نگاهى به قرآن نگاهى به قرآن
تاءليف : حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد على اكبر قرشى مقدمه دفتر بسمه تعالى
قرآن كريم مخزن معارف ، گنجينه علوم الهى و از اين جهت نيز در ميان همه كتب آسمانى
بى رقيب است كتاب هدايت و تبيان كل شى است . انديشمندان و دانشوران هر كدام به سهم
خويش در اين بحر ژرف و عميق ، به غور پرداخته و بقدر توانايى خود در زمينه معارف و
علوم آن قلمفرسايى نموده اند؛ والحق كه هر آيه بلكه هر جمله اى از اين كتاب بى همتا،
سرفصل نوينى براى معارف الهى است .
عظمت و اعجار جاويد قرآن مجيد بر كسى پوشيده نيست . اين كتاب آسمانى ناسخ اديان و
مذاهب گذشته و نجات بخش بشريت در حال و آينده است . در مقام والا و ممتاز قرآن كريم
همين بس كه معاندين ، منافقين و دشمنان قسم خورده آن ، هرگز نتوانسته اند در تحريف آن
موفق شوند، و همانطور كه خداوند فرموده است((انا نحن نزلنا الذكر و انا له
لحافظون)).
قرآن مجيد بيش از ١٤ قرن است كه زنده و زندگى بخش است و به حيات الهى خود ادامه
مى دهد و همواره بزرگترين تحول آفرين را در جوامع بشرى ايفا كرده است .
مؤ لف محترم اين كتاب به سهم خود، شمه اى از معارف قرآن مجيد را تحت عناوين و
موضوعات مختلف مطرح و پيرامون آنها به بحث و بررسى پرداخته و آگاهيهاى سودمند
و مفيدى در اختيار علاقمندان قرار داده است .
اين دفتر پس از بررسى ، ويرايش ، استخراج مصادر، تطبيق ، اعراب گذارى و
اصلاحاتى چند، آن را طبع و در اختيار علاقمندان علوم و معارف قرآن قرار داده ، باشد كه
مورد قبول پروردگار متعال قرار گيرد.
دفتر انتشارات اسلامى
وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم
پيشگفتار بسم الله الرحمن الرحيم
((الحمدلله رب العالمين وصلى الله على محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله فى
الارضين واللعن على اعدائهم اجمعين)).
كتاب حاضر، كلياتى از قرآن مجيد را بررسى نموده و فشرده اى از اين وديعه آسمانى
را در اختيار شما قرار مى دهد؛ از قبيل : واژه قرآن به چه معناست ؟ و قرآن چند آيه دارد؟ و
با حذف مكررات و مشتقات ، مجموعا از چند كلمه
تشكيل يافته ؟ سوره هاى مكى و مدنى آن كدامند؟ و چه هنگام قرآن كريم ، به ترتيب
فعلى ، صورت پذيرفته ، چند بار، بر پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله -
نازل شده است ؟ و...
سپس حدود هفتاد موضوع از موضوعات قرآن مجيد، مطرح و تحقيق شده است كه هر يك ،
مطلب مستقلى مى باشد. و در آشنا كردن انسان به اين پيام ربوبى ، سهم بسزايى دارد.
اينجانب با آنكه درباره قرآن مجيد،((قاموس قرآن))را در هفت جلد، تاءليف نموده ام -
كه دايرة المعارفى براى قرآن كريم است - و نيز تفسير((احسن الحديث))را در دوازده
جلد نوشته ام - كه يكدوره تفسير كامل مى باشد. - باز احساس كردم كه هر چه درباره اين
كتاب آسمانى تحرير نمايم ، ارزش آن را دارد. و عده اى را - ولو به طور مختصر - با
قرآن كريم آشنا مى سازد. آرى چه ، كارى بهتر از پرداختن به قرآن مجيد است ؛ مگر نه
اين است كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فرموده :((خيركم من تعلم القرآن و
علمه)) (١)
؛ يعنى بهترين شما كسى است كه قرآن را ياد بگيرد و به ديگران نيز
ياد بدهد.
بدين جهت ، اين كتاب را به رشته تحرير درآوردم . از خداوند
متعال خواستارم كه آن را به احسن قبول فرمايد. و مورد استفاده همگان قرار دهد. و آنچه از
عمرم را درباره آن صرف كرده ام ، ذخيره آخرتم گرداند.
نگارش اين كتاب ، در پنجم ذيحجه ١٤١٣ هجرى ، مطابق با ششم خرداد ماه ١٣٧٢ شمسى
، آغاز گرديده و در دهم شعبان ١٤١٤، مطابق با دوم بهمن ماه ١٣٧٢ با تمام رسيده است ؛
يعنى در نگارش آن ، هفت ماه و ٢٦ روز وقت صرف شده است .((و ما توفيقى بالله
عليه توكلت و اليه انيب)).
سيد على اكبر قرشى اروميه ٢ / ١١ / ٧٢
واژه قرآن واژه((قرآن))در لغت عرب ، به معناى((قرائت و خواندن))است . گويند:((قرء
قرء و قرائة و قرانا الكتاب اى : نطق بالمكتوب فيه ...))، اين معنا در خود آيات
قرآن كريم نيز به كار رفته است ، در سوره قيامت ، چنين آمده است :
((لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرانه فاذا قراناه فاتبع قرانه)) (٢)
.
يعنى :((زبانت را به خواندن قرآن حركت مده تا در خواندن آن عجله كنى ، كه خواندن و
جمع آن بر عهده ماست . و چون ما آن را خوانديم ، از خواندن آن پيروى كن (و همانطور
بخوان كه ما خوانده ايم)).
پس در اين دو مورد، واژه((قرآن))مصدر و به معناى((خواندن))آمده است . و اينكه
خداوند متعال اين كلمه را براى كتاب خود نام نهاده است ، شايد بدين جهت باشد كه((قرآن))به معناى((كتاب خواندن))است . هميشه بر سر زبانها باشد. و دائم آن را
بخوانند. و معانى آن را در دل داشته باشند. در اين صورت ، قرآن كه مصدر است به
معناى مفعول ؛ يعنى((مقرو))است .
برخى نيز گفته اند كه معناى لغوى((قرآن))به معناى((جمع كردن))است ؛ چون در((قراء قرانا الشى ء يعنى : اى جمعه وضم بعضه الى بعض)). پس در اين
صورت بايد مصدر به معناى فاعل باشد. و قرآن ؛ يعنى :((جمع كننده حقايق و سخنان
الهى))ولى معناى اول مقبولتر است . و خود قرآن مجيد نيز آن را تاءييد مى كند. مرحوم
علامه طباطبائى نيز در تفسير الميزان آن را پذيرفته است . اما مرحوم طبرسى ، در
ذيل آيه شريفه((شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن)) (٣)
،
قول دوم را پذيرفته است اما در مقدمه در((فن رابع))هر دو
قول را - بدون ترجيح يكى بر ديگرى - نقل كرده است . ولى از اينكه
قول دوم را با لفظ((قيل))آورده ، ظهورش در تاءييد
قول اول مى باشد.
سوره هاى قرآن كريم قرآن مجيد، داراى ١١٤ سوره مى باشد كه همه آنها با((بسم الله الرحمن الرحيم))آغاز مى شود. بجز سوره توبه كه سوره نهم از قرآن كريم است . و((بسم الله
الرحمن الرحيم))ندارد و اما آنچه در سوره نمل در آيه سى ام آمده است ، آن جزء نامه
حضرت سليمان - عليه السلام - است كه به ملكه((سباء))نوشته است .
در اينكه چرا در سوره توبه((بسم الله الرحمن الرحيم))نيامده است ، دو روايت وجود
دارد. يكى از آن دو از اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - است كه فرموده : علت نيامدن((بسم الله الرحمن الرحيم))آن است كه :((بسم الله الرحمن الرحيم))براى((امان و
رحمت))است . ولى سوره برائت ، براى برداشته شدن امان با شمشير،
نزول شده است .
در مجمع البيان چنين آمده است :
((عن على عليه السلام لم ينزل بسم الله الرحمن الرحيم على راءس سورة برائة لاءن
بسم الله للاءمان و الرحمة و نزلت برائة لرفع الامان بالسيف .))
و زمخشرى در كتاب كشاف ، آن روايت را از ابن عيينه
نقل كرده است .
روايت دوم از امام صادق - عليه السلام - نقل شده كه فرموده است :
انفال و برائت ، يك سوره هستند (الانفال و البرائة واحد) ناگفته نماند كه هر دو حديث
به لفظ((روى))است . باقى اقوال ، احوال به طور
احتمال و استحسان مى باشد. اما ظاهرا علت اصلى همان تعبد باشد كه
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - آن را در اول سوره برائت ، نفرموده است .
((بسم الله الرحمن الرحيم))به عقيده شيعه اثنى عشرى ، يك آيه
مستقل و جزء هر سوره است كه نمى شود يكى را به جاى ديگرى خواند. در اين باره در اين
كتاب ، يك بحث مستقل آمده است .
و از اهل بيت عصمت و طهارت - صلوات الله عليهم -
نقل شده است كه آنها سوره :((والضحى))و:((الم نشرح))و نيز سوره((لايلاف))و((فيل))را يك سوره حساب كرده اند كه در نماز نمى شود به يكى اكتفا كرد
بلكه بايد هر دو با((بسم الله الرحمن الرحيم))خوانده شوند.
تعداد واژه هاى قرآن كريم قرآن مجيد، با حذف مكررات و مشتقات ، حدود ١٨٦٠ كلمه مى باشد. تمام واژه ها و آيات
نورانى قرآن كريم ، از تكرار و مشتقات همين تعداد كلمات ،
تشكيل و به وجود آمده است . در تعداد آيات قرآن مجيد، اختلاف مى باشد. تعداد صحيح و
قابل اطمينان در اين باره آن است كه عدد آيات قرآن كريم ، ٦٢٣٦ آيه مى باشد. در
مجمع البيان در تفسير((هل اتى))از اميرالمؤ منين - عليه السلام - از
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نقل شده است كه حضرت فرمود:((سوره هاى قرآن
كريم ١١٤ سوره ، و آيات آن ، ٦٢٣٦ آيه است .)).
سيوطى در الاتقان ، در اين رابطه شش قول را
نقل كرده است :
قول اول :((٦٠٠٠))آيه .
قول دوم :((٦٢٠٤))آيه .
قول سوم :((٦٢١٤))آيه .
قول چهارم :((٦٢١٩))آيه .
قول پنجم :((٦٢٢٥))آيه .
قول ششم :((٦٢٣٦))آيه (٤)
.
ولى قول اخير از همه قويتر و مطابق روايت و نيز مطابق قرائت عاصم ابن ابى النجود
است . ناگفته نماند كه : اختلاف شماره هاى آيات ، از قاريان قرآن نشاءت گرفته است .
براى قرآن كريم ، زيانى در برندارد. بلكه اختلاف در تعيين مرزها و حدهاى آيات است ؛
مثلا بقره از نظر قاريان كوفه((٢٨٦))آيه ، از نظر قاريان بصره((٢٨٧))آيه ،
از نظر علماى حجاز((٢٨٥))آيه ، و قاريان شام تعداد آيات سوره بقره را در((٢٨٤))آيه دانسته اند. ولى سوره بقره همان است بى كم و كاست .
آيات و سور مكى و مدنى مدت نبوت رسول خدا - صلى الله عليه و آله - جمعا ٢٣
سال به طول انجاميده از اين مدت ، سيزده سال را در مكه و ده
سال را در مدينه اقامت داشته اند. آيات و سورى كه در مكه معظمه و در عرض آن سيزده
سال نازل شده اند، آيات و سور((مكى))نام دارند؛ و آيات و سورى كه در مدينه طيبه
و در عرض آن ده سال نازل شده اند((مدنى))نام دارند.
بنابر مشهور، از مجموع ١١٤ سوره قرآن كريم ، ٨٦ سوره در مكه ، و ٢٨ سوره در
مدينه منوره نازل شده است . سوره هاى مكى نوعا در زمينه
اصول عقيدتى از قبيل : توحيد، معاد، نبوت ، نظامهاى متقن جهان ، مبارزه طرفداران حق با
طرفداران باطل و شكست جباران و طاغوتها و امثال آن است .
و اما سوره هاى مدنى اغلب درباره احكام و حكومت و روابط عمومى و نظام زندگى است . و
جنبه رو بنايى دارند. در روايات و نقلها در ترتيب
نزول سوره ها اختلاف هست . و شايد اثبات ترتيب صحيح آنها
مشكل باشد. اما بنا به نقلى - كه بعدا خواهيم گفت - ترتيب
نزول سوره هاى مكى چنين است :
١ - علق ٢ - قلم ٣ - مزمل
٤ - مدثر ٥ - فاتحة الكتاب ٦ - مسد
٧ - تكوير ٨ - اعلى ٩ - ليل
١٠ - فجر ١١ - والضحى ١٢ - انشراح
١٣ - والعصر ١٤ - عاديات ١٥ - كوثر
١٦ - تكاثر ١٧ - ماعون ١٨ - كافرون
١٩ - فيل ٢٠ - فلق ٢١ - ناس
٢٢ - توحيد ٢٣ - والنجم ٢٤ - عبس
٢٥ - قدر ٢٦ - والشمس ٢٧ - بروج
٢٨ - والتين ٢٩ - قريش ٣٠ - قارعه
٣١ - القيامة ٣٢ - همزه ٣٣ - مرسلات
٣٤ - قد ٣٥ - بلد ٣٦ - طارق
٣٧ - قمر ٣٨ -ص ٣٩ - اعراف
٤٠ - جن ٤١ - يس ٤٢ - فرقان
٤٣ - فاطر ٤٤ - مريم ٤٥- طه
٤٦ - واقعه ٤٧ - شعرا٤٨- نمل
٤٩ - قصص ٥٠ - اسرا ٥١ - يونس
٥٢ - هود ٥٣ -يوسف ٥٤ - حجر
٥٥ - انعام ٥٦ - صافات ٥٧ - لقمان
٥٨ - سباء ٥٩ - زمر ٦٠ - غافر
٦١ - فصلت ٦٢ - شورى ٦٣-زخرف
٦٤ - دخان ٦٥ - جاثيه ٦٦ -احقاف
٦٧ - ذاريات ٦٨ - غاشيه ٦٩ - كهف
٧٠ - نحل ٧١ - نوح ٧٢ - ابراهيم
٧٣ - انبيا ٧٤ - مؤ منون ٧٥ - سجده
٧٦ - طور ٧٧ - ملك ٧٨ - حاقه
٧٩ - معارج ٨٠ - نباء ٨١ - نازعات
٨٢ - انفطار ٨٣ - انشقاق ٨٤ - روم
٨٥ - عنكبوت ٨٦ - مطففين
اين ترتيب ، عينا همان ترتيبى است كه مرحوم((ابوعبدالله زنجانى))در كتاب((تاريخ قرآن))از مقدمه شهرستانى ؛ موسوم به((مفاتيح الاسرار))از مصحف امام
صادق - عليه السلام - نقل كرده است . و نيز همان ترتيبى است كه مرحوم طبرسى در
تفسير سوره((هل اتى))آورده است . با اين تفاوت كه در آن((سوره حمد))اصلا ذكر
نشده است . ولى سوره حمد در اسناد ديگر - چنانكه
نقل گرديد - سوره پنجم مى باشد. و نيز در تفسير الميزان ، ج ١٣، ص ٢٤٩ از((اتقان سيوطى))و در تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٩ با اندك تفاوت ،
نقل شده است .
و اما سوره هايى كه در مدينه منوره نازل شده اند بنا به
نقل قرآن((مصطفى نظيف))با ترتيب نزول بدين قرارند:
١ - بقره ٢ - انفال ٣ - آل عمران ٤ - احزاب ٥ - ممتحنه ٦ - نساء
٧ - زلزال ٨ - حديد ٩- محمد (ص )
١٠ - رعد ١١ - رحمن ١٢ - انسان
١٣ - طلاق ١٤ - بينه ١٥ - حشر
١٦ - نور ١٧ ١٨ - منافقون
١٩ - مجادله ٢٠ - حجرات ٢١ - تحريم
٢٢ - تغابن ٢٣ - صف ٢٤ - جمعه
٢٥ - فتح ٢٦ - مائده ٢٧ - توبه
٢٨ - نصر
اين ترتيب ، در تاريخ قرآن ، ١٠٢. و مجمع البيان در تفسير سوره((هل اتى))با اندكى تفاوت نقل شده است . در تاريخ قرآن ، سوره((نصر))در رديف
شانزدهم و((تحريم))در رديف ٢٢، و در تفسير مجمع البيان ، سوره نصر، در رديف
شانزدهم و سوره((توبه))در آخر آمده است .
در مكى و مدنى بودن دوازده سوره از سوره هاى قرآن ، اختلاف پديد آمده است و هر كس
نظر ويژه اى داده است . و آنها بنا به نقل تفسير الميزان (٥)
، بدين قرار مى باشد:
سوره هاى رعد، رحمن ، جن ، صف ، تغابن ، مطففين ، قدر، بينه ،
زلزال ، توحيد، فلق ، و ناس .
اولين و آخرين سوره قرآن طبق روايات وارده ، اولين سوره اى كه نازل شده ، سوره علق ، و آخرين سوره تمام سوره
نصر مى باشد. در تفسير برهان ، كافى و عيون اخبار الرضا از امام صادق و امام رضا -
عليهماالسلام - نقل شده است كه : اولين سوره اى كه
نازل شده ، سوره علق تا آخر و آخرين سوره((اذا جاء نصرالله))است :
((عن ابى عبدالله عليه السلام قال : اول ما
نزل على رسول الله صلى الله عليه و آله بسم الله الرحمن الرحيم اقرء باسم ربك
الى آخره و آخر، سورة : اذا جاء نصر الله و الفتح)).
ناگفته نماند كه در تفسير برهان ، در هر دو حديث ؛ كلمه((الى آخره))آمده است ولى در
كافى (٦)
، لفظ((الى آخره))وجود ندارد. و چنين است :((اول ما نزل على رسول الله صلى الله عليه و آله بسم الله الرحمن الرحيم اقرء باسم
ربك ...))ولى ظهور آن در نزول همه سوره است .
واحدى در مقدمه اسباب النزول ، در اولين سوره بودن((علق))پنج حديث
نقل كرده و در بعضى تا پنج آيه است : در مجمع البيان در تفسير سوره علق مى فرمايد:
اكثر مفسرين گفته اند: اولين آيات نازل شده ، پنج آيه از
اول سوره علق مى باشد.
مرحوم مجلسى ، در مرآت العقول ، در آخرين سوره بودن((اذا جاء نصرالله ...))فرموده
: شايد منظور، تمام سوره است ، يعنى : آخرين سوره ، تمام سوره نصر است و اين منافات
ندارد كه بعضى از آيات (يا سوره هايى كه چند قسمت
نازل شده اند((از مؤ لف))) بعد از سوره نصر آمده باشند. مؤ يد اين سخن آن است كه
در مجمع البيان ، سوره نصر در رديف شانزدهم آمده است .
آخرين آيه نازل شده ظاهرا آخرين آيه نازل شده ، آيه((واتقوا يوما ترجعون فيه الى الله ...)) (٧)
است .
در مجمع البيان فرموده است : اين آخرين آيه اى است كه
نازل شد. و به نقل سدى و ابن عباس ؛ چون اين آيه
نازل شد، جبرئيل گفت : آن را در راءس آيه ٢٨٠ از سوره بقره بگذار...
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - بعد از نزول آن ، فقط ٢١ روز ديگر در دنيا ماند.
ابن جريح مى گويد: فقط نه شب ، و سعيد بن جبير، هفت شب را گفته است . زمخشرى نيز
آن را در كشاف نقل مى كند. در تفسير برهان ، آن را از واحدى ، و در الميزان آن را از
درالمنثور سيوطى ، نقل كرده و پسنديده است . ابن كثير نيز آن را در تفسير خود آورده است
.
اما به روايت اهل سنت ، از براء بن عازب نقل شده است كه آخرين آيه ، آيه((يستفتونك
قل الله يفتيكم فى الكلالة)) (٨)
مى باشد. و به روايت ابى بن كعب :((لقد
جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه)) (٩)
است . چنانكه واحدى در اسباب
النزول ، نقل كرده است . ولى آيه اول صحيح است .
تركيب سوره هاى قرآن بايد دانست كه تركيب و تشكيل سوره هاى قرآن و تعيين
اول و آخر آنها، به دستور و اعلام شخص رسول خدا - صلى الله عليه و آله - بوده و
كسى در آن دخالتى نداشته است . چنانكه در مجمع و كشاف
نقل شده است كه : چون آيه((واتقوا يوما...))نازل گرديد، جبرئيل گفت : مكان آن ، راءس آيه ٢٨٠ از سوره بقره است . و
حال آنكه سوره بقره ، در اوايل هجرت نازل شده و اين آيه شريفه در دهم هجرت در حجة
الوداع نازل گرديد. در مجمع البيان فرموده است : تمام سوره بقره مدنى است ، مگر آيه((واتقوا يوما...))كه در حجة الوداع نازل شده است .
و اينكه قرآن حكيم فرموده :((فاتوا بسورة من مثله (١٠)
؛ فاءتوا بعشر سور مثله (١١)
، فاذا انزلت سورة محكمة و ذكر فيها
القتال)) (١٢)
و امثال آن ، روشن مى كند كه سوره ها مفروق و جدا از هم بوده اند. در
تاريخ قرآن ، از امالى شيخ طوسى از ابن مسعود
نقل شده است كه : هفتاد سوره از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و بقيه را از على بن
ابيطالب - عليه السلام - ياد گرفته است . سوره ها به وسيله آن حضرت ، شروع ،
تمام و تركيب شده است .
علامه طباطبائى (ره ) مى فرمايد: نمى شود انكار كرد كه اكثر سوره هاى قرآنى ، پيش
از رحلت ، در ميان مسلمانان داير و معروف بودند، در دهها و صدها حديث ... و همچنين در
وصف نمازهايى كه خوانده مى شد. و سيرتى كه در تلاوت قرآن داشتند، نام اين سوره ها
آمده است . و همچنين نامهايى كه براى گروه اين سوره ها در صدر اسلام داير بود؛ مانند
سوره هاى طولانى و مثانى و مئين و مفصلات . در احاديثى كه از زمان پيغمبر حكايت مى
كند. (١٣)
در مجمع البيان از رسول خدا - صلى الله عليه و آله -
نقل شده است كه فرمود:((اعطيت مكان التوراة ، السبع
الطول (١٤)
و مكان الانجيل ، المثانى الزبور، المئين و فضلت
بالمفصل)) (١٥)
.
يعنى :((به جاى تورات ، خداوند به من هفت سوره طولانى داد. و به جاى
انجيل ، مثانى و به جاى زبور، مئين را عطا فرمود: و با سوره هاى
مفصل ، فضيلت يافتم)).
آنگاه طبرسى مى فرمايد: مراد از هفت سوره((طويل))مقره ،
آل عمران ، نساء، مائده ، انعام ، اعراف و انفال تواءم با توبه است . و منظور از((مثانى))سوره هاى است كه بعد از آن هفت سوره آمده اند كه آن هفت سوره با اينها تثنيه شده اند.
هفت تاى اول ، مبادى ، و هفت تاى دوم ، مثانى اند. و آنها عبارتند از سوره هاى : يونس ، هود،
يوسف رعد، ابراهيم ، حجر و نحل .
اما((مئمون))از((ماءة))به معناى عدد((صد))است . و مراد از آن ، سوره هايى است
كه صد آيه يا كمى بيش يا كمتر مى باشد و آنها نيز هفت سوره و عبارتند از: بنى
اسرائيل تا مؤ منون . و مراد از((مفصل))از بعد از((حم))اخير تا آخر قرآن است . علت
اين تسميه آن است كه آنها فصول زياد دارند. و((مفصلات))هم گفته شده است .
از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نقل شده است كه فرمود:((شيبتنى هود والواقعه
و المرسلات و عم يتسائلون)) (١٦)
همه اينها حاكى است كه سوره هاى قرآن كريم
همه اش در زمان آن حضرت ، و تحت نظر ايشان ، تركيب و
تشكيل شده بود. و كسى جز او در تشكيل آن سوره ها، دخالتى نداشته است .
ترتيب سوره هاى قرآن گفتيم كه تشكيل سوره هاى قرآن كريم و تعيين ابتدا و انتهاى آنها توسط
رسول خدا- صلى الله عليه و آله - بوده است . اما در ترتيب فعلى قرآن مجيد - سوره هاى
مفصل در اوايل و سوره هاى كوچك در اواخر قرآن ، واقع شده - در آن دو
قول وجود دارد:
قول اول آنكه : اين ترتيب ، در زمان رسول خدا نبوده بلكه بعد از رحلت ايشان ، به
دستور ابوبكر و توسط زيد بن ثابت به وجود آمده است .
قول دوم آنكه : اين ترتيب ، در اواخر عمر آن حضرت ، به دستور وى بوده است . و اينك
به تفصيل اين دو قول مى پردازيم :
تفصيل قول اول : بنابراين قول ، قرآن كريم در زمان آن حضرت به اين ترتيب نوشته
نشده ، بلكه شخصى كه پس از رحلت پيامبر، قرآن را جمع آورى و در يك جا نوشت((على بن ابيطالب))عليه السلام - بود. در كتاب تاريخ قرآن (١٧)
، آمده است كه
كاتبان وحى ، از نوشته خود، يك نسخه را هم به
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - مى دادند. و آن حضرت آنها را نزد خود نگاه مى داشت .
در كتاب وافى (١٨)
، از امام صادق - عليه السلام -
نقل نموده است كه : رسول خدا - صلى الله عليه و آله - هنگام رحلت ، به على - عليه
السلام - فرمود: يا على ! قرآن ، در پشت خوابگاه من ، در صحيفه ها و حرير و
قرطاسهاست ، آن را جمع كنيد. و نگذاريد قرآن كريم ضايع گردد. على - عليه السلام -
نيز همه قرآن را در پارچه زردى نوشت و به اتمام رسانيد. و فرمود: تا قرآن را تمام
نكنم ، به دوشم عبا نخواهم انداخت . اگر كسى مى خواست دم درب خانه ، آن حضرت را
ملاقات كند، حضرت ، بدون عبا به ملاقات مى آمد تا اينكه قرآن كريم را جمع آورى
نمود. مشهور است كه وقتى على - عليه السلام - قرآن را به مسجد آورد - چون نمى
خواستند امتيازى به آن حضرت بدهند - گفتند: لازم نيست ، ما هم قرآن را در اختيار داريم !
پس از يك سال
و اندى - كه از رحلت آن حضرت مى گذشت - جنگ يمامه ، براى كشتن مسيلمه كذاب ، پيش
آمد. و در آن ١٢٠٠ نفر از مسلمانان از جمله هفتصد نفر از قاريان قرآن ، به شهادت
رسيدند. در كتاب((قرآن در اسلام))عدد آنها را هفتاد تن گفته است . ولى جرجى زيدان
در((تاريخ آداب اللغة العربيه))و((تاريخ تمدن اسلام))عدد آنها را هفتصد نفر
از ١٢٠٠ نفر گفته است .
به هر حال ، شهادت آنها اين فكر را به وجود آورد كه شايد نظير اين جريان پيش بيايد
و قاريان ديگر نيز كشته شوند و براى قرآن ، خطرى به وجود آيد. لذا ابوبكر به((زيد بن ثابت))ماءموريت داد كه عده اى از صحابه تحت سرپرستى او قرآن را از
الواح و شاخه هاى نخل و قطعات سفيد سنگها و از آنچه در خانه پيامبر و نزد صحابه
بود، جمع كرده و در يك مصحف قرار بدهد.
زيد بن ثابت ، اين كار را انجام داد. و همه قرآن كريم را در يكجا نوشت . آن نسخه نزد
ابوبكر بود. و پس از وى به عمر رسيد. و پس از مرگ عمر، آن نسخه نزد حفصه دختر
عمر بود. در كتاب((قرآن (١٩)
در اسلام))مى نويسد:((نسخه هايى از آن را به
اطراف و اكناف فرستادند.)).
در خلافت عثمان بن عفان ، به وى خبر رسيد كه مردم ، قرآن كريم را با قرائتهاى مختلف
مى خوانند و با همان اختلاف ، استنساخ ، مى كنند؛
اهل دمشق و حمص از((مقداد))و اهل كوفه از((عبدالله مسعود))و برخى نيز از ديگران ،
قرائتهاى خويش را نقل مى كنند.
حذيفة بن يمان - كه در جنگ((ارمنيه و آذربايجان))شركت كرده بود - ديد ميان مسلمانان
اختلاف قرائت زياد شده است لذا هنگامى كه به مدينه مراجعت كرد، عثمان بن عفان را از اين
خطر، مطلع ساخت .
عثمان نيز دستور داد، تا قرآنى را كه به دستور ابوبكر نوشته شده بود، از حفصه
دختر عمر به امانت گرفتند و پنج نفر از قراء را - كه يكى از آنها زيد بن ثابت بود.
ماءموريت داد تا نسخه هايى از آن بردارند. چندين نسخه از روى آن نوشته شد كه يكى از
آنها در مدينه باقى ماند. و بقيه نسخ را به بلاد مكه ، شام ، كوفه ، بصره و به
قولى هم به يمن و بحرين فرستادند. و آن نسخه ها را((نسخه امام))مى خواندند كه
اصل ساير نسخه ها بود. و بعدا همه قرآنها از روى آن نسخه ها تحرير گرديد.
آنگاه عثمان دستور داد تا ساير قرآنها را كه در ولايت در دست مردم بود، جمع آورى كرده و
هر چه را كه به مدينه رسيد سوزاندند. در((تاريخ قرآن))آمده است : عثمان ، مصحف
عبدالله بن مسعود و سالم ، غلام ابى حذيفه را گرفت و با آب شست . و نيز
نقل مى كند كه : دوازده نفر از صحابه در مجلس مشورت اين كار، شركت داشتند. و نيز
نقل مى كند كه : ابى بن كعب ، عبدالله بن مسعود و سالم ، با اين كار مخالفت كردند،
ولى عثمان با صلاحديد على بن ابى طالب - عليه السلام - اين كار را انجام داد.
ابن اثير در تاريخ كامل ، در حوادث سال سى ام هجرت ، مى نويسد: چون اميرالمؤ منين -
عليه السلام - در زمان خلافت ، وارد كوفه شد، پيرمردى برخاست و از عثمان انتقاد كرد و
گفت :((او مردم را بر يك مصحف وادار كرده است)). امام - عليه السلام - صدا زد: ساكت
باش ! عثمان در حضور ما و با راءى ما آن كار را انجام داد. و اگر من هم به جاى عثمان
بودم اين كار را مى كردم .))معلوم مى شود كه آن كار، با راءى و صلاحديد آن حضرت
بوده است .
تفصيل قول دوم : قول دوم آن است كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در اواخر عمر
خويش ، به كاتبان وحى دستور داد تا قرآن كريم را به اين ترتيب بنويسند. و سوره
هاى بزرگ را در اول بياورند. و ترتيب فعلى قرآن مجيد مانند
تشكيل سوره هاى آن ، توسط رسول خدا انجام گرفته است .
در تاءييد اين قول ، اقوال
ذيل را نقل مى نماييم :
١: در مقدمه مجمع البيان ، فن خامس ، از سيد مرتضى علم الهدى - رحمه الله -
نقل مى كند كه : قرآن در زمان رسول خدا - صلى الله عليه و آله - به صورتى كه
امروز هست ، تاءليف شده بود:((ان القرآن كان على عهد
رسول الله صلى الله عليه و آله مجموعا مؤ لفا على ما هو عليه الآن)). به
دليل اينكه : قرآن كريم در آن ايام ، تعليم مى شد و همه اش را حفظ مى كردند. و آن را
به رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نشان مى دادند. و بر وى مى خواندند، و عده اى
مانند عبدالله بن مسعود و ابى بن كعب و ديگران ، آن را چندين بار بر پيغمبر اكرم
خواندند.
٢: حاكم در مستدرك (٢٠)
از زيد بن ثابت نقل مى كند كه مى گويد:((كنا عند
رسول الله عليه و آله و سلم نولف القرآن من الرقاع ؛))يعنى : در نزد
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - بوديم و قرآن را از رقعه ها جمع مى كرديم))علامه خوئى نيز آن را در البيان (٢١)
، از اتقان سيوطى و مستدرك
نقل كرده است .
اين سخن ، صريح است در اينكه جمعى از كتاب وحى نزد آن حضرت گرد آمده و قرآن را -
كه در رقعه ها و پارچه ها بود - جمع و مرتب مى كرده اند. عبدالله بن عمر مى گويد:
قرآن را جمع كردم و هر شب آن را مى خواندم . اين خبر به آن حضرت رسيد، فرمود: قرآن
را در يك ماه بخوان ...((جمعت القرآن فقرات به
كل ليله فبلغ النبى (ص ) فقال اقراه فى شهر... (٢٢)
))اين حديث نيز دلالت به
جمع شدن قرآن كريم در عصر آن حضرت دارد.
٣: شيعه و اهل سنت بالاتفاق نقل كرده اند كه
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فرموده است :((لا صلوة الا بفاتحة الكتاب))مى دانيم كه سوره حمد، اولين سوره نازل شده از قرآن نيست . مگر در يك
نقل افسانه اى كه مرحوم طبرسى از حاكم نيشابورى
نقل كرده است . پس فاتحة الكتاب بودن((حمد))در زبان
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نشان مى دهد كه قرآن كريم در عصر آن حضرت جمع
شده و((حمد))در اول آن قرار داده شده بود.
٤: در حديث متواتر ثقلين ، نقل شده است كه
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فرمود:((انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و
عترتى ...))پس مشكل است كه آن حضرت از((كتاب الله))يك چيز درهم و برهم و
غير مرتب و مفرق را در نظر گرفته باشد. پس نظرش به كتاب تاءليف يافته و
مرتب شده بوده است .
٥: در روايات آمده است : عده اى از صحابه ، قرآن را در زمان
رسول خدا- صلى الله عليه و آله - جمع كردند كه از آن جمله آنها((على بن ابيطالب -
عليه السلام))سعد بن عبيد، ابوالدرداء، معاذ بن
جبل ، ثابت بن زيد بن نعمان ، ابى بن كعب و زيد بن ثابت بوده اند. در تاريخ قرآن
(تاءليف ابوعبدالله زنجانى ) بعد از نقل اين سخن در اين زمينه ، چند روايت از بخارى
واتفان سيوطى و از بيهقى و مناسب خوارزمى ،
نقل كرده است . و اينها در البيان ، تاءليف آية الله خوئى ،
فصل((جمع القرآن))نيز مشروحا نقل شده است . ظهور اين روايات ، در جمع ترتيب و
تدوين قرآن كريم است كه قهرا زير نظر آن حضرت بوده است .
٦: بالاتر از همه اينها اين است كه ائمه اهل بيت - عليهم السلام - به اين ترتيب ،
اعتراضى نكرده و آن را پذيرفته اند. اگر اين تدوين و ترتيب در زمان
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و تحت نظر آن حضرت انجام نگرفته بود، ائمه
معصومين - عليهم السلام - آن را بازگو مى كردند.
ولااقل مى فرمودند كه : اين قرآن همان است كه
نازل شده ولكن اين ترتيب ، بعد از آن حضرت بوده است .
وانگهى ، اهتمام بى حد رسول خدا- صلى الله عليه و آله - نسبت به قرآن ، مانع از اين
بود كه اين كار را انجام ندهد و از دنيا برود.
نگارنده قول دوم را قبول دارد. على هذا، كار على بن ابى طالب - عليه السلام - يكجا
نوشتن بود، نه اينكه ترتيب جديدى را به وجود آورد. (٢٣)
نزول دفعى و تدريجى قرآن شكى نيست كه قرآن مجيد، در عرض ٢٣ سال به نحو تدريجى
نازل شده است . و از سوى ديگر مى خوانيم كه : قرآن كريم در ماه مبارك رمضان و در يك
شب نازل گرديده است . به عبارت ديگر، آيه :((شهر رمضان الذى
انزل فيه القرآن)) (٢٤)
تصريح مى كند كه قرآن در ماه رمضان نازل گشته است . و آيات شريفه :((انا
انزلناه فى ليلة القدر)) (٢٥)
و((انا انزلناه فى ليلة مباركة)) (٢٦)
نشان مى دهند كه قرآن مجيد، در يك شب نازل گرديده است . و آن يك شب در ماه رمضان بوده
است . و از روايات به دست مى آيد كه آن شب ، شب ٢٣ مبارك رمضان است .
و از سوى ديگر مى بينيم كه كفار مكه اعتراض كرده و مى گفتند: چرا قرآن كريم ، دفعتا
واحده نازل نمى شود؟ در جواب آنان ، خداوند فرمود: اين براى آن است كه قلب تو را
مطمئن و ثابت گردانيم ؛ چون اگر همه قرآن به يك بار،
نازل مى شد، وحى الهى قطع مى گرديد و ديگر رابطه تو با خدا برقرار نمى شد:
((و قال
الدين كفروا لولا نزل عليه القران جملة واحدة كذلك لنثبت به فوادك و رتلناه ترتيلا)) (٢٧)
.
يعنى((و باز كافران جاهل به اعتراض گفتند كه : چرا اين قرآن (اگر از جانب خداست )
يكباره براى رسول خدا نازل نگشت (اى رسول ما! جاهلان نمى دانند، حكمتش اين است كه )
تا (تدريجا) ما تو را به آن دل آرام كنيم (و اطمينان قلب دهيم . و بدين سبب ) آيات خود را
بر تو مرتب به ترتيبى روشن (و روشى نيكو) فرستاديم)).
و نيز مى فرمايد:((و قرانا فرقناه لتقراءه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا)) (٢٨)
.
يعنى :((قرآن را قطعه - قطعه فرستاديم تا آن را با تاءنى و دقت ، بر مردم بخوانى
. و آن را بتدريج نازل كرده ايم .))
پس يقينى است كه قرآن كريم ، در عرض ٢٣
سال ، نازل گرديده است .
درباره جمع ميان اين دو مطلب ، در روايات شيعه و
اهل سنت آمده است كه قرآن ، در يك شب از جانب خداوند به((بيت المعمور))يا((بيت العزة))نازل شده ، و پس از آن ، بتدريج بر آن حضرت
نازل گشته است .
المنار مى گويد: آغاز نزول قرآن در شب قدر بوده است نه همه اش . ولى آن بر خلاف
ظهور سه آيه گذشته است كه در اول بحث آورديم .
در كافى از حفص بن غياث نقل شده است كه : از امام صادق - صلوات الله عليه - پرسيدم
خدا مى فرمايد:((شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن))و
حال آنكه از اول تا آخر قرآن ، در عرض ٢٣
سال نازل شده است ؟
فرمود: تمام قرآن در ماه مبارك رمضان به بيت المعمور
نازل شد، سپس در طول بيست سال ، نازل گرديد (٢٩)
در روايات
اهل سنت((بيت العزه))آمده است .
در تفسير صافى ، مقدمه نهم((بيت المعمور))را به قلب
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - تاءويل كرده و مى فرمايد: گويا مراد،
نزول آن به قلب پيامبر است . چنانكه خداوند فرموده است :((نزل به الروح الامين على قلبك)) (٣٠)
آنگاه در عرض ٢٣
سال ، بتدريج از قلبش به زبانش نازل شده است . وقتى كه
جبرئيل مى آمد و وحى را با الفاظش مى خواند.
در اينجا تحقيق ديگرى نيز هست كه بسيار قوى مى باشد و آن اينكه قرآن مجيد دوبار
نازل گرديده است ؛ بار اول ، به طور فشرده و بسيط به قلب آن حضرت
نازل شده و بار ديگر، به طور مشروح و به تدريج و در عرض ٢٣
سال چنانكه شيخ ابوعبدالله زنجانى در كتاب((تاريخ القرآن)) (٣١)
ترجمه
سحاب ، احتمال داده است . و در تفسير الميزان ،
ذيل آيه شريفه((شهر رمضان ...))آن را قبول كرده و بر آن
استدلال مفصل نموده است . روايات نيز در دوبار
نازل شدن قرآن كريم ، صراحت دارند. چنانكه
نقل گرديد.
توضيح اينكه : قرآن مجيد، خود حاكى است كه
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - پيش از آنكه
جبرئيل بيايد و آن را بخواند، قرآن را مى دانست ولى اجازه خواندن نداشت . آن آيه چنين
است :((لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قراءناه فاتبع
قرآنه ثم ان علينا بيانه)) (٣٢)
يعنى :((زبانت را به خواندن قرآن ، حركت مده ، كه جمع كردن و خواندن آن بر عهده
ماست . و چون ما آن را خوانديم ، از قرائت آن پيروى كن . سپس تفهيم آن بر عهده ماست .)).
از اينجا معلوم مى شود كه قرآن كريم با نزول
اول ، در قلب آن حضرت بوده است و آن را مى دانسته است . ولى لازم بود جاى مناسب و
اندازه مناسب آن را جبرئيل بيان كند كه در كجا بخواند و چقدر بخواند؟
وانگهى ، به نظر مى آيد كه آن حضرت ، فقط قرآن را مى دانست اما نمى توانست آن را
به صورت((اعجاز))بخواند. و اگر خودش مى خواند، نظير گفته هاى ديگرش مى
شد و در قالب اعجاز ادا نمى گرديد. ولى جبرئيل آن را به صورت اعجاز مى خواند. و
حضرت نيز با همان كلمات ، ادا مى كرد. و كاتبان وحى آن را مى نوشتند؛ مانند آنكه ما به
مسافرت رفته ايم و همه چيز آن در ذهن ماست ، ولى نمى توانيم آن را با شعر بخوانيم ،
بلكه لازم است تا شاعرى آن را به نظم درآورد و ما در اين صورت ،
نزول اولى ، براى آن بوده است كه لازم بود آن حضرت ، حقايق را بداند. و قبلا به
كليات و فشرده دين ، آگاهى داشته باشد. خلاصه : يك بار قرآن كريم به طور فشرده
و مجموعى ، در يك شب به قلب مباركش نازل گشته ، و بار ديگر در عرض ٢٣
سال ، هر كجا و هر قدر كه لازم بود، جبرئيل دانسته هاى او را به صورت((اعجاز))مى
خوانده و آن حضرت نيز آن را براى مردم ادا مى فرموده است . تا اينكه تمام آنچه كه به
قلبش نازل شده بود، در قالب الفاظ، بيان گرديده است .
آنچه كفار مى گفتند:((لولا نزل عليه القران جملة واحدة)) (٣٣)
نظرشان به
نزول دوم بوده است . و مى گفتند: چرا همه آن را به يك بار نمى خواند و هر از چند
صباحى ، چند آيه نازل مى شود. خداوند نيز در جواب آنان فرمود: اين ، به علت نشدن
وحى و اطمينان قلب پيامبر مى باشد.
اختلاف قراآت قرائتهاى قرآن مجيد، به هفت نفر قارى مشهور مى رسد، كه چهار نفر از آنها شيعه و سه
نفر از اهل سنت است . چهار نفر اولى عبارتند از:
١ -((عاصم بن ابى الجنود))او قرآن را بر ابوعبدالرحمن سلمى ، خوانده و او نيز بر
اميرالمؤ منين - عليه السلام - خوانده است . چنانكه در مقدمه مجمع ، فن دوم ، بر اين مطلب
تصريح فرموده است .
ثقه جليل القدر ابان بن تغلب ، قرآن را بر عاصم خوانده است . چنانكه در تاءسيس
الشيعه نقل شده ، قرائت عاصم از نظر شيعه و
اهل سنت مقبول و همه قرآنهاى روى زمين با قرائت عاصم نوشته شده ، و او در
سال ١٢٨ هجرى از دنيا رفته است .
حفص بن غياث مى گويد: عاصم ، به من گفت : هر قرائتى كه بر تو خوانده ام ، همان
است كه بر ابوعبدالرحمن سلمى خوانده ام . و او بر على - عليه السلام - خوانده است . (٣٤)
٢ -((ابوعمرو بصرى (زبان بن علاء)))؛ در تاءسيس الشيعه فرموده است كه : او از
شيعه مى باشد و قرآن را بر سعيد بن جبير شهيد، خوانده است . امام صادق - عليه
السلام - به او فرموده :((يا ابا عمرو! تسعة اعشار الدين فى التقيه)). او از
ترس حجاج بن يوسف ، گريخت و تا حجاج زنده بود، او متوارى زندگى مى كرد. در
سال ٦٨ هجرى متولد شد و در ١٥٤ از دنيا رفته است . و معلم قرائت قرآن بود.
٣ -((حمرة بن حبيب زيات))؛ در تاءسيس الشيعة فرموده است : او از شيعيان است و قرآن
را بر امام صادق - صلوات الله عليه - خوانده است . در
رجال (٣٥)
خويش ، او را از اصحاب امام صادق - عليه السلام - شمرده است . او در
سال ٨٠ هجرى ، متولد شده و در ١٥٨ در حلوان از دنيا رفته است . كتابهاى :((قرائة
القرآن ، مقطوع القرآن و موصوله و...))و همچنين در مجمع البيان :((و اما حمزة فقرء
على بن جعفر محمد عليهماالسلام))و همچنين فرموده است : و نيز قرآن را بر حمران بن
اعين و او بر ابوالاسود دئلى و او بر على بن ابيطالب - عليه السلام - خوانده است . و
حمزه در عصر خود معلم قرائت قرآن بود.
٤ -((على بن حمزه كسايى))او شيعه مى باشد و قرآن را بر شيوخ شيعه خوانده است
از قبيل حمزه و ابان بن تغلب ، و حمزه نيز بر امام صادق - عليه السلام - خوانده است و
او در سال ١٨٩ در شهر رى ، و به قولى در طوس از دنيا رفته است . در الكنى و
الالقاب مى گويد: علامه بحرالعلوم فرموده است : او قرائت خود را از حمزة بن حبيب زيات
اخذ كرد. ابتدا مردم را با قرائت حمزه تعليم مى داد و بعد براى خودش قرائتى اختيار
نمود. ابن نديم در فهرست (٣٦)
، تاريخ وفات او را ١٧٩ ذكر نموده ، ولى تاءسيس
الشيعه ، ١٨٩ را بيان كرده است . چنانكه در بالا
نقل گرديد. او معلم قرائت قرآن بوده است .
٥ -((عبدالله بن عامر دمشقى))رئيس اهل مسجد در زمان وليد عبدالملك مروان بود. او قرآن
را بر مغيره بن ابى شهاب خواند، و او بعد از
بلال بن ابى الدرداء، قاضى دمشق بود. اهل شام در قرائت ، او را امام و پيشواى خود
نمودند. طبرسى (ره ) فرموده است :((اما الشامى فهو عبدالله بن عامر اليحصبى لا
غير، قرء على المغيرة بن ابى الشهاب و قرء المغيرة على عثمان بن عفان)).
ابن نديم وفات او را در ١١٨ مى داند. در البيان از طبقات القراء، ولادت او را در هشتم
هجرت نقل كرده . در اين صورت ١١٠ سال در قيد حيات بوده است .
٦ -((عبدالله بن كثير مكى))او در اصل ايرانى و در
سال ٤٥ هجرى در مكه متولد شده و در ١٢٠ وفات يافته است . (٣٧)
طبرسى (ره ) مى
گويد:((و اما المكى فهو عبدالله بن كثير لا غير، قرء على مجاهد)). او در دوران
حيات خويش ، قارى و معلم قرآن بوده است .
٧ -((نافع بن عبدالرحمن المدنى)). او يكى از قراء هفتگانه و از اصفهان است . قرائت
قرآن را از عده اى از تابعان اهل مدينه فرا گرفته و در
سال ١٦٩ هجرى از دنيا رفته ، و در عصر خويش ، معلم قرآن بوده است .
غير از اين هفت نفر، سه نفر ديگر وجود دارند كه البته در حد آن هفت نفر نيستند. و آنها
عبارتند از: خلف بن هشام ، يعقوب بن اسحاق و يزيد بن قعقاع
پس از آنكه احوال قاريان مشهور و غير مشهور و نامهاى آنها معلوم گرديد اينك لازم است در
اين باره ، دو مطلب را يادآورى كنيم :
اول اختلاف قراآت ، فقط در تركيب كلمات است ؛ مثلا يكى((مالك يوم الدين))خوانده و
ديگرى((ملك يوم الدين))و يا يكى((لنحرقنه))را از باب
افعال خوانده و ديگرى از باب تفعيل . خلاصه : اختلاف ، از تركيب كلمات بيرون نرفته
است . و اين ، سبب زيادى و يا نقصى در قرآن مجيد نمى گردد.
دوم : آية الله خوئى در البيان (٣٨)
مى فرمايد:
اهل بيت - عليهم السلام - شيعيان خويش را به يكى از قراآت منحصر نكرده اند. اين
قرائتها در زمان آنها- عليهم السلام - معروف بوده است و از هيچ يك منع نفرموده اند و اگر
منع كرده بودند با تواتر ولااقل با خبر واحد،
نقل مى شد. بلكه از آنها نقل شده كه همه را امضا كرده و فرموده اند:((اقرء كما يقرء
الناس ، اقراءوا كما علمتم (٣٩)
)).
و خلاصه سخن آنكه : جايز است قرائت در نماز، با هر قرائتى كه در زمان ائمه - عليهم
السلام - متعارف بوده است . مرحوم طبرسى در مقدمه مجمع البيان ، فن ثانى مى فرمايد:
ظاهر از مذهب اماميه آن است كه اتفاق دارند بر جواز هر قرائت
متدوال . و فقط به يك قرائت اكتفا نكرده اند. آية الله خمينى - قدس سره - مى فرمايد:
احتياط در آن است كه از قرائتهاى هفتگانه ، تخلف نشود، و نماز با يكى از آنها خوانده
شود. چنانكه احوط آن است كه از قرآنهاى موجود، تخلف نشود. (٤٠)
ناگفته نماند كه : از قرائتهاى هفتگانه ، فقط قرائت عاصم و حمزه به معصوم - عليهم
السلام - مى رسد؛ قرائت عاصم ، با يك واسطه به اميرالمؤ منين - عليه السلام - و
قرائت حمزه ، بدون واسطه به امام صادق - عليه السلام - مى رسد. بعضى ديگر هم
اگر به معصوم - عليهم السلام - برسد با واسطه زياد مى رسد.
و نيز ناگفته نماند كه : همه قرآنهاى موجود طبق قرائت عاصم نوشته شده اند كه از
نظر شيعه و اهل سنت ، مورد قبول است . اعتقاد اين جانب آن است كه از طرف ولى امر مسلمين
دستور داده شود كه قرائت ، فقط منحصر به قرائت عاصم باشد. و قرائتهاى ديگر،
تحريم گردد تا همه مردم ، قرآن را با يك وجه بخوانند. و تشتتى در بين نباشد. با چند
قرائت خواندن ضرورتى ندارد و در عصر حاضر، حسنى هم ندارد.
۱
نگاهى به قرآن
محتوا و مطالب قرآن كريم محتويات و مطالب قرآن مجيد را دو نوع مى توان بيان كرد: يكى به طور خلاصه و
ديگرى ، به طور مشروح . اما به طور خلاصه بدين قرار است كه : از مجموع((٦٢٣٦))آيه قرآن كريم ، حدود((١٣٠٠))آيه درباره توحيد و خداشناسى است .
اعم از وجود خدا، وحدانيت و صفات او. و اينكه خلقت عالم و اداره آن در دست خداست و جهان ،
تك محورى ، يك قطبى و يك كانونى است :((الله لا اله الا هو الحى القوم لا تاءخذه
سنة و لا نوم له ما فى السموات و ما فى الارض ...)) (٤١)
.
و حدود((١٤٠٠))آيه درباره معاد، قيامت ، مرگ و برزخ ، حشر و نشر، بهشت و جهنم و
خلود است . حدود پانصد آيه درباره احكام است . از
قبيل حلال و حرام ، تجارت ، جنگ و صلح ، قصاص ، حدود نماز، روزه ، حج و غيره و حدود((٢٠٠٠))آيه در حالات انبياء، امتها و پيروزى حق بر
باطل مى باشد. و بقيه آيات ، درباره اخلاق ، مواعظ،
امثال و نظير آنها است .
اما به طور مشروح همان است كه در مقدمه((تفسير احسن الحديث))نوشته ام . و در اينجا
از آن نقل مى كنم :
١ - بيان ذات خدا، صفات خدا، يگانگى خدا و آنچه بايد خدا از آن منزه باشد. و آنچه
بايد خدا به آن متصف باشد (صفات ثبوتيه و سلبيه )
٢ - معاد و قيامت ، حشر و نشر اموات ، زندگى در بهشت و جهنم . و ابديت و برزخ .
٣ - ملائكه ، يعنى واسطه هاى فيض و نيروهاى با شعور و آگاه ، همچنين جن و شياطين .
٤ - سرگذشت پيامبران يا انسانهايى كه وحى الهى را دريافت كرده و به انسانهاى
ديگر ابلاغ نموده اند. و ميدان حق و باطلى كه به وسيله آنها به وجود آمده است .
٥ - ترغيب و تشويق براى ايمان به خدا و معاد،و ملائكه ، پيامبران و كتب آسمانى .
٦ - خلقت آسمانها، زمين ، كوهها، درياها، گياهان ، حيوانات ، ابر، باد، باران ، شهابها، و
غيره و خلقت همه عالم .
٧ - دعوت به پرستش خداى يگانه و اخلاص در عبادت . و كسى و چيزى را براى خدا
شريك قرار ندادن .
٨ - احتجاجها و استدلالها در مورد خدا، قيامت ، پيامبران و
نقل خبرهاى عينى در ضمن احتجاجها.
٩ - تقوى ، پارسى ، و تزكيه نفس ، توجه به نفس اماره و خطر وساوس نفسانى و
شيطانى و نظير آن .
١٠ - اخلاق فردى از قبيل : شجاعت ، استقامت ، صبر، عدالت ، احسان ، محبت ، ذكر خدا، محبت
خدا، شكر نعمت ، ترس از خدا، توكل به خدا، رضا به رضاى خدا، تسليم در برابر امر
خدا، تعقل و تفكر، صدق و امانت و امثال آن .
١١ - اخلاق اجتماعى ، از قبيل : اتحاد، توصيه بر حق و صبر، تعاون در نيكيها، امر به
معروف و نهى از منكر، جهاد با مال و جان در راه خدا و تشويق بر اطعام مساكين و غيره .
١٢ - احكام از قبيل : نماز، روزه ، زكات ، خمس ، حج ، جهاد، نذر، سوگند، بيع ، رهن ، نكاح
، هبه ، حقوق زوجين ، حقوق والدين ، طلاق ، ظهار، وصيت ، ارث ، قصاص ، حدود، قضاوت ،
ثروت ، مالكيت ، حكومت ، شورا، حق فقرا و غيره .
١٣ - حوادث و وقايع ٢٣ ساله بعثت رسول اكرم - صلى الله عليه و آله .
١٤ - توصيف كلى در همه اعصار از سه گروه : مؤ منين ، كافرين و منافقين .
١٥ - توصيف قرآن در حدود پنجاه صفت : تسبيح موجودات جهان و نوع آگاهى درون
موجودات ، تسبيح به خالق و آفريننده خودشان .
١٦ - جهان و قوانين پايدار جهان ، ناپايدارى زندگانى دنيا و عدم صلاحيت آن براى
اينكه ايده آل مطلوب باشد.
١٧ - معجزات و خوارج عادات انبيا - عليهم السلام - و تاءييد كتب آسمانى مخصوصا((تورات))و((انجيل))و تصحيح اغلاط آن دو، و
امثال اين مطالب .
انسان سازى قرآن ((كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور)). (٤٢)
يعنى :((اين قرآن كتابى است كه ما براى تو فرستاديم تا مردم را به امر خدا از
ظلمات (جهل و كفر) بيرون آورى و به عالم نور رسانى)).
((ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم)) (٤٣)
يعنى :((همانا اين قرآن ، مردم را به راست ترين و استوارترين طريق ، هدايت مى كند.))
كسى كه قرآن را بخواند و معانى آن را بداند و مفاهيم آن را درست درك نمايد، چنين
شخصى ، اعتقاد به معاد پيدا مى كند. و مى داند كه جهان و خلقت ، بدون هدف و بدون
حساب و كتاب نيست ، بلكه همه اعمال وى ، خوب يا بد، عكس
العمل و برگشتى خواهد داشت .
همچنين به وجود خداوند و صفات او آنچنان كه قرآن معرفى مى كند آشنا شده و يقينش
افزون خواهد شد. و نيز به نبوت ، امامت و نظامهاى جهان و آنچه در قرآن آمده ، معتقد خواهد
شد. و آنگاه كه چنين اصولى در قلب كسى جاى گرفت ، او را يك دنيا نورانيت داده و راه
دنيا و آخرت را به او نشان خواهد داد. و او را يك انسان مؤ من ، متقى ، شجاع ايثارگر،
فعال ، دلسوز و عابد، بار خواهد آمد.
چنانكه اين آثار، در طول تاريخ قرآن ، در ميلونها انسان ، جامه
عمل پوشيده است و مكتب انسان ساز قرآن ، پيوسته چنين اشخاصى را تربيت كرده و مى
كند((ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم))آرى اثر قرآن چنين است .
حضرت آدم (ع ) خلقت حضرت آدم - عليه السلام - يك خلقت استقلالى است . آدم و همسرش ، به طور
مستقل آفريده شده اند بى آنكه - نعوذ بالله - بگوييم از موجود ديگرى مشتق شده
باشند، خلقت آدم ، يك خلقت فوق العاده و معجزه بود؛ مانند
مبدل شدن عصاى موسى به مار و اژدها.
به عبارت ديگر: خداوند متعال اراده فرموده و در اثر اراده او، يك مجسمه گلى ،
مبدل به انسان كامل و عاقل شده است . در قرآن مجيد، كيفيت و ابتداى خلقت موجودات زنده ،
مطرح نشده است اما خلقت حضرت آدم و همسرش ، به طور
مستقل ، مطرح شده است .
اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - در خطبه اول نهج البلاغه ، مى فرمايد:((خداوند پس
از خلقت آسمانها و زمين ، مقدارى خاك را از سخت و نرم و شيرين و شور زمين جمع كرد و آن
را با آب آميخت تا گل خالص شد (شورى ، شيرينى ، سختى و نرمى درهم فرو رفتند) و
آن را با رطوبت عجين كرد تا گل چسبنده گرديد كه داراى اطراف ، پيوستگيها، اعضا و
قسمتهاى متمايز... سپس آن را صلب و سخت گردانيد تا مانند
سفال شد. و مدتى در همان حال نگاه داشت . و سپس روح در آن دميد. به محض دميدن روح ،
آدم برخاست در حالى كه انسانى بود داراى قواى
تعقل كه آنها را به كار مى برد و داراى فكر بود كه با آن در كارها تصرف مى كرد. و
اعضاى خويش را براى حل مشكلات به كار مى گرفت .))
عين عبارت مولا على - عليه السلام - چنين است :
((ثم جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها و عذبها و سبخها تربة سنها بالماء حتى
خلصت و لا طها بالبلة حتى لزبت ، فجبل منها صورة ذات احناء و
وصول و اعضاء و فصول ، اجمدها حتى استمسكت و اصلدها حتى صلصلت لوقت معدود و امد
معلوم ثم نفخ فيها من روحه فمثلت انسانا ذا اذهان يجيلها و فكر يتصرف بها و جوارح
يختدمها... (٤٤)
))
اين عبارت از آن حضرت - عليه السلام - به فهم آيات قرآن بسيار كمك مى كند. خداوند
مى فرمايد:((و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من
صلصال من حماء مسنون فاذا سويتة و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين)) (٤٥)
.
يعنى :((و آنگاه كه پروردگار به فرشتگان عالم اظهار فرمود كه من بشرى از ماده
گل و لاى كهنه متغير خلق خواهم كرد پس چون آن عنصر را
معتدل بيارايم و در آن از روح خويش بدمم ، همه بر او سجده كنيد)).
((صلصال))به معناى((سفال))است . آن را به
گل خشك نيز معنا كرده اند كه به هنگام دست زدن ، صدا كند.
((مسنون))به معناى ريخته شدن است يعنى مجسمه
شكل گرفته شده .
((حماء))به معناى لجن سياه بد بوست .
((تسويه))همان مجسمه ساختن است .
((نفخت فيه من روحى))از زنده شدن و انسان شدن آن مجسمه ، حكايت دارد.
و همچنين است آيه شريفه((اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و
نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين)) (٤٦)
.
آرى ، نفخ روح ، مجسمه گلى را مبدل به انسان و مسجود ملائكه گردانيد. و((آدم))علم
شخص است نه علم نوع . چنانكه برخى چنين فكر كرده اند.
خلقت انسان در دو مرحله بنا به فرموده قرآن كريم خلقت انسان در دو مرحله صورت پذيرفته است ؛ يعنى
خداوند متعال ابتدا حضرت آدم و حوا را از خاك آفريد:((خلقكم من نفس واحدة و خلق منها
زوجها)) (٤٧)
و آنگاه تكثير بشر را در توالد و
تناسل قرار داد. چنانكه مى فرمايد:
((الذى احسن كل شى ء خلقه و بداء خلق الانسان من طين ثم نسله من سلالة من ماء مهين ،
ثم سواه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار والافئده قليلا ما تشكرون)) (٤٨)
يعنى :((آن خدايى كه هر چيز را به نيكوترين وجه خلقت نمود و انسان را نخست از
گل آغاز كرد. سپس نسل و ذريه او را چكيده اى از آب بى قيمت قرار داد. و بعد انسان را به
صورت مجسمه درآورد و از روح خود در آن دميد. و براى شما گوشها و چشمها قرار داد.
(با وجود اين همه احسان ) باز بسيار اندك ، شكر و... سپاسگزارى حق مى كنيد)).
نگارنده اين سطور، تقريبا يقين دارد. كه خلقت ساير موجودات زنده نيز همينطور بوده
است ؛ مثلا خداوند متعال ، ابتدا يك شتر نر و يك شتر ماده و يك اسب نر و يك است ماده و
هكذا، از خاك آفريده و سپس نسل و تكثير آنها را((زاد و ولد))قرار داده است . ولى از
قرآن كريم براى اين سخن ، دليلى وجود ندارد. اما در روايات ، شواهدى در اين زمينه
يافته است ؛ مثلا در بحارالانوار (٤٩)
از محاسن برقى از امام صادق - عليه السلام -
نقل شده است كه از آن حضرت ، از خلقت درخت خرما سؤ
ال نمودند، فرمود:((ان الله تبارك و تعالى لما خلق آدم من الطينة التى خلقه منها،
فضل منها فضلة فخلق نخلتين ذكرا و انثى فمن
اجل ذلك انها خلق من طين تحتاج الانثى الى اللقاح كما تحتاج المراءة الى اللقاح ...))
يعنى :((خداى تبارك و تعالى وقتى كه آدم را از
گل معروف آفريد، مقدارى از آن اضافه ماند، از آن ، دو درخت خرما آفريد، يكى نر و يكى
ماده . بدين جهت ، درخت ماده احتياج به تلقيح دارد، همانطور كه زن نياز به لقاح دارد،
(گرده هاى درخت نر را به درخت ماده مى پاشند و به آن((تاءبير))گويند) و از درخت
خرما انواع درخت به وجود مى آيد؛ خرماى خوب و بد، نازك ، غليظ، نر، ماده ، زاينده و
نازا (عقيم )...)).
و در روايت ديگر از محاسن برقى از امام صادق - عليه السلام - آمده است كه فرمود:((عن ابى عبدالله عليه السلام قال : استوصوا بعمتكم النخلة خيرا فانها خلقت من طينة آدم
...))
يعنى :((به عمه خودتان درخت خرما، وصيت خير كنيد كه آن از
گل آدم آفريده شده ...)).
اين دو حديث ، در محاسن برقى (٥٠)
نقل شده است ، اطلاق((عمه))به درخت((خرما))از جهت ماده بودن است . گويى كه آن خواهر آدم - عليه السلام - و عمه بنى آدم مى باشد.
روايت در حد خود، بسيار عجيب و قابل دقت مى باشد.
تكثير انسان در روى زمين در تكثير و گسترش انسانها در روى كره زمين ، جز حضرت آدم و همسرش موجود ديگرى
دخالت نداشته است . و خداوند متعال مى فرمايد:((يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى
خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها وبث منهما رجالا كثيرا و نساء (٥١)
.))
يعنى((اين مردم ! بترسيد از پروردگار خود، آن خدايى كه همه شما را از يك تن
بيافريد و هم از آن جفت او را خلق كرد. و از آن دو تن ، خلقى بسيار در اطراف عالم از مرد
و زن برانگيخت)).
اين آيه شريفه صريح است در اينكه در انتشار
نسل بشر، فقط آن دو سبب و وسيله بوده اند. همچنين است آيه ١٨٩ از سوره اعراف . آيه و
ششم از سوره زمر. و آيه :((يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم
شعوبا و قبائل لتعارفوا... (٥٢)
)).
يعنى :((اى مردم ! ما همه شما را نخست ، از يك مرد و زنى آفريديم . و آنگاه شعبه هاى
بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد...)).
و درباره مسئله ازدواج فرزندان حضرت آدم و حوا بايد گفت كه : خواهر را به برادر داده
اند، كه اين به حكم ضرورت جايز بود. و چاره اى غير از آن وجود نداشت .
در روايت احتجاج طبرسى (٥٣)
از امام سجاد - صلوات الله عليه - آمده است كه : نزد
ابوحمزه ثمالى به مردى از قريش فرمود:((فزوجهما على ما خرج لهما من عندالله ،
قال : ثم حرم الله نكاح الاخوات بعد ذلك .))
يعنى :((آدم - عليه السلام - خواهر را به برادر داد روى آن قرعه اى كه از جانب خدا
اصابت كرد. فرمود: پس خداوند تزويج خواهران را حرام فرمود)).
در برخى از روايات نيز آمده است كه ازدواج برادر با خواهر، در شريعت حضرت نوح -
عليه السلام - تحريم شده است .
در تفسير الميزان ، پس از اختيار اين طريق فرموده است :((حكم به حرمت در اسلام و
ساير شريعتها، حكم تشريعى و تابع مصالح و مفاسد است . حكم تكوينى نيست كه
قابل تغيير نباشد. وقت آن در دست خداست . و او
فاعل مايشاء و حاكم ما يريد است . جايز است كه روزى براى داعى ضرورت ، مباح و سپس
براى برطرف شدن ضرورت ، و اينكه موجب انتشار فحشاست آن را تحريم نمايد)).
نگارنده گويد: اين تنفر و تحريم اشدى كه فعلا در بين ما هست ، در اثر تحريم
شريعتهاست . و اگر شريعتها نهى نكرده بودند، اكنون مردم اين كار را مى كردند و هيچ
تنفر و ناراحتى هم نداشتند.
تعليم اسماء در رابطه با تعليم اسماء به حضرت آدم - عليه السلام - كه مضمون((و علم آدم
الاسماء كلها))مى باشد، لازم است آيات سوره بقره را
نقل و بررسى كنيم تا - ان شاء الله - مطلب روشنتر شود:
((و اذا قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة قالوا
تجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك
قال : انى اعلم ما لا تعلمون و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة
فقال انبئونى باسماء هؤ لاء ان كنتم صادقين قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت
العليم الحكيم قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباءهم باسمائهم .
قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون .))
در آيات شريفه ، دو مطلب مطرح است : يكى اينكه خداوند از خلقت آدم و آدميان به ملائكه
خبر داد، دوم اينكه ملائكه خواستند آنها خليفه و جانشين خداوند در روى زمين بشوند، اما
خداوند را پيش آورد كه ملائكه دانستند كه سمت خلافت و جانشينى از آنها ساخته نيست .
اينك اين جريان را تحت چند((بند))مى آوريم .
والله عالم :
١ -((و اذ قال ربك للملائكة ...))؛ گفتگويى است ميان خدا و فرشتگان اما كيفيت آن
معلوم نيست . به هر حال ، خداوند متعال ، خلقت آدم را به ملائكه فهمانده است .
٢ -((قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء))؛ از اين سخن معلوم مى شود
كه اولا: منظور از((خليفه))تنها حضرت آدم - عليه السلام - نيست بلكه آدم و همه
فرزندان او مى باشند. وگرنه تنها به وسيله حضرت آدم((يفسد و يسفك))قابل تحقق نيست . ثانيا: ملائكه از اينكه خليفه روى زمين ، از عالم ماده خواهد بود،
فهميدند كه در ميان آدميان اصطكاك به وجود آمده و فساد و خونريزى به وجود خواهد آمد.
ولى در روايت عياشى از امام صادق - عليه السلام -
نقل شده است كه ملائكه ، آن را نسلهاى قبل از انسان ديده بودند.((قال ابوعبدالله عليه السلام و ما علم الملائكة بقولهم
اتجعل فيها و من يفسد فيها و يسفك الدماء لولا انهم قد كانوا راءوامن يفسد فيها و يسفك
الدماء)).
و ثالثا: اين قول آنان ، يك نوع مقدمه چينى براى خلافت خودشان است .
٣ -((و نحن نسبح بحمدك ...))؛ يعنى ما پيوسته در فرمان تو هستيم . و افساد و
خونريزى هم نمى كينم . پس ما را خليفه خويش كن . ظاهرا((و نحن نسبح))به جاى((آماده فرمانبرى هستيم))مى باشد نه اينكه فقط با حمد و تسبيح ، كار خلافت تمام
شود.
٤ -((قال انى اعلم ما لا تعلمون))؛ اين آيه شريفه به جاى آن است كه اين كار از
شما ساخته نيست . آنگاه علت((ساخته نبودن))در آيه بعدى ، توضيح داده شده است .
٥ -((و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة
قال انبئونى باسماء هؤ لاء...))؛ منظور از تعليم اسماء، خلقت استعداد و زمينه ، در
وجود حضرت آدم است نظير:((خلق الانسان علمه البيان)) (٥٤)
به عبارت ديگر: مثلا خداوند متعال استعداد خشت زدن را در وجود حضرت آدم قرار داد و آدم
خشت زد و خانه اى ساخت آن وقت خداوند متعال به ملائكه گفت : شما هم اين كار را بكنيد.
آنها گفتند: خدايا ما را طورى آفريده اى كه اين كار را نمى توانيم انجام بدهيم . خداوند
فرمود: پس اذعان كنيد كه كار خلافت از شما ساخته نيست .
اگر منظور از((تعليم اسماء))مثلا اين باشد كه خداوند به آدم گفت : اين مداد، اين كاغذ
و اين پاكت است ، آن وقت استدلال تمام نبود؛ زيرا ملائكه حق داشتند كه بگويند: پس به
ما هم ياد بده تا ما هم بگوييم ، بلكه منظور اين است كه ملائكه بفهمند كه در نهاد انسان
، چيزى گذاشته شده كه در نهاد آنها نيست ؛ نظير اينكه خداوند
متعال به عقاب بگويد پرواز كن ، بعد به انسان نيز بگويد: تو هم اين كار را بكن . و
او پاسخ دهد كه من بال ندارم .
٦ - در عين حال ، خداوند منان((يفسد فيها و يسفك الدماء))را در خليفه ، مى پذيرد
ولى مى فهماند كه آن ضررى به خليفه بودن ندارد. نهايت اين است كه خليفه به
خليفه خوب و خليفه بد، تقسيم مى شود.
٧ - بنابر آنچه گفته شد، منظور از((الاسماء))تمام استعدادهاى انسانها براى همه
كارهاست كه در نهاد انسان به تعليم تكوينى گذارده شده است .
٨ -((ثم عرضهم على الملائكة))ضمير((هم))و((هؤ لاء))راجع به انسانهاست
و شايد ميان خبر دادن به ملائكه و خلقت آدم و زياد شدن انسانها، فاصله ، بسيار زياد
بوده است آن وقت خداوند متعال كار آنها را به ملائكه نشان داده است . و اگر هم راجع به
آدم باشد، به علت آن است كه حضرت آدم ، نمونه همه آدمها بود. و بسيار بعيد و
ناسازگار است كه ضمير((هم))به((مسميات))برگردد. چنانكه گفته اند.
اين مطلب در سوره اعراف ، صريحتر نقل شده است ، مى فرمايد:((و لقد خلقناكم ثم
صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لاءدم)) (٥٥)
چنانكه ملاحظه مى كنيم ، فرمان((اسجدوا))بعد از((خلقناكم))آمده است . و خلاصه معناى آيه شريفه چنين است :
((سپس آدم يا آدميان را به ملائكه نشان داد و فرمود: از كارهاى اينها و از آنچه اينان مى
توانند انجام دهند، به من خبر دهيد، آنها كه قدرت آن را نداشتند گفتند:((سبحانك لا علم
لنا...))
٩ -((قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلما انبئهم باسمائهم
قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض)).
على الظاهر ضمير((انبئهم))در هر دو مورد، راجع به ملائكه و نيز ضمير((اسمائهم))در هر دو مورد، راجع به انسانهاست ؛ يعنى خداوند به حضرت آدم فرمود: كار آدميان را
انجام بده . او هم انجام داد. و ملائكه بار ديگر يقين كردند كه كار آدم ، از آنها ساخته
نيست . و آدم بايد خليفه باشد نه آنها. شايد مراد از((غيب السموات و الارض))همان
كارهاى انسان و كشف رموز طبيعت باشد كه به دست انسان به وجود آمده و كشف شده و خواهد
شد، كه آن وقت ، همه در عالم غيب بودند و هنوز به عالم شهود
تنزل نكرده بودند.
١٠ - چون اين حقيقت براى ملائكه روشن گرديد و دانستند كه((خلافت))از آنها ساخته
نيست ؛ تسليم شدند و خداوند به ايشان فرمود:((اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى
واستكبر و كان من الكافرين)).
تا اينجا آيات شريفه گذشته به طور طبيعى ، تفسير گرديد، كه قلب انسان به آن
مطمئن و آرام مى شود.
كيفيت نزول سوره علق تقريبا يقينى است كه اولين سوره نازل شده از قرآن مجيد، سوره مباركه علق ،((اقرء
باسم ربك الذى خلق))مى باشد ولى آيا همه اين سوره ، يكدفعه
نازل شده و يا در چند نوبت نازل گرديده است ؟
در مجمع البيان مى گويد: اكثر مفسران عقيده دارند كه((علق))اولين سوره اى است كه
نازل گرديده است . پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - در كوه((حرا))ايستاده بود
كه جبرئيل آمد و پنج آيه از آيات آن را بر وى خواند.
ابن كثير نيز در تفسير خود گفته است كه : جبرئيل تا آيه((علم الانسان ما لم يعلم))را بر آن حضرت خواند.
واحدى در مقدمه اسباب النزول ، بعد از نقل مطلب فوق ، در روايت ديگرى
نقل كرده است كه : ابتدا پنج آيه از صدر سوره ،
نازل شد. دنبال آن نيز وقتى كه خداوند خواست ،
نازل گرديد.
ولى ظهور روايات ائمه معصومين - عليهم السلام - آن است كه همه سوره ، يكدفعه
نازل شده است ؛ مثلا در كافى از حضرت صادق - عليه السلام -
نقل شده كه فرمود:((اول ما نزل على رسول الله صلى الله عليه و آله ، اقرء باسم
ربك ، وآخره : اذا جاء نصرالله .)) (٥٦)
و در روايت امام رضا- عليه السلام - است كه به حسين بن خالد، فرمود:((سمعت ابى
يحدث عن ابيه : ان اول سورة نزلت : بسم الله الرحمن الرحيم اقرء باسم ربك و آخر
سورة نزلت : اذا جاء نصر الله و الفتح)) (٥٧)
.
در اين صورت ، بايد گفت كه : رسول خدا - صلى الله عليه و آله -
قبل از نزول وحى ، نماز مى خوانده است . مورد اذيت و آزار قرار گرفته و قرآن در اولين
وحى ، از آن خبر داده است .
مرحوم علامه امينى در الغدير (٥٨)
، در رواياتى
نقل كرده است كه : اولين كسى كه با رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نماز خواند((على بن ابيطالب))بود. از جمله چنين نقل شده است .
((عن حكيم مولى ذاذان ، قال : سمعت عليا يقول : صليت
قبل الناس سبع سنين و كنا نسجد و لا نركع و
اول صلوة ركعنا فيه ، صلوة العصر)).
يعنى :((هفت سال قبل از مردم ، نماز خوانده ام . ما، در آن نماز سجده مى كرديم ولى ركوع
نداشت . و اولين نمازى كه در آن ركوع كرديم ، نماز عصر بود))
بنابراين ، رسول خدا (ص ) حتى قبل از نزول وحى ، يك نوع نماز بى ركوع مى خوانده و
مورد اهانت نيز واقع شده است . اگر همه سوره ، يكدفه
نازل شده باشد، چاره اى جز قبول اين روايات نداريم .
ولى اگر ابتدا، پنج آيه اول
نازل شده و بعد از تشريع نماز، بقيه سوره
نازل شده باشد،((اراءيت الذى ينهى عبدا اذا صلى)) (٥٩)
را مى شود بر نماز
معمولى و متعارف حمل كرد.
بحثى پيرامون آيه الى المرافق آيه شريفه وضو در قرآن مجيد در سوره مباركه مائده ، چنين آمده است :((يا ايها الذين
آمنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق وامسحو برؤ سكم و
ارجلكم الى الكعبين و ان كنتم جنبا فاطهروا)) (٦٠)
يعنى :((اى اهل ايمان ! چون خواستيد براى نماز برخيزيد، صورت و دستها را تا مرفق
(آرنج ) بشوييد و سر و پاها را تا برآمدگى پا مسح كنيد. و اگر جنب هستيد، پاكيزه
شويد (غسل كنيد)).
منظور از((قمتم))اراده نماز است ، يعنى : چون اراده خواندن نماز كرديد، صورت و
دستهايتان را بشوييد (وضو بگيريد) لفظ((ارجلكم))عطف است به
محل((روسكم))كه مفعول((امسحوا))و منصوب است ، يعنى :((مسح كنيد سرها و
پاهايتان را)).
اكنون بايد ديد كه منظور از((الى المرافق))چيست ؟ آيا اين جمله مى گويد: دستها را از
سر انگشتان تا مرفق بشوييد، همانطورى كه
اهل سنت ، انجام مى دهند يا معنى ديگرى دارد؟
بايد دانست كه((الى المرفق))حد((ايديكم))است ، يعنى در((وضو))دستها تا حد
مرفق ، منظور است . توضيح اينكه((يد))در قرآن مجيد، معناى و موارد متعدد دارد:
اول : به معناى((دست تا مچ انسان))مى باشد،
مثل ذيل همين آيه كه مى فرمايد:((فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه
. (٦١)
))
يعنى :((هنگام پيدا نكردن آب ، قصد كنيد خاك پاكى را و صورت و دستهايتان را با آن
مسح كنيد)). در اينجا منظور از((ايديكم))دستها تا((مچ))مى باشد.
دوم : به معناى((چهار انگشت))است ، چنانچه در حد سارق ، مى فرمايد:((و السارق
و السارقة فاقطعوا ايديهما جزاء بما كسبا نكالا من الله (٦٢)
))مراد از((ايديهما))چهار انگشت دست راست ، قطع مى شود.
سوم :((از شانه تا سر انگشتان))است . در اقرب الموارد آمده است :((اليد: الكف او
من اطراف الاصابع ال الكتف))در قرآن مجيد نيز مواردى از اين معنا را مى توان يافت .
چهارم :((از آرنج (مرفق ) تا سر انگشتان))است ، چنانچه در آيه((الى المرافق))مى باشد. پس منظور از حرف((الى))در آيه ، حد
مغسول است نه حد غسل ، يعنى در وضو، آن دست را بشوييد كه تا مرفق است ، نه دستى
كه تا مچ يا تا شانه است .
بنابراين ، آيه شريفه از اينكه از مرفق تا سر انگشتان بشوييم و يا بالعكس ، ساكت
است . و اگر ما باشيم و آيه شريفه ، هر دو نوع شستن جايز است . شيعه كه مى گويد:
بايد از مرفق شسته شود، به روايات استدلال مى كند نه با آيه شريفه ،
اهل سنت نيز كه از سر انگشتان تا مرفق مى شويند، به روايات
استدلال مى كنند نه با آيه شريفه .
بيضاوى در تفسير خود مى گويد:((و ايديكم الى المرافق ، الجمهور على
دخول المرفقين فى المغسول و لذلك قيل))((الى))يعنى((مع))؛ يعنى : جمهور
علما گفته اند كه : در شستن بايد مرفقها نيز شسته شود. و لذا گفته اند:((الى))به
معناى((مع))مى باشد يعنى :((و ايديكم مع المرفق))ملاحظه مى فرماييد كه تا
مرفق شستن را مطرح نمى كند. كلام زمخشرى نيز در كشاف نظير همين كلام است)).
ابن كثير (متوفاى ٧٧٤) در تفسير خود مى گويد:((الى المرافق يعنى مع المرافق))بعد مى گويد: مستحب است وضو گيرنده از بازو شروع كند و آن را با دو ذراع خود
بشويد؛ چنانكه بخارى نقل كرده است ... شرف الدين نورى در كتاب منهاج كه در فقه
شافعيه است - در باب وضو (٦٣)
مى گويد:((الثالث
غسل يديه مع مرفقيه)).
مرحوم سيد مرتضى علم الهدى در((الانتصار)) (٦٤)
مى فرمايد: شيعه مى گويد
شستن از مرفق است تا سر انگشتان ، ولى باقى فقهاء (فقهاى
اهل سنت ) مى گويند: شخص مخير است در اينكه از مرفق شروع كند و يا از انگشتان .
مرحوم مغنيه در((الفقه على المذاهب الخمسة)) (٦٥)
فرموده است :((ذهب الامامية الى
وجوب البدئة بالمرفقين ... و قالت بقية المذاهب ، الواجب غسلهما كيف اتفق .))
بدينسان مى بينيم كه كسى از اهل سنت ، شروع از انگشتان را واجب ندانسته است . و اگر
آيه شريفه دلالت مى كرد، حتما واجب مى دانستند. مرحوم امين الاسلام طبرسى - كه سخن او
حجت است - در تفسير آيه شريفه فرموده است : امت اسلامى اتفاق دارند بر اينكه شستن
دستها از مرفق جايز است . و وضو، صحيح مى باشد. عين عبارت ايشان چنين است :((لكن الامة اجمعت على ان من بداء من المرفقين صح وضوئه)).
بنابراين لفظ((الى المرافق))قيد((ايديكم))است نه قيد((فاغسلوا))به
عبارت ديگر: حد مغسول است نه حد غسل . و اگر آن قيد نبود، معلوم نمى شود منظور از((ايدى))كدام يك از معانى چهارگانه سابق است . شيعه نيز به روايات
استدلال كرده است . (٦٦)
شيعه ، شروع از مرفق را واجب مى داند. مگر ابن ادريس كه از پايين شستن را مكروه دانسته
است و مگر سيد مرتضى كه در كتاب((انتصار))از بالا شستن را مستحب مى داند.
آياتى در شاءن اهل بيت (ع ) در اين فصل ، آياتى كه در رابطه با اهل بيت - عليهم السلام -
نازل شده است . بررسى مى شود؛ اعم از آياتى كه درباره على بن ابيطالب - عليه
السلام - و يا مطلق اهل بيت مى باشد. آن آيات ، بسيارند ولى ما فقط به برخى از آنها -
كه بسيار مشهور و مورد تصديق شيعه و اهل سنت است - مى پردازيم
آيه تطهير ١ -((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)). (٦٧)
يعنى :((اراده خداوند به طور مدام آن است كه پليدى ، شرك و كفر و غيره را از شما
اهل بيت ببرد. و شما را به طور كامل ، پاك و مطهر گرداند)).
واژه((يريد))فعليت و استمرار اراده را مى فهماند؛ يعنى : اين اراده ، فعليت يافته و
واقع شده و ادامه دارد.
روزى رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در
منزل همسرش ام سلمه بود. فاطمه زهرا - عليهاالسلام - طعامى براى آن حضرت آورد.
حضرت فرمود فاطمه جان ! برو و شوهرت على و فرزندانت حسن و حسين را نيز نزد من
بياور. حضرت فاطمه رفت و بعد از ساعتى هر چهار نفر به محضر آن حضرت آمدند و از
آن طعام ميل فرمودند.
ام سلمه مى گويد: من در گوشه اطاق ، مشغول نماز بودم .
رسول خدا بر روى رختخواب نشست و زيرش عبايى بافت خيبر قرار داشت . در آن هنگام
آيه تطهير نازل گرديد:((انما يريد الله ...))حضرت فورا عبا را بر سر خود و آن
چهار نفر كشيد و دست خويش را از زير عبا بالا كرد و گفت :((اللهم هؤ لاء
اهل بيتى و خاصتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا)).
رسول خدا (ص ) با اين فعل خود اظهار كرد كه آيه ، فقط
شامل آن پنج نفر است . ام سلمه مى گويد: من نيز سرم را
داخل عبا كرده و گفتم : يا رسول الله ! من هم با شما هستم ؟ حضرت فرمود:((انك على
خير، انك على خير))؛ يعنى : تو بر خير هستى ، تو بر خير هستى (يعنى از اينها
نيستى ).
و در نقل ديگرى ، حضرت عبا را از دست او كشيد و فرمود:((تو بر خير هستى ، (و از
اينها نيستى))).
سيوطى در الدر المنثور، ذيل همين آيه شريفه ، از ابن عباس
نقل كرده است كه مى گويد: نه ماه بود كه مى ديدم
رسول خدا - صلى الله عليه و آله -هر روز، هنگام هر نماز به در خانه على بن بيطالب
مى آمد و مى فرمود:((السلام عليكم و رحمة الله و بركاته
اهل البيت .((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس
اهل البيت و يطهركم تطهيرا)).
پس بدين ترتيب ، آن حضرت ، اين آيه شريفه را حدود ١٣٥٠ مرتبه در كنار درب خانه
على ، فاطمه و حسنين - عليهم السلام - خوانده است : ١٣٥٠ : ٩ ١٥٠* : ٥ * ٣٠ (يعنى اين
آيه شريفه ، فقط درباره اهل بيت مى باشد).
در نزول اين آيه شريفه درباره پنج تن - عليهم السلام - شكى نيست . براى نمونه
رجوع شود به مسند احمد، جلد ٦، و ٣٢٣. و اسباب
النزول ، تاءليف واحدى ، ذيل همين آيه شريفه صوعق ، تاءليف ابن حجر،
ذيل آيات نازله در شاءن اهل بيت . و تفسير الدر المنثور و تفسير ابن كثير،
ذيل آيه شريفه ، و ديگر كتابهاى اهل سنت .
مرحوم شرف الدين در((الكلمة الغراء فى تفصيل الزهراء))بعد از
نقل آيه شريفه ، فرموده است : شكى نيست كه مراد از
اهل بيت در اين آيه((پنج تن آل عباست ...))جلال الدين سيوطى در تفسير الدر المنثور، بيست روايت از طرق مختلف در اين باره
نقل كرده .
ابن جرير طبرى در تفسير خود، پانزده روايت با سندهاى مختلف
نقل كرده ... همه اهل قبله از اهل مذاهب ، اتفاق دارند كه چون وحى((تطهير))بر آن ،
حضرت نازل گرديد، حسنين و پدر و مادر آنها خودش را زير عبا نمود، تا از ديگران جدا
شوند. و ديگران در آن طمع نكنند. و آنگاه آيه تطهير را خواند و به آن هم اكتفا نكرد،
بلكه دستش را از زير عبا خارج نمود و به آسمان بالا برد و گفت :((اللهم هؤ لاء
اهل بيتى ، فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا)). در حالى كه ام سلمه مى شنيد، گفت :
يا رسول الله ! من نيز با شما هستم و عبا را بالا برد تا در زير آن بنشيند.حضرت عبا را
از دست او كشيد و فرمود:((انك على خير))درباره همه اينها، روايات صحيح و متواتر از
طريق اهل بيت - عليهم السلام - نيز وارد است .
در تفسير الميزان ،بعد از اشاره به روايات
اهل سنت ، فرموده است : شيعه آن را از على بن ابيطالب ، امام سجاد، امام باقر، امام صادق
- عليهم السلام - و از ام سلمه ، ابوذر، ابى ليلى ، ابوالاسود، عمروبن ميمون و سعد بن
ابى وقاص ، نقل كرده است .
ناگفته نماند كه :((آيه تطهير))در ذيل آيه ٣٣ از سوره احزاب واقع شده است كه
آيات ماقبل و مابعد آن ، درباره زنان حضرت
رسول - صلى الله عليه و آله - مى باشد.از اين روى ، بعضى از دشمنان
اهل بيت ، مانند((عكرمه))در بازار مدينه فرياد مى كشيد كه : هر كس بخواهد با او
مباهله مى كنم ، كه((آيه تطهير))درباره زنان آن حضرت است .
ولى قطع نظر از روايات متواتر، خود((آيه تطهير))مى گويد كه درباره زنان آن
حضرت نيست ؛ زيرا خطاباتى كه در آيات قبل و بعد آن آمده همه آنها با جمع مؤ نث آمده
است ؛ مثلا در آيات قبل مى خوانيم :((كنتن))،((تعالين))،((امتعكن))،((اسرحكن))،((منكن))،((اتقيتن)).
و در آيات بعد آمده است :((واذكرن))،((فى بيوتكن))، آن وقت در وسط اينها، خطاب
، مبدل به جمع مذكر شده و فرموده است :((ليذهب عنكم ... يطهركم))اين كاملا مى
رساند كه منظور از خطاب :((عنكم ... يطهركم))جمعى است كه در ميان آنها اصلا زن
وجود ندارد و يا در اقليت است .
وانگهى ، همه مفسران و محدثان آيه تطهير را
مستقل مطرح كرده و مربوط به ماقبل و مابعد، ندانسته اند.
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نيز مستقل خوانده است .
آيه مودت در سوره مباركه((شورى))چنين آمده است . توجه فرماييد:((قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و من يقترف حسنة نزدله فيها حسنا ان الله
غفور شكور)). (٦٨)
يعنى :((بگو (اى رسول خدا!) بر رسالت خويش از شما مزدى نمى خواهم ، مگر دوستى
قرابتم را هر كس كه حسنه اى به دست آورد، خوبى را در آن حسنه براى او افزون مى
كنم ، خداوند آمرزنده و پاداش دهنده است)).
ابن حجر در صواعق (٦٩)
، از ابن عباس نقل كرده است كه : چون اين آيه
نازل شد، گفتند: يا رسول الله ! قرابت شما - كه محبتشان بر ما واجب است - كدامند؟
فرمود:((على ، فاطمه و دو پسران آنها))
((عن ابن عباس ان هذه الآية لما نزلت قالوا: يا
رسول الله من قرابتك هؤ لاء الذين وجبت علينا مودتهم ؟
قال على و فاطمة و ابناهما)).
زمخشرى نيز آن را در كشاف ، ذيل آيه شريفه ،
نقل كرده است : و آن اولين حديث از كتاب((احياء الميت))سيوطى در حاشيه اتحاف
شبراوى است . و محب الدين طبرى در ذخائر العقبى ، ، و شبلنجى
در نور الابصار، و صبان در اسعاف الراغبين ، ، هامش نور
الابصار صباغ در فصول المهمه ،
نقل كرده اند. مرحوم امينى ، در الغدير، جلد ٢ را از بيشتر از بيست كتاب
نقل كرده است .
آيه ليلة المبيت ((و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤ ف بالعباد)). (٧٠)
يعنى :((بعضى از مردم هستند كه وجود خويش را براى طلب رضاى خدا مى فروشند،
خدا به بندگان رئوف و مهربان است)).
اين آيه شريفه ، در شاءن اميرالمؤ منين - عليه السلام -
نازل شده است ؛ آنگاه كه در شب هجرت رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در بستر آن
حضرت خوابيد و پيامبر اكرم هجرت فرمود و از خطر نجات يافت .
سبط ابن جوزى در تذكرة ، ((الحديث ليلة الهجرة))از تفسير ابواسحاق
ثعلبى نقل مى كند كه : چون رسول خدا - صلى الله عليه و آله - خواست به مدينه
هجرت كند على بن ابيطالب - عليه السلام - را در مكه گذاشت تا ديون آن حضرت را
بپردازد و امانتهاى مردم را به خودشان رد نمايد. و به او فرمود كه در بستر او
بخوابد. و همچنين فرمود اين لباس سبز و حضرمى مرا به رخسار خويش انداز و از
دشمنان ، كسى به تو نمى رسد و مكروهى نخواهى ديد. اين هنگامى بود كه كفار، خانه
پيامبر اكرم را احاطه كرده بودند.
خداوند متعال به جبرئيل و ميكائيل فرمود:((من در ميان شما پيوند برادرى نهاده ام و عمر
يكى از شما را از ديگرى افزون نموده ام ، كدام يك از شما حاضريد كه عمرش از رفيقش
كمتر باشد؟ هر دوى آنها گفتند: ما مى خواهيم عمرمان زياد باشد. خداوند فرمود: چرا
مثل على بن ابيطالب نشديد، من ميان او و محمد پيوند برادرى برقرار نموده ام . اكنون
على در فراش محمد خوابيده و خودش را فداى محمد مى كند. پس به زمين
نازل شويد و او را حفظ نماييد.
هر دوى آنها به زمين فرود آمدند و جبرئيل در بالاى سر و
ميكائيل در پايين پاى اميرالمؤ منين ايستادند و ملائكه مى گفتند: به به ! كيست
مثل تو اى على بن ابيطالب ! خداوند با تو به ملائكه افتخار مى كند. آنگاه
رسول خدا صلى الله عليه و آله به طرف مدينه رفت . و
رسول خدا در راه بود كه خداوند اين آيه شريفه را در شاءن على بن ابيطالب
نازل فرمود كه :((و من الناس من يشترى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رءوف
بالعباد)) (٧١)
نزول اين آيه شريفه درباره على بن ابيطالب - صلوات الله عليه - از مسلمات و مورد
تصديق شيعه و اهل سنت است . مرحوم علامه امينى ، در الغدير (٧٢)
آن را از كتابهاى
بسيار از قبيل احياء العلوم غزالى ، كفاية الطالب ،
فصول المهمة ، نورالابصال و... نقل كرده است . و از ابن ابى الحديد از ابوجعفر
اسكافى آورده كه مى گويد: حديث ليلة الفراش ، با تواتر ثابت شده است ، و كسى آن
را انكار نمى كند مگر ديوانه يا كافر باشد.
آيه خير البرية ((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية)) (٧٣)
يعنى :((آنانكه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، آنها بهترين مردم مى باشند.))
خوارزمى در مناقب از جابر نقل
كرده است كه مى گويد: نزد رسول خدا - صلى الله عليه و آله - كه على بن ابيطالب
آمد. حضرت فرمود: برادرم آمد. بعد متوجه كعبه شد و دست به كعبه زد و فرمود:((والذى نفسى بيده ان هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة ؛ يعنى قسم به خدايى كه
جانم در دست اوست ! بدرستى كه اين على و شيعيانش ، در روز قيامت ، نجات يافتگان
هستند.)).
سپس فرمود:او اولين كسى است كه به من ايمان آورد، و از همه شما به عهد خدا وفادارتر
و در امر خدا محكمتر و در رعيت ، عادلتر است و بهتر از شما بالسويه تقسيم كننده و
بزرگتر از شما در مزيت در نزد خداوند است . در اين هنگام اين آيه شريفه
نازل گرديد:((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية)).
بدين سبب ، هنگامى كه على - عليه السلام - مى آمد، صحابه مى گفتند:((جاء خير
البرية ؛ يعنى بهترين خلق آمد)) (٧٤)
ابن حجر در كتاب صواعق محرقه خود (٧٥)
، آن را آيه يازدهم شمرده است و از ابن عباس
نقل مى كند كه : چون اين آيه شريفه نازل شد، پيامبر اكرم به على بن ابيطالب فرمود:
((هو انت و شيعتك تاءتى انت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضين و ياءتى عدوك غضابا
مقمحين)).
اين مطلب نيز از مسلمات است . مرحوم علامه امينى در الغدير (٧٦)
، محلهاى آن را از كتاب
اهل سنت ، به طور مشروح بيان كرده است .
آيات هل اتى منظور از آيات((هل اتى))همه سوره((هل اتى))و يا اين آيات شريفه مى باشد:((ان الابرار يشربون من كاءس كان مزاجها كافورا عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها
تفجيرا يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا و يطعمون الطعام على حبه
مسكينا و يتيما و اسيرا... ان هذا كان جزاء و كان سعيكم مشكورا.
زمخشرى در كشاف نقل كرده است كه ابن عباس مى گويد: حسن و حسين - عليهما السلام -
مريض شدند، رسول خدا - صلى الله عليه و آله - با جمعى از اصحاب به عيادت آنها
آمدند. آنها گفتند: يا اباالحسن ! بهتر است براى شفاى فرزندانت نذرى نمايى . على ،
فاطمه و كنيزشان فضه نذر كردند كه اگر خدا به آن دو شفا دهد، سه روز را روزه
بگيرند. آن دو از مرض شفا يافتند اما چيزى براى افطار نمودن در
منزل نبود. على - عليه السلام - سه صاع جو، از شمعون خيبرى قرض كرد. فاطمه زهرا
- سلام الله عليها - يك صاع آن را آرد كرد و پنج عدد قرص نان پخت ، آنها را نزد خويش
نهادند تا افطار كنند كه سائلى آمد و گفت : السلام عليكم يا
اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله ! من مسكينى از مساكين مسلمانانم ، مرا اطعام كنيد، خداوند
شما را از مائده هاى بهشتى اطعام كند. همه طعام را به او دادند و جز آب چيزى نچشيدند.
روز بعد نيز روزه گرفتند، هنگام شب ، چون طعام را پيش خود گذاشتند، يتيمى بالاى سر
آنها ايستاد و او را بر خود مقدم داشتند و طعام را به او داده و خود فقط با آب افطار
كردند، شب سوم - كه بقيه طعام را آماده كرده بودند - اسيرى بر آنها وارد شد و
تقاضاى طعام كرد، آنها نيز همه طعام را به او دادند.
چون صبح شد على - عليه السلام - دست حسنين - عليهما السلام - را گرفت و محضر
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - رسيدند. وقتى پيامبر اكرم ديد كه آنها از شدت
گرسنگى مى لرزند، با آنها به منزل فاطمه - عليها السلام - آمد...
جبرئيل نازل گرديد و گفت : يا رسول الله ! بگير اين سوره را خداوند تو را درباره
اهل بيت تحيت فرموده است . آنگاه همه سوره را بر آن حضرت خواند.
امين الاسلام طبرسى (ره ) آن را با اندكى تفاوت ، در مجمع
نقل كرده است و در آخر آن آمده است :((و نزول
جبرئيل بسورة هل اتى)).
على بن ابراهيم قمى در تفسير خود مى گويد: پدرم على بن ابراهيم از عبدالله بن ميمون
قداح از امام صادق - عليه السلام - نقل كرده است كه فرمود:((نزد فاطمه - عليهاالسلام
- مقدارى جو بود. آن را عصيده (٧٧)
نمود. هنگامى كه پخته شد، آن را آورد تا بخورند،
فقيرى آمد و گفت : خداوند شما را رحمت كند! مرا اطعام كنيد از آنچه خداوند روزيتان داده
است . على - عليه السلام - برخاست و ثلث طعام را به او داد. كمى بعد يتيمى آمد و گفت :
خداوند شما را رحمت كند! از آنچه خدا داده است ، مرا اطعام كنيد. على - عليه السلام -
برخاست و ثلث طعام را به او داد. آنگاه اسيرى آمد و گفت :((رحمكم الله اطعمونا مما
رزقكم الله))على - عليه السلام - برخاست و ثلث بقيه را نيز به او داد و از((عصيده))چيزى نخوردند. خداوند در اين باره اين آيات شريفه را
نازل فرمود:((و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا تا: و كان سعيكم
مشكورا)).
امام - صلوات الله عليه - افزود: اين درباره اميرالمؤ منين
نازل شد. و اين درباره هر مؤ منى كه مثل اين كار را براى خدا انجام دهد، جارى است .
در اين روايت آمده است كه : اين جريان در يك شب انجام گرفته ولى روايات ديگر كه در
تفسير برهان نقل شده است . و همچنين روايات
اهل سنت ، در آن است كه اين جريان در سه روز اتفاق افتاد. و در هر سه روز، آن
بزرگواران ، با آب افطار كردند.
اين واقعه و نزول آيات هل اتى در اين باره ، مورد تصديق شيعه و
اهل سنت است . براى نمونه رجوع كنيد به كتاب : اسباب
النزول ، تاءليف واحدى ، در سوره انسان مناقب خوارزمى ، به بعد (
فصل سابع عشر) تذكره سبط ابن جوزى ، (باب حادى عشرفى ذكر خديجة
و فاطمه ) تفسير حافظ نسفى در هامش تفسير خازن . ابن حجر در الاصابه ( شرح
حال فضه ؛ خادمه فاطمه - عليهاالسلام ) و نور الابصار شبلنجى .
در الغدير (٧٨)
، آن را از ٣٤ منبع معتبر نقل كرده است .
۲
نگاهى به قرآن
آيه مؤ من ((افمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لايستوون)) (٧٩)
يعنى :((آيا پس كسى كه مؤ من است مثل كسى است كه فاسق مى باشد (اين دو) مساوى
نيستند)).
ميان على بن ابيطالب - عليه السلام - و وليد بن عقبة بن ابى معيط، جريانى پيش آمد.
وليد به آن حضرت گفت : من در زبان از تو گوياترم ، و سر نيزه من از سر نيزه تو
تيزتر است . و من بهتر از تو مى توانم دشمن را به عقب برانم !!!
على - عليه السلام - فرمود: ساكت شو! تو يك نفر فاسق هستى . خداوند در اين باره ،
آيه فوق را نازل كرد. در الغدير (٨٠)
، آن را از ده جا
نقل كرده است . براى نمونه رجوع شود به تفسير نيشابورى و ابن كثير.
آيه مباهله ((فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و
نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين)) (٨١)
يعنى :((هر كس كه درباره عيسى با تو محاجه كند، بعد از آنكه جريان او را دانسته اى ،
بگو: بياييد بخوانيم پسران ما را و پسران شما را، زنان ما را و زنان شما را، ما را و
نفسهاى شما را، آنگاه به درگاه خدا ناله كنيم و لعنت خدا را از آن دروغگويان گردانيم)).
اين آيه شريفه ، راجع به جريان((مباهله))است كه عده اى از نصاراى نجران ، به
مدينه آمده و با رسول خدا - صلى الله عليه و آله - درباره عيسى - عليه السلام - به
مجادله برخاستند. حضرت فرمود: عيسى بنده خدا بود. طعام مى خورد، آب مى آشاميد،
بول و غائط مى كرد. آنها گفتند: پدرش چه كسى بود؟ وحى آمد كه از آنها بپرس درباره
آدم چه مى گويند آيا بنده مخلوق نبود كه مى خورد مى آشاميد و حدث مى كرد و زن مى
گرفت ؟ گفتند: آرى . فرمود: پس پدر حضرت آدم چه كسى بود؟ آنها در جواب عاجز
ماندند اما درباره حضرت عيسى قانع نشدند.
حضرت به آنها فرمود: با من مباهله كنيد اگر راستگو باشم عذاب بر شما
نازل شود و اگر دروغگو باشم عذاب بر من
نازل گردد. گفتند: با انصراف سخن گفتى لذا وعده مباهله گذاشتند.
قرار شد روز ٢٤ ذيحجه از سال دهم هجرت ، مباهله انجام شود.
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - با اطمينان به وعده خدا و با
كمال آرامش ، به محل مباهله آمد على بن ابيطالب در پيش ، فاطمه زهرا در پشت سر و آن
حضرت نيز در وسط، دست حسنين - عليهم السلام - را گرفته و حركت مى كردند. سپس آن
بزرگوار، دو زانو نشست و آماده مباهله گرديد.
رئيس نصارا از ديدن آن منظره كه چگونه رسول خدا- صلى الله عليه و آله - با آن
اطمينان خاطر به محل آمده ، دانست كه اگر آن حضرت ذره اى در حقانيت خويش و در وعده خدا
شك داشت اقدام به چنين كارى نمى كرد لذا او دانست كه در صورت مباهله ، نصارا از بين
خواهند رفت . بدين خاطر به اتباع خود چنين گفت :
((يا معشر النصارى انى لارى وجوها لوشاء الله ان
يزيل الجبل من مكانه لازاله بها فلا تباهلوا فتهلكوا...))
يعنى :((اى گروه نصارا! من چهره هايى را مى بينم كه اگر خدا بخواهد كوهى را از
جايش بركند، بخاطر آنها برمى كند، مباهله نكنيد و گرنه هلاك خواهيد شد...))
آنها نيز مباهله نكرده و به جزيه حاضر شدند و حضرت هم از آنها پذيرفت . در اين ماجرا
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - جز على ،فاطمه ، و حسنين - عليهم السلام - كسى را
با خود نبرده است . و احدى از مسلمانان خلاف آن را نگفته است لذا ديگر نيازى به ذكر
مآخذ و كتب نمى باشد. در اين آيه شريفه ، على بن ابيطالب - عليه السلام -((نفس))رسول خدا- صلى الله عليه و آله - شمرده شده است . و اين از
دلايل خلافت مى باشد.
آيه تبليغ ((يا ايها الرسول ما انزل اليك من ربك و ان لم
تفعل رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين)) (٨٢)
يعنى :((اى پيامبر! آنچه از جانب تو نازل شده است آن را به مردم برسان . و اگر اين
كار را انجام ندهى ، پيام خدا را نرسانده اى . خداوند تو را از شر ديگران حفظ مى كند و
خداوند قوم كافر را هدايت نمى كند.))
اين آيه شريفه ، هنگام مراجعت آن حضرت ، از((حجة الوداع))نازل شد. و به دنبال نزول آيه شريفه ، پيامبر اكرم دستور داد تا مردم در((غدير خم))جمع شوند و آنگاه على بن ابيطالب - عليه السلام - را به خلافت منصوب فرمود.
در تمام قرآن مجيد، خطابى به اين سنگينى به آن حضرت نشده است كه ظاهر آن بسيار
معتدل اما محتواى آن بسيار خشن و خطرناك است . خلاصه آن چنين است كه خداوند مى
فرمايد: اگر اين كار را نكنى ، تو پيامبر نافرمانى هستى و از نبوت ساقط هستى و
ديگر پيامبر من نخواهى بود؛ چون اگر پيامبر، امر خدا را اطاعت نكند از پيامبرى ساقط
است .
بهر حال((بلغ ما انزل))حاكى است كه قبلا خلافت على - عليه السلام -
نازل شده بود اما هنوز تبليغ آن نرسيده بود كه خداوند در آنجا به پيامبر اكرم فرمود:
برسان آنچه را كه قبلا نازل شده است .
((و ان لم تفعل بلغت رسالته))ضمير((رسالته))خواه به همه رسالت
برگردد و يا به آن فرمان بخصوص ، در هر
حال ، عدم تبليغ آن ، مساوى با سقوط نبوت آن حضرت بود.
((والله يعصمك من الناس))اين قسمت ، نشان مى دهد كه پيامبر اكرم (ص ) باطنا
ناراحت بود از اينكه مردم جريان خلافت را چطور تعبير خواهند كرد. و آيا اختلاف پديد مى
آيد. آيا خواهند گفت با اين همه صحابه ، چرا داماد خود را مقدم كرد؟ و... ولى خداوند
فرمود: از اجراى رسالت خويش ، وحشت نكن خداوند نگهدار و حافظ تو مى باشد.
((والله لا يهدى القوم الكافرين))اين قسمت ، حكايت از اين دارد كه نقشه ديگران ،
خنثى خواهد شد و خداوند نخواهد گذاشت كه كار انكار كنندگان ، پيش برود و موفقيتى
به چنگ آورند.
واحدى نيشابورى (متوفاى ٤٦٨ هجرى ) در اسباب
النزول ، ذيل همين آيه شريفه نقل كرده است كه : ابوسعيد خدرى گفت : اين
آيه در روز غدير هم درباره على بن ابيطالب
نازل گرديد.
فخر رازى در تفسير كبير خود (٨٣)
مى گويد:((... نزلت الآية فى
فضل على و لما نزلت هذه الآية اخذ بيده و قال : من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و
ال من والاه و عاد من عاداه)) (٨٤)
نيازى به ذكر منابع نيست چرا كه شيعه ، به اين مطلب اتفاق دارد. علامه امينى در
الغدير (٨٥)
آن را از سى كتاب معتبر اهل سنت
نقل كرده است .
آيه اكمال الدين ((اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا)) (٨٦)
يعنى :((امروز دين شما را كامل
نمودم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما راضى شدم)).
آنگاه كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - على بن ابيطالب - عليه السلام - را در((غدير خم))به امامت ، منصوب كرد، هنوز از غدير، خارج نشده بود كه
جبرئيل اين آيه شريفه را آورد؛ يعنى با امامت على بن ابيطالب ، دين
تكميل شد و نعمت خدا تمام گرديد. و خداوند از دينى كه با امامت على بن ابيطالب است
راضى و خشنود شد، به طورى كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - از
نزول اين آيه شريفه متعجب شد و فرمود:
((الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتى و ولاية على بن
ابى طالب من بعدى)).
مرحوم علامه امينى در الغدير (٨٧)
آن را از شانزده كتاب
اهل سنت ، نقل كرده است .
آيه سئل سائل ((سئل سائل بعذاب واقع ، للكافرين ليس له دافع من الله ذى المعارج)) (٨٨)
آنگاه كه رسول
خدا - صلى الله عليه و آله - على بن ابيطالب - عليه السلام - را در((غديرخم))به
امامت منصوب كرد، اين مطلب در تمام بلاد شايع شد و مردم آن را براى يكديگر خبر دادند.
حارث بن نعمان فهرى ، محضر آن حضرت آمد و گفت :
((يا محمد امرتنا من الله ان نشهد ان لا اله الا الله و انك
رسول الله و بالصلاة و الصوم و الحج و الزكاة ، فقبلنا منك ثم لم ترض ذلك رفعت
بضبع ابن عمك ففضلته علينا و قلت من كنت مولاه فعلى مولاه)).
يعنى :((اى محمد! از جانب خدا ما را به وحدانيت خدا و رسالت خود و به نماز، روزه ، حج
و زكات خواندى قبول كرديم ولى به اينها قانع نشدى تا دست عموزاده ات را بلند كرده
و او را بر ما برترى داده و گفتى((من كنت مولاه فعلى مولاه))بگو تا بدانم كه
اين كار از جانب خودت مى باشد يا از جانب خداست ؟! حضرت فرمود: به خدايى كه جز او
خدايى نيست ، اين دستور از جانب خداوند است)).
حارث بن نعمان بعد از شنيدن اين سخن ، به طرف مركب خود برگشت و مى گفت : خدايا!
اگر آنچه محمد مى گويد حق و راست مى باشد پس از آسمان بر ما سنگ بباران و يا عذاب
اليمى بر ما بفرست . او هنوز به مركب خود نرسيده بود كه سنگى از آسمان بر سرش
سقوط كرد و كشته شد. خداوند متعال در اين باره آيات شريفه :((سئل سائل ...))را نازل فرمود.
اسم آن بدبخت ، در روايت امام صادق - صلوات الله عليه - در مجمع البيان نعمان بن
حرث فهرى ، و در جاهاى ديگر((حارث بن نعمان فهرى))، و در تفسير غريب القرآن
ابوعبيد هروى ، جابر بن نضر بن حارث ، است كه اميرالمؤ منين - عليه السلام - پدر او
نضر بن حارث ، را كه از اسراى((بدر))بود به دستور
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - گردن زد.
اين جريان و نزول آيه شريفه را در اين باره ، مرحوم امينى در الغدير (٨٩)
، از سى
كتاب معتبر اهل سنت ، نقل كرده است .
آيه انما وليكم الله اين آيه شريفه درباره على بن ابيطالب - عليه السلام -
نازل شده است ؛ هنگامى كه در ركوع نماز، انگشتر خويش را به
سائل داد. در مجمع البيان نقل نموده است كه : روزى عبدالله بن عباس در كنار زمزم نشسته
بود و به لفظ:((قال رسول الله صلى الله عليه و آله))براى مردم حديث مى گفت .
مردى كه رخسار خود را پوشانده بود، در آنجا حاضر شد. هر چه ابن عباس مى گفت :((قال رسول الله))آن مرد نيز آن را مى گفت .
ابن عباس گفت : تو را به خدا تو كيستى ؟ مرد صورت خود را باز كرد و گفت : مردم ! هر
كس مرا مى شناسد كه هيچ ، و هر كه مرا نشناخته است من خودم را معرفى مى كنم ؛ من((من
جندب بن جناده بدرى ، ابوذر غفارى))هستم . و با اين دو چشمم ديدم - اگر دروغ گويم((كور))شوند - كه مى فرمود:((على قائد البررة و
قاتل الكفرة و منصور من نصره و مخذول من خذله)).
بدانيد كه روزى با رسول خدا نماز ظهر خواندم ، سائلى در مسجد چيزى خواست ، اما
چيزى به او ندادند. او دست به آسمان برداشت كه خدايا! گواه باش ، من در مسجد
رسول تو اظهار حاجت كردم اما كسى چيزى به من نداد. على - عليه السلام - آن وقت در
ركوع نماز بود، با انگشت كوچك دست كه به آن انگشتر مى كرد، به
سائل اشاره نمود، سائل آن انگشتر را از انگشت على گرفت .
رسول خدا اين عمل را ديد و سر را به آسمان كرد و فرمود: خدايا! برادرم موسى از تو
خواست و گفت :((رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى ...
واجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امرى)) (٩٠)
در
جوابش نازل فرمودى كه :((سنشد عضدك باخيك و
نجعل لكما سلطانا فلا يصلون اليكما)). (٩١)
خدايا!منم محمد، برگزيده و پيغمبر تو، سينه مرا فراخ گردان ، كارم را آسان كن و
براى من وزير و يارى از اهلم معين نما. على برادرم را و با او مرا تقويت فرما.
به خدا سوگند رسول خدا سخن خويش را تمام نكرده بود كه
جبرئيل نازل شد و گفت : يا محمد! بخوان ، گفت : چه بخوانم ؟ گفت : بخوان((انما
وليكم الله و رسوله و الدين ...)).
سپس طبرسى مى گويد: اين خبر را ثعلبى با اين سند، بعينه
نقل كرده است . و ابوبكر رازى ، در كتاب احكام القرآن ، به
نقل از مغربى و رمانى روايت كرده كه اين آيه در حق على
نازل شد، آنگاه كه در ركوع ، انگشتر خويش را به
سائل بخشيد. مجاهد و سدى نيز چنين گفته اند. و در اين مضمون از امام صادق - عليه
السلام - نيز نقل شده است .
نگارنده گويد: علامه امينى آن را در جلد دوم الغدير - ٥٣ از تفسير ثعلبى ،
تفسير طبرى ، اسباب النزول واحدى ، تفسير فخر رازى ، تفسير خازن ، صواعق محرقه
ابن حجر و مانند آن ، از كتب اهل سنت نقل كرده است .
و در المراجعات ، مرحوم شرف الدين در مراجعه چهلم به طور
مفصل مطرح گرديده است . و من در تفسير احسن الحديث ، آيه شريفه فوق را به طور
مشروح بررسى كرده و در اطلاق لفظ((الذين))به مفرد، سخن گفته ام براى اطلاع
بيشتر، به آنجا رجوع شود. ناگفته نماند كه : آيات نازله در شاءن
اهل بيت - عليهم السلام - عموما و در شاءن على - عليه السلام - خصوصا فراوان است .
آياتى كه نقل گرديد به عنوان نمونه بود.
استقلال روح در قرآن به ضرورت دين مبين اسلام ، هر يك از ما انسانها در بدن خود، يك روح
مستقل داريم كه هنگام مرگ ، از بدن ما خارج شده و در جهان باقى مى ماند. و چون روز
قيامت فرا رسيد، بدنها از خاك مى رويند هر كسى به بدن خود باز مى گردد. و انسان
همان انسان دنيايى مى شود. انكار روح مستقل ، موجب كفر است . صريحترين آيه شريفه در
اين باره - قطع نظر از آيات نفخ روح - آيه ٤٢ سوره مباركه زمر مى باشد كه مى
فرمايد:
((الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها
الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ان فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون)) (٩٢)
يعنى :((خداوند هنگام مرگ ، ارواح را تحويل مى گيرد و آنچه نمرده است آن را هنگام
خواب تحويل مى گيرد (چون در خواب تحويل گرفت ) روحى را كه بر آن مرگ و
تحويل گرفته شدن ، نوشته است ، نگه مى دارد. و روح ديگر را به بدن مى فرستد.
در اين سخن ، آياتى هست براى آنهايى كه اهل تفكرند.
از اين آيه شريفه چند مطلب به دست مى آيد كه ذيلا بررسى مى كنيم :
١ - نسبت((موت))به نفس و روح ، در جمله((لم تمت))و((قضى عليها الموت))به
علت تحويل گرفته شدن است . وگرنه براى روح مرگى نيست .((والتى لم تمت))يعنى روحى كه بدنش نمرده است و هنوز روح ،
تحويل گرفته نشده است .
٢ -((توفى))به معناى تحويل گرفتن و اخذ
كامل است .((الله يتوفى الانفس))نشان مى دهد كه مرگ ، نيستى و نابودى نيست ، بلكه
تحويل گرفته شدن است . جريان رفتن از دنيا در قرآن مجيد، نوعا با كلمه((توفى ؛
به معناى تحويل گرفته شدن آمده است))بنابراين ، مرگ ، يك امر وجودى است .
٣ - آيه شريفه ، صريح است در اينكه روح يك موجود مستقلى مى باشد و دو بار از بدن
خارج مى شود؛ يكى به هنگام مرگ ، و ديگر، هر روز هنگام خواب تا رسيدن
اجل موعود. به عبارت ديگر: دومى پيوسته ادامه دارد.
٤ - از آيه شريفه معلوم مى شود كه در بدن انسان دو تا روح وجود دارد يكى روح
عقل و روح انسانى و ديگرى ، روح زندگى و حيوانى . نهايت اينكه : هنگام مرگ ، هر دو
روح از بدن خارج مى شوند اما هنگام خواب ، فقط روح انسانى خارج مى شود و روح
زندگى در بدن باقى مى ماند. اين مطلب ، با روايتى كه صريح مى باشند،
تكميل مى شود. در بحار الانوار (٩٣)
از امام كاظم - عليه السلام -
نقل شده است كه فرمود:((وقتى كه انسان به خواب مى رود، روح حيوانى در بدن اوست
، آنچه خارج مى شود((روح عقل))است)):
((ان المرء اذا فان روح الحيوان باقية فى البدن و الذى يخرج منه روح
العقل)).
عبد الغفار اسلمى ، راوى حديث و يا كسى كه در محضر امام - عليه السلام - حاضر بود،
عرض كرد: خداى تعالى مى فرمايد:((ان الله الانفس حين موتها
اجل مسمى))آيا اين طور نيست كه هر دو روح به طرف خدا مى رود؟ آنچه را بخواهد
نگاه مى دارد و آنچه را بخواهد به بدن مى فرستد؟
امام - صلوات الله عليه - فرمود:((نه ، فقط ارواح
عقول ، به طرف خدا مى روند و ارواح حيات باقى هستند. آنها فقط با مرگ خارج مى
شوند)):
((فقال عليه السلام : انما يصير اليه ارواح
العقول فاما ارواح الحياة فانها باقية فى البدن لا يخرج الا بالموت)).
سپس فرمود:((اگر روح حيات خارج مى شد، بدن مى مرد و بى حركت مى ماند)):
((و لو كان روح الحياة خارجا لكان بدنا ملقى لا يتحرك)).
و آنگاه اضافه فرمود: خداوند براى اين كار در قرآن مثالى زده و آن فرمان اصحاب كهف
است كه مى فرمايد:((و نقلبهم ذات اليمين و ذات
الشمال)) (٩٤)
.
يعنى :((بدن آنها را به طرف راست و چپ ، مى گردانيم . آيا نمى بينى كه حركات
بدن ، نشان مى دهد كه در آنها ارواح حيات ، بوده است ؟)).
همچنين استقلال روح ، از دو آيه ذيل ، كاملا آشكار است كه منكران معاد مى گفتند:((آيا
وقتى كه مرديم و پوسيديم و در زمين گم شديم باز در خلقت جديدى خواهيم بود؟!((و
قالوا اذا ضللنا فى الارض ءانا لفى خلق جديد)) (٩٥)
خداوند متعال در جواب آنان فرمود:((قل يتوفاكم ملك الموت الذى و
كل بكم ثم الى ربكم ترجعون)) (٩٦)
.
يعنى :(((اى رسول ما به آنها) بگو شماى واقعى ، روح شماست ملك الموت كه ماءمور
روح شماست ، جان شما را تحويل مى گيرد و آنگاه به سوى پروردگار باز مى
گرديد)).
آيه شريفه ، هم استقلال روح را مى فهماند و هم اينكه حقيقت انسان ، روح اوست نه بدن او
كه مى پوسد و خاك مى شود. ولى((روح))در
تحويل و اختيار ملك الموت است .
در اين زمينه آيات و روايات ، بسيار زياد است . تمام آيات برزخ كه درباره منعم و معذب
بودن انسانها در عالم برزخ است ، و تمام آيات((نفخت فيه من روحى))و((نفخ
فيه من روحه))دليل بر استقلال و بقاى روح است . مرحوم علامه مجلسى در
بحارالانوار (٩٧)
، آيات و روايات و اقوال آن را در بابى به نام((باب حقيقة الروح
والنفس))آورده است . در اينجا به عنوان تبريك سه حديث
نقل مى شود:
((عن اءبى جعفر عليه السلام قال : ان العباد اذا ناموا خرجت ارواحهم الى السماء فما
راءت الروح فى السماء فهو الحق و ما راءت فى الهواء فهو الاضغاث)) (٩٨)
.
يعنى :((بندگان چون بخوابند، ارواح آنها از بدن خارج شده و به سوى آسمان مى
رود، روح ، آنچه را كه در آسمان ببيند آن حق است .
و آنچه را در هوا ببيند آن را خيالات آشفته مى باشد.)).
٢ -((عن ابى عبدالله عليه السلام قال : مثل المؤ من و بدنه كجوهرة فى صندوق ، اذا
خرجت الجوهرة منه طرح الصندوق و لم تتعب به
قال : ان الارواح لا تمازج الابدان ولا تداخله ، انما هو
كالكلل للبدن محيطة به)). (٩٩)
يعنى :((امام صادق - عليه السلام - فرمود: حكايت مؤ من و بدنش ؛ مانند گوهرى در
صندوقى مى باشد؛ چون گوهر خارج شود، صندوق انداخته مى شود و گوهر از خارج
شدن خود (يا انداخته شدن صندوق ) ناراحت نمى شود. و فرمود: ارواح با بدنها مخلوط و
متداخل نمى شوند بلكه ارواح براى بدنها مانند تاجى هستند و آنها را احاطه كرده اند)).
٣ -((قال
امير المؤ منين عليه السلام - : لا ينام الرجل و هو جنب و لا ينام الا على طهور فان لم يجد
الماء فليتيم فان روح المؤ من ترفع الى الله تبارك و تعالى فيقلبها و يبارك عليها
فان كان اجلها قد حضر جعلها فى كنوز رحمته و ان لم يكن اجلها قد حضر بعث مع امنائه من
ملائكته فيردونها فى جسدها)) (١٠٠)
يعنى :((اميرالمؤ منين - عليه السلام - فرمود: انسان در
حال جنابت نخوابد بلكه هميشه در حال طهارت بخوابد. و اگر آب پيدا نكرد، تيمم
نمايد؛ چون روح مؤ من (در حال خواب ) به طرف خدا بالا مى رود. پس خداوند آن را
قبول كرده و بركت مى دهد. اگر اجلش رسيده باشد آن را در خزانه هاى رحمت خويش ،
قرار مى دهد و گرنه ، آن را با ملائكه اى كه امين مى باشند مى فرستند پس ملائكه آن
را به جسدش باز مى گردانند)).
اين سه حديث شريف ، در استقلال و ورود و خروج ، صريح ، روشن و غير
قابل تاءويل مى باشند.
بحثى پيرامون اسراء و معراج ((اسراء و معراج))دو شى ء جداگانه هستند و نبايد آن دو را يكى شمرد.((اسراء))آن
است كه خداوند متعال حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - را در يك شب ، از مسجد
الحرام (مكه ) به مسجد اقصى (در بيت المقدس ) برد كه فاصله آن حدود ١٢٠٠ كيلومتر
است . و به قول زمخشرى در كشاف ، مسافت چهل شبانه روز راه است ولى معراج رفتن آن
حضرت به آسمانهاست .
قرآن مجيد درباره اسراء، صريح و نص است . اما درباره معراج ، اشاراتى دارد.
دليل معراج ، روايات متواتر از طريق شيعه و
اهل سنت است .
توضيح اينكه : خداوند درباره اسراء و سير شبانه آن حضرت مى فرمايد:((سبحان
الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله لنريه
من آياتنا انه هو السميع البصير)). (١٠١)
يعنى :((پاك و منزه است خدايى كه بنده اش (محمد صلى الله عليه و آله ) را در يك شب ،
از مسجد الحرام به مسجد اقصى كه در اطراف آن ، بركت به وجود آورده ايم تا بعض از
آيات خود را به او نشان دهيم ، خداوند شنوا و داناست)).
اين آيه شريفه نص و صريح است در رابطه با سير شبانه آن حضرت كه به طور
اعجاز بوده است . منظور از آن ، نشان دادن آيات بود. اين آيات ، شايد خود اسراء و آثار
انبياى بنى اسرائيل در بيت المقدس و يا آيات معراج باشد كه مى فرمايد:((لقد راى
من آيات ربه الكبرى)) (١٠٢)
چون بنابر روايات ،((معراج))بعد از((اسراء))بوده است .
اما درباره معراج ، لازم است آيات سوره نجم را در نظر بگيريم كه مى فرمايد:((و
النجم اذا هوى . ما ضل صاحبكم و ما غوى . و ما ينطق عن الهوى الا وحى يوحى علمه شديد
القوى ذو مرة فاستوى و هو بالافق لاعلى ثم دنا فتدلى فكان قاب قوسين اوادنى
فاوحى الى عبده ما اوحى ما كذب الفؤ اد ما ارى افتما رونه على ما يرى)) (١٠٣)
اين آيات شريفه ، نشان دهنده آن است كه جبرئيل از بالا و از آسمان به زمين فرود آمد و در
قيافه انسانى ، ممثل شد. و بقدرى به حضرت نزديك گرديد كه فاصله اش با وى حدود
دو متر بلكه كمتر شد. و آنگاه آنچه خداوند فرموده بود، براى حضرت ، بيان كرد. اگر
فاصله دو سر قوس (كمان ) يك متر باشد. جبرئيل بقدر دو متر يا كمتر از دو متر، با
حضرت فاصله داشته است .
جبرئيل در ناحيه بالا بود كه در آنجا ممثل به صورت آدم گرديد. و آن وقت به حضرت
نزديك و نزديكتر شد:((دنا فتدلى))((ما كذب الفؤ اد ما اءرى))يعنى : قلب
حضرت ، آنچه را كه چشمش ديده بود، انكار نكرد بلكه قلبش نيز يقين كرد كه او
جبرئيل و فرشته وحى است . شما با آن حضرت در اين كار مراء و مجادله نكنيد. اما آيات
بعدى ، ظهورشان در معراج است كه مى فرمايد:
((و لقد راه نزلة اخرى عند سدرة المنتهى عهدها جنة الماءوى . اذ يغشى السدرة ما يغشى
ما زاغ البصر و ما طغى لقد راى من آيات ربه الكبرى)). (١٠٤)
يعنى :((رسول خدا -صلى الله عليه و آله - در
نزول ديگر، جبرئيل را ديد. و آن ديدن در نزد((سدرة المنتهى))بود كه بهشت ، جايگاه
نيكوكاران نيز آنجاست . هنگامى او را ديد كه((سدرة المنتهى))را مى پوشانيد. آنچه
مى پوشانيد، چشم حضرت منحرف نشد و از حد ديدن خارج نگرديد، بلكه
جبرئيل را ديد و آن يك((ديدن))حقيقى بود. مقدارى از آيات بزرگ را نيز در آنجا
ديد)).
برخى احتمال داده اند كه خداوند چشم آن حضرت را قوى گردانيد و از زمين
جبرئيل را در نزد سدرة المنتهى مشاهده كرد. ولى اين خلافت ظاهر است . بويژه با در نظر
گرفتن رواياتى كه در ذيل اين آيات ، وارد شده است . در تفسير احسن الحديث (١٠٥)
،
آيات فوق را تفسير كرده و روايات آن را نقل نموده ام براى
تشكيل مطلب ، به آنجا رجوع شود.
مرحوم مجلسى در بحار الانوار (١٠٦)
، مى فرمايد:((اعلم ان عروجه صلى الله عليه
و آله الى بيت المقدس ثم الى السماء فى ليلة واحدة بجسده الشريف مما دلت عليه
الايات و الاخبار المتواترة من طرق الخاصة و العامة ... و الاخبار الواردة فى هذا المطلب لا
اظن مثلها ورد فى شى ء من اصول المذهب)).
ناگفته نماند كه : منظور ما از نقل اين مطلب فقط بيان فرق بين اسراء و معراج بود والا
مطالب مفصل است .
بحثى پيرامون((اسماء حسنى)) در قرآن مجيد، درباره خداوند متعال كلمه صفت و اوصاف نيامده است ، بلكه همه صفات
حقتعالى با كلمه((اسم يا اسماء))آمده است ؛ مانند:((والله الاسماء الحسنى فادعوه و
ذروالذين يلحدون فى اسمائه سيجزون ما كانوا يعلمون)) (١٠٧)
يعنى :((نامهاى نيكوتر از براى خداست ، خدا را با آنها بخوانيد و ترك كنيد آنان را
كه در اسماء خدا الحاد مى كنند (و آنها را به مخلوقات نسبت مى دهند) بزودى با اعمالشان
مجازات مى شوند)).
((قل ادعوا الله وادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى)) (١٠٨)
((الله لا اله الاهو السماء الحسنى)) (١٠٩)
.
((هوالله البارءى له السماء الحسنى يسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزيز
الحكيم)) (١١٠)
.
اين آيات شريفه مى گويند كه نامهاى نيكوتر، مخصوص خداست . و در خداوند حقيقت است
نه در ديگران . و از((قل ادعوا الله او ادعواالرحمن))به نظر مى آيد كه((رحمن))با((الله))مساوى است نه اسماء ديگر.
حقايق اسماء الله ، عالم را پر كرده است . و از تدبير هر گوشه اى از جهان ، يك يا چند
اسم خداوند متجلى است . در دعاى كميل آمده است :((و باسمائك التى ملاءت اركان
كل شى ء))خواندن خداوند با اسماء او، خواستن از مبداء و مشيتى است كه صفات و
حقايق اسماء او در همه جا گسترده و متجلى است .
در قرآن مجيد، مجموعا ١٢٧ اسم از براى ذكر شده است . و آنها بنا به
نقل تفسير الميزان (١١١)
به ترتيب الفبا به قرار
ذيل مى باشد:
الف : اله ، احد، اول ، آخر، اعلى ، اكرم ، اعلم ، ارحم الراحمين ، احكم الحاكمين ، احسن
الخالقين ، اهل التقوى ، اهل المغفره ، اقرب و ابقى .
ب : بارى ، باطن ، بر، بصير و بديع .
ت : تواب .
ج : جبار و جامع .
ح : حكيم ، حليم ، حى ، حق ، حميد، حسيب ، حفيظ و حفى .
خ : خبير، خالق ، خلاق ، خير، خيرالماكرين ، خيرالرازقين ، خيرالحاكمين ، خيرالغابرين ،
خيرالوارثين ، خيرالراحمين ، و خيرالمنزلين .
ذ: ذوالعرش ، ذوالطول ، ذوانتقام ، ذوالفضل العظيم ، ذوالرحمة ، ذوالقوة ،
ذوالجلال و الاكرام ، ذوالمعراج .
ر: رحمن ، رحيم ، رؤ ف ، رب ، رفيع الدرجات ، رزاق و رقيب .
س : سميع ، سلام ، سريع الحساب ، و سريع العقاب .
ش : شهيد، شاكر، شكور، شديد العقاب و شديد
المحال .
ص : صمد.
ظ: ظاهر
ع : عليم ، عزيز، عفو، على ، عظيم ، علام الغيوب و عالم الغيب و الشهادة .
غ : غنى ، غفور، غفار، غالب غافر الذنب .
ف : فالق الاصباح ، فالق الحب والنوى ، فاطر و فتاح .
ق : قوى ، قدوس ، قاهر، قهار، قريب ، قادر، قدير،
قابل التوب و قائم على كل نفس بما كسبت .
ك : كبير، كريم و كافى .
ل : لطيف .
م : ملك ، مؤ من ، مهين ، متكبر، مصور، مجيد، مجيب ، مبين ، مولى ، محيط، مقيت ،
متعال ، محيى ، متين ، مقتدر، مستعان ، مبدءى و مالك الملك .
ن : نصير و نور.
و: وهاب ، واحد، ولى ، والى ، واسع ، وكيل و ودود.
ه : هادى
در توحيد صدوق از حضرت رضا از پدرانش از اميرالمؤ منين از
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نقل شده است كه فرمود: براى خداوند((٩٩))اسم
مى باشد كه هر كس خدا را به آنها بخواند، دعايش را مستجاب فرمايد.هر كس كه كه آنها
را بشمارد، داخل بهشت مى شود، من آنها را در((قاموس قرآن))ماده حسن ،
ذيل عنوان((اسماء الحسنى))نقل كرده ام .
در ميان آنها لفظ((الله))نيست ، زيرا هر يك از آن اسماء، به معناى خاصى دلالت دارد
ولى لفظ((الله))صفت ويژه اى در آن ملحوظ نيست ، بلكه جامع همه آنهاست .
در دعاى جوشن كبير - كه يكى از ذخاير تشيع است و حتى در ميان
اهل سنت يافت نمى شود و شيعه بايد به آن مباهات كند - هزار اسم براى خداى تعالى
نقل شده است ؛ زيرا آن دعا صدبند مى باشد. و در هر بند، ده اسم اسماء حسنى آمده است .
و در هر بند، ترجيعى دارد كه :((سبحانك يا لا اله الا انت ، الغوث الغوث خلصنا من
النار يا رب ...))
آن دعا از حضرت سجاد از پدرش ، از جدش على بن ابى طالب از
رسول خدا - صلوات الله عليهم - نقل شده است كه حضرت در يكى از جنگها، زره سنگينى
در برداشت و آزارش مى داد.آن حضرت خدا را خواند كه
جبرئيل نازل شد و عرض كرد يا محمد؟ خدايت سلام مى رساند و مى گويد: اين زره را
بركن و اين دعا را بخوان ، آن امان است براى تو و امت تو...
مرحوم مجلسى آن را در بحار (١١٢)
از بلد الامين كفعمى
نقل كرده است . و در آمده است كه امام حسين - عليه السلام - فرمود:((پدرم
مرا وصيت كرد كه اين دعا را حفظ كنم و بزرگ بدانم . آن را بر كفن او بنويسم . و همچنين
آن را به اهل بيت خود ياد بدهم . و آنها را بر خواندن آن دعا ترغيب كنم)).
امكان وقوع قيامت و ضرورت آن آيات قيامت ، در قرآن مجيد از يك نظر به دو قسم تقسيم مى شوند؛ آياتى كه مى گويند:
قيامت ممكن است و امر محالى نيست . و آياتى كه مى گويند قيامت ضرورى است و بايد
باشد. و اگر نباشد، نظام خلقت ناقص است . و حكمت و عدالت خداوند محدوش مى شود. و
چون نظام خلقت ناقص نيست و خدشه در عدالت و حكمت خداوند
محال است ، پس بايد آخرت ، قيامت و بهشت و جهنم باشد. و ما
بحول الله ، به نحو ترتيب ، هر دو قسمت از آيات را بررسى خواهيم كرد.
امكان وقوع معاد آياتى كه بر امكان وقوع معاد دلالت مى كنند، بسيارند. و ما به برخى از آنها نظر مى
افكنيم :
١ -((و يقول الانسان ءاذا مامت لسوف اخرج حيا اولا يذكر الانسان انا خلقناه من
قبل و لم شيئا))
يعنى :((انسانى كه منكر معاد است مى گويد: آيا وقتى كه مردم بزودى زنده از قبر
خارج خواهم شد؟ آيا آن انسان به ياد نمى آورم كه مااو را پيش آفريديم و
حال آنكه چيز معينى نبود؟!
در اين دو آيه شريفه ، ابتدا اشكال منكر معاد، بدون خوف و ترس مطرح و سپس بدان داده
شده است . و خلاصه آن چنين است كه اگر ما در عالم
خيال ، دويست سال به عقب برگرديم ، خواهيم ديد كه ما در جهان نبوده ايم بلكه فقط
ذرات بدنهاى ما به صورت پراكنده در املاح خاك و گازهاى هوا و ذرات آب و غيره بوده
است . و اكنون بعد از دويست سال نيز مجددا به
حال اول برمى گرديم و باز خاك و ذرات خواهيم شد.
اكنون آيا ممكن است اين نقشه تكرار شود و ما دوباره آفريده شويم ؟ در پاسخ اين سؤ
ال بايد گفت : هيچ عاقلى نمى تواند بگويد خير، اين كار شدنى نيست ؛ چون يكبار ممكن
است و ما به وجود آمده ايم ، پس از تكرار آن نيز بايد ممكن باشد.
و يا بگوييم كه : بشر از اول در دنيا نبود و بعدا به وجود آمده و همه جا را پر كرده است
، اكنون اگر در روى زمين اتفاقى رخ دهد و همه انسانها و به طور كلى ، حيات از بين
برود، آيا تكرار به وجود آمدن حيات و انسانها ممكن است يا
محال مى باشد؟
در پاسخ اين سؤ ال نيز هيچ عاقلى نمى تواند بگويد كه آن
محال است ، بلكه همه در جواب خواهند گفت : تكرار آن امكان پذير است . اين بيان قرآن
كريم بقدرى قاطع است كه بالاتر از آن بيانى وجود ندارد.
٢ -((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم
قل يحييها الذى انشاءها اءول مرة و هو بكل خلق عليم)).
به روايت امام صادق - عليه السلام - ابى بن خلف ، كه يكى از سران مشركين مكه بود -
استخوان مرده اى را با دست خود ساييد و به صورت خاك درآورد و گفت : چه كسى مى
تواند اين استخوانها را بعد از خاك شدن ، زنده گرداند؟!
خداوند در پاسخ آن به پيامبر اكرم (ص ) فرمود:((بگو همان كس زنده مى كند كه بار
اول آن را زنده كرده است ؛ يعنى اين استخوان از
اول اينطور نبود، بلكه از زمين و اجزاء آن آفريده شده بود كه اكنون دوباره خاك شده
است ، همان خدايى كه بار اول آنها را از خاك آفريده و به صورت استخوان درآورد، بار
ديگر نيز مى تواند اين عمل را تكرار كند و آن را از سر بگيرد. اين آيه شريفه نيز مانند
آيه اول در امكان وقوع معاد مى باشد و به هيچ نحو
قابل رد و يا خدشه نيست .
جمله((و نسى خلقه))حاكى از آن است كه : اگر اين شخص در خلقت و آفرينش خويش
فكر مى كرد و امكان تكرار آن را به ياد مى آورد، چنين اشكالى نمى كرد، ولى چون
آفرينش خودش را از ياد برده است لذا چنان گفت . جمله((و هو
بكل خلق عليم))جواب سؤ ال مقدر است . گويا كسى مى گويد: در دنيا انسانها از
مادران متولد مى شوند، مگر در آخرت نيز مادرانى خواهند بود تا انسانها را به دنيا
آورند؟!
در پاسخ فرمود: خداوند به هر نوع خلقت تواناست ؛ در دنيا شما را از مادران به وجود
آورد و در آخرت نيز شما را از زمين خواهد روياند؛ چنانكه علفها را از بين مى روياند.
٣ -((يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب كما بداءنا
اول خلق نعيده و عدا علينا انا كنا فاعلين)) (١١٣)
يعنى :((ياد كن روزى را كه آسمان را مى پيچيم ، همانطور كه طومار، نوشته ها را مى
پيچد، چنانكه اولين خلقت را شروع كرده ايم آن را دوباره اعاده مى كنيم ، اين وعده اى است
بر عهده ما و ما يقينا آن را انجام خواهيم داد.))
اگر صفحه اى را كه نوشته دارد بپيچيم ولوله كنيم ، طبعا نوشته ها ناپديد مى شوند،
همين گونه است اگر خداوند متعال آسمان را بپيچد و درهم فرو برد، اجرام ناپديد شده و
به حالت((رتق))برمى گردند، چنانكه مى فرمايد:((اولم يرالذين كفروا ان
السموات والارض كانتا رتقا ففتقناهما...)) (١١٤)
اين آيه شريفه اولا: درباره همه عالم است ، همانطور كه دو آيه سابق ، تنها درباره
انسان بود. ثانيا: هم وعده آمدن قيامت و هم استدلال به آن است ؛ يعنى : خدايى كه
توانسته است ابتدا آسمان را به وجود آورد، پس بر اعاده آن نيز قادر خواهد بود. و
ثالثا: آيه شريفه در حد خود، بسيار عجيب و پرمحتواست .
٤ -((و هو الذى يبدؤ ا الخلق ثم يعيده و هو اهون عليه و له
المثل الاءعلى فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم)). (١١٥)
يعنى :((خداوند كسانى است كه خلقت را آغاز مى كند، و سپس آن را از سر مى گيرد.
براى خداوند اعاده خلقت ، از خلقت اولى آسانتر است . براى اوست صفت والاتر در آسمانها
و زمين . و اوست توانا و حكيم))
((و هو اهون عليه))حاكى از آن است كه خلقت دوم ، به
اعمال قدرت كمترى احتياج دارد، نه اينكه خلقت
اول بر خداوند مشكل بود ولى دومى آسانتر است . اين آيه شريفه نيز مانند آيات گذشته
در رابطه با امكان وقوع معاد مى باشد؛ يعنى :((معاد))امر محالى نيست بكله خداوند بر
آن قادر است .
٥ - براى تكميل اين بحث ، چند نمونه از آيات شريفه را
نقل مى نماييم كه تمام اينها در رابطه با امكان معاد و شدنى بودن آن است . و البته اين
آيات شريفه را فقط ترجمه مى كنيم :
الف -((منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخرى)) (١١٦)
يعنى :((شما را از زمين آفريده ايم و هنگام مرگ (دوباره ) به زمين باز مى گردانيم . و
شما را بار ديگر (در قيامت ) از زمين بيرون مى آوريم .
ب -((والله انبتكم من الارض نباتا ثم يعيدكم فيها و يخرجكم اخراجا)) (١١٧)
يعنى :((خداوند شما را به شيوه خاصى از زمين رويانيد، سپس شما را به زمين برمى
گرداند و (باز) در قيامت ، شما را به طرز مخصوصى از زمين خارج مى كند)).
ج -((فسيقولون من يعيدنا قل الذى فطركم
اول مرة ...)) (١١٨)
يعنى :((بزودى خواهند گفت كه كدام كس ما را به زندگى دنيا برمى گرداند؟ بگو: آن
خدايى كه اول بار آفريده است)).
د -((نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين على ان
نبدل امثالكم و ننشئكم فيما لا تعلمون و لقد علمتم النشاءة الاولى فلولا تذكرون)) (١١٩)
يعنى :((ما مرگ را در ميان شما مقدر كرده ايم . و ما عاجز نيستيم از اينكه ديگران را به
جاى شم تبديل كنيم و شما را در خلقتى كه نمى دانيد، به وجود آوريم . شما كه خلقت
اول را دانسته ايد پس چرا از خلقت دوم را يادآور نمى شويد؟!!
و همچنين آياتى كه خلقت انسان را در آخرت ، به روئيدن علفها و درختان در دنيا، تشبيه
مى كنند نظير:
ه -((و نزلنا من السماء مباركا فانبتنا به جنات وحب الحصيد و
النخل باسقات لها طلع نضيد رزقا للعباد و احيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج)) (١٢٠)
يعنى :((از آسمانها آب با بركتى نازل كرديم و با آن ، باغها و دانه هاى دروشدنى را
رويانيديم . و نخلهاى بلند كه ميوه آنها روى هم چيده شده رويانيديم ، براى روزى
بندگان . و با آن آب ، ديار مرده را زنده كرديم . خارج شدن از قبرها نيز (در قيامت ) چنين
است))
اين آيات شريفه حاكى از اين معناست كه انسانها در آخرت ؛ مانند علف از خاك خواهند
روييد. همچنين است آيه نوزدهم از سوره روم ، آيه يازدهم از سوره زخرف ، آيه((٥٧))از سوره اعراف ، و آيات پنجم تا هتم از سوره حج . شايد اين آيات را در يك
فصل جداگانه و مستقل بررسى نماييم .
تمام اين آيات كه بررسى يا اشاره گرديد، درباره امكان معاد مى باشند؛ يعنى((معاد))امرى ممكن و معقول است . اينكه اگر كسى سؤ
ال كند كه آيا بدنهايى كه در قيامت خواهد روييد، نظير اين بدنها خواهد بود يا عين آنها؟
پاسخ اين سؤ ال ، در فصل((عينيت انسان در دنيا و آخرت))داده شده است كه
اصل انسان روح اوست و روح هم بدون كمترين تغيير، باقى خواهد ماند.
ضرورت و وجوب معاد گفتيم : قسمت دوم از آيات معاد، همانها هستند كه مى گويند: بايد معاد باشد، و آن حتمى
است . والا عدالت و حكمت خداوند مخدوش خواهد بود. چون خدشه و
اشكال در عدالت و حكمت خداوند محال است ، بنابراين اين وقوع قيامت ، حتمى و ضرورى مى
باشد. از ابتدا مشيت الهى بر اين قرار گرفته است كه بعد از دنيا، آخرتى باشد.
آياتى كه در اين زمينه مى باشند، بسيار است . و ما تنها آياتى را كه راجع به
عدل و حكمت خداوند است ، نقل مى كنيم :
١ -((افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون)) (١٢١)
يعنى :((آيا گمان كرده ايد كه ما شما را عبث و بيهوده آفريده ايم . و شما به سوى ما
باز نمى گرديد؟!
اين آيه شريفه مى فرمايد: اگر رجوع الى الله و معاد نباشد، خلقت انسان عبث و بيهوده
خواهد بود.
٢ -((و ما خلقنا السماء والارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الدين كفروا
فويل للذين كفروا من النار)) (١٢٢)
يعنى :((ما آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آن دو مى باشد،
باطل و بى هدف نيافريده ايم ، باطل بودن ، گمان كافران است پس واى بر كافران از
آتش)).
اين آيه شريفه مى فرمايد: اگر قيامت نباشد، خلقت آسمان و زمين و ديگر اشياء،
باطل خواهد بود. آيه اول ، درباره خلقت انسان بود ولى آيه شريفه دوم ، راجع به
كائنات است ؛ يعنى در صورت نبودن آخرت ، آفرينش آنها بيهوده است .
٣ -((و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقناهما الا بالحق ولكن اكثرهم
لايعلمون ان يوم الفصل ميقاتهم اجمعين)) (١٢٣)
يعنى :((آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آن دو مى باشد، عبث و بى هدف نيافريده
ايم . آنها را جز به حق ، نيافريده ايم ، روز
فصل و جدايى خوبان از بدان ، ميقات و وعده گاه همه آنان است .))
اين آيات شريفه نيز مى فرمايند: اگر قيامت نباشد، پس خداوند كائنات را بازيچه و
بى هدف آفريده است !
٤ -((و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و ان الساعة لاتية فاصح
الصفح الجميل)) (١٢٤)
يعنى :((ما آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است را جز بحق نيافريده ايم . و يقينا قيامت
خواهد آمد پس (از اين منكران ) اغماض كن اغماض خوبى)).
اين آيه شريفه مى فرمايد: خلقت به حق كائنات منوط به آمدن قيامت است و اگر قيامت
نباشد خلقت حق نيست بلكه باطل مى باشد.
٥ -((و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب
النار)) (١٢٥)
يعنى :((مؤ منان بعد از تفكر در خلقت آسمانها و زمين ، مى گويند: خدايا! اينها را
باطل نيافريده اى تو پاكى از اينكه چيزى به
باطل بيافرينى . پس ما را از عذاب آتش نگه دار (يعنى اگر آخرت نبود، خلقت كائنات ،
باطل و بيهوده بود)))
نتيجه : خلاصه اين آيات آن است كه خداوند متعال چيزى را
باطل ، بيهوده و بى هدف ، نمى آفريند. و محال است كه كار عبثى انجام دهد. و چون اين
زندگى پر از رنج و بلا و دلهره و اضطراب ، نمى تواند هدف خداوند باشد و خداوند
براى همين چند روز بلا و مصيبت ، انسان را بيافريند، بنابراين ، بايد آخرت و قيامتى
باشد والا كار خداوند از خلقت انسانها، لغو و بيهوده خواهد بود. و چون آسمانها و زمين در
رابطه با انسان آفريده شده است ، چنانچه مى فرمايد:
((و هو الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام و كان عرشه على الماء ليبلوكم ايكم
احسن عملا...)) (١٢٦)
بنابراين ، اگر آخرت نبود، خلقت كائنات نيز
باطل و بيهوده مى شد. و اين كار بر خدا محال است . پس بايد آخرتى باشد.
۳
نگاهى به قرآن
ضرورت معاد از راه عدالت اولا: بافت زندگى دنيا طورى است كه بسيارى از كارها مطابق عدالت به پايان نمى
رسد؛ مثلا عده كثيرى از مردم ، در دنيا ظلم و ستم مى كنند و پا را از حريم خويش بيرون
نهاده و حق ديگران را به ستم غصب مى كنند. و براى كسى حقى
قائل نيستند. و سراسر زندگى چنين افرادى ، مشحون از انواع ظلمها، ستمها، بيدادها و
جنايتها مى باشد. و سرانجام نيز بدون اينكه به سزاى
عمل ظالمانه خويش برسند، چشم فرو بسته و از دنيا مى روند. اگر قيامت نباشد،پس حساب اين مظلومها چه خواهد شد. حق و حقوق اين مردم بيچاره وضعيتى كه توسط آن
ستمگران به تاراج رفته است ، در كجا بايد گرفته شود. و يا عده زيادى از مردم كه
طمعه هوسهاى زورمداران عالم گرديده اند، انتقام آنان در كجا بايد گرفته شود؟
ثانيا: بر فرض هم كه دست انتقام گريبان برخى از اين قاتلان و جنايتكاران را بگيرد،
آيا امكان دارد يك جنايتكار را عوض هزاران انسانى را كه قربانى مطالع خويش نموده ،
به سزاى اعمالش برسانند؟ مثلا صدام را كه
قاتل بيش از صدها هزار انسان بى گناه مى باشد، چگونه مى توان انتقام اين همه
انسانها را از او گرفت ؟ و چه كسى و كدام قانون مى تواند او را به كيفر تمام ظلمها و
ستمهايش برساند؟
و يا مثلا((ترومن يهودى))رئيس جمهور اسبق آمريكا، در دو شهر((هيروشيما و
ناكازاكى))حدود سيصد هزار انسان را ذوب كرد، وجود او چقدر توانايى دارد تا انتقام
اين همه جنايت هولناك از او گرفته شود، مگر او يك بدن بيشتر است ؟!
و يا برعكس افراد فوق ، شخصيتهاى برجسته و هاديان الهى چون امام حسين - عليه
السلام - و ساير شهداء كه در راه رضاى خداوند از جان گذشتند و دستورات الهى را به
نحو احسن به انجام رساندند، پاداش بزرگ آنان را نمى توان در اين دنيا ادا نمود. چرا
كه آنان جان خويش را براى رضاى خداوند فداى اسلام و قرآن نمودند، و خون پاكشان
براى احياى دين مبين اسلام ، بر زمين ريخته شد. چگونه مى توان در اين دنياى فانى و
حقير، پاداش آنان ادا شود. پس بايد قيامت و دنياى ديگرى باشد تا نيكوكاران به
پاداش و بدكاران به كيفر برسند. و الا عدالت خداوند مخدوش مى گردد و امر و نهى
پروردگار، پايه و ضمانتى نخواهد داشت .
وانگهى در صورت عدم وجود قيامت ، نيكوكاران با تبهكاران مساوى بلكه بدكاران برنده
خواهند بود. مثلا ما يزيد بن معاويه را عنصرى پليد، آلوده و مغلوب مى دانيم اما امام حسين -
عليه السلام - را انسانى والا و فاتح مى دانيم . اگر آخرت نباشد، يزيد با امام حسين -
عليه السلام - نه تنها فرقى نخواهد داشت بلكه برنده هم خواهد بود چرا كه در دنيا
به كام خود رسيد و به آرزوهاى خويش جامه
عمل پوشيد و به ظاهر بر دشمنان خود فائق آمد، اينجاست ك در صورت عدم آخرت ،
عدل الهى مخدوش مى شود و چون مخدوش شدن
عدل خداوند محال است ، پس در وجود جهان آخرت ، ترديدى نيست و حتما خواهد بود.
ثالثا: اگر قيامتى نباشد، ديگر امر و نهى خداوند چه ضمانتى دارد؟ آنكه به دستور
خداوند عمل نكند، چه سيلى اى خواهد خورد و آنكه
عمل كند چه پاداشى دريافت خواهد كرد. آرى ، مجموعه اين
علل و عوامل ، وجود قيامت را ضرورى نموده است . اينك به ذكر برخى از آياتى كه به
روز قيامت اشاره دارند، مى پردازيم :
١-((((ام نجعل الدين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام
نجعل المتقين كالفجار)))) (١٢٧)
.
يعنى :((آيا آنهايى را كه اهل ايمان و عمل مى باشند؛ مانند مفسدان قرار مى دهيم و يا متقين
را مانند فاجران مى گردانيم)).
اين آيه شريفه در صورتى صحيح است كه آخرتى باشد و الا نه تنها بدكاران با
نيكوكاران يكسان مى شوند بلكه بدكاران موفق تر خواهند بود؛ چون در دنيا به
كاميابى كامل رسيده اند. و به هر آنچه اراده كرده اند، دست يافته اند.
٢-((ام حسب الدين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالدين امنوا و عملوا الصالحات سواء
محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون و خلق الله السموات و الارض بالحق و لتجزى
كل نفس بما كسبت و هم لايظلمون)) (١٢٨)
.
يعنى :((آيا آنان كه گناهان را كسب كرده اند مانند كسانى كه
اهل ايمان و عمل هستند قرار مى دهيم كه حيات و ممات هر دو گروه يكى باشد، بد قضاوت
كرده اند! بلكه خداوند آسمانها و زمين را بحق آفريد، تا هر نفس با
عمل خود مجازات شود. و آنها مظلوم نمى شوند)).
اگر جهان آخرت نباشد، اين آيات نورانى ، قابل پياده شدن نيست . و
عدل الهى جاى خود را پر نخواهد كرد. چون اين كار
محال است ، پى وجود جهان آخرت ، حتمى خواهد بود.
٣-((ان الساعة اتية اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى)) (١٢٩)
.
يعنى :(((خداوند متعال به حضرت موسى - عليه السلام مى فرمايد) جهان آخرت حتما
خواهد آمد. آمدن آن را پنهان مى دارم تا هر كس به آنچه انجام داده است ، مجازات گردد)).
يعنى پاداش نيكوكاران و مجازات نمودن تبهكاران ، در اين دنيا پياده نمى شود و
عدل الهى جاى خود را نمى گيرد. پس بايد جهان آخرت وجود داشته باشد.
٤-((افمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لايستوون اما الدين امنوا و عملوا الصالحات فلهم
جنات الماءوى ... و اما الدين فسقوا فماءواهم النار)) (١٣٠)
.
يعنى :((آيا آنكه مؤ من است مانند فاسق خواهد بود، نه آن دو گروه ، مساوى نخواهند بود.
(در نتيجه ) اهل ايمان و عمل ، جايشان بهشت ... و
اهل فسق و فساد، در آتش هستند)).
اگر آخرت نمى بود، مؤ من و فاسق مساوى مى شدند، بلكه فاسق بالاتر از مؤ من بود.
اين مطلب را با كلامى از مرحوم شهيد مطهرى ، به پايان مى بريم . او در توجيه اين
آيات مى نويسد:
اينجا لازم است توضيحى درباره اين دو اصل (حكمت و عدالت ) بدهيم كه چگونه است كه
عدل الهى و هم حكمت الهى ، حيات جاويدان را ايجاب مى كند. و چگونه است كه اگر فرض
كنيم حيات جاويدانى در پى اين حيات محدود نباشد، كه هر كس به نتيجه جاويد كردارش
برسد، آفرينش جهان و انسان ، هم از نظر عدل الهى
غيرقابل توجيه است و هم از نظر حكمت الهى . از
عدل الهى آغاز مى كنيم :
اگر حيات جاويدان در كار نباشد، مثل انسانهايى كه در نظام ايمان و
عمل ، حركت كرده اند و انسانهايى كه در نظام ضد ايمان و
عمل حركت كرده اند، مثل شاگردانى است كه برخى تكاليف خود را به نحو احسن انجام داده
اند و برخى ديگر وقت خود را به بازيگوشى گذرانده اند. و معلم بخواهد همه آنها را از
نمره محروم كند. اين محروميت ، ظلم است و برخلاف
اصل عدل مى باشد.
اين مطلب را با بيانى ساده تر نيز مى توان ادا كرد و آن اينكه : خداوند مردم را دعوت
كرده است به ايمان و نيكوكارى . مردم از لحاظ پذيرش اين دعوت ، دو گونه شده اند؛
برخى اين دعوت را پذيرفته و نظام فكرى و عملى و اخلاقى خود را بر آن تطبيق داده
اند، و برخى ديگر نپذيرفته و به بدكارى و فساد پرداخته اند. از طرف ديگر مى
بينيم كه نظام اين جهان بر اين نيست كه صد در صد نيكوكاران را پاداش بدهد و
بدكاران را كيفر، بلكه برخى نيكوكاريها هست كه حيات انسان به آن پايان مى يابد و
مجالى براى پاداش نيست . پس بايد جهانى ديگر باشد كه نيكوكاران پاداش
كامل نيكوكارى خود را دريافت كنند و بدكاران كيفر كار خود را، وگرنه بر خلاف
عدل الهى است .
و اما از نظر حكمت الهى : ما انسانها كارهايمان بر دو قسم است : كارهاى عبث و بيهوده كه
نتيجه اى بر آن مترتب نيست . و ديگر كارهاى بخردانه و
عقل پسند كه نتائج خوب و مفيدى به بار مى آورد... كار حكيمانه خداوند عبارت است از
كارى كه مخلوق را به كمال لايق خود برساند. و نسبت دادن كار عبث به خداوند، آن است
كه مخلوقى را بيافريند بدون آنكه مخلوق را به
كمال لايقش برساند.
...اينجاست كه فكر بيهودگى و پوچى در آفرينش ، براى گروهى پيدا شده است . مى
گويند جهان ، حكم قافله اى را دارد كه دائما در حركت است و
منزل عوض مى كند. و هيچگاه به مقصد واقعى نمى رسد. هر مقصد به نوبه خود يك
منزل است ؛ زيرا طبيعت از آن نيز عبور مى كند و آن را پشت سر مى گذارد. بديهى است كه
يك حركت و يك سفر، آنگاه معنا و مفهوم پيدا مى كند كه يك مقصد واقعى در انتظار باشد. اما
اگر همه مقصدها و منزلها عبارت باشند از رفتنها، و منزلها و رسيدنها نداشته باشد، اين
حركت و اين سفر، جز بيهودگيها چيزى نيست .
...پاسخى كه قرآن مى دهد اين است كه : آرى ، اگر تنها طبيعت و دنيا بود و بس ، اگر
همه زادنها براى مردن و همه روييدنيها براى زرد و خشك شدن بود... جاى اين
اشكال و شبهه بود... اما هستى به دنيا محدود نمى شود. دنيا آخرت را به
دنبال دارد. دنيا((رفتن))و آخرت((رسيدن))است . على - عليه السلام - مى فرمايد:((الدنيا دار مجاز و الآخرة دار قرار)) (١٣١)
اگر جهان آخرت نبود، جهان ، مقصد
نهايى نداشت ... و به اصطلاح قرآن ، خلقت و آفرينش ((عبث))و((باطل))و((لعب))بود، اما پيامبران آمدند كه جلوى اين اشتباه اساسى را بگيرند. و
ما را به حقيقتى آگاه سازند كه ندانستن آن ، سراسر هستى را در نظر ما پوچ مى
كند (١٣٢)
((افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون)) (١٣٣)
.
عايشه و آزار دادن به رسول خدا (ص ) سوره تحريم از قرآن كريم ، حاكى است كه برخى از زنان
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - او را بسيار ناراحت مى كردند تا جايى كه حضرت ،
با سوگند، بعضى از چيزها را بر خود، حرام كرد. خداوند
متعال در مقام دلسوزى ، خطاب به رسول خدا فرمود:
((يا ايها النبى لم ترحم ما احل الله لك تبتغى مرضات ازواجك والله غفور رحيم)) (١٣٤)
.
از ميان شاءن نزولها از همه گوياتر، نقل مرحوم طبرسى است كه گفته است : عايشه مى
گويد: رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در
منزل زينب دختر جحش (يكى از زنان آن حضرت ) بيشتر توقف مى كرد. و زينب ، شربت
عسلى كه تهيه كرده بود، به آن حضرت مى نوشانيد. لذا من با حفصه (دختر عمو) قرار
گذاشتيم وقتى كه رسول خدا به منزل هر يك از ما
داخل شد، بگوييم : يا رسول الله ! از دهان شما بوى مغافير (درختى كه
گل بدبويى دارد) مى آيد مگر از آن خورده ايد؟!
وقتى پيامبر اكرم به منزل آنها داخل شد، آن دو مطلب را به زبان آوردند. حضرت فرمود:
نه ، بلكه من در منزل زينب ، شربت عسل خورده ام . ديگر هرگز از آن نخواهم خورد.
بخارى نيز در صحيح خود، جلد ششم ، كتاب تفسير، آن را
نقل كرده است . و از آيه :((قد فرض الله لكم تحلة ايمانكم ...)) (١٣٥)
معلوم
مى شود كه حضرت قشم ياد كرده بود كه از آن نخورد. و خداوند فرمود: مى توانى با
كفاره دادن ، قسم خود را بشكنى .
به هر حال ، در آيه چهارم اين سوره ، به طور تثنيه به دو نفر از زنان آن حضرت
خطاب مى شود كه قلب شما به علت اذيت كردن پيامبر اكرم ، از حق منحرف شده است . و
اگر بر عليه رسول ما تبانى كنيد، بدانيد كه خدا،
جبرئيل و نيكوكار مؤ منان (على عليه السلام ) و ملائكه ، كمك آن حضرت هستند. اين چه
تهديدى است و آن دو زن چقدر حضرت را اذيت مى كردند؟ آيه شريفه اين چنين است :
((ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و
جبريل و صالح المؤ منين و الملائكة بعد ذلك ظهير)) (١٣٦)
.
اين دو زن كدامند كه در آيه شريفه ، سه بار با صيغه تثنيه به آن دو خطاب شده است
(تتوبا، قلوبكما و تظاهرا) به اتفاق شيعه و
اهل سنت ، آن دو زن يكى عايشه دختر ابوبكر و ديگرى حفصه دختر عمر بن خطاب است .
ترمذى در سنن خود نقل
كرده است كه ابن عباس مى گويد: بسيار آرزو داشتم كه از عمر بن خطاب بپرسم آن دو
زن كدامند. تا اينكه عمر در سالى كه به حج رفت من هم با او به حج رفتم . در بعضى
از منازل از جاده كنار رفت و من نيز با او رفتم . آب ريختم و او وضو گرفت سپس گفتم :
يا اميرالمؤ منين ! آن دو نفر از زنان پيامبر كه خداوند در حق آنان مى فرمايد:((ان
تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه)) (١٣٧)
كدامند؟
گفت : عجبا! يابن عباس ! آن دو، عايشه و حفصه هستند. ولى از سؤ
ال من ناراحت شده بود (١٣٨)
اين مطلب را زمخشرى نيز در كشاف ، در تفسير آيه شريفه
، بخارى در صحيح خود، جلد ششم ، ، كتاب تفسير سوره تحريم ، حلبى در
سيره خود، جلد سوم ، در ضمن نقل حالات حفصه ، و خازن و نسفى نيز در تفسير خود
نقل كرده اند.
بنابراين ، معلوم مى شود كه آن دو زن ، حضرت را بسيار ناراحت كرده اند تا جايى كه
قرآن مجيد، تقريبا به طور صريح ، آن دو را كوبيده است .
آزمايش حضرت ابراهيم و امامت او آيه ١٢٤ از سوره مباركه بقره ، آيه اى بحث انگيز و
قابل دقت مى باشد. ابتدا آيه شريفه را نقل و ترجمه مى نماييم و سپس نكاتى را كه از
آن فهميده مى شود، مورد بررسى قرار مى دهيم :
((واذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن
قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال
لاينال عهدى الظالمين)) (١٣٩)
.
يعنى :((چون ابراهيم را خدايش با دستورهايى امتحان كرد، و ابراهيم آنها را به اتمام
رسانيد، خداوند فرمود: من تو را براى مردم ، امام و پيشوا قرار دادم . ابراهيم گفت : از
ذريه من نيز؟ خداوند فرمود: عهد من به ظالمان نمى رسد)).
اين آيه شريفه از چند جهت قابل بررسى است :
١- منظور از((كلمات))و دستوراتى كه خداوند
متعال ، حضرت ابراهيم را با آنها امتحان كرد چيست ؟ در مجمع البيان از امام صادق - عليه
السلام - روايت شده كه منظور از((كلمات))، دستور ذبح نمودن حضرت
اسماعيل در خواب است . ظاهرا اسكان ذريه اش در سرزمين مكه نيز از آن باشد.
٢-((امامت))جعل خدايى و در اختيار و تحت قدرت اوست . به عبارت ديگر: همانطور كه
نبوت ، منصب خدايى است و بايد به دست او منصوب شود، امام نيز بايد به فرمان
خداوند منصوب شود. چرا كه هيچكدام اينها در دست مردم نيست .
٣- امامت حضرت ابراهيم - عليه السلام - بعد از نبوت او بوده است بنابراين ،((امامت))مقام ديگرى است كه به وى عطا شده بود. آن حضرت ، مدتها پيش از آنكه ماءمور به ذبح
حضرت اسماعيل باشد، به نبوت رسيده بود. لذا در كافى از حضرت باقر - عليه
السلام - نقل شده است كه : خداوند متعال ، حضرت ابراهيم را((عبد))اتخاذ كرد، پيش از
آنكه مبعوث گرداند. و او را((نبى))گردانيد، پيش از آنكه((رسول))گرداند. و((رسول))گردانيد پيش از آنكه((خليل))گرداند. و((خليل))گردانيد، پيش از آنكه((امام))گرداند.
هنگامى كه همه اينها براى او جمع گرديد - حضرت در اينجا مشت خود را جمع كرد - خداوند
به او فرمود:((انى جاعلك للناس اماما))و چون حضرت ابراهيم - عليه السلام -
متوجه بزرگى مقام امامت بود، گفت :((و من ذريتى
قال لاينال عهدى الظالمين)).
٤- امامت عهد خدايى است . و اين ، بيان ديگرى در تاءييد((انى جاعلك ...))مى
باشد.
٥- امامت به ظالمان نمى رسد:((لاينال عهدى الظالمين)). اطلاق آيه شريفه اين است
كه مقام ولايت عهدى ، به هيچ ظالمى نمى رسد، خواه فعلا ظالم باشد و يا در گذشته
ظالم بوده و اكنون توبه كرده است ؛ زيرا اطلاق لفظ((ظالم))بر كسى كه قبلا نيز
ظالم بود، صحيح است . لذا از آيه شريفه استفاده مى شود كه امام حتما بايد((معصوم))باشد.
علامه طباطبائى در الميزان مى فرمايد: با اين بيان ظاهر شد كه مراد از((ظالمين))مطلق((من صدر عنه ظلم ما))است ؛ از شرك يا معصيت . هر چند كه اين ظلم ، فقط در وقتى
از عمرش بوده و سپس توبه كرده باشد.
از برخى از اساتيد ما (ره ) از دلالت آيه بر عصمت امام - عليه السلام سؤ
ال شد؟ فرمود: مردم به حسب قسمت عقليه چهار قسم اند؟
١- آنكه در همه عمر ظالم بوده است .
٢- آنكه در هيچ وقت ظالم نبوده است .
٣- آنكه در اول عمر ظالم بوده اما بعدا توبه كرده است .
٤- آنكه اول عمر ظالم نبوده اما بعدا ظالم شده است .
شاءن حضرت ابراهيم - عليه السلام - اجل است از اينكه((امامت))را براى افراد قسم
اول يا قسم چهارم بخواهد. پس فقط قسم دوم و سوم ، باقى مى ماند. و در اين صورت ،
مراد از ظالمى كه عهد خدا به او نمى رسد، فقط قسم سوم مى باشد. بنابراين ، مصداق
آيه شريفه ، افراد قسم دوم مى باشد كه اصلا ظالم نبوده اند؛ يعنى معصوم هستند.
مراد از امامت چيست ؟ اكنون بايد ديد كه مراد از((امامت))در اينجا چيست ؟ در پاسخ اين
سوال بايد گفت : ممكن است مراد از آن يكى از اين سه معناى
ذيل باشد:
اول : به معناى مقتدا بودن در افعال و اقوال .
دوم : پيشوا بودن در اداره امور مردم ، پياده كردن احكام خدا، حكومت در جامعه ، اقامه حدود و
جنگ با دشمن و...
معناى اول ، شامل همه انبيا مى شود. و هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه مقتدا در
افعال و اقوال است . ولى راجع به معناى دوم بايد گفت : ممكن است پيامبرى ماءمور به
تشكيل حكومت و پياده كردن احكام الهى نشود. اما خداوند
متعال : اين مقام و امامت را به حضرت ابراهيم - عليه السلام - داده است .
سوم : به معناى((ولايت))است . امام به معناى سوم ، يك انسان
كامل ، منحصر بفرد، يك قطب ، يك حجت و يك ولى
اكمل است . زنده و مرده او يكى است . همانطور كه در زندگى مى شنود، بعد از مردن نيز
مصداق((اشهد انك تسمع كلامى و تشهد مقامى)) (١٤٠)
مى باشد. چنانكه اغلب
زيارتهاى معصومين - عليهم السلام - با كلمه خطاب((عليك و عليكم))است .
از هفتاد و سه نوع اسم اعظم خداوند، هفتاد و دو نوع آن ، نزد امام مى باشد؛ همان اسم
اعظمى كه عاصف بن برخيا؛ وزير حضرت سليمان بن داوود - عليهماالسلام - به وسيله
آن ، تخت ملكه((سباء))را در يك چشم بهم زدن نزد حضرت سليمان ، حاضر
كرد (١٤١)
.
((امام))كسى است كه اعمال بندگان ، شب و روز بر او عرضه مى شود و آنها را مى
داند. و در روز قيامت بر اعمال آنها گواهى خواهد داد (١٤٢)
.
((امام))كسى است كه علم غيب مى داند و خداوند مقدارى از علم غيب را به او آموخته است تا
جايى كه على بن ابيطالب - عليه السلام -
قبل از شروع به جنگ با خوارج ، فرمود:((به خدا قسم ! ده نفر از ياران من شهيد نمى
شوند، و ده نفر از آنها زنده نمى ماند)).
پس از تمام شدن جنگ ، از ياران آن حضرت ، فقط هشت نفر شهيد شده بود و از خوارج -
كه چهار هزار نفر بودند - فقط نه نفر زنده ماندند (١٤٣)
.
((امام))داراى روحى است كه با آن همه جاى دنيا را مى بيند. و از همه جريانها باخبر
است . در حالى كه در خانه خود نشسته است (١٤٤)
.
به احتمال نزديك به يقين و يا به طور يقين ، مراد از((امامت))در آيه شريفه ، معناى
سوم است كه خداوند ابراهيم - عليه السلام - را پس از آنكه از عهده امتحانها برآمد، به
چنين مقامى رفيع ، رسانيد. و تا آن وقت به آن مقام بزرگ نرسيده بود.
از تفسير الميزان معلوم مى شود كه علامه طباطبائى (ره ) نيز اين معنا را اختيار فرموده
است . و اين مقامى است كه جا داشت حضرت ابراهيم - عليه السلام - آن را براى ذريه اش
نيز بخواهد.
بحثى پيرامون بداء ((يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (١٤٥)
))
يعنى :((خداوند هر چه را بخواهد (از احكام يا حوادث عالم ) محو و هر چه را بخواهد
اثبات مى كند و اصل كتاب آفرينش در نزد اوست)).
بايد بدانيم كه عالم ، عالم اسباب و مسببات است . و خداوند
متعال خواسته است كه كارها با اسباب و علل خود جريان پيدا كنند. امام صادق - عليه
السلام - مى فرمايد:((ابى الله يجرى الاشياء الا باسباب ... (١٤٦)
)). هر
نتيجه اى معلول علل و مقدمات آن است . و چيزى بدون علت ، موجود نمى شود. اين حكم در
همه كائنات جريان دارد.
جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم اين طور نيست كه بگوييم : عالم ، عالم جبر مطلق است
. و هر چيزى به طور علل و معلول تا انقراض عالم ، معلوم و معين شده و هرگز
قابل تغيير و تبديل نخواهد بود. به عبارت ديگر: اين گونه نيست كه بگوييم
علل و اسباب و معلومات و مسببات در پى هم چيده شده و بدون تغيير و
تبديل ، بتدريج جاى خود را خواهند يافت . و اگر چنين باشد - نعوذ بالله - تكليف ،
عقاب ، ثواب ، دع ، تضرع ، توبه ، بهشت و جهنم
باطل خواهد شد. و بالاتر از اينها، لازم مى آيد كه خداوند
متعال از مخلوقات خويش ، مسلوب الاختيار گردد. چنانچه يهود - لعنهم الله - به اين مطلب
قائل شده و گفتند:((يدالله مغلوقة))خداوند نيز در پاسخ آنان فرمود:((علت
ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء (١٤٧)
))
يعنى :((به واسطه اين گفتار دروغ دست آنها بسته شده و به لعن خداوند گرفتار
شدند. بلكه دو دست خداوند (دست قدرت و رحمت او) گشاده است ، هرگونه بخواهد، اتفاق
مى كند)).
بلكه حق آنها است كه : تمام كارها و جريانهاى عالم ، روى
علل و اسباب مى چرخد. اما خداوند دائما، مسببات و معلولات را با
تبديل علل و اسباب ، عوض مى كند. به عبارت ديگر: خداوند
متعال عمر انسانها را روى تغيير علل و اسباب ، كم و زياد مى كند. سرنوشتها را تغيير
مى دهد، عزيزها را ذليل و ذليلها را عزيز مى گرداند. و آنكه مستحق عذاب بود،
اهل بهشت مى گرداند و بالعكس . فصلى را كه بنا بود باران بيايد بدون باران مى
كند: ملتى را پيروز و ملتى را مغلوب مى كند.
چنانچه قرآن مجيد مى فرمايد:((يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب)).
يعنى :((چيزى را كه بنا بود موجود شود و به وجود بيايد، خداوند آن محو مى كند و
نمى گذارد به وجود بيايد. و چيزى را كه بنا بود به وجود نيايد، به وجود مى آورد)).
و نيز فرمود:((ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (١٤٨)
))
يعنى :((اگر مردم استعداد و قابليت خويش را از دست دادند، خداوند نعمت خويش را تغيير
مى دهد)).
در اينجا سه مطلب وجود دارد كه بايد مورد بررسى قرار گيرد
اول : بدا چيست ؟ دوم : تاءثير عالم سفلى در عالم بالا. و سوم : ايجاد و خلقت دائم از
سوى خداوند متعال .
بداء چيست ؟ ((بداء))در اسلام ، اولين بار توسط اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام - مطرح شد.
و قبل از آنان كسى اين مسئله را مطرح نكرده بود. و آن اين است كه خداوند
متعال با تغيير اسباب ، مسببات را تغيير مى دهد، مثلا به علت((صله رحم))عمر كسى را
زياد مى كند كه به والدين يا اقربايش كمك مى كند و در اثر عقوق و قطع رحم ، عمر او
را ناقص مى گرداند و هكذا...
و اهل سنت چون از اين معنا غافل هستند لذا به شيعه حمله كرده اند بدون آنكه در گفتار
شيعه دقت كنند، مثلا فخر رازى در تفسير((يمحوا الله ما يشاء و يثبت))گفته است :
رافضى ها مى گويند((بداء))بر خداوند جايز است . بداء اين است كه خداوند چيزى را
بداند و سپس خلاف آن براى خداوند ثابت شود! (١٤٩)
در كافى از زراره از امام باقر يا امام صادق - عليهماالسلام -
نقل شده است كه فرموده است :((((ما عبد الله بشى ء
مثل البداء))؛ يعنى : خداوند با چيزى مثل((بداء))عبادت نشده است)).
و در روايت هشام بن سالم از امام صادق - عليه السلام -
نقل نموده كه حضرت فرمود:((ما عظم الله
بمثل البداء)) (١٥٠)
. معناى اين هر دو حديث ، كاملا معلوم است كه يعنى : تغيير
اسباب ، مسببات و علل و معلول در دست خداوند است . محمد بن مسلم از امام صادق - عليه
السلام - نقل كرده است كه فرمود:((ما بعث الله نبيا حتى ياءخذ عليه ثلاث
خصال : الا قرار له بالعبودية و خلع الانداد و ان الله يقدم من يشاء و يؤ خر من يشاء)) (١٥١)
.
يعنى :((خداوند متعال هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد مگر آنكه ابتدا سه عهد را از او گرفت
: اول اقرار به عبادت خداوند دوم : از بين بردن بتها و سوم اينكه : اختيار جريانهاى عالم
در دست خداوند است و آنچه را كه بخواهد جلو مى اندازد و آنچه را كه بخواهد به تاءخير
مى اندازد)).
آيت الله خوئى در البيان مى فرمايد: قضاى الهى به سه قسم تقسيم مى شود:
اول : قضايى كه كسى را از بندگانش بر آن مطلع نكرده و علم مخزونى مى باشد كه
مخصوص خودش فرموده است . در اين قضاء و علم ، بدون شك((بداء))واقع نمى شود.
بلكه در بسيارى از روايات اهل بيت - عليهم السلام - وارد شده كه منشاء((بداء))همين
علم است يعنى از آن سرچشمه مى گيرد. ابوبصير از امام صادق عليه السلام -
نقل كرده است كه فرمود:
((ان لله علمين علم مكنون مخزون لايعلمه الا هو، من ذلك يكون البداء، و علم علمه ملائكته
و رسله و انبيائه و نحن نعلمه)) (١٥٢)
.
خلاصه اين حديث شريف ، اين است كه در علم اول ، بداء
حاصل نمى شود، بلكه آن ، منشاء بداء و علت بداء است .
دوم : قضايى كه خداوند متعال آن را به ملائكه و انبياء خبر داده است كه آن حتما واقع
خواهد شد. در اين قضا نيز((بداء))حاصل نمى شود؛ زيرا لازمه اش اين است كه خداوند
متعال خود و ملائكه و پيامبرانش را تكذيب كند. و اين
محال است .
عياشى از فضيل نقل كرده است كه مى گويد: از حضرت ابوجعفر امام باقر - عليه السلام
- شنيدم كه مى فرمود:((از امور حتمى ، امورى هستند كه لامحاله واقع مى شود. و باز از
امور برخى امور هستند كه موقوفه و مشروط عندالله هستند. خداوند از آنها آنچه را بخواهد
جلو مى اندازد و آنچه را كه بخواهد محو مى كند. و آنچه را بخواهد اثبات مى كند. و كسى
از بندگانش را به اين مشروط واقف نكرده است . و اما آنچه رسولان خبر داده اند لامحاله
انجام خواهد شد؛ زيرا خداوند نه خودش را تكذيب مى كند و نه پيامبرانش و نه ملائكه اش
را)):
((روى العياشى عن الفضيل قال : سمعت اباجعفر عليه السلام
يقول من الامور المحتومة امور جائية لامحالة و من الامور موقوفة عند الله يقدم منها ما يشاء، و
يمحوا ما يشاء و يثبت ما يشاء لم يطلع على ذلك احدا - يعنى الموقوفة - فاما ما جائت به
الرسل فهى كائنة لايكذب نفسه و لا نبيه و لا ملائكته)) (١٥٣)
.
سوم : قضايى است كه خداوند آن را به پيامبر و ملائكه اش خبر داده است كه آنها واقع
خواهد شد ولى مشروط است به اينكه اراده خداوند برخلاف آن تعلق نگيرد. و اين همان
قسم است كه در آن بدا واقع مى شود. روايات
اهل بيت - عليهم السلام - حاكى است كه خداوند
متعال به انبياء و ملائكه خبر مى دهد و نيز به ملائكه خبر مى دهد كه باز اراده و مشيت مرا
هنگام وقوع ، در نظر بگيريد.
امام صادق - عليه السلام - به ابن مسكان فرمود: چون شب قدر گردد، ملائكه و روح و
كاتبان (سرنوشتها)، به آسمان دنيا نازل مى شوند و آنچه از قضاى خداوند در آن
سال باشد آن را مى نويسند. و چون خداوند بخواهد چيزى را مقدم يا مؤ خر كند و يا چيزى
را كم كند، به ملك امر مى كند تا آنچه را كه خداوند بخواهد آن را محو كند و آنچه را اراده
نمايد، ثبت نمايد و آن را بنويسد:
((عن عبدالله بن مسكان عن ابى عبدالله عليه السلام
قال : اذا كان ليلة القدر نزلت الملائكة و الروح و الكتبة الى سماء الدنيا، فيكتبون ما
يكون من قضاء الله تعالى فى تلك السنة فاذا اراد الله ان يقدم شيئا او يؤ خره او ينقص
شيئا امر الملك ان يمحوا ما يشاء ثم اثبت الذى اراده)) (١٥٤)
.
على بن ابراهيم در تفسير خود، ذيل آيه((فيها يفرق
كل امر حكيم)) (١٥٥)
مى گويد: پدرم از ابن ابى عمير از عبدالله بن مسكان از امام
باقر و امام صادق و امام كاظم - عليهم السلام -
نقل كرده كه همه آنها در تفسير((فيها يفرق
كل امر حكيم))فرمودند: خداوند هر كار حق يا
باطل و هر چه در آن سال خواهد بود، در شب قدر مقدر مى كند. ولى((بداء و مشيت))دست
خداوند است . از اجلها، ارزاق ، بلاها، عارضه ها و امراض ، آنچه بخواهد مقدم و يا موخر مى
دارد و در آنها آنچه بخواهد مى افزايد و آنچه بخواهد كم مى كند:
((حدثنى ابى عن ابى عمر عن عبدالله بن مسكان عن ابى جعفر و ابى عبدالله و ابى
الحسن عليهم السلام فى تفسير قوله تعالى :((فيها يفرق
كل امر حكيم))اى يقدر الله كل امر من الحق و من
الباطل و ما يكون فى تلك السنة ، و له البداء و المشية يقدم ما يشاء و يؤ خر ما يشاء من
الاجال و الارزاق و البلايا و الاعراض و الامراض ، و يزيد فيها ما يشاء و ينقص ما
يشاء...)) (١٥٦)
.
اين مطلب را با نقل يك روايت از امام رضا - عليه السلام - به پايان مى بريم :((عن
البزنطى عن الرضا عليه السلام قال :... قال ابوعبدالله و ابوجعفر و على بن الحسين و
الحسين بن على و الحسن بن على و على بن ابى طالب عليهم السلام : و الله لولا آية فى
كتاب الله لحدثناكم بما يكون الى ان تقوم الساعة : يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام
الكتاب)) (١٥٧)
.
يعنى :((امام رضا - عليه السلام - فرمود: ابوعبدالله و ابوجعفر و على بن حسين و حسين
بن على و حسن بن على و على بن ابيطالب - صلوات الله عليهم - فرموده اند: به خدا
قسم اگر يك آيه در قرآن نبود، همه آنچه را كه واقع خواهد شد، تا قيام قيامت ، به شما
خبر مى داديم . و آن آيه :((يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب))است .
يعنى : خداوند به ما خبر داده و ما مى دانيم اما ممكن است آنچه را كه خبر داده عوض كند و يا
تغيير دهد. اين حديث شريف ، در تفسير عياشى ، ج ٢، ص ٢١٥ از زراره از امام باقر از
امام سجادعليهماالسلام - نقل شده است .
تاءثير عالم سفلى در عالم علوى قرآن مجيد، به طور صريح مى فرمايد: اين جهان با انسان در
حال داد و ستد است . و كارهاى عالم سفلى و پايين ، در عالم علوى و بالا اثر مى گذارد،
براى نمونه به چند آيه شريفه اشاره مى كنيم :
١-((و ضرب الله مثلا قرية كانت امنة مطمئنة ياءتيها رزقها رغدا من
كل مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون)) (١٥٨)
.
يعنى :((خداوند مثل مى زند شهرى را كه در حال امن و آرامش بود و روزى اش از هر طرف
به طور فراوان مى آمد. ولى اهل آن به نعمتهاى خدا كفران و ناسپاسى كردند، لذا خداوند
لباس گرسنگى و ترس را بر آنها چشانيد (نعمت را
مبدل به قحطى و ايمنى را به ناامنى مبدل كرد) اين بخاطر كارهاى آنها بود)).
اين يك نمونه صريح ، از داد و ستد انسان و جهان و اثر گذاشتن كارهاى پايين در
تصميم عالم بالاست كه خداوند در اثر كارهاى ناپسند آنها سرنوشتشان را عوض كرده
است .
٢-((و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن
كذبوا فاخذناهم بما يكسبون)). (١٥٩)
يعنى :((اگر اهل آباديها ايمان اورده و تقوا پيشه مى كردند، هر آينه بركاتى از
آسمان و زمين براى آنها مى گشوديم . وليكن گفته هاى ما را تكذب كردند و در اثر
كارهايشان ، انها را گرفتيم)).
اين آيه نيز مانند ايه سابق ، صريح است در تاثير عالم دنيا در كار عالم بالا كه اثر
ايمان و تقوا((بركات))و نتيجه تكذيب((گرفتارى))است .
٣-((فلولا كانت قريه امنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما امنوا كشفنا عنهم عذاب
الخزى فى الحياه الدنيا و متعناهم الى حين)) (١٦٠)
يعنى :((چرا نشد كه قريه اى ايمان آورد و ايمانش به او نفع مى دهد، مگر قوم يونس
كه چون ايمان اوردند، عذاب خوار كننده را در دنيا بركنار كرديم و تا مدتى متاعشان داديم)).
ايمان ، دعا و تضرع ، تقدير را عوض كرد و نقمت و بلا را به صحت و عافيت و نعمت ،
مبدل نموده است .
٤-))ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (١٦١)
.
يعنى :((خداوند حال هيچ قومى را دگرگون نخواهد كرد تا زمانى كه آن قوم ، حالشان
تغيير دهند)).
٥-))ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم (١٦٢)
)).
يعنى :((حكم ازلى خداوند) اين است كه خداوند نعمتى را كه به قومى عطا كرد، تغيير
نمى دهد، با وقتى كه آن قوم ، حال خود را تغيير دهند)).
مراد از((ما))در((ما بانفسهم))در هر دو آيه ، استعداد و لياقت انسانهاست ، يعنى تا
قيامت و استعداد خود را از دست نداده و اهليت نعمت را داشته باشند، نعمت پايدار خواهد ماند.
اما وقتى اهليت و صلاحيت را از دست دادند، خداوند نيز نعمت را تغيير خواهد داد.
آيات زيادى در اين زمينه آمده است كه نمونه هاى بالا به طور اشاره و گذرا بود.
همچنين است رواياتى كه درباره دعا وارد شده است از
قبيل :
١-((عن الصادق عليه السلام قال : ان الدعا يرد القضا و قد
نزل من السماء و قد ابرم ابراما)) (١٦٣)
.
يعنى :((دعا، قضاى حتمى خداوند را كه از آسمان
نازل شده و شديدا محكم شده است بر مى گرداند)).
و نيز درباره احسان و صدقه آمده است :
٢-((عن ابى جعفر عليه السلام قال : البرو الصدقه ينفيان الفقر و يزيدان فى
العمر و يدفعان تسعين ميته اسوء (١٦٤)
.
يعنى :((امام ابوجعفر- عليه السلام - فرمود: نيكى و صدقه ، فقر را از بين مى برند
و عمر انسان را زياد مى كند و نود مرگ سوء را دفع مى سازند)).
گفتارى پيرامون برزخ در موارد متعدد از قرآن مجيد، بحث حائل و برزخ عنوان شده كه ميان دو آب و دو دريا واقع
است . و از آميختن آن دو، جلوگيرى مى كند. اكنون مى خواهيم بدانيم كه منظور از آن((حائل و برزخ))چيست ؟ بدين منظور، ابتدا آيات شريفه را
نقل نموده ، سپس به بررسى آنها مى پردازيم :
١-((مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لا يبغيان)) (١٦٥)
يعنى :((دو دريا را فرستاد((يا آميخت))كه با هم ملاقات مى كنند ولى ميان آنها
حائل و برزخى است كه به هم تجاوز نمى كنند)).
٢-((((و هو الذى مرج البحرين هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج و
جعل بينهما برزخا و حجرا محجورا)) (١٦٦)
يعنى :((او((خداوند))كسى است كه دو دريا را به هم آميخت اين يكى شيرين و گوارا
است و اين ديگر شور و تلخ است . و ميان آن دو برزخ و حائلى و منعى منع شده قرار داد((حجرا محجورا به جاى : لا يبغيان است)).
٣-((امن جعل الارض قرارا و جعل خلالها انهارا و
جعل لها رواسى و جعل بين البحرين حاجزاء اله مع الله
بل اكثرهم لا يعلمون)) (١٦٧)
.
يعنى :((آيا معبودهاى مشركان بهتر است يا خدايى كه زمين را قرارگاه گردانيد و در
وسط ان نهرها قرار داد و براى زمين كوههاى استوار آفريد. و ميان دو دريا مانعى به
وجود آورد. آيا معبودى با خداهست ؟ نه ، معبودى با او وجود ندارد بلكه بيشتر شان
نادانند)).
دقت در آيات شريفه فوق ، نشان مى دهد كه منظور از((دو دريا))يكى درياهاى روى زمين
است كه همه شور و تلخ و داراى املاحند، ديگرى آبهايى است كه در
دل زمين مى باشد. اگر ما توجه كنيم كه مثلا در عرض يك
سال چه مقدار اب شيرين ، توسط چشمه ها، قناتها، چاهاى عميق ، موتور پمپ ها و
امثال آن ، از زمين كشيده و بيرون ريخته مى شود، ان وقت خواهيم دانست كه آبهايى كه در
دل زمين هستند، واقعا دريا و درياهاست .
اما چطور مى شود كه درياها و اقيانوسهاى شور و تلخ ، آبهاى
دل زمين را شور و تلخ نمى كنند. بزرگترين علت اين امر، جداره هاى اعماق زمين و ارتفاع
بستر رودخانه هاست كه مانع مى شوند تا اين دو دريا يكديگر را از اثر بيندازند. والا
آبهاى دل زمين ، شور و تلخ مى شد. و زندگى و حيات از بين مى رفت . حقيقتا جا داشت كه
خداوند آن را در قرآن كريم مطرح سازد و ان را از جمله مواهب و نعمتهاى خويش بشمارد.
در الميزان ذل آيه :((بينهما برزخ ...))فرموده است : بهترين چيزى كه در اين رابطه
گفته شده آن است كه : مراد از((بحرين))درياى شور است كه تقريبا سه ربع كره
زمين را فرا گرفته ، و مطلق درياى شيرين كه در مخازن زمين ذخيره شده است ؛ چشمه ها از
آن شكافته و نهرها از آن جارى شده است و در درياى شور مى ريزند. اين دو، پيوسته به
هم مخلوط مى شوند ولى حائلى - كه جداره هاى مخازن زمين باشد. ميان آن دو هست كه نمى
گذارد و درياى شور، به درياى شيرين تجاوز كند.
آن را شور گرداند و زندگى از بين برود، و بالعكس .
طنطاوى مراغى در تفسير خود راجع به آيه ١٩ از سوره رحمن ،
محل التقاء رود نيل و درياى مديترانه را مثل زده و مى گويند: نه آب تلخ دريا، آب شيرين
را تلخ مى كند نه بالعكس . ولى اين سخنان
قابل قبول نيست .
سيوطى در تفسير الدرالمنثور از ابن عباس نقل كرده كه((بحرين))را به على و
فاطمه - عليهما السلام و((برزخ))را به
رسول خدا - صلى الله عليه و آله((ولولؤ و مرجان))را به حسينن عليهما السلام -
تفسير كرده است :
((عن ابن عباس فى قوله((مرج البحرين يلتقيان))قال : على و فاطمة((بينهما برزخ لا يبغيان))قال : النبى صلى الله عليه و آله و سلم((يخرج منهما اللوء لوء و المرجان))قال الحسن و الحسين))(به نقل از الميزان ).
امين الاسلام طبرسى آن را در مجمع البيان از سلمان فارسى و سعيد بن جبير و سفيان
ثورى نقل كرده است . در تفسير قمى نقل شده كه يحيى بن سعيد مى گويد:
((سمعت اباعبدالله عليه السلام يقول : فى
قول الله تبارك و تعالى((مرج البحرين يلتقان بينهما برزخ لايبغيان))قال على و فاطمة بحران عمقيان لا يبغى احدهما على صاحبه((يخرج منهما اللوء لوء و
المرجان))قال : الحسن و الحسين)).
ناگفته نماند كه آن يك نوع تطبيق است نه اينكه منطوق آيات شريفه باشد.
برزخ و ارواح سه گانه از قرآن مجيد فهميده مى شود كه ارواح انسنها در عالم برزخ ، به سه گروه تقسيم مى
شوند، اول : ارواحى كه در نعمت و شادى هستند.
دوم : ارواحى كه در عذاب و زحمت مى باشند.
سوم : ارواحى كه در بى خبرى محض قرار دارند و چيزى نمى دانند بلكه فقط هنگامى كه
در قيامت زنده شدند، خواهند دانست كه مدتهاى زياد در برزخ بوده اند.
مرحوم شيخ مفيد در((تصحيح الاعتقاد))- كه شرح و نقد عقايد صدوق - عليه الرحمه -
است مى فرمايد: آنچه از حديث در اين باب به ثبوت رسيده آن است كه : ارواح بعد از
موت اجساد، دو قسم هتسند؛ قسم اول : منتقل مى شوند به ثواب و عقاب ارواح منعم و معذب )
قسم دوم : باطل شده و چيزى از ثواب و عقاب را درك نمى كنند. قسم
اول كسانى هستند كه داراى ايمان محض و كفر خالص بوده اند... قسم دوم آنهايى مى
باشند كه دراى ايمان محض و كفر محض نيستند. و قرآن و حديث از اين حقيقت پرده برداشته
اند. (١٦٨)
ابتدا به قسم سوم يعنى ارواح بى خبر مى پردازيم و آن را بررسى مى نماييم ، توجه
بفرماييد:
((ويوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يوفكون و
قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يوم
البعث ولكنكم كنتم لا تعلمون)). (١٦٩)
يعنى :((ياد كن روزى را كه قيامت بر پا شود، گناهكاران قسم مى خورند كه جز ساعتى
و زمان اندكى در برزخ مكث نكرده اند. در دنيا نيز چنين منحرف بوده و
باطل را به جاى حق مى گرفتند. در آن وقت آنهايى كه داراى علم و ايمان خالص بوده و
طول عالم برزخ را دانسته اند، به آنها مى گويند: شما تا روز قيامت كه امروز است در
علم خدا مكث كرديد و ليكن از جهل بر آن آگاه نبوديد)).
در اين آيه شريفه كاملا روشن است كه آن گروه ، بودن در برزخ و عالم مرگ را ندانسته
اند. تا جايى كه امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان مى فرمايد: هر كس با اين ايه
استدلال كند كه عذاب قبر وجود ندارد، بيهوده گفته است ؛ زيرا ما گفته ايم كه مانعى
ندارد آنها اول عذاب قبر را ببينند و سپس در عالم بى خبرى واقع شوند.
بنابراين ، منظور از((المجرمون))در آيه شريفه كسانى هستند كه نه داراى ايمان
خالص مى باشند و نه كفر خالص . و كسانى هستند كه امام صادق - صلوات الله عليه -
درباره آنها فرمود:((يلهى عنهم))(چنانكه خواهد آمد) آيات
ذيل نيز مفيد مطلب فوق مى باشند:
((يوم ينفخ فى الصور و نحشر المجرمين يومئذ زرقا يتخافتون بينهم ان لبثتم الا
عشرانحن اعلم بما يقولون امثلهم طريقة ان لبثتم الا يوما)). (١٧٠)
يعنى :((ياد كن روزى را كه در صور دميده مى شود و گناهكاران را در آن روز، كبود چشم
(يا كور) محشور مى كنيم ، ميان خويش اهسته مى گويند: فقط ده روز (در برزخ ) توقف
كرده ايد. ما به آنچه مى گويند، داناتريم . و آنكه داراى صوابترنى راه است مى
گويد: مكث نكرده ايد، مگر فقط يك روز)).
آنها پنهانى به همديگر دورغ نمى گويند، بلكه آن طور مى دانند، آهسته سخن گفتن
ظاهرا براى رعب و ترس است . بنابراين ، ماندن در برزخ را درك نكرده و چنان گفته اند.
در هر دو آيه شريفه كلمه((مجرمين))آمده است : در اولى((يقسم المجرمون))و در دومى((نحشر المجرمين))بنابراين ، منظور از آنها كسانى هستند كه داراى ايمان خالص و كفر
خالص نيستند مرحوم طبرسى هنگام قنل اقوال درباره آيه شريفه مى فرمايد: و گويند:
طولانى بودن مكث در قبور براى آنها محسوس نيست گويى خوابيده بودند و بيدار شده
اند:((و قيل فى القبر يذهب عنهم طور لبثهم قى قبورهم كانهم كانوا نياما
فانتيهوا)).
در تاءييد آيات شريفه ، روايات معصومين - عليهم السسلام -
قابل دقت است ؛ مثلا امام صادق - عليه السلام - مى فرمايد:
((عن عبدالله بن سنان ابى عبدالله عليه السلام
قال : انما يسئل فى قبره من محض الايمان محضا و الكفر محضا و اما ما سوى ذلك فيلهى
عنهم)).
يعنى :((در قبر فقط از كسى سوال مى شود كه مؤ من خالص يا كافر خالص باشد، اما
غير از اين دو گروه ، رها كرده مى شوند)).
اين حديث در كافى از ثقه جليل عبدالله بن سنان از امام صادق - عليه السلام - و نيز با
سند ديگرى از ابى بكر حضرمى ، از آن حضرت و با سند سومى از محمدبن مسلم از آن
حضرت نقل شده است . و ايضا اين حديث از ابن بكير از امام باقر - عليه السلام - و نيز از
ابو بكر حضرمى از آن حضرت منقول است (١٧١)
. مرحوم صدوق ان را در فقيه (١٧٢)
. به طور ارسال مسلم ، نقل كرده و مى گويد:
((((قال الصادق عليه السلام : لا يسل فى القبر الا من محض الايمان ...)).
۴
نگاهى به قرآن
ارواح منعم آيات و روايات در اين قسمتى از ارواح در عالم برزخ ، در شادى و نعمت خواهند بود،
صريح مى باشند. اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
١- سوره مباركه((يس))جريانى بدين قرار
نقل شده است كه : خداوند متعال دو پيامبر را به شهرى
ارسال داشت اما اهل شهر ان دو را تكذيب كردند. خداوند پيامبر سومى را به كمك آنها
فرستاد و هر سه با هم مردم آن ديار را به توحيد دعوت كردند. پس از تبليغ آن ها و
انكار مردم ، مرد منصف و عاقلى از دورترين نقاط شهر آمد و در گفته پيامبران دقت نمود و
دانست كه آن ها پيامبر مى باشند، لذا به به آن ها ايمان آورد و گفت :((انى امنت
بربكم فاسمعون)).
او مردم را به دعوت قبول پيامبران فرا خواند ولى ان قوم نادان او را شهيد كردند.
خداوند متعال شهادت او را چنين بيان مى فرمايد:
((قيل
ادخل الجنه قال يا ليت قومى يعلمون بما غفرلى ربى و جعلنى من المكرمين)) (١٧٣)
.
يعنى :((چون روح از بدنش خارج شد، به او گفته شد: به اين بهشت
داخل شو،((و او داخل شد))و گفت : اى كاش ! كشندگان من مى دانستند كه خدايم مرا
آمرزيد و از محترمان گردانيد)).
اين آيه شريفه صريح است در اينكه : بهشت برزخى و روحى وجود دارد كه شهيد بعد از
شهادت ، روحش داخل آن مى شود. و لفظ((الجنه))حاكى است كه انجا
محل نعمت ، شادى ، زندگى و سرور مى باشد. در الميزان مى فرمايد:((و المراد
بالجنه ... جنه البرزخ دون الاخره))امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان مى گويد:
((و فى هذا دلاله على نعيم القبر، يعنى : در اين آيه ، دلالت بر نعمت قبر وجود دارد.))
٢ -((الذين تتوفاهم الملائكه طيبين يقولون سلام عليكم ادخلو الجنه بما كنتم تعملون)). (١٧٤)
يعنى :((انانكه ملائكه آنها را در حال پاك بودن از ظلم ،
تحويل مى گيرند و قبض روح مى كنند، به انها مى گويند: سلام بر شما،
داخل بهشت شويد در مقابل اعمالى كه انجام مى داديد)).
در آيه ٢٨ همين سوره مى فرمايد:((الذين تتوفاهم الملائكه ظالمى انفسهم ...))
از مقابله اين دو آيه شريفه معلوم مى شود كه منظور از لفظ((طيبين))پاك بودن از
ظلم است . به هر حال اين آيه مانند آيه شريفه
اول صريح است در بهشت برزخى و نعمت ارواح پاكان . و اينكه و روح آنها به محض
خروج از بدن ، در بهشت داخل خواهد شد. امتياز اين آيه با آيه گذشته و دو آيه بعدى -
كه خواهد آمد - در اين است كه : اين آيه شامل شهدا و غير شهدا مى باشد اما سه آيه ديگر،
درباره شهيدان راه حق است .
اين آيه در افاده بهشت بزرخى هيچ تفاوتى با آيه
اول ندارد. ولى عجيب است كه مفسران ، روايات برزخ را فقط در
ذيل آيه اول نقل كرده اند بجز تفسير صافى كه يك روايت از اميرالمومنين - عليه السلام -
در آن نقل كرده كه راجع به برزخ مى باشد.
٣-((و لاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا
بل احياء عند ربهم يرزقون . فرحين بما اتاهم الله من فضله و يستبشرون بالدين لم
يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون)) (١٧٥)
.
يعنى :((كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپنداريد بلكه زنده اند و نزد
پروردگار، روزى داده مى شوند. و به آنچه خدا از
فضل خود به آنان داده شادمانند. و درباره آنهايى كه هنوز نمرده اند و خود را به آنها
نرسانده اند، شاد هستند از اينكه ترس و غمى بر آنها نيست)).
به قولى اين آيات شريفه درباره شهداى((بدر))و به قولى درباره شهداى((احد))نازل شده است . و در روايتى از حضرت باقرصلوات الله عليه - درباره هر دو
مى باشد. ولى آيات به طور عموم و شامل همه شهدا در
طول روزگار است . و تخصيص بردار نيست .
محتواى آيه شريفه كاملا روشن و قابل دقت است : شهدا زنده اند. روزى ذاده مى شوند.
درباره دنيامانده ها ناراحت نيستند. راجع به نعمت خود، شادمانند. پس ارواح شهدا در عالم
برزخ زنده اند. شعور دارند و از نعمت خداوندى لذت مى برند.
٤-((و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات
بل احياء ولكن لاتشعرون)) (١٧٦)
.
يعنى :((به آنهايى كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده نگوييد بلكه آنها زنده اند لكن
شما نمى فهميد)).
اين آيه نيز صريح است در اينكه : شهدا در عالم برزخ زنده اند. و نبايد به آنها((مرده))اطلاق كنيم . امين الاسلام طبرسى مى فرمايد: صحيح است كه آنها تا بر پا شدن قيامت
، حقيقتا زنده اند. و نيز مى فرمايد: در اين آيه دلالت بر صحت مذهب مذهب ما وجود دارد كه
عقيده داريم به سؤ ال قبر و ثواب مؤ من و عقاب گناهكاران چنانكه اخبار در اين باره
فراوان است .
اين آيات درباره اهل نعمت در عالم برزخ بود. اما آياتى كه راجع به
اهل عذاب در برزخ است به قرار ذيل مى باشد:
معذب بودن برخى از ارواح در برزخ اينك برخى از آيات شريفه را كه درباره معذب بودن برخى از ارواح در برزخ مى
باشد نقل مى نماييم :
((ولو ترى اذا الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم
اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون على الله غير الحق و كنتم عن آياته
تستكبرون . و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم
اول مرة و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم و ما نرى معكم شفعاءكم الذين زعمتم انهم فيكم
شركاء لقد تقطع بينكم وضل عنكم ما كنتم تزعمون)) (١٧٧)
يعنى :((... اى كاش ! مى ديدى كه ظالمان در بيهوشى مرگند، ملائكه شروع به عذاب
آنها كرده و مى گويند: بميريد، امروز عذاب خواركننده خواهيد بود كه به خدايتان ناحق
مى گفتيد و از آيات او سرپيچى كرده و گردنكشى مى كرديد. امروز تنها پيش ما آمده ايد.
چنانكه هنگام آفريدن ، شما را تنها آفريده بوديم .
اموال دنيا را كه به شما داده بوديم در پشت سرخود رها كرده ايد. معبوديتهاى
باطل را نيز در كنار شما نمى بينيم . رابطه ميان شما و آنها قطع شده است . و آنچه به
زعم شما شريك خدا بود، گم شده است و خبرى از آنها نيست))..اين آيات شريفه صريح
اند در اينكه عذاب ظالمان و اهل استكبار از هنگام قبض روح ، آغاز مى شود. و ملائكه در
حال عذاب كردن ، با آنها با خشونت تمام رفتار مى كنند:((باسطوا ايديهم ؛: يعنى
دستشان را به عذاب آنها باز كرده و عذاب را شروع كرده اند.))((اخرجوا انفسكم))امر
تكوينى است ؛ يعنى : بميريد و روح را از بدن خود خارج كنيد. ساير كلمات نيز حكايت از
عذاب دارد.
٢ -((حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى
اعمل صالحا فيما تركت كلا انها كلمة هو قائلها و من ورائهم . برزخ الى يوم يبعثون)) (١٧٨)
يعنى :((چون يكى از آنها را مرگ فرا رسد، گويد: خدايا! مرا به دنيا برگردانيد تا
در آنچه نكرده ام عمل كنم . اين درخواست ابدا پذيرفته نيست . و در پس آنها برزخى هست
تا روزى كه مبعوث مى شوند.))
اين آيه ، آيه اى است كه فاصله ميان مرگ و قيامت را برزخ خوانده است .در اين آيه آمده
كه انسانهايى پس از مرگ اظهار پشيمانى مى كنند و درخواست بازگشتن به دنيا را مى
نمايند ولى از آنها پذيرفته نمى شود. اين درخواست و پشيمانى در اثر معذب بودن
آنهاست .
على بن ابراهيم قمى در تفسير خويش مى گويد: اين آيه در رد كسانى است كه عذاب قبر
و عقاب و ثواب قبل از قيامت را انكار كرده اند. و آن
قول امام صادق - عليه السلام -است كه مى فرمايد:
((والله ما اخاف عليكم الا البرزخ فاما اذا صار الامر الينا فنحن اولى بكم)).
يعنى :((به خدا قسم ! براى شما نمى ترسم مگر از برزخ ، و چون در قيامت كار به
دست ما برسد، ما براى شما سزاوارتريم)).
و على بن الحسين - عليه السلام - مى فرمايد:
((ان القبر اما روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران)).
يعنى :((قبر يا ياغى است از باغهاى بهشت و يا گودالى است از گودالهاى جهنم)).
در الميزان مى فرمايد:... آن در وقتى است كه عذاب را مشاهده مى كند و بر او مشرف است ...
مراد از اين برزخ ، عالم قبر است و آن مثال است كه انسان در آن بعد از مردن تا قيامت ،
زندگى مى كند.
٣ -((و حاق بآل فرعون سوء العذاب النار يعرضون عليها غدوا و عشيا و يوم تقوم
الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب)) (١٧٩)
يعنى :((و احاطه كرد آل فرعون را عذاب بد. و آن آتشى است كه صبح و شام به آن
عرضه و نشان داده مى شود. و روز قيامت (فرمان مى رسد) كه
آل فرعون را به اشد عذاب داخل كنيد)).
آيه شريفه به خوبى روشن مى كند كه آنها هر صبح و شام در برزخ به كنار آتش
آورده مى شوند. اما دخول به آتش ، در روز قيامت خواهد بود. و نيز معلوم مى شود كه
اهل برزخ ، صباح و مساء دارند و آن را درك مى كنند.
در روايت امام صادق - عليه السلام - آمده است كه : شاهد معذب شدن در برزخ آن است كه
فرموده :((النار يعرضون عليها غدوا و عشيا)). و خبر داه كه كافر بعد از مردن ،
صبح و شام ، عذاب مى شود. و در قيامت در آتش مخلد مى باشد.
در الميزان مى فرمايد:... نشان دادن به آتش ،
قبل از روز قيامت است .
و آن عذاب برزخ است كه عالمى است متوسط ما بين مرگ و قيامت . و عذاب در برزخ و
آخرت ، هر دو با آتش مى باشد. نهايت كه : عذاب در برزخ با نشان داده شدن و به آتش
، و در آخرت با دخول در آتش است .
آيه ٩٧ از سوره نساء، و آيه ٥٠ از سوره انفال ، و آيه ٢٧ از سوره
قتال نيز در اين رابطه مى باشد. و اما روايات از فريقتين ، بيش از حد مى باشد.
بحثى پيرامون آيه بسمله به اتفاق شيعه((بسم الله الرحمن الرحيم))يك آيه
مستقل است و جزء سوره حمد و سوره هاى ديگر به استثناى سوره توبه مى باشد. و در
سوره نمل در راءس نامه حضرت سليمان - عليه السلام - آمده است كه به ملكه((سبا))نوشت و در هر سوره به طور مستقل نازل شده و ترك آن در نماز جايز نمى باشد. خواه
نماز واجب باشد ياى مستحب .
مرحوم طبرسى در مجمع البيان فرموده است :((اتففق اصحابنا اءنها((بسم الله ...))آية من سورة وان من تركها فى الصلواة بطلت صلوته سواء كانت الصلاة فرضا او
نفلا))
روايات اهل بيت - عليه السلام - در اين زمينه صريح و روشن هستند. و سبب اتفاق شيعه
نيز همانها مى باشند. براى نمونه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم .
١ -((قال : قل لاميرالمؤ منين عليه السلام : اخبرنا عن بسم الله الرحن الرحيم اءهى من
الفاتحة الكتاب ؟ فقال : بعم فان رسول الله صلى الله عليه و آله و كان يقرئها و
يعدها آية منها و يقول : فاتحة الكتاب هى السبع المثانى)) (١٨٠)
يعنى :((به اميرالمؤ منين - عليه السلام - گفته شد: ما را از((بسم الله الرحمن الرحيم))خبر بده كه آيا آن از فاتحة الكتاب است ؟ حضرت در پاسخ فرمود: آرى ،
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - آن را مى خواند و يك آيه از فاتحة الكتاب مى شمرد
و مى فرمود: فاتحة الكتاب همان سبع مثانى است)).
٢ -((عن معاوية بن عمار قال : قلت لابى عبدالله عليه السلام اذا قمت للصلوة اقرء
بسم الله الرحمن الرحيم فى فاتحة القرآن ؟
قال : نعم قلت : فاذا قراءت فاتحة القرآن ، اقرء بسم الله الرحمن الرحيم مع السورة
؟ قال : نعم)) (١٨١)
يعنى :((معاويه بن عمار مى گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم : هنگام خواندن
نماز((بسم الله الرحمن الرحيم))را در فاتحة القرآن بخوانم ؟ فرمود: آرى . گفتم :
پس از خواندن فاتحة القرآن((بسم الله الرحمن الرحيم))را با سوره بخوانم ؟
فرمود: آرى))
٣ -((عن خالد بن مختار قال : سمعت جعفربن محمد عليه السلام
يقول : ما لهم قاتلهم الله عمدوا الى اعظم آية فى كتاب الله فزعموا انها بدعة اذا
اظهروها و هى بسم الله الرحمن الرحيم)) (١٨٢)
يعنى :((امام صادق - عليه السلام - درباره آنهايى كه((بسم الله الرحمن الرحيم))را آيه مستقل ندانسته اند، فرمود: چرا چنان كردند، خدا مرگشان دهد گمان كرده اند كه
اظهار بزرگترين آيه كتاب خدا بدعت است)).
٤ -((قال كتبت الى ابى جعفر عليه السلام : جعلت فداك ! ما
تقول فى رجل ابتداء ببسم الله الرحمن الرحيم فى صلاتة وحده فى ام الكتاب فلما
صار الى غير ام الكتاب من السورة ، تركها؟
فقال العباسى ليس بذالك باءس ؟ فكتب بخطه يعيدها مرتين على رغم يعنى العباسى)) (١٨٣)
يعنى :((يحيى بن ابى عمران همدانى گويد: به امام جواد - عليه السلام - نوشتم :
فدايت شوم ! چه فرمايى درباره مردى كه((بسم الله الرحمن الرحيم))را در نمازش
فقط در حمد مى خواند و در سوره ديگر آن را ترك مى كند؟ عباسى (هشام بن ابراهيم
عباسى كه با امام رضا و امام جواد - عليهما السلام - مخالفت مى كرد) مى گويدن مانعى
ندارد! امام - عليه السلام -با خط خودش نوشت : به رغم انف عباسى ، بايد اعاده كند،
بايد اعاده كند)).
اما اهل سنت كه ثقل اصغر و اهل بيت - عليهم السلام - را كنار گذاشته اند درباره((بسمله))به سه گروه تقسيم شده اند:
الف - گروهى مانند شيعه ، معتقد شده اند كه((بسم الله الرحمن الرحيم))جزء سوره
حمد و جزء هر سوره از سوره هاى قرآن كريم است بجز سوره توبه . ابن كثير در تفسير
خود (١٨٤)
، اين قول را از ابن عباس ، ابن عمر، ابن زبير، ابوهريره و على - عليه
السلام - و از تابعين ، ازعطا، طاووس ، سعيد بن جبير، شافعى و احمد بن
حنبل در روايتى و از ديگران نقل كرده است .
علامه آيت الله خوئى در البيان ، ، از اتقان سيوطى
نقل كرده كه او اين قول را پذيرفته و مى گويد: احاديث در اين رابطه تواتر معنوى
دارند.
ب - گروه دوم نظر داده اند كه((بسم الله الرحمن الرحيم))فقط در سوره حمد، آيه
مستقلى است نه در سوره هاى ديگر. اين قول بعض شافعيه و حمزه است و به احمد بن
حنبل نيز مانند قول اول نسبت داده شده است (١٨٥)
ابن كثير مى گويد: آن
قول شافعى است در بعض طرق مذهبش .
ج - گروه سوم از جمله : مالك ، ابوعمر و يعقوب گفته اند كه : آن آيه مخصوص است و
جزء هيچ يك از سوره ها نمى باشد و فقط براى بيان
اول سوره ها و فاصله شدن ميان دو سوره ، تبركا
نازل شده است (١٨٦)
ابن كثير در تفسير خود (١٨٧)
آن را از مالك ، ابوحنيفه و اتباعشان ،
نقل كرده است .
اكثر حنيفيه گفته اند: خواندن آن در نماز در فاتحة الكتاب ، واجب است مالك نظر داده است
كه خواندن آن در نماز - فى نفسه - كراهت دارد ولى به علت خروج از خلاف ، مستحب است (١٨٨)
در البيان هشت روايت از روايات اهل سنت را
نقل كرده كه دلالت بر جزئيت دارند.
ناگفته نماند كه : الحمدالله شيعه به بركت پيروى از
اهل بيت - عليهم السلام - كه عديل قرآن مجيد هستندت از اين تشتت آراء و قياس و استحسان ،
راحت مى باشد.
تجسم و تمثل ملائكه از حقايق مستفاد از قرآن مجيد آن است كه : ملائكه به
شكل انسان در مى آيند و مجسم و ممثل مى شوند. و تا خود را نشان نداده اند، حتى انبيا هم
نمى دانند كه آنها هستند، ما كيفيت آن را نمى دانيم اما در حقيقت ملائكه مى توانند به
شكل انسان درآيند و از آن خارج شده و به خلقت اولى خود برگردند.
مرحوم شهيد مطهرى در بيان((ملك))عبارت خوبى دارد و او ملائكه را((نيروهاى با
شعور))تعبير مى كند. در اين صورت مى توان گفت : ملك كه يك((نيروى با شعور))است اگر فشرده شود، شبيه ماده شده و مجسم ،
ممثل و مرئى مى شود. و اگر به حال اول برگردد، ديگر
قابل رؤ يت نخواهد بود. به نظر من((روح))و((جن))نيز چنين هستند.
در رابطه با ممثل شدن ملك و آمدن آن نزد حضرت مريم ؛ مادر حضرت عيسى - عليه السلام
- و نشناختن مريم او را، در قرآن كريم چنين مى خوانيم :
((و اذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقيا فاتخذت من دونهم حجابا
فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا، قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت حتقيا
قال انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا قالت انى يكون لى غلام و لم يمسسنى بشر و
لم اك بغيا قال كذلك قال ربك هو على هين و لنجعله آية للناس و رحمة منا و كان امرا
مقضيا)) (١٨٩)
يعنى :((ياد كن در قرآن ، مريم را كه از خانواده اش به مكان شرق مسجد كنار كشيد. و از
آنها حايلى براى خود قرار داد. ما روح خود را به طرف او فرستاديم و براى او به
صورت بشرى مستوى الخلقه ، ممثل و مجسم شد. مريم گفت : من فرستاده خداى تو هستم ؛
آمده ام تا پسر پاكى به تو بدهم . مريم گفت : از كجا مرا پسرى مى شود با آنكه نه
كسى از روى حلال به من دست زده و نه زنا كارم ؟ روح گفت : جرين همان است كه گفتم .
خدايت فرموده : اين كار براى من آسان است . و مى خواهيم او را معجزه و رحمت و پيامبرى از
خود قرار بدهيم . و اين كار حتمى است)).
آيات شريفه ، صريح مى باشد در اينكه :
١ - ملك به صورت بشر در مى آيد و مجسم و
ممثل مى شود.
٢ - مريم او را انسان دانست و تا خودش نگفته بود، معلوم نبود كه او ملك است .
٣ - مريم ملك را با چشم ديد و با او گفتگو كرد.
٤ - خلقت عيسى - عليه السلام - قدرت نمايى خداوند بود وگرنه انسان از پدر و مادر
به وجود مى آيد. و خداوند خواسته است تا بفهماند كه او محكوم نظام خلقت نيست بلكه
به عكس است .
((و لقد جائت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاما
قال سلام فما لبث ان جاء بعجل حنيذ فملما رءاايديهم
لاتصل اليه نكرهم و اوجس منهم خيفة قالوا لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط و امراته
قائمة فضحكت فبشرناها باسحاق و من وراء اسحق يعقوب قالت يا ويلتى ءالد و انا
عجوز و هذا بعلى شيخا ان هذا لشى ء عجيب قالوا اتعجبين من امر الله رحمت الله و
بركاته عليكم اهل بيت انه حيمد مجيد.)) (١٩٠)
يعنى :((فرستاده هاى ما به ابراهيم بشارت اسحاق را آوردند. و به او سلام گفتند، او
نيز در جواب آنها سلام گفت . و بزودى گوساله بريانى نزد آنها آورد. و چون ديد
دستشان به طعام برده نمى شود، آنها را نشناخت و احساس ترس كرد (و اگر مى شناخت
نمى ترسيد) گفتند: نترس ما (ملك هستيم ) و براى قوم لوط فرستاده شده ايم . زن
ابراهيم ايستاده بود كه به حال حيض افتاد، به او فرزندش اسحاق را مژده داديم كه
بعد از اسحاق پسرش يعقوب خواهد شد. زن گفت : واى بر من ! آيا فرزند مى زايم با
آنكه من پيرزن و شوهرم پيرمرد است ؟! گفتند: آيا از كار خدا تعجب مى كنى ؟!
حال آنكه رحمت و بركات او مخصوص شما اهل بيت است . و خدا پسنديدده و با عظمت است)).
از آيات به طور صريح معلوم مى شود كه :
١ - ملائكه مجسم شده و به صورت انسان درمى آيند.
٢ - حضرت ابراهيم - عليه السلام - آنها را ديد اما نشناخت و فكر كرد بشر هستند و لذا
براى آنها غذا آماده كرد.
٣ - ملائكه به همسر حضرت ابراهيم - عليه السلام - (سارا) مژده دادند كه از او اسحاق
به دنيا خواهد آمد.
٤ - به علت نزول ملائكه ، همسر حضرت ابراهيم - عليه السلام - به حالت قاعده درآمد،
بنابراينكه :((ضحكت))به معناى حائض شدن باشد.
((و لم جائت رسلنا لوطا سى ءبهم وضاق بهم ذرعا و
قال هذا يوم عصيب و جائه قومه يهرعون اليه و من
قبل كانو يعلمون السيئات قال يا قوم هؤ لاء اطهر لكم فاتقوا الله و لا تخزون فى
ضيفى اليس منكم رجل رشيد... قالوا يا لوط انا
رسل ربك لن يصلوا اليك فاسر باهلك بقطع من
الليل و لايلتفت منكم احد)) (١٩١)
يعنى :((چون فرستاده هاى ما پيش لوط آمدند (حضرت لوط آنها را نشناخت و گمان كرد
كه آنها جوانانى هستند كه به عنوان ميهمان آمده اند لذا) غمگين شد و در كارشان درماند و
گفت : اين روز، روز سختى است (نه مى توانم ميهانان را از خانه برانم و نه مى توانم
در برابر قوم خود از آنها دفاع كنم ) قوم او (وقتى دانستند كه براى حضرت لوط
جوانانى به مهمانى آمده اند) به سوى او كشيده مى شدند. (و مى آمدند) و
قبل از آن ، اهل گناهان بودند ( عمل لواط انجام مى دادند آن حضرت كه در
مقابل هجوم قوم درمانده بود) گفت : اى مردم ! اين دختران من هستند كه بعضى از شما مى
توانيد با آنها ازدواج كنيد. از خدا بترسيد و مرا درباره ميهمانانم خوار نكنيد. آيا مرد
كاملى در ميان شما نيست ؟!... ملائكه گفتند: اى لوط! ما فرستاده خداى تو هستيم ، اينها
هرگز به تو نتوانند رسيد. با خانواده خود در پاسى از شب از اين
محل برويد و نبايد ملتفت شود از شما احدى)).
از آيات شريفه معلوم مى شود كه :
١ - ملائكه در شكل و صورت انسانها بوده اند.
٢ - حضرت لوط - عليه السلام - آنها را نشناخت و تصور نمود كه آنها بشر مى باشند.
٣ - قوم لوط نيز آنها را به صورت بشر ديده و در آنها طمع كرده اند .
٤ - پس از آنكه خود را معرفى كردند، حضرت لوط - عليه السلام - دانست كه آنها
فرشته مى باشند. اين حكايت در سوره عنكبوت ، آيه ٣١ - ٣٤ و در سوره حجر، آيه ٥١ -
٧٢ و در سوره ذاريات ، آيه ٢٤ - ٣٦ نيز آمده است . و مستفاد از همه آنها اين حقيقت است كه
ملائكه مى توانند در صورت انسان ممثل و مجسم شوند.
يكى از اصحاب مشهور حضرت رسول - صلى الله عليه و آله -((دحيه كلبى))است . و
او همان بود كه نامه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - را براى
هرقل پادشاه روم برد. و او برادر رضاعى حضرت است . و
جبرئيل در صورت او به محضر حضرت مى آمد. اصحاب فكر مى كردند كه او((دحيه
كلبى))است اما بعدا حضرت مى فرمود كه او
جبرئيل بود.
و نيز آن حضرت به اصحاب فرموده بود كه :((اذا راءيتم دحية الكلبى عندى فلا
يدخلن على احد)) (١٩٢)
؛ يعنى : چون دحيه كلبى را نزد من ديديد، كسى نزد من
نيايد)).
ابن اثير نقل كرده است كه :((دحية بن خليفة صاحب
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ... و كان
جبرئيل ياءتى النبى صلى الله عليه و آله و سلم صورته احيانا و بعثه
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الى قيصر رسولا سنة ست)) (١٩٣)
ناگفته نماند كه :((جن))نيز مانند((ملائكه))مجسم و
ممثل مى شود. در اين رابطه آيات شريفه را در
فصل((جن در قرآن))فصل :((جن مانند انسان كار مى كند))آورده ايم .
تحدى قرآن مجيد قرآن مجيد، وجوهى از اعجاز دارد. و علما آن وجوه اعجاز را چنين فرموده اند:
١ - اعجاز قرآن از نظر فصاجت و بلاغت .
٢ - اعجاز قرآن از نظر علو معنى و محتوا.
٣ - اعجاز قرآن از نظر عدم اختلاف در آن .
٤ - اعجاز قرآن از نظر جاذبه .
٥ - اعجاز قرآن از نظر اخبار غيبى .
٦ - اعجاز قرآن از نظر وسعت معارف .
ولى آنچه را كه قرآن مجيد، خود به آن تكيه مى كند؛ آوردن
مثل قرآن يا ده سوره و يا كتاب سوره از آن مى باشد. به عبارت ديگر: قرآن مى فرمايد:
اگر مى گوييد اين كتاب از جانب خدا نيست و مخلوق بشر است پس شما نيز مانند او بشر
هستيد، نظير آن را بياوريد.
علم ساختن قرآن كريم به بشر داه نشده بلكه قرآن ، مصداق((انزل بعلم الله)) (١٩٤)
مى باشد. اگر انسان بخواهد الفاظى
مثل الفاظ قرآن كريم را در كنار هم بگذارند و بگويد:((والطاحنات طنحا و الخابزات
خبزا و الضاربات ضربا))معنايش چيز مضحكى خواهد شد. تازه اين يك سوره نمى
شود بلكه از چند كلمه منسجم تجاوز نمى كند. و اگر معناى خوبى را انتخاب كند، براى
آن ، لفظ منسجم پيدا نمى كند. به هر حال قرآن از ابتداى
نزول ، مى فرمايد:((فاءتوا بسورة من مثله))بيش از هزار
سال است كه اين تحدى و مبارزه طلبى در قرآن مجيد آمده كسى نتوانسته است نظير آن را
ولو يك سوره بياورد. و بشر مبهوت و وامانده مى باشد كه در آن چه سرى نهفته است .
قرآن كريم ، گاهى با يك سوره تحدى كرده و فرموده است : اگر مى گوييد قرآن آ از
جانب خدا نيست ، پس يك سوره نظير آن را بياوريد. و گاهى فرموده : ده سوره نظير آن را
بياوريد و گاهى نيز مى فرمايد: مثل آن را بياوريد ولى نگفته است :((يك آيه نظير آن
را بياوريد)). اينك آيات را بررسى مى كنيم :
١ -((و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاءتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم من
دون الله ان كنتم صادقين فان لم تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة
اعدت للكافرين)) (١٩٥)
يعنى :((اگر در آنچه به بنده خود نازل كرده ايم در شك هستيد، پس يك سوره نظير آن
را بياوريد. و اگر نتوانستيد و هزگر نخواهيد توانست ، بترسيد از آتشى كه هيزم آن
انسانها و سنگهاست . و براى كافران آماده شده است)).
در اين آيات شريفه مى بينيم كه تحدى و مبارزه طلبى ، فقط درباره((يك سوره))مى
باشد.
٢ -((ام يقولون افتراه قل بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان
كنتم صادقين فالم يستجيبوا لكم فاعلموا انما
انزل بعلم الله وان لا اله الا هو فهل انتم مسلمون)) (١٩٦)
يعنى :((آيا مى گويند قرآن را از خود جعل كرده است ؟ بگو شما هم ده سوره
جعل شده نظير آن را بياوريد و جز خدا هر كه او را خواستيد به يارى بخواهيد، اگر
راستگو هستيد. و اگر جواب نداند بدانيد كه قرآن با علم (مخصوص ) خدا
نازل شده و جز او معبودى نيست آيا تسليم مى شويد؟
در اينجا نيز تحدى و حريف خواستن ، درباره((ده سوره))است . مخصوصا نشان مى دهد
كه علم ساختن قرآن به كسى داده نشده است .
٣ -((قل لئن اجتمعت الانس والجن على ان ياءتوا
بمثل هذا القرآن لاياءتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا (١٩٧)
، فلياءتوا
بحديث مثله ان كانوا صادقين)) (١٩٨)
در اين آيه شريفه ، قدرت آوردن قرآن ، از انس و جن سلب شده است و گفته شده كه اگر
همه انس و جن بدست هم دهند تا قرآنى نظير اين قرآن را بياورند، نخواهند توانست . در
اين آيه سخن از آوردن همه قرآن است .
بهتر است در اينجا جريان ذيل را نقل كنيم و آن اينكه : عبدالكريم بن ابى العوجاء،
ابوشاكر ديصانى ، عبدالله بن مقفع و عبدالكريم بصرى از مشاهير ماديين عرب ، در
مسجدالحرام گرد آمده و در مورد حج ، اسلام و پيامبر(ص ) سخن مى گفتند. و ناراحتى خود
را از نيرومندى مسلمانان بازگو مى كردند. سپس به اتفاق آراء تصميم گرفتند با قرآن
- كه اساس و محور اسلام است - معارضه كنند. لذا هر يك از آنها تعهد كرد كه تا يك
سال ، ربع قرآن را بسازد! سال ديگر كه باز در موسم حج گرد هم آمدند، از عملكرد
خود جويا شدند، هر كدام آيه اى را ذكر كردند كه در آن وامانده بودند.
ابن ابوالعوجاء گفت آيه :((لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا)) (١٩٩)
مرا به خود مشغول كرد. در طول
سال هر چه فكر كردم تا نظير آن را بسازم ، نتوانستم و واماندم .
ديگرى گفت : يك سال ، تمام فكرم به اين آيه
مشغول بود كه :((ياايهاالناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله
لن يختلفوا ذبابا)) (٢٠٠)
آخر راه به جايى نبردم و واماندم .
سومى اظهار داشت : آيه((و قيل يا ارض ابلعى مائك و يا سماء اقلعى)) (٢٠١)
مرا مات و متحير كرده و يك سال تمام ، به اين آيه انديشيده ايم ولى نتوانستيم چيزى
بگوييم .
بالاءخره چهارمى هم گفت : آيه((فلما استيئسوا منه خلصوا نجيا)) (٢٠٢)
مرا
عاجز كرده و در بلاغت آن تواءم با ايجاز در تفكر فرورفته ام .
گويند: اين مطلب را به امام صادق - عليه السلام - كه در حج شركت كرده بود،
رساندند، امام فرمود:((قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياءتوا
بمثل هذا القرآن لاياءتون بمثله و لوكان بعضهم لبعض ظهيرا)) (٢٠٣)
قرآن مجيد در جاى ديگر نيز در اين باره مطلبى فرموده است كه در رديف آيات مذكور مى
باشد:((افلا يتدبرون القرآن و لوكان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا)) (٢٠٤)
يعنى :((آيا در قرآن تدبر نمى كنند؟ و اگر از جانب غير خدا بود در آن اختلاف زيادى
پيدا مى كردند)).
انسان مادى كه در مسير عمر خود، پيشامدهاى گوناگون دارد. نمى تواند پيوسته در يك
حال ، در يك فكر و در يك نظر باشد. و در گشته هاى خود ابدا تجديدنظر نكند. و اگر
چنين باشد، معلوم مى شود، جريان او يك جريان عادى نيست .
به همين طريق : قرآن مجيد در طى ٢٣ سال به تدريج در حالات و اوقات مختلف آن
حضرت ، نازل شده ولى در مطالب توحيد، نبوت ، قصص ، انبياء، نظم جهان ، احكام و
غيره ، هيچ اختلافى در آن نيست . و آنچه را كه درگذشته گفته در آينده نقض نكرده است .
و اين دليل بر اين است كه از جانب خدا بودن آن است . و اگر كار بشر بود، اختلاف
زيادى در آن پديد مى آمد.
عدم تحصيل حاصل در اهدانا الصراط المستقيم در سوره مباركه((حمد))مى خوانيم :((اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت
عليهم ...))گروه :((الذين انعمت عليهم))عبارتند از: انبياء، صديقين ، امامان ،
شهدا، اعمال و مؤ منان بسيار با اخلاص . چنانكه خداوند
متعال مى فرمايد:((من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من
النبيين و الصديقين و الشهداء)) (٢٠٥)
يعنى :((و آنان كه خدا و رسول را اطاعت كنند البته با كسانى كه خداوند به آنها لطف
و عنايت كامل فرموده يعنى با پيامبران و صديقان و شهيدان)).
و نيز مى فرمايد:((اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين من ذرية آدم)) (٢٠٦)
يعنى :((اينان (از زكريا تا ادريس كه اوصافشان ياد شد) همان رسولانى هستند كه ما
از ميان همه اولاد آدم (برگزيديم))).
بنابراين ، كسى كه مى گويد:((اهدانا الصراط المستقيم))از خداوند مى خواهم كه
او را به صراط انبيا و صديقين برساند كه فعلا به آن نرسيده است . پس گفتن آن
تحصيل حاصل نيست . و احتياج به تاءويل و امثال آن ندارد.
اگر بگويند: ابنيا، صديقين و امامان - عليهم السلام - در موقع گفتن اين كلمات چه مى
خواهند، آنها كه اهل اين مرتبه اند؟
در پاسخ مى گوييم : درجات صراط مستقيم نسبت به همه متفاوت است . آنها نيز مرتبه
بالاتر از آنچه را كه دارند، مى خواهند. از اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه -
نقل شده است كه معناى((اهدنا))((ثبتنا))است ؛ يعنى ما را در صراط مستقيم ثابت فرما.
طبرسى در جوامع الجامع مى فرمايد:((روى عن اميرالمؤ منين عليه السلام اءن معناه ثبتنا))ظاهرا، منظور آن است كه افاضه از سوى خداوند
متعال لحظه به لحظه است ، و هر موقع كه قطع شود، انسان و همه چيز فنا مى گردد.
بنابراين ، در هر حد از هدايت كه باشيم از خداوند ادامه و استمرار آن را مى خواهيم ،
بلاتشبيه : كارخانه اى كه مرتب كار كند، لامپ ، پيوسته روشن خواهد بود و هر موقع
خاموش شود، لامپ نيز خاموش است . كارخانه است كه آن به آن و لحظه به لحظه به لامپ
نور مى فرستد.
خداوند نيز لحظه به لحظه به موجودات ، وجود مى دهد. هدايت نيز هيمنطور است . اين
معناى قول اميرالمؤ منين - عليه السلام - در اين صورت نيز،
تحصيل حاصل نخواهد بود؛ زيرا در هر دو صورت ، انسان چيزى مى خواهد كه فاقد آن
است .
آيه ثقلت موازينه اين آيه شريفه در قرآن مجيد سه بار - با اندك تفاوت - ذكر گرديده است اينكه
قبل از بررسى اين آيات شريفه ، به ذكر آنها مى پردازيم :
١ -((والوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه
فاولئك الذين خسروا انفسهم بما كانوا باياتنا يظلمون)) (٢٠٧)
يعنى :((روز محشر حقا روز سنجيدن اعمال است پس آنانكه در آن ميزان حق ، وزين و
نيكوكار بودند البته رستگار خواهند بود. و آنانكه در آن ميزان سبك وزن بودند (يعنى
بى ايمان و بد عمل هستند) آنان كسانى هستند كه چون به آيات و
رسل خداوند ستم كرده اند، بر خود در حقيقت زيان رسانيده اند)).
على الظاهر((وزن))اسم است به معناى سنگينى . و((الحق))مصدر است به معناى حق
بودن و مطابق دستور خدا بودن . و آن خبر((الوزن))مى باشد؛ يعنى در روز قيامت وزن
اعمال همان حق بودن و مطابق دستور خدا بودن آنهاست . كسانى كه ميزانهايشان سنگين
باشد، رستگار خواهند بود. و كسانى كه ميزانهايشان سبك باشد، آنها كسانى هستند كه
نفس خود رابه ضرر انداخته اند، به علت اينكه به آيات ، ظلم مى كردند.
٢ -((فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ ولايتسائلون فمن ثقلت موازينه
فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم فى جهنم خالدون)) (٢٠٨)
يعنى :((چون نفخ صور شود، ديگر نسب و خويشى در ميانشان نماند و كسى از كس
ديگر حال نپرسد. پس كسانى كه ميزانهايشان سنگين شود آنها رستگارانند و كسانى كه
ميزانهايشان سبك باشد آنها كسانى هستند كه نفس خود را به خسران انداخته اند. و در
جهنم جاودانند)).
٣ -((فاما من ثقلت موازينه فهو فى عيشة راضية و اما من خفت موازينه فامه هاوية)) (٢٠٩)
يعنى :((كسانى كه ميزانهايش سنگين باشد، او در يك زندگى پسنديده است و كسى كه
ميزانهايش سبك باشد، جايگاهش هاويه و آتش است .))
در توجيه اين آيات شريفه ، نكاتى را يادآور مى شويم :
١ - جمله :((والوزن يومئذ الحق))را دو نوع توجيه كرده اند؛
اول آنكه :((الوزن))اسم است به معناى ثقل و سنگينى و((الحق))مصدر است به
معناى حق بودن و مطابق دستور خدا بودن . و اين دو مبتدا و خبر مى باشند؛ يعنى
ثقل و سنگينى عمل ، در روز قيامت ، حق بودن مطابق واقع بودن آن است ، مثلا نماز اميرالمؤ
منين - عليه السلام - چون تمامش مطابق دستور خداست ، پس همه اش وزن است و تمامش
سنگينى است و سعادت آور مى باشد. ولى نماز فلانى هفتاد درصد مطابق دستور خداست ،
پس هفتاد درصد ثقل دارد.
دوم آنكه :((وزن))به معناى توزين و سنجيدن است و((الحق))صفت آن مى باشد. و((يومئذ))خبر((الوزن))است ؛ يعنى توزيع حقيقى ، در روز قيامت خواهد بود. نگارنده
وجه اول را اختيار مى كنم ، به همين جهت در روايات آمده است كه منظور از((موازين قسط))انبياء و اوصياء مى باشند.
مرحوم صدوق در معانى الاخبار از امام صادق - عليه السلام -
نقل كرده كه فرمود:((هم الانبياء و الاوصياء)) (٢١٠)
و در زيارت اميرالمؤ منين -
عليه السلام - آمده است :((السلام ... على ميزان
الاعمال))
٢ - كليد((ثقلت و خفت))در هر سه آيه ، جمله :((والوزن يومئذ الحق))است . و اگر
آن نبود((ثقل و خفت))فهميده نمى شد.پس معنا چنين مى شود: حق بودن
عمل ، ثقل و سنگينى آن است . و هر كس ميزانهايش سنگين شد...
٣ - دقت در آيات شريفه نشان مى دهد كه در اينجا منظور
اعمال خير است . اگر آنها سنگين شدند آن شخص به بهشت مى رود والا خير. بنابراين ،
در اين آيات ، نظرى به سيئات و گناهان نيست . و آنها حساب ديگرى دارند. لذا از امام
سجاد - صلوات الله عليه - نقل شده است كه فرمود:
((واعلموا عبادالله ان اهل الشرك لاينصب لهم الموازين و لا ينشر لهم الدواوين و انما
يحشرون الى جهنم زمرا و انما لاهل الاسلام)) (٢١١)
يعنى :((بدانيد بندگان خدا! براى اهل شرك ، ميزانى برپا نمى شود و دفترهاگشوده
نمى گردد بلكه گروه گروه به سوى جهنم مى روند، نصب ميزان و گشودن ديوانها،
فقط براى اهل اسلام است)).
چون اعمال خوب كافران به حكم :((فلانقيم لهم يوم القيامة وزنا))حبط شده و
اعمال بد نيز، وزن نمى شود. و نيز اعمال بد مؤ منين وزن ندارند چون حق بودن در آنها
متصور نيست .
٤ -((ثقلت موازينه))شامل مؤ منان خالص و گناهكاران هر دو مى باشد؛ زيرا در هر
حال گناهكار، اعمال نيك و اعمال حق نيز دارد. بنابراين ، آنها مصداق((ثقلت موازينه))هستند، و هر چند به مقدار اندك و قليل . و((خفت موازينه))مخصوص كفار است ؛ چون
اعمال خير آنها از لحاظ نيت ، مطلقا غير خدايى است . پس وزن و سنگينى ندارند. به
عبارت ديگر:((خفت موازينه))مساوى با نبود
عمل است ، نه اينكه عمل هست ولى خفيف است .
٥ - از اين آيه و آيات ديگر، معلوم مى شود كه
اعمال - اعم از خوب و بد - ثقل دارند. چنانكه به طور صريح مى فرمايد:((فمن
يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره)) (٢١٢)
ثقل داشتن گناهان ، مطلبى است و توزين مطلب ديگر. كافر به واسطه عملش و به مقدار
آن مجازات مى شود. هكذا مسلمان گناهكار در صورتى كه رحمت خدايا شفاعت نصيب او نشود.
بلى در ميان عذاب و عمل ، حساب و تناسبى وجود دارد. چنانكه درباره
اهل جهنم مى فرمايد:((... جزاء وفاقا)) (٢١٣)
. و درباره
اهل بهشت آمده است :((جزاء من ربك عطاء حسابا)) (٢١٤)
٦ - در سوره انبيا آمده است :((ونضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئا
و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين)) (٢١٥)
يعنى :((و ما ترازوهاى عدل را براى روز قيامت خواهيم نهاد و ستمى بر هيچ نفسى نخواهد
شد. و اگر عملى به قدر دانه خردلى باشد، در حساب آوريم و تنها علم ما از همه
حسابگران كفايت خواهد كرد.))
اين آيه شريفه صريح است در اينكه روز قيامت ، ترازوهاى عدالت نصب خواهد شد. اين
آيه با آنچه درباره وزن گفته شد، منافاتى ندارد. و بعد از ثبوت وزن و سنگينى
اعمال ، ترازوهاى عدالت نصب مى شود؛ يعنى
اعمال حق را وزن مى كنند.
اعمال بد نيز به لحاظ اينكه جوهر هستند، ثقل و سنگينى دارند ولى از لحاظ حق بودن ،
پوچ و باطل مى باشند، و وزنى كه موجب سعادت باشد ندارند. و آيات((نضع موازين
القسط))ممكن است درباره گناهان و راجع به كم و زياد بودن آن باشد، تا تناسب
عمل و عقاب ، معلوم شود.
تحابط اعمال ((تحابط اعمال))آن است كه : اعمال خوب و بد، يكديگر را از بين ببرند و
باطل كنند. به عبارت ديگر: عمل خوبى كه امروز انجام شده ، گناه ديروزى را از بين
ببرد. و اگر فردا عمل بدى انجام گيرد، عمل خوب را حبط كند. نتيجه آنكه : انسان
پيوسته يكى از حسنات يا سيئات را خواهد داشت ؛ زيرا هر
عمل بعدى ، عمل قبلى را از بين برده است .
((تحابط))در آخرت آن است كه : حسنات و سيئات با هم سنجيده شوند و يكديگر را حبط
كنند. اگر اعمال نيك ، زياد شوند، اعمال بد را از بين برده و انسان
اهل بهشت شود. و در صورت عكس ، بالعكس گردد. و آنانكه
اعمال نيك و بدشان مساوى است ، نه اهل رحمت باشند و نه
اهل عذاب . عكس قضيه آن است كه بگوييم : انسان در
مقابل حسناتش ، متنعم و در مقابل سيئتاتش عذاب خواهد ديد. در صورتى كه رحمت خدايا
شفاعت شامل حالش نشود.
مرحوم خواجه نصير در تجريدالاعتقاد مى فرمايد: احباط
باطل است ؛ زيرا مستلزم ظلم است . و نيز خداوند مى فرمايد:((فمن
يعمل مثقال ذرة خيرا يره ...))علامه در شرح آن مى فرمايد: جماعتى از معتزله به احباط و
تكفير قائل شده اند... ولى ارباب تحقيق اين سخن را رد كرده اند.
دليل بطلان ، آن است كه : كسى كه گناهش بيشتر است اگر ثوابش از بين برود مانند
كسى خواهد بود كه عمل خوبى نكرده است . و اگر احسانش بيشتر باشد مانند كسى است
كه عمل بد انجام نداده است . و نيز خداوند مى فرمايد:((فمن
يعمل مثقال ذرة خيرا يره ...)).
مرحوم مجلسى مى فرمايد: مشهور ميان متكلمان اماميه آن است كه : احباط و تكفير
باطل است (٢١٦)
. مرحوم مفيد در اوائل المقالات در((القول فى تحابط الاعمال))مى فرمايد: ميان معاصى و طاعات و ميان ثواب و عقاب ،
تحابطى نيست .
۵
نگاهى به قرآن
جن در قرآن جن (بفتح اول ) مصدر و به معناى پوشاندن و تاريك شدن است . در لغت آمده :((جنه
جنا: ستره - جن عليه الليل : اظلم عليه)).
((جن))(بكسر اول ) خلاف((انس))، موجودى است مكلف ، باشعور، ناديده و مورد خطاب
خداوند. و پروردگار عالم در حق انس و جن مى فرمايد:((((سنفرغ لكم ايها الثقلان)) (٢١٧)
كه هر دو به علت مكلف و مورد خطاب بودن ، ثقلان ؛ يعنى دو موجود باارزش زمين ناميده شده اند.
بايد به وجود((جن))معتقد باشيم ؛ زيرا قرآن مجيد و روايات قطعيه از آن خبر داده است
. انكار وجود جن ، كفر است . چنانكه انكار وجود ملائكه ، كفر است . جن ، موجود غير مادى و
شايد نيمه مادى است . و در هر حال از جنس ما نيست ولى بنا به صراحت آيات قرآن ، در
اكثر احوال ، همطراز و هم عرض انسان است . اينك اين قسمت را از قرآن كريم بررسى مى
كنيم :
١- جن و انس ، هر دو موجود پرارزش (ثقلان ) روى زمين مى باشند.
تاءمل در آيات سوره((الرحمن))اين مطلب را روشنتر مى كند كه خداوند
متعال در آن سوره ، ٣١ بار، خطاب به انس و جن نموده و مى فرمايد:((فباى الاء ربكما
تكذبان ؛ يعنى اى انس و جن ! كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد)). و
از همان سوره مباركه آشكار مى شود كه نعمتها، دنيا و آخرت براى هر دوى آنها مى باشد.
و يك سوره در قرآن مجيد به نام((سوره جن))است كه مطالب زيادى در آن راجع به جن
آمده است .
٢- جن از آتش (شايد انرژى ) آفريده شده است . چنانكه انسان از خاك مى باشد:((و
لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون و الجان خلقناه من
قبل من نار السموم)) (٢١٨)
.
يعنى :((و همانا ما انسان را از گل و لاى ساخورده تغيير يافته ، بيافريديم و طايفه
ديوان را پيشتر، از آتش گدازنده خلق كرديم)).
و نيز مى فرمايد:((خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار)) (٢١٩)
.
در قاموس قرآن گفته ايم كه((جان))و((جن))هر دو يكى مى باشند.
٣- جن مانند انسان مكلف به اعمال است :((((و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون)))) (٢٢٠)
.
٤- براى جن و انس از جنس خودشان پيامبرانى مبعوث شده اند، چنانكه در روز قيامت ؛
خداوند به انس و جن در مقام ملامت خواهد گفت :((يا معشر الجن و الانس الم ياءتكم
رسل منكم يقصون عليكم اياتى و ينذرونكم لقاء يومكم هذا...)) (٢٢١)
.
يعنى :((اين گروه جن و انس ! آيا براى هدايت شما از جنس خودتان رسولانى نيامدند كه
آيات مرا براى شما بخوانند و شما را از مواجه شدن با اين روز سخت بترسانند...)).
و در آيات ٢٩ - ٣٢ از سوره احقاف :((((و اذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون
القرآن ...))))معلوم مى شود كه به عمل به قرآن و اسلام نيز مكلف بوده اند.
روايات اهل بيت - عليه السلام - نيز شاهد اين مطلب مى باشند كه بعدا خواهد آمد.
٥- جن و انس هر دو نيكوكار و گناهكار دارند و گناهكارانشان
اهل دوزخ مى باشند چنانچه خداوند مى فرمايد:((و لقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن و
الانس لهم قلوب لايفقهون بها... اولئك هم الغافلون)) (٢٢٢)
.
و نظير آيات فوق است ، آيات شريفه :((لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين)) (٢٢٣)
.
و:((ولكن حق القول منى لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين)))) (٢٢٤)
.
و خداوند در سوره جن از قول خود آنها نقل فرموده كه گفته اند:((و انا لما سمعنا
الهدى امنا به فمن يومن بربه فلايخاف بخسا و لارهقا و انا منا المسلمون و منا
القاسطون فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا)) (٢٢٥)
.
يعنى :((و ما چون آيان قرآن را گوش فرا داديم ، برخى هدايت يافته ايمان آورديم . و
هر كس به خداى خود ايمان آورد، ديگر از نقصان خير و ثواب و از احاطه رنج و عذاب ،
بر خود هيچ نترسد. و از ما جنيان هم (چون آدميان ) بعضى مسلمان (و بى آزار) و برخى
كافر و ستمكارند و آنانكه اسلام آوردند، براستى به راه رشد و ثواب ، شتافتند. و اما
ستمكاران هيزم بر آتش گرديدند)).
٦- جن مانند انسانها مى ميرند و از بين مى روند. و گروهى جاى گروهى را مى گيرند.
چنانكه خداوند مى فرمايد:((حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس
انهم كانوا خاسرين)) (٢٢٦)
.
يعنى :((و آنچه از عقب دارند (از نعمت و لذت ابدى آخرت ) فراموش و غافلشان كنند و
وعده الهى بر آنها حتم و لازم گرديد. و چون امتانى از جن و انس كه در گذشتند، سخت
زبون و زيانكار شدند)).
كلمه((قد خلت))مبين آن است كه امتهايى از جن مانند امتهاى انس ، از بين رفته اند.
نظير اين آيه است آيه شريفه((اولئك حق عليهم
القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس)) (٢٢٧)
.
و در سوره اعراف مى فرمايد:((قال ادخلوا فى امم قد خلت من قبلكم من الجن و الانس
فى النار)) (٢٢٨)
.
و در آيه هجده از همان سوره خطاب به انس و جن مى فرمايد:((لاملئن جهنم منكم اجمعين)).
٧- جن ما را مى بينند ولى ما آنها را نمى بينيم . درباره بر حذر داشتن انسانها از شيطان و
اتباع او خداوند مى فرمايد:((انه يريكم هو و قبيله من حيث لاترونهم)) (٢٢٩)
؛
يعنى : او و همجنسانش شما را مى بينند از جايى كه شما آنها را نمى بينيد)).
٨- آنها به رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و به كتاب او ايمان آوردند چنانكه مى
فرمايد:((قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا: انا سمعنا قرانا عجبا يهدى الى
الرشد فآمنا به ولن نشرك بربنا احدا)) (٢٣٠)
.
يعنى :((اى رسول ما! بگو مرا وحى رسيده كه گروهى از جنيان آيات روشن قرآن را
(هنگام قرائت من ) استماع كرده اند و پس از شنيدن ، گفته اند كه ما از قرآن ، آيات عجيبى
مى شنويم . اين قرآن خلق را به راه خير و صلاح هدايت مى كند. بدين سبب ما بدان ايمان
آورده و ديگر هرگز به خداى خود مشرك نخواهيم شد)).
((و اذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القران فلما حضروه قالوا انصتوا فلما
قضى ولوا الى قومهم منذرين قالوا يا قومنا انا سمعنا كتابا
انزل من بعد موسى مصدقا لما بين يديه يهدى الى الحق و الى طريق مستقيم يا قومنا
اجيبوا داعى الله و امنوا به يغفرلكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اليم)) (٢٣١)
.
يعنى :((اى رسول ما ياد آور وقتى را كه ما تنى چند از جنيان را متوجه تو گرانيديم تا
استماع آيات قرآن كنند. چون نزد رسول رسيدند با هم گفتند گوش فرا دهيد (تا آيات
خدا را بشنويد) چون قرائت ، تمام شد ايمان آوردند و به سوى قومشان براى تبليغ و
هدايت باز گرديدند. گفتند: اى طايفه ما! ما آيات كتابى را شنيديم كه پس از موسى
نازل شده بود. در حالى كه كتب آسمانى تورات و
انجيل را كه در مقابل او بود، براستى تصديق مى كرد. و خلق را به سوى حق و طريق
راست هدايت مى فرمود. اى طايفه ما! شما هم (مانند ما) دعوت خدا را اجابت كنيد و به او
ايمان آريد تا از گناهان شما درگذرد و شما را از عذاب دردناك (قيامت ) نگاه دارد)).
از آيات شريفه فوق ، كاملا روشن مى شود كه آنها ايمان آورده و قوم خود را نيز به
ايمان دعوت كرده اند. و از((كتابا انزل من بعد موسى))به نظر مى آيد كه آنها
يهودى بوده اند و گرنه مى گفتند:((من بعد عيسى)). و در كافى (٢٣٢)
بابى منعقد
است تحت عنوان((جن به محضر امامان - عليهم السلام - مى آيند و
مسائل دينى خود را مى پرسند))و در آن باب ، هفت حديث
نقل شده است .
٩- مساءله تناسل و تكثير جن ، بسيار پيچيده و نامعلوم است . در چند آيه درباره حوريان
بهشتى آمده است :((لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان)) (٢٣٣)
؛ (در آن بهشتها زنان
زيباى با حيايى هستند كه جز به شوهران خود ننگرند) و دست هيچ كس پيش از آنها نه از
انس و نه از جن ، بدان زنان نرسيده است)).
و نيز درباره شيطان آمده است :((كان من الجن ففسق عن امر ربه افتتخذونه و ذريته
اولياء من دونى ...)) (٢٣٤)
.
و اين آيه شريفه صريح است در اينكه شيطان از جنس جن بوده و ذريه و فرزندانى نيز
داشته است . از آيه((لم يطمثهن))مى شود حدس زد كه تكثير جن به واسطه مقاربت
باشد. و شايد گفته شود كه((انس و لا جن))در جاى((احد))است ؛ يعنى :((لم
يطمثهن احد))و منظور از((و ذريته))همجنسان شيطان باشد.
در مجمع البيان در ذيل آيه فوق از زجاج نقل شده كه گفته است : جن مانند انس ، مقاربت و
نزديكى دارد. و الله العالم .
١٠- قرآن مجيد صريح است در اينكه جن مانند انس كار مى كند و اعمالى انجام مى دهد. و
باز در قرآن كريم آمده است كه : سليمان عليه السلام - به جن تسلط داشته و جن براى
او كار مى كرده است و كاخها، تمثالها و كاسه هايى به بزرگى حوض و ديگهاى بزرگ
مى ساخته اند:
((و من الجن من يعمل بين يديه باذن ربه ... يعلمون له ما يشاء من محاريب و
تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات اعملوا
ال داود شكرا)) (٢٣٥)
.
يعنى :((و برخى از ديوان به اذن پروردگار در حضورش به خدمت پرداخته اند... آن
ديوان براى او هر چه مى خواست از كاخ و عمارات و معابد عالى و ظروف بزرگ مانند
حوضها و نقوش و مثالها و ديگهاى عظيم كه بر زمين كار گذاشته بودى ، همه را مى
ساختند. اينك اى آل داوود! شكر و ستايش خدا بجاى آريد)).
و در سوره انبياء آمده است كه شياطين براى حضرت سليمان غواصى مى كردند و كارهاى
ديگرى نيز انجام مى دادند((و من الشياطين من يغوصون له و يعملون عملا دون ذلك و كنا
لهم حافظين)) (٢٣٦)
.
يعنى :((و نيز برخى از ديوان را مسخر سليمان كرديم كه به دريا غواصى كنند (و
براى او لؤ لؤ و مرجان و ديگر جواهرات بياورند) و يا به كار ديگر او بپردازند و ما
نگهبان ديوان براى حفظ ملك سليمان بوديم)).
و در سوره ص آمده است كه جن براى حضرت سليمان بنايى و غواصى مى كردند. و
گروهى نيز در زنجير و حبس بودند:((فسخرنا له الريح تجرى بامره رخاء حيث
اصاب و الشياطين كل بناء و غواص و اخرين مقربين فى الاصفاد)) (٢٣٧)
.
يعنى :((ما هم باد را مسخر فرمان او كرديم تا به امرش هر جا بخواهد به آرامى روان
شود. و ديوان و شياطين را هم كه بناهاى عالى مى ساختند و از دريا جواهر گرانبها مى
آوردند نيز مسخر او كرديم . و ديگران از شياطين را ( كه در پى
اخلال مردم بودند) به دست او در غل و زنجير كشيديم)).
و در سوره نمل ، لشگركشى حضرت سليمان به مملكت((سباء))نقل شده است و در آنجا آمده كه : عده اى از جن جزء لشكريان سليمان بودند و عفريتى از
آنها به سليمان گفت : من تخت بلقيس را پيش از آنكه از اينجا برخيزى پيش تو مى آورم :
((و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير فهم يوزعون ...
قال عفريت من الجن انا اتيك به قبل ان تقوم من مقامك)) (٢٣٨)
.
يعنى :((و سپاهيان سليمان از گروه جن و انس و مرغان ، تحت فرمان رؤ ساى خود، در
ركابش حاضر آمدند... از آن ميان عفريت جن گفت : من چنان برآوردن تخت او قادر و امينم كه
پيش از آنكه تو از جايگاه (قضاوت ) خود برخيزى ، آن را به حضور آورم)).
در تبيين اين آيات ، ناچاريم كه بگوييم : آنها مجسم و
ممثل شده و كار مى كرده اند. و نيز در زندان ماندن آنها نيز همين گونه بوده است . و الا
اگر آنها در حال و شكل واقعى خودشان بوده اند چگونه مى شود اينها را توجيه نمود،
مگر اينكه ثابت شود كه مردم چيزى نمى ديدند ولى اين را مى ديدند كه اشياء جابجا مى
شود و از آن مى فهميدند كه جن آن كار را مى كند. و هيچ كسى نيست كه جن مانند فرشته
مى تواند ممثل و مجسم شود. و در تعريف جن گفته اند:((يتشكل باشكال مختلفة حتى الكلب و الخنزير)).
١١- در سوره جن آمده است :((و انه كان رجال من الانس يعوذون
برجال من الجن)) (٢٣٩)
.
يعنى :((مردانى از انس به مردانى از جن پناه مى بردند)).
از لفظ((برجال من الجن))مى توان فهميد كه آنها زنان و مردانى دارند. والله العالم
.
١٢- قرآن مجيد مى فرمايد: يك وقت جن از رفتن به آسمان ممنوع شده اند. و به جاهائى
كه قبلا مى رفتند، نمى توانسته اند بروند. در سوره جن از
قول خودشان چنين نقل شده است :
((و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا و انا كنا نقعد منها مقاعد
للسمع فمن يستمع الان يجدله شهابا رصدا و انا لا ندرى اشرار يد بمن فى الارض ام
اراد بهم ربهم رشدا)) (٢٤٠)
.
يعنى :((ما آسمان را لمس كرديم ، ديديم كه با نگهبانان قوى و شهابا پر شده است . و
ما در محلهاى نشستن از آسمان براى استراق سمع مى نشستيم . الآن هر كه گوش بدهد مى
بيند كه شهابى در كمين اوست . نمى دانيم آيا شرى براى
اهل زمين اراده شده و يا خدايشان براى آنها هدايت و كمالى اراده فرموده است (و اين ممنوع
بودن علامت كدام يكى است ؟))).
آيات شريفه از لحاظ مصداق خارجى ، بسيار متشابه و ذواحتمالات است . ولى صريح است
كه در اين ممنوعيتى براى آنها پيش آمده و نتوانسته اند مانند سابق ، بالا بروند. در
روايات اهل بيت عليهم السلام - آمده كه اين جريان در موقع ولادت حضرت
رسول الله - صلى الله عليه و آله - بوده است . و از
اهل سنت آن را در هنگام بعثت آن حضرت ، گفته اند. در مجمع البيان
ذيل آيه هجده از سوره حجر، از اين عباس و در سوره جن از بلخى
نقل شده است .
در تفسير صافى از حضرت صادق - صلوات الله عليه -
نقل شده است كه : اين ممنوعيت براى آن بود كه در زمين چيزى مانند وحى ، از خبر آسمان
نباشد و آنچه از جانب خدا آمده ملتبس نگردد:
((عن الصادق عليه السلام ... قال :... و انما منعت لئلا يقع فى الارض سبب يشا
كل الوحى من خبر السماء و يلبس على اهل الارض ...)).
يعنى :((اگر آنها باز به آنجاها راه داشتند، چيزهاى راست و درستى به زمين مى آوردند
و آن را به اولياى خود مى گفتند و (اين هنگام آن چيز) آميخته با وحى مى شد و بر
اهل زمين مشتبه مى گرديد)).
و لذا خداوند متعال در جاى ديگر مى فرمايد:((لايسمعون الى الملاء الاعلى و يقذفون من
كل جانب دحورا و لهم غذاب واصب)) (٢٤١)
.
يعنى :((شياطين هيچ از وحى و سخنان فرشتگان عالم بالا را نشنوند و از هر طرف به
قهر، رانده شوند. هم به قهر برانندشان و هم به عذاب دائم قيامت گرفتار شوند)).
و در سوره شعراء - شايد صريحتر از جاهاى ديگر - آمده است كه :((و ما تنزلت به
الشياطين و ما ينبغى لهم و ما يستطيعون انهم عن السمع لمعزولون)) (٢٤٢)
كه مى
گويد آنها از شنيدن((ملاء اعلى))منع شده اند. و در اينجا اهميت روايت امام صادق - عليه
السلام كاملا معلوم مى شود. براى تكميل مطلب ، رجوع شود به قاموس قرآن در بحث
پيرامون((جن)).
شعور جهنم ظهور عده اى از آيات شريفه اين است كه : جهنم و آتش آخرت ، شعور دارد. و داراى حيات
مى باشد. و جهنم اشخاص را مى شناسد و آنان را مى خواند. و با ديدن گناهكاران به
غضب در مى آيد و به خداوند مى گويد: اهل مرا زياد گردان . ما ابتدا برخى از آيات را
نقل مى كنيم و سپس آنها را بررسى مى نماييم . و سرانجام نظر ديگرى اظهار خواهيم
كرد:
((بل كذبوا بالساعة و اعتدنا لمن كذب بالساعة سعيرا اذا راتهم من مكان بعيد سمعوا
لها تغيظا و زفيرا)) (٢٤٣)
.
يعنى :((كافران قيامت را تكذيب كردند، براى آنانكه قيامت را تكذيب كنند آتش افروخته
آماده كرده ايم چون آتش ، آنها را از دور ببيند، غليظ شديد و صداى صفير آن را مى
شنوند)).
راغب در مفردات مى گويد:((غيظ))به معناى خشم شديد و((تغيظ))اظهار غيظ است .((زفير))به معناى صداى جهنم و صفير آن است .
فاعل((راءتهم))،((سعير))است به اعتبار جهنم . ظاهر اين آيه شريفه اين است كه
آتش جهنم ، گناهكاران را مى بيند. و با ديدن آنها به خشم درمى آيد و فرياد مى كشد. در
مجمع البيان از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه((من مكان بعيد))مسير يك
سال است (مسيرة سنة ).
طبرسى در مجمع البيان اين تعبير را به طور تشبيه دانسته و مى فرمايد:((كالتهاب
الرجل المغتاظ)). و نيز مى فرمايد: آنها آتش را مى بينند. و اينكه فرموده : آتش آنها را
مى بيند؛ چون اين رساتر از اولى است . الميزان نيز نظرش نظر مجمع البيان است . و مى
فرمايد: آيه شريفه ، تمثيل حالت آتش نسبت به آنهاست ؛ چون روز قيامت در
مقابل آن قرار گيرند، مانند شير، وقتى كه طعمه خودش را ديد، همهمه مى كند. ولى سخن
اين دو بزرگوار، خلاف ظهور آيات شريفه است :
((يوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد)) (٢٤٤)
.
يعنى :((ياد آر كه روز قيامت به جهنم مى گوييم : آيا (از كفران ) پر شدى ؟ مى
گويد: آيا (دوزخيان ) بيش از اين هم هستند؟)).
ظهور اين آيه نيز در شعور و گفتگوى جهنم است . بعضى ها گفته اند: اين آيه زبان
حال است نه زبان قال . به نظر بعضى اين سؤ
ال از ماءموران جهنم خواهد بود اگر چه سؤ ال به جهنم نسبت داده شده است .
در الميزان مى فرمايد: بهتر آن است كه آيه
حمل بر ظاهر شود؛ زيرا خداوند از سخن گفتن دستها، پاها، پوستها و غير آن خبر داده است
. و در سوره فصلت گذشت كه علم و شعور، در همه موجودات سارى است .
در مجمع البيان مى فرمايد: در كلام جهنم ، سه
قول هست ؛ اول اينكه : آن به طور تمثيل آمده و جهنم نسبت به وسعت آن مانند سخنگويى است
كه مى گويد هنوز پر نشده ام . دوم اينكه : خداوند براى جهنم آلت تكلم خلق مى كند و او
جواب مى دهد و اين بعيد نيست ؛ زيرا خداوند دستها و جوارح و پوستها را نيز به سخن مى
آورد. سوم اينكه : خطاب به ماءموران جهنم است . و به صورت تقرير، به جهنم خطاب
شده است . ولى چنانكه در آيه قبلى گفته شد: اينها خلاف ظاهر است و ظهور آيه در شعور
و سخن گفتن جهنم مى باشد:
((كلا انها لظى نزاعة للشوى تدعوا من ادبر و تولى و جمع فاوعى)) (٢٤٥)
.
يعنى :((نه ، آتش جهنم شعله خاص است . پوستهاى سر را بشدت مى سوزاند. مى خواند
كسى را كه به حق پشت كرده و از آن اعراض نموده است . و كسى را كه
مال دنيا را جمع كرده و در ظرف قرار داده (و به طور غير شرعى ) انباشته است)).
((شواة))به معناى اطراف بدن مثل دست ، پا و سر است و نيز به معناى پوست سر مى
باشد. جمع آن((شوى))مى آيد. لفظ((تدعو))كه به معناى خواندن است دلالت بر
شعور، حيات و تكلم آتش دارد، كه اعراض كنندگان از حق را به سوى خود مى خواند و مى
گويد: به طرف من بياييد.
در مجمع مى فرمايد: گويند: آتش كسى از كفار را ترك نمى كند. گويى آنها را مى
خواند. و به قولى خداوند براى آتش ، سخن گفتن را مى آفريند و به قولى : ماءموران
جهنم آنها را مى خوانند. همان اقوالى كه در آيه قبلى گذشت . ولى چنانكه گفته شد:
ظهور آيه در شعور، حيات و تكلم آتش مى باشد:
((و للذين كفروا بربهم عذاب جهنم و بئس المصير. اذا القوا فيها سمعوا لها شهيقا و
هى تفور، تكاد تميز من الغيظ كلما فيها فوج سئلهم خزنتها الم ياءتكم نذير)) (٢٤٦)
.
يعنى :((و بر آنانكه به خداى خود كافر شدند، عذاب جهنم كه بسيار بد منزلگاهى
است ، مهياست كه چون به آتش جهنم درافتند فرياد منكرى چون شهيق خران از آن آتش چون
ديگ سوزان مى شنوند. و دوزخ از خشم كافران نزديك است شكافته و قطعه قطعه شود و
هر فوجى را كه به آتش درافكنند خازنان جهنم به آنها گويند آيا پيغمبرى براى
راهنمائى شما نيامد؟.
((تميز))به معناى جدا شدن است ؛ يعنى نزديك است از شدت غضب منفجر و تكه تكه
شود. لفظ غيظ - مانند آيات ديگر - دلالت بر شعور و فهم آتش دارد.
تكميل مطلب در اين دنيا، موجودات به دو قسمت زنده و مرده تقسيم مى شوند. ولى ظاهر آن است كه : در
روز قيامت ، حيات به همه موجودات رسيده و همه چيز زنده مى شوند. و
لااقل بسيارى از آنچه در اين دنيا مرده اند، در آخرت زنده و باشعور خواهند بود. از جمله
جهنم و آتش آن .
از آيه شريفه :((و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق
كل شى ء)) (٢٤٧)
.
يعنى :((در آن روز گناهكاران به پوستهاى خود گويند: چرا بر عليه ما گواهى
داديد؟! گويند: خداوند ما را به سخن درآورده است ؛ خدايى كه همه چيز را به سخن
درآورده است)).
معلوم مى شود كه روز قيامت ، تمام اشياء نطق خواهند داشت . و لازمه آن ، شعور، علم و حيات
است .
الميزان نيز اين سخن را تاءييد مى كند. ظهور همه آيات در شهادت اعضاو غيره در تكلم
معمولى است . اسباب فعلى از قبيل ضبط صوت و غيره روشن كرده است كه در سخن گفتن
: زبان ضرورت ندارد. اميد است ديگران اين مطلب را تعقيب كرده و گسترده تر نمايند.
حروف مقطعه ((حروف مقطعه))حروفى است كه در اوايل سوره هاى : بقره ،
آل عمران ، اعراف ، يونس ، هود، يوسف ، رعد، ابراهيم ، حجر، مريم ، طه ، شعراء،
نمل ، قصص ، عنكبوت ، روم ، لقمان ، سجده ، يس ، ص ، غافر، فصلت ، شورى ، زخرف
، دخان ، جاثيه ، احقاف ، ق ، ن ، واقع شده اند. و آنها عبارتند از:
الم : در سوره بقره .
الم : در سوره آل عمران .
المص : در سوره اعراف .
الر: در سوره يونس .
الر: در سوره هود.
الر: در سوره يوسف .
المر: در سوره رعد (به اضافه((م))بعد از لام ).
الر: در سوره ابراهيم .
الر: در سوره حجر.
كهيعص : در سوره مريم .
طه : در سوره طه .
طسم : در سوره شعراء.
طس : در سوره نمل .
طسم : در سوره قصص .
الم : در سوره عنكبوت .
الم : در سوره روم .
الم : در سوره لقمان .
الم : در سوره سجده .
يس : در سوره يس .
ص : در سوره ص .
حم : در سوره غافر.
حم : در سوره فصلت .
حم عسق : در سوره شورى .
حم : در سوره زخرف .
حم : در سوره دخان .
حم : در سوره جاثيه .
حم : در سوره احقاف .
ق : در سوره ق .
ن : در سوره ن و القلم .
در رابطه با معناى اين حروف ، اقوالى هست كه مرحوم امين الاسلام طبرسى در مجمع
البيان در سوره بقره آنها را به يازده قول رسانده است كه آنها به قرار
ذيل مى باشند:
اول : از امامان شيعه - صلوات الله عليهم - نقل شده كه آنها از متشابهانند كه علم آنها
مخصوص خداوند است . حروف مقطعه و تاءويل آنها را جز خدا كسى نمى داند.
اهل سنت از اميرالمؤ منين عليه السلام - نقل كرده اند كه فرموده است :((ان
لكل كتاب صفوة هذا الكتاب الحروف التهجى)).
دوم : اين حروف نام سوره هايى هستند كه در اوايل آنها واقع شده اند؛ مثلا نام سوره اعراف((المص))است .
سوم : مراد از آنها((اسماء الله))است ؛ مثل((لم))كه سه حرف است :((انا، الله ،
اعلم))يعنى : منم خداى داناتر. و((المر))كه چهار حرف است :((انا، الله ، اعلم ، ارى))يعنى : منم خدا كه مى دانم و مى بينم و هكذا...
چهارم : آنها اسماء الله هستند كه حرف حرف آمده اند. و اگر مردم تاءليف آنها را بدانند((اسم اعظم))را خواهند دانست ؛ مثلا اگر:((ر))از((المر))و حرف((ح))از((حم))و حرف((ن))را از((ن والقلم))برداريم . و روى هم بگذاريم مى شود((رحن))ولى ما از كيفيت تاءليف آنها بى خبريم .
پنجم : آنها سوگندهايى هستند كه خداوند به آنها سوگند ياد كرده و آنها از((اسماء))خدا مى باشند.
ششم : آنها نامهاى قرآن كريم هستند.
هفتم : هر حرف از آنها كليد اسمى از((اسماء الله))است . در ميان آنها حرفى نيست مگر
آنكه راجع به مدت قومى و اجل اقوام ديگر است . اين
قول ابوالعاليه است . و در اخبار ما اماميه نيز نظير آن
منقول است .
هشتم : مراد از آنها مدت بقاى امت اسلامى است .
نهم : مراد از آنها بيان حروف تهجى عربى است كه ٢٨ حرف مى باشد با ذكر آنها
احتياج به ذكر حروف ديگر نبوده است .
دهم : آنها براى وادار كردن كفار به شنيدن قرآن بوده است ؛ چون كفار تصميم داشتند كه
به قرآن گوش ندهند، ولى چون آن حروف را مى شنيدند، به نظرشان چيز ديگرى مى
آمد كه قهرا گوش مى كردند. و قرآن در دلهايشان جاى مى گرفت .
يازدهم : منظور از اين حروف آن است كه : ايها الناس ، اين قرآن از همين حروف تاءليف
شده كه در اختيار همه شماست . و از آنها در گفتار خود استفاده مى كنيد. اكنون كه نمى
توانيد نظير آن را بياوريد، پس بدانيد كه اين قرآن از جانب خداست (٢٤٨)
.
نگارنده گويد: اگر چه نمى شود به اين اقوال يقين
حاصل كرد ولى اين سخنان نشان مى دهد كه مسلمانان در تفكر و تدبر در قرآن كريم ،
قدمهايى برداشته اند و آنچه در قول اول از
اهل بيت - صلوات الله عليهم - نقل شده است ، حائز اهميت است ، و بايد به آن تسليم شد.
البته در صورت صحت و قطعى بودن روايات آن . در اينجا
نقل نظريه دكتر رشاد؛ خليفه مصرى نيز لازم است كه تازه ترين نظريه درباره حروف
مقطعه مى باشد.
نظريه دكتر رشاد مصرى خلاصه نظريه او اين است كه اين حروف اشاره است به اينكه((درصد))اين حروف در
اين سوره بالاتر از درصد آنها در همه سوره هاى ديگر است . و آن جز اعجاز نمى تواند
باشد. من خلاصه نظريه او را از((تفسير احسن الحديث))اول سوره اعراف نقل مى كنم كه در آنجا نيز از مجله مكتب اسلام ، شماره چهارم ،
سال ١٤ نقل كرده ام .
دكتر رشاد مى گويد: ميان اين حروف و حروف همه سوره هاى قرآن ، رابطه اى هست ؛ مثلا
حرف((ن))را در نظر مى گيريم و آن را با ساير حروف سوره بقره مقايسه مى كنيم ،
به اين نتيجه مى رسيم كه نسبت اين حروف به ساير حروف آن ، يك درصد است .
آنگاه همين حساب را با سوره آل عمران ، نساء، مائده و... تا ١١٤ سوره انجام مى دهيم و
نتيجه مى گيريم كه اين نسبت در سوره((ن و القلم))كه اين حرف در
اول آن واقع شده از همه بيشتر است . آنگاه اين حساب را با حرف((ص))و حرف((ق))و دو حرف((حم))و سه حرف((الم))تكرار مى كنيم و مى بينيم كه درصد اين
حروف در آن سوره ها از سوره هاى ديگر بيشتر است .
فكر نكنيد كه اين عمل ، كار آسانى است . دكتر رشاد سالها به وسيله مغز الكترونى روى
حرف قرآن كار كرده است تا اين نسبتها را به دست آورده است . و اگر مغز الكترونيكى
نبود اين كار قريب به محال بود.
از مجموع سوره هاى ١١٤ گانه قرآن ، فقط در ٢٩ سوره حروف مقطعه آمده است . و آنها
درست نصف حروف ٢٨گانه الفباى عربى را
تشكيل مى دهند، بدين ترتيب : ا، ح ، ر، س ، ص ، ط، ع ، ق ، ك ،
ل ، م ، ن ، ه ، ى .
دكتر رشاد پس از سالها تحقيق به فكرش رسيد كه شايد ميان اين حروف و حروف هر
سوره كه آنها در آغازش قرار گرفته اند، رابطه اى وجود دارد. آن وقت سالها به وسيله
مغز الكترونى ، روى حروف قرآن محاسبه كرده و ديده است كه مثلا نسبت حرف((ق))به
ساير حروف سوره قيامت((٩٠٧/٣))درصد است . و نسبت آن به ساير حروف سوره شمس((٩٠٦/٣))است . تفاوت اين دو سوره چنانكه ملاحظه مى شود - فقط يك هزارم درصد است
.
آن وقت نسبت حرف((ق))را با حروف هر يك از سوره هاى ١١٤گانه استخراج كرده در
آن متوجه شده است كه نسبت اين حرف((ق))به ساير حروف سوره((ق و القرآن
المجيد))كه اين حرف در آغاز آن واقع شده ، از نسبت آن به تمام حروف سوره هاى
١١٤گانه بيشتر است .
همچنين حرف((ن))كه در آغاز((ن و القلم))آمده نسبتش به ساير حروف اين سوره از
نسبت آن به حروف هر يك از سوره هاى ١١٤گانه بيشتر است . هكذا چهار حرف((المص))كه در آغاز سوره اعراف آمده است ، نسبت آنها به ساير حروف اين سوره ، بيشتر از
نسبت آنها به حروف ساير سوره هاى ١١٤گانه است .
دكتر رشاد مى گويد: ضمن محاسبه اى كه روى((سوره مريم))و((زمر))مى كردم ،
ديدم نسبت((درصد))مجموع حروف((ك ، ه ، ى ، ع ، ص))در هر دو سوره ، مساوى است
، با اينكه بايد در سوره مريم بيشتر باشد؛ زيرا لفظ((كهيعص))فقط در آغاز
سوره مريم آمده است . اما همين كه نسبت گيرى را از رقم سوم اعشار بالا بردم ، روشن شد
كه نسبت مجموع اين حروف در سوره مريم يك ده هزارم (٠٠٠١/٠) بيش از سوره زمر است .
اين تفاوتهاى جزئى ، راستى عجيب و حيرت آور است .
راستى حيرت آور است كه انسانى بتواند مراقب تعداد هر يك از حروف سخنان خود در
طول ٢٣ سال باشد. و در عين حال آزادانه مطالب خود را بدون كمترين تكلفى بيان كند.
مسلما چنين كارى از عهده يك انسان ، بيرون است . حتى محاسبه آن براى بزرگترين
رياضيدانها به كمك مغزهاى الكترونى ممكن نيست . اينها همه نشان مى دهد كه نه تنها
سوره ها و آيات قرآن ، بلكه حروف قرآن نيز روى حساب و نظام خاصى است كه فقط
خداوند، قادر بر حفظ آن است .
نتيجه بحث آيا شما حساب كلمات و حروفى را كه در يك روز با آن سخن مى گوييد داريد؟ اگر
فرضا چنين باشد، تعداد كلمات و حروف يك سال خود را مى توانيد به خاطر بسپاريد؟
فرضا چنين باشد آيا هرگز امكان دارد نسبت اين حروف با يكديگر در روز، ماه ، و
سال ، در عبارات شما مد نظرتان باشد؟ مسلما چنين چيزى
محال است ؛ زيرا با وسائل عادى ، طى قرنها نيز نمى توانيد اين محاسبات را انجام دهيد.
آيا اگر مشاهده كرديم انسانى در مدت ٢٣ سال با آن همه گرفتارى سخنانى آورد كه نه
تنها مضامين آنها حساب شده و از نظر لفظ و معنا و محتوا در عاليترين صورت ممكن بود،
بلكه از نظر نسبت رياضى و عددى حروف ، چنان دقيق و حساب شده بود كه نسبت هر يك
از حروف الفبا در هر يك از سخنان او يك نسبت دقيق رياضى دارد. آيا نمى فهميم كه كلام
او از علم بى پايان پروردگار سرچشمه گرفته است ؟
انسانى را در نظر بگيريد كه امروز نيم ساعت سخن مى گويد و حرف((ق))را به
زبان مى آورد و مى گويد: مثلا درصد حرف((قاف))در اين سخن بيشتر است از درصد
آن در همه سخنانى كه تا به حال گفته ام ، و بعد از اين خواهم گفت . اين حساب جز به
اعجاز خدايى ممكن و عملى نيست . اين است اهميت اين حروف .
بحثى پيرامون((حطه)) لفظ((حطه))دو بار در قرآن مجيد به كار رفته و هر دو درباره بنى
اسرائيل مى باشد يكى در سوره بقره است كه خداوند مى فرمايد:((و اذ قلنا ادخلوا هذه
القرية فكلوا منها حيث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطة نغفرلكم خطاياكم و
سنزيد المحسنين)) (٢٤٩)
.
يعنى :((و به ياد آريد وقتى كه گفتيم وارد اين قريه (اريحا) شويد. و از نعمتهاى آن
تناول كنيد و در آن سجده كنان داخل گرديد و بگوييد خدايا! از گناه ما درگذر تا از
خطاى شما درگذريم و بر ثواب نيكوكاران شما بيفزاييم)).
و ديگرى در سوره اعراف مى باشد. چنانچه مى فرمايد:((و اذ
قيل لهم اسكنوا هذه القرية و كلوا منها حيث شئتم و قولوا حطة و ادخلوا الباب سجدا
نغفرلكم خطياتكم سنزيد المحسنين)). (٢٥٠)
يعنى :((و آنگاه كه گفتيم به اين شهر((اريحا))داخل بشويد و از هر كجا خواستيد (با حفظ مقررات ) با فراوانى بخوريد و از دروازه
شهر با حال خضوع به قوانين ، داخل بشويد و از گناهان استغفار كنيد. و بزودى نعمت و
عطاى خويش را براى اهل احسان ، مزيد مى گردانيم (والله اعلم ))).
در هر دو آيه فوق((حطة))مرفوع است . و آن بايد خبر مبتداى محذوف باشد؛
مثل((مسئلتنا حطة))، يعنى خواسته ما آمرزش گناهانمان است ؛ چون((حط))به معناى
فروآمدن و فروآوردن است((استحد وزره حطة ؛ يعنى : خواست گناهان او بريزد))و((حطه السيل))؛ يعنى : سيل او را پائين آورد))هر دو آيه يكى است با اندك تقديم و
تاءخير. در آيات و روايات چيزى كه مبين آن باشد
نقل نشده است . و عجب آن است كه الميزان در هيچ يك چيزى نگفته است . ظاهرا آن دستور
استغفار و خواستن بخشايش گناهان است . چنانكه منظور از((و ادخلوا الباب سجدا))ظاهرا اطاعت و خضوع به قوانين شهرنشينى است ؛ يعنى تا به
حال در صحراى سينا كاملا آزاد بوديد هر طور و در هر جا باشيد، ولى شهرنشينى اين
طور نيست .
نقل برخى از رؤ ياها در قرآن خوابيدن و خواب ديدن ، يكى از اسرار عجيب خلقت است . اگر خواب نباشد ادامه زندگى
محال خواهد بود. همچنين است خواب ديدن كه آثار بسيار دارد و از آينده خبر مى دهد و گاه
خداوند متعال بندگان خود را به آن هدايت و ارشاد مى كند. به هر
حال ، در قرآن مجيد، هفت رؤ يا نقل شده است كه آنها عبارتند از:
١- رؤ ياى رسول خدا - صلى الله عليه و آله - درباره بنى اميه .
٢- رؤ ياى آن حضرت درباره دخول مكه و زيارت آن .
٣- رؤ ياى آن حضرت در شب قبل از جنگ((بدر)).
٤- رؤ ياى حضرت ابراهيم - عليه السلام - درباره ذبح
اسماعيل .
٥- رؤ ياى حضرت يوسف - عليه السلام -.
٦- رؤ يائى كه پادشاه مصر ديد و حضرت يوسف - عليه السلام - آن را تعبير كرد.
٧- رؤ يايى كه دو نفر در زندان ديدند و حضرت يوسف - عليه السلام - آن را تعبير
كرد.
رؤ ياى رسول خدا(ص ) درباره بنى اميه در سوره مباركه اسراء آمده است :((و اذ قلنا لك ربك احاط بالناس و ما جعلنا الرويا
التى اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القران و نخوفهم فما يزيدهم الا
طغيانا كبيرا)) (٢٥١)
.
يعنى : يادآر كه به تو گفتيم : خدايت به مردم احاطه دارد. و به تو گفتيم خوابى را
كه به تو نمايانديم و شجره ملعونه در قرآن را، قرار نداديم مگر آزمايشى براى مردم
. و ما آنها را مى ترسانيم ولى جز طغيان بزرگ ، بر آنها نمى افزايد)).
از اين آيه شريفه معلوم مى شود كه خداوند متعال دو چيز را براى مردم مايه آزمايش قرار
داده است ؛ يكى خوابى را كه به آن حضرت نمايانده است ، و ديگرى شجره ملعونه را،
منظور از شجره((شجره ملعونه))بنى اميه هستند كه بر
اهل اسلام ، مسلط شدند.
در تفسير عياشى از حضرت باقر - صلوات الله عليه -
نقل شده است كه :((والشجرة الملعونة فى القرآن يعنى بنى امية))و در روايت
عبدالرحيم قيصر از آن حضرت آمده است :((و الشجرة الملعونة فى القرآن ،
قال هم بنوا امية)).
و اما منظور از رؤ يايى كه ديد همان است كه ديد: بنى اميه از منبر او بالا و پايين مى
روند و در آن جست و خيز مى كنند. در تفسير عياشى از حضرت صادق - صلوات الله عليه
- نقل شده است كه :
((عن القاسم بن سليمان عن الصادق عليه السلام
قال : اصبح رسول الله صلى الله عليه و آله يوما حاسرا
فقيل له : مالك رسول الله ؟ فقال : انى راءيت الليلة صبيان بنى اميه يرقون على منبرى
هذا، فقلت يا رب معى ؟ فقال : لا ولكن بعدك)).
يعنى : روزى رسول خدا - صلى الله عليه و آله - شب را به روز آورد و غمگين بود.
گفتند: يا رسول الله ! براى تو چه رخ داده است ؟ فرمود: شب گذشته بچه هاى بنى
اميه را ديدم كه از منبر من بالا مى روند و جست و خيز مى كنند. گفتم : خدايا! در زمان من و
با من خواهند بود؟ فرمود: نه بعد از تو خواهند بود)).
در تفسير برهان ، شانزده روايت در اين زمينه از شيعه و
اهل سنت نقل كرده است . در همه آنها مراد از((شجره ملعونه))بنى اميه و در اكثر آنها رؤ
ياى آن حضرت راجع به بنى اميه و در برخى ،
شامل خلفاى پيش از بنى اميه نيز مى شود.
در روايت ديگرى از امام صادق - عليه السلام -
نقل شده كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در خواب ديد كه چهارده عدد ميمون ؛ يكى
بعد از ديگرى از منبر او بالا مى روند و اهل آن نيستند. حضرت فرمود: جماعتى از قريش
نقل فرمود. اصحاب من بالا مى روند و اهل آن نيستند. امام صادق - عليه السلام - فرمود:((هم بنوا اميه لعنهم الله ؛ يعنى آنها بنى اميه هستند، خداوند لعنتشان كند.)) (٢٥٢)
ناگفته نماند كه : خلفاى بنى اميه - همانطور كه در اين حديث آمده - چهارده نفر بدين
شرح مى باشند: معاويه بن ابى سفيان ، يزيد بن معاويه ، معاوية بن يزيد، مروان بن
حكم ، عبدالملك مروان ، وليد بن عبد الملك ، سليمان بن عبدالملك ، عمربن عبدالعزيز،
يزيد بن عبدالملك ، هشام بن عبدالملك ، وليد بن يزيد بن عبدالملك ، يزيد بن وليد،
ابراهيم بن وليد، و مروان محمد حمار. (٢٥٣)
رؤ ياى پيامبر(ص ) در ورود به مكه در سال ششم هجرى كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - عازم
عمل((عمره))بود، خداوند متعال در مدينه قبل از حركت ، به آن حضرت رؤ يايى را
نماياند. و حضرت در خواب ديد كه او با مسلمانان وارد مسجدالحرام شدند. بعضى تقصير
كرده و بعضى حلق نمودند بدون آنكه بيمى از كفار داشته باشند. و آن بزرگوار اين
رؤ ياى خويش را براى اصحاب خود نقل فرمود و همه شاد شدند.
ولى چون به((حديبيه))رسيدند، كفار از ورود به مكه مانع شدند. و بعد از
جريانهاى مفصل ، ميان آن حضرت و كفار، پيمان صلحى بسته شد كه حضرت آن
سال از((حديبيه))برگردد و سال آينده مجددا بيايد. مشركان نيز كارى با
عمل او نداشته باشند و بتهاى خود را سه روز از كعبه و صفا و مروه بردارند، تا
عمل مسلمانان تمام بشود.
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - آن صلح را به طور اجبار
قبول كرد و در همانجا از احرام بيرون آمد و قربانيها را كه آورده بود ذبح كرد. مسلمانان
نيز چنين كردند. عده اى از اصحاب آن حضرت ، از جمله عمربن خطاب گستاخى كرده و به
آن بزرگوار گفتند: مگر شما نگفتيد كه در خواب چنين ديدم كه ما بدون خوف و واهمه اى
وارد مكه و مسجدالحرام شده ايم ؟!
حضرت فرمود: من گفتم وارد مى شويم ولى نگفتم در اين مرتبه و در اين
سال وارد خواهيم شد. اما عمر قبول نكرد! كه ماجرايش
مفصل است . خداوند در اين باره مى فرمايد:
((لقد صدق الله رسوله الرؤ يا بالحق لتد خلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنين
محلقين رؤ سكم و مقصرين لا تخافون فعلم تعلموا
فجعل من دون الله ذلك فتحا قريبا)). (٢٥٤)
يعنى :((خداوند آن رؤ ياى حق را به رسولش نشان داد كه حتما
داخل مسجد الحرام مى شويد ان شاء الله در حال ايمنى ، سر تراشيده و تقصير كننده در
حالى كه ترسى نداريد. خداوند مى داند چيزى را كه شما نمى دانيد. و
قبل از دخول مكه ، فتح نزديكى (صلح حديبيه كه خدا آن را در آيه انا فتحنا لك ، فتح
ناميده است ) قرار داد)).
سوره فتح هنگام مراجعت آن حضرت از((حديبيه))نازل شده است و خداوند آن صلح را - چنانكه گفته شد. فتح خواند. و حضرت فرمود: اين
سوره براى من از دنيا و آخرت ، محبوبتر است .
رؤ ياى پيامبر(ص ) پيرامون نبرد بدر رسول خدا - صلى الله عليه و آله - قبل از جنگ((بدر))خوابى ديد كه خداوند
متعال آن را اين گونه نقل مى فرمايد:((اذ يريكهم الله فى مناك قليلا ولو اراكهم
كثيرالفشلتم و لتنازعتم فى الامر ولكن الله سلم انه عليم بذات الصدور)) (٢٥٥)
يعنى :((يادآر هنگامى را كه خداوند، دشمنان را در خواب به تو كم نشان مى داد. و اگر
آنها را زياد نشان مى داد، در كار جنگ سست مى شديد و اختلاف مى كرديد. اما خداوند شما را
از سستى و اختلاف ، سلامت كرد. خداوند به آنچه در سينه هاست آگاه است .
از اين آيه شريفه معلوم مى شود كه خداوند متعال مشركان را در رؤ يا به آن حضرت كم
نشان داده است تا حضرت نيز قابل بودن مشركان را به اصحاب خويش اطلاع دهد و آنها
مطمئن شوند كه دشمنان زياد نيستند و در كار جنگ سست نباشند و اختلاف نكنند. چنانكه
اهل تفسير نيز چنين گفته اند.
رؤ ياى ابراهيم (ع ) در ذبح اسماعيل از جمله رؤ ياهايى كه در قرآن مجيد مطرح گرديده رؤ ياى حضرت امام ابراهيم - عليه
السلام - مى باشد كه در خواب ديد فرزندش اسماعيل را در راه خدا قربانى مى كند. خداوند
متعال جريان آن را در سوره صافات چنين بيان مى فرمايد:
((رب هب لى من الصالحين فبشرناه بغلام حليم فلمابلغ معه السعى
قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى
قال ابت افعل ما تؤ مر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين فلما اسلما و تله للجبين
وناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت الرؤ يا انا كذلك نجزى المحسنين ان هذا لهو البلاء
المبين و فديناه بذبح عظيم و تركنا عليه فى الآخرين سلام على ابراهيم)) (٢٥٦)
يعنى :((ابراهيم گفت : خدايا! براى من فرزندى - كه از نيكوكاران باشد - عطا فرما
به او مژده داديم پسر عاقل و بردبارى را. چون آن پسر (به دنيا آمد و بزرگ شد و) در
تلاش كردن به پدرش رسيد، ابراهيم به او گفت : اى پسر عزيزم ! من در خواب ديدم كه
تو را قربانى مى كنم پس ببين در اين باره چه مى گويى ؟ گفت : پدرم ! آنچه به آن
امر شده اى انجام بده ، حتما مرا در اين كار از صابران خواهى يافت . پس چون پدر
براى قربانى كردن و پسر براى قربانى شدن ، تسليم شدند و ابراهيم او را در روى
تل بر پيشانى خوابانيد (عمل به خواب به تحقق پيدا كرد) و با صداى بلند ندا
كرديم كه اى ابراهيم ! خواب را محقق كردى ، ما نيكوكاران را اين چنين جزا مى دهيم ، اين
حتما آزمايش آشكارى است . و بر او (گوسفندى فرستاده ) ذبح بزرگى فدا ساختيم . و
ثناى او را براى آيندگان قرار داديم . سلام بر ابراهيم .))
جريان بسيار روشن است و براى كثرت بيان مى گويم :
١ - رؤ يا همان بود كه او ديد پسرش را قربانى مى كند، نه اينكه قربانى كرد و كار
را به اتمام رسانيد. به عبارت ديگر: به پسرش فرمود:((انى ارى فى المنام انى
اذبحك))لذا خداوند پس از خواباندن ابراهيم پسرش را بر((تل))فرمود:((قد صدقت الرؤ يا)).
٢ - منظور از((ذبح عظيم))ظاهرا همان قربانى باشد كه هر
سال در موسم حج مسلمين به آن مبادرت مى ورزند. كه يادآور قربانى ابراهيم - عليه
السلام - است ، در بحارالانوار از خصال صدوق و عيون الاخبارالرضا- عليه السلام -
نقل شده است كه :((فكلما يذبح بمنى فهو فديه
لاسماعيل الى يوم القيامة)). (٢٥٧)
يعنى :((هر چه در((منى))تا روز قيامت قربانى شود، همه فديه حضرت
اسماعيل خواهد بود)).
٣ - اگر اين جريان در غير قرآن كريم بيان مى گرديد،
قبول كردن آن مشكل مى نمود، تسليم بودن حضرت ابراهيم و پسرش - عليهما السلام - هر
دو، بالاتر از تصور است . پدرى در نهايت اخلاص ، سر پسر جوان را در راه خدا قطع
كند، پسر نيز با كمال اخلاص ، به اين كار راضى باشد. واقعا((سلام على ابراهيم))و سلام على اسماعيل .
۶
نگاهى به قرآن
رؤ ياى حضرت يوسف (ع ) يكى ديگر از رؤ ياهايى كه در قرآن مجيد آماده است ، رؤ ياى حضرت يوسف - عليه
السلام - است كه در خواب ديد: يازده ستاره تواءم با خورشيد و ماه ، به او سجده مى
كنند. وقتى آن رؤ يا را براى پدرش حضرت يعقوب - عليه السلام -
نقل كرد پدرش فرمود: اين خواب را براى برادرانت
نقل نكن ، والا بر تو حسد مى ورزند. تعبير اين خواب آن است كه تو، به پيامبرى خواهى
رسيد و خداوند متعال نعمت خود را بر تو تمام خواهد نمود.
((اذا قال يوسف لابيه يا ابت انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لى
ساجدين .)) (٢٥٨)
يعنى :((اكنون متذكر شو (خواب ) يوسف را كه گفت : اى پدر! در عالم رويا ديدم كه
يازده ستاره و خورشيد و ماه مرا سجده مى كردند.))
سپس خداوند متعال در قرآن مجيد تعبير خواب حضرت يعقوب - عليه السلام - را اين گونه
نقل مى كند:((قال يا بنى لا تقصص روياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا... و كذلك
يجتبيك ربك و يعلمك من تاءويل الا حاديث و يتم نعمته عليك و على
آل يعقوب ...)) (٢٥٩)
يعنى :((يعقوب گفت : اى فرزند عزيز! زنهار خواب خود را براى برادران حكايت مكن
كه (به اغواى شيطان ) بر تو مكر و حسد خواهند برد... و اين تعبير خواب تو مى باشد
كه خداوند تو را بر گزيند و علم تاءويل خوابها بياموزد و نعمت و لطفش را در حق تو و
آل يعقوب تمام گرداند...)).
حضرت يوسف - عليه السلام - توسط برادران خود به چاه افكنده شد و سپس در بازار
مصر به صورت برده فروخته شد و در اثر بى نظيرى كه درباره همسر عزيز مصر از
خود نشان داد، حدود هفت سال در زندان ماند. سپس در اثر تعبير خواب پادشاه مصر، از
زندان آزاد و وزير كشاورزى مصر گرديد. و پدر و مادر و خانواده اش را به مصر دعوت
كرد و آنها هنگام ديدن حضرت يوسف به حال احترام ، سر فرود آوردند. بدين طريق ،
پدر و مادر و يازده برادر در اين احترام شريك شدند. و حضرت يوسف به پدرش يعقوب
گفت : تعبير خوابى كه چند سال قبل ديدم ، همين است :
((و رفع ابويه على العرش و خروا له سجدا و
قال يا ابت هذا تاءويل روياى من قبل قد جعلها ربى حقا... (٢٦٠)
يعنى :((آنگاه پدر و مادر رابر تخت بنشاند و آنها به شكرانه (ديدار او) خدا را سجده
كردند. و يوسف در آن حال ، پدر را گفت كه اين بود تعبير خوابى كه از اين پيش ديدم
كه خداى من آن خواب را واقع و محقق گردانيد...)) (٢٦١)
رؤ ياى پادشاه مصر رؤ ياى ديگرى كه در كلام الله مجيد نقل گرديده ، رؤ ياى پادشاه مصر است كه سبب
نجات حضرت يوسف - عليه السلام - گرديد. و خلاصه آن چنين است : پادشاه مصر چند
شب در خواب ديد كه هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر مى خوردند. و نيز هفت
سنبل سبز و هفت سنبل خشك در كنار او ديده مى شوند. از درباريان خود تعبير اين خواب را
پرسيد؟ گفتند: خوابهاى آشفته و پريشان است . و ما تعبير چنين خوابها را نمى دانيم .
آيات شريفه پيرامون اين مطلب چنين است :
((و قال الملك انى سبع سمان ياءكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر يابسات
يا الملاء افتونى فى روياى ان كنتم للرؤ يا تعبيرون قالوا اضعاث احلام و ما نحن
بتاءويل الاحلام بعالمين)) (٢٦٢)
.
يعنى :((و پادشاه مصر گفت : من (خوابى ) ديدم كه هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر
خوردند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك را. اى بزرگان ملك ! مرا به تعبير آن اگر
علم مى دانيد، آگاه گردانيد. آنها گفتند: اين خواب پريشان است . و ما تعبير خواب
پريشان نمى دانيم)).
در آن موقع كه درباريان از تعبير خواب پادشاه اظهار عجز كردند، ساقى پادشاه - كه
مدتى در زندان مصر، رفيق زندانى حضرت يوسف - عليه السلام - بود و حضرت يوسف
، خواب او را تعبير كرده و درست در آمده بود - گفت : در زندان يك جوان كنعانى وجود دارد
كه تعبير خواب را به نيكى مى داند فورا به سراغ يوسف - عليه السلام - در زندان
رفت و خواب پادشاه را به او گفت : و چون هفت
سنبل سبز، علامت هفت سال فراوانى و هفت سنبل خشك ، علامت هفت
سال ، قحطى بود، و هفت گاو فربه ، علامت ذخيره ها و انبارهاى گندم و هفت گاو لاغر در
جاى مردم گرسنه و قحط زده بود حضرت يوسف - عليه السلام - در تعبير آن فرمود:
((هفت سال ، به شيوه سابق ، گندم بكاريد و مازاد آنها را نكوبيد بلكه در
سنبل نگاه داريد. پس از آن هفت سال قحط سالى خواهد آمد و در ان هفت
سال فراوانى را مى خوريد. و از گرسنگى نجات مى يابيد. پس از هفت
سال قحطى ، باز اوضاع به حالت اول بر مى گردد)).
((قال تزرعون سبع سنين دابا فما حصد تم فذوره سنبله الا قليلا مما تا ثم ياتى من
بعد ذلك سبع شداد يا كلن ما قدمتم لهن الا قليلا مما تحصون ثم ياتى من بعد ذلك عام
فيه يغاث الناس و فيه يعصرون (٢٦٣)
يعنى :((يوسف (در تعبير خواب ) گفت : بايد هفت
سال متوالى زراعت كنيد و هر خرمن را كه درو مى كنيد جز كمى كه قوت خود مى سازيد،
همه را با خوشه در انبار ذخيره كنيد كه چون اين هفت
سال بگذرد، هفت سال قحطى پيش مى آيد كه ذخيره شما به مصرف قوت مردم برسد، جز
اندكى كه بايد (براى تخم كاشتن ) در انبار نگاهداريد. آنگاه بعد از سنوات قحطيب و
شدت ، باز سالى آيد كه مردم در آن به آسايش و وسعت و فراوانى و نعمت مى رسند.))
همانطور شد كه حضرت يوسف - عليه السلام - گفته بود. و حضرت يوسف ، خود در آن
هفت سال قحطى ، انبارهاى ذخيره را براى مردم مصرف مى كرد. فرزندان حضرت يعقوب
نيز در اثر قحطى ، براى خريد گندم به مصر آمدند. و بالاخره حضرت يوسف - عليه
السلام - را شناختند.
رؤ ياى دو جوان مصرى رؤ ياى ديگرى كه در كلام الله مجيد باز گو شده ، رؤ ياى دو جوان دربارى است كه در
اثر تخلف به زندان افتاده بودند و در زندان با حضرت يوسف - عليه السلام - آشنا
شدند. آن دو جوان يكى مرتب در خواب مى ديد كه انگور براى مشروب ساختن مى فشارد.
و ديگرى مى ديد كه بالاى سر خود، نان حمل مى كند و پرندگان از آن مى خورند. آنها
خواب خود را براى يوسف - عليه السلام - نقل كرده و از او تعبير خواستند. يوسف - عليه
السلام - بعد از قدرى صحبت و ارشاد انها به اولى فرمود: از زندان آزاد شده و ساقى و
پياله گردان شاه خواهى شد. و به دومى فرمود: تو را به دار مى زنند و مرغان هوا از
گوشت سر تو خواهند خورد. و اين تعبير خواب من ، حتما رخ خواهد نمود و خلافى در آن
نيست .((قضى الامر الذى فيه تستفتيان))و در آيات وحى الهى چنين مى خوانيم :
((و دخل معه السجن فتيان قال احدهما انى ارانى اعصر خمرا و
قال الاخرانى ازانى احمل فوق راءسى خبزا تا
گل الطير منه نبنا بتاويله انا نريك من المحسنين
قال ... يا صاحبى السجن اما احد كما فيسقى ربه خمرا و اما الاخر فيصلب فتا
كل الطير من راءسه قضى الامر الدى فيه تستفتيان)) (٢٦٤)
يعنى :((و با يوسف دو جوان ديگر هم (از نديمان و خاصان شاه ) زندانى شدند. يكى
گفت : من خواب ديدم كه انگور (براى شراب ) مى افشرم و ديگرى گفت : من ديدم كه بر
بالاى سر خود، طبق نانى مى بردم و مرغان هوا از آن به منقار مى خورند. يوسف تو ما را
از تعبير آن آگاه كن كه تو را از نيكوكاران و دانشمندان جهان مى بينم . يوسف گفت :... اى
دو رفيق زندان ! اما يكى از شما ساقى شراب شاه خواهد شد و آن ديگرى به دار آويخته
شود (و آنقدر بر چوبه دار بماند) تا مرغان هوا، مغز سر او را بخورند. (آن مرد كه
تعبير خواب خود را شنيد، براى رهايى از خطر خواب ، به دروغ منكر شد) يوسف گفت :
در قضاى الهى راجع به امرى سؤ ال كرديد چنين حكم شده است)).
و همانطور شد كه حضرت يوسف - عليه السلام - گفته بود و چون پادشاه مصر خواب
خود را براى درباريان گفت و آنها از تعبير آن عاجز ماندند، حضرت يوسف به ياد
ساقى آمد و او براى تعبير خواب به زندان آمد.
واژه هاى الرحمن و الرحيم ((الرحمان و الرحيم))دو صفت از صفات خداوند و دو اسم از اسماء الله الحسنى هستند.
رحمان ؛ صيغه مبالغه است و دلالت بر گسترش و همگانى بودن رحمت خداوند دارد.
بنابراين ، رحمان و و رحيم ؛ يعنى خدايى كه رحمت او گسترده و هميشگى است .
به عبارت ديگر: رحمت خداوند داراى دو بعد است ؛ بعد
اول ، گسترش و شمول آن است كه همه موجودات را فرا گرفته است ، چنانكه مى فرمايد:((و رحمتى وسعت كل شى ء)) (٢٦٥)
و از زبان ملائكه
نقل فرموده كه گفته اند:((ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما)) (٢٦٦)
و بعد دوم آن ، هميشگى بودن رحمت خداوند است كه مخصوص به زمانى دون رمانى نيست ،
بلكه پيوسته و جاويدان است . چنانگه با قطع نظر از صفت مشبهه بودن ، جمله اسميه
در آيات :((و انا التواب الرحيم)) (٢٦٧)
،((انك انت التواب الرحيم)) (٢٦٨)
،((انه هو الغفور الرحيم)) (٢٦٩)
تمامشان دلالت بر ثبات و دوام
دارند.
اين مطلب را در كلام هيچ يك از مفسران رويت نكردم بجز در البيان آيت الله خوئى كه مى
فرمايد:((رحمان))صيغه مبالغه است و از آن ، عموم استفاده مى شود. و اينكه رحمت خدا
شامل همه چيز مى شود و((رحيم))صفت مشبهه يا صيغه مبالغه است . و از خصائص اين
صيغه آن است كه از غرايز و از لوازم ذات است . لذا((رحيم))دلالت بر لزوم رحمت دارد
و اينكه از ذات منفك نمى شود. (٢٧٠)
و نيز در تفسير آلاء الرحمن ، سوره حمد، و نيز در البيان مى فرمايد:((فالله رحمن قد وسعت رحمته كل شى ء و هو رحيم لا تنفك عنه الرحمة))
و در دعاى ٥٤ صحيفه سجاديه مى فرمايد:((يا رحمن الدنيا و الاخرة و رحيمها
صل على محمد و آل محمد و افرج همى و اكشف غمى))
درباره رواياتى كه مى گويند رحمان در دنيا و رحيم در آخرت است در الباين مى
فرمايد: چاره اى جز از تاءويل يا طرح اين روايات نيست ؛
چون با قرآن مخالف هستند. لفظ((رحيم))در قرآن
استعمال شده بدون آنكه اختصاص به مؤ منان يا اخرت داشته باشد (٢٧١)
(چنانكه
گذشت ).
معناى بسمله بنابر آنچه گذشت ، معناى((بسم الله الرحمن الرحيم))چنين مى شود: شروع كن يا
شروع مى كنم بانام خدايى كه رحمتش همگانى و هميشگى است . لفظ((بسم))كه جارو
مجرور است ، به فعل امر((ابدء))( شروع كن ) يا به
فعل متكلم((ابتدء))(شرع مى كنم ) ولى چون اين سخن از طرف خداوند
نازل شده است ، فعل اول ، مناسبتر به نظر مى رسد اين كه در ترجمه بسم الله ...
بگوييم :((به نام خداوند بخشنده مهربان))درست نيست . و يا بگوييم بنام خدايى كه
رحم كننده است بر مؤ من و كافر در دنيا و فقط بر مؤ منين در آخرت ، اين هم درست نيست .
در برخى از روايات((رحمان و رحيم))طورى معنا شده است كه مضمون آزاد آن ، چنين است
، رحمان ؛ يعنى رحم كننده در دنيا بر مؤ من و كافر، رحيم ، يعنى رحم كننده بر مؤ منين يا
رحم كننده فقط بر مؤ منان در آخرت . تعبير آنها چنين است :((الرحمن بجمع خلقه و
الرحيم بالمؤ منين خاصة (٢٧٢)
در نقل ديگرى است :((ان عيسى بن مريم
قال : الرحمن ، رحمن ، رحمن الدنيا و الرحيم ، رحيم الاخرة)). و در
نقل سوم آمده است :((الرحمن ، اسم خاص بصفة عامة ، و الرحيم ، اسم عام بصفة خاصة)) (٢٧٣)
.
ولى اين سخن نتيجه اش آن است كه : خداوند در دنيا رحيم نيست و و اطاق قرآن كريم((رحيم))را مخصوص مؤ منان نكرده است ؛ زيرا در
مقابل آيه((و كان بالمؤ منين رحيما)) (٢٧٤)
آمده است :((ان الله بالناس لرؤ
ف رحيم)) (٢٧٥)
.
-))و يعذب المنافقين ان شاء او يتوب عليم ان الله كان غفوارحيما (٢٧٦)
)).
-((نبى عبادى انى الغفور الرحيم)) (٢٧٧)
و آيات ديگر.
رسول و نبى در قرآن كريم
((رسول و نبى))كه در قرآن مجيد مطرح گرديده است ، هر يك معناى
مستقل و جداى از هم دارد. اگرچه در بادى امر، چنان به نظر مى آيد كه هر دو، يكى هستند.
آيات قرآن مجيد هر دو را مستقل در نظر گرفته است ؛ مثلا در آيه شريفه :
((و ما ارسلنا من قبلك من رسولا و لا نبى الا تمنى الفى الشيطان فى امنيته فينسخ
الله ما يلقى الشيطان ثم يحكم الله آياته و الله عليم حكيم)) (٢٧٨)
ملاحضه مى شود كه هر يك از((رسول))و((نبى))مستقلا ذكر شده اند. و يا در آيات
ذيل - چنانچه ملاحضه مى فرماييد - هر دو مستقل آمده و مورد عنايت هستند:
((و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا... و اذكروا فى الكتاب
اسماعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولا نبيا)) (٢٧٩)
-((الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية و
الانجيل)) (٢٨٠)
.
نظر اهل سنت درباره فرق ميان((رسول و نبى))آن است كه :((رسول))كسى است كه شريعتى نو و تازه آورده باشد. و مردم را به آن دعوت مى كند
( يعنى اواالعزم ) ولى((نبى))اعم است ؛ هم به
رسول اطلاق مى شود و هم به پيامبرى ك شريعت گذشته را تبليغ مى كند؛ مانند
پيامبران بنى اسرائيل از بعد از حضرت موسى تا حضرت عيسى - عليهما السلام -.
ونيز گفته اند((رسول))آن است كه هم كتاب و هم معجزه داشته باشد. و((نبى))آن
است كه معجزه دارد ولى كتاب ندارد. ناگفته نماند كه : اين همان
قول سابق است . فرقهاى ديگرى نيز گفته اند كه اين
مقال را مجال همه آنها نيست . (مجمع البيان و تفسيرى بيضاوى ).
ولى بنابر تفسير بيت - صلوات الله اجمعين -((رسول))آن است ك به سه طريق به طريق به او وحى مى شود؛ يعنى : هم خدا مطالب
را به قلب او القا مى كند، و هم صدايى را كه خدا خلق كرده ، مى شنود، و هم
جبرئيل به محضر او مى آيد و وحى را مى آورد. ولى((نبى))آن است كه فقط با دو راه
به او وحى مى شود و جبرئيل نزد او نمى آيد.
در اصول كافى بابى تحت عنوان((باب الفرق بين
الرسول و النبى و المحدث)) (٢٨١)
مى باشد. و در آن چهار حديث كه همه آنها
قريب المضمون هستند، نقل گرديده است . از جمله :((عن زارة
قال : سئلت ابا جعفر عليه السلام عن قول الله
عزوجل((و كان رسولا نبيا))ما الرسول و ما النبى ؟
قال : النبى الذى فى منافه و يسمع الصوت و لا يعاين الملك . و
الرسول الذى يسمع الصوت و يرى فى المنام و يعاين الملك ...)) (٢٨٢)
يعنى :((زراره مى گويد: از امام باقر - عليه السلام - از اين آيه پرسيدم كه خداوند
فرموده است :((و كان رسولا نبيا))رسول و نبى كدام است ؟ فرمود:((نبى))آن است
كه در خواب مى بيند و صدايى كه خداوند خلق كرده ، مى شنود، ولى ملك را نمى بيند. اما((رسول))صدا را مى شنود، و در خواب مى بيند و ملك
(جبرئيل ) نيز نزد او مى آيد...)).
ناگفته نماند كه : در اين روايت و رويات ديگر((وحى))به معناى
اول ذكر نشده است . چنانچه در((وحى سه گانه))مشروحا گفته ايم . ظاهرا نظر
معصوم - صلوات الله عليه - فقط به آمدن((ملك))بوده است كه بيشتر بدان پرداخته
است .
و نيز ناگفته نماند كه : خواب انبيا- عليهم السلام - على الظاهرة از قسم دوم ؛ يعنى از
قسم((من وراء الحجاب))است كه صداى آفريده شده را در خواب مى شنيدند. و از اينكه
در قرآن كريم از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - گاهى به((رسول))و گاهى به((نبى))تعبير شده ، معلوم مى شود كه به ايشان از هر سه
طريق وحى مى شده است . در سوره شورى خداوند
اول از سه نوع وحى و تكليم نام مى برد و مى فرمايد:
((و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا و حيا او من وراء حجاب او
يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء انه على حكيم)) (٢٨٣)
چنانچه در فصل بعدى((وحيهاى سه گانه))مشروحا گفته شده است . بلافاصله بعد
از آن مى فرمايد:((و كذلك اوحينا اليك روحا من روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و
لا الايمان ...)) (٢٨٤)
.
على الظاهرة ،((كذلك))اشاره به وحى هاى سه گانه فوق است ؛ يعنى اين چنين قرآن
را بر تو وحى كرده ايم . ظاهرا تقدير آيه چنين باشد كه :((كذلك او حينا اليك
القرآن بسبب روح من امرنا...)).
روح نبوت غالب افراد بويژه غريبها، گمان كرده اند كه نبوت و پيامبرى از جنس نبوغ است . و
پيامبران مانند نوابغ و مكتشفين مى باشند!! به عبارت ديگر: همانطور كه نوابغ عالم در
اثر تفكر و تحقيق و گسترش روح و فكر، از ديگران جلو مى افتند. و چيزهايى كشف مى
كنند و جوامع بشرى را به دنبال خود مى كشند، انبيا نيز نظير اينها هستند كه در اثر نبوغ
و گسترش روح ، به مقام قانونگذارى و هدايت بشر مى رسند.
اين سخن ، باطل و دروغ است . و اگر چنين مى بود، نبوت و امامت در اشخاص معينى منحصر
نمى شد. و در طول گذر ايام پيوسته اشخاصى به رسالت مى رسيدند. و مقام پيامبرى
را تصاحب مى كردند.
به حكم آيات قرآن و روايات اسلامى ، نبوت و پيامبرى يك چيز مستقلى است نه عرضى و
گسترش روح باشد. بلكه به وسيله روح مستقلى است كه از جانب خداوند
نازل شده و در وجود ديگران نخواهد بود. و در هنگام رحلت پيامبر، آن روح به بدن امام
معصوم منتقل مى شود. در اين زمينه آيات و رواياتى داريم كه بررسى مى كنيم :
١ -((ينزل الملائكد بالروح من امره على من يشاء من عباده ان انذروا انه لااله الا انا
فاتقون)). (٢٨٥)
يعنى :((خداوند فرشتگان و روح را به امر خود بر هر كس از بندگان خواهد، مى
فرستد تا او خلق را اندرز داده و از عقوبت شرك به خدا بترساند و به شما بندگان
بفهماند كه عالم را خدايى جز من نيست تا ار من و عقاب من بترسيد.))
((باء))در((بالروح))به معناى مصاحبت يا سبب است . و در معنا فرقى نمى كند.
منظور از((من امره))- كه در آيات ديگر نيز خواهد آمد - ظاهرا آن است كه((روح))از
عالم امر است . و بدون واسطه آفريده شده است . (به
فصل((امر و خلق))رجوع شود)((ان انذروا))نشان مى دهد كه رسيدن به مقام رسالت
و انذرار در اثر نزول همان روح است .
آيه كاملا روشن است در اينكه پيامبر بودن پيامبر، با
نزول روح است ، امام باقر و امام صادق - عليهما السلام - در بيان آن روح فرموده اند:((عن زرارة و حمران عن ابى جعفر و ابى عبدالله عليهما السلام .... فانما الروح خلق من
خلقه له بصر وقوة و تاييد يجعله فى قلوب
الرسل و المومنين)) (٢٨٦)
يعنى :((آن روح مخلوقى است از مخلوق خدا، آن روح بينايى ، قدرت و تاءييد دارد.
خداوند آن را در قلوب پيامبران و مؤ منان (امامان - عليهم السلام ) قرار مى دهد)).
پس روح نبوت ، يك شى ء مستقلى است كه از جانب خداوند
نازل شده و در وجود پيامبر قرار مى گيرد. بنابراين ، نبوت در اثر
نزول همين روح است . و مراد از((المومنين))چنانكه خواهد آمد ائمه - عليهم السلام - مى
باشند.
٢ -((رفيع الدرجات ذوالعرش يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده لينذرو يوم
التلاق)) (٢٨٧)
يعنى :((خدا بالا برنده درجات بندگان و صاحب حكومت در عالم است . روح نبوت را به
هر كس از بندگانش كه بخواهد القا مى كند تا مردم ار از روز ملاقات (قيامت )
بترساند)).
از لفظ((من امره من يشاء لينذر))روشن است كه مطلب اين آيه ، با اولى يكى است .((يلقى الروح))حكايت از استقلال روح نبوت دارد و از عالم امر است .
آن روح از طرف خداوند به وجود پيامبر نازل و انداخته مى شود. در تفسير قمى مى
فرمايد:((قال : روح القدس و هو خاص لرسول الله صلى الله عليه و آله و الائمة
عليهم السلام .))
٣ -((و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان وليكن جعلناه
نورا نهدى به من نشاء من عبادنا وانك لتهدى الى صراط مستقيم .)) (٢٨٨)
يعنى :((و همين گونه ما روح (فرشته بزرگ ) خود را براى وحى به تو فرستاديم و
از آن پيش كه وحى رسد نداستى كه كتاب خدا چيست ؟
و ندانستى كه راه ايمان و شرع كدام است ؟ ولكن ما آن كتاب و شرع را نور (وحى و معرفت
) گردانيديم كه هر كس از بندگان خود را بخواهيم به آن نور هدايت مى كنيم . و اينك تو
خلق را هدايت خواهى كرد به راه راست)).
آيه شريفه نظير دو آيه سابق است : الا اينكه به جاى((يلقى الروح))و((ينزل الملائكه بالروح))لفظ((اوحينا اليك روحا))آمده است . و گرنه كلمه((روح))و كلمه((من امره))در اينجا نيز وجود دارد. لفظ((و كذلك))اشاره است به
وحى هاى سه گانه اى كه در آيه قبلى آمده است . و اين مانع از آن است كه((اوحينا))به
معناى((القينا))باشد. لذا صاحب الميزان احتمال مى دهد كه
مفعول((اوحينا))كتاب و((روحا))منصوب به نزع خافض باشد؛ يعنى((و كذلك
اوحينا اليك الكتاب بروح من امرنا)). اين احتمال كاملا بجاست ؛ چون به قبرينه دو آيه
سابق ، منظور از((روحا من امرنا))نبوت است .
به عنوان نمونه به دو روايت ذيل توجه بفرماييد:((عن ابى بصير
قال : سئلت ابا عبدالله عليه السلام عن قول تبارك و تعالى :((كذلك اوحينا روحا من
امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان قال : خلق من خلق الله اعظم من
جبرئيل و ميكائيل كان مع رسول الله صلى الله عليه و آله يخبره و يسدده و هو مع الائمة من
بعده)))) (٢٨٩)
يعنى :((ابو بصير مى گويد از امام صادق - عليه السلام - از آيه :((((و كذلك
اوحينا اليك روحا من امرنا))))سؤ ال كردم ، فرمود: روح مخلوقى است از مخلوق خداوند
و بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل است . و آن با
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - بود. به او خبر مى داد و او را از انحراف ، حفظ مى
كرد. و ان روح بعد از آن حضرت با امامان - عليهم السلام - مى باشد.))
((عن اسباط بن سالم قال : سئله رجل من هيت و انا حاضر عن
قول الله عزوجل((و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا))فقال منذ انزل الله عزوجل ذلك الروح على محمد، ما صعد الى السماء و انه
لفينا (٢٩٠)
))
يعنى :((اسباط بن سالم مى گويد: در محضر امام - عليه السلام - بودم كه مردى از
اهل هيت (محلى است در عراق ) از قول خداوند((و كذلك اوحينا روحا من امرنا))سؤ
ال كرد؟ حضرت فرمود: از روزى كه خداوند آن روح را بر محمد - صلى الله عليه و آله -
نازل كرده به آسمان بالا نرفته و آن در وجود ما مى باشد)).
طبرسى در مجمع البيان ، آن را در ذيل آيه ، از امام باقر و امام صادق - عليهما السلام -
نقل كرده است به هر حال : نبوت در اثر يك روح
مستقل به پيامبر است . و آن از جنس نبوغ و گسترش روح نيست . چنانكه امامت نيز چنان مى
باشد.
در اين رابطه ، غير از كتاب شريف كافى ، به بحار الانوار نيز مراجعه فرماييد. (٢٩١)
خلقت آسمان و زمين در شش روز در قرآن مجيد، در موارد متعدد آمده است كه آسمانها و زمين در شش روز (شش دوران ) آفريده
شده است . اينك مى خواهيم آن آيات و تفصيل آن شش روز (دوران ) را از خود قرآن كريم
بررسى نماييم ؛ مثلا در سوره اعراف چنين مى خوانيم :
((ان ربكم الله الدى خلق السموات و الارض فى سته ايام ثم استوى على يغشى
الليل النهار يطلبه حثيثا و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامرده الاله الخلق و الامر
تبارك الله رب العالمين)) (٢٩٢)
يعنى :((پروردگار شما همان است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد. سپس بر
عرش (اداره عالم ) استقرار يافت . شب را بر روز مى پوشاند. و شب ، روز را به سرعت
تعقيب مى كند. و نيز افتاب و ماه و ستارگان را آفريد كه همه با دستور او رام و تسخير
شده اند. بدانيد: خلقت عالم و اداره آن ، مخصوص اوست . با عظمت و بزرگ است الله ك
پروردگار جهانيان مى باشد)).
همچنين اين مطلب در سوره يونس ، آيه سوم ، سوره هود، آيه هفتم ، سوره فرقان آيه ٥٩،
سروه سجده ، آيه چهارم ، سوره ق ، آيه ٣٨ و سوره حديد، آيه چهارم ، تكرار شده است .
در سه مورد فوق((السموات و الارض و ما بينهما))مى باشد اما در بقيه لفظ((بينهما))نيامده است .
منظور از((ايام))در اين آيات ، بدون شك مطلق وقت و دورانهاست كه شايد هزاران
سال باشد. در نهج البلاغه ، حكمت ٣٩٦ آمده است :((الدهر يومان يوم لك و يوم عليك))صدوق در خصال (باب الثلاثة ) از حضرت باقر - عليه السلام -
نقل كرده است كه فرمود:((ايام الله ثلاثة : يوم يقوم القائم (عليه السلام ) و يوم
الكرة (رجعت ) و يوم القيامة)). معلوم است كه منظور از((يوم))مطلق وقت و زمان است .
راغب در مفردات مى گويد:((يوم))عبارت است از طلوع آفتاب تا غروب آن . و گاهى
مراد از آن مطلق زمان سات ؛ هر قدر كه باشد.
به هر حال : شرح و تفصيل آن روزهاى ششگانه در سوره مباركه فصلت چنين امده است :((قل ء انكم لتكفرون بالذى خلق فى يومين و تجعلون له انداد ذلك رب العالمين . و
جعل فيها رواسى من فوقها و بارك فيها و قدر فيها اقواتها فى اربعه ايام سواء
للسائلين . ثم استوى الى السماء و هى دخان
فقال لها و للارض ائتيا طوعا اوكرها قالتا اتينا طائعين فقضاهن سبع سموات فى يومين
و اوحى فى كل سماء امرها وزينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا ذلك تقدير العزيز
العليم)) (٢٩٣)
يعنى :((آيا شما كافر مى شويد به خدايى كه رمين را در دو روز آفريد و براى خدا
شريكانى قرار مى دهيد. او پروردگار جهانيان است . خدايى در روى زمين كوههاى استوار
قرار داد و در آن بركات به وجود آورد. و قوت و ارزاق آن را در چهار روز مقدر فرمود.
به طورى كه براى همه يكسان و به زمين فرمود: بياييد (آن طور كه اراده كرده ام
ان طور باشيد) با ميل يا به اجبار، گفتند: مى آييم با طوع و رغبت . پس انها را در دو روز
هفت آسمان گردانيد. و به هر آسمان ، فمران آن را وحى كرد. و آسمان نزديكتر را با
ستارگان ، زينت داديم . و بدين وسيله آن را حفظ كرديم . اين جريان ، تقدير خداى توانا
و داناست)).
در اين آيات مى خوانيم كه خداوند زمين را در دو روز آفريد((خلق الارض فى يومين))و
نيز وسائل زندگى و ارزاق آن را كه بايد موجودات زنده با انها تاءمين شوند، در چهار
روز قرار داد((فى اربعه ايام))مجموع اينها شش روز مى شود.
و اينكه درباره هفت آسمان مى فرمايد:((فقضاهن سبع سموات فى يومين)). اين دو روز
در چهار روز تقدير اقوات ، متداخل است ؛ زيرا خداوند پس از خلقت زمين ، در باره تقدير
اقوات و تشكيل آسمانها فرموده است :((و قال لها و للارض ائتيا...))از اينكه به زمين و
آسمان يك امر صادر شده ، معلوم مى شود كه :((در عرض چهار روز، تقدير ارزاق ، هفت
آسمان نيز تشكيل مى شده است . پس مجموع همه آنها شش روز مى شود.
ناگفته نماند كه : اگر بگوييم هفت آسمان ، همان طبقات جو است كه ابتدا به صورت
دود، هنگام سرد شدن زمين ، از آن بيرون آمد و اطراف آن را گرفت و سپس رقيق شد و به
طبقات جو تبديل گرديد، در اين صورت ، مراد از((سته ايام))در آيات ، خلقت منظومه
شمسى و يا خلقت زمين و طبقات جو مى شود. ولى ظاهرا((خلق السموات و الارض))شامل همه آسمانها و زمين است . حق آن است ه : هنوز مراد از هفت آسمان -
لااقل براى نويسنده - معلوم نشده است . و الله العالم (رجوع شود به((سماء)))
و همچنين مخفى نماند كه : منظور از((بارك فيها و قدر اقواتها...))فراهم آمدن درياها،
هوا، بارانها، جنگلها، روييدنيها، دميدن حيات به ماده ،
تشكيل معدنها و امثال آنهاست ، كه مى بايست حيوان و انسان و حتى روييدنيها از آنها تاءمين
بشوند.
و((سواء للسائلين))نشان مى دهد كه مشيت ازلى ، همه ما يحتاج انها تاءمين بشوند.
و((سواء للسائلين))نشان مى دهد كه مشيت ازلى ، همه ما يحتاج آنها را كه به
زبانحال ، سؤ ال مى كردند، در نظر گرفته است . مراد از((سؤ
ال))سؤ ال فطرت و طبيعت است و گرنه ، آن روز موجود زنده اى نبود تا چيزى را سؤ
ال كند؛ نظير:((و اتا كم من كل ما سلتموه)). (٢٩٤)
كه منظور سؤ
ال فطرى و شاءنى است .
سجده هاى واجب و مستحب در قرآن در قرآن كريم در پانزده موضع ، آيه سجده وجود دارد كه در چهار مورد از آنها به محض
خواندن يا شنيدن آيه ، سجده كردن واجب است . و در بقيه مستحب مى باشد. اين مطلب ،
مضمون روايات اهل سنت نيز اشاره خواهيم كرد. آن چهار آيه كه سجده در آنها واجب است
عبارتند از:
١ -((انما يؤ من باياتنا الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لا
يستكبرون)) (٢٩٥)
.
٢ -((و من آياته الليل و الشمس و القمر لا تسجدوا لله الذى خلقهن ان كنتم اياه
تعبدون)) (٢٩٦)
.
٣ -((فاسجدوا لله و اعبدوا)) (٢٩٧)
.
٤ -((كلا لا تعطعه و اسجدوا و اقترب)) (٢٩٨)
.
وجوب سجده در اين آيات شريفه در مذهب اهل بيت - عليه السلام - اجمالى است . و روايات
آن در حديث از جمله در وسائل الشيعه ، ابواب قرائه القرآن ، باب ٤٢ - ٤٣،
منقول است . و آن را((سجده تلاوت))مى نامند. به عنوان تبرك به يك حديث اكتفا مى
كنيم :((عن عبدالله بن سنان عن اءبى عبدالله عليه السلام
قال : اذا قراءت شئيا من العزائم التى يسجد فيها فلا تكبر سجودك و لكن تكبر حين
ترفع راءسك و العزائم اربع : حم السجده و
تنزيل و النجم و اقرء باسم ريك)) (٢٩٩)
.
منظور ار((تنزيل))، سوره سجده مى باشد. در روايت ديگر آمده است :((قال عليه السلام ان العزائم اربع : اقرء ربك خلق . و النجم و
تنزيل السجدة و حم السجدة)) (٣٠٠)
.
اما يازده موردى كه سجده در آنها مستحب است عبارتند از:
١ -((ان الذين عند ربك لايستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون و له يسجدون)) (٣٠١)
.
٢ -((و لله يسجدو ما فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم بالغدو
والاصال)) (٣٠٢)
.
٣ -((و لله يسجد من ما فى السموات و ما فى الارض من دابة و الملائكة و هم يستكبرون)) (٣٠٣)
.
٤ -((... ان الذين اوتوالعلم من قلبه اذا يتلى عليهم يخرون للاذقان سجدا)) (٣٠٤)
.
٥ -((و ممن هدينا واجتبينا اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا)) (٣٠٥)
٦ -((الم تر ان الله يسجد له من فى السوات و من الارض و الشمس و القمر و النجوم
و الجبال و الشجر و الدواب و كثير و من الناس ...)) (٣٠٦)
٧ -((يا ايهاالذين اركعوا و اسجدوا واعبدوا ربكم وافعلوا الخير لعلكم تفلحون)) (٣٠٧)
٨ -((و اذا قيل لهم اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن انسجد تاءمرنا و زادهم نفورا)) (٣٠٨)
٩-((الا سجدوالله الذى يخرج الخب ء فى السموات والارض و يعلم ما تخفون و ما
تعلنون)) (٣٠٩)
١٠ -((وظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب)) (٣١٠)
١١ -((و اذا قرء عليهم القرآن لايسجدون)) (٣١١)
اين است مذهب اهل بيت - صلوات الله عليه اجعين - كه حقايق را از جد بزگوارشان حضرت
محمد بن عبدالله - صلى الله عليه و آله - اخذ و بيان كرده اند. اما در مذهب
اهل سنت ، ابوحنيفه سجده را همه موارد پانزده گانه ، واجب مى داند. و شافعى همه آنها را
مستحب مؤ كد گفته است .
بحثى پيرامون سجين و عليين ((سجين و عليين))يك حقيقت عجيب در قرآن مجيد مى باشند. ما در ابتدا آيات آن دو را
نقل و سپس بررسى مى كنيم :((كلام ان كتاب الفجار لفى سجين و ما ادراك ما سجين
كتاب مرقوم ويل يومئذ للمكذبين ... كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادراك ما عليون
كتاب مرقوم يشهده المقربون)) (٣١٢)
يعنى :((حقا كه كتاب بدكاران در يك نوع زندان سخت و سجين است . و چه مى دانى سجين
چيست ؟ آن كتابى است نوشته شده . در آن روز واى بر تكذيب كنندگان ... حقا كه كتاب
نيكوكاران در عليين است ، و چه مى دانى عليين چيست ؟ كتابى است كه نوشته شده ، و
مقربان درگاه حق به مشاهده آن مقام ، نائل شوند)).
توجيه اين آيات فقط با تجسم عمل است . بايد چنين گفت كه
اعمال بد به صورت آجرهايى درمى آيد و از آن آجرها، زندانى
تشكيل مى شود سخت و تنگ .((سجين))كتابى است نوشته شده ولى اين كتاب از حروف
و كلمات ، به وجود نيامده است . بلكه حروف و كلمات آن ،
اعمال مجسم شده اند كه به شكل مصالح ساختمانى درآمده و((سجين))را به وجود آورده
اند. با اين توجيه ، مطلب كاملا روشن مى شود. نظير آنكه بگوييم : آجرها در ساختمان
است و ساختمان از آجرها به وجود آمده است .((كتاب فجار))يعنى :
اعمال مجسم شده آنها در سجين است . و سجين كتابى است نوشته شده و به وجود آمده از
اعمال .
الميزان((كتاب))را مجازات حتمى معنا كرده و((سجين))را
محل عذاب دانسته است ؛ يعنى : مجازات حتمى فجار در سجين خواهد بود. ولى آن بعيد به
نظر مى رسد؛ زيرا كتاب مرقوم بودن ، توجيه نمى شود.
مطلب در((عليين))نيز همان است كه اعمال نيك
مبدل به مصالح ساختمانى مى شود. و مقام والايى را
تشكيل مى دهد. بنابراين((كتاب))يعنى اعمال نيكوكاران در عليين است . و((عليون))همان مقام و كتاب مجسم است كه از اعمال خوب نوشته شده . و بندگان مقرب در آن حاضر
مى شوند. مساءله تجسم اعمال يك مساءله حتمى و ضرورى در قرآن مجيد است . الميزان در
اين مورد نيز مانند مورد سافق بيان كرده است .
سحر و معجزه در قرآن ((سحر و معجزه))هر دو در حد خود حقيقت و صحت دارند. و نمى توان گفت كه : سحر و
جادو، خيال است و واقعيت ندارد. يكى از فرقهاى سحر با جادو آن است كه((سحر))علم
است و قابل تعليم و تعلم مى باشد و نمى تواند از اقسام معجزه باشد. ولى معجزه آن
است كه مردم از آوردن مثل آن عاجز باشند و نتوانند نظير آن را بياورند.
مثل مار شدن عصاى موسى يا زنده شدن مرده به دست حضرت عيسى - عليه السلام .
فرقى كه در قرآن مجيد درباره سحر و معجزه آمده آن است كه :((معجزه))حقيقت دارد و
شى ء خارجى را تغيير مى دهد. ولى سحر فقط در فكر و چشم انسان اثر مى گذارد
بدون آنكه شى ء خارجى را تغيير دهد، مثلا عصاى موسى - عليه السلام - واقعا در خارج
مبدل به مار و اژدها گرديد و خواب و خيال بود. و همچنين ناقه حضرت صالح و غيره .
اما درباره ساحران فرعون ، آمده است كه آنها در فكر مردم اثر گذاشتند بدون آنكه در
خارج ريسمانها و چوبها حركت كنند؛ مثلا در سوره طه آمده است :((قال بل القوا فاذا حبالهم و عصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى فاوجس فى نفسه
خيفة موسى ، قلنا لا تخف انك انت الاعلى)) (٣١٣)
يعنى :((موسى گفت : شما بيندازيد و آنها انداختند. ناگاه ريسمانها و چوبهاى آنها به
خيال موسى آمد كه حركت مى كنند. موسى از فريفته شدن مردم خوف نمود، گفتيم : نترس
تو غالب هستى)).
در اينجا مى فرمايد:((يخل اليه))يعنى : به خيا
ل و نظر موسى چنان مى آمد كه آنها به شدت حركت مى كنند، با آنكه آنها اصلا حركت
نداشتند. و سحر فقط در خيال موسى و ديگران ، آن اثر را گذاشته بود.
و در سوره اعراف آمده است :((قال القوا فلما القوا سحروا عين الناس واسترهبوهم وجاؤ
بسحر عظيم)) (٣١٤)
يعنى :((موسى گفت : سحر خود را بياوريد و ريسمانهاى خود را بيندازيد و چون
انداختند. چشمهاى مردم را سحر كردند. و مردم را ترسانيدند و سحر بزرگى آوردند)).
((سحروا اعين الناس))نشان مى دهد كه سحر آنها فقط در چشم تماشاگران اثر
گذاشته بود نه اينكه ريسمانها را حركت دهد. پس اثر((سحر))فقط در فكر و((ديد))انسان است نه آنكه واقعا خارج را تغيير دهد. در سوره مباركه بقره درباره
هاروت و ماروت مى فرمايد:
((و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن
فتنه فلا تكفر فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه ...)) (٣١٥)
يعنى :((يهود به آنچه نازل شده بود بر دو فرشته در
بابل كه هاروت و ماروت بودند، تابع شدند و آنها به كسى سحر را ياد نمى دادند
مگر آنكه بگويند: ما امتحان هستيم ، به آنچه از ما آموخته اى كافر مباش . و آنها از آن دو
ياد مى گرفتند سحرى را كه با آن ، ميان مرد و زنش جدايى و عداوت مى انداختند...))
از اين آيه نيز فهميده مى شود كه اثر سحر، فقط در فكر و ذهن انسان است نه آنكه
بتواند شى ء خارجى را تغيير دهد.
شعور و اختيار حشرات و پرندگان عنوان فوق در قرآن مجيد، قابل دقت است . و بايد روى آن توقف نمود. ابتدا يك آيه از
سوره مباركه انعام را بررسى مى كنيم :((و ما من دابة فى الارض ولا طائر يطير
بجناحيه الا امم امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى ء ثم الى ربهم يحشرون)) (٣١٦)
((هيچ جنبنده اى در زمين نيست و هيچ پرنده اى كه با دو بالش پرواز مى كند، نيست مگر
آنكه امتهايى هستند مانند شما انسانها. ما در كتاب آفرينش هيچ قصور و كوتاهى نكرده ايم
، سپس آنها به سوى پروردگارشان محشور مى شوند))٠
((امت))به معناى گروه تشكيل يافته است كه در ميان خود نظم نظام و قوانين ، انسجام و
نيكوكار و بدكار،، قاضى و محكوم و اداره و، تدبير و سياست و...دارند.
اين است معناى امت . و تا اين ارتباط نباشد، لفظ((امت))به كار نمى رود.
اين مطلب در ميان مورچگان و ز نبورها عسل ، كاملا مشهود و محسوس است . ولى آيه شريفه
مى گويد: همه پرندگان و همه جنبندگان چنين هستند. و اگر اين طور نبود، در خلقت
كوتاهى شده بود ولى :((ما فرطنا فى الكتاب من شى ء.))
معناى اين آيه بسيار وسيع است . و نشان مى دهد كه همه انواع جنبندگان و پرندگان ؛
مانند انسانها. و مورچگان و... تمدن ، حساب ، كتاب و حكومت دارند.
يكى از رفقاى موثق نقل مى كرد كه : در شهر اروميه در خانه اى دو لك لك نر و ماده لانه
داشتند. صاحب خانه دو تا از تخمهاى لك لك را برداشت و د ر جايش تخم غاز گذاشت .
بعد از مدتى كه بچه ها از تخم بيرون آمدند دو تا از آنها شبيه پدر و مادرشان نبودند.
ما بين دو لك لك اختلاف به وجود آمد. مدت تقريبا چهار روز، هر روز حدود ده بيست لك لك
مى آمدند و در پشت بام مى نشستند و مرتب به آن دو بچه نگاه مى كردند و منقارها را پشت
انداخته و صدا مى كردند.
سرانجام روزس دو تا از آن لك لك آمدند و آنقدر با منقارها خود لك لك ماده را زدند تا
مرد، پس از آن همه متفرق شده و رفتند. فقط بچه ها ماندند و آن لك لك نر.
اگر بخواهيم مى توانيم هزاران نظير اين را ا ز زندگى حيوانات . حشرات و پرندگان
پيدا كنيم كه همه حكايت از آنچه در آيه شريفه آمده است ، دارند. ولى متاءسفانه ما به
دنياى آنها وارد نيستيم . و بايد بدانيم كه تواءم با ما و در عرض ما انسانها، تمدنهاى
عظيم حيوانات و پرندگان ، وجود دارد كه ما فكر مى كنيم آنها به تنهايى و تك ، تك
زندگى مى كنند و با هم ارتباط ندارند، اين نشان مى دهد كه آنها خداشناس نيز هستند.
مورچگان ((و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و ا لطير فهم يوزغون . حتى اذا اتوا على وادا
النمل قالت نمله يا ايها النمل ادخلوا مسا كنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون
فتبسم ضاحكا من قولها.)) (٣١٧)
يعنى :((براى سليمان ، لشكريانش از جن و انسان و پرندگان جمع شدند و آنها از
پراكنده شدن باز داشته مى شدند. تا چون به صحراى مورچگان (وادى عسقلان ) آمدند
يك مورچه خطاب به مورچگان ديگر گفت : اى جماعت مورچگان ! به لانه هاى خود
داخل شويد تا سليمان و لشگريانش شما را
پايمال نكنند كه آنها نمى فهمند. سليمان از سخن آن مورچه ، تبسم كرد و خنديد))از اين
آيات شريفه فهميده مى سود كه :
١- مورچگان نيز تكلم مى كنند و دستگاهى دارند كه توسط آن ، سخن خويش را به همه
مورچان نمى رساند. و الا چگونه مورچگان ديگر، صداى او را شسنيدند؟
٢- مورچگان ما را با اسم و رسم مى شناسند، چنانكه سليمان را نام برد. و او را مى
شناخت . آنهايى كه سالها در زندگى مورچگان تلاش كرده و كتابها نوشته اند، هنوز
اين را اثبات نكرده اند كه مورچگان ته انسانها را شخصه مى شناسند ولى قرآن مجيد از
آن پرده بر مى دارد.
٣- سليمان - عليه السلام - زبان مورچه و اعلام او به مورچگان را دانسته و تعجب كرده
است . سخن گفتن او چطور بوده و سليمان چطور شنيده است اسن هنوز بر ما پوشيده است .
۷
نگاهى به قرآن
هد هد شانه به سر نيز جزء لشكريان حضرت سليمان بوده است و براى او از مملكت((سباء))خبر آورده است كه بسيار عجب است . به آيات
ذيل توجه فرماييد:((و تفقد الطير فقاتل مالى لا ارى الهد هد ام كان من الغائين لا
غذبنه من الغائبين لا غذنبه عذابا شديدا اولا ذنحنه اولياء تينى بسلطان مبين . فمكث غير
بعيد فقال : احطت بمالم تحط به وجئتك من سباء بنباء يقين . انى وجدت امراة تملكهم و
اوتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله و زين
لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل فهم لا يهتدون الا يسجدوا الله الدى يخرج الخب ء
فى السموات و الارض و يعلم ما تعلنون الله لا الا هو رب العرش العظيم
قال سننظر اصدقت ام كنت من الكاذبين . اذهب بكتابى هذا فالقه اليهم ثم
تول عنهم فانظر ماذا يرجعون .)) (٣١٨)
يعنى :((سليمان از احوال پرندگان در لشكرش جو يا شد و فرمود: هدهد كجاست ؟ چرا
او را نمى بينم (چون مى خواست به واسطه او نامه اى به قوم سباء بفرستد) حتما او را
در اثر اين غيبت ، عذاب مى كنم و يا سرش را مى برم مگر انكه عذر مقبولى بياورد.
سليمان كمى مكث كرد كه هد هد آمد و گفت : براى تو از قوم سباء خبر صحيحى آورده ام (
لابد هد هد رفته بود وضع آنها را بررسى كند) ديدم زنى بر آنها پادشاهى مى كند كه
همه وسسائل را در اختيار دارد. علاوه بر آنها، تخت بزرگى نيز دارد. آن زن و قومش را
ديدم كه براى آفتاب ، پرستش مى كنند نه براى خداوند. شيطان
اعمال بد آنها را در نظرشان خوب جلوه داده و از راه حق باز داشته است . انها هدايت نمى
شوند. (شيطان اعمال بدشان را خوب جلوه داده ) كه عبادت نمى كنند خدايى را كه خلق و
خارج مى كند نهان شده در آسمانها و زمين را و مى داند آنچه كه مخفى مى داريد و آشكار مى
سازيد؛ همان خدايى كه جز او معبودى نيست . و او صاحب حكومت عظيم است . سليمان گفت :
بزودى خواهيم ديد كه راست گفته اى يا از دروغگويان هستى . اين نامه را ببر و نزد آنها
بينداز و ببين چه جوابى مى دهند)).
اين آيات را لازم است دهها بار بخوانيم و درباره آنها بينديشيم . اينها
تحليل يك پرنده است كه در نظر ما جز كاكل شانه مابندى هيچ چيز ندراد. و در
فصل تابستان با صدايى كه شبيه صداى هيچ يك از پرندگان نيست مى خواند. سليمان
- عليه السلام - به حكم :((يا ايها الناس علمنا منطق الطير)) (٣١٩)
زبان او را
مى فهميد و اندازه قدرت و فهم او را مى دانست .
اين تحليل و اين گفته ها، درس و بخث لازم دارد. دوره ديدن لازم است . شكافتن طبيعت با اين
نحو و پى بردن با اسرار آن و استدلال به ، توحيد در اين
شكل ، در پى مقدمات زياد امكان پذير ايت . عجيب است كه اين پرنده ،همه آنها را داشته
است . بار ديگر لازم است در كلمه :((و ما من دابة فى الارض و لاطائر يطير بجنا حيه
الا امم امثالكم ...)) (٣٢٠)
دقت كنيم و در حيرت فرو رويم . اينك نكاتى را از اين آيات شريفه ، يادرآور مى شويم :
١- هد هد سخن گفتن مى دانست و حضرت سليمان زبان او را مى فهميد و با هم
تبادل كلام مى كردند.
٢- هد هد دانسته بود كه در مملكت((سباء))زنى پادشاهى مى كند كه او و ملتش ، همه
آفتاب مى پرستند. و اين عمل در ا ثر اضلال شيطان بوده است .
٣- هد هد دانسته بود كه آن زن ، همه امكانات زندگى و از جمله يك تخت پادشاهى دارد.
٤- او گفت : خداوند، خالق سموات و ارض و داناى نهان و آشكار است . موجودات به وجود
آمده ، تمامشان نهان و ناپيدا بودند و خداوند آنها را خلق كرده و آشكارا ساخته است . و
موجوداتى كه بعدا خلق خواهد شد همه در نهانند كه بعدا هنگام خلقت ، آشكارا خواهند شد.و
اين كار، كار خداست كه به طور مداوم اين عمل را انجام مى دهد:((يخرج الخباء))در بيان
اين مطلب است . و((خباء))مصدر به معناى مفعول مى باشد؛ يعنى((مخبوء))و پنهان((((يخرج الخباء فى السوات و الارض))ترسيم از آفرينش خداست . و آن سخن درك يك
پرنده است كه مى گويد: به اين دليل بايد آنها به خداوند عبادت مى كردند نه براى
آفتاب كه خودش مخلوق و افريده است .
٥- هد هد مى توانست نامه بر، باشد و جواب نامه را بياورد. چنانكه حضرت سليمان
فرمود:((ثم تول عنهم فانظر ماذا يرجعون))يعنى : ببين چه جوابى خواهند داد.
بايد بدانيم كه : همه اين حيوانات و پرندگان و مطلق جنبندگان ، امتها و گروههاى
تشكيل يافته و داراى نظام و حساب و كتاب و قوانين مى باشند كه در عرض ما انسانها در
زمين زندگى مى كنند. آرى :((ما فرطنا فى الكتاب من شى ء))نهايت اينكه ما از
اسرار آنها اطلاع كافى نداريم .
زنبور عسل ((و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون ثم
كلى من كل الثمرات فاسلكى سبل ربك ذللا يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه
شفاء للناس ان فى ذللك لاية لقوم يتفكرون .)) (٣٢١)
يعنى :((خداوند به زنبور عسل وحى كرد: در كوهها و درختان و در آنچه مردم مى سازند،
خانه بساز. سپس از همه ميوه ها بخور و به راههاى آيان پروردگارت ( در ساختن
عسل ) داخل شو. از شكمهاى آنها شرابى رنگارنگ خارج مى شود. در آن براى مردم شفا هست
. در اين مطلب براى متفكران حجتى است)).
زنبور عسل ، حشره اى عجيب و نظمهاى شگفت انگيز و قوانين و تمدن حيرت آورى دارد كه
درباره آن ، كتابها تحرير شده است . و تا حدى اسرار آن را كشف كرده اند. زنبور
عسل ، به تنهايى يك جهان است كه بايد در كشف اسرار آن ، بيشتر تلاش كرد.
مراد از((فاسلكى سبل ربك ذللا))ظاهرا ساختن حفره هاى شش ضلعى و ساختن موم و
عسل و به وجود آوردن نظام زندگى است كه به آسانى آنها را انجام مى دهد.
((يخرج من بطونها شراب))آنچه زنبور
عسل در حفره هاى كندو و از دهان مى ريزد، به صورت شربت و شراب است . آن وقت به
صورت دست جمعى انقدر بر آن بال مى زنند تا آبش تبخير شده و قوام پيدا كرده و
مبدل به عسل مى شود.
در كتاب جهان حشرات نوشته است : اگر يك زنبور
عسل بخواهد به تنهايى چهارصد گرم عسل بسازد، بايد هشتاد هزار بار به صحرا
برود و به كندو باز گرددد (سبحان الله ).
((فيه شفاء للناس))حاكى است كه خوردن
عسل : بسيارى از دردها را دوا مى كند. و در خصال صدوق از على - عليه السلام -
نقل شده است كه همان :((لعق العسل شفاء من
كل داء))؛ يعنى ليسيدن عسل ، شفاى هر درد است))گويند: حدود ٩٨ درصد آن جذب
بدن مى شود. مدفوع آن فقط دو درصد خواهد بود.
غريزه يا اختيار سخن اينجاست كه ايا عمل زنبور عسل ، غريزى است و شعورى در كارش وجود ندارد؛ مانند
سوزاندن آتش و غرق كردن آب و يا روى اختيار و شناخت است ؟ دقت در حالات و
اعمال زنبور عسل ، حفاطت ، از كندو، كشتن بى ثمرها، راندن آنانكه در روى گلهاى بد بو
نشسته اند، حفاظت از ملكه ، جفت گيرى و... حكايت از اختيار و شعور آن حشره دارد. در
بعضى از كتب غريبها - كه درباره زنبور عسل نوشته شده بود - خواندم كه : در گذشته
مقدارى از زنبور عسل اروپا را به استراليا بردند، زنبورها عسلها در
سال اول و دوم عسل دادند و از سال سوم ديگر
عسل ندادند.
از اين عمل معلوم شد كه اين حشره مى داند كه اروپا زمستان دارد لذا در
فصل غير زمستان براى زمستان خوراك تهيه مى كند، ولى در عرض دو
سال براى آن معلوم سد كه در استراليا پيوسته
گل و گياه هست ، ديگر احتياجى به ذخيره خوراك نيست . اگر اين
نقل درست باشد، كاملا ثابت مى شود كه اين حشره از روى شعور، فهم و اختيار كار مى
كند.
((الم تر ان الله يسبح له فى السموات و الطير صافات
كل قد علم صلوته و تسبيحه و الله عليم يفعلون)) (٣٢٢)
يعنى :((آيا ندانسته اى كه آنچه در آسمانها و زمين است ، خدا را تسبيح مى گويند و
پرندگان نيز در حال پرواز خدا را تسبيح مى گويند؟ همه آنها صلوة و تسبيح خود را
مى دانند. و خدا به آنچه مى كنند داناست)).
ضمير((صلوته و تسبيحه))به لفظ((كل))راجع است ، نه به الله ؛ زيرا((و
الله عليم بما يفعلون))از آن مستغنى است ؛ يعنى از آن پرندگان و هر يك از((مافى
السموات))هم صلوة خود را مى داند و هم تسبيح خود را.و در نتيجه از روى شعور، خدا را
تسبيح مى گويد و دعا مى كند. نه به طور غريزى و يا به طور دلالت طبيعى . ظاهرا
منظور از((ما))در((مما فى السموات ...))غير اوولو
العقل مى باشد كه شامل همه موجودات - جز انسان و فرشتگان - مى شود. و نشان مى دهد
كه تسبيح همه آنها از روى شعور است . چنانكه در آيه :((و ان من شى ء الا يسبح بحمده))خواهد آمد.
در سوره مباركه فيل - كه لشكر ابرهه توسط پرندگان ، سنگباران شده و متلاشى
گرديد - مى خوانيم :((و ارسل عليهم طيرا
ابابيل ترميهم بحجارة من سجيل فجعلهم كعصف
ماكول .)) (٣٢٣)
آيا آن پرندگان به طور غريزى آن كار را مى كردند و يا در كار خود شعور داشتند،
حمل اين عمل بر غريزه از برداشتن كوهها، سختر است . قهرا آنها شعور و هوش داشته اند.
و در جايى مشغول زندگى خود بوده اند كه خداوند دستور داده و آنها نيز به طور درك و
فهم ، لشكريان ابرهه را سنگباران كرده اند.
درباره حضرت داوود - عليه السلام - و هم آواز شدن كوهها و پرندگان با او، سه مورد
در قرآن مجيد آمده است كه به هر كدام آنها اشاره مى كنيم :
١-((و اذكر عبدنا داود ذا الايد. انا سخرنا معه يسبحن بالعشى و الاشراق و الطير
محشورة كل له اواب .)) (٣٢٤)
يعنى :((ياد آور بنده ما داوود را كه نيرومند و بسيار متوجه به خدا بود. ما كوهها را مسخر
كرديم كه صبح و عصر با او خدا را تسبيح مى كردند. پرندگان را دسته جمعى ، مسخر
كرديم كه همه باو همصدا بوده و جواب مى داند)).
٢-((و لقد اتينا داود منا فضلا يا جبال او بى معه و الطير و النا له الحديد. (٣٢٥)
))
يعنى :((به داود از جانب خود فضيلت داديم . و گفتيم : اى كوهها! با او همصدا شويد. و
پرندگان را مسخر كرديم كه با او همصدا شوند. و آهن را براى او نرم كرديم)).
الميزان از مرحوم صدوق در كمال الدين از امام صادق - عليه السلام -
نقل كرده است كه :((و كان اذا قرء الزبور لا يبقى و لا حجر و لا الا اجابه .))
يعنى :((وقتى كه داوود زبور را مى خواند كوهى و سنگى و پرنده اى نمى ماند مگر
آنكه با او همصدا مى شدند)).
٣-((...و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير و كنا فاعلين .)) (٣٢٦)
يعنى :((كوهها و پرندگان را رام كرديم مه با داود، خدا را تسبيح مى كردند و ما
فاعل اين كار بوديم)).
ناگفته نماند كه : تسبيح كوهها از موضوع عنوان ما خارج است . و بايد مستقلا بحث شود.
ولى آيات در همصدا شدن پرندگان با داوود -عليه السلام - صريح مى باشند. بنابر
آنچه گذشت و تسبيح آنها همه از روى شعور و مصداق((كل قد علم صلوته و تسبيحه))مى باشد.
((تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شى ء الايسبح بحمده و لكن لا
تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا. (٣٢٧)
يعنى :((هفت آسمان و زمين و آنچه در آنهاست ، خدا را تسبيح مى گويند، و هيچ چيزى نيست
مگر آنكه خدا را تسبيح مى كند. وليكن شما نسبيح آنها را نمى فهميد. خداوند حليم و
آمرزنده است .))
ناگفته نماند كه : تسبيح آنها مساءله علت و
معلول نيست ؛ مانند دلالت يك صنعت يه مهارت صنعتگر؛ زيرا ما آن را مى فهميم . و اينك
فرموده((و لكن لا تفقهون تسبيحم))نشان مى دهد كه آن تسبيح براى ما شناخته
نيست . و لفظ:((و ان من شى ء))نكرده در سياق نفى و مفيد عموم است . و مضمونش آن است
كه همه اشياء نسبت به خداوند شعور دارند. و خدا را مى شناسند و او را دانسته ، تسبيح
مى گويند. آيه شريفه در حد خود بسيار عجيب و
قابل دقت است .
شناختن مردم همديگر را در قيامت انسان در روز قيامت وقتى كه سر از خاك برداشت ، با قيافه اى نا آشنا روبرو خواهد شد
كه اصلا همديگر را نمى شناسند. و همه در يك حالت مستى و بيهوشى ، در فكر خويش
خواهند بود:((وترى الناس سكارى و ما هم بسكارى و لكن عذاب الله شديد.)) (٣٢٨)
ولى آيات داريم كه بيانگر اين معناست كه اشخاص در قيامت ، آنهايى را كه در دنيا مى
شناختند در آخرت هم آنها را پيدا كرده و خواهند شناخت ، اعم از دوست يا دشمن ، از
قبيل پدر، مادر، دوستان ، دشمنان و آشنايان در دنيا. در آيات
ذيل مى خوانيم :
١-((فاقبل بعضهم على يتسائلون قال منهم انى كان لى قرين
يقول ء انك لمن المصدقين ء اذا متنا و كنا ترابا و عظاما ء انا لمدينون .
قال هل انتم مطلعون فا طلع فراه فى سواء الجحيم
قال تا لله ان كدت لتردين و لولا نعمة ربى لكنت من المحضرين)) (٣٢٩)
يعنى :((اهل بهشت رو در رو دربهشت نشسته و با هم صحبت مى كنند. در آن ميان يكى از آنها
مى كويد: من در دنيا رفيقى داشتم ، او به من مى گفت : آيا قيامت را باور دارى ؟ آيا بعد از
مردن زنده شده و مجازات خواهيم شد؟ بعد مى گويد: آيا از جاى رفيق من آگاه هستيد؟ بعد
سربلند كرده و مى بيند كه رفيق دنيايش در وسط جهنم مى باشد. به او خطاب كرده و
مى گويد: فلانى به خدا قسم ! نزديك بود كه مرا نيز ساقط كنى و اگر نعمت و
توفيق خدايم نبود، اكنون من نيز مانند تو در جهنم حاضر بودم)).
٢-((و الذين و اتبعنهم ذريتهم بايمان الحقتا بهم ذريتهم و ما التنا هم من عملهم من شى
ء كل امرء بما كسب رهين و امددنا هم بفا كهة و لحم مما يشتهون . يتنازعون فيها كاسا لا لغو
فيها و لا تاء ثيم و يطوف عليهم لهم كانهم لوء لوء مكنون و
اقبل بعضهم على بعض يتسائلون . قالوا انا كنا
قبل فى اهلينا مشفقين فمن الله و وقانا عذاب السموم انا كنا من
قبل ندعوه انه هو البر الرحيم)) (٣٣٠)
يعنى :((آنانكه در درجه كامل هستند، و ذريه آنها با ايمان از آنها تبعيت كرده اند، ذريه
آنها را در بهشت به آنها ملحق مى كنيم . و از پاداششان چيزى كم نمى كنيم . هر كس در
گروه عمل خود مى باشد. آنها را با ميوه هاى مخصوص مدد مى كنيم و نيز به آنچه از
گوشت مايل باشند. آنها در سر كاسه شراب با هم نزاع (نزاع از روحى شوخى و از
كثرت سرور شادى ) مى كنند در آنجا نه لغوى هست و نه نسبت گناه دادن . بعضى از آنها
به برخى رو كرده مى گويند: ما در دنيا در اهل بيت خود از خدا خائف بوديم و خدا بر ما منت
گذاشت و از عذاب نافذ، حفظمان كرد. ما او را از
قبل مى خوانيم كه او احسان كننده و مهربان است)).
اين آيه شريفه صريح مى باشند در اينكه روز قيامت پدران و اولاد يگديگر را خواهند
شناخت و كنار هم خواهند بود. و خداوند اولاد را با آنكه در رتبه پدران نيستند، به آنها
ملحق خواهد فرمود كه عيششان كاملتر گردد.
در سوره مباركه يونس نيز مساءله شناختن همديگر مطرح است چنانچه مى فرمايد:((و
يوم يحشر هم كان لم يلبثوا الا ساعة من النهار يتعارفون بينهم قد خسر الدين كذبوا
بلقاء الله)) (٣٣١)
يعنى :((روز قيامت آنها را محشور مى كند و گويى در دنيا درنگ نكرده اند مگر ساعتى از
روز را، در آن روز، يكديگر را كاملا مى شناسد. و به خسران افتادند آنان كه لقاء الله
را تكذيب كردند)).
ظاهرا اين شناسايى به علت كثرت ذلت و بدبختى و حسرت است تا كافران و منافقين
بدانند و بينيد كه همسايه او و همشهرى او در اثر ايمان به بهشت مى رود و او به جهنم .
چنانكه اين مطلب در سوره حديد نيز آمده است :
((ينادونهم الم نكن معكم ؟ قالوا بلى ولكنكم فتنتم انفسكم (٣٣٢)
))
يعنى :((منافقين ، مؤ منان را از دور صدا كرده و مى گويد: مگر در دنيا با شما نبوديم ؟
گويند: آرى ، ولى شما خود را به فتنه انداخته و
اهل عذاب شديد)).
معناى واژه شيطان ماده((شطن))به معناى دور شدن است . در لغت آمده است :((شطن عنه : اى بعد)). بنابراين((شيطان))به معناى دور شده از خير است . در مجمع البيان مى فرمايد:((الشيطان :
العبيد من الخير))ظاهرا لفظ((شيطان))و صف است نه اسم خاص ابليس و به علت دورى
از رحمت خدا، بر او كلمه شيطان اطلاق شده است .
اين واژه بر انسانها نيز به - به علت بد كار و دور از رحمت بودنشان - اطلاق شده است .
در قرآن كريم درباره ئ منافقين آمده است :((و اذا لقو الذين امنوا قالوا امنا و اذا خلوا
الى شياطينهم قالوا انا معكم انما معكم انما نحن مستهزون)) (٣٣٣)
يعنى :((و چون (منافقين ) اهل ايمان را ملاقات كنند، گويند: ايمان آورده ايم . و چون با
شياطين و رفقاى خود خلوت كنند، گويند: ما با شما هستيم ما مسلمانان را مسخره كرديم !))
و نيز در آيه شريفه ذيل
، ظاهرا مراد انسانهاى بد كار مى باشند:((و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان
و ما كفر سليمان ولكن الشياطين كفروا يعلمون الناس))
يعنى :((يهود پيروى كردند از آنچه آدمهاى شيطان بر حكومت سليمان مى خواندند (و مى
كفتند: سليمان در اثر سحر و جادو به اين حكومت گسترده رسيده است ) و
حال آنكه سليمان ، جادوگر نبود و كافر نشده بود بلكه آدمهاى شيطان كافر شده
بودند كه به مردم سحرو جادو را تعليم مى دادند)).
و در آيه شريفه ذيل ، انس و جن ، هر دو را شامل است چنانكه مى فرمايد:
((و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف
القول غرورا)) (٣٣٤)
و به احتمال قوى مراد از شياطين آيه ١٢١ از سوره انعام كه مى فرمايد:((و ان
الشياطين الى اوليائهم ليجادلوكم))نيز، منظور انسانهاى بد كار هستند. ولى
ظاهراواژه((شيطان))به صيغه مفرد در قرآن كريم بر غير ابليس اطلاق نشده است .
در قرآن مجيد، از هفتاد مورد كه به صورت مفرد آمده است ، ظهور هيچ يك در غير شيطان
معروف نيست . مشروح مطلب درباره شيطان و شياطين . در قاموس قرآن واژه((شطن))ملاحظه فرماييد.
صراط مستقيم يعنى ، اهل بيت (ع ) بررسى سه آيه در قرآن مجيد، و نسبت مضمون آنها به همديگر، نشان مى دهد كه صراط
مستقيم خداوند همان اهل بيت عصمت و طهارت - عليهم السلام - هستند.
آن سه آيه شريفه عبارتند از:
١-((((قل لا اسئلكم عليه اجرا المودة فى القربى)).)) (٣٣٥)
يعنى :((بگو براى رسالت خويش مزدى از شما نمى خواهم ، مگر دوست داشتن قرابتم
(اهل بيت ) را)).
٢-((((قل ما اسئلكم عليه اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا)). (٣٣٦)
يعنى :((بگو من بر رسالتم اجرى از شما نمى خواهم ، مگر كسى كه بخواهد به سوى
پروردگارش راهى اخذ كند)).
نكره در سياق نفى ، مفيد عموم است . مضمون آيه
اول اين مى شود كه : من از براى رسالت چيزى نمى خواهم مگر فقط مودت قرابتم را. و
مضمون آيه دوم چنين مى شود كه : از شما بر رسالتم چيزى نمى خواهم مگر فقط تنختذ
سبيل الى الله را. اين در صورتى است كه((مودت قربى))و((اتخاذ
سبيل))يك چيز باشند. بنابراين ، نتيجه اين دو آيه شريفه اين مى شود كه مودت ذى
القربى (و اهل بيت ) همان راه خدا و صراط مستقيم است . و چون مودت
اهل بيت و اتخاذ سبيل هر دو عايد انسان است لذا در آيه سوم چنين مى فرمايد:
٣-((((قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله)))). (٣٣٧)
يعنى :((آنچه اجر از شما خواستم ، براى شما و عايد بر شما مى باشند. نيست اجر من
مگر بر عهده خداوند)).
و اين مطلب را در دعاى معروف ندبه به چنين مى خوانيم :((((ثم جعلت اجرمحمد
صلواتك عليه و آله مودتهم فى كتابك فقلت :
قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و قلت ما سئلتكم من اجر فهو لكم و قلت
ما اسئلكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا فكانوا هم
السبيل اليك و المسللك الى رضوانك)).))
بعد از در نظر گرفتن مضمون سه آيه فوق مى فرمايد:((((فكانوا هم
السبيل الى رضوانك))))آنها خودشان راه تو و راه رسيدن به رضايت تو هستند.
در زيارت جامعه كبيره - كه موسى بت عبدالله نخمعى آن را از امام هادى - طلوات الله عليه
نقل كرده - مى فرمايد:((((انتم الصراط الا قوم و
السبيل الاعظم ؛))يعنى : شماييد صراط ثابت تر و راه بزرگتر)).
و چون اسلام و احكام اسلام به آنها قائم است لذا خود آنها، صراط مستقيم و راه راست هستند،
نه كارشان و عملشان .
عبادت و راز و نياز در شب قرآن مجيد، به عبادت و تهجد در شب ، بسيار اهميت مى دهد. اين ظاهرا بدان جهت است كه
تمركز قوا در شب ، بهتر و بيشتر است . و انسان بهتر مى تواند خودش را دريابد و در
تفكر و انديشه فرو برود، بويژه موقعى كه مقدارى بخوابد و بعد - مثلا بعد از نصف
شب - بيدار شود. چنانكه در اين رابطه مى خوانيم :((((ان ناشة
الليل هى اشد و طا و اقوم قيلا)).))
يعنى :((حقا كه عبادت شب ، محكمترين قدمى است (در صفاى نفس و توجه به پروردگار)
و استوارتر است از جهت گفتار (كه بدن آرام است و زمان آرام ، آنچه زبان مى گويد قلب
به آن توجه دارد)).
به هر حال در اين باره آياتى كه خطاب به
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و يا براى عموم است ، بررسى مى كنيم :
١-((يا ايها المزمل قم الليل الا قليلا نصفه اوا نفص منه قليلا اوزد عليه و
رتل القرآن ترتيلا، انا سنلقى عليك قولا ثقيلا. ان ناشة
الليل هى اشد و طا و اقوم قبلا. ان لك فى النهار سبحا طويلا و اذكر اسم ربك و
تبتل اليه نبتيلا)).)) (٣٣٨)
يعنى :((اى لباس به خود پيچيده ! شب را بيدار باش (عبادت كن ) مگر كمى از آن را.
نصف شب را بيدار باش و يا كمى از نصف ، كمتر كن و يا بر نصف بيفزاى و قرآن را به
تاءنى بخوان . ما خطاب و تكليف سنگينى بر تو خواهيم كرد.
عبادت شب ، قدم محكمتر برداشتن است و استوارترين سخن . تو را در روز، تلاش بسيارى
است . نام پروردگارت را ياد كن و به او اخلاص بورز، اخلاص
كامل (بريدن از هواى نفس و مخصوص كردن خود براى خدا).
١- در اين ، آيات تكليف شاقى (على الظاهر) بر آن حضرت شده و با
لااقل عمل به آن ، ايمان قوى و تسليم محض لازم دارد.
٢- آن تكليف : عبادت و بيدار ماندن نصف شب يا ثلت شب و يا دو ثلث آن است . اين
عمل ، يك يا دو بار و يا چند بار در سال ، آسان است ولى لدامه آن كار مشكلى است .
٣- عبادت و بيدار ماندن بايد در شب باشد و شب بودن در آن قيد شده است . زيرا عبادت
شب ، نماز و ذكر و دعا و قرآن خواندن در آن - كه انسان خودش را در
كمال آرامش و سكوت ، پيدا كرده است - بزرگترين قدم در راه خداوند است .
٤- عبادت شب ، انسان را در عمل به تكليف يارى و كمك مى كنند. و بهتر مى تواند،
قول ثقيل و تكليف سنگين را تحمل نمايد، لذا براى
تحكل قول ثقيل ، بيدارى شب ، مقدمه شده است . وانگهى روز، تواءم با تلاش زندگى
است و آن تلاش ولو براى خدا هم باشد، باز انسان كمتر خودش را پيدا مى كند.
٥- آرى در راه رسيدن به سعادت ، بايد خدا را ياد كرد و قرآن خواند و با خدا خلوت
نمود و اخلاص ورزيد:((((و اذكر اسم ربك و
تبتل اليه تبتيلا)).))
٦- از آخر سوره ، معلوم مى شود كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و عده اى از مؤ
منان ، به اين تكليف بزرگ عمل مى كرده اند ولى چون ادامه آن اشكالاتى داشت ، خداوند
تخفيف فرمود: چنانكه مى فرمايد:
((((ان ربك يعلم انك تقوم ادنى من ثلثى
الليل و ثلثه و طائفه من الذين معك و الله يقدر
الليل و النهار علم ان لن تحصوه فتاب عليكم فاقرؤ اما تيسر من القران)).)) (٣٣٩)
يعنى :((خداوند مى داند كه تو اى پيامبر! نزديك به دو ثلث شب و گاهى نصف شب و
گاهى ثلث شب را قيام به عبادت مى كنى . و همچنين گروهى از مؤ منان چنين مى كنند. خدا
شب و روز را مقدر مى كند (و آنچه در شب و روز واقع مى شود، مى داند) خدا دانست كه نمى
توانيد آن را به آخر برسانيد، لذا از شما (اوقات خواب و كارهاى ديگر را) در گذشت
اكنون در شب ، آنچه از عبادت بر شما ميسر است انجام دهيد.))
در مجمع البيان نقل شده است كه : فاصله ميان
اول سوره و آيه آخر سوره دوازده ماه بود. از سعيد بن جبير ده
سال نقل شده است . دقت در آيات شريفه نشان مى دهد كه
اول آن در مكه نازل شده و آيه اخير در مدينه طيبه
نازل گشته است ؛ زيرا در آن زكات و جهاد آمده و آنها در مدينه بوده است .
٢ -((((و من فتهجد به نافله لك عسى ان يبعتك ربك مقاما محمودا)))).
يعنى :((پاسى از شب را بيدار بمان و عبادت كن اين عسيه اى است براى تو، تا خدايت
تو را به مقام پسنديده اى برساند)).
مجمع البيان مى گويد مفسران ، اتفاق نظر دارند در اينكه((مقام محمود؛ شفاعت))است .
در الميزان مى فرمايد: آن مقام ، شفاعت كبرى است . روايات فريقين در آن متفق هستند.((عسى))در آيه شريفه ، مفيد حتميت و يقين است . (٣٤٠)
به هر حال : آيه صريح است در اينكه عبادت شب كه گفته اند منظور نافله شب است كه
در رسيدن به مقام محمود اثر دارد. ما با آن به مقام محمود نمى رسيم ولى نافله شب و
بيدار ماندن در نزديكى صبح در بيدارى و نورانيت
دل و جان ما اثر دارد. آيه شريفه بسيار دقت است .
٣ -((((تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقنا هم ينفقون
. فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعلمون)))) (٣٤١)
يعنى :((پهلوهاى آنها از خوابگاهها كنار مى شود (و از خواب لذيذ بر مى خيزند) و
خداى خود را با عذاب و اميد به رحمت ، مى خوانند. و از چشم روشن كن ، براى آنها نگهدارى
شده است در مقابل آنچه انجام مى دهند.))
((((قال : ما من محسنه الا و لها ثواب مبين فى القرآن الا صلوة
الليل فان عز اسمه لم بين ثوابها لعظم خطرها
فقال : فلا تعلم نفس ...)))) (٣٤٢)
گويى عظمت و وسعت آن براى ما قابل درك نبوده است((فاعتبروا يا اولى الابصار)).
٤ -((ان المتقين فى جنات و عيون اخذين ما اتا هم ربهم انهم كانوا
قبل ذلك محسنين كانوا قليلا من الليل ما يهجعون و بالا سحارهم يستغفرون و فى اموالهم
حق للسائل و المحروم)))) (٣٤٣)
يعنى :((حقا كه اهل تقوا در بهشتها و در چشمه سارهايى هستند، آنچه خداوند از نعمت به
آنها داده دريافت كرده اند. آنها قبل از اين در دنيا نيكوكاران بودند. كمتر شبى مى
خوابيدند. در سحرها استغفار كرده و از خداوند مغفرت مى خواستند و در اموالشان حق معينى
بود براى سائل و محروم)).
در تفسير احسن الحديث گفته ام كه : ممكن است((قليلا))راجع به همه شبها باشد؛ يعنى
از شبها، كمتر شبى همه اش را مى خوابيدند بلكه در اكثر شبها بيدار شده و نماز شب مى
خواندند. و در نزديكهاى صبح ، استغفار مى كردند.
و اگر((قليلا))راجع به شب تنها معنايشان آن است كه كمى از شب را خوابيده و در
بيشتر شبها بيدار بودند؛ نظير:((قم الليل الا قليلا))در الميزان هر دو
احتمال را فرموده است . نگارنده احتمال اول را قوى مى دانم ؛ زبرا به حكم((علم ان لن
تحصوه فتاب عليكم))(كه گذشت ) نشان مى دهد كه
احتمال اول ، به طور دائم عملى نيست .
٥-((((امن هو قانت انا ء الليل ساجدا و قاتما يحدر الاخرة و يرجوا رحمة ربه
قل هل يستوى الدين يعلمون و الدين لا يعلمون و الدين انما يتذكر اوالوا الالباب)). (٣٤٤)
))
يعنى :((آيا آن كس كه در ساعتهاى شب ، عبادت مى كند و ساجد و قائم است و از آخرت مى
ترسد و رحمت خدايش را اميد دارد؛ ماند كسى است كه چنين نيست (آنها دانايانند) آيا
برابرند آنهايى كه مى دانند با آنهايى كه نمى دانند، فقط عاقلان پند مى گيرند)).
٦-((((و من الليل
فاسجد له و سبحه ليلا طويلا)).)) (٣٤٥)
يعنى :((در شب ، براى خدا نماز بخوان و در شب به طور طولانى ، خداى را تسبيح گوى)).
از مجموع آيات روشن مى شود كه شب ، بهترين وقت انديشيدن به خود و فرو رفتن در
خود است ، كه بايد تهجد و نماز شب و قرآن خواندن در شب و خلوت با خدا را غنيمت دانست
و به آن روى آورد. و شايد همه سر آن در:((((ان ناشة
الليل هى اشد و طاو اقوم قليلا))))باشد.
كيفيت عذاب اهل اسلام برخى اظهار نظر كرده اند كه وعده عذاب ، در قرآن مجيد فقط راى كفار است و براى
اهل اسلام و اهل :((لا اله الا الله و محمد رسول الله - صلى الله عليه و آله -))در آخرت
عذابى نيست . ولى ايت سخن بر خلاف آيات قرآن مجيد است . اينك به چند مورد از آيات
شريفه اشاره مى نماييم :
١-((((و من يعص الله و رسوله و يتعد حدوده يدخله نارا خالدا فيها و له عذاب مهين)).)) (٣٤٦)
يعنى :((هر كس كه خدا و رسول را نافرمانى كند و از حدود خدا تجاوز نمايد، خداوند او
را به آتشى داخل مى كند كه در آن مخلد خواهد بود و براى اوست عذابى خوار كننده)).
٢-((و ليست التوبه للدين يعملون السيئات حتى اذا حضراحدهم الموت
قال انى تبت الان و لا الدين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما)).)) (٣٤٧)
يعنى :((آنان كه مرتب و مكرر گناه مى كنند، از جانب خداوند براى آنان توبه اى نيست .
و چون مرگ يكى فرا مى رسد مى گويد: الان توبه كردم . و نيز از جانب خدا تويه و
مغفرت نيست براى كسانى كه در حال كفر مى ميرند. براى آنها عذابى دردناك آماده كرديم)).
از مقابله كفار، معلوم مى شود كه مصداق((يعلمون السيئات))اهل اسلام هستند. و((غذابا اليما))شامل هر دو گروه است .
٣ -((((لاتاءكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجارة عن تراض منكم و لاتفتلوا
انفسكم ان الله بكم رحيما و من يفعل ذلك عدونا و ظلما فسوف نصليه نارا و كان ذلك على
الله يسيرا)))) (٣٤٨)
.
يعنى :((اموال خودتان را به طور باطل ميان خود نخوريد، مگر آنكه تجارت از راه
تراضى طرفين باشد. و يكديگر را نكشيد كه خدا به شما مهربان است هر كس چنان كند
بزودى او را به آتش داخل مى كنيم . و اين بر خدا آسان است)).
٤-((((ان الذين ياءكلون اموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا و سيصلون
سعيرا)))) (٣٤٩)
.
يعنى :((اگر كسانى كه اموال يتيمان را از روى ظلم مى خورند، حقا كه آنها در شكم خود
آتش جهنم فرو مى برند و حتما داخل آتش شعله ور خواهند شد)).
٥-((((والذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها و ترهقهم ذلة ما لهم من الله من عاصم
كانما اغشيت وجوههم قطعا من الليل مظلما اولئك اصحاب النارهم فيها خالدون)))) (٣٥٠)
.
يعنى :((آنانكه گناه كرده اند، سزاى هر گناه مانند و
مثل آن است . ذلت ، آنها را احاطه مى كند از خدا كسى آنها را نگاه دارنده نيست ، گويى چهره
هايشان تكه هاى شب ظلمانى است . آنها اهل آتش و در آن مخلد خواهند بود)).
٦-((((انه من ياءت ربه مجرما فان له جهنم لايموت فيها و لا يحيى)))) (٣٥١)
.
يعنى :((هر كس كه گناهكار نزد خدا آيد، براى اوست آتش جهنم كه در آن نه مى ميرد و
نه زنده مى ماند)).
٧-((((يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه و صاحبته و اخيه و فصيلته التى
تؤ ويه)))) (٣٥٢)
.
يعنى :((انسان گناهكار، دوست مى دارد كه از عذاب آن روز، پسران و همسر و برادر و
خانواده اش را كه به او پناه مى دهند، عوض بدهد (و خودش نجات يابد))).
از اين قبيل آيات ، در قرآن مجيد وجود دارد. و اينكه بگوييم : در قيامت ،
اهل قبله را عذابى نيست ، برخلاف قرآن مجيد سخن گفته ايم . وانگهى بسيارى از آيات
جهنم و عذاب ، شمولش به اهل اسلام بيشتر از كفار است ؛ نظير آيات :((((و من
يقتل مؤ منا متعمدا فجزانه جهنم خالدا فيها و غضب الله عليه)))) (٣٥٣)
.
يعنى :((و هر كس مؤ منى را به عمد بكشد، مجازاتش جهنم است كه در آن جاويد معذب خواهد
بود. و خداوند بر او خشم مى كند)).
و آيات ربا:((((فمن جائه موعظة من ربه فانتهى فله ما سلف و امره الى الله و من عاد
فاولئك اصحاب النار...)))) (٣٥٤)
.
يعنى :((پس هر كس بعد از آنكه پند و اندرز كتاب خدا بدو رسد از اين
عمل (ربا خوردن دست كشد، خداوند از گذشته او درگذرد و عاقبت كار او با خداى مهربان
باشد. و كسانى كه از اين كار دست نكشد، ايشان
اهل جهنم هستند...)).
و صدها آيات ديگر.
و خلاصه كلام : اگر انسان مسلمان ، بدون توبه و گناهكار از دنيا رفت .
ممكن است خداوند او را بيامرزد و يا شفاعت شفاعتگران او را نجات دهد. و اگر از اين دو
مرحله - نعوذ بالله - رد شد، عذاب او به قدر گناهش ، حتمى است . ولى در عذاب مخلد
نخواهد بود. و پس از پايان عذابش ، در اثر اعتقاد به توحيد، نجات خواهد يافت (نعوذ
بالله من عذاب الاخره ).
عينيت انسان در دنيا و آخرت انسان در دنيا تركيبى است از بدن و روح ، نه بدن تنهاست و نه روح تنها. بلكه بدن
تواءم با يك روح مستقل است . هنگام مرگ ، روح از بدن خارج مى شود و در دنيا مى ماند و
بدن مى پوسد و خاك مى شود. و چون روز قيامت فرا رسيد، خداوند بدن را از خاك مى
روياند و روح او را - كه در جهان باقى مانده است - به بدن باز مى گرداند. و انسان
همان انسانى مى شود كه در دنيا بود.
پس براى انسان سه مرحله وجود دارد: الف -((مرحله دنيا))كه در آن روح و بدن است .
ب -((مرحله برزخ))كه در آن فقط زندگى با روح است و بدن از بين رفته است . ج -((مرحله قيامت))و آن روييدن بدن و سوار شدن روح بر آن است .
پس معاد، نه روحانى تنهاست و نه جسمانى تنها، بلكه هم روحانى و هم جسمانى مى
باشد. و عينيت انسان در دنيا و آخرت با بقاى روح مى باشد. و اگر بگوييم : روح نيز
مانند بدن از بين مى رود، در اين صورت به هيچ وجه نمى شود گفت : انسان آخرت ، همان
انسان دنياست بلكه فقط مى تواند مثل آن باشد؛ زيرا وقتى كه چيزى دو تا باشد، اينها
يا مثل هم يا ضد هم و يا نقيض هم مى باشند. و
محال است كه عين هم باشند. در اين باره حديثى از امام صادق - صلوات الله عليه -
نقل مى كنيم كه يك دريا حقيقت و نور است :
((((فسئل عمن مات فى هذه الداراين تكون روحه ؟
فقال : من مات فهو ما حض للايمان محضا او ما حض للكفر نقلت روحه من هيكله الى مثله فى
الصورة وجوزى باعماله الى يوم القيامة فاذا بعث الله من فى القبور انشاء جسمه ورد
روحه الى جسده و حشره ليوفيه اعماله)))) (٣٥٥)
.
((راوى از آن حضرت مى پرسد: كسى كه در دنيا مرده روحش در كجا خواهد بود؟ فرمود:
كسى كه مى ميرد و داراى ايمان خالص يا كفر خالص است ، روح او از بدنش به هيكلى كه
در شكل اوست منتقل مى شود و تا روز قيامت با اعمال خودش مجازات مى شود. و چون روز
قيامت خداوند اهل قبور را زنده مى كند، بدن او را به وجود مى آورد و روحش را به جسدش
برمى گرداند، تا اعمال او را تمام و كامل به او بدهد)).
قرآن مجيد در اين باره اصرار عجيبى دارد. از يك سو مى گويد: روز قيامت ، بدنها از خاك
مى رويند و اين مطلب را نه در يك آيه و دو آيه ، بلكه در آيات متعدد بيان فرموده است .
و از سوى ديگر مى گويد: حقيقت شما همان روح است كه توسط ملك الموت و ملائكه
تحويل گرفته مى شود؛ مثلا آيه شريفه :((((و نفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث
الى ربهم ينسلون قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون)))) (٣٥٦)
.
آيات شريفه صريح مى باشند در اينكه : بدنها از خاك خواهند روييد و انسانها از قبرها
خارج خواهند شد((من الاجداث))و((من مرقدنا))معنايى جز آنچه گفته شد، ندارند.
همچنين آيات :((((منها خلقنا كم و فيها نعبدكم و منها نخرجكم تازة اخرى)))) (٣٥٧)
.
((و الله انبتكم من الارض ثم يعيدكم فيها و يخركم اخراجا)) (٣٥٨)
.
اين آيات نيز مانند آيات فوق خارج شدن بدنها را از زمين ، بازگو مى كنند.
بنابراين ، در روييدن ابدان از خاك ، شكى باقى نمى ماند.
((((فتول عنهم يوم الداع الى شى ء نكر خشعا ابصارهم يخرجون من الاجداث كانهم
جراد منتشر)))) (٣٥٩)
.
يعنى :((از آنها روى برگردان ، روزى كه ندا كننده به عذاب ناپسندى مى خواند،
چشمهايشان سربزير است . از قبرها بيرون مى آيند گويا كه آنها ملخهاى پراكنده
هستند)).
((((يوم يخرجون من الاجداث سراعا كانهم الى يوفضون)))) (٣٦٠)
((((ايحسب الانسان الن نجع عظامة بلى قادرين على ان نسوى بنانه)))) (٣٦١)
بنابراين ، قرآن مجيد، خروج انسانها را از قبر ضرورى مى داند. و در آيات بسيارى آمده
است كه روييدن آدميان را از قبر، به روييدن درختان و علفها تشبيه كرده است . چنانكه در
آيات ذيل مشهود است :
((((و نزلنا من السماء ماء مباركا فانبتنا به جنات وحب الحصيد و
النخل باسقات لها طلع نضيد رزقا للعباد و احيينا به بلده ميتا كذلك الخروج)))) (٣٦٢)
يعنى :((از آسمان آب پربركتى كرديم . و با آن ، باغات و دانه هاى درو شدنى را
رويانيديم . و نيز نخلهاى بلند و بالا را رويانيديم كه ميوه هاى آن روى هم چيده شده است
اينها رزق براى بندگن است و با آن آب دريار مرده را زنده كرديم خارج شدن شما از
قبرها نيز چنين است .))
از سوى ديگر نيز قرآن كريم مى فرمايد: حقيقت انسان همان روح اوست . بدن فقط حكم
قالب و ظرف را دارد. و آن روح توسط ملك الموت و ملائكه الله
تحويل گرفته مى شود و باقى است تا بار ديگر به بدن برگردد. كفار پوسيده
شدن بدن را در نظر گرفته و به معاد اشكال مى كردند و مى گفتند: وقتى كه در زمين
پوسيده و به صورت خاك در آمده و گم شديم ، آيا باز در خلقت جديدى خواهيم
بود؟!!...((((و قالوا ء اذا ضللنا فى الارض ء انا لفى خلق جديد)))) (٣٦٣)
قرآن كريم در پاسخ آنها مى فرمايد: شماى حقيقى آن بدن نيست كه پوسيده و به
صورت خاك درآمده است ، بلكه شماى حقيقى ، روح شماست كه توسط ملك الموت
تحويل گرفته شده است :((((قل يتوفا كم ملك الموت الدى و
كل بكم ثم الى ربكم ترجعون)))) (٣٦٤)
و نيز استقلال روح در فصل((استقلال روح در قرآن))گفته شده است و آيه((((الله
يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها...)))) (٣٦٥)
اولين دليلى بر
ان مى باشد.
نتيجه مطلب پس نتيجه همان است كه در ابتدا گفته شد كه انسان تركيبى از بدن روح مى باشد و
چون از دنيا رفت بدن مى پوسد ولى روح باقى است . و در اخرت بدن از خاك مى رويد و
روح كه در قبضه قدرت خداوند است به بدن وارد مى شود. باز انسان تركيبى از بدن و
روح مى گردد. و اماده زيستن در عالم بقا مى شود.
اگر گويند: بدنى كه در قيامت از خاك خواهد روييد،
مثل اين بدن خواهد بود نه عين آن و محال است كه عين بدن دنيايى باشد، پس در اين
صورت چگونه مى توان گفت كه انسان آخرت عين انسان دنيايى است ؟!
در پاسخ گوييم : در صورت بقاى روح ، عوض شدن بدن عينيت را از بين نمى برد؛
زيرا شخصيت با روح سات . چنانكه در زندگى دنيا، در هر ده
سال به طور يقين تمام سلولهاى بدن عوض مى شود و بدن ديگرى به وجود مى آيد.
ولى انسان همان انسان است و تغييرى نمى كند؛ زيرا حقيقت انسان((روح))ان است و
اوست كه باقى مى ماند.
فرعون و قتل پسران بنى اسرائيل آيات قرآن مجيد صريح مى باشند در اينكه فرعون پسران بنى
اسرائيل را مى كشت و دخترانشان را زنده مى گذاشت . كلمه((يقتل ابنائهم و يستحى نسائهم))با عبارات مختلف
حداقل پنج با در كلام الله آمده است . در سوره هاى : بقره ، آيه اعراف ، آيه ١٢٧ و ١٤١،
ابراهيم ، آيه ٦ و قصص آيه ٤
اينك بايد ديد كه چرا فرعون اين كار را مى كرد؟ گويند كاهنان فرعون به او خبر داده
بودند كه در بنى اسرائيل پسرى متولد خواهد شد و او حكومت تو را ساقط خواهد كرد.
فرعون براى جلوگيرى از به وجود امدن آن پسر، پسران بنى
اسرائيل را مى كشت ولى خداوند همان پسر را كه((موسى))بود در خانه فرعون
تربيت فرمود و فرعون را از بين برد.
در اين باره روايتى در تفسير برهان از حضرت صادق - عليه السلام -
نقل شده است كه حضرت يعقوب - عليه السلام - هنگام وفات ، به فرزندان خود فرمود:
اين قبطى ها بر شما پيروز خواهند شد، خداوند به وسيله پسرى از فرزندان((لاوى بن
يعقوب))كه اسمش موسى است ... شما را نجات خواهد داد.
((((و قال كهنته و سحرته ان هلاك دينك و قومك على يدى هذا الغلام الذى يولد العام
فى بنى اسرائيل فوضع القوابل على النساء و
قال : لا يولد العام غلام الا ذبح)))) (٣٦٦)
يعنى :((كاهنان و ساحران فرعون به او گفتند: هلاك دين و قوم تو در دست پسرى خواهد
بود كه امسال متولد مى شود. فرعون قابله ها را آماده كرد و گفت : هر پسرى كه
امسال در بنى اسرائيل متولد مى شود بايد كشته شود)).
اهل سنت اين خبر را به حضرت ابراهيم - عليه السلام - نسبت مى دهند كه او فرموده بود: از
نسل من پسرى متولد مى شود كه هلاك پادشاه مصر در دست او خواهد بود. فرعونيان اين
خبر را از بنى اسرائيل شنيده و به فرعون رسانده بودند.
فرعون براى جلوگيرى از ولادت او، آن بلا را به سر بنى
اسرائيل مى آورد. (٣٦٧)
از روايات امام صادق - عليه السلام - معلوم مى شود كه كشتار
پسران بنى اسرائيل ، فقط يك سال بوده است .
به هر حال ، اگر اين روايت قطعى و حتمى هم بوده باشد. علت كمشتار پسران بنى
اسرائيل ، فقط براى جلوگيرى از ولادت حضرت موسى - عليه السلام - نبوده بلكه
غرض اصلى فرعون ، على الظاهر ان بوده كه بنى
اسرائيل از لحاظ مردان زياد نشوند و نيرومند نگردند، چون زياد شدن مردان براى مصر و
فرعون ، خطرى محسوب مى شد.
به عبارت ديگر: فرعون حاضر نبود آنها را از مصر خارج كند. و از سوى ديگر نيز زياد
شدن مردان و جوانان ، خطرى براى فرعون بود. ولى كثرت زنان براى او ضررى به
همراه نداشت بدين جهت پسران آنها را مى كشت . برخى گويند: فرعون يك
سال پسران را مى كشت و يك سال زنده مى گذاشت تا مثطوع
النسل نشوند. و الله العالم .
دليل اين مطلب آن است كه فرعون اين عمل راحتى بعد از ولادت حضرت موسى و قيام او
ادامه مى داد و چاره خود را در ان مى ديد. پس از شكست ساحران و ايمان آنها و مفتضح شدن
فرعون خداوند مى فرمايد:((((و قال الملا ء من قوم فرعون اتذر موسى و قومه
ليفسدوا فى الارض و يذرك و الهتك قال سنقتل ابنائهم و نستحيى نسائهم و انا فوقهم
قاهرون)))) (٣٦٨)
يعنى :((بزرگان قوم به فرعون گفتند: آيا اجازه مى دهى كه موسى و قومش در زمين
مصر فساد كنند و تو و خدايانت را ترك گويند؟! فرعون گفت : حتما پسرانشان را كشته
و زنانشان را زنده نگه مى داريم . و ما بر انها برترى داريم)).
و خلاصه كلام اين است كه : اگر خبر، قطعى و يقينى هم باشد، جلوگيرى از ولادت
حضرت موسى - عليه السلام - جز ء علت بوده است نه تمام آن .
۸
نگاهى به قرآن
بحثى پيرامون آيه((فضلتكم على العالمين)) اين آيه كريمه در قرآن مجيد
سه باردرباره بنى اسرائيل آمده است كه دو مورد ان در سوره بقره
مى باشد. چنانچه مىفرمايد:((((يا بنى
اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى فضلتكم علىالعالمين)))) (٣٦٩)
يعنى :((اى بنى اسرائيل ! ياد كنيد نعمتهايى را كه به شما عطا كردم و شمارا بر
عالميان (به نعمت كتاب رسول ) برترى دادم)).
و مورد سوم در سوره اعراف مى باشد، كه چون بنى
اسرائيل از دريا گذشته و در صحراى سينا به قومى بت پرست رسيدند، از حضرت
موسى خواستند كه براى انها نيز خدايانى و بتهايى بسازد. حضرت موسى با
كمال خشم از نادانى آنها فرمود:((((اغير الله الغيكم الها و هو فضلكم على العالمين)))) (٣٧٠)
اكنون بايد ديد مراد از اين تفضيل چيست ؟ آيا هر فرد بنى
اسرائيل از همه برترند؟ و آيا مراد از((عالمين))همه جهانيان از اولين و آخرين مى
باشد؟
مراد از تفضيل ، آن طور كه از آيات بر مى آيد، وقوع معجزات و جريانهايى است كه در
بنى اسرائيل به وجود آمده و در اقوام ديكر به وجود نيامده است ؛ مانند اژدها شدن عصا،
آمدن من و سلوى شكافتن دريا براى گذشتن بنى
اسرائيل ، وعده چهل روزه خدا با موسى ، شكافتن سنگ در صحراى سينا و جارى شدن
دوازده چشمه ، زنده شدن گاو و شهادت دادن به
قاتل يك مقتول((فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى)) (٣٧١)
و
معجزات نه گانه حضرت موسى - عليه السلام -
مراد از((عالمين))ظاهرا همه جهانيان است چرا كه
مدلول جمع محلى به الف و لام همين مى باشد. ولى اين
تفضيل ، دليل مفضل و برتر بودن هر فرد از انها نيست ، غالب انها مردم بدكار، گناهكار
و روسياه بودند، بلكه منظور از آيات ، آن است كه اين جريانها در اين قوم به وجود آمده
است نه در اقوام ديگر. مثل اينكه بگوييم : آيت الله خمينى - رحمة الله - در ميان ايرانيان
به وجود آمده . و اين در كل فضيلت است ولى لازمه اش آن نيست كه هر فرد ايرانى ، با
فضيلت باشد.
آرى وقوع اين كارها ميان بنى اسرائيل ، براى آنان فضيلت است ؛ چون اينها در ميان ان
ملت واقع شده است ولى اينها هرگز دليل افضل بودن فرد آنها نخواهد بود.
شبهه آكل و ماءكول شبهه آكل و ماءكول در رابطه با معاد جسمانى است . و خلاصه اش چنين است كه اگر
انسانى ، انسانى را بخورد و يا حيوانى انسانى را بخورد و جزء بدن
ماءكول (خورده شده ) جزء بدن آكل (خورنده))گردد، اگر گوييم : آن جزء، اصلا
برنمى گردد در اين صورت معاد مخدوش و يا نفى مى گردد و اگر جزء هر دو باشد اين
محال است و اگر جزء يكى باشد، اولا: ترجيح بلا مرجح و ثانيا: نفى معاد در جزء
ديگرى است . و خلاصه آن چنين است :
((((لو آكل انسانا حتى صار جزء بدن الماكول جزء بدن
الاكل فهذا الجزء اما ان لايعاد فى كل واحد منهما و هو
محال او يعاد فى احدهما وحده فلايكون معادا بعينه و معهذا يكون ترجيح بلا مرجح و ينتج
انه لا يمكن اعادة جميع الابدان))))
از اين شبهه ، پاسخهاى مختلفى داده اند. قبل از اشاره به آن پاسخها لازم است بگوييم
كه : قرآن كريم مى فرمايد: حقيقت انسان روح اوست و حفظ شخصيت او با روح مى باشد
لذا خداوند متعال در جواب كفار كه مى گفتند:((((ء اذا ضللنا فى الارض ء انا لفى
خلق جديد)) (٣٧٢)
))فرموده :((((قل يتوفا كم ملك الموت ...))))يعنى انسان
آن نيست كه پوسيده و در زمين گم مى شود، بلكه حقيقت انسان همان روح اوست كه ملك
الموت هنگام مرگ ، آن را تحويل مى گيرد.
چنانچه قبلا نيز بيان گرديد در هيمن زندگى دنيا، در هر ده
سال تمام بدن عوض مى شود و ذرات ديگرى جاى آنها را مى گيرد يك انسان شصت ساله
حداقل ده بار بدنش عوض شده است اما چون روح او باقى است ، انسان همان انسان است و
چون مساءله بدن در حساب نيست ، لذا روز قيامت اگر خداوند بدن را از هر جزء بروياند،
وقتى روح وارد آن قالب شود، انسان همان انسان دنيايى خواهد بود در اينجا ابدا اين
مساءله مطرح نيست كه اين قالب از چه روييده است . ظاهرا براى همين است كه اين شبهه نه
در قرآن مجيد مطرح است و نه در روايات .
بلى از روايات معلوم مى شود كه در بدن انسان يك جزء اصلى وجود دارد كه آن هرگز از
بين نمى رود و جزء بدن ديگران نخواهد شد و اگر احيانا به صورت غذا در بدن انسان
ديگرى وارد شود جزء بدن او نشده و به وسيله مدفوعات از او دفع مى شود به اين
روايت توجه بفرماييد:
((((عن عمار بن موسى ، عن ابى عبدالله عليه السلام
قال : سئل عن الميت يبلى جسده ؟ قال : نعم حتى لا يبقى له لحم و لا عظم الا طينته التى خلق
منها فانها لا تبلى تبقى فى القبر مستديره حتى يخلق منها كما خلق
اول مرة)))) (٣٧٣)
يعنى :((عمار بن موسى از امام - عليه السلام - از ميت سؤ
ال كرد كه آيا بدنش مى پوسد؟ فرمود: آرى تا جايى كه براى او نه گوشتى مى ماند
و نه استخوانى ، مگر گل او كه از آن آفريده شده بود آن نمى پوسيد بلكه به طور
استداره و گردش در قبر مى ماند تا از آن خلق شود چنانكه
اول بار آفريده شده بود)).
مضمون اين حديث آن است كه در بدن انسان يك جزء اصلى وجود دارد كه آن از بين نمى رود
و آن در قبر مى ماند ظاهرا ز((مستديره))در بيان آن است كه : آن جزء در قبر و در وجود
انسانها حيوانات و نباتات مى گردد و دفع مى شود. جزء هيچ يك از آنها نمى گردد تا
بالاءخره خداوند او را از ان جزء مى آفريند؛ يعنى خداوند آن جزء را مى روياند و به
شكل انسان در مى آورد، تا روح را كه قبضه قدرت اوست به همان قالب و بدن
داخل فرمايد.
مرحوم خواجه نصير طوسى در((تجريد))مى فرمايد:((((و لا يجب اعادة
فواضل المكلف))؛))يعنى معاد، فقط در اجزاء اصلى مكلف خواهد بود. اعاده همه اجزاء
لازم نيست و آن تا آخر دنيا باقى است (و جزء هيچ چيزى نمى شود).
مرحوم صدر المتاءلهمين مى فرمايد:((((ان اندفاعه ظاهر بما مرمن ان تشخيص
كل انسان انما يكون بنفسه لاببنه ...)))) (٣٧٤)
منظر مرحوم خواجه نصير، به برگشت اجزاء اصليه است و از شبهه
آكل و ماءكول آن طور پاسخ داده است ولى ملاصدرا همان جواب را داده كه در آيات شريفه
آمده است كه توضيح داده شد. و خلاصه قول مرحوم صدرا ان است كه تشخيص انسان و
بقاى او با((روح))است نه بدن . احتمال دارد نظر مرحوم خواجه به روايت گذشته
باشد كه مشروحا گفته شد.
بحثى پيرامون آيه((لا خوف عليهم و لا هم يحزنون)) آيه شريفه فوق در دوازده مورد در قرآن كريم آمده است ، از جمله در سوره بقره آيات :
٣٨، ٦٢، ١١٢، ٢٦٢، ٢٦٤، ٢٧٧ اين تعبير، به طور حقيقى فقط در قيامت
قابل پياده شدن است و در دنيا فقط و فقط نسبى خواهد بود.
ناراحتى بشر از دو چيز است ؛ يكى كمبود و فقدان فعلى و يكى نگرانى آينده . حزن و
غصه ، نتيجه كمبود فعلى و خوف و ترس ، تنيجه نگرانى از آينده است ؛ مثلا انسان
مريض و انسان فقير در غم و غصه است ؛ زيرا فاقد صحت و فاقد ثروت است . و انسانى
كه نسبت به آينده اش نگرانى دارد، قهرا خائف و ترسناك مى باشد.
و چون در آخرت براى اهل بهشت ، نه نقصان و كمبود فعلى وجود دارد و نه نگرانى آينده ،
پس در حق انها حقيقتا صادق است((((لا خوف عليهم و لا هم يحزنون))))اما در دنيا
هيچ فردى پيدا نمى شود كه حائز اين دو شرط باشد. پس اين تعبير در دنيا
قابل پياده شدن نيست مگر به طور نسبى .
ظاهرا به قرينه آيات قبلى و بعدى در قرآن مجيد، همه اين تعبيرها راجع به زندگى
اخرت و زندگى در بهشت مى باشد. و اگر احيانا در آيه اى راجع به دنيا آمده باشد،
يقينا نسبى خواهد بود.
معناى واژه((لعل))در قرآن ((لعل))از جمله مشبهة به فعل است كه معناى((شايد))مى دهد. مى گويند((لعل زيدا يجى ء يعنى : شايد زيد بيايد)). و از جمله معانى آن ،
تعليل است كه راجع به نتيجه كار مى باشد؛ مى گوييم((ضربتك لعلك تتاءدب ؛
يعنى : تو را زدم تا ادب را بپذيرى)).
در اقرب الموارد مى گويند:((لعل))به چند معنا مى آيد؛
اول توقع و اميد به مطلوب به معناى((شايد)). دوم به معناى((تعليل))كه آن را جماعتى ثابت دانسته اند از جمله اخفش و كسائى . سوم :((استفهام))ابوالبقاء در كليات گفته است : در قرآن مجيد تمام((لعل ها))به معناى تعليل است ، مگر آيه((((لعكم تخلدون))))كه به معناى
تشبيه است . عين عبارت او چنين است :((((كل مافى القران من
لعل فهى للتعليل الا لعلكم فهى للتشبيه)).))
ابن اثير در نهايه مى گويد:((((لعل كلمة رجاء وطمع و شك و قد جائت فى القرآن
بمعنى كى ؛))يعنى آن كلمه اى است كه معناى اميد و طمع و شك مى دهد و در قرآن گاهى
به معناى كى (تا) آمده است كه همان تعليل باشد)).
ابن هشام در((مغنى))مى گويد: معناى دوم((لعل))تعليل است عده اى آن را حتمى دانسته اند. از جمله اخفش و كسائى
امين الاسلام طبرسى - رحمة الله - نيز در ذيل آيه ٢١ از سوره بقره حسنى((((لعلكم
تتقون))))را تعليل معنا كرده است بنابراين كلمه
لعل در جاهايى كه راجع ب خداوند است به معناى((تعليل))مى باشد و معناى((شايد))نسبت به خداوند صحيح نيست و در جاهايى كه
راجع به انسان است به معناى((ترجى))و شايد مى باشد.
مثلا انجا كه خداوند مى فرمايد:((((و اذ اتينا موسى الكتاب و الفرقان لعلكم
تهتدون)) (٣٧٥)
))معناى علت مى دهد؛ يعنى : تا شما هدايت شويد نه اينكه شايد
شما هدايت شويد.
و آنجا كه گروهى از مردم از مردم((ايله))به امر معروف كنندگان گفتند:((((لم
تعظون قوما الله مهلكهم))))آنها در جواب گفتند:((((معذرة الى ربكم و لعلهم
يتقون)) (٣٧٦)
))يعنى :((با امر به معروف ، نزد خداوند عذز مى آوريم و شايد
آنها از اين كناه پرهيز كنند)).
در قرآن مجيد اين لفظ به صورت :((((لعل لعلك ، لعلكم ، لعلنا، لعله ، لعلهم و
لعلى))و مجموعا ١٢٩ بار آمده است . و هر جا كه درباره خداوند است به معناى
تعليل و هر جا كه درباره بشر مى باشد به معناى رجاء و((شايد))است . چنانكه قبلا
گفته شد.
بحثى پيرامون آيه((ليس بظلام للعيد)) قرآن مجيد در پنج مورد فرموده است :((((و ان الله بظلام للعبيد))))-((((و ما
ربك بظلام للعبيد))))-((((و مان انا بظلام للعبيد))))در اين زمينه دو
سوال مطرح است ، اول اينكه : آيا نفى ظلم در رابطه با نيكوكاران است يا در رابطه با
بد كاران و كفار؟ دوم اينكه : خداظلام نيست آيا - نعوذ بالله - ظالم است يا اين صيغه
مبالغه مفهوم ندارد؟
دقت در آيات شريفه نشان مى دهد كه نفى ظلم در رابطه با نيكوكاران است . و نيز صيغه
مبالغه مفهوم ندارد. و در جاى خود واقع شده است . اكنون به بررسى ايات مى پردازيم :
١ -((((من عمل
صالحا فلنقسه و من اساء فعليها و ما ربك بظلام للعبيد)))) (٣٧٧)
يعنى :((هر كس كار نيكى كند و بر نفع خود و هر كس بد كند، بر ضرر خويش است خدا
(در روز جزا) هيچ بر بندگان خود ستم نخواهد كرد.))
خداوند نيكوكاران را اجر بدهد و بد كاران را عذاب كند، اين عين عدالت است و اگر چنين
نمى كرد بلكه نيكوكاران و بدكار هر دو را به يك چشم مى ديد و بدكار را نيز نعمت مى
داد در اين صورت به نيكوكاران ظلم كرده بود. ان هم نه يك ظلم ، بلكه ميلياردها ظلم و
ديگر خداوند - نعوذ بالله - جز ظلام نبود.
به عبارت ديگر: كار به اينجا مى كشيد كه نيكوكاران در تمام عمر، نيكوكارى كنند و
مطيع فرمان حق باشند و آنگاه در اجر و پاداش با بدكاران فرقى نداشته و همه
اهل بهشت باشند!
بعضى از بزرگان فرموده اند: خداوند در ايصال ثواب به نيكوكار در
ايصال عقاب به بدكار، ظلم نمى كند. و شى ء را در غير موضع خود نمى گذارد. و اگر
اين كار ظلم مى شد نه ظالم . ولى از انصاف نبايد گذشت كه اين سخن به هيچ وجه
قابل قبول نيست . چه كسى فكر مى كند كه ايصال ثواب به نيكوكار ظلم است تا خداوند
بگوييد: ايصال ثواب ظلم نيست و گرنه خدا ظلام مى شد ولى ظلام نيست !
بايد معناى اين آيه و نظير آن را در آياتى مثل :((((ام
نجعل الذين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام
نجعل التقين كالفجار)) (٣٧٨)
)). جتسجو كرد كه اگر خداوند در رساندن ثواب ،
بدكاران را مانند نيكوكاران ، اهل بهشت مى كرد، در اين صورت حتما به نيكوكاران ظلم
كرده و آنها را حمال بى مزد نموده بود. و نيز آيه شريفه
ذيل در اين زمينه مورد دقت است كه مى فرمايد:((ام حسب الذين اجترحوا السيات ان نجعلهم
كالدين امنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون)) (٣٧٩)
.
يعنى :((امكان ندارد ما اهل گناه را با اهل ايمان يكى قرار بدهيم كه حيات و مماتشان يكى
باشد. و گرنه در اين كار، اهل ايمان و عمل ، مظلوم خواهند شد و خداوند چنين كارى را انجام
نمى دهد)).
٢ -((القيا فى جهنم كل كفار عنيد... قال قرينه ربنا ما اطغينه و لكن فى
ظلال بعيد قال لا تخنصنوا الدى و قد اليكم بالوعيد ما
يبدل القول لدى و ما انا بظلام للعبيد)) (٣٨٠)
.
يعنى :((به شاهد و سائق گفته مى شود هر كافر لجوج را به جهنم اندازيد؛ شيطانى
كه قرين او بود گويد: خدايا! من گمراهش نكردم بلكه خودش گمراه بود خداوند مى
فرمايد نزد من اول حجت را بر شما تمام كرده ام . وعده عذاب من عوض نمى شود. و من به
بندگانم ظلام نيستم)).
غير معقول بودن اين سخن بر كسى پوشيده نيست .
٣ -((و نذيقه يوم القيامة عذاب الحريق ذلك بما قدمت يدك و ان الله ليس بظلام
للعبيد)) (٣٨١)
.
يعنى :((چشاندن عذاب سوزان ، دو علت دارد؛ يكى آنكه اين همان است كه خودت كرده اى ،
ديگر اينكه : خداوند به بندگان ظلام نيست)).
و اگر تو را در مقابل كفر و گناهت عذاب نمى كرد، با نيكوكاران يكى مى شد و آن وقت
نسبت به آنها ظلام مى شد و گرنه اين معقول نيست ك گفته شود: خدا تو را عذاب مى كند؛
زيرا نسبت به تو ظلام نيست .
٤ -((و ذواقوا عذاب الحريق ذلك بما قدمت ايدكم و ان الله ليس بظلام للعبيد)) (٣٨٢)
.
٥ -((و نقول ذوقوا عذاب الحريق ذلك بما قدمت ايدكم و ان الله ليس بظلام للعبيد)) (٣٨٣)
.
تقرير اين دو آيه نيز مانند آيات گذشته است و هيچ مانعى ندارد كه خداوند بفرمايد:
عذاب بدكاران براى حفظ عدالت در نيكوكاران است وگرنه آيات((ام
نجعل الدين امنوا... ام حسب الدين اجترحوا السيئات ...))قابل پياده شدن نيستند.
واژه اعراف در قرآن عرف (بر وزن فقل ) به معناى شناخته شده (معروف و كار نيك ) و
يال اسب ، كاكل خروس ، قله و ارتفاعات كوه است . جمع آن((اعراف))(بر وزن
اءعمال ) است در اقرب الموارد آمده است :((اعراف الرياح و السحاب : اوائلها و
اعاليها)).
در قرآن كريم دوبار واژه((اعراف))آمده است . و سوره هفتم قرآن كريم و بالاى
حائل است . ابتدا آيات را نقل و بررسى مى كنيم و سپس به مطالب ديگر مى پردازيم :
١ - و بينها حجاب و على الاعراف رجال
يعرفون كلا بسيماهم و نادوا اصحاب الجنة ان سلام عليكم لم يدخلوها و هم يطمعون و اذا
صرفت ابصارهم تلقاء اصحاب النار قالوا ربنا لا تجعلنا مع الظالمين و نادى اصحاب
الاعراف رجالا يعرفونهم بسيماهم قالوا ما اغنى عنكم جمعكم و ما كنتم تستكبرون)) (٣٨٤)
.
يعنى :((ميان اهل بهشت و اهل جهنم ، حجاب و حائلى است . و در قله ها و بلنديهاى آن
حائل ، مردانى هستند كه تمام اهل بهشت عذاب و
اهل رحمت را با علامتهايشان مى شناساند. آنها
اهل بهشت را خطاب كرده و گويند: سلام بر شما.
اين سلام هنگامى است كه بهشت هنوز داخل بهشت نشده اند ولى طمع دارند كه
داخل شوند. و چون چشمشان به اهل آتش افتد، گويند: خدايا! ما را با ظالمان قرار مده .
سپس اهل اعراف ، مردانى را كه با علامتهايشان مى شناسند، ندا كرده و گويند: جمع كردن
دنيا و استكبار، شما را بى نياز نكرد و كفايت ننمود)).
از اين آيات معلوم مى شود كه در آخرت ميان اهل بهشت و
اهل جهنم حجاب و حايلى خواهد بود. و در قله هاى آن
حائل مردانى خواهند بود كه حق تكلم در روز قيامت را دارند. و مصداق((الا من اذن له الرحمن
و قال صوابا)) (٣٨٥)
هستند. به مؤ منان چيزى مى گويند و به كافران و گناهكاران
چيز ديگرى .
و آنها اهل بهشت و اهل جهنم را با علاماتشان مى شناسند. و آنها به حكم((اد خلوا الجنة لا
خوف نبى)) (٣٨٦)
.
يعنى :((اعراف تپه هايى است ميان بهشت و آتش . هر پيغمبر و جانشين پيغمبر در آن قرار
مى گيرد)).
٢ - امام باقر - صلوات الله عليه - مى فرمايد:((هم
آل لايدخل الجنة الامن عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الا من انكرهم و انكروه)) (٣٨٧)
.
يعنى :((آنها آل
محمد هستند، داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه آنها را بشناسد و آنها نيز او را بشناسند.
داخل آتش نمى شود مگر كه آنها انكار كند و آنها او را انكار كنند)).
٣ - رسول خدا - صلى الله عليه و آله - درباره((قسيم الجنة والنار))بودن على -
عليه السلام - مى فرمايد:((يا على كانى يوم القيامة و بيدك عصا عوسج تسوق قوما
الى الجنة و آخرين الى النار)) (٣٨٨)
يعنى :((يا على ! گويا مى بينم تو را كه در روز قيامت عصايى در دست دارى و قومى را
به بهشت و قومى را به آتش سوق مى دهى)).
اين حديث با فرمان :((ادخلوا الجنة))كه از طرف
اهل اعراف ، صادر خواهد، شد سازگار است .
٤ - بحارالانوار (٣٨٩)
بابى منعقد مى باشد تحت عنوان :((انه (على ) عليه
السلام المؤ ذن بين الجنة و النار و صاحب الاعراف))يعنى : مؤ ذن كه در آيه :))فاذن مؤ ذن بينهم ان لعنة الله على الظالمين)) (٣٩٠)
آمده و صاحب اعراف((اميرالمؤ
منين))- عليه السلام - است . و در آن ٢٩ حديث آورده است .
٥ - و نيز در بحار در ضمن روايتى از حضرت صادق - عليه السلام -
نقل شده است كه :
((ليكونن على الاعراف بين الجنة و النار محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين و
الطيبون من آلهم))
يعنى :((اعرافى كه ميان بهشت و آتش هست در آن محمد، على ، فاطمه ، حسن و حسين -
عليهم السلام - و پاكان از آل آنها خواهند بود.
در بعضى از رويات آمده است : اهل اعراف ، كسانى هستند كه حسنات و سيئات آنها با هم
برابر است . رويات اهل سنت ، نوعا در اين زمينه مى باشد. اين روايات چه از شيعه
باشند و چه از اهل سنت ، ابدا با آيات فوق تطبيق نمى شوند. در توجيه آن روايات ،
ناچاريم اهل اعرافى غير از آنچه در قرآن مجيد آمده است ،
قائل شويم . درباره اهل اعراف حدود چهارده قول هست كه در قاموس قرآن (ماده عرف )
نقل كرده ام ، به آنجا رجوع شود. با نقل يك روايت اين حديث را به پايان مى بريم . در
تفسير عياشى ذيل آيات گذشته از امير المؤ منين - صلوات الله عليه -
نقل كرده كه فرمود:
((انا يعسوب الذين و انا السابقين و انا خليفة
رسول رب العالمين و انا قسيم (الجنة و) النار و انا صاحب الاعراف)).
محكمات و متشابهات در قرآن ((محكمات))در قرآن مجيد، آياتى هستند كه معناى آنها واضح و مراد خداوند
متعال از آنها معلوم و روشن است . و آنها تقريبا هشتاد درصد قرآن را
تشكيل مى دهند. و مقدار زيادى از آنها در بادى امر، غير معلوم مى باشند ولى به وسيله
اخبار و آيات ديگر، معلوم مى شوند. همه اينها از اقسام محكمات هستند.
اما((متشابهات))دو قسم هستند؛ قسم اول آنكه : همه قرآن متشابهات است . يعنى در
ارشاد، هدايت ، كلمات و معانى شبيه هم مى باشند چنانكه مى فرمايد:((الله
نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الدين يخشون ربهم ثم تلين
جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ...)) (٣٩١)
منظور از((متشابه))- چنانكه گفته شد - شبيه هم بودن در تفهيم معانى و نشان دادن
راه حق و باطل است .((مثانى))جمع((مثنيه))يعنى : منعطف شونده ، و مراد آن است كه
مطالب قرآن يكى به ديگرى ميل مى كند. و يكى آن ديگرى را بيان و تاءييد مى كند بى
آنكه نقيص يا مخالف هم باشند، چنانكه خداوند
متعال مى فرمايد:((لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا)) (٣٩٢)
قسم دوم آنكه : متشابهات در مقابل
محكمات است . گويند:((متشابهات))آياتى هستند كه مراد حقتعالى از آنها معلوم نيست ؛
مثل اينكه بگوييم :((آن شير است))اينجا براى شنونده معلوم نمى شود كه آيا مراد((شير نوشيدنى))است يا((حيوان درنده)).
ولى به عقيده اين جانب مراد از آيات متشابه ، آياتى هستند كه از حيث مصداق خارجى و
پياده شدن و خارج ، براى ما نامعلوم مى باشند. وگرنه از لحاظ الفاظ و مفاهيم ،
متشابهى در ميان نيست . اين سخن بعد از نقل آيه آن ، كاملا روشن خواهد شد. آن آيه شريفه
اين است :
((هو الذى انزل عليك منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين فى
قلوبهم زيغ فيتبعون ماتشابه من ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاءويله و ما يعلم تاءويله الا
الله . والراسخون فى العلم يقولون آمنا به
كل من عند ربنا و ما يذكر الا اولواالالباب)) (٣٩٣)
يعنى :((خدا آن است كه بر تو اين را نازل كرده است . بعضى از آن آيات محكمات هستند
و آنها اساس كتاب مى باشند و قسمتى ديگر متشابه مى باشند. اما آنهايى كه در
قلوبشان انحراف هست ، از متشابه پيروى مى كنند براى طلب فتنه و براى دانستن
تاءويل آن و حال آنكه تاءويل متشابه را جز خدا كسى نمى داند. اما آنهايى كه در دانش
ثابت و استوارند، مى گويند: به متشابه ايمان آورديم همه قرآن اعم از محكم و متشابه از
طرف خداست از اين سخن جز عاقلان پند نگيرند)).
در اينجا چند مطلب را بررسى مى كنيم :
اول : قرآن مجيد به دو قسمت تقسيم مى شود((محكمات و متشابهات))و محكمات اساس
قرآن است ؛ زيرا آنها كاملا روشن است . و جنبه عملى دارند كه مى دانيم و
عمل مى كنيم . امام صادق -عليه السلام - مى فرمايد:
((اما المحكم فنؤ من به و نعمل و ندين به اما المتشابه فنؤ من به و لا
نعمل به)) (٣٩٤)
.
يعنى :((محكم آن است كه به ايمان مى آوريم و
عمل مى كنيم و متشابه آن است كه به ايمان مى آوريم و
عمل نمى كنيم)).
اما((متشابهات))آياتى است كه مقصود از آنها متشبه مى باشد. ولى معناى آنها با
برگردان به آيات محكم ، معلوم مى شود. در الميزان مى فرمايد: محكمات به اين جهت((ام الكتاب))ناميده شده كه متشابهات به آنها برگردانده مى شوند پس بعض كتاب
كه متشابهند به بعض ديگر كه محكمات هستند برگشت داده مى شود...((متشابه))آن
است آيه طورى باشد كه به محض شنيدن ، مراد از آن معلوم نباشد تابه آيه محكم
برگردانده شود و معنايش معين و معلوم گردد. در آن صورت آيه متشابه نيز محكم مى
شود.
دوم : آنچه مرحوم علامه و ديگران فرموده اند: از نظر ما به هيچ وجه
قابل قبول نيست و گرنه در اين احتياج نبود كه قرآن به دو بخش محكمات و متشابهات ،
تقسيم شود، بلكه لازم بود گفته شود: اكثر قرآن محكمات است ، عده اى از آيات آن كه
متشابه و مبهم است با مراجعه به آيات ديگر و روايات ، معلوم و از محكمات خواهند شد. و
ديگر لازم نبود راسخون در علم در مقام تسليم بگويند:((امنا به (متشابه )
كل من عند ربنا))
ظهور و بلكه صريح آيه شريفه در ان است كه((محكمات و متشابهات))هر يك در صف
مستقلى ايستاده اند. و هيچ يك با ديگرى مخلوط نمى شود. و تا قيامت نيز همانطور خواهند
ماند. كلام امير المؤ منين - صلوات الله عليه - در اين كه((مشتابهات))قفلهاى
ناگشودنى است و تا ابد پرده هاى آن برداشته نخواهد شد، صريح مى باشد. آن جناب
در خطبه اشباح به كسى كه از او خواست تا خدا را توصيف كند، چنين فرمود:
((((واعلم يا عبدالله ان الراسخين فى العلم هم الذين اغنا هم الله عن الاقتحام على السدد
المضروبة دون الغيوب اقرارا بجهل ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب فقالوا:((امنا به
كل من عند ربنا))و قد مدح الله اعترافهم بالعجز عن
تناول ما لم يحيطوا بعلمه ، فسمى تركهم التعمق فيما يكلفهم البحث عنه (عن كهنه )
رسوخا)). (٣٩٥)
يعنى :((بدان اى بنده خدا! راسخون در علم كسانى هستند كه خداوند انها را بى نياز
كرده از داخل شده به درهايى كه درهاى غيوب ناميده مى شوند. آنها اقرار مى كنند كه
تفسير آن غيبهاى مستور را نمى دانند. لذا در مقام عجز گفته اند:((آمنا به
كل من عند ربنا))خداوند در مقابل اين اعتراف ، آنها را مدح فرموده و عملشان را در ترك
تعمق در اين گونه حقايق رسوخ در علم ناميده است .))
پس معلوم مى شود كه اين گونه آيات ، پيوسته متشابه خواهند ماند و بايد به مضمون
انها ايمان آورد و كشف حقيقت انها را به خداوند واگذار نمود.
سوم : منظور از((متشابهات))به احتمال نزديك به يقين و به طور اطمينان ، ان است كه
مصداق خارجى آنها و نحوه پياده شدن آنها در خارج براى ما نامعلوم است و نامعلوم خواهند
ماند. به عبارت ديگر: وقوع خارجى آنها بر ما نامعلوم است .
ناگفته نماند كه : عده اى از ايات شريفه از لحاظ مراد و مقصود متشابه و
مجمل هستند؛ مانند بسيارى از آيات احكام و غيره . ولى اين گونه ايات با مراجعه به
روايات و تاريخ و آيات ديگر مراد از آنها نامعلوم مى شود. آنها به هيچ وجه جزء
مشتابهات نمى باشند. اينك ذيلا مقدارى از آيات متشابه را به عنوان نمونه
نقل مى نماييم :
١ -((((و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا
باياتنا لايوقنون)) (٣٩٦)
يعنى :((چون وعده ما بر انها تحقق يابد از زمين جنبنده اى را براى آنها خارج مى كنيم كه
با آنها سخن بگويد؛ زيرا مردم به آيات ما يقين ندارند.))
اين حقيقت به درستى معلوم نمى شود در بعضى از روايات به على - عليه السلام -
تفسير شده است اما يقينى نيست .
٢ - درباره معراج حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مى خوانيم :((و لقد راه
نزلة اخرى عند سدرة المنتهى عندها جنة الماءوى اذ يغشى السدرة ما يغشى مازاغ البصر
وما طغى لقد راى من آيات ربه الكبرى)) (٣٩٧)
يعنى :((اين آيات راجع به شب قدر و تعيين سرنوشت در آن مى باشد) ما قرآن را در يك
شب پربركت نازل كرده ايم . ما انذار كننده ايم . هر امر با حكمت در آن شب از هم جدا مى
شود، روى فرمانى از جانب ما كه ارسال كننده ايم)).
وقوع خارجى اين آيات چيست ، كارها چطور از هم جدا مى شود و نصيب هر كس چگونه به
سوى او مى آيد. اينها بر ما پوشيده است و تا ابد پوشيده خواهد ماند.
٤ -((تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من
كل امر)) (٣٩٨)
يعنى :((ملائكه و روح در آن شب (شب قدر) براى تمشيت هر كارى با اذن خداوند
نازل مى شوند)). اما چطور نازل مى شوند؟ و چگونه تمشيت مى دهند و... براى ما نامعلوم
است .
٥ -((... و حفظا من كل شيطان مارد لايسمعون الملا الاعلى و يقذفون من
كل جانب دحورا ولهم عذاب واصب الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب)) (٣٩٩)
اين آيات درباره رانده شدن شياطين از آسمان است ، ملاء اعلى و مجمع ملائكه كجاست و
چگونه است و در كجاى آسمان است ؟ چطور گوش مى دهند، شنيدن آنها چطور است ؟ شهاب
ثاقب چيست و چگونه شيطان را مى راند. همه اينها براى ما
مجهول است . و اين قفلها گشوده نخواهد شد. و مصداق :((((واخر متشابهات))))هستند
كه بايد بگوييم :((((آمنا به كل من عند ربنا)))).
٦ -((قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرآنا عجبا...)) (٤٠٠)
٧ -((واذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القرآن فلما حضروه قالوا انصتوا فلما
قضى ولوا الى قومهم منذرين)) (٤٠١)
٨ -((يدبر الامرين السماء الى الارض ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة
مما تعدون)) (٤٠٢)
٩-((تعرج الملائكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة فاصبر صبرا
جميلا)) (٤٠٣)
آيه شريفه از لحاظ مفهوم ، كاملا روشن و صريح است ولى از لحاظ وقوع خارجى ،
قفل ناگشودنى و سر مكتوم است و قابل درك نيست .
١٠ - و از اين قبيل است ، جريان اصحاب كهف ، معجزات پيامبران ، حروف مقطعه در
اول برخى از سوره هاى مباركه و...
چهارم : از حضرت رضا - صلوات الله عليه -
نقل شده است :((من رد متشابه القرآن الى محكمه هدى الى صراط مستقيم)) (٤٠٤)
.
يعنى : هر كس كه متشابه قرآن را به محكمات آن برگرداند، به راه راست هدايت شده است
.))
به نظر، مى آيد كه منظور حضرت راجع به بعضى از آيات است كه با دقت در آيات
ديگر، معناى آنها روشن مى شود؛ مثلا از ديدن آيات :((وجوه يومئذ ناضزة الى ربها
ناظرة)) (٤٠٥)
به نظر مى آيد كه بشر واقعا به چهره خدا نگاه خواهد كرد و -
نعوذ بالله - خدا چهره دارد. ولى با دقت در آيات :((لا تدركه الابصار و هو يدرك
الابصار)) (٤٠٦)
و((ليس كمثله شى ء)) (٤٠٧)
معلوم مى شود كه مراد،
تماشا كردن به نعمتهاى خداوندى است . وگرنه آياتى كه فوقا
نقل شد با برگرداندن به آيات ديگر، محكم نخواهند شد.
از اميرالمومنين - صلوات الله عليه - در ضمن حديثى
نقل شده است كه : علت وجود متشابه در قرآن مجيد، آن است كه : مردم خود را از امامان -
عليهم السلام - بى نياز ندانند و در آموختن قرآن به آنها رجوع كنند:
((((و انما فعل ذلك لئلا يدعى اهل
الباطل من المستولين على ميراث رسول الله من علم الكتاب ما لم يجعله لهم و ليقودهم
الاضطرار الى الايتمار بمن ولاه)))) (٤٠٨)
.
به نظر مى آيد كه : منظور آن حضرت ، آيات احكام و مانند آنهاست كه با كمك روايات ،
معلوم مى شوند. و بدون رجوع به آنها - عليهم السلام - حكم خدا را نمى توان از آنها
فهميد. و گرنه متشابهاتى كه آن حضرت آنها را((((سدد مضروبة دون الغيوب))))ناميده است ، چطور معلوم خواهد شد؛ زيرا ما در عالم ماده و مادى هستيم و از درك
ماوراى ماده عاجز مى باشيم . و الله العالم .
پنجم : آياتى از قبيل :((((وجاء ربك و الملك صفا صفا (٤٠٩)
الرحمن على العرش
استوى (٤١٠)
فاتى الله بنيانهم من القواعد (٤١١)
، و المطلقات يتربصن بانفسهن
ثلاثه قروء)))) (٤١٢)
كه مراد از((قرء))حيض است يا طهر؟ از آيات متشابه
نيستند؛ زيرا مراد از آنها روشن مى باشد.
ششم : به نظر من ، علت وجود متشابهات در قرآن كريم آن است كه ما در جهان مادى
زندگى مى كنيم و فكر و درك ما در آن محور دور مى زند. و در قرآن مطالبى
نقل مى شود كه فراتر و وسيعتر از قالب الفاظ است . و به هر صورت كه بيان
شوند، بر ما روشن نخواهند شد. و عبارات از رساندن حقايق آنها و ما از فهميدن حقايق
آنها، ناتوان خواهيم بود.
برخى گفته اند: علت وجود((متشابه))در قرآن كريم آن است كه خداوند خواسته است
با آن ، آيات چند بعدى قرآن را بحث انگيز نگاه دارد تا هميشه زنده بماند.
بعضى نيز گفته اند: علت وجود((متشابه))آن است كه مردم به طرف اولياء الله
بروند و از آنها بخواهند. اما علت اولى را كه ما اختيار كرديم ، قانع كننده تر است .
و همچنين به نظر بعضى : علت((متشابه))آن است كه قرائن و استثناهاى يك آيه در
آيات ديگر و روايات آمده است . و بدون آنها، مقصود از آيه روشن نمى شود. اين سخن فى
نفسه درست است ولى چون آن آيات به وسيله آيات ديگر و روايات روشن شدند، ديگر
متشابهى نمى ماند. و حال آنكه دو صف محكمات و متشابهات ، پيوسته خواهند بود.
توحيد محور نزاع بين پيامبران و مشركان ممكن است به نظر بيايد كه محل نزاع بين پيامبران الهى و مشركان ، وجود خداوند بوده
است . به عبارت ديگر: نعوذ بالله مشركان مى گفتند: خدا نيست ولى پيامبران مى گفتند:
خدا هست . دقت در آيات قرآن مجيد نشان مى دهد كه مشركان به وجود خداوند به عنوان خالق
عالم ، عقيده داشتند. و وجود خدا را انكار نمى كردند و درباره پرستش بتها مى گفتند:((((...ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى)))) (٤١٣)
.
يعنى :((ما اينها را عبادت مى كنيم مگر براى آنكه ما را به خدا نزديك كنند)).
و نيز مى گفتند:((((هولاء شفعاؤ نا عند الله)))) (٤١٤)
.
يعنى :((اينان واسطه هاى ما نزد خداوند هستند)).
و چون عقيده به معاد نداشتند، منظورشان شفاعت و نزديك به خدا كردن در كارهاى دنيا
بود. قرآن مجيد در موارد متعدد با اختلاف عبارات مى فرمايد:((((و لئن سئلتهم من خلق
السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله)))) (٤١٥)
.
يعنى :((اگر از آنها بپرسيم آسمانها و زمين را چه كسى آفريد و آفتاب و ماه را رام
كرد؟ حتما خواهند گفت : خدا)).
اين سخن در سوره عنكبوت ، آيه ٦١، سوره زخرف ، آيه ٩، سوره زمر، آيه ٣٨ و سوره
لقمان ، آيه ٢٥ آمده است .
و نيز مى فرمايد:((((و لئن سئلتهم من خلقهم ، ليقولن الله فانى يوفكون)))) (٤١٦)
.
يعنى :((اگر از آنها بپرسى كه آنها را چه كسى آفريد، حتما خواهند گفت : خدا)).
و نيز مى فرمايد:((((و لئن سئلتهم من نزل من السماء ماء فاحيا به الارض من بعد
موتها ليقولن الله)))) (٤١٧)
.
يعنى :((اگر از مشركان بپرسى چه كسى از آسمان آبى
نازل كرد و با آن ، زمين را بعد از مردن ، زنده كرد؟ حتما مى گويند: خدا)).
وانگهى : دعوت پيامبران با((خدا هست))شروع نشده است ، بلكه با اين كلمه شروع
شده كه :((خدايى جز خداى واحد نيست))خدا را عبادت كنيد كه جز او معبودى نيست .
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - دعوت خود را با كلمه مقدس :((((قولوا لا اله الا
الله تفلحوا))))آغاز فرمود. در سوره مباركه اعراف ، در آيات ٥٩، ٦٥، ٧٣، ٨٥ در
شرح حال : حضرت نوح ، هود، صالح و شعيب - عليهم السلام - آمده است كه همه اينها
دعوت خويش را با اين كلمه شروع فرموده اند كه :((((يا قوم اعبدوا الله ما لكم من
اله غيره)))).
اين مطلب در سوره هاى ديگر نيز آمده است . بنابراين ، دعوت پيامبران با توحيد آغاز
شده و آنها مردم را به عبادت و پرستش خدا و به توحيد ذات ، توحيد صفات ، توحيد
افعال و توحيد عبادت دعوت كرده اند.
به عبارت ديگر: مشركان ، خدا را به عنوان خالق
قبول داشتند ولى در مقام عبادت ، به بتها و اجسام بى جان ، عبادت كرده و آنها را در جلب
منافع و دفع مضرات ، موثر مى دانستند. و از خدا، روى برگردانده و به بتهاى((((لايضر و لاينفع))))روى آورده و روى بشريت را سياه كرده بودند.
انبياء - عليهم السلام - فرمودند: آفريننده و اداره كننده جهان((خداوند))است و همه چيز
از اوست :((((الا له الخلق و الامر))))و او حى و قيوم و پروردگار جهانيان است . و
بايد او را پرستيد و از قوانين او پيروى كرد. راه حقيقى همين است :((و ان اعبدونى هذا
صراط مستقيم)).
و نيز انبياء، بشر را در راه توحيد، تربيت كردند. شناساندن جهان و جهان آفرين و هدايت
به طرف او، هدف انبياء - عليهم السلام - بود. و براى آن قيام كردند((و سلام على
المرسلين و الحمد لله رب العالمين)).
آخرين مطلب مشركان ، خدا را قبول داشتند، ولى نبوت و معاد را انكار مى كردند. و از عبادت خداوند
برگشته بودند و مى گفتند:((((و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين)))) (٤١٨)
.
((((ان هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما نحن بمبعوثين)))) (٤١٩)
.
((((و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا الا الدهر...)))) (٤٢٠)
.
و در مقام انكار نبوت مى گفتند: نبوت وجود ندارد و خداوند كسى را مبعوث نكرده و شما
دروغگويانيد! و مى گفتند:((((ما انتم الا بشر مثلنا و ما
انزل الرحمن من شى ء ان انتم الا تكذبون)))) (٤٢١)
.
بحثى پيرامون مسجد و كليسا قرآن مجيد در موارد متعدد به كليسا، معبد مسيحيان و معبد يهود، لفظ((مسجد))اطلاق كرده
است . يك مورد آن در اولين آيه سوره مباركه اسراء است كه مى فرمايد:((((سبحان
الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله لنريه
من اياتنا انه هو السميع البصير)))) (٤٢٢)
.
يعنى :((پاك و منزه است خدايى كه بنده خود (محمد صلى الله عليه و آله ) را در يك شب
از مسجدالحرام (مكه ) به مسجد اقصى برد؛ مسجدى كه در اطراف آن بركت گذاشته ايم
تا بعضى از آيات خود را به او نشان دهيم . خداوند شنوا و داناست)).
هنگام نزول اين آيه شريفه ، مسجد اقصى كليسايى بود كه توسط حكومت بيزانس در
شهر اورشليم (بيت المقدس ) ساخته شده بود. فاصله مكه تا بيت المقدس ، حدود ١٢٠٠
كيلومتر است . در كشاف فاصله آن را مدت چهل شبانه روز راه گفته است .
رفتن حضرت در يك شب از مكه به بيت المقدس ، به طور اعجاز و علت آن ، رويت آيات
الهى بود. چنانكه مى فرمايد:((((لنريه من اياتنا))))در مجمع البيان مى
گويد: تسميه به((مسجد اقصى))به علت آن است كه آن دورترين معبد به مكه بود.
و مورد دوم در سوره مباركه كهف مى باشد. پس از آنكه مردم شهر از جريان مرده و زنده
شدن اصحاب كهف ، مطلع شدند و مساءله معاد از نظر بعضى
حل گرديد، اصحاب كهف ، از خدا خواستند كه آنها را زنده نگه ندارد. و يا چون ديگر
حالى در بدن نداشتند، قابل زيستن نبودند. به هر
حال ، آنها مردند و از دنيا رفتند. اما مردم درباره آنها اختلاف كردند، برخى گفتند: بنايى
بر قبر آنها بسازيد، خدا از وضع آنها آگاهتر است . ولى حكومت آن زمان گفت : بالاى قبر
آنها معبد و كليسايى خواهيم ساخت . خداوند در قرآن كريم اين كليسا را مسجد ناميده است .
چنانكه مى فرمايد:
((((و كذلك اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعد الله حق و ان الساعة لا ريب فيها اذ يتنازعون
بينهم امرهم فقالوا ابنوا عليهم بنيانا ربهم اعلم بهم
قال الذين غلبوا على امرهم لنتخذن عليهم مسجدا)))) (٤٢٣)
.
يعنى :((اين چنين اهل شهر را بر حال آنها مطلع كرديم تا بدانند كه وعده الهى حق است . و
قيامت خواهد آمد. و در آن شكى نيست . ياد آر كه درباره كار آنها اختلاف مى كردند؛ بعضى
گفتند بنايى بر آنها بسازيد، خدا به حالشان داناتر است . ولى آنانكه غالب بر امر
مردم (اهل حكومت ) بودند، گفتند: بر بالاى مدفن آنها مسجدى خواهيم ساخت)).
در آن عصر هنوز اسلام نيامده بود بلكه عصر حضرت عيسى - عليه السلام - بود و آن
معبد جز كليسا نمى تواند باشد كه در آيه شريفه((مسجد))ناميده شده است .
و مورد سوم ، درباره كنشت و معبد يهود است كه خداوند در تهديد يهود مى فرمايد: به
بنى اسرائيل گفتيم كه شما دو بار در زمين فساد خواهيد كرد و در
مقابل فساد اول ، بندگانى از ما بر شما مسلط خواهند شد و در خانه هاى شما راه خواهند
يافت . و در انتقام از فساد دوم شما باز مهاجمان بر شما خواهند تاخت و شما را تار و مار
خواهند كرد و ذلت را در چهره شما آشكار خواهند نمود. و مانند
اول به معبد شما داخل شده و آنچه را كه دست يافته ايد، تباه خواهند ساخت :
((((ان احسنتم احسنتم لاءنفسكم و ان اساءتم فلها فاذا جاء وعد الاخرة ليسؤ وا وجوهكم و
ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مرة و ليتبروا ما علوا تتبيرا)))) (٤٢٤)
.
منظور از مسجد((معبد))يهود در بيت المقدس است كه توسط حضرت سليمان ساخته شد.
غير اين سه مورد، در همه قرآن كريم منظور از مسجد، مساجد اسلام و مسلمين مى باشد.
معاد در دنيا در قرآن مجيد، به طور اعجاز، سه نمونه از معاد
نقل شده است كه در دنيا واقع شده اند. و اگر آيه((((و احى الموتى باذن الله)))) (٤٢٥)
و آيه((((و اذ تخرج الموتى باذنى)))) (٤٢٦)
را درباره
حضرت عيسى - عليه السلام - مصداق ديگرى حساب كنيم ، مجموعا چهار فقره مى شوند:
١- مرغانى كه به دست حضرت ابراهيم - عليه السلام - زنده شدند.
٢- پيامبرى كه صد سال مرد و سپس زنده شد.
٣- اصحاب كهف كه بعد از ٣٠٩ سال زنده گشتند.
٤- مرده يا مردگانى كه به دست حضرت عيسى - عليه السلام - زنده شدند.
اينك آياتى كه مربوط به جريانهاى فوق مى باشند
نقل مى نماييم :
جريان اول :((((و اذ قال ابراهيم رب ارنى كيف تحيى الموتى
قال اولم تؤ من قال بلى ولكن ليطمئن قلبى
قال فخذ اربعة من الطير فصرهن اليك ثم اجعل على
كل جبل منهن جزاءا ثم ادعهن ياءتينك سعيا و اعلم ان الله عزيز حكيم)))) (٤٢٧)
.
يعنى :((ياد آر كه ابراهيم گفت : خدايا! به من نشان بده كه چگونه مرده ها را زنده مى
كنى ؟ خداوند فرمود: مگر ايمان نياورده اى ؟ گفت : آرى ، ايمان آورده ام و ليكن مى خواهم
نحوه آن را با چشم خود ببينم تا قلبم آرام بگيرد. خداوند فرمود: پس چهار پرنده را
برگير و آنها را تكه تكه كن . و تكه هاى آنها را بر هر كوهى بگذار، آنگاه آنها را
صدا كن كه شتابان پيش تو خواهند آمد. و بدان كه خداوند توانا و حكيم است)).
از حضرت صادق - صلوات الله عليه - نقل شده است كه حضرت ابراهيم - عليه السلام -
چهار مرغ يعنى : خروس ، كبوتر، طاووس و كلاغ را (پس از ذبح ) تكه تكه كرد به
طورى كه گوشت و استخوان و پرهاى آنها به هم آميخته شدند. آنگاه آنها را ده قسمت كرد
و هر قسمت آن را بالاى كوهى گذاشت . و سر آنها را در دست گرفت و چون آنها را به
سوى خود خواند، اعضاى بدن آنها در كوهها جابجا شده و به طرف حضرت ابراهيم -
عليه السلام - آمدند (٤٢٨)
.
ناگفته نماند كه : حضرت ابراهيم - عليه السلام - فقط خواسته است نحوه زنده شدن را
ببيند كه گفته است :((((رب ارنى كيف تحيى الموتى))))كلمه((صرهن))به
معناى قطع كردن است . و به قول الميزان معناى((مايل ساختن))به آن اشراب شده است ؛ يعنى آنها را پس از
مايل ساختن به خود، پاره پاره كن . شايد مراد آن بوده است كه هنگام خواندن با صداى
تو آشنا باشند. و به طرف تو بيايند. به هر
حال اين يك نمونه از معاد است كه به طور اعجاز در دنيا تحقق يافته است .
جريان دوم : حال آن پيامبرى است كه از كنار شهرى مى گذشت . ديد مردم آن شهر (شايد
در اثر طاعون و نحو آن ) از دنيا رفته و شهرشان خالى مانده بود. او استخوانهايى را
ديد و گفت :((((انى يحيى هذه الله بعد موتها)) (٤٢٩)
؛ يعنى : خداوند مردم اين
آبادى را بعد از مرگشان چگونه زنده مى كند)).
سپس او در آنجا براى استراحت خوابيد و در حال خواب ، مرد. خداوند او را صد
سال تمام در مرگ نگاه داشت و بعد زنده كرد و فرمود: چقدر در اينجا توقف كرده اى ؟ او
گفت : يك روز يا مقدارى از يك روز. خداوند فرمود: بلكه تو در اينجا صد
سال در عالم مرگ توقف كرده اى . به طعام و آب خودت نگاه كن كه فاسد نشده اند. و به
الاغت نگاه كن . خواسته ايم مرگ و زنده شدن تو را آيتى براى مردم گردانيم . نگاه كن
به استخوانها كه چطور آنها را بلند مى كنيم و بر آنها گوشت مى پوشانيم . چون اين
كار بر او آشكار شد، گفت مى دانم كه خدا بر هر چيز تواناست .
صحيح و سالم ماندن آب و طعامش ، ظاهرا براى آن بوده كه او پوسيده نشده بود. و
خداوند فرمود: تو مثل ماندن اين طعام و آب ، مانده بودى . و آنگاه ديدن استخوانها (كه
ظاهرا استخوانهاى الاغ بوده ) نشان داده كه او مدتهاى زيادى در عالم مرگ بوده وگرنه
در ظرف يكى و دو روز، الاغ به آن وضع درنمى آيد. پس مدتها در عالم مرگ بوده است .
در روايات آمده است كه نام آن پيامبر((ارميا))بوده است . و در برخى روايات((عزير))ذكر شده است . عين آيه شريفه چنين است :
((((او كالذى مر على قرية و هى خاوية على عروشها
قال انى يحيى هذه الله بعد موتها فاماته الله ماءة عام ثم بعثه
قال كم لبثت قال لبثت يوما او بعض يوم قال
بل لبثت ماءة عام فانظر الى طعامك و شرابك لم يتسنه و انظر الى حمارك و لنجعلك اية
للناس و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحما فلما تبين له
قال اعلم ان الله على كل شى ء قدير)))) (٤٣٠)
.
يعنى :((يا به مانند آنكه بر دهكده اى گذر كرد كه خراب و ويران شده بود، گفت به
حيرتم كه خداوند چگونه اين مردگان را باز زنده خواهد كرد پس خدا او را صد
سال مى راند سپس زنده اش كرد و برانگيخت و بدو فرمود: چند مدت درنگ كردى ؟ پاسخ
داد يك روز يا پاره اى از يك روز. فرمود: بلكه درنگ كردى صد
سال . نظر به طعام و شراب خود كن كه هنوز تغيير نكرده و الاغ خود را نيز بنگر تا
احوال بر تو معلوم شود و ما تو را براى خلق ، حجت قرار خواهيم داد. و بنگر در
استخوانهاى (آن الاغ ) كه چگونه بهم پيوسته و گوشت بر آن پوشانيم . چون اين كار
بر او روشن شد، گفت : همانا اكنون به حقيقت و يقين مى دانم كه خداوند بر هر چيز
تواناست)).
اين دومين مورد از قرآن مجيد در رابطه با وقوع قيامت در دنيا به طور اعجاز است .
جريان سوم : سومين مورد از معاد در دنيا((جريان اصحاب كهف))است كه بعد از ٣٠٩
سال زنده شدند. پيش از نقل آيات ، خلاصه جريان آنها را از تفسير قمى از امام صادق -
عليه السلام - نقل مى كنيم : اصحاب كهف ، در عصر پادشاهى ظالم و متجاوز، زندگى مى
كردند. او اهل مملكت خود را بر عبادت بتها دعوت مى كرد. و هر كس كه امتناع مى نمود،
كيفرش قتل بود. اصحاب كهف ، قومى مؤ من بودند و خدا را عبادت مى كردند. پادشاه در
دروازه شهر ماءمور گذاشته بود كه مردم هنگام خروج از شهر، به اصنام سجده كنند. آن
جوانان به بهانه شكار از شهر خارج شدند. در راه به چوپانى رسيدند و خواستند كه
او را با خود همراه سازند اما چوپان قبول نكرد ولى سگ چوپان با آنها آمد...
جوانان كه از پادشاه فرار كرده بودند (ظاهرا از درباريان شاه بوده اند) وقت شب به
كهف (غار بزرگ ) رسيدند. سگ نيز با آنها بود. خداوند آنها را به خواب برد و آنها در
خواب بودند كه خداوند آن پادشاه و قوم او را هلاك كرد. آن زمان گذشت و زمان ديگر و
قوم ديگرى آمدند. سپس اصحاب كهف از خواب بيدار شدند. يكى به ديگرى گفت : در
اينجا چقدر خوابيده ايم . آفتاب بلند شده ، گفتند: يك روز يا مقدارى از يك روز خوابيده
ايم !
آنگاه يكى به ديگرى گفت : بيا اين پول را بگير و برو مقدارى طعام بخر ولى مواظب
باش كه تو را نشناسند و گرنه ما را مى كشند، و يا به دين خود برمى گردانند. آن مرد
وارد شهر شد، ديد شهر همان شهر سابق نيست و مردم نيز همان مردم نيستند. نه آنها زبان
او را فهميدند و نه او زبان آنها را. گفتند تو كيستى و از كجا آمده اى . او جريان را باز
گفت (پس از روشن شدن قضيه ) پادشاه با مردم به همران آن مرد به درب غار آمدند و
به غار نگاه مى كردند... خدا آنها را مرعوب كرد كه به غار
داخل نشدند. فقط همان مرد داخل شد، ديد رفقايش از شنيدن صداى مردم در هراسند كه مبادا
سپاه دقيانوس (همان پادشاه ظالمى كه از ظلم او گريخته بودند) از مكان آنها مطلع شده
اند. ولى رفيقشان به آنها خبر داد كه آنها آن زمان طولانى را در خواب بوده اند. بيدار
شدنشان نشانه قيامت بر مردم است .
آنها (از شوق ) گريه مى كردند و از خدا خواستند كه همانطور در خوابگاه خود بخوابند:((((فبكوا وسئلوا الله ان يعيدهم الى مضاجعهم كما كانوا))))آنگاه پادشاه گفت :
در اينجا مسجدى بسازيم و آن را زيارت كنيم كه اينها قومى مؤ من هستند (٤٣١)
.
اين جريان در قرآن مجيد در سوره كهف ، نخست در آيه ٩ - ١٢ به طور اشاره
نقل شده و سپس در آيات ١٣ تا ٢٦ مفصلا آمده است . ظهور اين آيات در آن است كه آنها
٣٠٩ سال مرده اند. و خداوند آنها را زنده كرده كه براى مردم درباره وقوع معاد اتمام حجت
شده باشد. چنانكه مى فرمايد:((((و كذلك اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعد الله حق و ان
الساعة لاريب فيها)))) (٤٣٢)
.
يعنى :((اين چنين اهل شهر را بر زنده شدن آنها مطلع كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق
است و قيامت آمدنى است و شكى در آن نيست)).
و درباره مدت خواب يا مردن آنها مى فرمايد:((((و لبثوا فى كهفهم ثلاث ماءة سنين و
ازدادوا تسعا)))) (٤٣٣)
.
يعنى :((آنها در كهف خود سيصد سال ماندند و بر آن نه
سال افزودند)).
۹
نگاهى به قرآن
مقام والاى پيامبران پيامبران الهى - سلام الله عليهم اجمعين - كسانى بودند كه براى توحيد و هدايت مردم ،
قيام كردند. و در آن سر از پا نشناختند. همه اهانتها، دشنامها، فشارها، تهمتها را
متحمل شدند اما هرگز دست از اهداف خويش نكشيدند. واژه هاى نابجايى چون : ديوانه ،
جادوگر، دروغگو، مفتر و نظير آنها را شنيدند اما در عزمشان خللى وارد نگرديد. به آتش
افكنده شدند، آنها را سنگباران كردند، زخم برداشتند، حتى شكستها خوردند ولى باز
دست از كار نكشيدند و همچنان مصمم و استوار به راه خويش ادامه مى دادند.
پيامبران الهى از مردم چيزى نمى خواستند و ورد زبانشان چنين بود كه :((((و ما
اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين)))) (٤٣٤)
.
و چون موفق مى شدند و تشكيلاتى به وجود مى آوردند و وسعت پيدا مى كردند، از زهد و
ساده زيستن و از بى توجهى به لذات مادى ، دست بردار نبودند. و به تمام معنا ساده و
زاهد زندگى مى كردند. در اينجا به ياد اين آيه شريفه مى افتيم كه :((((الله اعلم
حيث يجعل رسالته)))) (٤٣٥)
آن همه ايثار، آن همه عشق به هدايت بشرت آن همه
تلاش ، فقط در راه رضاى خدا بى آنكه مزدى ، مقامى ، پولى ، ذخيره اى و... طالب
باشند. و لذاست كه خداوند در مقام قدردانى از آنها مى فرمايد:
١-((سلام على المرسلين و الحمدلله رب العالمين)) (٤٣٦)
.
٢-((قل الحمدلله و سلام على عباده الذين اصطفى)) (٤٣٧)
.
٣-((سلام على نوح فى العالمين)) (٤٣٨)
.
٤-((سلام على ابراهيم)) (٤٣٩)
.
٥-((سلام على موسى و هارون)) (٤٤٠)
.
٦-((سلام على ال ياسين)) (٤٤١)
.
لفظ((فى العالمين))فقط درباره نوح - عليه السلام - آمده است كه ٩٥٠
سال مردم را به توحيد دعوت كرد، يعنى : سلام و درود بر نوح ، پايه گذار توحيد، تا
بشر هست و انسان در روى زمين زندگى مى كند. اين سلام در همه آيات گذشته از خداوند
است نسبت به آنان و مبين مقام و عظمت آنان مى باشد.
ملائكه و طلب غفران مردم از حقيقتهاى اميدآفرين در قرآن مجيد آن است كه گروهى از ملائكة الله ، پيوسته براى مؤ
منان دعا كرده و از خداوند براى آنها مغفرت مى خواهند. به اين آيات شريفه توجه
بفرماييد:
((((الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يومنون به و يستغفرون
للذين امنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك وقهم
عذاب الجحيم . ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من ابائهم و ازواجهم و
ذرياتهم انك انت العزيز الحكيم وقهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك
هو الفوز العظيم)))) (٤٤٢)
.
يعنى :((ملائكه اى كه حاملان عرش هستند و ملائكه اى كه در اطراف عرش مى باشند خدا
را حمد و تسبيح مى گويند. و براى اهل ايمان مغفرت مى خواهند و مى گويند: پروردگارا
علم و رحمت تو همه چيز را فراگرفته است . پس بيامرز كسانى را كه توبه كرده و
تابع راه تو شده اند و آنها را از عذاب جحيم نگهدار. پروردگارا! آنها را به بهشتهاى
جاويدان كه وعده كرده اى داخل كن و از پدران و همسران و فرزندان آنها را نيز كه صالح
هستند، داخل بهشت فرما كه تو توانا و كردار حكيمانه اى دارى آنها را از وبالهاى
اعمال حفظ كن . هر كس را در آن روز از عذابها حفظ كنى ، مورد رحمت قرار داده اى و آن نجات
بزرگى است)).
منظور از((تابوا واتبعوا سبيلك))همان((الذين آمنوا))كه در ما
قبل است مى باشد.((يستغفرون))مفيد تداوم است ؛ يعنى ملائكه پيوسته اين كار را مى
كنند؛ هم به مؤ منان كامل و هم براى پدران و همسران و فرزندان آنها كه صالحند ولى در
رديف آنها نيستند. اين دعا قهرا مقبول درگاه خداست و اگر
مقبول نبود، ماءمور به آن كار نمى شدند.
درباره اين آيه ، رواياتى نقل نشده و مفسران بحث كافى نكرده اند، ولى محتواى آيه
بسيار اميدواركننده است . خداوند! ما را مشمول دعاى آنها بگردان .
از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه فرمود:((((ان لله ملائكة يسقطون
الذنب عن ظهور شيعتنا كما يسقط الريح الورق فى اوان سقوطه و ذلك
قول الله تعالى الذين يحملون العرش ...)))) (٤٤٣)
.
يعنى :((خدا را ملائكه اى هست كه گناهان را از شيعيان ما ساقط مى كنند، چنانكه باد،
برگها را هنگام افتادن ، ساقط مى كند)).
((((...و الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض الا ان الله هو
الغفور الرحيم)))) (٤٤٤)
.
در مقايسه اين آيه با آيه اول ، معلوم مى شود كه مراد از((من فى الارض))مؤ منان
هستند. و در صافى از جوامع الجامع از امام صادق - عليه السلام -
نقل شده است كه فرمود:((((و يستغفرون لمن فى الارض من المومنين)))).
يعنى :((ملائكه خدا را تسبيح مى گويند و حمد مى كنند و براى
اهل زمين استغفار مى نمايند (از مؤ منان ) بدانيد كه خدا آمرزنده و مهربان است)).
ذيل آيه حكايت از قبول دعايشان دارد. پروردگارا! به آبروى محمد و
آل محمد - صلى الله عليه و آله - ما را مشمول دعاى آنها بگردان .
اسامى و تعداد انبياء(ع ) در قرآن مجيد، مجموعا نام ٢٦ نفر از انبياء - عليهم السلام - ذكر شده است . الميزان (٤٤٥)
تعداد آنها را ٢٥ نفر شمرده و حضرت ايوب را فراموش كرده است . اينك اسامى
انبيا به ترتيب چنين مى باشد.
١- محمد - صلى الله عليه و آله .
٢- آدم - عليه السلام .
٣- ابراهيم - عليه السلام .
٤- ادريس - عليه السلام .
٥- اسماعيل بن ابراهيم - عليه السلام .
٦- اسماعيل صادق الوعد - عليه السلام .
٧- اسحاق - عليه السلام .
٨- الياس - عليه السلام .
٩- ايوب - عليه السلام .
١٠- داوود - عليه السلام .
١١- ذوالكفل - عليه السلام .
١٢- زكريا - عليه السلام .
١٣- سليمان - عليه السلام .
١٤- شعيب - عليه السلام .
١٥- صالح - عليه السلام .
١٦- عيسى - عليه السلام .
١٧- لوط - عليه السلام .
١٨- موسى - عليه السلام .
١٩- نوح - عليه السلام .
٢٠- هارون - عليه السلام .
٢١- هود - عليه السلام .
٢٢- يحيى - عليه السلام .
٢٣- يسع - عليه السلام .
٢٤- يعقوب - عليه السلام .
٢٥- يوسف - عليه السلام .
٢٦- يونس - عليه السلام .
قرآن مجيد در عين حال مى گويد: پيامبران ديگرى نيز بودند كه نام و حالات آنها را
براى تو اى پيامبر نقل نكرديم :((((و لقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك
و منهم من لم نقصص عليك ...)))) (٤٤٦)
.
((((و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك و كلم الله موسى
تكليما)))) (٤٤٧)
.
برخى از انبيا نيز به صورت وصف و اشاره آمده اند نظير:((((اذ قالوا لنبى لهم
ابعث لنا ملكا)))) (٤٤٨)
و مثل((((اذ ارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا
بثالث)))) (٤٤٩)
ذولقرنين ، عمران پدر حضرت مريم و لقمان نيز در نبى بودن
آنها ترديد وجود دارد.
اما عدد پيامبران از نظر روايات مختلف است . مشهور آن است كه ١٢٤ هزار نفر بوده اند.
صدوق - عليه الرحمه - دو حديث از اميرالمومنين - عليه السلام - از
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در اين باره
نقل كرده است كه حضرت فرمود:
((((خلق الله عز و جل ماءة الف نبى و اربعة و عشرين الف نبى و انا اكرمهم على الله
و لا فخر و خلق الله عز و جل ماءة الف وصى و اربعة و عشرين الف وصى فعلى اكرمهم
على الله و افضلهم)))) (٤٥٠)
.
حديث بعدى نيز با سند ديگرى چنين است : در الميزان (٤٥١)
از معانى الاخبار و
خصال از ابوذر نقل كرده است كه به حضرت
رسول - صلى الله عليه و آله - گفتم : يا رسول الله ! پيامبران چند نفر بودند؟
فرمود: ١٢٤ هزار نفر. گفتم : مرسل آنها چند نفر بودند؟ فرمود: ٣١٣ نفر كه جمع
كثيراند. گفتم : اولين آنها چه كسى بود؟ فرمود: آدم (عليه السلام )...
سپس مى گويد: اين مطلب را صدوق در امالى و
خصال ، و ابن قولويه در كامل الزيارات و سيد بن طاووس در
اقبال از امام سجاد - عليه السلام - و صفار در بصائرالدرجات از امام باقر - عليه
السلام - نقل كرده است .
ناگفته نماند كه مرحوم مجلسى در بحار (٤٥٢)
از مجمع البيان
نقل كرده است كه : اخبار در عدد پيامبران مختلف است ؛ در بعضى ١٢٤ هزار و در برخى
هشت هزار نفر نقل شده است كه چهار هزار نفر آنها از بنى
اسرائيل بوده اند. اين سخن در مجمع البيان در سوره غافر،
ذيل آيه ٧٨ مى باشد. ابن كثير در تفسير خود،
ذيل آيه ١٦٤ از سوره نساء روايت هشت هزار بودن را
نقل كرده است .
قرآن مجيد، نظرى به عدد آنها ندارد. و مى فرمايد: ديگران نيز مانند آنها بودند كه
شرح حالشان در قرآن آمده است . در مجمع البيان از على - عليه السلام -
نقل كرده است كه خداوند پيامبرى از سياهپوستان برانگيخت كه ذكر آن در قرآن مجيد نيامده
است .
پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت ، فقط پنج نفر مى باشند. حضرت نوح ، ابراهيم ،
موسى ، عيسى ، و محمد بن عبدالله - صلوات الله عليهم اجمعين - بقيه پيامبران ، ماءمور
به تبليغ و ارشاد بودند.
نسخ در قرآن غرض از انعقاد اين فصل آن است كه : ببينيم در قرآن مجيد چه مقدار آيه ناسخ و چه مقدار
آيه منسوخ داريم . و كدام آيه ، كدام آيه را نسخ كرده است . آيا اين سخن صحيح است كه
بيشتر از صد آيه ، آيه ديگر را نسخ كرده است ؟ ابتدا معناى نسخ و علت نسخ احكام را
توضيح مى دهيم . و سپس به بررسى مطلب مى پردازيم .
((نسخ))در لغت به معناى ازاله و از بين بردن شى ء است((نسخ الشى ء: اى ازاله))و در اصطلاح شرعى آن است كه حكمى را برداشته و جاى آن حكم ديگرى آورده شود، مانند
جريان تغيير قبله كه حكم به سوى بيت المقدس بودن ، از بين رفت و حكم به سوى
كعبه بودن جاى آن آمد. اما علت نسخ ، كافى نبودن حكم
اول نسبت به زمان است . و يا علتى نظير آن دارد. خداوند مى فرمايد:
((((ما ننسخ من آية او ننسها ناءت بخير منها او مثلها الم تعلم ان الله على
كل شى ء قدير)))) (٤٥٣)
.
يعنى :((اگر آيه اى را نسخ كنيم و يا آن را تاءخير بيندازيم ، بهتر از آن يا
مثل آن را مى آوريم . آيا ندانسته اى كه خداوند بر هر چيز تواناست ؟)).
((ما))در اينجا نائب مناب((ان))شرطيه به معناى آن است . و منظور از((ننسها))ظاهرا تاءخير انداختن حكم جديد است((مثلها))مربوط به ننسها است . خلاصه مطلب آيه
چنين است كه اگر آيه اى و يا حكمى را بين ببريم ، بهتر از آن را در جاى آن مى آوريم . و
اگر آوردن آن را تاءخير بيندازيم نظير آن را كه رفع احتياج كند، مى آوريم .
مثلا آمدن كهبه به جاى بيت المقدس ، بهتر از بيت المقدس است . و نيز هنگام تاءخير كعبه ،
در رفع احتياج ، بيت المقدس مثل آن بود. و نيز آمدن احكام قرآن به جاى احكام تورات ،
بهتر و مطابق وضع زمان بود. و در تاءخير افتادن قرآن ، تورات
مثل قرآن در رفع احتياج جامعه كافى بود.
نسخ احكام دليل تكامل ، و مصداق تكامل مى باشد. معناى نسخ ، آن نيست كه احكام گذشته و
شريعتهاى گذشته باطل بوده است ، بلكه در اثر پيشرفت زمان و گسترش آن ، احتياج
به جعل احكام ديگر و تغيير احكام گذشته پديد مى آيد و لذا قرآن مجيد مى فرمايد:((لكل اجل كتاب ؛ (٤٥٤)
يعنى : براى هر عصرى ، شريعتى و كتابى هست)). و نيز
مى فرمايد:((ناءت بخير منها؛ يعنى : در صورت نسخ ، حكمى بهتر از آن را مى آوريم)).
در اينجا دو مطلب وجود دارد؛ يكى آنكه : برخى از احكام در خارج پياده مى شد و آيات
قرآن آنها را نسخ كرد و از بين برد؛ مثلا قبله مسلمين توسط
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - مدت چهار
سال و پنج ماه ، بيت المقدس تعيين شده بود، سپس آيات قرآن ، آن را نسخ كرد و كعبه را
به عنوان قبله مسلمين تعيين كرد:
((((قد نرى تقلب و جهلك فى السماء فلنولينك قبلة ترضاها
فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره)))) (٤٥٥)
.
در اينجا - چنانكه ملاحظه مى فرماييد - حكم خارجى ، توسط قرآن مجيد، نسخ شده است ،
نه اينكه آيه اى ، آيه ديگر را نسخ كرده باشد؛ نظير اين آيه است آنكه : زنان عرب در
صورت مردن ، شوهرانشان يك سال تمام از ازدواج خوددارى مى كردند. اين حكم توسط
قرآن مجيد، نسخ شد. و عده وفات ، چهار ماه و ده روز تعيين گرديد. چنانكه خداوند
متعال مى فرمايد:
((((والذين يتوفون و يذرون ازواجا يتربصن بانفسهن اربعة اشهر و عشرا)))) (٤٥٦)
.
يعنى :((آنان كه از شما از دنيا مى روند و زنان خود را ترك مى كنند، زنان آنها از
ازدواج (مجدد) چهار ماه و ده روز منتظر مى مانند و ازدواج نمى كنند)).
در تفسير عياشى از حضرت صادق - عليه السلام -
نقل شده است كه : چون اين آيه نازل گرديد، زنان به محضر
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - آمدند و مخاصمه كرده و گفتند: اين مدت زياد است (ما
راضى نيستيم !) حضرت فرمود: در جاهليت يكى از شما چون شوهرش مى مرد، پشكلى را
مى گرفت و آن را به پشت سر مى انداخت ... و همانطور مى نشست . و بعد از يك
سال آن را مى گرفت و مى شكست و سرمه مى كرد و آن وقت ازدواج مى نمود. خداوند هشت ماه
به شما تخفيف داده است (٤٥٧)
.
يا مثل آنكه : در تشريع روزه قرار بود، در ٢٤ ساعت ، فقط هنگام افطار غذا بخورند. و
در همه ماه رمضان از زنان دورى كنند، تا اينكه آيه ١٨٧ سوره بقره ، هر دو را نسخ
فرمود و مقاربت در شبهاى ماه رمضان و نيز اكل طعام تا طلوع فجر، جايز گرديد. چنانچه
خداوند مى فرمايد:
((((احل لكم ليلة الصيام الرفث الى نسائكم هن لباس لكم و انتم لباس لهن ... و
كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الافجر)))) (٤٥٨)
.
اين بسيار طبيعى است كه حكم در خارج بوده است و قرآن كريم آن را نسخ كرده است و در
جايش نشسته باشد. و از اين موارد، فراوان وجود دارد. از جمله آنهاست كه در مواخاة بين
صحابه ، ارث بردن بود ولى آيه شريفه :((((و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض))))آن را نسخ فرمود.
مطلب ديگر اينكه : ما بياييم و آيات فراوان را پيدا كنيم و بگوييم : اين آيه آن آيه را
نسخ كرده است و عدد آنها را به صدها برسانيم ، اين شيوه
غيرقابل قبول است . برخى از علما كتابهايى به نام :((الناسخ و المنسوخ))نوشته
اند كه در الذريعه ، تعداد آنها را به ٢٧ رسانده است . و حاج خليفه در كشف الظنون (٤٥٩)
، ده عدد از آنها را نقل مى كند.
ابوجعفر نحاس از علماى اهل سنت ، در كتاب((الناسخ و المنسوخ))١٣٨ آيه را
نقل كرده است كه يكديگر را نسخ كرده اند. ولى آن روايات و ادعاى نسخ از
امثال : قتاده ، عكرمه ، عطا و ابن عباس مى باشد كه اعتنايى به
قول آنها نيست . و از ساحت قرآن بدور است . و حتى كار را بجايى رسانده اند كه چون
ميان دو آيه و يا صدر و ذيل يك آيه به نظرشان مخالف هم آمده است ، گفته اند: يكى
ناسخ آن ديگرى و يا ذيل آيه ناسخ صدر آيه مى باشد.
علامه خوئى در البيان ، فصل : النسخ فى القرآن ، بعد از اشاره به كتاب ابوجعفر
نحاس ، ٣٦ آيه از آياتى را كه نحاس آنها را ناسخ و منسوخ دانسته ، نقد كرده و فرمود
است : ادعاى نسخ در اين آيات ، غير صحيح است . و افزوده است كه : باقى آيات ، ادعاى
نسخ در آنها چنان باطل و بى اساس است كه احتياج به بيان نيست ؛ يعنى : در ١٠٢ آيه
ديگر، اصلا بطلان نسخ در آنها چنان واضح و روشن است كه تعرض به آنها فقط
اتلاف وقت است .
ناگفته نماند كه : مرحوم محمد بن ابراهيم نعمانى ، معاصر و شاگرد كلينى (ره )
رساله مخصوصى درباره آيات قرآن ، ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه و غيره دارد كه
مرحوم مجلسى همه آن رساله را در بحار، جلد ٩٠، از تا ٩٧
نقل كرده است . و آن روايت مفصلى است از اميرالمومنين - صلوات الله عليه - و در آن شانزده
مورد براى نسخ ، نقل شده است كه هشت مورد از آنها از نسخ معمولى نيست و شش مورد از
آنها احكام خارجى است كه آيات قرآن آنها را نسخ كرده است و فقط دو مورد از آنها آياتى
است كه آيات ديگر آن را نسخ كرده است .
آنچه از نسخ آيه با آيه ديگر را مسلم گرفته اند و يقينى است ، آيه دوازدهم سوره
مجادله است كه در رسيدن به خدمت رسول خدا - صلى الله عليه و آله - صدقه دادن را
واجب كرده و فرموده است :((((يا ايها الذين امنوا اذا ناجيتم
الرسول فقدموا بين يدى نجواكم صدقة ذلك خيرلكم ...)))) (٤٦٠)
.
و آنگاه آيه سيزدهم ؛ يعنى آيه بعدى آن را نسخ كرده و مى فرمايد:((((ءاشفقتم ان
تقدموا بين يدى نجواكم صدقات فاذلم تفعلوا و تاب الله عليكم فاقيموا الصلوة و
اتوا الزكاة ...)))) (٤٦١)
.
به تصديق شيعه و اهل سنت ، تنها اميرالمومنين - صلوات الله عليه - به اين حكم
عمل كرد تا نسخ گرديد. زمخشرى در كشاف مى گويد: اين حكم بعد از ده شب نسخ
گرديد. و به نظر برخى ، بعد از مقدارى از يك روز بود. و شايد از اين قسم باشد
آيات اول سوره زمل كه ظهورش در وجوب عبادت نصف شب يا دو ثلث شب و يا يك ثلث شب
است كه خداوند مى فرمايد:
((((يا ايها المزمل قم الليل الا قليلا، نصفه او انقص منه قليلا اوزد عليه و
رتل القرآن ترتيلا)))) (٤٦٢)
.
آن وقت در آيه اخير همين سوره ، مى فرمايد:((((ان ربك يعلم انك تقوم ادنى من ثلثى
الليل و نصفه و ثلثه و طائفة من الذين معك ... علم ان لن تحصوه فتاب عليكم فاقروا ما
تيسر من القرآن ...)))) (٤٦٣)
.
يعنى :((خداوند مى داند كه تو و عده اى از مؤ منان ، ثلث و يا دو ثلث شب را عبادت مى
كنى ولى خدا مى داند كه پيوسته اين كار از توان شما خارج است . پس آنچه مى توانيد
در شب عبادت كنيد)).
و خلاصه اينكه : نسخ احكام خارجى به وسيله آيات قرآن كريم ،
قابل قبول است ولى نسخ آيات با آيات ديگر با آن احتمالات ،
قابل قبول نيست .
بحثى پيرامون نصارا و تثليث به تصريح قرآن مجيد، نصارا درباره حضرت عيسى - عليه السلام - به چهار گروه
تقسيم شده اند: الف - گروهى حضرت عيسى را خدا مى دانند. ب - گروهى كه او را پسر
خدا مى دانند. ج - گروهى او را يكى از سه خدا (سوم سه خدا) پنداشته اند. د - و گروهى
نيز تصور كرده اند كه او و مادرش دو معبود مى باشند:
((((لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم
قل فمن يملك من الله شيئا ان اراد ان يهلك المسيح ابن مريم و امه)))) (٤٦٤)
.
يعنى :((حقا كه كافر شدند كسانى كه گفتند: خدا همان مسيح پسر مريم است . بگو: چه
كسى مى تواند جلوى خدا را بگيرد اگر بخواهد مسيح بن مريم و مادرش مريم را بكشد)).
در سوره مائده ، بعد از آيه فوق ، چنين است :((((و
قال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم)))) (٤٦٥)
. اين سخن حكايت از
اتحاد خدا و مسيح دارد. در انجيل يوحنا، باب چهاردهم آمده است كه : فيلپس به وى (عيسى )
گفت : اى آقا! پدر را به ما نشان بده كه ما را كافى است .
عيسى بدو گفت : اى فيليپس ! در اين مدت با شما بوده ام آيا مرا نشناخته اى ؟ كسى كه
مرا ديد، پدر را ديده است ... آيا باور نمى كنى كه من در پدر هستم و پدر هستم و پدر در
من است ... پدرى كه در من ساكن است او اين اعمال را انجام مى دهد. مرا تصديق كنيد كه من در
پدر هستم و پدر در من است !
((((و قالت اليهود عزيز ابن الله النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواهم
يضاهون الذين من قبل قاتلهم الله انى يؤ فكون)) (٤٦٦)
.))
يعنى :((يهود گفتند: عزيز پسر خداست و نصارا گفتند: مسيح پسر خداست . در اين عقيده
به كفار گذشته (از مصريان و بودائيان ) شباهت دارند خدا آنها را بكشد از راه حق به
كجا منحرف مى شوند؟!!)).
عزيز همان است كه تورات او را((عزرا))گفته و او را از اسراى يهود در
بابل بود. از كوروش پادشاه اران امكانات گرفت و با يهود به بيت المقدس برگشت و
تورات فعلى را در پنج((سفر))جمع آورى نمود. لذا يهود او را پسر خدا خواندند. از
اينكه با((المسيح ابن الله))آمده معلوم مى شود كه نظرشان فرزند حقيقى خدا بودن
است ؛ زيرا عقيده نصارا در مسيح ، فرزند حقيقى بودن است . و اگر فرزند تشريفى
منظور بود؛ مانند:((((قالت اليهود و النصارى نحن ابناء الله و احباته
قل فلم بعد بكم بذنوبكم بل انتم بشر ممن خلق)) (٤٦٧)
))
اين مقدار مورد حمله قرآن كريم واقع نمى شد.
از آيات شريفه((((سبحانه ان يكون له ولد)))) (٤٦٨)
و:((((انى يكون له
ولد ولم تكن له صاحبه و خلق كل شى ء)) (٤٦٩)
))كاملا روشن است در اينكه :
منظور آنها فرزند حقيقى بودن بوده است چنانكه عقيده مشركان نيز چنان بود. و آيات
ذيل شاهد گوياى آن
((((الا من افكهم يقولون ولد الله و انهم لكاذبون)) (٤٧٠)
((و يجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما يشتهون)) (٤٧١)
((و خلفهم و خرقوا له بنين و بنات بغير علم)) (٤٧٢)
))
گروه سوم : آنهايى هستند كه حضرت عيسى را((سوم سه خدا))دانسته اند. چنانكه
خداوند متعال مى فرمايد:((((لقد كفر الدين قالوا ان الله ثالث و ما من اله الا اله واحد
و ان لم ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب اليم)) (٤٧٣)
))
يعنى :((حقا كه كافر شدند آنهايى كه گفتند: خدا سوم سه تاست و آنكه خدايى نيست
جز خداى واحد. و اگر از اين سخن دست برندارند، حتما كافران از آنها را عذاب اليم خواهد
گرفت)).
((((... انما المسيح عيسى بن مريم رسول الله و كلمته القاها الى مريم و روح منه
فامنوا بالله ورسله ولاتقولوا ثلاثه انتهوا خيرا لكم انما الله اله واحد سبحانه ان
يكون له ولد له ما فى السموات و ما فى الارض و كفى بالله وكيلا)) (٤٧٤)
))
يعنى :((مسيح بن مريم فقط رسول
خداست . و اراده و اثر خداست كه به وجود مريم انداخته شده ، و روحى است از جانب خداوند
به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و نگوييد: خدا سه تاست . از اين سخن دست برداريد،
آن خير است براى شما، الله فقط واحد است منزه است از آنكه فرزندى داشته باشد. آنچه
در آسمانها و زمين هست ملك اوست و بس است خداوند در
وكيل و كارساز بودن)).
نصارا در اين خرافه ، گفته اند: خداوند سه تجلى دارد: خدا روح القدس و عيسى ، اينها
سه تا هستند و در عين حال يكى مى باشند؛ خداى پدر، خداى پسر و روح القدس كه
واسطه بين خداى پدر و خداى پسر است ! اكر از آنها بپرسى : اين طور چگونه
قابل تصور است ؟ در پاسخ مى گويند: اين از اسرار است و بايد عقيده داشت و چيزى
نگفت . دو آيه شريفه فوق در رد اين خرافه مى باشد.
پيدايش تثليث يهوديان كه عده زيادى از آنها بتدريج بعد از حضرت عيسى - عليه السلام - مسيحى شده
بودند، در شهرهاى روم مى زيستند. آن خود را پست و زبون و در
مقابل ، روميان را برتر و والاتر مى پنداشتند. طبيعى است كه رسوم و افكار ملت غالب
در ملت مغلوب اثر مى گذارد. لذا يهود از دل و جان شيفته آداب روميان شدند و به بت
پرستى آنها روى اوردند.
معبد بزرگ((آتن))مملو از بتها و خدايان دروغين بود. در معبد((زائوس))سه بت
بزرگ مشاهده مى شد؛ اول : زائوس پدر خدايان ، دوم :((سار پدون))يگانه پسر
زائوس ، و سوم :((آپولون))خداى واسطه ميان پدر و پسر. روميان عقيده داشتند كه((زائوس))پسرش((سار پدون))را به زمين فرستاده تا در ميان مر دم ساكن شود.
فرقه اشرار((سار پدون))يگانه پسر را اسير مى كنند و مى كشند.((زائوس))آپولون را مى فرستد تا سار پدون را در حيات جاويدان ، جاى دهد تا اين
قتل موجب آمرزش گناه روميان شود. پس زائوس ، سار پدون و آپولون ، سه
اصل بت پرستى روميان است .
مساءله تثليث((اب))و((روح القدس))سه اقنوم انجيلى بر اساس سه خداى رومى
از تقليد به روميان آغاز گرديد. و اعتقاد به خدا؛ يعنى خدا، عيسى و روح القدس كه پيش
مريم آمده و مريم حامله شده بود، ميان نصارا رواج پيدا كرد.
قهرمان اين خرافه((پولس))بود. او مرد يهودى بود و زبان و آداب و رسوم روميان را
مى دانست . او گفت : خوابى ديده و در اثر آن مسيحى شده است . او فكر كرد: اگر خدا را
به جاى((زائوس))و عيسى را به جاى((سار پدون))كه براى مردم رنج كشيد تا
سبب آمرزش آنها باشد، و((روح القدس))را به جاى((آپولون))بگذارد، نصارا آن
را قبول خواهند كرد. و روميان نيز خواهند پذيرفت . لذا انديشه انقلابى خود را اعلام و
تبليغ كرد. كليسا و نصارا آن را پذيرفتند، بدينسان تثليث به وجود آمد و شرك جاى
توحيد را گرفت . (٤٧٥)
دو گانه پرستى نصارا قرآن مجيد از يك خرافه دوگانه پرستى در ميان نصارا خبر مى دهد كه آن گروه چهارم
درباره عيسى - عليه السلام - است :((((و
قال الله لا تتخذوا الهين اثنين انما هو اله واحد فاياى فارهبون)) (٤٧٦)
))
آيات ما قبل و ما بعد اين آيه درباره مشركان است . و سخنى از
اهل كتاب نيست . لذا در الميزان نظر داده است كه منظور: عبادت بيشتر از يك خداست .
دوگانه پرستى باشد يا بيشتر. وليب آيه
ذيل در رابطه با عيسى - عليه السلام - و مادرش مى باشد كه مى فرمايد:
((((واذا قال الله يا عيسى ابن مريم ء انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون
الله قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما
فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك انك انت علام الغيوب)) (٤٧٧)
))
اين آيه شريفه راجع به قيامت است . و خداوند در قيامت چنان خطابى به حضرت عيسى -
عليه السلام - عليه السلام - خواهد كرد و او نيز پاسخ خواهد داد كه چنين چيزى نبوده است
و اگر بود حتما تو مى دانستى . و با آن پرسش و پاسخ ، دوگانه پرستان محكوم
خواهند شد. از آيه شريفه روشن مى شود كه گروه چهارمى نيز بوده است .
در تفسيز قمى از امام باقر - عليه السلام -
نقل شده است :((((لم يقله و سيقوله ان الله اذا شيئا هو كائن اخبر عنه خبر ما قد كان)).))
در تفسير المنار، ذيل آيه شريفه فوق آمده است كه : كليساهاى شرق و غرب به غير از
قسطنطنين ، بالاتفاق حضرت مريم را مى پرستيدند ولى فرقه پروتستان كه بعد از
اسلام به وجود آمده است ، آن را انكار و رد نمود. آنگاه از((اب لويس شيخو))نقل مى كند كه گفته است .
پرستش كليساى ارمنى به بتول پاك مادر خدا... مشهور است :((((ان تعبد الكنيسه
الارمنيه للبتول الطاهرة ام الله لامر مشهور)).))
و نيز گفته است :((((و قد امتازت الكنيسة القبطيه بعبادتها
للبتول المغبوطة ام الله ؛))يعنى : كليساى قبطى در عبادت به
بتول غبطه شده ، مادر خدا ممتاز است)).
در الميزان اين مطلب از تفسير روح المعانى نقل شده است .
نهرهاى بهشت در قرآن مجيد در رابطه با بهشت موعود، به لفظ((((جنات تجرى من تحتها
الانهار))))بسيار تكيه شده است . به طورى كه در غالب قريب به تمام مواردى كه
كلمه((جنات))آمده بلافاصله((((تجرى من تحتها الانهار))))ذكر شده است ؛ مثلا
در قرآن كريم واژه((جنات))٦٩ با ياد شده است كه ٥٧ مورد درباره بهشت موعود است
. از سوى ديگر كلمه((((تجرى من تحتها الانهار))))حدود ٤٧ بار آمده است كه
چهل مورد آن درباره بهشت آخرت مى باشد.
بنابراين لازم است ببينيم اين انهار چه انهارى هستند كه قرآن اين همه درباره آنها تاءكيد
دارد. بيان اين مطلب در سوره محمد - صلى الله عليه و آله - در آيه پانزدهم است كه
خداوند مى فرمايد:((((مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير اسن و انهار من
لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لده للشاربين و انهاز من
عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفرة من ربهم كمن هو خالد فى النار و سقوا ماء
حميما فقطع امعائهم)) (٤٧٨)
))
اين آيه شريفه ، انهار بهشتى را به چهار قسم تقسيم مى كند؛
اول نهرهايى كه از آب است ولى آبى كه رنگ ، تو و مزه اش تغيير پيدا نمى كند و
پيوسته پاك و زلال و گوارا است .
واژه((اسن))(بر وزن شرف عقل ) به معناى تغيير يافتن است . و در لغت آمده است :((((اسن الماء: اى تغير))))بنابراين((غير آسن))به معناى غير متغير است . شايد
فرق آب دنيا با آب آخرت تغيرپذير و آب بهشت ، تغيرناپذير است .
دوم : نهرهايى كه از شير است . ولى شيرى كه هزگز طعم آن تغيير نيافته است :
((((و انهاز من لبن لم يتغير طعمه))))آن شير ترش شدن و فاسد شدن ندارد
بلكه هميشه در حالى است كه گويى هم اينك دوشيده شده است .
سوم : نهرهايى كه از خمر و از شراب است كه يك پارچه لذت است و جز لذت چيز
ديگرى نيست . ناگفته نماند كه : قرآن مجيد، تصريح نموده است كه در بهشت خمر و
شراب وجود دارد. ولى قرآن براى خمر بهشت ، سه صفت ذكر مى كند: خمربهشتى مستى
ندارد، عقل را از سر انسان نمى برد و سر درد نمى آورد و سردرد نمى آورد و يك پارچه
لذت است .
در سوره واقعه آمده است :((((و يطوف عليهم ولدان مخلدون باكواب و اباريق و كاس
من معين لا يصدعون و لاينزفون)) (٤٧٩)
))
يعنى :((... از آن كاس و شراب ، سردرد نمى گيرند و
عقل خود را نيز از دست نمى دهند (مست نمى شوند)))
و در جاى ديگر مى فرمايد:((((يطاف عليهم بكاس من معين بيضاء لذة للشاربين
لافيها غول و لا هم عنها ينزفون)))) (٤٨٠)
اهل لغت((غول))را به معناى سردرد، مستى ، مشقت و غيره گرفته اند به قرينه((ينزفون))منظور از آن سردرد است ؛ يعنى آن شراب فقط لذت است ، در آن سردرد
نيست و از ان مست نمى شوند. معناى سومى (كه يك پارچه لذت بودن باشد) از دو آيه
فوق روشن گرديد.
چهارم : نهرهايى كه از عسل خالص هستند:((((و انهار من
عسل مصفى))))يعنى : آنها خالص شده اند از موم و از هر چيزى كه طبع پسند نيست .((((كمن هو خالد فى النار))))جمله اى است كه
اول آن حذف شده است ؛((((افمن يدخل الجنة التى هذه صفتها كمن هو خالد فى
النار؟))))
در پايان اين بحث ، دو نكته را ياد آورى مى كنيم ؛
اول اينكه : ما تمام معلومات خود را از نظام خلقت ياد گرفته ايم و آن طور كه نظام به
وجود آمده است در مسير آن قرار گرفته ايم . ما مى گوييم : تولد مار از مار ماده ، امر
طبيعى است ولى روييدن مار از درخت سيب مثلا غير طبيعى است ، ولى اگر از
اول مشيت حقتعالى بر آن قرار مى گرفت كه مارها از درخت برويند، اكنون مى گفتيم :
بيرون امدن مار از تخم ، خلاف طبيعت است و مار فقط از درخت مى رويد.
بنابراين ، خداوند درياها را از آب به وجود آورده است . اگر از
اوئل آنها را از شير مى آفريد، اكنون مى گفتيم : دريا فقط از شير به وجود مى آيد نه
از آب . لذا آفريدن آن نهرها در بهشت ، خلاف قدرت خدا نيست و كار
محال نمى باشد.
خدايى كه در دنيا اقيانوسها را از آب آفريده است در آخرت نيز از آب ، شير و
عسل خواهد آفريد.
دوم اينكه :((مثل))در اول آيه به معناى وصف وصفت است ؛ يعنى : صفت و حقيقت بهشتى
كه به اهل تقوا وعده شده آن است كه در آن نهرهاى چنين و چنان وجود دارد.
نهرهاى بحرى در قرآن مجيد آياتى وجود دارد كه فقط به نهرهاى دريايى كه در اقيانوسها و درياها
روانند، قابل تطبيق هستند. و پس از دقت معلوم مى شود كه مراد خداوند همان نهرهاست ، اگر
چه در موقع نزول قرآن ، مردم از آن بى خبر بوده اند؛ چون قرآن براى همه و براى هر
عصرى نازل شده است . ما ابتدا توضيحى درباره نهرهاى دريايى مى دهيم و آنگاه به
بررسى آيات مى پردازيم :
مخفى نماند كه : رودهاى عظيمى در سطح اقيانوسها و درياها روانند و جريان آنها آبهاى
گرم خط استوا را به طرف قطبين و آبهاى سرد قطبى را به طرف خط استوا حركت مى
دهد. و در اعتدال هواى هر دو طرف كاملا موثر مى باشند. علت توليد اين رودهاى دريايى
اختلاف درجه مناطق استوا و قطبين است و عامل مهمى كه در حركت آبها تاءثير دارد وزش
بادهاست بويژه بادهاى منظم((آليزه))كه در جريانهاى دريايى دخالت دارند. و چون
رنگ ، غلظت ، املاح و حرارت رودهاى دريايى با آب اقيانوسها تفاوت دارد. حركت آنها در
اقيانوس كاملا آشكار است .
مهمترين رودهاى گرمى كه در اقيانوس جارى مى باشند يكى((گلف استريم))است كه
از خليج مكزيك واقع در غرب اقيانوس اطلس و جنوب كشورهاى آمريكا آغاز شده و از
جنوب به طرف شمال شرقى ، جريان مى يابد.
سپس به سواحل غربى اروپا مى رسد و از كناز جزاير انگلستان و كشور((نروژ))مى
گذارد.
پهناى آن ، حدود ١٤٥ كيلومتر و گودى آن در برخى نقاط بيش از هشتصد متر مى باشد. در
هر دقيقه دو بليون تن آب ، در ساحل((فلوريدا))مى خزد.
و از مهمترين جريانهاى آب سرد، جريان آب سرد((گروئنلند))است كه از كنار جزيره((لابرادر))گذشته و به سواحل شرقى امريكا مى رود، به موجب حساب دانشمندان ،
آبهاى اقيانوس منجمد شمالى مثل يك استخر شنا در هر ١٦٥
سال يك مرتبه عوض مى شود. و در اقيانوسهاى ديگر نيز وضع همين است . (٤٨١)
اكنون پس از روشن شدن اين مطلب مى گوييم : در قرآن مجيد در دو مورد، آياتى داريم كه
بايد بگوييم : مراد از آنها همين نهرهاست كه از درياها روانند.
مورد اول : آيه ٢٤ از سوره الرحمن است كه مى فرمايد:((((وله الحوار المنسات فى
البحر كالا علام .))))
يعنى :((براى خداست جارى شوندگان كه در دريا به وجود آمده اند و مانند مرزها (معلوم
و آشكار) هستند))
((منشات))يعنى به وجود آمده ها((فى البحر))ظرف((منشات))است ؛ يعنى آنها در
دريا به وجود آمده اند.((اعلام))جمع علم است . و آن چنانكه راغب در مفردات مى گويد،
به معناى شى ء است مثل علامت راه و علامت لشكر. كوه را بخاطر آن((علم))گويند كه
علامت وجود خودش است .
در اقرب الموارد آمده است :((علم))به معناى شكاف لب بالا يا شكاف يك طرف آن ،
مرز ميان زمينها و نشانه راه و كوه بلند است و گويند:
شامل هر كوهى مى باشد. پس اعلام در آيه شريفه به معناى مرزهاست . و واقعا نهرهاى
دريايى مانند مرزها در دريا كاملا نمايانند. اگر كسى جريان آن را در هواپيما نگاه كند،
خواهد ديد كه رنگش مانند رنگ ساير آبها نيست . و خود آن و جريانش كاملا محسوس است .
مفسران قديم - رحمة الله عليهم - چون از اين جريان خبر نداشتند، لذا منشات را((مرتفعات))معنا كرده اند و آنها را به معناى كشتيها گرفته اند:((براى خداست جارى
شوندگان كه در دريا مانند كوهها بالا رفته اند)).
اين معنا بسيار سخيف و غير قابل
قبول است .((انشاء))به معناى به وجود آوردن است . چنانكه مى فرمايد:((((انشالكم السمع و الابصار؛)) (٤٨٢)
يعنى براى شما گوشها و چشمها آفريد و
به وجود آورد))نه اينكه چشمها را بالا برد.
از سوى ديگر معناى اولى((علم))كوه نيست . وانگهى كشتيهاى آن روز تخته پاره هاى
كوچكى بودند، نه به بزرگى كوهها باشند.
مورد دوم آيات ٣٢ - ٣٤ سوره شورى است كه مى فرمايد:((((و من اياته الجوار فى
البحر كالا علام ان يشا يسكن الريح فيظلن رواكد على ظهره ان فى ذلك لايات
لكل صبار شكور او يوبقهن بما كسبوا)) (٤٨٣)
))
يعنى :((از جمله آيات خدا، جارى شونده ها در دريا مانند مرزهاست . اگر بخواهد باد را
آرام مى كند، در نتيجه آنها در روى آب راكد و بى حركت مى مانند.
در اين امر آياتى براى هر شكيبا و شكرگزار است يا انها را به سبب
اعمال مردم ، حبس و متوقف مى كند)).
در اينجا نيز مفسران آيه شريفه را به معناى((كشتيها))گرفته اند و فرموده اند:
كشتيهايى كه مانند كوههاى برافراشته در دريا روانند. و اگر باد نباشد، آنها در روى
آب بى حركت مى مانند.
اولا: كشتيهاى آن روز، مانند كوهها نبودند بلكه قايقهاى كوچكى بودند. ثانيا: هميشه با
باد حركت نمى كردند تا در صورت نبودن باد روى دريا بمانند، بلكه باد موافق به
آنها كمك مى كرد و گرنه با پارو و حركت مى كردند.
پس مراد از اين آيات نيز همان نهرهاى دريايى است
عامل مهم جريانهاى دريايى - چنانكه گفته شد - بادهاى منظم آليزه و كنتر آليزه (مخالف
آليزه ) است كه به طور مداوم از قطبين به استوا و بالعكس مى وزند. و اگر اين بادها
نباشند به طور يقين ، نهرهاى دريايى روى آب متوقف مى شوند. (٤٨٤)
((((ان فى ذلك لايات ...))))نشان مى دهد كه براى فهميدن آن ، صبر و استقامت
لازم است . از آيه شريفه معلوم مى شود كه اگر خداوند بادها را يكدفعه ساكن كند،
نهرهاى دريايى مفقود مى شوند. و يكدفعه در اثر
اعمل قبيح مردم ، آنها را ساكن مى كند و در نتيجه نهرها از بين مى روند.
۱۰
نگاهى به قرآن
امكان آمرزش تمام گناهان در اين رابطه ابتدا آيات ٥٣ و ٥٤ از سوره مباركه((زمر))را بررسى كرده و سپس در
توجيه آنها بيان مى كنيم :((((قل يا عبادى الدين اسرفوا على انفسهم لا تقطوا من رحمة
الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور و انيبوا الى ربكم و اسلموا له من
قبل ان ياتيكم العذاب لا تنصرون)) (٤٨٥)
))
يعنى :((بگو اى بندگان من ! كه بر نفس خود اسراف كرده ايد، از رحمت خدا نااميد
نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد كه فقط او است بسيار آمرزنده و مهربان
برگزديد و توبه كنيد به پروردگار خود و تسليم دستورهاى او باشيد پيش از آنكه
عذاب ، شما را در يابد و چون عذاب رسيد، مورد نصرت واقع نمى شويد))
امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان از ثوبان غلام
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:((((ما احب ان
لى الدنيا و ما فيها بهذه الاية ؛))دوست ندارم كه در عوض اين آيه ، دنيا و ما فيها از
آن من باشد.))
و از اميرالمؤ منين - عليه السلام - نقل كرده است كه فرمود:((ما فى القران ايه اوسع من
يا عبادى الذين اسرفوا... در قرآن مجيد آيه اى به وسعت اين آيه : يا عبادى الذين ... نيست
(يعنى تمام گناهان در درياى غفران ، غرق شده اند))).
مقتضاى آيه شريفه اين است كه : همه گناهان بدون استثناء
قابل غفران و بخشش مى باشد و هيچ گناهى نيست كه
قابل امرزش نباشد ولى اين آمرزش بوسيله توبه است و بدون توبه جزاف خواهد بود
چنانكه در آيه بعدى مى فرمايد:((((و انيبوا الى ربكم ...))))و آنچه از آلوسى
به ديگران نقل شده است كه مغفرت ، مقيد به توبه نيست ، سخن بى اساس است .
پس اين ، از رحمت واسعه خداوند است كه درهاى توبه را در هر گناه بر روى بندگان
باز كرده است . نهايت اينكه :((مغفرت هر گناه))راه مخصوص به خود را دارد و آنها
جمعا سه گروه مى باشند؛ اول : گناهانى كه دنباله و پيامد ندارد و با صرف استغفار و
تصميم به عدم تكرار آن ، آمرزيده مى شوند؛ مانند شرب و پيامد ندارند و با صرف
استغفار و تصميم به عدم تكرار آن ، آمرزيده مى شوند؛ مانند شرب خمر و غيره . دوم
آنهايى كه پيامد دارند، مانند نماز، روزه و امثال اينها كه بايد بعد ازتوبه ، قضاى آنها
را خواند و احيانا كفاره هم داد.
سوم : حق الناس است كه بايد بعد از توبه ، حق هر حقدار را به او رسانيد قصاص و
حدود و امثال ان نيز از قسم دنباله دار و قابل غقران مى باشد.
واژه وحى و اقسام آن در قرآن آنچه از مجموع كلمات معلوم مى شود آن است كه :((وحى و ايحاء))به معناى((تفهيم
خفى))است . امين الاسلام در ذيل آيه :((((ان هو الا وحى يوحى)))) (٤٨٦)
مى
فرمايد:((وحى))القاى معناست در ذهن به طور مخفى ، ولى در اصطلاح تقريبا علم
شده است بر آنچه ملك از اسرار الهى به پيامبر القا مى كرد.
و در ذيل آيه :((((ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك ...)))) (٤٨٧)
مى فرمايد:((ايحاء))آن است كه معنا را به طور خفى به ديگرى القاء كنى . و نيز به معناى الهام
و اشاره و ارسال مى آيد، گويى((او حى الله ؛ يعنى : خدا به پيامبر ملك فرستاد.
آنگاه واژه((اوحى))در آيه((((و اوحى فى
كل سماء امرها)))) (٤٨٨)
را به القاء مراد معنا كرده است . و شعر عجاج را شاهد
آورده است كه مى گويد: ((اوحى لها القرار فاستقرت و شدها بالسراسيات الثبت)) يعنى :((خداوند قرار گرفتن را به زمين القا كرد، زمين استقرار يافت و آن را با
كوههاى ثابت ، و بست و محكم كرد)).
راغب در مفردات مى گويد:((وحى))به معناى اشاره سريع است . و بدين جهت گفته اند:((امر وحى))يعنى كار سريع ، ممكن است با كلام رمزى ، يا صداى بدون حرف يا با
اشاره بعضى از اعضاء و يا نوشتن باشد؛ يعنى همه اين معانى مصداق((وحى))مى
باشند.
فيومى در مصباح مى گويد:((وحى))به معناى : اشاره ، نوشتن و هر چيزى است كه به
ديگرى القا كنى ، تا بداند، به هر طريق كه باشد.((وحى يحيى))و((اوحى يوحى))هر دو به يك معناست . و غالب استعمال آن وحى انبيا و
فعل آن دذر قرآن ، از باب افعال آمده است (نقل به اختصار).
ابن اثير در نهايه مى گويد: آن (وحى ) به معناى كتابت ، اشاره ، رسالت ، الهام و كلام
خفى مى آيد ناگفته نماند كه - همانطور كه گفته شد - جامع تمام معانى بويژه در
استعمالات قرآن مجيد، همان((تفهيم خفى))است . اماكتابت در عين
حال كه از مصاديق تفهيم خفى است ، از معانى نادر((وحى))مى باشد و اين معناى جامه ،
با همه معانى اى كه گفته شد، سازگار است .
اقسام وحى در قرآن مجيد ((وحى))در قرآن مجيد بر سه گونه است : وحى در جمادات ، وحى در موجودات زنده اعم
از انسان و حيوان ، و وحى در انبيا و رسل . اينك هر سه را به ترتيب بررسى مى كنيم .
اما وحى درباره جمادات ، فقط در دو مورد به كار رفته است . مورد
اول : در رابطه با زمين در روز قيامت است . چنانچه مى فرمايد:((((اذا زلزلت الارض
زلزالها... يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها)) (٤٨٩)
)).
يعنى :((هنگامى كه زمين به سخت ترين خود به لرزه درآيد... زمين در روز قيامت خبرهاى
خود را خواهد گفت ؛ زيرا خدايت به او اين خبر دادن را وحى كرده و دستور داده است)).
در مصباح از بعض عرب نقل كرده است كه((((اوحيت اليه و او حيت له))))هر دو به
يك معناست . مجمع البيان نيز چنين گفته است .
در الميزان مى فرمايد:((لام))در((الها))به معناى((الى))است ؛ چون((ايحاء))با((الى))تعديه مى شود؛ يعنى زمين بازگو مى كند اخبار خويش را؛ زيرا خدايت به
او وحى كرده تا خبر دهد. زمين موجود با شعورى است و نسبت به كارهايى كه در آن انجام
مى شود، خير باشد يا شر، حس و درك دارد.
ناگفته نماند كه :((وحى))در اينجا نظير همان تفهيم و دستورى است كه انبيا - عليه
السلام - شده است . زمين به حكم :((((و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون
تسبيحم)))) (٤٩٠)
موجودى باشعور ومدرك است ، اگر چه نسبت به ما از جمادات
است تسبيح زمين ، دلالت طبيعى آن بر پاكى خدا نيست زيرا ما آن را مى فهميم ، ولى جمله((لا تفقهون ...))نشان مى دهد كه آن تسبيح ، برما نامفهوم است .
در روايت آمده است :((((عن النبى صلى الله عليه و آله انه لم
يرتحل من منزل الا صلى فيه ركعتين و قال حتى يشهد على بالصلوة)) (٤٩١)
)).
يعنى :((رسول
خدا از هيچ منزل حركت نكرد مگر آن كه در آن دو ركعت نماز گذاشت و فرمود: تا (اين
منازل ) روز قيامت ، بر نماز من شهادت بدهند)).
از اين نوع روايات در مجمع البيان ، ذيل آيه فوق فراوان
نقل شده است .
مورد دوم :((فقها هن سبع سموات فى يومين و اوحى فى
كل سماء امرها...)) (٤٩٢)
.
لفظ((فى))دلالت دارد كه((سماء))ظرف((وحى))است ولى وحى به كدام شى
ء شده است ، آيه شريفه از آن ساكت است . الميزان مى گويد وحى ملائكه يعنى : وحى
كرد در هر آسمان ، كار آن را به ملائكه كه اهل آن آسمانند. و آن يكى از چند
قول است كه در مجمع البيان نقل شده است . ولى ممكن است وحى به خود آسمان شده
باشد؛ يعنى : خداوند در هر آسمان كار آن را به خود آسمان وحى كرد به عبارت ديگر:((((اوحى فى كل سماء امرها الى السماء؛))يعنى : وحى كرد كه بايد چنان باشى
و چنان كن . در اين صورت آيه شريفه مانند((((بان ربك اوحى لها))))مى شود.
وحى در موجودات زنده اين وحى به دو قسمت تقسيم مى شود؛ يكى در انسان به غير از انبيا و ديگرى در حيوانات
است در انسان گاهى به معناى اشاره آمده است ؛ نظير((((فخرج على قومه من المحراب
فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عيشا (٤٩٣)
)).
يعنى :((پس چون براى بشارت يحيى ، زبان حضرت زكريا از سخن گفتن عاجز ماند،
از معبد به طرف قوم خويش آمد و اشاره كرد كه خدا را بامداد و شامگاه تسبيح گوييد)).
((اوحى اليهم))يعنى((اشاره اليهم)). و گاهى به معناى الهام و انداختن به قلب
است ؛ نظير:((((و اوحينا الى موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم)) (٤٩٤)
)).
يعنى :((به دل مادر موسى انداختيم و الهام كرديم كه موسى را شير بده و اگر
ترسيدى كه فرعونيان دانسته و او را از دست تو بگيرند، او را به دست تو بگيرند، او
را به دريا بينداز)).
در اينجا وحى به معناى الهام و تفهيم مخفى و انداختن معنا به قلب است .
و اما در حيونات مانند آيه اى كه درباره زنبور
عسل است كه مى فرمايد:((((او حى ربك الى
النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجرة و مما يعرشون)) (٤٩٥)
)).
اين وحى يك نوع تفهيم و آموختن بخصوص در نهاد زنبور قرار داده و به او كيفيت كشيدن
شيره و درست كردن عسل را تعليم داده است . كار اين حشره يكى از اسرار الهى و موجب
تحير آدمى است مى گويند: اگر يك عدد زنبور
عسل بخواهد چهار صد گرم عسل تهيه كند، بايد هشتاد هزار بار براى تهيه آن به
صحرا برود و به كندو باز گردد. و چون خانه هاى شش ضلعى را پر از شيره كردند
آنقدر بالاى آنها پر مى زنند تا آب اضافى تبخير شده و شيره قوام پيدا كند و
عسل گردد لفظ((اوحى))نشان مى دهد كه كار اين حشره يك امر تصادفى نيست ، بلكه
در اثر اراده و مشيت الهى مى باشد.
كيفيت ارتباط خداوند با پيامبران به موجب آيه ٥١ از سوره شورى ، خداوند به سه شيوه با پيامبران سخن مى گويد،
تماس مى گيرد و وحى مى كند، اول : انداختن به قلب ، بدون ، واسطه . دوم : خداوند
صدا را خلق مى كند و پيامبر آن را مى شنود، نظير شنيدن موسى صدا ررا از درخت .سوم :
جبرئيل به صورت انسان نزد پيامبر مى آيد و فرمان خدا را مى رساند. آيه شريفه چنين
است :
((((و ما كان لبشران يكلمه الله الا وحيا تو من وراء حجاب او
يرسل رسولا هيوحى باذنه ما يشاء انه على حكيم)))) (٤٩٦)
يعنى((خداوند باهيچ با بشرى به هيچ نوع سخن نمى گويد مگر (با اين سه نوع )به
طور وحى يا از پس پرده و يا با ارسال ملك وحى
(جبرئيل مثلا)...
اينك به توضيح هر يك از اين سه نوع مى پردازيم ؛
اول انكه : وحى بدون واسطه است و معانى ، مستقيما از طرف خدا به پيامبر القا مى شود.
و اين از سخترين نوع است
عبيد بن زراره از پدرش نقل كرده كه از امام صادق - عليه السلام پرسيدم از حالت اغماو
بيخودى كه هنگام نزول وحى به رسول الله - صلى الله عليه و آله - عارض مى شد؟ آن
هنگام بود كه ميان او و خدا واسطه اى نبود و خدا بر ا و تجلى مى فرمود. بعد فرمود اى
زراره ! آن نبوت است . انگاه امام به حالت خشوع در امد. (٤٩٧)
در ورايات آمده است كه هنكام نزول اين نوعى ، دانه هاى عرق در هواى سرد در پيشانى
مباركش ظاهر مى شد.
دومى آنكه : خداوند صدا را خلق مى كند و پيامبر آن را مى شنود؛ مانند موسى - عليه
السلام - كه صدا را از درخت طور خورشيد شنيد چنانكه مى فرمايد:((((فلما اتاهها
نودى من شاطى الواد الا يمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسى انى انا الله رب
العالمين)))) (٤٩٨)
ناگفته نماند كه خواب ديدن انبيا- عليه السلام - نيز از اين قسم است ، نظير:((((ماجعلنا الرويا التى اربناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القران)) (٤٩٩)
)). و مثل خواب حضرت ابراهيم - عليه السلام - درباره ذبح پسرش
اسماعيل - عليه السلام -:((((فلما بلغ معه السعى
قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذاترى)) (٥٠٠)
)).
سوم آنكه : ملك به صورت انسان درآمده به محضر پيامبر مى آيد. و آنچه را كه خداوند
دستور داده است به او مى گويد. مشهور است كه
جبرئيل در صورت((دحيه كلبى))محضر رسول الله - صلى الله عليه و آله - مى آمد و
وحى مى آورد.
هشام بن سالم مى گويد مردى از اصحاب ما از امام صادق - عليه السلام - پرسيد:
اصلحك الله ! گاهى رسول خدا - صلى الله عليه و آله - مى فرمايد:
جبرئيل گفت ، و اين جبرئيل است كه چنين امر مى كند. و هنگام ديگر به آن حضرت حالت غش
عارض مى شد! امام فرمود: حالت غش هنگامى بود كه وحى ، آن حالت رخ مى داد. وچون
وحى از طرف جبرئيل بود و در اثر فشار وحى ، آن حالت رخ مى داد. و چون وحى از طرف
جبرئيل بود و در اثر فشار وحى ، آن حالت رخ مى داد. وچون وحى از طرف
جبرئيل بود ثقلى و فشارى نبود آن وقت مى فرمود:
جبرئيل چنين گفت و اين جبرئيل است (٥٠١)
.
ناگفته نماند كه : وحى انبيا به وحيهاى ديگر قياس نمى شود آن يك امرى مهم و كارى
ضرورى در هدايت بشر است . پيامبران ، از بعثت تا رحلت با خدا در تماس دائم بوده اند
و جريان وحى ادامه داشت و مساءله هدايت و ارشاد، سامان مى پذيرفت ، ولى در ديگران مثلا
يك بار به طور الهام اتفاق مى افتد و بعدا معلوم مى شد كه درست بوده است . انبيا از
اول صحت وحى را دانسته و آن را به صورت تكليف و كار خداوند، بيان مى كردند. پس
وحى انبيا امرى جداگانه است .
تكميل بحث ناگفته نماند كه : نبوت از اقسام نبوغ و گسترش روحى نيست چنانچه در نوابغ و
انسانها مى توانستند به نبوت برسند و آن وقت عنوان((خاتم النبين))خودبخود منتفى
مى گرديد.
بلكه بنابر آيات شريفه و روايات اسلامى ، نبوت در اثر يك روح
مستقل از طرف خداوند بر وجود پيامبر است و از اين جهت منحصر به اشخاصى است كه
خداوند آن روح را در وجود ايشان قرار داده است . در اين زمينه آياتى را از قرآن كريم
نقل مى كنيم :
١ -((ينزل الملائكة بالروح من امره من يشاء من عباده ان انذروا انه لااله انا فاتقون)) (٥٠٢)
.
٢ -((يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده لينذر يوم التلاق)) (٥٠٣)
.
٣ -((و كذلك اوجينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ...)) (٥٠٤)
.
در هر سه آيه فوق ، سخن از وجود روح مستقل است . آن هم از عالم امر((من امره - من امرنا))عالم امر چنانچه الميزان فرموده است ، مخصوص موجوداتى است كه بلا واسطه خلق شده
اند. بنابراين ، نبوت ، يك امر عرضى و گسترشى در فكر و روح انسانى نيست . بلكه
چيزى ماوراى آن . و يك حقيقت مستقل و جوهرى است و لذا مخصوص اشخاصى معين است و
ديگران ممكن است به هر مقامى برسند مگر نبوت . بنابر روايات كافى - كه در رابطه
با وجود روح در وجود امام ، صحبت مى كند((امامت))نيز مانند((نبوت))از جنس نبوغ و
توسعه فكر و روح نيست ، بلكه در اثر انتقال روح نبوت به وجود امام است .
غربيها و غربزده ها كه نبوت را از نبوغ دانسته و
رسول خدا و پيامبران را از نوابغ عالم قلمداد كرده اند، سخت در اشتباهند. آنها معناى نبوت
را ندانسته اند و خواسته اند هر چيز را از ماده تفسير كنند؛ مثلا كار
ليل انگليسى گرچه در كتاب((الابطال))رسول خدا - صلى الله عليه و آله - را اولين قهرمان ناميده ولى با دقت خواهيم ديد كه
نبوت را از جنس نبوغ مى داند همچنين غربيهاى ديگر.
نظير همين است كه برخى از دانشمندان اسلامى از غربيها خوف نموده خواسته اند براى
معجزه هاى قرآن مجيد، محمل مادى پيدا كنند؛ نظير آنكه : عبور بنى
اسرائيل از دريا در اثر جزر و مد بوده ! و يا انفجار آب از صخره در صحراى سينا، آن
بود كه موسى در پى آب مى گرديد تا به دوازده رسيد.
نبوت و ارسال
رسل ، يك امر بسيار طبيعى مى باشد. از روزى كه بشر خلق شده است خداوند براى
ارشاد وى پيامبرانى فرستاده و آفريده خويش را بدون هدايت نگذاشته است . حتى بر
خلاف نظرات دانشمندان تاريخ و انسان شناس ، اولين انسان انسانى كرده است . ما عقيده
به نبوت حضرت آدم - عليه السلام - داريم .
هدايت بشر از اين طريق گوشه اى از نظام اتم خلقت است . و بهتر از آن متصور نيست .
شايسته نبود كه خداوند با همه سخن بگويد. از سوى ديگر،
ارسال ملك جن براى بشر، سازنده و صحيح نبود چون اگر به صورت بشر مى آمدند
پس همان بشر مى شدند. و اگر در حقيقت خود بودند، ارتباط بشر به طور عادى با آنها
ميسر نبود. پس راه صحيح آن بود كه خداوند عده اى از اشخاص لايق را ماءموريت دهد. و
آنها را پيامبر و عهده دار هدايت بندگان فرمايد:((و لم سبحانه خلقه من نبى
مرسل او كتاب منزل او حجة لازمة او محجة قائمة)) (٥٠٥)
.
وحى هاى سه گانه در سوره مباركه شورى مى خوانيم كه : خداوند بخواهد با بشرى سخن بگويد و به
پيامبرى وحى كند، از سه راه با او سخن مى گويد و وحى مى كند؛
اول : انداختن مطلب به قلب او. دوم : آفريدن صدا و شنيدن پيغمبر. سوم : فرستادن ملك
و آمدن او نزد پيامبر پيام خدا. اينك آيه شريفه :
((و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا و حيا او من وراء حجاب او
يرسل فيوحى باذنه ما يشاء انه على حكيم)) (٥٠٦) (٥٠٧)
.
يعنى :((براى هيچ بشرى نرسد ك خدا با او سخن گويد، مگر از روى وحى يا از پس
پرده و يا رسولى (ملكى ) بفرستد كه او با اذن خدا، خواست خدا را ابلاغ كند. خداوند
والا مقام و كردارش حكيمانه است)).
پس وحى به پيامبران با يكى از سه راه امكان پذير است ؛
اول : از راه وحى و انداختن به قلب پيامبر.((وحى))به معناى القا و تفهيم خفى است ؛
مثلا وقتى كه جريانى پيش مى آمد و احتياج به وحى و حكم آن جريان مى شد،
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - متوجه مى شد خداوند را به قلب مبارك او القا مى
كرد در اين وحى ، واسطه اى ما بين خدا و رسول نيست و خدا بدون واسطه مطالب را به
رسولش القا مى كند.
لذا اين وحى براى پيامبرانى از دوتاى ديگر سنگين تر بود.
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در اينگونه وحى ، عرق مى كرد، سرخ مى شد، و به
حالتى نظير بيهوشى مى افتاد.
در روايتى آمده است :((((عن على عليه السلام
قال :... و لقد نزلت (سورة المائدة ) عليه هو على بغلته الشهباء و
ثقل عليه الوحى حتى و قفت تدلى بطنها حتى راءيت سرنها تكاد تمس الارض و اغمى على
رسول الله صلى الله عليه و آله حتى يده ذوابة شيبة بن وهب الجمحى . ثم رفع عن
رسول الله صلى الله عليه و آله - فقره علينا سورد المائدة
فعمل رسول الله صلى الله عليه و آله و علمنا)))) (٥٠٨)
.
يعنى امير المؤ منين - صلوات الله عليه آله - مى فرمايد:... هنگام
نزول سوره مائده ، رسول خدا صلى الله عليه - مى فرمايد:
نزول سوره مائده ، رسول خدا - صلى الله عليه و آله - بر قاطر شهبا سوار بود،
نزول وحى برآن حضرت سنگين تر شد، به طورى كه قاطر شهبا سوار بود،
نزول وحى برآن حضرت سنگين تر شد، به طورى كه قاطر
ايستاد و شكمش به طرف زمين آمد، به قدرى كه نزديك بود نافش به زمين برسد. بى
حالى آن حضرت را گرفت تا حدى كه دست خويش را بر موى پيشانى شيبة بن وهب جمعى
گذاشت . و چون بى حالى از او رفت ، سوره مائده را براى ما خواند. او به آن
عمل كرد، ما نيز عمل كرديم)).
((((عن زرارة قال ، قالت لا بى عبدالله عليه السلام جعلت فداك الغشية التى كانت
تصيب رسول الله عليه و آله اذا انزل عليه و آله اذا عليه الوحى ؟
فقال : ذالك اذا لم يكن بينه و بين الله احدا، ذاك اذا تجلى له .
قال ثم قال : تلك النبوة يا زرارة واقبل يتخشع)) (٥٠٩)
)).
يعنى :((زرارة بن اعين به امام صادق عليه السلام - گفت : فدايت شوم ! آن حالت
بيهوشى چه بود كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - را عارض مى شد؟ فرمود: آن
هنگامى بود كه ما بين او و خدا واسطه اى نبود. و خداوند بر آن حضرت تجلى مى كرد.
بعد فرمود: اى زراه ! آن نبوت است . آنگاه حضرت ب حالت تواضع در آمد)).
دوم :((((اومن وراء حجاب))))و آن اين است كه خداوند صدا را بيافريند و پيامبر
آن را بشنود. چنانكه حضرت موسى صدا را از درخت شنيد و آن را خدا آفريده بود؛ مثلا در
سوره مباركه قصص چنين آمده اسم :))((فلما قصى موسى الا
جل و سار باهله انس من جانب الطور نارا قال لاهله امكثوا انى انست نارا لعلى اتيكم منها
بخبر او جذوة من النار لعلكم تصطلون فلما اتاها نودى من شاطى ء الواد الايمن فى
البقعة المباركة من الشجرة ان ء موسى انى انا الله رب العالمين و ان الق عصاك فلما راها
تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب يا موسى
اقبل و لا تخف من الامنين . اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء ماضمم اليك جناحك
من الرهب فذانك برهانان من ريك الى فرعون و مملائه انهم ككانوا قوما فاسقين)) (٥١٠)
)).
در اين آيات شريقه مى خوانيم هنگامى كه حضرت موسى مدت شبانى را نزد حضرت شعيب
- عليه السلام - تمام كرد، با خانواده اش به طرف زادگاهش مصر حركت كرد در بين راه
از دور آتشى ديد، به خانواده اش فرمود: من آتشى ديدم ، شما اينجا باشيد تا بروم از
آن خبرى و يا مقدارى آتش بياورم تا آن را روشن كرده و گرم بشويد. چون نزد آتش آمد،
از سمت راست وادى ، در آن محل مبارك اين ندا از درخت برخاست كه : موسى !((منم الله رب
العالمين))اى موسى ! عصايت را به زمين بينداز. موسى وحشت زده رو به فرار گذاشت
اما آن ندا تكرار شد كه حركت مى كرد. موسى وحشت زده رو به فرار گذاشت اما آن ندا
تكرار شد كه : يا موسى ! برگرد و نترس ، تو ايمن هستى ، دستت را در گريبان خويش
ببر، هنگام بيرون آوردن ، خواهى ديد كه سفيد است بى آنكه صدمه اى ديده باشد.
عصا و يد بيضا، دو مهجزه اى براى فرعون و قوم او كه بايد آنها را هدايت كنى كه آنها
قومى فاسق مى باشد.
اين يك نمونه از اقسام وحى و((من وراء حجاب))است . و از اين نمونه در قرآن در
رابطه با حضرت موسى و زكريا - عليهما السلام - در سوره نساء، آيه ٣٩ - ٤١ و
سوره مريم ، آيه ١٠٧ آمده است . و درباره حضرت آدم و حوا آمده :((و نا داهما ربهما...)) (٥١١)
ودرباره حضرت ابراهيم - عليه السلام - مى فرمايد:((((و ناديناه ان يا
ابراهيم قد صدقت الرويا)) (٥١٢)
)).
ظاهرا خواب ديدن انبياء نيز از اين قسم است چون صدايى را كه خدا خلق كرده در خواب مى
شنوند.
سوم :((((اويرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء))))و آن همان
جبرئيل است كه به صورت انسان در مى آيد و به حضور پيامبر اسلام - صلى الله عليه
و آله - و پيامبران ديگر مى رسيد و آنچه خدا خواسته بود به ايشان ابلاغ مى كرد.
در الميزان از علل الشرايع از حضرت صادق - عليه السلام -
نقل شده است كه : جبرئيل چون نزد رسول خدا - صلى الله عليه و آله مى آمد، مانند يك غلام
، پيش آن حضرت مى نشست و نزد آن حضرت نمى آمد مگر تعد از آنكه اذن بگيرد .
و در رويات آمده است كه جبرئيل در صورت دحية بن خليفه كلبى (يكى از اصحاب حضرت
) به محضر رسول خدا - صلى الله عليه و آله - مى آمد و حضرت به اصحابش فرموده
بود كه چون دحيه را در نزد من ديديد، كسى پيش من نيايد:((((اذا راءيتم دحية عندى
فلا يد خلن احد)) (٥١٣)
)).
دحيه كلبى از بزرگان صحابه است و او همان است كه نامه
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - را براى هر
قل پادشاه روم برد.
زنده بودن حضرت عيسى (عليه السلام ) قرآن مجيد چرا اين قدر اصرار دارد كه عيسى - عليه السلام - به دست يهود كشته نشده و
به دار آويخته نشده است ؟ و اين چه جريانى است . كه
شكل صليب دنياى مسيحيت را پر كرده است و قرآن آن را از بيخ انكار مى كند؟ قرآن مجيد مى
فرمايد:
((((و قولهم انا قتلنا عيسى ابن مريم رسول الله و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه
لهم وان الذين اختلفوا فيه منه ما لهم به من علم الا اتباع الظن و ما قتلوه بقينا
بل رفعه الله اليه و كان الله عزيرا حكيما))
)) (٥١٤)
.
يعنى :((يهود را مجازات كرديم به علت آنكه ) گفتند: عيسى بن مريم را (كه
رسول خداست ) ما كششتيم و حال آنكه او را نكشتند و به دار نزدند، بلكه كاربر آنها
مشتبه شد، آنانكه در قتل و صلب او اختلاف كرده اند و در شك ترديد مى باشند، به آن
علمى ندارند، فقط از گمان پيروى مى كنند. او را از روى يقين نكشتند (گمان كردند
)بلكه خدا او را بالا برد و خدا توانا و كردارش حكيمانه است)).
علت اين همه انكار آن است كه درباره صليب ، خرافه اى در بين نصارا به وقوع پيوسته
صلب حضرت عيسى((نعوذ بالله - در جاى((لا اله الا الله))در اسلام قرار گرفته
است و اگر كسى به صليب عقيده نداشته باشد،
اهل جهنم است . چنانك در اسلام((لا اله الا الله))نباشد
اهل بهشت نخواهد بود. و گفته اند: خداوند با كشته شدن حضرت عيسى گناهان بشر را
علاج نمود و آنها را مغفرت قرار داد! ما فقط جريان را
نقل مى كنيم و با رد آن كارى نداريم . انكار قرآن در اين رابطه كافى است .
در تفسير الميزان و المنار چنين آمده است : نصارا مصلوب شدن حضرت عيسى را اساس دين و
دعوت خود قرار داده اند به عقيده آنها هر كس كه به صليب ايمان نياورد، در آخرت
اهل آتش است ! و هر كس كه ايمان آورد، نجات يافته و با حضرت مسيح محشور خواهد
گرديد.
و مى گويند: چون آدم با خوردن شجره منهيه گناهكار شد، لا جرم او و فرزندانش مستحق
عذاب شدند، پس اولاد او نيز گناه كردند و مستحق عذاب شدند. چنانكه به وسيله پدرشان
نيز سزاوار عذاب شده بودند. از طرف ديگر، خدا هم
عادل است و هم مهربان . از اين جهت اشكال بزرگى پيش آمده ؛ زيرا آمرزيدن آدم و
فرزندان او منافى عدالت و عذاب آنها مخالف رحمت خدا بود. خلاصه ، رحمت مقتضى مغفرت
و عدالت مقتضى عذاب بود.
اين مشكل همچنان لا ينحل مانده بود تا خداوند به بركت عيساى مسيح آن را
حل فرمود: بدين طريق كه خدا پسر خود را كه عين
حال خود خدا بود، به شكم زنى از فرزندان آدم وارد نمود و از وى به صورت انسانى
كامل متولد شد. از گناهان معصوم بود و مدتى با مردم زندگى كرد و از خوردنيها و
آشاميدنيها بهره مند گرديد. او انسان كامل بود؛ زيرا از انسان
كامل متولد گرديد و در عين حال او خدا بود، زيرا پسر خدا خود خداست !
سپس خدا دشمنان را بر مسلط كرد تاوى را با فجيعترين قتلى كه دارآويختن باشد
بكشتند، با آنكه شخص مصلوب در كتاب الهى مورد لعن است . دين طريق عيسى
متحمل لعن وصلب شد تا كفاره گناهان تمام بشر گرديد (٥١٥)
.
پولس قهرمان خراقه تثليث ، در رساله غلاطيان ، باب سوم ، بند سيزده مى گويد:
مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد؛ چون در راه ما لعنت شد چنانكه مكتوب است : ملعون است
هر كس كه بردار آويخته شود. يوحنا در رساله
اول خود، باب دوم ، بند اول مى گويد: اى فرزندان من ! اين را به شما مى نويسم تا
گناه نكنيد و اگر كسى گناه كند، شفيعى داريم نزد پدر؛ يعنى عيسى مسيح
عادل و اوست كفاره به جهت گناهان ما. و نه گناهان ما فقط بلكه به جهت تمام جهان نيز!!
اين است كه شكل
صليب ، زينت بخش تمام كليساها و خانه هاى نصارا است . و در گردن كشيشها با زنجير
طلا خود نمايى مى كند و اين است كه قرآن مجيد، جريان
قتل و صلب را دروغ و بى پايه مى داند، نه عيسى به دست يهود كشته شده است و نه
خرافه غفران گناهان ، صحت دارد.
حقيقت واقعه تفصيل اين مطلب را در جلد دوم تفسير احسن الحديث ، - ٤٩٤
نقل كرده ام . خلاصه قضيه از اين قرار است كه : در فلسطين روستايى است به نام((ناصره))كه عيسى - عليه السلام - در آن زندگى مى كرد و در آنجا به نبوت رسيد
شهر اورشليم محل سكونت علماى يهود بود كه خورا نگهبان تورات دانسته و احكام آن را
به دلخواه خود تفسير كرده و مشغول چپاول مردم بودند چنانكه خداوند مى فرمايد:((((ان كثيرا من الا حبار و الرهبان لياءكلون اموال الناس
بالباطل و يصدون عن سبيل الله)))) (٥١٦)
علماى يهود نزد عيسى - عليه السلام - آمده و بر او اشكالاتى مى گيرند و جوابهاى مى
شنوند آنگاه به نزد علماى ديگر رفته و اعلام خطر مى كنند. آنها كمر همت مى بندد كه با
نبوت حضرت عيسى - عليه السلام - مبارزه كنند. ميان مردم او را دروغگو و - نعوذ بالله -
زنازاده شهرت دهند .
شهرت حضرت عيسى همه جا را فرا مى گيرد شهر اورشليم نيز از ذكر نام او پر مى
شود بى آنكه او را ديده باشند. عيسى در((عيد فصح))با شاگردان خود وارد
اورشليم مى شود و براى مردم احيانا سخنانى مى گويد و مورد احترام واقع مى شود.
كاهنان يهود، از ورود او با خبر شده تصميم مى گيرند كه او را گرفتار نمايند.
حضرت عيسى از تصميم آنها آگاه شده در يكى از باغهاى شهر پنهان مى شود. مدت يك
يا دو روز در آن باغ ، موسوم ب((جتسيمانى))مى ماند. كاهنان يهود، جارچپانى
فرستاده و همه جا اعلام مى كنند كه :((هر كس جاى عيسى را نشان دهد، سى پاره زر
جايزه خواهد گرفت !)).
يكى از شاگردا عيسى به نام((يهود اسخريوطى))به آرزوى جايزه ، جاى عيسى را
محرمانه به بزرگ كاهنان خبر مى دهد. عالمان يهود از((پيلاطس))حاكم رومى مى
خواهند كه عيسى را دستگير كند او قبول مى كند كه عده اى سرباز فرستاد و عيسى را
دستگير نمايند از سوى ديگر عيسى به شاگردان خود مى گويد كه شمشيرهاى خود را
آماده نمايند از سوى ديگر عيسى به شاگردان خود مى گويد كه شمشيرهاى خود را آماده
كنند شب بيدار بمانند تابلكه خطر از آنان دفع شود. لكن شاگردان سستى كرده به
خواب مى روند. عيسى - عليه السلام - از آنها دلتنگ شده و در گوشه اى دور از آنها به
راز و نياز مى پردازد، بسيار طبيعى بود كه عيسى از تاريكى شب استفاده كرده و از باغ
خارج شود و همين طور هم شد.
يهودا با سربازان به باغ وارد مى شود كه عيسى را به آنها نشان دهد. او در ميان
شاگردان آمد كه وحشت زده اين سو و آن سو مى گريختند. از قضا يهودا خود به عيسى
شبيه بود. در آن هنگام جوانى از يهود كه عيسى را ديده بود، نظرش به يهودا افتاد
تصور كرد كه او حضرت عيسى است ، گريبان او را گرفته و فرياد كشيد كه عيسى را
گرفته است سربازان و اوباش رسيده و او را زير مشت و لگد گرفته و از اختيار مى
اندازند. او هر قدر فرياد مى كند كه من عيسى نيستم گوش نمى دهند؛ چون عيسى را نديده
بودند تا بدانند كه او عيسى نيست .
بدين طريق در مرحله بعدى يهودا به جاى عيسى بدار زده مى شود.
مشروح اين جريان را در((انجيل برنابا))ترجمهه فهيم كرمانى ،
فصل ٢١٢ به بعد مطالعه كنيد. مسيحى ها اين
انجيل را قبول ندارند؛ زيرا جريان صليب را انكار كرده و حقيقت را گفته است و اگر
انجيل صحيحى خواسته باشيم همين انجيل است . و خلاصه اين مطلب را در تفسير احسن
الحديث ، جلد دوم ، به بعد از كتاب قهرمان صليب ، تاءليف مير ابوالفتح
دعوتى ، نقل كرده ام .
بنابراين ، جريان((((و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم))))كاملا روشن مى
شود يعنى : اولا: عيسى به دست يهود كشته نشده و بدار آويخته نگرديده است . و ثانيا:
مساءله فدا و كفاره گناهان بودن ، افسانه اى بيش نيست .
خداوند، خالق هستى ((((يسئله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شاءن)) (٥١٧)
)).
يعنى :((هر كس كه در آسمانها و زمين است ، حوائج خود را از خدا مى خواهد، خداوند هر روز
در يك نوع كارى است)).
اين آيه شريفه ، شامل دو مطلب است ؛ اول :((يسئله من فى السموات و الارض))))ما
انسانها هيچ يك از علل و عوامل((عدمى))را((بود))ها را جابجا مى كنيم و چيزهايى را
كه در عالم هست در اثر بجا در اختيار گرفته و از آنها استفاده مى كنيم . و به اصطلاح
فلسفه((معطى التحرك))هستيم نه((معطى الوجود)).
ما تخمى را كه قبلا بود در خاكى كه قبلا وجود داشت مى كاريم و آن تخم نيز از گازهاى
موجود هوا و از املاح موجود زمين و از آب موجود، دانه ها و سنبلها به ما مى دهد و هكذا. و همه
اينها تصرف در((بودها))است و آنكه((نبودها))را((بود))كرده و معطى الوجود
است ، فقط خداوند است .
پس همه سر سفره خداوند نشسته و از خوان بيدريغ او مى خورند. خواه خدا را بشناسند و
يا نشناسند و يا نشناسند و خواه با او دوست باشند يا دشمن . و خواه خود را از
علل و عوامل جهان بشمارند يا نه .
دوم :((((كل يوم هو فى شاءن))))يعنى خداوند را مى چرخاند و مى گرداند و هر
روز در ايجاد دمادم حركت و پيشبرد خلقت است . و هر روز و هر لحظه به جهان ، خلقت
جديدى مى دهد. ما مثلا نور لامپ را ثابت مى دانيم ، اما در واقع ، كارخانه برق هر آن به
لامپ نور تازه اى مى دهد. و اگر كارخارنه بايستد، ديگر نورى وجود ندارد. همچنين خداوند
لحظه به لحظه به جهان ، خلقت تازه مى دهد. و هر روز در كارى است ، غير از كار روز
گذشته . ملاصدرا - رحمة الله - از آيه شريفه به - حركت جوهرى عالم استشهاد كرده
است .
هر چه درباره مفاد اين آيه راجع به دست اندركارن بودن خداوند در كار جهان سخن
بگوييم ، باز حق مطلب ادانشده است . و اين آيه از مصاديق((((يدرك و لا يوصف))((مى باشد، كه همه چيز جهان دست خداست . و آنى از كار جهان غفلت ندارد. و((((حى
وقيوم و لا تاءخذ سنة و لا نوم))))است و الحمدلله و هو خير ختام .
اروميه سيد على اكبر قرشى
٢ / ١١ / ٧٢
۱۱
نگاهى به قرآن ١- المحجة البيضاء، ج ٢ ص ٢١٠. ٢- سوره قيامت ، آيه ١٦ - ١٨ ٣- سوره بقره ، آيه ١٨٥ ٤- قرآن در اسلام / طباطبائى ، ص ١٢٨. ٥- تفسير الميزان ، ج ١٣، ص ٢٥٠ ٦- كافى ، ج ٢، ص ٦٢٧ (كتاب فضل القرآن ، باب النوادر). ٧- سوره بقره ، آيه ٢٨١ ٨- سوره نساء، آيه ١٧٦ ٩- سوره توبه ، آيه ١٢٨ ١٠- سوره بقره ، آيه ٢٣. ١١- سوره هود آيه ١٣. ١٢- سوره محمد (ص )، آيه ٢٠. ١٣- قرآن در اسلام ، ص ١١٢. ١٤- طول ، جمع طولى ، مؤ نث اطول است . ١٥- مجمع البيان ، ج ١، ص ١٦. ١٦- بحارالانوار، ج ١٦، ص ١٩٢ ١٧- تاريخ قرآن ص ٤٧. ١٨- وافى ، ج ٥، ص ٢٧٤ (آخر كتاب صلوة ). ١٩- قرآن در اسلام ، ص ١١٤. ٢٠- مستدرك ، ج ٢، ص ٢٢٩ (كتاب التفسير). ٢١- البيان ، ص ٢٦٩ - ٢٧٣. ٢٢- البيان ، ص ٢٦٩ (به نقل از الاتقان ). ٢٣- در اين باره ، ر.ك : البيان ، تاءليف آيت الله خوئى ، ص ٢٥٨ - ٢٧٨. ٢٤- سوره بقره ، آيه ١٨٥ ٢٥- سوره قدر، آيه ١ . ٢٦- سوره دخان ، آيه ٣ ٢٧- سوره فرقان ، آيه ٣٢. ٢٨- سوره اسراء، آيه ١٠٦. ٢٩- تفسير صافى به نقل از كافى ، مقدمه نهم . در اين حديث ٢٠
سال است نه ٢٣ سال . ٣٠- سوره شعراء، آيه ١٩٣. ٣١- تاريخ قرآن ، ص ٣١. ٣٢- سوره قيامت ، آيه ١٦ - ١٩. ٣٣- سوره فرقان ، آيه ٣٢ ٣٤- معجم
رجال حديث . ٣٥- رجال شيخ ، ص ٢٠٦ ٣٦- فهرست ابن نديم ، ص ٤٤. ٣٧- البيان ، ص ١٤٢. ٣٨- البيان ، ص ١٨٣. ٣٩- كافى باب النوادر، كتاب فضل القرآن . ٤٠- تحرير الوسيله ، ج ١، ص ١٤٦. ٤١- سوره بقره ، آيه ٢٥٥. ٤٢- سوره ابراهيم ، آيه ١. ٤٣- سوره اسراء، آيه ٩. ٤٤- نهج البلاغه صبحى صالح ، خطبه
اول ، ص ٤٢. ٤٥- سوره حجر، آيه ٢٨ - ٢٩. ٤٦- سوره ص ، آيه ٧١. ٤٧- سوره نساء، آيه ١. ٤٨- سوره سجده ، آيه ٧ - ٩ (آيه((ثم
جعل نسله ...))جمله معترضه است . و((ثم سواه ...))مربوط به آيه :((و بدء خلق
الانسان ...))مى باشد). ٤٩- بحارالانوار، ج ٣٣، ص ١٢٩. ٥٠- محاسن برقى ، ج ٢، ص ٥٢٨. ٥١- سوره نساء، آيه ١. ٥٢- سوره حجرات ، آيه ١٣. ٥٣- احتجاج طبرسى ، ج ٢، ص ٣١٤. ٥٤- سوره الرحمن ، آيه ٣ - ٤ ٥٥- سوره اعراف ، آيه ١١. ٥٦- كافى ، ج ٢، ص ٦٢٨ (كتاب القرآن ، باب النوادر). ٥٧- تفسير برهان ، ج ١، ص ٢٩ (مقدمه ). ٥٨- الغدير، ج ٣، ص ٢٢٢ به بعد. ٥٩- سوره علق ، آيه ٩. ٦٠- سوره مائده ، آيه ٦ ٦١- سوره نساء، آيه ٤٣. ٦٢- سوره مائده ، آيه ٣٨. ٦٣- منهاج ، ص ١٦ ٦٤- انتصار، ص ١١. ٦٥- الفقه على المذاهب الخمسه ، ص ٢٦. ٦٦- وسائل الشيعه ، ابواب وضو، باب ١٥. ٦٧- سوره احزاب ، آيه ٣٣. ٦٨- سوره شورى ، آيه ٢٣. ٦٩- الصواعق ، ص ١٦٨ (الفصل
الاول فى الايات الواردة فيهم ) . ٧٠- سوره بقره ، آيه ٢٠٧. ٧١- سوره بقره ،آيه ٢٠٧. ٧٢- الغدير ج ٢،ص ٤٧ - ٤٩ ٧٣- سوره بينه ،آيه ٧. ٧٤- مناقب خوارزمى ،ص ٦٢ (فصل فى انه
افضل الاصحاب ). ٧٥- الصوعق ، ١٥٩ (الفصل الاول فى الايات النازلة فيهم ) ٧٦- الغدير، ج ٢،ص ٥٧. ٧٧- مقدارى جو را كه با روغن بپزند، آن را((عصيده))گويند. ٧٨- الغدير، ج ص ١٠٧ - ١١١. ٧٩- سوره سجده ، آيه ١٢. ٨٠- الغدير، ج ٢، ص ٤٦ و ٤٧. ٨١- سوره آل عمران ، آيه ٦١. ٨٢- سوره مائده ، آيه ٦٧. ٨٣- تفسير فخر رازى ، ج ٣، ص ٦٣٦. ٨٤- الغدير، ج ١،ص ٢١٩. ٨٥- الغدير، ج ١، ص ٢١٤ - ٢٢٩. ٨٦- سوره مائده ، آيه ٣. ٨٧- الغدير، ج ١، ص ٢٣٠ - ٢٣٨. ٨٨- سوره معارج ، آيه ١ - ٣. ٨٩- سوره مائده ، آيه ٥٥. ٩٠- سوره طه ، آيه ٢٥ - ٣٢. ٩١- سوره قصص ، آيه ٣٥. ٩٢- سوره زمر، آيه ٤٢. ٩٣- بحارالانوار، ج ٥٨، ص ٤٣. ٩٤- سوره كهف ، آيه ١٨. ٩٥- سوره سجده : آيه ١٠ و ١١. ٩٦- سوره سجده : آيه ١٠ و ١١. ٩٧- بحار الانوار، ج ٥٨، ص ١ - ١٥١. ٩٨- بحار، ج ٥٨، ص ٣١ به نقل از مجالس صدوق . و ج ٥٨، ص ٤٠ به
نقل از: بصائر الدرجات . ٩٩- بحار، ج ٥٨، ص ٣١ به نقل از مجالس صدوق . و ج ٥٨، ص ٤٠ به
نقل از: بصائر الدرجات . ١٠٠- روضه كافى ، حديث ٢٥٩. و در بحار؛ ج ٥٨، ص ٣١ از:
علل الشرايع و خصال صدوق نقل كرده است . ١٠١- سوره اسرى ، آيه ١. ١٠٢- سوره نجم ، آيه ١٨. ١٠٣- سوره نجم ، آيه ١ - ١٢ ١٠٤- سوره نجم ، آيه ١٣ - ١٨. ١٠٥- تفسير احسن الحديث ، ج ١٠، ص ٣٩٨ - ٤٠٢ ١٠٦- بحارالانوار، ج ١٨، ص ٢٨٩. ١٠٧- سوره اعراف ، آيه ١٨٠. ١٠٨- سوره اسراء، آيه ١١٠. ١٠٩- سوره طه ، آيه ٨. ١١٠- سوره حشر، آيه ٢٤. ١١١- تفسير الميزان ، ج ٨، ص ٣٧٣. ١١٢- بحار الانوار، ج ٩١، ص ٣٨٢ - ٣٩٧. ١١٣- سوره انبياء، آيه ١٠٤. ١١٤- سوره انبيا، آيه ٣٠ ١١٥- سوره روم ، آيه ٢٧. ١١٦- سوره طه ، آيه ٥٥. ١١٧- سوره نوح ، آيه ١٨. ١١٨- سوره اسراء، آيه ٥١. ١١٩- سوره واقعه ، آيه ٥٩ - ٦٢. ١٢٠- سوره ق ، آيه ٩ - ١١ ١٢١- سوره مؤ منون ، آيه ١١٥. ١٢٢- سوره ص ، آيه ٢٧. ١٢٣- سوره دخان ، آيه ٣٨ - ٤٠. ١٢٤- سوره حجر، آيه ٨٥. ١٢٥- سوره آل عمران ، آيه ١٩١. ١٢٦- سوره هود، آيه ٧. ١٢٧- سوره ص ، آيه ٢٧. ١٢٨- سوره جاثيه ، آيه ٢٠ - ٢١. ١٢٩- سوره طه ، آيه ١٥. ١٣٠- سوره سجده ، آيه ١٧ - ١٩. ١٣١- نهج البلاغه فيض ، خطبه ١٩٤، ص ٦٥٣. ١٣٢- زندگى جاويد يا حيات اخروى ، ص ٤١٤ - ٤٢٠. ١٣٣- سوره مؤ منون ، آيه ١١٥. ١٣٤- سوره تحريم ، آيه ١. ١٣٥- سوره تحريم ، آيه ٢. ١٣٦- سوره تحريم ، آيه ٤. ١٣٧- سوره تحريم ، آيه ٤. ١٣٨- سنن ترمذى ، ج ٥، ص ٤٢٠ (تفسير سوره تحريم ). ١٣٩- سوره بقره ، آيه ١٢٤. ١٤٠- بحار، ج ٩٧، ص ٣٧٦ (از زيارت على عليه السلام ). ١٤١- اصول كافى ، ج ١، ص ٢٣٠. ١٤٢- كافى ، ج ١، ص ٢١٩ (باب عرض
الاعمال على النبى و الائمة ). ١٤٣- نهج البلاغه ابن ابى الحديد، خطبه ٥٨. ١٤٤- كافى ، ج ١، ص ٢٧٢ (باب الارواح فى الائمة ). ١٤٥- سوره رعد، آيه ٣٩. ١٤٦- كافى ج ١، ص ١٨٣. ١٤٧- سوره مائده ، آيه ٦٣. ١٤٨- سوره رعد، آيه ١١. و سوره انفال ، آيه ٥٣. ١٤٩- البيان ، ص ٥٤٨ (تليقه ٩). ١٥٠- كافى ، ج ١، ص ١٤٦. ١٥١- كافى ، ج ١، ص ١٤٧ (برخى از نسخه ها به جاى((من يشاء))،((ما يشاء))آمده و آن اقرب است ). ١٥٢- كافى ، ج ١، ص ١٤٧ (باب البداء). ١٥٣- تفسير عياشى ، ج ٢، ص ٢١٧ (ذيل : يمحوا الله ما يشاء و يثبت ). ١٥٤- تفسير على بن ابراهيم (ذيل آيه : يمحوا الله ما يشاء...) بحار، ج ٤، ص ٩٩. ١٥٥- سوره حم ، آيه ٤. ١٥٦- تفسير على بن ابراهيم ، سوره حم دخان ، بحار، ج ٤، ص ١٠١. البيان ، ص
٤٠٩ - ٤١١. ١٥٧- بحار، ج ٢ ص ٩٧ (از قرب الاسناد). ١٥٨- سوره نحل ، آيه ١١٢. ١٥٩- سوره نحل ، آيه ١١٢. ١٦٠- سوره يونس ، آيه ٩٨. ١٦١- سوره رعد، آيه ١١. ١٦٢- سوره انفال ، آيه ٥٣. ١٦٣- كافى ، ج ٢، ص ٩٦. ١٦٤- كافى ، ج ٤، ص ٢. ١٦٥- سوره رحمن ، آيه ١٩و ٢٠ ١٦٦- سوره فرقان ، آيه ٥٣. ١٦٧- سوره نمل ، آيه ٦١. ١٦٨- تصحيح الاعتقاد، ص ٣٨، ٣٩ (فصل فى النفوس و الارواح ). ١٦٩- سوره روم ، آيه ٥٥ - ٥٦. ١٧٠- سوره طه ، آيه ١٠٢ و ١٠٣. ١٧١- كافى ، ج ٣، كتاب جنائز، ص ٢٣٥و ٢٣٦ و ٢٣٧. ١٧٢- فقيه ، ج ١، ص ١٧٨((باب احكام الا موات)) ١٧٣- سوره يس ، ايه ٢٦. ١٧٤- سوره نحل ، آيه ٣٢. ١٧٥- سوره آل عمران ، آيه ١٦٩. ١٧٦- سوره بقره ، آيه ١٥٤. ١٧٧- سوره انعام ، آيه ٩٣ و ٩٤. ١٧٨- سوره مؤ منون ، آيه ٩٩ و ١٠٠. ١٧٩- سوره غافر، آيه ٤٥ - ٤٤. ١٨٠- وسائل الشيعه ، ج ٤، ص ٧٤٧ (حديث ١٠) ١٨١- فروع كافى ، ج ٣، ص ٣١٢. ١٨٢- تفسير عياشى (سوره حمد) طبرسى نيز آن را در مجمع ، ج ١، ص ١٩
نقل كرده است . ١٨٣- كافى ، ج ٣، ص ٣١٣. ١٨٤- تفسير ابن كثير، ج ١، ص ١٦. ١٨٥- البيان ، ص ٤٦٧. ١٨٦- همان مدرك ، ص ٤٦٨. ١٨٧- تفسير ابن كثير، ج ١، ص ١٦. ١٨٨- البيان ، ص ٤٦٨. ١٨٩- سوره مريم ، آيه ١٦ - ٢١. ١٩٠- سوره هود، آيه ٧٧ - ٨١. ١٩١- سوره هود، آيه ٧٧ - ٨١. ١٩٢- ر. ك : بحار الانوار، ج ٣٧، ص ٣٢٦. و ج ٥٩، ص ٢٠٩. ١٩٣- الاصابة ، ماده دحيه . ١٩٤- سوره هود، آيه ١٤. ١٩٥- سوره بقره ، آيه ٢٣ و ٢٤. ١٩٦- سوره هود، آيه ١٣ - ١٤. ١٩٧- سوره اسراء، آيه ٨٨. ١٩٨- سوره طور، آيه ٣٤. ١٩٩- سوره انبياء، آيه ٢٢. ٢٠٠- سوره حج ، آيه ٧٣.