کلمات قصار نهج البلاغه

کلمات قصار نهج البلاغه0%

کلمات قصار نهج البلاغه نویسنده:
گروه: متون حدیثی

کلمات قصار نهج البلاغه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مهدی علیزاده
گروه: مشاهدات: 19529
دانلود: 3995

توضیحات:

کلمات قصار نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 147 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19529 / دانلود: 3995
اندازه اندازه اندازه
کلمات قصار نهج البلاغه

کلمات قصار نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٣٧ - فرود آوردن روزى

استنزلوا الرزق بالصدقه

با صدقه دادن ، روزى را فرود آوريد.

١٣٨ - عوض الهى

من ايقن بالخلف جاد بالعطيه

آن كه به عوض گرفتن از خدا يقين دارد، در بخشيدن ، سخاوت به خرج دهد و دست خود نگه ندارد.

درباره عوض دادن خدا به بخشش هاى آدمى ، روايات بسيارى وجود دارد. اين هم يكى از آن هاست

١٣٩ - يارى خدا

تنزل المعونه على قدر الموونه

يارى خدا به اندازه نياز و زحمتى كه مى كشيد فرود مى آيد.

١٤٠ - ميانه روى در معيشت

ما عال من اقتصد.

فقير نشد، آن كس كه در مخارج زندگى ميانه رو بود.

١٤١ - فرزند كم تر

قله العيال احد اليسارين

از دو آسايش ، يكى كم عائله بودن است و ديگرى ثروت داشتن

١٤٢ - مهربانى با مردم

التودد نصف العقل

مودت با مردم نصف عقل است

١٤٣ - اندوه و پيرى

الهم نصف الهرم

اندوه خوردن نيمى از پيرى است

١٤٤ - شكيبايى در مصيبت

ينزل الصبر على قدر المصيبه و من ضرب يده على فخذه عند مصيبته حبط عمله

ترجمه : صبر نعمتى است كه از سوى خدا به اندازه مصيبت فرود مى آيد. آن كه به هنگام مصيبت ، دست بر ران زد و بى تابى نمود عملش را باطل گرداند و پاداش آن را هدر داد.

١٤٥ - عبادت جاهلان

كم من صائم ليس به من صيامه الا الجوع و الظلما، و كم من قائم ليس له من قيامه الا السهر و العناء. حبذا نوم الا كياس و افطار هم

ترجمه : بسا روزه دارى كه از روزه اش جز گرسنگى و تشنگى ندارد.

بسا نماز گزار و قائمى كه از قيامش جز بيدارى و رنج ندارد. خوشا خواب هوشمندان عاقل و افطارشان

هوشمند عاقل كسى است كه منزلت ربويى را دريافته و مقام بندگى اش را درك كرده است

گفتنى است كه اين سخن درباره روزه و نمازهاى مستحبى است و الا واجبات را چه هوشمند و چه غير آن همه بايد ادا كنند. گرچه در حوزه واجبات نيز عمل هوشمندان ارج ديگرى دارد.

اما در حوزه مستحبات مى توان گفت كه خواب هوشمندان برتر است اين سخن ارزش هوش و عقل را نمايان مى سازد كه از اعمال و حركات بى معنى بسى فراتر است ، هر چند آن اعمال و حركات به قصد تقرب انجام گيرند.

١٤٦ - امواج بلا

سوسوا ايمانكم بالصدقه ، و حصنوا اموالكم بالزكاه ، وادفعوا امواج البلاء بالدعاء.

ترجمه : به تدبير صدقه دادن ايمانتان را حفظ كنيد.

و با زكات دادن مال هايتان را در دژ گذاريد. گويى زكات ، دژى است كه از مال ها در برابر حوادث محافظت مى كند.

و با دعا از امواج بلا پيشگيرى كنيد.

١٤٧ - حاملان دانش

و من كلام له ،عليه‌السلام ، لكميل بن زياد النخعى قال كميل بن زياد: اخذ بيدى اميرالمومنين على بن ابى طالب ،عليه‌السلام ، فاخر جنى الى الجبان ، فلما اصحر تنفس ‍ الصعداءثم قال :

يا كميل بن زياد!ان هذه القلوب اوعيه فخيرها اوعاها. فاحفظ عنى ما اقول لك

الناس ثلاثه : فعالم ربانى و متعلم على سبيل نجاه ، و همج رعاع اتباع كل ناعق ، يميلون مع كل ريح ، لم يستضيئوا بنور العلم ، و لم يلجاوا الى ركن وثيق

يا كميل ! العلم خير من المال العلم يحرسك و انت تحرس المال و المال تنقصه النفقه والعلم يزكو على الانفاق ، و صنيع المال يزول بزواله

يا كميل بن زياد! معرفه العلم دين يدان به به يكسب الانسان الطاعه فى حياته ، و جميل الاحدوثه بعد وفاته و العلم حاكم و المال محكوم عليه

يا كميل ! هلك خزان الاموال و هم احياء، والعلماء باقون ما بقى بلى اصبت لقنا غير مامون عليه ، مستعملا آله الدين للدنيا، و مستظهرا بنعم الله على عباده ، بحججه على اوليائه ، او منقادا لحمله الحق لا بصيره له فى احنائه ، ينقدح الشك فى قلبه لاول عارض من شبهه الا لاذا و لاذالك او منهوما باللذه سلس القياد للشهوه ، او مغرما بالجمع والادخار، ليسا من رعاه الدين فى شى ء. اقرب شى ء شبها بهما الانعام السائمه ، كذلك يموت العلم بموت حامليه

اللهم بلى ، لا تخلو الارض من قائم لله بحجه ؛ اما ظاهرا مشهورا واما خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته و كم ذا؟ و اين اولئك ؟ اولئك والله الاقلون عددا و الاعظمون عندالله قدرا. يحفظ الله بهم حججه و بيناته حتى يودعوها نظراءهم و يزرعوها فى قلوب اشباههم هجم بهم العلم على حقيقه البصيره ، و باشروا روح اليقين ، والستلانوا ما استوعره المترفون ، وانسوا بما استوحش منه الجاهلون ، و صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلى اولئك خلفاءالله فى ارضه و الدعاه الى دينه آه آه شوقا الى رويتهم !انصرف يا كميل اذا شئت

ترجمه : كميل بن زياد گفت : اميرالمومنين ، على بن ابى طالب ،عليه‌السلام ، دستم را گرفت و به سمت گورستان برد. هنگامى كه به صحرا رسيد، آهى بلند كشيد و فرمود:

اى كميل ، پسر زياد!

اين قلب ها همانند ظرف هستند، بهترين قلب ، حفظ كننده ترين آن است ؛ حفظ كن آن چه را كه برايت مى گويم

مردم سه گونه اند:

عالم ربانى خدايى ،

دانش آموزى كه در راه نجات است ،

و احمق حقير، كه به دنبال هر آوازى مى رود و به هر بادى ميل مى كند. از نور دانش ، روشنى نجسته و به ركن استوار يعنى به عالم ربانى پناه نبرده است از اين رو، نه علم دارد كه چون عالمان ربانى ، به علم خويش ، راه نجات را پيدا كند و نه به ركن استوارى پناه برده است ، كه چون دانش آموزان ، در راه نجات قرار گيرد.

اى كميل !

علم ، بهتر از مال است ،

علم ، تو را پاس مى دارد و مال را تو،

مال ، به خرج كردن كم مى شود و علم ، به انفاق ثمر مى دهد.

محصول مال به زوال آن زايل مى شود ولى آن چه كه از علم به دست مى آيد، به پايدارى علم ، پايدار مى ماند.

اى كميل ، پسر زياد!

معرفت حاصل از علم ، آيينى است كه مى توان از آن پيروى كرد.

آدمى به علم در دوران حياتش ، طاعت خدا و بعد از وفاتش نام نيك به دست مى آورد.

علم ، حاكم است و مال ، محكوم است

اى كميل !

گردآورندگان مال ، هلاك شده اند، با آن كه در ظاهر زنده اند. عالمان ، تا روزگار باقى است بقا دارند؛ تن هايشان گم شده و لكن اشباحشان در قلب ها موجود است

اى كميل !

در اين جا اشاره به سينه اش فرمود، علمى است فراوان ، اگر پيدا مى كردم كسانى را كه آن را حمل كنند ولى افسوس كه حمل كنندگان شايسته اى پيدا نمى كنم

آرى ، پيدا كردم اما تيز فهمى را كه قابل اطمينان نبود و از ابزار دين براى دنيا سود مى جست و از نعمت هاى خدا عليه بندگانش كمك مى گرفت و از حجت هاى خدا يعنى عقل و شرع عليه اوليايش

و يا مقلد چشم بسته حاملان حق را پيدا كردم كه در جوانب حق ، بصيرت ندارد و با عروض نخستين شبهه ، ترديد در دلش شعله مى كشد.

حال!نه اين مقلد بى بصيرت و نه آن تيز فهم غير قابل اطمينان

و يا شكم باره لذت پرست و عنان گسيخته شهوت را پيدا كردم

و يا شيفته گرد آوردن و انباشتن مال

اين دو نيز هيچ نگاهبان دين نيستند. شبيه ترين چيز به اين دو، بهايمى هستند كه رها مى شوند تا خودسر بچرند.

و اين گونه است كه علم ، با مرگ حاملانش مى ميرد.

آرى ،

زمين از قائمى خالى نمى شود كه براى خدا با حجت و برهان قيام مى كند، يا ظاهر مشهور و يا ترسان پنهان ، تا حجت ها و بينه هاى خدا از بين نرود.

اما اينان مگر چند نفرند و كجا هستند؟ به خد سوگند!اينان در شمار كمترين ند و در منزلت نزد خدا بزرگ ترين

خدا به وسيله آنان ، حجت ها و بينه هاى خود را حفظ مى كند، تا در همانندان خود به وديعت سپارند و در قلب هاى امثال خود كشت نمايند.

علم ، با حقيقت بصيرت به آنان هجوم آورده است و روح يقين را بى واسطه دريافته اند.

آن چه را كه نازپروردگان خوش گذران دشوار پنداشته اند آسان گرفته اند. يعنى از مشقت هاى تحصيل علم نهراسيده اند و به آن چه كه جاهلان از آن وحشت كرده اند، مانوس شده اند يعنى به عبادت خدا كه جاهلان از آن گريزان هستند، انس گرفته اند.

با دنيا، به بدن هايى مصاحبت مى كنند كه ارواحشان به محل اعلى آويخته است

آنان خلفاى هدا در زمين و دعوت كنندگان به دين او هستند.

آه آه ، چقدر مشتاق ديدن آن هايم !

اى كميل !

حال اگر مى خواهى ، بازگرد.

١٤٨ - آدمى و زبان

المرء مخبوء تحت لسانه

آدمى زير زبان خود پنهان است

١٤٩ - بها دادن به خويشتن

هلك امرو لم يعرف قدره

آن كه قدرش را نشناخت به هلاكت افتاد.

سخن بسيار با ارزشى است تا آدمى خودش نخواهد ديگرى نمى تواند به او شخصيت و منزلت مناسب و معقول دهد. اين تنها چيزى است در دنيا كه بخشيدنى نيست منزلت خود را هر كس خود بايد درك كند و به پاسدارى از آن بپردازد. و گرنه راه هلاكت خواهد پيمود و رفتارى بروز خواهد داد كه متناسب با شخصيتى نازل است و تاوان آن را بايد پس دهد.اوج درك منزلت آن است كه آدمى به اين نكته برسد كه مخاطب خطاب الوهى است و اين منزلت با رفتارهاى ناشايست و خرد كننده مناسب نيست او بايد به خدا بينديشد و از اشتغال به امور كوچك بپرهيزد.

١٥٠ - پندهاى گرانقدر

و قالعليه‌السلام لرجل ساله ان يعظه :

لا تكن ممن يرجو الاخره بغير العمل ، و يرجى التوبه بطول الامل يقول فى الدنيا بقول الزاهدين ، و يعمل فيها بعمل الراغبين ان اعطى منها لم يشبع ، و ان منع منها لم يقنع يعجز عن شكر ما اوتى ، و يبتغى الزياده فيما بقى ، ينهى و لا يبتهى و يامر بما لا ياتى يحب الصالحين و لا يعمل عملهم ، و يبغض المذنبين و هو احدهم يكره الموت لكثره ذنوبه ، و يقيم على ما يكره الموت من اجله ان سقم ظل نادما، و ان صح امن لاهيا. يعجب بنفسه اذا عوفى و يقنط اذا ابتلى ان اصابه بلاء دعا مضطرا و ان ناله رخاء اعرض مغترا. تغلبه نفسه على ما يظن و لا يغلبها على ما يستقين يخاف على غيره باذنى من ذنبه و يرجو لنفسه باكثر من عمله ان استغنى بطر و فتن ، وان افتقر قنط و وهن يقصر اذا عمل و يبالغ اذا سال ان عرضت له شهوه اسلف المعصيه و سوف التوبه و ان عرته محنه انفرج عن شرائط المله يصف العبره و لا يعتبر و يبالغ فى الموعظه و لا يتعظ. فهو بالقول مدل و من العمل مقل ينافس فيما يفنى ، و يسامح فيما يبقى يرى الغنم مغرما، و الغرم مغنما. يخشى الموت و لايبادر الفوت يستعظم من معصيه غيره ما يستقل اكثر منه من نفسه ، و يستكثر من طاعته ما يحقره من طاعه غيره فهو على الناس طاعن و لنفسه مداهن اللهو مع الاغنياء احب اليه من الذكر مع الفقراء. يحكم على غيره لنفسه و لا يحكم عليها لغيره ، يرشد غيره و يغوى نفسه فهو يطاع و يعصى ، و يستوفى و لا يوفى ، ويخشى الخلق فى غير ربه و لا يخشى ربه فى خلقه

و لو لم يكن فى هذا الكتاب الا هذا الكلام لكفى به موعظه ناجعه و حكمه بالغه و بصيره لمبصر و عبره لناظر مفكر.

ترجمه : مردى از امام على ،عليه‌السلام خواسته بود كه اندرزش دهد. امامعليه‌السلام فرمود:

از كسانى مباش ، كه بى عمل ، به آخرت اميد بسته است و به آرزوى دراز، توبه را به عقب مى اندازد. در دنيا، چون زاهدان سخن مى گويد و چون علاقه مندان عمل مى كند.

اگر از دنيا به او داده شود سير نگردد و اگر از آن بازداشته شود به داشته ها قناعت نكند. از عهده شكر آن چه كه به او داده شد بر نمى آيد و در اين حال زيادت مى طلبد در باقى مانده از دنيا.

نهى مى كند و خود نهى نمى پذيرد. امر مى كند به كارى كه خود انجام نمى دهد.

به صالحان محبت مى ورزد و عمل آنان را انجام نمى دهد. گناهكاران را دشمن دارد و خود يكى از آنان است

مرگ را به خاطر كثرت گناهانش ناپسند دارد و در اين حال بر انجام گناهان و كارهايى كه به خاطر آن مرگ را ناپسند دارد مداومت مى كند.

اگر بيمار شود از گناهانش پشيمان مى گردد و اگر تندرستى يابد آسوده مى گردد و دوباره به لهو مى پردازد.

اگر عافيت بيند، خود بزرگ بين مى شود و اگر گرفتار آيد، نااميد. اگر بلا اصابت كند، به زارى دعا مى خواند و اگر آسايش برسد، با غرور از خدا روى بر مى گرداند.

نفسش در گمان هايش بر او چيره مى شود و او در يقين هايش بر نفس غالب نمى آيد.

بر ديگران به گناهى كمتر از گناه خود مى ترسد و به نفس خود، بيش از آن چه كه عمل كرده است ، اميد دارد.

اگر مستغنى شود، به نعمت مغرور مى گردد و اگر فقير، نااميد و ضعيف مى شود.

وقتى عمل مى كند، كوتاهش مى گذارد كوتاه به جا مى آورد و وقتى درخواست مى كند، مبالغه مى ورزد.

اگر شهوتى پيش آيد، معصيت را مقدم مى دارد و توبه را به تاخير مى اندازد.

اگر محنتى روى دهد، از شرايط ملت اسلام دور مى شود و بى صبرى پيشه مى كند.

عبرت گيرى و حسنات آن را وصف مى كند و خود عبرت نمى گيرد. با مبالغه پند مى دهد و خود پند نمى پذيرد. در سخن گفتن ، سر است و در عمل ، كم كار.

در امور فانى و دنيايى رقابت مى كند و در امور اخروى و باقى ، مسامحه

غنيمت و طاعت خدا را غرامت مى شمارد و غرامت و معصيت خدا را غنيمت

از مرگ مى هراسد و با اين حال فوت شدن فرصت را چاره نمى كند و به توبه روى نمى آورد.

معصيت ديگران را عظيم مى شمارد. و بيش تر از آن را از سوى خود، كم به حساب مى آورد. طاعت خود را كثير مى شمارد و همان طاعت را از ديگران ، حقير به حساب مى آورد. بر مردم طعنه مى زند و سخت گير است و براى خود، سهل گير.

لهو با توانگران براى او محبوب تر است از ذكر خدا با مستمندان

عليه ديگران به نفع خود حكم مى كند و هيچ گاه عليه خود به نفع ديگران حكم نمى كند.

حقوق خود را تمام مى ستاند و حق ديگران را تمام نمى دهد.

درباره پروردگار، از مردم مى هراسد و از اطاعت ، چشم مى پوشد و درباره مردم از پروردگار خوفى ندارد.

اگر در اين كتاب جز همين سخن نبود، كافى بود، از حيث موعظه مفيد و حكمت بالغه و از حيث بصيرت براى بصيرت جو و عبرت براى ناظر با فكر.

١٥١ - عاقبت زندگى

لكل امرى ء عاقبه حلوه او مره

هر كس عاقبتى دارد، شيرين يا تلخ پس به عاقبت خويش بينديشد.

١٥٢ - ناپايدارى روى آورده ها

لكل مقبل ادبار و ما ادبر كان لم يكن

هر چند كه روى مى آورد، روزى پشت مى كند و مى رود. آن چه كه پشت كرد طورى مى شود كه گويى هيچ وقت نبوده است

١٥٣ - شكيبايى و پيروزى

لا يعدم لصبور الظفر و ان طال به الزمان

ترجمه : صبور از پيروزى باز نمى ماند، ولو با گذشت زمان طولانى

١٥٤ - خشنودى از باطل

الراضى بفعل قوم كالداخل فيه معهم ، و على كل داخل فى باطل اثمان : اثم العمل به واثم الرضايه

ترجمه : هر كه به كار قومى راضى بود مانند كسى است كه با آن قوم در انجام كار همراه بوده است

هر كه در باطل داخل شد و كار باطل انجام داد بر او دو گناه است :

گناه عمل به باطل و گناه رضايت به آن عمل

رضايت به عمل باطل همچون عمل باطل ، گناه است بر اين كه خواطر و حالات نفسانى هم مانند عمل باطل ، گناه هستند روايات و آثار بسيارى دلالت دارند. بى ترديد گناه رضايت و ميل ، شدت كم ترى دارد و بالطبع اثر آن زودتر زايل مى شود.

١٥٥ - ستون هاى پيمان

اعتصموا بالذمم فى اوتادها.

پيمان ببنديد با ستون هاى پيمان مردمانى كه به پيمان هاى خود، چون ستون هايى استوار، پاى بند هستند.

١٥٦ - پيروى از دانا

عليكم بطاعه من لا تعذرون بجهاله

ترجمه : بر شما باد اطاعت كسى كه چون سقوط كند جهالت او را عذر خود قرار ندهيد. يعنى از عاقل پيروى كنيد.

مساله اطاعت ، از محورى ترين مفاهيم دين اسلام است در حوزه دين ، مصداق بارز اين سخن امام على ،عليه‌السلام ، خدا و رسول او هستند كه هيچ جهل ندارند. در امور جارى زندگى نيز متخصصانى مصداق اين سخن هستند كه در حوزه تخصص خود از دانش كافى و لازم برخوردارند.

١٥٧ - اسلام و راه رهايى

قد بصرتم ان ابصرتم ، و قد هديتم ان اهتديتم و اسمعتم ان استمعتم

ترجمه : بينايى به شما داده شده است ، اگر چشم بگشاييد،

راه به شما نشان داده است ، اگر هدايت بپذيريد،

حقيقت به شما شنوانده شده است ، اگر گوش بسپاريد.

منظور، دين اسلام است يعنى در دين اسلام همه اين ها وجود دارد. فقط بايد چشم بگشاييد و با دقت و پرس و جو آن ها را بيابيد.

١٥٨ - سرزنش با احسان

عاتب اخاك بالاحسان اليه ، واردد شره بالانعام عليه

ترجمه : برادرت را با احسان كردن ، عتاب كن زيرا علاوه بر آن كه بيش تر از عتاب قهرآميز موثر مى افتد، رابطه دوستانه نيز مستحكم مى شود.

و شرش را با انعام نمودن دور ساز.

١٥٩ - جاهاى تهمت انگيز

من وضع نفسه مواضع التهمه فلا يلومن من اساء به الظن

ترجمه : آن كه در جاهاى تهمت انگيز حاضر مى شود، هرگز نبايد ملامت كند كسى را كه به او سوءظن مى برد.

١٦٠ - پادشاهى و استبداد

من ملك استاثر.

هر كه به ملك و فرمانروايى رسيد، استبداد ورزيد.

اين در حالى است كه تقوا را رها سازد و ملك و فرمانروايى را هدف قرار دهد، نه وسيله براى خدمت گذشته از اين ها، طور ديگرى نيز مى توان از اين حكمت برداشت كرد. و آن اين است كه نتيجه روانى فرمانروايى خواه ناخواه در انسان هاى عادى استبداد است اين واقعيت روانى است ، تفاوت نمى كند كه انسان ، فرمانروايى را هدف ببيند يا وسيله به همين جهت در حكمت بعدى ، به مشاوره با عقلا توصيه مى فرمايند.

١٦١ - استبداد به راى

من استبد برايه هلك ، و من شاور الرجال شاركها فى عقوبها.

ترجمه : آن كه استبداد به راى داشت ، هلاك گرديد.و آن كه با مردان با تجربه مشاوره نمود با آنان در استفاده از عقل هايشان مشاركت كرد و به مقصود رسيد.

١٦٢ - رازپوشى

من كتم سره كانت الخيره بيده

آن كه رازش را پوشيده داشت اختيار افشاى آن را در دست گرفت

١٦٣ - مرگ بزرگ تر

الفقر الموت الاكبر

فقر، مرگى است بزرگ تر از مرگ طبيعى ؛ چون با فقر، شخصيت اجتماعى آدمى در معرض زوال قرار مى گيرد. زوالى كه هميشه محسوس آدمى است ولى در مرگ هاى طبيعى ، شخص ‍ آدمى به يكباره نه به تدريج در معرض زوال است براى انسان كه به شخصيت و موقعيت جمعى خود اهميت بيش ترى مى بخشد فنا شدن شخص اش بسيار راحت تر است

١٦٤ - اداى حق ديگران

من قضى حق من لا يقضى حقه فقد عبده

ترجمه : آن كه حق كسى را ادا كند كه آن كس در برابر حق او را ادا نمى كند، خود را بنده او كرده است

١٦٥ - اطاعت مخلوق

لا طاعه لمخلوق فى معصيه الخالق

در معصيت خالق فرمان هيچ مخلوقى اطاعت ندارد.

١٦٦ - سزاوار نكوهش

لا يعاب المرء بتاخير حقه ، انما يعاب من اخذ ما ليس له

ترجمه : مرد بدين جهت كه گرفتن حقش را به تاخير انداخت ، عيب نمى شود. كسى سزاوار عيب است كه حقى را كه مال او نيست ، بستاند.

١٦٧ - خود پسندى و تكامل

الاعجاب يمنع الازدياد.

خود شگفتى از زيادت كمال باز مى دارد.

١٦٨ - فرصت اندك

الامر قريب ، والاصطحاب قليل

امر، مرگ ، نزديك است و فرصت مصاحبت با دنيا اندك

١٦٩ - بصيرت و حقيقت

قد اضاء الصبح لذى عينين

صبح حقيقت روشن است ، براى آن كه دو چشم بصيرت دارد.

١٧٠ - ترك گناه

ترك الذنب اهون من طلب المعونه

ترك گناه ، آسان تر است از طلب معونه و بخشايش خداوندى

١٧١ - لقمه مرگبار

كم من اكله منعت اكلات

بسا خوردنى كه به جهت زياده روى ، باعث بيمارى شد و از خوردن هاى بسيار بازداشت

١٧٢ - انسان و نادانى

الناس اعداء ماجهلوا.

مردم با چيزهايى كه نمى دانند، دشمن هستند.

براى اين سخن ، سه معنى محتمل است :

مردم عادى ، معلومات فرهيختگان را كه خود نمى دانند، نادرست مى پندارند و از فهم آن سر باز مى زنند.

مردم عادى ، مجهولات خود را دشمن دارند و دوست ندارند درباره آن چه كه نمى دانند سخن بگويند و يا بشنوند.

مردم فرهيخته ، با مجهولات خود، چون دشمن مواجه مى شوند و آن را به نور علم نابود مى كنند.

١٧٣ - ارزيابى نظريه ها

من استقبل وجوه الاراء عرف مواقع الخطا.

ترجمه : آن كه به دليل آراء روى آورد و ادله ى آن ها را مورد بررسى قرار داد مواضع خطا را باز شناخت

١٧٤ - خشم براى خدا

من احد سنان الغضب لله قوى على قتل اشداء الباطل

ترجمه : آن كه سرنيزه خشمش را به خاطر خدا تيز كرد يعنى خشمناكى اش به خاطر خدا بود بر كشتن سر سخت ترين باطل ها توانا شد.*

١٧٥ - نبرد باترس

اذا هبت امرا فقع فيه فان شده توقيه اعظم مما تخاف منه

ترجمه : وقتى از امرى ترسيدى ، خود را به ميان آن افكن ، زيرا تحمل اجتناب از آن امر، دشوارتر است از خود آن امر كه از آن مى ترسى

١٧٦ - ابزار رياست

آله الرياسه سعه الصدر.

ابزار رياست ، سعه صدر، توان تحمل كردن ديگران است

و الا رياست ، به استبداد مى انجامد و عاقبت استبداد همچنان كه در حكمت هاى پيشين گذشت ، هلاكت است

١٧٧ - مجازات بدكار

ازجر المسى ء بثواب المحسن

بدكار را با پاداش دادن به نيكوكار، برنجان

١٧٨ - درو كردن شرارت

احصد الشر من صدر غيرك بقلعه من صدرك

ترجمه : شرارت را در سينه ديگران درو كن ، با بركندن آن از سينه خود.

اين سخن ، بسيار لطيف است گويى رفتار شرارت آميز ديگران با آدمى ، ثمرهايى درو ناشدنى اند كه در سينه خود او ريشه دارند. از اين رو، براى مبارزه با شرارت ديگران ابتدا بايد ريشه شرارت را از سينه خود درآورد.

١٧٩ - لجاجت و انديشه

اللجاجه تسل الراى

لجاجت ، اصرار در باطل ، از روى تعصب ، انديشه را از بين مى برد.

١٨٠ - بردگى دايمى

الطمع رق موبد.

طمع موجب بردگى دايمى است زيرا طمع كار، هميشه به آن سوى خواسته هايش چشم دارد و براى رسيدن به آن ها به هر خوارى تن مى دهد.

١٨١ - عاقبت سنجى

ثمره التفريط الندامه ، و ثمره الحزم السلامه

ترجمه : ثمره تفريط ندامت است و ثمره حزم ، عاقبت سنجى ، سلامت

١٨٢ - خاموشى نابجا

لا خير فى الصمت عن الحكم ، كما انه لا خير فى القول بالجهل

ترجمه : خيرى نيست در خاموشى از گفتار حكيمانه ، چنان كه خيرى نيست در تكلم به گفتار جاهلانه

١٨٣ - دعوت به گمراهى

ما اختلفت دعوتان الا كانت احداهما ضلاله

ترجمه : ميان دو دعوت اختلاف نشد، جز آن كه يكى بر ضلالت بود.

١٨٤ - حق مدارى امامعليه‌السلام

ما شككت فى الحق مذ اريته

از آغازى كه حق در مرآى من قرار داده شد تا به حال در پذيرش آن ترديد نكرده ام

١٨٥ - راستى و درستى

ما كذبت و لا كذبت و لا ضللت و لا ضل بى

ترجمه : هيچ گاه دروغ نگفتم و به من دروغ گفته نشد يعنى هميشه ره دروغ بودن گفته هاى دروغ گويان پى برده ام

هيچ گاه گمراه نشدم و كسى با حرف هاى من گمراه نشد.

١٨٦ - آغازگر ستم

للظالم البادى غدا بكفه عضه

آغازگر ظلم نه تلافى كننده فرداى قيامت ، از روى ندامت دستش را خواهد گزيد.

از اين حكمت بر مى آيد كه عكس العمل تلافى جويانه در برابر عمل ظالمانه ديگران ولو به شكل ظالمانه ، جايز است

١٨٧ - كوچ از دنيا

الرحيل وشيك

زمان كوچيدن ، نزديك است يعنى ديرى نمى پايد كه بايد رخت سفر بست و به جهان ديگر رهسپار شد.

١٨٨ - تاوان حق طلبى

من ابدى صفحته للحق هلك

آن كه به سود حق چهره نمايان كرد، هلاك شد. و چنين بود داستان زندگى خود امام على ،عليه‌السلام ، او كه تجلى حق بود، چندان دوام نياورد، اما هوچى گران باطل ، هم چنان بر مسند امور تكيه زدند.

١٨٩ - هلاكت ناشكيبايان

من لم ينجه الصبر اهلكه الجزع

آن را كه صبر نجات نداد، جزع ، بى تابى ، هلاكش كرد.

١٩٠ - گزينش خليفه

و اعجباه ! اتكون الخلافه بالصحابه و القرابه ؟! و روى له شعر فى هذا المعنى

فان كنت بالشورى ملكت امورهم

فكيف بهذا و المشيرون غيب

و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم

فغيرك اولى بالنبى و اقرب

واعجبا!

آيا خلافت با هم صحبتى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و قرابت با ايشان به دست مى آيد؟!

اگر چنين است ، پس چرا آن را از من باز داشته ايد؟!

در اين باره شعرى نيز از امام على ،عليه‌السلام ، روايت شده است :

به دستاويز شوراگر شدى مالك زمام امر اينان را، چه شورايى است اين ديگر

كه صاحب راى را در خود نمى يابد.

و گر با حجت خويشى نمودى قد علم در روى دشمن ها، به جز تو بود

اولى به پيام آور خلافت را، همو كه هست خويشاوندتر از تو.

١٩١ - ياران مرگ

انما المرء فى الدنيا غرض تنتضل فيه المنايا، و نهب تبادره المصائب و مع كل جرعه شرق ، و فى كل اكله غصص و لا ينال العبد نعمه الا بفراق اخرى ، و لا يستقبل يوما من عمره الا بفراق آخر من اجله فنحن اعوان المنون ، و انفسنا نصب الحتوف فمن اين نرجو البقاء و هذا الليل و النهار لم يرفعا من شى ء شرفا الا اسرعا الكره فى هدم ما بنيا و تفريق ما جمعا.

ترجمه : آدمى در دنيا، نشانه اى است كه تيرهاى مرگ به آن اصابت مى كند. و متاعى كه مصايب به سوى آن مى شتابند.

همراه هر جرعه ، گلوگير شدنى است و در هر لقمه اى ، در حلق ماندنى

بنده به نعمتى نمى رسد جز با فراق نعمتى ديگر. و به پيشباز روزى از عمرش نمى رود، جز با فراق روزى ديگر از ايام حياتش

ما ياران مرگيم و جان هاى ما هدف تيرهاى هلاك

چسان اميد بنديم به بقا، با آن كه اين شب و روز بالا نبردند چيزى را، جز آن كه با شتاب هجوم آوردند و ساخته هاى خود را ويران كردند و گردآورده هاى خود را پراكندند.

١٩٢ - خزانه دار ديگران

يابن آدم !ما كسبت فوق قوتك فانت فيه خازن لغيرك

ترجمه : اى پسر آدم !

در آن چه بيش از قوت ، خوراك روزانه ، به دست آوردى ، خزانه دار ديگران هستى

١٩٣ - ميل قلب

ان للقلوب شهوه و اقبالا و ادبارا. فاتوها من قبل شهوتها و اقبالها؛ فان القلب اذا اكره عمى

ترجمه : قلب ها را ميلى است و اقبالى ، روى آوردن ، و ادبارى ، روى برگرداندن به نزد آن ها آييد، از جانب ميل و اقبالشان يعنى همان را از قلب ها بخواهيد كه به آن ميل و اقبال دارند. زيرا اگر قلب ها برخلاف ميل و اقبالشان اكراه شوند، كور مى گردند.

١٩٤ - زمان انتقام

و كانعليه‌السلام يقول :

متى اشفى غيظى اذا غضبت ؟ احين اعجز عن الانتقام فيقال لى لو صبرت ، ام حين اقدر عليه فيقال لى لو عفوت

ترجمه : وقتى غضب كردم ، در چه زمان غيظم را فرو نشاندم ؟

در زمانى كه از انتقام عاجزم ؟ كه گفته مى شود: اگر صبر مى كردى تا توانا مى شدى ، بهتر بود. يا در زمانى كه بر انتقام توانايم ؟ كه گفته مى شود: اگر عفو مى كردى بهتر بود.

يعنى انسان هيچ گاه نمى تواند غيظ خود را با انتقام فرو نشاند، چه آن كه بر آن توانا باشد يا نه ، زيرا در زمان ناتوانى كه توان انتقام نيست و در زمان توانايى هم عفو بهتر است

١٩٥ - رقابت پوچ

و قالعليه‌السلام و قد مر بقذر على مزبله :

هذا ما بخل به الباخلون

و روى فى خبر آخر انه قال :

هذا ما كنتم تتنافسون فيه بالامس

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، هنگامى كه از كنار مدفوع انسان در مزبله اى عبور مى كرد، فرمود:

اين چيزى است كه بخيلان ، آن را بخل مى كردند.

در خبر ديگر، روايت شد كه امام على ،عليه‌السلام ، فرمود:

اين چيزى است كه ديروز براى به دست آوردنش رقابت مى كرديد.

١٩٦ - پند از زيان

لم يذهب من مالك ما وعظك

از دست نرفته است مالى كه با رفتنش پندت داد و مايه عبرتت شد.