شناخت قرآن

شناخت قرآن0%

شناخت قرآن نویسنده:
گروه: علوم قرآنی

شناخت قرآن

نویسنده: علامه طباطبایی
گروه:

مشاهدات: 8770
دانلود: 3313

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 23 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8770 / دانلود: 3313
اندازه اندازه اندازه
شناخت قرآن

شناخت قرآن

نویسنده:
فارسی

٣ ملانكه و شياطين

طبق توجيه گذشته ملائكه و فرشتگان نام قواى طبيعى است كه بخير و خوشبختى و شياطين نام قواى طبيعى است كه به شر و بدبختى دعوت مى كنند! ولى آنچه از قرآن مجيد استفاده مى شود خلاف اين است وقرآن ملائكه و شياطين را يكعده موجودات بيرون از حس و داراى وجود و شعور و اراده مستقل مى داند.

اما ملائكه ، آيات چندى در اين باره گذشت كه به موجب آنها ملائكه موجودات مستقل و داراى ايمان و كارهائى كه با شعور و اراده تحقق مى پذيرد هستند و آيات بسيار ديگرى نيز در قرآن مجيد هست كه به همين مدعى گواهى مى دهد.

و اما شياطين ماجراى سرپيچى ابليس از سجده آدم و محاوره اى كه ميان او و خداى متعال جارى گرديده است در چند جاى قرآن مجيد نقل شده ابليس پس از رانده شدن از ساحت قرب مى گويد: همه ذريه آدم را جز بندگان مخلص گمراه خواهم كرد

(( ((لاغوينهم (٥١) اجمعين الا عبادك منهم المخلصين ))

و خداى متعال در جواب مى فرمايد: دوزخ را از تو و پيروانى كه از بشر خواهى داشت بكيفر اعملتان پر خواهم نمود

(( لا ملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ))

(٥٢)

بديهى است كيفر عمل جز باشعور و ادراك كيفر بيننده صورت نمى بندد و همچنين خداى متعال در جاى ديگر از كلام خود عطف به تهديدى كه ابليس بشر را كرده مى فرمايد:

 ((ولقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المؤ منين ))

(( ع سوره بسا آيه ٢٠ (ابليس گمانى را كه بايشان داشت تحقق بخشيد پس جز فرقه از مؤ منين پيروى او را كردند) چنانكه مى بينيم ابليس را با ظن و گمان متصف ساخته .

و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد:

((و قال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم فلا تلومونى ولوموا انفسكم ))

(( سوره ابراهيم آيه ٢٢ (ترجمع : و شيطان پس از آنكه كار خاتمه يافت مى گويد: خدا به شما وعده داد وعده حق من نيز وعده دادم و تخلف كردم و مرا تسلطى بر شما نبود جز اينكه شما را فقط دعوت كردم و شما پذيرفتيد پس مرا تسلطى بر مشا نبود جز اينكه شما را فقط دعوت كردم و شما پذيرفتيد پس مرا ملامت و سرزنش مى كنيد و خودتان را ملامت كنيد) ملامت و سرزنش نيز از امورى است كه تنها به كسانى كه شعور و اراده دارند تعلق مى گيرد.

آيات بالا و آيات ديگرى كه در همين مضامين است براى شيطان صفات و حالاتى اثبات مى كند كه با داشتن وجود و شعور و اراده استقلالى ملازمند و بر قواى طبيعى كه فاقد اين صفات مى باشند صدق نمى كنند.

جن

نظاير آياتى كه درباره ملائكه و شياطين گذشت بلكه بيشتر و روشنتر درباره جن نيز هست خداى متعال درباره فرزندانى كه دعوت پدر و مادر خود را نپذيرفته ايمان نمى آورد و آئين خدا را خرافات و اساطير گذشتگان مى شمارند مى فرمايد ((

((اولئك الذين حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و لانس انهم كانو خاسرين ))

سوره احقاف آيه ١٨ (ترجمه : آنانند كسانيكه سخن در ايشان ثابت شده در ميان امتهائى كه از جن و انس در گذشته اند بدرستى آنان زيانكار بودند) به مقتضاى اين آيه جن نيز مانند انسان امتهاى مختلف و تكاليف و مرگ و مير دارند.

و باز در جاى ديگر مى فرمايد:

((واذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القرآن فلما حضروه قالوا انصتوا فلما قضى ولوا الى قومهم منذرين قالوا ياقومنا انا سمعنا كتابا انزل من بعد موسى مصد قالمابين يديه يهدى الى الحق والى طريق مستقيم يا قومنا اجيبوا داعى الله و آمنوا به يغفرلكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اليم و من لا يجب داعى الله فليس بمعجز فى الارض وليس له من دونه اولياء اولئك فى ضلال مبين ))

سوره احقاف آيه ٣٢ (ترجمه : يادآورى مى كنيم وقتى را كه چندين تن از جن را براى شنيدن قرآن به سوى تو برگردانيديم تا وقتيكه براى آن حضور يافتند به همديگر گفتند گوش دهيد پس همينكه خاتمه يافت براى انذار دعوت بسوى قوم خود روانه شدند گفتند: اى قوم ما كتابى را گوش داديم كه پس از موسى نازل شده بسوى حق و بسوى راه راست راه نمائى مى كند اى قوم داعى خدا را بپذيريد و بوى ايمان بياوريد تا خدا از گناهانتان بيامرزد و شما را از عذابى دردناك پناه دهد و كسيكه داعى خدا را نپذيرد در زمين خدا را عاجز كننده نيست و سرپرستان ديگرى جز خدا ندارد آنان در يك گمراهى آشكار مى باشند).

دلالت قصه به اينكه جن نيز مانند بشر يك گروه داراى وجود مستقل و شعور و اراده و تكليف مى باشند روشن است و آيات ديگرى نيز در قرآن مجيد در ميان آيات قيامت است كه دلالت بر اين مدعى از آيات بالائى كمتر نيستند.

٤ نداى وجدان به دعوت

طبق توجيه گذشته معنى نبوت و رسالت همان برانگيخته شدن و گردن گير شدن است از ندائى كه وجدان انسانى باصلاحات عمومى مى نمايد ولى از قرآن مجيد خلاف اين معنى فهميده مى شود زيرا خداى متعال مى فرمايد:

 ((و نفس و ماسواها فالهمها فجورها و تقواها))

سوره شمس آيه ٨ (ترجمه : سوگند بنفس و كسيكه او را درست كرد پس الهام نمود باو بدلش انداخت بزه كارى و پرهيزكارى او را) بدلالت آيه هر فرد از انسان با وجدان و نهاد خدادادى خود نيك و بد و زشت و زيباى اعمال خود را درك مى كند و نداى اصلاحات در درون هر انسان نهفته است جز اينكه برخى گوش داده رستگار مى شوند و برخى اعتنا نكرده بسوى بدبختى قدم برمى دارند چنانكه بعد مى فرمايد:

((قد افلح من زكاها و قد خاف من دساها))

سوره شمس آيه ١٠ (ترجمه : رستگار شد كسيكه نفس را نمو خوب داد (پرورانيد) و زيانكار شد آنكه آن را از نوبآن باز داشت و اگر نبوت و رسالت اثر همين نداى وجدان بود كه عموميت دارد، همه افراد نبوت و رسالت را داشتند و حال آنكه خداى متعال اين منصب را ببرخى از افراد تخصيص مى دهد چنانكه مى فرمايد:

)سوره انعالم آيه ١٢٤ (ترجمه زمانيكه آيه اى براى ايشان مى آيد مى گويند ايمان نخواهيم آورد تا وقتيكه آنچه پيغمبران خدا داده شد به شما نيز داده شود. خدا بهتر مى داند كجا رسالت خود را قرار دهد) آيه دلالت دارد بر اينكه كفار براى ايمان خود شرط مى كردند كه رسالت عمومى شود و ايشان نيز بهره اى از آن داشته باشند ولى خداى متعال پاسخ رد بايشان داده اختصاص بودن رسالت را تثبيت مى كند.

٥ در اطراف توجيه دوم

چنانكه در ذيل توجيه اول تذكر داديم ، فعلا در مقام اثبات حقانيت دعوت اسلامى و صدق دعوى پيغمبراكرم نيستيم بلكه ميخواهيم بگوئيم كه توجيه دوم نيز با بيانات قرآنى وفق نمى دهد زيرا:

طبق توجيه دوم اصول اعتقادى كه پيغمبران به مردم تلقين كرده اند يك رشته اعتقادات خرافى است كه از باب سياست دينى به مردم آن زمان كه از علم و فرهنگ عارى بودند تحميل شده ، البته از راه خير خواهى بوده كه مردم از ترس خدائى كه بسرپيچى از قوانين دينى كفر سخت مى دهد و ترس روز قيامت كه كيفر در آن روز داده مى شود و همچنين از طمع در بهشتى كه بفرمانبرداران نويد داده شده و بروز قيامت موكول گرديده از قوانين دينى پيروى كنند.

تاريخ زندگى ساير پيغمبران زياد روشن نيست ولى تاريخ حيات پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بسيار روشن است و كسيكه بتاريخ حيات و سيرت آن حضرت دقيقانه مراجعه كند كمترين ترديد نخواهد داشت كه آن حضرت بدعوت خود صدرصد ايمان و كاملا اعتماد و اطمينان داشته است ، درين صورت اگر داستان اعتقادات دينى داستانى خرافى بود اين همه براهين و ادله كه در قرآن كريم باعتقادات اسلامى اقامه شده و احتجاجاتى كه براى اثبات صانع عالم و توحيد و ساير صفات وى و ساير اعتقادات راجع به نبوت و معاد شده هرگز معنى نداشت .

قرآن خود در معنى وحى و نبوت چه مى گويد؟ آنچه از قرآن مجيد بدست مى آيد اين است كه اين كتاب آسمانى از راه وحيى كه به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) شده بدتس آمده است و وحى يك نوع تكليم آسمانى (غيره مادى ) است كه از راه حس و تفكر عقلى درك نمى شود بلكه با درك و شعور ديگرى است كه آگاهى در برخى از افراد بحست خواست خدائى پيدا مى شود و دستورات غيبى يعنى نهان از حس و عقل را از وحى و تعليم خدائى دريافت مى كند، عهده دارى اين امر نيز نبوت ناميده مى شود.

براى روشن ساختن اين مطلب از تذكر و بيان مقدمات زيرين ناگزيرم :

١ در اوايل اين كتاب در ضمن بحث مفصلى تذكر داده شد كه نوعهاى گوناگونى كه در اين جهان مشهود مى باشند هر يك از آنها اعم از جاندار و غير جاندار در وجود و پيدايش خود غايت و هدفى دارد كه از آغاز پيدايش به سوى آن متوجه و روان مى باشد و به تناسب هدفى كه دارد در ساختمان وجودى خود با قوى و ابزارى مجهز است كه مبدء و منشاء فعاليتهاى ويژه آن نوع است ، فعاليتهائى كه آن را به هدف خود نزديك و بالاخره پيروز مى كند چنانكه خداى متعال مى فرمايد

(٥٣)

: ((

 ((الذى ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى )) سوره طه آيه ٥١ و باز مى فرمايد: ((الذى خلق فسوى والذى قدر فهدى ))

(٥٤)

))سوره اعلى آيه ٣.

پاورقي ٤٦- سوره يونس آيه ٣٨ سوره هود آيه ١٣.

٤٧- سوره اسرى آيه ٨٨.

٤٨- سوره بقره آيه ٢٣.

٤٩- سوره نساء آيه ٨٢.

٥٠- در المنهور جزء ا ص ٩٠ و نور الثقلين جزء ١ ص ٨٧ ٨٩ و غير آنها.

٥١- سوره ص آيه ٨٣.

٥٢- سوره ص آيه ٨٥

٥٣- خداى ما كسى است كه به هر چيز آفرينش ويژه آن را داد سپس (به سوى منافعش ) راهنمائى كرد.

٥٤- كسيكه آفريد پس درست كرد و كسى كه اندازه داد پس راهنمائى كرد.

________________________________________

شناخت قرآن

١ و نيز تذكر داده شد كه نوع انسان از اين كليت قانون هدايت عمومى مستثنى نيست و در زندگى خود هدفى دارد كه به سوى آن متوجه و با تجهيزاتى مجهز است كه با آن متناسب است و پيروزى او در يافتن هدف خود كمال و سعادت اوست و شكست و نوميدى او از وصول آن نق و شقاوت و بدبختى اوست و با راهنمائى آفرينش به سوى هدف و غايت خود هدايت مى شود، خداى متعال در هدايت خصوص انسان مى فرمايد:

 ((انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا))

سوره دهر آيه ٣ (ترجمه : بدرستى ما انسان را از نطفه امشاجى كه پيوسته زير ابتلا و آزمايش بود آفريديم پس او را شنوا و بينا كرديم ما او را براه راست راهنمائى كرديم سپاسگزار باشد يا ناسپاس .

و باز مى فرمايد:

 ((من نطفة خلقه فقد ره ثم السبيل يسره ))

سوره عبس آيه ٢٠ (ترجمه : انسان را از نطفه آفريده اندازه گيرى كرد يا برايش اندازه قرار داد پس از آن راه را برايش آسان كرد هموار نمود )

٢ امتياز انسان در پيمودن راه زندگى :

امتيازى كه گروه جان دار موجودات جهانى از گروه بيجان دارند اين است كه فعاليت جانداران فعاليت علمى است و كارهاى خود را از راه درك و شعور انجام مى دهند و انسان در عين حال كه با ساير جانداران در فعاليت علمى شريك است امتيازى نسبت به ديگران دارد و آن اين است كه انسان با عقل و خرد مجهز است يعنى در كارهائى كه برايش امكان فعاليت هست به مجرد امكان فعاليت به انجام عمل نمى پردازد بلكه خير و شر و نفع و ضرر كار را مى سنجد در صورتيكه نفعش غالب آيد بكار مى پردازد و اگر ضررش بيشتر بود خود دارى مى كند و در هر كارى كه انجام مى دهد به حسب تشخيصى كه داده از حكم عقل خود پيروى مى كند و عقل نيز درجائى كه نفع بى مزاحم ديد حكم بلزوم فعل خواهد كرد (البته مراد ما از حكم و قضاوت عقل اين است كه ضرورى بودن فعل يا ترك را درك كند اما دعوت به سوى فعل يا ترك و خواستن يكى از آن دو در حقيقت كار عاطفه و احساسى است كه عقل روى خواست آن عمل درك را انجام مى دهد و نفع بى مزاحم فعل را تصديق يا تكذيب مى كند آرى چون اين دركها اعتبارى و قراردارى است درك و قضاوت و حكم در آنها يكى است دقت كافى شود.)

٣ نوع انسان بچه معنى اجتماعى است ؟

در اينكه نوع انسان در خارج اجتماعى است و پيوسته در حال اجتماع و دسته جمعى زندگى مى كرده و مى كند و افراد دست بدست همديگر داده با تعاون برفع حوائج مى پردازند ترديدى نيست ، ولى آيا اين تعاون و همدستى را بمقتضاى طبع اولى مى خواهد و از اول مايل است كه فعاليتهاى خود را آميخته با ديگران انجام دهد و از مجموع محصول كار بحسب وزن اجتماعى كه دارد براى خود سهم بردارد؟ آنچه ما مى يابيم اينست كه طبيعت شخصى انسان حوايج و نيازمنديهائى دارد و عواطف و احساساتى نيز دارد كه با خواستهاى گوناگون خود قوا و ابزار خود را بكار مى اندازد و درين مرحله از نيازها و خواستهاى ديگران بى خبر است .

انسان براى رفع نيازمنديهاى خود از همه چيز استفاده مى كند، در راه وصول بمقاصد خود از بسايط و مركبات زمين كمك مى گيرد اقسام نباتات و درختها را از برگ و ميوه گرفته تا ساقه و ريشه و انواع حيوانات و محصولات وجود آنها را بمصرف نيازمنديهاى خود مى رساند و همه را استخدام نموده از فوائد وجود آنها بهره برده نواقص خود را با آنچه بدست آورده تكميل مى كند. آيا انسانى كه حالش اينست و هر چه پيدا مى كند در راه منافع خود استخدام نموده از نتائج وجودش استفاده مى كند، وقتيكه بهمنوعان خود رسيد احترام گذاشته رويه اى ديگر پيش خواهد گرفت و از راه صفا دست تعاون و همكارى بسوى آنها دراز كرده و در راه منافع شان از بخشى از منافع خود چشم خواهد پوشيد؟ نه هرگز.

بلكه انسان از يك طرف نيازمنديهاى بيشمار خود را كه هرگز به تنهائى از عهده بر آوردن همه آنها نخواهد درآمد حس مى كند و امكان رفع بخشى از آن نيازمنديها را بدست همنوعان ديگر خود درك مى نمايد و از طرف ديگر مشاهده مى كند كه نيروئى كه وى دارد و آرزوها و خواستهائى كه در درون وى نهفته است ديگران نيز كه مانند وى انسان هستند دارند و چنانكه از منافع خود دفاع مى كند و چشم نمى پوشد ديگران نيز همين حال را دارند.

اينجا است كه اضطرارا بتعاون اجتماعى تن مى دهد و مقدارى از منافع كار خود را براى نيازمندى يكسان بديگران ميدهد و در مقابل آن مقدارى كه براى رفع نيازمنديهاى خود لازم دارد از منافع كار ديگران دريافت مى كند. و در حقيقت وارد يك بازار داد و ستد عمومى ميشود كه پيوسته سرپاست و همه گونه لوازم زندگى در آن بفروش ميرسد.

و در نتيجه محصول كار جامعه روى هم ريخته ميشود و هر يك از افراد بحسب وزن اجتماعى خود يعنى بمقدار ارزش كارى كه بجامعه ميدهد از محصول نامبرده سهم ميبرد و با سهمى كه برده نيازمنديهاى زندگى خود را رفع مينمايد.

از بيان گذشته روشن ميشود كه مقتضاى طبع اولى انسان كه منافع خود را ميخواهد اينست كه ديگران را در راه منافع خود استخدام كند و از بهره كار ايشان استفاده نمايد و تنها از راه اضطرار و ناچارى است كه باجتماع تعاونى تن ميدهد اين مسئله از مطالعه حال كودكان بسيار روشن است زيرا كودك هر چه ميخواهد بيچون و چرا و بطور گزاف درخواست مى كند و در خواست خود را با گريه تاءكيد مينمايد و كم كم كه با بالا رفتن سن بصحنه اجتماع نزديكتر و باوضاع آشناتر ميشود از تقاضاهاى گزافى خود تدريجا چشم ميپوشد تا كاملا وارد جامعه شده گزاف گوئى را بشكلى فراموش مينمايد.

گواه ديگر مطلب اينكه عادة مى بينيم كه هر وقت انسان قدرتى كه فوق قدرت ديگران باشد بدست آورد بى محابا باجتماع تعاونى و لوازم آن پشت پا زده باستخدام افراد ميپردازد و منافع كارشان را بدون عوض بخود اختصاص ميدهد.

خدايمتعال در اشاره باين اجتماع تعاونى ميفرمايد:

 ((نحن قسمنا بينههم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا))

سوره زخرف آيه ٣٢ (ترجمه : ما در زندگى دنيا مايه زندگى شان را در ميان شان قسمت كرديم و برخى از ايشان را بر برخى ديگر درجاتى تفوق داديم تا برخى از ايشان برخى ديگر را مسخر سازد).

آيه كريمه اشاره مى كند بحقيقت اجتماع تعاونى انسان كه در آن هر يك از افراد در بخشى از مايه زندگى فائق مى باشد و در نتيجه افراد با درجات مختلفى متفاوتند و هر يك از ايشان در آنچه فائق است ديگران را مسخر خود ساخته و اعمالشان را بنفع خود برميگرداند و در نتيجه افراد مانند تار و پود جامه بهم بافته شده يكواحد اجتماعى را تشكيل ميدهند.

و باز ميفرمايد:

 ((ان الانسان لظلوم ))

سوره ابراهيم آيه ٣٢ (ترجمه : بدرستى انسان ستمگر است ) (( ((انه كان ظلوما جهولا))سوره احزاب آيه ٧٢ (ترجمه : زيرا او ستمگر و نادان بود).

آيه كريمه اشاره مى كند بغريزه طبيعى استخدام كه انسان بواسطه آن بحريم ديگران تجاوز كرده دست روى منافع شان ميگذارد.

٤ - بروز اختلاف و لزوم قانون

اگر چه انسان اضطرارا در مقام برخورد با همنوعان خود اجتماع تعاونى را پذيرفته و بدين وسيله در حقيقت برخى از آزادى عمل خود را براى نگهدارى برخى ديگر فدا نموده است ولى مجرد بناگذارى باجتماع تعاونى با وجود عدم تعادل و تفاوت فاحش كه در مقام موازنه در نيروى روحى و جسمى افراد است دردى را دوا نميكند و در اثر برخورد منافع افراد همين اجتماع كه براى اصلاح و رفع اختلاف بوجود آمده بود اولين سبب بروز فساد و اختلاف ميشود.

اينجا است كه ضرورت يك سلسله مقررات مشتركى كه در ميان مجتمعين مسلم و مورد احترام باشد كاملا حس ميشود، زيرا بديهى است كه حتى در يك معامله داد و ستد ناچيزى هم اگر مقررات مشتركى كه پيش فروشنده و خريدار مسلم و محترم باشد وجود نداشته باشد معامله تحقق نميپذيرد، پس بايد در ميان افراد قوانينى بوجود آيد كه با جريان آن اجتماع از متلاشى شدن و منافع افراد از ضايع شدن محفوظ و مصون بماند و دستگاه آفرينش كه هدايت انواع بسوى هدف و سعادتشان جزء برنامه اوست انسان را نيز بسوى قانونى كه سعادت جامعه را تضمين مى كند هدايت نمايد.

خدايمتعال ميفرمايد: ((من نطفة خلقه فقد ره ثم السبيل يسره ))سوره عبس آيه ٢٠ (ترجمه آيه گذشت ) و آسان نمودن راه زندگى براى انسان كه زندگى اجتماعى برايش مقدر شده است اينست كه قوانين و مقرراتى در دست وى گذاشته شود.

٥ - در هدايت انسان بسوى قانون عقل كفايت نميكند

اين هدايت بهر وسيله و بسوى هر چه باشد كار دستگاه آفرينش خواهد بود زيرا همان دستگاه است كه انسان را آفريد و براى وى هدف سعادتى قرار داده و هدايت عمومى را كه هدايت انسان نيز جزئى از برنامه خود مقرر داشته .

و روشن است كه در كار آفرينش تناقض و خطا معنى ندارد و اگر احيانا سببى از هدف خود باز مينمايد يا منحرف ميشود گناه خود آن سبب نيست بلكه مستند بتاءثير سبب يا اسباب ديگرى است كه تاءثير آن سبب را خنثى يا منحرف مى كند و اگر مزاحمت اسباب در ميان نبود هرگز سببى دو كار متضاد و متناقض نميكرد و نه در كار خود خطا و انحراف ميپذيرفت .

و از اينجا روشن است كه هدايت بسوى قانونى كه رافع اختلاف باشد كار عقل نيست زيرا همين عقل است كه بسوى اختلاف دعوت مى كند همين عقل است كه در انسان غريزه استخدام و حفظ منافع بطور اطلاق و آزادى عمل بوجود ميآورد و اجتماع تعادلى را نظر بوجود مزاحم از راه اضطرار و ناچارى ميپذيرد و بديهى است كه در آفرينش يك نيروى عامل دو اثر متناقض - القاء اختلاف رفع اختلاف - از خود بروز نميدهد.

اينهمه تخلفات و نقضهاى بيشمار نسبت بقوانين جاريه كه روزانه اتفاق ميافتد و گناه شمرده ميشود همه از كسانى سر ميزند كه داراى عقلند و گرنه گناه محسوب نميشد و اگر عقل بقوانين رافع اختلاف هدايت ميكرد و بحسب غريزه با تخلف ميانه نداشت بتخلفات نامبرده رضايت نميداد و از آنها ممانعت مينمود.

عامل اصلى اين تخلفات با وجود عقل اينست كه حكم عقل پذيرفتن اجتماع تعادلى و رعايت قوانين متضمن عدالت اجتماعى از راه اضطرار و ملاحظه مزاحم بود كه از آزادى عمل كاملا مانع بود و در غير صورت وجود مزاحم حكمى برعايت تعاون و عدالت اجتماعى نداشت .

و متخلفين قانون يا كسانى هستند كه قدرتى فوق قوه مجريه قانون داشته بيباكانه تخلف ميكنند يا اشخاصى هستند كه از دست رس مجريان قانون بواسطه دورى يا استحكام محل يا غفلت مراقبين امور بيرونند يا عذرهاى پيش خود تراشيده اند كه تخلف خودشان را قانونى جلوه دهند يا از بيچارگى و بيدست و پائى كسان مورد تعدى استفاده مينمايند و در هر حال مزاحمى در برابرشان نيست و اگر هم باشد زبون و بى اثر است و روشن است كه عقل در اين صورت حكمى ندارد و جلو آزادى مطلق را نميگيرد و غريزه استخدام را بحال خود ميگذارد.

پس عقل بسوى قانون اجتماعى كه منافع جامعه را تاءمين و تضمين كند و در ضمن آن منافع فرد را بطور عادلانه حفظ نمايد هدايت نميتواند نمايد زيرا تنها در صورتى برعايت قانون در اجتماع تعادلى حكم مى كند كه مزاحمى وجود داشته باشد و اما در جائى كه در برابر خود مزاحمى مانع از آزادى مطلق نبيند هرگز حكمى ندارد با حكم برخلاف مى كند.

خدايمتعال ميفرمايد:

((ان الانسان ليطغى ان راه استغنى )) ))سوره علق آيه ٧

(ترجمه : بدرستى انسان همينكه خود را مستغنى و بى نياز ديد از حد تجاوز و تعدى خواهد كرد) و از جمله بى نيازى همان بى نيازى از تشبث بتعاون و قانون براى حفظ منافع مى باشد.

٦ - تنها راه براى هدايت انسان راه وحى است

از بحثهاى گذشته بدست آمد كه انسان مانند ساير انواع آفرينش در زندگى خود هدف سعادتى دارد و چون از جهت چگونگى ساختمان وجودى و نيازمنديهاى طبيعى از زندگى اجتماعى گريزى ندارد سعادت و بدبختى وى در سعادت و بدبختى اجتماع مى باشد و در هر حال بايد جزء يك واحد اجتماعى بوده سعادت و حسن عاقبت طبيعت شخصى خود را در سعادت اجتماع بجويد.

و معلوم شد كه تنها قانون مشترك است كه مستقيما سعادت جامعه و ضمنا سعادت شخص را بطور عادلانه تضمين مينمايد.

و باز معلوم شد كه انسان نيز بايد مانند ساير انواع بسعادت نوعى و هر چه در مقدمه اين سعادت قرار دارد از راه آفرينش هدايت شود و سعادت انسان در سعادت زندگى اجتماعيش بود و در نتيجه ميبايست از راه آفرينش بسوى قانون مشترك نامبرده هدايت شود و باز معلوم شد كه عقل انسانى براى هدايت بسوى قانون كافى نيست زيرا در همه احوال برعايت تعاون عمومى و عدالت اجتماعى حكم نيست .

از مقدمات بالا بايد نتيجه گرفت كه سخنى ديگر از درك در ميان نوع انسان غير از درك عقلى بايد وجود داشته باشد كه هدايت نامبرده آفرينش بوسيله آن انجام گيرد و راهى كه با اين مشخصات غير از راه عقل در ميان نوع انسان سراغ داريم راه دركى است كه برخى از افراد انسان بنام پيغمبران و فرستادگان خدا از آن سخن گفته و آنرا بنام وحى آسمانى ناميده اند و براستى دعوى و دعوت خود حجت اقامه نموده اند.

خدايمتعال ميفرمايد:

 ((كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه ))سوره بقره آيه ٢١٢

 (خلاصه ترجمه : مردم يك امت بودند - در حال سادگى بدون اختلاف زندگى ميكردند پس از آن اختلافات پيدا شد - پس خدا پيغمبران را در حاليكه نويد دهنده و ترساننده بودند برانگيخت و با ايشان بحق كتاب - شريعت - نازل كرد تا در اختلاف مردم حكم كند).

و باز ميفرمايد:

((انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده - تا آنجا كه ميفرمايد - رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون الناس على الله حجة بعد الرسل ))سوره نساء آيه ١٦٥

(ترجمه : ما بسوى تو وحى فرستاديم چنانكه وحى فرستاديم بسوى نوح و پيغمبران پس از نوح - تا آنجا كه ميفرمايد - پيغمبران و فرستاده شدگانى كه نويد دهنده و ترساننده بودند براى اينكه مردم بر خدا حجت نداشته باشند - بلكه حجت خدا بر مردم تمام شود-)

چنانكه پيدا است آيه اولى طريق وحى و نبوت را تنها راه رفع اختلافات مردم تشخيص ميدهد و آيه دوم وحى و نبوت را دليل منحصر بفرد اتمام حجت معرفى مى كند و لازمش اينست كه عقل براى نشان دادن راه و اتمام حجت كافى نباشد يعنى اگر پيغمبران مبعوث نبودند و احكام الهى تبليغ نميشد و مردم ظلم و فساد ميكردند بمجرد اينكه عقل داشتند و قبح ظلم و فساد را مى فهميدند در پيشگاه خدا قابل مواخذه نبودند.