مقدمه چاپ سوم
يكى از بايستههاى علوم قرآنى، تغيير ساختار متون قديمى به متون آموزشى است. اكنون كه چاپ سوم «درسنامه علوم قرآنى» در فاصلهاى كمتر از يك سال انتشار مىيابد و بااستقبال گسترده و دور انتظار از چاپهاى اول و دوم - با توجه به تيراژ بالاى آن - و نيز انتخاب آن به عنوان متن درسى از سوى برخى از مراكز حوزوى و استادان دانشگاهى مواجه گشته است، صادقانه بايد اذعان نمود كه گرچه در راه تدوينِ متنى آموزشى «درسنامه» گامنخست را برداشته است امّا هرگز ادعايى در ارائه مباحث علوم قرآنى - آنگونه كه شايسته و بايسته است - نداشته و ندارد. اين كوچكترين اقدام كه به فضل الهى مورد عنايت و توجه قرارگرفته است، همتى بلند مىطلبد تا به مدد و يارى قرآن پژوهان و از رهگذر تذكّرات و راهنمايىهاى صاحب نظران، چه از نظر شكلى و چه از جهت محتوايى گام به گام به هدف خويش نزديكتر شود. از آنجا كه كتاب حاضر متناسب با سه واحد درسى تنظيم شده است و باعنايت به دوواحدىبودن اين درس در برخى از مراكز و توصيه مسؤول محترم مركز انتشارات دفترتبليغات اسلامى، انشاء اللَّه در آينده «درسنامه» در دو مجموعه مستقل متناسب با يكواحد و دو واحد نيز تنظيم خواهد شد. در حال حاضر توصيه مىشود در صورتى كه درس دو واحدى است قسمتهاى زير حذف گردد: ١. بخش اول كتاب به استثناى فصل اوّل و دوم. ٢. بخش پنجم به استثناى فصل چهارم. ٣. بخش ششم به استثناى فصل سوم. ٤. فصل اوّل از بخش هفتم. ٥. فصلهاى اول، دوم، پنجم و هفتم از بخش هشتم. برخود لازم مىدانم كه از تمامى دستاندركاران محترم انتشارات دفتر تبليغات اسلامى بويژه مسؤول آن، حجة الاسلام والمسلمين حاج سيد محمد كاظم شمس تقدير و تشكرنمايم. والحمد للّه حسين جوان آراسته ارديبهشت ١٣٧٨ محرم الحرام ١٤٢٠
۱
مقدمه مقدمه
۲
سخنى با اساتيد ارجمند
يادآورى چند نكته
۳
إِنّ هذا القرآنَ يهْدى لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ؛(١) قطعاً اين «قرآن» به [آيينى] كه خود پايدارتر است راهمىنمايد. نقش «قرآن» چون در اين عالم نشست
نقشهاى پاپ و كاهن را شكست فاش گويم آنچه در دل مضمر است
اين كتابى نيست چيز ديگر است چون به جان در رفت جان ديگر شود
جان كه ديگر شد جهان ديگر شود همچو حق پنهان و هم پيداست اين
زنده و پاينده و گوياست اين اندر او تدبيرهاى غرب و شرق
قدرت انديشه پيدا كن چو برق(٢) قرآن معتبرترين منبع معارف اسلام و معجزه جاودان رسول گرامى است؛ تنها كتاب آسمانى است كه از تحريف مصون مانده و بشر از آوردن حتى سورهاى كوچك همانند آن عاجز است. سراسر نور و روشنايى است؛ وَأنزلْنا إلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً.(٣) ضامن سعادت و سرچشمه هدايت انسان است؛ كتابٌ أَنزلْناهُ إِليْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلماتِ إِلَى النُّورِ.(٤) سرتاسر شفا و رحمت است؛ ونُنزِّلُ مِنَ القُرآنِ ماهُو شِفاءٌ ورحمةٌ لِلْمُؤمِنينَ.(٥) حقيقتى است تابناك كه از سوى خداوند فرودآمده؛ وَبِالْحقِّ أنْزَلْناهُ وبِالْحقِّ نَزَلَ.(٦) و مصونيت آن آشكارا تضمين گشتهاست؛ إِنّا نَحْنُ نزّلْنَا الذّكْرَ وإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ.(٧) بيانگر همه بايدها و نبايدها، و گشاينده گرههاست؛ ونَزّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَىْءٍ.(٨) قرآن، در واقعيت خويش در چنان بلندايى جاى گرفته است كه خداى بزرگ، از آن به قرآن عظيم(٩) يادمىكند، و ثقيل(١٠) بودن آن را به پيامبر خويش يادآور مىشود. شگفت آن كه اين شجره طيّبه با همه ناپيدايى ژرفاى آن، زيباترين سخن است؛ اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الحَدِيث....(١١) آن چنان زيباست كه بازخوانىهاى پىدرپى آن، از حلاوت و جذابيّت آن نمىكاهد، و انسان مادى را در جهانى از معنويت و جاودانگى به پرواز درمىآورد و سيماى زندگى پاكيزه را به او مىنماياند. در سايه پربركت اين امانت مقدّس و در پرتو عمل به قوانين و دستورهاى حياتبخش آن، جامعه اسلامى توانست در مدتى اندك، نيمى از جهان را به تسخير خود درآورد و دورانطلايى و شگفتانگيز تمدّن بشرى در آن روز را بنيان نهد. تنها به بركت «قرآن» بود كه تاريخ تمدن اسلامى، يكى از شكوهمندترين و افتخارآميزترين مراحل تاريخ تمدن بشر نامگرفت. تا آن زمان كه اين مشعل فروزان هدايت فرا راه جامعه اسلامى قرار داشت، سيادت و عظمت، قدرت و شوكت و همه ارزشهاى والاى انسانى در اختيار مسلمانان بود و از آنهنگام كه «قرآن» از صحنه زندگى مسلمانان، آهسته آهسته كنار زده شد عزّت و عظمت و اقتدار آنان نيز رو به افول نهاد. بدون شك علّت اساسى انحطاط و عقبماندگى مسلمانان را بايد در پشت كردن آنان به «قرآن» جستوجو كرد. اگر اين كتاب مقدس و اين گنجينه عظيم و گرانبها در اختيار دشمنان ما بود، بيشترين بهره را از آن مىبردند. متأسفانه آشنايى و آگاهى ما مسلمانان و حتى بسيارى از تحصيلكردگان ما از قرآن اندكوناچيز است، و قرآن آن گونه كه شايسته آن است، جايگاه خويش را در ميان جوامعاسلامى پيدا نكرده است. البته پس از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى به رهبرى امامخمينى(ره)، كه خود معلم و مفسّر بزرگ قرآن بود، قرآن درخششى ديگر يافت و آهنگ گرايش به قرآن و معارف آن به گونهاى فراگير در ميان عموم مسلمانان، به ويژه جوانان، آغازشد. در جهان آشوبزده كنونى كه ارزشها در ميان هياهوى دنياطلبان و بمباران تبليغات مسموم آنان به فراموشى سپرده شده، خلأ معنويت، بيش از هر زمان ديگر رخ نموده و موجبات عصيان و انزجار از زندگى سرد، بىروح و بىپشتوانه كنونى را فراهم كرده است. از اين رو براى ما مسلمانان، بيش از هر زمان ديگر، ضرورت حاكمنمودن فرهنگ وحيانى در متن زندگى فردى، اجتماعى و سياسى احساس مىشود. به فرموده پيامبر اكرم(ص): إِذا الْتَبَسَتْ عليكم الفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيلِ المُظْلِمِ فعليكم بِالقرآنِ؛ فإنّه شافِعٌ مشفّعٌ وماحِلٌ مصدَّقٌ. ومَنْ جَعَلَهُ أمامه قادَه إلَى الجَنّةِ ومَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ ساقَهُ إلَى النارِ وهُوَ الدّليلُ يدُلُّ عَلى خيرِ سبيلٍ...و لَهُ ظَهْرٌ وبَطْنٌ،...ظاهِرُه أنيقٌ وباطنُه عميقٌ. له نجومٌ وعلى نجومِهِ نجومٌ، لاتُحصى عجائِبُه ولاتُبلى غرائِبُه، فيهِ مصابِيحُ الهُدى ومنارُ الحكم...؛(١٢) هرگاه فتنهها چون شب تار شما را احاطه نمود به قرآن روى آوريد؛ چرا كه شفاعتش پذيرفته و گزارشش از اعمال بندگان تصديق مىشود. هر كه قرآن را پيشواى خويش قرار دهد، او را به بهشت رهبرى نمايد و هركه آن را پشت سر اندازد به دوزخش كشاند. راهنمايى است كه انسان را به بهترين راهها، راهنمايى مىكند. قرآن را ظاهرى است و باطنى، ظاهرش جلوه و زيبايى دارد و باطنش ژرف و عميق است. ستارگانى دارد و ستارگانش را نيز ستارگانى است. شگفتىهايش قابل شمارش و عجايبش كهنه شدنى نيست.... فهم صحيح قرآن مجيد، متوقف بر مقدماتى است. «علوم قرآنى» - چنان كه خواهدآمد - مباحثى مقدماتى براى تفسيرقرآن و برداشت از آن است كه از ديرباز مورد توجه علما و قرآنپژوهان بوده است. درطى چند سال، توفيق طرح اين مباحث در جامعةالزهرا(س) و مدرسه شهيدين به اين بنده دست داد و انگيزهاى شد تا به اقتضاى كار، بررسى محدود و ناقصى صورت پذيرد و از مجموعه تأليفات گران قدر و ارزشمندى كه محققان «علومقرآنى» و مفسران عالى مقام در اين زمينه داشتهاند، استفاده شود. به طور كلى تأليفات «علوم قرآنى» به چهار دسته تقسيم مىگردند: ١. كتبى كه در يك علم خاص از علوم قرآنى تدوين يافتهاند؛ مثل علم قراءت، اعجاز قرآن، تحريف، محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ و.... ٢. كتبى كه به صورت گزينشى به چند موضوع از علوم قرآنى پرداختهاند. ٣. كتبى كه نويسندگان آنها سعى نمودهاند همه مباحث مربوط به علوم قرآنى را در يك مجموعه گردآورى نمايند؛ نظير زركشى در البرهان فى علوم القرآن و سيوطى در الاتقان فى علوم القرآن. ٤. تفاسيرى كه مفسّران در مقدمه آنها مباحثى از علوم قرآنى را مطرح نمودهاند.(١٣) آنچه در تدوين اين كتاب موردنظر بوده، شيوه دوم، يعنى گلچينى از مباحث علوم قرآنى است كه سعى گرديده ضمن طرح مباحث عمده و مهم، ارتباط منطقى و زنجيرهاى ميان آنها رعايت شود. از سوىديگر با عنايت به اين كه تنظيم اينمجموعه به منظور آموزش سطح متوسط از علومقرآنى (مقطع كارشناسى) صورت مىپذيرد،بهجهت پرهيز از افراط و تفريط در طرح مطالب، سعى براين بوده است كه حدّ متوسط، مبناى هر بحث قرارگيرد، بهگونهاى كه طالبان آشنايى با علوم قرآنى، بهسادگى و سهولت با مجموعهاى از اين علوم آشنا گردند. سخنى با اساتيد ارجمند همان گونه كه مىدانيد تدريس علوم قرآنى، چه در مراكز آموزش عالى و چه در مجامع حوزوى، همواره با خلأ متن آموزشى مناسب به زبان فارسى مواجه بوده است. گرچه قرآنپژوهان ارجمند، تأليفات ارزشمندى را در هر بخش از علوم قرآنى در عرصه فرهنگ قرآنى تقديم نمودهاند و ما حقيقتاً وامدار آنانينم، امّا آثار علوم قرآنى يا به انگيزه كتاب آموزشى تدوين نشدهاند و يا اين هدف در تدوين آنها رعايت نشده است. نگارنده با عنايت به ضرورت پرداختن به اين امر و با استمداد از ساحت قدسى قرآنكريم و اميد به مدد و يارى اساتيد والامقام و همه خدمتگزاران به قرآن، در مجموعه حاضر، تلاش خويش را در راه تدوين متنى آموزشى در علوم قرآنى به كار گرفته است. دشوارى چنين كارى بر اساتيد گرامى پوشيده نيست و اكنون كه راهى آغاز گشته، انتقادها، يادآورىها و راهنمايىهاى شما بزرگواران، بىگمان اين مجموعه را گامبهگام به نقطه مطلوب خويش نزديكتر خواهد كرد. يادآورى چند نكته ١. تنظيم مطالب كتاب در ده بخش كلى صورت گرفته كه هر بخش حاوى چند فصل است. ٢. بخشها عبارتند از: كليات، وحى، نزول قرآن، تدوين قرآن، قراءات قرآن، تحريفناپذيرى قرآن، اعجاز قرآن، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه وهفتاد نكته قرآنى. ٣. چينش منطقى موضوعات و ترتّب هريك بر ديگرى با دقت زياد انجام گرفته است. ٤. در ابتداى هر بخش، به اهداف مورد نظر اشاره شده است كه ضمن ايجاد انگيزه براى محصّلان، نمايى از مباحث را به آنان ارائه مىدهد. ٥. در آغاز هر بخش، بعضى از منابع مهم و سودمند به سه منظور كتابشناسى، مطالعه آزاد و پاسخيابى قسمت «پژوهش» معرفى شده است. ٦. خلاصه و چكيده مطالب هر فصل، در پايان آن فصل، ذكر شده است. ٧. در پايان هر بخش، پرسشهايى در دو قسمت، پرسش (مربوط به متن) و پژوهش (خارج از متن) طرح شده است. لازم است كه پرسشها به تدريج و هماهنگ با فصلهاى مربوط به آن در كلاس عنوان شود. ٨. براى پرهيز از هرگونه اشتباه، در ترجمه آيات، از ترجمه ممتاز استاد محمد مهدى فولادوند استفاده شده است. ٩. مطالب سودمندى كه فراگيرى آنها فراتر از مقدار معمول بوده است، تحت عنوان «مطالعه آزاد» مشخص شدهاند. ١٠. تدوين «درسنامه علوم قرآنى» براى مقطع كارشناسى (سطح حوزه) و در حدّ تدريس پنجاه ساعت، يعنى سه واحد درسى است. و الحمدللّه حسين جوان آراسته شهريور ١٣٧٥
۴
پاورقي ١ . اقبال لاهورى. ٢ . اسراء (١٧) آيه ٩. ٣ . نساء (٤) آيه ١٧٤. ٤ . ابراهيم (١٤) آيه ١. ٥ . اسراء (١٧) آيه ٨٢. ٦ . اسراء (١٧) آيه ١٠٥. ٧ حجر (١٥) آيه ٩. ٨ . نحل (١٦) آيه ٨٩. ٩ . حجر (١٥) آيه ٨٧. ١٠ . مزمّل (٧٣) آيه ٥. ١١ . زمر (٣٩) آيه ٢٣. ١٢ . اصول كافى، كتاب فضل القرآن، ج٢، ص٥٩٩؛ بحار الانوار ، ج٨٩، ص١٧، ح ١٦. ١٣ . اخيراً به همت دفتر فرهنگ و معارف قرآن، مباحث علوم قرآن ٥٥ كتاب تفسيرى شيعه و سنى، كه در مقدمه آنها وجود داشته در مجموعهاى سه جلدى تحت عنوان علوم القرآن عند المفسرين چاپ شده است كه مرجع بسيار خوبى براى پژوهشگران علوم قرآنى است.
۵
بخش اول كلّيات بخش اول كلّيات
۶
فصل اول علوم قرآنى و سير تاريخى نگارشهاى آن
پيشگامان تدوين علوم قرآنى
مطالعه آزاد
گزيده مطالب
فصل دومعناوين قرآن
الف) اسامى قرآن
ب) اوصاف قرآن
گزيده مطالب
فصل سوممعانى قرآن
گزيده مطالب
فصل چهارم وجه نامگذارى قرآن
گزيده مطالب
فصل پنجمعربى بودن قرآن
گزيده مطالب
مطالعه آزاد
علّت عَلَم بودن قرآن
گزيده مطالب
پرسش
پژوهش
۷
هدفهاى آموزشى اين بخش عبارتند از:
١. آشنايى با اصطلاح علوم قرآنى و سير اجمالى نگارشهاى قرآنى. ٢. نگرشى به عناوين قرآن در دو قسمت اسامى و اوصاف. ٣. بررسى معانى «قرآن» در يك نگاه. ٤. علّت نامگذارى وحى آسمانى به «قرآن». ٥. اهميّت و جايگاه زبان عربى به عنوان زبانِ منتخب دين و قرآن. برخى از منابع مهم اين بخش عبارتند از: قرآن كريم؛ فهرست ابن نديم؛ مقدمه البرهان فى علوم القرآن؛ مقدمه التمهيد فى علوم القرآن؛ موجز علوم القرآن؛ مناهل العرفان؛ علوم قرآن و فهرست منابع؛ القرآن الكريم و روايات المدرستين؛ مجله بيّنات، شمارههاى ٣ - ٨؛ مقاله «سير نگارشهاى علوم قرآن»؛ كيهان انديشه، شماره ٢٨، مقاله «سير تاريخى تفسير و علوم قرآن». فصل اول علوم قرآنى و سير تاريخى نگارشهاى آن علوم قرآنى، به مجموعهاى از علوم اطلاق مىگردد كه براى فهم و درك قرآن مجيد به عنوان مقدمه فراگرفته مىشوند. به بيان ديگر، مباحثى كه قبل از تفسير قرآن و فهم آيات الهى، آشنايى با آنها براى هر مفسّر و محقّقى لازم است، مجموعه مباحث علوم قرآنى را تشكيل مىدهند. زرقانى در تعريف آن مىگويد: مباحثى است متعلق به «قرآن» از جهت نزول قرآن، ترتيب، جمع، كتابت، قراءت، تفسير، ناسخ و منسوخ و نظاير اينها.(١) روشن است كه چنين تعريفى از علوم قرآنى حدّ و مرز مشخصى را براى مسائل قابل طرح در اين علم بيان نمىكند و از اين روست كه بعضى، شمار انواع اين علوم را پنجاه، برخى هشتاد و عدهاى چهارصد و يا حتى بيشتر از آن ذكر نمودهاند.(٢) در حقيقت، دليل عمده اين اختلاف، نحوه نگرش آنان به قرآن از جوانب مختلف و شيوه تقسيمبندى مباحث آن به صورتهاى متفاوت بوده است. به عنوان مثال، بدرالدين محمدبنعبدالله زركشى در البرهان فى علوم القرآن فهرست انواع علوم قرآنى را در ٤٧ قسمت تنظيم نموده؛(٣) در حالى كه جلال الدين سيوطى نيز، كه به پيروى از زركشى تقسيمات خود را به «نوع» تعبير نموده، رقم انواع را به هشتاد رسانيده است.(٤) اهتمام و عنايت مسلمانان از صدر اسلام و اشتياق شديد آنان به قرآن به عنوان وحى آسمانى و معجزه جاودانى باعث شد تا از همان قرن نخست بزرگانى از صحابه پيامبر اكرم(ص) و پس از آنان علما و دانشمندان اسلامى در زمينههاى مختلف تفسير و مسائل مربوط به قرآن توجه ويژهاى را نشان دهند. به اعتقاد دانشمندان علوم قرآنى، در ميان صحابه پيامبر(ص) على بن ابىطالب(ع) از پيشگامان و طلايهداران تفسير و علوم قرآنى بوده و حتى شخصيتى چون ابن عباس تفسير قرآن را از ايشان آموخته است.(٥) جلال الدين سيوطى مىگويد: در ميان خلفا كسى كه بيشترين مطلب را در زمينه علوم قرآنى روايت كرده، على بن ابىطالب است.(٦) عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود و ابى بن كعب بن قيس نيز از جمله كسانى هستند كه جايگاه رفيع در تفسير و قراءت قرآن داشتهاند و ديگران قرآن را از آنان فرامىگرفتند. دوره تدوين تفسير و مباحث قرآنى از قرن دوم آغاز مىگردد و از اين زمان بهبعد دانشمندان فراوانى در خدمت تأليفات قرآنى قرار مىگيرند. ما در اين مختصر، ابتدا بهذكر نام برخى از نويسندگان علوم قرآنى كه هر يك در تدوينعلمى از علوم قرآنى پيشگام بودهاند، پرداخته آنگاه سيرى اجمالى در نگارشهاى علوم قرآنى خواهيمداشت. پيشگامان تدوين علوم قرآنى يحيى بن يعمر (م٨٩ق.) كتابى در قراءت نگاشته است.(٧) حسن بصرى (م١١٠ق.) نويسنده نزول القرآن و عدد آى القرآن. عبدالله بن عامر يحصبى (م١١٨ق.) نويسنده كتب اختلاف مصاحف الشام و الحجاز و العراق و المقطوع و الموصول. عطاءبن ابىمسلم ميسرة الخراسانى (م١٣٥ق.) اولين نويسنده در ناسخ و منسوخ. محمد بن سائب كلبى (م١٤٦ق.) آغازگر تدوين احكام القرآن.(٨) ابانبنتغلب(م١٤١ق.)نخستينمؤلف درعلمقراءت، معانىقرآن و غريبالقرآن. خليلبن احمد فراهيدى (م١٧٠ق.) مبتكر و مؤلّف در نقط و رسم.(٩) على بن عبدالله سعدى در تأليف اسباب النزول و محمد بن جنيد (م٢٨١ق.) درامثال القرآن گوى سبقت را از ديگران ربودهاند.(١٠) محمد بن يزيد واسطى (م٣٠٦ يا ٣٠٩ق.) پيشقدم در تدوين كتابى با عنوان اعجاز قرآن بوده كه امروزه از ميان رفته است.(١١) برخى از قرآنشناسان، على بن مدينى و ابوعبيد قاسم بن سلام را، كه هر دو از دانشمندان قرن سومند، به ترتيب، پيشگام در تدوين اسباب النزول و ناسخ و منسوخ دانستهاند.(١٢) مطالعه آزاد سير تاريخى نگارشها در سدههاى مختلف قرن اول: يحيى بن يعمر (م ٨٩ق.) به او كتابى در قراءت را نسبت دادهاند. قرن دوم: حسن بصرى (م ١١٠ق.)، عبدالله بن عامر يحصبى (م ١١٨ق.)، عطاء بن ابىمسلم ميسرة الخراسانى (م ١٣٥ق.)، ابان بن تغلب (م ١٤١ق.)، محمد بن سائب كلبى (م ١٤٦ق.)، حسين بن واقدى مروزى (م١٥١ق.)، خليل بن احمد (م١٧٠ق.). قرن سوم: يحيى بن زياد، معروف به فرّاء (م ٢٠٧ق.) مؤلّف معانى القرآن و كتب ديگر، محمدبنجنيد (م ٢٨١ق.) صاحب امثال القرآن، محمد بن مسعود عيّاشى داراى تأليفات بسيار و از جمله، تفسيرى معروف به نام خودش، قاسم بن سلام (م ٢٢٤ق.) مؤلّف الناسخ و المنسوخ، القراءات و فضائل القرآن. قرن چهارم: محمدبن يزيد واسطى (م ٣٠٦ يا ٣٠٩ق.) مؤلف اعجاز قرآن، ابوعلى كوفى (م٣٤٦ق.) صاحب فضائل القرآن، ابن جرير طبرى (م ٣١٠ق.) صاحب تفسير معروف، ابوبكر بن قاسم انبارى (م ٣٢٨ق.) نويسنده عجائب علومالقرآن، سيد شريف رضى (م ٤٠٦ق.) نويسنده تلخيص البيان فى مجازات القرآن. ابننديم در كتاب الفهرست خويش نام بسيارى از دانشمندان و كتب آنان را كه تازمان او، يعنى قرنچهارم، در زمينههاى قرآنى وجود داشته است، ذكر نموده كه خود گوياى كثرت تأليفات در زمينههاى مختلف است و ما تنها بهذكر ارقام و اعداد آن اكتفا مىكنيم. تفسير، حدود ٤٥ كتاب . معانى القرآن، بيش از ٢٠ كتاب. لغات القرآن، ٦ كتاب. قراءات، بيش از ٢٠ كتاب. النقط و الشكل للقرآن، ٦ كتاب. متشابه القرآن، ١٠ كتاب. ناسخ القرآن و منسوخه، ١٨ كتاب.(١٣) از قرن پنجم به بعد مباحث قرآنى به صورت گستردهتر مورد عنايت دانشمندان قرار گرفت و تأليفات قرآنى رو به افزايش نهاد. گفتنى است كه اصطلاح علوم قرآنى، آن گونه كه فعلاً رايج است، با آن چه در سدههاى نخستين مصطلح بود، متفاوتاست. علوم قرآنى، در گذشتهبر مباحث تفسيرى قرآن نيز اطلاق مىشد. در واقع، علم تفسير، علمى از علوم قرآنى بوده است، همانند علم اعجازقرآن، علم تاريخقرآن، علم ناسخ و منسوخ و... ، اما بهتدريج كثرت و تنوّع مباحث سبب شد ميان مباحث علوم قرآنى و علم تفسير نوعى مرزبندى بهوجود آيد.(١٤) زرقانى مىگويد: معروف ميان نويسندگان فن علوم قرآنى اين است كه اولين زمان ظهور اين اصطلاح، قرن هفتم است؛ ولى در دارالكتب المصرية به كتابى از على بن ابراهيم بن سعيد، مشهور به حوفى (م٤٣٠ق.) برخوردم به نام البرهان فى علوم القرآن در سى مجلد، كه پانزده مجلد آن فعلاً موجود است. بنابراين، مامىتوانيم تاريخ اين فن را آغاز قرن پنجم بدانيم.(١٥) وى پس از بحثى در تاريخچه علوم قرآنى چنين نتيجهگيرى مىكند: علومقرآنى، بهصورت يك فن از اواخر قرن چهارم بهدست ابراهيمبنسعيد حوفى به وجود آمد و در قرن ششم و هفتم هجرى در دامان ابن جوزى (م٥٩٧ق.) و سخاوى (م٦٤١ق.) و ابوشامه (م٦٦٥ق.) پرورش يافت. در قرن هشتم به همت زركشى و در قرن نهم با تلاش كافيجى و جلال الدين بلقينى به كمال خويش رسيد. آنگاه در پايان قرننهم و آغاز قرن دهم، سيوطى تكسوار اين ميدان، آن را به جنبش و اهتزاز درآورد.(١٦) تدوين جامع انواع علوم قرآنى، از قرن هشتم با تأليف كتاب البرهان فى علوم القرآن اثر زركشى آغاز مىگردد. جامعيت كتاب وى در زمينه انواع علوم قرآنى تا آن زمان بىسابقه بود، بهگونهاى كه سيوطى ضمن انتقاد از پيشينيان خود به جهت عدم تدوين كتابى جامع در زمينه انواع علوم قرآنى، پس از مطالعه البرهان اظهار سرور و شادمانى نموده خود نيز به تأليف كتابى مبسوط در همين زمينه مصمّم مىگردد.(١٧) كتاب الاتقان فى علوم القرآن، نوشته جلال الدين سيوطى (م٩١١ق.)، از جمله مهمترين منابع علوم قرآنى است. يكى از منابع مهمّ سيوطى در اين اثر، خود كتاب البرهان بوده است. پس از الاتقان رشد و بالندگى نگارش و تدوين علوم قرآنى تا مدتها متوقف گرديد، بيشتر نگارشهاى علوم قرآن، تنها در زمينههايى خاص صورت گرفته از شدّت آهنگ گرايش به علوم قرآنى كاسته شد. خوشبختانه در قرن اخير دانشمندان فراوانى در زمينههاى مختلف علوم قرآنى تأليفات گرانسنگى عرضه نمودهاند كه به بعضى از آنها اشاره مىشود: علامه مجاهد محمد جواد بلاغى، در مقدمه تفسير خويش آلاء الرحمن. محمد عبد العظيم زرقانى، مناهل العرفان فى علوم القرآن. دكتر صبحى صالح، مباحث فى علوم القرآن. ابوعبدالله زنجانى، تاريخ القرآن. دكتر محمود راميار، تاريخ قرآن. دكتر سيد محمد باقر حجتى، پژوهشى در تاريخ قرآن كريم. آيةالله العظمى خوئى، البيان فى تفسير القرآن. علامه طباطبائى، قرآن در اسلام. آيةالله محمد هادى معرفت، التمهيد فى علوم القرآن. دكتر داود العطار، موجز علوم القرآن. سيد جعفر مرتضى عاملى، حقائق هامّة حول القرآن الكريم. گزيده مطالب ١. علوم قرآنى، علومى مربوط به قرآنند كه مباحثى نظير نزول قرآن، جمع قرآن، قراءت قرآن، اعجاز قرآن (مانند ناپذيرى)، تحريفناپذيرى قرآن، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ را شامل مىشوند. ٢. نخستين نگارشها در زمينه قرآن، از اواخر قرن اول هجرى آغاز گشته است. ٣. علوم قرآنى در آغاز، معنايى عام و فراگير داشته و شامل تفسير و تجويد نيز مىشده است. ٤. شروع اصطلاح علوم قرآنى به معناى رايج كنونى و تدوين كتب آن، به قرن پنجم هجرى باز مىگردد. ٥. اولين كتاب جامع در زمينه علوم قرآنى، البرهان فى علوم القرآن، اثر گرانسنگ زركشى در قرن هشتم است. ٦. برخى از كتب مرجع و مهم علوم قرآنى عبارتند از: الاتقان فى علوم القرآن، مناهل العرفان، البيان فى تفسير القرآن، التمهيد فى علوم القرآن و تاريخ قرآن.(١٨) فصل دومعناوين قرآن مفسّران و قرآنپژوهان در شماره و تعداد نامهاى قرآن اختلاف نظر فراوانى دارند. ابوالفتوح رازى در تفسيرش ٤٣ نام براى قرآن ذكر نموده است.(١٩) زركشى به نقل از قاضى ابوالمعالى، معروف به شيذله، ٥٥ اسم برشمرده(٢٠) و بعضى ديگر، شمار اسامى قرآن را به هشتاد رسانيدهاند.(٢١) بسيارى از عناوينى را كه اين بزرگان در شمار اسامى قرآن آوردهاند، در قرآن بهصورت وصف قرآن به كار رفتهاند و نه اسم. عدم تفكيك ميان اسامى و اوصاف قرآن كريم از يك سو، و تفاوت برداشتها و سليقهها در گزينش نامها از سوى ديگر مىتوانند دليلى بر اختلاف آرا در اين زمينه باشند. جالب است بدانيم كه بعضى عقيده دارند براى قرآن، نامى غير از قرآن وجود ندارد.(٢٢) مناسبتر آن است كه عناوين قرآن را در دو قسمت، اسامى و اوصاف بيان نماييم: الف) اسامى قرآن از ميان عناوين قرآن، به طور مسلم چهار عنوان به صورت اسم در قرآن به كار رفته است، كه به ترتيب اهميّت و كثرت، عبارتند از: ١. قرآن: بل هو قرآن مجيد.(٢٣) ٢. كتاب: كتابٌ أنزلناه اليك.(٢٤) ٣. ذكر: هذا ذكرٌ مبارك.(٢٥) ٤. فرقان: تباركَ الذى نزَّل الفرقانَ على عبدِه.(٢٦) زرقانى «تنزيل» را نيز بر اسامى فوق افزوده است.(٢٧) سه عنوان كتاب، ذكر و فرقان براى كتب آسمانى ديگر نيز ذكر گرديده(٢٨) و تنها عنوان قرآن، به صورت اسم خاص براى اين كتاب آسمانى مطرح است. ب) اوصاف قرآن گفتيم اختلاف سليقهها و برداشتها، موجب اختلاف در شماره عناوين و اوصاف قرآن گشتهاند. ما در اين قسمت، عناوينى را كه مستقيماً به صورت وصف براى نامهاى «قرآن»، «كتاب» و «ذكر» به كار رفتهاند، يادآور مىشويم: ١. مجيد: ق والقرآنِ المجيد؛(٢٩) قاف، سوگند به قرآن باشكوه. ٢. كريم: إنه لَقرآنٌ كريم؛(٣٠) كه اين [پيام] قطعاً قرآنى است ارجمند. ٣. حكيم: يس والقرآنِ الحكيمِ؛(٣١) يس [ياسين] سوگند به قرآن حكمت آموز. ٤. عظيم: ولَقَد آتيناك سَبعاً منَ المثانى والقرآنَ العظيم؛(٣٢) و به راستى، به تو سبعالمثانى [= سوره فاتحه] و قرآن بزرگ را عطا كرديم. ٥. عزيز: وإنّه لكتابٌ عزيزٌ لايأتيهِ الباطلُ...؛(٣٣) و به راستى كه آن كتابى ارجمند است. باطل به سويش نمىآيد. ٦. مبارك: هذا ذكرٌ مباركٌ؛(٣٤) اين [كتاب] پندى خجسته است. ٧. مبين: تلك آياتُ الكتابِ وقرآنٍ مبينٍ؛(٣٥) اين است آيات كتاب [آسمانى] و قرآن روشنگر. ٨. متشابه: اللَّهُ نزَّل أحسنَ الحديثِ كتاباً مُتشابهاً؛(٣٦) خدا زيباترين سخن را [به صورت] كتابى متشابه نازل كرده است. ٩. مثانى: اللَّهُ نزّل أحسنَ الحديث كتاباً متشابهاً مثانى؛(٣٧) خدا زيباترين سخن را [به صورت] كتابى متشابه، متضمن وعده و وعيد نازل كرده است. ١٠. عربى: إنا أنزلناه قُرآناً عربياً لعلَّكم تعقِلُون؛(٣٨) ما آن را قرآن عربى نازل كرديم؛ باشد كه بينديشند. ١١. غير ذى عوج: قرآناً عربياً غيرَ ذى عوجٍ لعلّهُم يتَّقُون؛(٣٩) قرآنى عربى، بىهيچ كژى؛ باشد كه آنان راه تقوا پويند. ١٢. ذى الذّكر: ص والقرآنِ ذِى الذكرِ؛(٤٠) ص. سوگند به قرآن پراندرز. ١٣. بشير: كتابٌ فُصّلَتْ آياتُه... بشيراً...؛(٤١) كتابى است كه آيات آن، به روشنى بيانشده.... بشارتگر است. ١٤. نذير: كتابٌ فُصّلَتْ آياتُه... بشيراً ونذيراً؛(٤٢) كتابى است كه آيات آن، به روشنى بيان شده.... بشارتگر و هشداردهنده است. ١٥. قَيّم: الحمدُللَّه الذى أنزلَ على عبدِهِ الكتابَ... قَيِّماً...؛(٤٣) ستايش خدايى را كه اين كتاب را بر بنده خود فرو فرستاد.... [كتابى] راست و درست.
در پايان به يكى ديگر از اسامى قرآن كريم اشاره مىكنيم. اين نام، گرچه در خود قرآن ذكر نگرديده اما برخى بر اين عقيدهاند كه مشهورترين و رايجترين نام در ميان مسلمانان پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) «مصحف» بوده است و در زمان حيات پيامبر(ص) نام رايج و مشخصى كه همه بر آن اتفاق نظر داشته باشند، وجود نداشته است.(٤٤) دكتر راميار در پاسخ به اين سؤال كه چگونه اين نام، با وجودى كه در خود قرآن نيامده، بر اين كتاب آسمانى نهاده شده، مىگويد: وقتى ابوبكر قرآن را جمع كرد، به ياران پيامبر گفت كه نامى بر آن بگذارند. پارهاى خواستند كه آن را انجيل بخوانند؛ ولى ديگران را خوش نيامد. كسانى پيشنهاد كردند كه آن را «سفر» بنامند؛ مثل سفرهاى پنجگانه يهود؛ اين پيشنهاد هم رد شد. سرانجام، عبدالله بن مسعود، صحابى جليل القدر گفت: در مهاجرتى كه به حبشه كرديم كتابى ديدم كه آن را مصحف مىخواندند.... اين نام آن هنگام پذيرفته شد و بر قرآن كريم اطلاق گرديد.... نسخههاى قرآن را هم، كه عثمان به اطراف فرستاد، مصحف خواندهاند... كه بعدها همينها، «مصاحف عثمانى» نام گرفت. مجموعه خصوصى هريك از صحابه را هم مصحف مىگفتند؛ مثل مصحف ابىّ بن كعب يا مصحف معاذ.(٤٥) پس از رحلت پيامبر، در اين كه نام «مصحف» به سرعت از نامهاى رايج قرآن كريم گرديد، سخنى نيست؛ اما اين سخن كه هيچ نام مشخّصى در زمان حيات پيامبر(ص) براى كتاب آسمانى وجود نداشته، پذيرفتنى نيست. «قرآن» و «كتاب»، نامهايى هستند كه بهصورت گسترده در روايات از زبان پيامبر اكرم(ص) و على بن ابىطالب(ع) و نيز صحابه آن حضرت به كار رفتهاند. حديث نبوى معروف كه فرمود: إذا التبستْ عليكمُ الفتنُ كقِطَعِ اللَّيلِ المُظلِم فعليكُم بِالقرآن(٤٦) و يا فرمايش آن حضرت كه: فضلُ القرآنِ عَلى سائِرِ الكلامِ كَفضلِ اللَّهِ على خلقِهِ(٤٧) و يا وصيت آن حضرت كه فرمود: إنّى تاركٌ فيكمُ الثقلَين كتابَ اللَّه وعترتي...(٤٨) و دهها، بلكه صدها روايت ديگرِ عصر نزول، كه در آنها از كتاب آسمانى مسلمانان به «قرآن» و يا «كتاب» ياد گرديده است، به خوبى شهرت اين نام را در همان زمان اثبات مىنمايد.(٤٩) در بسيارى از روايات جمعآورى «قرآن» و تدوين مصحف كسانى همچون زيدبن ثابت، نام قرآن را هنگام تدوين مصحف بهكار بردهاند. چگونه ممكن است در طول ٢٣ سال، مسلمانان هيچ نام مشخصى براى كتابشان نداشته باشند؟! دليل ديگرى براى شهرت نام قرآن وجود دارد كه عبارت از استعمال اين عنوان در قرآن به صورت علم و اسم خاص است كه در فصل پنجم به تفصيل از آن سخن خواهيم گفت. علت شيوع نام «مصحف» پس از رحلت پيامبر(ص)، مسأله كتابت و تدوين قرآن بود. صحيفه به چيزى كه گسترده باشد اطلاق مىگردد و از اين رو، صفحهاى را هم كه بر آن مىنويسند، صحيفه گويند و مصحف مجموعهاى از صحيفههاى نوشته شده است كه بين دو جلد قرار گرفته باشد. بنابراين، چون پس از رحلت، يكى از مهمترين وظايف مسلمانان جمعآورى صحف نوشته شده قرآنى و يا كتابت قرآن بهدست بعضى از نويسندگان صحابه بود، اين نام در چنين زمانى و فضايى شايع گرديد. در همان زمان نيز مصحف، اسم براى هر كتابِ مجلّد بوده است، خواه قرآن باشد يا غير آن. محمد بن سيرين مىگويد: لمّاتُوُفِّيَ النّبي(ص) أُقْسَمَ عليٌ أن لايَرتدِيَ بِرداءٍ إلّا لِجُمُعَةٍ حتى يَجمعَ القرآنَ فى مُصحفٍ. ابوالعاليه مىگويد: إنَّهم جَمعُوا القرآنَ فى مصحفٍ فى خلافة أبى بكر. كلينى در كافى به نقل از امام صادق(ع) آورده است: من قرأ القرآن فى المصحف مُتِّعَ بِبصَرِه.... در روايت معروف زيد بن ثابت آمده است: فَتَتبَّعْتُ القرآنَ أَجْمَعَه ... فكانَت الصُّحُفُ عند أبى بكر.... همين اوراق و صفحات، پس از مرگ عمر در دست دخترش، حفصه بود تا آن كه هنگام جمعآورى قرآن در زمان عثمان، وى طى پيامى به حفصه به او اطمينان داد كه: أنْ أرسِلى إلينا بالصُحُف نَنْسِخُها فى المَصاحفِ ثم نَرُدُّها إليكِ.... در تمام روايات فوق و دهها روايت ديگر، آنچه مطرح است جمع قرآن در مصحف، يعنى يك كتاب مجلّد است؛ يعنى مصحف در همان معناى لغوى خود به كار رفته است.(٥٠) گزيده مطالب ١. اسامى «قرآن» عبارتند از: «قرآن»، «كتاب»، «ذكر» و «فرقان». ٢. نام «مصحف» پس از رحلت پيامبر به جهت جمعآورى قرآن در يك مجلّد رايج گشت. ٣. براى قرآن برخى نزديك به هشتاد وصف ذكر نمودهاند. بعضى از مشهورترين اوصاف قرآن عبارتند از: مجيد، كريم، حكيم، عظيم، عزيز، مبارك، مبين، عربى، بشير ونذير. فصل سوممعانى قرآن در معناى قرآن وجوه پنجگانهاى گفته شده است(٥١) كه مىتوان آنها را به سه دسته تقسيم نمود: ١. قرآن، اسمى جامد و غيرمشتق و عَلَم ارتجالى است و بدون آن كه پيشينه استعمال در زبان عرب داشته باشد، خداوند به عنوان اسم خاص براى وحيى كه بر پيغمبرش نازل فرموده، قرار داده است؛ مثل تورات و انجيل كه اسم براى كتابهاى حضرت موسى و عيسى(ع) هستند (شافعى). ٢. قرآن، اسمى است مشتق ولى غيرمهموز: الف) مشتقاز قَرْنُ الشيء بالشيء؛ يعنى چيزى را به چيزى ضميمه كردن. علّت اين نامگذارى، مقرون بودن سورهها و آيات و حروف به يكديگر است (اشعرى و جمعى ديگر). ب) قرآن، مشتق از قرائن، جمع قرينه است؛ زيرا آياتش همانند يكديگرند و بعضى بعض ديگر را تأييد مىكنند. هر آيه از قرآن، قرينه آيات ديگر است (فرّاء). ٣. «قرآن» مشتق و مهموز است: الف) از قَرْء به معناى جمع گرفته شدهاست. عرب وقتى بخواهد بگويد: آب را در حوض جمع كردم، مىگويد: قرأت الماء فى الحوض. علّت اين نامگذارى، آن است كه اين كتاب همه ثمرات كتب آسمانى پيشين را در خود جمع نموده است (ابن اثير، زجاج و...). ب) بر وزن رُجحان و غُفران، مشتق از مادّه قرأ به معناى تلاوت است. در اينجا از باب تسميه مفعول به مصدر، مقروء، يعنى خوانده شده و يا خواندنى، به نام قرآن، يعنى خواندن به كار رفته است؛ مثل آن كه كتاب، كه به معناى نوشتن است، به مكتوب (نوشته شده) اطلاق مىگردد (لحيانى و جمعى ديگر). از ميان اقوال پنجگانه فوق، قول پنجم از همه قوىتر به نظر مىرسد. زرقانى پس از ردّ ساير اقوال، همين قول را اختيار نموده است.(٥٢) راغب اصفهانى نيز مىگويد: القراءة ضَمُّ الحروفِ و الكلماتِ بعضها إلى بعضٍ فِى الترتيل...؛ قراءت به معناى پيوند و ضميمه نمودن حروف و كلمات به يكديگر در هنگام ترتيل است.(٥٣) به سخن ديگر، قراءت همان تلاوت آيات الهى است. علامه طباطبائى عقيده دارد: و قوله:
۸
بخش دوم تاريخ قرآن (١) وحى بخش دوم تاريخ قرآن (١) وحى
۹
فصل اول مقدمه تعريف وحى الف) معناى لغوى ب) معناى اصطلاحى گزيده مطالب فصل دوم وحى در قرآن گزيده مطالب فصل سوم وحى نبوى و اقسام آن اقسام وحى نبوى گزيده مطالب فصل چهارم چگونگى وحى مستقيم گزيده مطالب فصل پنجم چگونگى وحى غيرمستقيم گزيده مطالب پرسش پژوهش
۱۰
هدفهاى آموزشى اين بخش عبارتند از: ١. آشنايى با يكى از پررمز و رازترين وقايع آفرينش كه به عنوان مدخلى بر مباحث تاريخ قرآن، مطرح است. ٢. آشنايى با گستره كاربردى واژه «وحى» در قرآن و دامنه تفاوت آن. ٣. پى بردن به نحوه ارتباط خدا با پيامبران. ٤. نگاهى به حالات پيامبر اكرم، هنگام دريافت «وحى». برخى از منابع مهمّ براى مطالعه آزاد و پاسخيابى قسمت پژوهش عبارتند از: تفسير الميزان، ج١٢، ص٢٩٢ و ج ١٨، ص٧٢ به بعد و ج٢٠، ص٣٤٢؛ قرآن در اسلام؛ وحى يا شعور مرموز؛ مجموعه سخنرانيها و مقالات دوّمين كنفرانس تحقيقاتى علوم و مفاهيم قرآن كريم؛ بحارالانوار، ج١٨، بخش مربوط به كيفيت صدور وحى؛ الاتقان، ج١، نوع١٦؛ مناهل العرفان، ج١؛ التمهيد فى علوم القرآن، ج١؛ تاريخ قرآن، دكتر محمود راميار؛ پيرامون وحى و رهبرى، آيةاللَّه جوادى آملى، ص٢٧٨ - ٣٠٩. فصل اول مقدمه وما يَنطق عنِ الهوى إنْ هو إلّا وحىٌ يُوحى(١). تاريخ قرآن با پديده «وحى» ارتباطى تامّ دارد؛ چرا كه نزول آيات قرآن تنها از اين طريق صورت گرفته و دريافت پيام آسمانى، كه نوعى ارتباط ميان انسانى برگزيده و ممتاز با عالم غيب است، با «وحى» جامه عمل به خود پوشيده است. از اين رو كتاب آسمانىِ قرآن نتيجه و حاصل «وحى» است و از همين رو اكثر تاريخنويسان، بررسى «وحى» را نقطه آغازين بحثهاى تاريخ قرآن قرار دادهاند. تعريف وحى الف) معناى لغوى ` ابن منظور در لسان العرب مىگويد: الوحى الإشارةُ والكتابةُ والرسالة والإلهام والكلامُ الخفى وكلّ ما ألقيته إلى غيرِك. ووحى إليه وأوْحى: كلّمَه بكلامٍ يخفيه من غيره؛ وحى به معناى اشاره كردن، نوشتن و رساله، الهام و كلام پنهانى و هر چيزى است كه به ديگرى القا شود. تعبير «وَحى اِلَيْهِ واَوْحى» يعنى سخنش با او بهگونهاى بود كه از ديگران پنهان مىداشت. راغب اصفهانى مىگويد: ريشه وحى به معناى اشاره تند و سريع است و به همين خاطر هر كارى كه به سرعت انجام گيرد آن را وحى مىگويند. و اين ممكن است در كلامى رمزى و كنايهاى باشد و يا آوازى باشد مجرد از الفاظ و كلمات، و يا به صورت اشاره به بعضى از اعضا و يا به نوشتن.(٢) لغوى معروف قرن چهارم، ابن فارس گويد: (واو و حاء و حرف علّه ياء) ريشهاى است كه بر القاى علم و آگاهى بهصورت آشكار يا مخفيانه به ديگرى دلالت مىكند و هرچه به ديگرى القا شود تا بفهمد، هرگونه كه باشد، «وحى» است و همه استعمالات وحى به اين اصل و ريشه باز مىگردد. ابن فارس به صراحت مىگويد: كل ما ألقيته إلى غيرك حتّى علمه فهو وحيٌ كيف كان؛ هر نوع القاى آگاهى، به هر كيفيّتى كه باشد، «وحى» است. همين معنا را نيز ابنمنظور ذكر كرده است. كليّت اين بيان، انواع القائات نظير اشاره، آواز، رؤيا، الهام، وسوسه و القاى آگاهى توسط كتابت را شامل مىگردد. بعضى ويژگى مخفيانه بودن و سرعت را در معناى وحى ذكر نمودهاند. عرب به مرگ سريع مىگويد: «موتٌ وَحِيّ». اين ويژگى كه در اصل وضع، وجود نداشته چه بسا در استعمال عرب رخ داده و با كاربرد قيد «سرعت» در بعضى از موارد، ويژگى ديگر، يعنى «مخفيانه بودن» نيز به آن اضافه گشته است؛ چرا كه معمولاً، القا و اشاره سريع از غير مشار إليه مخفى مىماند.(٣) در هر صورت با آن كه نمىتوان استعمال واژه وحى را در القائاتى كه همراه با سرعت و نوعى پوشيدگىاند، انكار نمود، در عين حال، لزوم پايبندى به اين ويژگى را در هر استعمالى نيز نمىتوان پذيرفت. در استعمالات قرآنى نيز مواردى وجود دارد كه هيچيك از اين دو ويژگى در آن وجود ندارد.(٤) ب) معناى اصطلاحى وحى اصطلاحى، ارتباطى معنوى است كه براى پيامبران الهى، جهت دريافت پيام آسمانى از راه اتصال به غيب برقرار مىشود. پيامبر، گيرندهاى است كه پيام را بهواسطه همين ارتباط و اتصال (وحى) از مركز فرستنده آن دريافت مىكند و جز او هيچكس شايستگى و توان چنين دريافتى را ندارد. در اين زمينه در فصل سوم بهتفصيل سخن خواهيم گفت. گزيده مطالب وحى در اصل وضع لغوى آن به هر نوع القاى آگاهى نظير اشاره، آواز، الهام، رؤيا، وسوسه، كتابت و... اطلاق مىگردد. مخفيانه بودن و سرعت نيز در بعضى از استعمالات وحى لحاظ گشته است. فصل دوم وحى در قرآن وحى در قرآن كريم در مورد فرشتگان، شياطين، انسان، حيوان و زمين به كار رفته است. بيشترين استعمال اين واژه و مشتقّات آن در خصوص وحىِ مربوط به پيامبران است كه در فصل آينده مستقلاً به آن خواهيم پرداخت. در موارد پنجگانه فوق، معانى مختلفى از وحى مورد نظر است كه البته با معناى لغوى هماهنگى دارند. نمونههايى از آن موارد، بدين قرار است: الف) الهام روحانى به ملائكه: وإذْ يُوحى ربُّك إلى الملائكةِ أنّى مَعَكُم؛(٥) هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان وحى مىكرد كه من با شما هستم. ب) الهام روحانى به انسان: وأوْحينا إلى اُمِّ موسى أن أرْضِعيه؛(٦) و به مادر موسى وحى كرديم كه: «او را شير ده». ج) الهام روحانى به جمادات: يومئذٍ تحدث أخبارها بأنّ ربّك أوحى لها؛(٧) آنروز است كه [زمين] خبرهاى خود را بازگويد [همان گونه] كه پروردگارت بدان وحى كرده است. د) وسوسه شيطانى: ١. وكذلك جعلْنا لكُلِّ نبىٍّ عدوّاً شياطينَ الإنسِ والجنِّ يُوحى بعضُهم إلى بعضٍ؛(٨) و بدين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از شيطانهاى انس و جن برگماشتيم. بعضى از آنها به بعضى، براى فريب، سخنانِ آراسته القا مىكنند. ٢. وإنَّ الشياطينَ لَيُوحُون إلى أوليائِهِم لِيُجادِلُوكم؛(٩) و در حقيقت، شيطانها به دوستان خود وسوسه مىكنند تا با شما ستيزه نمايند. ه) اشاره: فَخَرَجَ عَلى قومِهِ منَ المحرابِ فَأوْحى إليهم أنْ سَبِّحُوا بُكرةً وعَشيّاً؛(١٠) پس، از محراب بر قوم خويش درآمد و ايشان را آگاه گردانيد [اشاره كرد] كه روز و شب به نيايش بپردازند. و) غريزه: وأوْحى ربُّك إلَى النَّحلِ...؛(١١) و پروردگار تو به زنبور عسل، وحى [الهام غريزى] كرد... . علامه طباطبائى مىگويد: از موارد استعمال وحى چنين استنباط مىگردد كه القاى معنا به نحوى كه بر غيرمقصودين، مخفى بماند، وحى است. بنابراين، الهام بهواسطه القاى معنا در فهم حيوان از طريق غريزه وحى است. همچنين ورود معنا در نفس ازطريق رؤيا (آيه ٧ قصص) يا وسوسه، يا اشاره (آيه ١١ مريم) همگى «وحى»اند.(١٢) در روايت جالبى به نقل از على بن ابىطالب(ع) استعمالات وحى در قرآن به وحى نبوت، وحى الهام، وحى اشاره، وحى تقدير، وحى امر، وحى كذب (در مورد شياطين) و وحى خبر تقسيم گشته و در هر مورد آياتى مورد استفاده قرارگرفته است.(١٣) گزيده مطالب ١. وحى در قرآن در مورد فرشتگان، شياطين، انسان، حيوان، و زمين به كار رفته است. ٢. مفاهيمى از قبيل الهامات روحانى، وساوس شيطانى، اشاره و غريزه را مىتوان در موارد فوق سراغ گرفت. فصل سوم وحى نبوى و اقسام آن سخن در اينجا درباره شايعترين كاربرد وحى، يعنى وحى پيامبران است. در قرآن كريم اين واژه و مشتقّات آن، نزديك به هفتاد بار در خصوص پيامبران به كار رفته است؛ به گونهاى كه استعمال آن در موارد و معانى ديگر بسيار كم است. در حال حاضر اطلاق اين لفظ در خصوص انبيا تقريباً تعيّن يافته است. بر همين اساس علامه طباطبائى مىگويد: «ادب دينى در اسلام اقتضا مىكند كه ما اين تعبير را در غير انبيا بهكار نبريم.»(١٤) امّا وحى چيست؟ پديدهاى است كه در چهارچوب قالبهاى ذهنى و عقلى متداول بشر نمىگنجد؛ پديدهاى است مرموز و اسرارآميز. آنجا كه سخن از ارتباط با عالمى ديگر مطرح است، تا انسان برگزيده، عالىترين پيامهاى غيبى را با علمى حضورى و شهودى، تلقّى نمايد تنها هموست كه از كنه و حقيقت وحى و واقعيّت «وحىپذيرى» آگاه مىشود و آنچه براى ديگران مىماند، درك پرتوى از آن حقيقت است كه از طريق آثار و علايم آن بر وى كشف مىگردد. به اين تعريف از «وحى» توجه كنيد: وحى يك نوع تكليم آسمانى (غيرمادى) است كه از راه حسّ و تفكّر عقلى درك نمىشود؛ بلكه درك و شعور ديگرى است كه گاهى در برخى از افراد به مشيّت الهى پيدا مىشود و دستورات غيبى را - كه از حسّ و عقل پنهان است - از وحى و تعليم خدايى دريافت مىكند.(١٥) اين پديده فراعقلى، يكى از بالاترين مقاماتى است كه صف پيامبران را از ديگران جدا مىسازد. قرآن، ضمن تأييد و تأكيد بر اين مطلب كه پيامبران نيز بشرند، استبعاد و استنكار كافران را از اين امر بيان نموده و آنگاه خصيصه «وحىپذيرى» رابراى رسولان خويش برشمرده است: فقالَ الملأُ الذينَ كَفَروُا مِن قومِه ما هذا إلّا بشرٌ مثلُكم يُريد أن يتفضّلَ عليكُم ولوشاءَ اللَّهُ لأنزلَ ملائكةً...؛(١٦) پس، اشراف قومش كه كافر بودند گفتند: «اين مرد جز بشرى چون شما نيست. مىخواهد بر شما برترى جويد و اگر خدا مىخواست قطعاً فرشتگانى مىفرستاد». و از آن جا كه قبول اين امر فوق عقلانى بر آنان دشوار بود، ناگزير به پيامبر نسبت جنون دادند: إن هو إلّا رجلٌ بهِ جِنّةٌ فتربَّصُوا بِهِ حتّى حين؛(١٧) او نيست جز مردى كه در وى حال جنون است؛ پس تا چندى دربارهاش دست نگاه داريد. نمونهاى ديگر: فقالوا أبشرٌ يهدونَنا فكَفَروُا وتَوَلّوا؛(١٨) گفتند:
۱۱
بخش سوم تاريخ قرآن (٢) نزول قرآن(١) بخش سوم تاريخ قرآن (٢) نزول قرآن(١)
۱۲
نزول قرآن(١)
فصل اول نزول قرآن و بعثت
آراى مختلف در زمان نزول قرآن و بعثت
گزيده مطالب
فصل دومنزول: دفعى؛ تدريجى
الف) نزول دفعى
ب) نزول تدريجى
ج) رازهاى نزول تدريجى
گزيده مطالب
فصل سوماسباب نزول
الف) تعريف اسباب نزول
ب) فوايد شناخت اسباب نزول
ج)عموميت لفظ يا خصوصيت سبب؟
د) ميزان اعتبار روايات اسباب نزول
گزيده مطالب
۱۳
نزول قرآن(١)
هدفهاى آموزشى اين بخش عبارتند از: ١. طرح يك معما درباره زمان نزول قرآن و زمان بعثت و حلّ آن با نظريه نزول دفعى و تدريجى. ٢. تبيين اسرار نزول تدريجى. ٣. نظرى بر مسأله شأن نزول آيات در زمينه تعريف، اهميّت و كاربرد آن. ٤. آشنايى با تقسيمبندى قرآن به سورهها و آيهها، تعداد سورهها، كلمات و آيات. ٥. آشنايى با اولين و آخرين سورهاى كه نازل شده است. ٦. گذرى بر معيارهاى تعيين سورههاى مكى و مدنى، فوايد و ويژگىهاى هريك و آگاهى از ترتيب سورهها. برخى از منابع مهمّ اين بخش عبارتند از: بحارالانوار؛ الاتقان فى علوم القرآن؛ التمهيد فى علوم القرآن؛ تاريخ قرآن، دكتر محمود راميار؛ پژوهشى در تاريخ قرآن، دكتر سيد محمّد باقر حجتى؛ تاريخ القرآن، عبدالله زنجانى؛ الميزان، ج ٢؛ قرآن در اسلام؛ فرهنگ آمارى كلمات قرآن كريم؛ مناهل العرفان. فصل اول نزول قرآن و بعثت شهرُ رمضان الذى أُنزِل فيهِ القرآنُ؛(١) ماه رمضان [همان ماه] كه در آن قرآن فرو فرستاده شده است. إنّا أنزلناهُ فى ليلةٍ مباركَةٍ؛(٢) ما آن را در شبى فرخنده نازل كرديم. إنّا أنزلناهُ فى ليلةِ القدر؛(٣) ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم. مىدانيم كه پيامبر در چهل سالگى (٦١٠ يا ٦١١ م.) در شهر مكه به رسالت مبعوث گرديد. نيز مىدانيم كه آغاز بعثت در غار حرا با نزول آياتى از سوره مباركه علق همراه بوده است و ميان مسلمانان در اين مسأله اتفاق نظر وجود دارد. اما در اين كه بعثت در چه زمانى رخ داده است، نظرها مختلف است و همين، باعث اختلاف در زمان نزول قرآن نيز گرديده است. آراى مختلف در زمان نزول قرآن و بعثت ١. بيست و هفتم رجب. ٢. هفدهم رمضان. ٣. هيجدهم رمضان. ٤. بيست و چهارم رمضان. ٥. دوازدهم ربيعالاول.(٤) ٦. شب نيمه شعبان.(٥) ٧. هشتم ربيع الاول. ٨. سوم ربيعالاول.(٦) شيعه معتقد است كه بعثت در ٢٧ رجب اتفاق افتاده است؛ به دليل روايات متعددى كه از عترت طاهره در اين زمينه وجود دارد. آنان كه خود اهل بيتِ نبوّتند بهتر از هركس از زمان نبوت باخبرند و در تعيين زمان و مكان آن از همه شايستهتر. روايات فراوانى در اين زمينه وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مىشود: ١. شيخ طوسى در امالى خود روايتى را از امام صادق(ع) نقل مىكند كه فرمود: در روز بيست و هفتم رجب، نبوّت بر رسول خدا نازل گشت. هر كه اين روز را روزه بگيرد، ثواب كسى را دارد كه شصت ماه روزه گرفته باشد.(٧) ٢. از امام كاظم(ع) نقل است كه فرمود: خداوند محمد(ص) را، كه رحمت براى جهانيان است، در بيست و هفتم رجب به پيامبرى برگزيد. هركه اين روز را روزه بگيرد، خداوند ثواب روزه شصت ماه را برايش ثبت مىكند.(٨) ٣. امام صادق(ع): روزه روز بيست و هفتم رجب را ترك نكن؛ زيرا روزى است كه پيامبرى بر محمد(ص) نازل گشته و ثواب آن، مانند شصت ماه است.(٩) روايات ديگرى نيز با همين مضامين وارد شده است.(١٠) دانشمندان اهل سنت براى اثبات بعثت در ماه رمضان به آيات سوره بقره، دخان و قدر استناد نمودهاند. آنان مىگويند در تمام قرآن نامى از رجب و بعثت در آن وجود ندارد. آنچه هست، دلالت صريح و روشن آيات استبر اين كه: قرآن در ماه رمضان (شهر رمضان الذى...) در شب مباركى (ليلة مباركة...) كه همان شب قدر است (أنزلناه فى ليلة القدر) نازل گشتهاست، و چون بعثت هم، همراه با نزول قرآن بوده، بنابراين بعثت در ماه رمضان به وقوع پيوسته است. در پاسخ به اين استدلال بايد گفت، اوّلاً: آيات سهگانه فقط به زمان نزول قرآن دلالت دارند؛ امّا محلّ نزول در اين آيات مشخص نگرديده است و اين مسأله كه مراد از اين نزول، همان نزول در غار حرا باشد، از هيچ يك از آيات فوق به دست نمىآيد. ثانياً: ظاهراً آيات ١٨٥ بقره و اول سوره قدر، دلالت بر نزول همه قرآن در ماه رمضان و شب قدر دارند. دلالت آيه سومِ سوره دخان، بر نزول يكپارچه قرآن صريحتر و روشنتر است: حم والكتابِ المبين إنا أنزَلْناهُ فى ليلةٍ مباركةٍ.(١١) در اين آيه، مرجع ضمير «انزلناه» «كتاب» است كه قرآن به آن سوگند خورده است و به روشنى دلالت دارد كه مجموعه آيات قرآن و كتاب الهى مورد نظر است؛ در حالى كه در آغاز بعثت تنها پنج آيه از سوره علق نازل گشته است. بنابراين نمىتوان گفت اين آيات، ناظر به مسأله بعثت پيامبرند. نويسنده كتاب ارزشمند التمهيد مشكل را به گونهاى ديگر حل نموده است. وى مىگويد: براساس روايات اهل بيت بعثت در ماه رجب اتفاق افتاده، ولى نزول قرآن به عنوان كتاب آسمانى و قانون جاودانه الهى پس از سه سال فاصله بر پيامبر نازل گشته است. در اين سالها پيامبر دعوت مخفيانه داشته كه روايات فراوانى در اين زمينه وجود دارد. پس از گذشت سه سال از بعثت، آيات ٩٤ و٩٥ سوره حجر، نازل گرديد: فاصْدَع بِما تُؤمَر وأعرِضْ عنِ المشركين إنّا كَفيناكَ المُستهزئين؛ پس آنچه را بدان مأمورى آشكار كن و از مشركان روى برتاب كه ما [شرّ] ريشخندگران را از تو برطرف خواهيمكرد. از اين زمان به بعد، نزول پيوسته قرآن آغاز گرديد. از طرف ديگر رواياتى وجود دارد كه مدّت نزول قرآن را بيست سال ذكر نموده است. نتيجه مىگيريم كه آغاز نزول قرآن از آغاز بعثت، سه سال فاصله داشته و در شب قدر ماه رمضان بوده است.(١٢) آنچه از بيان فوق و ديگر مطالب التمهيد به دست مىآيد نكات زير است: ١. هيچ ارتباطى ميان مسأله بعثت و نزول قرآن وجود ندارد. ٢. آيات اوليه سوره علق در آغاز بعثت، جنبه بشارت داشته به عنوان نزول به حساب نمىآيد. ٣. آغاز نزول پيوسته قرآن به عنوان كتاب آسمانى از ماه رمضان و پس از سه سال از بعثت پيامبر بوده است. ٤. مدت نزول قرآن بيست سال بوده است و روايات آن را تأييد مىكند. ٥. مراد از نزول قرآن در ماه رمضان، آغاز نزول است؛ چرا كه مبدأ تاريخ در وقايع مهمى كه امتداد زمانى دارند از همان آغاز، ثبت مىشود. آنچه پايه و اساس استدلال نويسنده محترم است دو گروه از رواياتند: ١. روايات تاريخى كه مدت دعوت مخفيانه پيامبر را در مكه سه سالِ اولِ بعثت ذكر مىكنند، تا آن كه آيه «فاصدع بما تؤمر...» نازل مىشود. ٢. رواياتى كه مدت نزول قرآن بر پيامبر را بيست سال گفتهاند، نه ٢٣ سال. امّا به نظريه التمهيد چند اشكال وارد است: اوّلاً: آنچه از على بن ابراهيم قمى، يعقوبى و محمد بن اسحاق(در ص٨١) نقلگرديده و نيز فرمايش امام صادق(ع)، كه همگى بر دعوت مخفيانه در طول سه سال اول بعثت دلالت دارند، تنها به مسأله دعوت مخفيانه اشاره مىكنند و در هيچيك از آنها، به عدم نزول آيات در طول اين سه سال اشاره نشده است؛ به عبارت ديگر منافات ندارد كه سه سال، دعوت مخفيانه باشد و قرآن نيز نازل شده باشد - كه البته چنين نيز بوده است - و اين ادّعا كه در طول اين سه سال فقط همان پنج آيه اول سورهعلق نازل گشته، به نظر شگفت مىرسد؛ زيرا نه با واقعيت تاريخى سازگارى دارد و نه روايات فترت دعوت مخفيانه بر آن صحّه مىگذارد. ثانياً: گفته شده نزول پيوسته قرآن به عنوان كتاب آسمانى، پس از نزول آيه «فاصدع بما تؤمر...» بوده است؛ در حالى كه اين آيه از آيات سوره مباركه حجر است، كه از سورههاى مكى مىباشد و براساس جدول ترتيب نزول سورهها، كه التمهيد، خود از روايت ابن عباس و جابر بن زيد و ديگران نقل كرده، سوره حجر، پنجاه و چهارمين سوره قرآن است.(١٣) اگر چنين ترتيبى كه التمهيد بر صحّت آن اصرار دارد، صحيح باشد، بايد قبول نمود كه قبل از آيه «فاصدع بما تؤمر...» پنجاه و سه سوره نازل شده و اين تأييدى است بر اين كه دعوت مخفيانه منافاتى با نزول قرآن نداشته است. ثالثاً: چه بسا، نياز پيامبر به نزول آيات قرآن، در آغاز بعثت، بيش از هر زمان ديگر بوده است؛ اين امر را كثرت سورههاى مكى در مقايسه با سورههاى مدنى، و همين طور فراوانى نزول در فترت سه ساله (٥٣ سوره) در مقايسه با بقيه سورههايى كه پس از آن در دوران دعوت علنى در مكه نازل گرديدهاند، تأييد مىكنند. رابعاً: روايات ديگرى داريم كه مدت نزول قرآن را ٢٣ سال ذكر كردهاند. خامساً: رواياتى كه التمهيد از كتاب كافى و تفسير عياشى براى اثبات نزول بيستساله قرآن ذكر نموده دقيقاً خلاف مدّعا را ثابت مىكنند. در تمام اين روايات، نزول قرآن در ماه رمضان به معناى نزول در بيت المعمور تفسير گشته است. البته در التمهيد تنها قسمتى از روايت مورد استناد قرار گرفته ولى ما متن كامل آن را ذكر مىكنيم: حفص بن غياث مىگويد: از امام صادق پرسيدم: قرآن چگونه مىگويد: «شهرُ رمضان الذى اُنزل فيهِ القرآنُ» در حالى كه در طول بيست سال از اول تا آخر آن نازل شده است؟ امام فرمود: نَزَلَ القرآنُ جملةً واحدةً إلى البيتِ المعمورِ ثم نزل فى طولِ عشرينَ سنة؛(١٤) قرآن يكمرتبه به بيت المعمور نازل شده، سپس نزولش در طول بيست سال بوده است. نزول قرآن در بيت المعمور در روايت عياشى، كه مورد استناد التمهيد قرار گرفته، نيز وجود دارد. در اين روايات بر خلاف استفادهاى كه از آنها شده، تأكيد بر نزول قرآن در بيت المعمور است؛ آن هم به صورت يكپارچه، نه آن كه آغاز نزول از ماهرمضان بوده است. سادساً: التمهيد در پايان بحث براى تأييد سخن خود و ردّ نزول قرآن در بيتالمعمور، كه صدوق به آن معتقد است، به گفتارى از شيخ مفيد استناد مىكند كه وى گفته است: آنچه را صدوق - رحمه الله - در اين باب آورده (همان روايت) اصل آن، حديث واحدى است كه نه موجب علم است و نه عمل....(١٥) جالب اينجاست كه وقتى اثبات نزول قرآن در بيست سال مورد نياز است به ذيل همين حديث استناد مىشود! اما زمانى كه ابطال قول به نزول قرآن در بيت المعمور (صدر حديث) مورد نظر است، گفتار شيخ مفيد مورد استناد قرار مىگيرد و حديث، خبر واحدى مىشود كه هيچ ارزش و اعتبارى ندارد! سابعاً: برداشت از آيات سهگانه نزول قرآن به اين صورت، كه مراد آن آغاز نزول قرآن است و نه نزول كل قرآن، برداشتى خلاف ظاهر است و همان گونه كه گفتيم هرسه آيه و بهويژه آيه سوم بر نزول جميع قرآن دلالت دارند. در اين زمينه مطالب ديگرى وجود دارد كه در فصل آينده از آنها سخن خواهيم گفت. گزيده مطالب ١. بعثت پيامبر اكرم(ص) همراه با نزول آياتى چند از سوره علق و در ٢٧ رجب اتفاق افتادهاست، و به اين امر در روايات فراوانى از ائمّه(ع) تصريح شده است. ٢. آيات سهگانه نزول قرآن در شب قدر ماه رمضان دلالت ندارند كه محل نزول، غار حرا بوده است. بنابراين براى تعيين زمان بعثت نمىتوان به اين آيات استناد نمود. ٣. براساس روايات بسيارى، اين آيات به نزول ديگرى و در محلّى متفاوت با نزولى كه در آن بعثت رخ داده است، اشاره مىكنند. ٤. از ظاهر آيات مورد اشاره، نزول همه قرآن استفاده مىگردد كه اين امر نيز بيگانگى اين آيات با مسأله بعثت و تاريخ آن را اثبات مىكند. فصل دومنزول: دفعى؛ تدريجى الف) نزول دفعى پس از آن كه معلوم شد آيات دلالتكننده بر نزول قرآن در ماه رمضان ارتباطى با مسأله بعثت ندارند، اين پرسش مطرح مىشود كه نزولى را كه قرآن از آن سخن گفته است چه نزولى بوده است؟ اين احتمال وجود دارد كه قرآن نزولهاى گوناگونى داشته باشد؛ چرا كه در بسيارى از روايات شيعه و سنّى چنين امرى مورد تأكيد قرار گرفته است. جلال الدين سيوطى گويد: در نحوه انزال قرآن از لوح محفوظ سه قول وجود دارد: نظريّه اول: - كه از همه صحيحتر و مشهورتر است - قرآن به صورت يكپارچه در شب قدر به آسمان دنيا نازل شده و سپس به تدريج در مدت ٢٠ يا ٢٣ يا ٢٥ سال (به حسب اختلافى كه در مدت اقامت پيامبر در مكه بعد از بعثت وجود دارد) نازل گشته است. سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده است كه: تمام قرآن، يكپارچه در شبقدر به آسمان دنيا در جايگاه ستارگان نازل شد، و سپس خداوند بعضى از آيات را به دنبال بعضى ديگر بر رسول خويش نازل مىفرمود. عكرمه نيز نظير همين روايت را از ابن عباس نقل نموده است. به نقل ديگرى از ابن عباس، گفته شده كه قرآن يكباره نازل شده و در بيتالعزّه در آسمان دنيا قرار گرفته و سپس جبرئيل آن را در جواب سخن مردم و اعمال آنها بر پيامبر نازل فرموده است. نظريّه دوم: قرآن در شب بيستم، يا بيست و سوم، يا بيست و پنجم از هر ماه رمضان به آسمان دنيا نازل شدهاست؛ به طورى كه در هر شب قدر خداوند مقدار آياتى را كه نزول آن را در طول سال مقدّر فرموده بوده نازل مىكرده است و بعد همين آيات به تدريج در طول سال نازل مىشدهاند. نظريّه سوم: مراد از نزول قرآن در ماه رمضان، ابتداى نزول آن بوده است كه به تدريج پس از آن به صورت متفرق، آيات قرآن نازل شده است.(١٦) در رواياتى كه از طرق اماميه نقل شده است از نزول قرآن به بيت المعمور نام برده شده و در بعضى از آنها گفته شده كه بيت المعمور در آسمان چهارم قرار دارد. اين كه آسمان چهارم كجاست و واقعيتِ بيت المعمور چيست، براى ما روشن نيست. از اين روايات تنها به دست مىآيد كه جايى به نام آسمان چهارم و بيت المعمور وجود دارد كه قرآن در شب قدر آنجا نازل گشته است. علّامه طباطبائى در اين رابطه، نظريه ديگرى دارد كه خلاصه آن چنين است: از تدّبر در آيات مربوط به نزول قرآن در شب مبارك قدر از ماه رمضان و تعبير «انزال» در هر سه آيه در مقابل «تنزيل» برمىآيد كه نزول دفعى از قرآن مراد است (باب تفعيل براى كثرت به كار مىرود به خلاف افعال) و اين بدان خاطر است كه قرآن داراى حقيقتى فوق فهم عادى ماست. از آيه اول سوره هود چنين حقيقتى استفاده مىگردد آنجا كه مىفرمايد: كتاب أحكمت آياته ثم فصّلت من لدن حكيم خبير؛(١٧) كتابى است كه آيات آن استحكام يافته، سپس از جانب حكيمى آگاه به روشنى بيان شده است. در آيه، اِحكام در مقابل تفصيل قرار گرفته و معناى آن عدم تفصيل است؛ يعنى قرآن در يك مرحله، اَجزا و فصول نداشته و اين تفصيل و جزئيات آيات كه اكنون در قرآن مشاهده مىكنيم، پس از مرحله اِحكام بوده است. آيات ٥٣ اعراف و ٣٩ يونس نيز به همين مطلب دلالت دارند و از همه اين آيات واضحتر آيات سوره زخرف است: حم والكتابِ المبين إنا جعلْناه قرآناً عربيا لعلَّكم تعقلون وإنّه فى اُمّالكتابِ لَدَينا لَعَلِىٌّ حكيمٌ.(١٨) اين آيات بيانگر اين امر است كه كتاب مبين در ام الكتاب، لفظ عربى نبوده و تفصيل و اجزا نداشته و تنها براى فهم بشر به لسان عربى درآمده است. اين آيات و آياتى ديگر موجب مىگردد كه ما بگوييم مراد از انزال قرآن در ماه رمضان، انزال حقيقت كتاب آسمانى به قلب مبارك پيامبر به صورت يك مرتبه و دفعى مىباشد؛ همان گونه كه قرآن مُفَصَّل، بهتدريج در طول مدت نبوّت، بر قلب آن حضرت نازل گشته است.(١٩) علّامه، آيه ولاتعجَلْ بِالقرآنِ مِنْ قبل أن يُقْضى إليكَ وَحيُه؛(٢٠) و در [خواندن] قرآن پيش از آن كه وحى آن بر تو پايان يابد شتاب مكن. و آيه لاتحرّكْ بهِ لسانَك لتعجلَبهِ إنّ علينا جمعَه وقرآنَه؛(٢١) زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن [قرآن] حركت مده؛ چرا كه جمع كردن و خواندن آن بر ماست، را دليل بر اين مىداند كه چون حقيقت قرآن قبلاً بر قلب پيامبر نازل شده بوده، پيامبر نوعى آگاهى به آنچه بر او نازل مىشده داشته و به همين جهت از تعجيل در قراءت قرآن قبل از پايان يافتن وحى، نهى گرديده است.(٢٢) ب) نزول تدريجى آنچه گفتيم مربوط به نزول دفعى قرآن و راهحلهايى درباره نزول قرآن در ماهرمضان بود. اما در مورد نزول تدريجى قرآن كريم، صرفنظر از اين كه از نظر تاريخى، بديهى و قطعى است كه آيات قرآن در زمينهها و مناسبتهاى مختلف نازلگشتهاند، آياتى از قرآن كريم نيز تدريجى بودن نزول را بيان مىكنند: وقرآناً فَرقْناه لِتقرأَهُ علَى الناسِ على مُكثٍ ونزّلْناهُ تنزيلاً؛(٢٣) و قرآنى [با عظمت را] بخش بخش [بر تو] نازل كرديم، تا آن را به آرامى بر مردم بخوانى و آن را بتدريج نازل كرديم. وقالَ الذين كفرُوا لولانُزّل عليهِ القرآنُ جملةً واحدةً...؛(٢٤) و كسانى كه كافر شدند گفتند: «چرا قرآن يكجا بر او نازل نشده است؟» از اين آيات روشن مىگردد كه قرآن يكمرتبه نازل نشده و همين امر باعث اعتراض كافران گشته است. اينك با مقايسه ميان دو گروه از آيات، يعنى آيات مربوط به نزول كلى قرآن درماهرمضان، و آيات مربوط به نزول تدريجى آن، معلوم مىگردد كه هيچگونهتنافىو تضادى ميان آنها وجود نداشته بلكه هر گروه ناظر به نوعى از نزولقرآن مىباشند. به اقتضاى مسائل روزمرّه اقتصادى و اجتماعى و يا حوادثى نظير جنگ و صلح، حكم هر حادثهاى در نزول تدريجى قرآن كريم بيان مىگرديده و ديگر نزول دفعى معنا نداشته است و وقتى حقيقت قرآن و كتاب مبين مطرح بوده نزول دفعى قرآن جلوه نموده است. ج) رازهاى نزول تدريجى چرا قرآن به تدريج نازل گشته است؟ كافران به خاطر همين تدريجى بودن نزول، لب به اعتراض گشودند. شايد به اين دليل كه كتاب آسمانى كه براى هدايت مىآيد بايد آغاز و پايانش معلوم باشد و يك مجموعه مدوّن به بشر عرضه گردد؛ يعنى اصول و فروعش، قوانين، احكام و اخلاقياتش همه در يك جا مضبوط باشد. راستى اين فاصلهها در نزول آيات به چه دليل صورت گرفته است؟ بايدگفت، تدريجى بودن نزول، حكمتهاى متعددى داشته كه برخى از آنها عبارتند از: ١. قرآن در پاسخ به اعتراض كافران، كه گفتند: لَولا نُزّل عليهِ القرآنُ جُملةً واحدةً مىفرمايد: كذلك لِنُثبّتَ بهِ فؤادَك؛(٢٥) اين گونه [ما آن را به تدريج نازل كرديم] تا قلبت را استوار گردانيم. نزول تدريجى آيات، مخصوصاً در موقعيتهاى بحرانى و در هنگامهها و جنگها و تنگناها، بهترين دلگرمى و پشتوانه براى پيامبر بود و قلب مبارك آن حضرت را قوت مىبخشيد. بدون شك آياتى كه به آن حضرت توصيه به صبر و پايدارى مىكردند، اگر همه يكباره نازل مىشدند، تأثير نزول همان آيات را به هنگام خطر و مواجهه نداشتند؛ مثلاً وقتى كه گفتار گمراهان ممكن بود، خاطر پيامبر را آزرده گرداند، آيهاى نازل مىشد و خطاب به پيامبر مىگفت: فلايحزُنْك قولُهم إنّا نعلمُ مايُسِرّون وما يُعْلِنون؛(٢٦) پس گفتار آنان تو را غمگين نگرداند. ما آنچه را پنهان و آنچه را آشكار مىكنند مىدانيم. و يا پيامبرش را در موقع تكذيب از سوى افراد چنين دلدارى مىداد: ولقد كُذّبت رسلٌ من قبلِك فصبرُوا عَلى ما كُذِّبوا وأُوذُوا حتى أَتاهم نصرُنا؛(٢٧) و پيش از تو نيز پيامبرانى تكذيب شدند؛ ولى بر آنچه تكذيب شدند و آزار ديدند، شكيبايى كردند تا يارى ما به آنان رسيد. تكرار نزول چنين آياتى براى پيامبر اطمينانبخش بوده است. البته همين قوت قلب و استحكام بخشيدن براى مسلمانان نيز به طريق اولى وجود داشته و نزول پيوسته و تدريجى آيات براى آنان نيز آرامبخش بوده است. ٢. وقرآناً فرقْناه لِتقرأَهُ علَى الناسِ عَلى مكثٍ؛(٢٨) و قرآنى [با عظمت را] بخش بخش [بر تو] نازل كرديم تا آن را به آرامى بر مردم بخوانى. معارف اسلامى بهويژه آن دسته كه با عمل انسانها در ارتباط است و قوانينى فردى و اجتماعى را، كه موجب سعادت انسان در زندگى است، بيان مىكند، هنگامى از ثبات و دوام بيشترى برخوردار است كه از شيوه تدريج استفاده شود. بهترين نحوه تعليم و كاملترين شيوه تربيت همان است كه معارف دينى با بلندايى كه دارند، تدريجاً نازل گردند تا مردم آهسته اما پيوسته زندگى فردى و اجتماعى خويش را با آن هماهنگ كرده و به مرحله كمال خويش رسانند. ٣. يكى از رازهاى نزول تدريجى قرآن را مىتوان «تحريف ناپذيرى» آن دانست. نزول تدريجى قرآن اين امكان را فراهم مىساخت تا اصحاب آيات قرآن را حفظ كنند. فصاحت و بلاغت قرآن از يكسو، و اهتمام و عنايت مسلمانان از سوى ديگر وقتى با نزول تدريجى آيات همراه مىگشت، صيانت و حفاظت از وحى الهى را قطعى مىساخت.(٢٩) ٤. نزول بسيارى از آيات قرآن ارتباط و پيوستگى كامل با حوادث و رويدادهاى زمان پيامبر اكرم(ص) داشته و چون اين حوادث تدريجاً به وقوع مىپيوسته، آيات نيز همزمان با آن يا متعاقب آن نازل مىگشتهاند. اين حوادث و وقايع را كه منجر به نزول آيات مىشدهاند، «سبب نزول» يا «شأن نزول» ناميدهاند. گزيده مطالب ١. قرآن داراى دو نوع نزول است: دفعى و تدريجى. آيات مربوط به نزول در ماه رمضان بيانگر نزول دفعى قرآن است. ٢. براساس روايات اهل سنّت نزول دفعى در بيت العزّه و آسمان دنيا بوده است. ولى روايات شيعه اين نزول را در بيت المعمور و آسمان چهارم دانستهاند. ٣. علامه طباطبائى معتقد است كه نزول دفعى بر قلب پيامبر بوده است؛ زيرا براساس آيات ١١٤ طه و ١٩ قيامت، پيامبر در نزول تدريجى، نوعى آگاهى از آنچه بر او نازل مىشده، داشته و به همين جهت از قراءت قرآن قبل از پايان نزول آيات نهى گرديده است. ٤. برخى از رازهاى نزول تدريجى عبارتند از: تثبيت و تقويت قلب پيامبر و مسلمانان؛ تدريجى بودن تشريع و قوانين اسلامى؛ عدم تحريف در قرآن؛ سهولت يادگيرى احكام و فراگيرى قرآن و پيوستگى كامل با حوادث و رويدادهاى زمان پيامبر. فصل سوماسباب نزول الف) تعريف اسباب نزول همانگونه كه در فصل گذشته بيان كرديم آيات قرآن، تدريجاً و در مدتى نسبتاً طولانى نازل گشتهاند. در اين فصل، بحث درباره يكى از مسائل مهمى است كه با تدريجى بودن نزول قرآن، ارتباطى تام دارد كه از آن به «سبب نزول» يا «شأن نزول» تعبير مىشود. به طور كلى آيات قرآن كريم به دو دسته تقسيم مىگردند: اول: آياتى كه بدون سبب خاص و تنها به خاطر هدايت و ارشاد عموم مردم نازل شدهاند. دوم: آياتى كه نزول آن به انگيزهاى خاص بوده است. بسيارى از آيات و يا سور قرآن ناظر به حوادث و اتفاقاتى بوده است كه در طول مدت بعثت پيامبر به وقوع مىپيوسته و يا سؤالى از آن حضرت مىشده و در حقيقت زمينههايى به وجود مىآمده تا آيه يا آيات بلكه سورهاى نازل گردد، اين شرايط و زمينهها را «سبب» يا «شأن نزول» آيه نام نهادهاند. به عنوان مثال: ويَسألُونكَ عنْ ذِى القَرنينِ.(٣٠) ويَسألُونك عَنِ الرُّوحِ....(٣١) يسألُونك عَنِ الساعَةِ.(٣٢) روشن است كه در دسترس بودن واقعىِ شأن نزول آيات دسته دوم، نقش بسزايى در فهم مراد آيات دارد و از اين رو دانشمندان علوم قرآن و محدّثان، سعى فراوانى در گردآورى «اسباب نزول» داشته و تصنيفات مستقلى را در همين زمينه عرضه نمودهاند. جلال الدين سيوطى قديمىترين تأليف در اين زمينه را از على بن مدينى استاد بخارى مىداند، و خود وى نيز كتابى به نام اسباب النزول تأليف كرده است.(٣٣) ب) فوايد شناخت اسباب نزول اول: شناخت علت و فلسفهاى كه باعث تشريع حكمى در قرآن گرديده است. دوم: هر سخن در مواقع مختلف، معانى مختلفى مىدهد و براى درك درست سخن، فهمِ جهات خارجى و قراين ديگر نيز لازم است. تشخيص اين كه مراد از سخن، استفهام، توبيخ، سرزنش، تأكيد و يا احياناً استهزاست، بستگى به چگونگى بيان آن و قراين و اماراتِ ديگر دارد. شناسايى سبب نزول نيز مانند ديگر قراين و امارات براى درك معانى و كلام خداوند ضرورى است. سوم: گاه در آيهاى و يا حكمى توهّم حصر مىرود و بيان سبب نزول موجب دفع چنين توهمى مىگردد.(٣٤) چهارم: اساساً تفسير آيات قرآن بدون وقوف بر داستان نزول آن امكان ندارد. درحقيقت اين فايده را مىتوان ملخّص و نتيجه فوايد ديگر دانست. اينك به يك نمونه از آياتى كه شأن نزول در معناى آنها تعيينكننده است، توجه مىكنيم: آيه ١١٥ سوره بقره مىفرمايد: وللّهِ المشرقُ والمغربُ فأينما تُولّوا فثَمَّ وجهُ اللهِ...؛ و مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر سو رو كنيد، آنجا روى به خداست. از ظاهر آيه چنين استنباط مىگردد كه در هنگام نماز، ايستادن به سوى قبله، چهدر سفر و چه در حضر، واجب نيست و انسان به هر كجا رو كند صحيح است؛ ولى اين خلاف اجماع است؛ با رجوع به شأن نزول آيه فهميده مىشود كه مربوط به نافله سفر است.(٣٥) ج)عموميت لفظ يا خصوصيت سبب؟ گرچه اين بحث، بحثى اصولى است و بايد در جاى خود مطرح گردد، امّا مفسّران به پيروى از علماى علم اصول، در زمينه رواياتى كه براى آيات، شأن نزول خاصى را بيان مىكنند، گفتهاند آنچه مهم است، نص قرآنى است كه معنايى عام و فراگير دارد. اگر آيه معناى عامى داشت، گرچه سبب خاصى باعث نزول آن شده باشد تنها به افراد مربوط به آن سبب محدود نمىگردد، بلكه شامل افراد سبب و غيرسبب نيز مىشود. سيوطى مىگويد: عموم لفظ معتبر است؛ چرا كه آياتى در اسباب خاصى نازل شدهاند، ولى در عموميت مفاد آن آيات اتفاق نظر وجود دارد؛ مثل نزول آيه ظهار در شأن سلمة بن صخر و آيه لعان در شأن هلال بن اُميّه.(٣٦) اساساً اگر مفاد آيات را مختص به مورد نزولش بدانيم، بسيارى از آيات قرآنكريم، كاربرد خويش را از دست مىدهند و قرآن كتابى مربوط به گذشتهها گشته پيامى براى آيندگان ندارد. قطعاً هيچ مسلمانى نمىتواند چنين اعتقادى داشتهباشد. آيات مربوط به سرقت، قذف، لعان و ظهار، ساختن مسجد ضرار و دهها آيه ديگر كه براى هر يك، روايات شأن نزول، سبب خاصى را ذكر نمودهاند، احكامى را بيان مىكنند كه كلى و عمومى است؛ فى المثل اگر حدّ سرقت در آيه، قطع دست تعيين شده، تنها در مورد واقعهاى كه سبب نزول اين آيه شده اجرا نمىگردد، بلكه يك حكم الهى براى همگان است كه به موارد مشابه با آن سبب خاص، سرايت مىكند. آيهاى كه درباره شخص يا اشخاصِ معينى نازل شده است، در مورد نزولِ خود منجمد نشده، به هر موردى كه در صفات و خصوصيات با مورد نزول آيه، شريك است سرايت خواهد كرد و اين همان است كه در لسان روايات «جَرْى» ناميده مىشود. امام باقر(ع) در روايتى مىفرمايد: وقتى آيهاى راجع به قومى نازل شد، اگر پس از آن كه آن قوم مردند آن آيه نيز بميرد، از قرآن چيزى باقى نخواهد ماند. ولى همه قرآن، تا آسمانها و زمين هست، جارى است.(٣٧) اعتبار عموميّت لفظ در بسيارى از موارد از لحن خود آيات قرآن روشن است؛ بهگونهاى كه مىتوان سبب خاص را تنها بهانهاى براى بيان حكم الهى دانست كه شامل و فراگير است؛ مثلاً: يسألُونَك ماذا يُنفقون قُلْ ما أنفقتُم منْ خيرٍ فَلِلْوالدينِ والأقربينَ واليتامى وَالمساكينَ وابْنِ السّبيلِ؛(٣٨) از تو مىپرسند: چه چيزى را انفاق كنند؟ بگو: «هر مالى انفاق كنيد به پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مسكينان و به در راه مانده تعلق دارد». در آيه شريفه سؤال از چيزهايى است كه مىخواهند انفاق نمايند، امّا پاسخ درمورد مصارف پنجگانهاى است كه قرآن به صورت كلى بيان مىكند. به عبارت ديگر سؤال درباره تعيين چيزهايى براى انفاق است، ولى جواب در مورد كسانى است كه انفاق به آنان مىشود. در پايان اين بحث اشاره مىكنيم كه مفسّران و اسباب نزولنويسان، گفتهاند كه گاه اسباب نزول متعددند، ولى نزول واحد است، و گاه سبب واحد بوده ولى آيات متعددى نازل گشته است.(٣٩) د) ميزان اعتبار روايات اسباب نزول واحدى گفته است: سخن در زمينه اسباب نزول، جز به روايت و شنيدن از آنان كه شاهد و واقف بر نزول آيات بودهاند مجاز نيست.(٤٠) عموم كسانى كه روايات اسباب نزول را بررسى نمودهاند به اين بيان از واحدى كه بر ديگران در اين ميدان برترى دارد استناد كردهاند. اما اين روايات كه بيشتر از طرق اهل سنّت نقل شدهاند و شمار آنها به چندين هزار روايت مىرسد، غالباً غيرمسند و ضعيفند.(٤١) مشكل ديگر در روايات اسباب نزول، وجود اختلافات فراوانى است كه باعث گرديده تا افرادى چون جلال الدين سيوطى در مقام حلّ اين مشكل برآمده و از اعتبار روايات دفاع نمايند. وى مىگويد: بسيارى از مفسّران براى نزول يك آيه، اسباب متعددى را ذكر كردهاند كه در اين مورد بايد به تعبير آنها نظر نمود. الف) اگر روايتى بگويد اين آيه «نزلتْ فى كذا» و روايت ديگر بگويد: «نزلت فى كَذا» و مسأله ديگرى را ذكر نمايد،مراد تفسير آيه است، نه سبب نزول. و اگر لفظ آيه شامل هر دو شود، ميان دو قول تنافى وجود ندارد، اين موارد نبايد در اسباب نزول درج گردد، بلكه لازم است در تأليفات احكامالقرآن ثبت شود. ب) اگر يك روايت تعبير كند «نزلت فى كذا» و ديگرى به ذكر سببى خاص برخلاف آن تصريح نمايد، همين مورد اعتماد است و اولى استنباط تلقى مىشود. ج) اگر روايتى سببى را و روايت ديگرى، سبب ديگرى را ذكر كنند، در صورتى كه سند يكى از آن دو صحيح باشد همان قابل اعتماد است. د) اگر صحّت سندِ هر دو يكسان بود، به واسطه مرجّحاتى نظير شاهد ماجرا بودن يك راوى، يكى را بر ديگرى ترجيح مىدهيم. ه') گاه ممكن است نزول آيهاى به دنبال دو يا چند سبب در زمانهايى نزديك به هم اتفاق افتاده باشد. در اين موارد نيز امكان صحّت روايات مختلف وجود دارد كه هر يك از سبب خاص سخن مىگويند. و) اگر فاصله زمانى ميان اسباب زياد باشد، در اين صورت بايد قائل به تعدد و تكرر نزول آيه شويم.(٤٢) علامه طباطبائى در بررسى و تحليل روايات اسباب نزول، به دلايلى حجيّت آنها را مورد ترديد قرار مىدهد: اولاً: از سياق بسيارى از آنها پيداست كه راوى ارتباط نزول آيه را در مورد حادثه و واقعه به عنوان مشافهه و تحمل و حفظ به دست نياورده بلكه قصّه را حكايت مىكند. سپس آياتى را كه از جهت معنا مناسب قصه است، به قصه ربط مىدهد و در نتيجه سبب نزولى كه ذكر شده، سبب نزول نظرى و اجتهادى است، نه سبب نزولى كه از راه مشاهده و ضبط به دست آمده باشد. گواه اين سخن آن است كه در خلال اين روايات، تناقض بسيار به چشم مىخورد. به اين معنا كه در بسيارى از آيات قرآن در ذيل هر آيه، چندين سبب نزول مناقض همديگر نقل شده كه هرگز باهم جمع نمىشوند. حتى گاهى ازيك شخص مانند ابن عباس در يك آيه چندين سبب نزول روايت شده است. ورود اين اسباب نزول متناقض، يكى از اين دو محمل را بيشتر ندارد: يا بايد گفت اين اسباب نزول، نظرى هستند نه نقلى محض، و يا بايد گفت همه روايات يا بعضى از آنها جعل گرديدهاند. با رخداد چنين احتمالى، روايات اسباب نزول اعتبار خود را ازدست مىدهد و حتى صحيح بودن خبر از جهت سند، سودى نمىبخشد؛ زيرا احتمال دسيسه يا اعمال نظر در جاى خود باقى است. ثانياً: ثابت شده است كه در صدر اسلام مقام خلافت از ثبت حديث و كتابت آن شديداً منع مىكرد و اين ممنوعيت تقريباً تا پايان قرن اول ادامه داشت. اين رويّه راه نقلِ به معنا را بيشتر از حدّ ضرورت به روى راويان و محدّثان باز كرد. تغييرات اندك كه در هر مرتبه نقل روايت پيش مىآمد، كمكم روى هم انباشته مىگرديد، به طورى كه گاهى اصل مطلب از ميان مىرفت. انسان گاهى به رواياتى برمىخورد كه در قصهاى كه مشتركاً به شرح آن مىپردازند، هيچ وجه مشتركى ندارند.(٤٣) حال چه بايد كرد؟ آن همه فوايدى كه براى اسباب نزول ذكر كرديم با واقعيت وجود روايات جعلى و يا حدسى و اجتهادى چگونه به كار مىآيند؟ حق اين است كه اگر خبر و روايت، متواتر يا قطعىالصدور بود به مفاد آن ترتيب اثر مىدهيم و اگر چنين نبود آن روايت را به آيه مورد بحث عرضه مىكنيم و در صورتى كه مضمون آيه و قراينى كه در اطراف آيه موجود است، با آن سازگار بود به روايت سبب نزول اعتماد مىنماييم و بدين ترتيب اگرچه مقدار زيادى از روايات اسباب نزول از درجه اعتبار ساقط مىگردند، اما باقىمانده معتبر و قابل اعتناست.(٤٤) گزيده مطالب ١. بسيارى از آيات قرآن، بر اثر وجود زمينهها و شرايط خاص، وقوع حوادث و يا به دنبال سؤال مردم نازل شدهاند كه آنها «سبب يا شأن نزول» آيه ناميده مىشوند. ٢. شناخت اسباب نزول موجب شناخت علّت تشريع احكام در قرآن و درك بهتر مقاصد آياتى كه فهم آنها با قراين خارجى همراه بوده است مىگردد. ٣. سبب خاصى كه موجب نزول آيهاى گشته است، مفاد عمومى آيه را به مورد خاص خودش محدود نمىكند. ٤. با توجه به كثرت اختلاف ميان روايات اسباب نزول، قراينى وجود دارد كه احتمال دخالت نظريات اجتهادى راويان و يا جعل روايات را تأييد مىكند؛ درنتيجه اعتبار بسيارى از اين روايات مورد ترديد است.
۱۴
پاورقي ١ . بقره (٢) آيه ١٨٥. ٢ . دخان (٤٤) آيه ٣. ٣ . قدر (٩٧) آيه ١. ٤ . ر.ك: بحار الانوار، ج١٨، ص١٩٠؛ التمهيد، ج١، ص٧٨. ٥ . پژوهشى در تاريخ قرآن، ص ٣٨. ٦ . التمهيد فى علوم القرآن، ج١، ص٧٨. ٧ . وسائل الشيعه، ج٧، ص٣٣٠. ٨ . همان. ٩ . همان، ص٣٥٧. لاتدع صوم يوم سبعة و عشرين من رجب، فإنّه اليوم الذى أنزل فيه النبوّة على محمد(ص) و ثوابه مثل ستّين شهراً لكم. ١٠ . ر.ك: وسائل الشيعه، ج٧، ابواب ١٥ و ١٩ از ابواب صوم مندوب و ج٥، باب استحباب صلوة ليلة المبعث و يوم المبعث. ١١ . دخان (٤٤) آيه ١ - ٣. ١٢ . ر.ك: التمهيد فى علوم القرآن، ج١، ص٨١ و ٨٢. ١٣ . همان، ج١، ص١٠٥. ١٤ . اصول كافى، ج٢، ص٢٦٩؛ الميزان، ج٢، ص٢٩. ١٥ . التمهيد، ج١، ص٩٢. ١٦ . الاتقان فى علوم القرآن، ج١، ص١٣١-١٢٩. ١٧ . هود (١١) آيه ١. ١٨ . آيه ١ - ٤. ١٩ . ر.ك: الميزان، ج٢، ص١٨-١٦؛ و نيز زنجانى، تاريخ القرآن. ٢٠ . طه (٢٠) آيه ١١٤. ٢١ . قيامت (٧٥) آيه ١٦ و ١٧. ٢٢ . الميزان، ج٢، ص١٨. ٢٣ . اسراء (١٧) آيه ١٠٦. ٢٤ . فرقان (٢٥) آيه ٣٢. ٢٥ . همان. ٢٦ . يس (٣٦) آيه ٧٦. ٢٧ . انعام (٦) آيه ٣٤. ٢٨ . اسراء (١٧) آيه ١٠٦. ٢٩ . براى توضيح بيشتر، بخش «تحريف ناپذيرى» قرآن را مطالعه كنيد. ٣٠ . كهف (١٨) آيه ٨٣. ٣١ . اسراء(١٧) آيه ٨٥. ٣٢ . نازعات (٧٩) آيه ٤٢. ٣٣ . براى آشنايى بيشتر با «اسباب نزول» ر.ك: الاتقان، ج١، نوع ٩؛ سيوطى، اسباب النزول؛ واحدى نيشابورى اسباب النزول. (ترجمه اين دو كتاب با عنوان شأن نزول آيات توسط دكتر محمد جعفر اسلامى چاپ شدهاست)؛ دكتر راميار، تاريخ قرآن. ٣٤ . دكتر راميار، تاريخ قرآن، ص٢٦٢. ٣٥ . الاتقان، ج١، ص٩٤. ٣٦ . همان، ص٩٧. ٣٧ . قرآن در اسلام، ص٧١. ٣٨ . بقره (٢) آيه ٢١٥. ٣٩ . براى توضيح بيشتر ر.ك: مناهل العرفان، ج١، ص١٢٣-١١٦؛ موجز علوم القرآن، ص١٣٠ و١٣١. ٤٠ . اسباب نزول، ص١٢. ٤١ . ر.ك: قرآن در اسلام، ص١٧٣. ٤٢ . الاتقان فى علوم القرآن، ج١، ص١٠٦-١٠١. ٤٣ . ر.ك: قرآن در اسلام، ص١٧٣ و١٧٤. ٤٤ . همان، ص ١٧٦.
۱۵
بخش سومتاريخ قرآن (٢) نزول قرآن(٢) بخش سومتاريخ قرآن (٢) نزول قرآن(٢)
۱۶
فصل چهارمآيه و سوره در قرآن
الف) معناى آيه
ب) معناى سوره
ج) فلسفه تقسيم قرآن به سورهها
د) دستهبندى سورهها
ه) عدد سورهها، آيهها و كلمات قرآن ١. عدد سورهها و آيهها ٢. عدد كلمات قرآن
و) اسامى سورههاى قرآن
ز) نامگذارى: توقيف؛ اجتهاد
مطالعه آزاد
گزيده مطالب
فصل پنجمآيه و سوره، اولين و آخرين
الف) اوّلين آيه و سوره
ب) آخرين آيه و سوره
گزيده مطالب
۱۷
فصل چهارمآيه و سوره در قرآن قرآن در قالب ١١٤ سوره، و هر سوره شامل آياتى چند، صورت بسته است. در اين فصل به بررسى معانى آيه، سوره، اسامى و دستهبندى سورههاى قرآن و نيز تعداد آيات و كلمات قرآن مىپردازيم. الف) معناى آيه(١) آيه در لغت به معناى علامت و نشانه واضح و روشن است. ابن فارس مىگويد: «الآية، العلامة».(٢) راغب نيز گفته است: «الآية هى العلامة الظّاهرة».(٣) در استعمالات قرآن، همين معناى لغوى با رعايت جهات و حيثيّات مختلف بهكار رفته است: ١. نشانه و علامت: قال ربِّ اجْعل لى آية؛(٤) گفت: «پروردگارا، نشانهاى براى من قرار ده.» ٢. معجزه: هذه ناقةُ اللهِ لكم آية؛(٥) اين، ماده شتر خدا براى شماست كه پديدهاى شگرف است. ولئن أتيتَ الذين اُوتوا الكتابَ بِكلّ آيةٍ ماتبعوا قِبلتَك؛(٦) اگر هر معجزهاى براى اهل كتاب بياورى، قبله تو را پيروى نمىكنند. ٣. حكم: ما ننسخْ منْ آيةٍ او نُنسها نأتِ بخيرٍ منها أو مثلها؛(٧) هر حكمى را نسخ كنيم يا آن را به دست فراموشى بسپاريم، بهتر از آن يا مانندش را مىآوريم. ٤. آفريده: فأرسلْنا عليهم الطُوفانَ والجَرادَ والقمّلَ والضّفادعَ والدّمَ آياتٍ مفصّلاتٍ؛(٨) پس بر آنان طوفان و ملخ و كنه ريز و غوكها و خون را به صورت نشانههاى آشكار فرستاديم. ٥. انبيا و اولياى الهى: لقدْ كانَ فى يوسفَ وإخوتِهِ آياتٌ لِلسّائلين؛(٩) به راستى در [سرگذشت] يوسف و برادرانش براى پرستندگان عبرتهاست. معجزه، آيت و نشانهاى از جانب خداست بر صدق گفتار پيامبر و ناتوانى بشر از انجامدادن مثل آن. احكام و تكاليف الهى، به اعتبار تقوا و تقرّبى كه به واسطه آنها حاصل مىگردد، آيات و علايمند. موجودات خارجى از آن جهت كه وجود آنها خبر از وجود صانع مىدهد، آيات الهىاند و در نهايت، پيامبران و اولياى الهى از آن رو كه قول و فعل آنان مردم را به سوى خدا دعوت مىكند، آيات، عبرتها و نشانههاى عظمت خداوندند.(١٠) و امّا آيه در اصطلاح، ريشه قرآنى دارد و در مواردى چند به كار رفته است: ١. كتابٌ فُصِّلَتْ آياتُه قُرآناً عربيّاً لِقومٍ يَعلمون؛(١١) كتابى است كه آيات آن به روشنى بيان شده.... ٢. المر. تلكَ آياتُ الكتابِ؛(١٢) الر. اين است آيات كتاب. ٣. الر. تلكَ آياتُ الكتابِ الحكيم؛(١٣) الر. اين است آيات كتاب حكمتآموز. ٤. وإذا تُليت عليهِم آياتُه زادتْهم إيمانا؛(١٤) و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد. در موارد فوق، آيه به كلمه يا كلماتى از قرآن اطلاق مىگردد كه از قبل و بعد خود جدا بوده و در ضمن سورهاى آمده باشد. ب) معناى سوره سُورةٌ أنزلْناها وفرضْناها وأنزلْنا فيها آياتٍ بيناتٍ؛(١٥) سورهاى است كه آن را نازل و فرض گردانيديم و در آن آياتى روشن فرو فرستاديم. «سوره» در لغت به صورت مهموز و غيرمهموز به كار رفته است. ١. در صورت اول از «سُؤْر» به معناى نيم خورده و باقىمانده آب يا هر چيز ديگرى است و جمع آن اَسْآر است. ٢. در صورت غيرمهموز بودن، گاه از ريشه «سور» به معناى بارو و ديوار است؛ همانگونه كه عرب به ديوارى كه شهر را احاطه مىكند «سور المدينه» مىگويد. راغبمىگويد: «سورُ المدينةِ، حائِطُها المُشتمل عَليها و سورةُ القرآن تشبيهاً بها لِكونه مُحاطاً بِها، إحاطةَ السُور بِالمدينةِ.»(١٦) سور، به اين معنا به اَسوار و سيران جمع بسته مىشود. ٣. سوره در اصل لغت به معناى علو و منزلت است. ابن فارس مىگويد: «السين و الواو و الرّاء أصلٌ واحدٌ يدلُّ على علوٍّ و ارتفاعٍ.» نابغه ذبيانى در شعرى خطاب به نعمان بن منذر گفته است: ألم تر أن الله أعطاك سورة
ترى كل ملك دونها يَتَذَبْذَب خداوند چنان جايگاهى و مقامى به تو داده است كه سلطنت پادشاهان دربرابر آن كوچك است. سوره آنگاه كه در معناى مقام و منزلت به كار رود به سُور، سُوَر، سُورات و سُوَرات جمع بسته مىشود. هر يك از معانى سه گانه فوق با سوره در اصطلاح قرآن كه در يك قالب خاص با بسمله شروع مىگردند، سازگارى دارند. اما اگر ريشه مهموز داشته باشند، از آن جهت كه قطعهاى از قرآن است به آن سوره گفتهاند. يا آن كه سوره قرآن چون دژى تسخيرناپذير و غيرقابل نفوذ است؛ همانطور كه برج و باروى شهر كه بر شهر و هر آنچه در آن است احاطه دارد، سوره نيز گرداگرد آيات را فراگرفته و آنها را به هم ربط داده است. در معناى سوم نيز چون سوره كلام خداست، داراى شرافت و منزلت و مقام رفيع است، و يا آن كه قراءت و تلاوت آن موجب رفعت شأن و برترى مقام قارى مىگردد. به نظر مىرسد از احتمالات سهگانه، احتمال سوم صحيحتر باشد؛ چرا كه سوره در اصطلاح قرآن به سُوَر جمع بسته مىشود و اين جمع تنها در مورد احتمال و معناى سوم به كار رفته است. سوره در شكل مفرد در نُه مورد از قرآنكريم بهمعناى اصطلاحى آن ديده مىشود. ج) فلسفه تقسيم قرآن به سورهها در زمينه حكمت و علّت تقسيم قرآن به سورههاى مختلف كه كوچكترين آنها سوره كوثر با سه آيه و بزرگترين آنها سوره بقره با ٢٨٦ آيه است، قرآنشناسان فوايدى را برشمردهاند. مسلماً اين كه خداوند چنين تقسيمى را در كتاب جاودان خويش به كار برده است بدون حكمت و غايت نبوده است. در قرآن بالاترين دقّتها و ظرافتها به كار رفته و حتى در تنظيم حروف و كلمات آن عنايت خاصى وجود داشته است. ما برخى از فوايد تقسيم قرآن به سورهها را ذكر نموده و يادآور مىشويم كه قطعاً فوايد به اين موارد محدود نمىگردند. ١. اهداف مختلف و موضوعات متفاوت در قرآن: در بسيارى از سورهها هدف خاصى مورد نظر است كه محور همه آيات آن سوره است. حتى بعضى از مفسران عقيده دارند كه هر سوره يك هدف خاصى را تعقيب مىكند.(١٧) اين هدف خاص، آيات مربوط را در قالب يك سوره در كنار هم جاى داده است؛ به عنوان مثال سوره يوسف و يا نمل و يا فيل و... در سرگذشت يك پيامبر و يا يك واقعه تاريخى است. ٢. سهولت در فراگيرى، قراءت و حفظ قرآن: تقسيم و تفكيك ميان سورهها تعليم و تعلّم رابراى جويندگان و مشتاقان كلام خداوند آسانتر مىكند و آنان پس از آموختن بخشى از كلام خداوند و يا حفظ آن چونان كسى كه يكى از مراحل سعادت را طىكرده و در فتح آن توفيق يافته، نسبت به قسمتهاى ديگر قرآن مشتاقتر مىشوند. چون قارى قرآن سورهاى را به پايان مىبرد، به شروع سوره ديگر راغبتر مىشود. اين امر به ويژه در حفظ قرآن مشهودتر است؛ چرا كه تقسيم قرآن به قطعهها و سورههاى كوچك و بزرگ، مشكل حفظ را حل نموده و اگر چنين نبود، هم انگيزه براى حفظ قرآن كمتر مىشد و هم حفظ آن دشوارتر. ٣. صيانت و حفاظت قرآن از تحريف: يكى از هنرمندىهاى قرآن و جنبههاى اعجاز آن همين تقسيمبندى كتاب به قطعات مستقلى به نام سوره است. اين امر سبب گرديد تا حفظ آنها بهويژه سورههاى مكى كه در آغاز نزول سورههايى كوچك و موزون بودند، به راحتى صورت گيرد و لااقل هر مسلمانى تعدادى از اين سورهها را در خاطره و حافظه خويش بايگانى كند. البته حافظان كل قرآن نيز - چنان كه در آينده ذكر خواهيم نمود - كم نبودهاند. ٤. مانند ناپذيرى حتى در كوچكترين سوره: تقسيم قرآن به سورههايى كه دامنه اختلاف آيات آنها بسيار زياد است، خود پديده جالب ديگرى است؛ زيرا قرآن، كه در آيات «تحدّى» همگان را به مبارزه دعوت كرده است، تا اگر مىتوانند حتى يك سوره همانند قرآن بياورند، با تقسيم خود به سورههاى كوچك و بزرگ اشاره به اين حقيقت نموده كه بلندى و كوتاهى سورهها، شرط اعجاز نيست و هر سوره هر قدر هم كوچك باشد در اوج اعجاز و عظمت قرار دارد. د) دستهبندى سورهها قرآنشناسان در يك تقسيمبندى كلّى سورههاى قرآن را به چهار گروه عمده تقسيم نموده و بر آن نام خاصى نهادهاند. ١. السَّبع الطُّوَل: (طُوَل جمع طُولى مؤنث اَطْول، مثل كُبَر جمع كُبرى) هفت سوره بزرگ قرآن كه اكثر گفتهاند عبارتند از: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، امّا در مورد هفتمين سوره اختلاف است كه به نقل از سعيد بن جبير سوره يونس است، و بعضى ديگر سوره كهف گفتهاند.(١٨) ٢. المئون: اين سورهها از «طُوَل» كوتاهتر بوده، و آياتشان متجاوز از صد آيه است كه عبارتند از: التوبه، النحل، هود، يوسف، الكهف، الاسراء، الانبياء، طه، المؤمنون، الشعراء و الصّافات. ٣. المثانى: سورههايى كه آياتشان از صد كمتر است كه تقريباً بيست سورهاند. دليل آن كه اين سورهها را مثانى گفتهاند، قرار گرفتن اين سورهها پس از «مئون» است. «ثَنْى» به معناى ميل و عطف است. وجوه ديگرى نيز براى معناى مثانى ذكر كردهاند. ٤. المفصّل: سورههاى كوتاه را مفصل ناميدهاند. چون كوتاهند و با «بسمله» از هم فصل و جدا مىشوند. و يا آن كه فواصل آيات در اين سورهها به نسبت زيادتر است. در اين كه آخرين سوره از مفصّل «ناس» است، اختلافى نيست. اما در مورد اولين سوره مفصّل، اختلاف فراوانى است. سيوطى دوازده قول را نقل كرده كه از ميان آنها التمهيد سوره «الرحمن» را انتخاب نموده است؛ در حالى كه مناهل العرفان و موجز علومالقرآن، اولين سوره مفصّل را «حجرات» ذكر كردهاند.(١٩) در حديثى از رسول خدا(ص) نقل شده است كه فرمود: اُعْطيتُ مكانَ التوراةِ، السبعَ الطُوَل، و اُعطيت مكانَ الزَبورِ، المئين و اُعطيتُ مكانَ الإنجيلِ، المثانى و فُضِّلْتُ بِالمفصّل؛(٢٠) به جاى تورات، هفت سوره بلند قرآن و به جاى زبور، سورههاى مئون و بهجاى انجيل، سورههاى مثانى به من داده شد و با وجود سورههاى مفصّل بر ديگران برترى يافتم. نوع ديگرى دستهبندى براى سورههاى قرآن ذكر نمودهاند؛ نظير سورههاى ممتحنات، مسبّحات، حواميم (آنها كه با «حم» آغاز مىشوند) و سورههاى عزائم (سورههايى كه سجده واجب دارند: سجده، فصّلت، نجم و علق). در زمينه دستهبندى سورهها در بخش چهارم در بحث مربوط به خصوصيات مصاحف اصحاب نيز سخن خواهيم گفت. ه) عدد سورهها، آيهها و كلمات قرآن ١. عدد سورهها و آيهها عدد سورههاى قرآن به اتفاق همگان ١١٤ است. اما در شمار آيات قرآن اختلاف وجود دارد. اين اختلاف هرگز به معناى كم يا زياد شدن آيات نيست، بلكه تنها به نحوه شمارش آيات در سورهها برمىگردد. گفتهاند دليل اختلاف اين بوده است كه پيامبر اكرم(ص) ابتدا در رأس هر آيه توقف كرده پس از معلوم شدن، آن آيه را به آيهاى ديگر وصل مىفرمود. به همين جهت بعضى توهم مىكردند كه وصل آنحضرت دليل بر عدم اتمام آيه است. اين امر سبب گرديد كه ميان مسلمانان درشمار آيات قرآن اختلاف به وجود آيد.(٢١) علت ديگر اين اختلاف را مىتوان اختلاف سليقهها و تشخيصهاى متفاوت قاريان دانست. گرچه عموم دانشمندان علوم قرآنى عقيده دارند كه تعيين آيات امرى توقيفى بوده است، اما در هر صورت اختلاف در شمارش حروف مقطّعه به عنوان يك آيه مستقل و يا بعضى از آيات كه امكان تفكيك آنها به دو آيه بوده است، منجر به بروز اختلاف در عدد آيات قرآن گشته و مكاتب مختلفى در اين زمينه به وجود آمده است. بار ديگر تأكيد مىكنيم كه اين اختلاف، صرفاً يك اختلاف شكلى و ظاهرى و شمارشى است و در مورد اصل آيات و كلمات قرآن هيچ گونه اختلافى وجود ندارد. هر يك از قاريان قرآن در شهرهاى مهمّ اسلامى، مكتب و عقيدهاى در مورد تعداد آيات داشتند كه به عدد شهرشان معروف گشت. به عنوان مثال وقتى گفته مىشود، عدد مكّى يعنى عدد آيات قرآن در نظر مردم و اهل مكه كه به يك يا چند تن از قاريان مشهور آن شهر نسبت داده مىشده است. كسانى كه تعداد آيات قرآن را ٦٢٣٦ آيه دانستهاند، عدد كوفى را بر ساير عددها ترجيح دادهاند. اين عدد منسوب به حمزة بن حبيب زيّات و ابوالحسن كسائى و خلف بن هشام است. حمزه گفته است، اين عدد را ابن ابى ليلى از ابوعبدالرحمن سُلَمى از علىبنابىطالب(ع) نقل كرده است.(٢٢) ٢. عدد كلمات قرآن در تعداد كلمات قرآن نيز ميان مفسّران و معجمنويسان اختلاف نظر وجود دارد. اين اختلاف نيز تنها به جهت نحوه محاسبه كلمات قرآن مجيد است، نهچيزديگر. مقايسه ميان ارقامى كه تفسيرنويسان، فرهنگ نويسان و تاريخ قرآن نويسان در كتب خويش ارائه دادهاند، نشان مىدهد كه ميدان تغييرات (اختلاف بين بزرگترين و كوچكترين اندازه متغير) براى كلمات قرآن بيش از ٨٠٠٠ كلمه است! با همّتى كه دكتر محمود روحانى در تدوين فرهنگ آمارى قرآن كريم (المعجم الاحصائى للقرآن الكريم) انجام داده همه اين اختلافات از ميان برداشته شده است. اين مجموعه كمنظير كه با دقتى تمام به انجام رسيده است، بىگمان دقيقترين معجم و فرهنگى است كه آمار كلمات و واژههاى قرآنى را در زمينههاى مختلف به دست مىدهد. شمارش كلمات قرآن در اين فرهنگ به دو روش مختلف صورت گرفته است: ١. شمارش مستقيم (كلمه شمارى): در اين روش تمام كلمات قرآن، آيه به آيه در هر سوره براساس جداول مختلف شمارش شده و در نتيجه تعداد كل كلمات قرآن ٧٧٨٠٧ بوده است. ٢. شمارش غيرمستقيم (شمارش كلمات مشتق و غيرمشتق): كه در دو مرحله به شرح زير صورت گرفته است: الف) شمارش كلمات مشتق: در اين مرحله كليه كلمات مشتق قرآن، بر حسب حرف اول مادّه آنها، آيه به آيه در هر سوره مورد شمارش قرار گرفته است. ب) شمارش كلمات غيرمشتق: در اين مرحله كليه كلمات غيرمشتق قرآن، آيه به آيه در هر سوره شمرده شده و با استفاده از اطلاعات مربوط به كلمات مشتق، آمار كلمات مشتق و غيرمشتقِ قرآن تنظيم شده است. به اين ترتيب از مقايسه دو روش پيشگفته و انطباق نتايج آنها با يكديگر، اطمينان حاصل شده است كه آمار به دست آمده، يعنى:
مىتواند از اعتبار علمى كافى برخوردار باشد. در اين فرهنگ ضمن اشاره به چند نكته در نحوه محاسبه آيات و كلمات، بهخاطر هماهنگى با ساير معاجم قرآنى آمار آيه «بسمله» فقط در سوره حمد بهحساب آمده است. نظر به ارزش علمى و عملى فرهنگ آمارى قرآن كريم، آمار آيات و كلمات قرآن را كه از منابع مختلف نقل شده و ميان آنها مقايسه گرديده عيناً از اين كتاب در قسمت مطالعه آزاد نقل مىكنيم.(٢٣) و) اسامى سورههاى قرآن بسيارى از سورههاى قرآن كريم داراى يك عنوان و اسمند و تعدادى ديگر دو يا چند نام دارند؛ مثلاً برخى از سورههايى كه دو نام دارند، عبارتند از: حم عسق = شورى؛ جاثيه = الشريعة؛ قتال = محمد؛ الرحمن = عروس القرآن. سورههايى كه سه نام دارند: مائده= العقود= المنقذه؛ غافر= الطّول = المؤمن. نمونهاى از سورههايى كه براى آنها چندين نام ذكر گرديدهاست: براءة = التوبة = الفاضحه = الحافره. جلال الدين سيوطى براى اين سوره بيش از ده اسم ذكر كرده است.(٢٤) براى سوره مباركه «حمد» بيش از بيست نام به شرح ذيل ذكر كردهاند: الحمد، فاتحة الكتاب، أمّالكتاب، فاتحةالقرآن، أمّالقرآن، القرآن العظيم، السّبع المثانى، الوافيه، الكنز، الكافية، الاساس، النّور، الشّكر، الحمدالأولى، الحمد القصرى، الرّاقيه، الشفاء، الشافيه، الصّلوة، الدّعاء، السّؤال، المناجاة و التفويض.(٢٥) در تسميه و نامگذارى سورههاى قرآن جهات مختلفى مورد نظر بوده است. ١. نامگذارى به اعتبار موضوعى كه سوره از آن بحث مىكند: مثل سوره نساء، حج، توحيد، انبياء، احزاب، مؤمنون، منافقون و كافرون. ٢. نامگذارى سورهها به نام پيامبران يا اشخاصى كه داستان آنها در سورهها آمدهاست؛ مثل سورههاى نوح، هود، ابراهيم، يونس، يوسف، سليمان، محمد، لقمان، مريم، آل عمران، مؤمن و كهف. ٣. نامگذارى سورهها به اعتبار حروف مقطّعهاى كه در اول سوره وجود دارد: مثل سورههاى ق، ص، يس و طه. ٤. نامگذارى سورهها به نام بعضى از حيوانات كه در هر مورد ويژگى خاصى مورد نظر بوده است: نظير سورههاى بقره، نحل، نمل و عنكبوت. ٥. نامگذارى سوره براساس مهمترين قسمت سوره: مانند سورههاى جمعه، فتح، واقعه، حديد و مطفّفين. ٦. نامگذارى براساس اولين نامى كه در سوره به آن سوگند خورده شدهاست: مانند سورههاى الفجر، الشمس، الضّحى، التّين و العاديات. به طور كلى مىتوان گفت معيار عمده در نامگذارى، مهمترين موضوعى بوده است كه در سوره مطرح شده و يا جالبترين چيزى كه در سوره محور آيات قرار گرفته است. ز) نامگذارى: توقيف؛ اجتهاد برخى بر اين عقيدهاند كه نامگذارى سورهها توقيفى است؛ به اين معنا كه تنها بايد از جانب پيامبر صورت گرفته باشد و ديگران مجاز به تعيين نام براى سورههاى قرآن نيستند. سيوطى مىگويد: در بسيارى از سورهها كه داستان انبيا و يا داستان اقوام مختلف وجودداشته، سوره به نام آنها نام گرفتهاست! ولى در قرآن سورهاى به نام «موسى» يا
۱۸
بخش سومتاريخ قرآن (٢) نزول قرآن(٣) بخش سومتاريخ قرآن (٢) نزول قرآن(٣)
۱۹
فصل ششم سورههاى مكّى و مدنى
الف) فايده اين تقسيم
ب) ضابطه اين تقسيم
ج) ويژگىهاى سورههاى مكى و مدنى
د) جدول سورههاى مكى و مدنى
آيات مستثنيات
گزيده مطالب
پرسش
پژوهش