چهل مثل از قرآن كريم

چهل مثل از قرآن كريم0%

چهل مثل از قرآن كريم نویسنده:
گروه: علوم قرآنی
صفحات: 16

چهل مثل از قرآن كريم

نویسنده: حسين حقيقت جو (جناتى )
گروه:

صفحات: 16
مشاهدات: 3967
دانلود: 267

توضیحات:

چهل مثل از قرآن كريم
  • پيشگفتار

  • نقش مثالهاى قرآنى در اثبات معارف الهى

  • سفره گسترده و غذاى آماده الهى

  • اركان مثل و تشبيه

  • 1 - مثل آتش

  • 2 - مثل باران و رگبار

  • 3 - مثل پشه

  • نكته ها:

  • الف - معناى (فما فوقها):

  • ب - معناى اضلال الهى

  • ج - تابلوى حشره شناسى

  • 4 - مثل چوپان و گوسفندان

  • 5 - مثل بذر پر بركت

  • نكته ها:

  • الف - قانون عمومى تعاون در نظام آفرينش

  • ب - وسوسه شيطان به هنگام انفاق

  • ج - دعا و نفرين فرشتگان

  • 6 - مثل باران و سنگ صاف

  • نكته ها:

  • 1- معناى منت و آزار

  • 2- ريا بلاى بزرگ اجتماعى

  • 7 - مثل باغ حاصلخيز

  • 8 - مثل گردباد آتشبار

  • نكته ها:

  • 1- تاءثير اعمال نيك در نسلها

  • 2- معناى اعصار

  • 3- اهميت تفكر در قرآن

  • 9 - مثل آفرينش عيسى و آدم (عليهما السلام )

  • 10 - مثل باد سموم و كشتزار

  • معناى واژه حرث

  • 11 - مثل نور و ظلمات

  • نكته ها:

  • 1- كشش و جذبه الهى

  • 2- مرده هاى متحرك

  • 3- زيبا جلوه كردن اعمال زشت

  • 12 - مثل شتر و سوراخ سوزن

  • 13 - مثل زمين نرم و زمين شوره زار

  • 14 - مثل سگ هار

  • 1- خطر بلعم باعوراهاى هر عصر

  • توضيح چند مطلب

  • 15 - مثل بناى محكم و بناى سست

  • درسى بزرگ از داستان مسجد ضرار

  • 16 - مثل تجارت مجاهدان

  • نكته ها:

  • 1- تجارت بى نظير

  • 2- قباله خانه بهشتى

  • 17 - مثل زندگى و آب

  • 18 - مثل كور و بينا، كر و شنوا

  • تمثيلى از شيخ شبسترى

  • 19 - مثل كف دست و آب

  • 20 - مثل آب و كف

  • نكته ها:

  • 1- بهره ها و ظرفيتها

  • 2- معناى زبد و رابى

  • 3- كف آب و كف فلزات

  • 4- پرتاب شدن باطل به خارج

  • 5- بقا به ميزان سود رسانى

  • 6- زندگى در پرتو تلاش و جهاد

  • 7- تداوم مبارزه حق و باطل

  • 21 - مثل خاكستر و تندباد

  • آيا مخترعان و مكتشفان كافر نزد خدا پاداش ‍ دارند؟

  • 22 - مثل درخت پاكيزه و درخت ناپاك

  • نكته ها:

  • 1- كلمات چهارگانه توحيدى

  • 2- دستگيرى الهى به هنگام مرگ يا در قبر

  • 23 - مثل برده و آزاد

  • 24 - مثل گنگ مادر زاد و انسان سالم

  • 25 - مثل منطقه امن

  • كيفر كفران نعمت

  • نكته ها:

  • 1- رابطه امنيت و روزى فراوان

  • 2- معناى كفران نعمت

  • 26 - مثل زندگى دنيا و گياه

  • نكته ها:

  • 1- زرق و برق ناپايدار

  • 2- عوامل غرور شكن

  • 27 - مثل مگس

  • 28 - مثل چراغ و چراغدان

  • نكته ها:

  • 29 - مثل سراب و ظلمات

  • نكته ها:

  • 1- سه تشبيه براى اعمال كافران

  • 2- سخنى از امام خمينى (رحمه الله ) در باره فطرت خدا جويى

  • 30 - مثل عنكبوت

  • نكته ها:

  • 1- تفاوت دركها از مثالهاى قرآن

  • 2- اسرارى از زندگى عنكبوتها

  • 3- ضعف انسان نسبت به ساير موجودات

  • 31 - مثل اصحاب قريه

  • نكته ها:

  • 1- فال بد و نحوست حربه ضد ديانت

  • 2- تاءثير فال نيك و بد

  • 32 - مثل غلام يك خواجه و غلام چند خواجه

  • 33 - مثل ياران رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )

  • 34 - مثل خوردن گوشت برادر مرده

  • نكته ها:

  • 1- غيبت

  • 2- چرا غيبت به شدت تحريم شده ؟

  • 3- عوامل و انگيزه غيبت

  • 4- علاج غيبت و توبه آن

  • 5- موارد استثنا در غيبت

  • 35 - مثل زندگى دنيا و آب باران

  • توضيح لغات و نكته ها

  • 36 - مثل نور خدا و پف دهان

  • 37 - مثل دراز گوش

  • عالم بى عمل

  • 38 - مثل چوب خشك (منافقان )

  • خطر دشمنان چرب زبان

  • 39 - مثل زنان بد و شوهران خوب

  • 40 - مثل دو زن الگو و نمونه

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 16 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 3967 / دانلود: 267
اندازه اندازه اندازه
چهل مثل از قرآن كريم

چهل مثل از قرآن كريم

نویسنده:
فارسی
چهل مثل از قرآن كريم

نام كتاب : چهل مثل از قرآن كريم
نام نويسنده : حسين حقيقت جو (جناتى ) پيشگفتار ... وتلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون
(حشر / ٢١)
((اينها مثالهايى است كه براى مردم مى زنيم ، شايد در آن بينديشند!)).
كتاب حاضر شامل چهل((مثل))از مثل هاى تعليمى و تربيتى قرآن مجيد، در موضوعهاى مختلف ، عقيدتى ، اخلاقى ، تاريخى ، سياسى و اجتماعى است كه به ترتيب از سوره((بقره))تا سوره((تحريم))به شيوه نوينى استخراج شده است ؛ نخست پس از ذكر عنوان هر مثل در آغاز صفحه ، متن آيه (يا آيات ) مورد مثل ، همراه ترجمه آورده شده ، آنگاه وجه شباهت بين مثل و ممثل ذكر و در پايان تحت عنوان نكته (يا نكته ها) با استفاده از سخنان پيشوايان دين و نظرات مفسران بزرگ قرآن كريم ، درسها، پند آموزيها و عبرت گيريهايى كه هدف اصلى از آوردن مثلهاى قرآنى مى باشد، بيان گرديده است .
هدف از گردآورى اين مثلها، تنبه و بيدارى و عبرت آموزى است ، زيرا استفاده از مثل ، يكى از بهترين شيوه ها و مؤ ثرترين روشها و ساده ترين و عمومى ترين راههاى تربيتى است .
نقش مثالهاى قرآنى در اثبات معارف الهى در مثالهاى قرآن ، نوعا مسائل معنوى ، عقلى و عقيدتى كه غير قابل ديدن با چشم سر است ، به محسوسات و چيزهاى قابل رؤ يت تشبيه شده تا آن مطالب معنوى ، در ذهن جايگزين و اطمينان بخش گردد. زيرا انس و الفت انسان بيشتر با محسوسات و اشياى ديدنى است و حقايق پيچيده عقلى از دسترس افكار تا اندازه اى دورتر مى باشد، مثالها و تشبيهاى معقول به محسوس ، آنها را از فاصله دوردست نزديك مى آورد و در آستانه حس قرار مى دهد.
گاه مى شود يك مثال به جا و مناسب و هماهنگ با مقصود، مطلب را براى همه قابل فهم مى سازد بسيارى از مسائل علمى كه در شكل اصلى خودش ‍ تنها براى خواص قابل فهم است ، و توده مردم استفاده چندانى از آن نمى برند، ولى هنگامى كه با مثال آميخته شد، براى همگان قابل درك مى گردد و هركس در هر حد و پايه اى از معلومات باشد، مى تواند از آن بهره گيرد. علاوه بر اين ، مثال هماهنگ و منطبق با مقصود، نقش به سزايى در مجاب كردن و خاموش ساختن افراد لجوج دارد. بنابراين مثل در توضيح و تفهيم و اثبات حقايق و مغلوب كردن لجوجان نقش انكار ناپذيرى دارد.
سفره گسترده و غذاى آماده الهى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) طى گفتارى ، قرآن كريم را به طعام گسترده الهى تشبيه نموده و فرمودند:
ان هذا القران ماءدبة الله فتعلموا من ماءدبته ما استطعتم؛ (١) اين قرآن غذاى آماده الهى است ، لذا آنچه توان داريد، از خوان نعمت خداوند بهره جوييد)).
آرى ، قرآن مجيد طعام گسترده و سفره پر نعمت الهى است كه هر كس به اندازه ظرفيت وجودى خودش ، از اين خوان پر بركت برخوردار مى گردد؛ دانشمندان ، فيلسوفان ، عارفان و افراد عامى هر كدام به اندازه توان و پيمانه تفكر و معرفت خويش از آن بهره مند مى گردند.
نكته ظريفى كه از اين حديث شريف نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم ) استفاده مى شود، اين است كه مى فرمايد: قرآن غذاى آماده الهى است ، نه سفره گسترده بدون غذا كه هركس غذاى خود را در آن نهد و بخورد. بنابراين كسى كه خواسته ها، برداشتها و تفسيرهاى شخصى خود را بر قرآن تحميل نمايد و به عنوان تفسير و نظر قرآن عرضه كند، هيچ گاه از اين خوان گسترده الهى بهره مند نخواهد شد.
شرط برخوردارى از اين غذاى آماده معنوى اين است كه انسان ذهنش را از پيش داوريها و القائات جوى محيط خالى كند و بسان گرسنه اى كه خود را محتاج به غذا مى داند، بر خوان الهى مؤ دب زانو زند و معارف قرآن را از اهلش و كسانى كه اين كتاب آسمانى بر آنها نازل شده است ، فرا گيرد.
اركان مثل و تشبيه در اين قسمت بى تناسب نيست كه جهت آگاهى و يادآورى خوانندگان گرامى ، اختصارا به اركان مثل و تشبيه اشاره شود.
تمثيل و تشبيه داراى چهار ركن است :
١ -((مشبه)): چيزى كه آن را تشبيه مى كنند.
٢ -((مشبه به)): چيزى كه به آن تشبيه مى گردد.
٣ -((وجه شبه)): صفت و حالت مشتركى كه ميان((مشبه))و((مشبه به))وجود دارد و سبب تشبيه مى شود.
٤ -((ادات تشبيه)): كلماتى كه در تشبيه به كار برده مى شود.
ادات تشبيه در عربى عبارتند از: كاف (ك )، كاءن ، مثل ، شبه و غيره و در فارسى عبارتند از: مثل ، مانند، چون ، همچون ، همچو، بسان ، بگونه ، همانند، همسان و... .
مثال عربى
مثل نورالمؤ من كمشكوة؛ مثل نور مؤ من ، همانند مشكات (چراغدان و نورافكن ) است)).
در اين تشبيه((مشبه))نور مؤ من ،((مشبه به))مشكات كاف (ك )،((ادات تشبيه))و((وجه شباهت))نور و روشنايى است . در اين عبارت((نور ايمان))كه غير محسوس و غير قابل ديدن است ، به نور و روشنايى چراغ كه محسوس و قابل رؤ يت مى باشد، تشبيه گرديده است . اين گونه تمثيل ها را، تشبيه معقول به محسوس مى نامند.
مثال فارسى
سر از البرز بر زد قرص خورشيد چو خون آلوده دزدى سر ز مكمن در اين بيت ، خورشيد،((مشبه))، دزد خون آلود،((مشبه به))، كلمه چو،((ادات تشبيه))و((وجه شباهت))قرمزى است كه صفت مشتركى است ميان خورشيد به هنگام طلوع و رنگ دزد آنگاه كه از كمينگاه بيرون آيد.
تمثيل و تشبيه داراى اقسام زيادى است كه در كتابهاى معانى و بيان به طور مبسوط پيرامون آن بحث شده است . علاقه مندان مى توانند جهت اطلاع بيشتر به كتب مربوطه مراجعه نمايند.
در پايان اميد وارم خداوند متعال تمثيلهاى اين كتاب را مايه تدبر، تفكر و بيدارى خوانندگان قرار دهد... وتلك الاءمثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون (٢) ؛((اين مثلهايى است كه براى مردم مى آوريم ، تا در آن تفكر و انديشه كنند)).
قم
٢٩/١١/١٣٧٦
حسين حقيقت جو
١ - مثل آتش اءولئك الذين اشتروا الضللة بالهدى فما ربحت تجرتهم وما كانوا مهتدين# مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلمآ اءضآءت ما حوله ذهب الله بنورهم وتركهم فى ظلمت لايبصرون # صم (٣) بكم عمى فهم لايرجعون. (٤)
(((منافقان ) كسانى هستند كه هدايت را به گمراهى فروخته اند؛ و اين (داد و ستد و) تجارت (براى ) آنها سودى نداده و خود هدايت نيافته اند. مثل آنان ، مثل كسى است كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك راه خود را پيدا كند) ولى هنگامى كه آتش اطرافش را روشن ساخت ، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند و آنها را در تاريكى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، رها مى سازد. آنها كر و گنگ و كور، بنابراين (از راه خطا) باز نمى گردند!)).
* * *
همچو آن كز بهر نور افروخت نار روشنايى برد زان پروردگار ترك ايشان كرد و در تاريكى اند زان نمى بينند و دور از نيكى اند صم و بكم و عمى گشتند اين حرون (٥) گفت از اين معنى فهم لا يرجعون (٦) وجه تشبيه :
خداوند متعال طى هشت آيه قبل ، ويژگيهاى منافقان را بر شمرده ، آنان را به عنوان آدمهاى دو چهره ، بى ايمان ، خدعه گر، بى شعور، داراى مرض قلبى و روحى ، دروغگو، مفسد، مغرور، خود برتر بين ، سفيه ، نادان ، همكار شياطين ، استهزا گر، طغيانگر، و بالاءخره مشترى و خريدار ضلالت و گمراهى معرفى مى كند، ولى در اين آيه آنان را به مسافرى تشبيه كرده كه در شب ظلمانى ، در بيابانى گرفتار شده است و آتشى مى افروزد تا در پرتو آن راه را از بيراهه تشخيص دهد و در گودالهاى بيابان سرنگون نگردد. ولى همين كه آتش را بر افروخت و اطرافش را روشن ساخت ، ناگهان طوفانى سخت بر مى خيزد و آن آتش را خاموش مى سازد، و او دوباره در تاريكى وحشت انگيز، سرگشته و حيران مى ماند و نمى داند چه كند. بنابراين ، وجه شباهت در اين تشبيه((حيرت زدگى و سرگردانى))است .
آرى ، كسى كه با خدا و مؤ منان ، حيله گرى و نيرنگ بازى كند، ثمره كارش و نتيجه معامله و تجارتش جز تحير و سرگردانى نخواهد بود.
منافقان همواره خود را زرنگ و باهوش و فهيم مى دانند و مؤ منان راستين و يكدل را سفيه و نادان مى شمرند و روى همين پندار غلط، راه نفاق و دورويى را پيشه خود مى سازند تا از منافعى كه به دو طرف مى رسد، برخوردار شوند! و هر دسته كه غالب گردند، آنها را از خود بدانند؛ اگر مؤ منان پيروز شوند، در صف مؤ منان و اگر غلبه با كافران باشد، با آنها باشند و به اصطلاح هم از((توبره))بخورند، و هم از((آخور))!
آنان نمى دانند كه نفاق و دورويى براى مدت طولانى نمى تواند مؤ ثر واقع شود. ممكن است چند صباحى از مصونيتها و مزاياى اسلام برخوردار شوند و از رفاقت با كفار و شياطين نيز بهره جويند، ولى اين كار كوتاه مدت است ، همانند آتشى است كه در بيابان تاريك در معرض وزش طوفان و گردباد قرار گرفته باشد، لذا ديرى نمى پايد كه چهره واقعى نفاق آشكار و منافقان رسوا مى شوند و آنها به جاى كسب موفقيت و محبوبيت ، منفور و مطرود جامعه خواهند شد و همچون كسى كه در بيابان ظلمانى ، راه گم كرده و چراغ را از دست داده ، سرگردان مى مانند.
منافقان نه تنها با مؤ منان خدعه مى كنند، كه با كافران و همكيشان خود نيز نيرنگ روا مى دارند!
اينان افراد سر درگم و بى هدف و فاقد برنامه و مسير مشخصند و در حقيقت برده منافع خويش هستند؛ نه به راه مؤ منان اعتقاد دارند و نه به كيش كافران اعتماد!
قرآن مجيد در آيه اى ديگر حالت تحير و دغدغه و آشفتگى فكرى و تزلزل درونى منافقان را چنين ترسيم مى كند:
مذبذبين بين ذلك لا الى هؤ لاء ولا الى هؤ لاء... (٧) ؛((آنها افراد (بى هدف و) سرگردانى هستند كه نه سوى اينها و نه سوى آنهايند! (نه در صف مؤ منانند و نه در صف كافران !))).
بعضى از مفسران از جمله (استوقد نارا) اين نكته را استفاده كرده اند كه :
منافقان براى رسيدن به((نور))از((نار))استفاده مى كنند؛ آتشى كه هم دود و سوزش دارد و هم خاكستر، در حالى كه مؤ منان از نور خالص و چراغ روشن و پرفروغ ايمان بهره مى گيرند.
منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند، اما باطنشان ، نار است و اگر نورى هم باشد ضعيف و كوتاه مدت است .
اين نور مختصر يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنهاست كه به تدريج بر اثر تقليدهاى كور كورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها، پرده هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى افتد نه تنها يك ظلمت بلكه به تعبير قرآن((ظلمات)). (٨)
بعضى ديگر گفته اند: اگر جمله (استوقد نارا) (روشن كردن آتش ) را به معناى ظريف ادبى آن كه((فتنه انگيزى))است ، در نظر بگيريم ، در اين صورت باز مى توان گفت كه منافق تشبيه شده است به((فتنه انگيز))و((مفسد)). بنابراين وجه شباهتشان ايجاد فتنه و فساد است . (٩)
جملهصم بكم عمى، در حقيقت تشبيه ديگرى از طرز تفكر و بينش منافقان است ؛ يعنى دنياپرستى و زرق و برق ماديات و دلبستگى آنان به عالم محسوسات ، منافقان را چنان مجذوب كرده كه نيروى تفكر و تعقل را از آنها ربوده و آنان را نسبت به درك معارف و بيان حقايق الهى كور و كر و لالشان كرده است ، به گونه اى كه همه چيز را از ديدگاه ماديات و به قول((مولوى))با چشم((آخور بين))ارزيابى و تجزيه و تحليل مى كنند:
چشم آخر بين تواند ديد راست چشم آخر بين غرور است و خطاست (١٠) ٢ - مثل باران و رگبار اءو كصيب من السمآء فيه ظلمت ورعد وبرق يجعلون اءصبعهم فى ءاذانهم من الصوعق حذر الموت والله محيط بالكفرين # يكاد البرق يخطف اءبصرهم كلمآ اءضآء لهم مشوا فيه واذآ اءظلم عليهم قاموا ولو شآء الله لذهب بسمعهم و اءبصرهم ان الله على كل شى ء قدير. (١١)
((يا همچون بارانى از آسمان ، كه در شب تاريك تواءم با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران ) ببارد، آنها از ترس مرگ ، انگشتانشان را در گوشهاى خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند بر كافران احاطه دارد (و آنان در قبضه قدرت الهى هستند) (روشنايى خيره كننده ) برق ، نزديك است چشم آنان را بربايد، هر لحظه اى كه (برق جستن مى كند و صفحه بيابان را) براى آنها روشن مى سازد، (چند قدمى ) در پرتو آن راه مى روند و هنگامى كه خاموش مى شود، توقف مى كنند و اگر خدا بخواهد، گوش و چشم آنها را از بين مى برد، چرا كه خداوند بر هر چيز تواناست)).
* * *
او كصيب من سما ظلمات فيه رعد و برق افزون در آن تاريك تيه (١٢) مى كنند انگشت در آذان كه صوت نشنوند از رعدها از بيم موت بى خبر كز قدرت و علم بسيط حق به جان كافران باشد محيط بين يكاد البرق يخطف تا چه سان مى رساند آن بصرها را زيان ره چو روشن شد بر ايشان مى روند بر ضلالت تا كه دور از ره شوند چون شود تاريك گردند از فتن (١٣) ثابت اندر گمرهى خويشتن ور خدا خواهد برد سمع و بصر زين گروه كج نهاد كور و كر كو بود قادر به كل ممكنات ما سوى را كرده محو برد و مات (١٤) وجه تشبيه :
به دنبال آيات گذشته كه درباره منافقان بود، خداوند متعال در اينجا نيز بار ديگر صحنه زندگى آنان را با مثلى ديگر مجسم مى سازد و آنان را به مسافرى تشبيه مى كند كه در بيابان دچار رگبار تواءم با ظلمت شده ؛ ظلمتى كه قوه بينايى و تشخيص را از او ربوده است . در اين هنگام از يك سو رگبار شديد او را وادار به فرار مى كند و از سوى ديگر تاريكى ظلمانى مانع فرارش ‍ مى شود و غرش رعد و برق صاعقه وحشتناك نيز، مضطرب و هراسانش ‍ مى كند، به گونه اى كه هيچ پناهگاهى نمى يابد و نمى داند چه كند!
مسافر گرفتار در تاريكى دهشت انگيز و هراسان از غرش رعد و برق و صاعقه ، چاره اى جز اين ندارد كه از نور برق بهره بگيرد. برق هم لحظه اى مى آيد و زود خاموش مى شود. همين كه برق مى آيد، چند قدمى در پرتو آن راه مى رود و چون خاموش مى شود، مى ايستد و در تاريكى ، وحشت زده و سرگردان مى ماند.
((وجه شباهت))در اين تشبيه ، ممكن است((ترس و دلهره درونى))آنان باشد، همچنانكه در آيات ديگر بر اين مطلب تصريح شده است ؛ از جمله مى فرمايد:
... فاذآ اءنزلت سورة محكمة و ذكر فيها القتال راءيت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشى عليه من الموت .... (١٥)
((هنگامى كه سوره واضح و روشنى نازل مى شود كه در آن نامى از جنگ و جهاد به ميان آمده است ، منافقان بيمار دل را مى بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته ، با نگاهى (مات و مبهوت و چشمانى كه حدقه آنها از كار ايستاده ) به تو مى نگرند!))؛ يعنى منافقان از شنيدن نام جنگ ، چنان وحشت و اضطراب آنان را فرا مى گيرد كه نزديك است غالب تهى كنند! فكرشان از كار مى افتد، سياهى چشم شان از حركت باز مى ايستد و همچون كسانى كه نزديك است قبض روح شوند، نگاهى بى حركت و خيره دارند، بى آن كه پلكهاى چشم شان به هم بخورد. اين گويا ترين تعبيرى است كه قرآن از حال منافقان ترسو و بزدل مى كند. (١٦)
آرى ، منافقان درست به چنين مسافرى مى مانند، آنها در ميان مؤ منان روز افزون كه همچون سيل خروشان و باران پر بركتى به هر سو پيش مى روند، قرار گرفته اند. افسوس كه به پناهگاه مطمئن ايمان ، پناه نبرده اند تا از شر صاعقه هاى مرگبار مجازات الهى نجات يابند.
جهاد مسلحانه مسلمانان در برابر دشمنان ، همانند خروش رعد و صاعقه ، بر سر منافقين فرود مى آمد، آنها گاه گاه فرصتهايى براى پيدا كردن راه حق پيدا مى كردند و انديشه هايشان بيدار مى گشت ، ولى افسوس كه اين بيدارى همچون برق آسمان دوام نمى يافت و آنان تا مى خواستند چند گامى بردارند، خاموش مى شد و تاريكى غفلت و سپس توقف و سرگردانى جاى آن را مى گرفت .
پيشرفت سريع اسلام همچون برق آسمانى چشم منافقان را خيره كرده بود و آيات قرآن كه پرده از رازهاى نهانشان برمى داشت ، همچون صاعقه ها آنها را هدف قرار مى داد، لذا هر دم احتمال مى دادند آيه اى نازل گردد و پرده از رازهاى ديگرى بردارد و رسواتر شوند... .
امروز ما با چشم خود تمام اين نشانه ها را يك به يك در وجود منافقان عصر خويش مى بينيم ، سرگردانى آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سيه روزى و رسوايى آنها را همانگونه كه قرآن كريم ترسيم نموده ، مشاهده مى كنيم . (١٧)
در روايت است كه چون منافقان نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آمدند، از ترس اين كه مبادا حكم الهى بر كشتن ايشان صادر شود، انگشت در گوش خود مى نهادند. از اين رو خداوند متعال آنان را به جماعتى تشبيه نموده است كه به هنگام شنيدن صداى صاعقه ، از ترس ‍ جان خود، انگشت به گوش مى نهند.
هرگاه آيات و بينات نورانى قرآن به ديده بصيرت منافقان مى رسيد نزديك بود دلهاى ايشان از توجه به كيش خود بركنده شود و به ايمان گرايش يابد. خداوند اين حالت را به برق تشبيه كرد كه به خاطر روشنايى و درخشندگى زياد، نزديك است ديده هاى اصحاب باران را بربايد.
همچنين هرگاه مسلمانان به غنايم فراوان و پيروزى دست مى يافتند، منافقان با شتاب به سوى آنان مى آمدند و دين اسلام را مى پسنديدند، ولى هنگامى كه با مشكل و كمبودى روبه رو مى شدند، متحير شده ، در كفر توقف مى كردند (و مى گفتند: اين بدبختيها و مشكلات و كمبودها همه از نكبت و نحوست دين محمد است !) خداوند حالت ايشان را به حال اهل باران تشبيه كرد كه چون برق جستن مى كند، چند قدمى در پرتو آن راه مى روند و هنگامى كه خاموش مى گردد، مى ايستند. (١٨)
بعضى از مفسران براى تاءييد اين وجه تشبيه ، به آيه ذيل استناد كرده اند كه مى فرمايد:
ومن الناس من يعبد الله على حرف فان اءصابه خير اطماءن به وان اءصابته فتنة انقلب على وجهه ...؛ (١٩) ((بعضى از مردم خدا را تنها بازبان مى پرستند، همين كه (دنيا به آنها رو كند و نفع و) خيرى به آنان رسد، حالت اطمينان پيدا مى كنند (و آن را دليل بر حقانيت اسلام مى گيرند) اما اگر مصيبتى براى امتحان به آنها برسد دگرگون مى شوند (و به كفر رو مى آورند))).
از آيه فوق ، اين طور استنباط مى شود كه منافقين دين و ايمان را به عنوان وسيله اى براى نيل به ماديات پذيرفته اند كه اگر اين هدف تاءمين شد، دين را حق مى دانند وگرنه بى اساس مى شمرند! البته اين ويژگى منحصر به منافقان نيست ، بلكه بسيارى از افراد سست عنصر و ضعيف الاءيمان كه با كوچكترين چيزى ايمانشان به باد فنا مى رود، اين گونه اند؛ همچنان كه حضرت سيد الشهدا - سلام الله عليه - در كربلا فرمود:
فان الناس عبيد الدنيا والدين لعق على اءلسنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (٢٠) ؛ مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان است ، تا آنجا دين را قبول دارند كه به زندگى و رفاه شان آسيب وارد نشود! پس آنگاه كه در بوته آزمايش قرار گيرند، از دين بر مى گردند، تنها افراد كمى از آزمايش پيروزمند بيرون مى آيند و پا برجا و ثابت قدم در دين مى مانند)).
يك نكته :
((منافق))از ماده((نفق))به معناى نفوذ و پيشروى است ، و نفق به معناى كانالها و نقبهايى است كه زير زمين مى زنند تا براى استتار، از آن استفاده كنند.
بعضى از مفسران گفته اند: بسيارى از حيوانات مانند موش صحرايى و روباه و سوسمار براى لانه خود دو سوراخ قرار مى دهند يكى آشكار كه از آن وارد و خارج مى شوند، و ديگرى پنهانى كه اگر احساس خطرى كنند، از آن مى گريزند، اين سوراخ پنهانى را((نافقاء))مى گويند. (٢١)
با توجه به معناى((نفق))و آنچه بيان شد،((منافق))كسى است كه طريقى مرموز و مخفيانه براى خود برگزيده ، تا با مخفى كارى و پنهانى در جامعه نفوذ كندو به هنگام خطر از طريق ديگر فرار نمايد.
مساءله نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مدينه هجرت فرمود و پايه هاى اسلام قوى و پيروزى آن آشكار شد، وگرنه در مكه تقريبا منافقى وجود نداشت ، زيرا مخالفان قدرتمند هرچه مى خواستند، به طور آشكار بر ضد اسلام مى گفتند و انجام مى دادند و از كسى پروا نداشتند و نيازى به كارهاى منافقانه نبود. اما هنگامى كه نفوذ و گسترش اسلام در مدينه ، دشمنان را در موضع ضعف و ناتوانى قرار داد، ديگر اظهار مخالفت به طور آشكار مشكل ، و گاه غير ممكن بود، لذا دشمنان شكست خورده براى ادامه برنامه هاى تخريبى خود، تغيير چهره داده ، ظاهرا به صفوف مسلمانان پيوستند، ولى در خفا به اعمال ضد اسلامى خود ادامه مى دادند.
اصولا طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى ، منافقان در صفوف انقلابيون قرار مى گيرند، و دشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه گر مى شوند. بنابر اين مساءله نفاق و منافقان مخصوص عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نبوده ، بلكه هر جامعه اى - مخصوصا جوامع انقلابى - گرفتار آن مى شود، به همين دليل بايد تحليلها و موشكافيهاى قرآن را روى اين مساءله ، نه به عنوان يك مساءله تاريخى ، بلكه به عنوان يك مساءله مورد نياز، مورد بررسى دقيق قرار داد و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقين در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت .
براى مبارزه با روح نفاق بايد نشانه هاى آن را همچنان كه قرآن به طور گسترده بازگو كرده است ، دقيقا شناخت ، زيرا تنها از طريق اين نشانه ها مى توان به خطوط و نقشه هاى منافقين پى برد و آن را نابود كرد.
خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتر است ، چرا كه از يك سو شناخت آنها غالبا آسان نيست ، و از سوى ديگر دشمنان داخلى هستند، و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى كنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است . علاوه بر آنچه كه گفته شد، روابط مختلف منافقان با ساير اعضاى جامعه ، كار مبارزه با آنها را دشوار مى سازد. به همين دليل اسلام در طول تاريخ خود، بيشترين ضربه را از منافقان خورده ، و قرآن نيز سخت ترين حملات خود را متوجه منافقان ساخته و آنها را بيش از هر دشمن ديگر كوبيده است . (٢٢)
٣ - مثل پشه ان الله لايستحى اءن يضرب مثلا ما (٢٣) بعوضة فما فوقها فاءما الذين ءامنوا فيعلمون اءنه الحق من ربهم واءما الذين كفروا فيقولون ماذآ اءراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا ويهدى به كثيرا وما يضل به الا الفسقين. (٢٤)
((خداوند از اين كه (به موجودات ظاهرا كوچكى مانند) پشه و حتى كمتر از آن ، مثال بزند، شرم نمى كند. (در اين ميان ) آنان كه ايمان آورده اند، مى دانند حقيقتى است از طرف پروردگارشان ، و اما آنها كه راه كفر را پيموده اند، (اين موضوع را بهانه كرده ،) مى گويند: منظور خداوند از اين مثل چه بوده است ؟! (آرى ،) خدا جمع زيادى را با آن گمراه و گروه بسيارى را هدايت مى كند، ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد!)).
* * *
زد به لا يستحيى آن شاه اجل بر بعوضه اهل دنيا را مثل پس به مافوقش كه آن بال بق است (٢٥) نيست ممنوع آن مثالى كز حق است كافران گويند زان مقصود چيست غير دنيا و اهل آن مقصود نيست يعنى اين دنيا كم از بال بق است نزد حق وان كس كه او اهل حق است هست مغبون آن كه او بربال بق قانع آمد شد حسود اهل حق
۱
چهل مثل از قرآن كريم گمرهان را زان فزايد اشتباه يافت زان اهل هدايت انتباه زان يضل گفت سلطان نصير بهر قومى هم به يهدى كثير زان نشد گمره كس الا فاسقون كه بود آن قلب دونشان واژگون فاسق از دنيا نگيرد جز وبال هم فزايدشان ز قرآن بر ضلال سركش از رحمان و با شيطان خوشند وز دم شيطانى اندر آتشند شد صفات نفسشان غالب به قلب گشتشان نور قبول از قلب سلب بعدشان بر بعد، از قرآن فزود منظلم تر شد دل ظلمت نمود (٢٦) شاءن نزول و وجه تشبيه :
جمعى از مفسران از((ابن عباس))درباره شاءن نزول آيه فوق چنين نقل كرده اند:
هنگامى كه خداوند در آيات گذشته پيرامون اوصاف منافقين ، دو مثال (آتش و باران ) را بيان كرد، منافقين گفتند: خداوند برتر و بالاتر از اين است كه چنين مثالهايى بزند، و به اين طريق در((وحى))بودن قرآن اظهار ترديد كردند. در اين موقع ، آيه بالا نازل شد و به آنها پاسخ داد.
بعضى ديگر گفته اند: هنگامى كه در آيات قرآن ، مثالهايى به((ذباب))(مگس ) و((عنكبوت))نازل گرديد، جمعى از مشركان اين موضوع را بهانه قرار داده ، زبان به اعتراض گشودند و مسخره كردند كه اين چگونه((وحى))آسمانى است كه سخن از((عنكبوت))و((مگس))مى گويد؟ آيه فوق نازل شد و با تعبيراتى زنده به آنها جواب داد. (٢٧)
بعضى از مفسران مى گويند، تعبير به((يستحيى))در آيه ، احتمال دارد در مقابل سخن كافران باشد كه مى گفتند:اءما يستحيى رب محمد اءن يضرب مثلا بالذباب والعنكبوت؛ آيا خداى محمد شرم نمى كند كه در كتاب خود به مگس و عنكبوت مثال بزند)).
خداوند در جواب آنان فرمود:ان الله لايستحى اءن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها.
كافران و بهانه جويان خردى پشه يا مگس را وسيله استهزاى قرآن و اعتراض به آن قرار داده بودند، در صورتى كه :
اولا: در مثال مناقشه نيست ، آنهم مثلى كه از ناحيه خدا صادر شود. زيرا همه كائنات مخلوق او هستند و براى او كوچك و بزرگ ندارد. ممكن است گاهى مصلحت در اين باشد كه به يكى از موجودات بسيار كوچك طبيعت ، همانند پشه و يا حتى كوچك تر از آن و يا كمى بزرگتر از آن مانند مگس و عنكبوت مثال بزند، و گاهى به موجودات بزرگ .
ثانيا: هنگامى كه گوينده در مقام((تحقير))و بيان((عجز))و ناتوانى مدعيان است ، بلاغت سخن ايجاب مى كند كه براى نشان دادن ضعف و زبونى آنان به موجودهاى ضعيفى مثل بزند و آنها را از جهت ضعف به پشه ، مگس ، عنكبوت و امثال آن تشبيه كند. لذا در اين گونه موارد، اگر به جاى اين مثالهاى كوچك ، از مثالهاى بزرگى همچون آفرينش ‍ كواكب و آسمانهاى پهناور استفاده شود، بسيار نامناسب است و هرگز با اصول فصاحت و بلاغت سازگار نخواهد بود.
زمخشرى مى گويد:((تعجب آور است از اينها كه چگونه اين مثلها را انكار كردند در حالى كه مردم همواره به((چهار پايان))،((پرندگان))،((مار و افعيهاى زمين))،((حشرات))،((كرم))و((جانوران كوچك))مثال مى زنند و اين گونه مثلها در ميان عرب شهرنشين و بيابان گرد معروف است و آنان گاهى به حقيرترين چيزها مثل مى زنند و مى گويند:
اجمع من ذرة:((جمع كننده تر از مورچه))،
و اءجراء من الذباب:((و گستاخ تر از مگس))،
و اءسمع من قراد:((و شنونده تر از ميمون))،
و اءصرد من جرادة:((و ضعيف تر از ملخ (در مقابل سرما)))،
و اءضعف من فراشة:((و ضعيف تر از پروانه))،
و آكل من السوس:((و خورنده تر از موريانه))،
و اعراب اگر بخواهند كسى را به پشه تشبيه كنند، اين گونه مى گويند:
اءضعف من بعوضة:((ضعيف تر از پشه))،
و اءعز من مخ البعوض (٢٨) :((نايابتر از مغز سر پشه)).
علامه طبرسى به نقل از((ربيع بن انس))مى گويد:
پشه تا وقتى كه گرسنه باشد زنده است و همين كه سير و فربه شد، مى ميرد. همچنين مردمى كه اين مثل در باره آنان زده شده است ، وقتى كه همه چيز دنيا برايشان فراهم مى گردد و موقع كاميابى فرا مى رسد، ناگاه دست حق گريبان آنها را مى گيرد چنانكه خداوند مى فرمايد:
فلما نسوا ماذكروا به فتحنا عليهم اءبواب كل شى ء حتى اذا فرحوا بمآ اءوتوا اءخذنهم بغتة .... (٢٩)
(((آرى ) هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد و) آنچه را به آنها يادآورى شده بود فراموش كردند، درهاى همه چيز (از نعمتها) را به روى آنها گشوديم ؛ تا (كاملا) خوشحال شدند (و دل به آنها بستند)؛ ناگهان آنها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم))). (٣٠)
نكته ها: الف - معناى (فما فوقها): در اين كه منظور از كلمه (فما فوقها) چيست ؟ مفسران دو گونه تفسير كرده اند: گروهى گفته اند منظور((بالاتر از آن در كوچكى))است ، زيرا آيه در مقام بيان كوچكى مثال است و برترى از اين نظر مى باشد.
بنا بر اين معناى آيه چنين خواهد بود:(((خداوند از مثال زدن ) به پشه و كوچك تر از آن (همانند بال پشه ) شرم ندارد)). چنانكه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه فرمود:
ان الدنيا لا تعدل عند الله بجناح بعوضة؛ (٣١) دنيا در نزد خدا به اندازه بال پشه اى ارزش ندارد)).
در حديثى ديگر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد:لو كانت الدنيا تعدل عندالله جناح بعوضة ما سقى كافرا منها شربة ماء؛ (٣٢) اگر دنيا پيش خدا به اندازه بال پشه ارزش مى داشت ، هرگز به كافران قطره اى آب نمى داد)).
بعضى ديگر گفته اند: مراد((بالاتر از نظر بزرگى))است . در اين صورت ، جمله (فما فوقها) به معناى((مازاد عليها))است ؛ يعنى خداوند از مثل به موجود كوچكى همچون پشه ابا ندارد، چه رسد به موجود بزرگتر از آن مانند مگس و عنكبوت . خلاصه اين كه خداوند متعال براى ارشاد بندگان ، هم به موجودات كوچك مثال مى زند و هم به مخلوقات بزرگ ؛ هر كدام بر طبق مقتضاى حال و به تناسب موضوع . (٣٣)
ب - معناى اضلال الهى در جملهيضل به كثيرا و يهدى به كثيرانيز، ميان مفسران دو نظريه است : گروهى مى گويند اين جمله ، نقل گفتار كافران است كه در اعتراض به مثلها مى گفتند:((خدا چه منظورى از اين مثلها دارد كه مايه تفرقه شده ، گروهى را به وسيله آن هدايت كرده ، و گروهى را گمراه ساخته است ؟!)).
جمعى ديگر از مفسران احتمال داده اند كه جمله مذكور سخن خدا باشد، نه نقل گفتار كافران . در اين صورت معناى آيه چنين خواهد بود كه خداوند در جواب آنان كه مى گفتند:ماذا اءراد الله بهذا مثلا؛((هدف خدا از اين مثلها چيست ؟))مى فرمايد:((هدف اين است كه گروه زيادى را هدايت و گروه ديگرى را گمراه مى سازد، ولى جز فاسقان گمراه نمى شوند)).
خلاصه اين كه خداوند به وسيله اين گونه مثالها بندگانش را آزمايش مى كند، و در نتيجه مؤ منان در آن تفكر و انديشه مى كنند و هدايت مى شوند و كافران و فاسقان چون و چرا و اعتراض مى نمايند و گمراه مى گردند؛ يعنى آنچه كه باعث گمراهى آنان شده ، كفر و فسق و لجاجت آنهاست ، نه اين نوع مثالها.
مثلا: اگر كسى طلا يا نقره اى را براى آزمايش به كوره بيندازد و معلوم شود طلا يا نقره فاسد و قلابى بوده ، به او مى گويند،((اءفسدت فضتك ؛ نقره ات را فاسد كردى)). منظور اين است كه طلا و نقره ات در آزمايش ، بى عيار و قلابى از كار در آمد، نه اين كه تو آن را فاسد كردى .
همچنين اگر شتر كسى گم شود، مى گويند:((فلان اءضل ناقته ؛ فلانى شترش را گم كرد)). مراد اين است كه شترش گم شده است ، نه اين كه عمدا و از روى قصد آنرا گم كرده است .
با توجه به دو مثال فوق ، معناىيضل به كثيرااين است كه چون كافران و فاسقان كفر و فسق پيشه كرده اند، خداوند هم عنايت خاص و دستگيرى ويژه اش را از آنان بر مى دارد و به حال خود رهايشان مى سازد. به قول شاعر:
راه هست و چاه و ديده بينا و آفتاب تا آدمى نگاه كند پيش ‍ پاى خويش چندين چراغ دارد و بيراهه مى رود بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش ج - تابلوى حشره شناسى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:
((علت اين كه در قرآن به پشه مثال زده شده اين است كه خداوند تمام آنچه را كه در جثه بزرگ فيل آفريده ، در بدن اين حشره كوچك نيز قرار داده به اضافه دو عضو ديگر (كه در پشه وجود دارد و فيل فاقد آن است و آن دو عبارتند از: شاخكها و بالها))). (٣٤)
خداوند مى خواهد با اين مثال ظرافت آفرينش را براى مؤ منان بيان كند، تفكر در باره اين موجود ظاهرا ضعيف كه خدا آن را شبيه فيل آفريده است ، انسان را متوجه عظمت آفريدگار مى سازد. براى اينكه خرطوم پشه همانند خرطوم فيل ، تو خالى است و با نيروى مخصوصى خون را به خود جذب مى كند؛ اين لوله ظريفترين سرنگهاى دنياست و سوراخ درون آن فوق العاده باريك است .
بعضى از محققان مى گويند:((نيش پشه همانند مته اى است كه وقتى آن را در بدن انسان يا حيوانات فرو مى برد، در هر ثانيه سه هزار بار مى گردد! درست مثل اين كه به يك دستگاه فشار قوى برق متصل است و در يك چشم به هم زدن مقدار لازم از خونى كه روزى اوست ، از بدن مى كشد!)). (٣٥)
((خدا نيروى جذب و دفع و هضم و همچنين دست و پا و گوش مناسب به او داده ، بالهايى به او مرحمت كرده تا در طلب غذا پرواز كند، اين بالها آنچنان به سرعت بالا و پايين مى شود كه حركت آن با چشم قابل رؤ يت نيست ، اين حشره به قدرى حساس است كه به مجرد تكان خوردن چيزى ، احساس خطر مى كند و به سرعت ، خود را از منطقه خطر دور مى سازد و عجب اين است كه در عين ناتوانى بزرگترين حيوانات را عاجز مى كند)). (٣٦)
صاحب تفسير((كشف الاسرار))مى گويد:((پيل و شير و نهنگ و مار و كژدم ازو گريزان و بر حذر)). (٣٧)
نويسنده كتاب((اسرارى از زندگى حيوانات))مى نويسد:((حشره شناسان تا كنون براى پشه ها سه نوع صدا و سخن تشخيص داده اند، صداى خشم ، صداى كمك و صداى طلب معشوق .
دانشمندان آمريكايى براى از بين بردن پشه هاى موذى صداى جنس نر آن را به هنگامى كه ماده را به سوى خود مى طلبد، ضبط كرده و در نقاط معينى پخش مى كنند. وقتى پشه هاى ماده در اطراف دستگاه پخش صدا كه((زبان پشه))ناميده شده ، جمع مى شوند آنها را به وسيله((ددت))يا سمهاى ديگر معدوم مى نمايند.
تقليد از سخن پشه هاى نر و آواز آنها براى گرد آوردن پشه ها از سمپاشى مزارع و كشتزارها بهتر و به صرفه تر است ، زيرا سم تنها حشره موذى را از بين نمى برد بلكه ميليونها حشره مفيد مانند((زنبور عسل))را نيز نابود مى سازد و از ميزان ميوه ها و حبوبات هم مى كاهد زيرا حشرات به لحاظ گرده افشانى و تلقيح گلها ميوه ها را فراوان مى كنند.
از طرف ديگر هزينه سمپاشى مزارع خيلى بيشتر و سنگين تر از سمپاشى اطراف دستگاه پخش صداى پشه مى باشد)). (٣٨)
به طور كلى مطالعه در جهان حشرات و آگاهى از آيات و دقايقى كه در آفرينش آنها به كار رفته ، يكى از مهمترين رشته هاى دانش بشر است .
در دنياى كنونى ، دانشكده هاى حشره شناسى در سراسر كشورهاى پيشرفته بسيار است .
اسلام در چهارده قرن قبل با مثل زدن به پشه ، مگس و عنكبوت و نامگذارى بعضى از سوره هاى قرآن مجيد به اسم بعضى از حشرات ، مانند نحل (زنبور) و نمل (مورچه )، در حقيقت تابلو((حشره شناسى))را بالا برده و افكار پيروان خود را به مطالعه در آفرينش حيرت زاى حشرات جلب كرده است .
در تاريخ نوشته اند كه : طغيان و سركشى((نمرود))به حدى رسيده بود، كه با كمال گستاخى به جنگ با خدا برخاسته و لشگر انبوهى را براى اين نبرد آماده كرده بود! خداوند متعال پشه هاى كوچكى را به جنگ آنان فرستاد و لشگر او را از پاى درآوردند و پشه اى هم به درون مغز نمرود رفت و پس از چهل روز شكنجه و ناراحتى ، سرانجام توسط اين پشه كشته شد؛...فاعتبروايا اءولى الاءبصار. (٣٩)
((شعبى را پرسيدند كه هيچ چيز از حكمت خالى نيست در آفرينش آن ، در اين پشه و عنكبوت آفريدن چه حكمت است ؟ جواب داد كه حكمت اندر آفرينش آن اگر خود آن بودى كه نمرود طاغى به پشه اى هلاك كرد و مصطفى را به خانه عنكبوت كه بر در غار ساخت از دشمن برهانيد اگر همين بودى حكمت اندر آفرينش آن ، كفايت بودى)). (٤٠)
٤ - مثل چوپان و گوسفندان ومثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لايسمع الا دعآء وندآء صم بكم عمى فهم لايعقلون. (٤١)
((مثال (تو در دعوت ) كافران مثال كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند؛ ولى آنها چيزى جز سر و صدا نمى شنوند؛ (و حقيقت و مفهوم گفتار او را درك نمى كنند. اين كافران ، در واقع ) كر و لال و نابينا هستند؛ از اين رو چيزى نمى فهمند!)).
* * *
بر مثل اين كافران بر داعيند (٤٢) آنچنان كه هر رمه (٤٣) بر راعيند (٤٤) مر بهائم (٤٥) را كند ناعق صدا بشنوند اما نفهمند آن ندا بل ز حيوانند بى ادراك تر خواندن ايشان بود دور از ثمر زان كه آنها بشنوند آواز را ليك نتوانند فهم راز را وين گره را غير از آن كه نيست هوش هم زبهر استماعى نيست گوش از حجر در عقل و دانش كمترند نه همين گنگ انديا كور و كرند با بتانى كه پرستند از غلط گوييا هم دانش اند و هم نمط (٤٦) (٤٧) وجه تشبيه :
طبق نظر بيشتر مفسران ، خداوند متعال در اين آيه كافران متعصب را كه از سنتهاى غلط پيشينيان خود، كور كورانه تقليد مى كنند، به گوسفند و ديگر حيوانات تشبيه كرده است كه از نهيبهاى چوپان خيرخواه جز سر و صدا چيزى نمى فهمند؛ مثلا: چوپان از راه دلسوزى به گوسفندانى كه از گله جدا شده اند، نهيب مى زند و مى گويد: از گله دور نشويد كه طعمه گرگ مى گرديد، ولى گوسفندان از محتواى كلمات و جمله ها چيزى نمى فهمند و اگر گاهى عكس العملهايى نشان مى دهند، بيشتر به خاطر تن صدا و طرز اداى كلمات است . بنا بر اين وجه شباهت در اين تشبيه((نفهمى و گنگى شنونده))است .
البته مطابق اين تفسير، آيه نياز به تقدير دارد و در اصل چنين است :مثل الداعى للذين كفروا الى الايمان؛ مثال كسى كه كافران را به سوى ايمان دعوت مى كند، مثل چوپان دلسوز است ...)). (٤٨) در اين صورت جملهصم بكم عمى فهم لايعقلونتوصيفى است براى افرادى كه تمام ابزار درك و شناخت را عملا از دست داده اند، نه اين كه چشم و گوش ‍ و زبان ندارند، دارند ولى چون از آن استفاده نمى كنند، گويى ندارند!
شايد بتوان گفت : وجه شباهت ميان كافران و گوسفندان از يك جهت همان((تقليدهاى كور كورانه و پيروى هاى بى دليل))است زيرا در ميان گوسفندان تقليد و پيروى چشم و گوش بسته امر طبيعى است ، چنان كه گفته اند:
چون ز تلى بر جهد يك گوسفند گله گله گوسفندان مى جهند ((نقولا الحداد))مى گويد:
((اگر در گذرگاه تنگى عصايى را به طور افقى نصب كنيم و چند گوسفند را يكى يكى و پشت سر هم از آن راه باريك عبور دهيم ، مشاهده مى كنيم كه گوسفند اول وقتى به عصا مى رسد براى گذشتن از آن مانع ، جهش مى كند و گوسفندان بعد نيز از روى چوب مى پرند و خود را به آن طرف مى رسانند اگر پس از عبور نيمى از گوسفندان ، چوب را برداريم ، اولين گوسفندى كه مانع از سر راهش برداشته شده چون ناظر پريدن گوسفند پيش از خود بوده وقتى به آن نقطه مى رسد، جهش مى كند و گوسفندان بعد نيز يكى پس از ديگرى در آن محل از جا مى جهند. پرش نيمه اول گوسفندان روى ضرورت و براى گذشتن از مانع است ولى نيمه دوم اين عمل را بر اثر منابهه و محاكات (تقليد) تكرار مى كنند)). (٤٩)
توضيح لغات :
١ -((ينعق))از ماده((نعق))در اصل به معناى صداى كلاغ است ، به صداهايى كه در برابر حيوانات بروز داده مى شود نيز((نعق))مى گويند.
((نعيق))بانگى است كه چوپان براى راندن و ترساندن گوسفندان مى زند.
((ناعق)): يعنى آواز دهنده .
امام على (عليه السلام ) طى سخنانى به كميل بن زياد نخعى فرمود:
الناس ثلاثة : فعالم ربانى ، ومتعلم على سبيل نجاة و همج رعاع اءتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح ... (٥٠) ؛ مردم سه دسته اند: يا دانشمند الهى است و يا دانشجويى كه در راه رستگارى كوشاست و دسته سوم فرومايگانى هستند كه به دنبال هر((ناعق))و آواز دهنده اى مى روند و همانند پشه هاى كوچك ، با هر بادى حركت مى كنند ...)).
٢ -((عقل))و((عقال))هر دو از يك ماده است ؛ عقال به ريسمانى گفته مى شود كه با آن زانوى شتر را مى بندند. بنا بر اين همان گونه كه عقال شتر را نگه مى دارد، عقل نيز انسان را از خطا و لغزش حفظ مى كند.
از نشانه هاى عقل سليم ، عميق نگرى و ژرف انديشى است ، چنان كه حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد:
ليس العاقل من يعرف الخير من الشر ولكن العاقل من يعرف خير الشرين؛ (٥١) عاقل آن نيست كه خوبى را از بدى تشخيص دهد، بلكه عاقل كسى است كه بين دو بدى آن را كه بدى اش كمتر است ، تشخيص دهد))؛ مثلا: جنگ و كمبود و گرانى بد است ، ولى بدتر از آن((وابستگى))و ذلت و((زير سلطه كفار))بودن مى باشد. اگر امر داير شود بين تحمل سختيها و كمبودها، ولى تواءم با شرافت انسانى و عزت اسلامى و بين فراوانى و ارزانى ، اما تواءم با وابستگى و ذلت و توسرى خورى از كافران ، عاقل قسم اول را ترجيح مى دهد.
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه فرمود:
انما يدرك الخير كله بالعقل ولا دين لمن لا عقل له؛ (٥٢) همه خوبيها به وسيله عقل نصيب بشر مى شود، و كسى كه عقل نداشته باشد، دين ندارد)).
و مولوى مى گويد:
اين هوا پر حرص و حالى بين بود عقل را انديشه يوم الدين بود و در جاى ديگر نيز مى فرمايد:
هر كه آخر بين بود او مؤ منست هر كه آخور بين بود او بيدنست (٥٣) يعنى افراد هوا پرست و حريص فقط زمان حال را مى بينند و چشم شان تنها به دنياست ، ولى افراد عاقل به((قيامت))و روز حساب (يوم الدين ) مى انديشند. بنا بر اين هر كس آينده نگر باشد و نسبت به آخرت بينديشد، مؤ من است و هر كس همچون حيوان آخور بين باشد و فقط به دنيا بنگرد، بى دين است .
٥ - مثل بذر پر بركت مثل الذين ينفقون اءموالهم فى سبيل الله كمثل حبة اءنبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائة حبة والله يضعف لمن يشآء والله واسع عليم. (٥٤)
((مثل كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند همانند بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند؛ كه در هر خوشه ، يكصد دانه باشد؛ و خداوند آن را براى هركس بخواهد (و شايستگى داشته باشد)، دو يا چند برابر مى كند؛ و (فضل و بخشش ) خدا وسيع و (او به همه چيز) آگاه است)).
* * *
در مثل آنان كه از اموالها مى كنند انفاق در راه خدا حبه اى باشد كز او رويد بعد هفت خوشه و زهر آن يك دانه صد مى نمايد حق فزون بر هر كه خواست واسع و دانا چو او بر ما سواست منفقين را آگه است از سر حال كزچه نيت مى كنند انفاق مال مى دهد وسعت به قدر نيتش مى فزايد بر نوا و نعمتش (٥٥) وجه تشبيه :
طبق نظر بسيارى از مفسران ، مالى كه در راه خدا انفاق شود، در اين آيه به بذر گندمى تشبيه شده كه هفت خوشه از آن برويد و در هر خوشه يكصد دانه گندم باشد و در نتيجه محصول هفتصد برابر اصل مى شود.
بنا بر اين تفسير، آيه شريفه داراى كلمه محذوفى است ؛ بعضى كلمه((صدقات))را قبل از الذين در تقدير گرفته اند كه در اين صورت معناى آيه چنين خواهد بود:((مثل (صدقات ) كسانى كه در راه خدا انفاق مى كنند، همانند بذرى است كه در زمين مساعد افشانده شود و از بوته هاى هر كدام هفت خوشه بروياند و در خوشه يكصد دانه باشد)).
بعضى قبل از((حبه))كلمه((باذر))در تقدير گرفته اند.
و جمعى از مفسران معاصر مى گويند:((هيچ دليلى بر حذف و تقدير در آيه نيست . (زيرا) در اين آيه ، خود كسانى كه در راه خدا انفاق مى كنند به دانه پر بركتى كه در زمين مستعدى افشانده شود، تشبيه گرديده اند نه انفاق آنان . و تشبيه افراد انفاق كننده به دانه هاى پر بركت ، تشبيه جالب و عميقى است ، قرآن مى خواهد بگويد عمل هر انسانى پرتوى از وجود اوست ، و هر قدر عمل ، توسعه پيدا كند وجود آن انسان در حقيقت توسعه يافته است ، مگرنه اين است كه اعمال انسان تغيير شكلى از قوا و مواد جسمى اوست ؟!
و به عبارت روشن تر قرآن كريم عمل انسان را از وجود او جدا نمى داند، و هر دو را اشكال مختلفى از يك حقيقت معرفى مى كند، بنا بر اين بدون هيچ گونه حذف و تقدير، آيه قابل تفسير است و اشاره به يك حقيقت عقلى است ، يعنى اين گونه افراد نيكوكار همچون بذرهاى پر ثمرى هستند كه به هر طرف ريشه و شاخه مى گسترانند و همه جا را زير بال و پر خود مى گيرند.
جالب توجه اين كه چندين سال قبل كه سال پر بارانى بود در مطبوعات اين خبر انتشار يافت كه در نواحى شهرستان((بوشهر))در بعضى از مزارع بوته هاى گندمى بسيار بلند و پر خوشه ديده شده كه گاهى در يك بوته در حدود چهار هزار دانه گندم وجود داشت و اين خود مى رساند كه تشبيه مزبور يك تشبيه كاملا واقعى و حقيقى است نه تشبيه فرضى)). (٥٦)
به هر صورت وجه شباهت در اين تشبيه((پر بركت بودن و رشد و فزونى))است .
بعضى از مفسران گفته اند: چون دنيا((مزرعه آخرت))است ، عمل خير انسان به بذر تشبيه شده است .
نكته ها: الف - قانون عمومى تعاون در نظام آفرينش بخشش و تعاون يك قانون عمومى در جهان آفرينش است . دانشمندان مى گويند: ساليانه چهارصد و پنجاه هزار ميليون تن از جرم و مواد كره خورشيد تبديل به حرارت و نور مى شود و به كره زمين و چند كره ديگر كه تحت عائله او هستند مى رسد.
كره خاكى زمين در سال ، چند هزار ميليارد تن مواد غذايى به ريشه درختها و گياهها انفاق مى كند. در سال ميلياردها ليتر از آب دريا تبخير مى شود و به صورت ابر در فضا پخش مى گردد، سپس به صورت باران بر زمينهاى مرده و درختهاى خشكيده فرو مى ريزد و آنها را زنده و شاداب مى كند. گياهان و درختان در طول سال ، ميلياردها تن از برگ و علف و ميوه خود را به حيوانات و انسانها مى دهند.
حيوانات حلال گوشت شيرده مانند گوسفند و گاو در سال ، ميليونها ليتر از شير و ميليونها تن گوشت و پوست خود را به بشر انفاق مى كنند.
((زنبور عسل))در طول سال با كوشش و جديت فراوان عصاره گل و گياه را مى مكد و به عسل شيرين تبديل نموده ، در اختيار انسان قرار مى دهد.
در ساختمان بدن هر موجود زنده تمام اعضا به يكديگر كمك مى كنند؛ مثلا: قلب ، مغز، ريه و ساير دستگاههاى بدن همه ، از نتايج كار خود تمام سلولها را بهره مند مى سازند؛ به طور كلى همه اشياى عالم از كوچكترين ذره((اتم))گرفته تا بزرگترين كهكشانها، نوعى انفاق دارند؛ اينها همه انفاقهاى تكوينى خداوند متعال است و تمام اين انفاقها براى انسان مى باشد.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى (٥٧)
۲
چهل مثل از قرآن كريم اينها همه مسخر انسانند و به انسان ارفاق مى كنند كه او انفاق گر حقيقى را بشناسد و از آنچه به وى داده است ، در راهش انفاق كند. زيرا بخششهاى آفتاب ، زمين ، گياه ، دريا، ابر، حيوان و ... فانى است و لايق مقام ربوبيت نيست ؛ مناسب مقام الوهيت و ابديتش ، انفاق ابدى است . انفاق((فى سبيل الله))و عطاهاى فنا ناپذير، منحصر به انسان مى باشد؛ يعنى انسان است كه لايق اين انفاق مى باشد.
بنا بر اين وقتى انسان از چيزى كه خدا به او داده ، در راه او انفاق كند، رنگ خدايى و جاودانگى مى گيرد، چرا كه ذات پاكش ابدى است و هرچيزى كه نسبتى به او داشته باشد، رنگ ابديت و جاودانگى به خود مى گيرد، چنانكه مى فرمايد:
ماعندكم ينفد وما عند الله باق ... (٥٨) ؛((آنچه نزد شماست ، فانى و نابود مى شود، ولى آنچه نزد خداست ، باقى و جاودان است)).
پس بياييد سرمايه هاى خود را براى خدا و در راه خلق او و جلب رضايش ‍ به كار اندازيد و در صندوق پس اندازى ذخيره كنيد كه هميشه و جاودانه مى ماند و هيچ گاه از بين نمى رود سرمايه هاى((وجودى))خود را براى لذتهاى چند روزه دنياى فانى ، از بين نبريد و خود را گرفتار عذاب الهى نكنيد؛ چنانكه حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد:
شتان مابين عملين : عمل تذهب لذته وتبقى تبعته وعمل تذهب مؤ ونته ويبقى اءجره؛ چه بسيار فاصله است بين دو عمل : عملى كه لذتش از ميان مى رود و مسؤ وليت و كيفرش باقى ماند، و عملى كه سختى و رنجش ‍ از بين مى رود و اجر و پاداشش جاودانه مى ماند)). (٥٩)
ب - وسوسه شيطان به هنگام انفاق در ذيل آيهالشيطن يعدكم الفقر... (٦٠) از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:((شيطان به هنگام انفاق انسانها را وسوسه مى كند كه اگر انفاق كنيد، خودتان فقير و محتاج خواهيد شد)). (٦١)
شهيد دستغيب مى فرمايد:
((در انوار جزايرى آمده است كه در سالى قحطى ، واعظى بالاى منبر مى گفت : هنگامى كه آدمى مى خواهد صدقه بدهد، هفتاد شيطان به دستش ‍ مى چسبند كه نگذارند صدقه بدهد. مؤ منى پاى منبر وقتى اين سخنان را شنيد، تعجب كرد و گفت : صدقه دادن كه اين قدر مشكل نيست و من گندمى اضافه دارم و هم اكنون مى روم آنرا به مسجد مى آورم و به فقيرها مى دهم . وقتى به منزلش رفت و خواست گندم را بياورد زنش شروع كرد به سرزنش او و گفت : در اين سال قحطى رعايت زن و بچه ات را نمى كنى ؟ شايد قحطى طولانى شد، آنوقت از گرسنگى بميريم و ... خلاصه به قدرى او را وسوسه كرد كه وى دست خالى به مسجد بازگشت !
دوستانش از او پرسيدند: چه شد كه گندم را نياوردى ؟ ديدى هفتاد شيطانك به دستت چسبيدند و مانعت شدند!
مرد مؤ من پاسخ داد: كه من شيطانها را كه نديدم ليكن مادرشان را ديدم كه نگذاشت ، خلاصه مرد مى خواهد كه در برابر وسوسه ها و توجيه هاى شيطانى مقاومت كند، مى بينيد گاهى به زبان زن يا رفيق مصلحت انديشى مى كند و نمى گذارد)). (٦٢)
ج - دعا و نفرين فرشتگان از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه فرمود:((در هر روز دو فرشته از آسمان فرود مى آيند، يكى پيوسته به آدم انفاق كننده دعاى خير مى كند و مى گويد:اللهم اءعط منفقا خلفا؛ خدايا! به آدم انفاق گر و بخشنده پاداش نيك عطا فرما و مالش را افزون كن)).
فرشته ديگر به آدم بخيل همواره نفرين مى كند و مى گويد:اللهم اءعط ممسكا تلفا؛ خداوندا! (اموال شخص ) ممسك و بخيل را تلف كن و نابود ساز)). (٦٣)
((مولوى))در مثنوى مضمون اين حديث را به شعر در آورده و مى گويد:
گفت پيغمبر كه دائم بهر پند دو فرشته خوش منادى مى كنند كاى خدا يا منفقان را سيردار هر درمشان را عوض ده صد هزار اى خدايا ممسكان را در جهان تو مده الا زيان اندر زيان اى خدايا منفقان را ده خلف اى خدايا ممسكان را ده تلف اى بسا امساك كز انفاق به مال حق را جز به امر حق مده تا عوض يابى تو مال بى كران تا نباشى از عداد كافران (٦٤) ٦ - مثل باران و سنگ صاف ياءيها الذين ءامنوا لاتبطلوا صدقتكم بالمن والاءذى كالذى ينفق ماله رئآء الناس ولايؤ من بالله واليوم الاءخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاءصابه وابل فتركه صلدا لايقدرون على شى ء مما كسبوا والله لايهدى القوم الكفرين. (٦٥)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازيد! همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم ، انفاق مى كند و ايمان به خدا و روز رستاخيز نمى آورد؛ و (كار او) همچون قطعه سنگى است كه بر آن (قشر نازكى از) خاك باشد؛ (و بذرهايى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاكها و بذرها را بشويد!) و آن را صاف (و خالى از خاك و بذر) رها كند. آنها از كارى كه انجام داده اند، چيزى به دست نمى آورند و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى كند)).
* * *
مؤ منان لاتبطلوا صدقاتكم از ره آزار و منت اشتلم (٦٦) آن كه كرد انفاق مال از بهر ناس باشد اندر نعمت حق ناسپاس ‍ مى نمايد از ريا انفاق مال نى كز و خوشنود گردد ذوالجلال نيست بذلش از خضوع و معذرت يا ز ايمان از خدا و آخرت هست چون سنگى كه روى اوست خاك خاكش از قطرات باران گشت پاك نيستش قدرت كه تا دارد نگاه خاك را بر خود ز باران در پناه نيست ايشان را توانايى و تاب هم به حفظ آنچه كردند اكتساب راه ننمايد خدا بر كافران كه كنند افعال نيكو در جهان كى زند سر، فعل نيكو از خسيس نيكى از حق است و زشتى از بليس (٦٧) وجه تشبيه :
خداوند متعال در اينجا اعمال ريا كارانه و انفاقهاى آميخته با منت و آزار انسانهاى سنگدل و قسى القلب را به قشر خاكى تشبيه كرده است كه روى سنگ صافى قرار گرفته باشد و بذرهاى مستعدى در اين خاك افشانده شود، و در معرض هواى آزاد و تابش آفتاب قرار گيرند و سپس باران پر بركت دانه درشتى بر آن ببارد و آن قشر خاك نازك و بذرها را بشويد و پراكنده سازد، و سنگى غير قابل نفوذ كه هيچ گياهى در آن نمى رويد، با قيافه خشونت بار خود آشكار گردد.
تابش آفتاب و هواى آزاد و نزول باران پر بركت زمانى مفيد و ثمر بخش ‍ است كه محل بذر مناسب باشد، بنا بر اين محلى كه ظاهر آراسته و درونى خشن و غير قابل نفوذ دارد و تنها قشر نازكى از خاك روى آن را گرفته ، محلى مناسب براى افشاندن بذر و پرورش گياه نيست ، چرا كه پرورش گياه و درخت نياز به اين دارد كه علاوه بر روى زمين ، اعماق آن هم آماده براى پذيرش ريشه ها و تغذيه آن باشد.
آرى ! عيب از محل است كه قابليت ندارد. چنان كه سعدى مى گويد:
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار، خس (٦٨) قلب آدم رياكار همچون سنگ سخت است و قابليت پذيرش رحمت حق را ندارد. بنا بر اين وجه شباهت در اين تشبيه((بى اثر بودن و نابودى عمل))است ؛ در اين آيه منت و آزار در انفاق به((ريا))تشبيه شده است ، چون((ريا))ضد اخلاص است و منت نهادن و اذيت كردن در انفاق نيز با اخلاص منافات دارد. منتها فرق اين دو اين است كه انفاق و بخشش رياكار از همان اول باطل است ، چون قصدش غير خدا و خود نمايى است . ولى صدقه و بخشش منت گذار و آزار دهنده از اول درست انجام مى شود، ولى بعدا به وسيله منت و به رخ كشيدن ، عمل باطل و نابود مى شود. لذا از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود:
الابقاء على العمل حتى يخلص اءشد من العمل ، والعمل الخالص الذى لا تريد اءن يحمدك عليه اءحد الا الله عزوجل (٦٩) ؛ نگهدارى عمل ، از خود عمل مشكل تر است و عمل خالص آن است كه قصدت اين نباشد كه تو را در برابر آن عمل تعريف و توصيف كنند و فقط انگيزه ات خدا باشد و بس)).
نكته ها: ١- معناى منت و آزار در اول آيه مورد بحث ، قرآن كريم خطاب به مؤ منان مى فرمايد:ياءيها الذين ءامنواو در پايان آيه مى گويد:والله لايهدى القوم الكفرينآن خطاب و اين عتاب هشدارى است به مؤ منان كه منت و آزار در انفاق از صفات رياكاران و كافران مى باشد و افراد با ايمان بايد از اين خوى زشت بر حذر باشند.
از اين آيه استفاده مى شود كه شرط قبولى اعمال((نيت خالص))است و هر يك از((منت))،((اذيت))،((ريا))و((كفر))، باقصد قربت منافات دارد.
مراد از منت نهادن در انفاق اين است كه وقتى به مستمندى انفاق كردى ، به او بگويى : آيا من به تو كمك و نيكى نكردم ؟! و منظور از اذيت اين است كه سخنى بگويى كه فقير رنجش پيدا كند؛ مثلا: به او بگويى : بيا اين پول را بگير، خدا مرا از دست شما
راحت كند، يا روى ترش كنى و يا او را سرزنش نمايى .
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه فرمود:
من اءسدى الى مؤ من معروفا ثم اذاه بالكلام اءو من عليه فقد اءبطل الله صدقته؛ هر كس به مؤ من (فقيرى انفاق ) نيكويى كند، سپس او را با سخنى برنجاند، يا بر او منت نهد، خداوند اثر صدقه (و انفاق ) او را باطل مى كند و هيچ پاداشى به او نمى دهد)) (٧٠) .
سعدى در گلستان به نقل از عرب مى گويد:
جد ولاتمنن لان الفائدة عليك عائدة؛ يعنى ببخش و منت منه كه نفع آن به تو باز مى گردد)).
درخت كرم هر كجا بيخ كرد گذشت از فلك شاخ بالاى او گر اميد دارى كزو بر (٧١) خورى به منت منه اره بر پاى او (٧٢) ٢- ريا بلاى بزرگ اجتماعى از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه فرمود:ان اءخوف ما اءخاف عليكم الشرك الاءصغر؛ بيشترين خوفى كه بر شما دارم ، شرك اصغر است . اصحاب پرسيدند: شرك اصغر چيست ؟ فرمود:((ريا))و خودنمايى)). (٧٣)
و در حديثى ديگر فرمود:
ذبيب الشرك فى امتى اءخفى من النملة السوداء فى الليلة الظلماء على الصخرة الصماء؛ نفوذ شرك در امت من ، مخفى تر از عبور مورچه سياهى است كه در شب ظلمانى بر سنگ سختى حركت كند)). (٧٤)
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود:
((كل رياء شرك ؛ هر ريايى شرك است)). (٧٥)
ريا و خود نمايى يك بلاى بزرگ اجتماعى است كه هر جامعه اى به آن گرفتار شود، ميان تهى و بدبخت خواهد شد.
حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شده است كه فرمود:
((زمانى بر مردم فرا مى رسد كه باطن هاى آنها زشت و آلوده و ظاهرشان زيباست به خاطر طمع دنيا، علاقه اى به پاداشهاى پروردگارشان ندارند، دين آنها ريا مى شود، و خوف خدا در دل آنها وجود ندارد، پروردگار همه آنها را به عذاب سختى گرفتار مى كند. در اين هنگام خدا را همانند شخص ‍ غريق مى خوانند ولى هرگز دعايشان مستجاب نمى شود)). (٧٦)
ريا منحصر به انفاق نيست ، بلكه در اعتقادات ، عبادات و مباحات نيز متصور است . چنان كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه فرمود:
((روز قيامت فردى را به سوى حساب مى آورند و از او مى پرسند: مگر به تو مال داده نشد؟ با آن چه كردى ؟ مى گويد: صدقه دادم و انفاق كرده ام . ماءمورين الهى به او مى گويند: درست است كه صدقه دادى اما نه براى خدا بلكه براى آن كه مردم بگويند: فلانى سخى و بخشنده است ، و تو را از آن چه سود؟ فرد ديگرى را مى آورند و از او مى پرسند: قوت و شجاعتى كه به تو داده شد، آن را در چه راهى صرف كردى ؟ مى گويد: در راه خدا جهاد كردم . مى گويند: درست است كه جهاد كردى اما نه براى خدا بلكه براى آن كه مردم بگويند: فلانى شجاع است . تو را از آن چه فايده ، و فرد سومى را مى آورند و از او مى پرسند: علم و فهمى را كه خدا به تو داد در چه راهى به كار بردى ؟ مى گويد: به ديگران آموختم و نشر كردم . گويند: درست است ليكن براى آن انجام دادى كه بگويند: فلانى عالم است ، تو را از آن چه سود! آنگاه هر سه را به دوزخ برند)). (٧٧)
مى گويند: روزى بهلول در بغداد عبور مى كرد، ديد هارون الرشيد بناى مسجد عظيمى را ريخته و براى سركشى آمده است . پرسيد: هارون ! چه كار مى كنى ؟ گفت : دارم خانه خدا مى سازم . بهلول گفت : خانه براى خداست ؟ هارون گفت : بلى . بهلول گفت : پس دستور بده بالاى سر درش بنويسند:((مسجد بهلول)). هارون گفت : اى احمق من پول مى دهم به اسم تو باشد؟ بهلول گفت : احمق تو هستى يا من ؟! براى خودت خانه مى سازى ، اسم خدا رويش مى گذارى ؟ (٧٨)
٧ - مثل باغ حاصلخيز ومثل الذين ينفقون اءمولهم ابتغآء (٧٩) مرضات الله وتثبيتا من اءنفسهم كمثل جنة بربوة (٨٠) اءصابها وابل (٨١) فاتت اءكلها (٨٢) ضعفين فان لم يصبها وابل فطل (٨٣) والله بما تعملون بصير. (٨٤)
((و مثل كسانى كه اموال خود را براى خوشنودى خدا و تثبيت (ملكات انسانى ) در روح خود انفاق مى كنند، همچون باغى است كه در نقطه بلندى باشد و بارانهاى درشت به آن برسد (و از هواى آزاد و نور آفتاب به حد كافى بهره گيرد) و ميوه خود را دو چندان دهد (كه هميشه شاداب و باطراوت است ) و خداوند به آنچه انجام مى دهيد، بيناست)).
* * *
هم مثال آن كسان كانفاق مال مى نمايند از رضاى ذوالجلال از ره بينايى و نور يقين كه مر ايشانراست اندر راه دين هست چون باغى به ارض مرتفع بيشتر زان گشت خواهى منتفع گر بر آن بستان رسد باران سخت كم نگردد نفع او از حسن بخت بوستانى كز زمين باشد بلند نيست از تخريب سيل آن را گزند حاصل از وى بيشتر آيد به دست هم زباغى كو بود بر ارض ‍ پست هست ممكن بلكه هر سالى دو بار حاصل آرد بى ز آسيبى به بار بارش او را گرچه نايد سخت تر نرم و كم يعنى بر او بارد مطر همچنين دان در ثواب انفاقها گر كه لله است و از اشفاقها نزد حق هر دانه او خرمنى است بل نه خرمن جنتى و گلشنى است حق بر اعمال شما باشد بصير چيست تا آن از قليل و از كثير (٨٥) وجه تشبيه :
خداوند متعال در اين آيه((انفاقهاى خالص))را به باغ مرتفع و حاصلخيزى تشبيه كرده است كه در برابر نسيم آزاد و آفتاب قرار گرفته باشد و بارانهاى درشت و ريز بر آن ببارد و در نتيجه هميشه سبز و خرم است و محصولى پربركت و فراوان خواهد داشت وجه شباهت در اين تشبيه ،((پر بركت بودن))است ؛ يعنى انفاقهاى خالص در راه خدا همواره در حال رشد و نمو مى باشد و هيچ گاه اثرش ضايع نمى گردد.
كلمه((وابل))(باران درشت ) و((طل))(باران ريز و شبنم ) اشاره به مراتب اخلاص است .
مرحوم فيض كاشانى در ذيل جملهتثبيتا من انفسهممى گويد:((يعنى در حفظ عمل خالص مراقبت مى ورزند و آن را از آفاتى همچون منت ، اذيت ، خود ستايى ، ريا و خود پسندى و امثال اين صفات رذيله كه عمل نيك آدمى را فاسد مى سازد، حفظ مى كنند)). (٨٦)
از اين جمله استفاده مى شود كه انفاق در راه خدا باعث تزكيه و پاكسازى نفس است و روح انسان را از صفات زشت بخل و مال دوستى پاك مى كند، چنان كه قرآن كريم در جاى ديگر به اين مطلب اشاره مى كند و مى فرمايد:
خذ من اءموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم ... (٨٧) ؛((از اموال آنها صدقه اى (بعنوان زكات ) بگير تا به وسيله آن ، آنها را (از رذائل اخلاقى و از دنيا پرستى و بخل ) پاكسازى و پرورش دهى)).
جملهوالله بما تعملون بصيرهم هشدارى است در باره پرهيز از ريا كارى و هم تشويق و ترغيبى مى باشد در جهت اخلاص يعنى خداوند به طور كامل مراقب اعمال شماست و هيچ چيز از نظر او پنهان نيست .
مى گويند: مرحوم آيت الله العظمى بروجردى ؛ چند روز قبل از وفاتشان با اظهار تاءسف و ناراحتى مى گفتند: خلاصه عمر ما گذشت و نتوانستيم كار خيرى انجام دهيم . يكى از اطرافيان گفت : شما كه بحمد الله اين همه آثار خير از خودتان باقى گذاشته ايد، مساجد و مدرسه ها ساخته ايد، شاگردان زيادى تربيت كرده ايد، چرا ناراحتيد؟!
ايشان اين جمله را فرمودند كه متن حديثى است :
خلص العمل فان الناقد بصير بصير؛ عمل را بايد خالص انجام داد، زيرا نقاد، بسيار بصير و آگاه است)). (٨٨)
٨ - مثل گردباد آتشبار اءيود اءحدكم اءن تكون له جنة من نخيل واءعناب تجرى من تحتها الاءنهر له فيها من كل الثمرات واءصابه الكبر وله ذرية ضعفآء فاءصابهآ اعصار فيه نار فاحترقت كذلك يبين الله لكم الايت لعلكم تتفكرون. (٨٩)
((آيا كسى از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما و انگور داشته باشد كه از زير درختان آن ، نهرها در جريان باشند و براى او در آن (باغ ) از هر گونه ميوه اى وجود داشته باشد در حالى كه به سن پيرى رسيده و فرزندانى (كوچك و) ضعيف دارد (در اين هنگام ) گردبادى (كوبنده ) كه در آن آتش ‍ (سوزانى ) است به آن برخورد كند و شعله ور گردد و بسوزد! (اين گونه است حال كسانى كه انفاقهاى خود را با ريا و منت و آزار باطل مى كنند) اين چنين خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى سازد؛ شايد بينديشيد (و با انديشه ، راه حق را بيابيد))).
* * *
دوست دارد شخصى آيا از شما كش بود بستان پر برگ و نوا؟ آبها جارى در آن وز هر قبيل باشد اثمارش زاعناب و نخيل پس رسد پيرى بر او و اطفال خرد باشد او را پس رسد صافش به درد باد پر آتش وزد بر جنتش جمله سوزد روضه پرنعمتش ‍ بر شما آرد حق اين سان آيتى تا كنيد اندر معانى فكرتى هست بستان آن عملها در قياس طفلها اعضا و اركان و حواس ‍ باد آتش بارت آن عجب و ريا كه كند يكجا عملها را هبا قلب را سازد سياه و منقلب روح ماند بى نوا و مضطرب بسته گردد راه قوت او را به دل ماند از اطفال خردش منفعل هيچ نيكوتر نباشد زين مثل كاورد بر خلق ذات لم يزل گر تو را بر نفس خود باشد نظر اين مثل كافيست اندر خير و شر كن عمل را پاك از شوب ريا تا بود مقبول درگاه خدا (٩٠) وجه تشبيه :
در اين آيه حال كسانى كه عمل نيكى انجام مى دهند و سپس با((ريا كارى))و منت و اذيت و آزار، آن را از بين مى برند، به حال كسى تشبيه شده كه با زحمت فراوان باغى احداث كرده كه سبز و خرم است و درختان گوناگون ، از قبيل درخت خرما و انگور در آن وجود دارد و همواره آب از پاى درختان آن مى گذرد و نياز به آبيارى ندارد، در حالى كه خود پير و سالخورده شده و فرزندان ناتوان و ضعيفى اطراف او را گرفته اند و تنها راه تاءمين زندگى آنان همين باغ است ، و اگر اين باغ از بين برود، نه او و نه فرزندان او، هيچ كدام قدرت و توانايى بر احداث آن ندارند، ناگهان گرد باد سوزان و آتش بارى بر آن مى وزد و به طور كلى آن را مى سوزاند و از بين مى برد، در اين هنگام اين شخص سالخورده كه قواى جوانى را از دست داده و نمى تواند از راه ديگرى تاءمين زندگى كند و فرزندان او هم ضعيف و ناتوان هستند، چه حالى پيدا مى كند؟ و چه حسرت و اندوه مرگبارى به او دست مى دهد؟ همچنين است حال افراد ريا كار و منت گذار كه در دنيا، عمرشان را در مسير غير خدا تلف مى كنند و كارهاى خيرشان همه خود نمايى و رياكارى است و روز قيامت كه روز نيازمندى و احتياج شديد به ثمره كارشان است ، به كلى نتيجه كار و تلاش آنها از ميان مى رود و (هباء منثورا) مى شود و جز حسرت و اندوه چيزى براى آنان باقى نمى ماند بنابر اين وجه تشبيه در آيه مورد بحث((نابود شدن محصول كار))و در نتيجه باقى ماندن در((حسرت و ندامت))است . چنانكه قرآن كريم در جاى ديگر مى فرمايد:...كذلك يريهم الله اءعملهم حسرات عليهم ... (٩١) ؛(((آرى ،) خداوند اين چنين اعمالشان را به صورت حسرت زايى به آنان نشان مى دهد)).
از آيه فوق به دست مى آيد كه انسانهاى رياكار از يك سو اعمال ريايى خود را مى بينند كه نابود شده و هيچ پاداشى ندارند، و از سوى ديگر اعمال ديگران را كه خالص براى خدا انجام داده اند، مشاهده مى كنند كه خداوند پاداش عظيمى به صاحبان آن مى دهد، حسرت و اندوهشان زياد مى شود كه چرا عمرشان را بيهوده در راه غير خدا صرف كرده اند. پشيمانى هم در آنجا سودى ندارد، چرا كه راه بازگشت و جبران گذشته بسته است .
از آنجا كه سرچشمه همه بدبختيها، مخصوصا كارهاى ابلهانه ، مانند منت گذاردن و آزار رساندن ، به كار نينداختن انديشه است ، خداوند در پايان آيه مردم را به تفكر و انديشه دعوت كرده ، مى فرمايد:((اين چنين خداوند آيات را براى شما توضيح مى دهد شايد بينديشيد)).
علامه طباطبايى (رحمه الله ) مى فرمايد:((منشاء اين گونه رفتارهايى كه اعمال آدمى را باطل مى سازد، بيماريهاى اخلاقى از قبيل((مال پرستى))،((جاه دوستى))،((تكبر))،((عجب))،((خودپسندى))،((بخل شديد))و ... مى باشد.
اين بيماريهاى روحى و امراض قلبى است كه نمى گذارد آدمى مالك نفس ‍ خود باشد و در باره نفع و ضرر واقعى خويش بينديشد و مجال تفكر صحيح را از انسان مى گيرد و اگر نبود اين گونه بيماريها، مجال تفكر پيدا مى كرد و هرگز دچار چنين اشتباه و خسارت جبران ناپذيرى نمى شد)). (٩٢)
نكته ها: ١- تاءثير اعمال نيك در نسلها ((از جملهواصابه الكبر وله ذرية ضعفاء (٩٣) ؛((صاحب آن باغ پير و سالخورده باشد و فرزندانى كوچك و ناتوان داشته باشد))چنين استفاده مى شود كه انفاق و بخشش در راه خدا و كمك به نيازمندان همچون باغ خرمى است كه هم خود انسان از ثمرات آن بهره مند مى شود و هم فرزندان او، در حالى كه رياكارى و منت و آزار، هم سبب محروميت خود او مى شود و هم نسلهاى آينده كه بايد از ثمرات و بركات اعمال نيك او بهره مند گردند، محروم خواهند شد، و اين خود دليل بر آن است كه نسلهاى آينده در نتايج اعمال نيك نسلهاى گذشته سهيم هستند، از نظر اجتماعى نيز چنين است ، زيرا محبوبيت و اعتمادى كه پدران بر اثر كار نيك در افكار عمومى پيدا مى كنند، سرمايه بزرگى براى فرزندان آنها خواهد بود)). (٩٤)
٢- معناى اعصار ((اعصار))در لغت به معناى((گردباد))است كه به هنگام وزش ‍ باد از دو سوى مخالف تشكيل مى گردد و به شكل عمودى است كه يك سر آن به زمين چسبيده و سر ديگر آن در آسمان مى باشد.
((جمله (اعصار فيه نار) يعنى گردبادى كه در آن آتشى باشد، ممكن است اشاره به گردبادهاى ناشى از بادهاى((سموم))و سوزان و خشك كننده باشد و يا گردبادى كه از روى خرمن آتشى بگذرد، و طبق معمول كه گردباد هرچه را بر سر راه خود بيابد، با خود همراه مى برد آن را از زمين برداشته و به نقطه ديگر بپاشد، و ممكن است اشاره به گردبادى باشد كه به همراه صاعقه به نقطه اى اصابت كند و همه چيز را تبديل به خاكستر نمايد و در هر حال اشاره به نابودى سريع و مطلق است)). (٩٥)
٣- اهميت تفكر در قرآن قرآن مجيد در حدود((پنجاه))مورد در باره تفكر و اهميت آن و نكوهش انديشه نكردن تاءكيد كرده است .
موارد تفكر و دايره آن بسيار وسيع است ؛ تفكر در نظام آفرينش ، در بعثت پيامبران ، در معاد و زندگى پس از مرگ در تاريخ و سرگذشتهاى بشر، در آفرينش انسان ، در اين كه از كجا آمده و آمدنش بهر چه بوده ؟ به كجا مى رود و مسؤ وليتش چيست ؟ و ... .
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:
اءفضل العبادة ادمان التفكر فى الله و فى قدرته (٩٦) ؛ برترين عبادتها، تفكر درباره خدا و قدرت اوست)).
در روايت ديگر از آن حضرت وارد شده كه فرمود:-٠٠٠٤.htm" target="_self">
۳
چهل مثل از قرآن كريم كان اءكثر عبادة اءبى ذر - رحمة الله عليه - خصلتين التفكر و الاعتبار (٩٧) ؛ بيشترين عبادت ابوذر رحمه الله تفكر و عبرت گرفتن بود)).
از امام رضا (عليه السلام ) روايت شده كه مى فرمايد:
ليس العبادة كثرة الصلاة والصوم ، انماالعبادة التفكر فى اءمرالله عزوجل (٩٨) ؛ عبادت به زياد نماز خواندن و روزه گرفتن نيست عبادت واقعى تفكر در كار خداوند متعال و اسرار جهان آفرينش ‍ است)).
در روايت است كه :
عن الحسن الصيقل قال : ساءلت اباعبدالله (عليه السلام ) عما يروى الناس اءن تفكر ساعة خير من قيام ليلة ، قلت : كيف يتفكر؟ قال : يمر بالخربة اءو بالدار فيقول : اءين ساكنوك ، اءين بانوك ، ما [با] لك لا تتكلمين. (٩٩) ؛((حسن صقيل))گفت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم : منظور از روايتى كه مى گويد:((يك ساعت تفكر، از يك شب عبادت بهتر است))چيست ؟ و چگونه بايد تفكر كرد؟
امام در پاسخ فرمود: هنگامى كه از كنار ويرانه ، يا خانه مخروبه اى (كه از ساكنان خالى شده ) مى گذرد، خطاب به آن بگويد: ساكنان تو كجا رفتند؟
بنيانگذارانت چه شدند؟ چرا سخن نمى گويى ؟)).
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه فرمود:
فكرة ساعة خير من عبادة سنة؛ (١٠٠) يك ساعت فكر كردن از يك سال عبادت بهتر است)).
و در حديثى ديگر فرمود:
فكرة ساعة خير من عبادة ستين سنة (١٠١) ؛ ساعتى انديشيدن ، بهتر از شصت سال عبادت كردن است)).
اختلاف تعابير به خاطر تفاوت مراتب تفكر و انديشه است ، يعنى تفكر نسبت به افراد و موارد آن متفاوت است ؛ بعضى از تفكرها، يك ساعتش ‍ بهتر از يك شب عبادت و بعضى بالاتر از يك سال عبادت و بعضى ديگر برتر از((هفتاد))سال عبادت است . بلكه بعضى از لحظه هاى تفكر از هفتصد سال عبادت هم بالاتر است ، مانند لحظه تفكر حربن يزيد رياحى - سلام الله عليه - روز عاشورا در كربلا.
((حر))اگر هزار سال هم عمر مى كرد و همواره به عبادت خدا مشغول مى بود، هرگز به درجه و مقامى كه با يك لحظه تفكر صحيح نائل گشت ، نمى رسيد.
امام خمينى (قدس سره ) مى فرمود:
((اين وصيت نامه هايى كه اين عزيزان [رزمندگان اسلام ] مى نويسند، مطالعه كنيد. پنجاه سال عبادت كرديد و خدا قبول كند، يك روز هم يكى از اين وصيتنامه ها را بگيريد و مطالعه كنيد و تفكر كنيد)) (١٠٢) بنا بر اين تفكر و انديشه مايه تنبه و بيدارى و عبرت و بصيرت است . البته نه هر تفكرى ، انديشه اى كه در آن عمق نگرى و حقيقت گرايى باشد، نه سطحى نگرى و ظاهر بينى و تواءم با دنيا پرستى و رياست طلبى ، مانند تفكر((عمر سعد))كه از سر شب تا صبح فكر كرد، بعد به اين نتيجه رسيد كه :
((آدم عاقل نقد را با نسيه معاوضه نمى كند!))دنيا و رياست ملك((رى))نقد است و بهشت و دوزخ نسيه . لذا آماده جنگ با امام حسين (عليه السلام ) شد. قرآن كريم به اين گونه متفكران نفرين مى كند؛انه فكر وقدر # فقتل كيف قدر؛ (١٠٣) ((او (براى مبارزه با قرآن ) انديشه كرد و مطلب را آماده ساخت . مرگ بر او باد! چگونه (براى مبارزه با حق ) مطلب را آماده كرد)).
٩ - مثل آفرينش عيسى و آدم (عليهما السلام ) ان مثل عيسى عند الله كمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون # الحق من ربك فلاتكن من الممترين. (١٠٤)
((مثل (آفرينش ) عيسى در نزد خدا، همچون مثل آدم است كه او را از خاك آفريد، و سپس به او فرمود: موجود باش ! او هم فورا موجود شد. (بنا بر اين ولادت مسيح بدون پدر، هرگز دليل بر الوهيت او نيست ). اينها حقيقتى است از جانب پروردگار تو؛ بنا بر اين ، از ترديد كنندگان مباش !)).
* * *
هست عيسى همچو آدم در مثال كز ترابى كرد خلقش ‍ ذوالجلال گفت او را باش پس شد همچنان اين نباشد زان عجب تر در نشان ... بى پدر بى مادر آمد در وجود زان عجبتر نيست عيسى در شهود راستى مى باشد از پروردگار پس مباش از ممترين او را به كار هر يك از افعالش ارباشى به هوش اعجب است از ديگرى بى روى پوش خلقت عيسى و آدم در شمار بود يك فعل از هزار و صد هزار زين عجايب تر بسى در خلقت است گر كه عقلى بى زعيب و علت است چشم تو بر هم نهى احمق شوى غافل از آن قدرت مطلق شوى شك نمايى در مسيح حق نظر كوچسان آمد به دنيا بى پدر (١٠٥) وجه تشبيه :
مسيحيان ولادت غير عادى((حضرت مسيح))را دليل بر الوهيت وى دانسته اند ولى خداوند با ذكر مثالى ساده و روان در پاسخ آنان فرمود: ولادت عيسى از جهت غير طبيعى بودن ، در نزد خدا همانند ولادت آدم ابوالبشر است كه او را بدون پدر و مادر از خاك آفريد؛ قصه((آفرينش ‍ آدم))از((خلقت مسيح))شگفت انگيزتر است . زيرا آدم بدون پدر و مادر آفريده شده ، در صورتى كه عيسى بدون پدر از مادر متولد شد، چگونه است كه شما نسبت به آدم معتقديد كه بنده و مخلوق خداست ، ولى عيسى را خدا يا فرزند خدا مى دانيد!
به هر صورت وجه شباهت در اين تشبيه((آفرينش غير عادى))است كه خداوند((آدم))و((مسيح))را از طريق غير طبيعى و خارق العاده آفريده است .
اين مثل و تشبيه پاسخ دندان شكنى است به مسيحيان كه ولادت غير عادى عيسى را دليل بر الوهيت وى پنداشته اند.
١٠ - مثل باد سموم و كشتزار مثل ماينفقون فى هذه الحيوة الدنيا كمثل ريح فيها صر اءصابت حرث قوم ظلموا اءنفسهم فاءهلكته وما ظلمهم الله ولكن اءنفسهم يظلمون. (١٠٦)
((آنچه آنها (مشركان و كافران ) در اين زندگى پست دنيوى انفاق مى كنند همانند باد سوزانى است كه به زراعت مردمى كه بر خود ستم كرده بوزد و آن را نابود سازد، خدا به آنها ستم نكرده بلكه آنان بر خود ستم مى كنند)).
* * *
هست انفاق خسيسان در امل همچو بادى سرد بركشت عمل مى كنند انفاق بر ضد رسول كى شود انفاق غداران قبول در حيات دنيوى انفاقشان زشت و نابود است چون اخلاقشان يا چو بادى كان زند بر كشتها سوزد و از كف رود سر رشته ها كشتهاى ظالمان گردد تباه از سموم گرم يا سرد و سياه وركه انفاقى بود از عدل و دين كشتها را شد چو باد فرو دين حق نكرده هيچ بر ايشان ستم بل ستم بر نفس خود كردند هم (١٠٧) وجه تشبيه :
خداوند متعال در اين آيه انفاق و بخششهاى مشركان و كافران و يا رياكاران را به باد سمومى تشبيه كرده است كه بر كشت و زرع افراد ستمكار بوزد و آن را خشك كند. همان گونه كه اگر باد سموم به زراعتى برخورد كند، آن را خشك و نابود مى سازد، انفاق افراد بى ايمان و آلوده نيز چون از كفر و شرك و يا خودنمايى سرچشمه مى گيرد، همچون باد سوزان و خشك كننده اى است كه اعمال آنان را ضايع و باطل مى سازد((صر))و((اصرار))از يك ريشه اند و به معناى بستن چيزى تواءم با شدت مى باشد و در اينجا به معناى شدتى است كه در باد باشد.
جملهحرث قوم ظلموا اءنفسهماشاره به اين است كه زراعت كنندگان در انتخاب زمان و مكان زراعت ، دقت لازم را به عمل نياورده و بذر خود را يا در سرزمينى پاشيده اند كه در معرض چنين طوفانهايى بوده است ، يا از نظر زمان وقتى را انتخاب كرده اند كه فصل وزش باد سموم بوده است و به اين ترتيب بر خود ستم كرده اند.
افراد بى ايمان نيز در انتخاب زمان و محل انفاق به خود ستم مى كنند و سرمايه هاى خود را بى مورد بر باد مى دهند.
بنا بر اين تشبيه فوق در حقيقت در ميان دو چيز است : يكى تشبيه انفاق به((زراعت بى موقع و در غير محل مناسب))و ديگرى تشبيه انگيزه هاى انفاق به((بادهاى سرد و سوزان)).
بعضى ديگر گفته اند: مراد ازحرث قوم ظلموا اءنفسهماين مى باشد كه حق خدا را از زراعت خود ادا نكرده اند و خداوند زراعت آنان را نابود ساخته است .
به هر صورت وجه شباهت در اين تشبيه((ضايع شدن و هدر رفتن زحمت))است .
در اين كه منظور از انفاق كافران چيست ، جمعى از مفسران گفته اند: مراد مخارج و هزينه هايى است كه آنها در جهت تضعيف دين اسلام صرف مى كرده و به وسيله آن دشمنان را بر ضد پيامبر اسلام تحريك مى نموده اند. بعضى ديگر گفته اند: مقصود اموالى است كه يهوديان به دانشمندان خود مى دادند كه آيات كتب آسمانى را تحريف كنند. عده اى ديگر از مفسران معتقدند: آيه معناى وسيعى دارد كه موارد ياد شده و غير اينها را نيز شامل مى شود.
صاحب تفسير((كشف الاسرار))در ذيل آيه مورد بحث مى گويد:((هرچه هزينه كنند جهانيان در كار دنيا، و هرچه به دست آرند از عشق دنيا، مثل آن چون باد است ، گيرنده باد در دست چه دارد؟ جوينده دنيا همان دارد! دردا و دريغا...)). (١٠٨)
معناى واژه حرث واژه((حرث))به معناى پاشيدن((بذر))در زمين و مهيا ساختن آن براى زراعت هست و در قرآن مجيد هم به اين معنا زياد آمده است .
در بعضى از آيات شريف قرآن ، اعمال انسانها به((حرث))تشبيه شده است از جمله مى فرمايد:
من كان يريد حرث الاءخرة نزد له فى حرثه ومن كان يريد حرث الدنيا نؤ ته منها وماله فى الاءخرة من نصيب. (١٠٩)
((هر كس خواهان زراعت آخرت باشد، بر محصولش مى افزاييم و كسى كه فقط كشت دنيا را مى طلبد، كمى از آن به او مى دهيم ، اما در آخرت هيچ بهره اى نخواهد داشت)).
خداوند متعال در اين آيه ، انسانها را به زارعى تشبيه كرده است كه مزرعه آن دنيا و اعمال آنان بذرهاى اين زراعت مى باشد كه محصول آن در قيامت و جهان ديگر چيده مى شود. از اين روست كه گفته اند:
الدنيامزرعة الاخرة؛ (١١٠) دنيا مزرعه آخرت است)).
بنا بر اين افكار و گفتار و كردار انسانها در اين جهان همانند بذرى است كه در كشتزار دنيا پاشيده مى شود و نتيجه و ثمره اش در جهان ديگر برداشت مى گردد؛ اگر بذر نيكى باشد، نتيجه اش زندگى و سعادت جاويد است و چنانچه خداى نكرده بذر بدى باشد، ثمره اش عذاب الهى مى باشد.
از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه فرمود:
... وهل يكب الناس على مناخرهم الا حصائد اءلسنتهم (١١١) ؛ آيا مردم را چيزى جز محصولات درو شده زبانشان ، به رو (در آتش ) مى افكند؟)).
١١ - مثل نور و ظلمات اءو من كان ميتا فاءحيينه وجعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمت ليس بخارج منها كذلك زين للكفرين ماكانوا يعملون. (١١٢)
((آيا كسى كه مرده بود سپس او را زنده كرديم و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد؟! اين گونه براى كافران ، اعمال (زشتى ) كه انجام مى دادند، تزيين شده (و زيبا جلوه كرده )است)).
* * *
آن كه باشد مرده آيا در ضلال يا به كفر و جهل و نقصان و وبال زنده پس كرديم او را در ظهور از ره اسلام و علم و عقل و نور نورى از برهان بر او داديم نيز تا دهد مر حق و باطل را تميز مى رود با آن ميان مردمان بر طريق راست بر امن و امان همچو آن كو مانده بر ظلمات جهل هم برون آينده زان نبود به سهل آن چنان كايمان به قلب مؤ منان يافت زينت بى توهم بى گمان كافران را همچنين آراسته گشت در دل آنچه نفس آن خواسته (١١٣) وجه تشبيه :
خداوند متعال در اين آيه انسان مؤ من را به آدم زنده اى تشبيه كرده است كه در پرتو نور ايمان در ميان مردم ، راه مى رود و شخص كافر را به مرده اى تشبيه نموده كه در امواج ظلمتها و تاريكيها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمى گردد.
در قرآن مجيد كرارا((مرگ))و((حيات))به معناى كفر و ايمان آمده كه مقصود مرگ و حيات معنوى است و اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه((ايمان))يك عقيده خشك و خالى يا الفاظى تشريفاتى نيست ، بلكه به منزله روحى است كه در كالبد بى جان افراد دميده مى شود و در تمام وجود آنها اثر مى گذارد. ايمان به خدا، بينش و درك تازه اى به انسان مى بخشد، روشن بينى خاصى به او مى دهد، افق ديد او را از زندگى محدود مادى و چهار ديوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسيع سير مى دهد.
ايمان ، آدمى را به خود سازى دعوت مى كند و پرده هاى خود خواهى و خود بينى و تعصب و لجاجت و هوا و هوس را كه همه ظلمت زاست ، از مقابل چشم جان او كنار مى زند و حقايقى را مى بيند كه هرگز قبل از آن قادر به درك آنها نبود. مؤ من در پرتو اين نور مى تواند راه زندگى خود را در ميان مردم پيدا كند و از بسيارى اشتباهات كه ديگران به خاطر آز و طمع و ... گرفتار آن مى شوند، مصون و محفوظ بماند. اين كه در روايات اسلامى آمده :المؤ من ينظر بنورالله (١١٤) ؛ انسان با ايمان با نور خدا نگاه مى كند)). اشاره به همين حقيقت است .
مفسران نوشته اند آيه بالا در شاءن((حمزه))، عموى شجاع پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و((ابوجهل))نازل شده است . روزى ابوجهل به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) توهين كرد و حمزه طبق معمول در آن روز براى شكار به بيابان رفته بود، هنگامى كه از صحرا بر گشت ، از جريان باخبر شد و سخت برآشفت و يك سر به سراغ ابوجهل رفت و چنان بر سر - يا بينى او - كوفت كه خون از بينى اش جارى شد. سپس به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و اسلام را پذيرفت و از آن روز رسما به عنوان يك افسر رشيد اسلام تا واپسين دم عمر، از اين آيين آسمانى دفاع مى كرد. (١١٥)
بنا بر اين مراد از (من كان ميتا) حمزه است كه به نور اسلام زنده شد و منظور ازكمن مثله فى الظلماتابوجهل است كه در دام تاريكيهاى كفر و جهالت باقى مانده بود.
از امام سجاد (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود:
لم يدخل الجنة حمية غير حمية حمزة بن عبد المطلب - و ذلك حين اءسلم - غضبا للنبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) فى حديث السلا الذى القى على النبى (١١٦) ؛ هر فردى كه داراى حميت و تعصب قومى باشد، به بهشت نخواهد رفت ، جز حميت حمزه فرزند عبد المطلب كه به خاطر حمايت از برادر زاده اش ، پيامبر در قضيه شكمبه انداختن بر سر آن حضرت ، غضبناك شد و مسلمان شد)).
از بعضى روايات نيز استفاده مى شود كه آيه فوق در مورد ايمان آوردن((عمار ياسر))و اصرار((ابوجهل))بر كفر نازل گرديده است . به هر حال اين آيه همانند آيات ديگر قرآن اختصاص به مورد نزول خود ندارد و داراى مفهوم وسيعى است كه در مورد هر مؤ من راستين و هر بى ايمان لجوج صادق است .
نكته ها: ١- كشش و جذبه الهى از جمله (فاءحييناه )، (ما او را زنده كرديم ) استفاده مى شود كه ، ايمان ، گرچه بايد با كوشش از ناحيه خود انسان صورت گيرد، اما تا كششى از ناحيه خدا نباشد، اين كوششها به جايى نمى رسد.
به قول علامه طباطبائى (قدس سره ):
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون گشت از سمك تا به سهايش كشش ليلى برد (١١٧) ٢- مرده هاى متحرك آيه شريفه در مورد كافران لجوج مى فرمايد:كمن مثله فى الظلمت؛((همانند كسى كه مثل او در ظلمات است))، نگفت :كمن فى الظلمت؛((همانند كسى كه در ظلمتهاست)).
بعضى گفته اند: هدف از اين تعبير اين است كه چنين افراد به قدرى در تاريكى و بدبختى فرو رفته اند كه وضع آنها ضرب المثل شده است كه همه افراد فهميده از آن آگاهند.
ولى عده اى از مفسران مى گويند:((ممكن است اين تعبير اشاره به معناى لطيف ترى باشد و آن اينكه : از هستى و وجود اين گونه افراد در حقيقت چيزى جز يك شبح ، يك قالب ، يك مثال و مجسمه باقى نمانده است ؛ هيكلى دارند بى روح و مغز و فكرى از كار افتاده)). (١١٨)
از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه ضمن مواعظى به اصحاب ، فرمودند:((از همنشينى بامردگان دورى جوييد كه قلب شما را مى ميرانند. يكى از اصحاب پرسيد: اى رسول خدا منظور از همنشينى با مردگان چيست ؟ فرمود:كل غنى مترف؛ مراد ثروتمندان مغرور و رفاه طلبى است كه ناز پرورده اند (و همواره نق مى زنند). (١١٩)
امام على (عليه السلام ) در نهج البلاغه نيز افراد بى تفاوت و بى درد را به((مرده))تشبيه كرده ، مى فرمايد:
ومنهم تارك لانكار المنكر بلسانه وقلبه ويده فذلك ميت الاحياء؛ افرادى كه در برابر منكرات بى تفاوتند و هيچ گونه حركت زبان و عملى در برابر آن از خود نشان نمى دهند و يا دست كم در دل خود هم احساس ‍ ناراحتى نمى كنند، اينها مرده متحركند (كه همچون حيوان يك سر و دو گوش در ميان مردم راه مى روند، ولى از روح انسانيت بهره اى ندارند))). (١٢٠)
آن حضرت در جاى ديگر مرگ با عزت را((حيات))و زندگى ذلت بار را((مرگ))ناميده است . آنگاه كه در صفين لشكريان معاويه پيشى جسته و راه ورود بر آب فرات را بر اصحاب آن حضرت بسته بودند خطاب به سربازان خود فرمود:
قد استطعموكم القتال ، فاءقروا على مذلة ، وتاءخير محلة ، اءورووا السيوف من الدماء ترووا من الماء، فالموت فى حياتكم مقهورين ، والحياة فى موتكم قاهرين. (١٢١)
((به تحقيق لشگريان معاويه شما را به جنگ فرا مى خوانند و شما دو راه بيشتر نداريد، يا بايد تن به ذلت دهيد و تسليم زورگويى دشمن شويد و يا اين كه شمشيرهايتان را از خون آنان سيراب كنيد، آنگاه خودتان با عزت و سربلندى از فرات آب بنوشيد، زيرا زندگى ذلت بار مرگ است و مردن باعزت زندگى است .
٣- زيبا جلوه كردن اعمال زشت خداوند متعال در پايان آيه مورد بحث اشاره به علت سرنوشت شوم كافران نموده ، مى فرمايد:
كذلك زين للكفرين ماكانوا يعملون؛((اين چنين اعمال كافران در نظرشان جلوه داده شده است)).
آرى ، خاصيت تكرار يك عمل زشت اين است كه به تدريج از قبح و زشتى آن در نظر كاسته مى شود و حتى به جايى مى رسد كه به عنوان يك كار خوب در نظر انسان جلوه مى كند و همچون زنجيرى بر دست و پاى او مى افتد و اجازه خروج از اين دام را به او نمى دهد، يك مطالعه ساده در حال تبه كاران اين حقيقت را به خوبى روشن مى سازد.
مى گويند:((يكى از سران آمريكا در پاسخ اين سؤ ال كه چرا دستور داده است دو شهر بزرگ ژاپن (هيروشيما و ناكازاكى ) را بمباران اتمى كنند و حدود ٢٠٠ هزار نفر كودك و پير و جوان را نابود سازند؟ گفته بود: ما به خاطر صلح اين دستور را داده ايم ! كه اگر اين كار را نمى كرديم جنگ طولانى تر مى شد و مى بايست بيش از اين مى كشتيم !)). (١٢٢)
١٢ - مثل شتر و سوراخ سوزن ان الذين كذبوا بايتنا واستكبروا عنها لاتفتح لهم اءبواب السمآء و لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم (١٢٣) الخياط وكذلك نجزى المجرمين. (١٢٤)
((كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند، (هرگز) درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى شود و (هيچگاه ) داخل بهشت نمى شوند مگر اين كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه گنه كاران را جزا مى دهيم)).
* * *
آنكه آيتهاى ما را بر دروغ حمل كردند آن گروهى بى فروغ سركشى كردند زان پس ، فتح باب نيستشان از آسمان اندر صواب مى نگردد زان تكبر در جزاء مر گشاده سويشان باب سما همچنان كه مؤ منان را جان و روح سوى عليين برند اندر فتوح روح مؤ من تا به هفتم آسمان بعد مردن مى رود شادى كنان مى گشايندش به هر گردون درى باشدش هر دم فتوح ديگرى برخلاف روح عاصى كش كنند راجع از گردون به سجين پرگزند حضر موت است آن به گفتار حديث نزد تحقيق ارض اخلاق خبيث راه ندهندش خلايق بى گمان مى برانندش زباب آسمان كاين نه از ارواح عليينى است بل منافق سيرت و سجينى است داخل جنت نگردند از محل بگذرد از چشم سوزن تا جمل شد محال اعنى كه با اخلاق زشت راه يابند اهل كفر اندر بهشت هم دهيم اينسان جزاى بدنهاد از جهنم باشد ايشان را مهاد (١٢٥) وجه تشبيه
خداوند متعال در اين آيه بهشت رفتن مستكبران لجوج را تشبيه كرده است به اين كه اگر شتر از سوراخ باريك سوزن خياطى بتواند عبور كند، آنها هم مى توانند وارد بهشت شوند!
وجه شباهت در اين تشبيه((محال و غيرممكن بودن))است ؛ يعنى همان طور كه امكان ندارد شتر با آن جثه بزرگش از سوراخ باريك سوزن عبور كند، همچنين ممكن نيست افراد متكبر مغرور داخل بهشت گردند. زيرا بهشت((دارالسلام))و خانه انسانهاى سالم است و آدم متكبر تا وقتى كه مرض كبرش را معالجه نكند، نمى تواند وارد بهشت شود.
((مولوى))در اين زمينه مى گويد:
نيست سوزن را سر رشته دو تا چون كه يكتايى در اين سوزن درآ رشته را با سوزن آمد ارتباط نيست در خور با جمل سم الخياط (١٢٦) شيخ عطار نيز در اين باره مى گويد:
شنيدم من كه موشى در بيابان مگر ديد اشترى را بى نگهبان مهارش سخت بگرفت و دوان شد كه تا اشتر به آسانى روان شد چو آوردش به سوراخى كه بودش نبودش جاى آن اشتر چه سودش بدو گفت اشتر، اى گم كرده راهت من اينك آمدم كو جايگاهت كجا آيم درون اى تنگ روزن چو من اشتر بدين سوراخ سوزن برو دم دركش اى موش سيه سر كه نتواند گذشت اشتر از اين در (١٢٧) ١٣ - مثل زمين نرم و زمين شوره زار والبلد (١٢٨) الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لايخرج الا نكدا (١٢٩) كذالك نصرف الايت لقوم يشكرون. (١٣٠)
((و سرزمين پاكيزه (و شيرين ) گياهش به فرمان پروردگار مى رويد؛ اما سرزمين بد طينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بى ارزش از آن نمى رويد؛ اين گونه ، آيات (خود) را براى آنها كه شكر گزارند بيان مى كنيم)).
* * *
هر زمين پاك و شايسته كه آن قابل زرع است و صالح رايگان رستنيها رويد از وى صدهزار چون كه فرمان باشد از پروردگار و آن كه باشد شوره و ناپاك و بد زآن برون نايد گياه الا نكد همچو قلب مؤ من و كافر به فرض زد مثل آن هر دو را حق بر دو ارض آن يك از آيات حق يابد رشاد وين يكى زايد در او بخل و عناد ما بگردانيم آيتهاى خود اين چنين شرح از مثال نيك و بد برگروهى كز يقين دارند سهم شكر نعمتها كنند از عقل و فهم (١٣١) وجه تشبيه :
از ابن عباس و مجاهد و حسن كه از مفسران صدر اسلام هستند، روايت شده است كه :
((خداوند متعال اين مثل را براى((مؤ من))و((كافر))زده است . دل مؤ من را به زمين پاكيزه و آماده و دل كافر را به زمين شوره زار تشبيه كرده است . پس هرگاه باران مواعظ از ابر رحمت پروردگار بر دل مؤ من ببارد، انواع طاعات و عبادات بر اعضا و جوارح او ظاهر مى گردد و چون كافر آن را استماع كند، زمين دلش تخم نصيحت را قبول نمى كند و از او صفتى كه به كار آيد ظاهر نشود)). (١٣٢)
از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است كه فرمود:-٠٠٠٥.htm" target="_self">
۴
چهل مثل از قرآن كريم ((مثل هدايت و علمى كه خداوند مرا بدان مبعوث كرد، مثل باران شديدى است كه در سرزمينى ببارد و قسمتى از آن زمين (كه پاكيزه و آماده است ) آب را در خود فرو برد و گياهان بسيار بروياند و بخشى ديگر از آن كه خشك و باير است آب را در خود نگه مى دارد و مردم از آن مى آشامند و درختستان و زراعت خويش را نيز از آن آبيارى مى كنند و پاره اى ديگر از آن زمين كه بيابان صاف و شوره زار است نه آب را در خود نگه مى دارد كه مردم از آن استفاده كنند و نه در خود ف -رو مى برد كه از آن گياهى برويد.
و مثل كسانى كه تحصيل علم مى كنند چنين است : برخى علم و دانش را فرا مى گيرند و به ديگران هم مى آموزند و برخى ديگر نه خود از علم بهره اى مى برند و نه به ديگران بهره اى مى رسانند (يعنى طعم و شيرينى علم را درك نمى كنند و مزه علم در اعماق جانشان نمى نشيند كه آن را به ديگران منتقل كنند))). (١٣٣)
مرحوم فيض كاشانى در كتاب((محجة البيضاء))در باره قلب تزكيه نشده و غير مهذب تمثيلى به نقل از((وهب))آورده كه مى گويد:
((علم همچون بارانى است كه از آسمان فرود مى آيد. شيرين و صاف : ريشه درختان از آب باران مى نوشند و بر اساس طعم درختان ، آب هم دگرگون مى شود، ميوه تلخ ، تلخ ‌تر مى شود و ميوه شيرين ، شيرين تر. علمى را كه افراد فرا مى گيرند همين گونه است و به اندازه و به حسب همتها و خواسته هايشان دگرگون مى شود. در متكبر، كبر مى افزايد و در متواضع ، تواضع و فروتنى ...)). (١٣٤)
بنا بر اين وجه شباهت در اين تشبيه((قابليت درك فيض الهى))در مؤ من و((عدم قابليت آن))در كافر است . زيرا تنها((فاعليت فاعل))براى به ثمر رسيدن يك موضوع كافى نيست ، بلكه استعداد و((قابليت قابل))نيز شرط است . سعدى در اين باره مى گويد:
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ ، لاله رويد و در شوره زار، خس (١٣٥) دانه هاى باران حيات بخش است و لطيف تر از آن چيزى تصور نمى شود، اما همين بارانى كه در لطافت طبعش كلامى نيست ، در يك جا سبزه و گل مى روياند و در جايى ديگر خس و خاشاك .
١٤ - مثل سگ هار واتل عليهم نباء الذى ءاتينه ءايتنا فانسلخ منها فاءتبعه الشيطن فكان من الغاوين # ولو شئنا لرفعنه بها ولكنه اءخلد الى الاءرض واتبع هوله فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث اءو تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذبوا بايتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون # سآء مثلا القوم الذين كذبوا بايتنا واءنفسهم كانوا يظلمون. (١٣٦)
((و بر آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم ؛ ولى (سر انجام ) خود را از آن تهى ساخت و شيطان بر او دست يافت و از گمراهان شد. و اگر مى خواستيم (مقام ) او را با اين آيات (و علوم و دانشها) بالا مى برديم ، ولى او به پستى گراييد و از هواى نفس خويش پيروى كرد! مثل او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى ، دهانش را باز و زبانش را برون خواهد كرد و اگر او را به حال خود واگذارى ، باز همين كار را مى كند. اين مثل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ اين داستانها را (براى آنها) بازگو كن ، شايد بينديشند (و بيدار شوند) چه بد مثلى دارند گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند و تنها آنها به خودشان ستم مى كردند)).
* * *
اى محمد خوان بر اسرائيليان يا به قومت زان كس اخبار نهان كه بر او داديم آگاهى يكى ما ز آيتهاى خود در مدركى ... از ره رغبت بر آيات و كتاب كه به اسم اعظمش بود انتساب كرد ليكن ميل او سوى زمين پيرو نفس و هوا شد از يقين از دنائت ميل بر پستى نمود مى نخورده هيچ ، بر مستى فزود او مثالش در صفت پس چون سگ است خستش هم دور باخون در رگ است گر به حمله رانى او را، از دهان افكند بيرون به محرومى زبان ور كه بگذارى نرانى هم ورا افكند بيرون زبان در ماجرا... وان كه باشد غافل از علم و عمل همچو آن كلب است كامد در مثل اين مثل دارد بر آن قومى فروغ كاشمارند آيات ما را بر دروغ پس بخوان اين قصه ها را از قصص بهر ايشان كامد از آيت به نص همچو آن بلعم كه حالش گشت ذكر شايد اندر خود كنند اين قوم فكر بد بسى باشد مثل آن قوم را كه به تكذيب اند بر آيات ما بعد از آن كا گاه گشتند از حجج پس كنند انكار آيات و نهج بر نفوس خويش آوردند ظلم نى كه بر نفس دگر كردند ظلم (١٣٧) وجه تشبيه
اين مثل در باره دانشمندى است كه نخست در صف مؤ منان بوده و حامل آيات و علوم الهى گشته آنچنان كه هيچ كس فكر نمى كرد، روزى منحرف شود، اما سرانجام دنيا پرستى و پيروى از هواى نفس چنان به سقوطش ‍ كشانيد كه در صف گمراهان و پيروان شيطان قرار گرفت . و خداوند اين شخص را به سگ هار تشبيه كرده است كه بر اثر بيمارى هارى حالت عطش ‍ كاذب به او دست مى دهد و در هيچ حال سيراب نمى شود و پيوسته دهانش باز و زبانش بيرون است و له له مى كند.
واژه((لهث))به معناى بيرون آوردن زبان از دهان است .
((لاهث))به سگى گفته مى شود كه بدون دليل و بى جهت زبانش را بيرون مى آورد. سگ معمولى به هنگام تشنگى و يا وقتى كه صدمه اى به او برسد، زبانش را از دهانش در مى آورد و له له مى كند، يعنى اين حركت زشت حيوان ظاهرا دليلى دارد، اما سگ لاهث بدون علت پيوسته زبان خود را از دهانش خارج مى كند.
((وجه شباهت))در اين تشبيه((عطش كاذب))و((بى دليل بودن كار زشت))است ؛ يعنى اين گونه افراد بر اثر شدت هوا پرستى و چسبيدن به لذات جهان مادى ، يك حالت عطش نامحدود و پايان ناپذيرى به آنها دست مى دهد كه همواره دنبال دنيا پرستى مى روند و به شكل بيمار گونه اى همچون((سگهاى هار))دهانشان براى بلعيدن جيفه و مردار دنيا، يعنى مال و مقام باز است و هر قدر مال به دست آورند و به مقام دست يابند، باز هم احساس سيرى نمى كنند؛ چنان كه امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
انما الدنيا جيفة والمتواخون عليها اءشباه الكلاب ...؛ (١٣٨) به راستى كه جهان مردارى است گنديده و آنها كه بر سر اين جيفه گنديده باهم برادرى و دوستى مى كنند مانند سگانند)).
ملاى رومى ميلهاى درونى و غرائز نفسانى انسان را به سگ درنده اى تشبيه كرده ، مى گويد:
ميلها همچو سگان خفته اند اندر ايشان خير و شر بنهفته اند چون كه قدرت نيست خفتند اين رده همچو هيزم پاره ها و تن زده تاكه مردارى در آيد در ميان نفخ صور حرص (١٣٩) كوبد بر سگان چون در آن كوچه خرى مردار شد صد سگ خفته بدان بيدار شد حرصهاى رفته اندر كتم (١٤٠) غيب تاختن آورد و سر بر زد زجيب (١٤١) مو به موى هر سگى دندان شده وزبراى حيله دم جنبان شده صد چنين سگ اندر اين تن خفته اند چون شكارى نيستشان بنهفته اند (١٤٢) يعنى سگان ، هنگامى كه طعمه اى دركار نيست ، چنان كنار هم مى خوابند كه انسان خيال مى كند هيزم ريز شده است كه كنار هم چيده شده و يا مانند گوسفندانى كه كنار هم خوابيده اند. گويى هيچ گونه غريزه درندگى در آنها وجود ندارد، اما وقتى كه بوى لاشه مردار را حس مى كنند، چنان به سوى آن هجوم مى برند كه هر لاخ از موهاى بدنشان همچون دندان براى بلعيدن مردار تيز مى شود.
آرى ، حرص و ولع و فزون طلبى نسبت به مال و مقام براى آدمى بسيار خطرناك مى باشد كه اگر آن را در كنترل عقل و شرع در نياورد درنده خويى در او بوجود خواهد آورد.
از امام صادق (عليه السلام ) روايت است كه فرمود:
مثل الدنيا كمثل ماء البحر كلما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتى يقتله؛ (١٤٣) مثل دنيا (پرستى و جاه طلبى ) همانند آب درياست كه آدم تشنه هرچه از آن بياشامد، تشنگى اش زيادتر مى شود (و آن قدر از آن مى نوشد تا) سرانجام او را مى كشد)).
از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود:
مثل الحريص على الدنيا كمثل دودة القز، كلما ازدادت على نفسها لفا كان اءبعدلها من الخروج حتى تموت غما؛ (١٤٤) مثل شخص حريص ‍ دنيا طلب ، همچون مثل كرم ابريشم است كه هرچه بيشتر بر خود مى تند راه بيرون آمدن و نجاتش دور تر مى شود، تا آن كه از غصه مى ميرد)).
١- خطر بلعم باعوراهاى هر عصر همانگونه كه ملاحظه كرديد آيات مورد بحث نامى از كسى نبرده ، بلكه سخن از عالم و دانشمندى مى گويد كه نخست در مسير حق بود، آن چنان كه هيچ كس فكر نمى كرد روزى منحرف شود، اما سرانجام دنيا پرستى و پيروى از هواى نفس چنان به سقوطش كشانيد كه در صف گمراهان و پيروان شيطان قرار گرفت .
از روايات بسيار و كلمات مفسران استفاده مى شود كه منظور از اين شخص ، مردى به نام((بلعم باعورا))است كه در عصر حضرت موسى (عليه السلام ) زندگى مى كرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائيل محسوب مى شد و حتى موسى (عليه السلام ) از وجود او به عنوان يك مبلغ نيرومند استفاده مى كرد و كارش در اين راه آن قدر بالا گرفت كه دعايش در پيشگاه خدا به اجابت مى رسيد، ولى بر اثر تمايل به((فرعون))و وعد و وعيدهاى او، از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد تا آنجا كه در صف مخالفان موسى (عليه السلام ) قرار گرفت .
از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:((اصل آيه در باره بلعم است ، سپس خداوند آن را به عنوان يك مثال در باره هر كسى كه هوا پرستى را بر خدا پرستى ترجيح دهد، بيان داشته است)). (١٤٥)
اصولا كمتر خطرى در جوامع انسانى به اندازه خطر دانشمندانى است كه علم و دانش خود را در اختيار فراعنه و جباران عصر خود قرار مى دهند و در اثر هوا پرستى و تمايل به زرق و برق جهان ماده (واخلاد الى الاءرض ) همه سرمايه هاى فكرى خود را در اختيار طاغوتها مى گذارند و آنها نيز براى تحميق مردم عوام از وجود اين گونه افراد حد اكثر استفاده را مى كنند.
اين موضوع اختصاص به زمان موسى (عليه السلام ) يا ساير پيامبران نداشته ، بعد از عصر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تا به امروز نيز ادامه دارد كه((بلعم باعوراها))علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دينار يا مقام و يا به خاطر انگيزه حسد در اختيار گروه هاى منافق و دشمنان حق و فراعنه و بنى اميه ها و بنى عباسها و طاغوتها قرار داده و مى دهند. (١٤٦)
صدهزار ابليس و بلعم در جهان همچنين بوده است پيدا و نهان اين دو را مشهور گردانيد اله تا كه باشند اين دو بر باقى گواه اين دو دزد آويخت بر دار بلند ورنه اندر شهر بس دزدان بدند اين دو را پرچم به سوى شهر برد كشتگان قهر را نتوان شمرد (١٤٧) امام خمينى (قدس سره ) در بخشى از پيامشان در سال ١٣٦٧ به مناسبت سالگرد كشتار خونين حجاج ايرانى در مكه ، مفتى هاى دربار سعودى را((نوادگان بل -عم باعورا))خواند و فرمود:
((آرى در منطق استكبار جهانى هر كه بخواهد برائت از كفر و شرك را پياده كند متهم به شرك خواهد شد و مفتى ها (١٤٨) و مفتى زادگان اين نوادگان((بلعم باعورا))ها به قتل و كفر او حكم خواهند داد ...)). (١٤٩)
توضيح چند مطلب ١ - انسلخ ‌
از ماده((انسلاخ))به معناى از پوست بيرون آمدن است ، همان گونه كه مار از پوست خود بيرون مى آيد. به قصاب از اين جهت سلاخ مى گويند كه پوست گوسفندان را از بدنشان بيرون مى آورد.
اين تعبير نشان مى دهد كه آيات و علوم الهى در آغاز چنان بر((بلعم باعورا))احاطه داشت كه همچون پوست تن او شده بود، اما او با گرايش به هوا پرستى از اين پوست بيرون آمد و با يك چرخش تند، مسير خود را به كلى تغيير داد! (١٥٠)
٢ - از تعبير (فاءتبعه الشيطان ) چنين استفاده مى شود كه
در آغاز شيطان تقريبا از((بلعم باعورا))قطع اميد كرده بود، چرا كه او كاملا در مسير حق قرار داشت ، اما همين كه ديد تمايل به هواپرستى پيدا كرده و از راه حق منحرف شده است ، به سرعت او را تعقيب كرد و به او رسيد و بر سر راهش نشست و به وسوسه گرى پرداخت و سرانجام او را در صف گمراهان قرار داد (١٥١) ؛ يعنى سگ درون كه همان هوا پرستى و جاه طلبى است ، با سگ برون دست به دست هم دادند و((بلعم باعورا))را به خاك مذلت نشاندند؛ به عبارت ديگر دشمن داخلى ، يعنى خواهش هاى نفسانى و دشمن خارجى ، يعنى شيطان او را به سيه روزى كشاندند.
از شر اين دو دشمن خطرناك بايد به خدا پناه برد چنان كه در دعا آمده است :
واغوثاه بك يا الله من هوى قد غلبنى ومن عدو قد استكلب على؛ خدايا! فرياد از (هواى نفس ) كه بر من مسلط شده و پناه بر تو از دشمنى كه همچون سگ بر من حمله ور شده و مرا دنبال مى نمايد)). (١٥٢)
٣ - جملهولو شئنا لرفعناهبه معناى اين است كه :
((اگر مى خواستيم ، مى توانستيم او را در همان مسير حق به اجبار نگاه داريم و به وسيله آن آيات و علوم ، وى را مقام والا دهيم)). ولى مسلم است كه نگهدارى اجبارى افراد در مسير حق با سنت پروردگار كه سنت اختيار و آزادى اراده است ، سازگار نيست و نشانه شخصيت و عظمت كسى نخواهد بود، لذا بلافاصله اضافه مى كند: ما او را گذاشتيم و او به جاى اينكه با استفاده از علوم و دانش خويش هر روز مقام بالاترى را بپيمايد،((به پستى گراييد و بر اثر پيروى از هوا و هوس نفس سقوط كرد))؛ولكنه اخلد الى الارض واتبع هواه.
((اخلد))از ماده((اخلاد))به معناى سكونت دائمى در يك جا اختيار كردن است ، بنا بر اين (اخلد الى الارض ) يعنى براى هميشه به زمين چسبيد كه در اينجا كنايه از جهان ماده و زرق و برق و لذات نامشروع زندگى مادى است)). (١٥٣)
در پايان درباره اين گونه افراد هوا پرست مى گويد:
واءنفسهم كانوا يظلمون؛((اينها بر خويشتن ستم روا داشته اند)).
چه ستمى از اين بالاتر كه سرمايه هاى معنوى علوم و دانشهاى خويش را كه مى تواند باعث سربلندى خود آنها و جامعه هايشان گردد، در اختيار صاحبان((زر))و((زور))مى گذارند و به بهاى ناچيز مى فروشند و سرانجام خود و جامعه اى را به سقوط مى كشانند. (١٥٤)
١٥ - مثل بناى محكم و بناى سست اءفمن اءسس بنينه (١٥٥) على تقوى من الله ورضوان خير اءم من اءسس ‍ بنينه على شفا (١٥٦) جرف (١٥٧) هار (١٥٨) فانهار به فى نار جهنم والله لايهدى القوم الظلمين # لايزال بنينهم الذى بنوا ريبة فى قلوبهم الا اءن تقطع قلوبهم والله عليم حكيم. (١٥٩)
((آيا كسى كه شالوده آن (مسجد) را بر پرهيز از خدا و خشنودى او بنا كرده بهتر است ، يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد ؟! و خداوند گروه ستمگران را هدايت نمى كند! (اما) اين بنايى را كه آنها نهاده اند، همواره به صورت يك وسيله شك و ترديد، در دلهايشان باقى مى ماند؛ مگر اينكه دلهايشان پاره پاره شود (و بميرند، وگرنه ، هرگز از دل آنها بيرون نمى رود) و خداوند دانا و حكيم است !)).
* * *
هركس آيا كو بناى دين خود هشت بر تقوا زحق نزد خود هم به رضوان بهتران يا ز اعتماد بر شفا جرف از بنايى كس ‍ نهاد بر كنار رودى اعنى بر نهى كه ز سيلى گشته زير آن تهى ظاهرش بر پا ستاده با شكاف ليك مشرف بر فتادن بى خلاف بر زمينى اينچنين هشتن بنا سست تر بس باشد از بنيادها سست گردد او فتد گر دانيش در جهنم آن بنا با بانى اش ‍ راه ننمايد خدا بر ظالمان زايد از مقصودشان اندر جهان لايزالست آن بناشان تا ابد كه نهادند از عناد و از حسد زايد از چيزى كه در دلهايشان باشد از شك و زفساد راءيشان حقدشان افزود يعنى زان مهم چون نمودند آن بناشان منهدم از نفاق و حقد و حسرت خسته اند و اندران اندوه و غم پيوسته اند يا هميشه باشد آن تخريبشان هم به دوزخ متصل تعذيبشان پاره پاره جز كه گردد شان قلوب بى زادراك از خصال زشت و خوب يا به توبه و زندم بر مثل آن نزد آن داناى پيدا و نهان حق بود دانا به نيتها تمام هم به حكمت حاكم اندر انتقام (١٦٠) شاءن نزول
آيات بالا و دو آيه قبل از آن درباره منافقان نازل شده كه به قصد تفرقه و افساد اقدام به تاءسيس مسجدى در نزديكى مسجد((قبا))كردند كه قرآن آن را((مسجد ضرار))ناميد و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) طبق دستور خداوند آنرا خراب نمود و محل آنرا مركز ريختن زباله هاى شهر قرار داد.
خداوند متعال در اين جا طرز تفكر و عمل و برنامه مؤ سسان اين دو مسجد((قبا))و((ضرار))را باهم مقايسه مى كند و مى فرمايد:((آيا كسانى كه بناى آن مسجد (قبا) را بر پايه تقوا و رضاى الهى نهاده بهتر است ، يا كسى كه شالوده آن را بر لبه پرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده كه به زودى در آتش جهنم سقوط خواهد كرد!؟)).
اين تشبيه بيانگر بى ثباتى تفكر و سستى كار منافقان و استحكام انديشه و بقاى كار مؤ منان و برنامه هاى آنهاست .
مؤ منان به كسى مى مانند كه براى بناى يك ساختمان ، زمين بسيار محكمى را انتخاب كرده و آن را از شالوده با مصالحى پر دوام و مطمئن بنا مى كنند، اما منافقان مانند كسى هستند كه ساختمان خود را بر لبه رودخانه اى كه سيلاب زير آن را به كلى خالى كرده و هر آن امكان دارد سقوط كند، مى سازد. همانگونه كه نفاق ظاهرى دارد فاقد محتوا نيز مى باشد و چنين ساختمانى نيز ظاهرى دارد بدون پايه و شالوده . اين ساختمان هر آن ممكن است فرو بريزد، مكتب اهل نفاق نيز هر لحظه ممكن است باطن خود را نشان دهد و به رسوايى بيانجامد.
پرهيزكارى و جلب رضاى خدا، يعنى هماهنگى با واقعيت و همگامى با جهان آفرينش و نواميس آن بدون شك عامل بقا و ثبات است . اما نفاق ، يعنى بيگانگى با واقعيتها و جدايى از قوانين آفرينش كه بدون ترديد عامل زوال و فناست .
قرآن در آيه دوم اشاره به حالت حيرت و سرگردانى دائمى منافقان نموده ، مى فرمايد: آنها چنان در ظلمت نفاق سرگردانند كه حتى بنايى را كه خودشان بر پا كردند همواره به عنوان يك عامل شك و ترديد، يا نتيجه شك و ترديد، در قلوب آنها باقى مى ماند و تا زنده اند اثر و نقش آن از دل پر ترديدشان زايل نمى گردد.
درسى بزرگ از داستان مسجد ضرار ((داستان((مسجد ضرار))درسى است براى عموم مسلمانان در سراسر تاريخ زندگيشان ، گفتار خداوند و عمل پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به روشنى نشان مى دهد كه مسلمانان هرگز نبايد آنچنان ظاهر بين باشند كه تنها به قيافه هاى حق به جانب نگاه كنند و از اهداف اصلى بى خبر و بر كنار مانند.
مسلمان بايد((نفاق))و((منافق))را در هر زمان و مكان و در هر لباس و چهره بشناسد، حتى اگر در چهره دين و مذهب و در لباس طرفدارى از قرآن و مسجد بوده باشد!
استفاده از تز((مذهب بر ضد مذهب))چيز تازه اى نيست ، همواره راه و رسم استعمار گران و دستگاههاى جبار و منافقان در هر اجتماعى اين بوده كه اگر مردم گرايش خاصى به مطلبى دارند، از همان گرايش براى اغفال و سپس استعمار آنها استفاده كنند و حتى از نيروى مذهب بر ضد مذهب كمك بگيرند.
اصولا فلسفه ساختن پيامبران قلابى و مذاهب باطل همين بوده كه از اين راه گرايشهاى مذهبى مردم را در مسير دلخواهشان بيندازند.
بديهى است در محيطى مانند((مدينه))آن هم در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با آن نفوذ فوق العاده اسلام و قرآن ، مبارزه آشكار بر ضد اسلام ممكن نبود، بلكه بايد لامذهبى را در لفافه مذهب و باطل را در لباس حق بپيچند و عرضه كنند، تا مردم ساده دل جذب شوند و نيات سوء آنها لباس عمل به خود بپوشد. ولى مسلمان نبايد فريب اينگونه ظواهر را بخورد ... .
مسلمان بايد هوشيار، آگاه ، واقع بين ، آينده نگر و اهل تجزيه و تحليل در همه مسائل اجتماعى باشد.
ديوان را در لباس فرشته بشناسد، گرگها را در لباس چوپان تشخيص دهد و خود را براى مبارزه با اين دشمنان دوست نما آماده سازد.
يك اصل اساسى در اسلام اين است كه بايد پيش از همه چيز نيات بررسى شود و ارزش هر عملى بستگى به نيت آن دارد، نه به ظاهر آن ، گرچه نيت يك امر باطنى است ، اما ممكن نيست كسى نيتى در دل داشته باشد، اثر آن در گوشه و كنار عملش ظاهر نشود، هر چند در پرده پوشى فوق العاده استاد و ماهر باشد.
از اينجا جواب اين سؤ ال روشن مى شود كه چرا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با آن عظمت مقام دستور داد مسجد، يعنى خانه خدا را ويران كنند و مكانى را كه اگر آلوده شود، بايد فورا تطهير كنند مزبله شهر سازند!
زيرا مكانى كه كانون تفرقه و نفاق باشد، خانه شيطان است نه خانه خدا، بتخانه است ، نه مكان مقدس)). (١٦١)
((از اين بحث اين موضوع نيز روشن مى شود كه اهميت اتحاد در ميان صفوف مسلمين در نظر اسلام به قدرى زياد است كه حتى اگر ساختن مسجدى در كنار مسجد ديگر باعث ايجاد تفرقه و اختلاف و شكاف در ميان صفوف مسلمانان گردد، آن مسجد تفرقه انداز نامقدس ‍ است)). (١٦٢) لذا بعضى از علما گفته اند:((نبايد فاصله ميان مساجد آنچنان كم باشد كه روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند، بنا بر اين آنها كه روى تعصبهاى قومى و يا اغراض شخصى مساجد را در كنار يكديگر مى سازند و جماعات مسلمين را آنچنان پراكنده مى كنند كه صفوف جماعت آنها خلوت و بى رونق و بى روح مى شود، عملى بر خلاف اهداف اسلامى انجام مى دهند)). (١٦٣)
١٦ - مثل تجارت مجاهدان ان الله اشترى من المؤ منين اءنفسهم واءمولهم باءن لهم الجنة يقتلون فى سبيل الله فيقتلون ويقتلون وعدا عليه حقا فى التورلة والانجيل والقرءان ومن اءوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به وذلك هو الفوز العظيم. (١٦٤)
((خداوند جانها و اموال مؤ منان را مى خرد كه (در برابرش ) بهشت براى آنان باشد؛ (به اينگونه كه ): در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند؛ اين وعده حقى است بر خدا، كه در تورات و انجيل و قرآن آمده و چه كسى از خدا به عهدش وفادار تر است ؟! اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد؛ و اين است آن پيروزى بزرگ)).
* * *
حق خريد از مؤ منان خوش سرشت جان و هم اموالشان را بر بهشت اين به تحريص است از بحر جهاد و رنه مال و جان هم او بر بنده داد عبد مملوكى كه خود معدوم بود از وجود و بود (١٦٥) خود محروم بود مالك مطلق مر او را بود داد نى به سود خود كه محض جود داد چيست او را تا كه بفروشد به حق هر دمى باشد به فيضى مستحق گر كه آنى قطع فيض از وى شود نيست موجود او دگر لا شى ء شود لطف ديگر بود گفت ار (١٦٦) ذوالجلال مى خرم از بندگانم جان و مال مى دهم جنت مر ايشان را عوض دادن جنت بر ايشان بد غرض ... نفس باشد مايه صد شر و شور مال هم اسباب طغيان و غرور گفت مى كن اين دو فاسد را فدا در رهم بستان بهشت اندر جزا چون خرد او آنچه كان ملك وى است هركه نفروشد نه در سلك وى است در ره حق مى كنند از جان قتال مى كشند و كشته گردند آن رجال وعده حق داده است ايشان را بر آن وعده حق است ثابت بى گمان هست در تورات و انجيل اين خطاب هم به قرآن وعده يعنى بر ثواب
۵
چهل مثل از قرآن كريم كيست وافى تر به عهد از شاه جود شاد پس باشيد بر آن بيع و سود شاد يعنى بر شرى و بيع خويش كه به او گرديد اين سود از پيش هست اين بيع نكو بهر شما رستگارى بزرگ از ذوالعطا (١٦٧) وجه تشبيه :
در اين مثال خداوند متعال خود را به((خريدار))و مؤ منان و مجاهدان را به((فروشنده))تشبيه كرده است كه كالاى مورد معامله((جانها و اموال))آنان است .
((از آنجا كه در هر معامله در حقيقت پنج ركن اساسى وجود دارد كه عبارتند از:
((خريدار))،((فروشنده))،((متاع))،((قيمت))و((سند معامله))، خداوند در اين آيه به تمام اين اركان اشاره كرده است . خودش را((خريدار))و مؤ منان را((فروشنده))و جانها و اموال را((متاع))و بهشت را((ثمن))(بها) (١٦٨) و سه كتاب آسمانى تورات ، انجيل و قرآن را سند اين معامله قرار داده است .
بعضى از بزرگان واسطه و ميانجى ميان خريدار و فروشنده را نيز بدان افزوده و گفته اند:((دلال اين معامله پيامبر بزرگوار اسلام است)). (١٦٩)
جالب اينكه پس از انجام مراسم اين معامله ، همانگونه كه در ميان تجارت كنندگان معمول است كه به طرف مقابل تبريك مى گويند و اظهار مى دارند كه خيرش را ببينى ، خداوند متعال مى فرمايد،فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به؛((بشارت باد بر شما به اين معامله اى كه انجام داده ايد)).
واقعا معامله پرسودى است كه مالك حقيقى مال خودش را از بنده اش به بهاى بهشت خودش بخرد! به راستى اين داد و ستد شايسته تبريك و شاد باش گفتن است .
از جابر بن عبدالله انصارى روايت شده كه مى گويد:
هنگامى كه اين آيه نازل شد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مسجد بود و با صداى بلند آن را تلاوت كرد و مردم تكبير گفتند.
آنگاه مردى از انصار نزديك آمد و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد:
آيا اين كلماتى كه اكنون قرائت كردى آيه بود و از طرف خدا نازل شده است ؟
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: آرى .
مرد انصارى گفت :بيع رابح لا نقيل و لا نستقيل؛ چه معامله پر سودى ؟ ما هرگز اين معامله را فسخ نمى كنيم و اگر خواستار فسخ آن شوند نخواهيم پذيرفت)).
((چه معامله اى از اين پرسودتر كه جانهاى معيوب و اموال فانى را مى خرد و در عوض بهشت باقى مى دهد!!)). (١٧٠)
عزيزى فرمود:
هركس برده معيوبى را بخرد و به هنگام خريدن به عيبهاى او آگاه باشد، نمى تواند او را رد كند. پس حق تعالى ما را در حالى خريد كه به همه عيوب ما آگاه است ، اميد است كه از درگاه كرم خود ما را رد نفرمايد. (١٧١)
اميد كه از فضلت مردود نگردم من چون من به همه عيبى لطف تو خريدارم * * *
تو به علم عزل مرا ديدى ديدى آنگه به عيب بخريدى تو به علم آن و من به علم همان رد مكن آنچه خود پسنديدى (١٧٢) نكته ها: ١- تجارت بى نظير در آيه مورد بحث بهاى معامله و تجارت انسان با خدا،((بهشت))قرار داده شده ، ولى در قرآن معامله و داد و ستد ديگرى را نقل مى كند كه بهاى آن بالاتر از بهشت مى باشد و آن((رضا و خوشنودى))پروردگار است ، چنانكه مى فرمايد:
ومن الناس من يشرى نفسه ابتغآء مرضات الله والله رءوف بالعباد؛((بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على (عليه السلام )((در ليلة المبيت))به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم )) جان خود را به خاطر خوشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است)). (١٧٣)
يعنى اين دسته از افراد در برابر جانبازى خود نه نظرى به بهشت دارند و نه ترسى از دوزخ (اگر چه هر دو مهم است ) بلكه تمام توجه آنان جلب خوشنودى پروردگار است و اين بالاترين معامله اى است كه انسان ممكن است انجام دهد و شايد به همين جهت است كه فرمود:ومن الناس، يعنى تنها بعضى از مردمند كه قادر به اين كار فوق العاده هستند و اين از الطاف الهى است كه شامل بعضى مى شود.
((غزالى))كه يكى از بزرگان اهل سنت است ، مى گويد:((اين آيه در شاءن على بن ابى طالب نازل شده آنگاه كه در بستر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خوابيد)). (١٧٤)
((ثعلبى))نيز كه از مفسران معروف اهل تسنن است ، در تفسير خود مى گويد:
((هنگامى كه پيغمبر اسلام تصميم گرفت از مكه به مدينه هجرت كند، على بن ابى طالب را كه در آن وقت ٢١ سال داشت فرا خواند و به او فرمود: يا على ، مشركان تصميم دارند امشب بر سر من هجوم آورند و مرا به قتل برسانند، اكنون تو در جايگاه من بخواب و آن پارچه سبزرنگى را كه من هنگام خواب به روى خود مى كشيدم بر روى خود بپوش تا آنان خيال كنند من در خوابگاه خود خوابيده ام و در پى من نيايند. على (عليه السلام ) عرض كرد:اگر من در بستر شما بخوابم شما از شر دشمنان جان به سلامت خواهيد برد؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: آرى . آنگاه على (عليه السلام ) خوشحال شد كه جانش لايق شد قربان صدقه رسول خدا گردد:
جان شيرين گرقبول چون تو سلطانى بود كى به جانى بازماند هر كه را جانى بود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شبانه از مكه بيرون رفت و على (عليه السلام ) با كمال اشتياق در خوابگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خوابيد در اين هنگام خداوند به((جبرئيل))و((ميكائيل))وحى فرستاد كه من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را طولانى تر قرار دادم كدام يك از شما حاضر است ايثار به نفس كند و زندگى ديگرى را بر خود مقدم دارد هيچكدام حاضر نشدند.
به آنها وحى شد اكنون على (عليه السلام ) در بستر پيغمبر من خوابيده و آماده شده جان خويش را فداى او سازد به زمين برويد و حافظ و نگهبان او باشيد.
هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پائين پاى على (عليه السلام ) نشسته بودند جبرئيل مى گفت :
((به به آفرين به تو اى على ! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات مى كند)).
و در اين هنگام آيه بالا نازل گرديد و به همين دليل آن شب تاريخى بنام((ليلة المبيت))ناميده شده است)). (١٧٥)
٢- قباله خانه بهشتى در روايت است كه يكى از شخصيت هاى بزرگ جبل عامل و از شيعيان و دوستان امام صادق (عليه السلام ) هر سال هنگام سفر حج به مدينه بر امام صادق (عليه السلام ) وارد مى شد و مدتى در جوار آن حضرت به عنوان مهمان مى ماند، چندين سال اين برنامه ادامه داشت . بعد به فكر افتاد كه در مدينه خانه اى بخرد و مزاحم امام نشود، لذا مبلغ ده هزار درهم به امام صادق (عليه السلام ) داد و عرض كرد: با اين مبلغ يك خانه اى براى من خريدارى كنيد كه وقتى به مدينه مى آيم به منزل خودم بروم و باعث زحمت شما نشوم . امام (عليه السلام ) هم قبول كرد و تمام آن مبلغ را بين فقراى سادات تقسيم كرد. آن مرد وقتى از مكه برگشت به حضور امام آمد و عرض كرد: جانم به فدايت ، آيا معامله را انجام داديد؟
امام فرمود: آرى ، قباله اش را هم برايت نوشته ام ، آنگاه قباله را به او داد و ديد در قباله چنين نوشته است :
بسم الله الرحمن الرحيم((اين قباله اى است كه فروخت جعفر بن محمد به فلان شخص جبل عاملى خانه اى در فردوس كه داراى چهار حد است : حد اولش رسول الله ، حد دومش امير المؤ منين ، حد سومش حسن بن على و حد چهار آن حسين بن على است)).
آن مرد وقتى از محتواى اين قباله مطلع شد با كمال خرسندى به امام صادق (عليه السلام ) عرض كرد: آقاجان ، جانم به قربانت من به اين معامله راضى هستم . آنگاه امام (عليه السلام ) فرمود:
تمام پول تو را بين فقيرهاى سادات حسنى و حسينى تقسيم كرده ام اميدوارم خداوند متعال اين بخشش و انفاق را از تو قبول كند و در بهشت پاداش تو را عطا فرمايد. آن مرد قباله را گرفت و از امام خداحافظى كرد و به وطنش بازگشت و چند روزى نگدشت كه مريض شد، اهل و عيالش را جمع كرد و آنها را قسم داد و گفت : هرگاه من از دنيا رفتم ، اين قباله امام صادق (عليه السلام ) را در كفنم بگذاريد و با من دفن كنيد و در همان بيمارى از دنيا رفت و بازماندگانش طبق وصيت او آن قباله را در كفنش ‍ گذاشته و با خودش دفن كردند.
روز بعد كه براى فاتحه خوانى سر قبرش رفتند، ديدند همان قباله روى قبر نهاده شده و در ذيلش از قول آن مرد نوشته شده است : به خدا سوگند، جعفر بن محمد به آنچه به من وعده داده بود وفا كرد. (١٧٦)
١٧ - مثل زندگى و آب انما مثل الحيوة الدنيا كماء اءنزلنه من السماء فاختلط به نبات الارض مما ياءكل الناس والانعم حتى اذآ اءخذت الارض زخرفها (١٧٧) وازينت (١٧٨) وظن اءهلها اءنهم قدرون عليها اءتيها اءمرنا ليلا اءو نهارا فجعلنها حصيدا (١٧٩) كاءن لم تغن (١٨٠) بالاءمس كذلك نفصل الايت لقوم يتفكرون. (١٨١)
((مثل زندگى دنيا، همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم ؛ كه بر اثر آن گياهان (گوناگون ) زمين كه مردم و چهارپايان از آن مى خورند، مى رويد تا زمانى كه زمين ، زيبايى خود را (از آن ) گرفته و تزيين مى گردد، و اهل آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن بهره مند گردند؛ (ناگهان ) فرمان ما شب هنگام يا در روز (براى نابودى آن ) فرا مى رسد؛ (سرما يا صاعقه اى را بر آن مسلط مى سازيم ) و آنچنان آن را درو مى كنيم كه (گويى ) هرگز (چنين كشتزارى ) نبوده است اين گونه آيات خود را براى گروهى كه تفكر مى كنند، شرح مى دهيم)).
* * *
غير از اين نبود كه عيش اين جهان در مثل آبى است كايد ز آسمان پس به آن آميخته گشت و عجين خود نبات الارض كه رست از زمين يا كه بعضى ز آن نبات از بوالعجب (١٨٢) مختلط گردد به بعضى زآن سبب ز آنچه مردم مى خورند آن ز اختيار از حبوب و از بقول (١٨٣) و از ثمار چار پايان هم خورند از آن گياه خشك و تر يعنى علوفه سبز و كاه تا به وقتى كه زمين پيرايه (١٨٤) اش باز بگرفت آنچه داد از مايه اش از نمود (١٨٥) و فرهى (١٨٦) كاندر نفوس بد مزين در نكويى چون عروس اهل ارض آن را زخود پنداشتند كه بر آن قدرت مگر مى داشتند تا كه آمد امر ما شب يا كه روز بهر ويرانى به عرض دل فروز پس نموديم آن زمين را در نظر همچو ارض بدر و يده سر به سر باطل و بركنده و خشك سياه نى در او فرى نه آثار گياه چيست لم تغن كه موجود او زطمس (١٨٧) گوييا هرگز نبوده است او به امس (١٨٨) همچنين روشن كنيم آيات خويش بهر قومى كه كنند انديشه بيش (١٨٩) وجه تشبيه :
خداوند متعال در اين آيه((زندگى زود گذر))و پر زرق و برق دنيا را به((آب بارانى))تشبيه كرده است كه بر سرزمينهاى آماده فرو ريزد و انواع گياهان از آن برويد كه بعضى قابل استفاده براى انسانها و بعضى براى حيوانات است و سطح زمين با پوشش گياهان چنان مزين و جذاب مى شود كه اهل زمين مطمئن مى شوند كه مى توانند از مواهب آن گياهان بهره گيرند، اما ناگهان سرماى سخت و يا تگرگ شديد و يا طوفان در هم كوبنده اى بر آن گياهان اصابت مى كند و آنها را چنان در هم مى پيچد و درو مى نمايد كه گويى هرگز نبوده است .
آرى ، چنين است ماجراى زندگى انسانها به خصوص در عصر و زمان ما كه گاه يك زلزله يا يك جنگ چند ساعته ، چنان يك شهر آباد و خرم را در هم مى كوبد كه چيزى جز يك ويرانه يا يك مشت اجساد قطعه قطعه شده باقى نمى گذارد.
وه ! چه غافلند مردمى كه به چنين زندگى ناپايدار دل خوش ‍ كرده اند؟!
بعضى از مفسران در وجه شباهت اين تشبيه گفته اند:
((باران چو به نهال گل رسد بر لطافت و طراوت آن مى افزايد و چون به خاربن گذر كند، تيزى آن خار زياد تر مى شود. و مال دنيا نيز اگر به دست انسان مصلح برسد، با مصرف كردن آن در امور خيريه ، بر نيكى و صلاحش ‍ افزوده مى شود. كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:نعم المال الصالح للرجل الصالح؛ چه نيكوست كه مال سالم و پاك در دست انسان صالح و خوب باشد و اگر به دست مفسدان رسد، ماده فساد و عناد وى زيادتر مى گردد)). (١٩٠)
مولوى اين حديث شريف نبوى را در قالب شعرى زيبا و به بهترين وجهى تشبيه نموده و گفته است :
مال را گر بهر دين باشى حمول نعم مال صالح خواندش ‍ رسول آب در كشتى هلاك كشتى است آب اندر زير كشتى پشتى است (١٩١) يعنى آب اگر داخل كشتى باشد، باعث نابودى و غرق شدن سرنشينان كشتى است . ولى اگر زير كشتى باشد، نه تنها ضربه اى به مسافران نمى زند بلكه وسيله اى است براى رسيدن به مقصد.
مال هم اگر در دست انسان صالح باشد و به عنوان يك وسيله از آن در راه خدا و امور خير و دستگيرى از محرومان استفاده كند، بسيار خوب و مايه سعادت است ولى اگر در دست آدم دنيا پرست قرار گيرد و از آن به عنوان هدف استفاده كند، باعث هلاكت خود و جامعه است .
و همچنين گفته اند: چون آب باران به زمين رسد در يك جا قرار نمى گيرد، بلكه به اطراف و جوانب روان مى گردد و مال دنيا نيز در يك محل قرار ندارد و به يك كس آرام نمى گيرد و هر روز در دست كسى است و هر شب با كسى عقد مواصلت بندد نه عهد او را وفايى است و نه وفاى او را بقائى .
كنج امان نيست در اين خاكدان مغز و وفانيست در اين استخوان كهنه سرائيست به صد جا گرو كهنه و اندر گرو نو به نو (١٩٢) در تفسير((كشف الاسرار))منسوب به خواجه عبدالله انصارى آمده است :((دنيا همچون آب است و خداى متعال مال دنيا را مثل به آب زده كه چون به اندازه خويش بود سبب صلاح خلق باشد، و اگر از حد و اندازه خويش در گذرد، جهان را خراب كند، همچنين است مال اگر به قدر كفاف باشد دارنده آن منعم شود و اگر از حد خود تجاوز كند و فزونى گيرد موجب كفران و طغيان گردد.
و نيز گفته اند:
آب هر گاه جارى باشد خوشبو ماند و اگر به جاى ماند تغير پذيرد. مال نيز چنين است ، اگر آن را ببخشند، دارنده آن را ستايش كنند و اگر امساك و بخل پيش گيرند، صاحب آن مذموم و نكوهيده شود.
مال چون آبيست تا باشد روان فيض مى يابند ازو اهل جهان چند روزى چون كند يكجا درنگ گنده و بى حاصل است و تيره رنگ و نيز گفته اند:
آب اگر طاهر و پاك باشد در خور آشاميدن است و اگر نجس و ناپاك بود شرب و طهارت را نشايد، چنين است مال اگر حلال باشد به كار آيد و اگر حرام باشد ناپاكى فزايد)). (١٩٣)
و عده اى گفته اند: اين تشبيه مركب است يعنى زندگى دنيا هم به آب تشبيه شده و هم به گياه كه دوران خرمى و طراوتش بسيار كوتاه است :
منگر به آن كه روى زمين فصل نو بهار مانند نقش خانه مانى مزين است وقت خزان به برگ رياحين چه بنگرى منصف شوى كه لايق بر باد دادنست ١٨ - مثل كور و بينا، كر و شنوا مثل الفريقين كالاءعمى والاءصم والبصير والسميع هل يستويان مثلا اءفلا تذكرون. (١٩٤)
((مثل اين دو گروه (مؤ منان و منكران ) مثل نابينا و كر و بينا و شنواست ؛ آيا اين دو همانند يكديگرند؟! آيا پند نمى گيريد؟!)).
* * *
اين دو فرقه در مثال از كفر و دين كور و كر بينا و شنوا همچنين مى بوند آيا برابر در مثل چون نمى گيرند پند از ما حصل (١٩٥) وجه تشبيه :
خداوند متعال در اين آيه كافران و منكران حقايق را به آدم((كور و كر))و مؤ منان را به انسان((بينا و شنوا))تشبيه كرده است . وجه تشابه در كافران((نديدن و نشنيدن حقايق))و در مؤ منان((ديدن و شنيدن آن))است .
صاحب بحر الحقايق مى گويد:
((اعمى آن است كه : حق را باطل و باطل را حق بيند و اصم آن كه : باطل را حق و حق را باطل شنود و بدان عمل كند. و بصير كسى است كه ديده بصيرتش به كحل((بى يبصر))جلا يافته باشد. و سميع كسى است كه گوش همتش به گوشواره((بى يسمع))آراسته بود. هر كه به خدا بيند، جز از خدا نبيند و هركه به خدا بشنود، جز از خدا نشنود)). (١٩٦)
آرى((بصير))يعنى كسى كه داراى بصيرت و بينش عميق دينى است و((سميع))يعنى كسى كه گوشش نسبت به حقايق و معارف و دستورات الهى شنوا باشد. لذا در دعاهاى وارده از پيشوايان دين ، هم((نور چشم))از خدا طلب مى كنيم و هم((بصيرت در دين))، چنانچه در دعا مى خوانيم :
... واجعل النور فى بصرى والبصيرة فى دينى ...؛ (١٩٧) خدايا!، در چشمانم نور قرار ده و بصيرت را در دينم عطا كن .
حضرت على (عليه السلام ) در نهج البلاغه مى فرمايد:
ومن اءبصر بها بصرته ، ومن اءبصر اليها اءعمته؛ (١٩٨) و هر كس با ديده بصيرت (و عبرت ) به دنيا بنگرد، دنيا به او بصيرت و بينايى مى بخشد و هر كس با ديده هدف و رسيدن به مقاصد مادى به دنيا نظر كند، دنيا او را كور و نابينا مى گرداند.
نكته جالب توجه در اين دو جمله كوتاه و پر محتوا، كلمه((بها))و((اليها))است ؛ يعنى اگر از ديدگاه((وسيله))به دنيا نظر شود، مايه بصيرت است ، ولى اگر از ديد((هدف))بدان توجه شود، باعث كورى دل و سبب گمراهى خواهد بود؛ به عبارت ديگر دنيا را مى توان از دو ديدگاه مورد مطالعه قرار داد:
١ - ديدگاه مرآتى ؛
٢ - ديدگاه استقلالى .
ديدگاه مرآتى آن است كه آدمى هنگامى كه به((مرآت))، يعنى آيينه مى نگرد، توجهى به خود آيينه ندارد كه موادش از چيست و قيمتش چقدر است . او از آيينه فقط به عنوان وسيله ديدن خود استفاده مى كند. اين نوع نگاه كردن به آيينه مايه بصيرت و سبب عبرت و برطرف كردن نقص از خود و اصلاح عيب است .
نظر استقلالى اين است كه مى خواهد آيينه را خريدارى كند، لذا به حجم و اندازه سنگ و مساحت و كيفيت جنس آن نظر مى كند. در اين هنگام صورت خود را كه در آن منعكس شده ، نمى بيند و به اصطلاح((فيه ينظر))است .
بنا بر اين هركس از ديدگاه مادى و((استقلالى))به اشياى عالم نظر كند، جهان ماده چشمش را پر خواهد كرد و نسبت به ماوراى ماده و خالق جهان كور و نابينا خواهد شد؛ به عبارت ديگر هر كس با چشم سر و ديد سطحى حيوانى به عالم نظر افكند، خطا خواهد كرد، چنان كه مولوى مى گويد:
چشم آخر بين تواند ديد راست چشم آخر بين غرور است و خطاست (١٩٩) بنا بر اين چشم انسانى و ديدگاه((مرآتى))وسيله اى است كه به آدمى بصيرت و بينش و ژرف نگرى دينى مى بخشد.
صاحب تفسير((كشف الاسرار))در ذيل آيه مورد بحث مى گويد:
((نابيناى به حقيقى اوست كه نه ديده عبرت دارد تا از روى استدلال به((آيات آفاق))نظر كند، نه دل فكرت دارد تا در((آيات انفس))تاءمل كند نه بصيرت حقيقت دارد تا به نور فراست ، مكاشفات اسرار غيبى بيند ...)). (٢٠٠)
مراد از((آيات آفاق))آفريده هاى جهان طبيعت است ، همانند خورشيد و ماه و ستارگان بانظام دقيقى كه بر آنها حاكم است و انواع جانداران و گياهان و كوهها و درياها با عجايب و شگفتيهاى بى شمارش و موجودات گوناگون اسرار آميزش كه هر يك آيه و نشانه اى است بر حقانيت ذات پاك خدا.
منظور از((آيات انفس))درون انسان است ، همچون آفرينش ‍ دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى كه بر ساختمان حيرت انگيز مغز و حركات منظم قلب و عروق و بافتها و استخوانها و انعقاد نطفه و پرورش ‍ جنين در رحم مادران و از آن بالاتر اسرار و شگفتيهاى روح انسان مى باشد كه هر گوشه اى از آن ، كتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان .
اصطلاح((آفاق و انفس))از خود قرآن گرفته شده كه مى فرمايد:
سنريهم ءايتنا فى الاءفاق وفى اءنفسهم حتى يتبين لهم اءنه الحق (٢٠١) ؛((ما به زودى آيات و نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است)).
تمثيلى از شيخ شبسترى شيخ محمود شبسترى در كتاب((گلشن راز))اصحاب فرقه هاى مختلف و عقايد گوناگون را به انواع كورى و امراض چشم تشبيه نموده و مى گويد:
خرد را نيست تاب نور آن روى برو از بهر او چشم دگر جوى دو چشم فلسفى چون بود احول (٢٠٢) ز واحد ديدن حق شد معطل ز نابينايى آمد راءى تشبيه (٢٠٣) ز يك چشمى است ادراكات تنزيه تناسخ (٢٠٤) زان سبب كفر است و باطل كه آن از تنگ چشمى گشت حاصل چو اكمه (٢٠٥) بى نصيب از هر كمال است كسى كورا طريق اعتزال (٢٠٦) است كلامى كو ندارد ذوق توحيد به تاريكى در است از غيم (٢٠٧) تقليد رمد (٢٠٨) دارد دو چشم اهل ظاهر كه از ظاهر نبيند جز مظاهر از او هرچه بگفتند از كم و بيش نشانى داده اند از ديده خويش (٢٠٩) ١٩ - مثل كف دست و آب له دعوة الحق والذين يدعون من دونه لايستجيبون لهم بشى ء الا كبسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه (٢١٠) وما هو ببلغه وما دعاء الكفرين الا فى ضلل. (٢١١)
((دعوت حق از آن اوست و كسانى كه (مشركان ) غير از خدا را مى خوانند به دعوت آنها پاسخ نمى گويند! آنها همچون كسى هستند كه كفهاى (دست ) خود را به سوى آب مى گشايد تا آب به دهانش برسد، و هرگز نخواهد رسيد. و دعاى كافران ، جز در ضلال (و گمراهى ) نيست)).
* * *
حق بود بس سخت قوت در محال هم مگر ابله كند در وى جدال هست او را خواندن حق وان كسان كه به غير او بخوانند از بتان نى اجابت كرده بر چيزى شوند نى به مقصودى ز تمييزى شوند جز به مثل آن كه بگشايد كفش سوى آب از دور بهر مصرفش ‍ تشنه اى كو بر سر چاهى رسد بى رسن بى دلو از راهى رسد آب را خواند كش آيد بر دهن نى رسنده باشدش آب اى حسن زان كه نه داناست بر خواننده آب هم نه قادر تا بر او گيرد شتاب خواندن كفار هم باشد چنين مربتان را نيست سودى اندر اين خواندن ايشان نباشد جز ضلال هيچ مر اصنام را با ابتهال (٢١٢) وجه تشبيه :
طبق نظر اكثر مفسران ، خداوند متعال در اين آيه ، مشركان و افرادى كه غير خدا را مى خوانند، به آدم تشنه اى تشبيه كرده است كه بر كنار آبى كه سطح آن از دسترس او دور است ، نشسته و به آن اشاره مى كند، به اين اميد كه آب به دهان او برسد! بديهى است كه هرگز آب به دهانش نخواهد رسيد.
اين آرزو چون خواب و پندار بيهوده اى بيش نيست ، چنين كارى جز از يك انسان ساده لوح و ديوانه سر نمى زند!
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه خداوند متعال ، بت پرستان را به آدمى تشبيه نموده كه كف دستان خود را كاملا صاف و افقى گرفته ، وارد آب مى كند و انتظار دارد آب در دست او بند شود، در حالى كه به محض اين كه دست را از آب بيرون آورد، قطرات آب از لابلاى انگشتان و كف دست او بيرون مى ريزد و چيزى باقى نمى ماند.
تفسير سومى نيز براى آيه كرده اند و آن اينكه بت پرستان كه براى حل مشكلاتشان به سراغ بتها مى روند، مانند كسى هستند كه مى خواهد آب را در مشت خود نگاه دارد! آيا هيچ گاه آب را مى توان در مشت نگاه داشت ؟-٠٠٠٧.htm" target="_self">
۶
چهل مثل از قرآن كريم از ضرب المثل معروفى در ميان عرب گرفته شده كه وقتى مى خواهند براى كسى كه كوشش بيهوده مى كند، مثالى بزنند مى گويند:
هو كقابض الماء باليد؛ او مانند كسى است كه مى خواهد آب را با دست خود بگيرد.
شاعر عرب مى گويد:
فاءصبحت فيما كان بينى و بينها من الود مثل قابض الماء باليد ((كار من به جايى رسيده كه براى حفظ محبت ميان خود و او مانند كسى بودم كه مى خواست آب را در دست نگاه دارد)). (٢١٣)
بيت ذيل منسوب به امام على (عليه السلام ) است كه مى فرمايد:
ومن يصحب الدنيا كمن مثل قابض على الماء خانته فروج الاصابع (٢١٤) ((كسى كه با دنيا رفاقت و همنشينى كند مانند آدمى است كه آب را در لابلاى انگشتان باز خود نگه دارد)).
در فارسى نيز مثل((آب در غربال))در اين باره به كار رفته مى شود، چنانكه گفته اند:
قرار در كف آزادگان نگيرد مال نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال به هر حال وجه شباهت در اين تشبيه((بيهودگى عمل و ناكامى))است .
خداوند در پايان آيه براى تاءكيد اين مطلب مى فرمايد:
وما دعاء الكفرين الا فى ضلل؛((درخواست كافران (از بتها چيزى ) جز (گام برداشتن ) در گمراهى و ضلالت نيست)).
چه ضلالتى از اين بالاتر كه انسان سعى و كوشش خود را در راهى كه هرگز او را به مقصد نمى رساند، به كار برد، خسته و ناتوان شود، اما نتيجه و بهره اى نگيرد. (٢١٥) زيرا كسى كه غير حق را مى خواند و از باطل كه چيزى جز پندار و توهم نيست ، حل مشكلش را مى جويد، رابطه دعا را از دست داده و در حقيقت دعايش را گم كرده است .
بو العجب وردى به دست آورده اى ليك سوراخ دعا گم كرده اى بنا بر اين خواستن از خدا كه هم آگاهى دارد و هم قدرت بر انجام خواسته ، حق است و تقاضا از غير خدا، باطل و پوچ و بيهوده است .
٢٠ - مثل آب و كف اءنزل من السمآء مآء فسالت اءودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا ومما يوقدون عليه فى النار ابتغآء حلية اءو متع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق والبطل فاءما الزبد فيذهب جفآء واءما ماينفع الناس فيمكث فى الارض ‍ كذلك يضرب الله الامثال. (٢١٦)
((خداوند از آسمان آبى فرستاد و از هر دره و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد، سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد؛ و از آنچه (در كوره ها) براى به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگى ، آتش روى آن روشن مى كنند نيز كفهايى مانند آن به وجود مى آيد - خداوند، حق و باطل را چنين مثل مى زند! - اما كفها به بيرون پرتاب مى شوند ولى آنچه به مردم سود مى رساند [= آب يا فلز خالص ] در زمين مى ماند؛ خداوند اين چنين مثال مى زند)).
* * *
آب را نازل نمود او ز آسمان رودها ز ان پس به هر سو شد روان در هر آن وادى به قدر وسع و تاب نى فزون ز اندازه تا سازد خراب پس كفى را حمل كرد آن سيل بر يعنى آورد از تموج (٢١٧) بر زبر (٢١٨) و ز هر آنچه بر فروزند آن به نار بهر زيور يامطاعى اهل كار هست چون آن كف كه باشد روى آب همچنان كه ذكر شد در انتصاب حق زند مر حق و باطل را مثل بر چنان آبى كه آيد در محل در منابع مى رود بعضى از او در عروق ارض هم بعضى فرو هست بالاى فلز يا روى آب قول باطل چون كفى در انقلاب پس رود كف ساقط و مطروح و پست وان فلز ماند به قعر اندر نشست وان چه باشد نفع مردم را در آن پس بماند در زمين صافى روان حق مثلها را زند اين سان تمام تا كه عبرت باشد آن بر خاص و عام (٢١٩) وجه تشبيه :
خداوند متعال در اينجا براى حق و باطل مثلى زده و حق را به آب صاف زلال (و ماده خالص طلا و نقره ) تشبيه كرده كه هميشه مفيد و سودمند است و باطل را به كفهاى روى آب (و اجرام بى خاصيت فلزات ) تشبيه نموده است . وجه شباهت در حق((سودمندى و ثبات و پايدارى))و در باطل((بى خاصيتى و ناپايدارى))است .
نكته ها: ١- بهره ها و ظرفيتها ((اءودية)): جمع وادى به معناى دره ها و گودالهاست و معناى جملهفسالت اءودية بقدرهااين است كه :((دره ها و گودالها و نهرهاى روى زمين هر كدام به اندازه گنجايش و ظرفيت خود بخشى از آب باران را پذيرا مى شوند)).
اين جمله اشاره به اين نكته است كه در مبداء فيض الهى هيچ گونه بخل و محدوديت و ممنوعيت نيست ؛ ابرهاى آسمان بدون قيد و شرط، همه جا باران مى پاشند، ولى قطعه هاى مختلف زمين و دره ها هر كدام به مقدار وسعت وجود خويش از آن بهره مى گيرند، زمين كوچكتر بهره اش كمتر و زمين وسيع تر سهمش بيشتر است .
مولوى مى گويد:
گربريزى بحر را در كوزه اى چند گنجد قسمت يك روزه اى (٢٢٠) يعنى اگر آب دريا را در كوزه اى سرازير كنى ، كوزه بيش از ظرفيتش نمى تواند در خود آب جاى دهد و اين محدوديت از ناحيه كوزه است ، نه از آب دريا. بنا بر اين دلهاى آدميان و ارواح آنها در برابر فيض الهى نيز چنين است . امام على (عليه السلام ) در نهج البلاغه به((كميل نخعى))مى فرمايد:
ان هذه القلوب اءوعية فخيرها اءوعاها...؛ اين دلها ظرفهايى است (كه حقايق و معارف الهى را در خود نگه مى دارد) و بهترين آنها دلى است كه اسرار و علوم را بهتر در خود نگاه دارد. (٢٢١)
٢- معناى زبد و رابى ((زبد))به معناى كف روى آب و يا هرگونه كف مى باشد و((رابى))به معناى بلندى و برترى است ، در نتيجه معناى جملهفاحتمل السيل زبدا رابيااين است كه :((سيلاب ، كفهايى را بر بالاى خود حمل مى كند))، يعنى باطل همواره مستكبر، بالانشين و همچون كف روى آب خود نما و ميان تهى است ، ولى حق هميشه پر محتوا و سنگين وزن است .
بعضى از مفسران گفته اند:((در آيه بالا در حقيقت سه تشبيه است :
الف -((نزول آيات قرآن))از آسمان وحى ، تشبيه شده به نزول قطرات حياتبخش باران .
ب -((دلهاى انسانها))تشبيه شده به زمين ها و دره ها كه هر كدام به اندازه وسعت وجوديشان بهره مى گيرند.
ج -((وسوسه هاى شيطانى))به كفهاى آلوده روى آب تشبيه شده است كه اين كفها از آب پيدا نشده ، بلكه از آلودگى محل ريزش آب به وجود مى آيد و به همين جهت وسوسه هاى نفس و شيطان از تعليمات الهى نيست ، بلكه از آلودگى قلب انسان است و به هر حال سرانجام ، اين وسوسه ها از دل مؤ منان بر طرف مى گردد و آب زلال وحى كه مايه هدايت و حيات انسانهاست باقى مى ماند)). (٢٢٢)
٣- كف آب و كف فلزات عبارتومما يوقدون عليه فى النار ابتغآء حلية اءو متع زبد مثلهاشاره به اين مطلب است كه : پيدايش كفها منحصر به نزول باران و جارى شدن سيلاب نيست ، بلكه در فلزاتى كه به وسيله آتش ذوب مى شوند تا از آن زينت آلات يا وسايل زندگى بسازند، نيز كفهايى همانند كفهاى روى آب وجود دارد.
جملهومما يوقدون عليه فى الناراشاره به كوره هايى است كه فلزات را در آن ذوب مى كنند كه هم آتش در زير مواد فلزى وجود دارد و هم در روى آن ، به اين معنا كه يك طبقه آتش در زير است و سپس روى آن را سنگهايى كه مواد كافى دارد، مى گذارند و مجدداروى آن آتش مى ريزند و اين بهترين نوع كوره است كه از هر طرف ، آتش مواد قابل ذوب را احاطه مى كند.
٤- پرتاب شدن باطل به خارج ((جفاء))به معناى پرتاب شدن و بيرون پريدن است . جملهفاءما الزبد فيذهب جفآءنكته لطيفى در بر دارد و آن اين كه : باطل به جايى مى رسد كه قدرت نگهدارى خويش را ندارد و در اين لحظه از متن جامعه به خارج پرتاب مى گردد و اين در همان حال است كه حق به جوشش مى آيد، هنگامى كه حق به خروش افتاد، باطل همچون كفهاى روى ديگ به هنگام جوشش به بيرون پرتاب مى شود و اين خود دليلى است بر اين كه حق هميشه بايد بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد. (٢٢٣)
٥- بقا به ميزان سود رسانى عبارتواءما ماينفع الناس فيمكث فى الارضاشاره به اين نكته است كه :((بقاى هر چيزى بسته به ميزان سود رسانى اوست))، نه تنها آب كه مايه حيات است مى ماند و كفها از ميان مى روند، بلكه در فلزات چه آنها كه براى((حليه))و زينتند و چه آنها كه براى تهيه((متاع))و وسايل زندگى ، در آنجا نيز فلز خالص كه مفيد و سودمند يا شفاف و زيباست ، مى ماند و كفها را به دور مى افكنند. به همين ترتيب انسانها، گروه ها، مكتبها و برنامه ها به همان اندازه كه مفيد و سودمندند، حق بقا و حيات دارند و اگر مى بينيم انسان يا مكتب باطلى مدتى سرپا مى ماند، اين به خاطر آن مقدار از حقى است كه با آن آميخته شده كه به همان نسبت ، حق حيات پيدا كرده است . (٢٢٤)
٦- زندگى در پرتو تلاش و جهاد مثال زيباى آيه مورد بحث اين اصل اساسى زندگى انسانها را نيز روشن مى سازد كه حيات بدون جهاد و بقا و سربلندى بدون تلاش ممكن نيست ، چرا كه مى گويد: آنچه را مردم براى تهيه وسايل زندگى (ضروريات زندگى ) و يا زينت (رفاه زندگى ) به درون كوره ها مى فرستند، همواره زبد و كفهايى دارد و براى به دست آوردن اين دو (وسايل ضرورى و وسايل رفاهى -ابتغاء حلية اءومتاعبايد مواد اصلى را كه در طبيعت به صورت خالص يافت نمى شود و همواره آميخته با اشياى ديگر است ، در زير فشار آتش در كوره قرار داد و آنها را تصفيه و پاكسازى كرد، تا فلز خالص و پاك از آن بيرون آيد و اين كار جز در سايه تلاش و كوشش و مجاهده انجام نمى شود.
اصولا طبيعت زندگى دنيا اين است كه در كنار گلها، خارها و در كنار نوشها، نيشها و پيروزيها در لابلاى سختيها و مشكلات قرار دارد.
از قديم گفته اند:((گنجها در ويرانه هاست و در بالاى هر گنجى اژدهاى خطرناكى خفته است))آيا آن ويرانه و اين اژدها چيزى جز همان انبوه مشكلاتى است كه در به دست آوردن هر موفقيتى وجود دارد. در داستانهاى ايرانى خودمان نيز((رستم))براى رسيدن به پيروزى مجبور بود از((هفت خوان))بگذرد كه هر كدام اشاره به نوعى از انبوه مشكلات بوده كه در مسير هر فعاليت مثبتى است . (٢٢٥)
٧- تداوم مبارزه حق و باطل قرآن در اينجا براى مجسم ساختن هويت حق و باطل مثالى زده كه مخصوص به زمان و مكان معينى نيست ، صحنه اى است كه هميشه و در همه جا مقابل چشم انسانها مجسم مى شود و اين نشان مى دهد كه پيكار حق و باطل يك درگيرى موقت و موضعى نيست ، اين رگ رگ آب شيرين و شور همواره بر خلايق تا نفخ صور جريان دارد مگر آن زمانى كه جهان و انسانها به صورت يك جامعه ايده آل (همچون جامعه عصر قيام حضرت مهدى (عليه السلام )) در آيد كه پايان اين مبارزه اعلام گردد، لشگر حق پيروز و بساط باطل برچيده شود و بشريت وارد مرحله تازه اى از تاريخ خود گردد. (٢٢٦) چنانكه خداوند متعال چنين جامعه اى را نويد مى دهد و مى فرمايد:
...جاء الحق وزهق البطل ان البطل كان زهوقا (٢٢٧) ؛((حق فرا رسيد و باطل نابود شد؛ زيرا باطل يقينا نابود شدنى است)).
از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود:
اذا قام القائم (عليه السلام ) ذهبت دولة الباطل؛ هنگامى كه امام قائم (عليه السلام ) قيام كند، دولت باطل برچيده خواهد شد)). (٢٢٨)
خداوند در سوره انبياء مى فرمايد:
بل نقذف بالحق على البطل فيدمغه فاذا هو زاهق ... (٢٢٩) ؛((بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن را هلاك سازد؛ و اين گونه ، باطل محو و نابود مى شود)).
تا زمانى كه اين مرحله تاريخى فرا نرسد، بايد همه جا در انتظار برخورد حق و باطل بود و موضع گيرى لازم را در اين ميان در برابر باطل نشان داد.
٢١ - مثل خاكستر و تندباد مثل الذين كفروا بربهم اءعملهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف لايقدرون مما كسبوا على شى ء ذلك هو الضلل البعيد. (٢٣٠)
((اعمال كسانى كه بر پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكسترى است در برابر تند باد در يك روز طوفانى ! آنها توانايى ندارند كمترين چيزى از آنچه را كه انجام داده اند به دست آورند؛ و اين همان گمراهى دور و درازى است)).
* * *
اينست وصف آن كسان كز حالشان بر خدا باشد به كفر اعمالشان همچو آن خاكسترى كه تند باد بگذرد بر وى به وقت اشتداد مى كند آن را پراكنده چنان كه نماند زاو اثر اندر مكان فعل نيك كافران باشد چنين تخم حنظل كى دهد بار انگبين نيستشان قدرت به چيزى در جزا زانچه كردند اكتساب از چيزها هر عمل كان نيست از حزم و حضور هست گمراهى و از مقصود دور (٢٣١) وجه تشبيه :
خداوند متعال در اين آيه اعمال كافران را به خاكسترى تشبيه كرده است كه در برابر تند باد در يك روز طوفانى قرار گرفته باشد. همانگونه كه باد خاكستر را پراكنده مى سازد و جمع آورى آن براى هيچ كس مقدور نيست ، همين گونه اعمال كافران پراكنده و نابود مى گردد و اثرى از آن باقى نمى ماند.
جمله...فى يوم عاصف ...(در يك روز طوفانى ) مطلب را تاءكيد مى كند. زيرا اگر تندباد محدود و موقت باشد، ممكن است خاكسترى را از نقطه اى بلند كند و در نقطه اى نه چندان دور بريزد، اما اگر روز، روز طوفانى باشد كه از صبح تا به شام بادها از هر سو مى وزند، بديهى است چنين خاكسترى آنچنان پراكنده مى شود كه هر ذره اى از آن در نقطه دور دستى خواهد افتاد به طورى كه با هيچ قدرتى نمى توان آن را جمع كرد. (٢٣٢)
بنابر اين وجه شباهت در اين تشبيه((بيهودگى و بى خاصيتى عمل))است . همانگونه كه خاكستر هيچ خاصيت و ثمر قابل ذكرى ندارد و از خروارها خاكستر حتى علف هرزه اى نمى رويد، اعمال كافران هم چون از قصد قربت و نيت و انگيزه الهى تهى است ، هيچ اثر مثبتى از آن ايجاد نخواهد شد.
عده اى از مفسران گفته اند: منظور از اعمال كافران ، كارهاى نيكى است كه آنها در دنيا انجام مى دهند، مانند: صله رحم ، آزاد كردن برده ، تكريم مهمان ، دستگيرى از مستمندان و امثال اينها.
بعضى ديگر گفته اند: مراد تمام اعمال و كارهاى آنهاست .
آيا مخترعان و مكتشفان كافر نزد خدا پاداش ‍ دارند؟ در اينجا سؤ الى مطرح مى شود و آن اين كه آيا مخترعان و مكتشفانى همچون((اديسون))كه در اختراع برق زحمات جانكاهى متحمل شد و شايد جان خود را در اين راه نيز از دست داد، اما دنيايى را روشن ساخت و يا مانند((پاستور))كه با كشف ميكروب ميليونها انسان را از خطر مرگ رهايى بخشيد و دهها مانند اينها، در برابر عمل خود نزد خداوند پاداشى خواهند داشت ، يا نه ؟ و اصولا وضعيت اينها چگونه خواهد بود؟
پاسخ اين سؤ ال به طور خلاصه اين است كه از نظر اسلام هر عملى با توجه به((نيت))و انگيزه آن ارزيابى مى شود، نيت به منزله روح و جان عمل است كه گفته اند:((انما الاعمال بالنيات))بنا بر اين بايد ديد، نيت و قصد مخترعان و مكتشفان در اختراع و اكتشافشان چه بوده و چيست ؟ مسلمانيت و قصد از سه صورت خارج نيست :
١ - گاهى هدف اصلى از اختراع صرفا يك عمل تخريبى است ، (همانند كشف انرژى اتمى كه نخستين بار به منظور ساختن بمبهاى اتمى صورت گرفت ) سپس در كنار آن منافعى براى نوع انسان نيز به وجود آمده كه هدف واقعى مخترع يا مكتشف نبوده و يا در درجه دوم قرار داشته است . تكليف اين دسته از مخترعان كاملا روشن است ، كه نه تنها پاداشى ندارند، بلكه در برابر((نيت))و عمل تخريبى خود مجازات نيز خواهند شد.
٢ - گاهى مخترع يا مكتشف ، هدفش بهره گيرى مادى و يا اسم و آوازه و شهرت است و در حقيقت ، حكم تاجرى را دارد كه براى در آمد بيشتر، تاءسيسات عام المنفعه اى به وجود مى آورد و براى گروهى ايجاد كار و براى مملكتى محصولاتى به ارمغان مى آورد، بى آنكه هيچ هدفى جز تحصيل درآمد داشته باشد و اگر كار ديگرى در آمد بيشترى داشت ، به سراغ آن مى رفت . البته چنين تجارت يا توليدى اگر طبق موازين مشروع انجام گيرد، كار خلاف و حرامى نيست ، ولى عمل فوق العاده مقدسى هم محسوب نمى شود. از اين گونه مخترعان و مكتشفان در طول تاريخ كم نبودند. نشانه اين طرز تفكر همان است كه اگر ببينند، آن درآمد يا بيشتر از آن از طرقى كه مضربه حال جامعه است ، تاءمين مى شود مثلا: در صنعت داروسازى بيست درصد سود مى برند و در هروئين سازى ٥٠ درصد اين دسته خاص ، دومى را ترجيح مى دهند (يعنى به فكر درآمد زياد هستند، هرچند مضر به حال جامعه باشد).
تكليف اين گروه نيز روشن است ؛ اينها هيچ گونه طلبى نه از خدا دارند و نه از همنوعان خويش و پاداش اينان همان سود و شهرتى است كه مى خواسته اند و به آن رسيده اند.
٣ - گروه سومى هستند كه مسلما انگيزه هاى انسانى دارند و گاهى ساليان دراز از عمر خود را در گوشه لابراتوارها با نهايت فلاكت و محروميت به سر مى برند به اميد اينكه خدمتى به همنوع خود كنند و ارمغانى به جهان انسانيت تقديم دارند. بدون شك اين گونه افراد پاداش مناسبى از خداوند دريافت خواهند داشت اين پاداش ممكن است در دنيا باشد، و ممكن است در جهان ديگر باشد، مسلما خداوند عالم و عادل آنها را محروم نمى كند، اما چگونه و چطور؟ جزئياتش بر ما روشن نيست ، همين اندازه مى توان گفت :((خداوند اجر چنين نيكوكارانى را ضايع نمى كند)). البته اگر آنها در نپذيرفتن ايمان((جاهل قاصر))باشند، نه((جاهل مقصر)). مساءله بسيار روشن تر است . (٢٣٣)
بنا بر اين پاداش هر عملى بستگى به((نيت آن))دارد و از اين جهت ارزيابى مى شود كه اگر نيت خير و نيك باشد، پاداش نيك خواهد داشت . هر چند آنچه را كه فرد خير نيت و قصد كرده واقع نشود و يا خلاف آن واقع شود. چنانكه گفته اند:
شخصى در مسير مسافرت ، بر سر چاهى رسيد، ميخى از چوب درست كرد و بر زمين كوبيد و افسار اسب خود را به آن بست و پس از صرف غذا و استراحت ، از آنجا حركت كرد و آن ميخ را همانجا باقى گذاشت به اين نيت كه مسافران مركب خود را به آن ببندند و استراحت كنند و خداوند در برابر اين كار خير، به او پاداش عطا كند. از قضا پس از چندى شخصى پياده از كنار آن چاه مى گذشت ، ناگاه پايش بدان ميخ برخورد و بر زمين افتاد و بلافاصله برخاست آن ميخ را از جاى بركند تا ديگران همانند او از آن آسيب نبينند.
گفته اند: اين دو هرچند عملشان ضد يكديگر بود، ولى چون هر دو نيتشان خير بود، در اجر و پاداش الهى يكسان هستند؛ زيرا اولى نيتش خير رساندن به مسافران و دومى نيتش دفع ضرر از آنان بوده است .
در پايان ، اين سؤ ال نيز پيش مى آيد كه هم از بعضى آيات و هم از بسيارى از روايات ، چنين استفاده مى شود كه((ايمان))و يا حتى((ولايت))شرط قبولى اعمال و يا ورود در بهشت است ، بنا بر اين اگر بهترين اعمال هم از افراد بى ايمان سربزند، مقبول درگاه خدا نخواهد بود.
به سؤ ال فوق چنين مى توان پاسخ گفت كه : مساءله((قبولى اعمال))مطلبى است و((پاداش مناسب))داشتن مطلب ديگر. قبول عمل همان مرتبه عالى عمل است . اگر خدمات انسانى و مردمى با ايمان همراه باشد، عالى ترين محتوا را خواهد داشت ، ولى در غير اين صورت به كلى بى محتوا و بى پاداش نخواهد بود.
در زمينه ورود به بهشت نيز همين پاسخ را مى توان گفت كه : پاداش عمل لازم نيست منحصرا((ورود))در جنت باشد. (٢٣٤)
٢٢ - مثل درخت پاكيزه و درخت ناپاك اءلم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اءصلها ثابت وفرعها فى السماء # تؤ تى اءكلها (٢٣٥) كل حين باذن ربها ويضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون # ومثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت (٢٣٦) من فوق الارض مالها من قرار # يثبت الله الذين ءامنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا وفى الاخرة ويضل الله الظلمين ويفعل الله مايشاء. (٢٣٧)
((آيا نديدى چگونه خداوند كلمه طيبه (و گفتار پاكيزه ) را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين ) ثابت و شاخه آن در آسمان است ؟!((اين درخت))ميوه هاى خود را هر زمان به اذن پروردگارش ‍ مى دهد و خداوند براى مردم مثلها مى زند، شايد متذكر شوند (و پند گيرند و همچنين ) كلمه خبيثه (و سخن آلوده ) را به درخت ناپاكى تشبيه كرده كه از روى زمين بركنده شده و قرار و ثباتى ندارد خداوند كسانى را كه ايمان آوردند به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان ، استوار مى دارد؛ هم در اين جهان و هم در سراى ديگر! و ستمگران را گمراه مى سازد (و لطف خود را از آنها مى گيرد) خداوند هر كار را (بخواهد و مصلحت بداند) انجام مى دهد)).
* * *
هيچ آيا ننگرى اى ديده ور حق مثلها چون زند در خير و شر مر كلام پاك گفت اندر سرشت چون درخت پاك باشد در بهشت آن سخن ، تحليل و توحيد خداست اصل ثابت ، فرع آن اندر سماست چو شجر كه اصل آن باشد به خاك شاخ ايمان رفته از وى بر سماك (٢٣٨) هر زمان از رخصت پروردگار ميوه شيرين و خوش آرد به بار مى زند حق اين مثلها زاختصاص تا كه در يابند آن را عام و خاص يا كه باشد حب ايمان آن درخت اصل اندر دل به توحيد است سخت شاخها باشد عملهاى نكو كز زمين بر چرخ هفتم رفته او هر زمان از مشيت حق بارور اهل دانش مى خورند از وى ثمر وان كلام كفر باشد در مثل چون درختى كان خبيث است از ازل همچو حنظل تلخ و ناخوش بوى بد رسته از روى زمين بى بيخ و حد نيست او را هيچ پايان و قرار هم نه اندر اصل و فرعش اعتبار مى كند بر مؤ منان ، ثابت خداى مر به قولى ثابت اندر عقل و راى در حيات دنيوى بى معذرت همچنين اندر سراى آخرت يا به دنيا بدهد ايشان را ثبات تا به آخر در كلامى بر نجات هم كند ثابت به مؤ من در جزا وعده خود را در اكرام و عطا ظالمان را هم نمايد گمره او تا نيابد ره به توحيدش عدو واگذارد يعنى اندر گمرهى تا نگويند آن كلام از آگهى مى كند آن را كه مى خواهد خداى مصلحت را بر عباد از اقتضاى (٢٣٩)
وجه تشبيه :
خداوند متعال در آيات بالا، كلمه توحيد (يعنى اعتقاد راسخ و ايمان راستين به يگانگى اش ) را به درختى تشبيه كرده كه ريشه آن ثابت و مستحكم و شاخه هاى آن سر به آسمان كشيده و داراى ميوه هميشگى است . همچنين كلمه كفر (يعنى عقيده سست و باطل ) را به درخت بى ريشه و بى پايه اى تشبيه نموده است كه از روى زمين كنده شده و در برابر طوفانها، هر روز و هر لحظه به گوشه اى پرتاب مى شود و هيچ گونه قرار و ثباتى از خود ندارد.
بعضى از اهل تحقيق در وجه تشبيه ايمان به درخت گفته اند:
چون درخت بر سه چيز پابرجاست :
١ - ريشه ثابت و فرورفته در زمين ؛
٢ - تنه محكم و استوار؛
٣ - شاخه هاى سر به هوا كشيده .
درخت ايمان نيز بر سه چيز ثابت و پا بر جاست :
١ - تصديق به قلب ؛
٢ - اقرار به زبان ؛
٣ - عمل به اركان . چنانكه امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
الايمان معرفة بالقلب واقرار باللسان و عمل بالاركان (٢٤٠) ؛ ايمان معرفت و شناخت قلبى و اقرار به زبان ، و عمل به اعضا و جوارح است .
بعضى ديگر در وجه اين تشبيه گفته اند:-٠٠٠٨.htm" target="_self">
۷
چهل مثل از قرآن كريم همانگونه كه درخت در زمين ثابت و راسخ گشته و ريشه هايش را در اعماق زمين رسانيده و آب از آن مى خورد و شاخه هاى آن برافراشته و سر به فلك كشيده است ، همچنين معناى كلمه شهادت در دل مؤ من ثابت و راسخ شده و از سرچشمه تصديق آب مى آشامد، و شاخه آن كه عبارت از گفتار به زبان است ، چون از زبان بر آيد بدون هيچ مانعى به آسمان رسد چنانكه خداوند مى فرمايد:...اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصلح يرفعه ... (٢٤١) ؛((سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى كند، و عمل صالح را بالا مى برد)).
در تفسير((كاشفى))آمده است كه :
خداوند متعال درخت ايمان را كه اصل و ريشه آن در دل مؤ من ثابت است و اعمال او به جانب اعلى عليين بلند است و در هر زمان ثواب و پاداش به او مى رسد، به درخت خرما تشبيه كرده است كه ريشه آن در زمين مستقر و شاخه آن به طرف آسمان برافراشته ، و هميشه مردم از آن بهره برند. (٢٤٢)
مؤ يد اين نظريه ، حديثى است كه مرحوم شيخ كلينى از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل نموده كه مى فرمايد:
المؤ من كمثل شجرة لا يتحات ورقها فى شتاء ولا صيف ، قالوا: يا رسول الله ، و ما هى ؟ قال : النخلة؛ مؤ من مانند درختى است كه برگش در زمستان و تابستان نمى ريزد، پرسيدند: اى رسول خدا، آن چه درختى است ؟ فرمود: درخت خرما)). (٢٤٣)
علامه طباطبايى (قدس سره ) ذيل آيه مورد بحث مى گويد:
((مراد از((كلمه طيبه))اعتقاد حق و عقيده ثابت است . به دليل اين كه بعد از ذكر مثل به عنوان نتيجه گيرى از مثلها مى فرمايد:
يثبت الله الذين ءامنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا وفى الاخرة ... (٢٤٤) و منظور از((قول ثابت))همان كلمه است كه در صدر آيات ذكر گرديد، لكن نه هر كلمه و لفظى ، بلكه كلمه اى كه بر اساس ‍ اعتقادى ثابت و عزمى راسخ باشد و انسان پاى آن استقامت ورزد و در هيچ وضعيتى نلغزد، چنان كه مى فرمايد:الذين قالوا ربنا الله ثم استقموا ... (٢٤٥) كه ثبات قدم در دنيا و آخرت نتيجه و ثمره همان قول((ربنا الله))است .
بنا بر اين منظور از((كلمه طيبه))، كلمه توحيد و اعتقاد راستين به يگانگى خداست و اين عقيده و استقامت در راه آن ، گفتار حقى است داراى اصلى ثابت كه از هر گونه دگرگونى و نابودى محفوظ مى باشد و آن اصل خداوند متعال و يا زمينه حقايق است .
و شاخه هايى دارد كه بدون هيچ مانعى از آن جوانه مى زند و آن عبارت است از اعمال نيكو و اخلاق پسنديده كه انسان با ايمان به وسيله آن حيات طيبه مى يابد و جهان انسانيت بدان رونق و آبادانى پيدا مى كند.
و مؤ منان راستين كه مى گويند:ربنا الله ثم استقموا، قول ثابت و كلمه طيبه در آنان جامه عمل مى پوشد و اينها كسانى هستند كه مردم همواره از بركات وجود آنان بهره مى برند.
و هر كلمه حق و هر عمل صالحى مثلش چنين است كه داراى اصلى ثابت و فروعى پر رشد و نمو است و هميشه ثمرات پاك و سودمند خواهد داشت)). (٢٤٦)
بنا بر اين كلمه((طيبه))كه به((شجره طيبه))تشبيه شده داراى مفهوم وسيعى است كه شامل هر گونه((برنامه و مكتب الهى))،((تفكر و انديشه صحيح))،((گفتار نيك))،((عمل شايسته))،((مراكز مهم علمى و دينى))و((انسانهاى برجسته))مى شود، چنانكه مقام معظم رهبرى آيت الله العظمى خامنه اى - ادام الله ظله - طى سخنانى در ديدار با روحانيون و طلاب و مردم قم ، حوزه علميه قم را از مصاديق((شجره طيبه))بر شمرده ، فرمودند:((قم قبة الاسلام))، مركز اسلام ، مركز روحانيت و دين است و در دوره انقلاب هم مركز انقلاب بود ...
قم مركز بسيار مهمى است ؛((هم حوزه مباركه قم))كه حقيقتا يك كلمه((طيبه))و((شجره طيبه))است ،اءصلها ثابت وفرعها فى السماء # تؤ تى اءكلها كل حين باذن ربها. و هم مردم و جوانان و نيروهاى حزب الهى و مؤ من قم ، هر دو مهم است ...)). (٢٤٧)
((كلمه خبيثه))نيز كه به درخت خبيثه تشبيه شده است معناى گسترده اى دارد كه هر گونه((گفتار زشت))،((برنامه هاى باطل و گمراه كننده))و((انسانهاى ناپاك و آلوده و خبيث))را شامل مى شود و اگر در روايات اسلامى((شجره طيبه))به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) على ، فاطمه و فرزندان معصومشان (عليه السلام ) و((شجره خبيثه))به((بنى اميه))تفسير شده ، ناظر به مصاديق بارز و روشن اين دو((شجره طيبه))و((شجره خبيثه))است .
نكته ها: ١- كلمات چهارگانه توحيدى مرحوم شيخ صدوق (قدس سره ) از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت مى كند كه آن حضرت روزى به اصحاب خود فرمود:اءلا اءدلكم على شى ء اءصله فى الارض و فرعه فى السماء؟ قالوا: بلى يا رسول الله ، قال : يقول اءحدكم اذا فرغ من صلاته الفريضة : سبحان الله والحمدلله ولااله الا الله والله اءكبر ثلاثين مرة فان اءصلهن فى الارض و فرعهن فى السماء وهن يدفعن الهدم والحرق والغرق والتردى فى البئر واءكل السبع وميتة السوء والبلية التى تنزل من السماء على العبد فى ذلك اليوم و هن الباقيات. (٢٤٨)
((آيا راهنمايى نكنم شما را به چيزى كه ريشه اش در زمين ، و شاخه هاى آن در آسمان است ؟ گفتند آرى ، فرمود: هركس بعد از نماز واجب سى بار بگويد:سبحان الله والحمدلله ولااله الا الله والله اءكبراين اذكار ريشه اش در زمين ، و شاخه هايش به آسمان سر كشيده و اين ذكرها از زير آوار رفتن و سوختن و غرق شدن و در چاه افتادن و پاره شدن به دندان درندگان ، و از هر مردن بدى و از هر بلايى كه از آسمان نازل مى شود در آن روز انسان را حفظ مى كند، و اين ها باقيات صالحات است)).
كسى از امام صادق (عليه السلام ) سؤ ال كرد چرا كعبه را كعبه ناميدند، آن حضرت فرمود:لانها مربعة فقيل له و لم صارت مربعة ؟ قال : لانها بحذاء البيت المعمور و هو مربع فقيل له و لم صار البيت المعمور مربعا؟ قال لانه بحذاء العرش و هو مربع فقيل له و لم صار العرش مربعا؟ قال : لان الكلمات التى بنى عليها الاسلام اءربع و هى : سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله والله اكبر. (٢٤٩)
((چون كعبه چهار ديوار دارد به او كعبه مى گويند. عرض كرد: چرا چهار ديوار دارد. فرمود: چون بيت المعمور كه در آسمانها هست چهار ديوار دارد. عرض كرد: چرا بيت المعمور چهار ديوار دارد. فرمود: براى آنكه عرش خدا چهار ضلع دارد. عرض كرد: چرا عرش خدا چهار ضلع دارد. فرمود: براى اينكه كلمات توحيدى خدا چهار تا است :سبحان الله والحمدلله ولااله الا الله والله اءكبر. اسماى حسناى حق به اين چهار كلمه توحيد و تحميد و تهليل و تكبير بر مى گردد: به وحدانيت خدا، به بزرگداشت خدا، به مجد و كبريائى خدا به منزه بودن آن سبوح قدوس ؛ انسان در اين كلمات خدا را مى ستايد. يك انسان مكه مى رود براى اين كه اين چهار ديوارى را زيارت كند، او ظاهر حج را ديده است ؛ كسى به مكه مى رود و معرفتش تا بيت المعمور است ؛ كسى به مكه مى رود، معرفتش تا عرش خدا است ؛ كسى به مكه مى رود و به اين كلمات تامات عارف شده است ، اين سر حج است . اينطور نيست كه هر كسى دور كعبه بگردد، باطن اين معنا را هم بيابد و برگردد. جواب امام - سلام الله عليه - اين بود كه اين كعبه را، بيت المعمور را، عرش را، بر اساس توحيد و تحميد و تكبير حق ساختند)). (٢٥٠)
٢- دستگيرى الهى به هنگام مرگ يا در قبر در بسيارى از روايات آمده است كه مراد ازيثبت الله الذين ءامنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا وفى الاخرة؛ به هنگام ورود در قبر است كه خداوند متعال مؤ من را از خطا و لغزش در برابر سؤ الاتى كه فرشتگان از هويت او مى كنند، حفظ مى كند و او را بر خط ايمان ثابت نگه مى دارد.
٢٣ - مثل برده و آزاد ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لايقدر على شى ء ومن رزقنه منا رزقا حسنا فهو ينفق منه سرا وجهرا هل يستوون الحمد لله بل اءكثرهم لايعلمون. (٢٥١)
((خداوند مثالى زده : برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست ؛ و انسان (با ايمانى ) را كه از جانب خود، رزقى نيكو به او بخشيده ايم و او پنهان و آشكار از آنچه خدا به او داده ، انفاق مى كند. آيا اين دو نفر يكسانند؟! ستايش ويژه خداست ، ولى اكثر آنها نمى دانند)).
* * *
حق مثل زد عبد مملوكى كه هيچ قدرتش نبود به چيزى در بسيج هم مر آزادى كه از نزديك خويش رزق نيكو داده باشيمش به پيش پس كند انفاق زان فاش و نهان اين دو يكسانند آيا در نشان پس چو عبد عاجزى با مالكش نيست يكسان گركه دانى اندكش هر دو باشند ارچه مرزوق يكى همچنين مملوك يك كس بى شكى پس چسان اصنام بى روح و اثر باشد از وجهى شريك دادگر حق سزاوار است بر حمد و ثنا نى جز او از خلق نادار گدا تا چه جاى آن كه باشد مستحق بر پرستش غير او از ما خلق او ز توحيدش بما بنموده راه وين ندانند اكثر از راءى تباه (٢٥٢) وجه تشبيه :
خداوند متعال در اينجا((مشركان))را به برده مملوكى كه توانايى هيچ چيز را ندارد و((مؤ منان))را به انسان آزاد و توانگرى كه از امكانات خدا دادى همگان را بهره مند مى سازد، تشبيه كرده است . آنگاه اين دو را با هم مقايسه نموده ، مى گويد: (هل يستوون )؛((آيا اين دو مساوى و برابرند؟!)).
پر واضح است كه هرگز اين دو يكسان نخواهند بود؛ يعنى همانگونه كه برده زر خريدى كه هيچ گونه اختيارى از خود ندارد، با انسان آزاده توانمندى كه در بذل و بخشش امكانات خود، آزادى كامل دارد، مساوى نيستند، آدم مشرك و بت پرستى كه اسير بتهاى سنگى و چوبى و بشرهاى ضعيف بت گونه است و در چنگال خرافات و موهومات گرفتار مى باشد، با انسان مؤ من و موحدى كه از همه تعلقات و دلبستگى ها و وابستگيهاى غير الهى رسته و فقط اتكال و اعتمادش بر قدرت لايزال الهى است ، هرگز يكسان نيستند.
٢٤ - مثل گنگ مادر زاد و انسان سالم وضرب الله مثلا رجلين اءحدهما اءبكم (٢٥٣) لايقدر على شى ء وهو كل (٢٥٤) على مولله اءينما يوجهه لاياءت بخير هل يستوى هو ومن ياءمربالعدل وهو على صراط مستقيم. (٢٥٥)
((و خداوند (براى مشرك و مؤ من ) مثال (ديگرى ) زده است : دو نفر را، كه يكى از آن دو، گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كارى نيست و سربار صاحبش مى باشد؛ او را در پى هر كارى بفرستد، خوب انجام نمى دهد، آيا چنين انسانى با كسى كه امر به عدل و داد مى كند و بر راهى راست قرار دارد، مساوى است ؟)).
* * *
حق مثل زد بر دو مردى كابكم است زان دو يك قادر نه بر شى ء هست هست از فهم سخنها بى تميز وز صنايع مى نداند هيچ چيز هست بر مولاى خود ثقل و وبال جملگى درمانده مولايش به حال هر كجا او را فرستد بهر كار باز نايد بر نكوئى سوى يار زانكه عاجز باشد از گفت و شنود نه بفهمد نه بفهماند به زود او بود آيا مساوى با كسى كوست من ياءمر به عدل اى دون بسى يعنى اوباشد سخنگو در مقام با كفايت باز و با رشدى تمام وصف او بر عدل زآن كرد از كمال زآنكه باشد عدل جامع در خصال باشد او در نفس خود بر راه راست قصدش از هر كار حاصل بى خطاست (٢٥٦) وجه تشبيه :
به دنبال مثال پيش كه خداوند متعال مشركان را به((برده مملوك))و مؤ منان را به((آزاده توانگر))تشبيه كرده بود، دگر بار مثال گوياى ديگرى مى زند و بت پرست را به((گنگ مادر زادى))كه در عين حال برده و ناتوان است و فرد با ايمان را به((انسان آزادى))كه همواره به عدل و داد دعوت مى كند، تشبيه نموده است .
در اين آيه((چهار صفت منفى))براى آدم((بت پرست))و((دو صفت مثبت))براى انسان((خداشناس))ذكر شده است و آن چهار صفت منفى به ترتيب عبارتند از:
١ - (اءبكم )؛ يعنى گنگ مادر زاد كه هم كراست و هم لال .
٢ -لا يقدر على شى ء؛ يعنى چون گنگ است ، توانايى بر هيچ كارى ندارد. زيرا نه گوش شنوا دارد كه بتواند چيزى را بفهمد و نه زبان گويا دارد كه آن را به ديگرى تفهيم كند.
٣ -كل على مولاه؛((سربار صاحبش است))، يعنى كسى كه نه نيروى درك و فهم دارد و نه منطق رسا، نانخور زيادى و سربار جامعه خواهد بود.((كل))به معناى بار سنگين است .
٤ -اءينما يوجهه لاياءت بخير؛(((هنگامى كه ) او را در پى هر كارى بفرستند، خوب انجام نمى دهد))؛ يعنى او با اين طرز تفكر در هر مسيرى گام بگذارد، ناكام خواهد بود و به هر سو روى آورد، خيرى نصيبش ‍ نخواهد شد.
و آن دو ويژگى مثبتى كه براى مؤ من راستين بيان داشته است عبارتند از:
١ - (ياءمر بالعدل )؛(((او همواره ) به عدل و داد دعوت مى كند)).
٢ -و هو على صراط مستقيم؛((و (خودش هم ) بر راهى راست قرار دارد)).
اين دو صفت خود بيانگر صفات ديگرى است ، زيرا كسى كه هميشه شيوه اش اين است كه مردم را به عدل و داد فرا مى خواند ممكن نيست شخصى گنگ يا ترسو و بى شخصيت بوده باشد، بلكه چنين كس ، زبانى گويا، منطقى محكم ، اراده اى نيرومند، شجاعت و شهامت كافى نيز خواهد داشت .
مقايسه ويژگيهاى((مشرك))و((مؤ من))با هم ، بيانگر فاصله زيادى است كه بين طرز تفكر((بت پرستى))و((خدا پرستى))وجود دارد و روشن كننده تفاوت اين دو برنامه و پرورش يافتگان اين دو مكتب است .
مقايسه عربهاى مشرك عصر جاهليت با مسلمانان موحد آغاز اسلام مى تواند ترسيم روشنى از اين دو برنامه و مسير باشد؛ همانها كه تا ديروز آنچنان گرفتار جهل و تفرقه و انحطاط و بدبختى بودند كه غير از محيط محدود و مملو از فقر و فساد خود را نمى شناختند، پس از آنكه گام در وادى توحيد نهادند، از چنان وحدت و آگاهى و قدرتى برخوردار شدند كه سراسر جهان متمدن آن روز را در زير بال و پر خود گرفتند.
بنا بر اين بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند، مساءله((توحيد))و((شرك))يك مساءله صرفا ذهنى نيست ، بلكه در تمام زندگى انسان اثر مى گذارد و همه را به رنگ خود در مى آورد.
((توحيد))افق ديد انسان را گسترش داده و او را از وابستگيهاى موهوم جهان ماده رهايى بخشيده و به بى نهايت پيوندش مى زند، به عكس ‍((شرك))فكر آدمى را محدود نموده و در جهان بتهاى سنگى و چوبى و يا بشرهاى ضعيف بت گونه فرو مى برد و مقدرات و سرنوشت او را به دست بتها و يا انسانهاى استعمارگر مى سپارد و او را همانند برده زر خريد اسير جهان ماده و گرفتار و پايبند تعلقات مادى مى سازد. (٢٥٧)
٢٥ - مثل منطقه امن وضرب الله مثلا قرية (٢٥٨) كانت ءامنة مطمبنة ياءتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت باءنعم الله فاءذقها الله لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون # ولقد جاءهم رسول منهم فكذبوه فاءخذهم العذاب وهم ظلمون. (٢٥٩)
((خداوند (براى آنان كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است : منطقه آبادى كه امن و آرام و مطمئن بود؛ و همواره روزيش از هر جا مى رسيد؛ اما به نعمتهاى خدا ناسپاسى كردند؛ و خداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند، لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانيد. پيامبرى از خود آنها به سراغشان آمد، او را تكذيب كردند و در نتيجه عذاب الهى آنها را فرا گرفت در حالى كه ظالم بودند!)).
* * *
زد خداوندت مثل وانست اين مردمى كه بوده معمور و متين ايمن و آسوده از كل زيان رزقشان آمد فراخ از هر مكان پس به نعمتهاى حق كافر شدند زايمنى بر فسق و كفران آمدند پس چشانيد از لباس خوف و جوع حق مرايشان را به هنگام وقوع زانچه كردند از ره نابخردى فسق و عصيان ، ناسپاسى و بدى (٢٦٠) كيفر كفران نعمت خداوند متعال در اين آيات ، براى افراد و ملتهايى كه كفران نعمت مى كنند، منطقه يا شهر و يا كشورى را مثل مى زند كه مردم آن از همه نعمتهاى زندگى برخوردار بودند؛ هم نعمت امنيت و آرامش و هم نعمت فراوانى مواد غذايى . از همه مهمتر و بالاتر نعمت رهبرى بود كه خداوند، پيامبرى از خودشان در ميان آنها فرستاد. ولى آنان به جاى اينكه از نعمتهاى مادى درست استفاده كنند، به اسرافكارى و ريخت و پاش و تجمل گرايى پرداختند و به جاى پيروى از دستورات رهبرى الهى ، او را تكذيب نمودند. خداوند هم به خاطر ناسپاسيشان همه نعمتها را از آنان گرفته و به قحطى و گرسنگى و ترس و ناامنى گرفتارشان كرد و سرانجام عذاب الهى آنها را فرو گرفت .
تعبيراءذاقها الله لباس الجوع والخوف، كنايه از اين است كه قحطى و ناامنى آنچنان آنها را فرا گرفت كه گويى همانند لباس ، بدنشان را لمس مى كرد، و با زبان آن را مى چشند، يعنى فقر و فلاكت و ناامنى و ترس ‍ سراسر وجود و محيط زندگى آنان را در بر گرفته بود.
در حقيقت همان گونه كه نعمت امنيت و رفاه تمام وجود و محيط آنها را فرا گرفته بود، بر اثر كفران نعمت ، همه آنها رخت بر بست و((فقر))و((ناامنى))به جاى آن نشست ؛
شكر نعمت ، نعمتت افزون كند كفر نعمت از كفت بيرون كند (٢٦١) در اين كه اين منطقه كجا بوده در ميان مفسران گفت و گو است :
گروهى معتقدند اشاره به سرزمين((مكه))است كه يك منطقه توليد كننده مواد غذايى نبوده ، بلكه مردم آنجا آذوقه خود را از طريق خشكى و شاهراه تجارتى يمن و شام ، يا از طريق درياى احمر (مديترانه ) مى آوردند. ولى چون آن مردم كفران نعمت كردند، خداوند از آنان انتقام گرفت و آن شاهراه مسدود شد و از آن پس آذوقه كافى به آنها نرسيد و دچار خشكسالى و خشكامى هم شدند و حدود((هفت سال))قحطى و گرسنگى و نا امنى آنها را احاطه كرده بود. ظاهرا هفت سال اول هجرت بود كه خشكسالى و كم آبى حجاز را فرا گرفته بود.
بعضى ديگر گفته اند اين داستان مربوط به گروهى از((بنى اسرائيل))است كه در منطقه آبادى مى زيستند و بر اثر كفران نعمت دچار قحطى و ناامنى شدند. شاهد اين سخن حديثى است كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
((اين آيه درباره گروهى از بنى اسرائيل نازل شده و آنان چنان زندگى مرفهى داشتند كه (حتى از مواد غذايى مجسمه هاى كوچك مى ساختند و گاهى ) با خمير نان ، خود را نيز پاك مى كردند (وقتى گويندگان آنان را از اين كار زشت نهى مى كردند) در پاسخ مى گفتند: خمير از سنگ نرم تر و براى تطهير بهتر است ، همين كفران نعمت و سبك شمردن آن ، باعث شد كه دچار خشك سالى و قحطى شديد شوند، به گونه اى كه مجبور شدند همان نانهاى خشكيده آلوده را جمع كنند و بخورند، بلكه آنهم جيره بندى شد و سر تقسيمش باهم دعوا مى كردند)). (٢٦٢)
((اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه اشاره به داستان قوم((سباء))باشد كه در سرزمين آباد((يمن))مى زيستند و چنانكه قرآن در سوره سباء آيات ١٥ تا ١٩ داستان زندگى آنها را بازگو كرده ، سرزمين بسيار آباد و پر ميوه و امن و امان و پاك و پاكيزه اى داشته اند كه بر اثر غرور و طغيان و استكبار و كفران نعمتهاى خدا آن چنان سرزمينشان ويران و جمعيتشان پراكنده شد كه عبرتى براى همگان گشت)). (٢٦٣)
بعضى از مفسران معاصر اين مثل را موضوع كاملى براى تمثيل حال مردم اروپا و شهرهاى آن ممالك دانسته اند، كه آذوقه و مواد غذايى آنجا از طريق خشكى و دريا به آن شهرها وارد مى شد، ولى مردم آن سامان به لذتها و تجملات مادى سرگرم و فريفته شدند، و خداوند آنان را به جنگهاى هولناك جهانى تنبيه فرمود، و آن شهرهاى آباد و زيبا رو به ويرانى نهاد. و مردم آن به ترس و گرسنگى گرفتار گشتند.فهذا المثل ضربه الله لاهل مكة ولنا ولكل انسان فى الارض (٢٦٤) ؛ بنابر اين ، مثل را خداوند براى اهل مكه و براى ما و براى هر انسانى كه نعمتهاى خدا را كفران كند زده است)).
نكته ها: ١- رابطه امنيت و روزى فراوان ((در آيات مورد بحث براى منطقه آباد خوشبخت و پر بركت ،((سه ويژگى))ذكر شده است كه نخستين آنها((امنيت))سپس ‍((اطمينان به ادامه زندگى در آن))، و بعد از آن مساءله((جلب روزى و مواد غذايى فراوان))مى باشد كه از نظر ترتيب طبيعى به همان شكل كه در آيه آمده ، صورت حلقه هاى زنجيرى علت و معلول دارد، چرا كه تا امنيت نباشد، كسى اطمينان به ادامه زندگى در محلى پيدا نمى كند، و تا اين دو نباشند، كسى علاقه مند به توليد و سرو سامان دادن به وضع اقتصادى نمى شود.
و اين درسى است براى همه ما و همه كسانى كه مى خواهند سرزمينى آباد و آزاد و مستقل داشته باشند، بايد قبل از هر چيز به مساءله((امنيت))پرداخت ، سپس مردم را به آينده خود در آن منطقه اميدوار ساخت ، و به دنبال آن چرخهاى اقتصادى را به حركت در آورد. ولى اين نعمتهاى سه گانه مادى هنگامى به تكامل مى رسند كه با نعمت معنوى ايمان و توحيد هماهنگ گردند، به همين دليل در آيات بالا بعد از ذكر نعمتهاى سه گانه مى گويد:ولقد جاءهم رسول منهم؛((پيامبرى از جنس آنها براى هدايتشان ماءموريت پيدا كرد)). (٢٦٥)
٢- معناى كفران نعمت ((كفران نعمت))تنها به اين نيست كه انسان ناسپاسى خدا گويد، بلكه هر گونه بهره گيرى نادرست و سوء استفاده از مواهب الهى ، كفران نعمت است . اصولا حقيقت كفران نعمت همين است و ناسپاسگويى در درجه دوم قرار دارد. همان گونه كه شكر نعمت به معنى صرف نعمت در راه آن هدفى است كه براى آن آفريده شده ، و سپاسگويى با زبان در درجه بعد است . اگر هزار بار با زبان((الحمدلله))بگويى ، ولى عملا از نعمت سوء استفاده كنى ، كفران نعمت كرده اى !
در همين عصرى كه ما زندگى مى كنيم ، بارزترين نمونه كفران نعمت ، به چشم مى خورد، زيرا نيروهاى مختلف جهان طبيعت در پرتو هوش و ابتكار خدادادى بشر به دست انسان مهار شده ، و در مسير منافع او به كار افتاده است ؛ اكتشافات علمى و اختراعات صنعتى چهره اين جهان را دگرگون ساخته ، بارهاى سنگين از روى دوش انسانها برداشته شده و بر دوش ‍ چرخهاى كارخانه ها قرار گرفته است .
مواهب و نعمتهاى الهى بيش از هر زمان ديگر است و وسايل نشر انديشه و گسترش علم و دانش و آگاهى از همه اخبار جهان در دسترس همگان قرار گرفته و مى بايست در چنين عصر و زمان مردم اين جهان از هر نظر انسانهايى خوشبخت باشند، هم از نظر مادى و هم از نظر معنوى .
ولى به خاطر كفران نعمت و صرف كردن نيروهايى شگرف طبيعت در راه طغيان و بيدادگرى و به كار گرفتن اختراعات و اكتشافات در طريق هدفهاى مخرب به گونه اى كه هر پديده تازه صنعتى نخست مورد بهره بردارى تخريبى قرار مى گيرد و جنبه هاى مثبت آن در درجه بعد است .
خلاصه اين ناسپاسى بزرگ كه معلول دور افتادن از تعليمات سازنده پيامبران خداست ، سبب شده كه جامعه را به سوى نابودى كشانده و همه را گرفتار جنگهاى مخرب منطقه اى و جهانى كرده و اين همه نا امنى ها و ظلمها و فسادها و استعمارها و استثمارها را ايجاد نموده كه سرانجام دامان بنيانگذارانش را نيز مى گيرد)). (٢٦٦)
٢٦ - مثل زندگى دنيا و گياه واضرب لهم مثل الحيوة الدنيا كماء اءنزلنه من السماء فاختلط به نبات الارض فاءصبح هشيما (٢٦٧) تذروه (٢٦٨) الريح وكان الله على كل شى ء مقتدرا. (٢٦٩)
(((اى پيامبر!) زندگى دنيا را براى آنان به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم ؛ و به وسيله آن ، گياهان زمين (سرسبز مى شود و) در هم فرو مى رود، اما بعد از مدتى مى خشكد؛ و بادها آن را به هر سو پراكنده مى كند؛ و خداوند بر همه چيز تواناست)).
* * *
زن مثال زندگانى جهان بهرشان مانند آبى كه خود آن ما فرستاديم آن را از سما پس به آن شد مختلط نبت و گياه رسته شد آنچ از زمين پس بامداد خشك و بركنده همانا شد زباد
۸
چهل مثل از قرآن كريم سبز و تر نبود به گيتى مستمر حق به هر چيزيست مانا مقتدر حاصل آنكه زندگانى را مثل بر گياهى مى زند رب اجل كز زمين مى رويد از آب سما پس شود بى نفع و خشك از بادها تا شوى از زندگانى شادكام رخت بايد زود بربست از مقام (٢٧٠) وجه تشبيه :
در اين آيه زندگى دنيا به آب بارانى تشبيه شده است كه بر زمين ببارد و گياهان زيادى به وسيله آن برويد و صفحه زمين را سرسبز و شاداب و به زيباترين شكلى مزين كند، اما ديرى نمى پايد كه اين طراوت و خرمى تبديل به((گياه خشك))و كم وزن ، يعنى((هشيم))مى شود و باد آن را به هر سو پراكنده مى سازد، چنان كه گويى نبوده است !
وجه شباهت در اين تشبيه((ناپايدارى زرق و برق دنيا و زود دگرگون شدن آن))است .
آرى ، همه خوشيها، عيش و نوشها و جوانى و كامرانى زندگى ٥٠ - ٦٠ ساله دنيا، همانند گياهى است كه بين طراوت و شادابى و خشك شدن و نابودى آن ، چندان فاصله اى نيست .
مرحوم((طبرسى))مى گويد:
((اين مثل در باره متكبرانى است كه به مال و ثروت خود مغرور شده و از همنشينى با تهى دستان ، خود دارى مى ورزند. خداوند متعال بدين وسيله به آنها هشدار مى دهد كه به زرق و برق دنيا دلبستگى پيدا نكنند دنيا مورد توجه او نيست . زندگى دنيا به گياه سبزى مى ماند كه با ريزش قطرات باران مى رويد و سبز و خرم مى شود اما همين كه باران چند صباحى قطع شد، مى خشكد و هشيم مى شود كه ديگر قابل استفاده نخواهد بود)). (٢٧١)
يكى از نيك مردان مى گويد:
وقتى مرا به كوفه كارى پيش آمد، آنگاه كه به قصر ويران شده((نعمان بن منذر))پادشاه حيره در((خورنق))و((سدير))گذشتم ، ساعتى در فكر فرو رفته و عبرت گرفتم و آنگاه با حال تعجب خطاب به آن ويرانه ها گفتم :
اءين سكانك ؟ واءين جيرانك ؟ واءين اءموالك ؟ واءين خدمك ؟؛ ساكنانت كجايند؟ همسايگانت كجا رفتند؟ اموالت چه شد؟ خدمتگذارانت چه شدند؟! در اين هنگام صدايى از هاتفى شنيدم كه مى گفت :
اءفناهم حدثان الدهور والحقب واءهلكهم المصائب والنوب؛ (٢٧٢) رويدادهاى روزگار آنها را از بين برد و مصائب و حوادث نابودشان كرد.
در تفسير كشف الاسرار منسوب به خواجه عبدالله انصارى ذيل آيه مورد بحث آمده است :
((سلمان فارسى ، هرگاه به خرابه اى مى گذشت در آن توقف مى كرد و با حالت تضرع و ناله رفتگان آن منزل را ياد مى كرد و مى گفت :
كجايند آنهايى كه اين بنا را بر پا نهادند! دل بدادند و مال و جان در باختند تا آن غرفه ها را بياراستند چون دل بر آن نهادند و چون گل بر باد بشكفتند و از باد بريختند و در گل خفتند!)).
مى گويند روزى((خالد بن وليد))از دختر((نعمان بن منذر))پرسيد:((چگونه شما از اوج عزت و شوكت ، به خوارى و ذلت افتاده ايد؟ گفت : خلاصه سخن آن كه روزى آفتاب بر آمد كه هر رونده و آرمنده در((خورنق))و((سدير))زير دست ما بود، اما همين كه آفتاب غروب كرد چنان شديم كه هر كس ما را مى ديد دلش به حال ما مى سوخت)). (٢٧٣)
از عبدالملك بن عمير نقل شده است كه مى گويد:
((من سر امام حسين (عليه السلام ) را در قصر((دارالاماره))كه در مقابل عبيدالله بن زياد عليه اللعنة نهاده شده بود ديدم و سر عبيدالله را در مقابل مختار و سر مختار را نزد مصعب بن زبير و سر مصعب را در مقابل عبدالملك بن مروان مشاهده كرده ام و اين همه را در مدت دوازده سال ديده ام)). (٢٧٤)
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه فرمود:
ما امتلات دار حبرة الا امتلات عبرة وما كانت فرحة الا يتبعها ترحة؛ پر نشد خانه اى از سرور مگر آنكه پر شد از باريدن اشك و نمى باشد سرورى مگر آنكه دنبال او خواهد بود حزنى)).
هرگز به باغ دهر گياهى وفا نكرد هرگز زدست چرخ خدنگى خطا نكرد خياط روزگار به بالاى هيچكس پيراهنى ندوخت كه آن را قبا نكرد (٢٧٥) نكته ها: ١- زرق و برق ناپايدار ((قرآن مجيد در آيه مورد بحث ، حقايق عميق عقلى را كه شايد درك آن براى بسيارى از مردم به آسانى امكان پذير نيست ، با ذكر يك مثال زنده و روشن در آستانه حس آنها قرار مى دهد.
به انسانها مى گويد:
آغاز و پايان زندگى شما همه سال در برابر چشمانتان تكرار مى شود، اگر شصت سال عمر كرده ايد، شصت بار اين صحنه را تماشا نموده ايد.
در بهاران گامى به صحرا بگذاريد و آن صحنه زيبا و دل انگيز را كه از هر گوشه اش آثار حيات و زندگى نمايان است بنگريد، در پاييز نيز به همان صحراى سر سبز فصل بهار گام بگذاريد و ببينيد چگونه آثار مرگ از هر گوشه اى نمايان است .
آرى ، شما هم يك روز كودكى بوديد همچون غنچه نوشكوفه ، بعد جوانى مى شويد همچون گلى پر طراوت ، سپس پير و ناتوان مى شويد، به مانند گلهاى پژمرده و خشكيده و برگهاى زرد و افسرده و سپس طوفان اجل ، شما را درو مى كند و بعد از چند صباحى خاكهاى پوسيده شما به كمك طوفانها به هر سو پراكنده مى گردد)). (٢٧٦)
تازه ، اين در صورتى است كه آدمى عمر طبيعى خود را طى كند، ولى اگر چنانچه در معرض مرگهاى ناگهانى از قبيل زلزله ها، تصادفها، سرطانها، سكته ها كه در اين زمان خيلى رايج است ، قرار گيرد، حسابش معلوم است ، چنانكه مثل آن در سوره يونس ، آيه ٢٤ (مثل ١٧) گذشت كه زندگى دنيا را به آب بارانى تشبيه كرده كه بر زمين فرو ريزد و گياهان گوناگونى از آن برويد و همين كه اين گياهان سرسبز شده و صفحه زمين را زينت بخشيده اند، ناگهان سرما و يا صاعقه اى بر آن اصابت نموده ، چنان نابودش مى كند كه گويى از اصل نبوده است .
به هر صورت زندگى دنيا چه راه طبيعى خود را طى كند و چه نكند، دير يا زود دست فنا دامانش را خواهد گرفت .
٢- عوامل غرور شكن بسيارى از مردم هنگامى كه به مال و مقام مى رسند، مغرور مى شوند و اين((غرور))دشمن بزرگى براى سعادت انسانهاست . لذا قرآن كه يك كتاب عالى تربيتى است ، از طرق مختلف براى درهم شكستن اين دشمن درون استفاده مى كند: گاه فنا و نيستى و ناپايدار بودن سرمايه هاى مادى را مجسم مى كند (مانند آيه مورد بحث ). گاه هشدار مى دهد كه همين سرمايه هاى شما ممكن است دشمن جانتان شود؛ چنانكه در سوره توبه آيه ٥٥ مى فرمايد:((فزونى اموال و اولاد آنها تو را در شگفتى فرو نبرد، خدا مى خواهد آنها را به وسيله آن در زندگى دنيا عذاب كند و در حال كفر بميرند))گاهى با ذكر سرنوشت مغروران تاريخ ، همچون((قارونها))و((فرعونها))به انسانها بيدار باش مى دهد. گاهى دست انسان را گرفته و به گذشته زندگى او، يعنى زمانى كه نطفه بى ارزش و يا خاك بى مقدارى بود، مى برد و يا آينده او را كه نيز همين گونه است ، در برابر چشمانش مجسم مى سازد تا بداند درميان اين دو ضعف و ناتوانى ، غرور، كار احمقانه اى است . (٢٧٧)
قرآن كريم مى فرمايد:
-فلينظر الانسن مم خلق # خلق من مآء دافق؛ (٢٧٨) ((انسان بايد بنگرد كه از چه چيز آفريده شده است ! (او) از يك آب جهنده آفريده شده است)).
و در آيه ديگر اين چنين مى فرمايد:
اءيحسب الانسن اءن يترك سدى # اءلم يك نطفة من منى يمنى # ثم كان علقة فخلق فسوى؛ (٢٧٩) ((آيا انسان مى پندارد كه بى هدف رها مى شود؟! آيا او نطفه اى از منى كه در (رحم ) ريخته مى شود، نبود؟! سپس ‍ به صورت خون بسته شد و خداوند او را آفريد و موزون ساخت)).
بنابراين يكى از راههاى درهم شكستن((خوى شيطانى غرور))، اين است كه آدمى هرگاه به قدرت و مقام و ثروتى مى رسد، وضعيت گذشته خويش را به ياد آورد. چنانكه بعضى از عالمان وارسته براى اين كه مبادا دچار غرور علم و يا مقام شوند، از اين شيوه قرآنى براى تهذيب و تربيت خود استفاده مى كردند. در حالات((شيخ جعفر كاشف الغطاء))نوشته اند:
گاهى به هنگام مناجات خود در دل شب ، خطاب به خويشتن مى گفت :
كنت جعيفرا، ثم صرت جعفرا، ثم الشيخ جعفر، ثم شيخ العراق ، ثم رئيس الاسلام؛ (٢٨٠) تو جعفر كوچولو بودى ، سپس جعفر شدى ، بعد شيخ جعفر، بعد از آن شيخ العراق و آنگاه به شيخ الاسلام مشهور گشتى)).؛ يعنى اينها همه مرحله به مرحله به عنايت خدا شامل حالت شده ، و مبادا تو اوائلت را فراموش كنى و دچار غرور شوى .
مقام علمى مرحوم((كاشف الغطاء))در فقه به گونه اى بود كه از خودش نقل شده كه مى گفت :((اگر همه كتب فقه را بشويند، من از حفظ از طهارت تا ديات (كه متجاوز از پنجاه كتاب فقهى است ) را مى نويسم)). (٢٨١) اين فقيه نامدار با آن مقام بلند علمى اش ، چنان متواضع و فروتن بود كه گفته اند:((با تحت الحنك عمامه خود غبار نعلين سيد مهدى بحرالعلوم را پاك مى كرد)). (٢٨٢)
در حالات((اياز))نوشته اند كه وى نخست خاركن بود، به تدريج كارش بالا گرفت تا جايى كه يكى از نزديكان و مشاوران مخصوص و مورد اعتماد((سلطان محمود))شد. براى اينكه مقام و رياست او را مغرور نكند،((چارق))و((پوستين))دوران فقر و فلاكتش را در حجره اى آويخته بود و هر روز به تنهايى در آن حجره مى رفت و به آن چارق و پوستين كهنه مى نگريست .
حسودان و سخن چينان به سلطان محمود گزارش دادند كه :((اياز))زر و سيم و جواهرات سلطان را در حجره اى نهاده و در آن را محكم بسته و هيچ كس را به درون آن راه نمى دهد. سلطان محمود عده اى از اميران را ماءمور بازرسى حجره اياز كرد و آنان در نيمه شب مشعل به دست و شادى كنان به سوى آن حجره روانه شدند.
اياز هم براى پنهان داشتن اين راز((پوستين و چارق))كه مبادا دنيا پرستان او را متهم به جنون و يا سالوس گرى كنند، قفل بسيار سختى براى در آن حجره انتخاب كرده بود. بالاءخره آن ماءموران با كوشش تمام و حرص و آز و هوس فراوان در حجره را باز كردند و چيزى در آن جز يك جفت چارق دريده و يك پوستين كهنه نيافتند.
گفتند: ممكن است جواهرات را در كف حجره دفن كرده باشد، لذا زمين را كندند، چيزى پيدا نكردند و سرانجام خسته و كوفته و غبار آلود و شرمنده و سر افكنده به حضور سلطان آمدند!
((مولوى به طرز زيبايى اين قصه را ترسيم نموده و خلاصه اش چنين است كه مى گويد:
از منى بودى منى را واگذار اى اياز آن پوستين را ياد آر آن اياز از زيركى انگيخته پوستين و چارقش آويخته مى رود هر روز در حجره خلا چارقت اين است منگر در علا (٢٨٣) شاه را گفتند او را حجره ايست اندر آنجا زر و سيم و خمره (٢٨٤) ايست راه مى ندهد كسى را اندر او بسته مى دارد هميشه آن در او شاه فرمود اى عجب آن بنده را چيست خود پنهان و پوشيده زما پس اشارت كرد ميرى را كه رو نيم شب بگشاى در، در حجره شو هرچه يابى مر تورا يغماش كن سر او را بر نديمان فاش كن * * *
نيمه شب آن مير با سى معتمد در گشاد حجره او راى زد مشعله بر كرده چندين پهلوان جانب حجره روانه شادمان * * *
آن اميران بر در حجره شدند طالب گنج و زر و خمره بدند قفل را بر مى گشادند از هوس با دو صد فرهنگ و دانش چند كس زانكه قفل صعب بر پيچيده بود از ميان قفلها بگزيده بود نى ز بخل سيم و مال زر خام از براى كتم آن سر از عوام كه گروهى بر خيالى برتنند قوم ديگر نام سالوسم كنند (٢٨٥) پيش با همت بود اسرار جان از خسان محفوظ تر از لعل كان (٢٨٦) زر به از جانست نزد ابلهان زر نثار جان بود پيش شهان مى شتابيدند تفت از حرص زر عقلشان مى گفت : هان آهسته تر (٢٨٧) حجره را با حرص و صد گونه هوس بازكردند آن زمان آن چند كس اندر افتادند در هم ز ازدحام همچو اندر دوغ گنديده هوام عاشقانه در فتد در كر و فر خوردن امكان نى و بسته هر دو پر (٢٨٨) بنگريدند از يسار و از يمين چارق بدريده بودو پوستين جمله گفتند اين مكان بى بوش نيست چارق اينجا جز پى روپوش نيست (٢٨٩) هين بياور سيخهاى تيز را امتحان كن حفره و كاريز (٢٩٠) را هر طرف كندند و جستند آن فريق حفره ها كردند و گوهاى (٢٩١) عميق حفرهاشان بانگ مى زد آن زمان كندهاى خالئيم اى گندگان (٢٩٢) زان سگالش (٢٩٣) شرم هم مى داشتند كندها را باز مى انباشتند * * *
جمله در حيلت كه چه عذر آورند تا از اين گرداب جان بيرون برند عاقبت نوميد دست و لب گزان (٢٩٤) دستها بر سر زنان همچون زنان (٢٩٥) * * *
٢٧ - مثل مگس ياءيها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقواذبابا ولو اجتمعوا له وان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب والمطلوب. (٢٩٦)
((اى مردم ! مثلى زده شده است ، گوش به آن فرا دهيد: كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هرچند براى اين كار دست به دست هم دهند! (نه تنها توان آفريدن مگس را ندارند بلكه ) هرگاه مگس چيزى از آنها بربايد نمى توانند آنرا باز پس گيرند! هم اين طلب كنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان (هم اين عابدان ، هم آن معبودان )!)).
* * *
اءيها الناس اين مثلها شد زده در پرستش مر بتان را نيك و به بشنويد آنرا مر آنان را شما كه همى خوانيد از غير خدا نافرينند آن به هرگز يك ذباب مجتمع چندار كه گردند از شتاب ور ربايد زان بتان چيزى مگس نى توانند آن كه تا گيرند پس ‍ طالب و مطلوب بس باشند سست هم ذباب و هم بتان يعنى نه (٢٩٧) چست (٢٩٨) وجه تشبيه :
خداوند متعال در اين مثل ، شدت ضعف و ناتوانى بتان و بت پرستان را ترسيم نموده ، مى فرمايد: اين بتهايى كه شما آنها را معبود خود قرار داده ايد و آنها را حاكم بر سرنوشت خويش و حلال مشكلات خود مى دانيد، هرگز نمى تواند موجود ضعيفى همچون((مگس))بيافرينند، هرچند بتها و همه معبودهاى بى جان و جاندار همچون فرعونها و نمرودها و حتى همه دانشمندان و متفكران و مخترعان دست به دست هم بدهند، قادر بر آفرينش مگسى نيستند، نه تنها توان اين كار را ندارند، بلكه اگر مگسى چيزى از آنها بربايد، نمى توانند آنرا باز پس گيرند.
مگس در ادبيات ،((ضرب المثل))ضعف و ناتوانى است چنان كه مى گويند: مگسى را كه تو پرواز دهى ، شاهين است .
اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست عرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى به هر صورت ، مثل مگس بيانگر ضعف و ناتوانى مخلوقات و قدرت و توانايى خالق يكتاست .
در روايت است كه روزى((منصور عباسى))حضور امام صادق (عليه السلام ) نشسته بود و مگسى روى صورت (يا بينى ) منصور نشست ، منصور آن را از خود دور كرده دو باره آمد، باز هم آن را راند، بار سوم آمد، باز هم ردش كرد (تا آن جا كه مگس خشم منصور را بر انگيخت ) رو كرد به امام صادق (عليه السلام ) و گفت : خدا مگس را براى چه آفريد؟ امام در پاسخ فرمود:
((ليذل به الجبارين ؛ مگس را براى اين آفريد كه به وسيله اين موجود ضعيف غرور جباران و متكبران را در هم بشكند و پوزه آنان را به خاك بمالد)). (٢٩٩)
يعنى انسانى كه در برابر موجود ضعيفى همچون مگس ، ناتوان و عاجز است ، غرور و تكبر در او چه معنا دارد!
((شيخ عطار))، اين حالت ضعف و ناتوانى انسان را در قالب اشعار زيبايى چنين ترسيم نموده است :
بر ديوانه بى دل شد آن شاه كه اى ديوانه ، از من حاجتى خواه چو خورشيد است چرخ تاج بخش ام چرا چيزى نخواهى تا ببخشم ؟ به شه ديوانه گفت اى خفته در ناز مگس را دار امروزى زمن باز كه چندان اين مگس بر من گزيده است تو گوئى در جهان جز من نديده است شهش گفتا كه اين كار، آن من نيست مگس در حكم و در فرمان من نيست بدو ديوانه گفتا، رخت بردار كه تو عاجزترى از من به صد بار چو تو بر يك مگس فرمان ندارى برو شرمى بدار از شهريارى (٣٠٠) صاحب تفسير((كشف الاسرار))مى گويد:
((خداوند متعال مگس را ضعيف و گستاخ آفريده و شير را قوى رمنده خلق كرده است . اگر آن وقاحت و گستاخى كه در مگس است در شير مى بود، هيچ كس روى زمين از زخم وى در امان نبود. ليكن به كمال حكمت و نفاذ قدرت هر چيز را سزاى خويش بداد و با ضعف مگس وقاحت سزا بود و با قدرت شير نفرت و رمندگى سزا بود. هر چيز به جاى خويش آفريد و به سزاى خويش بداشت)). (٣٠١)
سعدى مى گويد:
گربه مسكين اگر پر داشتى تخم گنجشك از زمين برداشتى آن دو شاخ گاو اگر خر داشتى آدمى را نزد خود نگذاشتى (٣٠٢) پاسخ به يك سؤ ال
((ممكن است در اينجا گفته شود كه انسان امروز با نيروى علم و دانش ‍ خود توانسته است اختراعاتى كند كه به مراتب از يك مگس برتر و بالاتر است ؛ وسايل نقليه سريع السير و بادپيمايى ساخته كه در يك چشم بر هم زدن مسافت زيادى را طى مى كند. مغزهاى الكترونيكى دقيقى را اختراع كرده كه پيچيده ترين معادلات رياضى را در يك لحظه حل مى نمايد، آيا اين گفت و گوها در باره انسان عصر ما نيز صادق است ؟
در پاسخ مى گوييم : ساختن اين وسائل محير العقول بدون شك ، دليل بر پيشرفت فوق العاده صنايع بشر است ، اما همه اينها در برابر مساءله آفرينش ‍ يك موجود زنده و خلقت حيات ، مسائلى ساده و پيش پا افتاده است . اگر كتبى را كه در باره فيزيولوژى موجودات زنده و فعاليتهاى بيولوژيكى و حياتى يك حشره كوچك ، مانند مگس بحث مى كند، به دقت بررسى كنيم ، خواهيم ديد كه ساختمان مغز يك مگس و سلسله اعصاب و دستگاه گوارش او به مراتب از ساختمان مجهزترين هواپيماها برتر است و اصلا قابل مقايسه با آن نيست .
اصولا((مساءله حيات))و حس و حركت موجودات زنده و نمو و توليد مثل آنها هنور به صورت معمايى در برابر دانشمندان قرار گرفته است ؛ و ريزكاريها و ظرافتهايى كه در ساختمان اين موجودات به كار رفته ، خود معماهاى ديگرى است معماهايى كه هنوز به هيچ وجه حل نشده .
به گفته دانشمندان علوم طبيعى چشمهاى فوق العاده كوچك بعضى از همين حشرات ، خود مركب از صدها چشم است ! يعنى همان چشمى را كه ما به زحمت مى بينيم و شايد به اندازه يك سر سوزن بيش نيست ، از چند صد چشم كوچكتر تشكيل يافته كه مجموعه آنها را((چشم مركب))مى نامند! به فرض كه انسان بتواند از مواد بى جان سلول زنده اى بسازد، چه كسى مى تواند صدها چشم كوچك كه هر كدام از آنها خود داراى دوربين ظريف و طبقات و دستگاههايى است ، در كنار هم بچيند و رشته ارتباطى آنها را در مغز حشره پيوند دهد و اطلاعات را به وسيله آنها به مغز حشره منتقل سازد و حشره بتواند در موقع مناسب ، عكس العمل نسبت به حوادثى كه اطراف او مى گذرد نشان دهد؟
آيا اگر همه انسانها جمع شوند، قدرت بر آفرينش چنين موجود ظاهرا ناچيز اما در واقع بسيار پيچيده و اسرار آميز را خواهند داشت ؟! و باز به فرض ‍ انسان همه اين مسائل را عملى سازد، ولى آيا مى توان نام آن را خلقت گذاشت ؟ يا تركيب و((مونتاژى))است از وسايل موجود در همين جهان آفرينش ؟ آيا كسانى كه قطعات پيش ساخته اتومبيلى را به هم مونتاژ مى كنند، مخترع محسوب مى شوند و نام عمل آنها را ابداع و اختراع مى توان گذاشت ؟)). (٣٠٣)
٢٨ - مثل چراغ و چراغدان الله نور السموات والارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كاءنها كوكب درى يوقد من شجرة مبركة زيتونة لا شرقية ولا غربية يكاد زيتها يضى ء ولو لم تمسسه نار نور على نور يهدى الله لنوره من يشآء ويضرب الله الامثل للناس والله بكل شى ء عليم. (٣٠٤)
((خداوند نور آسمانها و زمين است ، مثل نور خداوند همانند چراغدانى است كه درآن چراغى (پرفروغ ) باشد، آن چراغ در حبابى قرار گيرد، حبابى شفاف و درخشنده همچون يك ستاره فروزان ، اين چراغ با روغنى افروخته مى شود كه از درخت پر بركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى ؛ (آن چنان روغنش صاف و خالص است كه ) نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود؛ نورى است برفراز نورى و خدا هركس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند و براى مردم مثلها مى زند و خداوند به هر چيزى داناست)).
حق بود نور سماوات و زمين آفرينش جمله زاو روشن جبين هر كسى نوعى كند تعبير نور زين يكى كاشيا ز وى دارد ظهور او پديد آرنده ارض و سماست مر منور ماسوى را در ضياست ليك بر تعبير ارباب شهود نور نبود جز به معناى وجود اوست يعنى عين هستى بى غلو هستئى نبود به جز هستى او هستى اشياء نمود است و حباب چون شكست آن نيست چيزى غير آب كن ز هست عارضى صرف نظر بين چه ماند بعد از او باقى دگر بس دقيق است اندكى كن التفات حق بود پاك از نشان ممكنات هستى حق نى كه با اشياء يكى است بلكه اشياء جز نمودى هيچ نيست وصف نور هستى حق در مثال همچو مشكات است بى نقص ‍ و زوال واندران باشد چراغى در وضوح چون جسد كان روشن است از نور روح و آن حواس آمد منافذ كز درون روشنى روح از آن تابد برون در زجاجه باشد آن مصباح نور يعنى آن قلب منور در ظهور كه زنور روح باشد متصل همچو قنديل از چراغ مشتعل روشن او، زان شعله تابنده است غير خود را روشنى بخشنده است باشد آن قنديل پر ضوء و بها چون بزرگ استاره اندر سما مر فروزان گشته آن روشن چراغ از درختى كوست زيتون در سراغ پس مبارك باشد آن نيكو شجر هم كثير النفع در دهن و اثر نفس قدسيه است مانا آن درخت در فضاى قلب بر گسترده رخت شرقى و غربى نباشد بلكه آن هست او خود اين و آن را در ميان بين شرق روح و غرب جسم او باشد اندر كر و فر و هاى و هو نه وجودش واجب آمد نه محال شد به لا شرقى و لاغربى مثال هستش اخلاق و عمل نفع و ثمر و آن كمالات و ترقى در اثر هم دگر نور وجود و نور عقل هست از نور على نورت به نقل يا كه هم بر نور استعداد خود آن كمال حاصلت افزوده شد مى نمايد حق به نور خويشتن هركه را خواهد هدايت بر علن حق مثلها را زند هر جابه جاش مى كند معقول را محسوس و فاش تا كه در يابند مردم از مثل آنچه مقصود است بى نقص و خلل حق به هر چيزى است دانا بالتمام داند آنچه كرده خلق از هر مقام (٣٠٥)
۹
چهل مثل از قرآن كريم وجه تشبيه :
در اين آيه شريفه ، نور الهى كه همان نور((هدايت و ايمان))است به((چراغدانى))تشبيه شده است كه در آن((چراغى پر فروغ))باشد و آن چراغ در((شيشه اى بلورين))قرار گيرد و با روغنى صاف و خالص يعنى((روغن درخت زيتون))افروخته شود.
بدين ترتيب((چهار عامل))براى استفاده كامل از نور چراغ ذكر شده است :
١ -((مشكاة))، يعنى چراغدان و محفظه اى كه در قديم معمول بود و چراغها را براى محفوظ ماندن از مزاحمت باد و طوفان در آن مى نهادند.
٢ -((زجاجة))، يعنى شيشه بلورين و حبابى كه روى چراغ گذاشته مى شد تا هم شعله را محافظت كند و هم گردش هوا را از طرف پايين به بالا تنظيم نمايد تا بر نور و روشنايى شعله بيفزايد.
٣ -((مصباح))، يعنى خود چراغ كه مركز پيدايش نور بر فتيله آن است .
٤ -((ماده انرژى زا))، كه عبارت است از همان روغن درخت مبارك زيتون .
جملهيوقد من شجرة مبركة زيتونة لا شرقية ولا غربيةاشاره به همين ماده انرژى زاى فوق العاده مستعد براى چراغ است . چرا كه((روغن زيتون))از درخت پر بار و پر بركتى گرفته شود، يكى از بهترين روغنها براى اشتعال است ، آن هم درختى كه نه در جانب شرق باغ و كنار ديوارى قرار گرفته باشد و نه در جانب غرب كه تنها يك سمت آن آفتاب ببيند و در نتيجه ميوه آن نمى رسيده و نيمه نارس و روغنش ناصاف گردد، بلكه تمام جوانب آن به طور مساوى در معرض تابش نور آفتاب باشد تا هم ميوه اش كاملا رسيده باشد و روغنش صاف و خالص شود.
((نور ايمان))كه در قلب مؤ منان است ، داراى همان((چهار عملى))است كه در يك چراغ پرفروغ موجود است :
((مصباح))، همان شعله هاى ايمان است كه در قلب مؤ من آشكار مى گردد و فروغ هدايت از آن منتشر مى شود.
((زجاجة))، و حباب ، قلب مؤ من است كه ايمان را در وجودش تنظيم مى كند.
((مشكات))، سينه مؤ من و يا به تعبير ديگر مجموعه شخصيت و آگاهى و علوم و افكار اوست كه ايمان وى را از گزند طوفان حوادث مصون مى دارد.
شجره مباركه زيتونه، همان وحى الهى است كه عصاره آن در نهايت صفا و پاكى مى باشد و ايمان مؤ منان به وسيله آن شعله ور و پر بار مى گردد.
در حقيقت اين((نور خدا))مى باشد؛ همان((نورى))است كه آسمانها و زمين را روشن ساخته و از كانون قلب مؤ منان سر برآورده و تمام وجود و هستى آنها را روشن و نورانى مى كند.
دلائلى را كه از عقل و خرد دريافته اند، با نور وحى آميخته مى شود و مصداق((نور على نور))مى گردد.
و هم در اين جا است كه دلهاى آماده و مستعد به اين نور الهى هدايت مى شوند و مضمونيهدى الله لنوره من يشآءدر مورد آن محقق مى شود.
بنا بر اين براى حفظ اين نور الهى (نور هدايت و ايمان ) مجموعه اى از معارف و آگاهيها و خود سازيها و اخلاق لازم است كه همچون((مشكاتى))اين((مصباح))را حفظ كند.
و نيز قلب مستعد و آماده اى مى خواهد كه همچون((زجاجه))برنامه آن را تنظيم نمايد.
و امدادى از ناحيه وحى لازم دارد كه همچونشجرة مبركة زيتونةبه آن انرژى بخشد.
و اين((نور وحى))بايد از آلودگى به گرايشهاى مادى و انحرافى شرقى و غربى كه موجب پوسيدگى و كدورت آن مى شود، بركنار باشد. آن چنان صاف و زلال و خالى از هر گونه التقاط و انحراف كه بدون نياز به هيچ چيز ديگر تمام نيروهاى وجود انسان را بسيج كند و مصداقيكاد زيتها يضى ء ولو لم تمسسه نار (٣٠٦) گردد.
هرگونه تفسير به راءى و پيشداوريهاى نادرست و اعمال سليقه هاى شخصى و عقيده هاى تحميلى و تمايل به چپ و راست و هر گونه خرافات كه محصول اين (شجره مباركه ) را آلوده كند، از فروغ اين چراغ مى كاهد و گاه آن را خاموش مى سازد.
اين است مثالى كه خداوند در اين آيه براى((نور خود))بيان كرده و او از همه چيز آگاه است .
از آنچه در بالا ذكر شده ، اين نكته روشن مى شود كه اگر در روايات ائمه معصومين (عليهم السلام ) در تفسير اين آيه رسيده است((مشكاة))گاهى به قلب پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و((مصباح))نور علم و((زجاجه))وصى او، على (عليه السلام ) و((شجره مباركه))به ابراهيم خليل كه ريشه اين خاندان از اوست و جمله((لاشرقية و لاغربية))به نفى گرايشهاى يهود و نصارا تفسير شده است ، در حقيقت چهره ديگرى از همان((نور هدايت و ايمان))و بيان مصداق روشنى از آن است ، نه اين كه منحصر به همين مصداق باشد.
و نيز اگر بعضى از مفسران اين نور الهى را به((قرآن))يا((دلايل عقلى))يا((شخص پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم))) تفسير كرده اند آن نيز ريشه مشتركى با تفسير بالا دارد. (٣٠٧)
نكته ها: بخشى از نكات در ضمن بيان وجه تشبيه ، آورده شد، اما ذكر چند روايت براى تكميل اين بحث لازم است :
١ - در كتاب((روضه كافى))از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير آيه((نور))روايت شده كه فرمود:
((مشكات قلب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم))) است و مصباح نور علم و زجاجه على (عليه السلام ) است كه بعد از رحلت پيامبر اين مصباح در آن قرار گرفت)). (٣٠٨)
٢ - در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) وارد شده كه فرمود:
((مشكاة ، نور علم در سينه پيامبر است و زجاجه سينه على است و نور على نور امامانى از آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) هستند كه يكى بعد از ديگرى مى آيند و مؤ يد به نور علم و حكمتند و اين رشته از آغاز خلقت تا پايان جهان ادامه داشته و دارد، اينها همان اوصيايى هستند كه خداوند آنان را خلفاى خود در زمين و حجت خويش بر بندگانش قرار داده است و در هيچ عصر و زمانى صفحه روى زمين از آنها خالى نبوده است)). (٣٠٩)
٣ - در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ):
((مشكات به فاطمه (عليها السلام ) و مصباح به حسن (عليه السلام ) و زجاجه به حسين (عليه السلام ) تفسير شده است)). (٣١٠)
البته همان گونه كه قبلا اشاره شد، آيه شريفه مفهوم وسيعى دارد كه هر يك از روايات مذكور بيان مصداق روشنى از آن است و بين آنها هيچ گونه تضادى نيست .
٤ - در آيه مورد بحث ، درخت زيتون به عنوان((شجره مباركه))(درخت پربركت ) توصيف شده است كه داراى خواص و منافع ويژه اى است .
دانشمندان گياه شناس مى گويند: از درخت زيتون محصولى به دست مى آيد كه از مفيدترين و پر ارزش ترين روغنهاست و براى سلامت بدن بسيار مفيد و مؤ ثر است .
از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه فرمود:
كلوا الزيت واءدهنوا به فانه من شجرة مباركة؛ از روغن زيتون هم براى خوردن و هم براى چرب كردن بدنتان استفاده كنيد، زيرا آن از درخت پر بركت توليد مى شود)). (٣١١)
از ابن عباس نقل شده است كه مى گويد:
((اين درخت (زيتون ) تمام اجزايش مفيد و سودمند است حتى در خاكستر آن نيز فائده و منفعتى است (كه براى شستن ابريشم به كار مى رود) و اولين درختى است كه بعد از طوفان نوح (عليه السلام ) روييد و پيامبران در حق آن دعا كرده اند كه درخت پر بركتى باشد)). (٣١٢)
٢٩ - مثل سراب و ظلمات والذين كفروا اءعملهم كسراب (٣١٣) بقيعة (٣١٤) يحسبه الظمان (٣١٥) مآء حتى اذا جآءه لم يجده شيا ووجد الله عنده فوفله حسابه والله سريع الحساب # اءو كظلمت فى بحر لجى (٣١٦) يغشه موج من فوقه موج من فوقه سحاب (٣١٧) ظلمت بعضها فوق بعض اذآ اءخرج يده لم يكد يرلها ومن لم يجعل الله له نورا فما له من نور. (٣١٨)
((و كسانى كه كافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير، كه انسان تشنه آن را از دور آب مى پندارد، اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد، چيزى نمى يابد! و خدا را نزد آن مى يابد! كه حساب او را به طور كامل مى دهد و خداوند سريع الحساب است ! يا همچون ظلماتى است در يك درياى عميق و پهناور كه موج آن را پوشانيده ، و بر فراز آن موج ديگرى ، و بر فراز آن ابرى تاريك است ؛ ظلمتهايى است يكى بر فراز ديگرى آنگونه كه هر گاه دست خود را خارج كند، ممكن نيست آن را ببيند! و كسى كه خدا نورى برايش قرار نداده ، نورى براى او نيست)).
* * *
وآن كسان كه نگرويدند از بتر هست اعمال نكوشان سربه سر چون سرابى بر زمين صاف و راست تشنه پندارد كه آب آن بى خطاست پس چو آرد سوى او از دور رو مى نيابد چيزى اندر جستجو نزد خود يابد خدا را در عذاب كش تمام آرد جزا را در حساب حق نمايد هر حسابى را به زود تا عملها چيست در يوم الورود يا بود كردار نيك آن فريق همچو در تاريكى بحرى عميق كه بپوشد روى آن را موجها فوق هم ، اندر حضيض و اوجها فوق آن باشد سحابى در هجوم كه شود زآن ستر انوار نجوم بعضى از آن تيرگيهاى چنان فوق بعض ديگر آمد در مكان پس كسى كه اندر ميان آن ظلم مانده باشد غرق اندر موج و يم (٣١٩) دست خود را چون برون آرد به پيش نيست نزديك آنكه بيند دست خويش هر كه او را مى نگرداند اله نورى ، او را نيست نور، از هيچ راه نيست يعنى رهنمايى يا رهى عقل روشن يا كه قلب آگهى (٣٢٠) وجه تشبيه :
خداوند متعال در آيات گذشته ، ويژگيهاى ايمان و مؤ منان را در قالب مثل((نور))ترسيم نموده است و به دنبال آن براى تكميل بحث و مقايسه ميان((نور))و((ظلمت))و((ايمان))و((كفر))، حالات كافران و منافقان را در ضمن دو مثال مجسم فرموده است .
در مثل اول ، اعمال آنان را به((سراب))و آب نمايى تشبيه كرده است كه انسان تشنه در((كوير))آن را از دور آب مى پندارد و به سراغ آن مى رود، ولى هر چه به دنبال آن مى رود، چيزى نمى يابد. وجه تشبيه در اين مثل((پندار بيهوده و حسرت و ناكامى))است ؛ يعنى همان گونه كه انسان تشنه در كوير خشك و بى آب ، سراب را از دور آب مى پندارد و در پى آن مى رود، وقتى به آنجا مى رسد چيزى نمى يابد، حسرت زده و ناكام مى ماند، كافران و منافقان نيز، عمل خود را نيك مى پندارند، و گمان مى برند در برابر آن پاداشى دارند، اما وقتى مرگشان فرا مى رسد و به پيشگاه خدا مى روند، اثرى از اعمال خود نمى بينند، ماءيوس و ناكام مى گردند و حسرت مى خورند كه چرا عمرشان را بيهوده در جهت اعمال سرابى تلف نموده اند.
در ضمن فرا رسيدن مرگ و در حال ناكامى به پيشگاه خدا رفتن ، به رسيدن بر((سراب))تشبيه گرديده است .
خداوند در باره اعمال كافران و منافقان مى فرمايد:
... كذلك يريهم الله اءعملهم حسرت عليهم ... (٣٢١) ؛((اين چنين خداوند اعمال آنها را به صورت حسرت زايى به آنان نشان مى دهد)).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه مى فرمايد:((اين آيه در باره افرادى است كه اموال خود را بيكار مى گذارند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند و نسبت به آن بخل مى ورزند و آنگاه از دنيا مى روند، و آن اموال را براى كسانى به ارث مى گذارند كه آنها آن را يا در راه طاعت خدا صرف مى كنند و يا در جهت معصيت الهى ، اگر در راه طاعت خدا خرج كنند، صاحب مال در قيامت مى بيند كه مال او ميزان عمل ديگرى را سنگين و ارزشمند كرده است ، حسرت مى خورد، كه چرا خودش آن را در راه خدا صرف نكرده است (تا امروز از مهلكه عذاب نجاتش دهد). و اگر مالش را در مسير معصيت خدا صرف كنند، (بازهم بر حسرت و عذابش افزوده مى شود) كه مال او ورثه را در نافرمانى خدا كمك و تقويت كرده است)). (٣٢٢)
در مثل دوم ، اعمال كافران ، به ظلمتهايى تشبيه شده كه در يك اقيانوس ‍ پهناور قرار گرفته و موج آن را پوشانده و بر فراز موج ، موج ديگرى است و بر فراز آن ، ابر تاريكى قرار دارد. به اين ترتيب سه ظلمت بر روى هم متراكم شده است : ظلمت اعماق آب ، ظلمت امواج خروشان و ظلمت ابر تاريك .
بديهى است كه در چنين ظلمتى نزديكترين اشيا، قابل رؤ يت نخواهد بود، حتى اگر انسان دست خود را نزديك چشمش بياورد، آن را نمى بيند؛اذآ اءخرج يده لم يكد يرلها.
بعضى از مفسران گفته اند: اين ظلمتهاى سه گانه اى كه افراد بى ايمان در آن غوطه ورند، عبارتند از:((ظلمت اعتقاد غلط))،((ظلمت گفتار نادرست))و((ظلمت كردار بد))؛ و به تعبير ديگر، اعمال افراد بى ايمان هم از نظر زير بنا و عقيدتى تاريك است و هم از نظر رفتار و اخلاق ظاهرى .
بعضى ديگر گفته اند: از آنجا كه عامل اصلى شناخت سه چيز است :((قلب))،((چشم))و((گوش))و چون كفار اين سه را از دست داده اند، در ظلمتها غوطه ورند.
بعضى ديگر گفته اند: اين ظلمتهاى سه گانه عبارت از مراحل جهل آنهاست : نخست اينكه نمى دانند، دوم اين كه نمى دانند كه نمى دانند، سوم اين كه با اين حال ، فكر مى كنند مى دانند كه همان جهل مركب است چنانكه فخر رازى در اين باره مى گويد:
آن كس كه بداند و بداند كه بداند اسب شرف از گنبد گيتى بجهاند و آن كس كه بداند و نداند كه بداند بيدارش كنيد زود كه بس ‍ خفته نماند (٣٢٣) و آن كس كه نداند و بداند كه نداند آخر خرك لنگ به منزل برساند (٣٢٤) و آن كس كه نداند و نداند كه نداند در جهل مركب ابد الدهر بماند (٣٢٥) اينك به عراق اندر، شهريست معظم كآن را همدان خوانى و او هيچ نداند (٣٢٦) به هر صورت وجه شباهت در اين تشبيه((ظلمانى و در ضلالت بودن))است ، يعنى((ظلمت اندر ظلمت))درست به عكس ‍ مؤ منان كه زندگى و افكارشان((نور على نور))است ، وجود كافران و افكار و اعمال و اخلاقشانظلمت بعضها فوق بعضاست ؛
مؤ منان از تيرگى دور آمدند لاجرم نور على نور آمدند كافر تاريك دل را فكر تست حال و كارش ظلمت اندر ظلمت است در حديث آمده است كه از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدند:
((امت تو در روز قيامت از صراط چگونه خواهند گذشت ؟ فرمود: امت من به واسطه نور على (عليه السلام ) از صراط عبور مى كند و على به وسيله نور من و من به نور خدا مى گذرم .
پس نور امت من از على است و نور على از من و نور من از خدا و هركس به ما تولى نكند (يعنى ولايت ما را نپذيرد) او را نور نباشد.
آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين آيه را تلاوت فرمود:
ومن لم يجعل الله له نورا فما له من نور. (٣٢٧)
نكته ها: ١- سه تشبيه براى اعمال كافران در قرآن شريف براى اعمال كافران سه مثل زده شده است :
الف - مثل((سراب))كه اعمال نيك كافران معاند را به((آب نما))تشبيه كرده است كه از اصل ، چيزى جز خيال و وهم نيست و هيچ واقعيت و حقيقتى ندارد.
ب - مثل((ظلمات))كه اعمال زشت كافران معاند را به تاريكيهاى درياى عميق تشبيه نموده كه ظلمت اندر ظلمت است : ظلمت كفر و عناد، ظلمت اعمال زشت و ظلمت خوى و نيت پليد.
ج - مثل((خاكستر و تند باد))كه شرحش در مثل ٢١ گذشت .
مثل سوم ناظر به كارهاى نيكى است كه كافران در حال غير عناد به حكم فطرتشان به قصد قربت و براى رسيدن به سعادت انجام مى دهند، مانند: انفاق ، نيكى به بندگان خدا، صله رحم ، حمايت از مظلوم و امثال اينها، ولى بعد به سبب عناد و كفرشان آن اعمال نيك خود را نابود مى كنند؛ زيرا مقصود از كافران در اينجا هر غير مسلمان نيست ، بلكه كسانى است كه در مقابل حقيقت مى ايستند و كفر و عناد و لجاجت مى ورزند.
٢- سخنى از امام خمينى (رحمه الله ) در باره فطرت خدا جويى چنانكه از مثل((سراب))استفاده مى شود هر انسانى به حكم فطرت ، خواهان كمال و سعادت است ، ليكن آدمى در راه رسيدن به كمال ، گاهى به اشتباه مى رود، فطرتش او را به سوى آب حقيقى كه مايه حيات و شادابى واقعى است ، دعوت مى كند، ولى او سراب را به جاى آب مى پندارد و دنبال آن مى رود؛ آب در كوزه دارد و تشنه لبان مى گردد، يار در خانه دارد و دنبال اغيار مى دود و سرانجام از يار مى ماند و به مقصد نمى رسد.
امام خمينى (قدس سره ) كرارا در بياناتشان به اين مطلب اشاره مى كردند، از جمله در سال ١٣٥٩ در جمع نمايندگان مجلس شوراى اسلامى ، طى سخنان مبسوطى فرمودند:
((و اين بشر يك خاصيتهايى دارد كه در هيچ موجودى نيست ، من جمله اين است كه در فطرت بشر طلب قدرت مطلق است ، نه قدرت محدود، طلب كمال مطلق است ، نه كمال محدود. علم مطلق را مى خواهد، قدرت مطلقه را مى خواهد و چون قدرت مطلق در غير حق تعالى تحقق ندارد، بشر به فطرت حق را مى خواهد و خودش نمى فهمد، يكى از ادله محكم اثبات كمال مطلق ، همين عشق بشر به كمال مطلق است . عشق فعلى دارد به يك كمال نه به توهم كمال مطلق به حقيقت كمال مطلق . عاشق فعلى بدون معشوق فعلى محال است . در اينجا توهم و ساختن نفى تاءثير ندارد براى اينكه فطرت دنبال واقعيت كمال مطلق است نه دنبال يك توهم كمال مطلق ، تاكسى مى گويد بازى خورده است . فطرت بازى نمى خورد ...
اگر تمام عالم را، تمام اين كهكشانها و تمام اين سيارات و ثوابت و هرچه هست در تحت سلطه يك نفر بيابد. باز قانع نمى شود براى اينكه اينها كمال مطلق نيست ...
فرض كنيد كه رئيس جمهور آمريكا نصف قدرت اين سياره را دارد و خيال مى كند كه اينكه كم است آنكه من مى خواهم اين نيست خيال مى كند كه اگر شوروى را هم شكست بدهد و منزوى كند و همه اين سياره در تحت قدرت او بيايند بس است اين نمى فهمد كه اينجور نيست ، اين نمى فهمد كه عاشق خداست نه عاشق دنيا. دليل اين است كه وقتى رسيد به آنجا مى بيند كافى نيست اگر به او گفتند در سياره مشترى هم يك چيزهايى هست مى خواهى به او بررسى ؟ هيچ ممكن نيست كه بگويد: نه ، مى گويد: آرى هيچ سير نمى شود ...
در تمام فطرتها بلااستثنا - تمام فطرتها بى استثنا - عشق به كمال مطلق است عشق به خداست ، عذاب براى اين است كه ما نمى فهميم ما جاهليم عوضى مى گيريم مسائل را، اگر روى همين فطرت ما پيش برويم به كمال مطلق مى رسيم اينكه انسان را معذب خواهد كرد، اين است كه كمال را عوضى گرفته است . خيال مى كند كمال رئيس شدن است رئيس اداره شدن است . رئيس اداره كه مى شود، مى بيند اينكه كم است ، اداره چه است رئيس يك كشور شدن است ، وقتى رسيد مى رود سراغ كشور ديگر آن هم وقتى رسيد مى رود سراغ ديگرى همه عالم را به او بدهند باز سير نمى شود براى اين است كه كمال مطلق آرزوى انسان است فطرت انسان... فطرت الله التى فطر الناس عليها... (٣٢٨) كه اين فطرت توحيد است ، فطرت كمال مطلق است تا آنجا نرسيدهى مى خواهيد، دنبال يك گمشده اى شما هستيد، عوضى مى گيريد آن گمشده را ...
پس اينقدر دنبال اين ورق و آن ورق و اين جبهه و آن جبهه و اين طرف و آن طرف نگرديد زحمت ندهيد خودتان را شما سير نخواهيد شد ...
آنى كه انسان را از تزلزل بيرون مى آورد آن ذكر خداست ، ياد خداست كه تزلزل ها ريخته مى شوند، اطمينان پيدا مى شود)). (٣٢٩)
و در اواخر عمر شريف خود در نامه اى به((گورباچف))، صدر هياءت رئيسه اتحاد جماهير شوروى آن وقت نوشتند:
((انسان در فطرت خود هر كمالى را به طور مطلق مى خواهد و شما خوب مى دانيد كه انسان مى خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتى كه ناقص است دل نبسته است اگر عالم را در اختيار داشته باشد و گفته شود جهان ديگرى هم هست ، فطرتا مايل است آن جهان را هم در اختيار داشته باشد انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم ديگرى هم هست ، فطرتا مايل است آن علوم را هم بياموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق بايد باشد تا آدمى دل به آن ببندد، آن خداوند متعال است كه همه به آن متوجهيم گرچه خود ندانيم . انسان مى خواهد به((حق مطلق))برسد تا فانى در خدا شود. اصولا اشتياق به زندگى ابدى در نهاد هر انسانى نشانه وجود جهان جاويد و مصون از مرگ است ...)). (٣٣٠)
٣٠ - مثل عنكبوت مثل الذين اتخذوا من دون الله اءوليآء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا وان اءؤ هن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون # ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شى ء وهو العزيز الحكيم # وتلك الاءمثل نضربها للناس ومآ يعقلهآ الا العلمون. (٣٣١)
((مثل كسانى كه غير از خدا را اولياى خود بر گزيدند مثل عنكبوت است كه خانه اى براى خود انتخاب كرده ؛ در حالى كه سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است اگر مى دانستند خداوند آنچه را كه غير از او مى خوانند، مى داند و او شكست ناپذير و حكيم است اينها مثالهايى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز دانايان آن را درك نمى كنند)).
* * *
داستان آن كسان كه دوستان جز خدا بگرفته اند از اين و آن در مثل باشند همچون عنكبوت كه فرا گيرد زبهر خود بيوت سست تر، بيت آنچه بينى از بيوت مى نباشد خود زبيت عنكبوت نه و را سقف است و ديوار و ستون نه پناه از حر و برد اندر سكون نيم بادى گر وزد او را برد تار تارش ، جمله را از هم درد هيچ اگر باشند دانا در عمل هست با دينشان موافق اين مثل هر چه را جز حق تو گيرى يار و دوست همچو بيت عنكبوت آن حب اوست حق بداند آنچه را خوانند باز از هر آن چيزى جز او بى امتياز او به ملك خود عزيز است و حكيم غالب و استوده كردار از قديم اين مثلها مى زنيم از بحر ناس غير دانايان نفهمند از شناس (٣٣٢) وجه تشبيه :
در اين جا معبودهاى باطل و اوليا و رهبران غير الهى ، به((خانه عنكبوت))تشبيه شده اند كه سست ترين و بى پايه ترين خانه هاست ، زيرا نه ديوار دارد و نه سقف و نه در و پيكر كه بتواند صاحبش را از گرما و سرما و غيره حفظ كند و به اندازه اى سست است كه با اندك بادى مى لرزد و تار و پودش در هم مى ريزد.
افرادى كه به غير خدا تكيه نموده و سرپرستانى ، جز رهبران الهى براى خود برمى گزينند، به خود((عنكبوت))تشبيه گرديده اند كه چنين خانه سستى براى خويش اتخاذ مى كند. بنا بر اين ، وجه شباهت در اين تشبيه((سستى و بى اعتبارى))است .
در امثال و ادبيات فارسى گاهى براى سستى و بى اعتبارى چيزى به((تار عنكبوت))نيز مثل مى زنند: چنانكه مى گويند:((از آنچه عنكبوت بافد، جامه نشايد دوختن)).
صاحب((بحرالحقايق))مى گويد:
((عنكبوت هر چند بر خود مى تند، زندان براى نفس خود مى سازد و قيد بر دست و پاى خود مى نهد. پس خانه او محبس او است . همچنين كسانى كه بدون خدا اوليا گيرند، يعنى پرستش هوا و محبت دنيا و متابعت شيطان مى كنند، به سلاسل و اغلال و وزر ووبال مقيد گشته روى خلاصى ندارند و عاقبت در مهلكه نيران و دركه بعد و حرمان افتاده ، معاقب و معذب گردند)). (٣٣٣)
((شيخ عطار))بى ثباتى و بى اعتبارى دنيا را به((خانه عنكبوت))و اندوخته هاى دنيا پرستان را به((مگس صيد شده در آن))تشبيه نموده است ، چنانكه مى گويد:
ديده آن عنكبوت بى قرار در خيالى مى گذارد روزگار پيش گيرد وهم دور انديش را خانه اى سازد به كنجى خويش ‍ را بوالعجب (٣٣٤) دامى بسازد از هوس تا مگر در دامش افتد يك مگس بعد از آن خشكش كند در جايگاه قوت خود سازد از او تا ديرگاه ناگهى باشد كه آن صاحب سراى چوبى اندر دست برخيزد ز جاى خانه آن عنكبوت و آن مگس جمله ناپيدا كند در يك نفس ‍
۱۰
چهل مثل از قرآن كريم هست دنيا آنكه در وى ساخت قوت چون مگس در خانه آن عنكبوت (٣٣٥) خاقانى در اين باره قطعه اى دارد كه مى گويد:
اقوال به عندليب (٣٣٦) بسپار اشكال به عنكبوت بگذار از هندسه عنكبوت را چيست كز قوت (٣٣٧) حرام بايدش ‍ زيست آنكس كه حريف (٣٣٨) عنكبوت است ماءواى گهش ‍((اءوهن البيوت))است (٣٣٩) از امام على (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:
نظفوا بيوتكم من حوك العنكبوت فان تركه فى البيت يورث الفقر؛ خانه هاى خود را از تار عنكبوت نظيف و پاكيزه كنيد، زيرا واگذاشتن آن در خانه باعث فقر و تهى دستى است . (٣٤٠)
نكته ها: ١- تفاوت دركها از مثالهاى قرآن علامه طباطبايى (قدس سره ) مى گويد:
((جملهوتلك الاءمثل نضربها للناس ومآ يعقلهآ الا العلموناشاره به اين نكته است كه مثلهاى قرآن هرچند براى همه مردم زده مى شود و همه آن را مى شنوند، ولى حقيقت و لب معانى و مقاصد آن را تنها دانشمندانى درك مى كنند كه در حقايق امور تدبر و تفكر مى نمايند و بر ظواهر آن جمود و تعصب نمى ورزند. بنا بر اين درك افراد نسبت به مثلهاى قرآن متفاوت است .
برخى از شنوندگان فقط به ظاهر آن بسنده نموده و در عمق آن هيچگونه تدبر و تعقل نمى كنند، و برخى ديگر به اعماق و ژرفاى آن مى انديشند و حقايق باريك و دقيق آن را درك مى كنند)). (٣٤١)
٢- اسرارى از زندگى عنكبوتها عنكبوتها كه انواعشان مختلف است زندگى جالب و پر ماجرا و شگفت آورى دارند، دانشمندان زيست شناسى تا كنون به گوشه هايى از زندگى و حالات سراسر اسرارآميز و سياست و تدابير مختلف عنكبوتها پى برده اند كه در ذيل به چند نمونه از آن اشاره مى گردد:
الف - حمله زنبورها و تاكتيك عنكبوتها
((زنبوران زرد دشمنان عنكبوتها هستند. اين زنبورها هرجا شكارى پيدا كنند، به آن حمله كرده نيش خود را در مراكز عصبى او فرو برده و پاها و فكهاى عنكبوت را فلج مى كنند و آنگاه شكار خود را در سوراخى كه براى اين منظور كنده اند، دفن مى نمايند تا ذخيره اى براى نوزادانشان باشد. حتى عنكبوت معروف منطقه حاره هم كه طولش((٩))سانتيمتر است از نيش زنبور زرد در امان نيست .
پاره اى از زنبورها در بدن عنكبوتها تخم ريزى مى كنند و اين تخمها بعد از شكفته شدن ، از جسد ميزبان خود تغذيه مى نمايند تا به حد رشد و بلوغ برسند و بعد مانند پدر و مادر خود به شكار عنكبوت بپردازند.
عنكبوتها براى دفاع در برابر حملات ناگهانى زنبوران هر كدام چاره اى انديشيده حيله اى به كار مى برند؛ بعضى از انواع عنكبوت به جاى اينكه در وسط كار خود جاى گيرد، زير برگ در انتهاى شبكه اى كه بافته ، پنهان مى شود يا براى خود مخفيگاه ديگرى تهيه مى كند.
بعضى ديگر در نزديكى كار خود((زنگهاى خطر))مى بافند، اين زنگها از چند تار تهيه شده است كه اگر زنبورها از آن اطراف عبور كنند، يقينا با آنها برخورد خواهند كرد. ارتعاش تارها، عنكبوت را از خطر آگاه مى سازد و در سوراخى پنهان مى شود.
((كارتونك))عنكبوت علاوه بر اينكه وسيله شكار حشرات است ، مثل دستگاههاى گيرنده ، اصوات مختلف را به گوش عنكبوت مى رساند كه اگر به صورت خطرناك بود، خود را مخفى سازد.
بعضى ديگر از انواع عنكبوتها به محض اينكه صداى زنبور را مى شنوند، شروع به نوسان شديد مى كنند و مانند پروانه هواپيما كه در حال حركت قابل رؤ يت نيست آنها نيز به چشم نمى آيند در نتيجه زنبور نمى تواند آنها را پيدا كند.
ب - حيله عنكبوت نقاش
حيله((عنكبوت نقاش))از همه جالب تر است . اين نوع عنكبوتها كه در مناطق گرم زندگى مى كنند، در وسط تارهاى خود نقشى مى بافند كه كاملا به خودشان شبيه است و خود در گوشه اى از تار، در كمين طعمه و به انتظار آن مى نشيند. پاره اى از زنبورها گول مى خورند و به سوى آن نقش حمله مى برند و تا هنگامى كه به اشتباه خود پى ببرند، عنكبوت خود را نجات داده است .
ج - حيله عنكبوت يك تارى
((عنكبوت استراليايى))به جاى شبكه فقط يك تار از غده خود بيرون مى دهد يك سر آن را با ماده چسبناك به محلى محكم مى كند و سر ديگر آن را با يكى از پاهاى خود نگاه مى دارد و در كمين مى نشيند و آن را در هوا مى چرخاند. به محض اينكه حشره اى را نزديك خود مى بيند، يك سر تار را به سوى او پرتاب مى كند. اگر تار به بال مگس هم بخورد، به آن مى چسبد و خوراك عنكبوت مهياست .
د - حيله عنكبوت آفريقايى
نوعى عنكبوت آفريقاى جنوبى ، تمام روز روى شاخه درخت مى ماند، به قسمى كه كسى نمى تواند او را از جوانه درخت تشخيص دهد. هنگام شب پس از اينكه دشمنانش به خواب رفته اند، با الياف چسبناكى شبكه اى مابين پاهاى خود مى تند كه به اندازه تمبر پست است . اگر پروانه يا پشه اى نزديك شود، پاها را از يكديگر دور مى كند به قسمى كه سطح آن شش برابر سطح اوليه اش مى شود و آن را بر سر راه حشره مى گيرد. حشره در دام مى افتد و عنكبوت آن را مى بلعد.
ه‍ - قصر حبابى عنكبوت آبى
عنكبوتهايى كه در آب زندگى مى كنند گوناگون هستند، ولى مهم ترين و باهوش ترين آنها شايد((عنكبوت زجاجى))باشد كه علاوه بر ساختن حباب بلور كه براى تنفسش لازم است و حركات او را در آب آسان تر و سريع تر مى كند، در موقعى كه مزاحمتى از طرف جريان آب يا حشرات و ماهيهاى مختلف احساس نكند، شروع به ساختمان قصر باشكوهى مى كند و از عجايب اينكه قصر او نيز مانند حباب بلورش مملو از هواى متراكم و فشرده و متبلور و درخشان و داراى قسمتهاى جداگانه است كه اطاق خواب و اطاق غذا خورى و حجله عروسى و اطاق زايمانش در آن قرار دارد، منتها جانور آن را در تاريكى بنا مى كند تا از شر دشمنان مصون بماند. غذاى او الك و علفهاى ريز و خزه مى باشد.
و - طناب مارپيچى عنكبوت
دكتر((ونسون))مى گويد:
عنكبوت نوع موريس در وسط دام خود رشته اى سفيد رنگ و نسبتا ضخيمى به صورت مار پيچ مى تند كه هميشه آن را به حال تابيده نگاه مى دارد. اگر حشرات كوچكى مثل مگس و پشه و غيره در دام افتادند، ساير تارهاى دام آنها را در خود فرو مى گيرند و عنكبوت به طعمه خود دست پيدا مى كند ولى اگر شكار بزرگى مثل ملخ در آن افتاد و نيروى تارهاى متعدد براى نگه داشتن آن در تله مؤ ثر نبود رشته سفيد رنگ و ضخيمى كه به صورت مارپيچ در وسط دام تنيده ، باز مى شود و چون كابل محكم و آهنينى گرداگرد جثه ملخ را فرا مى گيرد و او را عاجز مى سازد و آنگاه عنكبوت به شكار لذيذ خود دست پيدا مى كند.
در واقع رشته سفيد رنگ وسطائى چون قواى ذخيره اى است كه جانور از آن براى به دام كشيدن حشرات بزرگ تر و قوى تر استفاده مى نمايد. (٣٤٢)
ز - تارهاى عنكبوت
((تارهاى عنكبوت از مايع لزجى ساخته مى شود كه در حفره هاى بسيار كوچكى همچون سر سوزن در زير شكم او قرار دارد، اين مايع داراى تركيب خاصى است كه هرگاه در مجاورت هوا قرار گيرد، سخت و محكم مى شود. عنكبوت آن را به وسيله چنگال مخصوصش از اين حفره ها بيرون كشيده و تارهاى خود را از آن مى سازد.
مى گويند: هر عنكبوت قادر است با همين مايع بسيار مختصر كه در اختيار دارد، در حدود پانصد متر از اين تارها بتند! بعضى نوشته اند كه سستى اين تارها بر اثر نازكى فوق العاده است (٣٤٣) وگرنه از تار فولادينى كه به ضخامت آن باشد محكم تر است !
عجيب اينكه اين تارها گاهى هر كدام از چهار رشته تشكيل شده و هر رشته نيز خود از هزار رشته تشكيل يافته كه هر كدام از سوراخ بسيار كوچكى كه در بدن او است ، بيرون مى آيد.
اكنون فكر كنيد هر يك از اين تارهاى فرعى چه اندازه ظريف و دقيق و باريك تهيه مى شود.
علاوه بر عجايبى كه در مصالح ساختمانى خانه عنكبوت به كار رفته ، شكل ساختمانى و مهندسى آن نيز جالب است ، اگر((به خانه هاى سالم عنكبوت))دقت كنيم ، منظره جالبى همچون يك خورشيد با شعله هايش بر روى پايه هاى مخصوصى از همين تارها مشاهده مى كنيم . البته اين خانه براى عنكبوت خانه مناسب و ايده آلى است ، ولى در مجموع سست تر از آن تصور نمى شود، و اين چنين است معبودهايى كه غير از خدا مى پرستند.
(بنا بر اين ) خانه عنكبوت و تارهاى او با اينكه ضرب المثل در سستى مى باشد، خود از عجايب آفرينش است كه دقت در آن انسان را به عظمت آفريدگار آشناتر مى كند. (٣٤٤)
٣- ضعف انسان نسبت به ساير موجودات ((در قرآن سوره اى به نام عنكبوت نامگذارى شده و با توجه به اينكه سور قرآن نيز((وحى))است به اهميت اين حشره مى توان پى برد. عجيب تر اينكه دو سوره ديگر قرآن نيز به نام دو حشره كه زندگى اسرار آميزى دارند، نامگذارى شده يكى سوره نحل (زنبور عسل ) و ديگرى سوره نمل (مورچه ).
شايد منظور اين باشد كه انسان به هيچ موجودى به ديده حقارت ننگرد و از هيچ آيت الهى به سادگى نگذرد؛ زيرا در جهان آفرينش هر مخلوقى ، عالمى از عجايب و شگفتيها به همراه دارد و جهانى اسرار پيچيده و كشف نشده !
توجه و تعمق در زندگى مورچگان و زنبوران عسل و عنكبوت و پشه و مگس و...، انسان را به اين حقيقت معترف مى كند كه از او مخلوقى ضعيف تر وجود ندارد؛ (٣٤٥) آرى ، ضعيف تر از مورچه و ناتوان تر از مگس و پشه !
يك((مورچه))مى تواند((شصت برابر وزن خود))را به آسانى حمل كند و به اين جهت بارهاى سنگينى چون ران ملخ ، مگس درشت ، تخمه هندوانه و ... را به آسانى به سوى لانه مى كشاند و اگر به همين نسبت يك انسان ٧٠ كيلوگرمى مى توانست ٦٠ برابر وزن خود را حمل كند، قادر بود ٤٢٠٠ كيلو گرم بار را از زمين بردارد و به جاى ديگر ببرد.
((كك))كه قهرمان پرش شناخته شده ، مى تواند با يك جهش سى سانتى متر از زمين بلند شود كه اين فاصله دويست برابر طول بدن اوست .
اگر بشر به اندازه كك قدرت پرش مى داشت ، در مسابقات جهانى پرش ، صحبت از ٣٠٠ متر و ٤٠٠ متر مى شد، نه دو تا سه متر!... با اين ترتيب بايد تصديق كرد كه((انسان ضعيف و ناتوان آفريده شده است))و موجود ناتوان نبايد به خود ببالد و موجودات تواناتر از خود، حتى ميكروبى را كه به چشم ديده نمى شود از نظر دور دارد)). (٣٤٦)
٣١ - مثل اصحاب قريه واضرب لهم مثلا اءصحب القرية اذ جآءها المرسلون # اذ اءرسلنآ اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا (٣٤٧) بثالث فقالوا انآ اليكم مرسلون # قالوا مآ اءنتم الا بشر مثلنا ومآ اءنزل الرحمن من شى ء ان اءنتم الا تكذبون # قالوا ربنا يعلم انآ اليكم لمرسلون # وما علينآ الا البلغ المبين # قالوا انا تطيرنا (٣٤٨) بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنكم وليمسنكم منا عذاب اءليم # قالوا طئركم معكم اءئن ذكرتم بل اءنتم قوم مسرفون. (٣٤٩)
((و براى آنها اصحاب قريه (انطاكيه ) را مثال بزن ، هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند؛ آنگاه كه دو نفر از رسولان را به سوى آنها فرستاديم ، و آنها آن دو را تكذيب كردند؛ لذا براى تقويت آن دو، شخص ‍ سومى فرستاديم ، آنها همگى گفتند: ما فرستادگان (خدا) به سوى شما هستيم . آنها در جواب گفتند: شما جز بشرى همانند ما نيستيد، و خداوند رحمان چيزى نازل نكرده ، شما فقط دروغ مى گوييد. (رسولان ما) گفتند: پروردگار ما آگاه است كه ما قطعا فرستادگان (او) به سوى شما هستيم ، و بر عهده ما چيزى جز ابلاغ آشكار نيست . آنان به (رسولان ) گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ايم (و وجود شما را شوم مى دانيم ) و اگر (از اين سخنان ) دست برنداريد، شما را سنگسار خواهيم كرد و مجازات دردناكى از ما به شما خواهد رسيد. (رسولان ) در پاسخ گفتند: شومى و (نحسى ) شما از خود شماست اگر درست بينديشيد، بلكه شما گروهى اسرافكاريد)).
* * *
مكيان را اى محمد كن بيان اين مثل كز حالشان باشد نشان اهل آن ده كه در انطاكيه بود چون رسولان آمدند آنجا فرود بهر دعوت از حواريين دو مرد خود روان عيسى با انطاكيه كرد... داشتند آن هر دو تن را بر دروغ پس به ثالث يافتند ايشان فروغ هر سه پس گفتند با آن قوم چون يك زبان انآ اليكم مرسلون قوم گفتند از تغافل كه شما نيستيد الابشر مانند ما حق نبفرستاد هيچ از وحى چون بر شما ان اءنتم الا تكذبون رب ما گفتند داند بى گمان اين كه ما باشيم زافرستادگان نيست بر ما جز بلاغى آشكار آنچه را داريم امر از كردگار قوم گفت انا تطيرنا بكم بد گرفتيم از شما بى اشتلم (٣٥٠) خود شما بوديد بر ما فال بد از قدمتان گشت قحطى در بلد دانه شد نابود و خشك اشجار ما موش قحط افتاده در انبار ما بازگر نى ايستيد از حرف و كار مى كنيم اكنون شما را سنگ سار بر شما باشد يقين بيم هلاك مى رسد و زما عذاب دردناك مى بگفتند آن رسولان فال بد با شما باشد ببينيد آن زخود پند داده گر شما آيا شويد نسبت آن را به فال بد دهيد گركسى گويد كه اندر راه تو هست چاهى بين نيفتى تا در او يا كه منشين زير اين سقف اى فلان كه خراب است و در افتد ناگهان تو نمايى حمل آن بر فال بد پس تويى آن فال بد را ريشه خود بل شما باشيد از سر گشتگان هم ز حد خويشتن بگذشتگان (٣٥١) وجه تشبيه :
اين آيات و چندين آيه بعد كه مجموعا ١٨ آيه مى شود، درباره سرگذشت چند تن از پيامبران پيشين يا (مبلغان و فرستادگان حضرت عيسى (عليه السلام )) است كه ماءمور هدايت قوم بت پرستى بودند كه قرآن از آنها به عنواناءصحاب القريةياد كرده است . آنها به مخالفت برخاسته و ماءموران الهى و مبلغان دينى را تكذيب و تهديد كردند و تعدادى از پيروان و ايمان آورندگان را كه نوشته اند حدود چهل نفر بودند، به سخت ترين وضع شهيد نمودند كه از جمله آنان حبيب نجار،((مؤ من آل ياسين))بود و سرانجام دچار عذاب الهى شدند و صاعقه اى آمد و همه آن مردم سركش را يك جا نابود كرد.
جملگى مردند در يك لحظه چون صيحه آمد فاذا هم خامدون همچو آتش كه بميرد در سبيل جمله مردند از خروش ‍ جبرئيل اى تاءسف بر عبادى كاين چنين عمرشان شد صرف كفر و فسق و كين هم رسولى نامد ايشان را جز آن كه بر اوشان بود استهزاء عيان هيچ آيا ننگرند از پيش چون ما تبه كرديم بسيار از قرون (٣٥٢) خداوند به پيامبر اسلام مى فرمايد: اين سرگذشت را به عنوان((ضرب المثل))و نمونه لجاجت و سركشى ، براى مردم مكه بازگو كن تا هم هشدارى باشد براى مشركان مكه و هم مايه تسلى و دلدارى براى پيامبر و مؤ منان اندك آن روز، به هر حال تكيه بر اين سرگذشت در قلب((سوره ياسين))كه خود قلب قرآن است ، به خاطر شباهت تامى است كه با موقعيت مسلمانان آن روز دارد.
((قريه))در لغت عرب و در قرآن مجيد، هم به روستا گفته مى شود و هم به شهر. در آيات مورد بحث مراد از((اصحاب قريه))طبق گفته مفسران ، مردم شهر((انطاكيه))است كه از شهرهاى بسيار قديم شامات بوده و هم اكنون از نظر جغرافيايى جزء قلمرو كشور((تركيه))است .
نكته ها: ١- فال بد و نحوست حربه ضد ديانت ((تطير))از ماده((طير))به معناى پرنده است ، و چون عرب جاهلى گاهى((بانگ كلاغ))را شوم مى دانست ، و پريدن پرنده را از دست چپ ، نشانه تيره بختى مى پنداشت ؛ اين كلمه به معناى فال بد زدن آمده است . در قرآن كرارا به اين مطلب اشاره شده است . از جمله در آيات مورد بحث از قول بت پرستان شهر((انطاكيه))نقل مى كند كه آنها به پيامبران الهى (و يا مبلغان و فرستادگان حضرت مسيح ) گفتند:
انا تطيرنا بكم؛((ما شما را به فال بد گرفته ايم (و وجود شما شوم ، و مايه بدبختى شهر و ديار ماست))).
بعضى از مفسران گفته اند: مقارن آمدن آن ماءمور الهى و مبلغان دينى ، مدتى نزول باران قطع شده بود و مشكلاتى بر اثر خشكسالى در زندگى مردم آن ديار ايجاد شده بود.
ولى چنان كه از دنباله سخن آنان استفاده مى شود، اين يك بهانه و سوژه اى بيش نبود و عامل اصلى خوفى بود كه آنها از ايمان آوردن بعضى از مردم ، خصوصا، نسل جوان در خود احساس كرده بودند، زيرا در ادامه گفتند:لبن لم تنتهوا لنرجمنكم؛((اگر (از تبليغات خود) دست بر نداريد، شما را سنگسار مى كنيم)). معلوم مى شود از تبليغات مبلغان و بيدار شدن مردم به ويژه جوانان وحشت داشتند.
اصولا، فال بد زدن و نحس شمردن ، حربه اى است كه دشمنان خط پيامبران در طول تاريخ ، بدان متوسل شده اند و با اين حربه مردم ساده انديش را نسبت به پيغمبران الهى و مبلغان و مروجان دينى ، دلسرد و بدبين مى كنند.
چنانكه اشاره شد، قرآن مجيد در موارد متعدد اين مطلب را بازگو فرموده است . از جمله در مورد قوم حضرت صالح (عليه السلام ) كه گويا دچار خشكسالى و كمبود مواد غذايى شده بودند، چنين نقل مى نمايد:قالوا اطيرنا بك وبمن معك ...؛ (٣٥٣) ((آنها گفتند ما تو را و كسانى كه با تو هستند به فال بد گرفته ايم))، يعنى اين گرفتاريها و كمبودها و مثلا: گرانيها، همه از قدم ناميمون تو و ياران توست ، شما مردم شومى هستيد براى جامعه ما بدبختى به ارمغان آورده ايد. در سوره((اعراف))مى فرمايد:... وان تصبهم سيئة يطيروا بموسى ومن معه ...؛ (٣٥٤) ((و هنگامى كه بدى (و بلا) به آنها مى رسيد، مى گفتند: از شومى موسى و كسان اوست)).
در صدر اسلام نيز هرگاه مسلمانان دچار مشكل و كمبودى مى شدند، منافقان آن را به دين و سوء مديريت دينى نسبت داده و با كمال گستاخى مى گفتند اين نارسايى ها همه از ناحيه خود پيغمبر است ، چنانكه قرآن مى فرمايد:
... وان تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك ...؛ (٣٥٥) ((و اگر مشكلى دامنگير آنها شود، مى گويند: اين از ناحيه توست)).
آرى ، اتهام((نحوست))از حربه هاى ديرينه اى است كه دشمنان در طول تاريخ ، در برابر پيامبران و پيروانشان بدان متوسل شده و مردم ساده لوح و سطحى نگر را نسبت به رهبران الهى و مبلغان و مروجان دينى ، دلسرد و بدبين مى كنند؛ رژيم منحوس پهلوى نيز، براى مقابله با روحانيت از همين حربه استفاده مى كرد و تا اندازه اى اين سوژه براى پيشبرد اهداف شومشان مؤ ثر واقع شده بود، چنانكه امام خمينى (قدس سره ) در كتاب((كشف الاسرار))كه در زمان طاغوت آن را نوشته اند، در اين باره مى فرمايد:
((ملاها از همان روزهاى اول تصدى ، رضاخان را بر خلاف مصالح كشور تشخيص دادند و تا توانستند عمومى و وقتى نشد مخفيانه و خصوصى فسادهاى خانمانسوز او را به مردم گوشزد كردند ولى تبليغات آن دسته به توسط روزنامه هاى آن روز كه ننگ ايران بودند و امروز نيز بعضى از آنها بازيگر مى دانند آنها را، از نظر مردم ساقط كرد تا آنجا كه آنها را سوار اتومبيل نمى كردند و هر عيبى اتومبيل مى كرد از قدم آخوند مى دانستند)). (٣٥٦)
امام امت (رحمه الله ) بعد از پيروزى انقلاب نيز در موارد مختلف ضمن سخنانشان به اين مطلب اشاره نمودند، از جمله در سال ١٣٥٧ طى سخنان مبسوطى در اين زمينه فرمودند:
((مقالاتى كه مى نوشتند مقالاتى بود كه به ضد روحانيت بود و آن وقت با كمال وقاحت مى نوشتند و تبليغات مى كردند، همه گروه ها را وادار كرده بودند كه به ضد اين طايفه انجام وظايف خودشان را بدهند... در آن وقت اين نقشه اى كه آنها (بر ضد روحانيت ) كشيده بودند و احتياط اين بود كه مبادا آخوندها يك كارى بكنند، حالا كه ديدند آخوندها با دعوت خودشان و با همراهى همه قشرهاى ملت از دانشگاه گرفته تا بازار، تا كارگر و تا كشاورز، همه اينها باهم بودند و يك همچو كار بزرگى را كردند، حالا بيشتر از آن وقت در صدد هستند ... كه ملت را از اين طايفه (روحانيت ) جدا كنند و دانشگاه را از مدرسه (علميه ) جدا كنند و بلكه همه قشرها را باهم بد بين كنند و به جان هم بيندازند)). (٣٥٧)
٢- تاءثير فال نيك و بد فرستادگان الهى در پاسخ به اظهارات بت پرستان شهر((انطاكيه))كه نسبت به ايشان فال بد زده و آنان را شوم مى پنداشتند، فرمودندطائركم معكم؛((شومى و نحسى از ناحيه خود شماست))؛ يعنى همين عقيده خرافى كه چوب ساخته دست خود را كار ساز و مشگل گشا مى پنداريد، و نيز همين طرز تفكرى كه تبليغات دينى را به فال بد مى گيريد، خود بدترين نوع نحوست و تيره بختى است .
اصولا فال نيك و بد كه در ميان بسيارى از ملت ها و اقوام مختلف رايج است ، اثر روانى دارد. فال نيك غالبا مايه اميدوارى و حركت است ، ولى فال بد موجب ياءس و نوميدى و سستى و ناتوانى است . شايد به خاطر همين موضوع است كه در روايات اسلامى از((فال نيك))نهى نشده ، اما((فال بد))به شدت محكوم گرديده است . در حديث معروفى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه آن حضرت مى فرمايد:
تفاءلوا بالخير تجدوه؛ كارها را به فال نيك بگيريد (و اميدوار باشيد) تا به آن برسيد. (٣٥٨)
((دميرى))كه از نويسندگان قرن هشتم هجرى است ، در يكى از نوشته هاى خود اشاره به همين مطلب كرده و مى گويد:
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فال نيك را دوست مى داشت ، به خاطر آن بود كه انسان هر گاه اميدوار به فضل پروردگار باشد در راه خير گام بر مى دارد و هنگامى كه اميد خود را از پروردگار قطع كند، در راه شر خواهد افتاد و فال بد زدن مايه سوء ظن و موجب انتظار بلا و بدبختى كشيدن است)). (٣٥٩)
در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) به اين اثر روانى اشاره شده است كه مى فرمايد:
الطيرة على ماتجعلها، ان هونتها تهونت وان شددتها تشددت وان لم تجعلها شيئا لم تكن شيئا؛ فال بد اثرش به همان اندازه است كه آن را مى پذيرى ، اگر آن را سبك بگيرى ، كم اثر خواهد بود و اگر آن را محكم بگيرى پر اثر، و اگر به آن اعتنا نكنى ، هيچ اثرى نخواهد داشت)). (٣٦٠)
ميان اهل تاريخ معروف است كه :((هاشم))، با((عبد شمس))تواءم بوده و هنگام تولد انگشت هاشم به پيشانى عبد شمس چسبيده بود. موقع جدا كردن ، خون سرشارى جارى شد و اين پيشآمد سبب شد كه مردم آن را به فال بد گيرند.
حلبى در سيره خود مى نويسد:
((كه اين فال بد، اثر خود را بخشيد. زيرا جنگ و خونريزى پس از اسلام ، ميان بنى عباس از فرزندان هاشم و بنى اميه كه از صلب عبد شمس بودند حكم فرما بود)).
گويا نويسنده سيره ، وقايع جانگداز فرزندان على را ناديده گرفته است . در صورتى كه آن صحنه هاى خونين كه فرزندان اميه با ريختن خونهاى پاك فرزندان پيامبر بوجود آوردند، زنده ترين گواه بر وجود خصومت ميان اين طايفه است . ولى معلوم نيست چرا نويسنده نامبرده از اين جريانها نامى نبرده است ؟!)). (٣٦١)
بعضى از مورخان نوشته اند:
(((هنگامى كه اسيران آل رسول را به شهر شام وارد كردند) يزيد، بر بام قصر جيرون رفت ، تا كاروان را پيش از آنكه به درون كاخ شود، بنگرد. چشمش كه به سرهاى شهيدان افتاد، كلاغى بانگ برداشت . بانگ كلاغ را عرب به فال بد مى گيرد. يزيد شعرى بدين مضمون سرود:-٠٠١٢.htm" target="_self">
۱۱
چهل مثل از قرآن كريم وقتى كه نور سرها بر باره قصر جيرون بتافت كلاغى بانگ برداشت بدو گفتم : بانگ برآرى يا برنياورى من كار خود را كردم و طلبهاى خود را از پيغمبر بگرفتم !!)). (٣٦٢)
منظور يزيد از طلبها اجداد و نياكانش بود كه در جنگ((بدر))به رهبرى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و به دست امام على (عليه السلام ) كشته شده بودند و از جمله آنان((عتبه))پدر هند و جد مادرى معاويه و((شيبه))برادر عتبه و((وليد))پسر عتبه و دايى معاويه و((حنظله))برادر معاويه بودند.
حضرت على (عليه السلام ) در نامه اى به معاويه به اين مطلب اشاره نموده و مى فرمايد:
وعندى السيف الذى اءعضضته بجدك وخالك واءخيك فى مقام واحد؛ (٣٦٣) و شمشيرى كه با آن به جد تو و به دائيت و برادرت در يك جا زدم نزد من است)).
به هر صورت در اسلام از فال بد زدن به شدت مذمت شده ولى از فال نيك نهى نشده است .
عجيب اين است كه موضوع فال نيك و بد، حتى در كشورهاى پيشرفته صنعتى و در ميان افراد به اصطلاح روشنفكرو حتى نوابغ معروف وجود داشته و دارد، از جمله در ميان غربيها رد شدن از زير نردبان ، افتادن نمكدان ، هديه دادن چاقو، منزل ، صندلى و اتاقى كه شماره آن سيزده باشد به شدت به فال بد گرفته مى شود و عدد((سيزده))را نحس مى دانند و هنگام نوشتن آن((١ + ١٢))مى نويسند و يا اصلا عدد سيزده را حذف مى كنند.
مى گويند: در سازمان ملل متحد آسانسور از طبقه ١٢ به طبقه ١٤ منتقل مى شود و طبقه سيزده اصلا وجود ندارد، در حقيقت طبقه سيزده واقعى همان طبقه چهارده زبانى است .
هنوز هم بازار رمالان و فالگيران در ميان جوامع به اصطلاح متمدن غربى گرم و داع است و مساءله موهوم بخت و طالع در ميان آنها مشترى فراوان دارد؛ فالگيران كنونى مانند گذشته دوره گرد نيستند، بلكه در دفتر كار خود مى نشينند و به وسيله نامه يا تلفن به ارباب رجوع وقت خصوصى مى دهند و طبق قرار قبلى آنان را مى پذيرند. مردم نادان مبالغى مى پردازند و مدتى به گفته هاى موهوم((فالگيران عصر فضا))گوش مى دهند.
٣٢ - مثل غلام يك خواجه و غلام چند خواجه ضرب الله مثلا رجلا فيه شركآء متشكسون ورجلا سلما لرجل هل يستويان مثلا الحمد لله بل اءكثرهم لا يعلمون. (٣٦٤)
((خداوند مثالى زده است : مردى را كه برده و مملوك شريكانى است كه در باره او پيوسته باهم به مشاجره مشغولند، و مردى كه تنها تسليم يك نفر است ؛ آيا اين دو يكسانند؟! حمد، مخصوص خداست ، ولى بيشتر آنان نمى دانند)).
* * *
حق زد اندر شرك و توحيد اين مثل هست مردى را شريكان در محل چند مولا باشدش گربنده بر خلاف يكدگر جوينده هر شريكش خدمتى گويد زدور هيچ يك نايد به اتمام ، آن امور هم از او نبوند راضى هيچ يك نقش او خواهند تا سازند حك تا بود مردى غلام يك نفر هر دم از خود سازدش خوشنودتر در شباهت اين دو باشد مثل هم هيچ آيا همچنانكه مدح و ذم (٣٦٥) وجه تشبيه :
خداوند متعال در اينجا((آدم مشرك))را به غلام و برده اى تشبيه كرده است كه داراى چند ارباب است و هر كدام او را به كارى ضد يكديگر وامى دارند؛ يكى مى گويد فلان برنامه را انجام بده و ديگرى وى را از آن كار نهى مى كند، سومى دستور ديگرى بر خلاف آن دو به او مى دهد و همين طور مرتب حيران و سرگردان است ، نمى داند چه كند و خود را با نواى كدام يك هماهنگ سازد.
و((انسان موحد و يكتا پرست))را به فردى تشبيه نموده است كه تنها تسليم يك نفر است . خط و برنامه او مشخص و صاحب اختيارش معلوم است و بدون هيچ گونه دغدغه و سرگردانى كارش را انجام مى دهد و با اطمينان خاطر و آرامش روح گام بر مى دارد.
بنا بر اين((وجه شباهت))در آدم مشرك((تحير و سرگردانى))و در فرد مؤ من((اطمينان و آرامش روحى))است ؛ يعنى مشرك همواره در ميان انواع تضادها، تناقضها و تزلزلها غوطه ور و سردر گم است و موحد هميشه آرامش خاطر و قلبى مطمئن دارد، چون فقط دل در گرو عشق خدا دارد.
يك دوست بسنده كن كه يك دل دارى گر مذهب عاشقان عاقل دارى ((متشاكسون))از ماده((شكاسه))به معناى سوء خلق و دعوا و خصومت است ؛ بنابراين((متشاكس))به كسانى گفته مى شود كه با عصبانيت و بد خلقى به جر و بحث و نزاع مشغولند)). (٣٦٦)
((سلم))، يعنى خالص و بدون شريك ، ملك خالص يك نفر بودن .
در روايتى از حضرت على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
اءنا ذاك الرجل السلم لرسول الله؛ منم آن مردى كه همواره تسليم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود)).
در حديث ديگرى آمده :
الرجل السلم للرجل حقا على وشيعته؛ مردى كه حقيقتا تسليم بود، على (عليه السلام ) و شيعه او بودند.
و در پايان آيه مى فرمايد:
((حمد و سپاس مخصوص خداوند است)).الحمد لله.
خداوندى كه با ذكر اين مثلهاى روشن راه را به شما نشان داده ، و دلايلى واضح را براى تشخيص حق از باطل در اختيار شما قرار داده است ، خداوندى كه همه را به اخلاص دعوت مى كند و در سايه اخلاص آرامش ‍ مى بخشد، چه نعمتى از اين بالاتر، و چه شكرى و حمدى از اين لازم تر؟
((ولى اكثر آنها نمى دانند))و با وجود اين دلايل روشن به خاطر حب دنيا و شهوات سركش به حقيقت راه نمى برند.بل اءكثرهم لا يعلمون. (٣٦٧)
٣٣ - مثل ياران رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) محمد رسول الله والذين معه اءشدآء على الكفار رحمآء بينهم ترلهم ركعا (٣٦٨) سجدا (٣٦٩) يبتغون فضلا من الله ورضونا سيماهم فى وجوههم من اءثر السجود ذلك مثلهم فى التورلة ومثلهم فى الانجيل كزرع اءخرج شطه (٣٧٠) فازره (٣٧١) فاستغلظ (٣٧٢) فاستوى على سوقه (٣٧٣) يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار وعد الله الذين ءامنوا وعملوا الصلحت منهم مغفرة واءجرا عظيما. (٣٧٤)
((محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند، در برابر كفار سر سخت و شديد، و در ميان خود مهربانند؛ پيوسته آنان را در حال ركوع و سجود مى بينى ، در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند؛ نشانه آنان در صورتشان از اثر سجده نمايان است ، اين توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است ، همانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته ، سپس به تقويت آن پرداخته ، تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است ، و به قدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را به شگفتى وامى دارد! اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد، (ولى ) خداوند كسانى از آنها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است)).
* * *
حق بود كافى و هم بر وى گواه كه محمد شد فرستاده اله وانكسانكه با ويند از مؤ منين سخت بر كفار و بس پر قهر و كين بينى اى بيننده ايشان را مدام راكع و ساجد به هر حال و مقام از خدا جويند فضلى بر مزيد همچنين خوشنودى او با اميد هست ايشان را علامت در وجوه از نشان سجده حق با شكوه قصد از اين سيما بود نور شهود كه بتابد از رخ اهل سجود وان ببينند اهل عرفان و يقين نى كسى كاورا نباشد نور دين باشد اين وصف از نشان مؤ منان گشته در تورات و انجيل آن بيان يعنى ايشان را ستوده در كتاب زين صفت رب العباد اندر ثواب همچو دانه كاشته كاندر نخست شاخه ها آرد برون باريك و سست پس قوى گرداند آن را پس شود او سطبر و سخت و بر ساق ايستد آن چنان گردد تناور كه عجب زو كنند اهل زراعت در طلب اين مثال احمد است و مؤ منان كه شدند ايشان به تدريج آن چنان بعد ضعف اعنى قوى گشتند و سخت همچو بعد از رستن و ماندن درخت گفت اين تشبيه بهر اهل دين تا شود كفار زايشان خشمگين وعده كرد آن مؤ منان را كردگار كه بود كردارشان نيك از عيار در جهان و در جنان پر نعيم هستشان آمرزش و اجر عظيم (٣٧٥) وجه تشبيه :
خداوند متعال در اين آيه كه آخرين آيه((سوره فتح))است ، اصحاب خاص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از لسان تورات به((پنج صفت))ممتاز توصيف نموده ، سپس به نقل از انجيل آنان را به((زراعتى))تشبيه كرده است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته ، آنگاه به تقويت آن پرداخته ، تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است ، و به قدرى رشد و نمو كرده و پربركت شده كه زارعان را به شگفتى وا مى دارد.
وجه تشبيه((نمو سريع و نيرومند شدن چشمگير))است ؛ يعنى همراهان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و پيروان راستين خط آن حضرت كه در آغاز بعثت بسيار اندك و ضعيف بودند، طولى نكشيد كه روز به روز بر تعداد و نيروى آنها اضافه شد، به گونه اى كه شوكت و بزرگى آنان اعجاب آور گرديد. (٣٧٦)
آن پنج صفت كه از تورات نقل شده به ترتيب عبارتند از:
١ -اءشدآء على الكفار؛((آنان در برابر كافران (و دشمنان اسلام )، سرسخت و محكم هستند)).
٢ -رحمآء بينهم؛((در بين خود رحيم و مهربانند)).
((آرى ، آنها كانونى از عواطف و محبت نسبت به برادران و دوستان و همكيشانند و آتشى سخت و سوزان و سدى محكم و پولادين در مقابل دشمنان . در حقيقت عواطف آنها در اين((مهر))و((قهر))خلاصه مى شود)). (٣٧٧)
٣ -ركعا سجدا؛((پيوسته آنان را در حال ركوع و سجود مى بينى (و به عبادت خدا مشغولند))).
٤ -يبتغون فضلا من الله ورضوانا؛((آنان همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند))؛((يعنى نيت آنها پاك و خالص براى خداست . نه براى تظاهر و ريا قدم بر مى دارند و نه انتظار پاداش از خلق خدا دارند، بلكه چشمشان تنها به رضا و فضل او دوخته شده و انگيزه حركت آنها در تمام زندگى همين است و بس)). (٣٧٨)
٥ -سيماهم فى وجوههم من اءثر السجود؛((نشانه آنان در صورتشان از اثر سجده نمايان است)).
((سيما))در اصل به معناى علامت و هياءت است ، خواه اين علامت در صورت باشد يا در جاى ديگر بدن ، هر چند در استعمالات روزمره فارسى به نشانه هاى صورت و وضع ظاهرى چهره گفته مى شود. به تعبيرى ديگر((قيافه))آنها به خوبى نشان مى دهد كه آنها انسانهايى خاضع در برابر خداوند و حق و قانون و عدالتند، نه تنها در صورت آنها كه در تمام وجود و زندگى آنان اين علامت منعكس است . (٣٧٩) جالب اين كه در توصيف دوم كه در انجيل آمده ، نيز پنج وصف عمده براى مؤ منان و ياران محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ذكر شده است :
١ -((جوانه زدن)):كزرع اءخرج شطه؛((مانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته)).
٢ -((كمك كردن براى پرورش)): (فازره )؛((سپس به تقويت آن پرداخته)).
٣ -((محكم شدن)): (فاستغلظ)؛((محكم شده)).
٤ -((بر پاى خود ايستادن)):فاستوى على سوقه؛((بر پاى خود ايستاده است)).
٥ -((رشد و نمو چشمگير و اعجاب انگيز داشتن)): (يعجب الزراع )؛((به قدرى نمو و رشد (سريع ) كرده كه حتى زارعان (و كشاورزانى كه پيوسته با اين مسائل سروكار دارند) در شگفتى فرو مى روند)).
((در حقيقت اوصافى كه در تورات براى آنها ذكر شده ، صفاتى است كه ابعاد وجود آنها را از نظر عواطف و اهداف و اعمال و صورت ظاهر بيان مى كند و اما اوصافى كه در انجيل آمده ، بيانگر حركت و نمو و رشد آنها در جنبه هاى مختلف است (دقت كنيد).
آرى ، آنها انسانهايى هستند با صفات والا، كه آنى از((حركت))باز نمى ايستند، همواره جوانه مى زنند و جوانه ها پرورش مى يابد و بارور مى شود.
همواره اسلام را با گفتار و اعمال خود در جهان نشر مى دهند و روز به روز خيل تازه اى بر جامعه اسلامى مى افزايند.
آرى ، آنها هرگز از پاى نمى نشينند و دائما روبه جلو حركت مى كنند. در عين عابد بودن ، مجاهدند و در عين جهاد عابدند، ظاهرى آراسته ، باطنى پيراسته ، عواطفى نيرومند و نياتى پاك دارند، در برابر دشمنان حق ، مظهر خشم خدايند و در برابر دوستان حق ، نمايانگر لطف و رحمت او)). (٣٨٠)
((اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله (والذين معه )؛((كسانى كه با او هستند))، مفهومش همنشين بودن و مصاحبت جسمانى با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست ، چرا كه منافقين هم داراى چنين مصاحبتى بودند، بلكه منظور از (معه ) به طور قطع همراه بودن از نظر اصول ايمان و تقواست)). (٣٨١)
بنا بر اين ، آيه شامل كسانى مى شود كه در خط رسول الله باشند، هر چند مصاحبتى جسمانى با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نداشته باشند، چنانكه امام خمينى (قدس سره ) در سال ١٣٦٠ به هنگام تنفيذ حكم رياست جمهورى ، مقام معظم رهبرى ، حضرت آيت الله العظمى خامنه اى ، معظم له را خدمتگذار اسلام و ملت و طرفدار قشر مستضعف و مصداق...اءشدآء على الكفار رحمآء بينهم ...توصيف كرده اند. (٣٨٢)
٣٤ - مثل خوردن گوشت برادر مرده ... ولا يغتب بعضكم بعضا اءيحب اءحدكم اءن ياءكل لحم اءخيه ميتا فكرهتموه .... (٣٨٣)
((و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به يقين ) همه شما از اين امر كراهت داريد)).
* * *
از شما بعضى كه باشد عقل مند غيبت بعضى نبايد تا كنند دوست دارد از شما آيا چو مرد مر برادر لحم او را تا كه خورد پس شما اكراهتان باشد از اين پس كنيد اكراه از غيبت چنين (٣٨٤) وجه تشبيه :
در اين آيه ،((غيبت))به خوردن گوشت برادر مرده خود تشبيه شده است ! يعنى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن اوست و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسرار پنهانى همانند خوردن گوشت بدن اوست .
تعبير به((ميتا))(مرده ) به خاطر آن است كه((غيبت))در غياب افراد، صورت مى گيرد، كه همچون مردگان قادر به دفاع از خويشتن نيستند، و اين ناجوان مردانه ترين ستمى است كه ممكن است انسان در باره برادر خود روا دارد.
((وجه شباهت))در اين تشبيه((شدت زشتى عمل))است و بيانگر فوق العاده قبيح بودن غيبت و گناه عظيم آن مى باشد (٣٨٥) و كمتر گناهى است كه در اسلام به اندازه غيبت زشت و قبيح شمرده شده باشد.
در حقيقت غيبت كنندگان به سگها و لاشخورها تشبيه شده اند! يعنى همانگونه كه سگها و لاشخورها دور لاشه اى جمع مى شوند و آن را تكه تكه مى كنند و مى خورند، افرادى هم كه دور هم جمع مى شوند و پشت سر مؤ منى حرف مى زنند و سر او را فاش و آبرويش را مى ريزند، در حقيقت همانند لاشخورى هستند كه گوشت بدن او را دريده و قطعه قطعه مى كنند و مى بلعند!
هر چند ظاهر عمل غيبت كنندگان حركت زبان و دهان و فك است ، ولى باطن آن مردار خوارى است كه اگر بدون توبه بميرند، بعد از مرگ و روز (تبلى السرائر) آن حالت آشكار مى شود.
صاحب كتاب((جامع السعادات))از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:
كذب من زعم اءنه ولد من حلال وهو ياءكل لحوم الناس بالغيبة ، فاجتنب الغيبة فانها ادام كلاب النار؛ (٣٨٦) دروغ مى گويد كسى كه خودش را حلال زاده مى پندارد، در حالى كه گوشت مردم را به وسيله غيبت كردن مى خورد. پس از غيبت اجتناب كن ، زيرا غيبت خوراك (يا خورش ) سگان جهنم است)).
در حديثى از امام حسين (عليه السلام ) نقل شده كه شخصى در حضور آن حضرت از كسى غيبت مى كرد، امام خطاب به او فرمود:
يا هذا كف عن الغيبة فانها ادام كلاب النار؛ (٣٨٧) اى مرد! از غيبت خوددارى كن ، زيرا غيبت خوراك سگان جهنم است)).
در بعضى از روايات ، غيبت به((بيمارى خوره))تشبيه شده كه دين غيبت كننده را مى خورد.
چنانكه((مرحوم كلينى))از امام صادق (عليه السلام ) و آن حضرت از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت مى كند كه فرمود:
الغيبة اءسرع فى دين الرجل المسلم من الاكلة فى جوفه؛ (٣٨٨) اثر سوء غيبت در دين مسلمان از بيمارى خوره اى كه داخل جسم او وارد شود، سريعتر است)).
((آكله))كه در فارسى به آن((جذام))گفته مى شود يك نوع بيمارى مسرى خطرناك بى دردى است كه گوشت بدن را از داخل مى خورد و اين مرض به گونه اى است كه فرد مريض در آغاز متوجه آن نمى شود، چون درد ندارد و پس از آن كه عضوى را خورد و نابود كرد، آنگاه كشف مى شود كه ديگر كار از كار گذشته است . شايد((تشبيه غيبت))به اين بيمارى خطر ناك همان((بى درد بودن))باشد، زيرا غيبت هم از امراض روحى خطرناك بى درد است .
امام خمينى (قدس سره ) در كتاب((جهاد اكبر))مى فرمايد:
((خدا نكند انسان به امراض بى درد مبتلا گردد. مرضهايى كه درد دارد انسان را وادار مى كند كه در مقام علاج بر آيد، به دكتر و بيمارستان مراجعه كند، ليكن مرضى كه بى درد است و احساس نمى شود بسيار خطرناك مى باشد وقتى انسان خبردار مى گردد كه كار از كار گذشته است ...
مرض((غرور))و((خودخواهى))و((غيبت))بى درد است معاصى ديگر بدون ايجاد درد، قلب و روح را فاسد مى سازد اين مرضها نه تنها درد ندارد، بلكه ظاهر لذت بخشى نيز دارد، مجالس و محافلى كه به غيبت مى گذرد، خيلى گرم و شيرين است ! حب نفس و حب دنيا كه ريشه همه گناهان است لذت بخش مى باشد. مستسقى از آب تلف مى شود ولى تا آخرين نفس از آشاميدن آن لذت مى برد و قهرا اگر انسان از مرض لذت برد و درد هم نداشت ، دنبال معالجه نخواهد رفت و هرچه به او اعلام خطر كنند كه اين كشنده است ، باور نخواهد كرد)). (٣٨٩)
در بعضى از روايات ، غيبت به((آتش))تشبيه شده است ، همانگونه كه آتش هيزم را مى خورد، غيبت نيز اعمال نيك آدمى را مى خورد و نابود مى سازد. (٣٩٠)
نكته ها: ١- غيبت ((غيبت))چنانكه از اسمش پيداست ، اين است كه در غياب كسى سخنى گويند، منتها سخنى كه عيبى از عيوب او را فاش سازد، خواه اين عيب جسمانى باشد، يا اخلاقى ، در اعمال او باشد يا در سخنش و حتى در امورى كه مربوط به او است ، مانند لباس ، خانه ، همسر و فرزندان و مانند اينها.
بنا بر اين اگر كسى صفات ظاهر و آشكار ديگرى را بيان كند، غيبت نخواهد بود، مگر اينكه قصد مذمت و عيبجويى داشته باشد كه در اين صورت حرام است ، مثل اينكه در مقام مذمت بگويد آن مرد نابينا، يا كوتاه قد، يا سياه رنگ يا كوسه ! به اين ترتيب ذكر عيوب پنهانى به هر قصد و نيتى كه باشد غيبت و حرام است .
و ذكر عيوب آشكار اگر به قصد مذمت باشد آن نيز حرام است ، خواه آن را در مفهوم غيبت وارد بدانيم يا نه .
اينها همه در صورتى است كه اين صفات واقعا در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلا وجود نداشته باشد، داخل در عنوان((تهمت))خواهد بود كه گناه آن به مراتب شديدتر و سنگين تر است ...
و از اينجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى كه بعضى براى غيبت مى آورند، مسموع نيست ، مثلا گاهى غيبت كننده مى گويد اين غيبت نيست ، بلكه صفت او است ! در حالى كه اگر صفتش نباشد، تهمت است نه غيبت .
يا اينكه مى گويد: اين سخنى است كه در حضور او نيز مى گويم ، در حالى كه گفتن آن پيش روى طرف نه تنها از گناه غيبت نمى كاهد بلكه به خاطر ايذاء، گناه سنگين ترى را به بار مى آورد)). (٣٩١)
بعضى براى توجيه عمل زشت خود در آغاز سخن مى گويند:
غيبتش نباشد، آنگاه شروع مى كنند به غيبت كردن ! خيال مى كنند اين جمله((غيبتش نباشد))مجوز غيبت است ! و آن را حلال مى كند. بعضى ديگر با ژست مقدس مآبى غيبت مى كنند، مثلا مى گويند: فلانى چه آدم خوب و درستكارى است ، ولى افسوس ! دلم آنقدر برايش مى سوزد كه چرا آدم به اين خوبى با زن و بچه اش سازگار نيست ! آنگونه مقدمه چينى و تظاهر به دلسوزى مى كند تا اين گونه به او نيش بزند! و علماى علم اخلاق گفته اند: اين نوع غيبت خطرناكترين غيبت هاست و گناهش شديدتر است ، زيرا با رياكارى و تظاهر به دين دارى شنونده را فريب مى دهد كه دلسوزى و درد دين مرا واداشت كه پشت سر او حرف بزنم ! و اين در حقيقت دو گناه مرتكب شده : گناه((ريا و خودنمايى))و گناه((غيبت)).
اين نكته نيز قابل توجه است كه نه تنها غيبت كردن حرام است ، گوش دادن به غيبت و در مجلس غيبت حضور يافتن نيز حرام و گناه كبيره است ، بلكه طبق پاره اى از روايات بر شنونده واجب است كه رد غيبت كند و از حيثيت برادر مسلمانى كه غيبتش شده ، دفاع نمايد و چنانچه توان دفاع داشته باشد و دفاع نكند، گناهش از گناه غيبت كننده بيشتر است . (٣٩٢)
با كمال تاءسف بعضى ها نه تنها دفاع نمى كنند، بلكه با سخنى و ذكرى طرف را بيشتر تشويق به ادامه غيبت مى كنند؛ مثلا: وقتى سخنى از غيبت كننده مى شنوند، مى گويند:((سبحان الله !))،((لا اله الا الله))،((اءستغفر الله))و ....
٢- چرا غيبت به شدت تحريم شده ؟ ((سرمايه بزرگ انسان در زندگى ، حيثيت و آبرو و شخصيت او است و هر چيز آن را به خطر بيندازد، مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد، بلكه گاه((ترور شخصيت))از ترور شخص مهم تر محسوب مى شود و اينجا است كه گاه گناه آن از قتل نفس نيز سنگين تر است .
يكى از فلسفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ برباد نرود و حرمت اشخاص در هم نشكند و حيثيت آنها را لكه دار نسازد و اين مطلبى است كه اسلام آن را با اهميت بسيار تلقى مى كند. نكته ديگر اين كه((غيبت))((بدبينى))مى آفريند، پيوندهاى اجتماعى را سست مى كند، سرمايه اعتماد را از بين مى برد و پايه هاى تعاون و همكارى را متزلزل مى سازد)) (٣٩٣) و در نتيجه وحدت و انسجام جامعه اسلامى را كه اسلام اهميت فوق العاده اى براى آن قائل شده است ، تضعيف مى كند.
((از اينها گذشته((غيبت))بذر كينه و عداوت را در دلها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاعهاى خونين و قتل و كشتار مى گردد.
خلاصه اين كه اگر در اسلام غيبت به عنوان يكى از بزرگترين گناهان كبيره شمرده شده ، به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است)). (٣٩٤)
٣- عوامل و انگيزه غيبت علماى علم اخلاق عوامل متعددى براى انگيزه غيبت ذكر كرده اند، مانند:((غضب))،((كينه توزى))،((حسد))،((دلقك بازى))و امثال اينها. بعضى از محققان معاصر، عامل ديگرى براى انگيزه غيبت بر شمرده و آن عبارت از((بيكارى))است و گفته اند: بيكارى و بى برنامه اى و عاطل و باطل بودن سرمنشاء بسيارى از گناهان ، از جمله غيبت كردن است و به تجربه هم ثابت شده كه افراد بيكار و تنبل بيشتر به فساد اخلاقى ، مانند غيبت و تهمت و سخن چينى و امثال آن آلوده مى شوند.
بنا بر اين((بيكارى))از عوامل غيبت كردن است .
آيت الله مطهرى (ره ) در اين باره مى گويد:-٠٠١٣.htm" target="_self">
۱۲
چهل مثل از قرآن كريم ((زنها در قديم مشهور بودند كه زياد غيبت مى كنند. شايد اين به عنوان يك خصلت زنانه معروف شده بود كه زن طبيعتش اين است و جنسا غيبت كن است ؛ در صورتى كه چنين چيزى نيست ، زن و مرد فرق نمى كنند. علتش اين بود كه زن - مخصوصا زنهاى متعينات ، زنهايى كه كلفت داشته اند و در خانه ، همه كارهايشان را كلفت و نوكر انجام مى دادند - هيچ شغلى و هيچ كارى ، نه داخلى و نه خارجى نداشت ، صبح تا شب بايد بنشيند و هيچ كارى نكند، كتاب هم كه مطالعه نمى كرده و اهل علم هم كه نبوده ؛ بايد يك زن هم شاءن خودش پيدا كند؛ با آن زن چه كند؟ راهى غير از غيبت كردن به رويشان باز نبوده ، و اين برايشان يك امر ضرورى بوده ؛ يعنى اگر غيبت نمى كردند واقعا بدبخت و بيچاره بودند ...
در يكى از شهرها - يا ايالات - آمريكا در خانواده ها قمار آنقدر رايج شده بود كه زنها به آن عادت كرده بودند و در خانه ها به صورت يك بيمارى رواج يافته بود، و شكايت همه اين بود كه زنها ديگر كارى غير از قمار ندارند. اول اين را به عهده واعظها گذاشتند كه آنها اين بيمارى را از سر مردم بيرون ببرند. ولى آخر بيمارى علت دارد؛ تا علتش از ميان نرود كه بيمارى از بين نمى رود. واعظها شروع كردند به موعظه در زيانهاى قمار و آثار اخروى آن ؛ ولى اثر نداشت . يك شهردار پيدا شد و گفت كه من اين بيمارى را معالجه مى كنم . آمد و كارهاى دستى از قبيل بافتنى را تشويق كرد و براى زنها مسابقه هاى خوب گذاشت و جايزه هاى خوب تعيين كرد. طولى نكشيد كه زنها دست از قمار كشيده و به اين كارها پرداختند.
آن مرد علت را تشخيص داده و فهميده بود كه علت پرداختن زنها به قمار، بيكارى و احتياج آنها به سرگرمى است . كار ديگرى برايشان به وجود آورد تا توانست قمار را از ميان ببرد يعنى در واقع يك خلاء روحى در ميان آنها وجود داشت و آن خلاء منشاء اين گناه بود؛ آن آدم فهميد كه اين خلاء را بايد پر كرد تا بشود قمار را از بين برد و تا آن خلاء
به وسيله ديگرى پر نشود نمى توان آن را از ميان برداشت)). (٣٩٥)
خلاصه اين كه يكى از عوامل آلوده شدن به((غيبت))و گناهان ديگر((بيكارى))است و يكى از راههاى مهم جلوگيرى از آن((اشتغال))به كار و پرهيز از بيكارى و تنبلى مى باشد؛ و بهترين كار اين است كه انسان به بررسى عيوب خويش بپردازد تا بدين وسيله از عيب جويى ديگران در امان بماند، چنانچه امير المؤ منين (عليه السلام ) مى فرمايد:يا ايها الناس طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس؛ (٣٩٦) اى مردم خوشا به حال كسى كه اشتغال به عيب خودش او را از عيبجويى ديگران باز دارد)).
٤- علاج غيبت و توبه آن ((غيبت))مانند بسيارى از صفات ذميمه تدريجا به صورت يك بيمارى روانى در مى آيد، به گونه اى كه غيبت كننده از كار خود لذت مى برد و از اين كه پيوسته آبروى اين و آن را بريزد، احساس رضا و خوشنودى مى كند و اين يكى از مراحل بسيار خطرناك اخلاقى است .
اينجا است كه غيبت كننده بايد قبل از هر چيز به درمان انگيزه هاى درونى غيبت كه در اعماق روح او است و به اين گناه دامن مى زند، بپردازد؛ انگيزه هايى همچون((بخل))و((حسد))و((كينه توزى))و((عداوت))و((خود برتر بينى)).
بايد از طريق خود سازى و تفكر در عواقب سوء اين صفات زشت و نتايج شومى كه به بار مى آورد، و همچنين از طريق رياضت نفس اين آلودگيها را از جان و دل بشويد، تا بتواند زبان را از آلودگى به غيبت باز دارد.
سپس در مقام((توبه))برآيد و از آنجا كه غيبت جنبه((حق الناس))دارد، اگر دسترسى به صاحب غيبت دارد و مشكل تازه اى ايجاد نمى كند، از او عذر خواهى كند، هر چند به صورت سربسته باشد، مثلا بگويد من گاهى بر اثر نادانى و بى خبرى از شما غيبت كرده ام ، مرا ببخش ، و شرح بيشترى ندهد، مبادا عامل فساد تازه اى شود و اگر دسترسى به طرف ندارد يا او را نمى شناسد، يا از دنيا رفته است ، براى او استغفار كند و عمل نيك انجام دهد، شايد به بركت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد)). (٣٩٧)
٥- موارد استثنا در غيبت ((آخرين سخن در باره غيبت اينكه قانون غيبت ، مانند هر قانون ديگر استثناهايى دارد، از جمله اينكه گاه در مقام((مشورت))مثلا براى انتخاب همسر، يا شريك در كسب و كار و مانند آن كسى سؤ الى از انسان مى كند، امانت در مشورت كه يك قانون مسلم اسلامى است ، ايجاب مى كند اگر عيوبى از طرف سراغ دارد بگويد، مبادا مسلمانى در دام بيفتد و چنين غيبتى كه با چنين نيت انجام مى گيرد، حرام نيست . همچنين در موارد ديگرى كه اهداف مهمى مانند هدف مشورت در كار باشد، يا براى احقاق حق و تظلم صورت گيرد. البته كسى كه آشكارا گناه مى كند و به اصطلاح((متجاهر به فسق))است از موضوع غيبت خارج است و اگر گناه او را پشت سر او بازگو كنند ايرادى ندارد، ولى بايد توجه داشت اين حكم مخصوص گناهى است كه نسبت به آن متجاهر است)). (٣٩٨) و علنى آن را انجام مى دهد نه گناهانى كه به طور غير علنى و در خفا از او سر مى زند.
٣٥ - مثل زندگى دنيا و آب باران اعلموا اءنما الحيوة الدنيا لعب ولهو وزينة وتفاخر بينكم وتكاثر فى الاموال والاولد كمثل غيث اءعجب الكفار نباته ثم يهيج فترله مصفرا ثم يكون حطما وفى الاخرة عذاب شديد ومغفرة من الله ورضوان وما الحيوة الدنيآ الا متع الغرور. (٣٩٩)
((بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخر فروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است ، همانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى برد، سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد رنگ مى بينى ؛ سپس تبديل به كاه مى شود! و در آخرت ، عذاب شديد است ، يا مغفرت و رضاى الهى ؛ (به هر حال ) زندگى دنيا چيزى جز متاع فريب نيست)).
* * *
مى بدانيد اينكه نبود بى ز سهو اين حيات دنيوى جز لعب و لهو بازى اطفال و مشغولى بد بازتان دارد ز خيرات ابد جز تفاخر جز تكاثر زينتش نيست در مال و ولد يا نعمتش ‍ نيست جز آرايشى يعنى كه آن هم مباهات و تفاخر بينتان در فزونى مال اولاد و عدد تا چه بخشد حاصل اين مال و ولد زود اين بازيچه گرددبر طرف ماند از وى بر تو اندوه و اسف شاديش گردد به دل بر غم همه زينتش ريزد فرو از هم همه آنهمه فخر و مباهاتى كه بود چون شراره آتش افتد از نمود مرتضى گفت اولش دنيا بكاست اوسطش باشد عنا و آخر فناست (٤٠٠) حق به دنيا مى زند اين سان مثل كان بود مانند باران در محل بر زمين آيد برويد زان گياه كافران را در شگفت آرد بگاه مؤ من اعجابش ز دنيا عبرتست كافران را هم شگفت از زينت است مؤ من و كافر ز اشياى عجيب مر تعجب هر دو را باشد نصيب آن شود بر قدرت حق منتقل و ين شود بر صورت آن مشتغل آن شود ادراك معقولش فزون و ين ز محسوسات پا ننهد برون از سياحت كم خرد در شهرها ننگرد جز باغها و نهرها يا كه اسباب و عمارات رفيع يا كه صنعتها و اشياى بديع عارف از يك پر كاهى در نمود (٤٠١) پى برد بر اصل و عنوان وجود احمق ار بيند زمين و آسمان ننگرد جز خاك از اين ، جز دود از آن از طبيعى دانشان بينى دو تن هر دو را اندر كمال آن علم و فن آن يكى ننهاده بيرون پا ز لون (٤٠٢) و ين دگر بيند مكون (٤٠٣) را ز كون (٤٠٤) اين زبرگ رز (٤٠٥) ببيند كيف مى (٤٠٦) وان ببيند سبزى و تركيب وى برگ گردد روز ديگر خشك و زرد مى فزايد بر شكوه و زور مرد گفت زان ثم يهيج فتراه زرد و خشك از بعد سبزى آن گياه بعد زردى خشك وا شكسته شود همچنين مال جهان فانى بود ناورد بر وى خردمند التفات زانكه او را نيست جز روزى ثبات در جهان باشد زوال آن پديد ليك اندر آخرت رنجش شديد چونكه برگردد از اين صورت ورق هست خوشنودى و آمرزش ز حق زندگى اين جهان پر شرور مى نباشد جز متاعى از غرور (٤٠٧) وجه تشبيه :
خداوند متعال در اين آيه زندگى دنيا را در پنج مرحله((بازى))،((سرگرمى))،((تجمل پرستى))،((تفاخر))و((تكاثر))ترسيم نموده و آنگاه آن را به بارانى تشبيه نموده كه از آسمان نازل مى شود و چنان زمين را زنده مى كند كه گياهانش حتى زارعان را در شگفتى فرو مى برد، سپس زرد و خشك و درهم شكسته و به كاه تبديل مى گردد.
از شيخ بهائى (قدس سره ) نقل شده كه گفته است :
((اين پنج خصلتى كه در آيه شريفه ذكر شده ناظر به سنين عمر آدمى و دوران زندگى اوست .
نخست دوران((كودكى))است كه در اين دوره علاقه شديدى به((لعب))و بازى دارد.
سپس وارد دوره((نوجوانى))مى شود، در اين دوره به((لهو))و سرگرميها روى مى آورد.
بعد دوره((جوانى))فرا مى رسد كه در اين دوره به((زينت))و تجمل و آرايش مى گرايد و همواره به فكر اين است كه لباس فاخرى تهيه كند، مركب جالب توجهى سوار شود، منزل زيبايى داشته باشد و ... و از اين مرحله كه بگذرد، دوره((پيرى و كهولت))فرا مى رسد. در اين دوره بيشتر به فكر((تفاخر))به حسب و نسب مى افتد و حس فخر طلبى در او زنده مى شود.
و سر انجام به مرحله پنجم يعنى دوره((سالخوردگى))مى رسد كه در اين دوره((تكاثر))و فزونى در اموال و فرزندان فكرش را به خود جلب مى كند)). (٤٠٨)
((... بعضى معتقدند كه هر دوره اى از اين دوره هاى پنجگانه هشت سال از عمر انسان را مى گيرد، و مجموعا به چهل سال بالغ مى گردد، و هنگامى كه به اين سن رسيد شخصيت انسان تثبيت مى گردد.
اين امر نيز كاملا ممكن است كه بعضى از انسانها شخصيت شان در همان مرحله اول و دوم متوقف گردد و تا پيرى در فكر((بازى و سرگرمى و معركه گيرى))باشند و يا در دوران تجمل پرستى متوقف گردد، و ذكر فكرشان تا دم مرگ فراهم كردن خانه و مركب و لباس زينتى باشد، اينها كودكانى هستند در سن كهولت و پيرانى هستند با روحيه كودك !)). (٤٠٩)
لازم به يادآورى است كه تشبيه زندگى دنيا به آب((باران))در((سوره يونس))آيه ٢٤ (مثل ١٧) و در((سوره كهف))، آيه ٤٥ (مثل ٢٦) نيز آمده است .
بعضى گفته اند: در اين سه تمثيل عنصر اصلى((گياه))است و((آب))در درجه دوم قرار دارد، زيرا خلاصه معناى هر سه مثل چنين است كه زندگانى اين جهان ، همانند حيات گياهان ، كوتاه مدت و زود گذر و فانى است . (٤١٠)
در((سوره يونس))پايان زندگى گياهان را((حصيد))(درو شده )، در((سوره كهف))((هشيم))(در هم شكسته شده ) و در آيه مورد بحث((حطام))(اجزاى پراكنده كاه ) تعبير كرده است .
توضيح لغات و نكته ها ١ -((لعب))(بر وزن لزج ) در اصل از ماده((لعاب))(بر وزن غبار) به معنى آب دهان است كه از لبها سرازير گردد و اين كه بازى را لعب مى گويند، به خاطر آن است كه همانند ريزش لعاب از دهان است كه بدون هدف انجام مى گيرد)). (٤١١)
٢ -((لهو))به معناى هر عمل سرگرم كننده اى است كه انسان را از كارهاى مهم و حياتى باز دارد.
بنا بر اين آنهايى كه تنها به دنيا دل بسته اند و جز آن نمى جويند و نمى طلبند، در واقع كودكان هوسبازى هستند كه يك عمر به بازى و سرگرمى پرداخته و از همه چيزى بى خبر مانده اند!
دلا تا كى در اين كاخ مجازى كنى مانند طفلان خاكبازى تشبيه زندگى دنيا به بازى و سرگرمى از اين نظر است كه بازيها و سرگرميها معمولا كارهاى توخالى و بى اساس هستند كه از متن زندگى حقيقى دورند، نه پيروزى اش حقيقت دارد و نه شكستش ، زيرا پس از پايان بازى همه چيز به جاى خود باز مى گردد!
بسيار ديده مى شود كه كودكان در بازى يكى را((امير))و ديگرى را((وزير))، يكى را((دزد))و ديگرى را((قافله))مى نامند، اما ساعتى نمى گذرد كه نه خبرى از امير است و نه وزير ونه دزد ونه قافله و يا در نمايشنامه هايى كه به منظور سرگرمى انجام مى شود، صحنه هايى از جنگ يا عشق يا عداوت مجسم مى گردد، اما پس از ساعتى خبرى از هيچكدام نيست .
دنيا به نمايشنامه اى مى ماند كه بازيگران آن ، مردم اين جهانند و گاه اين بازى كودكانه حتى افراد خردمند را به خود مشغول مى دارد، اما چه زود پايان اين سرگرمى و نمايش اعلام مى گردد. (٤١٢)
٣ -((زينت))به معناى آرايش و نمايشى است كه بيننده را مجذوب كند، مثلا: آرايش در غذاهاى رنگارنگ ، لباسهاى فاخر گوناگون ، آپارتمانهاى آسمانخراش ، مركبهاى مدرن و آخرين سيستم و... ولى آنچه در اسلام مورد نكوهش واقع شده ، نمايش زينت و تجمل پرستى است ، نه استفاده عادى از زيبايى هاى طبيعت و مواهب دنيا.
خداوند متعال ،((قارون))را از اين جهت مذمت نموده است كه با نمايش ثروت و تجملات خود، مردم سست ايمان را تحقير و مجذوب مال و ثروتش مى كرد و آن چنان صحنه خيره كننده((نمايش زينت))قلبشان را از جاى تكان مى داد كه آه سوزانى از دل مى كشيدند و مى گفتند:... يليت لنا مثل مآ اءوتى قرون انه لذو حظ عظيم. (٤١٣)
((اى كاش ! همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم ! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!)).
٤ -((غيث))به معناى باران است و آن را از آن جهت غيث گفته اند كه غياث و فريادرس خلق باشد. (٤١٤)
٥ - كلمه((كفار))در آيه مورد بحث طبق نظر اكثر مفسران ، به معناى كشاورزان است ، نه افراد بى ايمان ، زيرا((كفر))در اصل به معناى پوشاندن است و چون كشاورز((بذر))را در زير خاك مى پوشاند، از اين رو به او كافر، يعنى پوشاننده بذر گفته شده است و به منكر حق هم از اين جهت كافر مى گويند كه حق را كتمان نموده و آن را مى پوشاند.
در حقيقت آيه مورد بحث همانند آيه ٢٩((سوره فتح))مى باشد كه وقتى سخن از نمو فراوان و شگفت آور گياه مى كند مى گويد: (يعجب الزراع )؛((زارعان را به شگفتى در مى آورد))كه به جاى كلمه((كفار))،((زراع))گفته شده . ولى بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه منظور از((كفار))در اينجا همان كافران نسبت به خداوند باشد، زيرا اعجاب كافران به زينت دنيا بيشتر است ، يعنى زارع كافر هنگامى كه طراوت و شادابى زراعت خود را مشاهده مى كند، شگفت زده به خود مى بالد و تمام توجهش به محسوسات و خود زراعت است ، ولى زارع مؤ من وقتى رشد و نمو فراوان زراعت خود را مى نگرد، فكرش متوجه زارع حقيقى يعنى((رب العالمين))، پرورش دهنده همه عالم مى شود و قدرت پررودگار او را به شگفتى وا مى دارد، نه طراوت و شادابى گياهان . ولى عده اى از مفسران معاصر مى گويند: اين تفسير چندان مناسب به نظر نمى رسد، زيرا مؤ من و كافر در اين شگفتى شريكند. (٤١٥)
٦ -((متاع))به معناى هرگونه وسايل تمتع و بهره گيرى است .
اين كه دنيا را((متاع الغرور))، يعنى كالاى فريب ناميده ، مفهومش اين است كه دنيا وسيله و ابزارى است براى فريبكارى ؛ هم فريب دادن خود و هم فريب دادن ديگران . البته دنيا كسى را فريب نمى دهد، اين انسان است كه فريب دنيا را مى خورد، زيرا فريب در جايى است كه چيزى را مخفى كنند، دنيا چيزى را پنهان نمى كند، رك و صاف مى گويد: من محل تغيير و دگرگونى و بى ثباتى هستم ، پدران و اجداد و همه پيشينيان شما آمدند و چند صباحى مهمان من بودند و رفتند و شما هم خواهيد رفت ، من جايى براى سكونت دائمى افراد ندارم ، من((گذرگاه))هستم نه((قرارگاه))، من((پل))هستم نه((منزل مسكونى))و اين مطلب با صد زبان توسط خود عالم طبيعت و اولياى الهى بيان شده است . بنا بر اين دنيا براى كسانى((كالاى فريب است))كه از ديدگاه((قرارگاه))بدان بنگرند، ولى افرادى كه دنيا را((گذرگاه))مى دانند، نه تنها براى آنان متاع فريب نيست ، بلكه((تجارتخانه))پرسودى است كه نتيجه آن ، زندگى جاويد و سعادت ابدى است و در آيه مورد بحث بدان اشاره شده كه مى فرمايد:... وفى الاخرة عذاب شديد ومغفرة من الله ورضوان ... (٤١٦) ؛((در سراى آخرت (انسانها از دو حال خارج نيستند): يا گرفتار عذاب شديدند و يا مشمول مغفرت و رضوان الهى))؛ يعنى كسانى كه فريب خورده و دنيا را محل((بازيچه))،((سرگرمى))،((تجمل پرستى))،((تفاخر))و((فزون طلبى))قرار داده اند، نتيجه كارشان ، جز عذاب و شكنجه چيز ديگرى نيست .
ولى آنهايى كه دنيا را آن گونه كه هست به درستى شناخته اند و آن را وسيله و نردبانى براى رسيدن به ارزشهاى والاى انسانى و الهى قرار داده اند، ثمره و محصول عمرشان ، سعادت ابدى تواءم با رضايت و خوشنودى الهى است .
٣٦ - مثل نور خدا و پف دهان يريدون ليطفوا نور الله باءفوههم والله متم نوره ولو كره الكفرون # هو الذى اءرسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون. (٤١٧)
((آنان مى خواهند نور خدارا بادهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را كامل مى كند هر چند كافران خوش نداشته باشند! او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر همه اديان غالب سازد، هر چند مشركان كراهت داشته باشند)).
* * *
مى بخواهند آنكه نور حق فرو با دهانهاشان نشانند از غلو يعنى از گفتار ناهموار زشت كه بر اهل حق كنند از بد سرشت نور خود كامل نمايد حق چنان كافران را گر چه هست اكراه از آن اوست آنكس كه فرستاد از وداد مر پيمبر بهر ارشاد عباد وانچه باشد مر هدايت را سبب بر طريق دين حق اندر طلب تا كند غالب به هر دين ، دين حق مشركان را گر چه هست اكراه و دق غالبيت از طريق حجت است نى زروى ازدهام و كثرت است مر حسين (عليه السلام ) او بود غالب بر يزيد گر چه از تيغ يزيد او شد شهيد (٤١٨) وجه تشبيه :
در اين آيه آيين خدا و قرآن مجيد و تعاليم اسلام به((نور و روشنايى))تشبيه شده و توطئه ها و تلاشهاى مذبوحانه دشمنان به دميدن و فوت كردن با دهان تشبيه گشته است كه آنها مى خواهند نور عالمتاب الهى را با پف كردن خاموش سازند.
چقدر مضحك است كه انسان نور عظيمى همچون نور آفتاب را بخواهد با پف كردن خاموش كند!. (٤١٩)
آنها خفاشانى هستند كه گمان مى كنند اگر چشم از آفتاب فرو پوشند و خود را در پرده هاى ظلمت شب فرو برند، مى توانند به مقابله با اين منبع نور بر خيزند. زهى خيال باطل .
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نكاهد خداوند متعال با اين تعبير و تشبيه كوتاه و رسا دشمنان دين اسلام را به شدت تحقير و نقشه آنان را كور و ضعيف معرفى كرده است .
((تاريخ اسلام سند زنده اى است بر تحقق عينى اين پيشگويى بزرگ قرآن ، چرا كه از نخستين روز ظهور اسلام توطئه هاى گوناگون براى نابودى آن چيده شد:
گاه از طريق سخريه و ايذاء و آزار دشمنان .
گاه از طريق محاصره اقتصادى و اجتماعى .
گاه از طريق تحميل جنگهاى گوناگون در ميدانهاى احد، احزاب ، حنين و ...
گاه از طريق توطئه هاى داخلى منافقان .
گاه از طريق ايجاد اختلاف در ميان صفوف مسلمين .
گاه از طريق جنگهاى صليبى .
گاه از طريق اشغال سرزمين قدس و قبله اول مسلمين .
گاه از طريق تقسيم كشور عظيم اسلامى به بيش از چهل كشور.
گاه از طريق برنامه تغيير خط و بريدن جوانان اسلام از فرهنگ كهن خويش .
گاه از طريق نشر فحشا و وسائل فساد اخلاق و انحراف عقيده در ميان قشرهاى جوان .
گاه از طريق استعمار نظامى و سياسى و اقتصادى .
و گاه از طرق ديگر...)).
ولى همانگونه كه خداوند اراده كرده است ، اين نور الهى روز به روز در گسترش مى باشد و دامنه اسلام هر زمان نسبت به گذشته وسيع تر مى شود، و آمار نشان مى دهد كه جمعيت مسلمانان جهان على رغم تلاشهاى مشترك((صهيونيستها))و((صليبى ها))و((ماترياليستهاى شرق))رو به افزايش است ، آرى آنها پيوسته مى خواهند كه نور خدا را خاموش سازند، ولى خداوند اراده ديگرى دارد،((و اين يك معجزه جاودانى قرآن است)).
قابل توجه اينكه اين مضمون دوبار در آيات قرآن مجيد ذكر شده با اين تفاوت كه در يك مورديريدون اءن يطفؤ اآمده است (توبه / ٣٢)، ولى در اينجايريدون ليطفوامى باشد.
((راغب))در((مفردات))در توضيح اين تفاوت مى گويد:
آيه نخست اشاره به خاموش كردن بدون مقدمه است ، ولى دومى اشاره به خاموش كردن با توسل به مقدمات است ؛ يعنى خواه آنها مقدمه چينى كنند يا نكنند قادر به خاموش كردن نور الهى نيستند ...
تعبير بهاءرسل رسوله بالهدى ودين الحقبه منزله بيان رمز پيروزى و غلبه اسلام است ، زيرا در طبيعت((هدايت))و((دين حق))اين پيروزى نهفته است ، اسلام و قرآن نور الهى است و نور هر جا باشد آثار خود را نشان مى دهد و مايه پيروزى است و كراهت مشركان و كافران نمى تواند سدى در اين راه ايجاد كند.
جالب اينكه اين آيه نيز با مختصر تفاوتى سه بار در قرآن مجيد آمده :
يك بار در سوره توبه (آيه ٣٢) و يك بار در سوره فتح (آيه ٣٨) و يك بار در همين سوره صف .
ولى نبايد فراموش كرد كه اين تكرار و تاءكيد در زمانى بود كه هنوز اسلام در جزيره عربستان جا نيفتاده بود، تا چه رسد به نقاط ديگر جهان ، اما قرآن در همان وقت مؤ كدا روى اين مساءله تكيه كرد و حوادث آينده صدق اين پيشگويى بزرگ را ثابت نمود و سرانجام اسلام هم از نظر منطق و هم از نظر پيشرفت عملى بر مذاهب ديگر غالب شد، و دشمنان را از قسمتهاى وسيعى از جهان عقب زد و جاى آنها را گرفت و هم اكنون نيز در حال پيشروى است .
البته مرحله نهايى اين پيشروى به عقيده ما با ظهور((حضرت مهدى - ارواحنا فداه - تحقق مى يابد كه اين آيات خود دليلى بر آن ظهور عظيم است)). (٤٢٠)
٣٧ - مثل دراز گوش مثل الذين حملوا التورلة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اءسفارا (٤٢١) بئس مثل القوم الذين كذبوا بايت الله والله لايهدى القوم الظلمين. (٤٢٢)
((كسانى كه مكلف به تورات شدند، ولى حق آن را ادا نكردند، مانند درازگوشى هستند كه كتابهايى حمل مى كند، (آن را بر دوش مى كشد اما چيزى از آن نمى فهمد!) گروهى كه آيات خدا را تكذيب كردند، مثال بدى دارند، و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند)).
* * *
در مثل آنان كه بر تورات چند بار كرده گشته اند اندر پسند حمل آن را پس نكردند آن كسان آن چنانكه بود حق حمل آن بر مثال آن حمارى كز عتاب مى نمايد حمل اسفار و كتاب بى خبر از پشت خويش آن بى تميز كآنچه در بار است مى باشد چه چيز بد بود مانا مثال آن گروه كه به آيات خداوند از وجوه آن كسان تكذيب كردند از گمان راه ننمايد خدا بر ظالمان (٤٢٣) وجه تشبيه :
خداوند متعال در اين آيه ، قوم از خود راضى((يهود))را كه تنها به نام تورات يا تلاوت آن قناعت كردند، بى آنكه در محتواى آن انديشه كنند و عمل نمايند، به((دراز گوشى تشبيه كرده))كه كتابهايى بر پشت آن حيوان بار كنند، و او از كتاب چيزى جز سنگينى احساس نمى كند، و برايش ‍ تفاوت ندارد كه سنگ و چوب بر پشت دارد يا كتابهايى كه دقيق ترين اسرار آفرينش و بهترين برنامه هاى زندگى در آن است .
وجه شباهت((حماقت و نادانى))است كه اين حيوان در اين جهت ضرب المثل خاص و عام است . (٤٢٤)
۱۳
چهل مثل از قرآن كريم ((اين گويا ترين مثالى است كه براى((عالم بى عمل))مى توان بيان كرد كه سنگينى مسؤ وليت علم را بر دوش دارد بى آنكه از بركات آن بهره گيرد. و افرادى كه با الفاظ قرآن سر و كار دارند، ولى از محتوا و برنامه عملى آن بى خبرند، مشمول همين آيه اند. اين احتمال نيز وجود دارد كه((يهود))با شنيدن آيات نخستين اين سوره و مانند آن كه از موهبت بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سخن مى گويد، گفته باشند كه ما نيز اهل كتابيم ، و مفتخر به بعثت((حضرت موسى كليم))هستيم ، قرآن در پاسخ آنها مى گويد: چه فائده ؟ كه دستورهاى((تورات))را زير پا نهاديد و آن را در زندگى خود هرگز پياده نكرديد.
ولى به هر حال هشدارى است به همه مسلمانان كه مراقب باشند سرنوشتى همچون يهود پيدا نكنند، اين فضل عظيم الهى كه شامل حال آنها شده ، و اين((قرآن مجيد))كه بر آنها نازل گرديده ، براى اين نيست كه تنها در خانه ها خاك بخورد، يا به عنوان((تعويذ چشم زخم))حمايل كنند، يا براى حفظ از حوادث به هنگام سفر از زير آن رد شوند، يا براى ميمنت و شگون خانه جديد همراه((آيينه))و((جاروب))به خانه تازه بفرستند، و تا اين حد آن را تنزل دهند، و يا آخرين همت آنها تلاش و كوشش براى تجويد و تلاوت زيبا و ترتيل و حفظ آن باشد، ولى در زندگى فردى و اجتماعى كمترين انعكاسى نداشته باشد و در عقيده و عمل از آن اثرى به چشم نخورد)). (٤٢٥)
عالم بى عمل ((بدون شك تحصيل علم ، مشكلات فراوانى دارد، ولى اين مشكلات هر قدر باشد در برابر بركات حاصل از علم ناچيز است ، بيچارگى انسان روزى خواهد بود كه زحمت تحصيل علم را بر خود هموار كند، اما چيزى از بركاتش عائد او نشود، درست بسان چهارپايى است كه سنگينى يك بار كتاب را به پشت خود احساس مى كند، بى آنكه از محتواى آن بهره گيرد)). (٤٢٦)
در بعضى از تعبيرات ، عالم بى عمل به((ابر بى باران))، و((درخت بى ثمر))و((كمان بى زه))(يعنى تفنگ بى فشنگ ) تشبيه شده است ، چنانكه گفته اند:
العلم بلا عمل ، كالسحاب بلا مطر وكالشجر بلا ثمر و كالقوس بلا وترو مانند اين تشبيهات كه هر كدام بيانگر گوشه اى از سر نوشت شوم عالم بى عمل است .
سعدى در اين باره مى گويد:
((دو كس رنج بيهوده بردند و سعى بى فايده كردند يكى آنكه گردكرد و نخورد و ديگر آنكه علم آموخت و عمل نكرد)). (٤٢٧)
((هر كه علم خواند و عمل نكرد بدان ماند كه گاو راند و تخم نيافشاند)). (٤٢٨)
اصولا از بعضى از روايات استفاده مى شود كه عالم بى عمل ، شايسته نام عالم نيست ، چنانكه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد:
لا يكون المرء عالما حتى يكون بعلمه عاملا؛ (٤٢٩) انسان آنگاه عالم است كه به علمش عمل كند)).
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
العلم مقرون بالعمل ، فمن علم عمل ، والعلم يهتف بالعمل فان اءجابه والا ارتحل عنه؛ (٤٣٠) علم با عمل تواءم است ، پس هر كس چيزى را مى داند، بايد به آن عمل كند و علم فرياد مى زند و عمل را به سوى خود دعوت مى كند؛ اگر به او پاسخ مثبت داد از آن علم سود برده مى شود و الا، از آنجا كوچ مى كند.
از امام سجاد (عليه السلام ) نيز روايت شده كه مى فرمايد:
وما العلم بالله و العمل الا الفان مؤ تلفان ، فمن عرف الله خافه ، وحثه الخوف على العمل بطاعة الله ، وان اءرباب العلم و اءتباعهم الذين عرفوا الله فعملوا له و رغبوا اليه. (٤٣١)
((علم و عمل دو دوست صميمى يكديگرند، بنا بر اين هر كس خدا را بشناسد از (مخالفت در برابر دستورات ) او مى ترسد، و همين ترس او را به عمل و اطاعت خدا وا مى دارد، و عالمان حقيقى كسانى هستند كه خدا را به خوبى شناخته اند و به مقتضاى علمشان عمل مى كنند و به سوى او رغبت دارند)). چنانكه خداوند مى فرمايد:...انما يخشى الله من عباده العلمؤ ا... (٤٣٢) ؛((همانا از ميان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مى ترسند)).
امام صادق (عليه السلام ) نيز در مورد كلمه (العلمؤ ا) فرمود:
يعنى بالعلماء من صدق قوله فعله و من لم يصدق فعله قوله فليس ‍ بعالم. (٤٣٣)
((عالم كسى است كه گفتارش با عملش هماهنگ باشد و كسى كه كردارش گفتارش را تصديق نكند، عالم نيست)).
سعدى هم با اقتباس و استفاده از اين آيات و روايات مى گويد:
علم چندانكه بيشتر خوانى چون عمل در تو نيست نادانى نه محقق بود نه دانشمند چارپايى بر او كتابى چند آن تهى مغز را چه علم و خبر كه بر او هيزم است يا دفتر (٤٣٤) امام خمينى (قدس سره ) در اين باره مى فرمود:
((علمى كه تربيت در او نباشد، تزكيه در او نباشد، اين علم فايده ندارد، همانطورى كه اگر الاغ و حمار، اگر چنانچه الاغ به بار او كتاب باشد، هر كتابى باشد، كتاب توحيد باشد، كتاب فقه باشد، كتاب انسان شناسى باشد، هر چه باشد، در بار او باشد و به دوش او باشد چطور فايده ندارد و آن حمار از او استفاده نمى كند، آنهايى هم كه انبار علم در باطنشان هست و باطنشان تمام علوم را فرض كنيد، تمام صناعات را، تمام تخصصات را داشته باشند، لكن تربيت و تزكيه نشده باشند، آنها هم آن علومشان براى آنها فايده ندارد بلكه بسيارى از اوقات مضر است ...
چه بسا عالمانى كه براى بشر تباهى هديه مى آورند، آنها از جهال بدتر هستند و چه بسا متخصصانى كه براى بشر هلاكت ايجاد مى كنند، تباهى ايجاد مى كنند، آنها از مردم عامى بدتر هستند ضررشان بيشتر است ، همان است كه قرآن فرمود كه((كمثل الحمار))و از آن هم بالاتر اينكه موجب صدمه به ديگران مى شود...
ميزان علم را خداى تبارك و تعالى به وسيله انبيا ذكر فرموده است و واقع مطلب همين است كه((العلم نور))علم نورى است كه خدا در قلوب مردم او را وارد مى كند، اگر نورانيت آورد، براى انسان اين علم است و اگر چنانچه حجاب شد براى انسان ، آن علم نيست ، آن حجاب است((العلم هو الحجاب الاكبر)). (٤٣٥)
البته همان گونه كه علم بى عمل بى فائده ، بلكه مضر است ، عمل بدون علم نيز بى ثمر است .
چنانكه پيامبر گرامى اسلام در اين باره مى فرمايند:
من عمل على غير علم كان ما يفسده اءكثر مما يصلح؛ (٤٣٦) هر كس بدون علم عمل نمايد، فسادش بيشتر از اصلاح است)).
صاحب كتاب((تفسير امثال القرآن))در ذيل تمثيل آيه مورد بحث مى نويسد:
((امروزه كه اغلب مردم از معنويات رو بر تافته و بيشتر به ماديات و عوامل ظاهرى روى آورده اند، مرسوم چنين است : كه در منازل يكى از وسائل مبلمان و زينت سالنها و ويترن هائى است زيبا كه در آن دوره هايى از كتابهاى نفيس از قبيل تفاسير قرآن مجيد، دائرة المعارف ، كتابهاى لغت به زبانهاى مختلف با قطعهاى برابر و جلدهاى رنگارنگ چيده شده ، بدون آنكه صاحبان خانه ها و ساكنان منازل توانايى علمى استفاده از آن را داشته باشند و يا آن كه مختصر اشتياقى براى مطالعه آنها نشان دهند. اين كتابهاى مفيد كه در حقيقت محبوس شده و ديگران هم كه سواد كافى و علاقه براى خواندن آنها را دارند از توفيق مطالعه آنها محرومند و فقط براى خود نمايى و تظاهر تهيه شده است)). (٤٣٧)
٣٨ - مثل چوب خشك (منافقان ) واذا راءيتهم تعجبك اءجسامهم وان يقولوا تسمع لقولهم كاءنهم خشب مسندة يحسبون كل صيحة عليهم هم العدو فاحذرهم قتلهم الله اءنى يؤ فكون (٤٣٨) . (٤٣٩)
((هنگامى كه آنها (منافقان ) را مى بينى (ظاهر آراسته و) قيافه هاى آنان تو را در شگفتى فرو مى برد (و جذاب سخن مى گويند كه ) وقتى حرف مى زنند تو نيز به حرفهايشان گوش فرا مى دهى ! (و اما از نظر باطن چنان بى محتوى هستند كه ) گويى چوبهاى خشكى هستند كه به ديوار تكيه داده شده اند، هر فريادى از هر جا بلند شود، آنرا بر ضد خود مى پندارند، آنها دشمنان واقعى تو هستند پس از آنان بر حذر باش ، خداوند آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند؟!)).
* * *
چونكه بينى آن دورويان را به نام دو شگفت آرندت از جسم و كلام گر سخن گويند بر گفتارشان گوش بدهى بس طليقند (٤٤٠) از بيان مى كنى باور ز حسن ظن خويش آنچه مى گويند كذب از دين و كيش وانگهى كايشان چو چوب خشك پشت هشته بر ديوار و در هيكل درشت يا خشب چوبيست كش در مغز بر كرم افتاده است و دور است از ثمر بر گمانشان هر صدايى كه بلند مى شود واقع بر ايشانست چند مى شوند از هر صدايى ترسناك تا نباشد بهر ايشان بيم و باك دشمنانند اين گروهت كن حذر پس ز مكر و حقد ايشان سر بسر بكشد ايشان را خدا گردانده چون مى شوند از راه حق در آزمون يؤ فكون يا مشتق از افك است پس بين دروغ ايشان چسان گويند بس (٤٤١) وجه تشبيه :
خداوند متعال در اين آيه ،((منافقان))را كه ظاهرى جذاب و فريبنده و باطنى بى روح و پوچ دارند، تشبيه كرده است به((چوبهاى خشكى))كه بر ديوار تكيه داده شده است ؛ يعنى منافقان هر چند ظاهرى آراسته و قيافه و هيكلى فريبنده دارند، ولى در باطن سست و توخالى و فاقد هرگونه استقلال و اراده هستند.
((مسندة))، يعنى بر ديوار تكيه داده شده . اين قيد ممكن است ناظر به چوبهاى توخالى و پوسيده اى باشد كه به كار ساختمان سازى نمى آيد و آنها را جدا نموده و كنار ديوار مى نهند. اين چوبها در ظاهر سالم به نظر مى آيند، ولى از داخل پوسيده و پوك شده اند كه جز براى آتش كردن و سوزاندن ، به كار ديگرى نمى آيند.
منافقان نيز چنين هستند، چون از درون مريضند، جز فتنه انگيزى و فساد و آتش افروزى ، هيچ خاصيت ديگرى براى جامعه ندارند.
بعضى گفته اند: شايد مراد از (خشب مسندة )؛((چوبهاى خشك بر ديوار تكيه داده شده))، بتهاى تراشيده باشد كه بر ديوار تكيه داده شده اند، كه در اين صورت تشبيه منافقان به آنها در حسن صورت و بى فايده بودن آنان است .
جمعى ديگر گفته اند:((خشب))جمع خشباء است و آن چوبى است كه در اندرونش كرم افتاده و از داخل آن را خورده باشد كه ظاهر آن صحيح و سالم وانمود مى شود، در اين صورت معنايش آن است كه منافقان در حسن ظاهر و خبث باطن و فساد عقيده مانند اين چوبها هستند. (٤٤٢)
از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير جملهكاءنهم خشب مسندةروايت شده كه فرمود:((مراد اين است كه آنها نه مى شنوند و نه تعقل مى كنند))؛ (٤٤٣) يعنى آنان همچون چوب خشك ، مرده و بى روح هستند و هيچ گونه تفكر و شعور انسانى ندارند.
خلاصه اين تشبيه بيانگر تو خالى بودن و تزلزل درونى آنهاست لذا به دنبال آن مى فرمايد:
يحسبون كل صيحة عليهم؛((هر فريادى از هر جا بلند شود آن را بر ضدخود مى پندارند)).
يعنى يك حالت سوء ظن و بدبينى جانكاه سر تا سر روح آنها را فرا گرفته و به حكم((الخائن خائف))از همه چيز، حتى از سايه خود مى ترسند.
در پايان به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان هشدار مى دهد و همه را از شر مكر و فريب و چرب زبانى آنان بر حذر مى دارد و مى فرمايد:
هم العدو فاحذرهم قتلهم الله اءنى يؤ فكون؛((اينها دشمنان واقعى تو (و دين حق ) هستند پس از (شر) آنان بر حذر باش ، خداوند اين گونه افراد را بكشد چگونه از حق منحرف مى شوند؟!)).
قرآن در((سوره بقره))(آيه ٢٠٤) در اين باره نيز مى فرمايد:
ومن الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا ويشهد الله على مافى قلبه وهو اءلد الخصام؛
((و از مردم ، كسانى هستند كه گفتار آنان ، در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى شود؛ (در ظاهر، اظهار محبت شديدى مى كنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه مى گيرند. (اين در حالى است كه )، آنان ، سرسخت ترين دشمنانند)).
جايى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ظاهرا تحت تاءثير جذابيت سخنان خود قرار دهند، تكليف ديگران روشن است .
خطر دشمنان چرب زبان حضرت على (عليه السلام ) حدود چهل صفت براى منافقان بر شمرده ، از جمله در باره چرب زبانى و تلون سخنان آنها مى فرمايد:
... وقولهم شفاء وفعلهم الداء العياء حسدة الرخاء ومؤ كدوا البلاء ومقنطوا الرجاء لهم بكل طريق صريع والى كل قلب شفيع ولكل شجو دموع ...؛ (٤٤٤) گفتارشان به ظاهر شفا بخش ، اما كردارشان دردى است درمان ناپذير، به رفاه و خوشى مردم حسد مى ورزند و بر بلا و گرفتار شدن (آنها) تاءكيد و پافشارى دارند و اميدواران را ماءيوس مى كنند، در هر راهى كشته اى دارند و در هر دلى راهى و در هر مصيبتى اشكى ....
((شجو)): يعنى مصيبت و غم اندوه .
((دموع)): يعنى اشكها، جمع دمع .
معناى((لكل شجو دموع))اين است كه آنها همواره در پى سوژه اى هستند و براى هر حادثه اشك ساختگى مى ريزند، و با((نچ ، نچ))و((آخ و آخ))و گريه دروغين ، مردم ساده لوح و سطحى نگر را بر ضد رهبران راستين دين و پيروانشان تحريك مى كنند: چنانكه((معاويه))كه خود قاتل واقعى((عثمان))بود مدتها پيراهن خون آلود عثمان را در مسجد شام آويزان كرده بود و گاه و بيگاه در انظار عموم در پاى آن اشك مى ريخت و در سوگ خليفه پيامبر بر سر و سينه مى زد! و بدين وسيله مردم ساده لوح را فريب مى داد و آنان براى خدا و به خاطر خدا تحريك مى شده و در راه خدا خون مى دادند و كشته مى شدند.
اين است كه قرآن منافقان را دشمن اصلى مى شمارد و مسلمانان را از خطر هولناك آنان بر حذر مى دارد.
آرى ، خطر دشمن دوست نما، به مراتب از خطر دشمن صريح بيشتر است ، زيرا مسلمان در برابر دشمن آشكار آمادگى دارد، ولى در برابر دشمنى كه در ظاهر اظهار دوستى و دلسوزى نموده و اشك تمساح مى ريزد، نه تنها آمادگى ندارد، بلكه انبوهى از افراد سطحى نگر به نفع او تحريك شده و توانشان را در جهت تقويت او به كار مى برند! چنانكه سعدى مى گويد:
هرگز ايمن ز مار ننشستم تا بدانستم آنچه خصلت او است زخم دندان دشمنى بتر است كه نمايد به چشم مردم دوست (٤٤٥) ((شهيد مطهرى))مى گويد:
((اسلام هر وقت با كفر روبرو شده شكست داده و هر وقت كه با نفاق روبرو شده است شكست خورده است . چون نفاق از نيروى خود اسلام استفاده كرده و بر ضد آن به كار برده است ، يعنى لباس اسلام به تن نموده و با آن جنگيده است)). (٤٤٦)
((اين كه در تاريخ مى بينيم پيامبر جنگيد و پيروز شد ولى على (عليه السلام ) نتوانست مانند رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيش ببرد؛ جهتش همين است كه پيامبر با كفار جنگيد و على با منافقين)). (٤٤٧)
٣٩ - مثل زنان بد و شوهران خوب ضرب الله مثلا للذين كفروا امراءت نوح وامراءت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صلحين فخانتا هما فلم يغنيا عنهما من الله شيا وقيل ادخلا النار مع الداخلين. (٤٤٨)
((خداوند براى كسانى كه كافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده كه آنها تحت سر پرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط آنان با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى ) نداشت ، و به آنها گفته شد: وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى شوند!)).
* * *
حق تعالى خود مثالى را بيان كرده در معنى زبهر كافران بود زوجه نوح و لوط اين دو هله نام آن يك واعله (٤٤٩) وين واهله اين دو زن بودند هر دو باليقين تحت عبدين از عباد صالحين پس خيانت هر دو كردند آن دو زن با دو عبد سر فراز ممتحن آن دو پيغمبر ز دو زن هيچ دفع مى نكردند از عذاب حق به نفع زوجه نوح او به طوفان گشت غرق سنگ ، زوجه لوط باريدش ‍ به فرق وقت مردن گفته شد با داخلين اندر آئيد اندر آتش اين چنين اين مثل شك نيست در نزد عقول هست بر تحذير زنهاى رسول حاصل اين كه نيست اين وصلت سبب ايمنى را از عذاب و قهر رب (٤٥٠) خداوند متعال در اين آيه((وضعيت كافران))را به حالت دو زن تاريخ تشبيه مى كند كه هر دو همسر دو پيامبر بزرگوار به نامهاى((نوح))و((لوط))بودند و چون اين دو زن به آن دو پيامبر خيانت نمودند، در زمره كافران قرار گرفتند. بنا بر اين((وجه شباهت))در اين تشبيه((خيانت كردن))است ، يعنى خيانت به خدا و رسول از هر كس سر بزند، نتيجه اش آتش دوزخ است ، هر چند وابسته و متصل به پيامبران باشد. لذا در پايان آيه مى گويد:
قيل ادخلا النار مع الدخلين؛((به آن دو (زن ) گفته شد با ساير دوزخيان وارد جهنم شويد))، يعنى ميان شما و كافران كه به خدا و رسول خيانت كردند، از اين نظر هيچ فرق و امتيازى نيست !
البته خيانت اين دو((زن))اين بود كه با دشمنان آن دو پيامبر همكارى مى كردند و اسرار خانه آن دو بزرگوار را به دشمنان مى سپردند، نه خيانت انحراف از جاده عفت ، زيرا هرگز همسر هيچ پيامبرى آلوده به بى عفتى نشده است ، چنانكه در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) صريحا آمده است :ما بغت امراءة نبى قط؛ (٤٥١) همسر هيچ پيامبرى هرگز آلوده عمل منافى عفت نشد)). (٤٥٢)
زمخشرى مى گويد:
... وفى طى هذين التمثيلين تعريض بامى المؤ منين المذكورتين فى اول السورة و مافرط منهما من التظاهر على رسول الله صلى الله عليه و سلم بما كرهه و تحذير لهما على اءغلظ وجه و اءشده ، لما فى التمثيل من ذكر الكفر. (٤٥٣)
((اين آيه به دو همسر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )((عايشه))و((حفصه))كه در ماجراى (٤٥٤) افشاى اسرار آن حضرت دخالت داشتند، تعريضى دارد و به آن دو به شدت هشدار مى دهد كه گمان نكنند همسرى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به تنهايى مى تواند مانع كيفر آنها باشد، همان گونه كه رابطه همسران نوح و لوط، به خاطر خيانت ، از خاندان نبوت و وحى قطع شد، و گرفتار عذاب الهى شدند)).
همچنين اين آيه((هشدارى است به همه مؤ منان در تمام قشرها كه پيوندهاى خود را با اولياء الله در صورت گناه و عصيان مانع عذاب الهى نپندارند)). (٤٥٥)
به هر حال اين آيه انتظارهاى بى مورد كسانى را كه گمان مى كنند تنها ارتباط با شخص بزرگى همچون پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى تواند مايه نجات آنها گردد (هر چند در عمل آلوده باشند) قطع مى كند، تا هيچ كس از اين نظر براى خود مصونيتى قائل نشود. (٤٥٦)
اصولا گناه از هر كس صادر شود، زشت است ، ولى اگر از افراد نسبى و سببى و مكتبى پيامبران و جانشينان آنان سر زند، زشت تر است . لذا خداوند متعال خطاب به زنان پيامبر مى فرمايد:
ينسآء النبى من ياءت منكن بفحشة مبينة يضعف لها العذاب ضعفين .... (٤٥٧) ((اى زنان پيامبر! هركدام از شماگناه و معصيت آشكارى مرتكب شود، عذاب او دو چندان خواهد بود))؛ يعنى گناه شما علاوه بر زشتى ذاتى خودش به حيثيت پيامبر و مكتب او نيز لطمه مى زند و اين خود گناه ديگرى است و مستوجب عذابى ديگر.
٤٠ - مثل دو زن الگو و نمونه وضرب الله مثلا للذين ءامنوا امراءت فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة ونجنى من فرعون وعمله ونجنى من القوم الظلمين # ومريم ابنت عمران التى اءحصنت فرجها (٤٥٨) فنفخنا فيه من روحنا وصدقت بكلمت ربها وكتبه وكانت من القنتين. (٤٥٩)
((و خداوند براى مؤ منان ، به همسر فرعون مثل زده است ، در آن هنگام كه گفت : پروردگارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و عمل او نجات ده و مرا از قوم ستمكاران رهايى بخش ! و همچنين به مريم دختر عمران (مثل زده ) كه دامان خود را پاك نگه داشت ، و ما از روح خود در او دميديم ، او كلمات پروردگار و كتابهايش را تصديق كرد، و از مطيعان فرمان خدا بود)).
هم مثل كرد او ز بهر مؤ منان زوجه فرعون را اندر بيان ياد كن چون گفت او رب ابن لى نزد خود بيتى به جنت معتلى ده ز فرعونم وز اعمالش نجات همچنين از اهل ظلم و سيئات حق دعايش كرد در دم مستجاب رفع گشت از پيش چشم او حجاب پيش از آن كايد برون روحش ز تن جاى خود ديد او به جنت در زمن گفته بد فرعون دون از كينه اش سنگ بگذارند روى سينه اش ‍ پيش از آن كاو را رسد بر سينه سنگ رفته بد روحش به جنت بى درنگ باز مريم دخت عمران كونگاه دامن خود داشت از فحش و گناه پس دميديم اندر او از روح خويش بارور شد بر مسيح خوب كيش داشت باور گفتهاى رب خود آنچه دادش وعده جبريل از ولد داشت هم تصديق بر جمله كتاب هم بد از فرمانبران در هر حساب خواستم شرحى ز فضل فاطمه (عليها السلام ) در بيان آرم به خير خاتمه لب گزيدم مرتضاى رشك ناك كاو برون است از شمار خلق و پاك او ز افراد خلايق فرد بود نيست جفت اورا كه جفت مرد بود (٤٦٠) وجه تشبيه :
خداوند متعال به دنبال مثل پيش كه براى كافران ، همسر حضرت نوح و همسر حضرت لوط را مثال زده بود، در اينجا براى مؤ منان ، دو زن ديگر تاريخ را كه هر دو اسوه مقاومت و پاكدامنى هستند، مثل مى زند. يكى((همسر فرعون))است كه در دستگاه جبار آن جرثومه كفر به خداى يكتا ايمان آورد و قدرت همسرى چون فرعون و كفر او نتوانست به ايمان وى خدشه اى وارد سازد، و دومى((مريم))، دختر عمران است كه الگوى پاكدامنى است .
((معروف اين است كه نام همسر فرعون((آسيه))و نام پدرش ‍((مزاحم))بوده است ، گفته اند هنگامى كه معجزه موسى (عليه السلام ) را در مقابل ساحران مشاهده كرد، اعماق قلبش به نور ايمان روشن شد، و از همان لحظه به((موسى))ايمان آورد. او پيوسته ايمان خود را مكتوم مى داشت ، ولى ايمان و عشق به خدا چيزى نيست كه بتوان آن را هميشه كتمان كرد، هنگامى كه فرعون از ايمان او باخبر شد، بارها او را نهى كرد، و اصرار داشت كه دست از دامن آيين موسى (عليه السلام ) بردارد، و خداى او را رها كند، ولى اين زن با استقامت هرگز تسليم خواسته فرعون نشد.
سرانجام فرعون دستور داد دست و پاهايش را با ميخها بسته ، در زير آفتاب سوزان قرار دهند، و سنگ عظيمى بر سينه او بيفكنند، هنگامى كه آخرين لحظه هاى عمر خود را مى گذراند، دعايش اين بود:((پروردگارا! براى من خانه اى در بهشت در جوار خودت بنا كن و مرا از فرعون و اعمالش رهايى بخش و مرا از اين قوم ظالم نجات ده !)).
خداوند نيز دعاى اين زن مؤ من پاكباز فداكار را اجابت فرمود و او را در كنار بهترين زنان جهان ، مانند مريم قرار داد. چنانكه در همين آيات در رديف او قرار گرفته است .
در روايتى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم :افضل نساء اهل الجنة خديجه بنت خويلد، وفاطمة بنت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، و مريم بنت عمران ، و آسية بنت مزاحم ، امراءة فرعون ...؛ (٤٦١) برترين زنان اهل بهشت چهار نفرند((خديجه))دختر خويلد و((فاطمه))دختر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و((مريم))دختر عمران و((آسيه))دختر مزاحم همسر فرعون)).
جالب اينكه همسر فرعون با اين سخن كاخ عظيم فرعون را تحقير مى كند و آن را در برابر خانه اى در جوار رحمت خدا به هيچ مى شمرد، و به اين وسيله به آنها كه او را نصيحت مى كردند كه اين همه امكانات چشمگيرى كه از طريق((ملكه مصر بودن))در اختيار توست با ايمان به مرد شبانى همچون موسى از دست نده ! پاسخ مى گويد:
و با جملهنجنى من فرعون وعملهبيزارى خود را، هم از خود فرعون و هم از مظالم و جناياتش ، اعلام مى دارد.
و با جملهونجنى من القوم الظالمينناهمرنگى خود را با محيط آلوده و بيگانگى خويش را از جنايات آنها برملا مى كند، و چقدر حساب شده است اين جمله هاى سه گانه اى كه اين زن با معرفت و ايثارگر در واپسين لحظه هاى عمرش بيان كرد، جمله هايى كه مى تواند براى همه زنان و مردان مؤ من جهان ، الهام بخش باشد، جمله هايى كه بهانه هاى واهى را از دست تمام كسانى كه فشار محيط، يا همسر را، مجوزى براى ترك اطاعت خدا و تقوا مى شمرند، مى گيرد.
مسلما زرق و برق و جلال و جبروتى برتر از دستگاه فرعونى وجود نداشت ، همان طور كه فشار و شكنجه اى فراتر از شكنجه هاى فرعون جنايتكار نبود، ولى نه آن زرق و برق ، و نه اين فشار و شكنجه ، آن زن مؤ من را به زانو در نياورد و همچنان به راه خود در مسير رضاى خدا ادامه داد تا جان خويش را در راه معشوق حقيقى فدا كرد.
قابل توجه اينكه تقاضا مى كند خداوند خانه اى در بهشت و در نزد خودش ، براى او بنا كند، كه در بهشت بودن جنبه جسمانى آن است ، و نزد خدا بودن جنبه روحانى آن ، و او هر دو را در يك عبارت كوتاه جمع كرده است)) (٤٦٢) .
حضرت((مريم))، دختر عمران دومين زن با شخصيت كه الگوى افراد با ايمان محسوب مى شود، بانويى پاكدامن ، و معتقد به پيامبران و كتب آسمانى آنان و مطيع و فرمانبردار پروردگار متعال بوده است .
در خصوص حضرت مريم نام مباركش ذكر شده ، در صورتى كه نام همسر فرعون تصريح نشده است . اصولا در قرآن جز حضرت مريم نام هيچ زنى با صراحت برده نشده ؛ تنها اوست كه نامش در حدود((بيست و چند سوره))و متجاوز از((سى آيه))آمده است و كرارا او را به پاكدامنى و عفت ستوده است ؛ شايد اين به خاطر رفتار ناپسندى باشد كه يهوديان نسبت به وى روا داشته و به آن جناب تهمت بزرگ ناپاكدامنى زده اند كه قرآن آن را((بهتان عظيم))ناميد و خداوند متعال از حيثيت وى دفاع و از ساحت آن جناب رفع تهمت نموده است .
پايان

۱۴
چهل مثل از قرآن كريم ١- كنز العمال ، ج ١، ص ٥٢٦، ح ٢٣٥٦. ميزان الحكمة ، ج ٨، ص ٧٤.
٢- حشر / ٢١.
٣- ((صم)): جمع اءصم ، به معناى كر.((بكم)): جمع اءبكم ، يعنى لال و گنگ .((عمى)): جمع اءعمى ، يعنى كور.
٤- بقره / ١٦ - ١٨.
٥- ((حرون)): يعنى طغيان گر، اسب سركش .
٦- تفسير صفى ، ج ١، ص ٧.
٧- نساء / ١٤٣.
٨- تفسير نمونه ، ج ١، ص ١١٠.
٩- تفسير امثال القرآن ، انتشارات اسوه ، چاپ سوم ، ص ١٤٩.
١٠- مثنوى معنوى ، انتشارات كلاله خاور دفتر اول ، ص ٥٢.
١١- بقره / ١٩ - ٢٠.
توضيح لغات :((صيب))، يعنى باران شديد و رگبار.
((اءصابع)): جمع اصبع ، يعنى انگشت .((اذان)): جمع اذن ، يعنى گوش .
((صواعق)): جمع صاعقه ، يعنى آتش پاره آسمانى .((خطف)): به معناى ربودن است ؛((يخطف))، يعنى مى ربايد.
١٢- ((تيه)): بيابان بى آب و علفى است كه هر كس در آن راه گم كند، هلاك شود.
١٣- ((فتن)): مخفف رفتن است و به جهت ضرورت شعرى((ر))آن حذف شده است .
١٤- تفسير صفى ، ج ١، ص ٨.
١٥- محمد / ٢٠.
١٦- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ٢١، ص ٤٦٢.
١٧- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ١، ص ١١٥.
١٨- اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج ١، ص ١٧٧؛ تفسير لاهيجى ، ج ١، ص ١٨.
١٩- حج / ١١.
٢٠- مقتل خوارزمى ، ج ١، ص ٢٣٧، چاپ مفيد.
٢١- اقتباس از تفسير روح البيان ، ج ٩، ص ٥٢٩.
٢٢- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ٢٤، ص ١٤٦ - ١٤٩.
٢٣- معناى كلمه((ما))در عبارت((مثلا ما))و همچنين در((قليلا ما))و((كثيرا ما))مبهم و غير معين است كه جمله بعد از آن معنايش را بيان مى كند. بنا بر اين بسيارى از اديبان گفته اند: جملهبعوضة فما فوقهاعطف بيان((مثلا ما))است .
٢٤- بقره / ٢٦.
٢٥- ((بق)): يعنى پشه .
٢٦- تفسير صفى ، ج ١، ص ٩ - ١٠.
٢٧- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ١، ص ١٤٥ - ١٤٦.
٢٨- تفسير الكشاف ، ج ١، ص ١١٢، چاپ بيروت .
٢٩- انعام / ٤٤.
٣٠- تفسير مجمع البيان ، ج ١، ص ١٦٥.
٣١- مجله مكتب انقلاب ، ش ١، ص ٢١.
٣٢- پاورقى تفسير الكشاف ، ج ١، ص ١١٦.
٣٣- اقتباس از تفسير لاهيجى ، ج ١، ص ٢٤.
٣٤- تفسير مجمع البيان ، ج ١، ص ١٦٥.
٣٥- مجله مكتب انقلاب ، ش ١، ص ١٤.
٣٦- تفسير نمونه ، ج ١، ص ١٥٠.
٣٧- تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار، ج ١، ص ١١٨.
٣٨- اسرارى از زندگى حيوانات ، ص ٥٢.
٣٩- حشر / ٢.
٤٠- تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار، ج ١، ص ١١٨.
٤١- بقره / ١٧١.
٤٢- ((داعى)): دعوت كننده ، خواهنده .
٤٣- ((رمه)): گله گوسفند و يا گاو.
٤٤- ((راعى)): چوپان .
٤٥- ((بهائم)): چهار پايان ، جمع بهيمه .
٤٦- ((نمط)): روش .
٤٧- تفسير صفى ، ج ١، ص ٨٠.
٤٨- تفسير نمونه ، ج ١، ص ٥٧٨.
٤٩- گفتار فلسفى ؛ بزرگسال و جوان ، ج ٢، ص ١٨١.
٥٠- نهج البلاغه فيض الاسلام ، حكمت ١٣٩.
٥١- بحار الانوار، ج ٧٨، ص ٦.
٥٢- تحف العقول ، كلمات قصار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، ح ١٤٣، ص ٥٤.
٥٣- مثنوى معنوى ، انتشارات كلاله خاور، دفتر اول ، ص ٢٧.
٥٤- بقره / ٢٦١.
٥٥- تفسير صفى ، ج ١،ص ١٢٢ ١٢٣.
٥٦- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ٢، ص ٢٣٤ - ٢٣٥.
٥٧- ديباچه كليات گلستان سعدى ، ص ١٠٩.
٥٨- نحل / ٩٦.
٥٩- نهج البلاغه فيض الاسلام ، حكمت ١١٧.
٦٠- بقره / ٢٦٨.
٦١- تفسير الميزان ، ج ٢، ص ٢٠٤.
٦٢- استعاذه ، ص ٤٠، با كمى تصرف در عبارات .
٦٣- اقتباس از تفسير امثال القرآن ، ص ٣٣٨.
٦٤- مثنوى معنوى ، انتشارات كلاله خاور، دفتر اول ص ٤٦.
٦٥- بقره / ٢٦٤.
((صفوان))و((صلد))هر دو به معناى سنگ صاف و سخت است .((وابل)): يعنى باران دانه درشت و شديد.
٦٦- ((اشتلم)): داد و فرياد، هياهو.
٦٧- تفسير صفى ، ج ١، ص ١٢٢.
٦٨- كليات گلستان سعدى ، باب اول ، ص ١٢٤.
٦٩- بحار الانوار، ج ٧٠، كتاب الايمان و الكفر، ص ٢٣٠.
٧٠- تفسير منهج الصادقين ، ج ٢، ص ١٢٥.
٧١- ((بر))ميوه .
٧٢- كليات گلستان سعدى ، باب هشتم در آداب صحبت و تربيت ، ص ٢٦٨.
٧٣- منهج الصادقين ، ج ٢، ص ١٢٥.
٧٤- تفسير منهج الصادقين ، ج ٢، ص ١٢٥.
٧٥- بحار الانوار، ج ٧٢، كتاب الايمان و الكفر، ص ٣٠٠.
٧٦- اصول كافى ، ج ٢، كتاب ايمان و كفر، باب ريا، ح ١٤.
٧٧- اقتباس از تفسير روح الجنان ، ج ٢، ص ٣٦٨.
٧٨- معارفى از قرآن ، ص ٢١١.
٧٩- ((ابتغاء)): خواستن ، جست و جو كردن .
٨٠- ((ربوه)): زمين بلند و مرتفعى است كه در برابر نسيم آزاد و تابش آفتاب فراوان قرار گرفته باشد و حاصل خيز باشد.
٨١- ((وابل)): باران شديد و دانه درشت .
٨٢- ((اكل)): ميوه .
٨٣- ((طل)): باران ريز و شبنم .
٨٤- بقره / ٢٦٥.
٨٥- تفسير صفى ، ج ١، ص ١٢٤.
٨٦- تفسير صافى ، ج ١، ص ٢٢٦.
٨٧- توبه / ١٠٣.
٨٨- اقتباس از تعليم و تربيت در اسلام ، ص ٣٧٣.
٨٩- بقره / ٢٦٦.
٩٠- تفسير صفى ، ج ١، ص ١٢٤.
٩١- بقره / ١٦٧.
٩٢- اقتباس از تفسير الميزان ، ج ٢، ص ٣٩٣.
٩٣- بقره / ٢٦٦.
٩٤- تفسير نمونه ، ج ٢، ص ٢٤٥ - ٢٤٦.
٩٥- تفسير نمونه ، ج ٢، ص ٢٤٥ - ٢٤٦.
٩٦- اصول كافى ، ج ٢، ص ٥٥، ح ٣.
٩٧- خصال صدوق ، باب خصلتهاى دو گانه ، ح ٣٣.
٩٨- اصول كافى ، ج ٢، ص ٥٥، ح ٤.
٩٩- همان ، ص ٥٤، ح ٢.
١٠٠- - بحار الانوار، ج ٦، ص ١٣٣.
١٠١- نهج الفصاحة ، ح ٢٠٥٩.
١٠٢- صحيفه نور، ج ١٥، ص ٣٢.
١٠٣- مدثر / ١٨ - ١٩.
١٠٤- آل عمران / ٥٩ - ٦٠.
١٠٥- تفسير صفى ، ج ١، ص ١٤٨ - ١٤٩.
١٠٦- آل عمران / ١١٧.
١٠٧- تفسير صفى ، ج ١، ص ١٦٣.
١٠٨- تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار، ج ٢، ص ٢٦٠.
١٠٩- شورى / ٢٠.
١١٠- بحار الانوار، ج ٧٣، ص ١٤٨.
١١١- محجة البيضاء، ج ٥، كتاب آفات اللسان ، ص ١٩٣.
١١٢- انعام / ١٢٢.
١١٣- تفسير صفى ، ج ١، ص ٣٢٢.
١١٤- بحار الانوار، ج ٦٨، باب دعائم الايمان و الاسلام ، ص ٣٥٥.
١١٥- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ٥، ص ٤٢٥ - ٤٢٦.
١١٦- اصول كافى ، ج ٣، كتاب ايمان و كفر باب((عصبيت))، ح ٥، ص ٤٢٠.
١١٧- مهر تابان ، يادنامه علامه طباطبائى (ره )، ص ٥٦.
١١٨- تفسير نمونه ، ج ٥، ص ٤٢٧.
١١٩- خصال صدوق ، باب خصلتهاى چهارگانه ، ح ٦٥.
١٢٠- نهج البلاغه فيض الاسلام ، حكمت ٣٦٦.
١٢١- همان ، كلام ٥١.
١٢٢- تفسير نمونه ، ج ١، ص ١٠٤ - ١٠٥.
١٢٣- ((سم))به معناى سوراخ است و((خياط))و مخيط به معناى سوزن است((سم الخياط))، يعنى سوراخ سوزن .
١٢٤- اعراف / ٤٠.
١٢٥- تفسير صفى ، ج ١، ص ٣٥١.
١٢٦- مثنوى معنوى ، انتشارات كلاله خاور، دفتر اول ، ص ٦١.
١٢٧- تفسير امثال القرآن ، ص ٢٤٨.
١٢٨- ((بلد))به معناى شهر است ، ولى در آيه بالا به معناى زمين آمده است .
١٢٩- ((نكد))به معناى شخص بخيل و ممسكى است كه به آسانى چيزى به كسى نمى دهد و اگر هم بدهد بسيار ناچيز و كم ارزش خواهد بود، زمينهاى شوره زار و نامساعد در آيه فوق تشبيه به چنين كسى شده است . (پاورقى تفسير نمونه ، ج ٦، ص ٢١٦).
١٣٠- اعراف / ٥٨.
١٣١- تفسير صفى ، ج ١، ص ٣٥٦.
١٣٢- اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج ٤، ص ٤٢.
١٣٣- اقتباس از تفسير الميزان ، ج ٨، ص ١٧٧ - ١٧٨.
١٣٤- محجة البيضاء، ج ٦، ص ٢٣٧.
١٣٥- كليات گلستان سعدى ، باب اول ، ص ١٢٤.
١٣٦- اعراف / ١٧٥ - ١٧٧.
١٣٧- تفسير صفى ، ج ١، ص ٣٨٩ - ٣٩٠.
١٣٨- غرر الحكم ، ج ١، ص ٢٩٩، ح ٢٣.
١٣٩- نفخ صور حرص : دميدن باد حرص .
١٤٠- كتم : كتمان و پنهان كردن ، كتم غيب به معناى پنهانى است
١٤١- جيب : گريبان .
١٤٢- مثنوى معنوى ، انتشارات كلاله خاور، ص ٢٨٩.
١٤٣- اصول كافى ، ج ١، ص ١٣٦، ح ٢٤.
١٤٤- اصول كافى ، ج ٢، ص ١٤٣، ح ٢٠.
١٤٥- تفسير مجمع البيان ، ج ٤، ص ٥٠٠، ذيل آيه مورد بحث .
١٤٦- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ٧، ص ١٤ - ١٦.
١٤٧- مثنوى معنوى ، دفتر اول ، چاپ انتشارات كلاله خاور، ص ٦٥.
١٤٨- البته اين مفتى ها حرف مفت مى زنند، ولى مفت حرف نمى زنند، زيرا اجير زر و زورند و در برابر حرفهاى مفتشان اجرت مى گيرند.
١٤٩- صحيفه نور، ج ٢٠، ص ٢٢٨.
١٥٠- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ٧، ص ١٢.
١٥١- همان .
١٥٢- حاشيه مفاتيح الجنان ، كتاب باقيات الصالحات ، دعاى حزين .
١٥٣- تفسير نمونه ، ج ٧، ص ١٣.
١٥٤- همان ، ص ١٧.
١٥٥- ((بنيان))يعنى بنا و ساختمان .
١٥٦- ((شفا))به معناى لبه چيزى است .
١٥٧- ((جرف))به معناى حاشيه نهر و يا چاه است كه آب زير آن را خالى كرده باشد.
١٥٨- ((هار))به معناى شخص يا ساختمان سستى است كه در حال سقوط است .
١٥٩- توبه / ١٠٩ - ١١٠.
١٦٠- تفسير صفى ، ج ١، ص ٤٤٨.
١٦١- تفسير نمونه ، ج ٨، ص ١٤٤.
١٦٢- همان ، ص ١٤٥.
١٦٣- همان ، ص ١٣٨.
١٦٤- توبه / ١١١.
١٦٥- كلمه((بود))اول در مصراع دوم به معناى هستى است .
١٦٦- ((ار))، مخفف اگر است .
١٦٧- تفسير صفى ، ج ١، ص ٤٤٨ ٤٤٩.
١٦٨- تفسير نمونه ، ج ٨، ص ١٤٨.
١٦٩- تفسير منهج الصادقين ، ج ٤، ص ٣٢٠.
١٧٠- تفسير الكشاف ، ج ٢، ص ٣١٣ - ٣١٤.
١٧١- اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج ٤، ص ٣٢٠.
١٧٢- همان .
١٧٣- بقره / ٢٠٧.
١٧٤- احياء العلوم ، ج ٣، ص ٢٣٨.
١٧٥- اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج ١، ص ٥٣٩ - ٥٤٠ و تفسير نمونه ، ج ٢، ص ‍ ٤٦.
١٧٦- بحار الانوار، ج ٤٧، ص ١٣٤.
١٧٧- ((زخرف)): زر و زيور، نقش و نگار.
١٧٨- ((ازينت)): تزيين كرد، اين كلمه در اصل((تزينت))بود و طبق قاعده نحوى تبديل به((ازينت))شد.
١٧٩- ((حصيد)): درو شده .
١٨٠- ((تغن)): از ماده((غنا))به معناى اقامت كردن در مكانى است ،((لم تغن بالاءمس))، يعنى گويى ديروز در اين مكان نبوده است . اين تعبير كنايه از اين است كه چيزى به كلى از ميان برود و اثرى از آن باقى نماند كه گويى هرگز وجود نداشته است .
١٨١- يونس / ٢٤.
١٨٢- ((بوالعجب)): يعنى داراى اعجاب و شگفتى .
١٨٣- ((بقول)): جمع بقل ، يعنى سبزيها.
١٨٤- ((پيرايه)): زيور، زينت .
١٨٥- ((نمود)): نما و رونق .
١٨٦- ((فره)): شكوه و جلال .
١٨٧- ((طمس)): نابود كردن .
١٨٨- ((امس)): روز گذشته .
١٨٩- تفسير صفى ، ج ١، ص ٤٦٤ - ٤٦٥.
١٩٠- اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج ٤، ص ٣٥٧.
١٩١- مثنوى معنوى ، انتشارات كلاله خاور، دفتر اول ، ص ٢٢.
١٩٢- منهج الصادقين ، ج ٤، ص ٣٥٧ ٣٥٨.
١٩٣- تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار، ج ٤، ص ٢٨٠.
١٩٤- هود / ٢٤.
١٩٥- تفسير صفى ، ج ١، ص ٤٨٧.
١٩٦- تفسير منهج الصادقين ، ج ٤، ص ٤١٤.
١٩٧- مفاتيح الجنان ، تعقيبات نماز صبح .
١٩٨- نهج البلاغه صبحى صالح ، خطبه ٨٢.
١٩٩- مثنوى معنوى ، انتشارات كلاله خاور، دفتر اول ، ص ٥٢.
٢٠٠- تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار، ج ٤، ص ٣٨١.
٢٠١- فصلت / ٥٣.
٢٠٢- ((احول)): كج چشم ، دو بين .
٢٠٣- ((راءى تشبيه)): نظريه فرقه اى از مسلمانان كه خدا را به مخلوقات تشبيه مى كنند.
٢٠٤- ((تناسخ))، نظريه گروهى است كه معتقدند روح آدمى پس از مردن ، به بدن انسانى ديگر يا حيوان منتقل مى شود.
٢٠٥- ((اكمه)): گنگ و كور.
٢٠٦ - ((اعتزال)): يعنى مكتب معتزله
٢٠٧- ((غيم)): يعنى ابر، تاريكى .
٢٠٨- ((رمد)): درد چشم ، ورم ملتحمه چشم .
٢٠٩- گلشن راز، ص ٥٦.
٢١٠- لغت((فا))،((فو))،((فى))و((فم))همه به معناى دهان است .((فاه))، يعنى دهانش .
٢١١- رعد / ١٤.
٢١٢- تفسير صفى ، ج ١، ص ٥٥٤.
٢١٣- تفسير نمونه ، ج ١٠، ص ١٥٥ - ١٥٦، (با اندكى تصرف ).
٢١٤- امثال قرآن ، ص ١٧٩.
٢١٥- تفسير نمونه ، ج ١٠، ص ١٥٦، (با اندكى تصرف ).
٢١٦- رعد / ١٧.
٢١٧- ((تموج)): يعنى موج زدن آب .
٢١٨- ((زبر)): يعنى بالا.
٢١٩- تفسير صفى ، ج ١، ص ٥٥٤.
٢٢٠- مثنوى معنوى ، انتشارات كلاله خاور، دفتر اول ، ص ٢.
٢٢١- نهج البلاغه فيص الاسلام ، حكمت ١٣٩.
٢٢٢- تفسير نمونه ، ج ١٠، ص ١٦٨ (با اندكى تصرف ).
٢٢٣- تفسير نمونه ، ج ١٠، ص ١٧٠ (با اندكى تصرف ).
٢٢٤- همان ، ص ١٠ (با اندكى تصرف ).
٢٢٥- تفسير نمونه ، ج ١٠، ص ١٧١ - ١٧٢، (با اندكى تصرف ).
٢٢٦- همان ، ص ١٧١، (با اندكى تصرف ).
٢٢٧- اسراء / ٨١.
٢٢٨- بحار الانوار، ج ٢٤، ص ٣١٣.
٢٢٩- انبياء / ١٨.
٢٣٠- ابراهيم / ١٨.
٢٣١- تفسير صفى ، ج ١، ص ٥٦٦.
٢٣٢- تفسير نمونه ، ج ١٠، ص ٣٠٩.
٢٣٣- تفسير نمونه ، ج ١٠، ص ٣١٢ - ٣١٥، (با اندكى تصرف ).
٢٣٤- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ١٠، ص ٣١٧.
٢٣٥- ((اكل)): ميوه .
٢٣٦- ((اجتثت)): بركنده شده . اجتثاث به معناى استيصال و از ريشه كندن است . جثه به معناى بلنديهاى زمين است مانند تل . جثه هر چيز جسد آن است كه خود يكى از برآمدگيهاى زمين است .
٢٣٧- ابراهيم / ٢٤ - ٢٧.
٢٣٨- (((سماك ))): ستاره .
٢٣٩- تفسير صفى ، ج ١، ص ٥٦٨.
٢٤٠- نهج البلاغه فيض الاسلام ، حكمت ٢١٨.

۱۵
چهل مثل از قرآن كريم ٢٤١- فاطر / ١٠.
٢٤٢- اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج ٥، ص ١٣٤ - ١٣٥.
٢٤٣- اصول كافى ، ج ٢، ص ٢٣٥، ح ١٦.
٢٤٤- ابراهيم / ٢٧.
٢٤٥- احقاف / ١٣.
٢٤٦- تفسير الميزان ، ج ١٢، ص ٧٢ - ٧٣.
٢٤٧- روزنامه جمهورى اسلامى ، ٢٠ دى ١٣٧٥، ص ٣.
٢٤٨- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ، ص ٣٣.
٢٤٩- علل الشرايع ، ج ٢، باب ١٣٨، ح ٢.
٢٥٠- اسرار عبادات ، ص ٢١٢.
٢٥١- نحل / ٧٥.
٢٥٢- تفسير صفى ، ج ١، ص ٥٩٦.
٢٥٣- ((اءبكم)): گنگ مادر زاد.
٢٥٤- ((كل)): سنگينى ، سربار، گرانبار، كل على مولاه ، يعنى سربار صاحبش .
٢٥٥- نحل / ٧٦.
٢٥٦- تفسير صفى ، ج ١، ص ٥٩٧.
٢٥٧- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ١١، ص ٣٢٦ - ٣٣٠.
٢٥٨- ((قرية))، هم به معناى روستاست و هم به معناى شهر، ولى در اينجا ظاهرا منظور شهر يا منطقه و يا كشور است .
٢٥٩- نحل / ١١٢ - ١١٣.
٢٦٠- تفسير صفى ، ج ١، ص ٦٠٤.
٢٦١- مصراع دوم بيت سعدى دو جور خوانده شده ، بعضى مى خوانند:
((كفر، نعمت از كفت بيرون كند))و بعضى ديگر مانند مصراع اول كه((شكر نعمت))است در مصراع دوم هم((كفر نعمت))را صحيح مى دانند و مى گويند: در اين مصراع كلمه((نعمت))حذف شده است و معنا در اصل چنين است : كفر نعمت ، نعمت از كفت بيرون كند)).
٢٦٢- تفسير صافى ، ج ١، ص ٩٤٣، (بااندكى تصرف ).
٢٦٣- تفسير نمونه ، ج ١١، ص ٤٣٢.
٢٦٤- امثال قرآن ، ص ٢٢٣.
٢٦٥- تفسير نمونه ، ج ١١، ص ٤٣٣.
٢٦٦- تفسير نمونه ، ج ١٠، ص ٣٤٥ - ٣٤٦ (با اندك تصرف ).
٢٦٧- ((هشيم))، از ماده هشم به معناى شكستن است و در اينجا به معناى گياهان خشكيده اى است كه در هم شكسته شده باشد.
٢٦٨- ((تذروه))، از ماده((ذرو))به معناى پراكنده ساختن است .((تذروه الريح))، يعنى بادها آن را به هر سو پراكنده مى سازند. (مجمع البيان ، چاپ اسلاميه ، ج ٦، ص ٤٧٣).
٢٦٩- كهف / ٤٥.
٢٧٠- تفسير صفى ، ج ٢، ص ٦٤١.
٢٧١- تفسير مجمع البيان ، ج ٦، ص ٤٧٣.
٢٧٢- اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج ٥، ص ٣٥٦.
٢٧٣- همان ، ص ٣٥٧.
٢٧٤- اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج ٥، ص ٣٥٦.
٢٧٥- شرح صد كلمه قصار از: كلمات امير المؤ منين (عليه السلام )، ص ٧٧ - ٧٨.
٢٧٦- تفسير نمونه ، ج ١٢، ص ٤٤٧.
٢٧٧- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ١٢، ص ٤٤٨ - ٤٤٩.
٢٧٨- طارق / ٥ - ٦.
٢٧٩- قيامت / ٣٦ - ٣٨.
٢٨٠- الكنى والالقاب ، ج ٣، ص ٨٢ - ٨٣.
٢٨١- فوائد الرضويه ، ص ٧١.
٢٨٢- آشنايى با علوم اسلامى ، ص ٨٠.
٢٨٣- يعنى((اياز))خطاب به خويشتن مى گفت : اين است لباس و كفش تو، اكنون به اين مقام عالى كه رسيده اى ، منگر؛ دوران فقر و فلاكتت را فراموش مكن .
٢٨٤- ((خمره)): يعنى كوزه جواهرات .
٢٨٥- يعنى انتخاب قفل محكم براى در، نه براى بخل ورزيدن نسبت به سيم و مال و طلا بود، بلكه براى پنهان داشتن آن راز شگفت انگيز را از عاميان كه گروه زيادى در خيالات غوطه ورند و قوم ديگر اگر چارق و پوستين را ببينند، سالوس و حيله گرم خواهند ناميد.
٢٨٦- يعنى رازهاى نهانى جان در نزد مردان باهمت به پوشيدن نيازمندتر است از لعل و جواهر معدنى در نزد ماده پرستان . زيرا ابلهان طلا را از جان بهتر مى دانند، ولى انسانهاى بزرگ ، طلا را فداى جان مى كنند.
٢٨٧- يعنى آن اميران به طمع طلا تند و تيز مى شتافتند، ولى عقلشان مى گفت : اى احمقان ! كمى آهسته تر، آرى ، حرص آدمى بيهوده به سوى سرابها مى تازد، ولى عقل به او مى گويد: درست بنگر، اين آب نيست بلكه سراب و آب نماست !
٢٨٨- يعنى آن اميران با حرص و آز و صد گونه هوس درحجره اياز را باز كردند و در همان حال مانند پشه و مگس كه در دوغ گنديده بيفتند، ازدحام كردند و همچون پشه و مگس كه عاشقانه در دوغ گنديده بيفتند و پرهاى آنها آلوده شود و نه مى توانند بپرند و نه مى توانند چيزى بخورند آنان جز چارق و پوستين كهنه چيزى نيافتند.
٢٨٩- همه گفتند: اين جا محلى مرموز و مشكوك است و اين چارق و پوستين ، روپوش ‍ چيزهاى پنهانى است .
٢٩٠- ((كاريز)): قنات ، مجراى آب زير زمين .
٢٩١- ((گو)): گودى .
٢٩٢- حفره ها بانگ مى زدند: ماگودالهاى خالى هستيم ، اى گنديده ها چيزى در ما وجود ندارد.
٢٩٣- ((سگالش)): انديشه بدگمانى ، يعنى از بدگمانى كه برده بودند، خجالت مى كشيدند و بار ديگر همان گودالها را پر مى كردند.
٢٩٤- بالاءخره از شدت نوميدى و ناراحتى دست و لب خود را با دندان مى گزيدند و مانند زنان دست بر سر مى كوبيدند.
٢٩٥- مثنوى معنوى ، انتشارات كلاله خاور، دفتر پنجم ، ص ٣١٠ - ٣١٤.
٢٩٦- حج / ٧٣.
٢٩٧- (((چست ))): چابك و چالاك ، محكم ، نه چست ، يعنى سست و غير چابك .
٢٩٨- تفسير صفى ، ج ٢، ص ٧١٩.
٢٩٩- بحار الانوار، ج ٤٧، ص ١٦٦.
٣٠٠- تفسير امثال القرآن ، ص ٣٧٥.
٣٠١- اقتباس از كشف الاسرار و عدة الابرار، ج ٨، ص ٢١٠.
٣٠٢- كليات سعدى ، باب سوم در فضيلت قناعت ، ص ١٩٥.
٣٠٣- تفسير نمونه ، ج ١٤، ص ١٧٤ - ١٧٦.
٣٠٤- نور / ٣٥.
٣٠٥- تفسير صفى ، ج ٢، ص ٧٤١ - ٧٤٢.
٣٠٦- يعنى آن چنان روغنش صاف و خالص است كه نزديك است بدون تماس با آتش و (كبريت ) شعله ور شود.
٣٠٧- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ١٤، ص ٤٧٦ - ٤٨٠.
٣٠٨- تفسير نور الثقلين ، ج ٣، ص ٦٠٥.
٣٠٩- همان ، ص ٦٠٤.
٣١٠- همان ، ص ٦٠٢.
٣١١- منهج الصادقين ، ج ٦، ص ٣١٥.
٣١٢- تفسير مجمع البيان ، ج ٧، ص ١٤٣.
٣١٣- ((سراب)): در اصل به معناى سرچشمه آب مى باشد و بعد به معناى آب نما به كار رفته است . حافظ مى گويد:
دور است سر آب در اين باديه هشدار تا غول بيابان نفريبد به((سرابت))
٣١٤- ((بقيعه)): زمين گسترده بى آب و گياه ، كوير.
٣١٥- ((ظمآن)): آدم تشنه .
٣١٦- ((لجى)): درياى عميق و پهناور.
٣١٧- ((سحاب)): ابر باران زا كه غالبا متراكم و تيره و تار است .
٣١٨- نور / ٣٩ - ٤٠.
٣١٩- ((يم)): دريا.
٣٢٠- تفسير صفى ، ج ٢، ص ٧٤٣.
٣٢١- بقره / ١٦٧.
٣٢٢- تفسير صافى ، ج ١، ص ١٥٧.
٣٢٣- بعضى مصراع دوم را چنين گفته اند: (((بيداركنش زود، كه در خواب نماند))).
٣٢٤- در بعضى از نقلها مصراع دوم چنين آم -ده است : (((او خويشتن از ك -فر و ضلالت بره -اند))).
٣٢٥- اين مصراع نيز در بعضى نقلها اينگونه ثبت شده : (((تو مرده شمارش ، كه كسش زنده نخواند))).
٣٢٦- امثال قرآن ، ص ٢٦٤. تفسير امثال القرآن ، ص ٤٠٤.
٣٢٧- تفسير منهج الصادقين ، ج ٦، ص ٣٢٧ (با كمى تصرف در عبارات ).
٣٢٨- روم / ٣٠.
٣٢٩- صحيفه نور، ج ١٤، ص ١٣٤ - ١٣٧.
٣٣٠- همان ، ج ٢١، ص ٦٨.
٣٣١- عنكبوت / ٤١ - ٤٣.
٣٣٢- تفسير صفى ، ج ٢، ص ٨١٨ - ٨١٩.
٣٣٣- تفسير منهج الصادقين ، ٧، ص ١٦١.
٣٣٤- كلمه بوالعجب را به صورت بلعجب نيز ثبت نموده اند. بعضى مى گويند: كلماتى مانند بلعجب و بلهوس مخفف ابوالعجب و ابوالهوس نيست ، بلكه((بل))پيشوند فارسى و به معناى((كثرت و فزونى))است .
٣٣٥- امثال قرآن ، ص ٢٧٥.
٣٣٦- ((عندليب)): بلبل هزار دستان .
٣٣٧- ((قوت)): غذا، طعام .
٣٣٨- ((حريف)): همكار، هم پيشه .
٣٣٩- امثال قرآن ، ص ٢٧٤.
٣٤٠- بحار الانوار، ج ٧٦، ص ١٧٥.
٣٤١- تفسير الميزان ، ج ١٦، ص ١٣٢.
٣٤٢- اسرارى از زندگى حيوانات ، ص ١٥٢ - ١٥٨.
٣٤٣- مى گويند: هر تار عنكبوت فقط در حدود ٧ ميكرون (٧١٠٠٠ ميلى متر) قطر دارد،((يعنى اگر ١٥٠ تار عنكبوت را پهلوى هم قرار دهند، يك ميلى متر قطر آن خواهد شد و ٤٠٠٠٠ كيلومتر از اين تارها كه برابر با محيط كره زمين است ، فقط دو كيلو وزن دارد. (اسرارى از زندگى حيوانات ، ص ١٥٤))).
٣٤٤- تفسير نمونه ، ج ١٦، ص ٢٧٨ - ٢٧٩.
٣٤٥- ... خلق الانسان ضعيفا(نساء / ٢٨).
٣٤٦- اسرارى از زندگى حيوانات ، ص ١٥٩ - ١٦٠.
٣٤٧- ((عززنا))، از ماده عزت ، به معناى نيرو و شوكت است .
٣٤٨- ((تطيرنا))، از مصدر تطير، به معناى شوم دانستن و فال بد زدن است .
٣٤٩- يس / ١٣ - ١٩.
٣٥٠- ((اشتلم)): داد و فرياد، هياهو. چنان كه نظامى مى گويد: كردى خركى به كعبه گم كرد در كعبه دويد و اشتلم كرد
٣٥١- تفسير صفى ، ج ٢، ص ٨٨٧ - ٨٨٨.
٣٥٢- همان ، ص ٨٨٩ - ٨٩٠.
٣٥٣- نمل / ٤٧.
٣٥٤- اعراف / ١٣١.
٣٥٥- نساء / ٧٨.
٣٥٦- كشف الاسرار، امام خمينى (رحمة الله ) چاپ انتشارات آزادى ، ص ٩.
٣٥٧- صحيفه نور، ج ١٢، ص ٢٣١.
٣٥٨- تفسير نمونه ، ج ٦، ص ٣١٧.
٣٥٩- همان ، ص ٣١٨.
٣٦٠- همان ، ص ٣١٨ - ٣١٩.
٣٦١- فروغ ابديت ، ج ١، ص ١١٤.
٣٦٢- پيشواى شهيدان ، ص ٢٦٤.
٣٦٣- نهج البلاغه فيض الاسلام ، نامه ٦٤.
٣٦٤- زمر / ٢٩.
٣٦٥- تفسير صفى ، ج ٢، ص ٩٢٥.
٣٦٦- تفسير نمونه ، ج ١٩، ص ٤٤٤.
٣٦٧- تفسير نمونه ، ج ١٩، ص ٤٤٥.
٣٦٨- (((ركع )))، ركوع كنند گان ، جمع راكع .
٣٦٩- ((سجد))، سجده كنندگان ، جمع ساجد.
٣٧٠- ((شطاء))، سبزه ، نورسته نازك ، جوانه اى كه از پايين ساقه گياه وكنار ريشه ها بيرون مى آيد.
٣٧١- ((آزر))، از ماده((اى -زار))به معناى كمك و معاونت است ، وزير هم به همين معناست .
٣٧٢- (((استغلظ)))، از ريشه غلظت به معناى سفت و محكم شدن است .
٣٧٣- ((سوق))، جمع ساق ، به معناى تنه گياه و بدنه درخت مى باشد.
٣٧٤- فتح / ٢٩.
٣٧٥- تفسير صفى ، ج ٢، ص ١٠١٣.
٣٧٦- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ٢٢، ص ١١٦ - ١١٧.
٣٧٧- تفسير نمونه ، ج ٢٢، ص ١١٣.
٣٧٨- همان ، (با اندكى تصرف ).
٣٧٩- همان ، ج ٢٢، ص ١١٥.
٣٨٠- همان ، ج ٢٢، ص ١١٧.
٣٨١- همان ، ص ١١٩.
٣٨٢- صحيفه نور، ج ١٥، ص ١٧٩ - ١٨٠.
٣٨٣- حجرات / ١٢.
٣٨٤- تفسير صفى ، ج ٢، ص ١٠١٧.
٣٨٥- تفسير نمونه ، ج ٢٢، ص ١٨٥، (با اندكى تغيير).
٣٨٦- جامع السعادات ، ج ٢، ص ٣١٤ (چاپ بيروت ).
٣٨٧- بحار الانوار، ج ٧٨، ص ١١٧.
٣٨٨- اصول كافى ، ج ٢، ص ٣٥٧.
٣٨٩- جهاد اكبر، ص ٤٨ - ٤٩.
٣٩٠- مستدرك الوسائل ، ج ٢، ص ١٠٦.
٣٩١- تفسير نمونه ، ج ٢٢، ص ١٩٢ - ١٩٣.
٣٩٢- لئالى الاخبار، ص ٥٩٧.
٣٩٣- تفسير نمونه ، ج ٢٢، ص ١٨٨ - ١٨٩.
٣٩٤- همان ، ص ١٨٩.
٣٩٥- تعليم و تربيت ، ص ٤١٧ - ٤١٩.
٣٩٦- سفينة البحار، ج ١، ماده((شغل)).
٣٩٧- تفسير نمونه ، ج ٢٢، ص ١٩٣ - ١٩٤.
٣٩٨- همان ، ص ١٩٤.
٣٩٩- حديد / ٢٠.
٤٠٠- امير المؤ منين (عليه السلام ) را گفتند كه صفت دنيا را براى ما تعريف كن ؛ حضرت فرمود:الدنيا اوله بكاء واءوسطه عناء و آخره فناء؛ دنيا اولش گريه است و وسطش غم و اندوه و آخرش فنا است . (تفسير منهج الصادقين ، ج ٩، ص ١٨٦ - ١٨٧).
٤٠١- يعنى انسان عارف و خداشناس ، از مشاهده پر كاهى پى به وجود خدا مى برد، ولى آدم احمق اگر به زمين و آسمان بنگرد، از زمين جز خاك و از آسمان جز توده اى دود نمى بيند؛ يعنى فقط ماده و محسوسات را مى بيند، و به ماوراى آن هرگز نمى انديشد.
٤٠٢- ((لون)): رنگ .
٤٠٣- ((مكون)): به وجود آورنده .
٤٠٤- ((كون)): هستى ، عالم وجود.
٤٠٥- ((رز)): انگور.
٤٠٦- ((مى)): شراب انگورى .
٤٠٧- تفسير صفى ، ج ٢، ص ١٠٦١ - ١٠٦٢.
٤٠٨- تفسير الميزان ، ج ١٩، ص ١٦٤.
٤٠٩- تفسير نمونه ، ج ٢٣، ص ٣٥٢.
٤١٠- اقتباس از امثال قرآن ، ص ٢٣٥.
٤١١- تفسير نمونه ، ج ٥، ص ٢٠٧.
٤١٢- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ٥، ص ٢٠٧.
٤١٣- قصص / ٧٩.
٤١٤- امثال قرآن ، ص ٣١١.
٤١٥- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ٢٣، ص ٣٥٣.
٤١٦- حديد / ٢٠.
٤١٧- صف / ٨ - ٩.
٤١٨- تفسير صفى ، ج ٢، ص ١٠٨٤ - ١٠٨٥.
٤١٩- برگرفته از تفسير نمونه ، ج ٧، ص ٣٦٨.
٤٢٠- تفسير نمونه ، ج ٢٤، ص ٨٢ - ٨٥.
٤٢١- ((اءسفار)): جمع((سفر))يعنى كتاب بزرگ . سفر در اصل به معناى پرده بردارى است و كتاب را از آن جهت سفر گويند كه مسائل پوشيده به وسيله آن ، كشف مى شود و از حقايق پرده بر مى دارد.
٤٢٢- جمعه / ٥.
٤٢٣- تفسير صفى ، ج ٢، ص ١٠٨٧.
٤٢٤- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ٢٤، ص ١١٤.
٤٢٥- تفسير نمونه ، ج ٢٤، ص ١١٤ - ١١٥.
٤٢٦- همان ، ص ١١٩.
٤٢٧- كليات سعدى ، باب هشتم در آداب صحبت ، ص ٢٦٨.
٤٢٨- همان ، ص ٢٧٧.
٤٢٩- محجة البيضاء، ج ١، ص ١٢٥.
٤٣٠- نهج البلاغه فيض الاسلام ، حكمت ٣٥٨.
٤٣١- بحار الانوار، ج ٧٠، ص ٣٤٤.
٤٣٢- فاطر / ٢٨.
٤٣٣- تفسير مجمع البيان ، ج ٨، ص ٤٠٧.
٤٣٤- كليات سعدى ، باب هشتم در آداب صحبت ، ص ٢٦٩.
٤٣٥- صحيفه نور، ج ١٣، ص ٢٦٦ - ٢٦٨.
٤٣٦- بحار الانوار، ج ١، ص ٢٠٨.
٤٣٧- تفسير امثال القرآن ، ص ٦٠٠.
٤٣٨- بعضى گفته اند (يؤ فكون ) مشتق از افك به معناى دروغ است .
٤٣٩- منافقون / ٤.
٤٤٠- ((طليق)): يعنى خوش بيان .
٤٤١- تفسير صفى ، ج ٢، ص ١٠٨٩.
٤٤٢- اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج ٩، ص ٢٩٤ - ٢٩٥.
٤٤٣- تفسير الميزان ، ج ١٩، ص ٢٨٧.
٤٤٤- نهج البلاغه صبحى صالح ، خطبه ١٩٤.
٤٤٥- كليات سعدى ، باب سوم در فضيلت قناعت ، ص ٢٠٩.
٤٤٦- آشنايى با قرآن ، ص ١٦٦.
٤٤٧- همان ، ص ١٦٤.
٤٤٨- تحريم / ١٠.
٤٤٩- ((در بعضى از كلمات مفسران آمده است كه اسم همسر حضرت نوح((والهة))و اسم همسر حضرت لوط((والعة))بوده است و بعضى عكس اين را نوشته اند يعنى نام همسر نوح را((والعه))و همسر لوط را((والهه))يا((واهله))گفته اند))، (تفسير نمونه ، ج ٢٤، ص ٣٠١).
٤٥٠- تفسير صفى ، ج ٢، ص ١١٠١ - ١١٠٢.
٤٥١- الدر المنثور، ج ٨، ص ٢٢٨.
٤٥٢- اقتباس از تفسير نمونه ، ج ٢٤، ص ٣٠١.
٤٥٣- تفسير الكشاف ، ج ٤، ص ٥٧١.
٤٥٤- در آيه ٣ همين سوره ، به ماجراى افشاى اسرار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و آزار آن حضرت توسط بعضى از همسرانش اشاره شده است .
٤٥٥- تفسير نمونه ، ج ٢٤، ص ٣٠١.
٤٥٦- اقتباس از همان ، ص ٣٠٢.
٤٥٧- احزاب / ٣٠.
٤٥٨- (اءحصنت فرجها)؛ يعنى دامن خود را از آلودگى مصون داشت .
((حصن))، به معناى دژ و قلعه محكم است . به همين جهت مرد متاءهل را كه از زن خود نگه دارى مى كند((محصن))(نگاه دارنده ) و زنى كه ازدواج كرده و در پناه شوهر نگهدارى مى شود،((محصنه))(نگاه داشته شده ) ناميده مى شود.
٤٥٩- تحريم / ١١ - ١٢.
٤٦٠- تفسير صفى ، ج ٢، ص ١١٠٢.
٤٦١- الدر المنثور، ج ٨، ص ٢٢٩.
٤٦٢- تفسير نمونه ، ج ٢٤، ص ٣٠٢ - ٣٠٤.

۱۶