بخش اول: خوشبختى، واقعیت یا خیال
بدون شك هدف از خلقت هستى و به دنبال آن خلقت انسان و پدید آمدن زندگى بشرى، رساندن انسان به نقطه كمال و وصول او به بالاترین رتبه انسانى، یعنى مقام قرب و عبودیت است. از این رو انسان فطرتا موجودى كمال جو و سعادت طلب است و همواره در پى رشد و پرورش استعدادهاى درونى و فطرى خویش است.
بدیهى است كه مسئله سعادت و خوشبختى و اندیشیدن در راههاى رسیدن به آن، از مباحثى است كه ذهن هر انسان پویا و طالب رشد و تعالى را آرام ننهاده و همچون آبى گوارا، سرشت تشنه او را بسوى خود فرا مى خواند.
به سخن دیگر، هر انسانى در فطرت خود، چنین حالت جستجوگرى را احساس مى كند، اما تمام انسانها، این قوه درونى را به فعلیت نرسانده و آن را به منصه ظهور نكشانده اند. این به فعلیت در نیامدن از آن جهت است كه گوهر سعادت و خوشى امرى وابسته به قوه عقل است و انسانهایى در آرزوى وصول به آن بسر مى برند كه در تقویت قوه عاقله خود و چیره ساختن آن بر قواى حیوانى، از هیچ كوششى فرو گذار نكنند.
در واقع، انسان داراى دو گونه حیات و زندگى است، حیاتى ظاهرى و غیر انسانى، و حیات معنوى و الهى. كسانى به خوشبختى و حیات طلب معتقدند كه حیات معنوى و الهى را بر حیات ظاهرى و غیر انسانى چیره سازند. به همین دلیل در جوامع ماشینى امروز، بویژه جامعه غربى، كه میدان دادن پرداختن به حیات حیوانى اثرى از حیات معنوى در آنان باقى نگذاشته است؛ عده اى بر این باورند كه نه تنها گوهر خوشبختى و سعادت دست یافتنى نیست، بلكه اساسا چنین گوهرى وجود نداشته و جهان، جز شد و بدبختى و یاءس، بر چیز دیگرى استوار نشده است. ترویج این فكر شیطانى سبب شده كه پیروان این نظریه غالبا در زندگى خود ماءیوس بوده و سرانجام، دست به خودكشى بزنند.
استاد شهید آیت الله مرتضى مطهرى با استفاده از آیه ذیل به تحلیل اشتباه این مسلك مى پردازد:
(
واتوا البیوت من اءبوابها و اتقوا الله لعلكم تفلحون
)
پسندیده آن است كه به خانه ها از درها وارد شوید و از خدا بترسید تا رستگار شوید.
این دستورالعمل در آغاز بسیار ساده به نظر مى رسد، چرا كه هر عاقلى مى داند، براى ورود به خانه باید از راه ورودى آن استفاده نمود، اما آیه در صدد بیان مطلبى شیرین تر است، و آن این كه تنها خانه نیست كه در مخصوص داشته، بلكه زندگى، خوشبختى و حیات طیب نیز در مخصوص به خود دارد.
بسیارى از افراد، تمام عمر را رد پس دیوار زندگى گذرانده و در سعى و تلاش براى رسیدن به محوطه خوشبختى، آب در هاون مى كوبند و سرانجام، دچار همین تزلزل اعتقادى شده و وجود گوهر سعادت را منكراند، در حالى كه خداوند سبحان در دو جمله، مدخل خوشبختى و برخوردارى از حیات طیب را نشان داده است، آنجا كه مى فرماید:
(
الذین امنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن ماب
)
كسانى كه ایمان آورده و عمل صالح و نیكو انجام مى دهند، (یعنى از در مخصوص زندگى وارد مى شوند) خوشا زندگیشان و نیكو باد فرجامشان.
بنابراین نه تنها خوشبختى و سعادت وجود دارد، بلكه راه وصول به آن، با برترى دادن حیات معنوى بر حیات حیوانى، بسیار هموار و ممكن است.
تعریف خوشبختى
آنان كه به سعادت اعتقاد دارند و بنابر فطرت خویش به دنبال آن هستند، در تشخیص خوشبختى به نقطه واحدى نرسیده اند و دیدگاه هاى مختلفى از سعادت و خوشبختى ارائه داده اند. براى بررسى این دیدگاه ها چاره اى جز بیان رابطه معناى سعادت با مفاهیم مربوط به آن نداریم.
الف) رابطه خوشبختى و لذت: برخى كامیابى از امكانات موجود و رسیدن به لذتهاى ظاهرى و باطنى انسان را خوشبختى دانسته و محروم بودن از آنها را رنج و شقاوت بر شمرده اند. حتى بسیارى از كسانى كه باورهاى دینى دارند و با همین باورها زندگى مى كنند نیز دچار این اشتباه شده و دست یافتن به این لذتها را اوج خوشى خود مى دانند، و حال آن كه پس از مدتى و گاه پس از رسیدن به این لذتهاى ناپایدار، دچار پشیمانى شده و راه را از چاه تشخیص مى دهند. در حالى كه انسان خوشبخت كسى است كه هرگز از رسیدن به سعادت، دچار پشیمانى نشده و حسرت ایام گذشته را به دل راه نمى دهد.
در واقع لذت، كه نشانه اى از یك احساس درونى و مربوط به زمان حال است، پیرو مطبوع بودن و یا نبودن شى ء خارج براى نفس است، و لیكن سعادت و خوشى زندگى امرى فراتر از درون و بیرون انسان است. خوشبختى، به مجموعه انسان تعلق مى گیرد و اختصاص به زمان حال نداشته، بلكه شامل آینده نیز مى شود.
خوشبختى تابع مصلحت داشتن یا نداشتن عمل است، نه مطبوع بودن یا نبودن. بدین معنا كه انسان با كمك گرفتن از قوه عاقله و دستورهاى شرع، به ارزیابى ظرفیتهاى خود مى پردازد و عملى كه ظرفیت بیشترى را از او سیراب كند بر مى گزیند. چه بسیار اعمالى كه مورد قبول طبع انسان است ولى به مصلحت او نیست و یا به عكس آن.
كامیابى از لذت، مربوط به یك عضو و یا دسته اى خاص از اعضاى انسان است، كه با بكار گرفتن غریزه بدست مى آید و به عبارتى، یك مطلوب غریزى است؛ بدین سان تشخیص آن به وسیله تجربه، بسیار آسان و محدود است. و لیكن با نیل به خوشبختى، تنها یك عضو از اعضاى انسان كامیاب نمى شود بلكه این مجموعه انسان است كه به اوج مى رسد. بدین جهت تشخیص عوامل آن، مشكل و بستگى به تفسیر هستى و جهان بینى هر فرد دارد. حال اگر خوشبختى، به معناى وصول به لذت باشد، آیا باید انسانى را كه با پیروى از غریزه خود، به لذتى كوتاه دست مى یابد - هر چند از راه مشروع - خوشبخت دانست؟ و یا فردى را كه با داشتن قدرت مالى - به كامیابى از امكانات اطراف خویش مشغول است، سعادتمند شمرد؟ چه بسیارند افرادى كه در اوج ثروت و لذت، در لحظاتى به یك بن بست رسیده و احساس عطش درونى خود را ظاهر ساخته و به شكست در زندگى اعتراف مى كنند.
بنابراین، باید گفت: لذت، مقارن با خوشبختى است و هر مرحله اى از سعادت و خوشى زندگى، لذتى را به همراه دارد، اما نیل به هر گونه لذتى خوشبختى نیست. چه بسا لذتهایى كه مانع از لذت شیرینتر شده و یا مقدمه اى براى رنجى دردناكتراند.
ب) رابطه خوشبختى و آرزو: جمعى دیگر چنین پنداشته اند كه سعادت و خوشبختى انسان در تحقق یافتن آرزوهاى اوست، چنان كه بیشتر مردم در بیان خوشبختى خود، آرزوها و نیل به آنها را بیان مى كنند، و سعادت كامل را براى كسى مى دانند كه به تمام آرزوهاى خود رسیده است؛ و اگر به بخشى از آنها رسیده باشد، به همان اندازه آن شخص را خوشبخت مى دانند، و كسى را كه به هیچ یك از آرزوهاى خود دست نیافته باشد، بدبخت و بیچاره مى دانند.
در پاسخ به چنین پندارى باید گفت كه آرزو با خوشبختى در ارتباط است؛ ولى نیل به آرزوها ضامن سعادت انسان نیست. امید و آرزو سبب تحرك و تلاش انسان مى شود. انسان در آرزوى سعادت و براى رسیدن به آن، به سختیهاى روحى و جسمى تن در مى دهد؛ اما با این همه، اسلام از یك سو به محدود كردن آرزوها دستور داده، و از سوى دیگر عمیق كردن آنها را سفارش نموده است.
امام على
عليهالسلام
- آگاه ترین مرد عالم اسلام پس از ورود رسول اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
در بیان معیارهاى خوشبختى انسان به كوتاهى آرزوها اشاره نموده و مى فرماید:
(
طوبى لمن قصر اءمله و اغتنم مهله
)
خوشا به حال كسى كه آرزوهاى خود را كوتاه كند و فرصتهایش را غنیمت شمارد.
علاوه بر آن، در بسیارى از موارد انسان پس از دستیابى به آرزوى خود، از رسیدن به آن احساس ندامت و پشیمانى مى كند. در جامعه امروز، بسیارى در آرزوى رسیدن به آزادى كامل و رهایى از قید و بندهاى اخلاقى، با تلاش و تكاپوى بسیار، خود را به غرب، سرزمین آزادیهاى ضد انسانى، مى رسانند، اما پس از چندى نه تنها خوشى را در كنار خود نمى یابند، بلكه خود را در نهایت شقاوت، بدبختى و افسردگى مى بینند، حال آن كه انسان پس از رسیدن به سعادت و خوشبختى، احساس ندامت نخواهد كرد.
همچنین آرزوى آدمى، تابع میزان فهم و علم اوست. انسان همواره در آرزوى چیزهایى است كه آنها را سودآور مى بیند و بسیارى از راههاى خوشبختى را آرزو نمى كند، چرا كه آنها را نمى شناسد یا آنها را به ضرر خود مى پندارد و این دو مساءله ناشى از جهل انسان و فقر معنوى اوست. قرآن كریم با تكیه بر این مطلب مى فرماید:
(
عسى اءن تكرهوا شیئا و هو خیر لكم و عسى اءن تحبوا شیئا و هو شر لكم و الله یعلم و اءنتم لا تعلمون
)
بسا چیزى را ناخوش بدارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مى دارید و آن برایتان بد است. خدا مى داند و شما نمى دانید.
ج) رابطه خوشبختى و رضایت: دسته سوم خوشبختى هر فرد را، رضایت و خشنودى او از وضع موجودش مى دانند. بر این اساس، رضایت؛ یعنى خشنودى از حال و مرتبه اى كه در آن هستیم؛ مرحله اى كه پس از تحقق یافتن آرزو قرار دارد.
در حالت رضایت، پشیمانى راه ندارد، چرا كه فرض ما بر این استوار است كه شخص از وضع موجود راضى است، بنابراین اشكال اول آرزو، بر آن وارد نیست.
همچنین احساس رضایت، حالتى است كه تمام وجود انسان را سرشار و بهره مند مى سازد و یك جانبه و مربوط به عضو خاصى نیست. بدین جهت اشكال مطرح شده در لذت نیز شامل آن نخواهد شد. با این وجود، هنوز نمى توان كسانى را كه از وضع موجودشان راضى هستند، سعادتمند دانست؛ چرا كه رضایت نیز مانند آرزوهاى انسان، تابع علم و جهل بوده و با سطح فكر انسان در ارتباط است. انسانهاى بسیارى از وضع موجود خود در كمال رضایت اند، ولى این رضایت و خیال خوشبختى آنان به علت جهل و ناتوانى از وصول به مراتب بالاتر است.
دو فرد را در نظر بگیرید؛ یكى در آرزوى رسیدن به وسایل عیش و نوش است و دیگرى در آرزوى طى نمودن مراتب علمى و فكرى، هنگامى كه هر دو به مطلوب خود برسند و در كمال رضایت بسر برند، كدامیك را مى توان خوشبخت نامید؟!
بنابراین آنچه در سعادت انسان نقش اساسى دارد، موضوع رضایت است نه حالت رضایت؛ یعنى، آنچه انسان بدان راضى مى شود اهمیت دارد، نه حالت رضایت.
و) رابطه خوشبختى و نبود رنج: در تمام موارد قبل، خوشبختى و سعادت را یك امر وجودى دانسته و درباره آن بحث نمودیم، اما اگر سعادت را امرى عدمى معنا كنیم؛ یعنى، سعادت را معادل با نبودن رنج و درد بیان كنیم - چنانچه این فكر در بین بیشتر مردم رایج است - آیا به تعریف درستى از سعادت دست یافته ایم؟
واقعیت این است كه این دیدگاه، ناشى از جهل و عدم آشنایى انسان با حكم الهى است. چرا كه آدمى هر روز در كنار خود بسیارى از رنج ها و مصیبتها را مى بیند كه مقدمه اى براى رسیدن او به خوشیهاى بیشتر و بالاتر مى شود. چه دردها و بیماریهایى كه خود درمان و سدى در برابر دردهاى بى درمان در انسان خواهد بود؛ چرا كه سبب اختراع ابزار و امكاناتى شده است كه به وسیله آن ابزار، از دردها و امراض ناگوارتر جلوگیرى به عمل مى آید.
بنابراین، نبودن این درد و رنجها، نه تنها باعث سعادت انسانها نیست، بلكه در بسیارى از موارد، وجود رنج و درد مقدمه وصول به سعادت است.
مولوى، آن شاعر عارف و نكته سنج، با بیانى دل انگیز به این نكته اشاره نموده است:
حسرت و زارى كه در بیمارى است
|
|
وقت بیمارى همه بیدارى است
|
هر كه او بیدارتر، پردردتر
|
|
هر كه او هشیارتر رخ زردتر
|
پس بدان این اصل را اى اصل جو
|
|
هر كه را درد است، او بر دست بو
|
بنابراین مصیبتها، مادر خوشییها و سعادتها هستند. در واقع درصدى از سعادتها، مرهون وجود بلاها و دشواریهاست، همانطور كه گاهى در دل خوشبختى ها، شقاوتها و بدبختیها تكوین مى یابد؛ با این تفاوت، سعادتى كه مربوط به مرتبه روح و روان است، متولد از یك شقاوت و بدبختى درونى نیست، و هر سعادت و خوشى خارج - خارج از روح - نیز مى تواند باعث تولد یك شقاوت و یا رنج و بدبختى بیرونى و خارج باشد. به عنوان مثال، زیبایى یا ثروت و... یكى از عوامل سعادت و خوشبختى خارج از روح و روان است، اما همین عامل سعادت، مى تواند باعث بدبختى صاحبش شود، چرا كه مقدمه ورود او در بسیارى از گناهان و رنجها خواهد بود.
بنابراین سعادت یك مفهوم عدمى؛ یعنى، نبود درد و رنج نیست، بلكه مفهومى وجودى است و با لذت، آرزو و رضایت ارتباط دارد.
ز) رابطه خوشبختى و كمال: سعادت ارتباطى نزدیك و همسان با كمال دارد و به گفته ابن سینا (كه استاد شهید مرتضى مطهرى نیز بر آن صحه نهاده است)
: سعادت عبارت از به فعلیت رسیدن استعدادهاى انسان بطور یكنواخت و هماهنگ است، كه موجب كمال انسان مى شود. یعنى فعلیت یافتن استعدادهاى روحى در مراحل عبادى، سلامت نفس در مسائل اقتصادى، رام نمودن هواى نفس در بعد اخلاقى و بدوش كشیدن وظایف اجتماعى، كه شرع، عقل و وجدان بر عهده او نهاده است. خوشى زندگى؛ یعنى، وصول به حد اعلاى این مراتب كه همواره با لذت، رضایت، سرور و خوشحالى روحى همراه باشد.
عوامل خوشبختى
عوامل سعادت، با توجه به روایتهاى موجود در این كتاب به، دسته هاى اعتقادى، عبادى، خانوادگى، اجتماعى، اقتصادى، اخلاقى و علمى
تقسیم مى شود.
استاد شهید مرتضى مطهرى با استفاده از تقسیم ارسطو، عوامل سعادت را در سه دسته بیان مى كند:
عوامل روحى، عوامل بدنى، عوامل خارجى.
البته درجه تاءثیر هر یك از این عوامل سه گانه، در استعدادها و قواى درونى انسان متفاوت است. در واقع عوامل روحى، متضمن درصد بیشترى از سعادت و خوشبختى انسان است و عوامل بدنى؛ مانند، زیبایى و سلامت نسبت به عوامل روحى، از درصد كمترى برخوردار است، اما نسبت به عوامل خارجى، مانند پول و قدرت، درصد تاءثیر گذارى بیشترى دارد.
سؤ ال این است كه چرا بیشتر مردم، این نسبتها را وارونه دیده و درصد تاءثیرگذارى عاملى چون پول را - كه عامل خارجى است - از عوامل بدنى و حتى عوامل روحى، بیشتر مى دانند؟
مى توان گفت كه این بینش، به نوع جهان بینى و بكار نگرفتن قوه عقل باز مى گردد. چنانچه گذشت، سعادت یك مفهوم عقلى است نه مطلوب احساسى، و از آنجا كه بیشتر انسانها در یافتها و معلوماتشان از محسوساتشان ناشى مى شود، این سیر را وارونه مى بینند و شخص ثروتمند و داراى مقام اجتماعى را، خوشبخت تر از یك انسان مؤمن و معتقد به اصول اخلاقى مى دانند. در حالى كه فقدان عامل بدنى و خارجى، با عوامل روحى قابل جبران است، ولى نبود عامل روحى با عوامل بدنى و خارجى به هیچ وجه جبران پذیر نیست. از این رو سعادت و خوشى زندگى مراتبى دارد و كسانى به سعادت بیشترى خواهند رسید كه عوامل بدنى و خارجى را بر عوامل روحى مقدم نكنند.
در واقع مى توان عامل اصلى سعادت را خود انسان دانست؛ یعنى، همان رابطه حیات معنوى با حیات ظاهرى، رابطه انسان با نفس خودش كه آن را اخلاق مى نامند.
آیا براى رسیدن به خوشبختى نیاز به راهنما داریم؟
پیش تاز از این بیان شد سعادت و خوشى زندگى، مفهومى عقلى است نه مطلوب احساسى. آرى اگر سعادت را همسان با لذت و در آن خلاصه مى كردیم، چون با غریزه انسان مرتبط بود و هر انسانى داراى غریزه است، انسان خواه ناخواه، خوشى خود را مى یافت.
اما سعادت به معناى ارائه طرحى جامع است كه تمام راههاى به ظهور رساندن قدرتهاى بالقوه درونى انسان را نشان دهد، و او را از نظر اخلاقى به بالاترین درجه برساند و از نظر عبادى به شیرین ترین لحظه هاى ارتباط با مبداء هستى رهنمون سازد.
پرسش این است كه ارائه چنین طرحى به تنهایى براى انسان چگونه ممكن است؟ انسانى كه با فتح قله هاى علم و صنعت، هنوز در شناخت خود عاجز مانده و نام انسان، موجودى ناشناخته را براى خود برگزیده است، چگونه توان ارائه راههاى سعادت و خوشى زندگى را داراست؟
بدیهى است بیان این اسباب و عوامل خوشبختى، فرع بر شناخت انسان و آشنایى با ظرفیتهاى مختلف این موجود مرموز است كه انسان غیر معصوم قادر به تشخیص آن نیست. همانگونه كه امام على
عليهالسلام
بدان اشاره نموده است:
(
قال الناس لشى ء طوبى له الا و قد خباءله الدهر یوم سوء.
)
مردم براى چیزى خوشا به حال او نگفته اند مگر آن كه روزگار روز بدى را براى او فراهم ساخته است.
از طرفى چگونه ممكن است خداوند سبحان كه براى تمامى نیازهاى درونى انسان پاسخى در خارج قرار داده است (مانند تشنگى كه به آب و شهوت جنسى كه به جنس مخالف رفع مى شود) این عطش درونى انسان را (یعنى جستجو به دنبال خوشبختى) بدون پاسخ رها كرده باشد؟
در پاسخ، باید در فلسفه بعثت انبیا و امامت اولیاى الهى دقت نمود، چرا كه این بزرگواران همچون طبیبان دلسوز و درد آشنا، تنها نسخه این نیاز درونى را به همراه دارند؛ از این رو با بهره جویى از كلام آن عزیزان و پیمودن راهشان، تنها راه خوشى زندگى را جست.
اما انسان انتخابگر، با وجود راه ها و راهنمایان الهى، گاه در طریقى قدم مى گذارد كه سرانجامش كفران نعمتهاى الهى است.
(
انا هدیناه السبیل اما شاكرا و اما كفورا
)
ما راه را به انسان نشان دادیم، خواه شاكر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس.
معناى طوبى
چنانكه بیان شد معصومان
عليهمالسلام
معیارهاى خوشبختى را با الفاظى، همچون فلاح، سعادت، نجات، فوز و طوبى بیان نموده اند و از آنجا كه در این كتاب تلاش شده است تا معیارهاى خوشبختى، بر اساس واژه طوبى تبیین شود، تنها به تحلیل معناى این واژه مى پردازیم.
طوبى از ماده طیب
است و اهل لغت آن را مصدرى بر وزن فعلى
و یا مؤ نث اءطیب
دانسته اند. واژه مقابل آن ویل
به معناى واى و بدا كه اشاره به شدت ناراحتى از كسى است و یا به معناى چاهى در جهنمى باشد.
شیخ طوسى، در تفسیر التبیان
براى لفظ طوبى معانى مختلفى همچون:
1. زندگى پاك
2. فرح و چشم روشنى
3. نیكویى
4. چه خوب است
5. زندگى مورد غبطه
6. زندگى به همراه خیر و كرامت
7. بهشت
8. درختى در بهشت
9. پاكیزه ترین چیزها
10. خوشا به حال
ذكر كرده و در پایان، همه آنها را به هم نزدیك و مربوط دانسته است.
علامه طباطبایى در مورد این معنا مى فرماید:
بیشتر این معانى از باب تطبیق بر مصداق است، نه اینكه از ظاهر آیه استفاده شده باشد.
و اما در روایات معصومین
عليهمالسلام
تنها مصداقى كه بدان تصریح شده، همان درختى است كه در خانه بهشتى پیامبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
و على
عليهمالسلام
قرار دارد.
تفاسیر روایى نیز پس از تفسیر آیه 29 سوره رعد، به نقل این روایات پرداخته اند.
و لكین با جمع بندى روایات دیگر و قرار دادن آنها در كنار این روایات در مى یابیم كه نمى توان طوبى را تنها به معناى درخت یاد شده دانست؛ چرا كه در دسته اى از روایات به یقین طوبى به معنى درخت بهشتى نیست، بلكه با واژه هایى، چون خوش به حال و خوشا زندگى سازگارتر است.
تفاسیر روایى نیز پس از تفسیر آیه 29 سوره رعد، به نقل این روایات پرداخته اند.
در این معناى درخت بهشتى طوبى، احادیث بسیارى از طریق شیعه و اهل سنت روایت شده است، و از ظاهر آن بر مى آید كه در مقام تفسیر آیه نبوده، بلكه ناظر به باطن آیه است. بنابراین حقیقت، معیشت طوبى، همان ولایت خداى سبحان است و على
عليهالسلام
صاحب آن ولایت و از میان امت پیامبر، او اولین گشاینده در آن است، و مؤمنان اهل ولایت، اتباع و پیروان او هستند، و خانه او در بهشت نعیم، كه بهشت ولایت است با خانه رسول خدا
صلىاللهعليهوآلهوسلم
یكى است و تزاحم و اختلافى میان آن دو نیست.
در واقع مى توان چنین نتیجه گرفت كه طوبى یك معناى لغوى و عام (زندگى خوش، خوشا به حال) داشته و یك معناى اصطلاحى و خاص (درخت بهشتى) و مى توان گفت معناى اصطلاحى آن از معناى لغوى اخذ شده است.
بدین گونه كه عرب براى اینكه بگوید فلان شخص سعادتمند و خوشبخت است، از واژه طوبى استفاده مى كند، و از آنجا كه هر كس در آخرت، از سایه درخت رسالت و ولایت نبوى
صلىاللهعليهوآلهوسلم
و علوى
عليهالسلام
بهره مند شود، انسان خوشبخت و سعادتمندى خواهد بود، براى نام آن درخت نیز از واژه طوبى استفاده شده است.
با توجه به این تفصیل، در ترجمه احادیث این كتاب، تنها در صورتى واژه طوبى را به درخت بهشتى معنا كرده ایم كه در لسان معصوم
عليهالسلام
بدان تصریح شده باشد
و در روایات دیگر، تناسب فضاى كلام معصوم، یكى از معانى طوبى مانند خوشا به حال آورد شده است.
طوبى در قرآن كریم
در قرآن كریم نیز همچون روایات، معیارهاى خوشبختى، با الفاظ متفاوتى بیان شده؛ ولیكن واژه طوبى، فقط یك بار در قرآن بكار رفته است:
(
و یقول الذین كفروا لولا انزل علیه آیة من ربه قل ان الله یضل من یشاء و یهدى الیه من اءناب * الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب * الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن مآب
)
و كسانى كه كافر شده اند مى گویند: چرا از جانب پروردگارش معجزه اى بر او نازل نشده است؟ بگو: در حقیقت خداست كه هر كس را بخواهد در بیراهه وا مى گذارد و هر كس را كه سوى او باز گردد به سوى خود راه مى نمایاند (همان) كسانى كه ایمان آورده اند و دلهایشان به یاد خدا آرام گیرد؛ بدانید كه با یاد خداست كه دلها آرام مى گیرد * كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده اند، خوشا به حالشان و نیكو باد فرجامشان.
استاد شهید مطهرى، به نكته جالبى در بیان این آیه اشاره مى فرماید:
نكته جالب در این آیه كریمه این است كه قرآن كریم، مردم بى ایمان و بدكار را زنده و احساس نمى خواهد و مى فرماید: كسانى كه كارى كنند و ایمان و علاقه به معنویت داشته باشند، آنها را زنده مى كنیم و از مردگى خارج مى سازیم، آن وقت مى فهمند معناى خوشى و سعادت چیست.
چنانچه بیان شده، بیشتر تفاسیر در بیان آیه یاد شده، طوبى را به معناى درختى بهشتى معرفى كرده اند و احتمال معانى دیگر را نیز داده اند؛ اما به بسط آن نپرداخته اند. در این میان مفسر كبیر قرآن علامه طباطبایى با زیبایى تمام به این كار پرداخته است، كه ما در اینجا به عنوان حسن ختام، پایان نخستین بخش كتاب را به كلام آن قرآن شناس بزرگ اختصاص مى دهیم و در بخش دوم كتاب به بررسى اسباب سعادت و خوشى زندگى، با استفاده از واژه طوبى مى پردازیم:
كلمه طوبى بر وزن فعلى، به ضم فاء، مؤ نث اطیب (پاكیزه تر) است و صفتى است براى موصوف محذوف، و آن موصوف بطورى كه از سیاق بر مى آید، عبارت از حیات و یا معیشت است. زیرا نعمت هر چه كه باشد، از این رو گوارا و مورد غبطه است كه مایه خوشى زندگى است، و هنگامى مایه خوشى و سعادت است كه قلب با آن سكونت و آرامش یابد، و از اضطراب رها شود. چنین آرامش و سكونتى براى احدى دست نمى دهد، مگر آن كه به خدا ایمان داشته باشد، و عمل صالح انجام دهد. پس تنها خداست كه مایه اطمینان خاطر و خوشى زندگى است.
آرى، چنین كسى از شر و خسران، در آنچه پیش مى آید، ایمن و سالم است، و چگونه نباشد، در حالى كه به ركنى تكیه زده كه انهدام نمى پذیرد؟ او خود را در تحت ولایت خداى تعالى قرار داده، هر چه برایش تقدیر كند مایه سعادت اوست، اگر چیزى به وى عطا كند خیر اوست، و اگر هم منع كند باز خیر اوست.
چنانكه حضرت بارى تعالى در وصف این زندگى طیب فرمود:
(
من عمل صالحا من ذكر اءو اءنثى و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة و لنجزینهم اءجرهم باءحسن ما كانوا یعملون
)
و در وصف كسانى كه با ذكر خدا، داراى اطمینان قلب نیستند فرمود:
(
و من اعرض عن ذكرى فان له معیشة صنكا و نحشره یوم القیامة اءعمى
)
و بعید نیست، اینكه در آیه مورد بحث زندگى و معیشت مؤمنان را پاكیزه تر خوانده؛ و پاكیزگى بیشترى براى آنان قائل شده، به منظور اشاره به این نكته باشد كه زندگى، در هر حال خالى از خوشى نیست، اما براى كسانى كه به یاد خدا و داراى آرامش قلب هستند، خوشى بیشترى وجود دارد، زیرا زندگى آنان از آلودگى و ناگواریها دور است.
پس جمله طوبى لهم، در تقدیر لهم حیاة طوبى و یا لهم معیشة طوبى است (یعنى براى آنان زندگى و یا عیشى پاكیزه تر است). بنابراین، كلمه طوبى مبتدا، و كلمه لهم (كه در تقدیر است) خبر آن است، و اگر مبتداى نكره، بر خبرش كه همان ظرف (لهم) باشد مقدم شده براى این بوده كه زمینه گفتار، زمینه تهنیت بوده است، و در مثل چنین مقامى آنچه مایه تهنیت است، زودتر به زبان مى آورند، تا شنونده به همین مقدار نیز، زودتر خشنود گردد، چنانچه در بشارتها، بشارت دادن به جاى عبارت لك البشرى مى گویند: بشرى لك
.
و خلاصه در آیه مورد بحث، خداوند كسانى را كه ایمان آورده و عمل صالح مى كنند و در نتیجه، با یاد خدا داراى اطمینان قلب دائمى مى شوند به دست یافتن زندگى خوش و سرانجامى نیك بشارت مى دهد، و از همین جا معلوم مى شود چگونه این آیه، به آیات قبل متصل مى گردد. آرى چنانكه پیشتر هم گفتیم، زندگى خوش از آثار اطمینان قلب است.