ارزشها و ضد ارزشها در قرآن نام كتاب : ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
نام نويسنده : ابوطالب تجليل مقدمه
بسم الله الرحمن الرحمن الرحيم
الحمدالله رب العالمين و الصلواة على اشرف الانبياء و المرسلين و على اهل بيته الاطيبين و الائمة الهداة المهديين المعصومين
قرآن كريم درياى بى پايان معارف الهيه است ، و هرگز وسع و توان فكرى ما نمى تواند بر آن احاطه كند.
دعوى اينكه ما بتوانيم همه ارزشها و ضد ارزشهاى انسانى را از قرآن كريم استنباط و استخراج كنيم به هيچوجه صحيح نيست .
آنچه در اين مجموعه گرد آمده نتيجه تحمل رنج فراوان در تتبع و تاءمل و جستجو در سرتاسر قرآن كريم است كه با بهره گيرى از تفاسير و
احاديث تفسيريه به فارسى ترجمه و تبيين شده است .
اگر چه در برخى از موارد به نقل حديث نيز مبادرت شده ، ولى بطور كلى براى احاديث وارده در ارزشها و ضد ارزشهاى انسانى از پيامبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه معصومين (عليه السلام ) كه((ثقل))ديگر است كتاب
مستقل ديگرى در نظر گرفته ايم كه متمم همين كتاب است .
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
انى تارك فيكم الثقلين ، كتاب الله و عترتى ، لن تضلوا ما ان تمسكتم بهما
من((دو ثقل))، دو چيز سنگين در ميان شما مى گذارم كه كتاب خدا، و عترت من است ، اگر به آن دو تمسك جوئيد هرگز گمراه نشويد)
اكنون به فضل الهى كتاب جامع كبير احاديث وارده در فضائل و رذائل انسانى در دست تاءليف است ، و اگر خدا بخواهد
بحول و قوه الهى با تتبع كامل حاوى همه احاديث اخلاقيه خواهد بود، و با ارائه متون و اسانيد احاديث ماءثوره از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله
و سلم ) و ائمه طاهرين (عليهم السلام ) در كنار آيات قرآنيه زمينه تحقيق در
مسائل اخلاقيه را يكجا آماده خواهد كرد.
ان شاء الله تعالى پس از تكميل ، برگزيده اى از آنها را نيز به فارسى به عنوان متمم و
مكمل كتاب حاضر تنظيم و در دسترس عموم قرار خواهيم داد.
اين كتاب داراى دو بخش است
بخش اول : ارزشها
بخش دوم : ضد ارزش ها، كه به ترتيب حروف تهجى قرار داده شده است .
در خاتمه از درگاه خداوند سبحان براى مرحوم دانشمند ارجمند الهى قمشه اى ، كه از تعبيرات رسا و لطيف ايشان در ترجمه برخى از آيات شريفه
كه در مواردى از اين كتاب استفاده شده طلب مغفرت و علو درجات نموده و براى
فاضل محترم آقاى سيد ابو محمد مرتضوى كه در تصحيح آن مساعدت نموده اند خواستار مزيد توفيقات مى باشم .
و نيز از كسانى كه آيات الهيه را كه در اين مجموعه آمده است در جان و دل خود جاى داده و روح خود را در معرض تجلى آنها قرار مى دهند. تقاضا دارم
از درگاه الهى مسئلت نمايند توفيق خدمت بيشتر ارزانى فرمايد، و از عمل به آنچه بر قلم جارى مى گردد بى نصيب نسازد.
ارزشها در قرآن
اسلام
عبارت است از اقرار به وحدانيت خداى تبارك و تعالى ، و به نبوت خاتم الانبياء محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و به حقانيت آنچه از ناحيه خدا
براى مردم آورده است .
با اقرار شخص به زبان كه به آن اسلام تحقيق مى يابد تمام احكام مسلم ، در همه ابواب فقه بر او مترتب مى گردد، اگر چه در باطن ، شخص
فاقد ايمان باشد.
در((اصول كافى))حديث شماره ١٤٩٨ به سندى كه على التحقيق صحيح است از قاسم صيرفى روايت كرده كه از امام صادق (عليه السلام )
شنيدم كه مى فرمود:((با اسلام خون حفظ مى شود و نكاح زنان مسلمان جائز مى گردد (ولى ) ثواب در برابر ايمان است)).
همچنين در((اصول كافى))حديث شماره ١٥٠٣ با سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام ) روايت مى كند كه فرمود:((اسلام شهادت لا
اله الا الله و تصديق پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و با آن خونها حفظ مى شود و ازدواجها و ميراثها جريان مى يابد، و انبوه مردم
بر ظاهر اسلام هستند)).
ايمان هدايت واقعى است ، و ثبات حقيقتى كه اسلام اقرار به آنست در دلها مى باشد، حقيقتى كه
عمل نيز از آن حكايت مى كند.
اسلام دين فطرت و خلقت است ، و تمام موجودات عالم به خدا اسلام دارند.
افغير دين الله يبغون و له اسلم من فى السماوات و الارض طوعا و كرها و اليه يرجعون
(١)
((آيا غير دين خدا را مى جويند در حالى كه به او اسلام آورده هر آنچه كه در آسمانها و زمين است به اختيار يا به اجبار، و به سوى او بر مى
گردند)).
تفسير: اسلام در اين آيه به معنى شهادت به وحدانيت خداست كه به ارتكاز و فطرت همه كس داراى آن مى باشند، ولى در حالت اختيار برخى
معترف و برخى منكر آن مى باشند، آن كس هم كه منكر است به حسب فطرت و ارتكاز كه به اجبار در خلقت او نهاده شده به آن معترف است ، اگر چه
در زبان منكر آن باشد.
و به همين جهت است كه به انكار وحدانيت خدا كفر گفته مى شود، زيرا كفر به معنى ستر و پوشانيدن است ، و كافر كسى است كه آنچه را كه
غريزه و فطرت او بر آن شهادت دارد پنهان كند و مستور نمايد و از اقرار به آن سر باز زند.
دين اسلام متضمن سعادت انسانها در همه شؤ ون زندگى و محتوى تعيين خط مشى در همه ابعاد گوناگون زندگى انفرادى و اجتماعى انسانهاست و
انسانها را بسوى كمالات نفسانى و اجتماعى رهبرى نموده و آنها را به عاليترين قله درجات انسانيت ارتقاء مى بخشد.
دين اسلام دينى است كه بر خاتم الانبياء محمد المصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم )
نازل شده و ناسخ تمام اديان گذشته است كه خدا بعد از نزول آن هيچ دين ديگرى را از كسى نمى پذيرد.
قرآن مى فرمايد:
ان ادين عندالله الاسلام
(٢)
((به تحقيق دين پيش خدا اسلام است)).
و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين
(٣)
((هر كس دين ديگرى جز اسلام طلب كند و هرگز از او پذيرفته نمى شود و در آخرت از زيانكاران است)).
دين اسلام همانا دين كامل الهى است كه سلسله اديان الهيه كه به سير زمان در تاريخ بشر به تدريج
نازل شده به آن منتهى شده است .
قرآن مى فرمايد:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا
(٤)
((امروز دين خود را بر شما كامل كردم ، و نعمت خود را بر شما تمام نمودم ، و دين اسلام را براى شما پسنديدم))
(٥)
.
ايمان
ايمان در قرآن كريم و احاديث اسلاميه اعم از سنى و شيعه به معنى :((اعتقاد قلبى به وحدانيت خدا، و نبوت پيامبر اسلام ، و حقانيت آنچه از ناحيه
خدا به رسالت آورده است))، مى باشد.
فرق بين ايمان و اسلام آن است كه اسلام گفتار و اقرار به زبان است ولى ايمان اعتقاد درونى مى باشد.
قرآن مى فرمايد:
قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا ولكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الايمان فى قلوبكم
(٦)
.
((اعراب گفتند ما ايمان آورديم ، بگو! ايمان نياوريد ولى بگوئيد: اسلام آورديم ، و هنوز ايمان در دلهاى شما
داخل نشده است)).
هر كدام از اسلام و ايمان اثر خاصى دارد، اسلام معيار ترتب احكامى است كه با آنها مسلمان از كافر در تمام ابواب فقه امتياز مى يابد، اسلام مناط
نفى كفر از شخص و الحاق او به ملت قرآن و امت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله ) است .
ايمان منفك از عمل نبوده بلكه عمل جزء آن است
در اصول كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است كه فرمود:
الايمان هوالا قرار باللسان و عقد فى القلب و عمل بالاركان
(٧)
.
((ايمان عبارت است از اقرار به زبان و اعتقاد در قلب و عمل به اركان)).
لذا اين سؤ ال براى ما مطرح مى شود كه : آيا عمل جزو ايمان است يا نه ؟
جواب : از احاديث شريفه((چهار))پاسخ براى اين سؤ ال استفاده مى شود:
١ - ايمان عمل است طبق حديث شماره ١٥١٢، اصول كافى .
٢ - ايمان اعتقاد به قلب و اقرار به زبان و عمل است .
(مركب از سه جزء طبق حديث شماره ١٥٠٨، اصول كافى .
٣ - ايمان در قلب است و عمل مصدق آنست طبق حديث شماره ١٥٠٧، اصول كافى كه به سند صحيح از حضرت ابى جعفر الباقر (عليه السلام )
نقل نموده كه فرمود:((ايمان آنست كه در قلب مستقر شود و انسان را بسوى خداى
عزوجل بكشاند، و عمل به طاعت خدا و تسليم به امر او آن را تصديق كند)).
حاصل جمع بين احاديث آنست كه ايمان مانند خون است كه از قلب سرچشمه گرفته و در تمام عروق و شرائين اعضاى بدن جريان مى يابد.
ايمان حيات معنوى انسان است و حيات هرگاه در قلب داخل شد به همه اعضاء جريان مى يابد و حيات اعضاء از حيات قلب منفك نبوده بلكه منتشر به
اعضاء شده و بر آنها تقسيم مى شود هرگاه قلب به خدا و عذاب و ثواب او و بهشت و آتش ، مؤمن و معتقد باشد هر عضوى از اعضاى بدن را به
سوى طاعت خدا و اجتناب از معصيت مى خواند.
بسيارى از آيات قرآنى كه ايمان را ستوده و مدح كرده است تواءم با آن ، عمل را هم ذكر كرده است .
در سوره محمد آيه ، ١١ و ١٢ مى فرمايد:
ذلك بان الله مولى الذين امنوا و ان الكافرين لا مولى لهم ان الله يدخل الذين امنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار
((آن به اين جهت است كه خدا مولاى كسانى است كه ايمان دارند، و كافران مولى ندارند، همانا خدا كسانى را كه ايمان داشته و به
اعمال صالحه عمل كرده اند در بهشت هائى وارد مى كند، كه نهرها از زير آنها جارى است)).
آرى اگر كسى ايمان نداشت از ولايت الهيه خارج ، و از نعيم آخرت محروم است .
در تحقيق ايمان به عقيده ما اعتقاد به امامت و وصايت ائمه معصومين (عليهم السلام ) شرط است ، اگر چه در تحقيق اسلام حب و ولاء
اهل بيت عصمت و طهارت كه از ضروريات اسلام است ، و تمام فرق اسلامى جز خوارج به آن اعتقاد دارند كافى است ، و همه فرق اسلامى جز خوارج و
نواصب و مجسمه محكوم به اسلام هستند.
در اصول كافى باب((دعائم الاسلام))روايات متعددى نقل نموده كه يكى از اركان اسلام ولايت است .
از جمله صحيحه فضيل بن يسار از حضرت باقر (عليه السلام ) است كه فرمود:
بنى الاسلام على خمس على الصلاة و الزكاة والصوم و الحج و الولاية و لم يناد بشى ء كما نودى بالولاية فاخذ الناس باربع و تركوا هذه
((اسلام بر پنج اصل بنا گذاشته شده ، نماز و زكات و روزه و حج و ولايت ، و به هيچكدام به قدر ولايت دعوت نشده ، پس مردم چهار
اصل را گرفتند و اصل ولايت را ترك كردند
فضيلت ايمان
والذين امنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر كبير
(٨)
((براى كسانى كه ايمان آورده ، و اعمال صالحه بجاى آورده اند آمرزش و پاداش بزرگ است)).
ان الذين امنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون
(٩)
((براى كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالحه بجاى آورده اند پاداش بى پايان (يا بى منت ) است)).
و نجينا الذين امنوا و كانوا يتقون
(١٠)
((نجات داديم آنان را كه ايمان آورده و تقوا مى ورزند)).
فاما الذين امنوا و عملوا الصالحات فيدخلهم ربهم فى رحمته
((اما كسانى را كه ايمان آورده و اعمال صالحه به جاى آورده اند پروردگارشان آنان را در رحمت خود وارد مى سازد)).
ان الله يدخل الذين امنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار
(١١)
((خدا كسانى را كه ايمان آورده و اعمال صالحه انجام داده اند در بهشت ها كه نهرها از زير آنها جارى است وارد مى سازد)).
وعد الله الذين امنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما
(١٢)
((خدا كسانى را كه ايمان آورده و اعمال صالحه بجاى آرند، آمرزش و پاداش بزرگ وعده داده است)).
فالذين امنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و رزق كريم
(١٣)
((براى كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالحه انجام داده اند آمرزش و روزى با كرامت است)).
و ان الله لهاد الذين امنوا الى صراط مستقيم
(١٤)
((خدا كسانى را كه ايمان آورده اند به سوى راه راست هدايت كننده است)).
فالذين امنوا و عملوا الصالحات فى جنات النعيم
(١٥)
((كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالحه انجام داده اند، در بهشت هاى نعمت خواهند بود)).
وعد الله الذين امنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض
(١٦)
((خدا وعده داده است ، كسانى از شما را كه ايمان آورده و اعمال صالحه انجام دهند بطور حتم در زمين (هنگام ظهور مهدى (ع )) جايگزين (قدرتمندان )،
خواهد ساخت)).
ان الذين امنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون
(١٧)
((همانا كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالحه بجاى آرند و به پروردگار خود تواضع كرده اند
اهل بهشتند، و هميشه در آن جايگزين خواهند بود)).
و لاجر الاخرة خير للذين امنوا و كانوا يتقون
(١٨)
((پاداش آخرت بهتر است براى كسانى كه ايمان آورده و تقوا مى ورزند)).
ان الله يدافع عن الذين امنوا
(١٩)
((خدا از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند)).
ان الله يدخل الذين امنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار يحلون فيها من اساور من ذهب ولولوء او لباسهم فيها حرير وهدوا الى
الطيب من القول وهدوا الى صراط الحميد
(٢٠)
((خدا كسانى را كه ايمان آورند و اعمال صالحه انجام دهند در بهشت ها كه نهرها از زير آنها جريان دارد وارد خواهد ساخت ، با دستبندهائى از طلا و
لؤ لؤ تزيين شوند، و جامه هاى حرير بپوشند، و به گفتار پاكيزه و راه پسنديده هدايت شوند)).
الذين امنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غير ممنون
(٢١)
الذين امنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون
(٢٢)
((براى كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دهند پاداش بى پايان (يا بى منت ) است)).
ان الذين امنوا و عملوا الصالحات لهم جنات النعيم
(٢٣)
((براى كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند بهشت هاى نعمت خواهد بود)).
اما الذين امنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات الماءوى
((براى كسانى كه ايمان آورده اند و اعمال صالح بجاى آورده اند بهشت هاست كه در آنها ماءوى گزينند)).
الذين امنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن
(٢٤)
((كسانى كه ايمان آورده و ايمان خود را به ظلم نپوشانند (از عذاب الهى ) براى آنها ايمنى خواهد بود)).
و من يائه مومنا قد عمل الصالحات فاءولئك لهم الدرجات العلى
(٢٥)
((كسانى كه با ايمان و اعمال شايسته بسوى پروردگار خود درآيند درجات عاليه خواهند داشت)).
افمن كان مومنا كمن فاسقا لا يستؤ ون
(٢٦)
((آيا كسى كه مؤمن باشد مانند كسى است كه فاسق باشد؟! آنها مساوى نيستند)).
والمؤمنون بالله و اليوم الاخر اولئك سنوتيهم اجرا عظيما
(٢٧)
((مؤمنان به خدا و روز قيامت را به زودى پاداش بزرگ خواهيم داد)).
والذين امنوا و عملوا الصالحات فى روضات الجنات لهم ما يشاؤ ن عند ربهم ذلك هو
الفضل الكبير
(٢٨)
((كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح بجاى آرند در باغهاى بهشت خواهند بود، براى آنان است پيش پروردگار خود آنچه بخواهند، همانا آن
فضل بزرگ است)).
ان الذين امنوا و عملوا الصالحات لهم جنات تجرى من تحتها الانهار ذلك الفوز الكبير
(٢٩)
((براى كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالحه انجام دهند بهشت ها است كه نهرها از زير آنها جريان دارد، همانست سعادت بزرگ)).
ان الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية
(٣٠)
((كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح بجاى آورند آنان بهترين خلق هستند)).
و من يومن بالله و يعمل صالحا يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا قد احسن الله له رزقا
(٣١)
((هر كس به خدا ايمان داشته و عمل صالح بجاى آورد او را در بهشت ها كه نهرها از زير آنها جريان دارد در مى آورد، و بطور ابدى و جاويدان در
آنها جايگزين خواهد بود، همانا خدا روزى او را نيكو ساخته است)).
فمن يومن بربه فلا يخاف بخسا ولا رهقا
(٣٢)
((هر كس به پروردگار خود ايمان آورد نه از كاهش مى ترسد و نه از ستم)).
و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله و هو فى الاخرة من الخاسرين
(٣٣)
((هر كس به ايمان كافر شود عمل او تباه شده ، و او در آخرت از زيانكاران خواهد بود)).
فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى
(٣٤)
((هر كس به طاغوت كفر ورزيده و به خدا ايمان آورد به تحقيق به ريسمان محكم چنگ زده است)).
و من يؤ من بالله و يعمل صالحا يكفر عنه سيئاته و يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم
(٣٥)
((هر كس به خدا ايمان آورده و عمل صالح انجام دهد، گناهان او را مى زدايد، و او را در بهشت هائى وارد مى سازد، كه نهرها از زير آنها جارى است ،
هميشه در آنها خواهد بود، همانست سعادت بزرگ)).
و من يؤ من بالله يهد قلبه و الله بكل شى ء عليم
(٣٦)
((هر كس به خدا ايمان آورد قلب او را هدايت مى كند، خدا به هر چيز داناست)).
من امن بالله واليوم الاخر و عمل صالحا فلا عليهم و لا هم يحزنون
(٣٧)
((آنانكه به خدا و روز قيامت ايمان آوردند، و عمل صالح انجام دهند بر آنها ترسى نبوده و محزون نخواهند شد)).
ان الذين امنوا و عملوا الصالحات و اقامواالصلوة و اتواالزكوة لهم اجرهم عند ربهم ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون
(٣٨)
((پاداش كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالحه بجاى آرند و نماز را برپا دارند و زكات بدهند پيش پروردگار آنهاست ، ترسى بر آنها نبوده
و محزون نمى شوند)).
فاما الذين امنوا و عملواالصالحات فيوفيهم اجورهم
(٣٩)
و اما الذين امنوا و عملواالصالحات فيوفيهم اجورهم
(٤٠)
((كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالحه بجاى آرند خدا مزد آنها را خواهد داد)).
والذين امنوا و عملواالصالحات سندخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا لهم فيها ازواج مطهرة و ندخلهم ظلا ظليلا
(٤١)
((بزودى كسانى را كه ايمان آورده و اعمال صالحه انجام دهند، در بهشت ها درآوريم كه نهرها از زير آنها جريان دارد، هميشه در آنها جايگزين خواهند
بود. همسران پاكيزه براى آنهاست ، و آنها را در سايه (رحمت ) پايدار در آوريم)).
فاما الذين امنوا و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه
(٤٢)
((خدا كسانى را كه به خدا ايمان آورده و به او پناه برند، به زودى در رحمت خود وارد خواهد ساخت)).
الذين امنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن وهم مهتدون
(٤٣)
((كسانى كه ايمان آورده و ايمان خود را با ظلم نپوشانند براى آنها ايمنى خواهد بود، و آنها هدايت يافتگانند)).
ان الذين امنوا و عملوا الصالحات يهديهم ربهم
(٤٤)
((كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالحه بجاى آرند پروردگارشان آنها را هدايت مى كند)).
انما يعمر مساجد الله من امن بالله و اليوم الاخر و اقام الصلوة و اتى الزكاة ولم يخش الا الله
(٤٥)
((به تحقيق مساجد خدا را كسانى آباد مى كنند كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته نماز بپا دارند، و زكات دهند، و جز از خداى نترسند)).
الا من تاب و امن و عمل صالحا فاولئك يدخلون الجنة
(٤٦)
((كسانى كه توبه كرده و ايمان آورند و عمل صالح بجاى آرند داخل بهشت مى شوند)).
و انى لغفار لمن تاب و امن و عمل صالحا ثم اهتدى
(٤٧)
((من بسيار آمرزشگرم براى كسى كه توبه كند، و ايمان آورده و عمل صالح نمايد سپس هدايت يابد)).
فاما من تاب و امن و عمل صالحا فعسى ان يكون من المفلحين
(٤٨)
((هركس كه توبه كند و ايمان آورده و عمل صالح انجام دهد، اميد است كه از رستگاران باشد)).
ثواب الله خير لمن امن و عمل صالحا
(٤٩)
((ثواب خدا بهتر است براى كسى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهد)).
الا من امن و عمل صالحا فاولئك لهم جزاء الضعف بما عملوا و هم فى العرفات امنون
(٥٠)
((كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند، در برابر عملكرد خويش پاداش دو برابر دريافت خواهند كرد، و در
منازل بهشتى خواهند آرميد)).
ليدخل المؤمنين و المؤمنات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و يكفر عنهم سياتهم و كان ذلك عندالله فوزا عظيما
(٥١)
((تا خدا مردان و زنان مؤمن را در بهشت ها در آورد كه نهرها از زير آنها در جريان است ، و بطور ابد در آنها جايگزين باشند و آن نزد خدا سعادت
بزرگ است)).
ثم ننجى رسلنا والذين امنوا كذلك حقا علينا ننج المؤمنين
(٥٢)
((سپس نجات مى دهيم پيامبران خود و كسانى را كه ايمان آورده اند، چنانكه حق است بر ما كه مؤمنان را نجات دهيم)).
ان الذين امنوا و عملواالصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا
(٥٣)
(٥٤)
((براى كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالحه انجام داده اند، باغهاى بهشت مهيا شده است)).
ان الذين امنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا
(٥٥)
((كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالحه انجام داده اند، به زودى خداى مهربان براى آنها مهر و محبت قرار خواهد داد)).
تفسير: يعنى خدا محبت آنها را به دلها مى اندازد، دلهاى مؤمنان ، يا همه مردم ، در دنيا، يا آخرت ، يا هر دو، وجوهى ذكر شده است .
فاما الذين امنوا و عملوا الصالحات فهم فى روضة يحبرون
(٥٦)
((اما كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالحه انجام داده اند در باغستانى در تنعم و خوشى خواهند بود)).
ليجزى الذين امنوا و عملواالصالحات طوبى لهم و حسن ماب
(٥٧)
((كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالحه انجام دهند (حالت خوش تر، و) پاكيزه تر، و جايگاه نيكو براى آنها باد)).
توضيح و تفسير: كلمه((طوبى))همانطور كه در ترجمه آيه آورديم به معنى پاكيزه تر است و صيغه
تفضيل از طيب است ، ولى در اينكه مراد از آن در آيات قرآن چيست .
ده وجه گفته شده است .
در روايات شريفه آمده است كه طوبى نام درختى است در بهشت كه ريشه آن در خانه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و على (عليه
السلام ) و شاخه هاى آن بر اهل بهشت اشراف دارد.
(٥٨)
والذين امنوا و عملوا الصالحات لنكفرن عنهم سيئاتهم
(٥٩)
((بطور حتم گناهان كسانى را كه ايمان آورده و اعمال صالحه بجاى آرند خواهيم زدود)).
والذين امنوا و عملوا الصالحات لندخلنهم فى الصالحين
(٦٠)
((البته كسانى را كه ايمان آورده و اعمال صالحه بجاى آرند در ميان صالحان وارد مى سازيم)).
والذين امنوا و عملواالصالحات لنبوئنهم من الجنة عرفا
(٦١)
((براى كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالحه بجاى آورند غرفه هائى از بهشت مهيا مى سازيم)).
ما يفعل الله بعدا بكم ان شكرتم و امنتم
(٦٢)
((اگر به خدا شكر گزار باشيد و به او ايمان آريد خدا چه غرضى دارد كه شما را عذاب كند)).
يرفع الله الذين امنوا منكم والذين اوتواالعلم درجات
(٦٣)
((خدا آن گروه از شما را كه ايمان آورده اند و آنان را كه علم به آنها عطاء شده به درجات عاليه بالا مى برد)).
ليخرج الذين امنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الى النور
(٦٤)
۱
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
((تا خدا كسانى را كه ايمان آورده و اعمال صالحه انجام داده اند از تاريكى ها بسوى نور بيرون برد)).
و كان حقا علينا نصر المؤمنين
(٦٥)
((حق است بر ما يارى مؤمنان)).
و ما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرؤ ف رحيم
(٦٦)
((خدا تضييع نمى كند ايمان شما را، خدا به مردم مهربان و رحم كننده است)).
و ما عند الله خير و ابقى للذين امنوا و على ربهم يتوكلون
(٦٧)
((آنچه پيش خداست بهتر است براى كسانى كه ايمان آورده و بر پروردگار خود
توكل كنند)).
علائم ايمان ذكر شده در قرآن انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم اياته زادتهم ايمانا و على ربهم بتوكلون الذين يقيمون الصلوة و مما رزقناهم
ينفقون اولئك هم المؤمنون حقا لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق كريم
(٦٨)
((مؤمنان كسانى هستند كه هرگاه خدا نزد آنها ياد شود دلهاى آنها مى ترسد و هرگاه آيات خدا بر آنها تلاوت شود ايمانشان بيشتر مى گردد و
بر پروردگار خود توكل مى كنند، آنانكه نماز را بپا مى دارند و از آنچه به آنها داده ايم انفاق مى كنند.
مؤمنان حقا آنها هستند. و براى آنها پيش پروردگارشان درجه ها و مغفرت خدا و رزق گرانقدر است)).
انما يؤ من باياتنا الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لا يستكبرون تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا
و مما رزقناهم ينفقون فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بماكانوا يعملون
(٦٩)
((جز اين نيست كه ايمان دارد به آيات ما كسانى كه هرگاه آيات ما را يادآورى مى شوند به حالت سجده برو افتاده و به سپاس پروردگار خود
تسبيح مى كنند و تكبر نمى ورزند، پهلوهاى آنها از بسترها دور شده و به خوف و اميد پروردگار خود را مى خوانند و از آنچه به آنها داده ايم انفاق
مى كنند كسى نمى داند در برابر عملكرد آنها چه پاداشى كه ديدگان را روشنى مى بخشد در نهان براى آنها فراهم شده است)).
والذين امنوا وهاجروا و جاهدوا فى سبيل الله والذين اوو او نصروا اولئك هم المؤمنون حقا
(٧٠)
((كسانى كه ايمان آورده اند و مهاجرت نموده اند و در راه خدا جهاد كرده اند، و كسانى كه مؤمنان را پناه داده و يارى كرده اند، مؤمنان به حق
آنانند)).
تفسير: اين آيه در مورد مهاجرين و انصار از اصحاب رسول الله نازل شده است .
انما المؤمنون الذين امنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستاذنوه
(٧١)
((مومنان كسانى هستند كه به خدا و پيامبر او ايمان آورده اند و هنگامى كه همراه پيامبر بايد كارى به اجتماع و تعاون انجام گيرد (كنار) نمى روند
مگر اينكه از پيامبر اذن بگيرند)).
انما كان قول المؤمنين اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا و اولئك هم المفلحون
(٧٢)
((سخن مؤمنان آنگاه كه فرا خوانده مى شوند تا پيامبر ميان آنان حكم كند، اين است كه شنيديم و اطاعت كرديم ، آنها هستند كه رستگارند)).
انما المؤمنون الذين امنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى
سبيل الله اولئك هم الصادقون
(٧٣)
((مؤمنان كسانى هستند كه به خدا و پيامبر او ايمان آورده و پس از آن نيز به خود ترديد راه ندهند و با
مال و جان در راه خدا جهاد كنند، آنان راستگويانند)).
انما يعمر مساجد الله من امن بالله و اليوم الاخر
(٧٤)
((جز اين نيست كه آباد مى كند مسجدهاى خدا را كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده است)).
و ان الذين امنوااتبعوا الحق من ربهم
(٧٥)
((آنانكه ايمان دارند حق را از پروردگار خود (پذيرفته و) پيروى مى كنند)).
قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلوتهم خاشعون والذين هم عن اللغو معرضون والذين هم للزكوة فاعلون والذين هم لفروجهم حافظون
(٧٦)
((همان مؤمنان رستگار شدند آنان كه در نماز حالت خشوع دارند و از بيهودگى روگردانند، و زكات مى دهند و از عفت خود پاسدارى مى كنند)).
و ذكر فان الذكرى تنفع المؤمنين
(٧٧)
((تذكر ده زيرا تذكر مؤمنان را نفع مى دهد)).
اقسام غير مؤمن (كافر، منافق ، مرجى لامرالله ، مستضعف )
كافر
كافر كسى است كه منكر وحدانيت پروردگار متعال يا رسالت و پيامبرى نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد، يا منكر يكى از ضروريات
دين اسلام گردد، بطوريكه انكار آن به انكار پيامبر نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيانجامد، و آن در صورتى است كه به ضرورى
بودن آن توجه داشته باشد.
ضرورى به مطلبى گفته مى شود كه اگر كسى وارد محيط اسلام شود بدون نياز به
دليل بفهمد كه آن در اسلام هست .
خداى متعال مى فرمايد:
و من لم يؤ من بالله و رسوله فانا اعتدنا للكافرين سعيرا
(٧٨)
((هر كس به خدا و رسول او ايمان نياورد همانا ما براى كافران شعله آتش مهيا ساخته ايم)).
توضيح : فرقه خوارج و همچنين دشمنان اهل بيت عصمت محكوم به كفر هستند زيرا حب و ولاء
اهل بيت عصمت و طهارت از ضروريات اسلام است ولى انكار امامت و وصايت
بلافصل اميرالمؤمنين (عليه السلام ) موجب كفر نيست .
اثر كفر اثر كفر بى بهره شدن از مزاياى اسلام در دنيا و خلود در آتش جهنم در آخرت است .
قال الله تبارك و تعالى :ان الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين فى نار جهنم خالدين فيها
(٧٩)
((به تحقيق كسانى كه كافر شدند از اهل كتاب و مشركان براى هميشه در آتش جهنم خواهند بود))
اقسام كافر كافر به دو قسم ، كافر اصلى ، و مرتد، تقسيم مى شود.
مرتد كسى است كه بعد از اسلام كافر شود.
مرتد نيز بر دو قسم است : مرتد فطرى ، مرتد ملى .
١ - مرتد فطرى به كسى گفته مى شود كه در اسلام متولد شده باشد و بعد كافر شود.
٢ - مرتد ملى كسى را مى گويند كه در اسلام متولد نشده ولى خود او اسلام آورده و بعد كافر شده است .
مضار كفر ان الله لا يهدى القوم الكافرين
(٨٠)
((به تحقيق خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند)).
و الله لا يهدى القوم الكافرين
(٨١)
((همانا خدا گروه كافران را هدايت نمى كند)).
كذالك زين للكافرين ما كانوا يعملون
(٨٢)
((آنگونه براى كافران عملى كه انجام مى دهند زينت داده شده است كه بدان خرسندند و به آن
دل بسته اند)).
زين للذين كفروا الحياة الدنيا و يسخرون من الذين امنوا
(٨٣)
((تزيين شده براى كسانى كه كافر شده اند زندگى دنيا (يعنى زندگى دنيا را زيبا مى بينند) و كسانى را كه ايمان آورده اند مسخره مى
كنند)).
ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم ولا اولادهم من الله شيئا
(٨٤)
((كسانى كه كافر شده اند اموال و اولادشان آنها را از خدا هيچ بى نياز نمى كند)).
ان الذين كفروا و ماتوا وهم كفار فلن يقبل من احدهم مل الارض ذهبا ولو افتدى به اولئك لهم عذاب اليم و ما لهم من ناصرين
(٨٥)
((كسانى كه كافر شدند، و در حالت كفر مردند از يك فرد آنها به قدر گنجايش سرتاسر زمين طلا به عوض پذيرفته نمى شود، و از ياوران
برخوردار نخواهند بود)).
الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله اضل اعمالهم
(٨٦)
((كسانى كه كفر ورزيدند و از راه خدا باز داشتند خدا اعمال آنها را تباه و از رسيدن به نتيجه منحرف خواهد ساخت)).
والذين كفروا فتعسالهم و اضل اعمالهم
(٨٧)
((كسانى كه كفر ورزيده اند بدا به حال آنها و خدا اعمال آنها را تباه كرده است)).
كذلك يضل الله الكافرين
(٨٨)
((آنچنان خدا كافران را گمراه مى كند)).
تفسير: به قرينه آيات ديگر قرآن گمراه كردن در اين آيه و آيات ديگر مشابه آن به معنى هدايت نكردن است .
توضيح : ظاهر آنست كه اضلال يعنى گمراه كردن عمل چنانكه گذشت به معنى آنست كه به نتيجه نمى رسد و به نفع
عامل چنانكه گذشت به معنى آنست كه به نتيجه نمى رسد و به نفع عامل آن تمام نمى شود. يعنى اگر در اين جهان زود گذر نيز به
حال او ظاهرا نفعى داشته باشد در آخرت به نفع او نخواهد بود و پاداشى براى آن عائد او نخواهد شد.
ذلك بان الله مولى الذين امنوا و ان الكافرين لا مولى لهم
(٨٩)
((آن به اين جهت است كه خدا مولاى كسانى است كه ايمان آورده اند و كافران مولا ندارند)).
سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب فاضربوا فوق الاعناق
(٩٠)
((به زودى در دلهاى كافران رعب مى اندازيم پس بزنيد گردنهاى آنها را)).
منافق
منافق كسى است كه در دل منكر وحدانيت خدا و يا نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى باشد و اعتقاد به حقانيت اسلام ندارد، ولى كفر
خود را در دل پنهان داشته و در زبان براى اغراض دنيوى اظهار اسلام مى كند.
قرآن مى فرمايد:
اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون
(٩١)
((هرگاه منافقان پيش تو آيند و بگويند ما شهادت مى دهيم كه تو پيامبر خدائى خدا مى داند كه تو پيامبر اوئى ، و خدا مى داند كه منافقان
دروغگويند)).
ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى يراؤ ن الناس ولا يذكرون الله الا قليلا مذبذبين بين ذلك لا الى هؤ
لاء و لا الى هؤ لاء و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا
(٩٢)
((منافقان مى خواهند خدا را فريب دهند، خدا آنان را فريب مى دهد.
هرگاه به نماز مى ايستند به كسالت مى ايستند و براى رياء (و خوشايند مردم ) نماز مى گزارند، و نه به سوى آنان ، هر كس را خدا گمراه كند
براى او راهى نخواهى يافت)).
و اذا جاءوكم قالوا امنا وقد دخلوا بالكفر و هم قد خرجوا به والله اعلم بما كانوا يكتمون و ترى كثيرا منهم يسارعون فى الا ثم و العدوان و اكلهم
السحت لبئس ما كانوا يعملون لولا ينهيهم الربانيون والاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون
(٩٣)
((هرگاه پيش شما مى آيند مى گويند ما ايمان آورده ايم و حال آنكه با كفر وارد شده و با كفر خارج شده اند خدا به آنچه كتمان مى كنند داناتر
است بسيارى از آنان را مى بينى كه به گناه و دشمنى و خوردن مال حرام مبادرت مى ورزند چه بد مى كنند. چرا روحانيون و علماء يهود آنان را از
گفتن سخن گناه و خوردن مال حرام نهى نمى كنند! چه نكوهيده است آنچه آنها مى كنند)).
اثر نفاق منافق اگر در زبان منكر اسلام يا ضروريات آن نباشد محكوم به اسلام است ، ولى در آخرانند كافر مخلد در آتش خواهد بود. قرآن مى فرمايد:
وعد الله المنافقين و المنافقات و الكفار نار جهنم خالدين فيها
(٩٤)
((خدا مردان و زنان منافق و كافران را به آتش جهنم و به خلود در آتش جهنم وعده داده است)).
ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار ولن تجد لهم نصيرا
((همانا منافقان در طبقه زيرين آتش هستند و هرگز براى آنها ياورى نخواهى يافت)).
المرجى لامر الله
مرجى لامر الله كه در قرآن به اين تعبير آمده ، كسى است كه در اسلام وارد شده و به آن اقرار كرده ، ولى در قلب نه به اسلام معتقد است و نه منكر
آن است ، و فرق آن با منافق اينست كه منافق در دل منكر اسلام است ، اگر چه در زبان اقرار دارد.
امام باقر (عليه السلام ) در تفسير المرجون لامرالله فرمود:((آنان گروهى هستند كه اسلام آورده و شرك را ترك كردند ولى در
دل ايمان ندارند تا مؤمن بوده و بهشت بر آنان واجب گردد و نه اسلام را انكار نمودند تا آتش بر آنان واجب گردد، در اين
حال يا خدا آنها را معذب مى كند يا عفو مى فرمايد
(٩٥)
)).
مستضعف
مستضعف در اينجا به كسى گفته مى شود كه از تشخيص حق قاصر و ناتوان بوده و فاقد هر گونه وسيله تشخيص باشد كه او را به ايمان يا
كفر برساند.
اين گروه را اطفال و آن مردان و زنان كه در عقل همانند اطفالند تشكيل مى دهند.
خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:
الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة ولا يهتدون سبيلا فاولئك عسى الله ان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا
(٩٦)
((مستضعفان از مردان و زنان و اطفال كه توان و قدرت چاره جوئى ندارند و راه هدايت را نمى يابند، اميد است كه خدا آنان را عفو كند، خدا عفو كننده و
آمرزشگر است)).
در((اصول كافى))باب المستضعف با سه سند كه يكى از آنها على التحقيق صحيح است از زراره
نقل مى كند:
قال سئلت ابا جعفر(ع ) عن المستضعف فقال : هوالذى لا يستطيع حيلة يدفع بها عنه الكفر و لا يهتدى بها الى
سبيل الايمان ، لا يستطيع ان يؤ من ولا يكفر، قال و الصبيان و من كان من الرجال و النساء على
مثل قول الصبيان
((زراره مى گويد از حضرت ابى جعفر الباقر(عليه السلام ) درباره مستضعف پرسيدم فرمود: آن كسى است كه نمى تواند چاره اى بكند كه به
آن كفر را از خود دور سازد و به راه ايمان هدايت يابد، نه مى تواند ايمان آورد و نه كفر ورزد، همچنين كودكان و آن گروه مردان و زنان كه در
عقل همانند كودكان هستند))
تبصره : مستضعف در قرآن كريم به دو معنى استعمال شده :
١ - مستضعف عقيدتى كه گفته شد.
٢ - مستضعف حقوقى كه مقابل مستكبر است يعنى كسى كه بر او ستم رفته و به حق او تجاوز شده است كه در آيه
ذيل به اين معنى آمده است :
و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين
(٩٧)
((اراده مى كنيم كه منت نهيم بر كسانى كه در روى زمين ضعيف شمرده شده اند (يا به ضعف كشانده شده اند) و آنان را پيشوا سازيم و وارث (زمين )
گردانيم)).
كلمه((استضعاف))و مشتقات آن مانند((مستضعف))و((استضعفوا))كه در اين آيه آمده در كتب لغت به ضعيف يافتن و ضعيف شمردن معنى
شده است ، ولى طبق قاعده نحوى كه هياءت استفعال براى طلب است ، استضعاف به معنى طلب ضعف و خواستار ضعيف شدن كسى است كه منطبق بر
ضعف كشاندن و تجاوز به حق ديگرى مى باشد.
اين آيه به آل محمد(ع ) تفسير شده كه با ظهور قائم آل محمد حضرت مهدى (ع ) حقوق حقه آنها استرداد خواهد شد.
نكته اى كه چنين تفسير را تاءييد مى كند آنست كه آل محمد (عليه السلام ) سر آمد مظلومان جهان هستند، زيرا با اينكه آنها حجت خدا بر خلق و پرچمدار
هدايت الهى هستند همواره در طول تاريخ شديدا مورد ستم قرار گرفته و به استضعاف كشيده شده اند.
با ظهور حضرت مهدى (ع ) اين استضعاف پايان يافته ، و اداره جامعه بشرى در كف با كفايت او قرار خواهد گرفت ، و بدينگونه او وارث ملك
شاهان و ملوك و زمامداران ستمگر تاريخ خواهد شد و حقوق همه مظلومان را به آنان مسترد خواهد نمود.
اخلاص اخلاص يعنى دين خود را به خدا خالص ساختن ، و او را به يگانگى شناختن ، و او را يگانه منبع قدرت و
حول و قوه دانسته و توان و قدرت را جز آنچه او عطا كند از هر موجود ديگرى سلب كردن ، و جز او ديگرى را نپرستيدن و تنها او را عبادت كردن است
.
قرآن كريم در مورد اخلاص چنين مى فرمايد:
انا انزلنا اليك الكتاب بالحق فاعدالله مخلصا له الدين الا لله الدين الخالص
(٩٨)
((ما كتاب را به حق بر تو نازل كرديم پس خدا را بگونه اى كه دين خود را به او خالص ساخته اى عبادت كن ، آگاه باش دين خالص از آن خداست)).
قل انى امرت ان اعبدالله مخلصا له الدين
(٩٩)
((بگو به من امر شده است كه خدا را بگونه اى عبادت كنم كه دين خود را به او خالص ساخته ام)).
و ادعوه مخلصين له الدين
(١٠٠)
((خدا را بگونه اى كه دين خود را به او خالص ساخته ايد عبادت كنيد)).
و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين
(١٠١)
((انسانها جز به اينكه خدا را با اخلاص در دين عبادت كنند امر نشده اند)).
و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد و ادعوه مخلصين له الدين
(١٠٢)
((در هر مسجد (پرستشگاه ) روى خود را به سوى خدا كنيد و او را بگونه اى بخوانيد كه دين خود را به او خالص سازيد)).
فادعوا الله مخلصين له الدين و لوكره الكافرون
(١٠٣)
((خدا را به گونه اى كه دين خود را خالص او ساخته ايد بخوانيد، اگر چه كافران از آن خرسند نباشند)).
هو الحى لا اله الا هو فادعوه مخلصين له الدين
(١٠٤)
((اوست زنده ، جز او خدائى نيست پس او را بگونه اى كه دين خود را خالص او ساخته ايد بخوانيد)).
ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار ولن تجد لهم نصيرا الا الذين تابوا و اصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دينهم لله فاولئك مع المؤمنين
(١٠٥)
((منافقان در پائين ترين طبقه آتش خواهند بود و براى آنان ابدا ياورى نخواهى يافت ، مگر آنانكه توبه نموده و كار خويش اصلاح نمايند و به
خدا تمسك جويند و دين خود را به خدا خالص سازند كه آنان با مؤمنان خواهند بود)).
قل انى امرت ان اعبدالله مخلصا له الدين
(١٠٦)
((بگو به من امر شده است كه خدا را بگونه اى كه دين خود را به او خالص كنم عبادت نمايم)).
قل الله اعبد مخلصا له دينى
(١٠٧)
((بگو خدا را بگونه اى عبادت مى كنم كه دين خود را به او خالص ساخته ام)).
قل اتحاجوننا فى الله و هو ربنا و ربكم ولنا اعمالناولكم اعمالكم و نحن له مخلصون
(١٠٨)
((بگو با ما در مورد خدا محاجه مى كنيد؟!، او پروردگار ما و شماست ، براى ماست
اعمال ما، و براى شماست اعمال شما، ما به او اخلاص مى ورزيم)).
قل افغير الله تامرونى اعبد ايها الجاهلون
(١٠٩)
((اى جاهلان آيا به من امر مى كنيد كه غير خدا را عبادت كنم ؟)).
در آيات ذكر شده((مخلص))بكسر لازم است كه به حسب قاعده ادبى به صيغه
فاعل است ، يعنى خالص كننده ، كه مفعول آن هم چنانكه در آيات فوق تبين شده دين است ، يعنى : آن كس كه دين خود را به خدا خالص ساخته و جز او
را نمى پرستد و ديگرى را در پرستش همباز و شريك او نمى سازد.
اين آيات نيز بيانگر حقيقت اخلاص است اگر چه لفظ اخلاص در آنها به كار نرفته است :
و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه
(١١٠)
((حكم كرده پروردگار تو كه جز او را عبادت نكنيد)).
و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا
(١١١)
((آنها امر نشده اند جز به اينكه خداى يگانه را ستايش و پرستش كنند)).
قل انى نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون الله
(١١٢)
((بگو من از عبارت آنهائى كه غير از خدا مى خوانيد نهى شده ام)).
قل انما امرت ان اعبدالله ولا اشرك به
(١١٣)
((بگو به من امر شده است كه خدا را عبادت كنم ، و براى او شريك قرار ندهم)).
الا تعبدوا الا الله اننى لكم منه نذير و بشير
(١١٤)
((جز خدا را نپرستيد من از سوى او (برانگيخته شده ام ) كه شما را (از عذاب ) ترسانده و (به ثواب او) نويد دهم)).
ان لا تعبدوا الا الله انى اخاف عليكم عذاب يوم اليوم
(١١٥)
((رسالت نوح اين بود كه جز خدا را نپرستيد همانا من از عذاب روزى دردناك بر شما بيمناكم)).
ان الحكم الا الله امر ان لا تعبدوا الا اياه
(١١٦)
((حكم فقط از آن خداست امر كرده كه جز او را پرستش نكنيد)).
وسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن الهة يعبدون
(١١٧)
((بپرس از پيامبرانى كه پيش از تو فرستاديم ، آيا جز خدا خدايان ديگرى قرار داده ايم كه ستايش شوند)).
اذ جائتهم الرسل من بين ايديهم و من خلفهم الا تعبدوا الا الله
(١١٨)
((پيامبران بر آنها از پيش روى و پشت سر آمدند كه جز خدا را عبادت نكنيد)).
و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه الا تعبدوا الا الله
(١١٩)
((بيم دهندگان (پيامبران ) پيش از وى و پس از وى و (همگان گفته اند) جز خدا را نپرستيد)).
و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الا الله
(١٢٠)
و يوم يحشر هم و ما يعبدون من دون الله
(١٢١)
((روزى كه خدا آنان را آنچه را كه جز خدا پرستش مى كنند محشور سازد)).
انكم وما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون
(١٢٢)
((شما و آنچه جز خدا مى پرستيد سوخت جهنم هستيد، و در آن وارد خواهيد شد)).
و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع ملة ابراهيم حنيفا
(١٢٣)
((دين چه كسى بهتر از آنست كه روى خود را به سوى خدا نموده (يا براى خدا خالص نموده ) و نيكوكارى پيشه كند و متابعت دين ابراهيم
نمايد)).
انى وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنيفا وما انا من المشركين
(١٢٤)
(ابراهيم ):((من مخلصانه روى خود را بر گردانيدم به سوى آن كس كه آسمانها و زمين را آفريد، و از مشركان نيستم)).
قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين لا شريك له و بذلك امرت و انا
اول المسلمين
(١٢٥)
((بگو: همانا نماز و قربانى (يا عبادت ) و زندگى و مرگ من از آن خدا پروردگار عالميان است ، شريكى براى او نيست و به همين ماءموريت يافته
ام ، و من نخستين مسلم هستم)).
والذين صبروا ابتغاء وجه ربهم و اقاموا الصلواة و انفقوا مما رزقنا هم سرا وعلانية ويدرون بالحسنة السيئة اولئك لهم عقبى الدار
(١٢٦)
((آنانكه براى رضاى پروردگار خود صبر كردند و نماز بپا داشتند و از آنچه به آنان داديم در آشكار و پنهان انفاق نمودند و بدى را با نيكى
دفع مى كنند، خانه آخرت از آن آنها خواهد بود)).
فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجربينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما
(١٢٧)
((نه به پروردگارت سوگند آنان ايمان ندارند تا تو را در آنچه ميان آنها مشاجره واقع شده حكم سازند.
سپس در نفس خود از آنچه تو حكم كرده اى تنگدل نشوند و جدا به آن تسليم شوند)).
و لما را المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما
(١٢٨)
((هنگامى كه مؤمنان اجزاب را (گروه ها را) ديدند، گفتند: اينست آنچه خدا و پيامبرش وعده داده اند خدا و پيامبرش راست گفته اند، و جز ايمان و
تسليم بر آنان نيفزود)).
تفسير: اين آيه در مورد گروه هائى كه با نفرات زياد براى جنگ با پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) گرد آمده بودند
نازل شده ، مؤمنان با اينكه كثرت نفرات آنان را ديدند به وعده پيروزى كه پيامبر داده بود اعتماد نموده و به جاى خوف و هراس از دشمن ايمان و
تسليم آنها بيشتر گشت .
و به قول برخى از مفسران مراد از وعده وعده بهشت است كه به مفاد آيه :ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما ياءتكم
مثل الذين خلوا من قبلكم
(١٢٩)
به مسلمانان وعده بهشت داده شد كه شرط آن صبر و شكيبائى و تحمل مشقات است .
يعنى مسلمانان با ديدن اجزاب دريافتند كه موعد انجام آنچه به آن وعده بهشت داده شده فرا رسيد و هنگام
تحمل شدائد و پيكار با دشمنان اسلام است كه با آنهمه نفرات بهم پيوسته و براى پيكار با مسلمانان همدست شده اند.
اخلاص مراتب گوناگون دارد، همانگونه كه شرك (كه ضد آنست ) داراى مراتب جلى ، و خفى ، و اخفى مى باشد.
اخلاص در كمال به حدى مى رسد كه در حديث آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
۲
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
من اخلص لله اربعين يوما فجر الله ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه
(١٣٠)
((هر كس چهل روز به خدا اخلاص ورزد چشمه هاى حكمت از قلب او به زبانش جارى مى گردد)).
در دسته ديگرى از آيات((مخلص))به فتح لام آمده كه به حسب قاعده ادبى به صيغه
مفعول است .
اخلاص در اين آيات فعل خدا است كه بنده اى را ويژه خود و به خود خالص ساخته است .
وصول به اين مرتبه بالاترين مقام انسانى است ، ابليس با آنهمه كينه كه با نژاد انسان دارد كه به عزت خدا قسم ياد مى كند همه انسانها را به
گمراهى خواهد كشانيد، بناچار مخلصين را استثناء مى كند كه كمند، كيد و وسوسه او به آنها نتواند رسيد، و چنانچه در قرآن آمده است چنين مى
فرمايد:
فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين
(١٣١)
((به عزت تو سوگند همه انسانها را جز بندگان مخلص (به فتح لام ) تو گمراه خواهم كرد)).
و لا غوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين
(١٣٢)
((به عزت تو سوگند همه انسانها را جز بندگان مخلص (به فتح لام ) تو گمراه خواهم كرد)).
در آيات زير نيز مخلصين (بفتح لام ) آمده است .
واذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدى و الابصار انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار
(١٣٣)
((ياد كن بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه صاحبان دستها و ديده ها (داراى قدرت و علم ) بودند، خالص گردانيديم آنها را به يك خالص
شدنى كه ياد كردن آخرت است)).
و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا
(١٣٤)
((ياد كن در كتاب موسى را او خالص شده بود و رسول و نبى بود)).
لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين
(١٣٥)
((براى اينكه از او (يوسف صديق ) بدى و فحشاء را بگردانيم ، به يقين او از بندگان خالص شده ماست)).
فانظر كيف كان عاقبة المنذرين الا عبادالله المخلصين
(١٣٦)
((بنگر چگونه شد عاقبت بيم داده شدگان مگر بندگان خالص شده خدا)).
فكذبوه فانهم لمحضرون الا عباد الله المخلصين
(١٣٧)
((الياس را تكذيب كردند، به يقين آنها (براى بازخواست ) احضار مى شوند، جز بندگان خالص شده خدا كه چنين نيستند)).
انهم لمحضرون ... الا عبادالله المخلصين
(١٣٨)
((آنان (براى كيفر) احضار خواهند شد،... جز بندگان خالص شده خدا كه كيفرى ندارند)).
و ما تجزون الا ماكنتم تعملون الا عباد الله المخلصين
(١٣٩)
((جزا داده نمى شويد جز به آنچه عمل كرده ايد مگر بندگان خالص شده خدا)).
استقلال لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا
(١٤٠)
((هرگز خدا براى كافران بر مؤمنين راهى قرار نمى دهد)).
تفسير: با اين آيه شريفه بر بطلان و حرمت هر قراردادى كه موجب تسلط سياسى يا نظامى يا اقتصادى يا فرهنگى كافران بر ملت مسلمان گردد
استدلال شده ، و نتيجه همانست كه در((تحريرالوسيله))ج ٢ ص ٤٨٦ مساءله ٥ آمده است :
((اگر در روابط تجارى و غير تجارى ترس تسلط سياسى و غير سياسى اجانب بر اسلام و سرزمينهاى مسلمين باشد كه موجب استعمار آنها و
استعمار كشورهايشان شود هر چند اين استعمار معنوى باشد بر تمامى مسلمانان واجب است از آن دورى كنند و اين روابط حرام است)).
احسان احسان يعنى نيكى كردن به ديگران كه در آيات زير به آن امر شده است :
ان الله باءمر بالعدل و الاحسان
(١٤١)
((خدا به عدل و نيكى كردن امر مى كند)).
و احسن كما احسن الله اليك
(١٤٢)
((نيكى كن همانطور كه خدا به تو نيكى كرده است)).
انسان اگر امكاناتى بيشتر از ديگران در اختيار دارد، نبايد خود را بر ديگران برترى داده و تفوق و استكبار كند، بلكه بايد صادقانه و بى هيچ
منت تا توان دارد به مردم سود رسانى و خدمت كند.
بايد توجه داشت ما هر چه توان داريم و هر چه در اختيار ماست از آن خداست ، اين مردم آفريدگان خدا هستند، اگر از توان خود و آنچه خداى بزرگ در
اختيار ما نهاده است به امر خدا و در راه خدا براى آنان صرف كنيم ، ما يك وسيله بيش نيستيم ، از خدا گرفته و در راه خدا داده ايم .
اسلام خدمت و سودرسانى به عموم انسانها را اعم از مسلمان و غير مسلمان اكيدا توصيه مى كند، و كسى را كه براى خدا خدمت به خلق كند بهترين و
محبوبترين مردم در پيشگاه الهى مى شناسد، چنانچه دو حديث زير از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيانگر آن است :
١ - قال
رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ):الخلق عيال الله فاحب الخلق الى الله من نفع عيان الله و
ادخل اهل بيت سرورا
(١٤٣)
((پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: مردم عائله خدا هستند محبوبترين مردم به خدا كسى است كه به عائله او سود برساند و
خانواده اى را شاد كند)).
٢سئل رسول الله من احب الخلق الى الله ؟ قال : انفع الناس للناس
(١٤٤)
((از پيامبر اكرم پرسيده شد، چه كسى را خدا بيشتر دوست دارد؟ فرمود: آن كس را خدا بيشتر از ديگران دوست مى دارد كه براى مردم از همه
سودمندتر باشد)).
عطوفت و خدمت به مردم و سود رسانى به انسانها در جان و روان انسانى ريشه دارد و مقتضاى طبيعت انسانيت است ، گذشته از اينكه فطرت اجتماعى
بودن انسان نيز آن را ايجاب مى كند.
زيرا زندگى اجتماعى انسان بسته و پيوسته به زندگى انسانهاى ديگر است .
هر انسانى در تاءمين لوازم زندگى به بهره گيرى از سائر انسانها نيازمند است غذائى كه مى خورد، لباسى كه مى پوشد، مسكن و سائر
وسائل كه از آنها بهره بردارى مى كند هزاران انسان در تهيه آنها دست داشته اند، پس هر انسان مديون فعاليت سائر انسانهاست و متقابلا بايد در
اين همكارى و هميارى سهيم بوده و به اجتماع خدمت كند.
علاوه بر وظيفه اى كه هر انسانى در برابر انسانهاى ديگر دارد وظيفه ويژه اى هم در كمك به مستضعفان و محرومين جامعه بعهده دارد كه سنگينى بار
زندگى را از دوش آنها بردارند.
كمك به مستضعفان در اسلام داراى بالاترين درجه اهميت است .
اسلام گذشته از كاربرد عطوفت انسانى به همه انسانها، مسؤ وليت بزرگترى هم در برابر مسلمانان بر عهده هر فرد مسلمانى گذاشته است .
پيامبر اسلام اين مسؤ وليت را چنان عظيم شمرده است كه هر كسى را كه از تعهد به آن شانه خالى كند از دائره اسلام خارج دانسته و از وى نفى
مسلمانى نموده است چنانچه مى فرمايد:
من اصبح لا يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم
(١٤٥)
((هر كس در زندگى روزانه خود به امور مسلمانان اهتمام نداشته است مسلمان نيست)).
انسانهائى كه ايمان در دل آنها تجلى كرده ، در شعاع نور ايمان با همديگر پيوند ويژه اى دارند كه محكم و استوار و ناگسستنى است ، رشته
ارتباطى كه آنها را به خدا پيوند داده دلهاى آنان را بهم پيوسته است .
قرآن كريم آنها را برادر هم دانسته و ميان آنها اعلام اخوت نموده است .
انما المؤمنون اخوة
(١٤٦)
((اخوت ايمانى حقوق فراوانى را به دنبال دارد، كه ساده ترين آنها در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) كه روابط سالم ميان افراد مسلمان را
توصيف مى كند چنين آمده است :
((مسلمان برادر مسلمان است ، او چشم بينا و آئينه نمايانگر و راهنماى اوست ، به او خيانت نمى كند و او را
گول نمى زند و به او ستم نمى كند و دروغ نمى گويد و غيبت او را نمى نمايد
(١٤٧)
شاخه هاى احسان و خدمت به خلق خدمت به خلق داراى شاخه هاى بسيارى است كه ما برخى از آنها را يادآورى و نمونه اى از آنچه در ارج و فضيلت آنها در قرآن و حديث آمده است ذكر
مى نمائيم :
١- احسان و نيكى به پدر و مادر قرآن در اين مورد مى فرمايد:
و وصينا الانسان بوالديه حسنا
(١٤٨)
((انسان را توصيه كرديم كه به پدر و مادر خود نيكى كند)).
و اعبدوالله ولا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا
(١٤٩)
((خدا را بپرستيد و به او شريك قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد)).
قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا
(١٥٠)
((بگو بيائيد آنچه را كه پروردگارتان به شما حرام ساخته بر شما را خوانم اينكه چيزى را به او شريك نسازيد و به پدر و مادرتان نيكى
كنيد)).
(( و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا
(١٥١)
((آنگاه كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خداى را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد)).
در آيات فوق و همچنين در آيه اى ديگر كه ذيلا مى آوريم احسان و نيكى به پدر و مادر مقارن ستايش خداى يگانه و ترك احسان و نيكى به آنان
مقارن شرك به خدا قرار داده شده ، و اين نهايت اهتمام قرآن كريم را به نيكى به پدر و مادر مى رساند.
در آيه زير بيشترين اهتمام را به آن مبذول داشته و كوچكترين ايذاء را به آنان روا نمى دارد.
وقضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا
تقل لهما اف ولا تنهر هما و قل لهما قولا كريما و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و
قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا
(١٥٢)
((پروردگار تو حكم كرده است كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادرتان نيكى كنيد هرگاه يكى از آنها يا هر دو نزد تو به سن پيرى برسند
به آنها اف مگو و به آنها درشتى مكن و با آنها سخن به احترام گوى ، و پر و
بال تواضع از راه مهربانى براى آنان بگستران ، و بگو: پروردگارا به آنان رحم كن همانگونه كه آنها مرا در كودكى پروراندند)).
در وسائل الشيعة (حديث شماره ٢٧٦٧٨) از امام باقر (عليه السلام ) آمده است كه فرمود:
ثلاث لا يجعل الله لاحد فيهن رخصة اداء الامانة الى البر والفاجر و الوفاء بالعهد للبر و الفاجر و برالوالدين برين كانا او فاجرين
((سه چيز است كه خدا براى كسى رخصت (رخصت سهل
انگارى ) نداده است ، اداى امانت به نيكوكار، وفاء به عهد به نيكوكار و بدكار، و به پدر و مادر نيكوئى كردن چه نيكوكار باشند چه
بدكار)).
٢- احسان و خوبى كردن و دلسوزى نمودن مرد به همسر خود از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه :
(( خيركم خيركم لاهله و انا خيركم لاهلى
(١٥٣)
((بهترين شما كسى است كه به خانواده خود بهتر باشد، و من بهترين شما به خانواده خود مى باشم)).
٣- احسان و خوبى و احترام كردن زن به همسر خود امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) فرمودند:
جهاد المراة حسن التبعل
(١٥٤)
((جهاد زن خوب شوهردارى كردن است)).
٤- احسان و نيكى به فرزندان و تربيت آنها از اميرالمؤمنين (عليه السلام ) نقل شده است كه :
اكرموا اولادكم و احسنوا آدابهم يغفر لكم
(١٥٥)
((فرزندان خود را گرامى داريد و به آداب نيكو آنها را تربيت كنيد تا امرزيده شويد)).
پيامبر اكرم با اينكه نسبت به تربيت انسانها مسؤ وليت و ماءموريت همگانى دارد در مورد تربيت
اهل و فرزندان بالخصوص مورد خطاب قرار گرفته قرآن مى فرمايد:
و اءمر اهلك بالصلوة واصطبر عليها
(١٥٦)
((اهل خود را به نماز امر كن و خود نيز به آن پافشارى نما)).
گذشته از تربيت ، گرامى داشت فرزندان و عفو و اغماض از لغزش آنها و پرده درى نكردن ، و بدين ترتيب او را به بر والدين كمك كردن نيز
بايد مورد توجه پدران و مادران قرار گيرد چنانچه در حديث ديگرى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است :
رحم الله من اعان ولده على بره قال (الراوى ) كيف يعينه على بره قال :
يقبل ميسورة و يتجاوز عن معسوره ولا يرهقه ولا يخرق به
(١٥٧)
((خدا رحمت كند آن كس را كه فرزندش را بر((بر))(نيكى كردن به والدين ) يارى كند، راوى پرسيد چگونه او را بر((بر))يارى
كند؟ فرمود: از فرزندش آنچه را كه بر وى آسان است بپذيرد، و از آنچه بر وى سخت است صرف نظر نمايد، و او را به رنج و سختى نيندازد و
بر وى پرده درى نكند)).
٥- صله رحم و نيكى به خويشاوندان و اعبدوا الله ولا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا و بذى القربى و اليتامى والمساكين و الجار ذى القربى والجار الجنب والصاحب بالجنب و
ابن السبيل و ما ملكت ايمانكم ان الله لا يحب من كان مختالا فخورا
(١٥٨)
((خدا را ستايش كنيد و چيزى را به او شريك نسازيد و به پدر و مادر نيكى كنيد و همچنين به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و همسايه خويش و
بيگانه و همسر (يا مطلق همنشين ) و در راه ماندگان و بندگانتان ، به يقين خدا دوست نمى دارد آن كس را كه خودخواه و خودستا باشد)).
تفسير: منظور از((والصاحب بالجنب))را گفته شده همسر شخص است و گفته شده همراه در سفر يا خدمتكار يا كسى كه به تو پيوسته و از
تو توقع دارد مى باشد ولى چنانچه مفسر معروف صاحب مجمع البيان مى گويد اولى آنست كه
شامل همه آنان مى گردد.
آن الله ياءمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون
(١٥٩)
((خدا امر مى فرمايد به عدل و نيكى كردن و عطا نمودن به خويشان و نهى مى كند از فحشاء و منكر و ظلم ، خدا شما را پند مى دهد شايد متوجه
شويد)).
تفسير: برخى از مفسران گفته اند مراد از((ذى القربى))كه به معنى خويشاوند است ، خويشاوندان پيامبر بزرگوار مى باشد.
چنانچه مراد از ذى القربى در آيه خمس نيز آنان مى باشند.
و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا و ذى القربى و اليتامى و المساكين و قولوا للناس حسنا
(١٦٠)
((آنگاه كه از بنى اسرائيل
پيمان گرفتيم كه جز خداى را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد و همچنين به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان ، و به مردم سخن نيكو
بگوئيد)).
در اصول كافى (حديث شماره ٢٧٠٦) از امام باقر (عليه السلام ) آمده است كه فرمود:
ان اعجل الطاعة ثوابا لصلة الرحيم
((به تحقيق طاعتى كه ثواب آن سريعتر از هر طاعت به شخص عائد مى گردد صله رحم است)).
٦- احسان با سير كردن گرسنگان امام سجاد (عليه السلام ) فرمود:
و من اطعم جائعا اطعمه الله من ثمار الجنة
(١٦١)
((هر كس گرسنه اى را اطعام كند خدا او را از ميوه هاى بهشت بخوراند)).
٧- سيراب كردن تشنه از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه فرمود:
من افضل الاعمال عندالله ابراد الاكباد الحارة و اشباع الاكباد الجائعة والذى نفس محمد بيده لا يؤ من بى عبد يبيت شبعانا و اخوه - او
قال جاره المسلم - جائع
(١٦٢)
((از با فضيلت ترين اعمال پيش خدا خنك نمودن جگرهاى سوخته (تشنه ) و سير كردن جگرهاى گرسنه است ، سوگند به خدائى كه جان محمد در
دست اوست به من ايمان ندارد آنكس كه شب را سير بخوابد و برادرش (يا فرمود: همسايه مسلمانش ) گرسنه باشد)).
٨- احسان با رسيدن به فرياد بيچارگان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم
(١٦٣)
((هركس صداى مردى را بشنود كه مسلمانان را به فرياد مى طلبد، پس او را اجابت نكند مسلمان نيست)).
٩- هدايت و ارشاد مردم من علم باب هدى فله مثل اجر من عمل به ولا ينقص اولئك من اجورهم شيئا و من علم باب
ضلال كان عليه مثل اوزار من عمل به ولا ينقص اولئك من اوزارهم شيئا
(١٦٤)
((هر كس باب هدايتى را تعليم كند براى او خواهد بود پاداش هر شخسى كه به آن
عمل كند، و از پاداش آنها نيز كاسته نخواهد شد، و هركس بابى از گمراهى را تعليم نمايد بر او خواهد بود و زر هر شخصى كه به آن
عمل نمايد و از وزر آنها نيز كاسته نمى شود)).
١٠- كمك به مستمندان
هو يقبل التوبة عن عباده و ياءخذ الصدقات
(١٦٥)
((خدا توبه را از بندگان مى پذيرد و صدقات را دريافت مى دارد)).
خير مال المرء و ذخائره الصدقه
(١٦٦)
((بهترين ثروت و اندوخته هاى مرد صدقه است)).
١١- احسان با يارى كردن به ناتوانان
از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه :
عونك الضعيف من افضل الصدقة
(١٦٧)
((يارى نمودن توبه ناتوان از بهترين صدقه هاست)).
١٢- احسان با كوشش در تاءمين نيازمنديهاى انسانها
امام رضا(عليه السلام ) فرمودند:
ان لله عبادا فى الارض يسعون فى حوائج الناس هم الامنون يوم القيامة
(١٦٨)
((خدا در روى زمين بندگانى دارد كه در حوائج مردم سعى مى كنند، آنانند كه روز قيامت در ايمنى هستند)).
١٣- احسان با دادن وام
از حضرت صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
مكتوب على باب الجنة الصدقة بعشرة و الفرض بثمانية عشر
(١٦٩)
((بر در بهشت نوشته شده : صدقه ده برابر پاداش دارد و وام دادن هجده برابر)).
١٤- سختگيرى نكردن در مطالبه دين
و نيز از حضرت صادق (عليه السلام ) است كه :
من اراد ان يظله الله يوم لا ظل الا ظله فلينظر معسرا اوليدع له من حقه
(١٧٠)
((هر كس بخواهد كه خدا او را در سايه قرار دهد روزى كه جز سايه او سايه اى نيست دست تنگى را مهلت دهد، يا از حق خويش نسبت به او
بگذرد)).
١٥- به سهولت پرداختن دين
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد:
ان الله تبارك و تعالى يحب العبد يكون سهل البيع ، سهل الشراء، سهل القضاء،
سهل الاقتضاء
(١٧١)
((خدا دوست دارد بنده اى را كه آسان بفروشد و آسان بخرد، و آسان بدهد و آسان مطالبه كند)).
١٦- حفظ مسلمانان از خطر طغيان آب و آتش سوزى و مانند آنها
اميرالمؤمنين (عليه السلام ) مى فرمايد:
من رد عن قوم من المسلمين عادية ماء او نار وجبت له الجنة
(١٧٢)
((هر كس از گروهى از مسلمانان طغيان آب يا آتش را برگرداند بهشت بر وى واجب گردد)).
١٧- احسان و نيكى كردن به همسايگان
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
صلة الرحم و حسن الجوار يعمران الديار و يزيدان فى الاعمار
(١٧٣)
((صله رحم و خوبى به همسايگان موجب آبادى ديار و طول عمر مى گردد)).
١٨- احسان با احترام به سالمندان
حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود:
من عرف فضل كبير لسنة ، فوفره امنه الله من فزع يوم القيامة
(١٧٤)
((هر كس فضل و برترى سالمندى را بخاطر سن او بشناسد، و او را احترام كند خدا او را در روز قيامت از فزع ايمن سازد)).
١٩- احسان با شاد كردن بردران ايمانى
امام باقر (عليه السلام ) فرمود:
ما عبدالله بشى ء احب الى الله من اذخال السرور على المؤمن
(١٧٥)
((خدا به كارى بهتر از شاد كردن مؤمن عبادت نشده است)).
٢٠- احسان با گشاده روئى كردن به برادران ايمانى
تبسم الرجل فى وجه اخيه حسنة
(١٧٦)
((تبسم مرد به روى برادر (مؤمن ) خود حسنه است)).
٢١- احسان با پاك كردن دل با مسلمانان
از حضرت صادق (عليه السلام ) است كه :
انسك الناس نسكا حبا و اسلمهم قلبا لجميع المسلمين
(١٧٧)
((عابدترين مردم كسى است كه بيشتر از همه به مسلمانان محبت خالصانه داشته و
دل پاكتر باشد)).
٢٢- خيرخواهى در مقام مشورت
و از امام صادق (عليه السلام ) است كه فرمود:
من استشار اخاه المؤمن فلم يمحضه محض الراى سلبه الله عزوجل راءيه
(١٧٨)
((هر كس با برادر مؤمن خود مشورت كند و او راءى بى شائبه خود را بر اختيار او قرار ندهد خدا از روى راءى (نيروى تشخيص ) را برگيرد)).
٢٣- احسان با تواضع و فروتنى به افراد با ايمان
و اخفض جناحك للمؤمنين
(١٧٩)
((پر خويش را براى مؤمنين فروانداز يعنى به آنها تواضع و فروتنى كن -)).
٢٤- احسان با رعايت احترام در سخن گفتن به ويژه با مستمندان
قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها اذى
(١٨٠)
((سخن نيكو (با زبان خويش سخن گفتن ) و عفو بهتر از صدقه اى است كه آزارى به
دنبال داشته باشد)).
٢٥- احسان با اظهار دوستى و محبت به برادران ايمانى
اتقوالله و كونوا اخوة بررة متحابين فى الله متواصلين متراحمين ، تزاورواو تلاقوا و تذاكروا امرنا و احيوه
(١٨١)
((از خدا پروا كنيد و برادران خوش رفتار باشيد، در راه خدا باهم دوستى و پيوستگى داشته و بهم مهربان باشيد، به ديدار همديگر برويد و
امر ما را (ولايت را) مذاكره كنيد و آن را زنده نگهداريد)).
٢٦- احسان با ايجاد اتحاد ميان مسلمانان و دورى از تفرقه و اختلاف
و اعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا و اذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفرة من
النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم اياته لعلكم تهتدون
(١٨٢)
((همگى به ريسمان خدا (رشته ارتباط به خدا) چنگ زنيد و متفرق نشويد، و به ياد آريد نعمت خدا را كه با همديگر دشمن بوديد ميان دلهاى شما
ايجاد الفت كرد و به نعمت (و لطف ) خدا برادر هم شديد، و در پرتگاه آتش بوديد كه شما را نجات داد.
اينچنين خدا آيات خود را براى شما بيان مى دارد كه هدايت يابيد)).
٢٧- احسان با تعاون و هميارى در خير و تقوا
تعاوتوا على البر و التقوى ولا تعاوتوا على الاثم و العدوان
(١٨٣)
احترام به والدين
قرآن در مورد احترام به والدين مى فرمايد:
واخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا
(١٨٤)
((و هميشه پروبال تواضع و تكريم را با كمال مهربانى نزد پدر و مادرت بگستران ، و بگو پروردگارا به آنان رحم كن همانگونه كه آنها
مرا در كودكى پرورانيدند)).
(به ماده احسان به پدر و مادر و ايذاء پدر و مادر مراجعه شود)
ادب و خوشرفتارى
قرآن مى فرمايد:
وقل لعبادى يقولوا التى هى احسن ان الشيطان ينزغ بينهم ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا
(١٨٥)
((بگو به بندگان من بهترين سخن را بگويند، شيطان در ميان آنها افساد مى كند، شيطان براى انسان دشمن آشكار است)).
ادفع بالتى هى احسن السيئة نحن اعلم بما يصفون و قل اعودبك من همزات الشياطين و اعدوذبك رب ان يحضرون
(١٨٦)
((دفع كن بدى را به آنچه بهترين است ، ما داناتريم به آنچه مى گويند، و بگو پناه مى برم به تو (پروردگارا) از وسوسه هاى شياطين ، و
به تو پناه مى برم از آنكه نزد من حضور يابند)).
و لا تستوى الحسنة ولا السيئة ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم و ما يلقيها الا الذين صبروا و ما يلقيها الا ذوحظ
عظيم و اما ينزغنك من الشيطان نزع فاستعذ بالله انه هو السميع العليم
(١٨٧)
((نيكى و بدى (در اثر) يكسان نيستند (اى رسول ما) در برابر بدى بيشترين نيكى را بكار گير، آن كس كه با تو دشمنى دارد همانند دوست و
خويشاوند خواهد شد.
توفيق چنين رفتار نصيب كسى نمى شود جز آنكس كه صبر پيشه كند كه داراى بهره عظيم است ، و اگر تو را وسوسه اى از شيطان درگيرد از خدا
پناه خواه همانا او شنوا و داناست)).
و عباد الرحمن الذى يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما
(١٨٨)
((بندگان خدا آنانند كه بر زمين متواضعانه (يا به حالت طبيعى چنانكه در حديث به آن تفسير شده ) راه مى روند، هرگاه جاهلان به آنان خطاب
كنند (در پاسخ ) سخن سالم مى گويند)).
۳
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
و اذا سمعوا اللغو عرضوا عنه لنا اعمالنا و لكم اعمالكم سلام عليكم لا نبتغى الجاهلين
(١٨٩)
((هرگاه سخن لغو شنيدند از آن روگردان شده و مى گويند اعمال شما از آن شما و
اعمال ما از آن ما باشد، سلامتى بر شما باد ما طالب (همنشينى و همكارى با) جاهلان نيستيم)).
اداء امانت قرآن مى فرمايد:
ان الله يامر كم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا
بالعدل ان الله نعما يعظكم به ان الله سميعا بصيرا
(١٩٠)
((خدا امر مى كند كه امانتها را به صاحبان آنها بازگردانيد، و هنگامى كه ميان مردم حكم مى كنيد، به عدالت حكم كنيد، چه خوب خدا شما را موعظه
مى كند، حقا خدا بينا و شنواست)).
فان امن بعضكم بعضا فليود الذى اؤ تمن امانته وليتق الله ربه
(١٩١)
((اگر برخى از شما برخى ديگر را امين قرار دهد آن كس كه امين گشته امانت او را رد كند و از خداى
متعال ، پروردگار خود بترسد)).
يا ايها الذين امنوا لا تخونواالله و الرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون
(١٩٢)
((اى مردم با ايمان به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و به امانتهاى خود دانسته خيانت ننمائيد)).
قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلوتهم خاشعون ... و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون
(١٩٣)
((به تحقيق رستگار گشتند افراد با ايمان آنانكه در نماز حالت خشوع دارند... و آنانكه امانتها و پيمانهاى خود را رعايت مى كنند)).
و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون ... اولئك فى جنات مكرمون
(١٩٤)
((آنانكه امانت و عهد و پيمانشان را رعايت كنند (و واجد صفات ديگر ذكر شده و
قبل از آن باشند) در باغهائى (بهشت اند) با عزت و احترام متنعمند
)).
و من اهل الكتاب من ان تاءمنه بقنطار يودة اليك و منهم من ان تاءمنه بدينار لا يودة اليك الا ما دمت عليه قائما ذالك بانهم قالوا ليس علينا فى الاميين
سبيل و يقولون على الله الكذب و هم يعلمون بلى من اوفى بعهده و اتقى فان الله يحب المتقين
(١٩٥)
((بعضى از اهل كتاب (از نصارى ) تا به آن حد درستكارند كه اگر مال بسيارى به آنها به امانت بسپارى رد امانت كنند، و برخى ديگر (يهود) تا
آن اندازه نادرستند كه اگر يك دينار به امانت دهى رد نمى كنند، مگر آنكه بر مطالبه آن سختگيرى كنى ، ازين رو كه گويند براى ما پيروان
كتاب تورات به هر وسيله خوردن مال غير اهل تورات گناهى ندارد، و اين سخن را به (كتاب ) خدا نسبت دهند، در صورتى كه مى دانند كه به خدا
نسبت دروغ مى دهند.
آرى هركس به عهد خود وفا كند و خدا ترس و پرهيزكار شود (محبوب خدا شود) كه خداوند پرهيزكاران را دوست مى دارد)).
آرام سخن گفتن واقصد فى مشيك واغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير
(١٩٦)
((در راه رفتن خود ميانه رو باش ، و از صداى خود بكاه ، كه بدترين صداها صداى الاغ است)).
آرام راه رفتن و اقصد فى مشيك و اغضض من صوتك
(١٩٧)
((در راه رفتن خود ميانه رو باش و از صداى خود بكاه)).
استيذان و اجازه خواستن هنگام ورود و اذا بلغ الاطفال منكم الحلم فليستاذنوا كما استاءذن الذين من قبلهم كذالك يبين الله لكم اياته و الله عليم حكيم
(١٩٨)
((آنگاه كه اطفال شما به حد بلوغ و احتلام رسيدند بايد مانند ساير بالغان البته با اجازه وارد شوند، خدا آيات خود را براى شما بدين روشنى
بيان مى كند او دانا و صاحب حكمت است)).
اكرام يتيمان و اما اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه فيقول ربى اهانن كلا بل لا تكرمون اليتيم ولا تحاضون على طعام المسكين
(١٩٩)
((انسان را هرگاه خدا بيازمايد (به فقر و نيازمندى ) و روزى او را تنگ كند مى گويد: پروردگارم مرا خوار ساخت ، نه چنين است ، بلكه اكرام نمى
كنيد يتيم را و (همديگر را) بر اطعام مسكين و تحريص نمى كنيد)).
ارايت الذى يكذب بالدين فذلك الذى يدع اليتيم
(٢٠٠)
((آيا ديدى آن كس را كه دين را تكذيب مى كند همان كس كه يتيم را از خود مى راند)).
و يسئلونك عن اليتامى قل اصلاح لهم خير و ان تخالطوهم فاخوانكم والله يعلم المفسد من المصلح
(٢٠١)
((از تو مى پرسند كه با يتيمان چگونه رفتار كنند، بگو اصلاح حال آنان بهتر است ، و اگر با آنان شركت برقرار كنيد نيز برادران شما
هستند، خدا اصلاح كننده را از مفسده جو باز مى شناسد)).
تفسير: اصلاح در اين آيه به رسيدگى به كارهاى مالى يتيمان بدون اجرت و مزد تفسير شده است .
به ماده انفاق احسان صدقه وصيت نيز مراجعه شود.
اطعام يتيمان و مسكينان و اسيران و يطعمون الطعام على حبة مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء ولا شكورا انا نخاف من ربنا يوما عبوسا
قمطريرا
(٢٠٢)
- در وصف نيكان بندگان خدا -((به جهت دوستى خدا به مسكين و يتيم و اسير اطعام مى كنند، ما شما را براى خدا اطعام مى كنيم نه از شما پاداش مى
خواهيم ، و نه تشكر، ما از پرودگار خود مى ترسيم ، در روزى كه آن روز چهره عبوس دارد و به شدت سخت است)).
تفسير: اين سوره چنانچه در تفاسير سنى و شيعه آمده در فضيلت اهل بيت نبوت اميرالمؤمنين((على))، و صديقه طاهره حضرت فاطمه ، و سرور
جوانان بهشت حسن و حسين ، (عليهم السلام )، نازل شده .
آنگاه كه سه روز متوالى به علت نذر روزه گرفتند، و شبانگاه طعام خود را هر سه شب به ترتيب به مسكين و يتيم و اسير دادند، و آنها را كه
براى اظهار حاجت به در خانه آن بزرگوار آمده بودند اطعام كردند، و خود به آب افطار نمودند.
و ما ادريك ما العقبة فك رقبة او اطعام فى يوم ذى مسغبة يتيما ذا مقربة او مسكينا ذامتربة ثم كان من الذين امنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا
بالرحمة اولئك اصحاب الميمنة
(٢٠٣)
((چگونه توان دانست كه آن عقبه چيست ، آن بنده آزاد كردن (در راه خدا) است و طعام دادن در روز قحطى و گرسنگى است يا به يتيم خويشاوند خود
(احسان كردن )، يا به فقير مضطر خاك نشين (دستگيرى كردن ) و از كسانى باشد كه به خدا ايمان آورده و يكديگر را به صبر و مهربانى با خلق
سفارش مى كنند. آنان اصحاب ميمنه هستند)).
يتسائلون عن المجرمين ما سلككم فى سقر قالوا لم نك من المصلين ولم نك نطعم المسكين
(٢٠٤)
((از اهل جهنم سؤ ال كنند چه كار شما را به جهنم كشانيد، (از جمله كارها كه گويند اين است ) گويند ما از نمازگزاران نبوديم و مسكينان را اطعام
نمى كرديم)).
ارايت الذى يكذب بالدين فذلك الذى يدع اليتيم ولا يحض على طعام المسكين
(٢٠٥)
((آيا ديدى آن را كه جزاء عمل را تكذيب مى كرد همانا كسى بود كه يتيم را مى راند و بر اطعام مسكين تحريص نمى كرد)).
و اما اذا ماابتليه فقدر عليه رزقه فيقول ربى اهانن كلا بل لا تكرمون اليتيم ولا تحاضون على طعام المسكين و تاءكلون التراث اكلا لما و
تحبون المال حبا جما
(٢٠٦)
((هرگاه كه خدا او را به فقر مبتلا ساخته و رزق او را تنگ گرداند مى گويد: خدا مرا خوار ساخته ، ابدا چنين نيست بلكه شما يتيم را نوازش نمى
كنيد و همديگر را به طعام دادن به مسكين ترغيب نمى كنيد، و اموال يتيمان را بى ملاحظه مى خوريد، و شديدا به
مال علاقمنديد)).
به ماده هاى انفاق - احسان - وصيت - صدقه مراجعه شود.
انفاق در راه خدا انفاق از ماده((نفق))بمعنى از بين رفتن و نابودى است ، و مراد از آن در اينجا صرف
مال و خرج نمودن آن است .
پاداش انفاق و صرف مال در راه خدا و ما تنفقوا من شى ء فان الله به عليم
(٢٠٧)
((هر مالى كه انفاق كنيد خدا به آن داناست)).
و نما انفقتم من نفقة او نذرتم من نذر فان الله يعلمه
(٢٠٨)
((هر چه انفاق كنيد يا نذر كنيد خدا آن را مى داند)).
واسمعوا و اطيعوا و انفقوا خيرا لانفسكم و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون
(٢٠٩)
((بشنويد و اطاعت كنيد و انفاق كنيد كه به سود خودتان خواهد بود، كسانى كه از
بخل نفس خود را نگهدارى كنند رستگارانند)).
و ما تنفقوا من شى ء فى سبيل الله يوف اليكم
(٢١٠)
((هر مالى كه در راه خدا انفاق كنيد به شما باز گردانده مى شود)).
و ما تنفقوا من خير فلانفسكم و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله و ماتنفقوا من خير يوف اليكم و انتم لا تظلمون
(٢١١)
((هر چه انفاق كنيد به سود خود شماست شما جز براى خدا انفاق نمى كنيد، هر چه انفاق كنيد به خود شما باز گردانده مى شود و بر شما ستم
نمى رود)).
و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه و هو خير الرازقين
(٢١٢)
((هر چه انفاق كنيد خدا جاى آن را پر مى سازد و او بهترين رازق است)).
ولا ينفقون نفقة صغيرة ولا كبيره ولا يقطعون واديا الا كتب لهم ليجزيهم الله احسن ما كانوا يعملون
(٢١٣)
((هيچ چيز كوچك يا بزرگى را انفاق نمى كنند و هيچ (در راه خدا) بيابانى را در نمى نوردند مگر اينكه براى آنان نوشته مى شود تا خدا آنان را
به بهتر از آنچه عمل مى كنند پاداش دهد)).
و مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبيتا من انفسهم كمثل جنة بربوة اصابها
وابل فاتت اكلها ضعفين
(٢١٤)
((مثل آنانكه اموال خود را براى طلب رضاى خدا و به علت استقامت و استحكام كه (در اثر قوت ايمان و بصيرت در دين ) دارند مانند باغى است كه
در جاى بلندى قرار گرفته و باران شديدى آنرا فرا گرفته كه ميوه و
محصول آن دو برابر مى گردد)).
مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائة حبة والله يضاعف لمن يشاء والله واسع عليم
(٢١٥)
((مثل آنانكه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند مثل دانه اى است (كه در زمين كاشته شده ) كه در آن هفت
سنبل و در هر سنبلى صد دانه ببار آورده خدا براى هر كس بخواهد (نعمت خود را) بيشتر مى سازد خدا داراى وسعت است و دانا است)).
ان الذين يتلون كتاب الله و اقامواالصلوة و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانية يرجون تجارة لن تبور ليوفيهم اجورهم ويزيدهم من فضله انه غفور
شكور
(٢١٦)
((كسانى كه كتاب خدا را مى خوانند و نماز بپا مى دارند و از آنچه به آنان داده ايم در آشكار و نهان انفاق مى كنند اميدوارند به تجارتى كه
هرگز از بين نمى رود تا خدا پاداش آنان را عطا فرمايد و از فضل خود به آنان زيادتى دهد همانا اوست آمرزنده و سپاسگزار)).
و سيجنبها الاتقى الذى يؤ تى مالة يتزكى و ما لاحد عنده من نعمة تجزى الا ابتغاء وجه ربه الاعلى و لسوف يرضى
(٢١٧)
((به زودى از آتش دوزخ بركنار مى گردد آن كس كه از تقواى بيشترى برخوردار بوده و مالش را براى تزكيه نفس خويش (و ارتقاء مقام معنوى
آن ) بذل مى كند، آنجا كه هيچ پاداشى جز طلب رضاى پروردگار بزرگ براى او منظور نيست . چنين كسى (به دريافت پاداشى از ناحيه
پروردگار خود نائل خواهد شد كه ) راضى و خشنود گردد)).
الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون
(٢١٨)
((آنانكه اموال خود را در آشكار و نهان انفاق مى كنند پيش پروردگار خود پاداش دارند ترسى بر آنان نيست و غمگين نخواهند شد)).
و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه فالذين امنوا منكم و انفقوا لهم اجر كبير
(٢١٩)
((از آنچه خدا شما را وارث آن ساخته انفاق كنيد، براى آن گروه از شما كه ايمان آورده و انفاق مى كنند پاداش بزرگ است)).
والذين صبروا ابتغاء وجه ربهم و اقامواالصلوة و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانية ويدرون بالحسنة السيئة اولئك لهم عقبى الدار
(٢٢٠)
((كسانى كه براى رضاى خدا صبر مى كنند و نماز بپا داشته و از آنچه به آنان داده ايم در آشكار و نهان انفاق مى كنند و با
عمل نيك از عمل بد جلوگيرى مى كنند خانه آخرت به آنها تعلق دارد)).
و من الاعراب من يتخذ ما ينفق مغرما و يتربص بكم الدوائر عليهم دائرة السوء والله سميع عليم و من الاعراب من يؤ من بالله و اليوم الاخر و يتخذ ما
ينفق قربات عندالله و صلوات الرسول الا انها قربة لهم سيد خلهم الله فى رحمته ان الله غفور رحيم
(٢٢١)
((برخى از اعراب آنچه را كه انفاق كنند خسارت مى شمارند، و براى شما حوادث بدى را انتظار مى برند، حادثه بد بر آنها فرود خواهد آمد خدا
شنوا و داناست .
برخى ديگر از اعراب به خدا و روز قيامت ايمان داشته و آنچه را انفاق كنند وسيله تقرب به خدا دانسته ، و موجب دعاى پيامبر درباره آنان به خير و
بركت مى شمارند.
آگاه باشيد كه دعاء پيامبر سبب تقرب آنها به خداست و به زودى خدا آنها را در رحمت خود وارد خواهد كرد خدا آمرزنده و مهربان است)).
به ماده هاى اطعام صدقه وصيت احسان مراجعه شود.
توصيف بندگان خدا به انفاق (در راه او) الصابرين و الصادقين و القانتين و المنفقين و المستغفرين بالاسحار
(٢٢٢)
- در وصف بندگان خدا((صبر كنندگان و راستگويان و قنوت كنندگان و انفاق كنندگان و در سحرها استغفار كنندگانند)).
تفسير: برخى از مفسرين قنوت را بمعنى اطاعت گرفته اند برخى ديگر نيز به معنى مداومت بر طاعت و عبادت دانسته اند.
و سارعوا الى مغفرة من ربكم وجنة عرضها السموات و الارض اعدت للمتقين الذين ينفقون فى السراء و الضراء و الكاظمين الغيظ و العافين عن
الناس
(٢٢٣)
((بشتابيد بسوى آمرزش پروردگار خود، و بهشتى كه به پهناى زمين و آسمانها براى متقين آماده شده آنانكه
اموال خود را در حال وسعت و تنگدستى انفاق مى كنند و خشم خود را فرو مى برند و از مردم مى گذرند)).
الذين يؤ منون بالغيب و يقيمون الصلوة و مما رزقنا هم ينفقون
(٢٢٤)
- در وصف متقين((آنانكه به غيب ايمان آورده و نماز بپا مى دارند و از آنچه به ايشان داده ايم انفاق مى كنند)).
و بشر المخبتين الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم والصابرين على ما اصابهم والمقيمى الصلواة و مما رزقنا هم ينفقون
(٢٢٥)
((مژده ده مخبتان را آنانكه هرگاه ياد خدا شود، دلهاى آنان به ترس مى آيد بر مصيبت صبر مى كنند، و نماز بپا مى دارند، و از آنچه به آنان داده
ايم انفاق مى كنند)).
تفسير: مخبت اسم فاعل است از اخبات كه بمعنى تواضع و اطمينان آمده منظور از آن در آيه تواضع به خدا و اطمينان به او مى باشد.
و مما رزقناهم ينفقون
(٢٢٦)
- در وصف مؤمنين((از آنچه به آنان داده ايم انفاق مى كنند)).
والذين استجابوا لربهم و اقاموا الصلوة و امرهم شورى بينهم و مما رزقنا هم ينفقون
(٢٢٧)
((آنانكه دعوت پرودگار خود را اجابت كرده و نماز بپا داشته اند كار آنها با مشورت در ميان آنان انجام مى يابد و از آنچه به آنان داده ايم انفاق
مى كنند)).
الذين يؤ منون بالغيب و يقيمون الصلوة و مما رزقناهم ينفقون
(٢٢٨)
- در وصف متقين((آنانكه به غيب ايمان دارند و نماز بپا مى دارند و از آنچه به آنان داده ايم انفاق مى كنند)).
والذين يكنزون الذهب و الفضة ولا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم
(٢٢٩)
((آنانكه طلا و نقره را پنهان مى كنند و در راه خدا انفاق نمى كنند آنان را به عذاب دردناك بشارت ده)).
و اذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم الله قال الذين كفروا للذين امنوا انطعم من لويشاء الله اطعمه
(٢٣٠)
((هرگاه به آنان گفته شد از آنچه خدا به شما داده انفاق كنيد گفتند آيا ما اطعام كنيم كسى را كه اگر خدا مى خواست اطعام مى كرد)).
وماذا عليهم لو امنوا بالله و اليوم الاخر و انفقوا مما رزقهم الله و كان الله بهم عليما
(٢٣١)
((چه مى شود بر آنان اگر به خدا و روز قيامت ايمان آورند و از آنچه خدا به آنان داده انفاق كنند خدا به
حال آنان داناست)).
و ما لكم الا تنفقوا فى سبيل الله ولله ميراث السموات و الارض
(٢٣٢)
((چه عائد شما مى گردد از اينكه انفاق در راه خدا را ترك كنيد، ميراث آسمانها و زمين از آن خداست)).
و انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياءتى احدكم الموت فيقول رب لولا اخرتنى الى
اجل قريب فاصدق و اكن من الصالحين ولن يؤ خرالله نفسا اذا جاء اجلها و الله خبير بما تعملون
(٢٣٣)
((از آنچه به شما داده ايم انفاق كنيد پيش از آنكه مرگ يكى از شما را دريابد آنگاه بگويد پروردگار من اگر مرگ مرا تا زمان كوتاهى به
تاءخير اندازى در راه تو انفاق كنم و از صالحان باشم هرگز خدا مرگ را هنگامى كه
اجل او فرا رسد به تاءخير نيندازد خدا از آنچه مى كنيد با اطلاع است)).
امر به انفاق در راه خدا و توبيخ بر ترك آن يا ايها الذين امنوا انفقوا مما رزقناكم
(٢٣٤)
((اى مردمانى كه ايمان آورده ايد از آنچه به شما داده ايم انفاق كنيد)).
و انفقوا فى سبيل الله
(٢٣٥)
ها انتم هؤ لاء تدعون لتنفقوا فى سبيل الله
(٢٣٦)
((آگاه باشيد شما آنانيد كه دعوت شده ايد تا در راه خدا انفاق كنيد))
قل لعبادى الذين امنوا يقيموا الصلوة و ينفقوا مما رزقناهم سرا و علانية
(٢٣٧)
((بگو به آن بندگان من كه ايمان آورده اند نماز را بپا دارند و از آنچه به آنان داده ايم در آشكار و پنهان انفاق كنند)).
انفاق به خويشان و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان و سائلان
ليس البران تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب ولكن البر من امن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبين و اتى
المال على حبه ذوى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل والسائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و اتى الزكوة و المؤفون بعهدهم اذا عاهدوا
والصابرين فى الباءساء والضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون
(٢٣٨)
((خوبى آن نيست كه روى خود بسوى
مشرق و مغرب كنيد خوبى از آن كسى است كه به خدا و روز قيامت و ملائكه و قرآن و پيامبران ايمان داشته و در راه محبت خدا به خويشان و يتيمان و
مسكينان و در راه ماندگان و سائلان و براى آزادى بندگان بذل مال كند و نماز بپا داشته و زكات دهد، و همچنين آنانكه هرگاه عهد كنند به آن وفا
مى كنند و همانها كه در حال فقر و مرض و هنگام جهاد صبر مى كنند آنانند كه (در ايمان ) صادق و پرهيزكارند)).
تفسير: به نظر مى رسد كه منظور از رو بسوى مشرق و مغرب كرد عبادت بى مغز و محتوى به اين قبله و آن قبله (مانند قبله يهود و قبله نصارى )
كردن بدون داشتن ايمان به خدا و انبيا و آراستگى به صفاتى است كه در آيه از آنها ياد شده است .
در برخى از روايات آمده كه مراد از ذى القربى خويشاوندان پيامبر مى باشند.
ولا ياءتل اولواافضل منكم والسعة ان يؤ توا اولى القربى و المساكين و المهاجرين فى
سبيل الله و ليعفوا وليصفحوا الا تحبون ان يغفرالله لكم والله غفور رحيم
(٢٣٩)
((كسانى از شما كه داراى مال بيشتر از نياز و (داراى ) وسعت هستند در بخشش به خويشاوندان و مسكينان و به هجرت كنندگان در راه خدا كوتاهى
نكنند، و عفو و اغماض (در مورد آنها) بكار گيرند آيا دوست نداريد كه خدا شما را بيامرزد، خدا مهربان و رحيم است)).
و ما تنفقو من خير فلانفسكم ... للفقراء الذين احصروا فى سبيل الله لا يستطيعون ضربا فى الارض
(٢٤٠)
((و شما هر انفاق و احسانى كنيد درباره خويش كرده ايد... صدقات مخصوص فقيرانى است كه در راه خدا، ناتوان و بيچاره اند و توانايى آنكه
كارى پيش گيرند ندارند)).
قل ما انفقتم من خير فللوالدين و الاقربين و اليتامى و المساكين وابن السبيل و ما تفعلوا من خير فان الله به عليم
(٢٤١)
((بگو (اى پيامبر) آنچه از خير انفاق مى كنيد به والدين و خويشاوندان و مسكينان و ابن
السبيل بدهيد هر چه كار خير كنيد خدا به آن داناست .
تفسير: ابن السبيل در لغت بمعنى فرزند راه است و به كسى گفته مى شود كه در شهر و ديار خود دارا بوده ولى در غربت تنگدست شده و به آنچه
در ديار خود دارد دسترسى نداشته باشد)).
و اذا حضر القسمة اولواالقربى و اليتامى و المساكين فارزقوهم منه
(٢٤٢)
((وقتى كه خويشان و يتيمان و مسكينان در تقسيم تركه حاضر مى شوند چيزى از آن را به آنان دهيد)).
به ماده هاى صدقه اطعام احسان وصيت نيز مراجعه شود.
شروط انفاق
در آيات مختلفه قرآن كريم براى انفاق شروطى ذكر شده است :
١- براى رضاى خدا و در راه حب و مهرورزى به او باشد ولكن البر من امن بالله واليوم الاخر و الملائكة و الكتاب والنبيين و اتى
المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين
(٢٤٣)
((خوبى آنست كه كسى به خدا و روز قيامت و ملائكه و كتاب خدا و پيامبران ايمان آورد، و در راه محبت خدا به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان اعطاء
مال كند)).
و مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبتا من انفسهم كمثل جنة بربوة اصابها
وابل فاتت اكلها ضعفين فان لم يصبها وابل فطل والله بما تعملون بصير
(٢٤٤)
((مثل كسانى كه اموال خويش را براى تحصيل رضاى خدا با اطمينان خاطر (به شايستگى آن ) مى بخشند، همانند باغى است كه بر بالاى بلندى
قرار گرفته و باران شديد آن را فرا گرفته و محصول آن مضاعف شده است ، و اگر هم باران شديد فرا نگرفته باران ريز بر آن باريده است
، خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست)).
و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء ولا شكورا انا نخاف من ربنا يوما عبوسا
قمطريرا
(٢٤٥)
((براى حب و مهرورزى به خدا به مسكين و يتيم و اسير اطعام مى كنند (جز اين نمى گويند - يا سخنشان اينست كه ) تنها براى خدا شما را اطعام مى
كنيم نه از شما پاداش مى خواهيم و نه تشكر، ما از پروردگار خود مى ترسيم در روزى كه آن روز چهره عبوس دارد و به شدت سخت است)).
٢- رياء نباشد كالذى ينفق ماله رئاء الناس ولا يؤ من بالله واليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه
وابل فتركه صلدا لا يقدرون على شى ء مما كسبوا والله لا يهدى القوم الكافرين
(٢٤٦)
((مانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كند، و به خدا و روز قيامت ايمان ندارد
مثل آن مثل سنگ صافى است كه بر آن خاك نشسته سپس باران شديد آنرا شسته و صاف كرده است آنان ديگر به آنچه كسب كرده بودند دست نمى
يابند، خدا قوم كافران را هدايت نمى كند)).
والذين ينفقون اموالهم رئاء الناس ولا يؤ منون بالله ولا باليوم الاخر ومن يكن الشيطان له قرينا فساء قرينا و ماذا عليهم لوامنوا بالله و اليوم
الاخر و انفقوا مما رزقهم الله و كان الله بهم عليما
(٢٤٧)
((آنانكه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كنند، و به خدا و روز قيامت ايمان ندارند (شيطان همراه آنهاست ) و هر كس كه شيطان همراه
او بوده بد همراهى دارد، چه مى شد بر آنان اگر به خدا و روز قيامت ايمان مى آوردند و از آنچه خدا به آنان بخشيده انفاق مى كردند، خدا همواره به
(حال ) آنان داناست)).
٣- با كراهت نباشد. قل انفقوا طوعا او كرها لن يتقبل منكم انكم كنتم قوما فاسقين و ما منعهم ان تقبل منهم نفقاتهم الا انهم كفروا بالله وبرسوله ولا ياءتون الصلوه الا و
هم كسانى ولا ينفقون الا و هم كارهون فلا تعجبك اموالهم ولا اولادهم انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحيوة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون
(٢٤٨)
۴
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
((بگو: انفاق كنيد به ميل يا كراهت ، هرگز از شما پذيرفته نخواهد شد، زيرا شما مردمان فاسق هستيد. مانع از
قبول شدن انفاق هاى آنان نبود، جز آنكه آنان به خدا و پيامبر او كافر شده و نماز را جز با كسالت بجاى نمى آورند و انفاق نمى كنند جز با كراهت
، اموال و فرزندان آنان تو را به شگفتى وا ندارد، خداوند اراده فرموده آنها را در زندگى همين جهان عذاب كند و هنگام مرگ نيز كافر بميرند)).
٤- براى خدا باشد نه براى بازداشتن از راه خدا ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله فسينفقونها ثم تكون عليهم حسرة ثم يغلبون
(٢٤٩)
((مردمى كه كفر مى ورزند، اموال خويش را صرف مى كنند كه راه خدا را سد نمايند، در نهايت اين
عمل موجب حسرت آنان خواهد بود (پيروزى نيز به دست نياورده ) و مغلوب خواهند شد)).
٥- از مال پاكيزه و حلال باشد انفقوا من طيبات ما كسبتم
(٢٥٠)
((از پاكيزه هاى آنچه به دست آورده ايد انفاق كنيد)).
٦- حد وسط رعايت شود والذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما
(٢٥١)
- از صفات بندگان خدا((كسانى كه هنگام انفاق نه اسراف و زياده روى كنند و نه كم داده سختگير باشند و بين آندو ميانه روى كنند)).
ولا تجعل يدك مغلولة الى عنقك ولا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا ان ربك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدرانه كان بعباده خبيرا
بصيرا
(٢٥٢)
((دست خود را بگردن مبند، و نه به تمامى بگشاى ، تا بنشينى و مورد ملامت و دچار بى چيزى شوى . پروردگار تو روزى را بسط مى نمايد و
اندازه مى دهد خدا به بندگان خود بينا و با خبر است)).
قدر و تقدير به معنى بيان اندازه و مقدار است ، در اينجا منظور از آيه آنست كه خداوند عالم هرجا كه مصلحت يك فرد اقتضاء كند به او ثروت و
دارائى و امكانات فراوان مى دهد، و اگر مصلحت فردى خلاف آن را اقتضاء كند او را به همان ميزان مصلحت روزى مى دهد.
در طبيعت هيچكس بمانند مادر مهربان نيست ، مادر دانائى كه از طفل خود به مهربانى نگهدارى مى كند به او به همان اندازه خوراك مى دهد موجب ناراحتى
مزاج او نشود و او را رنجور و مريض و ناراحت نسازد، اگر به او عطوفت بيشتر از اندازه نموده و بيشتر از اندازه خوراك دهد، و او را مبتلا به مرض و
ناراحتى سازد در عين عطوفت به او ستم كرده است .
خدا به پيامبر خود امر مى كند، كه او نيز در انفاق ميانه رو باشد، نه از انفاق و بخشش به ديگران كوتاهى كند، و نه به كلى هر چه دارد به اين
و آن داده و خود نيازمند گردد.
٧- موجب ضيق معاش عائله نشود
يسئلونك ماذا ينفقون قل العفو
(٢٥٣)
((از تو مى پرسند چه چيز انفاق كنند بگو عفو را)).
تفسير: برخى از مفسران عفو را به معنى مازاد مخارج ساليانه عائله گرفته اند چنانچه از حضرت
باقل (عليه السلام ) روايت شده .
برخى ديگر نيز بمعنى اندازه متوسط ميان سختگيرى و اسراف دانسته اند.
٨- از چيزى انفاق كند كه دوست دارد
لن تنالواالبر حتى تنفقوا مما تحبون
(٢٥٤)
((به خوبى نمى رسيد، تا اينكه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد)).
فداكارى آنست كه انسان از آنچه به آن علاقه و دلبستگى دارد صرف نظر كند و با فداكارى است كه نفس انسان در برابر خدا از خود تاءثر
نشان مى دهد و با اين تاءثر و اثر پذيرى از جانب خداست كه براى او كمال
حاصل مى شود.
٩- منت ننهد و آزار ننمايد
يا ايها الذين امنوا لا تبطلوا صدقاتكم
(٢٥٥)
بالمن و الاذى
(٢٥٦)
((اى مردمى كه ايمان داريد صدقه هاى خود را با منت گذاشتن و آزار رساندن
باطل نكنيد)).
قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها اذى والله غنى حليم
(٢٥٧)
سخن نيكو و گذشت بهتر است از صدقه اى كه آزارى به دنبال داشته باشد، خدا غنى و حليم است .
اى مردم با ايمان صدقه هاى خود را با منت نهادن و آزار دادن باطل نسازيد)).
الذين ينفقون
(٢٥٨)
اموالهم فى سبيل الله ثم لا يتبعون ما انفقوا منا ولا اذى لهم اجرهم عند ربهم ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون
(٢٥٩)
((آنانكه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، سپس به دنبال انفاق نه منت گذاشته و نه آزار مى نمايند، پاداش خود را دريافت داشته ، ترسى
متوجه آنان نبوده و غمگين نخواهند شد)).
اتحاد و دورى از تفرقه
و اعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا و اذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم باصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفرة من
النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون
(٢٦٠)
((همگان به ريسمان (دستاويز) خدا چنگ زنيد و متفرق نشويد، بياد آوريد نعمتى را كه خدا به شما اعطاء فرمود، آنگاه كه دشمن يكديگر بوديد در
ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد، و در اثر اين نعمت الهى با هم برادر شديد، و آنگاه كه در پرتگاه حفره اى از آتش قرار گرفته بوديد، شما را از
آن نجات بخشيد.
اينگونه خدا آيات خود را به شما تبيين مى كند، تا شايد هدايت يابيد)).
در حديث معروف كه سنى و شيعه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
نقل كرده اند چنين آمده است :((اى مردم من در ميان شما دو چيز سنگين مى گذارم اگر به آن دو تمسك جوئيد هرگز گمراه نشويد، يكى از آن دو كتاب
خداست كه ريسمانى است از آسمان به زمين كشيده شده ، و ديگرى عترت و اهل بيت من ، آن دو تا روز قيامت از هم جدا نشوند)).
ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا لست منهم فى شى ء انما امرهم الى الله ثم ينبئهم بما كانوا يفعلون
(٢٦١)
((آنانكه در دين تفرقه ايجاد كرده و گروه گروه شدند، تو از آنان بدورى ، كار آنها با خداست ، به
دنبال اين كردار خدا به آنان خواهد فهمانيد كه چه كرده اند)).
و اطيعوا الله و رسوله ولا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم
(٢٦٢)
((خدا و پيامبر او را اطاعت كنيد و با هم نزاع نكنيد كه در نتيجه بوى شما (خاصيت و نيروى شما) از بين برود)).
ولا تكونوا كالذين تفرقوا واختلفوا من بعد ما جاء هم البينات و اولئك لهم عذاب عظيم
(٢٦٣)
((مانند مردمى كه از هم جدا شدند و با هم اختلاف كردند بعد از آنكه دلائل روشنگر به آنان رسيده بود نباشيد، آنان عذاب بزرگ دارند)).
ولا تكونوا من المشركين من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا كل حزب بما لديهم فرحون
(٢٦٤)
((از مشركان نباشيد از كسانى كه در دين خود تفرقه ايجاد كرده و گروه گروه شدند، هر گروه به آنچه گرويده اند دلشادند)).
ايثار يا در حال نيازمندى ديگران را بر خود مقدم داشتن
و يؤ ثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة ومن يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون
(٢٦٥)
((بر خويشتن (سخت گرفته و) ايثار مى كنند (ديگران را بر خود مقدم مى دارند) اگر چه خويشتن نيازمند باشند، آنانكه از
بخل نگهداشته شوند رستگارانند)).
انابه
انابه - بمعنى توبه است به (ماده توبه ) مراجعه شود.
استغفار
استغفار بمعنى طلب آمرزش است به (ماده توبه ) مراجعه شود.
اصلاح ميان مردم
ولا تجعلوا الله عرضة لايمانكم ان تبروا و تتقوا و تصلحوا بين الناس والله سميع عليم
(٢٦٦)
((سوگند به خدا شما را از آن باز ندارد كه نيكى نموده و تقوا ورزيد و ميان مردم اصلاح نمائيد خدا شنوا و داناست)).
و ان امراءة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا فلا جناح عليهما ان يصلحا بينهما صلحا والصلح خير
(٢٦٧)
((اگر زنى از بى ميلى و روگردانى شوهر خود بترسد مانعى ندارد كه آن دو (از حقوقى كه بهم دارند چشم پوشى نموده ) و صلح و سازش
نمايند كه صلح و سازش بهتر است)).
فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم و اطيعواالله و رسوله ان كنتم مؤمنين
(٢٦٨)
((از خدا بترسيد و بين همديگر اصلاح كنيد و خدا و پيامبر او را اطاعت كنيد اگر افراد با ايمانى هستيد)).
و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما
(٢٦٩)
((اگر دو طائفه از مؤمنان با همديگر به كشتار پرداختند ميان آنان اصلاح كنيد)).
انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتقواالله لعلكم ترحمون
(٢٧٠)
((مؤمنان برادران همديگرند ميان دو برابر خود اصلاح كنيد و از خداى بترسيد اميد است كه مورد ترحم قرار گيريد)).
و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما ان الله كان عليما خبيرا
(٢٧١)
((اگر بترسيد كه شكاف ميان زوجين حاصل شود، دو نفر حكم يكى از خانواده مرد و ديگرى از خانواده زن برانگيزيد كه اگر قصد اصلاح داشته
باشند خدا ميان آنها توافق را برقرار مى سازد، خدا دانا و آگاه است)).
در نهج البلاغه نامه شماره ٤٧ اميرالمؤمنين (عليه السلام ) در وصيت خود به امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) مى فرمايد:صلاح ذات البين
افضل من عامة الصلوة والصيام
((اصلاح ميان مردم از همه نماز و روزه افضل است)).
استقامت در ديندارى
ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا ولا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كتنم توعدون
(٢٧٢)
((همانا آنانكه مى گويند پروردگار ما الله است سپس (بر آن ) استقامت (و پايدارى ) مى كنند فرشتگان بر ايشان فرود مى آيد كه نترسيد و
غمگين نشويد و بشارت باد شما را به بهشتى كه به شما وعده داده شده است)).
استقامت و پايدارى بر خداشناسى و توحيد آنست كه همواره بر آن پايدار بوده و هيچگاه گرايش به كفر پيدا نكند.
و همچنين در تمام مراحل زندگى بر آن ثابت بوده و همه ابعاد وجودى وى بر آن گويا باشد، و دست و پا و چشم و گوش و
دل آنچه را زبان مى گويد تصديق نموده و بر آن گواهى دهد)).
ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون
(٢٧٣)
((همانا كسانى كه مى گويند پروردگار ما الله است سپس استقامت مى كنند بر آنان ترسى نيست و محزون نخواهند شد)).
يا ايها الذين امنوا كونوا قوامين لله
(٢٧٤)
((اى مردمى كه ايمان آورده ايد براى خدا بسيار قيام كننده باشيد))
يعنى همواره براى خدا قيام كنيد و اعمالى را كه براى خداست بكار گيريد.
واستقم كما امرت ولا تتبع اهوائهم
(٢٧٥)
((همانگونه كه به تو امر شده مستقيم باش و از دلخواه آنان پيروى مكن)).
فاستقم كما امرت و من تاب معك ولا تطغوا انه بما تعملون بصير
(٢٧٦)
((همانگونه كه به تو امر شده مستقيم باش ، و همچنين هر كس كه با تو توبه نموده ، (و از آنچه به آن امر شده ايد) سرپيچى نكنيد، خدا به
آنچه عمل مى كنيد بيناست)).
استقامت در اين آيه به حسب ظاهر به معنى عدم تجاوز از خط الهى و عدم انحراف از آنست ، در آخر آيه تذكر مى دهد كه خدا بيناست و هر انحرافى را
هر چند كوچك باشد او مى بيند.
اين آيه چنان سختگير و كوبنده است كه در مجمع البيان در ذيل اين آيه از ابن عباس روايت مى كند كه هيچ آيه اى بر پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم ) سخت تر و شاق تر از اين آيه نازل نشد و بهمين علت بود وقتى اصحاب به او گفتند پيرى (سفيدى مو) به تو شتاب كرده فرمود:((مرا (سوره ) هود و واقعه پير كرد.
يوحى الى انما الهكم اله واحد فاستقيموا اليه
(٢٧٧)
((به من وحى مى شود: جز اين نيست كه خداى شما خداى يگانه است به سوى او مستقيم شويد (يعنى از راه او منحرف نشويد((-
.
ان تنصرواالله ينصركم و بثبت اقدامكم
(٢٧٨)
((اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مى كند و قدمهاى شما را پايدار مى سازد)).
اميدوارى به رحمت خدا
اولئك الذين يدعون يبتغون الى ربهم الوسيلة ايهم اقرب و يرجون رحمته و يخافون عذابه
(٢٧٩)
((آنانكه كافران به خدائى مى خوانند آنان خود به درگاه خدا به طاعت وسيله تقرب مى جويند حتى آن كس كه مقرب تر است رحمت خدا را اميد مى
برند و از عذاب او مى ترسند)).
امن هو قانت اناء الليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة و يرجوا رحمة ربه قل
هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون انما يتذكروا اولواالالباب
(٢٨٠)
((كسى كه ساعات شب را به حالت سجده و قيام در عبادت و طاعت بسر مى برد، از آخرت مى هراسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است (يا آنكس
كه كفر مى ورزد يكسان است ؟) (هرگز چنين نيست ) آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند برابرند، همانا خردمندان تذكر مى يابند)).
استعاذه
استعاذه يعنى از خدا خواستن كه او را در پناه خود قرار دهد.
در اين مورد آيات زير آمده است :
و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه سميع عليم ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون
(٢٨١)
((اگر از ناحيه شيطان وسوسه و تحريك به فسادى متوجه تو شود از خدا طلب كن كه تو را در پناه خود قرار دهد به تحقيق او شنوا و داناست .
كسانى كه تقوا ورزيده اند هرگاه وسوسه شيطان آنها را فرا گيرد متذكر شوند، آنگاه آنها بينا خواهند بود)).
و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه هوالسميع العليم
(٢٨٢)
((اگر از ناحيه شيطان وسوسه و تحريك به فسادى متوجه تو شود از خدا طلب كن كه تو را در پناه خود قرار دهد، خدا شنوا و داناست)).
فاذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم انه ليس له سلطان على الذين امنوا و على ربهم يتوكلون
(٢٨٣)
((هرگاه قرآن خواندى از خدا بخواه كه تو را از شيطان رانده شده در پناه خود قرار دهد، به يقين او بر كسانى كه ايمان آورده اند و بر
پروردگار خود توكل مى كنند تسلط ندارد)).
اطاعت اولى الامر
اطيعواالله و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم
(٢٨٤)
((خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولى الامر را اطاعت كنيد))
اولى الامر ائمه معصومين((سلام الله عليهم اجمعين))هستند كه جانشينان پيامبر اكرم و اوصياء او مى باشند فخر رازى مفسر بزرگ
اهل تسنن در تفسير معروف خود((مفاتيح الغيب))در تفسير اين آيه گفته است كه((مراد از اولى الامر غير از معصومين كه از گناه معصوم و مصون
هستند نمى تواند باشد زيرا مستلزم تناقض صدر و ذيل آيه خواهد بود چون اگر اولى الامر معصوم نباشد ممكن است بر خلاف آنچه خدا و
رسول به آن امر كرده اند امر كند در اين صورت اطاعت از امر او با اطاعت از امر خدا و
رسول متناقض خواهد بود)).
در زمان غيبت امام معصوم فقهاء عادل از جانب او در حكومت نيابت دارند و در مورد آنها آمده استالراد عليهم كالراد علينارد حكم آنها مانند رد حكم ائمه
معصومين است . ولى چون اين نيابت كه از جانب امام((عليه السلام))به فقهاء اعطاء شده مشروط به عدالت است و اگر فقيه بر خلاف حكم خدا
و رسول حكم كند از عدالت ساقط است در نتيجه از نيابت امام نيز ساقط مى شود ديگر
اشكال تناقض پيش نمى آيد.
استثناء (ان شاء الله گفتن )
استثناء
(٢٨٥)
بمعنى آنست كه انسان وقتى مى خواهد از انجام كارى در آينده خبر دهد((ان شاء الله))بگويد، يعنى : اگر خدا بخواهد، و توجه
داشته باشد كه اگر خدا نخواهد هيچ كارى انجام نمى گيرد.
وجه تسميه آن به استثناء اينست كه در اين آيه به نحو استثناء بيان شده است .
ولا تقولن لشى ء انى فاعل ذلك غدا الا ان يشاء الله
(٢٨٦)
((البته مگو به چيزى كه من آنرا فردا خواهم كرد مگر آنكه خدا بخواهد))يعنى : بگو خواهم كرد اگر خدا بخواهد.
قل لا املك لنفسى ضرا ولا نفعا الا ماشاءالله لكل امة اجل اذا جاء اجلهم فلا يستاءخرون ساعة ولا يستقدمون
(٢٨٧)
((بگو من هيچگونه نفع و ضرر خويش را مالك نيستم جز آنچه خدا بخواهد. براى هر امتى
اجل معينى است كه چون فرا رسد ساعتى دير و زود نگردد)).
قل لا املك لنفسى نفعا ولا ضرا الا ماشاءالله
(٢٨٨)
((بگو من هيچگونه نفع و ضرر خويش را مالك نيستم جز آنچه خدا بخواهد)).
آباد كردن مساجد
انما يعمر مساجد الله من امن بالله واليوم الآخر و اقام الصلوة و اتى الزكاة و لم يخش الا الله فعسى اولئك ان يكونوا من المهتدين
(٢٨٩)
((به يقين مساجد خدا را مردمانى آباد مى كنند كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته و نماز بپا دارند و زكات دهند و جز خداى از كسى نهراسند، اميد
است كه از هدايت يابندگان باشند))
اعراض از كسى كه ياد خدا نمى كند و جز دنيا هدفى ندارد
ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا واتبع هواه وكان امره فرطا
(٢٩٠)
((كسى را كه دل او را از ياد خود غافل كرده ايم و به دنبال هواى نفس رفته است و تجاوزكار است اطاعت مكن)).
فاعرض عن من تولى عن ذكرنا ولم يرد الا الحياة الدنيا
(٢٩١)
((روى برتاب از كسى كه از ياد ما روگردان شد و جز زندگى دنيا را نخواسته است)).
امر به معروف و نهى از منكر
معروف هر عملى است كه به عقل يا شرع حسن آن شناخته شده ، و منكر هر عملى است كه
عقل يا شرع آن را انكار نمايد. معروفى كه امر به آن واجب است معروفى است كه خود واجب باشد يعنى ترك آن نيز منكر شمرده شود.
در اسلام علاوه بر اينكه هر فرد مسئوول نيكو بد اعمال خويش است ، يك نوع مسئووليت همگانى نيز بر عهده افراد گذاشته شده كه بمانند اعضاء
يك پيكر مسئوول اعمال نيك و بد همديگر هستند. تكليفى كه در ارتباط با اين مسئووليت اسلام مقرر داشته وظيفه امر به معروف و نهى از منكر است ،
كه با شرائط مقرره از مسلمات فرائض اسلام است .
قرآن امت اسلامى را به داشتن اين ويژگى بر تمام ملل جهان برترى مى نهد، و آن را بهترين امتها اعلام كرده و مى فرمايد:
كنتم خير امة اخرحت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر
(٢٩٢)
((شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم بوجود آورده شده است ، كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد)).
آيات زير را در سوره هاى مختلف قرآن در ستايش از امر به معروف و نهى از منكر مى خوانيم :
خذالعفو واءمر بالمعروف و اعرض عن الجاهلين
(٢٩٣)
- خطاب به پيامبر اكرم((عفو را پيشه ساز، امر به معروف كن ، و از جاهلان روى برتاب)).
ياءمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر
(٢٩٤)
در وصف پيامبر اكرم -((آنها را به معروف امر مى كند و از منكر نهى مى نمايد)).
والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر
(٢٩٥)
((مردان و زنان مؤمن همگان اوليا (و پاسداران ) هم هستند (همديگر را) امر به معروف و نهى از منكر مى كنند)).
الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر
(٢٩٦)
- در وصف مؤمنان((امر كننده به معروف و نهى كننده از منكر هستند)).
الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلاة و اتواالزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر
(٢٩٧)
- در وصف مؤمنان((آنانكه هرگاه آنها را در روى زمين اقتدار و تمكين دهيم نماز بر پاى دارند، و زكات دهند، و امر به معروف و نهى از منكر
نمايند)).
لا خير فى كثير من نجويهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس و من
يفعل ذلك ابتغاء مرضات الله فسوف نؤ تيه اجرا عظيما
(٢٩٨)
((در بسيارى از سخنان سرى آنها هيچ خيرى نيست مگر آنكه كسى با آن به صدقه يا معروف يا اصلاح ميان مردم امر كند، هر كس چنين كند به او
پاداش بزرگى خواهيم داد)).
يا بنى اقم الصلاة و اءمر بالمعروف و انه عن المنكر
(٢٩٩)
لقمان :((فرزندم نماز را بپادار و امر به معروف و نهى از منكر كن))
و كان ياءمر اهله بالصلاة و الزكاة و كان عند ربه مرضيا
(٣٠٠)
- در وصف اسماعيل((خانواده خود را به نماز و زكات امر مى كرد و مورد رضاى پروردگار خود بود)).
ان الانسان لفى خسر الا الذين امنوا و عملواالصالحات و تواصوا بالحق و تواصعوا بالصبر
(٣٠١)
((به يقين انسانها در زيانكارى هستند، جز آنكه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادند، و همديگر را به حق و صبر و پايدارى (در راه خدا) توصيه
نمودند)).
قرآن كريم به وظيفه عمومى امر به معروف و نهى از منكر اكتفا نكرده ، و دستور مى دهد كه گروهى بالخصوص در جامعه مسلمانان عهده دار اين
وظيفه خطير باشند، چنانكه مى فرمايد:
ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون
(٣٠٢)
((بايد از شما گروهى باشد كه (مردم را) به خير و صلاح دعوت كند، و امر به معروف و نهى از منكر نمايد، آنانند رستگاران)).
چون امر به معروف و نهى از منكر بايد بر پايه اطلاعات كافى از معارف الهيه و احاطه بر احكام دينيه صورت گيرد، قرآن دستور مى دهد كه از
هر شهر و ديار و جمعيتى گروهى براى تفقه و تعلم دين و معارف و احكام الهيه تن به سفر داده و به مراكز علمى عزيمت نمايند، تا پس از
تحصيلات كافى به وطن خود مراجعت و با بهره گيرى از تحصيلات خود ديگران را انذار و از ترك معروف و ارتكاب منكرات برحذر دارند چنانكه
مى فرمايد:
فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم بحذرون
(٣٠٣)
((چرا كوچ نمى كند از هر جمعيت گروهى ، تا تحصيل علم در دين كنند، و آنگاه كه مراجعت كردند قوم خود را بيم دهند، شايد كه آنها (از نافرمانى )
حذر نمايند)).
امر به معروف و نهى از منكر بطور كلى شرائطى دارد كه بقرار ذيل است :
١ - خويشتن به احكام اسلام آشنا بوده و واجبات و محرمات اسلامى و شرائط آن را به خوبى بشناسد تا بتواند ديگرى را به آن امر يا از آن نهى
نمايد.
٢ - كسى كه از بجاى آوردن واجب كوتاهى مى كند و يا حرامى را مرتكب مى گردد، در صورتى مى توان متعرض او شد كه قصد ادامه آن را داشته
باشد، و در صورتى كه بدانيم از كرده خويش پشيمان شده و از ادامه جرم منصرف شده است تعرض به او ناروا بلكه حرام است .
٣ - احتمال بدهد كه امر و نهى او در مرتكب جرم تاءثير كند و او را از جرم باز دارد و در صورتى كه بدانيم كه بر آن ترتيب اثر نخواهد داد واجب
نيست .
٤ - از امر به معروف و نهى از منكر هيچگونه ضررى متوجه جان و يا مال و يا حيثيت او يا كس ديگر نشود.
امر به معروف و نهى از منكر داراى مراتب زيادى است كه به هر مرتبه از آن نتيجه
حاصل شود، مرتبه بالاتر از آن جائز نيست .
از كار ناشايست او روگردان شدن ، به نرمى تذكر دادن سخن به درشتى گفتن ، سپس درشت تر گفتن ، تا آزردن با هر يك از اينها كه مرتكب جرم
از آن بازداشته شود نبايد به مرتبه بعد از آن اقدام نمود، و همچنين در هر يك از آنها نيز بايد مراعات شدت وضعف را نموده و اگر
سهل تر مؤثر بود از شديدتر آن خوددارى شود.
بهره بردارى از مال دنيا براى آخرت
وابتغ فيما اتاك الله الدار الاخرة ولا تنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك ولا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين
(٣٠٤)
((در آنچه خدا به تو داده خانه آخرت را طلب كن ، و بهره خود را از دنيا فراموش منما، (به ديگران ) خوبى كن همانطور كه خدا به تو خوبى
كرده است ، در زمين به دنبال فساد نباش كه همانا خدا فساد كنندگان را دوست ندارد)).
بهره مند ساختن خويشاوندان فقير از ارث
و اذا حضرالقسمة اولواالقربى واليتامى و المساكين فارزقوهم منه
(٣٠٥)
((هنگامى كه به تقسيم ميراث مردگان خود مى پردازيد اگر از خويشاوندان و يتيمان و مسكينان حضور داشتند به آنان نيز نصيبى بدهيد)).
در تفسير آمده است كه منظور خويشاوندان يتيم و يا فقير مى باشند كه از ارث به حسب طبقات ارث محروم شده باشند در اين آيه خطاب به ورثه
است كه هنگام تقسيم ميراث آنان را بى نصيب نسازند برخى از مفسران نيز احتمال داده اند كه خطاب به خود مورث است كه پيش از مرگ طى وصيت
سهمى نيز براى آنان قرار دهد.
۵
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
برخورد بزرگوارانه با بيهوده گويان و اذا مروا باللغو مروا كراما
(٣٠٦)
((هرگاه به لغو مرور كنند بزرگوارانه از آن مى گذرند))
تفسير: اين جمله از آيه در رديف جملات ديگر آيه است كه در توصيف و ذكر اوصاف كسانى است كه پاداش آنها بهشت است .
در معنى اين جمله سه وجه در كتب تفسير آمده است :
١ - هرگاه به سخن زشت و قبيح مى رسند از آن با بزرگوارى در گذشته و زبان به آن نمى آلايند.
٢ - هرگاه با عمل زشت و گناه برخورد مى كنند خود را از آن پاك نگه مى دارند، و شايد نيز منظور از لغو هر كار بيهوده و بى فائده اى باشد.
٣ - هرگاه كسى آنان را دشنام دهد با او به بزرگوارى برخورد نموده از او اغماض مى كنند.
برادرى و اخوت با مؤمنان قرآن كريم مؤمنان را برادر همديگر قرار داده و مى فرمايد:
انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم
(٣٠٧)
((همانا مؤمنان برادران همديگرند، در ميان دو برادر خود اصلاح كنيد))
در احاديث شريفه حقوق زيادى براى برادران دينى بيان شده ، در ميان آنها مقدم بر همه همان است كه در اين آيه آمده است ، كه امر شده ميان آنها بايد
اصلاح كرده و صلح و صفا ايجاد نمود، تا همگى مانند برادران صلبى با همديگر متحد شوند.
پاسخ به سلام و تحيت و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها اوردوها ان الله كان على كل شى ء حسيبا
(٣٠٨)
((هرگاه به شما سلام گفته شد در پاسخ بهتر از آن سلام بگوئيد، يا همان را به او بازگردانيد كه خدا به حساب همه چيز مى رسد)).
تحيت كه در آيه آمده بمعنى خواستار زنده بودن و براى كسى زندگى خواستن است ، كه همان معنى سلام و خواستار سلامت او بودن است .
پاسخ به جاهلان با زبان خوش و عبادالرحمن الذين يمشون على الارض هونا واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما
(٣٠٩)
((بندگان خدا آنانند كه بر زمين آسان (و بى تكبر) راه مى روند و هرگاه جاهلان به آنها خطاب كردند پاسخ سالم (از سخن ناشايست ) بر زبان
مى آورند)).
تسبيح تسبيح چيست ؟ تسبيح به معنى تقديس و تنزيه است .
تسبيح خدا تنزيه او از نقائص ، تنزيه او از زوال و انعدام ، تنزيه از احتياج ، تنزيه از تركب و نياز به اجزاء، تنزيه از نياز به زمان و مكان ،
تنزيه از جسميت و لوازم آن ، تنزيه از شريك ، تنزيه از نقائص ذاتى و صفاتى و افعالى ، تنزيه از ظلم و ستم ، تنزيه از قبائح ، تنزيه از
فعل خلاف حكمت ، و به قول مطلق تنزيه از همه جهات عدميه است .
زيرا: همه آنچه بارى تعالى از آن تنزيه و تقديس مى شود به عدميات بر مى گردد، و نفى آنها از ذات مقدس الهى بمعنى اثبات همه كمالات است ،
واينكه ذات او وجود مطلق بسيط غير متناهى است و به هيچ حدى محدود و منتهى نمى گردد، و در مرتبه اى متناهى نشده و پايان نمى يابد، و واجب
الوجود بذاته واحد، احد، و مستجمع جميع صفات كماليه است ، و صفات سلبيه كه بازگشت همه آنها به عدم
كمال است از او منفى است .
تسبيح انشائى ، و تسبيح حقيقى ((تسبيح انشائى))همانست كه به زبان گفته مى شود، اين قسم از تسبيح تسبيح انس و جن و ملائكه است .
وترى الملائكة حافين من حول العرش يسبحون بحمد ربهم
(٣١٠)
((تو ملائكه را مى بينى كه از پيرامون عرش احاطه كرده اند و به سپاس پروردگار خويش تسبيح مى كنند)).
الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم
(٣١١)
((آنانكه (فرشتگانى كه ) عرش را حمل مى كنند و آنانكه (فرشتگانى كه ) در پيرامون آن قرار دارند به سپاس پروردگار خويش او را تسبيح
مى گويند)).
فالذين عند ربك يسبحون له بالليل والنهار
(٣١٢)
((آنانكه پيش پروردگار تو هستند او را شب و روز تسبيح مى كنند)).
والملائكة يسبحون بحمد ربهم
(٣١٣)
((فرشتگان به سپاس پروردگار خويش (او را) تسبيح مى كنند)).
ان الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبحونه وله يسجدون
(٣١٤)
((آنانكه پيش پروردگار تو هستند از پرستش او تكبر نمى ورزند و او را تسبيح مى كنند و به او سجده مى نمايند)).
بعيد نيست كه حيوانات نيز در اين قسم از تسبيح سهيم باشند، چنانچه از ظاهر آيه
ذيل استفاده مى شود كه تسبيح مرغان به علم و شعور است .
الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض والطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه
(٣١٥)
((آيا نديده اى هر كس كه در آسمانها و زمين است و همچنين پرندگان آنگاه كه (در هوا) پر گشوده اند خدا را تسبيح مى كنند، همگان به عبادت و
تسبيح او آگاهى يافته اند)).
اشاره به همين آيه است كه سعدى گويد: تسبيح گوى او نه بنى آدمند و بس هر بلبلى كه زمزمه بر شاخسار كرد باز مى گويد: دوش مرغى بصبح مى ناليد عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش يكى از دوستان مخلص را مگر آواز من رسيد بگوش گفت باور نداشتم كه تو را بانگ مرغى چنين كند مدهوش گفتم اين شرط آدميت نيست مرغ تسبيح خوان و من خاموش ((تسبيح حقيقى))آنست كه به حقيقت و واقعيت حكايت از تنزه خداوند سبحان كند.
زيرا تسبيح گاه به زبان و سخنگوئى است و گاه به عينيت و وجود خارجى كه دلالت آن از سخن گفتن بيشتر و مؤكدتر است .
به اين معنى ذات تمام موجودات عالم خدا را تسبيح مى كنند، نه به معنى سخن گوئى ، بلكه ذات آنها تسبيح و تقديس مى كند، زيرا: در ذات آنها كه
معلول و مخلوق او هستند نياز به علت و علة العلل كه بايد واجب الوجود بى نياز و وجود مطلق عارى از نقيصه باشد خوابيده است ، افتقار و احتياج و
نياز به علت صفتى نيست كه بر معلول عارض و اضافه شده باشد، بلكه نياز و احتياج در ذات اوست ، والا لازم مى آيد كه ذات او مستغنى و بى
نياز از علت باشد كه با فرض معلول و مخلوق و ممكن الوجود بودن منافات دارد، پس ذات همه موجودات عالم خدا را تسبيح مى كند.
زيرا ذات موجودات و كيفيت وجود آنها دلالت دارد به وجود خدا و پاكى او از لوث عدم و همچنين از لوث متصف بودن به صفات حيوانى مانند خوردن و
خوابيدن و زادن و زائيدن زيرا ذات موجودات دلالت دارد به وجود علت العلل كه بايد ازلى و ابدى باشد و زادن كه مستلزم وجود بعد از عدم و همچنين
زائيدن يعنى توليد مثلى كه مانند خود ازلى باشد با آن ناسازگار است . و منزه بودن از صفات ناپسنديده مانند ظلم و
عمل بيهوده .
از ظلم زيرا ظلم يعنى تجاوز به آنچه از آن ديگران است ، موجودات جهان خود و هر چه دارند از آن خداست . و همه را خدا بوجود آورده و همه را او
آفريده است ، ديگر ظلم و تجاوز در مورد او متصور نيست .
و از عمل بيهوده زيرا ذات موجودات دلالت دارد بر مطلق حكمت بودن آفرينش او و منزه بودن او از بيهوده كارى و خلقت بى مورد، و منزه بودن او از
جهل ، زيرا موجودات و آفرينش آنها زير پوشش ميليونها قانون كه در ذات موجودات و تحرك و
تحول آنها جريان دارد دلالت دارد بر منزه بودن خدا از جهل و نادانى .
اينست يك معنى براى تسبيح موجودات جهان كه ما به عقل آن را مى فهميم .
معناى لطيف تر براى تسبيح بالاتر از فهم ما تسبيح آسمان و زمين چگونه تسبيحى است ؟
قرآن مى فرمايد:
و ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم
(٣١٦)
((همه موجودات بدون استثناء خدا را به حمد و سپاس تسبيح مى كنند ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد)).
آرى اين تسبيح از مقوله سخن نيست كه ما آن را بشنويم ، آيا مراد از نفهميدن نشنيدن است كه ما به گوش تسبيح موجودات را نمى شنويم و به
عقل چنانچه بيان شد آن را درك مى كنيم ؟
شايد اين آيه دليل آن باشد كه مراد از تسبيح موجودات كه آيات فوق آن را اعلام مى كند معناى ديگرى باشد لطيف تر از آنچه ما ادراك مى كنيم كه
نه آنرا فهميده ايم و نه خواهيم فهميد.
سبحان ربك رب العزة عما يصفون
(٣١٧)
((نه تنها ذات او را نتوان درك كرد بلكه تسبيح او را نيز آنچنانكه موجودات مى كنند نتوانيم درك كرد. مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم شاهد آن كه تسبيح موجودات فقط دلالت ذاتى به تنزه خداى تبارك و تعالى نيست اينست : در آيه اضافه مى كند كه براى سپاس و حمد موجودات تسبيح مى كنند آيا اين تسبيح با شعور است كه نعمت خدا را شناخته و به سپاس و حمد او تسبيح مى كنند؟ چيزى است كه خارج از قدرت درك ماست .
تسبيح همه موجودات به خدا يسبح له ما فى السموات و الارض و هوالعزيز الحكيم
(٣١٨)
((تسبيح مى كند به او هر چه در آسمانها و زمين است ، و اوست عزيز و حكيم)).
عزيز يعنى آنكه قاهر است و مقهور نمى شود.
يسبح له ما فى السماوات و ما فى الارض الملك القدوس العزيز الحكيم
(٣١٩)
((تسبيح مى كند او را هر آنچه در آسمانها و زمين است ، كه سلطان پاك مقتدر حكيم است)).
يسبح لله ما فى السماوات و ما فى الارض له الملك و له الحمد
(٣٢٠)
((تسبيح مى كند او را هر آنچه در آسمانها و زمين است ملك از آن اوست و سپاس او را سزاوار است)).
سبح لله ما فى السماوات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم
(٣٢١)
((تسبيح نمود خدا را هر چه در آسمانها و زمين است ، اوست عزيز و حكيم)).
تسبح له السماوات السبع والارض و من فيهن
(٣٢٢)
((آسمانهاى هفتگانه و زمين و هركس در آنهاست خدا را تسبيح مى كند)).
و يسبح الرعد بحمده والملائكة من خيفته
(٣٢٣)
((رعد به شكرانه خدا و فرشتگان از بيم خدا او را تسبيح مى كنند)).
الم تر ان الله يسبح له من فى السماوات والارض و الطير صافات كل قد علم صلوته و تسبيحه والله عليم بما يفعلون
(٣٢٤)
((آيا نمى بينى كه تسبيح مى كند خدا را هر كسى كه در آسمانها و زمين است و مرغان در حالى كه پر گشوده اند، همگان نماز به او و تسبيح او را
دانسته اند، خدا به آنچه مى كنند داناست)).
امر و ترغيب به تسبيح خدا و توكل على الحى الذى لا يموت و سبح بحمده
(٣٢٥)
((توكل كن بر زنده اى كه نمى ميرد و به سپاس او را تسبيح كن))
و من اناء الليل فسبح و اطراف النهار
(٣٢٦)
((قسمتى از اوقات شب و اطراف روز را به تسبيح بپرداز)).
و سبح بحمد ربك بالعشى والابكار
(٣٢٧)
((در شامگاه و بامدادان به حمد پروردگارت او را تسبيح كن)).
و سبح بحمد ربك قبل طلوع الشمس و قبل الغروب
(٣٢٨)
((پيش از طلوع خورشيد و قبل از غروب آن به حمد پروردگارت او را تسبيح كن)).
و من الليل فاسجد له و سبحه ليلا طويلا
(٣٢٩)
((پاسى از شب به خدا سجده كن و در شب دراز او را تسبيح كن)).
و سبح بحمد ربك حين تقوم و من الليل فسبحه و ادبار النجوم
(٣٣٠)
((آنگاه كه بر مى خيزى پروردگارت را به ذكر اوصاف كمال او تسبيح كن ، و تسبيح كن او را آنگاه كه ستارگان بر مى گردند)).
يسبح له فيها بالغدو والاصال
رجال لا تلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكرالله و اقام الصلوة و ايتاء الزكاة
(٣٣١)
((هر سحرگاه و شامگاه تسبيح مى كند خدا را مردانى كه تجارت و فروشندگى آنان را از ياد خدا و بپاداشتن نماز و پرداخت زكات باز نمى
دارد)).
فسبح باسم ربك العظيم
(٣٣٢)
((تسبيح كن به نام پروردگار بزرگت)).
سبح اسم ربك الاعلى
(٣٣٣)
((تسبيح كن نام پروردگار بس بلند پايه خود را))(يا تسبيح كن بلند پايه ترين نام پروردگارت را)
فسبح بحمد ربك واستغفره انه كان توابا
(٣٣٤)
((تسبيح كن به سپاس پروردگارت و از او طلب آمرزش كن ، همانا او بسيار توبه پذير است)).
و من الليل فسبحه و ادبار السجود
(٣٣٥)
((برخى از شب را به خدا تسبيح گوى و همچنين به دنبال سجده ها)).
و من الليل فسبحه و ادبار النجوم
(٣٣٦)
((پاره اى از شب را به تسبيح خدا پرداز، و همچنين هنگام فرو رفتن ستارگان به نماز صبح)).
و سبحوه بكرة و اصيلا
(٣٣٧)
((تسبيح كنيد او را بامدادان و شامگاهان)).
يسبحون الليل و النهار لا يفترون
(٣٣٨)
((ملائكه تسبيح مى كنند شب و روز و سستى نمى كنند)).
و سبح بالعشى والابكار
(٣٣٩)
((تسبيح كن در شبانگاه و بامداد)).
فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين
(٣٤٠)
((به ذكر اوصاف كمال پرودگارت تسبيح گو و از سجده گزاران باش)).
فلولا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون
(٣٤١)
((اگر نبود كه او (يونس ع ) از تسبيح كنندگان است در شكم ماهى تا روزى كه (مردم ) به قيامت مبعوث شوند همى مى ماند)).
و تسبحوه بكرة و اصيلا
(٣٤٢)
((تا خدا را بامدادان و شبانگاه تسبيح كنيد)).
فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و
الاصال رجال لا تلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكر الله
(٣٤٣)
((در خانه هائى كه خدا را رخصت داده كه رفعت يابد، و در آنها نام خدا برده شود.
هر سحرگاه و شامگاه مردانى در آنها خدا را تسبيح و تقديس مى كنند كه هيچ تجارت و فروش آنها را از ذكر خدا باز نمى دارد)).
تسبيح صادقانه تسبيح صادقانه آنست كه از دل برآيد و بر زبان جارى شود، ايمان به قدوسيت الهى بايد در
دل جايگزين گردد.
ايمان به قدوسيت الهى اگر در دل استقرار يافت در همه اندامها ظهور مى كند، دست و پا و گوش و چشم و سائر اندامها و جوارح نيز به همراه زبان
خدا را تسبيح و تقديس مى كنند.
ولى اگر اثر تسبيح در آنها ظاهر نشد معلوم مى شود كه دل ايمان به قدوسيت الهى ندارد، و آنچه زبان مى گويد دروغ است .
تنزيه از شرك يكى از عمده ترين متعلقات تسبيح و تقديس كه ذات خداوند سبحان از آن تنزيه مى شود شرك است شرك به خداوند
متعال بالاترين گناه است ، و تنها گناهى است كه قرآن كريم آن را قابل آمرزش نمى داند.
ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء
(٣٤٤)
((خدا شرك را نمى آمرزد و (گناهان ) كمتر از آن را در مورد هر كس كه خودش بخواهد مى آمرزد)).
قرآن در مورد كسانى كه به جهالت براى خدا فرزند خواندند چنين مى فرمايد:
كبرت كلمه تخرج من افواههم ان يقولون الا كذبا
(٣٤٥)
((سخن بزرگى است كه از دهان آنان بيرون مى آيد، جز دروغ نمى گويند)).
تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا ان دعوا للرحمن ولدا
(٣٤٦)
((نزديك است آسمانها پاشيده شود، و زمين از هم بشكافد و كوهها متلاشى گردد از اينكه براى خدا فرزند خواندند)).
تهليل تهليل گفتن((لا اله الا الله))است كه كلمه توحيد مى باشد، يعنى خدائى جز خداى يگانه نيست .
تهليل سه مرحله دارد: تهليل تكوينى ، تهليل اعتقادى ، تهليل لفظى .
تهليل لفظى يعنى گفتن((لا اله الا الله))و يا هر لفظ ديگرى كه به اين معنى دلالت كند.
تهليل اعتقادى ، ايمان و اعتقاد قلبى به وحدانيت خداوند متعال است .
تهليل تكوينى ، دلالت ذات موجودات به وجود خداى يگانه و شهادت آنها به وحدانيت اوست . و فى كل شى ء له اية تدل على انه واحد (٣٤٧) سرتاسر قرآن كريم دعوت به خداى يگانه است ، ولى سوره اخلاص سمبل توحيد است .
خود تهليل نيز در حدود هفتاد مورد با اسم جلاله و يا سائر اسماء الله ذكر شده است .
ضد تهليل شرك است كه انكار وحدانيت خداست بزرگترين گناه و يگانه گناه نابخشودنى در قرآن معرفى شد. تفاوت
تهليل با توحيد به اصطلاح علمى تفاوت مقام اثبات با مقام ثبوت است ، و به عبارت روشنتر توحيد معنى و محتواى
تهليل و حقيقتى است كه تهليل از آن حكايت مى كند.
بنابراين داراى مراحلى است كه براى توحيد موجود است . برخى از مراحل توحيد چنانچه از آيات قرآن كريم استفاده مى شود بدينقرار است :
١ - توحيد در خالقيت
قل الله خالق كل شى ء
(٣٤٨)
٢ - توحيد در رازقيت
هل من خالق غيرالله يرزقكم من السماء و الارض
(٣٤٩)
٣ - توحيد در ربوبيت تكوينى (تدبير)
و من يدبر الامر فسيقولون الله
(٣٥٠)
٤ - توحيد در ربوبيت تشريعى (قانونگزارى و حاكميت )
ان الحكم الا الله
(٣٥١)
٥ - توحيد در مالكيت
الذى له ملك السماوات و الارض ولم يتخذ ولدا ولم يكن له شريك فى الملك
(٣٥٢)
توضيح : مالكيتى كه به خدا اختصاص دارد مالكيت بالذات و بالاصاله است ، و مالكيت ديگران بالتبع و بالعرض است كه خدا به آنها مى دهد.
چنانچه مى فرمايد:والله يوتى ملكه من يشاء
(٣٥٣)
٦ - توحيد در استعانت
اياك نعبد و اياك نستعين
(٣٥٤)
توضيح : طبق قواعد عربى كه تقديم مفعول بر فعل افاده حصر مى كند آيه استعانت و طلب يارى را به خدا منحصر كرده و جز ذات خداوند قادر را
براى استعانت و طلب يارى بالاصالة صالح نمى داند.
٧ - توحيد در توكل
قل حسبى الله عليه يتوكل المتوكلون
(٣٥٥)
٨ - توحيد در رجاء
بيدك الخير انك على كل شى ء قدير
(٣٥٦)
٩ - توحيد در خوف
انما ذلكم الشيطان يخوف اوليائه فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين
(٣٥٧)
((همانا شيطان از دوستان خود (مردم را) مى ترساند شما از آنان نترسيد از خدا بترسيد اگر ايمان داريد)).
١٠ - توحيد در شدت محبت
و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم كحب الله
(٣٥٨)
((گروهى از مردم جز خداى (براى وى ) شركاء اتخاذ مى كنند كه آنها را همانند خدا دوست دارند)).
الم تركيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء توتى اكلها
كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار
(٣٥٩)
((آيا نمى بينى كه خدا چگونه مثل زده كلمه پاك همانند درخت پاك است كه ريشه آن استوار و شاخه آن در آسمان است و هميشه به اذن پروردگار
خود ميوه مى دهد.
خدا به مردم مثل مى زند شايد كه تذكر يابند. و مثل كلمه ناپاك مانند درخت ناپاك است از روى زمين قطع شده و قرار ندارد)).
تفسير: كلمه((طيبه))به كلمه توحيد و كلمه((خبيثه))به كلمه شرك تفسير شده . و اگر منحصر در آنها هم نباشد آندو برترين مصداق
كلمه طيبه و كلمه خبيثه هستند.
تكبير تكبير بمعنى الله اكبر گفتن است .
الله اكبر يعنى خدا بزرگتر است .
كلمه((اكبر))به اصطلاح ادبى افعل التفضيل است ، و در استعمال بايد متعلقى داشته باشد كه اصطلاحا آن را
مفضل عليه گويند، كه يا در لفظ مذكور است و يا مقدر است .
گفته شد مفضل عليه در الله اكبر (من كل شى ء) يا (من ان يوصف ) است .
يعنى خدا بزرگتر از هر چيز است يا خدا بزرگتر از آنست كه توصيف شود. و ممكن است كه
مفضل عليهمن ان يدرك يامن كل حدباشد.
يعنى بزرگتر از آنكه ادراك شود يا بزرگتر از هر حد و مرز، و يا مطلقا از هر
مفضل عليه كه فرض شود بزرگتر است .
تكبير اولين ركن هر نمازى است و با آن نماز شروع مى شود.
قرآن كريم پيامبر گرامى را به تكبير امر مى كند و مى فرمايد:
يا ايها المدثر قم فانذرو ربك فكبر
(٣٦٠)
((اى به لباس پيچيده برخيز (و مردم را از عذاب خدا بترسان و پروردگارت را بزرگ دار)).
و كبره تكبيرا
(٣٦١)
((خدا را بزرگ دار بزرگداشت ويژه اى))
يعنى : خدا را بزرگ دار آنچنانكه برتر و بزرگتر از همه چيز است .
ولتكبروا الله على ما هديكم
(٣٦٢)
((تا خدا را بزرگ داريد در برابر هدايتى كه شما را كرده است)).
تاسى به پيغمبر اكرم (ص ) تاءسى يعنى متابعت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در شؤ ون حيات و ابعاد گوناگون زندگى قرآن مى فرمايد:
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله واليوم الاخر و ذكر الله كثيرا
(٣٦٣)
((براى شما در پيامبر خدا الگوى نيكوئى موجود است ، براى هر آن كس كه خدا و روز قيامت را اميد مى دارد، و خدا را زياد ياد مى كند)).
تزكيه نفس تزكيه نفس پاك كردن از رذائل و پرورش آن به كمالات است .
قرآن كريم رستگارى را منوط به تزكيه نفس ساخته و مى فرمايد:
قد افلح من زكيها
(٣٦٤)
((به تحقيق رستگار شد كسى كه نفس را تزكيه كرد))
پيامبر بزرگوار خاتم الاءنبياء (صلوات الله عليه ) براى تزكيه نفس مبعوث شده ، چنانچه آيات زير بر آن شهادت مى دهد.
كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم اياتنا و يزكيكم
(٣٦٥)
((همانگونه كه پيامبرى از خودتان به شما فرستاديم كه آيات ما را بر شما فرا خوانده و شما را تزكيه مى كند)).
يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة
(٣٦٦)
((آيات او را (خدا را) بر آنها همى خواند و آنان را تزكيه نموده و كتاب و حكمت مى آموزد)).
تزكيه و تعليم آيات كتاب و حكمت ، همان ويژگيها و خصيصه هاى پيامبر بزرگوار ماست ، كه جدش ابراهيم (عليه السلام ) او را با اين ويژگيها
در دعاى خود از درگاه خداوند متعال خواسته بود كه در ميان ذريه او مبعوث سازد، و چنانكه قرآن
نقل مى كند گفته بود:
ربنا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم اياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم
(٣٦٧)
((پروردگارا پيامبرى در ميان ذريه من برانگيز كه از خود آنان بوده ، و آيات تو را بر آنان فراخواند، و آنان را كتاب و حكمت آموزد، و آنان را
تزكيه نمايد، به يقين تو عزيز و حكيم هستى)).
تفكر تفكر كاربرد نيروى عاقله در بدست آوردن مجهولات از تجزيه و تركيب معلومات است ، گذشته از آيات فراوانى كه در فقه و فهم و علم و تاءكيد
بر بدست آوردن علم و ستايش علماء و نكوهش ترك علم در((١٧))موضع نيز از قرآن لفظ((تفكر))آمده ، كه به آن امر و مردم را به آن
دعوت و تحريص كرده است .
در مورد تفكر در((مبداء و معاد))مى فرمايد:
الذين يذكرون الله قياما و فعودا و على جنونهم و يتفكرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار
(٣٦٨)
((آنانكه ياد مى كنند خدا را به حالت ايستاده و نشسته و بر پهلو خوابيده و تفكر مى كنند در آفرينش آسمانها و زمين پروردگارا تو اين (عالم )
را بيهوده نيافريدى منزهى تو پس ما را (به سبب كوتاهى در انجام وظيفه ) از عذاب آتش نگهدار)).
در طى آياتى نيز از بكار نگرفتن نيروى تفكر و انديشه و تعقل نكوهش كرده از جمله در اين آيه مى فرمايد:
لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم اذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام
بل هم اضل اولئك هم الغافلون
(٣٦٩)
((آنان دل دارند ولى به آن نمى فهمند و آنان چشم دارند ولى به آن نمى بينند و آنان گوش دارند ولى به آن نمى شنوند، آنها مانند چهار
پايانند بلكه گمراه تر آنانند غافلان)). (به ماده علم مراجعه شود).
تهجد تهجد در لغت از خواب بيدار شدن است و در اصطلاح بيدارى پس از نيمه شب به خواندن نماز نافله شب مى باشد.
و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا
(٣٧٠)
((پاسى از شب را به خواندن نماز نافله بيدار باش ، اميد است كه پروردگارت تو را به مقام ستوده اى برساند)).
تفسير: اين آيه خطاب به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
نافله شب به آن حضرت واجب بوده است ولى بر ديگران مستحب است .
۶
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
مقام محمود (ستوده ) كه خدا در اين آيه به پيامبر وعده داده به اتفاق مفسران مقام((شفاعت))است .
از اينجا مى توان به اهميت نماز در دل شب پى برد كه چگونه عطاء مقام شفاعت بر خاتم الانبياء به بر پا داشتن نافله شب منوط شده است .
به ماده نماز مراجعه شود كه بقيه آيات مربوط به نماز شب در آنجا ذكر خواهد شد.
توبه توبه رجوع و برگشت از گناه و پشيمانى از آنست .
در آيات زير خدا به توبه كنندگان وعده آمرزش مى دهد:
والذين عملواالسيئات ثم من بعدها و امنوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم
(٣٧١)
((آنانكه كارهاى زشت مرتكب شدند پس از آن توبه نموده و ايمان آوردند پروردگار تو پس از توبه آمرزنده و مهربان است))
ثم ان ربك للذين عملو السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك و اصلحوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم
(٣٧٢)
((پروردگار تو براى كسانى كه به نادانى كار زشت نموده سپس توبه كردند و كار صالح انجام دادند به تحقيق پروردگار تو بعد از آن
آمرزنده و مهربان است)).
فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه
(٣٧٣)
((هر كس بعد از ظلم خود (با گناه بر خويشتن كردن ) توبه كند و عمل صالح انجام دهد خدا توبه او را مى پذيرد)).
و من تاب و عمل صالحا فانه الى الله متابا
(٣٧٤)
((هر كس توبه نموده و عمل صالح كند او بر مى گردد به سوى خدا بازگشتى (نيكو))
فانه كان للاوابين غفورا
(٣٧٥)
((او بر بسيار توبه كنندگان آمرزشگر است)).
غافر الذنب و قابل التوب
(٣٧٦)
((خدا آمرزنده گناه و پذيرنده توبه است)).
و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات
(٣٧٧)
((اوست كه از بندكان خود توبه را مى پذيرد و از كارهاى بد عفو مى كند)).
ان الله كان توابا رحيما
(٣٧٨)
((خدا بسيار توبه پذير و مهربان است)).
الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده و ياءخذ الصدقات و ان الله هو التواب الرحيم
(٣٧٩)
((آيا نمى دانيد كه خدا از بندگان خود توبه را مى پذيرد و صدقات را دريافت مى دارد و او بسيار توبه پذير و مهربان است)).
كتب ربكم على نفسه الرحمة انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم
(٣٨٠)
((پروردگار شما بر خويشتن رحمت نوشته ، هر كس از شما به نادانى كار بدى مرتكب شود پس از آن كه توبه نموده و
عمل صالحى بجاى آورد خداى آمرزشگر و مهربان است)).
الا الذين تابوا و اصلحوا و بينوا فاولئك اتوب عليهم
(٣٨١)
((مگر آنانكه توبه نموده و عمل صالح بجاى آورند و بيان كنند (آنچه را كه كتمان نموده اند) بر آنان مى آمرزم)).
اين آيه در مورد اهل كتاب نازل شده كه آيات و بينات الهى را در مورد پيامبرى خاتم الانبياء (صلوات الله عليه ) كتمان كردند كه در آيه
قبل خدا بر آنان لعنت مى كند و در اين آيه توبه كنندگان را استثناء نموده و بر آنان وعده مغفرت مى دهد.
و انى لغفار لمن تاب و امن و عمل صالحا اهتدى
(٣٨٢)
((به تحقيق من بسيار آمرزنده ام بر كسى كه توبه كند و ايمان آورد سپس به راه هدايت برود)).
كلمه((ثم اهتدى))به معنى آنست كه از راه حق منحرف نشود و از احكام الهى تجاوز نكرده بدعتى نياورد، يا به معنى آنست كه بر ايمان باقى
مانده و مرتد نگردد.
فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه
(٣٨٣)
((هر كس بعد از ارتكاب گناه و ستم بر نفس خويش توبه نموده و عمل صالح بجاى آورد، خدا توبه او را مى پذيرد)).
تحريص بر توبه و تحذير از ترك آن ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين
(٣٨٤)
((به تحقيق خدا دوست دارد بسيار توبه كنندگان و پاكى گزيدگان را))
يهتدى اليه من اناب
(٣٨٥)
((خداوند كسى را كه توبه كند به سوى خود هدايت مى كند))
يهتدى اليه من ينيب
(٣٨٦)
((خدا كسى را كه به او توبه كند به سوى خود هدايت مى كند)).
هذا ما توعدون لكل اواب حفيظ من خشى الرحمن بالغيب وجاء بقلب منيب
(٣٨٧)
((اين جايگزينى در بهشت همانست كه به شما وعده داده مى شود براى هر كسى كه بسيار توبه كننده و نگهدار خويش (از تجاوز به حدود الهى و
ارتكاب گناه ) باشد آن كس كه از خدا به آنچه از ديده پنهان است بترسد و با
دل پشيمان باز آيد)).
والذين اجتتبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى الله لهم البشرى
(٣٨٨)
((كسانى را كه از عبادت طاغوت اجتناب ورزيده و به خدا توبه نمايند بشارت باد.
(كه رحمت و كرامت الهى و رهائى از كيفر طاغوت پرستى و بهره مندى از الطاف خدا براى آنها خواهد بود.
و انيبوا الى ربكم و اسلموا له من قبل ان ياءتيكم العذاب
(٣٨٩)
((بسوى خدا توبه كنيد و به او تسليم شويد (اطاعت كنيد او را) پيش از آنكه بر شما عذاب فرا رسد)).
تفسير: برخى از مفسران گفته اند كه مراد از اسلام در آيه آن است كه خويشتن را به خدا خالص گرداند.
نعم العبد انه اواب
(٣٩٠)
((چه بنده نيكوئى است (سليمان ) او بسيار توبه كننده است)).
نعم العبد انه اواب
(٣٩١)
((چه بنده نيكوئى است (ايوب ) او بسيار توبه كننده است)).
خدا سيئات توبه كنندگان را به حسنات تبديل مى كند الا من تاب و امن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما
(٣٩٢)
((كسى كه توبه كند و ايمان آورده و عمل صالح كند خداوند بدى هاى آنان را به خوبى ها
تبديل مى كند خدا آمرزنده و مهربان است)).
تفسير: تبديل بدى ها به خوبى ها به اين است كه خدا آنان را توفيق مى دهد كه بجاى
اعمال بد اعمال نيكو بجاى آورند.
برخى از مفسران گفته اند كه معنى آن اين است كه خدا بديهاى آنان را آمرزيده و ثوابى را كه پاداش
اعمال نيكو است به آنان نيز مى دهد.
توسل به پيغمبر اكرم (ص ) براى طلب آمرزش گناه از خدا ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ ك فاستغفرواالله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما
(٣٩٣)
((اگر آنها آنگاه كه بر خويشتن ستم كردند به پيش تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى نمودند و پيامبر براى آنان طلب آمرزش مى كرد، خدا را
بسيار توبه پذير و مهربان مى يافتند.
(به ماده شفاعت مراجعه شود).
همه گناهان قابل آمرزش هستند قل يا عبادى الدين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هوالغفور الرحيم و اءنيبوا الى ربكم و اسلموا له من
قبل ان ياتيكم العذاب ثم لا تنصرون
(٣٩٤)
((اى بندگان من كه بر جان خويش اسراف كرديد، از رحمت خدا نوميد نشويد، خدا همه گناهان را مى آمرزد به يقين او آمرزنده و مهربان است ، به
پروردگار خود توبه كنيد، و به او تسليم شويد پيش از آنكه عذاب بر شما فرا رسد و از شما قطع كمك گردد)).
تفسير: مراد از اينكه همه گناهان را مى آمرزد آن است كه خدا همه گناهان را بر توبه كننده مى آمرزد به قرينه
اول آيه كه امر به توبه مى كند و از نااميدى باز مى دارد يعنى توبه كنيد و نااميد از آمرزش هيچ گناهى نباشيد
بخيال آن كه قابل آمرزش نبوده و توبه از آن بيهوده و بى فائده است .
توبه در هنگام مرگ قبول نمى شود وليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان
(٣٩٥)
((توبه براى كسانى نيست كه كارهاى بد مرتكب مى شوند تا آنگاه كه مرگ يكى از آنان فرا رسيد مى گويد من اكنون توبه كردم)).
انما التوبة على الله للدين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاءولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما
(٣٩٦)
((اين است و جز اين نيست پذيرش توبه بر خداست براى كسانى كه به نادانى كار بد مى كنند سپس عنقريب توبه مى كنند خدا توبه آنان را مى
پذيرد، خدا دانا و حكيم است)).
در تفسير آمده است كه توبه تا هنگام مرگ ، قريب و نزديك به گناه است .
پيامبر بزرگوار چنانچه در من لايحضره الفقيه روايت كرده در آخرين خطبه كه پيش از رحلت از اين جهان ايراد كرد فرمود: هر كس يك
سال پيش از مرگ خويش توبه كند خدا توبه او را مى پذيرد، سپس فرمود يك
سال زياد است هر كس يك ماه پيش از مرگ خود توبه كند خدا توبه او را مى پذيرد.
باز فرمود: يك ماه زياد است ، هر كس يك روز پيش از مرگ خود توبه كند خدا توبه او را مى پذيرد
باز فرمود يك ساعت زياد است ، هر كس توبه كند پيش از آنكه جان او به اينجا برسد خدا توبه او را مى پذيرد و با دست به گلوى خود اشاره
كرد.
اميد است كه توبه كننده رستگار شود و توبوا الى الله جميعا اية المؤمنون لعلكم تفلحون
(٣٩٧)
((همگى به سوى خدا توبه كنيد اى مؤمنان اميد است كه رستگار شويد))
فاما من تاب و امن و عمل صالحا فعسى ان يكون من المفلحين
(٣٩٨)
((كسى كه توبه كند، و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، اميد است كه از رستگاران باشد)).
وعده مغفرت به كسانى كه استغفار (طلب آمرزش ) كنند افلا يتوبون الى الله ويستغفرونه و الله غفور رحيم
(٣٩٩)
((آيا بسوى خدا توبه نمى كنند و از او آمرزش نمى طلبند؟! خدا آمرزشگر و مهربان است)).
و من يعمل سوء او يظلم نفسه ثم يستغفرالله غفورا رحيما
(٤٠٠)
((هر كس كار بد نمايد يا بر خويشتن ستم كند سپس از خدا طلب آمرزش كند خدا را آمرزنده و مهربان مى يابد)).
فسبح بحمد ربك واستغفره انه كان توابا
(٤٠١)
((بسپاس پروردگار خويش او را تسبيح كن و از او طلب آمرزش نما، او به يقين بسيار توبه پذير است)).
والذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكرواالله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله ولم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون
(٤٠٢)
در وصف متقين((آنانكه هرگاه كار بسيار زشتى مرتكب شوند يا بر خويشتن ستم كنند خدا را بياد آرند و بر گناهان خود استغفار نمايند (كه مى
دانند) جز خدا هيچكس (نمى تواند) گناهان را بيامرزد آنگاه (ديگر كرده خويش را تكرار و) بر آن اصرار نكنند چون به عاقبت معصيت آگاهند -)).
الصابرين و الصادقين والقانتين والمنفقين والمستغفرين بالاسحار
(٤٠٣)
- در وصف متقين((صبر كنندگان (بر رنج طاعت و ترك معصيت ) راستگويان (در ايمان ) اطاعت كنندگان (يا مداومت كنندگان بر طاعت ) و انفاق
كنندگان (در راه خدا) و استغفار كنندگان در سحرها)
شرائط مرتبه كامله توبه حقيقت توبه چنانكه گذشت پشيمانى از گناه و برگشت به سوى خداوند متعال است ، طبيعى است كسى كه واقعا از گناهى پشيمان شده تصميم مى
گيرد كه ديگر آن را مرتكب نشود، و همچنين آنچه را كه به سبب آن گناه به ذمه اش آمده اداء كند، مانند اداء حق مردم و قضاء واجب فوت شده .
ولى توبه كامل كه به حد كمال برسد شرائط ديگرى نيز دارد.
در نهج البلاغه (كلمات قصار، شماره ٤٠٩) چنين آمده است :
و قال عليه السلام لقائل قال بحضرته :((اءستغفرالله)): تكلتك امك اتدرى ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العليين ، وهو اسم واقع على ستة
معان : اولها الندم على ما مضى ، و الثانى العزم على ترك العود اليه ابدا، والثالث ان تودى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله املس ليس
عليك تبعة ، و الرابع ان تعمد الى كل فريضة عليك ضيعتها فتؤ دى حقها، والخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذبيه بالاحزان حتى
تلصق الجلد باالعظم و ينشاء بينهما لحم جديد، والسادس ان تذيق الجسم الم الطاعة كما اذقته حلاوة المعصية ، فعند ذلك
تقول :((استغفرالله))
((امام به شخصى كه در حضور او((استغفرالله))گفت فرمود: مادرت به عزايت بنشيند آيا مى دانى استغفار چيست ؟ استغفار درجه عليين (بلند
پايگان ) است ، و آن نامى است كه بر شش چيز گفته مى شود،
نخستين آنها پشيمانى بر گذشته است ،
دوم ، تصميم بر اينكه هرگز به آن بازگشت نكند،
سوم ، حقوق مردم را اداء كنى تا خدا را پاك ملاقات كنى در حالى كه پيامد حقوق مردم بر تو باقى نماند،
چهارم ، هر فريضه اى كه از تو فوت شد. آن را قضا نمائى ،
پنجم ، آنچه بر تو از خوشگذرانى گناه گوشت روئيده است آب كرده لاغر شوى .
ششم ، بر جسم خويش رنج طاعت را بچشانى همانگونه كه به آن شيرينى معصيت را چشانده بودى .
آنگاه مى گوئى استغفرالله)).
رد مظلمه (اداء حق مردم ) گناه اگر ظلم به مردم باشد توبه از آن بدون رفع ظلم و اداء حق مردم تحقيق نمى يابد.
در نهج البلاغه (خطبه ١٧٥) آمده است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام ) فرمود:
الا و ان الظلم ثلاثه : فظلم لا يغفر، و ظلم لا يترك ، و ظلم مغفور لا يطلب . فاما الظلم الذى لا يغفر فالشرك بالله ،
قال الله تعالى :((ان الله لا يغفر ان يشرك به)). و اما الظلم الذى يغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات و اما الظلم الذى لا يترك فظلم
العباد بعضهم بعضا. القصاص هناك شديد، ليس هو جرحا بالمدى ولا ضربا بالسياط، ولكنه ما يستصغر ذلك معه
((آگاه باش كه ظلم بر سه گونه است ، ظلمى كه بخشوده نمى شود، ظلمى كه بازخواست مى شود، ظلمى كه آمرزيده است .
اما ظلمى كه بخشوده نمى شود شرك به خداست ، كه خدا فرموده :
ان الله لا يغفر ان يشرك به= خداى شرك به او را نمى آمرزد))
اما ظلمى كه بخشوده مى شود ظلم بنده بر خويشتن است با ارتكاب برخى گناهان كوچك .
اما ظلمى كه بازخواست مى شود ظلم بنده بر بنده ديگر است ، قصاص آنجا سخت است ، زخم با حربه و ضربه با تازيانه نيست ، چنان است كه
آنها پيش آن اندك شمرده مى شود)).
تضرع به خدا تضرع از ماده((ضرع))، و به معنى اظهار عجز و ذلت است . در فارسى مرادف با((زارى))است كه به همين معنى آمده است .
قرآن كريم مردم را به دعاء با تضرع به ساحت قدس الهى دعوت كرده و مى فرمايد:
قل من ينجيكم من ظلمات البر والبحر تدعونه تضرعا و خفيه
(٤٠٤)
((بگو (اى پيامبر) كيست كه شما را از ظلمات دريا و خشكى نجات مى بخشد كه او را به تضرع در پنهانى بخوانيد)).
ادعوا ربكم تضرعا و خفية انه لا يحب المعتدين
(٤٠٥)
((خداى خود را به تضرع در پنهانى بخوانيد به يقين خدا ستمكاران را دوست ندارد)).
و ما ارسلنا فى قرية من نبى الا اخذنا اهلها بالباساء والضراء لعلهم يضرعون
(٤٠٦)
((ما هيچ پيامبرى را به هيچ ديارى نفرستاديم مگر آنكه اهلش را به شدائد و مضار مبتلا ساختيم تا مگر (به درگاه خدا) تضرع كنند)).
ولقد ارسلنا الى امم من قبلك فاخذناهم بالباساء و الضراء لعلهم يتضرعون فلولا اذ جاءهم باسنا تضرعوا ولكن قست قلوبهم و زين لهم
الشيطان ما كانوا يعملون
(٤٠٧)
((ما پيامبرانى به سوى امتهاى پيش از تو فرستاديم و به شدائد و مضار گرفتارشان كرديم كه شايد (به درگاه خدا) تضرع كنند، چرا وقتى
كه بلاى ما به آنها رسيد تضرع و زارى نكردند بدين سبب نكردند كه قساوت دلهاى آنان را فرا گرفت و شيطان كردار زشت آنها را در نظرشان
زيبا جلوه داد)).
تقوا ستايش و مدح تقوا، و امر به آن و تحريص و ترغيب بر پيشه ساختن آن و اثر تقوا، و پاداش آن در قيامت و آنچه از شاءن و درجات پيش خداى تبارك
و تعالى براى افراد با تقوا وجود دارد در آيات زيادى از قرآن كريم از آن سخن رفته است .
در((هشتاد))موضع از قرآن به تقوا امر شده ، و در((چهل و نه))موضع متقين را ستوده و در((هشتاد و سه))موضع از پاداشها و
اثرات نيكوى تقوا ياد نموده است .
طى آياتى ، قرآن كريم به تعاون و همكارى بر تقوا دستور داده
(٤٠٨)
و بيان داشته كه بر و نيكوئى همانا تقوا مى باشد
(٤٠٩)
و اينكه
گرامى ترين مردم پيش او انسانهاى با تقوا هستند
(٤١٠)
و اينكه قرآن را به زبان پيامبر گرامى آسان گردانيد تا متقيان را بشارت دهد
(٤١١)
و اينكه بهترين توشه تقوا است
(٤١٢)
و لباس تقوا بهتر است
(٤١٣)
و عاقبت از آن تقوا است
(٤١٤)
و اينكه تقوا به خدا مى رسد
(٤١٥)
و
خدا اهل تقوا و آمرزش است
(٤١٦)
و نيز مسجدى را كه اساس آن بر تقوا نهاده شده به عظمت ياد نموده و كسى را كه بنيان نفس خود را بر تقوا نهاده تكريم كرده است .
(٤١٧)
و نيز مى فرمايد: آخرت از آن كسى است كه تقوا ورزد
(٤١٨)
و پاداش آخرت براى متقيان بهتر است
(٤١٩)
و اينكه
اهل بلاد اگر ايمان آورده و تقوا پيشه سازند خدا از آسمان و زمين درهاى بركات را بر آنان مى گشايد
(٤٢٠)
و هر كس كه تقوا ورزد كار او را
آسان سازد
(٤٢١)
و گناهان او را فرو ريزد و پاداش او را بزرگ فرمايد
(٤٢٢)
و از جائى كه گمان نمى برد او را روزى دهد.
(٤٢٣)
و اينكه خدا متقيان را دوست دارد
(٤٢٤)
و خدا با آنان است
(٤٢٥)
و اولياء خدا جز آنان نيستند
(٤٢٦)
.
و اينكه خداوند از متقيان مى پذيرد
(٤٢٧)
و عاقبت از آن آنهاست
(٤٢٨)
و خدا متقيان را مانند فاجران قرار نمى دهد
(٤٢٩)
و بهترين بازگشت
براى آنان است
(٤٣٠)
و آنانند سعادتمندان
(٤٣١)
.
و اينكه براى متقيان بهشت هائى است كه نهرها از زير آنها جارى است
(٤٣٢)
و - براى آنان است پاداش بزرگ
(٤٣٣)
و خدا گناهان آنان زا فرو
مى ريزد
(٤٣٤)
و مردمى را كه تقوا ورزيده اند از آتش جهنم نجات مى بخشد
(٤٣٥)
و براى آنان است غرفه هائى بالاى آنها نيز غرفه
ها
(٤٣٦)
و بدى به آنان نمى رسد
(٤٣٧)
.
و اينكه متقيان در بهشت ها و چشمه هائى هستند و از آنچه خدا به آنان عطا فرموده متمتعند
(٤٣٨)
و اينكه متقيان در سايه ها و چشمه ها و ميوه هائى از
آنچه دوست دارند مى باشند
(٤٣٩)
.
و اينكه براى متقيان باغها و درختان انگور است
(٤٤٠)
و براى آنها بهشتى است كه پهناى آن آسمانها و زمين است
(٤٤١)
و اينكه متقيان در باغات
و چشمه هائى در نشيمن صدق پيش ملك با قدرت خواهند بود
(٤٤٢)
و چه نيكوست خانه متقيان
(٤٤٣)
و براى متقيان است هر چه بخواهند و آنگونه
خدا متقيان را پاداش مى دهد.
(٤٤٤)
معنى تقوا تقوا خدا را پائيدن ، وصيانت نفس از نافرمانى خداست ، كه او را اطاعت نموده و آنچه را كه به آن امر الزامى نموده است انجام دهد، و از ارتكاب آنچه
تحريم كرده خوددارى نمايد، به عبارت ديگر تقوا احساس مسؤ وليت و تعهد در
مقابل خدا، و جهت گيرى به سوى خدا از درون وجود است كه به دنبال آن حركات و سكنات انسان در خط شرع قرار مى گيرد.
هر مكتبى نظام ارزشى دارد و همه چيز را بر معيار آن مى سنجد.
در زمانهاى گذشته نيز معيارهاى گوناگون وجود داشته كه طاغوتهاى معاصر انبياء گذشته آنان را با آن معيارها سنجيده و مورد ارزيابى قرار داده
اند.
مثلا فرعون براى ارزيابى شخصيت موسى مى گويد:فلولا القى عليه اسورة من ذهب
(٤٤٥)
((چرا براى او دستبندهاى طلا نازل نشده))يا كفار زمان نوح او را به باد انتقاد گرفته و مى گويند:و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا
بادى الراءى
(٤٤٦)
((پيروان تو جز افرادى فرومايه و فقير نيستند)).
مكتب الهى همه معيارها را در هم ريخته و تقوا را يگانه معيار تام و تمام ارزيابى انسانها قرار داده است .
در مكتب الهى هيچ چيز ديگر حتى علم بدون تقوا نيز معيار ارزش معرفى نشده است .
قرآن مى فرمايد:
ولكن البر من اتقى
(٤٤٧)
((خوبى و نيكوئى از آن است كه پاى بند تقوا باشد)).
در آيه ديگر به روشنى ارزشمندترين انسانها كسى را معرفى مى كند كه بيشتر از همه تقواى الهى داشته باشد.
ان اكرمكم عندالله اتقيكم
(٤٤٨)
در شرائط مختلف و در صحنه هاى گوناگونى كه در زندگى انسان پديدار مى گردد مواجه با انگيزه هائى مى شويم كه ما را به سوى گناه مى
كشاند، بايد حركت ها و فعاليت ها و گفتارها و معيشت و پيشه روزانه و وسيله ارتزاق و
ماءكول و ملبوس و همه شؤ ؤ ن زندگى را دقيقا تحت كنترل قرار داد، به ويژه آنجا كه مطامع مالى مطرح است .
در مواعظ ماثوره از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين مى خوانيم :
لا يكون الرجل من المتقين حتى يحاسب نفسه اشد من محاسبة الشريك شريكه فيعلم من اين مطعمه و من اين مشربه ؟ و من اين ملبسه ؟ امن
حل ذلك ؟ ام من حرام ؟ يا اباذر من لم يبال من اين يكتسب المال لم يبال الله عزوجل من اين ادخله النار
(٤٤٩)
((مرد در زمره متقين قرار نمى گيرد تا خود را سخت تر از محاسبه شخص درباره شريك خود مورد محاسبه قرار دهد تا بداند خوراكش و آنچه مى
نوشد و آنچه مى پوشد از چه راهى تهيه شده است ، هر آنكس كه پروا ندارد كه كسب او از چه راهى است خدا نيز درباره او پروا نمى كند كه از چه
ناحيه او را وارد آتش سازد)).
باز در طى همين سخنان چنين آمده :
كن بالعمل بالتقوى اشد اهتماما منك بالعمل فانه لا يقل لا يقل عمل بالتقوى ... يا اباذز
اصل الدين الورع و راءسه الطاعة ... و اعلم انكم لو صليتم حتى تكونوا كالحنايا و صمتم تكونوا كالاوتار ما ينفعكم الا بورع
(٤٥٠)
((به با تقوا بودن عمل بيشتر از (خود) عمل اهتمام كن ... اصل دين ورع است و راءس آن اطاعت خداست ... بدان شماها اگر آنقدر به نماز بايستيد كه
مانند كمان خميده شويد، و آنقدر روزه بگيريد كه مانند تير لاغر گرديد، جز با ورع به شما سود نخواهد داد)).
منشاء پيدايش تقوا: هسته اصلى و منشاء پيدايش تقوا ايمان به خدا و ترس از كيفر گناه و ميل به رستگارى و كسب رضاء الهى است .
تقوا در دل پديد مى آيد و از دل به سائر اعضاء و جوارح جريان مى يابد.
در((هفتاد))موضع از قرآن كريم به تقوا امر و به آن تاءكيد شده ، و در آيات مختلف براى آن آثارى ذكر گرديده كه ذيلا اشاره مى شود.
آثار تقوا در قرآن آثارى كه براى تقوا در قرآن كريم آمده است به سه گروه تقسيم مى گردد: آثار دنيوى ، آثار اخروى ، آثار مستمر.
الف - آثار دنيوى
خدا به كسى كه تقوا داشته باشد، از راهى كه به حساب نمى آورد روزى مى دهد.
ومن يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب
(٤٥١)
((هدايت قرآن نصيب افراد با تقوا مى گردد)).
ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين
(٤٥٢)
مردمى كه تقوا ورزند خدا درهاى بركات آسمان و زمين را بر آنان باز مى كند.
ولو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض
(٤٥٣)
ب - آثار اخروى :
((متقين در بهشت جايگزين خواهند شد)).
ان المتقين فى جنات و نعيم
(٤٥٤)
((تقوا بهترين زاد و توشه آخرت است)).
فان خير الزاد التقوى
(٤٥٥)
((اعمال انسانهاى متقى مورد قبول درگاه الهى قرار مى گيرد)).
انما يتقبل الله من المتقين
(٤٥٦)
((هر كس تقوا پيشه كند، خدا گناهان او را محو نموده و پاداش عظيم به او مى دهد)).
و من يتق الله يكفر عنه سيئاته و يعظم له اجرا
(٤٥٧)
((خدا متقين را از دوزخ آزاد مى سازد)).
ثم ننجى الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا
(٤٥٨)
ج - آثار مستمر:
((خوشبخت كسانى هستند كه اطاعت خدا و رسول نمايند، و از خدا ترسيده تقوا پيشه كنند)).
و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فاولئك هم الفائزون
(٤٥٩)
((گرامى ترين انسانها پيش خدا متقى ترين آنها است)).
ان اكرمكم عندالله اتقيكم
(٤٦٠)
((خدا متقين را دوست دارد)).
ان الله يحب المتقين
(٤٦١)
((تنها متقين دوستان خدا هستند)).
ان اولياه الا المتقون
(٤٦٢)
((خدا ولى و سرپرست متقيان است)).
۷
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
والله ولى المتقين
(٤٦٣)
((خدا همواره با متقين است)).
ان الله لمع المتقين
(٤٦٤)
ارزش عمل با تقوا تقوا ارزش عمل را بالا برده و آن را به درجه قبول مى رساند، چنانچه در آيه اى كه سابقا گذشت به آن تصريح شده است .
در حديث مى خوانيم :
كان اميرالمؤمنين (عليه السلام ) يقول :لا يقل
عمل مع التقوى ، و كيف يقل ما يتقبل
(٤٦٥)
((اميرالمؤمنين (عليه السلام ) مى فرمود: عملى كه تواءم با تقوا است هر قدر هم كه كم باشد كم نيست و چگونه عملى كه مورد
قبول الهى است كم خواهد بود)).
مراتب تقوا - تقوا مراتب مختلفه دارد، و درجات آن به حدى بالا مى رود كه همه كس تاب و توان بر آن را ندارد و جز اولياء الله نمى توانند به
آن دست يابند.
مولاى متقيان اميرالمؤمنين على (عليه السلام ) در خطبه معروف
(٤٦٦)
خود كه به همام اوصاف متقين را كه به درجات
كمال تقوا رسيده اند بيان فرموده است :
((همام))مردى كه از ياران اميرالمؤمنين (عليه السلام ) بود به آن حضرت گفت :
يا اميرالمؤمنين متقين را چنان برايم توصيف كن كه گوئى آنها را به چشم خود مى بينم ، امام (عليه السلام ) كه روح پاك و تشنه همام را سخت
شيفته و آماده عروج و وصول به درجات والاى پرهيزكاران يافته بود، بيم آن داشت كه با شنيدن كلام نافذش كه از
دل بر مى خواست و بر دل مى نشست ، اين روح پاك به پرواز در آيد و قالب تهى كند اندكى در جواب درنگ كرد سپس خواست با پاسخى كوتاه
در وصف پرهيزكاران ، همام را قانع كند، از اين رو فرمود: اى همام در برابر خداوند، خويشتن را واپاى و نيكوكار باش ، كه خداوند با كسانى است
كه خويشتن را واپايند و نيكوكار باشند (و همين مقدار معرفت اجمالى در باب وصف پرهيزكاران تو را كافى است ).
اما همام با اين سخن كوتاه قانع نشد و امام را قسم داد و اصرار ورزيد، امام چون قسم و اصرار همام را ديد، خداى را ستايش كرد و ثنا گفت و بر
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) درود فرستاد آنگاه با بيان شيوا در حد اعلاى بلاغت و رسائى به ذكر اوصاف و ويژگيهاى متقين را بر
شمرد، تا بجائى رسيد كه همام ديگر طاقت نياورد، ناگهان از هوش رفت ، و در همان بيهوشى درگذشت .
اميرالمؤمنين (عليه السلام ) فرمود: من از اين سرانجام بر وى بيمناك بودم ، آرى مواعظ بليغ و رسا در كسى كه
اهل و شايسته آن باشد، اين چنين كارگر مى افتد.
تعاون و هميارى در خير و تقوا تعاونوا على البر و التقوى ولا تعاونوا على الاثم و العدوان
(٤٦٧)
((بر خوبى و تقوا تعاون و هميارى كنيد بر گناه و دشمنى تعاون و هم يارى نكنيد)).
والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض
(٤٦٨)
((مردان مؤمن و زنان مؤمن برخى مددكار برخى ديگرند)).
توكل توكل آن است كه به خدا اعتماد كرده ، و با وثوق به حسن تدبير و تقدير او، امور خويش را به او تفويض و واگذار نمايد.
توكل پشتوانه محكمى براى فعاليت بوده و مشعل اميد را در دل روشن و ياءس را از آن مى زدايد، در انسان ايجاد شهامت نموده ، و روح را تقويت و به
آن حالت طماءنينه و آرامش مى بخشد و ترس و بيم از ناكامى و شكست را از
دل بيرون مى راند، آنگاه كه انسان كاربرد نيروى خويش را به اتمام رسانده ، و به مرزهاى خارج از محدوده قدرت و توان خود رسيد، با به كار
گرفتن توكل در خارج از محدوده قدرتش نفوذ مى كند.
انسان موجودى است كه احساس مى كند نيروى خودش به تنهائى كافى نيست و به همين
دليل تكيه گاه مى جويد.
هر مكتب طبق جهان بينى خودش تكيه گاهى ارائه مى دهد، اسلام طبق جهان بينى توحيدى خدا را تكيه گاه معرفى مى كند، كه قدرتش بى انتها و بر
همه چيز تواناست و همه قدرتها از او پديد آمده و از او سرچشمه مى گيرد، او از همه مهربانتر و ارحم الراحمين است ، و تمام صفاتى كه در تكيه
گاه تزلزل ناپذير لازم است تنها در او موجود است .
اگر توكل به خدا در دل انسان عينيت پيدا كند، بدون شك خداى عالم او را مورد يارى و نصرت خود قرار مى دهد.
قرآن اعلام مى كند:و من يتوكل على الله فهو حسبه
(٤٦٩)
((هر كس به خدا توكل كند خدا او را كفايت مى كند)).
اينجاست كه چون متكى به خداست و نيروى لايزال الهى پشتوانه او مى باشد، نيرومندترين مردم خواهد بود.
در حديث از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه فرمود:
ان شرك ان تكون اقوى الناس فتوكل على الله
(٤٧٠)
((اگر دوست دارى كه نيرومندترين مردم باشى به خدا توكل كن))
در حديث از امام صادق (عليه السلام ) نيز آمده است .
ان الغنى والعزة تجولان فاذا ظفر بموضع التوكل اوطنا
(٤٧١)
((بى نيازى و عزت مى گردند هرگاه به جائى كه توكل وجود دارد رسيدند متوطن مى شوند)).
تاءكيد مى كنيم : توكل بدان معنى نيست كه خود از كار و فعاليت و تدبير باز ايستد، بلكه با بكار گرفتن نيروى فكرى و جسمى خود و آنچه از
نيروهاى انسانى و غيرانسانى كه بر حسب جريان كار مورد نياز است اعتماد و اتكاء او تنها به خدا بوده ، و
عامل اصلى موفقيت و پيروزى به هدف را خدا بداند.
و با ايمان به اينكه همه نيروها از اوست و اگر او نخواهد كارى انجام بگيرد، هيچ نيروئى كاربرد نخواهد داشت ، و اگر او بخواهد هيچ نيروى
بازدارنده اى مانع روند كار نخواهد شد، از اين رو نه به خود و نه به ديگران اعتماد ننموده و اعتماد او تنها به خدا باشد.
و با چنين اعتقادى به خدا اتكاء كرده و امور خويش را به او تفويض نمايد.
در حديث از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) آمده است :
((توكل به خدا درجات مختلفى دارد، از جمله آنكه بر او توكل نموده ، و به هر چه در مورد تو انجام دهد راضى بوده ، و براى تو يقين
حاصل شود كه او در خير تو قصور نمى ورزد، و فضل خود را از تو دريغ نمى دارد، و يقين نمائى كه حكم و فرمان در آنها با اوست))
(٤٧٢)
.
پروردگار متعال در آيات متعددى از قرآن كريم پيامبر خود را به توكل امر مى كند، از جمله در سوره احزاب آيه ٣ و ٤٨ و سوره نساء آيه ٨١ مى
فرمايد:
و توكل على الله و كفى بالله وكيلا
((به خدا توكل كن ، همين بس كه خدا وكيل
(٤٧٣)
كسى باشد)).
و در سوره هود آيه ١٢٣ مى فرمايد:
اليه يرجع الامر كله فاعبده و توكل عليه
((همه امور به او باز مى گردد، او را بندگى كن و بر او توكل نما)).
همه چيز تحت قدرت اوست ، و جز او هيچ كس شايسته اعتماد نيست .
و توكل على الحى الذى لا يموت و سبح بحمده
(٤٧٤)
((توكل كن بر زنده اى كه نمى ميرد و به سپاسش او را تسبيح و تنزيه كن)).
و توكل على العزيز الرحيم
(٤٧٥)
((توكل كن بر مقتدر رحم كننده)).
فان تولوا فقل حسبى الله لا اله الا هو عليه توكلت
(٤٧٦)
((اگر از تو روگردان شوند بگو كفايت مى كند مرا الله ، خدائى جز او نيست بر او
توكل كرده ام))
ان ربك يقضى بينهم بحكمه و هوالعزيز العليم فتوكل على الله انك على الحق المبين
(٤٧٧)
((به تحقيق پروردگار تو در ميان آنان به حكم خويش قضاوت مى كند، اوست توانا و دانا، پس بر خدا
توكل كن تو آشكارا بر حق هستى))
ولله غيب السموات والارض و اليه يرجع الامر كله فاعبده و توكل عليه و ما ربك
بغافل عما تعملون
(٤٧٨)
((آنچه در آسمانها و زمين پنهان است از آن خداست و برگشت همه امور بسوى اوست ، پس او را عبادت كن و بر او
توكل نما، پروردگار تو از آنچه مى كنند غافل نيست)).
ساير آيات توكل در آيات زير نيز مؤمنان به توكل بر خدا تحريص شده اند.
انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم و اذا تليت عليهم اياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون
(٤٧٩)
((مؤمنان كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود دلهاى آنان مى ترسد و هرگاه آيات او بر آنها خوانده شود ايمانشان بيشتر شده و بر
پروردگار خود توكل مى كنند)).
و على الله فليتوكل المؤمنون
(٤٨٠)
((مؤمنان بر خدا توكل كنند)).
قل حسبى الله عليه يتوكل المتوكلون
(٤٨١)
((بگو كفايت مى كند مرا خدا بر او توكل كنندگان)).
و من يتوكل على الله فان الله عزيز حكيم
(٤٨٢)
((هر كس بر خدا توكل كند به تحقيق خدا مقتدر است و به حكمت عمل مى كند)).
قل لن يصيبنا الا ما كتب الله لنا هو مولينا و على الله فليتوكل المؤمنون
(٤٨٣)
((بگو هرگز بر ما نمى رسد جز آنچه خدا درباره ما نوشته است او مولاى ماست ، و بر خدا مؤمنان
توكل كنند)).
و قال موسى يا قوم ان كنتم امنتم بالله فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين
(٤٨٤)
((موسى گفت : اى قوم من اگر به خدا ايمان آورده ايد بر او توكل كنيد، اگر مسلم هستيد)).
ان عبادى ليس لك عليهم سلطان و كفى بربك وكيلا
(٤٨٥)
((به تحقيق تو را اى ابليس بر بندگان من تسلطى نيست كافى است كه پروردگار تو
وكيل آنها باشد)).
انه ليس له سلطان على الذين امنوا و على ربهم يتوكلون
(٤٨٦)
((به تحقيق او را (ابليس را) بر كسانى كه ايمان آورده و بر پروردگار خود
توكل كنند تسلطى نيست)).
اليس الله بكاف عبده
(٤٨٧)
((آيا خدا بر بنده خود كفايت كننده نيست ؟!)).
و من يتوكل على الله فهو حسبه
(٤٨٨)
((هر كس بر خدا توكل كند او را كفايت مى كند)).
قل لا املك لنفسى نفعا ولا ضرا الا ماشاء الله
(٤٨٩)
((بگو من براى خود مالك نفع و ضررى نيستم جز آنچه خدا بخواهد)).
و ما لنا الا نتوكل على الله و قد هدينا سبلنا و لنصبرن على ما اذيتمونا و على الله
فليتوكل المتوكلون
(٤٩٠)
((چه شده بر ما كه بر خداى توكل نكنيم در صورتى كه او ما را به راههاى ما (راههائى كه ما را به سعادت مى رساند) هدايت نموده ، البته بر
ايذاء و آزار شما صبر خواهيم كرد، و به خدا مؤمنان توكل كنند)).
الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله و نعم
الوكيل
(٤٩١)
(در وصف مؤمنان )((آنانكه مردم به ايشان گفتند به تحقيق براى (جنگ ) شما سرباز و اسلحه گرد آورده اند از آنها بترسيد در نتيجه ايمانشان
بيشتر شده گفتند خدا ما را كفايت مى كند، و چه نيكو وكيلى است)).
و افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد
(٤٩٢)
موسى (عليه السلام ):((تفويض مى كنم كار خود را به خدا، همانا خدا بر بندگان بصير است)).
ان الحكم الا لله عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون
(٤٩٣)
يعقوب (عليه السلام ) گفت :((حكم نيست جز از آن خدا بر او توكل كردم و بر او
توكل كنندگان توكل كنند)).
فعلى الله توكلت فاجمعوا امركم و شركاء كم ثم لا يكن امركم عليكم عمة ثم افضوا الى ولا تنظرون
(٤٩٤)
نوح (عليه السلام ) به قوم خود گفت :((من تنها به خدا توكل مى كنم شما هم به اتفاق بتان و خدايان
باطل خود هر مكر و تدبيرى داريد انجام دهيد تا امر بر شما پوشيده نباشد و درباره من هر انديشه
باطل داريد بيدرنگ بكار گيريد)).
و من يتوكل على الله فهو حسبه
(٤٩٥)
((هر كس بر خدا توكل كند او را كفايت مى كند)).
تفسير: در تفسير مجمع البيان گويد: يعنى او را كفايت مى كند در كار دنيا و به او پاداش بهشت مى دهد و در حديث آمده هركس دوست دارد كه
نيرومندترين مردم باشد بر خدا توكل كند.
موقعيت توكل در تصميم گيريها در مورد موقعيت توكل در تصميم گيريها، قرآن توكل را در مرحله سوم و پس از طى دو مرحله مشورت و بينش فكرى قرار مى دهد و چنين مى فرمايد:
و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله
(٤٩٦)
((از اين آيه شريفه استفاده مى شود پيش از انجام عمل ، سه مرحله به ترتيب وجود دارد:
١ - مشورت ٢ - انديشه و تصميم گيرى ٣ - توكل .
پس از مشورت و اطلاع از نظريات ديگران بايد با تفكر و انديشه ، نظرات و صلاح و فسادى كه از طرف آنان ارائه شده با جهات ديگر از
صلاح و فساد كه به نظر خودش مى رسد، در كنار هم بررسى كرده و نتيجه گيرى نمايد.
آنگاه كه تصميم بر آن گرفت ، به پروردگار توانا كه چيزى از حيطه قدرت او بيرون نيست
توكل كند، و از او درخواست نمايد كارى را كه مى خواهد انجام دهد در مسير خير و مصلحت قرار داده ، و او را در انجام آن يارى و مدد كند.
ترويج و متاءهل كردن مردان و زنان مجرد در اين مورد قرآن مى فرمايد:
و انكحوا الايامى منكم والصالحين من عبادكم و امانكم ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله والله واسع عليم
(٤٩٧)
((مردان بى زن و زنان بى شوهر خود را تزويج كنند همچنين صالحان از بندگان و كنيزان خود را، اگر فقير باشند خدا از
فضل خود آنان را بى نياز مى كند، خدا وسعت دارد و (به صلاح حال آنان ) آگاه است)).
تفسير: در اين آيه وعده مى دهد كه خداى تبارك و تعالى پس از تزويج نيازمندان را بى نياز مى كند.
از حضرت صادق (عليه السلام ) روايت شده هر كس از ترس عيالمندى از تزويج سرباز زند به خداى تبارك و تعالى سوء ظن نموده است زيرا
خداوند فرموده است :
يغنهم الله من فضله
((خداوند از فضل خودش بى نيازشان مى كند)).
تواضع به مؤمنان واخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين
(٤٩٨)
((براى هر كس كه از مؤمنان تو را متابعت كند پر خويش بيفكن قرآن پيامبر را امر به تواضع به مؤمنين نموده و مى فرمايد: تواضع كن -)).
واحفض جناحك للمؤمنين
(٤٩٩)
((براى مؤمنان خفض جناح (تواضع ) كن)).
تفسح و جا باز كردن در مجالس ذكر خدا يا ايها الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح الله لكم و اذا
قيل انشزوا فالشزوا
(٥٠٠)
((اى مردمى كه ايمان داريد هرگاه به شما گفته شد در مجالس (براى ديگران ) جاى باز كنيد، چنان كنيد، كه خدا براى شما جاى گشايد.
و هرگاه گفته شد از جاى برخيزيد چنان كنيد)).
اين آيه در مورد اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كه در پيش آنحضرت در مسجد حاضر مى شدند
نازل شده است .
جهاد جهاد به معنى جنگ و پيكار در راه خداست ، و هنگامى كه اسلام در مخاطره قرار گرفته و از طرف دشمنان مورد تجاوز و تهاجم قرار گيرد مصداق مى
يابد، و در صورتى كه دفاع از حريم اسلام جز با عمليات نظامى امكان پذير نباشد بر هر مسلمانى كه قدرت بر آن داشته باشد واجب مى گردد.
در تعداد زيادى از آيات قرآن كريم به جهاد امر شده است كه از جمله اين آيات است :
كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عسى ان تكرهوا شيئا و هو خيرلكم و عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم والله يعلم و انتم لا تعلمون
(٥٠١)
((بر شما جنگ نوشته شده در حالى كه شما آن را مكروه مى داريد، احتمال دارد كه شما چيزى را مكروه بداريد ولى براى شما خير باشد و
احتمال دارد كه شما چيزى را دوست بداريد ولى به شما ضرر داشته باشد، خدا مى داند و شما نمى دانيد)).
تفسير: جهاد بطور حتم به حال انسان بهتر است ، زيرا نتيجه آن يا غلبه و ظفر و سرفرازى است ، و يا شهادت و فوز به درجات بهشت است .
و مرگ در بستر براى كسى كه ترك جهاد كند علاوه بر اينكه انباشته از حسرت و ياءس از رحمت خداى
متعال است چه بسا تواءم با بيماريهاى بسيار دردآور و شكنجه دهنده نيز هست .
و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم ولا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين و اقتلوهم حيث ثقفتموهم و اخرجوهم من حيث اخرجوكم
(٥٠٢)
((جنگ بكنيد در راه خدا با كسانى كه با شما قتال مى كنند و تجاوز (از حد) نكنيد كه خدا تجاوز كنندگان را دوست ندارد.
هرجا كه آنان را يافتيد بكشيد و از آنجا كه شما را بيرون رانده اند آنان را برانيد)).
تفسير: اين آيه در مورد كفار مكه نازل شده كه با مسلمانان به جنگ برخاسته و آنان را از مكه بيرون راندند.
و قاتلوا فى سبيل الله و اعلموا ان الله سميع عليم
(٥٠٣)
((در راه خدا قتال كنيد و بدانيد كه خدا شنوا و بيناست)).
يا ايها الذين امنوا خذوا حذركم فانفروا ثبات اوانفروا جميعا
(٥٠٤)
((اى مؤمنان اسلحه خود را بدست گرفته گروه گروه و يا همه با هم كوچ كنيد)).
انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل الله ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون
(٥٠٥)
((كوچ كنيد، سبك و سنگين ، با جان و مال در راه خدا جهاد كنيد، همان براى شما بهتر است اگر بدانيد)).
تفسير: منظور از سبك و سنگين سبك و سنگين در حركت از نظر جوانى و سالمندى يا ثروت و دارائى يا عائله مندى و تجرد يا سواره و پياده است
مطابق اقوال مختلفى كه از مفسران در تفسير آن نقل شده است ، و يا اعم از همه آنها بوده و
شامل تمام وجوه مى شود.
يا ايها الذين امنوا مالكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض ارضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة فما متاع الحيوة الدنيا فى الاخرة
الا قيل الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما و يستبدل قوما غيركم ولا تضروه شيئا والله على
كل شى ء قدير
(٥٠٦)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد چه شده بر شما كه هرگاه به شما گفته مى شود كه در راه خدا كوچ كنيد سنگينى مى كنيد آيا عوض زندگى
آخرت به زندگى دنيا راضى شده ايد لذت زندگى دنيا جز چيز كمى نيست اگر كوچ نكنيد خدا شما را به عذاب دردناك معذب مى كند و به جاى
شما قوم ديگرى را بر مى گزيند و هيچ ضررى از شما به او متوجه نخواهد شد خدا به هر چيز تواناست)).
و من يقاتل فى سبيل الله فيقتل اويغلب فسوف نؤ تيه اجرا عظيما و ما لكم لا تقاتلون فى
سبيل الله والمستضعفين من الرجال وانساء والولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القربة الظالم اهلها و
اجعل لنا من لدنك وليا واجعل لنا من لدنك نصيرا الذين امنوا يقاتلون فى سبيل الله والذين كفروا يقاتلون فى
سبيل الطاغوت فقاتلوا اولياء الشيطان ان كيد الشيطان كان ضعيفا
(٥٠٧)
((هركس در راه خدا جنگ كند كشته شود، يا پيروز گردد در آينده به او پاداش بزرگ خواهيم داد، چه شده بر شما كه جنگ نمى كنيد در راه خدا و در
راه آنان كه به ضعف و ناتوانى كشيده شده اند از مردان و زنان و كودكان كه مى گويند پروردگارا ما را از اين ديار ستمگران بيرون بر و از
پيش خود براى ما رهبر و ياورى قرار ده ، كسانى كه ايمان دارند در راه خدا مى جنگند و كسانى كه كفر ورزيده اند در راه طاغوت (طغيانگر در ظلم و
گناه ) مى جنگند.
با دوستان شيطان جنگ كنيد به درستى كه مكر شيطان (در برابر نصرت و يارى خدا) ضعيف است)).
ولنبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم والصابرين و نبلو اخباركم
(٥٠٨)
((البته شما را خواهيم آزمود، تا جهاد كنندگان (و به رنجها) صبر كنندگان را بشناسيم ، و همچنين اخبار و اظهارات شما را بيازمائيم)).
اين آيه بازگو كننده فلسفه و رمز زندگى انسان ها در اين جهان است ، كه شيرينى هاى آن آميخته به تلخى ها، و نعمت هاى آن تواءم با رنج ها و
سختى هاست .
اين آيه گوشزد مى كند كه زندگى انسان ها در هر شرائطى كه باشد در برگيرنده امتحانات و آزمايش هاى گوناگون است ، تا در
عمل شناخته شوند كدام يك در صحنه زندگى به جهاد و كوشش در راه خدا پرداخته ، و كدام يك راحت طلبى را ترجيح مى دهد، و از جهاد و كوشش و
تحمل رنجها در راه خدا سرباز مى زند، تا پاداش و كيفر در برابر عمل باشد.
ولا تهنوا ولا تحزنوا وانتم الاعلون ان كنتم مؤمنين
(٥٠٩)
((سست نشويد و غمگين نباشد شما برتريد اگر مؤمن هستيد)).
فلا تهنوا و تدعوا الى السلم و انتم الاعلون والله معكم ولن يتركم اعمالكم
(٥١٠)
((سست نشويد كه كافران را دعوت به صلح كنيد شما از آنها برتريد، و خدا با شماست و از (پاداش )
اعمال شما هيچ نمى كاهد)).
فضيلت جهاد يا ايها الذين امنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤ منون بالله و رسوله و تجاهدون فى
سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ، يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار و مساكن طيبة فى جنات عدن
ذلك الفوز العظيم و اخرى تحبونها نصر من الله و فتح قريب و بشر المؤمنين
(٥١١)
((اى مردمى كه ايمان آورده ايد آيا راهنائى كنم شما را بسوى تجارتى كه شما را از عذاب دردناك رهائى بخشد (اينكه ) ايمان بياوريد به خدا و
پيامبر او و در راه خدا با اموال و جانهاى خود جهاد كنيد، آن براى شما بهتر است اگر بدانيد، (خدا) گناهانتان را مى بخشد و شما را در بهشت ها كه
نهرها از زير آنها جارى است وارد مى سازد، و در اقامتگاه هاى پاكيزه در بهشت هاى عدن (وارد مى سازد) آنست كاميابى بزرگ .
و خصلت ديگرى نيز كه آن را دوست داريد پيروزى از ناحيه خدا و فتح قريب است ، مؤمنان را بشارت ده)).
لا يستوى القاعدون من المؤمنين غير اولى الضرر والمجاهدون فى سبيل الله باموالهم و انفسهم
فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين درجة و كلا وعدالله الحسنى و
فضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما درجات منه و مغفرة و رحمة و كان الله غفورا رحيما
(٥١٢)
((برابر نيستند مؤمنانى كه بر جاى نشسته اند و ضررى بر آنان نرسيده با آنانكه در راه خدا جهاد مى كنند.
خداى آنان را كه با جان و مال جهاد مى كنند بر آنانكه بر جاى نشسته اند در درجه برترى داده ،
همه را خدا وعده نيكو داده است (ولى ) جهاد كنندگان را بر برجاى نشستگان با پاداش بزرگ كه درجات (عطا شده ) از ناحيه خدا، و مغفرت و رحمت
است ، خداى آمرزشگر و مهربان است)).
تفسير: وعده نيكو در آيه را برخى از مفسران به وعده بهشت تفسير كرده اند.
و من يقاتل فى سبيل الله فيقتل او يغلب فسوف نؤ تيه اجرا عظيما
(٥١٣)
((كسى كه در راه خدا جنگ نموده كشته شود يا پيروز گردد در آينده به او پاداش بزرگ خواهيم داد)).
ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى
سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراية و الانجيل و القران
(٥١٤)
((خدا از مؤمنين جان و مالشان را در برابر بهشت خريدارى كرده است .
در راه خدا كارزار مى كنند مى كشتند و كشته مى شوند و اين وعده حقى است كه در تورات و
انجيل و قرآن داده شده است)).
فيقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحيوة الدنيا بالاخرة و من يقاتل فى
سبيل الله فيقتل او يغلب فسوف نوتيه اجرا عظيما
(٥١٥)
((كسانى كه زندگى دنيا را به آخرت مى فروشند در راه خدا جنگ كنند، هر كس در راه خدا جنگ كرده كشته شده يا پيروز شود به او در آينده پاداش
بزرگ خواهيم داد)).
ان الذين امنوا و الذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمت الله و الله غفور رحيم
(٥١٦)
((كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه هجرت نموده و در راه خدا جهاد كردند آنان رحمت خدا را اميد مى برند و خدا آمرزنده و مهربان است)).
ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم ويعلم الصابرين
(٥١٧)
ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص
(٥١٨)
((خدا دوست دارد كسانى را كه در راه او در يك صف (محكم ) كه گويا بنائى است كه با سراب ساخته شده است پيكار مى كنند)).
۸
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
قالت الاعراب امنا قل لم تؤ منوا ولكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الايمان فى قلوبكم و ان تطيعوا الله و رسوله لا يلتكم من اعمالكم شيئا ان الله
غفور رحيم ، انما المؤمنون الذين امنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى
سبيل الله اولئك هم الصادقون
(٥١٩)
((اعراب گفتند: ما ايمان آورديم بگو شما ايمان نياورده ايد لكن بگوئيد اسلام آورديم ، هنوز ايمان در دلهاى شما وارد نشده ، اگر خدا و پيامبر او
را اطاعت كنيد از پاداش اعمال شما چيزى نمى كاهد.
بدرستى كه ايمان آورندگان كسانى هستند كه به خدا و پيامبر او ايمان آورده سپس در آن شك و ترديد نكرده و با جان و
مال در راه خدا جهاد نمودند آنانند راستگويان)).
تفسير: در تفسير آمده است كه مراد از اعراب در اين آيه گروهى از بنى اسد است كه در جنگ حديبيه پيش پيامبر آمده اظهار اسلام كردند ولى در
دل ايمان نداشتند.
لا يستاءذنك الذين يؤ منون بالله و اليوم الاخر ان يجاهدوا باموالهم و انفسهم والله عليم بالمتقين انما يستاءذنك الذين لا يؤ منون بالله و اليوم
الاخر و ارتابت قلوبهم فهم فى ريبهم يترددون
(٥٢٠)
((كسانى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند در مورد جهاد با مال و جان از تو طلب اذن نمى كنند آنان از تو طلب اذن مى كنند كه به خدا و روز قيامت
ايمان ندارند و دلهاى آنها شك ورزيده و در ترديد هستند)).
تفسير: منظور طلب اذن براى خوددارى از بذل جان و مال وعذرخواهى از آن است ، و
بقول برخى از مفسرين طلب اذن براى رفتن به جهاد پس از اعلام جهاد از طرف پيامبر ديگر موردى جز
تعلل ورزى نخواهد داشت .
الذين امنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله و اولئك هم الفائزون يبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات
لهم فيها نعيم مقيم خالدين فيها ابدا ان الله عنده اجر عظيم
(٥٢١)
((كسانى كه ايمان آورده و هجرت نموده و در راه خدا با اموال و جانهاى خود جهاد كرده اند پيش خدا داراى درجه بزرگترى هستند، آنان كاميابند،
پروردگارشان آنان را به رحمت خويش و بهشت هائى كه در آنها نعمت پايدار است و در آنها بطور هميشه خواهند بود مژده مى دهد، به تحقيق پيش خدا
پاداش بزرگ موجود است)).
و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير فما و هنوا لما اصابهم فى سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا والله يحب الصابرين
(٥٢٢)
((چه بسا از پيامبران كه به همراه آنان پيروان زيادى به جنگ پرداختند و به سبب مصائبى كه به آنان در راه خدا رسيد سست نشدند و به دشمن
سر فرود نياوردند، خدا شكيبايان را دوست دارد)).
جهاد چنانكه بيان شد به معنى پيكار و مبارزه است ، و به معنى وسيع آن مشتمل بر سه قسم است :
جهاد با دشمن ظاهرى ، و جهاد با شيطان اغواگر و جهاد با نفس .
ولى معنى خاص آن مبارزه و پيكار با دشمن ظاهرى است .
به اين معنى نيز باز بر دو قسم است :
نخستين آنها همان معناى اصطلاحى است كه در كتب فقهيه است و داراى شرائط خاصى است .
ولى به معنى دوم شامل دفاع نيز مى شود.
دفاع در مواردى بر هر فرد مسلمان واجب است و در وجوب آن اذن امام يا نائب او شرط نيست و هنگام احساس خطر بر هر فرد مسلمانى واجب است كه به
دفاع بپردازد.
در مسالك شهيد ثانى گفته است : قسم دوم جهاد با كافر دشمنى است ، كه بخواهد بر بلاد مسلمين استيلا نمايد يا آن را به اسارت در آورد و يا
اموال مسلمانان را بگيرد و يا به ناموس آن تعدى كند، كه در اين صورت دفاع اگر نياز به كمك باشد بر مرد و زن واجب است .
در((تحرير الوسيله))وجوب دفاع در موارد زير را مشروحا بيان داشته است :
١ - دفاع از كيان اسلام و موجوديت آن .
٢ - دفاع از سلطه نظامى دشمنان كه يكى از كشورهاى اسلامى را مورد حمله نظامى قرار دهند.
٣ - دفاع از سلطه سياسى و اقتصادى كه منجر به اسارت سياسى و اقتصادى مسلمانان و موجب ضعف اسلام و مسلمين گردد كه در اين صورت واجب
است با وسائل مناسب و مقاومت هاى منفى مانند ترك خريدارى و مصرف اجناس آنان و ترك مراوده و معامله بايد از استيلاء و سلطه آنان جلوگيرى شود.
٤ - دفاع از جان خود و متعلقين
٥ - دفاع از ناموس خود
٦ - دفاع از مال واجب نيست ولى جائز است .
فضيلت شهادت ولا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات بل احياء ولكن لا تشعرون
(٥٢٣)
((به كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند مرده نگوئيد بلكه زنده اند ولى شما درك نمى كنيد)).
و لئن قتلتم فى سبيل الله اومتم لمغفرة من الله و رحمة خير مما يجمعون
(٥٢٤)
((اگر در راه خدا بميريد يا كشته شويد به مغفرت و رحمت خدا نائل مى شويد كه بهتر از هر چيزى است كه در دنيا گردآورى مى كنند)).
ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون فرحين بما اتيهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من
خلفهم الا خوف عليهم ولا هم يحزنون
(٥٢٥)
((گمان مبر آنان كه در راه خدا كشته مى شوند مردگانند بلكه آنان زنده اند و پيش پروردگار خود رزق دريافت مى كنند، و به آنچه خدا از
فضل خود به آنان داده مسرورند، و مژده مى دهند به آنان كه بديشان ملحق نشده اند كه ترسى بر آنان نخواهد بود و محزون نخواهند شد)).
تفسير: در معنى آنان كه بديشان ملحق نشده اند دو قول است يكى اينكه مراد برادران ايمانى آنان هستند كه ترسى بر آنان نخواهد بود، زيرا اگر
شهيد شوند آنان نيز به مقام كرامت خواهند رسيد.
ديگر اينكه مراد بازماندگان و فرزندان ايشان هستند كه خدا آنان را تكفل خواهد فرمود.
امداد خدا به مسلمانان در جنگ با كفار اذ تستغيثون فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملائكة مردفين و ما جعله الله الا بشرى و لتطمئن به قلوبكم و ما النصر الا من عندالله ان الله
عزيز حكيم
(٥٢٦)
((آنگاه كه استغاثه مى نموديد به پروردگار خود و او اجابت نمود كه من شما را با هزار ملائكه به رديف در آمده يارى مى كنم .
خدا چنان كرد تا مژده باشد به شما، و دلهاى شما آرام گيرد، ياريى نيست جز از ناحيه خدا، خداست عزيز و حكيم)).
تفسير: گفته شده منظور از مردفين كه به معنى به رديف درآمدگان است آنست كه هزار ملائكه ديگر در پشت هزار ملائكه كه در پيش هستند قرار مى
گيرند و گفته شده كه همان گروه هزار عددى پشت سر هم با صفوف متوالى قرار مى گيرند.
عشق به جهاد قل ان كان ابائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و
رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياءتى الله بامره و الله لايهدى القوم الفاسقين
(٥٢٧)
((بگو (اى پيامبر) اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خويشاوندان شما و اموالى كه بدست آورده ايد و تجارتى كه مى ترسيد در آن
كسادى پيدا شود و خانه هاى دلخواه شما براى شما محبوبتر از خدا و پيامبر او و جهاد در راه او مى باشد منتظر حكم خدا (يا كيفر خدا) باشيد خداوند
فاسقان را هدايت نمى كند)).
تفسير: امرالله در اين آيه به عقيده برخى از مفسران به معنى حكم خدا و به عقيده برخى ديگر به معنى كيفر خدا مى باشد.
وعده پيروزى به مؤمنان ولا تهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين
(٥٢٨)
((سست نشويد و غمگين نباشيد شماها برتر هستيد اگر مؤمن باشيد)).
تفسير: يعنى اگر مؤمن هستيد سست نباشيد و غمگين نشويد زيرا شما بر دشمن به داشتن سلاح ايمان برترى داريد.
هو الذى انزل السكينة فى قلوب المؤمنين ليزداد و ايمانا مع ايمانهم ولله جنود السموات و الارض و كان الله عليما حكيما
(٥٢٩)
((او است كه بر دلهاى مؤمنان آرامش نازل فرمود تا بر ايمانشان افزوده شود.
لشگرهاى آسمان و زمين از آن خداست ، و خدا دانا و حكيم است)).
تفسير: نازل نمودن آرامش به معنى نازل كردن براهين و دلائلى بر دل انسانى است كه موجب فزونى بصيرت و بينائى و آشنائى با حق مى گردد.
لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين ثم
انزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين و انزل جنودا لم تروها و عذب الذين كفروا و ذلك جزاء الكافرين
(٥٣٠)
((خدا شما را در موارد زيادى يارى فرمود (از جمله ) در روز حنين آنگاه كه كثرت لشگريانتان شما را به شگفتى واداشته بود، ولى هيچ به درد
شما نخورد، و زمين با همه وسعت بر شما تنگ شد، و پشت به دشمن نموديد سپس خدا آرامش و طماءنينه خاطر از ناحيه خود بر پيامبر و مؤمنان
نازل فرمود و لشگرهائى نازل ساخت كه شما آنها را نمى ديديد، كافران را معذب فرمود، همان است جزاى كافران)).
قال الذين يظنون انهم ملاقوا الله كم من فئة قليقة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين
(٥٣١)
((آنانكه مى دانند به لقاء الله نائل خواهند آمد مى گويند چه بسا گروه كم بر گروه زياد به اذن خدا پيروز شده ، خدا با
تحمل كنندگان است)).
و رد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا و كفى الله المؤمنين القتال و كان الله قويا عزيزا و
انزل الذين ظاهروهم من اهل الكتاب من صياصيهم و قذف فى قلوبهم الرعب فريقا تقتلون و تاءسرون فريقا و اورثكم ارضهم و ديارهم و اموالهم و
ارضا لم تطؤ ها و كان الله على كل شى ء قديرا
(٥٣٢)
((كافران را خدا با همان خشمشان (كه با آن آمده بودند) برگردانيد و به چيز مفيدى دست نيافتند، و مؤمنان را در
قتال با آنان كفايت فرمود خدا نيرومند و عزيز است و كسانى را كه مشركين را يارى مى كردند از حصارهاى خود فرود آورد و در
دل آنان ترس انداخت كه گروهى را مى كشيد و گروهى را اسير مى كنيد، شما را وارث زمين و ديار و
اموال آنان ساخت زمينى كه پاى در آن ننهاده بوديد خدا بر همه چيز تواناست)).
تفسير: اين آيه در مورد ابوسفيان و لشگر او و ساير قبائل عرب كه به مدينه هجوم آوردند و يهوديان بنى قريظه كه آنان را يارى نمودند
نازل شده است .
ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيهااسم الله كثيرا و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوى
عزيز
(٥٣٣)
((اگر خدا برخى از مردم را با برخى ديگر دفع نمى كرد صوامع و بيع (معابد شريعت عيسى ) و صلوات (معابد شريعت موسى ) و مساجد كه
فراوان اسم خدا در آنها برده مى شود ويران مى گرديد، البته خدا كسانى را كه او را يارى كنند يارى مى كند خدا نيرومند و پيروز است)).
قد كان لكم اية فى فئتين التقتا فية تقاتل فى سبيل الله و اخرى كافرة يرونهم مثليهم راى العين والله يؤ يد بنصره من يشاء ان فى ذلك
لعبرة لاولى الابصار
(٥٣٤)
((براى شما آيت و برهان خدا بود كه دو گروه در كارزار با هم روبرو شدند كه يكى از آن دو گروه در راه خدا كارزار مى كرد و گروه ديگر
كافران بودند كه به چشم خويش آنان را دوبرابر خود مى ديدند خدا به نصرت خود هر كس را بخواهد يارى مى كند همان عبرت است براى آنان
كه بصيرت دارند)).
ولن تغنى عنكم فئتكم شيئا ولو كثرت و ان الله مع المؤمنين
(٥٣٥)
(خطاب به كافران )((جماعت شما هر چند زياد باشد (در كارزار با مسلمانان ) بسنده نخواهد بود كه قطعا خدا با مؤمنين است)).
هوالذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم لاول الحشر ما ظننتم ان يخرجوا وظنوا انهم ما نعتهم حصونهم من الله فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا
و قذف فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم وايدى المؤمنين فاعتبروا يا اولى الابصار
(٥٣٦)
((اوست كه كافران اهل كتاب را از ديار خود براى نخستين بار بيرون راند، شما گمان نداشتيد كه آنان از ديار خود بيرون روند، آنها نيز گمان
مى كردند كه حصارهاى محكم ، آنان را از (تسلط) خدا نگهدارى خواهد كرد.
از نقطه اى كه به حساب نياورده بودند (عذاب ) خدا به آنان رسيد، خدا در دلهاى آنان ترس انداخت ، بدانسان كه به دست خود و مؤمنان خانه هاى
خود را خراب مى كنند، عبرت بگيريد اى صاحبان بصيرت)).
بنصر الله ينصر من يشاء و هوالعزيز الحكيم
(٥٣٧)
((خدا با يارى خود هر كس را كه بخواهد يارى مى كند)).
و كان حقا علينا نصر المؤمنين
(٥٣٨)
((يارى كردن مؤمنان حقى است بر ما))
نيروى ايمان در جنگ يا ايها النبى حرض المؤمنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماءتين و ان يكن منكم ماءة يغلبوا الفا من الذين كفروا بانهم قوم
لايفقهون الان خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفا فان يكن منكم ماة صابرة يغلبوا ماتين و ان يكن منكم الف يغلبوا الفين باذن الله و الله مع
الصابرين
(٥٣٩)
((اى پيامبر مؤمنين را بر قتال تشويق كن ، هرگاه بيست نفر با صبر (استقامت ) از شما باشند بر دويست نفر پيروز مى شوند، و اگر صد نفر از
شما باشند بر هزار نفر از مردمى كه كفر ورزيده اند پيروز مى گردند، به سبب اينكه آنان مردمى هستند كه نمى فهمند الان خدا بر شما تخفيف داد
و دانست كه در شما ضعف است (با اين وجود) اگر صد نفر با صبر از شما باشد بر دويست نفر، و اگر هزار نفر باشد بر دو هزار نفر به اذن خدا
پيروز خواهد شد و خداوند با صابران است)).
تفسير: در آيه سبب پيروزى مؤمن بر كافر را فهم و دانائى معرفى نموده است . پيروزى بر دشمن در شرائط مساوى به علت برترى قوت اراده
و شدت پايدارى و تحمل رنج ميسر است . فهم و ادراك و علم و ايمان به خدا و پاداش الهى است كه در انسان استقامت و پايدارى در جهاد مى آفريند در
نتيجه فرد با ايمان متفاوت است در صورت قوت ايمان نيروى مقاومت در ايشان بيشتر و در صورت ضعف ايمان نيروى مقاومت كمتر است .
در معادله مبارزه مؤمن با كافر، نسبت معادله از يك در برابر ده تا يك در برابر دو كاهش مى يابد.
در تفسير آمده است كه منظور از ضعف در اين آيه ضعف نيروى ايمان است ، اين
احتمال نيز هست كه منظور از ضعف ضعف نيروى بدنى و ضعف و كمبود تجهيزات نظامى باشد.
الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبناالله و نعم
الوكيل فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم يمسسهم سوء واتبعوا رضوان الله و الله ذو
فضل عظيم
(٥٤٠)
((كسانى كه به آنها گفته مى شود مردم براى پيكار با شما (قشون و سلاح ) گرد آورده اند از آنان بترسيد ايمانشان بيشتر شده (در پاسخ )
مى گويند خدا ما را كفايت مى كند او وكيل نيكوئى است .
با نعمت و فضل پروردگار مراجعت كردند، و ناملايمى به آنها رخ نداد، به
دنبال خشنودى خدا رفتند، خدا داراى فضل بزرگ است)).
تفسير: اين آيه در مورد مسلمانان مدينه هنگامى كه از طرف مشركين مكه تهديد مى شدند
نازل شده است .
مرزبانى و تحكيم مرزهاى اسلام يا ايها الذين امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقواالله لعلكم تفلحون
(٥٤١)
((اى مردم با ايمان شكيبائى كنيد و (در برابر دشمن ) تحمل رنج كنيد و مرزدارى كنيد و از خدا بترسيد اميد است رستگار شويد)).
تفسير: در تفسير آمده كه مراد از((اصبروا))دعوت به پايدارى در دين است و برخى گفته اند مراد دعوت به پايدارى در جهاد است .
دستور تهيه سلاح و لوازم جنگى ولا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة و من رباط
الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم و اخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم و ما تنفقوا من شى ء فى
سبيل الله يوف اليكم و انتم لا تظلمون و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل على الله انه هوالسميع العليم
(٥٤٢)
((گمان مبر آنان كه كفر ورزيده اند پيشى جسته اند آنان خدا را ناتوان نكنند.
آماده كنيد براى آنان هر چه مى توانيد از نيرو و مركبهاى مهيا شده ، تا به آن دشمن خدا و دشمنان خود را بترسانيد و همچنين مردم ديگرى غير آنان را
كه شما (دشمنى ) آنانرا نمى دانيد و خدا مى داند (آنانكه اظهار اسلام مى كنند و در
دل اعتقاد به آن ندارند).
هر چه در راه خدا صرف كنيد (پاداش آن ) به شما بطور كامل داده مى شود و به شما ستم نخواهد رفت و اگر
ميل
(٥٤٣)
نه صلح كردند تو نيز ميل كن و بر خدا توكل نما، او شنوا و داناست)).
لقد ارسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باءس شديد و منافع للناس وليعلم الله
من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوى عزيز
(٥٤٤)
((پيامبران خود را همراه با دلائل فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان سنجنش
نازل كرديم تا مردم به عدل عمل كنند و آهن را نازل كرديم كه در آن سختى بسيار است و به مردم سودها دارد، براى اينكه خدا بداند چه كسى با
ايمان به غيب ، او و پيامبران او را يارى مى كند، به تحقيق خدا نيرومند تواناست)).
روياروئى با دشمن دستورهاى اسلام در روياروئى با دشمن
١ - پايدارى
٢ - زياد ياد نمودن خدا
٣ - حفظ وحدت و پرهيز از اختلاف
يا ايها الذين امنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون و اطيعوا الله و رسوله ولا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم واصبروا ان
الله مع الصابرين
(٥٤٥)
((اى مردمى كه ايمان داريد هرگاه برخورد با گروهى (دشمن ) كرديد استقامت داشته باشيد، و خدا را زياد ياد كنيد، اميد است كه كامياب شويد. خدا
و پيامبر او را اطاعت كنيد، و با همديگر اختلاف نكنيد كه در نتيجه ضعيف شده بوى و خاصيت شما از بين برود، شكيبائى كنيد كه خدا با شكيبايان
است)).
شايعه پراكنى ميان مسلمانان لئن لم ينته المنافقون والذين فى قلوبهم مرض والمرجفون فى المدينة لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا ملعونين اين ما ثقفوا اخذوا و
قتلوا تقتيلا سنة الله فى الذين خلوا من قبل ولن تجد لسنة الله تبديلا
(٥٤٦)
((اگر منافقان و كسانى كه دلهاى آنان مريض است و آنانكه در مدينه شايعه پراكنى مى كنند دست بر ندارند به تو دستور مى دهيم كه متعرض
آنان شوى ، ديگر با شما در يك محل زندگى نكنند.
ملعون هستند آنان ، هرجا پيدا شدند دستگير شده و به سختى كشته مى شوند. سنت خدا
تبديل پذير نيست اين سنت جارى خدا در گذشتگان است ، و تو هرگز تغيير و
تبديل در سنت خدا نخواهى يافت)).
يا ايها الذين امنوا ان جاءكم فاسق بنباء فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين
(٥٤٧)
((اى مردم با ايمان هرگاه فاسقى به شما خبر داد (در مورد آن ) تحقيق كنيد، مبادا به نادانى با گروهى برخورد كنيد سپس بر كرده خود پشيمان
شويد)).
افشاء اسرار جنگى و اذا جائهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به
(٥٤٨)
((هرگاه مطلبى به آنان رسيد از قبيل امن (در مورد پيروزى بر دشمنان ) يا خوف (در مورد جريانى كه مسلمانان را تهديد مى كند) آن را منتشر مى
كنند)).
تفسير: اين آيه بنابر آنچه در تفسير آمده است در مقام مذمت و نكوهش افشاء اسرار مربوط به جنگ
نازل شده است .
سخن با اسيران يا ايها النبى قل لمن فى ايديكم من الاسرى ان يعلم الله فى قلوبكم خيرا يؤ تكم خيرا مما اخذ منكم و يغفر لكم والله غفور رحيم
(٥٤٩)
((اى پيامبر به اسيرانى كه پيش شما هستند بگو: اگر خدا بداند كه در دلهاى شما خير (اسلام يا
ميل به اسلام يا قصد نيكو) است از آنچه از شما گرفته شده بهتر از آن را به شما مى دهد، خدا آمرزنده و مهربان است)).
نهى از تكذيب بدون تحقيق كسى كه در معركه جنگ اظهار سلام كند يا ايها الذين امنوا اذا ضربتم فى سبيل الله فتبينوا ولا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤمنا
(٥٥٠)
((اى مردم با ايمان هرگاه در راه خدا (براى جهاد) راهى سفر شديد، تحقيق كنيد، و به آن كس كه اظهار اسلام كند و به شما سر تسليم فرود آورد
(بدون تحقيق ) نسبت كفر ميدهد)).
پذيرفتن پناهندگى كافران و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام الله ثم ابلغه ماءمنه ذلك بانهم قوم لا يعلمون
(٥٥١)
((اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست او را پناه ده ، تا كلام خدا را بشنود، سپس او را به پناهگاهش برسان ، زيرا آنان مردمى هستند كه نمى
دانند)).
صدقه و مساعده مالى به افراد كافر براى تاءليف قلوب و جلب محبت آنان انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المؤلفة قلوبهم
(٥٥٢)
((به درستى كه صدقات براى فقراء و مساكين و ماءموران وصول آن و كفارى است كه باى جلب محبت آنها - به اسلام و مسلمين - از صدقات به آنها
داده مى شود)).
كمك به رزمندگان ان الذين امنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله و الذين اووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض
(٥٥٣)
((به تحقيق آنانكه ايمان آورده و مهاجرت كردند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد كردند، و آنانكه آنها را پناه داده و يارى كردند، همگى اولياى
همديگر (ياران هم ) هستند)).
تفسير: اولياء جمع((ولى))است ولى به معانى مختلفى آمده است يكى از معانى آن يار و ياور است كه متناسب در اين آيه همين معنى مى باشد.
والذين امنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله والذين اووا و نصروا اولئك هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق كريم
(٥٥٤)
((كسانى كه ايمان آورده و مهاجرت كرده و در راه خدا جهاد نموده و يارى كرده اند، حقا كه مؤمنان آنانند، و براى آنان است آمرزش و رزق گرامى)).
لا يستوى منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئك اعظم درجة من الذين انفقوا من بعد و قاتلوا و كلا وعدالله الحسنى والله بما تعملون خبير
(٥٥٥)
((كسى كه از شما پيش از فتح بذل مال نموده و (با جان ) به قتال پرداخته است با كسى كه بعد از فتح به آن اقدام نموده مساوى نيست ، درجه
آنان بالاتر است از كسانى كه بعد از فتح انفاق نموده و به قتال پرداخته اند.
همه را خدا پاداش نيكو (بهشت ) وعده داده است ، خدا به آنچه مى كنيد آگاه است)).
تفسير: اين آيه در مورد مسلمانان جهادگر اسلام قبل از فتح مكه و بعد از فتح آن
نازل شده است .
اذن قتال براى گروهى كه مورد تجاوز قرار گيرند اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله
(٥٥٦)
((به كسانى كه مورد ظلم قرار گرفته اند اذن داده شده كه به پيكار بپردازند آنانكه به ناحق از ديار خود بيرون رانده شده اند، و جز اين
علتى نداشته است كه مى گويند پروردگار ما الله است خدا به يارى آنان قادر است)).
وظيفه مسلمانان هنگام قتال دو گروه از آنان و ان طائفتان من المؤمنين اقتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احداهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء امر الله فان فاءت فاصلحوا
بينهما بالعدل واقسطوا ان الله يحب المقسطين
(٥٥٧)
((اگر دو گروه از مؤمنان با هم به قتال پرداختند ميان آنها را اصلاح كنيد، اگر يكى از دو گروه به ديگرى ستم نموده با آن گروه
قتال كنيد تا به امر خدا برگردد، اگر به آن برگشت در ميان آنها به عدالت اصلاح كنيد، عدالت كنيد كه خدا عدالت كنندگان را دوست دارد)).
توصيف رفتار ياران پيامبر در رابطه با دشمنان اسلام محمد رسول الله والذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر
السجود ذلك مثلهم فى التورية و مثلهم فى الانجيل كزرع اخرج شطاءه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم
الكفار
(٥٥٨)
۹
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
((محمد پيامبر خداست آنان كه با او هستند بر كافران سختگير و ميان خود مهربانند، تو آنان را (همواره ) در
حال ركوع و سجود مى بينى كه خواستار فضل و خشنودى خدا هستند، نشانه آنها اثر سجده در پيشانى آنهاست وصف آنها در تورات و
انجيل چنان است همانند كشت كه بوته خود بيرون دهد سپس آن را استوار سازد، تا تناور گشته و بر ساقه هاى خود بايستد چنانكه برزگران را
به شگفت آورد، تا كفار را خشمگين سازد)).
نهى از دوستى با دشمنان اسلام يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا ولعبا من الذين اوتواالكتاب من قبلكم والكفار اولياء واتقواالله ان كنتم مؤمنين
(٥٥٩)
((اى مردمى كه ايمان آورده ايد، كسانى را كه دين شما را به سخريه گرفته و بازيچه خود كرده اند چه از
اهل كتاب و چه از كفار به دوستى نگزينيد، از خدا بهراسيد اگر ايمان داريد)).
تفسير: اين آيه تفسير به منافقين شده كه در ظاهر خود را مسلمان نشان مى دهند، و در واقع ايمان ندارند.
چنانچه در آيه ديگرى در وصف آنان آمده است كه هنگام روبرو شدن با مسلمانان خود را مسلمان نشان مى دهند و هنگامى كه با خودى ها به رازگوئى
مى نشينند به همديگر مى گويند كه به سخريه و استهزاء اظهار ايمان مى كنيم .
يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا عدوى وعدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة وقد كفروا بما جاءكم من الحق يخرجون
الرسول و اياكم ان تؤ منوا بالله
(٥٦٠)
((اى مردم با ايمان دشمن من و خود را بيارى نگزينيد كه دوستى خود را به آنان تقديم كنيد، در حالى كه آنان به اين حق كه شما داريد كفر ورزيده
اند پيامبر و شما را (از ديار خود) بيرون مى كنند به جرم اينكه به خدا ايمان داريد)).
تفسير: اين آيه در مورد كفار مكه نازل شده است كه به ايذاء پيامبر گرامى و مسلمانان پرداختند و موجب هجرت آنان از مكه شدند.
كيفر محاربه با خدا و رسول انما جزاؤ االذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض ذلك لهم
خزى فى الدنيا ولهم فى الاخرة عذاب عظيم الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم فاعلموا ان الله غفور رحيم
(٥٦١)
((به تحقيق كيفر كسانى كه با خدا و رسول او جنگ مى كنند و در روى زمين براى فساد مى كوشند، اينست كه كشته شوند يا بدار آويخته شده يا
دست و پاى آنها بطور مخالف (يكى از چپ و ديگرى از راست ) بريده شود، يا از زمين (شهر به شهر) تبعيد شوند، اين
عمل براى آنان در اين جهان رسوائى است و در آخرت براى آنان عذاب بزرگ است .
مگر آنانكه پيش از دست يافتن بر آنان توبه كنند (كه ديگر كيفر نمى شوند) پس بدانيد كه خدا بخشايشگر و مهربان است)).
فى و غنائم بدست آمده از كفار بدون جنگ ما افاءالله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين و ابن
السبيل كى لا يكون دولة بين الاغنياء منكم
(٥٦٢)
((آنچه فى (غنيمت بدون جنگ ) از (اموال ) اهل قرى (شهرها و دهات ) به پيامبر خود اعطاء فرموده از آن خدا و پيامبر و ذى القربى
(اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله ) و يتيمان و مسكينان و درماندگان در راه (از براى آنان ) است ، بدان سبب كه ميان ثروتمندان دست بدست
نگردد)).
جهاد با نفس جهاد در اصل لغت يعنى مبارزه و كوشش براى غلبه بر ديگرى است .
نفس انسانى چون او را به مهالك مى كشاند، و از مقامات عاليه انسانى به پرتگاه سقوط سوق مى دهد، دشمن داخلى انسان ناميده شده است .
اينست كه مقاومت در برابر نفس ، و كوشش براى غلبه بر هواهاى نفسانى ، جهاد شمرده شده است .
در حديث آمده : پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) لشگرى را براى جنگ با كفار اعزام نموده بود پس از مراجعت خطاب به آنها فرمود:
مرحبا بقوم قضواالجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر؛ فقيل : يا رسول الله ما الجهاد الاكبر؟
قال : جهاد النفس
(٥٦٣)
((مرحبا به گروهى كه جهاد كوچكتر را انجام دادند، و جهاد بزرگتر هنوز بعهده آنها باقى است . پرسيده شد كه اى
رسول خدا جهاد اكبر چيست ؟ فرمود: جهاد بزرگتر جهاد با نفس است)).
و در وصاياى پيامبر بزرگوار به اميرالمؤمنين آمده است كه فرمود:
يا على افضل الجهاد من اصبح لايهم بظلم احد
(٥٦٤)
((يا على با فضيلت ترين جهاد آنست كه انسان شب را روز كند و قصد ظلم و ستم به كسى نداشته باشد)).
حب الله حب الله و عشق به خدا عاليترين احساسى است كه دل انسانى با آن آشنائى دارد.
عشق به خدا همچون سد فولادين جلو تسويلات شيطانى را مى گيرد و انسان را از دام هوى و هوسهاى ناپايدار مى رهاند.
كمال دوستى در انسان فطرى است ، و هر انسان به فطرت اوليه خود كمال دوست است .
خداوند سبحان يگانه موجودى است كه كمال مطلق است و همه نيكوئى ها و كمالات در ذات او گرد آمده ، و از همه بديها و از هر آنچه نكوهيده است برى
ء است .
او خوب محض است ، و هيچ موجودى در خوبى به او نرسد او منبع خوبيهاست و هر موجود خوب و نيكو، خوبى و نيكوئى را از او دارد، و هيچ موجود
ديگرى به قدر او سزاوار دوست داشتن نيست جز او هيچ محبوب ديگر دوام و بقاء ندارد و هيچ موجود ديگرى حب و دوستى را نشايد.
تو اى خدا! به هر خوبى آراسته اى و از هر زشتى پيراسته اى ، عزت و جمال و قدرت و
كمال و ملك و جلال از آن توست تو عزيزتر از هر عزيز و عادلتر از هر عادل و مهربانتر از هر مهربانى .
اى خداى هستى بخش ! من چگونه به تو عشق نورزم ، تو چندان مرا دوست دارى كه ميان اين همه جمادات و نباتات و حيوانات و سنگها و درختان و
جانداران گوناگون ، به من انسانيت بخشيدى .
مرا به صورت زيباى انسانى آفريدى ، به من روح انسانى دادى ، و به
عقل و هوش و عواطف انسانى آراستى ، در دامان مادرى مهربان بپروردى ، به پستان مادرم شير آفريدى و در آغوش او جايم دادى .
همواره مرا به لطف خويش بنواختى ، و انواع نعمتها به من ارزانى داشتى ، تو همواره پناهگاه و اميد بخش و ياور من در
مراحل زندگى هستى .
دوست و مونس من به تنهائى ، و مايه سرور دلم به وقت غم و اندوه توئى ، جز تو اى خداى من ! كسى شايسته آن نيست كه به او مهر ورزم و عشق او
را به دل پذيرا باشم ، به دوستى تو اى سرور من ! مى بالم ، و به عبوديت تو مى نازم .
آرى آنانكه خداى خود را شناخته اند او را از همه چيز دوست تر دارند.
والذين امنوا اشد حبا لله
(٥٦٥)
((آنانكه به خدا ايمان دارند محبت و دلدادگى آنها به خدا بيشتر است))
انسان طبيعتا كمال دوست است . آنگاه كه حقيقت ايمان در دل او تجلى يافت ، و خدا را آنگونه كه بايد، شناخت ، و يقين كرد كه منبع همه كمالات خداست ،
و ديگران هيچ كمالى از خود ندارند، و هر چه دارند از ناحيه اوست ، طبعا حب و عشق او به ساحت ربوبى بيشتر از هر چيز ديگر خواهد بود.
اينست كه اولياء الله و آنها كه به مقام يقين رسيده اند نظير پيامبران ، ائمه (عليه السلام ) و ديگر بندگان مخلص خدا دلباخته ذات ربوبى هستند
و دلهاى آنها انباشته از حب الله و محبت خداست و جز محبت او چيزى در دل ندارند.
قل ان كان اباءكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال افترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و
جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياتى الله بامره والله لايهدى القوم الفاسقين
(٥٦٦)
((بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و فاميل شما و اموالى كه بدست آورده ايد و تجارتى كه از كساد آن مى ترسيد و خانه هائى
كه خوش داريد محبوبتر است براى شما از خدا و پيامبر او و جهاد در راه خدا منتظر باشيد تا خدا بياورد امر خويش را خدا گروه فاسقان را هدايت نمى
كند)).
يا ايها الذين امنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياءتى الله بقوم يحبهم و يحبونه
(٥٦٧)
((اى مردمى كه ايمان آورده ايد هر كس از شما از دين خود مرتد شود خدا خواهد آورد گروهى را كه خدا آنها را دوست دارد و آنها (نيز) خدا را دوست مى
دارند)).
پيامبر بزرگوار چنان به خدا مهر مى ورزيد كه نماز در محضر الهى قرة العين او بود.
در كلمات آن حضرت مى خوانيم :
جعل الله جل ثناوه قرة عينى فى الصلوة وحبب الى الصلوة كما حبب الى الجائع الطعام و الى الظمان الماء و ان الجائع اذا
اكل شبع ، و ان الظمان اذا شرب روى و انا لا اشبع من الصلوة
(٥٦٨)
((خداى عزوجل ، نماز را نورديده من قرار داده ، و آن را چنان محبوب من ساخته است كه گرسنه غذا را و تشنه آب را چنان دوست دارد.
گرسنه مقدارى كه غذا خورد سير مى شود، تشنه نيز قدرى كه آب نوشيد سيراب مى گردد، ولى من هرگز از نماز سير نمى شوم)).
در دعاى كميل مروى از اميرالمؤمنين (عليه السلام ) مى خوانيم :
هبنى صبرت على حرنارك فكيف اصبر على فراقك ... ولابكين عليك بكاء الفاقدين ولا نادينك اين كنت يا ولى المؤمنين
((اگر به دوزخم برى ، گيرم بر حرارت آتش توانستم تحمل كرد، بر فراق تو چگونه صبر كنم . (تو را چنان دوست دارم كه مفارقت تو بر من
از سوختن در آتش دوزخ سخت تر است ).
تا آنجا كه مى گويد:
(در ميان آتش سوزان ) به از دست دادن تو (محبوب من ) البته مى گريم ، و فرياد سر مى دهم : كجائى اى دوست مؤمنان)).
در دعاى مروى از امام سجاد (عليه السلام ) نيز مى خوانيم :
الهى من الذى ذاق حلاوة محبتك فرام منك بدلا، و من الذى انس بقربك فابتغى عنك حولا
(٥٦٩)
((پروردگارا كيست كه شيرينى محبت تو را چشيده باشد، و به جاى تو خواهان ديگرى گردد، و كيست به قرب تو انس بگيرد و از تو كناره
جوئى كند)).
يا منى قلوب المشتاقين و يا غاية امال المحبين اسئلك حبك و حب من يحبك
((اى مقصود دلهاى مشتاقان ! اى منتهاى آرزوهاى محبان ! از تو محبت تو را و محبت دوستدارانت را خواستارم)).
باز در همان دعا مى خوانيم :
اللهم انى اسئلك ان تملاء قلبى حبا لك و خشية منك ، حبب الى لقائك و احبب لقائى
((پروردگارا دل مرا از محبت به تو و ترس از تو مملو ساز، لقاء خود را به من محبوب گردان تو نيز لقاء مرا دوست بدار)). باز عرض مى
كند:
لا تحرقنى بالنار فانت موضع املى ولا تسكنى الهاوية فانك قرة عينى
((به آتشم مسوزان كه تو مركز اميد منى مرا به دوزخ جاى مده تو نور ديدگان منى)).
چه كسانى را خدا دوست دارد؟ گروههائى كه به شهادت قرآن كريم خدا آنها را دوست دارد از اين قرار است :
١ - متابعت كنندگان از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) كه خدا آنان را دوست دارد، و
مشمول رحمت و مغفرت خويش مى سازد:
قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفرلكم ذنوبكم والله غفور رحيم
(٥٧٠)
٢ - نيكوكارانان الله يحب المحسنين
(٥٧١)
و همچنين آيات ١٣٤ و ١٤٨ آل عمران و آيه ٩٣ مائده .
٣ - توابين و مطهرين (از قذارت جسمى يا روحى )ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين
(٥٧٢)
و همچنين آيه ١٠٨ سوره توبه
٤ - متقينفان الله يحب المتقين
(٥٧٣)
و همچنين آيات ٤ و ٧ سوره توبه .
٥ - صابرانوالله يحب الصابرين
(٥٧٤)
٦ - توكل كنندگانان الله يحب المتوكلين
(٥٧٥)
٧ - عدالت پيشه گانان الله يحب المقسطين
(٥٧٦)
٨ - رزمندگان در راه خدا كه در برابر دشمنان اسلام همانند بنيان استوارى هستند كه با قلع ساخته شده باشد:
ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص
(٥٧٧)
گروههائى كه به شهادت قرآن كريم خدا آنها را دوست نمى دارد ١ - تجاوزكارانان الله لا يحب المعتدين
(٥٧٨)
و همچنين آيه ٥٥ سوره اعراف .
٢ - كافرانفان الله لا يحب الكافرين
(٥٧٩)
و همچنين آيه ٤٥ سوره روم .
٣ - كفران كنندگان گناهكاروالله لا يحب كل كفار اثيم
(٥٨٠)
٤ - ظالمانوالله لا يحب الظالمين
(٥٨١)
و همچنين آيه ٤٠ سوره شورى .
٥ - متكبران فخر فروشان الله لا يحب من كان مختالا فخورا
(٥٨٢)
و همچنين آيه ١٠١ سوره لقمان و ٢٣ سوره حديد.
٦ - خيانت پيشه گان گناهكاران الله لا يحب من كان خوانا اثيما
(٥٨٣)
٧ - مفسدانوالله لا يحب المفسدين
(٥٨٤)
و همچنين آيه ٧٧ سوره قصص .
٨ - خائنانان الله لا يحب الخائنين
(٥٨٥)
٩ - اسراف كنندگانانه لا يحب المسرفين
(٥٨٦)
١٠ - مستكبرانانه لا يحب المستكبرين
(٥٨٧)
١١ - دلبستگان (به دنيا) به حدى كه موجب غفلت از خدا شودان الله لا يحب الفرحين
(٥٨٨)
حجاب حجاب و تستر و پوشش تن و موى سر زنان از ديدگاه مرد نامحرم از واجبات مسلمه در اسلام است قرآن مى فرمايد:
يا ايها النبى قل لازواجك و بناتك و نساء المؤمنين يدنين عليهن من جلابيبهن
(٥٨٩)
((اى پيغمبر گرامى به زنان و دختران خود و زنان مؤمنان بگو كه سرپوش خويش پائين تر آورند)).
رعايت حجاب در صيانت عفت در جامعه ضرورت دارد.
محدوديتى كه اسلام براى بانوان و دوشيزگان با تشريع حكم حجاب قائل شده موجب تحقير شخصيت آنان نيست ، بلكه براى حفظ احترام و مصونيت
آنان از تعديات جنس مرد كه احيانا به زورگوئى و تعدى و اعمال قدرت متصف است مى باشد.
گوهرهاى گرانمايه را كه در ميان جعبه مى گذارند و در كوى و برزن در دسترس مردم همگانى قرار نمى دهند به علت قيمت و ارزندگى آنست ، نه
حقارت و بى ارزش بودن آنها، چيزهاى بى ارزش در زير دست و پاى مردم به رايگان ريخته ، و بدون مصونيت در دسترس همه موجود است .
حج حج يك سلسله اعمالى است كه در مكه معظمه در كنار بيت الله الحرام در ماه ذى الحجة انجام مى يابد در موسم حج كنگره عظيم و اجتماع بزرگى از
ملل اسلامى در مكه تشكيل مى گردد، و از تمام نقاط عالم هر مسلمانى كه داراى توانائى مالى و جانى باشد مكلف است كه در عمر خويش يك بار در آن
شركت جويد.
اسلام كعبه را مظهر توحيد و يگانه پرستى قرار داده ، و دستور داده است كه از تمام نقاط جهان در هر شبانه روز
لااقل پنج بار نماز خوانده ، و به آن نقطه متوجه شوند.
و همانطور كه در دل ، همه به خداى يگانه ستايش مى كنند در ظاهر نيز همگى به سوى يك نقطه محورى توجه نمايند.
اينك دستور ديگر اسلام در اين رابطه آنست ، كه سالى يك بار از سرتاسر جهان نزد كعبه محور عبادت خداى يگانه حضور يابند، هماهنگ و همه با
هم به عبادت خداوند متعال بپردازند.
آنان كه همواره بطور متفرق در نقاط جهان همگى به سوى كعبه نماز مى خواندند، و نماز آنان به سوى يك قبله نمايشگر توحيد و ستايش خداى
يگانه بود اينك بطور مجتمع و فشرده به دور كعبه گرد آمده و به عبادت خدا بپردازند، تا توحيد و يگانه پرستى آنها مشهودتر، و يگانگى و
هماهنگى آنها در ستايش خداى يگانه بارزتر گردد.
آرى سفر حج مظهر كوچ به سوى خداست .
حج در((دوازده))موضع از قرآن كريم ذكر شده ، و در سوره آل عمران ، آيه ٩٧ مى فرمايد:
ولله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا
((خدا راست بر مردم حج خانه خدا، هر آن كس كه بتواند به سوى آن راه يابد)).
اميد است كه مسلمانان از اين اجتماع و گردهمائى سالانه عمومى مسلمانان جهان ، براى پيشرفت اسلام و تقويت كشورهاى اسلامى و قطع ايادى استعمار
و دشمنان اسلام و چپاولگران مال و حيثيت و شرف مسلمانان بهره بردارى كنند.
نخستين عمل حج احرام است احرام آنست كه دوپارچه ندوخته مانند كفن به تن پوشيده و بگويد:
لبيك اللهم لبيك ، لبيك لا شريك لك لبيك ، ان الحمد و النعمة لك والملك ، لا شريك لك لبيك
(٥٩٠)
((پروردگارا! تو را كه از من دعوت كرده اى اجابت مى كنم تو يگانه خدائى ، تو را اجابت مى كنم ، ثناگوئى و نعمت و ملك همه از آن توست . تو
شريك و همتا ندارى ، تو را اجابت مى كنم)).
آنگاه كه در حال احرام است ٢٤ چيز بر او حرام مى گردد، سپس وارد مكه شده و در ميان مسجدالحرام هفت بار پروانه وار به دور كعبه مى گردد، بعد
در پشت مقام ابراهيم دو ركعت نماز مى گزارد، سپس ميان دو كوه كم ارتفاع كه در كنار مسجدالحرام است و صفا و مروه ناميده مى شود سعى مى كند،
يعنى : چهار بار از صفا به سوى مروه و سه بار از مروه به سوى صفا مى رود. همه هستند سرگردان چو پرگار پديد آرنده خود را طلبكار سپس تقصير مى نمايد، يعنى : مو يا ناخن خود را كوتاه مى كند، و از احرام بيرون مى رود.
آنگاه دوباره احرام مى بندد و دو پارچه احرام كفن وار مى پوشد، و به سوى صحراى عرفات بيرون مى رود، آنجا مظهر روز قيامت است ، آن روز از
تمام نقاط جهان مردم مسلمان ، كفن پوش در صحراى عرفات گرد آمده و خواستار رحمت پروردگار عالم هستند.
شامگاه جملگى به صحراى مجاور كه مشعر ناميده مى شود به همان حالت كوچ مى نمايند، روز دهم ذى الحجة به صحراى ديگرى كه((منى))ناميده مى شود منتقل مى شوند.
در منى اعمال بخصوصى تعيين شده كه هر كدام مظهر يكى از حقائق ايمان است .
١ - رمى جمره سنگ انداختن بسوى ستونهاى سه گانه كه مظهر راندن و دور كردن شيطان از خويش است .
٢ - ذبح قربانى كه براى متابعت از روش ابراهيم (عليه السلام ) پيغمبر بنيانگزار حج است ، او ماءمور گشت كه فرزند دلبند خود
اسماعيل را به دست خود ذبح و قربانى كند، پيغمبر خداپرست و فرمانگذار اطاعت كرد، حربه تيز بر گلوى نازنين فرزند همى ماليد.
غرض از اين فرمان كه آزمودن فداكارى و ايثار ابراهيم بود حاصل شده بود، به قدرت خدا، حربه آهنين از بريدن گلوى نازك
طفل بازماند، گوسفندى حاضر گشت و دستور رسيد بجاى نور ديده خود آن گوسفند را ذبح كند.
مى توان گفت : دستور ذبح قربانى در منى مظهر در گذشتن از فرزند در راه خدا است آرى در راه خدا بايد مهر فرزندى را نيز فدا كرد.
پس از آن موى سر خود را زدوده و از احرام بيرون مى رود، سه روز بايد در آن صحرا توقف كرد، سپس به سوى مكه عودت نموده ، و طواف كعبه ، و
نماز طواف ، و سعى بين صفا و مروه را بطورى كه قبلا انجام داده بود تكرار نمود، پس از آن با انجام دادن يك طواف ديگر (كه طواف نساء ناميده
مى شود) و دو ركعت نماز آن عمل حج خاتمه مى يابد.
فوائد حج گذشته از آنچه گفتيم كه حج مظهر توحيد و يگانه پرستى است و گرد آمدن انسانهاى نقاط مختلف جهان و شركت آنان در مراسم حج نمايشگر عظمت
اسلام و خداپرستى مى باشد، از نظر اجتماعى نيز حج سمبل اتحاد و همبستگى
ملل متنوع مسلمانان جهان است .
نژادهاى گوناگون از كشورهاى دور و نزديك جهان ، در راه تعقيب هدف مقدس خود با هم تماس مى گيرند، و در نتيجه آن حس محبت و برادرى ميان آنان
پديد مى آيد، و از وضع زندگى و ترقيات و دردها و گرفتاريهاى ملتهاى مختلف مسلمانان در سراسر جهان مطلع مى گردند، رشته الفت ميان آنان
محكمتر مى گردد، و حس تعاون و همكارى در آنان تقويت مى يابد، و پيشرفتهاى مادى و معنوى هر يك از آنان سرمشق ملتهاى ديگر مى گردد.
حمد در((مفردات راغب))آمده است حمد، ثنا گفتن به ذكر فضيلتى است كه اختيارى باشد، مدح ذكر فضيلت است چه اختيارى باشد، چه خارج از
اختيار.
شكر حمدى است كه در برابر اعطاء نعمتى انجام گيرد.
پس به ترتيب شكر اخص از حمد و حمد اخص از مدح است .
سوره فاتحة الكتاب كه در ركعت اول و دوم هر نمازى بايد خوانده شود به جمله((الحمدلله))شروع شده ، يعنى : حمد از آن خداست .
((الف ولام))در((الحمد))چنانچه در كتب ادبى و تفاسير گفته شده ، الف و لام استغراق است يعنى : همه حمدها از آن خداست ، يا الف و لام
جنس است يعنى : جنس و طبيعت حمد از آن خداست .
بالاخره هر دو معنى چنين نتيجه مى دهد كه حمد اختصاص به خدا دارد و همه حمدها از آن اوست .
زيرا همه خوبى ها و فضيلت ها هر جا و در هر كس كه پيدا شود از خداست ، اوست منبع خيرات ، و جامع همه صفات كماليه ، و بوجود آورنده همه چيز و
اعطاء كننده همه كمالات ، و جز او هيچكس از خود خير و فضيلت ندارد.
قرآن كريم در آيات زير براى تحقق بخشيدن به حمد خدا امر به تسبيح و تقديس او مى كند، زيرا تسبيح و تقديس ذات خداوند سبحان از نقائص
مصداق حمد و ستايش او به كمال على الاطلاق است .
فسبح بحمد ربك
(٥٩١)
((تسبيح كن به حمد پروردگارت))
و سبح بحمده
(٥٩٢)
((تسبيح كن به حمد او خدا -))
و سبح بحمد ربك قبل طلوع الشمس و قبل غروبها
(٥٩٣)
((تسبيح كن به حمد و سپاس پروردگارت ، پيش از طلوع آفتاب ، و پيش از غروب آن)).
و سبح بحمد ربك قبل طلوع الشمس و قبل الغروب
(٥٩٤)
((تسبيح كن به سپاس پروردگارت ، پيش از طلوع آفتاب ، و پيش از غروب آن)).
و سبحوا بحمد ربهم و هم لا يستكبرون
(٥٩٥)
((تسبيح مى كنند به حمد پروردگارشان و تكبر نمى ورزند)).
و سبح بحمد ربك بالعشى و الابكار
(٥٩٦)
((تسبيح كن به حمد پروردگارت ، در شامگاه و بامدادان)).
و سبح بحمد ربك حين تقوم
(٥٩٧)
((تسبيح كن به سپاس پروردگارت آنگاه كه مى ايستى)).
فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا
(٥٩٨)
((تسبيح كن به سپاس پروردگارت و از او طلب آمرزش كن همانا او بسيار توبه پذير است)).
و ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم
(٥٩٩)
((نيست چيزى جز آنكه به سپاس او تسبيح مى كند، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد)).
حمل امانت الهيه قرآن مى فرمايد:
انا عرضنا الامانة على السموات والارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا
(٦٠٠)
((ما عرضه كرديم امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها، پس امتناع كردند كه آن را
حمل كنند و از آن هراسيدند پس آن را انسان حمل كرد، او ستمكار (بر خويش ) و نادان است)).
تفسير: امانتى كه جز انسان هيچ موجود ديگرى از آسمان و زمين و اهل آنها آنرا نپذيرفته و تنها انسان است كه آن را بر دوش كشيده است چه امانتى است
؟
آيا امانت اطاعت خدا؟ نه زيرا فرشتگان و ملائكه الله همواره به طاعت خدا اشتغال دارند بلكه تمام موجودات خدا را تسبيح مى گويند.
و ان من شى ء الا يسبح بحمده
(٦٠١)
اين چه امانتى است كه بر دوش كشيدن آن احيانا موجب ستم بر خود و نادانى است ؟
آيا علم است كه هنگام آفرينش انسان به او همه اسماء را تعليم فرمود، و ملائكه را امر به سجده بر آدم نمود؟!
علم كه مستلزم ستم نيست ، و با جهالت و نادانى سازگار نمى باشد.
به نظر مى رسد آن امانت سنگين كه در عالم معنى آسمانها و زمين و كوهها از
حمل آن امتناع كردند و انسان پذيراى آن شد و آن را بر دوش خويش كشيد امانت بزرگ و سنگين((اختيار))است ، اختيار اطاعت يا معصيت ، كه به
اختيار خود مى تواند خدا را اطاعت كند، و مى تواند او را معصيت نمايد. ولى در مورد فرشتگان برخى را عقيده اينست :
فرشتگان اختيار معصيت و نافرمانى خدا را ندارند آنها فطرتا مطيع الهى و به عبادت و فرمانبردارى او
اشتغال دارند، و قدرت معصيت و نافرمانى خدا را ندارند و يا موجبات معصيت و نفسانيات و ملكات شهواتى در آنها نيست ، تا كوچكترين
تمايل به معصيت در آنها پديد آيد، و اختيار طاعت در آنها قهرى است .
ساير جانداران و حيوانات در آنها شهوت و غضب كه موجب تعدى مى باشد هست ، و از اين حيت با انسان مشترك اند ولى تكليف خدا به آنها متوجه نشده ،
و به همين علت نافرمانى و معصيت در مورد آنها معقول و متصور نيست ، بلكه آنها نيز بمانند ساير موجودات
مشمول آيه شريفه :و ان من شى ء الا يسبح بحمدهبوده ، و به حسب ذات و حقيقت وجودى خود خدا را تسبيح و تقديس مى كنند.
۱۰
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
در حيوانات ملاك و مناط تكليف كه تمييز و تشخيص و نيروى عقل و درك خوب و بد و كار زشت و كار شايسته باشد نيست ، اين انسان است كه در او هم
قوا و ملكات شهوانى و غضب و طغيان ، و هم قواى ملكوتى و ملكات رحمانى گرد آمده ، و مجمع اضداد را
تشكيل داده ، و به او قدرت تميز و تشخيص بد، و خوب ، و نيروى عقل و انديشه ، داده شده ، و اختيار آن را دارد كه به
دنبال ملكات شهوانى و طغيان و غضب ، يا به دنبال ملكات رحمانى ، و گزينش كارهاى نيكو و شايسته و طى
سبيل الله و راه خدائى برود.
تكوينا انسان چنين آفريده شده و در جهت اينگونه آفرينش تشريعا نيز مورد تكليف قرار گرفته . خداوند تبارك و تعالى او را مورد امر و نهى
قرار داده و تكليف متوجه او ساخته ، و به او اختيار داده است كه به اراده خود خدا را اطاعت يا معصيت كند.
اين داشتن اختيار طاعت يا معصيت ويژه انسان است ، و اين همان امانت بزرگ الهى است ، كه با داشتن آن ، انسان مى تواند، به اختيار خود و به
ميل خويش خدا را اطاعت كند، و با وجود داشتن ملكات شهوانى و غضب و طغيان ، معصيت خدا را ترك نموده ، و به اختيار خود او را فرمانبردارى كند، و اين
عالى ترين كمالى است كه در آفرينش متصور است .
چرا داشتن آن احيانا تواءم با ستم و ظلم بر خويشتن است ؟
چرا داشتن آن احيانا تواءم با نادانى و جهالت است ؟ زيرا: گاهى انسان از داشتن اين اختيار بهره بردارى نمى كند و به جاى طاعت خدا به معصيت و
نافرمانى اقدام مى كند.
آرى تنها موجودى كه مى تواند خدا را معصيت كند انسان است ، جا دارد كه گفته شودانه كان ظلوما جهولا((او ستمگر بر خويش و نادان است)).
اينجا پاسخ اشكالى كه در اين مورد احيانا طرح مى شود ضمنا روشن مى گردد كه چرا خدا كافران را آفريده است .
پاسخ اشكال بطور مشروح اينست كه :
خدا همه انسانها را آزاد آفريده ، كافران و گناهكاران از آزادى سوء استفاده كرده راه كفر و گناه را برگزيده اند، خدا هيچ كس را گناهكار نيافريده ،
صالحان و نيكوكاران را نيز به اطاعت و نيكوكارى مجبور ساخته است .
آرى اگر خدا انسانها را آزاد نيافريده بود كسى نمى توانست گناه بكند و از فرمان الهى سرپيچى نمايد، ولى حكمت خدا ايجاب مى كرد آنها را آزاد
بيافريند زيرا:
هدف خدا از آفرينش انسان بوجود آوردن اشراف موجودات است ، اشراف موجودات موجودى است ، كه داراى علم و قدرت و
عقل و اراده و اختيار بوده ، و به اختيار خود نيرو و قواى روحى و جسمى خود را به كارهاى شايسته و فرمانبردارى از مبداء آفرينش بكار گيرد. و با
اينكه داراى شهوت و غضب است از لجام گسيختگى آنها جلوگيرى نمايد.
اگر اجبار در كار باشد و خدا افراد انسان را به انجام اعمال شايسته و اجتناب از گناهان و كارهاى ناشايست مجبور نمايد، ديگر اشرف موجودات كه
در شرافت و كمالات بر قله عالم آفرينش قرار دارد، و تمام موجودات بخاطر او و براى او آفريده شده است موجود نمى آيد، و عالى ترين هدف
آفرينش كه آفريدن موجودى است كه به اختيار و اراده خود خويشتن را به كمالات بيارايد، محقق نمى گردد.
زيرا: انسانى كه در انجام نيكيها و دورى از بديها مجبور باشد هرگز آن ارزش را ندارد.
بديهى است پس از آنكه به انسان اختيار داده شد كه هر چه اراده نمود بتواند بر طبق تصميم خود رفتار نمايد، عده اى از افراد انسانها به جانب
فساد و معصيت تمايل نموده ، و به عبارت ديگر از اين موهبت الهى يعنى اختيار سوء استفاده خواهند نمود.
حكمت حكمت به لحاظ ماده و هياءت (كه بر وزن فعله به كسر فاء، بناء نوع است ) به معنى نوعى از محكم بودن است ، و مراد از آن در انسان محكم بودن
در رابطه با حقايق ، و اصابت به حق با علم و عقل است بطورى كه جهل و فتور در آن راه نيابد.
قرآن كريم در (٩٧) موضع خداوند عالم را به حكمت و حكيم بودن توصيف نموده .
حكمت در خدا علم به حقايق اشياء و ايجاد آنها بر غايت اتقان و احكام به نحوى كه نظام اتم جهان آفرينش اقتضاء مى كند معنى شد است .
حكمت در انسان به معنى علم و شناخت موجودات ، و فعل آنچه شايسته است كه حكمت عملى ناميده شده مى باشد.
اين تفاوت معنى حكمت در خدا و خلق به جهات زير است .
الف - علم خداوند عالم در مرتبه مقدم بر آفرينش جهان است و وجود موجودات جهان
معلول اوست .
ب - علم خدا ذاتى او و عين خالقيت اوست .
ج - علم خدا به موجودات حضورى است نه مانند علم ما كه به معنى حصول صورت شى ء نزد نفس ماست ، كه از آن شى ء حكايت مى كند.
در علم خدا، خود شى ء پيش خدا حاضر است همانطور كه صورت شى ء پيش نفس ما بلاواسطه حاضر است ، پس حضور شى ء پيش خدا عين وجود آن
شى ء است و علم فعلى خدا به آن به اصطلاح ، اشراقى بوده و عين خلق و ايجاد اوست .
در قرآن كريم حكمت را خير كثير شمرده و آن را موهبتى دانسته است كه خدا به هر كس كه بخواهد عطا مى فرمايد، آنجا كه مى گويد:
يؤ تى الحكمة من يشاء و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا
(٦٠٢)
((حكمت را (خدا) به هر كس بخواهد عطا مى كند و هر كس كه به او حكمت عطا شد خير كثير عطا شده است)).
در مواردى از قرآن كريم نام برخى از پيامبران را كه مى برد مى فرمايد به او حكمت عطا كرديم ، و در مورد خاتم پيامبران چنانچه در آيات زير مى
خوانيم او را معلم حكمت معرفى نموده و بر ملت اسلام به تعليم حكمت توسط آن بزرگوار منت نهاده است .
هوالذى بعث فى الاءميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة
(٦٠٣)
((اوست آنكه برانگيخت در ميان اميين پيامبرى از آنان ، كه آيات خدا را بر آنان فرا مى خواند و آنان را تزكيه نموده و آنان را كتاب و حكمت مى
آموزد)).
يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة
(٦٠٤)
((بر آنان آيات خدا را فرا مى خواند، و آنها را تزكيه نموده و آنان را كتاب و حكمت مى آموزد)).
ادع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة
(٦٠٥)
((به راه پروردگارت دعوت كن با حكمت و موعظه نيكو)).
حكمت در انسان همانطور كه گفته شد به معنى علم و شناخت حقايق عالم ، و عمل به آنچه شايسته است كه حكمت عملى مى باشد.
بزرگترين حقيقت در عالم كه شناخت آن بزرگترين حكمت جهان است رابطه موجودات جهان با خداست كه اين رابطه حقيقت موجودات جهان را
تشكيل مى دهد.
و اما آنچه را كه در عالم وجود، انسان مى آفريند كه اعمال خود اوست ، اگر با اتقان و محكم بدون راه يافتن
خلل بر طبق مصالح و احكام الهيه ، و بر منوال حق ، و دور از بيهودگى و باطل ، انجام گيرد همان حكمت عملى است .
نتيجه مى گيريم كه آنچه پيامبر اسلام آموخته حكمت عقلى و حكمت عملى هر دو را دربر مى گيرد و دين اسلام كه او آورنده آنست متضمن حكمت عقلى و حكمت
عملى ، و در برگيرنده قوانين فردى و اجتماعى ، كه با رعايت كليه مصالح انسانها تشريع شده است .
علم فلسفه كه علم حكمت نيز ناميده مى شود به فارسى چنين تعريف مى شود.
علم فلسفه شناخت حقايق موجودات است ، به همانگونه كه هست به قدرى كه در توان و طاقت بشر است .
علم فلسفه به سه بخش تقسيم شده :
١ -((امور عامه))، كه متضمن قواعد كليه است و پايه همه علوم را تشكيل مى دهد.
٢ -((الهيات))، كه بحث در آن پيرامون مبداء جهان هستى و ساير مسائل ماوراء الطبيعه است .
٣ -((طبيعيات))، كه بحث در آن پيرامون اشياء موجود در عالم طبيعت است كه همه علوم طبيعى را در بر مى گيرد.
بنابراين هر يك از علوم طبيعى با گسترشى كه تا كنون پيدا كرده بخشى از فلسفه است .
خوف الهى خوف از خدا و رجاء فضل و رحمت او ملاك سنجش عبوديت و رسيدن به مراحل
كمال انسانى است .
خوف و رجاء، بيم و اميد مانند الكتريسته منفى و مثبت هرگاه تواءم باهم به
دل انسان راه يابند در آن نور و تابندگى مى آفرينند و روح را روشنى و تجلى مى بخشند، و موجب پيدايش ملكات فاضله انسانى مى گردند.
فرآورده خوف و رجاء در عمل پيدايش تحرك و بكار افتادن نيروى فعاليت است .
انسان به نيروى حركت آفرين نيازمند است ، خوف از خدا احساس مسؤ وليت و تعهد بوجود مى آورد، كه در انسان توليد حركت مى كند، ولى گاه هست
كه در اثر خوف به ياءس مى رسد كه خاموشى است ، آنچه ثمر بخش است خوف و بيم تواءم با رجاء و اميد است ، كه هرگز به خاموشى نمى
گرايد.
اينست كه خداوند سبحان براى ايجاد بيم و اميد با هم در دل انسانها خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) چنين مى فرمايد:
نبى عبادى انى انا الغفور الرحيم و ان عذابى هوالعذاب الاليم
(٦٠٦)
((بندگان مرا خبر ده من بخشيده و مهربانم و عذاب من همانا عذاب دردناك است)).
در مورد ديگر بندگان تقرب جوى خود را چنين مى ستايد:
و يرجون رحمته و يخافون عذابه
(٦٠٧)
((رحمت او را اميد مى برند و از عذاب او مى هراسند)).
در وصف شب زنده داران كه در دل شب آسايش خود را در بستر راحت بهم زده ، و به عبادت خداوند قيام مى كنند، و با
دل آگاه و پر معرفت به راز و نياز با او مى پردازند، چنين مى فرمايد:
امن هو قانت اناء الليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة و يرجوا رحمة ربه قل
هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون انما يتذكروا الولواالالباب
(٦٠٨)
((كسى كه در ساعات شب به حالت سجده و قيام به عبادت خداوند متعال پرداخته ، از آخرت بيم دارد و به رحمت پروردگار خود اميدوار است ، بگو
مساوى هستند (اينچنين انسانها) كه مى دانند با آنان كه نمى دانند، همانا عاقلان تذكر مى يابند)).
منشاء خوف با اينكه خداوند سبحان از تعدى و تجاوز و ستم منزه و مبرا است دو منشاء اساسى خوف الهى را ايجاب مى كند:
١ - ملاحظه جلال و عظمت خدا: جلال و عظمت خدا از حد تصور بيرون است ، هر چه ما از عظمت جهان توانسته ايم به نيروى علم دريابيم همه
معلول او و چكيده اى از عظمت اوست .
درباره عظمت جهان ، علم به ما مى گويد: برخى از كهكشانها چنان بزرگ هستند كه كره زمين با اينهمه بزرگى در برابر آنها مانند يك ذره ناچيز
در برابر خود كره زمين است .
البته خداوند سبحان جسم نيست كه با اجسام بتوان مقايسه كرد، زيرا چنانچه در مبحث صفات بيان گرديد جسم تواءم با نياز است ، و آنچه نيازمند
است آفريده و مخلوق است نه خالق و آفريدگار جلت عظمته و عظمت قدرته .
انسان كه خود را در محضر خدا مى يابد كه حتى بهم زدنهاى ديدگان ، و تپيدنهاى دلها، و تصورات ذهنى و هرچه از خاطر ما مى گذرد بر او پنهان
نيست در خود احساس خشوع و خوف و هراس مى كند، از چنين خوف و هراسى كه در برابر عظمت خداست به خشيت تعبير مى شود.
قرآن مى فرمايد:
انما يخشى الله من عباده العلماء
(٦٠٩)
((آنانكه خدا را مى شناسند در دل آنها حالت خشيبت بوجود مى آيد)).
٢ - ترس از كيفر، كه بازتاب اعمال زشت و گناه به درگاه الهى است .
عامل ترس و بيم اعمال زشت و ناهنجار ماست . آتش دوزخ از اعمال ناشايست ما زبانه مى كشد و شعله آن وجود ما را در خود جاى مى دهد.
اين ترس نه به معناى آنست كه العياذ بالله ، خدا به كسى ستم روا دارد يا تعدى كند، منزه است ذات خداى سبحان از اينكه به كسى ستم و تعدى
نمايد.
ان الله لا يظلم مثقال ذرة
(٦١٠)
و ما ظلمهم الله ولكن انفسهم يظلمون
(٦١١)
((خدا بر آنها ظلم نكرده خود آنها بر نفس خويش ظلم مى كنند)).
و در حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) خطاب به ابوذر چنين آمده :
يا اباذر انكم فى ممر الليل و النهار فى اجال منقوضة و اعمال محفوظة والموت ياءتى بغتة و من يزرع خيرا يوشك ان يحصد خيرا و من يزرع شرا
يوشك ان يحصد ندامة ولكل زارع ما زرع
(٦١٢)
((اى ابوذر تو در گذرگاه شب و روز قرار دارى باعمر كوتاه و اعمالى كه محفوظ است (و گم و نابود و فراموش نمى شود) هركس نيكى كاشت
به زودى از آن نيكى درو خواهد كرد، و هركس شر و بدى بكارد جز ندامت از آن درو نخواهد نمود، هر برزگر آن را درو خواهد كرد كه كاشته است)).
در احاديث شريفه ، خوف از خدا چنين ارزيابى مى شود.
راءس الحكمة مخافة الله
(٦١٣)
((راءس همه حكمتها و سر سلسله محتواى همه سخنان حكيمانه خوف از خداست)).
در حديث ديگر امام صادق (عليه السلام ) به مقايسه شخصيت اجتماعى انسانهاى خدا ترس با انسانهاى خدا نترس پرداخته چنين مى فرمايد:
من خاف الله اخاف الله منه كل شى ء و من لم يخف الله اخافه الله من كل شى ء
(٦١٤)
((هر كس از خدا بترسد خدا ترس (و احترام ) او را به همه دلها القاء مى كند، و هر كس از خدا نترسد خدا، ترس از همه چيز را در
دل او مى اندازد)).
در رابطه با اهوال و ترس هاى روز قيامت نيز، ترس از خدا اثر معكوس مى بخشد.
ترس از خدا موجب ايمنى در قيامت ، و نترسيدن از خدا موجب ترس و بيم در روز قيامت است .
در حديث است :يقول الله تبارك و تعالى : لا اجمع على عبد خوفين ولا اجمع له امنين فاذا امننى فى الدنيا اخفته يوم القيمة ، و اذا خافنى فى الدنيا
امنته يوم القيمة
(٦١٥)
((خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: من بر بنده اى دو ترس را جمع نمى كنم و نه دو ايمنى را، اگر در دنيا از من نترسد، در روز قيامت او را ايمن
خواهم ساخت)).
قرآن كريم در سوره اعراف آيه ٢٠٥، پيامبر گرامى را خطاب نموده و مى فرمايد:
و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال ولا تكن من الغافلين
((پروردگارت را در دل خود به تضرع و خوف هر صبحگاه و شامگاه ياد كن و از غافلان مباش)).
و در سوره دهر آيه ١٠ آمده است كه ابرار و نيكان چنين مى گويند:
انا تخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا
((ما از ناحيه پروردگار خود از روز سختى كه چهره عبوس دارد بيم داريم)).
در سوره نور آيه ٣٧ در وصف مردان خدا مى فرمايد:
يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار
((از روزى (روز قيامت ) كه دلها و ديده ها به اضطراب در مى آيد مى ترسند)).
در سوره نازعات آيه ٤٠ اعلام مى كند:
و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماءوى
((اما آن كس كه از ايستادن در پيشگاه الهى (براى باز پس دادن حساب ) بترسد، و نفس خويش را از هوا باز دارد، بهشت ماءواى اوست)).
و در وصف اهل جهنم در سوره مدثر آيه ٥٣ مى فرمايد:
كلا بل لا يخافون الاخرة
((هرگز چنين نيست بلكه آنان از آخرت نمى ترسند)).
در حديث مى خوانيم :المؤمن بين مخافتين ، ذنب قد مضى لا يدرى ما صنع الله فيه و عمر قد بقى لا يدرى ما يكتسب فيه من المهالك ، فلا يصبح الا
خائقا ولا يصلحه الا الخوف
(٦١٦)
((انسان مؤمن همواره ميان دو ترس و بيم بسر مى برد ترس از گناهى كه در گذشته از او سر زده ، نمى داند كه خدا در مورد آن چه خواهد كرد،((ما آيات را نمى فرستيم جز براى بيم دادن)).
ولنسكننكم الارض من بعدهم ذلك لمن خاف مقامى و خاف وعيد
(٦١٧)
((البته جايگزين سازيم شما را بعد از ايشان در زمين ، اين براى كسى است كه بترسد از موضع من و بهراسد از تهديد من)).
و لمن خاف مقام ربه جنتان
(٦١٨)
((هر كس از موضع پروردگار خود بترسد براى اوست دو بهشت)).
انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم
(٦١٩)
((من اگر پروردگار خود را معصيت كنم از عذاب روز بزرگ مى ترسم)).
كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برى ء منك انى اخاف الله رب العالمين
(٦٢٠)
((بمانند شيطان كه به انسان گفت : كافر شو، چون كافر شد گفت : من از تو برى هستم من از خداى پروردگار عالميان همى ترسم)).
يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا
(٦٢١)
((به نذر وفا مى كنند و از روزى كه سختى آن فراگير است مى ترسند)).
انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا
(٦٢٢)
((ما از قهر پروردگار خود در روزى كه سخت است و چهره عبوس ترس از آينده زندگى خود، كه در چه مهالكى غوطه ور خواهد شد همواره با ترس
صبح مى كند و جز خوف چيزى او را اصلاح نمى نمايد)).
قرآن كريم با بيانات گوناگون سختى روز حساب و كوبندگى آنرا گوشزد مى سازد و در موارد زيادى از آتش سوزان دوزخ كه
سرمنزل كافران و بدكاران است ياد مى كند.
برخى از آيات خوف وادعوه خوفا و طمعا
(٦٢٣)
((او را (خدا را) بخوانيد براى ترس (از عذاب او) و طمع در كرم او - در كرم او -))
و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة
(٦٢٤)
((ياد كن پروردگار خود را در دل به تضرع و ترس)).
لانتم اشد رهبة فى صدورهم من الله ذلك بانهم قوم لا يفقهون
(٦٢٥)
(((در وصف منافقان ) ترس شما در دل آنها (منافقان ) بيشتر از ترس خداست ، به اين جهت كه آنها نمى فهمند)).
انى برى ء منكم انى ارى مالا ترون انى اخاف الله
(٦٢٦)
((من از شما برى هستم ، من آنچه را كه شما نمى بينيد مى بينم ، من از خدا همى ترسم)).
و ما نرسل بالايات الا تخويفا
(٦٢٧)
ليعلم الله من يخافه بالغيب
(٦٢٨)
((تا بداند چه كسى از او به غيب مى ترسد)).
يجاهدون فى سبيل الله ولا يخافون لومة لائم
(٦٢٩)
((در راه خدا جهاد مى كنند، و از سرزنش كسى بيم ندارند)).
يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما نؤ مرون
(٦٣٠)
((تمام موجودات از خدا كه فوق همه آنهاست مى ترسند و به هر چه ماءمورند اطاعت مى كنند)).
يخافون يوما تتقلب فيه القلوب والابصار
(٦٣١)
((مى ترسند از روزى كه در آن روز دلها و چشمها به اضطراب در مى آيد)).
انما ذلكم الشيطان يخوف اولياءه فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين
(٦٣٢)
((همانا آن شيطان است كه دوستان خود را مى ترساند، از آنها نترسيد و از من (خدا) بترسيد اگر مؤمن هستيد)).
ذلك يخوف الله به عباده يا عباد فاتقون
(٦٣٣)
((بوسيله آن خدا بندگان خود را مى ترساند اى بندگان من از من بهراسيد)).
ان فى ذلك لاية لمن خاف عذاب الاخرة ذلك يوم مجموع له الناس
(٦٣٤)
((همانا در آن (گرفتار شدن ظالمان در گذشته ) آيت و عبرتى است براى كسى كه از عذاب آخرت بهراسد، آن روزى است كه همه مردم در آن روز
جمع شوند)).
و تركنا فيها اية للذين يخافون العذاب الاليم
(٦٣٥)
((بجاى گذاشتيم در آن علامتى براى آنان كه از عذاب دردناك مى ترسند)).
ياءس از رحمت خدا با اينهمه خداى تبارك و تعالى به كسى اجازه ياءس از رحمت او را نمى دهد و گنهكاران را به توبه دعوت مى كند تا روح آنها را از آلودگيها پاك
كند، و شايسته رحمت خود گرداند.
نااميدى از رحمت خدا از گناهان كبيره است ، هرگز نبايد خوف موجب ياءس از رحمت خدا شود.
در قرآن كريم به هيچيك از صفات خدا مانند رحمان و رحيم كه وصف رحمت الهى است تكيه نشده ، و تمام سوره هاى قرآن جز يك سوره به نام خداى
رحمان و رحيم آغاز شده است .
هر كدام از خوف و رجاء (بيم و اميد) محدوده اى دارد كه نبايد از آن تعدى كند.
چنانچه در حديث مروى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
ارج الله رجاء لا يجرئك على معصية و خف الله خوفا لا يويسك من رحمته
(٦٣٦)
((به خدا چنان اميدوار باش كه تو را بر معصيت او جرى نسازد، و از خدا چنان بترس كه تو را از رحمت او نااميد نگرداند)).
نور بيم و اميد هر دو بايد در دل انسان تابش كند چنانچه در حديث ديگر از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود:
كان ابى يقول : انه ليس من عبد مؤمن الا و فى قلبه نوران نور خيفة و نور رجاء لو وزن هذا لم يزد على هذا ولو وزن هذا لم يزد على هذا
(٦٣٧)
((پدرم امام باقر (عليه السلام ) مى فرمود هيچ بنده با ايمانى نيست كه در
دل او دو نور، نور خوف و نور اميد نباشد بطوريكه هر كدام از آنها اندازه گيرى شود بر ديگرى فزونى ندارد)).
بهترين دل دلى است كه مانند سيب دوگونه ، نيمى زرد و نيمى ديگر گلگون باشد كه نيمى رخ عشق است و نيم ديگر رخ بيم .
خشيت خشيت كه معنى عام آن مرادف با خوف است ولى معنى خاص آن چنانچه در((مفردات راغب))آمده است خوفى است كه آميخته با احترام باشد،
بنابراين تنها در مواردى استعمال مى شود كه خوف تواءم با احساس احترام باشد.
بيم و هراس از كيفر اعمال خوف است و خشيت نيست ، ولى بيم و هراس در برابر عظمت پروردگار عالم خشيت است خشيت به اين معنى مقام والاترى دارد،
زيرا خوف از كيفر، از حب النفس سرچشمه مى گيرد. بر خلاف خشيت كه منشاء آن احساس احترام و ايمان به عظمت پروردگار عالم است .
بيانات قرآن كريم در معرفة الله چنان دقيق و رقيق است و در تبيين جلال الهى چنان بليغ و متين است كه خود قرآن درباره آن چنين مى فرمايد:
لو انزلنا هذا القرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشية الله
(٦٣٨)
((اگر قرآن را بر كوه نازل مى كرديم مشاهده مى كردى كه از خشيت خدا به خشوع آمده و متلاشى مى گشت)).
آياتى كه در آنها از خشيت الهى سخن رفته چنين است :
و ازلفت الجنة للمتقين غير بعيد هذا ما توعدون لكل اواب حفيظ من خشى الرحمن بالغيب وجاء بقلب منيب
(٦٣٩)
((كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح بجاى آورند خدا از آنان راضى ، و آنان از خدا راضى شده اند، اين براى كسى است كه از پروردگار خود
بهراسد)).
انما تنذر من اتبع الذكر و خشى الرحمن بالغيب
(٦٤٠)
((جز اين نيست تو بيم مى دهى آن كس را كه پيروى ذكر (قرآن ) كند و از خدا، به غيبت بهراسد)).
الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله
(٦٤١)
((خدا كتاب (قرآن ) را كه بهترين سخن است فرو فرستاد، كتابى است كه آياتش متشابه و داراى مثانى است ، كسانى كه از پروردگار خود مى
ترسند از شنيدن آن پوست بدنشان منقبض مى شود، سپس پوست و دل آنها بياد خدا نرم مى گردد)).
تفسير: متشابه يعنى شبيه بهم و يكنواخت با همديگر.
آيات قرآن با اينكه در عرض ٢٣ سال به تدريج نازل شد همه آيات با همديگر يكنواخت و بهيچوجه اختلافى در ميان آنها ديده نمى شود قرآن خود
در اين خصوص مى فرمايد:
لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا
((يعنى : اگر (اين قرآن ) از ناحيه خدا نبود در آن اختلاف بسيار مى يافتند)).
مثانى يا مشتق از مثنى با تشديد و الف به معنى دوباره يا از مثنى با تخفيف كه به معنى ممدوح و ثنا گفته شده مى باشد.
وجه معنى اول آنست كه برخى از مطالب قرآن با دو گونه مختلف تكرار شده كه هرگونه آن داراى فوائد ديگرى است .
وجه معنى دوم آنست كه قرآن چنان شيوا و فصيح و لطيف است كه هر خواننده را به ثناء و تحسين بر آن وا مى دارد.
و يريكم اياته لعلكم تعقلون ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق
فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية الله و ما الله بغافل عما تعملون
(٦٤٢)
((آيات خود را بر شما نشان مى دهد، باشد كه تعقل كنيد، از پس آن دلهاى شما سخت شد، بمانند سنگها از آنهم سختتر، از برخى از سنگها نهرها
مى جوشد، و برخى از آنها شكافته شده و از ميان آن آب بيرون مى آيد، و برخى از آنها از ترس خدا فرو مى افتد، خدا از آنچه مى كنيد
غافل نيست)).
الا تذكرة لمن يخشى
(٦٤٣)
((ما قرآن را نازل نكرديم جز براى تذكر دادن به كسانى كه از خدا بترسند)).
كاربرد نيروى عقل خود، انسان را به سوى آفريننده او رهبرى نموده ، و او را به كيفر
اعمال نكوهيده خويش ، از ناحيه خدا، بيمناك مى سازد.
تنها انسانهائى كه نيروى عقل خود را در اين راه به كار گيرند هستند كه از تذكرات قرآن بهره مند مى شوند.
فلما كتب علهيم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية
(٦٤٤)
الله او اشد خشية
(٦٤٥)
۱۱
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
((وقتى كه بر آنها قتال نوشته شد ناگهان گروهى از آنها از مردم چنان مى ترسند كه از خدا مى ترسند، يا سختتر از آن)).
و تخشى الناس والله احق ان تخشاه
(٦٤٦)
((از مردم همى ترسى ، خدا سزاوارتر است كه از او بترسى)).
فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤمنين
(٦٤٧)
((اگر ايمان داريد، خدا سزاوارتر است كه از او بهراسيد)).
الا الذين ظلموا منهم فلا تخشوهم و اخشونى
(٦٤٨)
((كسانى كه از آنان ظلم كردند از آنها نترسيد و از من بترسيد)).
الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه ولا يخشون احدا الا الله
(٦٤٩)
((آنانكه رسالتهاى خدا را تبليغ مى كنند و از خدا مى ترسند و جز خدا از كسى نمى ترسند)).
اتقوا ربكم واخشوا يوما لا يجزى والد عن ولده
(٦٥٠)
((بپرهيزيد از پروردگار خود و بترسيد از روزى كه پدرى از فرزندش كفايت نمى كند)).
انما تنذر الذين يخشون ربهم بالغيب و اقامواالصلاة
(٦٥١)
((جز اين نيست كه تو بيم مى دهى آنان را كه از پروردگار خود به غيبت مى ترسند و نماز بپا مى دارند)).
اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون
(٦٥٢)
((امروز كفار از دين شما نااميد شدند پس ، از آنان نترسيد و از من (خدا) بترسيد)).
انما يعمر مساجدالله من امن بالله واليوم الاخر و اقام الصلاة و اتى الزكاة ولم يخش الا الله
(٦٥٣)
((تنها كسى مساجد خدا را آباد مى كند كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و نماز بپا داشته و زكات دهد، و جز از خداى نهراسد)).
و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فاولئك هم الفائزون
(٦٥٤)
((هر كس خدا و پيامبر او را اطاعت كند و از خدا بترسد و از او بپرهيزد آنانند كه به خير دست مى يابند)).
فقولا له قولا لينا لعله يتذكر اويخشى
(٦٥٥)
((- خطاب به موسى و هارون - به او (فرعون ) سخن نرم بگوئيد شايد تذكر يابد يا بترسد)).
انما يخشى الله من عباده العلماء
(٦٥٦)
((همانا به يقين از بندگان خدا آنان مى ترسند كه (به خدا) علم دارند)).
والذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب
(٦٥٧)
((در وصف كسانى كه دار عاقبت از آن ايشان است آنانكه مى پيوندند آنچه را كه به پيوستن آن خدا امر فرموده و از پروردگار خود مى ترسند و از
بدى حساب مى هراسند)).
الذين يخشون ربهم بالغيب و هم من الساعة مشفقون
(٦٥٨)
((آنكه از خشيت پروردگارشان در هراسند)).
و لا يشفعون الا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون
(٦٥٩)
((آنان جز براى كسى كه خدا راضى باشد شفاعت نمى كنند، و آنها از خشيت پروردگار خود در هراسند)).
ان الذين يخشون ربهم بالغيب لهم مغفرة و اجر كبير
(٦٦٠)
((براى كسانى كه به غيب از پروردگار خود مى هراسند آمرزش و پاداش بزرگ است)).
فلا تخشواالناس واخشون ولا تشتروا بآياتى ثمنا قليلا
(٦٦١)
((از مردم نترسيد، از من بترسيد، و آيات مرا به قيمت كم نفروشيد)).
ان فى ذلك لعبرة لمن يخشى
(٦٦٢)
((به تحقيق در آن عذاب فرعون در دنيا و آخرت عبرتى است براى كسى كه بترسد)).
سيذكر من يخشى
(٦٦٣)
((به زودى كسى كه بترسد تذكر مى يابد)).
انما انت منذر من بخشيها
(٦٦٤)
((تو بيم دهنده هستى كسى را كه از قيامت بترسد)).
خشوع خشوع به معنى فروتنى و تذلل است (به خوف و خشيت مراجعه شود) آيات زير در مورد خشوع به خدا آمده است :
لو انزلنا هذاالقرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشية الله
(٦٦٥)
((اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم همانا آن را مى ديدى فروتن گرديده و از ترس خدا از هم متلاشى مى شد)).
الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكرالله
(٦٦٦)
((آيا هنگام آن نشده است كه دلهاى آنان به ياد خدا خاشع گردد)).
قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون
(٦٦٧)
((به تحقيق رستگار شدند مؤمنانى كه در نماز خود خاشع هستند)).
ان الذين اوتواالعلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرجون للاذقان سجدا و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا و يخرون للاذقان يبكون و
يزيدهم خشوعا
(٦٦٨)
((همان كسانى كه پيش از وى قبل از زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) - علم به آنها داده شده بود هرگاه (قرآن ) بر آنها تلاوت شود به
حالت سجده به روى افتاده و مى گويند: پروردگار ما پاك است و وعده او انجام يافته ، آنها بر روى افتاده و خشوع آنها به خدا بيشتر مى
گردد)).
وليعلم الذين اوتواالعلم انه الحق من ربك فيؤ منوا به فتخبت له قلوبهم
(٦٦٩)
((تا بدانند آنانكه علم به آنها داده شده ، حق همان است كه از جانب پروردگارشان بر او
نازل شده ، پس ايمان آورده و دلهايشان نرم گردد)).
يخرون للاءذقان يبكون و يزيدهم خشوعا
(٦٧٠)
((آنها بر روى افتاده و مى گريند، و بر خشوعشان افزوده مى گردد)).
انهم كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين
(٦٧١)
((آنها در كارهاى خير شتاب مى كردند و ما را (خدا را) به اميد و بيم مى خواندند و به ما خاشع بودند)).
و ان من اهل الكتاب لمن يؤ من بالله و ما انزل اليكم و ما انزل اليهم خاشعين لله لا يشترون بايات الله ثمنا قليلا اولئك لهم اجرهم عند ربهم
(٦٧٢)
((همانا از اهل كتاب كسانى هستند كه به خدا و كتاب آسمانى شما و هم كتاب آسمانى خودشان ايمان آوردند در حالى كه به خدا خاشع بوده و آيات
خدا را به بهائى اندك نفروشند، پاداش آنها پيش پروردگارشان است)).
واستعينوا بالصبر و الصلاة و انها لكبيرة الا على الخاشعين الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم اليه راجعون
(٦٧٣)
((از صبر و نماز كمك بگيريد، نماز بزرگ (سنگين و سخت ) است مگر بر خاشعان ، آنانكه يقين دارند كه به لقاء الله پيوسته و به سوى وى
باز خواهند گشت)).
و بشر المخبتين الذين اذا ذكرالله وجلت قلوبهم
(٦٧٤)
((مژده ده فروتنى كنندگان (به خدا) را، آنانكه هرگاه ياد خدا شود دلهايشان مى ترسد)).
والخاشعين والخاشعات ... اعدالله لهم مغفرة و اجرا عظيما
(٦٧٥)
((مردان خاشع (به خدا) و زنان خاشع ... خدا براى آنان آمرزش و پاداش بردگى را مهيا كرده است)).
والذين يؤ تون ما آتوا و قلوبهم وجلة انهم الى ربهم راجعون اولئك يسارعون فى الخيرات وهم لها سابقون
(٦٧٦)
((آنانكه هر چه از طاعات و صدقات انجام مى دهند در حالى صورت مى گيرد كه دلهايشان ترسان است از اينكه بازگشتشان به سوى خدا خواهد
بود. آنان در كارهاى خير شتاب نموده و در انجام آنها (بر ديگران ) پيشى مى گيرند)).
ان الذين آمنوا و عملواالصالحات و اخبتوا الى ربهم اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون
(٦٧٧)
((همانا كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده و به خدا فروتنى نموده اند
اهل بهشت جاويدند، و در آن متنعم ابدى خواهند بود)).
ان الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون
(٦٧٨)
((آنانكه پيش پروردگار تو هستند از عبادت او تكبر نمى ورزند، و او را تسبيح مى نمايند، و به او سجده مى كنند)).
توضيح : گفته شده كه مراد، فرشتگان هستند، لازم به تذكر است كه پيش خدا بودن آنان قرب مكانى نيست بلكه قرب درجه و تقرب معنوى است .
خمس خمس يعنى((يك پنجم))قرآن كريم مى فرمايد:
واعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابن
السبيل
(٦٧٩)
((بدانيد هر چه به دست آورديد، يك پنجم آن از آن خدا و رسول و ذى القربى و مساكين و ابن
سبيل است)).
اين آيه اساس حكم خمس در اسلام است ، خمس مطابق فقه ما به هفت چيز تعلق مى گيرد، كه از آن جمله اين دو مورد است :
١ - منابع زيرزمينى (كه مهمترين ثروت بشر است )
٢ - مازاد بر درآمد هر شخص از هزينه زندگى خود و كسانى كه در تكفل او هستند.
مصرف خمس در مرحله اول دو مورد زير است :
١ - مستمندان وفقراء سادات به مقدارى كه هزينه زندگى يك ساله آنها تاءمين شود. زيرا آنها از صرف زكات كه به مصرف مستمندان مى رسد
محروم هستند.
٢ - هزينه ترويج شرع و مصارف مالى آن كه بايد با نظر فقيه جامع الشرائط صرف شود.
و در مرحله دوم نيز دو مورد است :
١ - تاءمين كسر هزينه مستمندان غير سادات كه از محل زكات و كفارات و خراج و غيره بايد تاءمين شود و كمبود آن با نظر فقيه جامع الشرائط از
محل سهم امام كه بخشى از خمس است پرداخته مى شود.
٢ - سائر مصارف مورد نياز جامعه مسلمانان .
در آمد خمس با پيشرفت تمدن و ازدياد منابع در آمد از قبيل معادن و صنايع و كارهاى توليدى ديگر دائما در مصرف (مرحله
اول ) در مقايسه با آن بسيار ناچيز است ، و طبعا صرف مصارف عمومى مسلمانان خواهد شد، و هر قدر تمدن پيش برود مصارف عمومى جامعه مسلمانان
نيز به همان نسبت زياد خواهد بود.
با اين بودجه هنگفت ، افراد جامعه عموما بى نياز و هر كدام از وسائل زندگى مطابق شاءن خود بهره مند مى گردند و براى نمونه يك فرد نيز در
ميان ميليونها افراد جامعه پيدا نمى شود كه از وسائل زندگى برخوردار نباشد.
در اثر اين معاونت و هميارى طبقات مختلف جامعه ، عدالت اجتماعى حكمفرما و تعاون و همزيستى و همگامى ميان افراد اجتماع پديد مى آيد و زندگى
سعادتمندانه بى دريغ در اختيار عموم طبقات قرار مى گيرد.
ولى متاءسفانه در كشورهاى اسلامى جز مقدار بسيار كم ، خمس پرداخت نمى شود و آنچه پرداخت مى شود بسيار ناچيز است .
خوش سخنى با مردم بويژه با سائلان و مسكينان و قولوا للناس حسنا
(٦٨٠)
((با مردم به زبان خوش سخن بگوئيد)).
و قل لعبادى يقولواالتى هى احسن ان الشيطان ينزغ بينهم ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا
(٦٨١)
((اى رسول من به بندگانم بگو كه هميشه سخن بهتر را (در مقام تكلم ) بر زبان آريد (و هرگز حرف زشت نگوئيد) كه شيطان چه بسيار ميان
شما دشمنى و فساد بر مى انگيزد زيرا دشمنى او با آدميان واضح و آشكار است)).
و اما تعرضن عنهم ابتغاء رحمة من ربك ترجوها فقل لهم قولا ميسورا
(٦٨٢)
((چنانچه از آنان (ارحام و مسكينان و در راه ماندگان ) اعراض كرده (و به آنها چيزى عطاء نمى كنى ) و از رحمت پروردگار خود كه به آن اميدوارى
مى خواهى ، (كه به تو مالى عنايت كند و به آنها بدهى ) براى آنان سخن نرم بگوى)).
قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها اذى
(٦٨٣)
((سخن نيكو و اغماض ، بهتر از صدقه اى است كه آزارى به دنبال داشته باشد)).
توضيح : ظاهرا مراد از((مغفرة))، اغماض و گذشت از درشت گوئى سائل مى باشد كه احيانا ممكن است در اثر فقر يا
علل ديگر از او سر زند.
درستى در كيل و وزن كردن و اوفواالكيل والميزان بالقسط
(٦٨٤)
((و به درستى كيل و وزن را تمام انجام بدهيد)).
و اقيموا الوزن بالقسط ولا تخسروا الميزان
(٦٨٥)
((در وزن كردن ، رعايت عدل كنيد و از ترازو كم نكنيد)).
و اوفوا الكيل اذا كلتم وزنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خير و احسن تاءويلا
(٦٨٦)
((هرگاه كيل مى كنيد پيمانه را پر كنيد و با ترازوى درست ، وزن كنيد آن بهتر بوده و عاقبتش نيكوتر است)).
ويل للمطففين الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون و اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون الا يظن اولئك انهم مبعوثون ليوم عظيم
(٦٨٧)
((واى به حال كم فروشان ، آنانكه چون به كيل (يا وزن )، چيزى از مردم بستانند تمام بستانند و چون چيزى بدهند در
كيل و وزن به مردم كم دهند آيا آنها نمى دانند كه (پس از مرگ روزى براى مجازات ) برانگيخته مى شوند كه آن ، روز بزرگى است)).
دعا با اينكه وكل و تفويض امور به خدا يكى از اصول مسلم اخلاق قرآن است ،((دعاء))و درخواست از خدا نيز يكى ديگر از همان
اصول مسلم در قرآن است .
((دعا))به مقام عجز و ناتوانى در برابر قدرت مطلقه الهى در آمدن ، و درخواست از ذات مقدس خداوند سبحان است ، كه خود بالطبع عبوديت و
بندگى است .
خواسته هاى خود را با خدا در ميان نهادن ، و از او خواستن ، نه تنها منافاتى با
توكل ندارد بلكه خود مبين و مؤكد آن است ، زيرا: بيشتر اعتماد خود را به خدا تثبيت و در برابر اراده الهى از خود و ديگران سلب
استقلال مى كند.
با سير و حركت انسان در مراحل زندگى كه گام به گام با پيش آمدها و حوادث گوناگون برخورد مى كند، در هر پيش آمد جديدى نياز ديگرى به
يارى و مدد الهى را احساس و خواسته نوينى براى او مطرح مى شود كه طلبيدن آن از درگاه خداوند
متعال ارتباط و پيوند ديگرى ميان او و خدا بوجود مى آورد.
اين ارتباط خود مظهر عبوديت و بندگى است كه روح انسان را تعالى و ترقى مى بخشد و به حد و مرزى مى رساند كه خداى
متعال او را دوست دارد.
در حديث آمده است :((محبوبترين اعمال به خدا در روى زمين دعاست
(٦٨٨)
و در حديث ديگر آمده است :((دعا، افضل و برترين عبادتها است))
(٦٨٩)
گذشته از آنكه در اثر دعا درهاى رحمت الهى به روى انسان باز مى شود بطور مستقيم نيز دعا در انسان ايجاد اميد و تسلى خاطر و صفاى
دل و قوت روح و نيروى ايستادگى و مقاومت مى نمايد.
چنانچه در بحث توكل نيز اشاره كرديم نيروى انسان هر چه باشد محدود است و بعد از صرف نيروى خود، آنگاه كه بر سر دو راهى قرار گرفت
اگر معتقد به مدد غيبى نباشد همانجا شكست خورده و بر مى گردد ولى اگر معتقد به دعا بود استقامت نموده و به سراغ دعا مى رود.
اين دعا درهاى رحمت الهى را به روى او مى گشايد و همچنين به او اميد و توان ايستادگى مى دهد كه خود
عامل پيروزى است .
اهميت دعا و نقش آن را از وضع جنگ رزمنده هاى اسلام مى توان دريافت ، اين نيروى دعاست كه به آنها توان مى دهد كه در برابر ابرقدرتها بايستند.
خداى تبارك و تعالى با لحن پر مهر و عطوفت نسبت به بندگان خود، پيامبر گرامى را چنين خطاب مى كند:
و اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لى وليؤ منوا بى لعلهم يرشدون
(٦٩٠)
((هرگاه بندگان من ، مرا از تو پرسيدند (آنان را آگاه ساز) كه من به آنان نزديكم و دعاى آن كس را كه مرا بخواند، اجابت مى كنم)).
قرآن انسانهاى با فضيلت را چنين مى ستايد:
تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا
(٦٩١)
((آنان از بستر استراحت پهلو بر مى گيرند و خدا را با ترس (از عذاب او) و طمع (در رحمت او) مى خوانند)).
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
دعا، مخزن اجابت است چنانچه ابر، مخزن باران است
(٦٩٢)
آنگاه كه راه چاره از هر طرف بسته گردد، و اميد از هر جا بريده شود، يگانه دستى كه گره را باز گشايد و گرفتارى را بركنار سازد دست غيب
الهى است .
امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء
(٦٩٣)
((آيا چه كسى درمانده را آنگاه كه او را بخواند اجابت مى كند و بد حالى او را بر طرف مى سازد)).
در حديثى مى خوانيم كه پيامبر اكرم فرمود:
((دعا سلاح مؤمن ، ستون دين ، و نور آسمانها و زمين است))
(٦٩٤)
و در حديث ديگرى از حضرتش مى خوانيم :((شب و روز خداى را خواندن ، سلاحى است كه از دشمنان ، نجات مى بخشد، و ارزاق را فراوان مى
سازد))
(٦٩٥)
.
از اين حديث به خوبى فهميده مى شود كه از عوامل پيروزى در صحنه هاى نبرد و ميدانهاى جنگ با دشمنان ، و همچنين در محاصره هاى اقتصادى ، دعا و
ارتباط با خداوند عالم و دست يازيدن به درگاه الهى است اين نيروى عظيم و توان بى پايان الهى است كه هر دشمنى را به زانو در مى آورد و هر
مشكلى را از ميان بر مى دارد.
براى روياروئى با دشمن بايد از سلاحهاى لازم و تاكتيكهاى نظامى تا آنجا كه امكان پذير است بهره گرفت ولى كليه لوازم جنگى و ابزارهاى
مبارزه همانند جسمى است كه روح آنها دعا به درگاه الهى و اتكاء به نيروى
لايزال خداست ، كه انسانها را مانند فولاد آب ديده مقاوم تر و دشمنان را زبون تر و كمك و يارى خدا را به
دنبال مى آورد.
استجابت دعا و قال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيد خلون جهنم داخرين
(٦٩٦)
((پروردگار شما فرموده است مرا بخوانيد تا اجابت كنم شما را، آنانكه از عبادت من تكبر ورزند به زودى با خوارى به جهنم در مى آيند)).
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود:
((منظور از عبادت در اين آيه ، دعاست كه هر كس از آن سرباززند به دوزخ تهديد مى شود))
(٦٩٧)
واذا سئلك عبادى عنى فانى قريب اءجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لى
(٦٩٨)
((آنگاه كه بندگانم مرا از تو بپرسند به تحقيق من به آنان نزديكم و اجابت مى كنم دعوت دعا كننده ام را، آنگاه كه مرا بخواند، پس از من طلب
اجابت بكنند)).
امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض ءاله مع الله قليلا ماتذكرون
(٦٩٩)
((چه كسى اجابت مى كند (در مى يابد) مضطر را آنگاه كه او را بخواند و از وى بدحالى را برطرف مى كند، و شما را جانشينان (كفار) در زمين قرار
مى دهد، آيا جز خداى يكتا خدائى هست ، ليكن كمتر متذكر مى شويد)).
انك سميع الدعاء
(٧٠٠)
((پروردگارا تو شنونده دعا هستى)).
ان ربى لسميع الدعاء
(٧٠١)
((به تحقيق پروردگار من شنونده دعا است)).
استجابت دعا كه خداوند سبحان وعده داده است آن است كه در برابر دعا كرامت فرموده و
بذل لطف نمايد.
اگر خواسته انسان منافات با لطف داشته و بر خلاف مصلحت و حكمت باشد، كه بنده از آن آگاهى ندارد، طبعا
بذل لطف بايد بگونه اى ديگر انجام گيرد.
ولى انسان ناآگاه چنان تصور مى كند كه دعاى او مستجاب نشده ، و با دعا جلب لطف خدا نگرديده است ؛ در به صورتى كه چنان نيست ، بلكه دعاى
او بهترين وجه به استجابت رسيده ، و همانند كسى است كه چيز اندكى خواسته و در برابر اين درخواست ، مواهب عظيمى به او اعطا كرده اند.
اينگونه عكس المعل را نمى توان به رد و استجابت نكردن خواسته تعبير و توجيه نمود، و همچنين اگر خواسته او حاصلى جز زيان و ضرر ندارد،
نه تنها بر آوردن آن لطف و كرامت نيست ، بلكه نقطه مقابل آن است ، همانند پدرى كه كودكش از او شيرينى زهرآلودى را مطالبه مى كند كه از كشنده
بودن آن آگاهى ندارد، پدر دلسوز اگر آن را در اختيارش بگذارد، نه تنها به او مهربانى نكرده ، بلكه بدترين دشمنى ها را نسبت به فرزندش
مرتكب شده است .
گاهى نيز هست كه به تاءخير افتادن خواسته به علت آن است كه انسان بيشتر در دعا الحاح كند، زيرا خود دعا چنانچه گذشت بهترين عبادت مى
باشد، و از ديدگاه واقعيت ، چه بسا از خود مطلوب ، كه به خاطر آن به دعا پرداخته ارزشمندتر است .
به عبارت ديگر انسان با دعا، خواهان مطلوب خيالى خويش است ، ولى خدا خواهان خود دعاست . زيرا آنچه بيشترين سود را براى بنده در بردارد همان
دعاست ، بدانگونه كه ارزش آن مطلوب كه بنده با دعا خواهان آنست ، نسبت به ارزش دعا بسيار ناچيز است .
نكته ديگر اينكه : دعا اگر به زبان بوده و دل با آن همراه نباشد، واقعيت ندارد، و فاقد حقيقت دعاست .
آنگاه دعا واقعيت پيدا مى كند كه دل انسانى توجه به خدا داشته ، و او را مؤثر تام در تحقيق خواسته خويش بداند، و از اسباب و
وسائل ظاهرى بريده ، و دل او خواستار تحقق مطلوب خود از خدا باشد.
اينست كه مى گوئيم آنگاه كه انسان تمام نيروى خود را بكار گرفت و به تعبير قرآن مضطر شد، دعاى او حقيقت مى يابد.
اگر چه حقيقت دعا براى آنان كه شناخت كامل دارند همواره حاصل است ، و قدرت و توان و زور بازو و نيروى فكر و تصميم حتى وجود خود و ابزارهاى
كار و فعاليت و وسائل پيروزى و موفقيت همه را فيض خدا مى دانند، كه لحظه به لحظه از ناحيه او افاضه مى شود.
دعا با اسماى مختلف خدا ولله الاسماء الحسنى فادعوه بها
(٧٠٢)
((براى خدا نامهاى نيكو است ؛ او را با آن نامها بخوانيد)).
قل ادعواالله اوادعوا الرحمن اياما تدعوا فله الاسماء الحسنى ولا تجهر بصلونك ولا تخافت بها والتغ بين ذلك سبيلا
(٧٠٣)
((خدا را (به اسم ) الله يا (به اسم ) رحمان بخوانيد، به هر اسمى كه خدا را بخوانيد اسماى نيكو از آن اوست ، نماز را با صداى بسيار بلند و
بسيار آهسته مخوان ، بلكه حد وسط را اختيار كن)).
دعا با حالت تضرع در پنهانى ادعوا ربكم تضرعا و خفية
(٧٠٤)
((پروردگار خود را با (حالت ) تضرع و در پنهانى بخوانيد)).
و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو والاصال ولا تكن من الغافلين
(٧٠٥)
((پروردگار خود را در نفس خود با تضرع و هراس ، در سحرگاهان و شامگاهان ، ياد كن ، و از غافلان نباش)).
قل من ينجيكم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعا و خفية لئن انجينا من هذه لنكونن من الشاكرين
قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون
(٧٠٦)
((بگو چه كسى شما را از تاريكيهاى خشكى و دريا نجات مى دهد، كه او را با تضرع و زارى و از باطن قلب بخوانيد، كه اگر ما را از اين مهلكه
نجات بخشد از شكرگزاران باشيم ، بگو خداست كه شما را از آن ، و از هر اندوه ديگرى رهاند، و از آن پس شما شرك مى ورزيد)).
ملازمت با كسانى كه خدا را صبح و شام دعا مى كنند واصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة والعشى يريدون وجهه ولا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا
(٧٠٧)
((نفس خويش را براى با هم بودن با كسانى كه پروردگار خود را به خاطر
تحصيل رضاى او صبح و شام همى خوانند شكيباساز، و به خواهش زينت دنيا، ديده خود از آنان متاب)).
تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا
(٧٠٨)
((پهلوى خويش را از بستر جدا ساخته ، خدا را به ترس (از عذاب او) و طمع (در رحمت او) همى خوانند)).
و ادعوه خوفا و طمعا
(٧٠٩)
((خدا را، هم از راه خوف و هم از راه اميد بخوانيد)).
ولقد ارسلنا الى امم من قبلك فاخذناهم بالباءساء والضراء لعلهم يتضرعون
(٧١٠)
((پيامبرانى به سوى امتهاى پيش از تو فرستاديم (چون با آنها مخالفت كردند) پس به سختى و زيان گرفتارشان كرديم ، تا شايد با
تضرع و زارى به خدا پردازند)).
اخلاص در دعا هوالحى لا اله الا هو فادعوه مخلصين له الدين
(٧١١)
((زنده اوست ، جز او خدائى نيست او را چنان بخوانيد كه دين خود را ويژه او سازيد)).
فادعوا الله مخلصين له الدين
(٧١٢)
((خدا را چنان بخوانيد كه دين خود را ويژه او سازيد)).
و ادعوه مخلصين له الدين
(٧١٣)
((او را چنان بخوانيد كه دين خود را ويژه او سازيد)).
و ادعوا ربى عسى الا اكون بدعاء ربى شقيا
(٧١٤)
((مى خوانم پروردگار خود را؛ و اميدوارم كه چون او را بخوانم ، مرا از درگاه لطفش محروم نگرداند)).
دعاهاى قرآن كريم قرآن كريم با اينكه خط كلى دعا را با اين گفته :
و سئلوا الله من فضله
(٧١٥)
مشخص مى كند، برخى از دعاهاى موجز و پرمحتوا را از زبان انبياء و بندگان صالح خود، ارائه مى كند كه بدينقرار است :
۱۲
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
ربنا اننا سمعنا مناديا ينادى اللايمان ان امنوا بربكم فامنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار، ربنا و اتنا ما وعدتنا
على رسلك ولا تخزنا يوم القيمة انك لا تخلف الميعاد
(٧١٦)
((اى پروردگار ما، ما شنيديم ندا كننده اى را كه به ايمان ندا مى داد، كه ايمان آوريد، پس ما ايمان آورديم . پس بيامرز بر ما گناهان ما را، و
بديهاى ما را نابود كن و ما را با خوبان بميران ، اى پروردگار ما، آنچه بر (زبان ) پيامبرانت (نسبت به ما) وعده كرده اى عطا فرما، و روز قيامت
ما را خوار منما، به تحقيق تو خلاف وعده نمى كنى)).
و منهم من يقول ربنا اتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة وقنا عذاب النار
(٧١٧)
((و برخى از آنان مى گويند: اى پروردگار ما، به ما در دنيا نيكى عطا كن ، و در آخرت نيكى عطا كن ؛ و ما را از عذاب آتش نگهدار)).
ربنا اغفرلنا ولا خواننا الذين سبقونا بالايمان ولا تجعل فى قلوبنا غلا للذين امنوا ربنا انك رؤ ف رحيم
(٧١٨)
((پروردگارا، ببخش بر ما و بر برادران ما كه در ايمان بر ما سبقت جستند، و در دلهاى ما به كسانى كه ايمان آورده اند دشمنى قرار مده ،
پروردگارا، همانا تو مهربان و رحم كننده اى)).
ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب
(٧١٩)
((بار پروردگارا دلهاى ما را، بعد از آنكه ما را هدايت كردى ، (از ايمان و اعتقاد به حق و حقيقت ) بر كنار و منحرف مفرما، و از پيش خود به ما رحمت
عطا كن ، كه همانا تو بسيار عطا كننده اى .
توضيح : اين آيه و آنچه از اين قبيل در قرآن آمده ، بدين معنى است كه توفيق به ايمان ، كه از ناحيه پروردگار است ، و جز از او هرگز
حاصل نمى شود آن را از ما سلب نكن ، زيرا خدا هرگز به كسى ستم نمى كند، و او را به راه ضلالت نمى كشاند.
اين نفس انسان است كه او را به ضلالت مى كشاند؛ مگر آنكه خدا از آن جلوگيرى كند، همانطور كه يوسف فرمود:و ما ابرى نفسى ان النفس لامارة
بالسوء الا ما رحم ربىيعنى : من نفس خود را تبرئه نمى كنم كه همانا نفس ، بسيار بسوى بدى امر مى كند، مگر آنكه پروردگارم رحم كند.
ربنا لا تؤ اخذنا ان نسينا او اخطانا ربنا ولا تحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا ربنا ولا تحملنا مالا طاقة لا به واعف عنا و اغفرلنا و
ارحمنا انت مولانا فانصرنا على القوم الكافرين
(٧٢٠)
((بار پروردگارا ما را مؤاخذه نكن اگر فراموش كرديم يا خطا كرديم ، و بر عهده ما وظيفه سنگين قرار مده ، آنچنانكه بر گذشتگان قرار داده
بودى ، و بر ما آنچه ما را به آن طاقت نيست حمل مكن ، بر ما عفو كن ، و ما را بيامرز، و بر ما رحم نما، تو مولاى مائى ، ما را بر گروه كافران
نصرت ده)).
تفسير: مراد از آيه شريفه ، اين نيست كه : اگر به علت نسيان و فراموشى ، يا به علت حطا و سهو مرتكب خلاف شديم ما را بيامرز، ولى اگر
دانسته و عمدا بود ما را نيامرز، زيرا چنين دعائى متعرض عذاب الهى بودن است ، و هرگز صحيح نيست .
گذشته از آنكه در صورت نسيان و نبودن عمد اصلا مؤاخذه در كار نيست ، و خداوند عالم هرگز بر آن
عمل كه از روى نسيان و عمد نبوده ، مؤاخذه نمى كند؛ بلكه بنظر مى رسد كه : مراد از نسيان ، همان باشد كه در آيهنسوا الله فنسيهمآمده است
يعنى خدا را فراموش كردند، خدا هم آنان را فراموش كرد. و مراد از خطا مقابل صواب ، يعنى
عمل ناشايست است نه خطاب مقابل عمل .
بنابراين معنى آيه چنين است : پروردگارا اگر از ياد تو غفلت ورزيديم ، و تو را از خاطر به دور داشته و گناه كرديم و خطا كار شديم ، ما را مؤ
اخذه مكن .
ربنا لا تجعلنا فتنة للذين كفروا و اغفرلنا ربنا انك انت العزيز الحكيم
(٧٢١)
((پروردگارا، ما را مايه امتحان براى كافران قرار مده ، و ما را بياموز پروردگارا به تحقيق تو، توانا و به حكمت
عمل كننده اى)).
تفسير: مايه امتحان براى كفار قرار گرفتن ، گاه به اين است كه مورد ايذا و آزار كفار قرار گيرند، و گاه به اين است كه كفار بر آنها تسلط
يافته ، و از عمل به دين حق ، آنها را باز دارند، چنانكه در تفاسير آمده است .
الذين يقولون ربنا اننا آمنا فاغفرلنا ذنوبنا وقنا عذاب النار
(٧٢٢)
((آنانكه مى گويند پروردگارا ما ايمان آورديم ، گناهان ما را بر ما بيامرز و ما را از عذاب آتش نگهدار)).
ربنا آمنا فاغفرلنا و ارحمنا و انت خير الراحيمن
(٧٢٣)
((پروردگارا ما ايمان آورديم ، پس بيامرز ما را، و به ما رحم كن ، و تو بهترين رحم كنندگانى)).
و قل رب اغفر و ارحم و انت خيرالراحمين
(٧٢٤)
((بگو: پروردگار من ، ببخش و رحم كن و تو بهترين رحم كنندگانى)).
ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين واجعلنا للمتقين اماما
(٧٢٥)
((پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان نور چشمانى عطا كن ، و ما را پيشواى پرهيزكاران گردان)).
ربنا اتمم لنا نورنا و اغفرلنا انك على كل شى ء قدير
(٧٢٦)
((پروردگارا، نور ما را بر ما تمام كن ، و ببخش بر ما كه همانا تو بر همه چيز توانائى)).
دعاى آدم و حوا(ع ) قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين
(٧٢٧)
((گفتند بار پروردگارا، ما بر خويشتن ستم كرديم ، اگر تو بر ما نيامرزى بطور حتم ، ما از زيانكاران خواهيم بود)).
ادعيه نوح (عليه السلام ) فدعا ربه انى مغلوب فانتصر
(٧٢٨)
((پروردگار خود را خواند، (و گفت ) من مغلوب شده ام يارى كن)).
نجنى ومن معى من المؤمنين
(٧٢٩)
((پروردگارا مرا و هركس را كه از مؤمنان با من است نجات ده)).
و قل رب انزلنى منزلا مباركا و انت خيرالمنزلين
(٧٣٠)
خطاب به نوح :((بگو پروردگارا مرا به منزلگاه مباركى فرود آور، كه تو بهترين
منزل دهنده اى)).
رب اغفرلى ولوالدى و لمن دخل بيتى مؤمنا و للمؤمنين والمؤمنات ولا تزد الظالمين الاتبارا
(٧٣١)
((پروردگارا مرا، پدر و مادرم ، و كسى را كه با ايمان به خانه من در آيد بيامرز و بر ستمكاران جز هلاكت ميفزا)).
ادعيه ابراهيم (عليه السلام ) رب اجعلنى مقيم الصلوة و من ذريتى ربنا و تقبل دعاء ربنا اغفرلى ولوالدى و للمؤمنين يوم يقوم الحساب
(٧٣٢)
((اى پروردگار من ، مرا بر پا دارنده نماز كن ، و از ذريه من نيز نماز گزار قرار ده .
پروردگارا روزى كه حساب بر پا شود مرا و پدر و مادرم را بيامرز)).
رب هب لى حكما والحقنى بالصالحين واجعل لى لسان صدق فى الاخرين واجعلنى من ورثة جنة النعيم ، و اغفر لابى انه كان من الضالين ولا
تخزنى يوم يبعثون يوم لا ينفع مال ولا بنون الا من اتى الله بقلب سليم
(٧٣٣)
((پروردگارا، به من حكم عطا كن ، و مرا به صالحان ملحق نما، و براى من در ميان آيندگان زبان صدق (گويا به خوبى و نيكوئى ) قرار ده ، و
مرا از وارثان بهشت نعمتها فرما، و روزى كه مردم مبعوث نمى شوند مرا مفتضح منما، روزى كه
مال و فرزندان سود ندهد جز آنكس كه بر خدا با دل سالم در آيد)).
تفسير: حكم در آيه به معنى سخن بر طبق حكمت گفتن يا به معنى علم و دانش است چنانكه در تفسير آمده است .
و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة لك و ارنا مناسكنا
وتب علينا انك انت التواب الرحيم ربنا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم
(٧٣٤)
((آنگاه كه ابراهيم و اسماعيل ، پايه هاى بيت (خانه كعبه ) را بلند كردند (گفتند) اى پروردگار ما، از ما
قبول كن ، به تحقيق تو دانا و شنوائى ، و ما را مسلم به خودت گردان و از ذريه ما امت مسلم به خودت قرار ده و مناسك (راههاى عبادت ) ما را به ما
ارائه ده و توبه ما را بپذير، تو بسيار توبه پذير و مهربانى .
پروردگارا در ميان آنان پيامبرى برانگيز كه آيات تو را بر آنان فرا خواند و آنان را كتاب و حكمت آموخته ، پاكشان سازد. تو به تحقيق نيرومند
و به حكمت عمل كننده اى)).
ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلواة
فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم وارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون
(٧٣٥)
((پروردگارا، من از ذريه خود در بيابان كشتزارى نزد خانه با احترام تو (كعبه ) اسكان دادم براى اينكه نماز بخوانند، پس دلهاى مردم را به
آنها مايل گردان و از ميوه ها، آنها را روزى ده شايد كه شكرگزارى كنند)).
ادعيه موسى (عليه السلام ) رب نجنى من القوم الظالمين
(٧٣٦)
((پروردگارا مرا از قوم ستمكاران نجات بخش)).
قال رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى
(٧٣٧)
((پروردگارا بر خويشتن ستم كردم ، پس مرا بيامرز)).
انت ولينا فاغفرلنا و ارحمنا و انت خيرالغافرين
(٧٣٨)
((تو ولى مائى پس بيامرز ما را، و بر ما رحم كن ، تو بهترين آمرزنده اى)).
دعاى طالوت ، و انصارش و لما برزوالجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين
(٧٣٩)
((چون (طالوت و مؤمنان با او) به مبارزه با جالوت و لشگريانش درآمدند، گفتند: پروردگارا بر ما صبر عطا كن و قدمهاى ما را ثابت گردان و ما
را بر گروه كافران پيروزى ده)).
دعاى سليمان (ع ) رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى و ان اعمل صالحا ترضيه و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين
(٧٤٠)
((پروردگارا به من الهام كن نعمتى را كه بر من و بر پدر و مادرم عطا فرموده اى شكرگزار باشم ، و
عمل صالحى را كه تو از آن خشنود باشى بكار گيرم ، و مرا به رحمت خود در بندگان صالح خود وارد ساز)).
دعاى لوط (ع ) رب نجنى و اهلى مما يعملون
(٧٤١)
((پروردگارا مرا و اهل مرا از (كيفر) آنچه مى كنند نجات ده)).
دعاى اصحاب كهف ربنا آتنا من لدنك رحمة و هيى ء لنا من امرنا رشدا
(٧٤٢)
((بار پروردگارا، به ما از پيش خود رحمتى عطا فرما و براى ما وسيله رشد و هدايت را مهيا ساز)).
دعاى حواريون ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين
(٧٤٣)
((اى پروردگار ما، به آنچه نازل فرمودى ايمان آورديم و پيامبر تو را متابعت كرديم ، پس ما را در رديف شهادت دهندگان (به رسالت پيامبر)
ثبت فرما.
دعاى ربيون و ما كان قولهم الا ان قالوا ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين
(٧٤٤)
((سخن آنان جز اين نبود كه گفتند پروردگارا گناهان ما را و اينكه در كار خود اسراف ورزيديم بيامرز، و قدمهاى ما را ثابت گردان ، و ما را بر
گروه كافران پيروز ساز)).
دوستى با كافران لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين ومن يفعل ذلك فليس من الله فى شى ء الا ان تتقلوا منهم تقية
(٧٤٥)
((مؤمنان كافران را به جاى مؤمنان ، به دوستى نگزينند؛ هر كس چنان كند از (ولايت و دوستى ) خدا بهره اى ندارد، مگر اينكه از آنها تقيه
كنيد)).
لا تتخذوا ابائكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر على الايمان
(٧٤٦)
((پدران و برادران خود را به دوستى نگزينيد؛ اگر آنان كفر را بر ايمان ترجيح دادند)).
الذين يتخذون الكافرين اولياء من دون المؤمنين ايبتغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا
(٧٤٧)
((آيا كسانى كه كافران را به جاى مؤمنان به دوستى مى گزينند، عزت را پيش آنها مى جويند؟ همانا عزت همه اش از آن خداست)).
يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا و لعبا من الذين اوتواالكتاب من قبلكم والكفار اولياء و اتقواالله ان كنتم مؤمنين
(٧٤٨)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، كسانى را كه دين شما را به استهزا و ملعبه گرفته اند، چه از آنان كه پيش از شما كتاب به آنها داده شده بود و
چه از كافران ، به دوستى نگزينيد و خدا را بپائيد اگر مؤمن هستيد)).
يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا اليهود والنصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولهم منكم فانه منهم ان الله لا يهدى القوم الظالمين فترى
الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم يقولون نخشى ان تصيبنا دائرة فعسى الله ان ياءتى بالفتح او امر من عنده فيصبحوا على ما اسروا فى
انفسهم نادمين
(٧٤٩)
((اى كسانى كه ايمان داريد يهود و نصارا به دوستى بر نگزينيد، آنان دوست همديگرند و هر كس ايشان را به دوستى بگزيند، خود از آنان است .
خدا گروه ستمكاران را هدايت نمى كند.
تو آنان را كه بيمارى در دل دارند، خواهى ديد كه به سوى ايشان (يهود و نصارا) مى شتابند و مى گويند ما مى ترسيم كه حادثه اى براى ما
پيش آيد.
اميد است كه خدا پيروزى يا حادثه اى (براى گراميداشت مؤمنان و خوار ساختن كافران ) پيش بياورد آنگاه بر آنچه در
دل پنهان داشته اند پشيمان گردند)).
يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا الكافرين اولياء من دون المؤمنين اتريدون ان تجعلوالله عليكم سلطانا مبينا
(٧٥٠)
((اى مردمى كه ايمان داريد؛ كافران را به جاى مؤمنان به دوستى نگزينيد.
آيا مى خواهيد كه براى خدا بر عليه خود تسلط آشكارى قرار دهيد؟)).
تفسير: منظور از سلطان كه به معنى تسلط و توانائى است ، چنانچه در تفسير آمده اتمام حجت مى باشد؛ يعنى با اين كار حجتى آشكار براى
استحقاق عذاب ، فراهم مى كنيد.
يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى وعدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة وقد كفروا بما جاءكم من الحق
(٧٥١)
((اى مردمى كه ايمان داريد، دشمن من و خود را به دوستى نگزيده و به آنها اظهار دوستى نكنيد؛ در صورتى كه آنها به آنچه از حق ، بر شما
نازل شده (قرآن ) كفر ورزيده اند)).
عدم رضايت يهود و نصارا از مسلمين ، مگر به متابعت از آنها ولن ترضى عنك اليهود ولا النصارى حتى تتبع ملتهم
(٧٥٢)
((هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد تا پيروى ملت آنان را بنمائى)).
دفع بدى با نيكى كردن ادفع بالتى هى احسن السيئة
(٧٥٣)
((به آنچه نيكوتر است بدى را دفع كن)).
ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك وبينه عدواة كانه ولى حميم وما يلقيها الا الذين صبروا و ما يلقيها الا ذو حظ عظيم
(٧٥٤)
((به آنچه نيكوتر است مدافعه نماى ، ناگهان آن كس كه با تو دشمنى دارد، مانند دوست ، نزديك مى گردد، اين خصلت را جز كسانى كه صبر
ورزند، و جز كسى كه دارنده بهره بزرگ است در نمى يابند)).
والذين صبروا ابتغاء وجه ربهم و اقاموا الصلواة و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانية و يدرؤ ن بالحسنة السيئة اولئك لهم عقبى الدار
(٧٥٥)
((آنانكه براى رضاى خداى خود صبر كرده و نماز بپا دارند، و از آنچه به آنها داده ايم در آشكار و نهان بخشش كنند، و با نيكى بدى را دفع
كنند، دار آخرت از آن ايشان است)).
اولئك يؤ تون اجرهم مرتين بما صبروا و يدرون بالحسنة السيئة و مما رزقنا هم ينفقون
(٧٥٦)
((اينان را دوبار پاداش نيكو دهند زيرا صبر و ثبات (در دين خود و دين اسلام هر دو) ورزيدند؛ و بدى را به نيكى دفع كرده و از آنچه روزى آنها
كرديم انفاق مى كنند)).
ذكر ذكر، بر ياد كردن در قلب و ياد كردن به زبان ، هر دو اطلاق شده .
بديهى است كه حقيقت آن توجه قلبى به خداوند متعال است و همانست كه قرآن كريم آن را برتر و بزرگتر شمرده و گفته است :
ولذكرالله اكبر
(٧٥٧)
((بالاترين و عالى ترين مقام انسانى آنست كه روح او ياد خدا كرده و متوجه خدا گردد و نور الهى در
دل او تجلى كند ذكر در زبان نيز براى آنست كه انسان خود و ديگران را متوجه كند. و در
دل آنها حالت توجه به خدا و نعمتهاى او بوجود آيد پس مى توان گفت : مراد از ذكر، در اين آيات بناچار، معنى
اول يعنى توجه با قلب است يا اعم از آن و ذكر زبانى است و به عبارت علمى ، اعم از حقيقى و انشائى مى باشد.
١ - چنانچه اشاره شد قرآن ذكر الله را اكبر و بزرگتر شمرده و مى گويد:
ولذكر الله اكبر
آن دلگشاده تر از هر دل است كه ياد خدا كه اكبر و بزرگتر است در آن جاى گيرد. اميرالمؤمنين (عليه السلام ) مى فرمايد:
ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها
(٧٥٨)
((اين دلها ظرف است ، بهترين ظرف آنست كه گنجايش آن بيشتر و جاگيرتر باشد)).
٢ - آسايش خاطرى كه محور سعادت زندگى است به ذكرالله و با ياد خدا تاءمين مى گردد.
در برابر ناملايمات ، گرفتاريهاى گوناگون ، بيماريها، نگرانيها، كمبودها، تهديد ميكروبها و درندگان و انسانهاى درنده خوى ، و ساير
حوادثى كه هستى انسان را تهديد مى كند تنها ياد خداست كه به دل انسان آرامش بخشيده و مانند تكيه گاهى براى آن محسوب مى شود و آن را
استوار و محكم مى سازد.
الا بذكر الله تطمئن القلوب
(٧٥٩)
٣ - كسى كه دل او تهى از ياد خدا باشد زندگى بر وى فشار مى آورد، زيرا هيچ قدرتى جز قدرت خدا نمى تواند او را در برابر همه حوادث
ناگوار حفاظت كند.
هر چند در ميان ناز و نعمت بوده و در رفاه باشد باز نگرانى بر او چيره شده ، و
دل او را مى فشارد و در تنگنا قرارش مى دهد.
و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى
(٧٦٠)
((هر كس از ياد من (خدا) روگردان شود، زندگى او تنگ خواهد بود و (در) روز قيامت او را نابينا محشور خواهيم كرد)).
آرى روز قيامت كه باطنها ظاهر مى گردد، آن كس كه ياد خدا نكرده كوردل است ، بايد در قيامت كور محشور شود.
حضرت سيدالشهداء (ارواح العالمين له الفداء) در دعاى عرفه
(٧٦١)
به خدا عرض مى كند:
عميت عين لا تراك عليها رقيبا
((كور باد چشمى كه تو را مراقب خود نبيند)).
٤ - قرآن كريم در سوره هاى متعددى به بسيار ياد كردن خدا امر مى كند، مردان و زنانى را كه بسيار ياد خدا مى كنند ستوده و به آنها وعده آمرزش و
پاداش بزرگ مى دهد.
والذاكرين الله كثيرا والذاكرات اعدالله لهم مغفرة و اجرا عظيما
(٧٦٢)
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود:
ان من اشد فرض الله على خلقه ذكرالله كثيرا، ثم قال لا اعنى سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر و ان كان منه ولكن ذكر الله
عند ما احل و حرم فان كان طاعة عمل بها و ان كان معصية تركها
(٧٦٣)
از سخت ترين چيزها كه خدا بر خلق خود واجب ساخته بسيار ياد كردن خداست .
سپس فرمود:
منظورم سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر گفتن نيست ، اگر چه آن نيز از ذكر است ، ولى منظور آن ذكر خداست كه وقتى
حلال و حرام براى او پيش مى آيد اگر طاعت خدا باشد به آن اقدام كند، و اگر معصيت و گناه باشد از ارتكاب به آن خوددارى نمايد.
قرآن خطاب به پيامبر اكرم مى فرمايد:
واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو والاصال ولا تكن من الغافلين
(٧٦٤)
((هر صبحگاهان و شامگاهان ، در درون خود بى آنكه صدايت را بلند كنى و آواز بركشى ، با زارى و بيم ، پروردگار خويش را ياد كن ؛ و از
غافلان مباش)).
در سوره آل عمران آيه ١٩١، آفرينش زمين و آسمانها را كه آيات الهى هستند به انديشمندان تذكر داده ، و آنان را چنين توصيف مى كند:
الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السماوات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار
((آنانكه ياد مى كنند خدا را در حالت ايستاده و نشسته و به پهلو خوابيده و در آفرينش آسمانها و زمين تفكر مى كنند (و مى گويند) پروردگارا اين
(دستگاه آفرينش ) را بيهوده نيافريدى تو منزهى ، ما را (كه در طاعت تو كوتاهى كرده ايم ) از عذاب آتش نگهدار)).
٥ - دلبستگى هاى زندگى دنيا كه عمده آن علاقه آن علاقه به مال و فرزندان است ، انسان را در زندگى سرگرم ، و
دل او را مسخر مى سازد.
اينجاست كه قرآن كريم هشدار مى دهد:
يا ايها الذين امنوا لا تلهكم اموالكم ولا اولادكم عن ذكر الله و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون
(٧٦٥)
((اى مردمى كه ايمان داريد اموال و فرزندان ، شما را سرگرم نسازد كه از ياد خدا باز دارد، آنانكه چنينند زيانكارند)).
و آنها را كه قساوت بر دلشان چيره شده نكوهش كرده و مى فرمايد:
فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله
(٧٦٦)
((واى بر كسانى كه قساوت دل ، آنها را از ياد خدا باز داشته است)).
و در سوره حديد آيه ١٦ مى فرمايد:
الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله
((آيا وقت آن نرسيده است تا دلهاى كسانى كه ايمان دارند با ياد خدا خاشع گردد)).
در سوره انبياء، آيه ١، نزديكى وقت حسابرسى و روز محاسبه را اعلام نموده و مردم در غفلت را مورد توبيخ قرار مى دهد.
اقترب للناس حسابهم و هم فى غفلة معرضون
٦ - همنشينى با كسانى كه جز دنيا مطلوبى ندارند، انسان را از ياد خدا باز مى دارد؛ و از بهره گيرى از ارزشمندترين دستاورد زندگى كه ياد
خداست محروم مى سازد.
قرآن مى فرمايد:
فاعرض عن من تولى عن ذكرنا ولم يرد الا الحيوة الدنيا
(٧٦٧)
((از كسى كه از ياد ما اعراض كرده و جز زندگى دنيا خواسته اى ندارد، روى برگردان)).
٧ - بزرگترين مژده اى كه قرآن به كسانى كه خدا را ياد كنند، به آن نويد مى دهد، ذكر و ياد
متقابل اوست كه مى فرمايد:
فاذكرونى اذكركم
(٧٦٨)
((ياد كنيد مرا تا من هم شما را ياد كنم)).
خداست كه شب و روز در برابر حوادث ناگوار حافظ و نگهبان ماست ، نبايد از او غفلت ورزيده و به غير او پناه بريم)).
قل من يكلؤ كم بالليل و النهار من الرحمن بل هم عن ذكر ربهم معرضون
(٧٦٩)
((بگو كيست (بجز خداى مهربان ) كه شما را در شب و روز نگهدارى مى كند ولى آنان از ياد خدا روگردانند)).
٨ - ذكر خدا منبع و كانون ملكات و صفات فاضله انسانى است .
ذكر خدا انسان ساز است و استعداد تكامل را در بشر، بيدار و روح او را به سوى
كمال سوق مى دهد، و در او شجاعت و سخاوت و زهد و ايثار و فداكارى و استقامت و تعهد و احساس مسؤ وليت و ساير ملكات فاضله را بوجود مى آورد.
٩ - فراموش كردن و از ياد بردن خدا مستلزم فراموش كردن ذات خويش ، و از ياد بردن گوهر پر ارزش انسانيت و استعدادهاى نهفته در آن است كه با
شكوفائى آنها انسان به اوج كمال پر مى كشد و حتى از فرشتگان نيز بالاتر مى رود.
با فراموش كردن خدا، استعدادهاى كمال در روح او خفه شده و در سياهچال حيوانيت محبوس مى گردد.
در اين مورد قرآن مى گويد:
ولا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم
(٧٧٠)
١٠ - بسيار ياد كردن خدا، انسان را از ظلمات به سوى نور برده ، موجب تابش انوار هدايت الهى بر تار و پود وجود او مى گردد.
قرآن مى فرمايد:
يا ايها الذين امنوا اذكروالله كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا هوالذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين
رحيما
(٧٧١)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را بسيار ذكر كنيد و صبح و شام او را تسبيح و تقديس نمائيد، اوست خدائى كه او و فرشتگانش بر شما رحمت
مى فرستند تا شما را از ظلمات بسوى نور بيرون برند، خدا به مؤمنان مهربان است)).
از مجموعه اين آيات به خوبى استفاده مى شود، كه ماهيت ذكر، با آن همه بركات و آثار، گردش زبان نيست ، بلكه بيدارى
دل و توجه به خداست كه در اعمال انسان پرتو افكن باشد.
۱۳
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
ناگفته نماند، نماز كه اهميت آن برتر و بيشتر از ساير اعمال و وظائف شرعى است براى آن است كه حقيقت آن حضور با خضوع و خشوع در درگاه
الهى و اظهار بندگى و عبوديت به اوست ، و بيشتر از هر عمل ديگر مظهر ذكر الهى است .
برخى ديگر از آيات ذكر ١- ترغيب به ذكر خدا و تعريف ذكر كنندگان ان الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنكر و لذكر الله اكبر
(٧٧٢)
((همانا نماز از فحشاء و منكر باز مى دارد، و ياد خدا بزرگتر است)).
رجال لا تلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكرالله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة يخافون يوما تتقلب فيه القلوب والابصار
(٧٧٣)
((مردانى كه تجارت و بيع ، (كسب ) آنها را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و دادن زكات باز نمى دارد، از روزى كه دلها و ديده ها در آن مضطرب
مى گردد همى ترسند)).
انما المؤمنون الذين اذا ذكرالله وجلت قلوبهم
(٧٧٤)
((مؤمنان ، كسانى هستند كه هرگاه ياد خدا شود دلهاى آنان مى ترسد)).
الذين اذا ذكرالله وجلت قلوبهم
(٧٧٥)
در وصف مخبتين :((كسانى هستند كه هرگاه ياد خدا شود دلهاى آنان مى ترسد)).
انما يؤ من باياتنا الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا
(٧٧٦)
((همانا كسانى به آيات ما ايمان دارند كه هرگاه به آيات خدا تذكر داده شوند به حالت سجده به رو مى افتند)).
٢- امر به زياد ياد كردن خدا (كثرت ذكرالله ) لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجواالله واليوم الاخر و ذكر الله كثيرا
(٧٧٧)
((به تحقيق براى شما هست در پيامبر خدا قدوه اى (الگوئى ) نيكو، براى هر كسى كه به خدا و روز قيامت اميد بسته است ، و خدا را بسيار ياد مى
كند)).
توضيح : لغت((اسوه))مثل((قدوه))است هم لفظا و هم معنا يعنى حالتى است كه در انسان كه ديگران در اتخاذ آن حالت از او متابعت كنند.
و ما به جهت نداشتن لفظ مشابهى با آن در فارسى ، به الگو ترجمه كرديم .
واذكر ربك كثيرا و سبح بالعشى والابكار
(٧٧٨)
((پروردگار خود را بسيار ياد كن ، و در بامداد و شبانگاه او را تسبيح گوى)).
اءاله مع الله قليلا ما تذكرون
(٧٧٩)
((آيا با خدا خدائى هست ؟! ليكن كمتر متذكر مى شويد)).
وابتغوا من فضل الله و اذكروالله كثيرا لعلكم تفلحون
(٧٨٠)
((از فضل خدا طلب كنيد، و خدا را زياد ياد كنيد، تا شايد رستگار شويد)).
الا الذين آمنوا و عملواالصالحات و ذكروا الله كثيرا
(٧٨١)
اين آيه شعراء ياوه گوى زمان جاهليت را مورد مذمت قرار داده و همه آنها را نكوهش مى كند، در آن ميان تنها گروهى را استثنا مى كند، كه ايمان آورده و
همواره به ياد خدا باشند.
((مگر آنانكه ايمان آورده و كارهاى صالح انجام داده اند و خدا را زياد ياد نموده اند)).
ولا يذكرون الله الا قليلا
(٧٨٢)
((خدا را ياد نمى كنند جز اندك)).
واذكر اسم ربك بكرة و اصيلا و من الليل فاسجد له و سبحه ليلا طويلا، ان هؤ لاء يحبون العاجلة و يذرون و رائهم يوما ثقيلا
(٧٨٣)
((نام پروردگار خود را در بامداد و شامگاه ياد كن ؛ و پاره اى از شب را به سجده بپرداز؛ و در شب دراز او را تسبيح گوى .
اينان دنياى عاجل را دوست دارند و روز سختى را در دنبال خود بجاى مى گذارند)).
يا ايها الذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا
(٧٨٤)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را زياد ياد كنيد؛ و او را در بامدادان و شب هنگام تسبيح كنيد)).
اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى
(٧٨٥)
((همانا منم الله ، جز من خدائى نيست ، پس مرا پرستش كن ، و نماز را بياد من بپا دار)).
فاذا قضيتم الصلاة فاذكروا الله قياما و فعودا و على جنوبكم فاذا اطماءننتم فاقيموا الصلاة ان الصلاة كانت على المؤمينين كتابا
موقوتا
(٧٨٦)
((پس آنگاه كه نماز را (در حال جنگ بطور قصر) بجاى آورديد (باز) خدا را در حالت ايستاده و نشسته و به پهلو خوابيده ، ياد كنيد.
پس از آنكه آرامش حاصل كرديد نماز را (بطور تمام ) بر پا داريد، كه نماز در اوقات معين بر مؤمنان نوشته شده است)).
والذاكرين الله كثيرا والذاكرات اعدالله لهم مغفرة و اجرا عظيما
(٧٨٧)
((براى مردانى كه خدا را بسيار ياد كنند و زنانى كه خدا را بسيار ياد كنند، خدا آمرزش و پاداشى بزرگ مهيا ساخته است)).
كى نسبحك كثيرا و نذكرك كثيرا
(٧٨٨)
موسى (عليه السلام ) هنگامى كه از خدا درخواست مى كرد كه هارون برادر او را وزيرش سازد و با او پشتش را نيرومند سازد گفت :((تا تو را
زياد تسبيح كنيم و تو را زياد ذكر كنيم)).
٣- ذكر خدا در مواقع گوناگون ذكر خدا در همه حال
الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السماوات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار
(٧٨٩)
- در وصف عاقلان((آنانكه خدا را به حالت ايستاده ، و نشسته و به پهلو خوابيده ، ياد مى كنند و در آفرينش آسمانها و زمين تفكر مى كنند (و مى
گويند) پروردگارا اين (جهان ) را بيهوده نيافريدى ، تو منزهى ، پس ما را از عذاب آتش نگهدار)).
واذكر ربك اذا نسيت
(٧٩٠)
((ياد كن پروردگار خود را هرگاه فراموش كردى)).
والذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله
(٧٩١)
((آنانكه هرگاه عمل بسيار قبيحى را مرتكب شده يا بر خويشتن ظلم كردند خدا را ياد مى كنند)).
تفسير: كلمه فاحشه را كه در اين آيه آمده ، مطابق لغت ، عمل بسيار قبيح ترجمه كرديم ، ولى برخى از مفسران به زنا، و برخى ديگر به گناه
بزرگ تفسير نموده اند.
يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكرالله و ذرواالبيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون
(٧٩٢)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگاه ندا شد براى نماز روز جمعه ، بشتابيد به سوى ياد خدا، و رها كنيد بيع و كسب را كه آن براى شما بهتر
است اگر بدانيد)).
يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة افثبتوا و اذكرواالله كثيرا لعلكم تفلحون
(٧٩٣)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد هرگاه با گروهى (در پيكار) روبرو شديد پايدارى كرده و خدا را زياد ياد كنيد؛ شايد رستگار شويد)).
٤- ياد خدا در مواقف حج فاذا اءفضتم من عرفات فاذكروا الله عندالمشعر الحرام واذكروه كما هديكم
(٧٩٤)
((هرگاه كه از عرفات متفرق شديد خدا را در نزد مشعرالحرام ياد كنيد؛ و او را ياد كنيد همانطور كه شما را هدايت كرد)).
والبدن جعلناها لكم من شعائر الله لكم فيها خير فاذكروا اسم الله عليها صواف
(٧٩٥)
((شتران قربانى را (در مناسك حج ) براى شما را از شعائر خدا قرار داديم ، براى شما در آنها خير است ، در
حال صف (كيفيت خاص كشتن شتر) اسم خدا را ببريد)).
فاذا قضيتم مناسككم فاذكرواالله كذكركم آبادئكم او اشد ذكرا
(٧٩٦)
((آنگاه كه مناسك خود را بجاى آورديد خدا را ياد كنيد بمانند ياد كردن پدران خود يا يادى كه شديدتر از آن باشد)).
و اذكروا الله فى ايام معدودات
(٧٩٧)
((خدا را ياد كنيد در روزهاى شمرده شده)).
و يذكروا اسم الله فى ايام معلومات
(٧٩٨)
((ياد كنند نام خدا را در روزهاى معلوم)).
ولكل امة جعلنا منسكا ليذكروا اسم الله
(٧٩٩)
((براى هر امتى گونه اى از عبادت (يا پرستشگاه و مركز عبادت ) قرار داديم تا نام خدا را ياد كنند)).
٤- توبيخ بر ترك ذكر خدا ولا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون
(٨٠٠)
((نباشيد مانند كسانى كه خدا را فراموش كردند پس خدا، خودشان را از يادشان برد، فاسقان همانانند)).
اقترب للناس حسابهم وهم فى غفلة معرضون
(٨٠١)
((به مردم حسابشان نزديك شد، در حالى كه در غفلت بوده (و از ياد روز كيفر) رو گردانند)).
والذين كفروا عما انذروا معرضون
(٨٠٢)
((آنانكه كافر شدند از آنچه ترسانده شدند روگردانند)).
فما لهم عن الذكرة معرضين
(٨٠٣)
((چه شده بر آنان كه از آنكه ترسانده شده اند روگردانند)).
فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود
(٨٠٤)
((اگر اعراض كنند بگو شما را به مانند صاعقه عاد و ثمود مى ترسانم)).
و عرضنا جهنم يؤ مئذ للكافرين عرضا الذين كانت اعينهم فى غطاء عن ذكرى
(٨٠٥)
((در روز قيامت دوزخ را به كافران عرضه مى كنيم عرضه كردنى ، آنانكه ديدگانشان از ياد من در پرده است)).
يعنى : ديده حق بين ندارند، و با ديدن موجودات عالم آفرينش ، خداى آفريدگار جهان را به ياد نمى آوردند)).
والذين اذا ذكروا بايات ربهم لم يخروا عليها صما و عميانا
(٨٠٦)
(((در وصف مردمان صالح ) آنانكه هرگاه آيات خدا به آنها تذكر داده شود كور كورانه در آن آيات ننگرند)).
و اذا ذكرالله وحده اشماءزت قلوب الذين لا يؤ منون بالاخرة و اذا ذكرالذين من دونه اذا هم يستبشرون
(٨٠٧)
((چون نزد مردم بى ايمان به آخرت ، خدا را به يكتائى ياد كنند از ذكر حق سخت
ملول و دلتنگ مى شوند، و هرگاه ذكر غير خدا كنند خرم و دلشاد مى گردند)).
و من يعرض عن ذكر ربه يسلكه عذابا صعدا
(٨٠٨)
((و هركس از ياد خداى خود اعراض كند خدا به عذابى سخت معذبش گرداند)).
و من اظلم ممن منع مساجدالله ان يذكر فيها اسمه
(٨٠٩)
((چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه از بردن نام خدا در مساجد جلوگيرى كند)).
و اذا ذكروا لا يذكرون
(٨١٠)
((هنگامى كه تذكر داده شوند متذكر نمى شوند)).
وهم بذكر الرحمن هم كافرون
(٨١١)
((آنان به ياد خداى مهربان كافر هستند)).
قل من يكلؤ كم بالليل والنهار من الرحمن بل هم عن ذكر ربهم معرضون
(٨١٢)
((بگو كيست به جز خداى مهربان كه شما را در شب و روز نگهدارى مى كند، ولى آنان از ياد خدا روگردانند)).
و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين
(٨١٣)
((هر كس از ياد خدا اعراض كند شيطانى به سوى او مى فرستيم ؛ پس همواره آن شيطان قرين او خواهد بود)).
من اءعرض عنه فانه يحمل يوم القيمة وزرا خالدين فيه و ساء لهم يوم القيمة حملا
(٨١٤)
((هر كس از قرآن روگردان شود روز قيامت بار سنگينى از گناه را حمل خواهند كرد؛ و در (عذاب ) آن جاويدان خواهند بود و براى آنان روز قيامت
محموله بدى خواهد شد)).
و من اظلم ممن ذكربايات ربه ثم اعرض عنها
(٨١٥)
و من اظلم ممن ذكر بايات ربه فاعرض عنها
(٨١٦)
((چه كسى ستمكارتر است از كسى كه به آيات خدا تذكر داده شده و سپس از آنها روگردان شود؟!))
و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا
(٨١٧)
((هر كس از ياد من روگردان شود براى اوست زندگانى تنگ)).
استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله
(٨١٨)
((شيطان بر آنان چيره شده و ياد خدا را فراموش كرد)).
يا ايها الذين امنوا لا تلهكم اموالكم ولا اولادكم عن ذكرالله و من يعفل ذلك فاولئك هم الخاسرون
(٨١٩)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد اموال و اولادتان شما را از ياد خدا سرگرم نسازد، آنانكه چنان كنند زيانكارانند)).
٥- نهى از قساوت دل به ترك ياد خدا فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله
(٨٢٠)
((واى بر سنگدلان از ياد خدا)).
ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة اواشد قسوة و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشفق فيخرج منه الماء و ان منها لما
يهبط من خشية الله و ماالله بغافل عما تعملون
(٨٢١)
((دلهاى شما بعد از آن ، سخت شد آنها مانند سنگ است يا سخت تر از آن ، همانا از برخى از سنگها نهرها مى جوشد، و برخى از آنها شكافته شده و
از آن آب بيرون مى آيد، و برخى از آنها از ترس خدا فرود مى آيد. خدا از آنچه مى كنيد
غافل نيست)).
فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسية
(٨٢٢)
((به سبب آنكه آنان عهد خود را شكستند، آنها را لعنت كرديم و دلهايشان را سخت نموديم)).
ليجعل ما يلقى الشيطان فتنة للذين فى قلوبهم مرض والقاسية قلوبهم
(٨٢٣)
((تا خدا به آن القائات شيطانى ، كسانى را كه دلهاشان مبتلا به مرض (مانند نفاق و غيره ) و قساوت است بيازمايد)).
الم ياءن للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكرالله و ما نزل من الحق ولا يكونوا كالذين اءوتوالكتاب من
قبل فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون
(٨٢٤)
((آيا وقت آن نشده است تا دلهاى كسانى كه ايمان آورده اند، به نام خدا و آنچه از حق بر آنها
نازل شده خاشع گردد، و همانند كسانى نباشند كه از پيش بر آنها كتاب نازل شده بود، پس روزگار طولانى بر آنان نگذشت كه دلهايشان
قساوت پيدا كرده و بسيارى از آنان فاسق شدند)).
٦- ذكر: (ياد آورى ) نعمتهاى خدا و اذكروا نعمت الله عليكم
(٨٢٥)
((نعمت خدا را كه بر شما ارزانى داشته ياد كنيد)).
يا ايها الناس اذكروا نعمت الله عليكم
(٨٢٦)
((اى مردمى كه ايمان داريد نعمت خدا را كه به شما داده ياد كنيد)).
فاذكروا الاء الله لعلكم تفلحون
(٨٢٧)
((نعمتهاى خدا را ياد كنيد تا باشد كه رستگار شويد)).
واذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم
(٨٢٨)
((نعمت خدا را كه بر شما (ارزانى داشته ) ياد كنيد، آنگاه كه دشمن (همديگر) بوديد، پس بين دلهاى شما الفت ايجاد كرد)).
و اذكروا نعمة الله عليكم و ميثاقه الذى و اثقكم به
(٨٢٩)
((نعمت خدا را كه بر شما (داده ) و پيمان او را كه با شما بسته ياد كنيد)).
يا ايها الذين آمنوا اذكروا نعمة الله عليكم اذ جائتكم جنود فارسلنا عليهم ريحا و جنودا لم تروها
(٨٣٠)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد ياد كنيد نعمت خدا را آنگاه كه لشكرهائى به سوى شما آمد پس فرستاديم بر آنها باد و لشكرهائى كه آنها را
نمى ديديد)).
و اما بنعمة ربك فحدث
(٨٣١)
((اما نعمت پروردگار خود را بيان كن)).
و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض تخافون ان يتخطفكم الناس فاواكم و ايدكم بنصره ورزقكم من الطيبات لعلكم تشكرون
(٨٣٢)
((بياد آوريد هنگامى را كه (تعداد) شما كم ، و در زمين مستضعف بوديد، و مى ترسيديد كه مردم شما را بربايند، پس شما را (خدا) پناه داد و به
يارى خود كمك كرد، و از چيزهاى پاكيزه شما را رزق داد، تا باشد كه شكرگزارى كنيد)).
خذوا ما اتيناكم بقوة واذكروا ما فيه لعلكم تتقون
(٨٣٣)
((آنچه را كه براى شما آورده ايم محكم بگيريد، و به آنچه در آنست متذكر باشيد، باشد كه پرهيزكار گرديد)).
و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون
(٨٣٤)
((از هر چيز دو جفت آفريديم تا شايد شما تذكر يابيد)).
يا ايها الناس اذكروا نعمت الله عليكم
(٨٣٥)
((اى مردم ، ياد كنيد نعمتهاى خدا را كه بر شما عطا كرده)).
اولا يذكر الانسان انا خلقناه من قبل ولم يك شيئا
(٨٣٦)
((آيا انسان متذكر نمى شود كه ما او را از هيچ آفريديم)).
اذ قال الله يا عيسى ابن مريم اذكر نعمتى عليك و على والدتك
(٨٣٧)
((آنگاه كه خدا به عيسى فرمود: نعمتى را كه به تو و مادرت ارزانى داشته ام بياد آر)).
واذكروا نعمت الله عليكم و ما انزل عليكم من الكتاب والحكمة
(٨٣٨)
((بياد آريد نعمت خدا را كه به شما ارزانى داشته و آنچه از كتاب و حكمت بر شما
نازل نموده است)).
يا ايها الذين امنوا اذكروا نعمت الله عليكم اذ هم قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم
(٨٣٩)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نعمت خدا را كه بر شما عطا فرموده بياد آوريد؛ آنگاه كه گروهى قصد كردند كه به شما دست بگشايند)).
يا قوم اذكروا نعمة الله عليكم اذ جعل فيكم انبياء
(٨٤٠)
((اى قوم ، ياد كنيد نعمت خدا را؛ آنگاه كه پيامبران را در ميان شما قرار داد)).
و اذكروا اذ كنتم قليلا فكثركم
(٨٤١)
((ياد كنيد هنگامى را كه اندك بوديد پس (خداوند تعداد) شما را زياد كرد)).
واذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد
(٨٤٢)
((ياد كنيد هنگامى را كه (خدا) شما را جانشينان بعد از (قوم ) عاد قرار داد)).
و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح
(٨٤٣)
((ياد كنيد هنگامى را كه خدا شما را جانشينان بعد از قوم نوح قرار داد)).
ثم تذكروا نعمة ربكم اذااستويتم عليه و تقولوا سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين
(٨٤٤)
((آنگاه كه بر پشت مركب استوار شديد، نعمت پروردگار خود را ياد كنيد، و بگوئيد: پاك است آنكه اين مركب را بر ما مسخر ساخت در حالى كه ما
بر آن توانائى نداشتيم)).
٧- ذكر نام خدا واذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا
(٨٤٥)
((نام پروردگار خود را ياد كن ، و از ديگران انقطاع حاصل نموده ، عبادت خود را براى او خالص گردان)).
توضيح :((تبتل))به معنى انقطاع به خدا و خالص ساختن عبادت براى اوست .
و اذكر اسم ربك بكرة و اصيلا
(٨٤٦)
((بامدادان و شامگاهان نام پروردگارت را ياد كن)).
رو به سوى خدا كردن (يا توجه خود را ويژه خدا ساختن ) و من يسلم وجهه الى الله و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى و الى الله عاقبة الامور
(٨٤٧)
((هر كس به خدا روى برگرداند (يا توجه خود را ويژه خدا سازد) و نيكوكار باشد، همانا به دستاويز محكم چنگ زده است ، كه فرجام كارها به
سوى خداست)).
بلى من اسلم وجهة لله و هو محسن فله اجره عند ربه ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون
(٨٤٨)
((آرى هر كس به خدا روى كند (يا توجه خدا را ويژه خدا سازد) و نيكوكار باشد، پاداشش پيش پروردگارش مى باشد (اينچنين افراد) بيمى بر
آنها نبوده و اندوهگين نمى شوند)).
تفسير: چنانچه اشاره شد((اسلم))در آيه به دو معنى تفسير شده يكى روى به خدا كردن ، و ديگرى خالص ساختن توجه براى خدا، كه هر دو
معنى صحيح و شايد هم ملازم همديگر باشند.
ركوع در ١٣ آيه از قرآن كريم به ركوع امر يا مدح و يا تارك آن ذم شده ، و در برخى از آنها به صورتواركعوا مع الراكعينآمده است كه در آن امر
شده كه با ركوع كنندگان ركوع كنيد. كه احيانا به نماز جماعت تفسير شده است .
راه رفتن بدون تكبر و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما
(٨٤٩)
((بندگان خدا آنانند كه بر زمين ، آسان (و بدون تكبر) راه مى روند؛ و هرگاه جاهلان به آنها خطابى كردند پاسخ سالم مى دهند)).
تفسير:((هون))در لغت به معنى سهولت آمده و منظور از آن در اين آيه طبق حديثى
(٨٥٠)
كه از حضرت صادق (عليه السلام )
نقل شده ، راه رفتن طبيعى است كه شخص طبيعتا آنگونه بدون تكلف و تبختر راه مى رود.
برخى نيز آن را به راه رفتن با وقار و بدون شتاب و عجله و بدون تكبر و رفتار ناپسند تفسير نموده اند.
زكات اصل زكات به معنى نمو است كه از بركت الهى حاصل گردد، چه در امور دنيوى و چه در امور اخروى .
زكات مال ، به دادن مقدارى از آن در راه خداست .
و در فقه و احاديث شريفه ، آن مقدار از واجب مالى كه به موارد نه گانه با شرائط كمى و كيفى خاصى تعلق مى گيرد زكات گفته مى شود.
بعيد نيست كه مراد از آن در قرآن كريم مطلق واجب مالى باشد كه حتى شامل خمس نيز بوده باشد.
در ٣٢ آيه از قرآن ، به زكات امر و يا ترغيب شده است ؛ زكات در عده اى از آيات در رديف نماز قرار داده شده ، و با هم ، چنان ذكر شده اند كه به
نظر مى رسد آن دو از سائر اعمال شرعى در اسلام بلكه در سائر شرايع ، مهمتر هستند.
در سوره مريم آيه ٣١ گفته عيسى را چنين نقل مى فرمايد:
اوصينى بالصلاة والزكاة ما دمت حيا
((خدا مرا به نماز و زكات سفارش نموده تا آنگاه كه زنده باشم)).
و ويل للمشركين الذين لا يؤ تون الزكاة و هم بالاخرة هم كافرون
(٨٥١)
((ولى بر مشركان ، كه زكات نمى دهند و به آخرت كافرند)).
سجده سجده و سجود يعنى سر بر زمين نهادن ، با نهايت درجه تعظيم .
خم كردن قامت و سر به پائين آوردن در برابر كسى ، براى اظهار عظمت او، تعظيم است ، و هر چه بيشتر قامت خميده تر شود بيشتر تعظيم شده تا
برسد به حد ركوع كه قامت دو نيم شود.
آن مرتبه تعظيم كه بيشتر از آن متصور نيست آنست كه براى اظهار عظمت آن كس ، سر به زمين نهاده شود.
سر اينكه سجده جز به خدا جائز نيست همين است كه نهايت درجه تعظيم ، از آن خداست ، زيرا هيچ موجودى در عظمت به خدا نمى رسد.
در قرآن كريم امر به سجود و تحريص بر آن و مدح سجده كنندگان و ذم تارك سجود در حدود ٣٧ آيه آمده است .
در برخى از آيات قرآن آمده است كه هر ذى شعورى در آسمانها و زمين ، به خدا سجده مى كند مانند:
الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و من فى الارض
(٨٥٢)
((آيا نمى بينى كه هر ذى شعورى در آسمانها و زمين به خدا تسبيح مى كند؟)).
ولله يسجد من فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم بالغدو و الاصال
(٨٥٣)
((هر موجود ذى شعورى كه در آسمانها و زمين است با اختيار يا با اكراه به خدا سجده مى كند. و همچنين سايه آنها در هر بامداد و شامگاهان به خدا
سجده مى كنند)).
يك نكته ادبى : كلمه((من))به هر موجودى ذى شعور گفته مى شود، و در
مقابل آن كلمه((ما))(چنانچه در آيه ديگرى كه ذكر خواهد شد آمده ) به هر موجودى اعم از ذى شعور و غير ذى شعور اطلاق مى شود.
سجود تمام موجودات به خدا والنجم و الشجر يسجدان
(٨٥٤)
((ستاره و درخت ، سجده مى كنند)).
الم تر ان الله يسجد له من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر والنجوم و
الجبال و الشجر والدواب و كثير من الناس
(٨٥٥)
((آيا نمى بينى كه خدا را سجده مى كند هر كس كه در آسمانها و زمين است و همچنين خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درخت و چهار پايان و بسيارى
از مردم ؟)).
ولله يسجد ما فى السموات والارض
(٨٥٦)
((هر چه در آسمانها و زمين است به خدا سجده مى كند)).
توضيح : كلمه((ما))چنانكه قبلا نيز گفته شد به هر موجودى اعم از ذى شعور يا غير ذى شعور اطلاق مى شود، لذا اين آيه دلالت دارد كه
سجده به خدا، مخصوص موجودات ذى شعور نيست بلكه همه موجودات ، حتى به موجودات غير ذى شعور، خدا را سجده مى كنند.
مراد از سجده در اينجا نهايت خضوع است .
چگونگى سجود موجودات به خدا شايد همان باشد كه در تسبيح موجودات بيان شد و شايد نيز معنى دقيق تر و ظريف ترى دارد كه ما از آن ناآگاهيم
.
البته اين غير از آن سجده است كه منوط به علم است چنانچه در سوره اسراء مى فرمايد:
ان الذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للاذقان سجدا و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا
(٨٥٧)
((آنانكه پيش از (نزول ) قرآن به آنها علم داده شده بود هرگاه (قرآن ) بر آنها خوانده مى شود به حالت سجده به روى افتاده و مى گويند
پروردگار ما منزه است ، وعده پروردگار ما محقق الوقوع است)).
سخن نيكو گفتن و قولوا للناس حسنا
(٨٥٨)
((با مردم نيكو سخن بگوئيد)).
تفسير: در تفسير((سخن نيكو))چند وجه گفته شده :
١ - سخن خوش و پسنديده كه موجب خوشنودى شنونده گردد.
٢ - امر به معروف و نهى از منكر.
۱۴
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
٣ - سخن گفتن بدانگونه كه خود دوست دارد ديگران با او چنان سخن گويند، اين وجه را در مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام )
نقل كرده است .
برگشت وجه سوم به همان وجه اول است كه ظاهر آيه است . و آنچه از امام باقر (عليه السلام )
نقل شده راه شناخت آن است .
و قل لعبادى يقولوا التى هى احسن ان الشيطان ينزغ بينهم ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا
(٨٥٩)
((به بندگان من بگو بهترين سخن را بگويند كه همانا شيطان در ميان آنان فساد مى كند، و او براى انسان دشمنى آشكار است)).
و من احسن قولا ممن دعا الى الله و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين
(٨٦٠)
((چه كسى در سخن گفتن بهتر از كسى است كه به سوى خدا دعوت كند و به
عمل صالح اقدام كرده و بگويد: من از آنانم كه در برابر خدا تسليم هستند)).
و عباد الرحمان الذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما
(٨٦١)
((بندگان خدا آنانند كه روى زمين متواضعانه راه مى روند و هرگاه جاهلان به آنان خطاب كنند، (در پاسخ ) سخن سالم مى گويند)).
تفسير: كلمه((هون))در لغت به معنى تذلل و تواضع آمده است .
و در((مجمع البيان))از ابن عباس و مجاهد نقل كرده كه : در آيه به اين معنى است كه (انسان ) با وقار و طاعت خدا، و بدون تكبر و سرمستى راه
رود.
و اضافه مى كند كه حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود:
مراد آنست كه انسان به آن سجيه و رفتارى كه طبيعى اوست راه رود و تكليف و تبختر نكند.
ادفع بالتى هى احسن السيئة
(٨٦٢)
((بدى را به آنچه بهترين است دفع كن)).
ادفع بالتى هى احسن فاذاالذى بينك وبينه عداوة كانه ولى حميم و ما يلقيها الا الذين صبروا و ما يلقيها الا ذو حظ عظيم و اما ينزعنك من الشيطان
نزغ فاستعذ بالله انه هوالسميع العليم
(٨٦٣)
((با بهترين عمل دشمن را بازدار، بناگاه آنكس كه با تو دشمنى دارد بگونه اى مى شود كه گويا دوست و خويشاوند است اين رفتار داده نمى
شود جز به كسانى كه صبر نموده اند، و داده نمى شود مگر به صاحب بهره بزرگ ، و اگر تو را وسوسه اى از شيطان درگيرد از خدا پناه
بخواه ، همانا او شنوا و داناست)).
سعى و كوشش در اعمال صالح و من اراد الاخرة وسعى لها سعيها وهو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكورا
(٨٦٤)
((هركس خواهان آخرت بوده و كوشش خود را براى آن بكار برد كوشش اين چنين افرادى مورد تقدير خواهد بود)).
يوم يتذكر الانسان ما سعى
(٨٦٥)
(در وصف روز قيامت ):((روزى كه انسان سعى خود را بياد مى آورد)).
تفسير: يعنى در آن روز، نامه اعمال هر كس به او داده مى شود، و تلاشى كه در زندگى ، در راه خير يا شر كرده بياد مى آورد، و پاداش آنها را
دريافت مى دارد.
و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى ثم يجزيه الجزاء الاوفى
(٨٦٦)
((نيست براى انسان جز سعى و كوششى كه نموده ، كوشش او در آينده به وى نمايانده خواهد شد، و كاملترين پاداش را (در برابر آن ) دريافت
خواهد كرد)).
ان الساعة اتية اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى
(٨٦٧)
((روز قيامت خواهد آمد، اراده كرده ام كه آن را پنهان دارم تا هر كسى به جزاى سعى و كوشش خود برسد)).
وجوه يومئذ ناعمة لسعيها راضية فى جنة عالية
(٨٦٨)
((چهره هائى در آن روز (روز قيامت ) متنعم خواهند بود و از سعى و كوشش خود (كه در دنيا در راه خدا
مبذول داشته اند) راضى خواهند شد)).
فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه
(٨٦٩)
((هر فرد با ايمان كه اعمال صالحى انجام دهد در برابر كوشش او ناسپاسى نخواهد شد)).
سرعت و شتاب در كارهاى خير يؤ منون بالله واليوم الاخر و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين
(٨٧٠)
((به خدا و روز قيامت ايمان مى آورند، و به كارهاى نيك امر كرده ، و از كارهاى زشت نهى مى كنند و در كارهاى خير از هم سبقت مى جويند، آنان از
صالحانند)).
و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الارض اعدت للمتقين
(٨٧١)
((بشتابيد به سوى مغفرت پروردگار خود و بهشتى كه پهناى آن همه آسمانها و زمين را فرا گرفته و براى پرهيزكاران آماده شده است)).
انهم كانوا يسارعون فى الخيرات
(٨٧٢)
((آنان در كارهاى خير سرعت به خرج مى دهند)).
اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون
(٨٧٣)
((آنان در كارهاى خير شتاب كرده و در آن سبقت مى جويند)).
سبقت بر ديگران در كارى خير و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هوالفضل الكبير
((برخى از آنان به اذن خدا در كارهاى خير سبقت مى جويند، آنست فضل بزرگ)).
والسابقون السابقون اولئك المقربون
(٨٧٤)
((سبقت جويندگان ، كه پيشى گرفته اند به (متابعت پيامبران ) آنان در بهشت نعمتها به خدا مقربند)).
فاستبقوا الخيرات
(٨٧٥)
((در كارهاى خير سبقت جوئيد)).
سلام گفتن هنگام ورود فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عندالله مباركة طيبة
(٨٧٦)
((هرگاه به خانه ها (ى همديگر) وارد شديد به همديگر سلام كنيد كه تحيتى است از جانب خدا، با بركت (و خير زياد) و پاكيزه)).
يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستاءنسوا و تسلموا على اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون ، فان لم تجدوا فيها احدا فلا
تدخلوها حتى يؤ ذن لكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هوازكى لكم والله بما تعملون عليم
(٨٧٧)
((اى مردم با ايمان به خانه هاى ديگران تا اذن نگرفته و به اهل آن سلام نداده ايد وارد نشويد؛ كه همان براى شما بهتر است . شايد كه متذكر
شويد، و اگر كسى در آنها نيابيد بدون اذن وارد نشويد، و اگر از شما خواستند كه برگرديد بپذيريد، كه با آن پاكتر خواهيد شد، و خدا به
آنچه مى كنيد داناست)).
شكر شكر و سپاسگزارى ، بازتاب نعمت در زبان ، و دل و عمل دريافت كننده نعمت نسبت به بخشنده آن است . (مراجعه شود به عنوان حمد، در همين كتاب )
شكر به حكم عقل يك وظيفه الزامى است ؛ عقل ما را به شكر خداوند سبحان ملزم مى سازد، زيرا هر نعمتى كه عائد ما شده از ناحيه خداست .
و ما بكم من نعمة فمن الله
(٨٧٨)
و بالاتر از همه نعمتها اصل هستى و وجود ما است كه آن نيز از خداست ، و اوست كه ما را از عدم بوجود آورده و به ما هستى بخشيده است .
و هوالذى انشاءلكم السمع و الابصار و الافئدة قليلا ما تشكرون
(٨٧٩)
((و او همان آفريدگارى است كه شما را پديد آورده و به شما چشم و گوش و
دل داد (ولى شما) كمتر شكر مى كنيد)):
در حديث مى خوانيم : اميرالمؤمنين على (عليه السلام ) در پاسخ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) كه از او خواسته بود نعمتهاى خدا را (به
ترتيب اهميت آنها) برشمارد چنين گفت :
نخست نعمت ايجاد، كه از كتم عدم بوجود آورد.
دوم - حيات و زندگى
سوم - صورت وارسته انسانى .
چهارم - حواس و ادراكات بيرونى و درونى .
پنجم - نيروى عقل و تفكر و انديشه
ششم - هدايت به دين الهى
هفتم - ادامه زندگى در جهان پايدار آخرت .
هشتم - حريت و آزادى
تنها در مرحله نهم از نعمتهاى بى كران طبيعت يادآور شده فرمود: جهان را براى انتفاع و سود بردن انسانها آفريده است .
برخى از آيات شكر ولقد اتينا لقمان الحكمة ان اشكرلله
(٨٨٠)
((به تحقيق به لقمان حكمت داديم كه به خدا شكر كن)).
ان اشكرلى و لوالديك
(٨٨١)
((شرك كن براى من و براى پدر و مادرت)).
واشكروا لى ولا تكفرون
(٨٨٢)
((به من شكر كنيد و كفران نكنيد)).
كلوا من طيبات ما رزقنا كم و اشكروا لله ان كنتم اياه تعبدون
(٨٨٣)
((بخوريد از پاكيزه هاى آنچه به شما رزق داده ايم ، و براى خدا شكر كنيد اگر او را عبادت مى كنيد)).
فكلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا واشكروا نعمت الله ان كنتم اياه تعبدون
(٨٨٤)
((بخوريد از آنچه خدا به شما از حلال و پاكيزه روزى داده ، و شكر كنيد نعمت خدا را، اگر او را عبادت مى كنيد)).
فابتغوا عندالله الرزق و اعبدوه و اشكروا له
(٨٨٥)
((روزى را پيش خدا بطلبيد و او را عبادت كرده و براى او شكرگزار باشيد)).
كلوا من رزق ربكم واشكروا له بلدة طيبة و رب غفور
(٨٨٦)
((از روزى پروردگار خود بخوريد، و براى او شكر كنيد، (كه مسكنتان ) ديار پاكيزه اى است و پروردگار آمرزشگر)).
فخذ ما اتيتك وكن من الشاكرين
(٨٨٧)
((آنچه به تو داده ايم بگير و از شاكران باش)).
بل الله فاعبد وكن من الشاكرين
(٨٨٨)
((خدا را عبادت كن و از شاكران باش)).
اعملوا آل داود شكرا و قليل من عبادى الشكور
(٨٨٩)
((اى خاندان داود عمل كنيد براى شكرگزارى كه كمى از بندگان من شكرگزارند)).
يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم واشكروا لله
(٨٩٠)
((اى مردمى كه ايمان داريد بخوريد از پاكيزه هاى آنچه به شما روزى كرده ايم ، و به خدا شكر كنيد)).
فائده شكر به خود شكرگزار بر مى گردد و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان ربى غنى كريم
(٨٩١)
((هر كس شكر كند به نفع خود شكر كرده ، و هر كس كفران كند همانا پروردگار من بى نياز و كريم است)).
و من يشكر فانما يشكر لنفسه
(٨٩٢)
((هر كس شكر مى كند به نفع خود شكر مى كند)).
و سيجزى الله الشاكرين
(٨٩٣)
((به زودى خدا شكرگزاران را پاداش مى دهد)).
و من يرد ثواب الدنيا نؤ ته منها و من يرد ثواب الاخرة نؤ ته منها و سنجزى الشاكرين
(٨٩٤)
((هر كس پاداش دنيا را بخواهد از آن به او مى دهيم و هر كس پاداش آخرت را بخواهد، به او از آن مى دهيم و به زودى شكر كنندگان را پاداش
خواهيم داد)).
اعطاء نعمت براى شكر قال هذا من فضل ربى ليبلونى اءاشكرام اكفر
(٨٩٥)
((سليمان گفت : اين از فضل پروردگار من است كه مرا بيازمايد، آيا شكر مى كنم يا كفران مى ورزم)).
ولكن يريد ليطهركم وليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون
(٨٩٦)
((ولى (خدا) اراده مى نمايد شما را پاك سازد و نعمت خود را بر شما تمام كند، باشد كه شكر نمائيد)).
كذلك سخرناها لكم لعلكم تشكرون
(٨٩٧)
((همچنان آنها را (شتران را) براى شما مسخر ساختيم ، شايد شكر نمائيد)).
وترى الفلك فيه مواخر لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون
(٨٩٨)
((كشتيها را مى بينى كه آب را مى شكافند براى آنست كه (در آنها سوار شده ) از
فضل خدا بطلبيد، باشد كه شكر كنيد)).
وايدكم بنصره ورزقكم من الطيبات لعلكم تشكرون
(٨٩٩)
((شما را به نصرت خود يارى داد و از چيزهاى پاكيزه روزى داد، باشد كه شكر كنيد)).
وجعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون
(٩٠٠)
((براى شما گوش و ديدگان و دلها قرار داد، باشد كه شكر نمائيد)).
نكوهش كمى شكر الذى احسن كل شى ء خلقه وبداء خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين ثم سويه و نفخ فيه من روحه و
جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة قليلا ما تشكرون
(٩٠١)
((پروردگارى كه هر چيزى را نيكو آفريد، و آفرينش انسان را از گل آغاز نمود، سپس نژاد او را از چكيده اى از آب بى ارزش مقرر كرد، سپس او را
بياراست و از روح خود در آن بدميد، و شما را گوش و چشم و قلب داد (با اين همه احسان ) كمتر شكر مى كنيد)).
و هو الذى انشاءلكم السمع و الابصار و الافئدة قليلا ما تشكرون
(٩٠٢)
((اوست كه براى شما گوش و چشم و دل پديد آورد (وليكن ) شما كمتر شكر مى كنيد)).
قل هوالذى انشاءكم وجعل لكم السمع والابصار و الاءفئدة قليلا ما تشكرون
(٩٠٣)
((بگو: اوست آن كسى كه شما را پديد آورد و براى شما گوش و ديده و
دل قرار داد (ولى شما) كمتر شكر مى كنيد)).
ولقد مكنا كم فى الارض و جعلنالكم فيها معايش قليلا ما تشكرون
(٩٠٤)
((همانا شما را در زمين جايگزين ساختيم و رسائل معيشت را براى شما در آن فراهم ساختيم (ولى ) شما كمتر شكر مى كنيد)).
الف - مراحل شكر شكر در سه مرحله تحقق و عينيت پيدا مى كند.
١ - در دل تحقق شكر و سپاس در دل به رضايت و خشنودى از خداست .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) چنين آمده :
من انعم الله عليه بنعمة فعرفها بقلبه فقد ادى شكرها
(٩٠٥)
((آن كس كه خدا نعمتى به او داده اگر در دل خويش آن را بشناسد همانا شكر آن را بجاى آورده است)).
٢ - در زبان اينكه زبان شكرگزار و ثناگوى خداوند سبحان باشد.
رساترين گفتارالحمدلله رب العالميناست كه در سوره حمد آمده است :((همه سپاس از آن خداست زيرا همه نعمتها از اوست -)).
٣ - در عمل - شكر و سپاس در عمل نسبت به انسانى كه نيكى كرده ، آن است كه متقابلا به او نيكى شود.
ولى شكر در مورد خدا كه غنى بالذات و بى نياز على الاطلاق است رنگ ديگرى پيدا مى كند.
قرار گرفتن در خط مشى تعيين شده از طرف خدا براى تكامل يافتن انسان ، و تحقق بخشيدن به هدف او كه همان
تكامل انسانهاست ، شكر عملى به خداوند سبحان است .
البته رضاى باطن و حمد و سپاس در زبان نيز حلقه ديگرى براى تكامل است .
پس اجتناب از محارم و عمل به فرائض ، مصداق شكر به خداوند در مرحله عمل است . قرآن خطاب خدا به
آل داود را چنين نقل مى كند:
اعملواآل داود شكرا و قليل من عبادى الشكور
((اى آل داود عمل كنيد (به طاعت خدا) براى شكر (نعمتهاى او) و اندكى از بندگان من شكر گزارند)).
در حديث امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
شكر النعمة اجتناب المحارم و تمام الشكر قول
الرجل الحمدلله رب العالمين
(٩٠٦)
((شكر نعمت اجتناب از محرمات است و اتمام آن به اينست كه در زبان (نيز) الحمدلله رب العالمين بگويد)).
ب - شكر موجب زيادى نعمت شكر به درگاه خداوند عالم جلت عظمته موجب فزونى نعمت مى گردد چنانچه مى فرمايد:
و اذ تاءذن ربكم لئن شكرتم لا زيدنكم ولئن كفرتم ان عذابى لشديد
(٩٠٧)
((آنگاه كه پروردگار شما اعلام كرد اگر شكر كنيد البته من بر شما زياد مى كنم و اگر كفران كنيد همانا عذاب من سخت است)).
نجيناهم بسحر نعمة من عندنا كذلك نجزى من شكر
(٩٠٨)
((سحرگاهان آنان را نجات داديم نعمتى است از ناحيه ما، آنگونه پاداشى مى دهيم كسى را كه شكر كند)).
در حديث مى خوانيم كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
من اعطى الشكر اعطى الزيادة
(٩٠٩)
((به هر كس شكر عطا شود، بر نعمت او افزوده مى گردد)).
سپس به همين آيه استشهاد فرمود.
در حديث ديگرى مى خوانيم :
قال رسول الله (صلى الله عليه و آله ):اربع من كن فيه و كان من قرنه الى قدمه ذنوبا بدلها الله حسنات الصدق والحياء و حسن الخلق ،
والشكر
(٩١٠)
((چهار صفت است كه اگر هر كس سر تاپا گناه باشد ولى داراى آنها باشد خداوند گناهان او را به حسنات
تبديل مى كند كه آن چهار صفت عبارتند از: صدق و حياء و حسن خلق و شكر)).
ج - منشاء نعمتها خداست چنانچه اشاره شد منشاء همه نعمتهاى گوناگون كه ما را فرا گرفته خداوند جهان آفرين است ، و هر موهبتى كه دريافت مى داريم مستوجب حمد و ثنا
به درگاه اوست .
اين بدان معنى نيست كه انسانى را كه توسط او نعمتى عائد ما گرديده به هيچ شمرده و نسبت به او بى اعتنائى كنيم ، بلكه در اسلام به قدردانى
و سپاسگزارى از چنين كسى امر شده و در حديث آمده است :
اشكركم لله اشكركم للناس
(٩١١)
((شكر گزارترين شما براى خدا كسى است كه شكرگزارترين فرد براى مردم باشد)).
در حديث ديگرى مى خوانيم :
از ويژگيهاى انسان با ايمان اينست كه در برابر نيكى برادران ايمانى نسبت به او هر چند كه كم باشد قدردانى كند كه نيكى كردن به زيادى
نيست .
(٩١٢)
د - كفران نعمت مبغوض خداوند است در حديث آمده
قال رسول الله (صلى الله عليه و آله ):اسرع الذنوب عقوبة كفران النعمة
((عقوبت و كيفر كفران نعمت از كيفر همه گناهان زودتر تحقق مى پذيرد))
(٩١٣)
.
آنگاه كه حادثه ناگوارى براى انسان پيش آمد نبايد از سپاسگزارى به درگاه الهى روگردان شد، در حديث مى خوانيم :
كان رسول الله (صلى الله عليه و آله ): اذا ورود عليه امر يسره قال : الحمدلله على هذه النعمة و اذا ورد عليه امر يغتم به ،
قال الحمدلله على كل حال
((هرگاه به رسول گرامى اسلام امرى وارد مى شد كه ايشان را خوشحال مى كرد، مى فرمود: الحمدلله بر اين نعمت ؛ و هرگاه امرى بر ايشان
وارد مى شد كه بوسيله آن غمگين مى گرديد مى فرمود الحمدلله در هر حال))
(٩١٤)
.
شفاعت خواستن استشفاع شفاعت در درگاه خداوند متعال نسبت به كسى ، به معنى يارى كردن او با درخواست از خداست كه از گناه و لغزش او در گذرد.
قرآن كريم در مورد شفاعت ، بدان معنى كه شفيع از خود استقلال اراده داشته و در برابر اراده پروردگار عالم قد علم نموده و بخواهد كه اراده خدا را
تغيير دهد، صريحا آنرا نفى نموده و مردود مى داند، چنانچه در سوره بقره ، آيه ٤٨ و سوره انعام ، آيه ٧٠ و سوره سجده ، آيه ٤ و سوره زمر، آيه
٤٣، آمده است .
ولى به معنى آنكه خدا به كسى راضى باشد كه شفاعت شود و به كسى از ائولياى خود، اذن دهد كه از او شفاعت كند طى آيات زير آن را صحيح
اعلام مى كند:
من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه
(٩١٥)
((كيست كه پيش خدا جز به اذن او شفاعت كند؟)).
ولا يشفعون الا لمن ارتضى
(٩١٦)
(((بندگان گرامى خدا) شفاعت نمى كنند جز براى كسى كه خدا راضى باشد)).
ما من شفيع الا من بعد اذنه
(٩١٧)
((شفيعى نيست جز بعد از اذن او)).
لا يملكون الشفاعة الا من اتخذ عندالرحمن عهدا
(٩١٨)
((دارنده شفاعت نيستند جز كسى كه پيش خدا عهد گرفته باشد)).
يومئذ لا تنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمن
(٩١٩)
((آن روز كسى را شفاعت سود نمى دهد جز آن كس كه خداوند رحمان به او اذن دهد)).
ولا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له
(٩٢٠)
((سود نمى دهد شفاعت پيش خدا جز براى كسى كه اذن دهد)).
لا تغنى شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياءذن الله لمن يشاء
(٩٢١)
((شفاعت آنها سود نمى بخشد مگر بعد از آنكه خدا به هر كس كه بخواهد اذن دهد)).
بديهى است كه شفاعت به معنى اول منافى با اصل توحيد و وحدانيت خداوند
متعال ، و اينكه او يگانه منشاء هستى است مى باشد، زيرا هيچ موجودى در ذات و در
افعال ، از خود استقلال ندارد و از خداوند منبع هستى ، بى نياز نيست و قوه و قدرتى جز از ناحيه خدا نيستولا
حول ولا قوة الا بالله
ولى شفاعت به معنى دوم منافاتى با مقام كبريائى الهى ندارد، و ممكن است خدا خود به اولياى خود امر يا الهام كند كه از كسى شفاعت كنند، آرى خدا
مى تواند بدون شفاعت نيز از كسى درگذرد و او را بيامرزد و هر چه خواست به او عطا، كند، ولى ثمره شفاعت و
قبول آن عزيز شمردن و گرامى داشتن شفيع ، و ترفيع او به مقام والاى شفاعت است ،
البته خدا هر چه مصلحت و مقتضاى حكمت است آنچنان مى كند.
البته اينكه اگر عفو و آمرزش مذنب و خطاكارى مصلحت و مقتضاى حكمت است او را عفو مى كند چه شفاعتى در كار باشد چه نباشد، و اگر مقتضاى حكمت
نيست كه با شفاعت نيز او را عفو نخواهد كرد جاى سؤ ال است .
پاسخ اينست كه ممكن است بدون شفاعت ، عفو و آمرزش او مصلحت و مقتضاى حكمت نباشد ولى عفو او با شفاعت طبق مصلحت و مقتضاى حكمت باشد.
قرآن در مورد توسل به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) براى آمرزش گناهان ، چنانكه در
فصل توبه گذشت قبول شفاعت او را اعلام داشته و مى گويد:
ولوانهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ ك فاستغفرواالله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما
(٩٢٢)
((اگر آنها آنگاه كه بر خويشتن ستم كردند به پيش تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى نمودند و پيامبر براى آنها طلب آمرزش مى كرد، خدا را
بسيار توبه پذير و مهربان مى يافتند)).
صبر صبر يعنى شكيبائى و تحمل در برابر مشكلات ، و استقامت و پايدارى در راه انجام وظائف ، وهمچنين
كنترل و نگهدارى نفس از تمايلات ، آنجا كه مى خواهد به خارج از مرزهاى اخلاقى و انسانى نفوذ كند.
صبر جنبه سازندگى دارد، صبرى كه اساس آن بر ايمان استوار شده نيروى يك مسلمان را در نبرد با دشمنان اسلام تا ده برابر بالا مى برد.
قرآن مى گويد:
ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماءتين
(٩٢٣)
اگر مى بينيد مسلمانان در ميدانهاى جهاد در صدر اسلام هميشه پيش مى رفتند علت آن وجود اين نوع تعليمات بود؛ آنها پرورش يافته مكتب صبر
بودند، نه كشته شدن فرزندان و نه كمبود مواد غذائى و نه مشكلات ميدان جهاد آنها را از پاى در نمى آورد.
با اين معنى كه گفته شد، برداشت سوئى كه بعضى از معنى صبر كرده ، و آنرا به معنى تسليم گرفته اند، كاملا
ابطال مى شود.
و بالعكس روشن مى گردد كه مقاومت و عدم تسليم در برابر مشكلات و حوادث و هجوم دشمنان ، خود مصداق صبر است ، چنانچه اميرالمؤمنين (عليه
السلام ) در نهج البلاغه مى فرمايد:
الصبر شجاعة
(٩٢٤)
صبر چنانچه اشاره شد سه شاخه اساسى دارد كه هركدام از آنها نيز به شاخه هاى فرعى تقسيم مى شود.
١ - صبر و خويشتن دارى در ميدان تمايلات نفسانى ، و استقامت در كنترل نفس از تجاوز به مرزهاى نامشروع و ارتكاب معاصى و محرمات .
٢ - صبر بر سختى هاى انجام وظائف الهى و واجبات شرعى .
٣ - صبر و تحمل در برابر مصائب و ناملايمات .
در آيات زيادى از قرآن كريم به صبر امر شده ، و از مقام ارجمند صابران
تجليل و تكريم شده است .
قرآن براى صبر، پاداش بى شمارى تعيين نموده و مى گويد:
انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب
(٩٢٥)
((همانا صابران ، اجرى بى شمار داده خواهند شد)).
در نهج البلاغه آمده است :
عليكم بالصبر فان الصبر من الايمان كالراءس من الجسد ولا خير فى جسد لا راءس معه ولا فى ايمان لا صبر معه
(٩٢٦)
((بر شما باد صبر نمودن ، كه همانا نسبت صبر به ايمان مانند نسبت سر به جسد است و همانطور كه اگر جسدى سر نداشته باشد، خيرى در آن
نيست ، در ايمانى هم كه صبر نداشته باشد، خيرى نيست)).
از اين تشبيه به خوبى مى توان موقعيت صبر را ارزيابى كرد، زيرا تمام حواس در سر است ، و يگانه وسيله تعليم و تعلم ، و فرمانده
كل اندامهاى بدن كه مغز است در سر قرار دارد.
صبر مطلق اينك آياتى كه بر فضيلت مطلق صبر كه شامل همه اقسام آنست دلالت دارد.
ولربك فاصبر
(٩٢٧)
((براى پروردگار خود صبر كن)).
و تمت كلمت ربك الحسنى على بنى اسرائيل بما صبروا
(٩٢٨)
((سخن نيكوى پروردگارت بر بنى اسرائيل در برابر صبر و شكيبائى به درجه تمام رسيد)).
و ان تصبروا و تتقوا فان ذلك من عزم الامور
(٩٢٩)
((اگر صبر نموده و تقوا بكار بريد، از كارهاى متقن خواهد بود)).
انى جزيتهم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون
(٩٣٠)
((من امروز (روز قيامت ) به آنها در برابر صبر، پاداش دادم و آنها سعادتمندان و رستگارانند)).
والصابرين و الصابرات ... اعد الله لهم مغفرة و اجرا عظيما
(٩٣١)
۱۵
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
((مردان و زنانى كه (داراى صفاتى مى باشند كه از جمله ) صبر كننده هستند... خدا براى آنها آمرزش و پاداشى بزرگ آماده كرده است)).
توضيح : در اين آيه عده اى از صفات شايسته مردان و زنان را ياد نموده و در آن ميان ، از صبر هم نام مى برد، و در مجموع ، آنان را به مغفرت و
پاداش عظيمى وعده مى دهد.
للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ازواج مطهرة و رضوان من الله والله بصير بالعباد الذين يقولون ربنا اننا
آمنا فاغفرلنا ذنوبنا وقنا عذاب النار الصابرين والصادقين و القانتين و المنفقين و المستغفرين بالاسحار
(٩٣٢)
((براى كسانى كه تقوا ورزند، پيش خدا بهشت ها مهياست كه از زير آنها نهرها در جريان است ، و همچنين (براى آنها در بهشت ) همسران پاكيزه خواهد
بود، و خشنودى خدا از آن ايشان است ، خدا به حال بندگان آگاه است ، آنان كه مى گويند، ايمان آورديم گناهان ما را بيامرز، و ما را از عذاب آتش
نگهدار.
اينان صبر كنندگان و راستگويان و اطاعت ورزان و انفاق كنندگان و در سحرها استغفار كنندگانند)).
سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار
(٩٣٣)
((سلام بر شما كه صبر نموديد، چه نيكوست جايگاه شما در آخرت)).
و جزاهم بما صبروا جنة و حريرا
(٩٣٤)
((در برابر صبر، آنان را بهشت و حرير پاداش داد)).
اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحية و سلاما
(٩٣٥)
((آنانند كه در برابر صبر غرفه به ايشان پاداش داده مى شود و با تحيت و سلام مواجه مى گردند)).
اولئك يؤ تون اجرهم مرتين بما صبروا
(٩٣٦)
((آنانند كه در برابر صبر، پاداش خود را دو بار دريافت مى دارند)).
و اصبر فان الله لا يضيع اجرالمحسنين
(٩٣٧)
((صبر كن كه همانا خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند)).
و اصبر و ما صبرك الا بالله
(٩٣٨)
((صبر كن ، كه صبر تو نيست جز به كمك خدا)).
انه من يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجرالمحسنين
(٩٣٩)
((هر كس تقوا ورزيده و صبر كند خدا اجر و مزد نيكوكاران را تباه نمى سازد)).
الذين صبروا و على ربهم يتوكلون
(٩٤٠)
(در وصف مؤمنان عامل به اعمال شايسته((آنانكه صبر كرده و بر پروردگار خود
توكل نمودند)).
نعم اجر العاملين الذين صبروا و على ربهم يتوكلون
(٩٤١)
((چه نيكو است پاداش عمل كنندگان ، آنانكه صبر كرده و بر پروردگار خود
توكل نمودند)).
والله مع الصابرين
(٩٤٢)
((خدا با صبر كنندگان است)).
واصبروا ان الله مع الصابرين
(٩٤٣)
((صبر كنيد، كه همانا خدا با صبر كنندگان است)).
والله يحب الصابرين
(٩٤٤)
((خدا صبر كنندگان را دوست دارد)).
و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم لهو خير للصابرين
(٩٤٥)
((اگر خواستيد (از كسى كه بر شما ستم و ظلم كرده ) انتقام بگيريد، بايد به همان اندازه باشد كه او بر شما ظلم كرده ، و اگر صبر كرده (و
از انتقام ) چشم پوشى كنيد، همان براى صبر كنندگان بهتر (از انتقام ) است)).
و ان تصبروا خير لكم والله غفور رحيم
(٩٤٦)
((اگر صبر كنيد براى شما بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است)).
والذين صبروا ابتغاء وجه ربهم و اقامواالصلاة و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانية و يدرؤ ن بالحسنة اولئك لهم عقبى الدار جنات عدن يدخلونها و
من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذرياتهم و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار
(٩٤٧)
((آنانكه براى تحصيل رضاى پروردگار خود صبر كرده و نماز بپا داشته اند و از آنچه به آنان داده ايم در آشكار و پنهان انفاق نموده و بدى را
با خوبى دفع كردند، براى آنان است دار آخرت ، بهشت هاى عدن كه آنها و صالحان از پدران و فرزندانشان به آنها
داخل مى شوند.
فرشتگان از هر در بر آنان وارد شوند (و به آنان مى گويند) سلام بر شما باد در برابر آنكه صبر كرديد، چه خوب است جايگاه شما در آخرت)).
انواع صبر نوع اول : صبر بر اجتناب و دورى گزيدن از معاصى و محرماتى است كه نفس ،تمايل به آنها دارد.
قرآن مى گويد:
انه من يتق و يصبرفان الله لا يضيع اجر المحسنين
(٩٤٨)
صبر در اين مرحله مبارزه درونى با ريشه هاى گناه ، و عوامل آن در روحانيت انسان است كه بدينقرار مى باشد:
١ - صبر بر جلوگيرى از اميال جسمانى :
در حديث مى خوانيم :
ان رسول الله (صلى الله عليه و آله ) كان يقول : حفت الجنة بالمكاره و حفت النار بالشهوات
(٩٤٩)
((پيامبر گرامى اسلام مى فرمود: بهشت آميخته شده است با ناخواستنى ها و ناملايمات يعنى كارهائى كه انسان بايد انجام دهد تا به بهشت برود
معمولا با طبع انسان سازگار نيست و جهنم و آتش با ملايمات و شهوات آميخته شده است)).
٢ - صبر بر مبارزه با اميال قلبى :
قرآن مى فرمايد:
و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهواى فان الجنة هى الماوى
(٩٥٠)
((هر كس از حضور در پيشگاه الهى بترسد و از هواى نفس ،
خويشتن را باز دارد همانا بهشت جايگاه اوست)).
٣ - صبر بر خوددارى از غضب :
در حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم :
من كف غضبه عن الناس كف الله عنه عذابه
(٩٥١)
((هر كس جلو غضبش را در مقابل مردم بگيرد، خداوند جلو عذابش را نسبت به او مى گيرد)).
و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است :
((الغضب مفتاح كل شر))
(٩٥٢)
((غضب كليد هر بدى است)).
منشاء غضب چنانكه در برخى از احاديث نيز تذكر داده شده ، خود بزرگ بينى و زورگوئى به ديگران ، و به حساب نياوردن و كوچك شمردن مردم
است .
٤ - صبر بر كمبود مالى و مبارزه با طمع : حتى در شرائطى كه شخص فاقد ساده ترين لوازم زندگى باشد نبايد دست به حرام بيالايد، و به
جاى آن به تلاش در كار و فعاليت براى بدست آوردن منافع بيشتر از راههاى
حلال و مشروع بيفزايد.
قرآن از چشم دوختن به زندگى تجملاتى طبقه غرق در رفاه نهى كرده و چنين مى فرمايد:
((ولا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحيوة الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك خير و ابقى
(٩٥٣)
((به متاع ناچيزى كه به گروهى در دنياى فانى براى امتحان داده ايم ، چشم مگشا كه رزق خداى تو بسيار بهتر و پاينده تر است)).
و نيز مى فرمايد:
وجعلنا بعضكم فتنة اتصبرون و كان ربك بصيرا
(٩٥٤)
((برخى از شما را براى برخى ديگر مايه امتحان قرار داديم كه صبر مى كنيد يا نه ؟ پروردگار تو بيناست)).
اين آيه بيانگر آن است كه انسان در رابطه با انسانهاى ديگر، با توجه به اختلافاتى كه از نظر ثروت و فقر و بهبودى و بيمارى و داشتن
مزاياى گوناگون طبيعى يا اجتماعى و فقدان آنها، با ديگران دارد، مورد آزمايش و امتحان قرار مى گيرد، كه آيا در اين شرائط، با نفس طغيانگر
خود چگونه كنار مى آيد، و آيا در اثر كمبودى كه در خود احساس مى كند به حقوق ديگران تجاوز مى كند، يا خويشتن دارى نموده و صبر مى ورزد؟ و
آيا در اثر دارا بودن امكانات بيشتر از ديگران از توانائى خود سوء استفاده نموده ، بيچارگان را
پايمال مى كند؟ يا به آنان با بهره گيرى از آنچه خدا به او ارزانى داشته يارى و كمك مى نمايد.
در حديثى از نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) نيز آمده است كه فرمود:
طوبى للمساكين بالصبر وهم الذين يرون ملكوت السموات و الارض
(٩٥٥)
((خوشا بر مساكينى كه صبر كنند؛ آنهائى كه ملكوت آسمانها و زمين را مى بينند يعنى مى دانند كه فقير بودن يا غنى بودن كسى بر اساس مشيت
الهى است -)).
و در حديث ديگرى از امام سجاد (عليه السلام ) چنين مى خوانيم :
رايت الخير كله قد اجتمع فى قطع الطمع عما فى ايدى الناس
(٩٥٦)
((همه خير را ديدم كه در قطع طمع ا زآنچه در دست مردم است اجتماع كرده است)).
٥ - صبر بر خوددارى از تعصبات :
تعصبات قومى ، ملى ، نژادى ، فاميلى ، گروهى ، اختلاف زبان و رنگ و غيره ، كه موجب تبعيضات جاهلانه است از نظر اسلام به كلى مطرود و محكوم
است .
قرآن كريم بطور كلى همه تبعيضات را لغو و تنها ملاك فضيلت و برترى انسانها را بر يكديگر، تقوا اعلام نموده و فرموده است .
يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم ان الله عليم خبير
(٩٥٧)
((اى مردم ما شما را از يك مرد و يك زن آفريده و به شعبه ها و فرقه هاى مختلفى تقسيم كرديم تا همديگر را بشناسيد؛ كه همانا گرامى ترين
شما نزد خدا، با تقواترين شما است و خدا از حال شما كاملا آگاه است)).
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) چنين آمده : پيامبر اكرم فرمود:
من كان فى قلبه حبة من خردل من عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية
(٩٥٨)
((هر كس به قدر دانه خردلى در دل او عصبيت باشد، خدا او را در روز قيامت با اعراب جاهليت محشور مى سازد)).
اساس سياست استكبارى قدرتهاى جهانخوار، كه اسلام را دشمن شماره يك خود مى دانند، بر اين نهاده شده ، كه از قوميت و مليت و اختلاف زبان و نژاد
و غيره ، به عنوان نيرومندترين ابزار براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان جهان استفاده كنند.
سرفرازى و اعتلاى مسلمانان جهان ، و برخوردارى آنها از استقلال ، و آزادى از بندهاى استعمار و استثمار، و رهائى از
چنگال استكبار جهانخواران ، تنها در سايه وحدت كامل ميان آنها، و خط بطلان كشيدن بر هر گونه تعصبات قومى و ملى و نژادى و غيره ، امكان
پذير است .
آيه فوق الذكر منشور رسمى اسلام در برابر تبعيضات گوناگون است كه همه انسانها را اعم از سياه و سپيد وغيره در كنار هم از حقوق مساوى
بهره مند ساخته و امتيازات واهى را الغاء و همه را در برابر قانون يكنواخت قرار داده است .
٦ - صبر بر حق ، آنجا كه حق بر زيان انسان باشد:
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود:
((آنگاه كه مرگ پدرم على بن الحسين (عليه السلام ) فرا رسيد، مرا به آغوش گرفته گفت : فرزندم تو را وصيت مى كنم به آنچه پدرم مرا به
آن وصيت كرد و گفت : كه پدرش نيز ائو را بدان وصيت نموده بود: فرزندم بر حق صبر كن اگر چه تلخ است))
(٩٥٩)
.
نوع دوم : صبر بر رنج و تلخى عمل به وظائف و اداى واجبات ، آنجا كه بر خلاف ميل نفس بوده و نفس گريز پا و راحت طلب ، از آن احساس تلخى كند
قرآن به پيامبر گرامى چنين خطاب مى كند:
رب السموات والارض و ما بينهما فاعبده و اصطبر لعبادته
(٩٦٠)
((پروردگار آسمانها و زمين و آنچه را كه د رميان آنهاست عبادت كن ، و در عبادت او صبر و شكيبائى نما)).
توضيح : اصطبار بر حسب قواعد ادبى از باب افتعال است ، و در آن معنى پذيرش مندرج است كه دلالت بر
تحمل نموده و تاءكيد بر صبر و شكيبائى است .
ولنجزين الذين صبروا اجرهم باحسن ما كانوا يعملون
(٩٦١)
((آنان را كه صبر نمايند بطور حتم بهتر از آنچه انجام دادند پاداش خواهيم داد)).
والذين امنوا و عملوا الصالحات لنبوئنهم من الجنة عرفا تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها نعم اجر العاملين الذين صبروا و على ربهم يتوكلون
(٩٦٢)
((كسانى را كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام دهند، در غرفه هائى از بهشت كه نهرها از زير آنها جارى است براى هميشه جايگزين خواهيم ساخت
، آنانكه صبر نموده و بر پروردگار خود توكل نمايند)).
الذين صبروا و عملوا الصالحات اولئك لهم مغفرة و اجر كبير
(٩٦٣)
((آنانكه صبر و شكيبائى ورزيده و اعمال صالح انجام دادند، براى آنانست آمرزش و پاداشى بزرگ)).
فاصبر لحكم ربك ولا تطع منهم اثما او كفورا
(٩٦٤)
((بر طاعت فرمان پرودگارت صبر كن و گناهكاران و كافران از آنان را اطاعت مكن)).
تفسير: خطاب به پيامبر گرامى است كه در ايفاى وظيفه سنگين رسالت بر رنجهائى كه از ناحيه كفار و مشركين به آن حضرت مى رسد صبر و
تحمل كند و گفته شده كه مراد از((آثم))، عتبة بن ربيعه و مراد از((كفور))وليد بن مغيره بوده است .
وجعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون
(٩٦٥)
((چون صبر كرده و به آيات ما باور داشتند از ميان آنان پيشوايانى قرار داديم كه به دين ما هدايت و رهبرى مى نمايند)).
اين نوع از صبر، كه صبر بر مبارزه با عوامل باز دارنده از اطاعت الهى است اقسام گوناگونى دارد:
١ - صبر بر مبارزه با ترس و سائر عوامل سستى اراده .
٢ - صبر بر مبارزه با كاهلى و تنبلى و راحت طلبى ، در دعاى ابوحمزه ثمالى كه از حضرت سجاد (عليه السلام )
نقل مى كند چنين آمده :
اللهم انى اعوذبك من الكسل والفشل والهم والجبن
((پروردگارا به تو از تنبلى و سستى و غم و ترس پناه مى برم)).
٣ - صبر بر مشقتها و سختى ها و خستگى ها.
آيات زير نيز در مورد صبر بر مشقت بجاى آوردن دعا و نماز به درگاه الهى آمده است :
واصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة والعشى يريدون وجهه
(٩٦٦)
((خويشتن را بر صبر و شكيبائى (به رنج طاعت خدا) وادار، به همراه مردمى كه در سحرگاه و شامگاه خدا را مى خوانند و رضاى او را مى
طلبند)).
و امر اهلك بالصلاة و اصطبر عليها
(٩٦٧)
((اهل خود را به نماز امر كن و بر اداى نماز صبر كن و تحمل نما)).
توضيح : چنانچه گفتيم كلمه((اصطبر))به معنى تحمل و صبر آورده شده و بر حسب هياءت و ماده هر دو بر آن دلالت دارد.
صبر در آيه ذيل هم به روزه تفسير شده است :
((يا ايها الذين امنوا استعينوا بالصبر والصلوة ان الله مع الصابرين
(٩٦٨)
((اى مردم با ايمان از صبر و نماز يارى جوئيد، همانا خدا با صابران است .))
٤ - صبر بر فداكارى بر صرف مال و كاهش دارائى در مورد واجبات مالى .
٥ - صبر بر فداكارى با جان
ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة
(٩٦٩)
((خدا از مؤمنان ، جان و مال آنها را در برابر بهشت خريدارى كرده است)).
يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا ورابطو واتقوا الله لعلكم تفلحون
(٩٧٠)
((اى مردم با ايمان ، صبر كنيد و در مبارزه با دشمنان دين صابر بوده و از مرزها نگهبانى كنيد و از خدا بترسيد اميد است كه رستگار شويد)).
توضيح :((صابروا))از باب مفاعله است كه طبق قواعد در جائى به كار مى رود كه عملى ميان دو فرد انجام گيرد، از اين نكته استفاده مى شود،
كه مراد از آن صبر بر رنجهائى است كه در برخورد ميان دو فرد بوجود مى آيد، و هر كدام از سوى ديگرى مورد تهديد و هدف حمله هاى او قرار مى
گيرد.
((اربطوا))نيز از مرابطه به معنى پاسدارى و نگهبانى از مرزها است كه در اين آيه ، مراد نگهبانى از مرزهاى مسلمانان ، با كفار است .
ام حسبتم ان تدخلوا الجنة ولما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين
(٩٧١)
((آيا گمان مى كنيد كه به بهشت وارد مى شويد، ولى هنوز خدا جهادگران و صبر كنندگان از شما را نشناخته است ؟)).
تفسير: منظور از شناخت ، شناخته شدن در عمل است ، والا، علم خدا بر همه چيز احاطه دارد)).
قال الذين يظنون انهم ملاقواالله كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله والله مع الصابرين
(٩٧٢)
((آنانكه ايمان به لقاء رحمت خدا و ثواب آخرت داشتند گفتند چه بسا گروه كمى كه بر گروه انبوهى پيروزى يافتند و خدا با صبركنندگان
است)).
ثم جاهدوا و صبروا ان ربك من بعدها لغفور رحيم
(٩٧٣)
((جهاد نمودند و صبر كردند كه همانا پروردگار تو بعد از آن ، آمرزنده و مهربان است)).
و ان تصبروا و تتقوا لا يضركم كيدهم شيئا
(٩٧٤)
((اگر صبر نموده و تقوا پيشه ساختيد، حيله آنان هيچ ضررى به شما نمى رساند)).
بلى ان تصبروا و تتقوا و ياءتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسة الاف من الملائكة مسومين
(٩٧٥)
((آرى اگر مشركان به همين زودى بر شما يورش آوردند و شما صبر نموده و تقوا را پيشه خود ساختيد پروردگارتان شما را به پنج هزار ملك
مدد مى كند كه نشان (پيروزى ) بر خويشتن دارند)).
٦ - صبر بر گرسنگى ، تشنگى ، بى خوابى ، سردى ، گرمى و ساير سختى ها كه احيانا در انجام فرائض مواجه با آنها مى گردد.
٧ - صبر بر لطمه ديدن حيثيت و وجهه مردمى در راه خدا، آنجا كه رضاى خدا با رضاى مردم تعارض كند. بايد توجه داشت كه عزت و ذلت بدست
خداست .
قرآن مى فرمايد:
و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شى ء قدير
(٩٧٦)
((پروردگارا هر كس را بخواهى عزيز مى دارى ، و هر كس را بخواهى ذليل و خوار مى سازى خير بدست توست و تو بر همه چيز توانائى)).
٨ - صبر و فشار بر نفس ، به دوست داشتن اولياى خدا، آنجا كه هواى نفس مقتضى عداوت با آنان باشد.
٩ - صبر و فشار بر نفس ، به دشمن داشتن دشمنان خدا، آنجا كه نفس اقتضاى دوستى دارد.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
ان من اوثق عرى الايمان ان تحب فى الله و تبغض فى الله و تعطى فى الله و تمتع فى الله
(٩٧٧)
((از استوارترين دستاويزهاى ايمان ، آنست كه براى خدا دوست بدارى و براى خدا دشمن بدارى ، و براى خدا عطا كنى ، و براى خدا از عطا
خوددارى نمائى)).
نوع سوم : صبر بر مصائب انسان در مراحل زندگى با رنج و تعب فراوانى روبرو مى گردد و آماج مصائب گوناگونى واقع مى شود، كه اين خود، آزمونى است كه نيروى
ايمان انسانها را اندازه گيرى كرده ، و تاب و توان و استقامت روحى افراد با ايمان را كه صبر ناميده مى شود در معرض نمايش در مى آورد)).
قرآن به تاءكيد اعلام مى كند كه هر انسانى با گرفتارى به برخى از آنها به آزمايش كشيده خواهد شد.
صبر مانند بوته زرگرى ناخالصيها را جدا مى سازد، انسانهاى با ايمان را محكمتر و مقاومتر مى كند، اما انسانهاى فاقد ايمان كه خود را محصور در
زندگى مادى مى بينند و به ماوراء زندگى دنيوى نمى انديشند آنگاه كه به پرتگاه رسيدند سقوط مى كنند، قرآن مى گويد:
ولنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقس من الاموال والانفس والثمرات و بشرالصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه
راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اءولئك هم المهتدون
(٩٧٨)
((البته شما را به چيزى از ترس و گرسنگى و كمبود در اموال و جانها و ميوه ها خواهيم آزمود (تو اى پيامبر) صبركنندگان را بشارت ده ، آنانكه
هنگام روى آوردن مصيبت مى گويند ما از آن خدا هستيم و بازگشت ما به سوى اوست .
بر آنان است صلوات (توجهات الهى ) و رحمت از ناحيه پروردگار، و آنانند هدايت يابندگان)).
تفسير: در تفسير اين آيه ناچاريم دو مطلب را گوشزد كنيم .
١ - اگر چه گفته شده است كه روى سخن در اين آيه با اصحاب پيامبر است كه در يارى او با حوادث نامبرده در آيه مواجه شدند. ولى طبرسى مفسر
بزرگ در مجمع البيان در تفسير اين آيه گويد اگر گفته شود كه روى سخن در اين آيه با همه انسانها است نيز صحيح است .
در اصول كافى باب صبر حديث((٢١))با سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام ) روايت مى كند كه :الذين اذا اصابتهم مصيبةرا
تلاوت نموده و فرمود: اين آيه در مورد هر كسى است كه خداوند تبارك و تعالى نعمتى را از او باز پس گرفته باشد.
٢ - صلوات ، جمع صلات به معنى درود و در اصل به معنى توجه به انعطاف است كه از ناحيه خدا به معنى عنايت و لطف و بركت مى باشد.
ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب ولكن البر من امن بالله واليوم الاخر والملائكة والكتاب والنبيين واتى
المال على حبه ذوى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل والسائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة واتى الزكوة والموفون بعهدهم اذا عاهدوا
والصابرين فى الباءساء والضراء و حين الباءس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون
(٩٧٩)
((خوبى اين نيست كه روى خود را به سوى شرق و غرب كنيد، خوبى از آن است كه به خدا و روز قيامت و ملائكه و قرآن و پيامبران ايمان داشته و
در راه محبت خدا، به خويشان و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان و سائلان و براى آزادى بندگان ،
بذل مال كند، و نماز بپا داشته و زكات دهد و آنانكه هرگاه عهد كنند به آن وفا كنند و در
حال فقر و مرض و هنگام جهاد صبر مى كنند. آنانند راستگويان و پرهيزكاران)).
تفسير: به نظر مى رسد كه منظور از رو به سوى مشرق و مغرب كردن عبادت بى مغز و محتوى است كه به اين قبله و آن قبله (مانند قبله يهود و قبله
نصارا) بدون داشتن ايمان به خدا و انبياء و آراستگى به صفاتى است كه در آيه از آنها ياد شده است ، روى آورند.
ما اصاب من مصيبة الا باذن الله ومن يؤ من بالله يهد قلبه والله لكل شى ء عليم
(٩٨٠)
((هيچ مصيبتى جز به اذن خدا نمى رسد. هر كس به خدا ايمان آورد دل او را هدايت كند، خدا به هر چيز داناست)).
ولربك فاصبر
(٩٨١)
((براى پروردگار خود صبر كن)).
تفسير: خطاب به پيامبر عظيم الشاءن است كه بر اذيت و آزارهائى كه از ناحيه مشركين به آن حضرت مى رسيد صبور و شكيبا باشد.
فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل ولا تستعجل لهم
(٩٨٢)
((صبر كن (اى پيامبر) همانگونه كه پيامبران اولواالعزم صبر كردند و براى (مجازات ) آنان (كه به تو ستم روا مى دارند) شتاب مكن)).
فاصبر على ما يقولون و سبح بحمد ربك
(٩٨٣)
((بر آنچه مى گويند صبر كن و به حمد و ثناى پروردگار خود تسبيح و تقديس كن)).
فاصبر على ما يقولون و سبح بحمد ربك قبل طلوع الشمس و قبل غروبها و من اناى
الليل فسبح و اطراف النهار لعلك ترضى
(٩٨٤)
((بر آنچه مى گويند صبر كن و تسبيح و تقديس نما به حمد و ثناى پروردگارت پيش از طلوع آفتاب و غروب آن و در اوقات شب و حوالى روز
نيز تسبيح كن اميد است كه خشنود گردى)).
واصبر على ما يقولون واهجرهم هجرا جميلا
(٩٨٥)
((بر آنچه مى گويند صبر كن و آنان را به طرز نيكوئى ترك نما)).
تفسير:((هجر جميل))يعنى ترك نيكو، خطاب به پيامبر گرامى است كه بر آزار مشركان كه از جهت تبليغ دين خدا به او متوجه مى گشت صبر
كند، و با آنان هجر جميل نمايد،((هجر جميل))آن است كه در عين متاركه ، از نصيحت و خيرخواهى كوتاهى نكند.
و لمن صبرو غفر ان ذلك لمن عزم الامور
(٩٨٦)
((هر كس صبر كرده (و از آزادى كه به او رسيده ) گذشت كند اين كردار او از امورى است كه بايد انجام گيرد)).
و اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور
(٩٨٧)
((صبر كن بر مصيبتى كه به تو رسد زيرا صبر از امورى است كه بايد انجام گيرد)).
تفسير: در معنىان ذلك من عزم الاموروجوه مختلفى گفته شده ، بهترين وجه آن است كه ما ذكر كرديم .
و لنصبرن على ما اذيتمونا و على الله فليتوكل المتوكلون
(٩٨٨)
((ما حتما بر آزارى كه به ما نموديد صبر مى كنيم ، و بر خدا توكل كنندگان
توكل كنند)).
انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب
(٩٨٩)
((ما او را صابر يافتيم چه بنده خوبى بود، او بسيار توبه كننده بود)).
تفسير: اين آيه درباره حضرت ايوب پيامبر است كه به بلاى دردناكى گرفتار شد، و بر آن صبر و شكيب ورزيد.
در حديثى مى خوانيم :
امام صادق (عليه السلام ) به اسحاق بن عمار فرمود:
۱۶
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
مصيبتى را كه صبر بر آن به تو عطا شده و مستوجب ثواب آن شده اى مصيبت مشمار، مصيبت آن است كه شخص از ثواب آن به علت جزع و بى صبرى
محروم گردد
(٩٩٠)
.
بى تابى در مواجهه با ناملايمات و از دست دادن صبر و شكيبائى گذشته از آنكه شخص را از مائده و نعمت بزرگ و بسيار ارزشمند صبر بى
بهره مى سازد، دو پى آمد منفى هم به دنبال دارد:
نخست در اثر بى تابى نيروى بازدارى و كنترل از گناه كم شده و در معرض مخاطره تمرد و معصيت الهى قرار مى گيرد.
دوم اسير غم و اندوه شده و نا اميدى در جان او ريشه مى دواند، و سرانجام به انسانى سرخورده و نگران و وحشت زده
مبدل مى شود، و گرفتار عذاب روحى مداوم مى گردد.
اينك شاخه هائى از اين نوع صبر:
١ - صبر بر بيمارى :
هنگامى كه انسان دوران بيمارى را طى كرده و مشغول درمان است ، گاه دردهاى جانكاهى مى كشد كه شكيبائى در برابر آنها هم جنبه اخلاقى دارد و هم
جنبه كمك به بهبودى ، زيرا چنانچه ثابت شده شكيبائى و قدرت روحى بيمار در بهبودى او تاءثير بسزائى دارد.
٢ - صبر و شكيبائى در برابر دشمن و سائر عوامل ترس و وحشت .
٣ - صبر بر صدمات بدنى و مشكلات جسمى
عالى ترين مرتبه اين نوع صبر نصيب شير مردانى است كه در نبردهاى اسلام دچار نقص عضو شده و براى رضاى خدا درد و رنج آن را بجان خريده
اند.
٤ - صبر بر از دست دادن فرزند در ميدان جهاد و غير آن .
چنين پدر و مادرى كه بر از دست دادن فرزند خود صبر و تحمل نمايند پيش خداوند
متعال پاداش بزرگى دارند، مقام والاتر را پدر و مادرى دارند كه فرزند عزيز و نور ديده گرانمايه خود را در راه اسلام تقديم كرده اند.
٥ - صبر بر مشكلات رفاهى .
٦ - صبر بر فشار مادى و كمبود مالى ، و خوددارى از آلودگى به حرام و افزودن بر تلاش و فعاليت براى بى نيازى از مردم .
٧ - صبر بر سائر انواع گوناگون تلخى ها در زندگى اجتماعى و خانوادگى .
٨ - صبر بر نداشتن آنچه ديگران دارند
وجعلنا بعضكم لبعض فتنة اتصبرون و كان ربك بصيرا
(٩٩١)
((برخى از شما را براى برخى ديگر مايه امتحان قرار داديم كه آيا صبر مى كنيد يا نه پروردگار تو (اى پيامبر) بيناست)).
تفسير: اين آيه بيانگر آن است كه انسان در رابطه با انسانهاى ديگر، با توجه به اختلافاتى كه از نظر ثروت و فقر و بهبودى و بيمارى و
داشتن مزاياى گوناگون طبيعى يا اجتماعى و فقدان آنها با ديگران دارد، مورد آزمايش و امتحان قرار مى گيرد، كه آيا در اين شرائط با نفس
طغيانگر خود چگونه كنار مى آيد، و آيا در اثر كمبودى كه در خود احساس مى كند، به حقوق ديگران تجاوز مى كند، يا خويشتن دارى نموده و صبر مى
ورزد.
و آيا در اثر دارا بودن امتياز بر ديگران ، از توانائى خود سوء استفاده نموده ، بيچارگان را
پايمال مى كند، يا به آنان با بهره گيرى از آنچه خدا به او ارزانى داشته يارى و كمك مى كند.
توصيه همديگر به صبر والعصر ان الانسان لفى خسر الا الذين امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
(٩٩٢)
((سوگند به عصر، كه حقا انسان در زيانكارى است ؛ جز آنان كه ايمان آورند و همديگر را به حق و صبر توصيه كنند)).
ثم كان من الذين امنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمة اولئك اصحاب الميمنة
(٩٩٣)
((آنان كه ايمان آوردند، و همديگر را به صبر و شكيبائى ، و رحم و دلسوزى سفارش نمودند، آنان اصحاب يمين هستند)).
تفسير: اصحاب يمين كسانى هستند كه در سوره واقعه ، قرآن خبر مى دهد كه به نعمتهاى بهشتى متنعم خواهند بود.
صلح والصلح خير واحضرت الانفس الشح و ان تحسنوا و تتقوا فان الله كان بما تعملون خبيرا
(٩٩٤)
((صلح بهتر است ، نفوس آدميان را بخل (و خوددارى از عفو و اغماض ) فرا گرفته (ولى ) اگر احسان نموده و تقوا ورزيد خدا به آنچه مى كنيد
آگاه است و پاداش آن را خواهد داد -)).
اين فقره بخشى از آيه است كه در مورد صلح ميان زن و شوهر آمده است ، ولى عموم آن
شامل صلح در غير مورد زن و شوهر را هم فرا مى گيرد.
بطور كلى صلح و صفا ميان برادران ايمانى در اسلام بسيار اهميت دارد، و بايد پايه هاى آن را با
عدل و احسان و عفو و اغماض از حقوق شخصى تحكيم بخشيد، ولى در مورد دفاع از دين و ناموس و در برخى از
مراحل نهى از منكر، موضوع صلح منتفى مى گردد، مگر آنكه مصلحت مسلمين به علت ضعف و ناتوانى در صلح و سازش باشد به عناوين اصلاح ،
مسالمت ، احسان ، اتحاد، عفو، تكبر، ظلم ، تجاوز به حقوق ديگران و جهاد مراجعه شود.
صوم (روزه ) روزه در دين اسلام همانند سائر اديان گذشته واجب است .
در سوره بقره آيه((١٨٣))مى فرمايد:
كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم تتقون
((نوشته شده بر شما روزه همانگونه كه بر كسانى كه پيش از شما بودند نوشته شده بود، باشد كه پرهيزكار شويد)).
در مدح مردان و زنان روزه دار در سوره احزاب ، آيه((٣٥))مى فرمايد:
ان المسلمين و المسلمات ... و الصائمين و الصائمات ... اعدالله لهم مغفره و اجرا عظيما
((همانا خدا براى مردان مسلمان و زنان مسلمان .... و مردان روزه دار و زنان روزه دار.... آمرزش و پاداش بزرگ مهيا ساخته است)).
روزه در اسلام اجتناب از ده چيز است كه عمده شهوات جسمانى را در بر مى گيرد و از هنگامى كه سپيده صبح مى دمد تا شامگاه كه نيمه شرقى آسمان
نيلگون گردد ادامه مى يابد.
به موجب نص قرآن كريم ، روزه در ماه رمضان واجب است .
ماه رمضان كه از ماههاى قمرى است بطور متناسب در عرض ٣٦ سال با تمام فصلهاى
سال از بهار و تابستان و پائيز و زمستان منطبق مى گردد.
هر فرد مسلمان هنگامى كه به سن بلوغ مى رسد ماه رمضان به هر فصلى مصادف باشد تا ٣٦
سال كه روزه بگيرد، به ترتيب در همه فصول سال ماه رمضان را درك كرده و روزه دار خواهد بود.
روزه ، داراى فوائد است كه از جمله دو فائده زير است :
١ - فائده بهداشتى - استراحت دستگاه گوارش در اثر تعطيل آن .
٢ - فائده اجتماعى - آشنا ساختن انسان جسم و جان خود را با گرسنگى و احساس سختى و مرارتى كه گريبانگير بى نوايان است .
در نتيجه روزه ، عاطفه و حس ترحم در انسان زنده شده ، و يك نوع احساس همدردى در او پديد مى آيد، كه او را به كمك كردن به بينوايان و
رهانيدن آنها از رنج و گرسنگى وا مى دارد.
فلسفه روزه گذشته از فوائد بهداشتى و اجتماعى و ساير فوائد روزه ، مهمترين فائده آن كه فلسفه روزه را
تشكيل مى دهد، فائده روانى آن است كه قرآن به آن اشاره نموده و تشريع حكم روزه را به آن
تعليل نموده است .
براى توضيح فائده روانى روزه و بيان مراد قرآن ، بايد به اين مقدمه توجه داشت :
انسان طبيعتا خوپذير است ، و طبعا به چيزى كه عادت نموده ميل دارد و مى خواهد بر طبق عادت خود رفتار نمايد، و در نتيجه عادت به عملى ، از آن
لذت مى برد، و تلخى آن در ذائقه اش ناچيز مى گردد، و به همين جهت رنج و زحمت آن براى وى كمتر، و انجام آن آسان مى گردد.
ما اشخاص معتاد به اعمال زشت را عملا مى بينيم با اينكه در نخست از آن متنفر بودند، ولى بعد از عادت به آن ، تنفر از بين رفته و به سوى آن
كشيده مى شوند، تلخى و بدبوئى افيون مثلا كه براى ديگران منفور است براى معتاد موجب لذت مى گردد.
مثال ديگر سحرخيزى براى كسى كه به آن عادت كرده آسان و لذت بخش است ، ولى كسى كه عادت كرده سحرگاهان بخوابد، بستر خواب را
ترك كردن براى وى مشكل و مستلزم رنج و مشقت است ، به همين منوال هر عمل نيك يا بدى را كه انسان به آن عادت نموده حساب كنيم ، براى وى لذت
بخش و ترك آن مستلزم رنج و زحمت است .
دستور روزه در اسلام براى آن است كه انسان را به كنترل نفس در برابر تمايلات و شهوات عادت دهد، و تسلط بر نفس را در انسان تقويت نموده و
در موارد نامشروع از طغيان آن جلوگيرى نمايد.
كسى كه يك ماه متوالى روزه گرفته ، به كنترل نفس در برابر خواهشها و هواهاى نفسانى عادت مى كند، و رنج آن بر وى كمتر مى گردد. به عبارت
ديگر روزه ، انسان را به تقوا و پرهيزكارى عادت مى دهد.
انسانى كه تقوا و پرهيزكارى براى او عادت گشت ، تحمل تلخى ، ترك حرام و رنج بازداشتن نفس را ارتكاب آن بر وى آسان مى گردد، و اين
عالى ترين هدف روزه است كه اسلام در روزه منظور داشته است .
بديهى است كه تقوا و پرهيزكارى سرچشمه تمام خوشبختيهاى دنيوى و اخروى است .
اين است كه قرآن مى فرمايد:
كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون
(٩٩٥)
يعنى :((بر شما روزه نوشته شد همانطورى كه بر گذشتگان نوشته شد تا شايد شما متقى و پرهيزكار شويد)).
صدقه ((صدقه))آنست كه مالى صرفا براى رضاى خدا داده شود، و فرق آن با((هبه))كه ترجمه فارسى آن((بخشش))است ، اين است
كه هبه براى اكرام كسى است كه به او مى دهد، اگر چه خود اكرام هم براى خدا باشد.
خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها وصل عليهم ان صلاتك سكن لهم والله سميع عليم الم يعلموا ان الله هو
يقبل التوبة عن عباده و باءخذ الصدقات و ان الله هوالتواب الرحيم
(٩٩٦)
((از اموال آنان صدقه بگير تا آنان را پاكيزه سازى و به آنان بركت بخشى و از خداى براى آنان طلب رحمت كن ، طلب رحمت تو موجب آرامش جان
آنهاست ، خدا شنوا و داناست ،
آيا نمى دانند خداست كه توبه را از بندگان خود مى پذيرد و صدقات را دريافت مى دارد و او بسيار توبه پذير و مهربان است)).
تفسير: اصل((زكات))به معنى نموى است كه از بركت خداى تعالى
حاصل شود، چه در امور دنيوى و چه در امور اخروى .
صدقه به شهادت اين آيه موجب تزكيه نفس است . تزكيه نفس ، پاك شدن آن از صفات نكوهيده و آراستن آن به صفات پسنديده مى باشد كه موجب
بركت يافتن نفس و شايستگى آن براى ارتقاء به مدارج عالى انسانى و تقرب به سوى خداى تبارك و تعالى مى گردد.
زكات كه به صدقه واجب گفته مى شود و يا نوعى از آن است موجب تزكيه
مال يعنى موجب بركت يافتن آن نيز مى گردد، بنابراين در تسميه آن به زكات دو مناسبت موجود است .
يمحق الله الربوا و يربى الصدقات والله لا يحب كل كفار اءثيم
(٩٩٧)
((خدا ربا را رو به نابودى مى برد و صدقه ها را نمو داده و بركت مى بخشد خدا هيچ كفران نعمت كننده گناهكار را دوست ندارد)).
تفسير:((محق))به معنى به تدريج كم شدن تا به حد نابودى مى باشد، و مراد از آن در آيه يا به تدريج از بين رفتن مالى است كه از
ربا بدست آمده و بى بركت شدن آن است ، و يا همانطور كه در روايت وارد شده ربا تواءم با نقصان دين است ، و اين مصداق همان از بين رفتن بركت
و موجب خسران بودن آن است .
ان المتقين فى جنات و عيون آخذين ما اتيهم ربهم انهم كانوا قبل ذلك محسنين كانوا قليلا من
الليل ما يهجعون و بالاسحار هم يستغفرون و فى اموالهم حق للسائل و المحروم
(٩٩٨)
((پرهيزكاران در باغها و چشمه ها هستند آنچه را كه پروردگارشان به آنان اعطاء فرموده دريافت مى دارند، آنان پيش از آن نيكوكار بودند كه
كمى از شب را مى خفتند و در سحرها استغفار مى كردند و در اموال و دارائى آنها حقى براى
سائل و محروم بود)).
الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده و ياءخذ الصدقات و ان الله هوالتواب الرحيم
(٩٩٩)
((آيا نمى دانند كه خدا توبه را از بندگان خود قبول فرموده و صدقه ها را دريافت مى دارد و اينكه ، خدا بسيار توبه پذير و مهربان است
؟)).
تفسير: منظور از اينكه خدا صدقه را دريافت مى دارد، آن است كه صدقه براى خداست و خدا آن را
قبول مى كند.
و در حديث آمده كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: صدقه پيش از آنكه بدست
سائل برسد در دست خدا قرار مى گيرد
(١٠٠٠)
.
الذين يلمزون المطوعين من المؤمنين فى الصدقات والذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخرالله منهم و لهم عذاب اليم
(١٠٠١)
((كسانى كه به مؤمنان صدقه دهنده كه جز آنچه به زحمت بدست آورده اند نمى يابند، ايراد مى كنند و آنان را استهزاء مى نمايند، خدا آنان را
استهزاء مى نمايد، و براى آنان عذاب دردناك است)).
تفسير: اين آيه در مورد كسانى است كه به صدقه افراد كم مايه ، كه جز چيز كمى را به زحمت بدست آورده اند نمى توانند صدقه دهند اهانت نموده
و به آن ايراد مى كنند.
لا خير فى كثير من نجويهم الا من امر بصدقة او معروف
(١٠٠٢)
((در بسيارى از سخنهاى سرى آنها فائده نيست جز آنكس كه به صدقه دادن يا كار خيرى دعوت كند)).
فائده اخفاء صدقه ان تبدوا الصدقات فنعما هى و ان تخفوها و تؤ توها الفقراء فهو خير لكم و يكفر عنكم من سيئاتكم والله بما تعملون خبير
(١٠٠٣)
((اگر آشكارا به دادن صدقات اقدام كنيد چه نيكوست آن ، ولى اگر پنهانى صدقات خود را به نيازمندان دهيد براى شما بهتر است ، و كفاره
برخى از گناهان شما مى گردد خدا از آنچه مى كنيد با اطلاع است)).
به عناوين انفاق ، نيكى كردن ، وصيت و اطعام مراجعه شود.
صدق و راستگوئى يا ايها الذين امنوا اتقوالله و قولوا قولا سديدا
(١٠٠٤)
((اى اهل ايمان از خدا بترسيد و سخن حق و صواب بگوئيد)).
الصابرين والصادقين والقانتين والمنفقين والمستغفرين بالاسحار
(١٠٠٥)
(در وصف بندگان خدا)((صبر كنندگان و راستگويان مطيعان و انفاق كنندگان و در سحرها استغفار كننده گانند)).
يا ايها الذين امنوا اتقواالله و كونوا مع الصادقين
(١٠٠٦)
((اى مردم با ايمان از خدا بترسيد، و با راستگويان همراهى كنيد)).
ليجزى الله الصادقين بصدقهم و يعذب المنافقين ان شاء اويتوب عليهم
(١٠٠٧)
((تا جزا دهد خدا راستگويان را به سبب راستگوئى آنان ، و منافقان را عذاب كند يا بيامرزد)).
ان المسلمين و المسلمات ... والصادقين و الصادقات ... اعد الله لهم مغفرة و اجرا عظيما
(١٠٠٨)
((خداوند براى مردان و زنان مسلمان و... و مردان و زنان راستگو و... بخشش و پاداش بزرگى مهيا فرموده است)).
فلو صدقواالله لكان خيرا لهم
(١٠٠٩)
((اگر به خدا راست گويند براى آنان بهتر خواهد بود)).
قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم
(١٠١٠)
((خداى تعالى مى فرمايد: اين است روزى كه راستگوئى به راستگويان سود مى بخشد، براى آنان است باغهائى ، كه نهرها از زير آنها جريان
دارد، و بطور هميشه در آنها مخلد خواهند بود. خدا از آنان خشنود و آنان از خدا خشنود گشته اند، اين است بهره بزرگ)).
صله رحم والذين يصلون ما امرالله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب
(١٠١١)
(در وصف عاقلان )((آنان كسانى هستند كه آنچه را خدا امر به پيوند آن نموده اطاعت كنند و از خداى بترسند و از سختى روز قيامت بهراسند)).
تفسير: ظاهر آيه آن است كه منظور صله رحم و پيوند با خويشاوندان و قطع رابطه نكردن با
آل محمد تفسير شده است و شايد مراد هر دو است چنانكه برخى از مفسرين گفته اند.
حدود((صله رحم))در كتب مشروحا بيان نشده بلكه به عرف واگذار گرديده است .
مثلا اگر برادر يك فرد ثروتمند، فقير باشد بايد به او رسيدگى بنمايد و الا قطع رحم كرده است .
گاهى صله رحم به اين است كه از او ياد كرده و به ديدن او برود، و يا به او نامه بنويسد و احوالپرسى نمايد. و گاهى به اين است كه هنگام
ملاقات از سلام و اظهار آشنائى ، سرباز نزند، هنگامى كه احتياج به كمك دارد از يارى او تا حدى كه از او انتظار مى رود كوتاهى ننمايد.
البته حدود خويشاوندى نيز بر حسب درجات آن فرق مى كند آنچه درباره برادر و خواهر صدق مى كند، درباره خويشاوندان دور صدق نمى كند.
بالاخره بايد درباره آنها از نيكوئى كردن به هر نحوى كه مقتضى است كوتاهى نشود.
طلب مغفرت براى مؤمنين و مؤمنات واستغفر لذنبك وللمؤمنين و المؤمنات
(١٠١٢)
((براى گناه خود و براى مردان مؤمن و زنان مؤمنه طلب مغفرت كن)).
عبادت چنانكه در مفردات راغب آمده است((عبوديت))به معنى اظهار تذلل است و((عبادت))، از آن بالاتر است ، زيرا آن به معنى غايت
تذلل است و تنها كسى سزاوار آن است كه در نهايت درجه افضال و انعام باشد و آن خداى يگانه است كه آفريننده عالم و هستى بخش همه موجودات
است و لذا قرآن مى فرمايد:
امر الا تعبدوا الا اياه
(١٠١٣)
((خداى امر فرموده كه جز او را عبادت نكنيد)).
در آيات زيادى از قرآن كريم به عبادت خدا امر شده است .
در سوره ذاريات آيه ٥٧ مى فرمايد:
و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون
((جن و انس را نيافريدم جز براى اينكه مرا عبادت كنند)).
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه((عبادت))، هدف آفرينش انسان است .
نه بدان معنى كه خدا نيازى به عبادت انسانها دارد بلكه بدان معنى كه كمال انسان بدان
حاصل مى شود.
در تفسير آمده است كه مراد از عبادت در اين آيه((معرفت))است ، شايد مراد آنست كه معرفت ، روح عبادت است ، و معرفت و خداشناسى ، عبادت
دل است كه منشاء و سرچشمه عبادت در ساير اعضاء و جوارح مس باشد.
عدالت عدالت در اصل لغت به معنى مساوات است ، و به معنى مصطلح آن ، مساوات در اداى حقوق مردم است . قسط نيز به همين معنى است .
فرق عدالت با احسان كه در آيه ذيل با هم ذكر شده چنانچه در((مفردات راغب))آمده اين است كه در احسان ، مساوات نيست ، زيرا احسان آن است كه
نيكى را به بيشتر از آن و بدى را به كمتر از آن پاداش دهد.
ولى تحقيق آن است كه احسان آنگاه كه در مقابل عدالت استعمال مى شود به معنى خوبى كردن به كسى است بدون داشتن حق ، در
مقابل عدالت كه تاءديه حق است .
قرآن مى فرمايد:
ان الله باءمر بالعدل و الاحسان
(١٠١٤)
((خدا به عدالت و نيكوكارى امر مى فرمايد)).
قل امر ربى بالقسط
(١٠١٥)
((بگو پروردگار من به عدالت امر نموده است)).
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط
(١٠١٦)
((پيامبران خود را با دلائل فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان سنجش (حق )
نازل كرديم تا مردم عدل را بر پا دارند)).
لاينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين ولم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين
(١٠١٧)
((خدا شما را از اينكه خوبى كنيد و به عدالت رفتار كنيد با كسانى كه در دين با شما
قتال ننموده و شما را از ديار خود اخراج نكرده اند نهى نمى كند خدا عدالت كنندگان را دوست دارد)).
واقسطوا ان الله يحب المقسطين
(١٠١٨)
((عدالت نمائيد كه خدا عدالت كنندگان را دوست دارد)).
و يقتلون الذين ياءمرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم
(١٠١٩)
((آنان را كه امر كنندگان به عدالت را مى كشند به عذاب دردناك بشارت ده)).
عدالت در وزن كردن و اوفواالكيل و الميزان بالقسط
(١٠٢٠)
((ترازو و پيمانه را به عدالت پر كنيد)).
و يا قوم اوفوا المكيال و الميزان بالقسط
(١٠٢١)
((شعيب خطاب به قوم خود:((اى قوم من ترازو و پيمانه را به عدالت پر كنيد)).
و اوفواالكيل اذا كلتم وزنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خير و احسن تاءويلا
(١٠٢٢)
((پيمانه را پر كنيد و با ترازوى درست وزن كنيد، كه همان بهتر و عاقبت آن نيكوتر است)).
و اقيمواالوزن بالقسط ولا تخسرواالميزان
(١٠٢٣)
((هر چيز را به ترازوى عدل و انصاف بسنجيد و از ترازو كم نكنيد)).
عدالت در حكم و ان حكمت فاحكم بيهم بالقسط ان الله يحب المقسطين
(١٠٢٤)
((اگر حكم كردى ميان آنها به عدالت حكم كن ، خدا عادلان را دوست دارد)).
و قل امنت بما انزل الله من كتاب و امرت لا عدل بينكم
(١٠٢٥)
((بگو: ايمان آورده ام به آنچه خدا نازل فرموده ، و ماءموريت يافته ام كه ميان شما عدالت كنم)).
ان الله ياءمر كم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا
بالعدل ان الله نعما يعظكم به ان الله كان سميعا بصيرا
(١٠٢٦)
((خدا امر مى كند كه امانتها را به صاحبان آن باز گردانيد و هنگامى كه ميان مردم حكم مى كنيد به عدالت حكم كنيد.
خدا چه خوب شما را موعظه مى كند كه خدا بينا و شنواست)).
و ان احكم بينهم بما انزل الله ولا تتبع اهوائهم و احذرهم ان يفتنوك عن بعض ما
انزل الله اليك
(١٠٢٧)
((حكم كن بر طبق آنچه خدا نازل فرموده ، و از اميال آنها متابعت نكن ، و بترس از اينكه آنان تو را در برخى از آنچه خدا بر تو
نازل فرموده گمراه كنند)).
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون
(١٠٢٨)
((آنان كه بر طبق((ما انزل الله))حكم نكنند كافرند)).
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون
(١٠٢٩)
((آنان كه بر طبق((ما انزل الله))حكم نكنند ظالمند)).
عدالت در شهادت يا ايها الذين امنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط، ولا يجرمنكم شنان قوم على ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى و اتقواالله ان الله خبير
بما تعملون
(١٠٣٠)
((اى افراد با ايمان ، بر پا دارنده مداوم عدل باشيد و براى خدا شهادت دهيد (اگر چه بر ضرر خود يا پدر و مادر يا خويشاوندان شما باشد).
دشمنى گروهى ، شما را به گناه نكشاند كه بر آنان ستم كنيد به عدل
عمل كنيد كه آن به تقوا نزديك تر است ، و خدا به آنچه كنيد مطلع مى باشد)).
تفسير:((قوام))، صيغه مبالغه است يعنى زياد قيام كننده ، قيام براى خدا در مورد خود انسان با پيروى از احكام خدا و در مورد ديگران با امر
به معروف و نهى از منكر و واداشتن آنها به پيروى آن است .
وليكتب بينكم كاتب بالعدل ... وليتق الله ربه ولا يبخس منه شيئا
(١٠٣١)
((ميان آن دو (وام دهنده و وام گيرنده ) نويسنده ، به عدالت بنويسد... و از خدا بترسد و چيزى از آن نكاهد)).
عدالت در سخن گفتن و اذ قلتم فاعدلوا ولو كان ذا قربى
(١٠٣٢)
((هرگاه سخن گفتيد به عدالت سخن بگوئيد اگر چه در مورد خويشاوندان باشد)).
يعنى : هنگام سخن گفتن ، عدالت را نصب العين خود قرار دهيد، و سخن به ناحق نگوئيد، اگر چه به ضرر كسى باشد كه با شما خويشاوندى دارد.
عدالت در اصطلاح ميان متخاصمين و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله ، فان فاءت
فاصلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا
(١٠٣٣)
((و اگر دو طايفه از اهل ايمان با هم به قتال و دشمنى برخيزند، البته شما مؤمنان ، بين آنها صلح برقرار داريد، و اگر يك قوم بر ديگرى
ظلم كرد با آن طايفه ظالم قتال كنيد تا به فرمان خدا باز آيد (و ترك ظلم كند) پس هرگاه به حكم حق برگشت با حفظ عدالت ، ميان آنها را صلح
دهيد، و هميشه عدالت كنيد)).
عدل الهى و نضع الموازين القسط ليوم القيمة فلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبة من
خردل اتينابها و كفى بنا حاسبين
(١٠٣٤)
((ميزانهاى عدل را در روز قيامت همى نهيم هيچ كس كمترين ستمى نمى بيند و اگر
(عمل كسى ) به قدر سنگينى دانه اى باشد آن را مى آوريم و كفايت مى كند كه حسابگر مائيم)).
۱۷
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
علم و دانش اندوزى عشق به علم و دانش اندوزى ، در فطرت انسان نهاده شده ، اگر چه رشد و اوج گيرى آن نياز به پرورش و تربيت دارد.
علم كاربرد نيروى ناطقه است كه ذاتى انسان است .
در فلسفه ، آنجا كه بحث از ماهيت انسان به ميان آمده ثابت و مبرهن است كه
فصل ، و ما به امتياز انسان از ساير جانداران نيروى علم و ادراك كليات است كه از آن به قوه ناطقه تعبير شده .
اينجا((نطق))، به معنى سخن گفتن نيست . بلكه به معنى نيروى ادراك مفاهيم كلى است ، كه تجزيه و تركيب اصوات و صداها، و در برابر هر
مفهومى تركيب بخصوصى از اصوات را بكار بردن و آنها را كه نطق و تكلم و جمله بندى نمودن ناميده مى شود نيز از آن مايه مى گيرد.
كلمه((علم))و مشتقات آن در ٧٨٥ موضع از قرآن كريم آمده است .
در فضيلت علم همان كافى است كه در قرآن ، آنجا كه از سؤ ال فرشتگان در مورد آفرينش آدم سخن به ميان آمده ، در پاسخ ، علم آدم و دانائى او به
آنچه فرشتگان نمى دانند تذكر داده شده ، و به دنبال اين ماجرا از امر فرشتگان به سجده كردن براى آدم سخن مى گويد.
قرآن بالا رفتن درجات انسانها را منوط به علم و ايمان دانسته و مى فرمايد:
يرفع الله الذين امنوا منكم والذين اوتواالعلم درجات
(١٠٣٥)
((خدا درجات آنان را كه از شما ايمان دارند و آنان را كه علم به آنها داده شده اند، بالا مى برد)).
بلكه از آيات ٧ و ١٨ سوره آل عمران و ٦ سوره نباء و ٦٢ سوره نساء، و ٧٦ سوره يوسف استفاده مى شود كه ايمان نيز از علم ناشى مى شود.
بالاخره مى فرمايد:
نرفع درجات من نشاء و فوق كل ذى علم عليم
(١٠٣٦)
((درجات هر كس را كه بخواهيم بالا مى بريم و بالاتر از هر صاحب علمى عالم تر هست)).
در آيات ذيل ، صاحبان علم را چنين توصيف مى كند:
ان الذين اوتواالعلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للاذقان سجدا و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا
(١٠٣٧)
((آنانكه پيش از قرآن به آنان علم داده شده ، هنگامى كه قرآن بر آنان خوانده مى شود سجده كنان به رو افتاده و مى گويند: پاك است پروردگار
ما، وعده او به عمل خواهد آمد)).
انما يخشى الله من عباده العلماء
(١٠٣٨)
((به تحقيق از بندگان خدا فقط عالمان ، از او مى ترسند)).
در آيات ذيل ، خداوند بر انبياء به اعطاء علم منت نهاده و مزيت آنها را به داشتن اين موهبت الهى تمجيد نموده است :
((سوره دخان آيه ٣٣، سوره اعراف آيه ٥٢ و ٩١، سوره بقره آيه ٢٣٩ و ٢٤٧ و سوره
آل عمران آيه ٤٨ و ١٦٤)).
و در مورد پيامبر خاتم الانبياء (صلوات الله عليه و آله ) دعاى جدش حضرت ابراهيم را چنين
نقل مى كند:
ربنا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم اياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم
(١٠٣٩)
((اى پروردگار ما، در ميان آنان (ذريه من ) پيامبرى برانگيز كه آيات تو را بر آنان فرا خوانده و آنان را كتاب و حكمت تعليم كند و تزكيه
نمايد، كه حقا تو عزيز و حكيم هستى)).
آنگاه قرآن پيامبر گرامى را، چنين توصيف مى كند:
و انزل الله عليك الكتاب والحكمة و علمك ما لم تكن تعلم
(١٠٤٠)
((بر تو كتاب و حكمت نازل كرده و تو را تعليم نمود آنچه را كه نمى دانستى)).
لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة
(١٠٤١)
((به تحقيق منت گزارد (انعام فرمود) بر مؤمنين آنگاه كه در ميان آنان پيامبرى از خودشان برانگيخت ، كه آيات خدا را بر آنها مى خواند و آنها را
تزكيه نموده و كتاب و حكمت تعليم مى كند)).
هوالذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة
(١٠٤٢)
((اوست آنكه در ميان درس نخوانده ها پيامبرى از خودشان برانگيخت ، كه آيات او را بر آنها همى خواند و آنها را تزكيه نموده و كتاب و حكمت
تعليم كند)).
با اينكه خداوند عالم به آن بزرگوار، علم لدنى اعطاء فرموده بود به علت اهميت فراوانى كه به علم مى دهد او را به دعاء و درخواست فزونى
علم امر مى كند و مى فرمايد:
و قل رب زدنى علما
(١٠٤٣)
((پروردگارا علم مرا فزونى ده)).
خداوند تبارك و تعالى در قرآن تنها به علم احتجاج فرموده ، مانند آيه ١٠٦ و ١٠٧ سوره بقره و آيه ٧٠ سوره حج و غير آن ، وهيچگاه به غير علم
تمسك نجسته است .
قرآن كريم به برهان و علم و سلوك راه حق و حقيقت اهتمام فرموده و مى فرمايد:
قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين
(١٠٤٤)
((بگو برهان خود را بياوريد اگر راستگو هستيد)).
فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون
(١٠٤٥)
((پس بپرسيد از اهل علم اگر علم نداريد)).
فقلنا هاتوا برهانكم فعلموا ان الحق لله
(١٠٤٦)
((گفتيم برهان خود را بياوريد، پس دانستند كه حق از آن خداست)).
خداى تبارك وتعالى امر فرموده كه براى تعلم دين ، از هر گروهى عده اى به سفر تن دهند و مى فرمايد:
فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم
(١٠٤٧)
((چرا از هر گروهى عده اى كوچ نمى كنند كه علم دين را ياد گرفته و آنگاه كه پيش قوم خود برگشتند آنها را انذار كنند)).
انظر كيف نصرف اءلايات لعلهم يفقهون
(١٠٤٨)
((بنگر چگونه آيات را بر مى گردانيم تا شايد علم فقه حاصل كنند)).
در((دوازده))آيه ، قرآن ترك فقه و فهم را سرزنش نموده ، و در((هجده))آيه ، به تفكر تحريص و تشويق نموده ، و در((بيست))آيه به تعقل مردم اظهار اميدوارى مى كند، و در((بيست و هشت))آيه به ترك
تعقل ، آنان رانكوهش مى كند.
قرآن از متابعت غير علم نهى نموده و مى فرمايد:
ولا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر والفؤ اد كل اولئك كان عنه مسؤ لا
(١٠٤٩)
((آنچه را كه به آن علم ندارى پيروى نكن ، به تحقيق در مورد گوش و چشم و
دل همه آنها بازپرسى خواهد شد)).
و ان كثيرا ليضلون باهوائهم بغير علم
(١٠٥٠)
((كسان زيادى با هوسهاى خود با غير علم (مردم را) گمراه مى كنند)).
ولئن اتبعت اهواء هم بعد الذى جائك من العلم مالك من الله من ولى ولا نصير
(١٠٥١)
((اگر هوسهاى آنها را پيروى كنى پس از آنكه علم به تو آمده است از ناحيه خدا يار و ياورى نخواهى داشت)).
و لئن اتبعت اهواءهم من بعد ما جائك من العلم انك اذا لمن الظالمين
(١٠٥٢)
((اگر بعد از آنكه علم به تو آمده هوسهاى آنها را پيروى كنى ، تو در آن وقت از ظالمان خواهى بود)).
ولئن اتبعت اهواءهم بعد ما جائك من العلم مالك من الله من ولى ولاواق
(١٠٥٣)
((اگر بعد از آنكه علم به تو آمده ، هوسهاى آنها را پيروى كنى براى تو از ناحيه خدا يار و نگهدارنده اى نخواهد بود)).
علم ، يگانه حجت پيش خداوند تبارك و تعالى است كه كمتر از آن را نمى پذيرد زيرا مى فرمايد:
ان الظن لا يغنى من الحق شيئا
((ظن و گمان به هيچوجه از حق مغنى و بسنده نيست)).
و ما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون
(١٠٥٤)
((براى آنها به آن علم نيست ، و آنها جز گمان نمى كنند)).
و ما لهم به من علم ان يتبعون الاالظن
(١٠٥٥)
((براى آنها به آن علم نيست و متابعت نمى كنند جز ظن را)).
خداى تعالى در آيات زير از سخن گفتن بدون علم نهى فرموده است :
اذ تلقونه بالسنتكم و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم و تحسبونه هينا و هو عند الله عظيم
(١٠٥٦)
((آنگاه كه آن را به زبان مى آوريد و به ذهن مى گوئيد آنچه به آن علم نداريد، و آن را سبك مى شماريد در حالى كه پيش خدا بزرگ است)).
ام تقولون على الله مالا تعلمون
(١٠٥٧)
((آيا به خدا مى گوئيد آنچه را كه نمى دانيد؟!))
قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهرمنها و ما بطن والاثم والبغى بغير الحق و ان تشركوا بالله ما لم
ينزل به سلطانا و ان تقولوا على الله مالا تعلمون
(١٠٥٨)
((بگو پروردگار من حرام كرده فواحش را، آنچه از آن آشكار و آنچه پنهان است و گناه و ظلم بدون حق را و اينكه به خدا شرك ورزيد كه خدا به
آن اذن نداده است ، و اينكه بر خدا بگوئيد آنچه به آن علم نداريد)).
انما ياءمركم بالسوء و الفحشاء و ان تقولوا على الله مالا تعلمون
(١٠٥٩)
((همانا (شيطان ) شما را به بدى و فحشاء امر مى كند، و اينكه بر خدا بگوئيد آنچه را كه به آن علم نداريد)).
اتقولون على الله مالا تعلمون
(١٠٦٠)
((آيا به خدا مى گوئيد آنچه را كه بدان علم نداريد؟!)).
خداوند تبارك و تعالى با وجود امر اكيد كه به خوبى كردن به پدر و مادر فرموده ، اگر با فرزند خود با غير علم مجاهده كنند كه به خدا شرك
ورزد از اطاعت آنها نهى نموده و مى گويد:
و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما
(١٠٦١)
((اگر با تو (پدر و مادر) مجاهده نمايند كه به خدا شريك قرار دهى آنچه را كه به آن علم ندارى اطاعت آنان را منما)).
قرآن شديدا تساوى عالم و جاهل را در آيات زير انكار و نفى كرده و مى فرمايد:
قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون
(١٠٦٢)
((بگو: آيا كسانى كه مى دانند، با كسانى كه نمى دانند مساوى هستند؟!)).
افمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى
(١٠٦٣)
((آيا كسى كه آنچه بر تو از ناحيه پروردگارت نازل شده مى داند حق است ، مانند كسى است كه نابينا مى باشد؟!)).
قل
هل يستوى الاعمى والبصير افلا تتفكرون
(١٠٦٤)
((بگو آيا بينا، با نابينا برابر است آيا فكر نمى كنيد؟!)).
و ما يستوى الاعمى والبصير ولاالظلمات ولا النور ولا الظل ولا الحرور و ما يستوى الاحياء ولا الاموات ان الله يسمع من يشاء و ما انت بمسمع من فى
القبور
(١٠٦٥)
((نابينا و بينا با هم برابر نيستند و نه ظلمات و نور با هم برابرند، و نه سايه با حرارت و آفتاب ، و نه زندگان با مردگان ، كه همانا خدا
هركس را كه بخواهد شنوا مى سازد و تو قادر نيستى كسانى را كه در گورها هستند شنوا سازى)).
و ما يستوى الاعمى والبصير
(١٠٦٦)
((كور و بينا برابر نيستند)).
مثل الفريقين كالاعمى والاصم والبصير والسميع هل يستويان مثلا
(١٠٦٧)
((مثل دو گروه ، مثل كر و كور با بينا و شنواست ، آيا آن دو برابرند؟!)).
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) چنانچه در حديث آمده است فرمود:
طلب العلم فريضة على كل مسلم
(١٠٦٨)
((منظور از علم ، كه اين همه در آيات قرآن به آن اهتمام شده ، و پيامبر اكرم آن را واجب شمرده ، علم الهى است كه انسان را به خدا نزديك ، و خوف
الهى را در دل او پديد مى آورد، و نيز هر علم ديگرى است كه در تحقق اين هدف مؤثر است .
اينست كه قرآن اعلام مى كند:
انما يخشى الله من عباده العلماء
(١٠٦٩)
((تنها آنان كه علم دارند از خدا مى ترسند)).
علوم طبيعى هم اگر تواءم با بصيرت بوده ، و فراگيرى آنها به دنبال غايت نهائى آنها باشد، كه آن كشف قوانين جهان هستى و دست يافتن به
راههاى منتهى به منشاء هستى است ، خود بخشى از علوم الهى خواهد بود.
زيرا هر قانونى در طبيعت راهى است به سوى قانونگذار و پديد آورنده آن نظم و قانون .
سرتاسر علوم طبيعى شناسائى قوانينى است كه در طبيعت ايجاد شده ، و هر اكتشاف تازه اى كه بشر به آن دست مى يابد كشف يك راه تازه اى به
سوى خداست .
چنانچه دكتر((وينچستر))رئيس سابق آكادمى علوم فلوريدا گفته است : هر كشف تازه اى كه در دنياى علم به وقوع مى پيوندد، صدها مرتبه
بر استوارى ايمان مى افزايد، و آثار شرك و وسوسه هاى نهانى را از بين مى برد، و جاى آن را به افكار عالى خداشناسى و توحيد مى بخشد.
قرآن به هيچ چيز به قدر تعقل و تفكر اهميت نمى دهد، در((٣٨))موضع به آن تحريص و در((٤٨))موضع به ترك فهم و
تعقل و تفقه و تدبر توبيخ مى كند.
در حديث مى خوانيم ؛ امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
افضل العبادة ادمان التفكر فى الله و فى قدرته
(١٠٧٠)
((افضل عبادت ، ادامه دادن به تفكر در خدا و قدرت اوست))
از نظر قرآن ، تدبر و تفكر در معارف الهى بايد در دو ميدان جولان و جريان يابد:
١ - آيات كتاب تشريعى ٢ - آيات كتاب تكوينى
در مورد تفكر و تدبر در آيات كتاب تشريعى چنين مى گويد:
افلا يتدبرون القران ام على قلوب اقفالها
(١٠٧١)
قرآن كتاب وحى است ، و احاديث ماءثوره از پيامبر اكرم و ائمه طاهرين (عليه السلام ) شارح آنند.
و در مورد تفكر و تدبر در آيات تكوينى كه كتاب آفرينش است مى گويد:
و يتفكرون فى خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار
(١٠٧٢)
((و در مورد آسمانها و زمين فكر كرده مى گويند: پروردگارا اين دستگاه عظيم را بيهوده نيافريده اى و منزهى ، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ
نگهدار)).
سرتاسر جهان - چنانچه اشاره شد - يك كتابخانه عظيم بى پايانى را تشكيل مى دهد، مملو از كتابهاى گوناگون كه قوانين بى شمار طبيعت در
آنها درج شده است .
مطالعه در هر يك از آن كتابها ما را به يك سلسله از قوانين طبيعت آشنا مى سازد و به سوى قانونگذار عالم و پديد آورنده نظام آن ، راهنمائى و
ارشاد مى كند.
آنچه دانشمندان توانسته اند تا كنون در اثر مطالعه در طبيعت از قوانين آن كشف و در پيشبرد تمدن بكار برده ، و به صورت اختراعات مختلف وارد
زندگانى بشر نمايند، نسبت به آنچه هنوز از قوانين طبيعت كشف نشده و دست بشر نتوانسته است گره آن را بگشايد، به اعتراف بزرگترين
دانشمندان ، بسيار ناچيز بوده ، و مانند آن است كه چراغهاى كوچك كم سوئى در گوشه و كنار صحراى تاريك بى پايانى به چشم بخورد كه در
شعاع بسيار محدودى روشنى مى دهند.
بطور كلى معلومات بشرى و دانش اندوزى انسانها از نظر اسلام با دو ميزان سنجش مورد ارزيابى قرار مى گيرد.
به عبارت ديگر فرهنگ اسلامى در آموزش ، آن است كه آن را به دو هدف اصلى هدايت كند:
١ - در مسير خدا بودن : يعنى همان هدفهائى كه نيروى فكر و انديشه و استعداد فرا گرفتن دانش در انسانها براى آن آفريده شده ، و آن
خداشناسى و سير فكر و انديشه به سوى محور هستى يعنى خداى يگانه است .
و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون
(١٠٧٣)
كه در تفسير آمده :((اى ليعرفون = تا بشناسند.))
٢ - در مسير خلق بودن : يعنى براى خدمت به خلق ، و بهره گيرى مردم بوده ، و صرفا براى منافع شخصى نباشد.
و همين اصل است كه آموزش را در كانال نيازهاى جامعه قرار داده و بيشترين نيروى آموزشى دانشجويان را در چيزهايى كه مورد نياز جامعه است متمركز
مى كند.
اين هدف نيز مانند هدف نخستين به آموزش و دانش اندوزى ، رنگ خدائى مى دهد، زيرا خدمت به خلق ، خود عبادت براى خداست .
در اسلام هر كس بايد بگونه اى بار جامعه را به دوش گرفته ، و به خلق خدا خدمت كند.
اينست كه مى گوئيم : اسلام دين زندگى و فعاليت است ، نه دين اعتزال و گوشه گيرى ، اسلام در همه صحنه هاى زندگى وارد شده ، و به همه
آنها جنبه الهيت و خدائى داده و با صفاى معنوى مى آميزد.
عفت ((عفت))، پديد آمدن حالتى براى نفس انسانى است كه با آن از غلبه شهوت جلوگيرى نمايد.
تعفف ، بدست آوردن عفت با تحمل رنج و ممارست بر آنست .
استعفاف ، به معنى طلب عفت و كوشش در بدست آوردن آنست .
قرآن مى گويد:
وليستعفف الذين لا يجدون نكاحا يغنيهم الله من فضله
(١٠٧٤)
((كسانى كه امكان ازدواج ندارند، عفت بگزينند تا خدا آنان را به فضل خود بى نياز سازد)).
تفسير: بعيد نيست كه منظور از آيه اين باشد كه عفت موجب مى گردد كه خداوند تعالى
تفضل فرموده آنان را متمكن و غنى سازد تا بتواند ازدواج كنند.
و احتمال مى رود كه منظور، آن باشد كه تا هنگامى كه خدا به فضل خود آنان را بى نياز كند به عفت ادامه دهند.
و ان يستعففن خير لهن
(١٠٧٥)
((زنانى كه به سبب سالخوردگى اميد ازدواج ندارند، اگر (حجاب گزيده ) عفت ورزند براى آنان بهتر است)).
عفت از سؤ ال
يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف تعرفهم بسيماهم لا يسئلون الناس الحافا
(١٠٧٦)
((به علت عفت (از اظهار نيازمندى )، جاهل آنان را بى نياز مى پندارد (ولى ) فقر و نيازمندى از چهره هاى آنان پيداست ، از مردم سؤ
ال نمى كنند و به مردم اصرار نمى ورزند)).
عفو خذالعفو و اءمر بالعرف واعرض عن الجاهلين
(١٠٧٧)
((عفو و بخشش پيش گير و به نيكى امر كرده و از جاهلان روگردان باش)).
فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فى الامر
(١٠٧٨)
((به سبب رحمت خدا بود كه با آنان به نرمى رفتار نمودى ، اگر به درشتى سخن مى گفتى ، و سخت
دل بودى از پيرامون تو پراكنده مى شدند، پس آنان را عفو كرده و بر آنها استغفار نما، و با آنان در كارها مشورت كن)).
فاعف عنهم واصفح ان الله يحب المحسنين
(١٠٧٩)
((آنها راعفو كن و از آنان درگذر، خدا نيكوكاران را دوست دارد)).
و لمن صبرو غفر ان ذلك لمن عزم الامور
(١٠٨٠)
((هر كس صبر كرده و (بر مردم ) ببخشد، همانا آن از كارهاى پا برجا و محكم است)).
((و جزاؤ ا سيئة مثلها فمن عفا و اصلح فاجره على الله
(١٠٨١)
((جزاى بدى ، بدى است (با وجود اين ) هر كس عفو و اصلاح كند پاداش او بر خداست)).
ان تبدوا خيرا او تخفوه اوتعفوا عن سوء فان الله كان عفوا قديرا
(١٠٨٢)
((اگر كار خيرى را آشكار كنيد يا پنهان سازيد يا از بدى عفو كنيد، همانا خدا عفو كننده و تواناست)).
عفو در مورد همسر و فرزندان يا ايها الذين امنوا ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحيم
(١٠٨٣)
((اى افراد با ايمان برخى از همسران و فرزندان شما دشمن شما هستند، از آنان بپرهيزيد و اگر عفو نموده و از لغزش آنان چشم پوشى كنيد و عفو
نمائيد به تحقيق خدا آمرزنده و مهربان است)).
تفسير: در تفسير اين آيه دو نكته قابل ذكر است :
١ - گاهى زن و فرزند به خاطر منافع خود، و يا تاءمين وسائل هوس ، شخص را به معصيت وا مى دارند، و اگر آنها را محدود ساخته و سختگيرى
كند ممكن است حتى براى بيرون آمدن از تنگنا و گشوده شدن دستشان نسبت به
اموال پدر، مرگ او را آرزو كنند.
پس زن و فرزند نه تنها ممكن است دين انسان را تهديد كنند بلكه ممكن است دشمن جان او هم بوده باشند، خداوند تبارك و تعالى ضمن هشدار دادن به
خطراتى كه از ناحيه زن و فرزندان متوجه پدر مى باشد او را دعوت به عفو آنان نموده و با تكرار عفو و پرده پوشى و آمرزش ، به آن تاءكيد
مى كند، و در آخر از آمرزش و مهربانى خدا كه هر انسانى در هر دو جهان سخت به آن نيازمند است ياد كرده ، گويا مى خواهد توجه دهد، كه اگر چشم
اميد به رحم و آمرزش خدا داريد، شما نيز از زن و فرزندان خود كه زير دست شما بوده و چشم انتظار به شما دارند، گذشت نموده و مهربان باشيد.
٢ - از اين آيه مى توان استفاده كرد، كه عفو و اغماض شخص از خطاهاى زن و فرزند خود، موجب عفو و اغماض خدا از خطاهاى اوست .
برخى از مفسران گفته اند مفاد آيه مبنى بر آن است كه هر كس كه از ديگران گذشت كند خدا از او مى گذرد ولى ممكن است كه اين ويژگى از آن
گذشت و عفو پدر از افراد خانواده خود كه سرپرست آنان است باشد.
و ان تعفوا اقرب للتقوى و لا تنسواالفضلل بينكم ان الله بما تعملون بصير
(١٠٨٤)
((اگر عفو كنيد به تقوا و پرهيزكارى نزديكتر است و فضل و احسان در ميان خود را فراموش نكنيد خدا به آنچه انجام دهيد بيناست)).
تفسير: در تفسير آمده كه اين آيه در مورد طلاق و جدائى ميان زوجين قبل از عروسى است كه به
علل مختلف گاهى رخ مى دهد اين آيه خطاب به مرد يا به زن هر دو مى باشد.
عفو در مورد خويشاوندان و غير آنها ولا ياءتل اولواالفضل منكم والسعة ان يؤ توا اولى القربى والمساكين والمهاجرين فى
سبيل الله وليعفوا وليصفحوا الا تحبون ان يغفرالله لكم والله غفور رحيم
(١٠٨٥)
((صاحبان ثروت و نعمت درباره خويشاوندان خود و مسكينان و مهاجران راه خدا (از بخشش و انفاق ) كوتاهى نكرده ، (بلكه ) عفو و چشم پوشى كنند،
آيا دوست نداريد كه خدا شما را عفو كند، خدا آمرزشگر و مهربان است)).
عفو در مورد سائلان قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها اذى
(١٠٨٦)
((سخن نيكو و بخشش ، بهتر از صدقه اى است كه آزارى به دنبال داشته باشد)).
عفو بدون عتاب و ان الساعة لاتية فاصفح الصفح الجميل
(١٠٨٧)
((روز قيامت خواهد آمد، به طريق نيكو از مجازات درگذر)).
تفسير: احتمال مى رود منظور آن باشد كه روز مجازات خواهد آمد، در اين جهان از مجازات كسانى كه به تو بدى مى كنند در گذر و يا منظور آن باشد
كه تو ديگران را عفو كن تا خدا هم روز مجازات از تو در گذرد.
از اميرالمؤمنين (عليه السلام ) روايت شده كه((صفح جميل))عفو بدون عتاب است))
(١٠٨٨)
عفو در مورد كافران قل للذين امنوا يغفروا للذين لا يرجون ايام الله ليجزى قوما بما كانوا يكسبون من
عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها ثم الى ربكم ترجعون
(١٠٨٩)
((بگو آنان را كه ايمان دارند، كسانى را كه روزهاى (بازپسين ) خدا را اميد ندارند عفو كنند تا خدا مردمان را به نيكوكارى پاداش دهد هر كس كار
نيكو كند به خود نيكى كرده ، و هر كس بدى كند به خود بدى كرده است سپس به سوى پروردگار خود باز گردانده مى شويد)).
فاعفوا واصفحوا حتى ياءتى الله بامره
(١٠٩٠)
((عفو كنيد و در گذريد (و مدارا كنيد) تا هنگامى كه فرمان خدا (به جنگ يا صلح ) برسد)).
عفو هنگام خشم و ما عندالله خير وابقى للذين امنوا و على ربهم يتوكلون والذين يجتنبون كبائر الا ثم والفواحش و اذا ما غضبوا هم يغفرون
(١٠٩١)
((آنچه پيش خداست بهتر است براى كسانى كه ايمان آورده و بر پروردگار خود
توكل مى كنند و كسانى كه از گناهان بزرگ و كارهاى زشت اجتناب مى كنند، و هرگاه خشم كنند مى بخشند)).
و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات والارض اعدت للمتقين الذين ينفقون فى السراء والضراء والكاظمين الغيظ والعافين عن
الناس والله يحب المحسنين
(١٠٩٢)
((به سوى آمرزش خداى خود بشتابيد و به سوى بهشتى كه به پهناى زمين و آسمانها براى پرهيزكاران مهيا گشته است آنانكه در آشكار و نهان
انفاق مى كنند و خشم خود را فرو برده و از مردم گذشت مى كنند. خدا نيكوكاران را دوست دارد)).
عقل عقل ، به دو معنى آمده است :
١ - قوه ادراك و تشخيص كه انسان با آن مى انديشد و تفكر مى كند و مى فهمد.
٢ - ادراك و فهميدن و دانستن آنچه انسان را به سعادت مى رساند و آنچه انسان را از شقاوت مى رهاند، چنانچه در حديث وارد شده :
عقل آن است كه با آن خدا عبادت مى شود و به وسيله آن بهشت كسب مى گردد.
راوى پرسيد: پس آنچه در معاويه بود چه بود؟ فرمود: آن شيطنت است كه شبيه
عقل است ولى عقل نيست .
(١٠٩٣)
در قرآن كريم تحريص بر عقل و تعقل ، يا نكوهش و مذمت عدم تعقل در((٤٨))موضع آمده است .
اولواالالباب كه در((١٦))موضع قرآن ذكر شده به معنى صاحبان عقل است كه از جمله اين آيه است :
۱۸
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
ان فى خلق السماوات والارض واختلاف الليل والنهار لايات لاولى الالباب الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق
السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار
(١٠٩٤)
((همانا در آفرينش آسمانها و زمين و پشت سر هم آمدن شب و روز نشانه هائى است براى صاحبان
عقل (اولى الالباب )، آنانكه ياد مى كنند خدا را به حالت ايستاده و نشسته و بر پهلو آرميده ، و در آفرينش آسمانها و زمين تفكر مى كنند،
پروردگارا اين (دستگاه عظيم آفرينش ) را بيهوده نيافريدى پس ما را از عذاب آتش (به سبب كوتاهى در تفكر در آنچه براى آن جهان آفريده شده
و انجام وظيفه در برابر آن ) نگهدارى كن)).
(به عنوان علم و تفكر و حكمت در همين كتاب مراجعه شود).
عمل به عهد خدا و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيؤ تيه اجرا عظيما))
(١٠٩٥)
((هر كس به آنچه با خدا عهد كرده وفا كند به زودى به او پاداش بزرگ خواهد داد)).
و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم))
(١٠٩٦)
((هرگاه عهد كرديد به عهد خدا وفا كنيد)).
والذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امرالله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللعنة ولهم سوء الدار
(١٠٩٧)
((آنانكه عهد خدا را مى شكنند بعد از آنكه با او عهد بسته اند، و قطع مى كنند آنچه را كه خدا به
وصل آن امر فرموده ، و در زمين فساد مى كنند براى آنان است لعنت و جايگاه بد)).
ولا تشتروالله ثمنا قليلا))
(١٠٩٨)
((عهد خدا را به قيمت كم نفروشيد)).
و كان عهد الله مسئولا))
(١٠٩٩)
((در مورد عهد خدا بازپرسى خواهد شد)).
يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم و اياى فارهبون
(١١٠٠)
((اى بنى اسرائيل ، بياد آوريد نعمتى را كه بر شما عطا كرده ام ، و به عهد من وفا كنيد تا من به عهد شما وفا كنم ، و از من بهراسيد)).
و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به وذلك هو الفوز العظيم
(١١٠١)
((هر كس به عهد خود با خدا وفا كند (به او چنين خطاب مى شود) به معامله اى كه انجام داده ايد شادمان باشيد كه آن كاميابى بزرگ است)).
ان الذين يشترون بعهدالله و ايمانهم ثمنا قليلا اولئك لا خلاق لهم فى الاخرة ولا يكلمهم الله ولا ينظر اليهم يوم القيامة ولا يزكيهم ولهم عذاب
اليم
(١١٠٢)
((همانا آنانكه عهد خدا و قسم هاى خود را به بهاى كم مى فروشند، در آخرت بهره اى ندارند خدا در روز قيامت با آنان سخن نمى گويد و (به نظر
رحمت ) در آنان نمى نگرد، و (از آلودگى گناه ) آنها را پاك نمى سازد، و براى آنها عذابى دردناك خواهد بود)).
عتق ، يا بنده آزاد كردن قرآن كريم يكى از مصارف((زكات))را كه ماليات رسمى اسلامى بر غلات و انواع دامها و طلا و نقره است ، خريدارى بنده براى آزاد كردن ،
و استخلاص آنها از ملكيت انسانها قرار داده و مى گويد:
انما الصدقات للفقراء والمساكين والعاملين عليها والمؤلفة قلوبهم و فى الرقاب والغارمين و فى
سبيل الله وابن السبيل فريضة من الله والله عليم حكيم
(١١٠٣)
((صدقات ويژه فقرا، مساكين ، عملين صدقات ، تاءليف قلوب ، آزاد كردن بندگان ، قرض داران ، راه خدا، و درماندگان در سفر مى باشد، كه از
جانب خدا واجب شده ، و خدا دانا و حكيم است)).
گذشته از مصرف زكات ، در شرع اسلام در موارد گوناگونى ، آزاد كردن بنده كفاره گناه قرار داده شده كه از جمله در سوره نساء آيه ٢))،
سوره مجادله ، آيه ٣، كفاره ظهار با همسر، تعيين شده است .
در اهميت آزاد كردن بنده ، قرآن مى فرمايد:
فلا اقتحم العقبة و ما ادريك ماالعقبة فك رقبة او اطعام فى يوم ذى مسغبة يتيما ذامقربة او مسكينا ذا متربة
(١١٠٤)
(در ذم انسان مغرور)((او از عقبه (گردنه بالاى كوه ) نگذشت ، تو چه مى دانى كه عقبه چيست ، آزاد كردن بنده است يا طعام دادن در روز سختى به
خويشاوند يتيم يا مسكين خاك نشين است ؟))
برده در اسلام پيش از اسلام بردگى در تمام قوانين روى زمين رسميت داشت . اسلام براى آن محدوديتهائى پيش آورد كه نتيجه آن انقراض بردگى است .
اولا بردگى را به كلى ممنوع ساخته و تنها در مورد جنگ با كفار كه طبعا موجب خونريزى مى شد اجازه داده است كه مسلمانان به جاى كشتن افراد مى
توانند از آنها به عنوان بردگى استفاده نمايند، اين يك دستور مفيدى است كه به توسط آن تا حد امكان از ريختن خون انسانها جلوگيرى مى نمايد.
و ثانيا مقرراتى جعل نمود كه به تدريج بردگان آزاد شوند. و اينك ما تعدادى از آنها را در
ذيل مى شماريم :
١ - براى آزاد كردن بنده ثواب بزرگى قرار داده است ، پيغمبر اكرم فرمود: هر كس بنده اى آزاد كند خداوند عالم به جاى هر عضو برده ، عضوى
از او را از آتش جهنم آزاد گرداند.
(١١٠٥)
٢ - زن برده اگر از آقاى خود داراى اولاد شد با مرگ او آزاد مى شود و به وارث
منتقل نمى گردد.
٣ - اگر پدر و مادر، به فرزند ارث برسند به خودى خود آزاد مى شوند.
٤ - اگر پسر، پدر يا مادر خود را خريدارى نمايد قهرا آزاد مى شوند، و همچنين اگر دختر يكى از پدر و مادر و يا يكى از خويشان خود را خريدارى
نمايد.
٥ - اگر بنده پيش از آقاى خود مسلمان شود آزاد مى گردد.
٦ - اگر بنده مبتلا به جذام و يا كورى و يا زمين گيرى شود آزاد مى شود.
٧ - اگر يكى از پدر و مادر برده نباشد فرزند نيز در قيد ملكيت كسى نخواهد بود.
٨ - اگر از كسى به بنده ارث برسد از بابت آن طبعا آزاد شده و بقيه ارث را تملك مى نمايد.
٩- هر كس در ماه رمضان بدون عذر عمدا روزه خود را بخورد يكى از كفاراتى كه براى او قرار داده شده آنست كه در برابر هر روز يك برده آزاد كند.
١٠ - يكى از كفاراتى كه براى مخالفت عهد با خدا قرار داده شده آنست كه بنده اى آزاد كند.
١١ - يكى از كفاراتى كه براى مخالفت نذر قرار داده شده آنست كه بنده اى آزاد كند.
١٢ - يكى از كفاراتى كه براى مخالفت قسم قرار داده شده آنست كه بنده اى آزاد كند.
١٣ - يكى از كفاراتى كه براى مو كندن و صورت خراشيدن زن در مصيبت فرزند و همچنين گريبان پاره كردن مرد در مصيبت زن يا فرزند، قرار داده
شده آنست كه بنده اى آزاد كند.
١٤ - كفاره زدن بيش از حد يك بنده آزاد كردن اوست با اختلاف در وجوب و يا استحباب آن .
١٥ - گذشته از اينها يكى از مصارف زكات (ماليات اسلامى ) خريدن بندگان با آن و آزاد كردن آنان به اين وسيله است .
به اين ترتيب بردگان به تدريج آزاد و بساط بردگى جمع مى شود، متاءسفانه در اثر
عمل نكردن به احكام شرع اسلام بردگى تا قرون اخير در ميان مسلمانان نيز مانند سائر
ملل ديده مى شد.
فداكارى براى خدا و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله
(١١٠٦)
از مردم هست كسى كه جان خود را در برابر بدست آوردن خشنودى خدا مى فروشد)).
يا ايها الذين امنوا هل ادلكم على تجارة نتجيكم من عذاب اليم تؤ منون بالله و رسوله و تجاهدون فى
سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم كنتم تعلمون يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار و مساكن طيبة فى جنات عدن ذلك
الفوز العظيم
(١١٠٧)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد آيا شما را راهنمائى بكنم به تجارتى كه شما را از عذاب دردناك نجات بخشد (و آن اينست ) كه به خدا و
رسول او ايمان آورده و در راه خدا با جان و مال جهاد كنيد، كه همان بهتر است براى شما اگر بدانيد، گناهان شما را مى آمرزد و شما را به
بهشتهائى در مى آورد كه از زير آنها نهرها جريان دارد و مسكنهاى پاكيزه در بهشت هاى عدن ، كه همانست سعادت بزرگ)).
قنوت در مفردات راغب گويد: قنوت به معنى ملازم طاعت بودن با خضوع و خشوع است ، و به هر يك از ملازم طاعت بودن و خضوع داشتن نيز تفسير شده است
. در تعدادى از آيات ، قنوت مدح شده ، و در آيه اى نيز به آن امر شده است كه مى فرمايد:
((و قوموا لله قانتين))
(١١٠٨)
((در پيشگاه خدا) به حالت خضوع بايستيد)).
از صادقين (ع ) در تفسير مجمع البيان در ذيل اين آيه نقل كرده كه مراد از قنوت در اين آيه((دعا))است .
امن هو فانت اناء الليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة و يرجوا رحمة ربه
(١١٠٩)
((آيا آن كسى كه آنات شب را با حالت خضوع به سجده و قيام بسر مى برد، و از آخرت ترسان و رحمت پروردگار خود را اميد مى برد با ديگران
برابر است ؟!)).
الصابرين و الصادقين و المنفقين و المستغفرين بالاسحار
(١١١٠)
(در وصف بندگان خدا)((صبر كنندگان ، و راستگويان ، و قنوت كنندگان ، و انفاق كنندگان ، و در هر بامداد استغفار كنندگانند)).
گريه از ترس خدا و ممن هدينا فاجتبينا اذا تتلى عليهم ايات الرحمان خروا سجدا و بكيا
(١١١١)
((از كسانى كه هدايت كرديم و برگزيديم (گروهى هستند كه ) هرگاه آيات خدا بر آنان خوانده شود به حالت سجده و گريه به روى مى
افتند)).
ان الذين اوتواالعلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للاذقان سجدا و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا و يخرون للاذقلان يبكون و
يزيدهم خشوعا
(١١١٢)
((كسانى كه پيش از وى به آنان علم داده شده هرگاه قرآن برآنها خوانده مى شود با حالت گريه به رو مى افتند و مى گويند: پاك است
پروردگار ما، به درستى كه وعده پروردگار ما انجام شدنى است .
به روى افتاده و گريه مى كنند و (شنيدن آيات قرآن ) فروتنى آنها را بيشتر مى سازد)).
گوش دادن به سخن و متابعت از بهترين آن و الذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى الله لهم البشرى فبشر عباد الذين يستمعون
القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولوا الالباب
(١١١٣)
كسانى را كه از عبادت طاغوت اجتناب كرده و به خدا توبه نمودند مژده باد.
پس تو (اى پيامبر) آن بندگان مرا مژده ده آنها كه به سخن گوش فرا داده و از بهترين آن پيروى مى كنند، آنها هستند كه خدا هدايتشان كرده ، و آنها
هستند كه صاحبان عقلند)).
مسالمت يا ايها الذين امنوا ادخلوا فى السلم كافة
(١١١٤)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، همگى در مسالمت در آئيد)).
و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل على الله
(١١١٥)
((اگر به مسالمت ميل كردند تو نيز به آن ميل كن و بر خدا توكل نماى)).
اين آيه در مورد اهل كتاب (يهود، نصارا، مجوس ) است ، كه اگر خواستند صلح كنند و از مسلمين رفع تعدى نمايند، و حقوق مسلمين را
پامال نكنند پيشواى مسلمين با آنها صلح مى كند و جنگ را متوقف مى سازد.
ميانه روى در صداى نماز و لا تجهر بصلوتك و لا تخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا
(١١١٦)
((صداى خود را در نماز بلند نكن ، و پنهان نيز نكن ، بين آن دو ميانه رو باش)).
مشورت در كارها و امر هم شورى بينهم
(١١١٧)
(در وصف مؤمنان )((كارشان را مورد مشورت قرار مى دهند، يا كارشان مشورت با همديگر است)).
توضيح : شورى در لغت بطورى كه در((مفردات راغب))گفته است به معنى كارى است كه مورد مشورت قرار گيرد، و به معنى مصدرى يعنى
شور و مشورت نيز آمده است به اين جهت آيه را به دو گونه معنى كرديم .
اصل شور و مشورت در لغت عرب به معنى بيرون آوردن عسل از كندو است .
به همين مناسبت در معنى استخراج شهد راءى و نتيجه فكر ديگران استعمال شده است .
در نهج البلاغه آمده است هر كس با مردان مشورت كند در عقل آنها شركت جسته است
(١١١٨)
پيامبر گرامى اسلام با اينكه عاقل ترين مردم ، و مؤيد به وحى الهى بود، به مقتضاى آيه
ذيل به مشورت امر شده است .
مشورت علاوه بر فائده اى كه ذكر شد، اين فائده را نيز دارد، كه موجب جلب محبت مى شود، و حاكى از ارزش
قائل شدن و ارج نهادن به افكار شخص مورد مشورت است .
و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله
(١١١٩)
((در امور با آنان مشورت كن پس آنگاه كه تصميم گرفتى بر خدا توكل كن))
تفسير: امر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به مشورت با ياران و اصحاب
علل گوناگون دارد كه شايد از جمله آنها تعليم عملى طرز حكومت و پايه گذارى حكومت اسلامى بر مبناى مشورت و اجتناب از استبداد است .
مراحل تصميم گيرى از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه پيش از انجام عمل سه مرحله به ترتيب وجود دارد:
مشورت ، انديشه ، توكل
پس از مشورت و اطلاع از نظريات ديگران بايد با تفكر و انديشه نظريات و صلاح و فسادى كه از طرف آنان ارائه شده با جهات ديگر از
صلاح و فساد كه به نظر خود انسان مى رسد در كنار هم مورد بررسى قرار داده و نتيجه گيرى نمود آنگاه كه تصميم بر آن قرار گرفت به
پروردگار توانا كه چيزى از حيطه قدرت او بيرون نيست توكل نمايد، و از او بخواهد كارى را كه مى خواهد انجام دهد در مسير خير و مصلحت قرار
دهد، و به او در انجام آن يارى و مدد كند.
ناگفته نماند استخاره نيز كه هنگام اقدام به كارى مستحب است به همين معنى يعنى به معنى طلب خير از خداوند
متعال است .
نه آنچه معمول است كه با قرآن يا تسبيح استخاره شود اگر چه در برخى از روايات آمده است كه هنگام تحير مى توان با قرآن و تسبيح استخاره
كرد ولى آنچه از روايات صحيحه وارد شده و مورد تاءييد قاطع علم فقه است استحباب استخاره به معنى دعا و طلب خير از درگاه خداست .
مرابطه يا مرزبانى مرابطه يعنى محافظت از مرزهاى اسلام كه وظيفه ديده بانى و تحصيل آگاهى از تحركات كفار براى هجوم به
داخل مرزهاى اسلامى را بعهده دارد، يكى از عبادات ارزشمند است .
قرآن مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقواالله لعكم تفلحون
(١١٢٠)
((اى كسانى كه ايمان داريد صبر (و مقاومت ) كنيد، و همديگر را به صبر (و مقاومت ) وا داريد و مرابطه انجام دهيد و از خداى بترسيد، باشد كه
رستگار شويد)).
در((تيسيرالوصل))(ج ١ ص ٢٢٣) از ابن عباس روايت كرده كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود:
((بر ديده دو كس آتش نمى رسد، ديده اى كه از ترس خداى به گريه در آيد، و ديده اى كه در راه خدا حراست و ديده بانى نمايد)).
مواظبت از مال يتيم و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده
(١١٢١)
((به مال يتيم تا آنگاه كه بالغ شود نزديك نشويد جز به نيكوترين طريقه)).
نماز نماز ترجمه فارسى((صلات))است
صلات قرار گرفتن در محضر خداى تبارك و تعالى با خضوع و خشوع است ، و به عبارت ديگر كرنش و تواضع ويژه مخلوق به خالق ، در
برابر خداست و به عبارت سوم آداب مخصوصه حضور در پيشگاه خدا مى باشد.
در قرآن كريم طى آياتى به((صلات))امر و بر آن تحريص ، و نمازگزار ستوده شده و پاداش بزرگ بر آن ياد شده است ، كه بدين قرار
است :
سوره مزمل آيه ٢٠ و مجادله ١٣ و جمعه ٩ و شورى ٣٨ و فاطر ١٨ و احزاب ٣٣ و لقمان ٤ و ١٧ و عنكبوت ٤٥ و
نحل ٣ و نور ٣٧ و ٥٦ و حج ٣٥ و ٤١ و ٧٨ و انبياء ٧٣ و طه ١٤ و ١٣٢ و مريم ٣١ و ٥٥ و ٥٦ و اسراء ٧٨ و ابراهيم ٣٧ و ٤٠ و رعد ٢٢ و هود
١١٤ و يونس ٨٧ و توبه ٥ و ١١ و ١٨ و ٧١ و انفال ٣ و اعراف ١٧٠ و انعام ٧٢ و مائده ١٢ و ٥٥ و ٩١ و نساء ١٢ و ٧٧ و ١٠٢ و ١٠٣ و ١٦٢ و
بقره ٢٧٧ و ٢٣٨ و ١٧٧ و ١٥٣ و ١١٠ و ٨٣ و ٤٥ و ٤٣ و آل عمران ٣٩ و قيامت ٣١ واعلى ١٥ و علق ٣١.
اينك برخى از آيات نماز: و انا اخترتك فاستمع لما يوحى اننى انا الله اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلاة لذكرى ان الساعة اتية اكاد اخفيها لتجزى
كل نفس بما تسعى فلا يصدنك عنها من لا يؤ من بها و اتبع هويه فتردى
(١١٢٢)
من تو را برگزيدم پس به آنچه به تو وحى مى شود گوش فرا ده ، به درستى كه منم الله ، و جز من خدائى نيست .
مرا ستايش كن ، و بياد من نماز بپادار،
روز قيامت خواهد آمد اراده كرده ام كه (وقت ) آن را پنهان دارم تا هر كس به جزاى سعى و كوشش خود برسد، ترا از آن باز ندارد كسى كه ايمان
نياورده و هواى نفس خود را متابعت نموده است)).
در سوره بقره آيه ٤٥ و ٤٦ مى فرمايد:
و استعينوا بالصبر الصلاة و انها لكبيرة الا على الخاشعين الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم اليه راجعون
(١١٢٣)
((از صبر و نماز كمك بگيريد. نماز سنگين است جز بر خاشعان ، آنانكه (لااقل ) گمان دارند كه در پيشگاه الهى حاضر خواهند شده و به سوى او
رجوع خواهند كرد)).
تفسير: حقيقت صبر جلوگيرى كردن نفس از خواسته هاى آن ، و كف از هواى نفس است ، نماز نيز ايستادن در محضر خداى تبارك و تعالى و اظهار عجز و
فروتنى و تذلل و عبوديت در برابر اوست ، اين دو با هم انسان را براى انجام وظائف و بجاى آوردن واجبات و ترك محرمات و منهيات يارى مى كند.
از ائمه طاهرين (سلام الله عليهم اجمعين ) روايت شده كه مراد از صبر روزه است .
(١١٢٤)
بطور مسلم روزه از مصاديق صبر است و اطلاق صبر بر آن از باب اطلاق مفهوم بر مصداق است .
چنانچه گفته شد استعانت به صبر و نماز و كمك گيرى از آنها در امور اخروى مى باشد كه به انسان در انجام آنها نيرو مى دهد.
ولى از برخى از روايات استفاده مى شود كه نماز يا نماز و صبر هر دو در انجام امور دنيويه و
وصول به آرمانهاى دنيوى نيز مؤثر است ، و در آيه نيز اعم از امور اخروى و دنيوى هر دو ملحوظ شده است .
از حضرت صادق (عليه السلام ) مروى است كه فرمود: چه باز مى دارد يكى از شما را آنگاه كه اندوهى بر او وارد شود وضو بسازد و به مسجد در
آمده دو ركعت نماز بخواند، و در آن خدا را بخواند آيا نشنيدى سخن خدا را كه مى فرمايد:
واستعينوا بالصبر و الصلاة
در سوره عنكبوت آيه ٤٥ مى فرمايد:
ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر
((نماز از فحشاء و منكر باز مى دارد)).
و در سوره بقره ، آيه ٢٣٨ به محافظت بر آن امر فرموده((حافظوا على الصلوات))
((بر نمازها محافظت كنيد)).
و در سوره معارج آيه ٢٣ و ٢٤ مداومت كنندگان بر نماز را مى ستايد:
الا المصلين الذين هم على صلاتهم دائمون
و در سوره مؤمنون آيه ١ كسانى را كه در نماز خشوع داشته باشند سعادتمند مى شمارد:
قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون
و در سوره ماعون آيه ٥ كسانى را كه در نماز حالت غفلت دارند مذمت مى كند:
فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون
و در سوره نساء آيه ١٤٢ و سوره توبه آيه ٥٤ حالت كسالت در نماز را تقبيح نموده و منافقان را به آن توصيف مى كند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام در نهج البلاغه (خطبه ١٩٠) به نماز تاءكيد نموده و در ضمن بياناتى برخى از آيات نماز را تذكر داده و مى فرمايد:
امر نماز را مراعات كنيد و بر آن محافظت نمائيد و بيشتر بجاى آريد، و با آن به خدا تقرب جوئيد:
ان الصلوة كانت على المؤمنين كتابا موقوتا
(١١٢٥)
((نماز بر مؤمنين نوشته شده و وقت آن تعيين گرديده است)).
آيا توجه نمى كنيد به پاسخ اهل آتش آنگاه كه از آنها پرسيده مى شود:
ماسلككم فى سقر قالوا لم نك من المصلين
(١١٢٦)
((چه چيز شما را به دوزخ كشانيد؟ گفتند از نمازگزاران نبوديم)).
نماز گناهان را مانند برگ درخت مى ريزد و آنها را رها مى كند مانند رها كردن بندها، پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله ) نماز را به چشمه آب گرم
تشبيه نمود كه بر در خانه مردى باشد كه روزى پنج بار با آن شستشو كند، ديگر بر او چركى باقى نمى ماند.
حق نماز را مردانى از مؤمنان مى شناسند كه زينت دنيا و روشنى چشم از فرزند و دارائى آنها را از نماز باز ندارد.
خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:
رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكرالله و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة
(١١٢٧)
((مردانى هستند كه تجارت و فروش كالا آنها را از ياد خدا و بجاى آوردن نماز باز نمى دارد)).
پيامبر خدا با اينكه به بهشت مژده داده شده بود براى نماز خود را به رنج مى افكند براى آنكه خدا فرموده :
و اءمر اهلك بالصلاة و اصطبر عليها
(١١٢٨)
((اهل خود را به خواندن نماز امر كن و بر اداى آن شكيبا باش))
پس اهل خود را به آن امر مى كرد و خود نيز بر (رنج ) آن صبر مى نمود.
نمازهاى پنجگانه و اقم الصلاة طرفى النهار و زلفا من الليل ان الحسنات يذهبن السيئات
(١١٢٩)
((بر پا دار نماز را در اول و آخر روز و اول ساعات شب ، همانا حسنات سيئات را (از بين ) مى برد)).
تفسير: مراد از نماز اول روز نماز صبح ، و نماز آخر روز نماز مغرب ، و از نماز
اول ساعات شب نماز عشا، است .
در اين آيه نماز ظهر ذكر نشده و در آيهاقم الصلاة لدلوك الشمس((به جهت
زوال آفتاب نماز بخوان))از نماز ظهر ياد شده است .
نماز شب يا ايها المزمل قم الليل الا قليلا نصفه اوانقص منه قليلا اوزد عليه و ربل القرآن ترتيلا، انا سلقى عليك قولا ثقيلا، ان ناشئة
الليل هى اشد وطا و اقوم قيلا
(١١٣٠)
((اى به جامه پيچيده جز اندكى شب را بپا خيز، نصف آن را يا كمى از آن بكاه يا بر آن بيفزا و قرآن را به
ترتيل بخوان .
ما به زودى بر تو القاء خواهيم كرد گفتارى سنگين ، همانا پديده شب و بپا خاستن براى نماز شب پا بر جاتر و گفتارش استوارتر است)).
تفسير: ترتيل آنست كه حروف كلمات خوب آشكار شود، و معناى ديگرى هم براى آن ذكر شده است .
((ناشئة الليل))يعنى پديده شب كه بپا خاستن براى نماز شب تفسير شده كه با استناد حديث مروى از حضرت باقر و حضرت صادق
(عليهماالسلام ) مى باشد.
و من الليل فسبحه و ادبار السجود
(١١٣١)
((پاسى از شب خدا را تسبيح كن و آنگاه كه ستارگان بر مى گردند)).
تفسير: اين آيه به نماز مغرب و عشاء و در وجه ديگر به نافله شب تفسير شده است .
كانو قليلا من الليل ما يهجعون و بالاسحارهم يستغفرون
(١١٣٢)
( در وصف متقين )((كمى از شب را مى خوابيدند و در سحرها استغفار مى نمودند)).
ان ربك يعلم انك تقوم ادنى من ثلثى الليل و نصفه و ثلثه و طائفه من الذين معك
(١١٣٣)
((پروردگار تو مى داند كه تو مقدارى كمتر از دو ثلث شب را كمتر از (مجموع ) نصف و ثلث آن را بپا مى خيزى و گروهى از كسانى كه با تو
هستند))
و من الليل فاسجد له و سبحه ليلا طويلا
(١١٣٤)
((پاسى از شب را به او (به خدا) سجده كن ، و در شب دراز او را تسبيح كن))
و عباد الرحمان الذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما و الذين يبيتون لربهم سجدا و قياما
(١١٣٥)
((بندگان خدا آنانند... كه شب را به حال سجده و ايستاده براى پروردگار خود بيتوته مى كنند)).
من اهل الكتاب امه قائمه يتلون ايات الله اناء اليل و هم يسجدون يومنون بالله و اليوم الاخر و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون
فى الخيرات و اولئك من الصالحين
(١١٣٦)
((از اهل كتاب گروهى است بپاخاسته تلاوت مى كنند آيات خدا را در ساعات شب و سجده مى كنند. ايمان دارند بر خدا و روز قيامت و امر به معروف
مى كنند و از منكر نهى مى كنند و در كارهاى خير سبقت مى گيرند آنان از صالحانند)).
امن هو قانت اناء الليل ساجدا و قائما يحذر الاخره و يرجوا رحمه ربه قل
هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولواالالباب
(١١٣٧)
((آيا كسى كه خاضع است (به خدا) در ساعت هاى شب در حالت سجده و بپا خاسته ، از آخرت مى ترسد و رحمت پروردگار خود را اميد مى برد،
بگو آيا مساوى است كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند؟! به درستى كه تذكر مى يابند دارندگان
عقل)).
(به ماده تهجد مراجعه شود)
۱۹
ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
نيكى كردن به والدين و اعبدواالله و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا
(١١٣٨)
((خدا را بپرستيد و چيزى را انباز او نسازيد، و به پدر و مادر نيكى كنيد)).
و وصينا الانسان بوالديه احسانا
(١١٣٩)
((انسان را توصيه كرديم كه به پدر و مادر خود نيكى كند)).
و اذا اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا
(١١٤٠)
((آنگاه كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خدا چيزى را پرستش نكنند، و به پدر و مادر نيكى نمايند)).
و وصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما
(١١٤١)
((به انسان سفارش نموديم كه به پدر و مادر خود نيكى كند (ولى ) اگر آنان بكوشند كه تو را به شرك به خدا وادار كنند در حالى كه تو
اعتقاد به آن ندارى از آنان فرمان مبر)).
قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا
(١١٤٢)
بگو: بيائيد بر شما بخوانم آنچه را كه پروردگارتان بر شما قدغن كرده اينكه به او شرك نياوريد و به پدر و مادرتان نيكى كنيد)).
و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا
تقل لهما اف ولا تنهرهما و قل لهما قولا كريما و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و
قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا
(١١٤٣)
((پروردگار تو حكم نموده كه هيچ چيز ديگر را جز او نپرستيد، و به پدر و مادر نيكى كنيد.
هرگاه يكى از آنان يا هر دو پيش توبه كبرسن برسند به آنان اف مگو، و با سخن درشت آنان را مرنجان ، و به احترام با آنان سخن گوى ، و در
برابر آنان به مهربانى پر ذلت بگستر، و بگو: پروردگارا آنان را رحم كن ، همانگونه كه آنان در خردى مرا تربيت كردند)).
(به ماده انفاق و وصيت نيز مراجعه شود)
نرمى و سخت دل نبودن فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر
(١١٤٤)
((به سبب رحمت خدا بود كه به آنان نرمى كردى اگر بدخلق و سخت دل بودى از پيرامون تو پراكنده مى شدند، پس آنان را عفو كن و بر آنان
استغفار نما و در كارها با آنها مشورت كن)).
وصيت هنگام مرگ به سود پدر و مادر و خويشان كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين
(١١٤٥)
((نوشته شده بر شما هنگامى كه مرگ يكى از شما مى رسد اگر مالى بجاى مى گذارد به سود والدين و خويشاوندان وصيت انجام دهد كه حقى
است بر عهده پرهيزكاران)).
(به ماده هاى انفاق ، صدقه ، احسان ، اطعام ، اكرام يتيم مراجعه شود)
وفا به نذر يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا
(١١٤٦)
(در وصف بندگان خدا)((وفا به نذر كرده و مى ترسند از روزى كه شر آن گسترده است)).
تفسير: اين آيه به نقل مفسران شيعه و سنى در مورد خانواده عصمت و طهارت ، اميرالمؤمنين على (عليه السلام )، و صديقه طاهره حضرت زهرا
(عليهاالسلام ) و دو فرزند گرامى آنان حسن و حسين (عليهماالسلام )، نازل شده ، آنگاه كه حسن و حسين دو نور ديده گرامى مريض شده بودند همگى
نذر نمودند كه اگر خداوند عالم به آنان شفا كرامت فرمود سه روز روزه بگيرند، پس از آنكه حاجتشان مستجاب شد سه روز متوالى روزه گرفتند.
اميرالمؤمنين على (عليه السلام ) به مزد كارگرى يك من جو فراهم كرده بود و به روايتى قرض نموده بود، در روز نخست يك سوم آن را آرد كرده و
با آن غذا تهيه كردند، شامگاه سائل مسكينى بر در خانه پيدا شد همگى سهم خود را به او بخشيدند، و روز دوم را بى غذا روزه گرفته و يك ثلث
ديگر جو را آرد كرده براى غذاى افطار فراهم كردند كه هنگام افطار مصادف با يتيمى شد كه بر در خانه آمده و اظهار نيازمندى مى نمود باز همگى
غذاى خود را به او داده خود بى غذا آن شب را سحر نمودند، و فردا را نيز طبق نذر خود روزه گرفتند، براى افطار روز سوم از ثلث باقى جو
استفاده كرده و به آن تهيه غذا نمودند كه باز هنگام افطار سائلى كه از اسيران بود بر در خانه پيدا شد، و اظهار نيازمندى كرد، اين بار نيز پس
از سه روز گرسنگى غذاى خود را به او دادند.
خداوند تبارك و تعالى اين سوره را در ستايش اين افراد پاك و معصوم ، و انباشته
دل از ايمان ، و آراسته به عالى ترين مقام از خود گذشتگى در راه خدا نازل فرمود، كه در آن وعده بهشت مى دهد، و نعمتهاى بهشتى را بيان مى دارد.
وفاى به عهد و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا
(١١٤٧)
((به عهد وفا كنيد كه البته عهد مورد بازخواست قرار خواهد گرفت)).
بلى من اوفى بعهده واتقى فان الله يحب المتقين))
(١١٤٨)
((آرى هر كس به عهد خود وفا نموده و تقوا ورزد، خدا پرهيزكاران را دوست دارد)).
قد افلح المومنون الذين هم فى صلوتهم خاشعون ... و الذين هم لا ماناتهم و عهدهم راعون
(١١٤٩)
((به تحقيق رستگار گشتند افراد با ايمان كه در نماز حالت خشوع دارند... و امانتها و پيمانهاى خود را رعايت مى كنند)).
و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا... اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون))
(١١٥٠)
در اين آيه در بيان معرفى كار نيكو چند چيز را شمرده و در ميان آنها وفاى به عهد را نيز ذكر مى نمايد و در آخر آيه مى فرمايد:((آنانند كه
راست گفتند و آنانند پرهيزكاران)).
و الذين هم لا ماناتهم و عهدهم راعون
(١١٥١)
(در شما را اوصاف مؤمنين )((آنانكه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند)).
ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من امن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و اتى
المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل والسائلين و فى الرقاب و اقام الصلاة واتى الزكاة والموفون بعهدهم اذا عاهدوا و
الصابرين فى الباءساء و الضراء وحين الباءس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون
(١١٥٢)
((خوبى آن نيست كه روى خود به سوى مشرق و مغرب كنيد، خوبى از آن كسى است كه به خدا و روز قيامت و ملائكه و قرآن و پيامبران ايمان داشته
و در راه محبت خدا به خويشان و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان و سائلان و براى آزادى بندگان
بذل مال كند و نماز بپا داشته و زكات دهد و آنانكه هرگاه عهد كنند به آن وفا مى نمايند و همانها كه در
حال فقر و مرض و هنگام جهاد صبر مى كنند آنانند پرهيزكاران)).
تفسير: به نظر مى رسد كه منظور از رو به سوى مشرق و مغرب كردن عبادت بى مغز و محتوى به سمت اين قبله و آن قبله (مانند يهود و نصارا)
كردن بدون داشتن ايمان به خدا و انبياء و آراستگى به صفاتى است كه در آيه از آنها ياد شده است .
بطورى كه در آيه ملاحظه مى شود افعال بريه و كارهاى خير كه در آيه نام برده شده ، وفاى به عهد هم در ميان آنها مذكور است .
ولايت ولايت در اصل لغت به معنى قربت و نزديكى است بدان درجه كه هيچ چيزى ميان آن دو
حائل و فاصل نباشد، ولى عرفا بطور غالب در نزديكى معنوى استعمال مى شود.
اين نزديكى به مهر و علقه معنوى بوده و روح ولايت همانا وجود جاذبه محبت و نزديكى آنها به همديگر با پيوند محبت است .
مظهر اين قرب و نزديكى در عمل مختلف است .
نزديكى بندگان به خدا به اطاعت او، نزديكى خدا به بندگان با تولى امور آنانست ، ولايت پدر و جد نسبت به
طفل با نصرت و يارى ، و نزديكى پيامبر يا امام نيز به تولى امور مردم اعم از دنيوى و اخروى مى باشد.
ولايت خدا بر بندگان ولايت خدا بر بندگان بر دوگونه است :
((نخست))ولايت به خالقيت و رازقيت و سائر شؤ ون طبيعى كه نسبت به مؤمن و كافر يكسان است .
((دوم))ولايت ناشى از اطاعت و بندگى بنده نسبت به خدا كه به معنى سرپرستى به هدايت تشريعى و تكوينى و فراهم آوردن اسباب خير و
توفيق به انجام خير و اجتناب از شرور است و در آخرت به روح و ريحان و بهشت نعيم و رضوان الهى مى باشد.
ولايت به اين معنى مخصوص مؤمن است .
چنانچه در آيات زير آمده است :
والله ولى المتقين
(١١٥٣)
((خدا ولى پرهيزكاران است)).
ذلك بان الله مولى الذين امنوا
(١١٥٤)
((آن به سبب اينست كه خدا ولى كسانى است كه ايمان آورده اند)).
كافر به سبب كفر از ولايت الهيه خارج و تحت ولايت طاغوت يا طاغوتها قرار مى گيرد، بدينگونه انسانها در ولايت دو مولاى مختلف در مى آيند،
ولايت الله و ولايت طاغوت ، چانچه در قرآن مى فرمايد:
الله ولى الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات
(١١٥٥)
((خدا ولى كسانى است كه ايمان آورده اند آنها را از تاريكيها به سوى نور بيرون مى برد، و كسانى كه كافر شده اند اوليائشان طاغوت است
كه آنها را از نور به سوى تاريكيها بيرون مى برند)).
در برخى از آيات قرآن ولايت را بكلى از كافران نفى مى كند.
ان الكافرين لا مولى لهم))
(١١٥٦)
((كافران مولى ندارند)).
والظالمون ما لهم من ولى ولا نصير))
(١١٥٧)
((ستمكاران نه ولى دارند و نه ياور)).
نفى ولايت از كافران بدان معنى است كه ولايت طاغوت بر آنها كه خود برگزيده اند پوچ است چنانچه در اين آيه مى فرمايد:
مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون
(١١٥٨)
((مثل كسانى كه به جز خدا براى خود اولياء اتخاذ كرده اند، مانند عنكبوت است ، كه براى خود اتخاذ خانه كرده است ، همانا سست ترين خانه ها
خانه عنكبوت است ، اگر مى دانستند))
در ٢١ آيه از قرآن كريم بكلى از غير خدا نفى ولايت شده است كه مراد يا نفى ولايت تكوينى يا ولايت در آخرت و يا همان معنى است در آيه
قبل توضيح داده شده است .
ولايت بندگان نسبت به خدا ولايت بندگان نسبت به خدا، يعنى نزديكى آنان به خدا همچنانكه اشاره شد به طاعت و مقدم داشتن او بر چيزهاى ديگر است ، بطوريكه هيچ فاصلى
ميان او و خدا نباشد و هيچ چيز را بر خدا مقدم نكنند.
در آيات زير ولايت بندگان نسبت به خدا را ياد نموده و اولياء خدا را تعيين مى كند:
ان اولياؤ ه الا المتقون))
(١١٥٩)
((اولياء خدا جز پرهيزكاران نيست)).
الا ان اولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون
(١١٦٠)
((آگاه باش همانا بر اولياء خدا ترسى نيست و نه غمگين مى شوند)).
مهر و محبت برترين ناموس الهى است كه دلها به آن با خدا پيوند مى يابد، و انسانها به آن پيوند در رشته اولياء الله قرار مى گيرند، آرى
دل اگر مهر خدا را در خود جاى دهد، و دل را چنان آكنده سازد كه از آن بر اعضاء و جوارح ديگر سرازير شود، همگى يكسان و يكنواخت در طاعت خدا در
آيند.
ولايت الله و محبت به خدا چنان شيرين است كه در((دعاء خمسة عشر))عرض مى كند:
الهى من ذاالذى ذاق حلاوة محبتك فرام منك بدلا و من ذاالذى انس بقربك فابتغى عنك حولا
يعنى :((كيست كه شيرينى محبت تو را چشيده باشد پس از آن به جاى تو خواهان ديگرى گردد و كيست كه به قرب تو انس گيرد و سپس از تو
دورى گزيند)).
و در((دعاى كميل))عرض مى كند:
((گيرم كه اى خداى من ، و اى آقا و مولاى من ، و اى پروردگار من ، بر عذاب تو صبر كردم چگونه بر فراق تو صبر نمايم ؟)).
ولايت پيامبر و امام ولايت پيامبر و امام در طول ولايت الله بوده ، رشحه و تراوشى از آنست .
وجوب اطاعت از پيامبر و امام به علت امر خدا به آن ، يعنى وجوب اطاعت خداست ، چنانچه اين آيه شريفه متضمن آنست .
اطيعواالله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم
(١١٦١)
((اطاعت كنيد خدا را و پيامبر را و اولى الامر خود را)).
اولى الامر ائمه معصومين دوازده گانه است ، كه به حضرت مهدى امام عصر
عجل الله تعالى فرجه الشريف منتهى مى شود.
ولايت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر مردم ولايت مطلقه است و تا پاى جان
شمول دارد.
النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم
(١١٦٢)
((پيامبر بر مؤمنان از جانهاى آنها مقدم است)).
ولايت پس از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به اميرالمؤمنين على (عليه السلام )
منتقل شده است .
پيامبر اكرم چنانچه در كتابهاى سنى و شيعه فراوان نقل شده و عده زيادى از اصحاب پيامبر
نقل كرده اند
(١١٦٣)
- در اجتماع بزرگ سرتاسر مسلمانان ولايت مطلقه خود را به مردم تذكر داده و فرمود:الست اولى بكم من انفسكم
يعنى : (طبق صريح قرآن كريم ) آيا من بر شما از جان شما اولى تر نيستم ؟ آنگاه فرمود:
من كنت مولاه فهذا على مولاه
((يعنى من بر هر كس ولايت دارم على بر او ولايت دارد)).
يكى از معانى كلمه مولى((اولى))است ، و با مقدمه اى كه پيامبر قبلا بيان فرمود روشن مى شود كه مراد از((مولى))در اينجا بطور معين
همان((اولى))است و چنين معنى مى دهد: آيا من بر شما از جان شما اولى تر نيستم ؟ هر كس من بر او اولى تر (از جان او) هستم على بر او (از جان
او) اولى تر است .
آيه ٥٥ سوره مائده نيز پس از اينكه ولايت خدا و پيامبر را بر مؤمنان بيان مى كند به كنايه و به اشاره ولايت على (عليه السلام ) را نيز بيان مى
نمايد كه به اتفاق مفسران سنى و شيعه مراد از ذيل اين آيه على (عليه السلام ) است .
ولايت بندگان نسبت به همديگر ولايت بندگان نسبت به همديگر كه به معنى دوست و يار و ياور هم بودن است در مورد مؤمنان نسبت به همديگر تحريص و نسبت به كفار از آن نهى
شده است .
چنانچه در آيات زير بيان مى فرمايد:
والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولياء بعض
(١١٦٤)
((مردان مؤمن و زنان مؤمنه اولياء همديگر هستند)).
لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين
(١١٦٥)
((مؤمنان كافران را به جاى مؤمنان به دوستى نگزينند)).
ايبتغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا
(١١٦٦)
((آيا در پيش كفار عزت مى جويند، همانا عزت هر چه هست از آن خداست)).
يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا عدوى وعدوكم اولياء
(١١٦٧)
((اى مردمى كه ايمان داريد، دشمن من و خودتان را به دوستى نگزينيد)).
يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا لكافرين اولياء من دون المؤمنين
(١١٦٨)
((اى مردمى كه ايمان داريد، كافران را بجاى مؤمنان به دوستى نگزينيد)).
يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا اليهود والنصارى اولياء
(١١٦٩)
((اى مردمى كه ايمان داريد يهود و نصارا را به دوستى نگزينيد)).
يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا ولعبا من الذين اوتواالكتاب من قبلكم والكفار اولياء
(١١٧٠)
((اى كسانى كه ايمان داريد، به دوستى نگزينيد آنان را كه دين شما را به استهزاء و بازى گرفته اند، چه از آن مردم كه پيش از شما كتاب داده
شده بودند و چه از كافران)).
لا تتخذوا اباءكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر على الايمان
(١١٧١)
((پدران و برادران خود را به دوستى نگزينيد اگر كفر را بر ايمان ترجيح دهند)).
ولايت فقيه ولايت فقيه رشحه و تراوشى از ولايت امام است كه در زمان غيبت از طرف امام (عليه السلام ) به فقيه جامع الشرائط كه جامع علم و
عمل باشد عطا شده ، مردم موظفند كه به حكم فقيه جامع الشرائط كه دو شرط اساسى آن ذيلا ذكر مى شود
عمل كنند:
١ - دارا بودن فقاهت مطلقه و اجتهاد حائز مقام مرجعيت .
٢ - دارا بودن درجه عاليه عدالت (نگهدارى نفس از معاصى ، حافظ دين خود بودن ، مخالفت هواى نفس نمودن ، مطيع مولاى على الاطلاق (خداوند
تبارك و تعالى ) بودن ).
كسى كه مى خواهد حدود جارى كند يعنى قوانين جزائى اسلام را به مرحله اجراء بگذارد و متصدى بيت
المال و خرج و دخل مملكت شود، و خداوند اختيار بندگانش را به او بدهد، بايد معصيت كار نباشدلا
ينال عهدى الظالمين
(١١٧٢)
خداوند تبارك و تعالى به ستمكار آلوده به گناه چنين اختيار نمى دهد.
با توجه به اين امر ملت در كشور اسلامى از فردى كه با احراز دو شرط مذكور به مرجعيت شناخته و پذيرفته شده باشد اطاعت مى كند، و هر مقام
ديگرى را اعم از رئيس جمهور و غير او را كه انتخاب مى كند جز با نصب و تاءييد صريح او جائز التصرف در بيت
المال و اموال عمومى كشور اسلامى ندانسته و خود را موظف به اطافت از او نمى داند.
فقيه نيز وظيفه دارد كه در اين صورت به وظائف ولايت و رهبرى قيام نمايد چنانچه در نهج البلاغه (خطبه ٣) اميرالمؤمنين (عليه السلام ) مى
فرمايد:
اما والذى خلق الحبة وبرء النسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر وما اخذ الله على العلماء ان لا يقاروا على كظة ظالم ولا سغب
مظلوم لا لقيت حبلها على غاربها
((قسم به شكافنده دانه و آفريننده انسان اگر نبود حضور حاضرين (براى بيعت ) و اتمام حجت با بودن يارى دهندگان ، و اينكه خدا بر علما
پيمان گرفته كه موافقت بر پرخورى ستمكارى و گرسنگى ستمديده اى نكنند، ريسمان خلافت را بر دوش خودش مى انداختم (و زمامدارى را به
عهده نمى گرفتم((- .
خداوند عالم همه ملل اسلامى را به تشكيل حكومت اسلامى موفق بدارد و به استقلال و سرفرازى و قطع وابستگى به بيگانگان و دشمنان اسلام و
مسلمين نائل آرد، تا پرچم عدل اسلامى در سرتاسر جهان به اهتزاز در آيد، و به بركت آن مستكبرين جهان سركوب و مستضعفين جهان از يوغ استعمار
و استثمار آنان رهائى يابند.
هجرت در راه خدا بر هر فرد مسلمانى كه در بلاد شرك بسر مى برد، اگر توانائى آن را نداشته باشد كه شعائر اسلام را مانند اذان و نماز و روزه و غيره اظهار
نمايد واجب است كه از آن ديار هجرت و كوچ كند.
بديهى است وجوب هجرت در صورتى است كه قدرت و توان جانى و مالى براى هجرت داشته باشد.
قرآن مى فرمايد:
ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتها جروا فيها جروا
فيها فاولئك ماءواهم جهنم وساءت مصيرا
(١١٧٣)
((آنانكه در حال ستم بر خويشتن ملائكه جان آنها را مى گيرند، به آنها مى گويند: در چه وضعى بوديد (كه بر خويشتن ستم كرديد) مى گويند
ما در زمين مستضعف بوديم (در محيطى بوديم كه توان اظهار اسلام و بندگى خدا را نداشتيم )
مى گويند: آيا زمين خدا پهناور نبود كه (به ديار ديگرى ) مهاجرت كنيد؟!
جايگاه آنها جهنم است و چه بد جايگاهى است)).
ان الذين امنوا والذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمت الله
(١١٧٤)
((به تحقيق كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه مهاجرت كرده و در راه خدا جهاد كردند آنان اميد مى برند رحمت خدا را)).
والذين هاجروا فى سبيل الله ثم قتلوا اوماتوا ليرزقنهم الله رزقا حسنا
(١١٧٥)
((آنانكه در راه خدا مهاجرت كردند سپس كشته شده يا مردند البته خدا آنان را رزق نيكو خواهد داد)).
و من يهاجر فى سبيل الله يجد فى الارض مراغما كثيرا وسعة ومن يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على
الله و كان الله غفورا رحميا
(١١٧٦)
((هر كس در راه خدا مهاجرت كند مى يابد در زمين هجرتگاه زياد و مى يابد گشايش و هر كس از خانه خود به قصد مهاجرت به خدا و پيامبر او
بيرون آيد سپس مرگ او را در يابد پاداش او بر خداست و خدا همواره بخشنده و مهربان است)).
ان الذين امنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله والذين اووا و تصروا اولئك بعضهم اولياء بعض
(١١٧٧)
((به تحقيق آنانكه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و در راه خدا با مال و جان جهاد كردند و كسانى كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان اولياء
(دوستان ) همديگرند)).
الذين امنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله
(١١٧٨)
((كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و در راه خدا با اموال و جانهاى خود جهاد كردند درجه آنها پيش خدا بزرگتر است)).
يقين به خدا و روز جزا و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض و ليكون من الموقنين
(١١٧٩)
((همچنان نشان مى دهيم به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را و براى اينكه از يقين كنندگان باشد)).
تفسير: ملك خدا را كه از آسمانها تا زمين گسترش دارد ملكوت گويند، و به ملك غير خدا ملكوت گفته نمى شود.
و فى الارض ايات للموقنين
(١١٨٠)
((در زمين آياتى هست براى يقين كنندگان)).
هذا بصائر للناس و هدى و رحمة لقوم يوقنون
(١١٨١)
((اين (قرآن ) بينائى هاست براى مردم و هدايت و رحمت است براى گروهى كه يقين كنند)).
يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون
(١١٨٢)
((آيات را از هم جدا مى سازد (جدا از هم بيان مى كند) شايد شما به ملاقات پروردگار خود يقين كنيد)).
و بالاخرة هم يوقنون
(١١٨٣)
(در وصف مؤمنان )((و آنان به آخرت يقين دارند)).
و هم بالاخرة هم يوقنون
(١١٨٤)
(در وصف نيكوكاران )((آنان به آخرت يقين مى كنند)).
وفى خلقكم وما يبث من دابة ايات لقوم يوقنون
(١١٨٥)
((در آفرينش شما و آنچه پخش مى كند (بر روى زمين ) از حيوانات آياتى است براى مردمى كه يقين مى كنند)).
و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون
(١١٨٦)
((قرار داديم از آنان پيشوايان كه به فرمان ما هدايت مى كنند چون شكيبائى كردند و به آيات ما يقين نمودند)).
يقين كاملترين مرتبه ايمان است ، و ايمان داراى سه مرتبه است ، مرتبه نخست تنها وجود آنست ، مرتبه دوم شدت ايمان است بطوريكه بر اعضاء و
جوارح پخش شود و انسان را به طاعت خدا بر انگيخته و از معصيت او باز دارد، مرتبه سوم آنست كه به مرحله قطع و يقين برسد.
در اصول كافى حديث ١٥٤١ به سند صحيح از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود ايمان يك درجه بالاتر از اسلام است و تقوا يك
درجه از ايمان بالاتر و يقين يك درجه از تقوا بالاتر است و هيچ چيز به قدر يقين در ميان بندگان كم تقسيم نشده است .
اميرالمؤمنين (عليه السلام ) در نهج البلاغه در وصف صاحبان يقين مى فرمايد: آنها مانند آنست كه بهشت را ديده اند و در ميان آن منعم هستند و آتش را
ديده اند كه در ميان آن معذب هستند.
حد يقين آنست كه از هيچ جز خدا نترسد.
چنانچه در اصول كافى حديث ١٥٥٩، از ابوبصير نقل كرده كه حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: براى هر چيز حدى است ، پرسيدم حد
توكل چيست ؟ فرمود: يقين است ، پرسيدم حد يقين چيست ؟ فرمود: آنست كه جز خدا از هيچ چيز نترسد.
يقين در دل انسان سه حالت بوجود مى آورد و يا به عبارت ديگر آن سه حالت مظهر يقين است و يقين در آنها تبلور مى كند، چنانچه در
اصول كافى حديث ١٥٤١ يقين را به آنها تفسير نموده است ، و آن سه چيز،
توكل به خدا، تسليم به خدا، و تفويض و واگذارى امور به خداست .
ضد ارزشها در قرآن
افتراء به خدا افتراء، به دروغ نسبت ناروا به كسى دادن است .
افتراء به خدا، نسبت ناروا به ذات خداوند سبحان است كه منزه از همه نقائص ، و صفات متضمن نقيصه و قادح در
كمال ، و همه لوازم بشريت و عالم جسمانيت است .
و من اظلم ممن افترى على الله كذبا)).
(١١٨٧)
فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا)).
(١١٨٨)