آيه هاى زندگى براى بيدارى

آيه هاى زندگى براى بيدارى 0%

آيه هاى زندگى براى بيدارى نویسنده:
گروه: مفاهیم قرآنی
صفحات: 20

آيه هاى زندگى براى بيدارى

نویسنده: حسين اسكندرى
گروه:

صفحات: 20
مشاهدات: 7203
دانلود: 351

توضیحات:

آيه هاى زندگى براى بيدارى
  • پيش گفتار

  • اهميت و گستردگى بحث معاد در قرآن

  • قيامت و تربيت

  • آيه هاى قيامت آيه هاى زندگى است

  • انس با قيامت نشانه اولياء الله

  • براى بيدارى : آيه هاى زندگى (5) و راديو قرآن

  • 1. دنيا: سراى فريب

  • 2. دنياى سراسر بازى و سرگرمى و تفاخر و تكاثر: بى ثبات و فانى

  • مثل دنيا در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)

  • 3. دنيا و مظاهر آن براى مردم آراسته شده است .

  • 4. زندگى واقعى در سراى آخرت است

  • آخرت بر دنيا ترجيح دارد، اين پيام همه كتب آسمانى است

  • 5. متاع دنيا در نزد خداوند بى ارزش است

  • دنيا در نگاه على (عليه السلام)

  • 6. گردنه صعب العبور دنيا: گذشتن از مال و ايثار براى خدا

  • نگاه صحيح به دنيا

  • 7. دنيا: گذرگاه سرنوشت ، جحيم يا بهشت

  • 8. ماديون : طبيعت گروهى را مى ميراند و گروهى جاى آنان را مى گيرند.

  • چند دليل عقلى براى معاد

  • 9. علت انكار قيامت : فراموشى خلقت اوليه

  • 10. منشاء همه صفات زشت : بى ايمانى به قيامت

  • 11. معاد در دنيا

  • مواردى از زنده شدن مردگان در دنيا

  • 12. آن قدر گرم است بازار مكافات عمل ديده گر بينا بود هر روز روز محشر است

  • خير اية فى كتاب الله

  • 13. سنت الهى : دادن مهلت به گناهكاران

  • استدراج

  • 14. دنيا: سراى آزمايش ؛ سنت خداوند: آزمودن انسان

  • اركان چهار گانه آزمايش و امتحان الهى

  • 15. به آسمان و ستاره درخشان قسم كه هر نفسى را محافظى است

  • چرا خداوندى كه عالم به نهانهاست فرشتگانى را بر انسان موكل كرده ؟

  • 16. اعمال كوچك و بزرگ انسان در نامه اى ثبت مى شود

  • 17. آرزو بى فايده است : همه چيز به تلاش انسان بستگى دارد

  • برخى از ديگر تفاوتهاى نظام دنيا با نظام آخرت

  • 18. خسر الدنيا و الاخره كيان اند؟

  • 19. پاداش بزرگ براى آنان كه به بيعتشان با پيامبر و پيمانشان با خدا وفادار بمانند

  • 20. قرآن بر پيامبر نازل شد تا جهانيان را از عذاب بيم دهد

  • 21. خوف از عذاب خدا و ايمان به قيامت : سبب سرعت در خيرات و كسب موقعيت

  • 22. قيامت نزديك است ! غفلت چرا؟

  • 23. ملكوت آسمانها و زمين را بنگريد، مرگتان نزديك است !

  • 24. سوگند كه پيوسته تحول مى يابيد

  • 25. حب لقاء الله : نشان بهشتيان

  • 26. ترس از مرگ : نشان ظلم و ستم و بدكارى

  • 27. اين كار خداست : برخى به پيرى مى رسيد و برخى قبل از آن مى ميريد

  • 28. هر جا باشيد مرگ شما را در مى ربايد

  • 29. مرگ سليمان : نماد حقيقت مرگ

  • 30. هر انسانى مرگ را مى چشد و به سوى خدا باز مى گردد

  • 31. سكرات مرگ مى آيد

  • عوامل آسان كننده مرگ و سكرات آن بر انسان

  • 32. جانش به گلوگاه مى رسد، اما ما به او نزديك تريم

  • الف ) واجبات

  • ب ) مستحبات

  • ج ) مكروهات

  • 33. احتضار: مواجهه با صحنه هاى هول انگيز و جانكاه

  • گزارش على (عليه السلام) از لحظات احتضار و بعد از آن

  • هرگز مباد كه لحظه آخر بى ايمان برويم (عديله عند الموت

  • 34. ماموران الهى آنان را كه در پى ناخشنودى خدا باشند، و نه رضايت او، به هنگام مرگ شكنجه مى دهند

  • جان دادن دنيا پرستان در كلام امير المومنين (عليه السلام)

  • 35. فرشتگان مرگ با سلام و مهربانى روح پاكان را مى گيرند و به آنان بشارت بهشت مى دهند

  • 36. حضور در محضر يار و ديدار ابرار

  • اى روح آرام يافته با ولايت على (عليه السلام)

  • 37. پايان زندگى دنيا: اول پشيمانى و آغاز برزخ

  • نداى قبر

  • سوال قبر

  • فشار قبر

  • 38. سخن پشيمانان به هنگام مرگ : اى كاش انفاق مى كردم !

  • آيا عذاب و فشار قبر بر جسم است يا روح ؟

  • 39. خداوند ارواح را به هنگام مرگ مى گيرد، بعضى را در خواب و بعضى را در بيدارى

  • 40. روح از امر خداست

  • 41. مرگ : نقصان موقتى كه شهيدان از آن مستثنايند

  • اگر بدنها براى مرگ خلق شده اند شهادت برترين انتخاب است

  • 42. مردگان حقيقى : بى ايمانان

  • 43. هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق

  • به من دعايى بياموزيد

  • هر كه بميرد مرا مى بيند

  • 44. هر خبرى در موعد خود محقق مى شود

  • چه كسى ارواح را مى گيرد؟

  • انواع و احوال روح

  • 45. نفخ صور: اول اعلام مرگ عمومى مخلوقات

  • حقيقت روح

  • 46. همه فانى اند، جز وجه خدا

  • 47. منتظر فرمان خروج از قبرها باشيد تا به سوى ما برگرديد

  • حقيقت روح و ارتباط آن با بدن

  • 48. سوگند كه وعده جزاى اعمال واقع شدنى است

  • 49. قيامت كى فرا مى رسد؟

  • دو سوال

  • 50. قيامت در كجا برپا مى شود؟

  • براى بيدارى

  • 51. پيدايش قيامت چگونه است ؟

  • 52. طول روز قيامت چقدر است ؟

  • اشراط الساعه

  • 53. در آستانه قيامت ، عالم دگرگون مى شود

  • 54. با يك نفخه صور قيامت بر پا مى شود و عرش خدا را هشت فرشته حمل مى كنند

  • علايم قيامت از زبان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)

  • 55. مردگان از قبرها خارج مى شوند، چون خروج ميوه ها از خاك تيره و مرده

  • 56. كافران : برگشت بعيد است خداوند: ما اجزايى را كه زمين از شما كم مى كند مى دانيم

  • قرآن و كيفيت معاد

  • 57. قسم به قيامت كه معاد جسمانى است استخوانهاى شما و حتى سر انگشتانتان را جمع مى كنيم

  • پاسخ به يك شبهه درباره معاد جسمانى

  • شبهه آكل و ماكول

  • 58. نمونه اى از زنده شدن مردگان در قيامت

  • 59. خداوند همه مردم را در قيامت جمع مى كند

  • با كدامين جسم ؟

  • صحنه قيامت در توصيف امام على (عليه السلام)

  • 60. پرده هاى كنار مى رود و هر انسانى با حركت دهنده و گواهى وارد محشر مى شود

  • يوم الخروج

  • 61. حشر پرهيزكاران :دسته جمعى ، سواره ، با جلال و شكوه

  • آيا حشر فقط براى انسانهاست يا ديگر موجودات هم معاد و حشر دارند؟

  • 62. گناهكاران به تنهايى و كور محشور مى شوند

  • 63. كوهها به حركت در مى آيد و زمين مسطح مى شود و همه در نزد خدا برانگيخته مى شوند

  • چند مطلب

  • 64. هر كس به فكر خويش است

  • پرسش و پاسخى ديگر درباره معاد جسمانى

  • 65. از خدا بترسيد: زلزله قيامت شديد است !

  • سه روز سخت

  • كيفيت حضور در صحنه قيامت

  • 66. صداى مهيب قيامت و فرار انسان از برادر و پدر و مادر و زن و فرزندانش

  • 67. پنهانها آشكار مى شود

  • پندى سودمند

  • 68. به هر كس برابر كارش پاداش داده مى شود. از وحشت دلها به گلو مى رسد

  • يوم الازفه

  • 69. در قيامت فرمانروايى فقط از آن خداست ، روزى سخت بر كافران ، پشيمان از دوست

  • 70. آسمان چون فلز گداخته ، كوهها چون پشم متلاشى ، هيچ دوستى سراغ دوستش را نمى گيرد

  • پرسش و پاسخى درباره قيامت شناسى

  • 71. گنهكار دوست دارد هر چه داشته بدهد تا نجات يابد

  • 72. قلب سليم : تنها سرمايه نجات

  • سلامت قلب به چيست ؟

  • 73. سخن مردم در قيامت ، گويى جز ساعتى در دنيا و برزخ نبوديم

  • 74. نداى آسمانى : آيا عهد نبستم از شيطان پيروى نكنيد

  • 75. شيطان به سخن مى آيد

  • 76. تكذيب كنندگان قيامت : افسوس كه درباره قيامت كوتاهى كرديم

  • 77. امنيت قيامت و پاداش برتر براى نيكوكاران

  • نزديك ترين خلق به خداوند در قيامت

  • 78. آن روز يوم التغابن است

  • يوم الجمع

  • 79. آن روز يوم الحسرة است

  • 80. آن روز يوم الدين است

  • بهترين توشه روز جزا: تقوا

  • 81. آن روز يوم الفصل است

  • اسماء القيامة

  • 82. چهره هايى سفيدند و چهره هايى سياه

  • نگاهى ديگر به معاد جسمانى

  • 83. مردم به سه گروه مى شوند

  • 84. ترازوهاى عدل برپا مى شود و به احدى ظلم نمى شود

  • ميزان چرا؟ و چگونه ؟

  • 85. اعمال كافران همچون سراب

  • ميزان براى چه كسانى است ؟

  • 86. ايست ! بايد بازپرسى شويد

  • 87. خداوند: چه پاسخى به پيامبران من داديد؟

  • 88. ريز و درشت اعمال در نامه اى مى آيد

  • 89. در دادگاه بى نظير الهى ، امتها به زانو مى نشينند

  • پرواز تا بهشت

  • 90. نامه هر كس را به گردنش آويخته اند و به او مى گويند: بخوان

  • مردم و مؤ منان و پيامبر در قيامت

  • 91. توزيع نامه اعمال : دست راستيها در عيشى باقى و بهشتى عالى

  • 92. دست چپيها با پشيمانى و افسوس : اى كاش مى مرديم

  • شبهه اعاده معدوم و پاسخ آن

  • 93. بر دهانها مهر مى زنند و دست و پاها شهادت مى دهند

  • يك نكته

  • 94. پيامبر: شاهد امت در قيامت

  • قرآن و گواهان قيامت

  • 95. هر گروهى را به امامشان مى خوانند

  • 96. ظهور رحمت خداوندى بر بندگان توبه كار و نيكوكار

  • 97. شفاعت به اذن الهى يارى مى كند

  • 1) حقيقت شفاعت

  • 2) شفاعت كنندگان

  • 98. گذرگاه خطرناك صراط: كمينگاه خدا

  • 99. درهاى جهنم باز مى شود و متكبران در برابر دين خدا براى هميشه داخل آن مى شوند

  • نگاهى ديگر به مراقبان و شاهدان و گواهان

  • 100. درهاى بهشت گشوده مى شود و اهل تقوا را گروه گروه با جلال و شكوه به سوى آن مى برند

  • على بن ابى طالب (عليه السلام): نخستين بهشتى

  • گزارش صحنه اى از ورود فاطمه (عليها السلام ) به بهشت

  • 101. خداوند: جهنم را از جن و انس پر مى كنم

  • جهنم هست ؟ براى كيست ؟ نتيجه چيست ؟

  • 102. دوزخ با هفت در: ميعادگاه پيروان شيطان

  • خوف و خشيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و فاطمه عليها السلام

  • 103. نوزده ملك ماءمور جهنم اند. عدد را گفتيم تا بيازماييم

  • جهنم انتقام خدا

  • گفتارى درباره انتقام خدا

  • 104. دوزخيان را با زنجير هفتاد ذراعى مى بندند

  • توجيه عذاب الهى با اعتقاد به رحمت نامتناهى حضرتش چگونه است ؟

  • 105. عذاب آخرت تلخ ‌تر و بزرگ تر و خواركننده تر و گرمايش شديدتر از عذابهاى دنياست

  • 106. جهنم با لباسهاى آتشين و بارانى سوزان و جوشان و گرزهاى آهنين

  • حقيقت جهنم و بهشت چيست ؟

  • 107. جهنم با آتشى كه نه مى ميراند و نه رها مى كند

  • مسئله خلود و جاودانگى در عذاب جهنم به كيفر گناهان محدود و معدود در دنيا چگونهقابل حل است ؟

  • 108. طعام مجرمان : ميوه درخت زقوم و آب داغ متعفن

  • 109. نگهبانان جهنم جوشان و خروشان : مگر بيم دهنده الهى نيامد!

  • صحنه قيامت : محل ظهور حجت بالغه حق

  • 110. خداوند: كافران لجوج را در آتش افكنيد آنان مناع خير بودند

  • مهربانى با مومنان عذاب را سبك و آسان مى كند

  • 111. جهنميان : غافلانى بى بهره از فهم حقيقى

  • چرا خداوند دوزخيان را آفريد؟

  • 112. گناهكاران جهنمى اند، با ذلت و خوارى و چهره هايى ظلمانى

  • مخلدون كيان اند؟ چرا خلود؟

  • اما چرا خلود؟

  • 113. بدكاران را با صورت در آتش افكنند

  • سخت ترين عذاب براى كيست ؟

  • آفرينش جهنم براى چيست ؟

  • 114. متكبران در برابر حق چون به ناحق شادى مى كردند اهل جهنم اند

  • 115. ستمگران به خود و ديگران در آتشى سوزنده با آبى همچون فلز گداخته

  • 116. جهنميان پشيمان : اى كاش از خدا و پيامبر اطاعت كرده بوديم ! مقصر بزرگانمان بودند. خدايا آنان را دوچندان عذاب كن .

  • تجسم اعمال يعنى چه ؟ آيا شدنى است ؟

  • 117. جهنميان از ماءموران دوزخ يك روز آزادى مى خواهند، اما دريغ !

  • تجسم اعمال مجازات آخرت

  • 118. جهنميان : پروردگارا، ما را خارج كن تا عمل صالحى انجام دهيم . خداوند: مگر به اندازه هدايت به شما عمر نداديم ؟ مگر انذاركننده به سراغ شما نيامد؟

  • تجسم اعمال در آياتى از قرآن

  • 119. پوست جهنميان بعد از هر بار سوختن دوباره مى رويد

  • تصوير حقيقى و تجسمى قرآن از برخى اعمال در قيامت

  • 120. اهل جهنم در پاسخ بهشتيان از علت جهنمى شدن خود مى گويند

  • تجسم اعمال در روايات

  • 121. جهنميان از بهشتيان تقاضاى آب و غذا مى كنند، اما ارزاق بهشت بر آنان كه دين را به بازى بگيرند و به دنيا مغرور شوند حرام است

  • 122. گفتگوى خصمانه پيروان و پيشوايان جهنمى با هم

  • 123. فرياد ماءيوسانه مجرمان : اى مالك دوزخ ، ما را بميران !

  • 124. بهشت در نزد خداست و شما را به سوى آن مى خواند

  • اسامى بهشت در قرآن

  • 125. لذتها و جاذبه ها و نعمتهاى نامحدود بهشت تابع اراده بهشتيان و ميراث جاودانه ايمان

  • 126. قرآن مثل بهشت را بيان مى كند

  • خوردنيهاى بهشت

  • پوشيدنيهاى بهشت

  • 127. بهشت با قصرهاى مجلل و دست بندهاى طلا و لباسهايى فاخر از حرير

  • تجسم اعمال در روايات

  • 128. بهشت از ما پنهان است ، اما خدا به آن وعده داده و وعده خدا آمدنى است

  • چرا خداوند بهشت را ارث صالحان قرار داده است ؟

  • 129. بهشت را به بها دهند، نه به بهانه

  • 130. وعده الهى به مردان و زنان مومن : بهشتى كه نهرها از زير درختانش جارى است با خانه هايى پاكيزه و خشنودى خدا

  • 131. مؤ منان اهلعمل پاداش پاكيشان جنات عدن است

  • آيات بهشت و دوزخ آفريده شده اند؟

  • 132. مومنان مقاوم و پايدار با مددكارانى از ملائكه در بهشتى كه هر چه بخواهند در آن فراهم است

  • مومنان دو صنف اند

  • 133. چه كس مى داند براى متواضعان و شب خيزان و منفقان چه پاداشى فراهم شده است ؟

  • 134. ثواب الهى و محو گناهان و بهترين پاداشها براى مهاجران و رزمندگان و شهيدان

  • راه رسيدن به مرتبه شهيدان

  • 1) جهاد با نفس

  • 2) عفت و پاكدامنى

  • 3) دين شناسى و عمل به مقتضاى آن

  • 135. اطاعت كنندگان از خدا و رسول : هم نشينان پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان در بهشت

  • 136. پرهيزكاران در جايگاه صدق در نزد پروردگارشان

  • اولين بهشتى

  • امام بهشتيان

  • سردار اتقيا

  • 137. نيكوكاران در انواع نعمتها و چهره هايشان باطراوت و بانشاط و سيراب از شراب زلال بهشتى آميخته با تسنيم

  • شراب بهشت

  • ساقى خداست

  • 138. اهالى بهشت برين هرگز تقاضاى نقل مكان نمى كنند

  • آيا در بهشت لذتهاى مادى وجود دارد؟ اگر وجود دارد، پس چه فرقى ميان دنيا و آخرت است ؟

  • 139. بهشتيان غرق نعمت ، بى هيچ اندوه و رنج و سستى و واماندگى

  • آيا بهشتيان زاد و ولد دارند؟

  • 140. پرهيزكاران بهشتى در جايگاه امن الهى هرگز طعم مرگ را نمى چشند

  • ذبح الموت

  • 141. گفتگوى بهشتيان با دوزخيان

  • سوگند به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيتش (عليهم السلام ) گروهى را از آتش خارج مى كند

  • تپه اعراف و مردان بر روى آن

  • 142. مؤ منان ، نشسته بر تختهاى آراسته ، به كافران مى خندند

  • درباره شجره طوبا

  • درباره بزرگى انهار الجنة

  • درباره حوض كوثر و ساقى آن

  • 143. بهشتيان و همسرانشان مسرور و شادمان در حالى كه رب رحيم بر آنان سلام مى كند

  • درباره حور العين

  • درباره ميزان خوراك بهشتيان

  • 144. بهشتيان در باغهاى بهشتى : تسبيح گويان و تحيتشان سلام و سخنشان حمد خدا

  • درباره درجات و دروازه هاى بهشت

  • پرواز روح با توصيف بهشت در كلام امام على (عليه السلام)

  • 145. متاع زندگى دنيا فريب است . براى رسيدن به مغفرت الهى و بهشت به پيشتازيد

  • اگر بهشت به وسعت آسمانها و زمين است پس جهنم در كجاست ؟

  • 146. از خدا بترسيد و به فكر فردايتان باشيد

  • برادرانم ! آماده شويد!

  • 147. كار شايسته خالص انجام دهيد

  • 148. از امكانات دنيا براى آخرتتان بهره گيريد

  • اى واى بر ما

  • 149. پيش از رسيدن روز تنهايى و بى كسى ، انفاق كنيد

  • 150. دنيا را ملاك تاسف و شادمانى خود نگيريد همچون زاهدان باشيد

  • 151. ايمان و جهاد با مال و جان : تجارتى بهشت آور براى مومنان

  • 152. تا فرصت باقى است ، توبه كنيد - توبه اى نصوح

  • 153. علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد

  • 154. هيزم جهنم انسانها و سنگهايند. خود و خانواده خويش را از آن برهانيم

  • چگونه خود و افراد خانواده را از آتش برهانيم ؟

  • 155. دو وظيفه الهى : همراه نشدن با لذت طلبان و مادى گرايان و تذكر به آنان

  • 156. با كسانى كه به قيامت ايمان ندارند دوستى نكنيد

  • برخى از اوصاف اهل آخرت در حديث حضرت قدس

  • 157. با سير در زمين و ديدن آفرينش ، دايما به ياد مرگ و قيامت باشيد

  • چرا به ياد مرگ باشيم ؟

  • 158. مرگ ميهمانى است ناخوانده . وصيت كنيد

  • وصيت در شرع

  • 159. جز با تسليم در برابر فرمانهاى خدا نميريد

  • مراتب اسلام

  • 160. پيامبر و اهل بيتش وسايل الهى اند، با آنان به خدا تقرب جوييد

  • 161. با اقرار به ايمان ، دايما غفران گناهان و مرگ با نيكان را از خداوند بخواهيد

  • چند شبهه درباره شفاعت و پاسخ آنها

  • 162. خلاصى از عذاب جهنم را از خدا بطلبيد

  • 163. براى بهشتى شدن ، اهل عمل بايد بكوشند

  • 164. براى رستگارى استقامت كنيد و به پايدارى فرا خوانيد

  • 165. تعجب كافى نيست . بايد براى آخرت گريست و از بند هوا رهيد

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 20 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 7203 / دانلود: 351
اندازه اندازه اندازه
آيه هاى زندگى براى بيدارى

آيه هاى زندگى براى بيدارى

نویسنده:
فارسی
آيه هاى زندگى براى بيدارى نام كتاب : آيه هاى زندگى براى بيدارى
نام نويسنده : حسين اسكندرى
پيش گفتار
الحمد لله رب العالمين الرحمن الرحيم مالك يوم الدين ، (١) لا اله الا هو له الحمد فى الاولى و الاخره و له الحكم و اليه ترجعون (٢) ، و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطيبين الطاهرين ، و افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد. (٣)
اهميت و گستردگى بحث معاد در قرآن
اساسى ترين موضوع در تعاليم انبيا و آموزشهاى انسان ساز وحى مبداء و معاد است ، به طورى كه در قرآن كريم بعد از توحيد، بيشترين آيات درباره معاد است ، يعنى بيش از ربع آيات و پيامهاى قرآن مستقيما درباره قيامت و حساب و كتاب و ثواب و عقاب است .
سيره حضرت حق براى طرح مسئله معاد چنان جامع و كامل و گويا است كه هر كس كمترين بهره اى از آگاهى و وجدان داشته باشد راهى جز ايمان و يقين به آن ندارد: گاه با استدلال هاى منطقى معاد را ممكن دانسته و فرموده است :((كما بداءكم تعودون)) (٤) و گاه با مقايسه آن و رستاخيز طبيعت ، كه بى هيچ مانعى در معرض ديد همگان است ، اذهان را متوجه امكان و كيفيت رستاخيز بزرگ كرده و فرموده است :الله الذى ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الى بلد ميت فاءحيينا به الارض بعد موتها كذلك النشور (٥) ، در جايى قدرت مطلقه خداوند را به رخ كشيده و فرموده است :اولم يروا ان الله الذى خلق السموات و الارض و لم يعى بخلقهن بقادر على ان يحيى الموتى بلى انه على كل شى ء قدير (٦) و در جايى ديگر زندگى جنينى انسان را به او متذكر شده و فرموده است :يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ... (٧) ، گاه با طرح داستانهايى چون چهار مرغ جناب ابراهيم (عليه السلام) و مرگ صد ساله عزير و گاو بنى اسراييل و خواب اصحاب كهف و همراهان موسى (عليه السلام) در وادى طور، نمونه ها و شواهدى براى مرگ و معاد مى آورد و گاه با خطابهاى معجزه آسا در عمق جان و روح انسان نفوذ مى كند و جسم او را نيز متاثر مى سازد و او را متوجه قيامت مى كند.
قيامت و تربيت
با آنچه از قرآن و رسالت آن مى دانيم - قرآنى كه كتاب هدايت است :قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم (٨) وسيله تزكيه آدميان است :((يتلوا عليهم اياته و يزكيهم (٩) ))، قرآنى كه كتاب دنيايى مردم است و اساسى ترين هدف در دنيا زندگى انسان است ؛ قرآنى كه آيه هاى آن تماما آيه هاى زندگى و حركت و تكامل است - مى توان به اثر مهم معاد در زندگى انسانها پى برد. اعتقاد به معاد با آثار تربيتى و نتايج سازنده آن عامل بى نظيرى براى سامان دهى زندگى افراد است ، تنها ياد مرگ آن ، كه اولين منزل از منازل آخرت است ، ثمرات گران بهايى چون قناعت و كياست و عزت و سرعت در خير و رقت قلب و زهد و تقوى و حيا و صبر و اميد و قوت قلب دارد.
آيه هاى قيامت آيه هاى زندگى است
مرگ و حيات از چيزهايى است كه روزمره ، بلكه ، به فرموده امام على (عليه السلام) در هر نفسى با آن مواجهيم :((فى كل نفس موت))، و مصداق كامل آن ، كه مرگ انسان است ، سرنوشتى است كه هيچ گريزى از آن نيست :((لا محيص عن يوم خط بالقلم (١٠) ))و اين دستور الهى است كه بايد دايما درباره دنيا و آخرتمان انديشه كنيم :((فى الدنيا و الاخره (١١) ))از اين روست كه قرآن فراموش كردن قيامت را سرچشمه بسيارى از گناهان مى خواند و خطاب به مجرمان مى فرمايد:((فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا (١٢) ))و يقين به آخرت را از عوامل هدايت و رستگارى در دنيا و آخرت معرفى كرده است :و بالاخره هم يوقنون اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون (١٣)
در واقع ، قرآن در يك نگاه مرگ و زندگى را در امتداد و ضميمه و مكمل هم مى داند، به گونه اى كه حكمت آفرينش با آن محقق مى شود:الذى خلق الموت و الحياه ليبلوكم ايكم احسن عملا (١٤) ، و در نگاهى وسيع تر، دنيا و آخرت را عوالمى به هم پيوسته ، چون كارگاههاى مختلف كارخانه اى عظيم ، مى داند - كارخانه اى كه محصول آن انسان لايق بهشت يا جهنم است كه در آن مراحل كمال را طى مى كند تا جايى كه محصول نهايى آن انسان بهشتى در جوار رحمت و رضوان خدا، يا انسان جهنمى در معرض ‍ خشم و غضب حضرت حق است :يا عباد الذين امنوا اتقوا ربكم للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنه و ارض الله واسعه انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب (١٥) رابطه اى همچون رابطه و پيوستگى عالم جنين با عالم دنيا، رابطه جرم و جريمه ، رابطه پاداش و حسنه ، رابطه عمل و عكس ‍ العمل ، رابطه كشتزار و محصولمن كان يريد حرث الاخره نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نؤ ته منها. (١٦)
كوتاه سخن اينكه آخرتى كه زندگى واقعى در آن است((و ان الدار الاخره لهى الحيوان (١٧) ))حقيت حيات و كمال زندگى است و سخن از آيه هاى آن هم سخن از آيه هاى زندگى است .
انس با قيامت نشانه اولياء الله
اين كلام امام على (عليه السلام) است :ان اولياء الله هم الذين نظروا الى باطن الدنيا اذا نظر الناس الى ظاهرها... (١٨) (دوستان خدا آنان اند كه به حقيقت دنيا نگريستند، آنگاه كه مردم به ظاهر آن چشم دوختند و سرگرم آينده دنيا شدند، آن گاه كه مردم به امور زودگذر دنيا پرداختند. پس هواهاى نفسانى را، كه آنان را از پاى در مى آورد، كشتند و آنچه آنان را به زودى مى كرد ترك گفتند و بهره مندى دنيا پرستان را از دنيا خوار شمردند و دست يابى آنان را به دنيا زودگذر دانستند، با آنچه مردم آشتى كردند دشمنى ورزيدند و با آنچه دنيا پرستان دشمنى داشتند، دوست شدند.))
((روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نماز صبح را با مردم بر پاى داشت . ناگاه چشمش به جوانى به نام زيد بن حارثه افتاد كه سر به پايين و خواب آلود و با رنگى زرد و تنى لاغر و چشمانى گود افتاده بود. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمودند: حالت چگونه است ؟ عرض كرد: يا رسول الله ، من به يقين دست يافته ام . رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه از سخن او خوششان آمده بود، فرمودند، هر يقينى حقيقتى دارد. حقيقت يقين تو چيست ؟ عرض كرد: اى رسول خدا اين يقين مرا اندوهگين كرده و با بيدارى شب و تشنگى روزهاى گرم همراهم كرده است . از دنيا و آنچه در اوست بى رغبت گشته ام . گويا عرش پروردگارم را مى بينم كه براى رسيدگى به حساب خلق برپا شده است و مردم براى حساب گرد آمده اند و من در بين آنهايم . گويا اهل بهشت را مى نگرم كه در نعمت مى خرامند و بر كرسيها تكيه زده اند و يكديگر را معرفى مى كنند، و گويا اهل دوزخ را مى بينم كه در آنجا معذب اند و به فريادرسى ناله مى كنند، گويا اكنون آهنگ زبانه كشيدن آتش دوزخ در گوشم طنين انداز است . رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به اصحاب خود فرمودند: اين جوان بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته است : آنگاه به او فرمودند: بر آن حال كه دارى ثابت باش (١٩) ))آرى ، سيراب شدن از چشمه زلال و آيات انس آور قرآن راهى است براى دست يازيدن به اين مقام والا.
براى بيدارى : آيه هاى زندگى (٥) و راديو قرآن
خوانندگان ارجمند و گرامى ، خواهران و برادران ايمانى ، اهل فكر و خرد، مومنان و حق جويان و هدايت طلبانى كه به عروق الوثقى الهى ، قرآن آسمانى ، تمسك جسته ايد، از اينكه بار ديگر توفيق يار شد تا تحفه اى از اين كتاب مقدس هديه شما كنيم خداى بزرگ را سپاس گزاريم . جلد پنجم از مجموعه آيه هاى زندگى با عنوان براى بيدارى به سامان رسيد، بى شك اقبال و استقبال و دعاهاى خير شما عزيزان سهم شماست در جذب و جلب اين توفيق الهى به ما. از خداى بزرگ هدايت پذيرى از قرآن كريم و پايدارى و ماندگارى در اين راه مبارك را براى شما عزيزان و خود مسئلت مى كنيم . و تلافى اين حركت را با سال پاسخ گويى مسئولان به مردم به فال نيك مى گيريم ، چنان كه مى دانيد، سال ٨٣ به فرمان رهبر عزيزمان ، مقام عظماى ولايت فقيه جامعه اسلامى ، حضرت آيت الله خامنه اى ، كه فرمودند:((آنچه كه در اين سال مناسب و لازم است كه انجام بگيرد اين است كه مسئولان بخشهاى مختلف به مردم گزارش بدهند كه در دوران مسئوليتى كه در حال پايان يافتن است يا پايان يافته ، چه خدمت بزرگ و چه كار شايسته اى براى مردم انجام داده اند... مطمئنا در اين پاسخگويى ، حقايق شيرين و بسيارى براى مردم روشن خواهد شد... در اين پاسخگويى مسولان به كمبودها و نواقص در كار خود پى خواهند برد)) (٢٠) ، سال پاسخگويى است و اين خود موجب آمادگى براى پاسخ گويى در دادگاه جدى و بى نظير الهى در عرصه قيامت است ، و براى بيدارى هم تمرين و آمادگى عمومى براى حضور در محضر حضرت حاكم و شاهد محشر، پروردگار قادر متعال ، است . در هر صورت ، اين هر دو فرصتى است((براى بيدارى)).
در پايان ، بر آنچه در مقدمات مجلدات قبلى به استحضار رسيد تاكيد مى كنيم ، خاصه اينكه اين كتاب حلقه تكميلى حركتى آموزشى - تبليغى - چند رسانه اى است و محدوديت ما در تبيين موضوعات ، كه اين بار به عدد ١٦٥ ختم شده - البته بعد از چندين نوبت باز بينى و گزينش و فشرده سازى از بين صدها موضوع و عنوان و آيه - و نيز فشرده و خلاصه بودن مطالب و شروح ، كه براى هر موضوع در دو صفحه آمده ، شاهد اين سخن است .
ضمن سپاس مجدد از همه مومنان و عزيزان و درخواست دعاى خير از آنان و طلب ارشاد و هدايت و تذكر از فرهيختگان و صاحب نظران و سپاس ويژه از برادر عزيز جناب آقاى دكتر حسين سارى مدير راديو قرآن ، و برادر گرامى و مبلغ قرآنى جناب آقاى غلامرضا احمدى ، از عزيزانمان در توليد اين اثر به شرح زير قدردانى مى كنيم :
جناب آقاى محمد پرورى ، ويرايش ، جناب آقاى فرهاد مويد بهارلو، كتاب آرايى ، حافظ قرآن كريم جناب استاد سيد مهدى فاطميان ، مشاوره در انتخاب موضوعات ، برادر گرامى جناب حجت الاسلام آقاى ولى الله بيات ، مصحح مسئول گروه تصحيح و نسخه خوانى ، مصححان گرامى آقايان محمد رضا و مسعود رضا خالقى و محمدباقر شمسى پور و سر كار خانم مرضيه جاويد، دانشمند محترم حضرت حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى مصطفى جان نثارى ، نظارت محتوايى و باز خوانى نهايى ، هماهنگى توليد، آقاى فرامرز صدرالواعظين .
با تعظيم و عرض ارادت و محبت به ساحت مقدس ابانا رسول الله و ائمه اثنى عشر (عليهم السلام ) اهل بيت گرامى اش ، خاصه نور آسمانها، زهرا (عليها السلام )اللهم صل على محمد و اله كما هديتنا به و صل على محمد و اله كما استفقذتنا به و صل على محمد و اله صلوه تشفع لنا يوم القيامه و يوم الفاقه اليك انك على كل شى ء قدير و هو عليك يسير (٢١) ، و الله المستعان على نفسى و انفسكم و هو حسبنا و نعم الوكيل (٢٢) ، و اءساءل الله لنا و لكم العون على تزود التقوى و الزهد فى الدنيا جعلنا الله و اياكم من الزاهدين فى عاجل هذه الحياه الدنيا الراغبين فى اجل ثواب الاخره فانما نحن له و به السلام عليكم و رحمه الله و بركاته (٢٣) .
حسين اسكندرى
تهران
مرداد ١٣٨٣.
جمادى الثانى ١٤٢٥.
١. دنيا: سراى فريب
يا ايها الناس ان وعد الله حق فلا تغرنكم الحيوه الدنيا و لا يغرنكم بالله الغرور
فاطر: ٥.
اى مردم ، وعده خدا حق است . زندگى دنيا شما را نفريبد و آن شيطان فريبنده به خدا مغرورتان نگرداند.
((غر))و((غرور))و((غرة))به معنى فريب دادن و تطميع به باطل كردن است .
((غرور))(صيغه مبالغه ) به معنى فريبنده و بسيار فريب كار، از قبيل شيطان و شهوت جاه و مال است .
((دنيا))، مونث((ادنى))، از((دنى ء))و((دنائت))به معنى پست تر و ناچيزتر (در مقايسه با زندگى آخرت ) يا از((دنو))به معنى نزديك تر (در مقايسه با زندگى آخرت ) است .
قرآن زندگى دنيا را عامل غرور و فريب مى داند و به انسان هشدار مى دهد تا متاع و زرق و برقهاى فريبنده اين جهان او را غافل نكند (٢٤) . همچنين در فرهنگ قرآن ، از عوامل مهم فريب انسان آرزوهاى دنيايى و طولانى مربوط به زندگى مادى اوست :((و غرتكم الامانى (٢٥) ))(و آرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد.) مغرور شدن ب عفو و كرم الهى نيز خود از اسباب فريب آدمى است ، يعنى آنگاه كه بخواهد خود را در قيامت و در محضر خداوند ببيند و بدين وسيله از چنگ مظاهر فريبنده دنيا برهد، شيطان او را به عفو و رحمت الهى مغرور مى كند و او به اميد توبه و رحمت خداوند به گناه و طغيان دست مى زند. از اين رو فرمود:((و لا يغرنكم بالله الغرور)).
معصومان (عليهم السلام ) نيز در اغلب مواردى كه سخن از دنيا به ميان آمده انسانها را از فريب آن بر حذر داشته اند. با دقت و تامل در روايات اسلامى ، شيوه هاى فريب كارى دنيا روشن مى شود. امام على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمودند:احذروا الدنيا فانها غدارة غرارة خدوع معطيه منوع ملبسه نزوع (٢٦) ، (از دنيا حذر كنيد كه دنيا بى وفا و پر مكر و فريب است ، بخشنده اى خسيس و پوشاننده اى برهنه كننده است .)الا و ان الدنيا دار غراره خداعه تنكح فى كل يوم بعلا و تقتل فى كل ليله اهلا و تفرق فى كل ساعه شملا (٢٧) ، (بدانيد كه دنيا سرايى بس فريبنده و مكار است ، هر روز شوهرى مى كند و هر شب اهلى را مى كشد و هر لحظه جمعى را پراكنده مى كند.)غراره غرور ما فيها فانيه فان من عليها لا خير فى شى ء من ازوادها الا التقوى (٢٨) ، (دنيا و هر آنچه در آن است پيوسته و بسيار فريبنده است ، هم خود و هم اهلش نابود شدنى اند. هيچ خيرى در هيچ يك از بهره ها و گوشه هاى آن نيست ، مگر در توشه تقوا).((سكون النفس ‍ الى الدنيا من اعظم الغرور (٢٩) ))(احساس آرامش با دنيا و دل خوشى به آن بزرگ ترين فريب است .)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز فرمودند:((اگر آنچه من از دنيا مى دانم شما نيز بدانيد، جانهايتان از فريب آن ايمن مى شود (٣٠) )).
البته از زوايه ديگرى نيز مى توان به دنيا نظر كرد و درباره آن قضاوت كرد و آن اينكه در كنار مظاهر فريبنده دنيا نشانه هاى فراوانى نيز هست كه گوياى ناپايدارى و فناپذيرى جهان و بى ارزش بودن دنياست : وقايعى كه مى تواند غافلان را بيدار كند. با اين نگاه بود كه حضرت امير مومنان (عليه السلام) فرمودند:((به حق مى گويم كه دنيا تو را فريب نداد، بلكه تو فريفته آن شدى . دنيا به تو پند و عبرت داد و عادلانه و منصفانه تو را آگاه كرد، و در وعده هايى كه به تو مى دهد، مانند بلاى جسمانى و كم شدن نيرو و توانايى ات ، راستگوتر و باوفاتر از آن است كه به تو دروغ بگويد و يا فريبت دهد. (٣١) ))
مشابه اين عبارات را حضرت در حكمت ١٣١ از كلمات قصار نهج البلاغه نيز فرموده اند.
٢. دنياى سراسر بازى و سرگرمى و تفاخر و تكاثر: بى ثبات و فانى
اعلموا انما الحيوه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتريه مصفرا ثم يكون حطاما و فى الاخره عذاب شديد و مغفره من الله و رضوان و ما الحيوه الدنيا الا متاع الغرور
حديد: ٢٠.
بدانيد كه زندگى اين جهان بازيچه است و بيهودگى و آرايش و فخر فروشى و افزون جويى در اموال و اولاد. همانند بارانى به وقت است كه روييدنيهايش كشاورزان را به شگفت افكند. سپس پژمرده مى شود و بينى كه زرد گشته است و خاشاك شده است ، و در آخرت نصيب گروهى عذاب سخت است و نصيب گروهى آمرزش خدا و خشنودى او، و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نيست .
((لعب))كارهاى پشت سر همى است كه با نظامى معين انجام مى شود، ولى در عين حال بيهوده و بى فايده است ، همانند بازى بچه ها.
((لهو))يعنى هر چيز و هر كار بيهوده اى كه انسان را از كار مهم و مفيدش باز بدارد و به خود مشغول كند.
((تفاخر))از ماده((فخر))به معنى باليدن به مال و جاه است و تفاخر با يكديگر چنين كردن است .
((تكاثر))از ماده((كثر))و((كثره))به معناى زيادت است و تكاثر معارضه و رقابت در كثرت مال و عزت است .
در اين آيه كريمه ، خداوند غفلت و سرگرمى و تجمل و تفاخر و تكاثر را شيوه هاى تعامل انسان با دنيا خوانده است : كودكى انسان به بازى و بى خبرى سپرى مى شود، در مرحله نوجوانى ، سرگرمى جاى بازى را مى گيرد، جوانى نقطه اوج تجمل پرستى و زيبايى خواهى است ، پس از آن مرحله شور كسب مقام و فخر است ، و سرانجام انسان به فكر افزايش مال و نفر و جمع ثروت مى افتد. البته برخى انسانها دچار توقف و ركود شخصيت در يك مرحله مى شوند، اما به طور طبيعى انسان اين دورانهاى پنج گانه را طى مى كند. آنگاه با يك تمثيل (تولد و رشد گياهان و نابودى آنها) حقيقت پيچيده حيات انسانى و ماجراى تايخ عمر او را، كه گاه تا صد سال طول مى كشد و درك آن براى غالب افراد ممكن نيست ، قابل مطالعه و فهم كرده است ، و با تجسم و تصويرپردازى از حادثه اى طبيعى ، كه در معرض ديد همه افراد است ، فنا پذيرى و كوتاهى و تغيير و تحول و نيز فرصتها و تهديدهاى دنيا را بيان كرده است . آيات ٤٥ سوره كهف و ٢٤ يونس و ٢١ زمر نيز بيان مشابهى دارند.
مثل دنيا در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) به ضحاك بن سفيان فرمودند:((اى ضحاك خوراكت چيست ؟))عرض كرد:((گوشت و شير.))فرمودند:((وقتى خوردى به چه چيز تبديل مى شوند؟))عرض كرد((به چيزى كه خود مى دانيد))فرمودند:((خداوند آنچه را از انسان دفع مى شود مثلى براى دنيا قرار داده است (٣٢) .))
٣. دنيا و مظاهر آن براى مردم آراسته شده است .
زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطره من الذهب و الفضه و الخيل المسومه و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوه الدنيا و الله عنده و حسن الماب
آل عمران : ١٤.
در چشم مردم آرايش يافته است عشق به اميال نفسانى از دوست داشتن زنان و فرزندان و هميانهاى زر و سيم و اسبان داغ بر نهاده و چار پايان و زراعت . همه اينها متاع زندگى اين جهانى است ، در حالى كه باز گشتنگاه خوب در نزد خداست .
((زينب))هر چيز زيبا و دوست داشتنى است كه به چيز ديگر منضم شده و به آن زيبايى بخشيده باشد.
((القناطير المقنطره)):((قناطير))جمع((قنطار))به معنى مال زياد و((منقطره))اسم مفعول از همان ماده به معنى مضاعف و مكرر آن است و براى تاكيد آمده است .
((الخيل المسومه)):((خيل))اسم جمع است به معنى اسبها يا اسب سواران ، ولى در اين آيه منظور همان معنى اول است ، و كلمه((مسومه))به معنى نشان دار است كه اشاره به برازندگى اندام و مشخص بودن چهره يا مؤ دب بودن آن است .
((متاع)): هم اسم است و هم مصدر به معنى انتفاع ، يعنى هر چه از دنيا كه از آن بهره بردارى شود.
در اين آيه ، خداوند سرمايه ها و اركان مهم زندگى دنيايى انسان را بر شمرده است : زن ، فرزند، پول نقد، ثروت ، مركبهاى ممتاز و راهوار، چهار پايانى كه در دامدارى از آن بهره مى برند، زراعت ، كه به صورت((زين))فعل مجهول (زينت داده شده ) ذكر شده و زينت دهنده خداوند است ، زيرا خداست كه علاقه به همسر و فرزند و مال و دارايى را در سرشت و غريزه انسان قرار داده تا آدمى با توجه به دنيا و بهره گيرى از آن ، چون گذرگاه نه قرار گاه و وسيله و ابزار نه هدف ، به آنچه در نزد خداست ، حسن مآب : برسد. آرى ، اين خداست كه دلهاى مردم را تسخير كرده و علاقه به اين امور مادى را غريزه آنان كرده ، تا زندگى دنيايى و زمينى آنان تامين شود، اگر نبود اين غريزه مادى ، زندگى انسان در اين كره خاكى دوام نمى يافت ، كسى توليد مثل نمى كرد و نسل بشر قطع مى شد و حال آنكه خداى سبحان مقدر كرده تا بشر مدتى معين در زمين زندگى كند:((و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين (٣٣) ))(و براى شما در زمين تا مدت معينى قرار گاه و وسيله بهره بردارى خواهد بود.)
خداوند تقدير كرده تا مردم به نظر آلى به دنيا بنگرند نه به نظر استقلالى ، يعنى زندگى دنيا را وسيله و آلت زندگى در آخرت قرار دهند، نه اينكه هدف ، راه را مقصد نگيرند:انا جعلنا ما على الارض زينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا (٣٤) (ما آنچه را بر روى زمين است زينت قرار داديم تا آنها را بيازماييم كه كدامينشان بهتر عمل مى كنند.)، و بعد مى فرمايد:((و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا)) (٣٥) (و ما آنچه را بر روى زمين است خاك بى گياهى قرار مى دهيم .) آرى ، خداوند همين محبوبهاى دنيايى را در نظرتان چون خاكى خشك و بى ارزش قرار مى دهد. اما با تاسف فراوان بايد گفت كه انسانهاى بى خبر و غافل و مست دنيا به سبب دل خوشى و فريفتگى شان به ظاهر زندگى از باطن آن ، كه آخرت است ، باز مى مانند و اين وسايل و مقدمات را هدف مى پندارند، و دنيايى كه مخلوق خداست و وسيله اى براى تقرب و رسيدن به پاداش الهى است براى آنان سبب دورى از خدا و تحصيل نقمت و عذاب مى شود.
البته در قرآن در مواردى زينت دادن به شيطان نسبت داده شده است :((زين لهم الشيطان اعمالهم)) (٣٦) زينت دادن شيطان يعنى زشتيها را زيبا ديدن :((افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا (٣٧) ))و نيز فرمود:((هر كه زينت دنيا را بخواهد به او مى دهيم ، اما در آخرت بى بهره مى ماند. (٣٨) ))
لكن جاى پرسش است كه چرا خداوند دنيا را زينت مى دهد تا انسان به اشتباه بيفتد؟
پاسخ : رب عليم و حكيم منزه تر از آن است كه امور بندگانش را به گونه اى تدبير كند كه نتيجه آن امرى ناشايست بشود. بلكه اين ثمره بى تدبيرى خود اوست . بله ، خداوند اجازه فتنه گرى را به شيطان داده تا آزمايش بندگان ، كه زمينه تربيت و كمال آنهاست ، تكميل شود.
٤. زندگى واقعى در سراى آخرت است
و ما هذه الحيوه الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهى الحيوان لو كانوا يعلمون
عنكبوت : ٦٤
زندگانى اين دنيا جز لهو و لعب نيست . اگر بدانند، سراى آخرت سراى زندگانى است .
((اخره))از((آخر))ضد اول است ، و((تاخير))مقابل((تقديم))و((اخرون))مقابل((اولون))است و در قرآن به قيامت((دار الاخره))اطلاق شده ، زيرا زندگى دنيا اول و زندگى عقبى آخر و پس از آن است .
((حيوان)):((حيات))و((حيوان))مصدر((حى))است و ضد((ممات))و((موتان))و به معناى زندگى اى است كه مرگ در پى ندارد. اصل آن((حييان))بوده كه ياء دوم قلب به واو شده و در معنا مبالغه در حيات است و اصل((حيات))به معناى حركت است ، همچنانكه((موت))به معناى سكون است . زندگى دنيا به اعتبار اينكه آدمى را با زرق و برق فانى خود از زندگى باقى و دايمى باز مى دارد و به خود مشغول و سرگرم مى كند لهو است و به اعتبار اينكه براى خود قواعدى دارد لعب هم هست ، مانند بازيهاى بچه ها كه قاعده دارد و عده اى با حرص و هيجان عجيبى آن را شروع مى كنند و در خلال آن ، گاهى به نزاع برمى خيزند و بر سر آن به سبب خيالات موهوم داد و فرياد راه مى اندازند و تمام منافع خود را در آن مى بينند و خيلى زود از آن سير و از هم جدا مى شوند.
به خلاف زندگى آخرت ، كه حياتى است واقعى و به حقيقت و كاملا زندگى است و سرگرميهاى آن جدى و كمال آور است و لهو و لعب در آن راه ندارد و بقايى است كه در آن فنا و زوال نيست و بهشت آن لذتى است كه با آن هيچ الم و رنجى همراه نيست و تماما سعادت و نيك بختى است و نعيم بهشتى است و به بقاى الهى باقى است .
و اين معناى مهم و سرنوشت ساز را، كه در واقع جهان بينى توحيدى و دنياشناسى بر مبناى وحى است و شكل دهنده همه فعاليتهاى بشر است ، خداوند با چند تاكيد بيان كرده است : جمله اسميه ، كلمه((هذه))، انحصار و اختصاص كه از((الا))بعد از نفى استفاده مى شود، كلمه((ان))، لام تاكيد و ضمير فصل((هى))، كه همه براى اين است كه مخاطب در پذيرش ‍ اين حقيقت مهم هيچ ترديدى به خود راه ندهد.
آرى ، آخرت((دارالحيوان))است و تماما حيات و زندگى است و همه چيز در آنجا از حيات برخوردار است : زمين سخن مى گويد، چون حيات حقيقى دارد. پوست بدن و اعضاى بدن انسان نطق دارند، جهنم و شعله هاى آن سخن و فرياد دارند، نسيم بهشت تكلم مى كند، و خلاصه همه آنچه در قيامت هست ، از انسان و غير آن ، همه از حيات حقيقى برخوردارند.
آخرت بر دنيا ترجيح دارد، اين پيام همه كتب آسمانى است
بل توثرون الحيوه الدنيا و الاخره خير و ابقى ان هذا لفى الصحف الاولى صحف ابراهيم و موسى (٣٩) اين حقيقت كه زندگى دنيا بيهودگى و بازى است و زندگى حقيقى آخرت است بارها در قرآن بيان شده است ، از آن جمله در آيات ٦٠ و ٦١ و ٨٠ سوره قصص و ٣٠ شورى و ٣٩ مومن و ٤٦ كهف و ٧٧ نساء و ١٥ آل عمران و ١ تا ٥ ضحى و ٣٢ انعام و ٦ محمد و ٣٨ توبه و ٢٦ رعد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز فرمودند:((بسى جاى تعجب است از كسى كه خانه زندگى و جاودانگى (قيامت ) را باور دارد، اما براى خانه فريبنده (دنيا) مى كوشد (٤٠) )).
امام على (عليه السلام) نيز فرمودند:((كسى كه آخرت خويش را در قبال دنياى خود بخرد، هر دو را به دست آورده و هر كه آخرت خود را به دنيايش ‍ بفروشد، هر دو را از دست داده است (٤١) )).
٥. متاع دنيا در نزد خداوند بى ارزش است
و لولا ان يكون الناس امه واحده لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضه و معارج عليها يظهرون و لبيوتهم ابوابا و سررا عليها يتكون و زخرفا و ان كل ذلك لما متاع الحيوه الدنيا و الاخره عند ربك للمتقين
زخرف : ٣٣ - ٣٥
و اگر نه آن بود كه (نمى خواستيم ) همه مردم يك امت (در كفر) شوند، سقفهاى خانه هاى كسانى را كه خداى رحمان را باور ندارند از نقره مى كرديم و بر آنها نردبامهايى مى نهاديم تا بر آنها بالا روند. و براى خانه هايشان نيز درهايى از نقره مى كرديم و تختهايى كه بر آن تكيه زنند. و از هر گونه زينت . و همه اينها برخوردارى ناچيز دنيوى است ، حال آنكه آخرت در نزد پروردگار تو براى پرهيزگاران است .
((معارج))جمع((معرج))به معناى محل عروج است ، مثل نردبان و مانند آن ، و اينجا منظور درجات بالاست .((زخرف))به معناى كمال و زيبايى هر چيز است و به همين سبب ، طلا را هم((زخرف))گويند.
و منظور از((امه واحده))اين است كه مردم بر يك سنت اجتماع كنند و آن سنت كفر به خدا باشد.
البته مرحوم علامه طباطبايى احتمال ديگرى هم داده اند، و آن اينكه مراد از((امه واحده))اين باشد كه همه مردم در مواجهه با اسباب و عوامل بهره هاى زندگى يك نسبت دارند و فرقى بين مومن و كافر نيست ، به اين معنا كه هر كس تمام توان خود را در طلب رزق به كار ببندد قهرا به مطلوب خود مى رسد، چه مومن باشد چه كافر. بر اساس اين احتمال ، معناى آيه اين است كه اگر نبود كه ما اراده كرده ايم مردم در برابر اسبابى كه آنان را به زخاف دنيا مى رساند يكسان باشند و اختلافشان هم به سبب ايمان و كفر نباشد، هر آينه براى كفار سقفهايى از نقره قرار مى داديم و...
در هر حال بايد گفت كه خوارى و بى ارزشى دنيا در نزد خداوند و انسانهاى الهى ، يعنى اوليايش ، از مسلمات است و كلمات بزرگان دين هم نشان از اين حقيقت مهم دارد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايند:لو ان الدنيا كانت تعدل عند الله عزوجل جناح بعوضه ما سقى الكافر و الفاجر منها شربة من ماء (٤٢) (اگر دنيا در نزد خداى عزيز و جليل به اندازه پر پشه اى ارزش ‍ داشت ، هرگز به كافر و گناهكار جرعه اى آب هم نمى نوشاند.)
امام على (عليه السلام) نيز در خطبه ١١٣ نهج البلاغه علاوه بر اينكه به زيبايى اين حقيقت را بيان كرده اند نشانه ها و دلايل خوارى و بى ارزشى اين دنيا را تشريح فرموده اند:دارها هانت على ربها فخلط حلالها بحرامها و خيرها بشرها و حياتها بموتها و حلوها بمرها لم يصفها الله تعالى لاوليائه و لم يضن بها على اعدائه .(خانه اى است كه در نزد خدا بى مقدار است ، زيرا كه حلال آن با حرام و خوبى آن با بدى و زندگى آن با مرگ و شيرينى آن با تلخيها در آميخته است . خداوند آن را براى دوستانش انتخاب نكرد و در بخشيدن آن به دشمنانش دريغ نفرمود.)
دنيا در نگاه على (عليه السلام)
اين دنياشناسى امير المومنين (عليه السلام) سبب شده است تا دنيا در نظرش بسيار بى مقدار و پست جلوه كند، دنيايى كه براى خود دنيا باشد، زيرا حضرتش فهميد كه خداوند اين دنيا را محبوب نداشته است و نيز محبوب نداشت . از اين رو، بارها قسم ياد كرده و فرموده است كه آرى ، من على دنيا را اين گونه كه شما مى بينيد و مى خواهيد نمى بينم و نمى خواهم ؛ اين دنياى شما كه به انواع حرام آلوده است در ديده من از استخوان خوكى كه در دست بيمارى جذامى باشد پست تر است (٤٣) دنياى شما در نزد من از آب بينى بزغاله اى بى ارزش تر است ؛ (٤٤) دنياى سما در نگاه من از برگ درختى كه در دهان ملخى است و آن را مى شكند ناچيزتر است ؛ على را به نعمت فناپذير و لذت آميخته با گناه چه كار؟ (٤٥)
٦. گردنه صعب العبور دنيا: گذشتن از مال و ايثار براى خدا
فلا اقتحم العقبه و ما ادرك ما العقبه فك رقبه او اطعم فى يوم ذى مسغبه يتيما ذا مقربه او مسكينا ذا متربه
بلد: ١١ - ١٦
و او در آن گذرگاه سخت قدم ننهاد؛ و تو چه دانى كه گذرگاه سخت چيست ؟ آزاد كردن بنده است يا طعام دادن در روز قحطى ، خاصه به يتيمى كه خويشاوند باشد، يا به مسكينى خاك نشين .
((اقتحام))قرار گرفتن در وسط سختى مخوف است ؛ و نيز دخول به چيزى و گذشتن از آن با شدت و مشقت است .
((العقبه))به معنى گردنه و راهى در قله كوه است ؛ و((اقتحام العقبه))اشاره است به انفاقهايى كه براى انفاقكر بسيار دشوار است .((فك))يعنى جدا كردن . پس((فك رهن))يعنى خلاص كردن آن ؛ و((فك رقبه))يعنى آزاد كردن برده .
((مسغبه))از ماده((سغب))به معناى گرسنگى و قحطى است .
((مقربه))از ماده((قرب))به معناى قرابت و خويشاوندى است .
و((متربه))از ماده((تراب))به معناى خاك نشينى از شدت فقر است .
صاحب تفسير الميزان معتقد است كه تفسير((العقبه))به فك رقبه و اطعام در روز قحطى جنبه مثال دارد، نه انحصار، و به سبب اهميتى كه دارد و عنايت بيشترى كه خداى تعالى به آن دارد ذكر شده است .
در هر حال عبور از اين گردنه صعب العبور و از اين راه سنگلاخ و دشوار جز با اصلاح نگاه به دنيا ممكن نيست .
نگاه صحيح به دنيا
دنيا را براى دنيا نخواستن و دنيا را براى تحصيل آخرت و خريدارى زندگى پايدار و برتر به خدمت گرفتن نگاهى است كه با آن مى توان از اين گردنه سخت به سلامت عبور كرد.((الدنيا خلقت لغيرها و لم تخلق لنفسها (٤٦) ))(دنيا براى رسيدن به آخرت آفريده شد، نه براى رسيدن به خود.) اين گونه نگاه ، يعنى نگاه آلى نه استقلالى ، ايثار و انفاق را بر انسان آسان مى كند و او موفق مى شود تا از اين راه دشوار و گردنه سخت بگذرد. در اين نگاه ، دنيا نه تنها مذموم نيست ، بلكه ممدوح مى شود تا از اين راه دشوار و گردنه سخت بگذرد. در اين نگاه ، دنيا نه تنها مذموم نيست ، بلكه ممدوح مى شود:((همانا دنيا سراى راستى براى راست گويان و خانه تن درستى براى دنيا شناسان و خانه بى نيازى براى توشه گيران و خانه پند براى پندآموزان است . دنيا سجده گاه دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان الهى و فرودگاه وحى خدا و جايگاه تجارت دوستان خداست كه در آن رحمت خدا را به دست آورند و بهشت را سود برند. (٤٧) ))
اما دنياى مذموم دنيايى است كه آن را براى خودش بخواهد و نگاه استقلالى به آن داشته باشند نه آلى . قطعا صاحبان اين نگاه نمى توانند از اين گردنه سخت دنيا بگذرند. براى آنان ، انفاق خسارت و زيان و كم شدن است و گذشت و ايثار بى معناست . به اين روايت امام صادق (عليه السلام) توجه بفرماييد كه حضرتش چه زيبا و رسا دنياى استقلالى مذموم را به تصوير كشيده اند:((دنيا به منزله تصويرى است كه سر آن تكبر و چشمش حرص و آزمندى و گوشش طمع و زبان و ريا و دستش شهوت و پايش خودپسندى و قلبش غفلت و رنگش فنا و حاصلش نابودى است . (٤٨) ))از اين كه قرآن در ميان همه اعمال صالح و برنامه هاى عبادى و سازنده انسان انفاق مال و ايثار دارايى را گردنه سخت دنيا معرفى كرده است ، اهميت اين كارها و محبوبيت آنها در نزد خداوند نمايان مى شود.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند:((هر كس مسلمانى را غذا دهد تا سير شود از پاداش آخرت او جز پروردگار جهانيان هيچ كس خبر ندارد، نه فرشته اى و نه پيامبرى .))آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود:((او اطعام فى يوم ذى مسغبه))
نكته :((فى يوم ذى مسغبه))يعنى در روزى سخت . شايد اشاره به اين باشد كه بهترين عمل ، بلكه سخت ترين عمل ، انفاق در روز تنگ دستى است ؛ مانند اميرالمومنين و خانواده گرامى اش كه با اينكه قرض كرده بودند تا نانى براى افطار بخورند، آن را به مسكين و يتيم و اسير دادند:((و يطعمون الطعام على حبه .)) (٤٩)
٧. دنيا: گذرگاه سرنوشت ، جحيم يا بهشت
فاما من طغى و ءاثر الحيوه الدنيا فان الجحيم هى الماءوى و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنه هى الماءوى .
نازعات : ٣٧ - ٤١
پس هر كه طغيان كرده و زندگى اين جهانى را برگزيده ، جهنم جايگاه اوست . اما هر كس كه از عظمت پروردگارش ترسيده و نفس را از هوى بازداشته ، بهشت جايگاه اوست .
((اثر))از باب افعال به معناى برگزيدن و انتخاب كردن است .
((ماوى))اسم مكان است از((اوى))(به معنى نازل شدن )، يعنى جايگاهى كه در آن مسكن مى گيرند.
((خاف))از((خوف))است به معناى ترس از رسيدن امر مكروه مشكوكى است .
و منظور از((مقام ربه))يا ايستادن انسان در پيشگاه الهى در روز رستاخيز است يا علم خداوند و مقام مراقبت و نظارت دايمى اش بر انسان است . امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند:((هر كس بداند كه خداوند او را مى بيند و آنچه را او مى گويد او مى شنود و از اعمال خير و شر او آگاه است مرتكب عمل زشت نمى شود؛ و او كسى است كه از مقام پروردگارش ‍ خائف است و خود را از هواى نفس بازداشته است . (٥٠) ))
در اين آيات ، خداوند فرموده است كه هر كس طغيان كند و بر خلاف نظام صحيح آفرينش حركت كند - نظامى كه در آن بايد دنيا و مافيها در خدمت هدفى عالى و باقى قرار گيرد، نه اهداف و اغراض فانى و پست - در حقيقت بر خلاف مسير حكيمانه عالم حركت كرده و تمام نيروهاى خود و طبيعت را به هدر داده است . از اين رو، دوزخ جايگاه جاودانه اوست ؛ چه اينكه دنياى بى ثبات و ناآرام و نيرنگ باز و فريبنده فرصتى براى طغيان و مكانى براى انتخاب نيست ؛ بلكه از اين جهت كه سراى آزمايش است ، معبر است نه مقر و وسيله است نه هدف - وسيله اى است براى تحصيل سرنوشت - و پلى است براى رسيدن به صراط قيامت و حضور در محضر رب العالمين و جاى خوف است و جايگاه نگرانى و احساس خطر است و امنيت ندارد و قرارگاه و استراحتگاه نيست .
علاوه بر آنچه گفته شد، از اين آيات استفاده مى شود كه رابطه برخوردارى از دنيا و آخرت عكس هم است : اگر همه دنيا را برگزيند، در آخرت هيچ بهره اى ندارد و فقط خسارت و زيان است ؛ اگر از دنيا بهره برد به همان ميزان از بهره هاى آخرت او كاسته مى شود. امام صادق (عليه السلام) فرمودند:((آخرين پيامبرى كه وارد بهشت مى شود سليمان بن داود است ، زيرا به او دنيا داده شده . (٥١) ))و نيز فرمودند: هر كه در دنيا بهره بيشترى برد اگر بهشتى باشد و بهشت رود در آنجا بهره اش كم مى شود. (٥٢) ))
چيست دنيا سر به سر اندوه و غم چيست دنيا جمله آزار و الم راحت از دنيا مجو اى مرد دين زان كه الدنياء سجن المومنين هست اين دنياى فانى در مثال همچو مارى كان بود خوش خط و خال تو بدين خال برون مايل مباش يعنى از زهر درون غافل مباش الحذر از مكر دنيا الحذر جان من از حب دنيا درگذر (٥٣)
۱
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٨. ماديون : طبيعت گروهى را مى ميراند و گروهى جاى آنان را مى گيرند.
و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر و ما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون .
جاثيه : ٢٤
و گفتند: جز زندگى دنيوى ما هيچ نيست . مى ميريم و زنده مى شويم و ما را جز دهر هلاك نكند. و آنان را بدان دانشى نيست و جز در پندارى نيستند.
((الدهر))در اصل به معناى طول مدت عالم از اول پيدايش تا آخر انقراض ‍ آن بود، ولى بعدا به هر زمان طولانى هم((دهر))گفتند.
قرآن مى فرمايد: مشركان و ماديون گفتند حياتى نيست ، مگر همين حيات دنيايى . پس لايزال بعضى از ما، يعنى سالخوردگان ، مى ميرند و بعضى ديگر، يعنى نسلهاى جديد و نوزادان ، جاى آنان را مى گيرند و ما را به غير دهر و روزگار كسى هلاك نمى كند. اين گذشت زمان است كه هر نويى را كهنه و هر صحيحى را فاسد و هر زنده اى را آماده مرگ مى كند. مضمون آيات ٢٩ سوره انعام و ٣٧ مومنون نيز شبيه همين آيه است . قرآن بعد از طرح سخن و ادعاى بى دليل ماديون مى فرمايد: اين سخنى بدون علم است و تنها پندارى است كه پنداشته اند؛ چون هيچ دليلى بر نفى معاد ندارد، با اينكه ادله بسيارى بر ثبوت آن هست ؛ و گر چه سخن گزاف آنان لياقت پاسخ را ندارد، خداوند پيامبر خود را ماءمور به پاسخ گويى مى كند و در دو آيه بعد مى فرمايد: بگو خدا شما را براى نخستين بار زنده كرد و بعد مى ميراند، سپس همه شما را در روز قيامتى كه هيچ شكى در آن نيست زنده مى كند.
چند دليل عقلى براى معاد
دلايل نقلى (از قرآن و روايات ) بر معاد فراوان است . همچنين معاد امرى فطرى است ؛ زيرا اولا همه انسانها عاشق بقا و ماندن اند و از مرگ و نابودى مى گريزند و ثانيا انسانها در سراسر تاريخ به معاد ايمان داشته اند و ثالثا محكمه باطنى انسانها، به نام وجدان ، به ضرورت وجود چنين دادگاهى حكم مى كند. صرف نظر از اينها، ضرورت وجود معاد دلايل عقلى نيز دارد كه برخى از آنها بدين شرح است :
الف ) برهان حكمت : بر اساس اين برهان ، در صورتى زندگى دنيا مفهوم و معنا پيدا مى كند و مى توان آن را مخلوق خداوندى حكيم دانست كه مقدمه اى براى زندگى جاويدان جهان ديگر باشد. اينكه گروهى بيايند و مدتى زندگى كنند و برخى از آنها ظلم و جنايت كنند و برخى سر به لاك خويش فرو برند و برخى به تحصيل علم و دانش بر آيند و... و با مرگ همه چيز تمام شود مگر غير از پوچى و هيچى است ؟ آرى ، اگر مرگ نقطه پايان باشد، جهان بيهوده خواهد بود.
ب ) برهان عدالت : بر اساس اين برهان ، پذيرش عدل خداوند مساوى است با قبول وجود معاد و رستاخيز. توضيح اينكه دقت در نظام هستى نشان مى دهد كه همه چيز آن حساب شده است و انسان هم جزئى از اين نظام است . با اختيار و آزادى اى كه خداوند به انسان داده گروهى راه گم راهى و ظلم را بر مى گزينند و گروهى مسير تكامل را طى مى كنند و ممكن نيست كه اين دو گروه در محضر عدالت الهى يكسان باشند و مكافات اين جهان هم قادر نيست عدالت را برقرار كند. از اين رو بايد پذيرفت كه براى اجراى عدالت ، وجود دادگاهى غير از اين عالم لازم و ضرورى است .
ج ) برهان هدف : اگر بر اساس جهان بينى توحيدى بپذيريم كه آفرينش ‍ انسان هدفى داشته و اگر آن هدف را تكامل يا بندگى بدانيم ، در مى يابيم كه بدون پذيرش معاد وصول به آن هدف ممكن نخواهد بود؛ زيرا دنيا ظرفيت آن را ندارد كه انسان بتواند به تكامل حقيقى و قرب و بندگى برسد.
٩. علت انكار قيامت : فراموشى خلقت اوليه
و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحى العظام و هى رميم قل يحييها الذى انشاها اول مره و هو بكل خلق عليم الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون او ليس الذى خلق السموات و الارض ‍ بقدر على ان يخلق مثلهم بلى و هو الخلّق العليم .
يس : ٧٨ - ٨١
در حالى كه آفرينش حود را از ياد برده است ، براى ما مثل ميزند كه چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده مى كند؟ بگو: كسى آنها را زنده مى كند كه در آغاز بيافريده است . و او به هر آفرينشى داناست . آن خدايى كه از درخت سبز برايتان آتش پديد آورد و شما از آن آتش مى افروزيد. آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريده است نمى تواند همانندشان را بيافريند؟ آرى ، مى تواند، كه او آفريننده اى داناست .
((ضرب))به معنى زدن ، در جاهاى مختلف معناى آن فرق مى كند؛ زدن با دست ، زدن چيزى به چيزى ، پايكوبى ، مثل زدن ، راه رفتن و مسافرت كردن ، حتمى شدن امرى ، روى گرداندن از معناى((ضرب))در قرآن است .
((مثل))به معناى مانند و دليل و صفت و عبرت و علامت و حديث است ؛ اما((مثل))به معناى مانند و نظير و شبيه آمده است .
رايج ترين و مشهورترين شبهه كفار و مشركان درباره معاد اين است كه انسان كه هيكلى مادى به شكلى مخصوص دارد و مركب از اعضاى خاص و مجهز به نيروهاى مادى است ، بعد از مرگ و بدل شدن به خاك به كلى معدوم مى شود، پس چيزى كه از اصل نابود شده چگونه دوباره آفريده مى شود، و به قالب مخلوقى جديد در مى آيد؟
١٠. منشاء همه صفات زشت : بى ايمانى به قيامت
للذين لا يومنون بالاخره مثل السوء و لله المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم .
نحل : ٦٠
صفت بد از آن كسانى است كه به قيامت ايمان نمى آورند و صفت بدتر از آن خداوند است ؛ و اوست پيروز و حكيم .
((سوء))مصدر((ساء، يسوء))است و به معناى بدى . و((سوء))اسم مصدر است به معناى بد.
((اعلى))از ماده((علو))به معناى بلندى ؛ و((عالى))و((عليا))يعنى رفيع و برتر؛ و((تعالى))فعل است از باب تفاعل و((تعالى الله))يعنى برتر و بالاتر است خدا، و((متعالى))و((عالى))يعنى رفيع المقام ؛ و((على))يعنى بسيار برتر و بسيار رفيع القدر؛ و((اعلى))هم يعنى بالاتر و برتر.
اعراض از ياد خدا و غفلت از آيات او و نيز انكار لقاى الهى و فراموشى روز حساب موجب مى شود كه علم و آگاهى و همت و تلاش و حب و تعلقات انسان منحصر به زندگى دنيا و شئون آن گردد و چيزى جز زندگى دنيا طلب نكند و به همان راضى شود؛ و اين گم راهى و انحراف بزرگ از راه خدا و كمال انسانى است . از اين رو بايد گفت كه اعتقاد به معاد موجب قوام دين است ؛ و اگر اين اعتقاد از بين برود، امر و نهى و وعده و وعيد و نبوت و وحى همه از بين مى رود و انسان از مسير دين الهى خارج مى شود؛ و اين گونه انسان نماد همه بديها مى شود. آيات ٥ و ٦ سوره يونس و ٣ نجم گوياى اين حقيقت است .
فى الجمله بايد گفت كه ايمان به آخرت و يقين به وقوع حساب و جزا، يگانه اصلى كه ضامن حفظ انسان از ارتكاب اعمال زشت است ؛ زيرا غير از ترس از عذاب اليم است كه ضامن حفظ انسان از ارتكاب اعمال زشت است ؛ زيرا غير از ترس از عذاب اليم و جاودانه دوزخ و مؤ اخذه شديد الهى و يقين به وقوع آن عامل مطمئن بازدارنده ديگرى براى نفس سركش و طبع انسان ، كه متمايل به زشتيها و بديهاست ، وجود ندارد. قرآن مى فرمايد:ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب . (٥٤) (كسانى كه از راه خدا گم راه شوند عذاب شديدى به سبب فراموش كردن روز حساب دارند.) آرى ، ايمان نداشتن به آخرت و استخفاف امر حساب و جزاى الهى ريشه همه گناهان و كجيهاست ، همان طور كه ايمان به آخرت منشا همه كارهاى نيك و باعث همه خيرات و بركات و رستگارى و نيك بختى انسان است . آيات ٢٣ سوره عنكبوت و ٧٤ مومنون و ٤٥ و ٤٦ اسراء و ٢٢ نحل نيز گوياى اين حقيقت است .
بعلاوه ، چون كسى كه مومن به آخرت نيست حب وافر و عشق قلبى خود را منحصر به دنيا و مظاهر فريبنده و درگذر آن مى كند؛ صفاتى همچون ظلم و آز و طمع و مانند آن كه منشا همه بديها و زشتيهاست در وجود او ميدان تاخت و تاز پيدا مى كند و بدتر از همه ، آرزوهاى دراز از هر طرف او را احاطه مى كند كه خود به خود به تنهايى ممكن است انسان را به هلاكت برساند.
امام باقر (عليه السلام) فرمودند:((مثل آزمند دنيا مثل كرم ابريشم است كه هر چه بيشتر دور خور مى تند راه خروج او بسته تر مى شود تا آنكه دق مرگ مى شود.)) (٥٥)
از اين روست كه بيشتر سوره هاى مكى قرآن آكنده از يادآوريهاى مكرر معاد و زندگى پس از مرگ و خصوصا نشانه ها و علائم ترسناك رستاخيز است ؛ زيرا بهترين و تنها عاملى كه انسان بى خبر از مسئوليتها و دور از هدف و گم راه در بيابان زندگى مادى دنيا را، آن هم در محيط جاهلى عرب ، تكان مى دهد يادآورى قيامت و حوادث هولناك زندگى آينده بشر است - جاهليتى كه عقيده به عالم پس از مرگ و رستاخيز مردگان را نشانه جنون مى دانستند.
١١. معاد در دنيا
ثم بعثنكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون
و شما را پس از مردن زنده ساختيم شايد سپاس گزار شويد.
بقره : ٥٦
مى گويند:((بهترين دليل بر امكان وقوع است .))قرآن از باب اعجاز مواردى از زنده شدن مردگان را ذكر كرده است : كسانى كه پس از مردن و از بين رفتن اجسادشان زنده شده اند و مدتى نيز كم يا زياد زندگى كرده اند و برخى از آنان از چگونگى اوضاع پس از مرگ اطلاع داده و دوباره مرده اند.
مواردى از زنده شدن مردگان در دنيا
١) در آيه ٥٦ سوره بقره آمده است كه در پى لجاجت و بهانه گيرى بنى اسرائيل مبنى بر اينكه ما خدا را بايد آشكارا و با همين چشم ببينيم تا به او ايمان آوريم ، خداوند يكى از مخلوقات خود را به آنان نشان داد و آنان چون تاب ديدن او را نداشتند همگى (گروه هفتاد نفرى ) مردند. حضرت موسى (عليه السلام) از خدا تقاضا كرد كه آنان را به دنيا بازگرداند و خداوند به آنان حيات جديدى بخشيد. اين خود دليلى است بر اينكه رجعت و معاد محال نيست .
٢) باز در سوره بقره آيه ٧٣ در ادامه داستان گاو بنى اسرائيل آمده است كه خداوند فرمان دادفقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحى الله الموتى و يريكم اياته لعلكم تعقلون .(پس ما دستور داديم كه پاره اى از اعضاى آن گاو را بر بدن كشته بزنند تا ببينند كه اين گونه خداوند مردگان را زنده خواهد كرد و قدرت كامله خويش را بر شما آشكار خواهد كرد.)
٣) پيامبرى كه صد سال مرد و سپس زنده شد. داستان اين پيامبر در آيه ٢٥٩ سوره بقره است :او كالذى مر على قريه و هى خاويه على عروشها قال انى يحيى هذه الله بعد موتها فاماته الله ماءة عام ثم بعثه ...(يا همانند كسى كه از دهكده اى گذر كرد، در حالى كه ديوارهاى آن به روى سقفها فروريخته بود. گفت به حيرتم خدا چگونه اينها را پس از مرگ زنده مى كند؟ خدا او را صد سال ميراند. سپس زنده كرد و به او گفت : چقدر درنگ كردى ؟ گفت : يك روز يا بخشى از يك روز. فرمود: نه ، بلكه صد سال . نگاه كن به غذا و نوشيدنى خود. هيچ گونه تغيير نيافته است ؛ ولى به الاغ خود نگاه كن . براى اينكه تو را نشانه اى براى مردم قرار دهيم . اكنون به استخوانها نگاه كن كه چگونه آنها را بر مى داريم و به هم پيوند مى دهيم و گوشت بر آن مى پوشانيم . هنگامى كه بر او آشكار شد گفت : مى دانم خدا بر هر كارى تواناست .)
٤) مرغانى كه به فرا خواندن حضرت ابراهيم (عليه السلام) زنده شدند. داستان در آيه ٢٦٠ سوره بقره است كه در فصل معاد به آن خواهيم پرداخت .
٥) اصحاب كهف كه بعد از ٣٠٩ سال زنده شدند.و لبثوا فى كهفهم ثلث مائه سنين و ازدادوا تسعا (٥٦) (آنان در غارشان سيصد سال درنگ كردند و نه سال بر آن افزودند.)
خداوند در آيات ١٣ تا ٢٦ سوره كهف داستان اصحاب كهف را بيان مى كند و در آيه ٢١ مى فرمايد:و كذلك اعثرنا ليعلموا ان وعد الله حق و ان الساعه لاريب فيها.(و اين چنين مردم را متوجه حال آنان كرديم تا بدانند كه وعده خداوند حق است و در پايان جهان و قيام قيامت شكى نيست .)
٦) زنده شدن مردگان به دست انسان كاملى به نام عيسى بن مريم مسيح (عليه السلام). آيات ٤٩ سوره آل عمران و ١١٠ مائده تصريح به آن دارد.
١٢. آن قدر گرم است بازار مكافات عمل ديده گر بينا بود هر روز روز محشر است
و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير
شورى : ٣٠
اگر شما را مصيبتى رسد، به سبب كارهايى است كه كرده ايد؛ و خدا بسيارى از گناهان را عفو مى كند.
((مصيبه))از ماده((صوب))به معناى نزول و قصد؛ و((اصابه))به معناى درك ، يافتن و طلب و اراده است . و((صواب))يعنى حق و درست و آنچه حقيقت را درك كرده و((مصيبه))يعنى بليه و گرفتارى كه به انسان مى رسد، گويى كه انسان را قصد مى كند و اصل آن در تير انداختن است و بعدا در همه گرفتاريها استعمال شده است .
قرآن بر نقش انسان در سعادت و شقاوت خود تاكيد فراوان دارد. از آن جمله در اين آيه شريفه كه مى فرمايد: مصايب شما از خود شماست ؛ و كيفر و عقوبت بيشتر نتيجه طبيعى و تكوينى عمل است كه دامن صاحبش را مى گيرد. از طرفى ، انسان به لحاظ روحى و روانى به گونه اى است كه در شكستها و مصيبتها مقصرى عير از خود را مى جويد تا گناه و گرفتارى خود را به گردن او بيندازد. اين آيه و نظير آن پاسخى به توجيهات انسان است . آيات ٥١ سوره زمر و ٣٤ نحل و ٦٢ و ٧٩ نساء و ٣١ رعد و ٣٦ روم و ٤٨ شورى نيز گوياى اين حقيقت است .
در حوزه اجتماع هم قرآن همين قاعده را حاكم مى داند؛ يعنى گاه مصايب جمعى نتيجه گناهان جمعى است :ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا. (٥٧)
تقوا و نيكوكارى و ايمان و عمل صالح هم همين گونه است ، چه در جنبه هاى فردى و چه اجتماعى . قرآن مى فرمايد:و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض . (٥٨)
بر اساس اين گروه از آيات بايد گفت اينكه در آيات و روايات آمده كه دنيا دار مجازات و حساب نيست ، مفهومش اين است كه تمام حساب و كتاب و مجازات اعمال و تصفيه كامل اينجا صورت نمى گيرد و اساسا ظرف محدود دنيا گنجايش آن را ندارد و ظهور عدالت گسترده الهى جهانى ديگر را مى طلبد. اين بروز برخى از آثار اعمال را در دنيا منتفى نمى كند. قرآن كريم انسان را حاكم بر سرنوشت خود معرفى كرده است . به قول معروف ، هر چه كنى به خود كنى / گر همه نيك و بد كنى .
امام على (عليه السلام) نيز بر اين واقعيت در گفتارشان تصريح كرده اند:((به خدا سوگند، هرگز ملتى از ناز و نعمت زندگى گرفته نشدند، مگر به كيفر گناهانشان ؛ زيرا خداوند بر بندگان خود ستم روا نمى دارد. اگر مردم به هنگام نزول بلاها و گرفته شدن نعمتها با درستى نيت در پيشگاه خدا زارى كنند و با قلبهاى پر از محبت از خداوند درخواست عفو كنند، آنچه از دستشان رفته باز خواهد گشت و هر گونه فسادى اصلاح خواهد شد. (٥٩) ))
خير اية فى كتاب الله
امام على (عليه السلام) مى فرمايند:((پيامبر فرمود: اين آيه (آيه ٣٠ سوره شورى ) بهترين آيه قرآن است ؛ آن گاه فرمودند: اى على ، هر خراشى كه از چوبى بر تن انسان وارد مى شود و هر لغزش قدمى بر اثر گناهى است كه از او سر زده است ؛ و خداوند گرامى تر از آن است كه آنچه را در دنيا عفو مى كند در قيامت در آن تجديد نظر فرمايد و عادل تر از آن است كه آنچه را در اين دنيا عقوبت مى كند در آخرت بار ديگر كيفر دهد. (٦٠) ))
البته اين آيه و نظاير آن براى انسانهاى معمولى است . شخصيتهايى مانند اولياى خدا و ائمه هدى (عليهم السلام ) از اين آيه مستثنايند. مصيبتهايى كه در دنيا براى آنان پيش مى آيد براى ترفيع درجه يا آزمايش آنان است و آيه مربوط به آنان آيه ٢٢ سوره حديد است . (٦١)
١٣. سنت الهى : دادن مهلت به گناهكاران
و لو يؤ اخذ الله الناس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابه ولكن يؤ خرهم الى اجل مسمى فاذا جاء اجلهم فان الله كان بعباده بصيرا.
فاطر: ٤٥
و اگر خدا بخواهد مردم را به سبب كارهايى كه كرده اند بازخواست كند، بر روى زمين هيچ جنبنده اى باقى نگذارد، ولى آنها را تا زمانى معين مهلت مى دهد و چون مدتشان به سر آمد، به اعمال بندگان خويش آگاه است .
((يؤ اخذ))از ماده((اخذ))به معناى گرفتن است ؛ و((يؤ اخذ))از باب مفاعله يعنى گرفتن به سبب عقوبت است و معناى شدت و تاكيد هم دارد.
((دابه))از ماده((دبيب))به معناى آهسته راه رفتن است ؛ ولى از حيث استعمال لغوى ، هر جنبنده اى را شامل مى شود. البته گاهى به((دواب))، به خصوص حيوانات سوارى ، اطلاق مى شود.
((اجل))يعنى مدت معين و همچنين آخر مدت .
((سنت))يعنى قانون ؛ و سنت الهى آن قوانينى است كه خداوند متعال بر جهان حاكم كرده است . سنتهاى الهى دو ويژگى دارند: يكى اينكه كلى و عمومى اند، يعنى قانون اند؛ و ديگر اينكه تغييرناپذيرند.فلن تجد لسنت الله تبديلا و لن تجد لسنت الله تحويلا. (٦٢) ((تبديل))يعنى عوض ‍ كردن چيزى به طور كلى و((تحويل))يعنى دگرگونى و تغيير در آن از حيث كمى و كيفى ؛ و در سنت الهى نه تبديلى است و نه تحويلى .
قرآن مى فرمايد: اين سنت الهى است كه به كفار و گناهكاران مهلتى براى اصلاح و تجديد نظر دهيم . اگر نبود اين مهلت و مجازاتهاى ما پى در پى نازل مى شد، ديگر زمين براى احدى جاى زندگى نبود؛ ولى خداوند بر اساس قانونش تا اجل مسمى و سرآمد معينى به آنان فرصت مى دهد. البته اين فرصت نهايتا به ضرر آنان تمام مى شود، چون خداوند بر اعمال آنان بصير و از نياتشان باخبر است و مى داند كه آنان ايمان نمى آورند:و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما. (٦٣) (آنان كه كافر شدند تصور نكنند كه اگر به آنان مهلت مى دهيم به سودشان است . ما به آنان مهلت مى دهيم فقط براى اينكه به گناهان خود بيفزايند.)
آيات ٤٤ و ٤٧ و ٤٨ سوره حج و ٤٤ انبياء و ١٢٩ و ١٣٥ طه و ٤٥ تا ٤٧ نحل و ٨٤ مريم ١٦ و ١٧ فاطر و ٤٢ ابراهيم و ١١ يونس و ٤٠ و ٤١ مرسلات و ٢٤ لقمان از آيانى اند كه متذكر اين سنت الهى شده اند.
استدراج
((استدراج))در دو آيه آمده است : يكى آيه ٤٤ سوره قلم و ديگر آيه ١٨٢ سوره اعراف . در سوره اعراف مى خوانيم :والذين كذبوا بايتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون .
براى((استدراج))دو معنا ذكر شده است : يكى تدريج و پله پله چيزى را گرفتن ، و ديگر پيچيدن ، كه در اين هم معناى انجام يافتن تدريجى است . پس معناى آيه اين مى شود:((آنان كه آيات ما را تكذيب كردند به تدريج از جايى كه نمى دانند گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد.))
همان طور كه مشاهده مى شود، در اينجا هم باز تاكيدى بر سنت الهى است كه به گناهكاران و كافران مهلت مى دهد. در آيه بعد هم مى فرمايد:((و املى لهم))، يعنى به آنان مهلت ميدهم تا مجازاتشان دردناك تر باشد، چون با مهلت من نامه اعمالشان سياه تر و هر گونه راه نجات و رهايى از عذاب من بر آنان بسته مى شود،((ان كيدى متين))(زيرا طرح و نقشه من قوى و حساب شده است .) آرى ، خداوند گناهكاران جسور و طغيانگران بى باك را بر اساس اين سنت فورا گرفتار مجازات نمى كند، بلكه درهاى نعمت خود را به سوى آنان مى گشايد تا يا متنبه شوند و يا بر غرور و غفلتشان افزوده شود. در صورت اول ، برنامه هدايت الهى عملى شده است و در صورت دوم ، عدالت و حكمت الهى محقق مى شود.
١٤. دنيا: سراى آزمايش ؛ سنت خداوند: آزمودن انسان
بسم الله الرحمن الرحيم
الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا ءامنا و هم لا يفتنون و لقد فتنا الذين من قلبهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكذبين ام حسب الذين يعلمون السيئات ان يسبقونا سآء ما يحكمون .
عنكبوت : ١ - ٤.
به نام خداى بخشاينده مهربان . الف . لام . ميم . آيا مردم پنداشته اند كه چون بگويند ايمان آورديم ، رها شوند و ديگر آزمايش نشوند؟ هر آينه مردمى را كه پيش از آنان بودند آزموديم تا خدا كسانى را كه راست گفته اند معلوم دارد و دروغ گويان را متمايز گرداند. آيا آنان كه مرتكب گناه مى شوند پنداشته اند كه از ما مى گريزند؟ چه بد داورى مى كنند.
((لا يفتنون))و((فتنا))از((فتن))گرفته شده ، به معناى امتحان . در اصل لغت((فتن))گذاشتن طلا در آتش است تا خالص آن از ناخالص به خوبى آشكار شود؛ و((فتنه))آن است كه به وسيله آن چيزى امتحان شود. امتحان و آزمايش الهى ، كه بر اصل آزادى و اختيار و اراده انسان استوار است ، از امور مهمى است كه در قرآن بر آن تاكيد و با واژه هاى((فتنه)) (٦٤) و((بلاء (٦٥) ))و((تمحيص (٦٦) ))و((تمييز (٦٧) ))و((امتحان (٦٨) ))به آن اشاره شده است .
اعتقاد به امتحان الهى در اعمال و رفتار انسان اثر مستقيم دارد و ثمره توجه به آن صبر و استقامت و پايدارى و هوشيارى و دقت در امور و نهايتا پيروزى و موفقيت است .
اركان چهار گانه آزمايش و امتحان الهى
١)((ممتحن))يا امتحان كننده اى كه فرد يا گروهى را امتحان مى كند كه قهرا خداوند است . و فرموده :((و لنبلونكم (٦٩) ))(ما شما را مى آزماييم .)
٢) آزمايش دهندگان كه به اعتبارى همه بندگان خدا جزو آن اند؛ و در كشاكش زندگى از دوران بلوغ يا تمييز تا لحظه مرگ در بوته هاى مختلف آزمايش مى شوند و برخى از آنها سربلند و پيروز و گروهى سر افكنده و شكست خورده بيرون مى آيند. عده اى نيز آزمايشهاى خاصى را از سر مى گذرانند كه سر گذشت برخى از آنها در داستانهاى قرآن آمده است . حضرت ابراهيم (٧٠) (عليه السلام) و حضرت سليمان بن داوود (٧١ ) و قوم صالح (٧٢) و سپاهيان طالوت (٧٣) و حضرت موسى (٧٤) (عليه السلام ) و مسلمانان در جنگ احزاب (٧٥) و احد (٧٦) از اين عده اند.
٣) ابزارهاى آزمايش الهى : قرآن ترس و گرسنگى و زيانهاى مالى و جانى و كمبود ميوه ها (٧٧) و نقصان دارايى و فرزند (٧٨) و ثروت و جان انسان (٧٩) و خوابهاى پيامبر (٨٠) و خبرهاى غيبى مانند روييدن درخت زقوم در جهنم (٨١) و عدد نگهبانان دوزخ (٨٢) و همچنين احكام الهى (٨٣) و زينتهاى زمينى (٨٤) را از ابزارهاى اساسى خدا براى آزمايش بندگانش شمرده است ؛ اما در آيه ٣٥ سوره انبياء دايره آن را بسيار وسيع كرده و فرموده :((و نبلوكم بالشر و الخير))(ما شما را با شر و خير مى آزماييم .) در اين صورت ، هر فرصت و يا تهديدى را مى توان آزمايش الهى تلقى كرد.
٤) انگيزه هاى آزمايش الهى :
الف ) ظهور و بروز لياقتها و شايستگيهاى نهفته در افراد، بلكه امتحان خود يكى از وسايل هدايت انسانها به سوى كمال و سعادت است ، به طورى كه اگر نبود، استعدادها نهفته مى ماند و به فعليت نمى رسيد؛
ب ) شناخت ملاك پاداش و كيفر به واسطه اعمالى كه در امتحانات الهى از بشر سر مى زند؛
ج ) جدا سازى افراد نيك از افراد بد، كه صريح آيات ١٧٩ سوره آل عمران و ٣٧ انفال است ، براى تبيين بيشتر، مطالعه حكمت ٩٣ نهج البلاغه توصيه مى شود.
١٥. به آسمان و ستاره درخشان قسم كه هر نفسى را محافظى است
بسم الله الرحمن الرحيم
و السماء و الطارق و ما ادريك ما الطارق النجم الثاقب ان كل نفس لما عليها حافظ.
طارق : ١ - ٤.
به نام خداى بخشاينده مهربان . سوگند به آسمان و به آنچه در شب آيد. و تو چه دانى كه آنچه در شب آيد چيست ؟ ستاره اى است درخشنده . هيچ كس ‍ نيست مگر آنكه بر او نگهبانى است .
((السماء))از ماده((سمو))به معناى رفعت و بلندى است و سماء هر چيز يعنى بالاى آن .
((الطارق))از ماده((طرق))به معناى كوبيدن است و راه را طريق مى گويند چون رهگذران آن را با پا مى كوبند؛ و((طارق))يعنى كوبنده .
((النجم الثاقب)):((نجم))به معناى ستاره و((ثاقب))از ماده((ثقب))به معنى سوراخ كردن است و چون اين ستاره كه برخى گفته اند ستاره زحل است آن قدر بلند است كه گويى مى خواهد آسمان را سوراخ كند آن را نجم ثاقب گويند.
((حافظ)): از ماده((حفظ))به معناى نگاهدارى و مراقبت است و((حافظ))يعنى مراقب و نگهدار.((حفيظ))هم مبالغه در حافظ است .
جمله((ان كل نفس لما عليها حافظ))جواب قسم است ؛ و((ان))نافيه و((لما))به معناى الاست ؛ و معناى آيه اين است كه هيچ نفسى نيست مگر اينكه نگهبانى بر او موكل است و منظور از موكل شدن نگهبان براى حفظ نفس اين است كه فرشتگانى اعمال خوب و بد هر كس را مى نويسند تا او بر طبق آن نوشته ها در قيامت محاسبه و جزا داده شود.
اكنون ببينيم حافظ كيست ؟
قرآن مى فرمايد:و هو القاهر فوق عباده و يرسل عليكم حفظه حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا و هم لا يفرطون (٨٥) (او بر بندگان خود تسلط كامل دارد و مراقبانى بر شما مى گمارد تا زمانى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما جان او را مى گيرند و آنها كوتاهى نمى كنند.)
همچنين فرمود:و ان عليكم لحافظين كراما كاتبين يعلمون ما تفعلون (٨٦) (و بى شك نگهبانانى بر شما گمارده شده والا مقام و نويسنده اعمال نيك و بد شما كه مى دانند شما چه مى كنيد.)
صاحب تفسير قمى نوشته منظور از((حافظين))دو فرشته گماشته بر انسان اند كه كرام اند و كاتب خوبيها و بديها.
چرا خداوندى كه عالم به نهانهاست فرشتگانى را بر انسان موكل كرده ؟
اين پرسش يكى از مشركان و ماديان از امام صادق (عليه السلام) است . حضرت در پاسخ فرمودند:((خداوند با اين كار فرشتگان را به بندگى گرفته و آنان را گواه بر خلق خويش قرار داده است تا بندگان به سبب همراه بودن فرشتگان با آنان بيشتر مواظب طاعت خدا باشند و از نافرمانى او بيشتر بهراسند و اجتناب كنند. چه بسا بنده اى كه قصد گناه مى كند، اما با ياد آورى حضور دو فرشته موكل بر خود گناه نمى كند و مى گويد: پروردگارم مرا مى بيند و فرشتگان مراقب من درباره اين گناه من گواهى خواهند داد. (٨٧) ))
اين است معناى((و كان الله على كل شى ء رقيبا (٨٨) ))((ان الله كان عليكم رقيبا (٨٩) ))
از اين رو، معصومان (عليهم السلام ) در تعاليم تربيتى خود پيوسته توصيه فرموده اند كه در همه آنان و لحظات و در همه شئون و امور خدا و مراقبت او محافظان او را در نظر بگيريد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به ابوذر فرمودند:((احفظ الله يحفظك احفظ الله تجده امامك (٩٠) ))(خدا را مراقب باش تا خدا از تو مراقبت كند و خدا را در نظر داشته باش تا او را در برابر خود بيابى .) امام على (عليه السلام) هم فرمودند:((طوبى لمن راقب ربه و خاف ذنبه (٩١) ))(خوشا به حال كسى كه پروردگارش را در نظر داشته باشد و از گناه خويش بترسد.)
١٦. اعمال كوچك و بزرگ انسان در نامه اى ثبت مى شود
و كل شى ء فعلوه فى الزبر و كل صغير و كبير مستطر
قمر: ٥٢ و ٥٣
هر كار كه كرده اند در دفترهاست . هر كار بزرگ و كوچكى مكتوب است .
((الزبر))جمع((زبور))است به معناى كتاب ؛ و در اينجا منظور نامه اعمال انسانهاست .
((مستطر))، از ماده((سطر))، در اصل لغت به معناى صف است ، خواه انسانهايى باشند كه در يك صف ايستاده اند يا درختان يا كلماتى كه بر صفحه كاغذ در يك رديف قرار دارد كه در اينجا به معناى اخير است . قرآن مى فرمايد حتى الفاظى كه بر زبان جارى مى شود رقيبى((عتيد))، يعنى مراقبى حاضر و آماده ، آنها را ثبت مى كند:((ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد (٩٢) )).
امام على (عليه السلام) مى فرمايند:اعلموا عباد الله ان عليكم رصدا من انفسكم و عيونا من جوارحكم و حفاظ صدق يحفظون اعمالكم عدد انفاسكم لا تستركم منهم ظلمه ليل داج و لا يكنكم منهم باب ذور تاج (٩٣) (اى بندگان خدا، بدانيد كه از شما نگاهبانى بر شما گماشته اند و ديدبانهايى از پيكرتان برگزيده و حافظان راست گويى كه اعمال شما را حفظ مى كنند و شماره نفسهاى شما را مى شمارند. نه تاريكى شب شما را از آنان مى پوشاند و نه درى محكم شما را از آنان پنهان مى سازد.)
مردى به نام عبدالاعلى مى گويد كه امام صادق (عليه السلام) به من فرمودند:((به نظر تو مقصود از آيه انما نعد لهم عدا (٩٤) (ما براى آنها شماره مى كنيم شماره كردنى ) چيست ؟ من گفتم : شمار روزهاست حضرت فرمودند: پدرها و مادرها هم اين را شماره مى كنند. نه ، مقصود اين نيست ، بلكه مقصود شماره نفسهاست (٩٥) ))همچنين قرآن كريم مى فرمايد:و لا تعلمون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه (٩٦ ) (و هيچ عملى را انجام نمى دهيد، مگر اينكه ما گواه شماييم در آن هنگام كه وارد آن مى شويد.) امام صادق (عليه السلام) درباره اين عبارت فرمودند:((هر گاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين آيه را مى خواند به شدت مى گريست (٩٧) ))بعد خداوند در ادامه آيه مى فرمايد:و ما يعزب عن ربك من مثقال ذره فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين(هيچ چيز در زمين و آسمان از پروردگار تو مخفى نمى ماند، حتى به اندازه سنگينى ذره اى و نه كوچك تر و نه بزرگ تر از آن نيست ، مگر اينكه در كتاب آشكار ثبت است .)
همچنين مى فرمايد:((و لدينا كتاب ينطق بالحق (٩٨) ))(در نزد ما كتابى است كه به حق سخن مى گويد.) آيه بعد از آن و نيز آيات ٣ و ٤ سوره مبارك سبا هم به همين مطلب تصريح دارد.
١٧. آرزو بى فايده است : همه چيز به تلاش انسان بستگى دارد
الا تزر وازره وزر اخرى و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى ثم يجزيه الجزاء الاوفى
نجم : ٣٨ - ٤١
كه هيچ كس بار گناه ديگرى را بر ندارد؟ و اينكه براى مردم پاداشى جز آنچه خود كرده اند نيست ؟ و زود است كه كوشش او در نظر آيد. سپس به او پاداشى تام دهند.
((وزر))به معنى ثقل و سنگينى است ، و در اصل از((وزر))، به معناى پناهگاهى در كوه ، گرفته شده و اغلب در توصيف گناه به كار رفته كه بار سنگينى است بر گردن گناهكار.
((سعى))به معنى مشى و راه رفتن سريع ، و نه دويدن است ، و استعارا به جديت در كار چه خير و چه شر اطلاق مى شود.
((جزاء الاوفى))جزايى است كه درست به اندازه عمل باشد.
اين آيات بيانگر سه اصل مسلم اسلام درباره سراى باقى آخرت است و گوياى سه قانون از قوانين قيامت :
١) هر كس مسئول گناهان خويش است :((لا تزر وازره وزر اخرى))؛
٢) بهره هر كس در آخرت همان سعى و كوشش اوست :((ليس للانسان الا ما سعى))؛
٣) خداوند به هر كس در برابر عملش جزاى كامل مى دهد:((يجزيه الجزاء الاوفى)).
برخى از ديگر تفاوتهاى نظام دنيا با نظام آخرت
١) در دنيا مى توان سخنان و اعمال و عقايد را كتمان كرد، اما در قيامت ممكن نيست :((و لا يكتمون الله حديثا (٩٩) ))
٢) در دنيا مى توان عذر خواهى كرد، اما در قيامت ممكن نيست :((و لا يؤ ذن لهم فيعتذرون (١٠٠) ))؛
٣) در دنيا فرار از عذاب و شكنجه ممكن است ، اما در قيامت ممكن نيست :((اين المفر كلا لا وزر (١٠١) )).
اى ز بازار جهان حاصل تو گفتارى عمر تو موسم كار است و جهان بازارى اندر آن روز كه كردار نكو سود كند نكند فايده گر خرج كنى گفتارى همچو بلبل كه بر افراز گلى بنشيند چند گفتى سخن و هيچ نكردى كارى ظاهر آن است كه بى زاد و تهى دست رود گر از اين مزرعه كس پر نكند انبارى زر طاعت زن و اخلاص عيار آن ساز خواجه تا سود كنى بر درمى دينارى (١٠٢) ١٨. خسر الدنيا و الاخره كيان اند؟
و من الناس من يعبد الله على حرف فان اصابه خير اطمانّ به و ان اصابته فتنه انقلب على وجهه خسر الدنيا و الا خره ذلك هو الخسران المبين
حج : ١١
و از ميان مردم كسى است كه خدا را با ترديد مى پرستد. اگر خيرى به او رسد، دلش بدان آرام گيرد، و اگر آزمايشى پيش آيد، رخ بر تابد. در دنيا و آخرت زيان بيند و آن زيانى آشكار است .
((حرف))يعنى طرف ، و((يعبدالله على حرف))، يعنى اين شخص در وسط و حقيقت بندگى نيست و در گوشه آن قرار گرفته است (تحريف شى ء هم يعنى به يك طرف بردن آن ).
((انقلب))به معنى بازگشتن است و((انقلاب))هم به معناى انصراف و برگشتن ؛ و((انقلب على وجهه))يعنى صورت خود را به عقب بر نمى گرداند، گويى هميشه از ايمان بيگانه بوده است .
((خسر))و((خسران))و((خسار))يعنى نقصان و كم شدن و نيز يعنى نقصان راس المال و سرمايه و از بين رفتن آن .
بايد توجه داشت كه خاسران دنيا و آخرت از مسلمانان اند و سخن از كفار و مشركان نيست :((من يعبدالله))(كسانى كه خدا را عبادت مى كنند)، لكن اين سرمايه بندگى و دين خدا را، كه بزرگ ترين سرمايه بشر است ، در معرض زوال و نقصان و نابودى قرار مى دهند. اينان بر طبق فرمايش ‍ حضرت امام حسين (عليه السلام )، كه به هنگام ورود به كربلا به اصحاب خود فرمودند، همان بندگان و بردگان دنيايند كه دين را هم براى تامين دنياى خود انتخاب كرده اند و اساس آرامش و اضطراب آنان برخوردارى از دنيا يا محروميت از آن است .الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (١٠٣) (مردم بنده دنيايند و دين همچون لقمه اى ليسيده بر زبانهايشان است . مادامى كه معيشت و زندگانى آنها وسعت و فراخى داشته باشد، آن را حفظ مى كنند، ولى هنگامى كه با ابتلائات امتحان شوند، دين داران كم مى شوند.)
آيات ١٥ و ١٦ سوره زمر و ٣٢ اعراف و ٢٣ يونس نيز گوياى اين مطلب است .
اى هشت خلد را به يكى نان فروخته وز بهر راحت تن خود جان فروخته نزد تو خاكسار چو دين را نبوده آب تو دوزخى بهشت به يك نان فروخته نان تو آتش است و به دينش خريده اى اى تو ز بخل آب به مهمان فروخته اى از براى نعمت دنيا چو اهل كفر اسلام ترك كرده و ايمان فروخته اى خانه دلت به هوا و هوس گرو وى جان جبرييل به شيطان فروخته اى تو زمام عقل سپرده به حرص و آز انگشترى ملك به ديوان فروخته اى خوى نيك كرده به اخلاق بد بدل وى برگ گل به خار مغيلان فروخته اى بهر نان و جامعه ز دين بى نوا شده بهر سراب چشمه حيوان فروخته زد هوات كرده سيه دل چنان كه تو از راى تيره شمع به كوران فروخته ين است مصر ملك و عزيز اندروست علم اى نيل را به قطره باران فروخته از بهر جامه جنت ماوى گذاشته وز بهر لقمه حكمت لقمان فروخته كرده فداى دنيى ناپايدار دين اى گنج را به خانه ويران فروخته (١٠٤)
۲
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١٩. پاداش بزرگ براى آنان كه به بيعتشان با پيامبر و پيمانشان با خدا وفادار بمانند
ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عهد عليه الله فسيؤ تيه اجرا عظيما
فتح : ١٠
آنان كه با تو بيعت مى كنند جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند. دست خدا بالاى دستهايشان است ؛ و هر كه بيعت را بشكند به زيان خود شكسته است ؛ و هر كه بدان بيعت كه با خدا بسته است وفا كند، او را مزدى عظيم دهد.
((يبايعون))و((بيعت))از ماده((بيع))است كه آن در اصل به معنى دست دادن به هنگام قرار داد و معامله است ، و سپس به پيمان براى فرمانبردارى و اطاعت از كسى اطلاق شده است .
((نكَث))از ماده((نكث))به معنى باز گشودن و واتابيدن است كه در معنى شكستن و نقض عهد به كار رفته - عهدى كه لازم الوفاء است . در اين آيه ، خداوند به همه بيعت كنندگان و پيمان داران با خدا و رسول اعلام مى كند كه اگر بر سر پيمان و عهد خود بمانند به فوز عظيم مى رسند، و اگر نقض پيمان كنند ضررش متوجه خودشان مى شود، زيرا پيمان با خدا، كه بندگى ما نسبت به اوست ، و پيمان با پيامبر، كه همان اطاعت و پيروى از اوست ، سبب بقاى جامعه بشرى و هويت و قوت و عظمت پيمان داران و مطيعان است .
قرآن كريم مى فرمايد:((اى اهل ايمان ، اگر از خدا پروا كنيد و به شرط بندگى وفا كنيد و با اوامر و نواهى مؤ منانه برخورد كنيد، خداوند دنيا و آخرت شما را آباد مى كند و گذشته و آينده شما ترميم و تامين مى شود.))يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و امنوا برسوله يؤ تكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم و الله غفور رحيم (١٠٥) (اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تقواى الهى پيشه كنيد و به رسولش ايمان بياوريد تا دو سهم از رحمتش را به شما ببخشد و براى شما نورى قرار دهد كه با آن راه برويد و گناهان شما را ببخشد، و خداوند آمرزنده و مهربان است .) عمده همين است كه((يجعل لكم نورا تمشون به .))با نور و بصيرتى كه خداوند به او عطا مى كند حجابها از قلبش بر چيده مى شود و چهره حقايق را بى پرده مى بيند؛ و يكى از حقايق مهم شناخت دنياست . آرى ، او با اين روشن بينى دنياشناس مى شود و ديگر مظاهر فريبنده دنيا و زرق و برقها او را به خود مشغول نمى كند و او ربح الدنيا و الاخره مى شود: هم در دنيا سود مى برد، چون از مواهب آن براى كمال و رشد و معنويت خويش بهره برده است ؛ و هم در آخرت بهره مند مى شود، و اين دو مهم حاصل وفادارى بر بيعت با پيامبر و پيمان با خداست .
آيات ٥٢ سوره نور و ١١ بروج و ٥ فتح و ٤٩ انبياء نيز مويد اين سخن است .
٢٠. قرآن بر پيامبر نازل شد تا جهانيان را از عذاب بيم دهد
بسم الله الرحمن الرحيم
تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعلمين نذيرا
فرقان : ١
به نام خداى بخشاينده مهربان . بزرگ است و بزرگوار آن كس كه اين فرقان را بر بنده خود نازل كرد تا جهانيان را بيم دهنده اى باشد.
((تبارك))از ماده((بركت))است به معناى فايده ثابت و همچنين نمو و زيادت و سعادت ، و تبارك يعنى در خير ثابت است و هميشه مفيد است .
((فرقان))در اصل مصدر است به معنى فرق گذاشتن . سپس در معنى فارق به كار رفته به معنى فرق گذارنده ، و قرآن را((فرقان))مى گويند زيرا فارق ميان حق و باطل است .
((نذير))از ماده((نذر))به معناى دانستن و حذر كردن است .((نذير))و((منذر))يعنى انذار كننده و جمع آن((نذر))است .
قرآن مى فرمايد: هيچ امتى از امم گذشته نيست مگر آنكه در آنها نذيرى بوده :((و ان من امه الا خلا فيها نذير (١٠٦) ))بنابراين هيچ امتى نبوده ، مگر آنكه دعوت حقه نبويه در آن ظهور كرده است .
همچنين قرآن مى فرمايد كه نزول عذاب الهى بدون منذر نيست :((و ما اهلكنا من قريه الا لها منذرون (١٠٧) ))، و عذاب الهى بعد از ارسال رسل و اتمام حجت است :((و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا (١٠٨) ))آيات ٤٩ سوره حج و ١٣٤ طه و ٤ قمر و ٢٣ زمر و ١٣٥ شعراء نيز همين معنا را بيان مى كنند. در آيه مورد بحث هم خداوند علت نزول قرآن عظيم الشان را انذار جهانيان بيان كرده است :((ليكون للعالمين نذيرا))، و انذار از عاقبت شوم و آينده ظلمانى و تاريك قيامت است ، از عذابى است كه همه روابط ميان انسانها را از بين مى برد - عذابى كه وقتى ظاهر مى شود گناهكار آرزو مى كند كه اى كاش در خاك مى ماند و زنده نمى شد:انا انذرناكم عذابا قريبا يوم ينظر المرء ما قدمت يداه و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا (١٠٩ )
انذار در كسانى كارگر و موثر است كه خشيت از خدا داشته باشند و خائف و ترسان باشند:و انذر به الذين يخافون ان يحشروا الى ربهم ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع (١١٠) ، يعنى كسانى انذار پذيرند كه چشم دل آنها تا اين اندازه باز باشد كه احتمال دهند حساب و كتابى در كار است و همين احتمال آنها را براى دريافت انذار آماده مى كند. اين همان چيزى است كه در اعتقادات يا كلام به آن مى گويند((دفع ضرر محتمل))كه عقل آن را واجب مى كند. همين كه احتمال بدهند گفتار انبيا حق است و شايد مخالفت با آن موجب زيان در آينده و ويرانى زندگى آتى شود، عقلشان حكم مى كند كه مسئله را جدى بگيرند و ضررهاى احتمالى آينده را از خود دفع كنند.
٢١. خوف از عذاب خدا و ايمان به قيامت : سبب سرعت در خيرات و كسب موقعيت
ان الذين هم من خشيه ربهم مشفقون والذين هم بايت ربهم يومنون و الذين هم بربهم لا يشركون والذين يؤ تون ما ءاتوا و قلوبهم وجله انهم الى ربهم رجعون اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سبقون
مومنون : ٥٧ - ٦١
آنهايى كه از خوف پروردگارشان لرزان اند و آنهايى كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند و آنهايى كه همه آنچه را بايد ادا كنند، ادا مى كنند و باز هم دلهايشان ترسان است كه بايد به نزد پروردگارشان باز گردند - اينان اند كه به كارهاى نيك مى شتابند و در آن بر يكديگر سبقت مى جويند.
((خشيه))ترس شديد است و از خوف شديدتر است ، زيرا اين كلمه از((شجره خاشيه))گرفته شده است ، و آن درختى است كه تماما بخشكد.
اما((خوف))به معنى نقصان و از((ناقه خوفاء))يعنى شتر مريض گرفته شده است ، و خشيت ترسى است آميخته با تعظيم و احترام .
((مشفقون))از ماده((اشفاق))و ريشه((شفق))به معنى روشنايى آميخته با تاريكى (سرخى مغرب پس از غروب آفتاب ) گرفته شده است . و به معناى خوف و ترسى است كه آميخته با محبت و احترام باشد.
((وجله))نيز به معناى ترسان و خائف است .
((يسارعون))از باب مفاعله و به معنى شتاب براى سبقت گرفتن از يكديگر است و گوياى مسابقه بى وقفه مومنان در رسيدن به بهشت و كسب رضايت و رضوان الهى و اداى تكاليف و اعمال صالح است .
خداوند در اين آيات مى فرمايد: مومنانى كه از خداوند بترسند - ترسى آميخته با احترام و تعظيم - و به معاد و دادگاه عدل الهى ايمان داشته باشند از احساس مسئوليت بيشتر و انگيزه قوى ترى در كارهاى نيك و اعمال صالح و خدايى برخوردارند و از فرصتهاى دنيايى خود بهتر و بيشتر بهره مى گيرند، و چون يقين به محاسبه دقيق الهى دارند و مى دانند كهفمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره (١١١) (پس هر كس ‍ هموزن ذره اى كار خير انجام دهد آن را مى بيند و هر كس هموزن ذره اى كار بد كرده آن را مى بيند)، دنيا را ميدان مسابقه اى براى خود مى بينند كه جايزه آن بهشت و رحمت الهى است - جايزه اى جاويد و بى زوال . بر عكس ، كسانى كه از اين خوف و خشيت و وجله تهى باشند و در تار عنكبوتى دنيا گرفتار باشند و چشم به زرق و برق آن بدوزند و در درياى بى انتهاى آرزوهاى خود غرق باشند، نه تنها در كارهاى خير از يكديگر سبقتى نمى گيرند، بلكه به سبب دلبستگى به دنيا و غفلت از آخرت و ميل فراوان به جاودانى ، در همين زندگى ، چون فردا را از خود مى دانند، فرصتها را يكى پس از ديگرى از دست مى دهند. پيامبر عظيم الشان اسلام خطاب به ابوذر فرمودند:يا اباذر اياك والتسويف باملك فانك بيومك و لست بما بعده فان يكن غد لك فكن فى الغد كما كنت فى اليوم و ان لم يكن غد لك لم تندم على ما فرطت فى اليوم . (١١٢)
(اى ابوذر، مبادا به سبب درازى آرزويت كارهاى شايسته را به تاخير اندازى ، زيرا تو اكنون همين امروز را دارى و فردا با تو نيست . اگر فردايى داشتى ، در آن روز نيز، به مانند امروزت ، در اداى وظيفه بكوش و اگر فردايى نداشتى ، از كوتاهى امروزت پشيمان نخواهى شد.)
٢٢. قيامت نزديك است ! غفلت چرا؟
بسم الله الرحمن الرحيم
اقترب للناس حسابهم و هم فى غفله معرضون
انبياء: ١
به نام خداى بخشاينده مهربان . روز حساب مردم نزديك شد و آنان همچنان به غفلت روى گردان اند.
((اقترب))از باب افتعال و از ماده((قرب))است و همان معناى قرب را مى دهد، اما چون حروفش بيشتر از((قرب))است عنايت بيشترى را به نزديكى و قرب افاده مى كند.
((غفله))يعنى بى توجهى و اشتباه ، كه غالب اوقات درباره مردم به كار رفته و مراد از آن غفلت غير معذور و در مقام ذم و سرزنش ‍ است .
((معرضون))از ماده((عرض))در اصل به معناى ظهور و اظهار است ، و((عرض))در قرآن به متاع دنيا اطلاق شده ، چون ناپايدار است ، و((اعراض))يعنى روگردانى همراه با بى اعتنايى و از دل .
منظور از نزديك شدن حساب و قيامت به مردم چيست ؟
بعضى از مفسران گفته اند منظور اين است كه دنيا هر روز كه از عمرش ‍ مى گذرد به حساب نزديك تر مى شود، و بعضى ديگر گفته اند به اين اعتبار است كه بعثت پيامبر در آخر الزمان اتفاق افتاده است (١١٣) ، و بعضى ديگر گفته اند اين تعبير نشان آن است كه رستاخيز حتمى است ، چون عرب مى گويد:((كل ما هوآت قريب))، يعنى هر چه قطعا بيايد نزديك است (١١٤) ، و اگر هم فرموده((اقترب))، به لفظ ماضى ، براى نشان دادن حتميت و قطعيت وقوع قيامت است . يك نكته ديگر باقى مى ماند و آن اينكه چگونه ممكن است بين غفلت و اعراض جمع شود؟ در حالى كه غفلت عبارت است از توجه نداشتن و اعراض مستلزم نوعى توجه داشتن و عمد است ؟ مرحوم علامه طباطبايى در پاسخ فرموده اند: غفلت از حساب به سبب آن است كه مردم آن طور كه بايد و شايد حساب را تصور نمى كنند - تصورى كه در دلهايشان اثر بگذارد و آنان را به خود مشغول كند. از اين رو، به سبب دل دادگى به دنيا، از آن اعراض نمى كنند و خود را به دنيا و مظاهر دل فريبش مشغول مى كنند و خود را براى توبه و ايمان و تقوا مهيا نمى كنند. پس در عين اينكه در غفلت اند، اعراض هم مى كنند.
در آيات ديگر قرآن نيز نزديكى قيامت مطرح شده است ، از جمله آيات ١ سوره قمر و ٩٧ انبياء و ١٧ شورى و ٤٠ نبا و ٦ و ٧ معارج ، كه خداوند در اين دو آيه مى فرمايد: اينان ، يعنى كافران ، آن روز را دور مى بينند و ما آن را نزديك مى بينيم :((انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا))، و نيز در آيه ٥٧ سوره نجم مى فرمايد:((ازفت الازفه))(آنچه بايد نزديك شود نزديك شده است )، و اساسا يكى از نامهاى قيامت در قرآن((يوم الازفه))است ، و مى فرمايد:((و انذرهم يوم الازفه (١١٥) ))(و آنان را از روز نزديك بترسان )((ازفت))از((ازف))ساخته شده ، به معناى نزديك شدن وقت . همچنين گفته اند كه به معناى عجله و خوب شدن زخم هم هست .
امام على (عليه السلام) مى فرمايد:فان الغايه امامكم و ان وراءكم الساعه تحدوكم تخففوا تلحقوا فانما ينتظر باولكم اخركم (١١٦) (پايان كار پيش ‍ روى شماست و قيامت در پشت سر شما را مى راند. سبك بار شويد تا برسيد. همانا آنان كه رفتند در انتظار شمايند.)
نيز مى فرمايد:فالله الله عباد الله فان الدنيا ماضيه بكم على سنن و انتم والساعه فى قرن و كانها قد جاءت باشراطها و ازفت بافراطها... (١١٧) (پس ‍ اى بندگان ، خدا را خدا را، پروا كنيد كه دنيا با قانونمندى خاصى مى گذرد شما با قيامت به رشته اى اتصال داريد. گويا نشانه هاى قيامت آشكار شده و شما را در راه خدا متوقف كرده و با زلزله هايش سر رسيده است و سنگينى بار آن را بر دوش شما نهاد و رشته پيوند مردم با دنيا را قطع كرده و همه را از آغوش گرم دنيا خارج ساخته است . گويى دنيا يك روز بود و گذشت يا ماهى بود و سپرى شد.)
٢٣. ملكوت آسمانها و زمين را بنگريد، مرگتان نزديك است !
اولم ينظروا فى ملكوت السموات و الارض و ما خلق الله من شى ء و ان عسى ان يكون قد اقترب اجلهم فباى حديث بعده يومنون
اعراف : ١٨٥
آيا در ملكوت آسمانها و زمين و چيزهايى كه خدا آفريده است نمى انديشند؟ و شايد كه مرگشان نزديك باشد. و بعد از قرآن كدام سخن را باور دارند؟
((ملكوت))مانند((ملك))است ، ولى از((ملك))رساتر و ابلغ است ، زيرا واو و تاء براى مبالغه اضافه شده اند و معنى آن حكومت و اداره امور است .((ملكوت))به حكومت مطلقه خداوند بر هستى اطلاق شده است .
در اين آيه خداوند همه انسانها، خاصه غافلان ، را به تفكر در هدف و نظم آفرينش و شيوه حكومت خداوند بر عالم و اداره دقيق و حساب شده آن دعوت كرده تا با اندكى تامل و توجه ، مصاديق حيات مرگ را در طبيعت مشاهده كنند و از رهگذر آن دريابند كه عمر آنان جاودانه نيست و فرصتهايشان به سرعت از دست مى رود و اينكه آن قدر اجل به آنان نزديك است كه واقعا نمى دانند آيا فردا جزو مردگان اند يا زندگان . و با اين توجه به سراغ معتقدات و باورهاى خود بروند و ايمان و انديشه خود را اصلاح كنند و از گردش دقيق شب و روز و مظاهر حكمت و قدرت خدا در عالم و هماهنگى اركان هستى با هم پى برند كه بيهوده آفريده نشده اند و آمدن آنان در اين عالم با هدف بوده و آينده و برنامه ديگرى در پيش روى آنهاست . و به فرموده مرحوم علامه طباطبايى ، در واقع تفكرشان در عالم از آن طرف نباشد كه فقط خود اشيايند، چرا كه نتيجه تفكر در آن علم يافتن به خواص ‍ طبيعى آنهاست و آن مقصودى كه خداوند از تفكر و نظر اراده كرده محقق نمى شود، بلكه معناى آيه با توجه به واژه((ملكوت))و((ما خلق الله من شى ء))اين است كه چرا در خلقت آسمانها و زمين و هر چيز ديگر از مخلوقات خدا از آن طرف كه برابر خداست نظر نكردند؟ كه تفكر در آن آدمى را به اين نتيجه برساند كه وجود اين مخلوقات مستقل و بالذات نيست بلكه وابسته و بالغير و محتاج است و تحت سنتها و قوانين تبديل ناپذير الهى قرار دارد. ايشان در ادامه هم مى فرمايد: آيا نظر نكردند در اينكه شايد اجلهايشان نزديك شده باشد، زيرا تفكر در همين احتمال چه بسا آنان را از پافشارى و اصرار بر گم راهى و غفلت باز دارد، زيرا آنچه اغلب مردم را از توجه و اشتغال به امر آخرت باز داشته فراموش كردن مرگ است - مرگى كه به نوعى پايان كار انسان و قطع تعقلات او در اين عالم است . همين ياد مرگ و قطع اسباب و بر هم ريختن دنيا انسان را از پيروى هوا و هوس و آرزوهاى دراز و بى توجهى به دعوت انبيا و تعاليم وحى مى رهاند.
آيات ٥ سوره عنكبوت و ١٥ و ١٦ و ٤٣ سوره مومنون هم هشدارى است درباره سر رسيدن اجل و سر آمدهاى قطعى . درباره توجه به نزديكى اجل و مرگ به انسان ، در سخنان معصومان (عليهم السلام ) به مطالب فراوانى بر مى خوريم . يكى از زيباترين و رساترين آنها توصيه هاى اخلاقى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به جناب ابوذر است :يا اباذر كن كانك فى الدنيا غريب او كعابر سبيل و عد نفسك من اصحاب القبور (١١٨) (اى ابوذر، در دنيا غريبانه و يا همانند رهگذر زندگى كن و خود را مرده اى به حساب آور.) به اين جمله توجه كنيد:((عد نفسك من اصحاب القبور.))ديگر سخن از اين نيست كه مرگ را به خود نزديك ببين و به ياد آن باش ، بلكه فرموده خود را جزو مردگان به حساب آور، يعنى نحوه نگرش خود را به دنيا و آخرت به گونه اى تنظيم كن كه گويا همين الان كارت در اين عالم تمام شده و وارد آن عالم شده اى . چقدر زيبا و سازنده است : آن قدر مرگ را حتمى و نزديك ببين كه گويا مرده اى .
٢٤. سوگند كه پيوسته تحول مى يابيد
فلا اقسم بالشفق و اليل و ما وسق و القمر اذا اتسق لتركبن طبقا عن طبق
انشقاق : ١٦ - ١٩
پس به شفق سوگند مى خورم ، و سوگند به شب و هر چه را فرو پوشد. و سوگند به ماه چون فروغش كامل شود، كه به حالى بعد از حال ديگر تحول خواهيد يافت .
((لا اءقسم)):((لا))در اين جمله زايد و براى تاكيد است و معنى مستقلى ندارد. بنابراين نه تنها سوگند را نفى نمى كند، بلكه بر آن تاكيد مى كند.
((وسق))يعنى جمع كردن پراكنده ها،((ما وسق))اشاره است به بازگشت انواع حيوانات و پرنده ها و انسانها به خانه ها و لانه هاى خود به هنگام شب براى برقرارى آرامش شب ، و((اتسق))هم كه از همان ريشه است به معنى جمع شدن است .
((لتركبن))از ماده((ركوب))است و با لام و نون تاكيدى كه دارد به معنى حتما سوار مى شويد است .
((طبق به معنى حال است ، و جمله((لتركبن طبقا عن طبق))يعنى از حالى به حالى سوار مى شويد: از نطفه به جنين ، از آن به نوزادى و طفوليت تا جوانى و پيرى و مرگ و ساير تغييراتى كه در شما پديد مى آيد و تا آن احياى دوباره و تعيين سرنوشت نهايى و بهشت و دوزخ . در آيات ١٢ و ١٦ سوره مومنون ، اين معنا به زيبايى بيان شده است و((تركبن))، كه با((عن))آمده است ، نشان مى دهد كه حال قبلى پايين تر از حال بعدى است .
در منطق قرآن ، حيات و زندگانى دنيا مرحله اى پست و ابتدايى در مسير تحولات بشرى است ، گرچه نسبت به حالت جنينى دنيايى وسيع تر و برتر است ، نسبت به آنچه در پيش روى اوست حياتى ابتدايى به حساب مى آيد. قرآن از زندگانى دنيا با تعبير((الحيوه الدنيا))كه ٦٩ بار آمده ياد كرده است كه در چهار مورد((الحيوه))بدون صفت آمده و دو مورد آن بدون الف و لام است (١١٩) و در دو مورد ديگر الف و لام آن اشاره به عهد حضورى است ، يعنى دنيايى كه همگان آن را مى بينند (١٢٠) ، و باز در منطق قرآن اين حيات معمولى و ابتدايى هرگز نمى تواند آرمان تلقى شود، زيرا متاع الغرور است (١٢١) و قليل است (١٢٢) و لعب و لهو است (١٢٣) و متاع (١٢٤) است . به قول شاعر،
دنيا چو حباب ولكن چه حباب نه بر سر آب بلكه بر روى سراب آن هم چه سرابى كه ببينند به خواب آن خواب چه خواب ؟ خواب بد مست خراب لرمانتوف (١٢٥) در اين باره در شعر خود مى گويد:
((با چشمان فرو بسته ، لب بر جام زندگى نهاده اشك سوزان بر كناره زرين آن فرو مى ريزيم تا آنگاه كه دست مرگ نقاب از ديدگان ما بردارد. در آن موقع خواهيم فهميد كه اين كاسه حيات از اول خالى بوده و ما جز باده خيال چيزى از آن ننوشيده ايم . (١٢٦) ))
خلاصه سخن اينكه انسان از نظر قرآن در حيات طبيعى خود به هيچ وجه نمى تواند به هدف اصلى هستى خود نايل شود. به قول حافظ:
آدمى در عالم خاكى نمى آيد به دست عالمى ديگر ببايد ساخت وز نو آدمى و با وجود اين اصل مهم ،((لتركبن طبقا عن طبق))، انسانها در مسيرى كه انتخاب كرده اند دايما رو به تكامل گذاشته اند. ملاى رومى به زيبايى و روشنايى تمام اين اصل را توضيح مى دهد.
از جمادى مردم و نامى شدم وز نما مردم ز حيوان سر زدم مردم از حيوانى و آدم شدم پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم ؟ جمله ديگر بميرم از بشر تا بر آرم از ملائك بال و پر وز ملك هم بايدم جستن ز جو كل شى ء هالك الا وجهه بار ديگر از ملك پران شوم آنچه اندر وهم نايد آن شوم پس عدم گردم عدم چون ارغنون گويدم انا اليه راجعون ٢٥. حب لقاء الله : نشان بهشتيان
قل ان كانت لكم الدار الاخره عند الله خالصه من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صدقين
بقره : ٩٤.
بگو: اگر راست مى گوييد كه سراى آخرت در نزد خدا ويژه شماست ، نه مردم ديگر، پس آرزوى مرگ كنيد.
((تمنوا))، يعنى آرزو كنيد، از ماده((مَنى))به معناى تقدير و اندازه گيرى است ، و نطفه را از اين جهت((منى))مى گويند كه با قدرت خداوند اندازه گيرى شده است ، و((تمنى))يعنى آرزو كردن هم از همين ريشه است ، زيرا آن چيزى كه آرزو شده در ذهن انسان اندازه گيرى و مصور مى شود.
آيه ٦ سوره جمعه هم نظير همين آيه است و همچنين آيه ١٤٣ سوره آل عمران .
مسئله آمادگى براى مرگ و دوست داشتن ديدار خدا حاكى از سلامت ايمان و عمل انسان است ، همچنان كه كراهت از مرگ و ديدار خدا نشان ضعف ايمان و فساد اعمال است .
در حديث است كه مردى از امام حسن مجتبى (عليه السلام) پرسيد: چرا ما از مرگ بدمان مى آيد و آن را دوست نداريم ؟ امام در پاسخ فرمودند:انكم اخربتم اخرتكم و عمرتم دنياكم و انتم تكرهون النقله من العمران الى الخراب (١٢٧) (زيرا شما آخرت خود را ويران كرده ايد و دنيايتان را آباد و دوست نداريد از آبادانى به ويرانه منتقل شويد.)
شخصى هم اين را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيد. حضرت فرمودند:((آيا ثروتى دارى ؟))عرض كرد:((آرى .))فرمود:((آيا آن را براى آخرتت پيش فرستاده اى ؟))عرض كرد:((خير.))حضرت فرمودند:((همين است كه مرگ را دوست ندارى (١٢٨) ))از اين روست كه مى بينيم ائمه ما (عليهم السلام ) هم خود مستعد مرگ بودند و هم ديگران را ترغيب مى كردند تا براى مرگ آماده شوند.
امام على (عليه السلام) پس از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و ماجراى سقيفه فرمودند:((در وضعى قرار دارم كه اگر سخن بگويم ، مى گويند بر حكومت حريص است و اگر خاموش باشم ، مى گويند از مرگ ترسيد. هرگز. من و ترس از مرگ ؟ پس از آن همه جنگ و حوادث ناگوار؟و الله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه (١٢٩) (سوگند به خدا انس و علاقه فرزند ابى طالب به مرگ از علاقه طفل به پستان مادر بيشتر است .) در بيانى ديگر، در آستانه جنگ صفين ، فرمودند:فوالله ما ابالى دخلت الى الموت او خرج الموت الى (١٣٠) (به خدا سوگند، باكى ندارم كه من به سوى مرگ روم يا مرگ به سوى من آيد.) اما سر اين مطلب چيست كه امام على (عليه السلام) ديدار خدا را دوست دارد؟ شخصى از حضرتش اين مسئله را پرسيد. امام در پاسخ فرمودند:((چون ديدم كه خداوند دينى براى من اختيار كرده كه آيين فرشتگان و انبيا و فرستادگان الهى است ، دانستم كه خداوند با اين كار مرا بزرگ داشته و فراموش نكرده است . از اين رو ديدار او را دوست دارم (١٣١) ))؛ در حديث ديگرى است كه وقتى ملك الموت براى قبض روح حضرت ابراهيم (عليه السلام) آمد ابراهيم (عليه السلام) گفت :((هل راءيت خليلا يميت خليله ؟))(آيا دوستى را ديده اى كه دوست را بميراند؟) ملك الموت به آسمان برگشت و عرض كرد:((خدايا شنيدى خليلت چه گفت ؟))خداوند فرمود:((به او بگو:هل راءيت حبيبا يكره لقاء حبيبه ان الحبيب يحب لقاء حبيبه (١٣٢) ))(آيا دوستى را ديده اى كه از ديدار دوستش كراهت داشته باشد. دوست ديدار دوستش را مى پسندد.) البته مطلبى هست و آن اينكه انسان نبايد از خداوند درخواست مرگ كند، اما مسئله دوست داشتن ديدار خدا امرى متفاوت است . رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:((هيچ يك از شما به سبب گزندى كه به او مى رسد نبايد مرگ را آرزو كند، و اگر ناچار به اين كار شد، بگويد:اللهم احينى ما كانت الحياه خيرا لى و توفنى اذا كانت الوفاة خيرا لى (١٣٣)
(بار خدايا، تا زمانى كه زندگى براى من بهتر است مرا زنده بدار و هر گاه مرگ برايم بهتر بود مرا بميران .)
٢٦. ترس از مرگ : نشان ظلم و ستم و بدكارى
و لن يتمنوه ابدا بما قدمت ايديهم والله عليم بالظلمين
بقره : ٩٥.
ولى به سبب اعمالشان ، هرگز آرزوى مرگ نخواهند كرد. خدا ستمكاران را مى شناسد.
((قدمت))از مصدر((تقديم))به معناى جلو انداختن و مقدم كردن ، و آن از ماده((قدم))به معناى پاى شخص است ، زيرا براى راه يافتن آن را جلو مى اندازد.
ما عمدتا به دو علت از مرگ مى ترسيم :
١) يكى اينكه مرگ را به درستى نشناخته ايم و آن را فنا و نيستى و نابودى مى دانيم و مى بينيم ، و پر واضح است كه انسانها چون فطرتا از نابودى و نيستى گريزان اند و بقا و حيات مى طلبند، از چنين مرگى در ترس و هراس ، بلكه فرارى اند، اما اگر به حقيقت مرگ ، كه ماهيتى انتقالى دارد، واقف شوند و بدانند كه انسان موجودى هميشه زنده است و زندگى اش با مردن خاتمه نمى يابد و مردن او در حقيقت انتقال از خانه اى به خانه ديگر است ، از آن نمى ترسند، چه فرمود:نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين على ان نبدل امثالكم و ننشئكم فى ما لا تعلمون (١٣٤) (ما در ميان شما مرگ را مقدر ساختيم و هرگز كسى بر ما پيشى نمى گيرد تا گروهى را به جاى گروه ديگرى بياوريم و شما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه اى دهيم .)
گفت حمزه چونك بودم من جوان مرگ مى ديدم وداع اين جهان سوى مردن كس به رغبت كى رود پيش اژدرها برهنه كى شود ليك از نور محمد من كنون نيستم اين شهر فانى را زبون از برون حس لشگرگاه شاه پر همى بينم ز نور حق سپاه خيمه در خيمه طناب اندر طناب شكر آنك كرد بيدارم ز خواب آنك مردن پيش چشمش تهلكه است امر لا تلقوا بگيرد او به دست و آنك مردن پيش او شد فتح باب سارعوا آيد مر او را در خطاب الحذر اى مرگ بنيان بارعوا العجل اى حشر بنيان اترحوا هر كه يوسف ديد جان كردى فداى هر كه گرگش ديد برگشت از هدى (١٣٥) ٢) دليل ديگر ترس ما از مرگ ترس از فرجام اعمال و كيفر گناهان و محاسبه الهى است : چون مرگ را دروازه ورود به عالم حساب و كتاب و ميزان مى دانيم ، از آن مى ترسيم . مى ترسيم ، چون مى دانيم آنجا مجازاتها موافق و مناسب كرده هاست :((جزاء وفاقا (١٣٦) ))، مى ترسيم ، چون مى دانيم هر كسى در گرو كرده هاى خويش است :((كل نفس بما كسبت رهينه (١٣٧) ))مى ترسيم ، چون مى دانيم مرگ پلى براى ورود به عالم تجسم اعمال است :فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره (١٣٨)
مرگ هر يك اى پسر هم رنگ اوست آينه صافى يقين هم رنگ روست اى كه مى ترسى ز مرگ اندر فرار آن ز خود ترسانى اى جان هوش دار زشت روى توست نى رخسار مرگ جان تو همچون درخت و مرگ برگ از تو رسته است ار نكوى است ار بدست ناخوش و خوش هم ضميرت از خود است گر به خارى خسته اى خود كشته اى ور حرير و خز درى خود رشته اى (١٣٩) ٢٧. اين كار خداست : برخى به پيرى مى رسيد و برخى قبل از آن مى ميريد
هوالذى خلقكم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشدكم ثم لتكونوا شيوخا و منكم من يتوفى من قبل و لتبلغوا اجلا مسمى و لعلكم تعقلون هو الذى يحى و يميت و فاذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون
مومن : ٦٧ - ٦٨
اوست آن خدايى كه شما را از خاك ، سپس از نطفه ، سپس از لخته خونى بيافريده است . آن گاه شما را كه كودكى بوديد از رحم مادر آورد تا به سن جوانى برسيد و پير شويد. بعضى از شما پيش از پيرى بميريد. و بعضى به آن زمان معين مى رسيد و شايد به عقل دريابيد اوست كه زنده مى كند مى ميراند. و چون اراده چيزى كند مى گويدش : موجود شو. پس موجود مى شود.
((يتوفى))از ماده((وفاء))و((ايفاء))به معنى تمام كردن است ، و((توفيه))يعنى تمام دادن حق و((اوفى))يعنى تمام تر و((توفى))و((يتوفى))از باب تفعل به معنى اخذ تمام و كمال است ، و اگر هم به مرگ((وفات))گفته مى شود از اين باب است كه انسان از طرف خدا به كلى اخذ مى شود و هر چه خدا داده از او مى گيرد. البته از كلمه((يتوفى))مطلب ديگرى نيز استفاده مى شود و آن اينكه مرگ فنا و نابودى نيست ، بلكه حذف از اين عالم است و فرشتگان مرگ روح انسان را دريافت و به عالم پس از مرگ منتقل مى كنند.
((اجلا مسمى))همان اجل حتمى است ، و آن آخرين مهلتى است كه به آدمى مى دهند و به هيچ وجه قابل تغيير نيست ، و اين اجل معين غايتى است كه شامل همه مردم مى شود: پير و جوان ، و آن غايت و نهايت زندگى دنيايى و صورى انسان است . خداوند در پايان آيه هم مى فرمايد:((لعلكم تعقلون))، يعنى تا شايد شما حق را، كه توحيد و تدبير الهى در خلقت و مراحل مختلف آفرينش و حيات و مرگ شماست ، درك كنيد كه اين ادراك شما را به غايت و نهايت حيات معنوى مى رساند، آن چنان كه مرگ شما را به غايت و نهايت حيات مادى مى رساند، و در آيه بعد مى فرمايد:((هوالذى يحيى و يميت))، يعنى عمل احياء و اماته ، يعنى زنده كردن و ميراندن و انتقال شما از عالمى به عالم ديگر كار خداست ، و هر يك از اين دو مبدا آغازى براى تصرفات الهى در مخلوقات است و ورود به عالم جديدى است با نعمتهايى جديد و نو، و در پايان فرموده است :((فاذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون))كلمه((امر))يعنى شاءن ، و مراد اين است كه شان خداى تعالى در هنگام اراده خلقت اين است . بله ، خداى تعالى در ايجاد هر چيزى كه اراده ايجاد آن را كند به غير از ذات متعالى خود به هيچ سبب ديگرى نيازمند نيست ، نه در اينكه آن سبب مستقلا آن چيز را ايجاد كند و نه در اينكه به خداوند در ايجاد آن كمك مى كند يا مانعى از سر راه خدا بردارد. حتى اگر فرمود:((كن))، يعنى موجود باش ، واضح است كه منظور تلفظ آن كلمه نيست ، بلكه اين تمثيل است ، و منظور اين است كه هنگامى كه اراده او به وجود چيزى تعلق گيرد و خداوند بخواهد به چيزى وجود را افاضه كند، خواه آن چيز بزرگ باشد يا كوچك ، پيچيده باشد يا ساده و...، به جز ذات خداوند به هيچ چيز ديگرى احتياج نيست و همين كه ذات خداوندى هستى آن را اراده كند، بى درنگ و بدون تخلف موجود مى شود، و خلق مرگ و حيات از اين قبيل است .
امام على (عليه السلام) مى فرمايند:((مگر مردم دنيا را نمى بينيد كه در گذشت شب و روز حالات فراوانى دارند: يكى مى ميرد و بر او مى گريند و ديگرى باقى مانده به او تسليت مى گويند، يكى ديگر بر بستر بيمارى افتاده ، ديگرى به عيادت او مى آيد و ديگرى در حال جان كندن است و دنياطلبى در جستجوى دنياست كه مرگ او را در مى يابد و غفلت زده اى كه مرگ او را فراموش نكرده است ، و آيندگان نيز راه گذشتگان را مى پويند (١٤٠) )).
٢٨. هر جا باشيد مرگ شما را در مى ربايد
اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة
نساء: ٧٨.
هر جا كه باشيد، ولو در حصارهاى سخت استوار، مرگ شما را در مى ربايد.
((بروج مشيدة)):((بروج))جمع((برج))است ؛ و((برج))در اصل به معنى ظهور و آشكار شدن است ، و((تبرج))آن است كه زن زيباييهاى خود را اظهار كند و بروج آسمان همان ستارگانى اند كه در آسمان مى درخشند و چون ظاهر و آشكارند بروج ناميده شده اند، و مراد از((بروج))در اين آيه قلعه هاست كه به واسطه آشكار و هويدا بودن چنين ناميده شده اند.((مشيده))از ماده((شيد))به معنى گچ و ماده محكم و مقاوم است كه براى استحكام در ساختمان استفاده مى شود. پس((بروج مشيده))يعنى قلعه هاى محكم و معنى ديگر((مشيده))مرتفع و طولانى است ، و لذا((بروج مشيده))يعنى بناها و قلعه هاى مرتفع و بلند. قرآن فرموده كه اين برجهاى محكم هم نمى تواند شما را از مرگ دور كند، در هر جا و در هر حالى كه باشيد مرگ در پى شما مى آيد و تير اجل به شما اصابت خواهد كرد.
امام على (عليه السلام) مى فرمايند:مسكين ابن ادم مكتوم الاجل مكنون العلل محفوظ العمل تؤ لمه البقه و تقتله الشرقه و تنتنه العرقه (١٤١ ) (بيچاره فرزند آدم ! اجلش پنهان ، بيماريهايش پوشيده ، اعمالش همه نوشته شده ، پشه اى او را آزار دهد، جرعه اى گلوگيرش شود و او را از پاى درآورد و عرق كردنى او را بدبو كند.)
حضرتش در حديث ديگرى فرمودند:ما انزل الموت حق منزلته من عد غدا من اجله (١٤٢ ) (كسى كه فردا را از عمر خود به شمار آورد مرگ را در جايگاه شايسته اش قرار نداده است .)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز فرمودند:((من عد غدا من اجله فقد اساء صحبه الموت (١٤٣) ))(كسى كه فردا را از عمر خود به شمار آورد همراه بدى براى مرگ است ). نيز عبدالله بن مسعود مى گويد:((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) براى ما مربعى كشيد، و در وسط آن خطى رسم كرد و فرمود: آيا مى دانيد اين چيست ؟ حاضران گفتند: خدا و رسول او بهتر مى دانند. حضرت فرمودند: اين خط وسط انسان است ، و خطوط بلاها و بيماريهايند كه از هر سو انسان را نيش مى زنند و اگر نيش يكى به خطا برود آن ديگرى به هدف مى زند. مربع نيز اجل انسان است كه از هر سو احاطه اش كرده است ، و خط بيرون مربع آرزوست . (١٤٤) ))
از اين رو امام على (عليه السلام) مى فرمايد:((فبادروا العمل و خافوا بغته الاجل ... (١٤٥) ))(پس در اعمال نيك شتاب كنيد و از فرا رسيدن مرگ ناگهانى بترسيد، زيرا آنچه از روزى از دست رفته اميد بازگشت آن وجود دارد، اما عمر گذشته را نمى شود باز گرداند. آنچه را امروز از بهره دنيا كم شده مى توان فردا به دست آورد، اما به آنچه ديروز از عمر گذشته اميد بازگشت نيست . اميد به آينده است و نوميدى به گذشته . از خدا بترسيد و جز بر مسلمانى نميريد.)
٢٩. مرگ سليمان : نماد حقيقت مرگ
فلما قضينا عليه الموت ما دلهم على موته ، الا دابه الارض تاءكل منساته فلما خر تبينت الجن ان لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا فى العذاب المهين
سباء: ١٤
چون حكم مرگ را بر او رانديم . جز حشره اى از حشرات زمين مردم را از مرگش آگاه نكرد: عصايش را جويد. چون فرو افتاد، ديوها دريافتند كه اگر علم غيب مى دانستند، در آن عذاب خوار كننده نمى ماندند.
((قضينا))از((قضاء))به معناى فيصله دادن به امرى است .
((تبينت))از ريشه((بين))به معناى وسط است ، و((بيان))و((بينونة))و((تبيان))همه از((بين))به معنى وسطاند، و((بان))به معناى آشكار ظاهر شده است ، زيرا وسط تواءم با ظهور و انقطاع و آشكار شدن است ، و((تبين))به معناى آشكار شدن و دانستن است .
((الجن)):((جَنَّ))به معناى پوشيدن و مستور كردن است . به قلب هم((جنان))مى گويند، چون در ميان بدن پوشيده است .((جنين))هم به معناى پوشانده شده است .((مجنون))هم كسى است كه عقلش پوشانده شده است .((جن))و((جان))و((جنه))هم كه به موجودى باشعور و اراده اطلاق مى شود براى آن است كه غير محسوس است .
سليمان بن داوود يكى از پيامبران بزرگ خدا بود كه خداوند قدرت و حكومت بى نظيرى نيز در اختيارش قرار داد. او ساليان درازى در ميان مردم به عدل و داد سلطنت كرد، به طورى كه مردم از روش عادلانه او در مهد آسايش و خوشى بودند و از مزاياى زندگى به بهترين وجه برخوردار بودند. خداوند پرندگان را مطيع او كرد و آنان با پر و بال خود بر او سايه مى افكندند. زبان پرندگان را هم به او آموخت ، و فهم و ذكاوت خارق العاده اى نيز به او عطا كرد (١٤٦) . باد را مسخر او قرار داد، به طورى كه صبحگاهان مسير يك ماه و عصرگاهان هم مسير يك ماه را مى پيمود (١٤٧ ) . براى او چشمه مس مذاب را روان ساخت (١٤٨) ، و نيز گروه عظيمى از جن را در تسخير او قرار داد (١٤٩) . قرآن از عبور سليمان و سپاهيان جن و انس او و پرندگان همراهش از وادى مورچگان گزارش داده است (١٥٠) و نيز داستان غيبت هدهد و گزارش او از شهر سباء و ملكه آن را بيان كرده است . (١٥١) آن گاه بعد از تصوير مردى با چنين ايمان و قرب و كمالى و چنين نعمتها و مكنتها و ثروتها و قدرت و حكومتى ، آسيب پذيرى او را در برابر مرگ بيان كرده است . آن گاه كه آفتاب عمر سليمان نبى (عليه السلام) بر لب بام رسيد، او در قصر بلورين خود تنها ايستاده و تكيه بر عصاى خود زده و در حال تماشاى سپاهيان و نظارت بر كارهاى آنان بود كه ديد جوانى ناشناس ، اما خوشرو، وارد كاخ شده و به طرف او در حركت است . از او پرسيد تو كيستى و چرا بدون اجازه قدم به قصر گذاشتى ؟ جوان گفت : من آن كسم كه براى ورود به خانه ها و كاخها از كسى اجازه نمى گيرم . من ملك الموتم و براى قبض روح تو آمده ام . اين را گفتن و بى آنكه حتى مهلتى براى نشستن يا خوابيدن به سليمان بدهد روح او را قبض كرد. جسد بى جان سليمان مدتها ايستاده و تكيه زده بر عصا ماند تا آنكه خداوند موريانه اى را مامور خوردن عصاى او كرد و سليمان بر زمين افتاد و مردم فهميدند كه از مرگ سليمان مدتها گذشته است . امام امير المومنين (عليه السلام) در اين باره مى فرمايند:فلو ان احدا يجد الى البقاء سلما او لدفع الموت سبيلا لكان ذلك سليمان بن داوود... (١٥٢ ) (اگر راهى براى زندگى جاودانه وجود مى داشت يا از مرگ گريزى بود، حتما سليمان بن داوود سزاوار آن بود. او، كه خداوند حكومت بر جن و انس را همراه با نبوت و مقام بلند قرب و منزلت به او عطا كرده بود، آن گاه كه پيمانه عمرش لبريز و روزى او تمام شد تيرهاى مرگ از كمانهاى نيستى بر او باريدن گرفت و خانه و ديار از او خالى گشت و خانه هاى او بى صاحب ماند و ديگران آنها را به ارث بردند. مردم براى شما در تاريخ گذشته درسهاى عبرت فراوان وجود دارد. كجايند عمالقه و فرزندانشان (پادشاهان عرب در يمن و حجاز)؟ كجايند فرعونها و فرزندانشان ؟ كجايند مردم شهر رس (درخت پرستانى كه طولانى حكومت كردند)- آنان كه پيامبران خدا را كشتند و چراغ نورانى سنت آنان را خاموش ‍ كردند؟)

۳
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٣٠. هر انسانى مرگ را مى چشد و به سوى خدا باز مى گردد
كل نفس ذائقه الموت ثم الينا ترجعون
عنكبوت : ٥٧
هر كسى چشنده طعم مرگ است ، و به سوى ما باز گردانده شويد.
خداوند در اين آيه شريفه دو حقيقت مهم را ياد آور شده است : اول اينكه اين جهان براى هيچ كس دار بقا نيست و مرگ سرنوشت حتمى و همگانى است و ديگر اينكه مرگ پايان همه چيز نيست ، بلكه پايانى براى زندگى دنيا و آغازى براى حيات حقيقى و اصلى و حركت به سوى خداست . آيات ٣٥ سوره انبياء و ١٨٥ آل عمران و ٣٠ و ٣١ زمر نيز همين مضمون را بيان كرده اند. امام على (عليه السلام) هم اين حقيقت را در ابتداى نامه خود به فرزندشان ، حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) انشا فرموده اند:من الوالد الفان المقر للزمان المدبر العمر المستسلم للدنيا الساكن مساكن الموتى و الظاعن عنها غدا... (١٥٣) (از پدرى فانى شدنى و معترف به چيرگى زمان ، كه عمرى را پشت سر گذاشته و تسليم حوادث روزگار است و مذمت كننده دنيا و سكنى گزين منازل مرده ها، كه فردا از آن كوچ خواهد كرد، به فرزندى آرزومند، كه به آرزوهايش نمى رسد و رونده راه كسانى است كه مرده اند و هدف بيماريها و ناخوشيها در گرو گذشت زمانه و در تيررس مصائب و گرفتار دنيا و سودا كننده دنياى فريب كار و وام دار نابوديها و اسير مرگ و هم سوگند رنجها و هم نشين اندوهها و آماج بلاها و به خاك در افتاده خواهشها و جانشين مردگان .)
امام حسين (عليه السلام) نيز هنگام عزيمت از مكه به سوى عراق در شب هشتم ذى الحجه سال شصت هجرى قمرى خطبه اى ايراد فرمودند و در قسمتى از آن فرمودند:خط الموت على ولد ادم مخط القلاده على جيد الفتاة (١٥٤) (مرگ همچون آويخته شدن گردن بند بر گردن دختر جوان بر فرزندان آدم نوشته شده است .)
عاقلا از مرگ تا كى غافلى تا به كى بر عيش دنيا مايلى گوش دل بگشا و بشنو اين كلام از لسان حق كه الناس نيام نيست دنيا غير خوابى بس قليل چون نوزاد مرگ كوس الرحيل بايد از اين خواب خوش بيدار شد سوى منزل با رفيقان يار شد نيستى تا كى به فكر اين سفر كاين سفر دارد بسى خوف و خطر اندر اين ره رنج و غم بسيار هست دزد رهزن شير آدم خوار هست راه دشوار و بسى پر زحمت است چشم بگشا ظلمت اندر ظلمت است عمر اگر چون نوح طولانى كنى خويش را محبوس و زندانى كنى گر خورى چون خضر آب زندگى تا قيامت گر كنى پايندگى گر به چرخ چارمين بالا شوى همدم خورشيد چون عيسى شوى عاقبت زهر اجل خواهى چشيد دست از اين زندگى بايد كشيد گر سليمانى و گر اسكندرى چون اجل آيد ز مورى كمترى زور رستم قوت اسفنديار در دم مردن نمى آيد به كار خلق عالم از سفيد و از سياه عالم و جاهل گدا و پادشاه از زن و از مرد و از برنا و پير هيچ كس را زين سفر نبود گريز كس نماند زنده الا ذات او كل شى ء هالك الا وجهه لازم ممكن نباشد جز زوال غير واجب كيست حى لايزال هر مركب فاسد و فانى بود گرچه در او روح حيوانى بو بر بنى آدم همه خط الممات كالقلاده كه على جيد الفتاة (١٥٥) ٣١. سكرات مرگ مى آيد
و جاءت سكرة الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد
ق : ١٩.
به راستى كه بيهوشى مرگ فرا مى رسد. اين است آنچه از آن مى گريختى .
((سكرة))از ماده((سكر))به معنى مستى است ، و((سكر))شراب و چيز مست كننده است ، و((سكران))يعنى مست كه جمع آن((سكارى))است ، و((سكره الموت))يعنى مستى مرگ ، كه منظور شدت مرگ است كه بر عقل غالب مى شود و هوش از سر مى رود و اين به سبب همان حقيقت مرگ است كه ماهيتى انتقالى است و انسان را از آنچه دارد و با آن انس گرفته است به يكباره جدا مى كند و مهم ترين آنها همان جسمى است كه ساليان سال با او بوده و اكنون نزع روح به دست ملك الموت و كنده شدن آن از بدن بسى درد آور و سخت است ، به طورى كه حتى اولياى خدا، كه روحشان با بشارت و سلام قبض مى كنند، از سكرات موت در خوف و هراس بوده اند، در حديث است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در لحظات آخر عمر مباركشان دست خود را در ظرف آبى مى برند و به صورت مى كشيدند و مى فرمودند:((لا اله الا الله ان للموت سكرات (١٥٦) ))، (نيست خدايى جز الله و همانا مرگ سكراتى دارد.) در آيه ٩٣ سوره انعام ، سكرات موت به((غمرات الموت))، يعنى شدايد مرگ ، تعبير شده است . در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه((كمترين كششهاى مرگ چونان صد ضربه شمشير است (١٥٧) )). نيز فرمودند:((آسان ترين مردن چون خارى است كه در ميان پشم باشد. آيا خار از پشم بيرون مى آيد بدون آنكه مقدارى پشم با آن باشد؟ (١٥٨) ))
همچنين فرمودند:((اگر آنچه شما از مرگ مى دانيد حيوانات مى دانستند، هرگز شما از گوشت فربهى آنان نمى خورديد (١٥٩) ))، يعنى از شدت ترس ‍ چاق نمى شدند.
امام على (عليه السلام) نيز فرمودند:((مرگ سختيهايى دارد دشوارتر از آنكه در وصف بگنجد يا با خردهاى مردم جهان سنجيده شود (١٦٠) ))و فرمودند:((اگر آنچه مردگان پس از مرگ مشاهده كرده اند شما هم مى ديديد، وحشت مى كرديد و مى ترسيديد و سخنان حق را مى شنيديد و اطاعت مى كرديد؛ ولى آنچه آنها ديدند از شما مستور است ، اما به زودى پرده ها كنار مى رود. (١٦١) ))
عوامل آسان كننده مرگ و سكرات آن بر انسان
بر اساس روايات ، اعمالى است كه اثر وضعى و خاصيت آنها آسان شدن سكرات مرگ بر انسان است . برخى از مهم ترين آنها عبارت است از:
١) انفاق و گذشت مالى : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:((دارايى خود را پيش از خود بفرست تا پيوستن به آن شادمانت كند.))
٢) كم كردن گناهان و ترك آنها: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:((از گناهانت بكاه تا مرگ بر تو آسان شود))،
٣) صله رحم و رسيدگى به خويشاوندان ،
٤) نيكى به والدين : در حديثى از امام صادق (عليه السلام) است كه((هر كس دوست دارد خداوند عزوجل سكرات مرگ را بر او تخفيف دهد و آسان كند بايد با خويشاوندش بسيار صله رحم كند و به پدر و مادرش ‍ نيكى كننده باشد))،
٥) تشويق و ترغيب نفس به نعمتهاى بهشت : امام على (عليه السلام) فرمودند:((جانهايتان را مشتاق نعمت بهشت كنيد تا اينكه مرگ را دوست داشته باشيد و زنده ماندن را دشمن (١٦٢) )).
٣٢. جانش به گلوگاه مى رسد، اما ما به او نزديك تريم
فلولا اذا بلغت الحلقوم و انتم حينئذ تنظرون و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون فلولا ان كنتم غير مدينين ترجعونها ان كنتم صدقين
واقعه : ٨٣ - ٨٧
پس چرا آن گاه كه جان به گلوگاه رسد و شما در اين هنگام مى نگريد، تكذيب نمى كنيد؟ ما از شما به او نزديكتريم ، ولى شما نمى بينيد. اگر قيامت را باور نداريد، اگر راست مى گوييد، بازش گردانيد.
((احتضار))لحظات پيش از مرگ است كه به دليل حضور مرگ يا حضور ملائكه يا حضور اهل و عيال در آن لحظات آن را((احتضار))گويند. در شرع مقدس براى اين لحظات آداب و احكامى وضع شده است كه ذيلا و به اختصار در سه بخش واجبات و مستحبات و مكروهات بيان مى شود:
الف ) واجبات
بايد محتضر، يعنى كسى كه مرگ در نزد او حاضر مى شود، رو به قبله شود و اگر نمى تواند، اطرافيانش او را (اگر اذيت نمى شود) رو به قبله كنند، به گونه اى كه كف پاهايش به طرف قبله باشد، و اگر ممكن نباشد او را به پهلوى راست يا پهلوى چپ رو به قبله كنند.
رو به قبله كردن محتضر مسلمان واجب است و اجازه گرفتن از ولى او لازم نيست .
از على (عليه السلام) روايت شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر بالين محتضرى از دودمان عبدالمطلب آمد در حالى كه مريض رو به قبله نبود. حضرت فرمودند:((او را رو به قبله كنيد، زيرا اگر شما چنين كرديد فرشتگان و خداوند به او رو كنند و اين چنين باشد تا قبض روح شود (١٦٣) )).
ب ) مستحبات
مستحب است شهادتيناشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول اللهو اقرار به امامت دوازده امام (عليهم السلام ) و ديگر عقايد حقه شيعه را به كسى كه در حال جان دادن است طورى تلقين (١٦٤) كنند كه بفهمد، و نيز مستحب است اين موارد را تا وقت مرگ براى او تكرار كنند. از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت است كه((به بيماران خود به هنگام مرگ كلمه لا اله الا الله را تلقين كنيد، زيرا هر كس كلمه آخرش لا اله الا الله باشد به بهشت خواهد رفت (١٦٥) ))همچنين مستحب است كلمات فرج را به او تلقين كنيد و آن كلمات اين است :لا اله الا الله الحليم الكريم ، لا اله الا الله العلى العظيم ، سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضين السبع و ما فيهن و ما بينهن و ما تحتهن و رب العرش العظيم و الحمدلله رب العالمين و الصلوه على محمد و اله الطيبين (١٦٦) نيز مستحب است اين دعاها را به او تلقين كنند:اللهم اغفرلى الكثير من معاصيك و اقبل منى اليسير من طاعتك (١٦٧) اللهم فارحمنى فانك رحيم (١٦٨) و مستحب است كه براى سريع و راحت جان دادن محتضر، بر بالين او سوره هاى مبارك يس ‍ و الصافات و احزاب و نيز آيت الكرسى و آيه ٥٤ از سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره را بخوانند و البته هر چه از قرآن بخوانند خوب است .
مستحب است اگر نزع روح بر او سخت شد (در صورتى كه اذيت نمى شود) او را به محلى در خانه كه در آنجا نماز مى خوانده ببرند (١٦٩) .
ج ) مكروهات
تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيز سنگينى بر روى شكم او و حضور شخص جنب و زن حايض نزد او و نيز زياد حرف زدن و گريه كردن و تنها گذاشتن زنان در نزد او، مكروه است .
٣٣. احتضار: مواجهه با صحنه هاى هول انگيز و جانكاه
كلا اذ بلغت التراقى و قيل من راق و ظن انه الفراق و التفت الساق بالساق
قيامت : ٢٦ - ٢٩
آرى ، چون جان به گلوگاه رسد و گفته شود كه چه كسى است كه افسون بخواند و يقين كند كه زمان جدايى فرا رسيده و ساقهاى پا در هم پيچيده شوند.
((راق))اسم فاعل از((رقى))به معناى بالا رفتن است ، و((راق))يعنى بالا برنده ، و((من راق))يعنى چه كسى بالا برنده است (ملائكه رحمت يا عذاب ؟) و((ارتقاء))هم از همين ريشه به معناى درجه درجه بالا رفتن است .
((تراقى))جمع((ترقوه))يعنى استخوانهايى كه اطراف گلو را گرفته ، و منظور خود گلوست . علت تسميه از اين جهت است كه در وقت مرگ جان از آن بالا مى آيد.
گزارش على (عليه السلام) از لحظات احتضار و بعد از آن
امام على (عليه السلام) امام فصيحان و بليغان و امير سخنوران در بخشى از خطبه ٨٣ نهج البلاغه بعد از سخنى درباره چگونگى خلقت انسان و گرايشها و گزينشهاى او در مسير زندگى مى فرمايند:((هنوز كوشش او در راه هوا و هوس و وصول به آرزوهايش پايان نپذيرفته است كه ناراحتيهاى مرگ به او نزديك مى شود، روزها متحير و شبها در درون دردها و بيماريها تا به صبح بيدار است ، در ميان برادرى غمخوار و پدرى مهربان افتاده صداى همسرش به گريه بلند است (و همسر يا مادرش ) در كمال اضطراب و ناراحتى به سينه مى كوبد، اما او در حالت بيهوشى و سكرات مرگ و غم و اندوه بسيار و ناله دردناك و جان دادن ، با انتظارى رنج آور دست به گريبان است (و سرانجام جان مى سپارد). سپس او را ماءيوسانه در كفن مى پيچند و در حالى كه آرام و تسليم است بر مى دارند و بر روى چوبهاى تابوت مى افكنند. خسته و كوفته و لاغر به سفر آخرت كه در پيش دارد مى رود. دوستان و فرزندان و جمع برادران او را به دوش مى كشند و او را تا سر منزل غربت و خانه اى كه هرگز از او نمى توان ديدن كرد و در وحشت و تنهايى بايد در آن به سر برد پيش مى برند، اما هنگامى كه تشييع كنندگان و ناله سر دهندگان بر گردند، او را در حفره گور مى نشانند. او از ترس و تحير در سوال و لغزش در امتحان آهسته سخن مى گويد، و بزرگ ترين بلا در آنجا آب سوزان آتش دوزخ و برافروختگى شعله ها و نعره هاى آتش است : نه لحظه اى مجازات او آرام مى گيرد كه استراحت كند و نه آرامشى وجود دارد كه از درد او بكاهد و نه قدرتى كه مانع كيفر او شود، نه مرگى هست كه او را از اين همه ناراحتى برهاند و نه خوابى كه اندوهش را برطرف سازد - ميان مجازاتهاى گوناگون و كيفرهاى كشنده گرفتار است .))آن گاه فرمودند:((انا بالله عائذون))(از چنين سرنوشتى به خدا پناه مى بريم .)
هرگز مباد كه لحظه آخر بى ايمان برويم (عديله عند الموت (١٧٠) )
در قرآن مى خوانيم كه خردمندان پيوسته با تضرع از درگاه خداوند مى خواهند:((ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا (١٧١) ))، و حضرت ابراهيم و يعقوب (عليه السلام) هم به فرزندان خويش توصيه مى كردند كه جز به آيين اسلام از دنيا نرويد:((فلا تموتن الا و انتم مسلمون (١٧٢) ))در دعاهاى وارده از معصومان (عليهم السلام ) هم آمده كه اى خداى گرداننده دلها و ديده ها، دلم را براى امنيت به جا دار و پس از هدايت مرا منحرف مسازاللهم مقلب القلوب و الابصار ثبت قلبى على دينك و لا تزغ قلبى بعد اذ هديتنى (١٧٣) . از روايات استفاده مى شود كه ايمان گاهى مستقر است و گاه متزلزل (١٧٤) كه هول و ترس هنگام مرگ و احتضار موجب زايل شدن آن مى شود. لذا بايد دايما از عديله كه عدول از هدايت به گم راهى و تزلزل ايمان به هنگام مرگ است به خدا پناه ببريم و در واقع بخواهيم كه عاقبتمان ختم به خير شود.
اهميت اين امر به حدى است كه شخصيتى مانند على بن ابى طالب (عليه السلام) هم نگران عاقبت كار و سرانجام خويش است و آن هنگام كه خبر شهادت خود را از زبان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى شنود مى پرسد:((ذلك فى سلامه من دينى ؟))(آيا در آن هنگام دين من سالم است ؟) و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پاسخ مى دهد:((فى سلامة من دينك ؟))(آرى بر سلامت دينى .) (١٧٥)
٣٤. ماموران الهى آنان را كه در پى ناخشنودى خدا باشند، و نه رضايت او، به هنگام مرگ شكنجه مى دهند
فكيف اذا توفتهم الملئكه يضربون وجوههم و ادبرهم ذلك بانهم اتبعوا ما اسخط الله و كرهوا رضوانه ، فاحبط اعمالهم
محمد: ٢٧ و ٢٨
چگونه اند آن گاه كه فرشتگان آنان را مى ميرانند و بر صورت و پشتهايشان مى زنند؟ اين به كيفر آن است كه از آنچه خدا را به خشم مى آورد پيروى مى كرده اند و از آنچه خشنودش مى ساخته كراهت داشته اند. خدا نيز اعمالشان را نابود كرد.
((اسخط))از ماده((سخط))به معناى غضب شديد مقتضى عقوبت است ، و((اسخط))به معناى غضب آوردن است .((رضوان))و((رضا))و((مرضاه))و((ارتضاء))از ماده((رضى))است و همگى به معناى خوشنودى است . آيات ٥٠ سوره انفال و ٢٨ و ٢٩ نحل و ٣٧ تا ٣٩ اعراف و ٩٣ انعام نيز درباره شيوه قبض روح گناهكاران و كافران و منافقان است و بيان كننده اين حقيقت است كه ماموران الهى در آستانه مرگ مجازات دنيا پرستان را به امر خدا آغاز مى كنند و اين نتيجه به خشم آوردن خدا و بى توجهى به جلب خشنودى الهى است .
جان دادن دنيا پرستان در كلام امير المومنين (عليه السلام)
امام على (عليه السلام) در ضمن خطبه غراء خود مرگ را كوبنده ترين تهديدها معرفى كرده و فرموده اند:((سكرات مرگ و حسرت از دست دادن آنچه داشتند بر آنها هجوم آورده در سكرات مرگ اعضاى بدنشان سست گرديد و در برابر آن رنگ خود را باختند. سپس كم كم مرگ در آنان نفوذ كرد و بين آنها و زبانشان جدايى افكند.
او همچنان در ميان خانواده خود با چشم نگاه مى كند و با گوشش مى شنود، در حالى كه عقلش سالم است و فكرش باقى است ، مى انديشد كه عمرش ‍ را كه در چاه راه فانى كرده و روزگارش را در چه مسيرى سپرى كرده است . به ياد ثروتهايى كه جمع كرده مى افتد - همان ثروتى كه در جمع آورى آن چشمها را بر هم گذارد و از حلال و حرام و مشكوك گرفت ، و گناه جمع آورى آنها همراه اوست . هنگام جدايى از آنها فرا رسيده و براى وارثانش به جاى مى ماند و از آن متنعم مى شوند و بهره مى گيرند. راحتى آن براى ديگرى و سنگينى گناهش بر دوش اوست ، و او در گرو اين اموال است . پس او دست خود را از پشيمانى مى گزد، و اين به سبب چيزهايى است كه به هنگام مرگ برايش روشن مى گردد او در اين حال به آنچه در زندگى به آن علاقه داشت بى اعتناست . آرزو مى كند كه اى كاش آن كس كه در گذشته بر ثروت او غبطه مى خورد و بر آن حسد مى ورزيد اين اموال را جمع كرده بود. مرگ همچنان بر اعضاى بدنش چيره مى شود تا آنجا كه گوشش همچون زبانش از كار مى افتد، به طورى كه در ميان خانواده اش ‍ نمى تواند با زبانش سخن گويد و با گوشش بشنود پيوسته به صورت آنان مى نگرد و حركات زبانشان را مى بيند، اما كلام آنان را نمى شنود. سپس ‍ چنگال مرگ تمام وجودش را فرا مى گيرد. چشم او نيز همچون گوشش از كار مى افتد و روح از بدنش خارج مى شود و همچون مردارى در بين خانواده اش مى افتد، آن چنان كه از نشستن در نزدش وحشت مى كنند و از او دور مى شوند، نه سوگواران را يارى مى كند و نه به آن كس كه او را صدا مى زند پاسخ مى گويد. سپس او را به سوى منزلگاهش در درون زمين حمل مى كنند و به دست عملش مى سپارند و از ديدارش براى هميشه چشم مى پوشند، و اين وضع همچنان ادامه مى يابد تا عمر جهان پايان گيرد و مقدرات به انتها برسد و آخرين مخلوق به نخستين مخلوق ملحق گردد (همه بميرند) و فرمان خدا درباره تجديد خلقت صادر گردد (١٧٦) )).
٣٥. فرشتگان مرگ با سلام و مهربانى روح پاكان را مى گيرند و به آنان بشارت بهشت مى دهند
الذين تتوفيهم الملئكه طيبين يقولون سلم عليكم ادخلوا الجنه بما كنتم تعلمون
نحل : ٣٢
آنان كه چون فرشتگانشان پاك سيرت بميرانند مى گويند: سلام بر شما. به پاداش كارهايى كه مى كرده ايد به بهشت در آييد.
((طيبين))از ماده((طيب))به معناى دلچسبى و طبع پسندى است و نقيض آن((خبيث))است ، و((طيب))انسانى را مى گويند كه از جهل و زشتيهاى اعمال پاك و با ايمان و عمل صالح متجلى باشد. چنين كسى را از اين جهت كه مورد پسند و دل خواه خداوند است((طيب))مى گويند.
شايد مفهوم روايات فراوانى كه از نحوه جان دادن و نزع روح مومنان سخن مى گويد. منطبق بر همين آيه شريفه باشد. از امام على بن الحسين عليهما السلام حضرت سجاد (عليه السلام) درباره مرگ پرسيدند. حضرت فرمودند:((مرگ براى مومن مانند كندن يك لباس چركين پرحشره و گشودن غل و زنجيرهاى سنگين و تبديل آن به بهترين لباسها و خوشبوترين عطرها و راهوارترين مركبها و مرفه ترين منزلهاست و براى كافر مانند كندن لباسى فاخر و تبديل آن به كثيف ترين و خشن ترين لباسها و نقل مكان از منزلهاى مرفه به وحشتناك ترين منزلها و عظيم ترين عذابهاست . (١٧٧ ) ))
در حديث ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه((آن دسته از شيعيان ما كه بيشترين حب را به ما داشته باشند جان كندنشان مانند نوشيدن آب خنك روح بخشى است كه يكى از شما در روز تابستان بنوشد، و بقيه آنان با خوشايندترين حالت مى ميرند، به گونه اى كه هر يك از شما آرزوى چنان مردنى را مى كند. (١٧٨ ) ))
همچنين حضرتش فرمودند:((نخستين چيزى كه مومن به آن بشارت داده مى شود و آسايش و راحتى و بهشت پر نعمت است . به او مى گويند: بشارت باد تو را، اى دوست خدا، به خشنودى او و بهشتش . بسيار خوش ‍ آمدى . خداوند به او احترام تو تشييع كنندگان تو را بخشيد و دعاى كسى را كه برايت درخواست آمرزش كرد اجابت كرد و گواهى كسى را كه به خوبى تو شهادت داد پذيرفت . (١٧٩) ))
آرى ، مگر نه اين است كه دنيا زندان مومن است :((الدنيا سجن المومن (١٨٠) ))و مگر نه اين است كه هر خانه اى را درى است و در خانه آخرت و سراى پاداش و رحمت و رضوان خدا مرگ است كه فرمود:((لكل دار باب و باب دار الاخره الموت (١٨١) ))پس غير از اين نيست كه مرگ تحفه اى ارزشمند براى مومن است :((افضل تحفه المومن الموت (١٨٢) ))و آسايش و راحتى سعادتمندان در مرگ است :((فى الموت راحه السعداء (١٨٣) )).
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در توصيف مرگ و نزع روح مومن گفته اند كه مانند بيرون آمدن از رنج و تاريكى شكم مادر به خوشى و روشنايى دنياست . (١٨٤) امام صادق (عليه السلام) هم در توصيف مرگ فرمودند:((براى مومن ، همچون خوش بوترين عطرى است كه آن را مى بويد و از بوى خوش آن به خواب مى رود و بدين وسيله درد و رنجش به كلى از بين مى رود، و براى كافر، مانند گزيدن افعيها و عقربها يا شديدتر از آنهاست (١٨٥) .))
خوش آن ساعت كه يار از در در آيو شو هجران و روز غم سرآيو ز دل بيرون كنم جان را به صد شوق همى واجم كه جايش دلبر آيو (١٨٦ ) ٣٦. حضور در محضر يار و ديدار ابرار
الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون الذين ءامنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحيوه الدنيا و فى الاخره لا تبديل لكلمت الله ذلك هو الفوز العظيم
يونس : ٦٢ - ٦٤
آگاه باشيد كه بر دوستان خدا بيمى نيست و غمگين نمى شوند! كسانى را كه ايمان آوردند و پرهيزگارى مى كردند بشارت است ايشان را در دنيا و آخرت . سخن خدا دگرگون نمى شود. اين است كام يابى بزرگ .
((از امام على (عليه السلام) بعد از تلاوت اين آيات پرسيدند: اولياء الله چه كسانى اند؟ حضرت فرمودند: دوستان خدا و ما و پيروان مايند كه بعد از ما مى آيند. خوشا به حال ما و بيشتر از آن خوشا به حال آنان ! پرسيدند: چرا بيشتر از ما؟ حضرت فرمودند: زيرا آنان مسئوليتهايى بر دوش دارند كه شما نداريد و تن به مشكلاتى مى دهند كه شما نمى دهيد (١٨٧) .))
همچنين يكى از دوستان امام صادق (عليه السلام) مى گويد:((امام در مجلسى فرمودند: پيروان اين مكتب در لحظات آخر عمر چيزهايى مى بينند كه چشمشان با آن روشن مى شود من چندين بار اصرار كردم چه چيز را مى بينند؛ و امام فرمودند: مى بينند، اما در آخر جلسه امام مرا صدا زدند و فرمودند: گويا اصرار دارى بدانى دوستان ما چه چيز را مى بينند؟ عرض ‍ كردم : آرى ، و سپس گريستم . آن گاه امام فرمودند: آن دو نفر را مى بينند. عرض كردم : كدام دو نفر؟ فرمودند: پيامبر و على را. سپس ادامه دادند: هيچ انسان با ايمانى چشم از جهان نمى پوشد، مگر اينكه اين دو بزرگوار را خواهد ديد كه به او بشارت مى دهند، و بعد از اين جملات ، امام اين آيات سوره يونس را تلاوت فرمودند:الذين امنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحيوه الدنيا و فى الاخره (١٨٨) آيات ٣٢ سوره نحل و ٣٠ فصلت و ١٣ احقاف و ٢٧ تا ٣٠ فجر و ١٥٩ نساء هم داراى پيام مشابهى است .
اى روح آرام يافته با ولايت على (عليه السلام)
((ابو بصير گويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم : به فدايت شوم ، آيا براى مومن خروج روح از پيكرش ناخوشايند و ناپسنديده است و موجب بيزارى اوست ؟ حضرت فرمودند: به خدا قسم چنين نيست ، ابوبصير گويد: پرسيدم چگونه اين امر ممكن است ؟ امام فرمود: هنگامى كه احتضار مومن مى رسد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت گرامى اش ، امام اميرالمومنين (عليه السلام ) و حضرت زهرا (عليها السلام ) و امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام ) و همه امامان (عليهم السلام ) حاضر مى شوند، (ابوبصير گويد: بردن نام مادرشان حضرت فاطمه (عليها السلام ) براى امام صادق (عليه السلام) دشوار و بغرنج بود و حال حضرت را منقلب كرد). و جبرييل و ميكاييل و اسرافيل و عزراييل (عليهم السلام ) حاضر مى شوند. آن گاه امير المومنين (عليه السلام ) مى فرمايد: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين شخص ‍ از كسانى است كه ما را دوست دارد و دوستدار محبان ماست . آن گاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايد: اى جبرييل ، او از كسانى است كه على (عليه السلام) و فرزندان او را دوست دارد. پس جبرييل نيز به ميكاييل و اسرافيل چنين مطلبى را مى گويد. سپس همه آنان به عزراييل مى گويند: او از كسانى است كه محمد و آل او را دوست دارد و دوستدار على و فرزندان اوست . با او مدارا كن . آن گاه ملك الموت به سوى آن محتضر مى رود و مى گويد: چشمان خويش را باز كن و ببين چه چيز در نزد توست . او چشمانش را باز مى كند و يك يك آن حضرات را مى بيند، و درى به سوى بهشت برايش باز مى شود، و ملك الموت به او مى گويد: اين چيزى است كه خداوند برايت آماده كرده بود، و اينان رفقاى تواند. آيا مى خواهى به آنان ملحق شوى يا به دنيا برگردى ؟ امام صادق (عليه السلام) فرمودند: محتضر مى گويد: به دنيا نياز ندارم و نمى خواهم برگردم ، و منادى از عرش ‍ ندا مى دهد - ندايى كه او و حاضران در اطرافش آن را مى شنوند: يا ايتها النفس المطمئنه ، (اى روحى كه با رفتن به سوى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و وصى او و امامان (عليهم السلام ) بعد از او آرام گرفته اى ) ارجعى الى ربك راضيه (به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه تو به سبب ولايت امير المومنين (عليه السلام) از او خشنودى ) مرضيه (و او نيز به نشانه رضايت از تو ثواب به تو مى رساند) فادخلى فى عبادى (پس با محمد و اهل بيتش در سلك بندگانم درآى ) و ادخلى جنتى (و در بهشتم وارد شو (١٨٩) ).))
٣٧. پايان زندگى دنيا: اول پشيمانى و آغاز برزخ
حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صلحا فيما تركت كلا انها كلمه هو قائلها و من ورآئهم برزخ الى يوم يبعثون
مومنون : ٩٩ و ١٠٠
چون يكى شان را مرگ فرا رسد، گويد: اى پروردگار من ، مرا باز گردان . شايد كارهاى شايسته اى را كه ترك كرده بودم به جاى آورم . هرگز. اين سخنى است كه او مى گويد و پشت سرشان تا روز قيامت مانعى است كه بازگشت نتوانند.
((برزخ))واسطه و حايل ميان دو چيز را گويند، و عالم مرگ را((برزخ))مى نامند، زيرا واسطه ميان زندگى دنيا و آخرت است كه به آن((عالم ارواح))يا((عالم قبر))هم مى گويند و عالمى است مرموز و مردگان در آن از حيات خاصى برخوردارند.
در روايات است كه امام صادق (عليه السلام) فرمودند:((برزخ قبر است ، و آن ثواب و عقاب بين دنيا و آخرت است (١٩٠) ))همچنين فرمودند:((به خدا قسم از برزخ بر شما مى ترسم ، و آن عالم قبر است از زمان مرگ تا روز قيامت (١٩١) ))بر اساس آيات متعدد قرآن كريم ، بايد گفت زندگى و حيات برزخى بى شك وجود دارد و در آن ، مومنان عموما و شهيدان راه خدا خصوصا غرق در تنعم اند و از بهشت برزخى بهره مندند و گناهكاران و مجرمان در دوزخ برزخى گرفتارند. آيات ١٦٩ تا ١٧٤ سوره آل عمران و ٤٥ و ٤٦ مومن و ٨٨ تا ٩٥ واقعه مويد اين سخن است .
نداى قبر
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:((قبر پنج پيام مى دهد: من خانه تنهايى ام ، انيسى با خود بياوريد، من جايگاه مارهاى سمى ام ، پادزهرى بياوريد، من منزل تاريكى ام ، چراغى تهيه كنيد، من خانه خاكى ام ، فرشى همراه آوريد، من سراى فقرم ، گنجى بفرستيد. (١٩٢) ))
از امام صادق (عليه السلام) روايت است : همه قبرها هر روز سه مرتبه آن گونه سخن مى گويند: خانه خاكى ام ، من خانه بلايم ، من خانه كرمم ، و هنگامى كه بنده مومنى داخل قبر مى شود، قبر به او مى گويد: خوش آمدى . قدمت مبارك . به خدا قسم ، هنگامى كه تو بر پشت من راه مى رفتى و زنده بودى ، تو را دوست داشتم . پس چگونه اكنون كه داخل من شدى خشنود نباشم ... (١٩٣) ))
سوال قبر
يكى از باورهاى شيعه ، كه بر آيات و روايات و ادله وجود حيات برزخى مبتنى است ، پرسش در قبر است ، امام صادق (عليه السلام) فرمودند:((هر كس سه چيز را انكار كند از شيعيان ما نيست : معراج و سوال در قبر و شفاعت (١٩٤) ))نيز فرمودند:((در قبر فقط از مومنان خالص و كافران خالص ‍ سوال مى شود و بقيه را به قيامت وامى گذارند. (١٩٥) ))
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هم درباره آيه شريفهيثبت الله الذين امنوا بالقول الثابت فى الحيوه الدنيا و فى الاخره (١٩٦) (خداوند مومنان را به سبب گفتار ثابتشان استوار مى دارد، هم در دنيا و هم در آخرت ) فرمودند:((منظور آيه شريفه در قبر و هنگام سوال از مردگان است (١٩٧) )).
همچنين از سياق تلقينهايى كه براى ميت وارد شده پيدا است كه سوال اصلى و اساسى در قبر از اعتقادات و بينشها و باورهاست .
فشار قبر
امام صادق (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده اند كه((قبر مومن را در فشار مى گذارد تا كفاره گناه ضايع كردن نعمتهاى خداوند باشد. (١٩٨) ))
امام على (عليه السلام) هم فرمودند:((اى بندگان خدا، براى كسى كه خداوند او را نيامرزيده است سختى قبر شديدتر از مرگ است . پس بترسيد و بر حذر باشيد از تنگى و سختى و تاريكى و تنهايى آن ...و همانا زندگى سختى كه خداوند دشمن خود را از آن بيم داده (و فرموده : و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا (١٩٩) ) عذاب قبر است (٢٠٠) )).
٣٨. سخن پشيمانان به هنگام مرگ : اى كاش انفاق مى كردم !
و انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياءتى احدكم الموت فيقول رب لولا اخرتنى الى اجل قريب فاصدق و اكن من الصلحين .
منافقون : ١٠.
از آنچه روزى تان داده ايم در راه خدا انفاق كنيد، پيش از آنكه يكى از شما را مرگ فرا رسد و بگويد: اى پروردگار من ، چرا مرگ مرا اندكى به تاخير نينداختى تا صدقه دهم و از شايستگان باشم .
((انفقوا))از ماده((نفق))و((نفاق))به معنى خروج و تمام شدن است ، و((انفاق))يعنى اخراج مال از ملكش ، زيرا شخص مالش را با آن دستش ‍ خارج مى كند، و((منافق))از مصدر((نفاق))است ، و آن كسى است كه از ايمان به طرف كفر خارج شده است .((نفق))هم نقبى است كه درى ديگر براى خروج دارد.
((رزق))يعنى روزى ، و آن عطايى است كه از آن بهره مى برند، خواه طعام باشد يا علم يا غير آن ، از امور دنيوى يا اخروى .
در فرهنگ قرآن هر كه انفاق كند به سود خود انفاق كرده است :((و ما تنفقوا من خير فلانفسكم (٢٠١) ))، همچنين آن چه انفاق مى شود مى ماند و آنچه انفاق نشود از بين مى رود:((ما عندكم ينفد و ما عند الله باق (٢٠٢) ))از اين روست كه بزرگ ترين پشيمانى در هنگام مرگ ، كه پرده ها از حقايق كنار مى رود، از اين است كه چرا انفاق نكرديم .
امام على (عليه السلام) فرمودند:((از دنيا چيزى براى انسان باقى مى ماند كه انفاق كرده است (٢٠٣) ))، و نيز فرمودند:((هر گاه بنده اى بميرد، فرشتگان مى گويند: چه پيش فرستاده ؟ و مردم مى گويند: چه باقى گذاشته ؟ پس ‍ چيزى براى خود پيش فرستيد تا از آن شما باشد و همه را بعد از خود باقى مگذاريد كه وبال شما خواهد بود. (٢٠٤) ))
آيا عذاب و فشار قبر بر جسم است يا روح ؟
عذاب قبر جسمانى و روحانى است ، ولى نه بدن و جسم مادى و دنيايى ، بلكه جسم و بدن برزخى عذاب مى بيند. براى روشن شدن پاسخ ، به اين دو نكته توجه فرماييد:
١) روح انسان پس از مرگ و رها كردن بدن مادى به حيات برزخى وارد و با بدن مثالى خود متحد مى شود و اين اتحاد بدن مثالى با روح در عالم برزخ از اتحاد جسم و روح در دنيا قوى تر است . عالم خواب بهترين نمونه براى درك عالم برزخ است ، زيرا در خواب به سبب ضعيف شدن وابستگى روح به بدن مادى ، روح از حدود مادى قدرى آزاد مى شود و انسان خود را در نوعى تن مثالى ، شبيه بدن مادى و دنيوى ، مى بيند: بدن مادى ما در رختخواب است ، اما ما خود را با بدنى مشابه با اين بدن در سير و حركت و شادى و غم و...مى بينيم . عالم برزخ هم همين طور است : روح به همين بدن مثالى و قالب برزخى كه از قبل در آن عالم وجود داشته ملحق مى شود.
امام صادق (عليه السلام) فرمودند:((ارواح در بدنهايى شبيه بدنهاى دنيوى آنان است (٢٠٥) ))البته هر چند بدن برزخى كامل تر از بدن مادى است ، اما از بدن قيامتى ناقص تر است . اين بدن نه مادى محض است ، مانند بدن دنيايى ، نه غير مادى محض ، مانند بدن قيامتى ، بلكه در عين اينكه غير مادى است ، برخى از لوازم و آثار بدن طبيعى ، مانند شكل و اندازه و مقدار، را دارد.
٢) ارتباط روح با بدن مادى پس از مرگ به كلى از بين نمى رود، بلكه در عالم برزخ ارتباطى است كه به رغم حضور روح در عالمى فوق عالم ماده ، علاقه خاصى به بدن مادى و قبر خود دارد. آداب خاص دفن و قبر و مقدار و حد كندن آن و حرمت قبور مومنان و زيارت آنان و نظاير آن مويد اين مطلب است . و اين رابطه در ساعت و روزها و ماههاى اوليه مرگ بيشتر است و به تدريج ، بر اثر انس روح با بدن برزخى و قالب مثالى ، با بدن خاكى و مادى كم مى شود، اما در هر حال قبر، حريم هر روحى است و اين ارتباط به شكل ضعيف كماكان باقى مى ماند. (٢٠٦)
٣٩. خداوند ارواح را به هنگام مرگ مى گيرد، بعضى را در خواب و بعضى را در بيدارى
الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ان فى ذلك لايت لقوم يتفكرون .
زمر: ٤٢
خدا جانها را به هنگام مردنشان مى گيرد و نيز جان كسانى را كه در خواب خود نمرده اند. جانهايى را كه حكم مرگ بر آنها رانده شده نگه مى دارد و ديگران را تا زمانى كه معين است باز مى فرستد. در اين ، عبرتهاست براى آنان كه مى انديشند.
((انفس))جمع((نفس))و آن در اصل به معنى ذات است ، اما در اينجا به قرينه كلمه((يتوفى))به معنى روح به كار رفته است .
((منام))نيز مانند((نوم))به معنى خواب است .
در اين آيه خداوند بار ديگر به حقيقت مرگ تصريح كرده است كه اولا فعلى از افعال الهى و برنامه اى از برنامه هاى با حكمت خداوند است (الله يتوفى ).
و ثانيا با((يتوفى))فرموده مرگ امرى وجودى است و ماهيت آن انتقال است - انتقال روح از تعلق به جسم به سوى خدا،
و ثالثا با((الانفس))مى فهماند كه امرى عمومى و همگانى است ، بى هيچ استثنايى .
آرى ، روح ، كه شخصيت آدمى با آن تحقق مى يابد، باقى است . پس مرگ معنايش نابود شدن انسان نيست ، بلكه حقيقت مرگ اين است كه خداوند روح را از بدن بگيرد و علقه او را با آن قطع كند. همچنان كه بعث و معاد يعنى خداوند بدن را از نو خلق كند و دوباره روح را به آن بدمد. آيات ١١ سوره سجده ٦٠ و ٦١ انعام هم گوياى اين حقيقت است .
پس براى آدميان حياتى باقى است كه محدود به عمر فانى دنيا نيست و آن حيات روح است . لذا خداوند اين گونه تعبير كرده كه مرگ مانند خواب است . چگونه در خواب خداوند روح را مى گيرد؟ نه آنچنان كه رابطه آن با جسم به كلى قطع شود. آنان كه اجلشان رسيده باشد ارتباط روحشان را با بدن كاملا قطع مى كند و اين معنى و حقيقت مرگ است .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در حديثى فرمودند:((النوم اخ الموت (٢٠٧) ))(خواب برادر مرگ است .)
در روايت ديگرى است كه((از امام باقر (عليه السلام) پرسيدند: مرگ چيست ؟ حضرت فرمودند: همان خوابى است كه هر شب به سراغ شما مى آيد، اما فرقش اين است كه طولانى مدت است و تا قيامت به طول مى انجامد، همان طور كه در خواب انواع شاديها يا هول و ترسها را مى بينيد، مرگ هم همان طور است . پس خود را براى آن آماده كنيد (٢٠٨ ) )).
شالوده كاخ جهان بر آب است تا چشم به هم برزنى خراب است ايمن چه نشينى در اين سفينه كاين بحر هميشه در انقلاب است افسونگر چرخ كبود هر شب در فكرت افسون شيخ و شاب است اى تشنه مرو كاندرين بيابان گر يك سر آب است صد سراب است سيمرغ كه هرگز به دام نايد در دام زمانه كم از ذباب است چشمت به خط و خال دلفريب است گوشت به نواى دف و رباب است تو بى خود و ايام در تكاپوست تو خفته و ره پر ز پيچ و تاب است آبى بكش از چاه زندگانى همواره نه اين دلو را طناب است بگذشت مه و سال وين عجب نيست اين قافله عمرى است در شتاب است بيدار شو اى بخت خفته چوپان كاين باديه راحتگه ذئاب است بر گردد از آن ره كه ديو گويد كاى راهنورد اين ره صواب است ز انوار حق از اهرمن چه پرسى زيراك سوال تو بى جواب است با چرخ تو با حيله كى برايى در پشه كجا نيروى عقاب است بر اسب فساد از چه زين نهادى پاى تو چرا اندرين ركاب است دولت نه به افزونى حطام است رفعت نه به نيكويى ثياب است جز نور خرد رهنمايى مپسند خود كام مپندار كامياب است خواندن نتوانيش چون چه حاصل در خانه هزارت اگر كتاب است (٢٠٩)
۴
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٤٠. روح از امر خداست
و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتيتم من العلم الا قليلا
اسراء: ٨٥
تو را از روح مى پرسند. بگو: روح جزيى از فرمان پروردگار من است و شما را جز اندك دانشى نداده اند.
((رُوح))و((رَوح))و((راحة))از ماده((ريح))است به معناى راحتى و رحمت و باد و نسيم ، و((روح))به معناى مبدا حيات در جاندار است كه به وسيله آن قادر به احساس و حركت ارادى مى شود.
امام باقر (عليه السلام) درباره حقيقت روح فرموده اند:((روح مانند باد متحرك است ، و چون روح موجودى لطيف ، مانند ريح است ، اسم آن از ريح مشتق شده و روح ناميده شده است . (٢١٠) ))
همچنين از امام مجتبى (عليه السلام) روايت شده است كه در پاسخ اين سوال كه زمانى كه انسان به خواب مى رود روح او به كجا مى رود فرمودند:((روح او به ريح (باد) و ريح هم به هوا بسته شده و تعلق دارد. تا آن موقع كه صاحب روح حركت مى كند و مى خواهد بيدار شود. در آن هنگام ، اگر پروردگار به او اجازه فرمايد، روح باد را و باد هوا را مى كشد تا اينكه روح به سوى بدن بر گردد و وارد آن شود، و اگر خداوند اجازه بازگشت را به روح ندهد، هوا باد را و باد روح را جذب مى كند و تا روز بعث و قيامت و معاد به سوى صاحبش بر نخواهد گشت . (٢١١) ))
از ديگر موارد كاربرد اين واژه در قرآن به دست مى آيد كه روح خود مخلوقى است از مخلوقات خدا و حقيقت واحده اى است كه مراتب و درجات مختلفى دارد. يك درجه آن در حيوانات و انسانهاى غير مومن است كه با لفظ((حيات))از آن ياد شده است . مرتبه ديگر آن حقيقتى است كه در عموم آدميان نفخ و دميده شده است :((ثم سواه و نفخ فيه من روحه (٢١٢) ))درجه اى بالاتر از آن در افراد مومن است كه مى فرمايد:((و ايدهم بروح منه (٢١٣) ))، و يك درجه ديگر آن روحى است كه انبيا و رسل الهى با آن تاييد مى شوند:((و ايدناه بروح القدس (٢١٤) ))يا((و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا (٢١٥) ))، و گاهى با ملائكه است :((قل نزله روح القدس (٢١٦) ))همچنين برخى((روح))را در آيه و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا (٢١٧) به قرآن معنى كرده اند و گفته اند همان گونه كه روح مايه حيات جسدهاى مرده است ، قرآن (روح ) به نفوس مرده حيات و زندگى مى دهد.
((امر))عبارت است از ايجاد هر موجود از اين جهت كه فقط مستند به خداى تعالى است و منظور ايجاد است ، و ايجاد عبارت است از وجود هر چيز از جهت استنادش به خداوند. لذا مى فرمايد:((انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون (٢١٨) ))از اين رو مى فرمايد:((و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر (٢١٩) ))كه امر خدا به چشم بر هم زدن تشبيه شده تا تدريج از آن نفى شود. لذا آن چيزهايى كه در مسير سلسله علل و اسباب مادى خلقت قرار مى گيرند خلق خدايند نه امر خدا:((الا له الخلق و الامر (٢٢٠) ))پس((امر))عبارت است از كلمه ايجاد آسمانى يك موجود و ايجاد همان فعل مخصوص به خداى تعالى است بدون اينكه اسباب و علل مادى در آن دخالت داشته و تاثيرات تدريجى خود را داشته باشند و اين همان وجود مافوق نشئه مادى و ظرف زمان است ، و روح به حسب وجودش از همين باب است ، يعنى از سنخ امر و ملكوت است . جمله و ما اوتيتم من العلم الا قليلا معنايش اين است كه علم به روح ، كه خداوند به شما داده ، اندكى از بسيار است ، زيرا روح موقعيتى در عالم وجود دارد و آثار و خواصى در اين عالم بروز مى دهد كه بسيار بديع و عجيب است و شما از آن آثار بى خبريد (٢٢١) .
٤١. مرگ : نقصان موقتى كه شهيدان از آن مستثنايند
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون فرحين بمآ ءاتيهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون يستبشرون بنعمه من الله و فضل و ان الله لا يصنيع اجر المومنين
آل عمران : ١٦٩ - ١٧١
كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار، بلكه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. از فضيلتى كه خدا نصيبشان كرده است شادمان اند، و براى آنان كه در پى شان اند و هنوز به آنان نپيوسته اند خوش ‍ دل اند كه بيمى بر آنان نيست و اندوهگين نمى شوند. آنان را مژده نعمت و فضل خدا مى دهند و خدا پاداش مومنان را تباه نمى كند.
((تحسبن))از ماده((حسب))و((حساب))به معنى شمردن است ،((حُسبان))و((حِسبان))هم مصدر به معناى شمردن است . فعل((حسب))((يحسب))به معنى ظن و گمان به كار مى رود، زيرا گمان و ظن در نزد صاحب آن نوعى حساب است كه از جانب خود محاسبه و بر طبق آن حكم و عمل مى كند.
آيات ١٥٤ سوره بقره و ١٠٠ نساء و ١١١ توبه نيز گوياى همين مطلب است .
اگر بدنها براى مرگ خلق شده اند شهادت برترين انتخاب است
امام حسين (عليه السلام) در مسير كربلا هنگامى كه از فرزدق خبر قتل مسلم بن عقيل و يارانش را مى شوند قدرى گريه مى كنند و مى فرمايند:رحم الله مسلما فلقد صار الى روح الله و ريحانه و تحيته و رضوانه (٢٢٢) (خداوند مسلم را رحمت كند. مسلما او به راحتى و روزى و سلام و رضوان الهى پيوست .)
سپس اين اشعار را قرائت فرمودند:
فان تكن الدنيا تعد نفيسه فدار ثواب الله اعلى و انبل و ان تكن الابدان للموت انشاءت فقتل امرء بالسيف فى الله افضل و ان تكن الارزاق قسما مقدرا فقله حرص المرء فى الرزق اجمل و ان تكن الاموال للترك جمعها فما بال متروك به الحر يبخل (٢٢٣) اگر دنيا نفيس و مرغوب شمرده شود، پس خانه ثواب الهى برتر و افضل است .
و اگر بدنها براى مرگ خلق شده اند، پس كشته شدن با شمشير در راه خدا بهتر است .
و اگر روزيها تقسيم شده و مقدر است ، پس كمتر حرص زدن در روزى زيباتر است .
و اگر نتيجه اندوختن اموال ترك آنهاست ، پس چرا آزاده به ترك شونده بخل بورزد؟
همچنين در ابتداى ورودشان به كربلا خطبه اى ايراد فرمودند و در آن اين جمله معروف را بيان كردند:فانى لا اءرى الموت الا سعاده و الحياة مع الظالمين الا برما (٢٢٤) (همانا مرگ را جز سعادت و خوش بختى و زندگى با ظالمان را جز ناراحتى و ملامت نمى بينم ).
تاييد اين حقيقت و تاكيد بر آن است كه پدر بزرگوارشان ، امير المومنين (عليه السلام) نيز هنگام شهادت ندا سر ميدهند كه((فزت و رب الكعبه (٢٢٥) ))(به پروردگار كعبه سوگند، كه رستگار شدم ).
٤٢. مردگان حقيقى : بى ايمانان
انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون
انعام : ٣٦
هر آينه تنها آنان كه مى شنوند مى پذيرند، و مردگان را خدا زنده مى كند، و سپس همه به نزد او باز گردانده مى شوند.
((يستجيب)): از ماده((جوب))به معنى بريدن است ، و جواب را از آن جهت((جواب))گويند كه سخن گوينده با آن قطع و تمام مى شود، و((اجابت))به معنى قبول كردن است ، زيرا در واقع قطع كردن و پايان دادن به سخن و خواست گوينده است ، و((استجابه))هم ، كه مصدر((يستجيب))است ، به معنى اجابت است .
نظر به اينكه قرآن انسان را موجودى دو بعدى مى داند: يك بعد مادى و ظاهرى ، كه همان بعد حيوانى اوست و خوردن و آشاميدن و خوابيدن و پاسخگويى به شهوات و نظاير آن مربوط به آن است :والذين كفروا يتمتعون و ياءكلون كما تاءكل الانعام (٢٢٦) (كافران از متاع زود گذر دنيا بهره مى گيرند و همچون چهار پايان مى خورند). و بعد ديگرش بعد غير مادى است كه مربوط به روح الهى انسان است و حقيقت وجود انسان وابسته به همان بعد است . در واقع بدن در حكم وسيله اى براى فعاليت روح است :((فاذا سويته و نفخت فيه من روحى (٢٢٧) ))(چون آن را نظام بخشيدم و از روح خود در آن دميدم ،) و بلافاصله مى فرمايد اين روح است كه او را مستحق سجده ملائكه كرده است :((فقعوا له ساجدين)). آيات ١٢ تا ١٤ سوره مومنون هم تصريح به دو بعدى بودن وجود انسان دارد.
اما سوال اين است كه در ميان اين دو بعد كدام اصلى و كدام فرعى است ؟ اصالت و ارزش واقعى با كدام است ؟ حيات حقيقى انسان بسته به كدام بعد اوست ؟ قرآن مى فرمايد اصالت و ارزش انسان بسته به بعد روحى اوست و حيات بعد روحى به ايمان به خداست :يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم (٢٢٨) (اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دعوت خدا و رسول را اجابت كنيد به هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خوانند كه شما را حيات مى بخشد.) از اين رو قرآن در آيه مورد بحث مى فرمايد: آنان كه دعوت تو را نمى پذيرند مردگانى زنده نمايند، بلكه آنان فقط از بعد حيوانى برخوردارند،))اين مطلب را در آيات ٢٢ سوره انفال و ١٧٢ بقره و ١٧٩ اعراف نيز مشاهده مى كنيم .
زنده دلى در صف افسردگان رفت به همسايگى مردگان حرف فنا خواند ز هر لوح خاك روح بقا جست ز هر روح پاك كارشناسى پس تفتيش حال كرد از او بر سر راهى سوال كين همه از زنده رميدن چراست ؟ رخت سوى مرده كشيدن چراست ؟ گفت : پليدان به مغاك اندرند پاك نهادان ته خاك اندرند مرده دلان اند به روى زمين بهر چه با مرده شوم هم نشين همدمى مرده دهد مردگى صحبت افسرده دل افسردگى زير گل آنان كه پراكنده اند گرچه به تن مرده به دل زنده اند مرده دلى بود مرا پيش از اين بسته هر چون و چرا پيش از اين زنده شدم از نظر پاكشان آب حيات است مرا خاكشان (٢٢٩) ٤٣. هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق
يا ايها الذين ءامنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه و انه اليه تحشرون
انفال : ٢٤
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون خدا و پيامبرش شما را به چيزى فرا خوانند كه زندگى تان مى بخشد، دعوتشان را اجابت كنيد و بدانيد كه خدا ميان آدمى و قلبش حايل است و همه به پيشگاه او گرد آورده شويد.
آياتى چون آيات ١٦٩ تا ١٧١ سوره آل عمران ، كه گوياى حيات برزخى و تنعمات مومنان در عالم برزخ ‌اند، مويد اين مطلب است كه كسانى كه روح و جان خود را با ايمان به خدا و تعاليم انبيا آشنا مانوس كنند زنده مى شوند به زندگى اى پايدار و ماندنى ، كه ديگر مرگ قادر به حذف آنان نخواهد بود. در حديث قدسى آمده است كه حضرت حق فرمودند:يابن ادم انا حى لا اموت اعمل بما امرتك و انته عما نهيتك حتى اجعلك حيا لا تموت (٢٣٠) (اى فرزند آدم ، من زنده ناميرايم . به آنچه تو را امر كردم عمل كن و از آنچه نهى كردم بپرهيز تا اينكه تو را مثل خودم زنده ناميرا كنم .)
به من دعايى بياموزيد
همان طور كه قبلا گفتيم ، يكى از خطرها در هنگام مرگ عديله عندالموت است . محمد بن سليمان ديلمى مى گويد:((به خدمت امام صادق (عليه السلام) عرض كردم : شيعيان شما مى گويند ايمان بر دو قسم است : يكى مستقر و ديگرى ايمانى كه به امانت سپرده شده و رفتنى است . از شما مى خواهم دعايى به من بياموزيد كه ايمانم را كامل و پايدار كند، به گونه اى كه تا لحظه مرگ زايل نشود. امام فرمودند: بعد از هر نماز واجب بگو:رضيت بالله ربا و بمحمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نبيا و بالاسلام دينا و بالقران كتابا و بالكعبه قبله و بعلى وليا و اماما و بالحسن و الحسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و الحسن بن على و الحجه بن الحسن صلوات الله عليهم ائمه اللهم انى رضيت بهم ائمه فارضنى لهم انك على كل شى ء قدير. (٢٣١)
هر كه بميرد مرا مى بيند
حارث همدانى از شيعيان و مواليان امير المومنين امام على (عليه السلام) است كه امام در حال مريضى مژده وصال و ديدار خود را به هنگام مرگ به او دادند و فرمودند هنگامى كه جانت به حلقومت برسد، چون دوستدار منى مرا خواهى ديد.
يا حار همدان من يمت يرنى من مومن او منافق قبلا يعرفنى طرفه و اعرفه بنعته و اسمه و ما فعلا و انت عند الصراط معترضى فلا تخف عثره و لا زللا اقول للنار حين توقف للعرض ذريه لا تقربى الرجلا ذريه لا تقربيه ان له حبلا بحبل الوصى متصلا اسقيك من بارد على ظماء تخاله فى الحلاوة العسلا (٢٣٢) (اى حارث همدانى ، هر كه بميرد از مومنان يا منافقان مرا پيش روى خود مى بيند، چشم او مرا مى شناسد و من هم او را به اوصاف و اعمالش ‍ مى شناسم و تو در نزد صراط پيش من خواهى آمد. پس از هيچ لغزشى مترس . به آتش مى گويم به اين مرد نزديك مشو. در آن زمانى كه براى عرض ‍ اعمال بازداشت مى شوى ، مى گويم اين مرد را واگذار و نزديك او ميا كه ريسمان او به ريسمان وصى محمد عليهما السلام متصل است . در موقع تشنگى آب سردى به تو خواهم داد كه آن را در شيرينى همچون عسل خواهى يافت .)
اى كاش كه گفتى فمن يمت يرنى جان فداى كلام دل جويت كاش روزى هزار مرتبه من مردمى تا بديدمى رويت ٤٤. هر خبرى در موعد خود محقق مى شود
لكل نبا مستقر و سوف تعلمون
انعام : ٦٧
و به زودى خواهيد دانست كه براى هر خبرى زمانى معين است .
((نباء))در قرآن درباره امرى به كار مى رود كه اهميت و شاءن عظيم دارد. بنابراين((نباء))آن خبرى را گويند كه داراى فايده بزرگ باشد و عارى از هر گونه كذب .
((مستقر))از ماده((قر))به معناى سرماست ، و خاصيت سرما سكون است و خاصيت حرارت حركت . لذا((قرار))يعنى ثبات و محل استقرار، و((استقرار))هم يعنى ثابت شدن ، و((مستقر))يعنى محل قرار گرفتن .
چه كسى ارواح را مى گيرد؟
مشركى در محضر امام على (عليه السلام) ادعا كرد در قرآن درباره قبض ‍ روح تناقض وجود دارد.
امام در پاسخ به او فرمودند:((الله يتوفى الانفس حين موتها)) (٢٣٣) و((يتوفاكم ملك الموت (٢٣٤) ))و((توفته رسلنا (٢٣٥) ))و((تتوفاهم الملائكه طيبين (٢٣٦) ))و((الذين تتوفاهم الملائكه ظالمى انفسهم (٢٣٧) ))(خداوند در يك جا فرموده خدا ارواح را مى گيرد و در جاى ديگر فرموده ملك الموت و در جايى فرموده فرستادگان ما ارواح را مى گيرند و در جاى ديگر، گفته ملائكه .) خداوند تبارك و تعالى برتر و بزرگ تر از آن است كه كار قبض ‍ روح را خود به عهده گيرد. كار فرستادگان و فرشتگانش كار او به حساب مى آيد، زيرا آنان فرمان خدا را اجرا مى كنند...پس هركس اهل طاعت و فرمانبرى خدا باشد فرشتگان رحمت مامور گرفتن جان او مى شوند. اما روح معصيت كاران را فرشتگان عذاب قبض مى كنند. ملك الموت دستيارانى از فرشتگان رحمت و عذاب دارد كه فرمان او را اجرا مى كنند، و در واقع كار آنها ملك الموت است و قبض روح را به او نسبت مى دهند. پس ‍ فعل آنان فعل ملك الموت است و فعل ملك الموت فعل خداست ، زيرا خداست كه ارواح را به دست هر كس كه بخواهد مى گيرد. (٢٣٨)
در بيان ديگرى از امام صادق (عليه السلام) درباره آياتى كه ذكر آن گذشت آمده است :((خداى تبارك و تعالى براى ملك الموت و دستيارانى از فرشتگان قرار داده است كه جانها را مى گيرند، همچون داروغه كه دستيارانى دارد و آنها را براى اجراى فرمانهايش مى فرستد. پس فرشتگان جان مردم را مى گيرند و ملك الموت در كنار جانهايى كه خودش گرفته است آن جانها را از فرشتگان تحويل مى گيرد و خداى عزو جل همه آنها را از ملك الموت مى ستاند. (٢٣٩) ))
انواع و احوال روح
امام على (عليه السلام) در توصيف سبقت گيرندگان در آيه شريفه((السابقون السابقون اولئك المقربون (٢٤٠) ))فرمودند:((آنان پيامبران مرسل و غير مرسل اند كه خداوند در آنها پنج روح قرار داده است : روح القدس و روح ايمان و روح قدرت و روح شهوت و روح بدن ، (كه به سبب هر يك امرى را انجام مى دهند (٢٤١) ).))
همچنين حضرتش فرمودند:((به بدن شش حالت دست مى دهد: سلامت ، بيمارى ، مرگ ، زندگى ، خواب ، بيدارى . روح نيز چنين است : زندگى او دانش اوست و مرگش نادانى او و بيمارى اش شك او و سلامتش يقين او و خوابش غفلت او و بيدارى اش هشيارى او. (٢٤٢ ) ))
٤٥. نفخ صور: اول اعلام مرگ عمومى مخلوقات
و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الا من شاء الله
زمر: ٦٨
و در صور دميده شود. پس هر كه در آسمانها و هر كه در زمين است - جز آنان كه او بخواهد - بى هوش مى شوند.
((نفخ))به معنى دميدن است .((الصور))به معنى شيپور است ، و((نفخ صور))كنايه از احضار و خواندن است .
((صعق))به معنى شدت صورت رعد است و در اين آيه به معنى مرگ و بيهوشى است كه لازمه معنا و اثر صيحه و شدت صوت رعد است ، و((صاعقه))از اين ريشه است به معناى مرگ و آتشى كه از آسمان مى آيد و عذاب آورنده است . در اينكه اين صور چيست و چگونه است ، رواياتى وارد شده كه برخى از آنها را در اينجا مى آوريم و در موضوع بعد نيز از آنها سخن خواهيم گفت .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:((صور شاخى از نور است كه در آن سوراخهايى به عدد ارواح بندگان است (٢٤٣) ))در حديث ديگرى از امام على بن الحسين عليهما السلام است كه((صور شاخ بزرگى است كه يك سر و دو طرف در بالا و پايين دارد كه ميان آنها فاصله بين اعماق زمين تا آسمان هفتم است (٢٤٤) ))از اين دو روايت مى توان نتيجه گرفت كه شيپور اسرافيل مادى نيست ، بلكه از جنس نور است و اين توضيحات براى تقريب به ذهن بوده است .
در موضوعات قبل اندكى درباره روح سخن گفتيم . اكنون آن بحث را ادامه مى دهيم :
حقيقت روح
يكى از ماديون و منكران معاد در خلال پرسشهايى از امام على (عليه السلام) از حضرت پرسيد:((وقتى چراغ خاموش مى شود نور آن به كجا مى رود؟))حضرت فرمودند:((ديگر بر نمى گردد))او گفت :((پس انكار نكرديد كه انسان هم مثل چراغ باشد، به طورى كه وقتى مرد و روحش از بدن خارج شد ديگر هرگز به سوى او بر نگردد)).
امام فرموده اند:((قياس تو درست نيست ، زيرا آتش در اجسام نهفته شده ، و هستى اجسام به همان اعيان خارجيه و جسميت آنها است ، مانند سنگ آهن كه زمانى كه به يكديگر زده شوند آتشى كه نور دارد از آنها متصاعد مى شود. پس آتش در درون آن اجسام وجود دارد و نور است كه از آن خارج مى شود، در حالى كه روح موجود لطيفى است كه در قالب كثيفى (مادى ) رفته است . پس معلوم است كه روح مانند نور چراغ نيست ، (زيرا آهن و سنگ و قائم به ذات اند، اما جسم انسان قائم به روح است ، نه قائم به ذات ).))
پرسيد:((روح بعد از مرگ به كجا مى رود؟))اما فرمودند:((تا روز رستاخيز، روح در همان جايى كه بدن در زمين دفن است مى ماند.))پرسيد:((روح چيست ؟ آيا غير از خون است ؟))حضرت فرمودند:((آرى . آن گونه كه برايت گفتم ، خون ماده و وسيله كشش و گسترش و نفوذ روح است به تمامى اجزاى بدن . رطوبت جسم و صفاى رنگ و زيبايى صدا و كثرت خنده در خون توليد مى شود، و اين به گونه اى است كه اگر خون منجمد شود، روح از بدن جدا مى شود.))پرسيد:((آيا روح به سبك بودن يا سنگين بودن و اوصاف وزن متصف مى شود؟))امام در پاسخ فرمودند:((روح چون باد در انبان است : اگر انبان را پر از باد كنند، پر باد بودن يا بى باد بودن تغييرى در وزن آن ايجاد نمى كند روح هم مانند باد است و سبكى و سنگينى ندارد.))پرسيد:((آيا روح بعد از خارج شدن از جسم متلاشى مى شود؟))امام فرمودند:((خير. روح باقى و زنده است تا وقت نفخ صور اول كه همه اشياى عالم مى ميرند نه حسى مى ماند و نه محسوسى . از آن به بعد روح هم مى ميرد. سپس خداوند بعد از چهارصد سال با نفخ صور دوم عام را بر مى گرداند و دوباره همه چيز زنده مى شود (٢٤٥ ) )).
٤٦. همه فانى اند، جز وجه خدا
كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلل و الاكرام
رحمن : ٢٦ و ٢٧.
هر چه بر روى زمين است دستخوش فناست . و ذات پروردگار صاحب جلالت و اكرام توست كه باقى مى ماند.
((فان))اسم فاعل از ماده((فناء))به معناى از بين رفتن و مراد از بين رفتن صورت و تركيب ظاهرى است .
((وجه ربك)):((وجه))يعنى چهره و روى و صورت ، و منظور از((وجه))در اين آيه ذات و نفس شى ء است ، وجه رب يعنى ذات پروردگار.
در تفسير على بن ابراهيم قمى ، در ذيل اين آيه شريفه(((و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض))).حديثى از حضرت على بن الحسين امام سجاد (عليه السلام ) آمده كه حضرت در ضمن پاسخ به راوى كه پرسيد:((در بين دو نفخه صور چقدر فاصله است ؟))فرمودند:((آنچه خدا بخواهد.))پرسيد:((چگونه در صور دميده مى شود؟))امام فرمودند:((و اما نفخه اول اين گونه است كه خداوند به اسرافيل فرمان مى دهد تا به دنيا هبوط كند، در حالى كه با او صورى است كه يك سر و دو طرف دارد و بين آن دو فاصله ما بين زمين و آسمان است . هنگامى كه فرشتگان مشاهده مى كنند كه اسرافيل با صورش به طرف دنيا مى رود، به هم مى گويند: خداوند به مرگ اهل زمين و آسمان فرمان داده است . پس ‍ اسرافيل به سرزمين بيت المقدس مى آيد و مقابل كعبه قرار مى گيرد و چون اهل زمين او را مى بينند، مى گويند: خداوند به مرگ زمينيان فرمان داده است ، و او يك بار در صور مى دمد و صدايى از آن طرف زمينى صور خارج مى شود كه به سبب آن همه جانداران روى زمين بى هوش مى شوند و مى ميرند، و همين صدا از طرف آسمانى صور نيز بيرون مى آيد و به سبب آن همه اهل آسمانها مى ميرند، مگر اسرافيل ، و هر چه خدا بخواهد اين مدت به طول مى انجامد. آن گاه خداوند به اسرافيل مى گويد: اى اسرافيل بمير، او نيز مى ميرد سپس خداوند به آسمانها فرمان مى دهد كه سخت جنبش كنند به كوهها مى گويد تند به گردش درآيند، و اين است قول خداى سبحان كه فرمود:((يوم تمور السماء مورا و تسير الجبال سيرا (٢٤٦) ))آن گاه امام فرمودند:((معنى اين كلام اين است كه تبدل الارض غير الارض (٢٤٧) ، يعنى زمين ديگر نه آن زمين است كه بر روى آن آشكار گناه مى كردند و كوهها بر آن بودند و گياهان از آن مى روييدند، بلكه مانند همان روز اول خلقت مى شود كه هيچ خبرى از اينها نبود و عرش الهى دوباره بر روى آب قرار مى گيرد،، همچنانكه اول بار چنين بود. پس در اين هنگام حضرت جبار، جل جلاله ، با صداى عالى و بلند ندا مى كند، به گونه اى كه به جاى جاى آسمانها و زمين مى رسد: لمن الملك اليوم ؟ (٢٤٨) (امروز پادشاهى براى كيست ؟) چون هيچ پاسخ دهنده اى وجود ندارد، خداوند خود پاسخ خود را مى گويد: لله الواحد القهار (٢٤٩) (براى يكتاى چيره )، و من غالب و چيره ام بر تمامى آفرينش و آنها را مى راندم . منم خدايى كه هيچ خدايى جز من نيست . آنها را با خواست خود ميراندم و آنها را به قدرتم زنده مى كنم . در ادامه امام فرمودند:((پس حضرت جبار در صور مى دمد (بعد از زنده كردن اسرافيل فرمان به دميدن مى دهد))...آن گاه همه اهل آسمانها زنده مى شوند، همان گونه كه قبلا بودند و حاملان عرش الهى به محل ماموريت خود بر مى گردند بهشت و دوزخ حاضر مى شود و خلايق همه براى حسابرسى محشور مى شوند.))راوى مى گويد:((سخن به اينجا كه رسيد ديدم حضرت على بن الحسين (عليه السلام) به شدت گريه مى كنند (٢٥٠) )).
٤٧. منتظر فرمان خروج از قبرها باشيد تا به سوى ما برگرديد
و استمع يوم يناد المناد من مكان قريب يوم يسمعون الصيحه بالحق ذلك يوم الخروج انا نحن نحى و نميت و الينا المصير يوم تشقق الارض عنهم سراعا ذلك حشر علينا يسير
ق : ٤١ - ٤٤
و آن گاه كه منادى از مكانى نزديك ندا مى دهد، گوش فرادار. روزى كه آن آواز سهمناك را به حق مى شنوند، آن روز روز بيرون شدن از گور است . ما زنده مى كنيم و مى ميرانيم و بازگشت به سوى ماست ، روزى كه زمين بشكافد و آنان به شتاب بيرون آيند، و اين گرد آورى براى ما آسان است .
اين آيه تاكيد ديگرى است بر اين حقيقت مهم كه انسان موجودى هميشه زنده است و زندگى اش با مردن خاتمه نمى يابد و مردن براى او در واقع انتقال از خانه اى به خانه اى ديگر است و زندگى دنيا حياتى امتحانى و در عين حال سرنوشت ساز براى اوست و به سان مقدمه اى است براى آن زندگى ابدى ، از اين رو خداوند در آيات بسيارى از آخرت به عنوان جزا و اجر اين دنيا ياد كرده است .
امام صادق (عليه السلام) در خلال حديثى مفصل در باب انسان شناسى فرمودند:((انسان نيمش از دنيا (جسم ) و نيمش از آخرت (روح ) است . پس ‍ تا زمانى كه خداوند ميان اين دو نيمه را جمع كند، حياتش در زمين ادامه مى يابد و از او آسمان و شاءن آخرتى به شاءن دنيا تنزل مى يابد، اما آن هنگام كه بين اين دو به وسيله مرگ جدايى بيندازد، روح به سوى شاءن خود، كه عالم آخرت و آسمان است ، مى رود.پس روح قبل از مرگ در زمين و بعد از آن در آسمان است . (٢٥١) ))
حقيقت روح و ارتباط آن با بدن
سيد على خان كبير در رياض السالكين ، كه شرحى است بر صحيفه سجاديه ، مى گويد:
((رگهايى كه به قلب صنوبرى متصل اند كارشان گرفتن خون از قلب و وارد ساختن خون جديد به قلب است و اين عروق((شريان))نام دارند، و خود قلب دو حركت دارد: انقباضى و انبساطى . در حركت انقباضى ، بخار تاريك موجود در قلب وارد شريانها مى شود و خون را به حركت و جريان در مى آورد.در حركت انبساطى ، قلب نسيم لطيف ، گوارا و صاف و پاكيزه را مى گيرد. در نتيجه ، در قلب ، نشاط و يك نوع سرور حاصل مى شود؛ و آن نسيم لطيف صاف و گوارا به بخار تبديل شده و به وسيله همان بخار روح به تمامى اجزاى بدن و به همه اعضاى آن مسلط شده و در تمام نقاط جسم نفوذ مى كند؛ و به خاطر تسلط روح بر آن ، نسيمى كه به قلب نشاط مى دهد ايجاد مى شود؛ و اين نسيم را روح حيات مى گويند كه اگر لحظه اى از قلب قطع شود، حيات و زندگى او قهرا منقطع مى شود. (٢٥٢) ))
در حديثى از امام رضا (عليه السلام) است كه فرمود:((مركز روح مغز است و شعاع آن به تمامى قسمتهاى بدن منتشر مى شود و به همين وسيله بر بدن مسلط مى شود، همان گونه كه مدار خورشيد در وسط آسمان است و شعاعش بر همه زمين گسترش مى يابد. پس زمانى كه آن مدار پنهان شود، معنايش اين است كه ديگر خورشيدى وجود ندارد. همين طور است سر: زمانى كه سر، كه مدار و مركز روح است قطع شود، ديگر روحى در بدن نخواهد بود (٢٥٣) )).
فلك نه همسرى دارد نه هم كف به خون ريزى دلش اصلا نگفت اف هميشه شيوه كارش همينه چراغ دودمانى را كند پف (٢٥٤) ٤٨. سوگند كه وعده جزاى اعمال واقع شدنى است
بسم الله الرحمن الرحيم
و الذاريت ذروا فالحاملت وقرا فالجاريت يسرا فالمقسمات امرا انما توعدون لصادق و ان الدين لواقع
ذاريات : ١ - ٦
به نام خداى بخشاينده مهربان ، سوگند به بادهايى كه خاك مى پراكنند، سوگند به ابرهان گران بار، سوگند به كشتيهايى كه به آسانى روان اند و سوگند به فرشتگانى كه تقسيم كننده كارهايند، كه آنچه شما را وعده مى دهند راست است و روز جزا آمدنى است .
((الذاريات))اسم فاعل و جمع((ذارية))و آن از((ذرو))به معناى پراكندن و پاشيدن گرفته شده است .
((وقر))به معناى سنگينى بار در پشت و يا شكم است .
((توعدون))، از ماده((وعد))، در وعده خير و شر، هر دو، به كار مى رود، و چون كلمه((دين))به معناى مطلق جزاست ، چه وعده باشد و چه وعيد، تاءييدى بر معناى((توعدون))است .
در اين آيات ، ابتدا خداوند پشت سر هم چهار سوگند خورده تا تاكيدى باشد بر مطلبى كه بعد از آن بيان مى كند، و آن عبارت است از آمدن روزى كه در آن روز جزاى اعمال داده مى شود.اين قسمهاى چهارگانه همه تدابير عالم را شامل مى شود و به همه يكجا اشاره دارد: هم نمونه اى از تدبير امور خشكيها را آورده (و الذاريات ذروا) و هم نمونه اى از تدابير امور درياها را (فالجاريات يسرا)، هم نمونه اى از تدابير مربوط به فضا را آورده (فالحاملات ) و هم به ديگر امور در عبارت((فالمقسمات امرا))اشاره كرده است كه منظور فرشتگانى اند كه واسطه تدبير الهى اند و اوامر خداى تعالى را تقسيم مى كنند تا خلقت و تدبير الهى به دست فرشتگانى برسد كه مامور پديد آوردن حوادث جزئيه عالم اند (بر طبق ملائكه از بالا به پايين ). سپس ، بعد از سوگند به اسبابى كه در تدابير سراسر عالم موثرند، جواب قسم را آورده است ، و آن اينكه آن وعده هايى كه از طريق وحى و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به شما رسيده صادق و راست و روز جزاى اعمال ، آمدنى است : اگر اعمالتان خير باشد، جزاى خيرش را مى بينيد، و اگر شر باشد به سزاى شرش مى رسيد (٢٥٥) .
در ابتداى پنج آيه ابتداى سوره مرسلات هم ، پنج سوگند آمده است . آن گاه خداوند فرموده كه((انما توعدون لواقع (٢٥٦) ))در آيه ٧ سوره حج هم فرموده :((و ان الساعه اتيه لا ريب فيها)). در آيات ١٥ سوره طه و ٥٩ مومن هم آمدن قيامت را قطعى و يقينى معرفى كرده است .
امام على بن ابى طالب (عليه السلام) در باره يقينى بودن مرگ و معاد تعبير زيبايى دارند:
و عجبت لمن نسى الموت و هو يرى الموتى و عجبت لمن انكر النشاة الاخرى ، و هو يرى النشاءه الاولى و عجبت لعامر دار الفناء و تارك دار البقاء. (٢٥٧)
(و تعجب مى كنم از كسى كه مرگ را فراموش مى كند با اينكه مردگان را مى بيند، و تعجب مى كنم از كسى كه جهان ديگر را انكار مى كند در حالى كه جهان نخست را مى بيند، و تعجب مى كنم از كسى كه دار فانى را آباد مى كند و دار باقى را به دست فراموشى مى سپارد.)
و در جاى ديگر فرمودند:((فان الله جعل محمدا علما للساعه (٢٥٨) ))(خداى بزرگ محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را نشانه قيامت قرار داده است .)
٤٩. قيامت كى فرا مى رسد؟
يسئلونك عن الساعه ايان مرسها قل انما علمها عند ربى لا يجليها لوقتها الا هو ثقلت فى السموات و الارض لا تاءتيكم الا بغته يسئلونك كانك حفى عنها قل انما علمها عند الله و لكن اكثر الناس لا يعلمون
اعراف : ١٨٧
درباره قيامت از تو مى پرسند كه چه وقت فرا مى رسد. بگو: علم آن نزد پروردگار من است . تنها اوست كه چون زمانش فرا رسد آشكارش مى سازد. فرا رسيدن آن بر آسمانيان و زمينيان سنگين است ، جز به ناگهان بر شما نيايد. چنان از تو مى پرسند كه گويى تو از آن آگاهى . بگو: علم آن نزد خداست ، ولى بيشتر مردم نمى دانند.
((الساعه))جزئى است از اجزاى زمان ، كه در قرآن به معنى مطلق وقت آمده است ، خواه بسيار جزئى باشد يا متعارف ، و از قيامت به آن تعبير شده ، لكن در مواردى كه درباره قيامت و مرگ به كار رفته ، پيوسته با الف و لام عهد آمده است . خلاصه منظور از((ساعت))ساعت بعث و رجوع الى الله است .
((مرسيها))از ماده((رسو))به معناى ثبوت و رسوخ است .((رواسى))جمع((راسيه))به معنى ثابت و استوار است ، و((ارساء))به معنى اثبات است : و((مرسى))مصدر ميمى و اسم زمان و مكان و اسم مفعول است به معنى اثبات ، و در آيه يعنى رسوخ و ثبوت .
((بغته))از((بغت))به معناى ناگهان است كه در ١٣ جاى قرآن به كار رفته و همه درباره ناگهانى بودن قيامت و عذاب دنيوى الهى است . پس ‍((بغته))مانند((فجاءة))به معناى پديد آمدن چيزى است به طور ناگهانى و بدون اينكه قبل از پديد آمدن معلوم باشد، و قيامت به سبب سنگينى و عظمتش ناگهانى پديد مى آيد، و هيچ علامتى ندارد و ممكن نيست مقدارى از آن ظاهر شود و سپس همه آن صورت وقوع گيرد. از اين رو آمدنش براى همه اشيا ناگهانى است .
دو سوال
١) چرا علم به تاريخ وقوع قيامت مخصوص ذات خداست و لاغير؟
اولا، ثبوت و وجود قيامت و علم به آن يكى است ، يعنى وقوع و ثبوتش از غيبت عالم بوده و در نزد خدا محفوظ است و هر وقت بخواهد پرده از آن بر مى دارد و آن را ظاهر مى كند. اين بدان دليل است كه با ظهور و تحقق قيامت ، همه چيز فانى مى شود و هيچ موجودى از موجودات نيست كه خودش ناظر و محيط به فناى خود باشد يا فناى ذاتش بر او ظاهر شود.
ثانيا، از زوايه اى ديگر مى توان گفت كه ناگهانى بودن قيامت و ناآگاهى از زمان وقوع آن سبب مى شود كه مردم همواره منتظر وقوع آن باشند و قيامت را از خود دور ندانند، و اين خود اثر تربيتى و سازنده دارد و نيز باز دارنده انسان از بديهاست .
٢) منظور خداوند از اينكه فرموده قيام سرعت در آسمانها و زمين سنگين است چيست ؟
. از هر حيث كه نگاه كنيم ، اين مسئله در آسمانها و زمين ثقيل و سنگين است : چه بگوييم علم به آن و صفات آن بر آسمانها و زمين و غيره همه ثقيل است ، زيرا سنگينى علم به آن عين سنگينى وجود آن است ، و چه بگوييم چون مشتمل بر شدايد و حوادث عظيم و بر هم ريختن نظام كنونى عالم است ، سنگين است ، زيرا هيچ موجودى نمى تواند فناى خود را تحمل كند.
آيات ٤٢ تا ٤٥ سوره نازعات و ٦ تا ١٠ قيامت و ١ و ٥ نبا و ١٢ تا ١٤ ذاريات و ٤٧ فصلت و ١٧ و ١٨ شورى و ٢٩ و ٣٠ سبا و ٣٤ لقمان و ٦٣ احزاب و ٨٥ زخرف و ٦٥ و ٦٦ نمل نيز مناسب با اين موضوع است .

۵
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٥٠. قيامت در كجا برپا مى شود؟
منها خلقنكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخرى .
طه : ٥٥
شما را از زمين آفريديم و به آن باز مى گردانيم و بار ديگر از آن بيرون مى آوريم .
از اين آيه استفاده مى شود كه يك دوره كامل رشد و هدايت و تكامل انسان در زمين طى مى شود: گذشته و حال و آينده او در همين مكان شكل مى گيرد، از خاك همين زمين به وجود مى آيد و در همين زمين و از همين زمين رشد و نمو مى كند و سپس ، بعد از طى دوره حيات مادى ، در همين زمين جاى مى گيرد و در مرحله نهايى و حيات نوى رستاخيز نيز از همين زمين بر مى خيزد و سير خود را ادامه مى دهد و به انتها مى رساند.اين آيه ، علاوه بر اينكه به معاد جسمانى اشاره دارد، گوياى اين حقيقت است كه به لحاظ مادى و جسمانى انسانها فرزندان دنيايند، گرچه به لحاظ معنوى و روحى و الهى فرزندان آخرت اند و از سنخ اين جهان نيستند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ان الله يعطى الدنيا من يحب و يبغض و لا يعطى الاخره الا لمن يحب و ان للدنيا ابناء و للاخره اءبناء فكونوا من اءبناء الاخره و لا تكونوا من اءبناء الدنيا. (٢٥٩)
(خداوند دنيا را به دوست و دشمن مى دهد، اما آخرت را فقط به كسى مى دهد كه دوستش دارد. هر يك از دنيا و آخرت را فرزندانى است . شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد.)
براى بيدارى
ايها المغرور فى دار الغرور فاعتبر من حال اصحاب القبور دل منه غافل به دنياى دنى چون در او آخر نباشى ماندنى انما الدنيا كبيت العنكبوت دار فانى كل من فيها يموت راحت دنيا سراسر زحمت است حاصل او درد و رنج و محنت است ظاهرا محبوب هر شاه و گداست باطنا مغضوب درگاه خداست هست دنيا همچو درياى عميق خلق عالم اندر اين دريا غريق جمله محو و مات و سرگردان او در سراغ ساحل و پايان او چند روزى مى زنندى دست و پا تا بميرند اندر اين دار فنا نزد عاقل نيست دنيا جز پلى بر سر پل جا نسازد عاقلى پير زالى غرق زيب و زيور است يا مگر ديوى كريه المنظر است پس باغى خالى از نخل مراد يا چراغى روشن اندر راه باد پس بيا بشنو ز من اى هوشمند تا توانى دل به مهر او مبند دل به دنيا بستن عين جاهلى است عشق با ديوانه دور از عاقلى است يا بيا همچون على مرتضى ده طلاقش اين عجوز بى وفا يا برو چون زاهدان از بهر قوت اكتفا مى كن به قوت لايموت جان و دل ز آلايش او پاك كن گاه افطار و گهى امساك كن يا چو ذاكر فكر ذكر خويش باش گاه مستغنى گهى درويش باش (٢٦٠)
يافت مردى گوركن عمرى دراز سايلى گفتش كه چيزى گوى باز تا چو عمرى گور كندى در مغاك چه عجايب ديده اى در زير خاك ؟ گفت اين ديدم عجايب حسب حال كين سگ نفسم همى هفتاد سال گور كندن ديد و يك ساعت نمرد يك دمم فرمان يك طاعت نبرد (٢٦١) ٥١. پيدايش قيامت چگونه است ؟
و لله غيب السموات و الارض و ما امر الساعه الا كلمح البصر او هو اقرب ان الله على كل شى ء قدير
نحل : ٧٧
از آن خداست نهان آسمانها و زمين ، و فرا رسيدن قيامت تنها يك چشم بر هم زدن يا نزديكتر از آن است ، زيرا خدا بر هر كارى تواناست .
(( لمح )) به معناى نگاه تند و چشم بر هم زدن است .
گوياى اين آيه پاسخ به دو ايراد منكران درباره معاد است . يكى ايرادى كه به معاد جسمانى داشتند و مى گفتند زمانى كه ما مرديم و ذرات بدن ما به خاك بدل شد و خاك ما پراكنده شد، كيست كه آن را دوباره جمع آورى كند؟ كه قرآن مى فرمايد: (( و لله غيب السموات و الارض )) ، ذرات بدن شما در خارج از اين عالم نيست و خداوند عالم و آگاه به پنهانهاست و اساسا غيب و پنهان و ظاهر و آشكار براى خدا يكسان است ؛ دوم اينكه مى گفتند چه كسى مى تواند اين كار مشكل برپايى قيامت و زنده كردن همه مردگان را به انجام رساند و اين كار به زمانى طولانى نياز دارد؟ كه خداوند فرمود: (( و ما امر الساعه الا كلمح البصر او هو اقرب )) (براى خداوند به آسانى و به سرعت يك چشم بر هم زدن و حتى كمتر از آن است ).
آيات ٥٠ سوره قمر و ٣٨ تا ٤٠ انبياء و ٥٥ حج و ٦٦ زخرف و ١٠٧ يوسف و ١٨ محمد و ٥٠ يس نيز بيانگر اين مطلب است كه قيامت ناگهان پديدار مى شود، و اين خود يكى از مظاهر قدرت مطلقه حضرت بارى تعالى است ، چه اينكه خود در قرآن فرمود: فلا اقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون (٢٦٢) ، و ان الله على كل شى ء قدير (٢٦٣) ، و اذا يشاء قدير (٢٦٤)
لذا بايد گفت كه بعد از ايمان به توحيد و علم بى منتها و قدرت مطلقه الهى ، هيچ استبعادى در اصل معاد و عود آفرينش و سرعت در اجراى قيامت باقى نمى ماند؛ چه اينكه خدايى كه با برنامه ريزى و به تدريج و با اداره امور عالم ، انسان و ديگر موجودات را آفريد قطعا خلقت مجدد و دفعى براى او آسان تر از آفرينش اوليه خواهد بود.
٥٢. طول روز قيامت چقدر است ؟
تعرج الملئكه و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة .
معارج : ٤
در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است ، فرشتگان و روح بدان جا فرا روند.
(( تعرج )) از مصدر (( عروج )) به معناى بالا رفتن و (( معارج )) جمع (( معرج )) يعنى محل عروج و (( معراج )) هم مانند آن اسم مكان است . در آيه ٤٧ سوره مباركه حج مى فرمايد: (( و ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون )) . (و يك روز در نزد پروردگار تو مانند هزار سال از سالهايى است كه شما مى شمريد.) در آيه ٥ سوره سجده هم فرموده است : (( ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنه مما تعدون . )) (فرشتگان و روح به سوى او بالا مى روند، در روزى كه پنجاه هزار سال است .) سوال اينجاست كه جمع بين اين دو آيه ، كه يكى روز قيامت را هزار سال و ديگرى ٥٠ هزار سال تعيين كرده ، چگونه ممكن است ؟ مفسران در ميان مقام احتمالات متعددى را طرح كرده اند، اما فى الجمله مى توان گفت كه آيه اول به بخشى از روز قيامت و دوره اى از دوره هاى آن اشاره دارد، در صورتى كه آيه ٤ سوره معارج تمام مواقف قيامت را شامل مى شود. (( امام صادق (عليه السلام) فرمودند: الا فحاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا فان للقيامه خمسين موقفا كل موقف مثل الف سنه مما تعدون ثم تلا هذه الايه ، فى يوم كل مقداره خمسين الف سنه (٢٦٥) (آگاه باشيد كه قبل از آنكه به حسابتان رسيدگى كنند حساب خود را رسيدگى كنيد، زيرا قيامت پنجاه ايستگاه دارد كه هر ايستگاهى همچون هزار سال شماست ! سپس اين آيه را تلاوت كردند: در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است ).
اشراط الساعه
در كتب تفسيرى و روايى ، آن گاه كه سخن از قيامت است ، بابى به نام (( اشراط الساعه )) باز شده است (( اشراط )) جمع (( شرط )) به معناى نشان و علامت است و (( اشراط الساعه )) يعنى نشانه هاى قيامت . اين تركيب از آيه ١٨ سوره محمد گرفته شده است : فهل ينظرون الا الساعه ان تاءتيهم بغته فقد جاء اشراطها (آيا آنها جز اين انتظارى دارند كه قيامت ناگهان فرا رسد، در حالى كه هم اكنون نشانه هاى آن آمده است ؟)
از رسول خدا درباره اولين نشانه هاى قيامت پرسيدند. حضرت فرمودند: (( نار تحشر الناس من المشرق الى المغرب (٢٦٦) )) (آتشى است كه مردم را از شرق تا غرب عالم فرا مى گيرد.) در روايت ديگرى از حضرت است كه فرمودند: (( شيوع فلج و مرگهاى ناگهانى از اشراط الساعه است . )) و نيز فرمودند: (( قيامت بر پا نمى شود تا اينكه خداوند سه چيز را كم ياب مى كند: در آمدى از حلال و دانشى سودمند و با فايده و برادرى (دوستى ) خدايى و تمام عيار. (٢٦٧) ))
٥٣. در آستانه قيامت ، عالم دگرگون مى شود
بسم الله الرحمن الرحيم
اذا الشمس كورت و اذا النجوم انكدرت و اذا الجبال سيرت و اذا العشار عطلت و اذا الوحوش حشرت و اذا البحار سجرت و اذا النفوس زوجت و اذا الموءدة سئلت باى ذنب قتلت و اذا الصحف نشرت و اذا السماء كشطت و اذا الجحيم سعرت و اذا الجنه ازلفت علمت نفس ما احضرت
تكوير: ١ - ١٤
به نام خداى بخشاينده مهربان . چون خورشيد بى فروغ شود و چون ستارگان فرو ريزند و چون كوهها از جاى خود بشوند و چون شتران آبستن به حال خود رها شوند و چون وحوش گرد آورده شوند و چون درياها آتش ‍ بگيرند و چون روحها با تنها قرين گردند و چون از دختر زنده به گور شده پرسيده شود كه به چه گناهى كشته شده است و چون صحيفه ها باز شوند و چون آسمان از جاى خود كنده شود و چون جهنم افروخته گردد و چون بهشت را پيش آورند، هر كس بداند كه چه حاضر آورده است .
در قرآن آياتى كه از طبيعت و اركان و اجزاى مهم عالم ماده سخن مى گويد دو دسته است :
دسته اى كه عظمت خلقت و زيبايى آثار و منافع و نظم و حساب دقيق آنها را گوشزد مى كند و از قبيل آيات ١٠ سوره زخرف و ١٥ ملك و ١٤ نحل و ٥ ملك و مانند آن ؛
دسته اى از برهم خوردن نظم آنها و پايان عمرشان و دگرگونيهاى اساسى در زمين و آسمانها خبر مى دهد: (( يوم تبدل الارض غير الارض و السموات (٢٦٨) )) (در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر و آسمانها به آسمانهاى ديگرى مبدل مى شود.)
آيات ١ تا ٤ سوره انفطار و ٨ تا ١٥ مرسلات و ١ تا ٦ انشقاق و ٩ طور و ٤ تا ٦ واقعه و ١ زلزال از جمله آياتى اند كه چگونگى حوادث قيامت و دگرگونيهاى زمين و آسمان و اركان عالم را بيان مى كنند.
بشنو از قرآن چو نيكو دم زند زخمه بر ساز دل آدم زند تا كند بيدارش از خواب گران از قيامت گويد و اهوال آن با سكوتت نغمه قرآن بشنو آنچه مى گويد به گوش جان شنو از (( مزمل )) از (( نبا )) از (( انفطار )) گوش كن غوغاى محشر آشكار سوره (( زلزال )) و (( طور )) و (( قارعه )) يا كه (( تكوير )) و (( قيامت )) (( واقعه )) چون كه هر يك وصف محشر را كند خود قيامت ز آن سخن برپا كند اين زمين در آن زمان پر بلا ناگهان چون زلزلت زلزالها از درونش اخرجت اثقالها با تعجب قال الانسان مالها مردگان خيزند برپا كلهم تا همه مردم يروا اعمالهم هر كه دارد ذرة خيرا يره يا كه آرد ذرة شرا يره آن زمان خورشيد تابان كورت كوههاى سخت و سنگين سيرت آبها در كام دريا سجرت آتش دوزخ به شدت سعرت پس در آن هنگام جنت ازلفت خود بداند هر كسى ما احضرت (٢٦٩) ٥٤. با يك نفخه صور قيامت بر پا مى شود و عرش خدا را هشت فرشته حمل مى كنند
فاذا نفخ فى الصور نفخه واحده و حملت الارض و الجبال فدكتا دكه واحده فيومئذ وقعت الواقعه و انشقت السماء فهى يومئذ واهيه و الملك على ارجائها و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمينه .
حاقه : ١٣ - ١٧
چون يك بار در صور دميده شود و زمين كوهها را بر گيرند و يكباره در هم كوبند، آن روز آن حادثه به وقوع پيوسته باشد. و آسمان كه در آن روز سست شده است بشكافد. و فرشتگان در اطراف آسمان باشند. و در آن روز هشت تن از آنها عرش پروردگارت را بر فراز سرشان حمل مى كنند.
(( دكتا )) از ماده (( دك )) به معناى كوبيدن است . صاحب تفسير الميزان فرموده : (( دك به معناى ذلت است . دكه و دكان هم بنايى است كه سطح زمين آن را براى نشستن هموار كنند. )) (( عرش )) در لغت به معناى تخت و حكومت و سقف آمده است . مراد از (( عرش رب )) همان مقامى است كه زمام همه امور در آنجا متراكم و مجتمع مى شود: (( و هو رب العرش ‍ العظيم (٢٧٠) )) (پروردگار عرش بزرگ است ) آرى ، اين كلمه به معناى مقامى است كه حقيقتى از حقايق خارجى است و براى آن مصداقى خارجى و حقيقى و الهى است كه سر همه حوادث و امور در آنجاست : (( ثم استوى على العرش يدبر الامر (٢٧١ ) )) (سپس بر عرش (تخت قدرت ) قرار گرفت و به تدبير كار پرداخت ).
علايم قيامت از زبان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)
عبدالله بن عباس مى گويد: (( در خلال سفر حجه الوداع پيامبر در كعبه را گرفتند و روى به ما كردند و فرمودند: شما را به علايم قيامت خبر ندهم ؟ سلمان ، كه نزديكتر از همه ايستاده بود، عرض كرد: بله ، يا رسول الله فرمودند: از علايم قيامت ضايع كردن نماز و پيروى از شهوتها و ميل به هواها و بزرگداشت مال و فروش دين به دنياست . آن گاه دل و اندرون مومن از آن منكراتى كه مى بيند و نمى تواند تغيير دهد همچون نمك در آب گداخته و آب مى شود. سلمان عرض كرد يا رسول الله ، حتما اين شدنى است ؟ فرمود: آرى سلمان ، سوگند به آن كه جانم به دست اوست ...آن وقت بد خوب و خوب بد مى شود و به خائن امانت مى سپارند و امين خيانت مى كند و دروغگو تصديق و راستگو تكذيب مى شود و زنان فرمانده مى شوند...مرد به پدر و مادر خود جفا و به دوستش نيكى مى كند و ستاره دنباله دار ظاهر مى شود. زن با شوهرش در تجارت شركت مى كند و باران در تابستان مى آيد... بازارها نزديك مى شود. اين مى گويد چيزى نفروختم ، آن مى گويد سودى نبردم و مى بينى همه خدا را مذمت مى كنند...از مشرق و مغرب چيزى مى آورند و بر امتم سر پرستى مى كنند. واى بر ضعيفان امتم از آنان ...مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا مى كنند...مردان خود را به زنان و زنان خود را به مردان شبيه مى كنند. زنها بر زينها سوار مى شوند بر اين دسته از امتم لعنت خدا باد...مسجدها همانند كليساهاى يهود و نصارا زينت مى شود.قرآنها زيور مى شود. مناره ها بلند مى شود با دلهايى كينه توز و زبانهايى مختلف ايجاد مى شود...مردان امتم با طلا زينت مى كنند...ربا پيدا مى شود با عيب و رشوه معامله مى كنند. دين زير پا و دنيا بلند مى شود...طلاق زياد مى شود و براى خدا حدى به پا نمى شود.مردمى پيدا مى شوند كه قرآن و علم فقه دين را براى غير خدا مى آموزند. اولاد زنا بسيار مى شود. با قرآن آوازه خوانى مى كنند و به دنيا افتخار و مباهات مى كنند...پرده حرامها دريده مى شود. گناهان كسب مى شود. بدان بر نيكان مسلط مى شوند، دروغ زياد و لجاجت پيدا و فقر رايج مى شود...امر به معروف و نهى از منكر را انكار مى كنند تا آنجا كه مومن در آن وقت ذليل ترين مردم شود. در ميان عابدان و قاريان بدگويى پيدا مى شود و اينها در ملكوت آسمانها پليد و نجس خوانده مى شوند...سپس جز اندكى درنگ كنند... آن روز طلا و نقره سودى ندارد.اين است معناى فقد جاء اشراطها (٢٧٢) (٢٧٣) ))
٥٥. مردگان از قبرها خارج مى شوند، چون خروج ميوه ها از خاك تيره و مرده
و هو الذى يرسل الريح بشرا بين يدى رحمته حتى اذآ اقلت سحابا ثقالا سقنه لبلد ميت فانزلنا به الماء فاخرجنا به من كل الثمرات كذلك نخرج الموتى لعلكم تذكرون
اعراف : ٥٧
و اوست كه پيشاپيش رحمت خود بادها را به بشارت مى فرستد. چون بادها ابرهاى گران بار را بردارند، ما آن را به سرزمينهاى مرده روان سازيم و از آن باران مى فرستيم و به باران هر گونه ثمره اى را مى رويانيم . مردگان را نيز اين چنين زنده مى گردانيم شايد پند گيريد.
آيات ١٩ و ٢٤ و ٥٠ سوره روم و ٥ و ٦ فصلت و ١١ زخرف و ١١ ق و ٣٣ و ٣٥ يس و ٩٥ انعام و ٦٤ نمل و ٩ فاطر نيز برخاستن مردگان از قبرها را به حيات دوباره زمين در بهار تشبيه كرده اند (هم آسانى آن و هم شيوه آن بيان شده است )، و اساسا مسئله (( احياء الارض الميته )) ، يعنى زنده كردن زمين مرده ، از ادله اثبات امكان معاد و رستاخيز است .
(( مردى مادى مسلك در ضمن سوالات خود از امام جعفر صادق (عليه السلام) گفت : چگونه اين بدن انسان دوباره بر مى گردد، در حالى كه عضوى از آن خوراك حيوانات و عضوى به صورت گل در ديوارى قرار گرفته است ؟ حضرت فرمودند: ان الذى انشاءه من غير شى ء و صوره على غير مثال كان سبق اليه قادر ان يعيده كما بداءه ، (همان كسى كه او را از هيچ به وجود آورد و بدون سابقه اى شكل داد مى تواند او را به آن گونه كه شروع كرده بود برگرداند.) مرد مادى درخواست توضيح بيشتر كرد. حضرت فرمودند: بعد از مرگ ، روح در جايگاه خود اقامت دارد: روح نيكوكاران در وسعت و روشنايى و روح بدكاران در تنگى و تاريكى . بدن به همان خاك بر مى گردد و آنچه درندگان و جانوران بخورند همه در خاك محفوظ است . به هنگام قيامت ، بارانى ، از آسمان مى ريزد كه باران بعث و نشور است ، آن باران سبب رويش دوباره استخوانها و اجزاى پوسيده مى شود. زمين زير و رو و خاكهاى بدنها جدا مى شوند، مانند جدا شدن ذرات طلا كه با شستشو از خاك جدا مى شود، و بر روى آن ، چون ساختمان اوليه اش صورتگرى مى شود، آن طور كه در رحمها صورتگرى مى شد، و همان گونه كه در خاك نقش آدم را زد، در اين خاك نقش انسانها را خواهد زد. روح به اذن پروردگار به آن خاكهاى شكل گرفته توجه مى كند و آنها زنده مى شوند و هيچ كس ‍ نمى تواند خود را انكار كند، زير خود را كامل و تمام مى بيند. (٢٧٤) ))
٥٦. كافران : برگشت بعيد است خداوند: ما اجزايى را كه زمين از شما كم مى كند مى دانيم
اءذا متنا و كنا ترابا ذالك رجع بعيد قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتب حفيظ
ق : ٣ و ٤
آيا زمانى كه مرديم و خاك شديم ديگر زنده مى شويم ؟ اين بازگشتنى بعيد است . ما مى دانيم كه خاك چگونه از آنها خواهد كاست . و كتابى كه همه چيز در آن نگهدارى شده ، نزد ماست .
(( رجع )) و (( رجوع )) به معناى برگشتن و بر گرداندن است .
قرآن و كيفيت معاد (٢٧٥)
درباره چگونگى معاد چهار نظر وجود دارد:
١) معاد روحانى : صاحبان اين نظر، كه گروهى از فلاسفه قديم بوده اند، مى گفتند به هنگام مرگ روح براى هميشه از بدن جدا مى شود و در عالم ارواح باقى مى ماند و معاد، يعنى بازگشت ، اصولا مفهومى ندارد، زيرا روح به بقاى خود همچنان ادامه مى دهد. آنان معتقد بودند همان طور كه جوجه مدتى به زندگى در درون پوست تخم مرغ نياز دارد و جنين به زندگى در شكم مادر و بعد از طى دوره تكاملى ديگر به آن باز نمى گردند، روح نيز به بدن بر نمى گردد. از اين رو، لذتها و عذابهاى پس از مرگ جنبه روحانى دارد.
٢) معاد جسمانى تنها: بعضى از دانشمندان قديم و جديد معتقدند كه ما وقتى بميريم همه چيز تمام مى شود، مانند موتور برق كه اگر متلاشى شود هم ماده آن به هم مى ريزد و هم نيروى آن از بين مى رود، و به هنگام رستاخيز اجزاى متلاشى شده اين موتور برق ، يعنى بدن انسان ، جمع آورى و به هم پيوند داده مى شود و لباس حيات مى پوشد و طبعا روح ، كه از آثار آن بود، همانند نيروى برق ، كه از آثار موتور برق است ، به آن باز مى گردد.
٣) معاد روحانى همراه با جسمى ديگر: بعضى ديگر معتقد بودند كه در معاد اين جسم مادى و عنصرى ديگر بازگشت نمى كند. وقتى روح از بدن جدا مى شود، در جسم لطيفى كه فوق العاده از حيث زمان و مكان فعال است و حتى قادر به عبور از موانع است و فنا و فساد در آن راه ندارد قرار مى گيرد و با آن به زندگى جاويدان خود ادامه مى دهد.
٤) معاد روحانى و جسمانى : آيات قرآن عموما اين نظر را تاييد مى كند كه در رستاخيز اجزاى پراكنده جسم جمع آورى و نوسازى مى شود و جسم جان مى گيرد، منتها در سطحى بالاتر و در جهانى و حياتى عالى تر، و اين حقيقت حتى با كمترين آشنايى انسان با آيات قرآن آشكار مى شود.
قرآن كريم گاهى مردم را به مشاهده تكرار صحنه مرگ و حيات در جهان گياهان دعوت مى كند كه همه ساله در برابر چشم همه ما تكرار مى شود و مى فرمايد كه معاد هم همين گونه است .
گاهى با اشاره به آغاز آفرينش مى گويد آن كس كه روز اول شما را آفريد بار ديگر پس از متلاشى شدن شما را باز مى گرداند. بديهى است كه اين تشبيه صرفا براى اثبات معاد جسمانى است و گرنه بقاى روح بعد از فناى جسم با اين تشبيه هيچ گونه ارتباطى ندارد.
گاهى از رستاخيز نيروها سخن به ميان آمده فرموده : آن خدايى قادر است ، انسانها را بار ديگر زنده كند كه الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون (٢٧٦ ) (از درخت سبز براى شما آتش آفريد و شما از آن براى آتش افروختن استفاده مى كنيد.)
گاهى با طرح داستانهايى همچون خواب اصحاب كهف و مرغان حضرت ابراهيم (عليه السلام ) يا آمدن آن عرب بيابانى به نزد پيامبر و به دست گرفتن استخوان پوسيده و سوال از چگونگى بازگشت حيات به آن ، بر جسمانى بودن معاد تاكيد كرده است ، و الا معاد روحانى بدون جسم هيچ گونه تناسبى با اين بحثها ندارد.
علاوه بر اينها، مى فرمايد: (( و ان الله يبعث من فى القبور (٢٧٧) )) (و خداوند همه كسانى را كه در قبرهايند زنده مى كند)؛ و يا فرمود: (( و اذا القبور بعثرت (٢٧٨ ) )) (و آن زمان كه قبرها زير و رو گردد)؛ و يا فرمود: (( افلا يعلم اذ بعثر ما فى القبور (٢٧٩) )) (آيا نمى داند در آن روز كه همه كسانى كه در قبرهايند بر انگيخته مى شوند؟)
٥٧. قسم به قيامت كه معاد جسمانى است استخوانهاى شما و حتى سر انگشتانتان را جمع مى كنيم
بسم الله الرحمن الرحيم
لا اقسم بيوم القيمه و لا اقسم بالنفس اللوامه ايحسب الانسان الن نجمع عظامه بلى قدرين على ان نسوى بنانه .
قيامت : ١ - ٤
به نام خداى بخشاينده مهربان : قسم مى خورم به روز قيامت و قسم مى خورم به نفس ملامتگر. آيا مردمى مى پندارند كه ما استخوانهايش را گرد نخواهيم آورد؟ آرى ، ما قادريم كه سر انگشتان را برابر كنيم .
پاسخ به يك شبهه درباره معاد جسمانى (٢٨٠)
به حكم عقل ، روح و بدن دو حقيقت جدا از هم نيستند، بلكه كاملا بهم پيوسته اند مانند ماده و نيرو لازم و ملزوم يكديگرند، به طورى كه روح فرمانده و عامل موثر و نيروست و بدن فرمانبرا و ابزار كار و ماده است ، و هر يك از روح و جسم به تنهايى ناقص است و جدا شدن اين دو در جهان برزخ موقتى است ، از اين رو ممكن نيست معاد تنها روحانى باشد يا تنها جسمانى باشد، بلكه تواءمان است .
شبهه آكل و ماكول
جريان دايمى عالم طبيعت اين است كه انسانهايى از دنيا مى روند و بدن آنها خاك مى شود و خاكها جزو زمين مى شود و از طريق جذب ريشه درختان تدريجا به گياه يا ميوه تبديل مى شود و انسانهايى ديگر از آن تغذيه مى كنند يا حيوانى از آن استفاده كه بعدا انسان گوشت آن حيوانات را مى خورد. فرض كنيد انسانى به هر علت از گوشت انسان ديگرى تغذيه كند به طورى كه همه يا قسمتى از بدن انسان اول جزو بدن انسان دوم شود. در اين صورت آيا اجزاى بدن انسان اول در رستاخيز از انسان دوم جدا مى شود يا نمى شود؟ اگر بگوييم مى شود، بدن انسان دوم ناقص مى شود، و اگر بگوييم نمى شود، بدن انسان اول ناقص مى شود. با اين حال ، اگر معاد جسمانى باشد، در روز رستاخيز چندين بدن درباره اجزاى معينى به نزاع و جنگ خواهند پرداخت و هر يك مدعى مالكيت آن خواهند بود، پس چگونه معاد جسمانى امكان پذير است ؟
براى پاسخ به اين اشكال به چند مقدمه نياز است .
١) بدن ما در هر هفت يا هشت سال همه اجزايش عوض و به اجزاى جديد بدل مى شود. بنابراين مى توان گفت كه بدن ما در مدت عمر چندين بار عوض مى شود.
٢) هر بدن كه عوض مى شود صفات خود را به سلولهاى جانشين منتقل مى كند. از اين رو، رنگ پوست و شكل و رنگ چشمها و ديگر مشخصات ظاهرى در همه عمر باقى مى ماند. پس مى توان گفت كه آخرين بدن انسان عصاره همه بدنهاى او در طول عمر است .
٣) از قرآن نيز استفاده مى شود كه آخرين بدنى را كه انسان داشته و تبديل به خاك شده و محتواى تمام صفات و ويژگيهاى دوران عمر او بوده زنده مى شود آيات ٥١ سوره يس و ٨ قمر و ٤٣ معارج تاكيدى بر اين مسئله است ، زيرا در قبرها چيزى جز خاك آخرين بدن نيست ؛ و اگر قبرى هم در كار نباشد، ذرات آخرين بدن بازگردانده مى شود.
٤) اتحاد كامل دو بدن انسان از جميع جهات هم منتفى است ، زيرا بدن يك انسان فقط مى تواند جزو بدن انسان ديگر شود نه كل آن .
٥) سلولهاى بدن ما هر يك حاوى تمام شخصيت ماست كه اگر پرورش پيدا كند بدن ما ساخته مى شود. البته اين موضوع قانونى است كه درباره همه موجودات زنده صدق مى كند. بسيارى از درختان با قلمه زدن تكثير مى شوند و در حيوانات هم اين امر تجربه شده است . در انسان نيز اين ناممكن نيست كه اگر شرايط مساعدى براى هر سلولى از بدن فراهم شود، به تنهايى بدل به انسانى شود كه در همه چيز مانند انسان اول باشد.
٦) شخصيت انسان با كم و زياد شدن مواد جسمى يا كوچك و بزرگ شدن جسم او تغيير نمى كند و من انسانى واقعيت واحد ثابت و هميشگى است .
پس هيچ مشكلى وجود ندارد كه در هنگام رستاخيز اجزاى بيگانه اى كه در بدن انسانى وجود دارد به جاى اصلى خود باز گردد و تنها اجزاى خود بدن باقى بماند، و در آستانه رستاخيز اجزاى باقى مانده از هر بدن نمو مى كنند و همان بدن اصلى و طبيعى را مى سازند.
٥٨. نمونه اى از زنده شدن مردگان در قيامت
و اذ قال ابراهيم رب ارنى كيف تحى الموتى قال اولم تؤ من قال بلى ولكن ليطمئن قلبى قال فخذ اربعه من الطير فصرهن اليك ثم اجعل على كل جبل منهن جزءا ثم ادعهن ياءتينك سعيا و اعلم ان الله عزيز حكيم
بقره : ٢٦
ابراهيم گفت : اى پروردگار من ، به من بنماى كه مردگان را چگونه زنده مى سازى . گفت : آيا هنوز ايمان نياورده اى ؟ گفت : بلى ، و لكن مى خواهم كه دلم آرام يابد. گفت : چهار پرنده برگير و گوشت آنها را به هم بياميز، و هر جزئى از آنها را بر كوهى بنه . پس آنها را فرا خوان . شتابان به نزد تو مى آيند، و بدان كه خدا پيروز و حكيم است .
(( اءرنى )) اصلش (( اءرانى )) و اصل آن (( اءراينى )) بوده كه ياى اول به سبب جزم صيغه امر حذف شده و همزه دوم هم به سبب تخفيف ، و نون آن نون وقايه است و ياى آخر هم ضمير مفعولى ، اين كلمه يعنى (( نشان بده مرا )) . (( ليطمئن )) از ريشه (( طمن )) به معناى اطمينان و سكون و آرامش ‍ خاطر است ، بعد از پريشانى .
اين آيه كريمه ، علاوه بر اينكه دليل ديگرى است بر معاد جسمانى ، يعنى در رستاخيز خداوند انسان را با همين بدن مادى باز مى گرداند و به اصطلاح هم جسم و هم روح انسان بر مى گردد، پاسخ به دو شبهه است : يكى اشكال تغيير حالات ، يعنى متفرق شدن اجزاى جسد و فناى آن و اينكه از آن جيفه و مردار نه صورتى باقى بماند و نه خصوصيتى تا از ديگر جانداران متمايز باشد و بتواند زندگى را از سر بگيرد، و به تبع آن شبهه معروف آكل و ماكول را دفع مى كند، چون بر طبق آن ، حيوان يا انسانى طعمه درنده مى شود و اجزاى بدنش جزو بدن آن مى شود و ديگر ممكن نيست هر دو حيوان يا انسان و حيوان را با تمام بدنشان زنده كرد و به فرض كه يكى زنده شود، ديگرى ناقص مى ماند. پاسخى كه خداى تعالى به سوال آن جناب داده همان تبعيت بدن از روح است .
در حديث از ابوبصير است كه امام صادق (عليه السلام) فرمودند: (( ابراهيم خليل الرحمن (عليه السلام) ديد مرده اى كنار ساحل دريا افتاده و نيم آن داخل آب و نيمش در خشكى است و حيوانات دريايى و درندگان خشكى بدن او را مى خورند. آن گاه مشاهده كرد كه همان حيوانات به جان هم افتادند و يكديگر را خوردند. در اين حال تعجب كرد و گفت : رب ارنى كيف تحيى الموتى ؟ (پروردگار من به مشاهد نشانم ده كه چگونه اين مرده ها را، كه بعضى آكل و بعضى ماكول اند، زنده مى كنى ؟) وحى الهى آمد كه اى ابراهيم مگر ايمان ندارى ؟ خليل گفت : آرى ، دارم ، لكن مى خواهم بالعيان و بالمشاهده ، آن گونه كه اشياى عالم را مى بينم ، زنده شدن مردگانى را، كه بعضى طعمه بعضى ديگر شده اند، ببينم تا قلبم به اطمينان و آرامش برسد. خطاب آمد كه چهار پرنده را (طاووس و خروس و كبوتر و كلاغ ، كه در خلقت ظاهرى و در روحيات صفات مختلف اند) بگير و وصرهن (يعنى قطعه قطعه شان كن ،)؛ و گوشت و استخوان و پر آنها را بكوب و به هم مخلوط كن ، به طورى كه اجزاى مرغان غير متمايز باشد، همان گونه كه اين حيوانات درنده و دريايى بعد از خوردن آن مرده يكديگر را خوردند. آن گاه اجزاى مخلوط شده مرغان را چندين جزء كن و هر جزئى را سر كوهى قرار ده . سپس هر يك از مرغان را به اسم خودش بخوان . خواهى ديد كه مرغان با عجله به سوى تو خواهند آمد. كوهها ده كوه بودند، و بدان كه خداى تو بر هر چيز توانا و غالب است (٢٨١) )) .
٥٩. خداوند همه مردم را در قيامت جمع مى كند
الله لا اله الا هو ليجمعنكم الى يوم القيمه لاريب فيه و من اصدق من الله حديثا.
نساء: ٨٧
الله خدايى است كه هيچ خدايى جز او نيست . به تحقيق همه شما را در روز قيامت ، كه هيچ شكى در آن نيست ، گرد مى آورد، و چه كسى از خدا به گفتار راستگوى تر است ؟
آيات ٩ سوره آل عمران و ١٢ انعام و ٢٦ سبا و ١٥ و ٢٩ شورى و ٤٧ كهف نيز بيانگر اين واقعيت است كه خداوند همه مردم را در قيامت جمع مى كند.
با كدامين جسم ؟ (٢٨٢)
اين سوال مطرح است كه اگر معاد جسمانى است ، با توجه به اينكه در طول عمر همه سلولهاى بدن انسان چند بار عوض مى شوند، انسان با كدام يك از بدنها و اجسامى كه در عمرش با آنها زندگى كرده برگردانده مى شود؟ علاوه بر اين ، هر بدنى براى خود پرونده و اعمالى دارد كه ممكن است با پرونده و اعمال بدن ديگر كاملا متفاوت باشد.
همان طور كه قبلا هم گفتيم هر بدنى تمام مشخصات و صفات بدن پيشين خود را جذب مى كند و تغييرات سلولى تاثيرى در من انسان ندارد. بنابراين آخرين بدن بايگانى تمام پرونده ها و خلاصه و فشرده اى از تمام مشخصات بدنهاى گذشته است . بدين ترتيب هر گاه بدن مبعوث و بر انگيخته شود، گويى تمام بدنها بر انگيخته شده است .
قرآن نيز، چنان كه گفتيم ، در آيات متعددى معاد و رستاخيز را با آخرين بدن مى داند: و نفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ينسلون (٢٨٣) (به هنگام نفخ صور انسانها از قبرها به سوى پروردگارشان مى شتابند.)
صحنه قيامت در توصيف امام على (عليه السلام)
(( در آن هنگام (بعد از مرگ همه مخلوقات ،) آسمان را به حركت آورد و از هم بشكافد و زمين را به لرزش آورد و به سختى تكان دهد. كوهها از جا كنده و از هيبت جلال و سطوتش به يكديگر كوبيده و متلاشى شوند و با خاك يكسان گردند.
هر كسى را كه در زمين به خاك رفته است بيرون آورد و پس از فرسودگى نوسازى كند و بعد از پراكندگى آن را جمع كند. سپس آنها را براى پرسشهايى كه از اعمال مخفى و كارهاى پنهانى شان مى خواهد بكند از هم جدا و دو دسته مى كند. سر انجام به عده اى نعمت مى بخشد و از ديگران انتقام مى گيرد. (٢٨٤) ))
(( آن (رستاخيز) روزى است كه خداوند اولين و آخرين را براى رسيدگى به حساب دقيق و رسيدن به پاداش كردارشان جمع مى كند. همه در حال خضوع به پا خيزند، عرق (از سر و رويشان فرو مى ريزد) و اطراف دهانشان را احاطه مى كند. لرزش زمين تمام اندامشان را مى لرزاند. نيكوترين و خوشحال ترين افراد در آن روز كسى است كه جاى پايى پيدا كند يا محلى براى ايستادن خود به دست آورد (٢٨٥) )) .
(( از قبرها خارج شده و به سوى منزل آخرين رهسپار گرديده اند. هر يك از بهشت و جهنم ساكنانى دارند كه تبديل و تحول در آن نيست و از آن به جاى ديگر انتقال نمى يابند (٢٨٦) )) .
٦٠. پرده هاى كنار مى رود و هر انسانى با حركت دهنده و گواهى وارد محشر مى شود
و جاءت كل نفس معها سائق و شهيد لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد و قال قرينه هذا ما لدى عتيد.
ق : ٢١ - ٢٣
هر كه مى آيد با او كسى است كه مى راندش و كسى است كه برايش شهادت مى دهد. تو از اين غافل بودى . ما پرده از برابرت برداشتيم و امروز چشمانت تيزبين شده است . موكل او گويد: اين است آنچه من آماده كرده ام .
(( سائق )) اسم فاعل و به معناى راننده و حركت دهنده و مصدر آن (( سياقه )) و در اصل به معناى وادار كردن حيوان به راه رفتن است . در اين ماده ، راننده در عقب حيوان قرار دارد و حيوان را به جلو مى راند، به عكس ‍ ماده (( قيادت )) كه به معناى كشيدن حيوان از جلوست .
(( شهيد )) از ماده (( شهود )) و (( شهادت )) به معنى حضور و معاينه است ، و (( شهيد )) به معناى شاهد است - كسى كه هيچ چيز از علمش ‍ غايب نيست . (( حديد )) ، كه اصل آن (( حد )) است ، به معناى مرز است ، و آهن را از آن جهت (( حديد )) مى گويند كه منع و دفع كننده يا آلت منع است . به چشم تيز بين و دقيق هم (( حديد )) مى گويند، زيرا از مخفى شدن چيزها منع مى كند.
(( سائق )) مانع فرار انسان از صحراى محشر و (( شهيد )) مانع انكار حقايق است .
امام على (عليه السلام) درباره سائق و شهيد فرمود: كل نفس معها سائق و شهيد سائق يسوقها الى محشرها و شاهد يشهد عليها بعملها (٢٨٧ ) (آن روز كه همراه هر كس گواه و سوق دهنده اى است - سوق دهنده اى كه تا صحنه قيامت را مى راند و شاهدى كه به اعمال او گواهى مى دهد.)
جابر بن عبدالله انصارى مى گويد من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه حضرتش فرمودند: ان ابن ادم لفى غفله عما خلق له ، ان الله اذا اراد خلقه قال للمك : اكتب رزقه ، اكتب اثره ، اكتب اجله شقيا ام سعيدا... (فرزند آدم از آنچه براى آن خلق شده غافل است . خداوند زمانى كه آفرينش او را اراده كرد به فرشته فرمود: رزق او را بنويس ، اعمالش ‍ را بنويس ، اجلش را بنويس . اين را هم كه آيا خوشبخت است يا بدبخت بنويس . آن گاه آن فرشته بعد از اجراى فرمان الهى بالا مى رود. سپس ‍ خداوند فرشته ديگرى را روانه زمين مى كند تا او را تا زمان رشد و بلوغش ‍ حفظ و نگهدارى كند. آن فرشته بعد از اجراى ماموريتش ، به آسمان مى رود. آن گاه خداوند بر او دو فرشته مى گمارد تا كارهاى خوب و بدش را بنويسند، و چون زمان مرگ آن بنده فرا رسد، آن دو فرشته نيز بالا مى روند و فرشته مرگ مى آيد و جانش را مى گيرد، و چون او را داخل قبر كنند، دوباره جانش را به كالبدش برگرداند و دو فرشته قبر از او امتحان مى گيرند، و آن گاه بالا مى روند، و چون روز قيامت شود، دو فرشته نويسنده حسنات و گناهان دوباره به سراغش مى آيند و نامه عمل او را باز مى كنند و به گردنش ‍ مى افكنند و همچنان با او هستند: يكى سائق ، كه او را به جلو مى راند، و ديگرى شهيد كه به كارهايش گواهى مى دهد.) در ادامه ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: ان قدامكم لامرا عظيما لا تقدرونه فاستعينوا بالله العظيم . (همانا شما امرى عظيم پيش رو داريد كه طاقت آن را نداريد. پس از خداى بزرگ كمك بخواهيد (٢٨٨) ).
يوم الخروج
يكى از اسامى قيامت (( يوم الخروج )) است ، يعنى روز بيرون آمدن از قبرها و حشر. قرآن در اين باره مى فرمايد: (( يوم يسمعون الصيحه بالحق ذلك يوم الخروج (٢٨٩ ) )) .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: يموت الرجل على ما عاش عليه و يحشر على ما مات عليه (٢٩٠) (آدمى بر مرامى كه زندگى كرده مى ميرد و بر مرامى كه مرده بر انگيخته مى شود.)

۶
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٦١. حشر پرهيزكاران : دسته جمعى ، سواره ، با جلال و شكوه
يوم نحشر المتقين الى الرحمن وفدا.
مريم : ٨٥
روزى كه پرهيزكاران را در نزد خداى رحمان سواره گرد آوريم .
((نحشر))از مصدر((حشر))به معناى بيرون كردن و كوچ دادن قومى است از قرارگاهشان به زور و اجبار. اين كلمه براى كوچ دادن يك نفر استفاده نمى شود، و در قرآن هم هر جا آمده درباره جماعت بوده است :((و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا (٢٩١ ) ))(ايشان را كوچ داديم و حتى يك نفر را از قلم نينداختيم .) از اين رو بعضى((حشر))را جمع كردن معنا كرده اند. صاحب مجمع البيان گفته((حشر))گرد آوردن قوم است به يك مكان .
((وفد))به معناى فرستادگان و هيئت اعزامى به سوى پادشاه است .
در روايتى است كه((امام على (عليه السلام) درباره اين آيه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيدند: يا رسول الله آيا هيئتهاى اعزامى (وفد) جز اين است كه سواره اند؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، هنگامى كه پرهيزكاران از قبرهاى خود بيرون مى آيند، با شتران سفيد بال دارى كه جهازشان طلاست رو به رو مى شوند، بند كفشهايشان نورى درخشان است و فاصله هر قدم آن شتران به اندازه اى است كه چشم كار مى كند. (٢٩٢) ))در حديث ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه درباره تفسير اين آيه فرمودند:ان الوفد لا يكونون الا ركبانا اولئك رجال اتقوا الله فاحبهم الله و اختصهم و رضى اعمالهم فسماهم المتقين .(فرستادگان فقط سواره اند. آنان مردانى اند كه از خدا پروا داشتند. پس خداوند دوستدار آنها شد و آنان را براى خويش برگزيد و از اعمالشان خشنود گشت . پس آنان را((متقين))ناميد.)
آيا حشر فقط براى انسانهاست يا ديگر موجودات هم معاد و حشر دارند؟
در منطق قرآن ، معاد و حشر و نشر دوباره در قيامت عمومى است كه شامل همه موجودات مى شود:((و اذا الوحوش حشرت (٢٩٣) ))(و در آن هنگام كه وحوش جمع شوند.) و نيز فرموده است :((الله يبداء الخلق ثم يعيده (٢٩٤) ))(خداوند آفرينش را آغاز مى كند. سپس آن را باز مى گرداند.)، وقل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدا الخلق ثم الله ينشى النشاءة الاخره (٢٩٥ ) (بگو در زمين بگرديد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغاز كرده است .) سپس خداوند به همين گونه جهان آخرت را ايجاد مى كند. در اينجا كه صريح تر فرموده است :و ما من دآبه فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا ام امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى ء ثم الى ربهم يحشرون (٢٩٦) (هيچ جنبنده اى در زمين و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز كند نيست ، مگر اينكه امتهايى همانند شمايند. ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم . سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى شوند.)
تا اينجا معلوم شد كه حيوانات غير انسان هم حشر و نشر دارند، اما ديگر موجودات مانند ماه و خورشيد و زمين و آسمانها، چطور؟ قرآن مى فرمايد:((و جمع الشمس و القمر (٢٩٧ ) ))(زمانى كه مهر و ماه جمع مى شوند)،و الارض جميعا قبضته يوم القيامه و السموات مطويات بيمينه (٢٩٨) ، (و در روز قيامت زمين همه اش در قبضه او و آسمانها پيچيده در دست اوست )،يوم تبدل الارض غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار (٢٩٩) (روزى كه زمين و آسمان به زمين و آسمان ديگرى تبديل و همه براى خداى واحد قهار ظاهر مى شوند.)
٦٢. گناهكاران به تنهايى و كور محشور مى شوند
و كلهم ءاتيه يوم القيمه فردا
مريم : ٩٥
و نحشر المجرمين يومئذ زرقا
طه : ١٠٢
و همگى شان در روز قيامت تنها به نزد او مى آيند.
و مجرمان را در آن روز، كبود چشم گرد مى آوريم .
در آيات متعدد، خداوند از حشر مجرمان و گناهكاران در روز قيامت خبر داده است . در يك جا مى فرمايد:و نحشرهم يوم القيامه على وجوههم عميا و بكما و صما (٣٠٠) (در روز قيامت آنها را بر صورتهايشان محشور مى كنيم ، در حالى كه نابينا و گنگ و كرند)، در جاى ديگر مى فرمايد:((و نحشر المجرمين يومئذ زرقا (٣٠١) ))(و مجرمان را با چشمهاى كبود (كور) در آن روز جمع مى كنيم ). در سوره روم با تاكيد بر آيه ٩٥ سوره مريم مى فرمايد:((و يوم تقوم الساعه يومئذ يتفرقون (٣٠٢) ))(و چون قيامت بر پا شد در آن روز از هم جدا شوند)يعرف المجرمون بسيماهم فيؤ خذ بالنواصى و الاقدام (٣٠٣) (گناهكاران به چهره هايشان شناخته مى شوند و از موى جلو سر و پاهايشان گرفته مى شوند).
خشعا ابصارهم يخرجون من الاجداث كانهم جراد منتشر (٣٠٤) (نشان ذلت در چشمانشان آشكار است . مانند ملخهاى پراكنده از قبرها بيرون مى آيند.)
بسيارى آيات ديگر نيز گوياى حالت حشر گناهكاران در قيامت است و به نوعى اخبار از غيب و آينده عالم محسوب مى شود.
امام صادق (عليه السلام) فرمودند:((من اثر الدنيا على الاخره حشره الله يوم القيامه اعمى (٣٠٥) ))(هر كس دنيا را بر آخرت برگزيند خداوند در روز قيامت او را نابينا محشور مى كند.)
در حديث ديگر از امام همام است كه فرمودند:((هركس در برخوردش با مسلمانان دو رويى كند و دو گونه سخن بگويد جاء يوم القيامه و له لسانان من نار (٣٠٦) ))(روز قيامت او را مى آورند، در حالى كه دو زبان از آتش دارد.) حضرتش در روايت ديگرى فرمودند:((هر كسى ظالمانه و به ناحق مال ديگرى را بخورد و به او برنگرداند روز قيامت شراره اى از آتش به خود او مى دهند. (٣٠٧) ))
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هم فرمودند:((بدگويان و عيب جويان و سخن چينان و بدنام كنندگان بى گناهان را خداوند به شكل سگ محشور مى كند. (٣٠٨) ))
امام صادق (عليه السلام) درباره حشر متكبران فرمودند:((متكبران در روز قيامت به صورت مورچگانى محشور مى شوند كه مردم حاضر در محشر پيوسته تا پايان حساب خلايق آنها را لگد مى كنند (٣٠٩) ))
در حديث است كه((شخصى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيدند: يا رسول الله ، روز قيامت چگونه كافران وارونه محشور مى شوند؟ حضرت فرمودند:ان الذى امشاه على رجليه قادر ان يمشاه على وجهه يوم القيامه (٣١٠) (آن خدايى كه قادر است انسان را بر روى دو پايش راه ببرد قادر است كه وارونه و بر صورتش راه ببرد.)
٦٣. كوهها به حركت در مى آيد و زمين مسطح مى شود و همه در نزد خدا برانگيخته مى شوند
و يوم نسير الجبال و ترى الارض بارزة و حشرنهم فلم نغادر منهم احدا و عرضوا على ربك صفا لقد جئتمونا كما خلقنكم اول مرة بل زعمتم الن نجعل لكم موعدا.
كهف : ٤٧ و ٤٨
روزى كه كوهها را به راه مى اندازيم و زمين را بينى كه هر چه در اندرون دارد بيرون افكنده است و همه را براى حساب گرد مى آوريم و يك تن از ايشان را هم رها نمى كنيم . همه در حالى كه صف كشيده اند به پروردگارت عرضه مى شوند. اكنون به نزد ما آمديد، همچنان كه نخستين بار شما را بيافريديم . آيا مى پنداشتيد كه هرگز برايتان وعده گاهى قرار نخواهيم داد؟
((نسير))از ماده((سير))به معنى راه رفتن است كه به باب تفعيل رفته و متعددى شده و به معناى((به حركت در مى آوريم))است .((سيرت))هم به معناى حالت و وضع طبيعى است((سيار))و((سياره))هم از همين ماده است .
((صفا))به معناى صف كشيدن و در صف كردن است ، و آن وقتى است كه اشيا يا اشخاص در يك رديف و خط مستوى قرار بگيرند.
چند مطلب
١) قرآن مى فرمايد در روز قيامت هيچ جاى از زمين مانع ديدن جاى ديگرش نيست :((و ترى الارض بارزة))، و چون عمدتا كوهها مانع اند، خداوند مراحل انهدام كوهها را در آيات مختلف بيان كرده است و در آيه مورد بحث فرموده :((يوم نسير الجبال))، در جاهاى ديگر فرموده است :((و سيرت الجبال فكانت سرابا (٣١١) ))(و كوهها به حركت در مى آيد و به صورت سرابى مى شود)،((و اذا الجبال نسفت (٣١٢) ))(و در آن زمان كه كوهها از جا كنده شوند)،((و حملت الارض و الجبال فدكتا دكه واحده (٣١٣) ))(و زمين و كوهها از جا برداشته شوند و يكباره درهم كوبيده و متلاشى شوند).يوم ترجف الارض و الجبال و كانت الجبال كثيبا مهيلا (٣١٤) ، (در آن روز كه زمين و كوهها سخت به لرزه در مى آيد و كوهها به شكل توده هايى از شن نرم در مى آيد)،((و تكون الجبال كالعهن المنفوش (٣١٥) ))، (و كوهها مانند پشم رنگين حلاجى شده مى گردد)،((و بست الجبال بسا فكانت هباء منبثا (٣١٦) ))، (و كوهها در هم كوبيده مى شود و به صورت غبار پراكنده در مى آيد.)
پيام ديگر اين آيات اين است كه كوهها، با اينكه مظهر صلابت و استقامت و استوارى و سختى اند، روزى عمرشان به پايان مى رسد، تا چه رسد به سببهاى ظاهرى و زخارف فريبنده دنيوى ، كه سريع الزوال اند. لذا اين دنيا و مظاهر آن شايسته اعتماد و دل بستگى انسان به آنها نيست .
٢) فرمود:((و عرضوا على ربك صفا))، يعنى در آن روز ديگر نه حسب مايه برترى است و نه نسب و نه مال و نه جاه دنيوى ، و آن چيزهايى كه در ميان دنيا خواهان مايه برترى بود جز اوهام نبود، و جمله مى رساند كه اولا خلايق ناگزير از حشر به سوى پروردگارند (عرضوا)، و ثانيا كفار در آن روز هيچ حرمتى ندارند، زيرا نفرمود((على ربهم))، بلكه فرمود:((على ربك))، و ثالثا تمام برتريهاى دنيوى محشور مى شوند:((لقد جئتمونا فرادى (٣١٧) ))، و فرموده اينان به گونه اى عمل مى كنند و چنان آسوده دل به دنيا و زينتهاى آن بسته اند كه گويى قيامتى نيست و اين عمل عمل كسى است كه مى پندارد الى الابد باقى است و هرگز به سوى خدا باز نمى گردد:((بل زعتم ان لن نجعل لكم موعدا (٣١٨) )).
٦٤. هر كس به فكر خويش است
يوم تاءتى كل نفس تجادل عن نفسها و توفى كل نفس ما عملت و هم لا يظلمون .
نحل : ١١١
در روز قيامت ، هر كس به دفاع از خويش به مجادله مى پردازد و جزاى هركس چنان كه حق اوست داده مى شود، به كسى ستم روا ندارند.
پرسش و پاسخى ديگر درباره معاد جسمانى
اگر معاد جسمانى است و انسان با جسم و روح در قيامت محشور مى شود، چه فرقى ميان جسم و روح دنيايى و آخرتى است ؟
همان طور كه در موضوعات گذشته با آيات و روايات به اثبات رسيد، معاد هم روحانى است و هم جسمانى ، يعنى با مرگ نه جسم آدمى به طور كامل معدوم مى شود و نه روح او، اما روح و جسمى كه در قيامت در محضر الهى حاضر خواهند شد روح و جسم تحول يافته و به تكامل رسيده اند، نه همين روح و جسمى كه در اين دنيا بوده اند.البته((من))آنجا همان من اينجاست . حقيقت انسان تغيير پيدا نمى كند، ولى من آنجا من تكامل يافته و متحول شده اى است كه قابليت ورود به عالم قيامت را پيدا كرده است . پس ‍ حقيقت انسان ، كه همان جسم و روح است ، عوض نمى شود و((من))همان است كه بود؛ ولى((من))ى كه منازل و مراحلى را طى كرده و نقايص ‍ را بر طرف كرده احكام و قوانين اين عالم را از دست داده و آماده ورود به قيامت شده است ؛ و اين تحولات و تبدلات در سير حركت انسان به سوى خداوند براى رسيدن به تكامل ، بر اساس سنت و قانون الهى در نظام هستى ، لازم و ضرورى است ، به طورى كه بلافاصله بعد از مرگ و جدايى جسم و روح از يكديگر اين حركت تكاملى آغاز مى شود: روح بلافاصله بعد از قبض ملك الموت با ورود به عالم باقى ، بر اساس همان مسير انتخابى خود در دنيا، به سير و حركت خود ادامه مى دهد، بدن هم در وضع ديگر وارد مسير جديدى مى شود و با تحول و تبدل خاصى به حركت خود ادامه مى دهد. همچنان كه خاك بايد در مسير انسان شدن مراحل نباتى و حيوانى را، كه عبارت از خون نطفه و علقه و مضغه و عظام و گوشت است ، طى كند و متناسب با قوانين و احكام نظام انسانى بشود تا بتواند به آن عالم راه يابد انسان هم اگر بخواهد در سير خود به سوى خدا و لقاى حضرت حق به عوالم ديگر وارد شود و آن مراحل را طى كند بايد هم روحش ‍ متحول شود و خصوصيات جديدى پيدا كند و رنگها و تعلقات را رها كند و هم جسمش با حركت و تحول خود خصوصيات و آثار عالم مادى را رها سازد و با كسب يك سلسله از احكام و قوانين عالم بالا با آنها متناسب شود. بدين ترتيب كه بدن و جسم انسان در اينجا خاك مى شود و خاك هم با تبدلاتى كه دارد به سوى نقطه اى حركت مى كند كه ذرات بدن ما به صورت ذره اى شود كه از آن بدن ساخته مى شود - بدنى متناسب با سنن و قوانين عالم بعدى ، و اين تحول و ارتباط دوباره در قيامت و عوالم پس از اين بايد به رفع نقايص و معايب و تكميل قواى خود بپردازند. خداوند مى فرمايد: اينها طمع دارند كه همين طور وارد بهشت شوند؟ اين جاست و ممكن نيست . ما اينها را خلق كرديم و خودشان هم مى دانند خلقتشان به چه صورتى بوده ، هم از نظر جسمى و هم از نظر روحى . اينها خودشان را نمى شناسند و نمى دانند كه بهشت چه نظامى دارد و چه احكام و آثار و قوانينى دارد؟ آنجا جوار ذات قدس حق است . آن وقت اينها توقع دارند كه با اين جسم و روح ناقص و معيوب به بهشت روند؟ آن گاه خداوند مى فرمايد: قسم به ربى كه روحهاى مشرق و مغرب را تربيت مى كند، ما قدرت داريم كه اينها و بهتر از اينها را مجددا خلق كنيم . ما مى توانيم از روح و جسم تربيت شده و تكامل يافته انسانهايى خلق كنيم كه با احكام و آثار و قوانين و نظامات بهشت مناسب باشند:
ايطمع كل امرى ء منهم ان يدخل جنه نعيم كلا انا خلقناهم مما يعلمون فلا اقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون على ان نبدل خيرا منهم و ما نحن بمسبوقين (٣١٩) آيات ٧٧ تا ٨٢ سوره يس و ١٥ ق و ٦٠ تا ٦٢ واقعه نيز مؤ يد همين سخن است (٣٢٠ ) .
٦٥. از خدا بترسيد: زلزله قيامت شديد است !
بسم الله الرحمن الرحيم
يا ايها الناس اتقوا ربكم ان زلزله الساعه شى ء عظيم يوم ترونها تذهل كل مرضعه عما ارضعت و تضع كل ذات حمل حملها و ترى الناس سكرى و ما هم بسكرى و لكن عذاب الله شديد.
حج : ١ و ٢
به نام خداى بخشاينده مهربان . اى مردم ، از پروردگارتان بترسيد كه زلزله قيامت حادثه بزرگى است . در آن روز كه ببينيدش ، هر شير دهنده اى شيرخواره اش را از ياد ببرد و هر آبستنى بار خود بر زمين گذارد و مردم را چون مستان بينى ، حال آنكه مست نيستند، بلكه عذاب خدا شديد است .
((تذهل))از ماده((ذهول))به معناى نسيان و غفلت است . همچنين گفته اند شغلى است كه موجب نسيان و اندوه باشد.
سه روز سخت
امام رضا (عليه السلام) فرمودند:ان اوحش ما يكون هذا الخلق فى ثلاثه مواطن يوم يولد و يخرج من بطن امه فيرى الدنيا و يوم يموت فيعاين الاخره و اهلها و يوم يبعث فيرى احكاما لم يرها فى دار الدنيا. (٣٢١) (وحشتناك ترين حالات آدمى در سه وقت است : روزى كه به دنيا مى آيد، يعنى از شكم مادرش بيرون مى آيد و دنيا را مى بيند، و روزى كه مى ميرد و عالم ديگر و اهل آن را مشاهده مى كند، و روز قيامت كه برانگيخته مى شود و قوانينى را مشاهده مى كند كه در زندگى دنيا آنها را نديده بود.)
در حديث ديگرى از امام زين العابدين (عليه السلام) است كه فرمودند:اشد ساعات ابن ادم ثلاث ساعات الساعه التى يعاين فيها ملك الموت و الساعه التى يقوم فيها من قبره و الساعه التى يقف فيها بين يدى الله تبارك تعالى (٣٢٢) (سخت ترين لحظات فرزند آدم سه وقت است : لحظه اى كه ملك الموت را مى بيند، لحظه اى كه از قبرش بر مى خيزد، لحظه اى كه در پيشگاه خداى بلند مرتبه و برتر مى ايستد).
كيفيت حضور در صحنه قيامت
رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:((كل من ورد القيامه عطشان (٣٢٣) ))(كسانى كه وارد صحنه قيامت مى شوند تشنه اند.)
در حديث ديگرى است كه پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در خلال موعظه به اصحاب فرمودند:يا ايها الناس انكم محشورون الى الله حفاة عراة غرلا...(اى مردم ، همانا شما پا برهنه و عريان و ختنه نشده و در قيامت در پيشگاه خدا حاضر مى شويد.) آن گاه اين آيه را تلاوت فرمودند:((كما بدانا اول خلق نعيده (٣٢٤) )) (٣٢٥) (آن گونه كه آفرينش را آغاز كرديم ، آن را بر مى گردانيم .)
امام صادق (عليه السلام) نيز فرمودند:((حال مردم در قيامت و هنگام ايستادن در برابر پروردگار جهانيان ، كه از شدت تنگى جا و فشردگى و نزديكى به هم ، سهم هر كس فقط به اندازه جاى پاى اوست ، مثل تير در تيردان است كه نمى تواند از جاى خود تكان بخورد و به جاى ديگرى برود (٣٢٦) )).
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:((شعار مردم در تاريكى روز قيامت لا اله الا الله است (٣٢٧) )).
٦٦. صداى مهيب قيامت و فرار انسان از برادر و پدر و مادر و زن و فرزندانش
فاذا جاءت الصاخه يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه لكل امرى ء منهم يومئذ شاءن يغنيه
عبس : ٣٣ - ٣٧
چون بانگ قيامت بر آيد. روزى كه آدمى از برادرش مى گريزد، و از مادرش و پدرش ، و از زنش و فرزندانش ، هر كس را در آن روز كارى است كه به خود مشغولش دارد.
((الصاخه))فريادى است كه از شدت گوش را كر مى كند، و((صاخه))يكى از اسماى قيامت است .
((شاءن))به معناى كار و حال است .
قرآن به كرات از هول و ترس و وحشت صحنه قيامت سخن گفته است . در سوره ابراهيم ، در توصيف آن وحشت مى گويد:انما يؤ خرهم ليوم تشخص فيه الابصار مهطعين مقنعى رءوسهم لا يرتد اليهم طرفهم و افئدتهم هواء. (٣٢٨) (تنها و تنها تاخيرشان مى اندازد (عذابشان را) براى روزى كه ديدگان خيره مى شود و از حركت باز مى ايستد، گردنها را مى كشند و سرها را به آسمان بلند مى كنند، حتى پلك چشمهايشان از حركت باز مى ايستد و دلهايشان خالى مى شود.)
در سوره مزمل مى فرمايد:((يوما يجعل الولدان شيبا (٣٢٩) ))(روزى كه كودكان را پير مى كند.) در سوره قلم نيز در توصيف وحشت قيامت مى فرمايد:يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون خاشعه ابصارهم ترهقهم ذله . (٣٣٠) (از شدت هول و وحشت و وخامت اوضاع قيامت ) ساقها برهنه مى شود و آنها را به سجده دعوت مى كنند، اما قادر بر آن نيستند. اين در حالى است كه از شدت ندامت و شرمسارى چشمهاشان به زير افتاده و ذلت و خوارى سراسر وجود آنها را گرفته است .)
اين وحشت به گونه اى است كه با وجود نسبتهاى قويم خانوادگى و دوستى از يكديگر فرار مى كنند، و اساسا در صحنه قيامت همه نسبتهاى خانوادگى و خويشاوندى از بين ميرود، زيرا حقيقت امر بر آنان آشكار مى شود و مى فهمند كه هيچ كسى از ارحام و اولادشان سودى به حالشان ندارد:لن تنفعكم ارحامكم و لا اولادكم يوم القيامه يفصل بينكم . (٣٣١) (هرگز بستگان و فرزندانتان سودى به حالتان نخواهند داشت . روز قيامت ميان شما جدايى مى افكند.) در سوره مومنون هم اين حقيقت را اين گونه بيان مى كند:فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتساءلون (٣٣٢) (هنگامى كه در صور دميده شود هيچ يك از پيوندهاى خويشاوندى ميان آنها در آن روز نخواهد بود و از يكديگر تقاضاى كمك نمى كنند.)
امام على (عليه السلام) فرمودند((بر انگيخته شدن در قيامت و حضور در صحراى محشر سخت تر از قبر است روزى است كه كودكان خردسال پير مى شوند و بزرگ سالان هوش از سرشان مى رود و جنينها سقط مى شوند... پس چگونه است حال كسى كه با گوش و چشم و زبان و دست و پا و شرمگاه و شكم خويش گناه كرده است ، اگر خداوند او را نيامرزد و بر آن رحم نكند (٣٣٣) )).
٦٧. پنهانها آشكار مى شود
يوم تبلى السرائر فما له من قوه و لا ناصر
طارق : ٩ و ١٠
در روزى كه رازها آشكار مى شود، او را نه نيرويى است و نه ياورى .
((تبلى))از((بَلىَ))و((بِلى))و((بلاء))به معناى كهنه شدن است ، و امتحان را از آن جهت((ابتلاء))گويند كه ممتحن امتحان شده را از كثرت امتحان كهنه مى كند، و به غم و اندوه هم((بلاء))مى گويند، زيرا بدن را كهنه و فرسوده مى كند.
((السرائر))جمع((سريره))به معنى امر پوشيده است و اصل آن((سر))است ، به معناى نهان و امر پوشيده و مراد از آن در آيه اعمال و افكار و عقايد آدمى است .
معناى اين دو آيه اين است كه در قيامت آنچه از عقايد و آثار اعمال ، كه انسانها پنهان كرده بودند، چه خيرش و چه شرش ، آزمايش و شناسايى مى شود و به قول مرحوم علامه طباطبايى ، در الميزان ، زرگر اعمال و عقايد آنها را در بوته زرگرى خود مى آزمايد تا معلوم شود كه كدام صالح و كدام فاسد بوده و كدام خالص و كدام ناخالص است تا بر طبق آن ، صاحبش را جزا دهد. قرآن مى فرمايد:ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله (٣٣٤) (اگر اظهار كنيد آنچه در باطن داريد و اگر پنهانش كنيد، خداوند شما را بر طبق آن محاسبه مى كند.) در سوره زمر هم مى فرمايد:و بدا لهم سيئات ما كسبوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزءون (٣٣٥) (در آن روز، اعمال بدى را كه انجام داده اند براى آنها آشكار مى شود و آنچه استهزا مى كردند بر آنها واقع مى گردد.)
آن گاه مى فرمايد:((نه خودش نيرويى دارد تا عذاب خدا را از خود دفع كند و نه ياورى دارد كه او از وى دفاع كند.))خلاصه در روز رستاخيز براى هيچ كس هيچ قدرتى نيست ، نه از ناحيه خودش و نه از ناحيه ديگران :((فما له من قوه و لا ناصر.))
پندى سودمند
قيس بن عاصم مى گويد:((با جماعتى از بنى تميم به حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيديم عرض كردم : اى پيامبر خدا، به ما اندرزى بفرماييد تا از آن بهره بريم . پيامبر در اجابت خواسته ما فرمودند: اى قيس ، به راستى هر عزتى را ذلتى باشد، و بى شك همراه با مرگ است ؛ و در پى اين سراى دنيا سراى ديگرى است ؛ و براى هر چيزى حسابرسى است و بر هر چيزى مراقبى ، هر كار نيكى را ثوابى است و هر بدى را كيفرى ، هر اجلى و سرآمدى را سندى است قطعى ، به ناچار، اى قيس ، همراهى با تو دفن مى شود، در حالى كه او زنده است ؛ و تو با او دفن مى شوى ، در حالى كه تو مرده اى . پس اگر او بزرگوار باشد، تو را گرامى بدارد و اگر پست و زبون باشد، تو را فرو گذارد و يارى ندهد، و پس از اين جز با تو محشور نمى شود و تو جز با او برانگيخته نمى شوى و جز از او سوال نمى شوى پس او را فقط و فقط صالح قرار ده ، زيرا اگر صالح باشد تو با او ماءنوس مى شوى و اگر فاسد باشد جز از او نخواهى ترسيد. و او عمل توست . (٣٣٦) ))
ز كردار خود دمخورى برگزين كه در گور باشد تو را هم نشين پس از مرگ آماده داريش پيش به روزى كه آيد ندا آى پيش اگر دل به چيزى ببندى مبند به جز آنچه باشد خدا را پسند پس و پيش مرگ تو را نيست كس به جز كرده ات يار و فرياد رس بشر پيش خويشان دمى ميهمان بود وانگهى كوچد از اين جهان ٦٨. به هر كس برابر كارش پاداش داده مى شود. از وحشت دلها به گلو مى رسد
اليوم تجزى كل نفس بما كسبت لا ظلم اليوم ان الله سريع الحساب و انذرهم يوم الازفه اذا القلوب لدى الحناجر كاظمين ما للظلمين من حميم و لا شفيع يطاع .
مومن ١٧ و ١٨
در آن روز، هر كس را همانند عملش جزا مى دهند و به كس ستمى نمى رود، و خدا زود به حسابها مى رسد. از روز قيامت بترسانشان ، آن گاه كه دلها لبريز از اندوه به نزديك حنجره ها رسد، ستمكاران را در آن روز نه خويشاوندى باشد و نه شفيعى كه سخنش را بشنوند.
((آزفه))از ماده((ازف))به معناى نزديك شدن وقت است ؛ و در آن ، گذشته از نزديكى ، ضيق وقت نيز مراد است .((آزقه))يعنى نزديك شونده .((كاظمين))از ماده((كظم))است و در اصل به معناى بستن دهان مشك است پس از پر شدن ، فردى را((كظيم))مى گويند كه پر از غصه يا پر از خشم باشد و انتقام نگيرد.
آيات ٥٤ سوره يس و ٢٥ نور از جمله دهها آيه اى است كه مى فرمايد در قيامت هيچ ظلمى به انسان نمى شود و جزاى واقعى آنها بى كم و كاست به آنها داده مى شود.
يوم الازفه
تعبير قيامت به((آزفه))به سبب نزديكى آن و تنگى وقت است . اين گونه تعبير هشدارى است به غافلان و بى خبرانى كه به نفس خود وعده مى دهند كه تا قيامت زمان و راهى طولانى در پيش است اما خداوند مى فرمايد قيامت((يوم الازفه))است - روز نزديك . در آيه ٥٧ سوره نجم مى فرمايد:((ازفت الازفه))(آنچه بايد نزديك شود نزديك شده است )؛ و در آيه ١ سوره قمر هم فرموده است :((اقتربت الساعه))(قيامت نزديك شده است .)
در اين نزديكى ، پيام ديگرى هم وجود دارد و آن اينكه مجموعه عمر دنياى شما نسبت به آخرت بسيار كوتاه است ، چه رسد به عمر شما، كه فقط لحظه اى است در مقابل عمر قيامت .
تا به بازار جهان سوداگريم گاه سود و گه زيان مى آوريم گر نكو بازارگانيم از چه روى هرگز اين سود و زيان را نشمريم جان زبون گشته است و در بند تنيم عقل فرسوده است و در فكر سريم روح را از ناشتايى مى كشيم سفره ها از بهر تن مى گستريم گر چه عقل آيينه كردار ماست ما در آن آيينه هرگز ننگريم گر گران باريم جرم چرخ چيست بار كردار بد خود مى بريم چون سياهى شد بضاعت دهر را ما سيه كاريم كان را مى خريم پند نيكان را نمى داريم گوش آن در اين فكرت كز ايشان بهتريم پهلوان اما به كنج خانه ايم آتش اما در دل خاكستريم كاردانان راه ديگر مى روند ما تبه كاران به راه ديگريم گرگ را نشناختستيم از شبان در چراگاهى كه عمرى مى چريم بر سپهر معرفت كى بر شويم تا به پر و بال چوبين مى پريم واعظيم اما نه بهر خويشتن از براى ديگران بر منبريم آگه از عيب عيان خود نه ايم پرده هاى عيب مردم مى دريم سفلگيها مى كند نفس زبون ما همى اين سفله را مى پروريم بشكنيم از جهل و خود ار نشكنيم بگذريم از جان و از تن نگذريم باده تحقيق چون خواهيم خورد؟ ما كه مست هر خم و هر ساغريم چون كه هر برزيگرى را حاصلى است حاصل ما چيست گر برزيگريم چون كه بارى گم شديم اندر رهى به كه بار ديگر آن راه نسپريم زان پراكندند اوراق كمال تا به كوشش جمله را گرد آوريم تا بيفشانند بر چينندمان طوطى وقت و زمان را شكريم (٣٣٧) ٦٩. در قيامت فرمانروايى فقط از آن خداست ، روزى سخت بر كافران ، پشيمان از دوست
الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما على الكفرين عسيرا و يوم يعض ‍ الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا
فرقان : ٢٦ - ٢٨
فرمانروايى در آن روز به راستى از آن خداى رحمان است ، و براى كافران روزى دشوار خواهد بود - روزى كه كافر دستان خود را به دندان گزد و گويد: اى كاش راهى را كه رسول در پيش گرفته در پيش گرفته بودم ! واى بر من . كاش فلان را دوست نمى گرفتم !
((عسيرا))از((عسر))به معنى دشوارى است ، و((عسير))صفت است به معناى صعب و دشوار.
((يعض))از ماده((عض))، به معناى دندان گرفتن ، كه گاهى منشاء اين عمل خشونت است و گاهى حسرت و تاسف بر گذشته .((ظالم))هر آن كسى را گويند كه با تعاليم وحى و هدايت انبيا هدايت نشده باشد.
اصل((خليلا))((خلل))است به معناى گشادگى ميان دو چيز، و((خلال))به عنوان مصدر باب مفاعله به معنى وسط است ؛ و((خلة))، كه به معنى دوستى و مودت است ، از آن جهت گويند كه دوستى در وسط نفس قرار دارد يا آنكه نفس را مى شكافد و در آن اثر مى گذارد، و((خليل))يعنى دوست و جمع آن((اخلاء))است .
قرآن مى فرمايد: در قيامت مُلك فقط و فقط براى رحمان است - آيات ٧٣ سوره انعام و ٥٦ حج همين معنا را بيان مى كند - زيرا تمامى اسباب و روابط و وسايط در آن روز از هم گسيخته مى شود و براى همه ظاهر مى شود كه ملك و حكم از ابتدا براى خدا بود و هيچ يك از اسباب ، بر خلاف آنچه مى پنداشتند، سبب مستقل نبود؛ و كفار از اين جهت كه تمام اعتماد و تكيه شان به اسباب ظاهرى دنيا بوده است و از سبب حقيقى عالم ، يعنى ذات مقدس حضرت حق ، غافل بوده اند، هنگامى كه در قيامت چشم مى گشايند و در آنجا هيچ يك از آن اسباب را نمى بينند، با روزى بسيار سخت و دشوار مواجه مى شوند و خود را كاملا بى پناه و تكيه گاه مى بينند. در نتيجه ، آنان كه به اسباب مادى و زايل قيامت دستان خود را بر اثر شدت ندامت با دندان مى گزند و آرزو مى كنند كه اى كاش ، راه باريكى به سوى هدايت به دست مى آورديم .((يا ليتنى قدمت لحياتى))(اى كاش براى زندگى ام چيزى از پيش فرستاده بودم (٣٣٨) ). و اى كاش فلانى را دوست خود نمى گرفتم و با او مشورت نمى كردم و سخنانش را نمى شنيدم و از او تقليد نمى كردم (٣٣٩) ، و شايد اين باشد معناى دشمنى دوستان با هم در قيامت . در آيه ٦٧ سوره زخرف هم خداى متعال مى فرمايد:الا خلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين .(دوستان در آن روز دشمن يكديگرند، مگر پرهيزكاران ).
٧٠. آسمان چون فلز گداخته ، كوهها چون پشم متلاشى ، هيچ دوستى سراغ دوستش را نمى گيرد
يوم تكون السماء كالمهل و تكون الجبال كالعهن و لا يسئل حميم حميما
معارج : ٨ - ١٠
روزى كه آسمان چون فلز گداخته گردد و كوهها چون پشم . و هيچ خويشاوندى از حال خويشاوند خود نپرسد.
((مهل))به معناى ته مانده روغن زيتون و آهن و مس مذاب و غير آن استعمال شده است .
((عهن))به معناى پشم رنگارنگ است .
((حميم))و((حمم))به معناى آب داغ و جوشان است . از اين رو به آب گرمى كه از منبع خود خارج مى شود((حمة))مى گويند؛ و به عرق انسان و حيوان هم((حميم))مى گويند. حمام را هم به جهت آب گرم يا عرق كردن انسان در آن((حمام))گفته اند.((حامية))هم به معناى گرم و سوزنده است . و در اين آيه ،((حميم))به معناى خويشاوند مهربان است زيرا در حمايت از خويشاوند خود حاد و داغ است ؛ و حتى به هر كسى كه مهربان باشد((حميم))گويند، زيرا در حمايت از دوست خود گرم و محكم است .
پرسش و پاسخى درباره قيامت شناسى
- با اينكه ما قيامت را نديده ايم چگونه درباره آن صحبت مى كنيم ؟
- ما درباره خيلى از مسائل سخن مى گوييم ، در حالى كه آنها را مشاهده نكرده ايم و با حواسمان آنها را حس نكرده ايم ؛ زيرا علم و شناخت منحصر به محسوسات نيست ، بلكه بسيارى از شناختها و معلومات غير حسى است و ابزار درك و فهم آنها حواس نيست .در معرفت شناسى (٣٤٠) به اثبات رسيده كه معرفت محدود به حس و ابزار حسى نيست ، بلكه ما معرفت حضورى و رويت قلبى و نيز معرفت عقلى داريم كه با ابزارهاى خود يا اساسا بى واسطه به ما شناختهاى فراحسى و فراطبيعى مى دهند. قيامت هم از جمله موضوعاتى است كه مى توان آن را با برهانهاى عقلى و ادله غير حسى اثبات كرد و به شناخت كلى و اصلى آنان نايل شد. همچنين مى توان در باب شناخت قيامت با مراجعه به ادله نقلى ، يعنى كلمات پيامبران و امامان (عليهم السلام ) و قرآن كريم ، كه البته حقانيت آن به وسيله ادله عقلى به اثبات رسيده است و ما به آن معرفت عقلانى داريم ، به شناخت مسايل جزئى و مراحل و مراتب عالم آخرت رسيد، هر چند جزئيات آن را با ابزارى حسى مشاهده نكرده باشيم (٣٤١) .
گستردگى قدرت خداوند و توجه به زندگى نخستين و تجديد حيات در فصل بهار از دلايل مهم امكان معاد است كه قرآن در آيات متعددى به آنها اشاره كرده است ، و علاوه بر اين دلايل لزوم و ضرورت وجود معاد هم هست ، و آنها عبارت است از: معاد استثنا در قوانين خلقت نيست ، معاد مقتضاى عدل الهى است ، عقيده به معاد ضمانت اجرايى تكاليف الهى است ؛ بايد عوامل سعادت انسانها به كمال خود برسند (٣٤٢) . علاوه بر اينها، بر اساس الهامات فطرى ، مرگ پايان زندگى نيست و اين الهامات منحصر به ما نيست و تمام اقوام ، حتى انسانهاى نخستين ، واجد آن بوده اند، و در يك كلام بايد گفت : عشق به خلود و جاودانگى در فطرت انسان مكنون است ، و اين خود دليل واصخى است بر اينكه انسان بر حسب ساختمان خلقتش در مسير بقا قرار دارد نه در مسير فنا.
٧١. گنهكار دوست دارد هر چه داشته بدهد تا نجات يابد
يبصرونهم يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه و صاحبته و اخيه و فصيلته التى تؤ يه و من فى الارض جميعا ثم ينجيه
معارج : ١١ - ١٤
يكديگر را برابر چشمانشان آرند. گنهكار دوست دارد كه خويشتن را بازخرد به فرزندانش ، و زنش و برادرش ، و عشيره اش كه او را مكان داده است ، و همه آنها كه در روى زمين اند، و نجات يابد.
((يود))از مصدر((ود))و((وداد))و((مودة))به معناى دوست داشتن است .((ودود))، از اسماء الله ، هم به معناى دوست دارنده است .
خداوند در آيات متعددى از قرآن كريم از اين حالت انسان مجرم در صحنه قيامت سخن گفته است تا هم اخبار از غيبت باشد و هم هشدارى به او و هم دفع توهم از او كه مبادا گمان كند آن روز مى شود راه فرارى از عذاب الهى پيدا كرد.فاليوم لا يؤ خذ منكم فدية و لا من الذين كفروا (٣٤٣) (پس ‍ امروز نه از شما فديه اى پذيرقته مى شود و نه از كافران .)واتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعة و لايؤ خذ منها عدل و لا هم منصرون . (٣٤٤) (و از روزى بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى پذيرد و نه از او شفاعت پذيرفته مى شود و نه غرامت از او قبول خواهد شد و نه يارى مى شوند.)
در آيه ٢٥٤ سوره بقره نيز وجود هر گونه خريد و فروش و دوستى و رفاقت در قيامت منتفى شده است و نيز مى فرمايد:ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من الله شيئا (٣٤٥) (كافران هرگز نمى توانند در پناه اموال و فرزندانشان از مجازات خدا در امان بمانند.)
استجيبوا لربكم من قبل ان ياءتى يوم لا مرد له من الله ما لكم من ملجاء يومئذ و ما لكم من نكير (٣٤٦) (اجابت كنيد دعوت پروردگار خود را، پيش ‍ از آنكه روزى فرا رسد كه بازگشتى براى آن در برابر اراده خدا نيست ، و در آن روز نه پناهگاهى داريد و نه مدافعى .)يوم لا تملك نفس لنفس ‍ شيئا (٣٤٧) (روزى است كه هيچ كس قادر بر كارى به سود ديگرى نيست .)
خداوند در خلال آيات ١٧ و ١٨ سوره معارج دو ويژگى سرنوشت ساز و تعيين كننده مجرمان را كه به سبب آن دوزخى شده اند بيان كرده است : ١)((ادبر و تولى))، به تعاليم توحيدى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پشت كردن ، ٢)((و جمع فاوعى))، جمع مال و ثروت و ذخيره كردن آن . اولى سبب از بين رفتن حيات فردى انسان است ، چه اينكه روح آدمى را بقا و دوامى جز توحيد نيست ، و ديگرى سبب از بين رفتن حيات اجتماعى انسان است ، چه اينكه اجتماع بشرى با انفاق و نوع دوستى و ايثار و بخشش باقى مى ماند.

۷
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٧٢. قلب سليم : تنها سرمايه نجات
يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم
شعراء: ٨٨ و ٨٩
روزى كه نه مال سود مى دهد و نه فرزندان ؛ مگر آن كس كه با قلبى رسته از شرك به نزد خدا بيايد.
سلامت قلب به چيست ؟
از جمله مسائل مورد توجه قرآن كريم و روايات شريف قلب و سلامت و حيات آن و امراض و نقايص و مرگ آن است . قرآن گاهى فرموده قلب غليظ و سخت تر از سنگ مى شود:ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجاره او اشد قسوة . (٣٤٨) و در جايى فرموده قلب مريض مى شود:((فى قلوبهم مرض (٣٤٩) ))، و در آيه ديگر فرموده : قلب زنگ مى زند و تيره مى شود:((كلا بل ران على قلوبهم (٣٥٠) ))، همچنين فرموده قلب مهر زده مى شود و ديگر هدايت پذيرى اش را از دست مى دهد:((ختم الله على قلوبهم (٣٥١) ))، اما گناهان را به قلب نسبت نمى دهد:((و لكن يؤ اخذكم بما كسبت قلوبكم (٣٥٢) ))، و فرموده : قلب است كه مى ترسد:((سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب (٣٥٣) ))، و گفته قلب وسيله فهم و درك هدايت است :((لهم قلوب لا يفقهون بها (٣٥٤) ))، و ايمان حقيقى و هدايت واقعى نفوذ ايمان و توحيد به قلب است و حالت تسليم آن است :((و لما يدخل الايمان فى قلوبكم (٣٥٥) ))، و بالاخره خداوند قلب را مخزن رافت و رحمت و اطمينان و سكينه معرفى كرده و آن را مرتبط با ذات مقدس ‍ خداوند دانسته است - ارتباطى عميق و درونى :((و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه راءفه و رحمه (٣٥٦) ))((الا بذكر الله تطمئن القلوب (٣٥٧) ))در آيه مورد بحث هم فرموده است در قيامت چيزى جز قلب سليم به كار نمى آيد، و((سليم))از ماده((سلم))است به معناى سلامت و سالم بودن از بيماريها، و بيماريها هم در آيات مذكور بيان شد. در ارزش و اهميت آن در روايات ، همين بس كه امام على (عليه السلام) فرمودند:((اذ احب الله عبدا رزقه قلبا سليما و خلقا قويما (٣٥٨) )). (هر گاه خداوند بنده اى را به دوستى خود برگزيند به او سلامت قلب و نيكى خلق عطا مى كند.)
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره قلب سليم پرسيدند. حضرت فرمود:((قلب سليم دين دارى به دور از شك و پيروى از هواى نفس است و نيز عمل كردن خالصانه و بدون تظاهر و شهرت طلبى (٣٥٩) ))، از امام صادق (عليه السلام ) هم در باره آيه((الا من اتى الله بقلب سليم))پرسيدند. حضرت فرمودند:((قلب سليم آن قلبى است كه وقتى پروردگارش را ملاقات مى كند (تا لحظه مرگ ) احدى جز خدا در او نباشد، و هر قلبى كه از شرك و شك محفوظ باشد آن قلب سليم است (٣٦٠) )).
نيز حضرتش فرمودند:((قلب سليم آن قلبى است كه در آن دوستى دنيا نباشد. (٣٦١ ) ))
امام على (عليه السلام) هم فرمودند:((شرط رسيدن به سلامت قلب اين است كه براى مومنان همان پسندى كه براى خود مى پسندى (٣٦٢) ))، از امام صادق (عليه السلام) هم روايت شده كه((هر كس نيت صادق و راست داشته باشد صاحب قلب سليم است ، زيرا سلامت قلب از نفسانيات موجب مى شود كه در همه كارها نيت فقط خالص براى خدا باشد.))آن گاه حضرت فرمودند:خداوند فرموده است : يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم . (٣٦٣)
امام على (عليه السلام) نيز فرمودند:((خوشا به حال آنكه قلبى سليم دارد: از كسى كه هدايتش مى كند اطاعت مى كند و از آنكه وى را به پستى مى كشاند دورى جويد.... به سراى هدايت ، پيش از آنكه درهايش بسته و اسبابش قطع شود، اهتمام ورزد، در توبه را بگشايد و گناه را از بين ببرد اگر چنين كند، بر جاده حق قرار گرفته و به راه راست و وسيع حق هدايت شده است (٣٦٤) )).
٧٣. سخن مردم در قيامت ، گويى جز ساعتى در دنيا و برزخ نبوديم
و يوم يحشرهم كان لم يلبثوا الا ساعه من النهار يتعارفون بينهم قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله و ما كانوا مهتدين .
يونس : ٤٥
و روزى كه خداوند آنان را در محشر گرد آورد، چنان كه پندارى تنها ساعتى از روز درنگ كرده اند، يكديگر را بشناسند. آنان كه ديدار با خدا را دروغ مى انگاشتند زيان ديده اند و هدايت نيافته اند.
((لم يلبثوا))از ماده((لبث))به معناى توقف و اقامت است ، و((تلبث))نيز به همين معناست قرآن در سوره مبارك طه آيات ١٠٣ و ١٠٤ مى فرمايد:((آنها آهسته با هم گفتگو مى كنند: شما فقط ده شبانه روز توقف كرديد. ما به آنچه آنها مى گويند آگاه تريم ، هنگامى كه نيكو روش ترين آنها مى گويد: شما تنها يك روز درنگ كرديد.))
در آيه ٥٥ سوره روم نيز مى فرمايد:((و روزى كه قيامت بر پا شود، مجرمان سوگند ياد مى كنند كه جز ساعتى درنگ نكردند))، و بالاخره در آيه ٤٦ سوره نازعات مى فرمايد:((آنها در آن روز كه قيام قيامت را مى بينند چنين احساس مى كنند كه گويى توقفشان در دنيا و برزخ جز شامگاهى يا صبح آن بيشتر نبوده است .))
از همه اينها استفاده مى شود كه در آخرت ، كه پرده ها از چهره حقايق كنار مى رود و انسانها مسائل را آن گونه كه بوده مى بينند، به اين حقيقت واقف مى شوند كه عمر دنيا در مقابل عمر آخرت لحظه اى بيش نبوده است .
امام على (عليه السلام) در باره حركت سريع دنيا و زودگذر بودن آن و عمر كوتاهش فرموده اند:((آگاه باشيد! گويا دنيا پايان يافته و وداع خويش را اعلام داشته ، خوبيهايش ناشناخته مانده ، به سرعت پشت كرده است و مى گذرد، ساكنان خود را به سوى نابود شدن مى كشاند و همسايگانش را به سوى مرگ مى راند، آنچه از دنيا شيرين بود تلخ شده و آنچه صاف و زلال بود تيرگى پذيرفته و بيش از ته مانده ظرف آب ريخته شده از آن باقى نمانده است يا جرعه اى آب كه با آن عطش تشنگان دنيا فرو نخواهد نشست . اى بندگان خدا، از سرايى كوچ كنيد كه سر انجام آن نابودى است . مبادا آرزوها بر شما چيره شود! مپنداريد كه عمر طولانى خواهيد داشت (٣٦٥) )).
دنيا همه ساعتى و عمر تو دمى است از بهر دمى عمر ابد را مفروش
افسانه حيات دو روزى نبود بيش آن هم كليم با تو بگويم چسان گذشت يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن روز دگر به كندن دل زين و آن گذشت (٣٦٦)
كدام باد بهارى وزيد در آفاق كه باز در عقبش نكبت خزانى نيست گلى است خرم و خندان و تازه و خوش بو ولى اميد ثباتش چنان كه دانى نيست مباش غره و غافل چو ميش سر در پيش كه در طبيعت اين گرگ گله بانى نيست
باشدم از گردش گردون شگفت كه آن چه را داد همه پس گرفت قوتم از زانو و بازو گرفت آب ز رخ رنگ هم از مو برفت عقد ثرياى من از هم گسيخت گوهر دندان همه يك يك بريخت بانگ رحيل آمد از اين كوچگاه هم سفران روى نهاده به راه ٧٤. نداى آسمانى : آيا عهد نبستم از شيطان پيروى نكنيد
الم اعهد اليكم يا بنى ءادم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى صراط مستقيم
يس : ٦٠ و ٦١
اى فرزندان آدم ، آيا با شما پيمان نبستم كه شيطان را نپرستيد، زيرا دشمن آشكار شماست ؟ و مرا بپرستيد، كه راه راست اين است ؟
((عهد))به معناى نگهدارى و مراعات پى در پى شى ء است ، و پيمان را از آن جهت((عهد))گويند كه مراعات آن لازم است . به امر و توصيه و وصيت و سفارش هم((عهد))مى گويند، زيرا حفظ آن دايما لازم است .
((الشيطان))اصلش از((شطن))است به معناى دور شدن ، و((شيطان))يعنى متمرد و دور شده از خير. اين عهدى كه خداوند از بنى آدم گرفت كه شيطان را عبادت ، يعنى اطاعت و پيروى ، نكنند همان عهدى است كه از طريق رسولان خود و با زبان آنان به بشر ابلاغ فرمود - عهد پذيرش دين خدا و عبوديت حق و عهد و پيروى نكردن از شيطان و پرهيز از غير خدا:و لقد بعثنا فى كل امه رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت (٣٦٧) (ما در هر امتى رسولى بر انگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد)يا بنى ادم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنه (٣٦٨) (اى فرزند آدم ، شيطان شما را نفريبد، آن گونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد). شايد بتوان گفت اينها همه ياد آورى عهد اولى و اصلى است كه ميان خداى تعالى و انسانها در عالم ذر (٣٦٩) بسته شده است - همان عالم الست ، عالم اخذ ميثاق ، وادى قالوا بلى :و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى (٣٧٠) (و زمانى را كه پروردگارت از صلب فرزندان آدم ذريه آنان را بر گرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت : آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: آرى ). بله ، اين عهد همان عهدى است كه خداوند در دنيا به وسيله انبياى الهى به بشر ياد آور شده است . در ادامه آيه مورد بحث مى فرمايد((انه لكم عدو مبين)). (او براى شما دشمنى آشكار است .) آشكارى دشمنى او هم از اين جهت است كه دشمن در دشمنى كردن خير كسى را نمى خواهد و روشن است كه غير از شرارت و بدخواهى اراده اى ندارد:((ان الشيطان لكم عدوا فاتخذوه عدوا (٣٧١) )).(البته شيطان دشمن شماست . پس او را دشمن بدانيد.)
ديگر نكته قابل توجه اينكه غالبا عهد و پيمان دو طرفه است : وعده اى داده مى شود و وعده اى گرفته مى شود. خداوند وعده اى از بنى آدم مى گيرد، وعده عبوديت و بندگى اش را،((و ان اعبدونى))، و وعده اى هم به آنها مى دهد. لذا مى فرمايد:((اوفوا بعهدى اوف بعهدكم (٣٧٢) ))(به پيمانى كه با من بسته ايد وفا كنيد تا من نيز به پيمان شما وفا كنم .)
مسئله اين است كه وعده اى كه خداوند به ما داده چيست و كدام است ؟ در پاسخ مى گوييم اين وعده همان نصرت الهى است در دنيا:((و لينصرن الله من ينصره (٣٧٣) ))(و خداوند كسانى را كه يارى او كنند يارى مى كند)،((فاذكرونى اذكركم (٣٧٤) ))، (پس به ياد من باشيد تا به ياد شما باشم ). اين پيمان همان فلاح و رستگارى و امنيت در قيامت و دخول در بهشت رضوان الهى است :يا عباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون الذين امنوا بايتنا و كانوا مسلمين ادخلوا الجنه انتم و ازواجكم تحبرون (٣٧٥ ) (اى بندگان من ، امروز نه ترسى بر شماست و نه اندوهگين مى شويد، همان كسانى كه به آيات ما ايمان آوردند و تسليم بودند. شما و همسرانتان در نهايت شادمانى وارد بهشت شويد).
٧٥. شيطان به سخن مى آيد
و قال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسكم ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى انى كفرت بما اشركتمون من قبل ان الظالمين لهم عذاب اليم
ابراهيم : ٢٢
چون كار به پايان آيد، شيطان گويد: خدا به شما وعده داد و وعده او درست بود، و من نيز به شما وعده دادم ، ولى در وعده خود خلاف كردم ، و برايتان هيچ دليل و برهانى نياوردم ، جز آنكه دعوتتان كردم . شما نيز دعوت مرا اجابت كرديد. پس مرا ملامت مكنيد خود را ملامت كنيد. نه من فرياد رس ‍ شمايم ، نه شما فرياد رس من . از اينكه مرا پيش از اين شريك خدا كرده بوديد بيزارم ، زيرا براى ستمكاران عذابى است دردآور.
((سلطان))به معناى غلبه و تسلط است . البته دليل و حجت را هم((سلطان))مى گويند از آن جهت كه سبب غلبه و تسلط است و با نتيجه هاى خود بر عقول قهر و غلبه مى كند و عقلها را تسليم خود مى كند.
((مصرخ))اسم فاعل از((اصراخ))است به معناى پناه دادن و به داد كسى رسيدن و فرياد او را پاسخ گفتن .
بر اين اساس ، معناى اين بخش از آيه اين است : امروز من فرياد رس شما نيستم و شما هم فرياد رس من نيستيد، من نمى توانم شما را نجات دهم ، شما هم نمى توانيد مرا نجات دهيد، نه من شفاعت كار شمايم و نه شما شفيع منيد.
قرآن مى فرمايد: هنگامى كه كار اين عالم تمام مى شود و قيامت برپا مى شود -((لما قضى الامر))- و خداوند فرمان خلود را در باره اهل بهشت و جهنم صادر مى كند، شيطان به سخن مى آيد و مى گويد:((ان الله وعدكم وعد الحق))خداوند به شما درباره دنيا و آخرتتان وعده هايى داد، هم به مومنانتان هم به مشركانتان : اهل ايمان را به زندگى آرام و پر نعمت در دنيا -و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض (٣٧٦) (و اگر اهل شهرها و روستاها ايمان مى آورند و پرهيزكارى پيشه مى كردند، مسلما بركات آسمان و زمين را به رويشان مى گشوديم ) - و عيشى امن و پايدار و بى منتها در عقباو ادخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها باذن ربهم (٣٧٧) (و كسانى را كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند به باغهاى بهشت وارد مى كنند - باغهايى كه نهرها از زير درختانش جارى است . به اذن پروردگارشان جاودانه در آن مى مانند)؛ و در مقابل مشركان و مجرمان را به زندگى تنگ و پرفشار و توام اندوه در دنيا -((من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا (٣٧٨) ))(و هر كس از ياد من روى گردان شود زندگى سخت و تنگى خواهد داشت )- و بدتر از آن در آخرت -((و نحشره يوم القيمه اعمى (٣٧٩) ))(و روز قيامت او را نابينا محشور مى كنيم ). بعد ابليس مى گويد وعده هاى الهى همه راست و درست بود:((وعد الحق))؛ اما شما با وجود براهين و ادله قوى آن را ناديده گرفتيد و به آن پشت كرديد، اما من ابليس به شما وعده دادم و مى بينيد كه وعده هايم همه دروغ بود:((و وعدتكم فاخلفتكم .))شما را از ياد خدا و مقام ربوبى حضرت رب اغفال كردم و زندگى نقد دنيا را برايتان زينت دادم ، لكن هيچ تسلطى كه بخواهم شما را با آن مجبور به گناه كنم بر شما نداشته :((و ما كان لى عليكم من سلطان)). نه بر ظاهر شما و بدنهاى شما تسلط داشتم كه با اعضا و جوارحتان به زور شما را به معصيت خدا مجبور كنم تا بدين وسيله از شما سلب اختيار شده باشد و مرا امروز مقصر كنيد و نه بر باطن شما و عقل و فكر شما تسلط داشتم تا بتوانم با اقامه دليل و برهان معصيت و نافرمانى خدا را بر نفوس شما تحميل كنم((الا ان دعوتكم فاستجبتم لى))، قدرت من منحصر در وسوسه و دعوت بود، و اگر شما به آن اهميت نمى داديد، اين نيروى من هم منكوب مى شد، و چون به هيچ وجه سلطنتى بر شما مردم نداشتم ،((فلا تلومونى و لوموا انفسكم))، پس ملامتهايى كه به سبب پيروى از من متوجه شماست حقا مربوط به انتخاب خود شماست و به اختيار خود دعوت مرا پاسخ گفتيد.
٧٦. تكذيب كنندگان قيامت : افسوس كه درباره قيامت كوتاهى كرديم
قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله حتى اذا جاءتهم الساعه بغتة قالوا يا حسرتنا على ما فرطنا فيها و هم يحملون اوزارهم على ظهورهم الا سآء ما يزرون .
انعام : ٣١
زيان كردند آنانى كه ديدار با خدا را دروغ پنداشتند، و چون قيامت به ناگهان فرا رسد، گويند: اى حسرتا بر ما به سبب تقصيرى كه كرديم ! اينان بار گناهانشان را بر پشت مى كشند. هان ، چه بدبارى را بر دوش ‍ مى كشند.
((خَسِر)): از ماده((خُسر))به معناى كم شدن و كم كردن است .((خُسران))و((خَسار))هم به همين معناست .
((فرطنا))از ماده((فرط))به معناى تقدم و جلو افتادن است .((افراط))هم تجاوز و((تفريط))كوتاهى و تقصير است .
در اين آيه شريفه خداوند مى فرمايد خسران و خسارت حقيقى ناشى از بى اعتقادى به قيامت و بى ايمان به سراى باقى آخرت است - آخرتى كه ناگهان آغاز مى شود. انسان به سبب از دست دادن منافع پايدار و نامحدود آن و كسب ضررها و زيانها و مصائب آن روز در حسرت و ندامت خواهد بود - روزى كه سرمايه عمر چندين ساله او و موقعيتهاى مادى و نعمتهاى دنيايى و فرصتهاى معنوى او چون بار سنگينى بر گرده خسته و رنجور و ناتوانش قرار مى گيرد، و در آن روز، پنجاه هزار سال دايما بايد وزر دنياى خويش را حمل كند. وزرى كه مى توانست امروز دستگير او باشد اكنون مانعى براى حركت او و شكنجه اى براى جسم و روح اوست .
اى دل بقا دوام و بقايى چنان نداشت ايام عمر فرصت برق جهان (٣٨٠) نداشت روشن ضمير آن كه از اين خوان گونه گون قسمت هماى وار به جز استخوان نداشت سر مست پر گشود و سبك بارتر پريد مرغى كه آشيانه در اين خاكدان نداشت هشيار آنكه انده نيك و بدش نبود بيدار آنكه ديده به ملك جهان نداشت كو عارفى كز آفت اين چار ديو رست كو سالكى كه زحمت اين هفت خوان نداشت گشتيم بى شمار و نديديم عاقبت يك نيك روز كو گله از آسمان نداشت آن كس كه بود كام طلب كام دل نيافت وان كس كه كام يافت دل كامران نداشت كس در جهان مقيم به جز يك نفس نبود كس بهره از زمانه به جز يك زمان نداشت زين كوچگاه دولت جاويد هر كه خواست الحق خبر ز زندگى جاودان نداشت دام فريب و كيد در اين دشت گر نبود اين قصر كهنه سقف جواهرنشان نداشت صيدى كزين شكسته قفس رخت بر نبست يا بود بال بسته و يا آشيان نداشت غواص عقل چون صدف عمر بر گشود درّى گران بهاتر و خوش تر ز جان نداشت آن كو به كشتزار عمل گندمى نكشت اندر تنور روشن پرهيز نان نداشت گر ما نمى شديم خريدار رنگ و بوى ديو هوى به رهگذر ما دكان نداشت (٣٨١) ٧٧. امنيت قيامت و پاداش برتر براى نيكوكاران
من جاء بالحسنه فله خير منها و هم من فزع يومئذ ءامنون
نمل : ٨٩
هر كه كار نيكى كند بهتر از آن پاداش گيرد؛ و نيكوكاران از وحشت آن روز در امان باشند.
قرآن كريم درباره امنيت اهل ايمان در قيامت مى فرمايد:و من يعمل من الصالحات و هو مومن فلا يخاف ظلما و لا هضما (٣٨٢) (آن كه كارهاى شايسته انجام دهد، در حالى كه مومن باشد، نه از ظلمى مى ترسد و نه از نقصان حقش ). همچنين مى فرمايد:الذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون (٣٨٣) (آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را به شرك و ستم نيالودند ايمنى تنها از آن آنهاست و آنها هدايت يافتگان اند.)
نيز مى فرمايد:ان الذين يلحدون فى اياتنا لا يخفون علينا افمن يلقى فى النار خير ام من ياءتى امنا يوم القيامه (٣٨٤) (كسانى كه آيات ما را تحريف مى كنند بر ما پوشيده نخواهند بود. آيا كسى كه در آتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه در نهايت امن و امان در قيامت به عرصه محشر مى آيد؟)
در آيات ٦٨ تا ٧٣ سوره زخرف هم مفصلا درباره ايمنى و امنيت اهل ايمان و عبادالله سخن گفته است .
نزديك ترين خلق به خداوند در قيامت
امام صادق (عليه السلام) فرمودند:((سه دسته اند كه در روز طولانى قيامت تا پايان زمان حسابرسى مردم نزديك ترين آنان به خداوندند: شخصى كه در حال خشم قدرتش او را به ستم كردن در حق زير دستش وادارش نكند و شخصى كه ميان دو نفر حركت كند و به اندازه دانه جويى به يكى از آن دو نزديك تر نشود و شخصى كه حق را بگويد، چه به سودش باشد چه به زيانش . (٣٨٥) ))
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:((پنج چيز است كه در هر كس باشد از آن روز وحشت بزرگ در امان است : هر گاه عطايى از جانب خدا به او برسد بگو الحمد لله ، و هر گاه گناهى مرتكب شود بگويد استغفرالله ، و هر گاه مصيبتى به او رسد گويد انا لله و انا اليه راجعون ، و هر گاه حاجتى داشته باشد از پروردگارش بخواهد (بگويد اللهم انى اسئلك فلانا)؛ و هر گاه از چيزى بترسد به سوى پروردگارش پناهنده شود (بگويد اللهم انى اعوذ بك و الجاء اليك (٣٨٦) ).
همچنين از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده است كه((هر كس با فحشا يا خواهش نفسانى اش رو به رو شود و از ترس خداى عزوجل از آن دورى كند خداوند آتش دوزخ را بر او حرام مى كند و او را از وحشت بزرگ روز قيامت امان مى دهد و براى او آنچه را در قرآن وعده داده منجز مى كند، كه فرمود: و لمن خاف مقام ربه جنتان . (٣٨٧) )) (٣٨٨)
در حديثى ديگر فرمودند:((هر كس به جاى دشمنى با مردم با نفس خود به ستيز برآيد خداوند او را از ترس و وحشت روز قيامت امان خواهد داد (٣٨٩) )).
٧٨. آن روز يوم التغابن است
يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن و من يؤ من بالله و يعمل صلحا يكفر عنه سيئاته و يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خلدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم
تغابن : ٩
روزى كه همه شما را در محشر گرد آورد، آن روز، روز مغبونى است ، و هر كه به خدا ايمان بياورد و كار شايسته كند، گناهانش را مى ريزد و به بهشتهايى كه در آن نهرها جارى است داخل كند. آنجا جاودانه خواهند بود. اين كام يابى بزرگى است .
يوم الجمع
يكى از اسامى قيامت((يوم الجمع))است . در وجه تسميه قيامت به اين نام گفته اند: خداوند در قيامت از اولين مخلوق تا آخرين آنها را جمع مى كند:قل ان الاولين و الاخرين لمجموعون الى ميقات يوم معلوم ، (٣٩٠) (بگو همان اولين و آخرين همگى در موعد و روز معينى گردآورى مى شوند)، يا فرمود:و من اياته خلق السموات و الارض و ما بث فيهما من دابه و هو على جمعهم اذا يشاء قدير (٣٩١) (از آيات و نشانه هاى اوست آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و پراكنده ساخته است . او هر گاه بخواهد قادر بر جمع كردن آنهاست ).((دابه))يعنى جنبندگان و معمولا بر غير انسان اطلاق مى شود. در اينجا همان مسئله اى پيش مى آيد كه در بحث حشر مطرح كرديم ، و آن حشر همه موجودات است و در پى آن اين اشكال به ذهن خطور مى كند كه با اينكه غير انسان عقل و شعور و تكليف ندارد، چگونه قيامت و حشر و حساب دارد. آيه ٣٨ سوره انعام پاسخ اين اشكال را مى دهد و مى فرمايد:((آنها هم مانند شما امتهايى اند و مرتبه اى از عقل و شعور و تكليف هم به آنها داده شده است . در اين صورت نوعى متفاوت و مرتبه اى از حشر و نشر و قيامت هم براى آنها متصور خواهد بود. والله العالم (٣٩٢) .
وجه ديگر نام گذارى قيامت به((يوم الجمع))اين است كه خداوند ميان ارواح و اجسام جمع مى كند (معاد جسمانى ) يا بين انسان و عملش جمع مى كند يا بين ظالم و مظلوم جمع مى كند يا ميان اهل هدايت و ضلالت جمع مى كند يا ميان اهل بهشت و اهل جهنم جمع مى كند، يا از حيث اجتماع انبيا با امتهاى خود چنين ناميده شده است ، يا چون قيامت جامع بين بعث و حساب و جزاست((يوم الجمع))است .
((يوم التغابن)):((تغابن))از ريشه((غبن))به معناى گول زدن در معامله است ، خواه در خريد باشد يا در فروش . و((تغابن))مصدر باب تفاعل است ، و گرچه اين باب طرفينى است ، يعنى مغبون كردن يكديگر، هميشه به اين معنا به كار نمى رود، بلكه در اينجا به معناى ظهور غبنها است ، و((غابن))يعنى برنده و((مغبون))يعنى بازنده . از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه در توضيح يوم التغابن فرمودند:((بهشتيان قبل از آنكه به بهشت بروند خداوند جايگاه آنان را در جهنم در صورتى كه بدكار بودند نشان مى دهد تا حالات شكر آنان افزون شود؛ و جهنميان نيز قبل از آنكه وارد جهنم شوند خداوند جايگاه آنان را در بهشت در صورتى كه نيكوكار بودند نشان مى دهد تا حسرت و ندامت آنان زياد شود. پس در آن روز مومن وارث مقام كافر در بهشت مى شود و كافران در جهنم به جاى مومن قرار مى گيرند؛ و اين است يوم التغابن (٣٩٣) )).
بعلاوه ، شايد به قيامت از آن جهت((يوم التغابن))مى گويند كه هر يك از خلايق بر مقدار حظ و بهره خود حسرت مى خورد و مى بيند دنيا او را مغبون كرده است . كافر مى گويد: چرا مسلمان نشدم كه به بهشت روم و مومن مى گويد چرا بندگى بيشتر نكردم تا درجات بالاتر و بهترى داشته باشم . پس((غبن))كافر به سبب ترك ايمان است و((غبن))مومن به سبب تقصير بندگى و احسان .
امام على (عليه السلام) فرمودند:المغبون من شغل بالدنيا وفاته حظه من الاخره (٣٩٤) (مغبون كسى است كه به دنيا مشغول شود و بهره آخرت خود را از دست بدهد.)
٧٩. آن روز يوم الحسرة است
و انذرهم يوم الحسره اذ قضى الامر و هم فى غفله و هم لا يومنون
مريم : ٣٩
آنان را از روز حسرت ، كه كار به پايان آمده و آنان همچنان در حال غفلت و بى ايمانى اند. بترسان .
يكى از نامهاى قيامت((يوم الحسره))است . روزى كه خطاكاران بعد از آنكه نامه اعمال كرده هاى دنيايى خود را مى بينند حسرت و افسوسى درد آور آنها را فرا مى گيرد و سرمايه هاى خود را بر باد رفته مى بينند از اينكه به عمر و فرصتهاى خود كالاهايى فناپذير و آنى خريده اند كه هيچ به كار آنها نمى آيد. قرآن مى فرمايد:كذلك يريهم الله اعمالهم حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار (٣٩٥) (خداوند اين چنين اعمال آنها را به صورت حسرت زايى به آنان نشان مى دهد و هرگز از آتش خارج نخواهند شد.) البته همان طور كه در توضيح يوم التغابن گفتيم ، مرتبه اى از حسرت براى همه اهل محشر از مومنان تا كافران وجود دارد: مومنان و نكوكاران تاسف مى خورند كه اى كاش عمل صالح بيشترى انجام داده بوديم و درجه اخلاص و توحيدمان بالاتر بود تا امروز حظ و بهره بيشترى مى برديم ، و كافران و بدكاران هم تاسف مى خورند كه چرا به تعاليم انبيا توجه نكردند و چرا راه خدا و توحيد و عمل صالح را بر نگزيدند.يا حسره على العباد ما ياءتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤ ون (٣٩٦) (افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آنان نيامد، مگر اينكه او را استهزا كردند) آيات ٣١ سوره انعام و ٥٦ زمر و ٥٠ حاقه نيز مفاهيم مشابهى را بيان مى كند.
امام على (عليه السلام) فرمودند:ان اعظم الحسرات يوم القيامه حسرة رجل كسب مالا فى غير طاعه الله فورثه رجل فانفقه فى طاعه الله سبحانه فدخل به الجنه و دخل الاول به النار. (٣٩٧)
(بزرگترين حسرتها در روز قيامت حسرت خوردن شخصى است كه مالى را به گناه گرد آورد و آن را شخصى ديگر به ارث برد و در راه اطاعت خداى سبحان مصرف كرد و با آن وارد بهشت شد و گرد آورنده اولى وارد جهنم گرديد.) نيز حضرتش فرمودند:((همانا زيانكارترين مردم در معاملات و نوميدترين مردم در تلاش كسى است كه خويشتن را در راه گردآورى مال خسته و فرسوده كرد؛ اما تقديرها او را در رسيدن به خواسته اش يارى نكرد و با حسرت از دنيا رفت و با بار گناه به آخرت روى آورد.)) (٣٩٨)
((بدان كه دنيا سراى آزمايش است و دنياپرست در آن ساعتى نمى آسايد، جز آن كه در روز قيامت از آن افسوس مى خورد.)) (٣٩٩)
((عالمى كه به غير علم خود عمل كند چونان جاهل سرگردانى است كه از بيمارى نادانى شفا نخواهد گرفت ، بلكه حجت بر او قوى تر و حسرت و اندوه بر او استوارتر و در پيشگاه خدا به نكوهش سزاوارتر است .)) (٤٠٠)
امام صادق (عليه السلام) فرمودند:((افسوس پشيمانى و آه همه اش از آن كسى است كه از دانش و بينش خود بهره اى نگيرد و نداند آنچه مى كند به سود اوست يا به زيانش .)) (٤٠١)
٨٠. آن روز يوم الدين است
و ما ادراك ما يوم الدين ثم ما ادراك ما يوم الدين .
انفطار: ١٧ و ١٨
تو چه دانى كه روز جزا چيست ؟ باز هم تو چه مى دانى كه روز جزا چيست ؟
((دين))به معناى جزا و حساب و طاعت است . شريعت و قانون را از آن جهت((دين))گفته اند كه در آن طاعت و پاداش و جزاست .
آيات ٤ سوره فاتحه الكتاب و ٣٥ حجر و ٨٢ شعراء و ٢٠ صافات و ٧٨ ص ‍ و ١٢ ذاريات و ٥٦ واقعه و ٢٦ معارج و ٤٦ مدثر و ١١ مطففين و ٧ تين و ١ ماعون از روز قيامت به نام((يوم الدين))و از قيامت به دين ياد كرده اند. مگر نه اين است كه روشن ترين برنامه و اصلى ترين هدف برپايى قيامت برنامه دين ، يعنى جزا و پاداش و حساب الهى اعمال آدمى ، است . آرى ، يوم الدين روزى است كه پرده از روى اعمال و حقايق برداشته مى شود و بعد از محاسبه دقيق اعمال به هر كس جزايى موافق عملش داده مى شود. اين حقيقت((يوم الدين))است كه امام سجاد (عليه السلام) را چنان متاثير مى كرد كه حضرتش در نماز چون به آيه مالك يوم الدين مى رسيدند آن قدر آن را تكرار مى كردند كه نزديك بود روح از بدنشان پرواز كند:كان على بن الحسين اذا قرء مالك يوم الدين يكررها حتى يكاد ان يموت . (٤٠٢ )
بهترين توشه روز جزا: تقوا
امام على (عليه السلام) از ميدان صفين باز مى گشتند، به قبرستانى كه پشت دروازه كوفه بود رسيدند. رو به قبرستان كردند و مردگان را مخاطب قرار دادند و فرمودند:يا اهل الديار الموحشه و المحال المقفره و القبور المظلمه يا اهل التربه يا اهل الغربه يا اهل الوحده يا اهل الوحشه انتم لنا فرط سابق و نحن لكم تبع لاحق اما الدور فقد سكنت و اما الازواج فقد نكحت و اما الاموال فقد قسمت هذا خبر ما عندنا فما خبر ما عندكم ؟ ثم التفت الى اصحابه فقال : اما لو اذن لهم فى الكلام لاءخبروكم ان خير الزاد التقوى . (٤٠٣) (اى ساكنان خانه هاى وحشت زا و محله هاى خالى و گورهاى تاريك ، اى خفتگان در خاك ، اى غريبان ، اى تنها شدگان ، اى وحشت زدگان ، شما پيش از ما رفتيد و ما در پى شما روانيم و به شما خواهيم رسيد؛ اما خانه هايتان ديگران در آن سكونت گزيدند؛ و اما زنانتان با ديگران ازدواج كردند؛ و اما اموال شما در ميان ديگران تقسيم شد. اين خبرى است كه ما داريم . حال شما چه خبر داريد؟ سپس به اصحاب خود رو كردند و فرمودند: بدانيد كه اگر اجازه سخن گفتن داشتند شما را خبر مى دادند كه بهترين توشه تقواست .)
٨١. آن روز يوم الفصل است
لاى يوم اجلت ليوم الفصل و ما ادارك ما يوم الفصل .
براى چه روزى معين شود؟ براى روز فصل (و داورى ). و چه دانى كه روز فصل (و داورى ) چيست ؟
((فصل))به معناى بريدن و جدا كردن است - جدا كردن دو چيز از همديگر به طورى كه ميان آن دو فاصله باشد.
((يوم الفصل))يكى از اسامى روز قيامت است ، زيرا روز جدا كردن حق از باطل است ؛ يا مراد از آن روز حكومت و قضاوت حق است كه در نتيجه آن ، حق از ناحق و عادل از ظالم جدا شوند و هر يك راه خويش روند و از اين جهت((يوم الفصل))روز داورى پروردگار است ؛ و شايد از اين جهت آن را((يوم الفصل))گويند كه صفوف مؤ منان صالح از مجرمان بدكار جدا مى شود يا اينكه انسان از نزديك ترين دوستانش جدا مى شود يا به سبب جدايى پدر و مادر از فرزند و برادر از برادر و شخص از همسرش .
در آيات ٢١ سوره صافات و ١٧ نباء و ٣٨ مرسلات و ٤٠ دخان نيز از قيامت به((يوم الفصل))تعبير شده است .
اسماء القيامة
علاوه بر((يوم القيامة))كه حكايت از قيام همگانى خلايق در روز رستاخيز دارد و ٧٠ بار در ضمن آيات آمده ، قرآن نامهاى بسيارى بر روز قيامت نهاده كه هر يك بيانگر بعدى از آن روز است و گوياى بسيارى از واقعيات و حوادث آن روز؛ و حقيقتا تحت هر عنوانى سرى نهفته و هر يك پيام ، بلكه پيامها و درسهايى دارد. مرحوم ملامحسن فيض كاشانى بيش از صد نام از نامهاى قيامت را ذكر كرده است كه همه آنها منشاء قرآنى دارد. ما برخى از آنها را مى آوريم :
يوم الندامه (٤٠٤) (روز پشيمانى )؛ يوم المساله (٤٠٥) (روز بازپرسى )؛ يوم المسابقه (٤٠٦) (روز پيشى گرفتند)؛ يوم المنافسه (٤٠٧) (روز رقابت سالم )؛ يوم الزلزله (٤٠٨) (روز لرزه شديد)؛ يوم الواقعه (٤٠٩) (روز حادثه شديد)؛ يوم القارعه (٤١٠) (روز حادثه كوبنده )؛ يوم الراجفه (٤١١) (روز لرزاننده مقدم )؛ يوم الرادفه (٤١٢) (روز لرزاننده مؤ خر)؛ يوم الغاشيه (٤١٣) (روز پوشاننده و فراگيرنده )؛ يوم الداهيه (٤١٤) (روز بلاى بدون چاره )؛ يوم الحاقه (٤١٥) (قطعى الوقوع )؛ يوم الطامه (٤١٦) (روز حادثه غلبه كننده )؛ يوم الصاخة (٤١٧) (روز فرياد كركننده )؛ يوم التلاق (٤١٨) (روز ملاقات )؛ يوم الفرار (٤١٩) (روز گريختن )؛ يوم المساق (٤٢٠) (روز رانده شدن به سوى پروردگار)؛ يوم التناد (٤٢١) (روز ندا دادن يكديگر)؛ يوم الحساب (٤٢٢) (روز شمارش )؛ يوم المآب (٤٢٣) (روز بازگشتنگاه )؛ يوم العذاب (٤٢٤) (روز عقوبت و شكنجه )؛ يوم القرار (٤٢٥) (روز ثبات و سكون )؛ يوم اللقاء (٤٢٦) (روز رو به رو شدن )؛ يوم البقاء (٤٢٧) (روز ماندن )؛ يوم القضاء (٤٢٨) (روز داورى )؛ يوم الجزاء (٤٢٩) (روز مكافات )؛ يوم الحشر (٤٣٠) (روز گردآورى )؛ يوم الوعيد (٤٣١) (روز وعده شر)؛ يوم العرض (٤٣٢) (روز آشكار شدن )؛ يوم الوزن (٤٣٣) (روز سنجش )؛ يوم الحق (٤٣٤) (روز ثابت و واقعيت دار)؛ يوم الحكم (٤٣٥) (روز داورى )؛ يوم البعث (٤٣٦) (روز برانگيختن )؛ يوم الفتح (٤٣٧) (روز پيروزى )؛ يوم الخزى (٤٣٨) (روز خوارى )؛ يوم عظيم (٤٣٩) (روزى بزرگ )؛ يوم النفخه (٤٤٠) (روز دميدن در صور)؛ يوم المعاد (٤٤١) (روز بازگشتن )؛ يوم الموعود (٤٤٢) (روز نويد داده شده )؛ (٤٤٣) يوم البروز (روز آشكار شدن حقايق )؛ يوم الجزع (٤٤٤) (روز ناله و بى تابى ) يوم الخلود (٤٤٥) (روز جاودانگى ).
٨٢. چهره هايى سفيدند و چهره هايى سياه
يوم تبيض وجوه و تسود وجوه فاما الذين اسودت وجوههم اكفرتم بعد ايمانكم فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون و اما الذين ابيضت وجوههم ففى رحمه الله هم فيها خالدون .
آل عمران : ١٠٦ و ١٠٧.
در آن روز كه گروهى سپيدروى و گروهى سيه روى شوند. به آنان كه سيه روى شده اند مى گويند: آيا شما پس از ايمان آوردنتان كافر شديد؟ به سبب كافر شدنتان بچشيد عذاب خدا را! اما آنان كه سپيدروى شده اند، همواره غرق در رحمت پروردگار باشند.
((تبيض))از ماده((بيض))و((بياض))به معناى سفيدى است .
((تسود))از ماده((سود))و((سواد))به معناى سياهى است ؛ و((سيد))هم كه به معناى رئيس و آقاست ، از آن جهت كه جماعت كثير را((سواد))مى گويند و سيد آن كسى است كه متولى آن جماعت باشد: مانند سيد القوم .
امام صادق (عليه السلام) از پدرش و ايشان از جدش نقل كرده اند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:يا على تخرج انت و شيعتك من قبوركم و وجوهكم كالقمر ليلة البدر... (٤٤٦) (اى على ، تو و شيعيان تو در حالى از قبرهاى خود بيرون مى آييد كه صورتهاى شما همچون ماه در شب بدر (قرص كامل ) است و از شما شدتها و سختيها برطرف شده و غصه ها زايل گرديده است و در زير سايه عرش قرار خواهيد گرفت ؛ مردم مى ترسند، اما شما خوف و ترس نخواهيد داشت ؛ مردم محزون اند، اما شما غم و اندوهى داريد؛ براى شما سفره بهشتى نهاده مى شود، در حالى كه ديگران پاى حساب اند.)
نگاهى ديگر به معاد جسمانى
يكى از ماديون از امام صادق (عليه السلام) پرسيد: چگونه انسان مبعوث مى شود در حالى كه بدنش پوسيده و اعضايش متفرق شده است ، به طورى كه عضوى در سرزمينى خوراك درندگان شده و عضو ديگر را موريانه خورده اند و جزء ديگرش خاك شده و آن را گل كرده اند و با آن ديوارى بنا شده است ؟ امام در پاسخ فرمودند: آن خدايى كه انسان را از عدم و نيستى آفريد و او را بدون اينكه مثال و نقشه اى از پيش داشته باشد خلق كرده و او را به تصوير كشيده مى تواند اين مرده متفرق الاعضاء را برگرداند. عرض ‍ كرد: اين مطلب را بيشتر توضيح دهيد: امام فرمودند: بعد از مرگ ، روح انسان در مكانى كه براى آن مهيا شده قرار دارد: روح نيكوكار در روشنايى و گشايش و روح بدكار در تنگى و تاريكى ؛ و بدن خاك مى شود - همان خاكى كه از آن آفريده شده است ؛ و آنچه درندگان و حشرات خورده اند نيز در خاك در نزد خداوند محفوظ مى ماند - خدايى كه هيچ ذره اى در تاريكيهاى زمين از او غايب نيست و عدد تمامى اشيا و وزن آنها را مى داند؛ و بدن روحها مانند طلا در خاك است و به هنگام بعث و حشر بارانى شروع مى شود كه براى نشر انسان است . آن گاه خاك به سان زده شدن مشك به هم زده مى شود؛ و هنگامى كه با آب شستشو شد، خاك همه آدميان چون طلا مى درخشد، مانند كره اى مى شود كه پس از زدن مشك روى ماست جمع مى شود. در اين هنگام ، خاكهاى هر قالب از بدن انسان به اذن خداوند قادر جمع مى شود و به مكانى كه روح در آنجاست منتقل مى شود و به اذن صورتگر به شكل نخستين خود باز مى گردد و با روح جمع مى شود. در اين هنگام است كه بدن از دل خاك بيرون مى آيد و هيچ كم و كسرى در خود نمى بيند. (٤٤٧)
جميل بن دراج هم از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه((هرگاه خداوند اراده فرمايد تا مردگان را زنده كند، بارانى به مدت چهل روز از آسمان نازل مى كند. پس بر اثر آن بندهاى بدن مردگان به هم مى پيوندد و گوشتها روييده مى شود.)) (٤٤٨)
۸
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٨٣. مردم به سه گروه مى شوند
بسم الله الرحمن الرحيم
اذا وقعت الواقعه ليس لوقعتها كاذبه خافضه رافعه اذا رجت الارض رجا و بست الجبال بسا فكانت هباء منبثا و كنتم ازواجا ثلاثه فاصحب الميمنه ما اصحاب الميمنه و اصحاب المشمئه ما اصحاب المشئمه و السابقون السابقون .
واقعه : ١ - ١٠.
به نام خداى بخشاينده مهربان . چون قيامت واقع شود، كه در واقع شدنش ‍ هيچ دروغ نيست ، گروهى را خواركننده است و گروهى را برافرازنده . آن گاه كه زمين به سختى بلرزد و كوهها به تمامى متلاشى شوند و چون غبارى پراكنده گردند، شما سه گروه باشيد: يكى ، اهل سعادت ، اهل سعادت چه حال دارند؟ ديگر، اهل شقاوت ، اهل شقاوت چه حال دارند؟ سه ديگر، آنها كه سبقت جسته و اكنون پيش افتاده اند.
((خافضه))از((خفض))به معناى فرو آوردن است ؛ و((خافضه))يعنى فرود آورنده .
((رافعه))از((رفع))به معناى بالا بردن است ، و((رافعه))و((رفيع))يعنى بالا برنده .
((رجت))از ريشه((رج))به معناى حركت دادن و حركت كردن است .
((بست))از ماده((بس))به معناى كوبيده و نرم شده است .
ابن عباس مى گويد از سلمان فارسى شنيدم كه مى گفت :((زمانى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در بستر بيمارى و مرگ بود، بر آن حضرت وارد شدم و در مقابل آن حضرت نشستم . فاطمه زهراء هم داخل شدند؛ و همين كه چشمشان به وضع و حال پدر افتاد، اشك از ديدگانشان بر روى گونه هايشان جارى شد. پيامبر كه متوجه گريه كردن ايشان شده بودند فرمودند: دخترم براى چه گريه مى كنى ؟ حضرت فاطمه عرض ‍ كردند: چگونه نگريم ، در حالى كه حال و وضع شما را مى بينم ؟ اى رسول خدا، بعد از شما چه كسى براى ماست ؟ پيامبر به ايشان فرمودند: خدا براى شماست . بر او توكل كن و صبر و استقامت پيشه كن ، آن گونه كه پدرانت ، انبياى الهى ، و مادرانت ، همسران آنان صبر كردند. اى فاطمه ، مگر نمى دانى كه خداوند تبارك و تعالى پدرت را برگزيد. پس او را پيامبر قرار داد و به عنوان رسول خودش برانگيخت . سپس على را برگزيد و او را به تزويج تو در آورد و وصى پيامبرش قرار داد. پس او، بعد از پدرت ، بزرگ ترين حق را بر گردن مردم دارد. او از جهت اسلام پيش گام ترين و از جهت بزرگى عزيزترين و از جهت اخلاق زيباترين است . در راه خدا و در راه من ، شديدترين غضب را دارد؛ و از جهت روحى ، شجاع ترين مردم است ؛ و استوارى و دلاورى او ممتاز و از جهت عطا سخى ترين مردم است . سلمان در ادامه مى گويد: با شنيدن اين سخنان پيامبر، فاطمه به شدت شاد و مسرور شد. پس پيامبر به او فرمودند: اى دخترم ، آيا خوشحال شدى ؟ عرض كردند: بله ، يا رسول الله . شما مرا هم خوشحال كرديد و هم محزون . حضرت فرمودند: كارهاى دنيا همه همين گونه است : خوشحالى و اندوهش با هم است . آيا مى خواهى درباره همسرت خبر بيشترى بازگو كنم ؟ عرض كردند: بله ، يا رسول الله . حضرت فرمودند: همانا على اولين مؤ من به خدا و پسر عم رسول خدا و برادر پيامبر و جانشين رسول خدا و همسر دختر پيامبر است . و فرزندانش نوه هاى رسول خدايند؛ و عمويش ، سيد الشهداء، عموى رسول خدا و برادرش جعفر، پروازكننده در بهشت ، پسر عم رسول الله است ؛ و مهدى ، كه عيسى پشت سرش نماز مى خواند، از اوست . پس اينها ويژگيها و امتيازاتى است كه به احدى قبل از او و يا بعد از او نداده اند و نخواهند داد. اى دخترم ، آيا تو را خوشحال كردم ؟ فاطمه عرض كردند: بله ، يا رسول الله ، حضرت فرمودند: آيا مى خواهى خبر بيشترى درباره همسرت بدهم ؟ عرض كردند: بله . حضرت فرمودند: خداوند تبارك و تعالى مردم را بر دو قسم آفريد. پس من و همسرت را در قسم دوم آن قرار داد كه فرمود: فاصحاب الميمنه ما اصحاب الميمنه . پس ‍ آن دو قسم را سه قسم كرد. پس من و همسرت را در قسم سوم آن قرار داد؛ و آن سخن خداست كه فرمود:والسابقون السابقون اولئك المقربون فى جنات النعيم . (٤٤٩)
٨٤. ترازوهاى عدل برپا مى شود و به احدى ظلم نمى شود
و نضع الموازين القسط ليوم القيامه فلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبه من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين .
انبياء: ٤٧.
روز قيامت ترازوهاى عدل را تعبيه مى كنيم ، و به هيچ كس ستم نمى شود. اگر عملى به سنگينى يك خردل هم باشد، به حسابش مى آوريم ، كه ما حساب كردن را بسنده ايم .
((موازين))از ريشه((وزن))به معناى سنجش و اندازه گيرى است ؛ و((ميزان))آلت وزن است ؛ و آن هر چيزى است كه با آن سنجش و اندازه گيرى شود و جمع آن((موازين))است .
((قسط))به معناى عدالت است .
((مثقال))مصدر ميمى است به معناى ثقل و سنگينى .
((خردل))دانه اى بسيار ريز است - دانه اى مخصوص با خاصيت دارويى ؛ و نيز به تخم تره تيزك نيز((خردل))مى گويند. در اين آيه خداوند مى فرمايد: ميزان قسط و حق و عدل است ؛ و به حدى ميزان قيامت دقيق است كه يك ذره ، اگر چه به اندازه خردل باشد، در محاسبه مى آيد و معلوم مى شود كه آن ذره آيا خدايى بوده و به سمت خدا بوده يا غير خدايى و براى هواى نفس بوده است .
از امام صادق (عليه السلام) درباره موازين قسط پرسيدند. حضرت فرمودند:((هم الانبياء و الاوصياء)) (٤٥٠) (آنان انبيا و جانشينانشان اند.) دليل اين سخن هم اين است كه انبيا و اوصيا و امامان (عليهم السلام ) به عنوان انسانهاى كامل تحقق عينى حق و از مصاديق و معيارهاى حق و عدل و قسطاند.
ميزان چرا؟ و چگونه ؟
هشام بن حكم روايت مى كند كه((زنديقى از مخالفان امام صادق (عليه السلام) از حضرت پرسيد: آيا چنين نيست كه اعمال وزن مى شوند؟ امام فرمودند: نه . حقيقت اين است كه اعمال جسم نيستند تا وزن شوند، بلكه وزن كردن در چگونگى و كيفيت و جهت آنچه عمل مى كنند است . (نه در خود اعمال ، يعنى سلسله حركات طبيعى كه از انسان صادر مى شود؛ و اعمال به اين معنا صفاتى است كه وزنى براى آنها نيست .) وانگهى كسى به وزن كردن چيزى نياز دارد كه عدد اشيا و سنگينى و سبكى آنها را نداند، در حالى كه هيچ چيزى بر خداوند پوشيده نيست . زنديق گفت : پس معناى ميزان چيست ؟ امام فرمودند: ميزان يعنى عدل . او گفت : معناى اين آيه در قرآن چيست : من ثقلت موازينه ؟ (٤٥١) امام فرمودند: يعنى من رجح عمله (كسى كه عملش بچربد و راجح باشد.)) (٤٥٢)
در واقع امام از دو طريق پاسخ فرمودند: ١) عمل صفتى است كه وزنى ندارد تا توزين شود؛ ٢) خداوند نياز به توزين اشيا ندارد، زيرا به عدد و وزن آنها عالم است .
پس مراد از توزين بررسى كيفيت و جهت و چگونگى عمل است . دو عمل نگاه كردن را در نظر بگيريد: يكى نگاه به حلال است و يكى نگاه به حرام . توزين براى خود عمل نگاه كردن نيست ؛ زيرا در نفس هر عمل طبيعى كه از انسان سر مى زند طاعت و معصيت شريك اند و تفاوى بين آنها نيست ، بلكه صفات و كيفيات و جهاتى كه به اعتبار قوانين اجتماعى يا دينى الهى بر آن عمل بار مى شود توزين مى شود.
بنابراين و بر اساس ادله قوى ، در عالم حشر، پس از قرار گرفتن انسان در برابر نامه عمل خود، نظمى پيش مى آيد كه كل نامه اعمال و رفتار و جهت گيرى هاى انسان در عالم دنيا به وزن گذاشته مى شود؛ به اين معنا كه حقيقت روش و حركت و ماحصل زندگى معلوم مى شود كه به لحاظ ظاهر و باطن گرايش به سوى خدا داشته يا به سوى غير خدا.
٨٥. اعمال كافران همچون سراب
والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيئا و وجد الله عنده فوفاه حسابه والله سريع الحساب او كظلمت فى بحر لجى يغشه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمت بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم يكد يراها و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور.
نور: ٣٩ و ٤٠
اعمال كافران چون سرابى است در بيابانى . تشنه ، آبش پندارد و چون بدان نزديك شود هيچ نيابد و خدا را نزد خود يابد كه جزاى او را به تمام بدهد. و خدا زود به حسابها مى رسد. يا همانند تاريكيهايى است در درياى ژرف كه موجش فرو پوشد و بر فراز آن موجى ديگر و بر فرازش ابرى است تيره ، تاريكيهايى بر فراز يكديگر، آن سان كه اگر دست خود بيرون آرد آن را نتوان ديد. و آن كه خدا راهش را به هيچ نورى روشن نكرده باشد، هيچ نورى فرا راه خويش نيابد.
((سراب))از ماده((سرب))رفتن در سرازيرى است .((سراب))شعاعى است كه در وقت ظهر آب جارى به نظر مى رسد؛ و چون در نظر بيننده مثل آب ، جارى است و در حركت و مرور است به آن((سراب))مى گويند.
((قيعه))به معنى((قاع))يا جمع((قاع))به معنى زمين هموار و مسطحى است كه كوه و جنگل در آن نباشد،((صفصف))هم به همين معناست .
((ضمئان))يعنى عطشان و((ظماء))يعنى عطش .
((لجى))به معناى درياى بزرگ و متلاطم است از ماده((لج))؛ و((لجاج))به معناى اصرار و پى گيرى كردن شخص در كار نادرست است . به پى گيرى امواج دريا و قرار گرفتن آنها پشت سر هم((لجى))گفته اند.
آرى ، نور حقيقى فقط نور خدا و ايمان و هدايت است . بقيه هر چه هست ظلمت و تاريكى است . آب حيات زندگى ، كه تشناگان را سيراب مى كند، آب ايمان و معرفت الله است . بقيه هر چه هست سرابى است كه وقتى تشنه به سراغ آن مى رود هيچ است . آيات ١٤٧ سوره اعراف و ٢٢ و ٢٣ فرقان و ٢١ و ٢٢ آل عمران نيز گوياى اين حقيقت است .
ميزان براى چه كسانى است ؟
وضع ميزان درم حشر و موقف توزين اعمال مربوط به افراد متوسط است ، يعنى كسانى كه به خداى تعالى اعتقاد و به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ايمان داشته اند و احيانا گناهانى هم داشته اند. براى ايشان ميزان برپا مى شود تا سنگينى و سبكى اعمال صالح يا فاسد آنها محرز شود و عدل درباره آنها اقامه شود؛ اما اوليا و انبيا و امامان (عليهم السلام ) كه همه جهات زندگى شان خدايى بوده است و اساسا غير خدا در اعمال و افكار و رفتارشان جايى نداشته ، اعمالشان توزين نمى شود.
از طرف ديگر كفار و مشركان هم در روز قيامت اعمالشان توزين نمى شود، زيرا نيت و خواست آنها اصلا اجر اخروى نبوده است و اساسا معتقد به قيامت و جهان ديگر نبوده اند و فقط طالب پاداش دنيا بوده اند و غالبا به آن هم رسيده اند؛ و اين معامله خداوند با آنها عين عدل الهى است ؛ و در حقيقت اجراى عدالت درباره آنها همين است كه اعمالشان ديگر توزين نشود.
علاوه بر اين ، چنان كه گفتيم ، ميزان حق و عدل و قسط است ؛ و موازين انبيا و اوصيا و امامان (عليهم السلام )اند؛ و كافران و مشركان و مجرمان چيزى از حق و حقيقت و خدا در اعمالشان نيست تا وزن شود؛ و اساسا مسئله توزين اعمال آنها سالبه به انتفاء موضوع است ؛ و اگر هم چيزى بوده باشد، به كفر و ظلم و الحاد و شركشان از بين رفته است .
لذا قرآن مى فرمايد:اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامه وزنا. (٤٥٣) (آنان كسانى اند كه آيات پروردگارشان و لقاى او را انكار كردند. در نتيجه ، اعمالشان تباه گرديد و روز قيامت بر آنها وزنه و ميزانى نخواهيم نهاد.)
٨٦. ايست ! بايد بازپرسى شويد
وقفوهم انهم مسئولون .
صافات : ٢٤
و نگهداريدشان ؛ بايد بازخواست شوند.
يكى از مواقف قيامت موقف سؤ ال و حساب است .
بر اساس آيات قرآن انسانها هم از كرده هايشان سوال مى شوند - زيرا فرموده است :((و لتسئلن عما كنتم تعملون .)) (٤٥٤) (و يقينا شما از آنچه انجام مى داديد بازپرسى خواهيد شد) و نيز فرموده است :((فو ربك لنسئلنهم اجمعين عما كانوا يعملون .)) (٤٥٥) (سوگند به پروردگارت كه از همه آنها درباره آنچه مى كرده اند پرسش مى كنيم ) - و هم از همه نعمتهايى كه خداوند روزى انسان كرده است - زيرا فرموده است :((ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم .)) (٤٥٦) (سپس در آن روز از نعمتهايى كه داشته ايد بازپرسى خواهيد شد) و نيز فرموده از ابزار ادراكى شما، كه وسيله شناخت شما از عالم و از يكديگر بود و با آن مى توانستيد روابط بين خود و خدا، خود و ديگران و رابطه خودتانان با خودتان را تنظيم كنيد سوال خواهيم كرد:((ان السمع و البصر و الفؤ اد كل اولئك كان عنه مسئولا.)) (٤٥٧) (همانا گوش و چشم و دل - همه مسئول اند.) همچنين خداوند از عهدها و پيمانهايى كه از بندگانش گرفته نيز سوال خواهد كرد كه اعظم آنها عهد بندگى خدا و اطاعت از اولياى الهى بوده است ؛ زيرا فرموده است :((و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا.)) (٤٥٨) (و به عهد خود وفا كنيد كه از عهد سوال مى شود) و((و كان عهد الله مسئولا.)) (٤٥٩) (و درباره عهد الهى سوال خواهد شد.)
امام رضا (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده اند((اول ما يساءل عنه العبد حبنا اهل البيت .)) (٤٦٠) (نخستين چيزى كه از بنده سوال مى شود دوستى و ولايت ما اهل بيت است .)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:لا تزول قدما عبد يوم القيامه حتى يساءل عن اربع عن عمره فيما افناه و عن شبابه فيما ابلاه و عن ماله من اين اكتسبه و فيما انفقه و عن حبنا اهل البيت . (٤٦١) (بنده در روز قيامت قدم از قدم بر نمى دارد، مگر اينكه از چهار چيز سوال مى شود: از عمرش ، كه در چه راهى آن را صرف كرد؛ و از جوانى اش ، كه چگونه آن را به پيرى رساند؛ و از مالش ، كه از كجا در آورد و در چه راهى هزينه كرد؛ و از دوستى ما اهل بيت است .
امام على (عليه السلام) فرمودند:اتقوا الله فى عباده و بلاده فانكم مسئولون حتى عن البقاع و البهايم اطيعو الله و لا تعصوه و اذا راءيتم الخير فخذوا به و اذا راءيتم الشر فاعرضوا عنه . (٤٦٢) (از خدا بترسيد و تقوا پيشه كنيد، زيرا شما در پيشگاه خداوند از شهرها و خانه ها و حيوانات هم سوال و بازپرسى مى شويد. خدا را اطاعت كنيد و از فرمان خدا سر باز مزنيد. اگر خبرى ديديد برگزينيد و اگر شر و بدى ديديد از آن دورى كنيد.)
٨٧. خداوند: چه پاسخى به پيامبران من داديد؟
و يوم يناديهم فيقول ماذا اجبتم المرسلين فعميت عليهم الانبآء يومئذ فهم لا يتسائلون .
قصص : ٦٥ و ٦٦
و روزى كه خدا ندايشان دهد و گويد: پيامبران را چگونه اجابت كرديد؟ در اين روز خبرها بر آنان پوشيده شود و از يكديگر نيز نتوانند پرسيد.
خداوند در سه آيه قبل از اين مى فرمايد:((روزى را به خاطر آوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد: كجايند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد؟ گروهى از معبودان ، كه فرمان عذاب درباره آنها مسلم شده است ، مى گويند: پروردگارا، ما اين عابدان را گمراه كرديم . آرى ، ما آنها را گمراه كرديم ، همان گونه كه خود گمراه شديم . ما از آنها بيزارى مى جوييم . آنها در حقيقت ما را نمى پرستيدند، بلكه هواى نفس خويش را پرستش ‍ مى كردند. به آنها گفته مى شود شما معبودهايتان را، كه شريك خدا مى پنداشتيد، بخوانيد تا شما را يارى كند. آنها معبودهايشان را مى خوانند، ولى جوابى به آنها نمى دهند. در اين هنگام ، عذاب الهى را با چشم خود مى بينند و آرزو مى كنند كه اى كاش هدايت يافته بودند.)) (٤٦٣)
آن گاه خداوند در پى سوال از معبودهاى آنها مى پرسد: با فرستادگان و پيامبران من چه كرديد؟ مسلما آنها براى اين سوال پاسخى ندارند: اگر بگويند دعوت آنها را اجابت كرديم ، كه دروغ گفته اند؛ و اگر هم بگويند آنها را اذيت كرديم و تكذيبشان كرديم ، بر عذاب خود مهر تاييد زده اند. قرآن مى فرمايد اينجا موقفى است كه به آنها اجازه هيچ سخنى داده نمى شود. همين سوال را خداوند در قيامت از پيامبران مى كند:يوم يجمع الله الرسل فيقول ماذا اجبتم قالوا لا علم لنا انك انت علام الغيوب . (٤٦٤) (روزى كه خداوند پيامبران را جمع مى كند و به آنها مى گويد در برابر دعوت شما چه پاسخى به شما داده شد؟ مى گويند ما چيزى نمى دانيم . تو خود از همه اسرار نهان آگاهى .) شايد اين آيه شريفه نيز اشاره به اين دو سوال باشد:فلنسئلن الذين اءرسل اليهم و لنسئلن المرسلين . (٤٦٥) (به يقين از كسانى كه پيامبران به سوى آنها فرستاده شدند (امتها) سوال خواهيم كرد و از پيامبران هم سوال مى كنيم .)
امام رضا (عليه السلام) از پدران گراميشان و آنها از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده اند كه((خداوند از همه خلق حساب مى گيرد، مگر مشركان به خدا. پس آنان در روز قيامت حساب و سوالى ندارند و به آنان فرمان داده مى شود تا به آتش بروند.)) (٤٦٦)
امام باقر (عليه السلام) فرمودند:((دقت خداوند در حساب روز قيامت متناسب با ميزان عقل و معرفتى است كه در دنيا به بندگان داده است .)) (٤٦٧)
از امام على (عليه السلام) درباره حسابرسى خداوند در قيامت پرسيدند كه چگونه با وجود انبوه خلايق خداوند به حساب آنان مى رسد. حضرت فرمودند:((كما يرزقهم على كثرتهم .))(همان گونه كه آنان را با وجود زيادى شان روزى مى دهد.) پرسيدند: چگونه حساب مى گيرد با اينكه او را نمى بينند؟ حضرت فرمودند:((كما يرزقهم و لا يرونه))(همان گونه كه روزى مى دهد و آنها او را نمى بينند.) (٤٦٨)
٨٨. ريز و درشت اعمال در نامه اى مى آيد
و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا مال هذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربك احدا.
كهف : ٤٩
دفتر اعمال گشوده شود. مجرمان را بينى كه از آنچه در آن آمده است بيمناك اند و مى گويند: واى بر ما، اين چه دفترى است كه هيچ گناه كوچك و بزرگى را حساب ناشده رها نكرده است ! آنگاه اعمال خود را در مقابل خود بيايند؛ و پروردگار تو به كسى ستم نمى كند.
آيات قرآن در باب نامه اعمال متعدد است و از جنبه هاى مختلف قابل تاءمل و توجه است . يك جنبه مهم آن اين است كه ريز و درشت و پنهان و آشكار اعمال همه در آن موجود و حاضر است :لله ما فى السماوات و ما فى الارض و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله . (٤٦٩) (آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست و اگر آنچه را در دل داريد آشكار سازيد يا پنهان ، خداوند شما را به طبق آن محاسبه مى كنيد)؛و ان عليكم لحافظين كراما كاتبين يعلمون ما تفعلون . (٤٧٠) (و بى شك نگاهبانانى بر شما گمارده شده است والامقام و نويسنده كه مى دانند شما چه مى كنيد)ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجويهم بلى و رسلنا لديهم يكتبون . (٤٧١) (آيا آنان مى پندارند كه ما اسرار نهانى و سخنان در گوشى آنان را نمى شنويم ؟ آرى ، رسولان و فرشتگان ما در نزد آنهايند و مى نويسند).
از اين رو قرآن مى فرمايد كه همه مى فهمند كه اگر از خداوند غافل بوده اند خداوند از آنان غافل نبوده است :يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا احصاه الله و نسوه . (٤٧٢) (در آن روز كه خداوند همه آنها را بر مى انگيزد و از اعمالى كه انجام دادند با خبر مى سازد - اعمالى كه خداوند حساب آن را نگه داشته و آنها فراموششان كردند.)
يك جنبه مهم ديگر نامه اعمال اين است كه اين كتاب فقط از واقعيات و حقايق سخن مى گويد، بى هيچ خطا و لغزشى :((و لدينا كتاب ينطق بالحق .)) (٤٧٣) (و نيز ما كتابى است كه به حق سخن مى گويد).
يك جنبه ديگر نامه اعمال اين است كه آيا كتاب قيامت شخصى است يا جمعى . با بررسى آيات قرآن روشن مى شود كه در عالم قيامت سه نوع كتاب و نامه اعمال وجود دارد: (٤٧٤)
يك كتاب واحد و جامع وجود دارد، كه حساب اعمال همه خلايق در آن ثبت است ، از اولين تا آخرين ، زيرا قرآن مى فرمايد:((و وضع الكتاب))؛ ديگر كتابى است كه براى هر امتى تنظيم شده ، يعنى اعمال يك امت در آن ثبت و درج شده است :((كل امة تدعى الى كتابها.)) (٤٧٥) (هر امتى به سوى نامه اعمالش خوانده مى شود.) يا اين آيه :((هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق .)) (٤٧٦) (اين كتاب ماست كه عليه شما به حق گوياست )؛ و سوم كتاب و نامه اى است كه خاص هر انسان است :و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و تخرج له يوم القيامه كتابا يلقاه منشورا. (٤٧٧) (و اعمال هر انسانى را بر گردنش آويخته ايم و روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى بيند.)
نكته ديگر اين كه نامه اعمال از جنس كاغذ و كتاب نيست ؛ بلكه مجموعه اى گويا و مجسمه اعمال است - اعمالى كه به صورت نيروهاى پراكنده در اين جهان از نظرها محو شده ، اما در حقيقت نابود نشده است و به فرمان خداوند در موقع مقرر بدل به ماده مى شود و به صورتهاى مناسبى تجسم مى يابد: اعمال نيك به صورتهاى زيبا و اعمال بد در چهره هايى زشت .
٨٩. در دادگاه بى نظير الهى ، امتها به زانو مى نشينند
و ترى كل امة جاثيه كل امة تدعى الى كتبها اليوم تجزون ما كنتم تعملون هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون .
جاثيه : ٢٨ و ٢٩
هر امتى را ببينى كه به زانو در آمده است ؛ و هر امتى را براى گرفتن نامه اعمالش بخوانند. در چنين روزى در برابر اعمالى كه كرده ايد پاداش ‍ مى بيند. اين نوشته ماست كه به حق سخن مى گويد، زيرا ما كارهايى را كه مى كرده ايد مى نوشته ايم .
((جاثيه))از ماده((جثى))، به معناى به زانو نشستن ، يعنى به زانو در آمده .
((نستنسخ))از ماده((نسخ))، به معناى زايل كردن و از بين بردن ، يعنى چيزى را زايل كنيم و چيز ديگرى در جاى آن قرار دهيم . از اين رو بعضى آن را به معناى((نقل))دانسته اند. اين ريشه سپس درباره نوشتن كتابى از روى كتاب ديگر به كار رفته است و براى آن كلمه((استنساخ))را ساخته اند.
آرى ، امتها در دادگاه بزرگ و بى نظير الهى در قيامت از شدت ضعف و ترس ‍ و وحشت به زانو مى نشينند و آماده اند تا فرمان الهى و حكم نهايى دادگاه درباره آنها قرائت شود و به سرنوشت ابدى خود تن مى دهند. نامه اى را در مقابل خود مى بينند كه در آن از هيچ چيز فروگذار نشده است ؛ هيچ گناه كوچكى به سبب كوچكى و هيچ گناه بزرگى به علت اينكه واضح است و همه مى دانند ثبت نشده نيست و آنچه در مقابلشان هست خود اعمال است كه هر يك به صورت مناسب خود مجسم مى شود، نه اينكه نوشته شده آن ؛ يعنى نامه اعمال چيزى شبيه دفتر و كتاب معمولى دنيا نيست ، بلكه مجموعه اى است گويا، آن هم گويا به حق و بى كم و كاست و حكايتگر واقعيات .
امام على (عليه السلام) مى فرمايند:اعلموا عباد الله ان عليكم رصدا من انفسكم و عيونا من جوارحكم و حفاظ صدق يحفظون اعمالكم و عدد انفاسكم ... (٤٧٨) (اى بندگان خدا، بدانيد كه از شما نگاهبانانى بر شما گماشته اند و ديدبانهايى از پيكرتان برگزيده و حافظان راست گويى كه اعمال شما را حفظ مى كنند و شماره نفسهاى شما را مى شمارند. نه تاريكى شب شما را از آنان مى پوشاند و نه درى محكم شما را از آنها پنهان مى كند.)
پرواز تا بهشت
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده است كه((هنگامى كه روز قيامت برپا شود، خداوند بر گروهى از امت من بالهايى مى روياند كه به وسيله آنها از قبرهايشان تا بهشت پرواز مى كنند و در بهشت مى گردند و راه مى روند و هر گونه كه بخواهند بهره مندند. پس گروهى از ملائكه به آنها مى گويند: آيا شما موقف حساب را ديديد؟ مى گويند: حسابى نديديم . مى پرسند: آيا موقف صراط را ديديد؟ مى گويند: صراطى نديديم . مى پرسند: آيا جهنم را ديديد؟ مى گويند: چيزى نديديم . ملائكه مى گويند: شما از امت كدام پيامبريد؟ مى گويند: ما از امت محمديم . مى پرسند: شما را به خدا براى ما بگوييد اعمال شما در دنيا چه بوده كه به چنين مقام و امنيت رسيديد؟ مى گويند: دو خصلت داشتيم كه منجر شد به اينكه خداوند ما را به بزرگى و زيادى رحمتش به اين جايگاه برساند. مى پرسند: آن دو خصلت چيست ؟ مى گويند: يكى اينكه در خلوت و پنهانى از خدا حيا كرديم و گناه نكرديم ؛ و ديگر اينكه به قسمت كمى كه خداوند روزى ما كرده بود راضى و خشنور بوديم . ملائكه مى گويند: اين مقام سزاوار شماست .)) (٤٧٩)
٩٠. نامه هر كس را به گردنش آويخته اند و به او مى گويند: بخوان
و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقاه منشورا اقراء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا.
اسراء: ١٣ و ١٤
كردار نيك و بد هر انسانى را چون طوقى به گردنش آويخته ايم ؛ و در روز قيامت براى او نامه اى گشاده بيرون آوريم تا در آن بنگرد. بخوان نامه ات را. امروز تو خود براى حساب كشيدن از خود بسنده اى .
((طائر))به معناى پرنده است و عربها با پرندگان فال مى زدند. به اين ترتيب كه در مسافرت پرنده اى را كه از نزدشان مى گذشت به پرواز وا مى داشتند: اگر از چپشان به راستشان مى گذشت فال نيك مى زدند و اگر بالعكس مى پريد به فال بد مى گرفتند. لذا فال بد را((تطير))خواندند. در قرآن نيز كرارا((تطير))به همين معنا آمده است كه در اينجا منظور عمل انسان است و آن را به طايرى تشبيه كرده كه پريدن او از چپ و يا راست هر يك مفهومى دارد و تعيين كننده سرنوشت انسان است ؛ و اين سرنوشت همان عمل آدمى است و آدمى آينده اى جز كرده هاى خويش ندارد. پس ‍((طائر))هر چيزى است كه با آن بر ميمنت و نحوست استدلال شود و حسن عاقبت با سوء فرجام از آن كشف شود.
اينكه فرموده ما طاير هر كسى را در گردنش مى اندازيم يعنى اينكه آن را به گونه اى ملازم و همراه او مى كنيم كه به هيچ وجه از او جدا نمى شوند؛ و اگر در ميان اعضاء به گردن اشاره كرده براى اين است كه گردن تنها عضوى است كه از انسان جدا نمى شود و انسان هم از آن جدا نمى شود. علاوه بر آن ، گردن عضوى است كه هر چه بر آن آويخته باشد، چه زيور آلات باشد چه غل و زنجير، هر بيننده اى بلافاصله آن را مى بيند. (٤٨٠)
نامه كردار و گفتار بشر خود بود روشنگر هر خير و شر نامه اى با جان او آميخته مى شود بر گردنش آويخته نامه يا نقش دقيق نفس او يا كه از هر لحظه عمرش عكس او نامه رد يا قبول بندگى يا سرافرازى و يا شرمندگى حكم عزت يا عذاب هر كس است خود نمودار حساب هر كس ‍ است (٤٨١) مردم و مؤ منان و پيامبر در قيامت
((حضرت فاطمه عليها السلام به پدر بزرگوارشان عرض كردند: پدرم به من خبر دهيد كه مردم در روز قيامت چگونه اند؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: اى فاطمه ، همه به گونه مشغول اند كه احدى به احدى نگاه نمى كند: نه پدرى به فرزندش و نه فرزندى به مادرش . فاطمه پرسيدند: آيا مردم با كفنهاى خود از قبرها بيرون مى آيند؟ پيامبر فرمودند: اى فاطمه كفنها مى پوسد و بدنها باقى مى ماند (زنده مى شود)، عورت مؤ من پوشيده مى شود و عورت كافر آشكار مى شود. حضرت زهرا عليها السلام پرسيدند: چه چيز ستر و پوشش براى مؤ من است ؟ پيامبر فرمودند: نورى است كه مى درخشد و بر اثر آن درخشش آن بدنهاى مؤ منان ديده نمى شود. عرض ‍ كردند: در روز قيامت شما را كجا ملاقات كنم ؟ حضرت فرمودند: مرا در نزد ميزان نظاره كن ، در حالى كه من ندا مى كنم : اى پروردگار من ، هر كس ‍ شهادت به توحيد داده وزن اعمال او را سنگين كن . فاطمه ، مرا نزد سوال و پرسش از اعمال مشاهده كن ، هنگامى كه نامه ها و پرونده اعمال توزيع مى شود و من ندا مى كنم : اى پروردگار من ، از امتم حساب آسانى گير. فاطمه ، مرا در نزد مقام و جايگاه شفاعتم نگاه كن ، بر روى پل جهنم ، آنجايى كه هر انسانى به خود مشغول است و دل مشغولى من امتم است و ندا مى كنم : اى پروردگار من ، امتم را سلامت دار و پيامبران اطراف من هم ندا مى كنند: پروردگارا، امت محمد را سلامت و ايمنى بخش .)) (٤٨٢)
٩١. توزيع نامه اعمال : دست راستيها در عيشى باقى و بهشتى عالى
فاما من اوتى كتابه بيمينه فيقول هاؤ م اقرءوا كتابيه انى ظننت انى ملاق حسابيه فهو فى عيشه راضيه فى جنة عالية قطوفها دانيه كلوا و اشربوا هنيئا بما اسفلتم فى الايام الخالية .
حاقه : ١٩ - ٢٤
اما هر كس كه نامه اعمالش را به دست راستش دهند مى گويد: نامه مرا بگيريد و بخوانيد. من يقين داشتم كه حساب خود را خواهم ديد. پس او در زندگى اى پسنديده و خوش خواهد بود. در بهشتى برين ، كه ميوه هايش در دسترس باشد. بخوريد و بياشاميد، گوارا باد شما را. اينها پاداش اعمالى است كه در ايام گذشته به جاى مى آورده ايد.
((هاؤ م))يعنى بگيريد، كه براى جمع مردان و براى جمع زنان((هائن))به كار مى رود.
((ظننت))از ماده((ظن))به معناى احتمال قوى و اعتقاد راجح است ؛ و در اين گونه موارد ظاهرا به معناى علم و يقين است .
((قطوف))جمع((قطف))به معناى چيدن است و به معنى((مقطوف))يعنى ميوه چيده شده است .
آيات ٢٧ تا ٤٠ سوره واقعه شرح حال اصحاب اليمين ، يعنى دست راستيها، در بهشت است . نيز قرآن مى فرمايد:فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا. (٤٨٣) (پس آن كسى كه نامه اعمالش به دست راستش داده شود به زودى حساب آسانى براى او مى شود.) همچنين در آيات ١٨ تا ٢١ سوره مطففين مى فرمايد:ان كتاب الابرار لفى لفى عليين و ما ادراك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون .(نامه اعمال نيكان در عليين است و تو چه مى دانى عليين چيست ؟ نامه اى است رقم خورده و سرنوشتى است قطعى .)
امام صادق (عليه السلام) فرمودند:((خداى تبارك و تعالى چون بخواهد به حساب مؤ من رسيدگى كند كارنامه اش را به دست راست او مى دهد و بين خود و او به حسابش رسيدگى مى كند (احدى را مطلع نمى كند)؛ و مى فرمايد: عبدى فعلت كذا و كذا و عملت كذا و كذا. (بنده مؤ من ، فلان و فلان كار كرده اى و چنين و چنان كرده اى .) پس بنده اش مى گويد: بله ، اى پروردگار من . آنچه مى گويى كرده ام . پس خداوند مى فرمايد: قد غفرتها لك و ابدلتها حسنات . (آنها را به تو بخشيدم و به كارهاى نيك تبديلش كردم .) پس (بر اثر بخشش الهى ، نامه اعمال آن بنده به گونه اى مى شود كه ) مردم مى گويند: سبحان الله ، اين بنده حتى يك گناه هم نداشته ! و اين همان قول خداى سبحان است كه فرمود:فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا و ينقلب الى اهله مسرورا. (٤٨٤)
اينكه فرموده نامه عملش به دست راستش باشد يعنى معدل كلى حركتش ‍ و گذران عمر و سرمايه حياتش معدل مقبول و خدايى باشد، گر چه بعضى اعمالش پايين تر از حد مجاز باشد.
مانند دانش آموزى كه وقتى نتيجه تحصيل و تلاشش را به او مى دهند با افتخار آن را به ديگران نشان مى دهد، دست راستيها با افتخار و از فرط خوشحالى و مباهات فرياد مى زنند و مى گويند:((هاؤ م اقرءوا كتابيه .))(بياييد نامه مرا بگيريد و بخوانيد.)
نامه اعمال اصحاب يمين اهل تقوا اهل ايمان و يقين روز محشر باشد اندر دست راست صاحب اين نامه از غمها رهاست اين جواز ره گشاى جنت است اين برات جاودانه رحمت است (٤٨٥) ٩٢. دست چپيها با پشيمانى و افسوس : اى كاش مى مرديم
و اما من اوتى كتابه بشماله فيقول يا ليتنى لم اوت كتابيه و لم ادر ما حسابيه يا ليتها كانت القاضية ما اغنى عنى ماليه هلك عنى سلطانيه .
حاقه : ٢٥ - ٢٩.
اما آن كه نامه اعمالش را به دست چپش دهند مى گويد: اى كاش نامه مرا به دست من نداده بودند و ندانسته بودم كه حساب من چيست ! اى كاش ‍ همان مرگ مى بود و بس ! دارايى من مرا سود نبخشيد! قدرت من از دست من برفت !
خداوند مى فرمايد:و اما من اوتى كتابه وراء ظهره فسوف يدعوا ثبورا و يصلى سعيرا انه كان فى اهله مسرورا انه ظن ان لن يحور بلى ان ربه كان به بصيرا. (٤٨٦) (و اما كسى كه نامه اعمالش به پشت سرش داده شود به زودى فرياد مى زند: واى بر من كه هلاك شدم ؛ و در شعله هاى سوزان آتش ‍ مى سوزد، چرا كه او در ميان خانواده اش پيوسته مسرور بود و گمان مى كرد هرگز بازگشت نمى كند. آرى ، پروردگارش بر او بينا بود.) نيز مى فرمايد:ان كتاب الفجار لفى سجين و ما ادراك ما سجين كتاب مرقوم . (٤٨٧) (به يقين نامه اعمال بدكاران در سجين است . تو چه مى دانى سجين چيست ؟ نامه اى است رقم زده شده و سرنوشتى است حتمى .)
امام صادق (عليه السلام) فرمودند:((شكى نيست كه خداوند تبارك و تعالى هر گاه در مقام انتقام بخواهد با نافرمانيهاى يكى از بندگانش به عدل رفتار كند، از او در حضور مردم حساب مى كشد و نامه اعمال او را به دست چپش مى دهد.))آنگاه آيات سوره انشقاق را در اين باره تلاوت كردند. (٤٨٨)
نامه اعمال اصحاب شمال آن تبهكاران بس افسرده حال باشد اندر دست چپ روز شمار رمز محكوميت اصحاب نار نامه شرمندگى و حسرت است حكم بدكاران دور از رحمت است (٤٨٩) شبهه اعاده معدوم و پاسخ آن
با فرض اعتقاد به معاد جسمانى ، بدنى كه بعد از مرگ متلاشى و مضمحل شده و اجزاى آن خاك شده و از بين رفته و معدوم گشته چگونه برمى گردد و موجود مى شود، در حالى كه اعاده معدوم محال و ناممكن است ؟
اولا بايد گفت كه انسان معدوم نمى شود تا اعاده آن محال و ناممكن باشد. بله ، ما هم قبول داريم كه اعاده معدوم محال و ناممكن است و قدرت الهى به محالات تعلق نمى گيرد. بر اساس آنچه در جاهاى متعدد همين كتاب توضيح داده شد و در كتب ديگر آمده ، آنچه انسان با مرگ و خاك شدن از دست مى دهد اجزاى جذب شده از مواد دنيوى است و حقيقت انسان ، كه مركب از روح و بدن ذرى (يك جزئى است كه هرگز از بين نمى رود و تبديل و تحليل و تركيب هم نمى شود و همان جزو اصلى عامل رشد و حيات دوباره انسان در قيامت ) و آخرتى است ، در لا به لاى خاك محفوظ مى ماند؛ و هر گاه خداوند به زنده شدن درباره او اذن دهد، بدن محفوظ اجزاى متناسب را جذب مى كند و به همان صورتى كه در دنيا داشته برمى گردد.
ثانيا، اگر اشكال كننده بخواهد به آياتى همچون((كل من عليها فان)) (٤٩٠) يا((كل شى ء هالك)) (٤٩١) استناد كند، مى گوييم فنا و هلاك به معناى معدوم شدن نيست ، بلكه به معناى هلاك و فناى اجزاى تركيب شده و از بين رفتن صورت و شمايل است .
٩٣. بر دهانها مهر مى زنند و دست و پاها شهادت مى دهند
اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون .
يس : ٦٥.
امروز بر دهانهايشان مهر مى نهيم . و دستهايشان با ما سخن خواهند گفت و پاهايشان شهادت خواهند داد كه چه مى كرده اند.
((نختم))از ماده((ختم))به معناى مهر زدن است . پايان دادن و به آخر رساندن نيز يكى از معانى((ختم))است ، زيرا پايان دادن كار نوعى مهر زدن است .
قرآن مى فرمايد:يوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم على شى ء الا انهم هم الكاذبون . (٤٩٢) (روزى را كه خداوند همه آنها را برمى انگيزد. آنها براى خدا نيز سوگند (دروغ ) ياد مى كنند، همان گونه كه (امروز) براى شما ياد مى كنند؛ و گمان مى كنند كارى مى توانند انجام دهند. بدانيد آنها دروغگويان اند.) شايد همين دروغگويى آنان سبب شده تا خداوند در قيامت به دهانهايشان مهر زند و اجازه تكلم به آنها ندهد. و اعضا و جوارح ديگر، كه عادت به دروغ ندارند، به نطق و سخن در آيند:حتى اذا ما جاءوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون . (٤٩٣) (وقتى به آن (دوزخ ) مى رسند گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به آنچه مى كردند گواهى مى دهند.)
اگر براى كسى مسئله به سخن در آمدن اعضا بعيد بنمايد، قرآن پاسخ آن را داده است :و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى ء. (٤٩٤) (آنها به پوستهاى تنشان مى گويند چرا بر ضد ما گواهى داديد؟ آنها جواب مى دهند: همان خدايى كه هر موجودى را به نطق در آورده ما را گويا ساخته است .)
و به قرينه آياتى كه گذشت و اين آيه شريفه :يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون . (٤٩٥) (در آن روز، زبانها و دستها و پاهايشان بر ضد آنها به اعمالى كه مرتكب مى شدند گواهى مى دهد.) فهميده مى شود كه شهادت اعضا و جوارح درباره انسان مربوط به اهل عذاب و دوزخ است ، نه مؤ منان . امام باقر (عليه السلام ) فرمودند:((جوارح بر ضد انسان مومن شهادت نمى دهند، فقط و فقط شهادت آنان ضد كسانى است كه عذاب بر آنان قطعى است ؛ اما مومن نامه اعمالش به دست راستش داده مى شود.)) (٤٩٦)
امام على (عليه السلام) مى فرمايند:ان الله سبحانه و تعالى لا يخفى عليه ما العباد مقترفون فى ليلهم و نهارهم لطف به خبرا و احاط به علما اعضاؤ كم شهوده و جوارحكم جنوده و ضمائركم عيونه و خلواتكم عيانه . (٤٩٧) (همانا بر خداوند سبحان پنهان نيست آنچه را بندگان در شب و روز انجام مى دهند كه دقيقا بر اعمال آنها آگاه است و با علم خويش بر آنها احاطه دارد. اعضاى شما مردم گواه او و اندام شما سپاه او و روان و جانتان جاسوسان او و خلوتهاى شما بر او آشكار است .)
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمودند:((روز قيامت با دهانهاى لگام زده مى آييد و نخستين عضوى كه از انسان سخن مى گويد ران و كف دست اوست .)) (٤٩٨)
يك نكته
علم به اينكه اعضا و جوارح انسان روزى بر ضد او شهادت مى دهند بازدارنده اى قوى از بسيارى گناهان است ؛ خصوصا آنچه انسان ها مخفيانه و دور از چشم ديگران انجام مى دهند. قرآن از اين حقيقت در آيه ٢٢ و ٢٣ سوره فصلت سخن گفته است .

۹
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٩٤. پيامبر: شاهد امت در قيامت
فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هولاء شهيدا.
نساء: ٤١
چگونه خواهد بود آن روز كه از هر امتى گواهى بياوريم و تو را بر اين امت به گواهى فرا خوانيم ؟
((شهيد))از((شهادت))و((شهود))به معناى حضور و مشاهده و معاينه و نيز به معناى شاهد است . در دادگاه بى نظير الهى و محاكمه جدى و نفس گير قيامت ، قواعد دادگاهها و محكمه ها جارى است . آنجا هم قاضى و حاكم است و هم شاهد، بلكه شاهدان ؛ لكن شهادت در دادگاه الهى بسيار متفاوت با شاهدان و شهادت در محكمه هاى دنيايى است . در آن جا، علاوه بر اين كه اعمال تجسم مى يابد، يعنى خود عمل بالعيان جهت و ماهيت و حقيقت خود را برملا مى كند، شاهدانى از درون انسان و از برون گواه اويند. مسئله به اينجا هم خاتمه پيدا نمى كند و زمان و مكان هم گواه اعمال انسان اند.
قرآن و گواهان قيامت
١) خداوند بزرگ ترين گواه انسان بر اعمالش در قيامت است :((ان ربهم بهم يومئذ لخبير.)) (٤٩٩) (در آن روز پروردگارشان از آنها كاملا باخبر است )؛ و خداى خبير و بصير، كه در دادگاه قيامت حاكم و قاضى است ، شاهد هم هست :ان الله يفصل بينهم يوم القيامه ان الله على كل شى ء شهيد. (٥٠٠) (خداوند در ميان آنان روز قيامت داورى مى كند. خداوند بر هر چيز گواه است .) آيات ٩٨ سوره آل عمران و ٦١ يونس نيز گوياى همين مطلب است .
٢) پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) و امامان (عليهم السلام ): همين آيه مورد بحث دلالت مى كند بر اينكه خداوند در هر امتى يك نفر را مبعوث مى كند تا درباره عمل امت شهادت دهد. امام صادق (عليه السلام) فرمودند:((اين آيه (٤١ نساء) درباره امت محمد نازل شده است كه در هر قرنى براى آنها امامى از ما گواه بر آنان خواهد بود؛ و محمد گواه بر همه ما است .)) (٥٠١) آيات ٨٩ سوره نحل و ٧٨ حج و ١٤٣ بقره هم مطلبى مشابه را بيان مى كنند.
٣) فرشتگان : فرشتگانى كه در زندگى انسان ريز و درشت اعمال او را ثبت كرده اند شاهد ديگرى بر او در روز قيامت اند:((و جائت كل نفس معها سائق و شهيد.)) (٥٠٢) (هر انسانى وارد محشر مى شود، در حالى كه همراه او حركت دهنده و گواه است .)
٤) نامه اعمال : درباره شهادت نامه اعمال قبلا بحث كرديم و آيات ١٣ و ١٤ سوره اسراء و ٤٩ كهف و ٢١ يونس بر اين مطلب دلالت دارند.
٥) حضور و تجسم اعمال : خود عمل هم در دادگاه قيامت در مقابل انسان حاضر مى شود. در حقيقت ، قيامت بازسازى صحنه جرم است :يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء. (٥٠٣) (روزى كه هر كسى آنچه را از كار نيك انجام داده حاضر مى بيند و آنچه از اعمال بد انجام داده .)
٦) اعضاى بدن : در اين باره نيز در موضوع قبلى مطالبى بيان شد:يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون . (٥٠٤) (در آن روز زبانها و دستها و پاهايشان بر ضد آنها درباره اعمالى كه مرتكب شده اند گواهى مى دهند.)
٧) پوست بدن : در اين باره نيز در موضوع قبلى مطالبى بيان شد.
٨) زمين :يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها. (٥٠٥) (در آن روز زمين تمام خبرهايش را بازگو مى كند؛ چرا كه پروردگارت به او وحى كرده است .)
بر اساس روايات ، زمان هم يكى از شاهدان روز قيامت است . امام على (عليه السلام) مى فرمايند:((هيچ روزى بر فرزند آدم نيايد، مگر اينكه آن روز بگويد: يابن ادم انا يوم جديد و انا عليك شهيد (اى فرزند آدم من روزى جديد و نو هستم و من بر تو گواهم .) پس با من خوبى كن و در من كار نيك انجام ده تا روز قيامت به سود تو گواهى دهم ، چرا كه مرا هرگز نخواهى ديد.)) (٥٠٦)
٩٥. هر گروهى را به امامشان مى خوانند
يوم ندعوا كل اناس بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرءون كتابهم و لا يظلمون فتيلا و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضل سبيلا.
اسراء: ٧١ و ٧٢.
در روزى كه هر گروه از مردم را به پيشوايانشان بخوانيم . نامه هر كه به دست راستش داده شود، چون بخواند بيند كه به اندازه رشته باريكى كه درون هسته خرماست ، به او ستم نشده است . و هر كه در اين دنيا نابينا باشد، در آخرت نيز نابينا و گمراه تر است .
اگر((ندعو))را در آيه شريفه به احضار معنا كنيم ، معناى آيه اين مى شود:((روزى كه هر طايفه اى را با پيشوا و امام خودش احضار مى كنيم . پس هر كسى از معرفت امام حق در دنيا خود را محروم كند و در صف امت او قرار نگيرد در آنجا نامه عملش را به دست چپش مى دهند و هر كس به امام حقى اقتدا كرده باشد و از امت او به حساب آيد نامه عملش را به دست راستش ‍ مى دهند))؛ يعنى رابطه رهبر و امت در آن عالم هم برقرار است .
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل است كه درباره اين آيه فرمودند:يدعى كل قوم بامام زمانهم و كتاب الله و سنة نبيهم . (٥٠٧) (هر گروهى را به نام امام زمانشان و كتاب خدا و سنت پيامبرشان مى خوانند.) امام صادق (عليه السلام) هم فرمودند:((روز قيامت كه فرا رسد، از جانب خداوند جل جلاله ندايى مى رسد كه هر كسى در سراى دنيا امامى داشته و به او اقتدا كرده بايد اكنون نيز هر جا او مى رود در پى او برود. پس در آن هنگام پيروى شدگان از پيروان خود بيزارى مى جويند (و اشاره كردند به آيه ١٦٦ سوره بقره ).)) (٥٠٨)
امام حسين (عليه السلام) هم اين آيه شريفه را تلاوت كردند و فرمودند:((امامى به راه راست فرا خوانده و پيروانش دعوت او را لبيك گفته اند و امامى به گمراهى خوانده و پيروانش به دعوت او پاسخ داده اند. آنان در بهشت اند و اينان در دوزخ ؛ و اين است سخن خداى عزوجل كه فرمود: گروهى در بهشت اند و دسته اى در دوزخ (و اشاره كردند به آيه ٧ سوره شورى ).)) (٥٠٩)
امام صادق (عليه السلام) هم خطاب به شيعيان و اصحاب فرمودند:((آيا شما حمد و سپاس خدا را به جا نمى آوريد؟ هنگامى كه روز قيامت برپا شود خداوند هر گروهى را با كسى كه امام و والى آنان بوده مى خواند، ما را همراه پيامبر و شما را همراه ما. گمان مى كنيد در اين حال شما را به كجا مى برند؟ الى الجنة و رب الكعبة (به خداوند كعبه سوگند، به سوى بهشت )؛ و سه بار اين جمله را تكرار كردند.)) (٥١٠)
علاوه بر اين آيه ، قرآن به معيت و همراهى تابع و متبوع و حبيب و محب در قيامت اشاره كرده است :و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا. (٥١١) (و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند همنشين كسانى خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنان تمام كرده است از پيامبران و صديقان و شهدا و صالحان ؛ و آنها رفيقان خوبى اند.)
((مردى درباره قيامت از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيد. حضرت فرمودند: ما اعددت لها؟ (براى آن روز چه چيز آماده كرده اى ؟) گفت : چيز زيادى آماده نكرده ام ، مگر اينكه خدا و رسولش را دوست دارم . حضرت فرمودند: فانت مع من احببت . (پس تو با كسى هستى كه دوستش ‍ دارى ).)) (٥١٢)
در اين مضمون روايات متعدد است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در حديثى فرمودند:((المرء مع من احب)) (٥١٣) (هر كه با كسى است كه او را دوست دارد.)
نيز فرمودند:((من مات بغير امام مات ميتة الجاهلية)) (٥١٤) (هر كس بدون امام حق و رهبر عدل از دنيا برود مرگ او مرگ جاهليت است )؛ يعنى در حال شرك و كفر مرده است و با همان حال محشور مى شود.
٩٦. ظهور رحمت خداوندى بر بندگان توبه كار و نيكوكار
الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما.
فرقان : ٧٠
مگر آن كسان كه توبه كنند و ايمان آورند و كارهاى شايسته كنند. خدا گناهانشان را به نيكيها بدل مى كند و خدا آمرزنده و مهربان است .
((سيئات))جمع((سيئه))و از ريشه((سوء))به معناى بد است .((اسوء))و((سواءى))هم اسم تفضيل آن است .((سيئه))مؤ نث((سيى ء))كه پيوسته به شكل صفت مى آيد و به معناى بد و قبيح است .
برخى گفته اند((سيئات))گناهان صغيره است ، زيرا گناهان كبيره فقط به شرط توبه آمرزيده مى شود.
امام صادق (عليه السلام) فرمودند:اذا كان يوم القيامة نشر الله تبارك و تعالى رحمته حتى يطمع ابليس فى رحمته . (٥١٥) (چون روز قيامت فرا رسد، خداوند تبارك و تعالى رحمتش را چنان مى پراكند كه ابليس هم در رحمتش طمع مى كند.) امام رضا (عليه السلام) از آباى گرامى اش و آنان از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده اند كه((هنگامى كه روز قيامت خداوند عزوجل به بنده مؤ منش تجلى مى كند، پس او بر تك تك گناهانش واقف مى شود. سپس خداوند او را مى آمرزد، به گونه اى كه نه فرشته مقربى از گناهان او مطلع مى شود و نه نبى مرسلى و آنچه را خوش ‍ نداشته باشد احدى از آن مطلع شود پنهان مى كند. سپس به گناهانش ‍ مى گويد: كونى حسنات (نيكى شويد.))) (٥١٦)
از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه فرمودند:((بنده اى را روز قيامت مى آورند، در حالى كه ظلم به خويش كرده است . خداوند به او مى گويد: آيا تو را به بندگى ام امر نكردم و از معصيتم بر حذر نداشتم ؟ مى گويد: چرا، اى پروردگار من ؛ ولكن شهوتم بر من چيره شد. اگر عذابم كنى ، به سبب گناهم است و تو ظلم نمى كنى . پس خداوند به او فرمان مى دهد كه به طرف آتش برود. در اين حال ، بنده گنه كار مى گويد: گمان من به تو اين نبود. خداوند مى گويد: گمانت به من چه بود؟ مى گويد: گمانم بسيار بهتر و نيكوتر از اين بود. پس خداوند فرمان مى دهد به بهشت برود. پس خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: به تحقيق كه حسن ظن تو به من امروز برايت سودمند بود.)) (٥١٧) اصبغ بن نباته ، كه از اصحاب خاص و شيعيان راستين اميرالمؤ منين (عليه السلام) بود، مى گويد:((متوجه خانه مولايم ، اميرالمؤ منين ، شدم تا بر آن حضرت سلامى كنم . اندكى در جلوى خانه حضرتش درنگ كردم تا بيرون بيايند. چشمم كه به امام افتاد، برخاستم و پيش رفتم . حضرت با دستش بر شانه ام زد و انگشت در انگشتانم كرد و فرمود: اصبغ بن نباته . گفتم :لبيك و سعديك يا اميرالمؤ منين. فرمود: ان ولينا ولى الله فاذا مات كان فى الرفيق الاءعلى و سقاه الله من نهر ابرد من الثلج و احلى من الشهد.(دوست ما دوست خداست و چون بميرد با پيامبران و همنشينان عالى مقام است و خداوند او را از نهرى كه آبش از برف خنك تر و از عسل شيرين تر است بنوشاند.) گفتم : فدايت شوم ، گرچه گناهكار باشد؟ حضرت فرمودند:نعم الم تقرء كتاب الله اولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما.(آرى ، مگر قرآن نخوانده اى : آنان اند كه خداوند بديهايشان را به نيكيها تبديل مى كند و خدا آمرزنده و مهربان است .))) (٥١٨)
٩٧. شفاعت به اذن الهى يارى مى كند
يومئذ لا تنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا.
طه : ١٠٩
در آن روز شفاعت سود ندهد، مگر آن را كه خداى رحمان اجازت دهد و سخنش را بپسندد.
((شفاعة))و((شفع))مصدرند به معناى منضم كردن چيزى به چيزى . از اين رو((شفع))معناى جفت هم مى دهد.((شفاعت))را از آن جهت((شفاعت))گويند كه شفيع عنايت و خواهش خود را به ايمان و عمل ناقص آن كه مى خواهد او را شفاعت كند منضم مى كند و هر دو مجموعا در نزد خدا اثر مى كند و فرد را از آتش نجات مى دهد.
از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند: آيا مؤ من در روز قيامت به شفاعت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، محتاج است ؟ حضرت فرمودند: آرى ، مومنان خطاها و گناهانى دارند. از اين روز احدى نيست ، مگر آن كه به شفاعت محمد نيازمند است . (٥١٩)
قرآن كريم ضمن اينكه شفاعت را اصل مسلم و از امور مهم قيامت مى داند براى تاثير آن شرط مهمى گذاشته و آن اذن الهى و رضايت حضرت حق است :((من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه ؟)) (٥٢٠) (كيست كه در نزد او جز به فرمان او شفاعت كند؟)
آيات ٢٨ سوره انبياء و ٢٦ نجم و ٣ يونس و ٢٣ سباء و ٨٧ مريم مفهومى مشابه اين آيه دارند. قرآن شفاعت غير خدا و كسى را كه از جانب او ماءذون نيست رد كرده است ؛ (٥٢١) زيرا شفاعت فقط براى خدا و ماءذونان اوست :((قل لله الشفاعة جميعا.)) (٥٢٢) (بگو تمام شفاعت از آن خداست .)
به دو مطلب در اين باره اشاره مى كنيم :
١) حقيقت شفاعت
بايد دانست كه شفاعت چيزى جز تدبير و حكمت الهى نيست ، زيرا شفاعت عبارت است از اينكه شفيعى بين خداى پذيراى شفاعت و بين امر مورد شفاعت واسطه شود تا مجراى حكمى از احكام او تغيير يافته و حكم ديگرى بر خلاف آن جارى شود؛ مثلا آفتاب بين خدا و زمين واسطه مى شود تا تاريكى را كه بر اساس نظام عمومى عالم بايد زمين را فرا گيرد از بين ببرد و زمين را به نور خود روشن كند، سقف و سايبان هم واسطه مى شود تا نورى را كه بر حسب تابش عالم گير آفتاب بايد بر فلان قسمت از زمين بتابد مانع شود و بر آنجا سايه بيندازد. در شفاعت هم همين است ؛ و وقتى اين شفاعت به اذن خود او بوده ، پس در واقع جميع تدابير جارى در عالم از خود اوست . در حقيقت ، اسباب متخالف و متزاحم مانند دو كفه ترازويند كه يا اين آن را بلند مى كند و آن اين را پايين مى آورد يا بالعكس . اختلف آنها عين اتفاق و وحدت است ، زيرا دست به دست هم داده اند تا امر را براى ترازودار روشن كنند و به تشخيص صحيح او كمك كنند. (٥٢٣)
٢) شفاعت كنندگان
آنچه از روايت استفاده مى شود اين است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) شفيعان روز قيامت را انبيا و جانشينان انبيا و امامان بر حق شيعه و ملائكه و مومنان ممتاز و شهيدان و قرآن كريم و توبه معرفى كرده است . (٥٢٤)
امام على (عليه السلام) فرمودند:((شافع الخلق العمل بالحق و لزوم الصدق . (٥٢٥) (شفيع مردم در قيامت عمل به حق و پاى بندى به راستى و صداقت است .)؛ يعنى انسان خود زمينه بهره مندى از شفاعت شفاعت كنندگان را فراهم مى كند.
٩٨. گذرگاه خطرناك صراط: كمينگاه خدا
ان ربك لبالمرصاد.
فجر: ١٤
به درستى كه پروردگارت به كمينگاه است .
((مرصاد))از ماده((رصد))به معناى مراقبت كردن و چيزى را زير نظر گرفتن است .((رصد))به معناى كمين كننده نيز آمده است ؛ و((مرصاد))اسم مكان است و آن مكانى است كه فقط مخصوص كمين است ، يعنى كمينگاه .
امام صادق (عليه السلام) در تفسير اين آيه فرمودند:المرصاد قنطرة على الصراط لا يجوزها عبد بمظلمة . (٥٢٦) (مرصاد پلى است بر راهى كه از روى جهنم مى گذرد. كسى كه مظلمه اى به گردنش باشد از آنجا نمى تواند بگذرد.) در بيان مشابهى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمودند:((ان الصراط بين اظهر جهنم دحض مزلة .)) (٥٢٧) (همانا صراط بر روى جهنم كشيده شده و لغزنده است .) امام صادق (عليه السلام) در پاسخ به شخصى كه از معناى صراط پرسيده بود فرمودند:هو الطريق الى معرفة الله عزوجل و هما صراطان صراط فى الدنيا و صراط فى الاخره فاما الصراط الذى فى الدنيا فهو الامام المفترض الطاعة من عرفه فى الدنيا و اقتدى بهداه مر على الصراط الذى هو جسر جهنم فى الاخره و من لم يعرفه فى الدنيا زلت قدمه عن الصراط فى الاخره فتردى فى نار جهنم . (٥٢٨) (صراط راه شناخت خداى عزوجل است ؛ و آن دو صراط است : يكى صراط در دنيا و ديگرى صراط در آخرت . اما صراطى كه در دنياست همان امامى است كه پيروى از او واجب است . هر كس در دنيا امام خويش را بشناسد و به هدايت او اقتدا كند از صراط آخرتى ، كه پلى است بر روى جهنم ، به سلامت عبور خواهد كرد؛ و هر كس صراط دنيا، يعنى امامش ، را نشناسد و از او هدايت نپذيرد در عبور بر صراط آخرتى خواهد لغزيد و در آتش جهنم خواهد افتاد.)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:يا على اذا كان يوم القيامه اقعد انا و انت و جبرئيل على الصراط فلا يجوز على الصراط الا من كانت معه براءة بولايتك . (٥٢٩) (اى على ، چون روز قيامت فرا رسد، من و تو و جبرئيل بر صراط مى نشينيم . پس هيچ كس از صراط نخواهد گذشت ، مگر آنكه با او جواز ولايت تو باشد.)
((امام باقر (عليه السلام) مى فرمايند زمانى كه آيه((و جى ء يومئذ بجهنم)) (٥٣٠) (در آن روز جهنم را حاضر مى كنند) نازل شد، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره آن پرسيدند. حضرت فرمودند: روح الامين به من خبر داده كه خداى يگانه چون اولين و آخرين را جمع آورد دوزخ را بياورند، در حالى كه با هزار مهار آن را مى كشند و مهارى را صد هزار فرشته غلاظ و شداد به دست دارد... سپس بر آن پلى نهند كه از شمشير برنده تر است ؛ و بر آن سه گذرگاه است : بر روى يكى امانت است و خويشاوندان (رحم )؛ بر روى يكى نماز است ؛ و بر سومى عدل پروردگار جهانيان . آنگاه مردم را وادار به عبور از آن مى كنند. پس در گذرگاه اول رحم و امانت آنها را متوقف مى كنند؛ اگر از آنها نجات يابند، نماز آنها را نگهدارد؛ و اگر از آن هم نجات يابند، به محاسبه پروردگار مى رسند؛ و اين است قول خداى تبارك و تعالى كه ان ربك لبالمرصاد. بعضى آويزان و برخى لغزان و جمعى پابرجايند...)) (٥٣١)
٩٩. درهاى جهنم باز مى شود و متكبران در برابر دين خدا براى هميشه داخل آن مى شوند
و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا حتى اذا جاءوها فتحت ابوابها و قال لهم خزنتها الم ياءتكم رسل منكم يتلون عليكم ءايت ربكم و ينذرونكم لقاء يومكم هذا قالوا بلى ولكن حقت كلمة العذاب على الكافرين قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين .
زمر: ٧١ و ٧٢
و كافران را گروه گروه به جهنم برانند. چون به جهنم رسند، درهايش گشوده شود و نگهبانان آتش گويند: آيا پيامبرانى از خود شما بر شما مبعوث نشدند تا آيات پروردگارتان را برايتان بخوانند و شما را از ديدار با چنين روزى بترسانند؟ مى گويند: بلى ؛ ولى ، بر كافران عذاب محقق شده بود. گفته شود: از درهاى جهنم داخل شويد، همواره در آنجا خواهيد بود. جايگاه سركشان چه بدجايگاهى است .
((سيق))از((سوق))به معناى راندن است .
((زمر))جمع((زمرة))است به معناى دسته و جماعت و فوج ؛ و بعضى آن را دسته كوچك معنا كرده اند.
((خزنة))جمع((خازن))از ماده((خزن))به معناى حفظ شى ء و ذخيره كردن آن در خزانه است ؛ و خزانه محل نگهدارى شى ء است . و منظور از((خزنه جهنم))حافظان و ماءموران آن اند.
قرآن مى فرمايد كه بعد از به سر رسيدن مواقف قيامت و حساب و كتاب و ميزان و صراط و ديگر مراحل آن ، سرنوشت قطعى انسانها رقم مى خورد:((فريق فى الجنة و فريق فى السعير.)) (٥٣٢) (گروهى در بهشت اند و گروهى در آتش سوزان )؛ اما آنان كه دوزخى اند فرشتگان ماءمور عذاب آنها را در دسته هاى كوچك و پراكنده تا نزديكى دوزخ مى رانند، درهاى جهنم كه تا قبل از ورود آنها بسته است با نزديك شدن آنها باز مى شود و مشاهده ناگهانى جهنم بسيار وحشتزا است . در بدو ورود، خازنان دوزخ آنان را ملامت مى كنند و مى گويند: چگونه شد با اينكه همه اسباب هدايت از درون و برونتان فراهم بود ضلالت را برگزيديد؟ و اين ملامت و سرزنش ‍ آنان خود عذابى بزرگ براى ساكنان جديد جهنم است .
نگاهى ديگر به مراقبان و شاهدان و گواهان
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده اند: خداى عزوجل را بر هر بنده اى از بندگانش مراقبانى از همه آفريدگانش قرار داده است و فرشتگانى كه از پيش رو و پشت سر او به فرمانش او را نگهدارى مى كنند و همه اعمال و گفتار و الفاظ و نگاههاى او را ثبت مى كنند؛ حتى مكانهايى از زمين كه در آنها بوده شاهد به نفع او يا به زيان او خواهند بود. همچنين شبها و روزها و ماهها هم گواهان له يا عليه اويند. سايد بندگان مومن خدا هم شاهدان اعمال و گفتار اويند؛ و علاوه بر اينها، نويسندگان الهى اعمال هم شاهد اويند كه يا بر له يا عليه او شهادت خواهند داد. (٥٣٣)
از اين روست كه امام صادق (عليه السلام) در جواب به اين سوال كه بهتر است انسان نمازهاى مستحبى خود را در يك مكان بخواند يا در مكانهاى گوناگون ؟ فرمودند:((اينجا و آنجا بخواند، زيرا آن مكانها روز قيامت به سود او گواهى مى دهند.)) (٥٣٤)
١٠٠. درهاى بهشت گشوده مى شود و اهل تقوا را گروه گروه با جلال و شكوه به سوى آن مى برند
و سيق الذين اتقوا ربهم الى الجنة زمرا حتى اذا جاؤ ها و فتحت ابوابها و قال لهم خزنتها سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين و قالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوا من الجنة حيث نشآء فنعم العاملين .
زمر: ٧٣ و ٧٤
و آنان را كه از پروردگارشان ترسيده اند گروه گروه به بهشت مى برند. چون به بهشت برسند، درهايش گشوده شود و خازنان بهشت گويندشان : سلام بر شما، بهشتتان خوش باد، به درون بياييد، همواره در اينجا خواهيد بود. مى گويند: سپاس خدايى را كه هر وعده كه به ما داد راست بود. آن زمين را به ميراث به ما داد. و اكنون در هر جاى بهشت كه بخواهيم مكان مى گيريم . عمل كنندگان را چه مزد نيكويى است .
على بن ابى طالب (عليه السلام): نخستين بهشتى
از امام على (عليه السلام) روايت شده كه((پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: انت اول من يدخل الجنة . (تو نخستين كسى كه داخل بهشت مى شوى .) پس به حضرتش عرض كردم : يا رسول الله ، قبل از شما داخل بهشت مى شوم ؟ حضرت فرمودند:نعم لانك صاحب لوائى فى الاخرة كما انك صاحب لوائى فى الدنيا و صاحب اللواء هو المتقدم .(بله ؛ زيرا تو پرچم دار من در آخرتى ، همان گونه كه پرچم دارم در دنيايى ؛ و پرچم دار پيشروست .) سپس فرمودند:يا على كانى بك و قد دخلت الجنة و بيدك لوائى و هو لواء الحمد تحته آدم فمن دونه . (٥٣٥) (اى على ، گويا من با تواءم در حالى كه تو وارد بهشت مى شوى و به دستت پرچم من است ؛ و آن پرچم حمد است كه در زير آن آدم و انبيا بعد از اويند.)))
گزارش صحنه اى از ورود فاطمه (عليها السلام ) به بهشت
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده است كه فرمودند:((هنگامى كه قيامت برپا شود، فاطمه مى آيد، در حالى كه اطرافش را گروهى از زنان گرفته اند. آنگاه به او گفته مى شود: ادخلى الجنة (داخل بهشت شو.) فاطمه مى گويد: لا ادخل حتى اعلم ما صنع بولدى من بعدى . (داخل بهشت نمى شوم ، مگر آنكه بدانم بعد از من با فرزندم حسين چه كردند.) پس به او گفته مى شود: انظرى الى قلب القيامة . (به وسط صحراى محشر نگاه كن .) پس چون او نگاه مى كند، حسينش را مى بيند قائما ليس ‍ عليه راءس (ايستاده در حالى كه سر در بدن ندارد.) پس در اين هنگام فرياد بر مى آورد و من نيز از فرياد او به فرياد مى آيم و فرشتگان هم به فرياد مى افتند. (در روايت ديگرى آمده كه حضرت زهرا عليها السلام فرياد مى زند:((وا ولداه وا ثمرة فؤ اداه))در آن هنگام خداوند براى دادخواهى فاطمه به غضب مى آيد و به آتشى به نام هب هب فرمان مى دهد قاتلان حسين را برچيند. اين آتش هزار سال قبل از آن افروخته شده و به نهايت سياهى رسيده است . پس آتش آنان را از ميان مردم بر مى چيند؛ و چون در ميان آتش هب هب جاى گرفتند، آن آتش مانند اسب شيهه مى كشد و ايشان نيز به شيهه او شيهه مى كشند، هب هب به نعره مى آيد و آنان هم از نعره او نعره مى كشند، هب هب با شعله هايش فرياد مى زند و آنها هم به فرياد او فرياد مى كنند. آنگاه قاتلان حسين به زبان مى آيند و مى گويند: پروردگارا، چرا ما را قبل از بت پرستان مستحق عذاب دانستى ؟ از سوى خدا جواب به آنان مى رسد: ليس من علم كمن لا يعلم . (آن كس كه مى داند مانند كسى كه نمى داند نيست .))) (٥٣٦)
١٠١. خداوند: جهنم را از جن و انس پر مى كنم
و تمت كلمة ربك لاملان جهنم من الجنة و الناس اجمعين .
هود: ١١٩
و سخن پروردگار تو بر اين مقرر شده كه : جهنم را از همه جن و انس انباشته مى كنم .
((لاءملاءن))از مصدر((املاء))از ماده((مل ء))هر دو به معناى پر كردن است . و لام اول و نون مشدد آخر هر دو براى تاكيد است .((ملاء))هم به معناى جماعت و جماعت اشراف است ، زيرا محلى از زمين يا چشم بينندگان را پر مى كنند؛ و((ملاء اعلى))هم جماعت بالاتر، يعنى ملائكه ، را گويند.
آيات ١٣ سوره سجده و ٨٤ و ٨٥ ص و ٣٠ قدس سره هم از پر شدن جهنم سخن مى گويند. اما منظور از پر شدن جهنم چيست ؟
اين آيه صريح است در اينكه قطعا جهنم پر مى شود؛ اما در آيه ٣٠ سوره ق مى فرمايد:يوم نقول لجهنم هل امتلاءت و تقول هل من مزيد.(روزى كه به دوزخ مى گوييم آيا پر شدى ؟ و مى گويد آيا باز هم هست ؟) اين آيه صريح است در اينكه جهنم پر شدنى نيست . جمع ميان اين دو آيه و رفع اين تناقض ظاهرى چگونه ممكن است ؟ گويا مراد از اين سوال و جواب اين باشد كه قهر خداى تعالى و عذاب او در اينكه به همه مجرمان احاطه يابد و جز او كيفرى را كه مستحق آن اند به آنان بدهد كاستى ندارد و جهنم به كافران احاطه كامل دارد؛ (٥٣٧) يا اينكه گفته شود كه پر شدن ظرف يا مكان هميشه به معناى اين نيست كه ديگر ظرفيتى ندارد، بلكه گاه منظور اين است كه همه طبقاتش سكنه دارد و هيچ يك خالى نيست ؛ و پاسخ ديگر اينكه اين سؤ ال و جواب مربوط است به قبل از داخل شدن همه دوزخيان و آن موقع جهنم پر نشده بود. نيز مى توانيم استفهام در((هل من مزيد))را استفهام انكارى بگيريم ، يعنى خداوند سوال كرده است آيا آن قضايى كه رانده بودم كه جهنم را پر كنم محقق شده يا خير؟ و جهنم پاسخ مى دهد بلكه پر شده ام و آن وعده ات محقق شده است .
در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه فرمودند:((دوزخ مى گويد: هل من مزيد؟ (آيا باز هم هست ؟) و پروردگار جهانيان آن قدر دوزخى در آن مى ريزد كه جهنم مانند مشك نويى كه وقتى پر شود غلغل مى كند به غلغل مى افتد و مى گويد: بس است بس ‍ است !)) (٥٣٨)
جهنم هست ؟ براى كيست ؟ نتيجه چيست ؟
اولا، قرآن مى فرمايد: سوگند و سوگند و سوگند كه عذاب خدا واقع شدنى است :و الطور و كتاب مسطور فى رق منشور و البيت المعمور و السقف المرفوع و البحر المسجور ان عذاب ربك لواقع . (٥٣٩) آيات ١٨ سوره حج و ٥٨ انعام هم از وقوع حتمى عذاب الهى خبر داده است .
ثانيا، مؤ منان و فاسقان در نزد خدا يكسان نيستند:افمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لا يستوون . (٥٤٠) و فاسقان در آتشى ابدى بى هيچ راه فرار و تخفيفى به سر خواهند برد:و اما الذين فسقوا فماءويهم النار كلما ارادوا ان يخرجوا منها اعيدوا فيها و... (٥٤١) آيات ٦٠ سوره ذاريات و ٥٧ نور و ١٤٧ انعام و ٨٥ نحل و ٢٢ حج هم معناى مشابهى دارند.
ثالثا، عذاب خدا نتيجه كارهاى خود انسان است و خدا به كسى ظلم نمى كند:
ذلك بما قدمت يداك و ان الله ليس بظلام للعبيد. (٥٤٢)
رابعا، عامل اصلى جهنمى شدن فراموشى قيامت و حساب و كتاب خداست :
فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا. (٥٤٣) آيه ١٦ سوره روم هم گوياى اين حقيقت است . خامسا، يكى ديگر از علل انحراف از راه خدا و حق و جهنمى شدن اين است كه گمان مى كنند مدت كوتاهى در جهنم اند:
لذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودات . (٥٤٤)
١٠٢. دوزخ با هفت در: ميعادگاه پيروان شيطان
و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم .
حجر: ٤٣ و ٤٤
و به درستى كه جهنم ميعادگاه همه است . هفت در دارد و براى هر در گروهى از آنان معين شده اند.
از امام باقر (عليه السلام) درباره تفسير اين آيات روايت شده كه((به من خبر رسيده ، و البته خدا داناتر است ، كه ان الله جعلها سبع دركات (خداوند دوزخ را هفت درك ، طبقه زيرزمينى ، قرار داده است ): اعلاها الجحيم (٥٤٥) (بالاترين آنها درك جحيم است ) كه اهلش بر روى تخته سنگى از آن مى ايستند كه از شدت حرارت مغز سرشان هم به جوش مى آيد، مانند به جوش آمدن ديگ بر روى آتش ؛
و درك دوم لظى نزاعة للشوى ... (٥٤٦) (لظى شعله هاى سوزان آتش ، دست و پا و پوست سر را مى كند و مى برد و كسانى را كه به فرمان خدا پشت كردند صدا مى زند و آنها كه اموال را جمع و ذخيره كردند.)
و درك سوم . سقر لا تبقى و لا تذر... (٥٤٧) (سقر آتشى است كه نه چيزى را باقى مى گذارد و نه چيزى را رها مى كند، پوست تن را به كلى دگرگون مى كند. نوزده نفر از فرشتگان عذاب بر آن گمارده شده اند.)
و درك چهارم حطمة (آتش خردكننده ) است (٥٤٨) كه شعله هايى مى افكند هر يك به بلندى كاخى عظيم ، گويى كه شترهايى زرد گون اند...
و درك پنجم هاوية (٥٤٩) (دوزخ ) است . در آنجا گروهى هستند كه دست به دعا برمى دارند و مى گويند: مالكا، به فريادمان برس ! پس چون او بخواهد كمكشان كند، ظرفهاى زردرنگ آتشين به آنان مى دهد كه در محتواى آن زردابه و چركى است كه چونان مس گداخته از پوستهايشان جارى مى شود...
و درك ششم سعير (٥٥٠) (آتش افروخته ) است كه در آن سيصد سراپرده از آتش است ...
و درك هفتم جهنم است كه فلق در آن است و آن چاهى است در جهنم كه چون دهان باز كند به شدت آتش زبانه كشد كه دردآورترين آتش ‍ است .)) (٥٥١)
امام على (عليه السلام) نيز فرمودند:((درهاى جهنم هفت است كه بعضى مافوق بعضى ديگر است . وقتى اولى پر شد، دومى را پر مى كنند. آنگاه سومى را تا همه اش پر شود))؛ و در روايت ديگرى آمده است كه حضرت در توضيح چگونگى درهاى جهنم يك دست خود روى دست ديگرشان گذاشتند و اين گونه اشاره به طبقات جهنم كردند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز فرمود:((براى بهشت هشت در است و براى جهنم هفت در.)) (٥٥٢)
خوف و خشيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و فاطمه عليها السلام
در حديث است كه((وقتى اين آيات - و ان جهنم لموعدهم اجمعين ... - نازل شد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به شدت گريستند، به گونه اى كه از گريه آن حضرت اصحاب نيز به گريه افتادند؛ هر چند كسى نمى دانست كه جبرئيل چه چيز بر او نازل كرده است و در آن حال هم كسى نمى توانست با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سخن بگويد. چون برخى اصحاب مى دانستند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با ديدن فاطمه عليها السلام خوشحال مى شود، به سراغ آن حضرت رفتند تا به گريه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پايان دهد. وقتى به خانه فاطمه عليها السلام رسيدند كه حضرت در حال آسياب كردن جو بود و مى فرمود: و ما عند الله خير و ابقى .))(آنچه در نزد خداست برتر و ماندگارتر است .) بر او سلام كردند و ماجراى گريه پدرش را بازگو كردند. حضرت فاطمه عليها السلام به خدمت پدر رسيد و عرض كرد: پدرجان ، فدايت شوم چه چيز باعث گريه شما شده است ؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آيات نازل شده را قرائت فرمودند. صديقه كبرى عليها السلام چون آيات عذاب را شنيدند با صورت بر زمين افتادند در حالى كه زير لب زمزمه مى كردند: واى واى بر كسى كه داخل آتش جهنم شود.)) (٥٥٣)
١٠٣. نوزده ملك ماءمور جهنم اند. عدد را گفتيم تا بيازماييم
عليها تسعه عشر و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكه و ما جعلنا عدتهم الا فتنه للذين كفروا ليستقين الذين اوتوا الكتاب و يزداد الذين آمنوا ايمانا و لا يرتاب الذين اوتوا الكتاب و المؤ منون و ليقول الذين فى قلوبهم مرض ‍ والكافرون ماذا اراد الله بهذا مثلا كذلك يضل الله من يشاء و يهدى من يشاء و ما يعلم جنود ربك الا هو و ما هى الا ذكرى للبشر.
مدثر: ٣٠ و ٣١
نوزده فرشته بر آن گماشته اند. موكلان دوزخ را جز از فرشتگان قرار نداديم ؛ و شمار آنها جز براى امتحان كافران نيست تا اهل كتاب يقين كنند و بر ايمان مؤ منان بيفزايد و اهل كتاب و مومنان شك نكنند و تا آنان كه در دلهاشان مرضى است نگويند: خدا از اين مثل چه مى خواسته است ؟ خدا اين گونه هر كه را بخواهد گمراه مى كند و هر كه را بخواهد راه مى نمايد؛ و شمار سپاهيان پروردگارت را جز او نداند؛ و اين سخن جز اندرزى از براى مردم نيست .
بر طبق تفاسير مختلف مى توان گفت كه بر آتش نوزده فرشته يا نوزده صفت يا نوزده صنف از ملائكه موكل اند و بر آن و اهل آن مسلطاند. بعضى ظاهر آيه را گرفته اند و برخى ديگر گفته اند اخلاق رذيله نوزده تاست و هر يك از خازنان دوزخ نماد يكى از آن صفات است ؛ و برخى نيز گفته اند منظور از عدد خازنان دوزخ نوزده گروه است . گروهى نيز انتخاب عدد نوزده را بدين دليل دانسته اند كه عدد نه آن بزرگترين عدد يكان و عدد يك آن كوچكترين آنهاست .
در حديثى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در پاسخ به جمعى از يهوديان كه درباره تعداد خزانه هاى جهنم پرسيدند. يك بار به همه انگشتان دستشان اشاره كردند و مرتبه ديگر انگشت ابهام دست راست را نگه داشتند و به بقيه اشاره كردند. آنگاه اين آيه براى تصديق قول پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شد و يهود هم قول آن حضرت را پذيرفتند و گفتند در تورات نيز چنين آمده است . (٥٥٤)
جهنم انتقام خدا
قرآن در آيات ٩٥ سوره مائده و ٤ آل عمران و ٤٧ ابراهيم و ٣٧ زمر و ١٣٦ اعراف و ٧٩ حجر و ٤٧ روم و ٢٥ و ٥٥ زخرف از منتقم بودن خداوند سخن گفته است .
گفتارى درباره انتقام خدا (٥٥٥)
((انتقام))به معناى عقوبت است ، لكن هر نه عقوبتى ، بلكه عقوبت مخصوص ، و آن اين است كه دشمن را به همان مقدار كه آزار رساند يا بيشتر از آن آزار برسانند. البته در شرع مقدس از انتقام بيشتر نهى جدى شده است . (٥٥٦) انتقام همواره در ميان انسانها بوده و حتى از بعضى حيوانات حركاتى ديده شده كه بى شباهت به انتقام نيست . البته انتقام دو گونه است : انتقامى كه بر اساس احساسى درونى و فردى است و غرض از آن تنها تشفى خاطر است ؛ انتقامى كه بر اساس حكم عقل است و اجتماعى است و غرض از آن حفظ نظام و احقاق حق اجتماع است . در آيات شريف قرآن ، در هر جا انتقام به خدا نسبت داده شده ، منظور انتقامى است كه حقى از حقوق دين الهى و شريعت آسمانى مجتمع اسلامى را تامين مى كند؛ هر چند كه در پاره اى از موارد حق فرد را هم تامين مى كند؛ و مقصود خدا از انتقام تشفى خاطر نيست ؛ زيرا خداوند از هيچ عمل خوب و بد بندگانش ‍ منتفع يا متضرر نمى شود. البته اين اصل انتقام را منتفى نمى كند؛ و بايد گفت كه انتقام الهى انتقامى اجتماعى است نه فردى تا مستلزم تشفى قلب باشد.
بعلاوه ، اگر بگوييم عقاب و ثواب آخرت عبارت است از ملكات زشت يا ملكات فاضله اى كه بر اثر تكرار نيكيها و بديها در نفس آدمى صورت مى گيرد، همين صورتها در آخرت شكل عذاب و ثواب به خود منى گيرد و همين معناى انتقام الهى است .

۱۰
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١٠٤. دوزخيان را با زنجير هفتاد ذراعى مى بندند
خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه .
حاقه : ٣٠ - ٣٢
بگيريدش ، زنجيرش كنيد و به جهنمش بكشيد؛ و او را با زنجيرى به درازاى هفتاد ذراع بكشيد.
((صلوا))از ماده((صلو))يا((صلى))به معناى ملازمت دخول ، سوختن و نيز ملازم قرار دادن آدمى با آتش آيد.((صال))هم به معناى ملازم و داخل است .
((سلسلة))به معناى زنجير است . اصل آن((سلسل))به معناى اضطراب و تكان خوردن است ؛ و چون حلقه هاى زنجير مى لرزند و تكان مى خورند به آن((سلسلة))مى گويند و جمع آن((سلاسل))است .
((ذراع))فاصله آرنج تا نوك انگشت وسط (بلندترين انگشت دست ) را گويند كه خود يك واحد اندازه گيرى طولى است . و((ذرع))به معناى اندازه گيرى با((ذراع))است .
قرآن كريم مى فرمايد:((انا اعتدنا للكافرين سلاسل و اغلالا و سعيرا. (٥٥٧) ))(ما براى كافران زنجيرها و غلها و شعله هاى سوزان آتش آماده كرده ايم .)((غل))آن طوقى است كه در گردن مى گذارند. در آيه ٧١ سوره مومن نيز، خداوند به غل و زنجير جهنم اشاره كرده است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) از قول جبرئيل خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمده است كهلو ان حلقة واحدة من السلسلة التى طولها سبعون ذراعا وضعت على الدنيا لذابت الدنيا من حرها. (٥٥٨ ) (اگر يك حلقه از آن زنجير هفتاد ذراعى را بر زمين قرار دهند دنيا از گرماى آن ذوب مى شود.)
در تفسير هفتاد ذراع مطالب گوناگونى بيان شده است : بعضى معتقدند كه عدد هفتاد صرفا براى افاده كثرت آمده است : بعضى ديگر مى گويند اين ذراع ، ذراع معمولى نيست بلكه هر ذراع آن فاصله هاى عظيمى را در بر مى گيرد و همه دوزخيان را با آن ، زنجير مى كنند؛ در نزد بعضى ، يك زنجير است ؛ و در نزد بعضى ديگر، هر يك نفر يك زنجير دارد.
توجيه عذاب الهى با اعتقاد به رحمت نامتناهى حضرتش چگونه است ؟ (٥٥٩ )
سوال اين است كه چطور مى شود با حفظ اعتقاد به نامتناهى بودن رحمت الهى عذاب ابدى خداوند را توجيه كرد، با اينكه برخى انسانهاى بارحم را مى بينيم كه به مجرم خود، كه از روى نادانى مخالفت كرده ، رحم مى كنند و از عذابش صرف نظر مى كنند، هر چند رحمت و مهربانى آنان محدود و متناهى است ؟
پاسخ اين پرسش و اشكال را از موضوع گذشته ، كه درباره انتقام الهى سخن گفتيم ، مى توان فهميد؛ و آن اينكه انتقام خدا اجتماعى است ، نه فردى و اينجا رحمت قلبى و نفسانى با رحمت عقلى خلط شده است . رحمت عقلى عبارت است از تتميم ناقص و تكميل كمبود افرادى كه استعداد آن را دارند؛ و لذا مى بينيم عذاب خلق همواره به سبب جرمهايى است كه استعداد رحمت و امكان افاضه را از بين مى برد:بلى من كسب سيئه و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون . (٥٦٠) (آرى ، كسانى كه مرتكب گناه شوند و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند آنها اهل آتش اند و جاودانه در آن خواهند بود.)
آرى ، بر اثر تكرار گناهان ، صورتهاى زشت و ناراحت كننده اى در آدمى پديد مى آيد كه جهنم و عذاب الهى در واقع همان تجسم گناهان و ملكات زشتى است كه انسان ها در زندگى دنياى خود كسب كرده اند. اين مطلبى كلى است كه درباره پاداش الهى نيز قابل طرح است . بنابراين همه پاداشها و كيفرها چيز جز عمل و كردار ما نيست ، ولى به صورت و لباس اخروى ؛ مثلا خوردن مال يتيم در آخرت به آتش در شكمها تبديل مى شود:ان الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا. (٥٦١) (كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مى خورند در حقيقت تنها آتش مى خورند و به زودى در شعله هاى آتش مى سوزند.) در اين باره ، در صفحات بعد نيز سخن خواهيم گفت .
١٠٥. عذاب آخرت تلخ ‌تر و بزرگ تر و خواركننده تر و گرمايش شديدتر از عذابهاى دنياست
والساعه ادهى و امر
قمر: ٤٦
و لعذاب الاخره اكبر
قلم : ٣٣
و لعذاب الاخره اخزى
فصلت : ١٦
قل نار جهنم اشد حرا
توبه : ٨١
و قيامت بلاخيزتر و تلخ ‌تر است
و عذاب آخرت بزرگتر است
و عذاب آخرت خواركننده تر است
بگو گرماى آتش جهنم بيشتر است .
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمودند:ناركم هذه جزء من سبعين جزءا من نار جهنم لكل جزء منها حرها. (٥٦٢) (اين آتش دنياى شما (تمام آتشهاى دنيا) يكى از هفتاد جزو آتش دوزخ است كه براى هر جزئى از آن آتش حرارت و سوزندگى همه آتش است .)
امام على (عليه السلام) هم در توصيف عذاب جهنم مى فرمايند:اتقوا نارا حرها شديد و قعرها بعيد و حليتها حديد و شرا بها صديد. (٥٦٣) (از آتشى بپرهيزيد كه حرارتش شديد و عمق آن ناپيدا و زيور آن غل و زنجير و آشاميدنى آن زرد آب و چرك جوشان است .)
حضرتش در عبارت ديگرى فرموده اند:((و اما گناهكاران را در بدترين منزلگاه در آورد و دست و پاى آنها را با غل و زنجير به گردنشان در آويزد، چنان كه سرهايشان به پاها نزديك شود. جامه هاى آتشين بر بدنشان پوشاند و در عذابى كه حرارت آتش آن بسيار شديد است و درش بر روى آنها بسته است ، در آتشى كه بخروشد و زبانه كشد، و صداى شعله هايش ‍ هراس انگيز است قرار دهد - جايگاهى كه هرگز از آن خارج نشود و براى اسيران آن غرامتى نپذيرند و زنجيرهاى آن گسسته نمى شود. مدتى براى عذاب آن تعيين نشده تا پايان پذيرد و نه سر آمدى تا فرا رسد.)) (٥٦٤)

اى بشر امروز بكن فكر خويش هست تو را روز حسابى به پيش روز مكافات گناه و صواب روز گرفتارى و((يوم الحساب)) روز حساب بد و نيك همه عدل خدا قاضى آن محكمه هر كه در آن محكمه محكوم شد خوار و سرافكنده و محروم شد قسمت او در طبقات جحيم حسرت و درد است و عذاب اليم تا به ابد سوختن و خوارى اش حاصل يك عمر تبه كارى اش منزل هر مومن نيكوسرشت غرفه پرنعمت باغ بهشت عطر گل و در جريان نهرها برتر از آن قرب و رضاى خدا سوى جنان راهبر مومنان نيست به جز عترت و قرآن حسان (٥٦٥) ١٠٦. جهنم با لباسهاى آتشين و بارانى سوزان و جوشان و گرزهاى آهنين
فالذين كفروا قطعت لهم ثياب من نار يصب من فوق رؤ سهم الحميم يصهر به ما فى بطونهم و الجلود و لهم مقامع من حديد.
حج : ١٩ - ٢١
براى آنان كه كافرند جامه هايى از آتش بريده اند و از بالا بر سرشان آب جوشان مى ريزند. بدان آب جوشان ، هر چه در درون شكم دارند و نيز پوستهايشان گداخته مى شود؛ و نيز براى آنهاست گرزهايى آهنين .
حقيقت جهنم و بهشت چيست ؟
گر چه در موضوعات قبلى مطالبى در اين باب مطرح شد؛ به دليل اهميت مسئله ، در اين باره از منظرى ديگر بحث مى كنيم . بهشت و جهنم به صورت دو چيز مستقل مطرح نيستند؛ بلكه آن دو، با همه مراتب و مراحلشان ، از آثار و چگونگى حركت به سوى پروردگارند كه همان لقاى حضرت حق است : بهشت از آثار و لوازم لقاى حضرت حق با اسماى رحمت و مغفرت و هدايت است و جهنم از آثار و تبعات لقاى پروردگار با اسماى غضب و سخط. بنابراين حقيقت بهشت لقاى حضرت حق با اسماى رحمت است و حقيقت جهنم لقاى حضرت حق با اسماى غضب . بايد دانست كه اسماى الهى صرفا سلسله اى از عناوين محض و اعتبارى نيست ، بلكه منشاء آثارند؛ و در حقيقت ، هر وجود و موجودى در دنيا و نظامهاى ديگر و عوالم برتر و حتى آخرت از آثار اسماى حسناست . عوالم وجود همه جلوه هاى اسماست و هر اسمى آثار خاص خود را دارد و در مراتب مختلفى تجلى مى كند و هر فردى در مسير خود با اسمى از اسماى ربوبى در ارتباط است . اگر آدمى در مقام بندگى باشد، با رب هادى رو به روست و در قيامت نزديك به ملاقات خداى ارحم الراحمين در بهشت نايل مى شود؛ اما اگر در مقام مخالفت با حضرت حق و دين الهى باشد، مربى اى كه او را تربيت مى كند رب منتقم و شديد العذاب است و باز در قيامت نزديك به ملاقات خداى اشد المعاقبين در جهنم نايل مى شود.
از صفت وز نام چه زايد خيال و آن خيالش هست دلال وصال ديده اى دلال بى مدلول هيچ تا نباشد جاده نبود غول هيچ هيچ نامى بى حقيقت ديده اى يا ز گاف و لام گل گل چيده اى اسم خواندى رو مسمى را بجو مه به بالا دان نه اندر آب جو (٥٦٦) قرآن در آيات متعدد مسير حركت عمومى عالم را لقاى پروردگار و رجعت به سوى مبدا عالم دانسته است :((انا لله و انا اليه راجعون .)) (٥٦٧) (ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم )؛((و ان الى ربك المنتهى)) (٥٦٨) (كه همه امور به پروردگارت منتهى مى گردد)؛
((الا الى الله تصير الامور)) (٥٦٩) (آگاه باشيد كه همه كارها تنها به سوى خدا باز مى گردد)؛ لكن گروهى به جهنم مى رسند و گروهى به بهشت :((فريق فى الجنة و فريق فى السعير.)) (٥٧٠) (گروهى در بهشت اند و گروهى در آتش ‍ سوزان .) به هر روى بايد به اين حقيقت توجه داشت كه از ديدگاه قرآن جهنم از آثار لقاى پروردگار با اسماى غضب و سخط و انتقام و طرد و رد است :اولئك جزاءهم ان عليهم لعنه الله و الملائكه و الناس اجمعين خالدين فيها لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون . (٥٧١) (كيفر آنها اين است كه لعن و طرد خداوند و فرشتگان و مردم همگى بر آنهاست . همواره در اين لعن مى مانند مجازاتشان تخفيف نمى يابد و به آنها مهلت داده نمى شود.)افمن اتبع رضوان الله كمن باء بسخط من الله و ماءويه جهنم و بئس المصير. (٥٧٢) (آيا كسى كه از رضاى خدا پيروى كرده همانند كسى است كه به خشم و غضب خدا بازگشته ؟ و جايگاه او جهنم و پايان كار او بسيار بد است .)
بهشت نيز از آثار لقاى پروردگار با اسماى رحمت و غفور و ودود و عفو است :
فاما الذين آمنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما. (٥٧٣) (اما آنها كه به خدا ايمان آوردند و به قرآن چنگ زدند به زوده همه را در حمت و فضل خود وارد مى سازد و در راه راستى به سوى خودش هدايت مى كند.)
١٠٧. جهنم با آتشى كه نه مى ميراند و نه رها مى كند
والذين كفروا لهم نار جهنم لا يقضى عليهم فيموتوا و لا يخفف عنهم من عذابها كذلك نجزى كل كفور.
فاطر: ٣٦
و كافران را آتش جهنم است ، نه بميرانندشان و نه از عذابشان كاسته گردد. ناسپاسان را چنين كيفر مى دهيم .
مسئله خلود و جاودانگى در عذاب جهنم به كيفر گناهان محدود و معدود در دنيا چگونهقابل حل است ؟ (٥٧٤)
بنابر آنچه از قرآن و روايات به خوبى استفاده مى شود، همه مومنان و پاكان در بهشت و بعضى از گناهكاران در جهنم جاودانه اند. تعبير به((خلود))، كه به معناى بقاى چيزى به حال خود است و دهها بار در قرآن درباره بهشتيان و جهنميان به كار رفته است ، شايد در مورد پاداش و بهشت الهى مسئله برانگيز نباشد؛ اما اين نابرابرى ميان عمل و كيفر و عذاب آن چگونه ممكن است ؛ مثلا فردى ٨٠ سال گناه كند، اما در جهنم جاودانه باشد، آن هم با آن عذابهاى توصيف شده ؟ خلاصه مسئله خلود با اصل عدالت پروردگار چگونه سازگار است ؟ براى پاسخ به اين اشكال ابتدا به توضيح سه مطلب مى پردازيم :
١) مجازات جاويدان و ابدى منحصرا مربوط به آنانى است كه همه روزنه هاى نجات و هدايت را در وجودشان كور كرده اند و از روى علم و عمد در گرداب گناه فرو رفته اند، به طورى كه به رنگ كفر و معصيت در آمده اند؛ (٥٧٥)
٢) اين اشتباه است كه بعضى خيال مى كنند مدت و زمان كيفر بايد به اندازه مدت و زمان گناه باشد؛ زيرا رابطه ميان گناه و كيفر رابطه زمانى و كمى نيست ، بلكه رابطه اى كيفى است ، يعنى مقدار زمان مجازات تناسب با كيفيت گناه دارد، نه با مقدار زمان گناه ؛ شخصى را تصور كنيد كه در يك لحظه انسانى را از پاى در مى آورد، در حالى كه دادگاه او را به حبس ابد محكوم مى كند؛
٣) مجازاتها و كيفرهاى رستاخيز اثر و نتيجه اعمال خود دوزخيان است :فاليوم لا تظلم نفس شيئا و لا تجزون الا ما كنتم تعملون . (٥٧٦) (امروز به هيچ كس ستم نمى شود و جز اعمال خود شما جزايى براى شما نيست .)
از بسيارى از آيات قرآن ، من جمله سوره جاثيه آيه ٣٣ و قصص ٨٤، اين مطلب استفاده مى شود.
بعد از روشن شدن اين سه مطلب ، به اين مثال توجه فرماييد: فرض كنيد كسى بر اثر شرب خمر در يك هفته عمرى گرفتار زخم معده شديد بشود. آيا اين برابرى ميان عمل بد و نتيجه آن بر خلاف عدالت است ؟ و اگر عمر اين انسان به جاى ٨٠ سال ٨٠٠ سال هم باشد، بايد به سبب يك هفته هوسرانى ساليان متمادى رنج ببرد. بايد گفت اين عين عدالت و برابرى است ؛ زيرا قبلا وجود اين خطر را در ميگسارى و مصرف مشروبات الكلى به او اعلام كرده بودند و او را از اين عمل بر حذر داشته بودند و با وجود اين ، مرتكب اين عمل شده است ؛ يا اگر كسى بر اثر بى توجهى به مقررات رانندگى در يك لحظه دچار حادثه اى شود و او يكى از اعضاى مهم خود، مثلا چشمان خود، را از دست بدهد و مجبور شود عمرى را در رنج نابينايى به سر ببرد، آيا منافاتى بين اين اثر عمل با عدالت پروردگار وجود دارد؟ قطعا پاسخ منفى است ، زيرا اين امور همه از آثار عمل خود انسان است ، با اينكه مساوات و برابرى ميان كميت عمل و نتيجه آن برقرار نيست .
آرى ، هنگامى كه كيفر قيامت و دوزخ نتيجه و اثر عمل آدمى باشد، ديگر مسئله مساوات و برابرى از نظر كميت مطرح نخواهد بود؛ و هنگامى كه گناه و كفر و سركشى وجود انسانى را احاطه كند، به طورى كه تمام بال و پرهاى روح و جان او در آتش اعمالش بسوزد، چه جاى تعجب است اگر در سراى جاويدان آخرت براى هميشه از نعمت پرواز در آن جهان وسيع و ابدى محروم شود؟
امام على (عليه السلام) مى فرمايند:((... فان يعذب فانتم اظلم و ان يعف فهو اكرم .)) (٥٧٧)
١٠٨. طعام مجرمان : ميوه درخت زقوم و آب داغ متعفن
اذلك خير نزلا ام شجره الزقوم انا جعلناها فتنه للظالمين انها شجره تخرج فى اصل الجحيم طلعها كانه رؤ س الشياطين فانهم لاءكلون منها فمالئون منها البطون ثم ان لهم عليها لشوبا من حميم ثم ان مرجعهم لالى الجحيم .
صافات : ٦٢ - ٦٨
آيا اين از نظر پذيرايى بهتر است يا درخت زقوم ؟ ما آن درخت را براى ابتلاى ستمكاران پديد آورده ايم . درختى است كه از اعماق جهنم مى رويد، ميوه اى همانند سر شياطين است ، دوزخيان از آن مى خورند و شكم انباشته مى سازند، و بر سر آن آميزه اى از آب سوزان مى نوشند. سپس بازگشتشان به همان جهنم است .
اصل((نزل))نزول ، به معناى فرود آمدن است ؛ و((نزل))به معناى آن چيزى است كه براى ميهمان آماده شده تا بر آن نازل شود.
((طلع))و((طلوع))و((مطلع))به معناى آشكار شدن است ؛ و((اطلاع))به معناى ظاهر شدن و آگاه شدن و آگاه كردن مى آيد؛ و چون((طلوع))به معناى بروز و آشكار شدن است ، به ميوه و غنچه گل و شكوفه هم((طلع))مى گويند، زيرا از درخت ظاهر مى شود.((حميم))و((حمم))به معناى آب داغ است .ان شجرت الزقوم طعام الاثيم كالمهل يغلى فى البطون كغلى الحميم . (٥٧٨) (مسلما درخت زقوم غذاى گناهكاران است ، همانند فلز گداخته در شكمها مى جوشد - جوششى همچون آب سوزان ).
لآكلون من شجر من زقوم فمالئون منها البطون . (٥٧٩) (قطعا از درخت زقوم مى خوريد و شكمها را از آن پر مى كنيد.)
((زقوم))شجره اى است كه ريشه اش از اصل جهنم روييده و شاخه و برگش تا اين نظام دنيوى كشيده شده است . عمل بد و فكر بد و صفت بد و عقيده بد هر يك گرفتن شاخه اى از اين درخت است كه انسان را به اصل و ريشه آن كه در عمق جهنم است مى كشاند: دايم از ميوه هاى اين درخت تغذيه مى كنند و شكمهاى خود را پر مى كنند تا آماده شوند براى پيش رفتن و اين حركت مرحله به مرحله ادامه پيدا مى كند تا به جهنم ، كه ريشه درخت زقوم در آنجاست ، برسند. در روايت آمده كه((عذاب گرسنگى را به دوزخيان مسلط مى كنند تا به ناچار شكمهاى خود را از قوم پر سازند. پس از آن تشنگى را چنان بر آنها چيره مى كنند كه چون حميم را برايشان عرضه مى كنند بسيار از آن مى آشامند؛ و آن به گونه اى گرم است كه درون آنها را ريزه ريزه مى كند.)) (٥٨٠)
درباره غذاى جهنميان خداوند مى فرمايد:ليس لهم طعام الا من ضريع لا يسمن و لا يغنى من جوع . (٥٨١) (غذايى جز ضريع ، خار خشك تلخ و بدبو، ندارند، غذايى كه نه آنها را فربه مى كند و نه از گرسنگى مى رهاند.)
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه در تعريف((ضريع))فرمودند:((ضريع چيزى است در دوزخ همانند خار، از صبر زرد تلخ ‌تر است و از مردار بدبوتر و از آتش داغتر. خداوند آن را ضريع ناميده است .)) (٥٨٢)
رسول خدا فرمودند:((اگر يك سطل از چرك و خون دوزخيان (غسلين ) در شرق عالم ريخته شود، بر اثر آن جمجمه كسانى كه در غرب عالم اند به جوش مى آيد.)) (٥٨٣ )
قرآن كريم نيز مى فرمايد:فليس له اليوم ههنا حميم و لا طعام الا من غسلين . (٥٨٤ ) (از اين رو امروز هم در اينجا يار مهربانى ندارد و نه طعامى جز از چرك و خون .)
١٠٩. نگهبانان جهنم جوشان و خروشان : مگر بيم دهنده الهى نيامد!
و للذين كفروا بربهم عذاب جهنم و بئس المصير اذا القوا فيها سمعوا لها شهيقا و هى تفور تكاد تميز من الغيظ كلما القى فيها فوج سالهم خزنتها الم ياءتكم نذير.
ملك : ٦ - ٨.
و براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شده اند، عذاب جهنم باشد و جهنم بد سرانجامى است . چون در جهنم افكنده شوند، به جوش آيد و بانگ زشتش را بشنوند، نزديك است كه از خشم پاره پاره شود؛ و چون فوجى را در آن افكنند، خازنانش گويندشان : آيا شما را بيم دهنده اى نيامد؟
((جهنم))يعنى خانه عذاب . عرب مى گويد((ركيه جهنام و جهنم))يعنى چاه عميق ؛ و جهنم به واسطه عميق بودن((جهنم))خوانده شده است . در فرهنگ اسلامى ، جهنم گودالى است بى پايان و آتشى است افروخته شده از غضب يزدان و زندان افرادى است با انواع بلاها، كه ادراك حقيقت آنها از فهم بشر خارج است و مقابل و ضد بهشت است ، انواع شدتها و ناراحتيها در آن وجود دارد بدون اندكى آسايش و راحتى ، موجودى است با شعور كه سخن مى گويد و مى شنود و صدا مى كند. (٥٨٥)
((شهيق))به درون كشيدن نفس را گويند. ضد آن((زخير))است كه خارج كردن نفس است و منظور از آن صفير و صداى جهنم است .
((تفور))از ماده((فور))به معناى جوشيدن و غليان است و درباره فوران آتش و غليان ديگ و برانگيخته شدن غضب به كار مى رود.
صحنه قيامت : محل ظهور حجت بالغه حق
از امام صادق (عليه السلام) درباره آيه((فلله الحجه البالغه)) (٥٨٦) (پس ‍ دليل رسا و قاطع براى خداست ) سوال كردند. حضرت فرمودند:((خداوند روز قيامت مى گويد: بنده من آيا مى دانستى ؟ اگر بگويد: بله ، مى گويد: چرا به آنچه مى دانستى عمل نكردى ؟ و اگر بگويد نمى دانستم ، به او مى گويد: چرا نياموختى تا عمل كنى ؛ و بدين گونه با او مخاصمه مى كند م اين است حجت بالغه خداوند بر خلقش .)) (٥٨٧) همچنين از حضرتش روايت شده است كه((خداوند در روز قيامت با فلان مومنى كه در فلان محله زندگى مى كرده با همسايگانش احتجاج مى كند و به آنان مى گويد: آيا فلانى در بين شما نبود؟ چرا سخن او را نشنيديد؟ چرا گريه هاى شبانه او را نشنيديد؟ پس آن مومن حجت و دليل رساى خدا بر آنان است .)) (٥٨٨)
نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمودند:((روز قيامت زن زيبايى را مى آورند كه چهره زيبايش سبب فريب و اغفال او شده است . پس مى گويد: اى پروردگار من ، زيبايى من مرا به خطاها انداخت و وضعم را در نزد تو اين گونه كرد. پس مريم (عليها السلام ) را مى آورند و به او مى گويند: تو زيباتر بودى يا مريم كه با اين زيبايى اش فريب نخورد؟ پس مردى را مى آورند زيبارو كه به خطاكارى افتاده است . مى گويد: اى پروردگار من ، چهره زيبايم باعث گناهكارى ام شده است . پس يوسف (عليه السلام) را مى آورند و به او مى گويند: تو زيباترى يا يوسف كه با اين زيبايى اش فريب نخورد؟ و شخص گرفتار و مبتلايى را مى آورند كه به سبب بلايا در آزمون الهى در دنيا مردود شده است . پس مى گويد: اى پروردگار من ، گرفتاريها باعث فريب من شد. پس آنگاه ايوب (عليه السلام) را مى آورند و به او مى گويند: تو گرفتارتر بودى يا ايوب كه با آن مصيبت و سختى فريب نخورد.)) (٥٨٩)
١١٠. خداوند: كافران لجوج را در آتش افكنيد آنان مناع خير بودند
القيا فى جهنم كل كفار عنيد مناع للخير معتد مريب الذى جعل مع الله الها ءاخر فالقياه فى العذاب الشديد.
ق : ٢٤ - ٢٦
هر ناسپاس كينه توزى را به جهنم بيندازيد، آن كه از بخشش امساك ورزيد و تجاوزكار بود و شك مى آورد، آن كه با خداى يكتا خداى ديگرى قرار داد. پس به عذاب سختش بيفكنيد.
((كفار))از ريشه((كفر))به معناى پوشاندن است ؛ و((كافر))كسى است كه اصول دين يا ضرورى دين را انكار كند؛ و((كفار))صيغه مبالغه((كافر))است .
((عنيد))به معناى طاغى و كسى است كه دانسته با حق عناد ورزد و مخالفت كند.
((معتد))اسم فاعل از ريشه((عدو))، به معناى تجاوز است .
((مريب))اسم فاعل از ريشه((ريب))، به معناى شك ، است .
مرحوم علامه طباطبايى معتقدند بين اين چند صفتى كه در آيه شمرده شده است يك نحو ارتباط و استلزام هست ، زيرا((كفار))يعنى بسيار كفرانگر، و همين صفت او را وا مى دارد با هر حقى كه مواجه شود آن را رد كند؛ و ثمره اين كار قهرا اين است كه با حق دشمن شود و بر اين دشمنى اصرار ورزد؛ و اصرار بر دشمنى هم باعث مى شود كه آدمى از بسيارى خيرات محروم شود؛ زيرا هيچ خيرى نيست ، مگر آنكه حق هم هست ؛ و اساسا خير بودن هر چيزى به سبب حق بودن آن است و در باطل هيچ خير نيست ؛ و اين هم مستلزم آن است كه آدمى همواره از حد خارج شود و به طرف باطل برود، از حد عبوديت خارج شود به طرف استكبار و طغيان برود. چنين كسى قهرا مردم را درباره دين حق ، كه بالفطره در پى آن اند، به شك مى اندازد. پس كفار عنيد هم هست ؛ و عنيد مناع خير نيز هست ؛ و مناع خيز متعدى هم هست ؛ و متعدى مريب نيز هست .
از اين رو خداوند به دو فرشته سائق و شهيد، كه در آيات قبل ذكر آن آمده است ، خطاب مى كند كه چنين شخصى را در آتش افكنيد.
در اين آيات كريمه ، يكى از اوصاف زشت كافران ، كه به سبب آن جهنمى شده اند،((مناع للخير))ى است كه بر اساس بعضى روايات ، اين آيه درباره وليد بن مغيره نازل شده است ، زيرا به برادرزاده اش مى گفت : هر كس از شما اسلام بياورد من تا زنده ام به او كمكى نخواهم كرد. (٥٩٠)
مناع خير بودن عامل جهنمى شدن است . در سوره حاقه ، آيه ٣٤، مى فرمايد:((و لا يحض على طعام المسكين .)) (٥٩١) (ديگران را وادار به اطعام مسكين نمى كرد.) نفرموده اطعام مسكين نمى كرد و مناع خير بود، بلكه فرموده است ديگران را دعوت به اين كار خير نمى كرد. به نص قرآن ، كسانى كه چنين وصفى داشته باشند جهنمى اند.
مهربانى با مومنان عذاب را سبك و آسان مى كند
از امام كاظم (عليه السلام) روايت شده است كه فرمودند:((در ميان بنى اسرائيل ، مومنى بود كه همسايه اى كافر داشت ؛ و آن همسايه با آن مرد رفتار نرم و خوبى داشت و به او نيكى مى كرد. هنگامى كه آن همسايه كافر از دنيا رفت ، خداوند براى او در دوزخ (برزخى ) خانه اى گلى ساخت تا او را از گرماى آتش و حرارت آن حفظ كند و روزى اش از غير دوزخ (برزخى ) مى آمد. به او ندا رسيد: اين موقعيت به سبب آن رفتارى است كه با همسايه مؤ منت داشتى .)) (٥٩٢)
١١١. جهنميان : غافلانى بى بهره از فهم حقيقى
و لقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم ءاذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون .
اعراف : ١٧٩
بسيارى از جن و انس را براى جهنم بيافريديم . ايشان را دلهايى است كه بدان نمى فهمند و چشمهايى است كه بدان نمى بينند و گوشهايى است كه بدان نمى شنوند. اينان همانند چارپايان اند، حتى گمراه تر از آنهايند. اينان خود غافلان اند.
((ذراءنا))از ماده((ذرء))، در اصل به معناى ظهور و اظهار است و در اشاره به آفريدن به كار مى رود، زيرا خداوند آفريده خود را آشكار مى كند.
خداوند در اين آيه نشانه هاى دوزخيان را برمى شمرد و مى فرمايد: آنان كسانى اند كه استعداد قرار گرفتن در صحراى رحمت الهى را از دست داده اند؛ و از مشاهده آيات خدا هيچ الهامى نمى گيرند، گويا چشمهايشان نمى بيند؛ و از شنيدن مواعظ مردان حق متاءثر نمى شوند، گويى گوش ‍ ندارند؛ و حجتها و بيناتى كه فطرتشان در دلهايشان تلقين مى كند سودى به حالشان ندارد، گويى دل ندارند.
چرا خداوند دوزخيان را آفريد؟ (٥٩٣)
در اين آيه ، خداوند با عبارت((ذراءنا لجهنم))جهنم را نتيجه و غايت آفرينش بسيارى از جن و انس دانسته است ؛ در حالى كه در آيه ١١٩ سوره هود مى فرمايد:((الا من رحم ربك و لذلك خلقهم .))(مگر كسى را كه پروردگارت رحم كند؛ و براى همين پذيرش رحمت آنها را آفريد.)
اين دو آيه با هم منافاتى ندارند؛ با اينكه در آيه اول فرمود: بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريديم و در آيه دوم فرمود: براى همين رحمت خلق را آفريده است ، يعنى هدف خلق رسيدن به رحمت ، يعنى بهشت ، بوده است .
وجه متنافى نبودن اين دو آيه اين است كه معناى غرض به حسب كمال فعل و به حسب آن هدفى كه فعل منتهى به آن مى شود مختلف مى گردد. به اين مثال توجه كنيد: نجار وقتى بخواهد درى بسازد ابتدا به چوبهايى كه براى اين كه تهيه ديده توجه مى كند و آنها را با اره كردن و تيشه زدن و رنده كردن آماده مى كند تا در آخر در مورد نظر خود را بسازد. پس كمال غرض ‍ نجار از اين كارها تنها و تنها ساختن در است و اين اراده اصلى اوست ؛ اما همين نجار از جهت ديگر از همان اول كار مى داند كه همه اين چوبها براى در شدن مناسب نيست و ساختن يك جفت در از ميان چوبها مستلزم اين است كه مقدارى از آنها ضايع شود و به صورت هيزم در آيد؛ و اين دورريز چوب از ابتدا در نقشه و قصد نجار وجود داشته و نجار به آن اراده اى داشته كه به آن اراده ضرورى و تبعى مى گوييم ؛ يعنى در پى اراده اصلى مى آيد و خودش اصلى نيست ، اما ضرورى است و گريزى از آن نيست . پس اين نجار دو نوع غايت براى چوبها در نظر دارد: يكى غايت كماليه و آن اينكه اين چوبها را به صورت درى در آورد؛ و ديگر غايت تبعى و آن اين است كه مقدارى از اين چوب را در بسازد و مقدارى را كه استعداد در شدن ندارد ضايع كند و دور بريزد.
خداى تعالى نيز مشيتش به اين امر تعلق گرفته كه در زمين موجود تمام عيار و از هر جهت كاملى به نام انسان خلق كند تا او را بندگى كند و بدين وسيله مشمول رحمت خداوندى قرار گيرد:((الا من رحم ربك و لذلك خلقهم .))؛ ولكن اختلاف استعدادى كه در زندگى دنيوى بر اساس آزادى و اختيار و اراده اى كه به هر يك از آنها داده است نمى گذارد همه آنها در مسير و مجراى حقيقى خود قرار بگيرند و راه نجات را طى كنند و در پايان ، به غايت خلقتشان ، كه رحمت خداوندى است ، برسند. اينجاست كه بايد بگوييم غرض خداى تعالى هم مانند آن نجار به دو اعتبار متعدد مى شود: يكى غايت اصلى در خلقت انسانها و آن اين است كه رحمتش شامل آنان شود و همه را به بهشت ببرد؛ و غايت ديگر تبعى و ضرورى است در خلقت اهل خسران و شقاوت و آن اين است كه ايشان را با اينكه براى بهشت خلق كرده به دوزخ ببرد.
١١٢. گناهكاران جهنمى اند، با ذلت و خوارى و چهره هايى ظلمانى
والذين كسبوا السيئات جزاء سيئه بمثلها و ترهقهم ذله ما لهم من الله من عاصم كانما اغشيت وجوههم قطعا من الليل مظلما اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون .
يونس : ٢٧
و براى آن ان كه مرتكب بديها شوند، پاداش هر بدى همانند آن است و خوارى بر آنان چيره مى شود. كسى آنان را از خشم خدا نگه نمى دارد، چنان شوند كه گويى صورتشان در پاره اى از شب تاريك پوشيده شده است . اينان اهل جهنم اند و جاودانه در آن .
((ترهق))از ماده((رهق))به معناى پوشاندن و رسيدن است .((عاصم))از ماده((عصم))به معناى امساك و حفظ است ؛ و((عصمت))هم به معناى منع است ؛ و((عاصم))اسم فاعل آن است .
مخلدون كيان اند؟ چرا خلود؟
در موضوعات گذشته درباره خلود و عذاب جاودانه اهل جهنم سخن گفتيم و ادله اى آورديم ؛ اما به دليل اهميت موضوع مجددا به آن مى پردازيم .
اولا، اينكه ببينيم چه كسانى در آتش مخلدند. قرآن كفار و منافقان را مخلد در آتش معرفى كرده است :وعد الله المنافقين و المنافقات و الكفار نار جهنم خالدين فيها هى حسبهم و لعنهم الله و لهم عذاب مقيم . (٥٩٤) (خداوند به مردان و زنان منافق و كفار وعده آتش دوزخ داده است . جاودانه در آن خواهند ماند. همان براى آنها كافى است ؛ و خدا آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب هميشگى براى آنهاست .)
شيعه نيز بر اين اساس معتقد است كه گناهكاران معتقد به خدا و مقر به ضروريات و فرايض دين و اهل نماز در آتش جاودانه نمى مانند. (٥٩٥)
اما چرا خلود؟
اول اينكه ، همان طور كه قبلا گفتيم ، كيفر اثر وضعى عمل است ؛ يعنى عمل ما در اين جهان به منزله بذرى است كه كيفرها و پاداشهاى آخرت نتيجه طبيعى و اثر وضعى آن است . در اين صورت ، هيچ كس جز عامل آن عمل مسئول كيفر خود نيست . اوست كه با توجه و آگاهى دست خود را به گناه آلوده كرده و با اينكه بذر گل در اختيار داشته بذر خار كاشته و در سراى آخرت بايد ميوه كردار خود را بچيند.
مگر نه اين است كه((الدنيا مزرعه الاخره)) (٥٩٦) (دنيا محل كشت آخرت است ) و((والعمل الصالح حرث الاخرة)) (٥٩٧) (كار نيك كشت آخرت است .)
پس اى انسان هر چه بكارى بدروى و هر چه امروز بفرستى فردا بدان دست يابى .
ثانيا، كيفرها عين اعمال و تجسم آنهايند؛ يعنى كيفر نتيجه عمل نيست ، بلكه عين همان عمل دنيوى است كه لباس خود را عوض كرده و با لباس ‍ اخروى جلوه كرده است .
از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه فرمودند:انما خلد اهل النار فى النار لان نياتهم كانت فى دنيا ان لو خلدوا فيها ان يعصوا الله ابدا و انما خلد اهل الجنه فى الجنه لان نياتهم فى الدنيا ان لو بقوا فيها ان يطيعوا الله ابدا فبالبينات خلد هؤ لاء و هؤ لاء.(اين است و جز اين نيست كه دوزخيان به اين دليل در آتش جاوداه اند كه نيت آنها اين بود كه اگر در دنيا جاودانه باشند گناه و معصيت خدا كنند؛ و اهل بهشت در بهشت جاودانه اند، زيرا نيت و قصد آنان اين بود كه اگر در دنيا هميشه بمانند اطاعت و بندگى خدا كنند. پس اين هر دو دسته به سبب نيات و قصدشان خلود دارند.) سپس حضرت اين آيه شريفه را تلاوت فرمودند:((قل كل يعمل على شاكلته .))؛ (٥٩٨) و فرمودند:((يعنى هر كس بر اساس نيتش عمل مى كند.)) (٥٩٩)
از اين حديث نيز مخلدون در آتش شناخته مى شوند. معذبان جاويدان گناهكاران جاويدان اند - آنان كه به رنگ گناه و كفر در آمده اند و ذره اى نور و هدايت در وجودشان نمانده است .
١١٣. بدكاران را با صورت در آتش افكنند
و من جاء بالسيئه فكبت وجوههم فى النار هل تجزون الا ما كنتم تعملون .
نمل : ٩٠
و آنان را كه كارهاى بد مى كنند سرنگون در آتش اندازند. آيا جز بر وفق كارهايى كه كرده ايد كيفر يابيد؟
((كبت))از ماده((كب))، به معناى چيزى را به صورت بر زمين افكندن ، است .
قرآن عذاب اين گروه از جهنميان را بدترين نوع عذاب مى داند و مى فرمايد:
الذين يحشرون على وجوههم الى جهنم اولئك شر مكانا و اضل سبيلا. (٦٠٠) (آنان كه بر صورتهايشان به سوى جهنم محشور مى شوند بدترين محل را دارند و گم راه ترين افرادند.)
همچنين قرآن درباره آنان كه وزنه اعمالشان سبك باشد مى فرمايد:((تلفح وجوههم النار و هم فيها كالحون .)) (٦٠١) (شعله هاى سوزان آتش به صورتهايشان نواخته مى شود و در دوزخ چهره اى عبوس ‍ دارند.)
سخت ترين عذاب براى كيست ؟
امام على (عليه السلام) فرمودند:((اشد الناس عقوبة رجل كافا الاحسان بالاساءة)) (٦٠٢) (سخت ترين مردم از حيث عقوبت آن كسى است كه خوبى را به بدى پاداش دهد.)
نيز فرمودند:اشد الناس عذابا يوم القيامه المسخط لقضاء الله . (٦٠٣) (سخت ترين عذاب روز قيامت از آن كسى است كه از قضاى الهى ناخشنود باشد.)
آفرينش جهنم براى چيست ؟
باز هم بررسى اين سوال كه چرا خداوند جهنم را آفريد با اينكه هدف از آفرينشش فياضيت و رحمانيت بوده است . و اگر چنان كه قبلا گفتيم ، كسى در پاسخ به اين اشكال بگويد جهنم لقاى خداوند با اسماى غضب او است ، سوال جديد اين است كه اساسا چگونه مى توان براى خداوند متعال كه همه وجود و هستى اش خير و خوبى و كمال و جمال است اسماى غضب و سخط و انتقام تصور كرد؟
پاسخ : اسماى حسنا در يك تقسيم بندى به اسماى ذات و اسماى فعل تقسيم مى شوند. اسما و صفات ذاتيه آن امورى است كه ذات مقدس الهى مصداق عينى آنهاست و با توجه به نوعى از كمال از ذات الهى انتزاع مى شود، مانند حيات و علم و قدرت . هر كمالى از اين كمالات كه ظاهر و متجلى شود تجلى اسمى از اسماى ذات خواهد بود. در مقابل ، اسماى فعل و صفات فعليه آن اسما و صفاتى است كه از مقام فعل حق انتزاع مى شود و مفاهيمى است كه از نوعى رابطه بين خداى متعال و مخلوقاتش ‍ به دست مى آيد، مانند خالقيت و رازقيت ، كه از وابستگى وجودى مخلوقات به ذات الهى حكايت مى كند.
بنابراين اسما و صفات فعل قسمتى از اسماى حسناى الهى است كه از افعال حق خبر مى دهند، نه از مقام ذات حق ؛ و اسماى غضب و سخط و انتقام و طرد و رد از جمله آنهاست كه در مقام فعل و از مقام فعل انتزاع مى شود و در ذات حضرت حق وجود ندارد، چرا كه ذات او همه نور و كمال و خير و خوبى است .
بنابراين كسى كه معاند با خداست و با وصف مخالفت و مقاومت با خداوند روبرو مى شود با اسم قهار خداوند مواجه خواهد شد، چرا كه خداوند قاهر است ، يعنى كسى را كه مى خواهد در برابر او مقاومت و مخالفت كند مى شكند و اين شكستن غضب خداوند است كه از آثارش ‍ جهنم و دركات آن است . پس معلوم شد كه مقاومت از مخلوق پيدا مى شود و همين امر موجب ظهور قهاريت خداوند مى شود. به اين مثال توجه كنيد: نور به همه جا مى تابد، به هوا و سنگ و سفيد و سياه و خاك ... ولى نباتات و سفيديها خاصيتى دارند كه نور را به زيبايى تبديل مى كنند، يعنى نور در چيزى كه او را قبول كند اين چنين جلوه و ظهور مى كند؛ اما آهن با تيرگى خود و مقاومتش مى خواهد نور را طرد كند، اما نور طرد نمى شود و به همه مى تابد، و اين تابش به آهن به علت مقاومت آهن و قبول كردن نور به آتش ‍ يا حرارت بدل مى شود. ما انسانها هم كه با اسم نور ذات مقدس حق رو به رو مى شويم اگر دلمان همچون آهن سنگين باشد آن نور را رد مى كنيم و آن تبديل به نار مى شود و آثارش جهنم است . بنابراين جهنم از آثار اسماى غضب خداوند است و اسماى غضب در مقام فعل پيش مى آيد، نه در مقام ذات خداوند كه همه اش خير و جمال و نور است .

۱۱
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١١٤. متكبران در برابر حق چون به ناحق شادى مى كردند اهل جهنم اند
ذلكم بما كنتم تفرحون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تمرحون ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين .
مومن : ٧٥ و ٧٦
اين بدان سبب است كه به ناحق در زمين شادمانى مى كرديد و به ناز مى خراميديد. از درهاى جهنم داخل شويد. همواره در آنجا بمانيد؛ و جايگاه سركشان چه بد جايگاهى است .
((تمرحون))از ماده((مرح))به معناى شادى شديد تواءم با غرور و غفلت و گناه است .
((مثوى))از ماده((ثوى))و((ثواء))به معناى اقامت است و((مثوى))يعنى اقامتگاه .
جمله((ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها.))شايد اشاره اى باشد به اين مطالب كه شاديهاى افراطى ، كه منشاء آن غرور و غفلت و بى خبرى است و به همراه خود هوسرانى و شهوت پرستى مى آورد، برخاسته از تكبر آدمى در برابر حق و پيشوايان حق و تعاليم آسمانى وحى است - تكبرى كه خود سرچشمه اصلى بدبختيهاى انسان و دورافتادگى او از حقيقت و كمال است . لذا قرآن مى فرمايد: با اين كار، تمام درهاى جهنم را به سوى خود باز كرده ايد و تمام راههاى هدايت را به سوى خود بسته ايد.
در آيات ٦٠ و ٧٢ سوره زمر و ٢٩ نحل و ٦٠ مؤ من هم به همين حقيقت اشاره كرده است .
اصحاب الشمال هم چون سرمست و مغرور نعمتهاى دنيوى اند و متكبرانه بر گناهان بزرگ اصرار مى ورزند گرفتارند - گرفتار باد كشنده و سايه آتشزا:و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال فى سموم و حميم و ظل من يحموم لا بارد و لا كريم و لا كريم انهم كانوا قبل ذلك مترفين و كانوا يصرون على الحنث العظيم . (٦٠٤) (و اصحاب شمال ، چه اصحاب شمالى . آنان در ميان بادهاى كشنده و آب سوزان قرار دارند و در سايه اى كه نه خنك است و نه آرام بخش . آنها پيش از اين مست و مغرور نعمت بودند و بر گناهان اصرار مى ورزيدند.) آرى ، تكبر و استكبار صفتى است اختصاصى براى ذات مقدس حضرت ربوبى كه((هو المتكبر))؛ و هر كس از جن و انس ‍ بخواهد خود را متصف به آن بداند و بلكه چنين خيال كند به دشمنى و ستيز با خدا برخاسته است ؛ و كيفر اعداء الله دار الخلد جهنم است :
ذلك جزاء اعداء الله النار لهم فيها دار الخلد جزاء بما كانوا باياتنا يجحدون . (٦٠٥) (اين آتش كيفر دشمنان خداست . سراى جاويدشان در آن خواهد بود. كيفرى است به سبب اينكه آيات ما را انكار مى كردند.)
از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه((در جهنم ، دره اى است به نام سقر كه براى متكبران است . آن دره از شدت گرماى خود به خداوند عز و جل شكايت مى كند و درخواست مى كند تا نفسى تازه كند. پس ‍ خداوند اجازه و او نفسى مى كشد (و از شدت گرمايش ) پس دوزخ را مى سازند.)) (٦٠٦)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز فرمودند:ثلاثه من خلائق اهل النار الكبر و العجب و سوء الخلق . (٦٠٧) (سه چيز از اخلاق دوزخيان است : تكبر و خودپسندى و بداخلاقى .)
امام على بن ابى طالب عليهما السلام مى فرمايند:((شيطان بر آدم به جهت خلقت او از خاك فخر فروخت و با تكيه به اصل خود، كه از آتش است ، دچار تعصب و غرور شد. پس شيطان دشمن خدا و پيشواى متعصبان و سر سلسله متكبران است كه اساس عصبيت را بنا نهاد و در لباس كبريايى و عظمت با خدا در افتاد - لباس بزرگى را بر تن پوشيد... آيا نمى نگريد كه خدا به سبب خود بزرگ بينى او را كوچك ساخت ؟... پس او را در دنيا طرد شده قرار داد و آتش جهنم را در قيامت براى او مهيا فرمود؟... پس از آنچه خداوند با ابليس كرد عبرت گيريد... چگونه ممكن است پس از ابليس فرد ديگرى همان اشتباه را تكرار كند و سالم بماند؟)) (٦٠٨)
١١٥. ستمگران به خود و ديگران در آتشى سوزنده با آبى همچون فلز گداخته
انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سرادقها و ان يستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوى الوجوه بئس الشراب و ساءت مرتفقا.
كهف : ٢٩
به درستى كه ما براى كافران آتش كه لهيب آن همه را در بر مى گيرد آماده كرده ايم و چون به استغاثه آب خواهند، از آبى چون مس گداخته ، كه از حرارتش چهره ها كباب مى شود، بخورانندشان . چه آب بدى و چه آرامگاهى بد!
((يستغيثوا))از ماده((غوث))، به معناى يارى و نصرت ، است ؛ و((استغاثه))يعنى يارى خواستن .
((مرتفق))از ماده((رفق))به معناى مداراست .((رفيق))هم يعنى مداراكننده و دوست .((مرفق))هم به معناى لطف و سهولت است .((مرتفق))را هم محل مرافقت و ملاطفت و آسايشگاه معنا كرده اند، گرچه به معناى((متكا))هم گرفته شده است .((مرافق))هم جمع((مرفق))به معناى آرنج است .
قرآن مى فرمايد:و ان جهنم كانت مرصادا للطاغين مآبا لابثين فيها احقابا لا يذوقون فيها بردا و لا شرابا الا حميما و غساقا. (٦٠٩) (مسلما جهنم كيمنگاهى است بزرگ و محل بازگشتى براى طغيانگران . مدتهاى طولانى در آن مى مانند. در آنجا نه چيز خنكى مى چشند و نه نوشيدنى گوارايى ، جز آب سوزان و مايعى از چرك و خون .)
در سوره ص هم آن گاه كه سخن از نوشيدنيهاى جهنميان است مى فرمايد:و ان للطاغين لشر مآب جهنم يصلونها فبئس المهاد هذا فليذوقوه حميم و غساق . (٦١٠) (و براى طغيانگران بدترين محل بازگشت است دوزخ كه در آن وارد مى شوند؛ و چه بستر بدى است اين حميم و غساق است كه بايد از آن بنوشند.)
((حميم))همان آب داغ و سوزانى است كه جهنميانى كه مى توانستند از شراب طهور بهشت بخورند بايد از آن بياشامند؛ و((غساق))آن قطراتى است كه از پوست بدن دوزخيان و از جراحات آنها بيرون مى آيد و بدبو و متعفن است .
خداوند در سوره ابراهيم نيز مى فرمايد:من ورائه جهنم و يسقى من ماء صديد يتجزعه و لا يكاد يسيغه . (٦١١) (در پى او جهنم خواهد بود و از آب بدبوى متعفن نوشانده مى شود. به زحمت جرعه جرعه آن را سر مى كشد و هرگز حاضر نسيت به ميل خود آن را بياشامد.)
بعضى گفته اند((صديد))چرك و خونى است كه از عورت زناكاران در جهنم خارج مى شود و گروه ديگرى را وادار به خوردن آن مى كنند. (٦١٢)
در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه درباره آيه((و يسقى من ماء صديد))فرمودند:((اين آب نزديك او برده مى شود و او از آن بدش مى آيد. چون به نزديك او مى برند، چهره اش بريان مى شود و پوست سرش مى افتد؛ و همين كه او را بنوشد، معده و روده اش متلاشى مى شود، به گونه اى كه مقعد او خارج شود. خداى عزوجل مى فرمايد: و سقوا ماء حميما فقطع امعاءهم . (٦١٣) (و از آب جوشان نوشانده مى شوند كه اندرونشان را از هم متلاشى مى كند.) آنگاه پيامبر آيه مورد بحث را تلاوت كردند) و ان يستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوى الوجوه .)) (٦١٤)
١١٦. جهنميان پشيمان : اى كاش از خدا و پيامبر اطاعت كرده بوديم ! مقصر بزرگانمان بودند. خدايا آنان را دوچندان عذاب كن .
يوم تقلب وجوههم فى النار يقولون يا ليتنا اطعنا الله و اطعنا الرسولا و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرآءنا فاضلونا السبيلا ربنا ءاتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعنا كبيرا.
احزاب : ٦٦ - ٦٨
روزى كه صورتهايشان را در آتش بگردانند، مى گويند: اى كاش خدا را اطاعت كرده بوديم و رسول را اطاعت كرده بوديم ! و گفتند: اى پروردگار ما، از سروران و بزرگان خود اطاعت كرديم و آنان ما را گمراه كردند. اى پروردگار ما، عذابشان را دوچندان كن و به لعنت بزرگى گرفتارشان ساز.
((تقلب))از ماده((قلب))به معناى برگرداندن است .((تقليب))هم به همين معناست ، اما با مبالغه .((انقلاب))هم به معناى انصراف و برگشتن ؛ و((تقلب))به معناى تحول و تصرف در امور است .((سادت))از ريشه((سود))به معناى سياهى ؛ و به جماعت كثيره((سواد))مى گويند. به سيد هم ، كه به معناى رئيس و آقاست ،((سيد))مى گويند، زيرا متولى سواد اعظم ، يعنى قوم ، است ؛ و((سادات))جمع آن است .
((كبراء))از ريشه((كِبر))و((كُبر))به معناى بزرگى قدر است ؛ و((كبير))به معناى افراد بزرگ است ؛ و((كبراء))جمع آن است ؛ خواه از حيث سن باشد يا غير آن .
تجسم اعمال يعنى چه ؟ آيا شدنى است ؟
يكى از ويژگيهاى جهان آخرت تجسم اعمال است . تجسم اعمال يعنى اينكه هر يك از الفاظ و سخنان و اعمال نيك و بد ما با اينكه در دنيا وابسته به ما بودند و در يك لحظه پديد آمدند و به ظاهر از بين رفتند به صورت وجودهاى مستقلى در صحنه قيامت ظاهر شوند.
به عبارتى ، كردار ما، چه خوب و چه بد، صورتى دنيوى دارد كه ما آن را مى بينيم و چهره اى اخروى ، كه اكنن در آن عمل نهفته است . در روز رستاخيز، عمل پس از تحولاتى كه در آن رخ مى دهد شكل دنيوى خود را از دست مى دهد و با چهره رستاخيزى جلوه مى كند و باعث آرامش و راحتى صاحب خود يا آزار او مى شود. ايمان به تجسم اعمال از نظر تربيتى اثر فوق العاده اى در انسان مى گذارد، به طورى كه او را به نيكيها و اعمال صالح علاقه مند و از زشتيها باز مى دارد. اما اولين مطلب در اين موضوع اين است كه صرف نظر از آيات و روايات و مدارك مهم اسلامى ، كه در اثبات تجسم اعمال وجود دارد، آيا اساسا چنين امرى ممكن است و با موازنى علمى منطبق است ؟
براى روشن شدن پاسخ ، به اختصار، چند مقدمه را مطرح مى كنيم :
١) اعمال ما اشكال مختلفى از نيروست . سخنان ما نيروى صوتى است كه از نيروهاى مكانيكى زبان و لب پديد مى آيد و از نيروى خاص مغزى مدد مى گيرد. حركات و افعال و كارهاى ما نيز هر يك شكلهاى ديگرى از نيروى مكانيكى يا آميخته اى از نيروى مكانيكى و صوتى است .
٢) سراسر جهان تركيبى از ماده و نيروست و تبديل ماده به نيرو از اصول مسلم فيزيك است و اينكه ماده و نيرو دو مظهر يك حقيقت اند. ماده نيروى متراكم و فشرده است كه در شرايط معينى به نيرو تبديل مى شود.
٣) با توجه به رابطه تنگاتنگ ماده و نيرو، هيچ مانعى بر سر راه تبديل نيرو به ماده وجود ندارد و تبديل هر يك به ديگرى كاملا قابل درك و ممكن است .
٤) بر طبق قانون بقاى ماده و نيرو، اين دو هيچ گاه از ميان نمى روند و همواره در اين جهان باقى اند. نتيجه اينكه ماده و نيرو جلوه هايى از يك حقيقت اند و با توجه به اصل بقاى نيرو و ماده ، هرگز مانعى نخواهد داشت كه نيروهاى پخش شده در اين عالم بار ديگر به حالت متراكم در آيند و حالت جرمى و جسمى به خود بگيرند و به هنگام محاسبه اعمال هر كس ‍ همه اعمال خود را ببيند و اعمال همواره به همراه او باشد. اين همان تجسم اعمال است . (٦١٥)
١١٧. جهنميان از ماءموران دوزخ يك روز آزادى مى خواهند، اما دريغ !
و قال الذين فى النار لخزنة جهنم ادعوا ربكم يخفف عنا يوما من العذاب قالوا اولم تك تاءتيكم رسلكم بالبينات قالوا بلى قالوا فادعوا و ما دعوا الكافرين الا فى ظلال .
مؤ من : ٤٩ و ٥٠
و آنان كه در آتش اند به نگهبانان جهنم مى گويند: از پروردگارتان بخواهيد تا يك روز از عذاب ما بكاهد. مى گويند: آيا پيامبرانتان با دلايل روشن به نزد شما نيامده بودند؟ مى گويند: بلى . مى گويند: پس دعا كنيد؛ و دعاى كافران جز آنكه تباه شود هيچ نخواهد بود.
تجسم اعمال مجازات آخرت
يك محل طرح موضوع تجسم اعمال در بحث مجازاتها و پاداشهاى آخرت و مسئله خلود است .
چنان كه قبلا هم توضيح داديم ، مجازات عمل در آخرت از سنخ مجازاتهاى دنيوى نيست تا اشكال تناسب بين جرم و جريمه مطرح شود (در موضوعات قبل اين اشكال و پاسخ آن از ابعاد مختلف بررسى شد.) در آن عالم ، مجازات و جريمه عين جنايت و جرم است ؛ يعنى همان است و دو چيز نيست تا تناسب و مسائلى مانند آن مطرح شود. از اين روست كه جاى هيچ گله و اعتراض و شكايتى باقى نمى ماند و همه حتى گردنكشان عالم هم تسليم مى شوند و مى پذيرند، چون مى فهمند هر چه هست از خود آنهاست ، پاى ديگرى در ميان نيست و مجرم خودشان اند. متصدى مجازات هم خود اوست :((و وجدوا ما عملوا حاضرا.)) (٦١٦) لذا قرآن مى فرمايد از هم اكنون جهنم بر كافران محيط است و آنان را در بر گرفته است ، زيرا عمل آنان از سنخ عمل دوزخى است ، ماده آتش را در پى دارد و سوزنده است ؛ لكن در اين عالم به صورت سيئات بر آنان احاطه دارد و در آن عالم به صورت جهنم و دركات آن ظاهر مى شود:((و ان جهنم لمحيطة بالكافرين .)) (٦١٧) البته اين قضيه درباره اعمال صالح و انسان هاى صالح هم كاملا صادق است . آنها هم از همين دنيا و در همين دنيا بهشت و رضوان الهى را درك مى كنند و طعم شيرين هم جوارى با اوليا و انبيا و فرشتگان را مى چشند:من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حياة طيبة . (٦١٨)
اصل كينه دوزخ است و كين تو جزء آن كل است و خصم دين تو چون تو جزء دوزخى هين هوشدار جزء سوى كل خود گيرد قرار ور تو جزو جنتى اى نامدار عيش تو باشد چو جنت پايدار تلخ با تلخان يقين ملحق شود كى دم باطل قرين حق شود
چون عمل كردى شجر بنشاندى اندر آخر حرف اول خواندى گر چه شاخ و برگ و بيخش اول است آن همه از بهر ميوه مرسل است ميوه ها در فكر دل اول بود در عمل ظاهر به آخر مى شود اول فكر آخر آمد در عمل بُنيت عالم چنان دان از ازل اين جهان و آن جهان زايد ابد هر سبب مادر اثر از وى ولد اين عرض با جوهر آن بيضه است و طير اين از آن و آن از اين زايد به سير چاكرت شاها اگر خائن بود آن عرض زنجير و زندان مى شود وقت محشر هر عرض را صورتى است صورت هر يك عرض را نوبتى است عالم اول جهان امتحان عالم ثانى جزاى اين و آن (٦١٩)
از مكافات عمل غافل مشو گندم از گندم برويد جو ز جو ١١٨. جهنميان : پروردگارا، ما را خارج كن تا عمل صالحى انجام دهيم . خداوند: مگر به اندازه هدايت به شما عمر نداديم ؟ مگر انذاركننده به سراغ شما نيامد؟
و هم يصطرخون فيها ربنا اخرجنا نعمل صالحا غير الذى كنا نعمل اولم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكرو جاءكم النذير فذوقوا فما للظالمين من نصير.
فاطر: ٣٧
و از درون آتش فرياد زنند: اى پروردگار ما، ما را بيرون آر تا كارهايى شايسته كنيم ، غير از آنچه مى كرديم . آيا آن قدر شما را عمر نداده بوديم كه پندگيرندگان پند گيرند؟ و شما را بيم دهند آمده . پس بچشيد كه گناهكاران را ياورى نيست .
تجسم اعمال در آياتى از قرآن
١)يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا. (٦٢٠) (روزى كه هر كس آنچه را از كار نيك كرده آن را حاضر مى بيند و هر كار بدى كه كرده است ؛ و آرزو مى كند كه اى كاش ‍ بين او و آن كار بدش فاصله زمانى زيادى باشد.)
((تجد))از ماده((وجدان))، به معناى يافتن است . دو كلمه((خير))و((شر))هم نكرده آورده شده تا افاده عموم كند و همه اعمال خوب و بد را در بر گيرد.((محضرا))هم از((احضار))است به معناى حاضر ساختن موجود غايب از انظار و مى فهماند كه اعمال در نزد خدا محفوظ بوده و خداوند عالم به آنها بوده و در قيامت براى صاحبانش اظهار مى كند.
اين آيه به خوبى گوياى اين حقيقت است كه اعمال در صحنه قيامت تجسم و حضور پيدا مى كنند.
٢) گروهى از آيات به اين اصل كلى دلالت دارد كه در قيامت خود اعمال بى هيچ كم و كاستى به صورت كيفر و پاداش به صاحبانشان داده مى شود و اين عادلانه ترين نوع جزاست .
-و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربك احدا. (٦٢١) (و همه اعمال خود را حاضر مى بينند و پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند.)
-فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره . (٦٢٢) (پس هر كس هموزن ذره اى كار خير انجام دهد آن را مى بيند و هر كس ‍ هموزن ذره اى كار بد كرده آن را مى بيند.)
-و توفى كل نفس ما عملت و هم لا يظلمون . (٦٢٣) (و نتيجه اعمال هر كس بى كم و كاست به او داده مى شود و به آنها ظلم نخواهد شد.)
-فاليوم لا تظلم نفس شيئا و لا تجزون الا ما كنتم تعملون . (٦٢٤) (امروز به هيچ كس ذره اى ستم نمى شود و جز آنچه را عمل مى كرديد جزا داده نمى شويد.)
-يا بنى انها ان تك مثقال حبه من خردل فتكن فى صخره او فى السماوات او فى الارض ياءت بها الله . (٦٢٥) (پسرم ، اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى كار نيك يا بد باشد و در دل سنگى يا در آسمانها و زمين قرار گيرد خداوند آن را مى آورد.)
-يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون . (٦٢٦) (اى كسانى كه كافر شده ايد امروز عذرخواهى نكنيد، چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد.)
-جزاء وفاقا. (٦٢٧) (اين مجازاتى است موافق و مناسب اعمالشان .)
با توجه به حقيقت مهم تجسم اعمال در قيامت ، قرآن مى فرمايد منحرفان از صراط حق خودشان هيزم جهنم خويش اند:و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا. (٦٢٨)
و نيز درباره ماهيت آتش جهنم مى فرمايد آتشى است كه از حيث ماده اوليه خود مردمان هيزم و گيره آن اند و از جهت شدت و غلظت و سختى نيز سنگها را آب مى كند:فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة . (٦٢٩)
در اين باره ، از آيات قرآن ، در صفحات بعد نيز سخن مى گوييم .
١١٩. پوست جهنميان بعد از هر بار سوختن دوباره مى رويد
ان الذين كفلوا بآياتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب ان الله كان عزيزا حكيما.
نساء: ٥٦
آنان را كه به آيات ما كافر شدند به آتش خواهيم افكند. هر گاه پوست تنشان بپزد، پوستى ديگرشان دهيم تا عذاب خدا را بچشند. خدا پيروزمند و حكيم است .
((نضجت))از ماده((نضج))به معناى رسيدن ميوه و پختن گوشت است .
ابن ابى العوجاء، كه از ملحدان مشهور زمان امام باقر (عليه السلام) بود، از حضرتش درباره اين آيه مى پرسد كه قبول كردم كه آن پوستها گناه كردند و عذاب ديدند تقصير پوستها عوض شده همان پوستهاى اول اند و غير آن اند.) او گفت برايم توضيحى دهيد. حضرت فرمودند:((اگر كسى خشتى را خرد كند و آن را گل كند و بار ديگرخشت زند، آيا خشت اوليى و در عين حال غير آن نيست ؟))گفت :((آرى ، خدا سعادتمندت كند.)) (٦٣٠)
تصوير حقيقى و تجسمى قرآن از برخى اعمال در قيامت
گروهى از آيات قرآن كريم در بحث تجسم اعمال در قيامت پيشتر رفته و از نوع تجسم عمل هم سخن گفته اند و شكل و شمايل رستاخيزى بعضى از اعمال را وصف كرده اند:
-ان الذين ياءكلون اموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا. (٦٣١) (كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مى خورند تنها آتش مى خورند و به زودى در شعله هاى آتش مى سوزند.)
در اين آيه خداوند صراحتا فرموده است كه خورنده مال يتيم در قيامت آتش مى خورد.
-لا يحسبن الذين يبخلون بما آتاهم الله من فضله هو خيرا لهم بل هو شر لهم سيطوقون ما بخلوا به يوم القيامة . (٦٣٢) (كسانى كه بخل مى ورزند و آنچه را خدا از فضل خويش به آنان داده است انفاق نمى كنند گمان نكنند اين كار به سود آنهاست ، بلكه براى آنها شر است : به زودى در روز قيامت آنچه را به آن بخل ورزيدند همانند طوقى به گردنشان مى افكنند.)
در اين آيه هم به روشنى فرموده است كه ثروت ثروت اندوزان بخيل در قيامت چون طوقهاى سنگين بر گردنشان بسته مى شود.
-يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون . (٦٣٣) (در آن روز كه آن را در آتش گرم و سوزان مى كنند و با آن صورتها و پهلوها و پشتهايشان را داغ مى كنند. اين همان چيزى است كه براى خود اندوختيد. پس بچشيد چيزى را كه براى خود مى اندوختيد.)
در اين آيه فرموده است اين آتش چيز عجيب و غريبى نيست ، بلكه((هذا ما كنزتم))(اين همان پس اندازهاى دنيايى شماست .)
-يوم يغشيهم العذاب من فوقهم و من تحت ارجلهم و يقول ذوقوا ما كنتم تعملون . (٦٣٤) (آن روز كه عذاب آنها را از بالاى سر و پايين پايشان فرا مى گيرد و به آنها مى گويد بچشيد آنچه را عمل مى كرديد!)
-يوم ترى المومنين و المومنات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم . (٦٣٥) (روزى كه مردان و زنان باايمان را مى نگرى كه نورشان پيش ‍ رو و در سمت راستشان به سرعت حركت مى كند.)
لذا قرآن در آيه بعد مى فرمايد وقتى در قيامت منافقان بهره اى از نور مؤ منان را طلب مى كنند و مى گويند:((انظرونا نقتبس من نوركم .))(نظرى به ما افكنيد تا از نور شما پرتوى برگيريم )، آنان مى گويند:((ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا))(به پشت سر خود باز گرديد و كسب نور كنيد.)؛ يعنى اين نور نور اعمال و ايمان ما در دنيا بوده است . اگر نور مى خواهيد، به دنيا بايد برگرديد. اينجا خبرى نيست .
١٢٠. اهل جهنم در پاسخ بهشتيان از علت جهنمى شدن خود مى گويند
ما سلككم فى سقر قالوا لم نك من المصلين و لم نك نطعم المسكين و كنا نخوض مع الخائضين و كنا نكذب بيوم الدين .
مدثر: ٤٢ - ٤٦
چه چيز شما را به جهنم كشانيد؟ مى گويند: ما از نمازگزاران نبوديم و به مستمندان طعام نمى داديم و با آنان كه سخن باطل مى گفتند هم آواز مى شديم و روز قيامت را دروغ مى انگاشتيم .
((سلكَ))از مصدر((سلك))به معناى داخل شدن و داخل كردن است .
((نخوض))از ماده((خوض))، به معناى داخل شدن در آب و رفتن در آن ، است ؛ و مجازا به وارد شدن در امور اطلاق مى شود.
تجسم اعمال در روايات
جبرئيل (عليه السلام) در مقام موعظه به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت :يا محمد احبب ما شئت فانك مفارقه و اعمل ما شئت فانك ملاقيه . (٦٣٦) (اى محمد، هر كه را خواهى دوست بدار، پس تو از آن جدا مى شوى ، و هر چه خواهى بكن ، پس آن را ملاقات خواهى كرد.)
- رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:((الظلم هو الظلمات يوم القيامة .)) (٦٣٧) (ظلم در دنيا همان تاريكى در قيامت است .)
- امام على (عليه السلام) فرمودند:اعمال العباد فى عاجلهم نصب اعينهم فى آجالهم . (٦٣٨) (كردار بندگان در دنيا فردا در پيش روى آنان جلوه گر است .)
- صاحب تفسير مجمع البيان در ذيل تفسير آيات سوره نباء در حديثى از براء بن عازب روايت كرده كه((معاذ بن جبل در منزل ابو ايوب انصارى نزديك پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشسته بود كه از آن حضرت درباره اين آيات پرسيد: يوم ينفخ فى الصور فتاءتون افواجا. (٦٣٩) حضرت فرمودند: از امر بزرگى سوال كردى . آنگاه اشك از ديدگان مباركشان جارى شد و فرمودند: ده گروه از امت من به صورت پراكنده محشور مى شوند و خداوند آنان را از مسلمانان حقيقى جدا مى كند و هر يك را به صورتى محشور مى كند... كسانى كه به صورت بوزينه محشور مى شوند مردمان سخن چين اند؛ كسانى كه به صورت خوك محشور مى شوند حرام خواران اند؛ كسانى كه صورت وارونه محشور مى شوند رباخواران اند؛ كسانى كه نابينا محشور مى شوند آنان اند كه در حكومت يا داورى حق كشى مى كنند؛ كسانى كه كر و لال محشور مى شوند آنان اند كه به اعمال خود مغرورند؛ كسانى كه زبانهايشان را مى جوند دانشمندان و قاضيانى اند كه كردارشان بر خلاف گفتارشان است ؛ كسانى كه دست و پا بريده محشور مى شوند آنان اند كه همسايگان خود را مى آزارند؛ به دار آويختگان بر شاخه هاى آتش آنان اند كه براى حكمران از مردم باج و خراج مى ستانند (يا در نزد حاكمان به مردم تهمت مى زنند)؛ كسانى كه بدبوتر از مردارند آنان اند كه در پى شهوتها و لذتها مى روند و حق خدا را از اموال خود نمى پردازند؛ كسانى كه با نوعى پيراهن مندرس بر تن محشور مى شوند فخرفروشان و متكبران اند.)) (٦٤٠)
- همچنين از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت است كه فرمودند:((مومن هر گاه از قبر خود بيرون آيد عملش به صورتى زيبا در برابرش مجسم مى شود. مومن به او مى گويد: تو كيستى ؟ به خدا قسم كه تو را شخص خوب و درستى مى بينم . او مى گويد: من كردار توام . پس براى او نورى مى شود يا راهبرى به سوى بهشت ؛ و كافر چون از قبرش خارج شود كردارش به صورتى زشت و ماءيوس كننده در برابرش مجسم مى شود. از او مى پرسد: تو كيستى ؟ او مى گويد: من كردار توام ، پس او را به همراه مى برد و به آتش مى افكند.)) (٦٤١)
١٢١. جهنميان از بهشتيان تقاضاى آب و غذا مى كنند، اما ارزاق بهشت بر آنان كه دين را به بازى بگيرند و به دنيا مغرور شوند حرام است
و نادى اصحاب النار اصحاب الجنة افيضوا علينا من الماء او مما رزقكم الله قالوا ان الله حرمهما على الكافرين الذين اتخذوا دينهم لهوا و لعبا و غرتهم الحياة الدنيا فاليوم ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا و ما كانوا بآياتنا يجحدون .
اعراف : ٥٠ و ٥١
دوزخيان بهشتيان را آواز دهند كه اندكى آب يا از چيزهايى كه خدا به شما ارزانى كرده است بر ما فرو ريزيد. گويند: خدا آنها را بر كافران حرام كرده است . امروز آنان را كه دين خويش را لهو و بازيچه پنداشتند و زندگى دنيا فريبشان داده بود فراموش مى كنيم ، همچنان كه آنها نيز رسيدن به اين روز را از ياد برده بودند و آيات ما را تكذيب كردند.
((افيضوا))از ريشه((فيض))، به معناى پر شدن و جارى شدن است ؛ و((افاضة))به معناى داخل شدن در عمل است به گونه سرازير شدن . لذا معناى جريان در آن هست .
((يجحدون))از((جحد))است و آن اين است كه انسان دانسته خود را انكار كند و در برابر آن تسليم نشود.
سخن از جهنميان است - آنان كه وقتى اجازه سخن گفتن پيدا كنند از بهشتيان درخواست آب و غذا مى كنند؛ اما خداوند آب و ارزاق بهشت را بر آن حرام كرده است . آخر با وجود اين همه حجج الهيه عقل و قلب و فطرت و انبيا و پيام آوران الهى و... قيامت را فراموش كردند و فريب دنيا را خوردند و بالاتر از اينها، دين و تعاليم آسمانى انبيا را به سخره گرفتند و لهو و بازى پنداشتند و اين گناه بزرگى بود كه آنان را به سرحد كفر رساند.
بازى گرفتن دين و دستورهاى خدا و مسخره كردن آنها يعنى بيهوده انگاشتن خلقت ؛ و ترجمه ديگرش ساقط كردن خدا از درجه حكمت است ؛ و اين تصور كه خدا عالم را بيهوده آفريده و ما را خلق كرده است تا بميريم و ديگر هيچ ، گناهى سنگين و بزرگ است .و اذا علم من آياتنا شيئا اتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهين . (٦٤٢) : اينجا، يعنى صحنه قيامت ، جاى بروز قدرت مطلقه و حكمت متعالى و حجت بالغه حضرت ربوبى است ، اينجا جواب استهزاى خود را مى گيرند، اينجا عذاب مهين است ، خوارشان مى كند؛ و وقتى خود را در آن مى بينند، به عادت دنيايى خود به سراغ دوستان و پشتيبانان خود مى روند، به سراغ مال و مقام و موقعيت دنيايى خود مى روند، اما هيچ بهره اى از آن ندارند و تا چشم كار مى كند دوزخ است و دوزخ است و دوزخ :و من ورائهم جهنم و لا يغنى عنهم ما كسبوا شيئا و لا ما اتخذوا من دون الله اولياء و لهم عذاب عظيم . (٦٤٣) مال و منال خودشان كه سهل است ؛ بر فرض محال ، اگر همه ثروت زمين هم از آنان و در آن روز در اختيار آنان باشد و همه آن را فديه دهند تا از عذاب رهايى يابند، از آنان پذيرفته نمى شود:ان الذين كفروا لو ان لهم ما فى الارض جميعا و مثله معه ليفتدوا به من عذاب يوم القيامه ما تقبل منهم و لهم عذاب اليم . (٦٤٤) ((آگاه باشيد كه اين پوست نازك تن طاقت آتش ‍ دوزخ را ندارد! پس به خود رحم كنيد. شما مصيبتهاى دنيا را آزموديد. آيا ناراحتى يكى از افراد خود را بر اثر خارى كه در بدنش فرو رفته يا در زمين خوردن پايش مجروح شده يا ريگهاى داغ بيابان او را رنج داده ديده ايد كه تحمل آن مشكل است ؟ پس چگونه مى شود تحمل كرد كه در ميان دو طبقه آتش در كنار سنگهاى گداخته همنشين شيطان بود؟ آيا مى دانيد وقتى مالك دوزخ بر آتش غضب كند شعله ها بر روى هم مى غلتند و يكديگر را مى كوبند؟ و آن گاه كه بر آتش بانگ زند ميان درهاى جهنم به هر طرف زبانه مى كشد؟
اى پير سالخورده ، كه پيرى وجودت را گرفته است ، چگونه خواهى بود آن گاه كه طوقهاى آتش به گردنها انداخته شود و غل و زنجيرهاى آتشين به دست و گردن افتد، چنان كه گوشت دستها را بخورد؟)) (٦٤٥)
١٢٢. گفتگوى خصمانه پيروان و پيشوايان جهنمى با هم
و اذ يتحاجون فى النار فيقول الضعفاء للذين استكبروا انا كنا لكم تبعا فهل انتم مغنون عنا نصيبا من النار قال الذين استكبروا انا كل فيها ان الله قد حكم بين العباد.
مؤ من : ٤٧ و ٤٨
و آن گاه در آتش با يكديگر به مجادله برخيزند و ناتوانان به گردن كشان گويند كه ما پيروان شما بوديم . آيا مى توانيد اندكى از اين آتشى كه نصيب ما شده است بكاهيد؟ سركشان مى گويند: همه ما در آتشيم ؛ و خداست كه ميان بندگانش داورى كرده است .
((يتحاجون))از((محاجة))، به معناى حجت آوردن است ؛ و((حجت))يعنى دليلى كه مقصود را روشن كند؛ و((محاجة))زمانى است كه هر يك از طرفين مخاصمه بخواهد با حجت و دليل آوردن ديگرى را از دليل خود منصرف كند.
قرآن مى فرمايد: اهل كفر و عصيان اعمال خوب دنيايى شان همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز طوفانى :مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف . (٦٤٦) از تصور چنين صحنه اى ، يعنى قرار گرفتن خاكستر در معرض طوفانى تند، مى توان به وضوح نتيجه گرفت كه كافران در آن روز هيچ آهى در بساط ندارند تا با ناله سودا كنند. از اين روست كه پيروان ورشكسته و مال باخته و مغبون به سراغ پيشوايان خود مى روند تا با مخاصمه و جدال اندكى از غم و غصه هاى بى پايان خود بكاهند:و لو ترى اذ الظالمون موقوفون عند ربهم يرجع بعضهم الى بعض القول . (٦٤٧) مستضعفان از گمراهان به مستكبرانشان مى گويند:لولا انتم لكنا مؤ منين . (٦٤٨) (اگر شما نبوديد ما مومن بوديم .) مستكبران به آنان پاسخ مى دهند:نحن صددناكم عن الهدى بعد اذ جاءكم بل كنتم مجرمين . (٦٤٩) (آيا ما شما را از هدايت باز داشتيم ، بعد از آنكه هدايت به سراغ شما آمد؟ بلكه شما خود مجرم بوديد.)
مستضعفان در جوابشان مى گويند:((وسوسه هاى فريب كارانه شما در شب و روز مايه گمراهى ما شد.))خلاصه خداوند مى فرمايد شما در عمل آزاد بوديد و اكنون فقط سزاى عمل خويش را مى بينيد:((هل تجزون الا ما كانوا يعملون .)) (٦٥٠)
قرآن مى فرمايد اين تخاصم دوزخيان واقعيت است :((ان ذلك لحق تخاصم اهل النار.)) (٦٥١) وقتى پيروان رؤ ساى خود را در جهنم مى بينند، به آنان مى گويند:((لا مرحبا بكم))(خوش آمد بر شما مباد)((انتم قدمتموه لنا)) (٦٥٢) (شما اين عذاب را براى ما فراهم كرديد).
به خدا مى گويند((ربنا من قدم لنا هذا فزده عذابا ضعفا فى النار.)) (٦٥٣) (هر كس اين عذاب را براى ما فراهم كرده عذابى مضاعف در آتش بر او بيفزا.)
اما خداوند مى گويد: در نزد من جدال و مخاصمه نكنيد. من قبلا به شما هشدار داده و اتمام حجت كرده بودم :((لا تختصموا لدى قد قدمت اليكم بالوعيد.)) (٦٥٤)
البته اين حقيقتى است كه پيشوايان دوزخى هم بايد سنگينى گناه خود را بكشند هم بخشى از بارهاى سنگين و وزر پيروان جاهل خود را:وليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم . (٦٥٥) ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيامه و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم . (٦٥٦)

((اما گناهكاران را در بدترين منزلگاه در آورد و دست و پاى آنها را با غل و زنجير به گردنشان در آويزد، چنان كه سرهايشان به پاها نزديك شود. جامه هاى آتشين بر بدنشان بپوشاند و در عذابى كه حرارت آتش آن بسيار شديد است و براى آنها بسته شده و صداى شعله هايش هراس انگيز است قرار دهد - جايگاهى كه هرگز از آن خارج نشوند و براى اسيران آن غرامتى نپذيرند و زنجيرهاى آن گسسته نمى شود. مدتى براى عذابشان تعيين نشده تا پايان پذيرد و نه سرآمدى تا فرا رسد.)) (٦٥٧)
١٢٣. فرياد ماءيوسانه مجرمان : اى مالك دوزخ ، ما را بميران !
ان المجرمين فى عذاب جهنم خالدون لا يفتر عنهم و هم فيه مبلسون و ما ظلمناهم ولكن كانوا هم الظالين و نادوا يمالك ليقض علينا ربك قال انكم ماكثون .
زخرف : ٧٤ - ٧٧
گناهكاران در عذاب جهنم جاويدان اند. عذابشان كاهش نمى يابد؛ و آنان از نوميدى خاموش باشند. ما به آنان ستمى نكرده ايم ؛ آنان خود به خويشتن ستم كرده اند. فرياد برآورند كه : اى مالك ، كاش پروردگار تو ما را بميراند! مى گويد: نه ، شما در اينجا ماندنى ايد.
((يفتر))از مصدر((فتور))به معناى سكون بعد از حركت شديد و نرمش ‍ بعد از شدت و ضعف بعد از قوت ، است .
((مبلسون))،((بلس))و((ابلاس))به معناى ياءس است ؛ و نيز گفته اند((ابلاس))اندوهى است كه از شدت سختى ناشى مى شود؛ و چون شخص اندوهگين در بيشتر مواقع ساكت مى شود و چاره را از ياد مى برد،((ابلاس))به معناى ساكت شدن هم آمده است ؛ و((ابليس))هم به اين نام ناميده شده ، زيرا از رحمت خدا ماءيوس است .
جهنميان حال و روز عجيبى دارند:
- آتشى دارند كه نه مى ميراند و نه جاى زندگى است :انه من ياءت ربه مجرما فان له جهنم لا يموت فيها و لا يحيى . (٦٥٨)
- در آن آتش فريادهاى جانسوز و ناله هاى دردناك سر مى كشند اما هيچ پاسخى نمى شنوند:((لهم فيها زفير و هم فيها لا يسمعون .)) (٦٥٩)
- هيچ قابل درك و فهم بشر نيست و جاى ناله و فرياد و مرگ هم هست ، زيرا آن آتش سقر نه چيزى را باقى مى گذارد و نه رها مى كند، پوست تن را دگرگون مى كند:و ما ادراك ما سقر لا تبقى و لا تذر لواحة للبشر. (٦٦٠)
- گاهى تقاضاى مرگ مى كنند و گاهى درخواست تخفيف ، اما دريغ ! اين همان كفر و عناد و الحاد آنان است كه به جانشان افتاده است :والذين كفروا لهم نار جهنم لا يقضى عليهم فيموتوا و لا يخفف عنهم من عذابها. (٦٦١)
- گاهى هم درخواست برگشت به دنيا دارند:ربنا اخرنا الى اجل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسل . (٦٦٢)
- مى گويند اى كاش مى شد بر مى گشتيم و اين بار مؤ من مى شديم :يا ليتنا نرد و لا نكذب بآيات ربنا و نكون من المؤ منين . (٦٦٣) ولى نه آنان را برمى گردانند و نه اگر برگردانند فايده اى دارد. دروغ مى گويند دوباره به سراغ گناهان مى روند:و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون . (٦٦٤)
- مى گويند ما را از آتش بيرون ببر، ديگر گرد شيطان و نفس و ظلم و معصيت نمى گرديم :((ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون .)) (٦٦٥)
- ندا مى آيد بس كنيد، دور شويد و ديگر با من سخن نگوييد:((قال اخسئوا فيها و لا تكلمون .)) (٦٦٦)
- نه صبرشان فايده اى دارد و نه تقاضاى عفوشان ، حكمشان قطعى است :
فان يصبروا فالنار مثوى لهم و ان يستعتبوا فما هم من المعتبين . (٦٦٧)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:((پنج طايفه اند كه آتش ‍ آنها خاموش نمى شود و بدنهايشان نمى ميرد: آنان كه به خدا شرك ورزند و آنان كه پدر و مادر خود را بيازارند و نافرمانى آنها كنند و آنان كه به نزد سلطانى از برادرشان (برادر دينى ) بدگويى كنند و به او تهمت زنند و حاكم او را بكشد و آنان كه شخصى را بى آنكه مستحق قصاص باشد بكشند و آنان كه گناهى را مرتكب شوند و آن را به خدا نسبت دهند و بگويد خدا خواست چنين كنيم .)) (٦٦٨)
۱۲
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١٢٤. بهشت در نزد خداست و شما را به سوى آن مى خواند
لهم دار السلام عند ربهم و هو وليهم بما كانوا يعملون و الله يدعوا الى دار السلام و يهدى من يشاء الى صراط مستقيم .
يونس : ٢٥
براى آنان در نزد پروردگارشان ، خانه آرامش است ؛ و به پاداش كارهايشان ، خدا دوستدار آنهاست . خداوند به سراى سلامت فرا مى خواند؛ و هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.
اسامى بهشت در قرآن
اصلى ترين و فراگيرترين نام بهشت همان((جنت))است .((جنت))به معناى باغ و بهشت است و جمع آن((جنات))است كه دهها بار اين دو كله در قرآن آمده است . البته اين نام گذارى ايد صرفا براى تشبيه و تقريب به ذهن باشد، زيرا هرگز نمى توان باغهاى آخرت را با باغهاى دنيا مقايسه كرد. در هر حال ، صرف نظر از اين نام ، قرآن هم اوصافى براى جنت و جنات ذكر كرده كه هر يك اسمى براى بهشت است و هم نامهاى ديگرى از بهشت را بيان كرده است كه به اختصار آنها را مرور مى كنيم .
١) جنات عدن :((جنات عدن التى وعد الرحمان عباده بالغيب .)) (٦٦٩) ((عدن))به معناى اقامت است ؛ و بهشت را به آن ناميده اند، چون بهشتى در بهشت جاودان و ابدى است .
٢) جنات النعيم :((ان للمتقين عند ربهم جنات النعيم .)) (٦٧٠)
((نعيم))به معناى نعمت وسيع و گسترده است و((جنات النعيم))يعنى جنات پرنعمت .
٣) جنات الفردوس :ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا. (٦٧١) ((فردوس))باغى است شامل مزايا و محاسن تمام باغها و تمام وسايل راحتى در آن جمع است . و((جنات الفردوس))يعنى باغهاى بهشت برين .
٤) جنة الخلد:قل اءذلك خير ام جنة الخلد التى وعد المتقون . (٦٧٢) ((خلد))به معناى هميشه بودن و مكث طويل است و((جنة الخلد))يعنى بهشت جاويدان .
٥) جنة الماءوى :((عندها جنة الماءوى .)) (٦٧٣) ((ماءوى))در اصل به معناى محل انضمام و پيوستگى است و از آن جا كه سكونت افراد در يك جا موجب موجب پيوستگى آنها به يكديگر است اين واژه به محل سكونت اطلاق شده است ؛ و((جنة الماءوى))يعنى بهشتى كه محل سكونت است .
٦) جنة العاليه :((فى جنة عاليه)) (٦٧٤) يعنى بهشتى رفيع و والا و بلندمرتبه .
٧) دار الاخره :((و للدار الاخرة خير للذين يتقون .)) (٦٧٥) ((دار الاخره))يعنى سراى ديگر يا سراى آخرت .
٨) دار السلام :((لهم دار السلام عند ربهم .)) (٦٧٦) ((دار السلام))يعنى خانه سلامت و سراى زندگى .
٩) دار المتقين :((و لنعم دار المتقين)) (٦٧٧) ((دار المتقين))يعنى سراى پرهيزكاران .
١٠) دار المقامه :((الذى احلنا دار المقامه من فضله .)) (٦٧٨) ((مقام))و((مقامة))به معناى اقامت است و((دار المقامة))يعنى سراى اقامت .
١١) المقام الامين :((ان المتقين فى مقام امين)) (٦٧٩) ((مقام))يعنى جايگاه و محل اقامت و((مقام امين))يعنى محل اقامت امن .
١٢٥. لذتها و جاذبه ها و نعمتهاى نامحدود بهشت تابع اراده بهشتيان و ميراث جاودانه ايمان
يا عباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون الذين آمنوا بآياتنا و كانوا مسلمين ادخلوا الجنة انتم ازواجكم تحبرون يطاف عليهم بصحاف من ذهب و اكواب و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين و انتم فيها خالدون و تلك الجنة التى اورثتموها بما كنتم تعملون .
زخرف : ٦٨ - ٧٢
اى بندگان من ، در آن روز بيمى بر شما نيست و شما غمگين نمى شويد. آن كسان كه به آيات ما ايمان آورده اند و تسليم امر ما شده اند. شما و جفتهايتان با شادكامى به بهشت داخل شويد. قدحهاى زرين و سبوها را در ميانشان به گردش مى آورند. و در آنجا هر چه نفس آرزو كند و ديده از آن لذت ببرد؛ و در آنجا جاودانه خواهيد بود. اين بهشتى است كه به پاداش كارهايى كه كرده ايد به ميراثش مى بريد.
((تحبرون))از ريشه((حبر))، به معناى عالم و اثر پسنديده ، است ؛ و عالم را از آن جهت((حبر))مى گويند كه اثر علم او مى ماند. جمع آن((احبار))است و((تحبرون))از((احبار))به معناى شادى و مسرور شدن است - سرورى كه اثر آن از چهره پيداست .
((صحاف))جمع((صحفة))است ؛ و((صحفة))به معناى كاسه بزرگى است كه غذاى پنج نفر را مى گيرد.
((اكواب))جمع((كوب))است ؛ و آن به معناى كوزه اى است كه دسته ندارد و از آن آب مى نوشند.
اين آيات شريفه خطاب خداى تعالى در قيامت است به مومنان و آنان كه در دنيا تسليم اراده و اوامر خداى عزوجل بوده اند. ان شاء الله اگر در صحنه قيامت توفيق حضور در زمره اين افراد را داشته باشيم ، اين خطاب را بى واسطه از خداوند خواهيم شنيد:((يا عباد (اى بندگان من ، اى مملوكان من ) ادخلوا الجنة (داخل شويد بهشت را، نه تنهايى ، بلكه با همسران مومنى كه در دنيا داشته ايد، بى هيچ خوف و اندوهى ، نه از گذشته خود در غم باشيد و نه از آينده در ترس ). لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون . (اين پاداش ايمان و روحيه تسليم شما در برابر من است ) الذين آمنوا باياتنا و كانوا مسلمين (و خداوند براى تجليل و احترام از ايشان مثل مهمان از آنان پذيرايى مى كند دايما قدح مى آورند و جام مى برند.) يطاف عليهم بصحاف من ذهب و اكواب . (نكته مهم اين است كه ) و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين (آنچه دلها هوس كند، كه مراد از آن شهوتهاى طبيعى از قبيل چشيدنيها و بوييدنيها و شنيدنيها و لمس كردنيهاست و آنچه چشمها از آن لذت برند، كه مراد جمال و زينت است و مناظر بهجت آور و رخساره هاى زيبا و... فراهم است ؛ زيرا متقين از جانب خدا و تمليك او مالك و دارنده چنين چيزى اند كه هر چه بخواهند داشته باشند)((لهم فيها ما يشاؤ ون خالدين .)) (٦٨٠) و((لهم ما يشاؤ ون فيها و لدينا مزيد.)) (٦٨١) البته خواست آنان به چيزى تعلق مى گيرد كه دوست دارند، به خلاف اهل آتش كه به حكم آيه((و حيل بينهم و بين ما يشتهون .)) (٦٨٢) ، ميان آنان و آنچه دوست دارند حايل و مانعى افكنده مى شود.
يك پرسش : اگر متقين در بهشت مشيت و اراده مطلقه دارند ممكن است معصيت و عمل زشت و كار لغو يا عملى را كه باعث آزار ديگران است از خدا بخواهند يا بخواهند افراد مخلد در آتش را نجات دهند يا مقام انبيا را داشته باشند. اين چگونه است ؟
پاسخ : متقين در قيامت و در بهشت چيزهايى را كه واقعا دوست داشتنى است دوست دارند و طلب مى كنند؛ زيرا پرده ها در آن عالم كنار رفته و حقيقت هر چيز برملا شده است و آن چيزى كه واقعا بايد دوست داشت چيزى است كه خدا دوست دارد و چيزى كه خدا دوست دارد همان خير و سعادتى است كه مستحق آن شده اند؛ و به حكم آيهيا ايتها النفس ‍ المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه . (٦٨٣) ، اهل بهشت به چيزى كه خدا از آن راضى باشد راضى و علاقه مندند. از اين رو به هيچ وجه اشتهاى معصيت و كار زشت و شنيع و كار لغو يا مقامى كه در شاءن آنها و استحقاقشان نباشد نمى كنند، زيرا آنچه را خود دارند خدا براى آنها پسنديده و به همان راضى اند. (٦٨٤)
١٢٦. قرآن مثل بهشت را بيان مى كند
مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير ءاسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لذة للشاربين و انهار من عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفرة من ربهم كمن هو خالد فى النار و سقوا ماء حميما فقطع امعاهم .
محمد: ١٥
وصف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده اين است كه در آن نهرهايى است از آبهايى تغييرناپذير و نهرهايى از شيرى كه طعمش دگرگون نمى شود و نهرهايى از شراب كه آشامندگان از آن لذت مى برند و نهرهايى از عسل مصفا؛ و در آنجا هر گونه ميوه كه بخواهند هست و نيز آمرزش پروردگارشان . آيا بهشتيان همانند كسانى اند كه در آتش جاودانه اند و آنان را از آبى جوشان مى آشامانند، چنان كه روده هايشان تكه تكه مى شود؟
((آسن))از ماده((اَسَن))، به معناى تغيير يافتن است ؛ و((انهار من ماء غير آسن))يعنى نهرهايى است از آب تغييرناپذير.
((خمر))مايعى است كه براى مست كردن ساخته شده است . البته عرب از اقسام آن فقط شراب انگور و خرما و جو را مى شناخت ؛ اما به تدريج مردم به اقسام آن اضافه كرده اند؛ به طورى كه اكنون انواع زيادى دارد كه به حسب درجات مست كردن متفاوت است ، اما همه آنها خمر است . (ما در ضمن موضوعات بعدى درباره ويژگيهاى خمر بهشت بحث مى كنيم .)
١) آب صاف و خالص :((انهار من ماء غير آسن .)) (٦٨٥)
٢) شير:((و انهار من لبن لم يتغير طعمه .)) (٦٨٦)
٣) شراب :((و انهار من خمر.)) (٦٨٧)
٤) عسل مصفا:((و انهار من عسل مصفى .)) (٦٨٨)
٥) آب روان و پيوسته جارى :((و ماء مسكوب)) (٦٨٩)
٦) شراب طهور (شراب پاك و پاك كننده ):((و سقاهم ربهم شرابا طهورا.)) (٦٩٠ )
٧) نوشيدنى سلسبيل (لذيذ و روان و گوارا):((عينا فيها تسمى سلسبيلا.)) (٦٩١)
خوردنيهاى بهشت
١) ميوه هاى گوناگون :((و لهم فيها من كل الثمرات .)) (٦٩٢)
٢) گوشتها:((و لحم مما يشتهون)) (٦٩٣)
٣) هر چه بخواهند ميل كنند يا بنوشند:((لكم فيها ما تشتهى انفسكم .)) (٦٩٤)
پوشيدنيهاى بهشت
١) ابريش سبز نازك :((و يلبسون ثيابا خضرا من سندس .)) (٦٩٥)
٢) ابريشم ضخيم براق :((و استبرق .)) (٦٩٦)
٣) حرير (لباس نازك و ابريشم خالص ):((و لباسهم فيها حرير.)) (٦٩٧)
خلاصه اينكه در بهشت نعمتهاى فراوانى است كه وصف كردنى نيست و كسى از آن باخبر نيست :((فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين .)) (٦٩٨)
و اين همه نيست ، مگر پاداش اعمال و خوبيهاى انسان در دنيا:((جزاء بما كانوا يعملون .)) (٦٩٩)
١٢٧. بهشت با قصرهاى مجلل و دست بندهاى طلا و لباسهايى فاخر از حرير
اولئك لهم جنات عدن تجرى من تحتهم الانهار يحلون فيها من اساور من ذهب و يلبسون ثيابا خضرا من سندس و استبرق متكئين فيها على الارائك نعم الثواب و حسنت مرتفقا.
كهف : ٣١.
برايشان بهشتهاى جاويد است . از زير پاهاشان نهرها جرى است . بهشتيان را به دست بندهاى زر مى آرايند و جامه هايى سبز از ديباى نازك و ديباى ستبر مى پوشند و در آنجا بر تختها تكيه مى زنند. چه پاداش نيكويى و چه آرامگاه نيكويى .
((يحلون))از ماده((حلى))به معناى زيور است .((حلية))هم به همين معناست .((حِلى))يا((حُلى))جمع((حلى))است .
((اساور))جمع((اسورة))و آن جمع((سوار))يا((سوار))است كه معرب كلمه فارسى((دستوار))به معناى دست بند است .
((سندس))به معناى پارچه ابريشمين نازك است .
((استبرق))به معناى پارچه ابريشمين ضخيم و براق است .
تجسم اعمال در روايات
١) در يكى از احاديث معراجيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه فرمودند:((در شب معراج جبرئيل قصرهاى بهشتيرا به من نشان مى داد. در آن حال ديدم بعضى از قصرهاى بهشت شرفه (پيش آمدگى طبقه فوقانى ساختمان ) دارد و بعضى نه . از جبرئيل پرسيدم : چرا اين قصرها با هم تفاوت دارد؟ او گفت :يا محمد هذه قصور المصلين فرائضهم الذين يكسلون عن الصلوة عليك و على آلك بعدها فان بعث مادة لبناء الشرف من الصلوة على محمد و آل الطيبين بنيت له الشرف و الا بقيت هذا. (٧٠٠ ) (اى محمد، اين قصرهاى بى شرفه از آن نمازگزارانى است كه پس از نمازهاى واجبشان ، در فرستادن صلوات بر تو و خاندانت سستى كرده اند؛ در حالى كه اگر مصالحى از جنس صلوات بر محمد و خاندان پاكش بفرستند، براى آنان شرفه ساخته مى شود وگرنه قصرهايشان به همين حال مى ماند.)
٢) امام باقر (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده اند كه :من قال سبحان الله غرس الله له بها شجرة فى الجنة ...(هر كس سبحان الله بگويد خداوند با آن براى او درختى در بهشت مى كارد؛ و هر كس الحمد لله بگويد خداوند با آن درختى در بهشت براى او مى كارد؛ و هر كس لا اله الا الله بگويد خدا با آن درختى در بهشت برايش مى نشاند و هر كس الله اكبر بگويد خداوند با آن براو او در بهشت درختى مى كارد.) مردى از قريش عرض كرد: يا رسول الله ، اگر اين طور باشد كه مى فرماييد، پس درختان ما در بهشت بسيار است . حضرت فرمودند:نعم ولكن اياكم ان ترسلوا عليها نيرانا فتحرقوها.(بله درست است ؛ اما بپرهيزيد از اينكه آتشهايى بفرستيد و آنها را بسوزانيد.) آن گاه حضرت فرمودند: اين همان است كه خداوند فرمود:يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالكم . (٧٠١) (اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول او را و اعمال خود را باطل نسازيد.))) (٧٠٢)

بيشه اى آمد وجود آدمى بر حذر شو زين وجود ار آدمى سيرتى كاندر وجودت غالب است هم بر آن تصوير حشرت واجب است حشر بر حرص خس مردارخوار صورت خوكى بود روز شمار حكم آن خو راست كان غالب تر است چون كه زر بيش از مس آمد آن زر است در وجود ما هزاران گرگ و خوك صالح و ناصالح و خوب و خشوك ساعتى گرگى در آيد در بشر ساعتى يوسف رخى همچون قمر اى دريده پوستين يوسفان گرگ برخيزى از اين خواب گران كشته گرگان يك به يك خوهاى تو مى درانند از غضب اعضاى تو (٧٠٣) ١٢٨. بهشت از ما پنهان است ، اما خدا به آن وعده داده و وعده خدا آمدنى است
جنات عدن التى وعد الرحمان عبده بالغيب انه كان وعده ماءتيا لا يسمعون فيها لغوا الا سلاما و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا تلك الجنة التى نورث من عبادنا من كان تقيا.
مريم : ٦١ - ٦٣
بهشتهاى جاويد، كه خداى رحمان در غيب به بندگان خويش وعده كرده است و وعده او فرا خواهد رسيد. در آنجا سخن لغو نمى شنوند، گفتارشان سلام است و روزيشان هر صبح و شام آماده است . اين همان بهشتى است كه به بندگانمان ، آنان كه پرهيزكارى كرده اند، عطا مى كنيم .
((بكرة))به معناى اول روز است .((عشيا))در نزد بعضى از اول ظهر تا صبح روز بعد است و در نزد بعضى ديگر از اول ظهر تا غروب آفتاب .((نورث))از((ارث))و((وراثت))است به معناى انتقال قهرى و بدون معامله فراورده كسى به غير؛ و از اين روست كه مالى كه را كه از ميت به وارثش منتقل مى شود((ميراث))(با قلب واو به الف ) يا((تراث))(با قلب واو به ت ) گويند.
چرا خداوند بهشت را ارث صالحان قرار داده است ؟
اگر معناى((ارث))انتقال مال يا هر چيز قابل انتفاع باشد (از مالكى كه با مردن مالكيتش زايل شده و به ديگرى منتقل شده ، مانند رسيدن اموال پدر مرده به فرزندش ) و با توجه به اينكه در كلمه((ارث))به نوعى معناى انتقال از غير وجود دارد، چگونه قرآن بهشت را ارث اهل ايمان در مقابل اعمال صالحشان دانسته و فرموده است :و نودوا ان تلكم الجنة اورثتموها بما كنتم تعملون . (٧٠٤) (و به آنان ندا داده مى شود كه اين بهشت را در برابر اعمالى كه انجام مى داديد به ارث برديد) يا فرموده :و تلك الجنه التى اورثتموها بما كنتم تعملون . (٧٠٥) يا، در همين آيه مورد بحث ، فرموده است :تلك الجنة التى نورث من عبادنا من كان تقيا.؟
در اين آيات ، كه سخن از ميراث بهشت براى اهل ايمان است ، مى توان معناى ارث را، كه انتقال به غير است اعتبار كرد، خداوند بهشت را آفريد تا همه بندگانش با سرمايه ايمان و عمل صالح آن را به دست آورند، پس ‍ بهشت در معرض اعطا به همه افراد است ، زيرا خداوند آن را به شرط ايمان و عمل به همه وعده داده است و بنا بر قولى هر آدمى هم مسكنى در بهشت دارد و هم مسكنى در جهنم ؛ پس اگر بهشت به پرهيزكاران و اهل ايمان مى رسد بدين علت است كه ديگران به سبب ضايع كردن واجبات الهى و پيروى از شهوات و شرك و معاصى و كفر خود را از آن محروم مى كنند و بهشت فقط براى مؤ منان مى ماند. پس در حقيقت مؤ منان با عمل صالح خود آن را از ديگران به ارث برده اند:((اولئك هم الوارثون الذى يرثون الفردوس .)) (٧٠٦) (آنها وارثان اند - وارثانى كه بهشت برين را به ارث مى برند.) از اين روست كه بهشتيان وقتى با فرمان الهى وارد بهشت مى شوند مى گويند:الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنة حيث نشاء. (٧٠٧) (حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه به وعده خويش درباره ما وفا كرد و زمين (بهشت ) را ميراث ما قرار داد كه هر جا را بخواهيم منزلگاه خود قرار دهيم .) (٧٠٨)
به دليل اين آيات ، مشركان و تكذيب كنندگان آيات الهى و اهل معصيت از بهشت محروم اند:انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنه و ماءواه النار. (٧٠٩) (همانا هر كس براى خدا شريكى قرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايگاه او دوزخ است )؛ كسانى كه آيات ما را تكذيب و در برابر آن تكبر كردند درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى شود و هرگز به بهشت نمى روند، مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد.) (٧١٠) ؛ و در واقع جهنميان هم ميراث بران جهنم اند و در خانه اهل بهشت در آنجا (اگر گناه مى كردند) ساكن مى شوند.
بر اساس روايات رسيده از اهل بيت (عليهم السلام ) خداوند بهشت را بر اين گروه از انسان ها حرام كرده است : سخن چينان ، ميگساران ، مردان بى غيرت ، غيبت كنندگان ، منت گذاران ، فرزندان ناخلف ، قاطعان رحم ، متكبران در راه رفتن ، فتنه انگيزان ، ثروتمندان بخيل و بى خير، زنان مردنما، افراد بدرفتار و بدخلق ، آنان كه ولايت اهل بيت (عليهم السلام ) را ندارند. (٧١١)
١٢٩. بهشت را به بها دهند، نه به بهانه
ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما ياءتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مستهم الباءسآء و الضرآء و زلزلوا حتى يقول الرسول والذين آمنوا معه متى نصر الله الا ان نصر الله قريب .
بقره : ٢١٤
مى پنداريد كه به بهشت خواهيد رفت ؟ و هنوز آنچه بر سر پيشينيان شما آمده بر سر شما نيامده ؟ به ايشان سختى و رنج رسيد و متزلزل شدند تا آنجا كه پيامبر و مومنانى كه با او بودند گفتند: پس يارى خدا كى خواهد رسيد؟ بدانيد كه يارى خدا نزديك است .
((باءساء))از ماده((باءس))به معناى سختى و ناپسند است ؛ و((باءساء))سختيهايى است كه به بدن مربوط نباشد، مثل گرفتارى مالى و غير آن .
((ضراء))از ماده((شرر))ساخته شده و در اصل به معناى زمين گيرى و سختى و نقص اموال و انفس است و ضد((سراء))؛ اما اگر با كلمه((باءساء))بيايد، گرفتاريهاى بدنى))مانند مرض ، از آن اراده مى شود.
در اين آيه خداوند تصريح فرموده كه صرف اظهار ايمان براى ورود به بهشت كافى نيست ، بايد براى بهشتى شدن تلاش كرد. بهشت نتيجه تلاشهاى مثبت و كرده هاى نيك انسان و صبر در برابر مشكلات و پايدارى است :ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين . (٧١٢) (آيا چنين پنداشتيد كه تنها با ادعاى ايمان وارد بهشت خواهيد شد، در حالى كه خداوند هنوز مجاهدان شما و صابران را مشخص كرده است ؟) صرف آرزو داشتن و تمناى بهشت موجب كمال نمى شود:و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارى تلك امانيهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين . (٧١٣)
(آنها گفتند هيچ كس جز يهود و نصارى هرگز داخل بهشت نخواهد شد. اين آرزوى آنهاست . بگو اگر راست مى گوييد، دليل خود را بياوريد.) آرى ، بهشت بها مى خواهد و بهشتيان بايد به همراه خود برهان بياورند؛ و برهانشان بندگى خدا و بهاى بهشت تسليم محض بودن در برابر اوامر خدا و دين اوست :بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون . (٧١٤) (آرى ، كسى كه روى خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد پاداش او در نزد پروردگار ثابت است نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند.)
امام على (عليه السلام) فرمودند:((لا تحصل الجنه بالتمنى .)) (٧١٥) (بهشت با آرزو به دست نمى آيد.)
حضرتش در حديث ديگرى فرمودند:((بالمكاره تنال الجنة .)) (٧١٦) (با ناملايمات و سختيهاست كه بهشت به دست مى آيد.)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز در اين باره فرموده اند:الا و ان عمل الجنه حزن بربوة الا و ان عمل النار سهل بشهوة . (٧١٧) (بدانيد كه كار بهشت به سبب بلندى (سربالايى )اش دشوار است و كار دوزخ به سبب اينكه خواهشهاى نفسانى است آسان و هموار است .)
قرآن نيز اشاره به همين حقيقت دارد، آنگاه كه مى فرمايد:و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماءوى . (٧١٨) (و آن كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس خود را از هوا باز دارد قطعا بهشت جايگاه اوست .)
و نيز از بهشت به عنوان((بيع و شراء))ياد كرده است : بايع انسان و مشترى خدا و ثمن آن اموال و انفس :ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة . (٧١٩ )
در حديث است كه سه چيز است كه اگر خداوند شخصى را در روز قيامت با آن سه خصلت ملاقات كند از هر درى كه بخواهد وارد بهشت مى شود:من حسن خلقه و خشى الله فى المغيب و المحضر و ترك المراء و ان كان محقا. (٧٢٠) (هر كسى اخلاق نيك داشته باشد و در نهان و آشكار از خدا بترسد و بحث و جدل را ترك كند، گر چه حق با او باشد.)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز به جناب ابوذر فرمودند:((اتحب ان تدخل الجنة ؟))(آيا دوست دارى بهشتى شوى ؟) او گفت به فدايت شوم ، آرى . حضرت فرمودند:فاقصر من الامل و اجعل الموت نصب عينك و استح من الله حق الحياء. (٧٢١) (آرزوهايت را كوتاه كن و مرگ را پيش رويت ببين و حق شرم و حيا را در مقابل خداوند به جاى آور.)
١٣٠. وعده الهى به مردان و زنان مومن : بهشتى كه نهرها از زير درختانش جارى است با خانه هايى پاكيزه و خشنودى خدا
وعد الله المؤ منين و المؤ منات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبة فى جنات عدن و رضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم .
توبه : ٧٢
خدا به مردان و مومن و زنان مومن بهشتهايى را وعده داده است كه جويها در آن جارى است و بهشتيان همواره در آنجايند و نيز خانه هايى نيكو در بهشت جاويد؛ ولى خشنودى خدا از همه برتر است كه پيروزى بزرگ خشنودى خداوند است .
((عدن))در لغت به معناى اقامت و پايدارى است ؛ و معنايش اين است كه فلانى در فلان مكان ماندگار شد؛ و به همين جهت معدن را((معدِن))مى گويند، زيرا جواهر و فلزات در آن قطعه از زمين مستقر و مقيم شده است . بنابراين معناى((جنات عدن))بهشتهاى ماندنى و از بين نرفتنى است ؛ و گفته شده آن بطنان ، يعنى وسط و مركز بهشت ، است . در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كهعدن دار الله التى لم ترها عين و لم يخطر على قلب بشر لا يسكنها غير ثلاثه النبيين و الصديقين و الشهداء. (٧٢٢) (عدن خانه خداست كه هيچ چشمى آن را نديده و چگونگى آن به عقل هيچ كس از افراد بشر هم خطور نكرده است و تنها سه گروه در آن ساكن مى شوند: پيامبران و تصديق كنندگان و حاميان راستين انبيا و شهيدان .)
((رضوان))و((رضا))و((مرضاة))به معناى خشنودى است ؛ و آن حالتى است كه در نفس آدمى به هنگام برخورد با چيزى كه پسند طبع اوست پيدا مى شود و نفس از پذيرفتن آن امتناع نمى ورزد. ضد اين حالت سخط و خشم است . در قرآن در بيشتر مواردى كه كلمه((رضى الله))و((رضوان الله))آمده به رضاى بنده نيز اشاره شده است : رضايت خدا از بنده اش به سبب اطاعت از اوست و رضايت بنده از خدا جهت پاداشى است كه به او مى دهد و حكمى كه به نفع او مى راند.رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك فوز العظيم . (٧٢٣) (هم خداوند از آنان خشنود است و هم آنان از خدا خشنودند. اين رستگارى بزرگ است )؛يا ايتها النفس ‍ المطمئنه ارجعى الى ربك راضية مرضية . (٧٢٤) (تو اى روح آرام يافته ، به سوى پروردگارت باز گرد؛ در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است .) آرى ، اين خشنودى خدا از ايشان از همه نعمتهاى الهى بهشت بزرگ تر و ارزنده تر است ، زيرا حقيقت بندگى ، كه قرآن كريم بشر را به آن دعوت كرده ، آن است كه به سبب محبت به خدا انجام شود - محبتى كه از سر معرفت و شناخت باشد، نه به علت طمعى كه به بهشتش يا ترسى كه از آتشش دارد؛ و بزرگ ترين سعادت و رستگارى براى عاشق و دوستدار و دلدار اين است كه رضايت معشوق و محبوب و دلبر خويش را جلب كند، بى اينكه در صدد ارضاى نفس خويش باشد. لذا مى فرمايد:((و رضوان من الله اكبر.))(اين خشنودى خدا از همه نعمتهاى بهشتى برتر و بزرگ تر است )؛ و اصلا اين مقام رضايت حضرت حق از بنده اش مساوى است با رسيدن بنده به رستگارى بزرگ و فتح قله بهشت :((ذلك هو الفوز العظيم .))رسيدن به اين مقام در جنات عدن لذتى روحانى و معنوى دارد كه از تمام بهشت و نعمتها و مواهب گوناگون و ما تشتهيه الانفس هم برتر و بالاتر است ؛ و همان فاصله اى كه بين لذتهاى جسمى و لذتهاى روحى و معنوى وجود دارد در بين همه نعمتهاى بهشتى و رضوان الهى وجود دارد. جابر بن عبدالله انصارى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده كه((حضرت فرمودند: به هنگامى كه اهل بهشت داخل بهشت مى شوند، خداوند به آنان مى گويد: تشتهون شيئا فازيدكم (آيا چيزى دوست داريد تا اضافه بر آنچه به شما داده ام بدهم ؟) مى گويند: اى پروردگار ما، بهترين چيزى كه به ما داده اى چيست ؟ خداوند مى فرمايد: رضوانى اكبر (خشنودى من بزرگ ترين و بهترين عطاى من به شماست .))) (٧٢٥)
١٣١. مؤ منان اهل عمل پاداش پاكيشان جنات عدن است
و من ياءته مؤ منا قد عمل الصالحات فاولئك لم الدرجات العلى جنات عدن تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ذلك جزاء من تزكى .
طه : ٧٥ و ٧٦
و آنان كه با ايمان نزد او آيند و كارهاى شايسته كنند، صاحب درجاتى بلند باشند. بهشتهاى جاويدان كه در آن نهرهاى روان است ، و همواره در آنجا باشند. و اين است پاداش پاكان .
((تزكى))از ماده((زكو))و آن به معناى نمو و زيادت است ؛ و زكات هم چون بيرون كردن حق خدا از مال و پرداخت به فقر است و موجب بركت و نمو مال مى شود((زكات))ناميده شده است . به تزكيه نفس هم((تزكيه))مى گويند، زيرا رشد و نمو نفس است به وسيله خيرات و بركات ؛ و با پاكى نفس است كه انسان در دنيا مستحق اوصاف پسنديده و ستوده و در آخرت نيز مستحق ثواب و پاداش مى شود.
آيات بهشت و دوزخ آفريده شده اند؟
آيات قرآن و روايات اهل البيت (عليهم السلام ) از خلقت فعلى بهشت و جهنم حكايت دارند؛ و اساسا يكى از معتقدات شيعه درباره بهشت و جهنم اين است كه آنها مخلوق اند.
١) قرآن مى فرمايد بهشت براى مومنان مهيا شده است و آنان بايد به سويش به سرعت سبقت گيرند:و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السماوات و الارض اعدت للمتقين . (٧٢٦) از آيات ٢١ سوره حديد و ٨٩ و ١٠٠ توبه توبه و ٢٩ و ٣٥ و ٤٤ احزاب نيز همين معنا فهميده مى شود.
٢) قرآن مى فرمايد: ما جهنم را براى پذيرايى كافران آماده كرده ايم :((انا اعتدنا جهنم للكافرين نزلا.)) (٧٢٧) از آيات ٢٤ سوره بقره و ١٣١ آل عمران و ٩٣ و ١٠٢ نساء و ٨ و ٥٧ و ٦٤ احزاب و ٦ فتح و ١٥ مجادله و ١٠ طلاق و ٣١ انسان نيز همين معنا فهميده مى شود.
٣) از آيات ٦١ تا ٦٣ سوره مريم و ٤٣ و ٤٤ رحمن و بسيارى از آيات ديگر نيز فهميده مى شود كه خلقت خداوند به بهشت و جهنم تعلق گرفته است و آن دو مخلوق اند.
٤) قرآن مى فرمايد: با علم اليقين مى توانيد در همين دنيا جهنم و صحنه بازپرسى الهى را به عين اليقين ببينيد:كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين . (٧٢٨)
٥) عبدالسلام بن صالح الهروى مى گويد:((به امام رضا (عليه السلام) عرض كردم : آيا بهشت و جهنم الان خلق شده اند؟ حضرت فرمودند: بله . و رسول الله زمانى كه به معراج رفت داخل بهشت شد و جهنم را ديد. عرض ‍ كردم عده اى مى گويند بهشت و جهنم هم اكنون در عالم تقدير الهى اند. (خداوند خلق آنها را مقدر كرده )؛ اما فعلا خلق نشده اند. حضرت فرمودند: آنان كه چنين مى گويند از ما نيستند، ما هم از آنها نيستيم .
كسى كه خلقت بهشت و جهنم را انكار كند به تحقيق كه رسول خدا و ما را تكذيب كرده است (زيرا بسيارى از آيات قرآن و روايات اهل بيت ، خصوصا احاديث معراجيه ، بر خلقت آن دو تصريح دارند،) و از ولايت ما چيزى نصيب آنها نمى شود و در عذاب جهنم ، جاودانه خواهند ماند. خداى تعالى فرموده :هذه جهنم التى يكذب بها المجرمون يطوفون بينها و بين حميم آن ، (٧٢٩) (اين همان دوزخى است كه مجرمان آن را انكار مى كردند. امروز در ميان آن و آب سوزان در رفت و آمدند.) آنگاه امام رضا (عليه السلام) فرمودند: و به تحقيق كه پيامبر فرموده است : زمانى كه به آسمان به معراج برده شدم ، جبرئيل دست من را گرفت و مرا در بهشت داخل كرد. پس از رطب بهشت تناول كردم ؛ و آن رطب بهشتى به نطفه اى در صلبم تبديل شد؛ و زمانى كه به زمين برگشتم با خديجه همبستر شدم . پس او به فاطمه باردار شد. پس فاطمه حوريه اى انسى و بشرى است (انسانى است با ماده حورى .) از اين رو هر زمان كه مشتاق بوى بهشت مى شوم ، دخترم فاطمه را مى بويم .)) (٧٣٠)
١٣٢. مومنان مقاوم و پايدار با مددكارانى از ملائكه در بهشتى كه هر چه بخواهند در آن فراهم است
ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون نحن اولياءكم فى الحياة الدنيا و فى الاخرة و لكم فيها ما تشتهى انفسكم و لكم فيها ما تدعون نزلا من غفور رحيم .
فصلت : ٣٠ - ٣٢
بر آنان كه گفتند: پروردگار ما الله است و پايدارى ورزيدند، فرشتگان فرود مى آيند كه مترسيد و غمگين مباشيد، شما را به بهشتى كه به شما وعده داده شده بشارت است . ما در دنيا دوستدار شما بوديم و نيز در آخرت دوستدار شماييم . در بهشت هر چه دلتان بخواهد و هر چه طلب كنيد برايتان فراهم است . سفره اى است از جانب خداى آمرزنده مهربان .
((استقاموا))از مصدر((استقامت))به معناى ملازم طريق مستقيم بودن و بر خط صحيح ثبات داشتن است .((اولياء))جمع((ولى))است به معناى سرپرست و اداره كننده امر و دوست و يارى كننده . اصل آن((ولى))است به معناى نزديك و قرب .
((نزلا))از((نزول))گرفته شده و به معناى فرود آمدن است ؛ و((نزل))به چيزى مى گويند كه براى ميهمان آماده شد تا بر آن نازل شود.
در اين آيات ، شرط بهشتى شدن و به فرجام نيك رسيدن تنها ايمان آوردن نيست ؛ بلكه فرموده آنان اقرار به ايمان كنند و در راه ديندارى خويش پايدار بمانند و سختيها و مشكلات راه خدا آنان را از صحنه ايمان و ديندارى خارج نكند. در دنيا و آخرت مددكانران آسمانى آنان را يارى مى كنند تا در بهشت الهى داخل شوند. از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت است كه فرمودند:((ان تستقيموا تفلحوا.)) (٧٣١) (اگر ايستادگى كنيد رستگار مى شويد.)
امام على (عليه السلام) نيز مى فرمايند:((من شما را به راه روشنى بردم كه جز هلاك خواهان هلاك نگردند. من استقام فالى الجنة و من زل فالى النار. (آن كس كه استقامت كرد به سوى بهشت شتافت و آن كس كه نلغزيد در آتش سرنگون شد.))) (٧٣٢)
نيز حضرت فرمودند:((آگاه باشيد كه آنچه از پيش مقرر شده بود به وقوع پيوست و خواسته هاى گذشته الهى انجام شد (گذشته ها را پيش نكشيد)؛ و همانا من با تكيه به وعده هاى الهى و براهين روشن او سخن مى گويم كه فرمود: الذين قالوا ربنا الله ... و همانا شما گفتيد: ربنا الله (پروردگار ما خداست .)فاستقيموا على كتابه و على منهاج امره و على الطريقه الصالحه من عبادته .(پس در عمل به دستورهاى قرآن ، كتاب خدا، پيمودن راهى كه فرمان داده و بر روش درست فرمانبردارى از او استقامت داشته باشيد.)ثم لا تمرقوا منها و لا تبتدعوا فيها و لا تخالفوا عنها فان اهل المروق منقطع بهم عند الله يوم القيامة .(و از دستورهاى خدا سرپيچى نكنيد و در آن بدعت مگذاريد و از آن منحرف نشويد، زيرا خارج شوندگان از دستورهاى الهى در روز قيامت از رحمت خدا دورند.))) (٧٣٣)
مومنان دو صنف اند
امام صادق (عليه السلام) فرمودند:((مومن دو گونه است : مومنى كه به عهد خدا عمل كرده و به شرطش وفا كرده و مصداق اين قول خداى عزوجل است كه فرموده : رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه . (٧٣٤) (مردانى كه به معاهده خود با خدا عمل كردند.) اين آن مومنى است كه هول و هراسهاى دنيا و آخرت به او نمى رسد و از كسانى است كه شفاعت مى كند و نيازى به شفاعت ديگران ندارد؛ و ديگر مومنى كه مانند ساقه نازك گياه است (يعنى استقامت در دين ندارد) كه گاهى كج مى شود (يعنى به باطل و شهوات و متاع دنيا مى گرايد) و گاهى راست مى ايستد. اين آن مومنى است كه هول و هراسهاى دنيا و آخرت را مى بيند و از كسانى است كه برايش ‍ شفاع مى شود و او خود قدرت شفاعت ندارد.)) (٧٣٥)
۱۳
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١٣٣. چه كس مى داند براى متواضعان و شب خيزان و منفقان چه پاداشى فراهم شده است ؟
تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون .
سجده : ١٦ و ١٧
از بستر خواب پهلو تهى مى كنند، پروردگارشان را با بيم و اميد مى خوانند و از آنچه به آنها داده ايم انفاق مى كنند. و هيچ كس از آن مايه شادمانى خبر ندارد كه به پاداش كارهايى كه مى كردند برايشان اندوخته شده است .
((تتجافى))از ماده((جفو))به معناى كنار شدن و دور شدن است .
((جنوب))جمع((جنب))به معناى پهلو و طرف است .
((المضاجع))از((ضجع))، به معناى دراز كشيدن و خوابيدن ، است ؛ و((مضاجع))جمع((مضجع))به معناى محل دراز كشيدن ، يعنى همان خوابگاه ، است .
((قرة))در اصل از((قرار))به معناى ثبات و محل استقرار است ؛ و آن از((قر))به معناى سرماست ؛ و سرما مقتضى سكون است ، چنان كه حرارت مقتضى حركت است ؛ و((قرة عين))چيزى است كه سبب سرور و شادى باشد؛ زيرا چشم وقتى شاد شود از شادى خنك و گريه اش قطع مى شود و اشكش مى خشكد و آرام و سكون مى گيرد. (گرچه اشك شوق و شادى هم داريم ، آن لحظه اى است ؛ ولى قرة عين يعنى چيزى كه سبب شود چشم از گريه اى كه نشان غم و اندوه است بخشكد و به آرامش رسد.)
از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كهما من حسنة الا و لها ثواب مبين فى القرآن الا صلوة الليل فان الله عز اسمه لم يبين ثوابها لعظم خطرها قال : فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين . (٧٣٦) (در قرآن ، براى هر عمل نيكى ثواب روشنى بيان شده ، مگر براى نماز شب ، كه خداوند بزرگ ثواب آن را به سبب اهميت زياد آن به وضوح بيان نكرده و فرموده است : هيچ كس نمى داند چه ثوابهايى ، كه مايه روشنايى چشمان است ، براى آنها نهفته شده است .)
ابن عباس ، مفسر بزرگ قرآن و صحابى رسول خدا، وقتى به اين آيه رسيد گفت :((بايد از تفسير اين آيه گذشت . كار آن خير عظيم تر و سخت تر از آن است كه بتوان تفسيرش را فهميد.)) (٧٣٧)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز فرمودند:((خداوند مى فرمايد:اعددت لعبادى الصالحين ما لا عين راءت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر.(من براى بندگان صالحم نعمتهايى فراهم كرده ام كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و از فكر كسى هم نگذشته است .))) (٧٣٨)
ابو عبيده حذاء روايت كرده كه بعد از تلاوت اين آيه شريف امام باقر (عليه السلام) به من فرمودند:((تو فكر مى كنى اين مردم ديگر نمى خوابند؟))گفتم خدا و رسول آگاه ترند. حضرت فرمودند:((ناچار اين بدن بايد استراحت كند تا روح از آن خارج شود. پس هنگامى كه با خوابيدن روح از آن خارج شد، بدن به راحتى مى رسد؛ و بعد از بازگشت روح (بيدار شدن ) بدن نيرويى براى كار و تلاش پيدا مى كند. پس خداوند آنان را در قرآن ياد كرده و فرموده است :تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا.آن گاه حضرت فرمودند:((اين آيه درباره اميرالمؤ منين و پيروان او از شيعيان نازل شده است . آنان اول شب مى خوابند. پس هنگامى كه دو ثلث از شب گذشت يا آنچه خدا خواست گذشت ، به درگاه پروردگارشان ناله و زارى مى كنند، در حالى كه از عذاب او ترسان اند و به آنچه نزد اوست طمع دارند. پس خداوند آنان را (در اين آيات ) در قرآنش براى پيامبرش ياد كرده و از آنچه به آنها مى دهد خبر داده است و اينكه آنان را در جوار خويش ‍ جاى مى دهد و به بهشت وارد مى كند و از خوفشان ايمنى مى بخشد.))
ابوعبيده مى گويد:((عرض كردم : فدايت شوم ، اگر من آخر شب برخواستم چه بگويم ؟))حضرت فرمودند:((بگو: الحمد لله رب العالمين و اله المرسلين الحمد لله الذى يحيى الموتى و يبعث من فى القبور.اگر اين را بگويى ، پليديهاى شيطان و وسوسه هاى او از تو دور مى شود. ان شاء الله تعالى .)) (٧٣٩)
١٣٤. ثواب الهى و محو گناهان و بهترين پاداشها براى مهاجران و رزمندگان و شهيدان
فالذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم و اوذوا فى سبيلى و قتلوا لاكفرن عنهم سيئاتهم و لادخلنهم جنات تجرى من تحتها الانهار ثوابا من عندالله و الله عنده حسن الثواب .
آل عمران : ١٩٥
پس گناهان كسانى را كه مهاجرت كرده اند و از خانه هايشان رانده شده اند و در راه من آزار ديده اند و جنگيده اند و كشته شده اند، مى زدايم و آنان را در بهشتهايى كه در آن نهرها جارى است داخل مى كنم . اين پاداشى است از جانب خدا و پاداش نيكو در نزد خداست .
مهاجران الى الله و مبارزان و شهيدان فى سبيل الله همان ثابتان در ايمان و پايدارانى اند كه خداوند در آيات ٣٠ سوره فصلت و ١٣ و ١٤ احقاف به آنان وعده بهشت داده است . اينان همان سبقت گيرندگان در خيرات و سرعت گيرندگان در كسب مغفرت خدايند كه بهشت برايشان مهيا گشته است . آيات ١٣٣ سوره آل عمران و ٣٢ و ٣٣ فاطر و ١٠٠ توبه و ٢١ حديد و ١٠ تا ١٢ واقعه نيز گوياى اين حقيقت است .
اينان همان صابرانى اند كه ، بر اساس آيه ٢٣ سوره رعد، جنات عدن جايگاه آنان است . صادقانى اند كه در آيه ١١٩ سوره مائده فرموده است : در قيامت ، صداقت در ايمانشان سودمند به حالشان -خواهد بود. مجاهدا-ن و- تلاشگرانى اند كه خداوند در آيات ٢٠ و ٢١ و ١١١ سوره توبه بشارت بهشت را به آنان داده است : مهاجرانى كه از خود و انانيتها و تعلقاتشان به سوى خدا كوچ كرده اند؛ و بر اساس آيات ٧٤ سوره انفال و ٤١ نحل و ٥٨ و ٥٩ حج ، پاداششان رزق كريم و نعيم مقيم و رضوان و جنات الهى است .
در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه :ان فوق كل بِر بِر حتى يقتل الرجل شهيدا فى سبيل الله . (٧٤٠) (به تحقيق كه برتر از هر نيكى نيكى ديگرى است تا اينكه مردى در راه خدا به شهادت برسد ديگر بالاتر از آن نيكى نخواهد بود.) در حديث ديگرى فرمودند:((المجاهدون فى الله قواد اهل الجنة . (٧٤١) (مجاهدان راه خدا رهبران اهل بهشت اند.)
امام اميرالمؤ منين (عليه السلام) نيز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده اند كه((سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، وقتى شهيدان وارد عرصه محشر مى شوند، اگر پيامبران در مسير آنها سوار بر مركب باشند، با رؤ يت نور و عظمت آنان پياده مى شوند و هر يك از آن شهيدان هفتاد هزار نفر از خاندان و همسايگان خود را شفاعت مى كنند.)) (٧٤٢)
راه رسيدن به مرتبه شهيدان
با توجه به اينكه در فرهنگ قرآن و اسلام شهادت هدف نيست ، بلكه وسيله اى ، البته بسيار خوب و محبوب و سريع ، براى رسيدن به قرب الهى است ، در صورت نيافتن توفيق رسيدن به اين فوز عظيم ، راههاى ديگرى براى رسيدن به منازل و مراتب شهيدان هست كه در كلام شهيد بزرگ محراب ، امام على (عليه السلام) آمده است :
١) جهاد با نفس
همانا آن كه در راه طاعت خداوند و ترك گناهان با نفس خويش جهاد و مبارزه مى كند در نزد خداوند سبحان در مرتبه نيكوكار شهيد قرار مى گيرد.)) (٧٤٣)
٢) عفت و پاكدامنى
((مجاهد شهيد راه خدا اجرش بيشتر از كسى نيست كه قدرت بر گناه دارد اما خويشتن دارى مى كند. چنين شخص خويشتن دارى نزديك است كه فرشته اى از فرشتگان خدا باشد.)) (٧٤٤)
٣) دين شناسى و عمل به مقتضاى آن
((آن كس از شما كه در بستر خويش بميرد، ولى به طور شايسته به معرفت خدا و پيامبر و اهل بيتش رسيده باشد، شهيد از دنيا رفته و اجر و پاداشش ‍ بر خداست و ثواب اعمال شايسته اى كه قصد آنها را داشته است مى برد و نيتش جانشين ضربات شمشيرش مى شود، زيرا هر چيزى وقت مشخصى دارد و سرآمدى معين .)) (٧٤٥)
١٣٥. اطاعت كنندگان از خدا و رسول : هم نشينان پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان در بهشت
و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا.
نساء: ٦٩
و هر كه از خدا و پيامبرش اطاعت كند همراه با كسانى خواهد بود كه خدا نعمتشان داده است ؛ چون انبيا و صديقان و شهيدان و صالحان ؛ و اينان چه نيكو رفيقان اند.
((يطع))از((طوع))و((طاعة))، به معناى تسليم و فرمانبردارى ، است .
انس بن مالك مى گويد:((رسول خدا روزى با ما نماز صبح را خواندند و بزرگوارانه روى مباركشان را به ما كردند. به ايشان عرض كردم : اى رسول خدا، اگر صلاح مى دانيد تفسير اين آيه شريفه (، اولئك مع الذين انعم ...) را برايمان بفرماييد؛ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:اما النبيون فانا و اما الصديقون فاخى على بن ابى طالب و اما الشهداء فعمى حمزة و اما الصالحون فابنتى فاطمة و اولادها الحسن و الحسين .(منظور از پيامبران در اين آيه منم ؛ و منظور از تصديق كنندگان برادرم على بن ابى طالب است ؛ و منظور از شهيدان عمويم حمزه است ؛ و منظور از صالحان دخترم ، فاطمه ، و دو فرزندش ، حسن و حسين اند.) عباس (عموى پيامبر) در آنجا حاضر بود. فورا خود را به مقابل پيامبر رساند و همان جا نشست و گفت : مگر من و تو و على و فاطمه و حسن و حسين از يك ريشه و اصل و خاندان نيستيم ؟ پس چرا آنها را گفتى و ما را نگفتى ؟ پيامبر تبسمى كردند و فرمودند: راست مى گويى (در نشئه دنيايى چنين است )؛ ولكن اى عمو، خداوند متعال من و على و فاطمه و حسن و حسين را قبل از خلقت آدم آفريد، آن هنگامى كه نه آسمانى بود و نه زمينى و نه ظلمتى و نه نورى و نه بهشتى و نه جهنمى و نه خورشيدى و نه ماهى .
عباس پرسيد: چگونه خداوند خلقت شما را آغاز كرد، يا رسول الله ؟ پيامبر فرمودند: اى عمو، زمانى كه خداوند خلقت ما را اراده كرد، كلمه اى گفت كه از آن نور پديد آمد. سپس كلمه ديگرى گفت . پس روح از آن خلق شد. پس ‍ نو را با روح ممزوج كرد: من و برادرم ، على ، و فاطمه و حسن و حسين خلق شديم . پس ما تسبيح او مى گفتيم ، زمانى كه هيچ تسبيح گويى نبود و تقديس ‍ او مى كرديم ، زمانى كه هيچ تقديس گويى نبود. پس زمانى كه خداوند تعالى خواست عالم را بيافريند، نورى از من جدا كرد و از آن عرش خود را آفريد. پس نور عرش از نور من و نور من از نور خداست ؛ و نور من از نور عرش ‍ افضل و برتر است . سپس نور برادرم ، على بن ابى طالب ، را شكافت و از آن نور ملائكه را آفريد. سپس نور ملائكه از نور على است و نور على از نور خداست و على افضل از ملائكه است . سپس نور دخترم ، فاطمه ، را شكافت و از نور او نور آسمانها و زمين را آفريد. پس آسمانها و زمين از نور دخترم ، فاطمه ، است . و نور دخترم ، فاطمه ، از نور خداى عزوجل است و دخترم ، فاطمه ، افضل از آسمانها و زمين است . سپس نور فرزندم ، حسن ، را شكافت و از آن نور نور خورشيد و ماه را آفريد. پس نور خورشيد و ماه از نور حسن است و نور فرزندم ، حسن ، از نور خداست و حسن افضل از خورشيد و ماه است . سپس نور فرزندم حسين ، را شكافت . پس از آن نور بهشت و حور العين را آفريد. پس نور بهشت و حور العين از نور فرزندم ، حسين ، است و نور فرزندم ، حسين ، از نور خداست و فرزندم ، حسين ، افضل از بهشت و حور العين است . سپس خداوند به تاريكيها امر كرد تا با ابرهاى تاريك حركت كنند. پس آسمانها بر ملائكه ظلمانى شدند و صداى ضجه و ناله ملائكه به تسبيح و تقديس خداوند بلند شد و گفتند: اى معبود ما و آقاى ما، از وقتى كه ما را خلق كرده اى و به ما اين اشخاص را شناساندى اين سختى و بلا را نديده بوديم . به حق اينان تو را قسم مى دهيم اين تاريكى را از ما برطرف كن . پس خداوند از نور دخترم ، فاطمه ، چراغهايى از اطراف عرش آويزان كرد. پس آسمانها و زمين نورانى شدند. براى همين دخترم را زهرا ناميدند؛ زيرا از او بود كه نور آسمانها و زمين پديد آمد. پس فرشتگان گفتند: اى معبود ما و اى آقاى ما، اين نور روشنايى بخشى كه پرتوش به آسمانها و زمين مى تابد از كيست ؟ پس خداوند به آنان وحى كرد: اين نورى است كه از نور جلال و عظمتم براى كنيزم ، فاطمه ، دختر حبيبم و همسر ولى ام و برادر نبى ام و پدر حجتهاى بندگانم ، آفريدم . شما را گواه مى گيرم اى ملائكه من كه من ثواب تقديس و تسبيح شما را تا روز قيامت براى اين زن و شيعيان و محبان او قرار دادم . چون عباس اين مطالب را شنيد فورا برخاست و ميان دو چشم على را بوسيد و گفت : به خدا قسم ، اى على ، تو حجت بالغه خدا براى كسانى هستى كه به خدا و روز قيامت مؤ من اند.)) (٧٤٦)
١٣٦. پرهيزكاران در جايگاه صدق در نزد پروردگارشان
ان المتقين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر.
قمر: ٥٤ و ٥٥
پرهيزكاران در باغها و كنار جويباران اند، در جايگاهى پسنديده ، نزد فرمانروايى توانا.
((مقعد))مصدر ميمى يا اسم مكان از((قعود))است به معناى نشستن ؛ و((مقعد صدق))يعنى مجلس راستين .
((مليك))از((ملك))است به معناى مالك شدن و صاحب شدن ؛ و((مالك))يعنى صاحب مال و صاحب حكومت .((مَلِك))به معناى حاكم و متصرف است و((مليك))هم مانند((مَلِك))به معناى صاحب حكومت است .
((مقتدر))و((قدير))نيز به معناى تواناست ؛ اما((قدير))از اسماى حسناى الهى است و((مقتدر))گاهى در وصف بشر مى آيد. پس((مليك مقتدر))يعنى صاحب حكومت توانا.
اولين بهشتى
جابر بن عبدالله انصارى مى گويد:((ما در مسجد در نزد رسول الله بوديم كه بعضى از اصحاب از بهشت سخن گفتند. پس پيامبر فرمودند:ان اول اهل الجنة دخولا اليها على بن ابى طالب .(نخستين كسى كه داخل بهشت مى شود على بن ابى طالب است .) پس ابو دجانه انصارى عرض كرد: يا رسول الله ، شما به ما خبر داده بوديد كه بهشت بر انبيا حرام است تا اينكه من داخل آن بشوم و بر امتها هم حرام است تا اينكه امت من داخل بهشت شوند (اين چگونه است كه مى گوييد على بن ابى طالب اول از همه داخل مى شود؟) پس حضرت فرمودند: درست ، اى ابو دجانه ، مگر نمى دانى كه براى خداى عزوجل پرچمى از نور است و ستونى از نور؛ و خداوند اين دو را هزار سال قبل از خلقت آسمانها و زمين آفريده است . بر روى آن پرچم نوشته شده است :لا اله الا الله محمد رسول الله خير البرية آل محمد.صاحب اين پرچم على است و او جلوتر از همه مردم در حركت است . پس ‍ على (عليه السلام) گفت :الحمد لله الذى هدانا بك يا رسول الله و شرفنا.(حمد خدايى را سزاست كه ما را به وسيله تو اى رسول خدا هدايت كرد و شرافت بخشيد.) پس پيامبر فرمودند: بشارت باد تو را، اى على ، هر كسى كه بر طريق محبت تو باشد خداوند در روز قيامت او را با ما مبعوث مى كند.))و در روايت ديگر آمده است :((اى على ، مگر نمى دانى كه هر كس ما را دوست بدارد و بر طريق محبت ما باشد خداوند او را با ما در قيامت ساكن مى كند. آنگاه اين آيه را تلاوت كردند:ان المتقين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر. (٧٤٧)
امام بهشتيان
آرى ، على (عليه السلام) كه پرچم دار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در دنيا و در حوادث و جنگهاى مختلف بوده است ، در قيامت نيز صاحب پرچم است ، به طورى كه همه مؤ منان و موحدان عالم از اول تا آخر تحت اين پرچم و پشت سر على (عليه السلام) در حركت اند. اين امر، علاوه بر اينكه فضيلتى بى منتها براى جناب اميرالمؤ منين (عليه السلام ) است ، بشارتى است براى دوستان و مواليان و شيعيان و پيروان راستين آن عزيز؛ زيرا على (عليه السلام) بر اساس وعده هاى مكرر الهى در آخرت به راهى جز بهشت و رضوان خداوند نمى رود كهان المتقين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر.آنان كه در دنيا قائد خويش را على (عليه السلام) قرار داده اند و به عضويت حزب او در آمده اند در آخرت نيز به فرمان خدا در پى امام و رهبر خويش در حركت خواهند بود كه((يوم ندعوا كل اناس بامامهم . (٧٤٨) )) (٧٤٩)
سردار اتقيا
كس را چه زور و زهره كه وصف على كند جبار در مناقب او گفته هل اتى زورآزماى قلعه خيبر كه بند او در يكديگر شكست به بازوى لافتى مردى كه در مصاف زره پيش بسته بود تا پيش دشمنان نكند پشت بر غزا شير خدا و صفدر ميدان و بحر جود جان بخش در نماز و جهان سوز در دعا ديباچه مروت و ديوان معرفت لشكركش فتوت و سردار اتقيا فردا كه هر كسى به شفيعى زنند دست ماييم و دست و دامن معصوم مرتضى (٧٥٠) ١٣٧. نيكوكاران در انواع نعمتها و چهره هايشان باطراوت و بانشاط و سيراب از شراب زلال بهشتى آميخته با تسنيم
ان الابرار لفى نعيم على الارائك ينظرون تعرف فى وجوههم نضرة النعيم يسقون من رحيق مختوم ختامه مسك و فى ذلك فليتنافس المتنافسون و مزاجه من تسنيم عينا يشرب بها المقربون .
مطففين : ٢٢ - ٢٨
هر آينه نيكان در نعمت اند؛ بر تختها نشسته اند و نظاره مى كنند؛ بر چهره هاشان طروات نعمت را بشناسى ؛ از شرابى خالص ، كه بر سر آن مهر نهاده اند، سيراب مى شوند؛ مهر آن از مشك است و پيش دستى كنندگان در آن بر يكديگر پيش دستى مى كنند، آميزه آن تسنيم است : چشمه اى است كه مقربان خدا از آن مى آشامند.
((الاءرائك))جمع((اريكة))به معناى تخت مزين در خيمه يا اتاق يا تخت عروس ، است .
((نضرة))و((نضر))و((نضارت))به معناى طراوت و زيبايى است ؛ و((نضير))يعنى زيبا.
((رحيق))به معناى شراب خالصى است كه هيچ آلودگى و ناخالصى در آن نباشد؛ و((مختوم))از((ختم))به معناى مهر زدن است . پس((رحيق مختوم))يعنى شراب خالص مهر زده شده است كه مهر آن تنها به دست ميهمان شكسته مى شود.
((ختامه مسك))هم به معناى اين است كه آخر طعم آن طعم مشك مخصوص است و هم به اين معناست كه مهر آن نوعى مشك است .
((يتنافس))از مصدر((تنافس))است به معناى تمنا و تلاش دو انسان كه هر يك مى خواهد شى ء نفسى كه براى ديگرى است او نيز داشته باشد؛ و نيز سبقت و پيشى گرفتن بزرگوارانه را بر ديگرى ، كه همان رقابت و مسابقه سالم است ،((تنافس))مى گويند.((تسنيم))در اصل به معناى بالا بردن است ؛ و در قرآن نام برترين شراب طهور بهشتى است كه چون در طبقات فوقانى بهشت قرار داد يا چون از آسمان بهشت فرو مى ريزد،((تسنيم))ناميده شده است .
شراب بهشت
خداوند در آياتى از سوره صافات در ضمن بيان ارزاق معلوم عبادالله مخلص در جنات نعيم ويژگى شراب بهشتى را وصف كرده است :
((و ما تجزون الا ما كنتم تعملون .))(و جز به آنچه انجام مى داديد كيفر داده نمى شويد.)
((الا عباد الله المخلصين .))(جز بندگان مخلص خدا، كه از اين كيفرها به دورند.)
((اولئك لهم رزق معلوم .))(براى آنان روز معين و ويژه اى است .)
((فواكه و هم مكرمون .))(ميوه هاى گوناگون پرارزش و آنها گرامى داشته مى شوند.)
((فى جنات النعيم .))(در باغهاى پرنعمت بهشت .)
((على سرر متقابلين .))(در حالى كه بر تختها روبروى يكديگر تكيه زده اند.)
((يطاف))عليهم بكاءس من معين .))(و گردشان قدحهاى لبريز از شراب طهور را مى گردانند.)
((بيضاء لذة للشاربين .))(شرابى سفيد و درخشنده و لذت بخش براى نوشندگان .)
((لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون .))(شرابى كه در آن نه مايه تباهى عقل است و نه از آن مست مى شوند.)
((و عندهم قاصرات الطرف عين .))(و در نزد آنان همسرانى زيباچشم است كه جز به شوهران خود عشق نمى ورزند.)
((كانهن بيض مكنون .)) (٧٥١) (گويى (از لطافت و سفيدى ) همچون تخم مرغهايى اند كه (در زير بال و پر مرغ ) پنهان مانده (و دست انسانى هرگز آن را لمس نكرده ) است .)
نيز فرموده است به اوليلى مقرب خود نوعى شراب بهشتى اختصاص داده و بدين وسيله آنان را مشمول عنايت خاص خود كرده است - شرابى كه نهادشان را از هر شرك آشكار و پنهان پاك مى كند و آنان را با نور علم و يقين مى پوشاند و از دلهايشان چشمه هاى توحيد مى جوشاند و آن را بر زبانشان جارى مى كند.ان الابرار يشربون من كاءس كان مزاجها كافورا عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا. (٧٥٢)
ساقى خداست
مهم اين است كه ساقى خداست و از دست قدرت او برمى گيرند و مى نوشند و مست جذبه عشق و معرفت او مى شوند:((و سقاهم ربهم شرابا طهورا.)) (٧٥٣)
١٣٨. اهالى بهشت برين هرگز تقاضاى نقل مكان نمى كنند
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا خالدين فيها لا يبغون عنها حولا.
كهف : ١٠٧ - ١٠٨
كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند مهمان سرايشان باغهاى فردوس است . در آنجا جاويدان اند و هرگز هواى انتقال نكنند.
((يبغون))از ماده((بغى))به معناى طلب تواءم با تجاوز از حد، است ؛ و((لايبغون))يعنى نمى خواهند و طلب نمى كنند.
((حولا))به معناى تحول و نقل مكان است .
آيا در بهشت لذتهاى مادى وجود دارد؟ اگر وجود دارد، پس چه فرقى ميان دنيا و آخرت است ؟
با توجه به اينكه تمامى لذايذ دنيوى براى بقا و حفظ نسل آدمى است و آخرت دار بقاست ، ديگر انسان چه حاجتى به اين گونه لذايذ دارد؟ هيچ يك از لذايذ دنيوى مقصود اصلى در خلقت و آفرينش انسان نيست ، بلكه غرضى محدود و زمان دار است : غذا مى خوريم تا زنده بمانيم ، شهوت جنسى هم خلق شد تا نسل بشر باقى بماند؛ اما در قيامت وجود اين لذايذ چه معنايى دارد، در حالى كه بقاى آن زندگى نه بستگى به خودردن غذا دارد و نه به آميزش جنسى و زندگى آنجا عدم و فنايى در پى اش ‍ نيست ؟
حقيقت امر اين است كه بر اساس آيات قرآن ، نعمتهاى دنيا و لذايذ آنها مقصود بالذات و هدف اصلى نيست ، بلكه مقصود للغير و تبعى و فرعى است . هدف اصلى و مقصود بالذات زندگى انسان تحصيل كمالات و آمادگى حضور در عالم آخرت براى زندگى پايدار آنجاست . اين لذايذ و نعمتها خلق شده اند كه انسان ها را جذب خود كنند و در نتيجه ، آنها به سوى زندگى در دنيا كشيده شوند:((انا جعلنا ما على الارض زينة لها)) (٧٥٤) (ما آنچه روى زمين است را زينت آن قرار داديم )؛((المال و البنون زينه الحياة الدنيا)) (٧٥٥) (مال و فرزند زينت زندگى دنياست .)
از سوى ديگر، باز بر اساس آيات و ادله ، بايد دانست آنچه از هستى انسان در سراى آخرت مى ماند همين وجودى است كه چند صباحى در دنيا بوده و اكنون با دگرگونيها و تحولاتش از نقص به كمال رسيده و براى حضور در عالم آخرت آماده شده است ؛ و همين بدن او در آنجا حاضر مى شود - بدنى كه از مجموع اجزاى روى زمين درست شده است .((پس انسان آخرت همان انسان دنياست و مايحتاج آخرتش هم همان مايحتاج دنيايى اوست و آنچه در دنيا وسيله كمالش بوده همان در آخرت هم وسيله كمال اوست ؛ مطالب و مقاصدش هم همان مطالب و مقاصد است ، تنها فرقى كه ميان دنيا و آخرت است مسئله بقا و زوال است .)) (٧٥٦)
قرآن اين حقيقت به هم پيوستگى دنيا و آخرت انسان را اين گونه زيبا بيان كرده است :
و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ... ثم انشاءناه خلقا آخر... ثم انكم بعد ذلك لميتون ثم انكم يوم القيامة تبعثون . (٧٥٧) كه به خوبى دلالت مى كند بر اينكه خلقت مادى بدن به خلقت موجودى مجرد به نام((روح))و همين انسان مى ميرد و سپس ، همين در قيامت ، مبعوث مى شود. پس ‍ زندگى دنيا، كه همان وجود دنيوى انسان است ، به همراه آنچه از خوبيها و بديها كسب كرده در آخرت هم لذايذى كه كسب كرده به او مى دهند و يا از آن محرومش مى كنند كه همان برخوردارى او از نعيم بهشتى و يا گرفتارى او در عذاب جحيم است . بنابراين لذايذ انسان در آخرت اين است كه به آنچه در دنيا مى خواسته برسد، چه خوردنى اش و چه نوشيدنى اش و چه لذايذ جنسى اش و چه حتى لذايذى كه در دنيا تصورش را هم نمى كرد و در عقلش ‍ نمى گنجيد. رسيدن به اين لذايذ همان بهشت است و شقاوت انسان نرسيدن به آنهاست كه همان جهنم است .
معاد جسمانى نيز پاسخى ديگر به اين پرسش است و آن اينكه اگر معاد جسمانى باشد، بايد گفت در آخرت لذايذ مادى وجود دارد.
١٣٩. بهشتيان غرق نعمت ، بى هيچ اندوه و رنج و سستى و واماندگى
جنات عدن يدخلونها يحلون فيها من اساور من ذهب و لؤ لؤ ا و لباسهم فيها حرير و قالوا الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور الذى احلنا دار المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب .
فاطر: ٣٣ - ٣٥
به بهشتهايى كه جايگاه جاودانه آنهاست داخل مى شوند. در آنجا به دستبندهاى زر و مرواريدشان مى آرايند و در آنجا جامه هاشان از حرير است و مى گويند: سپاس خدايى را كه اندوه از ما دور كرد، زيرا پروردگار ما آمرزنده و سپاس گزار است . آن خدايى كه ما را از فضل خويش بدين سراى جاويدان در آورد، كه در آنجا نه رنجى به ما مى رسد و نه خستگى .
((نَصب))و((نُصب))به معناى رنج و تعب است ؛ و((ناصب))يعنى رنج دهنده ؛((نصب))مصدر است به معناى رنج دادن و رنج ديدن و برپا داشتن .((لغوب))خسته شدن بر اثر رنج را گويند.
آيا بهشتيان زاد و ولد دارند؟
در پاسخ بايد گفت كه عالم دنيا و عالم آخرت و قيامت در عالم در عوالم هستى اند كه هر يك آثار ويژه خود را دارد. در دنيا حركت و تغيير است : جوان پير مى شود، نو كهنه مى شود، كهنه از ميان مى رود، گياه پژمرده مى شود و خلاصه اينكه در زندگى دنيوى خوشى با رنج و حيات با مرگ و لذت با محنت و اندوه با شادى و اضطراب با آرامش آميخته است ؛ اما در آخرت چنين نيست ، بلكه گروهى هميشه و از هر جهت متنعم ، شاد و آسوده اند و دسته اى ديگر همواره معذب و غمگين و ناراحت اند. در آن جهان ، تغيير و تحول اين چنينى وجود ندارد و نوعى ثبات و بقا حاكم است .
با توجه به آيات و رواياتى كه قبلا هم درباره آنها بحث كرديم ، در عالم قيامت نظام كنونى عالم مادى دگرگون مى شود. زلزله عظيمى در زمين و شكافته شدن درياها و به حركت در آمدن كوهها و در هم كوبيده شده آنها و خاموش گشتن ماه و خورشيد و ستارگان عظيم و پردود و ابر شدن فضاى جهان پاره اى از تحولات اساسى نظام كائنات است . در قيامت ، همه روابط قطع مى شود و تمام ارتباطات و تاثيراتى كه موجودات در عالم جسم و جسمانيت و عالم پس از آن دارند از ميان مى رود و نه شيئى در شى ء ديگر اثر خواهد كرد و نه شيئى از شيئى تاثير خواهد پذيرفت :((و تقطعت بهم الاسباب)) (٧٥٨) و((فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتساءلون .)) (٧٥٩)
از اين روست كه بر اساس آيات و روايات ، براى ورود روح و بدن به عالم قيامت نياز به تحول اساسى است تا آن دو قابليت پذيرش احكام و قوانين قيامت را بيابند.
پس اين انتظار كه در عالم قيامت احكام و قوانين و سنن عالم مادى و دنيا جارى باشد انتظارى نابجا و ناصحيح است ؛ و اگر در اين آيات و روايات از لذاتى چون خوردن و آشاميدن و با همسران جوان زيباروى بودن و در كنار نهرها و زير درختان بودن ياد شده است ، بيشتر براى تقريب ذهن ما به حقايق عالم قيامت بوده است و بايد توجه داشت كه اين لذتها همانند لذتهاى دنيايى نيست . از طرفى ، چون بهشتيان در بهشت هر چه بخواهند فراهم است ،((و فيها ما تشتهيه الانفس)) (٧٦٠) ، مى توانند فرزند هم داشته باشند؛ ولى اين امر به علت سنن حاكم بر قيامت به شيوه اى كه در دنيا وجود دارد نيست . نظام حاكم بر قيامت نظام دفعى است نه نظام تدريجى ؛ يعنى در قيامت خواستن مساوى با شدن و تحقق است و اين پذيرايى حضرت حق از عباد خويش در بهشت است :و لكم فيها ما تشتهى انفسكم و لكم فيها ما تدعون نزلا من غفور رحيم . (٧٦١) و((لهم ما يشاءون فيها و لدينا مزيد.)) (٧٦٢)
بر خلاف نظام اين عالم ، كه اسباب و علل است و براى عملى شدن خواسته ها بايد شرايط آن فراهم شود تا آن آرزو محقق شود؛ مثلا كسى كه فرزندى مى خواهد بايد ازدواج كند و با جمع سلسله اى از شرايط و به تدريج و در زمان معينى داراى فرزند شود. (٧٦٣)
١٤٠. پرهيزكاران بهشتى در جايگاه امن الهى هرگز طعم مرگ را نمى چشند
ان المتقين فى مقام امين فى جنات و عيون يلبسون من سندس و استبرق متقابلين كذلك و زوجناهم بحور عين بدعون فيها بكل فاكهة آمنين لا يذوقون فيها الموت الا الموته الاولى و وقاهم عذاب الجحيم .
دخان : ٥١ - ٥٦
پرهيزكاران در جايى امن اند، در باغها و چشمه سارها، لباسهايى از سندس و استبرق مى پوشند و رو به روى هم مى نشينند. همچنين حور العين را به همسرى شان در آوريم . در ايمنى ، هر ميوه اى بخواهند مى طلبند. در آنجا طعم مرگ را نمى چشند، مگر همان مرگ نخستين ، و آنها را خدا از عذاب جهنم نگه داشته است .
قرآن مى فرمايد:((و ان للمتقين لحسن مآب)) (٧٦٤) (و براى پرهيزكاران فرجام نيكى است )؛((جنات عدن مفتحة لهم الابواب)) (٧٦٥) (باغهاى جاويدان بهشتى كه درهايش به روى آنان گشوده است )؛((متكئين فيها يدعون فيها بفاكهة كثيرة و شراب)) (٧٦٦) (در حالى كه در آن بر تختها تكيه كرده اند و ميوه هاى بسيار و نوشيدنى ها در اختيار آنان است ؛((و عندهم قاصرات الطرف اتراب)) (٧٦٧) (و در نزد آنان همسرانى است كه تنها چشم به شوهرانشان دوخته اند و هم سن و سال اند)؛((هذا ما توعدون ليوم الحساب)) (٧٦٨) (اين همان است كه براى روز حساب به شما وعده داده مى شود)؛((ان هذا لرزقنا ما له من نفاد)) (٧٦٩) (اين روزى ماست كه هرگز آن را پايانى نيست .)
ذبح الموت
از امام باقر (عليه السلام) روايت شده است كه((به هنگامى كه بهشتيان داخل بهشت شدند و جهنميان در جهنم جا گرفتند، مرگ را در صورت و شكل قوچى مى آورند تا اينكه در بين بهشت و جهنم مى ايستد. سپس ‍ منادى فرياد مى زند، به گونه اى كه همه اهل بهشت و جهنم مى شنوند: اى اهالى بهشت ، اى اهالى جهنم ؛ و آنان به او رو مى كنند. آن گاه مى گويد: آيا مى دانيد اين چيست ؟ اين همان مرگى است كه در دنيا از آن مى ترسيديد؛ در آن هنگام ، بهشتيان مى گويند: اللهم لا تدخل الموت علينا (خدايا مرگ را بر ما وارد نكن .) و جهنميان مى گويند: اللهم ادخل الموت علينا (خدايا مرگ را بر ما وارد كن .) سپس همان گونه كه گوسفند را ذبح مى كنند، مرگ را سر مى برند. سپس منادى فرياد مى زند: لا موت ابدا ايقنوا بالخلود (هرگز ديگر مرگى نيست . به جاودانگى خود يقين كنيد.) پس بهشتيان با شنيدن اين ندا به گونه اى بى نظير شاد و مسرور مى شوند. آن گاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند:افما نحن بميتين الا موتتنا الاولى و ما نحن بمعذبين ان هذا لهو الفوز العظيم لمثل هذا فليعمل العاملون . (٧٧٠) (آيا ما هرگز نمى ميريم و جز همان مرگ اول مرگى به سراغ ما نخواهد آمد و ما هرگز عذاب نخواهيم شد؟ راستى اين همان پيروزى بزرگ است . آرى ، براى مثل اين بايد عمل كنندگان عمل كنند.) حضرت در ادامه فرمودند: و اهل دوزخ نعره اى عجيب مى زنند؛ و اين همان سخن خداست كه فرموده :و انذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامر. (٧٧١) (آنان را از روز حسرت بترسان ، در آن هنگام كه همه چيز پايان مى يابد.))) (٧٧٢)
آرى ، در آن هنگام كه مرگ ذبح مى شود حكم خلود و جاودانگى و بقاى ابدى براى اهالى قيامت امضا مى شود:فاما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق خالدين فيها مادامت السماوات و الارض الا ما شاء ربك ان ربك فعال لما يريد و اما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها مادامت السماوات و الارض الا ما شاء ربك عطاء غير مجذوذ. (٧٧٣) (اما آنها كه بدبخت شدند در آتش اند و براى آنان در آنجا ناله هاى طولانى است . جاودانه در آن خواهند ماند تا آسمان ها و زمين برپاست ، مگر آنچه پروردگارت بخواهد. پروردگارت هر چه را بخواهد انجام مى دهد؛ اما آنها كه سعادتمند شدند جاودانه در بهشت خواهند ماند تا آسمانها و زمين برپاست ، مگر آنچه پروردگارت بخواهد بخششى است قطع نشدنى .)
١٤١. گفتگوى بهشتيان با دوزخيان
و نادى اصحاب الجنة اصحاب النار ان قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا قالوا نعم فاذن مؤ ذن بينهم ان لعنة الله على الظالمين الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كافرون .
اعراف : ٤٤ و ٤٥
بهشتيان دوزخيان را آواز دهند كه ما به حقيقت يافتيم آنچه را پروردگارمان وعده داده بود. آيا شما نيز به حقيقت يافته ايد آنچه را پروردگارتان وعده داده بود؟ گويند: آرى . آن گاه آواز دهنده اى در آن ميان آواز دهد كه لعنت خدا بر كافران باد. آنان كه از راه خدا روى برمى گردانند و آن را كجروى مى پندارند و به قيامت ايمان ندارند.
((عوجا))اسم مصدر است به معناى كجى ؛ و مصدر آن((عوج))است به معناى كج شدن .
سوگند به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيتش (عليهم السلام ) گروهى را از آتش خارج مى كند
از امام باقر (عليه السلام) روايت شده است كه((بنده كه هفتاد خريف ، كه هر خريف معادل هفتاد سال است ، در جهنم و آتش سوزان بوده است از خداوند عزوجل مى خواهد تا به حق محمد و اهل بيتش به او رحم كند. پس خداوند جل و جلاله به جبرئيل ماموريت مى دهد تا هبوط كند و بنده اش را از آتش بيرون آورد. جبرئيل مى گويد: خدايا چگونه است كه من بايد در آتش هبوط كنم ؟ خداوند مى فرمايد: به آتش فرمان داده تا خنك و سلامت باشد. جبرئيل مى گويد: اى پروردگار من ، جايش را به من نشان ده . خداوند مى فرمايد: او در چاهى از چاههاى بزرگ جهنم است . جبرئيل پايين مى آيد و در آتش او را مى يابد، در حالى كه بر صورتش بسته شده است . او را بيرون مى آورد. پس خداوند عزوجل مى گويد: اى بنده من ، چه مقدار در آتش بودى كه مرا سوگند دادى ؟ هر آينه رسوايى و سرشكستگى تو را در آتش طولانى مى كرد؛ لكن بر خود واجب كرده ام كه بنده اى كه مرا به حق محمد و اهل بيتش بخواند و از من بخواهد او را بيامرزم ؛ و من امروز تو را بخشيدم .)) (٧٧٤)
همچنين حضرتش فرمودند:((گروهى را بعد از آنكه در آتش گداخته مى شوند از آتش بيرون مى آورند و آنان را به چشمه حيوان ، كه جلوى در بهشت است ، مى برند و از آب آن بر روى آنها مى پاشند. آنگاه گوشتها و خونها و موهاى آنان دوباره مى رويد.)) (٧٧٥)
در روايت ديگرى است كهانهم يدخلون النار بذنوبهم و يخرجون بعفو الله . (٧٧٦ ) (اينان به سبب گناهانشان در آتش مى روند و به سبب بخشش ‍ الهى بيرون مى آيند.)
تپه اعراف و مردان بر روى آن
و بينهما حجاب و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم . (٧٧٧) (و در ميان بهشتيان و دوزخيان حجابى است ؛ و بر اعراف مردانى هستند كه هر يك از آن دو را از چهره شان مى شناسند.)
قرآن در آيات ٤٦ تا ٤٩ سوره اعراف از اصحاب اعراف سخن گفته است .((اعراف))گذرگاهى صعب العبور بر سر راه بهشت است كه در آن مردم دو گروه اند: يك گروه ضعيفانى اند كه تحت الحفظ رجالى از اولياى خدايند و بالاخره از آن عبور مى كنند و موانع ورود به بهشت از سر راه آنان برداشته مى شود و بهشتى مى شوند. امام صادق (عليه السلام) فرمودند:((اعراف مردمى اند كه حسنات و سيئاتشان مساوى است . اگر خداوند آنها را به دوزخ بفرستد به سبب گناهانشان است و اگر به بهشت بفرستد به سبب رحمت شامل و كامل اوست .)) (٧٧٨)
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) است كه((اين آيه درباره امت پيامبر اسلام نازل شده است ؛ و منظور از((رجال))امامان از آل محمدند؛ و اما اعراف راهى است بين بهشت و جهنم . پس هر مومن گناهكارى كه شفيعى از ما ائمه داشته باشد نجات پيدا مى كند و هر كس كه شفيعى از ما نداشته باشد هلاك مى شود.)) (٧٧٩)
گروه ديگر اعراف((رجالا يعرفونهم بسيماهم .)) (٧٨٠) آنان گرامى ترين خلق در نزد خدايند. درباره آنان روايات فراوانى است كه خوانندگان ارجمند را به مطالعه آنها در جلد ٢ تفسير البرهان ، صفحات ٥٤٦ تا ٥٥٧، ارجاع مى دهيم .

۱۴
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١٤٢. مؤ منان ، نشسته بر تختهاى آراسته ، به كافران مى خندند
ان الذين اجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون و اذا مروا بهم يتغامزون و اذا انقلبوا الى اهلهم انقلبوا فاكهين و اذا راوهم قالوا ان هولاء لضالون و ما ارسلوا عليهم حافظين فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون على الارائك ينظرون .
مطففين : ٢٩ - ٣٥
گنهكاران به مؤ منان مى خنديدند؛ و چون بر آنان مى گذشتند به چشم و ابرو اشاره مى كردند، و چون نزد كسانشان باز مى گشتند، شادمانه باز مى گشتند، و چون آنان را مى ديدند، مى گفتند كه اينان گمراه اند، و حال آنكه آنان را به مواظبت اعمال مومنان نفرستاده بودند؛ و امروز مومنان به كافران مى خندند، بر تختها تكيه زده اند و مى نگرند.
((يتغامزون))از ماده((غمز))به معناى اشاره به چشم و پلك و ابروست .
((فاكهين))جمع((فكه))، به معناى بذله گوست و از((فكاهة))به معناى مزاح و بذله گويى است ؛ و((فاكهة))هم هر چيز خوردنى سرورآور را گويند.
درباره شجره طوبا
اميرالمؤ منين (عليه السلام) فرموده اند:((طبا درختى است در بهشت كه اصل و ريشه آن در خانه پيامبر است و در خانه هر يك از مؤ منان و شاخه اى از آن هست و همين كه آن مومن به چيزى ميل داشته باشد و از قلب و ذهنش چيزى بگذرد آن شاخه براى او همان موقع فراهم مى كند. بزرگى اين درخت به حدى است كه اگر سواركارى با جديت و سرعت تمام در سايه اين درخت صد سال حركت كند از آن خارج نمى شود و بلندى آن به قدرى است كه اگر كلاغى از پايين آن به پرواز در آيد تا وقتى كه از ضعف پيرى بر زمين بيفتد به بالاى آن نمى رسد. الا ففى هذا فارغبوا. (آگاه باشيد كه براى چنين نعمتهايى تلاش و رغبت كنيد.))) (٧٨١)
درباره بزرگى انهار الجنة
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره مقدار پهناى هر يك از نهرهاى بهشت پرسيدند. حضرت فرمودند:((عرض هر نهر از نهرهاى بهشت به اندازه مسير صد و پنجاه سال است . آن نهارها از زير قصرها و بلنديهاى بهشت عبور مى كنند و امواج آن آوازى خوش و دلنشين و آهنگ فرح بخشى دارند و تسبيح مى گويند.)) (٧٨٢)
درباره حوض كوثر و ساقى آن
بر اساس برخى روايات ، حوض كوثر نهرى در بهشت است كه عمق آن در زمين معادل هفتاد هزار فرسخ است ؛ (٧٨٣) و برخى ديگر از روايات آن را نهرى آسمانى دانسته اند كه از زير عرش جارى است و بر آن هزار هزار قصر، با خشتهايى از طلا و نقره ، بنا شده است . (٧٨٤)
در روايت ديگرى عرض و طول آن مابين مشرق و مغرب تعيين شده است . (٧٨٥)
((هنگامى كه انا اعطيناك الكوثر بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شد، اميرالمؤ منين (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خواستند تا اين نهر شريف ، يعنى كوثر، را برايشان توصيف كنند. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: اى على ، كوثر نهرى است كه خداوند آن را از زير عرش جارى مى كند. آب آن از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر و از كره نرم تر است ، سنگ ريزه هاى آن در و ياقوت و مرجان است و خاك آن مشك تيزبوى است و گياه آن زعفران ؛ كه از زير ستونهاى عرش ‍ پروردگار جهانيان جارى مى شود. ميوه آن چون قله هايى از زبرجد سبز و ياقوت سرخ و درّ سفيد است . اين نهر از درونش برونش پيداست و از برونش درونش آشكار است . سخن كه به اينجا رسيد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحاب گريه كردند و اشك شوق ريختند. سپس دست مبارك را به پهلوى اميرالمؤ منين (عليه السلام) زدند و فرمودند:((اى على ، به خدا قسم كه اين فقط براى من نيست ، بلكه براى من و تو و محبان تو بعد از من است .)) (٧٨٦) در حديث ديگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) على (عليه السلام) را صاحب حوض خود در قيامت و ساقى آن معرفى كرده اند. (٧٨٧)
١٤٣. بهشتيان و همسرانشان مسرور و شادمان در حالى كه رب رحيم بر آنان سلام مى كند
ان اصحاب الجنه اليوم فى شغل فاكهون هم و ازواجهم فى ظلال على الارائك متكئون لهم فيها فاكهة و لهم ما يدعون سلام قولا من رب رحيم .
يس : ٥٥ - ٥٨
بهشتيان آن روز به شادمانى مشغول باشند. آنها و همسرانشان در سايه ها بر تختها تكيه زده اند. در آنجا هر ميوه و هر چيز ديگر كه بخواهند فراهم است و سلامى كه سخن پروردگار مهربان است .
درباره حور العين
از نظر لغوى((حور))جمع((حوراء))است و((حوراء))زن سفيد بدن و سيمين تن را مى گويند و((عين))جمع((عيناء))است و آن زنى است كه حدقه چشمش بزرگ باشد؛ اما بر طبق روايات ،((حور العين))در بهشت هم مرد است و هم زن .
از امام اميرالمؤ منين (عليه السلام) روايت شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:((در بهشت بازارى است كه در آن خريد و فروشى نمى شود؛ بلكه در آن تصاويرى از مردان و زنان وجود دارد و آنها را نمايش مى دهند و هر كس هر شكلى را كه بخواهد و بپسندد داخل آن مى شود. آنجا محل اجتماع حور العين است كه صدايى مانند صداى آنها را هيچ يك از خلايق نشنيده است . آنان بلند مى گويند:... خوشا به حال كسى كه ما براى او باشيم و او براى ما باشد. ما خوبهاى نيكوييم و همسران ما مردمى بزرگوارند.)) (٧٨٨)
((از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند: اگر مرد مؤ منى همسرى مؤ من داشته باشد و هر دو بهشتى شوند، مى توانند با هم ازدواج كنند؟ حضرت فرمودند: خداوند به عدل حكم مى كند (بايد درجات آنها در بهشت يكسان باشد): اگر مرد برتر از زن باشد و او را به همسرى اختيار كند، آن زن از همسران او مى شود؛ اما اگر زن بهتر از مرد باشد، زن بايد مرد را به همسرى خود برگزيند. در اين صورت ، آن مرد همسر او خواهد بود. سپس فرمودند: فكر نكنيد بهشت يك بهشت است . خداوند مى فرمايد: و من دونهما جنتان ؛ (٧٨٩) و پايين تر از آنها دو باغ بهشتى ديگر است ؛ و فكر نكنيد بهشت يك درجه است ؛ درجاتى است برخى فوق برخى ديگر، و قطعا اين برترى به سبب اعمال مردم است . در ادامه از حضرت پرسيدند: آيا مؤ منانى كه داخل بهشت مى شوند، اما گروهى از آنان درجه بالاترى دارند، اگر بخواهند دوست خود را ملاقات كنند ممكن است ؟ امام (عليه السلام) فرمودند: آن كس كه در درجه بالاتر است مى تواند پايين بيايد، اما آن كه در درجه پايين است نمى تواند بالا بيايد، چون اساسا به آن مقام نمى رسد؛ لكن اگر بخواهند مى توانند يكديگر را خانوادگى ملاقات كنند.)) (٧٩٠)
درباره ميزان خوراك بهشتيان
((مردى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيد: يا اباالقاسم ، آيا نظر شما اين است كه اهل بهشت مى خورند و مى آشامند؟ حضرت فرمودند: قسم به خدا، آرى . به هر يك از بهشتيان نيروى صد مرد در خوردن و آشاميدن داده مى شود. پرسيد: اگر بخورند، نياز به قضاى حاجت و دفع دارند، در حالى كه بهشت پاك است نه خبيث و نجس ؟ حضرت فرمودند: عرقى است كه از هر يك از بهشتيان ترشح مى كند، كه در خوشبويى مانند مشك است ؛ و بدين وسيله شكم او لاغر و باريك مى شود.)) (٧٩١)
((شخصى مسيحى از اهل شام هم از امام باقر (عليه السلام) درباره بهشتيان پرسيد كه چگونه است كه مى خورند، اما تخليه نمى كنند؟ آيا مثل و مانندى در دنيا دارد؟ حضرت فرمودند: آرى ، جنينى كه در شكم مادر قرار دارد از آنچه مادر مى خورد او هم مى خورد، اما مدفوع ندارد.)) (٧٩٢)
١٤٤. بهشتيان در باغهاى بهشتى : تسبيح گويان و تحيتشان سلام و سخنشان حمد خدا
دعواهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمين .
يونس : ١٠
و در آنجا دعايشان اين است : بار خدا تو منزهى . و به هنگام ورود، سلام مى گويند. و پايان دعايشان اين است : سپاس خداى را، آن پروردگار جهانيان .
درباره درجات و دروازه هاى بهشت
قرآن مى فرمايد: همين برتريهايى كه در دنيا بعضى از شما بر بعضى ديگر داريد در آخرت اين درجات و برتريها با ملاقات الهى بسيار برتر و بالاتر است :انظر كيف فضلنا بعضهم على بعض و للآخره اكبر درجات و اكبر تفضيلا. (٧٩٣)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده اند:((در بهشت درجه روى درجه است ، چنان كه ميان آسمان و زمين بنده نگاهش را به بالا مى دوزد و نورى خيره كننده بر او مى درخشد، چندان كه نزديك است ديدگانش را كور كند. او شادمان مى شود و مى پرسد: اين چيست ؟ گفته مى شود: اين نور برادر مؤ من توست . مى گويد: او برادر من ، فلانى ، است . ما در دنيا پا به پاى هم كار مى كرديم ؛ و اكنون اين چنين بر من برترى داده شده است ؟ ندا مى آيد: او از تو در عمل برتر بود. آنگاه خداوند موجبات خشنودى دل اين بنده بهشتى را كه در رتبه پايين ترى قرار دارد چنان فراهم مى كند تا آنكه سرانجام خشنود مى شود.)) (٧٩٤)
امام على (عليه السلام) نيز درباره ابواب بهشت فرموده اند:((بهشت هشت دروازه دارد: دروازه اى كه پيامبران و صديقان از آن وارد مى شوند؛ دروازه اى كه شهيدان و صالحان از آن داخل مى شوند؛ و پنج دروازه ديگر كه شيعيان و دوستداران ما از آن وارد مى شوند... و يك دروازه ديگر كه ديگر مسلمانانى كه به يگانگى خداوند و توحيد شهادت دهند و در قلبشان ذره اى دشمنى با ما اهل بيت نباشد از آن به بهشت وارد مى شوند.)) (٧٩٥)
نيز فرموده اند:((درجاتى است يكى از ديگرى برتر و سرمنزلهايى است متفاوت . نعمتهايش پايان ندارد. ساكنانش از آن بيرون نخواهند شد. آنها كه هميشه در آن اند هرگز پير نشوند؛ و آنان كه در آن مسكن گزيده اند گرفتار شدايد نخواهند شد.)) (٧٩٦)
پرواز روح با توصيف بهشت در كلام امام على (عليه السلام)
((اگر با چشم دلت به آنچه از بهشت برايت توصيف مى شود نظر اندازى ، روحت از موجودات بديعى كه در دنيا پديدار گشته ، از شهوات و لذاتش و زخارف و زيورهاى ديدنى اش ، كناره خواهد گرفت . و فكرت در ميان درختهايى كه شاخه هايش همواره به هم مى خورد و ريشه هاى آن در دل تپه هايى از مشك بر سواحل نهرهاى بهشت فرو رفته متحير مى گردد و انديشه ات در خوشه هايى از لؤ لؤ هاى تر، كه به شاخه هاى كوچك و بزرگ محكمش آويخته ، و همچنين ميوه هاى گوناگون ، كه از درون غلافهاى خود سر برون كرده اند، واله و حيران مى شود. اين ميوه به آسانى و مطابق دلخواه هر كس چيده مى شود. ميزبانان بهشتى از آنان كه ميهمان بهشت اند و در جلو قصرهاى آن فرود آمده اند با عسلهاى مصفا و شرا بهاى پاكيزه كه مستى ندارد پذيرايى مى كنند. اين (ميهمانان ) گروهى اند كه تقوا و شخصيت خود را تا پايان عمر حفظ كرده اند. لذا از ناراحتيهاى نقل و انتقال سفرها (ى مرگ و برزخ ) ايمن بوده اند. اى شنونده ، اگر قلب خويش را به مناظر زيبايى كه در آنجا به آن مى رسى مشغول دارى ، روحت با شوق فراوان به سوى آنها پرواز خواهد كرد و هم اكنون از اين مجلس من با عجله به همسايگى اهل قبور خواهى شتافت . خداوند ما و شما را به لطه خود از كسانى قرار دهد كه با دل و جان براى رسيدن به سر منزل نيكان كوشش مى كنند.)) (٧٩٧)
به راستى با چنين بهشتى بايد گفت :((لمثل هذا فليعمل العاملون .)) (٧٩٨)
١٤٥. متاع زندگى دنيا فريب است . براى رسيدن به مغفرت الهى و بهشت به پيشتازيد
و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور سابقوا الى مغفره من ربكم و جنه عرضها كعرض السماء و الارض اعدت للذين آمنوا بالله و رسله .
حديد: ٢٠ و ٢١
و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نيست . براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتهايى كه پهناى آن همسان پهناى آسمان و زمين است بر يكديگر پيشى گيريد. اين بهشت براى كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند مهيا شده است .
امام على (عليه السلام) فرموده اند:ان كنتم راغبين لا محاله فارغبوا فى جنه عرضها السماوات و الارض . (٧٩٩) (ميل و رغبتى را كه ناگزير از آنيد در بهشتى قرار دهيد كه پهناى آن آسمانها و زمين است .) امام زين العابدين (عليه السلام) درباره تلاش براى رسيدن به بهشت فرموده اند:((بدانيد كه هر كس مشتاق بهشت باشد به سوى خوبيها بشتابد و از خواهشهاى نفس ‍ كناره گيرد؛ و هر كه از آتش بترسد از گناهان خود به درگاه خداوند زود توبه برد و از حرامها باز ايستد.)) (٨٠٠)
امام على (عليه السلام) نيز فرموده اند:الا و ان اليوم المضمار و غدا السباق و السبقه الجنة و الغاية النار.(آگاه باشيد كه امروز روز تمرين و آمادگى و فردا روز مسابقه است . پاداش پرندگان بهشت و كيفر عقب ماندگان آتش است .)... و انى لم ار كالجنة نام طالبها و لا كالنار نام هاربها.(آگاه باشيد كه هرگز چيزى مانند بهشت نديدم كه خواستاران آن در خواب غفلت باشند و نه چيزى مانند جهنم كه فراريان آن چنين در خواب فرو رفته باشند.))) (٨٠١)
اگر بهشت به وسعت آسمانها و زمين است پس جهنم در كجاست ؟
هم در اين آيه و هم در آيه ١٣٣ سوره آل عمران فرموده است وسعت و پهناى بهشت به اندازه آسمانها و زمين است . اين سوال را شخصى در محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مطرح كرد. حضرت فرمودند:((سبحان الله اذا جاء النهار فاءين الليل .)) (٨٠٢) (منزه است خدا، زمانى كه روز مى آيد شب در كجاست ؟)
همان طور كه ملاحظه مى شود حديث نياز به توضيح دارد. ما توضيح آن را از تفسير الميزان با تلخيص و اندكى تصرف نقل مى كنيم .
آخرت با تمام نعمتها و نقمتهايش شبيه دنيا و لذايذ و آلام آن شبيه لذايذ و آلام دنيوى است و نيز انسانى كه وارد مرحله آخرت مى شود همين انسان دنيوى است ؛ الا اينكه نظام آخرت غير از نظامى است كه حاكم بر دنياست ؛ و اساس اين تفاوت اين است كه آخرت جاودان و هميشگى است و دنيا فانى و زوال ناپذير. از اين روست كه با اينكه انسان در آخرت مى خورد و مى آشامد و ازدواج مى كند و از نعمتهاى بهشت بهره مند مى شود، عوارضى كه در دنيا بر اين حالات عارض مى گردد در آنجا بر او عارض نمى شود. درباره عذاب جهنم نيز همين طور است . بنابراين شب و روز و حوادث و عوارض آن مانند گذشته و حال و آينده در نظام ماده و حركت ، كه نظام دنياست ، متزاحم اند؛ در صورتى كه همين امور در نظامى ديگر متزاحم نيستند و مى بينيم كه همه آنها در پيشگاه پروردگار غير متزاحم و بر او مكشوف اند. بنابراين شب و روز ، با اينكه در نظام دنيا متزاحم اند، در نظامى ديگر غير متزاحم اند و در آن واحد با هم جمع اند. از اين رو ممكن است كه آسمانها و زمين نيز به اندازه خود وسعت داشته باشند و در عين حال چيز ديگرى از قبيل بهشت يا جهنم را كه وسعتش به اندازه آنهاست در خود جاى دهند.
١٤٦. از خدا بترسيد و به فكر فردايتان باشيد
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون .
حشر: ١٨
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد؛ و هر كس بايد بنگرد كه براى فردايش چه فرستاده است . از خدا بترسيد كه خدا به كارهايى كه مى كنيد آگاه است .
((آنان كه اهل عمل اند پيش از آنكه اجلشان فرا رسد، در ايام مهلت ، بايد به عمل بپردازند و در ايام فراغت ، پيش از آنكه گرفتار شوند، تلاش كنند و قبل از آنكه راه گلو بسته شود نفس بكشند، براى خود و جايى كه مى روند توشه آماده كنند، از اين سرا، كه سرانجام بايد از آن كوچ كرد، براى منزلگاه ابدى تدارك ببينند. اى مردم ، شما را به خدا، خدا را در نظر آوريد و براى آنچه از شما حفظ آن را خواسته اند، يعنى قرآن مجيد، بكوشيد؛ و در آنچه در نزد شما وديعه گذاشته ، كه همان حقوق خداست ، كوتاهى نكنيد، زيرا خداوند شما را عبث نيافريده و مهمل وانگذاشته و شما را در جهالت و نابينايى سرگردان رها نكرده است ... به خود بيش از حد آزادى ندهيد كه اين شما را به ستمگرى مى كشاند و آن قدر هم مداهنه و سستى نورزيد كه سستى شما را به معصيت مى كشاند.)) (٨٠٣)
((بر شما باد به تلاش و كوشش و آمادگى و آماده شدن و جمع آورى زاد و توشه آخرت در دوران زندگى دنيا. دنيا شما را مغرور نسازد، چنان كه گذشتگان شما و امتهاى پيشين را در قرون سپرى شده مغرور ساخت . آنان كه دنيا را دوشيدند و به غفلت زدگى در دنيا گرفتار آمدند و فرصتها را از دست دادند و تازه هاى آن را فرسوده كردند سرانجام خانه هايشان گورستان و سرمايه هايشان ارث اين و آن گرديد.)) (٨٠٤)
برادرانم ! آماده شويد!
((براء بن عازب ، صحابى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، مى گويد: ما در خدمت پيامبر بوديم . نگاه حضرتش بر جماعتى كه در محلى جمع شده بودند افتاد. پرسيدند: اين جماعت براى چه اجتماع كرده اند؟ گفتند: قبرى مى كنند. همين كه حضرت اسم قبر را شنيد، شتابان خود را به قبر رساند و به زانو كنار قبر نشست . من رفتم مقابل حضرت تا ببينم آن بزرگوار چه مى كند. آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گريست به حدى كه اشك مباركش بر روى زمين ريخت . پس از آن به ما رو كرد و فرمود: اخوانى لمثل هذا فاءعدوا، (برادرانم از براى مثل اين مكان تهيه ببينيد و آماده شويد.))) (٨٠٥)
امام على (عليه السلام) نيز عبارت كوتاهى دارند كه به قول سيد رضى ، كلامى كوتاه تر و پر معنى تر از آن شنيده نشده و چه كلمه ژرف و عميقى است و چه جمله پرمعنا و حكمت آميزى است ، به راستى كه پس از سخن خداوند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با هر سخن ديگرى سنجيده شود بر آن برترى خواهد داشت :((تخففوا تلحقوا.)) (٨٠٦) (سبك بار شويد تا به قافله برسيد.)
١٤٧. كار شايسته خالص انجام دهيد
فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا.
كهف : ١١٠
هر كس ديدار پروردگار خويش را اميد مى بندد بايد كردارى شايسته داشته باشد و در پرستش پروردگار هيچ كس را شريك نسازد.
اخلاص در عمل كار سختى است ، بلكه از خود عمل سخت تر و از جهاد طولانى دشوارتر است . امام على (عليه السلام) مى فرمايند:تصفيه العمل اشد من العمل و تخليص النية عن الفساد اشد على العاملين من طول الجهاد. (٨٠٧)
از اين روست كه اگر كسى قلبش را در حين عمل از غير خدا خالص و پاك كرد و فقط خدا را در نظر داشت عمل كم او براى سعادت و كمال او كافى خواهد بود. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:((اخلص ‍ قلبك يكفيك القليل من العمل .)) (٨٠٨) تنها اعمال صالح خالص است كه در آخرت به انسان سود مى رساند. امام على (عليه السلام) مى فرمايند:((كلما اخلصت عملا بلغت من الاخره امدا.)) (٨٠٩) حقيقت اخلاص در قرآن اخلاص در عبوديت و اخلاص در استعانت است آنجا كه مى فرمايد:((اياك نعبد و اياك نستعين .)) (٨١٠) اينان كه اين مقام را طى كنند و مخلص شوند از اغواگرى شيطان دورند چه او گفت :فبعزتك لاءغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين . (٨١١) از اين روست كه حضرت حق در آيه مورد بحث فرموده است هر كه طالب مشاهده باطنى پروردگار خويش است ، يعنى طالب بصيرت و حق بينى ، جز با عمل صالح ، آن هم عمل صالح خالص ، بدان نمى رسد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در باب اهميت اخلاص و دشوار بودن تحصيل آن و مرتبه مخلصان فرموده اند:العلماء كلهم هلكى الا العاملين و العاملون كلهم هلكى الا المخلصين و المخلصون على خطر. (٨١٢) (علما همه به هلاكت در افتند، مگر آنان كه به علم خود عمل مى كنند: عالمان اهل عمل نيز همه هلاك شوند، مگر آنان كه در عملشان مخلص باشند و مخلصان در خطرند.)
سر و عقل گر خدمت جان كنند بى كار دشوار كاسان كنند بكاهند گر ديده و دل ز آز بسا نرخها را كه ارزان كنند چو اوضاع گيتى خيال است و خواب چرا خاطرت را پريشان كنند دل و ديده درياى ملك تن اند رها كن كه يك چند طوفان كنند به داروغه و شحنه جان بگوى كه دزد هوا را به زندان كنند نكردى نگهبانى خويش چند به گنج وجودت نگهبان كنند چنان كن كه جان را بود جامه اى چو از جامه جسم تو عريان كنند به تن پرور و كاهل ار بگروى تو را نيز چون خود تن آسان كنند فروغى گرت هست ظلمت شود كمالى گرت هست نقصان كنند هزار آزمايش بود پيش از آن كه بيرونت از اين دبستان كنند گرت فضل بوده است رتبت دهند ورت جرم بوده است تاوان كنند گرت گله گرگ است و گر گوسفند تو را بر همان گله چوپان كنند چون آتش برافروزى از بهر خلق همان آتشت را به دامان كنند گر گوهرى يا كه سنگ سياه بدانند چون ره بدين كان كنند به معمار عقل و خرد تيشه ده كه تا خانه جهل ويران كنند بر آن اند خودبينى و جهل و عجب كه عيب تو را از تو پنهان كنند بزرگان نلغزند در هيچ راه كز آغاز تدبير پايان كنند (٨١٣) ١٤٨. از امكانات دنيا براى آخرتتان بهره گيريد
وابتغ فيما آتاك الله الدار الاخره و لا تنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك و لا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين .
قصص : ٧٧
در آنچه خدايت ارزانى داشته ، سراى آخرت را بجوى و بهره خويش را از دنيا فراموش مكن ؛ و همچنان كه خدا به تو نيكى كرده ، نيكى كن و در زمين از پى فساد مرو، كه خدا فسادكنندگان را دوست ندارد.
در منطق قرآن ، انسان موجودى هميشه زنده است و زندگى او با مردن خاتمه نمى يابد؛ بلكه مردن او در حقيقت انتقال از خانه اى به خانه اى ديگر است و اين زندگى دنيايى او حياتى امتحانى و سرنوشت ساز است كه در آن سرنوشت و فصل ديگر زندگى او مشخص مى شود. شقاوت يا سعادت او در آن حيات در همين عالم شكل مى گيرد. بنابراين سرمايه آدمى همين زندگى دنيايى اوست . با استفاده صحيح از سرمايه اين زندگى ، انسان مى تواند عيش سعادتمندانه خود در زندگى آخرت را مهيا كند؛ و در صورتى كه نداند چه سودايى كند، در اين تجارت زيان مى بيند و سرمايه اش ‍ را از دست مى دهد و در آخرت محروم و خسارت خواهد بود.
((پس در اين دنياى نابودشدنى براى زندگى جاويدان آخرت توشه برگيريد كه شما را به زاد و توشه راهنمايى كردند و به كوچ كردن از دنيا فرمان دادند و شما را براى پيمودن راه قيامت برانگيختند. همانا شما چونان كاروانيانى هستيد كه در جايى به انتظار مانده اند و نمى دانند در چه زمانى به آنان فرمان حركت مى دهند. آگاه باشيد كه با دنيا چه مى كند كسى كه براى آخرت آفريده شده است ؟ و با اموال دنيا چه كار دارد آن كس كه به زودى همه اموال او را مرگ مى ربايد و تنها كيفر حسابرسى آن بر عهده او مى ماند؟ بندگان خدا، خيرى كه خدا وعده داد رها كردنى نيست و شرى كه از آن نهى كرده دوست داشتنى نيست . بندگان خدا، از روزى بترسيد كه اعمال و رفتار انسان وارسى مى شود - روزى كه پر از تشويش و اضطراب است و كودكان در آن روز پير مى شوند.)) (٨١٤)
اى واى بر ما
((از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل است كه براى مردگان خود هديه بفرستيد. راوى پرسيد: هديه براى مرده ها چيست ؟ فرمودند: صدقه و دعا. آن گاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: ارواح مومنان هر جمعه به آسمان دنيا در مقابل خانه ها و منزلهاى خود مى آيند و با آوازى حزين و غمناك همراه با گريه فرياد مى كنند: اى اهل من و اولاد من ، اى پدر من و مادر من ، اى خويشان من ، با آنچه در دست ما بود (يعنى با اموال خودمان كه اكنون دست شماست ) بر ما مهربانى كنيد - همان چيزهايى كه عذاب و حسابش بر ماست و نفعش براى شما. به قرص نانى يا درهمى يا جامه اى كه در راه خدا مى دهيد بر ما مهربانى كنيد. آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گريستند و اطرافيان ايشان نيز همه گريستند، به گونه اى كه هيچ يك از شدت گريه قدرت سخن گفتن نداشت . بعد از لحظاتى پيامبر فرمودند: اينها برادران دينى شمايند كه بعد از سرور و نعمت ، اكنون در خاك پوسيده شده اند و از عذاب و هلاكت خود ناله مى كنند و مى گويند: اى واى بر ما! اگر آنچه در توان داشتيم در راه فرمانبردارى خداوند انفاق مى كرديم ، اكنون به شما محتاج نبوديم و با حسرت و پريشانى فرياد مى كنند: صدقه مردگان را زود بفرستيد.)) (٨١٥)
١٤٩. پيش از رسيدن روز تنهايى و بى كسى ، انفاق كنيد
يا ايها الذين آمنوا انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياءتى يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة و الكافرون هم الظالمون .
بقره : ٢٥٤
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، پيش از آنكه آن روز فرا رسد، كه نه در آن خريد و فروشى باشد و نه دوستى و شفاعتى ، از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد؛ و كافران خود ستمكاران اند.
((بيع))در اصل به معناى فروختن ، يعنى دادن جنس و گرفتن قيمت آن ، است همچنان كه((شراء))به معناى خريدن ، يعنى دادن قيمت و گرفتن جنس ، است ؛ و گاهى نيز بالعكس استعمال شده است . در مجموع مى توان گفت كه((بيع))به معناى خريدن يا فروختن است .
امام على (عليه السلام) در بخشى از وصاياى خود به حضرت حسن المجتبى (عليه السلام ) فرمودند:((بدان راهى بس طولانى و پرمشقت در پيش دارى ؛ و نيز بدان در اين راه از كوشش صحيح و تلاش فراوان و اندازه گيرى توشه به مقدار كافى بى نياز نخواهى بود؛ و با توجه به اينكه بايد در اين راه سبكبار باشى ، بيش از تاب و تحمل خود بار بر دوش مگير كه سنگينى آن براى تو وبال خواهد بود؛ و هر گاه نيازمندى را يافتى كه مى تواند زاد و توشه تو را تا رستاخيز بر دوش گيرد و فردا كه به آن نيازمند شوى به تو پس دهد، آن را غنيمت بشمار و اين زاد را بر دوش او بگذار... هنگامى كه بى نيازى ، اگر كسى قرض بخواهد، غنيمت بشمار تا در روز سختى و تنگ دستى ات ادا كند... براى خويش ، پيش از رسيدنت به آن جهان ، وسايلى مهيا ساز و منزل را پيش از آمدنت آماده كن ، زيرا پس از مرگ عذر پذيرفته نمى شود و راه بازگشتى به دنيا وجود ندارد.)) (٨١٦)
نيز فرمودند:((اى پير، كه پيرى در وجودت رخنه كرده است ، چگونه خواهى بود آن گاه كه طوقهاى آتش به گردنها انداخته شود و غلهاى جامعه به دست و گردن افتد، چنان كه گوشت دستها را مى خورد؟ زنهار، زنهار، اى بندگان خدا، خدا را به ياد آوريد!... اموال را انفاق كنيد... در اين كار بخل نورزيد كه خداوند فرموده :ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم ؛ (٨١٧) و نيز فرموده است :من ذاالذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له و له اجر كريم . (٨١٨) درخواست يارى او از شما نه به سبب ضعف و ناتوانى است و قرض گرفتنش از شما نه به علت كمبود است ... خواسته شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارتريد.)) (٨١٩)

بهر ذم بخل و تمجيد سخا بر حديثى مى توان كرد اكتفا كه سخى از نار دوزخ ايمن است گر چه طوق كفرش اندر گردن است همچنين محروم ماند از جنان مومنى كامد بخيل اندر جهان فرق اين ره نى به ميل و فرسخ است كاين تفاوت يك بهشت و دوزخ است اين دو خصلت را بود فرق ميان قاف تا قاف و زمين تا آسمان مال آخر هيچ و صاحب مال هيچ اى بخيل بى خرد بر خود مپيچ فتر بخل و طمع اوراق كن مال حق در راه حق انفاق كن هر چه دارى گر ز خود دانى خطاست كانچه در راه خدا دادى تو راست كن كرم بالقوه در حق كسان زر بده نانى ببخش آبى رسان كن كرم كاندر محل دست كريم مى رسد بر دست خلاق عظيم گر چه در ظاهر بود دست فقير هست در باطن يد الله القدير چون تو بنوازى غلام خواجه را آن نوازش بين همى باشد كه را بند را گر خود مكرم ساختى در حقيقت خواجه را بنواختى چون نمايى لطف در حق پسر هست آن لطف تو در حق پدر بندگان را چون كه صاحب ذات هوست مرحمت بر بندگان در حق اوست (٨٢٠ ) ١٥٠. دنيا را ملاك تاسف و شادمانى خود نگيريد همچون زاهدان باشيد
لكيلا تاءسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و الله يحب كل مختال فخور.
حديد: ٢٣
بر آنچه از دستتان مى رود اندوهگين نباشيد و بدانچه به دستتان مى آيد شادمانى نكنيد؛ و خدا هيچ متكبر خودستاينده اى را دوست ندارد.
((تاءسوا))از ماده((اءسى))به معناى حزن و اندوه است .
((مختال))از ماده((خَيل / خِيل))به معناى گمان ، است .((خيلاء))به معناى تكبر از روى خيال و فرض است ؛ و((مختال))به معناى متكبر است ؛ و اگر گروهى اصل((خيل))را به معناى اسبان و سواران گرفته اند براى اين است كه هر كه بر آنها سوار شود در خود احساس تكبر مى كند يا شايد چون اسب در راه رفتن متكبر است .
در فرمايشى از امام على (عليه السلام) است كه همه زهد و در همين دو كلمه قرآن آمده است و اشاره كردند به اين آيه و فرمودند:((زاهد كسى است كه بر گذشته اندوه نخورد و براى آنچه به دستش مى رسد شاد نشود.)) (٨٢١)
ابن عباس در حديثى مى گويد:((بعد از سخن پيامبر از هيچ سخنى به اندازه نامه اى كه على بن ابى طالب براى من نوشت بهره مند نشدم . او به من نوشت :اما بعد... فليكن سرورك بما نلت من آخرتك وليكن اسفك على ما فاتك منها...(پس آنجا شادى كن كه به چيزى از آخرت رسيده باشى و آنجا اندوهگين شود كه چيزى از آخرت خود را از دست بدهى . اگر به چيزى از دنياى خود رسيدى ، شادى مكن و اگر چيزى از آن را از دست دادى ، اندوهگين مشو. هم و غم خود را براى بعد از مرگ به كار گير. والسلام .))) (٨٢٢)
اين عبارات حضرت امير (عليه السلام) زيباترين تعاريف از زهد بود - زهدى كه محصول دنياشناسى دينى و توحيدى است . آرى ، آنان كه ماهيت دنيا را بشناسند و بدانند دارايى آن از بين رفتنى و شادى آن زايل شدنى و نيروى آن تمام شدنى است و نيز بدانند كه همين دنيا مزرعه آخرت است و فصلى از چهار فصل زندگى انسان است - البته فصلى مهم و سرنوشت ساز - هرگز دنيا را براى دنيا نخواهند خواست . اما زاهدان كيانند؟((زاهدان گروهى از مردم دنيايند كه اهل آن نيستند. پس در دنيا مانند كسانى كه در آن نيستند زندگى مى كنند، به آنچه درك مى كنند عمل مى كنند و در ترك زشتيها از همه پيشى مى گيرند، بدنهايشان به گونه اى در تلاش و حركت است كه گويا ميان مردم آخرت اند، اهل دنيا را مى نگرند كه مرگ بدنها را بزرگ مى شمارند، اما آنها مرگ دلهاى زندگان را بزرگ تر مى دانند.)) (٨٢٣) لذا امام على (عليه السلام) بر اين اساس با زيبايى و جامعيت خاصى روش ‍ برخورد با دنيا را اين گونه بيان كرده اند:
((اى مردم ، كالاى دنيا همچون گياهان خشكيده وباخيز است . از چنين چراگاهى دورى گزينيد. دل كندن از آن لذت بخش تر است تا دل بستن و اعتماد به آن ؛ و استفاده از آن به مقدار لازم بهتر است از جمع و انباشتن آن . آن كس كه فراوان از آن گرد آورد به فقر و نيازمندى محكوم مى شود؛ و هر كس از آن بى نيازى گزيد به آسايش و راحتى اش كمك شده است . كسى كه زيور و زينتهاى دنيا به چشمش شگفت انگيز آيد به نابينايى قلب دچار مى شود؛ و آن كس كه عشق آن به دل گرفت درونش پر از غم و اندوه شد؛ و اين اندوهها همچنان در قلبش در حركت خواهند بود - اندوهى پيوسته و غمى حزن آفرين تا آنجا كه نفسش پايان گيرد، به گوشه اى بيفتد، رگهاى حياتش قطع شود، از نابودى اش در پيشگاه خداوند بى اهميت و افكندنش ‍ به قبر بر دوستانش آسان باشد.)) (٨٢٤)
١٥١. ايمان و جهاد با مال و جان : تجارتى بهشت آور براى مومنان
يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجاره تنجيكم من عذاب اليم تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار و مساكن طيبة فى جنات عدن ذلك الفوز العظيم و اخرى تحبونها نصر من الله و فتح قريب و بشر المؤ منين .
صف : ١٠ - ١٣
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آيا شما را به تجارتى كه از عذاب دردآور رهايى تان دهد راه بنمايم ؟ به خدا و پيامبرش ايمان بياوريد و در راه خدا با مال و جان خويش جهاد كنيد؛ و اين براى شما بهتر است ، اگر دانا باشيد. گناهان شما را مى آمرزد و به بهشتهايى كه درونش نهرها جارى است و نيز خانه هايى خوش و پاكيزه در بهشتهاى جاويد داخل مى كند؛ و اين پيروزى بزرگى است ؛ و نعمتى ديگر كه دوستش داريد: نصرتى است از جانب خداوند و فتحى نزديك ؛ و مومنان را بشارت ده .
((بشّر))از ماده((بَشر))گرفته شده است به معنى خبر مسرت بخش ‍ دادن . انسان را به سبب شكل ظاهرى او((بشر))مى گويند: و((بشرة))هم ظاهر پوست است ؛ و((مباشرة))هم رسيدن دو((بشرة))به همديگر است ؛ و خبر مسرت بخش از اين جهت((بشارت))و((بشرى))به معناى خبر اندوه بخش هم به كار رفته است .
در شمارى از آيات قرآن ، سخن از بيع و شرا و تجارت است : خريد دنيا و گم راهى به بهاى آخرت و هدايت :اولئك الذين اشتروا الحياة الدنيا بالاخرة (٨٢٥) (اينها همان كسان اند كه آخرت را به زندگى دنيا فروخته اند.) و يا خريد آخرت با متاع دنيا كه((فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به)) (٨٢٦) (بشارت داد بر شما به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد.) مطلب عجيبى است : خداوندى كه مالك الملك هستى است و خلق همه عيال اويند و ريزه خوار سفره احسان و رحمت او - او كه با حكومتش بر همه عالم و آدم سيطره دارد - خود را خريدار و مشترى معرفى كرده و فرموده است :((ان الله اشترى)) (٨٢٧) و مومنان را فروشنده خوانده است :((من المؤ منين))؛ و كالاى مورد معامله را جانها و اموال و دارايى شان قرار داده است :((انفسهم و اموالهم))؛ و ثمن معامله را بهشت مقرر كرده است :((بان لهم الجنة))؛ و طريق معامله را كوشش و مبارزه خوانده است :((يقاتلون))- مبارزه اى خالصانه و با هدف و فقط براى خدا،((فى سبيل الله))، كه البته تلاشى پرزحمت و پرآسيب است :((فيقتلون و يقتلون)).
امام على بن ابى طالب (عليه السلام) درباره جهاد در راه خدا فرموده اند:
اما بعد، فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اوليائه و هو لباس التقوى و درع الله الحصينه و جنتة الوثيقه ... (٨٢٨) (اما بعد، جهاد درى است از درهاى بهشت كه خدا را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است . جهاد لباس تقوا و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است . كسى كه جهاد را ناخوشايند بداند و آن را ترك كند خداوند لباس ذلت و خوارى بر او مى پوشاند و دچار بلا و معصيت مى شود و كوچك و ذليل مى گردد، دل او در پرده گمراهى مى ماند و حق از او روى مى گرداند و به سبب ترك جهاد به خوارى محكوم و از عدالت محروم است .)

۱۵
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١٥٢. تا فرصت باقى است ، توبه كنيد - توبه اى نصوح
يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار يوم لا يخزى الله النبى والذين آمنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم .
تحريم : ٨
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به درگاه خدا توبه كنيد - توبه اى از روى اخلاص . باشد كه پروردگارتان گناهانتان را محو كند و شما را به بهشتهايى داخل كند كه در آن نهرها جارى است . در آن روز، خدا پيامبر و كسانى را كه به او ايمان آورده اند فرو نگذارد و نورشان پيشاپيش و سمت راستشان در حركت باشد.
((توبه))و((توب))و((متاب))به معناى رجوع و برگشتن است .
حقيقت توبه بازگشت به خداست به وسيله خالى كردن دل از قصد معصيت و تبديل دورى از درگاه الهى به قرب و نزديكى به او، كه نتيجه آن جبران تقصيرات گذشته و ترك گناهان در حال و عزم بر ترك در آينده است . البته جوهر توبه پشيمانى است ؛ و آن امرى قلبى است كه((استغفر الله))نماد لفظى آن است .
امام رضا (عليه السلام) در اين باره فرموده اند:من استغفر الله بلسانه و لم يندم قلبه فقد استهزء بنفسه . (٨٢٩) (كسى كه به زبان توبه كند، ولى در دل از گناهى كه مرتكب شده پشيمان نباشد، خودش را مسخره كرده است .)
نيامد بدين در كسى عذرخواه كه سيل ندامت نشُستش گناه لازمه توبه اميد به عفو و رحمت و آمرزش حضرت حق است . از اين رو، در كنار امر به توبه ، خداوند از ماءيوس شدن از رحمت الهى نهى كرده و آن را اعظم گناهان كبيره خوانده است .
قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا. (٨٣٠) (بگو: اى بندگان من ، كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد، از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد.) آرى ، همه گناهان در صورت توبه جامع الشرايط آمرزيده مى شود و فقط كافران اند كه اين نعمت و رحمت عظيم الهى ، يعنى توبه پذيرى او، را انكار مى كنند:((ان لا يياءس من روح الله الا القوم الكافرون .)) (٨٣١) (تنها گروه كافران اند كه از رحمت خدا ماءيوس مى شوند.)
هر كه خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو كبر و ناز و حاجب و دربان درين درگاه نيست امام صادق (عليه السلام) در توصيف توبه و بيان انواع آن براى اصناف مختلف از خلايق چنين فرموده اند:((توبه ريسمان خدا و يارى و عنايت اوست ؛ و بنده چاره اى جز اين ندارد كه پيوسته در هر حال توبه كند. پس هر گروهى از بندگان توبه خالص خود را دارند: توبه انبيا از اضطراب درون است ؛ توبه اوليا از خطوراتى است كه در ذهن و قلبشان ايجاد مى شود؛ و توبه برگزيدگان از نفس كشيدن است ؛ توبه خواص از دل مشغولى به غير خدا و توبه عوام از گناهان است ...((اما توبه عوام اين است كه با آب حيات و اعتراف به كوتاهيهاى خود پيوسته باطن خود را از گناهان شستشو دهد و از صميم جان بر اعمال گذشته خويش پشيمان باشد و بر باقى مانده عمرش ‍ ترسان و گناهانش را كوچك نشمارد كه اين امر او را به كسالت و بى اعتنايى وادار مى كند و گريه تاءسف را بر آنچه كه از طاعت خدا از دست داده ادامه دهد و نفس خود را از خواسته هاى شيطانى حفظ كند و از درگاه الهى خالصانه بخواهد تا او را بر توبه خويش ثابت و وفادار گرداند و از برگشت دوباره به گناهان حفظ نمايد و نفس خود را به تلاش در ميدان بندگى تمرين دهد و واجبات فوت شده را قضا كند و ظلمهايى را كه خواسته يا ناخواسته به ديگران روا داشته جبران كند و از هم نشينى با بدان كناره گيرد...)) (٨٣٢)
١٥٣. علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد
و انيبوا الى ربكم و اسلموا له من قبل ان ياءتيكم العذاب ثم لا تنصرون و اتبعوا احسن ما انزل اليكم من ربكم من قبل ان ياءتيكم العذاب بغتة و انتم لا تشعرون ان تقول نفس يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله و ان كنت لمن الساخرين .
زمر: ٥٤ و ٥٦
پيش از آن كه عذاب فرا رسد و كسى به ياريتان برنخيزد. به پروردگارتان روى آوريد و به او تسليم شويد؛ و پيش از آنكه به ناگاه و بى خبر عذاب بر شما فرود آيد، از بهترين چيزى كه از جانب پروردگارتان نازل شده است پيروى كنيد. تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كار خدا كوتاهى كردم و از مسخره كنندگان بودم !
((انيبوا))از مصدر((انابة))از ماده((نوب))است ؛ و((نوب))و((انابة))به معناى رجوع بعد از رجوع در قرآن به كار رفته است .((انابه به خدا))يعنى برگشتن به سوى خدا با توبه و اخلاص عمل كه نشان مى دهد درهاى توبه پيوسته باز است . به زنبور عسل هم((نوب))مى گويند؛ زيرا پى در پى به كندويش باز مى گردد. حادثه را نيز((نائبه))مى گويند، زيرا پى در پى مى آيد.
((الساخرين))از ماده((سخر))، به معناى ريشخند كردن است ؛ و((ساخرين))جمع((ساخر))به معناى مسخره كننده است .
اكنون به گوشه اى از خطبه هشتاد و سوم نهج البلاغه امام اميرالمؤ منين (عليه السلام) توجه كنيد - خطبه اى كه به روايت مرحوم شريف رضى ، بعد از آنكه امام (عليه السلام ) آن را ايراد فرمودند، بدنها به لرزه افتاد و اشكها سرازير شد و دلها ترسان گرديد. جمعى از مردم آن را((خطبه غراء))ناميده اند.
عباد الله اين الذين عمروا فنعموا و علموا ففهموا و انظروا فلهوا و سلموا فنسوا...(اى بندگان خدا، كجايند آنان كه در عمر خود از نعمت برخوردار بودند؟ كجايند آنان كه تعليم يافتند و درك كردند، اما مهلتشان دادند، ولى آنها به لهو و لعب پرداختند و آنها را از آفات به دور داشتند، اما آنان فراموش كردند؟ زمانى طولانى آنها را مهلت دادند، نعمتهاى فراوان بخشيدند، از عذاب دردناك پرهيزشان دادند، و وعده هاى بزرگ از بهشت جاويدان به آنها دادند. اى مردم ، از گناهانى كه شما را به هلاكت افكند و از عيبهايى كه خشم خدا را در پى دارد بپرهيزيد.)
اولى الابصار و الاسماع و العافية و المتاع هل من مناص او خلاص او معاذ او ملاذ او فرار او محار ام لا فاءنى تؤ فكون ام اين تصرفون ام بماذا تغترون ...(اى دارندگان چشمهاى بينا و گوشهاى شنوا و سلامت و دارندگان كالاى دنيا، آيا راه گريز يا رهايى و جاى امنى و پناهگاهى و جاى فرارى هست ؟ يا نه ؟ پس به كجا رو كرده ايد و به كدام سو مى رويد؟ و به چه چيز مغرور مى شويد؟ تنها بهره هر يك از شما از زمين به اندازه طول و عرض قامت شماست ، در حالى كه گونه ها بر خاك ساييده مى شود. اى بندگان خدا، هم اكنون تا ريسمانهاى مرگ بر گلوى شما نيفتاده و روح شما براى كسب كمالات آزاد است و بدنها راحت و در حالتى قرار داريد كه مى توانيد مشكلات يكديگر را حل كنيد، هنوز مهلت داريد و جاى تصميم و توبه و بازگشت از گناه باقى مانده است . عمل كنيد پيش از آنكه در شدت تنگناى وحشت و ترس و نابودى قرار گيريد، پيش از آنكه مرگ در انتظار مانده فرا رسد و دست قدرتمند خداى توانا شما را بر گيرد...
پس از خدا چونان كسى پروا كنيد كه سخن حق را شنيد و فروتنى كرد، گناه كرد و اعتراف كرد، ترسيد و به اعمال نيكو پرداخت ، پرهيز كرد و پيش ‍ تاخت ، يقين پيدا كرد و نيكوكار شد، پند داده شد و آن را به گوش جان خريد، او را ترساندند و نافرمانى نكرد، به او اخطار شد و به خدا روى آورد و پاسخ مثبت داد و نيايش و زارى و توبه كرد و در پى راهنمايان الهى رفت و پيروى كرد، راه نشانش دادند و شتابان به سوى حق حركت كرد و از نافرمانيها گريخت .))) (٨٣٣)
١٥٤. هيزم جهنم انسانها و سنگهايند. خود و خانواده خويش را از آن برهانيم
يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجاره عليها ملائكه غلاظ شداد لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون .
تحريم : ٦
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خود و خانواده خود را از آتشى كه هيزم آن مردم و سنگهايند نگهداريد. فرشتگانى درشت گفتار و سخت گير بر آن آتش موكل اند. هر چه خدا بگويد نافرمانى نمى كنند و همان مى كنند كه به آن مامور شده اند.
((قوا))از ريشه((وقى))است ؛ و((وقى))و((وقاية))و((وقاء))به معناى حفظ شى ء است از آنچه اذيت و ضرر مى رساند.((تقاة))و((تقوى))هم يعنى پرهيز از عذاب خدا به وسيله اداى واجبات و ترك محرمات .
((وقود))از((وقد))، به معناى افروخته شدن آتش ، است ؛ و((وقود))يعنى هيزم و مانند آن كه آتش گيره است ، يعنى ماده اى قابل اشتعال است .
((يعصون))از((عصيان))به معناى نافرمانى و خروج از طاعت ، است .((معصيت))نيز به همين معناست .
چگونه خود و افراد خانواده را از آتش برهانيم ؟
همين پرسش را ابو بصير از شاگردان امام صادق (عليه السلام) در محضر آن حضرت و درباره اين آيه شريفه طرح كرد. حضرت در پاسخ فرمود:تاءمرهم بما امرهم الله و تنهاهم عما نهاهم الله عنه فان اطاعوك كنت قد وقيتهم و ان عصوك فكنت قد قضيت ما عليك . (٨٣٤) (آنها را به انجام دادن آنچه خدا فرمان داده فرمان ده و از آنچه خدا منعشان كرده منع كن . پس اگر از تو اطاعت كردند، آنان را از آتش حفظ كرده اى ؛ و اگر نافرمانى ات كردند، تو وظيفه ات را انجام داده اى .)
نيز از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه((وقتى اين آيه نازل شد مردى از مسلمانان شروع به گريه كرد و گفت : من خودم را نمى توانم حفظ كنم ، چگونه مسئوليت حفظ خانواده ام از عذاب به گردنم گذاشته شده است ؟ پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: كافى است كه آنچه به خودت فرمان مى دهى به آنان نيز فرمان دهى و از آنچه خودت را از آن منع مى كنى آنان را نيز منع كنى .)) (٨٣٥)
امام على (عليه السلام) نيز درباره اين آيه فرمودند:((علموا اولادكم الخير)) (٨٣٦ ) (خيرها و خوبيها را به فرزندانتان ياد دهيد.)
بيا تا مونس هم يار هم غمخوار هم باشيم انيس جان هم فرسوده بيمار هم باشيم شب آيد شمع هم گرديم و بهر يكدگر سوزيم شود چون روز دست و پاى هم در كار هم باشيم دواى هم شفاى هم فداى هم براى هم دل هم جان هم جانان هم دلدار هم باشيم به هم يك تن شويم و يك دل و يك رنگ و يك پيشه سرى در كار هم آريم و دوش بار هم باشيم به جمعيت پناه آريم و از باد پريشانى اگر غفلت كند آهنگ ما بيدار هم باشيم جدايى نباشد بهره اى تا در ميان آيد به هم آريم سر گرد هم و پرگار هم باشيم غم هم شادى هم دين هم دنياى هم گرديم بلاى جان هم را چاره و ناچار هم باشيم يكى گرديم در رفتار و در كردار و در گفتار زبان و دست و پا يك كرده خدمتكار هم باشيم حيات يكديگر باشيم و بهر يكدگر ميريم گهى خندان هم گه خسته افكار هم باشيم جمال يكدگر باشيم و عيب همديگر پوشيم قبا و جبه و عمامه و دستار هم باشيم (٨٣٧) ١٥٥. دو وظيفه الهى : همراه نشدن با لذت طلبان و مادى گرايان و تذكر به آنان
و ذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرتهم الحياة الدنيا و ذكّر به ان تبسل نفس بما كسبت ليس لها من دون الله ولى و لا شفيع و ان تعدل كل عدل لا يؤ خذ منها.
انعام : ٧٠
و واگذار آن كسانى را كه دين خويش را بازيچه و لهو گرفته اند و زندگانى دنيا فريبشان داد؛ و به قرآن پندشان ده ، مبادا بر كيفر اعمال خويش گرفتار آيند. جز خدا دادرس و شفيعى ندارند؛ و اگر براى رهايى خويش هرگونه فديه دهند، پذيرفته نخواهد شد.
((ذر))صيغه امر است از ريشه((وذر))به معناى ترك كردن و انداختن از روى بى اعتنايى .
((تبسل))از ماده((بسل))، به معناى نگاهدارى و منع از چيزى با قهر و غلبه ، است .
در آيات متعدد قرآن كريم خداوند به رها كردن اهل كفر و عصيان و بريدن از آنها فرمان داده است . آيات ٤٥ تا ٤٧ سوره طور و ١١ تا ١٣ مزمل و ٦ قمر و ١٤ جاثيه نيز همين مطلب را بيان مى كند. در آيه ٢٩ سوره نجم مى فرمايد:فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا.(از كسى كه از ياد ما روى مى گرداند و جز زندگى مادى دنيا را نمى طلبد اعراض كن .) در آيات ٤٢ تا ٤٤ سوره معارج نيز مى فرمايد:فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون .(آنان را به حال خود واگذار تا در باطل خود فرو روند و بازى كنند تا زمانى كه روز موعود خود را ملاقات كنند.)يوم يخرجون من الاجداث سراعا كانهم الى نصب يوفضون .(همان روز كه از قبرها به سرعت خارج مى شوند، گويى به سوى بتها مى دوند)خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلة ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون .(در حالى كه چشمهايشان از شرم و وحشت به زير افتاده و پرده اى از ذلت و خوارى آنها را پوشانده است . اين همان روزى است كه به آنها وعده داده مى شد.)))
گويا امام على (عليه السلام) علت رها نكردن دنياپرستان و بى دينان را در دنياپرستى خود آنان يافته اند، آنجا كه مى فرمايند:من عشق شيئا اعشى بصره و امرض قلبه فهو ينظر بعين غير صحيحة و يسمع باذن غير سميعة ... (٨٣٨) (هر كس به چيزى عشق ناروا ورزد نابينايش مى كند و قلبش را بيمار مى كند و با چشمى بيمار مى نگرد و با گوشى بيمار مى شنود، خواهشهاى نفس پرده عقلش را دريده ، دوستى دنيا دلش را ميرانده است ، شيفته بى اختيار دنيا و برده آن است ، و برده كسانى است كه چيزى از دنيا در دست دارند. دنيا به هر طرف برگردد او نيز برمى گردد و هر چه هشدارش ‍ دهند از خدا نمى ترسد. از هيچ پند دهنده اى شنوايى ندارد، با اينكه گرفتار آمدگان دنيا را مى نگرد كه راه پس و پيش ندارند و در چنگال مرگ اسيرند.)
البته اين تكليف ، يعنى رها كردن دنياپرستان و هوامحوران ، وظيفه اى است كه از جنبه اثر پذيرى از آنان متوجه اهل ايمان است ؛ لكن مومنان آگاه درباره آنان وظيفه ديگرى نيز دارند و آن اثرگذارى در آنات ، يعنى امر به معروف و نهى از منكر و يادآورى حقيقت سراى دنيا و سفر آخرت و قرارگاه ابدى شان است كه اين خود شرط ديندارى مؤ منان است .
((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: خداى عزوجل از مومن ضعيفى كه بى دين است نفرت دارد. عرض شد: مومنى كه دين ندارد كيست ؟ حضرت فرمودند: كسى است كه نهى از منكر نمى كند.))
١٥٦. با كسانى كه به قيامت ايمان ندارند دوستى نكنيد
يا ايها الذين آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم قد يئسوا من الاخره كما يئس الكفار من اصحاب القبور.
ممتحنه : ١٣
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، با مردمى كه خدا بر آنها خشم گرفته است دوستى مكنيد. اينان از آخرت نوميدند، همچنان كه آن كافرانى كه اكنون در گورند از آخرت نوميدند.
برخى از اوصاف اهل آخرت در حديث حضرت قدس
خداوند در سفر آسمانى و معراج خدايى رسول الله حقايقى را براى حبيبش باز گفت ؛ و در بخشى از آن ، كه به((حديث))معراج شهرت يافته ، و ويژگيهاى اهل آخرت را بيان كرده است :
((اى احمد، اهل آخرت و خير نجابت و حيايشان فراوان است ، حماقتشان كم است و نفعشان زياد و فريب و مكرشان اندك است . مردم از دست آنان در آسايش و امنيت اند؛ و خود در سختى و رنج سنجيده سخن مى گويند. به محاسبه نفس خود مى پردازند. نفس خود را به زحمت مى اندازند. چشمانشان به خواب مى رود، ولى دلشان بيدار است . چشمشان گريان و دلشان همواره به ياد خداست . آنگاه كه مردم از غافلان محسوب مى شوند، آنان در شمار ذاكران اند. در آغاز نعمت ، حمد و، در پايان آن ، شكر را به جا مى آورند. دعاى آنان بالا مى رود و سخن آنان پذيرفته مى شود و ملائكه از آنان خشنودند و دعاى آنان در زير حجابها دور مى زند. خداوند دوست مى دارد كلام آنان را بشنود، همان طور كه مادر طفل خود را دوست مى دارد. حتى به اندازه يك چشم بر هم زدن هم از خدا غافل نمى شوند. خواهان پرخورى و پرگويى و اسراف در لباس نيستند. مردم در نظر آنان مردگان اند و خدا در نظرشان حى و كريم است . كسانى را كه به آنان پشت كرده اند از روى بزرگوارى به سوى خود مى خوانند و كسانى را كه به آنان روى آورده اند از روى لطف مى پذيرند. دنيا و آخرت در نظر آنان يكسان است . مردم در عمرشان يك بار مى ميرند، ولى اهل آخرت بر اثر مبارزه با نفس و مخالفت با هوا و هوس و مجاهده با شيطانى كه در درون آنهاست روزى هفتاد بار مى ميرند.)) (٨٣٩)

پشت بر روزگار بايد كرد روى در روى يار بايد كرد چون ز رخسار پرده برگيرد در دمش جان نثار بايد كرد پيش شمع رخش چو پروانه سوختن اختيار بايد كرد از پى يك نظار بر در او سالها انتظار بايد كرد تا كند يار روى در رويت دلت آيينه دار بايد كرد تا نهد بر سرت عزيزى پاى خويش چون خاك خوار بايد كرد ور تو خود را ز خاك به دانى خود تو را سنگسار بايد كرد تا دهى بوسه بر كف پايش خويشتن را غبار بايد كرد دشمنى كِت ز دوست وادارد زودت از وى فرار بايد كرد ور ز چشمت نهان بود دشمن بر دو چشمت چهار بايد كرد دشمن خود تويى چو در نگرى با خودت كارزار بايد كرد چون عراقى ز دست خود فرياد هر دمت صد هزار بايد كرد ١٥٧. با سير در زمين و ديدن آفرينش ، دايما به ياد مرگ و قيامت باشيد
قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدا الخلق ثم الله ينشى النشاة الاخرة ان الله على كل شى ء قدير.
عنكبوت : ٢٠
بگو: در زمين سير كنيد و بنگريد كه چگونه خدا موجودات را آفريده . سپس ‍ آفرينش بازپسين را پديد مى آورد؛ زيرا خداوند بر هر چيزى تواناست .
((بداء))از ريشه((بدء))، به معناى شروع ، است .
((ينشى ء))از ماده((نشاء))به معناى پديد آمدن است ؛ و((انشاء))كه مصدر((ينشى ء))است ، به معناى پديد آوردن است .((نشاءة))هم به معناى پديد آمده و خلق شده است .
چرا به ياد مرگ باشيم ؟
بررسى آثار سازنده و فوايد ياد مرگ در روايات :
١) موجب بهره گيرى از فرصتهاى دنيا مى شود؛ (٨٤٠)
٢) موجب شتاب در كارهاى نيكو مى شود؛ (٨٤١)
٣) شهوات نفسانى را مى كشد؛ (٨٤٢)
٤) ريشه هاى غفلت و بى خبرى را در آدميان قطع مى كند؛ (٨٤٣)
٥) دل را به وعده هاى الهى نيرومند مى كند؛ (٨٤٤)
٦) طبع آدميزادگان را نرم و رقيق مى كند؛ (٨٤٥)
٧) پرچمهاى هوا و هوس را در انسان سرنگون مى كند؛ (٨٤٦)
٨) آتش حرص را خاموش مى كند؛ (٨٤٧)
٩) دنيا را در نظر انسان كوچك مى نماياند؛ (٨٤٨)
١٠) دنيا را براى دنياداران كوچك و تنگ مى نماياند؛ (٨٤٩)
١١) دنيا را براى تنگ دستان و گرفتاران وسيع و گسترده و قابل تحمل مى كند؛ (٨٥٠)
١٢) مصيبتهاى بزرگ را كوچك و تحمل آنها را آسان مى كند؛ (٨٥١)
١٣) قبر را به باغى از باغهاى بهشتى تبديل مى كند؛ (٨٥٢)
١٤) موجب حياى حقيقى از خداوند مى شود؛ (٨٥٣)
١٥) مانعى بين انسان و شهوتهاى او مى شود؛ (٨٥٤)
١٦) لذتهاى حرام دنيا را در هم مى شكند؛ (٨٥٥)
١٧) كفاره گناهان مى شود؛ (٨٥٦)
١٨) بيماريها روحى و روانى (شك و دودلى و وسواس و گمانهاى بد و افكار پريشان و هم و غم ) را درمان مى كند؛ (٨٥٧)
١٩) خنده مضر را كم و گريه سودمند را زياد مى كند؛ (٨٥٨)
٢٠) موجب كسب عزت دنيا و بزرگوارى آخرت مى شود؛ (٨٥٩)
٢١) براى ياد كننده آن بارزترين مصداق زهد مى شود و او را به زهد در دنيا دعوت مى كند؛ (٨٦٠)
٢٢) نشانه دوستى خدا و ديدار اوست ؛ (٨٦١)
٢٣) واعظى توانا و موثر براى انسان است ؛ (٨٦٢)
٢٤) كامل ترين مصداق تفكر است ؛ (٨٦٣)
٢٥) نشانه زيركى يادكننده اوست ؛ (٨٦٤)
٢٦) كامل ترين و برترين عبادت حق است . (٨٦٥)
١٥٨. مرگ ميهمانى است ناخوانده . وصيت كنيد
كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين .
بقره : ١٨٠
هر گاه يكى از شما را مرگ فرا رسد و مالى بر جاى گذارد، مقرر شد كه درباره پدر و مادر و خويشاوندان از روى انصاف وصيت كند؛ و اين شايسته پرهيزكاران است .
((الوصية))از ماده((وصى))به معناى متصل شدن و متصل كردن است ؛ و((ايصاء))و((توصية))هم به معناى سفارش و دستور است . وصيت (براى مرگ ) را از آن جهت((وصيت))گويند كه موصى كارش را به كارهاى وصى متصل كند و يا كارهاى قبل از مرگ را به بعد از مرگ خود متصل مى كند.
ناگهانى بودن مرگ و اينكه در كمين هر انسانى نشسته و دايما او را تهديد مى كند و اينكه اساسا در هر نفسى مرگى نهفته است مسئله وصيت و اهميت آن را روشن مى كند. قرآن كريم در چند آيه از وصيت به عنوان تكليف مؤ كد ياد كرده و حتى آداب اصلى آن را بيان كرده است . (٨٦٦) سره انبيا و اوليا و ائمه (عليهم السلام ) در داشتن وصيت نيز خود تاكيد ديگرى بر اهميت آن است . البته اين صرف نظر از آن تكليف عمومى و همگانى است كه اعضاى جامعه اسلامى نسبت به يكديگر دارند و آن توصيه و سفارش روزمره به هم است :((و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.)) (٨٦٧)
وصيت راهى است براى جبران كاستيها و كوتاهيهاى گذشته انسان و طرحى است براى اتمام كارهاى نيمه تمام او در جريان زندگى ؛ و همچنين نشانى است از دور انديشى او براى بعد از مرگش و واقع بينى انسان به مرگش . علاوه بر اينها يادگارى پسنديده و ماندنى براى نسل بعد و نيز موجب عمل به سنت و سيره مردان خداست .
وصيت در شرع
بر اساس قانون ارث ، تنها عده اى از بستگان ، آن هم با توجه به حساب معينى ، از ارث بهره مند مى شوند؛ در حالى كه شايد عده ديگرى از خويشان و دوستان و آشنايان نيز محتاج كمكهاى مالى باشند. نيز در مواردى گاهى مبلغ ارث پاسخگوى نياز وارثان نيست . به اقتضاى جامعيت قوانين اسلام ، قانون وصيت وضع شده و به مسلمانان اعم از مرد و زن اجازه داده شده تا درباره يك سوم (ثلث ) اموال خود براى بعد از مرگ خويش تصميم بگيرند. با اين حال امام على (عليه السلام) فرمودند:((وصى خود باش و درباره مالت آن گونه كن كه مى پسندى بعد از تو انجام دهند.)) (٨٦٨) البته فوايد وصيت منحصر به بعد مادى و اقتصادى نيست : وصاياى خداوند در قرآن مجيد (٨٦٩) و وصاياى ائمه (عليهم السلام ) خاصه امام على (عليه السلام) نشان از سازندگى وصيت و عبرت گيرى براى اهل و عيال دارد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده اند:((شايسته نيست شخص مسلمان شب را به روز آورد، مگر آنكه وصيت او زير سرش باشد.)) (٨٧٠)
امام باقر (عليه السلام) نيز فرموده اند:((هر كس براى خويشاوندانى كه از او ارث نمى برند وصيت نكند هنگام مرگ عمل خود را با معصيت تمام كرده است .)) (٨٧١)
با اينكه اصل وصيت كردن امرى مستحبى است ، در مواردى بر شخص ‍ واجب مى شود:
١) هر گاه انسان در پرداخت حقوق واجب الهى ، مانند خمس و زكات كوتاهى كرده باشد؛
٢) هر گاه در نزد انسان امانتهايى از مردم باشد كه اگر وصيت نكند احتمال از بين حقوق آنها وجود داشته باشد؛
٣) هر گاه بر عهده انسان ديونى از مردم باشد كه اگر وصيت نكند حق الناس ‍ ضايع شود؛
٤) هر گاه شخصى از چنان موقعيت خانوادگى يا اجتماعى اى برخوردار باشد كه اگر وصيت نكند لطمه شديد و ضربه جبران ناپذيرى بر سلامت خانواده يا اجتماع و دين مردم وارد شود.
١٥٩. جز با تسليم در برابر فرمانهاى خدا نميريد
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون .
آل عمران : ١٠٢
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آنچنان كه شايسته ترس از خدسات از او بترسيد و جز بر مسلمانى نميريد.
((مسلمون))از ماده((سلم))و((اسلام))و كلمه((اسلام))از باب افعال و((تسليم))از باب تفعيل و((استسلام))از باب استفعال - همه به معناى اين است كه كسى يا چيزى در برابر كسى ديگر چنان باشد كه هرگز او را نافرمانى نكند و او را از خود دور نسازد؛ و اسلام انسان در برابر خداى تعالى يعنى پذيرش هر آنچه حضرت حق بخواهد و گردن نهادن به هر سرنوشتى كه خداى سبحان برايش مقرر كند، چه سرنوشت تكوينى ، كه همان قدر و قضاى الهى است و چه سرنوشت تشريعى ، كه اوامر و نواهى و در حقيقت دين خداست ؛ و اين حقيقت مشترك همه اديان الهى و توحيدى است . قرآن مى فرمايد:((ان الدين عند الله الاسلام ؛) (٨٧٢) يعنى دين در نزد خداى سبحان يكى است و اختلافى در آن نيست و شرايع پيامبران صرفا از نظر مقدار و كيفيت مختلف اند، اما از نظر حقيقت يكى اند: حقيقت مشترك همه آنها تسليم خدا شدن در عمل به شرايع و قوانين الهى و اطاعت او در آنچه در هر عصرى با زبان پيامبرش از بندگانش مى خواهد؛ و اين يعنى اسلام ، يعنى تسليم حق شدن و اعمال حق انجام دادن . آنگاه قرآن مى فرمايد:((بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن .)) (٨٧٣) يا((اسلمت وجهى لله و من اتبعن .)) (٨٧٤) در اين آيات ، خداوند اسلام را متعلق به وجه كرده است ، يعنى با وجهش اسلام بياورد و تسليم شود؛ و وجه هر چيز آن طرف است كه رو به ما باشد و رو به رو قرار گيرد. اگر به معناى همين چهره بگيريم ، باز تاكيدى براى معناى اسلام است ؛ چون چهره و صورت محل اجتماع بيشتر حواس انسان است و اگر چهره انسان تسليم خدا باشد، يعنى با شنوايى و بينايى و چشايى و بويايى و لامسه تسليم شده است و علاوه بر آن ، با زبان و قلب رو آورده و در حقيقت با همه بدن تسليم حق شده است . مضاف بر اين ، تسليم شدن با چهره بر اقبال و خضوع تواءم با عشق و دلباختگى در برابر اوامر پروردگار دلالت دارد. (٨٧٥)
مراتب اسلام
البته مراتب اسلام و تسليم شدن در برابر حضرت حق به حسب شدت و ضعف مختلف است : بعضى از مسلمانان در برابر تكاليف دشوار تسليم مى شوند و برخى تا جايى مسلم و تسليم اند كه تكاليف آسان و بى دردسر باشد. بنابراين مى توان گفت اسلام مراتبى دارد: مرتبه اول همان پذيرش ‍ ظاهرى فرمانهاى الهى و جارى كردن شهادتين كه به زبان است ، اگر چه قلب موافق نباشد؛
مرتبه بالاتر اسلام تسليم و انقياد قلبى در برابر نوع اعتقادات حق و در پى آن اعمال صالح است ، گر چه گاهى گناهى هم از او سر زند؛
در مرتبه بالاتر، شهوتها و خواسته هاى حيوانى و دنيوى همگى رام شخص ‍ مسلم مى شود و چنان خدا را بندگى مى كند كه گويا او را مى بيند و خلاصه از سر تا پا تسليم خدا مى شود؛
در مرتبه چهارم ، مسلم دايما و قلبا و به طور شايسته مشغول وظيفه بندگى است و خود را چون عبد مملوك در برابر پروردگار مى بيند و اراده و رضاى مولا و محبوب خود را بر هر چيز ديگرى ترجيح مى دهد و مى داند كه هيچ موجودى و هيچ سببى در برابر خدا استقلال ندارد و خدا را مالك حقيقى و منشاء همه اثرها و سببها مى داند. (٨٧٦)
از اين جا مى توان فهميد اسلامى كه خداوند در اين آيه خواسته و فرموده :((فلا تموتن الا و انتم مسلمون))همين اسلام مرتبه چهارم است . فرموده است كه همواره بر اين اسلام باشيد تا مرگتان در حال اسلام و تسليمتان در برابر حضرت حق واقع شود. اين همان امرى است كه ابراهيم فرزندانش را به آن سفارش كرد:و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون . (٨٧٧) اين تسليمى عاشقانه و انتخاب است و اين زيباترين معناى واژه عشق و شوريدگى است .
١٦٠. پيامبر و اهل بيتش وسايل الهى اند، با آنان به خدا تقرب جوييد
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيله و جاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون .
مائده : ٣٥
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد و وسيله اى براى تقرب به او بجوييد و در راهش جهاد كنيد. باشد كه رستگار گرديد.
((الوسيلة))از ماده((وسل))به معناى تقرب و نزديكى ؛ و نيز توصل از روى رغبت است .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در آغاز حديثى طولانى ، كه درباره وسيله و اهميت و تجسم آن در قيامت است ، فرموده اند:((اگر خواستيد از خداوند براى من چيزى بخواهيد، وسيله را بخواهيد. وسيله درجه من در قيامت است كه هزار پله دارد و مابين هر پله فاصله اى به اندازه يك ماه دويدون يك اسب تندرو است ... ندا مى آيد: اين درجه محمد است ... و على پيشاپيش من در حركت است و پرچم من به دست اوست ... ندايى از جانب خدا مى آيد كه :... هذا حبيبى محمد و هذا وليى على طوبى لمن احبه ...پس رضوان ، خازن زيباروى بهشت ، كليدهاى بهشت را به من مى دهد و من آنها را به برادرم ، على بن ابى طالب ، مى دهم و مالك خازن زشت روى جهنم ...)) (٨٧٨)
امام على (عليه السلام) نيز در تفسير اين آيه فرمودند:((انا وسيلته))(من وسيله خدايم .) (٨٧٩) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز فرمودند:الائمه من ولد الحسين من اطاعهم فقد اطاع الله و من عصاهم فقد عصى الله عزوجل هم العروة الوثقى و هم الوسيلة الى الله عزوجل . (٨٨٠) (امامان ، از نسل حسين اند. هر كه از آنان پيروى كند به تحقيق كه خدا را بندگى كرده است ؛ و هر كس نافرمانى شان كند به تحقيق كه نافرمانى خدا را كرده است . آنان دستگيره هاى محكم هدايت و وسيله تقرب به خداى عزوجل اند.)
خرما نتوان خورد از اين خار كه كشتيم ديبا نتوان يافت از اين پشم كه رشتيم بر لوح معاصى خطر عذرى نكشيديم پهلوى كباير حسناتى ننوشتيم ما كشته نفسيم و بس آوخ كه بر آيد از ما به قيامت كه چرا نفس نكشتيم افسوس بر اين عمر گرانمايه كه بگذشت ما از سر تقصير و خطا در نگذشتيم دنيا كه در او مرد خدا گل نسرشته است نامرد كه ماييم چرا دل بسرشتيم ايشان چو ملخ در پس زانوى رياضت ما مور ميان بسته دوران بر در و دشتيم پيرى و جوانى چو شب و روز بر آمد ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم واماندگى اندر پس ديوار طبيعت حيف است دريغا كه در صلح بهشتيم تا چند بر اين كنگره چون مرغ توان بود يك روز نگه كن كه بر اين كنگره خشتيم ما را عجب ار پشت و پناهى بود امروز كامروز كسى را نه پناهيم نه پشتيم گر خواجه شفاعت نكند روز قيامت شايد كه ز مشاطه برنجيم كه زشتيم باشد كه عنايت برسد ور نه مپندار با اين عمل دوزخيان كاهل بهشتيم سعدى مگر از خرمن اقبال بزرگان يك خوشه ببخشند كه ما دانه نكشتيم (٨٨١) ١٦١. با اقرار به ايمان ، دايما غفران گناهان و مرگ با نيكان را از خداوند بخواهيد
ربنا اننا سمعنا مناديا ينادى للايمان ان آمنوا بربكم فآمنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار.
آل عمران : ١٩٣
اى پروردگار ما، شنيديم كه منادى اى به ايمان فرا مى خواند كه به پروردگارتان ايمان بياوريد؛ و ما ايمان آورديم . پس ، اى پروردگار ما، گناهان ما را بيامرز و بديهاى ما را بزداى و ما را با نيكان بميران .
چند شبهه درباره شفاعت و پاسخ آنها (٨٨٢)
١) بر اساس آياتى از قرآن كريم ، شفاعت درباره هيچ كس پذيرفته نمى شود:((و لا يقبل منها شفاعة)) (٨٨٣) جمع بين شفاعت و معناى اين آيات چگونه است ؟
اين آيات در نفى شفاعت استقلالى و بى ضابطه است ؛ و شفاعتى با اين ويژگيها پذيرفته است : اولا، با اجازه خداوند به شفيع است ؛ ثانيا، شفيعان از چگونگى و ارزش اعمال شفاعت شوندگان مطلع اند؛ ثالثا كسانى كه شفاعت مى شوند از حيث دين و ايمان پذيرفته اند، اما خطاها و گناهانى داشته اند.
٢) اگر به وجود شفاعت قايل شويم ، بايد بگوييم كه خداوند از شفاعت كنندگان اثر مى پذيرد. اين مسئله را چگونه حل مى كنيد؟
پذيرش شفاعت به معناى اثرپذيرى نيست ، چنانكه در باب قبول توبه و استجابت دعا نيز همين پاسخ را مى توان به اشكال كنندگان داد؛ زيرا در همه اين موارد كارهاى خود بندگان موجب آمادگى و شايستگى شان براى پذيرش رحمت الهى مى شود و به اصطلاح((شرط قابليت قابل است ، نه شرط فاعليت فاعل .))
٣) آيا معناى شفاعت شفيعان اين نيست كه آنان مهربان تر از خدايند، با اينكه مى گوييم خدا ارحم الراحمين است ؟
دلسوزى و مهربانى شفاعت كنندگان پرتويى از رحمت بى پايان و راهى است كه خداى متعال خود براى آمرزش بندگان گنهكارش ايجاد كرده است و در حقيقت ، مرتبه اى از رحمت اوست كه در بندگان شايسته و اولياى برگزيده اش تجلى كرده است .
٤) اگر حكم الهى درباره عذاب گنهكاران به مقتضاى عدل الهى باشد، آيا پذيرفتن شفاعت بر خلاف عدالت نيست ؟
احكام الهى همگى موافق عدل و حكمت است و عادلانه و حكيمانه بودن حكمى با عادلانه و حكيمانه بودن حكم ديگر ناسازگار نيست ؛ زيرا موضوع آنها تفاوت دارد: حكم به عذاب به مقتضاى ارتكاب گناه است كه عادلانه و حكيمانه است ؛ و حكم به نجات از عذاب به موجب شفاعت شفيعان است كه آن نيز عادلانه و حكيمانه است ، مانند حكم به بلا و گرفتارى قبل از دعا و صدقه و حكم به رفع آن بعد از دعا و صدقه است - هر دو حكم عين عدالت و حكمت است و با هم سازگارند.
٥) عذاب الهى گنهكاران مستحق عذاب در قيامت يكى از سنتهاى الهى است و((فلن تجد لسنة الله تبديلا.)) (٨٨٤) (سنتهاى الهى قابل تغيير و تبديل نيست .) پس چگونه اين سنت با شفاعت نقض مى شود؟
هم عذاب گناهكاران در آخرت سنت الهى است و هم پذيرفتن شفاعت شفيعان درباره آنان ؛ و سنتهاى الهى را بايد با هم در نظر گرفت ؛ و هر گاه دو سنت در مقابل هم قرار گيرند، هر يك ملاكش قوى تر باشد بر ديگرى حاكم است .
٦) آيا وعده شفاعت به گنهكاران موجب گستاخى خلق در گناهكارى نمى شود؟
همان طور كه گفتيم ، برخوردارى از شفاعت ضابطه و شروطى دارد؛ و بعلاوه ، اگر گناهكار هيچ اميدى به آمرزش نداشته باشد، دچار ياءس و نوميدى مى شود و اين خود باعث بيشتر فرو رفتن در ورطه هاى گناه است ؛ و با توجه به اينكه هدف اوليه خداوند تقرب انسان به او و تربيت بندگان و كمال آنان است ، نه عذاب آنها، نقش تربيتى شفاعت نمايان مى شود.
١٦٢. خلاصى از عذاب جهنم را از خدا بطلبيد
والذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها كان غراما انها سآءت مستقرا و مقاما.
فرقان : ٦٥
و آنان كه مى گويند: اى پروردگار ما، عذاب جهنم را از ما بگردان ؛ زيرا عذاب جهنم عذابى است دايم ، جهنم بد قرارگاه و بدمكانى است .
((غرام))در اصل به معناى مصيبت و ناراحتى شديدى است كه پيوسته ملازم انسان است . بعضى نيز آن را صرفا به معناى ثابت و لازم مى دانند.
آرى ، بندگان رحمان آنان اند كه از شدت ايمان به خدا و وعده ها و وعيدهاى او و يقين به آخرت و عذاب دوزخ پيوسته از خدا خلاصى خود را از عذاب مى طلبند و هرگز به عبادت و اعمال خود مغرور نمى شوند، بلكه همه آنها را در مقابل غضب و خشم الهى و دوزخ هيچ مى انگارند.
اميرالمؤ منين (عليه السلام) در توصيف پرهيزكاران فرموده اند:فهم والجنة كمن قد رآها فهم فيها منعمون و هم و النار كمن قد رآها فهم فيها معذبون . (٨٨٥) (بهشت براى آنان چنان است كه گويى آن را مى بينند و در نعمتهاى آن به سر مى برند؛ و جهنم را چنان باور دارند كه گويى آن را مى بينند و در عذابش گرفتارند.)
اين ادب بندگى است كه روز و ساعتى بر انسان نگذرد، مگر اينكه دل را به وعده هاى خدا محكم كند و از تهديدهاى او بترساند كهوالذين هم من عذاب ربهم مشفقون ان عذاب ربهم غير ماءمون . (٨٨٦) (و آنها كه از عذاب پروردگارشان بيمناك اند، چرا كه هيچ كس از عذاب پروردگارش در امان نيست .) آرى ، خود فرموده است :((ان بطش ربك لشديد.)) (٨٨٧)
(گرفتن قهرآميز و مجازات پروردگارت به يقين شديد است .) آن روزى كه با قدرت انتقام مى گيرد:((يوم نبطش البطشة الكبرى انا منتقمون .)) (٨٨٨) (در آن روز كه آنها را با قدرت خواهيم گرفت . آرى ، ما انتقام گيرنده ايم .) فرشتگان ، چون هم واقف به حقايق اند و هم شدت عذاب و قهر خدا و دوزخ را مى شناسند و هم قصور مومنان در عمل را؛((يستغفرون للذين آمنوا)) (٨٨٩) (براى مومنان استغفار مى كنند) و از خدا رهايى آنان را از عذاب مى خواهند:((و قهم عذاب الجحيم)) (٨٩٠) (و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار.)

تا چند از اين خاك بميريد و بزاييد گامى بگذاريد و بر افلاك بر آييد يك بار بميريد و دوم بار نميريد يك بار بزاييد و دوم بار نزاييد يك روز مباشيد و همه روز بباشيد يك دم بمپاييد و همه سال بپاييد از لب به سوى كوه و ز كُه باز سوى لب خواهيد روان شد كه همه رجع صداييد باز آمدن و رفتن از اين خانه شما را از چيست بپرسيد كه جوينده چراييد بر دولت و بر مال فزايش نكند سود آن سود بود سود كه بر خود بفزاييد خود منبع شهد و شكر و كان نباتيد تا چند به طعم شكر انگشت بخاييد اى پاك نژادان فلك قدر ملك صدر تا كى به در مفلسكان چهره بساييد زين سوى بدان سوى و زين كوى بدان كوى چون يوسف مصريد كه در بيع و شراييد
۱۶
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١٦٣. براى بهشتى شدن ، اهل عمل بايد بكوشند
لمثل هذا فليعمل العاملون .
صافات : ٦١
عمل كنندگان بايد براى چنين پاداشى عمل كنند.
ان الامور العظام لا تنال بالمُنى (اهداف بزرگ با آرزوى بى عمل به دست نمى آيد)
يا اخى و حبيبى ان كنت عبدالله فارفع همتك ... (اى برادر و دوست من ، اگر بنده خدايى همت بلند دار و كارهايى كه در نزد تو مهم است و از سلوك بازت داشته به خدا واگذار و تا توانى همت خود را عالى كن ، زيرا آدمى با همت خود پرواز مى كند و اوج مى گيرد، چنان كه پرنده با دو بالش .)
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است هر چه در اين خانه نشانت دهند گر نستانى به از آنت دهند يعنى به تاءملات صحيحه و كثرت ذكر مرگ خانه دل را از غير حق خالى كن . يك دل دارى بس است يك دوست تو را.((شگفتا: آيا خداوند بنده اش را بس نيست .)) (٨٩١) ((خداوند در درون هيچ شخصى دو قلب قرار نداده است .)) (٨٩٢)
در دو عالم گر تو آگاهى از او وز چه بد ديدى كه در خواهى از او خدايا زاهد از تو حور مى خواهد قصورش بين به جنت مى گريزد از درت يارب شعورش بين ((به طمع بهشت يا ترس از آتش عبادت تو نمى كنم ، چون شايسته سپاسى سپاست مى گذارم .)) (٨٩٣)
هر دو عالم را به يك بار از دل تنگ برون كرديم تا جاى تو باشد تحصيل اين كار به هوس نمى شود بلكه تا نگذرى از هوس نمى شود خداوند امتناع دارد از اينكه كارها از غير مسير و اسباب آنها جريان يابد. ناگزير اسباب به سرچشمه اصلى آنها (مسببات ) گره خورده است . اهداف بزرگ با آرزوى بدون عمل به دست نيايد و با هوا و هوس تحصيل نشود. در هر فنى از اهل آن كمك بگيريد و هر كارى را از راه آن وارد شويد.
آيينه شو جمال پرى طلعتان طلب جاروب كن تو خانه و پس ميهمان طلب چون مستعد نظر نيستى وصال مجو كه جام جم نكند سود وقت بى بصرى بايد اول از مرشد كل و هادى سبل هدايت جسته ، دست تولا به دامن متابعت ائمه هدى (عليهم السلام ) و پشت پا بر علايق دنيا زنى و تحصيل عشق مولا نمايى :((قل الله ثم ذرهم .)) (٨٩٤)
عشق مولا كى كم از ليلى بود محو گشتن بهر او اولى بود حاصل عشق همين بس كه اسير غم او دل به جايى ندهد ميل به جايى نكند پس هموم خود را هم واحد سازد و با قدم جد و جهد تمام پاى در جاده شريعت گذارد و تحصيل ملكه تقوا كند؛ يعنى پيرامون حرام و مشتبه و مباح قولا و فعلا و حالا و خيالا و اعتقادا به قدر مقدور نگردد تا طهارت صورى و معنوى حاصل شود كه شرط عبادت است و اثرى از عبادت مترتب شود و محض صورت نباشد...
كشش عشق از كششهاى پروردگار هم تراز با اعمال جن و انس است . از سوداى كريمان هيچ كس نقصان نمى بيند.
طالع اگر مدد كند دامنش آورم به كف ار بكشم زهى طرب ور بكشد زهى شرف ما بدان منزل عالى نتوانيم رسيد هم مگر لطف شما پيش نهد گامى چند تا به دنيا فكر اسب و زين بود بعد از اينت مركب چوبين بود ... به يقين بدان به نحو مذكور هر كه شروع در سلوك كند در هر مرحله اى كه اجل موعود رسد در زمرهو من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله . (٨٩٥) محشور شود.
گر مرد رهى رهت نمود... آنچه به خاطر بود به قلم آمد تا كه را به كار آيد.
هر كس كه ز شهر آشنايى است داند كه متاع ما كجايى است (٨٩٦) ١٦٤. براى رستگارى استقامت كنيد و به پايدارى فرا خوانيد
يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون .
آل عمران : ٢٠٠
اى كسانى كه ايمان آورده ايد شكيبا باشيد و ديگران را به شكيبايى فرا خوانيد و در جنگها پايدارى كنيد و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد.
صاحب تفسير شريف الميزان فرموده اند: امرهاى اين آيه (اصبروا، صابروا، رابطوا) مطلق است . از اين رو صبر بر شدايد و مصايب و صبر در طاعت خدا و صبر در دورى از معصيت را شامل مى شود؛ و نيز با((اصبروا))صبرهاى فردى و با((صابروا))صبر و تحمل اجتماعى را در بر مى گيرد؛ و بديهى است كه صبر و تحمل عمومى و همگانى از حيث قدرت و نيرو و اثر بالاتر از صبر و تحمل فردى است و نتايج و آثار سازنده آن نيز بيشتر و مهم تر است ؛ زيرا فرد به تنهايى و جدا از اجتماع با فردى كه در اجتماع وابسته به قدرتهاى فردى به يكديگر پيوند مى خورد و نيروى عظيمى به وجود مى آورد. كلمه((رابطوا))از نظر معنا اعم از((صابروا))است ؛ در كل مراد اين است كه انسان ها چه در حال آسايش و راحتى و چه در بلا و سختى بايد كه قدرتهاى معوى خود را جمع كنند و كليه شئون حياتى خويش ، از امور مادى تا معنوى ، را در پرتو تعاون و همكارى اجتماعى به سامان برسانند تا برآيند اين حركتهاى فردى و همكاريهاى اجتماعى آنان را به سعادت واقعى دنيا، كه بندگى خداست ، و رستگارى آخرت ، كه رضوان الهى است ، برساند.
آرى ، صبر كليد خوشبختى در دنيا و سعادت در آخرت است ؛ و آن گاه كه مؤ منان صابر به بهشت وارد مى شوند، فرشتگان آنان را سلام مى دهند و مى گويند سلام ما به سبب صبر شماست :والملائكه يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم . (٨٩٧ ) و بهشتى كه((فيها ما تشتهى انفسكم)) (٨٩٨) (براى شما هر چه دلتان بخواهد در آن فراهم است ) از آن شماست - بهشتى كه ضيافت خانه خداست :((نزلا من غفور رحيم .)) (٨٩٩) اينها وسيله پذيرايى خداوند آمرزنده مهربان است ، اينها همه مقدماتى است كه جز صابران به آن نمى رسند:((و ما يلقاها الا الذين صبروا)) (٩٠٠) (اما جز كسانى كه صبر و استقامت دارند به اين مقام نمى رسند.)
امام باقر (عليه السلام) فرموده اند:((بهشت در احاطه ناملايمات و صبر است . پس هر كس در دنيا بر ناملايمات صبر كند به بهشت رود؛ و دوزخ در احاطه لذتها و خواهشهاى نفس است . پس هر كس لذت و خواهش نفس را برآورده كند به دوزخ رود.)) (٩٠١)
حضرت امام حسين (عليه السلام) نيز آن هنگام كه ميدان كارزار عاشورا بر او سخت شد خطاب به اصحاب فرمودند:((صبرا يا بنى الكرام فما الموت الا قنطرة ...))(اى فرزندان بزرگواران صبر كنيد كه مسلما مرگ پلى است كه شما را از سختى و ناراحتى به بهشتهاى وسيع و نعمتهاى دايم مى رساند. كدام يك از شما ناراحت است كه از زندان به قصر منتقل شود؟ دشمن شما با مرگ مانند كسى است كه از قصر به زندان و عذاب منتقل مى شود. همانا پدرم به نقل از رسول خدا به من فرمود:((الدنيا سجن المومن و جنة الكافر... (دنيا زندان مومن و بهشت كافر است ؛ و مرگ پل مومنان به بهشتهايشان و پل كافران به جهنمهايشان است .) (٩٠٢)
١٦٥. تعجب كافى نيست . بايد براى آخرت گريست و از بند هوا رهيد
افمن هذا الحديث تعجبون و تضحكون و لا تبكون و انتم سامدون .
نجم : ٥٩ - ٦١
آيا از اين سخن در شگفت افتاده ايد؟ و مى خنديد و نمى گرييد؟ و شما غافل بوده ايد؟
((سامدون))از((سمود))و((سمد))به معناى لهو و سرگرمى و بلند كردن سر از روى تكبر است . آرى ، مسئله سرنوشت آدمى و ابديت و رستاخيز او با اين همه اهميت چه جاى خيره سرى و بى خبرى است ؟ چه جاى خنده و غفلت است ؟ بلكه جاى توبه و انابه و زجر و ناله است ، جاى عشق و دلدادگى و شوريدگى ، جاى محو جمال و ديدار يار شدن است .
به اين عبارت زيباى اميرالمؤ منين (عليه السلام) توجه خاص كنيد:و لولا الاجل الذى كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عين شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب . (٩٠٣) (و اگر نبود مرگى كه خدا بر آنان مقدر فرموده است ، روح آنان حتى به اندازه بر هم زدن چشم در بدنها قرار نمى گرفت از شوق ديدار بهشت و از ترس عذاب جهنم .)
نيز فرموده اند:((به خدا سوگند، اگر مانند شتران بچه مرده ناله سر دهيد و چونان كبوتران نوحه سرايى كنيد و مانند راهبان زارى كنيد و براى نزديك شدن به حق و رسيدن به درجات معنوى و آمرزش گناهانى كه ثبت شده و ماموران حق آن را نگه مى دارند، دست از اموال و فرزندان بكشيد، سزاوار است ؛ زيرا در برابر پاداشى كه برايتان انتظار دارم و عذابى كه از آن بر شما مى ترسم اندك است .
به خدا سوگند، اگر دلهاى شما از ترس آب شود و از چشمهايتان از شدت شوق به خدا يا ترس از او خون جارى شود و اگر تا پايان دنيا زنده باشيد و تا آنجا كه مى توانيد در اطاعت از فرمان حق بكوشيد، و در برابر نعمتهاى بزرگ پروردگار، به خصوص نعمت ايمان ، ناچيز است .)) (٩٠٤)
اى عاشقان اى عاشقان آن كس كه بيند روى او شوريده گردد عقل او آشفته گردد خوى او معشوق را جريان شود دكان او ويران شود بر رو و سر پويان شود چون آب اندر جوى او در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود آن كو چنين رنجور شد نايافت شد داروى او جان ملك سجده كند آن را كه حق را خاك شد ترك فلك چاكر شود آن را كه شد هندوى او بس سينه ها را خست او بس خوابها را بست او بسته است دست جادوان آن غمزه جادوى او شاهان همه مسكين او خوبان قراضه چين او شيران زده دم بر زمين پيش ‍سگان كوى او بنگر يكى بر آسمان بر قله روحانيان چندين چراغ و مشعله بر برج و بر باروى او شد قلعه دارش عقل كل آن شاه بى طبل و دهل بر قله آن كس بر رود كو را نماند اوى او من دست و پا انداختم وز جست و جو پرداختم اى مرده جست و جوى من در پيش جست و جوى او من چند گفتم هاى دل خاموش از اين سوداى دل سودش ندارد هاى من چون بشنود دل هوى او (٩٠٥) بسم الله الرحمن الرحيم
سخن آخر
و انيبوا الى ربكم و اسلموا له من قبل ان ياءتيكم العذاب ثم لا تنصرون و اتبعوا احسن ما انزل اليكم من ربكم من قبل ان ياءتيكم العذاب بغتة و انتم لا تشعرون ان تقول نفس يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله و ان كنت لمن الساخرين .
زمر: ٥٤ - ٥٦
صدق الله العلى العظيم

۱۷
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١ - حمد: ٤
٢- قصص : ٧٠.
٣- مومن : ٤٤.
٤- اعراف : ٢٩.
٥- فاطر: ٩.
٦- احقاف : ٣٣.
٧- حج : ٥.
٨- مائده : ١٥ و ١٦.
٩- جمعه : ٢.
١٠- بحار الانوار، ج ٤، ص ٦٦/٤٣.
١١- بقره : ٢٢٠.
١٢- سجده : ١٤.
١٣- بقره ٤ و ٥.
١٤- ملك : ٢.
١٥- زمر: ١٠.
١٦- شورى : ٢٠.
١٧- عنكبوت : ٦٤.
١٨- نهج البلاغه ، حكمت ٤٣٢.
١٩- كافى ، ج ٣، ص ٨٩.
٢٠- پيام نورزوى رهبر معظم انقلاب اسلامى به مناسبت سال ١٣٨٣.
٢١- امام سجاد، صحيفه سجاديه ، دعاى ٣١.
٢٢- نهج البلاغه ، خطبه ١٨٣.
٢٣- امام سجاد، تحف العقول ، ص ٢٧٨.
٢٤- لقمان : ٣٣، حديد: ٢٠، آل عمران : ١٨٥، انعام : ٧٠ و ١٣٠، جائيه : ٣٥، آل عمران : ١٩٦.
٢٥- حديد: ١٤.
٢٦- نهج البلاغه ، خطبه ٢٣٠.
٢٧- نهج السعاده ، ج ٣،ص ١٧٤.
٢٨- نهج البلاغه ، خطبه ١١١.
٢٩- غرر الحكم ، ح ٥٦٥٠.
٣٠- كنز العمال ، ح ٦١٣٠.
٣١- نهج البلاغه ، خطبه ٢٢٣.
٣٢- ميزان الحكمه ، ح ١٨٥٣١.
٣٣- بقره : ٣٦.
٣٤- كهف : ٧.
٣٥- كهف : ٨.
٣٦- انفال : ٤٨. نمل : ٢٤، عنكبوت ٣٨.
٣٧- فاطر:٨، و مشابه آن ، نمل : ٤ و ٥.
٣٨- هود: ١٥ و ١٦، شورى : ٢٠.
٣٩- اعلى : ١٦ - ١٩.
٤٠- الدر المنثور، ج ٦، ص ٤٧٦.
٤١- غرر الحكم ، ح ٨٢٣٦ - ٨٢٣٧.
٤٢- طوسى ، امالى ، ص ٥٣١، ح ١١٦٢.
٤٣- نهج البلاغه ، حكمت ٢٣٦
٤٤- نهج البلاغه ، خطبه ٣
٤٥- بحار الانوار، ج ٤٠، ص ٣٤٨، ح ٢٩
٤٦- نهج البلاغه ، حكمت ٤٦٣
٤٧- نهج البلاغه ، حكمت ١٣١
٤٨- مصباح الشريعه ، ص ١٩٦
٤٩- انسان : ٨
٥٠- تفسير نمونه ، ج ٢٦، ص ١٠٨
٥١- بحار الانوار، ج ١٤، ص ٧٤
٥٢- همان ، ج ٧٢ ص ٦٧
٥٣- صغير اصفهانى ، مصيبت نامه ، ص ٢٣٥
٥٤- ص : ٢٦
٥٥- كافى ، ج ٢ ص ٣١٦
٥٦- كهف : ٢٥
٥٧- روم : ٤١
٥٨- اعراف : ٩٦
٥٩- نهج البلاغه ، خطبه ١٧٨
٦٠- مجمع البيان ، ج ٩، ص ٣١
٦١- توضيح بيشتر را در اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٥٠، ح ٢، باب فى تفسير الذنوب مطالعه بفرماييد.
٦٢- فاطر: ٤٣
٦٣- آل عمران : ١٧٨
٦٤- انفال : ٢٨.
٦٥- انفال : ١٧.
٦٦- آل عمران : ١٤١ و ١٥٤.
٦٧- آل عمران : ١٧٩.
٦٨- حجرات : ٣.
٦٩- بقره : ١٥٥.
٧٠- بقره : ١٢٤.
٧١- ص : ٣٤.
٧٢- قمر: ٢٧.
٧٣- بقره : ٢٤٥ - ٢٥٢.
٧٤- طه : ٤٠.
٧٥- احزاب : ٩ - ٢٧.
٧٦- آل عمران : ١٥٠ - ١٦٨.
٧٧- بقره : ١٥٥.
٧٨- انفال : ٢٨.
٧٩- آل عمران : ١٨٦.
٨٠- اسراء: ٦٠.
٨١- صافات : ٦٢.
٨٢- مدثر: ٣٠ و ٣١.
٨٣- مائده : ٩٤.
٨٤- كهف : ٧.
٨٥- انعام : ٦١.
٨٦- انفطار: ١٠ - ١٢.
٨٧- احتجاج ، ج ٢، ص ٢٤٢.
٨٨- احزاب : ٥٢.
٨٩- نساء: ١.
٩٠- بحار الانوار، ج ٧٧، ص ٨٧.
٩١- غرر الحكم ، ح ٥٩٣٨.
٩٢- ق : ١٨.
٩٣- نهج البلاغه ، خطبه ١٥٧.
٩٤- مريم : ٨٤.
٩٥- تفسير البرهان ، ج ٣، ص ٧٣٠.
٩٦- يونس : ٦١.
٩٧- مجمع البيان ، ج ٥، ص ١٨٠.
٩٨- مومنون : ٦٢.
٩٩- نساء: ٤٢.
١٠٠- مرسلات : ٣٦.
١٠١- قيامت : ١٠ و ١١.
١٠٢- سيف فرغانى : ديوان اشعار، ص ٢٤.
١٠٣- بحار الانوار، ج ٤٤، ص ٣٨٣.
١٠٤- سيف فرغانى ، ديوان اشعار، ص ١٥ - ١٧.
١٠٥- حديد: ٢٨.
١٠٦- فاطر: ٢٤
١٠٧- شعراء: ٢٠٨
١٠٨- اسراء: ١٥
١٠٩- نبا: ٤٠
١١٠- انعام : ٥١.
١١١- زلزال : ٧ و ٨
١١٢- مكارم الاخلاق ، ج ٢، ص ٤٥٠.
١١٣- اين دو نظر از تفسير الميزان اقتباس شده است .
١١٤- اين نظر از تفسير نمونه استفاده شده است .
١١٥- مومن : ١٨.
١١٦- نهج البلاغه ، خطبه ٢١.
١١٧- همان ، خطبه ١٩٠.
١١٨- مكارم الاخلاق ، ج ٢، ص ٤٥١.
١١٩- بقره ٩٦ و ١٧٩.
١٢٠- طه : ٩٧، اسراء: ٧٥.
١٢١- آل عمران : ١٨٥، حديد: ٢٠
١٢٢- توبه : ٣٨.
١٢٣- انعام : ٣٢، عنكبوت : ٦٤، محمد: ٣٦، حديد: ٢٠.
١٢٤- رعد: ٢٦، مومن : ٣٩، زخرف : ٣٥.
١٢٥- (١٨٤١ -١٨١٤)lermantov yureyevich kikhail
١٢٦- از كتاب منتخبى از زيباترين شاه كارهاى شعر جهان ، برگرفته از فلسفه و هدف زندگى ، ص ١١٦ - ١٣٦.
١٢٧- معانى الاخبار، ص ٣٩٠.
١٢٨- خصال ، ص ١٣، ح ٤٧.
١٢٩- نهج البلاغه ، خطبه ٥.
١٣٠- همان ، خطبه ٥٥.
١٣١- صدوق ، توحيد، ص ٢٨٨.
١٣٢- صدوق ، امالى ، ص ١٩٧.
١٣٣- ميزان الحكمه ، باب ٣٧٣٤، ح ١٩٢١٤.
١٣٤- واقعه : ٦٠ و ٦١.
١٣٥- مثنوى معنوى ، دفتر سوم ، ص ١٩٦.
١٣٦- نبا: ٢٦.
١٣٧- مدثر: ٣٨.
١٣٨- زلزلل ، ٧ و ٨.
١٣٩- مثنوى معنوى ، دفتر سوم ، ص ١٩٦.
١٤٠- نهج البلاغه ، خطبه ٩٩.
١٤١- نهج البلاغه ، حكمت ٤١٩.
١٤٢- كافى ،ج ٣، ص ٢٥٩.
١٤٣- بحار الانوار، ج ٧٧، ص ١٥٣.
١٤٤- ميزان الحكمه ،
١٤٥- نهج البلاغه ، خطبه ١١٤.
١٤٦- نمل : ١٦.
١٤٧- سبا: ١٢.
١٤٨- همان جا.
١٤٩- همان جا.
١٥٠- نمل : ١٧ و ١٨.
١٥١- همان : ٢١ و ٢٢.
١٥٢- نهج البلاغه ، خطبه ١٨٢.
١٥٣- نهج البلاغه ، نامه ٣١.
١٥٤- بحار الانوار، ج ٤٤، ص ٣٦٦.
١٥٥- جوهرى ، كليات خزائن الاشعار، ص ٤٤،٤٥.
١٥٦- تفسير نمونه ، به نقل از تفسير روح البيان ، ج ٩، ص ١١٨.
١٥٧- كنز العمال ، ح ٤٢٢٠٨.
١٥٨- همان ،ح ٤٢١٧٤.
١٥٩- همان ، ح ٤٢١٤٢.
١٦٠- نهج البلاغه ، خطبه ٢٢١.
١٦١- نهج البلاغه ، خطبه ٢٠.
١٦٢- تمامى اين روايات از كتاب الميزان الحكمه ، باب ٣٧٣٦ نقل شده است .
١٦٣- من لا يحضره الفقيه ، ج ١، ص ١٣٢، ح ٣٤٩.
١٦٤- (((تقلين ))) يعنى املا كردن و ياد دادن .
١٦٥- من لا يحضره الفقيه ، ج ١، ص ١٣٢، ح ٣٤٥.
١٦٦- معبودى جز خداى يگانه نيست - همو كه شكيبا و بزرگوار است . معبودى جز خداى يگانه نيست - همو كه بلند مرتبه و بزرگ است ، پاك و منزه است ، خدايى كه پروردگار آسمانها و زمينهاى هفتگانه است آنچه در آن سات و آنچه بين آن است و آنچه زير آن است و پروردگار عرش بزرگ ، و حمد و سپاس مخصوص اوست كه پروردگار جهانيان است و رحمتش بر محمد و آل او باد كه پاكان اند.
١٦٧- خدايا گناهانفراوان مرا بيامرز و بندگى اندك مرا بپذير.
١٦٨- اى خدا، به من رحم كن كه تو مهربانى .
١٦٩- شايد به اين دليل باشد كه ملائكه در آنجا شاهد نماز و عبادت او بوده اند و لذا جان كندن او بر او آسان مى كنند.
١٧٠- يعنى بر گشتن از حق باطل در وقت مردن . به گونه اى كه شيطان در نزد محتضر حاضر مى شود و او را و سوسه مى كند و به شك مى اندازد تا اينكه او را ازايمان بيرون كند.
١٧١- آل عمران : ٨.
١٧٢- بقره : ١٣٢.
١٧٣- مفاتيح الجنان ، ص ٤٤.
١٧٤- الحياه ، ج ١، ص ٢٤٤.
١٧٥- عيون اخبار الرضا
١٧٦- نهج البلاغه ، خطبه ١٠٩.
١٧٧- بحارالانوار، ج ٦، ص ١٥٥.
١٧٨- بحار الانوار، ج ٦، ص ١٦٢.
١٧٩- كنزالعمال ، ح ٤٢٣٥٥.
١٨٠- بحارالانوار، ج ٧٧، ص ٥٤.
١٨١- شرح نهج البلاغه ، ج ٢٠، ص ٣٤٥.
١٨٢- غرر الحكم موضوعى ، باب الموت
١٨٣- همان جا.
١٨٤- كنزالعمال ، ح ٤٢٢١٢.
١٨٥- بحار الانوار، ج ٦، ص ١٥٢.
١٨٦- بابا طاهر عريان ، ديوان اشعار
١٨٧- تفسير نمونه به نقل از نور الثقلين ، ج ٢، ص ٣٠٩.
١٨٨- همان ، ص ٣١٠.
١٨٩- تفسير فرات الكوفى ، ص ٥٥٣.
١٩٠- نور الثقلين ، ج ٣، ص ٥٥٣.
١٩١- همان ، ص ٥٥٤.
١٩٢- الموعظ العدديه ، ص ١٥٥.
١٩٣- المواعظ العدديه ، ص ١٥٥.
١٩٤- كافى ، ج ٣، ص ٢٤١.
١٩٥- صدوق ، امالى ، ص ٢٩٤.
١٩٦- ابراهيم : ٢٧.
١٩٧- بحار الانوار، ج ٦، ص ٢٢٨.
١٩٨- تسليه الفواد، ص ٨٦.
١٩٩- طه : ١٢٤.
٢٠٠- طوسى ، امالى ، ص ٢٨.
٢٠١- بقره : ٢٧٢.
٢٠٢- نحل : ٩٦.
٢٠٣- غرر الحكم ، ح ٧٥١٦.
٢٠٤- بحار الانوار، ج ٩٦، ص ١١٥.
٢٠٥- بحار الانوار، ج ٦، ص ٢٦٨.
٢٠٦- براى روايات بيشتر در اين باب به جلد ٦ كتاب بحار الانوار و جلد ٣ كتاب كافى مراجعه فرماييد.
٢٠٧- كنز العمال ، ح ٣٩٣٢١.
٢٠٨- معانى الاخبار، ص ٢٨٩.
٢٠٩- پروين اعتصامى ، كليات ديوان ، ص ٤٠.
٢١٠- نور الثقلين ، ج ٣، ص ١١ و ١٢.
٢١١- همان ، ج ٤، ص ٤٨٩.
٢١٢- سجده :٩.
٢١٣- مجادله : ٢٢.
٢١٤- بقره : ٨٧.
٢١٥- شورى : ٥٢.
٢١٦- نحل : ١٠٢
٢١٧- شورى : ٥٢.
٢١٨- يس : ٨٢.
٢١٩- قمر: ٥٠.
٢٢٠- اعراف : ٥٤.
٢٢١- با اقتباس از تفسير الميزان
٢٢٢- بحارالانوار، ج ٤٤، ص ٣٧٣.
٢٢٣- همان ، ص ٣٧٤.
٢٢٤- بحار الانوار، ج ٤٤ ، ص ٣٨١.
٢٢٥- بحار الانوار، ج ٤٢، ص ٢٣٩.
٢٢٦- محمد: ١٢
٢٢٧- ص : ٧٢.
٢٢٨- انفال : ٢٤.
٢٢٩- نظامى گنجوى .
٢٣٠- بحار الانوار، ج ٧٥، ص ٣٧٢.
٢٣١- مفاتيح الجنان ،ص ١٥٠.
٢٣٢- بعضى اين شعر را به امام على (عليه السلام) منسوب مى دانند، ديوان اشعار امام على (عليه السلام)، حرف اللام ، ص ٨٨، و بعضى ديگر آن را از بيات سيد حميرى مى دانند: تسليله الفواد، ص ٦٥.
٢٣٣- زمر: ٤٢
٢٣٤- سجده : ١١
٢٣٥- انعام : ٦١
٢٣٦- نحل ٣٢
٢٣٧- نحل : ٣٢.
٢٣٨- بحار الانوار، ج ٦، ص ١٤٠.
٢٣٩- من لا يحضره الفقيه ، ج ١، ص ١٣٦.
٢٤٠- واقعه : ١٠ و ١١.
٢٤١- تحف العقول ، ص ١٨٩.
٢٤٢- بحار الانوار، ج ٦١، ص ٤٠.
٢٤٣- تفسير نمونه ، به نقل از علم اليقين ، ص ١٩٢.
٢٤٤- همان به نقل از تفسير على بن ابراهيم قمى
٢٤٥- بحار الانوار، ج ١٠، ص ١٨٥.
٢٤٦- طور: ١٠ و ١١.
٢٤٧- ابراهيم : ٤٨
٢٤٨- همان
٢٤٩- مومن : ١٦.
٢٥٠- تسليقه الفواد فى بيان الموت و المعاد به نقل از تفسير عى بن ابراهيم قمى .
٢٥١- بحار الانوار، ج ٦١، ص ٢٥٩.
٢٥٢- معاد از ديدگاه قرآن و حديث و عقل ، به نقل از رياض الساكين ، ص ٥٨
٢٥٣- بحار الانوار، ج ٦١، ص ٢٥٠.
٢٥٤- باباطاهر عريان ، ديوان اشعار.
٢٥٥- برداشتى از تفسير الميزان
٢٥٦- مرسلات : ٧.
٢٥٧- نهج البلاغه ، حكمت ١٢٦.
٢٥٨- همان ، خطبه ١٦٠.
٢٥٩- بحار الانوار، ج ٧٧، ص ١٨٨
٢٦٠- جوهرى كليات خزائن الاشعار، ص ٤٤.
٢٦١- عطار، منطق الطير.
٢٦٢- معارج : ٤٠
٢٦٣- بقره : ٢٠
٢٦٤- شورى : ٢٩.
٢٦٥- شيخ طوسى ، امالى ، ص ٣٦، ح ٣٨.
٢٦٦- بحارالانوار، ج ٦، ص ٣١١.
٢٦٧- كنز العمال ، ح ٣٨٦٠٠.
٢٦٨- ابراهيم : ٤٨.
٢٦٩- حبيب چايچيان (حسان )، خلوتگاه راز، ص ١٩.
٢٧٠- توبه : ٢٩
٢٧١- يونس : ٣.
٢٧٢- محمد: ١٨
٢٧٣- تفسير الميزان ، ذيل آيات ٥١ تا ٥٤ سوره مائده ، به نقل از تفسير على بن ابراهيم قمى .
٢٧٤- بحار الانوار، ج ٧، ص ٣٧.
٢٧٥- با استفاده از كتاب معاد و جهان پس از مرگ حضرت آيت الله مكارم شيرازى ، ٣٠٩ - ٣١٧.
٢٧٦- يس : ٨٠
٢٧٧- حج : ٧.
٢٧٨- انفطار: ٤.
٢٧٩- عاديات : ٩.
٢٨٠- با استفاده از كتاب معاد و جهان پس از مرگ حضرت آيه الله مكارم شيرازى ، ص ٣١٦ - ٣٣٨.
٢٨١- اين روايت در تفاسير نور الثقلين و الميزان و على بن ابراهيم قمى و عياشى آمده است .
٢٨٢- با استفاده از معاد وجهان پس از مرگ آيت الله مكارم شيرازى ، ص ٣٣٦ - ٣٣٨.
٢٨٣- يس : ٥١.
٢٨٤- نهج البلاغه ، خطبه ١٠٩.
٢٨٥- همان ، خطبه ١٠٢.
٢٨٦- همان ، خطبه ١٥٦.
٢٨٧- نهج البلاغه ، خطبه ٨٥.
٢٨٨- تفسير الميزان ، ذيلتفسير اين آيات به نقل از الدر المنثور.
٢٨٩- ق : ٤٢.
٢٩٠- ميزان الحكمه ، ح ١٤٤٨٩.
٢٩١- كهف : ٤٧
٢٩٢- ميزان الحكمه ، ح ١٤٥٠٣
٢٩٣- تكوير: ٥
٢٩٤- روم : ١١. در آيات ١٩ عنكبوت و ٣٤ يونس ، مشابه اين مضمون آمده است .
٢٩٥- عنكبوت : ٢٠
٢٩٦- انعام : ٣٨.
٢٩٧- قيامت : ٩.
٢٩٨- زمر: ٦٧.
٢٩٩- ابراهيم : ٤٨.

۱۸
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٣٠٠- اسراء: ٩٧.
٣٠١- طه : ١٠٢.
٣٠٢- روم : ١٤.
٣٠٣- رحمن : ٤١.
٣٠٤- قمر: ٧.
٣٠٥- بحار الانوار، ج ٧، ص ٢١٨.
٣٠٦- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ، ص ٣١٩.
٣٠٧- همان ، ص ٣٢٢.
٣٠٨- ميزان الحكمه ، ح ١٤٥١٦.
٣٠٩- كافى ، ج ٢، ص ٣١١.
٣١٠- مجمع البيان ، ذيل تفسير آيات ٩٧ و ٩٨ سوره اسراء.
٣١١- نبا: ٢٠
٣١٢- مرسلات : ١٠.
٣١٣- حاقه : ١٤.
٣١٤- مزمل : ١٤.
٣١٥- قارعه : ٥.
٣١٦- واقعه : ٦ و ٥.
٣١٧- انعام : ٩٤.
٣١٨- اقتباس از تفسير الميزان
٣١٩- معارج : ٣٨ - ٤١
٣٢٠- اقتباس از بازگشت به هستى ، ص ١١٤ - ١٣٠؛ با تلخيص و اندكى تصرف
٣٢١- عيون الخبار الرضا ج ١، ص ٢٥٧.
٣٢٢- خصال ، ص ١١٩، ح ١٠٨.
٣٢٣- كنز العمال ، ح ٣٨٩٣٨.
٣٢٤- انبياء: ١٠٤.
٣٢٥- ميزان الحكمه ، ح ١٤٤٩٢.
٣٢٦- كافى ، ج ٨، ص ١٤٣، ح ١١٠.
٣٢٧- كنز العمال ، ح ٣٨٩٦٢.
٣٢٨- ابراهيم : ٤٢ و ٤٤.
٣٢٩- مزمل : ١٧.
٣٣٠- قلم :٤٢ و ٤٤.
٣٣١- ممتحنه : ٣.
٣٣٢- مومنون : ١٠١.
٣٣٣- شيخ صدوق ، امالى ، ص ٢٨.
٣٣٤- بقره : ٢٨٤.
٣٣٥- زمر: ٤٨.
٣٣٦- شيخ صدوق ، امالى ، مجلس اول ، ح چهارم .
٣٣٧- پروين اعتصامى ، كليات ديوان ، ص ٩١.
٣٣٨- فجر: ٢٤.
٣٣٩- بهره اى از تفسير الميزان با تلخيص ، و تصوف .
٣٤٠- علمى است درباره حقيقت معرفت انسان و ارزشيابى انواع معرفتهاى او و تعيين معيار صدق و كذب آنها.
٣٤١- با استفاده از خداشناسى و فرجام شناسى ، ص ١٤٣ و ١٤٤ و نيز معرفتشناسى ، ص ٢٠.
٣٤٢- نگاه شود به عقايد اسلامى آيت الله جعفر سبحانى ، ص ٥٣٩ - ٥٦٢.
٣٤٣- حديد: ١٥
٣٤٤- بقره : ٤٨؛ و نزديك به اين معنا در بقره ؛ ١٢٣
٣٤٥- آل عمران : ١٠ و ١١٦.
٣٤٦- شورى : ٤٧.
٣٤٧- انفطار: ١٩.
٣٤٨- بقره : ٧٤.
٣٤٩- بقره : ١٠.
٣٥٠- مطففين : ١٤.
٣٥١- بقره : ٧.
٣٥٢- بقره : ٢٢٥.
٣٥٣- آل عمران : ١٥١.
٣٥٤- اعراف : ١٧٩.
٣٥٥- حجرات : ١٤.
٣٥٦- حديد: ٢٧.
٣٥٧- رعد: ٢٧.
٣٥٨- غرر الحكم ، ح ٤١١٢.
٣٥٩- ميزان الحكمه ، ح ١٦٩٢٩.
٣٦٠- كافى ، ج ٢، ص ١٦.
٣٦١- تفسير نور الثقلين ، ج ٤، ص ٥٨.
٣٦٢- بحار الانوار، ج ٧٨، ص ٨.
٣٦٣- تفسير نور الثقلين ، ج ٤، ص ٥٨.
٣٦٤- نهج البلاغه ، خطبه ٢١٤.
٣٦٥- نهج البلاغه ، خطبه ٥٢.
٣٦٦- كليم كاشانى .
٣٦٧- نحل : ٣٦.
٣٦٨- اعراف : ٢٧.
٣٦٩- بر اساس تعدادى از آيات و روايات ، ارواح ذره گونه آدميان قبل از اين خلقت خلق شده و در واقعه اخذ پيمان الهى حاضر بوده اند و به پروردگارمعرفت پيدا كرده و به يگانگى او و نبوت انبيا و ولايت اوصيا اعتراف كرده اند.
٣٧٠- اعراف : ١٧٢.
٣٧١- فاطر: ٦.
٣٧٢- بقره : ٤٠.
٣٧٣- حج : ٤٠.
٣٧٤- بقره : ١٥٢.
٣٧٥- زخرف : ٦٨ - ٧٠.
٣٧٦- اعراف : ٩٦.
٣٧٧- ابراهيم : ٢٣.
٣٧٨- طه : ١٢٤.
٣٧٩- همان جا.
٣٨٠- جهنده زودگذر
٣٨١- پروين اعتصامى ، كليات ديوان ، ص ٤٩ و ٥٠.
٣٨٢- طه : ١١٢.
٣٨٣- انعام : ٨٢.
٣٨٤- فصلت : ٤٠.
٣٨٥- خصال ، ص ٨١.
٣٨٦- ميزان الحكمه ، ح ١٤٥٠٥. البته در آنجا در ابتدا چهار چيز آمده لكن با توجه به متن حديث به پنج چيز اصلاح شد.
٣٨٧- رحمن : ٤٦.
٣٨٨- وسائل الشيعه ، ج ١١، ص ١٦٣.
٣٨٩- ثواب الاعمال ، ص ٢١٦.
٣٩٠- واقعه : ٤٩ و ٥٤.
٣٩١- شورى : ٢٩.
٣٩٢- نگاه كنيد به تفسير الميزان ذيل تفسير آيه ٣٨ سوره انعام .
٣٩٣- تفسير منهج الصادقين ، ج ٩، ص ٣٠٤ و ٣٠٥.
٣٩٤- غرر الحكم ، ح ٢٠١٠.
٣٩٥- بقره : ١٦٧.
٣٩٦- يس : ٣٠
٣٩٧- نهج البلاغه ، حكمت ٤٢٩.
٣٩٨- نهج البلاغه ، حكمت ٤٣٠.
٣٩٩- نهج البلاغه ، نامه ٥٩.
٤٠٠- نهج البلاغه ، خطبه ١١٠.
٤٠١- كافى ، ج ٢، ص ٤١٩.
٤٠٢- تفسير نمونه به نقل از تفسير نور الثقلين ، ج ١، ص ١٩.
٤٠٣- نهج البلاغه ، حكمت ١٣٠.
٤٠٤- يونس : ٥٤؛ سبا: ٣٣.
٤٠٥- صافات : ٢٤.
٤٠٦- يس : ٦٦.
٤٠٧- مطففين : ٢٦.
٤٠٨- حج : ١؛ زلزله : ١.
٤٠٩- واقعه : ١؛ حاقه : ١٥.
٤١٠- قارعه : ١ - ٣.
٤١١- نازعات : ٦.
٤١٢- نازعات : ٧.
٤١٣- غاشيه : ١.
٤١٤- قمر: ٤٦.
٤١٥- حاقه : ١ - ٣.
٤١٦- نازعات : ٣٤.
٤١٧- عبس : ٣٣.
٤١٨- مؤ من : ٣٢.
٤١٩- عبس : ٣٤؛ قيامت : ١٠.
٤٢٠- قيامت : ٣٠.
٤٢١- مؤ من : ١٥.
٤٢٢- مؤ من : ٢٧؛ ص ١٦ و ٢٦ و ٥٣.
٤٢٣- نبا: ٣٩.
٤٢٤- انعام : ١٥؛ يونس : ١٥؛ هود: ٣.
٤٢٥- قيامت : ١٢.
٤٢٦- جاثيه : ٣٤.
٤٢٧- رحمن : ٢٧.
٤٢٨- يونس : ٩٣؛ جاثيه : ١٧.
٤٢٩- مؤ من : ١٧؛ جاثيه : ٢٨.
٤٣٠- مريم : ٨٥؛ انعام : ٢٢، يونس : ٢٨.
٤٣١- ق : ٢٠.
٤٣٢- كهف : ١٠٠.
٤٣٣- اعراف : ٨؛ انبياء: ٤٧.
٤٣٤- نبا: ٣٩.
٤٣٥- بقره : ١٤١؛ حج : ٦٩.
٤٣٦- روم : ٥٦.
٤٣٧- سجده : ٢٩.
٤٣٨- نحل : ٢٧.
٤٣٩- مريم : ٩ و ٣٧؛ انعام : ١٥؛ شعراء: ١٣٥.
٤٤٠- حاقه : ١٣؛ نبا: ١٨.
٤٤١- طه : ٥٥.
٤٤٢- بروج : ٢.
٤٤٣- شعراء: ٩١، نازعات : ٣٦.
٤٤٤- ابراهيم : ٢١.
٤٤٥- ق : ٣٤.
٤٤٦- بحارالانوار، ج ٨، ص ٢٨.
٤٤٧- مجلسى ، بحارالانوار، ج ٦١، ص ٣٥.
٤٤٨- تفسير نور الثقلين ، ج ٣، ص ٤٧٢؛ بهنقل از تفسير على بن ابراهيم قمى و امالى صدوق .
٤٤٩- تفسير فرات الكوفى ، ص ٤٦٤ و ٤٦٥.
٤٥٠- بحارالانوار، ج ٧، ص ٢٤٩.
٤٥١- قارعه : ٦.
٤٥٢- بحارالانوار، ج ٧، ص ٢٤٩؛ و نيز احتجاج ، ج ٢، ص ٢٤٧.
٤٥٣- كهف : ١٠٥.
٤٥٤- نحل : ٩٣.
٤٥٥- حجر: ٩٢ - ٩٣.
٤٥٦- تكاثر: ٨.
٤٥٧- اسراء: ٣٦.
٤٥٨- اسراء: ٣٤.
٤٥٩- احزاب : ١٥.
٤٦٠- عيون اخبار الرضا، ج ٢، ص ٦٤.
٤٦١- خصال ، ص ٢٥٣.
٤٦٢- نهج البلاغه ، خطبه ١٦٧.
٤٦٣- قصص : ٦٢ - ٦٤.
٤٦٤- مائده : ١٠٩.
٤٦٥- اعراف : ٦.
٤٦٦- عيون اخبار الرضا، ج ٢، ص ٣٤.
٤٦٧- كافى ، ج ١، ص ١١.
٤٦٨- نهج البلاغه ، حكمت ٣٠٠.
٤٦٩- بقره : ٢٨٤.
٤٧٠- انفطار: ١٠ - ١٢.
٤٧١- زخرف : ٨٠.
٤٧٢- مجادله : ٦.
٤٧٣- مؤ منون : ٦٢.
٤٧٤- با استفاده از تفسير الميزان .
٤٧٥- جاثيه : ٢٨.
٤٧٦- جاثيه : ٢٩.
٤٧٧- اسراء: ١٣.
٤٧٨- نهج البلاغه ، خطبه ١٥٧.
٤٧٩- المواعظ العدديه ، ص ٤٣ و ٤٤.
٤٨٠- بهره اى از تفسير الميزان .
٤٨١- حبيب چايچيان (حسان )، خلوتگاه راز، ص ٢٠.
٤٨٢- نوادر الاخبار، ص ٣٧٠؛ به نقل از جامع الاخبار، ص ١٧٥.
٤٨٣- انشقاق : ٧ و ٨.
٤٨٤- ميزان الحكمة ، ح ١٤٥٣٥.
٤٨٥- حبيب چايچيان (حسان )، خلوتگاه راز، ص ٢٠.
٤٨٦- انشقاق : ١٠ - ١٥.
٤٨٧- مطففين : ٧ - ٩.
٤٨٨- ميزان الحكمه ، ح ١٤٥٣٨.
٤٨٩- حبيب چايچيان (حسان )، خلوتگاه راز، ص ٢٠.
٤٩٠- رحمن : ٢٦.
٤٩١- قصص : ٨٨.
٤٩٢- مجادله : ١٨.
٤٩٣- فصلت : ٢٠.
٤٩٤- فصلت : ٢١.
٤٩٥- نور: ٢٤.
٤٩٦- كافى ، ج ٢، ص ٣٢.
٤٩٧- نهج البلاغه ، خطبه ١٩٩.
٤٩٨- كنز العمال ، ح ٣٨٩٩٧.
٤٩٩- عاديات : ١١.
٥٠٠- حج : ١٧.
٥٠١- كافى ، ج ١، ص ١٩٠.
٥٠٢- ق : ٢١.
٥٠٣- آل عمران : ٣٠.
٥٠٤- نور: ٢٤.
٥٠٥- زلزال : ٤ و ٥.
٥٠٦- بحارالانوار، ج ٧، ص ٣٢٥.
٥٠٧- بحارالانوار، ج ٨، ص ١٠.
٥٠٨- بحارالانوار، ج ٨، ص ١٠.
٥٠٩- تفسير نورالثقلين ، ج ٣، ص ١٩٢.
٥١٠- تفسير نمونه ، به نقل از تفسير مجمع البيان .
٥١١- نساء: ٦٩.
٥١٢- كنز العمال ، ح ٢٥٥٥٣.
٥١٣- كنز العمال ، ح ٢٤٦٨٥.
٥١٤- نور الثقلين ، ج ٣، ص ١٩٤.
٥١٥- صدوق ، امالى ، ص ١٢٣.
٥١٦- عيون اخبار الرضا، ج ٢، ص ٣٣.
٥١٧- تسلية الفؤ اد، ص ١٧٩؛ به نقل از محاسن برقى ، ج ١، ص ٢٦.
٥١٨- عقائد الانسان ، سيد هاشم حسينى تهرانى ، بخش معاد، ص ٢٩٢، به نقل از جلد ششم بحارالانوار. نكته حايز اهميت اين است كه شيعه راستين اميرالمؤ منين (عليه السلام) در همه امور به امامش اقتدا مى كند و اسوه و الگوى عينى و عملى و فكرى وعبادى و فردى و اجتماعى او امام اوست و او حقيقتا ماءموم و پيرو اوست . لذا گناهان بزرگ وكبيره از او سر نمى زند و اساسا سيره او گناه كردن نيست .
٥١٩- نوادر الاخبار، ص ٣٨٩.
٥٢٠- بقره : ٢٥٥.
٥٢١- زمر: ٤٣.
٥٢٢- زمر: ٤٤.
٥٢٣- برداشتى از الميزان ذيل تفسير آيات ٥٤ تا ٥٨ سوره اعراف .
٥٢٤- بر اساس روايات خصال ، ص ١٥٦؛ بحارالانوار، ج ٨، ص ٤٣ و ٥٨؛ مجمع البيان ، ج ١، ص ٢٢٣.
٥٢٥- غرر الحكم ، ح ٥٧٨٩.
٥٢٦- ثواب الاعمال ، ص ٣٢١.
٥٢٧- كنز العمال ، ح ٣٤، ٣٩.
٥٢٨- معانى الاخبار، ص ٣٢.
٥٢٩- اعتقادات الصدوق ، ص ٨٧؛ نوادر الاخبار، ص ٣٨٤.
٥٣٠- فجر: ٢٣.
٥٣١- صدوق ، امالى ، مجلس ٣٣، ح ٣.
٥٣٢- شورى : ٧.
٥٣٣- بحارالانوار، ج ٧، ص ٣١٥.
٥٣٤- ميزان الحكمة ، ح ١٤٥٣٣.
٥٣٥- نوادر الاخبار، ص ٣٩٤؛ به نقل ازعلل الشرايع ، ج ١، ص ١٧٣.
٥٣٦- سيد بن طاووس ، اللهوف ؛ به نقل از عقاب الاعمال شيخ صدوق .
٥٣٧- توبه : ٤٩.
٥٣٨- كنز العمال ، ح ٣٩٤٠٤.
٥٣٩- طور: ١ - ٧.
٥٤٠- سجده : ١٨.
٥٤١- سجده : ٢٠.
٥٤٢- حج : ١٠.
٥٤٣- سجده : ١٤.
٥٤٤- آل عمران : ٢٤.
٥٤٥- شعراء: ٩١.
٥٤٦- معارج : ١٥ - ١٨.
٥٤٧- مدثر: ٢٧ - ٣٠.
٥٤٨- همزة : ٤.
٥٤٩- قارعه : ٩.
٥٥٠- فاطر: ٦.
٥٥١- بحارالانوار، ج ٨، ص ٢٨٩.
٥٥٢- تفسير الميزان ، ذيل آيه شريفه ، با ذكر منابع متعدد براى اين سه حديث .
٥٥٣- بحارالانوار، ج ٨، ص ٣٠٣.
٥٥٤- تفسير اثنى عشرى ، ج ١٣، ص ٣٧٩ و ٣٨٠.
٥٥٥- برگرفته از تفسير الميزان ، ذيل آيه ٣٧ سوره ابراهيم ، با اندكى تصرف .
٥٥٦- بقره : ١٩٤.
٥٥٧- انسان : ٤.
٥٥٨- بحارالانوار، ج ٨، ص ٢٨٠.
٥٥٩- با استفاده از تفسير الميزان .
٥٦٠- بقره : ٨١.
٥٦١- نساء: ١٠.
٥٦٢- كنز العمال ، ح ٣٩٤٧٧.
٥٦٣- نهج البلاغه ، خطبه ١٢٠.
٥٦٤- نهج البلاغه ، خطبه ١٠٩.
٥٦٥- حبيب چايچيان (حسان )، خلوتگاه راز، ص ١٢ و ١٣.
٥٦٦- مثنوى ، بيت ٣٤٥٤ - ٣٤٥٧.
٥٦٧- بقره : ١٥٦.
٥٦٨- نجم : ٤٢.
٥٦٩- شورى : ٥٣.
٥٧٠- شورى : ٧.
٥٧١- آل عمران : ٨٧ و ٨٨.
٥٧٢- آل عمران : ١٦٢.
٥٧٣- نساء: ١٧٥.
٥٧٤- بهره اى از كتاب معاد و جهان پس از مرگ آيت الله مكارم شيرازى ، ص ٣٨٣ - ٣٩٤.
٥٧٥- بقره : ٨١.
٥٧٦- يس : ٥٤.
٥٧٧- نهج البلاغه ، نامه ٢٧.
٥٧٨- دخان : ٤٣ و ٤٦.
٥٧٩- واقعه : ٥٢ و ٥٣.
٥٨٠- دستغيب ، معاد، ص ١٤٩. شبيه اين روايت در كنزالعمال ، ح ٣٩٤٨٧، آمده است .
٥٨١- غاشيه : ٦ و ٧.
٥٨٢- تفسير نور الثقلين ، ج ٥، ص ٥٦٥.
٥٨٣- طوسى ، امالى ، ص ٥٣٣.
٥٨٤- حاقه : ٣٥ - ٣٦.
٥٨٥- آيات ٣٠ سوره ق و ١٢ فرقان ، ١٧ معارج گواه سخن گفتن جهنم در قيامت اند.
٥٨٦- انعام : ١٤٩.
٥٨٧- طوسى ، امالى ، ص ٦؛ تسلية الفؤ اد، ص ١٧٦.
٥٨٨- كافى ، ج ٨، ص ٨٤.
٥٨٩- كافى ، ج ٨، ص ٢٢٨.
٥٩٠- تفسير نمونه به نقل از تفسير روح المعانى ، ج ٢٦، ص ١٦٨.
٥٩١- و نيز در سوره ماعون ، آيه ٣.
٥٩٢- بحارالانوار، ج ٨، ص ٢٩٧.
٥٩٣- برداشتى از تفسير الميزان .
٥٩٤- توبه : ٦٨.
٥٩٥- شيخ مفيد و شيخ صدوق و علامه حلى در كتب اعتقاديه خود مطالبى قريب به اين مضمون دارند.
٥٩٦- ميزان الحكمه ، ح ٥٧٤٧.
٥٩٧- نهج البلاغه ، خطبه ٢٣.
٥٩٨- اسراء: ٨٤.
٥٩٩- وسائل الشيعه ، ج ١، ص ٣٦؛ كافى ، ج ٢، ص ٨٥.

۱۹
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٦٠٠- فرقان : ٣٤.
٦٠١- مومنون : ١٠٤.
٦٠٢- غررالحكم ، ح ٣٢١٧.
٦٠٣- غررالحكم ، ح ٣٢٢٥.
٦٠٤- واقعه : ٤١ - ٤٦.
٦٠٥- فصلت : ٢٨.
٦٠٦- كافى ، ج ٢، ص ٣١٠.
٦٠٧- ميزان الحكمة ، ح ٢٩٠٩.
٦٠٨- نهج البلاغه ، خطبه ١٩٢.
٦٠٩- نباء: ٢١ - ٢٥.
٦١٠- ص : ٥٥ - ٥٧.
٦١١- ابراهيم : ١٦ و ١٧.
٦١٢- دستغيب ، معاد، ص ١٥١.
٦١٣- محمد: ١٥.
٦١٤- بحارالانوار، ج ٨، ص ٢٤٤.
٦١٥- با استفاده از معاد و جهان پس از مرگ آيت الله مكارم شيرازى و تفسير نمونه با تلخيص و تصرف .
٦١٦- كهف : ٤٩.
٦١٧- عنكبوت : ٥٤.
٦١٨- نحل : ٩٧.
٦١٩- مولوى ، مثنوى .
٦٢٠- آل عمران : ٣٠.
٦٢١- كهف : ٤٩.
٦٢٢- زلزال : ٧ و ٨.
٦٢٣- نحل : ١١١.
٦٢٤- يس : ٥٤.
٦٢٥- لقمان : ١٦.
٦٢٦- تحريم : ٧.
٦٢٧- نباء: ٢٦.
٦٢٨- جن : ١٥.
٦٢٩- بقره : ٢٤.
٦٣٠- تفسير البرهان .
٦٣١- نساء: ١٠.
٦٣٢- آل عمران : ١٨٠.
٦٣٣- توبه : ٣٥.
٦٣٤- عنكبوت : ٥٥.
٦٣٥- حديد: ١٢.
٦٣٦- بحارالانوار، ج ٧١، ص ١٨٨.
٦٣٧- سفينة البحار، ماده ظلم .
٦٣٨- نهج البلاغه ، حكمت ٧.
٦٣٩- نباء: ١٨.
٦٤٠- مجمع البيان ، ج ١٠، ص ٦٤٢.
٦٤١- ميزان الحكمة ، ح ١٤٤٠٣.
٦٤٢- جاثيه : ٩.
٦٤٣- جاثيه : ١٠.
٦٤٤- مائده : ٣٦.
٦٤٥- نهج البلاغه ، خطبه ١٨٣.
٦٤٦- ابراهيم : ١٨.
٦٤٧- سباء: ٣١.
٦٤٨- نهج البلاغه ، خطبه ١٨٣.
٦٤٩- سباء: ٣٢.
٦٥٠- سباء: ٣٣.
٦٥١- ص : ٦٤.
٦٥٢- ص : ٦٠.
٦٥٣- ص : ٦١.
٦٥٤- ق : ٢٨.
٦٥٥- عنكبوت : ١٣.
٦٥٦- نحل : ٢٥.
٦٥٧- نهج البلاغه ، خطبه ١٠٩.
٦٥٨- طه : ٧٤.
٦٥٩- انبياء: ١٠٠.
٦٦٠- مدثر: ٢٧ - ٢٩.
٦٦١- فاطر: ٣٦.
٦٦٢- ابراهيم : ٤٤.
٦٦٣- انعام : ٢٧.
٦٦٤- انعام : ٢٨.
٦٦٥- مؤ منون : ١٠٧.
٦٦٦- مؤ منون : ١٠٨.
٦٦٧- فصلت : ٢٤.
٦٦٨- ميزان الحكمة ، ح ٢٩٣٢.
٦٦٩- مريم : ٦١.
٦٧٠- قلم : ٣٤.
٦٧١- كهف : ١٠٧.
٦٧٢- فرقان : ١٥.
٦٧٣- نجم : ١٥.
٦٧٤- غاشيه : ١٠.
٦٧٥- انعام : ٣٢.
٦٧٦- انعام : ١٢٧.
٦٧٧- نحل : ٣٠.
٦٧٨- فاطر: ٣٥.
٦٧٩- دخان : ٥١.
٦٨٠- فرقان : ١٦.
٦٨١- ق : ٣٥.
٦٨٢- سباء: ٥٤.
٦٨٣- فجر: ٢٧ و ٢٨.
٦٨٤- برداشتى از مجلدات مختلف تفسير الميزان .
٦٨٥- محمد: ١٥.
٦٨٦- محمد: ١٥.
٦٨٧- محمد: ١٥.
٦٨٨- محمد: ١٥.
٦٨٩- واقعه : ٣١.
٦٩٠- انسان : ٢١.
٦٩١- انسان : ١٨.
٦٩٢- محمد: ١٥.
٦٩٣- طور: ٢٢.
٦٩٤- فصلت : ٣١.
٦٩٥- كهف : ٣١.
٦٩٦- كهف : ١٢.
٦٩٧- فاطر: ٣٣.
٦٩٨- سجده : ١٧.
٦٩٩- سجده : ١٧.
٧٠٠- آيت الله ضياء آبادى ، قرآن و قيامت ؛ به نقل از بحارالانوار، ج ٨، ص ١٨٠.
٧٠١- محمد: ٣٣.
٧٠٢- ثواب الاعمال ، ص ٢٦.
٧٠٣- مولوى ، مثنوى .
٧٠٤- اعراف : ٤٣.
٧٠٥- زخرف : ٧٢.
٧٠٦- مؤ منون : ١٠ و ١١.
٧٠٧- زمر: ٧٤.
٧٠٨- برداشتى از تفسير الميزان .
٧٠٩- مائده : ٧٢.
٧١٠- اعراف : ٤٠.
٧١١- بر اساس روايات باب ٥٥٣ ميزان الحكمة .
٧١٢- آل عمران ، ١٤٢.
٧١٣- بقره : ١١١.
٧١٤- بقره : ١١٢.
٧١٥- غرر الحكم ، ح ١٠٥٦٦.
٧١٦- غرر الحكم ، ح ٤٢٠٤.
٧١٧- ميزان الحكمة ، ح ٢٥٦٨.
٧١٨- نازعات : ٤٠ و ٤١.
٧١٩- توبه : ١١١.
٧٢٠- كافى ، ج ٢، ص ٣٠٠.
٧٢١- طوسى ، امالى ، ص ٥٣٤.
٧٢٢- تفسير مجمع البيان ، ج ٥، ص ٧٧؛ و تفسير البرهان ، به نقل از جوامع الجامع طبرسى .
٧٢٣- مائده : ١١٩.
٧٢٤- فجر: ٢٧ و ٢٨.
٧٢٥- تفسير البرهان ، ج ٢، ص ٨١٦.
٧٢٦- آل عمران : ١٣٣.
٧٢٧- كهف : ١٠٢.
٧٢٨- تكاثر: ٥ - ٧.
٧٢٩- رحمان : ٤٣ و ٤٤.
٧٣٠- تفسير البرهان ، ج ٥، ص ٢٤١ و ٢٤٢؛ و عيون اخبار الرضا؛ ج ١، ص ١١٥؛ و صدوق ، توحيد، ص ١١٨؛ و فيض كاشانى ، نوادر الاخبار، ص ٣٩٨.
٧٣١- ميزان الحكمة ، ح ١٧١٩٠.
٧٣٢- نهج البلاغه ، خطبه ١١٩.
٧٣٣- نهج البلاغه ، خطبه ١٧٦.
٧٣٤- احزاب : ٢٣.
٧٣٥- كافى ، ج ٢، ص ٢٤٨.
٧٣٦- مجمع البيان ، ج ٨، ٥١٨.
٧٣٧- مجمع البيان ، ج ٨، ٥١٨.
٧٣٨- مجمع البيان ، ج ٨، ٥١٨.
٧٣٩- من لا يحضره الفقيه ، ج ١، ص ٤٨١ و ٤٨٢؛ تفسير البرهان ، ج ٤، ص ٣٩٣.
٧٤٠- تفسير نمونه ، ج ٢١، ص ٤٠٦؛ بهنقل از بحارالانوار، ج ١٠٠، ص ١٥.
٧٤١- تفسير نمونه ، ج ٢١، ص ٤٠٦؛ بهنقل از بحارالانوار، ج ١٠٠، ص ١٥.
٧٤٢- تفسير نمونه ، ج ٢١، ص ٤٠٦؛ بهنقل از بحارالانوار، ج ١٠٠، ص ١٥.
٧٤٣- غرر الحكم ، ح ٣٥٤٦.
٧٤٤- نهج البلاغه ، حكمت ٤٧٤.
٧٤٥- نهج البلاغه ، خطبه ١٩٠.
٧٤٦- شيخ طوسى ، (مخطوط)، مصباح الانوار، ص ٦٩؛ و تفسير البرهان ، ج ٢، ص ١٢٥ - ١٢٧.
٧٤٧- تفسير البرهان ، ج ٥، ص ٢٢٣ و ٢٢٤.
٧٤٨- اسراء: ٧١.
٧٤٩- من على ام ، ص ٣٢٠ و ٣٢١.
٧٥٠- سعدى شيرازى .
٧٥١- صافات : ٣٩ - ٤٩.
٧٥٢- انسان : ٥ - ٦.
٧٥٣- انسان : ٢١.
٧٥٤- كهف : ٧.
٧٥٥- كهف : ٤٦.
٧٥٦- تفسير الميزان ، ذيل آيه ١٤ سورهآل عمران .
٧٥٧- مومنون : ١٢ - ١٦.
٧٥٨- بقره : ١٦٦.
٧٥٩- مومنون : ١٠١.
٧٦٠- زخرف : ٧١.
٧٦١- فصلت : ٣١ و ٣٢.
٧٦٢- ق : ٣٥.
٧٦٣- اقتباس از پرسشها و پاسخها، دفتراول ، ص ١٢٥ تا ١٢٨؛ با اندكى تصرف به نقل از خواب و نشانه هاى آن ، ص ٨٦ - ٩٠.
٧٦٤- ص : ٤٩.
٧٦٥- ص : ٥٠.
٧٦٦- ص : ٥١.
٧٦٧- ص : ٥٢.
٧٦٨- ص : ٥٣.
٧٦٩- ص : ٥٤.
٧٧٠- صافات : ٥٨ - ٦١.
٧٧١- مريم : ٣٩.
٧٧٢- نوادر الاخبار، ص ٤٢٦.
٧٧٣- هود: ١٠٦ - ١٠٨.
٧٧٤- نوادر الاخبار، ص ٤٠٧ و ٤٠٨؛ بهنقل از ثواب الاعمال ، ص ١٨٥ و امالى مفيد، ص ٢١٨ و خصال ، ج ٢، ص ٥٨٤ و امالى صدوق ، ص ٣٩٨ و امالى ، طوسى ، ج ٢، ص ٣٨٨ و جوامع الاخبار، ص ١٦٧.
٧٧٥- نوادر الاخبار، ص ٤٠٨.
٧٧٦- نوادر الاخبار، ص ٤٠٩.
٧٧٧- اعراف : ٤٦.
٧٧٨- تفسير البرهان ، ج ٢، ص ٥٤٧.
٧٧٩- تفسير البرهان ، ج ٢، ص ٥٤٩.
٧٨٠- اعراف : ٤٨.
٧٨١- نوادر الاخبار، ص ٤٢٥.
٧٨٢- جامع الاخبار، ص ١٢٦.
٧٨٣- نوادر الاخبار، ص ٣٩٥.
٧٨٤- نوادر الاخبار، ص ٣٩٥.
٧٨٥- تسلية الفؤ اد، ص ١٩٣؛ به نقل از مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٢، ص ١٢.
٧٨٦- تفسير فرات الكوفى ، ص ٦٠٩.
٧٨٧- صدوق ، امالى ، ص ٦١.
٧٨٨- تسلية الفؤ اد، ص ٢١٧ و ٢١٨؛ بهنقل از جامع الاخبار، ص ٢٠٢.
٧٨٩- رحمان : ٦٢.
٧٩٠- مجمع البيان ، ج ٩، ص ٣١٩.
٧٩١- تسليه الفواد، ص ٢١٨.
٧٩٢- تسليه الفواد، ص ٢١٨؛ به نقل از تفسير على بن ابراهيم قمى ، ج ١، ص ٩٩.
٧٩٣- اسراء: ٢١.
٧٩٤- ميزان الحكمة ، ح ٢٦٠٢؛ به نقل از شيخ طوسى ، امالى ، ص ٥٢٩.
٧٩٥- ميزان الحكمة ، ح ٢٦٠٢؛ به نقل ازخصال ، ص ٤٠٨.
٧٩٦- نهج البلاغه ، خطبه ٨٥.
٧٩٧- نهج البلاغه ، خطبه ١٦٥.
٧٩٨- صافات : ٦١.
٧٩٩- غرر الحكم ، ص ٣٧٣٦.
٨٠٠- ميزان الحكمه ، ح ٢٥٢١؛ به نقل از تحف العقول .
٨٠١- نهج البلاغه ، خطبه ٢٨.
٨٠٢- مجمع البيان ، ج ٢، ص ٨٣٧.
٨٠٣- نهج البلاغه ، خطبه ٨٦.
٨٠٤- نهج البلاغه ، خطبه ٢٣٠.
٨٠٥- منتهى الامال ، ج ٢، ص ٢٣٢.
٨٠٦- نهج البلاغه ، خطبه ٢١.
٨٠٧- بحارالانوار، ج ٧٧، ص ٢٨٨.
٨٠٨- بحارالانوار، ج ٧٣، ص ١٧٥.
٨٠٩- غرر الحكم ، ح ٧١٩٦.
٨١٠- حمد: ٥.
٨١١- ص : ٨٢ و ٨٣.
٨١٢- ميزان الحكمة ، ح ٤٧٦٨.
٨١٣- پروين اعتصامى ، كليات ديوان ، ص ٦٠.
٨١٤- نهج البلاغه ، خطبه ١٥٧.
٨١٥- مفاتيح الجنان ، ص ٨٨٢؛ به نقل از جامع الاخبار.
٨١٦- نهج البلاغه ، نامه ٣١.
٨١٧- محمد: ٧.
٨١٨- حديد: ١١.
٨١٩- نهج البلاغه ، خطبه ١٨٣.
٨٢٠- صغير اصفهانى ، مصيبت نامه ، ص ٢٣٠ و ٢٣١.
٨٢١- نهج البلاغه ، حكمت ٤٣٩.
٨٢٢- نهج البلاغه ، نامه ٢٢.
٨٢٣- نهج البلاغه ، خطبه ٢٣٠.
٨٢٤- نهج البلاغه ، حكمت ٣٦٧.
٨٢٥- بقره : ٨٦.
٨٢٦- توبه : ١١١.
٨٢٧- توبه : ١١١.
٨٢٨- نهج البلاغه ، خطبه ٢٧.
٨٢٩- مجموعه ورام ، ج ٢، ص ١١٠.
٨٣٠- زمر: ٥٣.
٨٣١- يوسف : ٨٧.
٨٣٢- عرفان اسلامى ، ج ١٢، ص ١٢١؛ بهنقل از مصباح الشريعة .
٨٣٣- نهج البلاغه ، خطبه ٨٣.
٨٣٤- كافى ، ج ٥، ص ٦٢؛ تفسير البرهان ، ج ٥، ص ٤٢٤.
٨٣٥- كافى ، ج ٥، ص ٦٢؛ تفسير البرهان ، ج ٥، ص ٤٢٤.
٨٣٦- ميزان الحكمة ، ح ١٢٧١٢؛ به نقل از الترغيب و الترهيب ، ج ١، ص ١٢١.
٨٣٧- ملامحسن فيض كاشانى .
٨٣٨- نهج البلاغه ، خطبه ١٠٩.
٨٣٩- مصباح يزدى ، راهيان كوى دوست يا شرح حديث معراج ، ص ١٤٧ - ١٦٧؛ به نقل از بحارالانوار، ج ٧٧، ص ٢١؛ و ديلمى ، ارشاد القلوب ، ج ١، باب ٥٤، ص ١٩٩.
٨٤٠- شرح غرر و درر، ج ٥، ص ٣٠٥ و ٣٩٥.
٨٤١- شرح غرر و درر، ج ٥، ص ٣٢٧.
٨٤٢- تسليه الفواد، ص ١٨؛ به نقل از مصباح الشريعه .
٨٤٣- تسليه الفواد، ص ١٨؛ به نقل از مصباح الشريعه .
٨٤٤- تسليه الفواد، ص ١٨؛ به نقل از مصباح الشريعه .
٨٤٥- تسليه الفواد، ص ١٨؛ به نقل از مصباح الشريعه .
٨٤٦- تسليه الفواد، ص ١٨؛ به نقل از مصباح الشريعه .
٨٤٧- تسليه الفواد، ص ١٨؛ به نقل از مصباح الشريعه .
٨٤٨- تسليه الفواد، ص ١٨؛ به نقل از مصباح الشريعه .
٨٤٩- تسليه الفواد، ص ١٨؛ به نقل از مصباح الشريعه .
٨٥٠- تسليه الفواد، ص ١٨؛ به نقل از مصباح الشريعه .
٨٥١- تسليه الفواد، ص ٢٠؛ به نقل از مصباح الشريعه .
٨٥٢- تسليه الفواد، ص ٢٠؛ به نقل از مصباح الشريعه .
٨٥٣- تسليه الفواد، ص ١٩؛ به نقل از مصباح الشريعه .
٨٥٤- تسليه الفواد، ص ٢٠؛ به نقل از مصباح الشريعه .
٨٥٥- تسليه الفواد، ص ٢٠؛ به نقل از مصباح الشريعه .
٨٥٦- المحجة البيضاء، ج ٨، ص ٢٤٠.
٨٥٧- المحجة البيضاء، ج ٨، ص ٢٤١.
٨٥٨- المحجة البيضاء، ج ٨، ص ٢٤١.
٨٥٩- المحجة البيضاء، ج ٨، ص ٢٤١.
٨٦٠- المحجة البيضاء، ج ٨، ص ٢٤١.
٨٦١- تسليه الفواد، ص ١٨.
٨٦٢- تسليه الفواد، ص ٢٠.
٨٦٣- تسليه الفواد، ص ٢٠.
٨٦٤- المحجه البيضاء، ج ٨، ص ٢٤١.
٨٦٥- دارالسلام ، ج ٣، ص ٣٠٧.
٨٦٦- نساء: ١١ و ١٢؛ بقره : ١٣٢ و ١٣٣ و ١٨٢ و ٢٤٠؛ مائده : ١٠٦.
٨٦٧- عصر: ٣.
٨٦٨- نهج البلاغه ، حكمت ٢٥٤.
٨٦٩- انعام : ١٥١ و ١٥٢؛ شورى ١٣؛ نساء: ١١: عنكبوت : ٨؛ لقمان : ١٤؛ احقاف : ١٥.
٨٧٠- بحارالانوار، ج ١٠٣، ص ١٩٤.
٨٧١- ميزان الحكمة ، ح ٢١٨٠٤.
٨٧٢- آل عمران : ١٩.
٨٧٣- بقره : ١١٢.
٨٧٤- آل عمران : ٢٠.
٨٧٥- برداشتى از مجلدات مختلف الميزان با اندكى تصرف .
٨٧٦- برداشتى از مجلدات مختلف الميزان با اندكى تصرف .
٨٧٧- بقره : ١٣٢.
٨٧٨- معانى الاخبار، ص ١١٦؛ تفسير البرهان ، ج ٢، ص ٢٩٢؛ نوادر الاخبار، ص ٣٩١.
٨٧٩- تفسير البرهان ، ج ٢، ص ٢٩٢؛ بهنقل از ابن شهر آشوب ، مناقب ، ج ٣، ص ٧٥.
٨٨٠- عيون اخبار الرضا، ج ٢، ص ٥٨.
٨٨١- سعدى شيرازى .
٨٨٢- انسان شناسى ، ص ٢٠٠ - ٢٠٤؛ با استفاده از آموزش عقايد آيت الله محمد تقى مصباح يزدى ، ج ٣، با تلخيص و اندكى تصرف .
٨٨٣- بقره : ٤٨
٨٨٤- فاطر: ٤٣.
٨٨٥- نهج البلاغه ، خطبه ١٩٣.
٨٨٦- معارج : ٢٧ و ٢٨.
٨٨٧- بروج : ١٢.
٨٨٨- دخان : ١٦.
٨٨٩- مؤ من : ٧.
٨٩٠- مؤ من : ٧.
٨٩١- زمر: ٣٦.
٨٩٢- احزاب : ٤.
٨٩٣- امام على (عليه السلام)، غررالحكم موضوعى ، ج ٢، ص ٥٨٠.
٨٩٤- بگو خدا و همه را واگذار و رها كن .
٨٩٥- نساء: ١٠٠.
٨٩٦- چهل نامه عرفانى ، ص ٦٩ - ٧٣. دستورالعمل چهارم از عارف ربانى و عارف صمدانى حكيم الهى مرحوم آيت الله آقا محمدبيدآبادى . (با تلخيص و ارائه ترجمه متون عربى نامه )
٨٩٧- رعد: ٢٣ و ٢٤.
٨٩٨- فصلت : ٣١.
٨٩٩- فصلت : ٣٢.
٩٠٠- فصلت : ٣٥.
٩٠١- كافى ، ج ٢، ص ٨٩.
٩٠٢- بحارالانوار، ج ٤٤، ص ٢٩٧.
٩٠٣- نهج البلاغه ، خطبه ١٩٣.
٩٠٤- نهج البلاغه ، خطبه ٥٢.
٩٠٥- مولوى ، كليات شمس تبريزى .

۲۰