کلمات قصار نهج البلاغه

کلمات قصار نهج البلاغه0%

کلمات قصار نهج البلاغه نویسنده:
گروه: متون حدیثی

کلمات قصار نهج البلاغه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مهدی علیزاده
گروه: مشاهدات: 19525
دانلود: 3995

توضیحات:

کلمات قصار نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 147 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19525 / دانلود: 3995
اندازه اندازه اندازه
کلمات قصار نهج البلاغه

کلمات قصار نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نذكر فيه شيئا عن اختيار غريب كلامهعليه‌السلام المحتاج الى التفسير

پاره اى از سخنان شگفت امام علىعليه‌السلام كه به تفسير نياز دارد.

١ - فى حديثه عليه‌السلام :

فاذا كان ذلك ضرب يعسوب الدين بذنبه فيجتمعون اليه كما يحتمع قزع الخريف

يعسوب الذين : السيد العظيم المالك الامور الناس يومئذ. و القزع : قطع الغيم التى لاماء فيها.

ترجمه : در سخنان امام على ،عليه‌السلام ، آمده است :

زمانى كه چنان شود،يعسوب دين ( يعسوب در لغت به ملكه زنبوران گفته مى شود) دمش را بر زمين مى زند و همه مردم به دور او چنان قزح پاييزى گرد مى آيند.

اليعسوب ؛ در اين جا يعنى پيشواى بزرگ ، كه در آن روز مالك امور مردم است

القزح ؛ پاره ابرهايى كه آب ندارند.

٢ - و فى حديثهعليه‌السلام :

يريد الماهر فى الخطبه الماضى فيها، و كل ماض فى كلام او سير فهو شحشح و الشحشح فى غير هذا الموضع البخيل الممسك

ترجمه : در سخنان امام على ،عليه‌السلام ، آمده است :

اين خطيب شحشح.

يعنى خطيب ماهر و روان گو. هر كس در سخن يا راه ، روان رو باشد شحشح است

شحشح در غير اين مورد؛ يعنى بخيل دست جمع

٣ - و فى حديثهعليه‌السلام :

ان للخصومه قحما.

يريد بالقحم المهالك لانها تقحم اصابحها فى المهالك و المتالف فى الاكثر. و من ذلك قحمه الاعراب و هو ان تصيبهم السنه فتتعرق اموالهم ، فذلك تقحمها فيهم و قيل فيه وجه آخر، و هو انها تقحمهم بلاد الريف اى تحوجهم الى دخول الحضر عند محول البدو.

ترجمه : در سخنان امام على ،عليه‌السلام ، آمده است :خصومت راقحماست

قحم؛ يعنى مهلكه ها. چون خصومت ، بيش تر اوقات اهلش را در مهلكه ها و تلفگاه ها هلاك مى سازد.

از همين استقحمه الاعراب؛ كه خشكسالى به آنان رسد و اموالشان را نابود سازد.

درباره آن ، معناى ديگر نيز گفته شده است كه تقحمهم بلاد الريف ؛ يعنى به هنگام خشكى باديه خشكسالى آنان را به دخول در شهرهاى سرسبز نيازمند ساخت

٤ - و فى حديثهعليه‌السلام :

اذا بلغ النساء نص الحقاق فالمصبه اولى

و النص منتهى الاشياء و مبلغ اقصاها كالنص فى السير لانه اقصى ما تقدر عليه الدابه و تقول : نصصت الرجل عن الامر اذا استقصيت مسالته عنه لتستخرج ما عنده فيه فنص الحقاق يريد به الادراك ، لانه منتهى الصغر و الوقت الذى يخرج منه الصغير الى حد الكبير. و هو من افصح الكنايات عن هذا الامر و اغربها. يقول : فاذا بلغ النساء ذلك فالعصبه اولى بالمراه من امها اذا كانوا و اغربها. يقول : فاذا بلغ النساء ذلك فالعصبه اولى بالمراه من امها اذا كانوا محرما مثل الاخوه و الاعمام و بتزويجها ان ارادوا ذلك و الحقاق محاقه الام للعصبه فى المراه و هو الجدال و الخصوصه و قول كل واحد منهما للآخر انا احق منك بهذا. يقال منه حاققته مثل جادلته جدالا. و قد قيل ان نص الحقاق بلوغ العقل و هو الادراك ، لانهعليه‌السلام انما اراد منتهى الامر الذى تجب فيه الحقوق و الاحكام و من رواه نص الحقاق فانما اراد جمع حقيقه

هذا معنى ما ذكره ابو عبيدالقاسم بن سلام و الذى عندى ان المراد بنص الحقاق هاهنا بلوغ المراه الى الحد الذى يجوز فيه تزويجها و تصرفها فى حقوقها، تشبيها بالحقاق من الابل و هى جمع حقه و حق ، و هو الذى حقوقها، تشبيها بالحقاق من الابل و هى جمع حقه و حق ، و هو الذى استكمل ثلاث سنين و دخل من الرابعه ، و عند ذلك يبلغ الى الحد الذى يتمكن فيه من ركوب ظهره و نصه فى سيره ، و الحقائق ايضا جمع حقه فالروايتان جميعا ترجعاغن الى معنى واحد، و هذا اشبه بطريقه العرب من المعنى المذكور الولا.

ترجمه : در سخنان امام على ،عليه‌السلام ، آمده است :

هنگامى كه زنان به نص الحقاق رسيدند، خويشان پدرى اولى هستند.

نص منتهاى اشياء و نقطه نهايتشان است ، مانند نص در سير كردن كه نهايت سيرى است كه چارپا بر آن توانا است مى گويى : نصصت الرجل عن الامر؛ هنگامى كه سوال كردن درباره آن امر را از او به نهايت رساندى ، تا همه آن چه را كه در آن باره دارد، به در آورى

نص الحقاق يعنى ادراك چون ادراك ، منتهاى كودكى است و زمانى كه از آن به سمت بزرگى بيرون مى شود. اين از شگفت ترين و فصيح ترين كنايه ها در اين مورد است مى گويند وقتى زنان به اين حد برسند خويشان پدرى اگر محرم باشند مثل برادرها و عموها، از خويشان مادرى به دختر اولى هستند و اگر بخواهند او را شوهر دهند، اولويت دارند.

حقاق محاقه مادر است با خويشان پدرى درباره دختر. و آن جدال و خصومت است كه هر يك از آن دو به ديگرى مى گويد: من از تو به اين دختر سزاوارترم گفته مى شودحاققته حقاقا؛ مثل جادلته جدالا.

گفته شده است نص الحقاق بلوغ عقل است و آن ادراك است ؛ چون امام على ،عليه‌السلام ، منتهاى امرى را اراده كرد كه در آن حقوق و احكام واجب مى شود.

آن كه نص الحقاق روايت كرد، آن را جمع حقيقت گرفته است اين معنا را ابو عبيد القاسم بن سلام ذكر كرد.

٥ - و فى حديثهعليه‌السلام :

ان الايمان بيدو لمظه فى القلب ، كلما ازداد الايمان ازدادت اللمظه

و اللمظه مثل النكته او نحوها من البياض و منه قيل فرس المظ اذا كان بجحفلته شى ء من البياض

ترجمه : ايمان ، در قلب به صورت لمظه ظاهر مى شود، هر چه ايمان افزايش يابد، لمظه افزوده مى گردد.

لمظه مثل نقطه اى است از سفيدى ، يا مانند آن به همين معنا گفته شده است : اسب المظ، هنگامى كه بر پوزه اش اندكى سفيدى باشد.

٦ - و فى حديثهعليه‌السلام :

ان الرجل اذا كان له الدين الظنون يجب عليه ان يزكيه لما مصى اذا قبضه

فالظنون الذى لا يعلم صاحبه ايقبضه من الذى هو عيله ام لا، فكانه الذى يظن به فمره يرجوه و مره لايرجوه

و هذا من افصح الكلام و كذلك كل امر تطلبه و لا تدرى على اى شى ء انت منه فهو ظنون و على ذلك قول الاعشى :

ما يجعل الجد الظنون الذى

جنب صوب اللجب الماطر

مثل الفراتى اذا ما طما

يقذف بالبوصى و الماهر

و الجد: البئر العاديه فى الصحراء. و الظنون : التى لا يعلم هل فيها ماء ام لا.

ترجمه : در سخنان امام على ،عليه‌السلام ، آمده است :

اگر براى مردى دين الظنون بود بايد به هنگام گرفتن ، زكات گذشته آن را بدهد.

ظنون دينى است كه صاحب آن نمى داند آن را از كسى كه دين بر او است مى گيرد يا نه گو اين كه به گرفتن آن گمان دارد. پس گاه بدان اميد مى بندد و گاه نه اين از فصيح ترين سخن است

هم چنين است هر امرى كه آن را مى طلبى و نمى دانى كه نسبت به آن چه وضعى دارى به آن مى رسى يا نه آن امر ظنون است و بر همين معنا است سخن اعشى :

چاه ظنون را كه از صداى ريزش باران دور داشته شد، مانند نمى كنند به فراتى كه چون طغيان كند مى افكند شناگر و كشتى را. الجد؛ چاه قديمى در صحرا.ظنون؛ چاهى كه معلوم نيست در آن آب هست يا نه

٧ - و فى حديثهعليه‌السلام انه شيع جيشا

بغزيه فقال :اعذبوا عن النساء ما استطعتم

و معناه اصدفوا عن ذكر النساء و شغل القلب بهن ، و امتنعوا من المقاربه لهن ، لان ذلك يفت فى عضد الحميه و يقدح فى معاقد العزيمه ، و يكسر عن العدو و يلفت عن الابعاد فى الغزو. و كل من امتنع من شى ء فقد اعذب عنه ، و العاذب و العذوب اممتنع من الاكل و الشرب

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، در يكى از جنگ ها سپاهى را مشايعت كرد. آن گاه فرمود:

تا مى توانيد از زنان دورى كنيد.

اعذبوا يعنى از ياد زنان و اشتغال قلب به آنان دورى كنيد. و از مقاربت با آنان امتناع كنيد؛ چون مقاربت بازوى حميت را سست مى كند و گره هاى تصميم را مى گسلد و در سير كردن عقب مى اندازد و از فرو رفتن در جنگ روى گردان مى كند.

هر كه از چيزى امتناع كرد، از آن روى گردانده است العاذب و العذوب كسى است كه از خوردن و آشاميدن ، امتناع كند.

٨ - و فى حديثهعليه‌السلام :

كالياسر الفالج ينتظر اول فوزه من قداحه

الياسرون هم الذين يتضاربون بالقداح على الجزور.

و الفالج : القاهر و الغالب ، يقال فلج عليهم و فلجهم و قال الراجز:لما رايت فالجا قد فلجا.

ترجمه : در سخنان امام على ،عليه‌السلام ، آمده است :

مانند ياسير فالج از تير قمارش نخستين پيروزى را انتظار مى كشد.

الياسرون كسانى اند كه با تير قمار بر شتر نحر شده مى زنند(نوعى قمار انجام مى دهند).

الفالج ؛ يعنى قاهر و غالب گفته مى شود: فلج عليهم و فلجهم ؛ يعنى بر آنان چيره شد و آنان را چيره ساخت راجز گفت : لما رايت فالجا قد فلجا؛ يعنى چون ديدم غالبى را كه غلبه كرده بود.

٩ - و فى حديثهعليه‌السلام :

كنا اذا احمر الباس اتقينا برسول الله ،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم ، فلم يكن احد منا اقرب الى العدو منه

و معنى ذلك انه اذا عظم الخوف من العدو و اشتد عضاض الحرب فزع المسلمون الى قتال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم بنفسه فيتزل الله عليهم النصر به و يامنون مما كانوا يخافونه بمكانه

و قولهاذا احمر الباسكنايه عن اشتداد الامر. و قد قيل فى ذلك اقوال احسنها انه شبه حمى الحرب بالنار تجمع الحراره و الحره بفعلها و لونها، و مما يقوى ذلك قول رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم و قد راى مجتلد الناس يوم حنين و هى حرب هوازن : الان حمى الوطيس فالوطيس مستوقد النار، فشبه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم ما استحر من جلاد القوم باحتدام النار و شده التهابها.

ترجمه : در سخنان امام على ،عليه‌السلام ، آمده است :

آن هنگام كه ترس ، سرخ مى شد، خود را به رسول خدا،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حفظ مى كرديم احدى از ما به دشمن نزديك تر از او نبود.

يعنى چون خوف از دشمن بسيار مى شد و گزش جنگ شدت مى گرفت ، مسلمانان به جنگيدن رسول خدا،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، پناه مى بردند. و خدا به سبب ايشان پيروزى مى فرستاد و آنان را از آن چه كه مى ترسيدند، ايمن مى ساخت

سخن امامعليه‌السلام : اذا احمر الباس ؛ آن هنگام كه ترس ، سرخ مى شد كنايه است از اشتداد امر. در اين باره يعنى در توصيف شدت جنگ سخن هايى گفته شد و بهترينش ، تشبيه گرمى جنگ است به آتشى كه حرارت و سرخى را با اثر و رنگش جمع مى آورد. سخن رسول خدا،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به بهتر بودن اين توصيف قوت مى دهد. ايشان هنگامى كه نبرد مردم را در روز حنين جنگ هوازن ديده بود، فرمود:

الان حمى الوطيس ؛ اكنون ، آتشگاه گرم شد.

الوطيس ؛ محل افروختن آتش است رسول خدا،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حرارتى را كه از نبرد قوم پديد آمده بود به افروخته شدن آتش و شدت التهابش تشبيه كرد.