ الْمَهِيضَ اللغة: مغيث: صيغه اسم فاعل از غيث به معنى علف و نبات است. مريع: به فتح ميم به معنى ارزان و وفور. ممرع: اسم فاعل از امرع به معنى ارزانى. عزيز: كثير. نهيض: علفى كه از زمين رويد و بر پا شود از نهوض به معنى قام. مهيض: از هاض به معنى مكسور و شكسته شده. شرح : يعنى اى خداى من سيراب نما تو ما را بارانى كه روينده گياه باشد ارزان و ارزان كننده باشد بسيار واسع باشد و كثير كه برگردانى به سبب آن باران گياه روينده ايستاده را و ببندى به او شكسته را. اللَّهُمَّ اسْقِنَا سَقْياً تُسِيلُ مِنْهُ الظِّرَابَ وَ تَمْلا مِنْهُ الْجِبَابَ وَ تُفَجِّرُ بِهِ الانْهَارَ وَ تُنْبِتُ بِهِ الاشْجَارَ وَ تُرْخِصُ بِهِ الاسْعَارَ فِى جَمِيعِ الامْصَارِ وَ تُنْعِشُ بِهِ الْبَهَآئِمَ وَالْخَلْقَ وَ تُكْمِلُ لَنَا بِهِ طَيِّبَاتِ الرِّزْقِ وَ تُنْبِتُ لَنَا بِهِ الزَّرْعَ وَ تُدِرُّ بِهِ الضَّرْعَ وَ تَزِيدُنَا بِهِ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِنَا اللغة: ظراب: جمع ظرب به معنى كوه. حباب: جمع حب به معنى چاه. نعش: به معنى بلندى و ارتفاع. در: شير كثير از پستان. يعنى : اى خداى من آب ده ما را آبى كه روان سازى از آن كوهها و پر كنى از آن چاهها را و بگشايى به سبب آن نهرها را و برويانى به سبب آن درختها را و ارزان كنى به سبب آن نرخها را در همه شهرها و بلند فرمايى به آن چهارپايان و خلق را و كامل گردانى براى ما به سبب آن پاكيزه روزى را و برويانى براى ما به سبب آن زراعت و كشت را و پر از شير نمايى به سبب آن پستان را و بيفزايى ما را به سبب قوتى به سوى قوتمان. اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْ ظِلَّهُ عَلَيْنَا سَمُوماً وَ لا تَجْعَل بَرْدَهُ عَلَيْنَا حُسُوماً وَ لا تَجْعَلْ صَوْبَهُ عَلَيْنَا رُجُوماً وَ لا تَجْعَلْ مَآءَهُ عَلَيْنَآ أُجَاجاً اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَارْزُقْنَا مِنْ بَرَكَاتِ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ اللغة: ظل: سايه. حسوم: نحوس. صوب: نزول باران آن چه به او سنگسار كنند. اجاج: آب تلخ و شور. يعنى : اى خداى من نگردان تو سايه او را بر ما ستم و زهر و نگردان تو سردى او را بر ما نحس و برنده. و نگردان بر ما نزول او را سنگسار نمودن و نگردان تو آب او را بر ما آب تلخ بى مزه ناگورا. اى خداى من رحمت فرست بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او عليهم السلام و روزى بده تو ما را از زيادتىهاى آسمان و زمين، به درستى كه تو بر هر شىء قادرى. بدان كه استسقاء نمودن از مستحبات است و اين استسقاء را اقسامى است ادنى مرتبه او دعا است و طلب سقى نمودى نه قبل او صلوات و نه بعد او صلواة است. اوسط او دعاء نمودن است بعد از صلوات افضل او استسقاء نمودن به آن دو ركعتى كه در كتب فقهيه مذكور است با آن شرايط مقدره منصوصه كه هر يك در مقام خود به تفصيل ذكر گرديده. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي مَكَارِمِ الاخْلاقِ وَ مَرْضِيِّ الافْعَالِ بود بعضى از دعاهاى آن امام عالى مقام در تحصيل اخلاق كريمه و افعال پسنديده اگر انسان متحلى به آن حلى شود به صفت ربوبيت خواهد رسيد كه حقيقتا نمونه خدا خواهد شد مثل الاعلى از براى ذات بارى تعالى مىشود. لكن وصول به اين مرتبه عظمى حاجت دارد به جهاد نفسانى كه حقيقت آن كشتن قواى شهوانيه است و اطاعت معبود به حق در امتثال اوامر و نواهى. اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه تو است به عبارت اخرى بى رنج تحصيل گنج نشايد. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ بَلِّغْ بِإِيمَانِى أَكْمَلَ الايمَانِ وَاجْعَلْ يَقِينِى أَفْضَلَ الْيَقِينِ وَانْتَهِ بِنِيَّتِى إِلَى أَحْسَنِ النِّيَّاتِ، وَ بِعَمَلِى إِلَى أَحْسَنِ الاعْمَالِ اللغة: ايمان در لغت تصديق و گرويدن و در اصطلاح شرع عبارت است از تصديق به وحدانيت خدا و نبوت و امامت. و يقين مقابل ظن و شك و وهم است و مراد به يقين در احاديث يا موت است يا توكل به خدا و رضا و تسليم به آن از اين كه هر يك از ايمان و يقين و نيت از براى هر يك مراتبى هست و استدعا از خلاق عالم در هر يك وصول بر آن مرتبه فوق است و غرض وصول داعى است بر آن مرتبه فوق نه اين كه حصر بر خود باشد تا شايبه بخل در آن رود اگر چه در بعضى از ادعيه سابقه دفع توهم در نظاير آن ذكر نشد. يعنى : اى خداى من رحمت فرست تو بر محمد و آل او و برسان ايمان مرا به ايمان كامل و بگردان تو يقين مرا فاضلتر و خوب و منتهى گردان تو نيت مرا به سوى بهترين نيتها و بگردان عمل مرا به سوى خوبترين اعمال. تكمله: محقق طوسى رضوان الله تعالى عليه از بعضى از رسائل او نقل شده كه از براى يقين سه مرتبه است مثل: مرتبه معرفت آتش: اول - مراتب علم اليقين و آن مرتبهاى است كه حاصل مىشود به برهان و حجت چنان چه آتش به توسط دخان معلوم مىشود و اين مرتبهاى است كه از براى اهل استدلال به براهين قاطعه است. ثانى - مرتبه عين اليقين و آن مرتبهاى است كه به كشف و شهود حاصل شود مثل معاينه نار و اين مرتبه حاصل شود از براى مؤمنين خلص كه مطمئن است قلوب ايشان به ايمان. و ثالث - مرتبه حق اليقين و آن حاصل شود به حال و اتصال معنوى كه درك تعبير نشود مثقل معرفت كيفيت نار كه نتوان تعبير بدان نمود، و اين مرتبه حاصل شود از براى اهل شهود و فناء فى الله و به تمام اين مراتب در قرآن مجيد اشاره شده: قال تعالى: لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها علم اليقين. و قال الله تعالى: انّ هذا لهو حق اليقين. ختام: بدان كه اين فقرات ثلثه مذكوره در دعا هر يك لازم ذاتى آن ديگر است كه از آن ديگر محال است منفك شود اگر چه ما بين مقام ايشان مغايرت است. شاهد بر مقال آن است كه مثلا نيت احسن كه يكى از فقرات او است كه در اعمال صوريه خود كه بايد خود را در معرض اطاعت آورد حاصل آن شود كه تو را يافتم قابل تعظيم به اين عمل و آن را از جهت تو آوردم نه اين كه خوف از عقاب تو داعى شد يا اين كه شوق ثواب تو اگر چه اين قصد اخلال به عمل نكند خلافا للمشهود كه امثال اين قصد را باطل دانند و مبطل عمل. تحقيق حال در كتب فقهيه مسطور است لكن مثل اين قصد در عبادات غير كملين است مومن كامل امثال اين اضافات را اسقاط كند بلكه نظر آن آن است كه وراء تو را استحقاق اين نحو تعظيم نيست. عاشق دردم مرا با وصل با حرمان چه كار و اين نحو نيت منفك از يقين افضل و عمل احسن نخواهد بود چنان كه هر كه داخل در مؤمنين كملين است از دو فقره ديگر منفك نيست. تذئيل: از اين كه انسان به مقتضى مهيت و امنيت خود قابليت و استعداد تحصيل اين مراتب دارد به عبارت اخرى هر نفس تواند خود را به مرتبه انبياء و اولياء رسانيد غايت از آن است كه بعد از اين كه خدا خبر دهد كهاى بنده اطاعت كن مرا تا اين كه تو را مثل خود گردانم پس انسان قابل و حضرت واهب العطايا هم فياض است و لذا سئوال نمايد كه توفيق بده مرا تا خود را به اين مرتبه عاليه رسانم پس چرا متابعت خدا ننمايد و بر او اعتماد نكند تا خود را قابل نمايد. اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِيَّتِى وَ صَحِّحْ بِمَا عِنْدَكَ يَقِينِى وَاسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِكَ مَا فَسَدَ مِنِّى اللغة: الوفور: به معنى زيادتى صيغه فعول مصدر است مثل ركوع و سجود و نشور و در مقام از توفير هست نه مثل عر و او عاطفه باشد. لطف: به معنى مهربانى و در مقام مقرب به طاعت و مبعد از معصيت. تصحيح: به معنى درست نمودن. مقدمه: از اين كه انسان خود را در مقام بندگى حق ببيند چون كه اين نحو را در خود فاقد مىيابد و لذا سئوال از خداى خود كند كه اى خداى من نيت ناقص مرا تو زياد كن و عمل فاسدم را اصلاح كن و يقينم را افضل نما. يعنى : اى خداى من زياد نما تو به سبب مهربانيت نيت مرا و درست نما تو به سبب عنايات و الطافت كه دارى يقين مرا، قبول صلاح كن به قدرتت آن اعمال را كه فاسد شده است از من. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاكْفِنِى مَا يَشْغَلُنِى الِاهْتِمَامُ بِهِ وَاسْتَعْمِلْنِى بِمَا تَسْأَلُنِى غَداً عَنْهُ وَاسْتَفْرِغْ أَيَّامِى فِيمَا خَلَقْتَنِى لَهُ اللغة: كفايت: عنايت و مباشرت. اهتمام: جد و جهد در شىء. استعمال: طلب عمل نمودن، يعنى به كار بردن. استفراغ: خالى ساختن. فاصبح فؤاد ام موسى فارغا، اى خاليا. يعنى : اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و كفايت ده مرا امورى را كه مشغول سازد مرا سعى در آن امور و به كار دار مرا به چيزهايى كه سئوال مىنمايى مرا فردا يعنى در قيامت از آن و خالى نما اوقات مرا از براى جا آوردن آن چه مرا خلق نمودى براى آن يعنى در شب و روز غير از عبادت تو چيز ديگرى به جاى نياورم. وَ أَغْنِنِى وَ أَوْسِعْ عَلَيَّ فِى رِزْقِكَ وَ لا تَفْتِنِّى بِالبَطَرِ وَ أَعِزَّنِى وَ لا تَبْتَلِيَنِّى بِالْكِبْرِ وَ عَبِّدْنِى لَكَ اللغة: افتنان: گمراه شدن. عزيز: غالب. ابتلاء: آزمايش. يعنى : بى نياز نما مرا و وسعت بده مرا در روزى خودت و گمراه نكن مرا به سبب نظر در مال و منال يا اين كه مفتون منما مرا كه منتظر رزق شوم و ميازما مرا به اين كه من تكبر بر اقران خود كنم و مرا بنده مر خودت قرار ده. تذنيب: افتادن در نظر دو احتمال دارد: يكى آن كه نظر در مال و منال مردم داشته باشد و آن را سبب گمراهى من قرار نده و لذا متقين و زهاد غض بصر مىنمودند از اينيت ظلمه و ملابس و مراكب ايشان زيرا كه ايشان اخذ اين امور ننمودند از براى نظر مردمان پس امورات دنيويه ايشان سبب افتنان خواهد بود. ديگر آن كه نظر به معنى انتظار باشد يعنى مرا مفتون مساز به انتظار رزق و هر دو معنى مناسبند. وَ لا تُفْسِدْ عِبَادَتِى بِالْعُجْبِ وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَى يَدِىَ الْخَيْرَ وَ لا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ وَ هَبْ لِى مَعَالِىَ الاخْلاقِ وَاعْصِمْنِى مِنَ الْفَخْرِ اللغة: العجب: به سكون الجيم و ضم العين عبارت از بزرگ دانستن عمل است و بر خود باليدن و گويا خيال كند كه فرق اين عبادت متصور نشود و در مقام بندگى من لايق ذات باريست و آن چه در خور معبود بود به جاى آوردم نه اين كه عجب مطلق خوش آمدن از عمل باشد بلكه انسان اگر عملى كند از عبادات و در آن عمل مسرور شود و مع ذلك خود و عمل خود را نزد خالق كم داند ضرر ندارد و از اين جا روشن شد فرق ما بين ربا و عجب زيرا كه ربا عمل از براى غير خدا است و عجب از براى خدا است لكن در خيال خود گويد عملم خوش عملى بود و در خورد معبود. محق: نقصان و زوال. فخر: اظهار بزرگى نمودن از حيث شرف و بزرگى و علم و آداب و نسب و حسب و فرق ميان كبر و فخر آن است كه كبر را انسان ملاحظه كند در نفس خود كه من اكملم از جهت رتبه و شرافت، و فخر اظهار اين مراتب است بدون اين كه چيزى ملاحظه شود. يعنى : فاسد مكن عبادت و بندگيم را به سبب عجب و جارى نما تو از براى مردم بر دستم خير را و ناقص منما تو او را به سبب منت گذاشتن من و عطا نما تو بر من محاسن اخلاق را و حفظ كن مرا از فخر نمودن. دفع شبهه: نسبت افساد به خدا دادن و حال آن كه مفسد عجب است از اين جهت است كه امثال اين نسبت مجاز است كقوله: لا تسلط علينا من لا يرحم پس معنى عبارت آن است كه منع نفرما لطف خود را از من آن لطفى كه سالم باشد به او عبادت من از فساد يا آن كه حفظ نما تو مرا از شر شيطان دال به سوى عجب تا آن كه فاسد نشود عبادت من از عجب با اين كه عجب مسبب از امتحان خدا است و خذلان او و لذا نسبت به خدا داده شد. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لا تَرْفَعْنِى فِى النَّاسِ دَرَجَةً إِلا حَطَطْتَنِى عِنْدَ نَفْسِى مِثْلَهَا وَ لا تُحْدِثْ لِى عِزّاً ظَاهِراً إِلا أَحْدَثْتَ لِى ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِى بِقَدَرِهَا اللغة: حط: از بالا به پائين آمدن و آوردن. قدر: به فتحين يعنى مقدار و مساوى. الاعراب: الا حططتنى استثناء مفرغ مستثنى منه محذوف اى حال من الحالات و ضمير قدرها راجع به عز هست اگر چه لفظ مذكر است لكن تعبير به مؤنث شود اى درجه ابداء مؤنث در مذكر بابى است واسع در معنى اشاره به آن نموده. يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و بلند نكن مرا در ميان مردم مرتبهاى در حالى از حالات مگر اين كه پائين آورى مرا نزد خودم مثل آن درجه و ايجاد نكن از براى من عزت ظاهرى در حالى از حالات مگر اين كه ايجاد كنى از براى من خوارى باطنى نزد نفس من به قدر عزت يعنى خود را كسى ندانم و خود را عدم صرف دانم تا اين كه سبب فخر و كبر و عجب حاصل نشود. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَتِّعْنِى بِهُدًى صَالِحٍ لا أَسْتَبْدِلُ بِهِ وَ طَرِيقَةِ حَقٍّ لا أَزِيغُ عَنْهَا وَنِيَّةِ رُشْدٍ لا أَشُكُّ فِيهَا وَعَمِّرْنِى مَا كَانَ عُمْرِى بِذْلَةً فِى طَاعَتِكَ فَإِذَا كَانَ عُمْرِى مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِى إِلَيْكَ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ اللغة: تمتع: انتفاع. زيغ: انحراف و ميل نمودن. رشد: صواب و حق. بذله: به كسر فاؤ فتح لام عبارت از جوانمردى و عطا از روى طيب نفس. مرتع: چراگاه. مقت: دشمنى. الاعراب: ماء مصدريه زمانيهاى مدت كون عمرى، فاء در فاقبضنى رابط داخله بر جواب شرط. يعنى : اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و نفع بده تو مرا به راه مستقيم كه بدل نكنم به آن راه يعنى معاوضه به آن راه نكنم به باطل و راه حقى كه منحرف نشوم از آن و نيت صواب و حقى كه شك نكنم در آن، و زندگانى بده مرا مادامى كه بوده باشد زندگانى من چراگاه شيطان پس بگير مرا به سوى خودت پيش از آن كه سبقت بگيرد دشمنى تو به سوى من يا اين كه محكم شود غضب تو بر من. ايقاظ: فرق ما بين سبقت مقت و استحكام غضب به حسب ظاهر روشن نيست و از شارحين چيزى به نظر نرسيده و گمانم كه اين دو فقره اشاره به دو صنف از عقوبت است اول عقوبت دنيوى و ثانى عقوبت اخروى و لذا از آن تعبير به غضب و از اين تعبير به سبق شده. تنبيه: اسباب نقصان عمر و زيادتى آن وجوهى هست كه از اخبار استفاده شود مثل صله رحم و قطع آن، صدقه و ترك آن، و صلوة در مسجد سهله و اسفار زياده و همچنين دعا بر زيادتى عمر كردن و نقصان شاهد اين فقره از دعاى امام عليه السلام كه طلب امانت مىكند از خدا اگر دعا سبب نبود طلب نمىنمودند. اللَّهُمَّ لا تَدَعْ خَصْلَةً تُعَابُ مِنِّى إِلا أَصْلَحْتَهَا و لا عَآئِبَةً أُؤَنَّبُ بِهَآ إِلا حَسَّنْتَهَا وَ لا أُكْرُومَةً فِيَّ نَاقِصَةً إِلا أتْمَمْتَهَا اللغة: خصلت: صفت و حالت. عايبه: صفت صاحب عيب. تانيب: سرزنش نمودن و يقال له التعبير و التوبيخ. اكرومه: به ضم همزه و راء از كرم مثل اعجوبه از عجب. شرح : يعنى اى خداى من وامگذار صفتى را كه عيب كرده شود از من مگر آن كه اصلاح نمايى تو او را و وانگذار عيبى را كه سرزنش كرده شوم من به آن عيب مگر آن كه خوب نمايى او را و وانگذار صفت كرمى را در من كه ناقص باشد مگر اين كه اكمال نمايى تو او را. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَبْدِلْنِى مِنْ بِغْضَةِ أَهْلِ الشَّنَانِ الْمَحَبَّةَ وَ مِنْ حَسَدِ أَهْلِ الْبَغْيِ الْمَوَدَّةَ وَ مِنْ ظِنَّةِ أَهْلِ الصَّلاحِ الثِّقَةَ وَ مِنْ عَدَاوَةِ الادْنَيْنَ الْوَ لايَةَ وَ مِنْ عُقُوقِ ذَوِى الارْحَامِ الْمَبَرَّةَ وَ مِنْ خِذْلانِ الاقْرَبِينَ النُّصْرَةَ وَ مِنْ حُبِّ الْمُدَارِينَ تَصْحِيحَ الْمِقَةِ وَ مِنْ رَدِّ الْمُلابِسِينَ كَرَمَ الْعِشْرةِ وَ مِنْ مَرَارَةِ خَوْفِ الظَّالِمِينَ حَلاوَةَ الامَنَةِ اللغة: بغضه: به كسر باء به معنى شدت بغض و عداوت. شنآن به سكون نون و فتح آن: به معنى عداوت. بغى: ظلم. ظنه: به كسر ظاء به معنى تهمت. ثقه: وثوق و اعتماد. ادنين: از دنو به معنى اقارب و عشاير. وَ لايه: به فتح واو دوستى و به كسر آن حكومت. عاق و عقوق: به معنى قطع. خذلان: ياورى ننمودن. مبرة: نيكويى. مدارا: به ميل ديگرى راه رفتن و هر كار كه او كند تسليم نمايد و اين عمل در شريعت محبوب است. مقه: اصل او ومق كوعد وعده به معنى دوست داشتن و وثوق داشتن. ملابس: مخالط را گويند كه در ظاهر طريقى معامله كند و در باطن طريق ديگر. مرارت: تلخى و زهره. امنه: من الامن مصدر است. مقدمه: از اين كه انسان متحمل بار تكليف شده است لابد است كه اصلاح امر معاش خود كند و معاد خود كه افساد هر يك مانع است از اطاعت در اوامر و نواهى خدا و اين مطلب حاجت به برهان ندارد بعد از شهادت وجدان از اين جهت است كه ناس مامورند به الفت همديگر و رفت و آمد با هم و در جمعه و جماعات با هم جمع شوند و قضاء حوائج يكديگر نمايند و مدارا با يكديگر. آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا از اين جهت است مامور به حلم و كظم غيظ است چه خوب ارشاد و دلالت كند حضرت سبحان به خليل خود حضرت محمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه: اگر بدخو و بدقلب باشى مردم از اطراف تو پراكنده شوند و در سوره حم در مقام ارشاد حقيقت به عبد خود مىنمايد كه اگر مىخواهى دشمن جانى تو خويش و قوم جانى تو شود او در مقام بدگويى و ذم تو بيرون آيد تو در مقام مدح و ثناء او در اى كه او دوست جانى تو شود و از اين جهت مردم مامورند كه افعال و اقوال همديگر را حمل بر صحت نمايند. و لذا امام عليه السلام از باب اين كه امر معاش مختل نشود دعا مىكند اين فقرات را و اين فقرات هم از اخلاق حسنه و افعال مرضيه منافات با عنوان ندارد. شرح : يعنى اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و تبديل نما تو عداوت از اهل عدوت را به دوستى ايشان و حسد اهل ظلم و كينه را به مهربانى ايشان و از تهمت اهل صلاح و سداد به وثوق آنها و از عداوت اقارب به دوستى آنها و از قطع رحم ذوى الارحام به نيكويى ايشان و از خارى و ذلت و يارى نكردن اقارب به يارى ايشان و از دوست داشتن مدارا كنندگان به ثبوت و وثوق ايشان و از رد مخالطين معاشرت به نيكويى يعنى از برگرداندن مخالطين كه باطن ايشان با من درست نيست به معاشرت به نيكويى و از تلخى خوف ظلام به شيرينى امن. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْ لِى يَداً عَلَى مَنْ ظَلَمَنِى وَلِسَاناً عَلَى مَنْ خَاصَمَنِى وَ ظَفَراً بِمَنْ عَانَدَنِى وَ هَبْ لِى مَكْراً عَلَى مَنْ كَايَدَنِى وَقُدْرَةً عَلَى مَنِ اضْطَهَدَنِى وَ تَكْذِيباً لِمَنْ قَصَبَنِى وَ سَلامَةً مِمَّنْ تَوَعَّدَنِى وَ وَفِّقْنِى لِطَاعَةِ مَنْ سَدَّدَنِى ومُتَابَعَةِ مَنْ أَرْشَدَنِى اللغة: يد به معنى قدرت و قوت و سلطنت. لسان: به معنى حجت چنان چه در اساس اللغه است. ظفر: بالتحريك به معنى غلبه كردن. مكر: به معنى خدعه است. كيد: دشمنى نمودن. صهد: به معنى غلبه و قهر. توعد: ترسانيدن. تسديد: ارشاد به كار خوب از قول در عمل. شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل محمد و بگردان از براى من قوت و قدرت بر كسى كه بر من ظلم كرده است و حجت و دليل از براى من بر كسى كه جدال و نزاع كرده است مرا، غلبه بر كسى كه عداوت كرده است مرا، و عطاء بكن از براى من خدعه را بر ضرر كسى كه دشمنى كرده است مرا، قدرت بر ضرر كسى كه مقهور كرده است مرا، و تكذيب از براى كسى كه عيب كرده است مرا، و سالم بودن از كسى كه ترسانيد مرا، و توفيق تو مرا از براى اطاعت كردن كسى كه ارشاد به خوبى كند مرا، و متابعت كسى كه ارشاد كند مرا. ختام: اين امورى كه از خداى تبارك و تعالى سئوال شد منافات با مرضى از افعال كه در عنوان دارد ندارد زيرا كه اين امور كه سئوال شد از صفات حسنه است در انسان زيرا كه نفس انسانى بايست متصف به صفات عاليه باشد يكى از صفات عاليه انسان آن است كه بتواند غلبه بر خصم كند چنان كه اولياء و انبياء اين مطلب را از خدا مىخواستهاند آيه: فاعتدوا عليهم بمثل ما اعتدى عليكم و لو انّ لى بكم قوة او آوى شاهد بر مقالست اگر اين صفت بد بوده است پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سئوال نمىكرد اين مطلب را. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَدِّدْنِى لاَِنْ أُعَارِضَ مَنْ غَشَّنِى بِالنُّصْحِ وَ أَجْزِىَ مَنْ هَجَرَنِى بِالْبِرِّ وَ أُثِيبَ مَنْ حَرَمَنِى بِالْبَذْلِ وَ أُكَافِئَ مَنْ قَطَعَنِى بِالصِّلَةِ وَ أُخَالِفَ مَنِ اغْتَابَنِى إِلَى حُسْنِ الذِّكْرِ وَ أَنْ أَشْكُرَ الْحَسَنَةَ وَ أُغْضِىَ عَنِ السَّيِّئَةِ اللغة: الغش: تدليس و خدعه نمودن. نصح: نصيحت و راه نمودن. هجران: مفارقت نمودن، ثواب عمل را عوض دادن. بذل: بخشش. مكافات: مجازات. غضى: عفو. شرح : اى خداى من صلوات بفرست بر محمد و آلش و ارشاد نما تو مرا براى آن كه مقابلى كنم كسيرا كه خدعه كرده است مرا به نصيحت يعنى از خدعه كردن به او يارى در عوض كنم و جزا دهم كسى را كه مفارقت كرد مرا به نيكويى و جزا دهم كسى را كه محروم كرد مرا به بخشش، و مجازات كنم كسى را كه ترك من كرد به صله و مخالفت كنم كسى را كه غيبت كرد مرا به خوبى و اين كه شكر كنم من خوبى را و چشم بپوشانم از بدى. ختام: اى برادر اگر خواهى رستگار در دنيا و آخرت شوى و سر آمد امثال و اقران خود باشى عمل نماى كه تو را موفق گردانند بر اتصاف به اين صفات بينى و بين ربى كه هيچ حكيمى را قدرت بر ايجاد اين نحو كلام نيست زيرا كه تمنا نصيحت است در مقابل غش و خوبى گفتن است در مقابل غيبت. در روايت است كه هر كه را غيبت كنند نصف گناه او آمرزيده مىشود، و در روايت ديگر منقولست از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه آن جناب فرموده است كه: قسم به خداى عظيم كه دروغ مىگويد كسى كه دعوى كند كه من از اولاد حلالم يعنى حلال زاده هستم و حال آن كه غيبت كند و حرمت آن از بديهيات شرعست. و در روايت ديگر است كه: هر كه شكر نعمت مردم نكند شكر نعمت خدا هم نمىكند. و در روايت است كه هر كه هجران از برادر دينى خود كند فوق سه روز آن هجران حلال نيست و چشم پوشيدن از بدىهاى مردم علاوه بر نقل اهل بيت فوائد دنيويه و اخرويه زياد بر آن مترتب است و تفصيل را مجال نيست خلاصه كلام مدارا در اين فقرات طلب توفيق خوبى نمودن است. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ حَلِّنِى بِحِلْيَةِ الصَّالِحِينَ وَ أَلْبِسْنِى زِينَةَ الْمُتَّقِينَ اللغة: زيور آلات كه بدان شىء را زينت كنند. صلاح و متقى اگر چه به حسب مفهوم متغايرند لكن به حسب مصداق متساويند نظير ناطق و انسان و كذا حلى و زينت و اين مرتبه تقوى و صلاح فوق مرتبه عدالت است بلكه عدالت بعضى از شئونات او است يكى از صفات متقى آن است كه اگر اجل موجود نبود روح او در بدن باقى نمىماند از بابت خوف خدا و شوق لقاى آن، اگر حقيقت حال متقى را بخواهى نظر نماى به روايت همام كه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام از براى او بيان مىنمايد و اين روايت در كافى و نهج البلاغه مذكور است از باب تيمن و تذكره از براى افراد انسانى كه هر صبح و شام بدان نظر كنند ذكر مىنماييم. روايت شده است اين كه بود صاحب و يارى از براى اميرالمؤمنين عليهالسلام كه گفته مىشد همام و بود مرد عابدى. عرض نمود خدمت آن امام عليه الصلوة والسلام كه: وصف نما از براى من متقين را مثل اين كه من ايشان را ببينم. آن امام تاملى در جواب كرد، بعد فرمودند: اى همام بپرهيز از خدا و خوبى نما تو پس به درستى كه خدا با كسانى است كه پرهيزگارى نمودند و آن كسانى كه آنها خوبى نمودند، پس همام و به همين قدر قناعت از كلام امام ننمود تا اين كه سوگند داد حضرت را پس امام، حمد خداى و ثناى او را به جاى آورد و صلوات بر نبى فرستاد پس فرمود: اما بعد: پس به درستى كه خداى سبحان خلق فرمود خلق را در وقتى كه بى نياز بود از ايشان و ايمن بود از مخالفت ايشان يعنى از مخالفت ايشان ضرر نمىرسيد بر او به علت آن كه آن ذات مقدس ضرر نمىرساند او را معصيت عصيان كننده و منفعت نمىرساند او را اطاعت كسى كه اطاعت كند او را. و بعد از خلقت تقسيم كرد ميان آنها روزى و معاش آنها. و نهادشان از دنيا جاهاى ايشان يعنى اعطاء مكان به ايشان نمود پس متقون در دنيا ايشان هستند اهل فضائل و كمالات تكلم كردن ايشان حق است و صواب و خير و ارشاد. لباس آنها ميانهروى است. راه رفتن ايشان فروتنى است. مىپوشانند ديدههاى خود را از امورى كه خدا حرام كرد بر ايشان. نگه مىدارند گوشهاى خود را بر عملى كه منفعت از براى ايشان دارد. نازل مىكند نفسهاى ايشان از ايشان در بلاء مثل كسى كه نفس او، او را در رفاهيت و سعه نازل كند يعنى اطمينان و تحمل ايشان در بلاء و محن و مصائب و مكروه مثل كسى كه نفس در زمان رفاهيت و رغد العيش مطمئن است اگر نمىبود آن اجلى كه خدا قرار داده از براى ايشان ثابت و برقرار نمىماند روحهاى ايشان در جسدهاى ايشان در يك دقيقه و چشم به هم زدنى به علت شوق به سوى ثواب خدا و خوف از عقاب او. خدا بزرگست در نظر ايشان و ما سواى او كوچك و حقير. پس ايشان در بهشت متنعم هستند مثل كسى كه بهشت را ديده است و يا جهنم مثل كسى كه جهنم را ديده است پس ايشان معذب يعنى بهشت و جهنم در نظر ايشان چنان معلوم است كه كأنه خود را جهنمى از حيث رؤيت جهنم مىدانند و بهشتى از حيث رؤيت بهشت و اهل آن دانند. قلبهاى ايشان محزون، و شرهاى ايشان مامون، اجساد ايشان نحيف و لاغر، حاجات ايشان كم، نفسهاى ايشان عفيف. صبر كردند چند روزى عقب آمد ايشان را راحت طولانى، و تجارت با منفعتى خدا مهيا نمود از براى ايشان، دنيا طالب ايشان شد، و ايشان طالب نشدند. اسير كرد دنيا ايشان را ايشان نفسهاى خود را عوض دادند يعنى : زخارف دنيا و لذات و شهوات او را ترك نمودند و اعراض و ذلت و خوارى عوض دادند. اما در شب قامتهاى ايشان راست و تلاوت كنند اجزاى قرآن را، به طريق آشكار مىنمايند حروف او را و در مواضع وقف نمايند. محزون مىنمايند به قرآن نفسهاى خود را و مىخرند به قرآن دواى دردهاى خود را. پس اگر در وقت خواندن قرآن مرور نمودند به آيهاى كه در آن شوق بود اعتماد مىنمودند بر آن آيه از روى طمع شرف و منتظر مىنمودند نفوس خود را به آن آيه از روى شوق و اعتقاد داشتند كه آن آيه نزد چشمهاى آنها هست و هرگاه مرور نمودند به آيهاى كه در آن تخويف بود گوش قلبى به آن مىدادند و اعتقاد داشتند كه فرياد و نعره جهنم در بيخ گوشهاى ايشان است، پس ايشان خم كنندهاند كمرهاى خود را و فرش كنندهاند پيشانىهاى خود را، و كفهاى خود را و زانوها و اطراف اقدام خود را، طلب مىكنند از خدا آزاد كردن رقابشان را. و اما در روز عقلاء و علماء و خوبان و اتقيايند به تحقيق كه ضعيف و نحيف نموده است ايشان را خوف مثل نحيف بودن تير، نظر كند آنها را نظر كنندگان پس گمان مىكند آنها را مريض و نيست ايشان را مرضى و مىگويد ناظر به ايشان كه مجنون شدند به تحقيق كه مجنون كرد ايشان را امر بزرگى. هرگاه تعريف كرده شود يكى از ايشان مىترسد از چيزهايى كه گفته شده در حق او پس مىگويد: من اعلم هستم به خودم از غير خودم و خداى من اعلم است به من از خودم. اى خداى من مواخذه مفرما مرا به سبب آن چيزى كه مىگويند ايشان و بگردان مرا افضل از چيزهايى كه اعتقاد دارند و بيامرز از براى من آنچه را كه نمىدانند. پس از علامت يكى از ايشان اين است كه مىبينى از براى او قوت است در ديدن و خرمست در لينه يعنى لين و نرمى او در محل خودش است و ايمان است مر او را به طريق يقين. و حرص دارنده است در تحصيل علم و دانا است در حلم، و ميانه روى دارنده است در توانگرى. و خشوع دارنده در عبادت است. و تحمل دارنده در فقر است. و صبر دارنده در شدت است. و طلب كننده است در حلال و نشاط. و فرح دارنده است در هدايت. و مشقت دارنده است در طمع به ديگرى. عمل مىنمايد اعمال خوب را و حال آن كه او بر ترس و خوف است. داخل شب شود هميشه همتش شكر كردن است. و داخل صبح شود و هميشه او به ذكر خدا است. بيتوته نمايد، يعنى داخل شب شود از روى خوف و داخل صبح شود از روى شادى. ترسيدن او از براى چيزهايى است كه ترسيده است از غفلت او شادى كردن او از براى چيزهايى است كه رسيده است از فضل و رحمت به او. اگر طلب صعب و مشقت كند بر او نفس او در چيزهايى كه بد دارد عطاء نمىكند نفس را خواهشهاى او را در چيزهايى كه دوست دارد. سرور و فرح او در چيزهايى است كه زايل نشود. و زهد او در چيزهايى است كه باقى نمىماند. ممزوج مىكند حلم را بر علم قول را به عمل. ملاحظه مىنمايى او را آرزوى او نزديك، لغزش او كم، قلب او خاشع، نفس او قانع، اكل او كم، امر او آسان، دين او محفوظ، خواهش او مرده، غيظ او نگه داشته، خير از او اميد داشته شده، شر از او ايمن گرديده شده، اگر از غافلين است نوشته شده در ذاكرين، و اگر در ذاكرين است نوشته نمىشود در غافلين امت. عفو مىنمايد از كسى كه ظلم كرده است او را. عطا مىدهد كسى را كه محروم كرده است او را. وصل مىكند كسى را كه قطع او كرده. حرفهاى بد از او بعيد است، حرفهاى او نرمست، بدى او غايب است خوبى او حاضر است، خوبى او اقبال دارد، و بدى او ادبار. سكينه و وقار دارد و شدايد صابر است، در مكروهات شكور است، در سعه بر كسى كه بغض كند ظلم نمىكند، گناه نمىنمايد در حق كسى كه دوست دارد. يعنى : به واسطه اصدقاء و اقارب معصيت نمىكند. اعتراف به حق مردم مىنمايد قبل از اين كه بر ضرر او شاهد اقامه نمايند. ضايع نمىنمايد چيزهايى را كه به او سپرده شده است فراموش نمىكند چيزى را كه متذكر شده است مردم را، به القاب بد آواز نمىنمايد، اذيت همسايه نمىكند، شماتت مصيبت نمىكند، داخل نمىشود در باطل از حق بيرون نمىرود. اگر ساكت شود مغموم از سكوت خود نمىشود، اگر خنده كند صدا را به خنده بلند نكند. اگر ظلم كرده شود صبر كند تا اين كه بوده باشد خدا منتقم از براى او، نفس او از او در مشقت است و مردم از او در راحت، نفس خود را در تعب مىافكند از براى آخرت خود راحت مىاندازد مردم را از نفس خود. دورى او از كسى كه دورى كرده است از او زهد است نه اجتناب. نزديكى او به كسى كه نزديك شده باشد به او رحمت است و لين، نيست دورى او از مردم از روى كبر و عظمت، و نيست نزديكى او به مردم از روى مكر و خديعه. راوى نقل كند پس همام صيحه زد صيحه زدنى و بيرون رفت روح او در آن صيحه پس فرمود اميرالمؤمنين عليهالسلام: قسم به خدا كه به تحقيق مىترسيدم بر او اين صيحه را. پس از آن فرمود: اين نحو جاى آورد موعظه حسنه به اهل خود. عرض كرد خدمت آن امام عليه السلام كسى كه: چه مانع شود تو را يا اميرالمؤمنين عليهالسلام از مثل اين موعظه؟ پس فرمود: واى بر تو به درستى كه از براى هر اجلى وقتى است كه تجاوز نكند از آن و سببى كه تجاوز نكند از آن پس آهسته باش بعد از اين مثل اين كلام نگويى، اين حرف شيطان هست در زبان تو جارى ساخت. شرح : اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و مزين فرما تو مرا به رتبه صلحاء و بپوشان مرا لباس اتقياء. تذنيب: بدان كه تقوى را فوائدى در دنيا و آخرت است و حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام در نهج البلاغه مىفرمايد: كه تقوى كليد راه به خدا است و ذخيره آخرت است و آزادى از ملكه سيئه و قبح است، يعنى آزاد كند انسان را از هلكات آخرت، به تقوى قضاء حوائج مىشود و نجات مىيابد فرار كننده از آتش. دوازده فائده از براى او هست كه از قرآن فهميده مىشود: يكى اين كه: متقى روزى حلال نصيب او شود به دليل: و من يتق الله يجعل... الآية. دويم: اين كه اكرم عندالله است به دليل قوله تعالى: آن اكرمكم عندالله اتقيكم. سيم: بهشت از براى او معد است: و الجنة اعدت للمتقين. چهارم: محفوظ بودن از اعداء: لقوله: و اءن تصبروا و تتقوا لا يضركم كيدهم. پنجم: اصلاح عمل: يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و قولوا قوَ لا سديدا يصلح لكم اعمالكم. ششم: قبول العمل منه لا من غيره: انما يتقبل الله من المتقين. هفتم: نجات از آتش: ثم ننجى الذين اتقوا. هشتم: آسانى حساب: و ما على الذين يتقون من حسابهم من شىء. نهم: نجات از شدايد و مهالك. دهم: غفران ذنوب. يازدهم: بشارت عند الموت: الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحيوة الدنيا. دوازدهم: المحبة لهم: اءِنَّ الله يحب المتقين. فِى بَسْطِ الْعَدْلِ وَ كَظْمِ الْغَيْظِ وَ إِطْفَآءِ النَّآئِرَةِ وَ ضَمِّ أَهْلِ الْفُرْقَةِ وَ إِصْلاحِ ذَاتِ الْبَيْنِ وَ إِفْشَآءِ الْعَارِفَةِ وَ سَتْرِ الْعَآئِبَةِ وَ لِينِ الْعَرِيكَةِ وَ خَفْضِ الْجَنَاحِ وَ حُسْنِ السِّيرَةِ وَ سُكُونِ الرِّيحِ وَ طِيبِ الْمُخَالَقَةِ وَ السَّبْقِ إِلَى الْفَضِيلَةِ وَ إِيثَارِ التَّفَضُّلِ وَ تَرْكِ التَّعْيِيرِ وَالافْضَالِ عَلَى غَيْرِ الْمُسْتَحِقِّ وَالْقَوْلِ بِالْحَقِّ وَ إِنْ عَزَّ وَ اسْتِقْلالِ الْخَيْرِ وَ إِنْ كَثُرَ مِنْ قَوْلِى وَ فِعْلِى وَاسْتِكْثَارِ الشَّرِّ وَ إِنْ قَلَّ مِنْ قَوْلِى وَ فِعْلِى وَ أَكْمِلْ ذَلِكَ لِى بِدَوَامِ الطَّاعَةِ وَ لُزُومِ الْجَمَاعَةِ وَ رَفْضِ أَهْلِ الْبِدَعِ وَ مُسْتَعْمِلِى الرَّأْيِ الْمُخْتَرَعِ اللغة: بسط: پراكنده نمودن. كظم: نگهداشتن. اطفاء: خاموش نمودن. نائره: فتنه و عداوت. ذلت: مونث ذو به معنى صاحب يعنى حالت. بين: به معنى جدايى ذات البين اى حالة مقتضية لبينهم. افشاء: آشكار نمودن و اظهار كردن. عريكه: خلق و طبيعت. خفض: نهادن و پستى. سيره: طريقه مخالفت از خلق. ايثار: احسان به ديگرى نمودن بدون عوض و به معنى اختيار. تفضل: باب تفعل از فضل و در مقام به معنى رزق و قوت است. تعيير: لوم و سرزنش. افضال مال و عطيه و بخشش به ديگرى دادن. الراى: اعتقاد داشتن و از روى قياس تكلم نمودن. مخترع: امر تازه. الاعراب: و الافضال عطف است بر التعبير اى ترك الافضال. شرح : در نشر عدل و امساك غيظ و خاموش نمودن فتنه و جمع نمودن اهل جدايى و عداوت و اصلاح نمدن حالتى كه باعث جدايى است و اظهار خوبىها و پوشيدن بدىها و سلامت خلق و فروتنى نمودن و طريقه خوب داشتن و با وقار و سكينه بودن و خوش خلق بودن و سبقت نمودن به سوى تحصيل فضيلت و اعطاء مال به ديگرى نمودن و ترك ملامت نمودن و ترك افضال نمودن بر غير مستحق و قول حق گفتن اگر چه مضر باشد و سكوت از باطل اگر نفع دهد آن باطل، و كم دانستن خير اگر چه زياد باشد در گفتار و كردارم و زياد دانستن بدى اگر چه كم باشد از قول و فعلم، و كامل نماى تو مر او را يعنى اخلاق معروضه را به دوام طاعت و ملازم شدن با جماعت مسلمانان دست بر داشتن از اهل بدعت و از به كاربرنده اعتقاد جديد. تنبيهات: الاول تعيير از صفات رذيله است عقل و نقل هر دو منطبقند بر قبح او بلكه اثر وضعى آن چنان است كه هر كه مسلمانى را سرزنش كند به همان چيز سرزنش خواهد شد. چنان كه فرمود جناب امام جعفر صادق عليه السلام كه: هر كه تعيير كرد مؤمنى را نمىميرد تا اين كه سوار آن شود البته. و نيز از آن حضرت مروى است كه: هر كه تعيير كند مؤمنى را تعيير كند خدا او را در دنيا. گفتند علماء كه: تعيير مومن سزاوار نيست اگر چه در معصيت باشد، اخص خصوص در ملاء ناس و رؤوس الاشهاد لكن گاهى توهم مىرود كه اين مطلب منافات با نهى از منكر دارد زيرا كه نهى از منكر نيست مگر تعيير، جواب آن واضح است كه نهى از منكر از روى ارشاد و نصيحت، و تخويف است نه مذمت و تعيير. الثانى: بسط عدل و استعمال عدل با كسانى كه بايست كه بسط با ايشان شود پنج فرقه هستند يكى به خداى واحد احد و بسط عدل بالنسبه به او معرفت توحيد او است و قيام به احكام توحيد بعد معرفت توحيد. دويم: نفس خودش است به اين كه هوى و هوس و خواهش نفسانيه خود را تابع عقل خود كند نه عكس. سيم: سابقين از خود كه امروز داخل در اموات هستند به اين كه وصايا و عهود ايشان را جاى آورد و در حق ايشان دعا كند. چهارم: با اهل زمان در معاملات با آنها به طريق عدل و انصاف رفتار نمايد. پنجم: اگر حاكم بر مردم شد حكم جورى ننمايد يا خود مظلوم شد عفو نمايد. الثالث: خير را كم داند در پيش نفس خود و شر را زياد. نكته آن است كه زياد دانستن خير امر را منتهى به عجب كند پس هر قدر كه خير جاى آورد او را بالنسبه به خداى عز و جل هيچ داند و شر اگر چه معصيت صغيره باشد او را زياد داند زيرا كه معصيت شخص بزرگى را نموده است يا آن كه شايد كه اين معصيتى را كه نمود، سبب قطع علقه مابين او و خداى او شود و لذا حضرت امام محمد باقر عليه السلام به ابى بصير مىفرمايد كه: اى ابابصير! پيرامون معصيت مرو، شايد كه معصيتى كنى كه خداوند عالم بفرمايد كه ديگر نخواهم تو را آمرزيد. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْ أَوْسَعَ رِزْقِكَ عَلَيَّ إِذَا كَبِرْتُ وَأَقْوَى قُوَّتِكَ فِيَّ إِذَا نَصِبْتُتَبْتَلِيَنِّى بِالْكَسَلِ عَنْ عِبَادَتِكَ وَ لا الْعَمَى عَنْ سَبِيلِكَ وَ لا بِالتَّعَرُّضِ لِخِلافِ مَحَبَّتِكَ وَ لا مُجَامَعَةِ مَنْ تَفَرَّقَ عَنْكَ وَ لا مُفَارَقَةِ مَنِ اجْتَمَعَ إِلَيْكَ اللغة: قوه: مقابل ضعف و لذا تعبير از او به زور شده در كنز اللغه. نصب: تعب و مشقت. تعرض: تصدى از براى امرى. كسل: ناتوانى و سستى و بى رمقى. شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و بگردان وسيع تو روزى خود را بر من زمانى كه پير و ناتوان شوم و قوىتر قوت خود را بر من زمانى كه به مشقت افتادم و امتحان نكنى مرا به كسالت از بندگى و راه تو و امتحان نكنى مرا به تصدى خلاف محبت تو يعنى : خلاف رضاى تو را به جاى آورم و امتحان نكنى مرا بر اين كه مجالست كنم كسى را كه از تو جدا شده است يا جدا شوم از كسى كه با تو مجالست كرده است و اين عبارت اخرى آن مطلب است كه از اهل طاعت مفارقت كردن و با اهل معصيت مخالطه نمودن؛ زيرا كه در مجالست تاثير است چنان معلوم هست بالعيان حتى در السنه المجالسة مؤثرة مشهور است حتى روايت شده است از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام كه آن امام يوم الجمل بعد از اين كه مسلط بر عائشه گرديد حضرت امام حسين عليه السلام را نزد او فرستادند فرمودند به او بگو برود جانب مدينه و الا خواهم او را طلاق داد لكن اى پس همين كه تبليغ رسالت نمودى زود مراجعت كن و نماى عرض كرد: لمه يا اب فرمودند: براى آن كه غالب نفوس ايشان شقى و بدبخت هستند مىترسم كه بر تو تاثير كند. اللَّهُمَّ اجْعَلْنِى أَصُولُ بِكَ عِنْدَ الضَّرُورَةِ وَأَسْأَلُكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ وَ أَتَضَرَّعُ إِلَيْكَ عِنْدَ الْمَسْكَنَةِ وَ لا تَفْتِنِّى بِالِاسْتِعَانَةِ بِغَيْرِكَ إِذَا اضْطُرِرْتُ وَ لا بِالْخُضُوعِ لِسُؤَالِ غَيْرِكَ إِذَا افْتَقَرْتُ وَ لا بِالتَّضَرُّعِ إِلَى مَنْ دُونَكَ إِذَا رَهِبْتُ فَأَسْتَحِقَّ بِذَلِكَ خِذْلانَكَ وَ مِنْعَكَ وَإِعْرَاضَكَ يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللغة: اصول: من الصول يعنى : حمله نمودن، يقال: صولته كصولة الاسد. مسكنه و فقر: هر دو به معنى پريشانى است ظاهر آن است كه فقير اسوء حال باشد زيرا كه در مسكين جهت سكون و اطمينانى است به سبب سئوال به خلاف فقير. رهبه: ترسيدن. الاعراب: باء فى قوله اصول بك از براى استعانه است فى قوله لسئوال به معنى عند. شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و بگردان مرا كه حمله نمايم به اعانت تو به سوى تو در وقت ضرورت و سئوال نمايم تو را در وقت حاجت و تضرع و زارى نمايم به سوى تو در وقت پريشانى و امتحان مفرماى مرا به استعانت به غير تو در زمانى كه مضطر شدم و فروتنى و عجز نمايم وقت سئوال از غير تو در زمانى كه فقير شوم و زارى كنم به سوى دون تو است در زمانى كه بترسم تا اين كه استحقاق بيابم به سبب اين امور رسوايى تو را و منع تو را و روى برگردانيدن تو را اى رحم كنندهتر از رحم كنندگان. اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَا يُلْقِى الشَّيْطَانُ فِى رُوعِى مِنَ التَّمَنِّى وَالتَّظَنِّى وَالْحَسَدِ ذِكْراً لِعَظَمَتِكَ وَ تَفَكُّراً فِى قُدْرَتِكَ وَ تَدْبِيراً عَلَى عَدُوِّكَ وَمَآ أَجْرَى عَلَى لِسَانِى مِنْ لَفْظَةِ فُحْشٍ أَوْ هَجْرٍ أَوْ شَتْمِ عِرْضٍ أَوْ شَهَادَةِ بَاطِلٍ أَوِ اغْتِيَابِ مومن غَآئِبٍ أَوْ سَبِّ حَاضِرٍ وَمَآ أَشْبَهَ ذَلِكَ نُطْقاً بِالْحَمدِ لَكَ وَإِغْرَاقاً فِى الثَّنَآءِ عَلَيْكَ وَ ذَهَاباً فِى تَمْجِيدِكَ وَ شُكْراً لِنِعْمَتِكَ وَاعْتِرَافاً بِإِحْسَانِكَ وَ إِحْصَآءً لِمِنَنِكَ اللغة: القاء: به معنى انداختن. ورع: به ضم راء به معنى قلب. تمنى: آرزو بردن. تظنى: گمان بدن بردن. تدبير: از دبر به معنى عاقبت امر را وارسى نمودن. فحش: به ضم فاء حرف بد زدن و يقال ردى من القول. هجر: يا به ضم است يا به فتح اما به ضم قبيح از كلام و كلام زيادى كه سزاوار نباشد و به فتح به معنى هذين. شتم: حرفى كه موجب نقص ديگرى شود و گفته شده كه او و سب به معنى دشمنانند. عرض: ناموس و امور خفيه از انسان. اغراق: از غرق به معنى احاطه و فرو گرفتن. احصاء: به معنى حفظ نمودن. منن: به كسر ميم جمع منة كنعم و نعمة. الاعراب: ذكر مفعول لاجعل لعظمتك متعلق به اجعل لام او تقويه و ما اجرى معطوف على قوله ما القى پس خواهد مفعول اول اجعل شد و مفعول ثانى او نطقا. شرح : يعنى اى خداى من بگردان آن چه را كه شيطان در قلب من مىاندازد از آرزو كردن و گمان بد بردن و حسد ورزيدن متذكر شدن عظمت تو را و تامل و تفكر كردن در قدرت تو و تدبير نمودن بر ضرر عدو تو، و بگردان آن چه را كه جارى سازد شيطان در زبان از تكلم كردن به فحش يا هجر يا دشنام دادن بر عرض و ناموس يا غيبت كردن مومن غايبى يا دشنام دادن حاضى و آن چه شبيه آن است مثل بهتان و نميمه و ماعيبه و استهزاء و تهمت و غير آنها تكلم نمودن به ثناء تو و ابتلاء در ثناء بر تو و فرو رفتن در بزرگى تو و شكر نمودن مر نعمت تو و اعتراف نمودن و حفظ نمودن و متذكر شدن منتهاى تو ختام: بعد از اين كه شيطان در قلب و در لسان تصرف نمود جعل چگونه تصوير شود احتمال دارد محو اين امور به توبه كند و بدل ايشان ثواب قرار دهد يا اين كه تبديل ملكات رديه را كند به ملكات حسنه ظاهر اين معنى اخير باشد. تنبيه: تفكر و قدرت كه در كلام امام واقع شد به قرينه تمنن تفكر در اوصاف خدا و افعال او است چنان كه در بعضى از روايات وارد است تفكر آنى در او مقابل شصت سال عبادت است بلكه مراد تفكر در فناء و زوال امر دنيوى است. حسن صيقل قزوينى از امام صادق آل محمد عليهم السلام روايت كند كه آن حضرت سئوال نمودن كه: روايت كنند اين كه تفكر يك ساعت بهتر است از يك شب عبادت كردن يا از عبادت يك سال چگونه تفكر كند؟ فرمودند: كه مرور كنيد به خرابهاى يا خانه بى صاحبى و بگويد كجا هست ساكنين شما؟ كجايند كسانى كه شما را بنا نموده بودند چه هست شما را كه حرف نمىزنيد؟ علاج: اگر كسى بخواهد خود را نجات دهد از تمنى در هر امرى كه داخل شود بسم الله بگويد. روايت شده است كه انسان اگر سوار اسب شود اسم خدا را ببرد ملكى با او رديف شود و او را حفظ نمايد تا اين كه از دابه نازل شود اگر سوار شد و بسم الله نگفت شيطان با او رديف شود و بگويد بر او كه تغنى بكن اگر گويد آواز ندارم بگويد او را كه تمنى كن پس لا يزال در آرزو بردن است تا اين كه از دابه نازل شود. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لا أُظْلَمَنَّ وَأنْتَ مُطِيقٌ لِلدَّفْعِ عَنِّى وَ لا أَظْلِمَنَّ وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى الْقَبْضِ مِنِّى وَ لا أَضِلَّنَّ وَقَدْ أَمْكَنَتْكَ هِدَايَتِى وَ لا أَفْتَقِرَنَّ وَ مِنْ عِنْدِكَ وُسْعِى وَ لا أَطْغَيَنَّ وَ مِنْ عِنْدِكَ وُجْدِى اللغة: ظلم: تعدى نمودن و ايذاء نمودن. ضلالة: گمراهى. امكان: به معنى سهل بودن كار. وسع: غنا. طغيان: تجاوز از حد نمودن. وجد مثلثه الفاء به معنى غنا. الاعراب: اظلمن اول مجهول و موكد به نون تاكيد ثقيله و اظلمن ثانى معلوم باب افعال در مقام مؤكد بنون و متكلم وحدهاند. بدان كه انسان در هر فعلى از افعال خود اعانت خدا را حاجت دارد نگوييم كه انسان مضطر صرف و نه مختار صرف لطف و اعانت او را در افعال مدخليت است چنان كه مفاد امر بين الامرين است و لذا امام عرض مىكند به خلاق خود كه: اى خداى من صلوات بفرست بر محمد و آل او و مظلوم واقع نشوم من و حال آن كه تو قادرى بر دفع از من، و ظلم ننمايم و حال آن كه تو قادرى كه از من قوت ظلم را بگيرى و مرا از اين كار باز دارى، و گمراه نشوم من و حال آن كه آسان و سهل است بر تو هدايت من، و فقير و محتاج نشوم و حال آن كه از جانب حضرت تو است توانگرى من، و طغيان و جور نكنم و حال آن كه از جانب تو است مكنت و ثروت من. ختام: اين فقره اخيره مفاد از آيه است كه اءنَّ الانسان ليطغى١٤ أن رآه استغنى از اين كه به مقتضى قواى بشريه كه در آن ابداع شده است مفاسدى بر آن مترتب است از آن جمله اگر توانگرى بيند از حد خود تجاوز نمايد مراد به توانگرى نه مجرد تمول بلكه در هر امرى مثلا صحت بدن در فرعون بود ادعا نمود كه انا ربكم الاعلى. ظريفه: كسى را در نجف اشرف ديدم كه دعوى امامت و نيابت بلكه فوق اين مراتب مىنمود مردم او را مجنون مىدانستند و حقير با او به رسم ملاطفه مشى مىنمودم در شبى از شبها در حرم مطهر با او در صحبت بودم معلوم شد كه سبب اين دعوى گزاف از اين بيچاره آن شد كه در اصل دهقان و اهل زراعت بوده و خود به نفسه در يك روز عمل ده نفر مىنمود و روزى بيست فرسخ پياده راه مىرفت و حمل اثقال به قدر پنج نفر مىنمود اين امور داعى شد كه آن جاهل كور نافهم مدعى نبوت و امامت شود خلاصه در صفتى كه انسان در آن صفت خود را كامل و فائق اقران بيند طغيان كند چنان كه از افلاطون از حكماى يونان و پسر سينا از حكماى اسلام اول منكر نبوت عيسى عليه السلام بر خود و ثانى منكر نبوت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر خود گرديد چنان كه در مجمع البحرين است فى ماده سنا حاصل علاج آن مرض همين مطلب است كه امام از خدا سئوال مىنمايد. اللَّهُمَّ إِلَى مَغْفِرَتِكَ وَفَدْتُ وَ إِلَى عَفْوِكَ قَصَدْتُ وَإِلَى تَجَاوُزِكَ اشْتَقْتُ وَبِفَضْلِكَ وَثِقْتُ وَلَيْسَ عِنْدِى مَا يُوجِبُ لِى مَغْفِرَتَكَ وَ لا فِى عَمَلِى مَآ أَسْتَحِقُّ بِهِ عَفْوَكَ اللغة: وفود: به معنى ورود. شوق: ميل داشتن. وثوق: اعتماد. شرح : يعنى : اى خداى من به سوى آمرزش تو فرود آمدم و به سوى بخشش تو قصد نمودم و به سوى درگذشتن تو از خطيئات ميل نمودم و نيست در نزد من چيزى كه ثابت كند از براى من غفران تو را و نيست در عمل من چيزى كه استحقاق داشته باشم من به او عفو تو را. ختام: حضرت سجاد عليه السلام در سجده نماز شب مناجات به خدا مىنمود و عرض مىكرد: اى خداى من قسم به عظمت و جلال و عظمت تو كه اگر من از ابتداء زمانى كه خلقم نمودى از اول دنيا عبادت تو را مىكردم به دوام ربوبيت تو حمد و شكر مىكردم تو را به مقدار حمد و شكر تمام مردم هر آينه كوتاهى نمودم اداء شكر كوچك نعمتى از نعمتهاى تو اگر من حقير مىنمودم معدنهاى آهن دنيا را با دندان خود شخم و حرث مىكردم زمين دنيا را به مژگان چشمهاى خود و مىگريستم از خوف تو مثل درياهاى آسمان و زمين خون و چرك هر آينه اين عمل كمست در بسيارى از امورى كه حق تو بر من ثابت است اگر تو اى خداى من عذاب بكنى مرا بعد از اين امور به عذاب تمام مردم و بزرگ نمايى از براى آتش جهنم جثه و جسم مرا و پر نمايى در طبقات جهنم تا اين كه نبوده باشد در آتش معذبى غير از من و نباشد در جهنم حطب و رائن هر آينه اين به عدل تو بر من قليل است در بسيار چيزهايى كه مستوجب مىشوم من او را از عقوبت تو. وَ مَا لِى بَعْدَ أَنْ حَكَمْتُ عَلَى نَفْسِى إِلا فَضْلُكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ تَفَضَّلْ عَلَيَّ اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِى بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِى التَّقْوَى وَ وَفِّقْنِى لِلَّتِى هِىَ أَزْكَى وَ اسْتَعْمِلْنِى بِمَا هُوَ أَرْضَى التركيب: ما نا فيه و الاستثناء مفرغ. شرح : يعنى نيست چيزى براى من بعد از اين كه حكم كردى بر نفس من مگر تفضل تو را پس رحمت بفرست بر محمد و آل محمد و تفضل نما بر من اى خداى من به نطق در آور مرا به راستى و درستى و الهام نما بر من تقوى و پرهيزگارى را و توفيق بده مرا از براى آن امورى كه پاكتر است و وادار مرا به فعلى كه بيشتر است رضاى تو در آن. اللَّهُمَّ اسْلُكْ بِىَ الطَّرِيقَةَ الْمُثْلَى وَاجْعَلْنِى عَلَى مِلَّتِكَ أَمُوتُ وَ أَحْيَا اللغة: المثلى تانيث الامثل نحو افضل و فضلى به معنى خوبى. شرح : اى خداى من بران مرا به راه خوب و بگردان مرا كه بر ملت تو بميرم و زندگانى نمايم. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ مَتِّعْنِى بِالِاقْتِصَادِ وَ اجْعَلْنِى مِنْ أَهْلِ السَّدَادِ وَ مِنْ أَدِلَّةِ الرَّشَادِ وَ مِنْ صَالِحِى الْعِبَادِ وَارْزُقْنِى فَوْزَ الْمَعَادِ وَسَلامَةَ الْمِرْصَادِ اللَّهُمَّ خُذْ لِنَفْسِكَ مِنْ نَفْسِى مَا يُخَلِّصُهَا وَأَبْقِ لِنَفْسِى مِنْ نَفْسِى مَا يُصْلِحُهَا فَإِنَّ نَفْسِى هَالِكَةٌ أَوْ تَعْصِمُهَا اللغة: تمتيع: انتفاع دادن. اقتصاد: ميانهروى نمودن. سداد: صواب و حق . مرصاد: راه. شرح : يعنى اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و نفع ده تو مرا به ميانهروى و اعتدال و بگردان تو مرا از اهل صواب و حقو از اداله رشاد يعنى راه نماهاى خير و حق و از بندگان خوبان و روزى نما تو مرا رسيدن خوبى معاد و سلامت صراط اى خداى من بگير از براى قرب و رضاى تو از من چيزهايى كه پاك و خالص كند مرا و بگذار از براى من از من آن چه را كه صلاح كند نفس مرا پس بدرستى كه نفس من هلاك شونده است مگر اين كه تو حفظ نمايى مرا. تنبيه: قوله خذ لنفسك از براى او احتمالاتى ذكر نمودهاند لكن انسب معانى تكه در بدو امر در اذهان صافيه آيد كه ذكر شد زيرا كه در انسان قواتى سپرده شده از جنود خير و شر و هميشه مابين آنها نزاعست و غرض امام عليه السلام آن است كه جنود شريه از او برداشته شود از جهت قرب به او خير و خير را باقى دارد در او از براى اصلاح خود. تتمه: مرصاد، ظاهر قنطره باشد روايت شده از جناب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمودند: كه خبر داد مرا جبرئيل عليه السلام به درستى كه خدايى كه نيست خدايى به غير از او زمانى كه جمع مىنمايد خلق اولين و آخرين را از براى حساب آورده مىشود جهنم در محشر كشيده مىشود به هزار لجام هر لجامى را مىكشد هزار ملك غلاظ و شداد و از جهنم نعره و صيحه و فريادى هست اگر خداوند تأخير حساب خلايق نمىانداخت، هلاك مىشدند تمام اهل محشر پس بيرون مىآيد از جهنم دودى كه احاطه كند بر اهل محشر از خوبان و بدان نيست مخلوقى از خلايق از ملك مقرب و نبى مرسلى مگر اين كه ندا كند اى خداى من نجات ده تو مرا و تو ندا مىكنى اى خداى من امت من امت من. پس مىگذارد بر آن جهنم قنطره كه باريكتر است از مو و برندهتر است از شمشير بر آن جهنم گذارده ميشود سه قنطره اول بر آن است امانت. دوم بر آن است نماز، سيم بر آن است خداى رب العالمين ناس را تكليف نمايد به ممر بر آن و عبور از آن و حبس مىنمايد ايشان را و رحم و امانت پس اگر نجات يافتند از آن حبس مىنمايد ايشان را نماز پس اگر نجات يافتند از آن خواهند واصل شد به رحمت حضرت رب العزه اين است معنى قول حضرت احديت انّ ربك لبالمرصاد و مردمان بر صراط ثابتند بعضى از ايشان قدم ايشان مىلغزد از صراط و بعضى ثابت ملائكه در اطراف صراط ندا كنند يا حكيم يا كريم عفو نماى و در گذر از مردم به فضل تو سالم نگهدار مردم را و ناس مىريزند در جهنم مانند پروانه اگر كسى نجات يابد سبب رحمت خداى تبارك و تعالى نظر مىنمايد به سوى جهنم و مىگويد حمد خدايى را كه سزا است كه نجات داد مرا از تو بعد از يأس به فضل خود. اللَّهُمَّ أَنْتَ عُدَّتِى إِنْ حَزِنْتُ وَ أَنْتَ مُنْتَجَعِى إِنْ حُرِمْتُ وَ بِكَ اسْتِغَاثَتِى إِنْ كَرِثْتُ اللغة: عُده: به ضم عين هر چه مهيا ساخته شده باشند براى حوادث زمان و غير آن تا در وقتش به كار آيد. استغاثه: طلب فريادرسى نمودن. كرث: به ثاء مثلثه شدت و حزن و اندوه داشتن. مسجع: به صيغه مفعول از استجع باب افتعال به معنى رفته شده طلب آب و علف و رفته شده طلب خوبى و معروف. حرمت: به صيغه مجهول از حرمان. شرح : اى خداى من تويى ذخيره من هر وقتى كه محزون شوم يعنى رفع حزن به تو نمايم و تويى خوبى من هر وقت كه محروم شوم و به تو است طلب فريادرسى من اگر به شدت حزن و غم مبتلا شوم. وَ عِنْدَكَ مِمَّا فَاتَ خَلَفٌ وَ لِمَا فَسَدَ صَلاحٌ وَفِيمَآ أَنْكَرْتَ تَغْيِيرٌ فَامْنُنْ عَلَيَّ قَبْلَ الْبَلاءِ بِالْعَافِيَةِ وَقَبْلَ الطَّلَبِ بِالْجِدَةِ وَ قَبْلَ الضَّلالِ بِالرَّشَادِ وَاكْفِنِى مَؤُونَةَ مَعَرَّةِ الْعِبَادِ وَهَبْ لِى أَمْنَ يَوْمِ الْمَعَادِ وَامْنَحْنِى حُسْنَ الارْشَادِ اللغة: خلف: به تحريك عوض و جانشين. انكار: مقابل اقرار يعنى قبول نداشتن. جده: كعده به معنى توانگرى. معره: من عره يعنى قبح و كراهت معره دو اطلاق شده است گاهى بر امر قبيح و گاهى بر معصيت. مونه: مشقت كشيدن. شرح : در نزد تو است از چيزهايى كه فوت شده است عوض، و از براى آن چه كه فاسد است صلاح، و در چيزهايى كه قبول ندارى تبديل نمايى به امر قابل به عبارت اخرى هر امرى در يد قدرت تو جاى مىشود حال كه امر به دين منوال است پس منت گذار بر من قبل از نزول بلا به عافيت و قبل از اين كه طلب نماييم و جد و جهد كنم به توانگرى، قبل از گمراه شدن به راه نماياندن و كفاية نماى از براى مشقت كشيدن قبح بندگان را و ببخش بر من امن يوم القيمة و عطا نماى بر من خوبى ارشاد را راه يافتن يا راه نمودن را. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَادْرَأْ عَنِّى بِلُطْفِكَ وَاغْذُنِى بِنِعْمَتِكَ وَ أَصْلِحْنِى بِكَرَمِكَ وَ دَاوِنِى بِصُنْعِكَ وَ أَظِلَّنِى فِى ذَرَاكَ وَجَلِّلْنِى رِضَاكَ وَ وَفِّقْنِى إِذَا اشْتَكَلَتْ عَلَيَّ الامُورُ لاَِهْدَاهَا وَ إِذَا تَشَابَهَتِ الاعْمَالُ لاَِزْكَاهَا وَ إِذَا تَنَاقَضَتِ الْمِلَلُ لاَِرْضَاهَا اللغة: درء به معنى دفع. دواء به فتح دال به معنى پرده و ستر جلل اى غطى جل اشكال الامور به معنى التباس الامور يعنى مشتبه شدن. تناقض: به معنى تدافع با همديگر در طرف واقع شدن. شرح : يعنى دفع نماى از من هر بدى را به لطف تو و غذاء بده مرا به نعمت خود و اصلاح نماى تو مرا به كرم خود و معالجه نماى مرا به نفع و احسان تو و سايه بده مرا در سايه تو. و بپوشان مرا رضاء تو را، راه خير بنماى مرا زمانى كه مشتبه مىشود بر من امور به خوبترين راهها و زمانى كه مشتبه شود اعمال به بهترين اعمال و زمانى كه ملتها با هم دعوى و معارضه كنند به پسنديدهترين اعمال. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ تَوِّجْنِى بِالْكِفَايَةِ وَ سُمْنِى حُسْنَ الْوَ لايَةِ وَ هَبْ لِى صِدْقَ الْهِدَايَةِ وَ لا تَفْتِنِّى بِالسَّعَةِ وَامْنَحْنِى حُسْنَ الدَّعَةِ وَ لا تَجْعَلْ عَيْشِى كَدّاً كَدّاً وَ لا تَرُدَّ دُعَآئِى عَلَيَّ رَدّاً فَإِنِّى لا أَجْعَلُ لَكَ ضِدّاً وَ لا أَدْعُو مَعَكَ نِدّاً اللغة: توتيج: يعنى تاج نهادن. كفايت: اندازه حاجت داشتن. سمنى: فعل امر ماخوذ از وسم به معنى علامت نهادن. وَ لايت: دوستى داشتن. دعه و سعه: عيش. كد: به معنى مشقت. ضد گاهى اطلاق شود بر مساوى شىء در قوت و مانع او و گاهى اطلاق كنند بر عرضى كه عقيب عرض ديگر آيد و بهبود و معنى از براى خدا ضد نيست. وند: عبارت است از مشارك شىء در حقيقت. شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و بپوشان مرا تاج كفايت و علامت بگذار مرا به خوبى و دوستى تو ببخش بر من راه راست را و اختيار نفرماى به زيادتى بر مال و جاه و عطا بفرماى بر من خوبى و سعه و نگردان زندگانى مرا به مشقت و رد نفرماى بر من دعايم را رد كردنى، پس به درستى كه من نگردانيدم از براى تو شريكى كه با تو منازعه نمايد و نخواندم با تو همتايى را. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَامْنَعْنِى مِنَ السَّرَفِ وَ حَصِّنْ رِزْقِى مِنَ التَّلَفِ وَوَفِّرْ مَلَكَتِى بِالْبَرَكَةِ فِيهِ وَ أَصِبْ بِى سَبِيلَ الْهِدَايَةِ لِلْبِرِّ فِيمَآ أُنْفِقُ مِنْهُ اللغة: اسراف: از حد و مرتبه تجاوز نمودن از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام سئوال نمودند از حقيت اسراف فرمودند: بخورد چيزى كه سزاوارى خوردن او ندارد و بپوشد چيزى را كه سزاوارى پوشيدن آن ندارد و نكاح نمايد چيزى كه سزاوار نكاح او نيست و اين اسراف حرمت او شبهه ندارد، و دعوى اجماع در حرمت او شده است و تحقيق حال او در رساله اسرافيه خودم نمودم. حصن: حفظ نمودن. ملكه و ملك به يك معنى است تاء زياد نمايند از جهت مبالغه و گاهى واو نيز زياد كنند. شرح : يعنى بارى پروردگارا باز دار تو مرا از اسراف نمودن و حفظ نما تو روزى مرا از تلف شدن، زياد نما تو ملك مرا به بركت در او، و برسان مرا راه هدايت در نيكويى در آن چه صرف مىكنم من از او. غرض امام عليه السلام آن است كه توفيق بده در مال خودم عمل نمايم به آن به نحوى كه رضاء و خشنودى تو در آن است اسراف در مال خود نكنم تا اين كه سبب تلف شدن مالم نشود و تقتير ننمايم تا اين كه سبب بخل نفسم شود بلكه عمل نمايم به اقتصاد كه سبب بركت مال من شود. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاكْفِنِى مَؤُونَةَ الِاكْتِسَابِ وَارْزُقْنِى مِنْ غَيْرِ احْتِسَابٍ فَلا أَشْتَغِلَ عَنْ عِبَادَتِكَ بِالطَّلَبِ وَ لا أَحْتَمِلَ إِصْرَ تَبِعَاتِ الْمَكْسَبِ اللَّهُمَّ فَأَطْلِبْنِى بِقُدْرَتِكَ مَآ أَطْلُبُ وَأَجِرْنِى بِعِزَّتِكَ مِمَّآ أَرْهَبُ اللغة: مونه: مشقت. اكتساب: كسب نمودن به سعى خود. احتمال: برداشتن. اصر: سنگينى. تبعات: جمع تبعه و او عبارت است از حقوق متعلقه در ذمه. مكسب: مصدر ميمى كسب نمودن. اطلبنى: باب افعال جاى آوردن حاجت. شرح : يعنى اى خداى من من رحمت بفرست بر محمد و آل او و كفايت نما تو مرا مشقت كشيدن كاسبى را و روزى بده تو مرا بدون احتساب تا اين كه مشغول نشوم از عبادت تو به واسطه طلب نمودن و برندارم سنگينى حقوق كسب نمودن را، اى خداى من پس بر آور تو مرا به سبب قدرت تو آن چه را كه طلب نمايم. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَصُنْ وَجْهِى بِالْيَسَارِ وَ لا تَبْتَذِلْ جَاهِى بِالاقْتَارِ فَأَسْتَرْزِقَ أَهْلَ رِزْقِكَ وَ أَسْتَعْطِىَ شِرَارَ خَلْقِكَ فَأَفْتَتِنَ بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِى وَأُبْتَلَى بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِى وَ أَنْتَ مِنْ دُونِهِمْ وَلِيُّ الاعْطَآءِ وَ الْمَنْعِ اللغة: صون: حفظ نمودن. يسار: توانگرى. ابتذال: خوار و ذلت. جاه: قدر و رفعت. افتنان: ابتلاء و امتحان. شرح : يعنى اى خداى من صلوات بفرست بر محمد و آل او و حفظ نما تو روى مرا به توانگرى، و خوار مكن رتبه مرا به فقر تا اين كه طلب روزى نمايم اهل رزق تو را و طلب عطا نمايم از بدان خلق تو تا اين كه مبتلا و گرفتار نشوم به ثناء كسى كه به من عطا نمود و مبتلا گردم به ذم كسى كه منع كند مرا و حال آن كه تو غير از آنها متولى اعطاء و منع هستى. فقهاء رضوان الله عليهم شهادت سائل به كف را قبول نكنند و علت آورند كه اگر او را چيزى دهى مدح كند و اگر منع كنى او را خوش نيايد، پس به مقتضى اين تعليل او فاسق است زيرا كه اين صفت كشف كند كه او را ملكه عدالت نيست لكن فقهاء سائل به كف را مطلقا شهادت او را قبول ندانند و به مقتضى اين تعليل بايست فرق گذاشته شود مابين سائلين هر كه در او اين صفت باشد قبول نشود شهاد او و هر كه ندارد اين صفت را قبول شود. مسئله: آيا سئوال به كف حرام است يا مكروه؟ بدان كه اگر ضرورت داعى شود شبههاى نيست كه جايز است بلكه واجب و اما اگر ضرورت داعى نشود گوييم اگر چه مشهور در السنه عوام بلكه خواص حرمت آن است، لكن دليل بر او مساعدت نكند بلكه دليل بر جواز او است زيرا كه امر كند خلاق عالم به دادن چيز به سائل به قول خود و اما السائل فلا تنهر و قوله: و اطعموا القانع و المعتر و مراد به معتر سائل به كف است كه اصرار نمايد و در روايت كثيره وارد است كه رد سائل نكنيد خصوصا در شب وجه دلالت آن است كه بعيد است فعل سئوال حرام و دادن خير بر او مستح و خوب است از بابت نهى از منكر ندادن را واجب كنند. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَارْزُقْنِى صِحَّةً فِى عِبَادَةٍ وَ فَرَاغاً فِى زَهَادَةٍ وَ عِلْماً فِى اسْتِعْمَالٍ وَ وَرَعاً فِى إِجْمَالٍ قوله ورعا فى اجمال: يعنى پرهيزگارى كه نيكو باشد، زيرا كه پرهيزگارى گاهى از حد تجاوز كند و منجر شود به سوى بدعت مثل اين كه اجتناب كند از لحم غنم مملوك خود كه شايد علف غير را خورده باشد. اللَّهُمَّ اخْتِمْ بِعَفْوِكَ أَجَلِى وَ حَقِّقْ فِى رَجَآءِ رَحْمَتِكَ أَمَلِى وَ سَهِّلْ إِلَى بُلُوغِ رِضَاكَ سُبُلِى وَ حَسِّنْ فِى جَمِيعِ أَحْوَالِى عَمَلِى قوله: و حقق فى رجاء معنى او آن است كه اميدم واقع شود، يعنى ثابت كن تو در اميد داشتن من به رحمت تو آرزويم را. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ نَبِّهْنِى لِذِكْرِكَ فِى أَوْقَاتِ الْغَفْلَةِ وَاسْتَعْمِلْنِى بِطَاعَتِكَ فِى أَيَّامِ الْمُهْلَةِ وَانْهَجْ لِى إِلَى مَحَبَّتِكَ سَبِيلاً سَهْلَةً أَكْمِلْ لِى بِهَا خَيْرَ الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ ايام: مهلت عبارت است از ايام دنيا و حياة. شرح : يعنى اى خداى من صلوات بفرست بر محمد و آل محمد و اين بنده را به هنگام غفلت بيدار ساز، و بوقت مهلت مرا به طاعت و عبادت خود موفق دار، و برايم بسوى محبتت راه آسانى باز كن، كه خير دنيا و آخرت را بوسيله آن برايم كامل فرمائى. اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ قَبْلَهُ وَ أَنْتَ مُصَلٍّ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَهُ وَ آتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِى الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنِى بِرَحْمَتِكَ عَذَابَ النَّارِ. الاعراب: و انت مصل الى الآخره مىتواند عطف بشود بر قوله صليت١٥ عطف جمله اسميه بر فعليه اين نحو عطف در كلام بلغا واقعست، نهايت تناسب جملتين اولى است از تخالف. يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او مثل خوبترين رحمتى است كه فرستادى تو بر هر كه از خلق تو پيش از آن بوده و آن چه تو خواهى فرستاد بر هر كه بعد آن آيد. گاهى توهم شود كه انسب آن بود كه بفرمايد رحمتى بر او فرست كه مثل او بر احدى از سابق و لاحق نفرستادى. دور نيست كه همين مراد باشد لكن حاجت به زياده كاف دارد و بر تقدير زايده نبودن كاف هم تمام است زيرا كه مراد آن نيست كه آن افضل صلواتى كه بر ايشان فرستادى تو بر او هم بفرست بلكه مراد آن است كه آن چه بر ايشان فرستادى افضل از آن را بر او بفرست.١٦
١٤) معروفست در ميان طغات و حكام جور در صحت بدن و عدم ابتلاء به امراض بدنيه كمتر از مثل فرعون كسى بود.
١٥) بعد از اين كه روشن گردد كه ما در كما صليت ماء مصدريه است و جمله به تاويل مصدر مىگردد اى كصوتك پس عطف جمله اسميه بر اسميه شد و ترك اولى واقع نشده.
١٦) مراد از اهل صلوات قبل از آن جناب عموم عبادالله است از انبياء و اولياء و صلحا، و مراد به آنهايى كه بعد از آن جناب هستند غير از انبياء است.
۹
شرح صحيفه سجاديه
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا حَزَنَهُ أَمْرٌ وَ أَهَمَّتْهُ الْخَطَايَا بود از دعاى آن امام والا مقام عليه الصلوة والسلام وقتى كه محزون مىنمود او را كارى يا اين كه خطايا اورا مهموم مىنمود بدان كه انسان بصير را هيچ چيز محزونتر و مغمومتر از معاصى ننمايد. اللَّهُمَّ يَا كَافِىَ الْفَرْدِ الضَّعِيفِ وَوَاقِىَ الامْرِ الْمَخُوفِ أَفْرَدَتْنِى الْخَطَايَا فَلا صَاحِبَ مَعِى وَ ضَعُفْتُ عَنْ غَضَبِكَ فَلا مُؤَيِّدَ لِى وَ أَشْرَفْتُ عَلَى خَوْفِ لِقَآئِكَ فَلا مُسَكِّنَ لِرَوْعَتِى وَ مَنْ يُوَ مِنْنِى مِنْكَ وَ أَنْتَ أَخَفْتَنِى ؟ وَ مَنْ يُسَاعِدُنِى وَ أَنْتَ أَفْرَدْتَنِى ؟ وَ مَنْ يُقَوِّينِى وَ أَنْتَ أَضْعَفْتَنِى ؟ يعنى : اى خداى من اى كفايت كننده تنهاى ضعيف و اى نگهدارنده از چيزى كه باعث خوف است تنها نموده است مرا معاصى پس نيست مرا رفيقى١٧ و ناتوان شدهام از اثر غضب تو پس نيست تقويت كنندهاى مرا نازل شدم بر خوف ملاقات تو پس ساكن كنندهاى نبود خوف مرا و كيست آن كه ايمن تواند نمود مرا از تو و حال آن كه تو مرا ترساندى و كه يارى تواند نمود مرا و حال آن كه تو تنها گذاردى مرا و كيست آن كه مرا قوت تواند داد و حال آن كه تو ناتوان كردى مرا. بدان كه انسان بعد از اين كه در مقام اطاعت بر آمد و محل عنايت خدا گرديد از براى او است رفقا از ملائكه، و اعمال خوب كه از براى او است مجسم شود و او طالب شود كه لقاء رب خود نمايد همين كه در مقام طغيان بر آمد و غضب خدا بر آن شود كه لقاء رب خود نمايد همين كه در مقام طغيان بر آمد و غضب خدا بر آن باشد او تنها و بى كس و خايف از لقاى خدا باشد و هيچ كس نتواند كه امرى از براى او صورت دهد و اين مطلب منافات با شفاعت ندارد زيرا كه شفعاء شفاعت ننمايند مگر بعد از اذن و رضاى خدا. و لذا در بعضى از روايات است كه در حق بعضى عصاة كه چون طلب شفاعت از ايشان در آن عالم كنند معذرت جويند و گويند كه: از ما كسى نمىشنود و گوش نكند شاهد بر مقال قول او است.١٨ لا يُجِيرُ يَآ إِلَهِى إِلا رَبٌّ عَلَى مَرْبُوبٍ يعنى : امان و پناه نمىدهد اى خداى من مگر پروردگار بر پروريده خود. يعنى : غير امان او نفع ندارد، مىشود كه نقض شود مگر امان خالق كه احدى را قدرت بر نقض او نيست. وَ لا يُوَ مِنْ إِلا غَالِبٌ عَلَى مَغْلُوبٍ وَ لا يُعِينُ إِلا طَالِبٌ عَلَى مَطْلُوبٍ يوَ مِنْ: از امان به معنى پناه. تقدم: مستثنى بر مربوب و مغلوب و مطلوب نمود و نفرمود لا يجير على مربوب الا رب چنان چه در بعض ادعيه و غيره است نكته او افاده نمودن امان و اجاره و اعانه نافعه است نه مطلقا. وَ بِيَدِكَ يَآ إِلَهِى جَمِيعُ ذَلِكَ السَّبَبِ در دست تو است اى خداى من تمام اين سببها يعنى غالبيت و ربيت و طالبيت. مراد به طالب آن است كه مطلوب از آن نتواند فرار كند و اين طالب نيست مگر خداى تعالى. وَ إِلَيْكَ الْمَفَرُّ وَالْمَهْرَبُ هر دو اسم مكانند. يعنى : و به سوى تو است فرار و محل گريز من. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَجِرْ هَرَبِى پس درود فرست بر محمد و آل او و پناه ده گريز مرا و جاى آور مطلب مرا. وَ أَنْجِحْ مَطْلَبِى اللَّهُمَّ إِنَّكَ إِنْ صَرَفْتَ عَنِّى وَجْهَكَ الْكَرِيمَ أَوْ مَنَعْتَنِى فَضْلَكَ الْجَسِيمَ أَوْ حَظَرْتَ عَلَيَّ رِزْقَكَ أَوْ قَطَعْتَ عَنِّى سَبَبَكَ لَمْ أَجِدِ السَّبِيلَ إِلَى شَيءٍ مِنْ أَمَلِى غَيْرَكَ وَ لَمْ أَقْدِرْ عَلَى مَا عِنْدَكَ بِمَعُونَةِ سِوَاكَ اللغة: خطر به معنى منع. سبب: به معنى وسيله. جسيم: عظيم و بزرگ. اگر كسى تامل كند در عبارت شريف امام كه عرض كند اگر تو برگردانى از من روى خود را و منع نمايى از من روزى خود را و فضل خود را و قطع فرمايى از من وسيله خود را و نمىيابم راه به سوى چيزى از آرزوى خود غير تو و قادر نيستم بر آن چه در نزد تو است به يارى سواى تو، خواهد نكات و دقايقى از آن عبارت شريف فهميد فتأمل. فَإِنِّى عَبْدُكَ وَ فِى قَبْضَتِكَ نَاصِيَتِى بِيَدِكَ به درستى كه من بنده توام و در قبضه توام و موى پيشانى من در دست تو است. لا أَمْرَ لِى مَعَ أَمْرِكَ نيست امرى مرا با امر تو يعنى اگر مشيت تو قرار گيرد بر امرى مرا قدرت مخالفت تو نيست. مَاضٍ فِيَّ حُكْمُكَ نافذ است در من حكم تو. عَدْلٌ فِيَّ قَضَآؤُكَ وَ لا قُوَّةَ لِى عَلَى الْخُرُوجِ مِنْ سُلْطَانِكَ وَ لا أَسْتَطِيعُ مُجَاوَزَةَ قُدْرَتِكَ وَ لا أَسْتَمِيلُ هَوَاكَ يعنى : نمىتوانم خواهش تو را برگردانم و باب استفعال در مقام منسلخ از معنى طلب است اى لا اميل. وَ لا أَبْلُغُ رِضَاكَ وَ لا أَنَالُ مَا عِنْدَكَ إِلا بِطَاعَتِكَ وَ بِفَضْلِ رَحْمَتِكَ يعنى : نمىرسم من به چيزهايى كه نزد تو است مگر به بندگى نمودن تو و به زيادتى مهربانى تو، بدان كه آن چه نزد خداى عز و جل است از نعمت و خوبى از امور دنيويه و اخرويه است و هر چه مىرسد به بندگان او از لطف و كرم او است لكن آن چه در نزد او است از نعم دنيويه رسيدن او به بنده موقوف به بندگى او نيست بلكه انعام و اكرام به هر نفسى از نفوس نمايد از مطيع و غير مطيع. و اما نعم اخرويه از حور و قصور و رضوان و بهشت، رسيدن به آنها بدون بندگى شايد نشود بلكه مىگوييم كه: آن نعم قرار داده شده است از براى خوبان و نيكان پس چگونه شود به غير داده شود. حضرت امام زين العابدين عليه الصلوة والسلام با آن جلال و بزرگى مىگويد به خدا كه: نتوانم رسيد آن مرتبه را مگر به بندگى نمودن تو و به فضل رحمت تو. جهله اين زمان بندگى نمودن را انداختهاند و اعتقادشان آن است كه به فضل رحمت او به مراتب عاليه مىرسيم لكن نفهميدهاند كه فضل رحمت به هر كس نمىرسد چنان چه خداى عز و جل مىفرمايد: كه رحمت خدا نزديك به نيكوكاران است. حضرت حجة الله سلام الله عليه مىفرمايد كه: خداوند مهربان است در موضع عفو و رحمت. إِلَهِى أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَيْتُ عَبْداً دَاخِراً لَكَ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِى نَفْعاً وَ لا ضَرّاً إِلا بِكَ اللغة: دخر: ذل. استثناء: مفرغ است يعنى لا املك شيئا من الاشياء. گاهى توهم مىشود كه ظاهر اين عبارت دلالت بر مذهب اشعرى دارد كه مىگويد: كه بنده را در افعال خود هيچ اختيار نيست و او در افعال خود مجبور است پس نفع و ضرر كه عبارت از ايمان و كفر است از خدا است. جواب شبهه واضحست و آن آن است كه ايجاد افعال به مقدمات است فلا اقل از حيوة و قدرت و قوت و اين امور در اختيار بنده نيست پس مىتواند خدا او را بكشد يا مريض نمايد پس معنى الا بك الا بقدرتك است و اين منافات ندارد كه افعال بنده مخلوق بنده باشد. يعنى : اى خداى من داخل در صبح شدم و شب شدم من در حالتى كه بنده ذليل تو هستم از براى تو و مالك نيستم مر خودم را سودى و نه زيانى مگر به قدرت و مشيت تو. أَشْهَدُ بِذَلِكَ عَلَى نَفْسِى وَ أَعْتَرِفُ بِضَعْفِ قُوَّتِى وَ قِلَّةِ حِيلَتِى اللغة: حيله: استادى نمودن و فكر كردن در امرى كه برسد. يعنى : شهادت مىدهم كه من چيزى نيستم بر نفس خود و اعتراف مىكنم به ناتوانى خودم و نبودن فكر و تدبير خودم. غرض از اين فقرات آن است كه بندهدر مقابل خالق عدم صرف و لا شىء محض هست. فَأَنْجِزْ لِى مَا وَعَدْتَنِى وَ تَمِّمْ لِى مَا آتَيْتَنِى پس وفا نما تو از براى من آن چه وعده فرمودى مرا و تمام نما از براى من آن چه را كه مرا دادى، وعده خداى عز و جل اجابت دعا است و كشف ضر و اتمام نعمت عبارت از آن است كه بنده در آن نعمت است از او زايل نكند و تغيير ندهد. فَإِنِّى عَبْدُكَ الْمِسْكِينُ الْمُسْتَكِينُ الضَّعِيفُ الضَّرِيرُ الذَّلِيلُ الْحَقِيرُ الْمَهِينُ الْفَقِيرُ الْخَآئِفُ الْمُسْتَجِيرُ اللغة: مستكين: اسم فاعل از استكان باب استفعال ماخوذ از كون به معنى گرديدن از حالى به حالى مثل استحال بعضى گفتند باب افتعال از سكن الف و يا در وجهين زياد شده است از براى اشباع فتحه و كسره. ضرير: بدحال و صاحب فقر و فاقه. مهين: از مهانه يا هون به معنى خوارى و مذلت. يعنى : پس بدرستى كه من بنده توام گدا و خوار و ناتوان بدحال پست و بى اعتبار محتاج ترسان پناهگيرنده. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لا تَجْعَلْنِى نَاسِياً لِذِكْرِكَ فِيمَآ أَوْلَيْتَنِى وَ لا غَافِلاً لِإِحْسَانِكَ فِيمَآ أَبْلَيْتَنِى وَ لا آيِساً مِنْ إِجَابَتِكَ لِى اللغة: اوليته: اعطيته. ابليته: امتحنته. انعمته: احسنته. اياس: نااميد شدن. يعنى : خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و نگردان مرا فراموش كننده مر ذكر تو را در چيزهايى كه عطا فرمودى مرا، و نه غفلت كننده مر احسان تو را در چيزهايى كه انعام نمودى تو مرا و نه نااميد شونده از اجابت تو. وَ إِنْ أَبْطَأَتْ عَنِّى فِى سَرَّآءَ كُنْتُ أوْ ضَرَّآءَ أوْ شِدَّةٍ أَوْ رَخَآءٍ أَوْ عَافِيَةٍ أَوْ بَلاءٍ أَوْ بُؤْسٍ أَوْ نَعْمَآءَ أَوْ جِدَةٍ أَوْ لا وَآءَ أَوْ فَقْرٍ أَوْ غِنًى اءن در اءن ابطأت شرطيه وصيليه اءن وصليه او را جواب مذكور لازم نيست جواب او محذوف است به قرينه سابق. يعنى : اگر تأخير انداختهاى تو اجابت مرا نگردان مرا نااميد. مع ذلك و اللأواء شدت و ضيق معيشت فى سراء ظرف خير است از براى كنت. يعنى : اگر چه تأخير انداختهاى تو اجابت مرا در خوشحالى بوده باشم يا بد حالى يا در شدت يا در وسعت و يا در عافيت و يا در بلاء و يا در بدىها و يا در نعمتها و يا در ضيق معيشت و يا در فقر و يا در غنى. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْ ثَنَآئِى عَلَيْكَ وَ مَدْحِى إِيَّاكَ وَ حَمْدِى لَكَ فِى كُلِّ حَالاتِى حَتَّى لا أَفْرَحَ بِمَا آتَيْتَنِى مِنَ الدُّنْيَا وَ لا أَحْزَنَ عَلَى مَا مَنَعْتَنِى فِيهَا فى حالاتى: مفعول ثانى است. حتى به معنى تعليل است اى لكن. يعنى : خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل او و بگردان ثناء مرا بر تو و مدح نمودن من تو را و ستايش نمودن من مر تو را در همه حالات من تا اين كه خوشحال شوم به چيزهايى كه مرا دادى از امر دنيا، و محزون نشوم از آن چيزهايى كه منع نمودى مرا در دنيا، به عبارت اخرى يعنى چنان مشغول ثناء و ذكر تو گردم كه جز تو در نظرم نباشد. وَ أَشْعِرْ قَلْبِى تَقْوَاكَ وَاسْتَعْمِلْ بَدَنِى فِيمَا تَقْبَلُهُ مِنِّى اشعار: از شعار است شعار جامهاى را گويند كه مىپوشند و اينجا به معنى پوشانيدن است. يعنى : بپوشان تو قلب مرا به پرهيزگارى تو و به كار دار تو بدن مرا به چيزهايى كه قبول مىكنى از من. وَاشْغَلْ بِطَاعَتِكَ نَفْسِى عَنْ كُلِّ مَا يَرِدُ عَلَيَّ حَتَّى لا أُحِبَّ شَيْئاً مِنْ سُخْطِكَ وَ لا أسْخَطَ شَيْئاً مِنْ رِضَاكَ و مشغول نما به بندگى نمودنت نفس مرا از هر چيزى كه وارد مىشود بر من تا اين كه دوست نداشته باشم چيزى از بدى تو را و دشمن نداشته باشم چيزى از خشنودى تو را. و غرض آن است كه حقيقت بندگى و فرمانبردارى در من باشد كه در فعلى از افعال او از رضا و سخط او چون، و چرا نكند، و تسليم صرف باشد در افعال او بلكه در قلب خود بد داشته باشد چيزى را كه او بد داشته است و خوش داشته باشد چيزى را كه او خوش داشته است اين است صفات خاصه بندگان خدا. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ فَرِّغْ قَلْبِى لِمَحَبَّتِكَ وَاشْغَلْهُ بِذِكْرِكَ وَانْعَشْهُ بِخَوْفِكَ وَ بِالْوَجَلِ مِنْكَ خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او، و خالى نما تو قلب مرا از براى محبت تو و مشغول ساز او را به ياد آوردن تو، و بلند نما او را به ترس تو و بيم از تو. بدان كه نعش در لغت به معنى بلندى است و رفعت و همچنين به معنى تدارك از ورطه و خوف نيز آمده است و در اين مقام نيز مناسب است. يعنى : تدارك نما او را به سبب ترس تو از معاصى و تقصيرى كه در آن داخل شده است. وَ قَوِّهِ بِالرَّغْبَةِ إِلَيْكَ وَ أَمِلْهُ إِلَى طَاعَتِكَ وَاجْرِ بِهِ فِى أَحَبِّ السُّبُلِ إِلَيْكَ وَ ذَلِّلْهُ بِالرَّغْبَةِ فِيمَا عِنْدَكَ أَيَّامَ حَيَاتِى كُلِّهَا اللغة: رغبت: تضرع و ناله نمودن و دست بلند نمودن. امل: از مأل به معنى عدول و انصراف است. و اجر: از جرى است. ذليل: منقاد و مطيع بودن است كه به هر سخن كه بخواهد او را به كرا دارد و او به جاى آورد. ايام حيوتى ظرف است متعلق به تمام افعال گذشته. بر سبيل تنازع. يعنى : قوت بده مرا به سوى رغبت به سوى تو، برگرداندن او را به سوى بندگيت و جريان بده او را در دوستترين راهها به سوى تو و رام كن او را به رغبت و آن چه در نزد تو است در روزگار زندگانى من همه. وَاجْعَلْ تَقْوَاكَ مِنَ الدُّنْيَا زَادِى وَ إِلَى رَحْمَتِكَ رِحْلَتِى وَ فِى مَرْضَاتِكَ مَدْخَلِى وَاجْعَلْ فِى جَنَّتِكَ مَثْوَاىَ وَ هَبْ لِى قُوَّةً أَحْتَمِلُ بِهَا جَمِيعَ مَرْضَاتِكَ وَاجْعَلْ فِرَارِى إِلَيْكَ وَ رَغْبَتِى فِيمَا عِنْدَكَ اللغة: زاد: توشه مسافر. رحله: به كسر راء به معنى كوچ نمودن. مدخل: مصدر ميمى به معنى الدخول. يعنى : بگردان تو ترس مرا در دنيا توشه من و به سوى رحمت تو كوچ نمودن مرا در خشنودى تو داخل شدن مرا. وَ أَلْبِسْ قَلْبِى الْوَحْشَةَ مِنْ شِرَارِ خَلْقِكَ وَ هَبْ لِىَ الانْسَ بِكَ وَ بِأَوْلِيَآئِكَ وَ أَهْلِ طَاعَتِكَ و بپوشان تو قلب مرا دورى جستن از بدان مخلوق تو و ببخش از براى من مانوس شدن به تو و به اولياء تو و اهل بندگى تو. وَ لا تَجْعَلْ لِفَاجِرٍ وَ لا كَافِرٍ عَلَيَّ مِنَّةً وَ لا لَهُ عِنْدِى يَداً وَ لا بِى إِلَيْهِمْ حَاجَةً بَلِ اجْعَلْ سُكُونَ قَلْبِى وَ أُنْسَ نَفْسِى وَاسْتِغْنَآئِى وَ كِفَايَتِى بِكَ وَ بِخِيَارِ خَلْقِكَ اللغة: قوله: بك و بخيار خلقك ظرف مستقر است مفعول دويم اجعل. فاجر: مطلق معصيت كار را گويند. يعنى نگردان از براى فاجر و نه كافر بر من منتى و نبوده باشد از براى او نزد من نعمت و نه از براى من بر ايشان حاجت بلكه بگردان تو اطمينان قلب مرا و انس مرا و طلب توانگرى مرا و كفايت مرا به تو و به خوبان خلق تو. مردى خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض نمود: فدايت شوم دعا كن كه خدا مرا غنى نمايد از تمام خلق خود. حضرت عليه السلام فرمود: خدا تقسيم رزق هر كسى را به دست كسى ديگر انداخته است و لكن طلب نما از خدا كه تو را محتاج نكند به لئام خلق خود. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْنِى لَهُمْ قَرِيناً وَاجْعَلْنِى لَهُمْ نَصِيراً خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و بگردان تو مرا از براى آنها قرين و صاحب و بگردان مرا براى ايشان يار و ياور. وَامْنُنْ عَلَيَّ بِشَوْقٍ إِلَيْكَ وَ بِالْعَمَلِ لَكَ بِمَا تُحِبُّ وَتَرْضَى إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ وَذَلِكَ عَلَيْكَ يَسِيرٌ و منت بگذار بر من به دوستى تو و به عمل نمودن از براى تو به آن چه دوست دارى و پسنديدى تو به درستى كه تو بر هر چيزى قادر و توانايى و قضاء اين حوائج بر تو آسان است. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ عِنْدَ الشِّدَّةِ وَالْجَهْدِ وَ تَعَسُّرِ الامُورِ بود از دعاى آن بزرگوار وقت شدت و مشقت و مشكل شدن كارها بدان كه شك نيست كه پيغمبر و اولاد او را كرامتى بود، كه دنيا از برايشان به طريق سعه بگذرد لكن مشى و طريقه ايشان به طريق مردمان بود بلكه از اين كه سيد ناس بايست امور دنيويش مختل بشود تا اين كه ضعفاء ناس از ملاحظه حال ايشان در صبر باشند. مروى است كه چنان دنيا بر حضرت على بن الحسين عليه السلام تنگ شد كه كمال فقر و اختلال در امور ايشان واقع شد دنيا را ممثل نمود و بر او فرمود: چه مىخواهى از ما چرا دست از ما بر نمىدارى؟ عرض نمود: به سبب طلاق دادن جد تو است و من با شما عداوت دارم به واسطه طلاق جد شما. روايتى سيد شارح سيد على خان نقل مىفرمايد: در نظرم نيست كه در ضمن كدام دعا است و مضمون آن اين است كه وقتى حسن بن على عليهماالسلام در دنيا بر او ضيق شد از ندادن معاويه آن مبلغى را كه همه ساله مىبايست بدهد، آن امام عليه السلام نامهاى به معاويه نوشتند كه امر مختل است، از براى ندادن حق الصلح. شب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در خواب ديد كه به او اعتراض نمود كهاى پسر از براى دنيا به ظالم نامه مىنويسى؟ عرض حال به جد نمود حضرت دعايى به او تعليم فرمود. موسى بن جعفر عليه السلام اظهار فقر خود را به هرون مىكند و مىفرمايد چيزى ندارم كه پسران خود را زن بدهم و دختران خود را شوهر. اللَّهُمَّ إِنَّكَ كَلَّفْتَنِى مِنْ نَفْسِى مَآ أَنْتَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّى وَ قُدْرَتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَىَّ أَغْلَبُ مِنْ قُدْرَتِى فَأَعْطِنِى مِنْ نَفْسِى مَا يُرْضِيكَ عَنِّى وَ خُذْ لِنَفْسِكَ رِضَاهَا مِنْ نَفْسِى فِى عَافِيَةٍ اللغة: كلفت: مشقت. ما در ما انت عبارت است فقر و مرض و تعب. شرح : يعنى اى خداى من به درستى كه به مشقت انداختى مرا به خودم چيزى را كه سلطنت تو زيادتر است به او از من و قدرت تو بر او و بر من غالبتر است از قدرت من پس چنين كه شد عطا فرما تو به نفس من چيزى را كه آن چيز راضى كند تو را از من و بگير از براى رضاى خود از نفس من در عافيت يعنى توفيق بده چيزى را كه راضى نمايد تو را از من در عافيت نه در تب و مرض. اللَّهُمَّ لا طَاقَةَ لِى بِالْجَهْدِ وَ لا صَبْرَ لِى عَلَى الْبَلاءِ وَ لا قُوَّةَ لِى عَلَى الْفَقْرِ اللغة: جهد: به فتح جيم مشقت. حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايد: بر هر چيز غالب شدم الا اين كه فقر بر من غالب شد، و در بعضى از خطب خود مىفرمايد: فقر پشت مىشكند و قدر و رفعت مىبرد. يعنى : اى خداى من، مرا بر سختيها طاقت نيست و بر بلا صبر نميباشد، و بر فقر و تهيدستى تحمل ندارم. فَلا تَحْظُرْ عَلَيَّ رِزْقِى وَ لا تَكِلْنِى إِلَى خَلْقِكَ بَلْ تَفَرَّدْ بِحَاجَتِى وَتَوَلَّ كِفَايَتِى وَانْظُرْ إِلَيَّ وَانْظُرْ لِى فِى جَمِيعِ أُمُورِى اللغة: خطر: به معنى منع نمودن. ايكال: تفويض نمودن و ملتجى شدن. تولى: مباشرت، كفايت. يعنى : منع نكن بر من روزى را و تفويض نكن مرا به سوى خلق خود بلكه منفرد باش بر حاجت من و مباشر باش كفايت مرا و نظر نما به سوى من در تمام كارهاى من، كفايت خدا آن است كه او را بى نياز نمايد از زحمت كشيدن نظر خدا رحمت او است، و بعضى گفتهاند نظر اگر با لى متعدى شود به معنى ديدن است، و اگر به لام متعدى شود به معنى رحمت است، و اگر به فى استعمال شود به معنى فكر، واگر به بين تمام شود به معنى حكم است، نحو نظرت بين القوم. فَإِنَّكَ إِنْ وَكَلْتَنِى إِلَى نَفْسِى عَجَزْتُ عَنْهَا وَ لَمْ أُقِمْ مَا فِيهِ مَصْلَحَتُهَا پس به درستى كه تو اگر واگذارى مرا به سوى نفس خودم، عاجز گردم من از او و به جاى نتوانم آورد آن چه را كه مصلحت او است. ثقة الاسلام كلينى به سند خود در كافى روايت كند از ابن ابى يعفور گفت: شنيدم حضرت صادق عليه السلام را كه مىفرمود: و دست او بلند بود جانب آسمان كه: رب لا تكلنى الى نفسى طرفة عين و لا اقل من ذلك و لا اكثر زمانى نگذشت آب ديده مباركش جارى گرديد به محاسن شريفش و بعد از آن توجه نمود به جانب من و فرمود: اى پسر ابى يعفور به درستى كه يونس بن متى خدا او را به خود واگذار نمود كمتر از طرفة العين پس صادر شد از او آن معصيت، عرض نمودم: سبب آن به كفر رسيده است؟ فرمود: نه، لكن مردن در آن حال هلاكت است. وَ اءِنْ وَكَلْتَنِى إِلَى خَلْقِكَ تَجَهَّمُونِى جهم: عبوس و بدخلق و بدگفتار. يعنى : اگر مرا واگذار نمايى به خلق خود، بدخلقى خواهند نمود با من چنان چه بالعيان مشاهده مىشود طريق سلوك اغنياء با فقراء صدق امام المسلمين عليه السلام. وَ اءِنْ أَلْجَأْتَنِى إِلَى قَرَابَتِى حَرَمُونِى حرمان: ممنوع شدن. يعنى : اگر مضطر نمايى تو مرا به سوى خويشانم منع و محروم نمايند مرا يعنى چيزى از آنها برايم ساخته نشود. وَ اءِنْ أَعْطَوَْآ أَعْطَوْا قَلِيلاً نَكِداً وَ مَنُّوا عَلَيَّ طَوِيلاً وَ ذَمُّوا كَثِيراً نكد: چيزى كه در او خير نباشد. يعنى : اگربدهند ايشان مىدهند اندكى كه در او خير و خوبى نيست و منت مىگذارند بر من منت طوَ لانى و مذمت نمايند آنها مذمت زياد. فَبِفَضْلِكَ اللَّهُمَّ فَأَغْنِنِى وَ بِعَظَمَتِكَ فَأَنْعِشْنِى وَ بِسَعَتِكَ فَابْسُطْ يَدِى وَ بِمَا عِنْدَكَ فَاكْفِنِى بعد از اين كه چنين است امر پس به فضل تو اى خدا پس توانگرى ده مرا و به بزرگى خود پس بلند كن مرا، و به گنجايش خود پس بسط بده دست مرا و به آن چه نزد تو است پس كفايت كن مرا، و در بعضى از كتب ادعيه كه به او اطمينان است مذكور است كه هر كه اين دعاى مبارك را از اول الى قوله فاكفنى به پوست آهو بنويسد و با خود دارد خواهد از فقر بيرون آمد و غنى شد. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ خَلِّصْنِى مِنَ الْحَسَدِ وَاحْصُرْنِى عَنِ الذُّنُوبِ وَ وَرِّعْنِى عَنِ الْمَحَارِمِ وَ لا تُجَرِّئْنِى عَلَى الْمَعَاصِى اللغة: حصر: به معنى منع. ورع: كف از معصيت. جرأة: اقدام نمودن بدون مبالات. يعنى : خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و نجات بخش مرا از حسد و منعم كن از گناهان و باز دار مرا از محرمات، و جرئت نده مرا بر ارتكاب معاصى. شايد مراد به جرئت دادن خداوند آن باشد كه بنده مرتكب شود خدا او را مبتلا به بليه نكند در مال و يا در بدن و ترك ابتلا سبب آن شود كه جرئت در معصيت كند پس از خدا طلب توفيق نمايد بر ترك آن. وَاجْعَلْ هَوَاىَ عِنْدَكَ وَ رِضَاىَ فِيمَا يَرِدُ عَلَيَّ مِنْكَ و بگردان تو خواهش مرا در چيزهايى كه نزد تو است، و خشنودى مرا در آن چه وارد مىشود بر من از جانب تو. بدان كه رضاى خداوند را تحصيل نمودن بسيار صعب و مشكلست اگر چه در بعضى از روايات وارد است كه هر كه راضى است از خدا، خدا از او راضى است لكن كلام در راضى بودن از خدا است زيرا كه آن آن است كه هر چه خدا در حق او به قلم تقدير ثبت نموده از فقر و فاقه و مرض و فرقه احبه و موت ايشان و نحو آن، به آن خشنود باشد نه آن كه بىميل باشد اين است معنى رضاى بنده از خدا چنان چه خداوند عالم به موسى بن عمران عليه السلام فرمود: كه رضاى من آن است كه راضى به حكم من باشى. وَ بَارِكْ لِى فِيمَا رَزَقْتَنِى وَ فِيمَا خَوَّلْتَنِى وَ فِيمَآ أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيَّ بركة: زيادة خوله اى ملكه. يعنى زياد نما تو از براى من در چيزهايى كه مالك نمودى مرا و در چيزهايى كه به من او را انعام نمودى. وَاجْعَلْنِى فِى كُلِّ حَالاتِى مَحْفُوظاً مَكْلُوءاً مَسْتُوراً مَمْنُوعاً مُعَاذاً مُجَاراً اللغة: كلاء: اى حرسه. اجاره: اى حماه. اعاذه: اى عصمه. يعنى : بگردان تو مرا در تمام حالاتم حفظ شده حمايت شده پوشيده شده منع شده پناه داده شده، نگهداشته شده. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاقْضِ عَنِّى كُلَّ مَآ أَلْزَمْتَنِيهِ وَفَرَضْتَهُ عَلَيَّ لَكَ فِى وَجْهٍ مِنْ وُجُوهِ طَاعَتِكَ أَوْ لِخَلْقٍ مِنْ خَلْقِكَ اللغة: قضاء: به معنى اداء. الزام: به معنى واجب شدن از قبل غير. فرض: واجب. وجه به معنى جهت. لخلق: عطف على قوله لك متعلق است به فرضه. واجبات خدا از براى او عبادات او است و واجبات او از براى بندگان حقوق ايشان است به همديگر از ديون و حقوق. و غرض امام از اين كلام دو احتمال دارد يكى آن است كه توفيق دهد مخالفت او ننمايد و تمام واجبات او را اداء نمايد، و ديگر آن است كه اگر مخالفت واجبات او نموده از او در گذرد و او را در معرض عقاب در نياورد. يعنى : خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل او و بجاى آور تو از جانب من هر چيزى را كه واجب نمودى تو بر من او را واجب كردى او را بر من در جهتى از جهات طاعت تو و يا از براى خلقى از مخلوقات تو. وَ اءِنْ ضَعُفَ عَنْ ذَلِكَ بَدَنِى وَ وَهَنَتْ عَنْهُ قُوَّتِى اگر چه ضعيف باشد از جاى آوردنش جسم من و سست شود از او توانايى من، ضعف به فتح و ضم خلاف توانايى و قوت است. بعضى گفتهاند: به تفح در رأى استعمال مىشود و به ضم در جسم و بدن و اين دور نيست از حق و صواب. وَ لَمْ تَنَلْهُ مَقْدُرَتِى وَ لَمْ يَسَعْهُ مَالِى وَ لا ذَاتُ يَدِى ذَكَرْتُهُ أَوْ نَسِيتُهُ اللغة: نيل: رسيدن. مقدره: قدرت دال او به حركات ثلث خوانده شده است. ذات يد عبارت است از چيزى كه مالك او است از مال و اساس. يعنى : نرسيده است او را قدرت من و گنجايش ندارد او را مال من نه ما يملك من مىخواهد متذكر شوم او را و يا فراموش نمايم او را يعنى مرا توانايى فرمانبردارى او نيست و قدرت بندگى او را ندارم. و ذكرته و نسيته دو جمله حاليه است در قوت جلمه شرطيه اى ذكرته او نسيته. هُوَ يَا رَبِّ مِمَّا قَدْ أَحْصَيْتَهُ عَلَيَّ وَ أَغْفَلْتُهُ أَنَا مِنْ نَفْسِى فَأَدِّهِ عَنِّى مِنْ جَزِيلِ عَطِيَّتِكَ وَكَبِيرِ مَا عِنْدَكَ فَإِنَّكَ وَاسِعٌ كَرِيمٌ اللغة: احصاء: حفظ نمودن. اغفال: اهمال نمودن و ترك نمودن بدون فراموشى. و ضمير هو راجع است به سوى ما در ما الزمتنيه. يعنى : واجب و مفروض من در كلمه من نفس متعلق است به اغفلته نه به فعل ديگر نيز كه از قبيل تنازع بشود. پس معنى عبارت اين است كه خودم ترك نمودم و اهمال آن نمودم نه اين كه فراموش نموده باشم به عبارت اخرى معنى عبارت آن است كه عملى را كه تو حفظ نمودى او را و او را ثابت نمودى بر من و من اهمال او نمودم و بدون سبب و جهت ترك نمودم. فا در كلمه فانك سببيه است ضمير هو مبتداء است و كلمه ما ظرف مستقر متعلق به كائن خبر او است. يعنى : واجب و فرض تو اى خداى من ثابت است از آن چه حفظ نمودى او را و اهمال نمودم من او را به سبب خودم پس اداء نما تو او را از جانب من از بزرگى بخشش تو و از چيزهاى بسيار كه در نزد تو است به سبب آن كه تو غنىكننده هر محتاجى و صاحب جود و كرمى. حَتَّى لا يَبْقَى عَلَيَّ شَيءٌ مِنْهُ تُرِيدُ أَنْ تُقَاصَّنِى بِهِ مِنْ حَسَنَاتِى أَوْ تُضَاعِفَ بِهِ مِنْ سَيِّئَاتِى يَوْمَ أَلْقَاكَ يَا رَبِّ قاصمته مقاصة و قصاصا: عوض گرفتن از ديگرى. كلمه حتى به معنى كى تعليليه است. يعنى : به علت آن كه نماند بر من چيزى از واجب كه اراده نمايى تو تقاص كردن مرا به او از خوبىهاى من، و يا اين كه زياد نمايى به سبب او از گناهان من در روز ملاقات تو اى خداى من. بدان كه از اين فقره شريفه و از ساير اخبار نيز استفاده مىشود كه كسى كه ذمه او مشغولست يا حق خدا و يا حق خلق از او مطالبه مىشود در قيامت يا حسنات او كم مىشود يا بر سيئات او افزوده مىشود اين مجرم عاصى محمدعلى از خداى خود در اين وقت از شب مسئلت مىنمايم كه عفو نمايد از حقوق خود و حقوق مردم و در عرصات محشر او را مفتضح ننمايند. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَارْزُقْنِى الرَّغْبَةَ فِى الْعَمَلِ لَكَ لِآخِرَتِى حَتَّى أَعْرِفَ صِدْقَ ذَلِكَ مِنْ قَلْبِى رغبة: ميل و شوق داشتن. حتى: به معنى كى تعليليه است. لام در لآخرتى از براى تعليل است. يعنى : عمل نمودن براى خدا علت و سبب او آخرت باشد نه دنيا. لام در لك بيانيه است. غرض از اين فقره آن است كه كار تو را سرمايه آخرت خود نمايم نه سرمايه دنيا چنان چه بسيارى از مردمان مبتلا به اين بليه هستند. عبادات خدا را سرمايه دنياى خود قرار دادهاند. يعنى : خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و روزى نما تو مرا ميل داشتن در كار نمودن از براى تو به سبب آخرت من تا اين كه بشناسم صدق و راستى او را در قلب خود. وَ حَتَّى يَكُونَ الْغَالِبُ عَلَيَّ الزُّهْدَ فِى دُنْيَاىَ تا اين كه بوده باشد مستولى بر من بى ميلى در دنياى من، علاقه بى ميلى در دنيا آن است كه عمل او از براى خدا از براى آخرت او باشد. حضرت سيد اوصياء فرمودند: كه دنيا و آخرت دو دشمن هستند متفاوت و دو راهند با هم مختلف، هر كه دوست دنيا است و مباشر او است آخرت را دشمن دارد، و دنيا و آخرت به منزله مشرق و مغربند رونده ميان آنها هر قدر به يكى نزديك شوند از ديگرى دور گردند، و دنيا و آخرت مثل دو زن هستند كه در تحت يك شوهرند اگر يكى از آنها را راضى نمايد ديگر به غضب در آيد. وَ حَتَّى أَعْمَلَ الْحَسَنَاتِ شَوْقاً وَ آمَنَ مِنَ السَّيِّئَاتِ فَرَقاً وَ خَوْفاً احتمال حاليه و مفعول له و مفعول مطلق بودن هر يك را دارد. يعنى : تا اين كه جا آورم خوبىها را از براى شوق داشتن و ايمن باشم من از بدىها از جهت مفارقت و ترسيدن. وَ هَبْ لِى نُوراً أَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ وَ أَهْتَدِى بِهِ فِى الظُّلُمَاتِ وَ أَسْتَضِى ءُ بِهِ مِنَ الشَّكِّ وَالشُّبُهَاتِ اختلاف در اين نور شده است بعضى گفتهاند: نور ايمان است، و ديگرى گفته است: نور علم است، و سيم گفتهاند: دلائل و حجج واضحه و چهارم گفته: قرآن است. يعنى : ببخش مر مرا نورى را كه راه روم به واسطه او در ميان مردم و راه بيابم به واسطه او در تاريكىها، و طلب روشنايى نمايم من به واسطه او از شك و شبهات. شبهه وجه تسميه آن آن است كه حق را مشتبه به باطل نمايد و اين نور، نور معرفت و ايمان است مشى به آن در مردم دو احتمال دارد: يكى آن كه مردم به او هدايت يابند از سير و سلوك و حسن خلق. يا اين كه مردم او را مفتون نكنند و خدعه و فريب و حيله در امر او نتوانند كرد در امر معاش و معاد او. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَارْزُقْنِى خَوْفَ غَمِّ الْوَعِيدِ وَ شَوْقَ ثَوَابِ الْمَوْعُودِ حَتَّى أَجِدَ لَذَّةَ مَآ أَدْعُوكَ لَهُ وَ كَأْبَةَ مَآ أَسْتَجِيرُ بِكَ مِنْهُ كأبه: حزن و اندوه. انسان همين كه صفت تقوى در او موجود شد اين لذت و حزن در او هست چنان چه در ابراهيم عليه السلام و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مرويست كه سينه مباركش صداى مىنمود از خوف خدا مثل صداى جوش ديگ. يأزّ المؤمن كأزّ يز المزجّل در روايت همام حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايد در صفت متقين كه: اگر اجل موعود نبود روح در بدن ايشان نمىماند از خوف عقاب و شوق ثواب. يعنى : اى خداى من صلوات بفرست بر محمد و آل او، و ترس اندوه كيفر، و شوق وعده پاداش به من روزى فرما، تا بهره و لذت چيزى كه ترا براى آن ميخوانم، و افسردگى چيزى كه از آن به تو پناه ميبرم بيابم. اللَّهُمَّ قَدْ تَعْلَمُ مَا يُصْلِحُنِى مِنْ أَمْرِ دُنْيَاىَ وَآخِرَتِى فَكُنْ بِحَوَآئِجِى حَفِيّاً حفى: يعنى بليغ در قضاء حوائج يا اين كه نيكويى كننده. يعنى : اى خداى من، تو مىدانى موجبات صلاح كار دنيا و آخرتم را، پس در برآوردن حاجاتم توجّه خاصى به من مبذول فرما. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَارْزُقْنِى الْحَقَّ عِنْدَ تَقْصِيرِى فِى الشُّكْرِ لَكَ بِمَآ أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فِى الْيُسْرِ وَالْعُسْرِ وَالصِّحَّةِ وَالسَّقَمِ حَتَّى أَتَعَرَّفَ مِنْ نَفْسِى رَوْحَ الرِّضَا وَ طُمَأْنِينَةَ النَّفْسِ مِنِّى بِمَا يَجِبُ لَكَ فِيمَا يَحْدُثُ فِى حَالِ الْخَوْفِ وَالامْنِ وَالرِّضَا وَالسُّخْطِ وَالضُّرِّ وَالنَّفْعِ يعنى : روزى نما تو مرا حق شكرگذارى در وقت كوتاهى نمودن من در شكرگذارى تو به آن چه كه انعام نمودى تو بر من در يسر و عسر و صحت و بيمارى تا آن كه بشناسم در نفس رايحه خوبى رضا را و آرام بودن دل را به آن چه واجب است از براى تو در امرى كه حادث مىشود در حالت خوف و امن و رضا و سخط و ضرر و نفع. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَارْزُقْنِى سَلامَةَ الصَّدْرِ مِنَ الْحَسَدِ حَتَّى لا أَحْسُدَ أَحَداً مِنْ خَلْقِكَ عَلَى شَى ءٍ مِنْ فَضْلِكَ وَ حَتَّى لا أَرَى نِعْمَةً مِنْ نِعَمِكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ فِى دِينٍ أَوْ دُنْيَا أَوْ عَافِيَةٍ أَوْ تَقْوَى أَوْ سَعَةٍ أَوْ رَخَآءٍ إِلا رَجَوْتُ لِنَفْسِى أَفْضَلَ ذَلِكَ بِكَ وَ مِنْكَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ از اين كه حسد از گناهان بزرگ و هلاك كننده شخص است و مىبرد ايمان را چنان كه اب نمك را مىبرد پس اگر كسى را ديدى كه متنعم به نعمتى باشد از خداى خود طلب نما مثل آن را يا خوبتر از آن را از براى خود. فقوله بك و منك يعنى سبب تو و از تو اميد دارم من. ايقاظ: حسد گفتيم ايمان را مىبرد نكته او اين است كه حاسد مىخواهد مقابل فعل خدا جاى آورد مثل آن كه العياذ بالله خدا را حكم نمىداند، و خواهد نعمتى كه خداى او را صلاح دانسته سلب نمايد از محسود. يعنى : اى خداى من صلوات فرست بر محمد و آل محمد او، و سينهام را از حسد پاك گردان تا هرگز بر كسى از بندگانت نسبت به هيچ عنايتى كه فرمودهاى حسد نورزم تا كه نعمتى از نعمت هايت را كه بر كسى از بندگانت در جنبههاى دينى يا دنيوى، عافيت يا تقوا، گشايش يا آسايش ارزانى داشتهاى نبينم مگر آنكه بهتر از آن را به لطف تو و از سوى تو خداى يگانه بى شريك آرزو كنم. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَارْزُقْنِى التَّحَفُّظَ مِنَ الْخَطَايَا وَالِاحْتِرَاسَ مِنَ الزَّلَلِ فِى الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ فِى حَالِ الرِّضَا وَالْغَضَبِ قوله: فى حال الرضا و الغضب متعلق است بقوله ارزقنى. يعنى : روزى نما تحفظ در آينده و حالت را يعنى خشنودى از براى خداوند غضب از براى خدا. حَتَّى أَكُونَ بِمَا يَرِدُ عَلَيَّ مِنْهُمَا بِمَنْزِلَةٍ سَوَآءٍ حتى غايت تحفظ است. يعنى : تا اين كه به آن چه وارد مىشود بر من از رضا و سخط به منزله هم و برابر و يك چيز يعنى هر چه تو اختيار نمودى او را از رضا و غضب در نزد من چنان باشد كه غضب تو غضب باشد نزد من و رضاى تو رضا باشد نزد من نه اين كه مرضى تو مغضوب من باشد و مغضوب تو مرضى من. عَامِلاً بِطَاعَتِكَ مُؤْثِراً لِرِضَاكَ عَلَى مَا سِوَاهُمَا فِى الاوْلِيَآءِ وَالاعْدَآءِ ايثار: اختيار. عاملا و موثرا: خبر اكون ضميرهما ظاهرا راجع باشد به بسوى رضا و طاعت. يعنى : عمل كننده باشم به بندگى تو، اختياركننده باشم مر رضاى تو را بر غير طاعت و رضا در دوستان و دشمنان. يعنى : آن چه را پسنديدى در حق دوستان و دشمنان همان نيز پسنديده و سبب خشنودى از براى من باشد. حَتَّى يَأْمَنَ عَدُوِّى مِنْ ظُلْمِى وَ جَوْرِى وَ يَيْأسَ وَلِيِّى مِنْ مَيْلِى وَانْحِطَاطِ هَوَاىَ كلمه حتى غايت ايثار است. يعنى : تا اين كه ايمن باشد دشمن من از ظلم نمودن من و جور نمودن من، و نااميد گردد دوست من از انحراف من و رغبت من به سوى او و نزول خواهش نفس بر او يعنى به خواهش كه رفق، و مدارا است بدون رضاى تو با او عمل نكنم. وَاجْعَلْنِى مِمَّنْ يَدْعُوكَ مُخْلِصاً فِى الرَّخَآءِ دُعَآءَ الْمُخْلِصِينَ الْمُضْطَرِّينَ لَكَ فِى الدُّعَآءِ يعنى : بگردان مرا از كسانى كه ميخوانند تو را در سعه و رفاهيت خواندن مخلصان مضطران مر تو را در دعا خواندن. غرض امام عليه السلام آن است كه سئوال توفيق دعا نمودن از خدا مىنمايد در تمام حالات خود حتى در حالت رخاء و سعه زيرا كه دعا نمودن در اين حالت با اين كه عبادت منفعت به حال او دارد در وقت نزول بلا و شدت درد و رفع بليه از او شود از حضرت سجاد عليه السلام مرويست كه دعا نمودن در وقت سعه و رفاهيت سبب برآمدن حوائج مىشود در وقت بلاء. و از آن امام عليه السلام به سند صحيح مروى است كه هر كه پيش از نزول بلا، دعا كند مستجاب خواهد شد از براى وقت نزول بلا. و گفته شد كه آن صوت معروف است و حاجب از آسمان ندارد دعاى او هر كه پيش دعا ننمود دعاى او وقت نزول بلا مستجاب نشود، و ملائكه گويند اين آواز را در زمان گذشته نشنيديم. إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ حميد: يعنى مستوجب حمد و ثناء. مجيد: يعنى نيكوكار در كردار خود. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا أَسَأَلَ الْعَافِيَةَ وَ شُكْرَهَا بود از دعاى آن امام بزرگوار عليه السلام در وقتى كه سئوال از عافيت از خدا مىنمود و شكر عافيت. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَلْبِسْنِى عَافِيَتَكَ وَجَلِّلْنِى عَافِيَتَكَ وَ حَصِّنِّى بِعَافِيَتِكَ وَ أَكْرِمْنِى بِعَافِيَتِكَ وَ أَغْنِنِى بِعَافِيَتِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيَّ بِعَافِيَتِكَ وَ هَبْ لِى عَافِيَتَكَ وَ أَفْرِشْنِى عَافِيَتَكَ وَ أَصْلِحْ لِى عَافِيَتَكَ وَ لا تُفَرِّقْ بَيْنِى وَ بَيْنَ عَافِيَتِكَ فِى الدُّنْيَا وَ الاخِرَةِ اللغة: عافية: اسم مصدر است يعنى بهبودى از مرض و دفع آلام و اسقام و مكاره خواه آلام جسديه باشد يا آلام قلبيه. جلله: غطاه و منه جل الفرس. حصنه: حفظه و منه احصنت فرجها. صدقه: چيزى به غير دادن به وجه خاص. فرش: بساط. اصلاح: ازاله فساد چون عافيت بر او ثمرات و فوايد مرتب است لذا امام عليه السلام سئوال از او به جهتى و جهاتى نموده است. يعنى : خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و بپوشان تو مرا به عافيت خود و فراگير مرا به عافيت خود و اكرام نما مرا به عافيت خود، و حفظ نما مرا به عافيت خود، و بى نياز نما مرا به عافيت خود، و صدقه بده بر من به عافيت خود، و مرا جا ده در عافيت خود، و اصلاح نما براى من عافيت خود را و جدايى نينداز ما بين من و عافيت خود. مروى است كه هيچ چيز نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خوشتر نبود از اين كه از خدا سئوال نمايد از طلب عافيت. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ عَافِنِى عَافِيَةً كَافِيَةً شَافِيَةً عَالِيَةً نَامِيَةً عَافِيَةً تُوَلِّدُ فِى بَدَنِى الْعَافِيَةَ عَافِيَةَ الدُّنْيَا وَالاخِرَةِ اللغة: شفاء: زوال مرض يا عود نمودن اخلاط به سوى اعتدال. عاليه: يعنى بلند به حسب مرتبه كه به او مرض نرسد. كافيه: يعنى حاجت به دوا نداشته باشد. ناميه: يعنى زيادتى. يعنى : اورا مراتب سعود باشد نه نزول. عافيت مفعول مطلق است بقيه اوصاف صفات او هستند. يعنى : خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و عافيت بده مرا عافيت دادنى كه اين صفت داشته باشد. كافيه شافيه بلندمرتبه باشد زيادشونده باشد عافيتى كه توليد نمايد در بدن من عافيت ديگر را عافيت دنيا و آخرت. وَامْنُنْ عَلَيَّ بِالصِّحَّةِ وَالامْنِ وَالسَّلامَةِ فِى دِينِى وَ بَدَنِى وَ الْبَصِيرَةِ فِى قَلْبِى وَالنَّفَاذِ فِى أُمُورِى وَالْخَشْيَةِ لَكَ وَالْخَوْفِ مِنْكَ وَالقُوَّةِ عَلَى مَآ أَمَرْتَنِى بِهِ مِنْ طَاعَتِكَ وَالِاجْتِنَابِ لِمَا نَهَيْتَنِى عَنْهُ مِنْ مَعْصِيَتِكَ منت بگذار بر من به زايل شدن مرض و ايمنيت و سالم بودن در دين من و بدن من، و بينايى در قلب من و گذشتن در كارهاى من و ترسيدن مر تو را، و توانايى بر آن چه كه امر فرمودى تو مرا به او از بندگى نمودن تو، و دورى نمودن از آن چه نهى فرمودى مرا از عصيان تو. خشية و خوف: ظاهر آن است كه ميان آنها از نسب عموم من وجه باشد زيرا كه خشيت فروتنى نمودن يعنى ظهور انكسار در جوارح مىخواهد مع ذلك او را ترس و بيم باشد يا نه و خوف آن ترس و بيم است كه در قلب پيدا شود خواه او را در جوارح انكسار باشد يا نه. نفوذ: عبارتست از پارچه نمودن تير نشانه خود را و بيرون رفتن و در اين مقام كنايه است از مضى امر و گذشتن و صورت پذيرفتن او. اللَّهُمَّ وَامْنُنْ عَلَيَّ بِالْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ وَ زِيَارَةِ قَبْرِ رَسُولِكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ رَحْمَتُكَ وَ بَرَكَاتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَى آلِ رَسُولِكَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ أَبَداً مَآ أَبْقَيْتَنِى فِى عَامِى هَذَا وَ فِى كُلِّ عَامٍ و آل رسولك عطف است بر قول او رسولك. يعنى : خدايا منت گذار تو بر من بر حج و عمره و زيارت نمودن قر پيغمبر تو كه رحمت و مهربانى و بركت تو بر او و بر آل او باد، و زيارت نمودن آل رسول تو هميشه مادامى كه باقى گذاشتهاى مرا در امسال و در همه سال. از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه آن بزرگوار فرمود كه: حضرت ختمى مآب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: حج ثواب او بهشت است و عمره كفاره گناه است. زيد شحام روايت مىكند مىگويد: عرض نمودم خدمت حضرت صادق عليه السلام چه هست از براى كسى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را زيارت نموده باشد؟ فرمود كه: مثل كسى است كه خدا را زيارت نموده باشد بالاى عرش او. مىگويد: عرض كردم چه هست از براى كسى كه زيارت كند يكى از شما را؟ فرمود: مثل كسى باشد كه زيارت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كرده باشد. وَ اجْعَلْ ذَلِكَ مَقْبُوَ لا مَشْكُوراً مَذْكُوراً لَدَيْكَ مَذْخُوراً عِنْدَكَ وَ أَنْطِقْ بِحَمْدِكَ وَ شُكْرِكَ وَ ذِكْرِكَ وَ حُسْنِ الثَّنَآءِ عَلَيْكَ لِسَانِى عمل مقبول آن عملى است كه بر آن ترتب ثواب و جزاء خواهد بود و بر او فوايد كثيره از امور اخرويه مترتب است، مشار اليه ذلك زيارت قبر رسول و آل است. يعنى : بگردان تو او را مقبول و پسنديده و ياد آورده شده و نگهداشته شده نزد تو و گويا كن به ثناء تو و ياد آوردن تو و نيكويى نمودن ثناء بر تو زبان مرا. وَاشْرَحْ لِمَرَاشِدِ دِينِكَ قَلْبِى مراشد: جمع مرشد يعنى مقصود. شرح صدر و قلب يعنى گشادهگى آنها. سئوال شد از حضرت ختمى مآب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شرح صدر چه چيز است؟ فرمود: نوريست كه خداى عز و جل در قلب مومن داخل كند. عرض نمودند: او را علامتى هست؟ فرمودند: بلى ميل به آخرت داشتن و بى ميل بودن به دنيا، اسباب مردن پيش از اين كه مردن بيايد مهيا نمايد يعنى گشاده كن تو براى اين كه قبول نمايد مقاصد دين تو را از روى ميل و نشاط نه از روى كسل و ضجر و بى ميلى. وَ أَعِذْنِى وَ ذُرِّيَّتِى مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ چون شيطان بىدين در اغواى بنى آدم كوتاهى ندارد امام پناه مىبرد از اغواى او از براى خود و ذريه خود پناه مىبرد به خدا از اغواء او. رجيم: به معنى مرجوم يعنى مطرود يا مطرود از رحمت يا مطرود از آسمان. مروى است كه هر مولودى وقت ولادتش شيطان مس او نمايد و او از مس او به گريه افتد و امام عليه استعاذه مىنمايد از شر او براى خود و ذريه. وَ مِنْ شَرِّ السَّامَّةِ وَالْهَامَّةِ وَالْعَامَّةِ وَالْلامَّةِ سامة: يا از سمت الغمه، به معنى خاصه و اقارب شخص است يا از سم يعنى زهر يعنى حيوان صاحب زهر. بعضى گفتهاند سامه حيوانات چرنده. و اما هامه حيواناتى است كه در زمين منزل كنند و آنها را سم قاتل باشد. عامه: تمام مردم. لامه: از لمم عبارت است از جنون يا مرضى كه به انسان مىرسد يا چشم زخمى كه به او برسد. وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ مريد: به فتح دال تجاوز كننده و سركش را گويند. وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ سُلْطَانٍ عَنِيدٍ عنيد و عنود: كينه دار. وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ مُتْرَفٍ حَفِيدٍ مترف: به فتح راء از اتراف عبارتست از اشخاصى كه طغيان دارند به واسطه مال و منال. حفيد: از حفد به معنى سرعت. يقال: حفد السيف اى سرع فى القطع. يعنى : پناه مىبرم به خدا از شر مال دارى كه سريع است در فساد. وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ضَعِيفٍ وَ شَدِيدٍ پناه مىبرم به خدا از شر هر با قدر و بى قدر و منزله و از شر هر گدايى. وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ شَرِيفٍ وَ وَضِيعٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ قَرِيبٍ وَ بَعِيدٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ مَنْ نَصَبَ لِرَسُولِكَ وَ لاَِهْلِ بَيْتِهِ حَرْباً مِنَ الْجِنِّ وَالانْسِ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَآبَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ يعنى : پناه مىبرم به تو اى خداى من از شر هر با قدر و بى قدر و منزلتى و از شر هر كوچكى و بزرگ و از شر هر دور و نزديك، و از شر هر كه نصب كرد براى پيغمبر تو و اهل بيت او عليهم السلام جنگ و قتال را از جن و انس، و از شر هر حيوانى كه در زمين حركت نمايد كه تو گيرنده موى پيشانى او هستى به درستى كه تو بر راه راستى. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ مَنْ أَرَادَنِى بِسُوءٍ فَاصْرِفْهُ عَنِّى وَ ادْحَرْ عَنِّى مَكْرَهُ وَادْرَأْ عَنِّى شَرَّهُ اللغة: ادحار: دور نمودن. ادراء: رفع نمودن. يعنى : خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و آن كه قصد بدى من كرده پس او را برگردان از من و دور نما او را از من و دفع نما از من بدى او را. وَ رُدَّ كَيْدَهُ فِى نَحْرِهِ نحر: موضع قلاده و آن گردن است. يعنى : برگردان مكر او را در ناى او. وَاجْعَلْ بَيْنَ يَدَيْهِ سَدّاً سد معروف است و آن سترى است كه قرار دهند ميان دو چيز. حَتَّى تُعْمِىَ عَنِّى بَصَرَهُ وَ تُصِمَّ عَنْ ذِكْرِى سَمْعَهُ وَ تُقْفِلَ دُونَ إِخْطَارِى قَلْبَهُ اللغة: تقفل: از اقفال به معنى قفل زدن. دون به معنى عند. خطر و اخطار: در قلب گذرانيدن. يعنى : وقتى كه در قلب او خطور نمودم نتواند در تدبير من فساد نمايد به جهت قفل قلب او. وَ تُخْرِسَ عَنِّى لِسَانَهُ وَ تَقْمَعَ رَأْسَهُ القمعه: مفرد مقامع و او عبارت است از گرز. و منه: و لهم مقامع من حديد. يعنى : لال نما از قبل من زبان او را و بكوب سر او را. وَ تُذِلَّ عِزَّهُ وَ تَكْسِرَ جَبَرُوتَه وَ تُذِلَّ رَقَبَتَهُ وَ تَفْسَخَ كِبْرَهُ فسخ: شكستن. يعنى : خوار گردان عزت او را و بشكن بزرگى او را و ذلول و رام گردان گردن او را و نقض نما بزرگى او را. وَ تُوَ مِنْنِى مِنْ جَمِيعِ ضَرِّهِ وَ شَرِّهِ وَ غَمْزِهِ وَ هَمْزِهِ وَ لَمْزِهِ وَ حَسَدِهِ وَ عَدَاوَتِهِ وَ حَبَآئِلِهِ وَ مَصَآئِدِهِ وَ رَجْلِهِ وَ خَيْلِهِ إِنَّكَ عَزِيزٌ قَدِيرٌ غمز: اشاره به چشم. همز: عيب گويى در عقب. لمز: عيب گويى در پيش روى. حبائل جمع حباله: دامها. مصائد: جمع مصود اسم آلت چيزى كه با او صيد نمايند. رجل: پيادگان. خيل: سوارگان. يعنى : ايمن نما مرا از تمام ضرر او و بدى او و اشاره او درباره من و عيب جويى او مرا در غياب و در حضور و حسد او و دشمنى او و دامهاى او و حريمهاى شكار او و پيادگان و سوارگان او به درستى كه تويى غالب. تتمه: قوله عليه السلام اعذنى من الشيطان تا آخر دعا ظاهر به عنوان دعا غير مرتبط است زيرا كه عنوان دعاء سئوال از عافيت و شكر آن بود مگر اين كه گوييم كه استعاذه به خدا از شر شيطان هم سئوال از عافيت است. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ لاَِبَوَيْهِ عَلَيْهِمَا السَّلامُ بود از دعاى آن بزرگوار از براى پدر و مادر خود. در كافى از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه آن بزرگوار فرمود كه: چه مىشود شما را از نيكويى كردن به پدر و مادر در حال زندگانى ايشان و بعد از مردن ايشان نماز بجاى آوريد از براى ايشان و صدقه بدهيد بر ايشان و حج كنيد و روزه بگيريد هر كه چنين كند بر او هم مثل آن داده شود و خدا خير و خوبى او را زياد كند. بدان كه بعد از خدا احدى را حق بر انسان مثل پدر و مادر نيست و در حق آنها همين كفايت كند كه خدا مقرون نموده ثناء آنها را به ثناء خود كه أن اشكر لى و لوالديك و امتثال اين امر را نكند بسيارى از اوقات غالب ناس از باب كبر و منيت كه در ايشان هست با آن حق عظيمى كه ايشان را باشد. از معاذ بن جبل مروى است كه گفت: به ما رسيده است كه موسى بن عمران سه هزار و پانصد مرتبه با خداى خود تكلم نموده آخر مرتبه آن بوده كه عرض نمود: اى خداى من وصيت نما مرا فرمود: وصيت مىكنم تو را به مادرت تا هفت مرتبه و در آخر مرتبه فرمود: اى موسى بدان كه رضاى او رضاى من است و غضب او غضب من است. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَأَهْلِ بَيْتِهِ الطَّاهِرِينَ وَاخْصُصْهُمْ بِأَفْضَلِ صَلَوَاتِكَ وَ رَحْمَتِكَ وَبَرَكَاتِكَ وَسَلامِكَ وَاخْصُصِ اللَّهُمَّ وَالِدَيَّ بِالْكَرَامَةِ لَدَيْكَ وَالصَّلاةِ مِنْكَ يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ عرض مىنمايد به خدا كه: مخصوص ساز محمد و آل او را به بهترين بركات و رحمات، بعد عرض مىكند كه: مخصوص ساز والدين مرا به بزرگى نزد تو. يعنى : منزلتى به آنها بده كه ممتاز باشد از منازل والدين ديگران. تنبيه: در عبارت دو اشكال شده: اول اين كه چگونه امام طلب افضليت مىنمايد رتبه خود را از رتبه مثل پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. دويم: آن است كه از غير امام از خوانندگان اين دعا چگونه مىشود اين نحو سئوال از امام نمايد. جواب اين دو شبهه آن چه به خاطر حقير مىرسد اين است كه امام از خدا نمىخواهد كه والدين مرا تحفه و كرامتى بده كه به هيچ كس نداده باشى بلكه عرض مىكند كه مخصوص كن آنها را نزد خود به بزرگى و اين نفى نكند كه ديگرى را هم مخصوص سازد مثلا به سلطان گويند كه خوب است كه زيد را مخصوص كنى به منصبى اين نفى ديگرى را نمىكند. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَأَلْهِمْنِى عِلْمَ مَا يَجِبُ لَهُمَا عَلَّى إِلْهَاماً وَاجْمَعْ لِى عِلْمَ ذَلِكَ كُلِّهِ تَمَاماً ثُمَّ اسْتَعْمِلْنِى بِمَا تُلْهِمُنِى مِنْهُ وَوَفِّقْنِى لِلنُّفُوذِ فِيمَا تُبَصِّرُنِى مِنْ عِلْمِهِ حَتَّى لا يَفُوتَنِى اسْتِعْمَالُ شَى ءٍ عَلَّمْتَنِيهِ وَ لا تَثْقُلَ أَرْكَانِى عَنِ الْحُفُوفِ فِيمَآ أَلْهَمْتَنِيهِ اللغة: الهام: چيزى در قلب انداختن. نفوذ: فرو رفتن و امضاء نمودن. حفوف: خدمت نمودن و ممزوج و پيچيده شدن. يعنى : در دلم داخل نما تو دانستن چيزهايى كه واجب نمودى از والدينم الهام كردنى، و جمع نما براى من علم همه آنها را به تمام پس به كار وادار تو مرا به آن چه الهام نمودى مرا به او، و توفيق ده مرا از براى امضاء نمودن در آن چه بينا نمايى مرا از دانستن آن تا آن كه فوت نگردد مرا جاى آوردن آن چه به من آموختى و گران نكن اعضايم را از فرو رفتن آن چه الهام نمودى مرا به آن. ايقاظ: علم ما يجب عبارتست از اطاعت نمودن هر چه مىخواهند مگر شرك به خدا و ترك واجبات و فعل محرمات. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ كَمَا شَرَّفْتَنَا بِهِ وَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ كَمَآ أَوْجَبْتَ لَنَا الْحَقَّ عَلَى الْخَلْقِ بِسَبَبِهِ مراد به حقى كه از براى ايشان است و واجب بر خلق است مودت ايشان است، و خمس كه مال ايشان است. ارشاد، غير امام و سادات نتوانند اين كلمات را بخوانند. يعنى : اى خداى من بر محمّد و آلش درود فرست چنانكه ما را به خاطر اتصال به نبوت آن حضرت شرافت و بزرگى دادى، و بر محمّد و آل او درود فرست چنانكه در سايه رسالت او براى ما حقّى نسبت بر ديگرى كه از جمله آنها پدر و مادر ماست واجب گردانيدى. اللَّهُمَّ اجْعَلْنِى أَهَابُهُمَا هَيْبَةَ السُّلْطَانِ الْعَسُوفِ اللغة: اهابه: اى خاف منه. عسوف: ستمكار. يعنى : خدايا مرا چنان گردان كه از پدر و مادرم حساب ببرم مانند حساب بردن از حاكم پرقدرت ستمكار. غرض از ترسيدن ايشان شايد كه آن باشد كه همين كه انسان خايف شد نتواند تقصير در اداء حقوق آنها نمود. وَ أَبَرُّهُمَا بِرَّ الامِّ الرَّءُوفِ وَاجْعَلْ طَاعَتِى لِوَالِدَيَّ وَبِرِّى بِهِمَا أَقَرَّ لِعَيْنِى مِنْ رَقْدَةِ الْوَسْنَانِ وَأَثْلَجَ لِصَدْرِى مِنْ شَرْبَةِ الظَّمْآنِ اقر و اثلج: اسم تفضيلند اول از قر به معنى سردى و دويم از ثلج به معنى برف و هر دو در اين جا به معنى خوشتر است. گفتند: آب چشم اگر از روى سرور و فرج باشد سرد است و اگر از روى حزن باشد گرم است. رقده: خوابيدن. وسنان: آن كسى كه زياد مايل به خوابست. ظمان: به فتح زاء و سكون ميم زياد تشنه. فقوله: اقر لعينى يعنى خنكتر باشد در چشم من از خوابيدن كسى كه زياد مايل به خواب است و سردتر باشد در سينه من از آشاميدن تشنه. يعنى : و با آنان مهربانى كنم مانند مهربانى مادر، و فرمانبرى و خوبيم را به آنان در نظرم از خواب خوابآلوده خوشتر، و در دلم از آشاميدن تشنه گواراتر گردان. حتَّى أُوثِرَ عَلَى هَوَاىَ هَوَاهُمَا تا اين كه اختيار كنم بر ميل خودم و مقدم دارم بر ميل آنها. وَ أُقَدِّمَ عَلَى رِضَاىَ رِضَاهُمَا وَ أَسْتَكْثِرَ بِرَّهُمَا بِى وَ إِنْ قَلَّ وَ أَسْتَقِلَّ بِرِّى بِهِمَا وَ إِنْ كَثُرَ يعنى : پيش دارم بر رضاى خود رضاى آنها را و زياد شمارم احسان آنها را به من اگر چه كم باشد و كم دانم خوبى خودم را به آنها اگر چه زياد باشد. اللَّهُمَّ خَفِّضْ لَهُمَا صَوْتِى وَ أَطِبْ لَهُمَا كَلامِى وَ أَلِنْ لَهُمَا عَرِيكَتِى لين عريكه: يعنى نرمى و سازگارى خلق. يعنى : پست نما براى آنها آواز مرا و پاكيزه نما براى آنها سخن مرا و نرم نما براى آنها طبيعت مرا. وَ أَعْطِفْ عَلَيْهِمَا قَلْبِى مهربانى نما بر آنها قلب مرا. وَ صَيِّرْنِى بِهِمَا رَفِيقاً وَ عَلَيْهِمَا شَفِيقاً رفيق از رفق و مدارا و ملائمت است، و شفيق: پرستار. و مرا به ايشان سازگار و بر وجودشان با رحمت گردان. اللَّهُمَّ اشْكُرْ لَهُمَا تَرْبِيَتِى يعنى : مرا قدرت جزا دادن ايشان نيست جزا بده تو آنها را عوض تربيت من. مروى است كه كسى خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض نمود: يا رسول الله والدين من رسيدهاند به سن كبارت و من مباشر امرشان هستم و متولى شدهام به آن چه كه ايشان متولى شدهاند در حالت صغارة آيا وفاء حق آنها را نمودم؟ فرمودند: نه، زيرا كه ايشان مباشر تو شدند، دوست داشتهاند كه تو زنده باشى و تو مباشى ايشانى، دوست دارى مردن آنها را. ديگرى عرض نمود خدمت آن حضرت از بدخلقى مادر خود، فرمود: وقتى كه تو را حامله بود بدخلق نبود؟ عرض نمود: بدخلق است. فرمود: دو سال تو را شير داد بدخلق نبود؟ عرض نمود: بدخلق است. فرمود: شبها كه بى خوابى مىكشيد بدخلق نبود؟ عرض نمود: عوض او را دادهام. فرمود: جزاى او را ندادى. عرض نمود: او را سر بر دوش خود نمودهام، به مكه بردهام. فرمود: جزاى او را ندادى. وَ أَثِبْهُمَا عَلَى تَكْرِمَتِى وَاحْفَظْ لَهُمَا مَا حَفِظَاهُ مِنِّى فِى صِغَرِى اللَّهُمَّ وَ مَا مَسَّهُمَا مِنِّى مِنْ أَذًى أَوْ خَلَصَ إِلَيْهِمَا عَنِّى مِنْ مَكْرُوهٍ أَوْ ضَاعَ قِبَلِى لَهُمَا مِنْ حَقٍّ فَاجْعَلْهُ حِطَّةً لِذُنُوبِهِمَا وَ عُلُوّاً فِى دَرَجَاتِهِمَا وَ زِيَادَةً فِى حَسَنَاتِهِمَا يَا مُبَدِّلَ السَّيِّئَاتِ بِأَضْعَافِهَا مِنَ الْحَسنَاتِ اللغة: تكرمه: مثل تبصره، اكرام نمودن. حطه: محو نمودن. يعنى : ثواب بده آنها را بر گرامى داشتن من و نگاه دار براى آنها آن چه نگاه داشتند از جانب من از بدى يا رسيده است آنها را از ناخوشى يا ضايع شده است پيش من حق آنها پس بگردان او را فرو ريختن گناهانشان و بلندى در درجاتشان و زيادتى در حسناتشان، اى بدل كننده بدىها به زيادتر از آنها از خوبىها. اللَّهُمَّ وَمَا تَعَدَّيَا عَلَيَّ فِيهِ مِنْ قَوْلٍ أَوْ أَسْرَفَا عَلَيَّ فِيهِ مِنْ فِعْلٍ أَوْ ضَيَّعَاهُ لِى مِنْ حَقٍّ أَوْ قَصَّرَا بِى عَنْهُ مِنْ وَاجِبٍ فَقَدْ وَهَبْتُهُ لَهُمَا وَ جُدْتُ بِهِ عَلَيْهِمَا وَ رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِى وَضْعِ تَبِعَتِهِ عَنْهُمَا يعنى : خداوندا آن چه تعدى نمودند در آن چيز بر من از گفتارى يا اسراف نمودند بر ضرر من از رفتارى يا ضايع نمودند او را براى من از حقى يا كوتاهى نمودند به من از او از واجبى، پس به تحقيق كه بخشيدم آنها را براى آنها و رغبت نمودم به سوى تو در انداختن عقوبتى از ايشان. مروى است از حضرت سجاد عليه السلام كه فرمودند كه: حق ولد بر تو آن است كه بدانى كه او را از تو است بدى و خوبى او در دنيا، به تو منسوب است تو خواهى سئوال كرده شد از خوبى ادب او و راهنمايى او را به خدا و اعانت نمودن او بر اطاعت او جاى آورد در كار او عمل كسى كه بداند كه ثواب داده شود بر احسان به سوى او و عقاب كرده شود بر بدى به سوى او، و در بعضى از روايات وارد است كه چنان كه اولاد عاق والدين شوند والدين نيز عاق فرزند شوند. فَإِنِّى لا أَتَّهِمُهُمَا عَلَى نَفْسِى وَ لا أَسْتَبْطِئُهُمَا فِى بِرِّى وَ لا أَكْرَهُ مَا تَوَلَّيَاهُ مِنْ أَمْرِى يَا رَبِّ پس به درستى كه من متهم نمىسازم ايشان را بر بدى و من طلب نمىكنم تأخير انداختن ايشان را در نيكويى يعنى من ايشان را بطىء نمىشوم در نيكوييم و بد ندارم آن چه را كه مباشرت نمودند ايشان از امر من. اين عبارت علت است از براى رغبت او به خدا در گذشتن از ايشان و مقصود آن است كه هر چه كردهاند من گذشتم و راضيم به قرينه و لا اكره و لا استبطئهما و معنى و لا اتهمهما اين است كه متهم نمىسازم ايشان را نه اين كه آنها هم در واقع متهمند زيرا كه علت آورد از براى عدم اتهام خود به قول خود. فَهُمَآ أَوْجَبُ حَقّاً عَلَيَّ وَ أَقْدَمُ إِحْسَاناً إِلَيَّ وَأَعْظَمُ مِنَّةً لَدَيَّ مِنْ أَنْ أُقَاصَّهُمَا بِعَدْلٍ أَوْ أُجَازِيَهُمَا عَلَى مِثْلٍ اوجب و اقدم و اعظم افاعل تفضيلند تماميت آنها بمن در قولش من أن اقاصهما معنى عدل مقابل مجازات مكافات. مقصود آن است كه حق ايشان الزم و اعظم است از اين كه من تقاص نمايم يا اين كه عوض عمل به ايشان بدهم يعنى پس ايشان الزم هستند از حيث حق بر من و قديم ترند از حيث احسانشان به سوى من و بزرگترند از حيث منت در نزد من از اين كه تقاص نمايم ايشان را به مقابل يا مكافات و تلافى كنم آنها را بر مانند حق ايشان، و توضيح نمايد اين مطلب را كه نمىتوانم تقاص كنم به قول خود. أيْنَ إِذاً يَآ إِلَهِى طُولُ شُغْلِهِمَا بِتَربِيَتِى ؟ وَ أَيْنَ شِدَّةُ تَعَبِهِمَا فِى حِرَاسَتِى ؟ وَ أَيْنَ إِقْتَارُهُمَا عَلَى أَنْفُسِهِمَا لِلتَّوْسِعَةِ عَلَيَّ؟ هَيْهَاتَ مَا يَسْتَوْفِيَانِ مِنِّى حَقَّهُمَا وَ لا أُدْرِكُ مَا يَجِبُ عَلَيَّ لَهُمَا وَ لا أَنَا بِقَاضٍ وَظِيفَةَ خِدْمَتِهِمَا يعنى : كجا است در اين هنگام اى خداى من درازى شغل ايشان در تربيت من و كجا است سختى زحمت ايشان بر خودشان براى گشادگى من و دور است نتوانند استيفاء حق خود از من نمايند و نمىتوانم دريافت آن چه را كه واجب است بر من براى ايشان و نيستم من به جا آورنده حق خدمت، و پرستارى آنها را. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعِنِّى يَا خَيْرَ مَنِ اسْتُعِينَ بِهِ وَ وَفِّقْنِى يَآ أَهْدَى مَنْ رُغِبَ إِلَيْهِ وَ لا تَجْعَلْنِى فِى أَهْلِ الْعُقُوقِ لِلابَآءِ وَ الامَّهَاتِ يَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ يعنى : پس درود فرست بر محمد و آل او و يارى ده تو مرا اى بهتر كسى كه يارى جسته شود به او و توفيق ده مرا اى راه نمايندهتر از هر كه رغبت شود به سوى او و نگردان مرا از كسانى كه بدى كنندهاند به پدران و مادران در روزى كه جزا داده شود هر نفسى به آن چه كه نموده و ايشان ستم كرده نشوند. روايت نموده است ابن جوزى در كتاب البر و الصله عن الزهرى گفت: على بن الحسين عليهماالسلام با مادر خود در يك ظرف غذا نمىخورد و مىفرمود مىترسم اگر با مادر خود غذا بخورم در يك جا از اين كه چشم مادرم در چيزى از طعام سبقت كند پس بوده باشم از اهل عقوق و بدان كه اين حديث منافات ندارد با آن چه معروف است كه مادر امام در ايام نفاس فوت شد چنان چه فاضل قزوينى در تظلم نقل مىكند و روايتى هم در عيون دلالت بر اين دارد زيرا كه ممكن است كه مادر در روايت زهرى مادر رضاعى باشد. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ ذُرِّيَّتِهِ وَاخْصُصْ أَبَوَيَّ بِأَفْضَلِ مَا خَصَصْتَ بِهِ آبَآءَ عِبَادِكَ المؤمنين و أُمَّهَاتِهِمْ يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اين عبارت خواندن او وظيفه رعيت نيست چنان كه سابقا در نظير آن اشاره شد. يعنى : بار خدايا درود فرست بر محمد و آل او و ذريه او و مخصوص نما والدين مرا به بزرگترين چيزى كه مخصوص نمودى تو به آن پدران و بندگان موَ مِنْت را و مادران آنها را يا ارحم الراحمين. اللَّهُمَّ لا تُنْسِنِى ذِكْرَهُمَا فِى أَدْبَارِ صَلَوَاتِى وَ فِى إِنًى مِنْ آنَآءِ لَيْلِى وَ فِى كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ سَاعَاتِ نَهَارِى اللغة: آناة مثلثه الهمزه به معنى وقت. ادبار: جمع دبر به معنى عقوبت و مىشود مصدر باب افعال باشد. يعنى : بار خدايا فراموش ننما مرا ياد آوردن ايشان در عقب نمازهايم و در هر ساعتى از ساعات شب من و هر ساعتى از ساعات روز من. ساعت جزئى از اجزاء روز و شب را گويند. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاغْفِرْ لِى بِدُعَآئِى لَهُمَا وَاغْفِرْ لَهُمَا بِبِرِّهِمَا بِى مَغْفِرَةً حَتْماً وَ ارْضَ عَنْهُمَا بِشَفَاعَتِى لَهُمَا رِضًى عَزْماً وَ بَلِّغْهُمَا بِالْكَرَامَةِ مَوَاطِنَ السَّلامَةِ مواطن سلامت: عبارت است از درجات شيىء كه سالم است از آفات و عقوبات. يعنى : خداوندا رحمت فرست بر محمد و آل او و بيامرز مرا به سبب دعا نمودن براى ايشان و بيامرز ايشان را به سبب نيكويى آنها به من آمرزيدن لازم و خشنود شو از آنها به سبب شفاعت من از آنها خشنودى ثابت و برسان آنها را به كرامت خود به جاهاى سلامت. اللَّهُمَّ وَ إِنْ سَبَقَتْ مَغْفِرَتُكَ لَهُمَا فَشَفِّعْهُمَا فِيَّ وَ إِنْ سَبَقَتْ مَغْفِرَتُكَ لِى فَشَفِّعْنِى فِيهِمَا حَتَّى نَجْتَمِعَ بِرَأْفَتِكَ فِى دَارِ كَرَامَتِكَ وَ مَحَلِّ مَغْفِرَتِكَ وَ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ وَالْمَنِّ الْقَدِيمِ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ مرويست كه بعد از اين كه مومن موفق به دخول بهشت شود جلال و بزرگى خود را ملاحظه كند و آرزوى آن كند كه اى كاش قوم من مىدانستند اين جلال را. خداوند مىفرمايد كه: هفتاد هزار از طايفه او و قبيله او به او ببخشند. يعنى : خداوندا! اگر پيشى گرفته است آمرزش تو مر ايشان را پس شفيع كن ايشان را در من، و اگر سبقت گرفته است آمرزش تو از براى من پس شفيع نما مرا در حق ايشان تا اين كه جمع شويم ما به مهربانى تو در خانه بزرگوارى تو و محل آمرزش تو به درستى كه تو صاحب فضل بزرگ و منت قديمى و تويى مهربانتر از همه مهربانان.
١٧) يعنى وقتى كه معصيت را مرتكب نمىشدم لطف و عنايت تو يار و همدم بود و در صورت معصيت يار از من مفارقت نمود پس تنها ماندم.
١٨) از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مرويست كه آن بزرگوار فرمودند: كه چون بندهاى گناهانش زياد شود و او را عملى نيست كه كفاره گناهان او شود مبتلاء نمايد خداى عز و جل او را به حزن و اندوه كه كفاره گناهان او شود.
۱۰
شرح صحيفه سجاديه
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ لِوُلْدِهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ اللَّهُمَّ و مُنَّ عَلَيَّ بِبَقَآءِ وُلْدِي ولد: به فتح لام و به ضم و سكون لام اطلاق بر واحد و جمع هر دو مىشود ولد به كسر واو لغت در ولد به ضم و در نسخه شهيد به خط او نقل شده است ولده جميعا، سيد داماد فرمود: قصد كرد بجميعا ولدى بالتحريك و ولدى بضم واو و سكون لام و وِلد به كسر واو و سكون لام بعضى از فضلا ايراد كردهاند كه جميعا تاكيد است نه اشاره به لغات. آخوند فيض در حاشيه خود گويد: مراد سيد آن است كه جميعا در كلام شهيد نه اين كه اصل دعا است بلكه اشاره است به صحت لغات. معنى: خدايا بر من منّت بگذار به باقى ماندن فرزندانم. وَ بِإِصْلاحِهِمْ لِى وَ بِإِمْتَاعِى بِهِمْ امتاع: از متع به معنى نفع بردن اين باب اگر چه باب افعال است لكن امتاع معنى مجرد او مراد است يعنى بهرهمند شدن. بعضى گفتهاند: امتاع خود متعدى هست لكن نه به معنى خود بلكه به معنى تعمير. و باء در بهم به معنى مع است با اين كه امتاع به معنى خود بوده باشد يعنى نفع بردن با ايشان فتامل. إِلَهِى امْدُدْ لِى فِى أَعْمَارِهِمْ وَ زِدْ لِى فِى آجَالِهِمْ وَ رَبِّ لِى صَغِيرَهُمْ وَ قَوِّ لِى ضَعِيفَهُمْ وَأَصِحَّ لِى أَبْدَانَهُمْ وَ أَدْيَانَهُمْ وَ أَخْلاقَهُمْ وَ عَافِهِمْ فِى أَنْفُسِهِمْ وَ فِى جَوَارِحِهِمْ وَ فِى كُلِّ مَا عُنِيتُ بِهِ مِنْ أَمْرِهِمْ عنيت: مبنى از براى مفعول و تاء او مضموم يعنى در هر چيزى كه عنايت كرده مىشوم من به او از امر ايشان، مبنى از براى فاعل هم به همين معنى است لكن قليل است. يعنى : اى خداى من مدد نما تو در زندگانى ايشان و زياد نما از براى من در مدت عمر ايشان و پرورش ده از براى من كوچك شان را و قوت بده از براى من ناتوان آنها را و محكم نما تو از براى من بدنهاى ايشان را و دينهاى ايشان را و عافيت بده ايشان را و تن و اعضاى ايشان را و در هر چه مقصود من است از كار آنها. وَ أَدْرِرْ لِى وَ عَلَى يَدَيَّ أَرْزَاقَهُمْ وَاجْعَلْهُمْ أَبْرَاراً أَتْقِيَآءَ بُصَرَآءَ سَامِعِينَ مُطِيعِينَ لَكَ وَ لاَِوْلِيَآئِكَ مُحِبِّينَ مُنَاصِحِينَ وَ لِجَمِيعِ أَعْدَآئِكَ مُعَانِدِينَ وَ مُبْغِضِينَ آمِينَ ادرار: ماخوذ از در و در اللبن كثيره. ابرار جمع بار يعنى : نيكوكار. بصراء جمع بصير يعنى : بينا در امور. يعنى : روان گردان براى من و بر دست من روزى آنها را و بگردان آنها را خوبان و پرهيزگاران دانشمندان شنوندگان اطاعت كنندگان براى تو و دوستان نصيحت كنندگان و مر تمام دشمنان تو را دشمن داران و كينه داران، اجابت نما. اللَّهُمَّ اشْدُدْ بِهِمْ عَضُدِى وَأَقِمْ بِهِمْ أَوَدِى وَ كَثِّرْ بِهِمْ عَدَدِى اود: اعوجاج و كجى است. مراد به كثرت عدد احتمال دارد كه يعنى از آنها نسل حاصل شود و من صاحب طايفه شوم و يا اين كه من كه يك نفرم به واسطه آنها زياده شوم اين است كه امام عليه الصلوة والسلام در بعضى از مناجات خود به خدا عرض مىكند كه خدايا محكم نما به واسطه ايشان بازوى مرا و راست و استوار نما به سبب آنها كجى مرا. وَ زَيِّنْ بِهِمْ مَحْضَرِى وَ أَحْيِ بِهِمْ ذِكْرِى وَاكْفِنِى بِهِمْ فِى غَيْبَتِى وَ أَعِنِّى بِهِمْ عَلَى حَاجَتِي مراد به زينت مجلس بودن آن است كه آنها متصف باشد به صفات حسنه و اخلاق حميده كه من از ديدن آنها مسرور شوم چنان كه اهل دنيا به زخارف دنيويه كه مجالس خود را به آنها مزين سازند مسرور گردند و مراد به احياء ذكر آن است كه هر وقت مردم آنها را مشاهده نمايند مرا به ثناء جميل ياد نمايند. يعنى : زينت ده به سبب آنها مجلس مرا و زنده دار به ايشان ذكر مرا و كفايت كن به ايشان مرا در غياب من و يارى ده به ايشان مرا بر حاجتم. وَاجْعَلْهُمْ لِى مُحِبِّينَ وَ عَلَيَّ حَدِبِينَ مُقْبِلِينَ مُسْتَقِيمِينَ لِى مُطِيعِينَ غَيْرَ عَاصِينَ وَ لا عَاقِّينَ وَ لا مُخَالِفِينَ وَ لا خَاطِئِينَ اللغة: حدب: به كسر دال مهربان خطا: به معصيت افتادن و بعضى گفتهاند كه خاطى آن كسى است كه اراده سلوك در صواب دارد و به غير صواب افتد. مستقيم: خلاف معوج يعنى خلق استوار. يعنى : بگردان آنها را از براى من دوستان و بر من مهربانان روى آورندگان راستان براى اطاعت من فرمان برداران عصيان نكنندگان و نه بدكنندگان و نه مخالفت كنندگان و نه خطاكاران. وَ أَعِنِّى عَلَى تَرْبِيَتِهِمْ وَ تَأْدِيبِهِمْ وَ بِرِّهِمْ و اعانت نما مرا بر تربيت آنها و ادب نمودن آنها و نيكويى آنها. حضرت صادق عليه الصلوة والسلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نمايد كه آن بزرگوار فرمودند: خدا رحمت كند والدينى را كه اعانت نمايد فرزند خود را بر نيكويى او. حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمودند كه مردى از انصار خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض نمود كه كيست كه نيكويى به او خوبتر باشد؟ فرمودند: نيكويى نمودن در حق والدين. عرض نمود: ايشان مردهاند. فرمود: نيكويى نما به ولدت. و فرمود: خواهد آمرزيده شد بنده از براى دوست داشتن او مر فرزند خود را. و در بعضى از روايات وارد است كه دعاى والد در حق ولد از جمله دعاهايى است كه البته خواهد مستجاب شد. وَ هَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ مَعَهُمْ اولاداً ذُكُوراً وَاجْعَلْ ذَلِكَ خَيْراً لِى وَاجْعَلْهُمْ لِى عَوْناً عَلَى مَا سَأَلْتُكَ كلمه على مىشود متعلق به عون باشد و مىشود متعلق به اجعل. يعنى : ببخش تو مرا از نزد خود فرزندان نرينه و بگردان اين همه را خوب از براى من، و قرار بده آنها را از براى من يار و مددكار بر آن چه از تو سئوال نمودم. حضرت در اين جا دعاى عطاى اولاد مذكور مىنمايد با اين كه اناث اشرف است از ذكور، و در بعضى از روايات معلوم مىشود كه دختر حسنه است و پسر نعمت است، نعمت در قيامت مسئول عنه است و دختر حسنه است و از آن سئوال نمىشود، و در روايت ديگر است كه اگر كسى دختر خود را خوشحال كند به منزله آن است كه بنده از اولاد اسمعيل را آزاد كرده باشد. نظرم مىرسد در بعضى از روايات است كه طلب دختر مكروه است و دور نيست كه سئوال امام عليه الصلوة والسلام از براى انفعيت اولاد ذكور است و فوائدى كه بر طلب كردن دختر مترتب نيست. وَ أَعِذْنِى وَ ذُرِّيَّتِى مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ فَإِنَّكَ خَلَقْتَنَا وَ أَمَرْتَنَا وَ نَهَيْتَنَا وَ رَغَّبْتَنَا فِى ثَوَابِ مَآ أَمَرْتَنَا وَ رَهَّبْتَنَا عِقَابَهُ و پناه ده مرا و ذريهام را از شيطان مطرود پس به درستى كه آفريدى ما را و امر فرمودى ما را و نهى نمودى ما را و ترغيب نمودى ما را در ثواب آن چه كه امر نمودى ما را و ترسانيدى ما را از عقوبت آن. قوله: فانك علت است از براى استعاذه. وَ جَعَلْتَ لَنَا عَدُوّاً يَكِيدُنَا سَلَّطْتَهُ مِنَّا عَلَى مَا لَمْ تُسَلِّطْنَا عَلَيْهِ مِنْهُ و گردانيدى تو بر ما دشمنى را كه كيد و حيله مىكند ما را، مسلط نمودى او را بر ما به طريقى كه مسلط ننمودى ما را بر او بدان نحو. ضمير اول راجست به سوى ماء موصوله و ضمير دوم به سوى شيطان. أَسْكَنْتَهُ صُدُورَنَا وَ أَجْرَيْتَهُ مَجَارِىَ دِمَآئِنَا بيان است از براى سابق كه سلطنت او قاهره است بر ما به نحوى كه ما بر او سلطنت نداريم. در بعضى از روايات وارد است كه ابليس عرض نمود به خداى عز و جل كه: اى خداى من خلق آدم فرمودى و مابين من و آدم عداوت قرار دادى پس مرا بر او سلطنت ده. پس خداوند فرمود: سينههاى آنها را خانههاى تو قرار دادم . پس عرض نمود: اى خداى من زياد نما. فرمود: زائيده نمىشود از براى آدم يك فرزند مگر اين كه از براى تو ده اولاد شود. پس عرض نمود: زياد بفرما. فرمود: تو را جارى نمودم در ايشان مثل جريان خوندر عروق ايشان. عرض نمود: زياد فرما. فرمود: جلب ايشان نما به پيادگان و سوارگان و شريك آنها شود در اموال و اولادشان. پس آدم شكايت نمود به سوى خداى عز و جل و عرض نمود: ابليس را خلق نمودى و ما بين من و او عداوت قرار دادى و او را مسلط بر من نمودى مرا طاقت او نيست مگر به تو. خداى عز و جل فرمود: زائيده نشود از براى تو ولدى مگر اين كه وا ميگذارم بر او دو ملك كه حفظ او نمايند از قرينههاى بد. عرض نمود آدم: اى خداى من زياد نما از براى من. فرمود خداى عز و جل كه: مانع نشوم از احدى از اولاد تو را توبه را مادامى كه روح در بدن او است. يعنى : جاى دادى او را در سينههاى ما و روان نمودى او را در مجارى خونهاى ما. بدان كه در تعبير امام عليه الصلوة والسلام مسكن شيطان به صدور است نه به قلوب محل نزاع واقع شد چنان چه در قرآن نيز خداى عز و جل تعبير به صدور مىنمايد كه الذى يوسوس فى صدور الناس، بعضى گفتهاند كه تعبير به صدور از براى واقع است ميان دو انگشت از انگشتان قدرت خدا رحمان، و جمعى از محققين بر ايشان نسبت دادهاند كه فرمودهاند كه شيطان را راه به قلب نيست شيطان مىآيد به سوى سينه كه قلعه قلب است پس پراكنده نمايد در او هموم دنيا را و حريص بودن بر زينت دنيا، پس قلب تنگ شود و در اين وقت لذت بندگى را نمىيابد و نه از براى اسلام مسرتى و نه از جهت ايمان طراوتى، پس از اين كه دفع نمود شيطان را به ياد آوردن خدا و اعراض از او پس او را حاصل شود امن و قلب او باز شود و آسان شود بر او قيام به عبوديت. معروف آن است كه تعبير به صدور مجاز است از باب تسميه حال به اسم محل چنان چه از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مروى است كه شيطان منقاد خود را مىگذارد بر قلب پسر آدم همين كه ياد آورد نام خدا را برگردد شيطان از او و همين كه فراموش كرد ياد خدا را پس خواهد بلعيد قلب او را. و در بعضى از روايات وارد است كه از براى شيطان خرطومست مثل خرطوم كلب تا آخر حديث. و اما معنى روان شدن شيطان در مجرى و دماء محل اختلاف شده است بعضى گفتهاند: معنى او آن است كه او را قدرت است كه جارى مىشود در باطن انسان و ديگر گفته است كه: او وسوسه خود مىاندازد در سام لطيفه انسان و از آنجا مىرسد به قلب انسان. و بعضى ديگر گفتهاند كه: معنى او آن است كه از انسان مفارقت نكند مادامى كه زنده است مثل مفارقت ننمودن خون از انسان خلاصه معروف ما بين علما آن است كه شيطان را قدرتى است بر اين كه داخل ميشود در باطن انسان از جهت لطافت او پس روان شود در عروق انسانى مثل روان شدن خون تا اين كه مىرساند خود را به قلب او و وسوسه نمايد. لا يَغْفُلُ إِنْ غَفَلْنَا وَ لا يَنْسَى إِنْ نَسِينَا غفلت ملتفت نبودن است به چيزى مىخواهد صورت آن محو شده باشد از او يا نه و نسيان ملفت نبودن است با محو صورت. غرض از اين عبارت آن است كه او هميشه در كمين و صدد انسان است كه او را وسوسه نمايد. يعنى : غافل نمىشود او اگرما غفلت نموديم و فراموش نمىكند اگر ما فراموش نموديم. اين فقره دلالت دارد كه اگر ما غفلت از معصيت داشته باشيم شيطان غفلت ندارد كه وا دارد ما را به معصيت. يُوَ مِنْنَا عِقَابَكَ وَ يُخَوِّفُنَا بِغَيْرِكَ ايمن مىكند ما را از عذاب و عقاب تو و مىترساند ما را به غير ازتو. اين دو فقره هر دو معلوم است زيرا كه انسان را مغرور نمايد و به او وسوسه كند و گويد خدا بزرگست و در مخالفت عقاب ننمايد زيرا كه عقاب نمودن از براى حاجت، و تشفى است و او مبرا است از حاجت و تشفى و همچنين انسان را مىترساند به غير او مثل اين كه مىترساند از صدقه و خيرات و ترك تعظيم نمودن از براى ظالمان و فسقه و اتكال به غير از خداى عز و جل. إِنْ هَمَمْنَا بِفَاحِشَةٍ شَجَّعَنَا عَلَيْهَا وَ إِنْ هَمَمْنَا بِعَمَلٍ صَالِحٍ ثَبَّطَنَا عَنْهُ اللغة: فاحشه: گناهى است كه در شرع و عرف هر دو مذموم است. تشجيع: جرى نمودن. ثبط: منع. تثبيط: تقاعد در امر. يعنى : اگر قصد نموديم ما گناه را دلير مىنمايد ما را بر آن و اگر قصد نماييم به عمل نيكو باز مىدارد ما را از آن. يَتَعَرَّضُ لَنَا بِالشَّهَوَاتِ وَ يَنْصِبُ لَنَا بِالشُّبُهَاتِ إِنْ وَعَدَنَا كَذَبَنَا وَ إِنْ مَنَّانَآ أَخْلَفَنَا اللغة: شهوة: اشتياق نفس به سوى چيزى ملائم او. شبهه: اشتباق حق به باطل. منانا: از تمنى و تمنيه به معنى آرزو دادن. تعرض: آشكار نمودن. يعنى : متعرض ما مىشود شيطان به خواهشهاى نفسانيه و بر پا مىكند براى ما شبهههاى ما را اگر وعده دهد ما را دروغ گويد ما را و اگر آرزو دهد ما را خلاف دهد ما را. واين فقره از قرآن نيز استفاده ميشود زيرا كه خداى عز و جل مىفرمايد از حال آن خبيث پر تلبيس: وعده مىدهم آنها را و آرزوى دهم، تمام وعدههاى او همه فريب و خدعه است. وَ إِلا تَصْرِفْ عَنَّا كَيْدَهُ يُضِلَّنَا وَ إِلا تَقِنَا خَبَالَهُ يَسْتَزِلَّنَا أن شرطيه مقرون بلا نافيه است. تقنا: از وقا به معنى نگهداشتن. خبال: به فتح خاء به معنى فساد. يعنى : اگر برنگردانى تو از ما دشمنى او را گمراه نمايد ما را و اگر حفظ نكنى تو ما را از فساد او مىلغزاند او ما را. اللَّهُمَّ فَاقْهَرْ سُلْطَانَهُ عَنَّا بِسُلْطَانِكَ حَتَّى تَحْبِسَهُ عَنَّا بِكَثْرَةِ الدُّعَآءِ لَكَ فَنُصْبِحَ مِنْ كَيْدِهِ فِى الْمَعْصُومِينَ بِكَ باء به كثرة الدعاء سببيه است و يا استعانه. فاء فنصبح سببيه است بعد از فاء أن مقدر است. يعنى : اى خداى من پس مغلوب نما بزرگوارى او را به بزرگوارى خود تا آن كه حبس نمايى او را از ما به سبب بسيارى دعا مر تو را پس داخل صبح شويم از دشمنى او محفوظان. در عصمت دو تفسير است يكى آن كه او ملكى است كه مانع انسان گردد از فجور و عالم شود به واسطه آن ملك از بدى گناهان و خوبى طاعات و ديگر آن كه او قوت و ملكه و ادراكى است كه ترك معاصى كند با قدرت بر فعل. اللَّهُمَّ أَعْطِنِى كُلَّ سُؤْلِى وَاقْضِ لِى حَوَآئِجِى وَ لا تَمْنَعْنِى الاجَابَةَ وَقَدْ ضَمِنْتَهَا لِى وَ لا تَحْجُبْ دُعَآئِى عَنْكَ وَ قَدْ أَمَرتَنِى بِهِ سؤل: به ضم و همزه عبارت است از مطلوبى كه سئوال از او مىشود. اجابت: دعا مقبول آن است. حجب: منع از دخول. دعا: خواندن مولى است بر نحو بندگى و ابتهال. در بعضى از روايات وارد كه خوبترين بندگى نمودنها دعا است. يعنى : اى خداى من بده تو مرا هر چه را كه سئوال من است و جاى آور از براى من حاجات مرا، و منع نكن اجابت دعاى مرا و حال آن كه به تحقيق كه تو ضامن شدى او را براى من، و مانع نشو دعايم را از وصول به تو و حال آن كه امر كردى مرا. بسيارى از اوقات بعضى ايراد كنند كه خداى عز و جل وعده نموده است كه قبول كند و اجابت نمايد دعاى مردم را و حال آن كه بسيارى اوقات سئوال كنيم و اجابت نمىبينيم. جواب را حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمودند: و حاصل او آن اتس كه خداى عز و جل وعده اجابت نموده است لكن شرط آن آن است كه سئوال كنند نيز وفا به وظايف عبوديت خود بكند. وَامْنُنْ عَلَيَّ بِكُلِّ مَا يُصْلِحُنِى فِى دُنْيَاىَ وَ آخِرَتِى مَا ذَكَرْتُ مِنْهُ وَ مَا نَسِيتُ أَو أَظْهَرْتُ أَوْ أَخْفَيْتُ أَوْ أَعْلَنْتُ أَوْ أَسْرَرْتُ منت بگذار بر من به هر چيزى كه خوب مىكند عمل مرا در دنيا و آخرت من آن چه ياد دارم او را و آن چه فراموش نمودهام يا پنهان كردهام. ظاهر آن است كه ميان اظهار و اعلان و بين اخفا و اسرار ترادف است و به حسب تعبير مختلفند نه به حسب معنى مثلا پنهان و پوشيده يك مطلب است فتامل. وَاجْعَلْنِى فِى جَمِيعِ ذَلِكَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ بِسُؤَالِى إِيَّاكَ الْمُنْجِحِينَ بِالطَّلَبِ إِلَيْكَ غَيْرِ الْمَمْنُوعِينَ بِالتَّوَكُّلِ عَلَيْكَ مشار اليه: ذلك تمام آن چيزى است كه در سابق سئوال نموده از خدا. باء بسؤلى سببيه است. نحج: رسيدن به مطلوب است، غيرالممنوعين به كسر را صفت از براى منجحين است و صفت آوردن غير كه متوغل در ابهام است از براى معارفه نشايد لكن مراد به منجحين فرقه آنها است كه عموم باشد پس او مىتواند موصوف باشد به غير به اعتبار معنى او اگرچه با او گاهى معامله مىشود به اعتبار لفظ او كه معرفه است بعضى غير را به نصب خواندند تا حال باشد يا مفعول فعل مقدر اى اعنى. باء بتوكلى سببيه است و مراد بتوكل اعتماد قلبى به خدا است و قطع اعتماد و علاقه از ديگران و شوق به او داشته باشد و از غير او چشم بپوشاند. صفت بنده اين است همين كه اين صفت را به هم رسانيد خدا خواهد كفايت او نمود در هر امرى كه بر او اعتماد نمود و همين كه او را اعتماد به خدا نشد خدا او را واگذارد به آن چيزى كه بر او اعتماد نمود. بدان كه صلح در لغت آشتى را گويند اصلاح مقابل افساد است. بنده همين كه از خداى خود سئوال ننمود حوائجش را و تكبر ورزيد بر او، و بناى دشمنى گذاشته اين است كه خداى مىفرمايد: كسانى كه تكبر نمودند از خواندن من، زود داخل خواهند شد در جهنم در حال ذلت و خوارى. پس همين كه خواند او را و سئوال نمود بناى تسالم و آشتى گذاشت و اصلاح امر خود اين است كه امام عليه السلام عرض نمايد كه مرا از مصلحين بگردان يعنى اهل دوستى و آشتى. يعنى : بگردان مرا در جميع اين امورى كه سئوال نمودم از زمره آنان كه مصلحانند به سبب سئوال نمودن من تو را ظفر يابندگان به مقصود به سبب طلب نمودن از تو، غير ممنوعان به سبب توكل و اعتماد بر تو. الْمُعَوَّذِينَ بِالتَّعَوُّذِ بِكَ الرَّابِحِينَ فِى التِّجَارَةِ عَلَيْكَ الْمُجَارِينَ بِعِزِّكَ اللغة: معوذ: از عوذ به معنى پناه. عليك: متعلق به رابحين است، ربح منه اى استفاد منه الربح. يعنى : پناه دادهشدگان به سبب پناه به تو، سود برندگان در كسب در راه تو، پناه برندگان به عزت و رفعت تو. الْمُوَسَّعِ عَلَيْهِمُ الرِّزْقُ الْحَلالُ مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ بِجُودِكَ و كَرَمِكَ الْمُعَزِّينَ مِنَ الذُّلِّ بِكَ وَالْمُجَارِينَ مِنَ الظُّلْمِ بِعَدْلِكَ اللغة: موسع: به تخفيف عين الفعل و تشديد آن خوانده شده به معنى بسط و كثرت. معز: ماخوذ از عز اى اكرم. مجازين: به زاء معجمه و راء اول به معنى جزاء و ثانى به معنى پناه. يعنى : بسيار شوندگان بر آنها رزق حلال از فضل تو وسعت دارنده به بخشش و كرم تو، بزرگى يابندگان از خوارى به سبب تو، كفايت شدگان از جور و ستم به واسطه عدل تو. وَالْمُعَافَيْنَ مِنَ الْبَلاءِ بِرَحْمَتِكَ وَالْمُغْنَيْنَ مِن الْفَقْرِ بِغنَاكَ وَالْمَعْصُومِينَ مِنَ الذُّنُوبِ وَ الزَّلَلِ وَالْخَطَآءِ بِتَقْوَاكَ و المُوَفَّقِينَ لِلْخَيْرِ و الرُّشْدِ وَالصَّوَابِ بِطَاعَتِكَ اللغة: عافيت: صحت از مرض. ذنب: حاجب بين مخلوق و خالق. ذلل: لغزش. خطا: رسيدن بهباطل. خير: خوبى. رشد: هدايت. صواب: رسيدن به حق. باء حرف جر ظاهرا در فقرات به معنى استعانت است يا ملابسه. يعنى : عافيت يافتگان از بلا به رحمت تو، و توانگر شدگان از پريشانى به بىنيازى تو، محفوظان از گناهان و لغزشها و باطلها به پرهيزگارى تو راه يافتگان مر خير و هدايت و استقامت در راه حق به بندگى تو. و الْمُحَالِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الذُّنُوبِ بِقُدْرَتِكَ التَّارِكِينَ لِكُلِّ مَعْصِيَتِكَ السَّاكِنِينَ فِى جِوَارِكَ الحال اسم مفعول از احال از حيلوله به معنى حاجز و حايل، لكن بعضى گفتهاند كه حال نيست بلكه حال است ثلاثى مجرد، و لذا در نسخه ابن ادريس محول قرائت شده. يعنى : حائل شدگان ميان آنها و گناهانشان به قدرت تو، طرح كنندگان مر تمام گناهان تو را، منزل داران در جوار تو. اللَّهُمَّ أَعْطِنَا جَمِيعَ ذَلِكَ بِتَوْفِيقِكَ وَرَحْمَتِكَ وَ أَعِذْنَا مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ يعنى : اى خداوند بده تو ما را تمام اينها را به توفيق و مهربانيت، و پناه ده ما را از عذاب جهنم. وَ أَعْطِ جَمِيعَ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالمؤمنين وَالمؤمناتِ مِثْلَ الَّذِى سَأَلْتُكَ لِنَفْسِى وَ لِوُلْدِى فِى عَاجِلِ الدُّنْيَا وَ آجِلِ الآخِرَةِ إِنَّكَ قَرِيبٌ مُجِيبٌ سَمِيعٌ عَلِيمٌ عَفُوُّ غَفُورٌ رَءُوفٌ رَحِيمٌ فى عاجل و آجل احتمال دارد متعلق به اعط باشد و احتمال دارد كه متعلق به سئلتك باشد قوله انك قريب علت است از براى استدعاى اجابت. يعنى : بده تمام مردان مسلمان و زنان مسلمان و مؤمنين و مؤمِنَات را مثل آن چه من سئوال نمودم براى خودم و فرزندانم در امر دنيا و آخرت به درستى كه تو نزديكى و جواب دهنده، شنوا و دانا، و بخشنده و آمرزنده، با رافت و مهربانى. ختم نمود امام عليه الصلوة والسلام به دعا نمودن از براى اهل توحيد از مردان و زنان زيرا كه دعا نمودن از براى ايشان از حقوق ايشان است، و نيز حضرت صادق عليه الصلوة والسلام روايت نمايد از جد بزرگوار خود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه آن بزرگوار فرمود: نيست مؤمنى كه دعا نمايد از براى مؤمنين و مؤمِنَات مگر اين كه خداى عز و جل رد نمايد بر او مثل آن چه دعا نموده است به آن از هر مومن و مؤمِنه كه گذاشته است از اول دنيا تا روز قيامت. وَ آتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِى الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ بده تو ما را در دنيا حسنه و در آخرت حسنه و نگهدار ما را از عذاب آتش. حسنه دنيا: خوبى خلق است و سعه معاش. وحسنه آخرت رضوانست و بهشت. ارزقنا الله حسنة الدنيا و الآخرة و عاملنا بالفضل و الغنى و الميسرة فانه اهل التقوى و اهل المغفرة. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ لِجِيرَانِهِ وَ أَوْلِيَآئِهِ إِذَا ذَكَرَهُمْ بود از دعاى آن بزرگوار فلكمقدار عليه سلام الله الملك الغفار از براى همسايگان خود و دوستان خود هرگاه ياد مىكرد آنها را. بدان اى عزيز! كه همسايگان را حقى است كه به وصف نيايد. مروى است از جناب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود كه: جبرئيل هر وقت نزد من مىآمد مرا وصيت در حق همسايه مىنمود آن قدر كه من گمان نمودم كه همسايه ارث مىبرد. و در حق اولياء خصايص و اوصاف وارد است و اين اولياء عبارت از شيعيانند مطلقا و لو فاسق باشند. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَتَوَلَّنِى فِى جِيرَانِى وَمَوَالِيَّ الْعَارِفِينَ بِحَقِّنَا وَالْمُنَابِذِينَ لِأَعْدَآئِنَا بِأَفْضَلِ وَ لايَتِكَ اللغة: تولى: مباشر شدن در امر. جيران: همسايگان و آن يا محدود به عرف است يا تا چهل خانه. موالى: جمع مولى به معنى دوست. منابذين: از نبد به معنى انداختن. الاعراب: العارفين و المنابذين صفت موالى، بافضل متعلق به تولى. شرح : يعنى مباشر نما تو مرا در امر همسايگان و دوستان من كه شناسايانند به حق ما و جنگ كنندگان اند با دشمنان ما به خوبترين وَ لايت تو. وَ وَفِّقْهُمْ لاِِقَامَةِ سُنَّتِكَ وَ الأخْذِ بِمَحَاسِنِ أَدَبِكَ فِى إِرْفَاقِ ضَعِيفهِمْ وَ سَدِّ خَلَّتِهِمْ وَ عِيَادَةِ مَرِيضِهِمْ وَ هِدَايَةِ مُسْتَرْشِدِهِمْ وَ مُنَاصَحَةِ مُسْتَشِيرِهِمْ وَ تَعَهُّدِ قَادِمِهِمْ وَ كِتْمَانِ أَسْرَارِهِمْ وَ سَتْرِ عَوْرَاتِهِمْ وَ نُصْرَةِ مَظْلُومِهِمْ وَ حُسْنِ مُوَاسَاتِهِمْ بِالْمَاعُونِ وَ الْعَوْدِ عَلَيْهِمْ بِالْجِدَةِ وَ الافْضَالِ وَ إِعْطَآءِ مَا يَجِبُ لَهُمْ قَبْلَ السُّؤَالِ اللغة: ارفاق از رفق به معنى: همراهى و كمك. سد: بستن. خلقة: به فتح حاجت. مواسات: معاونت. عورات: جمع عورة چيزى كه خفايش راجح است مطلقا. ماعون: مطلقا مايحتاج خانه است. تعهد: وارسى نمودن. عود از عايده: نفع. جده: غنا و توانگرى. الاعراب: فى ارفاق متعلق به وفقهم و تعلق به تولنى يا به افضل بعيد است و سد خله و ساير فقرات معطوفند. شرح : يعنى توفيق بده آنها را به برپا نمودن طريقه تو و گرفتن خوبىهاى ادب تو و همراهى با ضعيف ايشان و اصلاح ايشان و ديدار بيمار ايشان و راه نمودن به طلب رشد كننده ايشان، و نصيحت كردن مشورت كننده ايشان، و ديدن آن كه از سفر آيد از ايشان، و پنهان نمودن راز ايشان و پوشيدن ناموس ايشان، و كمك نمودن مظلوم ايشان، و نيكويى سلوك با ايشان به ماعون و نفع به غناء، و اعطاء نمودن چيزى كه واجب است از براى آنها پيش از طلب ايشان. بدان كه آداب و سنن شرعى كه لازم است مردمان را مراعات او منحصر به اينها نيست بلكه زياده از اينها است به مراتب بلى از اين خبر شريف استفاده شود كه خصوص ديدن و بازديد از آداب و سنن است. و اجْعَلْنِى اللَّهُمَّ أَجْزِى بِالاحْسَانِ مُسِيئَهُمْ وَ أُعْرِضُ بِالتَّجَاوزِ عَنْ ظَالِمِهِمْ وَ أَسْتَعْمِلُ حُسْنَ الظَّنِّ فِى كَآفَّتِهِمْ يعنى : اى خداى من جزاء بدهبه احسان بد كننده آنها را و كناره نمايم به در گذشتن از ظلم كننده آنها و به كار برم حسن ظن در همه آنها. بدان كه قيد استعمال در قوله فائده او آن است كه نفس حسن الظن و سوءظن امرى هستند غير اختيارى و تكليف بر آن مرتب نيست زيرا كه از مقدارت نيست مقدور ترتب آثار است بر اين حسن و سوء اما ترتب آثار بر سوء ظن حرام است چنان چه از اخبار استفاده مىشود بلكه از فتاوى هم و اما ترتب آثار بر حسن ظن محمود و حسن است. كلام در آن است اگر حسن ظن دارد لكن نه اثر بر او مترتب است نه اثر سوء ظن آيا مقتضى بر او هست يا نه گوييم حرام مرتكب نشد اما كراهت دور نيست كه مرتكب شده باشد. وَ أَتَوَلَّى بِالْبِرِّ عَآمَّتَهُمْ وَأَغُضُّ بَصَرِى عَنْهُمْ عِفَّةً يعنى : جاى آورم به نيكويى همه ايشان را و ببندم چشمم را از ايشان از روى حيا و شرم. قيد به عفت از براى آن است كه مىشود غض بصر از براى ايشان از بىمبالاتى ايشان در دين باشد كه اعتناء به آنها نيست وارسى حال آنها بشود و مىشود از روى پاكى و اينجا شق اخير مراد است. وَ أُلِينَ جَانِبِى لَهُمْ تَوَاضُعاً وَ أَرِقُّ عَلَى أَهْلِ الْبَلاءِ مِنْهُمْ رَحْمَةً وَ أُسِرُّ لَهُمْ بِالْغَيْبِ مَوَدَّةً وَ أُحِبُّ بَقَآءَ النِّعْمَةِ عِنْدَهُمْ نُصْحاً يعنى : نرم نمايم جانب خود را از براى آنها از روى تواضع و رقيق كنم نفس خود را بر آنان كه مبتلاء هستند از روى مهربانى و رحمت نه از روى شماتت، و ظاهر نمايم از براى آنها در خفيه دوستى را يعنى دوستى حقيقى نه ظاهرى. اسرار به معنى اعلان است نه اخفا چه او از لغات موضوعه از براى اضداد آمده يعنى دوست داشته باشم بقاء نعمت را در نزد ايشان از خلاص. وَ أُوجِبُ لَهُمْ مَآ أُوجِبُ لِحَآمَّتِى وَ أرْعَى لَهُمْ مَآ أَرْعَى لِخَآصَّتِى خاصه: اقارب يعنى واجب سازم براى آنها آن چه را كه واجب مىسازم از براى خويشان خودم و رعايت نمايم بر ايشان آن چه را كه رعايت نمايم مر خاصان خود. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَارْزُقْنِى مِثْلَ ذَلِكَ مِنْهُمْ وَاجْعَلْ لِى أَوْفَى الْحُظُوظِ فِيمَا عِنْدَهُمْ وَ زِدْهُمْ بَصِيرَةً فِى حَقِّى وَ مَعْرِفَةً بِفَضْلِى حَتَّى يَسْعَدُوا بِى وَ أَسْعَدَ بِهِمْ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ يعنى : روزى نما تو مرا مثل امورى كه عرض نمودم از جانب ايشان، و بگردان براى من كاملترين بهرهها در آن چه نزد آنها است و زياد نما به آنها شناسايى آنها را به فضل من تا آن كه سعادتمند شوند آنها به سبب من و سعيد شوم من به آنها مستجاب كن اى پروردگار تمام جهانيان.
۱۱
شرح صحيفه سجاديه
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ لِأَهْلِ الثُّغُورِ بود از دعاى آن امام والامقام از براى اهل سرحدات. ثغور به ثاء مثلثه جمع ثغر در لغت فرجه و سوراخ است از براى بلد و در فارسى تعبير كنند به سرحد مخوف. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ حَصِّنْ ثُغُورَ الْمُسْلِمِينَ بِعِزَّتِكَ وَ أَيِّدْ حُمَاتَهَا بِقُوَّتِكَ وَ أَسْبِغْ عَطَايَاهُمْ مِنْ جِدَتِكَ اللغة: حصن: حفظ. حماة: جمع حامى يارى كننده. اسباغ: اكمال و وسعت. يعنى : حفظ نما تو سرحدهاى مسلمانان را به عزتت و اعانت نما ياران سرحدات را به قوتت، و وسيع نما عطاياى آنها را از غناى خود. قوله عطاياهم در مقام اظافه به مفعول است. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ كَثِّرْ عِدَّتَهُمْ وَ اشْحَذْ أَسْلِحَتَهُمْ وَ احْرُسْ حَوْزَتَهُمُ وَ امْنَعْ حَوْمَتَهُمْ وَ أَلِّفْ جَمْعَهُمْ وَ دبِّرْ أَمْرَهُمْ وَ وَاتِرْ بَيْنَ مِيَرِهِمْ اللغة: شحذ: تيز نمودن. يقال: شحذت المسكين اى حددتها. حوزه: فعله ناحيه و اطراف. حومه: چيزى است كه در او چيزى مىكشند به معنى نيز. واتر: از مواتره يعنى پى در پى. مير: به كسر ميم و فتح، يا جمع ميره است، اسم طعامى كه انسان جلب كند و آورد، نه جلب طعام. عده: به كسر عين دو احتمال دارد يا از عدد است يا چيزى است كه مهيا است از براى وقت حاجت از مال و سلاح. يعنى : زياد نما تو عدد آنها را و حفظ نما ناحيه آنها را و منع نما غرق ايشان را و پى در پى نما قوت و آذوقه آنها را. وَ تَوَحَّدْ بِكِفَايَةِ مُؤَنِهِمْ خود تنها كفايت كن كار آنها را. وَ اعْضُدْهُمْ بِالنَّصْرِ وَ أَعِنْهُمْ بِالصَّبْرِ وَ الْطُفْ لَهُمْ فِى الْمَكْرِ اين جماعاتى كه در سرحداتند بسيارى از اوقات لازمست مر آنها حيل و لطايفى كه به واسطه او دفع دشمن نمايند و بعضى اوقات مغلوب شوند پس در وقت شكستن صبر كنند و دست از آن مكان بر ندارند كه خدا آنها را خواهد نصرت داد بر دشمن به لطف و تقدير خود. يعنى : و تقويت كن آنان را به پيروزى، و يارى ده با صبر، و بياموز به آنان چاره جوئى دقيق عليه نقشههاى دشمنان. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ عَرِّفْهُمْ مَا يَجْهَلُونَ وَ عَلِّمْهُمْ مَا لا يَعْلَمُونَ وَ بَصِّرْهُمْ مَا لا يُبْصِرُونَ اين سه عبارت مشتمل بر يك معنىاند: يعنى خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و بشناسان آنها را آن چه نميدانند و بياموزشان آن چه را علم ندارند و بينا نما آنها را در آن چه بينا نيستند. فرق ما بين علم و معرفت به وجوهى ذكر نمودهاند معرفت متعلق است به تصورات و علم به تصديقات، و ايضا معرفت گفته شود به آن چه كه تحصيل آن به فكر شود و علم اعم است و ايضا معرفت به وجود شىء تعلق گيرد و علم به وجود شىء يا همه خصوصيات و ايضا معرفت شناختن آثار است و علم شناختن ذوات. و ايضا معرفت آن چيزى است كه مسبوق به جهل باشد و علم اعم است و لذا در حق بارى عالم گفته شود و عارف گفته نشود. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ أَنْسِهِمْ عِنْدَ لِقَآئِهِمُ الْعَدُوَّ ذِكْرَ دُنْيَاهُمُ الْخَدَّاعَةِ الْغَرُورِ وَ امْحُ عَنْ قُلُوبِهِمْ خَطَرَاتِ الْمَالِ الْفَتُونِ اللغة: خداعه: صيغه مبالغه زياد فريب دهنده. غرور: هم صيغه مبالغه يعنى بسيار گول زننده و هر دو صفت دنيا است. فتون: به فتح فاء بسيار گول زننده. يعنى : فراموشى ده آنها را وقت ملاقات دشمن ايشان ياد دنيا و مال را زيرا كه اگر در ياد دنيا و مال باشند يا فرار كنند و يا خود را ذليل دشمن سازند. نمىداند انسان مبتلاء كه حب دنيا چه دردى است بىدرمان چنان چه صحابه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از جهاد فرار كردند سبب آن نبود مگر حب دنيا، و صحابه حضرت سيد الشهداء ارواحنا و ارواح العالمين له الفداء از آن جناب دست برداشتند در منزل زباله تا كربلا حتى آن كه تا شب عاشورا و نبود اين مگر حب دنيا. وَ اجْعَلِ الْجَنَّةَ نَصْبَ أَعْيُنِهِمْ وَ لَوِّحْ مِنْهَا لاَِبْصَارِهِمْ مَآ أَعْدَدْتَ فِيهَا مِنْ مَسَاكِنِ الْخُلْدِ وَ مَنَازِلِ الْكَرَامَةِ وَ الْحُورِ الْحِسَانِ وَ الانْهَارِ الْمُطَّرِدَةِ بِأَنْوَاعِ الاشْرِبَةِ وَ الاشْجَارِ الْمُتَدَلِّيَةِ بِصُنُوفِ الثَّمَرِ حَتَّى لا يَهُمَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ بِالادْبَارِ وَ لا يُحَدِّثَ نَفْسَهُ عَنْ قِرْنِهِ بِفرَارٍ اللغة: تلويج: اظهار نمودن به طور تجلى. مطرده: يعنى جاريه. حور: جمع حوراء مونث احور. متدلى: از دلو به معنى نزديكى و قرب و تواضع. قرن: به كسر قاف نظير و همبازى انسان در شجاعت. يعنى : بگردان بهشت را برابر چشمهاى ايشان، و ظاهر نما از بهشت مر ديدگان آنها را آن چه كه مهيا ساختهاى در آن از مسكنهاى جاودانى و منزلهاى بزرگى و حوريان نيكور و نهرهاى روان به انواع شربتها و درختان شاخ و برگ آويزان به انواع ميوهها تا آن كه قصد نكند هيچ يك از آنها برگشتن از حرب را و ظاهر نكند به نفس فرار از طرف مقابل را. اللَّهُمَّ افْلُلْ بِذَلِكَ عَدُوَّهُمْ وَ أَقْلِمْ عَنْهُمْ أَظْفَارَهُمْ وَ فَرِّقْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ أَسْلِحَتِهِمْ وَ اخْلَعْ وَ ثَآئِقَ أَفْئِدَتِهِمْ وَ بَاعِدْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ أَزْوِدَتِهِمْ وَ حَيِّرْهُمْ فِى سُبُلِهِمْ وَ ضَلِّلْهُمْ عَنْ وَجْهِهِمْ وَ اقْطَعْ عَنْهُمُ الْمَدَدَ وَ انْقُصْ مِنْهُمُ الْعَدَدَ وَ امْلا أَفْئِدَتَهُمُ الرُّعْبَ وَ اقْبِضْ أَيْدِيَهُمْ عَنِ الْبَسْطِ وَ اخْزِمْ أَلْسِنَتَهُمْ عَنِ النُّطْقِ وَ شَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ وَ نَكِّلْ بِهِمْ مَنْ وَرَآءَهُمْ وَ اقْطَعْ بِخِزْيِهِمْ أَطْمَاعَ مَنْ بَعْدَهُمْ يعنى : اى خدا بشكن به اين دعاها دشمن آنها را و ببر از آن دشمنان ناخنهاى آنها را، و جدايى بينداز ميان آنها و سلاح آنها، و بكن بندهاى دلهاى آنها را و جدايى افكن ما بين آنها و آذوقه آنها، و متحير و سرگردان نما آنها را در راههاشان، و گمراه نما آنها را از روى خود، و ببر از آنها مدد را، و ناقص نما از آنها عدد را، و پر كن دلهاى آنها را از ترس، و كوتاه كن دستان آنها را، و قطع كن زبان آنها را و پراكنده كن آنها را كه در عقب ايشانند، و سرشكسته كن هر كه پشت سر ايشان است، و قطع نما به رسوايى آنها طمعهاى آنها را كه بعد از ايشان هستند. اللَّهُمَّ عَقِّمْ أَرْحَامَ نِسَآئِهِمْ وَ يَبِّسْ أَصْلابَ رِجَالِهِمْ وَاقْطَعْ نَسْلَ دَوَآبِّهِمْ وَ أَنْعَامِهِمْ لا تَأْذَنْ لِسَمَآئِهِمْ فِى قَطْرٍ وَ لا لاَِرْضِهِمْ فِى نَبَاتٍ اللَّهُمَّ وَقَوِّ بِذَلِكَ مَحَالَّ أَهْلِ الاسْلامِ وَ حَصِّنْ بِهِ دِيَارَهُمْ وَ ثَمِّرْ بِهِ أَمْوَالَهُمْ وَ فَرِّغْهُمْ عَنْ مُحَارَبَتِهِمْ لِعِبَادَتِكَ وَعَنْ مُنَابَذَتِهِمْ لِلْخَلْوَةِ بِكَ حَتَّى لا يُعْبَدَ فِى بِقَاعِ الارْضِ غَيْرُكَ وَ لا تُعَفَّرَ لاَِحَدٍ مِنْهُمْ جَبْهَةٌ دُونَكَ اللغة: قطر: به فتح فاء باران. محال: به كسر و تخويف قوت و شدت. بعضى گفتهاند: به معنى مكر و حيله از قوله: و الله شديد المحال و در اين صورت مخفف است و در صورت ديگر كه جمع محل باشد مشدد است. منابذه: از مكاشفه. الاعراب: مشار اليه ذلك فى قوله بذلك و مرجع به فى قوله به ديارهم هر يك از عقم ارحام نساء و يبس اصلاب رجال و نيامدن باران و علف. اللَّهُمَّ اغْزُ بِكُلِّ نَاحِيَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ عَلَى مَنْ بِإِزَآئِهِمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ غزو: به غين و زاء به معنى غلبه است در مقام نه جنگ. الاعراب: من المسلمين تعلق به عامل مقدر دارد صفت ناحيه. يعنى : اى خداى من غالب نما تو به هر ناحيه ثابته از براى مسلمين بر كسانى كه در مقابل آنهايند از كافران. وَ أَمْدِدْهُمْ بِمَلائِكَةٍ مِنْ عِنْدِكَ مُرْدِفِينَ حَتَّى يَكْشِفُوهُمْ إِلَى مُنْقَطَعِ التُّرَابِ قَتْلاً فِى أَرْضِكَ وَ أَسْراً أَوْ يُقِرُّوا بِأَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ اللغة: رديف: عقب يكديگر. كشف: رسوايى نه به معنى فرار نمودن زيرا كه كشف به معنى انهزام لازم است. الاعراب: قتلا و اسرا مفعول له از براى يكشفوا او يقروا عطف است به يكشفوا. شرح : يعنى مدد نما تو ايشان را به ملائكه از جانب خود پى در پى آينده تا اين كه رسوا نمايند ملائكه ايشان را تا منتهاى خاك كشته شده در زمين تو و اسير شده يا اين كه اقرار نمايند به وحدانيت تو. اللَّهُمَّ وَ اعْمُمْ بِذَلِكَ أَعْدَآءَكَ فِى أَقْطَارِ الْبِلادِ مِنَ الْهِنْدِ وَ الرُّومِ وَ التُّرْكِ وَ الْخَزَرِ وَ الْحَبَشِ وَ النُّوبَةِ وَ الزَّنْجِ وَ السَّقَالِبَةِ وَ الدِّيَالِمَةِ وَ سَآئِرِ أُمَمِ الشِّرْكِ الَّذِينَ تَخْفَى أسْمَآؤُهُمْ وَ صِفَاتُهُمْ وَ قَدْ أَحْصَيْتَهُمْ بِمَعْرِفَتِكَ وَ أَشْرَفْتَ عَلَيْهِمْ بِقُدْرَتِكَ اللغة: واعمم: از عموم به معنى شمول و احاطه و در بعضى نسخ عمم از تعميم است. اقطار: جمع قطر يعنى اطراف و جوانب. خزر: محرك يعنى كوچك چشم فرقهاى از ناسند گويند قومى هستند از خزر اطراف قبه فعلا قرايى هست اهل آن جا را خزر گويند، بعضى اهل آن جا كه در نجف اشرف بود چنين مدعى بود. نوبه و خبشه: دو فرقهاند و رنگ آنها به نهايت سياه است. زنج: معرب زنگ و آن زنگبار است. سقالبه: بعضى به صاد گويند فرقهاى هستند از مردمان كه سرخ رويانند محل آنها بين خزر و قسطنطنيه است. ديالمه: از ديلم و آن شهرى بود مابين قزوين و لاهيجان متصل به خاك رشت و الان مخروبه است و دهى دارد معروف به ديلمان و ظاهرا ديلمان باشد. اشراف: يعنى اطلاع. شرح : يعنى فرو گير و احاطه نما به اين ملائكه يا به آن دعا دشمنانت را در اطراف شهرهاى تو از هند و روم و باقى تبعه كفر آن كسانى كه پنهانست نامهاى آنها و صفات آنها، و به تحقيق كه شمردهاى تو آنها را به شناسايى خود و مطلعى بر آنها به قدرت خود. اللَّهُمَّ اشْغَلِ الْمُشْرِكِينَ بِالْمُشْرِكِينَ عَنْ تَنَاولِ أَطْرَافِ الْمُسلِمِينَ وَ خُذْهُمْ بِالنَّقْصِ عَنْ تَنَقُّصِهِمْ وَ ثَبِّطْهُمْ بِالْفُرْقَةِ عَنِ الِاحْتِشَادِ عَلَيْهِمْ اللغة: ثبط: منع نمودن و باز داشتن. فرقه: جدايى و پراكنده بودن. احتشار: اجتماع. الاعراب: باء در قوله بالمشركين و بالنقص و بالفرقه سببيه است. يعنى : خداوندا! مشغول نما كافران را به كافران از گرفتن اطراف مسلمانان و بگير آنها را به نقص از كم بودن آنها و باز دار آنها را به پراكندگى بدل از اجتماع ايشان بر مسلمين. قوله: و خذهم يعنى : مشغول ساز آنها را از كمى خود از اين كه قصد مسلمين كنند. كلمه عن از براى بدل است يعنى بگير نقص كفار را بدل از نقص اهل اسلام و ضمير تنقصهم راجع است به سوى مسلمين. اللَّهُمَّ أَخْلِ قُلُوبَهُمْ مِنَ الامَنَةِ اى خداى من تهى كن دلهاى آنها را از ايمنى. وَ أَبْدَانَهُمْ مِنَ القُوَّةِ وَ أَذْهِلْ قُلُوبَهُمْ عَنِ الِاحْتِيَالِ غافل ساز دلهاى آنها را از حيله نمودن. وَ أَوْهِنْ أَرْكَانَهُمْ عَنْ مُنَازَلَةِ الرِّجَالِ منازله: محاربه و مقاومت. يعنى : سست نما اعضاى آنها را از مقاومت با مردان. وَ جَبِّنْهُمْ عَنْ مُقَارَعَةِ الابْطَالِ اللغة: جبن: ترسيدن. يعنى : بترسان آنها را از در افتادن با دليران. وَابْعَثْ عَلَيْهِمْ جُنْداً مِنْ مَلائِكَتِكَ بِبَأْسٍ مِنْ بَأْسِكَ يعنى : برانگيزان فرشتگان خود را لشگر بر آنها با عذابى از عذاب خود. كَفِعْلِكَ يَوْمَ بَدْرٍ بدر اسم آبى است در چند منزلى مدينه. عرب را در آن جا جماعتى بود هر سال يك دفعه در آن جا خريد و فروش مىنمودند، يكى از غزوات معروفه اهل اسلام در آن جا بود كه عدد قريش هزار نفر بود و عدد اصحاب نبى صلى الله عليه و آله و سلم سيصد و سيزده نفر بودند مسلمانان از كثرت كفار كمال خوف را داشتند بالاخره خدا نصرت داد به دو چيز: يكى امداد به ملائكه و ديگرى در دل آنها ترس انداخت. على بن ابراهيم روايت نموده كه: آن شب حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم عمار بن ياسر و عبدالله بن مسعود را فرستاد به سوى لشكر كفار كه خبرى از احوال ايشان بياورند، چون ايشان داخل لشكر كفار شدند همه را خايف و هراسان ديدند هر گاه مىخواستند اسب ايشان صدا كند از نهايت ترس بر دهان اسب چيزى مىپيچيدند يكى از آنها گفت: گرسنگى براى ما نان شب نگذاشت ناچار يا بميريم يا بميرانيم. فرمود: آنها گرسنه نبودند از شدت خوف اين كلمات را مىگفتند. در كتب حديث و سير از سهل بن عمرو روايت كردند كه در روز بدر مردان سفيد ديدم در ميان آسمان و زمين كه هر يك علامتى داشتند و كافران را مىكشتند و اسير مىنمودند نظير اين رعب و نزول ملائكه در روز خندق هم واقع شد چنان كه در محلش مذكور است. تَقْطَعُ بِهِ دَابِرَهُمْ وَ تَحْصُدُ بِهِ شَوْكَتَهُمْ وَ تُفَرِّقُ بِهِ عَدَدَهُمْ چنان كارى كن با آنها كه ببرى به آن كار دنباله آنها را و بدروى به آن شكوه آنها و پراكنده نمايى به آن عدد آنها را. اللَّهُمَّ وَامْزُجْ مِيَاهَهُمْ بِالْوَبَآءِ وَ أَطْعِمَتَهُمْ بِالادْوَآءِ وَ ارْمِ بِلادَهُمْ بِالْخُسُوفِ وَ أَلِحَّ عَلَيْهَا بِالْقُذُوفِ وَافْرَعْهَا بِالْمُحُولِ وَ اجْعَلْ مِيَرَهُمْ فِى أَحَصِّ أَرْضِكَ وَ أَبْعَدِهَا عَنْهُمْ وَامْنَعْ حُصُونَهَا مِنْهُمْ أَصِبْهُمْ بِالْجُوعِ الْمُقِيمِ وَ السُّقْمِ الالِيمِ اللغة: مزج: خلط. وباء صاحب قاموس گويد: نقلا از بعضى كه وباء مرض عامى است كه حادث شود به سبب عفونت آب، و طاعون مرضى است كه حادث شود به سبب عفونت هوا و بعضى گويند وباء هر مرض عامى است. ادواء: جمع داء به معنى مرض. خسوف: فرو رفتن در زمين. الحاح: ضيق گرفتن اگر از لاح باشد پس مخفف است مثل اقم و اگر مشدد باشد به معنى مبالغه نمودن است. قذف: طرح. افرغها: يعنى خالى كن. محول: جمع محل، قحط و غلا است. احص: بى آب و علف. يعنى : خدايا مخلوط كن آب آنها را به وباء و طعامهاى آنها را به دردها و بينداز شهرهاى آنها را به فرو رفتن، و تنگ بگير بر آنها به انداختن آنها، و خالى كن بلادشان را از نعمت به سبب گرانى و قحط، و بگردان آذوقه آنها را در زمين كه كمتر آب و علف داشته باشد يا هيچ نداشته باشد، و دور نما آذوقه آنها از آنها و منع فرما تو قلعه و بقعههاى زمين را از آنها و برسان آنها را به گرسنگى پايدار و مرض دردناك. اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا غَازٍ غَزَاهُمْ مِنْ أَهْلِ مِلَّتِكَ أَوْ مُجَاهِدٍ جَاهَدَهُمْ مِنْ أَتَبَاعِ سُنَّتِكَ لِيَكُونَ دِينُكَ الاعْلَى وَ حِزْبُكَ الاقْوَى وَ حَظُّكَ الاوْفَى الاعراب: الاعلى و الاقوى و الاوفى ممكن است خبر باشند و كان ناقصه و يا صفت ماقبلشان باشند و كان تامه و بدان كه در عبارت غاز و مجاهد توانند مباين بود زيرا كه غازى عبارت از مسلم است و مجاهد تواند عبارت بود از كفارى كه مولف القلوب هستند. فَلَقِّهِ الْيُسْرَ وَ هَيِّئْ لَهُ الامْرَ وَ تَوَلَّهُ بِالنُّجْحِ وَ تَخَيَّرْ لَهُ الاصْحَابَ وَاسْتَقْوِ لَهُ الظَّهْرَ اين عبارت و مابعد آن جواب ايما هستند و ظاهر آن است كه باب استفعال منسلخ از معنى طلب باشد. وَ أَسْبِغْ عَلَيْهِ فِى النَّفَقَةِ وَ مَتِّعْهُ بِالنَّشَاطِ وَاطْفِ عَنْهُ حَرَارَةَ الشَّوْقِ اطف: از اطفاء به معنى خاموش نمودن. يعنى : فرو نشان از او گرمى شوق را. وَ أَجِرْهُ مِنْ غَمِّ الْوَحْشَةِ و پناه ده او را از اندوه تنهايى. وَ أَنْسِهِ ذِكْرَ الاهْلِ وَالْوَلَدِ و فراموشى ده او را از ياد آوردن اهل خانه و فرزند. وَ آثُرْ لَهُ حُسْنَ النِّيَّةِ ايثار: اختيار نمودن. وَ تَوَلَّهُ بِالْعَافِيَةِ و مباشر باش او را به عافيت. وَ أَصْحِبْهُ السَّلامَةَ وَ أَعْفِهِ مِنَ الْجُبْنِ وَ أَلْهِمْهُ الْجُرْأَةَ وَارْزُقْهُ الشِّدَّةَ وَ أَيِّدْهُ بِالنُّصْرَةِ وَ عَلِّمْهُ السِّيَرَ وَ السُّنَنَ وَ سَدِّدْهُ فِى الْحُكْمِ وَاعْزِلْ عَنْهُ الرِّيَآءَ وَ خَلِّصْهُ مِنَ السُّمْعَةِ وَاجْعَلْ فِكْرَهُ وَ ذِكْرَهُ وَ ظَعْنَهُ وَ إِقَامَتَهُ فِيكَ وَ لَكَ اللغة: جبن: ترسيدن. الهام: در دل انداختن. سير: جمع سيره به معنى طريقه. ظعن: سير نمودن. و سلامت را رفيق راهش نما، و حفظ بنما او را از جبن و ترس، و بيفكن جرأت را در دلش، و نصيبش فرما پيروزى را، و تاييد نما او را به يارى خود، و تعليم نما به او سنّتهاى حق را، و او را به درستى در حكم وادار، و رياكارى را از او دور ساز، و وى را از شهرت طلبى برهان، و فكر و ذكر و رفتن و ماندنش را در راه خود و براى خودت قرار ده. فَإِذَا صَافَّ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّهُ فَقَلِّلْهُمْ فِى عَيْنِهِ وصَغِّرْ شَأْنَهُمْ فِى قَلْبِهِ وَأَدِلْ لَهُ مِنْهُمْ وَ لا تُدِلْهُمْ مِنْهُ اللغة: صفّ: برابرى. ادل: ازاد اله. يعنى : غالب شدن و نصرت و منه الدوله. يعنى : پس چون كه برابر شد دشمن تو و دشمن خود را پس كم كن دشمنان را در نظر او و كوچك ساز نمايش آنها را در نظر او و دل او غلبه ده او را به آنها و آنها را غلبه نده بر او. فَإِنْ خَتَمْتَ لَهُ بِالسَّعَادَةِ وَ قَضَيْتَ لَهُ بِالشَّهَادَةِ فَبَعْدَ أَنْ يَجْتَاحَ عَدُوَّكَ بِالْقَتْلِ وَ بَعْدَ أَنْ يَجْهَدَ بِهِمُ الاسْرُ وَ بَعْدَ أَنْ تَأْمَنَ أطْرَافُ الْمُسْلِمِينَ وَ بَعْدَ أنْ يُوَلِّىَ عَدُوُّكَ مُدْبِرِينَ اللغة: اجتياح: به تقديم جيم بر حاء از بيخ بر كندن. ولّى: برگردانيدن. يعنى : پس اگر حتم نمودى از براى او به سعادت و حكم كردى مر او را به شهيد شدن پس اين حكم باشد بعد از اين كه از بيخ بركند دشمن تو را به كشتن آنها و بعد از اين كه به مشقت اندازد آنها را با سيرى و بعد از اين كه ايمن شود از اطراف مسلمين بعد از اين كه برگردند دشمنان تو باز پس روندگان. اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا مُسْلِمٍ خَلَفَ غَازِياً أَوْ مُرَابِطاً فِى دَارِه أَوْ تَعَهَّدَ خَالِفِيهِ فِى غَيْبَتِهِ أَوْ أَعَانَهُ بِطَآئِفَةٍ مِنْ مَالِهِ أَوْ أَمَدَّهُ بِعَتَادٍ أَوْ شَحَذَهُ عَلَى جِهَادٍ اللغة: غازى: جنگ كننده. مرابط: كسى كه در سرحد مىنشيند كه وارسى حال نمايد. تعهد: حب حق. خالفيه: يعنى آنهايى كه در عقب بازماندند. عتاد: اسباب راه لازم. شحذ: تيز نمودن. غرض امام عليه السلام دعا نمودن است بر آن كسانى كه اعانت مجاهدين كنند. يعنى : خداوندا هر مسلمانى كه جانشين شود جنگ كننده را يا مرتبط را در خانه ماند يا وارسى نمود باز ماندگان او را در غيبت او يا اعانت نمود او را به مالى يا كارسازى سفر او نمود و يا تيز نمود حربه او را براى جهاد كردن. أَوْ أَتْبَعَهُ فِى وَجْهِهِ دَعْوَةً أَوْ رَعَى لَهُ مِنْ وَرَآئِهِ حُرْمَةً يا دعايى در راه او نمايد و در عقب دعا بفرستد او را نظير اين كه بگويد سلام مرا به فلانى برسان يا اين كه مراعات كند از عقب او حرمتى را مثل آن كه رد غيبتى از او كند يا رفع ظلمى. فَأَجْرِ لَهُ مِثْلَ أَجْرِهِ وَزْناً بِوَزْنٍ وَ مِثْلاً بِمِثْلٍ پس مزد بده تو او را مثل مزد آن غازى در مقابل او بدون كم و زياد. وَ عَوِّضْهُ مِنْ فِعْلِهِ عِوَضاً حَاضِراً يَتَعَجَّلُ بِهِ نَفْعَ مَا قَدَّمَ وَ سُرُورَ مَآ أَتَى بِهِ إِلَى أَنْ يَنْتَهِىَ بِهِ الْوَقْتُ إِلَى مَا أَجْرَيْتَ لَهُ مِنْ فَضْلِكَ وَ أَعْدَدْتَ لَهُ مِنْ كَرَامَتِكَ عوض بده اورا از كار او عوض نقدى كه زود به او برسد نفع آن چه كه پيش فرستاده و به او برسد شادمانى آن چه او را به جا آورده تا آن كه منتهى شود وقت به آن چه جارى ساختهاى از براى او از فضل خود و مهيا نموده براى او از بزرگوارى خود. غرض اين است كه جمع شود از براى او دنيا و آخرت و بدان كه آن چه را كه امام عليه السلام از براى مجاهد و مرابط فرموده همان را به عينه از براى معين اهل علم فرمود چه جهاد با كفار جهاد ظاهرى است و تحصيل علم جهاد اكبر است زرا كه در مقابل جهاد با كفار آدمى ضعيف نحيف است و در مقابل عالم معارك و مجاهدات با نفس است و با حزب شيطان كه هر دو دشمنانند قوى مبين و لذا در خبر است كه هيچ چيز در نزد شيطان اكثر سرورا نيست از موت فقيه لكن چه فايده كه اهل زمان مغلوب و منكوب اين دو دشمن شدند و آنها را ابدا به علم اهل آن اعتماد و اعتدادى نيست چه جاى آن كه به مجاهد ظاهرى توسل و محبتى داشته باشند. اللَّهُمَّ وَأَيُّمَا مُسْلِمٍ أَهَمَّهُ أَمْرُ الاسْلامِ وَ أَحْزَنَهُ تَحَزُّبُ أَهْلِ الشِّرْكِ عَلَيْهِمْ فَنَوَى غَزْواً أَوْ هَمَّ بِجِهَادٍ فَقَعَدَ بِهِ ضَعْفٌ أَوْ أَبْطَأَتْ بِهِ فَاقَةٌ أوْ أَخَّرَهُ عَنْهُ حَادِثٌ أوْ عَرَضَ لَهُ دُونَ إِرَادَتِهِ مَانِعٌ غرض از اين فقره، دعا كردن است بر كسانى كه قصد جهاد دارند و مايل به آن هستند و براى آنها مانع روى دهد. يعنى : بار خدايا هر مسلمانى كه اندوهناك نمود او را كار اسلام و محزون نمود او را دستهبندى اهل شرك بر مسلمين پس قصد نمود جنگى يا همتى، گماشت به جهادى پس نشست از جنگ از روى ضعف يا كند نمود او را فقرا و يا عارض شد او را غير از اينها مانع. فَاكْتُبِ اسْمَهُ فِى الْعَابِدِينَ وَ أَوْجِبْ لَهُ ثَوَابَ الْمُجَاهِدِينَ وَاجْعَلْهُ فِى نِظَامِ الشُّهَدَآءِ وَ الصَّالِحِينَ قوله: فاكتب جواب انما. يعنى : پس ثبت نما نامش را در زمره عبادت كنندگان، و ارزانى نماى به او ثواب مجاهدان را، و محسوب فرما او را در زمره شهيدان و صالحان. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلاةً عَالِيَةً عَلَى الصَّلَوَاتِ مُشْرِفَةً فَوْقَ التَّحِيَّاتِ صَلاةً لا يَنْتَهِى مَدَدُهَا وَ لا يَنْقَطِعُ عَدَدُهَا كَأَتَمِّ مَا مَضَى مِنْ صَلَوَاتِكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَآئِكَ إِنَّكَ الْمَنَّانُ الْحَمِيدُ الْمُبْدِئُ الْمُعِيدُ الْفَعَّالُ لِمَا تُرِيدُ خداوندا درود فرست بر محمّد بنده و فرستادهات و بر آل محمّد، درودى برتر از همه درودها، كه اوج بگيرد بر فراز همه سلامها، درودى كه به آخر نرسد، و قطع نشود شمارهاش، از كاملترين درودها كه گذشته است بر احدى از دوستانت. چرا كه كه تو عطا بخش، ستوده، آغاز كننده، بازگردانندهاى، كه هر چه خواهى آن كنى. اللهم ارزقنا فوز السعادة و فيض الشهادة بمحمد سيد السادة و آله الائمة القادة.
۱۲
شرح صحيفه سجاديه
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ مُتَفَزِّعَاً إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَ بود از دعاى آن بزرگوار آسمان وقار در حالتى كه زارى كننده بود به درگاه حضرت رب الارباب قاطعا من غيره تعالى العلائق و الاسباب. اللَّهُمَّ إِنِّى أَخْلَصْتُ بِانْقِطَاعِى إِلَيْكَ وَ أَقْبَلْتُ بِكُلِّى عَلَيْكَ وَ صَرَفْتُ وَجْهِى عَمَّنْ يَحْتَاجُ إِلَى رِفْدِكَ وَ قَلَبْتُ مَسْأَلَتِى عَمَّنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ فَضْلِكَ رفد: عطيه. يعنى : بار خدايا به درستى كه من خالص نمودهام خود را به بريدن اميد از خلايق به سوى تو و رو نمودهام به همت خود بر تو و گردانيدم روى خود را از كسى كه حاجت ددارد به سوى عطاى تو و قلب نمودهام سئوالم را از كسى كه بى نياز نيست از فضل تو. وَ رَأَيْتُ أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَى الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْيِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ يعنى : ديدم كه طلب نمودن گدا از گدا كمى است از تدبير او و گمراهى است از عقل او. فَكَمْ قَدْ رَأَيْتُ يَآ إِلَهِى مِنْ أُنَاسٍ طَلَبُوا العِزَّ بِغَيْرِكَ فَذَلُّوا وَ رَامُوا الثَّرْوَةَ مِنْ سِوَاكَ فَافْتَقَرُوا وَ حَاوَلُوا الِارْتِفَاعَ فَاتَّضَعُوا فَصَحَّ بِمُعَايَنَةِ أَمْثَالِهِمْ حَازِمٌ وَفَّقَهُ اعْتِبَارُهُ وَ أَرْشَدَهُ إِلَى طَرِيقِ صَوَابِهِ اخْتِيَارُهُ اللغة: ثروة: توانگرى. حزم: قطع. يعنى : پس بسا به درستى كه ديدم اى خداى من مردمانى را كه عزت سجتند به سبب غير تو پس خوار شدند و قصد توانگرى كردند از غير تو پس فقير شدند، و اراده رفعت به غير تو نمودند پس واقع شدند در پستى پس درست است به ديدن امثال اينها قاطعى كه دور كننده باشد كه توفيق داده باشد او را عقل او و راه نموده باشد او را به سوى صواب اختيار او. بدان كه انسان با فى الجمله عقل مىداند كه وراء خدا كسى نيست، كه بتواند كفايت نمايد و مع ذلك به رجاء ضعيف و رأى و وهم سخيف و صرف نظر به ديگر دارد. فَأَنْتَ يَا مَوَ لاىَ دُونَ كُلِّ مَسْئُولٍ مَوْضِعُ مَسْأَلَتِى وَدُونَ كُلِّ مَطْلُوبٍ إِلَيْهِ وَليُّ حَاجَتِى أَنْتَ الْمَخْصُوصُ قَبْلَ كُلِّ مَدْعُوٍّ بِدَعْوَتِى لا يَشْرَكُكَ أَحَدٌ فِى رَجَآئِى وَ لا يَتَّفِقُ أَحَدٌ مَعَكَ فِى دُعَآئِى وَ لا يَنْظِمُهُ وَ إِيَّاكَ نِدَآئِى يعنى: پس اى خداى من تويى غير از هر مسئولى محل سئوال من، و نزد هر طلب كرده شده به آن جاى آورنده من، تويى مخصوص پيش از هر خوانده شده به خواندن من يعنى من وراى تو نظر به غير ندارم اگر غير را هم بخوانم بر سبيل عروض و تبعيت است شريكى نيست اصلا تو را در اميد من، و همراه تو نيست كسى در خواندن من، خواندن من مخصوص به تو است و جمع نمىكند غير تو را و تو را نداى من يعنى نداى من به دو كس نيست بلكه به تو تنها است. لَكَ يَآ إِلَهِى وَحْدَانِيَّةُ الْعَدَدِ وَ مَلَكَةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ وفَضِيلَةُ الْحَوْلِ وَالْقُوَّةِ وَ دَرَجَةُ الْعُلُوِّ وَ الرِّفْعَةِ اگر كسى به سوق عبارت سابقه و لاحقه نظر كند خواهد فهميد كه غرض از وحدانيت العدد چه چيز است گوييم معنى وحدانيت يگانگى اصناف مخلوق در ميان ايشان يكتا و رفيع و برتر زياد است بالنسبه به غير خود. مقصود اين است كه يگانگى عدد مختص تو است وحدك لا شريك، يا گوييم عدد يعنى اعداد مال تو است وحدانيت اعداد و كثرت آنها غير تو مملوك تو است و قابل مسئوليت نيستند به جز تو. پس وحدانيت العدد و احتمال دارد يا عدد به معنى شماره و لام براى اختصاص، يا عدد به معنى اعداد يعنى اعداد و كثرات ملك تو است لام نظير لام له ما فى السموات است پس وحدة عدديه به قياس مقدس او عيب ندارد بر او اطلاق شود چيزى كه ضرر دارد او را يك بدانيم بالنسبه به سوى ساير موجودات دو است يا سه يا چهار اطلاق وحدة عدديه به اين معنى بر او نشود اما اثبات وحدة عدديه از براى ذات مقدس او نه به قياس به اعداد غير مضر است. يعنى : مختص تو است اى خداى من يگانگى در شماره و صفت ملكه قدرة صمديت، و فضليت كمال قدرت و حول و پايه بلندى و برترى. وَ مَنْ سِوَاكَ مَرْحُومٌ فِى عُمْرِهِ مَغْلُوبٌ عَلَى أَمْرِهِ مَقْهُورٌ عَلَى شَأْنِهِ مُخْتَلِفُ الْحَالاتِ مُتَنَقِّلٌ فِى الصِّفَاتِ فَتَعَالَيْتَ عَنِ الاشْبَاهِ وَالاضْدَادِ وَتَكَبَّرْتَ عَنِ الامْثَالِ وَالانْدَادِ فَسُبْحَانَكَ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ يعنى : او را علم و تدبيرى نيست كه بدون يارى تو نظم امور و شئون خود دهد بلكه در امر خود مغلوب اوهام و مبهوت خيالات است. يعنى : آن كه غير از تو است سزاوار است كه رحم كرده شود در زندگانى خود غلبه گرديده شده است بر امر خود مقهور است بر كار خود مختلف است حالات او. يعنى : احيان حال او بر نسق واحد نيست گاه در مرض است و گاه در صحت و گاه در رنج است و گاه در راحت، گاه منتقل است در صفات و گاهى متصف به حيات يا به ممات پس تو برترى اى خداى من از اشباه و ضدها و بزرگترى از مثلها و همتاها، پس پاكى تو، خدايى مستحق ستايش و پرستش مگر تو. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا قُتِّرَ عَلَيْهِ الرِّزْقُ بود از دعاهاى آن امام والامقام عليه الصلوة والسلام زمانى كه رزق بر او تنگ مىشد. بدان كه انسان را حوائج بسيار است، و خداى عز و جل غنى و بى نياز است از هر شىء، و انسان را به همان حاجت است. بلى مراتب احتياج مختلف است بلكه توان گفت به يك چيزى كه شدت حاجت است ساير اشياء در نظر او محو است مثلا اگر صداع شديد عارض شود بر انسان گرسنه و تشنه آن جوع و عطش در نظر او محو است و هميشه طالب خلاصى از صداع است اين است كه حق تعالى به موسى مىفرمايد كه: هوا در پيش نظر سيد الشهداء عليه السلام مثل دود بود از شدت تشنگى و وصف گرسنگى آن حضرت را نمىكند با اين كه آن جناب گرسنه هم بود خلاصه عمده ابتلاى انسان به شكم و فرج او هست اگر ملاحظه كند و به آن چه مامور است عمل نمايد ملائكه خدمه او خواهند شد و به مراتب به ملائكه خدا تفوق خواهد به هم رسانيد، چه انسان كامل بهشتى ملائكه خدمت او كنند نه عكس. الحاصل: يكى از اعظم امور كه انسان را به او حاجت است رزقست و اين رزق را هم خود بايد تحصيل كند زيرا كه عادة الله جارى بر اين شده، بلى خدا او را اعانت نمايد در تحصيل و گاه هم باشد كه رزق متعارف از آسمان نازل ننمايد، چنان كه موسى بن عمران عليه السلام در جمله از عمر خود اين قدر گياه زمين خورده بودند كه سبزى علم از شكم مباركش پيدا بود عرض حال به جناب ذى الجلال نمود، ندا رسيد من عالمم به گرسنگى تو. عرض نمود: طعام ده تا سير شوم. جواب رسيد: تا اراده نمايم بلكه بعض انبياء الله سلام الله عليهم مامور بودند كه خيال قلبى هم ننمايد چنان كه بعضى اين نحو خيال را در امور نمودند، خطاب از روى عتاب رسيد كه اگر بعد از اين، اين مطلب در قلب شما خطور نموده، خواهم لباس نبوت را از اندام تو خلع نمود و تو را در آتش خواهم انداخت. حمد خدا را كه ماها مامور به سئواليم و بر خلجان ما هم عتاب و عقاب نيست بلكه خداى عز و جل بدون زحمت و سبب رزق مىدهد. بلى انسان اگر از ماسواى او قطع نظر نمايد خواهد بى تكلف بر آن رسيد چنان كه فقير در نجف اشرف كرارا و مرارا از اسباب غيبيه براى خود ملاحظه رزق نمودم. اى كريمى كه از خزانه غيب گبر و ترسا وظيفه خور دارى مناسب مقام تمثيل به دو حكايت است: اول - اين كه نقل نمود يكى از فضلا كه به قول او اعتمادى بود كه از اولاد سلطان العلماء شخصى در نجف اشرف مشغول به تحصيل علم بود و او مبتلا گرديد به فقر و فاقه تا آن كه از نجف اشرف عزم اصفهان نمود چون به مشهد كاظمين عليهما السلام رسيد چند روزى توقف نمود، روزى از براى تطهير ثياب روانه شط شد در نزديك شط خرمن گندمى در آن مكان بود، ساعتى درنگ نمود ديد ملخى مىآيد و گندم بر مىدارد و مكرر ملاحظه نمود تا آن كه با خود گفت: ملخ را بنابر ذخيره نيست و هر چه به دست او آيد مىخورد چون مرتبه ديگر آمد و گندم برداشت سيد نيز در عقب او رفت ملاحظه نمود كه در مكانى فرود آمد گفت: چون پيش رفتم ديدم وزغ كورى در سوراخى است و آن ملخ گندم داخل در دهن او مىكند.١٩ دوم - به خط مرحوم آخوند ملا محمدتقى مجلسى رضوان الله عليه در شرح صحيفه فارسى او ديدم كه مرحوم شيخ روزى از بزرگى و جلالت شأن آباء خود صحبت مىفرمود و مىگفت: كه جدم شيخ شمس الدين عالم عابد زاهد با ورع بود روزى در كمال فقر و فاقه اطفال او گرسنه و مطالبه نان از او مينمودند فرمود به عيال خود كه: اين اطفال را قدرى ساكت كن تا من مشغول به نماز شوم. مادر، اطفال را تسليت مىداد به اطفال مىگفت: من خمير نمودهام صبر كنيد تا خمير برسد و از براى شما نان بپزم، اطفال براى تجربه بالاى آن خانه رفتند فرياد نمودند كهاى مادر بيا كه خمير بالا آمده است و زن را اعتقاد بر كذب آن بود چون برفت چنان ديد كه ديده بودند. پس شيخ اين شعر را خواندند: من ملك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دير خراب آبادم اللَّهُمَّ إِنَّكَ ابتَلَيْتَنَا فِى أَرْزَاقِنَا بِسُوءِ الظَّنِّ وَفِى آجَالِنَا بِطُولِ الامَلِ حتَّى الْتَمَسْنَآ أَرْزَاقَكَ مِنْ عِنْدِ الْمَرْزُوقِينَ وَ طَمِعْنَا بِآمَالِنَا فِى أَعْمَارِ الْمُعَمَّرِينَ يعنى : اى خداى من به درستى كه تو امتحان و اختيار نمودهاى ما را روزىهاى ما به گمان بد، و در اجلهاى ما به طول آرزو تا اين كه طلب مىنماييم ما روزىهاى خود را در نزد كسانى كه روزى داده شده است و طمع مىبريم ما آرزوى خود را در عمرهاى عمر داده شدهگان. توضيح مقال: ذكر شد كه انسان محتاج صرف است و خود بايست در امور معاش خود بكوشد و در او قواى مختلفه قرار داده شده است پس امر انسان بى چاره به جايى ميرسد كه خالق خود را رازق خود نداند بلكه رازق اغنيا را داند و طمع دارد در آرزوها به مثابهاى كه اگر تمام عمر معمرين اهل عالم را اضافه به عمر او كنند وفاء در اوقات آرزوها نكند اين است مراد آن امام كه طمع داريم ما آرزوهاى خود را در عمرهاى عمر دادهگان اگر انسان بخواهد انسان شود بايست در هر امرى از امور كه داخل شود و حاجت دارد خداى خود را معين و ناصر داند و غير را عدم صرف خصوص در امر رزق شاهد ذكر شد فتدبر. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ هَبْ لَنَا يَقِيناً صَادِقاً تَكْفِينَا بِهِ مِنْ مَئُونَةِ الطَّلَبِ وَأَلْهِمْنَا ثِقَةً خَالِصَةً تُعْفِينَا بِهَا مِنْ شِدَّةِ النَّصَبِ اللغة: عفا اى منع و بر الهام به معنى حمايت. نصب: تعب. يعنى : پس صلوات بفرست بر محمد و آل او و ببخش ما را يقينى صادق كه كفايت نمايى ما را به آن از زحمت طلب رزق و الهام كن ما را وثوق خالص كه حمايت كنى ما را به سبب آن وثوق از شدت تعب. وَاجْعَلْ مَا صَرَّحْتَ بِهِ مِنْ عِدَتِكَ فِى وَحْيِكَ وَأَتْبَعْتَهُ مِنْ قَسَمِكَ فِى كِتَابِكَ قَاطِعاً لِاهْتِمَامِنَا بِالرِّزْقِ الَّذِى تَكَفَّلْتَ بِهِ وَحَسْماً لِلِاشْتِغَالِ بِمَا ضَمِنْتَ الْكِفَايَةَ لَهُ اللغة: حسم: قطع. كفيل: ضامن. عدة: وعد. اعراب: قاطعا مفعول ثانى جعل. يعنى : بگردان تو چيزى را كه بيان نمودى به او آن وعده تو در وحى تو و تابع نمودى وعده خود را به قسم خود در كتاب خود قاطع زحمت و مشقت ما به رزق آن چنانى كه ضامن شدى او را. فَقُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ الاصْدَقُ وَ أَقْسَمْتَ وَ قَسَمُكَ الابَرُّ الاوْفَى: وَ فِى السَّمآءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ ثُمَّ قُلْتَ: فَوَ رَبِّ السَّمآءِ وَالارْضِ إِنَّهُ لَحَقُّ مِثْلَ مَآ أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ اللغة: ابر: به معنى اوفى و امضاء. يعنى : پس گفتى و فرمودهاى تو حق است و قسم ياد نمودى و قسم تو راست است و پايدار است كه در آسمان رزق شما است و آن چه شما وعده داده شديد پس فرموديد قسم به خداى آسمان و زمين كه اين مطلب حق است مثل آن چه شما تكلم مىكنيد. تنبيهات: اول در آيه شريفه خدا فرموده رزق شما از آسمان است، و هر چيزى كه وعده داده شدهايد از ثواب و عقاب اما رزق اسباب او باران است و او از آسمان است آيه حاجت به حذف دارد يعنى سبب رزقكم اما بهشت او فوق آسمانها است و سقف او عرش خدا است يعنى فلك هشتم كه عبارت از كرسى است. و اما جهنم در بعضى از اخبار وارد است كه او در تحت طبقات زمين است و آبهاى گرم كه از زمين مىجوشد از حميم او است لكن در بعضى از اخبار وارد است كه او در آسمان است. و سيد در شرح مىفرمايد منافات ندارد و مىشود تعدد نيران شود مثل تعدد بهشت. دوم - بدان كه قسم ياد نمودن خدا در اين آيه دلالت دارد بر غضب او چنان كه گفته شده است كه بعد از اين كه اين آيه نازل شد گفتند ملائكه كه: پسران آدم هلاك شدند غضب آوردند خدا را تا اين كه قسم ياد نمود. از اصمعى نقل شد كه از جانب بصره بيرون آمدم اعرابى به جانب من آمد، گفت: كيستى؟ گفتم: از پيران. اصمعى مىگويد: گفت: از كجا مىآيى؟ گفتم: از مكانى كه تلاوت كتاب الله مىنمايند. گفت: از براى من تلاوت نما، پس من سوره و الذاريات تلاوت نمودم تا اين آيه كه و فى السماء... گفت: كفايت نمود تو را پس برخاست و ناقه خود را نحر نمود و تقسيم به مردم نمود و توجه به سيف و كمان خود نموده و شكست و رفت و در زمانى كه من با رشيد حج مىنمودم شروع نمودم در طواف ديدم كسى را آواز مىنمايد به صوت ضعيف توجه به او نمودم ديدم همان اعرابى است بدن كاهيده و روى او زرد پس سلام بر من نمود و از من طلب كرد كه سورهاى را براى او تلاوت نمايم چون رسيدم به آيه و فى السماء صيحه زد و گفت يافتم چيزى را كه خدا وعده نمود حق آيا غير اين فقرات چيزى هست پس قرائت نمودم فو رب السماء... پس صيحه زد و گفت: سبحان الله كه بود كه خداى جليل را به غضب در آورد تا قسم ياد نمود و تصديق قول او نمود سه دفعه اين مطلب را ذكر كرد و روح از بدن او مفارقت نمود. سوم: مثل ما انكم تنطقون آن چه در فهم قاصر حقير مىرسد آن است كه انسان در غالب اوقات تكلم به محسوسات و بديهيات مىنمايد مشبهه به اين امور بديهيات و حسيه است.٢٠ بعضى وجوه ديگر نقل نمودهاند يكى آن كه تشبيه به اعتبار عدم العلم است يعنى همچنان كه شما مواضع خروج نطق و كيفيت حصول او را نمىدانيد كه لك الرزق چنان كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود اباء دارد خدا مگر اين كه رزق مومن را قرار دهد در مكانى كه گمان ندارد. دوم: به اعتبار احتياج و عدم احتياج. سوم: به اعتبار زياده و نقصان چنان كه نطق زياد مىشود و كم مىشود به سبب تكلم و عدم او چنين است رزق به سبب انفاق و امساك. وصيت: بدان كه رزق توسعه و اسباب آن و تقتير رزق و اسباب حرمان بسيار است چيزهايى كه سبب رزق شود عمده آن سبب تقوى و پرهيزگارى است چنان كه خود حضرت رب الارباب فرمود: و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب، و نماز شب يكى از اسباب او است، و قناعت نمودن، و بين الطلوعين بيدار بودن، و مشغول به ياد خدا بودن در آن وقت، و نعمت خدا را احترام نمودن و شكر آن نمودن و استغفار زياد نمودن، و صدقه دادن، و صله رحم نمودن، و توقير بزرگتران نمودن، و نماز زياد گذاردن، و خلاف اين امور موجب ضيق معاش است علاوه بر ايشان در حالت جنابت چيز خوردن، و در بيت الخلاء چيزى خوردن، و غسل اناء ننمودن، و خانه را جاروب ننمودن و تفصيل اين امور در كتب اخبار مذكور است، و عاق والدين بودن سبب بزرگ آن است. خاتمه: از براى دفع ضيق معيشت و تنگى از بركات ائمه اطهار و نبى مختار عليه و عليهم الصلوة و السلام دواهاى زياد ذكر شده است كه در مظان خود مسطور است لكن ذكر مىنماييم نمازى كه در مكارم الاخلاق طبرسى مذكور است كه از براى هر امرى خصوص سعه رزق و آن دو ركعت است در هر ركعتى بعد از حمد سوره قدر را بخواند و بعد از فراغت پانزده دفعه استغفر الله بگويد بدون ربى و اتوب و اليه و در هر يك از ركوع و سربرداشتن و سجود و سر برداشتن ده دفعه مثل نماز جمعفر طيار عليه السلام و از ختوم بهتر ختم از براى اين حاجت ختم و من يتق الله است كه خودم به كرات تجربه نمودهام. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي الْمَعُونَةِ عَلَى قَضَآءِ الدَّيْنِ بود از دعاى آن حضرت در اعانت جستن بر قضاء دين. بدان كه دين به فتح دال عبارت است از استقرار ذمه به مال يا حق غير و استدانه نه در صورت احتياج بر آن مكروه است حتى اين كه ابى الصلاح و جمعى حرام دانستهاند و چيزى در مقابل نداشته باشد كه وفاء دين او نمايد و سوال به كف و نحو آن را مقدم دانند بر استدانه و اثر وضعى آن ذلت و خوارى است در دنيا بلكه در آخرت چنان كه روايت است كه ميتى را حاضر نمودند خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كه بر او نماز كنند حضرت صلى الله عليه و آله و سلم ابا فرمود از براى آن كه مديون بود تا اين كه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام ضامن دين او گرديدند. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ هَبْ لِىَ الْعَافِيَةَ مِنْ دَيْنٍ تُخْلِقُ بِهِ وَجْهِى وَ يَحَارُ فِيهِ ذِهْنِى وَ يَتَشَعَّبُ لَهُ فِكْرِى وَ يَطُولُ بِمُمَارَسَتِهِ شُغْلِى اللغة: خلق: كهنه بودن. حار: حيرة به معنى سرگردانى است و حاير موضعى است كه آب در آن متحير بوده است. تشعب: از شعب به معنى تفرق و جدايى است. ممارسه: مداومه. شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و ببخش مرا عافيتى از قرضى كه كهنه نمايى تو به واسطه آن روى مرا و متحير شود در آن خيال و ذهن من و پراكنده و جدا شود از براى او فكر من و طول كشد به سبب مداومت آن كار من. ختام: امام عليه الصلوة والسلام طلب عافيت مىنمايد و از آن معلوم مىشود كه دين قرضى است بلى مرض بودن آن از جمله بديهيات است بلكه اشد امراض است زيرا كه ساير امراض فقط در دنيا است و دين مرض دارين است. اما در دنيا ذلت كه فرق آن از براى مديون تصور نمىشود حتى آن كه گفته شده است كه آن حيض مردان است و اما در آخرت حديث سابق و فقره آتيه و قوله تخلق شواهدند. تذئيل: سه صفت از براى دين بيان نمود: اول = اين كه سرگردان كند ذهن را. دوم = تشعب فكر از براى اداى او. سوم = صعوبت اداى آن. وَ أَعُوذُ بِكَ يَا رَبِّ مِنْ هَمِّ الدَّيْنِ وَ فِكْرِهِ وَ شُغْلِ الدَّيْنِ وَ سَهَرِهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَأَعِذْنِى مِنْهُ وَ أَسْتَجِيرُ بِكَ يَا رَبِّ مِنْ ذِلَّتِهِ فِى الْحَيَاةِ وَ مِنْ تَبِعَتِهِ بَعْدَ الْوَفَاةِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَجِرْنِى مِنْهُ بِوُسْعٍ فَاضِلٍ أَوْ كَفَافٍ وَاصِلٍ اللغة: سهر: بيخوابى. استجاره: پناه بردن. كفاف: آنقدر كه مانع باشد از سئوال. يعنى : پناه مىبرم به تو اى خداى من از هم قرض و فكر آن و شغل وام و بى خوابى آن پس رحمت فرست بر محمد و آل او و پناه ده مرا از دين. و پناه مىبرم اى خداى من از خوارى او در دنيا و عقوبت او در آخرت پس صلوات فرست بر محمد و آل او. و پناه ده مرا از دين به وسعت زياد و كفاف كه هميشه برسد. تنبيه: غرض امام عليه السلام نه آن است كه اداى دينم نما بلكه از اول مرا مديون منما تا مبتلا به اين امور وضعيه آن نشود كه ذكر شد. نصيحه: نماز به جهت رفع ظلم و اداء دين بعد العشاء در كتاب مجالس مفيد ولد شيخ الطائفه رضوان الله روايت مىنمايد از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه كسى به خدمت آن حضرت عرض نمود: اى موَ لاى من شكايت مىنمايم به سوى تو از دينى كه بر من مستولى شده است و همچنين شكايت مىنمايم زا ظلم و جور سلطان كه بر من تعدى نموده است التماس آن دارم كه دعايى به من تعليم نمايى كه به بركت آن خدا اداى دينم كند و دفع ظالم از من نمايد. فرمودند: چون سياهى شب مستولى شد دو ركعت نماز به جا آور، و در ركعت اول سوره حمد و آية الكرسى را بخوان و در ركعت دوم حمد و آخر سوره حشر لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله تا آخر سوره بخوان و بعد از سلام، قرآن را بر سر بگذار و بگو: اللهم بحق هذ القرآن و بحق من ارسلته به و بحق كل مومن مدحته فيه و بحقك عليهم فلا احد اعرف بحقك منك. ده مرتبه يا الله، ده مرتبه يا محمد، ده مرتبه يا على، ده مرتبه يا فاطمه، ده مرتبه يا حسن، ده مرتبه يا حسين عليهم السلام، ده مرتبه يا على بن الحسين عليه الصلوة والسلام، ده مرتبه يا محمد بن على عليه الصلوة والسلام، ده مرتبه يا جعفر بن محمد عليه الصلوة والسلام، ده مرتبه يا موسى بن جعفر عليه الصلوة والسلام، ده مرتبه يا على بن موسى عليه الصلوة والسلام، ده مرتبه يا محمد بن على عليه الصلوة والسلام، ده مرتبه يا على بن محمد عليه الصلوة والسلام، ده مرتبه يا حسن بن على عليه الصلوة والسلام، ده مرتبه يا محمد بن الحسن عليه الصلوة والسلام، و بعد حاجت خود را بخواه. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاحْجُبْنِى عَنِ السَّرَفِ وَالِازْدِيَادِ وَ قَوَ مِنْى بِالْبَذْلِ وَالِاقْتِصَادِ وَ عَلِّمْنِى حُسْنَ التَّقْدِيرِ وَاقْبِضْنِى بِلُطْفِكَ عَنِ التَّبْذِيرِ وَ أَجْرِ مِنْ أَسْبَابِ الْحَلالِ أَرْزَاقِى وَ وَجِّهْ فِى أَبْوَابِ الْبِرِّ إِنْفَاقِى وَازْوِ عَنِّى مِنَ الْمَالِ مَا يُحْدِثُ لِى مَخْيَلَةً أَوْ تَأَدِّياً إِلَى بَغْيٍ أَوْ مَآ أَتَعَقَّبُ مِنْهُ طُغْيَاناً اللغة: حجب: منع و ستر. اسراف: صرف مال خارج از اندازه. ازدياد: زياده روى نمودن. قوام: راست كردن منحرف. بذل: بخشيدن. اقتصاد: اعتدال. تقدير: اندازه گرفتن. قبض: گرفتن. تبذير: صرف مال در غير مورد. فرق او با اسراف آن است كه اسراف صرف مال است در محل خود با زياد مثل آن كه يك پول پنير كفايت او كند و او يك پول و نيم بگيرد. تبذير: آن است كه مال خود را مثلا در لهو و لعب صرف كند. اجراء: جارى نمودن. زوى: دور شدن. مخيله: مفعله به معنى تكبر و غرور ناشى از خيال. طغيان: تجاوز از حد. التركيب: ازدياد عطف تفسير سرف است. او تأديا: عطف على قوله مخيله. او ما اتعقب: عطف على قوله ما يحدث. يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و مانع شو تو مرا از اسراف و ازدياد، و راست نما تو مرا به بذل و ميانهروى و تعليم ده تو مرا به اين كه هر كار را به جاى خود نمايم، و نگهدار تو مرا به لطف و مهربانى خود از اين كه مال را در غير محل خود صرف نمايم، و جارى فرما تو از اسباب حلال روزى مرا و متوجه و منصرف ساز در راههاى خير نفقه دادن مرا، و دور نما تو از من از مآل آن چنان مالى كه احداث نمايد از براى من تكبر را يا اين كه بكشاند به سوى ظلم يا اين كه مالى كه عقب در آورم من از آن مال سركشى و طغيان را. توضيح: انسان بيچاره امر او بين محذورين است از فقر و فقدان مفاسدى است كه بيم كفر در آن است و از داشتن هم كفر يا قريب كفر چنان كه صفت هر دو مشاهده شده. ايقاظ: اگر هر يك از اين دو صفت در انسان به طريق محبوبيت پيدا شود كدام يك احسن است؟ مىتوان گفت: فقر چنان كه انبياء و اولياء اختيار نمودند و حظ دنيوى موجب انحطاط درجات بهشتى است. و مىتوان گفت: غنى زيرا كه بعد از اعانت خدا هزار فوائد بر آن مترتب است كه يكى از آنها در فقر نيست شاهد ائمه عليه الصلوة والسلام سئوال فقر هرگز نمىكردند، بلكه كاره بودند از اين كه كسى به آنها نسبت فقر دهد چنان كه بعضى روايات مرويه در وسائل دلالت بر آن دارد. اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَيَّ صُحْبَةَ الْفُقَرَآءِ وَ أَعِنِّى عَلَى صُحْبَتِهِمْ بِحُسْنِ الصَّبْرِ وَ مَا زَوَيْتَ عَنِّى مِنْ مَتَاعِ الدُّنْيَا الْفَانِيَةِ فَاذْخَرْهُ لِى فِى خَزَآئِنِكَ الْبَاقِيَةِ وَاجْعَلْ مَا خَوَّلْتَنِى مِنْ حُطَامِهَا وَ عَجَّلْتَ لِى مِنْ مَتَاعِهَا بُلْغَةً إِلَى جِوَارِكَ وَوُصْلَةً إِلَى قُرْبِكَ وَ ذَرِيعَةً إِلَى جَنَّتِكَ إِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ العَظِيمِ وَ أَنْتَ الْجَوَادُ الكَرِيمُ اللغة: زوى: دور نمودن و جمع كردن. ادخار: ذخيره نمودن. خوله: اى ملكه. حطام: چيز شكسته و فانى. بلغه: چيزى كه به سبب او به چيزى مىرسند. وصله: آن چه كه به آن وصول به چيزى شود. يعنى : اى خداى من دوست نما تو به سوى من صحبت فقراء و مجالست با آنها را، و اعانت نما مرا تو به صحبت آنها به صبر نيكو، و آن چه را كه دورى نمودى از من او را از متاع دنياى فانى پس ذخيره نما تو او را براى من در خزانههاى باقيه خود، و بگردان آن چه را كه مالك نمودى مرا به آن از فانىهاى دنيا و تعجيل فرمودى تو از براى من از متاع دنيا رسيدن به سوى همسايگى تو و وصول به سوى نزديكى تو و سبب و وسيله به سوى بهشت تو به درستى كه تو صاحب فضل عظيمى و تويى جواد و كريم. ختام: از فقره اول و آخر چنان استفاده مىشود كه خداى عز و جل از براى انسان متاع و اسباب در دنيا و آخرت قرار داده است و اين متاع دنيا خلق نشد مگر از براى امتحان و لذا تعبير از آن به حطان شد و زخرف و براى همين مطلب تعبير نمود از آن به تعجيل و لذا سئوال كند از خدا كه اين متاع و حطان را اسباب نجات من قرار ده نه اسباب دورى از رحمت چنان كه بالعيان در غالب اغنياء ملاحظه شده. تذئيل: از حضرت ائمه ادعيه و صلوات از براى دفع دين تعليم شده فرمودند پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه: از براى اداء دين مداومت كند به آيه قل الله مالك الملك و در آخر آيه بگويد: يا رحمن الدنيا و الاخرة تعطى من تشاء منهما و تمنع من تشاء منهما و دو ركعت نماز از براى دفع فقر و دين به طريق درست به جا آورد و بعد از نماز به سجده رود و بگويد: يا ماجد يا واحد يا احد يا كريم اتوجه اليك بنبيك نبى الرحمة يا رسول الله انى اتوجه بك الى الله ربى و ربك و رب كل شىء اسئلك يا الله أن تصلى على محمد و آل محمد و اسئلك نفحة من نفحاتك فتحا يسيرا و رزقا واسعا ألمّ به شعثى و اقضى به دَينى و استعين به على عيالى انشاء الله مطلب برآورده شود.
١٩) از بعضى از فضلاء مسموع گرديد كه خود و جماعتى ديديم كه در لاهيجان درخت آزادى را قطع مىنمودند و او را شكافتند در اصل وسط آن درخت كرمى زنده ديديم كه در دهان او برگ سبزى بود در حالتى كه درخت در هيچ جهت از جهات آثار شكاف و سوراخ نبود.
٢٠) در دعوات راوندى مرويست كه سليمان بن داود عليه السلام روزى در كنار دريا نشسته بودند، ديدند نحله در دهان او دانهاى فصح بود مىبرد او را به جانب دريا پس ضفدعى از ميان دريا بيرون آمد و سر خود را بيرون آورد و دهان خود باز نمود و نحله داخل دهان او شد و صفدع داخل در آب شد و سليمان متفكر بود در اين امر، سپس صفدع از آب بيرون آمد و دهان خود باز نمود و نحله بيرون آمد و در دهان او دانهاى قمح نبود سپس طلب نمود سليمان نحله را و سئوال از حال و شغل او نمود. عرض نمود: يا رسول الله در قعر اين دريا سنگى است مجوف و در ميان او كرمى است كور كه خداى عز و جل در او خلق نموده است و قدرت ندارد كه بيرون آيد از آن چاه از همت طلب معاش خود و من روزى او را به او مىرسانم در سوراخى كه در آن سنگ است و به دهان او مىگذارم و بيرون مىآيم. سليمان فرمود: آيا از او شنيدى تسبيح و تقديس خدا را. عرض نمود: بلى، مىگفت اى كسى كه فراموش ننمودى مرا در ميان اين سنگ در ته دريا به رزق تو فراموش ننما بندگان مؤمنين تو را به فضل تو (منه).
۱۳
شرح صحيفه سجاديه
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي ذِكْرِ التَّوْبَةِ وَ طَلَبِهَا بود از دعاى آن امام عليه السلام در ذكر توبه و طلب آن. توبه: در لغت و عرف به معنى بازگشتن و پشيمان شدن است از امرى كه مرتكب شده. بدان كه اين صفت و تحصيل آن از جمله محسنات عقليه است و عقل و نقل دلالت بر حسن آن نمايد و از حكم عقل مىتوان استكشاف نمود بر وجوب قبول آن بر مرجوح اليه و الا حسن اتصاف به آن معقول نيست و علاوه بر حكم عقل از طرق منقوله از كتاب و سنت هم دلالت بر وجوب قبول كند مثل آن كه حضرت حق قبول توبه مقرون به على كه دلالت بر الزام دارد نموده در قولش انما التوبة على الله الذين يعملون السوء بجهالة هر چند ظاهر جمعى از فقها در باب ارتداد عدم قبول توبه او است نه ظاهرا و نه باطنا و اين مطلب به حسب ظاهر اگر چه قبول نيست لكن در واقع نظر به لطف و كرم حضرت حق قبولست. والحاصل: برگشتن به سوى موالى ظاهريه مجازيه در غالب قبول است چه جاى آن كه مرجوح اليه غنى و رحيم على الاطلاق باشد، و در نظر مىرسد كه چنين ذات مقدس كه اولى العقول متحير در وصف اويند مخلوق ضعيف كه در جنب كبرياى اولا شىء محض و معدوم بحت است در مقام توبه و انابه آيد و او قبول نفرمايد چنين تولى ناشى از قلت معرفت و قصور ادراك است ما هكذا الظن به شايد سر نزع روح در آخر الامر از زبان نه از پاى از بابت توسعه وقت باشد چنان چه بعضى روايات دلالت بر آن دارد، لكن بدان اى عزيز كه اين وقت وقت وجوب قبول توبه بر خداوند عالم نيست و لذا از فرعون قبول نشد بلكه عتاب بر آن بى دين سركش شد كه الان توبه مىنمايى و حال آن كه در پيش عصيان من نمودى بلكه توبه كه قبول كردن بر خدا واجب است كه اگر قبول نفرمايد مخل به عدل خواهد بود يكى از دو امر است يا اين كه بعد از عصيان به زودى راجع شود يا اين كه بعد از مدتى كه در عصيان بوده بعد توبه نموده عمل صالح كند و داخل در عداد عدول شود و الا توبه آن قبول نيست مگر از راه لطف و تفضل نه از راه عدل و اين وجوب قبول به يكى از دو امر است كه در سوره نساء و اعراف اشاره به آن است. و بالجمله: تحصيل صفت توبه از بديهيات است و اين صفت محبوبه نيست، مگر به يك مطلب فقط و آن پشيمان شدن از معصيت معبود است و اگر اين صفت واحده حاصل شود تمام شش معنى كه از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مروى است حاصل شود. و در مكارم الاخلاق طبرسى رضوان الله عليه مذكور است كه: كسى نزد حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام بود گفت: استغفرالله آن امام عليه الصلوة والسلام فرمود: مادرت به عزايت بنشيند! آيا مىدانى حقيقت استغفار را؟ به درستى كه استغفار درجه بزرگان و بلندمرتبگان است او اسم است واقع مىشود بر شش معنى. اول - از آن معانى پشيمانى از كارهاى گذشته. دوم - عزم داشتن كه بعد از اين عمل نخواهم نمود. سيم - اداء حقوق مردم در ذمه او است نمايد تا اين كه ملاقات خدا نمايد بى مظالم عباد. چهارم - ادا نمايد واجباتى را كه از او فوت شده. پنجم - آن گوشت و قوتى كه از حرام حاصل نموده عملى نمايد كه آنها از او ريخته گردد و گوشت جديدى حاصل گردد. ششم - بچشاند بر جسم الم و تعب طاعت را همان مقدار كه چشيده است شيرينى معصيت را پس بعد از آن استغفار نمايد. بدان كه نفرين امام عليه الصلوة والسلام بر او كه مادرت به عزايت بنشيند شايد به واسطه آن بود كه آن شخص نادم نبود حقيقتا و لذا آن امام عليه الصلوة والسلام ارشادش به حقيقت استغفار نمود لكن فرمايش حضرت كه آن اسم است واقع بر شش معنى خالى از خفاء فى الجمله نيست شايد مراد امام عالى مقام آن باشد كه اين شش جميعا بايد حاصل گردد تا حقيقت توبه حاصل گردد تمام شش امر از باب ملازمه حاصل است و اگر كسى متامل در عبارات سابقه و مطاوى نكات گردد خواهد دانست كه تبعض در توبه معقول نيست به اين معنى كه از غيبت كردن نادم شود به خلاف دروغ گفتن. هر چند مسئله محل خلاف است چنان كه در كتب كلاميه مدون است لكن خلاف به نظر قاصر حقير واهى و ضعيف است زيرا كه معنى توبه پشيمان شدن از معاصى خدا است از حيث اين كه معصيت خالق قبيح و بعد از اعتبار اين قيد تفكيك در معاصى بى معنى و نامعقول است. و بدان كه بعد از اين كه معلوم شد كه توبه ندامت است حقيقتا اظهار اين ندامت و معذرت خواستن به زبان نيز مطلوب شارع است چنان كه از ظواهر كتاب و سنت مطلوبيت و محبوبيت اين صفت معلوم مىشود كما فى قوله استغفر لذنبك و استغفر لربك و امثال اين عبارت پس از بهترين عبارات كه به آن معذرت خواسته شود دعاى مباركست و به اين لفظ شريف توبه نمايد و عذر بخواهد. اللَّهُمَّ يَا مَنْ لا يَصِفُهُ نَعْتُ الْوَاصِفِينَ وَ يَا مَنْ لا يُجَاوِزُهُ رَجَآءُ الرَّاجِينَ وَ يَا مَنْ لا يَضِيعُ لَدَيْهِ أَجْرُ الْمُحْسِنِينَ وَ يَا مَنْ هُوَ مُنْتَهَى خَوْفِ الْعَابِدِينَ وَ يَا مَنْ هُوَ غَايَةُ خَشْيَةِ الْمُتَّقِينَ اللغة: خوف و خشية: به معنى بيم و ترسند الا آن كه خشيت به طورى است كه اثر ترس در جوارح پيدا باشد و خوف اعم است. يعنى : اى خداى من اى آن كه وصف نكند او را وصف وصف كنندگان، و اى آن كه تجاوز نكند اميد اميدداران. و اى آن كه ضايع نشود در نزد او اجر و مزد خوبى كنندگان. و اى آن كه او است نهايت بيم پرهيزگاران. بدان اى عزيز كه بعد از آن كه مبرهن شد در محل خود به ادله بلكه به حكم فطرت كه لابد است ممكنات را خالقى كه واجب الوجود باشد داراى صفات ثبوتيه و عارى از صفات سلبيه باشد پس چنين كسى مصنوع از نعت او عاجز است، يعنى از بيان حقيقت اوصاف او زيرا كه موصوف كه در مقام نعت و وصف او آيند آن اوصاف و نعوتى است كه بر ديگران مخفى باشد و الا حسن و لطافت بر آن مترتب نخواهد گرديد بلكه از قبيل الانسان الابيض لا يعلم الغيب خواهد بود پس چگونه مصنوع تواند صانع را توصيف نمود مگر از حيث اجمال حكم نمودن كه خالق و صانع است اما وصف او به كيفيت صنع و خلق او نتواند درك نمود تا وصف كند. از اين جا روشن مىشود كه معنى فقرات مذكوره در صدر دعا زيرا كه بعد از ثبوت واجب الوجود آرزوى آرزودارنده از او تجاوز نكند به علت آن كه فوق وجود او وجود تصور نشود كه مورد آرزو يا نهايت خوف و خشيت گردد هر چه لطف است از او است اگر آنى امساك نمايد و رحمت و رأفت خود را از اشياء كائنات و ممكنات آرزوى اعدام اصليت خود كند. هَذَا مَقَامُ مَنْ تَدَاوَلَتْهُ أَيْدِى الذُّنُوبِ وَ قَادَتْهُ أَزِمَّةُ الْخَطَايَا وَ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِ الشَّيْطَانُ فَقَصَّرَ عَمَّآ أَمَرْتَ بِهِ تَفْرِيطاً وَ تَعَاطَى مَا نَهَيْتَ عَنْهُ تَغْرِيراً كَالْجَاهِلِ بِقُدْرَتِكَ عَلِيهِ أَوْ كَالْمُنْكِرِ فَضْلَ إِحْسَانِكَ إِلَيْهِ اللغة: تداول از دول به معنى: دور زدن و چرخيدن. و تلك الايام نداولها يعنى : مىچرخانيم با فرقهاى وقتى و بار ديگر در وقت ديگر. تداول الايدى يعنى گرفتن دستها بر سبيل ترتب. قاده: كشيدن مهار. ازمه: جمع زمام به معنى لگام. استحواذ: غلبه. تفريط: بيرون رفتن از مرتبه. تعاطى: اخذ نمودن و گرفتن. تغرير: فريب دادن. يعنى : اين منزل كسى است كه گرفته است او را دستهاى گناه و كشيده است او را لجامها و مهارهاى معاصى، و مسلط و غالب شده بر او شيطان پس تقصير نمود از آن چه كه به او امر فرمودى از حيث تفريط، و جاى آورد آن چه را كه نهى فرمودى او را از آن از حيث فريب مثل نادان بقا در بودن تو بر او يا مثل آن كه انكار دارد فضل احسان تو را بر او. تنبيه: بدان كه اوفى قوله او كالمنكر ما نعة الخلو است يعنى ارتفاع هر دو نشايد و اما اجتماع ممكن است. كسى كه مخالف ديگرى شود در مطلوبات و مبغوضات يا از براى آن است كه او را نزد او سلطنت وقدرتى نيست كه از مخالفت او خائف باشد از اين جا است كه در قيامت خطاب به عصاة جن و انس رسد كه اگر قدرتداريد از قطرهاى زمين و آسمان فرار كنيد يا براى اين كه او را ولى نعم خود ندانيد كه نعم او باعث گردد بر عدم عصيان از اين جاست كه در بعضى از مقامات در مقام عتاب به انسان مىفرمايد چرا كه كفران نعمت مىكنيد و شكر آن نمىكنيد؟ حَتَّى إِذَا انْفَتَحَ لَهُ بَصَرُ الْهُدَى وَ تَقَشَّعَتْ عَنْهُ سَحَآئِبُ الْعَمَى أَحْصَى مَا ظَلَمَ بِهِ نَفْسَهُ وَ فَكَّرَ فِيمَا خَالَفَ بِهِ رَبَّهُ فَرَأَى كَبِيرَ عِصْيَانِهِ كَبِيراً وَ جَلِيلَ مُخَالَفَتِهِ جَلِيلاً فَأَقْبَلَ نَحْوَكَ مُؤَمِّلاً لَكَ مُسْتَحْيِياً مِنْكَ وَ وَجَّهَ رَغْبَتَهُ إِلَيْكَ ثِقَةً بِكَ اللغة: تقشع: به معنى آشكار شدن. الاعراب: حتى احتمال دارد متعلق به قصر و تعاطى باشد يا متعلق به استحوذ و تداول. مؤملا وثقة احتمال حال و تميز در هر دو هست. يعنى : بر آن صفت عصيان ماند تا آن كه زمانى كه باز شد از براى او بينايى هدايت و منكشف شد از او ابرهاى كورى و عالم شد به آن چه ظلم كرده است به سبب آن نفس خود را، و فكر نموده است در امورى كه مخالفت پروردگار خود بدان نموده، پس ديد بزرگى عصيان او را بزرگ و عظمت مخالفت او را عظيم، پس روى آورد به جانب تو در حالتى كه آرزو دارنده است به تو، طلب اجابت كننده است از تو، برگرداننده است ميل خود را به سوى تو براى اعتماد به تو. تنبيه: قوله فرأى نسخه مختلف است در قرائت در هر دو موضع لفظ كثير واقع است و در بعض نسخ لفظ كبير است و آن انسب است به حسب معنى لفظ كبير است نه كثير و فرق ما بين كبير و كثير آن است كه كبير استعمال شود بر علو مرتبه و شرف و كثير اطلاق شود بر اوزان و مقادير و نحو آن. و از فروق آنها اين است كه كبير استعمال شود در ذى اجزاء و كثير در ذى افراد يقال قوم كثير و جمع كثير و رجل كبير و شخص كبير. فَأَمَّكَ بِطَمَعِهِ يَقِيناً وَقَصَدَكَ بِخَوْفِهِ إِخْلاصاً قَدْ خَلا طَمَعُهُ مِنْ كُلِّ مَطْمُوعٍ فِيهِ غَيْرِكَ وَ أَفْرَخَ رَوْعُهُ مِنْ كُلِّ مَحْذُورٍ مِنْهُ سِوَاكَ فَمَثَلَ بَيْنَ يَدَيْكَ مُتَضَرِّعاً وَ غَمَّضَ بَصَرَهُ إِلَى الارْضِ مُتَخَشِّعاً وَ طَأْطَأَ رَأْسَهُ لِعِزَّتِكَ مُتَذَلِّلاً وَ أَبَثَّكَ مِنْ سِرِّهِ مَآ أَنْتَ أعْلَمُ بِهِ مِنْهُ خُضُوعاً وَ عَدَّدَ مِنْ ذُنُوبِهِ مَآ أَنْتَ أَحْصَى لَهَا خُشُوعاً اللغة: أمّه: اى قصده و امام را امام گويند از براى قصد ناس به سوى او. طمع: اميد بستن به چيزى. و ظاهر ارجاء اعم است به عبارت اخرى در طمع اميد است كه منتظر وقوع هم هست. افراخ: بيرون بردن و ساكن نمودن. روع: به فتح راء به معنى خوف و فزع و ترس. غمض: چشم پوشيدن به طور مسامحه. طأطأ: تواضع و فروتنى نمود. احصى: اسم تفضيل به معنى احفظ و اضبط. مثل: به كرات مشابهت به غير و به تشديد به معنى ايستادنب ظاهرا در مقام به تشديد باشد. الاعراب: منه فى قوله محذور منه تعديه نظير باء فى قولك ممرو به. يعنى : پس قصد نمود تو را به طمع خود از روى علم و يقين. و قصد كرد تو را به سبب خوف و بيم او از روى اخلاص. به تحقيق كه خالى نموده طمع خود را از هر كه محل طمع بود غير از جناب تو، و بيرون آورد ترس و خوف خود را از هر كه محل ترس و خوف بود سواى تو، پس ايستاد ميان مقابل تو در حالت گريه و زارى، و دوخت چشم خود را به سوى زمين در حالت فروتنى، كج نمود و منحرف ساخت سر خود را از براى عزت تو، در حالت ذلت و خوارى، و اظهار نمود از سرّ خود بر تو آن چه را كه تو داناترى از او در حالت فروتنى وكوچكى و شمرد از گناهان خود آن چه را كه تو حافظ آنهايى از او در حالت فروتنى. تنبيه: بدان كه در غالب اوقات انسان مرتكب معاصى مىشود يعنى ترك واجبات و فعل محرمات مىنمايد از روى وساوس شيطانيه يا طمع داعى شود يا خوف از غير خدا بعد از اين كه مسلط بر نفس خود شد و شيطان را مغلوب نمود صرف طمع و خوف از غير خدا مىنمايد و به سوى خداى وحده طمع و خوف حاصل كند و در مقام اطاعت و بندگى بيرون آيد. به عبارت اخرى معبود كسى است كه: خوف و طمع از آن باشد بعد از اين كه شيطان معبود انسان شود لابد انسان بالنسبه به او اين دو صفت را دارد همان كه در مقام عصيان آن خبيث بيرون آيد لابد آن دو صفت را بالنسبه به خداى خود تحصيل نمايد. وَاسْتَغَاثَ بِكَ مِنْ عَظِيمِ مَا وَقَعَ بِهِ فِى عِلْمِكَ وَ قَبِيحِ مَا فَضَحَهُ فِى حُكْمِكَ مِنْ ذُنُوبٍ أَدْبَرَتْ لَذَّاتُهَا فَذَهَبَتْ وَ أَقَامَتْ تَبِعَاتُهَا فَلَزِمَتْ يعنى : طلب فريادرسى نموده است به تو از بزرگى چيزى كه واقع شده است به او در علم تو و قبيح چيزى كه خوار و رسوا نموده است آن قبيح او را در حكم تو از گناهانى كه در عقب رفت لذتهاى او پس رفت آن لذت و ايستاد عقوبتهاى آن گناهان پس ثابت و لازم باقى ماند آن عقوبات. ايضاح: بدان كه انسان بعد كه بالعيان مىداند كيف و لذت معصيت را كه دوام و ثبات ندارد و عقوبت او مستمر است چگونه اقدام و جرئت بر آن مىنمايد با وجود آن كه در امور معاش خود بأدنى احتمال مضرت در صدد دفع آن بيرون آيد، در سالف زمان حقير را گمان بود و حقيقت مقاله سيد مرتضى كه عاصى در حين عصيان يا كافر است و يا مجنون و لكن الان اعتقادم آن است كه از باب حسن ظن به خدا است چون در امور معاشيه با او معامله رفق نموده است چه بسيار از اوقات حسب خواهش جاى آورده و اين سبب آن شده كه تجرى در معاصى نموده يا اين كه اعتقادش آن شد كه عقاب را كسى نمايد از براى تشفى صدر و دفع غيظ و خداوند جليل منزه است از اين مطلب يا كيف فعلى را مقدم كند بر ضرر بعدى چنان كه در امور معاشيه ملاحظه مىشود. لا يُنْكِرُ يَآ إِلَهِى عَدْلَكَ إِنْ عَاقَبْتَهُ وَ لا يَسْتَعْظِمُ عَفْوَكَ إِنْ عَفَوْتَ عَنْهُ وَ رَحِمْتَهُ لاَِنَّكَ الرَّبُّ الْكَرِيمُ الَّذِى لا يَتَعَاظَمُهُ غُفْرَانُ الذَّنْبِ الْعَظِيمِ التركيب: تواند ينكر و يستعظم دو فعل معلوم باشند فاعل خدا و مىتواند مجهول باشند چنان چه سوق دعا دلالت بر آن كند. يعنى : انكار كرده نشود اى خداى من عدل تو اگر عقاب نمايى او را و بزرگ دانسته نمىشود عفو تو اگر عفو كنى او را به درستى كه تو خداى كريمى آن كسى هستى كه بزرگ ننمايد او را آمرزيدن گناه بزرگ.٢١ ايقاظ: اين فقره در گناهان انسان كه بالنسبه به نفس خود است خوب است و اما عصيانى كه از انسان جاى آورده شود بالنسبه به غير غفران او بدون رضاى او ظلم است انكار عدل او شود اين مورد هم انكار عدل است و هم عظيم شمرده شود عفو او. اللَّهُمَّ فَهَآ أَنَا ذَا قَدْ جِئْتُكَ مُطِيعاً لاَِمْرِكَ فِيمَآ أَمَرْتَ بِهِ مِنَ الدُّعَآءِ مُتَنَجِّزاً وَعْدَكَ فِيمَا وَعَدْتَ بِهِ مِنَ الاجَابَةِ إِذْ تَقُولُ: ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَلْقَنِى بِمَغْفِرَتِكَ كَمَا لَقِيتُكَ بِإِقْرَارِى وَارْفَعْنِى عَنْ مَصَارِعِ الذُّنُوبِ كَمَا وَضَعْتُ لَكَ نَفْسِى وَاسْتُرْنِى بِسِتْرِكَ كَمَا تَأَنَّيْتَنِى عَن الِانْتِقَامِ مِنِّى يعنى : اى خداى من اين منم كه هستم كه به تحقيق آمدهام تو را در حالتى كه اطاعتكنندهام مر امر تو را در آن چه امر فرمودى تو به او از دعا نمودن جاى آورنده وعده تو را در آن چه وعده فرمودى تو به او از اجابت به علت آن كه فرمودى تو بخوانيد مرا استجابت نمايم مر شما را. اى خداى من پس رحمت فرست بر محمد و آل او و بگير و اخذ نما مرا به آمرزيدن تو چنان چه گرفتم من تو را به اقرارم مر تو و بلند نما تو مرا از هلاكهاى معصيت چنان چه ذليل نمودم نفس خود را و بپوشان مرا به جامه خود چنان كه تأخير انداختى مرا از انتقام نمودن من. اللَّهُمَّ وَثَبِّتْ فِى طَاعَتِكَ نِيَّتِى وَ أَحْكِمْ فِى عِبَادَتِكَ بَصِيرَتِى وَ وَفِّقْنِى مِنَ الاعْمَالِ لِمَا تَغْسِلُ بِهِ دَنَسَ الْخَطَايَا عَنِّى وَ تَوَفَّنِى عَلَى مِلَّتِكَ وَ مِلَّةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا تَوَفَّيْتَنِى اى خداى من ثابت نما تو در طاعت خود قلب مرا و محكم كن در بندگى خود بينايى مرا و توفيق ده مرا در به جا آوردن از اعمال مر آن چه را كه بشويد چرك معاصى را از من و بميران تو مرا بر ملت تو و ملت پيغمبر تو محمد صلى الله عليه و آله و سلم هر گاه كه ميرانيدى مرا. اللَّهُمَّ إِنِّى أَتُوبُ إِلَيْكَ فِى مَقَامِى هَذَا مِنْ كَبَآئِرِ ذُنُوبِى وَ صَغَآئِرِهَا وَبَوَاطِنِ سَيِّئَاتِى وَ ظَوَاهِرِهَا وَ سَوَالِفِ زَلاتِى وَحَوَادِثِهَا تَوْبَةَ مَنْ لا يُحَدِّثُ نَفْسَهُ بِمَعْصِيَةٍ وَ لا يُضْمِرُ أَنْ يَعُودَ فِى خَطِيئَةٍ وَ قَدْ قُلْتَ يَآ إِلَهِى فِى مُحْكَمِ كِتَابِكَ إِنَّكَ تَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِكَ وَ تَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ وَ تُحِبُّ التَّوَّابِينَ اى خداى من به درستى كه من توبه مىنمايم به سوى تو در مكانم همين مكان از بزرگهاى گناهانم و كوچكهاى آنها و از بدىهاى ظاهره و باطنه و لغزشهاى كهنه و تازه، توبه كسى كه خبر ندهد نفس خود را به معصيت و در تقدير آن نباشد كه عودى نمايد به خطيئه به تحقيق كه تو گفتى در صريح قرآن خود كه تو قبل مىنمايى تو به را از بندگان و عفو مىفرمايى از سيئات و دوست دارى تو توبه كنندگان را. تنبيه: از اين فقره دو مطلب معلوم مىشود يكى اين كه معاصى دو صنف است: كبيره و صغيره خلاف لجمع. دوم - اين كه معصيت قلبى مىشود و جوارحى چنان چه آيه مباركه: اءن تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم الله بر آن دال است اگرچه توان گفت كبير و صغير در كلام به اعتبار مراتب عذاب و عقوبت باشد و بواطن و ظواهر به اعتبار رؤوس الاشهاد و خفيه پس كلام امام عليه الصلوة والسلام دلالت بر آن دو مطلب نكند. فَاقْبَلْ تَوْبَتِى كَمَا وَعَدْتَ وَاعْفُ عَنْ سَيِّئَاتِى كَمَا ضَمِنْتَ وَ أَوْجِبْ لِى مَحَبَّتَكَ كَمَا شَرَطْتَ وَلَكَ يَا رَبِّ شَرْطِى أَنْ لا أَعُودَ فِى مَكْرُوهِكَ وَضَمَانِى أَنْ لا أَرْجعَ فِى مَذْمُومِكَ وَ عَهْدِى أَنْ أَهْجُرَ جَمِيعَ مَعَاصِيكَ اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَعْلَمُ بِمَا عَمِلْتُ فَاغْفِرْ لِى مَا عَلِمْتَ وَاصْرِفْنِى بِقُدْرَتِكَ إِلَى مَآ أَحْبَبْتَ اللغة: شرط به معنى الزام و التزام مىخواهد تعليق به امرى باشد يا نه و در اين مقام التزام بدوى است. يعنى : پس قبول نما توبه مرا چنان كه وعده نمودى و در گذر از سيئات من چنان كه ضامن شدى و لازم نما از براى من دوستى خود را چنان كه مستلزم شدى و از براى تو است اى خداى من! التزام من اين كه عود نكنم در بدى تو و ضامن شدم اين كه رجوع ننمايم در مذمومات تو و عهد من آن است كه كناره نمايم از جميع معصيتهاى تو. اى خداى من به درستى كه دانا هستى به چيزى كه جاى آوردم من پس بيامرز براى من آن چه را كه به جاى آوردم و متوجه ساز مرا به قدرتت به سوى آن چه دوست دارى. ختام: از كلام امام چنان مستفاد مىشود كه قبول توبه مشروط به عدالت و خوبى است نه مجرد ندم و برگشتن زيرا كه فرمود: و لك يا رب شرطى تحقيق اين مطلب را در بعضى از مقامات اين كتاب ذكر نمودهام. اللَّهُمَّ وَ عَلَيَّ تَبِعَاتٌ قَدْ حَفِظتُهُنَّ وَ تَبِعَاتٌ قَدْ نَسِيتُهُنَّ وَ كُلُّهُنَّ بِعَيْنِكَ الَّتِى لا تَنَامُ وَ عِلْمِكَ الَّذِى لا يَنْسَى فَعَوِّضْ مِنْهَآ أَهْلَهَا وَاحْطُطْ عَنِّى وِزْرَهَا وَ خَفِّفْ عَنِّى ثِقْلَهَا وَاعْصِمْنِى مِنْ أَنْ أُقَارِفَ مِثْلَهَا اللغة: تبعه: عقوبت. عوض: بدل شىء. حط: ريختن. وزر: عقوبات. اهل: خوب. ثقل: سنگينى. قرف: كسب نمودن. يعنى : اى خداى من بر من گناهانى است كه به تحقيق حفظ نمودم آنها را و گناهانى است كه به تحقيق فراموش نمودم آنها را و تمام آنها در ديده تو است آن ديده كه هرگز نخوابد و در علم تو است آن علمى كه فراموش نمىكند پس بدل بده تو از آنها خوب را و بريز و محو نما از من عقوبتهاى آنها را و خفيف كن تو از من سنگينى آنها را و حفظ كن مرا از اين كه كسب نمايم مثل آنها را.٢٢ اللَّهُمَّ وَ إِنَّهُ لا وَفَآءَ لِى بِالتَّوْبَةِ إِلا بِعِصْمَتِكَ وَ لا اسْتِمْسَاكَ بِى عَنِ الْخَطَايَآ إِلا عَنْ قُوَّتِكَ فَقَوِّنِى بِقُوَّةٍ كَافِيَةٍ وَ تَوَلَّنِى بِعِصْمَةٍ مَانِعَةٍ اى خداى من شان چنان است كه نيست وفايى مرا به توبه نمودن مگر به حفظ تو، و نيست نگهداشتن من از معاصى مگر از روى قوت تو پس قوت بده مرا به قوت كفايت كننده و مباشرت نما مرا به حفظى كه مانع باشد در مقام خطا. روايت شده است از حضرت باقر عليه الصلوة والسلام كه فرمود: به درستى كه خداى عز و جل وحى فرستاد به سوى داود عليه الصلوة والسلام اين كه برو به سوى بنده من دانيال پس بگو به او: اين كه به درستى كه تو عصيان من نمودى آمرزيدم تو را، و عصيان نمودى آمرزيدم، پس عصيان نمودى آمرزيدم و تو را اگر دفعه چهارم عصيان من نمايى نخواهم آمرزيد تو را. داود رفت نزد دانيال و به او فرمود: اى دانيال من رسولم از قبل خداى به سوى تو، خداى فرمود: تو معصيت من نمودى آمرزيدم تو را، عصيان نمودى مرا آمرزيدم تو را، عصيان نمودى، پس آمرزيدم تو را، اگر نوبه چهارم عصيان كنى مرا نخواهم آمرزيد تو را. دانيال عليه الصلوة والسلام فرمود: اى پيغمبر خدا رساندى خطاب خداى مرا چون وقت سحر شد دانيال بر خاست و مناجات خداى نمود و عرض نمود: اى خداى من داود پيغمبر تو خبر داد مرا كه فرمودى كه: من عصيان نمودهام تو را و تو آمرزيدى مرا، و عصيان نمودم آمرزيدى، و عصيان نمودم آمرزيدى، و خبر داد از تو كه فرمودى كه: چهارم مرتبه نخواهم آمرزيد قسم به عزت و جلال تو كه اگر تو حفظ ننمايى مرا خواهم عصيان نمود تو را پس خواهم عصيان نمود تو را پس خواهم عصيان نمود تو را پس خواهم عصيان نمود تو را. اللَّهُمَّ أَيُّمَا عَبْدٍ تَابَ إِلَيْكَ وَ هُوَ فِى عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ فَاسِخٌ لِتَوْبَتِهِ وَ عَآئِدٌ فِى ذَنْبِهِ وَ خَطِيئَتِهِ فَإِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَكُونَ كَذَلِكَ فَاجْعَلْ تَوْبَتِى هذِهِ تَوْبَةً لا أَحْتَاجُ بَعْدَهَآ إِلَى تَوْبَةٍ تَوْبَةً مُوجِبَةً لِمَحْوِ مَا سَلَفَ وَالسَّلامَةِ فِيمَا بَقِىَ اى خداى من چقدر بنده توبه نمود به سوى تو و او در علم غيب شكننده بود توبه خود را و عود كننده بود در گناه و معصيت خود پس به درستى كه من پناه مىبرم به تو اين كه بوده باشم به اين طريقه پس بگردان تو توبه مرا همين توبه توبهاى كه محتاج نشوم بعد از اين توبه به سوى توبه ديگر توبهاى كه باعث شود مر محو چيزهاى گذشته و سلامت در بقيه عمر من. اللَّهُمَّ إِنِّى أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ مِنْ جَهْلِى وَ أَسْتَوْهِبُكَ سُوءَ فِعْلِى فَاضْمُمْنِى إِلَى كَنَفِ رَحْمَتِكَ تَطَوَ لا وَاسْتُرْنِى بِسِتْرِ عَافِيَتِكَ تَفَضُّلاً اللغة: كنف: پناه. تطول: منت گذاشتن و بخشيدن. يعنى : اى خداى من به درستى كه من عذر مىخواهم به سوى تو از نادانى من و طلب بخشش مىنمايم بدى كارم را پس منضم نما مرا به سوى پناه رحمت تو از روى منت گذاشتن، بپوشان مرا به پوشانيدن عافيت خود از روى تفضل. ايقاظ: امام عليه الصلوة والسلام تعبير نمود عاصى را به جاهل چنان چه خلاق عالم در كلام مجيد خود همين تعبير نمود كه فرمود: و الذين يعملون السوء بجهالة و اين تعبير دو احتمال دارد يكى از روى حقيقت چنان كه گفته شده است كه عاصى در حين عصيان مجنون است. دوم - از روى مجاز چنان كه گوييم شغل و فعل او مثل شغل و فعل جاهل است فتامل. اللَّهُمَّ وَإِنِّى أَتُوبُ إِلَيْكَ مِنْ كُلِّ مَا خَالَفَ إِرَادَتَكَ أَوْ زَالَ عَنْ مَحَبَّتِكَ مِنْ خَطَرَاتِ قَلْبِى وَ لَحَظَاتِ عَيْنِى وَ حِكَايَاتِ لِسَانِى تَوْبَةً تَسْلَمُ بِهَا كُلُّ جَارِحَةٍ عَلَى حِيَالِهَا مِنْ تَبِعَاتِكَ وَ تَأْمَنُ مِمَّا يَخَافُ الْمُعْتَدُونَ مِنْ ألِيمِ سَطَوَاتِكَ اللغة: حيال: به معنى قبال و در مقام دور نيست كه به معنى مكان باشد. سطوة: قهر و غلبه. اعتداء: از حد بيرون رفتن. التركيب: من تعبات متعلق به سلم و من اليم بقوله تأمن. يعنى : اى خداى من به درستى كه من توبه مىنمايم به سوى تو از هر چيز كه مخالف خواستن تو شده يا اين كه زايل شده آن چيز از دوستى تو از خطورات دل من و حركات چشم من و سخنهاى زيان من توبهاى كه سالم نگهدارى به سبب آن توبه هر جارحهاى مرا در جاى خود از عقوبات خود و ايمن نما از آن چه مىترسد از آن چيزها. عصاة: از عقوبت قهاريه تو. تنبيه: معصيت عبارت است از افعال صادره از جوارح بر خلاف رضاء خالق و اما خطرات قلبى را از معاصى دانستن به يكى از دو وجه است يا اين كه مىگوييم: نيت معصيت است چنان كه مرحوم ملا صالح مازندرانى در مسئله عزم نسبت به مشهور مىدهد و سيد داماد به اجماع و از كلام شهيد ثانى در روضه در باب شهادات در اصرار بر صغيره معلوم شود. دوم - اين كه اين از مختصات نبى و وصى است كه خيالات قلبى ايشان و توجه به غير حق معصيت است چنان كه حديث انى استغفر ربى فى كل يوم و ليلة سبعين مرة لاجل عين فى قلبى شاهد بر او است. اللَّهُمَّ فَارْحَمْ وَحْدَتِى بَيْنَ يَدَيْكَ وَ وَجِيبَ قَلْبِى مِنْ خَشْيَتِكَ وَاضْطِرَابَ أَرْكَانِى مِنْ هَيْبَتِكَ فَقَدْ أَقَامَتْنِى يَا رَبِّ ذُنُوبِى مَقَامَ الْخِزْيِ بِفِنَآئِكَ فَإِنْ سَكَتُّ لَمْ يَنْطِقْ عَنِّى أَحَدٌ وَ إِنْ شَفَعْتُ فَلَسْتُ بِأَهْلِ الشَّفَاعَةِ اللغة: وجيب: آواز. هيبت : ترسيدن. فناء: فضاء خانه. يعنى : اى خداى من پس رحم كن تو تنهايى مرا نزد تو، و صداى قلب مرا از خوف تو، و زلزله جوارح مرا از بزرگى و خوف تو، پس به تحقيق كه نگه داشت مرا اى خداى من گناهان من مقام خوارى و ذلت در جانب خانه تو پس اگر ساكت بمانم و عذر نجويم تكلم نكند از جانب من احدى، و اگر معذرت بخواهم و شفاعت پس من نيستم از اهل شفاعت. تذكره: اين فقرات را كسى نخواند مگر آن كه متصف به اين صفت باشد يا اين كه قصد مجاز كند. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ شَفِّعْ فِى خَطَايَاىَ كَرَمَكَ وَ عُدْ عَلَى سَيِّئَاتِى بِعَفْوِكَ وَ لا تَجْزِنِى جَزَآئِى مِنْ عُقُوبَتِكَ وَابْسُطْ عَلَيَّ طَوْلَكَ وَ جَلِّلْنِى بِسِتْرِكَ وَافْعَلْ بِى فِعْلَ عَزِيزٍ تَضَرَّعَ إِلَيْهِ عَبْدٌ ذَلِيلٌ فَرَحِمَهُ أَوْ غَنِيٍّ تَعَرَّضَ لَهُ عَبْدٌ فَقِيرٌ فَنَعَشَهُ اللغة: عد از عدا به معنى تجاوز. نعش: به معنى بلند بودن. يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و شفيع نما تو در معاصى من كرامت را و در گذر از گناهان من به عفو تو، و جزاء مده تو مرا جزائم از عقوبت تو، و وسيع كن بخشش خود را بر من و بزرگ نما مرا به پوشاندن خود و جا آور از براى من جا آوردن بزرگى كه زارى نموده است به سوى آن بزرگ بندهاى محتاج پس بلند نمودهاى او را. اللَّهُمَّ لا خَفِيرَ لِى مِنْك فَلْيَخْفُرْنِى عِزُّكَ و لا شَفِيعَ لِى إِلَيْكَ فَلْيَشْفَعْ لِى فَضْلُكَ وَ قَدْ أَوْجَلَتْنِى خَطَايَاىَ فَلْيُوَ مِنْى عَفْوُكَ اللغة: خفير: در اين جا به معنى پناه دهنده و مجير اگر چه به معنى طلب خبر هم آمده است. وجل: به معنى ترسيدن. يعنى : اى خداى من نيست پناه دهندهاى از براى من از تو پس بايد پناه دهد مرا عزت تو. و نيست شفيعى از براى من به سوى تو پس بايد شفاعت كند از براى من فضل تو، و به تحقيق كه ترسانيده است مرا گناهان من پس البته بايد ايمن نمايد مرا عفو تو. ختام: گاهى امر انسان به جايى رسد كه به هيچ جهت از جهات و به هيچ سبب از اسباب از براى خود فرض نكند كه تواند ربطى ميان خود، و خداى خود دهد حتى از آن هايى كه خدا آنها را شفعاء قرار داده است قطع دارد به عدم شفاعت آنها و در اين هنگام غير از توجه به حضرت رب العزت سببى نيست از براى او غير از ذات بارى پس اين نحو تضرع منافات ندارد كه از براى انسان شفعاء بوده باشد خصوصا اين نحو مقالات در دنيا است كه حاجت نداشته باشد به شفعاء در آخرت. فَمَا كُلُّ مَا نَطَقْتُ بِهِ عَنْ جَهْلٍ مِنِّى بِسُوءِ أَثَرِى وَ لا نِسْيَانٍ لِمَا سَبَقَ مِنْ ذَمِيمِ فِعْلِى وَلكِنْ لِتَسْمَعَ سَمَآؤُكَ وَ مِنْ فِيهَا وَأَرْضُكَ وَ مِنْ عَلَيْهَا مَا أَظْهَرْتُ لَكَ مِنَ النَّدَمِ وَلَجَأْتُ إِلَيْكَ فِيهِ مِنَ التَّوْبَةِ فَلَعَلَّ بَعْضَهُمْ بِرَحْمَتِكَ يَرْحَمُنِى لِسُوءِ مَوْقِفِى أَوْ تُدْرِكُهُ الرِّقَّةُ عَلَيَّ لِسُوءِ حَالِى فَيَنَالَنِى مِنْهُ بِدَعْوَةٍ هِىَ أَسْمَعُ لَدَيْكَ مِنْ دُعَآئِى أَوْ شَفَاعَةٍ أَوْكَدُ عِنْدَكَ مِنْ شَفَاعَتِى تَكُونُ بِهَا نَجَاتِى مِنْ غَضَبِكَ وَ فَوْزِى بِرِضَاكَ يعنى : پس نيست هر چه من تكلم نمودم به آن چيز از روى جهل من به بدى كار و شغل من. و نيست فراموش نمودن من آن چه كه سبقت گرفته از بدىهاى كار من لكن از بابت اين كه هر آينه بشنود آسمان تو و آن چه در آن است و زمين تو و آن كه در زمين است چيزى را كه آشكار نمودم از براى تو از پشيمانى و ملتجى شدم به سوى تو در آن چه ظاهر نمودم پس اميد است بر بعضى آنها به رحمت تو رحمت نمايند مرا از براى بدى مكان من، يا اين كه برسد رقت و حزن از براى بدى حال من پس برسد مرا از او به دعايى كه شنواتر است از دعاى من، يا شفاعت لازم تو را و اكيدتر باشد از شفاعت من در نزد تو، بوده باشد به سبب آن شفاعت نجات من از غضب تو و رسيدن من به رضاى تو. تبيين: سيد در شرح مىفرمايد چون كه مناسب ازگناه بزرگ سكوت بود امام عليه الصلوة والسلام استدراك فرمود به اين نطق كه از براى تحصيل شفعاء است نه اين كه از باب جهالت و كورى در آن چه كه واقع شده از ذنوب. اللَّهُمَّ إِنْ يَكُنِ النَّدَمُ تَوْبَةً إِلَيْكَ فَأَنَا أَنْدَمُ النَّادِمِينَ وَ إِنْ يَكُنِ التَّرْكُ لِمَعْصِيَتِكَ إِنَابَةً فَأَنَا أَوَّلُ الْمُنِيبِينَ وَ إِنْ يَكْنِ الِاسْتِغْفَارُ حِطَّةً لِلذُّنُوبِ فَإِنِّى لَكَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ اللَّهُمَّ فَكَمَا أَمَرْتَ بِالتَّوْبَةِ وَ ضَمِنْتَ الْقَبُولَ وَ حَثَثْتَ عَلَى الدُّعَآءِ وَ وَعَدْتَ الاجَابَةَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاقْبَلْ تَوْبَتِى وَ لا تَرْجِعْنِى مَرْجِعَ الْخَيْبَةِ مِنْ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ عَلَى الْمُذْنِبِينَ وَ الرَّحِيمُ لِلْخَاطِئِينَ الْمُنِيبِينَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ كَمَا هَدَيْتَنَا بِهِ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ كَمَا اسْتَنْقَذْتَنَا بِهِ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ صَلاةً تَشْفَعُ لَنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يَوْمَ الْفَاقَةِ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ وَ هُوَ عَلَيْكَ يَسِيرٌ يعنى : اى خداى من اگر بوده باشد پشيمان شدن از گناه توبه به سوى تو پس پشيمان ترم از هر پشيمانى، و اگر بوده باشد ترك معصيت تو باز گشتن من اول بازگشتهگانم، و اگر بوده باشد استغفار ريختن گناهان پس به درستى كه من از استغفار كنانم. اى خداى من پس همچنان كه امر فرمودى به توبه و ضامن شدن قبول او را و تحريص نمودى در دعا و وعده فرمودى بر اجابت، پس رحمت فرست بر محمد و آل او و قبول نما توبه مرا و برنگردان مرا به نااميدى از رحمتت به درستى كه تو قبول كنندهاى بر گنهكاران رحيم هستى بر عاصين و بازگشتگان. اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او، چنان كه هدايت فرمودى ما را به او، و رحمت فرست بر محمد و آل او چنان كه خلاص نمودى ما را به او. و رحمت فرست بر محمد و آل او، رحمتى كه شفيع ما شود روز قيامت و روز حاجت به درستى كه تو بر هر چيز قدرت دارى و بر تو هر كار سهل و آسان است. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ بَعْدَ الْفَرَاغِ مِنْ صَلاةِ اللَّيْلِ لِنَفْسِهِ فِي الِاعْتِرَافِ بِالذَّنْبِ بود از دعاى آن امام عالى مقام عليه السلام بعد از فراغ از نماز شب از براى خود در اعتراف به گناه. قيد لنفسه در عنوان دعا نكته او معلوم نيست كه شيوخ سابقين اين قيد را در او اخذ كردهاند، مىشود نكته آن باشد كه در غالب ادعيه منسوب به آن بزرگوار كه اين قيد نيست و در اين دعا هست آن ادعيه كه اين قيد نبود دعاء از براى آن شىء بود مثلا دعا از براى اداى دين و وسعت رزق و طلب دفع مرض و دعاى باران بود آن ادعيه را امام خواند در مقام تعليم ديگران و خود هم در مقام حاجت عمل مىنمود به خلاف اين دعا كه اين از مختصات خود بود كه عمل مىنمود پس لام لنفسه از براى اختصاص است. بدان ايدك الله كه يكى از سنن اكيده نماز شب است كه در آن جمع است فوايد دنيا و آخرت. اما فوايد دنيا كه غالب ناس طالبند از قبيل غنا و عزت. روايتى در فقيه است كه امام عليه الصلوة والسلام مىفرمايد: دروغ مىگويد كسى كه در روز گرسنهام و شب نماز شب خواندهام.٢٣ و در روايت ديلمى است كه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: خداى عز و جل پنج چيز را در پنج چيز قرار داده، بزرگى را در نماز شب، و توانگرى را در قناعت، و عزت را در طاعت، و ذلت را در معصيت، و حكمت را در گرسنگى. اللَّهُمَّ يَا ذَا الْمُلْكِ الْمُتَأَبِّدِ بِالْخُلُودِ وَالسُّلْطَانِ الْمُمْتَنِعِ بِغَيْرِ جُنُودٍ وَ لا أَعْوانَ وَالْعِزِّ الْبَاقِى عَلَى مَرِّ الدُّهُورِ وَ خَوَالِى الاعْوَامِ وَ مَوَاضِى الازْمَانِ وَالايَّامِ اللغة: ملك: پادشاهى. متأبد از تأبد به معنى بقاء هميشه. مىشود اسم فاعل و مىشود اسم فعول باشد و مىشود اسم مكان و على اى حال مجرور است تا صفت ملك باشد، يا منصوب باشد صفت منادى. ممتنع: يعنى به تنهايى غلبه كننده است. جنود: جمع جند لشگر. اعوان: جمع عون مددكار. اعوام: جمع عام به معنى سال. دهور: جمع دهر روزگار فقوله على مز الدهور. بعضى على را به معنى من گرفتهاند گمانم آن است كه به حسب سوق انسب است كه به معنى استعلاء باشد. يعنى : بار خدايا اى صاحب پادشاهى باقى هميشه و سلطنت غالب بى لشكر و عزت باقى مانده بر گذشتن روزگار و سالهاى رفته و زمان و روزهاى گذشته رفته. عَزَّ سُلْطَانُكَ عِزّاً لا حَدَّ لَهُ بِأَوَّلِيَّةٍ وَ لا مُنْتَهَى لَهُ بِآخَرِيَّةٍ يعنى غالب است سلطنت تو غالب شدنى كه نيست حدى او را به اولويتى، و نيست نهايتى او را به آخريتى يعنى او را اول و آخرى نيست. يعنى : ابد و سرمد است. وَاسْتَعْلَى مُلْكُكَ عُلُوّاً باب استفعال به معنى طلب نيست. يعنى : بلند است سلطنت تو چنان بلندى نمودنى. سَقَطَتِ الاشْيَآءُ دُونَ بُلُوغِ أَمَدِهِ وَ لا يَبْلُغُ أَدْنَى مَا اسْتَأْثَرْتَ بِهِ مِنْ ذَلِكَ أَقْصَى نَعْتِ النَّاعِتِينَ اللغة: سقطت: لغت مصدر است. دون: قرب. بلوغ: رسيدن. امد: نهايت. استيثار: اختيار كردن. ادنى: پايينتر. اقصى نهايت بالايى. يعنى : علوى كه افتاده است هر چيز نزد رسيدن به نهايت او و نمىرسد پايينتر چيزى كه اختيار نمودى تو به آن از رفعت نهايت وصف وصفكنندگان. ضَلَّتْ فِيكَ الصِّفَاتُ وَ تَفَسَّخَتْ دُونَكَ النُّعُوتُ يعنى : گم شده در تو صفات و مندرس شده در تو نعتها. به عبارت اخرى اين مطلب آن است كه صفت تو عين ذات تو است و ذات تو در هيچ جهاتى از جهات معلوم نيست پس وصف تو در صفات كم است معلوم نيست بعد از اين كه چنين شد ريخته و پراكنده و پارچه است نزد تو صفت وصف كنندگان كه تواند وصف تو نمايد كه بعد از اين كه تو در هيچ جهت معلوم نيستى. تحقيق اين مقال در كتاب وسيلة النجاة ذكر نمودهام رجوع شود. وَ حَارَتْ فِى كِبْرِيَآئِكَ لَطَآئِفُ الاوْهَامِ متحير و سرگردان است در تعقل و بزرگوارى تو فهمهاى دقيق فطن. كَذَلِكَ اين عبارت در مقام تصديق است. يعنى تو همچنين هستى. أَنْتَ اللَّهُ الاوَّلُ فِى أَوَّلِيَّتِكَ وَ عَلَى ذَلِكَ أَنْتَ دَآئِمٌ لا تَزُولُ يعنى : اين صفات و جلال و جمال كه تو را است هميشه بوده و هميشه هست و مىباشد. وَ أَنَا الْعَبْدُ الضَّعِيفُ عَمَلاً الْجَسِيمُ أَمَلاً اللغة: جسيم: بزرگ. امل: رجا و آرزو. الان امام شروع نموئد در بيان احوال و اوصاف خود يكى از اوصاف خود عمل كم و اميد زياد. رجاء زياد عبارت است از رسيدن به مراتب فوق الرغبه و العادة. خَرَجَتْ مِنْ يَدِى أَسْبَابُ الْوُصُلاتِ إِلا مَا وَصَلَهُ رَحْمَتُكَ وَ تَقَطَّعَتْ عَنِّى عِصَمُ الامَالِ إِلا مَآ أَنَا مُعْتَصِمٌ بِهِ مِنْ عَفْوِكَ اللغة: وصلات: به ضم واو و صاد جمع وصله به معنى پيوند. عصم: به كسر عين و فتح صاد و او عبارت است از آن چه با او سر قربه و يا كيسه مىبندد به عبارت اخرى بند كيسه و قربه و نحو آن. يعنى : بيرون رفته است از دست من اسباب پيوندها مگر آن چه كه پيوند نموده او را رحمت تو، و بريده شده است از من بندهاى آرزوها مگر آن چه كه من دست زدهام به او از عفو تو. به عبارت اخرى مابين من و تو نيست مگر رحمت تو و بند اميد ندارم مگر عفو تو كسى تأمل در لطف كلام كند خواهد دانست كه فوق اين كلام در لطف خارج از طاقت بشر است. قَلَّ عِنْدِى مَآ أَعْتَدُّ بِهِ مِنْ طَاعَتِكَ وَ كَثُرَ عَلَيَّ مَآ أَبُوءُ بِهِ مِنْ مَعْصِيَتِكَ اللغة: ابوء: يعنى رجوع كنم و اقرار نمايم. اعتد: يا به معنى شمردنست يا معنى مهيا نمودن و مقصود آن است كه طاعت تو در نزد من كم و گناه به تو در پيش من زياد است. وَ لَنْ يَضِيقَ عَلَيْكَ عَفْوٌ عَنْ عَبْدِكَ وَ إِنْ أَسَآءَ فَاعْفُ عَنِّى يعنى : بر تو مشكل نيست عفو بنده تو اگر چه بد كرده است پس عفو فرما از من. اللَّهُمَّ وَ قَدْ أَشْرَفَ عَلَى خَفَايَا الاعْمَالِ عِلْمُكَ وَانْكَشَفَ كُلُّ مَسْتُورٍ دُونَ خُبْرِكَ وَ لا تَنْطَوِى عَنْكَ دَقَآئِقُ الامُورِ وَ لا تَعْزُبُ عَنْكَ غَيِّبَاتُ السَّرَآئِرِ اللغة: اشراف: اطلاع. خبر: به ضم خاء و سكون ياء به معنى علم و دانستن. انطواء: يعنى مخفى بودن. عزب: به زاء معجمه بعد از عين مهمله به معنى غيب و ستر. غيبات: جمع غيبه به معنى پنهانى. غرض آن است كه تو بر همه مطلعى از امور دقيقه و خفيه. وَ قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيَّ عَدُوُّكَ الَّذِى اسْتَنْظَرَكَ لِغَوَايَتِى فَأَنْظَرْتَهُ وَاسْتَمْهَلَكَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ لاِِضْلالِى فَأَمْهَلْتَهُ يعنى : به تحقيق كه مسلط شده بر من دشمن تو آن كسى كه مهلت خواست از تو تا گمراه كند مرا پس تو هم مهلت دادى او را در گمراه نمودن من. فَأَوْقَعَنِى پس انداخت مرا در وادى ضلالت. وَ قَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ مِنْ صَغَآئِرِ ذُنُوبٍ مُوبِقَةٍ وَ كَبَآئِرِ أَعْمَالٍ مُرْدِيَةٍ جمله حاليه. يعنى : پس فرار كردم من به سوى تو از گناهان كوچك كه هلاك كننده است و عملهاى بزرگى كه اندازنده است. حَتَّى إِذَا قَارَفْتُ مَعْصِيَتَكَ وَاسْتَوْجَبْتُ بِسُوءِ سَعْيِى سَخْطَتَكَ فَتَلَ عَنِّى عِذَارَ غَدْرِهِ وَ تَلَقَّانِى بِكَلِمَةِ كُفْرِهِ وَ تَوَلَّى الْبَرَآءَةَ مِنِّى وَ أَدْبَرَ مُوَلِّياً عَنِّى فَأَصْحَرَنِى لِغَضَبِكَ فَرِيداً وَ أَخْرَجَنِى إِلَى فِنَآءِ نَقِمَتِكَ طَرِيداً لا شَفِيعٌ يَشْفَعُ لِى إِلَيْكِ وَ لا خَفِيرٌ يُوَ مِنْنِى عَلَيْكَ وَ لا حِصْنٌ يَحْجُبُنِى عَنْكَ وَ لا مَلاذٌ أَلْجَأُ إِلَيْهِ اللغة: فتل: از فتيله است. اقتراف: كسب نمودن. عذرا: به كسر عين بعد راء و ذال معجمه به معنى عنان. اصحار: در صحرا انداختن. خفير: مانع. حصن: قلعه و جاى محكم كلمه حتى متعلق به اوقعنى است. يعنى : شيطان مرا در مهلكه انداخت و حال آن كه من فرار به سوى تو نمودم از گناه بزرگ و كوچك تا اين كه كسب نمودم معصيت تو را و سزاوار شدم به بدى كارم غضب تو را، پيچيده است از من عنان حيله خود را پيش آمد مرا به كلمه كفر خود، و مباشرت نمود بيزارى آن مرا، و برگشت از من پس در آورد مرا به صحراى غضب تو تنها، و بيرون كشيد مرا به سوى ميدان انتقام تو رانده شده. نيست شفيعى كه شفاعت كند براى من به سوى تو، و نيست منع كنندهاى كه ايمن گرداند مرا بر تو، و نيست جاى محكمى كه حاجب شود مرا از تو، و نيست پناهى كه پناه برم به او از تو. قوله و تلقانى: اشاره به آيه شريفه: اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برىء. مِنْكَ فَهذَا مَقَامُ الْعَآئِذِ بِكَ وَ مَحَلُّ الْمُعْتَرِفِ لَكَ فَلا يَضِيقَنَّ عَنِّى فَضْلُكَ وَ لا يَقْصُرَنَّ دُونِى عَفْوُكَ پس اين مقام پناه برنده به سوى تو است، و محل اعتراف كننده است به گناه براى تو پس تنگ نمىشود البته از من فضل تو، و كوتاه نگردد البته نزد من عفو تو. وَ لا أَكُنْ أَخْيَبَ عِبَادِكَ التَّآئِبِينَ وَ لا أَقْنَطَ وفُودِكَ الآمِلِينَ وَاغْفِرْ لِى إِنَّكَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ و نباشم من نا اميدتر بندگان توبه گناهان تو، و مايوستر از وافدان و واردان به جانب تو. وفود: جمع وافد مثل شهود جمع شاهد به معنى قادم. اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَمَرْتَنِى فَتَرَكْتُ وَ نَهَيْتَنِى فَرَكِبْتُ وَ سَوَّلَ لِىَ الْخَطَآءَ خَاطِرُ السُّوءِ فَفَرَّطْتُ تسويل: زينت دادن. يعنى : خيالات بد زينت داد براى من خطاء را. وَ لا أَسْتَشْهِدُ عَلَى صِيَامِى نَهَاراً وَ لا أَسْتَجِيرُ بِتَهَجُّدِى لَيْلاً وَ لا تُثْنِى عَلَىَّ بِإِحْيَآئِهَا سُنَّةٌ نهارا: مىتواند مفعول استشهد باشد و مىتواند مفعول صيام باشد. پس معنى عبارت چنين مىشود بنابر اول: كه شاهد نمىگيرم بر روزه خود روزى را و بنابر ثانى شاهد نمىگيريم احدى را بر روزه روز خود. تهجد: از هجود به معنى ترك خواب در شب يعنى بيدارى شبى هم ندارم كه به او پناه ببرم. تثنى: از ثناء سنت و طريقه و حكم فاعل تثنى سنه. يعنى : پناه نمىكند بر من سنتى به سبب زنده داشتن او احياء سنت نه اين كه به جا آوردن او باشد بلكه احياء سنت آن است كه او را شايع و فاش كند نزد مردم به عبارت اخرى امر مرده را زنده نمايد. حَاشَى بعضى كلمه استثناء دانستهاند به استثناء متصل و مستثنى منه سنت. گمانم آن است كه حاشا در مقام تنزيه خود است كه چنين دعوى نمايد. فُرُوضِكَ الَّتِى مَنْ ضَيَّعَهَا هَلَكَ و لست أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِفَضْلِ نَافِلَةٍ مَعَ كَثِيرِ مَآ أَغْفَلْتُ مِنْ وَظَآئِفِ فُرُوضِكَ وَ تَعَدَّيْتُ عَنْ مَقَامَاتِ حُدُودِكَ إِلَى حُرُمَاتٍ انْتَهَكْتُهَا وَ كَبَآئِرِ ذُنُوبٍ اجْتَرَحْتُهَا كَانَتْ عَافِيَتُكَ لِى مِنْ فَضَآئِحِهَا سِتْراً اللغة: انتهاك: پرده دريدن. اجتراح: كسب نمودن. الاعراب: فروضك مىشود به جر خوانده شود و حاشا جار و منصوب هم بنا بر استثناء و حاشا ادات آن و مرفوع فاعل. يعنى : مگر فرضهاى تو كه هر كه ضايع نمود آنها را هلاك است، و نيستم من كه وسيله جويم به سوى تو به فضيلت نافله با وجود بسيار چيزى كه غافل شدم از شرايط فرضهاى تو، و در گذشتم از مقامات حدود تو به سوى حرمتهايى كه مبالغه نمودم در دريدن آنها و گناهانى كه كردم آنها را، و بود عافيت تو مرا از رسوايى آن گناهان پرده. وَ هَذَا مَقَامُ مَنِ اسْتَحْيَا لِنَفْسِهِ مِنْكَ وَ سَخِطَ عَلَيْهَا وَ رَضِىَ عَنْكَ فَتَلَقَّاكَ بِنَفْسٍ خَاشِعَةٍ وَ رَقَبَةٍ خَاضِعَةٍ وَ ظَهْرٍ مُثْقَلٍ مِنَ الخَطَايَا وَاقِفاً بَيْنَ الرَّغْبَةِ إِلَيْكَ وَالرَّهْبَةِ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى مَنْ رَجَاهُ وَأَحَقُّ مَنْ خَشِيَهُ وَاتَّقَاهُ فَأَعْطِنِى يَا رَبِّ مَا رَجَوْتُ وَ آمِنِّى مَا حَذِرْتُ وَ عُدْ عَلَيَّ بِعَآئِدَةِ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ أَكْرَمُ الْمَسْئُولِينَ يعنى : اين مقام كسى است كه خجالت مىكشد از براى خود از تو، و غضب بر نفس خود نمود يعنى از خود بدش آمد و راضى شد از تو پس آمد نزد تو. فقوله: و عد على، يعنى شفقت نما بر من به منفعت رحمت خود. اللَّهُمَّ وَ إِذْ سَتَرْتَنِى بِعَفْوِكَ وَ تَغَمَّدْتَنِى بِفَضْلِكَ فِى دَارِ الْفَنَآءِ بِحَضْرَةِ الاكْفَآءِ اللغة: تغمد: پوشانيدن. اكفاء: جمع كفو به معنى امثال و اقران. فَأَجِرْنِى مِنْ فَضِيحَاتِ دَارِ الْبَقَآءِ عِنْدَ مَوَاقِفِ الاشْهَادِ مِنَ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ الرُّسُلِ الْمُكَرَّمِينَ وَالشُّهَدَآءِ وَالصَّالِحِينَ مِنْ جَارٍ كُنْتُ أُكَاتِمُهُ سَيِّئَاتِى وَ مِنْ ذِى رَحِمٍ كُنْتُ أَحْتَشِمُ مِنْهُ فِى سَرِيرَاتِى لَمْ أَثِقْ بِهِمْ رَبِّ فِى السِّتْرِ عَلَيَّ وَ وَثِقْت بِكَ رَبِّ فِى الْمَغْفِرَةِ لِى وَ أَنْتَ أَوْلَى مَنْ وُثِقَ بِهِ وَ أَعْطَى مَنْ رُغِبَ إِلَيْهِ وَأَرْأَفُ مَنِ اسْتُرْحِمَ فَارْحَمْنِى اشهاد: يعنى حضار. احتشام: يعنى سخت و صعب بودن. مقصود اين است كه در دنيا كه دار فناء است پوشيدى به عفو خود گناه مرا از حاضران از امثال من پس پناه بده مرا در روز قيامت از رسوايى نزد حاضران ملائكه و انبياء و شهيدان و صالحان چه بسا از همسايه كه پوشانيدم از آنها گناه خود را و از خويشى كه بودم شرمگين و خجالت مىكشيدم از او در كارهاى خود، و اعتماد به او نداشتم. اى خداى بزرگ در پوشيدن گناهم اعتماد به تو دارم در آمرزيدن مر مرا الخ. اللَّهُمَّ وَ أَنْتَ حَدَرْتَنِى مَآءً مَهِيناً مِنْ صُلْبٍ مُتَضَآئِقِ الْعِظَامِ حَرِجِ الْمَسَالِكِ إِلَى رَحِمٍ ضَيّقَةٍ سَتَرْتَهَا بِالْحُجُبِ تُصَرِّفُنِى حَالاً عَنْ حَالٍ حَتَّى انْتَهَيْتَ بِى إِلَى تَمَامِ الصُّورَةِ وَأَثْبَتَّ فِيَّ الْجَوَارِحَ كَمَا نَعَتَّ فِى كِتَابكَ نُطْفَةً ثُمَّ عَلَقَةً ثُمَّ مُضْغَةً ثُمَّ عِظَاماً ثُمَّ كَسَوْتَ الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْتَنِى خَلْقاً آخَرَ كَمَا شِئْتَ حَتَّى إِذَا احْتَجْتُ إِلَى رِزْقِكَ وَ لَمْ أَسْتَغْنِ عَنْ غِيَاثِ فَضْلِكَ جَعَلْتَ لِى قُوتاً مِنْ فَضْلِ طَعَامٍ وَ شَرَابٍ أَجْرَيْتَهُ لاَِمَتِكَ الَّتِى أَسْكَنْتَنِى جَوْفَهَا وَ أَوْدَعْتَنِى قَرَارَ رَحِمِهَا اللغة: حدر: نزول و فرود آمدن. مهين: حقير. صلب: پشت متضايق العظام حرح المسالك دو صفت او. حرج: صفت مشبهه به معنى ضيق. يعنى : پشتى كه اين صفت دارد كه تنگ در هم آمده استخوانهايش و تنگ است راه هايش. رحم: اقصى حرج. حجب: جمع حجاب يعنى پردهها. تصرفنى: يعنى مىگردانى مرا. تمام الصوره: يعنى وقتى كه صورتبندى نمودى. و اثبتت: يعنى وقتى كه ثابت گردانيدى در من اعضاء را. علقه: قطعه خون. مضغه: پارچه گوشت. قوله و لم استغن: يعنى بىنياز نبودم از فريادرسى فضل تو. قوله من فضل طعام و شراب: يعنى خون حيض كه از فضل طعام و شراب حاصل گردد غذاى من قرار دادى. قوله قرار رحمها: يعنى امانت گذاشتى مرا در ته رحم او. ارشاد: مناسب مقام آن است كه ذكر نمايم روايتى را كه در كافى است و از حضرت باقر عليه السلام منقولست و آخوند فيض در سوره آل عمران نقل نموده با بيان او امام فرمود كه: خداوند عالم وقتى كه اراده دارد اين كه خلق نمايد نطفه را انسان تام كه اخذ ميثاق از او گردد در صلب آدم يا اين كه بدان حاصل گردد از براى او در خلقت انسان تام بلكه او را سقط نمايد مىگرداند نطفه را در رحم القاء شهوت در مرد نمايد و وحى كند به سوى رحم كه در خود را بگشايد تا اين كه داخل شود در آن مخلوق من و حكم نافذ من و قدر من پس رحم در خود را گشايد نطفه در رحم رسد و در آن مىماند چهل روز به صفت نطفه، بعد از آن در ظرف چهل روز ديگر قطعه خون شود، و بعد از آن در چهل روز ديگر پارچه گوشت، پس از آن مىگردد گوشتى و جارى مىگردد در آن رگهاى مشتبكه، پس از آن مىفرستد خداى دو ملك را در ارحام كه خلقت نمايند هر چه را خدا خواهد پس داخل شوند آن دو ملك در شكم زن از دهان او تا اين كه مىرسند به رحم و در آن نطفه بود روح نباتى كه نقل شده بود در ارحام نساء و اصلاب رجال پس از آن دو ملك در آن روح حيوة مىدمند و مىشكافند از براى او گوش و چشم و جميع آن چه در شكم است به اذن خداى، بعد امر شود به آن دو ملك كه بنويسيد آن چه در آن است قضاء و قدر و امر نافذ من و قبول شرط نمايند در بدء چيزهايى كه كه مىنويسند عرض نمايند: اى پروردگار چه بنويسيم؟ امام عليه الصلوة والسلام فرمود: پس وحى فرستد خدا به سوى ايشان كه سر خود را بلند نماييد به سوى سر مادر او پس سر خود را بلند نمايند مىبينند كه لوحى كوبيده مىشود بر پيشانى مادر او پس نظر نمايند در او پس مىيابند در آن لوح صورت او را و زينت او را و اجل او را و عهد او شقى بودن يا سعيد بودن و جميع كارهاى او را. پس يكى از آن دو ملك بر ديگرى خواند پس هر دو مىنويسند، پس از آن مهر كنند او را و مىگردانند او را ميان دو چشم او، پس از آن راست نمايند او را در شكم مادر به پاى خود ايستاده. امام عليه الصلوة والسلام مىفرمايد: گاهى مخالفت و تمرد نمايد منقلب شود بعد از اين كه زمان خروج ولد تام يا غير تام شود وحى فرستد خداى به سوى رحم كه درت را باز كن تا اين كه مخلوق بيرون آيد باز كند ملكى را فرستد به سوى او كه اسم او زاجر است يك زجر بر ولد كند كه ولد را مىفرستد از آن زجره، پس ولد منقلب شود دو پاى او و بالاى سر او در اسفل شكم مادر كه آسان شود بر زن و بر ولد خروج. امام عليه الصلوة والسلام فرمود: همين كه محبوس شد ولد ملك زجره ديگر بر آن نمايد مىافتد به سوى زمين گريه كننده از خوف زجره. وَ لَوْ تَكِلْنِى يَا رَبِّ فِى تِلْكَ الْحَالاتِ إِلَى حَوْلِى أَوْ تَضْطَرُّنِى إِلَى قُوَّتِى لَكَانَ الْحَوْلُ عَنِّى مُعْتَزِلاً وَ لَكَانَتِ القُوَّةُ مِنِّى بَعِيدَةً يعنى : اگر خودم را به خودم واگذارى از عهده بر نيايم. فَغَذَوْتَنِى بِفَضْلِكَ غِذَآءَ الْبَرِّ اللَّطِيفِ تَفْعَلُ ذَلِكَ بِى تَطَوَ لا عَلَيَّ إِلَى غَايَتِى هَذِه لا أَعْدَمُ بِرَّكَ تا به اين مرتبه كه رسيدم هرگز مفقود نديدم مهربانى تو را از خودم. وَ لا يُبْطِئُ بِى حُسْنُ صَنِيعِكَ وَ لا تَتَأَكَّدُ مَع ذَلِكَ ثِقَتِى فَأَتَفَرَّغَ لِمَا هُوَ أَحْظى لِى عِنْدَكَ احظى: اسم تفضيل از حظ به ملائكه عنى نصيب و بهره و با وجود اين تاكيد زياد نشد اعتماد من به تو تا اين كه فارغ كنم نفس خود را از براى آن چه كه او بهرهدارندهتر است از براى من نزد تو. قَدْ مَلَكَ الشَّيْطَانُ عِنَانِى فِى سُوءِ الظَّنِّ وَ ضَعْفِ الْيَقِينِ يعنى : شيطان بر من چنان مسلط شد كه بدگمانم از جاى آوردن تو حاجت مرا. فَأَنَا أَشْكُو سُوءَ مُجَاوَرَتِهِ لِى وَ طَاعَةَ نَفْسِى لَهُ الحال كه مالك من شده است شكايت مىنمايم به سوى تو از بدى همسايه بودن او مرا اطاعت نمودن من او را.٢٤ وَ أَسْتَعْصِمُكَ مِنْ مَلَكَتِهِ ملكه به فتحات ثلثه به معنى تسلط. يعنى : پناه مىبرم از سلطنت او. وَ أَتَضَرَّعُ إِلَيْكَ فِى صَرْفِ كَيْدِهِ عَنِّى بدان كه خداى عز و جل و علا از براى هر نفس به حسب استعداد او قرار داده است سلطنت شيطانى را گاه چنان شود كه رزق حلال نصيب او نشود و بدل او حرام چنان كه بالعيان در بعضى نفوس ديده شود. وَ أَسْأَلُكَ فِى أَنْ تُسَهِّلَ إِلَى رِزْقِى سَبِيلاً فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى ابْتِدَآئِكَ بِالنِّعَمِ الْجِسَامِ وَ إِلْهَامِكَ الشُّكْرَ عَلَى الاحْسَانِ وَ الانْعَامِ اللغة: جسام: عظام. الهام: در دل اناختن. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَهِّلْ عَلَيَّ رِزْقِى وَ أَنْ تُقْنِعَنِى بِتَقْدِيرِكَ لِى وَ أَنْ تُرْضِيَنِى بِحِصَّتِى فِيمَا قَسَمْتَ لِى بدان كه انسان اگر قناعت نمايد به آن چه كه خدا از براى او مقرر فرمود و راضى شود به آن حصه كه خدا از براى او تقسيم نموده هرگز نخواهد مترصد امر معاش بود و از براى معاش هرگز نخواهد خلاف شرع رفتار نمود و او در نزد خود و مردمان غنى است. وَ أَنْ تَجْعَلَ مَا ذَهَبَ مِنْ جِسْمِى وَ عُمْرِى فِى سَبِيلِ طَاعَتِكَ إِنَّكَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ انسب در مقام يذهب بود مگر اين كه گوييم در مقام دعا است و نيز انسب القادرين است به جاى الرازقين. اللَّهُمَّ إِنِّى أعُوذُ بِكَ مِنْ نَارٍ تَغَلَّظْتَ بِهَا عَلَى مَنْ عَصَاكَ وَتَوَعَّدْتَ بِهَا مَنْ صَدَفَ عَنْ رِضَاكَ وَ مِنْ نَارٍ نُورُهَا ظُلْمَةٌ وَ هَيِّنُهَآ أَلِيمٌ وَ بَعِيدُهَا قَرِيبٌ وَ مِنْ نَارٍ يَأْكُلُ بَعْضَهَا بَعْضٌ وَ يَصُولُ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ بار خدايا به درستى كه من پناه مىبرم به تو از آتشى كه سختى نمايى تو به آن بر آن كه گناه نمود تو را، و وعده فرمودى تو به آن كسى را كه اعراض نمود از خواهش تو، و از آتشى كه نور او تاريكى است و سستى او به درد آورنده است، و دور او نزديك است، و از آتشى كه بعضى از آن مىخورد بر بعض ديگر و حمله مىنمايد بعضى آن بر بعض ديگر. روايت كند ترمذى و غير آن از جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم كه آن بزرگوار فرمود: دميدند آتش جهنم را هزار سال تا آن كه سرخ شد و بعد دميدند او را هزار سال تا اين كه سفيد شد، و بعد دميدند او را هزار سال تا سياه شد و اكنون سياه است و تاريك. روايت شده كه: اگر مردى در مشرق باشد و جهنم در مغرب و اگر پرده آتش را بردارند خواهد مغز سرش به جوش آمد. مروى است از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام كه آن بزرگوار فرمودند: مردم بدانيد كه مالك جهنم همين كه غضب بر آتش نمايد بعضى از آن خواهد بعضى را خورد و بعضى از آن خواهد بعضى را شكست. فقرات اخيره دعا از اين چند روايت واضح گردد. وَ مِنْ نَارٍ تَذَرُ الْعِظَامَ رَمِيماً و از آتشى كه پراكنده مىكند استخوانها را خاكستر. وَ تَسْقِى أَهْلَهَا حَمِيماً و مىپوشاند اهل خود را از آن آب متعفن. وَ مِنْ نَارٍ لا تُبْقِى عَلَى مَنْ تَضَرَّعَ إِلَيْهَا تبقى از ابقيت و ابقاء رحمت و شفقت است. يعنى : از آتشى كه مهربانى نمىكند بر كسى زارى كنند به سوى او. وَ لا تَرْحَمُ مَنِ اسْتَعْطَفَهَا رحم نمىنمايد كسى را كه طلب مهربانى از او نموده است. وَ لا تَقْدِرُ عَلَى التَّخْفِيفِ عَمَّنْ خَشَعَ لَهَا وَاسْتَسْلَمَ إِلَيْهَا و قادر نيست بر تخفيف از آن كه فروتنى نمايد براى او و منقاد او شود. تَلْقَى سُكَّانَهَا بِأَحَرِّ مَا لَدَيْهَا مِنْ أَلِيمِ النَّكَالِ وَ شَدِيدِ الْوَبَالِ مىاندازد يا ملاقات مىكند ساكنين خود را به گرمترين چيزى كه در نزد او است از عقوبت دردآورنده و سوء عاقبت شديد. وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ عَقَارِبِهَا الْفَاغِرَةِ أَفْوَاهُهَا وَ حَيَّاتِهَا الصَّالِقَةِ بِأَنْيَابِهَا وَ شَرَابِهَا الَّذِى يُقَطِّعُ أَمْعَآءَ وَ أَفْئِدَةَ سُكَّانِهَا وَ يَنْزِعُ قُلُوبَهُمْ اللغة: فاغر: دهن باز كننده. صالقه: از صلق زننده. امعاء: رودهها. افئده: قلبها. يعنى : پناه مىبرم به تو از عقربهاى جهنم كه دهان خود را باز كنند و مارهايى كه زنندهاند به نيشهاى خود و آب آن آن چنان آبى كه پاره پاره كند رودهها و دلهاى ساكنين در آن جا را و مىكند دلهاى آنها را.٢٥ مروى است كه در جهنم نهريست كه اسم آن موبق است سيلان كند در او آتش كنار آن نهر مارهايى است مثل قاطر قوى پس وقتى كه حمله كنند كه مردم را از آتش بگيرند مردم فرار از آنها نمايند و خود را داخل آتش كنند. در روايت ديگر وارد است كه: از براى جهنم كناره هست مثل كنار دريا و در او مارهايى است مثل شتران بختى و عقاربى است مثل قاطرهاى قوى. وَ أَسْتَهْدِيكَ لِمَا بَاعَدَ مِنْهَا وَ أَخَّرَ عَنْهَا هدايت مىجويم از تو آن چه را كه او دور از آتش است و تأخير اندازد از آن يعنى طاعات و رضاى تو. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَأَجِرْنِى مِنْهَا بِفَضْلِ رَحْمَتِكَ وَ أَقِلْنِى عَثَرَاتِى بِحُسْنِ إِقَالَتِكَ وَ لا تَخْذُلْنِى يَا خَيْرَ الْمُجِيرِينَ اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَقِى الْكَرِيهَةَ و تُعْطِى الْحَسَنَةَ وَ تَفْعَلُ مَا تُرِيدُ وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ اللغة: اجرنى: يعنى پناه ده مرا. اقاله: در گذشتن. قوله انك تقى الكريهه: يعنى : تو حفظ مىنمايى بدى را و دور نيست كه مفاد ستر القبيح و اظهر الجميل باشد. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ إِذَا ذُكِرَ الابْرَارُ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ مَا اخْتَلَفَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ اللغة: ابرار: جمع بر است و او كسيست كه اطاعت خدا نمايد و او را افعال خوب و پسنديده است. و بعضى گفتهاند: ابرار كسانى هستند كه اذيت نكند ذرهاى را، و راضى نشوند شر را. اختلاف: آمد و شد. يعنى : رحمت فرست بر محمد و آل او، هرگاه ياد آور شود ابرار و مادامى كه در آمد و رفت است شب و روز. صَلاةً لا يَنْقَطِعُ مَدَدُهَا رحمتى كه عقب او پى نشود يعنى پى در پى بيايد. وَ لا يُحْصَى عَدَدُهَا صَلاةً تَشْحَنُ الْهَوَآءَ وَ تَمْلأ الارْضَ وَالسَّمَآءَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ حَتَّى يَرضَى و َصَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلهِ بَعْدَ الرِّضَا صَلاةً لا حَدَّ لَهَا وَ لا مُنْتَهَى يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللغة: شحن: پرى. احصاء: شمردن. تنبيه: آتش يكى از صفات او. مىفرمايد: كه بعضى از آن بعضى ديگر را مىخورد. در روايت است كه در جهنم وادى است كه او را فلق مىگويند افروخته شد بر او هزار سال نفس نمىكشيد پس در هر زمان كه نفس كشد بسوزاند تمام آتشها را، و دور نيست كه مراد به اكل همين باشد نه خوردن حقيقى. حضرت باقر عليه السلام مىفرمايد: كه خداى عز وجل گردانيد از براى آتش هفت درجه كه از همه بالاتر جحيم است كه اهل آن بالاى سنگى از آنند و مىجوشد مغزهاى سرشان مثل جوشيدن ديگ در آن. دوم - لظى كه نزاعة للشوى تدعو من ادبر و تولى است. سوم - سقر لا تبقى و لا تذر لواحة للبشر عليها تسعة عشر است. چهارم - حطمه كه مىكوبد اهل خود را مثل سرمه پس نخواهند در آن مرد با وجودى كه مثل كحل باشند. پنجم - هاويه و در آن اهل او مىخوانند ما الكراكه اى مالك فريادرس ما را وقتى كه فريادشان مىرسد مىآورد از براى ايشان ظرفى از مس آتشى كه در آن است، صديد جهنم كه چرك جلدهاى آنها است كه بياشامند همين كه مىبرند مقابل روى خودشان جلد روى آنها در آن ريخته شود از شدت گرمى. ششم - سعير و دران سيصد پرده است از آتش در هر سرادقى سيصد قصر است از آتش و در هر قصرى سيصد خانه است از آتش، و در هر خانه سيصد لون عذاب است غير عذاب آتش و در آن مارها است و كژدمها است از آتش و جوامع از آتش و سلاسل از آتش و غلها از آتش. هفتم - جهنم و او اشد طبقات نار و عذاب است. حديث: شريف كه تأمل در آن قلب را مىگدازد و آخوند فيض در تفسير صافى از تفسير قمى نقل نموده در شرح سوره واقعه از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه آن بزرگوار فرمودند: به درستى كه آتش شما اين آتش يك جزو است از هفتاد جزو آتش جهنم و او را خاموش نمودند هفتاد دفعه به آب پس از آن او را بر افروختند اگر اين نحو نمىشد آدمى را قدرت نبود كه او را خاموش نمايد. به درستى كه آتش دنيا را مىآورند روز قيامت تا او را بگذارند بر روى آتش جهنم پس ناله كشد و فرياد برآورد چنان كه نماند ملك مقرب و نبى مرسل مگر آن كه به دو زانو درافتد براى خوف از فرياد او. روايت است از حضرت صادق عليه السلام آن كه: عرض نمود او مردى كه بترسان مرا يابن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به درستى كه قلب مرا قساوت گرفته است پس امام فرمود كه: مستعد باش از براى زندگانى طوَ لانى به درستى كه جبرئيل عليه السلام رسيد خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در حالتى كه محزونبود در هر وقتى كه او مىآمد خدمت آن حضرت در حالت بشاشت و خنده رويى بود پس حضرت فرمود: اى جبرئيل! امروز آمدى نزد من در حالت حزن و اندوه؟ عرض نمود: يا محمد! به تحقيق كه گذاشته شده منافخ آتش. فرمود: چه چيز است منافخ آتش! پس عرض نمود: يا محمد! به درستى كه خداى عز و جل امر فرمود بر آتش پس دميده شد بر او هزار سال تا سفيد شد، پس از آن دميده شد هزار سال تا سرخ شد، پس از آن دميده شد هزار سال تا سياه شد، پس آن آتش سياه است و تاريك اگر قطرهاى از ضريع آن ريخته شود در آب اهل دنيا همه اهل آن خواهند مرد.٢٦ روايت نمود صدوق به سند معتبر از حضرت صادق يا حضرت باقر عليهما السلام فرمود: به درستى كه اهل آتش صداى سگ نمايند مثل اين كه سگان و مگس فرياد نمايند از اليم عذاب چه گمان مىنمايى تو به قويم كه حكم بر ايشان نشود كه بميرند عذاب از ايشان تخفيف داده نشود تشنهگان هستند در آن گرسنگان هستند در آن چشمهاى آنها كور و روىهاى آنها سياه، لال هستند در آن غضب بر آنها است رحم بر آنها نشود و از عذاب تخفيف ندارند و در آتش كشيده شوند و از حميم مىآشامند، و از زقوم مىخورند به كلابيب النار يحطمون و به گرزها آنها را مىزنند، ملائكه غلاظ و شداد رحم نكنند و ايشان را بر رو در آتش افكنند و در اغلال ايشان را بلند كنند اگر دعا كنند مستجاب نشود از آنها اگر سئوال كنند و حاجت بخواهند نخواهند آورده شد براى آنها اين است حال كسى كه داخل آتش شود. مروى است كه از براى جهنم هفت در است، بر هر درى هفتاد هزار كوه است، و در هر كوهى هفتاد مغاره و شعب است، در هر شعبى هفتاد وادى هست، در هر وادى هفتاد هزار شق است، در هر شقى هفتاد هزار خانه است، در هر خانه هفتاد هزار مار است، طول هر مار به قدر سه روز راه است، دندانهاى آنها مثل درخت خرما طويل است مىآيد پسر آدم را پس مىگيرد با شفار دو چشم او و دو لب او و تمام گوشت او را از استخوان جدا نمايد او نظر نمايد به او پس فرار كند از او پس واقع شود در نهرى از نهرهاى جهنم مىبرد به هفتاد خريف. مرويست كه در جهنم عقاربى است مثل استرهاى علف خورده چاق اگر بگزد يكى از آنها را پس مىيابد زهر او را در سر چهل سال. مروى است كه هزار سال جزع كنند و بگويند: صبر در دنيا باعث فرج مىشد پس صبر نمايند هزار سال و تخفيف نمىيابند. گويند: سواء علينا اجزعنا ام صبرنا ما لنا من محيص پس از شدت تنگى و عذاب استغاثه و عجز نمايند هزار سال آن گاه ابر سرخى ببينند گمان نمايند كه باران بر ايشان ببارد، پس ببارد بر ايشان عقربها كه مثل استرها است كه درد گزيدن آنها تا هزار سال ساكن نگردد پس باز تضرع و استغاثه نمايند تا هزار سال، ابر سياهى بر آنها ظاهر شود و ببارد بر آنها مارها مانند گردن شتران زدنا هم عذابا فوق عذاب. اللهم نجنا من سخطك بمحمد و آله صلى الله عليه و آله و سلم.
٢١) يعنى اعتقاد بر آن ندارم كه عفو بالنسبه به جناب احديت امر عظيمى باشد بلكه امرى است سهل اگر چه عظيم باشد بالنسبه به عظمت معاصى من.
٢٢) مرويست كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه شيطان ملعون به حضرت پروردگار خطاب كرد به اين عبارت: به عزت و عظمت تو سوگند كه من از فرزند آدم جدا نشوم تا اين كه روح او از تن او جدا شود. حق تعالى در جواب او فرمود: به عزت و بزرگوارى خود سوگند مىخورم كه باز ندارم توبه را از بنده خود تا اين كه روح او به غرغره رسد. (منه)
٢٣) در دعوات راوندى مرويست از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كه آن بزرگوار فرمود: بر شما است به نماز شب خواندن زيرا كه او طريقه خوبان پيش از شما است و نماز شب ازجهت خدا به جاى آوردن كفاره گناهان است و باز مىدارد از معصيت و دفع بنمايد مرض را از بدن. از صادق آل محمد عليه الصلوة والسلاممرويست كه آن بزرگوار فرمودند كه: نماز شب روى را نيكو نمايد و خلق را خوب كند و رو زى را خوب كند و اداء دين به او شود و هم و اندوه را ببرد و ديده را جلاء دهد، و بر شما باد به نماز شب زيرا از سنت پيغمبر شما است، و دفع نمايد مرض و درد را از اجساد شما. (منه).
٢٤) در مجمع البيان در سوره مدثر مىفرمايد: خزنه جهنم نوزده نفر هستند يكى از ايشان مالك و هيجد غير او كه با مالك هستند چشم ايشان مثل برق خاطف و دندان ايشان مثل قلعه ناى بلند از دهان ايشان شعله آتش بيرون آيد مابين دو شانه ايشان به مسافت يك سال است وسعت كف هر يك به مرتبهاى است كه مضر و ربيعه در او جاى گيرد در قلب ايشان رحم خلقت نشده است هر يك از ايشان قدرت دارند كه هفتاد هزار را بردارند و بيندازند به هر جايى از جهنم كه خواهند. (منه)
٢٥) نقل شده است از كتاب دروع الواقيه از حضرت خاتم الاوصياء صلى الله عليه و آله و سلم كه آن بزرگوار روايت نمايد از حضرت خاتم الانبياء صلوة الله و سلامه عليه و آله كه آن بزرگوار فرمودند: سوگند به كسى كه زندگانى و مردن محمد در قدرت او است اگر ريخته شود قطرهاى از زقوم بر كوههاى دنيا هر آينه خواهند شكافته و فرو رفت تا طبقه هفتم از زمين پس كوهها طاقت ندارند كه بردارند او را پس چگونه طاقت خواهد آورد كسى كه طعام او زقوم باشد. سوگند به كسى كه جانم در قدرت او است اگر قطرهاى از غسلين واقع شود بر كوههاى دنيا هر آينه فروروند تا طبقه هفتم زمين سپس كو هها طاقت تحمل او ندارند پس چگونه شود از جهت كسى كه غسلين شراب او شود. سوگند به كسى كه جانم در قدرت او است، اگر بگذارند گرزى از گرزهاى جهنم را در كوههاى دنيا هر آينه فرو روند تا طبقه هفتم از زمين و طاقت تحمل او ندارند پس چهگونه خواهد شد حال كسى كه اين گرز آلت زدن او شود.
٢٦) در بعضى از روايات وارد است بعد از اين كه آيه شريفه نازل شد بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه ملائكه موكل به آتش نوزده نفر هستند ابوجهل از روى استهزاء به اصحاب خود گفت: پسر ابوالكبش خبر مىدهد كه موكلين به آتش نوزده نفر هستند مادران شما به عزاى شما بنشيند شما از ايشان قوىتر و شجاعتر هستيد آيا نمىتوانيد كه هر دو نفر شما كفايت يك نفر از ايشان نمايد؟ ابوالاسد جحمى گفت: من كفايت هفده نفر مىكنم ده از ايشان بالاى پش خود مىگذارم و هفت ديگر بالاى شكم خود شما كفايت دو نفر ديگر نماييد. (منه).
۱۴
شرح صحيفه سجاديه
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي الِاسْتِخَارَةِ بوده از دعاى آن امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام در وقت طلب خير از خداى عز و جل. بدان كه آدمى در امور معاش خود گاهى متردد و متحير ماند و لذا حاجت به راهنمايى دارد كه او را دلالت كند در امرى كه صلاح او باشد، و عالم به اصلح و اكمل نيست مگر خداى تعالى پس انسب آن است كه در امور طلب خير از او نمود بلكه بالوجدان معلوم است كه ارشاد و دلالت نمايد عبيد را به آن چه اصلح به حال آنها است بدون آن كه عبد از او سئوال نمايد چه جاى آن كه سئوال كند، هر نفسى بخواهد تعداد كند عنايات حضرت حق را بدون سئوال او قادر بر احصاء نباشد تعالى من ذلك و عما يصفه الواصفون. بدان كه طلب خير و استخاره محل آن در مقام تردد و تحير و اضطراب است و الا امرى كه خير او معلوم يا شر او معلوم است مورد استخاره نيست بلى بعضى از مؤمنين بر خير معلوم استخاره كنند و عذر آنها كه شايد عاقبت او شر باشد و ما ندانستيم اگر چنين باشد عيب ندارد. ايقاظ: بعد از اين كه معلوم شد امر به استخاره خوب يا بد باشد، آيا مخالفت جايز است يا نه ظاهر عدم جواز است زيرا كه مستشار خدا است و به اعتقاد خود با او مشورت نموده مگر به اعتقاد آن كه از عدم قابليت خودم خدا در امر من اعتناء ندارد و اين است وجه در نايب بودن ابرار در استخاره. عثمان عيسى روايت از بعضى نمايد كه او از حضرت صادق عليه السلام روايت نمايد كه عرض نمودم خدمت آن امام كه: كيست احب خلق در نزد خلاق عالم؟ فرمود: هر كه خدا را بيشتر اطاعت كند. عرض نمودم: دشمنترين مردم نزد خدا كيست؟ فرمود: هر كه خدا را متهم سازد و گمان بد به او برد. عرض نمودم: كسى هست كه خدا را متهم داند؟ فرمود: بلى آن كه استخاره به خدا كند، و بيابد استخاره او امرى كه او را خوش نيايد او خدا را متهم دانسته. تذنيب: در امثال زمان ما دو چيز شايع است يكى آن كه استخاره اگر ميانه آيد سئوال از ترجيح فعل و ترك او كنند. دوم - اگر خوب آيد سئوال از خوبى و بدى ترك آن كنند و ظاهر آن است كه هر دو وجه غلط بعد از اين كه خدا را محل مشورت قرار داد و تفويض اعلام اصلح و اكمل به او نموئد اين نحو سئوالات معنى او آن است كه نفهميد با كه مشورت كرد. بدان كه استخاره را اقسامى است يك قسم او مشورت و دعا است بدون نماز، و يك قسم نماز است بدون دعاء، و يك قسم هر دو است. اما قسم اول دو نحو است: يك قسم از آن مجرد خواندن خدا است بدون آن كه با احدى مشورت كند چنان چه اين عمل و نحو آن مثل استخير الله برحمته اين نحو عمل فائده او آن است كه خداى عز و جل صلاح او را بر او الهام نمايد. يك قسم دعا كند و مشورت با مردم نمايد چنان چه حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمودند: اگر اراده امرى دارى با احدى مشورت ننما تا اين كه با خداى خود مشورت كنى. راوى عرض كرد: چگونه با خداى خود مشورت كنم؟ فرمود: بگو صد نوبت استخير الله بعدا مشورت كن با مردم، پس به درستى كه خداى عز و جل جارى كند از براى تو خير را بر زبان كسى كه دوست دارد. بدان كه محل مشورت هر كس نيست بلكه بايد در آن چهار صفت جمع باشد، چنان كه از كتاب محاسن از حلبى از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام روايت كند كه آن امام عليه الصلوة والسلام فرمود: مشورت را حد و مرتبه قرار داده شده كسى كه نداند مشورت به مراتب ضرر او زيادتر خواهد بود از نفع او اول مرتبه او آن است كه آن كسى كه با او مشورت كنى بايد عاقل باشد. دوم - آزاد باشد و متدين يعنى با دين باشد. سوم - صديق و برادر تو باشد. چهارم - اين كه مطلع بسازى او را بر مطلب خود كه اراده مشورت دارى كه علم او به مطلب مثل علم تو باشد بعد از آن امام در مقام توضيح امور مذكور بر آمد و فرمود: اگر عاقل باشد منفعت خواهى به مشورت او اگر آزاد و با دين باشد در مقام نصيحت جد جهد كند يعنى خوب تأمل نمايد در نصيحت اگر صديق باشد كتمان سر تو نمايد اگر مطلع نمودى او را بر مطلب مثل تو علم داشته باشد مشورت كامل شود. اما نماز بدون دعاء: روايت مرازم از امام جعفر صادق عليه الصلوة والسلام است كه حضرت فرمودند: اگر يكى از شما مطلبى و حاجتى داشته باشيد و دو ركعت نماز به جاى آوريد و صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بفرستيد و بگوييد: اگر اين امر صلاح دين يا دنياى من است از براى من فراهم ساز و مهيا كن اگر صلاح من نيست مرا موفق بر آن نكن. و اما نماز با دعاء روايت هارون خارجه است از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمودند: اگر اراده امرى داشته باشى شش رقعه بردار در سه رقعه آن بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم خيرة من الله العزيز الحكيم الفلان بن فلانه افعل، و در سه رقعه ديگر بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم خيرة من الله العزيز الحكيم لفلان بن فلانه لا تفعل پس آن شش رقعه را در زير مصلاى خود بگذارد و دو ركعت نماز بخوان و بعد از فراغ از سجده نماز بگويد در سجده صد دفعه استخير الله برحمته خيرة من عافية پس از آن سر از سجده بردارد و بگويد: اللهم خرلى فى جميع اموريفى يسر منك و عافية بعد از آن مشوش نمايد رقاع را و يك يك را بيرون آورد اگر سه پى در پى لا تفعل آمد البته او را جاى نياورد، و اگر سه پى در پى افعل آمد البته او را جاى آورد، و اگر مختلف شد بيرون آورد تا پنج رقعه و عمل به اكثر نمايد حاجت به ملاحظه ششم ندارد. و ديگر روايت مرفوعه محمد بن يعقوب است از بعض از اصحاب او عرض نمودند كه: بعضى اوقات بعضى از مطالب ما را هست نداريم كسى را كه به او مشورت نماييم چه كنيم؟ فرمودند: مشورت با خداى خود نما. عرض نمود: چگونه؟ فرمودند: قصد نما حاجت خود را در نفس خود و دو رقعه بر دارد در يكى لا و ديگرى نعم و اين دو رقعه را در دو گلوله از گل درست نموده داخل ساز و دو ركعت نماز جاى آورد بعد از آن دو بندقه را در زير دامن خود بگذار و بگو: يا الله انّى اشاورك فى امرى هذا و انت خير مستشار و مشير فاُشر علىّ بما فيه خير و صلاح و حسن عافية بعد دست خود را داخل زير دامن خود كن و يكى از آن دو بندقه را بيرون آور اگر در آن نعم باشد عمل كن و اگر لا باشد جاى نياور به اين نحو مشورت به خداى كن و نمازهاى ديگر در كتب مسطور است رجوع به آن شود. فذلكه: در اين ازمنه و ازمنه سابقه متداول شده است استخاره به تسبيح و به كتاب خدا او را آيا سندى هست يا نه؟ ظاهرا مستند درستى از براى او نيست، بلى از كلام الله آن چه معلوم مىشود از شهيد در ذكرى و غير آن تفال مىتوان نمود بلكه در بعضى از روايات استفاده چنان شود در امور خود. اول طلب خير از خدا نمايد اگر عزم او به چيزى قرار نگرفت باز نمايد قرآن مجيد را و نظر نمايد و صحت و سقم مطلب خود را از او استكشاف نمايد شايد روايت يسع قمى بر آن دلالت دارد، بلى سيد بن طاووس رحمت الله عليه چند نحو است: استخاره به قرآن را نقل مىنمايد و مثل سيد البته واقف به روايت است. و اما استخاره به تسبيح به چند نحو از روايات نقل شده و الان آن چه عمل مولف و جمعى از شيوخ بر آن است، آن است كه اجازه داد حقير را در حرم حسينى عليه السلام در بالاى سر بعد از استخاره نمودن بنده سيد صالح عابد زاهد ورع عالم الاقا سيد حسين الطهرانى امام جماعت در آن مكان شريف كه اجازه داشت از استاد خود مرحوم صاحب ضوابط و او از استاد خود شريف العلماء و او از استاد خود سيد صاحب رياض و ايشان از خال ماجد خود استاد الاكبر الآقا باقر الوحيد البهبهانى رحمت الله عليه و جناب ايشان از شيوخ خود و آنها از مرحوم علامه مجلسى عليه الرحمه و او از شيوخ خود تا منتهى شود به حضرت حجة الله عجل الله تعالى فرجه الشريف كه آن امام در كيفيت استخاره به تسبيح فرمود كه: يك بسم الله الرحمن الرحيم ميخوانى و سه صلوات بر پيغمبر و آل او مىفرستى بعد قرعه به تسبيح مىزنى؛ اگر جفت آمد خوب و اگر طلاق آمد بد يا به عكس، غرض نيت قرعه زننده است، و اين استخاره كه جمعى عمل مىنمايند مطالب از آن ديدهاند و خود حقير غالبا تخلف نديدم بلكه انسان بناء خود را بر مشورت با خداى خود قرار دهد هرگز در خلاف واقع نخواهد شد. حكايت: مؤمنى قرار داده بود با خود كه در هر امرى از امور خود استخاره نمايد و عمل به استخاره كند وقتى استخاره نمود كه از منزل بيرون آيد خوب آمد بيرون آمد از منزل خود تا خود را به پله در رسانيد استخاره نمود پايين رود بد آمد و استخاره نمود مراجعت كند هم بد آمد رأيش قرار گرفت كه استخاره كند كه خود را از پله به زير اندازد خوب آمد و خود را از پله انداخت بدن او مجروح شد و پاى او شكست مدتى معالجه جراحت مىنمود بالاخره آن شخص بعد از مدتى موفق شد به طواف بيت الله چون داخل مكه شد و طواف نمود و بعد از دخول در مدينه حجاج را متهم ساختند كه خلاف ادب به قبر خليفه نمودهاند امر شد كه حجاج شيعه گرفته و در دارالحكومه حاضر شدند از آن جمله آن شخص اعرج بود بعد از اين كه حجاج را به حالت منكر و اذيت به خانه بردند نظر يكى از قضاة در آن مجلس با آن شخص اعرج افتاد شروع نموئد به گريه كردن، گريه شديدى حضرا مجلس استفسار مطلب نمودند گفت: اين اعرج را كه مشاهده نمودم متذكر شدم وقعه عثمان و كيفيت خوارى او را و ذلت او را در يوم الدار و امر نمود تا اعرج را خلاص نمودند به خاطر عثمان. خاتمه: مرحوم سيد نعمت الله استخاره به قرآن را از شيوخ خود نقل نمايد كه ايشان از شيخ بهايى نقل نمودند و سيد فرمود: اين كيفيت عين و اثر او در اخبار نيست و او اين است قرآن را بگشايد بشمارد لفظ جلاله كه در صفحه راست است و به عدد آن اسماء ورق بشمارد و به عدد اوراق از صفحه چپ سطر بشمارد و نظر كند به آن چه در سطر اخير است و عمل به آن نمايد و اگر لفظ جلاله پيدا ننمود بعضى بر اعاده است و بعضى بر ترك عمل كه خيال او دارد. اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْتَخِيرُكَ بِعِلْمِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاقْضِ لِى بِالْخِيَرَةِ وَ أَلْهِمْنَا مَعْرِفَةَ الِاخْتِيَارِ وَاجْعَلْ ذَلِكَ ذَرِيعةً إِلَى الرِّضَا بِمَا قَضَيْتَ لَنَا وَالتَّسْلِيمِ لِمَا حَكَمْتَ اللغة: خيره: به سكون ياء مصدر به معنى نيكى كردن و به فتح ياء مصدر نيست به معنى برگزيده. التركيب: باء بعلمك باء سببيه است. يعنى : اى خداى من به درستى كه من طلب خير مىنمايم تو را به سبب دانايى تو پس رحمت فرست بر محمد و آل او و حكم فرما از براى ما به نيكويى، و الهام كن ما را شناختن اختيار ما را و بگردان اختيار سبب به سوى رضا به آن چه كه حكم فرمودى او را از براى ما و تسليم انقياد به آن چه كه حكم نمودى. فَأَزِحْ عَنَّا رَيْبَ الِارْتِيَاب وَ أَيِّدْنَا بِيَقِينِ الْمُخْلِصِينَ وَ لا تَسُمْنَا عَجْزَ الْمَعْرِفَةِ عَمَّا تَخَيَّرْتَ فَنَغْمِطَ قَدْرَكَ وَ نَكْرَهَ مَوْضِعَ رِضَاكَ وَ نَجْنَحَ إِلَى الَّتِى هِىَ أَبْعَدُ مِنْ حُسْنِ الْعَاقِبَةِ وَ أَقْرَبُ إِلَى ضِدِّ الْعَافِيَةِ اللغة: تسمنا يا از سوم و سأم است به معنى خارى و ذلت و رنج از اين است قوله تعالى يسومونكم سوء العذاب بنابراين سين مضموم است، يا ماخوذ از وسم به معنى علامت. غمط: به معنى حقارت و كراهت. جنح: ميل نمودن. ازاحه: ازاله. التركيب: ريب الارتياب مىشود اضافه لاميه باشد و مىشود بيانيه لكن بيانيه بعيد است زيرا كه در ارتياب باب افتعال مطاوعه فعل است به خلاف ريب كه مصدر متعدى است. يعنى : دور نما از ما شكى را كه از براى قبول شك است، و تاييد فرما ما را به يقين آنان كه اخلاص دارندهاند، ذليل و خوار مفرما تو ما را عجز شناختن از آن چه اختيار نمودى تا اين كه حقير بدانيم ما مقدر تو را و بد بدانيم محل رضاى تو را، و ميل كنيم به سوى آن چه دورتر است از خوبى عاقبت و نزديكتر است به سوى ضد عافيت. تنبيه: و ايدنا بيقين ظاهر معنى او آن است چنان چه مخلصين يقين دارند در امور معاشيه و معاديه خود و اختيار كنند رضاى خدا را و شيطان در آنها سلطنت ندارد و مرا هم از جمله ايشان نما و قوله عجز المعرفه اگر چه به حسب ظاهر مفعول ثانى است از براى لا تسمنا لكن در معنى بيان سوم و ذلت و خوارى است. حَبِّبْ إِلَيْنَا مَا نَكْرَهُ مِنْ قَضَآئِكَ وَ سَهِّلْ عَلَيْنَا مَا نَسْتَصْعِبُ مِنْ حُكْمِكَ وَ أَلْهِمْنَا الِانْقِيَادَ لِمَآ أَوْرَدْتَ عَلَيْنَا مِنْ مَشِيَّتِكَ حَتَّى لا نُحِبَّ تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ وَ لا تَعْجِيلَ مَآ أخَّرْتَ وَ لا نَكْرَهَ مَآ أَحْبَبْتَ وَ لا نَتَخَيَّرَ مَا كَرِهْتَ وَاخْتِمْ لَنَا بِالَّتِى هِىَ أَحْمَدُ عَاقِبَةً وَ أَكْرَمُ مَصِيراً إِنَّكَ تُفِيدُ الْكَرِيمَةَ وَ تُعْطِى الْجَسِيمَةَ وَ تَفْعَلُ مَا تُرِيدُ وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ التركيب: احمد و اكرم افعل تفضيل است. يعنى : درست كن ما را آن چه را كه بد داريم از قضا و حكم تو، و آسان نما تو بر ما آن چه را كه صعب و مشكل مىدانيم ما از حكم تو، و الهام بفرما تو ما را بر طاعت نمودن مر آن چه را وارد نمودى بر ما از مشيت خود تا آن كه دوست نداريم تأخير آن چه را كه تعجيل فرمودى و تعجيل نمودن آن چه را كه تأخير انداختى، و بد نداريم آن چه را كه تو دوست دارى اختيار كنيم آن چه را كه بد داشتى تو ختم نما از براى ما آن چه را كه او محمودتر است از براى عاقبت و كريمتر است از براى بازگشت به درستى كه تو مىفهمانى خوب را و عطا مىفرمايى بزرگ را و جاى مىآورى امرى را كه مىخواهى و تو بر هر شىء قادرى. اللهم اجعل خاتمة امورنا خيرا. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا ابْتُلِىَ أَوْ رَأَى مُبْتَلًى بِفَضِيحَةٍ بِذَنْب بدان كه مردمان كامل و اتقياء اگر مبتلا شوند به دنيا از امراض و خوف و فقر و فاقه و اختلال جاه و مال همه آنها از بابت زيادتى قرب و مزيد درجات ايشان است بلى اوساط انسان و ادون ايشان اگر مبتلا شوند به يكى از امور مذكوره، نيست مگر به واسطه معصيتى كه اثر وضعى او يكى از امور مزبوره است چنان چه معصيت يكى از اين امور مزبوره را در كثيرى از روايات وارد است. چنان چه در دعاى كميل امام عليه الصلوة والسلام عرض نمايد كه بيامرز گناهانى را كه پرده را مىدرد و عمر را قطع مىكند، عقوبات نازل كند و حبس نمايد دعا را و غرض امام عليه الصلوة والسلام از اين دعا اظهار شكر و طلب توفيق توبه است كه خداى عز و جل مرا مثل اين سخن ننمود و ننمايد. اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى سِتْرِكَ بَعْدَ عِلْمِكَ وَ مُعَافَاتِكَ بَعْدَ خُبْرِكَ فَكُلُّنَا قَدِ اقْتَرَفَ الْعَآئِبَةَ فَلَمْ تَشْهَرْهُ وَارْتَكَبَ الْفَاحِشَةَ فَلَمْ تَفْضَحْهُ اللغة: معافات: عافيت دادن. خبز: به ضم خاء و سكون يا به معنى علم و اطلاع. اقتراف: كسب نمودن. شهوت: واضح و آشكار. وَ تَسَتَّرَ بِالْمَسَاوِئِ فَلَمْ تَدْلُلْ عَلَيْهِ يعنى : همه عيبهاى ما را پوشانيده است به عيبها پس راه ننموده بر او. كَمْ نَهْيٍ لَكَ قَدْ أَتَيْنَاهُ وَ أَمْرٍ قَدْ وَ قَفْتَنَا عَلَيْهِ فَتَعَدَّيْنَاهُ وَ سَيِّئَةٍ اكْتَسَبْنَاهَا وَ خَطِيئَةٍ ارْتَكَبْنَاهَا كُنْتَ الْمُطَّلِعَ عَلَيْهَا دونَ النَّاظِرِينَ وَالْقَادِرَ عَلَى إِعْلانِهَا فَوْقَ الْقَادِرِينَ دون: به معنى غير نه به معنى عند. يعنى : چه بسا بديها كه مرتكب شديم، و چه فرمانهايى كه ما را بر آنها بازداشتى و ما از آنها تجاوز كرديم، و چه زشتيها كه كسب كرديم، و چه گناهان كه به انجامش برخاستيم، در حالى كه تو از بين بينندگان بر آن آگاه بودى، و در افشاى آن بيش از توان داران توان داشتى. كَانَتْ عَافِيَتُكَ لَنَا حِجَاباً دُونَ أَبْصَارهِمْ وَ رَدْماً دُونَ أَسْمَاعِهِمْ بدان كه ابناى ناس ابتلاى مردمان مبتلا را از سوء اعمال ايشان مىدانند پس عرض مىكند كه عافيت دادن تو ما را پردهاى است پيش چشمهاى ايشان و سدهاى است نزد گوشهاى ايشان. فَاجْعَلْ مَا سَتَرْتَ مِنَ الْعَوْرَةِ وَ أَخْفَيْتَ مِنَ الدَّخِيلَةِ وَاعِظاً لَنَا وَ زَاجِراً عَنْ سُوءِ الْخُلْقِ وَاقْتِرَافِ الْخَطِيئَةِ وَ سَعْياً إِلَى التَّوْبَةِ الْمَاحِيَةِ وَ الطَّرِيقِ الْمَحْمُودَةِ اللغة: عورة: امر پنهان و خفى. دخيله: آن عيبى است كه عارض شود انسان را يا در بدن او يا عقل او. واعظا و زاجرا مفعول اجل. يعنى : پس اين پوشاندن عيبها، و پنهان نگاه داشتن فسادها را براى ما پند دهنده و باز دارندهاى از بد خويى و ارتكاب معصيت، و وسيله پيمودن راه توبهاى كه گناه را ميزدايد، و آن راهى كه پسنديده است قرار ده. وَ قَرِّبِ الْوَقْتَ فِيهِ ضمير فيه راجع به وعظ و زجر و سعى است. يعنى : نزديك نما تو وقت را در وعظ. وَ لا تَسُمْنَا الْغَفْلَةَ عَنْكَ يعنى : وارد مساز ما را غفلت از تو يا علامت نگذار ما را غفلت از تو. إِنَّآ إِلَيْكَ رَاغِبُونَ وَ مِنَ الذُّنُوبِ تَآئِبُونَ وَ صَلِّ عَلَى خِيَرَتِكَ اللَّهُمَّ مِنْ خَلْقِكَ مُحَمَّدٍ وَ عِتْرَتِهِ الصَّفْوَةِ مِنْ بَرِيَّتِكَ الطَّاهِرِينَ وَ اجْعَلْنَا لَهُمْ سَامِعِينَ وَ مُطِيعِينَ كَمَآ أَمَرْتَ صفوه: مصدر به معنى مفعول. يعنى : چرا كه كه ما به سوى تو مايل، و از معصيت تائبيم. الهى بر انتخاب شده از آفريدگانت محمد و آل او كه از ساير بندگان ممتاز و پاكيزهاند درود فرست، و ما را مطيع و گوش به فرمان آنان همان طور كه فرمان دادى قرار ده. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي الرِّضَآ إِذَا نَظَرَ إِلَى أَصْحَابِ الدُّنْيَا بود از دعاى آن امام عالى مقام در رضا به حكم خدا در زمانى كه نظر مىنمود به سوى اهل دنيا. يكى از امتحانات و ابتلائات بزرگ آن است كه انسان در خود فقد اسباب ببيند و در ديگرى جمع آن گاهى خواهد موجب كفر او شد چنان چه خود مشاهده نمودم در بعضى از ابناء دنيا كه نفى حكمت و مصلحت از خدا مىنمايد از بابت فقدان خود و جمع در ديگرى هميشه انسان بدون و پستتر از خود ملاحظه نمايد نه به فوق خود اگر نظر به فوق خود نمايد طريقى نكند كه كافر شود بلكه خدا را قاسم عدل بداند كه هر كه را به حسب استعداد و صلاح او معشيت و روزى دهد پناه مىبرم به خدا از افتنان به دنيا. سليمان بن داود بنمله فرمود: چرا امر نمودى به موران كه داخل خانههاى خود شوند خوف از اين كه زير دست و پاى اسبان پايمال نشوند، و حال آن كه من ظالم نيستم؟ عرض نمود: امر نمودم خوف از آن كه شايد جلال و سلطنت تو را ببينند مفتون به دنيا شوند. اَلْحَمْدُ للَّهِ رِضىً بِحُكْمِ اللَّهِ شَهِدْتُ أَنَّ اللَّهَ قَسَّمَ مَعَايِشَ عِبَادِهِ بِالْعَدْلِ وَأَخَذَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ بِالْفَضْلِ رضى: احتمال تميز و حال و مفعول له و مفعول مطلق هر يك دارد. يعنى : از حيث رضاى من به حكم خدا، يا اين كه حالكونيه من راضيم يا به علت رضاى من، يا اين كه راضى مىشوم راضى شدنى به حكم خدا. قوله: اخذ دو احتمال دارد يا به معنى ايجاب و الزام يا به معنى فعل و جاى آوردن زيرا كه بالفضل يا به معنى تفضل بعضى بر بعضى است يا به معنى تفضل خود عبارت اخرى عامه ناس بنا بر اول. يعنى : واجب نموده است بر جميع خلق خود بر تفضل و احسان بعضى بر بعضى، بنابر ثانى: جاى آورده است بر جميع خلق خود به احسان خود. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لا تَفْتِنِّى بِمَآ أَعْطَيْتَهُمْ وَ لا تَفْتِنْهُمْ بِمَا مَنَعْتَنِى فَأَحْسُدَ خَلْقَكَ وَ أَغْمِطَ حُكْمَكَ اللغة: افتنان: امتحان. اغماط: حقير شمردن. يعنى : در فتنه مينداز مرا به آن چه دادهاى ايشان را به آن چه منع نمودى مرا تا اين كه حسد ببرم بر بندگان تو و خوار شمارم حكم تو را. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ طَيِّبْ بِقَضَآئِكَ نَفْسِى وَ وَسِّعْ بِمَوَاقِع حُكْمِكَ صَدْرِى وَ هَبْ لِىَ الثِّقَةَ لاُِقِرَّ مَعَهَا بِأَنَّ قَضَآءَكَ لَمْ يَجْرِ إِلا بِالْخِيَرَةِ يعنى : نفس مرا خوش كن و شرح بده صدر مرا كه راضى شوم. وَاجْعَلْ شُكْرِى لَكَ عَلَى مَا زَوَيْتَ عَنِّى أَوْفَرَ مِنْ شُكْرِى إِيَّاكَ عَلَى مَا خَوَّلْتَنِى اللغة: اوفر: يعنى زيادتر. خولتنى: اى اعطيتنى. يعنى : بگردان تو شكر مرا از براى تو چيزهايى كه بر من باز داشتهاى زيادتر از ثناء نمودن من تو را بر چيزهايى كه بر من دادهاى يعنى بر فقر خود خوش حالتر باشم از غناء. بدان كه انسان بايد راضى باشد به رضاء خدا پس دادن فقر و ندادن غناء هر دو نعمت است زيرا كه اگر عكس در حق او جاى آورده شود هم غناء در حق او مفسده است و هم ندادن فقر پس بنابر فرض اول: هر دو را بايد شكر نمود لكن امام عليه الصلوة والسلام عرض كند: كه توفيق ده مرا كه شكر آن امرى كه از من صرف شده است زياده نمايم علت آن است كه چون او عدمست و نفس به حسب ذات خود مايل به او نيست و لذا عرض كند كه توفيق ده مرا كه بر آن زياده شكر نمايم مىشود گفت: هر دو نعمت هستند لكن آن دفع مفسده است به شكر اولى است از جلب منفعت و خود منفعت. وَاعْصِمْنِى مِنْ أَنْ أَظُنَّ بِذِى عَدَمٍ خَسَاسَةً أَوْ أَظُنَّ بِصَاحِبِ ثَرْوَةٍ فَضْلاً اللغة: عدم: فقر و فاقه. حساسه: پستى. ثروت: توانگرى. بدان كه غالب نفوس رذيله گمان آن دارند كه بروز صفت غنا در انسان علامت خوبى او است و فقر علامتى است از بدى او، يا اين كه مىشود كه در واقع خلاف آن باشد. پس عرض كند امام عليه الصلوة والسلام به خدا كه: توفيق بده مرا كه حفظ نمايم خود را از اين گمان و علت آورد بر اين مطلب كه فقر و غناء علامتى خوبى و بدى نيست بلكه طاعت و مخالفت آنها و سببند از براى آن. فَإِنَّ الشَّرِيفَ مَنْ شَرَّفَتْهُ طَاعَتُكَ وَ الْعَزِيزَ مَنْ أَعَزَّتْهُ عِبَادَتُكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ مَتِّعْنَا بِثَرْوَةٍ لا تَنْفَدُ وَ أَيِّدْنَا بِعِزٍّ لا يُفْقَدُ وَ أَسْرِحْنَا فِى مُلْكِ الابَدِ مراد امام به عزت و ثروت نه عزت و غناى ظاهرى است بلكه عبادت و طاعت است به قرينه آن كه مىگويد: ثروتى كه فانى نشود و عزتى كه نابود و نيست نشود. قوله: اسرحنا. يعنى : بفرست ما را و راه نما ما را در ملك هميشگى يعنى بهشت. إِنَّكَ الْوَاحِدُ الاحَدُ واحدى يعنى : شريك ندارى، احدى: يعنى مركب نيستى. الصَّمَدُ الَّذِى لَمْ تَلِدْ وَ لَمْ تُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَكَ كُفُواً أَحَدٌ وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا نَظَرَ إِلَى السَّحَابِ وَالْبَرْقِ وَسَمِعَ صَوْتَ الرَّعْدِ بود از دعاى آن امام عاليمقام وقتى كه نظر مىنمود به سوى ابر و برق يا مىشنيد صداى رعد را فى الجمله اشاره به آنها شد در دعا بر ملائكه. اللَّهُمَّ إِنَّ هذَيْنِ آيَتَانِ مِنْ آيَاتِكَ اين دو تا سحاب و برق يا برق و رعد يا هر سه كه دو تاى آنها يك چيز محسوب شود. وَ هذَيْنِ عَوْنَانِ مِنْ أَعْوَانِكَ يعنى : هر دو، دو خادم از خدمه تو هستند يا دو نفر يارند از تو بر ما. يَبْتَدِرَانِ از تبادر. طَاعَتَكَ يعنى : مىشتابند به سوى فرمان تو. بِرَحْمَةٍ نَافِعَةٍ أَوْ نَقِمَةٍ ضَارَّةٍ برحمة: متعلق به طاعته يعنى : يا رحمت نافعه، نفع كننده مىرسانند يا عقوبت ضرر رساننده. فَلا تُمْطِرْنَا بِهِمَا مَطَرَ السَّوْءِ وَ لا تُلْبِسْنَا بِهِمَا لِبَاسَ الْبَلاءِ تمطرنا: باب افعال گفتهاند بعضى اگر مطر غضب و سوء باشد بر آن امطر گويند، اگر مطر رحمت باشد مطر گويند، فاء تفريع است. يعنى مىشود مطر غضب باشد و رحمت. عرض نمايد به خدا: پس مباران ما را به اين دو علامت باران بد و مپوشان ما را به اين دو پوشش بلا باران بد يا باريدن ابر است سنگ چنان چه بر قوم لوط باريد يا باريدن بادهاى مهلك است چنان چه بر قوم هود باريد، يا باريدن باران است كه غرق نمايد ثمار و فواكه و مردمان را چنان چه بر قوم نوح باريد. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْزِلْ عَلَيْنَا نَفْعَ هَذِه السَّحَآئِبِ وَ بَرَكَتَهَا وَاصْرِفْ عَنَّآ أَذَاهَا وَ مَضَرَّتَهَا وَ لا تُصِبْنَا فِيهَا بِآفَةٍ وَ لا تُرْسِلْ عَلَى مَعَايِشِنَا عَاهَةً عاهه: همان آفت است باران بد خراب نمايد و زرع را و موجب شود فساد بعضى از امزجه را و ابنيه را. اللَّهُمَّ وَ إِنْ كُنْتَ بَعَثْتَهَا نَقِمَةً وَ أَرْسَلْتَهَا سَخْطَةً فَإِنَّا نَسْتَجِيرُكَ مِنْ غَضَبِكَ وَ نَبْتَهِلُ إِلَيْكَ فِى سُؤَالِ عَفْوِكَ فَمِلْ بِالْغَضَبِ إِلَى الْمُشْرِكِينَ وَ أَدِرْ رَحَى نَقِمَتِكَ عَلَى الْمُلْحِدِينَ اللغة: سخط: خشم و غضب. ابتهال: زارى و تضرع نمودن. مل: از ميل و انحراف. ادر: از اداره. يعنى : چرخ زدن و گرداندن. رحى: آسيا. ملحدان: عدول كنندگان از حق. يعنى : اى خداى من اگر هستى تو برانگيختهاى او را از روى غضب، و فرستادى آن را از روى خشم، پس پناه مىجويم به تو از غضب تو و زارى مىكنم به سوى تو و طلب عفو تو پس منحرف نما غضب خود را به سوى كافران، بگردان آسياى غضب تو را بر ملحدين. بدان انسان در هيچ وقتى از اوقات مايوس از خداى خود نشود بلكه در وقت نزول عذاب هم دعاء كند در دفع آن چنان چه امام مطر عذاب و غضب را بعد از نزول عرض كند كه: دفع نمايد و چنان چه قوم يونس عليه السلام عذاب آمده از خود دفع نمودند به تضرع و دعاء. بدان عذابى كه از آسمان نازل شود و يا رحمتى كه بيايد عادت الله جارى شد كه او را به آسمان برگرداند بلكه اگر مقتضى شد كه منصرف نمايد آن را بر آن كسانى كه از جهت ايشان نازل نمود خواهد بر محل ديگر رساند مثل اين كه عذاب خود بر بدان و رحمت خود بر خوبان از اين جهت است امام عرض نمايد به خدا كه: غضب خود به كفار برگردان. اللَّهُمَّ أَذْهِبْ مَحْلَ بِلادِنَا بِسُقْيَاكَ محل: به فتح ميم و سكون حاء به معنى قحط و غلا. يعنى : ببر قحط بلدان ما را با آب دادن تو. وَ أَخْرِجْ وَحَرَ صُدُورِنَا بِرِزْقِكَ وحر: وسوسه. انسان همين كه مبتلا به قحط و غلا شد خيالات فاسده مىكند بلكه نعوذ بالله بعضى از گمان بد به خدا برند. وَ لا تَشْغَلْنَا عَنْكَ بِغَيْرِكَ انسان همين كه گرسنه شد و نعمت در دست ديگرى مىبيند هميشه طمع به او دارد نه به خدا و لذا عرض مىكند به خدا كه: مشغول ساز ما را از خود به نعمت غير تو. وَ لا تَقْطَعْ عَنْ كَافَّتِنَا مَآدَّةَ بِرِّكَ فَإِنَّ الْغَنِيَّ مَنْ أَغْنَيْتَ وَ إِنَّ السَّالِمَ مَنْ وَقَيْتَ مَا عِنْدَ أَحَدٍ دُونَكَ دِفَاعٌ وَ لا بِأَحَدٍ عَنْ سَطْوَتِكَ امْتِنَاعٌ سطوه: سلطنت. قوله: ما عند يعنى : نيست نزد احدى غير از تو دفعى و نيست كسى را از سلطنت تو امتناع. تَحْكُمُ بِمَا شِئْتَ عَلَى مَنْ شِئْتَ وَ تَقْضِى بِمَآ أَرَدْتَ فِى مَنْ أَرَدْتَ يعنى : حكم مىنمايى به آن چه خواهى بر هر كه خواهى و حكم مىكنى به آن چه اراده نمايى در هر كه اراده نمايى. فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا وَقَيْتَنَا مِنَ الْبَلاءِ وَ لَكَ الشُّكْرُ عَلَى مَا خَوَّلْتَنَا مِنَ النَّعْمَآءِ پس مر تو را است ثناء بر آن چه كه حفظ نمودى ما را از بلاء و مر تو را است ثناء بر آن چه دادى ما را از نعمتها. حَمْداً يُخَلِّفُ حَمْدَ الْحَامِدِينَ و رَآئَهُ حَمْداً يَمْلأ أَرْضَهُ وَ سَمَآءَهُ خلف: عقب. يعنى : ثناء نمودنى كه عقب اندازد ثناء ثناكنندگان را در عقب. يعنى : اين قدر ثناء زياد باشد كه ثناء ديگران مستور باشد در جنب آن ثناء كه پر كند آسمان و زمين را. إِنَّكَ الْمَنَّانُ بِجَسِيمِ الْمِنَنِ الْوَهَّابُ لِعَظِيمِ النِّعَمِ الْقَابِلُ يَسِيرَ الْحَمْدِ الشَّاكِرُ قَلِيلَ الشُّكْرِ الْمُحْسِنُ الْمُجْمِلُ ذُو الطَّوْلِ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ إِلَيْكَ الْمَصِيرَ قوله الشاكر: قليل الشكر. يعنى جزا دهنده ثناء كم را يا اين كه او هم ثناء كند در عوض ثناء كم چنان چه فرمود: فاذكرونى اذكركم. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا اعْتَرَفَ بِالتَّقْصِيرِ عَنْ تَأْدِيةِ الشُّكْرِ بود از دعاى آن امام فلك مقام زمانى كه اعتراف مىنمود به تقصير از اداء نمودن ثناء او در مقابل نعمت. بدان كه اعتراف به تقصير از اداى شكر دو مرتبه دارد يكى آن است كه اعتراف كند كه نمىتواند شكر او نمايد زيرا كه شكر نمودن حاجت دارد به شكر، و هكذا. و ديگر آن است كه به قدر وسع كه بايست شكر كند نمىكند اعتراف به تقصير شكر دارد دور نيست كه مراد امام قسم ثانى باشد اگر چه ظاهر فقره از دعا قسم اول است. اللَّهُمَّ إِنَّ أَحَداً لا يَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غَايَةً إِلا حَصَلَ عَلَيْهِ مِنْ إِحْسَانِكَ مَا يُلْزِمُهُ شُكْرَكَ غاية: يعنى حد و مرتبه. ما در قوله: ما يلزمه فاعل حصل. من در قوله: من احسانك ابتدائيه. يلزمه: احتمال دارد باب افعال باشد و احتمال دارد ثلاثى مجرد باشد بنا بر اول شكرا مفعول ثانى او است. يعنى : اى خداى من به درستى كه كسى نمىرسد از شكر نمودن تو مرتبهاى را و حدى را مگر اين كه حاصل آيد بر او از احسان تو كه لازم سازد آن چيزى را شكر ديگر بنابر ثانى شكرا مفعول له است يا تميز، يعنى آن چيز لازم شود او را به علت اين كه يا از حيث شكر ظاهر آن است كه غرض امام عليه الصلوة والسلام آن است كه شكر نمودن توهم شكر دارد. وَ لا يَبْلُغُ مَبْلَغاً مِنْ طَاعَتِكَ وَ إِنِ اجْتَهَدَ إِلا كَانَ مُقَصِّراً دُونَ اسْتِحْقَاقِكَ بِفَضْلِكَ يعنى : نمىرسد كسى به مقدارى از طاعت تو اگر چه جد و جهد كند مگر اين كه مىباشد آن كس تقصير كننده نزد استحقاق و سزاوارى تو به فضل تو عبد را چه قابليت كه عملى آورد به مقابل سزاوارى او بلكه هر قدر عبادت نمايد در مقابل استحقاق او هيچ و در مقابل فضل و جود و كرم او نابود است. فَأَشْكَرُ عِبَادِكَ عَاجِزٌ عَنْ شُكْرِكَ وَ أَعْبَدُهُمْ لَك مقَصِّرٌ عَنْ طَاعَتِكَ فاء: تفريع است. يعنى : پس شاكرترين بندگان تو عاجز از شكر تو است و عابدترين آنها تقصير كننده از طاعت تو است. لا يَجِبُ لاَِحَدٍ مِنْهُم أَنْ تَغْفِرَ لَهُ بِاسْتِحْقَاقِهِ وَ لا أَنْ تَرْضَى عَنْهُ بِاسْتِيجَابِهِ استيجاب: سزاوار بودن اين دو فقره هم تفريع سابق است. يعنى : واجب نيست از براى آن كه بيامرزى او را به استيجاب و نه آن كه خشنود شوى از او به استحقاق. فَمَنْ غَفَرْتَ لَهُ فَبِطَوْلِكَ وَ مِنْ رَضِيتَ عَنْهُ فَبِفَضْلِكَ طول: نعمت در سابق اشاره نمودم كه احدى استحقاق چيزى از خداوند ندارد هر نعمتى كه خدا به مخلوق دهد از نعم دنيا و آخرت همه از باب فضل و احسان است اگر چه بعضى از فضلا مدعيند كه نبينا محمد و آل او صلى الله عليهم استحقاق نعمت دارند نه از باب تفضل و فيه تأمل. تَشْكُرُ يَسِيرَ مَا شُكِرْتَهُ شكر اول معنى جزاء و شكر نمودن ثانى بر معنى خود است.٢٧ يعنى : جزاء مىدهى اندك چيزى را كه شكر كردى او را نسبت شكر به خدا و حال آن كه او شأن عبد است. اشاره است به اين كه عبد قال ثناء نيست مگر اين كه خداوند او را شكر نام نهاد و قبول نمود يا آن كه وجود ثناء به تقدير آن بود پس اسناد مجازى است و در نسخه شهيد ما تشكر به است و معنى او واضحست، و انسب است به فقره لاحقه. وَ تُثِيبُ عَلَى قَلِيلِ مَا تُطَاعُ فِيهِ يعنى : ثواب مىدهى بر اندك چيزى كه اطاعت شدى در آن. حَتَّى كَأَنَّ شُكْرَ عِبَادِكَ الَّذِى أَوْجَبْتَ عَلَيْهِ ثَوَابَهُمْ وَ أَعْظَمْتَ عَنْهُ جَزَآءَهُمْ أَمْرٌ مَلَكُوا اسْتِطَاعَةَ الِامْتِنَاعِ مِنْهُ دُونَكَ فَكَافَأْتَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ سَبَبُهُ بِيَدِكَ فَجَازَيْتَهُمْ الاعراب: شكر اسم كان الذى صفت آن امر خبر كان. دون: به معنى غير از اين فقره. غرض آن است كه تو بر قليل و اندك ثواب و جزا دادى گويا چنان توهم شود كه شكر بندگان دست خودشان است مىتوانند كه امتناع كنند بدون تو يا سبب آن دست تو نيست پس بر ايشان جزاء و مكافات مىدهى كه جاى آورند. به عبارت روشتن از بس كه بر ايشان انعام شد به واسطه اندك گويا شكرشان امرى است كه مالك شدند قدرت امتناع از آن را بدون تو پس جزا دادى ايشان را از براى شكر. بَلْ مَلَكْتَ يَآ إِلَهِى أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَنْ يَمْلِكُوا عِبَادَتَكَ وَ أَعْدَدْتَ ثَوَابَهُمْ قَبْلَ أَنْ يُفِيضُوا فِى بل: نفى مالكيت ايشان است مر امرى را ايشان عدم صرف هستند. فاض: شرع. يعنى : بلكه مالك بودى تو اى خداى من امر آنها را پيش از اين كه آنها مالك شوند عبادت تو را مهيا نمودى ثواب آنها را پيش از اين كه شروع كنند در فرمانبردارى تو. طَاعَتِكَ وَ ذَلِكَ أَنَّ سُنَّتَكَ الافْضَالُ وَ عَادَتَكَ الاحْسَانُ وَ سَبِيلَكَ الْعُفْوُ مشاراليه ذلك مهيا نمودن ثواب است سنت و سبيل طريقه احسان و افضال يكى هستند. فَكُلُّ الْبَرِيَّةِ مُعْتَرِفَةٌ بِأَنَّكَ غَيْرُ ظَالِمٍ لِمَنْ عَاقَبْتَ وَ شَاهِدَةٌ بِأَنَّكَ مُتَفَضِّلٌ عَلَى مَنْ عَافَيْتَ وَكُلٌّ مُقِرٌّ عَلَى نَفْسِهِ بِالتَّقْصِيرِ عَمَّا اسْتَوْجَبْتَ فَلَوَ لا أَنَّ الشَّيْطَانَ يَخْتَدِعُهُمْ عَنْ طَاعَتِكَ مَا عَصَاكَ عَاصٍ وَ لَوَ لا أَنَّهُ يُصَوِّرُ لَهُمُ الْبَاطِلَ فِى مِثَالِ الْحَقِّ مَا ضَلَّ عَنْ طَرِيقِكَ ضَآلٌّ قوله فلو لا: تفريع بر سابق است بعد از اين كه تمام مخلوق معترفند كه عقاب او ظلم نيست، و همه شهادت دهند كه نعمت داد بر هر كه عافيت داد و همه معترفند به تقصير از آن چه او سزاوار است، پس اگر شيطان فريب نمىداد ايشان را احدى از آنها عاصى نبودند، و اگر آن خبيث باطل را به صورت حق در نمىآورد هرگز كسى گمراه نمىشد. وجه استحقاق با فريب شيطان را در بعضى مقامات ذكر نمودهام كه ايشان مضطر در اطاعت آن بدبخت نيستند. فَسُبْحَانَكَ مَآ أَبْيَنَ كَرَمَكَ فِى مُعَامَلَةِ مَنْ أَطَاعَكَ أَوْ عَصَاكَ تَشْكُرُ الْمُطِيعَ عَلَى مَآ أَنْتَ تَوَلَّيْتَهُ لَهُ وَ تُمْلِى لِلْعَاصِى فِيمَا تَمْلِكُ مُعَاجَلَتَهُ فِيهِ اللغة: ابين: از بيان به معنى آشكار. شكر: جزاء. توليته: يعنى مباشرت نمودن و منصرف ساختن. املاء: مهلت دادن است. الاعراب: ما ابين صيغه تعجب است. فاء فسبحانك تفريع بر سابق است. يعنى : پس منزه و پاكى چه قدر آشكار است كرم تودر معامله هر كه اطاعت تو نمود يا عصيان تو تمود جزا مىدهى از براى مطيع آن چه را كه تو او را متولى و متصرف ساختى او را براى او مهلت مىدهى عاصى را در آن چه مالكى كه زود بگيرى او را. تشكر و تملى بدل يا عطف بيان است از جهت ما ابين كرمك زيرا آشكار بودن كرم و بزرگى آن است كه ثناء نمايد مطيع را به اين كه تمام مال التجاره مطيع از او است و مهلت دهد گناهكار را با اين كه قدرت دارد كه تعجيل نمايد در عقوبت او. أَعْطَيْتَ كُلّاً مِنْهُمَا مَا لا يَجِبُ لَهُ وَ تَفَضَّلْتَ عَلَى كُلٍّ مِنْهُمَا بِمَا يَقْصُرُ عَمَلُهُ عَنْهُ اين فقره بيان است ايضا در بيان كرم. يعنى : عطا نمودى هر يك از آنها را بر آن چه واجب نبود براى او و تفضل نمودى بر هر يك از آنها به آن چه كوتاه است عمل از او. وَ لَوْ كَافَأْتَ الْمُطِيعَ عَلَى مَآ أَنْتَ تَوَلَّيْتَهُ لاوْشَكَ أَنْ يَفْقِدَ ثَوَابَكَ وَ أَنْ تَزُولَ عَنْهُ نِعْمَتُكَ يعنى : اگر جزاء مىدادى مطيع را به آن چه خود مباشر بودى او را هر آينه اميد بود كه نيابد ثواب تو را و زايل شود از او نعمت تو به واسطه آن كه چيزى نيست كه در مقابل او ثواب و نعمت داده شود. وَ لكِنَّكَ بِكَرَمِكَ جَازَيْتَهُ عَلَى الْمُدَّةِ الْقَصِيرَةِ الْفَانِيَةِ بِالْمُدَّةِ الطَّوِيلَةِ الْخَالِدَةِ وَ عَلَى الْغَايَةِ الْقَرِيبَةِ الزَّآئِلَةِ بِالْغَايَةِ الْمَدِيدَةِ الْبَاقِيَةِ يعنى : و لكن به كرم خود جزاء دادى او را بر مدت كم فانى به مدت طولانى هميشه بر نهايت نزديك زايل به نهايت كشيده باقى. ثُمَّ لَمْ تَسُمْهُ الْقِصَاصَ فِيمَآ أَكَلَ مِنْ رِزْقِكَ الَّذِى يَقْوَى بِهِ عَلَى طَاعَتِكَ وَ لَمْ تَحْمِلْهُ عَلَى الْمُنَاقَشَةِ فِى الآلاتِ الَّتِى تَسَبَّبَ بِاسْتِعْمَالِهَآ إِلَى مَغْفِرَتِكَ اللغة: لم تسمه اى لم تلزمه. حمل: واداشتن. مناقشات: جمع مناقشه تنگگيرى نمودن. آلات: اسباب. يعنى : پس لازم نكردى بر او عوض آن چه را كه خورده است از روزى تو آن قدرى كه قوت يافته است به او بر طاعت تو، حمل نمىكنى او را بر تنگگيرىها در آلات كه وسيله جست از براى مغفرت هر آينه مىرفت همه مشقت و سعى او عرض كوچكترين نعمتى از نعم تو، و باقى مىماند گرو ساير نعم تو. اين عبارت بنا بر ظاهر و فرض اگر انسان او را عمل باشد از جانب خود و مناسب به او باشد بدون مدخليت خدا در آن و الا عبد او را چيزى اصلا نيست تا اين كه در عوض نعمت كوچك دهد. وَ لَوْ فَعَلْتَ ذَلِكَ بِهِ لَذَهَبَ جَمِيعُ مَا كَدَحَ لَهُ وَ جُمْلَةُ مَا سَعَى فِيهِ جَزَآءً لِلصُّغْرَى مِنْ أَيَادِيكَ وَ مِنْنِكَ وَ لَبَقِىَ رَهِيناً بَيْنَ يَدَيْكَ بِسَآئِرِ نِعَمِكَ اللغة: كدح: يعنى مشقت. جلمه: يعنى مجموع. ايادى: جمع ايد به معنى نعمت. رهين: گرو. ساير: بقيه. الاعراب: جار و مجرور فاعل ذهب جزاء تميز. يعنى : اگر اين كار به او مىنمودى يعنى قصاص روزى تو مىنمودى اگر مناقشه مىنمودى در آلات كه وسيله جست از براى مغفرت هر آينه مىرفت همه مشقت و سعى او عرض كوچكترين نعمتى از نعم تو،و باقى مىماند گرو ساير نعم تو. اين عبارت بنا بر ظاهر و فرض اگر انسان او را عمل باشد از جانب خود و منسوب به او باشد بدون مدخليت خدا در آن و الا عبد او را چيزى اصلا نيست تا اين كه در عوض نعمت كوچك دهد. فَمَتَى كَانَ يَستَحِقُّ شَيْئاً مِنْ ثَوَابِكَ؟ لا مَتَى؟ پس چه زمان خواهد سزاوار شد چيزى را از ثواب تو نه خواهد هيچ زمان بود. لا متى تاكيد است. هَذَا يَآ إِلَهِى حَالُ مَنْ أَطَاعَكَ وَ سَبِيلُ مَنْ تَعَبَّدَ لَكَ اين است اى خداى من حال آن كه مطيع تو است يعنى چيزى ندارد. فَأَمَّا الْعَاصِى أَمْرَكَ وَالْمُوَاقِعُ نَهْيَكَ فَلَمْ تُعَاجِلْهُ بِنَقِمَتِكَ لِكَيْ يَسْتَبْدِلَ بِحَالِهِ فِى مَعْصِيَتِكَ حَالَ الانَابَةِ إِلَى طَاعَتِكَ مواقع: يعنى واقع سازنده. غرض آن است كه به معاصى هم نعمت دادى كه تعجيل غضب او نفرمودى تا اين كه حال معصيت خود را بدل كند به حال باز گشتن به سوى طاعت. وَ لَقَدْ كَانَ يَسْتَحِقُّ يَآ إِلَهِى فِى أَوَّلِ مَا هَمَّ بِعِصْيَانِكَ كُلَّ مَآ أَعْدَدْتَ لِجَمِيعِ خَلْقِكَ مِنْ عُقُوبَتِكَ هر آينه به تحقيق كه سزاوار بود در اول كه قصد نمود معصيت تو را همه چيزهايى را كه مهيا نمودى از براى خلق خود مع ذلك تعجيل در عقوبت او ننمودى. از اين فقره چنان استفاده شود كه اگر تمام عذابى كه خدا خلق نموده وارد سازد بر يك نفر از بنده عاصى خود هر آينه استحقاق او را دارد بلكه در مفتاح الفلاح در دعاى نماز شب از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام نقل مىنمايد دعايى كه تمام عذاب بر او وارد شود وراء او معذبى نباشد مع ذلك معامله فصل با او نموده نه عدل. فَجَمِيعُ مَآ أَخَّرْتَ عَنْهُ مِنْ الْعَذَابِ وَ أَبْطَأْتَ عَلَيْهِ مِنْ سَطَوَاتِ النِّقْمَةِ وَالعِقَابِ تَرْكٌ مِنْ حَقِّكَ وَ رِضًى بِدُونِ وَاجِبِكَ اللغة: ترك: خبر جميع. ابطاء: كندى. سطوت: قهر و غضب. يعنى : جميع چيزهايى كه تأخير انداختى از او از عذاب و كندى نمودى با او از غضبها و عقوبات دست بر داشتن از حق تو است و خشنود شدن به غير واجب تو است. فَمَنْ أَكْرَمُ يَآ إِلَهِى مِنْكَ؟ وَ مَنْ أَشْقَى مِمَّنْ هَلَكَ عَلَيْكَ؟ الاعراب: عليك مىشود حال از براى فاعل هلك و ميشود كلمه على به معنى مع بوده باشد يا به معنى من. يعنى : كيست بدبختتر از آن كه هلاك شد با تو يعنى با اين كه با تو است عنايت و لطف و مهربانى. لا مَنْ يعنى : نيست كسى كه هلاك شود بر تو. اين نحو كلام در اصطلاح اهل بديع اسم او اكتفاء است و آن اين است كه بياورد متكلم در نثر يا در شعر محذوف الجواب و اكتفاء نكند به معلوم در ذهن از اتمام او به واسطه دلالت لفظ. فَتَبَارَكْتَ أَنْ تُوصَفَ إِلا بِالاحْسَانِ وَ كَرُمْتَ أَنْ يُخَافَ مِنْكَ إلا الْعَدْلُ بزرگى از اين كه ترسيده شود از تو مگر عدل تو اين است كه خدايا معامله فضل نما با ما نه به عدل، عدل او را بالنسبه به ما طاقت نيست. لا يُخْشَى جَوْرُكَ عَلَى مَنْ عَصَاكَ وَ لا يُخَافُ إِغْفَالُكَ ثَوَابَ مَنْ أَرْضَاكَ يعنى : ترسيده نشود ظلم تو بر كسى كه معصيت نموده است تو را و ترسيده نمىشود غفلت نمودن تو ثواب كسى كه خشنود نموده تو را. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ هَبْ لِى مِنْكَ أَمَلِى وَ زِدْنِى مِنْ هُدَاكَ مَآ أَصِلُ بِهِ إِلَى التَّوْفِيقِ فِى عَمَلِى إِنَّكَ مَنَّانٌ كَرِيمٌ پس صلوات فرست بر محمّد و آل او، و بر آور آرزويم را، و چندان بر من بيفزاى هدايتت را كه دست يابم، به توفيق در كار خويش به وسيله آن، زيرا كه تو نعمتبخش و كريم هستى.
٢٧) شكر نمودن خدا غفران و جزاء دادن است و شكر نمودن بنده ثناء و مدح نمودن است. از حضرت باقر و صادق عليهما الصلوة والسلام مرويست كه هر كه داخل صبح وشام شود در هر يك از صبح و شام سه مرتبه بگويد: اللهم ما اصبح بى من نعمة من دين او دنيا فمنك وحدك لا شريك لك لك الحمد و لك الشكر بها علىّ حتى ترضى و بعد الرضاء اين شكر او است.
۱۵
شرح صحيفه سجاديه
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي الِاعْتِذَارِ مِنْ تَبِعَاتِ العِبَادِ وَ مِنَ التَّقْصِيرِ فِي حُقُوقِهِمْ وَ فِى فَكَاكِ رَقَبَتِهِ مِنَ النَّارِ بود از دعاى آن امام عالى مقام در معذرت نمودن از آن چه تابع او شده استاز حقوق برادران دينى و تقصير در حقوق ايشان، و در رها نمودن او را از آتش. بدان كه ابناء ناس از مؤمنين هر يك از آنها بر ديگرى حقوق كثيره دارد مثل تفقد از حال او و رد غيبت كردن او و عيادت او تشييع جنازه او و قبول كردن عذر او و دعاى او در وقت عطسه او و هكذا. و در روايت مزارم از امام صادق عليه الصلوة والسلام سى چيز روايت كند كه آن امام به مرازم فرمايد كه: حق مومن بر مومن سى چيز است پس همين كه وفا نمود آن حق در ذمه او است از او مطالبه مىكنند در قيامت در اين ازمنه متاخره. منصب ارشاد و وعظ در دست بعضى جهله افتاده است به نحوى كه عوام الناس را اصلا خوفى نيست بلكه قاطعند به دخول بهشت با افعال قبيحه و معاصى شنيعه و يا كرور كرور مظالم مردم به واسطه اين كه دوست اهل بيت است و يا زيارت سيدالشهداء نموده است و يا گريه بر آن مظلوم نموده است و حال اين كه دخول در صبح شده است و اهتمام در امور مسلمانان ندارد و حال اين كه مرويست كه اگر كسى صبح كند و اهتمام در حق برادر دينى خود ندارد مسلمان نيست و يا غيبت كند يا آن كه امام او قسم به خدا ياد نمايد كه او دروغ اعتقاد نموده كه من از اولاد حلالم. يا اين كه حريص در اطعام فقرا نيست و حالى كه كسى كه حريص نيست او را در جهنم اندازند. يا اين كه خردلى حب دنيا داشته باشد از مال و جاه و رياست و حال اين كه بوى بهشت به مشام او نخواهد رسيد. و بالجمله انسان كه اميد نجات داشته باشد بايست واجد مراتب اوليه و تارك مراتب اخيريه باشد زيرا كه اول از قبيل مقتضيات و ثانى فعل آنها از قبيل موانع است بلى اگر اول از قبيل علت تامه بود حق با عوام الناس بود لكن تصريح صاحب شرع بر خلاف آن است. روايت صحيح در آخر مستطرفات سراير دو سه ورق آخر حضرت صادق عليه الصلوة والسلام مىفرمايد كه: وَ لايت ما بدون اطاعت منفعت ندارد در اين زمان مردم گويند على دارم چه غم دارم. اللَّهُمَّ إِنِّى أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِى فَلَمْ أَنْصُرْهُ بار خدايا من عذر مىجويم به سوى تو از ستم رسيدهاى كه در حضور من ستم شد پس يارى نكردم من او را، در بعضى از روايات وارد است كه چنين شخصى مسلمان نيست. روايت نمود صدوق در فقيه كه مردى از احبار در قبر نشانده شد به او گفتند: ما بايست تو را صد تازيانه بزنيم از عذاب خداى عز و جل. گفت: مرا طاقت آن نيست. آنها كم كردند، مثلا گفتند: نود تازيانه تا اين كه آورده شد به يك تازيانه. گفت: طاقت ندارم. گفت: لابد است زدن يك تازيانه. گفت: به واسطه چه؟ گفتند: زيرا كه روزى مرور مىنمودى بر ضعيفى پس بر او يارى ننمودى يا اين كه روزى نماز خواندى بىوضوء. وَ مِنْ مَعْرُوفٍ أُسْدِىَ إِلَيَّ فَلَمْ أَشْكُرْهُ يا از خوبى كه كرده شد و احسان شد به من پس من شكر او ننمودم. از اين كه در تبعات عباد است پس ترك شكر بالنسبه معروف خواهد بود، پس اگر كسى از براى تو احسانى نمود از هدايا بر تو لازم است به همان نحو كه شكر خدا مىنمايى در مقابل نعمت او بايست شكر صاحب هديه نمايى در مقابل هديه. مسئلة: آيا شكر او نزد غير نمايد يا نزد صاحبش؟ ظاهر آن است كه نزد غير باشد تا تحقيق ثناء او شود زيرا كه اظهار اوصاف خود شخص به خود او را ثناء نگويند اما شكر خداى خود عبارت از سر و علن او هر دو مساوى است. مسئلة: اگر صاحب هديه راضى به اظهار نباشد جايز است؟ گوييم از اين كه اوصاف مديحه هست ضرر ندارد اگر چه او راضى نيست مثل اين كه اخبار به نماز شب زيد نمايى و او راضى نباشد بلى اگر اذيت باشد ترك كند در اين صورت اولى آن است كه نزد خود اظهار كند مگر اين كه اذيت او باشد. مسئلة: كيفيت شكر چه نحو است؟ گوييم نظير شكر خداى مثلا اگر خدا تو را اولاد روزى نمود گويى مرد مقام شكر او تو مهربان و قادر و بزرگ و لطيف، و رؤوف هستى و نحو اوصاف، اگر كسى لباس مثلا به تو داد گويى اوصاف موجوده او را نه دروغ مثل حق بزرگى يا اخوت جاى آورد الحمدلله مهربان من هست مرا فراموش نكرد و در بعضى روايات وارد است كه هر كه شكر مردم ننمود شكر خدا ننموده. وَ مِنْ مُسِى ءٍ اعْتَذَرَ إِلَيَّ فَلَمْ أَعْذِرْهُ از بد كننده كه عذرخواه است به سوى من پس قبول عذر او ننمودم. يكى از صفات خبيثه انسان همين قبول نكردن عذر است بلكه ساعت به ساعت عداوت باطنيه در تزايد است بلكه در صدد تلافى است ملتفت از فوايد قبول عذر نيست كه در دنيا و آخرت چه قدر منافع بر آن مترتب است. وَ مِنْ ذِى فَاقَةٍ سَأَلَنِى فَلَمْ أُؤْثِرْهُ اللغة: فاقه: حاجت. ايثار: اعطاء. رد سئوال خلاف ايمان است خصوصا اگرسائل محتاج باشد زيرا كه در اين صورت يا واجب عينى شود رد ننمودن يا واجب كفايى. وَ مِنْ حَقِّ ذِى حَقٍّ لَزِمَنِى لِمُوَ مِنْ فَلَمْ أُوَفِّرْهُ وفرت: اى وفيت. يعنى : از حق صاحب حقى كه لازم شد مرا پس وفا ننودم او را. شبههاى نيست كه اداء حق ننمودن با امكان نوعى است از غضب خواه حق مالى باشد يا غير مثل رد ننمودن جواب سلام. وَ مِنْ عَيْبِ مومن ظَهَرَ لِى فَلَمْ أَسْتُرْهُ يكى از آثار عيب نپوشاندن برادر دينى كه جاى پوشاندن است كه عيب او نزد مردم ظاهر و شايع گردد. وَ مِنْ كُلِّ إِثْمٍ عَرَضَ لِى فَلَمْ أَهْجُرْهُ أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ يَآ إِلَهِى مِنْهُنَّ وَ مِنْ نَظَآئِرِهِنَّ اعْتِذَارَ نَدَامَةٍ يَكُونُ وَاعِظاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنْ أَشْبَاهِهِنَّ بدان كه عذرى كه انسان مىجويد دو نحو است: يك قسم صورى است به اين معنى كه عملى نموده است نادم از آن نيست غرض سكوت ديگرى است. يك قسم آن است كه حقيقت پشيمان شده است كه هر وقت اگر بخواهد مثل آن واقع شود خود را نگه ميدارد. امام عليه الصلوة والسلام طلب قسم دويم مىكند كه واعظ او باشد از براى امور آينده او. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاجْعَلْ نَدَامَتِى عَلَى مَا وَقَعْتُ فِيهِ مِنَ الزَّلاتِ وَ عَزْمِى عَلَى تَرْكِ مَا يَعْرِضُ لِى مِنَ السَّيِّئَاتِ تَوْبَةً تُوجِبُ لِى مَحَبَّتَكَ يَا مُحِبَّ التَّوَّابِينَ اللغة: زلات: جمع زله به معنى لغزش. عزم: قصد. دور نيست اعتذار نمودن از فكاك رقبه خود از آتش كه در عنوان است از اين فقره معلوم شده باشد اولى در نزد قاصر ترك فقره اخيره است در عنوان. اللهم ارزقنا توبة نصوحا و اغفرلنا. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى طَلَبِ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ بود از دعاى آن بزرگوار در طلب نمودن عفو و رحمت. خوب بود كه عنوان دعا ذكر شود كه بود دعاى آن امام والامقام در كيفيت طلب نمودن عفو و رحمت چنان كه فقرات دعاء بر آن شهادت دهد. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاكْسِرْ شَهْوَتِى عَنْ كُلِّ مُحَرَّمٍ وَازْوِ حِرْصِى عَنْ كُلِّ مَأْثَمٍ وَامْنَعْنِى عَنْ أَذى كُلِّ مؤمن وَ مُوَمِنَةٍ وَ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ اللغة: كسر: شكستن. شهوت: ميل. محرم و ماثم: مىشود مصدر ميمى باشند. يعنى حرام و گناه نمودن و مىشود اسم مصدر مكان بوده باشند لكن به معنى اسم چيزى كه به او حرام و گناه تعلق مىگيرد و از وازويت به معنى منع و صرف. يعنى : اى خداى من صلوات بفرست بر محمد و آل او، و بشكن شهوتم را از هر حرامى، و بگردان از هر معصيتى، ميل شديدم را، و مرا باز دار از آزار كردن هر مؤمن و مؤمنه و مسلم و مسلمهاى. اللَّهُمَّ وَأَيُّمَا عَبْدٍ نَالَ مِنِّى مَا حَظَرْتَ عَلَيْهِ وَانْتَهَكَ مِنِّى مَا حَجَرْتَ عَلَيْهِ فَمضَى بِظُلامَتِى مَيِّتاً أَوْ حَصَلَتْ لِى قِبَلَهُ حَيّاً فَاغْفِرْ لَهُ مَآ أَلَمَّ بِهِ مِنِّى وَاعْفُ لَهُ عَمَّآ أَدْبَرَ بِهِ عَنِّى وَ لا تَقِفْهُ عَلَى مَا ارْتكَبَ فِىَّ اللغة: نيل: رسيدن. حظر: منع. هتك: دريدن. حجز: مانع شدن. ظلامه: مظلمه. و لا تقفه: از وقف به معنى اطلاع. المام: نزول. ادبار: ضد اقبال. كشف: هويدا نمودن. قوله: فاغفر: يعنى بيامرز از براى او آن چه نازل شد بر او از جانب من و عفو كن از او آن چه را كه ادبار نموده است از جانب من يا اين كه برده است او را از من و مطلع نساز يا نگه دار او را. وَ لا تَكْشِفْهُ عَمَّا اكْتَسَبَ بِى وَاجْعَلْ مَا سَمَحْتُ بِهِ مِنَ الْعَفْوِ عَنْهُمْ وَ تَبَرَّعْتُ بِهِ مِنَ الصَّدَقَةِ عَلَيْهِمْ أَزْكَى صَدَقَاتِ الْمُتَصَدِّقِينَ وَأَعَلَى صِلاتِ الْمُتَقَرِّبِينَ وَ عَوِّضْنِى مِنْ عَفْوِى عَنْهُمْ عَفْوَكَ وَ مِنْ دُعَآئِى لَهُمْ رَحْمَتَكَ حَتَّى يَسْعَدَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا بِفَضْلِكَ وَ يَنْجُوَ كُلٌّ مِنَّا بِمَنِّكَ اللغة: سماحه: جوانمردى. ازكى: از زكى، پاكيزه. صلات از صله: يعنى عطاء و بخشش. سعد: خوشبختى. از اين كلام شريف چنان فهميده مىشود كه صدقه و صله منحصر به اعطاى مال نيست بلكه حقى بر داشتن يا ثابت نمودن است. چنان چه در بعضى از روايات وارد است كه سنگى يا كلوخى يا خارى را از راه مسلمانان دفع نمودن صدقه است. بلى، اين جوانمردى كه در فقره عبارت دارد يك مطلبى است كه حقيقت انسان از مظلمه در گذرد از اين كه برادر دينى او است خواه خدا چيزى به او بدهد يا نه، نه اين كه عفو مىكنم به شرط عفو خدايى اين نحو عفو جوانمردى نيست، بلكه آن چه ذكر شد او خواهد سبب نيكبختى و نجات هر يك شد. يعنى : بار الها، هر بندهاى كه درباره من مرتكب كارى شده كه بر او حرام كردهاى، يا آبروى مرا كه به حفظ آن فرمانش دادى ريخته باشد، پس زير بار ستم بر من مرده، يا در حال حيات بر عهدهاش مانده، پس او را در ستمى كه بر من روا داشته مورد مغفرت قرار ده، و در حقّى كه از من ربوده او را عفو كن، و درباره آنچه با من كرده وى را سرزنش منما، و به خاطر اينكه مرا آزرده رسوايش مكن، و اين گذشت سميحانه مرا از آنان، و صدقه رايگان مرا بر آنان از پاكيزه ترين صدقات صدقه دهندگان و بالاترين صلههاى كسانى كه به پيشگاهت تقرب ميجويند قرار ده، و جزاى مرا در برابر عفو من از ايشان، عفوت، و در برابر دعايم در حق آنان رحمتت قرار ده، تا هر كدام از ما به سبب فضل تو سعادتمند شده، و هر يك از ما به احسان تو رستگار گرديم. اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا عَبْدٍ مِنْ عَبِيدِكَ أَدْرَكَهُ مِنِّى دَرَكٌ أَوْ مَسَّهُ مِنْ نَاحِيَتِى أَذًى أَوْ لَحِقَهُ بِى أَوْ بِسَبَبِى ظُلْمٌ فَفُتُّهُ بِحَقِّهِ أَوْ سَبَقْتُهُ بِمَظْلَمَتِهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ أَرْضِهِ عَنِّى مِنْ وجْدِكَ وَ أَوْفِهِ حَقَّهُ مِنْ عِنْدِكَ ثُمَّ قِنِى مَا يُوجِبُ لَهُ حُكْمُكَ وَ خَلِّصْنِى مِمَّا يَحْكُمُ بِهِ عَدْلُكَ فَإِنَّ قُوَّتِى لا تَسْتَقِلُّ بِنَقِمَتِكَ وَ أنْ طَاقَتِى لا تَنْهَضُ بِسُخْطِكَ فَإِنَّكَ إِنْ تُكَافِنِى بِالْحَقِّ تُهْلِكْنِى وَ إِلّا تَغَمَّدْنِى بِرَحْمَتِكَ تُوبِقْنِى اللغة: درك: عقوبت. ايباق: اهلاك. ناحيه: جانب. يعنى : بار خدايا، هر بندهاى از بندگا: تو كه دريافت او را عقوبتى يا رسيد به او از جانب من آزارى، يا تابع شد او را از خودم يا سبب خودم ستمى پس فوت نموده باشم حق او را، يا سبقت نموده باشم مظلمه او را، پس رحمت بفرست بر محمد و آل او و راضى نما او را از من پس نگهدار مرا از آن چه حكم مىكند به او عدل تو به درستى كه قوت من برابرى نميكند به عقوبت تو، و طاقت من نمىايستد به غضب تو، به درستى كه تو اگر جزا دهى مرا به حق هلاك مىسازى مرا و اگر نپوشانى مرا به رحمت خود هلاك مىنمايى مرا. اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْتَوْهِبُكَ يَآ إِلَهِى مَا لا يَنْقُصُكَ بَذْلُهُ وَ أَسْتَحْمِلُكَ مَا لا يَبْهَظُكَ حَمْلُهُ أَسْتَوْهِبُكَ يَآ إِلَهِى نَفْسِىَ الَّتِى لَمْ تَخْلُقْهَا لِتَمْتَنِعَ بِهَا مِنْ سُوءٍ أَوْ لِتَطَرَّقَ بِهَآ إِلَى نَفْعٍ وَ لكِنْ أَنْشَأْتَهَا إِثْبَاتاً لِقُدْرَتِكَ عَلَى مِثْلِهَا وَاحْتِجَاجاً بِهَا عَلَى شَكْلِهَا وَ أَسْتَحْمِلُكَ مِنْ ذُنُوبِى مَا قَدْ بَهَظَنِى حَمْلُهُ وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَى مَا قَدْ فَدَحَنِى ثِقْلُهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ هَبْ لِنَفْسِى عَلَى ظُلْمِهَا نَفْسِى وَ وَكِّلْ رَحْمَتَكَ بِاحْتِمَالِ إِصْرِى فَكَمْ قَدْ لَحِقَتْ رَحْمَتُكَ بِالْمُسِيئِينَ وَ كَمْ قَدْ شَمِلَ عَفْوُكَ الظَّالِمِينَ اللغة: بهض: ثقل و سنگينى و همچنين به هظ بظاء مشاله و كذلك فدح او هم به معنى سنگينى. اصر: ذنب و معصيت. شكل: شبه. يعنى : اى خداى من به درستى كه من طلب بخشش مىكنم از تو اى خداى من چيزى را كه ناقص نميكند تو را بخشيدن او، و طلب برداشتن مىمكنم تو را از آن چه كه سنگين نمىنمايد تو را بر داشتن او، و طلب بخشش مىكنم تو را اى خداى من آن نفسى را كه خلق ننمودى او را تا اين كه امتناع نمايى به او از بدى يعنى دفع بدى از تو نمايد، يا اين كه راه يابى به واسطه او به سوى نفعى لكن آفريدى او را از باب ثبوت قدرتت و از باب حجت گرفتن بر او بر شبيه و نظير او طلب برداشتن مىنمايم تو را از گناهانم آن گناهانى را كه به تحقيق سنگين نموده است مرا بر داشتن او و كمك مىطلبم من به تو چيزى كه سنگين نموده است مرا سنگينى او پس رحمت فرست بر محمد و آل او و ببخش بر من بر ظلم خودم بر خودم و كيل نما رحمتت را بر برداشتن گناهم. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاجْعَلْنِى أُسْوَةَ مَنْ أَنْهَضْتَهُ بِتَجَاوزِكَ عَنْ مَصَارِعِ الْخَاطِئِينَ وَخَلَّصْتَهُ بِتَوفِيقِكَ مِنْ وَرَطَاتِ الْمُجْرِمِينَ فَأَصْبَحَ طَلِيقَ عَفْوِكَ منْ إِسَارِ سُخْطِكَ وَعَتِيقَ صُنْعِكَ مِنْ وَثَاقِ عَدْلِكَ اللغة: اسوة: پيشوا. مصارع: جمع مصرع به معنى افتادن. نهض: پا شدن. ورطه: امر شديد. طليق: آزاد. اسار: از اسر به معنى قيد. وثاق: چيزى كه به او مىبندند. يعنى : بگردان مرا پيشواى آنان كه به تحقيق برخيزاندى او را به در گذشتن تو از افتادنيها از خطاكاران يعنى : مرا قبل از همه رها كن كه من مقدم بر ايشان باشم. إِنَّكَ إِنْ تَفْعَلْ ذَلِكَ يَآ إِلَهِى تَفْعَلْهُ بِمَنْ لا يَجْحَدُ اسْتِحْقَاقَ عُقُوبَتِكَ وَ لا يُبَرِّئُ نَفْسَهُ مِنْ اسْتِيجَابِ نَقِمَتِكَ به درستى كه تو اگر او را عفو و رها كنى اى خداى من كردهاى آن عفو و رها را به كسى كه منكر نيست استحقاق عقوبت تو را، بىزارى نمىكند خود را از سزاوارى عقوبت تو حاصل آن است كه او خود چون مقرب استحقاق است اولى از گذشتن از آن است. تَفْعَلُ ذَلِكَ يَآ إِلَهِى بِمَنْ خَوْفُهُ مِنْكَ أَكْثَرُ مِنْ طَمَعِهِ فِيكَ وَبِمَنْ يَأْسُهُ مِنَ النَّجَاةِ أَوْكَدُ مِنْ رَجَآئِهِ لِلْخَلاصِ لا أَنْ يَكُونَ يَأْسُهُ قُنُوطاً أَوْ أَنْ يَكُونَ طَمَعُهُ اغْتِرَاراً بَلْ لِقِلَّةِ حَسَنَاتِهِ بَيْنَ سَيِّئَاتِهِ وَ ضَعْفِ حُجَجِهِ فِى جَمِيعِ تَبِعَاتِهِ از اين فقرات چنان معلوم مىشود كه انسان مايوس از خدا نشود، و همچنين طمع غرورى نداشته باشد بلكه طمع اميد و رجاء. يعنى : خداوندا اين رفتار را با كسى ميكنى كه خوفش از تو از طمعش به تو بيشتر است، و نوميديش از نجات از اميد رهايى پابرجاتر است، نه اينكه نوميديش از باب يأس از رحمت تو، يا طمعش از جهت مغرور بودن به كرم تو باشد، بلكه به علّت قلّت حسناتش در ميان گناهانش، و سست بودن دلائلش در مورد وظائفى كه بر عهده او بوده و از انجامش سرباز زده ميباشد. فَأَمَّآ أَنْتَ يَآ إِلَهِى فَأَهْلٌ أَنْ لا يَغْتَرَّ بِكَ الصِّدِّيقُونَ وَ لا يَيْأَسَ مِنْكَ الْمُجْرِمُونَ لاَِنَّكَ الرَّبُّ الْعَظِيمُ الَّذِى لا يَمْنَعُ أَحَداً فَضْلَهُ وَ لا يَسْتَقْصِى مِنْ أَحَدٍ حَقَّهُ يعنى : طلب نهايت حق خود از كسى ننمايد بلكه انسب آن بود كه بفرمايد چنانچه در سابق اشاره نمود اصلا حق خود طلب ننمايد براى اشارات و لطايف نكاتى تعبير به اين فرمود. تَعَالَى ذِكْرُكَ عَنِ الْمَذْكُورِينَ يعنى : بر همه كس برترى دارى. وَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَآؤُكَ عَنِ الْمَنْسُوبِينَ يعنى : منزهى از اين كه اسم تو به ديگرى گفته شود. وَ فَشَتْ نِعْمَتُكَ فِى جَمِيعِ الْمَخْلوقِينَ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى ذَلِكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا نُعِىَ مَيِّتٌ أَوْ ذَكَرَ الْمَوْتَ نعى: خبر مرگ دادن. بود از دعاى او عليه السلام وقتى كه خبر مرگى به او داده مىشد يا آن كه خود آن امام به خاطر مىآورد مردن را. متذكر شدن مرگ از صفات جليله است زيرا كه اين صفت سبب شود ادبار به دنيا و اقبال به آخرت را، و باعث شود قرب به معبود را و بعد از مخلوق را. از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مروى است كه آن بزرگوار فرمود: افضل زهد در دنيا متذكر شدن مردن است و افضل بندگى تذكر مرگ است، و افضل تفكر و خيال نمودن ياد آوردن مرگست پس كسى كه سنگين نمايد او را تذكر مردن مىيابد قبر خود را بستانى از بستانهاى بهشت. اللهم ذكرنا الموت. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او. وَاكْفِنَا طُولَ الامَلِ و كفايت كن ما را از درازى آرزو. آفت بزرگ در انسان درازى آرزوست كه نهايت دورى است از جهت او به معبود. حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام در بعضى از خطب نهج البلاغه مىفرمايد: از همه چيز زيادتر بر شما مىترسم از طول اميد و آرزو. و در بعضى از روايات وارد است كه انسان سوار اسب شود و بسم الله نگويد شيطان رديف او سوار شود و به او گويد: بخوان، او گويد: صوت ندارم، گويد: خيال و آرزو نما، اين صفت رذيله معلوم است قلب را سياه مى كند و ميل انسان را به بندگى كم كند و دوستى دنيا را زياد كند پس كفايت مومنين از طول اميد عبارت از دفع او است نظير قوله تعالى: كفى الله المؤمنين القتال. وَ قَصِّرْهُ عَنَّا بِصِدْقِ الْعَمَلِ و كوتاه كن او را از ما به راستى كردار. بدان كه انسان از اين كه در او قوى سپرده شده است از خيرات و شرات و او را مقابل ملك قرار داده است محال است كه بى خيال و آرزو باشد و الا انسان نيست پس لابد در او اميد و آرزو است لكن طول او آفت است در انسان مثل آن كه خيال كند كه خانه بنا نمايم و در او مدت مديدى زندگى كنم يا ثوب و كتاب و فرشى بخرد كه بعد از بيست سال محتاج اليه است نه اين كه طعامى طبخ كند كه بعد از چند دقيقه دفع جوع به او كند اگر چه اين مقدار هم خوب نيست لكن آفت او مثل آفت اول نيست پس انسان نفس خود را چنان كامل نمايد كه در زمانى كه هست اميد و رجاء و مظنه آن نداشته باشد كه در زمان بعد خواهم داخل شد، مراد به صدق عمل آن است كه رفتار و كردار و گفتار او نباشد مگر به رضاى خدا در هيچ يك از مذكورات اميد نداشته باشد كه توانم جاى آورد و در عبارت خود غير از خدا نظرى او را نباشد به عبارت اخرى مىتواند صدق عمل آن بود كه فعل او با قول او موافق باشد نه اين كه قول او قول زهاد و عمل او عمل ابناء دنيا باشد فقرات اخيره بر اين دلالت دارد. حَتَّى لا نُؤَمِّلَ اسْتِتْمَامَ سَاعَةٍ بَعْدَ سَاعَةٍ تا اين كه اميد نداشته باشم تمام نمودن آنى را بعد از آنى ديگر و دقيقهاى بعد از دقيقهاى ديگر چنان كه از جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم رسيده كه دو پلك چشم بلند مىنمايم اميد حيات و زندگى ندارم كه او را به زير آورم. وَ لا اسْتِيفَآءَ يَوْمٍ بَعْدَ يَوْمٍ و آرزو نكنيم دريافتن روزى را پس از روزى. حضرت نوح عليه السلام دو هزار و چند صد سال زندگى نمود خانه بنا ننمود، چون صبح مىشد، مىگفت اميد ندارم كه داخل در شب شوم و چون داخل در شب مىشد، مىفرمود: اميد ندارم كه صبح نمايم. وَ لا اتِّصَالَ نَفَسٍ بِنَفَسٍ وَ لا لُحُوقَ قَدَمٍ بِقَدَمٍ و نه پيوسته نمودن نفسى را به نفسى و نه گذاشتن قدمى را جاى قدمى ديگر مردن را به نصب عينين خود نمايد او را حاضر داند نه غايب خود را اسير مرگ داند نه غير را چنان كه بالعيان از ابناء دنيا مشاهده شود. وَ سَلِّمْنَا مِنْ غُرُورِهِ سالم دار ما را از فريب او. از حيل و مكر و خدعه او آن است كه مردن را فراموش انسان سازد و گويد: دنيا را خدا قرار داده است براى التذاذ و تكيف و راحتى و خوشى از شهوات و الا او را خلق نمىنمود آيا مىشود كه انواع فواكه و اطعمه و مشربه و زنان خوش روى و خوش موى خلقت نموده باشد و ميل او نباشد كه بندگان او نفع ببرند. وَ آمِنَّا مِنْ شُرُورِهِ و ايمن ساز ما را از شرهاى او. از جمله شرور او اين است كه دنيا را نزد انسان زينت دهد كه سبب هلاكت او شود و او را وا مىدارد به معصيت كه بعد خواهى توبه نمود و خدا از تو خواهد گذشت. وَانْصِبِ الْمَوْتَ بَيْنَ أَيْدِينَا نَصْباً بر پا كن مردن را پيش روى ما برپا كردنى كه لايزال در نزد ما حاضر باشد. وَ لا تَجْعَلْ ذِكْرَنَا لَهُ غِبّاً نگردان ياد كردن ما او را نوبت به نوبت. غب: به معنى يك در ميان. حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمود: خاطر آوردن مرگ مىميراند شهوات نفس را و قطع مىنمايد محل روئيدن غفلت را، و قوت مىدهد قلب را به وعدههاى خدا، و طبع را رقيق مىنمايد و مىشكند نشانههاى قواى نفسانى را و خاموش مىكند آتش حرص را، و دنيا را در نظر او حقير و ذليل نمايد اين است معنى آن چه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است كه: فكر كردن ساعتى بهتر است از عبادت يك سال زيرا كه خاطر آوردن مرگ باز نمايد طناب و ريسمانهاى دنيا را، و محكم نمايد طناب و ريسمانهاى آخرت را كسى كه عبرت نگيرد از مردن، چاره و حيله او اندك و عجز او زياد است و ماندن او در قبر زياد است، و در قيامت متحير و سرگردان است. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خاطر بياوريد خراب كننده لذات را. عرض كردند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم او چه چيز است؟ فرمود: مردن را خاطر داشتن متذكر نشود او را بندهاى حقيقتا در حالت وسعت مگر آن كه دنيا بر او تنگ شود، و در حالت شدت مگر آن كه دنيا بر او وسيع شود، مردن اول منزليست از منازل آخرت و آخر منزلى است از منازل دنيا، پس خوشا حال كسى كه محترم باشد در وقت نزول به اول منزل از منازل آخرت، خوشا به حال كسى كه او را خوب مشايعت شود در آخر منزل دنيا مردن نزديكترين چيزها است به پسر آدم و او را دورترين اشياء شمارد پس چه قدر انسان بر نفس خود جرئت نمايد، چه قدر او از مخلوق خدا ضعيفست در مردن نجات و راحت است از براى كسانى كه اطاعت كننده هستند و هلاكت از براى اهل معصيت از همين جهت است كه اشتياق دارد كسى كه اشتياق مردن دارد و كاره است كسى كه بد دارد مردن را. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: كسى كه دوست دارد لقاى خدا را، خدا نيز او را دوست دارد، و كسى كه بد دارد لقاى خدا را، خدا نيز بد دارد ملاقات او را، خلاق عالم تعريض و رد بر يهود مىنمايد كه آنها را اعتقاد آن بود كه ما اولياى خدا هستيم كه اگر شما در دعوى خود راست مىگوييد پس آرزوى مردن نماييد، و حال آن كه آنها هرگز اين آرزو ننمايند به واسطه انكارها كه نمودند. حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمود: باك ندارم كه مرگ بر من واقع شود يا من بر مرگ واقع شوم. وقتى كه ابن ملجم حرامزاده تيغ بر فرق مبارك همايون آن جناب زد، فرمود: فزت و رب الكعبة. گاهى توهم شود بر اين كه منافات به نظر آيد ميان اخبارى كه دلالت دارد بر اين كه دوست داشتن مرگ صفت حسنه است و او از اخلاق اولياء است. على بن ابراهيم قمى مىفرمايد: كه مكتوب است در تورات آن كه اولياى خدا آرزوى مردن مىنمايند و ميان آن اخبارى كه دلالت دارد بر حسن و خوبى زندگانى و فرار جمعى از انبيا از مردن. در روايات صحيحه وارد است از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه آن بزرگوار فرمود: آرزو و تمنى نكند احدى از شما مردن را نخواند مردن را پيش از آن كه او بيايد زيرا كه انسان كه مىميرد عمل او قطع مىشود مومن عمر او زياد ننمايد از براى او مگر خير و خوبى را. در بعضى از روايات وارد است كه: انسان همين كه جنازه مشاهده نمايد بگويد: ثناء مال خدايى است كه مرا از مردگان قرار نداد. در امالى صدوق مذكور است از جعفر بن محمد عليه السلام در وفات موسى بن عمران عليه السلام فرمود: بعد از اين كه اجل او به سر آمده بود و زمان خود را استيفاء كرده بود ملك الموت نزد او آمد و عرض نمود: ملك الموت هستم. فرمود: چه حاجت است تو را؟ عرض نمود: آمدهام قبض روح شما نمايم. موسى عليه السلام فرمود: از كجا و از كدام مكان قبض روح من مىنمايى؟ عرض كرد: از دهان تو. موسى فرمود: چه گونه خواهد شد اين و حال آن كه با او با خداى عز و جل سخن گفتهام؟ عرض نمود: پس از دست تو. فرمود: چگونه چنين شود و حال آن كه با دست خود تورات را حمل نمودم؟ عرض نمود: از پاى تو. فرمود: چگونه چنين شود و حال آن كه با پاى خود به كوه طور از براى مناجات رفتهام؟ عرض نمود: از دو چشم تو. فرمود: چگونه چنين شود و حال آن كه آن لا يزال اميدش به خدا كشيده است؟ عرض نمود: از دو گوش تو. فرمود: چگونه چنين شود و حال آن كه با آن دو گوش كلام خداى عز و جل شنيدهام؟ امام عليه السلام فرمود: پس خداى عز و جل وحى فرستاد به سوى ملك الموت كه قبض روح او ننما تا اين كه او اراده مردن نمايد ملك الموت مراجعت نمود پس موسى عليه السلام در ميان قوم خود مكث نمود به مقدارى كه خدا خواست پس يوشع بن نون را طلب نمود و او را وصى خود نمود و امر نمود به او كه كتمان امر او نمايد و بعد از خود ديگرى قايم به امر ننمايد موسى از قوم خود خارج و غايب شد پس در حالت غيبت خود مرور نمود به مردى كه حفر قبر مىنمود پس موسى به او فرمود: آيا ميل دارى كه اعانت نمايم در حفر قبر؟ عرض كرد: بلى. پس موسى اعانت او نمود و قبر را درست نمود و لحد او را تسويه نمود. پس موسى در قبر خوابيد كه ملاحظه نمايد كه چگونه است پس خداى عز و جل پرده از پيش روى او برداشت پس مكان خود را در بهشت ديد. عرض نمود: اى خداى من، روح مرا به جانب خود ببر پس ملك الموت قبض روح او نمود در آن مكان و او را در آن مكان دفن نمودند و قبر او را مسطع نمود و آن كسى كه حفر قبر مينمود ملكى بود به صورت انسان. اين قضيه در وادى تيه واقع شد پس منادى از آسمان ندا نمود كه: مرد موسى كليم الله. كيست كه نميرد؟ در علل الشرايع مرويست از حضرت باقر عليه الصلوة والسلام كه فرمود: خداى عز و جل ظاهر ساخت بر آدم اسمهاى پيغمبران و عمرهاى آنها را پس مرور نمود آدم بر اسم داود پيغمبر و عمر او چهل سال آدم عرض نمود: اى خداى من چه قدر عمر داود اندك است و عمر من زياد اگر من از عمر خود سى سال به او دهم آيا از براى او ثبت مىنمايى؟ فرمود: خداى عز و جل بلى اى آدم. آدم عرض نمود: من زياد نمودم از براى داود از عمر خود سى سال او را از عمر من كم نما و از براى داود ثبت نما. حضرت باقر عليه الصلوة والسلام مىفرمايد: پس خدا ثابت نمود از براى داود سى سال و در نزد او ثابت بود اين است قوله تعالى: يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب پس محو نمود خدا آن چه كه ثابت بود براى آدم و نقل نمود براى داود آن كه از براى او نبود، پس عمر آدم كه تمام شد ملك الموت بر او وارد شد براى قبض روح او آدم فرمود به او كه: يا ملك الموت از عمر من سى سال باقى است. ملك الموت عرض كرد: آيا از عمر خود سى سال به پسر خود داود ندادى وقتى كه بر تو عرض داشت نمودن اسمهاى انبيا و عمرهاى آنها را؟ آدم فرمود: خاطرم نيست. ملك الموت عرض نمود: اى آدم منكر نشو آيا تو از خداى خود سئوال ننمودى كه سى سال از عمر تو محو نمايد و از براى داود ثبت كند؟ آدم فرمود: تا اين كه عالم شوم به اين مطلب، دعاء تردد نيز دلالت بر مطلب دارد اين دعاء شريف در مكارم الاخلاق طبرسى. روايت از صادق آل محمد عليه الصلوة والسلام كه به بعضى از مالى خود تعليم نموده بود از براى طول عمر كه در عقب هر نماز بخوانند و از براى حفظ وسعت نيز خوب است اين است: بسم الله الرحمن الرحيم اللهم آن رسولك الصدادق المصدق الامين قال انك قلت ما تردّدت فى شىء انا فاعله كترددى فى قبض روح عبدى المومن يكره الموت و اكره مسائته فصل على محمد و آل محمد و عجل لوليك الفرج، و العافية و التمكين فلا تسؤنى فى نفسى و لا فى احد من احبتى. ملاقات خدا مقيد به وقتى نيست يعنى قضيه مطلقه است پس مىشود حمل نمود او را در حال موت و وقت احتضار چنان چه روايت شد از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود: هر كه دوست دارد لقاى خدا را چنان چه خدا نيز دوست دارد لقاى او را، و هر كه بد دارد لقاى خدا را خدا نيز بد دارد لقاى او را پس عرض شد خدمت آن بزرگوار كه: ما مردن را بد داريم و خوش نداريم. فرمود: نه چنين است مومن همين كه حاضر شود او را موت، بشارت داده شود به رضوان و كرامت خدا، پس چيزى نزد او خوبتر از مردن نيست پس دوست دارد لقاى خدا را و خدا نيز دوست دارد لقاى او را، كافر كه موت او حاضر شود بشارت داده شود به عذاب خدا پس چيزى نزد او بدتر از مردن نيست بد آيد او را لقاى خداوند نيز بد دارد لقاى او را بقيه عمر مومن قيمت ندارد تمام شد كلام شهيد. لكن گوييم: اين وجه منافات را دفع نمىكند زيرا كه ظاهر بسيارى از روايات بلكه صريح آنها آن است كه صفت مومن آن است كه مردن را دوست داشته باشد و او را آرزو نمايد چنان چه در تورات در وصف اوليا مذكور است. از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مروى است كه آن حضرت فرمودند كه: پسر ابوطالب انس او به مردن زيادتر است از انس طفل به پستان مادر. آن چه در نظر اين قاصر آيد مابين اخبار منافات نيست و منافات نيست ميان دوست داشتن موت و لقاى خدا و مابين بد داشتن او، دوست او دارد زيرا كه به واسطه او وصل محبوب حاصل شود، و بد دارد او را زيرا كه در او وجع و الم و درد است نظير اين كه انسان در او مرضى باشد و طبيب معالجه به دواء تلخى و بدى نمايد و مريض بداند كه در آن شفاء و دواء است پس آن مريض آن دوا را دوست دارد و بد دارد از دو جهت اين بدى و دوستى گاهى مساوى است، گاهى بدى غالب است مثل اين كه دواء هنوز حاضر نشده و گاهى دوستى غالب است مثل اين كه شروع نمود به دواء ميل نمودن از اين كلام واضح مىشود فرار پيغمبران از مردن تأمل نما به مطلب نه به گوينده. وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ صَالِحِ الاعْمَالِ عَمَلاً نَسْتَبْطِئُ مَعَهُ الْمَصِيرَ إِلَيْكَ بگردان تو از جهت ما از عملهاى خوب عملى را كه دير شمارم من با آن عمل بازگشت به سوى تو. چون انسان بعد از خلقت او را خلاق عالم در بازار دنيا فرستاد كه تجارت و كسب نمايد كه نفع او عايد خو شود و بعد مراجعت نمايد به سوى او پس عبد كه داخل بازار شد و كسب نمود و به تعجيل بناء او باشد كه خود را به مولى خود برساند خواهد كمال قرب و منزلت خدمت مولى رساند، پس معنى كلام اين است كه توفيق ده مرا به عمل نيكويى كه به سبب او بازگشت به سوى تو را دوست داشته و بد نداشته باشم بازگشت به سوى تو را. بطىء: مقابل سريع. وَ نَحْرِصُ لَهُ عَلَى وَشْكِ اللَّحَاقِ بِكَ و حريص شوم من از براى عمل بر سرعت نمودن رسيدن بر تو. وشك: به معنى تعجيل است. حَتَّى يَكُونَ الْمَوْتُ مَأْنَسَنَا الَّذِى نَأْنَسُ بِهِ تا اين كه بوده باشد مردن محل انس ما و آرام ما. وَ مَأْلَفَنَا الَّذِى نَشْتَاقُ إِلَيْهِ و محل الفت ما كه مشتاق باشيم به سوى او. وَ حَآمَّتَنَا الَّتِى نُحِبُّ الدُّنُوَّ مِنْهَا و خويش آن چنانى كه دوست داشته باشيم نزديكى به سوى او را. حميم: اقارب و خويش را گويند. بدان كه انسان همين كه در عالم وجود آمد و لباس بر او پوشيده شد مابين او و خالق جدايى و بينونت حاصل آمد لكن اين عالم زندگانى و حيوة را خداى عز و جل متجر و محل كسب او قرار داد كه در اين عالم كسب و تجارتى نمايد به واسطه آن قرب و زلفى به معبود خود رساند پس همان كه موت در نظر او به مراتب مذكوره رسد خواهد فايز شد به قرب و زلفى خدايى اين بود كه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم كه بر او عرض نمودند بقاء دنيا را و موت را فرمودند: الرفيق الاعلى اين بود كه بعضى از عرفاء را در معرض قتل كه در آوردند تعجيل داشت كه زود به راحتم افكنيد و حجاب مابين من و محبوب من برداريد پس همان كه انسان موت در نظر او محبوب شد در نظر او دنيا عدم صرف است شوق لقاى خدايى در كالبد بدن او شرار كند و راى خدا در نظر او چيزى نيست به هر چه نظر كند جز خدا نمىبيند. فَإِذَآ أَوْرَدْتَهُ عَلَيْنَا وَ أَنْزَلْتَهُ بِنَا فَأَسْعِدْنَا بِهِ زَآئِراً وَ آنِسْنَا بِهِ قَادِماً پس زمانى كه وارد سازى تو او را بر ما، و فرو فرستادى او را به ما پس اعانت كن ما را به او در حال زيادت او، و انس و الفت ده ما را به او در وقت آمدن او را. زائرا و قادما حالند از براى ضميريه. آمدن موت بر انسان گاهى تعبير به ورود شود و گاهى به نزول، ورود رسيدن تشنه است به آب، و نزيل مهمان، و هر دو حاجت دارند يكى به آب و يكى به نان و مكان به خاطر همين مطلب امام عليه الصلوة والسلام عرض كند به خدا كه: اعانت نما بر من و الفت ده در حالت آمدن او و زيارت او زيرا كه او وارد و نازل شود تشنه و گرسنه است و غرض او آن است كه رشته حيات بگسلد و حياتى كه سريان در بدن دارد مثل سريان آب گل در گل از او زايل نمايد او اصعب امور و اشق اشياء است بر انسان و آن وقتى است كه ابليس خسيس و تبعه آن بر انسان راه و استيلا يابد و دين شريف او كه اعز اشياء است در نزد او از او بگيرد. الهى همه كس از اول نالد و عبدالله از آخر. وَ لا تُشْقِنَا بِضِيَافَتِهِ وَ لا تُخْزِنَا بِزِيَارَتِهِ شقى و بدبخت ننما ما را به مهمانى او و رسواء نكن ما را به زيارت او. موت مثل حيوة مخلوقى است از مخلوقات خدا پس در آن وقت اگر كسى پاك و پاكيزه و خالى باشد از ادناس و ارجاس و معاصى و حقوق ناس پس خواهد در وقت نزول او خوشبخت شد و ميزبان خود را احترام نمود و گرنه بدبخت و رسوا است در آن وقت. بدان كه موت خراب كننده لذات است و تاريك كننده شهوات و دوركننده خواهشها است، مهمانى است كه دوست نيست، مقابلى است كه مغلوب نيست، قاتلى است كه طلب خون از او نمىتوان نمود، مىبندد بر انسان ريسمان خود را، تير و سهم او خطا نشود، سطوة و تسلط او بر انسان قوى است يك دفعه بر انسان روى آور شود بدون اعلام و اخبار تاريكى خود وارد سازد، آتش خود را بر افروزد، پس بر انسان لازم و واجب است به حكم عقل كه نحوى رفتار نمايد كه آن وقت وقت راحت او شود نه وقت شدت و غمره و زحمت او باشد. وَاجْعَلْهُ بَاباً مِنْ أَبْوَابِ مَغْفِرَتِكَ وَ مِفْتَاحاً مِنْ مَفَاتِيحِ رَحْمَتِكَ بگردان مردن را درى از درهاى آمرزيدن تو و كليدى از كليدهاى بخشش تو. خداى عز و جل از براى آمرزيدن كه از جمله افعال او است اسباب و مقدمات قرار داده است زيرا كه به او امتناع نموده است كه فعلى از افعال را جارى نمايد بدون سبب و جهت پس تواند نفس مردن سبب مغفرت و رحمت شود مثل مردن در راه خدا و مثل مردن به طعن طاعون و در حال اسهال و نفاس و مهدوم و نحو آنها پس در بودن مردن و كليد بودن آن مىشود به نحو حقيقت باشد نه مجاز براى اين مطلب است كه هابيل به قابيل فرمود: اگر تو دست به جانب من دراز كنى من نخواهم دست به سوى تو بلند نمود زيرا كه اگر تو مرا بكشى گناه مرا بر تو نويسند. أَمِتْنَا مُهْتَدِينَ غَيْرَ ضَآلِّينَ طَآئِعِينَ غَيْرَ مُسْتَكْرِهِينَ بميران تو ما را راهيافتگان نه گمراهان، فرمان برداران نه كراهت دارندگان. غرض آن است كه وقت مردن ما وقتى باشد كه دين ما دين اسلام باشد نه دين كفر علاوه بر اين كه دين ما دين اسلام باشد اين اسلام از روى زبان نباشد و قلب خالى چنان چه صفت منافقين است بلكه اسلام حقيقى بوده باشد زيرا كه آن چه نفع دهد انسان را اسلام حقيقى و غير او را نفع نيست بلكه حال منافق كه اسلام او از روى كراهت باشد اشد است از حال كفار زيرا كه علاوه بر كفر استهزاء بر اهل اسلام نيز دارد اين است كه از قرآن نيز استفاده شود. تَآئِبِينَ غَيْرَ عَاصِينَ وَ لا مُصِرِّينَ توبه كنندگان نه گنهكاران و نه اصرار دارندگان. پاك و طاهر باشيم از لوث و چرك مخالفت تو هيچ عصيان بر ما نباشد نه اندك و نه بسيار زيرا كه هر مرتبه از مراتب مخالفت او زيان و خسران و نااميدى از رحمت بر او مترتب است در اين جهت تفاوت نكند گناه بزرگ و كوچك زيرا كه در مخالفت خداى آسمانها شريكند و معصيت بزرگى نمود جرئت هتك ستر معبود خود نمود. يَا ضَامِنَ جَزَآءِ الْمُحْسِنِينَ وَمُسْتَصْلِحَ عَمَلِ الْمُفْسِدِينَ اى عهدهگيرنده عوض نيكوكاران، و اى اصلاح آورنده كار بدكاران. احسان مىشود ايمان باشد يعنى اقرار به توحيد و به نبوت و جزا و عوض او بهشت است، و مىشود مراد از او مطلق كار خوب باشد كه مطلوب و محبوب خدا باشد چنان چه آيه هل جزاء الاحسان الا الاحسان بر او شاهد است، كار بدكار به صلاح آوردن به دو نحو مىشود يا از او مىگذرد و عفو مىنمايد يا اين كه ستر قبايح و عيوب او كند و جميل و مدايح او را اظهار نمايد چنان چه بر اهل ملاء اعلى و ملاء اسفل معلوم شود كه او از خوبان و ابرار است نه از بدكاران و زيان كاران اين است رأفت و مهربانى آن ذات مقدس به سوى مخلوق و عبيد خود. اللهم صل على محمد و آله و بارك لنا الموت و اجعلنا ذاكرين له. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى طَلَبِ السِّتْرِ وَالْوَقَايَةِ بود از دعاى امام عالى مقام در طلب نمودن پوشيدن معاصى و نگه داشتن از ذنوب اگر خداى عز و جل بخواهد نظر رأفت و مهربانى خود را از بندگان خود بردارد سلسله موجودات رشته وجودشان قطع شود، اگر بخواهد نظر ستر و حفظ خود را از بندگان خود منحرف سازد بندگان محترم و مكرم در نظر غير او از رسوايان و ذليلان و خواران خواهند بود پس بر بنده لازم است كه از او التماس و سئوال نمايد لطف و رحمت او را كه بپوشاند عيوبات مخفيه او را كه خوار نشود، فرق و جدايى ميان ستر و وقايه معلوم است زيرا كه مىشود ستر باشد بدون وقايه چنان چه اكثر افراد مردم مبتلا به درد معصيت هستند و ميان خود و خداى خود مرتكب مخالفت هستند لكن خداى عز و جل از باب وفور لطف و زيادتى مرحمت و صفت ستاريت آن را پوشانده و او را مفتضح و خوار ننموده و نمىنمايد نه در زمين و نه در آسمان نه در دنيا و نه در آخرت چنان چه در دعاى بيت المعمور از بعضى از روايات استفاده شود مناسب آن دعاى بزرگوار نقل شود و اين دعاى بزرگوار در فضل او دو حديث وارد است: اول - آن چه كفعمى در حاشيه مصباح نقل نموده و ابن فهد در عدة الداعى همان را نقل مىنمايد و ترجمه او تفصيلى دارد ملخص آن است كه دعاى بيت المعمور اگر جمع شوند ملائكه آسمانها و زمينها خواهند كه بيان كنند يك جزوه از هزار جزوه ثواب اين دعا را قدرت بر آن ندارند و مىپوشاند الله تعالى كارهاى قبيح خواننده اين دعاء را به هزار و پانصد در دنيا و آخرت، و مىآمرزد گناهان او را هر چند مثل كف دريا باشد حتى گناهان كبيره او را و مىگشايد هفتاد در از رحمت، و عطا مىكند ثواب هر مصيبت رسيده را. دوم - ابن بابويه در كتاب توحيد روايت نمايد به اسناد خود از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه جبرئيل عليه الصلوة والسلام نازل شد بر آن حضرت به اين دعا در حالى كه خندان و خوشحال بود، پس سلام كرد بر آن حضرت و آن حضرت جواب سلام گفت پس عرض نمود كه: الله تعالى هديه فرستاده به سوى شما. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد كه: چه چيز است؟ جبرئيل گفت: كلماتيست از گنج هايى كه عرش خدا گرامى داشته است تو را به آنها. پس آن حضرت فرمود: كه كدام است آنها؟ جبرئيل دعا را خواند بعد از آن حضرت از ثواب او پرسيد. جبرئيل گفت: دور است معلوم نمودن تمام آن اگر جمع شوند ملائكه هفت آسمان و هفت زمين بر اين كه بيان كنند ثواب آن را تا روز قيامت نتوانند بيان نمود از صد هزار جزء يك جزء. بعد جبرئيل گفت: چون بنده گويد: يا من اظهر الجميل و ستر القبيح مىپوشاند او را خدا رحمت خود، در دنيا و آخرت و زينت مىدهد او را در آخرت و مىپوشاند بر او پانصد رحمت در دنيا و آخرت. و چون گويد: يا من لم يواخذ بالجريرة و لم يهتك الستر، محاسبه نمىنمايد خدا با او در روز قيامت و اظهار نمىكند گناه او را روزى كه ظاهر شود گناهان. و چون گويد: يا عظيم العفو، بيامرزد گناهان او را هر چند به قدر كف دريا باشد. و چون گويد: يا حسن التجاوز، بگذرد از تقصيرات او حتى از دزدى و شراب خوردن و ساير گناهان بزرگ. و چون گويد: يا واسع المغفرة، بگشايد خداى عز و جل از براى او هفتاد در از درهاى رحمت پس فرو مىرود در رحمت خدا تا وقتى كه بيرون رود از دنيا. و چون گويد: يا باسط اليدين بالرحمة: پهن نمايد خداى تعالى بر او رحمت خود را. و چون گويد: يا صاحب كل نجوى و منتهى كل شكوى عطاء نمايد ثواب هر آفت رسيده و بى آفت و هر مريض و صاحب علت و هر فقير و مسكين و هر صاحب مصيبت تا روز قيامت. و چون گويد: يا كريم الصحف گرامى دارد خدا او را مثل گرامى داشتن پيغمبران. چون گويد: يا عظيم المن عطا نمايد خدا به دو در روز قيامت چيزهايى را كه خودش آرزوى او نموده و جميع خلايق آرزوى او را داشته باشند. چون گويد: يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها عطا نمايد به او ثواب به عدد هر كه شكر نعمت او نموده باشد. و چون گويد: يا ربنا و يا سيدنا فرمايد خدا: اى ملائكه من شاهد باشيد كه من آمرزيدم اين بنده را و به او عطا نمودم از جمله ثواب به عدد هر جميع كه خلق كردم در بهشت و دوزخ و هفت زمين و آسمان و آفتاب و ماه و ستارگان، و دانههاى باران و انواع خلق و كوهها، و سنگها و ريگها و غير آنها و عرش و كرسى. چون گويد: يا مولانا پر نمايد قلب او را از ايمان. چون گويد: يا غاية رغبتنا عطاء نمايد به او در روز قيامت آن چه را كه مرغوب تمام مردم است. چون گويد: اسئلك يا الله أن لا تشوه خلقى و خلق والدى بالنار. گويد خداى عز و جل: اى ملائكه شاهد باشيد كه آزاد نمودم او را و پدر و مادر او را و خواهران و خويشان و فرزندان و همسايگان او را و او را شفيع نمودم در حق هزار مرد كه واجب شده باشد بر ايشان آتش، و نجات دادم او را از آتش جهنم پس تعليم گير اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم اين كلمات را و تعليم مكن آنها را بر منافقان چه اين دعايى است كه مستجاب مىشود انشاء الله تعالى و اين دعاء را دعاء اهل بيت معمور گويند مىخوانند آن را وقتى كه طواف مىكنند دور او. بدان اگر انسان عاصى باشد و خدا او را ستر نمود و او را در دنيا و آخرت مفتضح ننمود و داخل بهشت نمود و مع ذلك او را درجات مقربين ندهند، پس اگر بخواهد انسان فايز شود به مراتب علّيه بر او است كه اجتناب نمايد از معاصى و گناهان از اين جهت است كه امام عليه السلام طلب ستر و وقايت هر دو نموده است. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ أَفْرِشْنِى مِهَادَ كَرَامَتِكَ خداى من رحمت بفرست بر پيغمبر و آل او ، و بگستران تو فرشهاى بزرگى خود را براى من. يعنى : حرير و ديباج و استبرق و نحو آن كه مهيا نمودى در غرفات بهشت و آنها را به آن فرش و بساط نمودى كه اولياى خود را در آن منزل جاى دهى مرا نيز از جمله آنها بگردان كه متنعم شوم به چيزى كه ايشان متنعم شوند. فرش: در لغت و عرف بساطى را گويند كه انسان در او مىنشيند و نقل به باب افعال كه شد در مفعول مىگيرد. مهاد: جمع مهد به معنى فرش و بساط و او مفعول دوم او هست. وَ أَوْرِدْنِى مَشَارِعَ رَحْمَتِكَ داخل نما مرا در راههاى رحمت خود. ورود: دخول تشنه است بر آب. مشارع: جمع مشرعه است و او راه و جايى است در كنار نهر كه انسان از آن مكان اخذ آب نمايد. از اين كه رحمت و بخشش خدا زياد است و از كثرت نتوان تعداد نمود امام طلب نمايد تمام آن رحمات و مهربانىهاى او به راه هايى كه به او توان رسيد اين بر تقديرى است كه رحمت متعدد باشد، و مىتوان گفت رحمت يك چيز است مثل دخول بهشت لكن اسباب او بسيار است پس مشارع دو احتمال دارد. وَ أَحْلِلْنِى بُحْبُوحَةَ جَنَّتِكَ نازل نما تو مرا در وسط بهشت تو. حلول: نزول است. بحبوحه: به ضم هر دو با وسط شىء است چون كه مرابت جنان مثل دركات جحيم متفاوت و مختلف است مرتبه عليا وسط آن است و به خاطر آن امام طلب اين مرتبه نمود و مىتوان گفت: اين كنايه از مرتبه عليا است زيرا كه درجات بهشت تفاوت به حسب فوقية و تحتيت دارند نه به حسب وسط و اطراف. وَ لا تَسُمْنِى بِالرَّدِّ عَنْكَ علامت و نشانه نگذار تو مرا به رد و جواب دادن از خود. چون انسان همين كه رحمت خدا شامل حال او نشد و در معرض تفضل و احسان واقع نشد چنان رسوايى و افتضاح و خوارى بر او مستولى شود هر كه از اهل محشر از جن و انس و ملك بر او نظر كند مىداند كه او از اهل سخط و عذاب است، خداى عز و جل او را مايوس نموده از لطف خود. وَ لا تَحْرِمْنِى بِالْخَيْبَةِ مِنْكَ و محروم مكن تو مرا به نااميدى از تو. چنان كه انسان بعضى از اعمال خوب و خير در دنيا نمايد از قبيل صله رحم و صدقه و قضاء حوائج برادران دينى و نحو آن و به واسطه او اميد و رجاء بهشت و رضوان دارد لكن بعضى از معاصى مرتكب شد كه او سبب شد كه اعمال خير او منفعت به حال او ندارد و خايب و نااميد شود مثل غيبت و كذب و ايذاء پدر و مادر و نحو آن يا اين كه از وفور مرحمت و رافت خداى رجاء بخشش و عفو او دارد و هيچ عملى هم ندارد از اين كه او را عملى نباشد محروم شود اگر چه از بعض روايات چنان استفاده مىشود كه اگر بنده در دنيا اميد خير و خوبى از خدا داشته باشد سبب نجات او خواهد بود. مرويست كه در روز قيامت چون بعضى از مردمان را حاضر سازند امر شود كه او را به جانب جهنم برند از براى گناهان و معاصى او، ملائكه عذاب او را كنند به جانب آتش در وقت رفتن به جانب آتش نظرى به قفاى خود كند و عرض نمايد چنين نبود اميد من بر تو وحى رسد كه او را برگردانيد اگر چه دروغ مىگويد زيرا كه او در دنيا هرگز بر من گمان خير و خوبى نداشت. وَ لا تُقَاصَّنِى بِمَا اجْتَرَحْتُ مقاصه نكن مرا به آن چه كه مرتكب شدم من. خداى عز و جل عوض گناهان و ذنوب عقوبات مهيا نموده و عوض طاعات درجات و حسنات قرار داده، انسان گاهى كه مرتكب بعضى از معاصى شود و طاعاتى هم نمود مىشود كه خداوند عالم طاعت و حسنه او را عوض عصيان او بگيرد و در صحيفه ثواب طاعات نباشد و او را تقاص و گرو معصيت گرفت. اجتراح: كسب معصيت. تقاص: عوض حق گرفتن كلمه ما در اجترحت موصوله عايد صله محذوف پس معنى آن است كه عوض نگير مرا به آن چه كسب نمودم از گناهان. وَ لا تُنَاقِشْنِى بِمَا اكْتَسَبْتُ اظهار عيب منما در آن چه كسب نمودم و مناقشه در مطلب ايراد بر آن است و در حساب دقت است و استقصاء پس اگر خدا بخواهد مناقشه در عمل نمايد هيچ عملى از براى انسان نماند سالم، اين است كه در بعض ادعيه وارد است كه پناه مىبرم به سوى تو از مناقشه در حساب مثلا مىشود انسان گاهى عملى از عبادات نمود خالصا و مخلصا لله و فى الله لكن مخلوط هست بر يا به نحوى كه بر خود عامل مشتبه است قطع دارد كه عمل او خالص است و مع ذلك خدا بر او معلوم نمايد كه اين عمل مال من نبوده است چنان چه در بعضى از روايات وارد است كه ريا در عمل پوشيدهتر است از حركت پاى مورچه در شب تار در سنگ صاف. وَ لا تُبْرِزْ مَكْتُومِى وَ لا تَكْشِفْ مَسْتُورِى آشكار ننما تو پنهان شده مرا و برندار امر پوشيده مرا. عيوب مخفيه انسان دو نحو است: يكى آن است كه نداند او را مگر خود و خدا و اين قسم تعبير به كتمان شود گفته شود سرّ كاتم و ديگر آن است كه مىشود مردم بر او مطلع شوند لكن او را از مردم بپوشاند در بازار قيامت چون انسان مورد تفضل نشود هر دو قسم از عيوب او خواهد آشكار و هويدا شد نعوذ بالله. وَ لا تَحْمِلْ عَلَى مِيزَانِ الانْصَافِ عَمَلِى و نگذار در ترازوى عدل و انصاف كردار مرا. در نزد اهل اسلام محقق است ثبوت ميزان كه اعمال خلايق در آن سنجيده شود و اين نحو على نحوالاجمال عدل خدايى است كه قوه عاقله بر آن حكم نمايد اختلاف در آن است كه اين ميزان چه هست بعضى را گمان آن است كه ميزان عبارت است از حكم به عدل و انصاف خلاق عالم در روز قيامت. بنابراين اطلاق ميزان مجاز است و خلاف ظواهر آيات و نصوص است آن چه اكثر قوم بر او رفتهاند. و بعضى از روايات صحيحه و صريحه كه بر آن دلالت كند آن ترازويى است مثل ترازوى اهل تجارت و به آن اعمال مردم سنجيده گردد. و در خبر صحيح است كه صحيفههاى مردم سنجيده شود بميرانى كه او را عمودى و دو كفه باشد همه خلايق در آن نظر نمايند براى اظهار معدلت و قطع معذرت. از ابن عباس مروى است كه درازى عمود ميزان پنجاه هزار سال راه است و كفههاى او يكى از نور و يكى از ظلمت است حسنات را در كفه نور نهند و سيئات را در كفه ظلمت. و در سوره زلزال خداى عالم مىفرمايد: هر بد و خوب اگر چه اندك و به مقدار ذره باشد خواهد ديد. و در سوره قارعه مىفرمايد: هركه ميزان عمل او در روز قيامت سنگين است او در سعه و اطمينان است و هر كه ميزان عمل او سبك است جاى او جهنم است. و در سوره اعراف و مومن نيز نظير اين مىفرمايد ثقل و خفت به دو نحو تصور شود يكى آن است كه يكى از خير و شر است و ديگرى اصلا نيست. دوم - آن است كه هر دو هست لكن يكى راجح و زيادتر از ديگرى است و كيف كان ثبوت فى الجمله كفايت در ترسيدن انسان مىكند اگر بناء عدل باشد در يوم الفصل نه بناء فضل و كرم پس واى به ما، واى به ما. وَ لا تُعْلِنْ عَلَى عُيُونِ الْمَلأ خَبَرِى آشكار نكن بر چشمهاى خلايق حال و شغل مرا. ملاء: جماعت. خبر به معنى حال و كار و شغل است. أَخْفِ عَنْهُمْ مَا يَكُونُ نَشْرُهُ عَلَيَّ عَاراً وَاطْوِ عَنْهُمْ مَا يُلْحِقُنِى عِنْدَكَ شَنَاراً و پنهان نما تو از آنها انچه را كه هست پهن شدن او بر من ننگ و بپيچ تو از آنها امرى را كه لاحق مىكند او را نزد تو به خوارى و ذلت. اخف و اطو هر يك از باب افعالست پس هر يك متعدى به دو مفعول است. عارا و شنارا ظاهرا آن است كه مفعول ثانى باشد نه حال و تميز. بدان كه انسان در عالم دنيا اگر بر او دو بليه يا ازيد اگر وارد آيد اگر يكى غالب باشد پس ديگرى خواهد محو و نابود در نزد او بود چنان كه بالعيان مشاهده مىشود، و اما در عالم آخرت بلاياى عظيمه بر او وارد شود هر يك هم تاثير تام و مستقل دارد اگر چه بعضى شديد و بعضى اشد باشد مثلا انسان اگر نعوذ بالله از اهل طاعت نباشد محزون شدن از بهشت يك بليه او است رسوا شدن در نزد اهل محشر مصيبت ديگر او است، شماتت اهل بهشت بر او مصيبت ديگر، شماتت بعض كفار در جهنم بليه ديگر، شماتت حفظه و ملائكه عذاب بليه ديگر او، و اعظم بليات او مايوس شدن او است از رحمت خداى عز و جل. حضرت اميرمومنان عليه السلام در دعاى كميل عرض مىكند به خداى عز و جل كه: فرض كنم كه بر حرارت آتش تو صبر كردم لكن چگونه صبر توانم نمود به فراق تو پس از اين جهت است كه امام عليه الصلوة والسلام عرض به خدا مىكند كه اين امورى كه باعث شكست و رسوايى است از مردم مخفى دار و مگذار كه نزد مردم پراكنده و پهن شود در نظر آيد كه انسب ذكر اطو بدل انسب لكن اعرف امام است به بلاغت. شَرِّفْ دَرَجَتِى بِرِضْوَانِكَ بلند نما مرتبه مرا به خشنودى تو. كسى كه خدا از او خشنود باشد از سادات آخرت است و تحصيل رضاى معبود نمىشود مگر اين كه اطاعت او نمايد بر وجهى كه او تحديد نمود. وَ أَكْمِلْ كَرَامَتِى بِغُفْرَانِكَ تمام نما بزرگى مرا به آمرزش خود. شبههاى نيست كه مصنوع و مخلوق تصور نمىشود مگر اين كه اكرامت و مرحمت صانع شامل حال او شود لكن اكمال كرامت آن است كه از او بگذرد و ماوى او را بهشت قرار دهد و گرنه بر او هيچ نداده است اين است كه امام عليه الصلوة والسلام عرض نمايد اكمال نما نه اين كه عطا نما. وَ أَنْظِمْنِى فِى أَصْحَابِ الْيَمِينِ و پيوند نما مرا در عداد ياران دست راست. وانطمنى فعل امر ثلاثى مجرد است از نطم و او در لغت ريسمانى است كه در او جواهر و درر داخل نمايند. از اين كه اصحاب يمين مثل لؤلؤ و مرجاه تسند استعاره شده به نظم و آنها اتقيا و اولياء و صلحايند كه بهشت از براى ماوى و مقر آنها قرار داده شده. از جواب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به عبدالله بن مسعود چنان مستفاد مىشود كه همين كه انسان دزدى ننمايد و تكبر به غير نكند و توكل به خدا كند او داخل در اصحاب يمين است دور نيست كه عمده معاصى از اين سه خصلت است و مىتوان گفت كه در آن زمان غالب مردم مبتلا بودند به اين سه خصال نه مثل زمان ما كه مردم داراى اين سه خصال هستند با كثرت معاصى ديگر پس بخواهند از اصحاب يمين شوند منوط است ترك تمام معاصى را نمايند. وَ وَجِّهْنِى فِى مَسَالِكِ الآمِنِينَ و روبرو كن مرا در راههاى ايمنان. يعنى : آن طريقى كه مامونين تو در آن راه مىروند مرا نيز در آن راه دلالت كن كه توجه به جانب آن نمايم و اين مطلب نخواهد شد مگر اين كه انسان صفات ذميمه خود را خلع نمايد و متصف به صفات اولياء شود. وَاجْعَلْنِى فِى فَوْجِ الْفَآئِزِينَ و بگردان تو مرا در رسيدن رسيدگان. يعنى آن چه خوبان مردم به سبب او رسيدند به مراتب علّيه و درجات عاليه مرا نيز موفق دار بر آن. وَاعْمُرْ بِى مَجَالِسَ الصَّالِحِينَ آباد نما به واسطه من مجالس خوبان را. و اين عبارت دو احتمال دارد يكى آن كه توفيق ده مرا كه از بزرگان و معروفين باشم كه بدون من گويا صالح نيست، و مىشود اين باشم كه از كثرت معاشرت و مراوده با صلحاء و الفت مجالس ايشان به حدى باشم كه بدون من مجالسشان رونق و زينتى نداشته باشد. آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ اجابت فرما اى پروردگار عالميان و مربى مخلوقات. اللهم اغفر و ارحم و استر علينا ما تعلم و صل على محمد و آله و سلم.
۱۶
شرح صحيفه سجاديه
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ عِنْدَ خَتْمِ الْقُرْآنِ بدان كه ختم و قرائت قرآن از سنن اكيده و افضل تمام مستحبات است، چنان چه شيخ جعفر در كشف الغطاء و فاضل كاشانى در خلاصة الاذكار تصريح بر آن نمودهاند. اگر كسى در ثواب تلاوت او و اجر و مزدى كه از براى او قرار دادهاند ملاحظه نمايد دور نيست كه تصديق اين ادعا را بكند در اوائل تفسير امام عليه الصلوة والسلام در نظرم هست كه در ذيل تفسير بسم الله الرحمن الرحيم امام مىفرمايد: هر كسى يكا يه بخواند يا بشنود بهتر است از اين كه از تخومارض تا عنان سماء طلا و نقره در راه خدا صدقه داده باشد و خواص آن از خواص همه اشياء زيادتر است.٢٨ بعضى از مشايخ ذكر فرمودند: كه هر كه آيهاى از آيات او را از براى هر مرضى از امراض و هر حاجتى از حاجات خواند تاثير خواهد نمود. طبرسى در مكارم الاخلاق مىفرمايد كه: اگر كسى تلاوت قرآن نمايد و شرب حرام بر آن نمايد يا اختيار كند حب دنيا را و زينت او را بر او مستحق، و مستوجب سخط است مگر آن كه توبه كند. و نيز طبرسى در مكارم الاخلاق در فضايل سور قرآنى ميفرمايد كه: روايت شده است از امام عليه السلام كه اگر كسى را برسد مرضى يا علتى پس البته بخواند بر گريبان خود فاتحة الكتاب را هفت مرتبهاگر ساكن نشد قرائت نمايد او را بر خود هفتاد مرتبه آن علت خواهد رفع شد. مروى است از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمودند: در حمد، هفت مرتبه او را شفاء است از هر مرض و اگر خوانده شود هفتاد مرتبه روح اگر بيرون رفته باشد خلاق عالم رد روح به سوى آن نمايد. مرويست از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه اگر خوانده شود حمد بر ميت هفتاد بار پس از آن رد روح به سوى آن شود تعجب نيست. از حضرت باقر عليه السلام مرويست كه: اگر مرضى بر تو باشد و بر نفس خود خايفى پس بخوان يا خوانده شود به واسطه احتمال روايت معلوم و مجهول هر دو را سوره انعام را پس به درستى كه نمىرسد بر تو از آن مرض چيزى كه از آن خايفى. فرمود: كه اگر سوره نحل در هر ماهى خوانده شود كفايت قرض او شود در دنيا و هفتاد نوع از بلا كه پستتر از همه است جنون و جذام و برص، و در روايت ديگر اجتناب از ابليس و اتباع او. مروى است كه هر كه سوره لقمان را در هر شب بخواند ملائكه را خلاق عالم موكل گرداند كه او را حفظ كند از ابليس و اتباع آن تا اين كه صبح كند اگر در روز بخواند لا يزال محفوظ ماند از ابليس و جنود او تا شب كند. و فرمودند: هر شىء را قلبى است و قلب قرآن سوره يس است هر كه قرائت نمايد قبل از خوابيدن يا در روز قبل از اين كه شب كند در نهار خود ازمحفوظين و مرزوقين است تا شب نمايد و اگر در شب بخواند موكل نمايد خدا بر او هزار ملك كه حافظ او باشند از شيطان رجيم و از هر آفت اگر بميد در روز خود داخل كند خدا او را در بهشت. از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه هر كه سوره صافات را در روز جمعه بخواند لايزال محفوظ است از هر آفت و دفع شود از او هر بليه در حيات دنيا مرزوق است در دنيا به اوسع ما يكون از رزق و نمىرسد او را در مال و نه در اولاد و نه در بدن بدى از شيطان رجيم و نه از جبار عنيد. و در روايت ديگر قرائت سوره صافات از براى شرافت و جاه و عزت در دنيا و آخرت است. هر كه سوره زمر را بخواند در روز يا در شب خدا خواهد عطا فرمود به او شرف دنيا و آخرت را و عزيز نمايد او را بدون عشيره. هر كه قرائت سوره طور نمايد خلاق عالم جمع كند از براى او خير دنيا و آخرت را. اگر سوره واقعه را در هر شب جمعه قرائت نمايد خدا دوست دارد او را و او را دوست كند به سوى مردم، در دنيا بدى نخواهد ديد هرگز نه فقر و نه آفتى از آفات دنيا و اين سوره نازل شد در حق اميرالمؤمنين عليهالسلام و اولاد او. هر كه سوره حديد و مجادله را در نماز فريضه قرائت نمايد و مداومت او نمايد نميبيند در اهل و بدن و مال بدى را. حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمود: هر كه سوره قل اوحى را زياد بخواند نمىرسد او را در حيوه دنيا شىء از چشم جن و سحر آنها و كيدشان. در بعضى از روايات وارد است كه: هر كه در شب جمعه سوره سبح اسم را نخواند از شيعيان ما نيست، واجب است بر شيعيان، كه در شب جمعه اين سوره را بخواند. هر كه سوره انا انزلنا را بخواند در هر فريضه از فرايض خود ندا كند منادى اى بنده خدا، خدا گناهان سابقه تو را آمرزيد و عمل از سر نما. هر كه اذا زلزلت را در نوافل خود بخواند نمىرسد او را زلزله و نمىميرد به سبب زلزله و صاعقه و نه به آفتى از آفات دنيا و آخرت. هر كه سوره ويل لكل بخواند در فرايض خود فقر از او رفع شو و رزق او زياد شود و مردن سوء از آن برطرف شود. هر كه قل يا ايها الكافرون و قل هو الله احد را در فريضهاى از فريضههاى خود بخواند خدا او را و والدين او را و اولاد او را اگر چه شقى باشند بيامرزد، و نوشته شود در ديوان سعدا و زنده نگه مىدارد او را سعيد و مىميراند او را شهيد و مبعوث شود شهيد. هر كه اذا جاء نصر الله و الفتح را بخواند در نافله يا فريضه نصرت دهد خدا او را بر تمام دشمنان او. در هر روز بعد از ظهر بخواند انا انزلناه را ده دفعه بعد از نماز عصر مثل ثواب اعمال تمام مردم در آن روز به او بدهند روايت از حضرت جواد عليه السلام است. از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام مروى است كه: هر كه را برسد مرضى يا شدتى و نخواند در آن مرض و شدت قل هو الله را و بميرد در آن مرض يا شدت او از اهل آتش است. هر كه در وقت خواب يازده مرتبه قل هو الله را بخواند خود و همسايگان او محفوظ خواهند بود. اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَعَنْتَنِى عَلَى خَتْمِ كِتَابِكَ الَّذِى أَنْزَلْتَهُ نُوراً وَ جَعَلْتَهُ مُهَيْمِناً عَلَى كُلِّ كِتَابٍ أَنَزَلْتَهُ وَ فَضَّلْتَهُ عَلَى كُلِّ حَدِيثٍ قَصَصْتَهُ وَ فُرْقَاناً فَرَقْتَ بِهِ بَيْنَ حَلالِكَ وَ حَرَامِكَ وَ قُرْآناً أَعْرَبْتَ بِهِ عَنْ شَرَآئِعِ أَحْكَامِكَ وَكِتَاباً فَصَّلْتَهُ لِعِبَادِكَ تَفْصِيلاً وَ وَحْياً أَنْزَلْتَهُ عَلَى نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلهِ تَنْزِيلاً اللغة: مهيمن: اسم فاعل به معنى شاهد و تصديق كننده يا به معنى شوكت و رفعت در اصل مؤيمن بود بر اصل خود كه آمن يأمن. هيمن: از آمن همزه دوم قلب به يا شد و همزه اول بهها. قرآن و فرقان: دو مصدرند از قرء و فرق و قرآن در لغت به معنى جمع و ضم است و كتاب الله را قرآن گويند به واسطه جمع سور و آيات و ضم آنها يا جمع امر و نهى و وعد و وعيد و قصص نموده، فرق ما بين قرآن و فرقان در مجمع البحرين مذكور است در حديث اين كه تمام كتاب قرآن است و فرقان عبارتست از محكمات كه واجب العمل است. بعضى گفتهاند: كه قرآن را فرقان گويند به واسطه آن كه نازل شد متفرق در مدت زمانى. و بعضى گفتهاند: در وجه تسميه كه قرآن جدا است از ساير معجزات به بقاء او به مرور ايام تا روز قيامت. اعراب: به معنى اظهار. يعنى : اى خداى من به درستى كه اعانت فرمودى تو مرا بر تلاوت ختم كتاب خود آن كتابى كه فرستادى او را روشنايى، و گردانيدى او را شاهد بر هر كتابى كه فرستادى او را، و تفصيل دادى او را بر هر چه حكايت نمودى او را، و فرقان كه جدا فرمودى به او ما بين حلال و حرام تو، و قرآن كه اظهار نمودى به او از شرايع احكامت، و كتاب كه تفصيل دادى او را بر بندگان خود تفصيل دادنى و وحى فرستادى او را از براى پيغمبر خود محمد، رحمت تو به او باد و بر اولاد او فرستادنى. وَ جَعَلْتَهُ نُوراً نَهْتَدِى مِنْ ظُلَمِ الضَّلالَةِ وَالْجَهَالَةِ بِاتِّبَاعِهِ وَ شِفَآءً لِمَنْ أَنْصَتَ بِفَهْمِ التَّصْدِيقِ إِلَى اسْتِمَاعِهِ وَ مِيزَانَ قِسْطٍ لا يَحِيفُ عَنِ الْحَقِّ لِسَانُهُ وَ نُورَ هُدًى لا يَطْفَأُ عَنِ الشَّاهِدِينَ بُرْهَانُهُ وَ عَلَمَ نَجَاةٍ لا يَضِلُّ مَنْ أَمَّ قَصْدَ سُنَّتِهِ وَ لا تَنَالُ أَيْدِى الْهَلَكَاتِ مَنْ تَعَلَّقَ بِعُرْوَةِ عِصْمَتِهِ و گردانيدهاى تو آن را نورى كه قبول هدايت نماييم ما به آن از تاريكى، و گمراهى و جهالت متابعت آن، و شفا از براى كسى كه ساكت شده است از روى فهم به سوى استماع آن، عدلى است كه ظلم نمىنمايد از حق زبان او، و روشنى هدايت كه خاموش نمىنمايد از شاهدين دليل و حجت او، علامت نجاتى است كه گمراه نمىنمايد آن كه را كه قصد نموده است طريق او را، نمىرسند دستهاى هلكات كسى را كه تمسك نموده است به حلقه عصمت او. اللَّهُمَّ فَإِذْ أَفَدْتَنَا الْمَعُونَةَ عَلَى تِلاوَتِهِ وَ سَهَّلْتَ جَوَاسِىَ أَلْسِنَتِنَا بِحُسْنِ عِبَارَتِهِ اللغة: جواسى: جمع جاسيه به معنى صعب و غيظ. يعنى : اى خداى من پس از آن كه فهمانيدى تو ما را اعانت بر تلاوت او و آسان نمودهاى تو مشكلات زبانهاى ما را به حسن عبارت او. فَاجْعَلْنَا مِمَّنْ يَرْعَاهُ حَقَّ رِعَايَتِهِ پس بگردان تو ما را از كسانى كه مراعات كند او را حق رعايت او. سيد شارح مىفرمايد: كه رعايت قرآن به امورى چند مىشود: اول - اين كه زياد او را تلاوت نمايد. مرويست كه سه چيز شكايت نمايند به سوى خدا: يكى مسجد خرابى كه مردم در آن نماز نكنند، ديگرى عالمى كه بين جهال است، سيم قرآنى كه خوانده نشود و غبار بر آن نشيند. دوم - در هر ماه يك مرتبه ختم كند او را به تلاوت او يا در شش شب مگر در شهر رمضان كه ختم قرآن در آن در هر شب يك دفعه مستحب است. سوم - قرين او به صورت حزين و لحن عرب. چهارم - انس به قرآن گرفتن. حضرت سجاد عليه الصلوة والسلام فرمود: كه اگر تمام مردم بميرند نمىترسم و وحشت نميكنم بعد از آن كه قرآن با من است. پنجم - تعليم و تعلم و حفظ آن و فراموش ننمودن آن بعد از حفظ. حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمود: آن كه قرآن را درست نموده و حفظ نموده از روى مشقت از براى او دو اجر است. فرمود: قرآن، قرآن، قرآن، به درستى كه آيهاى از قرآن و سوره مىآيد در روز قيامت تا اين كه بالا رود هزار درجه در بهشت و ميگويد قرآن: حفظ من نمودى رسيدى تو به اين مرتبه. فرمود امام عليه الصلوة والسلام اگر مردى فراموش نمايد سورهاى از قرآن را پس از سورهاى مىآيد در روز قيامت تا اين كه مشرف بر آن شود از درجهاى از بعض درجات و گويد السلام عليك و آن گويد: و عليك السلام تو كيستى؟ مىفرمايد: من فلان سوره بودم كه فراموش نمودى مرا و دست برداشتى اگر مرا نگه مىداشتى به اين مرتبه مىرسيدى. حضرت كاظم عليه السلام مىفرمايد: كه هر كه بميرد از اولياء و شيعيان ما و قرآن نداند در قبر ياد او دهند تا برسد به درجه خود به درستى كه درجات بهشت بر قدر آيات قرآن است گفته شود بر قارى بخوان و بالا رو خواهد خواند و بالا رفت. ششم - بوسيدن قرآن و تعظيم آن و نزدن بعضى آن را به بعضى. حضرت باقر عليه الصلوة والسلام فرمايد: نمىزند مرد قرآن را بعضى به بعضى مگر اين كه كافر شود. هفتم - از روى قرآن تلاوت نمودن اگر چه در حفظ او باشد زيرا كه نظر به قرآن عبادت است. هشتم - استشفاء نمودن به قرآن. نهم - تعظيم حامل آن نمودن از براى آن كه حامل قرآن است. دهم - عمل بر آن وجوه ديگر هم هست كه مقام اقتضاء بسط آنها ندارد. وَ يَدِينُ لَكَ بِاعْتِقَادِ التَّسْلِيمِ لِمُحْكَمِ آيَاتِهِ وَ يَفْزَعُ إِلَى الاقْرَارِ بَمُتَشَابِهِهِ وَ مُوضَحَاتِ بَيِّنَاتِهِ اللغة: يدين اى ينقاد از انقاد. فزع: التجاء. محكم: واضح الدلاله. متشابه: ضد آن. الاعراب: موضحات بينات از قبيل اضافه صفت به موصوف است. يعنى : اطاعت نمايد تو را اعتقاد تسلميم مر آيات محكمات او و ملتجى شود به سوى اقرار متشابهات او و بينات واضحه او. اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَنْزَلْتَهُ عَلَى نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلهِ مُجْمَلاً وَ أَلْهَمْتَهُ عِلْمَ عَجَآئِبِهِ مُكَمَّلاً وَ وَرَّثْتَنَا عِلْمَهُ مُفَسَّراً وَ فَضَّلْتَنَا عَلَى مَنْ جَهِلَ عِلْمَهُ وَ قَوَّيْتَنَا عَلَيْهِ لِتَرْفَعَنَا فَوْقَ مَنْ لَمْ يُطِقْ حَمْلَهُ يعنى : اى خداى من به درستى كه تو فرستادى او را در حالت تفسير، و تفضيل دادى ما را بر آن كه جاهل است علم او را و قوت فرمودى تو ما را بر آن تا اين كه بلند نمايى ما را بالاى كسى كه طاقت ندارد حمل او را. تنبيهات: اول آن است كه از اين كلام چنان استفاده شود كه خلاق عالم قرآن را نازل نموده بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم على نحو الاجمال، و بعد بر آن نفس مقدس الهام فرمود اسرار و عجايب او را چنان چه شهادت دهد بر اين مطلب اخبار كثيره كه دلالت كند بر اين كه قرآن را هفت بطن يا هفتاد بطن است، و فرموده خود خدا كه لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين. پس قرآن نظير سرمشق است كه معلمين از براى تلامذه خود نويسند بناء على هذا پيغمبر فهميد عجايب او را به الهام و ذريه طيبه ملهمات او را از جناب او تعلم نمودند و از براى مردم تفسير كردند تعجب است از بعضى سفله كه علم ائمه ما را مثل علم نبى دانند با وجود آن كه علم نبى از قبيل علم الهام و علم وصى از قبيل تعلم است. دوم: ضمير فضلتنا و ورثتنا نتواند رعيت بود و اگر رعيت تلاوت اين فقرات نمايد عبارت دهد در آن حال به آن كه بگويد و ورثت اهل بيت نبينا و فضلتهم چنان كه مرحوم مجلسى فرموده يا اين كه از ضمير نا نوع قصد نمايد به اعتبار اشرف افراد يا غرض قدر قليل باشد و كيف كان قصد معنى ظاهرى كذب است حرام لابد حاجت به تصرف دارد. سيم: قوله من لا يطق، مراد به طاقت حمل نداشتن دو احتمال دارد: يا طاقت علم يا طاقت عمل. اللَّهُمَّ فَكَمَا جَعَلْتَ قُلُوبَنَا لَهُ حَمَلَةً وَ عَرَّفْتَنَا بِرَحْمَتِكَ شَرَفَهُ وَ فَضْلَهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ الْخَطِيبِ بِهِ وَ عَلَى آلِهِ الْخُزَّانِ لَهُ وَاجْعَلْنَا مِمَّنْ يَعْتَرِفُ بِأَنَّهُ مِنْ عِنْدِكَ حَتَّى لا يُعَارِضَنَا الشَّكُّ فِى تَصْدِيقِهِ وَ لا يَخْتَلِجَنَا الزَّيْغُ عَنْ قَصْدِ طَرِيقِهِ اللغة: حمله: جمع مكسر حامل باربردار. خطيب: فعيل به معنى فاعل يعنى مخاطب به كسر يا به فتح يعنى كسى كه خطاب به او باشد. خزان: جمع خازن خزينه دار. خلجان: خطور خيال در ذهن. زيغ: ميل و انحراف. قصد الطريق: وسطه. يعنى : اى خداى من پس همچنان كه گردانيدى قلوب ما را از براى قرآن حمله و مركوبان، و شناسانيدى تو ما را به رحمت خود شرافت او را و فضل او را، پس رحمت فرست بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه مخاطب به او است و بر آل او كه خزانهداران اويند و بگردان تو ما را از آنهايى كه بشناسند و اقرار كنند به اين كه قرآن از جانب تو است تا آن كه معارضه نكند ما را شك و ريب در تصديق او و خلجان نكند ما را انحراف از سلوك در راهش. للَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاجْعَلْنَا مِمَّنْ يَعْتَصِمُ بِحَبْلِهِ وَ يَأْوِى مِنَ الْمُتَشَابِهَاتِ إِلَى حِرْزِ مَعْقِلِهِ وَ يَسْكُنُ فِى ظِلِّ جَنَاحِهِ وَ يَهْتَدِى بِضَوْءِ صَبَاحِهِ وَ يَقْتَدِى بِتَبَلُّجِ إِسْفَارِهِ وَ يَسْتَصْبِحُ بِمِصْبَاحِهِ وَ لا يَلْتَمِسُ الْهُدَى فِى غَيْرِهِ اللغة: اوى يأوى اى لجاء يلجاء. حرز: حفظ نمودن. معقل: مكان حفظ. تبلج: درخشندگى و آشكارى. اسفار و سفر: سفيدى و روشنايى. مصباح: چراغ. الاعراب: حرز معقل اضافه بيانيه است. يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و بگردان ما را از كسانى كه چنگ مىزنند به ريسمان او، و ملتجى نشود از متشابهات به سوى مكان محفوظ او، و ساكن شود در سايه بال او، و هدايت يابد به روشنى صبح او، و اقتدا نمايد به آشكارى دخول روشنايى، طلب ضياء نمايد به مصباح او، و طلب هدايت ننمايد از غير آن. تذنيب: قوله و يأوى من المتشابهات دو احتمال دارد: يكى آن كه قرآن را محكمات و متشابهات است و محكمات او ام الكتاب است يعنى : غير محكم رجوع به آن شود مثل رجوع ولد بهام خود، و ديگر مراد به متشابه جهالات و ظلمات و شبهات باشد نه متشابهات قرآن پس مراد به اين فقره آن است كه اگر امرى بر شما مشتبه شود مثل سياهى شب بر ما است كه رجوع به قرآن نماييم. خاتمه: سيد نعمت الله در شرح خود مىفرمايد: كه اين فقرات ناشى است به سوى آن چه روايت نمايد سعد خفاف از حضرت باقر عليه الصلوة والسلام كه فرمودند: يا سعد تعليم گيريد قرآن را به درستى كه قرآن مىآيد در روز قيامت به صورت خوش مردمان نظر كند به سوى آن و آنها صد و بيست هزار صفت هستند هشتاد هزار صف امت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و چهل هزار صف امم ساير انبياء پس مىآيد قرآن در صف مسلمانان به صورت مردى و سلام بر آنها مىكند پس آنها نظر كنند به سوى او، و گويند لا اله الا الله الحليم الكريم اين مرد از مسلمانان است مىشناسيم او را به صفت مگر آن كه اشد اجتهادا بوده از ما در قرآن پس براى اين مطلب داده شده او را از بها و جمال و نور و بر ما داده نشده است. پس قرآن تجاوز كند و مىآيد تا مىرسد بر صف شهدا و آنها نظر به او كنند و گويند: لا اله الا الله الحليم الكريم اين مرد از شهداء است مىشناسيم او را به صفت و علامت مگر آن كه او از شهداى دريا است از اين جهت داده شد بر او آن چه بر ما داده نشده از جمال و نور و بها و فضل. پس قرآن تجاوز كند و آيد به سمت شهداى دريا به صورت شهيدى از شهداء و آنها به سوى آن نظر كنند و تعجب ايشان زياد شود و گويند: اين از شهداى دريا است مىشناسيم او را به علامت و صفت مگر آن كه در جزيرهاى غرق شده است كه اعظم بوده از آن جزيره كه ما در او واقع شديم پس از آن جاست كه داده شده بر او چيزى كه بر ما داده نشده. پس قرآن تجاوز نمايد و آيد در ميان پيغمبران نظر نمايند به سوى او پيغمبران و مرسلين و تعجب آنها را زياد شود و گويند: لا اله الا الله الحليم الكريم اين مرد پيغمبر است مىشناسيم او را به صفت و علامت مگر اين كه بر او فضل كثيرى داده شده است پس انبياء جمع شوند و آيند خدمت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و عرض كنند: يا محمد كيست اين؟ مىفرمايد بر آنها كه: آيا نمىشناسيد او را؟ عرض كنند: نمىشناسيم او را اين كيست كه خدا بر او غضب نكرده است؟ پس رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمايد: اين حجت خدا است بر خلق، پس قرآن سلام بر آنها كند و تجاوز كند تا آيد بر صفت ملائكه به صورت ملك مقرب پس ملائكه بر او نظر كنند تعجب آنها شديد گردد و بزرگ بر ايشان نمايد به واسطه آنها مىبينند فضل او را و عرض كنند كه: بزرگ است خداى ما و منزه است اين مرد از ملائكه است مىشناسيم او را به علامت و صفت مگر اين كه او اقرب ملائكه است به خدا از حيث مقام از اينجهت كه پوشيده نور و جمالى را كه ما نپوشيدهايم تا اين كه از آنها تجاوز كند تا اين كه منتهى به خداى عز و جل شود نورى از تحت عرش ظاهر شود ندا كند قرآن را خداى عز و جل: اى حجت من در زمين و كلام صادق ناطق من بالا رو و ساكن شو سئوال كن عطاء خواهى شد شفاعت نما قبول شفاعت تو شود. پس قرآن سر خود را بلند نمايد و مىفرمايد خداى عز و جل: چگونه ديدى بندگان مرا؟ عرض نمايد: اى خداى من بعضى از ايشان حفظ من نمودند، و ضايع ننمودند چيزى را، و بعضى از ايشان ضايع نمودند مرا و استخفاف نمودند به حق من و تكذيب نمودند مرا و حال آن كه من حجت تو بودم بر تمام خلق تو. پس مىفرمايد خداى تبارك و تعالى: قسم به عزت و جلال من و بلندى رتبه من كه البته ثواب مىدهم من بر تو ثواب خوب البته عقاب مىنمايم به واسطه تو امروز عقاب اليم. پس قرآن سر را بلند نمايد در صورت ديگر راوى گويد: عرض نمودم خدمت او: يا اباجعفر در چه صورت خواهد رجوع نمود؟ فرمود: به صورت مرد جوان متغير مىبيند او را محشر پس خواهد آمد مردى از شيعه ما كه مىشناسد قرآن او را و مجادله مىنمايد با اهل خلاف به واسطه قرآن. پس ميان دو دست او مىايستد و مىفرمايد: مىشناسى مرا؟ پس مرد به او نظر كند و عرض كند: نمىشناسم تو را اى بنده خداى. مىفرمايد حضرت باقر عليه الصلوة والسلام: پس قرآن رجوع نمايد به صورت اولى كه بوده است در خلق اول پس گويد نمىشناسى؟ عرض كند: بلى، گويد قرآن من آن كسى هستم كه شبها خود را بيدار مىداشتى و چشمت را به تعب مىانداختى و گوش خود را به تعب انداختى آگاه باش كه هر تاجرى استيفاء تجارت خود نمود من در عقب تو هستم پس روانه سازد آن مرد را نزد خداى عالم پس عرض نمايد: يا رب بنده تو است و تو اعلمى به او به تحقيق كه بود مواظب بر من دشمنى مىنمود به واسطه من و دوست مىداشت به واسطه من. خداى عز و جل فرمايد: بنده مرا داخل بهشت نماييد و بپوشانيد به او حلهاى از حلل بهشت و تاج بگذاريد بر او تاج بهشتى. پس از آن كه اين عمل جاى آورده شود خداى تعالى اين كار رابر قرآن بنمايد و فرمايد: آيا راضى شدى به چيزهايى كه بدوست تو جاى آورده شد؟ عرض نمايد: اى خداى من اين را قليل و اندك مىدانم در حق او پس زياد كن تو او را زيادتى خير كل خير. پس فرمايد خداى عز و جل: قسم به عزت و جلال و علو مكانم زينت مىدهم او را به پنج چيز با زيادتى كه او را است و آن كه به منزله او است آگاه باش آنها جوانند پير نمىشوند. صحيحند: مريض نمىشوند. غنىاند: فقير نميشوند. خوشحالند: محزون نميشوند. زندهاند: نمىميرند. پس تلاوت نمود امام اين آيه شريفه را كه لا يذوقون الموت الا الموتة الاولى. راوى گويد: عرض كردم خدمت امام فدايت گردم يا اباجعفر آيا قرآن سخن مىگويد؟ پس امام تبسم فرمود پس فرمود: خدا رحمت كند ضعفهاى شيعيان ما را كه اهل تسليمند پس فرمود: يا سعد تكلم مىنمايد و او را صورت و خلق است امر كند و نهى نمايد. سعد گفت: رويم متغير شد و عرض نمودم: اين امرى است كه قدرت تكلم آن ندارم پيش مردم، پس ابوجعفر عليه الصلوة والسلام فرمود كه: مردم نيستند مگر شيعيان ما پس كسى كه نماز نداند پس به تحقيق كه منكر حق ما شده است. پس فرمود: يا سعد بشنوانم تو را كلام قرآن را؟ عرض كردم: بلى صلى الله عليك. فرمود: اءنّ الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر پس نهى از فحشاء و منكر مردان است و مائيم ذكر الله و مائيم اكبر. اللَّهُمَّ وَ كَمَا نَصَبْتَ بِهِ مُحَمَّداً عَلَماً لِلدَّلاةِ عَلَيْكَ وَ أَنْهَجْتَ بِآلِهِ سُبُلَ الرِّضَآ إِلَيْكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاجْعَلِ الْقُرْآنَ وَسِيلَةً لَنَآ إِلَى أَشْرَفِ مَنَازِلِ الْكَرَامَةِ وَ سُلَّماً نَعْرُجُ فِيهِ إِلَى مَحَلِّ السَّلامَةِ وَ سَبَباً نُجْزَى بِهِ النَّجَاةَ فِى عَرْصَةِ الْقِيَامَةِ وَ ذَرِيعَةً نَقْدُمُ بِهَا عَلَى نَعِيمِ دَارِ الْمُقَامَةِ اللغة: نهج: وضح. سلم: نردبان. ذريعه: وسيله، سبب. يعنى : اى خداى من چنان چه نصب نمودى به واسطه قرآن محمد را نشانهاى از براى راه نمايى بر تو، و آشكار نمودى تو به آل او راههاى رضاى به سوى تو را پس رحمت بفرست بر محمد و آل او و بگردان قرآن را سبب از براى ما به سوى اشرف منزلهاى كرامت، و نردبانى كه عروج نماييم در آن به سوى محل سلامت و سبب كه جزا داده شويم به او نجات را در ميدان قيامت و سببى كه وارد شويم به سبب آن بر نعيم خانه قيامت. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاحْطُطْ بِالْقُرْآنِ عَنَّا ثِقْلَ الاوْزَارِ وَهَبْ لَنَا حُسْنَ شَمَآئِلِ الابْرَارِ وَاقْفُ بِنَا آثَارَ الَّذِينَ قَامُوا لَكَ بِهِ آنَآءَ اللَّيْلِ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ حَتَّى تُطَهِّرَنَا مِنْ كُلِّ دَنَسٍ بِتَطْهِيرِهِ وَ تَقْفُوَ بِنَا آثَارَ الَّذِينَ اسْتَضَآءُوا بِنُورِهِ وَلَمْ يُلْهِهِمُ الامَلُ عَنِ الْعَمَلِ فَيَقْطَعَهُمْ بِخُدَعِ غُرُورِهِ يعنى : بار خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل او و بريز از ما به سبب قرآن سنگينى گناهان را، و ببخش ما را خصلتهاى نيكوكاران و پيروى ده به ما نشانههاى آنها را كه ايستادهاند براى تو به او ساعات شب و كنارههاى روز تا آن كه پاك كنى ما را از هر چركى به پاك كردن او، و پيروى دهى ما را آثار و نشانههاى او آنهايى كه روشنى جستند به نور آن، و غافل نساخت آنها را آرزوهايشان از عمل تا قطع كند آنها را به فريبهاى غرور او. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاجْعَلِ الْقُرْآنَ لَنَا فِى ظُلَمِ اللَّيَالِى مُؤنِساً وَ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّيْطَانِ وَ خَطَرَاتِ الْوَسَاوِسِ حَارِساً وَ لاَِقْدَامِنَا عَنْ نَقْلِهَآ إِلَى الْمَعَاصِى حَابِساً وَ لاَِلْسِنَتِنَا عَنِ الْخَوْضِ فِى الْبَاطِلِ مِنْ غَيْرِ مَا آفَةٍ مُخْرِساً وَلِجَوَارِحِنَا عَنِ اقْتِرَافِ الآثَامِ زَاجِراً دور نيست كه مراد به تاريكى شبها شب قبر باشد و احتمال عموم دارد كه حتى در دنيا از براى كسى كه او را انيسى نباشد. نزغ: فساد. آفت: مرض. يعنى : بگردان تو قرآن را از براى زبانهاى ما در فرو رفتن در باطل لال، و گنگ كننده نه اين كه لالى از روى مرض باشد بلكه از روى اختيار، نه قدرت. اقتراف: كسب نمودن. خوض: فرو رفتن. وَ لِمَا طَوَتِ الْغَفْلَةُ عَنَّا مِنْ تَصَفُّحِ الِاعْتِبَارِ نَاشِراً حَتَّى تُوصِلَ إِلَى قُلُوبِنَا فَهْمَ عَجَآئِبِهِ وَ زَوَاجِرَ أَمْثَالِهِ الَّتِى ضَعُفَتِ الْجِبَالُ الرَّوَاسِى عَلَى صَلابَتِهَا عَنِ احْتِمَالِهِ اللغة: طى: پيچيدن. تصفح: نظر نمودن در صفحات و جستجو. رواسى: جمع راسيه يعنى ثابت. صلابت: سخت. ناشر از نشر شيوع. الاعراب: ناشرا مفعول دوم اجعل زواجر امثال اضافه صفت به موصوف. يعنى : بگردان تو ما را از براى آن چه كه پييچده غفلت از ما از وارسى نمودن اعتبارى پهن كننده تا اين كه برسد به قلوب ما فهم عجايب او و مثلهاى زواجر او كه اين صفت دارد كه سست شده است كوههاى محكم يا سختى او از برداشتن. اشاره است به سوى قول خدا لو انزلنا هذا القرآن و قساوت انسان و قلت خشوع او و وقت قرائت او. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ أَدِمْ بِالْقُرْآنِ صَلاحَ ظَاهِرِنَا وَاحْجُبْ بِهِ خَطَرَاتِ الْوَسَاوِسِ عَنْ صِحَّةِ ضَمَآئِرِنَا وَاغْسِلْ بِهِ دَرَنَ قُلُوبِنَا وَ عَلائِقَ أَوْزَارِنَا وَاجْمَعْ بِهِ مُنْتَشَرَ أُمُورِنَا وَارْوِ بِهِ فِى مَوْقِفِ الْعَرْضِ عَلَيْكَ ظَمَأَ هَوَاجِرِنَا وَاكْسُنَا بِهِ حُلَلَ الامَانِ يَوْمَ الْفَزَعِ الاكْبَرِ فِى نُشُورِنَا اللغة: درن: چرك. هواجر: جمع هاجر وسط گرماى روز. روى: سيراب نمودن. ظمأ: به فتحين تشنگى. حلل: جمع حله، فزع الاكبر يعنى خوف بزرگ يعنى قيامت. مروى است از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام كه فزع اكبر وقتى است كه اهل جهنم را در جهنم اندازند و در را ببندند. نشر: وقتى است كه مردمان از قبر بيرون آيند. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاجْبُرْ بِالْقُرْآنِ خَلَّتَنَا مِنْ عَدَمِ الامْلاقِ وَ سُقْ إِلَيْنَا بِهِ رَغَدَ الْعَيْشِ وَ خِصْبَ سَعَةِ الارْزَاقِ وَ جَنِّبْنَا بِهِ الضَّرَآئِبَ الْمَذْمُومَةَ وَ مَدَانِىَ الاخْلاقِ وَاعْصِمْنَا بِهِ مِنْ هُوَّةِ الْكُفْرِ وَ دَوَاعِى النِّفَاقِ حَتَّى يَكُونَ لَنَا فِى الْقِيَامَةِ إِلَى رِضْوَانِكَ وَ جِنَانِكَ قَآئِداً وَ لَنَا فِى الدُّنْيَا عَنْ سُخْطِكَ وَ تَعَدِّى حُدُودِكَ ذَآئِداً وَلِمَا عِنْدَكَ بِتَحْلِيلِ حَلالِهِ وَتَحْرِيمِ حَرَامِهِ شَاهِداً اللغة: خله: به فتح خا به معنى حاجت. املاق: فقر و درويشى. سوق: راندن. رغد: سعه. خصب: فراوانى ضد غلا. ضرايب: جمع ضريبه به معنى طبيعت. مدانى: از دنا. هوّه: به ضمها و فتح واو مشدده جمع هوى مثل قوه به معنى حفره عميقه. يعنى : بار خدايا جبران نما تو به سبب قرآن حاجت ما را از فقر، بران تو به سوى ما به سبب قرآن سعه زندگانى و فراوانى و سعه رزق را، و دور نما تو ما را به سبب قرآن از طبايع مذمومه و اخلاق پست، و حفظ نما تو ما را به واسطه او از گودال كفر و خواهشها و بواعث نفاق تا آن كه ذبوده باشد ما را در قيامت به سوى رضوان و جنان تو كشاننده، و ما را در دنيا از غضب تو و تجاوز از حدود تو منع كننده، و از براى آن چه نزد تو است به حلال دانستن حلال او و حرام دانستن حرام و گواهى دهنده كه ما مخالفت واجبات و محرمات ننموديم. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ هَوِّنْ بِالْقُرْآنِ عِنْدَ الْمَوْتِ عَلَى أَنْفُسِنَا كَرْبَ السِّيَاقِ وَ جَهْدَ الانِينِ وَ تَرَادُفَ الْحَشَارِجِ إِذَا بَلَغَتِ النُّفُوسُ التَّرَاقِىَ وَ قِيلَ مَنْ رَاقٍ وَ تَجَلَّى مَلَكُ الْمَوْتِ لِقَبْضِهَا مِنْ حُجُبِ الْغُيُوبِ وَ رَمَاهَا عَن قَوْسِ الْمَنَايَا بِأَسْهُمِ وَحْشَةِ الْفِرَاقِ وَ دَافَ لَهَا مِنْ ذُعَافِ الْمَوْتِ كَأْساً مَسْمُومَةَ الْمَذَاقِ وَ دَنَا مِنَّآ إِلَى الآخِرَةِ رَحِيلٌ وَانْطِلاقٌ وَ صَارَتِ الاعْمَالُ قَلائِدَ فِى الاعْنَاقِ وَ كَانَتِ الْقُبورُ هِىَ الْمَأْوَى إِلَى مِيقَاتِ يَوْمِ التَّلاقِ اللغة: كرب: حزن. سياق: راندن نفس در وقت مردن. اعاننا الله على ذلك من شر الشيطان. جهد: مشقت. انين: ناله. حشارج: حشرجه صداى سينه و نفس مسد است وقت مردن را. راق: از رقى يا عبارت از تعويذ يا عبارت از طبيب اختلاف است در قائل من راق. از حضرت باقر عليه الصلوة والسلام مروى است كه: پسر آدم است كه وقت مردن گويد آيا طبيب هست؟ بعضى گفتهاند: ملائكه موت است بعد از اين كه قبض روح او نمودند كيست روح اين را بالا برد آيا ملائكه رحمت است يا عذاب؟ بعضى گفتهاند: حاضران ميتند گويند: كيست حافظ اين از مردن. حجب: جمع حاجب پرده. زعاف: طعام مسموم يا خالص. قلائد: جمع قلاده. يوم التلاق: روز قيامت وجه تسميه آن آن است كه ملاقات كنند هم ديگر را در آن روز اهل آسمان و زمين يا اولين و آخرين يا ظالم و مظلوم يا خالق و مخلوق يا ارواح و ابدان. تراقى: جمع ترقوه چنبره گردن. الاعراب: من حجب مىشود كه متعلق به تجلى شود يا به قبض اول بعيد است. يعنى : بار خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و آسان نما به واسطه قرآن در وقت مردن بر نفسهاى ما اندوه جان كندنها را، و مشقت ناله نمودن را، و پى در پى آمدن نفس كشيدن در سينه زمانى كه مىرسد روحها از راه هايى كه نمىبيند او را كسى، مىاندازد نفوس را از كمان مرگها به تيرهاى وحشت و جدايى، نزديك كند از ما به سوى آخرت كوچ نمودن و رفتن، مىگيرد اعمال قلادهها شود در گردن ما و مىباشد قبرها منزلهاى ما تا روز قيامت. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ بَارِكْ لَنَا فِى حُلُولِ دَارِ الْبِلَى وَطُولِ الْمُقَامَةِ بَيْنَ أَطْبَاقِ الثَّرَى وَاجْعَلِ الْقُبورَ بَعْدَ فِرَاقِ الدُّنْيَا خَيْرَ مَنَازِلِنَا وَافْسَحْ لَنَا بِرَحْمَتِكَ فِى ضِيقِ مَلاحِدِنَا وَ لا تَفْضَحْنَا فِى حَاضِرِ الْقِيَامَةِ بِمُوبِقَاتِ آثَامِنَا وَارْحَمْ بِالْقُرَآنِ فِى مَوْقِفِ الْعَرْضِ عَلَيْكَ ذُلَّ مَقَامِنَا وَ ثَبِّتْ بِهِ عِنْدَ اضْطِرَابِ جِسْرِ جَهَنَّمَ يَوْمَ الْمَجَازِ عَلَيْهَا زَلَلَ أَقْدَامِنَا وَ نَوِّرْ بِهِ قَبْلَ الْبَعْثِ سُدَفَ قُبُورِنَا وَ نَجِّنَا بِهِ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ شَدَآئِدِ أَهْوَالِ يَوْمِ الطَّآمَّةِ وَ بَيِّضْ وجُوهَنَا يَوْمَ تَسْوَدُّ وُجُوهُ الظَّلَمَةِ فِى يَوْمِ الْحَسْرَةِ وَالنَّدَامَةِ وَاجْعَلْ لَنَا فِى صُدُورِ المؤمنين وُدّاً وَ لا تَجْعَلِ الْحَيَاةَ عَلَيْنَا نَكَداً اللغة: دار البلى: خانه كهنه عبارت است از قبر زيرا كه بدن در آن خاك مىشود. مقامه: به ضم ميم مصدر به معنى اقامه است. اطباق الثرى: يعنى سطوح زمين. موبقات آثامنا: يعنى مهلكات گناهان ما از قبيل اضافه صفت به موصوف. سدف: به ضم سين جمع سدفه كغرف و غرفه تاريكى شب را گويند طامه بليه كبرى و داهيه عظيمه. يعنى : بار خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل او و مبارك نما تو از براى ما در نزول قبر و طول ماندن در سطحهاى زمين، بگردان تو قبرها را بعد از فراق از دنيا بهترين منازل ما، وسيع نما تو به رحمتت تنگى لحدهاى ما را، رسوا نكن در ميان حاضران قيامت به هلاكتكننده گناهان ما روشن نما تو پيش از روز قيامت به سبب قرآن تاريكى قبور ما را، و بپوشان ما را جامههاى امان در روز ترس بزرگ در نشر ما ثابت ساز به قرآن نزد لرزيدن پل جهنم روز گذشتن از آن لغزشهاى اقدام ما را، و برهان ما را به او از هر حزن و اندوه روز قيامت و سختىهاى خوف آن، و سفيد كن روىهاى ما را روزى كه سياه شود روى ظالمان در روز حسرت و ندامت، بگردان از براى ما در قلوب مردم دوستى، نگردان حيات را بر ما شدت. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ كَمَا بَلَّغَ رِسَالَتَكَ وَ صَدَعَ بِأَمْرِكَ وَنَصَحَ لِعِبَادِكَ اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَبِيَّنَا صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَعَلَى آلِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَقْرَبَ النَّبِيِّينَ مِنْكَ مَجْلِساً وَأَمْكَنَهُمْ مِنْكَ شَفَاعَةً وَ أَجَلَّهُمْ عِنْدَكَ قَدْراً وَ أَوْجَهَهُمْ عِنْدَكَ جَاهاً اللغة: صدع: آشكار. امكن: اسم تفضيل يا از تمكن از مكانت. اوجه: وجيهتر يعنى صاحب آبرو. مرويست روز قيامت گناهكاران جمع شوند گويند: ما حاجت به شفيعى داريم كه شفاعت ما نمايد لابديم كه شفيعى پيدا كنيم سپس به نزد آدم عليه الصلوة والسلام روند و عرض نمايند: اى مسجود ملائكه ما را شفيع باش. فرمايد: كه من هنوز از انفعال ترك اولى بيرون نيامدهام چگونه شفاعت نمايم، سپس نزد نوح روند عرض كنند كه: ما را شفاعت نما. فرمايد كه: مرا اين امر نيست، سپس نزد ابراهيم عليه السلام روند او نيز امتناع نمايد. و نزد موسى و عيسى روند ايشان نيز معذرت جويند. گويند: كسى كه سزاوار اين امر است خاتم الانبياء است كه سيد اولين و آخرين است. سپس همه نزد او روند پس او برخيزد و از حق تعالى طلب شفاعت نمايد چون اذن شفاعت به او رسد روى به زمين نهد به سجد رود و خطاب به او رسد اى احمد سر بردار هر كه را خواهى شفاعت نما، سپس سر بردارد و ثناء خدا جاى آورد و سپس شفاعت نمايد هر گويندهاى لا اله الا الله را و در دل او ايمان باشد و او را از دوزخ بيرون آورد. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ شَرِّفْ بُنْيَانَهُ وَ عَظِّمْ بُرْهَانَهُ وَ ثَقِّلْ مِيزَانَهُ وَ تَقَبَّلْ شَفَاعَتَهُ وَ قَرِّبْ وَسِيلَتَهُ تحقيق وسيله در دعاى يا من خص محمدا و آله بالكرامة گذشت. وَ بَيّضْ وَجْهَهُ وَ أَتِمَّ نُورَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ وَ أَحْيِنَا عَلَى سُنَّتِهِ وَ تَوَفَّنَا عَلَى مِلَّتِهِ وَ خُذْ بِنَا مِنْهَاجَهُ وَاسْلُكْ بِنَا سَبِيلَهُ وَاجْعَلْنَا مِنْ أَهْلِ طَاعَتِهِ وَاحْشُرْنَا فِى زُمْرَتِهِ وَ أَوْرِدْنَا حَوْضَهُ وَاسْقِنَا بِكَأْسِهِ وَ صَلِّ اللَّهُمَّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ صَلاةً تُبَلِّغُهُ بِهَآ أَفْضَلَ مَا يَأْمُلُ مِنْ خَيْرِكَ وَفَضْلِكَ وَ كَرَامَتِكَ إِنَّكَ ذُو رَحْمَةٍ وَاسِعةٍ وَ فَضْلٍ كَرِيمٍ اللَّهُمَّ اجْزِهِ بِمَا بَلَّغَ مِنْ رِسَالاتِكَ وَ أَدَّى مِنْ آيَاتِكَ وَ نَصَح لِعِبَادِكَ وَ جَاهَدَ فِى سَبِيلِكَ أَفْضَلَ مَا جَزَيْتَ أَحَداً مِنْ مَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَنْبِيَآئِكَ الْمُرْسَلِينَ الْمُصْطَفَيْنَ وَالسَّلامُ عَلَيْه وَ عَلَى آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ روايت شدهاست كه فرمود: حوض من ما بين عدن و عمان است آب او سفيدتر از شير و شيرينتر از عسل اكواب او عدد ستارگان هر كه از آن بياشامد هرگز تشنه نشود. باء در بما بلغ سببيه است يا بدل. محمد بن يعقوب به سند خود روايت نمايد از معاويه بن عمار از حضرت صادق عليه السلام كه آن بزرگوار فرمودند كه: اگر قرائت فاتحة الكتاب نمايى بر مردهاى بعد خداى عز و جل روح بر او برگرداند تعجب ندارد. و نيز روايت كند از آن بزرگوار كه قرائت فاتحة الكتاب بر مرضى و دردى نمىشود مگر آن كه از مرض خوب شود. عياشى مرفوعا روايت كند از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام كه آن بزرگوار فرمودند: حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند كه: هر كه قرائت كند چهار آيه از اول سوره بقره و آية الكرسى و دو آيه بعد از آية الكرسى و سه آيه از آخر سوره بقره بدى نخواهد ديد هيچ بدى در نفس خود و اهل و عيال و مال خود و شيطان نخواهد نزديك او شد. عياشى و صدوق روايت كنند از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه: هر كه سوره بقره و آل عمران را قرائت نمايد اين دو سوره سايه اندازند بالاى سر او مثل دو پارچه ابر يا مثل دو عبا. و روايت شده است از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمودند: هر كه قرائت نمايد سوره آل عمران را عطا كند خداى عز و جل به او به هر حرفى امانى از گرمى جهنم. و اگر نوشته شود به زعفرانى و بر زنى كه حمل بر نمىدارد آويز شود خواهد حامله شد به اذن الله، و اگر بياويزد او را بر درخت خرما يا درخت ديگر كه ميوه او مىريزد يا برگ او مىريزد خواهد ميوه و برگ خود را ضبط نمود. و در روايت حضرت صادق عليه الصلوة والسلام است كه اگر سوره آل عمران به زعفران نوشته و او را بياويزد به زنى كه حمل مىخواهد بردارد خواهد حامله شد به اذن خدا، و اگر بياويزد بر فقيرى خواهد غنى شد و او را خداى عز و جل خواهد روزى داد. عياشى از اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت كند كه آن بزرگوار فرمود كه: هر كه سوره نساء را در هر روز جمعه بخواند خواهد ايمن شد از فشار قبر. صدوق به سند خود روايت كند از امام محمد باقر عليه الصلوة والسلام كه آن بزرگوار فرمودند كه: هر كه سوره مائده در هر پنجشنبه، بخواند ايمان او نخواهد زايل شد، و نخواهد از براى خدا شريك قرار داد. روايت شده است از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه هر كه سوره انعام را به مشك و زعفران بنويسد و در شش روز متوالى بياشامد خداى عز و جل او را روزى كثير خواهد عنايت فرمود و بدى به او نمىرسد و از همه امراض خواهد عافيت يافت به اذن خدا. عياشى به سند خود نقل مىكند از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه آن بزرگوار فرمود: هر كه او را حاجتى باشد به خدا و خواهد كه حاجت او برآورده شود پس چهار ركعت نماز بخواند به فاتحة الكتاب و سوره انعام و بعد از فراغ بگويد: يا كريم يا كريم يا كريم يا عظيم يا عظيم يا عظيم يا اعظم من كل عظيم يا سميع الدعاء يا من لا يغيره الايام و الليالى صل على محمد و آل محمد و ارحم ضعفى و فقرى و فاقتى و مسكنتى فانك اعلم بها منى و انت اعلم بحاجتى، يا من رحم الشيخ يعقوب حين رد عليه يوسف قرة عينه، يا من رحم ايوب بعد طول بلائه، يا من رحم محمدا عليه و آله السلام ليتم اواه و نصره على جبابرة قريش و طواغيتها و امكنه منهم يا مغيث يا مغيث مكرر بگويد پس قسم به آن كسى كه جانم در قدرت او است اگر بعد از نماز اين دعا را بخوانى نخواهد خدا بخل نمود و عطا خواهد كرد. ابن بابويه به سند خود از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام روايت نمايد كه فرمودند: هر كه سوره اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت خواهد ايمن بود، اگر در هر جمعه بخواند روز قيامت از او حساب نخواهند زيرا كه در او محلمست پس ترك قرائت او ننمايد و بر او مواظبت نمائيد زيرا كه اين سوره در روز قيامت شهادت دهد براى او نزد خداى عز و جل. ابن بابويه به سند خود روايت نمايد كه هر كه سوره انفال و سوره برائة را در هر ماه قرائت كند نخواهد منافق شد و خواهد بود از شيعه اميرالمؤمنين عليهالسلام. و نيز روايت نمايد به سند خود از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه فرمود: هر كه سوره يونس را در هر ماه بخواند يا سه ماه يك دفعه بخواند نترسد از اين كه بوده باشد از جهال و خواهد بود در روز قيامت از بزرگان و مقربين. و نيز روايت از امام محمد باقر عليه الصلوة والسلام نمايد كه فرمود: هر كه سوره هود را در هر جمعه بخواند در زمره مومنين و پيغمبران است و حساب او خواهد آسان شد بدى عمل او در قيامت نخواهد معلوم شد. و نيز روايت نمايد از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه: هر كه قرائت نمايد سوره يوسف را در هر روز يا در هر شب، روز قيامت خواهد مبعوث شد در حالتى كه جمال او مثل جمال يوسف باشد و خوف قيامت بر او نرسد و از خوبان بندگان خدا خواهد بود و اين سوره در تورات مكتوب است. و نيز مروى است از آن بزرگوار كه: هر كه سوره رعد زياد قرائت نمايد نخواهد صاعقه بر او رسيد اگر چه ناصبى باشد، اگر مومن باشد داخل در بهشت شود بدون حساب و شفاعت خواهد نمود هر كه را مىشناسد از اهل بيت و برادران خود. در بعضى از روايات است: هر كه در شب تاريك بعد از نماز عشاء سوره رعد را بنويسد و در آن وقت او را بگرداند در درباه شاه جائر عسكر و رعيت او بر او غالب شون سخن او نشنوند و عمر او كوتاه خواهد شد، اگر اين سوره را ظالمى يا كافرى يا زنديقى بگذارد خواهد او را هلاك نمود به اذن خدا. و نيز صدوق روايت كند از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه: هر كه سوره ابراهيم در دو ركعت نماز بگذارد و سوره حجر در دو ركعت در هر روز جمعه نخواهد جنون و فقر و ابتلا بر او رسيد هرگز و در بازوى طفل اگر ببندند نخواهد گريه نمود. از حضرت رضا عليه الصلوة والسلام مروى است كه: هر كه سوره حجر را بر زعفران بنويسد، زنى كه شير او كم باشد بياشامد خواهد شير او زياد شد، و هر كه اين سوره را بخواند به شماره مهاجر و انصار خدا خواهد بر او حسنات داد. صدوق روايت نمايد كه: هر كه سوره نحل را قرائت كند قرض دنياى او خواهد داده شد و از هفتاد نوع از بلا محفوظ ماند كه ادنى آنها جنون و جذام و برص است، جاى او در جنت عدن كه وسط بهشت است خواهد بود هر كه سوره بنى اسرائيل را در هر شب جمعه بخواند نخواهد مرد مگر آن كه درك فيض حضرت حجة الله عجل الله فرجه نمايد. و نيز روايت شده است به نحو سابق كه: هر كه سوره انبياء را بخواند از بابت دوستى به آن سوره خواهد رفيق پيغمبران بود در آخرت در جنات نعيم در دنيا در نظر مردم مهيب خواهد بود. و نيز در آن سند مذكور است كه: حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمودند كه هر كه سوره حج را بخواند در هر سه روز يك مرتبه سال نگذشته خواهد مشرف به مكه شد اگر در سفر خود بميرد داخل بهشت خواهد شد، فرمود: اگر مخالف باشد تخفيف از براى او خواهد شد. و نيز به همان سند از آن بزرگوار روايت شده است كه فرمود: هر كه سوره مومن را بخواند خاتمه او به سعادت خواهد بود، اگر مداوم باشد قرائت او را در هر روز جمعه و منزل او در فردوس اعلى خواهد بود با پيغمبران و مرسلين. و نيز به همان سند از آن بزرگوار روايت شده كه فرمود: حفظ نماييد اولاد خود را و فروج خود را به تلاوت سوره نور و حفظ نماييد زنانتان را به اين سوره، پس هر كه مداوم قرائت اين سوره باشد در هر شب يا در هر روز، نمىبيند در احدى از اهل بيت خود بدى تا اين كه بميرد پس اگر مرد هفتاد هزار ملائكه تشييع او نمايند تا قبر او و از براى او دعا نمايند و استغفار از براى او كنند تا داخل قبر شود. از موسى بن جعفر عليه الصلوة والسلام مروى است كه: ترك قرائت سوره فرقان نماييد هر كه قرائت او نمايد در هر شب خدا او را عذاب نخواهد نمود هرگز و از او حساب نخواهد و منزل او در فردوس اعلى است. صدوق به سند خود از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام روايت كند كه فرمود: هر كه بخواند سه سوره طس را در هر شب جمعه خواهد از دوستان خدا بود و در جوار و كنف خدا خواهد بود، در دنيا نخواهد بدى بر او رسيد و خواهد او را در بهشت مقدارى داد كه راضى شود و بالاتر از راضى شدن صد زنى از حورالعين تزويج او نمود. صدوق به سند خود از ابوبصير از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام روايت كند كه آن بزرگوار فرمودند: هر كه سوره روم و عنكبوت را در شب بيست و سيم ماه مبارك رمضان قرائت نمايد پس او قسم به خداى اى ابابصير كه از اهل بهشت است هرگز نخواهم احدى را استثنا نمود، و نمىترسم كه خداى عز و جل مرا در سوگند خودم عقاب نمايد، و اين دو سوره را نزد خداى منزلتى است. و نيز مروى است به سند سابق كه فرمودند كه: هر كه قرائت سوره لقمان نمايد در هر شب موكل كند خداى عز و جل ملائكه را كه حفظ او نمايند از ابليس و جنود او تا صبح پس اگر در روز قرائت كند ملائكه حفظ او نمايند تا شب شود. و نيز مروى است به سند گذشته كه: هر كه سوره سجده را در هر شب جمعه قرائت كند خداى عز و جل كتاب او را به دست راست او بدهد و از او حساب نخواهد و از رفقاى محمد و آل او خواهد بود. و نيز مروى است به سند سابق كه: هر كه زياد قرائت كند سوره احزاب را در روز قيامت در جوار پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم خواهد بود. ابن بابويه به سند خود از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام روايت كند كه: هر كه سوره سباء و فاطر را در شب جمعه بخواند او را نخواهد مكروه رسيد خير دنيا و آخرت خواهد به او رسيد كه به هيچ قلب خطور نكند. جابر جعفى از صادق آل محمد روايت كند كه آن بزرگوار فرمود كه: هر كه يس را در عمر خود يك مرتبه بخواند بنويسد خداى عز و جل به عدد هر چيزى كه در دنيا خلق نموده است و به عدد هر خلقى كه در آخرت نموده است و در آسمان خلق نموده است به عدد هر يك دو هزار هزار حسنه، و به مثل او محو نمايد سيئه را و نرسد به او فقر و دين و خرابى و تعبى و جنون و جذام و وسواس و مرضى كه او را ضرر رساند، و سكرات مردن بر او آسان شود خدا ضامن سعه او شده است، و خوشحال است وقت ملاقات خدا در آخرت راضى خواهد بود به ثواب خدا، خداى عز و جل به ملائكه فرمايد: من راضى هستم از فلان از او استغفار كنيد. صدوق روايت كند از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه فرمود: هر كه قرائت سوره صف در هر شب جمعه نمايد محفوظ ماند از هر آفت و هر بليه خواهد در دنيا دفع شد و روزى او در دنيا خواهد وسيع شد، و نخواهد رسيد شيطان به او و به مال و بدن و اولاد او به بدى، و محفوظ خواهد بود از شر هر ظالمى اگر در آن شب يا در آن روز بميرد خواهد شهيد مرد، و خدا او را در حالت شهادت داخل بهشت خواهد نمود او را با شهدا. و نيز روايت نمود كه آن بزرگوار فرموده كه: هر كه سوره ص را قرائت نمايد در شب جمعه داده شود بر او خير دنيا و آخرت كه بر احدى داده نشده مگر پيغمبر مرسل و ملك مقرب و داخل در بهشت شود او و هر كه او را دوست دارد از اهل بيت او حتى كسى كه او را خدمت نموده اگر چه در عيال او نباشد و در مرتبه كسى كه او شفاعت او نمايد. و نيز به آن سند مروى است كه: هر كه سوره زمر را بخواند از شر زبان خود محفوظ ماند و به او داده شود شرف دنيا و آخرت و عزت بدون مال و عشيره، و مهيب باشد نزد هر كسى بدن او از آتش جهنم محفوظ خواهد بود، و هزار شهر از براى او بنا كنند در هر شهرى هزار قصر در هر قصرى صد حورى از براى او است، با همه اينها دو چشمه جاى و دو چشمه كه مىجوشد و دو بستان و حوريان و در خيمهها و بستان كه در او هر قسم ميوه و از هر فاكهه يك زوج در آن است. و نيز به آن سند منقولست كه: هر كه سوره حم مومن را در هر شب بخواند گناهان گذشته و آينده او آمرزيده شود و ملازم شود به پرهيزگارى از آخرت او را خوبتر از دنياى او خواهد بود. و نيز مروى است كه: هر كه حم سجده را تلاوت كند از براى او نور است در قيامت به قدرى كه چشم نظر نمايد و در دنيا سعه رزق و فراوانى خواهد بود. و هر كه سوره شورى را بخواند در قيامت خواهد مبعوث شد روى او مثل برف يا آفتاب تا مىايستد نزد خداى تعالى خدا مىفرمايد: بنده من مداومت نمود به قرائت سوره حمعسق ندانست ثواب او را اگر مىدانست چه هست از سوره و ثواب او هر آينه ملول نمىشد از قرائت او لكن زود جزا دهم تو را جزاى تو داخل نمايند او را در بهشت، و از براى او قصرى است از ياقوت سرخ درها و كنگرهها و پلههاى او از ياقوت سرخ است ظاهرا و از باطنش معلوم و باطن او از ظاهرش، و از براى او دو حوريه از حور العين است و هزار كنيز و هزار غلام از ولدان كه خدا وصف آنها را نمايد. و نيز به سند سابق مروى است كه فرمود: هر كه سوره زخرف را قرائت كند ايمن باشد در قبر خود از جانوران زمين و از فشار قبر تا آن كه بايستد نزد خداى تعالى پس از آن داخل بهشت شود. صدوق روايت كند از حضرت باقر عليه الصلوة والسلام كه فرمود كه: هر كه دخان را در نماز فريضه خود و نافله خود قرائت كند خواهد مبعوث شد از ايمنان در روز قيامت زير سايه عرش كبريايى، و حساب او آسان شود و كتاب او را به دست راست او دهند. فرمود حضرت صادق عليه الصلوة والسلام: هر كه سوره جاثيه را بخواند ثواب او آن است كه آتش نبيند و آواز او نشنو و او با پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم است. فرمود صاق آل نبى عليه الصلوة والسلام: هر كه در هر روز يا در هر جمعه قرائت احقاف نمايد نخواهد در دنيا ترسيد و ايمن خواهد بود در آخرت. حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمود: هر كه قرائت نمايد سوره محمد را ريب و شك او را هرگز نخواهد داخل شد، و هرگز نخواهد مبتلا به فقر شد، و از پادشاه نخواهد ترسيد هميشه محفوظ است از شرك و كفر تا بميرد، و بعد از مردن هزار ملك موكل كند به قبر او كه از براى او صلوات بفرستند و صلوات ثوابش براى او باشد و تشييع او نمايند تا آن كه بر پا ايستد در موقف نزد خداى عز و جل، و مىباشد در امان خدا و امان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم. و نيز به سند ابن بابويه از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام مروى است كه فرمود: حفظ كنيد مالهاى خود و زنان خود و كنيزهاى خود را از تلف به قرائت سوره انا فتحنا. هر كه مواظبت قرائت او كند ندا نمايد منادى در روز قيامت تا اين كه تمام خلايق بشنوند كه: تو از خوبان بندگان هستى آن را ملحق سازيد به بندگان خوب، و او را منزل دهيد در جنات نعيم، و سيراب نماييد او را از رحيق مختوم كه مزاج او از كافور است. فرمود: هر كه سوره حجرات را در هر روز يا در هر شب بخواند از زوار پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم خواهد بود. و حضرت باقر عليه الصلوة والسلام فرمودند كه: هر كه مداومت سور ق نمايد در نماز فريضه خود و نافله خود روزى او وسيع خواهد شد، و كتاب او به دست راست او دهند و از او حساب نخواهند. از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام مروى است كه: هر كه سوره والذاريات در روز يا در شب بخواند خدا اصلاح معيشت او نمايد و به او رزق واسع مىدهد، و در قبر او چراغى روشن شود كه روشنايى دهد تا روز قيامت. حضرت باقر و صادق عليهما السلام فرمودند: كه هر كه سوره طور را قرائت كند خدا جمع كند خير دنيا و آخرت او را. حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمودند كه: هر كه مداومت به قرائت سوره نجم در هر روز يا در هر شب زندگانى او خوب خواهد شد. و نيز فرمودند: كه هر كه قرائت كند سوره قمر را از قبر خود بيرون آيد و حال آن كه سوار است بر ناقهاى از ناقههاى بهشتى. و نيز فرمودند: هر كه سوره الرحمن را بخواند و بگويد عقب هر آيه لا بشىء آلاء ربى اكذب پس اگر در شب قرائت نمود و مرد شهيد مرده است اگر در روز قرائت نمود و مرد پس شهيد مرده است. محمد بن بابويه به سند خود از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام روايت كند كه آن بزرگوار فرمودند: هر كه در هر شب جمعه قرائت واقعه نمايد خدا او را دوست دارد و او را دوست تمام مردم كند در دنيا بدى و فقر و آفتى از آفات دنيا نخواهد ديد و از رفقاى اميرالمؤمنين عليهالسلام است و اين سوره مال اميرالمؤمنين عليهالسلام است تنها. و نيز فرمود: هر كه سوره حديد و مجادله را در نماز فريضه خود بخواند و مداوم باشد خدا او را عذاب نكند تا بميرد، بدى در نفس و مال خود خود نمىبيند و خصاصه در بدن او نخواهد بود. هر كه سوره حشر را بخواند باقى نمىماند چيزى مگر آن كه از براى او طلب استغفار نمايد اگر در آن شب يا در آن روز بميرد شهيد خواهد مرد هر كه در هر شب جمعه بخواند از بلا ايمن شد تا صبح شود هر كه چهار ركعت نماز بخواند در هر ركعت بعد از حمد سوره حشر بخواند هر حاجت طلب كند بر آورده شود. فرمودند: هر كه سوره ممتحنه را بخواند در فرايض و نوافل خود امتحان كند خدا قلب او را از براى ايمان و نورى در چشم او پيدا شود، و بر او فقر و جنون نرسد و نه بر اولاد او. حضرت به او فرمود كه: هر كه قرائت سوره صف كند و مواظب او باشد در نوافل و فرايض خود خداى عز و جل او را در صفوف ملائكه و انبياء و مرسلين قرار دهد. ابن بابويه به سند خود از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام روايت كند فرمود آن بزرگوار: واجب است بر هر مومنيكه شيعه ما است اين كه قرائت كند در شب جمعه به جمعه و سبح اسم ربك الاعلى را و در صلوة ظهر و منافقين اگر اين عمل نمود گويا عمل نموده است به عمل رسول الله، جزاء و ثواب او بهشت است. صدوق روايت نموده كه: هر كه سوره تغابن را در نماز فريضه خود بخواند آن سوره شفاعت او نمايد در قيامت شهادت به خوبى دهد نزد كسى كه شهادت او قبول كند بعد از او جدا نشود تا داخل بهشت شود. و از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام مروى است كه: هر كه سوره طلاق و تحريم را در نماز فريضه بخواند در پناه خدا خواهد بود از اين كه بترسد يا محزون شود و از آتش نجات يابد و او را داخل بهشت نمايند به تلاوت اين دو سوره و محافظت بر آنها زيرا كه آنها مال پيغمبرند. صدوق روايت نموده كه هر كه قرائت كند تبارك الذى بيده الملك را در نماز واجب پيش از آن كه بخوابد لا يزال در امان خدا است تا صبح شود، و در امان او است در روز قيامت تا اين كه داخل بهشت گردد. و نيز روايت كرده كه فرمود: هر كه سوره ن و القلم در فريضه يا در نافله بخواند خدا او را ايمن كند از اين كه فقر به او رسد و در پناه خود قرار دهد از فشار قبر. و نيز روايت نموده كه فرمود: زياد قرائت نمائيد سوره الحاقه را هر كه قرائت او نمايد در فريضه و نافله از ايمان است به خدا و رسول زيرا كه اين سوره نازل شد در حق اميرالمؤمنين عليهالسلام و معاويه، دين قارى او سلب نخواهد شد تا خداى عز و جل را ملاقات نمايد. و نيز روايت از آن بزرگوار كه فرمود: زياد قرائت نماييد سئل سائل را زيرا كسى كه زياد قرائت آن سوره نمايد سئوال ننمايد خدا او را در روز قيامت از گناه عمل او، و او را در بهشت جاى دهد با پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم. و نيز روايت نموده است كه: هر كه ايمان به خدا دارد و قرائت كتاب او نمايد بايد ترك ننمايد سوره نوح را هر بندهاى كه او را خوب قرائت نمايد در فريضه يا در نافله خداى تعالى او را مسكن دهد در مساكن خوبان، سه چيز خدا بر او عطا فرمايد سه بهشت با جنت كرامت و تزويج او نمايد دويست حورى و چهار هزار ثيب. و نيز مروى است كه: هر كه سوره مزمل را در نماز عشاء بخواند يا در آخر شب، شب و روز شاهد او خواهد بود با سوره مزمل زنده نمايد او را خدا زندگى خوب و مىميراند او را به مردن خوب. و نيز مروى است كه: هر كه سوره مدثر را بخواند در نماز فريضه واجب است بر خدا كه او را با پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در يك درجه قرار دهد شقاوت به او نرسد در دنيا. و نيز مروى است كه: هر كه سوره دهر را در هر صبح پنجشنبه بخواند خواهد تزويج او نمود هشت صد باكره و چهار هزار ثيب از حور العين. و مروى است كه: هر كه سوره والمرسلات بخواند مابين او و پيغمبر خدا آشنايى اندازد. و مروى است كه: هر كه يك سال مداوم باشد به سوره عم سال نگذشته خواهد موفق به زيارت خانه خدا گرديد. و مروى است كه: هر كه سوره و النازعات بخواند نمىميرد مگر سيراب مبعوث نشود مگر سيراب، داخل بهشت نشود مگر سيراب. هركه سوره عبس و اذا الشمس بخواند در سايه خدا است و بزرگى و در بهشت او خواهد بود و بر خدا اين بزرگ نيست. مروى است كه: هر كه سوره سبح اسم ربك الاعلى را تلاوت نمايد خواهد اجر داده شد به عدد هر حرفى كه نازل شد بر ابراهيم و موسى و محمد ده حسنه. و مروى است كه: هر كه سوره بلد را بخواند در دنيا خواهد معروف شد و او از خوبان است در آخرت معروف كه او را مرتبهاى است نزد خدا در روز قيامت و از رفقاى پيغمبران و شهدا و صلحا است. و مروى است از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه فرمود: هر كه زياد قرائت نمايد سوره و الشمس و الليل و الضحى و الم نشرح در شبانه روز چيزى نيست در حضرت او مگر اين كه از براى او شهادت دهد در روز قيامت حتى موى و بدن و گوشت و خون و رگ و پى و عظم او و هر چه زمين بر او سايه اندازد خدا فرمايد قبول شهادت او نمودم و شهادت شما را قبول نمودم و او را داخل بهشت نماييد هر جا كه خواهد بدون منت بلكه رحمت و فضل من است. محمد بن يعقوب از امام باقر عليه الصلوة والسلام روايت كند كه: هر كه سوره قدر در شب در نماز جهريه بخواند جهرا مثل اين كه شمشير خود برهنه نموده در راه خدا، هر كه سرأ بخواند مثل كسى است كه به خون خود مخلوط شدهاست در راه خدا، هر كه ده دفعه بخواند هزار گناه از گناهان او آمرزيده شود. حضرت باقر عليه الصلوة والسلام فرمود: ياد قرائت سوره قارعه كنيد هر كه قرائت اين سوره نمايد ايمن خواهد بود از فتنه دجال و از قبح جهنم. مرويست از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه: هر كه سوره همزه را در فريضه خود بخواند از فقر خواهد دور شد و دفع شود از او مردن بد. صدوق روايت كند از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه: هر كه سوره نصرت را بخواند در فريضه خود و نافله خود، خدا او را مسلط كند بر اعداء او و در روز قيامت آيد و با او كتاب هست كه سخن گويد از قبر خود بيرون در او امان است از حرارت جهنم و از براى او اسباب خير فتح شد در دنيا كه آرزوى او نداشت و به قلب او خطور ننموده. مروى است از حضرت ختمى مآب در دعوات راوندى: هر كه برسد او را مرض يا شدت پس قرائت ننمايد در مرض خود و شدت خود به قل هو الله احد بعد بميرد در آن مرض و يا در آن شدت كه بر او نازل شده است پس او از اهل آتش است. مروى است از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه: هر كه سوره اخلاص بخواند وقت خواب خود پنجاه سال گناه او آمرزيده شود. مروى است كه: هر كه سوره معوذتين و قل هو الله احد را بخواند در نماز وتر خود گفته شود به او بشارت باد تو را وتر تو قبول است.
٢٨) مرويست از حضرت اميرالمؤمنين صلوة الله و سلامه عليه هر كه صد آيه از آيات قرآن هر جاى قرآن باشد بخواند و بعد از او هفت مرتبه بگويد يا الله اگر دعاء نمايد بر سنگ كه جدا شود و شكافته شود خواهد شكافته شد. (منه).
۱۷
شرح صحيفه سجاديه
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا نَظَرَ إِلَى الْهِلالِ هلال عبارت است از ماه شب اول تا سيم و او را مخاطب به خطاب كردن دليل بر اين است كه او ذى شعور است چنان كه جمعى از فلاسفه بر آن قائلند و از براى آنها براهين بر اين مقاله هست از عقل و نقل. اما عقل آن است كه چگونه خواهد بود مثل ذره و نمله و نحو آنها از حيوانات از براى آنها شعور و ادراك باشد و از براى افلاك و ما فيها كه حقيقتا عالم كبير است نباشد و امثال آن. و اما نقل دلالت آن بر اين مقاله فوق حد احصاء است از اين قبيل است اشاره امام على بن ابى طالب عليه الصلوة والسلام به عطارد و او را مخاطب نمودن و جمع به واو، و نون آوردن در قول خداى تعالى: و كل فى فلك يسبحون و قول حضرت صادق رقص مىنمايد آسمان و سزاوار است كه رقص نمايد زيرا كه موضع قدمى نيست مگر اين كه ملكى در ركوع است يا در سجود خلاصه امثال اين ظواهر بسيار است و جواب همه آن است كه امثال اين خطابات محمول بر مجاز است و نظير اين در كلام فصحا و بلغا زياد است و دلالت بر حقيق نكند. ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى و بالجمله ادله واضحه بر خلاف اين ظواهر بسيار است و اگر بر فرض شعور و ادراك از براى ايشان هر سلطنتى و تاثير مستقلى در عالم كون باشد نيست غايت ما فى الباب اينها را دلائل و علائم از براى امورى قرار داده است. و الحاصل: تحقيق اين مقام حاجت به تفصيل دارد و مقام مناسب تفصيل نيست آن چه كه مناسب است به مقام آن است كه دعا نمودن وقت رؤيت هلال و نظر نمودن به هلال و جستجو نمودن و تفقد از حال او نمودن آيا طلوع نموده است يا نه از مستحبات هست و استحباب دعا نزد رؤيت هلال از مسلماتست و خلاف ابن عقيل و قول آن بر وجوب شاذ است و كذا خلاف عامه كه قائل است بر وجوب كفايى طلب نمودن هلال رمضان. و اما دعاى خاصى كه ابن عقيل بر آن رفته است اين است: الحمد الله الذى خلقنى و خلقك و قدر منازلك و جعلك مواقيت الناس، اللهم اهله علينا هلالا مباكا، اللهم ادخله علينا بالسلامة و الاسلام و اليقين و الايمان و البر و التقوى و التوفيق لما تحب و ترضى. و دعايى كه مروى است از پيغمبر است اين است: الله اكبر الله اكبر الحمد لله لا حول و لا قوة الا بالله، اللهم انى اسئلك خير هذا الشهر و اعوذ بك من شر القدر و شر يوم الحشر، الحمدلله الذى ذهب بشهر كذا و جاء بشهر كذا نسئلك فتحه و رزقه و بصره. در كتاب مكارم الاخلاق طبرسى مرويست در وقت رؤيت هلال بنويسد بر دست چپ خود يا انگشت سبابه رسايت خود محمد و على و فاطمه تا حضرت حجت عليهم السلام بعد بنويسد: قل هو الله احد را تا آخر سوره بعد گويد: اى خداى من مردم اگر نظر كنند به سوى هلال نظر مىكند بعضى از ايشان به سوى بعضى و تبريك مىگويند بعضى به بعضى به درستى كه من نظر مىنمايم به سوى اسم تو و اسم پيغمبر تو و ولى تو و اولياء تو به سوى كتاب تو پس عطا بفرما بر من هر چه را كه دوست دارم او را از خوبىها، و دفع نما بر من هر چيزى كه دوست دارم كه دفع فرمايى او را از من از شر، و زياد بفرما از براى من از فضل تو آن چه را كه تو سزاوارى. و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم. آقا محمد على در مقامع مىفرمايد كه: هر كه نظر كند به هلال و بگويد: نذر نمودم كه در اين ماه گوشت اسب نخورم و كاسنى نياشامم و زبان خود را به اطراف دندان خود بمالد در آن ماه از درد دندان خواهد محفوظ ماند و امثال اين نحو عمل مذكور در محل آن مذكور است. بدان كه بعضى از افاضل ذكر فرمودند در وقت خواندن اين دعاء و ساير ادعيه در اين وقت امور اربعه را ملاحظه نمايد. اول: اين كه در آن مكانى كه هلال را ملاحظه نمود قبل از انتقال به آن مكان دعا را بخواند. دوم: اين كه رو به قبله نمايد با دستهاى بلند به آسمان. سوم: اين كه اشاره به هلال ننمايد نه به سر خود و نه به ساير جوارح تا اين كه شبيه به عبده ماه نشود. چهارم: اين كه ماه را مخاطب خود نمايد و بگويد: أَيُّهَا الْخَلْقُ الْمُطِيعُ الدَّآئِبُ السَّرِيعُ الْمُتَرَدِّدُ فِى مَنَازِلِ التَّقْدِيرِ الْمُتَصَرِّفُ فِى فَلَكِ التَّدْبِيرِ اللغة: خلق: مصدر به معنى المخلوق. دائب: به معنى رفتن به سرعت و جهد. تردد: رفتن و برگشتن و به معنى تخيير هم آمده است. تقدير: اندازه نمودن، مهيا ساختن. تدبير: ماخوذ است از دبر به معنى تأخير انداختن لكن در عرف بلكه لغت هم تدبير در امر يا در شىء عبارت است از عاقبت امر وارسى نمودن و تفكر نمودن در عواقب امر. الاعراب: اى موصوفه و هاء تنبيه و اى وصله و عوض حرف نداء است و آوردن اى در مقام حرف نداء به واسطه آن است كه منادى مفرد معرف است و يا هم از براى تعريف اجتماع تعريفين خواهد شد. و اما در مثل الف و لام الله عوض همزه است نه حرف تعريف زيرا كه اصلا الله الاء بود الف از براى تخفيف انداختند و عوض او الف لام آوردند. و اما اضافه منازل به سوى تقدير مثل فلك به سوى تدبير خيالات و توهمات شده است آن چه به ذهن قاصر است الف لام در مضاف اليه الف لام عهد اشاره بقوله و ذلك تقدير العليم و هو الذى يدبر الامر پس منازل التقدير اشاره به آن بيست و هشت منزل است خداى عالم از براى سير قمر قرار داده است از براى تدبير امور، و مىتوان احتمال داد كه اين فقره ثانيه از قبيل اضافه مظروف به ظرف است مثل مجلس الحكم يعنى مكان آن چنانى كه در او تدبير واقع شود. يعنى : اى مخلوق مطيع رونده به سرعت و رفت و آمد كننده در خانههاى مهيا شده و تصرف كننده در چرخ تدبير. تنبيه: معلوم است كه امثال اين خطاب به او از قبيل مجاز و مسامحه است بعد از معلوم شدن بر آن كه ايشان را نفوس ناطقه نباشد پس در حقيقت مخاطب ملائكه است كه اين عمل به واسطه ايشان به روز و ظهور نمايد و يا مخاطب خود خداى عالم و در فقرات بعد التفات مرتكب شويم. ختام: دو صفت از براى قمر آوردن يكى سرعت و يكى دأب دلالت بر اختصاص كند بر قمر دون ساير كواكب و حق همين است تحقيق بر وجه اجمال گوييم: بدان كه حق در مذهب آن است كه كواكب كلية در افلاك مركوزند مثل مسمار در ديوار و آنها را حركت نيست بلكه حركت در چرخ آنها است لكن اين چرخهايى كه كواكب در آنها مركوز است دو نحو است يك نحو از آنها در نهايت به طوء است در حركت و گويا كه متحرك نيست و لذا كواكب مركوزه در آنها را ثوابت خوانند و آن فلك هشتم است كه گفتهاند در ظرف بيست و چهار هزار سال و دويست سال يك دوره تمام نمايد، و نحو ديگر آنها حركت او به حس در آيد و ابطأ آنها فلك زحل است كه در ظرف سى سال يك دوره تمام نمايد و اسرع آنها قمر است كه در ظرف بيست و هشت روز دوره تمام كند. آمَنْتُ بِمَنْ نَوَّرَ بِكَ الظُّلَمَ وَ أَوْضَحَ بِكَ الْبُهَمَ وَ جَعَلَكَ آيَةً مِنْ آيَاتِ مُلْكِهِ وَ عَلامةً مِنْ عَلامَاتِ سُلْطَانِهِ اللغة: البهم: جمع بهمه به ضم عبارت است از امر مخفى بر حواس و ادراك و در اين مقام عبارت از امور مخفيه بر حواس است به واسطه دقت، و لطافت آن. يعنى : ايمان و تصديق نمودم به آن كه روشن و نورانى نمود به تو تاريكىها و سياهىها را و هويدا و واض كرد به تو امور مخفيه را و قرار داد تو را علامتى از علامات پادشاهى خود و نشانه از نشانههاى قوت و قدرت خود. تذنيب: بدان كه به حسب مناسبت به هم وضوح است نه روشنايى زيرا كه بهم عبارت هست از امور مخفيه پس حاجت به وضوح دارد چنان كه تاريكى حاجت به روشنايى دارد. بذلكه: بدان كه هر رئيسى و مخدومى در مقام رياست و آقايى حاجت به اعوان و خدمه دارد در اصلاح امور خود اين عالم اسفل و ما فيه در تمشيت امور حاجت به قمر دارند چنان كه بالعيان نقل شد در تاثير قمر در بعضى خضرويات و آجال و حساب ناس كه حاجت دارد و بى وجود قمر به حسب ظاهر صورت نبندد. وَامْتَهَنَكَ بِالزِّيَادَةِ وَالنُّقْصَانِ وَالطُّلُوعِ وَالافُولِ وَالانَارَةِ وَالْكُسُوفِ فِى كُلِّ ذَلِكَ أَنْتَ لَهُ مُطِيعٌ وَ إِلَى إِرَادَتِهِ سَرِيعٌ اللغة: مهن: خادم. مهين: حقير. افول: غروب. يعنى : خادم و مطيع كرد تو را به زيادتى و نقصان و طلوع و افول، و نورانى و تاريكى در هر يك از اين امور تو او را مطيع هستى و به سوى اراده او عجله كننده. ختام مسك: بدان كه به حسب اين فقره چنان مستفاد مىشود كه اين تشكيلات بدريه لازم ذات قمر است و اين منافى با تجربه و حس و براهين اهل هيئت است اگر چه اين ممكن است پس لابد در مثل اين خطاب بايد تصرف شود. سُبْحَانَهُ مَآ أَعْجَبَ مَا دَبَّرَ فِى أَمْرِكَ وَ أَلْطَفَ مَا صَنَعَ فِى شَأْنِكَ! جَعَلَكَ مِفْتَاحَ شَهْرٍ حَادِثٍ لاَِمْرٍ حَادِثٍ يعنى : تنزيه مىنمايم او را چقدر تعجب و خوش است آن چه كه تدبير فرموده در شأن تو و چه قدر دقيق و نازكست آن چه كه آفريدى تو در شغل و كارت قرار داد تو را كليد ماه تازه براى امر تازه. تذنيب: بدان كه مروى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم است كه: هر كه عالم به علم هيئت نباشد او عنن دارد در معرفت الله و از معجزات بعضى انبياء سابق علم هيئت بوده است پس كسى بخواهد عالم شود فى الجمله به چيزهايى كه تدبير وضع فرمود در حق قمر حاجت دارد به معرفت علم هيئت. فَأَسْأَلُ اللَّهَ رَبِّى وَ رَبَّكَ وَ خَالِقِى وَ خَالِقَكَ وَ مُقَدِّرِى وَ مُقَدِّرَكَ وَ مُصَوِّرِى وَ مُصوِّرَكَ أَنْ يُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ أنْ يَجْعَلَكَ هِلالَ بَرَكَةٍ لا تَمْحَقُهَا الايَّامُ وَ طَهَارَةٍ لا تُدَنِّسُهَا الاثَامُ هِلالَ أَمْنٍ مِنَ الافَاتِ وَ سَلامَةٍ مِنَ السَّيِّئَاتِ هِلالَ سَعْدٍ لا نَحْسَ فِيهِ وَ يُمْنٍ لا نَكَدَ مَعَهُ وَ يُسْرٍ لا يُمَازِجُهُ عُسْرٌ وَ خَيْرٍ لا يَشُوبُهُ شَرُّ هِلالَ أَمْنٍ وَ إِيمَانٍ وَ نِعْمَةٍ وَ إِحْسَانٍ وَ سَلامَةٍ وَ إِسْلامٍ اللغة: تقدير: اندازه نمودن. تصوير: صورت انداختن. محق: ابطال. دنس و وسخ: چرك. نكد: به معنى اندك و ضيق. الاعراب : فاء سببيه و احتمال دارد فصيحه باشد. يعنى : پس سئوال مىكنم خدا را كه رب من و تو هست و خلقت كننده من و تو هست مهيا كننده من و تو هست، و صورت اندازنده من و تو هست اين كه صلوة فرستد برمحمد و آل او و آن كه بگرداند تو را هلال نمو و زيادتى كه زائل نكند او را روزها، و ماه پاكيزه و پاكى كه چرك نكند او را گناهان، و ماه امن از مرض و ماه سلامت از گناهان، ماه خوب و سعد بدى نبوده باشد در آن نيكويى كه ضيق و تنگى نباشد. ماه آسان و سهل كه ممزوج نباشد او را شدت و صعب. ماه خير و خوبى كه مخلوط نشود او را شر. ماه امن و ايمان و ماه نعمت و احسان. توضيح: بدان كه آن چه از شرور و منافيات طبع كه وارد شود بر انسان همه آنها به سبب خود اوست و خلاف رضاى حق مرتكب شده باعث عقوبات دنيوى و اخروى مىشود. مثلا ترك صدقه موجب مرض شود، و ترك صله رحم قطع عمر كند و ضوء بماء مشمس برص آرد زناء طاعون آورد و هكذا. و همچنين فايز شدن او به سعادات و خيرات از براى آنها مقتضيات است. مثلا قضاء حوائج ديگران سعه رزق آورد. سوره يس در هر صبح دفع بلا كند و قضاى حوائج شود. نماز شب سعه رزق آورد طلوع فلان كوكب در فلان درجه زيادتى نباتات شود، مقارنه زهره و مشترى اقتضاى خوبى حال رعايا شود. و از جمله مقتضيات خير و سعادات طلوع هلال است كه او را مقدر المقدرات خوانند مقتضى از براى جلى از امور سفليه قرار داده است مقتضى خير و خوبى در آن شود چنان كه خلقت عالم كبير كه در حس صغير است مقتضى وصول به مقامات عاليه قرار داد. و شايد قول حضرت عزت كه: و لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم، ثم رددناه اسفل سافلين است اشاره بدان بود. هر چه هست از قامت ناساز بى اندام ماست. پس خطاب به ماه نمودن كه او را منشاء اين آثار قرار دهد از قبيل سئوال جعل مقتضى است نه اين كه او را فاعل مستقل قرار دهد چنان كه بعضى سفهاء فلاسفه بر آن رفتهاند. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاجْعَلْنَا مِنْ أَرْضَى مَنْ طَلَعَ عَلَيْهِ وَ أَزْكَى مَنْ نَظَرَ إِلَيْهِ وَأَسْعَدَ مَنْ تَعَبَّدَ لَكَ فِيهِ وَ وَفِّقْنَا فِيهِ لِلتَّوْبَةِ وَ اعْصِمْنَا فِيهِ مِنَ الْحَوْبَةِ وَ احْفَظْنَا فِيهِ مِنْ مُبَاشَرَةِ مَعْصِيَتِكَ وَ أَوْزِعْنَا فِيهِ شُكْرَ نِعْمَتِكَ وَ أَلْبِسْنَا فِيهِ جُنَنَ الْعَافِيَةِ وَ أَتْمِمْ عَلَيْنَا بِاسْتِكْمَالِ طَاعَتِكَ فِيهِ الْمِنَّةَ إِنَّكَ الْمَنَّانُ الْحَمِيدُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ اللغة: الحديد: المعصيه. اوزع: اى الهم. جنن: جمع جنه سپر. الاعراب: من ارضى من حرف جر و ارضى فعل تفضيل به معنى يا مفعول. يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و بگردان تو مرا از خشنودتر كسى كه طلوع نموده ماه بر آن، و خوبتر كسى كه نظر كرده به سوى او و نيكبختتر كسى كه بندگى كرد براى رضاى تو در آن، و توفيق ده مرا در اين ماه از براى توبه، و نگهدار ما را در اين ماه از خطيه، و حفظ نما ما را در اين ماه از مباشرت با معاصى، و الهام فرما ما را در اين شهر شكر نعمت تو، و بپوشان ما را در آن سپرهاى عافيتت، و تمام كن بر ما به استكمال طاعت در اين ماه منت را به درستى كه تويى حميد و رحمت فرستاد خدا بر محمد و آل پاكان او. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا دَخَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ يكى از شهور مباركه اين شهر شريف است در ايام سنه از اين ماه اشرف نيست زيرا كه مقتضيات عفو و رحمت در آن ربطى به ساير شهور ندارد، توان همين مقتضى اين حديث شريف شد كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه هر كه درك ماه رمضان نمود و آمرزيده نشد خدا او را از رحمت خود دور كند و تفضيل حال در باب خود است. اَلْحَمدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِحَمْدِهِ وَ جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ لِنَكُونَ لاِِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِينَ وَ لِيَجْزِيَنَا عَلَى ذَلِكَ جَزَآءَ الْمُحْسِنِينَ الاعراب: و ليجزينا عطف على قوله لنكون و مشار اليه ذلك الشكر يا حمد. يعنى : ثناء مال ذات معبودى است آن چنان كه هدايت فرمود ما را از براى حمدش و گردانيد ما را از اهل حمد تا اين كه بوده باشيم براى احسان او از شاكران و تا آن كه جزا بدهد ما را بر حمد خود جزاى خوبىكنندگان. وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى حَبَانَا بِدِينِهِ وَاخْتَصَّنَا بِمِلَّتِهِ وَ سَبَّلَنَا فِى سُبُلِ إِحْسَانِهِ لِنَسْلُكَهَا بِمَنِّهِ إِلَى رِضْوَانِهِ حَمْداً يَتَقَبَّلُهُ مِنَّا وَ يَرْضَى بِهِ عَنَّا اللغة: حبوة: بهمعنى عطاء. دين و ملت و مذهب: يك چيزند، به حسب اعتبار مختلفند. سهّل: باب تفعيل داخل در راه كردن. يعنين ثناء مختص معبود آن چنانى است كه عطا كرد ما را به دين خود و اختصاص داد ما را به ملت خود و داخل راه نمود ما را در راه نيكويى خود تا اين كه برويم آن را به منت او به سوى رضوان و خشنودى كه قبول فرمايد آن ثناء را از ما. وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى جَعَلَ مِنْ تِلْكَ السُّبُلِ شَهْرَهُ شَهْرَ رَمَضَانَ شَهْرَ الصِّيَامِ وَ شَهْرَ الاسْلامِ وَ شَهْرَ الطَّهُورِ وَشَهْرَ التَّمْحِيصِ وَ شَهْرَ الْقِيَامِ الَّذِى أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ اللغة: الرمضان: اختلاف شد در اتشقاق رمضان نقل از خليل شد كه ماخوذ از رمض است به معنى بارانى كه در وقت پاييز آمد و زمين را پاك كند از غبار و اين ماه مسمى به اين اسم شد به جهت پاك كردن انسان از غبار معصيت. و بعض ديگر گفتهاند: كه از مرض به معنى شدت گرمى يا به معنى سوزانيدن و اين جهت سبب آن شد كه اين ماه شريف مسمى به اين اسم شود زيرا كه گناهان در اين ماه سوخته شود يا آن كه روزه داشتن سبب شده تشنگى و گرسنگى بر او معلوم شود. شيخ در تذنيب روايت كند كه: رمضان اسمى است از اسماء الله نگوئيد رمضان آمد يا رفت بگوييد: ماه رمضان. تمحيص: خالص نمودن يا اختيار كردن. يعنى : ثناء لايق معبودى است كه جعل فرمود از جنس اين راهها ماه خود را ماه رمضان و ماه روزه گرفتن و ماه اسلام و ماه پاكى و ماه آزمايش، و اختيار نمودن و ماه قائم بودن در شب آن ماه و ماه آن چنانى كه نازل شد در او قرآن. ختام: كثرت اسامى شريفه اين ماه دلالت كند بر كمال تعظيم آن خصوصا تعبير از آن فرمود به شهر الاسلام از اين اضافه چنان استشمام شود به كمال مدخليت اين ماه در اسلام گويا اسلام مسلم به اين شناخته شود و تعبير آن به شهر التمحيص براى آن شد كه گويا معاصى از انسان ريخته شد و گويا خالص و صاف مانده و اين انسب است از اين كه تمحيص را از ابتلا و امتحان اخذ نماييم زيرا كه شيطان در اين شهر شريف محبوس است و مغلول است پس اسباب امتحان نادر و كم است فتامل. هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ يعنى : اين قرآنى كه نازل شد در ليلة القدر دو صفت دارد: يكى اين كه هدايت كننده مردمان است از ضلالت يعنى از كفر به ضلالت. و ديگر اين كه آيات واضحه و علايم و هويدا است از چيزى كه هدايت كنند و جدا كننده مابين حق و باطل. تتمه: فرق مابين هداى اول و ثانى آن است كه اول هدى ضلالت است و ثانى هدايت در احكام و يحتمل كه مراد به هدى ثانى بيان حال انبياء سابق باشد. فَأَبَانَ فَضِيلَتَهُ عَلَى سَآئِرِ الشُّهُورِ بِمَا جَعَلَ لَهُ مِنَ الْحُرُمَاتِ الْمَوْفُورَةِ وَالْفَضَآئِلِ الْمَشْهُورَةِ فَحَرَّمَ فِيهِ مَآ أَحَلَّ فِى غَيْرِهِ إِعْظَاماً وَ حَجَرَ فِيهِ الْمَطَاعِمَ وَالْمَشَارِبَ إِكْرَاماً وَ جَعَلَ لَهُ وَقْتَا بَيِّناً لا يُجِيزُ جَل وَ عَزَّ أَنْ يُقَدَّمَ قَبْلَهُ وَ لا يَقْبَلُ أَنْ يُؤَخَّرَ عَنْهُ اللغة: ابانت: اظهار نمودن. حرمات: جمع حرمة احترام وتكريم كردن. حجر: منع. يجيز: از تجاوز. الاعراب: ما بما السببيه متعلق به ابان فاء فى قوله فأبان سببيه يحتمل فصيحه. يعنى : پس اظهار فرمود فضيلت او را بر تمام ماهها به سبب چيزهايى كه در آن قرار داد از احترامات بى نياز و فضيلتهاى معروف پس حرام نمود در آن ماه آن چه را كه حلال فرمود در غير آن از براى تعظيم نمودن و منع فرمود در غير آن ماه از براى تعظيم نمودن و منع فرمود در آن ماه مطعومات، و مشروبات را از براى اكرام نمودن، و قرار فرمود از براى او وقت آشكارى جايز نميداند جل و عز اين كه قبل از آن وقت جاى آورده شود و قبول نمىفرمايد اين كه تأخير از آن وقت شود. ثُمَّ فَضَّلَ لَيْلَةً وَاحِدَةً مِنْ لَيَالِيهِ عَلَى لَيَالِى أَلْفِ شَهْرٍ وَ سَمَّاهَا لَيْلَةَ الْقَدْرِ تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ دَآئِمُ الْبَرَكَةِ إِلَى طُلُوعِ الْفَجْرِ عَلَى مَنْ يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ بِمَآ أَحْكَمَ مِنْ قَضَآئِهِ الاعراب: بما احكم ظاهر آن است كه متعلق به تنزل باشد. يعنى : پس فضيلت داد يك شب از شبهاى او را بر شبهاى هزار ماه و ناميد آن يك شب را ليلة القدر كه نازل مىشود ملائكه و روح به اذن خالق خود هر امرى كه واقع خواهد شد آن شب، شب دائم البركة تا طلوع فجر آن شب رحمة را وارد سازد بر كسى كه مىخواهد از بندگان خود نازل مىنمايد ملائكه و روح را در آن شب به قضاء محكم كه تغيير و تبديل در آن نباشد. تحقيق حال على نحو الاجمال: بدان كه اختلاف است در ليلة القدر از دو جهت: يكى آن كه او را ليلة القدر گويند، وجه او بعضى گويند: كه قدر به معنى ضيق است و اين شبر ليلة القدر نامند از براى آن كه در آن شب ملائكه به قدرى از آسمان نازل شود كه زمين ضيق و تنگ گردد براى ملائكه. و بعضى ديگر بر آن كه: قدر از تقدير و امضاء است در آن شب حكم و امضاء شود هر امر و حوادثى كه در آن سال واقع گردد. و بعض ثالث بر آنند كه: معنى قدر شرف و رفعت است و لذا تعبير به ليله مباركه شده و در آن شب نازل شود خير و بركت و مغفرت و شايد سلام هى حتى مطلع الفجر اشاره بر آن باشد. مولف گويد كه: مىشود مجموع معانى ثلاثى مراد باشد. و ديگر اختلاف شده كه اين شب باقى است يا اين كه بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به آسمان بردارند جماعتى بر اخيرند و مذهب مشهور از جمهور منصور بر اول است و اخبار اهل بيت عليهم السلام صريح در آن است. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ أَلْهِمْنَا مَعْرِفَةَ فَضْلِهِ وَ إِجْلالَ حُرْمَتِهِ وَالتَّحَفُّظَ مِمَّا حَظَرْتَ فِيهِ وَ أَعِنَّا عَلَى صِيَامِهِ بِكَفِّ الْجَوَارِحِ عَنْ مَعَاصِيكَ وَاسْتِعْمَالِهَا فِيهِ بِمَا يُرْضِيكَ حَتَّى لا نُصْغِىَ بِأَسْمَاعِنَآ إِلَى لَغْوٍ وَ لا نُسْرِعَ بِأَبْصَارِنَآ إِلَى لَهْوٍ وَ حَتَّى لا نَبْسُطَ أَيْدِيَنَآ إِلَى مَحْظُورٍ وَ لا نَخْطُوَ بِأَقْدَامِنَآ إِلَى مَحْجُورٍ وَ حَتَّى لا تَعِىَ بُطُونُنَآ إِلا مَآ أَحْلَلْتَ وَ لا تَنْطِقَ أَلْسِنَتُنَآ إِلا بِمَا مَثَّلْتَ وَ لا نَتَكَلَّفَ إِلا مَا يُدْنِى مِنْ ثَوَابِكَ وَ لا نَتَعَاطَى إِلا الَّذِى يَقِى مِنْ عِقَابِكَ اللغة: خطر: منع. اصغاء: گوش دادن. لغو: باطل. لهو و لعب: بازى. خطوه: گام. حجر: منع. وعى: ظرف. مثل: نمونه. يقى: از وقى حفظ. تعاطى: اخذ و تناول. الاعراب: با فى قوله به كف الجوارح به معنى مع تواند بود. يعنى : اى خدا درود فرست بر محمد و آل محمد و الهام كن شناختن فضل رمضان و اكرام نمودن حرمت رمضان، و قبول حفظ نمودن از آن چه حرام نمودى در آن، و اعانت كن ما را بر روزه گرفتن در آن به باز داشتن جوارح از معصيتهاى تو، و استعمال جوارح در آن چه خشنودى تو است تا اين كه استماع ننماييم به گوشهاى خود به سوى باطل، و سرعت نكنيم به ديدهگان خود به سوى طرب و لهو، تا بلند نكنيم دستهاى خود را به سوى حرام تا گام نزنيم به قدمهاى خود به سوى ممنوع، تا اين كه ظرف نشود شكمهاى ما مگر به سوى آن چه حلال فرمودى، و تكلم نكنيم با زبان هايمان مگر به سوى آن چه تو تصوير و نقش فرمودى، تا اين كه به مشقت و كلفت در نياوريم خود را مگر به سوى آن چه نزديك كند از ثواب و اخذ نكنيم مگر آن چه حفظ كند از عقاب تو. ايقاظ: اگر كسى خوض در اخبار اهل بيت عليهم السلام نمايد و ثواب اجر و مزد صائمين ملاحظه كند بر او قطع شود كه آن ثواب موعود مترتب نشود مگر اين كه انسان صائم باشد از هر جهت از جهات نه خصوص اكل و شرب، و ساير مفطرات ظاهريه. مرويست كه: او در عبادتست مادامى كه غيبت مسلم نكند و ايضا مروى است كه: زنى غيبت نمود زنى را پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اذن به افطار او فرمودند و فرمودند: تو صائمه نيستى. شاهد بر مقال حديث الصوم لى و انا اجزى به يعنى روزه از من است و من جزاى او دهم. ثُمَّ خَلِّصْ ذَلِكَ كُلَّهُ مِنْ رِيَآءِ الْمُرَآئِينَ وَ سُمْعَةِ الْمُسْمِعِينَ لا نُشْرِكُ فِيهِ أَحَداً دُونَكَ وَ لا نَبْتَغِى بِهِ مُرَاداً سِوَاكَ اللغة: ريا: عمل به ديگرى نماياندن. و سمعه: شنوانيدن مرائى است كه عمل به ديگرى بنمايد. الاعراب: ريا مصدر، سمعه اسم مصدر. يعنى : پس خالص فرماى تو اين امور را كه عرض نمودم از ريا و سمعه شريك قرار ندهم در آن عمل كسى را غير از تو و طلب نكنم در آن عمل آقايى وراى تو. تنبيه: اين صفت رذيله بدترين صفات است كه تعبير به شرك از آن شد و مخفىترين عيوب است حتى آن كه مروى است كه اين صفت رذيله اخفى است در انسان از حركت مورچه در سنگ صاف. اعاذنا الله منها. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ قِفْنَا فِيهِ عَلَى مَوَاقِيتِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ بِحُدُودِهَا الَّتِى حَدَّدْتَ وَ فُرُوضِهَا الَّتِى فَرَضْتَ وَ وَظَآئِفِهَا الَّتِى وَ ظَّفْتَ وَ أَوْقَاتِهَا الَّتِى وَقَّتَّ وَ أَنْزِلْنَا فِيهَا مَنْزِلَةَ الْمُصِيبِينَ لِمَنَازِلِهَا الْحَافِظِينَ لاَِرْكَانِهَا الْمُؤَدِّينَ لَهَا فِى أَوْقَاتِهَا عَلَى مَا سَنَّهُ عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلهِ فِى رُكُوعِهَا وَ سُجُودِهَا وَ جَمِيعِ فَوَاضِلِهَا عَلَى أَتَمِّ الطَّهُورِ وَ أَسْبَغِهِ وَ أَبْيَنِ الْخُشُوعِ وَ أَبْلَغِهِ اللغة: وقف: از وقوف اطلاع. حدود و حد: مرتبهاى از مراتب است كه به او تميز داده شود شىء از شىء غير خود. وظيفه و توظيف: به معنى چيزى كه برسد رسانيدن بلوغ و تبليغ. اركان: جمع ركن و آن چيزى است كه قوام شىء به واسطه آن است. يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و واقف نما در اين ماه به اوقات نمازهاى پنج گانه به حدود آن، آن چنان حدودى كه تو تحديد فرمودى، و واجبات آن، آن چنان واجباتى كه تو واجب نمودى و سنن آن چنانى كه تو قرار دادى، و در اوقات آن چنانى كه تو وقت قرار دادى، نازل فرما ما را در نماز به منزله كسى كه رسيده باشد مر منزلهاى آن را و حافظ هستند اركان و قوايم آن را جاى آورندهاند مر آن را در وقتها بر طريقه بنده تو و پيغمبر رحمة تو، رحمت تو بر او و بر آل او، در ركوع آن و سجود آن و جمع زيادتى آن بر طهارت تمام و كامل و بر خشوع آشكار و ابلغ خضوع. بدان كه چنان كه صلوات خمس افضل واجبات است بعد از اسلام و اركان شرايط و حدود آن همه ازيد از همه است چنان كه از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه: نماز را چهار هزار حد است يعنى از احكام واجبه و مستحبه و لذا تعبير از آن به عمود دين شده. وَ وَفِّقْنَا فِيهِ لاَنْ نَصِلَ أَرْحَامَنَا بِالْبِرِّ وَالصِّلَةِ وَ أنْ نَتَعَاهَدَ جِيرَانَنَا بِالافْضَالِ وَالْعَطِيَّةِ وَ أنْ نُخَلِّصَ أَمْوَالَنَا مِنَ التَّبِعَاتِ وَ أنْ نُطَهِّرَهَا بِإِخْرَاجِ الزَّكَوَاتِ وَ أنْ نُرَاجِعَ مَنْ هَاجَرَنَا وَ أنْ نُنْصِفَ مَنْ ظَلَمَنَا ارحام: جمع رحم يعنى خويشان و قومان و آن كه مابين تو و او در يك نسب جمع باشد يا اين كه عرف او را خويش بگويند اگر چه دور باشد در نسب صله او واجب است نظر به اوتعبير وارده نه اين كه قطع حرام باشد نه اين كه صله واجب باشد چنان چه گاهى توهم شود مراد به صله وصل و پيوند است و او عبارت است از نيكويى و احسان نمودن و تفضل به حال او نمودن و حوائج او جاى آوردن لكن اين در صورتى است كه در يك بلد باشند يا نزديك به هم و اما در بلاد بعيد واجب است كه مسافرت نمايد به سوى خويش خود و لكن احوط ترك مراسله و كتاب ننمايد. مرويست از حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم كه آن بزرگوار فرمودند: خداى عالم فرمودهاند من رحمن هستم و رحم را خلق نمودهام و اسم او را از اسم خود بيرون آوردهام هر كه او را وصل نمايد من وصل او نمايم و هر كه او را قطع كند من قطع او كنم. يعنى : توفيق ده ما را در اين ماه بر اين كه وصل ارحام كنيم به نيكويى، و پيوند، و وارسى نماييم همسايگان خود را به نيكويىها و عطايا و آن كه خالص كنيم اموال خود را از عقوبات و پاك كنيم اموال را به بيرون كردن زكوة و اين كه رجوع كنيم كسى را كه از ما هجرت نمود و انصاف كنيم كسى را كه بر ما ستم كرد. وَ أنْ نُسَالِمَ مَنْ عَادَانَا حَاشَا مَنْ عُودِىَ فِيكَ وَ لَكَ فَإِنَّهُ الْعَدُوُّ الَّذِى لا نُوَالِيهِ وَالْحِزْبُ الَّذِى لا نُصَافِيهِ اللغة: سلم: صلح و آشتى. حزب: فرقه. حرب: جنگ. صفات: صداقت. خلص: خالص شدن. الاعراب: حاشا كلمه استثنا فاء سببيه ضمير عايد صله. يعنى : آن كه صلح كنيم ما كسى را كه دشمنى با ما نموده مگر آن كه دشمنى شده در راه تو و از براى تو كه با او نخواهيم صلح نمود پس جهت آن كه او دشمنى است كه نمىپوشيم او را و طايفه آن چنانى است كه مهربانى نمىكنيم با او. تنبيه: بدان كه هر كه اطاعت خدا نكند و انكار او كند و مشرك به او باشد او دشمن خدا است و در بعضى از روايات وارد است كه: اگر كسى اذيت مومنى كند خلاق عالم فرمايد آيا به آن عداوت مىكنيد، آنان كه دشمن خدايند دو فرقهاند: يا مانع شوند ديگران را به وصول به حق مثل حج و زيارت و حبس مساجد و مدارس، و منع امر به معروف و نهى از منكر. و يا آن كه ظلم بر نفس خود كنند مثل شرك و ريا در عبادات بدنيه و يا عدم اتيان به آنها. وَ أنْ نَتَقَرَّبَ إِلَيْكَ فِيهِ مِنَ الاعْمَالِ الزَّاكِيَةِ بِمَا تُطَهِّرُنَا بِهِ مِنَ الذُّنُوبِ و آن كه نزديك شويم ما به سوى تو در اين ماه به سبب اعمال خوب به آن طريق كه پاك كند ما را از گناهان. وَ تَعْصِمُنَا فِيهِ مِمَّا نَسْتَأْنِفُ مِنَ الْعُيُوبِ حَتَّى لا يُورِدَ عَلَيْكَ أَحَدٌ مِنْ مَلائِكَتِكَ إِلا دُونَ مَا نُورِدُ مِنْ أَبْوَابِ الطَّاعَةِ لَكَ وَ أَنْوَاعِ الْقُرْبَةِ إِلَيْكَ اللغة: عصمت: محفوظ بودن. استيناف: از سر گرفتن و نو گرفتن ماخوذ از انف به تحريك. دون: به معنى اقل و به معنى نزديك و قرب. يقال: دونكم هذا و دون ايديكم و در مقام ظاهرا معنى اخير مراد باشد. الاعراب: ما فى قوله ما نورد موصوله مضاف اليه دون و عايد صله محذوف است. يعنى : توفيق ده ما را در اين ماه از آن چه از نو جاى آوريم از عيوب و بدىها تا آن كه نياورد بر تو احدى از ملائكه مگر اين كه اقل و كمتر از چيزهايى كه ما وارد بر تو سازيم از ابواب طاعت از براى تو و انواع قربت به سوى تو. ايضاح: مرحوم سيد نعمت الله در شرح خود اين فقره دعا را سه معنى فرمود هر سه معنى مبنى بر اين است كه دون به معنى اقل باشد. اول - از خدا طلب نمايد كه اعمال من در اين ماه زياده از اعمال ملائكه باشد. دوم - اين كه معصيتم در اين ماه كمتر باشد. سوم - آن كه در اين ماه اعمالى نمايم كه ملائكه عاجز باشد از احصا ء ثواب آن اعمال چنان كه در نماز جماعت وارد شده است. در روايات همين كه اعداد آنها از ده مثلا زياد شد ثواب او را نداند مگر خدا، و در صوم وارد است و در قرائت بعضى از ادعيه لكن اين بنده بى بضاعت معنى چهارمى در دعا احتمال دادهام و آن مبنى است بر اين كه دون به معنى قرب و نزديك باشد و مراد از ملائكه كتبه و حفظه اعمال باشند و مقصود سائل آن است كه در اين ماه معصيت اصلا از ما صادر نشود هر وقت كه كرام الكاتبين وارد نمايد اعمال ما را بر تو وارد نسازد مگر وقت ورود ما به اعمال خوب. يعنى : وارد نسازد بر تو احدى از ملائكه اعمال ما را مگر وقتى كه جاى مىآوريم از ابواب طاعت و قرب به جناب احديت تو. اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِحَقِّ هَذَا الشَّهْرِ وَ بِحَقِّ مَنْ تَعَبَّدَ لَكَ فِيهِ مِنِ ابْتِدَآئِهِ إِلَى وَقْتِ فَنَآئِهِ مِنْ مَلَكٍ قَرَّبْتَهُ أَوْ نَبِيٍّ أَرْسَلْتَهُ أَوْ عَبْدٍ صَالِحٍ اخْتَصَصْتَهُ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ أَهِّلْنَا فِيهِ لِمَا وَعَدْتَ أَوْلِيَآءَكَ مِنْ كَرَامَتِكَ وَ أَوْجِبْ لَنَا فِيهِ مَآ أَوْجَبْتَ لاَِهْلِ الْمُبَالَغَةِ فِى طَاعَتِكَ وَاجْعَلْنَا فِى نَظْمِ مَنِ اسْتَحَقَّ الرَّفِيعَ الاعْلَى بِرَحْمَتِكَ اللغة: اهلنا: تأهيل از اهل بودن و سزاوار شدن. ايجاب: الزام. نظم: رشته. تعبد: قبول كردن بندگى و اطاعت. يعنى : اى خداى من به درستى كه من سئوال مىنمايم تو را به حق اين ماه و به حق آن كه بندگى و طاعت تو نمود در اين ماه از ابتدا تا انتها تا وقت فناء او از ملائكه كه او را قرب خود جاى دادى و از پيغمبرى كه فرستادى تو او را و بنده صالحى كه او را اختيار نمودى اين كه رحمت فرست بر محمد و آل او، و بگردان مرا اهل و سزاوار در اين مر چيزى را كه وعده فرمودى خوبان و اولياى خود را از خوبىها، و لازم بفرماى از براى ما در اين ماه چيزى كه لازم فرمودى از براى اهل مبالغه و اجتهاد در طاعتت، و بگردان ما را در رشته و سلك كسى كه استحقاق رفعت و مرتبه بلند داشته است. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ جَنِّبْنَا الالْحَادَ فِى تَوْحِيدِكَ وَالتَّقْصِيرَ فِى تَمْجِيدِكَ وَالشَّكَّ فِى دِينِكَ وَالْعَمَى عَنْ سَبِيلِكَ وَالاغْفَالَ لِحُرْمَتِكَ وَالِانْخِدَاعَ لِعَدُوِّكَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ اللغة: الالحاد: انحراف. اغفال: غفلت. انخداع: گول خوردن. حرمة: عبارت است از چيزى كه خداى عز و جل او را حرام نموده است از فعل محرمات و ترك واجبات اهتمام خدا از جاى نياوردن حرام زياده باشد از فعل واجب. و لذا فرمود: و من يعظم حرمات الله فانها من تقوى القلوب. يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و دور نما ما را از كجى در توحيدت و تقصير در بزرگيت و شك در دينت و كورى از راهت و غفلت از حرمتت و فريب خوردن از دشمنت شيطان مردود. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَإِذَا كَانَ لَكَ فِى كُلِّ لَيْلَةٍ مِنْ لَيَالِى شَهْرِنَا هَذَا رِقَابٌ يُعْتِقُهَا عَفْوُكَ أَوْ يَهَبُهَا صَفْحُكَ فَاجْعَلْ رِقَابَنَا مِنْ تِلْكَ الرِّقَابِ وَاجْعَلْنَا لِشَهْرِنَا مِنْ خَيْرِ أَهْلٍ وَ أَصْحَابٍ اللغة: صفح: در گذشتن. يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل او و هر گاه كه بود تو را در هر شبى از شبهاى اين ماه بندگى كه آزاد مىفرمايد او را عفو تو يا مىبخشد او را تجاوز تو پس بگردان رقاب ما را آن رقاب، و بگردان تو ما را از براى اين ماه از بهتر اهل و اصحاب يعنى از افراد كامله از عباد و متهجدين و مواظبين به صيام او نهارا و قياما او ليلا بگردان ما را. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَامْحَقْ ذُنُوبَنَا مَعَ إِمْحَاقِ هِلالِهِ وَاسْلَخْ عَنَّا تَبِعَاتِنَا مَعَ انْسِلاخِ أَيَّامِهِ حَتَّى يَنْقَضِىَ عَنَّا وَ قَدْ صَفَّيْتَنَا فِيهِ مِنْ الْخَطِيئَاتِ وَ أَخْلَصْتَنَا فِيهِ مِنَ السَّيِّئَاتِ اللغة: محق: به معنى ازاله و محو. سلخ: از جلد بيرون آوردن. تبعه: معصيت. صفى: خلوص. يعنى : اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و محو كن گناهان ما را با محو شدن هلال او، و بيرون آر تو از ما گناهان ما را با بيرون رفتن ايام او تا آن كه بگذرد از ما و حال آن كه پاكيزه كرده باشى ما را خالص ساخته باشى ما را در آن از بديها. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ أنْ مِلْنَا فِيهِ فَعَدِّلْنَا وَ أنْ زُغْنَا فِيهِ فَقَوَ مِنْا وَ أنْ اشْتَمَلَ عَلَيْنَا عَدُوُّكَ الشَّيْطَانُ فَاسْتَنْقِذْنَا مِنْهُ اللغة: ميل و زيغ: به معنى انحراف و كج بودن مثل اين كه عدل قوام به معنى استقامه است. اشتمال: احاطه نمودن است. استنقاذ: خلاص نمودن است. يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل محمد و اگر منحرف شويم ما در اين ماه پس راست نما تو ما را و اگر ميل به باطل نماييم در اين ماه پس راست نما تو ما را در اين ماه، و اگر غالب شد بر ما دشمن تو شيطان پس خلاص نما تو ما را از او. تنبيه: بدان كه در بعضى از روايات وارد است كه: شياطين در اين ماه مغلولند و اين حديث بر فرض حجيت منافات دارد با وجدان و با صريح قرآن كه خلاق عالم مىفرمايد: فانظرنى الى يوم يبعثون بلكه قاعده اقتضاء كند اسباب فريب و منع از طاعات در آن زيرا كه هر قدر مقتضى را در جهت اقتضاء قوت است مانع هم ميل در منع او زياد است و در طاعات بالعيان مشاهده شود تصرفات او كه زياد است شايد حديث شريف مراد چنان باشد كه اسباب از بس كه زياد است و انسان خواهد غالبا موفق به طاعات شد پس شياطين سلطنتى ندارد كه گويا آنها در سلاسل و اغلالند. اللَّهُمَّ اشْحَنْهُ بِعِبَادَتِنَآ إِيَّاكَ وَ زَيِّنْ أَوْقَاتَهُ بِطَاعَتِنَا لَكَ وَ أَعِنَّا فِى نَهَارِهِ عَلَى صِيَامِهِ وَ فِى لَيْلِهِ عَلَى الصَّلاةِ وَالتَّضَرُّعِ إِلَيْكَ وَالْخُشُوعِ لَكَ وَالذِّلَّةِ بَيْنَ يَدَيْكَ حَتَّى لا يَشْهَدَ نَهَارُهُ عَلَيْنَا بِغَفْلَةٍ وَ لا لَيْلُهُ بِتَفْرِيطٍ اللغة: شحن: پر شدن و مشحون مملو. يعنى : اى خدا مملو نما تو اين ماه را به بندگى ما تو را، زينت فرماى تو اوقات و زمان او را به طاعت نمودن ما، و كمك فرماى تو ما را در روزش بر روزه داشتن و در شب او به جاى آوردن نماز و زارى به سوى تو و خشوع بر تو و ذلت نزد تو، تا آن كه گواهى ندهد روز آن ماه بر ضر ما به اين كه غفلت نموديم و نه شب او گواهى دهد به تفريط نمودن ما. ايقاظ: بدان كه از شهادت روز و شب چنان استفاده شود بر تجسم و تمثل اعمال و اقوال و ازمان از نصوص كثيره استفاده امكان دارد و منافات بدين ندارد كه اعتقاد او مضر باشد هر كه فى الجمله سير در اخبار كند يقين به اين مطلب نمايد. اللَّهُمَّ وَاجْعَلْنَا فِى سَآئِرِ الشُّهُورِ وَالايَّامِ كَذَلِكَ مَا عَمَّرْتَنَا اى خداى من بگردان تو ما را در تمام ماهها و روزها مثل اين كه در اين ماه طلب نموديم مادام كه زنده نگهداشتهاى تو ما را. نكته: از جمله بديهيات است كه مطلوب خداى عز و جل در تمام سال و ماه على السويه است بر ترك معاصى و اتيان اوامر او، و در امثال اين ماه طلب اطاعت و بندگى زياد است هم از جانب مولى و هم از جانب عبد شايد امثال اين ماه اطاعت او به واسطه شرافت زمان ضعف طاعت ساير شهور و عقوبت او ضعف عقوبت ساير شهور است و لذا ترغيب و تحريص در او زياد شده. وَاجْعَلْنَا مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ وَ مِنْ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ و بگردان ما را از بندگان خوبانت آنان كه ارث مىبرند فردوس برين را آنها بهشت را جاويدانند. آنان كه داده مىشوند چيزى را كه دادهاند در حالتى كه دلهاى آنها ترسان است از آن خوفى كه دارند كه ناشى از يقين و جزم آنها است در معرفت پروردگار، و از كسانى كه سرعت مىكنند در خوبىها، و آنها مر خيرات را پيشى گيرندهاند. تذنيب: قوله يؤتون دو احتمال دارد: يا به معنى ايتا يا اعطاء، و در مرتبه دوم نيست او را غرضى از اغراض مگر اين كه خوف از معبود خود دارند كه شايد آن چه ما به جا آورديم حسب المطلوب مولى نباشد. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ فِى كُلِّ وَقْتٍ وَكُلِّ أَوَ أنْ وَعَلَى كُلِّ حَالٍ عَدَدَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى مَنْ صَلَّيْتَ عَلَيْهِ وَأَضْعَافَ ذَلِكَ كُلِّهِ بِالاضْعَافِ الَّتِى لا يُحْصِيهَا غَيْرُكَ إِنَّكَ فَعَّالٌ لِمَا تُرِيدُ اى خدا رحمت فرست بر محمد و آل او در هر وقت و زمان بر هر حال عدد آن چنانى كه رحمت فرستادى بر آن كه رحمت فرستادى تو بر او و چندين مقابل اين همه به چندين مقابل هايى كه نتواند شماره نمود او را غير از جناب تو به درستى كه تو كنندهاى مر هر چرا كه اراده و مشيت دارى. وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى وِدَاعِ شَهْرِ رَمَضَانَ وداع: به كسر واو نه به فتح مصدر وادع از باب مفاعله است و به فتح مصدر ودع از باب تفعيل است و اين توديع نشود مگر در امر محبوب و مرغوب، وداع شهر رمضان المبارك در شب آخر او مستحب است اگر معلوم باشد و الا در دو شب چنان چه روايت حميرى است سئوال مىنمايد از حضرت حجة الله عجل الله فرجه كه اصحاب ما اختلاف نمودهاند. بعضى مىگويند: قرائت دعاى وداع در شب آخر او است، و بعضى ميگويند در روز آخر اگر هلال ديده شود در جواب فرمودند عمل ماه مبارك در شبهاى او است و وداع در شب آخر او است اگر خوف نقص در ماه باشد درد و شب وداع نمايد. اللَّهُمَّ يَا مَنْ لا يَرْغَبُ فِى الْجَزَآءِ وَ يَا مَنْ لا يَنْدَمُ عَلَى الْعَطَآءِ وَ يَا مَنْ لا يُكَافِئُ عَبْدَهُ عَلَى السَّوَآءِ مِنَّتُكَ ابْتِدَآءٌ وَعَفْوُكَ تَفَضُّلٌ وَ عُقُوبَتُكَ عَدْلٌ وَ قَضَآؤُكَ خِيَرَةٌ إِنْ أَعْطَيْتَ لَمْ تَشُبْ عَطَآءَكَ بِمَنٍّ وَ أنْ مَنعْتَ لَمْ يَكُنْ مَنْعُكَ تَعَدِّياً اللغة: مكافات: مجازات و مقابله. تعدى: ظلم نمودن. رغبت: اعراض اگر به عن متعدى شود و به معنى ميل اگر بالى شود. يعنى : اى خداى من اى كسى كه ميل نمىنمايد در جزاء، و پشيمان نمىشود بر عطاء، اى كسى كه مقابله نكند بنده خود را بر سبيل تساوى. يعنى به لطف و كرم خود عفو مىنمايد از بندگان منت تو اول منت است، و عفو تو تفضل است و عقوبت تو عدلست، حكم تو خير است اگر عطا كنى مخلوط نمىنمايى عطايت را به منت و اگر منع فرمايى نيست منع تو تعدى و ظلم. ايقاظ: بعد از اين كه خدا را حكيم دانستيم پس هيچ امرى از امور از او سئوال نشود بمه و لمه پس نخواهد در امر خود نادم شد زيرا كه ندم صفت كسى است كه حكيم نباشد. تَشْكُرُ مَنْ شكَرَكَ وَ أَنْتَ أَلْهَمْتَهُ شُكْرَكَ وَ تُكَافِئُ مَنْ حَمِدَكَ وَ أَنْتَ عَلَّمْتَهُ حَمْدَكَ وَ تَسْتُرُ عَلَى مَنْ لَوْ شِئْتَ فَضَحْتَهُ وَ تَجُودُ عَلَى مَنْ لَوْ شِئْتَ مَنَعْتَهُ وَ كِلاهُمَآ أَهْلٌ مِنْكَ لِلْفَضِيحَةِ وَالْمَنْعِ يعنى : شكر مىنمايى تو كسى را كه شكر تو نموده است و حال آن كه تو الهام نمودى او را شكر خود را، و مقابله مىنمايى كسى را كه حمد تو نموده و حال آن كه تو تعليم دادى او را حمد، مىپوشانى بر كسى كه اگر مىخواستى رسوا مىنمودى او را، جود و بخشش مىنمايى بر كسى اگر مىخواستى منع مىنمودى او را و هر دو فرقه سزاوار بودند مر فضيحت و منع را. تنبيه: معنى شكر و حمد در سابق معلوم شد، اما ثناء بنده مر خدا را معلوم بالحس و الوجدان است و اما ثناء خدا او را در نزد ملاء اعلى چنان چه روايت شده است كه اگر عبدى عملى نمايد از روى خلوص فخريه مىكند خدا بدان عمل به ملائكه و اروح انبياء و ايضا وارد است كه اى پسر آدم مرا در محضر خود ياد نما تا ياد نمايم تو را در محضرى كه نيكوتر از محضر تو است. غَيْرَ أَنَّكَ بَنَيْتَ أَفَعَالَكَ عَلَى التَّفَضُّلِ وَ أَجْرَيْتَ قُدْرَتَكَ عَلَى التَّجَاوزِ وَ تَلَقَّيْتَ مَنْ عَصَاكَ بِالْحِلْمِ وَ أَمْهَلْتَ مَنْ قَصَدَ لِنَفْسِهِ بِالظُّلْمِ اللغة: تلقى: استقبال نمودن و پيش رفتن. الاعراب: باء بالظلم زائده است زيرا كه قصد خود متعدى به نفس است مگر اين كه تضمين يا سببيه باشد و مفعول بلاواسطه محذوف اى قصد المهالك بنابراين تقدير امر لنفسه هم معلوم شود، و لام لنفسه تواند از براى انتفاع بود چنان چه احتمال به معنى عندهم دارد. يعنى : مگر آن كه تو بنا گذاشتى افعال خود را بر تفضل و اجزاء مىفرمايى قدرتت را بر تجاوز يعنى قادرى جاى نمىآورى، استقبال مىنمايى كسى را كه معصيت تو نمود به حلم و عفو، و مهلت دادى كسى را كه قصد خود نمود به ستم. لطيفه: در فقره تلقيت اگر خوب تأمل شود خواهد معلوم شد لطف و مهربانى خداوند زيرا كه تلقى عبارت است از پيش رفتن به سوى ديگرى قاعده چنان است كه عاصى به معذرت به سوى مولاى خود رود خداى جلت عظمته به سبب مهربانى او به سوى عبد عاصى خود رود چه خوب عرض مىكند حضرت حجة الله عجل الله تعالى فرجهالشريف در دعاى افتتاح به خداى خود كه: تو مىخوانى مرا كه من اعراض مىنمايم و جواب نمىدهم، تو دوست دارى مرا و من دشمن دارم تو را. تَستَنْظِرُهُمْ بِأَنَاتِكَ إِلَى الانَابَةِ و تَتْرُكُ مُعَاجَلَتَهُمْ إِلَى التَّوْبَةِ اللغة: نظره: مهلت دادن. انات: تأخير انداختن عقوبت. انابه: بازگشت. شرح : يعنى مهلت مىدهى ايشان را به عقاب نكردن تو به سوى بازگشتن ايشان، و ترك تعجيل ايشان مىنمايى به سوى توبه نمودن. لِكَيْلا يَهْلِكَ عَلَيْكَ هَالِكُهُمْ وَ لا يَشْقَى بِنِعْمَتِكَ شَقِيُّهُمْ إِلا عَنْ طُولِ الاعْذَارِ إِلَيْهِ اللغة: هلاكت: مردن و در مقام مردن بدون بصيرت. شقى: مقابل سعيد. الاعراب: لكيلا در مقام علت. باء بنعمتك شايد مصاحبه يا سببيه شود. يعنى : مهلت دادن تو و ترك تعجيل نمودن به علت آن است كه تا هلاك نشود بر تو هلاكشوندهاى ايشان و شقى به نعمت تو نشود شقى ايشان مگر بعد از طول قبول عذر به سوى او يعنى وسعت وقت معذرت زياده بود جاى نياورد. وَ بَعْدَ تَرَادُفِ الْحُجَّةِ عَلَيْهِ كَرَماً مِن عَفْوِكَ يَا كَرِيمُ وَ عَآئِدَةً مِنْ عَطْفِكَ يَا حَلِيمُ اللغة: ترادف عقيب يكديگر سوار شدن. عايده: مهربانى. عطف: تفضل. الاعراب: كرما و عايدتا حال از براى انتظار و ترك يا از براى طول الاعذار. يعنى : مگر اين كه بعد از اين كه پى در پى حجت بر او آمده باشد حالكونى كه اين مهلت با اين كه اين طور عذر كرم است از عفو تو اى كريم و مهربانى است از تفضل تو اى حكيم. أَنْتَ الَّذِى فَتَحْتَ لِعِبَادِكَ بَاباً إِلَى عَفْوِكَ وَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ وَ جَعَلْتَ عَلَى ذَلِكَ الْبَابِ دَلِيلاً مِنْ وَحْيِكَ لِئَلا يَضِلُّوا عَنْهُ فَقُلْتَ تَبَارَكَ اسْمُكَ: تُوبُوَآ إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الانْهَارُ تو آن كسى هستى كه باز نمودى از براى بندگانت درى را به سوى عفو و بخشش خود و ناميدى او را توبه، و گردانيدى بر آن در دليل و راهنمايى از وحى خود تا آن كه گمراه نشوند از آن در، پس فرمودى تو كه بزرگ است اسمت آن كه توبه كنيد به سوى خدا توبه نصوحى اميد است از خداى شما آن كه بپوشاند گناه شما را از شما، و داخل نمايد شما را در درجات عاليه بهشتى كه جارى شود در زير آن نهرها. امور: اول در وجه توبه نصوح و وجه تسميه آن به نصوح اختلافست. ظاهر آن است كه مراد به نصوح خالص و صاف باشد و باطن و ظاهرش مساوى باشد يا باطن او افضل. مروى است كه اگر توبه نمايد مر توبهاى نصوح، خدا او را دوست دارد پس ستر نمايد بر او در دنيا و آخرت. راوى عرض مىنمايد: چگونه ستر مىنمايد؟ فرمود: فراموش ملائكه نمايد آن چه كتب نموده بودند از گناهان. و وحى مىنمايد به سوى جوارح او كه كتمان نماييد بر او گناهان او را. و وحى مىنمايد به سوى بقاع زمين كه كتمان نما چيزهايى كه عمل بر روى تو شد و هيچ كس شهادت بر او ندهند و در وجه تسميه نصوح وجه مشهورى هم هست. دوم، تكفير ذنوب است و اين منافات با موازنه دارد كه صريح آيات است لكن دور نيست كه بتوان گفت كه مثل توبه مكفر باشد دون ساير طاعات نظير اسلام كافر. سوم، تجرى من تحتها الانهار خلاف شد در معنى او، احتمال دارد از قبيل حذف مضاف باشد اى تجرى تحت اشجار الجنات او تحت قصور، و بنيان چنان كه در بعضى معمورات دنيويه مىشود. يَوْمَ لا يُخْزِى اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَآ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ الاعراب: يوم ظرف است از براى ليدخلكم. و الذين آمنوا معه مىشود عطف شود بالنبى و مىشود مبتداء شود، نورهم خبر. يعنى : در روزى كه رسوا نكند خدا پيغمبر و آن كسانى را كه ايمان آوردند با او، نورشان سعى و روشنايى مىكند پيش روىشان و طرف يمين و يسار عرض كنند اى خداى ما تمام كن از براى ما نور ما را و بيامرز ما را به درستى كه تو بر هر شيىء قادرى. تنبيه: بدان كه بعد از اين كه قيامت قيام كند هر صاحب نورى نور او گرفته شود و لذا آسمان سياه و زمين سياه باشد اگر انسان مومن باشد نورى در روى پيشانى او ظاهر گردد و آن نور به حسب مراتب ايمان تفاوت دارد، بعضى نورشان به مراتبى است كه علاوه از براى خود منفعت دارد از براى صراط از براى ديگران هم نفع دارد، بعضى از ايشان نورشان كامل نيست در مرتبه خود هم ناقص مىبينند و اين فرقه طلب تماميت كنند. از اين آيه شريفه چنان استفاده شود كه هم در آن روز رجاى اجابت دعا هست و الا سئوال اتمام نور و غفران لغو خواهد بود. فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ ذَلِكَ الْمَنْزِلِ بَعْدَ فَتْحِ الْبَابِ وَإِقَامَةِ الدَّلِيلِ؟ يعنى : پس چه چيز است عذر كسى كه غفلت نموده آن كس دخول آن منزل را بعد از باز نمودن در و اقامه دليل. وَ أَنْتَ الَّذِى زِدْتَ فِى السَّوْمِ عَلَى نَفْسِكَ لِعِبَادِكَ تُرِيدُ رِبْحَهُمْ فِى مُتَاجَرَتِهمْ لَكَ وَ فَوْزَهُمْ بِالْوِفَادَةِ عَلَيْكَ وَالزِّيَادَةِ مِنْكَ اللغة: سوم: قرار و مدار و در بيع سخن گفتن طرفين از براى امضاى معامله. فوز: رسيدن. وفور: نزول. يعنى : تو آن كسى هستى كه زياد نمودى در معامله بر خود از براى نفع بندگانت مىخواهى سود آنها را در كسبشان، و فايز شدن آنها را به وارد شدن بر تو و زيادتى بردن از تو. فَقُلْتَ تَبَارَكَ اسْمُكَ وَ تَعَالَيْتَ: مَنْ جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَ مِنْ جَآءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى إِلا مِثْلَهَا وَ قُلْت: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَآءُ وَ قُلْتَ: مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً كَثِيرَةً وَ مَآ أَنْزَلْتَ مِن نَظَآئِرِهِنَّ فِى الْقُرْآنِ مِنْ تَضَاعِيفِ الْحَسَنَاتِ الاعراب: فاء در قوله عليه السلام فقلت مىشود تفريع باشد و مىشود علت باشد و ثانى انسب است. يعنى : براى آن كه فرمودى تو بزرگ است اسم تو و بلندى تو، هر كه بياورد حسنهاى پس از براى او است ده مقابل، و هر كه بكند سيئهاى جزا داده نشود مگر مثل آن. و فرمود: شأن و قصه آنهايى كه انفاق نمايند مال خود را در راه خدا مثلشان دانهاى است كه بروياند هفت خوشه را و در هر خوشه صد دانه باشد و خدا زياد و مضاعف مىنمايد از براى هر كه مىخواهد، و فرمودى: كيست كه قرض دهد خدا را قرض حسنهاى پس تا اين كه مضاعف نمايد از براى او چندين مقابل زياد و آن چه فرستادى از اشياء اين آيات در قرآن از تضاعيف حسنات. وَ أَنْتَ الَّذِى دَلَلْتَهُمْ بِقَوْلِكَ مِنْ غَيْبِكَ وَ تَرْغِيبِكَ الَّذِى فِيهِ حَظُّهُمْ عَلَى مَا لَوْ سَتَرْتَهُ عَنْهُمْ لَمْ تُدْرِكْهُ أَبْصَارُهُمْ وَ لَمْ تَعِهِ أَسْمَاعُهُمْ وَ لَمْ تَلْحَقْهُ أَوْهَامُهُمْ فَقُلْتَ: اذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِى وَ لا تَكْفُرُونِ وَ قُلْتَ: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لازِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ وَ قُلْتَ: ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ فَسَمَّيْتَ دُعَآءَكَ عِبَادَةً وَ تَرْكَهُ اسْتِكْبَاراً وَ تَوَعَّدْتَ عَلَى تَرْكِهِ دُخُولَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ يعنى : تو آن كسى هستى كه هدايت نمودى ايشان را به فرموده خود از نزد خود، و ترغيب نمودن تو امرى را كه در آن امر است بهره مندى آنها بر طريقى كه اگر پنهان مىنمودى او را از ايشان درك نمىنمود او را چشمهاى آنها و ظرفيت آن را نداشت گوشهاى آنها، نمىرسيد او را وهمهاى آنها، پس فرمودى: ياد كنيد مرا تا ياد كنم شما را، شكر نماييد مرا و كفران نكنيد و فرمودى: اگر شكر نماييد مرا هر آينه زياد كنم شما را، و اگر كفران نماييد به درستى كه عذاب من شديد است، و فرمودى: بخوانيد مرا كه قبول كنم از شما به درستى كه آنان كه تكبر نمايند از عبادت من، زود باشد كه داخل جهنم شوند در حال ذلت و خوارى پس نام نهادى دعاى خود را عبادت و ترك او را تكبر و وعده نمودى بر ترك او دخول جهنم در حالت ذلت و خوارى. فَذَكَرُوكَ بِمَنِّكَ وَ شَكَرُوكَ بِفَضْلِكَ وَ دَعَوْكَ بِأَمْرِكَ وَ تَصَدَّقُوا لَكَ طَلَباً لِمَزِيدِكَ وَ فِيهَا كَانَتْ نَجَاتُهُمْ مِنْ غَضَبِكَ وَ فَوْزُهُمْ بِرِضَاكَ يعنى : پس از اين كه ايشان را دلالت نمودى بر امور مذكوره ياد نمودند ايشان تو را به منت، و شكر نمودند ايشان تو را به فضل تو، و خواندند تو را به امر تو و تصديق نمودند تو را در حالتى كه طلب كننده بودند مر زيادتى تو را و در اين امور بوده است تجارت و كسب ايشان از غضب تو و رسيدن ايشان به رضاى تو. وَ لَوْ دَلَّ مَخْلُوقٌ مَخْلُوقاً مِنْ نَفْسِهِ عَلَى مِثْلِ الَّذِى دَلَلْتَ عَلَيْهِ عِبَادَكَ مِنْكَ كَانَ مَوْصُوفاً بِالاحْسَانِ وَ مِنْعُوتاً بِالِامْتِنَانِ وَ مَحْمُوداً بِكُلِّ لِسَانٍ فَلَكَ الْحَمْدُ مَا وُجِدَ فِى حَمْدِكَ مَذْهَبٌ وَ مَا بَقِى لِلْحَمْدِ لَفْظٌ تُحْمَدُ بِهِ وَ مَعْنًى يَنْصَرِفُ إِلَيْهِ يعنى : اگر دلالت مىنمود بندهاى بنده خود را به خودش بر مثل چيزى كه هدايت فرمودى بر او بندگان تو را به خود هر آينه محمود و خوب بوده است، پس مر تو را است ثناء مادامى كه يافته شده است در ثناء تو راهى، و مادامى كه باقى مانده است از براى ثناء لفظى كه ثناء كرده شوى بر او، و معنايى كه صرف شود به سوى ثناء يعنى عرفان به صفاتى شويم كه به او ثناء نمائيم. يَا مَنْ تَحَمَّدَ إِلَى عِبَادِهِ بِالاحْسَانِ وَ الْفَضْلِ وَ غَمَرَهُمْ بِالْمَنِّ وَ الطَّوْلِ مَآ أَفْشَى فِينَا نِعْمَتَكَ؟ وَ أَسْبَغَ عَلَيْنَا مِنَّتَكَ؟ وَ أَخَصَّنَا بِبِرِّكَ؟ هَدَيْتَنَا لِدِينِكَ الَّذِى اصْطَفَيْتَ وَ مِلَّتِكَ الَّتِى ارْتَضَيْتَ وَ سَبِيلِكَ الَّذِى سَهَّلْتَ وَ بَصَّرْتَنَا الزُّلْفَةَ لَدَيْكَ وَ الْوُصُولَ إِلَى كَرَامَتِكَ اللغة: غمر به غين معجمه: پرده و ستر و به مهمله يعنى عمر و حيات دادن. اسباغ: اكمال. زلفه: به معنى قرب و نزديكى. الاعراب: تحمد من باب تفعل اگر چه اين باب از جهت مطاوعه است فعل است لكن در اين مقام از براى طلب. يعنى : اى كسى كه طلب حمد نمودى به سوى بندگان خود به سبب احسان و تفضل بر ايشان و ستر نمودى ايشان را به منت گذاشتن، و جود نمودى بر ايشان مادام كه انشاء نمود در ما نعمت تو را، و كامل نمود بر ما منت تو را، و مختص نموده است ما را به خوبى تو، هدايت فرمودى ما را از براى دين خود آن چنان دينى كه اختيار فرمودى او را و ملتى كه پسنديدى او را، و راه تو آن راهى كه آسان و سهل نمودى تو و بينا نمودى ما را قرب و نزديكى به سوى تو و رسيدن به سوى كرامت و بزرگى تو. اللَّهُمَّ وَ أَنْتَ جَعَلْتَ مِنْ صَفَايَا تِلْكَ الْوَظَآئِفِ وَ خَصَآئِصِ تِلْكَ الْفُرُوضِ شَهْرَ رَمَضَانَ الَّذِى اخْتَصَصْتَهُ مِنْ سَآئِرِ الشُّهُورِ وَ تَخَيَّرْتَهُ مِنْ جَمِيعِ الازْمِنَةِ وَالدُّهُورِ وَ آثَرْتَهُ عَلَى كُلِّ أَوْقَاتِ السَّنَةِ بِمَا أَنْزَلْتَ فِيهِ مِنَ الْقُرْآنِ وَالنُّورِ وَ ضَاعَفْتَ فِيهِ مِنَ الايمَانِ وَفَرَضْتَ فِيهِ مِنَ الصِّيَامِ وَ رَغَّبْتَ فِيهِ مِنَ الْقِيَامِ اى خداى من گردانيدى تو از پسنديدههاى آن چيزهايى كه رسيده است و خالصهاى آن واجبات ماه مبارك رمضان است آن چنان ماهى كه اختيار فرمودى او را از تمام ماهها، و اختيار نمودى او را از جميع زمانها و روزگارها و اختيار فرمودى او را بر هر اوقات سال به سبب چيزى كه نازل فرمودى تو در آن از قرآن و نور، و مضاعف فرمودى تو در آن ماه از ايمان، واجب فرمودى در آن ماه روزه را، و ترغيب نمودى در آن ماه از شب زندهدارى. تكمله: مراد به ايمان كه مضاعف شود در اين ماه يا عبارت از اصول دين است يا فروع دين و على كلا التقديرين ايمان و اكمال ايمان است به واسطه عبادات اگر مراد به ايمان اصول دين باشد يا تضاعف ثواب است اگر فروع دين بوده باشد. وَ أَجْلَلْتَ فِيهِ مِنْ لَيْلَةِ الْقَدْرِ الَّتِى هِىَ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ثُمَّ آثَرْتَنَا بِهِ عَلَى سَآئِرِ الامَمِ وَ اصْطَفَيْتَنَا بِفَضْلِهِ دُونَ أَهْلِ الْمِلَلِ جليل و بزرگ نمودى تو در اين شهر از شب قدر آن سبى كه بهتر از هزار ماه است بعد اختيار نمودى تو ما را به اين ماه بر ساير امتها و مردمها، و برگزيدى تو ما را به فضل و بزرگى اين ماه غير ملتهاى ديگر. فَصُمْنَا بِأَمْرِكَ نَهَارَهُ وَ قُمْنَا بِعَوْنِكَ لَيْلَهُ مُتَعَرِّضِينَ بِصِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ لِمَا عَرَّضْتَنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِكَ وَ تَسَبَّبْنَآ إِلَيْهِ مِنْ مَثُوْبَتِكَ پس روزه گرفتيم ما به امر تو روز او را، و اقامه نموديم ذكر و طاعت تو را در شب او در حالى كه مرتكب مىشديم به صيام و قيام او، اميد داشتيم ما مر آن چه را كه بيان و تعريف نمودى از براى ما او را از رحمت تو، و متوسل شديم به سوى آن از ثواب تو. وَ أَنْتَ الْمَلِى ءُ بِمَا رُغِبَ فِيهِ إِلَيْكَ الْجَوَادُ بِمَا سُئِلْتَ مِنْ فَضْلِكَ الْقَرِيبُ إِلَى مَنْ حَاوَلَ قُرْبَكَ تويى ملىء و غنى به چيزهايى كه رغبت شده است در آن چيز به سوى تو، تويى نزديك به سوى كسى كه قصد نموده قرب تو را. وَ قَدْ أَقَامَ فِينَا هَذَا الشَّهْرُ مَقَامَ حَمْدٍ وَ صَحِبَنَا صُحْبَةَ مَبْرُورٍ وَ أَرْبَحَنَآ أَفْضَلَ أَرْبَاحِ الْعَالَمِينَ بوده است اين شهر در ميان ما بودن خوبى، مصاحبت نموديم ما او را مصاحبت نيكو، و منفعت برديم ما افضل ربحهاى عالميان. ثُمَّ قَدْ فَارَقَنَا عِنْدَ تَمَامِ وَقْتِهِ وَانْقِطَاعِ مُدَّتِهِ وَ وَفَآءِ عَدَدِهِ فَنَحْنُ مُوَدِّعُوهُ وَدَاعَ مَنْ عَزَّ فِرَاقُهُ عَلَيْنَا وَ غَمَّنَا وَ أَوْحَشَنَا انْصِرَافهُ عَنَّا وَ لَزِمَنَا لَهُ الذِّمَامُ الْمَحْفُوظُ وَالْحُرْمَةُ الْمَرْعِيَّةُّ وَالْحَقُّ الْمَقْضِيُّ اللغة: عز اى صعب. ذمام: عهد. يعنى : پس به تحقيق كه مقارقت نمود ما را نزد تمام شدن وقت او، و قطع شدن مدت او و تمام شدن ايام او، پس وداع كنندهايم ما او را وداع كسى كه گران است فراغ او بر ما، و مهموم و مغموم و مستوحش نموده رفتن او ما را جاى آورديم از براى او عهد محفوظ و حرمت رعايت شده و حق جاى آورده. فَنَحْنُ قَآئِلُونَ: السَّلامُ عَلِيكَ يَا شَهْرَ اللَّهِ الاكْبَرَ وَ يَا عِيدَ أَوْلِيَآئِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَآ أَكْرَمَ مَصْحُوبٍ مِنَ الاوْقَاتِ وَ يَا خَيْرَ شَهْرٍ فِى الايَّامِ وَ السَّاعَاتِ السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ شَهْرٍ قَرُبَتْ فِيهِ الآمَالُ وَ نُشِرَتْ فِيهِ الاعْمَالُ السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ قَرِينٍ جَلَّ قَدْرُهُ مَوْجُوداً وَ أَفْجَعَ فَقْدُهُ مَفْقُوداً وَ مَرْجُوٍّ آلَمَ فِرَاقُهُ سلام يا رحمت است يا اسمى از اسماء الحسنى و در السلام عليك اختلاف است و كيف كان كاف او كاف خطابست اشكال در سلام نموده به ماه و سال و قرآن و ساير محترمات غير مدركه كه ايشان را شعور و ادراك نيست پس چگونه بر ايشان سلام مىشود؟ دور نيست كه سلام بر ايشان نمودن بعد از فرض نمودن ايشان است صاحب شعور و ادراك و ايشان را ممثل نمودن در خاطر و قلب و تصوير و تمثيل آنها است در خارج و ذهن چنان چه از بسيارى از روايات بر مىآيد تجسم اعمال چنان چه در شرح دعاى ختم قرآن عرض نمودم. مروى است كه مومنى در قيامت محشور مىشود در پيش روى خود صورتى بنگرد به او گويد: كيستى؟ او گويد: سرورى هستم كه در دنيا بر برادر مومنت داخل نمودى پس تمثيل ماه از اين قبيل است. يعنى : پس ما گوينده هستيم: كه سلام بر تو باد اى ماه خداى بزرگ. سلام بر تو اى عيد خوبان خدا، سلام بر تو اى رفيق بزرگ از زمانها، اى ماه خوب از روزها و ساعتها، سلام بر تو از شهرى كه نزديك شده است در آن اميدها و پراكنده شده است در آن اعمال، رحمت بر تو باد از قرين و رفيقى كه بزرگست مرتبه او در حالتى كه موجود است، و به درد آورد فقد او در حالتى كه غايب شده است، رحمت باد بر تو از آرزو شدهاى كه به درد آورد جدايى او. ختام: بدان كه اين شهر از بابت كثرت رحمت و خير در آن كه ممتاز شد به واسطه آن از شهرهاى ديگر پس حوائج در آن قريب به وقوع است از اين جهت امام عليه الصلوة والسلام مىفرمايد: قربت فيه الآمال و نشرت فيه الاعمال. السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ أَلِيفٍ آنَسَ مُقْبِلاً فَسَرَّ وَ أَوْحَشَ مُنْقَضِيَا فَمَضَّ السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ مُجَاوِرٍ رَقَّتْ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ قَلَّتْ فِيهِ الذُّنُوبُ السَّلامُ عَلَيْكَ مِن نَاصِرٍ أَعَانَ عَلَى الشَّيْطَانِ وَ صَاحِبٍ سَهَّلَ سُبُلَ الاحْسَانِ السَّلامُ عَلَيْكَ مَآ أَكْثَرَ عُتَقَآءَ اللَّهِ فِيكَ وَ مَآ أَسْعَدَ مَنْ رَعَى حُرْمَتَكَ بِكَ السَّلامُ عَلَيْكَ مَا كَانَ أَمْحَاكَ لِلذُّنُوبِ وَ أَسْتَرَكَ لاَِنْوَاعِ الْعُيُوبِ السَّلامُ عَلَيْكَ مَا كَانَ أَطْوَلَكَ عَلَى الْمُجْرِمِينَ وَ أَهْيَبَكَ فِى صُدُورِ المؤمنين اللغة: اليف: آن چه به او الفت گرفته شود. مقبل: به كسر اقبال كننده و به فتح مصدر به معنى فاعل. مض: به معنى درد و حزن. يعنى : سلام بر تو باد از الفت گرفتنى كه انس گرفته است در وقت آمدنش، پس خوش حال كرده است، و وحشت انداخت در وقت رفتن پس به حزن، و اندوه انداخت. سلام بر تو باد از مجاورى كه رقيق شده است در آن قلوب و اندك شده است در آن گناهان. سلام بر تو باد از ناصرى كه اعانت نمود بر ضرر و غلبه بر شيطان، و رفيقى كه آسان نمود راههاى احسان را. سلام بر تو باد چقدر بسيار است آزاد كردههاى خدا در تو، و چقدر نيكبخت است كسى كه رعايت كند حرمت تو را به تو. سلام بر تو باد چه محو كننده كرد تو را مر گناهان و ساتر قرار داد تو را از براى انواع عيوب. سلام بر تو باد چقدر بلند بودى بر گناهكاران يعنى بر آنها صعب بودى، و چه قدر بزرگوارى تو در سينه مومنان جا گرفته شده. تنبيه: شاهد بر مقال آن است كه شهر رمضان داراى چنان صفات است كه به او وداع شده است دو خطبه مرويه از حضرت سيد انبياء و سيد اوصياء عليهما و على آلهما افضل السلام و الثناء منقول است. و ديگر از جناب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه: حق تعالى به رضوان فرمايد كه: درهاى بهشت را بگشا و به مالك كه درهاى جهنم را ببند از صائمان امت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و امر نمايد به جبرئيل كه: هبوط در زمين كن و شياطين متمرد را در سلسلهها و غلها بگردان و آنها را در لجها انداز تا فاسد نگردانند بر امت محمد صلى الله عليه و آله و سلم روزهاى آنها را. و فرمود كه: حق تعالى در هر شب از شبهاى ماه مبارك رمضان سه مرتبه ندا مىفرمايد كه: آيا سائلى هست تا او را عطا كنم، آيا تائبى هست تا قبول توبه او كنم، آيا مستغفرى هست تا گناهش بيامرزم، كيست كه قرض دهد به خداى مال دار كه هرگز فقير نشود و وفاكننده است به وعده خود و ستم نمىكند. و فرمود: در آخر هر روز از روزهاى رمضان در وقت افطار هزار هزار كس از آتش جهنم آزاد كند، چون شب و روز جمعه شود خداوند در هر ساعتى هزار هزار كس از آتش جهنم آزاد كند كه هر يك يك مستوجب عذاب شده باشند و در شب آخر و روز آخر ماه به عدد آن چه در تمام ماه آزاد كرده باشد آزاد كند الحديث.... . السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ شَهْرٍ لا تُنَافِسُهُ الايَّامُ السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ شَهْرٍ هُوَ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ السَّلامُ عَلَيْكَ غَيْرَ كَرِيهِ الْمُصَاحَبَةِ وَ لا ذَمِيمِ الْمُلابَسَةِ السَّلامُ عَلَيْكَ كَمَا وَفَدْتَ عَلَيْنَا بِالْبَرَكَاتِ وَ غَسَلْتَ عَنَّا دَنَسَ الْخَطِيئَاتِ السَّلامُ عَلَيْكَ غَيْرَ مُوَدَّعٍ بَرَماً وَ لا مَتْرُوكٍ صِيَامُهُ سَأَماً السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ مَطْلُوبٍ قَبْلَ وَقْتِهِ وَ مَحْزُونٍ عَلَيْهِ قَبْلَ فَوْتِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ كَمْ مِنْ سُوءٍ صُرِفَ بِكَ عَنَّا وَ كَمْ مِنْ خَيْرٍ أُفِيضَ بِكَ عَلَيْنَا السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى لَيْلَةِ الْقَدْرِ الَّتِى هِىَ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ السَّلامُ عَلَيْكَ مَا كَانَ أَحْرَصَنَا بِالامْسِ عَلَيْكَ وَ أَشَدَّ شَوْقَنَا غَداً إِلَيْكَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى فَضْلِكَ الَّذِى حُرِمْنَاهُ وَ عَلَى مَاضٍ مِنْ بَرَكَاتِكَ سُلِبْنَاهُ اللغة: منافسه به معنى مفاخرت. سلام: سلامت و رحمت. وفود: به معنى اقدام. برم: زجر و انف و كذا سأم. يعنى : رحمت باد بر تو از ماهى كه مفاخرت نميكند او را روزها رحمت باد بر تو از شهرى كه او از هر امرى سلامت است. رحمت باد بر تو نبودى رفيق به دو مذموم الملابسه. رحمت باد بر تو به علت آن كه آمدى تو ما را به بركت و شستهاى از ما چرك معصيتها را. رحمت باد بر تو وداعكننده، نيستم در حالت زجر و بىميلى، و ترككننده نيستيم روزه او را در حالت زجر. رحمت باد بر تو از مطلوبى كه قبل وقت او طلب شده و حزن بر او شد قبل از اين كه فوت شود. رحمت باد بر تو چه بسيار بدى كه صرف شده است به واسطه تو از ما چه بسيار خيرى كه رسيده شده است به سبب تو بر ما. رحمت باد بر تو و بر ليلة القدر كه بهتر از هزار ماه است. رحمت باد بر تو چه قدر بوده حرص و رغبت ما ديروز گذشته بر تو و شدت شوق ما فردا. رحمت باد بر تو و بر فضل تو كه ما محروم شديم او را بر گذشته از بركات تو كه ربوده شديم ما او را. اللَّهُمَّ إِنَّآ أَهْلُ هَذَا الشَّهْرِ الَّذِى شَرَّفْتَنَا بِهِ وَ وَفَّقْتَنَا بِمَنِّكَ لَهُ حِينَ جَهِلَ الاشْقِيَآءُ وَقْتَهُ وَ حُرِمُوا لِشَقَآئِهِمْ فَضْلَهُ وَ أَنْتَ وَلِيُّ مَا آثَرْتَنَا بِهِ مِنْ مَعْرِفَتِهِ وَهَدَيْتَنَا لَهُ مِنْ سُنَّتِهِ وَ قَدْ تَوَلَّيْنَا بِتَوْفِيقِكَ صِيَامَهُ وَ قِيَامَهُ عَلَى تَقْصِيرٍ وَ أَدَّيْنَا فِيهِ قَلِيلاً مِنْ كَثِيرٍ يعنى : اى خداى من ما اهل اين ماه آن چنانى كه هستيم شريف نمودى به او ما را و مطلع نمودى ما را منت خود را مران زمانى كه اشقيا جاهل بودند وقت او را، و محروم شدند به واسطه شقاوتشان فضل آن را، و تويى صاحب آن چه كه اختيار نمودى ما را به آن چيز از معرفت او، و هدايت نمودهاى تو ما را از طريقه او به تحقيق كه مباشرت نموديم ما به توفيق تو روزه آن را و قيام آن را بر تقصير و جاى آورديم در آن ماه كمى از بسيار او را. اللَّهُمَّ فَلَكَ الْحَمْدُ إِقْرَاراً بِالاسَآءَةِ وَاعْتِرَافاً بِالاضَاعَةِ وَ لَكَ مِنْ قُلُوبِنَا عَقْدُ النَّدَمِ وَ مِنْ أَلْسِنَتِنَا صِدْقُ الِاعْتِذَارِ فَأْجُرْنَا عَلَى مَآ أصَابَنَا فِيهِ مِنَ التَّفْرِيطِ أجْراً نَسْتَدْرِكُ بِهِ الْفَضْلَ الْمَرْغُوبَ فِيهِ وَ نَعْتَاضُ بِهِ مِنْ أَنْوَاعِ الذُّخْرِ الْمَحْرُوصِ عَلَيْهِ وَأَوْجِبْ لَنَا عُذْرَكَ عَلَى مَا قَصَّرْنَا فِيهِ مِنْ حَقِّكَ وَابْلُغْ بِأَعْمَارِنَا مَا بَيْنَ أَيْدِينَا مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ الْمُقْبِلِ فَإِذَا بَلَّغْتَنَاهُ فَأَعِنَّا عَلَى تَنَاوُلِ مَآ أَنْتَ أَهْلُهُ مِنَ الْعِبَادَةِ وَ أَدِّنَآ إِلَى الْقِيَامِ بِمَا يَسْتَحِقُّهُ مِنَ الطَّاعَةِ وَ أَجْرِ لَنَا مِنْ صَالِحِ الْعَمَلِ مَا يَكونُ دَرَكاً لِحَقِّكَ فِى الشَّهْرَيْنِ مِنْ شُهُورِ الدَّهْرِ اقرارا: مفعول له. يعنى : براى اقرار به گناه تا اين كه حمد مكفر او باشد يا حال باشد يعنى در حال اقرار به گناه زيرا كه اقرار به گناه از اعظم و اشرف اعمال است پس استحقاق حمد دارد بر اقرار به گناه من. التفريط: يعنى بر اعمال قليله كه تفريط نموديم ما در آداب، و در بعضى نسخ به ضاد است و در بعضى به صاد به معنى مرغب فيه و در بعضى به خاء به معنى تخمين. يعنى : پس مر تو را است ثناء از روى اقرار نمودن بر بدكارى، و اعتراف نمودن به ضايع ساختن و مر تو را است از دلهاى ما بستن پشيمانى و از زبانها ما را راستى عذر گفتن، پس مزد ده ما را بر آن چه رسيده ما را در آن از تقصير مزدى كه دريابيم به آن فضيلتى را كه رغبت كرده شده است در آن، و عوض يابيم به آن از نوعهاى ذخيره حرص داشته شده به آن، و واجب گردان براى ما عذر خواستن از تو را بر آن چه كه كوتاهى نمودهايم در آن از حق تو، و برسان عمرهاى ما را به آن چه در پيش ما است از ماه رمضان آينده، پس هرگاه رسيديم ما او را پس يارى نما بر گرفتن آن چه سزاوارى از عبادت، و برسان ما را به سوى قيام به آن چه سزاوار است او را از بندگى نمودن، و جارى ساز براى ما از عمل خوب آن چه را كه بوده باشد سبب دريافتن حق تو را در دو ماه از ماههاى روزگار. اللَّهُمَّ وَ مَآ أَلْمَمْنَا بِهِ فِى شَهْرِنَا هَذَا مِنْ لَمَمٍ أَوْ إِثْمٍ أَوْ وَاقَعْنَا فِيهِ مِنْ ذَنْبٍ وَاكْتَسَبْنَا فِيهِ مِنْ خَطِيئَةٍ عَلَى تَعَمُّدٍ مِنَّآ أَوْ عَلَى نِسْيَانٍ ظَلَمْنَا فِيهِ أَنْفُسَنَا أَوِ انْتَهَكْنَا بِهِ حُرْمَةً مِنْ غَيْرِنَا فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاسْتُرْنَا بِسِتْرِكَ وَاعْفُ عَنَّا بِعَفْوِكَ وَ لا تَنْصِبْنَا فِيهِ لاَِعْيُنِ الشَّامِتِينَ وَ لا تَبْسُطْ عَلَيْنَا فِيهِ أَلْسُنَ الطَّاعِنِينَ وَاسْتَعْمِلْنَا بِمَا يَكُونُ حِطَّةً وَ كَفَّارَةً لِمَآ أَنْكَرْتَ مِنَّا فِيهِ بِرَأْفَتِكَ الَّتِى لا تَنْفَدُ وَ فَضْلِكَ الَّذِى لا يَنْقُصُ اللغة: لمم: گناهان صغيره. واثم: گناهان كبيره را گويند، و المام به معنى مباشرت و جاى آوردن. انتهاك: پردهدرى و بى احترامى نمودن. يعنى : خداوندا آن چه جاى آورديم ما به او در اين ماه از گناه كوچك و بزرگ، يا واقع شدهايم در آن ماه از گناهى يا كسب نمودهايم در آن از خطايا بر سبيل عمد از ما يا بر سبيل فراموشى، ستم نمودهايم در آن بر نفسهاى خود، يا دريدهايم به آن حرمتى از غير خود پس رحمت فرست بر پيغمبر و آل او و بپوشان ما را به پرده خود و عفو نما ما را به در گذشتن خود، برپا مكن ما را پيش چشم شماتتكنندگان، و مگشا بر ما در آن زبانهاى بدكاران را، و كار فرماى ما را به آن چه مىباشد سبب فرو نهادن و پوشاندن مر آن چيزى را كه ناخوش داشتهاى از ما در آن به مهربانى تو كه فانى نمىشود، و فضل تو آن فضلى كه كم نمىشود. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاجْبُرْ مُصِيبَتَنَا بِشَهْرِنَا وَ بَارِكْ لَنَا فِى يَوْمِ عِيدِنَا وَ فِطْرِنَا وَاجْعَلْهُ مِنْ خَيْرِ يَوْمٍ مَرَّ عَلَيْنَآ أَجْلَبِهِ لِعَفْوٍ وَ أَمْحَاهُ لِذَنْبٍ وَاغْفِرْ لَنَا مَا خَفِىَ مِنْ ذُنُوبِنَا وَ مَا عَلَنَ خداوندا رحمت فرست بر محمد و آل او و تدارك نما مصيبت ما را به ماه ما و مباركى ده ما را در روز عيد ما و روز فطر ما، و بگردان او را از بهترين روزى كه گذشته است بر ما، كشندهترين روزى مر عفو را، و محوكنندهترين روزى مر گناه را و بياموز از براى ما آن چه پنهان است از گناهان ما و آن چه آشكار است. اللَّهُمَّ اسْلَخْنَا بِانْسِلاخِ هَذَا الشَّهْرِ مِنْ خَطَايَانَا وَ أَخْرِجْنَا بِخُرُوجِهِ مِنْ سَيِّئَاتِنَا وَاجْعَلْنَا مِنْ أَسْعَدِ أَهْلِهِ بِهِ وَ أَجْزَلِهِمْ قِسْماً فِيهِ وَ أَوْفَرِهِمْ حَظّاً مِنْهُ خداوندا بيرون آر ما را به بيرون آمدن اين ماه از گناهان ما، و بيرون آور ما را به در آوردن آن از بدىهاى ما، و بگردان ما را از خوشبختترين اهل اين ماه به آن، و بيشترين ايشان از حيث بهره در آن، و تمامترين آنها از روى نصيب از آن. اللَّهُمَّ وَ مِنْ رَعَى حَقَّ هَذَا الشَّهْرِ حَقَّ رِعَايَتِهِ وَ حَفِظَ حُرْمَتَهُ حَقَّ حِفْظِهَا وَ قَامَ بِحُدُودِهِ حَقَّ قِيَامِهَا وَاتَّقَى ذُنُوبَهُ حَقَّ تُقَاتِهَا أَوْ تَقَرَّبَ إِلَيْكَ بِقُرْبَةٍ أَوْجَبَتْ رِضَاكَ لَهُ وَ عَطَفَتْ رَحْمَتَكَ عَلَيْهِ فَهَبْ لَنَا مِثْلَهُ مِنْ وجْدِكَ وَ أَعْطِنَآ أَضْعَافَهُ مِنْ فَضْلِكَ فَإِنَّ فَضْلَكَ لا يَغِيضُ وَ أنْ خَزَآئِنَكَ لا تَنْقُصُ بَلْ تَفِيضُ وَ أنْ مَعَادِنَ إِحْسَانِكَ لا تَفْنَى وَ أنْ عَطَآءَكَ لَلْعَطَآءُ الْمُهَنَّا وجد: به معنى غنا و توانگرى. يعنى : خداوندا هر كه رعايت كرد حق اين ماه را حق رعايت او، و نگهداشت حرمت او را حق حرمت او، و ايستاد به اجراى حدود آن حق ايستادن. و پرهيز كرد از معاصى اين ماه حق پرهيزگارى آن، يا نزديكى نمود به سوى تو نزديكى كه واجب نموده است خورسندى تو را براى او، و مهربانى كرده رحمت تو بر آن، پس ببخش ما را مانند آن از توانگرى خود، و عطاى نما ما را اضعاف آن از فضل خود پس به درستى كه فضل تو نقصان نمىشود و به درستى كه خزانههاى تو كم نمىشود بلكه زياد مىشود، و معدنهاى احسان تو فانى نمىگردد به درستى كه عطاى تو عطايى است گوارا. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاكْتُبْ لَنَا مِثْلَ أُجُورِ مَنْ صَامَهُ أَوْ تَعَبَّدَ لَكَ فِيهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ خداوندا رحمت فرست بر محمد و آل او و بنويس براى ما مانند مزدهاى آنها كه روزه گرفتند اين ماه را يا بندگى نمودند مر تو را در آن تا روز قيامت. اللَّهُمَّ إِنَّا نَتُوبُ إِلَيْكَ فِى يَوْمِ فِطْرِنَا الَّذِى جَعَلْتَهُ لِلْمؤمنين عِيداً وَسُرُوراً وَ لاَِهْلِ مِلَّتِكَ مَجْمَعاً وَ مُحْتَشَداً مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ أَذْنَبْنَاهُ أَوْ سُوءٍ أَسْلَفْنَاهُ أَوْ خَاطِرِ شَرٍّ أَضْمَرْنَاهُ تَوْبَةَ مَنْ لا يَنْطَوِى عَلَى رُجُوعٍ إِلَى ذَنْبٍ وَ لا يَعُودُ بَعْدَهَا فِى خَطِيئَةٍ تَوْبَةً نَصُوحاً خَلَصَتْ مِنَ الشَّكِّ وَ الِارْتِيَابِ فَتَقَبَّلْهَا مِنَّا وَارْضَ عَنَّا وَ ثَبِّتْنَا عَلَيْهَا محتشد و مجمع قريب همديگر است در معنى احتشاد يعنى گرد هم در آمدن. يعنى : خدايا به درستى كه ما توبه مىكنيم به سوى تو در روز فطرمان، كه گردانيدى او را از براى مومنان عيد و شادمانى و از براى اهل دين مجمع از هر گناهى كه كردهايم او را، يا بدى كه پيش انداختهايم او را يا انديشه بدى كه در دل داشتهايم او را بازگشت نمودن كسى كه در دل خود گذرانيده باشد در رجوع به سوى گناهى و باز نگردد، پس از آن در خطايى، بازگشت خالص كه پاك باشد از شك و ريب قبول نما او را از ما و راضى شو به آن از ما و ثابت دار ما را بر آن. اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا خَوْفَ عِقَابِ الْوَعِيدِ وَ شَوْقَ ثَوَابِ الْمَوْعُودِ حَتَّى نَجِدَ لَذَّةَ مَا نَدْعُوكَ بِهِ وَ كَأْبَةَ مَا نَسْتَجِيرُكَ مِنْهُ وَ اجْعَلْنَا عِنْدَكَ مِنَ التَّوَّابِينَ الَّذِينَ أَوْجَبْتَ لَهُمْ مَحَبَّتَكَ وَ قَبِلْتَ مِنْهُمْ مُرَاجَعَةَ طَاعَتِكَ يَآ أَعْدَلَ الْعَادِلِينَ خداوندا روزى كن ما را ترس عقاب وعيد، و شوق ثواب وعده داده شده تا بيابيم لذت آن چه را كه مىخوانيم به آن، و اندوه آن چه پناه مىجوييم به تو از آن، و بگردان ما را نزد خود از توبه كنندگان آن چنانى كه واجب كردى براى آنها دوستى خود را و قبول نمودهاى تو از ايشان بازگشت به طاعت خود را، اى عادلترين عدلكنندگان. اللَّهُمَّ تَجَاوَزْ عَنْ آبَآئِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا وَ أهْلِ دِينِنَا جَمِيعاً مَنْ سَلَفَ مِنْهُمْ وَ مِنْ غَبَرَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ خداوندا در گذر از پدران ما و مادران ما و اهل دين ما همگى، هر كه گذشته است از ايشان و هر كه آينده است تا روز قيامت. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ نَبِيِّنَا وَ آلهِ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى مَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَ صَلِّ عَلَيْهِ وَ آلهِ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى أَنْبِيَآئِكَ الْمُرْسَلِينَ وَ صَلِّ عَلَيْهِ وَ آلهِ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ وَ أَفْضَل مِنْ ذَلِكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ صَلاةً تَبْلُغُنَا بَرَكَتُهَا وَيَنَالُنَا نَفْعُهَا وَ يُسْتَجَابُ لَهَا دُعَآؤُنَا إِنَّكَ أَكْرَمُ مَنْ رُغِبَ إِلَيْهِ وَأَكْفَى مَنْ تُوكِّلَ عَلَيْهِ وَ أَعْطَى مَنْ سُئِلَ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَىءٍ قَدِيرٌ خداوندا رحمت فرست بر پيغمبر و آل او چنان كه رحمت فرستادى بر فرشتگان مقربانت، و رحمت فرست بر او و بر آل او چنان كه رحمت فرستادى بر پيغمبران مرسلانت. و رحمت فرست بر او و بر آل او چنان كه رحمت فرستادى بر بندگان صلحايت و بهتر از آن اى پروردگار رحمتى كه به ما رسد بركت او و به ما رسد نفع او و مستجاب شود براى آن دعاى ما به درستى كه تو كريمترى از هر كه رغبت به سوى او شود و كار گذار از هر كه توكل بر او شود، و دهندهتر از هر كه سئوال شود از فضل او و تو بر هر چيز قادرى. بدان كه مابين نبى و مرسل عموم مطلق است، مرسل آن است كه او را كتاب باشد گفته شده كه ايشان سيصد و سيزده نفرند و اولى العزم از پيغمبران آنهايند كه دينشان ناسخ اديان سالفه باشد. بدان كه اين دعا در روز آخر رمضان نيز خواندن آن مستحب است چنان كه بعض محدثين تصريح كردهاند و دور نيست در شب آخر هم٢٩ بلكه به مقتضاى وداع آن است كه پيش از تمام شدن باشد به عبارت اخرى در ماقبل آخر و كيف كان در هر يك از سه وقت يعنى روز فطر و شب آخر و روز آخر خوانده شود خوب است در جاى خود است.
٢٩) در احتجاج طبرسى از توقيع امام غايب عجل الله فرجه روايت نمايد كه آن بزرگوار فرمودهاند: كه عمل شهر رمضان در شبهاى او جاى آورده شود و وداع در شب آخر او اگر خوف نقصان ماه دارى در دو شب جاى آور. (منه)
۱۸
شرح صحيفه سجاديه
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى يَوْمِ الْفِطْرِ إِذَا انْصَرَفَ مِنْ صَلوَاتِهِ قَامَ قَآئِماً ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ وَ فِى يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَقَالَ: بود از دعاى آن امام عالى مقام در روز فطر موقعى كه منصرف مىشد از نماز فطر در حال ايستادن پس روى مبارك به قبله مينمود و همچنين در روز جمعه. يكى از اعياد بزرگ مسلمين روز فطر است و آن اولين روز ماه شوال است و ناميده شده به فطر به سبب افطار نمودن مردم در آن روز. و انصراف از نماز يعنى فارغ شدن از او و سلام دادن. و قائما مىشود كه منصوب باشد بر مصدر بودن كه صفت مصدر واقع شده باشد و مىشود كه حال مؤكد باشد. الجمعه به ضم جيم از اجتماع است و يوم مضاف به معنى روز اجتماع، و جمعه ناميده شده به سبب جمع شدن مردم در آن روز و در حديث از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آمده است كه آن روز جمعه ناميده شده چون خلقت آدم عليه الصلوة والسلام در آن روز جمع شد، و گفته شده كه چون خقلت ساير مخلوقات در آن روز تمام شده و خداوند در آن روز از خلقت جميع اشياء فارغ شده و نيز نقل شده كه كعب لؤى قوم خود را در آن روز جمع مىنمود و آنها را به تعظيم حرام امر مىكرد و به آنها خبر مىداد كه زود باشد كه پيغمبرى از اولاد او مبعوث شده و آنها را به ايمان آوردن به آن پيغمبر امر مىكرد. يَا مَنْ يَرْحَمُ مَنْ لا يَرْحَمُهُ الْعِبَادُ وَ يَا مَنْ يَقْبَلُ مَنْ لا تَقْبَلُهُ الْبِلادُ اللغة: رحمة: ترك عقوبت و رساندن خير و دفع شر. قبول الشيىء: راضى شدن به او و رد ننمودن. البلاد: جمع بلد به معنى شهر و محل سكونت. التركيب: تقبله البلاد يا از باب مجاز حذف است به تقدير اهل البلاد نظير و اسئل القريه يا از باب حقيقت بناء بر اين كه زمين داراى شعور و ادراك باشد و بنابر اين كه او داراى جوهر عقلانى باشد. شرح : يعنى اى آن كسى كه رحم مىكند كسى را كه رحم نمىكند او را بندگان و اى آن كسى كه مىپذيرد كسى را كه قبول نمىكند او را شهرها. وَ يَا مَنْ لا يَحْتَقِرُ أَهْلَ الْحَاجَةِ إِلَيْهِ وَيَا مَنْ لا يُخَيِّبُ الْمُلِحِّينَ عَلَيْهِ اللغة: احتقار: استخفاف و اهانت نمودن. الحاح: اصرار نمودن در سئوال و ابرام نمودن در امر، و الحاح نمودن به بندگان مذموم و لكن الحاح به خداوند محمود و مستحسن است و به غير از خداوند ديگران از اصرار نمودن در سئوال منزجر شده و سائل را مايوس مىگرداند و تنها خداوند است كه از عطا نمودن و از سئوال بندگان منزجر نبوده و اهل حاجبت را احتقار و اهانت نمىنمايد. شرح : يعنى اى آن كسى كه سبك نمىشمارد و اهانت نمىكند صاحب حاجت به سوى او را، و اى كسى كه مايوس نمىگرداند اصرار كنندگان در حاجت مر او را. وَ يَا مَنْ لا يَجْبَهُ بِالرَّدِّ أَهْلَ الدَّالَّةِ عَلَيْهِ وَ يَا مَنْ يَجْتَبِى صَغِيرَ مَا يُتْحَفُ بِهِ وَ يَشْكُرُ يَسِيرَ مَا يُعْمَلُ لَهُ اللغة: جبهه: لقيه به مكروه و استقبله به سوء اصل او از جبهه به معنى پيشانى است وقتى كه به پيشانى زنند و رد نمايند. الذاله: با تشديد لام يعنى جرأت پيدا كردن بر شخص از روى اطمينان به محبت او و ادلال بر خداوند متعال. كنايه از آن است كه جاهلان از بىادبى نسبت به خداوند مرتكب مىشوند، يا عبارت از كسانى است كه به عمل خود اطمينان داشته و اعتماد بر عبادت و اطاعت خود مىنمايند، و بعضى گفتهاند: مراد از اهل داله بر خداوند كسانى هستند كه رغبت در رحمت و خطاهاى بزرگ شدهاند، و ظاهرا مراد كسانى هستند كه در سئوال كردن از خداوند منسبط و افراط در طلب حوائج از او مىكنند شبه جرأتى كه بر جناب بارى تعالى دارند و در سئوال نمودن از او به كم قناعت ندارند. الاجتباء: الاختيار و الاصطفاء. صغير: كوچك به اعتبار قدر و منزلت. الاتحاف: تحفه دادن و احسان نمودن و مخصوص نمودن به لطف و كرم. و در بعضى نسخ يا من لا يجتوى صغير ما يتحف جواه رضيه يعنى : مكروه نمىدارد، شكر خداوند عبارت است از اين كه عملى را كه براى خداوند به جاى مىآورد جزا داده شود به او بر عمل او جزاى بزرگ و نيكويى و شاهد بر او جمله آتيه است. شرح : يعنى اى آن كسى كه دست رد بر پيشانى كسى كه جرأئت در سئوال نمودن نمىدارد و اى آن كسى اختيار نميكنى كوچك آن چيزى كه او را تحفه داده شده و جزا مىدهد كمترين چيزى را براى او انجام شده. وَ يَا مَنْ يَشْكُرُ عَلَى الْقَلِيلِ وَ يُجَازِى بِالْجَلِيلِ وَ يَا مَنْ يَدْنُو إِلَى مَنْ دَنَا مِنْهُ وَ يَا مَنْ يَدْعُو إِلَى نَفْسِهِ مَنْ أَدْبَرَ عَنْهُ اللغة: دنا منه و دنا اليه يدنو و دنو: نزديكى و قرب. و نزديك شدن خداوند از عبد تفضل و افضال است نه نزديكى مكان و نزديك شدن عبد از خداوند مخصوص بودن او است به صفاتى كه صحيح است كه ذات خداوند به آن صفات متصف باشد مانند: حكمت و علم و رحمت و غير ذلك از صفات، و آن نخواهد بود مگر به پاك نمودن كدورات جهل و غضب و صفات رذيله و كم نمودن حاجتهاى بدنى به اندازهاى كه بشر بر او قدرت داشته باشد و اين قرب، قرب روحانى است نه قرب جسمانى و بدنى، و اين مضمون در روايت وارد شده كه: من تقرب منى شبرا تقربت منه ذراعا. يدعو: يعنى مىخواند و دعوت مىكند. يعنى : كسى كه از او روى گردانده او را به طرف خود مىخواند و آن عبارت از امر او است گناهكاران را به توبه نمودن و تشويق عاصيان را به برگشتن به سوى او. و در بعضى نسخ به جاى ادبر اعرض آمده و او هم به همين معنى خواهد بود. شرح : يعنى اى آن كسى كه شكر مىكند بر كم و جزا مىدهد بيشتر و اى آن كسى كه نزديك مىشود به كسى كه از او نزديك مىشود و اى آن كسى كه مىخواند به سوى خود كسى را كه از او رو گردانيده. وَ يَا مَنْ لا يُغَيِّرُ النِّعْمَةَ وَ لا يُبَادِرُ بِالنَّقْمَةِ وَيَا مَنْ يُثْمِرُ الْحَسَنَةَ حَتَّى يُنَمِّيَهَا وَ يَتَجَاوَزُ عَنِ السَّيِئَةِ حَتَّى يُعَفِّيَهَا اللغة: التغيير: التبديل و تغيير نعمت عبارت است از سلب آن و تبديل شدن آن به نقمت. نقمت: مثل كلمت انتقام گرفتن به عقوبت و چون سنت الهى بر اين جارى شده كه گناهكاران را مبادرت در انتقام و عجله در عقاب نكند بلكه به آنها مهلت دهد تا از گناه خود به سوى اطاعت و بندگى برگردند و از تاريكى جهل به سوى نور حقيقت روانه شوند. قول آن حضرت: يثمر الحسنه حتى ينميها، يعنى : او را بارور كند و مرتب كند به او منافع زيادى و اصل او از ثمره درخت است و او چيزى كه از بار و محصول درخت خورده مىشود و اثمره از باب افعال است يعنى صيره ذا ثمره و اين معنى در عبارت دعا مراد است. ينمى: زياد ميكند. يتجاوز عن السيئه: مىبخشد و محو مىكند بدى و گناه را. يعفى از عفا به معنى كهنه شدن و محو شدن و مراد به نوشتن او است در صحيفه اعمال و چشم پوشيدن از او، و اگر به تشديد فا باشد به معنى محو نمودن و آثار او را از بين بردن خواهد بود، و صيغه مضارع در اين فقرات براى دلالت كردن بر دوام و استمرار است. شرح : يعنى اى آن كسى كه تبديل نمىنمايد نعمت را و مبادرت و شتاب نمىكند در عقوبت و اى آن كسى كه مىپروراند حسنه را تا زياد مىكند او را، و مىبخشد از بدى تا محو مىنمايد او را. انْصَرَفَتِ الآمَالُ دُونَ مَدَى كَرَمِكَ بِالْحَاجَاتِ وَامْتَلأتْ بِفَيْضِ جُودِكَ أَوْعِيَةُ الطَّلِبَاتِ وَ تَفَسَّخَتْ دُونَ بُلُوغِ نَعْتِكَ الصِّفَاتُ اللغة: انصراف: انقلاب و رجوع. الآمال: جمع امل: آرزو. دون: نقيض فوق و عبارت از ترسيدن به غايت است. مدى: نهايت و غايت. امتلاء: پر شدن. فيض: مصدر عبارت از كثرت و سيلان است. اوعيه: جمع وعاء ظرف. طلبات: جمع طلبه بر وزن كلمه حاجت از طلب به معنى فحص از مطلوب. تفسخ: ضعف و عجز. التركيب: با در بالحاجات مصاحبه است و در كلام استعاره است. يعنى : غايتى براى كرم تو نيست، و در اثبات اوعيه براى طلبات استعاره تخيليه است. شرح : يعنى برگشت آرزوها قبل از رسيدن به غايت كرم تو با حاجات و پر شد به سيلان جود تو ظرفهاى خواسته شدهها، و ضعيف و عاجز شد قبل از رسيدن به نعمت تو صفات. فَلَكَ الْعُلُوُّ الاعْلَى فَوْقَ كُلِّ عَالٍ وَالْجَلالُ الامْجَدُ فَوْقَ كُلِّ جَلالٍ كُلُّ جَلِيلٍ عِنْدَكَ صَغِيرٌ وَ كُلُّ شَرِيفٍ فِى جَنْبِ شَرَفِكَ حَقِيرٌ اللغة: علو: بلندى. الجلال: عظمت و جلال خدا عبارت از احتجاب حق او است از خلق به نحوى كه كسى او را به غير ذات خود به حقيقت ماهيت و ذات او عارف نباشد. الامجد: اعز و اشرف از مجد به معنى عزت و شرف. دون: نقيض فوق نيز آمده از اضداد است و چون ثابت شده است كه كمال مطلق در تمامى صفات ثبوتيه و سلبيه نيست مگر بر ذات مقدس او و اما غير او كمالش نسبت به كسى پائينتر از او است، و چون هر جليل و شريف به غير او جل جلاله در ذلت حاجت او اسارت بندگى هست به نسبت به كمال جلال و شرف و علو او ثابت مىشود كه هر بزرگى نسبت به او كوچك و هر شريفى در مقام شرف او حقير خواهد بود اگر بعضى اشخاص صدق مىكند كه او نسبت به اشخاص مادون عرفا بزرگ گفته مىشوند. التركيب: فا در فلك سببيه است و لك ظرف مقدم براى تخصيص مقدم مبتدا شده نظير اياك نعبد يعنى تنها براى تو است علو و بزرگى. تنبيه: علو به سه معنى آمده است: اول: به معنى بلندى حسى در مكان مانند بلند بودن بعضى اجسام بر بعض ديگر. دوم: علو خيالى كه گفته مىشود بر ملك اين كه او اعلى الناس است يعنى اعلى مردم است در رتبه كمال خيالى. سوم: علو عقلى كه بعضى كمالات عقلى اعلى از بعض ديگر است. بدان كه علو خداوند به معنى اول محال است زيرا او منزه از تجسم و مكان است و نيز محال است كه به معنى ثانى باشد چون خداوند از كمالات خيالى منزه است، چون كمالات خياليه اضافيه است كه قابل تغيير و تبديل است به حسب اشخاص و اوقات و گاه مىشود كه نزديكى كمال باشد و نزد ديگرى نقص مناسب دنيوى نسبت به علماء ربانى و زهاد الهى و اين كمالات در آنها زياد و كم حاصل مىشود و كمال خداوندى منزه از نقص و تغير است، فبقى اين كه علو خداوند، علو عقلى مطلق باشد يعنى اين كه رتبه مافوق رتبه او تصور نمىشود بلكه تمامى مراتب عقلى در نزد رتبه او منحط است. بيان ذلك چون بلندترين مراتب كمال عقلى مرتبه علو است و وقتى كه ذات مقدس او مبداء هر موجود حسى و عقلى است و علت تامه او است كه نقصان در او متصور نيست لاجرم مرتبه او بالاترين مراتب عقلى بوده و فوقيه مطلقه در وجود براى او خواهد بود و اينست معنى قوله عليه السلام: فلك العلو الاعلى فوق كل عال. يعنى : پس به سبب آن براى تو است بلندى اعلى بر هر بلندى و براى تو است عظمت بلند فوق هر عظمتى، هر بزرگى نزد بزرگى تو كوچك و هر شريفى در كنار شرف تو ناچيز است. خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَيْرِكَ وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلا لَكَ وَ ضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلا بِكَ وَ أَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ إِلا مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَكَ بَابُكَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبِينَ وَ جُودُكَ مُبَاحٌ لِلسَّآئِلِينَ وَ إِغَاثَتُكَ قَرِيبَةٌ مِنَ الْمُسْتَغِيثِينَ لا يَخِيبُ مِنْكَ الآمِلُونَ وَ لا يَيْأَسُ مِنْ عَطَآئِكَ الْمُتَعَرِّضُونَ وَ لا يَشْقَى بِنَقِمَتِكَ الْمُسْتَغْفِرُونَ اللغة: خيبت: نرسيدن به مطلوب. وافدون: جمع وافد، وارد شونده باميد روا شدن حاجت. خسران: ضلالت و هلاكت. تعرض: اظهار حاجت نمودن. الملمون: واردشوندگان. جدب: خشك سالى و قحطى. الانتجاع: طلب آب و كلاء نمودن. مباح: اسم مفعول از اباح به معنى: اذن، و متساوى الطرفين را نيز گويند. اغاثه: يارى نمودن. خيبت: نااميدى. امل: آرزو. شقاوت: بدبختى. التركيب: الا لك استثناء مفرغ اى خسر المتعرضون لاحد الا لك و من انتجع محلا منصوب به الا و در كلمه باب استعاره است و در ذكر فتح براى او ترشيح است و جمله مستانفه است و بيانيه و جواب سئوال مقدر كه كيف لا يخيب الوافدون الى آخره گفته مىشود لان بابه مفتوح. شرح : نااميد شدند وارد شوندگان بر غير تو، و زيانكار شدند، اظهار حاجت كنندگان مگر بر تو و ضايع شدند وارد شوندگان مگر به تو و قحطى زده شدند طلب كنندگان نيكى مگر آن كه نيكى خواست از فضل تو در تو گشاده است براى رغبت كنندگان وجود تو حلال شده است براى خوانندگان، و يارى نمودن تو نزديك است از طلب يارى كنندگان، نااميد نمىشود از تو آرزومندان و مايوس نميشود از عطاى تو اظهار حاجت كنندگان، و بدبخت نمىشود به عذابت و استغفار كنندگان. رِزْقُكَ مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصَاكَ وَ حِلْمُكَ مُعْتَرِضٌ لِمَنْ نَاوَاكَ عَادَتُكَ الاحْسَانُ إِلَى الْمُسِيئِينَ وَ سُنَّتُكَ الابْقَآءُ عَلَى الْمُعْتَدِينَ اللغة: مبسوط: موسع و توسعه رزق بر كسى كه عصيان خداوند را مىكند براى اظهار كمال حلم و كرم او است زيرا كسى كه بر عاصى وسعت رزق بدهد پس او بر مطيع گشايندهتر است. حلم: خود داراى از هيجان غضب. مناواة: معاداة لفظا و معنى، معترض از غرض از باب ضرب و علم متصدى و چون حلم او شامل هر كسى از دوست و دشمن است و حلم از دشمن اعظم و اعجب هست امام عليه الصلوة والسلام تصريح فرمود به اين جمله كه: حلم تو بر دشمن معترض است تا چه رسد بر دوست. سنت: طريقه و سنت خداوند طريق حكمت او است. ابقاء: رحم نمودن و اشقاق. اعتداء: تجاوز نمودن از حق. قوله: عادتك الاحسان مستانفه است به معنى تعليل كأنه گفته مىشود لأن عادتك الى آخره. شرح : يعنى روزى تو موسع است بر آن كسى كه معصيت كرده است به تو و حلم تو در بر گيرنده است بر كسى كه دشمنى كرده است به تو، عادت تو احسان است بر گنهكاران و طريقه تو رحم نمودن است بر تجاوز كنندگان. حَتَّى لَقَدْ غَرَّتْهُمْ أَنَاتُكَ عَنِ الرُّجُوعِ وَ صَدَّهُمْ إِمْهَالُكَ عَنِ النُّزُوعِ وَ إِنَّمَا تَأَنَّيْتَ بِهِمْ لِيَفِيئُوَآ إِلَى أَمْرِكَ وَ أَمْهَلْتَهُمْ ثِقَةً بِدَوَامِ مُلْكِكَ فَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ السَّعَادَةِ خَتَمْتَ لَهُ بِهَا وَ مِنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الشَّقَاوَةِ خَذَلْتَهُ لَهَا اللغة: غرور: طمع كردن. اناة: مهلت. رجوع: برگشتن و مراد برگشتن از باطل به حق. صد: منع نمودن. امهال: مهلت دادن. نزع: باز ايستادن. تانى: مدارا كردن. يضيئوا: يرجعوا. خذلان: ترك نصرت و خار نمودن. التركيب: حتى ابتدائيه است و لام در لقد جواب قسم محذوف است و متعدى نمودن غرور با عن به جهت تضمين او است معنى صرف را اى غرتهم اناتك صارفة لهم من الرجوع، و اسناد غر و صد بر اناة و امهال خداوند از باب انساد شيى الى غير ما هو له است بلكه اسناد بر سبب او است و در حقيقت فاعل نفس اماره آنها است يا شيطان و تقدير اينست كه حتى غرتهم انفسهم او الشيطان عن الرجوع لاجل اناتك و صدهم انفسهم او الشيطان عن النزوع لاجل امهالك من حيث اغترارهم بذلك. و جمله انما تأنيت براى دفع توهم است. شرح : تا آن كه مغرور نموده آنها را مهلت دادن تو از بازگشتن، و باز داشته ايشان را مهلت دادن تو از باز ايستادن از گناه و به درستى كه تو مدارا نكردى با ايشان مگر براى اين كه باز گردند به سوى امر تو و مهلت دادى ايشان را به جهت اعتماد بر هميشگى پادشاهى تو پس هر كس بوده باشد از اهل سعادت ختم مىكنيم براى او بر آن سعادت و هر كه بوده باشد از اهل شقاوت خار مىسازى او را بر آن بدبختى. تنبيه: بدان كه سعادت و شقاوت دو حالت متقابل در انسان هستند و براى آنها اثر و اسبابى است و اثر عبارت استحقاق ثواب و عقاب است و اما سبب، پس سبب نزديك آن است كه اعمال خير كه بهترين آنها ايمان باشد عمل نمودن و اعمال شر كه بدترين آنها كفر است انجام دادن و گاهى هم اطلاق سعادت و شقاوت بر همين سبب مىشود. اما سبب بعيد آن است كه امام باقر عليه الصلوة والسلام در حديثى به آن اشاره نموده كه: خداوند قبل از آن كه خلق را بيافريند امر فرمود كه: كن ماء عذبا يعنى باش آب شيرين تا از تو خلق كنم بهشت و اهل طاعتم را و باش آب شور تلخ تا خلق كنم از تو آتش و اهل معصيت را. پس امر فرمود با هم ممزوج شدند از اين سبب است كه از مومن كافر و از كافر مومن متولد مىشود آخر. پس اين دو آب سبب قدرت انسان مىشود بر اعمال خير و شر و سبب تكليف و امتحان انسان مىشود و مبداء قبول سعادت و شقاوت مىشود و سبب شود كه انسان به طرف آن دو مايل شود. و اين امر سبب جبر نمىشود چون جبر وقتى مىشود كه تنها از آب تلخ خلق مىشد چون موجب مىشد كه قدرت بر عمل خير نداشته باشد. پس از اين معنى عبارت امام عليه الصلوة والسلام در دعا: فمن كان من اهل السعادة ختمت له بها. ظاهر مىشود كه هر كس از اهل سعادت باشد اگر چه عمل شرى هم كرده باشد به مقتضاى قوهاى كه او را به شر دعوت مىكند خداوند او را مخذول نخواهد نمود، بلكه عمل او منتهى به عمل خير خواهد شد كه عاقبت امر او ختم به خير خواهد بود، و اگر كسى از اهل شقاوت باشد اگر چه به مقتضاى عوارضى عمل خير هم بكند عاقبت خباثت ذاتى او را به شر وادار نموده عاقبت امر او به شر منتهى خواهد شد. كُلُّهُمْ صَآئِرُونَ إِلَى حُكْمِكَ وَ أُمُورُهُمْ آئِلَةٌ إِلَى أَمْرِكَ لَمْ يَهِنْ عَلَى طُولِ مُدَّتِهِمْ سُلْطَانُكَ وَ لَمْ يُدْحَضْ لِتَرْكِ مُعَاجَلَتِهِمْ بُرْهَانُكَ حُجَّتُكَ قَآئِمَةٌ لا تُدْحَضُ وَ سُلْطَانُكَ ثَابِتٌ لا يَزُولُ اللغة: صائر: منتهى. حكم: قضاوت. امور: جمع امر و آن گفته مىشود بر اقوال و افعال. آئل: رجوع كننده. الى امرك: بر قضاوت تو. يعنى : هر كه از اهل سعادت و اهل شقاوت باشد منتهى شونده هستند به حكم تو و بازگردنده هست امور آنها به قضاوت تو حكم مىكنى بر آنان حكم فصل به چيزى كه صلاح ببينى از ثواب، و عقاب و عفو يا انتقام. وهن: ضعف و سستى. على: معنى مع يعنى مع طول مدتهم. و مراد از طول مدت عبارت از طول عمر آنها است يا طول مدتى است كه در جزاء آنها عجله نشده است، يعنى : طول مهلت دادن تو آنها را و اين كه در انتقام آنها مبادرت ننمودن اين موجب ضعف قدرت تو نيست در انتقام آنها كه از دست تو بيرون روند چنان كه در مخلوقين اين طور است كه اگر زود انتقام نگرفته باشند از قدرت آنها خارج مىشود. دحض: بطلان. برهان: دليل روشن. حجت: بينه و قصد اثبات حكم نمودن. قائمه: ثابته. زوال: ضد ثبات. التركيب: جمله حجتك قائمه تاكيد دو جمله گذشته است، و عدم وصل به جمله قبلى به جهت كمال اتصال او است با مستانفه است به معنى علت. شرح : يعنى همه ايشان منتهى مىشوند به سوى حكم تو و كارهاى ايشان بازگردنده است به سوى امر تو، سست نمىشود بر طول مدت ايشان قدرت، و پادشاهى تو، و باطل نمىشود بر ترك شتاب در انتقام ايشان دليل روشن تو حجت تو قائم است و پادشهاهى تو ثابت است كه زايل نمىشود. فَالْوَيْلُ الدَّآئِمُ لِمَنْ جَنَحَ عَنْكَ وَالْخَيْبَةُ الخَاذِلَةُ لِمَنْ خَابَ مِنْكَ وَالشَّقَآءُ الاشْقَى لِمَنِ اغْتَرَّ بِكَ اللغة: الويل: عذاب و هلاك و يا چاه ويل. جنح: ميل نمودن. خيبه: نرسيدن به مطلوب و مايوسى. خذلان: ترك يارى نمودن. شقاء: خلاف سعادت و وصف او با شقى از قبيل ظل ظليل و ليل اليل است، و براى مبالغه در شقاوت است. اغترار: مغرور شدن و جرأت نمودن. شرح : يعنى پس عذاب دائمى بر كسى كه برگشت و ميل نمود از تو، و نوميدى رسواكننده براى كسى كه نوميد شد از تو، و بدبختى شديد براى كسى كه مغرور شد به تو. مَآ أَكْثَرَ تَصَرُّفَهُ فِى عَذَابِكَ؟ وَ مَآ أَطْوَلَ تَرَدُّدَهُ فِى عِقَابِكَ؟ وَ مَآ أَبْعَدَ غَايَتَهُ مِنَ الْفَرَجِ؟ وَ مَآ أَقْنَطَهُ مِنْ سُهُولَةِ الْمَخْرَجِ؟ عَدْلاً مِنْ قَضَآئِكَ لا تَجُورُ فِيهِ وَ إِنْصَافاً مِنْ حُكْمِكَ لا تَحِيفُ عَلَيْهِ اللغة: تصرف: تقلب. تردد: رجوع نمودن پى در پى. غايت: مدت. الفرج: انكشاف غم. قنوط: بأس. مخرج: محل خلاصى. العدل: خلاف جور. انصاف: معامله نمودن با عدالت. حيف: ظلم نمودن. التركيب: ما در ما اكثره نكره است به معنى شيىء عظيم كه مبتداء است صفت او محذوف است و اكثر تصرفه فى عذابك خبر او است و يا موصوله است به معنى الذى و جمله صله او و يا موصوفه است جمله صفت او مبتداء و خبر محذوف است به معنى شىء اكثر تصرفه فى عذابك امر عجيب، و عدلا و انصافا دو مصدر است به فعل محذوف اى تعدل عدلا و تنصف انصافا. شرح : يعنى چه بسيار است گرديدن او در عذاب تو و چه دور است تردد او در عقاب تو و چه دور است مدت نهايت او از گشايش و چه نااميد است از آسانى محل خلاصى، اين عدل است از قضاى تو كه ستم و جور نمىكنى در آن و انصاف است از حكم تو كه ظلم نمىكنى بر آن. فَقَدْ ظَاهَرْتَ الْحُجَجَ وَ أَبْلَيْتَ الاعْذَارَ وَ قَدْ تَقَدَّمْتَ بِالْوَعِيدِ وَ تَلَطَّفْتَ فِى التَّرْغِيبِ وَ ضَرَبْتَ الامْثَالَ وَ أَطَلْتَ الامْهَالَ وَ أَخَّرْتَ وَ أَنْتَ مُسْتَطِيعٌ لِلْمُعَاجَلَةِ وَ تَأَنَّيْتَ وَ أَنْتَ مَلِىءٌ بِالْمُبَادَرَةِ اللغة: مظاهره: معاونت يا غلبه بر دشمن و ممكن است به معنى تكثير در اظهار باشد. ابلاء: امتحان. اعذار: جمع عذر به ضم به معنى حجت. تقدمت: اعلمت. تلطف: رفق و مهربانى. ترغيب: تحريص و تشويق. اطاله: از طول ضد قصر. امهال: انظار و مهلت دادن. تأخير: ضد تقدم به عقب انداختن. مستطيع: مقتدر. معاجله: سرعت در عمل و مهلت ندادن. تأنى: مكث و تأخير نمودن. ملىء: قادر و توانا. مبادرت: مسارعت. فاء در فقد ظاهرت سببيه است زيرا جملات بعدى سبب تنزيه خداوند است از ظلم و جور و فا در بعضى موارد به معنى لام سببيه است. شرح : چون به تحقيق كه ظاهر ساختهاى حجتهاى خود را و امتحان كردهاى يا كهنه كردهاى عذرها را و به تحقيق كه پيش فرستادهاى و اعلان نمودهاى وعيد را و مهربانى كردهاى در تشويق نمودن و بيان فرمودى مثلها را و طولانى نمودهاى زمان مهلت را و عقب انداختى در انتقام در حالى كه توانايى بر سرعت در او و تأخير نمودى در عقوبت در حالى كه تو قادرى به شتاب نمودن. لَمْ تَكُنْ أَنَاتُكَ عَجْزاً وَ لا إِمْهَالُكَ وَهْناً وَ لا إِمْسَاكُكَ غَفْلَةً وَ لا انْتِظَارُكَ مُدَارَاةً بَلْ لِتَكُونَ حُجَّتُكَ أَبْلَغَ وَ كَرَمُكَ أَكْمَلَ وَ إِحْسَانُكَ أَوْفَى وَ نِعْمَتُكَ أَتَمَّ اللغة: اناة: مكث و مهلت. عجز: قصور از انجام فعل. وهن: ضعف. غفلت: سهو. مداراة: ملاطفت و ملاينت. ابلغ: واضحتر و روشنتر. كرم: احسان و گذشت از جانى. اكمل: نهايت كمال كه فوق او كمال نباشد. اوفى: وفا كنندهتر و كاملتر. اتم: زيادتى در تمام به حدى كه احتياج به چيز خارج نباشد. بل: حرف عطف است و معنى او اثبات جمله مدخول است و اگر جمله قبلى نفى باشد مانند ما نحن فيه واقع مىشود بين دو حكم ثابت پس اثبات مىكند حكم ماقبلش را و ضد او را به ما بعد اثبات مىكند. شرح : يعنى نبود مهلت دادن تو از روى عجز و نبود دير نمودن تو از روى سستى و نبود باز داشتن تو از روى سهو و نبود انتظار تو از روى ملاطفت، بلكه از براى اين كه بوده باشد حجت تو واضحتر و كرم تو تمامتر و احسان تو كاملتر و نعمت تو زيادتر. كُلُّ ذَلِكَ كَانَ وَ لَمْ تَزَلْ وَ هُوَ كَآئِنٌ وَ لا تَزَالُ حُجَّتُكَ أَجَلُّ مِنْ أَنْ تُوصَفَ بِكُلِّهَا وَ مَجْدُكَ أَرْفَعُ مِنْ أَنْ يُحَدَّ بِكُنْهِهِ وَ نِعْمَتُكَ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُحْصَى بِأَسْرِهَا وَ إِحْسَانُكَ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُشْكَرَ عَلَى أَقَلِّهِ اللغة: مجد: وسعت در كرم يا عزت و شرف. يحد: يوصف. كنه: حقيقت و قدر. اسر: جميع. التركيب: ذلك اشاره است به جملات گذشته از مظاهرة الحجج و ابلاء الاعذار و غيره كه در سابق گذشت، و كلمه كان تامه است به معنى وقع، و قول او عليه السلام: و لا يزال با تاويا نقل شده است بنابر نقل تا واو حاليه است تقديرش و الحال أنك لا تزال ثابتا ثبوتا ابديا و بنابر نقل يا واو عاطفه است يعنى : كل ذلك كان حالا و لا يزال كائنا استبالا، با در موارد ثلاثه براى ملابست كه متعلق به محذوف حال است از ضمير در افعال مبنى للمفعول تقدير حجتك اجل من أن توصف حالكونها متلبسة بكلها و هكذا در ساير جملات. شرح : يعنى همه اينها بود و تو هميشه بودى و اينها هميشه هست و تو هميشه هستى حجت تو بزرگتر است از اين كه وصف كرده شود به تمامش و بزرگى تو رفيعتر است از اين كه تعريف كرده شود به حقيقت او و نعمت تو زيادتر است از آن كه شمرده شود به تمامش و احسان تو بيشتر است از آن كه شكر كرده شود بر كمتر او. وَ قَدْ قَصَّرَ بِىَ السُّكُوتُ عَنْ تَحْمِيدِكَ وَ فَهَّهَنِى الامْسَاكُ عَنْ تَمْجِيدِكَ وَ قُصَارَاىَ الاقْرَارُ بِالْحُسُورِ لا رَغْبَةً يَآ إِلَهِى بَلْ عَجْزاً اللغة: تقصير: نرسيدن به مقصود. سكوت: حرف نزدن و خاموشى. تحميد: حمد خدا نمودن پى در پى. فهاهه: گنگى و درماندگى. امساك: باز داشتن و باز ايستادن. تمجيد: تعظيم. قصارى: غايت و نهايت. اقرار: اعتراف. الجسور بالضم: خستگى و درماندگى. التركيب: با در قصّر بى براى تعديه است و اسناد تقصير بر سكوت و اسناد تفهيه بر امساك مجاز عقلى است كه در حقيقت به فاعل حقيقى بر مىگردد كه خودش باشد. عجزا مفعول لاجله است يعنى اقرار من نه براى رغبت من است در او و نه براى رغبت از حمد تو بلكه براى عجز من است از قيام به واجبات تو احتمال دارد كه مفعول مطلق باشد براى تاكيد فعل يعنى عجزت عجزا. شرح : يعنى و به تحقيق كه عاجز ساخت براى خاموشى از سپاسگزارى تو و درمانده كرد مرا باز ايستادن از جهات بزرگداشتن تو نهايت كار من اقرار به درماندگى است نه از روى رغبت اى خداى من بلكه از روى عجز است. فَهَآ أَنَا ذَا أَؤُمُّكَ بِالْوِفَادَةِ وَ أَسْأَلُكَ حُسْنَ الرِّفَادَةِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ اسْمَعْ نَجْوَاىَ وَاسْتَجِبْ دُعَآئِى وَ لا تَخْتِمْ يَوْمِى بِخَيْبَتِى وَ لا تَجْبَهْنِى بِالرَّدِّ فِى مَسْأَلَتِى وَ أَكْرِمْ مِنْ عِنْدِكَ مُنْصَرَفِى وَإِلَيْكَ مُنْقَلَبِى اللغة: امه: قصد كرد او را. الوفادة بالكسر: وارد شدن بر ملوك براى طلب حاجت. الرفاده: بالكسر، اعانت و اعطاء. نجوى: تو گوشى حرف زدن، و مسارة و راز و مراد از سمع اجابت دعا است مانند سمع الله لمن حمده. استجابه: اجابت و گفته شده كه اجابت عام است و استجابت خاص براى اعطاى سائل است. خيبة: محرومى و خسارت. جبهه: رده و منعه و اصل او از جبهه است كأنه در موقع رد دست به صورت او مىزنند منصرف و منقلب مصدر به معنى انصراف و انقلاب. التركيب: فاء در فها انا فصيحه است، يعنى اذا كان الامر كذلك فها انا اقصدك باء در بالوفادة براى ملابست است يعنى ملتبسا بالوفاده زيرا وارد شدنبر شخص بزرگوار اقتضاى كرامت مىكند. شرح : يعنى پس اينك من قصد نمودم تو را به آمدن نزد تو و سئوال مىكنم از تو نيكويى عطا را پس رحمت بفرست بر محمد و آل او و بشنو راز مرا و اجابت فرما دعاى مرا و به پايان نرسان روز مرا به نااميدى من و بر پريشانى من مزن بر او گردانيدن من در سئوال من و گرامى دار از نزد خود باز گرديدن مرا و به سوى تو بازگشت مرا. إِنَّكَ غَيْرُ ضَآئِقٍ بِمَا تُرِيدُ وَ لا عَاجِزٍ عَمَّا تُسْأَلُ وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَىءٍ قَدِيرٌ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيمِ اللغة: ضاق بالامر: شق عليه و عدم قدرت بر شيىء و اصل او از ضيق ضد سعه است. قدير: مبالغ در قدرت صفت مشبهه از قدرت. حول: قدرت، و حيله و چاره. التركيب: جمله انك تا آخر تعليل است بر استدعاى قبول و اجابت و تاكيد است بر غرض كمال قوت يقين به مضمون او، و غير براى نفى است و لا را بد براى تاكيد غير است، و ما در ترديد و تسئل موصول به معنى الذى يا مصوف به معنى شىء و مفعول تريد و تسئل محذوف است تقدير تريده، و تساله و جمله انت على كل شىء معطوف بر جمله قبل و براى تقرير مضمون او است. شرح : يعنى : به درستى كه تو تنگ گرفته نيستى به آن چه خواهى او را و عاجز نيستى از آن چه سئوال كرده شوى از او و تو بر همه چيز توانايى و نيست قدرت و نيست توانايى مگر به خداوند بلند مرتبه بزرگوار. تنبيهان: اول صدوق رضوان الله تعالى عليه در كتاب توحيد از امام باقر عليه الصلوة والسلام روايت كرده كه: حول به معنى تحول و انتقال است يعنى لا حول لنا عن المعاصى و قوة لنا على الطاعة الا بتوفيق الله سبحانه. و در حديث است كه لا حول و لا قوة الا بالله كنزى از كنوز جنت است. بعضى از علماء گفتهاند كه در اين كلام شريف تسليم بر قضا و قدر و اظهار فقر به خدا و طلب يارى از او در جميع امور و ابراز عجز بشر است به سلب قوت و حركت در خيرات و طاعتها و صرف شرها و سيئات از او و اثبات اوست بر ملك علام براى توفير و تعظيم او و دلالت است در اين كلام به توحيد خفى چون كسى كه چاره و حركت و قوت را از غير خدا نفى كرده و بر او تنها اثبات كند لازم است قائل شود كه چيزى از ملك و ملكوت خداوند خارج نمىشود و اين كه براى خداوند شريكى نيست. تنبيه دوم: در ختم دعا با الجمله لا حول و لا قوة... اشاره است به روايتى كه شيخ كلينى رضوان الله تعالى عليه در كافى به سند صحيح از امام صادق عليه الصلوة والسلام نقل كرده كه آن حضرت فرمودند: اگر كسى دعا كند و بعد از دعا بگويد: ما شاء الله و قوة الا بالله، خداوند مىفرمايد: بنده من تسليم امر من شد و خود را آماده حكم نمود حاجت او را روا نمايند.
۱۹
شرح صحيفه سجاديه
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى يَوْمِ عَرَفَةَ يكى از اعياد معروفه نزد اهل اسلام روز عرفه است، و در آن روز آداب و سنن زياد وارد است از اهل بيت عصمت عليهم السلام از قبيل صوم و زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام. از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام منقول است كه هر كه در روز عرفه به زيارت آن حضرت برود و حق او را بشناسد و او را امام واجب الاطاعه بداند بنويسد، حق تعالى از براى او ثواب دو هزار حج و دو هزار عمره مقبوله و هزار جهاد كه با پيغمبر مرسلى باشد يا امام عادل. راوى گفت: كجا است ثواب وقوف عرفات؟ حضرت عليه السلام از روى غضب به سوى او نظر كرد و فرمود كه: به درستى كه بنده مومن چون در روز عرفه نزد قبر آن حضرت عليه الصلوة والسلام حاضر شود و در نهر فرات غسل كند و متوجه زيارت شود هر گام كه بر مىدارد ثواب يك حج و عمره براى او مىنويسند، و بهترين اعمال در اين روز دعاء كردن است حتى اگر روزه گرفتن باعث ضعف در دعا كردن شود ترك روزه كنند و روزه گرفتن مكروه خواهد بود، و بلندى داشتن اين روز از ساير ايام از بديهيات است. شايد كه ارتفاع و بلندى اين روز از ساير ايام وجه تسميه اين روز به يوم عرفه باشد و ماخوذ از عرف الديك از بعضى از فضلاء استماع شد كه وجه تسميه اين يوم به عرف سبب آن است بعد از اين كه آدم و حوا را هبوط در زمين شد مدتى مابين ايشان مفارقت افتاد تا اين كه روز هشتم ذى الحجه آدم، حوا را ديد و در روز نهم شناخت از اين جهت روز هشتم مسمى به ترويه و روز نهم مسمى به عرفه شد اين وجه تسميه از جهت عرفه مناسب است اما ترويه غير مناسب است ماخوذ از روى به معنى سيراب كردن، و از بعضى از اخبار چنان مستفاد مىشود كه خلاف عالم نازل كرد آدم را بر صفاء حواء را بر مروه به سبب همين اين دو كوه مسمى به آن دو اسم شدند به واسطه نزول صفى الله بر صفاء و نزول مرئة كه حواء باشدبر مروه پس نظر كرد آدم به سوى حواء، در روز هشتم نشناخت او را به واسطه طول عهد و زيادتى گريه پس در آن روز تفكر كرد كه اين مخلوق كيست و در نهم شناخت بنابر اين وجه ترويه تروى به معنى تفكر نظير اين وجه است از بعضى از اخبار استفاده شود كه حضرت خليل الرحمن على نبينا و آله و عليه و على آله الصلوة و السلام در شب هشتم خواب به ذبح ولد خود ديد شروع كرد در تفكر كه آيا خواب شيطانى بود يا الهام و وحى و در روز نهم شناخت. يا وجه تسميه عرفه به عرفه از اعتراف به ذنب است در آن روز چنان چه بعضى از روايات شهادت بر اين مىدهد و الله العالم. اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ بَدِيعَ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ ذَا الْجَلالِ وَالاكْرَامِ رَبَّ الارْبَابِ وَ إِلَهَ كُلِّ مَأَلُوهٍ وَ خَالِقَ كُلِّ مَخْلُوقٍ وَ وَارِثَ كُلِّ شَى ءٍ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَى ءٌ وَ لا يَعْزُبُ عَنْهُ عِلْمُ شَى ءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَى ءٍ مُحِيطٌ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ رَقِيبٌ اللغة: الله اسم ذات واجب الوجود كه جامع جميع صفات و كمالات است ساير الفاظ و اسامى كه تعبير از ذات مقدس به اوشود، هر يك از جهتى دلالت كند يا به اعتبار صفت فعل يا صفت ذات مثل خالق و عالم و قادر به خلاف لفظ الله. كفعمى رحمت الله عليه مىفرمايد: اين اسم شريف دلالت كند بر ذات مقدس كه موصوف است به جميع كمالات و باقى اسماء دلالت نمىكند آحاد آنها مگر بر آحاد معانى مثل عالم بر علم و قادر بر قدرت يا دلالت كنند بر فعل منسوب به ذات مقدس مثل رحمن او اسم است از جهت ذات با اعتبار رحمت، انتهى. شاهد بر مقال است اين كه تمام اسماء حسنى راجع به او است و او راجع به ديگرى نيست مثلا: نمىگويند الله اسم است از اسماء غفور يا قادر اما مىگويند غفور اسمى است از اسماء الله و قادر اسمى است از اسماء الله و هكذا به عبارت اخرى الله علم است على الاصح و ساير اسماء دعوى علميت نشد بلكه يا صفت ذات است يا صفت فعل فرق مابين صفت ذات و فعل آن است كه هر صفتى كه نفى غير و ضد كند او صفت ذات است و هر صفتى كه نفى غير نكند او صفت فعل است اول مثل عالم كه نفى جهل و عجز كند. دوم: مثل خالق و رزاق كه او نفى غير نمىكند. رب: يعنى تربيت دهنده و او صفت مشبهه است. عالمين: جمع عالم و آن ماسوى الله را گويند. بديع: يعنى صنعتى كردن بدون نمونه و مثال. مألوه: ازالة الاهة اى عبد عبادة مالوه يعنى معبود اله به معنى خدا. عزب: به معنى دورى و غايب. رقيب: حفيظه كه راه حفظ را مطلع باشد. التركيب: بديع السموات مىتواند مرفوع باشد خبر از جهت مبتداء محذوف اى هو بديع او انت بديع. و مىتواند منصوب باشد به حرف نداء محذوف و كذلك ذى الجلال و الاكرام و رب الارباب و فسح هم مختلف است و در بعضى از نسخ ذاالجلال و الاكرام، و در بعضى ديگر ذوالجلال، و هو بكل شىء مىتواند عاطفه باشد و ميتواند حاليه. المعنى: يعنى ثناء مختص ذات واجب الوجود است كه مربى تمام عوالم است، اى خداى من مال تو است و مختص به تو است حمد، تويى مخترع آسمان و زمين، تويى ذالجلال و الاكرام، تويى رب هر ربى، تويى خداى هر خدايى، يعنى : هر چه دعوى معبوديت كردند همه مخلوق تو هستند مثل شمس و قمر و نجوم و عجل و نحو آنها، و تويى خالق هر مخلوقى وراء تو خالقى نيست، تويى وارث هر شىء، نيست مثل تو شيىء، غايب نيست از او علم چيزى او بر هر چيزى احاطه دارد، و او بر هر شىء حافظ است عالم. تذنيبان: الاول عالم اسم از جهت چيزى كه به او شناخته مىشود خداى عز و جل، اختلاف كردهاند در عدد اجناس عالم بعضى بر آ نند كه از جهت خلاق عالم هزار عالم است ششصد از آن در دريا و چهارصد از آن در بيابان و بعضى آخر بر آنند كه از جهت خداوند عالم هيجده هزار عالم است عالم دنيا از مشرق و مغرب يكى از آنها مىباشد، و بعضى ثالث بر آنند كه از جهت خداوند هشتاد هزار عالم است چهل هزار عالم در بر و چهل هزار ديگر در بحر. در بعضى روايات وارد است كه خلاق عالم خلق كرده است صد هزار قنديل و آويز كرده است ايشان را در عرش و آسمانها و زمينها و ما فيها حتى بهشت و دوزخ، همه در يك قنديل است كسى نداند در قناديل ديگر چه هست مگر خداى عالم. روايت كند صدوق رحمت الله عليه به اسناد خود به سوى حضرت رضا عليه الصلوة والسلام كه آن حضرت فرمودند: آيا اعتقاد دارى كه به درستى كه خداى خلق نكرد انسانى غير از شمايلى و قسم به خدا خلق كرد هزار هزار عالم و هزار هزار آدم شما در اواخر آن عوالم و آدمها هستيد. حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمودند: آفتاب سير كند دوازده برج را و دوازده بيابان را و دوازده دريا را و دوازده عالم را. و فرمود كه: خلاق عالم خلق كرده دوازده هزار عالم هر عالمى از آن عوالم اكبر است از هفت آسمان و زمين و من حجتم بر ايشان. از اميرالمؤمنين عليهالسلام و حضرت امام حسن عليه الصلوة والسلام مروى است: به درستى كه خلاق عالم خلق كرد خلقى بر خلاف خلق ملائكه و بر خلاف خلق جن و نسناس حركت كنند مثل آن كه هوام در زمين حركت كنند مىخورند و مىآشامند چنان كه چهارپايان مىآشامند، همه ايشان مرداند، زن در ميان ايشان نيست خدا در ايشان شهوت قرار نداد كه مايل به زن باشند، حب اولاد ندارند، غرضى ندارند، طول امل ندارند، شب و روز بر ايشان نگذرد و بهايم و هوام نيستند، لباس ايشان ورق شجر است، پس از آن اراده كرد خلاق عالم اين كه ايشان را دو فرقه كند پس گردانيد فرقهاى از ايشان را عقب مطلع شمس از وراء دريا از جهت ايشان شهر هست جابرسا و طول آن دوازده هزار فرسخ، و در دوازده هزار فرسخ، سور آن شهر از آهن از زمين كشيده شده است تا آسمان، اين فرقه را در آن منزل داد و ساكن كرد و فرقهاى ديگر را عقب مغرب آفتاب از وراء دريا و از جهت ايشان شهريست جابلقا طول آن بلد و سور آن بلد مثل اول است در هر شهرى از آن دو شهر هزار هزار در است از طلا و در ايشان هزار هزار لغت است تكلم كند هر طايفهاى به لغتى خلاف لغت ديگر. حضرت حسين عليه الصلوة والسلام فرمودند: من عالمم به تمام آن لغات، نيست بر ايشان و در ايشان امامى غير از من و برادر من، و كسى عالم به حال ايشان نيست از اهل زمين، و آنها عالم به طلوع و غروب نيستند زيرا كه شمس طلوع بر غير ايشان كند و غروب بر غير ايشان كند و ايشان طلب روشنايى به نور خدا كنند، و اعتقاد ندارند كه خلاق عالم خلق كواكب كرده. عرض شد خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام كه: ابليس كجا است از ايشان؟ فرمودند كه: ايشان ابليس را نمىشناسند و نشنيدهاند اسم ابليس را، احدى از ايشان هرگز معصيت نكرد، مريض نمىشوند و پير نمىشوند و نمىميرند تا روز قيامت، عبادت خدا كنند، هرگز سست نمىشوند در شب و روز از عبادت، آنها بيزارند از فلان و فلان، عرض شد خدمت اميرالمؤمنين عليهالسلام، ايشان چگونه بيزارند از فلان و فلان، و حال آن كه ايشان عالم نيستند كه خلاق عالم خلاق كرد آدم را يا نه؟ حضرت فرمودند: آيا ابليس را شناختهاى تو به غير از خبر و مامور شدى به لعن او و برائت از او به درستى كه خدا موكل كرد بر ايشان ملائكه را هر زمان لعن كنند ايشان را عذاب كنند، و در ميان ايشان طايفهاى هستند كه هرگز سلاح را نگذاشته و منتظر قائم ما عليه الصلوة والسلام هستند و خدا را مىخوانند كه ملاقات آن امام كنند، و عمر كند هر يكى از ايشان هزار سال، قرآن خواند به نحوى كه ما ايشان را تعليم كرديم و چيزهايى كه اگر بر مردم تلاوت شود كافر شوند، و از جهت ايشان است خروج با امام عليه الصلوة والسلام زمانى كه پا شوند سبقت گيرند، در ايشان است اصحاب سلاح و در ايشان است پير و جوان، و از جهت ايشان است شمشيرهايى از آهن غير اين آهن كه اگر بزند يكى از ايشان به سيف خود كوه را خواهد آن كوه را دو قطعه كرد جنگ كنند با ايشان امام عليه السلام با بربر و هندو ديلم و ترك و كرك و روم. الثانى: كاف در قوله عليه السلام ليس كمثله شىء معروف بر آنند كه زائده است و زياد كردن آن از جهت تاكيد نفى مثل است زيرا زيادتى حرف به منزله اعاده او است در مرتبه دوم. ملا سعد در مطول ذكر نموده آن كه احسن آن است كه كاف اصليه باشد نه زائده و غرض كه نفى مثل است از آن حاصل به احسن وجه دو وجه در بيان از ذكر كرده. اول: آن است كه اين قبيل نفى شىء است به نفى لازم او مثل اين كه مىخواهى بيان كنى كه زيد برادر ندارد مىگويى از جهت برادر زيد برادر نيست شكى نيست كه اگر زيد برادر مىداشت لازم افتاده كه خود زيد برادر باشد الان كه مىگويى برادر زيد برادر ندارد نفى لازم مىكنى نتيجه مىدهد كه زيد برادر ندارد زيرا كه نفى لازم نفى ملزوم خواهد نمود و همچنين در ليس كمثله شىء زيرا كه اگر از جهت خدا مثل بود خدا خود مثل المثل مىشود الان نفى لازم كه مثل المثل باشد نمودى نفى ملزوم كه مثل باشد او هم نفى مى شود. دوم: آن است از اين قبيل كه مثل تو بخل ندارد هم سنهاى تو قريب به بلوغ هستند هم سنهاى تو بالغ شدند. غرض آن است كه ذات تو چنين است. أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ الاحَدُ الْمُتَوَحِّدُ الْفَرْدُ الْمُتَفَرِّدُ وَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ الْكَرِيمُ الْمُتَكَرِّمُ الْعَظِيمُ الْمُتَعَظِّمُ الْكَبِيرُ الْمُتَكَبِّرُ وَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ الْعَلِيُّ الْمُتَعَالِ الشَّدِيدُ الْمِحَالِ وَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ وَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ الْقَدِيمُ الْخَبِيرُ احد و فرد هر دو لفظ به معنى يك و تغاير آنها به حسب اعتبار مثلا فرد تعبير به تنهايى شود اما احد تعبير به تنهايى نكند، متوحد و متفرد اسم فاعلند به معنى وضع لغوى كه باب تفعل است موضوع هستند از براى مطاوعه فعل، معنى ايشان قبول يگانگى كننده و تنهايى كننده و اين معنى غير مناسب است، و لطفى در قمان ندارد و به خاطر همين مطلب بعضى تعبير كردند به صاحب تنهايى متفرد ذوالفردانيه و اين معنى هم لطف ندارد. و دور نيست كه باب تفعل در مقام از جهت مبالغه باشد يعنى نهايت يگانگى دارنده به عبارت اخرى در يگانگى نظير ندارد. كريم: يعنى جود دارنده. متكرم: يعنى زياده بر زياد جود دارنده است باب تفعل در اين مقام هم از جهت مبالغه مىباشد مثل سابق مثل همين معنى است اسماء فاعلى كه بعد هم ذكر شود. عظيم و كبير: به معنى بزرگى و فرق ما بين ايشان به حسب اعتبار به اين معنى كبير به حسب رتبه در مقام و شرف است و عظيم اعم از اين است به حسب اعوان و اموال و منال هم گويند. متعظم و متكبر: اسم فاعلند يعنى نهايت عظمت و بزرگى دارنده. العلى المتعال: على صفت مشبهه است به معنى رفعت دارنده. متعال: اسم فاعل است. در مجمع البحرين است: و در اسماء خداوند است العلى و المتعال على آن اكسى است كه بالاتر از او در مرتبه چيزى نيست صيغه فعيل است فاعل از علا يعلو. متعال كسى است كه بزرگ است از هر وصفى بر وزن متفاعل از علو تعالى يتعالى متعال. محال: به كسر ميم به معنى عقوبت و كيد كردن است مصدر است از محل ماحل محال و مماحلة. رحمن و رحيم: صفت مشبهه است مبنى هستند بر مبالغه رحمن ابلغ است زيرا كه گفته آن كثرت حروف دلالت بر كثرت معنى كند. عليم: صيغه مبالغه يغنى محيط است علم او به هر چيز. حكيم: خلقت كردن اشياء بر وجه اتقان و صلاح. سميع و بصير: يعنى علم دارد به هر مسموع و مبصرى، سئوال شد از بعضى از ائمه عليهم السلام مىناميم و اسم مىبريم خدا را سميع و بصير به واسطه چه با وجود آن كه از جهت او سمع و بصر نيست؟ فرمودند: بر او مخفى نمىشود چيزى كه درك به اسماع شود و چيزى كه درك به ابصار شود. خبير: عالم به ما كان و ما يكون هيچ چيزى از او مخفى نماند و چيزى از علم او فوت نشود. قديم: اول بر هر چيز و آخر هر چيز. التركيب: لا اله الا انت يا تاكيد است از جهت جمله مثبته اى انت الله لا اله الا انت تاكيد اثبات به نفى شده است يا خبر دويم انت است يا بدل و يا حال او از جهت خبر بنابر جواز امثال اين نحو حال، و قول بر اين كه جمله معترضه است بعيد است به حسب سياق، احد و توحيد صفت الله است يا خبر بعد خبر يا بدل و همچنين ساير الفاظ واقعه مثل اينها مثل عظيم المتعظم الرحمن الرحيم و هكذا. شرح : يعنى تويى خدا، نيست خدايى مگر تو، يكى است تنها، و نهايت تنهايى تويى خدا، نيست خدايى به غير از تو، كريم است و نهايت كرم، بزرگست نهايت بزرگى، كبير است نهايت تكبر. تويى خدا، نيست خدايى غير از تو، رفيع است در نهايت رفعت، شديد العقوبة است. تويى خدا، نيست خدايى مگر تو، رحمن است، رحيم عالم به هر چيز، خالق هر چيز از روى حكمت. تويى خدا، نيست خدايى مگر تو، عالمى به مسموعات و مبصرات، قديمى و مطلعى بر امور. فذلكه: قديم يكى از اسماء خدا است و اين لفظ در مقابل حادث است و بين ايشان از نسب تقابل و تضاد و لذا گوييم: قديم دو اطلاق مىشود يكى آن است كه وجود و هستى او حاجت ندارد، ديگر آن است كه وجود او مسبوق به غير نباشد. يعنى : قدم اول را قديم ذاتى گويند، دوم را قديم زمانى گويند، و در مقابل قدم حدوث است و او هم حدوث ذاتى مىشود و حدوث زمانى اول آن است كه وجود او حاجت به غير دارد و ثانى آن است كه وجود از مسبوق به غير باشد، ذات واجب الوجود قديم است و اما به دليل لزوم تسلسل اگر نباشد و همچنين واجب الوجود قديم است زمانا و الا منافات دارد واجب الوجود بودن را، زيرا اگر واجب الوجود ديگر باشد موجب آن شود كه مابه الاشتراك داشته باشند و اين موجب امكان خواهد بود. وَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ الْكَرِيمُ الاكْرَمُ الدَّآئِمُ الادْوَمُ وَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ الاوَّلُ قَبْلَ كُلِّ أَحَدٍ وَالآخِرُ بَعْدَ كُلِّ عَدَدٍ وَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ الدَّانِى فِى عُلُوِّهِ وَالْعَالِى فِى دُنُوِّهِ وَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ ذُو الْبَهَآءِ وَالْمَجْدِ وَالْكِبْرِيَآءِ وَالْحَمْدِ اللغة: كريم جامع انواع خير و شرف و فضايل. دائم: دوام دارنده. عدد: به معنى معدود. عالى: بلندى و رفعت دارنده. و دانى: نزديك دارنده. بهاء: حسن و جمال و عظمت. مجد: شرف و بزرگ. كبريا: بزرگى و پادشاهى. التركيب: اكرم و ادوم اگر چه به حسب صيغه افعل التفضيل است، لكن مفضل و مفضل عليه در اصل مصدر بايست شركت داشته باشند الا اين كه در جنب خالق معدوم صرف نشايد گفت ايشان شريك در اصل فعلاند، پس لابد گوييم افعل تفضيل در مقام منسلخ از تفضيل است و اين استعمال هم شايع هست الكريم و الدائم و الاول و الاخر و نحو ايشان، در امثال اين كلمات انسب هستند به بدليت از جهت انت بدل كل من الكل، و قبل و بعد مبنيان به فتح از ظروف زمانيه هستند. شرح : يعنى تويى خدا، نيست خدايى مگر تو، خدايى كه اين صفت دارد كريم است و اكرم دائم و ادوم دوام دارد كه دوام او را نهايت نيست. تويى خدا، نيست خدايى مگر تو كه اين صفت دارد سابق است بر هر شىء و لا حق است بر هر مخلوق و معدود. تويى خدا، نيست خدا مگر تو، خدايى كه اين صفت دارد نزديك است و قريب است در حالت علو و بلندى خود رفعت دارد حالت نزديكى خود. تويى خدا، نيست خدايى مگر تو، خدايى كه اين صفت دارد صاحب عظمت و شرافت و سلطنت و پادشاهى و ثناء. تنبيه: فقره قبل از فقره اخير كنايه از اين است كه علم او محيط به تمام ما سواى خود هست نه فرض قريب شو كه خبر از بعد نداشته باشد يا به عكس. تعالى عن ذلك علوا كبيرا. وَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ الَّذِى أَنْشَأْتَ الاشْيَآءَ مِنْ غِيرِ سِنْخٍ وَ صَوَّرْتَ مَا صَوَّرْتَ مِنْ غَيْرِ مِثَالٍ وَ ابْتَدَعْتَ الْمُبْتَدَعَاتِ بِلا احْتِذَآءٍ أَنْتَ الَّذِى قَدَّرْتَ كُلَّ شَى ءٍ تَقْدِيراً وَيَسَّرْتَ كُلَّ شَى ءٍ تَيْسِيراً وَ دَبَّرْتَ مَا دُونَكَ تَدْبِيرَا أَنْتَ الَّذِى لَمْ يُعِنْكَ عَلَى خَلْقِكَ شَرِيكٌ وَ لَمْ يُوَازِرْكَ فِى أَمْرِكَ وَزِيرٌ وَ لَمْ يَكُنْ لَكَ مُشَاهِدٌ وَ لا نَظِيرٌ أَنْتَ الَّذِى أَرَدْتَ فَكَانَ حَتْماً مَآ أَرَدْتَ وَ قَضَيْتَ فَكَانَ عَدْلاً مَا قَضَيْتَ وَ حَكَمْتَ فَكَانَ نِصْفاً مَا حَكَمْتَ اللغة: الانشاء: الايجاد انشاء شىء ايجاد شىء را گويند. سنخ: بيخ شىء را گويند اسناخ الاسنان اصولها. مثال: نمونه. ابتداع: اختراع شىء تازه. احتذاء: باب افتعال از حذو به معنى متابعت و اقتداء مثل حذو النعل بالنعل. تقدير: اندازه كردن و خلق كردن و حكم كردن. تيسير: مقابل تعسير به معنى آسان كردن و فراهم آوردن و مهيا كردن اسباب. اعاه: كمك كردن. وزر: به معنى بار و عمل. وزير: يعنى بربردار وزير سلطان را وزير گويند، زيرا كه او حامل اثقال و زحمات سلطان است از اين قبيل است قوله تعالى: و لا تزر وازرة وزر اخرى. يعنى : هر كه بار خود بر مىدارد بار كسى ديگر بر نخواهد داشت. حافظ: عيب خوبان مكن اى زاهد پاكيزه سرشت كه گناه دگران بر تو نخواهند سرشت شاهد: بيننده. نظير: دور نيست در اين مقام يعنى نظر كننده باشد نه شبيه. حتم: به معنى وجوب. نصف: به كسر نون و قيل مثلثه النون يعنى : انصاف كردن مقابل جور و ظلم. تدبير: ملاحظه عواقب امور نمودن. التركيب: ما در ما صورت و دبرت مىتواند موصوفه شود صورت و دبرت صفت او شوند و او مقدر بشىء، و ميتواند موصوله شود لكن عايد صله محذوف باشد. بلا احتذاء: مىتواند ظرف لغو باشد متعلق به ابتدعت و مىتواند ظرف مستقر شود متعلق به عامل مقدر كه حال از جهت فاعل ابتدعت شود. شرح : يعنى تويى خدايى كه نيست خدايى مگر تو، آن چنان كسى كه ايجاد اشياء كردى بدون اصل و ماده، صورتبندى شىء را كه اين صفت داشت صورت داده شده بود بدون نمونه، ايجاد مخترعات كردى بدون متابعت و اقتداء، تويى كه اندازه كردى هر شىء را اندازه كردنى و آسان كردى هر شىء را آسان كردنى. تدبير ما دون تو كردى تدبير كردنى. تويى آن كس كه اعانت نكرد تو را در امر خلقت تو شريكى، و بر نداشت در شأن و شغل تو حامل و بارپردازى، نبود تو را در امر خلقت تو بيننده و نگاه كنندهاى، تويى آن كس كه اراده كردهاى مىشود وجب آن چيزى كه اراده كردهاى حكم كردى پس عدل است آن چيزى كه حكم كردى، حكم كردى پس انصاف است آن چيزى كه حكم كردى. ارشاد: بعضى را توهم آن شد كه قوله عليه السلام: قضيت و حكمت اين دو فقره تاكيد هم هستند و اين توهم فاسد است زيرا كه در قضاء مزبور عدل است قضاء او در حكم فرد انصاف است حكم تو ظاهر آن است قضاء در افعال خود باشد و حكم در افعال عباد شاهد بر مقال در حاق قضاء الزام خوابيده است و در حاق حكم الزام نيست حكم اعمست تأمل. أَنْتَ الَّذِى لا يَحْوِيكَ مَكَانٌ وَ لَمْ يَقُمْ لِسُلْطَانِكَ سُلْطَانٌ وَ لَمْ يُعْيِكَ بُرْهَانٌ وَ لا بَيَانٌ أَنْتَ الَّذِى أَحْصَيْتَ كُلَّ شَى ءٍ عَدَداً وَ جَعَلْتَ لِكُلِّ شَى ءٍ أَمَداً وَ قَدَّرْتَ كُلَّ شَى ءٍ تَقْدِيراً اللغة: حوى: به معنى احاطه كردن و فرا گرفتن مكان، يا عبارت است از سطح محيط حاوى محيط بر سطح محوى يا فراغ موهوم على اختلاف. عيا، من باب تعب عيى يعيى به معنى عجز آمد زمان. تقدير: اندازه گرفتن. التركيب: لام در قوله لسلطان مىتواند به معنى عند باشد و مىشود به معنى مقابله باشد و مىشود تعديه باشد در اين صورت قيام به معنى طاقت است چنان چه از اساس نقل شد. عددا: تميز است امدا مفعول. شرح : يعنى تو آن كسى هستى كه محيط نمىشود تو را مكان، و نمىايستد مقابل پادشاهى تو پادشاهى، عاجز نمىكند تو را دليل و بيان، تويى آن كسى كه شمارنده هستى هر شىء را از حيث عدد، و گردانيدى از جهت هر شىء، زمان و مدتى، و اندازه كردى هر شىء را اندازهاى. تنبيه: خلاقيت و آلهيت آن است كه غالب بر هر شىء و هر شىء مغلوب او عالم به هر شىء از هر جهت از جهات او و مكان او جهت او نباشد اگر جهتى از اين جهات در آن نباشد نمىتواند واجب الوجود بودن چنان چه در محلش مبين شد. أَنْتَ الَّذِى قَصُرَتِ الاوْهَامُ عَنْ ذَاتِيَّتِكَ وَ عَجَزَتِ الافْهَامُ عَنْ كَيْفِيَّتِكَ وَ لَمْ تُدْرِكِ الابْصَارُ مَوْضِعَ أَيْنِيَّتِكَ اللغة: الاوهام جمع وهم، وهم قوهاى است متعلقه به جزئيات محسوسه. افهام: جمع فهم، فهم قوهاى است عاقله كه درك كليات مىكند. كيف عرض است كه قابل قسمت و نسبت باشد به عبارت اخرى كيف عبارت است از اوصاف خارجه كه از ذوات و اين در حق خلاق عالم نشايد زيرا كه خلاق عالم صفات عالم ذات مجرده بحث است جنس و فصل از جهت او نيست، ذاتى است بحث كه مىتوان از او تعبير به عالم و قادر و حى و نحو آن كرده و خدا عبارت از اينهاست پس لابد بگوييم كه: كيف در خدا عبارت است از صفات لايقه به خدا يعنى ما ينبغى لله تعالى. أين عبارت است از زمان و گاهى به معنى مكان است و در عبارت مذكوره عبارت از مكان است به قرينه اضافه موضع به سوى او. شرح : يعنى تويى آن كسى كه نرسيده است اوهام به ذات تو و عاجز است افهام عقول به كيفيات تو، و درك نكرده است ديدهها جاى تو را. تنبيهان: اول آن است كه آن چيزى كه خدا است در هيچ جهاتى از جهات درك نشود. شعر: آن چه در وهم تو گنجد كه من اينم نه من آنم
به كنه ذاتش خود كس برد پى و آن چه در ذهن تو زيبد كه چنينم نه چنانم
فتد اگر خسى به قعر دريا آن چه در عالم تصور آيد مصنوع است مثل مخلوق. تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا. دوم آن است كه در عالم هستى لابد از جهت او مكان و صفات است پس لابد در خدا هم مثل ساير موجودات زمان و مكان است اين قدر است كه زمان و مكان مصنوع و مخلوق نيست چيزى است كه عقل درك آن نمىكند و لذا امام عرض به خدا مىكند: اوهام و افهام درك نمىكند ذات و كيف تو را و ابصار درك نمىكند مكان لابد زمان و مكان و ذات دارد، ماها عاجزيم از ادراك او. أَنْتَ الَّذِى لا تُحَّدُّ فَتَكُونَ مَحْدُوداً و لَمْ تُمَثَّلْ فَتَكُونَ مَوْجُوداً وَ لَمْ تَلِدْ فَتَكُونَ مَوْلُوداً اللغة: تحديد: در لغت به معنى آشكار كردن و تشريح كردن و انتها كردن. مثل: نمونه. تمثيل: نمونه شىء آوردن. تولد: زائيدن و زائيده. التركيب: فاء در فتكون سببيه است و بعد از او انّ مقدر است. بيان: اگر ذات بارى تحديد شود يعنى نهايت او معلوم شود يا كشف مهيت او شود پس محدود خواهد بود زيرا كه چيزى كه محدود شود نخواهد واجب الوجود شود زيرا كه تحديد اگر توضيح نهايات باشد محدود جسم خواهد شد زيرا ذى النهايات جسم است اگر كشف مهيت شود لابد است كه محدود مركب باشد و الا كشف او نشايد و در محل خود ثابت شده است كه خدا جسم نيست، و مركب هم نباشد زيرا هر دو منافات با واجب الوجوديت دارد و ذات بارى تمثيل پيدا نكند و الا خواهد داخل در موجودات خارجيه شد، و ذات بارى نشايد پدر بودن از جهت او و پسر بودن اما پسر بودن لابد مسبوقيت دارد در زمان او و او منافات دارد با قدميت از جميع جهات كه ثابت است از جهت ذات بارى. و اما پدر بودن لازم او جسميت است زيرا كه پسر لابد است بعضى از اجزاء پدر باشد زيرا كه نطفه تا مستحيل نشود ولد نشايد پس والد لابد است كه جسم باشد و اين منافات با خدايى دارد. شرح : يعنى تويى آن كسى كه تحديد نشدى تو تا اين كه سبب تحديد بوده باشى تو، محدود نبودهاى تو محدود نمونه آوردن باشى از موجودات خارجيه والد نشدى تا اين كه سبب آن مولود شده باشى. أَنْتَ الَّذِى لا ضِدَّ مَعَكَ فَيُعَانِدَكَ وَ لا عِدْلَ لَكَ فَيُكَاثِرَكَ وَ لا نِدَّ لَكَ فَيُعَارِضَكَ اللغة: ضد دو اطلاق دارد در عرف عام اطلاق بر شىء كه مساوى ديگر باشد در قوه و مانع او شود، در عرفخاص عرض را گويند كه در عقب او عرضىديگر آيد در محل او و لذا تعريف ضدين كردهاند كه الضدان امران وجوديان يتواردان فى محل واحد. النّد در لغت مشارك در حقيقت اگر مشاركت در تمام مهية باشد مسمى به اسم مثل است مثل افراد انسان كه هر يك مثل صاحب خود است چه خوب مىفرمايد خواجه در فصول المهمه در مقام اين كه از جهت بارى ضد و ند نيست: ضد عرضى است عقب در آيد او را عرض ديگر در محل خود داشته باشد با او در محل، ند مشارك او است در حقيقت و ثابت شده است كه واجب الوجود يكى است عرض نيست زير كه هر عرضى ممكن و محتاج است و شريك نمىشود غير او را در حقيقت او زيرا كه ما سواء او ممكن است اگر غير با او مشاركت لازم افتاده است امكان را. عدل: به كسر عين نظير و مثل. شرح : يعنى تو آن كسى هستى كه ضد با تو نيست تا اين كه با تو دشمنى كند تو را نظير و مثل با تو نيت تا اين كه غالب شود تو را، نيست ند تو را تا اين كه معارضه كند تو را. أَنْتَ الَّذِى ابْتَدَأَ وَاخْتَرَعَ وَاسْتَحْدَثَ وَابْتَدَعَ وَ أَحْسَنَ صُنْعَ مَا صَنَعَ اللغة: احسن اى احكم: يعنى از روى احكام و درستى جا آورده است. افعال اربعه: اگر چه مفادش يك معنى است لكن به حسب حيثيات مختلف مثلا ابتدء عبارت از ابتداء اول ايجاد است، و اختراع ابتدائيت در آن ملحوظ نيست بلكه عمل به جا آوردن كه مثل آن عمل كسى نتواند جا آوردن، ابتداع در آن اختراع ملحوظ نيست بلكه عملى به جاى آوردن بدون ماده و آلات است. شرح : يعنى تويى آن كسى كه ابتداء كرده است و اختراع كرده، و احداث كرده و محكم و خوب به جاى آورده عمل آن چيزى كه عمل كرده است. تنبيه: در افعال اربعه اول ذكر مفعول نشد يا از بابت تنزيل افعال متعديه به منزله لازم غرض فعل است نه متعلق آن نظير اكون يا حذف شده است و قرينه حاليه دال است بر آن. سُبْحَانَكَ مَآ أَجَلَّ شَأْنَكَ! وَ أسْنَى فِى الامَاكِنِ مَكَانَكَ! وَ أَصْدَعَ بِالْحَقِّ فُرْقَانَكَ! اللغة: سناء به معنى رفعت و روشنايى. صدع: به معنى آشكار و اظهار كردن. فرقان: جدايى مابين حق و باطل. التركيب: ما ماء استفهاميه به معنى اى شىء مبتداء اجل جمله فعليه خبر او و بعضى ما را تعجبيه و فعل بعد از او را فعل تعجب گرفتهاند، و اين منافات با استفهام ندارد زيرا كه در ماء تعجبيه سه قول است موصوله و استفهاميه و موصوفه. نعم، اگر فعل تعجب باشد مابين فعل و معمول او فصل واقع شود خلاف است. شرح : يعنى تنزيه مىكنم تو را از نقايص چه چيز است بزرگ آن چيز كرده شأن و فعل تو را، و بلند كرده در امكنه مكان تو را، و اظهار كرده است از روى حق فرقان تو را. تذئيل: فقره دوم كنايه از عدم مكان از جهت او است و عقول درك آن نكند و لذا او را تعبير به ارفع المكان نموده است. سُبْحَانَكَ مِنْ لَطِيفٍ مَآ أَلْطَفَكَ! وَ رَءُوفٍ مَآ أَرْأَفَكَ! وَ حَكِيمٍ مَآ أَعْرَفَكَ! سُبْحَانَكَ مِنْ مَلِيكٍ مَآ أَمْنَعَكَ! وَ جَوَادٍ مَآ أَوْسَعَكَ! وَرَفِيعٍ مَآ أَرْفَعَكَ! ذُو الْبَهَآءِ وَالْمَجْدِ وَالْكِبْرِيَآءِ وَالْحَمْدِ اللغة: مليك: صيغه فعيل از ملك بالضم به معنى سلطنت. التركيب: من فى قوله من لطيف قابليت بيانيه و ابتدائيه و تعليليه دارد، ماء تعجبيه به معنى استفهام. الطف: صيغه تعجب در مقام به واسطه اين كه اشباه و نظاير بر او ديده شده است. شرح : يعنى تنزيه مىكنم تو را تنزيه كردنى به علت لطف تو تعجب است از الطفيت تو و به علت مهربانى تو تعجب است از زيادتى مهربانى تو، و به علت حكمت تو و تعجب است از زيادتى دانايى تو، تنزيه مىكنم تو را تنزيه كردنى به علت سلطنت تو و امنعيت تو كه احدى نتواند بر تو غالب شود و به علت جود و بخشش تو تعجب است از زيادتى وسعت دادن تو، و به علت رفعت تو تعجب است از زيادتى رفعت تو، تويى صاحب بزرگى و مجد و پادشاهى و ثناء. سُبْحَانَكَ بَسَطْتَ بِالْخَيْرَاتِ يَدَكَ وَ عُرِفَتِ الْهِدَايَةُ مِنْ عِنْدِكَ فَمَنِ الْتَمَسَكَ لِدِينٍ أَوْ دُنْيَا وَجَدَكَ اللغة: التماس: طلب دانى از عالى. دين: عبارت است از احكام معتقده و از حيثيتى كه به آن احكام عمل شود مذهب گويند، و از حيثيتى كه ديگرى نوشت آن را ملت گويند كه از املاء است. هدايت: راه يافتن. دنيا: دار معاش و زندگانى را گويند. شرح : تنزيه مىكنم تو را تنزيه كردنى پهن كردى به خوبيها و نيكىها و بخششها دست تو را، و شناخته شده است راه نمايى از جانب تو پس هر كى طلب كرده است تو را از جهت دين خود يا دنياى خود مىيابد تو را. ارشاد: فقرات ثلاثه شواهد او هويدا است. اما فقره اول، نعمت حيات و صحت و امان. اى كريمى كه از خزانه غيب گبر و ترسا وظيفه خور دارى فقره دوم: ففى كل شىء له آية: تدل على أنه واحد. فقره سوم: قضاء حوائج هر كه در نفس خود ملاحظه كند خواهد به عيان ديد يكى از قضاء حوائج كه در خود ملاحظه مىكنم توفيق اتمام اين شرح شريف است كه در حرم حسينيه عليه الصلوة والسلام از خداى خود طلب كردم و هو الموفق. سُبْحَانَكَ خَضَعَ لَكَ مَنْ جَرَى فِى عِلْمِكَ وَ خَشَعَ لِعَظَمَتِكَ مَا دُونَ عَرْشِكَ وَ انْقَادَ لِلتَّسْلِيمِ لَكَ كُلُّ خَلْقِكَ اللغة: خضوع و خشوع: فروتنى كردن لكن يكى به حسب جوارح و يكى به حسب قلب. انقياد: اطاعت كردن. التركيب: لام در لعظمتك به معنى عند يا دون. و كل خلقك فاعل از جهت خشع و انقاد. شرح : تنزيه مىكنم تو را تنزيه كردن خضوع كرده است از براى تو كسانى كه واقع شده است در علم تو، و خشوع كرده است نزد عظمت تو چيزهايى كه در تحت عرش تو است، اطاعت كرده است از جهت تسليم امر تو تمام خلق تو. ارشاد: هر چه در عوالم به وجود آيد از نباتات و جمادات و حيوانات و معدنيات همه در مقام خشوع هستند، تمام آنها در خضوع تكوينى، يعنى از عالم عدم به وجود آمدن شريكند بعضى از آنها علاوه بر خضوع تكوينى، تكليفى هم دارند مثل غالب ذوى العقول و تعبير از فاعل خضوع به من اشاره به ذوى العقول است از ملائكه و جن و انس. سُبْحَانَكَ لا تُحَسُّ وَ لا تُجَسُّ وَ لا تُمَسُّ وَ لا تُكَادُ وَ لا تُمَاطُ وَ لا تُنَازَعُ وَ لا تُجَارَى وَ لا تُمَارَى وَ لا تُخَادَعُ وَ لا تُمَاكَرُ اللغة: احساس: ديدن. مس: ملاقات جسد بر جسد. كيد: دشمنى كردن. اماطه: ازاله و دور كردن. نزاع: جدال. مراء : معالجه كردن. خدعه: فريب و حيله كردن. مكر: حيله. شرح : يعنى : تنزيه مىكنم تو را تنزيه كردنى، ديده نمىشوى تو، دست زده نمىشوى تو، از جهت وارسى بر حال تو و دست زده نميشوى تو، دشمنى كرده نمىشوى تو، مناظره كرده نمىشوى، تو جدال كرده نمىشوى، تو فريب داده نمىشوى، تو حيله كرده نمىشوى. دليل بر اين قضاياى منفيه اما سه قضيه اوليه آن است كه خلاق عالم نه جسم است و نه جسمانى، صفات ثلاثه از اوصاف جسم است، و اما ساير اوصاف برهانش واضح است زيرا كه سواى او مخلوق است مخلوق را بالنسبه به خالق طاقت اين افعال نبود. اگر نازى كند از هم فرو ريزند قالبها. سُبْحَانَك سَبِيلُكَ جَدَدٌ وَ أَمْرُكَ رَشَدٌ وَ أَنْتَ حَيٌّ صَمَدٌ اللغة: جدد جمع جده: زمين همواره را گويند و لذا عرب گويد: كسى كه راه راست برود ايمن شود از لغزيدن. رشد: به فتحين حق و ثواب. لا صمد: آن كسى را گويند كه حوائج به او قصد شود بعضى گفتهاند: باقى بعد خلق را گويند. از حضرت ابوعبدالله الشهيد عليه الصلوة والسلام روايت شده است: صمد كسى است كه بزرگى به او منتهى شود، كسى است كه بوده است و مىماند، كسى است كه جوف ندارد، كسى است كه نمىخورد و نمىآشامد و نمىخوابد. در روايت ديگر مروى از آن امام عليه الصلوة والسلام در جواب اهل بصره فرمودند كه: خدا تفسير آن كرده است و فرموده است: لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد. از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام مروى است كه فرمودند: آمدند جماعتى بر پدرم امام باقر عليه الصلوة والسلام از فلسطين سئوال كردند از مسائلى يكى از آنها تفسير صمد بود فرمودند حضرت: الصمد پنج حرف است، دليل است بر وجود و هستى او و اين مثل قوله تعالى: شهد الله انه لا اله الا هو لام تنبيه است بر الهيت او و اين دو حرف مدغمند ظاهر نمىشوند و شنيده نمىشوند بلكه نوشته شوند ادغام اين دو حرف دليل بر لطف او است، به درستى كه خدا واقع نشود در وصف زبانى و به گوش كوبيده نشود همين كه بنده تفكر در وجود و اينيت يارى كند متحير شود خطور نمىكند در قلب او شىء كه تصور كند مثل لام الصمد كه واقع نمىشود در چشم و گوش، همين كه نظر مىكند هستى خود نمىبيند همين كه تفكر كند كه او خالق است اشياء را ظاهر مىشود آن چه كه مخفى نبود مثل نظرش به لام مكتوبه، صاد دليل صدق او است در كلام خود و امر به صدق كرد عبار را. ميم دليل ملك باقى او است، دال دليل بر دوام و ابديت او است. شرح : تنزيه ميكنم تو را تنزيه كردنى راه تو را است و صاف فعل و شغل تو حق و صواب تويى عالم آقا. سُبْحَانَكَ قَوْلُكَ حُكْمٌ وَ قَضَآؤُكَ حَتْمٌ وَ إِرَادَتُك عَزْمٌ اللغة: حكم: به معنى حكمت و منه: آتيناه الحكم صبيا. قضاء: حكم كردن، و حتم واجب بودن به جاى آوردن. شرح : يعنى تنزيه مىكنم تو را تنزيه كردنى فرمايش تو حكمت است حكم تو واجب اراده تو جاى آورده. تذنيب: فقرات ثلاثه اول و اخير حاجت به برهان ندارد زيرا كه اول وجدان بر او شهادت مىدهد و اخير را قول خود: اذا أراد لشىء أن يقول له كن فيكون پس اراده او مثل اراده عبيد نخواهد بود كه گاهى عزم است و گاهى بدون عزم. و اما فقبره دوم حاجت به تقييد دارد يعنى اگر حكم از روى لزوم كند حتم است و الا گاهى قضاء غير حتمى مىشود. سُبْحَانَكَ لا رَادَّ لِمَشِيَّتِكَ وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِكَ اللغة: آن چه از اخبار مستفاد مىشود اراده خدا مخلوق است مفارقت از مراد نكند زيرا كه در خدا تروى و تأمل و تفكر نيست و مشيت مثل اراده در مخلوقيت و لذا احد هما بر ديگرى اطلاق مىشود الا اين كه مشيت مقدم است رتبة و دعوى كردن بر قدميت مشيت خلطه است زيرا كه بر فرض قدميت عين علم خواهد بود و حال آن كه غير علمست پس اراده معنى او ايجاد و احداث فعل است. كلمات عبارت است از اخبار و حكم و ثواب و عقاب. شرح : تنزيه مىكنم تو را تنزيه كردنى نيست رد كنندهاى مر مشيت تو را و نيست تبديل كنندهاى مر كلمات تو را. سُبْحَانَكَ بَاهِرَ الآيَاتِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ بَارِئَ النَّسَمَاتِ اللغة: البهر: روشنايى. فطر: به معنى مبدع و به معنى حفر و شق نيز آمده است يقال فطرت البرء اى حفرتها، بارىء: از برىء به معنى خلقت كردن. نسمات: جمع نسمه به معنى بنده و عبد. التركيب: باهر مىتواند خبر شود از جهت مبتداء محذوف اى انت باهر الايات. شرح : يعنى تنزيه مىكنم تو را تنزيه كردنى تويى ظاهر كننده علامات بر وحدانيت خود، و تويى مبدع آسمانها و تويى خلق كننده بندگان، و مردمان. لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً يَدُومُ بِدَوَامِكَ وَ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً خَالِداً بِنِعْمَتِكَ وَ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً يُوَازِى صُنْعَكَ وَ لَك الْحَمْدُ حَمْداً يَزِيدُ عَلَى رِضَاكَ وَ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً مَعَ حَمْدِ كُلِّ حَامِدٍ وَ شُكْراً يَقْصُرُ عنْهُ شُكْرُ كُلِّ شَاكِرٍ اللغة: حمد: ثناء جميل مطلق است مىخواهد نعمت در مقابل او باشد يا نه لكن آلت ثناء لابد است از اين كه زبان باشد به عكس شكر يعنى متعلق لابد نعمت باشد و آلت مطلق فعل و لذا قيل فى تعريفه فعل: ينبىء عن تعظيم المنعم فى مقابل النعمه. خلود: هميشگى. موازات: مقابله . صنع: احسان. التركيب: باء در بدوامك و بنعمتك مىتواند كه ملابسه بوده باشد . حمدا مفعول مطلق از جهت فعل محذوف، مع از جهت اجتماعست يا در زمان يا در مكان يا در شرف و رتبه، و شكرا عطف بر حمدا تقديرا و لك الحمد حمدا، و لك الشكر شكرا. شرح : يعنى ثناء مختص به ذات تو است، ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى، كه باقى نماند متلبس به بقاء تو، از جهت تو است ثناء، ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى خلود دارنده باشد متلبس نعمت تو، از جهت تو است ثناء، ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى كه مقابله كند احسان تو را، از جهت تو است ثناء، ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى كه زياده باشد از رضاى تو. از جهت تو است ثناء، ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى با ثناء هر ثناء شكر مىكنم تو را شكر كردنى كه عاجز شود شكر هر شكر كنندهاى. تنبيه: فقرات سته كه مذكور شد دو فقره اول از خدا تمناى اجر و مزدى از جهت حمد خود مىكند دعايى است رجاء استجابت در آن هست، و اين نحو ثناء از حامد هم ممكن است. و اما فقره سوم، بالنسبه بحامد محال كما لا يخفى و اما بالنسبه به خدا كه اجر مثل اين نحو حمد بدهد ممكن است و لذا داعى در مقام طلب بيرون آمد. و ما فقره چهارم، واضح است زيرا كه خلاق عالم راضى به قليل مىشود پس زياده بر رضاء ممكن است. و اما فقره پنجم، باز طلب اجر و مزد است. و اما فقره ششم، بخل نيست چنان چه در دعاء اول توضيح آن شد مراجعه شود. حَمْداً لا يَنْبَغِى إِلا لَكَ وَ لا يُتَقَرَّبُ بِهِ إِلا إِلَيْكَ حَمْداً يُسْتَدَامُ بِهِ الاوَّلُ وَ يُسْتَدْعَى بِهِ دَوَامُ الآخِرِ شرح : يعنى ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى كه طلب نشود آن ثناء مگر به سوى تو، ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى كه سعى طلب بقاء و دوام شده باشد به آن ثناء اول و استدعاء و خواهش شده باشد آن ثناء دوام آخر. تذنيب: اول و آخر كه خواهش دوام و بقاء نمود مىتواند حمد اولى كه جاى آورده است و آخرى كه جاى آورده باشد يعنى منقصت و معصيت از او جاى آورده شود كه موجب خبط ثواب اول و آخر شود و مىتواند كه اشاره به نعمة اوليه و اخرويه باشد كه از جهت او مستدام بماند يا اشاره به نعمت قديم و حادث است كه من متحلى بحلى نعم تو هستم باقى بماند. حَمْداً يَتَضَاعَفُ عَلَى كُرُورِ الازْمِنَةِ وَ يَتَزَايَدُ أَضْعَافاً مُتَرَادِفَةً اللغة: ضعف: دو مقابله گردانيدن. كرور: از كر به معنى عود و رجوع. رديف: عقيب كسى سوار شدن و آمدن. التركيب: اضعافا مترادفه دو تميزند رفع ابهام از فاعل مىكنند. شرح : يعنى ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى كه مضاعف مىشود آن ثناء به رجوع و عود زمانها و تزايد بشود آن حمد از حيثيت مضاعفيت و متتابعيت. تنبيه: ثناء قابلية اوصاف مذكوره دارد يعنى به فعل خدا پس اين امور استدعاء و التماس است از خدا كه در جهت او جاى آورد. حَمْداً يَعْجِزُ عَنْ إِحْصَآئِهِ الْحَفَظَةُ وَ يَزِيدُ عَلَى مَآ أَحْصَتْهُ فِى كِتَابِكَ الْكَتَبَةُ اللغة: احصاء: شمردن. حفظه: ملائكه هستند كه حافظ اعمال عباد هستند به كتابت و كتبه عين حفظه است و مىتواند خاص باشد و اول عام. التركيب: حفظه و كتبه جمع مكسر است جمع حافظ و كاتب. شرح : يعنى ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى كه عاجز شود از شماره او حفظه و زياد مىشود بر مقدارى كه شماره كرده است او را در كتاب تو ملائكه كتاب. حَمْداً يُوَازِنُ عَرْشَكَ الْمَجِيدَ وَ يُعَادِلُ كُرْسِيَّكَ الرَّفِيعَ اللغة: عرش و كرسى: دو مخلوق خدا است. عرش: عبارت از فلك نهم، كرسى عبارت از فلك هشتم هست، و بعضى از روايات تفسير ديگر هم شد چنان كه در بعض ابواب سابقه بيان شد. شرح : يعنى ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى كه موازنه كند از ثناء عرش عظيم تو را و مقابل باشد كرسى بلند تو را. حَمْداً يَكْمُلُ لَدَيْكَ ثَوَابُهُ وَ يَسْتَغْرِقُ كُلَّ جَزَآءٍ جَزَآؤُهُ شرح : يعنى ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى كه كامل كند آن حمد نزد ثواب او و احاطه كند هر جزايى جزاى خود را يعنى : اعمال صالحه كه از او صادر شود استحقاق ثواب و جزاء داشته باشد از او. حَمْداً ظَاهِرُهُ وَفْقٌ لِبَاطِنِهِ وَ بَاطِنُهُ وَفْقٌ لِصِدْقِ النِّيَّةِ فِيهِ حَمْداً لَمْ يَحْمَدْكَ خَلْقٌ مِثْلَهُ وَ لا يَعْرِفُ أَحَدٌ سِوَاكَ فَضْلَهُ اللغة: وفق: به فتح واو به معنى موافق بودن از اين كه حمد ثناء به زبان است از قبيل الفاظ است مىشود ظاهر او به آن چه كه قصد كرده است تغاير داشته باشد يا باطن او و لذا سئوال توافق آن كند از خلاق عالم، و معنى توافق آن است كه از آن لفظ معنى همان را كه متفاهم عرف است قاصد باشد از اين كه اين توافق لازم ندارد خلوص و صدق نيت را و لذا سئوال كند از خلاق عالم بر اين كه باطن او هم با خلوص و صدق باشد. شرح : يعنى ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى كه ظاهر آن ثناء موافق باشد با باطن او و باطن او موافق باشد با صدق نيت در آن ثناء، ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى كه ثناء نكرده است تو را خلقى مثل آن ثناء، و نشناخته باشد احدى سواء تو فضل آن ثناء را. حَمْداً يُعَانُ مَنِ اجْتَهَدَ فِى تَعْدِيدِهِ وَ يُؤَيَّدُ مَنْ أَغْرَقَ نَزْعاً فِى تَوْفِيَتِهِ اللغة: تعديد: ماخوذ از عد به معنى شماره كردن. تاييد: تقويت كردن و كمك كردن. غرق: استيعاب و احاطه كردن. نزع: به فتح نون جدا كردن لكن اغرق النزع بسيارى از اوقات كنايه آورده مىشود در مبالغه در امر، از اين قبيل است قوله تعالى: و النازعات غرقا يعنى قسم به ملائكه كه جدا مىنمايد ارواح را از ابدان به شدت و عنف. توفيه: از وفا به معنى به جا آوردن چيزى به حسب شأن و قابليت او. التركيب: من موصوله نايب فعل مجعهول و نزعا تميز مفعول. شرح : يعنى ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى كه اعانت شود كسى كه جد و جهد كرده است در تعديد آن حمد و تقويت شود كه مبالغه نموده است در امر و شغل خود از حيثيت جدا نمودن در وفاء آن حمد. تذنيب: تعديد احتمالاتى دارد مىشود مراد تكثير و زياده جاى آوردن باشد و مىشود ذخيره باشد. حَمْداً يَجْمَعُ مَا خَلَقْتَ مِنَ الْحَمْدِ وَ يَنْتَظِمُ مَآ أَنْتَ خَالِقُهُ مِنْ بَعْدُ اللغة: انتظام: از نظم به معنى جمع، متفرق اعم از آن است. التركيب: بعد مبنى است بر ضم مضاف اليه محذوفست. يعنى : ثناء مىنمايم تو را ثناء نمودنى كه جامع باشد تمام ثناهايى را كه خلقت نمودهاى و جامع باشد آن ثناهايى را كه تويى خالق او بعد. تنبيه: ثناء عبد ذات بارى را از جهت رخصت بارى است عبد را و الا كجا است عبد را كه ثناء كند كه در جهتى از جهات به كنه او نرسيده است. و لذا فرموده است حضرت نبوى صلى الله عليه و آله و سلم: لا احصى ثناء عليك انت كما احصيت ثناء عليك پس ثناء حقيق بر خدا آن ثنائيست كه خود به زبان بى زبانى ثناء خود كرده است و از اين كه اوصاف اولا يعد است پس ثنايى كه از او جل شأنه هم سر زند لابد بعضى از آن ثناء را كرده است و بعضى از آن را خواهد نمود. اين است معنى ما خلقت و ما انت خالقه بعد پس در اين عبارت طلب نمود از خدا چيزى را كه فوق آن مطلوب متصور نمىشود اين عبارت بالاتر از همه عباير سابقه در مقام طلب است فتامل. حَمْداً لا حَمْدَ أَقْرَبُ إِلَى قَوْلِكَ مِنْهُ وَ لا أَحْمَدَ مِمَّنْ يَحْمَدُكَ بِهِ اللغة: قول مىتواند به معنى حكم باشد و مىتواند به معنى رضا و اختيار. التركيب: احمد افعل التفضيل يا به معنى حامد يا به معنى محمود و اسم شريف محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم به هر يك از دو معنى قابل است و در عبارت متن معنى اول انسب است. شرح : يعنى ثناء مىكنم تو را ثناء كردنى كه نبوده باشد حامد از كسانى كه حمد مىكنند تو را به آن حمد. حَمْداً يُوجِبُ بِكَرَمِكَ الْمَزِيدَ بِوُفُورِهِ و تَصِلُهُ بِمَزِيدٍ بَعْدَ مَزِيدٍ طَوَ لا مِنْكَ حَمْداً يَجِبُ لِكَرَمِ وَجْهِكَ وَ يُقَابِلُ عِزَّ جَلالِكَ اللغة: كرم: احسان و جود. مزيد: زياد شده. طول: تفضل و احسان. وفور: كثرت و زيادتى. التركيب: باء در بكرمك باء سببيه است متعلق به مزيد طول تميز و احتمال حاليه نيز دارد. شرح : يعنى ثناء مىكنم تو را ثناء نمودنى كه سزاوار باشد مر كرم وجه و ذات تو را. رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَبِ الْمُصْطَفَى الْمُكَرَّمِ الْمُقَرَّبِ أَفْضَلَ صَلَوَاتِكَ وَ بَارِكْ عَلَيْهِ أَتَمَّ بَرَكَاتِكَ وَ تَرَحَّمْ عَلَيْهِ أَمْتَعَ رَحَمَاتِكَ رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ صَلاةً زَاكِيَةً لا تَكُونُ صَلاةٌ أَزْكَى مِنْهَا وَ صَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً نَامِيَةً لا تَكُونُ صَلاةٌ أَنْمَى مِنْهَا وَ صَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً رَاضِيَةً لا تَكُونُ صَلاةٌ فَوْقَهَا اللغة: صلوة: در مقام به معنى رحمت است. منتجب: خاص خلص. مصطفى: برگزيده. بارك: اى زاد و در مقام دور نيست به معنى افاضه و رسنده باشد. بركات: به معنى بركت نعمت. امتع يعنى ادوم، يقال متعنى الله بقاك اى ام لى. زكوة: به معنى نمو. مرضيه: پسنديده. شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل محمد كه اين صفت دارد خاص خلص است برگزيده است جليل است، مكرم مقرب است نزد تو افضل رحمات تو را، و برسان بر او كاملترين نعمات تو را، و ترحم كن بر او ادوم رحمات تو را. اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل محمد رحمتى كه اين صفت داشته باشد كه زيادتى كند پسنديده باشد، نبوده باشد رحمتى كه نمودارنده باشد از آن رحمت. و رحمت بفرست بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم رحمتى كه پسنديده باشد نبوده باشد رحمتى فوق آن. تكمله: بدان كه رحمت خلاق عالم و تفضل بر مخلوق او صنف واحد و سنخ متحد نيست، بلكه انواع و اصناف مختلفه است و حضرت امام عليه السلام او را متصف به اوصاف مختلفه كرده است گاهى او را متصف مىنمود به رضا و گاهى به زكوة، و هكذا بدان كه اين دو رحمت بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فوائد كثيره بدان مترتب است از قبيل قضاء حوائج و رفع رتبه و طيب خلق و طهارت نفس و هكذا كسى را كه طالب شود اين فوايد را بهتر آن است، كه در هر روز صدر مرتبه صلوات بر آن جناب و در روز جمعه هزار دفعه كه انشاء الله خواهد فايز بر آن فوائد شد و در خصوص عمل مذكور روايت هم وارد شده است. رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ صَلاةً تُرْضِيهُ وَ تَزِيدُ عَلَى رِضَاهُ وَ صَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً تُرْضِيكَ وَ تَزِيدُ عَلَى رِضَاكَ لَهُ وَ صَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً لا تَرْضَى لَهُ إِلا بِهَا وَ لا تَرَى غَيْرَهُ لَهَآ أَهْلاً رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ صَلاةً تُجَاوِزُ رِضْوَانَكَ وَ يَتَّصِلُ اتِّصَالُهَا بِبَقَآئِكَ وَ لا يَنْفَدُ كَمَا لا تَنْفَدُ كَلِمَاتُكَ اللغة: تجاوز: به معنى تعدى. نفوذ: تمام شدن. كلمات: صفات و كلمات و رحمات. التركيب: ينفد ضمير راجع به اتصال و مىتواند تنفد باشد و ضمير راجع به صلوات. شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل محمد، رحمت فرستادنى آن رحمت كه راضى كند محمد صلى الله عليه و آله و سلم را و زياد باشد آن صلوات بر رضاى او. به عبارت اخرى اين قدر صلوات بر او بفرست كه او خود راضى شود و زياده طلب نكند، و رحمت بفرست بر او رحمتى كه آن رحمت راضى كند تو را و آن رحمت زياد باشد بر رضاى تو يعنى آن چه در خور و بزرگوارى تو است بر او عنايت كنيد، و بفرستيد. رحمت تو بر او رحمت فرستادنى كه راضى نشوى تو از جهت او مگر به آن رحمت و سزاوار و لايق ندانى غير او را بر آن صلوات اهل. اى خداى من رحمت بفرست تو بر محمد و آل او رحمتى كه تجاوز كند رضاى تو را و متصل شود اتصال آن رحمت به بقاء تو يعنى مستمر باشد به دوام تو تمام نشود آن رحمت مثل آن كه كلمات تو تمام نمىشود. تذنيب: گاهى توهم مىشود كه قول امام عليه الصلوة والسلام تزيد على رضاك عين قول او است تجاوز رضوانك كمان فقير آن است كه مغايرت مابين دو فقره زيرا كه مراد به رضوان نه رضاء است بلكه مراد برضوان مرتبهاى است از مراتب قرب، شايد رضوان الله الاكبر اشاره به آن باشد شاهد، بر مقال لفظ تجاوز تعبير نمودن نه تزيد. رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ صَلاةً تَنْتَظِمُ صَلَوَاتِ مَلائِكَتِكَ وَ أَنْبِيَآئِكَ وَ رُسُلِكَ وَ أَهْلِ طَاعَتِكَ وَ تَشْتَمِلُ عَلَى صَلَوَاتِ عِبَادِكَ مِنْ جِنِّكَ وَ إِنْسِكَ وَ أَهْلِ إِجَابَتِكَ وَ تَجْتَمِعُ عَلَى صَلاةِ كُلِّ مَنْ ذَرَأْتَ وَ بَرَأْتَ مِنْ أَصْنَافِ خَلْقِكَ اللغة: انتظام: اجتماع. جن: از جن به معنى ستر يعنى پوشيده. انس: يعنى ظاهر و ديده شده از اين جهت است كه فرقتين، معروفتين را انس و جن گويند. اجابت اطاعت اصل اجابه اجابة به معنى قطع كردن، و در عرف جاى آوردن سئوال را و قبول كردن او را گويند. ذرء و برء به معنى خلق كردن. صلوة انتساب به خدا شود به معنى رحمت است و بخلق به معنى دعاء. اشتمال: به معنى احاطه. شرح : يعنى ح رحمت تو بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل او رحمتى كه جمع بكند دعاهاى ملائكه تو را و انبياء تو را و پيغمبران تو را و اهل طاعت تو را و احاطه كند بر دعاهاى بندگان تو از جن و انس تو و اهل اجابت و جمع بكند بر دعاهاى هر كسانى كه خلق كردهاى از اصناف خلق تو. ختام: جمع كردن رحمت خدا بر دعاء مذكورين آن است كه رحمت او منضم به ثواب دعاء ايشان باشد. رَبِّ صَلِّ عَلَيْهِ وَ آلهِ صَلاةً تُحِيطُ بِكُلِّ صَلاةٍ سَالِفَةٍ وَ مُسْتَأْنَفَةٍ وَ صَلِّ عَلَيْهِ وَ عَلَى آلِهِ صَلاةً مَرْضِيَّةً لَكَ و َلِمَنْ دُونَكَ وَ تُنْشِئُ مَعَ ذَلِكَ صَلَوَاتٍ تُضَاعِفُ مَعَهَا تِلْكَ الصَّلَوَاتِ عِنْدَهَا وَتَزِيدُهَا عَلَى كُرُورِ الايَّامِ زِيَادَةً فِى تَضَاعِيفَ لا يَعُدُّهَا غَيْرُكَ اللغة: الاحاطه: به معنى حفظ و شمول. انشاء: ايجاد كردن. كرور: رجوع. التركيب: و على آله منطبق به قاعده معروفه است كه عود ظاهر بر ضمير بدون اعاده جار جايز نيست. عند حال است از جهت صلوة اصل او عند حصولها فحذف المضاف اليه. شرح : اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او رحمت فرستادنى كه با احاطه و جامع باشد هر رحمتهاى گذشته و ابتداييه را، و رحمت فرست بر او و بر آل او رحمت فرستادنى كه اين صفت داشته باشد كه مرضى جناب تو شود، و هر كه غير تو است بوده باشد و ايجاد كرده شود آن رحمتى كه عرض شد رحمتهايى كه مضاعف شود با آن رحمتها آن رحمت هايى كه بر او فرستادهاى در سابق وقت حصول آن رحمت منشئه و ايجاد كرده شده و زياد كند آن رحمت رحمتها را به گذشتن شبانه روز زياد كردنى نداند او را و مشمارد او را غير از جناب احديت تو. تنبيه: از اين كه فاعل رحمت فياض و جواد بحت و كريم صرف و محل قابليه و استعداد بر اين كه متنعم به هر قدرى از نعم بر او رسد دارد و لذا امثال اين سئوال از حضرت احديت جل اسمه بعد ندارد. ختم: بدان ضمير عندها راجع نمود به صلوة منشئه يعنى در وقت حصول آن صلوات منشئه تضاعف شود آن رحمتهاى سابقه اگر راجع شود به صلوة سابقه معنى عبارت چنان خواهد بود كه: ايجاد كرده شود رحمت هايى كه مضاعف كند رحمت سابق را در وقت حصول آن رحمت و اين بى معنى است كما لا يخفى زيرا كه وقت حصول خود كه مضاعف حاصل شد اين رحمت منشئه را مدخليت در تضاعف آن شد. رَبِّ صَلِّ عَلَى أَطَآئِبِ أَهْلِ بَيْتِهِ الَّذِينَ اخْتَرْتَهُمْ لاَِمْرِكَ وَ جَعَلْتَهُمْ خَزَنَةَ عِلْمِكَ وَ حَفَظَةَ دِينِكَ وَ خُلَفَآءَكَ فِى أَرْضِكَ وَ حُجَجَكَ عَلَى عِبَادِكَ وَ طَهَّرْتَهُمْ مِنَ الرِّجْسِ وَالدَّنَسِ تَطْهِيراً بِإِرَادَتِكَ وَ جَعَلْتَهُمُ الْوَسِيلَةَ إِلَيْكَ وَالْمَسْلَكَ إِلَى جَنَّتِكَ اللغة: الاطايب: جمع اطيب افعل تفضيل از طاب به معنى نيكان. خزنه: جمع مكسر خازن آن كسانى را گويند كه امانات نفيسه را به ايشان مىسپارند. حفظه: جمع مكسر حافظ. وسيله: شىء و عملى را گويند كه به آن نزد ديگر مقرب شود. مسلك: طريق و راه. شرح : اى خداى من رحمت بفرست بر خوبان اهل بيت او كه آن چنان كسانى هستند كه اختيار كردى ايشان را تو از جهت شغل و كار خود، و گردانيدى ايشان را كليدداران علم خود و نگهبانان دين خود و نواب تو در زمين تو، و حجتهاى تو بر بندگان تو كه قدرت معذرت نداشته باشند، و پاك كردى ايشان را از قذارت و چرك به اراده خود، و گردانيدى تو ايشان را و سيله براى خود و طريق به سوى بهشت خود. رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ صَلاةً تُجْزِلُ لَهُمْ بِهَا مِنْ نِحَلِكَ وَ كَرَامَتِكَ وَ تُكْمِلُ لَهُمُ الاشْيَآءَ مِنْ عَطَايَاكَ وَ نَوَافِلِكَ وَ تُوَفِّرُ عَلَيْهِمُ الْحَظَّ مِنْ عَوَآئِدِكَ وَ فَوَآئِدِكَ اللغة: جزل به معنى عظيم بودن و وسعت دادن. نحل: به كسر و فتح نون هم به معنى عطيه و بخشش. عوايد: منافع و صلههاء تو و فوايد و عطايا و زيادتىها حظ و نصيب و بخت. التركيب: تجزل و توفر و تكمل فعل مضارع معلوم فاعل او خدا. شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين رحمتى عظيم و بزرگ نمايى تو از جهت ايشان به سبب آن رحمتى از بخشش تو و كرم تو و كامل نمايى تو از جهت ايشان اشياء را از بخششهاى تو و زيادتىهاى تو، و وفور كنى بر ايشان نصيب را از صلههاى تو و عطاياى تو. رَبِّ صَلِّ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ صَلاةً لا أَمَدَ فِى أَوَّلِهَا وَ لا غَايَةَ لاَِمَدِهَا وَ لا نِهَايَةَ لاِخِرِهَا اللغة: الامد: وقت و مدت. شرح : اى خداى من رحمت بفرست بر پيغمبر و بر آل او و رحمتى كه نبوده باشد زمانى و وقتى از جهت او و نبوده باشد نهايتى از جهت مدت آن، و نبوده باشد نهايتى از جهت آخر آن. تنبيه: اين عبارت به حسب ظاهر دلالت دارد بر ازليت و سرمديت و ابديت صلوات و اين مطلب منافات دارد بر سئوال الانى كه الان چنين كند پس لابد اول دارد اگر چه مىشود آخر نداشته باشد ظاهر. غرض آن است كه رحمتهاى متكاثره بر آن بفرست و اين عبارت كنايه از كثرت است. رَبِّ صَلِّ عَلَيْهِمْ زِنَةَ عَرْشِكَ وَ مَا دُونَهُ وَ مِلْءَ سَمَاوَاتِكَ وَمَا فَوْقَهُنَّ وَ عَدَدَ أَرَضِيكَ وَ مَا تَحْتَهُنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ صَلاةً تُقَرِّبُهُمْ مِنْكَ زُلْفَى وَ تَكُونُ لَكَ وَ لَهُمْ رِضًى وَ مُتَّصِلَةً بِنَظَآئِرهِنَّ أَبَداً اللغة: زنه: وزن و مقدار. عرش: جسم محيط بر همه اشياء. دون: تحت. ملاء: به كسر ميم پرى. زلفى: قرب و نزديكى. التركيب: تقربهم جمله صفت صلوة زلفى واقع است موضع مصدر. شرح : اى خداى من رحمت بفرست بر ايشان به مقدار عرش تو و آن چيزى كه تحت عرش است و به مقدار پرى آسمانهاى تو و آن چيزى كه بالاى آسمان است، و به مقدار عدد زمينهاى تو و آن چيزى كه در تحت ايشان است و آن چيزى كه مابين زمينها است رحمتى كه اين صفت دارد كه نزديك كند ايشان را از تو نزديك كردنى و اين صفت دارد بوده باشد از جهت تو و ايشان خورسندى باشد، و متصل باشد آن صلوات به نظاير و اشباه خود هميشه. ختام: بدان كه آسمانها و زمين بناء بر دلالت آيات و اخبار عدد هر يك هفت اما عدد آسمان هفت بودن بى شبهه است و وفاق بر آن قايم بلى خلاف در آن است كه مابين هر يك با ديگرى فرجه هست يا مماس با ديگرى است ظاهر شرع بر اول و فلاسفه بر ثانى فى الجمله تحقيق در شرح بر تشريح الافلاك نمودم و اما عدد ارض نيشابورى در تفسير خود گفته است آيه دلالت دارد عدد ارض مثل عدد آسمان است هفت است بعضى انكار اين معنى نمودند و گفتهاند: مراد به مثلهن يعنى در خلقت نه در عدد. بعضى گفتهاند: مراد اقاليم سبعه است، بعضى گفتهاند هفت طبقه است، بعضى فوق بعضى و فرجه مابين آنها نيست يكى از آن طبقات طبقه ارض صرفه هست كه مجاور مركز است و ديگر طبقه طينه كه مخالطست به سطح آب از جانب قعر و ثالث طبقه معدنيه هست كه از او متولد مىشود معادن و هكذا بعضى گفتهاند: هفت زمين است مابين هر يك تا ديگر پانصد سال راه است در هر يك مخلوقى مثل آدم و اولاد او خلقت شده است. تنبيه: فوقهن اشاره است به فلك هشتم و نهم كه در لسان شرع گويند كرسى و عرش و ما تحتهن مىتواند اشاره به گاه و ماهى بودن كه از بعضى از روايت معلوم مىشود. اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَيَّدْتَ دِينَكَ فِى كُلِّ أَوَ أنْ بِإِمَامٍ أَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِكَ وَ مِنْاراً فِى بِلادِكَ بَعْدَ أَنْ وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِكَ وَ جَعَلْتَهُ الذَّرِيعَةَ إِلَى رِضْوَانِكَ وَ افْتَرَضْتَ طَاعَتَهُ وَ حَذَّرْتَ مَعْصِيَتَهُ وَ أَمَرْتَ بِامْتِثَالِ أَوَامِرِهِ وَ الِانْتِهَآءِ عِنْدَ نَهْيِهِ وَ أنْ لا يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ وَ لا يَتَأَخَّرَ عَنْهُ مُتَأَخِّرٌ اللغة: امام: پيشواى. از طبرسى رحمت الله عليه نقل شده خليفه و امام يك معنى دارند مگر اين كه مابين ايشان فرق است خليفه كسى است كه او را نايب مناب غيرى كه قبلا بوده است قرار دهند. امام: پيشواى در امورى كه لازم است اطاعت و اقتداء كردن. علم: به تحريك علامت. منار: موضع مرتفعى را گويند كه در آن آتش يا چراغ علامت گذارند، از جهت علامت و دلالت ائمه عليهم السلام اعلام و منار متصف كنند زيرا كه كناس هدايت يابند به هدايت ايشان. حبل: ريسمان شايد در مقام به معنى عهد و پيمان باشد. امتثال: جاى آوردن امر. انتهاء: اجتناب از نواهى خدا. شرح : يعنى اى خداى من به تحقيق تو تقويت كردى دين خود را در هر وقت و زمان به پيشوايى و اقامه كردى تو او را علامت از جهت بندگانت، و چراغ در بلدان خود بعد از اين كه وصل كردى عهد و پيمان او را به عهد و پيمان خود و گردانيدى او را سبب و وسيله به سوى بهشت خود و واجب كردى طاعت او را، و ترساندى معصيت او را و امر فرمودى به جاى آوردن امر او را و اجتناب كردن از نهى او و اين كه پيشى نگيرد او را هيچ پيشى گيرندهاى، و اين كه عقب نيفتد از او عقب روندهاى. ختام: از اين كه خدا را لازم است به قاعده لطف و عقل و نقل هم بر او شاهد كه از جنس بشر خليفه و امام از قبل خود قرار دهد پس لابد آن امام كسى بايد باشد كه پيمان او پيمان با خدا باشد اوامر و نواهى او عين اوامر و نواهى خدا باشد، اطاعت و مخالفت او به عينه اطاعت خدا باشد پس لابد بايد آن امام كسى بايد وصل حبل او به حبل خدا شده باشد، بدون واسطه او عمل كردن يعنى پيشى گرفتن بر او يا مخالفت او كفر آورد و لذا فرمود: لا يتقدمه و لا يتاخره تمام اين فقرات از زيارت جامعه كبيره معلوم مىشود. تذنيب: عرض كرد: علما لعبادك و منار فى بلادك تعبير بر اين كه امام عليه الصلوة والسلام علامت است و چراغ است از جهت بلاد آن. اما علامت از جهت عباد بودن سر او واضح است زيرا كه به ايشان خدايى خدا معلوم مىشود. و اما منارا فى بلادك و وجه از جهت او مىتوان گفت: يكى اين كه اگر امام عليه الصلوة والسلام نباشد نباتات و جمادات و حيوانات عجم و غير عجم بر قرار نخواهد بود مانند اجزاء موجود متلاشى خواهد شد. و ديگر اين كه حفظ نظام به وجود مسعود او خواهد شد كه انتقام مظلوم از ظالم و رفع مناكر و معاصى خواهد شد چنان كه منع تصرف او از ما شد نزديك است كه رشته معاش و امر معاد در زمان ما منقطع شود اگر نه آن بود كه وجود شريف او در خفاء مثل آفتاب در زير ابر باشد، اين فى الجمله تعيش هم از ما منقطع بلكه رشته وجود منقطع مىشود. اللهم ارنى الطلعة الرشيدة. فَهُوَ عِصْمَةُ اللائِذِينَ وَ كَهْفُ المؤمنين وَ عُرْوَةُ الْمُتَمَسِّكِينَ وَ بَهَآءُ الْعَالَمِينَ اللغة: عصمت: به معنى عاصم يعنى منع كننده. لاذ: اى التجاء. كهف: ملجاء و پناه. بهاء: روشنايى. التركيب: فاء در فهو به معنى تعقيب نه فصيحه. شرح : يعنى پس آن امام مانع و حافظ ملتجيها است و پناه مومنين است و حلقه مستمسكين و روشنى مردمان است و عالميان. اللَّهُمَّ فَأَوْزِعْ لِوَلِيّكَ شُكْرَ مَآ أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيْهِ وَ أَوْزِعْنَا مِثْلَهُ فِيهِ وَ آتِهِ مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَاناً نَصِيراً وَافْتَحْ لَهُ فَتْحاً يَسِيراً اللغة: الايزاع: الهام. الايناء: الاعطاء. شرح : يعنى اى خداى من پس الهام كن مر وليت را در شكر كردن چيز هايى كه انعام كردى تو بر او و بر ما يعنى ولايت و رياست و امامت رعيت بر او دادى، و الهام كن بر ما مثل آن شكر را در او به عبارت اخرى از اين كه خدا او را امام بر ما كرده است دو شكر لازم است يكى: بر امام كه خلعت امامت بر او پوشانيده است يكى بر ما كه موفق شديم بر مثل آن امام كه امم سابقه بر آن موفق نشدهاند، و اعطاء كن بر او از جانب تو سلطنت يارى شده، آسان كن از جهت او آسان كردنى كه مشقت نداشته باشد يا اين كه حكم نما از جهت او حكم نمودن سهل. وَ أَعِنْهُ بِرُكْنِكَ الاعَزِّ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ قَوِّ عَضُدَهُ وَ رَاعِهِ بِعَيْنِكَ وَاحْمِهِ بِحِفْظِكَ وَانْصُرْهُ بِمَلائِكَتِكَ وَامْدُدْهُ بِجُنْدِكَ الاغْلَبِ وَ أَقِمْ بِهِ كِتَابَكَ وَ حُدُودَكَ وَ شَرَآئِعَكَ وَ سُنَنَ رَسُولِكَ صَلَوَاتُكَ اللَّهُمَّ عَلَيْهِ وَ آلهِ اللغة: اعانه: يارى كردن. ركن: جانب و اعتماد. عزيز: غالب و مانع. شد: بستن و محكم نمودن. ازر: به معنى قوت. حدود: از حد عبارت از مرتبهاى كه نتوان زياد و كم نمودن. جند: عسكر. سنن: طريقهها. شرح : يعنى اعانت كن او را به جانب غالب تو، و محكم نما قوت او را و قوت بده بازوى او را و ملاحظه نما او را به ديده خود و حفظ نما او را به حفظ خود، و يارى نما او را به ملائكه خود و مدد نما او را به لشگر غالب خود و استوار نما به او كتاب خود را و حدود خود را و شرايع خود را و طريقه پيغمبر خود را، رحمتهاى تو اى خداى من بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل او بوده باشد. وَ أَحْيِ بِهِ مَآ أَمَاتَهُ الظَّالِمُونَ مِنْ مَعَالِمِ دِينِكَ وَاجْلُ بِهِ صَدَآءَ الْجَوْرِ عَنْ طَرِيقَتِكَ وَ أَبِنْ بِهِ الضَّرَّآءَ مِنْ سَبِيلِكَ وَ أَزِلْ بِهِ النَّاكِبِينَ عَنْ صِرَاطِكَ وَامْحَقْ بِهِ بُغَاةَ قَصْدِكَ عِوَجاً وَ أَلِنْ جَانِبَهُ لاَِوْلِيَآئِكَ وَابْسُطْ يَدَهُ عَلَى أَعْدَآئِكَ اللغة: احياء و اماته: آبادانى كردن و هلاك نمودن. جلاء: زنگ برداشتن. صداء: چرك و وسخ كه در روى شىء معلوم شود. معالم: جمع معلم به معنى نشانه، راه يعنى اثرى كه به او هدايت به راه شود. ابانه: جدا كردن. نكب: نكوبا اى عدل عدولا. مال: ميلا: محق. اذهاب: بردن. بغات: جمع باغى به معنى طالب. انحراف: عوج. لين: نرمى. جانب: طرف و گاهى كنايه از نفس شىء است و ذات او. التركيب: عوجا مفعول دويم به غاة مفعول اول او قصدك كه خود اضافه به او شده. شرح : يعنى آباد نما به او چيزهايى را كه اهلاك و خراب كرده است او را ظالمين از نشانههاى دين تو، كشف نما تو به او چرك جور و طغيان را از راه تو، جدا نما تو به او ضرر و مشقت را از راه خود، ازاله نما تو به او كسانى را كه عدول از راه و شرع تو نمودند، و ببر به او كسانى را كه طلب كننده هستند راه راست و مستقيم را كج و منحرف، نرم و لين نما او را از جهت اولياء خود، مسلط نما او را بر اعداء خود. وَ هَبْ لَنَا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ تَعَطُّفَهُ وَ تَحَنُّنَهُ وَاجْعَلْنَا لَهُ سَامِعِينَ مُطِيعِينَ وَ فِى رِضَاهُ سَاعِينَ وَ إِلَى نُصْرَتِهِ وَالْمُدَافَعَةِ عَنْهُ مُكْنِفِينَ وَ إِلَيْك وَ إِلَى رَسُولِكَ صَلَوَاتُكَ اللَّهُمَّ عَلَيْهِ وَ آلهِ بِذَلِكَ مُتَقَرِّبِينَ اللغة: رأفه: دوست داشتن. رحمت: مهربانى كردن. عطف: شفقت داشتن. تحنن: شوق داشتن. كنف: اعانه نمودن. شرح : يعنى ببخش تو بر ما دوست داشتن او را و مهربانى كردن او را، و شفقت داشتن او را و شوق داشتن او را، و بگردان ما را از جهت او سامع، و مطيع و در رضاى او سعى كنندگان و به سوى يارى كردن او و دفع كردن او از اعانت كنندگان، و به سوى تو و به سوى رسول تو رحمتهاى تو اى خداى من بر او و بر آل او و به سبب سمع و طاعت و رضاء و اعانت طلب كنندگان قرب هستيم. اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى أَوْلِيَآئِهِمُ الْمُعْتَرِفِينَ بِمَقَامِهِمُ الْمُتَّبِعِينَ مَنْهَجَهُمُ الْمُقْتَفِينَ آثَارَهُمُ الْمُسْتَمْسِكِينَ بِعُرْوَتِهِمُ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلايَتِهِمُ الْمُؤْتَمِّينَ بِإِمَامَتِهِمُ الْمُسَلِّمِينَ لاَِمْرِهِمُ الْمُجْتَهِدِينَ فِى طَاعَتِهِمُ الْمُنْتَظِرِينَ أَيَّامَهُمُ الْمَآدِّينَ إِلَيْهِمْ أَعْيُنَهُمُ الصَّلَوَاتِ الْمُبَارَكَاتِ الزَّاكِيَاتِ النَّامِيَاتِ الْغَادِيَاتِ الرَّآئِحَاتِ وَ سَلِّمْ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى أَرْوَاحِهِمْ وَاجْمَعْ عَلَى التَّقْوَى أَمْرَهُمْ وَ أَصْلِحْ لَهُمْ شُؤُونَهُمْ وَ تُبْ عَلَيْهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ وَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ وَاجْعَلْنَا مَعَهُمْ فِى دَارِ السَّلامِ بِرَحْمَتِكَ يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر دوستان ايشان كه صفت ايشان آن است كه اعتراف دارند به منزله و مقام ايشان، تابعانند طريقه ايشان را نگه دارنده هستند به دين ايشان، متمسك هستند به دوستى ايشان اقتداء كننده هستند به امانات ايشان، تسليم كنندگان هستند در طاعت ايشان، انتظاردارندگان هستند به امام و دولت ايشان، بلند كنندگانند به جانب ايشان ديدههاى خودشان را، رحمتهاى زيادهاى خوبها، و درود و رحمت بفرست بر ايشان و بر روحهاى ايشان، جمع نما بر تقوى و پرهيزگارى شغل و كار ايشان را، و اصلاح نما تو از جهت ايشان شغل و امور ايشان، قبول نما توبه ايشان، به درستى كه تويى قبول توبه كننده و بهترين آمرزندگان، بگردان ما را با ايشان، در بهشت تو اى مهربانتر از هر مهربانى. اللَّهُمَّ هَذَا يَوْمُ عَرَفَةَ يَوْمٌ شَرَّفْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ عَظَّمْتَهُ نَشَرْتَ فِيهِ رَحْمَتَكَ وَ مِنْنْتَ فِيهِ بِعَفْوِكَ وَ أَجْزَلْتَ فِيهِ عَطِيَّتَكَ وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَى عِبَادِكَ وجهى در اول دعاء در تسميه عرفه به عرفه ذكر شد الان وجهى كه باز مناسب باشد ذكر مىشود و آن اين است كه از بعضى از اخبار استفاده مىشود كه در تسميه ايام ثلثه يعنى ترويه و عرفه و يوم النحر به اين اسماء آن است كه حضرت ابراهيم عليه السلام در شب هشتم خواب ديد ذبح ولد خود را در روز آن شب در تفكر بود كه آيا اين خواب رحمانى است يا شيطانى؟ در شب نهم خواب ديد، ايضا معلوم شد رحمانى بودن در شب دهم نيز خواب ديد، در روز دهم مشغول شد به ذبح ولد تا اين كه فديه رسيد. مقدمه: شرافت زمان و مكان از متواترات بلكه هر امتى و فرقهاى شرافت زمان و مكان نزد ايشان از بديهيات است لكن شرافت مكان از روى اهل، و مكين است كما يدل قوله تعالى: لا اقسم بهذا البلد و انت حل بهذا البلد و همچنين شرافت زمان مىشود از روى كثرت وقوع عبادت و خيرات و مبرات در آن بوده باشد الا اين كه شبههاى در آن است كه اختيار كردن بعضى از امكنه بدون اين كه مكين در آن بوده باشد مثل اختيار كردن كعبه از جهت مطاف ناس و اختيار رمضان و جمعه و غيرهما و حكمت اين اختيار و امتياز از مشابه ايشان خود عالم و خبير است. شرح : يعنى اى خداى من اين روز روز عرفه است، روزى است كه شرافت دادى تو او را و كرامت دادى تو او را، و عظيم و بزرگ نمودى تو او را و نشر و بسط نمودى تو در آن روز رحمتت را، و منت گذاشتى در آن روز به عفو تو، بسيار نمودى در آن روز بخشش و عطيه تو را، و تفضل نمودى به آن روز بر بندگانت. اللَّهُمَّ وَ أَنَا عَبْدُكَ الَّذِى أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ قَبْلَ خَلْقِكَ لَهُ وَ بَعْدَ خَلْقِكَ إِيَّاهُ فَجَعَلْتَهُ مِمَّنْ هَدَيْتَهُ لِدِينِكَ وَ وَفَّقْتَهُ لِحَقِّكَ وَ عَصَمْتَهُ بِحَبْلِكَ وَ أَدْخَلْتَهُ فِى حِزْبِكَ وَ أَرْشَدْتَهُ لِمُوَالاةِ أَوْلِيَآئِكَ وَ مُعَادَاةِ أَعْدَآئِكَ شرح : يعنى اى خداى من بنده توأم آن چنان بندهاى كه انعام نمودى بر او پيش از خلقت تو مر او را و بعد از خلقت تو مر او را پس گردانيدى تو او را از كسانى كه هدايت نمودى او را به سوى دين خود، و توفيق دادى تو او را حق خود را، حفظ نمودى تو او را به ريسمان خود و داخل نمودى تو او را در طايفه خود، و ارشاد نمودى او را به دوستى دوستان خود و دشمنى دشمنان خود. تنبيهان: اول آن است: خلق مفعول ثانى او را تارة اخرى متعدى به حرف جر نموده است و گاهى بدون آن نكته آن است كه قبل از خلقت انعام بر او نيست بلكه مقدمه وجود او است مثل خلقت زمين و آسمان و اشجار و نباتات به خلاف انعام بعد از خلقت و آن انعام بر او است مثل غناء و صحت و الفت و نحو آنها پس اگر متعدى شود مفعول به حرف جر قبل از خلقت خواهد عبارت غلط بود زيرا كه معدوم قال انعام نيست. ثانى: آن است كه مقتضى لطف و وجوب آن لابد است كه انسان را ارشاد نمايد به خير و شر و اعانت او نمايد بر خيرات و حسنات و اطاعات و اين منافات ندارد كه انسان خود را بعد از اين داخل در حزب شيطان و جنود آن كند. ثُمَّ أَمَرْتَهُ فَلَمْ يَأْتَمِرْ وَ زَجَرْتَهُ فَلَمْ يَنْزَجِرْ وَ نَهَيْتَهُ عَنْ مَعْصِيَتِكَ فَخَالَفَ أَمْرَكَ إِلَى نَهْيِكَ لا مُعَانَدَةً لَكَ وَ لا اسْتِكْبَاراً عَلَيْكَ بَلْ دَعَاهُ هَوَاهُ إِلَى مَا زَيَّلْتَهُ وَ إِلَى مَا حَذَّرْتَهُ وَأَعَانَهُ عَلَى ذَلِكَ عَدُوُّكَ وَعَدُوُّهُ فَأَقْدَمَ عَلَيْهِ عَارِفاً بِوَعِيدِكَ رَاجِياً لِعَفْوِكَ وَاثِقاً بِتَجَاوُزِكَ وَ كَانَ أَحَقَّ عِبَادِكَ مَعَ مَا مَنَنْتَ عَلَيْهِ أَلا يَفْعَلَ اللغة: زجر در عرف اذيت و منع نمودن است. هواء: ميل نفسانى. ايتمار: قبول امر نمودن. تزييل: جدايى نمودن و تميز دادن. التركيب: عارفا و راجيا و واثقا حال است از جهت فاعل اقدم عطف ننمود زيرا كه در ميان آنها مغايرت نيست مثل مومنات قانتات و كان احق عبادك مىتواند عطف بود چنان چه احتمال استيناف هم دارد و احتمال حاليت على وجه ضعيف اگرچه انسب است به معنى. شرح : پس امر فرمودى او را قبول امر تو ننمود، و باز داشتى او را پس قبول بازداشتن نكرد، و نهى فرمودى او را از معصيت خود پس مخالفت امر تو را به سوى نهى تو نه از باب دشمنى با تو و نه از باب تكبر بر تو بلكه باعث شد او را ميل او به سوى چيزى كه جدا نمودى او را بر مخالفت دشمن تو و او پس اقدام نمود بر او در حالتى كه دانا بود به وعيد تو، اميد دارنده بود مر عفو تو، اعتماد كننده بود به تجاوز تو، و بود سزاوارترين بنده تو با منت گذاشتن تو بر او و اين كه جاى نياورد. ختام مسك: بدان كه انسانى كه مبغوضات خداى به جا آورد از جهت او حالاتى است يك دفعه فعل آن معصيت و ترك او در نظر آن على السويه هست بلكه قبح نظر آيد در نظر نهى آن چنين شخصى كافر و خدا را نشناخته است، از بابا النار لاالعار اين شخص كافر است دور نيست كه معامله كفار هم با او در آخرت بشود، يك دفعه مرتكب معصيت شود به اميد اين كه خواهند از او در گذشت اين قسم داخل در عصاة هست و خلود از جهت او نيست. وَ هَآ أَنَا ذَا بَيْنَ يَدَيْكَ صَاغِراً ذَلِيلاً خَاضِعاً خَاشِعاً خَآئِفاً مُعْتَرِفاً بِعَظِيمٍ مِنَ الذُّنُوبِ تَحَمَّلْتُهُ وَجَلِيلٍ مِنَ الْخَطَايَا اجْتَرَمْتُهُ مُسْتَجِيراً بِصَفْحِكَ لائِذاً بِرَحْمَتِكَ مُوقِناً أَنَّهُ لا يُجِيرُنِى مِنْكَ مُجِيرٌ وَ لا يَمْنَعُنِى مِنْكَ مَانِعٌ شرح : اين قسم نزد توام خوار و ذليل، فروتنى كننده، زارى كننده، ترسنده، اعتراف كننده، به عظيم از گناهان و بزرگى از خطايا كه كردهام او را، پناه برندهام به در گذشتن تو، پناه برندهام به رحمت تو، يقين دارندهام به درستى كه شأن چنان است كه پناه نمىدهد مرا از تو پناه دهندهاى مانع نمىشود مرا از تو مانعى. فَعُدْ عَلَيَّ بِمَا تَعُودُ بِهِ عَلَى مَنِ اقْتَرَفَ مِنْ تَغَمُّدِكَ وَجُدْ عَلَيَّ بِمَا تَجُودُ بِهِ عَلَى مَنْ أَلْقَى بِيَدِهِ إِلَيْكَ مِنْ عَفْوِكَ وَامْنُنْ عَلَيَّ بِمَا لا يَتَعَاظَمُكَ أَنْ تَمُنَّ بِهِ عَلَى مَنْ أَمَّلَكَ مِنْ غُفْرَانِكَ عد: ماخوذ است از عيد و عود و عائده به معنى عطاء و بخشش است. اقتراف: به معنى كسب نمودن. تغمد: پوشاندن. شرح : يعنى پس عطا نما تو بر من به چيزى كه عطا نمودى به او بر كسى كه كسب نموده است از پوشانيدن تو، ببخش بر من به چيزى كه بخشيدى تو به او كسى را كه انداخت خود را به دست خود به سوى تو از عفو تو، منت بگذار بر من به چيزى كه بزرگ نيست بر تو اين كه منت بگذارى تو بر كسى كه آرزو دارد بر تو آمرزيدن تو. تنبيه: اين نحو سئوال نمودن بعد از كمال فروتنى و اعتراف به ذلت است و لذا مصدر نمود به فاء در قول خود فعد پس كسى العياذ بالله مرتكب معصيت شد لكن در قلب خود اين نحو ذلت و فروتنى از جهت او حاصل نشد ثمرى نخواهد بر توبه او مترتب شد. وَاجْعَلْ لِى فِى هَذَا الْيَوْمِ نَصِيباً أَنَالُ بِهِ حَظّاً مِنْ رِضْوَانِكَ وَ لا تَرُدَّنِى صِفْراً مِمَّا يَنْقَلِبُ بِهِ الْمُتَعَبِّدُونَ لكَ مِنْ عِبَادِكَ وَ إِنِّى وَ أنْ لَمْ أُقَدِّمْ مَا قَدَّمُوهُ مِنَ الصَّالِحَاتِ فَقَدْ قَدَّمْتُ تَوْحِيدَكَ وَ نَفْىَ الاضْدَادِ وَالانْدَادِ وَ الاشْبَاهِ عَنْكَ وَ أَتَيْتُكَ مِنَ الابْوَابِ الَّتِى أَمَرْتَ أَنْ تُؤْتَى مِنْهَا وَ تَقَرَّبْتُ إِلَيْكَ بِمَا لا يَقْرُبُ بِهِ أَحَدٌ مِنْكَ إِلا بِالتَّقَرُّبِ بِهِ اللغة: اناله: رسيدن. صفر: خالى. اشباه و انداد: به يك معنى هستند. شرح : يعنى بگردان تو از جهت من در امروز نصيب و بهرهاى كه برسم من نصيبى از خشنودى تو باز نگردان مرا خالى از چيزهايى كه منقلب مىشود به سوى او بندگى كنندگان تو از بندگان تو، من اگر چه پيش نفرستادم چيزهايى را كه پيش فرستادند بندگان تو او را از عملهاى خود پس به تحقيق كه پيش فرستادم من وحدانيت تو را و منكر شدن ضد و ند و شبه تو را، آمدم من تو را از درهاى آن چنانى كه امر فرمودى تو اين كه آمده شده باشى تو از آن درها، و نزديك مىشوم من به سوى تو به سبب چيزهايى كه نزديك نمىشود احدى از تو مگر تقرب به واسطه آن چيزها. تنبيهان: اول آن است كه از اين فقرات چنان استفاده شود، مجرد ايمان به خدا و تصديق اولياء با توبه كفايت مىكند در اسلام و عدم دخول در نار و در عمل اسلام را مدخليت نيست چنان چه جماعتى را اعتقاد همين است در اسلام. دوم: آن است كه ابواب كه در فقره مذكوره است عبارت از ائمه عليهم السلام است چنان چه در جلى از روايات وارد است كه مائيم ابواب ايمان، و ماييم ابواب هدايت، ماييم بابى كه امتحان مىكند خدا عباد را به ما. ثُمَّ أَتْبَعْتُ ذَلِكَ بِالانَابَةِ إِلَيْكَ وَ التَّذَلُّلِ وَ الِاسْتِكَانَةِ لَكَ وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِكَ وَ الثِّقَةِ بِمَا عِنْدَكَ وَ شَفَعْتُهُ بِرَجَآئِكَ الَّذِى قَلَّ مَا يَخِيبُ عَلَيْهِ رَاجِيكَ وَ سَأَلْتُكَ مَسْأَلَةَ الْحَقِيرِ الذَّلِيلِ الْبَآئِسِ الْفَقِيرِ الْخَآئِفِ الْمُسْتَجِيرِ وَ مَعَ ذَلِكَ خِيفَةً وَ تَضَرُّعاً وَ تَعَوُّذَا وَ تَلَوُّذاً لا مُسْتَطِيلاً بِتَكَبُّرِ الْمُتَكَبِّرِينَ وَ لا مُتعَالِياً بِدَآلَّةِ الْمُطِيعِينَ وَ لا مُسْتَطِيلاً بِشَفَاعَةِ الشَّافِعِينَ اللغة: الاستكانه: خوارى و زارى نمودن. بائس: بدى كننده از بأس. تلوذ: ملتجى شدن. استطاله: گردن كشى نمودن. داله: نوازش به عمل خود نمودن، چنان كه در حديث است: المدل لا يصعد عمله. شرح : يعنى پس از آن عقب آورم اين اقرار به توحيد را به بازگشتن به سوى تو، و قبول نمودن ذلت و خوارى به سوى تو، و حسن ظن به سوى تو و اعتقاد به چيزهايى كه در نزد تو است و جف نمودم من او را به اميد تو، آن چنان اميدى كه كم است نااميد شدن بر آن اميد اميددارنده تو. سئوال مىنمايم من تو را سئوال نمودن حقير ذليل، درددارنده، محتاج، ترسنده، پناه گيرنده، با همه اينها ترسدارنده، و زارى كننده، و پناه گيرنده و التجاء كننده نه سركشى كننده به تكبر متكبران، نه بلندى كنندهام به نوازش اطاعت اطاعت كنندگان، نه سركشى كنندهام به شفاعت شفاعت كنندگان. وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الاقَلِّينَ وَ أَذَلُّ الاذَلِّينَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا اللغة: ذره: مثل مورچه است از كوچكى به چشم نمىآيد. يعنى : من بعد از همه اينها كمترين كمتران و خوارترين خواران مانند ذره بلكه كمتر از آن. فَيَا مَنْ لَمْ يُعَاجِلِ الْمُسِيئِينَ وَ لا يَنْدَهُ الْمُتْرَفِينَ وَ يَا مَنْ يَمُنُّ بِإِقَالَةِ الْعَاثِرِينَ وَ يَتَفَضَّلُ بِإِنْظَارِ الْخَاطِئِينَ أَنَا الْمُسِىءُ الْمُعْتَرِفُ الْخَاطِئُ الْعَاثِرُ أَنَا الَّذِى أَقْدَمَ عَلَيْكَ مُجْتَرِئاً أَنَا الَّذِى عَصَاكَ مُتَعَمِّداً أَنَا الَّذِى اسْتَخْفَى مِنْ عِبَادِكَ وَ بَارَزَكَ أَنَا الَّذِى هَابَ عِبَادَكَ وَ أَمِنَكَ أَنَا الَّذِى لَمْ يَرْهَبْ سَطْوَتَكَ وَ لَمْ يَخَفْ بَأْسَكَ أنَا الْجَانِى عَلَى نَفْسِهِ أنَا الْمُرْتَهَنُ بِبَلِيَّتِهِ أنَا الْقَلِيلُ الْحَيَآءِ أَنَا الطَّوِيلُ الْعَنَآءِ اللغة: نده: به معنى زجر و منع. اقاله: در گذشتن. عثر: لغزش. هاب: من الهيب به معنى خوف و ترس. عناء: به معنى رنج و مشقت. شرح : پس اى كسى كه تعجيل نمىكند با بدكاران، و منع نكند اسراف كنندگان را، اى كسى كه منت مىگذارد به در گذشتن لغزش كنندگان، و تفضل مىنمايد به مهلت دادن معصيت كاران، منم بدكار اعتراف كننده و معصيت كننده لغزنده، منم آن كسى كه اقدام نموده است بر تو در حالت جرئت كننده، منم آن كسى كه عصيان نمود تو را در حالت عمد و قصد، منم آن كسى كه پنهان نموده است از بندگان تو و آشكار كرده است بر تو، منم آن كسى كه ترسيده است از بندگان تو و ايمن دانست خود را از تو، منم آن كسى كه نترسيد از بزرگى و سلطنت تو و نترسيد از غضب تو، گنه كار بر نفس خود منم گرو گذاشته به بلاء خود، منم قليل الحياء ، منم دراز رنج. بِحَقِّ مَنِ انْتَجَبْتَ مِنْ خَلْقِكَ وَبِمَنِ اصْطَفَيْتَهُ لِنَفْسِكَ بِحَقِّ مَنِ اخْتَرْتَ مِنْ بَرِيَّتِكَ وَ مِنْ اجْتَبَيْتَ لِشَأْنِكَ بِحَقِّ مَنْ وَصَلْتَ طَاعَتَهُ بِطَاعَتِكَ وَ مِنْ جَعَلْتَ مَعْصِيَتَهُ كَمَعْصِيَتِكَ بِحَقِّ مَنْ قَرَنْتَ مُوَالاتَهُ بِمُوَالاتِكَ وَ مِنْ نُطْتَ مُعَادَاتَهُ بِمُعَادَاتِكَ اللغة: شأن: امر. نطت من النوط: به معنى تعليق و ربط. شرح : قسم مىدهم تو را به حق كسى كه برگزيدهاى از خلق خود، و به حق كسى كه اختيار نمودى او را از بريه خود كسى كه برگزيدهاى از جهت كار خود، به حق كسى كه وصل نمودى طاعت او را به طاعت خود و آن كسى كه گردانيدى معصيت او را مثل معصيت خود، به حق كسى كه قرين ساختهاى تو دوستى او را به دوستى خود وكسى كه بستهاى دشمنى او را به دشمنى خود. تَغَمَّدْنِى فِى يَوْمِى هَذَا بِمَا تَتَغَمَّدُ بِهِ مَنْ جَأَرَ إِلَيْكَ مُتَنَصِّلاً وَعَاذَ بِاسْتِغْفَارِكَ تَآئِباً وَتَوَلَّنِى بِمَا تَتَوَلَّى بِهِ أَهْلَ طَاعَتِكَ وَالزُّلْفَى لَدَيْكَ وَالْمَكَانَةِ مِنْكَ اللغة: جار اى تضرع. تنصل: بيرون آمدن. يقال تنصلت المرئهاى خرجت من الخضاب. مكانه: منزلت. الاعراب: عايد: صله ما محذوف و زلفى و مكانة معطوفان هستند به طاعت. شرح : بپوشان مرا در امروز به چيزى كه پوشاندى به آن چيز كسى را كه زارى نمود آن كس به سوى تو در حالتى كه بيرون آينده است از ذنوب خود و پناه گرفته است به طلب غفران تو در حالتى كه بازگشت كننده است، مباشرت نما تو مرا به آن چيزى كه مباشرت كننده است به آن اهل طاعت تو و اهل قرب تو و اهل منزلت نزد تو. وَ تَوَحَّدْنِى بِمَا تَتَوَحَّدُ بِهِ مَنْ وَ فَى بِعَهْدِكَ وَ أَتْعَبَ نَفْسَهُ فِى ذَاتِكَ وَ أَجْهَدَهَا فِى مَرْضَاتِكَ وَ لا تُؤَاخِذْنِى بِتَفْرِيطِى فِى جَنْبِكَ وَ تَعَدِّى طَوْرِى فِى حُدُودِكَ وَ مُجَاوَزَةِ أَحْكَامِكَ وَ لا تَسْتَدْرِجْنِى بِإِمْلائِكَ لِى اسْتِدْرَاجَ مَنْ مَنَعَنِى خَيْرَ مَا عِنْدَهُ وَ لَمْ يَشْرَكْكَ فِى حُلُولِ نِعْمَتِهِ بِى اللغة: طور: از حد تجاوز نمودن. املاء: مهلت دادن. استدراج: خدعه نمودن و فريب دادن. حلول: نزول. شرح : يعنى يگانه بنما تو مرا به چيزى كه يگانه شده است به آن چيز كسى كه وفا نموده است آن كس به عهد تو، و در تعب انداخت نفس خود را در ذات تو، و مشقت انداخته است نفس خود را در ذات تو در خشنودىهاى تو مواخذه ننما تو مرا به تقصير من در راه و تجاوز نمودن از اندازه خودم در حدود، و جوانب تو، و تجاوز نمودن من احكام تو را خدعه نكن تو مرا به سبب مهلت دادن تو مرا مثل خدعه نمودن كسى كه منع نمود مرا از خير آن چه نزد او است و شريك نگرفته تو را در نزول نعمت او به من. بيان مقال: خدعه نمودن خدا آن است كه بنده همان كه از نظر خدا افتاده و بناء عنايت او را ندارد اگر معصيت نمايد در ازاء آن معصيت به او نعمت داده شود هر قدر معصيت كند، نعمت او افزوده شود امر به جايى رسد كه توبه را فراموش كند و خواهد بى توبه مرد و مستحق عقوبت خدايى باشد. و اما اگر بنده در نظر خدا باشد اگر معصيت كند او را مبتلا به بليه نمايد كه استغفار نمايد تا اين كه مستحق عفو و ثواب شود و اين مطلب گمانم آن است كه در مجمع البحرين در ماده درج مذكور است. تنبيه: مراده عليه الصلوة والسلام از استدراج من منعنى منصوبست به نزع خافض و مراد از خدعه كنندگى كه مقام نصح فريب دهد بايست هدايت خير كند شر دلالة كند مىشود شيطان باشد مىشود اعم لكن به قرينه و لم يشركك بايست شيطان باشد زيرا كه شيطان است كه خود را مستقل مىداند در نزول نعمت. وَ نَبِّهْنِى مِنْ رَقْدَةِ الْغَافِلِينَ وَ سِنَةِ الْمُسْرِفِينَ وَ نَعْسَةِ الْمَخْذُولِينَ اللغة: رقده: خوابيدن. سنه و نعاس: عبارت است از مقدمات خواب كه در فارسى چرت گويند. يعنى : آگاه نما تو مرا از خواب بى خبران و آهستگى مسرفان و آهستگى خوارشدگان. توضيح: بدان كه غافل و مسرف و مخذول عبارت است از انسانى كه در مقام طغيان و عصيان باشد از اين كه در مقام مخالفت با خداى خودش است، و سزاوار آن نبود كه مخالفت نمايد پس عمل او مثل عمل غافل است او را تعبير به غافل نمود. چنان چه تعبير به جاهل نيز نموده است. در قوله تعالى: و الذين يعملون السوء بجهالة از اين كه از عنايت خدا دور است و خداى در مقام لطف به او نيست تعبير به مخذول مىشود. وَ خُذْ بِقَلْبِى إِلَى مَا اسْتَعْمَلْتَ بِهِ الْقَانِتِينَ وَاسْتَعْبَدْتَ بِهِ الْمُتَعَبِّدِينَ وَاسْتَنْقَذْتَ بِهِ الْمُتَهَاوِنِينَ شرح : بگير دل مرا به سوى آن چه كه كار فرمودى به آن اطاعت كنندگان را و به بندگى گرفتى تو به آن عبادت كنندگان را، و رهانيدى به آن خوارشدگان را. توضيح: در مقامات عديده بيان نمودم كه انس انسان مكاره است و غداره و اماره به سوء. پس به مقتضى آن مايل به شوات و لذات و منحرف از اطاعت و مقبل به معصيت است پس طلب اعانه نمايد از خدا كه الطاف خود را زياده شامل نمايد و او را خذلان نمايد به ترك الطاف، و طلب نمودن از خدا به اين كه بگير قلب مرا تا آخر نه مقصود اين است كه اجبارم نما در طاعت تا اين كه منافات تكليف داشته باشد بلكه مقصود ازدياد لطف است به قرينه اين كه مىفرمايد: كه نجات دادى به او خوارشدگان را. وَ أَعِذْنِى مِمَّا يُبَاعِدُنِى عَنْكَ وَ يَحُولُ بَيْنِى وَ بَيْنَ حَظِّى مِنْكَ وَ يَصُدُّنِى عَمَّآ أُحَاوِلُ لَدَيْكَ وَ سَهِّلْ لِى مَسْلَكَ الْخَيْرَاتِ إِلَيْكَ وَ الْمسَابَقَةَ إِلَيْهَا مِنْ حَيْثُ أَمَرْتَ وَ الْمُشَآحَّةَ فِيهَا عَلَى مَآ أَرَدْتَ اللغة: حظ: نصيب. صدى: به معنى متعرض شدن و مانع شدن. مسلك: راه دخول. شح: به معنى بخل و به معنى خوف از فوت شىء هم آمده است. شرح : پناه ده مرا از آن چه دور گرداند مرا از تو، و حائل شود ميان من و ميان بهره من از تو، و باز دارد مرا از آن چه قصد كنم نزد تو، و آسان نما از جهت من راه دخول خوبىها را به سوى تو و پيش گرفتن به سوى آنها از آن جايى كه امر فرمودى، و خوف فوت از آنها بر آن نحو كه خواستهاى. وَ لا تَمْحَقْنِى فِى مَنْ تَمْحَقُ مِنَ الْمُسْتَخِفِّينَ بِمَآ أَوْعَدْتَ وَ لا تُهْلِكْنِى مَعَ مَنْ تُهْلِكُ مِنَ الْمُتَعَرِّضِينَ لِمَقْتِكَ وَ لا تُتَبِّرْنِى فِى مَنْ تُتَبِّرُ مِنَ الْمُنْحَرِفِينَ عَنْ سُبُلِكَ اللغة: محق: نيست و نابود. وعيد: ترساندن. تنبيرا: اى اهلكه از باب تفعيل. شرح : يعنى نيست مكن مرا در آنانى كه نيست مىنمايى تو از سبكى كنندگان به آن چه كه ترساندى به آن چيز، و هلاك مگردان مرا با هر كه هلاك مىنمايى از مرتكبين مر دشمنى تو را، هلاك مساز مرا در آن كه هلاك مىگردانى از منصرفين از راههاى تو. وَ نَجِّنِى مِنْ غَمَرَاتِ الْفِتْنَةِ وَ خَلِّصْنِى مِنْ لَهَوَاتِ الْبَلْوَى وَأَجِرْنِى مِنْ أَخْذِ الامْلاءِ وَحُلْ بَيْنِى وَبَيْنَ عَدُوٍّ يُضِلُّنِى وَ هَوًى يُوبِقُنِى وَ منقَصَةٍ تَرْهَقُنِى وَ لا تُعْرِضْ عَنِّى إِعْرَاضَ مَنْ لا تَرْضَى عَنْهُ بَعْدَ غَضَبِكَ اللغة: غمره: شدت و سختى. لهوات: جمع لها يا به معنى زبان كوچك است كه نزديك حلق آويز است يا سقف دهان است كه در فارسى كام گويند. بلوى: اختيار و آزمايش نمودن. املاء: مهلت دادن. هوى: خواهش نمودن. ارهاق: الحاق. اعراض: رو برگردانيدن. شرح : يعنى رهايى ده تو مرا از شدتها و آشوب، و خلاصى ده تو مرا از كامهاى اختبار، امان ده تو مرا از گرفتن مهلت دادن، فاصله شو تو ميان من و ميان دشمن من كه گمراه مىنمايد مرا، و خواهش كه هلاك مىنمايد مرا و عيب و نقصى كه لاحق مىشود مرا، رو مگردان از من روگرداندن كسى كه راضى نشوى از او بعد از غضب تو. ايضاح: قوله عليه السلام و خلصنى مقصود امام عليه الصلوة والسلام آن است كه اگر مرا در مقام اختبار و امتحان در آوردى و مبتلا به بليه نمودى خلاصى ده مرا از آن زيرا كه مىشود طول امتحان و ابتلاء باعث شود كه نفس در مقام انكار بيرون آيد و قوه غضبيه او غالب شود در مقام دشمنى و عداوت با خداى بيرون آيد. پناه مىبرم به خدا از ابتلاء و امتحان او و دور نيست كه از لهوات معنى مجازى او مراد باشد نه حقيقى يعنى خلاصى ده تو مرا از چشيدن اختبار و امتحان. والله العالم. تنبيه: قوله عليه الصلوة والسلام: لا تعرض عنى اشاره است به مطلبى و آن اين است كه عبد گاهى مرتكب معصيت مىشود بعد از ارتكاب آن معصيت، خدا ديگر از آن راضى نشود چنان چه در روايت كه وارد است كه جابر روايت كرده از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام دلالت بر آن دارد. وَ لا تُؤْيِسْنِى مِنَ الامَلِ فِيكَ فَيَغْلِبَ عَلَيَّ الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَتِكَ وَ لا تَمْتَحِنِّى بِمَا لا طَاقَةَ لِى بِهِ فَتَبْهَظَنِى مِمَّا تُحَمِّلُنِيهِ مِنْ فَضْلِ مَحَبَّتِكَ اللغة: قنوط: نااميدى. منع: عطاء. بهظ: سنگين و گران. شرح : يعنى نااميد مكن مرا از آرزو كردن در تو پس غالب شود بر من نااميدى از رحمت تو، و مده مرا آن چه طاقت نيست مرا به آن پس سنگين مىنمايى تو مرا از آن چه بار مىنمايى تو بر من او را از زيادتى محبت تو. بيان: انسان بىنوا از اين كه برزخ است مابين ملك و جن در آن قوت تمنى و آرزو هم هست نظير جن و لذا در محلى كه آرزو دارد اگر آرزوى او برآورده نشود، گاه از آن نااميد شود و گاه با او عدو، و اگر از خداى خود طمعى داشته باشد از نعمت و بر او داده نشود نااميد از رحمت او شود و رجاء رحمت او ندارد و حصول اين صفت در انسان از گناهان كبيره است. و در صريح قرآن نهى شده است از اين، و اگر العياذ بالله اين صفت در انسان پيدا شد در مقام زوال او بيرون آيد و توبه آن نمىشود مگر اين كه صفت رجاء در خود پيدا كند، و اين حرام مثل ساير محرمات نيست كه به جوارح تعلق گرفته باشد زيرا كه قنوط و رجاء امر قلبى هستند پس توبه او به زوال خواهد بود و زوال اوبعد از اين كه خداى را حكيم و غنى بالذات و جواد دانست تأمل كند كه عدم اعطاء او آرزوى او را نيست مگر از باب لطف مىشود كه آرزوى او داده شو و او سبب هلاكت او گردد چنان چه در حديث قدسى به موسى عليه الصلوة والسلام بن عمران على نبينا و آله و عليه الصلوة و السلام مىفرمايد: كه بعضى از بندگان من فقر صلاح ايشان است، اگر غنى كنم ايشان را، خواهند هلاك نمود تا آخر حديث. ظريفه: مالى دادند به بهلول كه به فقراء قسمت نمايد او مال را بين اغنياء قسمت كرد، او را اعتراض نمودند در جواب گفت: شما از خدا بهتر نمىدانيد كه او مال را تسليم ايشان نموده است. وَ لا تُرْسِلْنِى مِنْ يَدِكَ إِرْسَالَ مَنْ لا خَيْرَ فِيهِ وَ لا حَاجَةَ بِكَ إِلَيْهِ وَ لا إِنَابَةَ لَهُ اللغة: ارسال: سر دادن و باز نمودن است يقال: ارسلت الدابه. يد: مراد از آن معنى مجازى او است مثل عنايت و لطف و كرم. الاعراب: ارسال اضافه به سوى مفعول است اى ارسالك من. شرح : يعنى سر نده تو مرا از دست تو سرگردان دادن تو كسى را كه نيست خير در آن و نه حاجتى باشد تو را به سوى او و نه بازگشتنى براى او. تنبيه: خداى غنى و مطلق و او را حاجتى به سوى كسى نيست از اين كه عبد مورد عنايت واقع شود او را مصدر از جهت امورى كند مثل انبياء و اولياء، و اوصياء و علماء و سلاطين عدول از اين جهت توان گفت به طريق مجاز كه او را خداى حاجت دارد و ميتوان گفت: امثال اين نحو كلمات از جهت او مفهوم نيست تا مفهوم خلاف مقصود شود. وَ لا تَرْمِ بِى رَمْىَ مَنْ سَقَطَ مِنْ عَيْنِ رِعَايَتِكَ وَ مِنْ اشْتَمَلَ عَلِيهِ الْخِزْيُ مِنْ عِنْدِكَ بَلْ خُذْ بِيَدِى مِنْ سَقْطَةِ الْمُتَرَدِّينَ وَ وَهْلَةِ الْمُتَعَسِّفِينَ وَ زَلَّةِ الْمَغْرُورِينَ وَ وَرْطَةِ الْهَالِكِينَ اللغة: تردى: به معنى سقوط و افتادن. وهله: غلط نمودن. تعسف: گرفتن راه كج يعنى بى راه. شرح : يعنى مينداز مرا انداختن كسى كه افتاده است از چشم مراعات تو و كسى كه فراگرفته باشد بر او رسوايى در نزد تو بلكه بگير دست مرا از افتادن افتادگان و از غلط نمودن راه گم شدگان. وَ عَافِنِى مِمَّا ابْتَلَيْتَ بِهِ طَبَقَاتِ عَبِيدِكَ وَ إِمَآئِكَ وَ بَلِّغْنِى مَبَالِغَ مَنْ عُنِيتَ بِهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ وَ رَضِيتَ عَنْهُ فَأَعَشْتَهُ حَمِيداً وَ تَوَفَّيْتَهُ سَعِيدَا وَ طَوِّقْنِى طَوْقَ الاقْلاعِ عَمَّا يُحْبِطُ الْحَسنَاتِ وَ يَذْهَبُ بِالْبَرَكَاتِ اللغة: اعنته من الاعانه: زندگى دادن. طوق: چيزى است كه در گردن اندازند. اقلاع: باز ايستادن. شرح : يعنى عافيت ده مرا از چيزهايى كه مبتلا نمودى اصناف بندگان و كنيزان خود را، و برسان مرا به رسيدن گاه كسى كه عنايت فرمودى به او و انعام نمودى بر او و پس زندگى دادى تو او را در حالت خشنودى و ميراندى او را در حالت نيكبختى، و در گردن انداز تو مرا طوق اجتناب نمودن از چيزهايى كه برطرف مىنمايد خوبىها را و مىبرد بركات را. وَ أَشْعِرْ قَلْبِىَ الِازْدِجَارَ عَنْ قَبَآئِحِ السَّيِّئَاتِ وَ فَوَاضِحِ الْحَوْبَاتِ وَ لا تَشْغَلْنِى بِمَا لا أُدْرِكُهُ إِلا بِكَ عَمَّا لا يُرْضِيكَ عَنِّى غَيْرُهُ وَ أَنْزِعْ مِنْ قَلْبِى حُبَّ دُنْيَا دَنِيَّةٍ تَنْهَى عَمَّا عِنْدَكَ وَ تَصُدُّ عَنِ ابْتِغَآءِ الْوَسِيلَةِ إِلَيْكَ وَ تُذْهِلُ عَنِ التَّقَرُّبِ مِنْكَ اللغة: اشعار از شعار: آن پيراهن را گويند يا از شعر به معنى اطلاع. ازدجار: از باب افتعال از زجر قلب تاء به دال شد و او به معنى ممنوع شدن و باز ايستادن است. حوبه: معصيت. شرح : يعنى بپوشان قلب مرا به باز ايستادن از زشتىها و بدىها و رسوايىها و معصيتها، و مشغول مساز مرا به آن چه در نمىيابم او را مگر به تو از آن چه راضى نكند تو را از من غير او، و بكن از دل من دوستى دنياى پست را كه نهى مىكند از آن چه كه نزد تو است، و باز مىدارد از طلب نمودن وسيله به سوى تو و غافل مىسازد از نزديك شدن از تو. توضيح: قوله عليه السلام لا تشغلنى بما الى قوله عما كلمه عن از براى مجاوزت است ظاهر آن است كه مقصود آن است كه مرا مشغول مساز به دنيا كه بر آن مشغول شوم و تجاوز نمايم از امرى كه رضاء تو در آن است، به عبارت اخرى مقبل به دنيا و مدبر از امر آخرت و در قول خود كه فرمود بما لا ادركه الى آخره اشاره است بر اين كه به امور دنيوى هم نتوان رسيد مگر به اعانت و سبب او. وَ زَيِّنْ لِىَ التَّفَرُّدَ بِمُنَاجَاتِكَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ هَبْ لِى عِصْمَةً تُدْنِينِى مِنْ خَشْيَتِكَ وَ تَقْطَعُنِى عَنْ رُكُوبِ مَحَارِمِكَ وَ تَفُكُّنِى مِنْ أَسْرِ الْعَظَآئِمِ وَ هَبْ لِىَ التَّطْهِيرَ مِنْ دَنَسِ الْعِصْيَانِ وَ أَذْهِبْ عَنِّى دَرَنَ الخَطَايَا وَ سَرْبِلْنِى بِسِرْبَالِ عَافِيَتِكَ وَ رَدِّنِى رِدَآءَ مُعَافَاتِكَ وَ جَلِّلْنِى سَوَابِغَ نَعْمَآئِكَ وَ ظَاهِرْ لَدَىَّ فَضْلَكَ وَ طَوْلَكَ اللغة: تدنينى من الدنو اى القرب. اسر: در بند و اسير نمودن. دنس: و دون: چرك. سربال: پيراهن. رداء: چيزى است كه بالاى دو كتف اندازند و جل هم معروف است. الاعراب: العظايم صفت ذنوب كه محذوف است. شرح : يعنى زينت ده تو مرا از براى من به مناجاتت در شب و روز، و ببخش از براى من نگه داريى كه نزديك نمايد مرا از ترس تو، و جدا نمايد مرا از مرتكب شدن حرامهاى تو، و رها كند مرا از بند گناهان بزرگ، و ببخش مرا تو از جهت من پاكيزه شدن از چرك گناهان، و بپوشان مرا پيراهن عافيت خود و ردا، بپوشان مرا به رداء رستگارى تو، فرو پوشان مرا نعمتهاى تمام خود را. بعضى گفتهاند: ظاهر ماخوذ از ظهر است يعنى پشت يا به معنى تابع و گمان حقير آن است كه هر دو خلاف سياق كلام است. وَ أَيِّدْنِى بِتَوْفِيقِكَ وَ تَسْدِيدِكَ وَ أَعِنِّى عَلَى صَالِحِ النِّيَّةِ وَ مَرْضِىِّ الْقَوْلِ وَ مُسْتَحْسَنِ الْعَمَلِ وَ لا تَكِلْنِى إِلَى حَوْلِى وَ قُوَّتِى دُونَ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ شرح : قوت ده مرا به توفيق خو و تسديد خود، و يارى ده مرا بر نيت صالح و گفتار پسنديده و كردار نيكو، و وانگذار تو مرا به قدرت و قوت خودم نه به قدرت و قوت تو. بدان كه انسان اگر بخواهد فايز شود به مراتب عاليه در دنيا و آخرت نمىشود مگر اين كه گفتار و رفتار و كردار خود را پسنديده نمايد و نيت را پسنديده كند زيرا كه نيت بد، بد است اگر چه معصيت نيست، لكن انسان به واسطه او به مرتبه پست خواهد رفت و او را نزد خداى قرب و منزلت نيست. وَ لا تُخْزِنِى يَوْمَ تَبْعَثُنِى لِلِقَآئِكَ وَ لا تَفْضَحْنِى بَيْنَ يَدَيْ أَوْلِيَآئِكَ وَ لا تُنْسِنِى ذِكْرَكَ وَ لا تُذْهِبْ عَنِّى شُكْرَكَ بَلْ أَلْزِمْنِيهِ فِى أَحْوَالِ السَّهْوِ عِنْدَ غَفَلاتِ الْجَاهِلِينَ لاِلائِكَ رسوا و خوار مكن مرا روزى كه برانگيزانى مرا براى ملاقات خود، خوار مكن مرا پيش روى دوستان تو، فراموش مكن مرا ياد و خاطر خود نبر از من شكر خود را بلكه لازم بدار تو مرا شكر تو را در حالات سهو نزد بى خبرىهاى نادانان بر نعمتهاى تو. بدان كه روز قيامت انسان بى چاره را ابتلائات هست يكى از آن جمله اين است كه با اين كه خود در كمال شدت و تعب است خجالت مىكشد از خداى خود و دوستان خود. و اما قوله عليه الصلوة والسلام و لا تنسنى اشاره است به مطلبى كه در قرآن نيز نظير او است و گرنه خدا را سهو و نسيان نيست و مجمل آن مطلب آن است كه در روز قيامت جمعى كه عمل مردم تمام شده است از خدا مطالبه نمايند داخل شدن بهشت را و عرض نمايد كه: اين گروه مردمان را امر فرمودى به بهشت چرا از جهت ما حكم نفرمودى. جواب فرمايد خداى دو سراى و خلاق، فراموش نمودهام و آن جماعت كسانى هستند كه خدا را و فراموش نمودند در دنيا. و قوله و الزمنيه: باب افعال و ضمير او راجع است به شكر و حاصل او آن است كه حال من، حال جهال كه شكر نعمت تو ننمايد نشود بلكه مرا ملازم و مواضبدار به شكر او. وَ أَوْزِعْنِى أَنْ أُثْنِىَ بِمَآ أَوْلَيْتَنِيهِ وَ أَعْتَرِفَ بِمَآ أَسْدَيْتَهُ إِلَىَّ الهام فرما تو مرا به اين كه ثناء تو نمايم به آن چه كه عطا نمودى مرا در او، و اعتراف كنم به آن چه فرستادى تو او را به سوى من. اسداء: به معنى هديه و مهمل هر دو آمده است در اين جا به معنى هديه است. وَ اجْعَلْ رَغْبَتِى إِلَيْكَ فَوْقَ رَغْبَةِ الرَّاغِبِينَ وَحَمْدِى إِيَّاكَ فَوْقَ حَمْدِ الْحَامِدِينَ وَ لا تَخْذُلْنِى عِنْدَ فَاقَتِى إِلَيْكَ وَ لا تُهْلِكْنِى بِمَآ أَسْدَيْتُهُ إِلَيْكَ بگردان خواهش مرا به سوى تو برتر از خواهش خواهشكنندگان، و ثناء مرا به سوى خود بالاتر از ثناء ثناء كنندگان، خوار منما مرا روز حاجت من به سوى تو، عقاب نكن تو مرا به آن چه فرستادم به سوى تو. وَ لا تَجْبَهْنِى بِمَا جَبَهْتَ بِهِ الْمُعَانِدِينَ لَكَ بر پيشانى مزن مرا آن چه بر پيشانى زدى به او دشمنان خود را. جبهه: به معنى پيشانى است كسى اگر مسلط شود بر دشمن خود روى به روى نمايد يا بر پيشانى او مىزند. فَإِنِّى لَكَ مُسَلِّمٌ أَعْلَمُ أَنَّ الْحُجَّةَ لَكَ وَ أَنَّكَ أَوْلَى بِالْفَضْلِ وَ أَعْوَدُ بِالاحْسَانِ وَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ به درستى كه من تو را منقاد و مطيع هستم مىدانم اين كه غلبه مر تو را است، به درستى كه تو سزاوارترى به فضل و نفع رسانندهترى به نيكويى و اهل پرهيزگارى و اهل آمرزش. اعود: يا از عاد است يا از نفع اهل التقوى و اهل المغفره. يعنى تو سزاوارى كه ترسيده شود از عقوبات تو، و تو سزاوارترى تو اين كه بيامرزى، مر بندگانت را. صدوق عليه الرحمه در توحيد از حضرت صادق آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم نقل مىنمايد كه آن بزرگوار فرمود كه: فرموده است خداى عز و جل كه من سزاوارم از اين كه ترسيده شوم و بنده من از جهت من شريك قرار ندهد، من سزاوارم اگر بنده من از براى من شريك قرار نداد چيزى را اين كه او را داخل بهشت نمايم. فرمود آن امام عليه الصلوة والسلام: به درستى كه خداى عز و جل قسم ياد نمود به عزت و جلال خود اين كه عذاب ننمايد اهل توحيدش را به آتش. مروى است زمانى كه نازل شد قوله تعالى: هو اهل التقوى و اهل المغفرة پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداى بگردان مرا از اهل تقوى و اهل مغفرت، اول از اول و ثانى از ثانى از مجهول است اول از ثانى و ثانى از اول از معلوم است.٣٠ وَ أَنَّكَ بِأَنْ تَعْفُوَ أَوْلَى مِنْكَ بِأَنْ تُعَاقِبَ وَ أَنَّكَ بِأَنْ تَسْتُرَ أَقْرَبُ مِنْكَ إِلَى أَنْ تَشْهَرَ به درستى كه تو اگر عفو نمايى سزاوارترى به اين كه عقاب كنى و به درستى كه تو اگر بپوشانى نزديكتر است از تو به اين كه آشكار نمايى بدان كه خداى عز و جل اهل آن است كه بر هر چيزى تحمل نمايد اين است علامت كبريا و بزرگى او. فَأَحْيِنِى حَيَاةً طَيِّبَةً تَنْتَظِمُ بِمَآ أُرِيدُ وَ تَبْلُغُ مَآ أُحِبُّ مِنْ حَيْثُ لا آتِى مَا تَكْرَهُ وَ لا أَرْتَكِبُ مَا نَهَيْتَ عَنْهُ پس زنده بدار تو مرا زندگى پاكيزه كه پيوسته به آن چه مىخواهم من و برسد آن چه دوست دارم من به حيثيتى كه جاى نياورم بدىهاى تو را و مرتكب نشوم آن چه را كه نهى فرمودى از او. وَ أَمِتْنِى مِيتَةَ مَنْ يَسْعَى نُورُهُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ و بميران مرا ميراندن كسى كه بشتابد نور او پيش روى او و از جانب راست او. مومن در روز قيامت روى او مثل ماه شب چهارده روشن است و مردم از نور روى او استضائه نمايند. وَ ذَلِّلْنِى بَيْنَ يَدَيْكَ وَ أَعِزَّنِى عِنْدَ خَلْقِكَ وَضَعْنِى إِذَا خَلَوْتُ بِكَ وَ ارْفَعْنِى بَيْنَ عِبَادِكَ وَ أَغْنِنِى عَمَّنْ هُوَ غَنِيٌّ عَنِّى وَ زِدْنِى إِلَيْكَ فَاقَةً وَ فَقْراً خوار كن مرا پيش خود و عزيز نما مرا نزد مخلوق خود، و پست و حقير كن مرا چون خلوت نمايم با تو و بلند كن مرا مابين بندگانت، و بى نياز كن مرا از آن كه بى نياز است از من و زياد كن تو مرا به سوى خود به احتياج و درويشى يعنى قدر و حاجتم به سوى تو زيادتر باشد از فقر و حاجتم به سوى غير تو. وَ أَعِذْنِى مِنْ شَمَاتَةِ الاعْدَآءِ پناه ده مرا از خوشحال نمودن دشمنان. روايت شده است كه به ايوب عرض كردند كه: چه بر تو اشد بود در زمان بلا؟ فرمودند: شماتت اعداء به درستى كه اهل آتش صبر مىنمايند از عذاب آتش شايد اعداى ايشان بر ايشان شماتت نمايند. وَ مِنْ حُلُولِ الْبَلاءِ وَ مِنْ الذُّلِّ وَ الْعَنَآءِ و از نزول بلاء و از خوارى و تعب. تَغَمَّدْنِى فِى مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنِّى بِمَا يَتَغَمَّدُ بِهِ الْقَادِرُ عَلَى الْبَطْشِ لَوَ لا حِلْمُهُ وَ الآخِذُ عَلَى الْجَرِيرَةِ لَوَ لا أَنَاتُهُ اللغة: تغمد: پوشانيدن. بطش: گرفتن از روى قوت. جريره: جنايت نمودن. اناة: مهلت دادن. و الاخذ عطف بر قادر. يعنى : بپوشان مرا در آن چه مطلع شدى تو بر آن از من به آن چه بپوشاند با وقار در بر گرفتن اگر نه حلم او بوده باشد و گيرندگى بر گناه اگر مهلت او نبود. وَ إِذَآ أَرَدْتَ بِقَوْمٍ فِتْنَةً أَوْ سُوءاً فَنَجِّنِى مِنْهَا لِوَاذاً بِكَ وَ إِذْ لَمْ تُقِمْنِى مَقَامَ فَضِيحةٍ فِى دُنْيَاكَ فَلا تُقِمْنِى مِثْلَهُ فِى آخِرَتِكَ اللغة: فتنه: از براى او معانى بسيار است گناه و مرض و عقوبت و اختبار و سوزانيدن و جنون. لواذا: از لوذ به معنى التجاء و پناه گرفتن. مقام: به فتح ميم و ضم ميم مصدر به معنى اقامه يا اسم مكان. يعنى : هرگاه اراده نمايى به قومى آشوبى يا بدى را پس نجات ده مرا از او جهت پناه گرفتن به تو چون به پا نداشتى مرا در مقام رسوايى در دنياى خود پس بر پا مدار مرا مانند آن در آخرت خود. وَاشْفَعْ لِى أَوَآئِلَ مِنَنِكَ بِأَوَاخِرهَا وَ قَدِيمَ فَوَآئِدِكَ بِحَوَادِثِهَا وَ لا تَمْدُدْ لِى مَدّاً يَقْسُو مَعَهُ قَلْبِى وَ لا تَقْرَعْنِى قَارِعَةً يَذْهَبُ لَهَا بَهَآئِى وَ لا تَسُمْنِى خَسِيسَةً يَصْغُرُ لَهَا قَدْرىَ وَ لا نَقِيصَةً يُجْهَلُ مِنْ أَجْلِهَا مَكَانِى وَ لا تَرُعْنِى رَوْعَةً أُبْلِسُ بِهَا وَ لا خِيفَةً أُوجِسُ دُونَهَا يعنى : جفت ساز از جهت من اولهاى نعمتهاى خود را به آخرهاى آن و منافع گذشته از به تازههاى آن، مدد نكن از جهت من مددى كه سخت شود با او قلب من، مبتلا نكن مرا به بليهاى كه برود براى او نيكويى من، علامت نگذار مرا پستى كه كوچك نمايد براى آن مرتبه من و نه عيبى كه معلوم شود به جهت آن جاى من، و مترسان مرا ترسانيدى كه نااميد شوم به سبب آن و نه ترسى كه در دل من ترس در آيد نزد آن. اللغة: قارعه: كوبيدن و بليه و عذاب. خسيس: پست و دون. روع: ترسيدن. بلس: نااميد شدن و نادم شدن. وحس: احساس نمودن. مد: كشيدن و مدد اعانت نمودن. اجْعَلْ هَيْبَتِى فِى وَعِيدِكَ وَ حَذَرِى مِنْ إِعْذَارِكَ وَ إِنْذَارِكَ وَ رَهْبَتِى عِنْدَ تِلاوَةِ آيَاتِكَ بگردان هيبت و بزرگى مرا در ترسيدن و خوف مرا از عذر خواستن تو و ترسانيدن و خوف مرا نزد خواندن آيات تو. اللغة: اعذار و انذار: ترساندن و وعيد، و عذر و نذر حجه و تخويف. حذر: ترسيدن. يعنى : توفيق ده مرا كه از تخويف و وعيد تو ترسان باشم. الهيبه: الاجلال و المخافه. وَاعْمُرْ لَيْلِى بِإِيقَاظِى فِيهِ لِعِبَادَتِكَ وَ تَفَرُّدِى بِالتَّهَجُّدِ لَكَ وَ تَجَرُّدِى بِسُكُونِى إِلَيْكَ آباد كن شب مرا به بيدار كردن من در آن براى بندگى نمودن تو و تنها نمودن من به اطمينان به سوى تو. وَ إِنْزَالِ حَوَآئِجِى بِكَ وَ مِنْازَلَتِى إِيَّاكَ فِى فَكَاكِ رَقَبَتِى مِنْ نَارِكَ وَ إِجَارَتِى مِمَّا فِيهِ أَهْلُهَا مِنْ عَذَابِكَ و فرود آمدن حاجتهاى من به سوى تو و داد بى داد من و دعوى، و معركه من تو را است در آزاد كردن من از آتش تو و پناه دادن من از آن چه در آن است اهل آن از عذاب تو. قوله: و انزال و منازله عطف است بر سكون و غرض امام عليه الصلوة والسلام آن است كه من خود را مجرد ساختم و برهنه نمودم از هر چيزى وراء ذات مقدس تو غير از تو مرا كسى نيست و لذا با جنگ و دعوى دارم كه مرا بيامرزى جنگ كارزار عبد با خالق نظير لج و ناز نمودن طفل است با پدر و مادر و گرنه بنده را چه حد است كه منازله با مولاى خود نمايد. وَ لا تَذَرْنِى فِى طُغْيَانِى عَامِهاً و وانگذارى مرا در طغيان خودم و از حد خود بيرون رفتن من سرگردان. عمه: اى تحير. وَ لا فِى غَمْرَتِى سَاهِياً حَتَّى حِينٍ و نه در فرو رفتن من بى خبر تا روزگارى. غرض از اين دو فقره آن است كه در معصيت و مخالفت كه داخل شدم نه از روى آن بود كه منكر خدايى تو بودم بلكه شيطان فريبم داد و خدعه نمود بر من در معصيت تو حال من مثل متحير و نادان است در معصيت نمودن مرا به سرگردانى و بى خبرى وانگذار كه در معصيت تو بمانم يا معصيت نمايم بلكه توفيق بده مرا كه اطاعت نمايم. وَ لا تَجْعَلْنِى عِظَةً لِمَنِ اتَّعَظَ وَ لا نَكَالاً لِمَنِ اعْتَبَرَ وَ لا فِتْنَةً لِمَنْ نَظَرَ نگردان مرا سبب نصيحت از براى كسى كه قبول نصيحت مىكند و نه من محل عقوبت باشم از جهت عبرت گيرنده و نه امتحان باشم از جهت كسى كه نظر كند چون انسان خردمند و عاقل به ابناء جنس خود كه مبتلاء به بليه شد و ملتفت به او شود و در حال او تفكر نمايد خواهد پند و عبرت گرفت و سبب امتحان او خواهد شد و غرض آن است كه مرا سبب وعظ غير قرار نده و مرا مبتلاء به بليه نفرما. وَ لا تَمْكُرْ بِى فِى مَنْ تَمْكُرُ بِهِ مكر نكن به من در آن كه مكر مىكنى به آن. مكر در خلق به معنى خدعه است و فريب و در خداى مجازات به عقوبت و بليه است و مراد از اين كلام آن است كه عقاب مكن با آن چه جماعتى كه عقاب مىفرمايى. وَ لا تَسْتَبْدِلْ بِى غَيْرِى بدل نكن مرا به غير من يعنى از صورتى به صورتى از جهت عذاب و عقوبت تغيير ندهى مرا. شايد مراد حضرت حجة الله عجل الله سبحانه فرجه در دعاى شبهاى ماه مبارك رمضان مشهور است به دعاى شريف افتتاح نيز همين باشد و احتمال دارد كه مراد آن باشد كه سلطنت مرا به كسى ندهى. وَ لا تُغَيِّرْ لِى اسْماً تغيير نده به من اسم مرا يعنى از ديوان سعداء محو نمايى و در ديوان اشقياء بنويسى. وَ لا تُبَدِّلْ لِى جِسْماً تبديل نكنى از جهت من جسم مرا چنان چه آيه شريفه در وصف اهل آتش دارد كه: كلما نضجت جلودهم بدلنا هم جلودا غيرها. وَ لا تَتَّخِذْنِى هُزُواً لِخَلْقِكَ وَ لا سُخْرِيّاً لَكَ يعنى : مرا مورد استهزاء خلق خود قرار ندهى به عبارت اخرى معامله كسى كه مسخره او نمايى در دنيا و آخرت. اما در دنيا استدراج نمودن چنان چه معنى او را در سابق بيان نمودهام و همچنين در اين دعاء. و اما در آخرت بنمايى عمل مرا در آخرت به احسن وجوه و اعمال در وقت حاجت چون كه نزديك شوم امر فرمايى به باد كه او را متفرق سازد در هواء چنان چه قول او است: و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا. اين به واسطه ريايى كه در عمل داخل كنند. وَ لا تَبَعاً إِلا لِمَرْضَاتِكَ وَ لا مُمْتَهَناً إِلا بِالِانْتِقَامِ لَكَ يعنى : نه خدمت كننده مگر از جهت خوشنودىهاى تو و خدمت گرفته نشوم مگر به انتقام كشيدن از جهت تو. مهن: در لغت به معنى ضعف و حقارت و ذلت است و در اينجا به معنى استعمال است. وَ أَوْجِدْنِى بَرْدَ عَفْوِكَ و حَلاوَةَ رَحْمَتِكَ وَ رَوْحِكَ وَ رَيْحَانِكَ ايجاد كن مرا به خنكى عفو تو و شيرينى رحمت تو و روح و ريحان تو. بدان كه روح نجات از آتش است و ريحان دخول در بهشت. وَ جَنَّةِ نَعِيمِكَ بهشت عنبر سرشت تو. وَ أَذِقْنِى طَعْمَ الْفَرَاغِ لِمَا تُحِبُّ بِسَعَةٍ مِنْ سَعَتِكَ وَالِاجْتِهَادِ فِيمَا يُزْلِفُ لَدَيْكَ وَ عِنْدَكَ بچشان مرا فرح فارغ بودن براى آن چه دوست دارى به توانگرى از توانگرى تو و جد جهد نمودن در چيزهايى كه نزديك مىگرداند نزد تو و پيش تو. زلف: به معنى قرب. غرض از اين فقرات آن است كه مرا توفيق بده كه از زمره اولياء و مقربين تو باشم. وَ أَتْحِفْنِى بِتُحْفَةٍ مِنْ تُحُفَاتِكَ وَ اجْعَلْ تِجَارَتِى رَابِحَةً وَ كَرَّتِى غَيْرَ خَاسِرَةٍ وَ أَخِفْنِى مَقَامَكَ وَ شَوِّقْنِى لِقَآءَكَ وَ تُبْ عَلَيَّ تَوْبَةً نَصُوحاً لا تُبْقِ مَعَهَا ذُنُوباً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً وَ لا تَذَرْ مَعَهَا عَلانِيَةً وَ لا سَرِيرَةً تحفه بفرست مرا به تحفهاى از تحفات خود، بگردان تجارت مرا نفع كننده و باز گشت مرا بى زيان. و بترسان مرا از مقام خود و آرزومندگى مرا لقاى خود را، و بپذير بر من توبه مرا توبهاى خالص كه باقى نگذارى به آن گناهان كوچك و بزرگ را، و نگذارى به آن آشكار و پنهانى مرا. قوله عليه الصلوة والسلام: و كرتى غير خاسره اشاره است به حبط چنان چه جمعى را اعتقاد آن است و گويند سيئات حسنات را ميبرد و امام عليه الصلوة والسلام غرض او آن است كه تحصيل ثواب نمودم از اطاعت رب الارباب زيانى از جهت او حاصل نشود. وَ انْزَعِ الْغِلَّ مِنْ صَدْرِى لِلْمؤمنين وَ أَعْطِفْ بِقَلْبِى عَلَى الْخَاشِعِينَ وَ كُنْ لِى كَمَا تَكُونُ لِلصَّالِحِينَ وَ حَلِّنِى حِلْيَةَ الْمُتَّقِينَ وَاجْعَلْ لِى لِسَانَ صِدْقٍ فِى الْغَابِرِينَ و بكن كينه را از قلب من مر مومنان را و مهربان كن دل مرا بر فروتنان، و باش براى من همچنان كه هستى براى خوبان، و بياراى مرا به زيور پرهيزكاران و بگردان براى من زبان راستى در آيندگان. وَ ذِكْراً نَامِياً فِى الآخِرِينَ و ذكر بلندى در آخرين. وَ وَافِ بِى عَرْصَةَ الاوَّلِينَ وَ تَمِّمْ سُبُوغَ نِعْمَتِكَ عَلَيَّ وَ ظَاهِرْ كَرَامَاتِهَا لَدَيَّ ببر مرا به عرصه اولين و تمام كن تمامى نعمتهاى خود را بر من، و آشكار نما بزرگى نعمتهاى خود را نزد من. وَ امْلأ مِنْ فَوَآئِدِكَ يَدَيَّ وَ سُقْ كَرَآئِمَ مَوَاهِبِكَ إِلَيَّ پر كن از فائدههاى تو دو دست مرا و بران بزرگىهاى بخشش هايت را به سوى من. وَ جَاوِرْ بِىَ الاطْيَبِينَ مِنْ أَوْلِيَآئِكَ فِى الْجِنَانِ الَّتِى زَيَّنْتَهَا لاَِصْفِيَآئِكَ وَ جَلِّلْنِى شَرَآئِفَ نِحَلِكَ فِى الْمَقَامَاتِ الْمُعَدَّةِ لاَِحِبَّآئِكَ همسايه گردان به من پاكيزهترين از دوستان خود، بهشت هايى كه آراستهاى آنها را از براى برگزيدگان و بپوشان مرا بزرگىهاى عطاياى خود در جاهايى كه آماده ساختى براى دوستان خود. وَاجْعَلْ لِى عِنْدَكَ مَقِيلاً آوِى إِلَيْهِ مُطْمَئِنّاً بگردان براى من نزد خود خوابگاهى كه جاى گيرم به آن آرام گرفته. مقيل: خواب قيلوله. وَ مَثَابَةً أَتَبَوُّءُهَا وَ أَقَرُّ عَيْناً يعنى : محل ثوابى كه بوده باشد برگشت من از اين عالم به سوى او و روشن كنم چشم را. در بعضى از نسخ متابه به تاء خوانده شده و در نسخه معتبر به ثاء مثلثه خوانده شده است. وَ لا تُقَايِسْنِى بِعَظِيمَاتِ الْجَرَآئِرِ وَ لا تُهْلِكْنِى يَوْمَ تُبْلَى السَّرَآئِرُ مرا به اندازه گناهان بزرگ عقاب مفرما و هلاك نكن مرا روزى كه آزموده مىشود پنهانها يعنى روزى كه اختبار شود بواطن امور و خفيات اسرار. وَ أَزِلْ عَنِّى كُلَّ شَكٍّ وَ شُبْهَةٍ وَ اجْعَلْ لِى فِى الْحَقِّ طَرِيقاً مِنْ كُلِّ رَحْمَةٍ وَ أَجْزِلْ لِى قِسَمَ الْمَوَاهِبِ مِنْ نَوَالِكَ وَ وَفِّرْ عَلَىَّ حُظُوظَ الاحْسَانِ مِنْ إِفْضَالِكَ زايل كن تو از من هر شك و شبهه را، و بگردان براى من در حق راهى را از هر رحمت، بسيار نما تو از جهت من قسمت بخششها از عطاهاى تو، و زياد گردان بر من بهرههاى احسان از فضلهاى خود. وَاجْعَلْ قَلْبِى وَاثِقاً بِمَا عِنْدَكَ بگردان مرا اعتماد دارنده به آن چه نزد تو است. وَ هَمِّى مُسْتَفْرَغاً لِمَا هُوَ لَكَ حزن و انديشه مرا كاركننده و جهدكننده باشد براى آن چه مر تو را است. بعضى مستفرعا اسم مفعول قرائت نمودهاند يعنى كار فرموده و اعتقاد حقير آن است كه اسم فاعل باشد ماخوذ از استفراغ. وَاسْتَعْمِلْنِى بِمَا تَسْتَعْمِلُ بِهِ خَالِصَتَكَ كار فرماى مرا به آن چه كار مىفرمايى خوبان خود را. وَ أَشْرِبْ قَلْبِى عِنْدَ ذُهُولِ الْعُقولِ طَاعَتَكَ بياشامان دل مرا نزد بى خبرى و عقلها بندگى خود را. وَاجْمَعْ لِىَ الْغِنَى وَالْعَفَافَ وَالدَّعَةَ وَالْمُعَافَاةَ وَالصِّحَّةَ وَالسَّعَةَ وَالطُّمَأْنِينَةَ وَالْعَافِيَةَ جمع نما بر من توانگرى و پاك دامنى و راحت و بىنيازى از مردمان و صحت و فراخى و آرام و عافيت الدعد و السعة و الرحمة. وَ لا تُحْبِطْ حَسَنَاتِى بِمَا يَشُوبُهَا مِنْ مَعْصِيَتِكَ وَ لا خَلَوَاتِى بِمَا يَعْرِضُ لِى مِنْ نَزَغَاتِ فِتْنَتِكَ باطل مساز نيكويىهاى مرا به آن چه كه مخلوط شده است به او از معصيت تو و نه خلوتهاى مرا به آن چه عارض شود مرا از مفاسد آزمايش تو. وَ صُنْ وَجْهِى عَنِ الطَّلَبِ إِلَى أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ وَ ذُبَّنِى عَنِ الْتِمَاسِ مَا عِنْدَ الْفَاسِقِينَ وَ لا تَجْعَلْنِى لِلظَّالِمِينَ ظَهِيراً وَ لا لَهُمْ عَلَى مَحْوِ كِتَابِكَ يَداً وَ نَصِيراً وَ حُطْنِى مِنْ حَيْثُ لا أَعْلَمُ حِيَاطَةً تَقِينِى بِهَا نگه دار آبروى مرا از طلب كردن از مردمان و منع كن مرا از طلب از آن چه نزد فاسقان است، نگردان مرا براى ستمكاران هم پشت و معين و نه مر ستمكاران بر محو نمودن كتاب تو دستى و يارى دهنده حفظ مرا از آن جايى كه نمىدانم نگهبانى كه حفظ نمايد مرا به نگهدارى آن. وَ افْتَحْ لِى أَبْوَابَ تَوْبَتِكَ وَ رَحْمَتِكَ وَ رَأْفَتِكَ وَ رِزْقِكَ الْوَاسِعِ إِنِّى إِلَيْكَ مِنَ الرَّاغِبِينَ وَ أَتْمِمْ لِى إِنْعَامَكَ إِنَّكَ خَيْرُ الْمُنْعِمِينَ بگشاى بر من درهاى توبه خود را و روزى فراخ خود را، به درستى كه به سوى تو من از رغبت كنندگانم، و تمام كن براى من انعام خود را به درستى كه تو بهترين نعمت دهندگانى. وَاجْعَلْ بَاقِىَ عُمْرِى فِى الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ ابْتِغَآءَ وَجْهِكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ أَبَدَ الآبِدِينَ و بگردان باقى عمر مرا در حج و عمره براى طلب ذات تو اى پروردگار عالميان، و رحمت بفرست خدايا بر محمد و آل او كه پاكان و پاكيزگانند و درود بر او و بر ايشان هميشه هميشگىها. حج از واجبات اكيده خداى عز و جل است حتى تعبير نموده است خداى عز و جل تارك آن را به كافر و در او فوائد عظيمه قرار داده شده است كه تكميل دين مستقيم به او خواهد شد و او رفتن به جانب خداى عز و جل است. والسلام على من اتبع الهدى.
٣٠) امام فخر رازى در تفسير خود در وجه جمع مابين قول تعالى هو اهل التقوى و اهل المغفرة و ما بين قول رسول اكرم اللهم اجلعنى من اهل التقوى و اهل المغفرة گفته است اول از اول و ثانى از ثانى از مجهول است اول از ثانى و ثانى از اول از معلوم است منتهى مراد او آن است تقوى از آيت و مغفرت از روايت از فعل مجهول است يعنى اءِنَّ الله اهل أَنْ يتقى من عذابه و أَنَّ الرسول اهل أن يغفر و مغفرة از آيت و تقوى از روايت از معلوم است يعنى اءِن الله غافر و أن يجعل الرسول من المتقين. (منه)