زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)0%

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید هاشم رسولی محلاتی
گروه: مشاهدات: 44607
دانلود: 3533

توضیحات:

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 266 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44607 / دانلود: 3533
اندازه اندازه اندازه
زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بحثى كوتاه درباره معراج و شق القمر و معجزات ديگر

ما در خلال بحثهاى گذشته در چند جا گفته ايم كه اگر مطلبى از نظر قرآن و حديث ثابت شد ما به حكم اسلام آن را مى پذيريم و وقت خود و خواننده محترم را به اشكال تراشيها و توجيه و تأويلها نمى گيريم.

مسئله معراج جسمانى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همچنين مسئله شق القمر كه هر دو در سالهاى آخر بعثت و فاصله ميان شروع محاصره بنى هاشم در شعب ابى طالب و وفات جناب ابو طالب اتفاق افتاده از مطالبى است كه از نظر قرآن،حديث و سخنان بزرگان از علم و حديث به اثبات رسيده و از معجزات مسلم آن حضرت به شمار رفته كه بحث بيشتر درباره اثبات آن و ذكر دلايل،نقلى و اجماع در كلمات بزرگان ما را از شيوه نگارش تاريخ خارج مى سازد و خواننده محترم مى تواند به كتابهاى كلامى،تاريخى و حديثى كه در اين باره نوشته و بحث كرده اند مراجعه نمايد(٤)

زيرا ما وقتى مسئله نبوت را پذيرفتيم و به"غيب"ايمان آورده و معجزه را قبول كرديم ديگر جايى براى بحث و رد و ايراد و تأويل و توجيه باقى نمى ماند،مگر با كدام تجزيه و تحليل مادى مسئله شكافتن سنگ سخت با ضربه چوب و بيرون آمدن دوازده چشمه آب گوارا قابل توجيه است(٥) ،و با كدام حساب ظاهرى حاضر كردن تخت بلقيس در يك چشم بر هم زدن از صنعا به بيت المقدس قابل درك و قبول است(٦) ،و با كدام وسيله اى جز معجزه مى توان عصاى چوبى را به اژدهايى بزرگ"ثعبان مبين"تبديل نمود(٧) ،و يا با زدن همان عصاى چوبين به دريا مى توان آن را شكافت،و دوازده شكاف در آن پديدار كرد،(٨) و لشكرى عظيم را از آن دريا عبور داد.

اينها و امثال اينها معجزاتى است كه در قرآن كريم آمده و روايات صحيحه اثبات آنها را تضمين كرده كه از آن جمله است معجزه معراج جسمانى و"شق القمر"و در برابر آنها نمى توان با تئوريها و فرضيه هايى همچون"محال بودن خرق و التيام در افلاك"و هيئت بطلميوسى(٩) كه سالها و قرنها به عنوان يك قانون مسلم علم هيئت مورد قبول دانشمندان بوده و امروزه بطلان آن به اثبات رسيده و به صورت مضحكه اى درآمده است به تأويل و توجيه اين آيات و روايات دست زد،چنانكه برخى در گذشته و يا امروز متأسفانه اين كار را كرده اند.

اساس اين توجيهات و تأويلات آن است كه ظاهرا اينان معناى صحيح"نبوت"و"وحى"و ارتباط انبيا را با عالم غيب و حقيقت جهان هستى را ندانسته و يا همه را خواسته اند با فكر مادى و عقل ناقص خود فهميده و تجزيه و تحليل كنند،و قدرت لايزال و بى انتهاى آفريدگار جهان را از ياد برده اند و در نتيجه به چنين تأويلاتى دست زده اند و گرنه به گفته"ويليم جونز"(١٠) :

"آن قدرت بزرگى كه اين عالم را آفريد از اينكه چيزى از آن كم كند يا چيزى بر آن بيفزايد عاجز و ناتوان نخواهد بود!"و به گفته آن دانشمند ديگر اسلامى"دكتر محمد سعيد بوطى"(١١) اطراف وجود ما و بلكه خود وجودمان را همه گونه معجزه اى فرا گرفته ولى به خاطر انس و الفتى كه ما با آنها پيدا كرده ايم براى ما عادى شده و آنها را معمولى مى دانيم در صورتى كه در حقيقت هر كدام معجزه و يا معجزاتى شگفت انگيز است.

مگر اين ستارگان بى شمار،و حركت اين افلاك،و قانون جاذبه زمين و يا ستارگان ديگر،و حركت ماه و خورشيد،و اين نظم دقيق و حساب شده،و خلقت اين همه موجودات ريز و درشت بلكه خلقت خود انسان كه آن دانشمند بزرگ او را موجود ناشناخته ناميده و گردش خون در بدن،مسئله روح،و مسئله مرگ و حيات،و هزاران مسئله پيچيده و مرموز ديگرى كه در وجود انسان و خلقت حيوانات و موجودات ديگر به كار رفته و موجود است معجزه نيست!

با اندكى تأمل و دقت انسان به اعجاز همگى پى برده و همه را معجزه مى داند ولى از آنجا كه مأنوس و مألوف بوده براى ما صورت عادى پيدا كرده و از حالت اعجازى آنها غافل شده ايم

بارى همان گونه كه گفتيم:در مسئله معراج و شق القمر هر چه را براى ما از نظر قرآن و حديث صحيح به اثبات رسيده مى پذيريم،و اما پاره اى از روايات غير صحيح و به اصطلاح"شاذ"ى را كه در كتابها ديده مى شود،مانند آنكه در مسئله شق القمر نقل شده كه ماه به دو نيم شد و به گريبان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و سپس نيمى از آستين راست و نيمى از آستين چپ آن حضرت خارج شده و دوباره به آسمان رفت و به يكديگر چسبيد.

نمى پذيريم و بلكه اين گونه نقلها را مجعول مى دانيم.

و يا پاره اى از خصوصيات و رواياتى كه در داستان معراج و مشاهدات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آسمانها و بهشت و دوزخ آمده و روايت صحيح و نقل معتبرى آن را تاييد نكرده ما نمى پذيريم و اصرارى هم به قبول آن نداريم.

در پايان،تذكر اين نكته هم لازم است كه با اينكه قدرت خداى تعالى محدود به حدى نيست ولى معجزه بر محال عقلى تعلق نمى گيرد،و آنچه مورد تعلق معجزه قرار مى گيرد امورى است كه به طور عادى محال به نظر مى رسد،مثلا تبديل چوبى بى جان به صورت حيوانى جاندار عقلا محال نيست،و يكى از نواميس خلقت و قوانين منظم اين جهان هستى است و هر روز ميلياردها جسم بى جان و جماد است كه به صورت نبات و حيوان در مى آيد،و به تعبير ملاى رومى از جمادى ميرد و"نامى"شود،و از"نما"ميرد به حيوان سر زند،و از عالمى به عالم ديگر رخت بر مى كشد،و يا اگر انسانى بخواهد از جايى به جاى دور ديگرى منتقل گردد،و يا جسمى را بخواهند از شهرى به شهرى جابه جا كنند به طور عادى ساعتها و يا روزها و ماهها وقت لازم دارد،كه معجزه اين فاصله و وقت را با قدرت الهى مى گيرد چنانكه با پيشرفت وسايل و صنعت و به كمك عقل و فكر بشر توانسته اند مقدارى از اين كار را با ابزار علمى انجام دهند،و در علم كشاورزى آن قدر پيشرفت كرده اند كه بر طبق برخى از خبرها توانسته اند تخم گوجه فرنگى را در زمين بكارند و با كودهاى مخصوص و مدرنيزه كردن كار،پس از ١٨ روز گوجه فرنگى تازه از بوته آن بچينند،و يا امروزه مى شنويم سفينه هايى ساخته اند كه دور كره زمين را در فاصله يك ساعت و ده دقيقه مى پيمايد،در صورتى كه اگر صد سال پيش كسى ادعا مى كرد كه ممكن است روزى چنين كارى انجام شود مردم جهان آن را انكار كرده گوينده را به ديوانگى منسوب مى داشتند،وشايد همانند گاليله بيچاره كه كرويت زمين را كشف و اظهار كرد او را به دار مى آويختند،و يا به زندان مى افكندند.و اين نكته هم فراموش نشود كه طبق قانون عليت و اسباب،معجزه را نيز علت و سببى است غير مريى كه آن قدرت بى انتهاى حق تعالى،و امر و اذن پروردگار متعال است،چنانكه خداى تعالى در سوره مؤمن فرمايد:

( وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِفَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّـهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ..." ) (١٢)

و به گفته ملاى رومى كه اشعار او را در داستان اصحاب فيل خوانديد:

هست بر اسباب اسبابى دگر

در سبب منگر در آن افكن نظر(١٣)

__________________________________________

پى نوشتها:

١.به اين مضمون روايات ديگرى هم از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده.ولى جاى مناقشه در اين حديث در چند جا به چشم مى خورد.چنانكه سيد مرتضى(ره)در تنزيه الانبيا فرموده،و در صحت آن ترديد كرده،و الله العالم.

٢.در حديث ديگرى كه على بن ابراهيم در تفسير خود نقل كرده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:چون به معراج رفتم وارد بهشت شده و در آنجا دشتهاى سفيدى را ديدم و فرشتگانى را مشاهده كردم كه خشتهايى از طلا و نقره روى هم گذارده و ساختمان مى سازند و گاهى هم دست از كار كشيده به حالت انتظار مى ايستند،از ايشان پرسيدم:چرا گاهى مشغول شده و گاهى دست مى كشيد؟گفتند:گاهى كه دست مى كشيم منتظر رسيدن مصالح هستيم،پرسيدم مصالح آن چيست؟پاسخ دادند گفتار مؤمن كه در دنيا مى گويد:"سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر"كه هرگاه اين جمله را مى گويد ما شروع به ساختن مى كنيم،و هرگاه خود دارى مى كند ما هم خوددارى مى كنيم.

٣.منظور همين نماز عشاء است كه شبها مى خوانند،چون معمولا آن را آخر شب هنگام خفتن مى خوانده اند آن را"عشاء"آخر ناميده اند.

٤.براى توضيح بيشتر به كتابهاى بحار الانوار،ج ١٩،(چاپ جديد)،مجمع البيان،ج ٣،ص ٣٩٥،ج ٥،ص ١٨٦،تفسير الميزان،ج ١٩،صص ٦٤ـ٦٠،ج ١٣،صص ٢ به بعد،فقه السيرة،صص ١٥٤ـ١٤٦،الصحيح من السيرة،ج ٢،ص ١١٢،فروغ ابديت،ج ١،ص ٣٠٥ و كتابهاى عربى و فارسى ديگرى كه در اين زمينه قلمفرسايى و بحث كرده اند مراجعه نماييد.

٥."و أوحينا الى موسى اذ استسقاه قومه أن اضرب بعصاك الحجر،فانبحست منه اثنتا عشرة عينا ..."سوره اعراف،آيه .١٦٠

.٦ "قال الذى عنده علم من الكتاب أنا آتيك به قبل أن يرتد اليك طرفك..." سوره نمل،آيه .٤٠

.٧ "فألقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين..." سوره شعراء،آيه .٣٢

٨.به آيات مباركه سوره بقره،آيه ٥٠،سوره طه،آيه ٧٧،سوره شعراء،آيه ٦٣ و سوره دخان،آيه ٢٤ مراجعه شود.

٩.بر طبق نظريه بطلميوس يونانى كه قرنها مورد قبول دانشمندان جهان قرار گرفته بود افلاك را اجسامى بلورين مى دانستند و مجموعه آنها را نيز نه فلك مى پنداشتند كه همانند ورقه هاى پياز روى هم قرار گرفته و ستارگان نيز همچون گل ميخى بر آنها چسبيده بود و حركت ستارگان را نيز با حركت افلاك مى گرفت،يعنى هر فلكى حركتى داشت و قهرا با حركت فلك گل ميخى هم كه بر آن چسبيده بود حركت مى كرد و روى اين نظريه مى گفتند خرق و التيامـيعنى شكسته و بسته شدنـدر آنها محال است،و چون شق القمرـو دو نيم شدن ماهـو همچنين داستان معراج جسمانى رسول خدا مستلزم خرق و التيام در افلاك مى شد آن را منكر شده و يا دست به تأويل و توجيه در آنها مى زدند،غافل از آنكه قرنها قبل از جا افتادن اين نظريه غلط،قرآن كريم آن را مردود دانسته و پنبه افلاك پوسته پيازى را زده است،آنجا كه درباره خورشيد و ماه و فلك گويد: "و الشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم،و القمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم،لا الشمس ينبغى لها أن تدرك القمر و لا الليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون" سوره يس،آيه هاى ٤٠ـ٣٨كه اولا حركت و جريان را به خود خورشيد و ماه نسبت مى دهد،و ثانيا"فلك"را مدار آنها دانسته و ثالثا حركت آنها را در اين مدار به صورت"شنا"و شناورى بيان فرموده،و فضاى آسمان بى انتها را به صورت درياى بيكرانى ترسيم فرموده كه اين ستارگان همچون ماهيان در آن شناورند.و علم و كشفيات و اختراعات جديد و سفينه هاى فضايى و موشكها و آپولوها و لوناها نيز اين حقيقت قرآن را به اثبات رسانيد،و بر هيئت بطلميوسى خط بطلان كشيده و در زواياى تاريخ دفن كرد.

١٠.فقه السيرة،صص ١٥١ـ .١٥٠

١١.همان

١٢.سوره مؤمن،آيه .٧٨

١٣.خواننده محترم مى تواند براى اطلاع بيشتر از اين بحث به تفسير شريف الميزان،ج ١،صص ٥٧ به بعد مراجعه نمايد.

وفات ابو طالب و خديجه

پيش از اين گفته شد كه مشركين انواع آزار و صدمه را نسبت به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انجام مى دادند و بيش از همه عموى آن حضرت ابو لهب بود كه چون خود از بنى هاشم بود در آزار بدان حضرت بى پرواتر از ديگران بود و گروهى نيز بودند كه چون صدمه بدنى نمى توانستند بزنند در صدد مسخره و استهزاء آن بزرگوار برآمده و خداى تعالى به عنوان مستهزئين آنها را در قرآن ذكر كرده(١) و در آخر خداوند شر آنها را به وسيله جبرئيل از آن حضرت دور كرد و هر كدام به بليه اى گرفتار شده و هلاك شدند ولى با اين همه احوال حمايت ابى طالب از آن حضرت مانع بزرگى بود كه آنها نتوانند از حدود استهزا و آزارهاى زبانى،و احيانا برخى آزارهاى مختصر ديگر،قدمى فراتر نهند و نقشه قتل يا تبعيد آن حضرت را بكشند،اما در اين ميان دست تقديردو مصيبت ناگوار براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش آورد كه دشمنان آن حضرت جرئت بيشترى در اذيت پيدا كرده و آن حضرت را در مضيقه بيشترى قرار دادند و به گفته مورخين چند بار نقشه قتل و تبعيد او را كشيده تا سرانجام نيز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ترس آنها شبانه از مكه خارج شد و به مدينه هجرت كرد.

يكى مرگ ابو طالب و ديگرى فوت خديجه بود كه طبق نقل معروف هر دو در يك سال و به فاصله كوتاهى اتفاق افتاد.

ابو طالب و خديجه دو پشتيبان بزرگ و كمك كار نيرومند و با وفايى براى پيشرفت اسلام و حمايت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند،خديجه با دلدارى دادن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ثروت مادى خود به پيشرفت اسلام و دلگرم كردن آن حضرت كمك مى كرد،ابو طالب نيز با نفوذ سياسى و سيادتى كه در ميان قريش داشت پناهگاه و حامى مؤثرى در برابر آزار دشمنان بود.

معروف آن است كه مرگ هر دو در سال دهم بعثت،سه سال پيش از هجرت اتفاق افتاد،و ابو طالب پيش از خديجه از دنيا رفت و برخى نيز مانند يعقوبى عكس آن را نوشته اند و فاصله ميان مرگ خديجه و ابو طالب را نيز برخى سه روز،جمعى سى و پنج روز و برخى نيز شش ماه نوشته اند .در كتاب مصباح وفات ابيطالب را روز بيست و ششم رجب ذكر كرده و يعقوبى وفات خديجه را در ماه رمضان نوشته و گويد:خديجه دختر خويلد در ماه رمضان سه سال پيش از هجرت در سن شصت و پنج سالگى از دنيا رفت...

و پس از چند سطرگويد:و ابو طالب سه روز پس از خديجه در سن هشتاد و شش سالگى از دنيا رفت و برخى هم سن او را نود سال نوشته اند.

ابن هشام در سيره مى نويسد:هنگامى كه بيمارى ابو طالب سخت شد قريش با يكديگر گفتند:كار محمد بالا گرفته و افراد سرشناس و دليرى چون حمزة بن عبد المطلب نيز دين او را پذيرفته اند اگر ابو طالب از ميان برود بيم آن مى رود كه محمد به جنگ ما برخيزد خوب است تا ابو طالب زنده است به نزد او رفته و با وساطت او از محمد پيمانى(پيمان عدم تعرض)بگيريم كه ما و او به كار همديگر كارى نداشته باشيم و به دنبال اين گفتگو عتبه،شيبه،ابو جهل،امية بن خلف،ابو سفيان و چند تن ديگر به خانه ابو طالب آمده و پس از احوالپرسى و عيادت گفتند :اى ابو طالب مقام و شخصيت تو در ميانه قريش چنان است كه خود مى دانى و اكنون بيمارى تو سخت شده و بيم آن مى رود كه اين بيمارى تو را از پاى درآورد،و از سوى ديگر اختلاف ما را با برادرزاده ات محمد مى دانى،خواهشى كه ما از تو داريم آن است كه او را به اينجا دعوت كنى و از او بخواهى تا دست از مخالفت با ما و اعمال و رفتار و آيين ما بردارد،ما نيز مخالفت با او نخواهيم كرد و در مرام و آيينش او را آزاد خواهيم گذارد.

ابو طالب به دنبال رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاد و چون حضرت حاضر شد جريان را بدو گفت و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جواب فرمود:

من از اينها چيزى نمى خواهم جز گفتن يك كلمه كه آن را بگويند و بر تمام عرب سيادت و آقايى كرده عجم را نيز زير قدرت و فرمان خود گيرند!

ابو جهل گفت:به حق پدرت سوگند ما حاضريم به جاى يك كلمه ده كلمه بگوييم،بگو آن يك كلمه چيست؟فرمود:آن كلمه اين است كه بگوييد:"لا اله الا الله"و به دنبال آن از بت پرستى دست باز داريد...

ابو جهل و ديگران نگاهى به هم كرده دستها را(به عنوان مخالفت با اين حرف)به هم زده گفتند :آيا مى خواهى همه خدايان را يك خدا قرار دهى!براستى كه اين كارى شگفت انگيز است!و به دنبال آن به يكديگر گفتند:به خدا اين مرد حاضر به هيچ گونه قول و پيمانى با ما نيست برخيزيد و به دنبال كار خود برويد.

هنگامى كه خبر مرگ ابو طالب را به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دادند اندوه بسيارى آن حضرت را فرا گرفت و بي تابانه خود را به بالين ابو طالب رسانده و جانب راست صورتش را چهار بار و جانب چپ را سه بار دست كشيد آن گاه فرمود:عموجان در كودكى مرا تربيت كردى و در يتيمى كفالت و سرپرستى نمودى و در بزرگى يارى و نصرتم دادى خدايت از جانب من پاداش نيكو دهد،و در وقت حركت دادن جنازه پيشاپيش آن مى رفت و درباره اش دعاى خير مى فرمود.

در بالين خديجهعليها‌السلام

هنوز مدت زيادى و شايد چند روزى از مرگ ابو طالب و آن حادثه غم انگيز نگذشته بود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مصيبت اندوه بار تازه اى دچار شده بدن نحيف همسر مهربان و كمك كار وفادار خود را در بستر مرگ مشاهده فرمود و با اندوهى فراوان در كنار بستر او نشسته و مراتب تأثر خود را از مشاهده آن حال به وى ابلاغ فرمود آن گاه براى دلدارى خديجه جايگاهى را كه خدا در بهشت براى وى مهيا فرموده بود بدو اطلاع داده و خديجه را خورسند ساخت.

هنگامى كه خديجه از دنيا رفت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جنازه او را برداشته و در"حجون"(مكانى در شهر مكه)دفن كرد،و چون خواست او را در قبر بگذارد،خود به ميان قبر رفت و خوابيد و سپس برخواسته جنازه را در قبر نهاد و خاك روى آن ريخت.

در تاريخ يعقوبى است كه چون خديجه از دنيا رفت فاطمهعليه‌السلام نزد پدر آمده دست به دامن او آويخت و با چشم گريان مى گفت:مادرم كجاست؟در اين وقت جبرئيل نازل شده عرض كرد:به فاطمه بگو:خداى تعالى در بهشت خانه اى براى مادرت بنا كرده كه در آنجا ديگر هيچ گونه دشوارى و رنجى ندارد.

اين دو مصيبت ناگوار آن هم در اين فاصله كوتاه به مقدار زيادى در روحيه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بلكه در پيشرفت اسلام و هدف مقدس آن حضرت اثر داشت و كار تبليغ دين را بر او دشوار ساخت تا بدانجا كه از عروة بن زبير نقل شده كه گويد:روزى همچنان كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در كوچه هاى مكه مى گذشت مقدارى خاك بر سرش ريختند و حضرت با همان وضع به خانه آمد،يكى از دختران آن بزرگوار كه آن حال را مشاهده كرد از جا برخواسته و از مشاهده آن وضع به گريه افتاد و با همان حال گريه مشغول پاك كردن خاكها شد،پيغمبر خدا او را دلدارى داده فرموده:

دختركم گريه مكن كه خدا پدرت را محافظت و نگهبانى خواهد كرد و گاهى نيز مى فرمود:تا ابو طالب زنده بود قريش نسبت به من چنين رفتار ناهنجارى نداشتند.

و اينك چند جمله درباره ايمان ابو طالب

در اينجا قبل از اينكه وارد بحث ديگرى بشويم لازم است چند جمله اى درباره ايمان ابو طالب كه متأسفانه برخى از نويسندگان اهل سنت درباره اش ترديد كرده اند ذيلا براى شما ذكر كرده و به دنبال بحث بعدى برويم،گرچه مطلب از نظر ما و هر شيعه ديگرى مسلم و جاى بحث نيست.

اين مطلب مسلم است كه چون پس از شهادت امير المؤمنينعليه‌السلام دستگاه خلافت و زمامدارى مسلمانان به دست بنى اميه و پس از آن به دست بنى عباس افتاد آنها نيز بنى هاشم و بخصوص فرزندان امير المؤمنينعليه‌السلام را رقيب خود در خلافت مى پنداشتند و براى كوبيدن رقيب و استقرار پايه هاى حكومت خود از هيچ گونه تبليغ به نفع خود و تهمت و افترا و انكار فضيلت رقيب دريغ نداشتند اگر چه منجر به انكار فضيلت رهبر اسلام و اهانت به شخص پيغمبر گرامى و شريعت مقدسه اسلام گردد.چون براى آنها هدف اساسى و مسئله اصلى همان حكومت و رياست بود و بقيه همگى وسيله بودند،و اين مطلب براى هر محقق و متتبع بى نظر و منصفى قابل ترديد نيست.

و ظاهرا براى هر كسى كه كمترين آشنايى با تاريخ اسلام داشته باشد اثبات اين مطلب نيازى به اقامه دليل و برهان،و ذكر شاهد تاريخى و حديثى ندارد.

تا جايى كه مى توانستند فضايل امير المؤمنينعليه‌السلام و هر كس را كه به آن بزرگوار ارتباط و بستگى داشت انكار كرده و در برابر حديثى در مذمت ايشان به وسيله ايادى خود جعل مى كردند

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه گويد(٢) :

"معاويه مردم شام و عراق و ديگران را مأمور ساخت تا در منابر و مجامع علىعليه‌السلام را دشنام داده و از او بيزارى جويند،و اين كار عملى گرديد،و در زمان بنى اميه اين جريان سنتى شد تا اينكه عمر بن عبد العزيز از آن جلوگيرى كرد."

و از ابى عثمان روايت كرده كه جمعى از بنى اميه به معاويه گفتند:تو اكنون به آرزوى خود رسيدى خوب است جلوى لعن اين مرد را بگيرى؟

گفت:نه به خدا،تا وقتى كه خردسالان به لعن او بزرگ شوند و بزرگ سالان با آن پير گردند .و سپس داستانهايى درباره كسانى كه نسبت به علىعليه‌السلام عداوت داشته و از معاويه پول مى گرفتند و در مذمت امير المؤمنين حديث جعل مى كردند نقل كرده و اسامى آنها را ذكر مى كند مانند ابو هريره،مغيرة بن شعبه،عروة بن زبير،زهرى و سمرة بن جندب،انس بن مالك،سعيد بن مسيب،وليد بن عقبه و امثال ايشان(٣) و از هر كدام نيز برخى از احاديث جعلى آنها را ذكر مى كند.

و در همين رابطه فضايل بسيارى را از فاطمه زهراعليه‌السلام و بانوى محترم آن بزرگوار و حسن و حسينعليه‌السلام و ديگر فرزندان آن حضرت و ابو طالب،جعفر،عقيل،پدر و برادران آن امام مظلوم انكار كرده و علتى جز همين رابطه با امير المؤمنينعليه‌السلام نداشته است.

و به گفته يكى از نويسندگان:

"جناب ابو طالب هيچ جرمى و گناهى نداشته كه اين چنين مورد اتهام نارواى كفر و شرك قرار گيرد جز آنكه پدر امير المؤمنينعليه‌السلام بوده،و در حقيقت هدف واقعى در اين اتهام شنيع و ناروا فرزند برومند او بوده كه همچون خارى در چشم امويان و فرزندان زبير و همه دشمنان اسلام فرو مى رفت،و از اعمال خلاف و ضربه هايى كه مى خواستند به پيكر اسلام جوان بزنند جلوگيرى مى كرد.

و بسيار عجيب و شنيدنى است كه ابو سفيان پدر معاويه كه در مجلس عثمان آشكارا گفت:سوگند بدانكه ابو سفيان بدو قسم مى خورد كه نه بهشتى وجود دارد و نه جهنمى!او مؤمن و پرهيزگار و عادل است،اما ابو طالب و پدر امير المؤمنين كافر و مشرك،و در گودال آتش است...!"(٤)

و گرنه كسى كه با تاريخ اسلام و حمايتهاى بى دريغ ابو طالب از رسول خدا و آيين مقدس آن حضرت يعنى اسلام آشنا باشد و آن همه فداكارى و ايثار او را در اين راه از نظر بگذراند،و سخنان و اشعار زياد او را كه در دفاع از رسول خدا به عنوان پيامبربرگزيده از طرف خدا گفته است بشنود جاى ترديد براى او در اين باره باقى نمى ماند كه او والاترين مؤمنان و سابقه دارترين مسلمانان بوده است.

كسى كه وقتى پيغمبر و علىعليه‌السلام را مى بيند كه نماز مى خوانند و على در طرف راست آن حضرت ايستاده به جعفر فرزند ديگرش نيز دستور مى دهد تا با آن دو نماز بگزارد و در اين باره بدو مى گويد:

"صل جناح ابن عمك و صل عن يساره"(٥)

و در اين باره آن اشعار معروف را مى گويد كه از آن جمله است:

ان عليا و جعفرا ثقتى

عند ملم الزمان و النوب

لا تخذلا و انصرا ابن عمكما

أخى لامى من بينهم و أبى

و الله لا اخذل النبى و لا

يخذله من بنى ذو حسب(٦)

و شخصيت بزرگوارى كه وقتى مسلمانان به حبشه هجرت مى كنند قصيده اى انشا فرموده و براى نجاشى پادشاه حبشه مى فرستد و در آن قصيده مى گويد:

ليعلم خيار الناس ان محمدا

وزير لموسى و المسيح بن مريم

اتانا بهدى مثل ما أتيابه

فكل بأمر الله يهدى و يعصم(٧)

و يا در قصيده ديگرى كه راويان شعر و حديث نقل كرده اند درباره آن حضرت گويد:

أمين حبيب فى العباد مسوم

بخاتم رب قاهر فى الخواتم

نبى اتاه الوحى من عند ربه

و من قال لا يقرع بها سن نادم(٨)

و يا در جاى ديگر كه گويد:

ألم تعلموا أنا وجدنا محمدا

رسولا كموسى خط فى اول الكتب(٩)

و چون هنگام مرگ آن جناب فرا مى رسد فرزندان عبد المطلب را گرد آورده و بدانها مى گويد :

"يا معشر بنى هاشم!أطيعوا محمدا و صدقوه تفلحوا و ترشدوا"(١٠)

و اشعار و سخنان بسيارى ديگرى كه هر كه خواهد بايد به كتاب شريف الغدير و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد(ط مصر،ج ٣،صص ٣١٨ـ٣١٠)مراجعه نمايد.و اگر بخواهيم همه را در اينجا به رشته تحرير درآوريم كتاب جداگانه اى خواهد شد(١١) و آيا كسى بعد از آن همه اشعار و سخنان بسيار مى تواند براى ترديد در ايمان ابو طالب محملى و توجيهى جز همان كه گفتيم بيابد.

و مضمون سخن ابن ابى الحديد در اينجا جالب است كه مى گويد:

اين اشعار را وقتى به صورت مجموع بنگريم متواتر است اگر چه آحاد آن متواتر نباشد و مجموعه آنها دلالت بر امر واحد مشتركى دارد و آن تصديق حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است،چنانكه هر كدام از داستانهاى شجاعت علىعليه‌السلام به صورت خبر واحد نقل شده ولى مجموع آنها متواتر است و براى ما موجب علم بديهى به شجاعت علىعليه‌السلام مى گردد.و اين تواتر مانند تواتر در اخبار سخاوت حاتم و حلم احنف و ذكاوت اياس و غير اينهاست كه جاى ترديد در آنها نيست.(١٢)

اكنون پس از ذكر اين مقدمه بد نيست بدانيد رواياتى كه درباره عدم ايمان ابى طالب و يا ايمان او در پايان عمر و هنگام مرگ،و يا بودن او در گودال آتش وامثال آن رسيده سند آنها بيشتر به همان عروة بن زبير و يا زهرى و يا سعيد بن مسيب باز مى گردد(١٣) كه دشمنى و انحراف آنها نسبت به امير المؤمنينعليه‌السلام آشكار و به اثبات رسيده و يا از كسانى نقل شده كه نزد خود اهل سنت نيز متهم به دروغ و وضع حديث هستند.(١٤)

و از نظر علماى شيعه نيز مطلب اجماعى و اتفاقى است چنانكه شيخ مفيدرحمه‌الله در اوايل المقالات فرموده:

"اماميه اتفاق دارند بر اينكه ابو طالب مؤمن از دنيا رفت"(١٥)

و شيخ طوسىرحمه‌الله در تبيان فرمايد:

از امام باقر و صادقعليه‌السلام روايت شده كه ابو طالب مؤمن و مسلمان بود و اجماع اماميه نيز بر آن است كه در آن اختلافى ندارند.(١٦)

و مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار گويد:

شيعيان اجماع دارند بر اسلام ابو طالب،و اينكه او در آغاز كار به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان آورد و هيچ گاه بتى را پرستش نكرد،بلكه او از اوصياى ابراهيمعليه‌السلام بوده است...(١٧)

و از نظر روايات نيز بيش از حد تواتر در اين باره از رسول خدا و ائمه اطهار حديث به ما رسيده كه مرحوم علامه امينىرحمه‌الله بيش از چهل حديث از آنها را در كتاب شريف الغدير(١٨) نقل كرده و ما براى تيمن و تبرك به ذكر سه حديث از آنها اكتفا مى كنيم:

١ - از ابو بصير روايت شده كه گويد:به امام باقرعليه‌السلام عرض كردم:اى آقاى من مردم مى گويند :ابو طالب در گودالى از آتش است كه مغز سرش از آن به جوش مى آيد؟

فرمود:دروغ گويند به خدا سوگند،براستى اگر ايمان ابو طالب را در كفه اى از ترازو بگذارند و ايمان اين مردم را در كفه ديگرى،قطعا ايمان ابو طالب بر ايمان ايشان مى چربد...(١٩)

٢ -. از امام سجادعليه‌السلام درباره ايمان ابو طالب پرسيدند كه آيا مؤمن بود؟فرمود:آرى!عرض شد:در اينجا مردمى هستند كه مى پندارند او كافر بوده؟فرمود:خيلى شگفت است!آيا اينان به ابو طالب طعن زده و ايراد مى گيرند يا به رسول خدا؟با اينكه خداى تعالى پيغمبر خود را در چند جاى قرآن نهى فرموده از اينكه زن با ايمانى را در نزد مرد كافرى نگاه دارد!و كسى شك ندارد كه فاطمه بنت اسد از زنهايى است كه به ايمان به رسول خدا سبقت جست و او پيوسته در خانه ابو طالب و در عقد او بود تا وقتى كه ابو طالب از دنيا رفت.(٢٠)