شناخت قرآن
يب معنى حقيقتى تاءويل در عرف قرآن چيست ؟ آنچه از آياتى كه لفظ تاءويل در آنها وارد است و برخى از آنها را در فصلهاى گذشته نقل نموديم بدست ميآيد، اينست كه تاءويل از قبيل معنى كه مدلول لفظ باشد نيست چنانكه روشن است كه در خوابهائى كه در سوره نقل و تاءويل شده هرگز لفظى كه خواب را شرح ميدهد بتاءويل خواب دلالت لفظى اگرچه خلاف ظاهر هم باشد ندارد.
و همچنين در قصه هاى موسى و خضر لفظ قصه ها بتاءويلى كه خضر براى موسى كرده دلالت ندارد و همچنين در آيه
((و اوفوا الكيل اذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقيم ))
اين دو جمله دلالت لفظى بروضع اقتصادى مخصوص كه تاءويل امر است ندارد.
و همچنين در آيه ((فان تنازعتم فى شيى ء فردّوه الى الله و الرسول )) دلالت لفظى بر تاءويل خود كه وحدت اسلامى است ندارد و اگر در ساير آيات دقت كنيم امر از همين قرار مى باشد.
بلكه در مورد خوابها تاءويل خواب حقيقتى است خارجى كه در صورت خاصى براى بيننده خواب جلوه كرده ، همچنين در قصه موسى و خضر تاءويلى كه خضر اظهار مى كند حقيقتى است كه كارهائى كه انجام داده از آن سرچشمه ميگيرد و خودكار بنحوى بتاويل خود متضمن است و در آيه اى كه بدرستى كيل و وزن امر مى كند تاءويل آن يك حقيقت و مصلحتى است عمومى كه اين فرمان تكيه بآن دارد و بنحوى تحقق دهنده او است و در آيه رد نزاع به خدا و رسول نيز به همين قرار است .
بنابراين تاءويل هر چيزى حقيقتى است كه آنچيز از آن سرچشمه ميگيرد و آنچيز بنحوى تحقق دهنده و حامل و نشانه اوست چنانكه صاحب تاءويل زنده تاءويل است و ظهور تاءويل باصاحب تاءويل است .
اين معنى در قرآن مجيد نيز جارى است زيرا اين كتاب از يك رشته حقائق و معنويات سرچشمه ميگيرد كه از قيد ماده و جسمانيت آزاد و از مرحله حس و محسوس بالاتر و از قالب الفاظ و عبارات كه محصول زندگى مادى ما است بسى وسيعتر ميباشند.
اين حقائق و معنويات بحسب حقيقت در قالب بيان لفظى نمى گنجند تنها كارى كه از ساحت غيب شده اينست كه با اين الفاظ بجهان بشريت هشيارى داده شده كه باظواهر اعتقادات حفه و اعمال صالحه خودشان را مستعد درك سعادتى بكنند كه جز اينكه بامشاهده و عيان درك كنند راهى ندارد، و روز قيامت و ملاقات خدا است كه اين حقائق بطور كامل روشن و هويدا ميشود چنانكه دو آيه سوره اعراف و آيه سوره يونس بدين معنى دلالت داشتند.
خدايمتعال براى اشاره باين معنى ميفرمايد: ((و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام اكتاب لدنيا لعلى حكيم )) سوره زخرف آيه ٤ (ترجمه : سوگند بكتاب مبين ما آنرا قرآنى عربى قرار داديم تا شايد شما تعقل كنيد و بدرستى آن در حاليكه پيش ما در ام الكتاب است بلند است (دست فهم عادى باو نميرسد) و محكم است (نميشود در او رخنه كرد).
انطباق آخر آيه بتاءويل بآن معنى كه ذكر شد واضح است و مخصوصا از آن جهت كه فرموده
((لعكم تعقلون ))
و نفرموده ((لعلكم تعقلونه )) (شايد آن را تعقل كنيد) زيرا علم بتاءويل چنانكه آيه محكم و متشابه
(و ما يعلم تاءويله الا الله )
حكم مى كند اختصاص بخدا دارد و نيز بهمين جهت وقتيكه در آيه محكم و متشابه اهل انحراف را بواسطه پيروى متشابهات نكوهش مى كند ميفرمايد با اين پيروى فتنه ميخواهند و تاءويل آنرا ميجويند و نفرموده مييابند.
پس تاءويل قرآن حقيقت يا حقائقى است كه در دام الكتاب پيش خداست و از مختصات غيب مى باشد.
و باز در جاى ديگر نزديك بهمين مضمون ميفرمايد
((فلا اقسم بمواقع النجوم و انه لقسم لو تعلمون عظيم انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون تنزيل و رب العالمين ))
سوره واقعه آيه ٨٠ (پس سوگند بموقعهاى ستارگان و بدرستى اين سوگندى است كه اگر بدانيد بزرگ است ، اين قرآنى است محترم در كتابى كه محفوظ و پنهان است (ام الكتاب ) كتابى كه جز پاك شدگان آن را مس نمى كنند تنزيل فرو فرستاده شده است از پيش خداى جهانيان ).
چنانكه پيداست آيات كريمه براى قرآن دو مقام اثبات مى كند مقام كتاب مكنون كه از مس مس كننده اى مصون است و مقام تنزيل كه براى مردم قابل فهم مى باشد.
چيزى كه از اين آيات علاوه بر آيات گذشته استفاده ميشود استثناى ((الا المطهرون )) است كه مقتضاى آن كسانى ميتوانند بحقيقت و تاءويل قرآن كريم برسند و اين اثبات با نفيى كه از آيه ((و ما يعلم تاءويله الا الله )) در ميآيد مناقات ندارد زيرا انضمام دو آيه بهمديگر نتيجه استقلال و تبعيت ميدهد ميرساند كه خداى متعال در علم باين حقائق مستقل است و كسى جز او اين حقائق را نخواهد دانست مگر باذن او و تعليم او.
نظير علم غيب كه بموجب آيات بسيارى اختصاص بخدايمتعال دارد و در آيه اى كسان پسنديده اش استثنا شده اند ((عالم الغيب فلايظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول )) سوره جن آيه ٢٧ و از مجموع كلام نتيجه گرفته شده كه علم غيب بنحو استقلال اختصاص بخدا دارد و جز او كسى را نشايد مگر باذن او.
آرى مطهرون بدلالت اين آيات بحقيقت قرآن مس ميكنند و بانضمام آيه كريمه ((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)) سوره احزاب آيه ٤٣ كه بموجب اخبار متواتره در حق اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) نازل شده است پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و خاندان رسالت (عليه السلام ) از پاك شدن و بتاءويل قرآن عالمند.
يج قرآن مجيد ناسخ و منسوخ دارد. در ميان آيات احكام كه در قرآن است آياتى هست كه پس از نزول جاى حكم آياتى را كه قبلا نازل شده و مورد عمل بوده اند گرفته بزمان اعتبار حكم قبلى خاتمه ميدهد، آيات قبلى منسوخ و آيات بعدى كه در حكم خود حكومت بر آنها دارند ناسخ ناميده ميشوند چنانكه در اول بعثت مسلمانان دستور داشتند كه با اهل كتاب با مسالمت بسر برند چنانكه مى فرمايد:
((فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره ))
سوره بقره آيه ١٠٩ (پس عفو و صفح كنيد ببخشيد و روى گردانيده ناديده بگيريد تا امر خدا بيايد) و پس از چندى آيه قتال آمد و بحكم مسالمت خاتمه داد چنانكه مى فرمايد:
((قاتلوا الذين لا يؤ منون بالله و لاياليوم الآخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب )) سوره توبه آيه ٢٩
(ترجمه : جنگ و قتال كنيد با كسانى كه بخدا و روز قيامت ايمان ندارند و آنچه را خدا و پيغمبر حرام مى كند حرام نميكنند و دين حق را براى خود دين نمى گيرند كه همان اهل كتاب باشند).
البته حقيقت نسخى كه در ميان ما دائر است اينست كه نظر بمصلحتى حكمى را وضع كرده مورد عمل قرار دهند و پس از چندى بخطا و اشتباه خود پى برده و حكم اولى را الغاء و حكم ديگرى را جايگزين آن سازنده و نسخ باين معنى را كه ملازم جهل و خطا است بخدايمتعال كه جهل و خطا بساحت پاكش راه ندارد نميشود نسبت داد و چنين حكمى در قرآن مجيد كه در ميان آياتش هيچگونه اختلافى نيست وجود ندارد.
بلكه نسخ در قرآن مجيد بيان انتهاء زمان اعتبار حكم منسوخ است به اين معنى كه مصلحت جعل و وضع حكم اولى مصلحتى محدود و موقت باشد و طبعا اثرش نيز كه حكم است محدود و موقت در ميآيد و پس از چندى حكم دومى پيدا شده و خاتمه يافتن مدت اعتبار حكم اولى را اعلام كند و نظر باينكه قرآن مجيد در مدت بيست و سه سال تدريجا نازل شده اشتمالش بچنين احكامى كاملا قابل تصور است .
و البته وضع حكم موقت در جائى كه هنوز مقتضى حكم ثابت تام نيست و پس از تماميت مقتضى تبديل نمودن آن بحكم ثابت اشكالى نخواهد داشت ، چنانكه از قرآن مجيد نيز در حكمت نسخ همان معنى استفاده ميشود.
خدايمتعال ميفرمايد:
((و اذا بدلنا آية مكان آية و الله اعلم بما ينزل قالوا انما انت مفتربل اكثرهم لا يعلمون قل نزله روح القدس من ربك بالحق ليئبت الذين آمنو و هدى و بشر للمسلمين ))
سوره نحل آيه ١٠٢ (ترجمه : و وقتيكه آيه اى را بجاى آيه اى گذاشته تبديل كرديم در حاليكه خدا بآنچه نازل مى كند داناتر است ميگويند افترا بسته اى بلكه بيشترشان نمى فهمند بگو آنرا روح القدس بحق از خداى تو نازل كرده است براى اينكه كسانى را كه ايمان آورده اند ثابت تر بكند و هدايت و بشارت باشد براى آنانكه تسليم امر خدا هستند.
يد جرى و انطباق در قرآن مجيد نظر به اينكه قرآن مجيد كتابى است همگانى و هميشگى در غايب مانند حاضر جارى است و به آينده و گذشته مانند حال منطبق مى شود، مثلا آياتى كه در شرايط خاصه اى براى مؤ منين زمان نزول تكاليفى بار مى كنند مؤ منينى كه پس از عصر نزول داراى همان شرائط هستند بى كم و كاست همان تكاليف را دارند و به آياتى كه صاحبان صفاتى را ستايش يا سرزنش مى كنند يا مژده مى دهند يا ميترسانند كسانى را كه با آن صفات متصفند در هر زمان و در هر مكان باشند شامل هستند.
بنابراين هرگز مورد نزول آيه اى مخصص آن آيه نخواهد بود. يعنى آيه اى كه درباره شخصى يا اشخاص معينى نازل شده در مورد نزول خود منجمد نشده بهر موردى كه در صفات و خصوصيات بامورد نزول آيه شريك است سرايت خواهد نمود و اين خاصه همان است كه در عرف روآيات بنام ((جرى )) ناميده مى شود.
امام پنجم
در روايتى مى فرمايد: و اگر اين طور باشد كه وقتى آيه اى در قومى نازل شد پس از آن همان قوم مردند آن آيه نيز بميرد از قرآن چيزى باقى نمى ماند وليكن همه قرآن تا آسمانها و زمين هست جارى است و براى هر قوم آيه ايست كه آنرا مى خوانند و از آن بهره نيك يابد دارند.
و در
بعضى از روآيات بطن قرآن يعنى انطباق قرآن را بمواردى كه به واسطه تحليل بوجود آمده از قبيل جرى مى شمارد.
يه تفسير الفاظ قرآن مجيد و پيدايش و سير آن تفسير و بيان الفاظ و عبارت قرآن مجيد از عصر نزول شروع شده و شخص پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بتعليم قرآن و بيان معانى و مقاصد آيات كريمه آن مى پرداخته است چنانكه خداى متعال مى فرمايد
((و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزول اليهم ))
سوره نحل آيه ٤٤ (ترجمه : و نازل كرديم بر تو كتاب را تا براى مردم آنچه را بر ايشان فرو فرستاده شده بيان نمائى .
و مى فرمايد
((هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ))
سوره جمعه آيه ٢ (اوست خدا است كه در امى ها پيغمبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر ايشان مى خواند و ايشان را تزكيه مى كند و كتاب و حكمت را به ايشان ياد مى دهد و تعليم مى كند)
و در زمان آنحضرت بامر وى جمعى به قرائت و ضبط و حفظ قرآن اشتغال داشتند كه قراء ناميده مى شدند. و پس از رحلت صحابه آنحضرت و پس از ايشان ساير مسلمانان بتفسير قرآن اشتغال داشتند و تاكنون دارند.
يو علم تفسير و طبقات مفسرين پس از رحلت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) جمعى از صحابه مانند ابى بن كعب و عبد الله بن مسعود و جابر بن عبدالله و ابوسعيد خدرى و عبد الله بن زبير و عبد الله بن عمر و انس و ابوهريره و ابوموسى و از همه معروفتر عبد الله بن عباس بتفسير اشتغال داشتند.
و روش شان در تفسير اين بود كه گاهى آنچه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در معانى آيات قرآنى شنيده بودند در شكل روايت مسند نقل مى كردند (١٨) اين احاديث از اول تا آخر قرآن جمعا دويست و چهل و چند حديثند كه سند بسيارى از آنها ضعيف و متن برخى از آنها منكر است و گاهى تفسير آيات را در صورت اظهار نظر بى اينكه بپيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) اسناد دهند القاء مى كردند.
متاءخرين اهل تفسير از اهل سنت اين قسم را نيز جزء روآيات نبوى در تفسير مى شمارند، زيرا صحابه علم قرآن را از مقام رسالت آموخته اند و مستبعد است كه خودشان از خود چيزى گفته باشند.
ولى دليلى قاطع بر اين سخن نيست ، علاوه باينكه مقدار زيادى ازين قسم رواياتى است كه در اسباب نزول آيات و قصص تاريخى آنها وارد شده و همچنين در ميان اين روآيات صحابى بسيارى از سخنان علماء يهود كه مسلمان شده بودند مانند كعب الاحبار و غيره بدون اسناد يافت مى شود.
و همچنين ابن عباس بيشتر اوقات در معنى آيات بشعر تمثل مى كرد چنانكه در روايتى كه از ابن عباس در سؤ الات نافع بن ازرق نقل شده در جواب دويست واندى سؤ ال با شعار عرب متمثل مى شود و سيوطى در كتاب
اتقان صد و نود سؤ ال از آنجمله را روايت مى كند و با اينحال رواياتى را كه از مفسرين صحابه رسيده نمى توان روآيات نبوى شمرد و اعمال نظر را از صحابه نفى كرد. و مفسرين صحابه را اهل طبقه اول گرفته اند.
طبقه دوم جماعت تابعين هستند كه شاگردان مفسرين صحابه مى باشند مانند مجاهد (٢٠) و سعيد بن جبيرو و عكرمه و ضحاك و ازين طبقه است حسن بصرى و و عطاء بن ابى رباح و عطاء بن ابى مسلم و ابوالعاليه و محمد بن كعب قرظى و قتاده و عطيه و زيد بن اسلم و طاوس يمانى .
طبقه سوم شاگردان طبقه دوم مى باشند مانند ربيع بن انس
و عبدالرحمن بن زيد بن اسلم و ابوصالح كلبى و نظراء ايشان : و طريقه تابعين در تفسير اين بود كه تفسير آيات را گاهى در شكل روايت از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) يا صحابه نقل مى كردند و گاهى معنى آيه را بى اينكه بكسى اسناد دهند، در صورت اظهار نظر ايراد مى كردند، و متاءخرين مفسرين با اين اقوال نيز معامله روآيات نبوى نموده آنها را روايات موقوفه
ميشمارند و قدماء مفسرين باين دو طبقه اطلاق ميشود.
طبقه چهارم طبقه اولين مؤ لفين تفسير است
مانند سفيان بن عيينه و وكيع بن جراح و شعبة بن حجاج و عبد بن حميد و غير ايشان و از اين طبقه است ابن جرير